پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۶۳ مطلب با موضوع «امیرالمومنین» ثبت شده است

۱۶
خرداد

 

  1. بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

1- امیر المومنین (خطبه متقین) 61 و 62- توجه به باقى و  زهد  در فانى.. «قرة عینه فیما لا یزول و زهادته فیما لا یبقى»

روشنى چشمش در چیزى است که زوال در آن راه ندارد (مثل کمالات نفسانى و نعمتهاى اخروى) و بى‏اعتنائى او به چیزى است که باقى نمى‏ماند، و فانى شدنى است.***

شرح: در فارسى (قرة العین) را به نور چشم ترجمه مى‏کنند و در عربى معنى کنایه‏اى دارد، و صاحب مفردات گوید: «قرت عینه» یعنى (سُرَّت مسرور شد)، و به آنچه مایه خوشنودى و سرور است، قرة العین گویند (از این رو به فرزند خوب «قرة العین» گویند چون سرمایه سرور و مسرّت و الدین است و بوسیله آن گویا نور چشم آنها زیاد مى‏شود).

مایه سرور - در قرآن یک مرتبه‏ «قرة عین» آمده، و آن در داستان حضرت موسى (علیه السلام) است وقتى کودک بود و به دستور فرعون از آب گرفته شد و زن فرعون به فرعون گفت: این کودک را مکش که مایه سرور من و تو است‏ وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ‏ لا تَقْتُلُوهُ

روشنی چشمان  - و دو مرتبه‏ «قُرَّةَ أَعْیُنٍ» آمده: یکى در مورد بندگان مقرّب الهى است که به خداوند مى‏گویند به ما همسران و فرزندانى ده که مایه سرور باشد رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ‏: و دیگرى در مورد نماز شب است که خداوند مى‏فرماید هیچ کس نمى‏داند براى شب زنده‏داران (کسانى که نماز شب مى‏خوانند) چه مایه سرور و ابتهاجى قرار داده شده، و این جزاى عمل آنهاست‏ فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ

براى سرور، اشک‏ سرد - مفردات در ادامه گوید: گفته شده اصل «قرة» از «قرّ» به معنى سرد است پس «قرّت عینُه» به معنى این است که چشمش سرد شد، و گفته شد براى سرور، اشک‏ سرد و براى غم و اندوه، اشک گرم است، و از این جهت در موقع نفرین در حق کسى گویند: «اسخَنَ اللّه عینَه»: خدا چشم او را گرم کند» (یعنى چشمش از اندوه گریان شود).

موجب سرور - «تقرّ اعینهنّ» دارد که در مورد زنان پیامبر (صلى الله علیه و آله) است «ذلک ادنى ان تقرّ اعینهنّ» این نزدیکتر است به این که موجب سرور آنها شود. (سوره احزاب، آیه 51) در این آیه «حق قسم» را از پیامبر (صلى الله علیه و آله) برداشت، حق قسم آن است که شوهر اوقات خود را در میان همسران به طور عادلانه تقسیم کند، اگر یک شب نزد یکى از آنها است شب دیگر نزد دیگرى باشد و نباید تفاوتى از این نظر بین آنها باشد و این یکى از احکام اسلامى است که در فقه مورد بررسى قرار گرفته شده است.

زهد عدم رغبت در امور فانی - و نیز گفته شده «قرة» از «قرار» است و معنى این مى‏شود که خداوند آنچه مایه سکون و آرامش چشم او است به او عطاء کند، تا به دیگرى نظر نکند. از مجموع این سخنان مى‏توان به دست آورد که سرور و ابتهاج و مایه سکون پرهیزگاران در امورات باقى است و  زهد و عدم رغبت آنها در امورات فانى.

امور باقی محِبّت او - حال ببینیم امور باقى و زوال‏ناپذیر چیست؟ در این باره سه احتمال ممکن است داده شود و از کلمات شارحین نهج‏البلاغه استفاده مى‏شود: 1- مراد خداوند متعال است‏ یعنى خداوند لایزال که‏ کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ‏ او ماندنى است، و دل به او و محبت او بسته‏اند، و به مقتضاى اینکه مُحِبّ به دنبال محبوب است و هر چه او گوید و هر چه او خواهد عمل مى‏کند، از این رو خداوند را براى خودش مى‏خواهد نه براى ثواب و بهشتش، او را عبادت مى‏کند چون او را اهل عبادت یافته است نه به خاطر شوق به بهشت و خوف از آتش جهنمش، چنانکه مولى المتقین على (علیه السلام) یکى از اینها است که فرمود:«لَمْ اعبده خَوفاً و لا طمعاً لکنّى وَجَدتهُ اهلا للعبادة فَعَبَدْتُه»:

مقربان درگاه خدائید - «عبادت به خاطر خوف (از آتش) و طمع (به بهشت) نکردم بلکه او را اهل عبادت یافتم و عبادتش کردم». اینها مقربین درگاه ربوبى هستند، چنانکه در روایتى آمده که: حضرت عیسى (علیه السلام) به سه نفر گذر کردند که بدنهایشان نحیف و رنگشان پریده بود، فرمود: چه به شما رسیده؟ گفتند: خوف از آتش، فرمود: بر خداوند است کسانى را که از او مى‏ترسند، ایمن کند، سپس عبور کرده به سه نفر دیگر رسید، که: از نظر لاغرى و تغیر رنگ بدتر از سه تاى اولى بودند، فرمودند: چه به شما رسید، گفتند: شوق به بهشت، فرمود: بر خدا است که حاجت امیدوار به خود را، اعطا کند، سپس به سه نفر دیگر رسید که حالشان بدتر از دیگران بود، و نور از سیمایشان نمودار بود، فرمود چه رسیده به شما؟ گفتند: حبّ خداوند عزوجل فرمود: «انتم المقربون»: شما مقربان درگاه خدائید و سه بار این جمله را تکرار نمودند.

دوستی براى خود او - یکى از عارفین گفته است: من راضى نیستم که مثل اجیر فرومایه‏اى باشم که اگر به او اجرت داده شد راضى و خشنود شود، و اگر به او داده نشد ناراحت و غمگین شود، من او را براى خودش دوست دارم. (انما احبه لذاته). یکى از شعرا گفته: فَهِجْرُهُ اعْظَمُ مِنْ نارِه‏ ..... وَ وَصْلُه اطیبُ مِنْ جَنَّتِه‏..(ترک کردن و دورى از او بدتر و ناراحتیش عظیم تر از آتش او است، و رسیدن به او بهتر از رسیدن به بهشت او است).

صبر در فراق نشاید - و این همان است که مولى الموحدین على (علیه السلام) در دعاى کمیل مى‏فرماید: «الهى و سیدى و مولاى و ربّى صبَرتُ على عَذابک فکیف اصبِرُ على فراقِک و هَبْنى صَبرتُ على حَرّ نارِک فکیف اصْبِرُ على النّظر الى کرامَتِک»: «خداى من و آقاى من و مولاى من و پروردگار من گیرم که بر عذاب تو صبر کردم، چگونه بر دورى تو صبر کنم، بر فرض بر گرمى آتش تو صبر کردم، چگونه بر دورى از کرامت تو و نظر بر آن صبر کنم!» آنها در فراق از خداوند مى‏سوزند و به قول شاعر: یقُلون انَّ المَوتَ صَعْبٌ عَلَى الفَتى ..... مُفارَقَةُ الاحْبابِ و اللّه اصعَب‏ (مى‏گویند مرگ بر جوان سخت است، به خدا قسم دورى دوستان سخت‏تر و مشکل‏تر است) و چه دوستى بالاتر و بزرگتر از خداوند که دوستیش چون خودش زوال‏ناپذیر است!)

2- امور باقی نعمتهاى بهشتى- زیر آنها زوال‏ناپذیر و دائمى هستند و نعمتهاى دنیوى و عالم ماده فناپذیر است.

3- امور باقی کمالات نفسانى -کمالات نفسانى که باقى مانده است مثل علم و حکمت و مکرمتهاى اخلاقى و اعمال صالح که سعادت دائمى و لذت ابدى را به همراه دارد، و در مقابل بى اعتنائى آنها به زینتهاى دنیوى است که از حدّ و مرز دنیاى پست فراتر نمى‏رود، به خلاف کمالات و اعمال صالح که تا آخر همراه انسانند.

اشک شوق به امور باقی- دوگونه اشک داریم: اشک غم و اشک شادى، معتقد بودند اشک غم سوزان و اشک شادى خنک است، از این رو مى‏گفتند چشمهایش خنک شده، مولى نیز در این دو فراز مى‏فرماید: پرهیزگار اگر اشک بریزد اشک خنک شوق نسبت به امور باقى دارد و نسبت به امور ناپایدار زاهد است و این اشاره به جهان‏بینى اسلامى است، جهان‏بینى یک مسلمان واقعى و اصیل که سراى جاودان را بهشت مى‏داند و مرگ را دریچه‏اى به جهان باقى، و لذا از مرگ و شهادت نمى‏هراسد، دنیا را پل پیروزى مى‏داند و آگاه است که روى پل جاى اقامت نیست، جاى خیمه و خرگاه زدن نیست، محل توقف نیست دنیا گذرگاهى به سوى آخرت است، حیات دنیوى نه حیات حقیقى بلکه مرگ تدریجى است‏ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ

زهد  در امورى که باقى نیست‏ - چند جمله نیز درباره  زهد  بگوئیم«زَهادَتُه فیما لا یبقى»: حقیقت  زهد  آن‏ نیست که در اذهان بسیارى رفته که فقیر بودن و چیزى نداشتن،  زهد  است،  زهد  بیگانگى از دنیا نیست، بلکه وارستگى از دنیا است. زهد آن نیست، که دنیا را نداشته باشى بلکه آن است که دنیا مالک تو نباشد، اگر مملوک و برده مال و مقام نبودم آن وقت مالک مال و منالم- اسیر نیستم، امیرم- زاهدم! اگر به اندازه یک پیراهن کرباس بیش ندارم، و دلبستگى دارم که اگر از دستم رود ناراحت مى‏شود زاهد نیستم، راغب و مایلم. هر چه جمع کنى، باید گذاشتن و گذشتن- چیزى که آخرش این است، از اول دل به آن مبند.

گذاشتن و گذشتن- در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده: «لَیْسَ الزهد  فى الدنیا بِاضاعة المال و لا بتحریم الحلال بل الزهد فى الدّنیا انْ لا تَکونَ بِما فى یَدِک اوثَقَ منک بما فى یَدِاللّه عزّوجلّ»: « زهد در دنیا، به ضایع کردن مال و حلال خدا را حرام کردن نیست بلکه  زهد  در دنیا این است که اعتمادت به آنچه در دست خودت است بیشتر از آنچه در دست خداوند عزوجل است نباشد» (یعنى اعتماد تو به خدا و آنچه در اختیار او است بیشتر باشد، از اعتماد تو به آنچه در دست خودت است). اعتماد تو به دست خدا - در روایتى از مولى آمده که: «الزهد  تَقْصیرُ الآمالِ وَ اخلاصُ الاعمال»: « زهد کوتاه کردن آرزوها و خالص کردن اعمال است».

علامات زاهد - علامات زاهد.کار برای آخرت .امام سجاد (علیه السلام) در روایتى مى‏فرمایند: «انّ عَلامَةُ الزاهدینَ فى الدّنیا الراغِبینَ فِى الاخرَة تَرکُهُم کلَّ خلیط و خَلیل و رَفْضُهُم کلَّ صاحب لا یُریدُ ما یُریدُون ألا و انَّ العامِلَ لِثَوابِ الآخِرة هو الزّاهِد فى عاجِل زَهْرَةِ الدنیا ...»:«همانا علامت و نشانه زاهدان در دنیا که رغبت و میل به آخرت دارند، این است که ترک مى‏کنند هر چیزى را که ناخالصى دارد

برای ثواب آخرت - (و هر مال مشتبهى را کنار مى‏گذارند) و هر رفاقت و دوستى را به آن دل نمى‏بندند، و هر مصاحب و همنشینى را که غیر از مطلوب و محبوب آنها اراده کند، کنار مى‏گذارند، (با افرادى که میل به دنیا و دلبستگى به آن دارند، و از آخرت غافلند مراوده و رفت و آمد ندارند) آگاه باشید کسى که براى ثواب آخرت عمل مى‏کند، او زاهد در این دنیا است ..».

در روایتى مولى مى‏فرمایند: «الزاهِدُ فِى الدُّنیا کُلَّما ازْدادَتْ له تجلّیا ازداد عنه تَوَلیّاً»: «زاهد در دنیا هر چه براى او بیشتر تجلى و جلوه کند، او بیشتر تولّى کرده و پشت مى‏کند». در ذیل آیه 28 سوره کهف: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ ...در تفسیر برهان از على بن ابراهیم روایت مى‏کند که این آیه در برخوردى که به وسیله یک متکبّر ثروتمند با سلمان پیش آمد، نازل شد.

ملاک زاهدان چشم به دنبا نیست- داستان از این قرار است که سلمان پوششى از پشم داشت که از آن براى سفره و پوشش استفاده مى‏کرد، روزى مردى به نام «عُیینَة بن حصین» وارد بر پیامبر (صلى الله علیه و آله) شد، در حالى که سلمان خدمت حضرت بود، فریاد زد یا رسول الل (صلى الله علیه و آله) هر وقتى ما بر تو وارد مى‏شویم، این مرد و هم نوعانش را از نزد خود بیرون کن، پس از رفتن ما هر کس را مى‏خواهى بپذیر! براى این گونه مردمان بى‏خبر از حقائق که چشم آنها به دنیا است و از راه و روش زاهدان بى‏خبرند جاى تعجب نیست، که چنین با زاهدان دنیا برخورد کنند.

    1. با على گفتا یکى در رهگذار
     

    از چه باشد جامه تو وصله دار

    تو امیرى و شهىّ و سرورى‏

     

    از تمام رادمردان برترى‏

    هستى ما جملگى از هست تست‏

     

    اختیار عالمى در دست تست‏

    1. اى امیر تیز رأى و تیزهوش‏
     

    جامه‏اى چون جامه شاهان بپوش‏

    از چه باشد اى جهانى را پناه‏

     

    جامه صد وصله در اندام شاه‏

    گفت صاحب جامه را بین جامه چیست‏

     

    دید باید در درون خانه کیست‏

    جامه زیبا نمى‏آید، به کار

     

    حرفى از معنى اگر دارى بیار

    1. اهل سیرت را به صورت کار نیست‏
     

    جامه گر صد وصله دارد عار نیست‏

    کار ما در راه حق کوشیدن است‏

     

    جامه  زهد  و   ورع پوشیدن است‏

     زهد  باشد زینت پرهیزگار

     

    زینت دنیا به دنیا وگذار

         
  1. زهد  مقدس اردبیلى‏ - مرحوم محمدنبى تویسرکانى صاحب لئالى الاخبار گوید: «موثق‏ترین استاد بزرگوار من مرحوم ملّا محسن تویسرکانى (رحمه الله) نقل کرده که مرحوم مقدس اردبیلى در ابتداى تحصیل در حجره‏اى به طور منفرد زندگى مى‏کرد، یکى از طلاب از او خواست تا با او در آن حجره باشد، وى قبول نکرد، بالاخره با اصرار فراوان به طور مشروط قبول کرد، که نباید کسى بر حالات وى (یعنى مقدس اردبیلى) مطلّع شود. آن طلبه قبول کرد، و مدتى نزد او بود، تا این که زندگى بر آنها سخت شد، به طورى که قادر به تهیه کمترین غذا براى خود نبودند، کم‏کم آثار گرسنگى و سختى در چهره آن طلبه ظاهر شد، و ضعف بر او غلبه گردید مردى او را دید و از حال او استفسار کرد، و او کتمان کرد تا این که با اصرار و التماس حال خود و مقدس را گفت، آن مرد غذا و مقدارى پول برایش آورد، و گفت این براى تو و رفیقت.
  2. بریدن ازشکم برای نماز شب - وقتى مقدس آمد و از جریان مطلع شد،گفت: چرا اظهار حال کردى و تو نقص پیمان و عهد کردى! آن طلبه گفت: او آن قدر اصرار کرد که من مجبور شدم بگویم، مرحوم مقدس گفت: وقتى جدائى فرا رسید، و این غذا و پول چون روزى خداوند براى من وتو است (و گفت مال هر دوى ما است) نیمى براى تو و نیمى براى من. از اتفاق آن شب، مقدس نیاز به آب پیدا کرد، و رو به حمام آورد، تا بتواند نماز شبش را بخواند، ولى هنوز وقت باز شدن حمام نشده بود، به حمامى اصرار کرد و بیشتر از اجرت معمول به او داد ولى قبول نکرد، تا این که مقدس قیمت را کم‏کم بالا برد تا تمام سهمى که از پول برایش بود، داد، و حمامى راضى شد، و او غسل کرده و به نماز شب رسید.
  3. حکمت در جان زاهد - در حدیث دیگرى مى‏خوانیم: کسى که در دنیا زاهد باشد و زرق و برق‏ها او را فریب ندهد، خداوند حکمت را در جانش مستقر مى‏کند. حفظ زبان، کنترل شکم و شهوت، امانتدارى، تواضع و رها کردن مسائل غیر مفید، زمینه‏هاى پیدایش حکمت است.
  4. زهد در آزادی انتخاب - اگر خداوند به هر فردى که کار خیرى انجام داد، فلان باغ، کاخ، مال و مدرک را در دنیا بدهد، همه مردم زاهد، عابد ومسلمان مى‏شوند واین ارزشى ندارد، شرف انسان به آزادى و انتخاب اوست وگرنه عبادت قهرى را میلیون‏ها میلیون ملائکه داشتند، ولى خدا انسان را آفرید تا در میان هواها و هوسها و گرایش‏هاى ضد و نقیض، یکى را انتخاب نماید.
  5. زاهد وعدم حب دنیا - پس باید در دنیا سعى کنیم که زاهد باشیم و نگذاریم حبّ دنیا در دل ما آنچنان اثر کند که جدایى از آن مثل کندن چسب زخم از پشت دست، سبب زجر ما شود.
  6. زاهد نمایان‏ -سفیان ثوری محضر امام صادق (علیه السلام) رسید؛ لباس سفید امام را دید و گفت: این لباس برای شما خوب نیست، لباس ساده‏تری بپوشید. امام صادق (علیه السلام) فرمود:" پیامبر (صلی الله علیه و آله) که لباس بسیار ساده می‏پوشید در زمانی بود که مردم در بدبختی بودند؛ امّا اگر وضع مردم خوب باشد ابرار و مؤمنان از کفار و منافقان سزاوارترند که از مال حلال بهره‏مند شوند.
  7. «الهى» واله در ذیل این دو فراز (قرة عینه فیما لا یزول و زهادته فیما لا یبقى) چنین گوید:
  8. دو چشم روشن از انار سرمد

     

    گشوده سوى آن ملک مؤبّد

    بجان مشتاق ملک بى زوال است‏

     

    که بیزار از جهان انتقال است‏

    1. جهان بى قرار اى هوشمندان
     

    روان پاک خوبان راست زندان‏

    ز بس نیرنگ و رنگش بى ثبات است‏

     

    در این شطرنجگه هر فکر مات است‏

    به هر گل اندر این گلزار فانى‏

     

    شبیخون آورد باد خزانى‏

    1. پس از مرگ تن آمد زندگانى‏
     

    تن خاکى نپاید جاودانى‏

    چو گردد خاک تن، جان مجرد

     

    شتابد سوى اقلیم مؤبد

    جهان بیند از این دیده پنهان‏

     

    در آنجا ذره‏اى خورشید تابان‏

    1. فزون ز اندیشه دلشاد است جانش‏
     

    نگنجد در تن از شادى روانش‏

    به باغ جان به چشم آن جهانى‏

     

    به کوى دوست بیند گلستانى‏

    زلطف مهربان یار وفادار

     

    همى بیند یکى بس نغز گلزار

     

    1. منزّه گلشنى از خار هجران‏
     

    مصفّا گلستانى خوشتر از جان‏

    نه با برگ گلشن باد خزانى‏

     

    نه شاخ سنبلش بى ارغوانى‏

    نه چون باغ جهان پر میوه غم‏

     

    نه برگ شادیش بر شاخ ماتم‏

    1. نه گل با خار هم صحبت در آن باغ
     

    نه با بلبل بود همداستان زاغ‏

    در آن زیبا گلستان دل افروز

     

    زند پر طائر جان شاد و فیروز

    از این باغ و چم گر چشم پوشى‏

     

    بدان گلشن شراب وصل نوشى‏

    1. ز این خاکى قفس چون پرفشانى
     

    در آن جا طایر قدس آشیانى‏

    از این بیغوله گر بیرون کشى رخت‏

     

    در آن کاخ ابد شادان زنى تخت‏

    در آنجا نیست دل را رنج و محنت‏

     

    نه رشک آرزو نه اشک حسرت‏

    1. نه کس را با کسى پیکار و آزار
     

    نه خار کینه در آن نغز گلزار

    نه غیر چشم جانان فتنه سازى‏

     

    نه جز تیر نگاهش جانگدازى‏

    نه دامى غیر زلف خوبرویان‏

     

    نه شامى غیر گیسوى نکویان‏

    1. نه جز لعل بتان خونین دلى هست‏
     

    نه نالان جز به شادى بلبلى مست‏

    تو ما را اى شهنشاه کریمان‏

     

    درى بگشا به باغ اهل ایمان‏

    که بر یاد تو با یاران (الهى)

     

    نشیند اندر آن گلزار شاهى‏

    1. بدان گلشن سبک پرواز گردد
     

    بناله بلبلان هم راز گردد

    در آن گلشن جمال یار بیند
 

نه گل بیند نه جور خار بیند

  1. **اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 315  
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۳
خرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین (خطبه متقین)، 60- 2- پرهیزگاران در جهاد با  نفس «ان استصعبت علیه  نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحب»
  2. مراقبت سه حال - صاحب کتاب عرفان اسلامى مى‏گوید: اهل مراقبت سه حال دارند:
  3. 1- خدا حاضر و ناظر-  اول حال آن است که بواسطه معرفت و یقین بر اینکه خداوند مطلع بر ضمیر بنده است، این حال پیش مى‏آید که فکر بد و شیطانى به قلب او راه پیدا نمى‏کند، و چون خدا را حاضر و ناظر در همه جا مى‏بیند کمتر به دام هواى  نفس مى‏افتد. این است مراد یکى از عرفاى عالى مقدار که فرمود: «المُراقَبَةُ استِدامَةُ علمِ العَبدِ باطّلاع الرّبِ فى جمیع احْوالِه» «یعنى مراقبت دوام علم بنده است به اینکه پروردگار از تمام احوال بنده مطلع است». حاصل آنکه اول حال، مراقبت آن است که حسن بن على دامغانى گفته: «علیکم بحفظ السرائر فانّه مطّلعٌ على الضمائر»: «بر شما است حفظ پنهانیها زیرا خدا آگاه بر ضمائر و مکنونات است».
  4. 2- حقاً مراقب حق - دوم حال مراقبت آن است که سالک، کائنات را فراموش کند، به طورى که وجود و عدم دنیا براى او یکسان باشد، و چنان مراقب باشد که جز خدا هیچ چیز در ذهن و فکر او نباشد. احمد بن عطا گفت « خیرُکُم مَنْ راقَبَ الحقَّ بالحق فى فَناء ما دُونَ الحق»: «بهترین شما کسى است که حقاً مراقب حق باشد، در این که غیر از وجود حق، فانى است».
  5. 3- بین او و خدا هیچ - حال سوم، حال بزرگان اهل مراقبت است که از خدا مى‏خواهند که آنها را در حال مراقبت رعایت فرماید، یعنى خداوند متولى امر آنها باشد، و به فضل خویش آنها را مصداق‏ «و هو یتولّى الصالحین» فرماید. «سالک باید در این مقام طورى باشد که خود از میان برخیزد، و بین او و خدا هیچ حجابى باقى نماند».
  6. حجاب عام وحجاب حاص - به یکى از عرفا گفتند که مى‏گوئى حجاب سه است: نفس و خلق و دنیا، گفت: این سه حجاب عام است، حجاب خاص سه است: دید طاعت، و دید ثواب و دید کرامت، مقصود این است که در این مقام در بیخودى باید به مقامى برسد که خود به مراقبت خود واقف نباشد (و به تعبیر دیگر عمل خود را نبیند و نظر به ثواب و کرامت نکند، که دیدن علت غرور علّت انحطاط است) بقول عارف بزرگوار حکیم صفاى اصفهانى:
  1. ز مغز و پوست برون رفته تا به دوست رسیدم‏
 

به جان دوست که از هر چه غیر اوست بریدم‏

خلیل وقتم و فارغ ز آفتاب و ز ماه‏ام‏

 

رهین عشقم و بیگانه از سیاه و سپیدم‏

نبوده ره که ز آفات جان برم به سلامت‏

 

نداده بود اگر دل به وصل دوست نویدم‏

ز دست این دل سودائى از تطاول زلفش‏

 

چه اشکها که فشاندم چه آه‏ها که کشیدم‏

  1. اگر هزار قیامت کند قیام نسنجد
 

به فتنه‏اى که من از قامتش معاینه دیدم‏

مرا که رفعت خورشید بود در افق دل‏

 

به پیش ابروى آن ماه چون هلال خمیدم‏

 

چه غم که هیکل من شد غبار و جزو هوا شد

 

نسیم صبح سعادت شدم، به خلد وزیدم‏

من آن کبوتر قدسم که از فضاى حقیقت‏

 

به حبس این قفس افتادم و دوباره پریدم‏

  1. به خاک میکده عشق تا امید نبستم‏
 

نشد زهستى موهوم خویش قطع امیدم‏

زفیض پیر خرابات دوش در حرم دل‏

 

به یک نماز که بردم هزار راز شنیدم‏

بساط فقر به او رنگ سلطنت نفروشم‏

 

به نقد عمر گرانمایه این بساط خریدم‏

     
  1. محاسبه‏ بعد از مراقبت محاسبه لازم است چنانکه هر تاجرى در پایان هر روز و آخر هر هفته یا ماه یا سال، حساب کار خود کند، و چه بسا دفتر روزانه، ماهانه و سالانه دارد، وقتى بنا است خداوند ما را محاسبه کند حتى ذره مثقال و حبه خردل را محاسبه کند، إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفى‏ بِنا حاسِبِینَ‏ چرا ما خود به محاسبه  نفس نپردازیم، و چرا به دستورات بزرگان این راه گوش فرا ندهیم، که فرمودند: «حاسبوا ا نفسکم قبل ان تحاسبوا و زنوا اعمالکم بمیزان الحیاء قبل ان توزنوا»: « نفس‏هاى خود را محاسبه کنید، قبل از اینکه خود محاسبه شوید، و اعمال خود را با میزان حیاء وزن کنید، قبل از این که وزن شوید».
  2. مؤمن مسافر است - ابوذر از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) نقل مى‏کند که فرمود: «لا یکون المؤمن ظاعِناً الّا فى ثلاث، تَزَوُّد لمعاد او مَرَمَّة لمعاش او لذَّة فى غیر مُحَرّم»:«مؤمن مسافر نمى‏باشد، مگر این که سه چیز داشته باشد: زادى براى معاد، و چیزى که تأمین معاش کند، و لذّتى که حرام نباشد».
  3. چهار وقت برای عاقل - و به همین معنا از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) روایت کرده: «عَلَى العاقِلِ انْ یَکُونَ لَهُ اربَعُ ساعات: ساعةٌ یُناجى فیها رَبَّه وَ ساعَةٌ یُحاسِبُ فیها  نفسه و ساعَةٌ یتفکَّر فیها فى صُنْع اللّه و ساعَةٌ یَخْلُو فیها للمطعَمِ و المشرَب فَانَّ فى هذه الساعةِ عَوناً له على بَقیّة الساعات»: «بر عاقل است که چهار ساعت و چهار وقت براى خود گذارد، وقتى براى مناجات با پروردگارش و وقتى براى محاسبه  نفسش، و وقتى براى تفکر در موجودات خداوند و دستگاه آفرینش، و ساعتى براى غذا خوردن و نوشیدن، و در این ساعت اخیر است که براى بقیه ساعات قدرت و نیرو مى‏گیرد، (و این اشاره است که توجه به جسم از مسائل مهمى است که مورد نظر اسلام و شارع مقدس است و بدون آن سه وقت دیگر دچار اختلال مى‏شود)».
  4. محاسبه با  نفس - حقیقت محاسبه با شریک آن است که نظر در سرمایه و در سود ضرر کند تا زیاده و نقصان روشن شود، اگر زیادى آورده شکر و اگر خسران دیده و ضرر کرده از او مطالبه‏کند، اگر شریک دارد جبران خسار کند، و اگر ندارد به ذمّه بگیرد، و در آینده تدارک کند.در مورد محاسبه با  نفس هم چنین است، در مقابل سرمایه باید به فرائض و واجبات عمل کرده باشد، و اگر به مستحبات عمل کرده، سود و ریح برده، و اگر معصیت کرده ضرر کرده است، در شامگاه باید دید  نفس چه کرده، اگر رنج برده، باید از این شریک تشکر کرد، و اگر ضرر کرده باید با انجام نوافل و مستحبات و کارهاى خیر آن را جبران کند.
  5. محاسبه از خود - مرحوم کلینى در کافى از ابى الحسن الماضى (یعنى امام هفتم (علیه السلام)) نقل مى‏کند که فرمودند: «لیس منّا مَنْ لم یحاسب  نفسه فى کلّ یوم فَانْ عمل حَسَناً استَزاد اللّه و انْ عمل سیّئا استَغْفر اللّه منه و تاب الیه»: «از ما نیست کسى که هر روز  نفس خود را محاسبه نکند، اگر عمل نیکى انجام داده است از خداوند زیادى آن را خواهد و اگر گناه و کار بدى کرده در آن از خدا آمرزش خواهد و به سوى او بازگشت کند». از  نفس خود آنچه را که خداوند از تو محاسبه مى‏کند، محاسبه کن،
  6. از چهار چیز سؤال شود - در روایتى از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) آمده: «لا تزول قَدَما عبد یوم القیامة حتّى یُسْأل عن اربع: عن عمره فیما افناه و شَبابه فیما ابلاه و عن مالِه مِنْ اینَ کسبهُ و فیما انفَقَه و عن حُبّنا اهل البیت»: «قدمهاى بنده‏اى روز قیامت حرکت نمى‏کند، مگر این که از چهار چیز سؤال مى‏شود: از عمرش که در چه چیزى فنا کرده و جوانیش که در چه چیزى گذرانده و از مالش که از کجا به دست آورده و در چه راه انفاق کرده و از دوستى ما اهل‏بیت».
  7. آماده براى‏ جواب - در روایتى از امام صادق (علیه السلام) نیز آمده که در مواعظ لقمان به فرزندش آمده است که: فرزندم! فردا وقتى در برابر خداوند عزوجل قرار گرفتى، از چهار چیز سؤال مى‏شوى: از جوانیت که در چه راهى گذراندى، و از عمرت که در چه ضایع کردى، و از مالت که از چه و کجا به دست آوردى، و در چه راه خرج کردى، پس آماده براى‏ جواب آنها شو و جوابى آماده کن!
  8. سؤال ‏شود از کمتری عمل  - چگونه غافل نشسته‏ایم که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) به «معاذ» فرمودند : «انّ العبدَ لیُسألُ عن کُحلِ عینیه و عن فَتّه الطّین بِاصْبَعیه و عَنْ لَمْسِه ثوبَ اخیه»: «بنده از سرمه چشمانش و از ریختن گل (و خاک دیوار مردم) با دو انگشتش (که از روى بازى به دیوار مى‏کشد) و از دست زدن به پیراهن برادرش سؤال مى‏شود».
  9. معاقبه‏ بعد از محاسبه اگر معلوم شد که  نفس تقصیر کرده، و دست به ارتکاب معاصى زده، باید به او مهلت نداد که مهلت دادن همان و ارتکاب معاصى و مانوس شدن با آن همان، و اگر مثل کودک به شیر مادر، به معصیت انس گرفته و از آن تغذیه کرد، جدا کردن آن از ارتکاب معصیت دشوار است. اگر لقمه مشتبهى از روى شهوت  نفسانى خورده، باید با گرسنگى شکم را تنبیه کرد، و اگر به نامحرم نظر کرده، باید چشم را از نظر کردن منع کرد، و همین طور سائر اعضاء و جوارح!
  10. تنبیه نفس - طلحه نقل کرده که روزى مردى لباسش را کند و شروع کرد در هواى گرم (که زمین داغ بود) خود را در خاک مالیدن، و به  نفس خود مى‏گفت: بچش که عذاب جهنم شدیدتر و گرمتر از این است! آیا مثل مرده‏اى در شب و فرد بیهوده‏اى در روز هستى! طلحه مى‏گوید: پیامبر (صلى الله علیه و آله) در زیر درختى بودند، وقتى او را دیدند، نزدیک آمدند، آن مرد گفت  نفس من بر من غلبه کرده است پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمودند «آیا چاره‏اى جز این نبود؟» (گویا مرد گفته باشد، نه، فقط به این صورت  نفس من تنبیه مى‏شود) پیامبر فرمودند: «دربهاى آسمان به روى تو گشوده، و خداوند عزوجل به تو نزد ملائکه مباهات و افتخار مى‏کند، سپس به اصحاب فرمودند: «تزودّوا من اخیکم»: از برادرتان توشه برگیرید» و این‏گونه در مقابل  نفس مقاومت کنید، و از او حساب کشید و عقابش کنید.
  11. زندگى، زندگى آخرت - تعجب است اهل و فرزند و زیردستان خود را به خاطر کار زشتى که کرده‏اند مورد عتاب قرار مى‏دهى، از این مى‏ترسى که اگر عقاب نکنى از تحت قدرت و امر تو خارج شوند، و بر تو طغیان کنند، ولى به  نفس خود که بزرگترین دشمن تو است، مهلت مى‏دهى، به کسى که طغیانش و ضررش از طغیان و ضرر زیردستانت بیشتر است، نهایت ضررى که اهل تو در اثر نافرمانى به تو مى‏رسانند، این است که معیشت و زندگى تو را مشوش و دچار اختلال مى‏کنند، و اگر تعقل مى‏کردى مى‏یافتى که زندگى، زندگى آخرت است، و نعمت بهشت ماندنى است، و  نفس تو چیزى است که عیش ابدى تو را منغّض و ناگوار مى‏کند، پس او اولى به معاقبة و تنبیه است!
  12. مجاهدت و معاقبه - بعضى همین چهار مرحله را شمرده‏اند، ولى بعضى دیگر مثل مرحوم فیض کاشانى در محجة البیضاء دو تاى دیگر یعنى مجاهدت و معاقبه (توبیخ) را هم اضافه کرده‏اند، که شاید بتوان به گونه‏اى این دو را در همان معاقبة ادغام کرد، ولى ما به تبع مرحوم فیض این دو را نیز شرح مى‏دهیم:
  13. مجاهدت وقتى محاسبه تمام شد و  نفس را متضّرر و کاسب معاصى دانست، گفتیم عقاب باید کند، و اما اگر آن را سست و بى‏حوصله در بعضى فضائل یا اذکار یافت باید او را وارد به آنها کند، و با او مجاهدت نماید. در معاقبه،  نفس را از چیزهائى که‏ دوست داشت محروم مى‏کرد،
  14. و اینجا  نفس را به کارهاى سنگین وامى‏دارد، به کارهائى که سستى برایش به خرج مى‏دهد، و این کار کسانى است که براى خدا عمل مى‏کنند، یکى از بزرگان وقتى نماز عصرش فوت مى‏شد، زمینى که قیمتش صدهزار درهم بود، براى جبران آن در راه خدا داد،
  15. و دیگرى نماز جماعتش در شب ترک شد و آن شب را به شب‏زنده‏دارى مشغول شد، دیگرى نماز مغرب را به تأخیر انداخت براى جبران آن دو بنده آزاد کرد و از ابن ربیعة دو رکعت نماز صبح قضا شد و بنده‏اى آزاد کرد. بعضى براى مجاهدت با  نفس، روزه یک سال یا حج با پاى پیاده یا صدقه دادن تمامى مال را بر خود واجب مى‏کردند.
  16. خداوند با احسان - در روایتى در مصباح الشریعة از امام صادق (علیه السلام) آمده: «طوبى لعبد جاهد اللّه  نفسه و هواه»: «خوش به حال بنده‏اى که با  نفس و هواى خود مجاهدت کند!» خداوند هم فرمود: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ‏: «و کسانى که در راه ما مجاهدت کردند، راههاى خود را به آنها نشان داده، و هدایتشان مى‏کنیم، و خداوند با احسان کنندگان است».
  1. حکایت شده که عده‏اى به عیادت عمر بن عبدالعزیز آمدند، و در بین آنها جوان لاغراندامى بود، عمر بن عبدالعزیز به او گفت: اى جوان چه به تو رسیده که این قدر لاغر و نحیف هستى؟ جواب داد: دچار بیمارى شده‏ام، گفت چه بیمارى به جان تو افتاده؟ گفت: اى امیرالمؤمنین شیرینى دنیا را چشیدم تلخ یافتم، و نزد من خوشى و زیبائى و شیرینى دنیا کوچک آمد، و طلا و سنگش مساوى آمد، و گویا به عرش پروردگارم به طور واضح نظر مى‏کنم، و مردم را مى‏بینم که به طرف بهشت و آتش مى‏روند،
  2. پس روزم را به تشنگى، و شبم را به شب زنده‏دارى به سر کردم، و هر چه در آن هستم کوچک است در کنار ثواب خداوند و عقاب او (و این بیمارى من است که شیرین را تلخ و چیز بزرگ را کوچک و شى‏ء گرانقیمت و بى‏ارزش، در نظرم یکى است).
  3. معاتبة (توبیخ  نفس) دانستیم که دشمن‏ترین دشمنان،  نفس است، و امر کننده به پلیدیها و میل کننده به شر و فرار کننده از خیر است، و از طرفى امر به تزکیه و کشاندن آن به سوى عبادت پروردگار و خالقش، و به منع از شهواتش شده‏ایم، و اینکه آن را از لذاتش جدا کنیم، اگر در این کار اهمال کنیم، طغیان کرده، به طورى که دیگر قابل کنترل نمى‏باشد باید با تازیانه توبیخ و عتاب و ملامت هر لحظه برگرده آن زد، تا از مسیر خود منحرف نشود، اگر به این مقام ملامت رسید  نفس «لوّامه» مى‏شود که اگر رشد کند به مقام عالى « نفس مطمئنه» مى‏رسد.
  4. نفس خود را پند ده - پس تا به پند و وعظ نفس خود مشغول نشده‏اى، به پند دادن دیگران مپرداز، خداوند تعالى به حضرت عیسى (علیه السلام) وحى رساند که «یابن مریم عظ  نفسک فان ا تعظت فعظ الناس و الا فاستحى منى»: «اى فرزند مریم،  نفس خود را پند ده وقتى خود پند گرفتى آن وقت مردم را پنده ده وگرنه از من حیا کن!» وقتى خود را ساختى، مردیم سریعاً از خودسازى تو ساخته مى‏شوند: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ‏
  5. آرزوهاى (غیرمعقول - پس اى برادر متابعت از هواى  نفس مکن، که پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «الکَیِّس مَنْ دانَ  نفسه وَ عَمِلَ لِما بَعدَ المَوتِ وَ الا حمقُ مَنْ اتْبَعَ  نفسهُ هواها و تَمَنّى على اللّه‏ الامانِىّ»: «دانا کسى است که  نفسش ضعیف شده و براى بعد از مرگش عمل مى‏کند و احمق و نادان کسى است که متابعت هواى  نفس کرده، و آرزوهاى (غیرمعقول و دور و دراز) از خدا تمنّا مى‏نماید».
  6. حصول رضایت - اگر این مراحل ششگانه به خوبى طى شد دیگر جاى صفات رذیله تقلّب و دزدى و تکبر و نخوت نیست و انسان چنان مى‏شود که در برابر حق مثل على بن یقطین صورت بر خاک سیاه مى‏گذارد، و از ابراهیم جمال ساربان مى‏خواهد تا کف کفش خود را بر صورت آن وزیر هارون گذارد، (داستانش گذاشت که در اثر بى‏اعتنائى به ابراهیم جمّال که یکى از دوستان امام هفتم (علیه السلام) بود، حضرت به او بى‏اعتنائى کردند، و گفتند: باید رضایت او را حاصل کنى،
  7. خاک درب خانه - و ابن یقطین براى رضایت ابراهیم جمّال صورت بر خاک درب خانه او گذارد، و از او خواست براى این که امام هفتم (علیه السلام) عذر او را بپذیرد، و خدا از او درگذرد ته کفش خود را روى صورت وى‏گذارد و آن ساربان با اصرار على بن یقطین چنین کرد و على بن یقطین مى‏گفت‏ «اللّهم اشْهَدْ (خدایا تو شاهد باش) که بنده‏ات از من گذشت.
  8. آرى دستورات اسلامى و گفتار اولیاء الهى اگر عمل شود، پشت وزیر را هم خم کرده، و صورتش را به خاک تقرب الهى مى‏گذارد، آن هم وزیر هارونى که به ابر مى‏گفت: هر کجا مى‏خواهى ببار، که از ملک و سطنت من خارج نیست! آرى با عمل به راهیان این راه، على بن یقطین تربیت مى‏شود
  9. صحابى رسول خدا -که طبق روایات، امام هفتم (علیه السلام) به اصحاب خود مى‏فرمودند: «اگر مى‏خواهید یکى از صحابى رسول خدا (صلى الله علیه و آله) را ببینید، در صورت او نظر کنید، و نیز مى‏فرمودند: من شهادت مى‏دهم که او اهل بهشت است».
  10. خداوند ما را در مسیر خود موفق و در عمل به مراحل ششگانه فوق مؤید فرماید! (ان شاء اللّه تعالى) «الهى» آن مست باده معارف در ذیل این فراز (ان استصعبت علیه  نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحب) چنین گوید:

اگر  نفسش به طاعت سختى افزود

 

ز  نفس، او هم خوشیها دور بنمود

دهد کیفر به کار  نفس دونش‏

 

کند هنگام خواهشها زبونش‏

  1. ***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 305
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۳
خرداد

 

  1. بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1.  
  2. امیر المومنین (خطبه متقین)، 60- 1-پرهیزگاران در جهاد با  نفس «ان استصعبت علیه  نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحب»
  3. ترجمه: هرگاه  نفس او در انجام وظائفى که خوش ندارد سرکشى کند، او هم از آنچه دوست دارد محرومش سازد.
  4. شوق به حسنات - شرح: در این فراز مولى به مجاهدت  نفسانى متقین مى‏پردازد که کراهت از معاصى و شوق به حسنات دارند، برخلاف  نفس اماره که کراهت از حسنات و شوق به معاصى دارد.
  5. دشمن‏ترین دشمنان - مخالفت متقین با امیال  نفسانى به خاطر آگاهى آنها به این است که  نفس دشمن‏ترین دشمنان است (اعدى عدوک  نفسک التى بین جنبیک) آنها مى‏دانند که دشمن به هیچ وجه خیر و صلاح آنها را نمى‏خواهد و از این رو با آن مبارزه مى‏کنند!
  6. رفیق و همنشین نیک - در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده که به مردى فرمودند: «اجعل قَلبک قریناً برّاً و ولداً واصلا و اجعل علمک والداً تبعه و اجعل  نفسک عدوّاً تجاهده و اجعل مالک عاریة تردّها»: «قلب خود را رفیق و همنشین نیک و فرزند رسیده و (صالح) قرار ده، و علم خود را پدرى که متابعتش مى‏کنى قرار ده، و  نفس خود را دشمنى که با آن مجاهدت مى‏کنى قرار ده، و آنچه از اموال و غیره به دست تو است عاریتى قرار ده که (به صاحب اصلیش) رد خواهى کرد».
  7. مگذار شکست خوری - پس مگذار در مبارزه با  نفس امّاره شکست خورى که هم خود از بین روى هم قلب تو که همچون همنشینى نیک و پسرصالح تو است و هم علمى که چون پدرى براى تو است و هم سرمایه‏ات از دست رود، و بدون جواب در برابر صاحب اصلى اموال و عاریه دهنده آن خواهى بود.
  8. انسان قوی ومحکم - و نیز مرحوم صدوق نقل کرده که از کلمات رسول الله (صلى الله علیه و آله) این بود: «الشّدید مَنْ غَلَبَ  نفسه»: «انسان محکم و قوى کسى است که بر  نفسش غلبه کند».
  9. مفضل بن عمر گفت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «مَنْ لَمْ یکن لَهُ واعظٌ مِنْ قَلبه و زاجرٌ مِنْ  نفسه و لَم یکنْ لَه قرینٌ مُرشد اسْتمکَنَ عَدُوُّ مِن عنقِه»: «کسى که براى او پند دهنده و واعظى از درون قلبش و نهى کننده‏اى از درون  نفسش نباشد، و راهنمائى مصاحب او نباشد دشمن او قدرت پیدا مى‏کند که گردنش را بگیرد».
  10. سخت تر از جهاد - و این جهاد و مبارزه  نفسانى همان جهاد اکبر است که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که نبىّ‏اکرم (صلى الله علیه و آله) لشکرى را به جنگى فرستادند وقتى بازگشتند، فرمودند: «مرحَباً بَقَوم قَضَوا الجهاد الاصغر وبقى علیهم الجهاد الاکبر فقیل: یا رسول الله (صلى الله علیه و آله) ما الجهاد الاکبر قال جهاد ال نفس»: «آفرین به گروهى که جهاد اصغر را تمام کردند و باقى ماند بر آنها جهاد و جنگ بزرگترى، پس گفته شد: یا رسول الله (صلى الله علیه و آله) (این همه سختى و مشقت و مجروح و کشته در جنگ است چه چیزى بالاتر از این است) جهاد اکبر چیست؟ فرمودند: جهاد و مبارزه با  نفس
  11. مالک  نفس خود - در روایتى «شعیب عقرقوقى» از امام صادق (علیه السلام) نقل کرد که فرمودند:
  12. «مَنْ ملک  نفسه اذا رغب و اذا رهب و اذا اشتَهى، و اذا عضب و اذا رَضِىَ حَرَّم‏ الله جَسَده على النّار»:«کسى که مالک  نفس خود شد و وقتى او راده کرد یا ترسید یا اشتها و میل داشت یا غضبناک و راضى از چیزى شد، آن را کنترل کرد خداوند بدنش را بر آتش حرام کرده است».

  13. سهل‏انگارى و راه تاریک - مولى على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه مى‏فرمایند: «لا تُرَخِّصُوا لَا نفسکُم فَتَذْهَبَ بِکُمُ الرُّخَص فیها مذاهَب الظُلمه»: «مسامحة و سهل‏انگارى در مورد نفوس خود نکنید که این سهل‏انگاریها در مورد  نفس شما را به راههاى تاریک مى‏کشاند».
  14. آزدی از اسارت شهوت - در ذیل کلام فوق مرحوم خوئى در شرح خود این روایت را از امام صادق (علیه السلام) آورده است که: «اقْصِر نفسک عمّا یَضّرّها مِنْ قبل انْ تُفارقَک واسْعَ فى فِکاکها کما تسعى فى طلب معیشتک فَانّ  نفسک رهینَةٌ»: « نفس خود را از آنچه ضرر به آن مى‏رساند (دور کن) قبل از این که از تو جدا شود، و در آزادى آن (از اسارت شهوات) تلاش کن، چنانکه در طلب روزى خود تلاش مى‏کنى، زیرا  نفس تو مرهون و بسته به عمل تو است (اگر عمل تو صالح باشد،  نفس تو سالم خواهد بود، و اگر عمل تو طالع و فاسد باشد  نفس تو نیز ناسالم است)».
  15. ارتکاب شبهات - سپس مرحوم خوئى ادامه مى‏دهد که مراد از «ترخیص» براى  نفس در کلام مولى ظاهراً مساهله و مسامحه است (چنانکه در ترجمه آن گفتیم) و احتمال دارد مراد رخصت دادن و اجازه دادن در ارتکاب شبهات باشد که منجر به فرو رفتن در هلکات است و آن وقت شبیه روایتى مى‏شود که مرحوم صدوق از امام صادق (علیه السلام) نقل کرد که حضرت فرمودند: امیرالمؤمنین على (علیه السلام) در خطبه‏اى براى مردم فرمودند: «حَلال بَیِّنٌ و حرامٌ بَیِّنٌ و شُبَهاتٌ بَینَ ذلک فَمَن تَرَک ما اشْتَبَه عَلیه مِنَ الاثم فَهُوَ لِما استَبانَ له اترَک و المَعاصِى حِمَى اللّه فَمن یرتَع حَولَها یُوشَک ان یدخُلَها»:
  16. ترک گناهى مشتبه - «حلال آشکار و حرام آشکار و شبهاتى بین این دو (که به طور واضح حلیت و حرمت آن روشن نیست) پس کسى که ترک گناهى که مشتبه است کند، او براى آنچه حرام آشکار است آماده‏تر است تا ترک کند، و گناهان غرقگاه خداوند است (که کسى نباید در آنها داخل شود) کسى که در اطراف آن گردش کند نزدیک است که وارد آنها شود».
  17. شکایت از نفس- اى برادر مبارزه با  نفس امّاره را آسان مگیر، این موجودى است که بزرگان و مقربّان دستگاه ربوبى چون یوسف صدیق (علیه السلام) از آن به خدا پناه مى‏برد: «انّ ال نفس الامّارة بالسوء الّا ما رَحِمَ ربّى»: این هیولائى است که امام سجاد (علیه السلام) در مناجات شاکین وقتى شروع به مناجات مى‏کند از آن مى‏نالد، و مى‏فرماید: «الهى الیک اشکوه  نفساً بالسوء امّارة و الى الخطیئة مُبادرة و بمعاصیک مُولَعَة و لَسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةَ تَسْلُکُ بى مسالِکَ المهالک و تَجْعَلُنى عندکَ اهْوَنَ هالِک کثیرَة العِلَلِ طَویلةَ الامل انْ مَسَّهَا الشَّرُ تَجْزَع و انْ مَسَّهَا الخَیْرُ تَمْنَعُ مَیّالَةً الى الَّعْب و اللَّهو مَمْلُوَّةً بِالغَفْلَةِ و السهو تُسرعُ بى الى الحَوبَة و تُسَوِّفُنى بالتّوبَة»: «خداى من به تو شکایت  نفسى را مى‏کنم که امر کننده به بدیها است و به خطا سبقت مى‏گیرد، و به معصیت‏ها و گناهان حریص و در معرض سخط تو قرار مى‏گیرد، مرا به راههاى مهلک مى‏کشاند، و مرا در نزد تو خوارترین و پست‏ترین هلاک شدگان قرار مى‏دهد، تعلّل او زیاد و آرزوى او بلند است،
  18. غفلت و خطا - اگر شرى به او رسد، جزع و فزع کند، و اگر خیرى به او رسد منع مى‏کند، بسیار میل کننده به‏ بازى و لهو و اشتغال به امور بى‏فائده است، از غفلت و خطا پرگشته و مرا به سوى گناه سرعت مى‏دهد و از توبه عقب مى‏اندازد». از این سخان حضرت مى‏توان به بزرگى این دشمن پى برد، دشمنى که بزرگان را راحت نمى‏گذارده چه رسد ما را! حضرت در ادامه این مناجات چنین گویند: خداى من از دشمنى به تو شکایت مى‏کنم که گمراهم مى‏کند و شیطانى که مرا فریب مى‏دهد، سینه من پر از وسوسه شده و اوهام آن قلبم را احاطه کرده و یارى هواى  نفس مى‏کند، و دوستى دنیا را برایم زینت مى‏دهد، و بین من و اطاعت و مقام تقرب خداوندى حائل مى‏شود).
  19. جهاد با  نفس از جهادهائى است که خداوند بر انسان واجب کرده است، در روایتى از امام حسین (علیه السلام) آمد که جهاد بر چهارگونه است: دو تا واجب و دو تا مستحب، و نخستین واجب را جهاد با  نفس شمرده است. در اینجا به اختصار اشاره مى‏شود به چند جهت که چرا جهاد با  نفس نسبت به جهاد با دشمن خارجى بزرگتر و اکبر است: از جهت مدّت- از جهت مدّت جهاد با  نفس بیشتر است،
  20. جهاد ممتد داخلی - ظاهراً بعد از زمان امام زمان (علیه السلام) جنگى به عنوان جهاد اصغر نباشد، ولى جهاد با  نفس هست و بر فرض هم که بعد از حضرت جهادى باشد، در هر زمان بطور ممتد جهاد خارجى نیست پس جهاد درونى از نظر مدّت بیشتر و اکبر است.از جهت عُدِّه- عدّه یعنى وسیله، وسیله‏هاى جنگى در هر زمان محدود است و به تناسب آن زمان باید اسحله‏هائى بدست گرفت ولى جنگ درونى و جهاد اکبر وسیله مخصوصى ندارد، باید از کلمات انبیاء (علیهم السلام) و اولیاء و تاریخ گذشتگان وسیله جنگى براى مبارزه با  نفس امّاره استخدام کرد هر وسیله‏اى که بود «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ».از جهت عِدّه- عدّه یعنى نفرات، در جنگ معمولا جوانها و در سن مخصوصى به جنگ دشمن خارجى مى‏روند مثلا از 50 میلیون 4 میلیون ولى در جنگ با دشمن درون از 50 میلیون، 50 میلیون جنگ مى‏کنند.
  21. دشمن‏ترین دشمنان - جنگ با دشمن داخلى همیشه مشکل تر و بزرگتر از جنگ با دشمن خارجى است (همچنانکه در قرآن عتابها نسبت به منافقین که از داخل مبارزه مى‏کنند، بیشتر از کفّار است) و این همان است که پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمودند دشمن‏ترین دشمنان دشمنى است که بین دو پهلوى تو است یعنى دشمن داخلى که  نفس است. جنگ با دشمن داخلى و جهاد  نفسانى پشتوانه جهاد خارجى است، کسى که بر خصم درون پیروز است، مبارزه با خصم برون برایش آسانتر است، ولى کسى که اسیر لانه و دانه و همسر است، نمى‏تواند آن طور که باید و شاید با دشمن بجنگد.
  22.  جهاد با  نفس - در جنگ آمریکا با ویتنام، آمریکائیها 500 هزار سرباز کار کرده وارد عمل کردند، و براى روحیه دادن به آنها با هواپیماها مشروبات الکلى و زنهاى خواننده فرستادند، ولى در دوران جنگ تحمیلى با عراق دیدیم که چگونه نماز و دعا و جهاد با  نفس به رزمندگان روحیه مى‏داد! آرى باید روحیه و پشتوانه از درون و از میدان مبارزه با  نفس باشد نه از برون.
  23. رضایت خدا از بنده - اهمیت جهاد به اهمیت و قدرت دشمن است، جنگ با یک کشور کوچک آسانتر است تا با یک کشور بزرگ، زیرا دشمن هر چه قویتر باشد، جنگ با آن مشکل‏تر است، و  نفس و هم‏پیمان آن شیطان، قویترین دشمنان عالم هستند. از حیث نتیجه- نتیجه جهاد با دشمن خارجى یا پیروزى است یا شهادت که هر کدام باشد در مسیر الهى (احدى الحسنیین) است ولى نتیجه جهاد با  نفس و پیروز در آن میدان رسیدن به  نفس مطمئنه است و رضاى بنده از خدا و رضایت او از بنده‏ یا أَیَّتُهَا ال نفس الْمُطْمَئِنَّةُ- ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً- فَادْخُلِی فِی عِبادِی- وَ ادْخُلِی جَنَّتِی‏: «اى  نفس مطمئنه (و اى کسى که به این مقام رسیده‏اى) به سوى پروردگارت برگرد، در حالى که راضى هستى، و خدا از تو راضى است، پس داخل بندگان من شو و داخل بهشت من شو».
  24. التزام به آنها لازم - علماى اخلاق براى جهاد با  نفس امورى را بیان کرده‏اند که التزام به آنها لازم است؛ مشارطه، مراقبه، محاسبه، معاقبه، مجاهده، معاتبه‏ ؛ مشارطهفرموده‏اند عقل انسانى مثل تاجر است، عمر و وقت خود را مى‏دهد تا اعمال صالح و نیکو کسب کند، و این اعمال صالح با تزکیه  نفس حاصل مى‏شود، ربح و سود او تزکیه  نفس‏است، زیرا به سبب آن به فلاح و رستگارى مى‏رسد: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها: «رستگار شد کسى که  نفس را تزکیه و پاک کرد، و متضرّر شد کسى که آن را تباه کرد».
  25.  نفس شریک عقل است- در این معامله عقل شریکى دارد به نام  نفس و باید مثل شریکها در معاملات دنیوى با او برخود شود: اول از همه باید با او شروطى در نظر گرفته شود که مبادا خیانتى کند و سرمایه را به باد فنا دهد، چنانکه شریک جنایکار ممکن است در امور دنیوى چنین کند و این شرط کردن مشارطه است.
  26. تجارت پرسود -این تجارت سودش بهشت و رسیدن به «سدرة المنتهى» و بودن با انبیاء و شهدا است، پس دقت در محاسبه و دقت در کار این شریک  نفسانى، باید بیشتر از دقت در ریح و سود دنیوى باشد، زیرا سودها قابل مقایسه نیست، ریح اخروى خیرى است که دوام دارد، و ریح دنیوى دوام ندارد، و گفته‏اند: «لا خیرَ فى خیر لا یَدُوم بل شرٌّ لا یَدُوم خیرٌ مِنْ خیر لا یَدُوم»: «خیر و برکت در امر خیرى که دوام ندارد نیست، بلکه شرّى که دوام ندارد، بهتر از خیر است که دوام ندارد» زیرا شرّى که دوام ندارد وقتى قطع شد، شادى به همراه دارد، چون شرّ پشت سر گذاشته شد، ولى خیرى که دوام ندارد، تأسف را به خاطر انقطاعش به همراه دارد!
  27. گوهر گرانبهائ - پس هر صاحب  نفسى نباید غافل باشد، که هر  نفسى از عمر، گوهر گرانبهائى است که عوض ندارد، و ممکن است گنجى از گنجهاى بهشتى با آن به دست آید که نعمتش ابدى است. بنابراین هر شخصى باید وقتى از نماز صبح فارغ شد، ساعتى با  نفسش خلوت کند، براى «مشارطه» آن چنانکه تاجر با شریکش مى‏کند و به  نفس بگوید به جز کالاى عمر ندارم، و اگر آن از بین رود، سرمایه‏ام از بین رفته، و از تجارت‏ مأیوس مى‏شوم، و رنجى و سودى به دست نمى‏آورم، امروز را خدا به من مهلت داده، و اگر مى‏مردم از خدا مى‏خواستم مرا به دنیا به اندازه یک روز برگرداند، تا عمل صالح انجام دهم، پس فرض کن مرده‏اى و امروز برگشته‏اى، و به تو مهلت داده شده، پس بپرهیز از اینکه این روز پرقیمت را ضایع کنى.
  28. به دنیا برگردانده‏ شدى،- در احوال یکى از زهاد است که گویند قبرى کنده بود و صبحها در آن مى‏خوابید و آیه‏ رَبِ‏ ارجعونى- لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ»: «را مى‏خواند (یعنى سخن کسانى را که در قیامت از خدا مى‏خواهند به دنیا برگردند، و عمل صالح انجام دهند را مى‏گفت) و بلند مى‏شد، و به خود مى‏گفت: تو امروز به دنیا برگردانده‏ شدى، برو ببینم چه مى‏کنى!
  29. حسرت مى‏خورد - در خبرى آمده «براى بنده در هر شبانه روز بیست و چهار خزانه پشت سر هم است که خزانه‏اى از آن باز مى‏شود، و مى‏بیند پر از نور است که در اثر اعمال صالح است که در آن موقع انجام داده، خوشحال مى‏شود، به قدرى که اگر آن خوشحالى را بین اهل آتش توزیع کنند، به وحشت مى‏افتند، سپس خزانه و جعبه دیگرى باز مى‏شود که سیاه و تاریک است، و بوى بد از آن بلند مى‏شود، و آن ساعتى است که عصیان خدا کرده و آنچنان ترسى و فزعى به او دست مى‏دهد که اگر بین اهل بهشت تقسیم شود، عیش آنها را از بین مى‏برد، و جعبه‏اى دیگر باز مى‏شود که خالى است، نه مایه خوشحالى و نه ناراحتى است‏ و آن ساعتى است که خوابیده و غافل‏ بوده یا مشغول به مباحات دنیوى بوده، پس حسرت مى‏خورد و متضرّر مى‏شود.
  30. خزائن بیست و چهارگانه - به  نفس بگو امروز خزائن بیست و چهارگانه را خالى مگذار، و مرا به کسالت و بیحالى مینداز و مغبون و حسرت بارم مکن، که خداوند فرموده: یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ‏: «روزى جمع مى‏کند شما را براى روز جمع شدن (که روز قیامت باشد) و آن روز خسران و ضرر است».
  31. اعضاء هفتگانه - این سفارشات براى خود  نفس بود، سپس سفارشى به  نفس در مورد اعضاء هفتگانه کند: چشم و گوش و زبان و شکم و فرج (کنایه از شهوت جنسى) و دست و پا به این که اینها خدمتکاران و رعیت تو هستند، که با اینها تجارت مى‏کنى، براى جهنم هفت درب است که براى هر دربى عده‏اى از مردم مشخص شده‏اند که وارد شوند، و این هفت درب براى کسانى است که با اعضاء هفتگانه عصیان کنند.
  32. مشارطه‏ اعضاء - پس چشم را از نظر به نامحارم بپوشان و نظر احتقار به مؤمنى مکن، بلکه نظرى زائد بر ضرورت مکن، که خداوند همچنان که از کلام زیادى بازخواست کند، از نظر زیادى نیز سؤال کند، و همینطور براى هر عضوى خصوصاً زبان و شکم توصیه به  نفس کند.
  33. مراقبت‏ بعد از «مشارطة» و شرطگذارى با شریک، باید مراقب او بود، تا تخلف نکند، همانگونه که خدا مراقب بنده‏هاى خود است: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً ما هم باید مواظب‏ بنده خود یعنى  نفس خود باشیم او را بنده خود حساب کنیم، نه خود را بنده او، باید دقیقاً مراقب او بود. آن طور که باید بنده از مراقبت خدا بترسد، باید  نفس هم از مراقبت ما بترسد، حکایت شده که وقتى زلیخا با یوسف (علیه السلام) خلوت کرد روى بت خود را پوشاند تا نبیند چه مى‏کند، یوسف (علیه السلام) گفت‏ «مالَک اتَسْتَحینَ مِنْ مراقِبَة جماد و لا اسْتَحى مِنْ مراقبة الملک الجَبّار»: «چه مى‏کنى آیا از مراقب بودن سنگ (که شعورى ندارد) حیا مى‏کنى، ولى من از مراقب بودن خداوند قادر و قاهر حیا نکنم».
  34. خدائى که مراقب ما است - از جوانى حکایت شده که شبى قصد دست درازى به کنیزى را داشت، کنیز گفت آیا حیا نمى‏کنى؟ جوان گفت: از چه کسى حیا کنم؟ در حالى که غیر از کواکب و ستارگان کسى ما را نمى‏بیند. «مِمَّن استَحى و ما یَرانا الّا الکَواکِب»: آن کنیز گفت: «وَ ایْنَ مُکَوکَبها»: مراد زن این بود که کجا است خدائى که مراقب کواکب و ما هر دو هست.
  35. مراقبت ظاهر وباطن - مردى به یکى از عرفا گفت: از چه کسى بر چشم‏پوشى کمک جویم؟ گفت: به علم خود به این که نظر نظرکننده (یعنى خدا) زودتر است از نظر تو به آنچه نظر مى‏کنى، «بِعِلْمِکَ انّ نَظَر النّاظر الیک اسْبَقْ مِنْ نَظَرک الى المنظور الیه». روایت شده که خداوند عزوجل به ملائکه فرمود: «انتُم مُوَکِّلون بالظواهر و انَا رقیبٌ على البَواطِن»: «شما بر ظاهر مردم گماشته شده‏اید، و من مراقب باطن آنها هستم».
  36. ضرورتى از ضروریات - عارف و فیلسوف بزرگوار «علامه طباطبائى» مى‏گوید: «یکى از اهم چیزهایى که در راه سیر و سلوک و در حکم ضرورتى از ضروریات آن است، همانا امر مراقبت است».سالک باید از اولین قدم که در راه مى‏گذارد، تا آخرین قدم، خود را از مراقبت خالى ندارد، و این از لوازم حتمى سالک است، باید دانست که مراقبت داراى درجات و مراتبى است: سالک در مراحل اولیه یک نوع مراقبه‏اى دارد، و در مراحل دیگر انواع دیگرى، هر چه رو به کمال مى‏رود و طىّ منازل و مراحل کند، مراقبت او دقیق‏تر و عمیق‏تر خواهد شد به طورى که آن درجات از مراقبت را اگر بر سالک مبتدى تحمیل کنند، از عهده آن برنیامده، یک باره، بارسلوک را به زمین مى‏گذارد، یا سوخته و هلاک مى‏شود، ولى رفته رفته در اثر مراقبه در درجات اولیه و تقویت در سلوک مى‏تواند مراتب عالیه از مراقبه را در مراحل بعدى به جاى آورد، و در این حالات حتى بسیارى از مباحات در منازل اولیه بر او حرام و ممنوع مى‏گردد.
  37. آثار حبّ و عشق - در اثر مراقبت شدید و اهتمام به آن آثار حبّ و عشق در ضمیر سالک هویدا مى‏شود، زیرا عشق به جمال و کمال على الاطلاق فطرى بشر بوده، و با نهاد او خمیر شده، و در ذات او به ودیعت گذارده شده است، لیکن علاقه به کثرات و حبّ به مادیات حجابهاى عشق فطرى مى‏گردند، و نمى‏گذارند که این پرتو ازلى ظاهر گردد. بواسطه مراقبت کم‏کم حجابها ضعیف شده، بالاخره از میان مى‏رود، و آن‏ عشق و حبّ فطرى ظهور نموده، ضمیر انسان را به آن مبدأ جمال و کمال رهبرى مى‏کند، این مراقبت در اصطلاح عرفاء تعبیر به «مى» شده است.
    1. به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات‏
     

    بخواست جام «مى» و گفت راز پوشیدن‏

     

    راه خلوتگه خاصم بنما تا پس ازین‏

     

    «مى» خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم‏

         
  38.  
  39. 36- چراغى افروخته - چون سالک در امر «مراقبه» مواظبت نمود، حق تعالى از باب مهر و عطوفت انوارى را بر او به عنوان طلایع ظاهر مى‏گرداند، در ابتداى امر این انوار مانند برق ظاهر گشته، ناگهان پنهان مى‏شوند، این انوار کم‏کم قوّت یافته، مانند ستاره ریز درخشان مى‏گردند، و سپس نیز قوّت یافته به صورت ماه و بعداً به صورت خورشید پدید مى‏آیند، و گاهى مانند چراغى که افروخته باشند یا قندیلى نمایان مى‏شوند، این انوار را در اصطلاح عرفاء «نوم عرفانى» (یعنى خواب عرفانى) نامند.
  40. 37- مرقبت صدیق وحیا - مرحوم فیض کاشانى مطالبى در باب مراقبت دارد که بطور خلاصه نقل مى‏کنیم: .... معرفت و علم به این که خداوند مطلع بر ضمائر عالم و پنهانیهاى آن است، و مراقب اعمال بندگان است و پنهانیهاى قلب در مقابل او ظاهر است، چنانکه ظاهر بدن انسان براى مخلوقات مکشوف است، وقتى این علم به حدّ یقین رسید، و شکى در آن یافت نشد، مراقبت که حالتى براى قلب است، حاصل مى‏شود که نتیجه آن در اعضاء و جوارح با انجام اعمال صالح آشکار مى‏شود.سپس مى‏افزاید اگر انسان به این حد رسید، موقن و به درجه یقین رسیده، و اینها اینها مقربین درگاه ربوبى هستند. و به دو قسمت تقسیم مى‏شوند: یکى مقرّب صدیق و یکى مقرب پرهیزگار که از اصحاب یمین و بهشتیان است. اوّلى مراقبتش از روى تعظیم و بزرگ شمردن خداوند است و هیبت الهیه موجب مراقبت او شده، و دوّمى به جهت حیا از او مراقبت مى‏کند، یعنى وقتى از بچه دو ساله‏اى که در اتاقى او را مشاهده مى‏کند، حیا مى‏کند و گناه نمى‏کند، از خداوند به طریق اولى حیا مى‏کند، و مراقبت از خود مى‏کند و مسلماً درجه دسته اول برتر از دسته دوم است.
  41. 38- پس اى برادر مراقب اعمال خود باش و ببین چه مى‏کنى و براى که مى‏کنى و چگونه مى‏کنى! در روایتى آمده: «براى بنده در هر حرکتى از حرکات او اگر چه کوچک باشد، سه دفتر و دیوان است: «الاوّلُ لِمَ و الثانى کیفَ و الثالث لِمَنْ»: معنى «لِمَ» یعنى براى چه انجام دادى، مقصودت از این عمل چه بود براى شهوت و هواى  نفسانى بود، اگر جواب قانع کننده داد و عمل را براى مولایش انجام داده آن وقت از دیوان دومى سؤال مى‏شود که:«کَیفَ فَعَلتَ»: «چگونه عمل کردى؟» هر عملى داراى شرطى و جزئى و حکمى است، آیا از روى علم به احکام و اجزاء عمل کردى؟ یا از روى جهل و گمان، اگر به سلامتى از این دیوان گذشت، دیوان سوم باز شده، و از او مطالبه اخلاص مى‏شود که براى چه کسى این عمل را انجام دادى؟ آیا تنها براى خدا آن را انجام دادى، یا براى غیر، یا غیر را شریک کردى؟!
  42. 39- مراقبت دو مراقبت و نظر لازم است: یکى قبل از عمل که در قصد و حرکت اولیه مراقب باشد که براى خدا حرکت کند، نه براى هوا.دوم در موقع شروع در عمل که آن چه خدا مى‏خواهد از حیث حرکات و سکنات انجام دهد، و مراعات ادب مولى را کند، و مثلا اگر نشسته است رو به قبله‏ نشیند، که رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمود: «خَیرُ المَجالِس ما اسْتَقْبِلَ بِه القِبْلة»: «بهترین مجالس آن است که رو به قبله انجام گیرد و چهارزانو ننشیند، زیرا در مجلس پادشاهان چنین ننشینند»، و مالک الملوک مطلع بر این مطلب است، اگر مى‏خواهد بخوابد بر دست راست رو به قبله با سائر آداب که در جاى خود بیان شده، بخوابد حتى در قضاء حاجت، آداب آن را (که در کتابها ذکر شده) مراعات کند، اسلام دین ادب و تربیت است، حتى در جاهاى پست انسان را مؤدب به آداب تربیت مى‏کند.40 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۹
ارديبهشت

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

     

  2. 58- 59- امیر المومنین متقین - شامگاهان هراسان و صبحگاهان خوشحال! «یبیت حذرا و یصبح فرحا حذرا لما حذر من الغفلة و فرحا بما اصاب من الفضل و الرحمة»1
  3. خوشنود و خوشحال- ترجمه: شخص پرهیزگار شب را به سر مى‏برد (در حالى که از غفلت  خویش) هراسان است. و صبح مى‏کند در حالى که خوشحال است، ترسناک براى غفلتى که از آن ترسانده شده و خوشنود و خوشحال براى فضل و رحمت الهى که به او رسیده است.***
  4. خوف و رجاء - شرح: مرحوم خوئى و بحرانى در شرحهاى خود متذکر شده‏اند که ظاهر کلام مولى على (علیه السلام) این نیست که شب اختصاص به خوف و روز اختصاص به خوشحالى دارد، بلکه کنایه است از این که آنها همیشه بین خوف و رجاء هستند، بین ترس و خوشنودى به سر مى‏برند،
  5. دائماً در ذکر - چنانکه در عرف هم این کنایه معمول است و حضرت به جاى خوف و رجاء، لازم این دو را ذکر کرده‏اند، لازمه خوف حذر و لازمه رجاء خوشحالى و فرح است. (حذر را صاحب مفردات گوید «احتراز عن مخیف»: «دورى از شى‏ء ترسناک که مى‏ترساند». پس احتراز و دورى لازمه ترس و خوشنودى لازمه امید و شوق است. البته چنانکه بحرانى گفته احتمال دارد فقره سابق هم همین معنى کنائى را داشته باشد، یعنى دائماً در ذکر و شکرند نه این که ذکر مختص به صبح و شکر مختص به شام باشد.
  6. ترک یاد خدا - این فراز از خطبه دو احتمال در آن است: یکى این که ترس از غفلت  و ترک یاد خدا باشد، و وحشت دارند که در زمره غافلان باشند، که خدا دست عنایت خود را از سر آنها برداشته و لذت انس با خود را از آنها گرفته، گرچه هیچ عذابى هم روز قیامت براى آنها نباشد، همین که خود را در زمره آنها ببینند که دیگر محبوب به آنها توجه نمى‏کند، بیمناکند، و در مقابل خوشنود به چیزهائى هستند که خدا در این دنیا به آنها تفضّل و عنایت کرده است، به آنها دین اسلام و دوستى و پیروى محمدو آل‏محمد (صلى الله علیه و آله) را داده است، و رحمت او است که به هر کس که بخواهد مى‏دهد، چنانکه فرمود: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ‏: «بگو اى پیامبر که تفضّل و فضل به دست خدا است، به هر کس که بخواهد مى‏دهد، و خداوند رحمتش واسع و علیم است* رحمتش را به هر که بخواهد مختص مى‏کند، و خداوند صاحب فضل عظیم است».
  7. نفس عبادت - و احتمال دوم این که ترسناک از عذاب و عقابى باشند که در اثر غفلت  در دنیا و آخرت گریبانگیر آنها مى‏شود و خوشنود به اجر و ثوابهائى که در اثر عمل به احکام به آنها مى‏رسد، یعنى نفس عبادات آنها رحمت و فضل الهى است، که به آنها رسیده و موجب اجر و پاداش است، پس سرور آنها به حسنات آنها است که موجب پاداش الهى است.
  8. خوف و فرح عبادت - حاصل دو احتمال این که در احتمال اول خوف از نفس غفلت  و در نتیجه عدم توجه خداوند به غافل است، و خوشنودى به رحمتهائى که خداوند بدون عوض به او داده، و هیچ عملى در مقابل آن انجام نداده است و احتمال دوم این که‏ خوف از عقاب غفلت  چه دنیوى و چه اخروى و فرح و شادمانى به عبادات و حسناتى که خود رحمت الهى است و به او رسیده به خاطر ثوابهائى که بر آن مترتب مى‏شود.
  9. خشنود وناراحت - در روایتى مسعدة بن صدقه، از امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کند که فرمود: «مَنْ سَرَّته حَسَنَتُه و ساءَته سیّئتُه فهو مؤمن»: «کسى که حسنة و کار شایسته او خشنودش کند، و کار زشت او ناراحتش کند، او مؤمن است».
  10. برگزیده‏ترین بندگان - در روایتى دیگر نیز امام پنجم باقر العلوم (علیه السلام) فرمودند: پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) از بهترین و برگزیده‏ترین بندگان سؤال شدند، فرمودند: «الذّین اذا احْسَنُوا استَبْشَروا وَ اذا أَساؤُا استَغْفَروا و اذا اعطُوا شَکروا و اذا ابْتَلُوا صَبَروا و اذا غَضَبوا غَفَروا»: «کسانى که وقتى احسان کرده و کار نیک کنند، خشنودند و وقتى کار ناشایست کنند، استغفار نمایند و وقتى چیزى به آنها اعطاء شود شکرگزارند، و وقتى به مصیبت مبتلا شدند، صبر کنند، و وقتى ناراحت و غضبناک شدند، ببخشند و درگذرند». بارى عامل دلهره متقین غفلت  است، آفتى که به جان انسانها مى‏افتد و آنها را به ورطه نابودى و هلاکت مى‏سپارد.
  11. عظیم‏ترین عیوب - صاحب لئالى الاخبار از بعضى بزرگان نقل مى‏کند که فرمود: غفلت  قلب از حق، عظیم‏ترین عیوب و بزرگترین گناهان است، گرچه به اندازه آنى از آنات و لحظه‏اى از لحظات باشد، و چنانکه عوام مردم بر سیئات خود عقاب مى‏شوند، همچنین خواص و مقربین بر غفلات خود عقاب مى‏شوند، پس بپرهیز از اختلاط و نشست و برخاست با اصحاب غفلت  در هر حالى، اگر مى‏خواهى از اهل کمال و ..محبت و دوستى خدا شوى!
  12. عوامل غفلت  و نسیان،- در روایتى خداوند به موسى (علیه السلام) فرمود: «یا مُوسى مَنْ احَبَّنى لَمْ یَنْسَنى»: «اى موسى کسى که مرا دوست دارد فراموشم نمى‏کند». یعنى یکى از عوامل غفلت  و نسیان، عدم دوستى و محبت است، زیرا که محبّ هیچ‏گاه محبوب را از صفحه ذهن خود پاک نکرده و فراموشش نمى‏کند.
  13. اعراب قلبها چهار نوع است - در روایتى منسوب به امام ششم (علیه السلام) در مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه چنین آمده است: «اعراب القلوب اربعةٌ انواع رفع و فتحٌ و خَفْضٌ و وَقْف فرفع القلب فى ذکر اللّه و فَتْحُ القلبِ فى الرّضا عَنِ اللّه و خَفْضُ القلب فی الاشتِغال بغیر اللّه و وَقْفُ القلب فى الغَفْلَةِ عَنِ اللّه .... و اذا غَفَلَ عن ذکر اللّه کَیفَ تَراه بَعد ذلک مَوقُوفاً مَحْبُوباً قَد قَسا وَ اظْلَمَ مُنْذُ فارَقَ نُورَ التعظیم .... و علامةُ الوَقْف ثَلاثَةُ اشیاء زَوال حلاوةِ الطّاعَة و عَدَمُ مرارةِ المَعْصِیَة و الْتِباس عِلمِ الحلالِ بالحرام»: «اعراب قلبها چهار نوع است: رفع، فتحه، کسره، سکون، رفع (ضمّه) قلب و بلندمرتبه بودن آن در این است که قلب در یاد خدا باشد، و فتح و گشادگى آن در رضایت از خدا و قضاى او باشد، و کسر قلب و چیزى که موجب به زیر کشیدن قلب مى‏شود، پرداختن به غیر خدا است، و توقف و سکون قلب در غفلت  از خداوند است ... و زمانى که (قلب) غافل از ذکر خدا شد، چگونه مى‏بینى آن را بعد از این که غفلت  او را فراگرفته، (مى‏بینى آن را) قلبى متوقف و محجوب که قسى و تاریک شده از وقتى که نور تعظیم از آن مفارقت و هجرت کرده است ...
  14. ونشانه توقف قلب سه چیز است: برطرف شدن حلاوت طاعت و عبادت و عدم تلخى معصیت و مشتبه شدن علم حلال به حرام»، و این که نفهمد کدام حلال و کدام حرام است و عدم احتیاط در خوردنیها و پوشیدنیها.
  15. غفلت  از خدا - مرحوم عبدالرزاق گیلانى در شرح خود بر کتاب شریف‏ «مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة» در ذیل عبارات فوق چنین گوید: «یعنى وقف دل در غفلت  از خدا است و به یاد او نبودن، و وجه مناسبت «وقف» به غفلت  آن است که وقف به معنى قطع است و غفلت  از حضرت بارى نیز موجب قطع منافع دنیوى و اخروى است. اما دنیوى بواسطه آن که اکثر منافع دنیوى منوط است، به ذکر الهى مثل طول عمر و وسعت رزق و عدم تظلم از ظالم، چنانکه در کتب ادعیه و احادیث مذکور است و از براى هر کدام از فوائد مذکوره، دعائى مقرّر است،
  16. ترک ذکر خداى تعالى - حتّى گفته‏اند که: هیچ صیدى به قید (و دام) صیاد در نمى‏آید، مگر به ترک ذکر خداى تعالى ... سپس در مورد عبارت «اذا غفل عن ذکر الله ...» مى‏گوید: «یعنى هرگاه کسى .... بعد از یاد الهى و توجه به جناب احدیت به سبب اشتغال به کارهاى دنیاى دنیه و میل به لذّات فانیه کاسده (که اهل معرفت به آن توجه نکرده و بازارش نزد آنها کساد است) از یاد او غافل شود، و از معموره ذکر رو به خرابه غفلت  آرد، در این حالت چنین مى‏یابد که گویا از نورانیت به ظلمت، و از انس به وحشت میل نموده، از این جهت است که مردان خدا و دوستان او از اختلاط مردم متوحشند، و در میان مردم به دیوانگان و بلها (احمقها) شبیهند، و فى الواقع به عکس این است و ...».
  17. در مورد نشانه‏هاى سه‏گانه نیز چنین گوید: نشانه وقف ... سه چیز است: یکى- زائل شدن لذّت است از فعال عبادت، یعنى از طاعت و عبادت لذّت نیافتن، و این نشانه غفلت  و قساوت قلب است، چرا که لذت طاعت و بندگى نمى‏باشد مگر با حضور قلب و اطمینان خاطر، و در حال وقف که حال غفلت  است نه حضور قلب است و نه اطمینان خاطر.
  18. دوم- تلخ نبودن معصیت است، این نیز نشانه غفلت  است، چرا که ادراک کردن مرارت و تلخى از فعل معصیت فرع صفاى باطن است و ادراک کردن لذت از فعل طاعت، و در حال وقف و غفلت  از بارى عزّاسمه، چنانکه از ارتکاب طاعت لذّت نیست از اقتراف (ارتکاب) گناه نیز تلخى نخواهد بود،
  19. اهل اللّه - از این جهت است که از اهل اللّه اگر گاهى به سبیل اتفاق خواه از روى اختیار و خواه از روى اضطرار خلاف شرعى یا اخلاف اولائى صادر شود، در کام ایشان بسیار تلخ و ناگوار است و فى الفور در مقام تدارک و استغفار مى‏شوند به خلاف اهل دنیا و اهل قساوت قلب، که در حال ایشان به عکس این است،
  20. اطاعت مخلوق - بندگى خالق به ایشان در نهایت صعوبت و تلخى است و اطاعت مخلوق در غایت سهولت و گوارائى، بسا باشد که از خدمت سلاطین و حکام به توقع مرتبه پستى و نفع سهلى متحمل زحمات شاقّه شوند، و تمام روز و شب به گرسنگى و سرما و گرما و بى خوابى به سر برند، و به این حال راضى باشند، و از دو رکعت نماز به وقت که فى الجمله به حضور قلب باشد کاره باشند و ندانند که فائده این فایده‏اى است ثابت و غیرمنقطع، و فائده آن اگر بشود فائده‏اى است دنیوى و منقطع و مشوب و آمیخته به چندین کدورات و مکاره، و منشأ این نیست مگر غفلت  و به خاطر نیاوردن مراتب عالیه قرب الهى و راه نبردن به عظمت و بزرگى او.
  21. سوم- اشتباه حلال است به حرام، یعنى در مأکولات (خوردنیها) و مطعومات (چشیدنیها) و مکاسب احتیاط ننمودن و حرام و مشتبه را از حلال و غیر مشتبه تمیز نکردن و مانند گاو خوش علف، هر چه به دست افتد صرف کردن و به حیطه تصرف درآوردن، این صفت نیز نشانه غفلت  است.
  22. علم حلال و حرام - سپس اضافه مى‏کند فائده قید علم (که فرمود اشتباه علم حلال و حرام مى‏شود) اشاره است به آن که اشتباه و عدم تمیز میان حرام و حلال در هنگام غفلت  از خداوند به لحاظ علم فرد غافل است و عدم مراعات علم نه به نظر و لحاظ نفس حرام و حلال که معلومند، زیرا که حلال و حرام مشخص هستند، و اشتباه نمى‏شود، بلکه علم به این دو مشتبه مى‏شود.
  23. گاو خوش علف - آرى قلبى که در اثر بیمارى غفلت ، مریض شد، بهترین غذا در ذائقه‏اش تلخ‏ مى‏شود و از این رو بهترین غذاى روحى عبادت و ذکر و یاد حق را تلخ مى‏پندارد و تلخى معصیت را شیرین مى‏انگارد و در اثر اختلال روحى حلال و حرام و مشتبه را استعمال مى‏کند و چون گاو خوش علف هر چه به دست آید، خوردن و از هر کجا به دست آید بردن.
  24. طعم محبّت تو را چشیدن- اگر کسى واقعاً طعم ذکر و محبت الهى را چشید، مگر از محبوب روى برمى‏گرداند؟ و به قول امام سجاد (علیه السلام): «مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ طَعْمَ مَحَبّتک فَرامَ مِنکَ بَدلا؛ چه کسى است که طعم محبّت تو را چشید و دیگرى را به جاى تو برگزید و اراده نمود» هرگز چشنده محبت محض و محض محبت و آن که از جام حقیقت توجه به خدا نوشید، به طرف محبت مجازى روى نمى‏آورد، و آن که چنین محبتى با گوشت و پوستش آمیخته شد و پرده‏هاى غفلت  کنار رفت و به وصال دوست مى‏اندیشد.
  25. و به قول مرحوم الهى قمشه‏اى آن شیدا و واله محبوب:
  26. من طایر قدّوسیم مرغ گلستان نیستم‏

     

    مست مى‏لاهوتیم زین مى پرستان نیستم‏

    حور است و غلمان چاکرم ماه است و انجم در برم‏

     

    خورشید چرخ اخضرم شمع شبستان نیستم‏

    از مهرت اى خورشید جان چون ذره‏ام هر سوروان‏

     

    مجذوب حسن دیگران اى ماه خوبان نیستم‏

    هر روز چون آه سحر گردم به کویت در به در

     

    شاید نمائى یک نظر نومید ز احسان نیستم‏

    گر من فقیرم هر شبى دارم ز یارب یا ربى‏

     

    جشنى نوائى مطربى کمتر ز سلطان نیستم‏

    این خاکیان تیره دل مستند و غرق آب و گل‏

     

    من دل بر آن ماه چون گل مستم کز اینان نیستم‏

     

  27. گرزار و بیمارم چه غم شادم بهر رنج و الم‏

     

    با درد عشقت اى صنم محتاج درمان نیستم‏

    روزى الهى مرغ جان بیرون پرد زین آشیان‏

     

    بینى مرا با عرشیان زین ملک وسامان نیستم25

    غفلت  و نسیان گرچه در بسیارى از امور دنیوى و حوادث ناگوار نعمتى است که خداوند در وجود انسان قرار داده است، اگر غفلت  و فراموشى نباشد انسان نمى‏تواند زندگى کند، مثلا انسان عزیزترین عزیزان را از دست مى‏دهد، در ابتدا سر به دیوار زدن و ناله کردن است که اگر این حالت ادامه یابد، چند روزى بیشتر نمى‏تواند زنده بماند ولى خداوند غفلت  و فراموشى را مثل پرده سیاه شب بر قلب او مى‏افکند و به او اجازه زندگى مى‏دهد، اگر در مشکلات و مصائب انسان از بین نرود هر لحظه زندگى با این مصیبت‏ها مرگ است، این‏گونه، غفلت  لازمه مکانیسم روحى و جسمى‏انسان است این نعمتى است که در وجود انسانى عامل بقاى زندگى است

    26- غفلت از خدا شناسی - ولى این غفلت در همین محدوده ضرورى است و نباید گذاشت به حریم خداشناسى راه پیدا کند، نباید به قلمرو امور اخروى راه پیدا کند. این غفلتى است که بزرگان و ائمه اطهار (علیهم السلام) ما را به بیدارى از آن هشدار مى‏دهند و مولى على (علیه السلام) مى‏فرماید: «الا مستیقظٌ مِنْ غفلت ه قَبْل نَفاد مدّته»: «آیا بیدار شونده از خواب غفلت  نیست، که قبل از پایان مدّتش بیدار شود».«الا مُنْتَبِه مِنْ رَقدته قبل حین مُنْیَتِه»:

  28.  
  29. 27- «آیا متوجهى نیست که از خواب خود قبل از مرگش (بیدار شده) و متنّبه گردد». این غفلت ى است که اگر بر قلب حاکم شد دیگر توجه و بیدارى چشم بى‏فائده‏ است، بصیرت که به خواب رفت، بیدارى بصر سودى نبخشد. مولى فرمودند: «انْتباه العُیون لا یَنْفَع مع غَفْلَة القُلوب»:
  30. 28- بیداران خواب‏آلود - «توجه و بیدارى چشمها با غفلت  قلبها بى‏فائده است».این غفلتى است که اگر مستولى بر انسان شد، بیدار خواب است و حاضرى غائب و بیننده‏اى کور و شنونده‏اى کر و گوینده‏اى لال. مولى خطاب به مردم زمان خود مى‏فرماید: «ما لى اراکُم ... أیقاظا نُوَّماً و شُهوداً غُیّباً و ناظِرَةً عمیاء و سامعةً صَمّاء و ناطقَةً بَکما»: «چه شده که شما را ... بیداران خواب‏آلود و حاضران غائب و بیننده کورو شنونده کر و گوینده لال مى‏بینم».
  31. 29- حنده وگریه - در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده که از شش چیز تعجب مى‏کنم، سه چیز مرا مى‏خنداند و سه چیز مى‏گریاند، آن که مى‏گریاند: 1- فراق و دورى دوستان (مثل) محمد (صلى الله علیه‏ وآله). 2- ترس از خداوندى که از همه چیز آگاه است (یا ترس از آن اعمالى که آورده مى‏شود). 3- ایستادن در مقابل قدرت خداوند. و اما آن سه که مى‏خنداند این که: 1- طالب دنیا است و موت او را مى‏طلبد. 2- غافل است ولى از او غفلت  نشده (یعنى خداوند از او غافل نیست). 3- خنده کننده‏اى که دهانش پر از خنده است و نمى‏داند آیا بخشیده شده یا مورد سخط و غضب است.
  32. 30 غفلت  انسان - از آیات قرآن استفاده مى‏شود که غفلت  انسان را به جهنم سوق مى‏دهد. سوره یونس آیات 7 و 8 مى‏خوانیم: وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ- أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ‏: «و کسانى که از نشانه‏هاى ما غافلند* آنها جایگاهشان آتش است به سبب آنچه کسب کرده بودند».
  33. 31- عاقبت غافلین - و یا در آیه 17 سوره جن مى‏خوانیم: وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذاباً صَعَداً: «کسى که از ذکر و یاد پروردگارش روى گرداند، او را به عذاب شدید و روزافزونى گرفتار سازد». این آیات به خوبى نشان دهنده عاقبت غافلین است.
  34. 32- چرا این همه غفلت - راستى چرا این همه غفلت ؟! اگر انسان بداند که خداوند مراقب و مواظب او است‏ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً و اگر بداند خداوند ناظر اعمال او است‏ أَ َمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏ چگونه غفلت  مى‏کند، اگر ایمان به این مطلب باشد کجا بى خبرى به سراغ انسان مى‏آید.
  35. 33- عوامل غفلت : مال و ثروت- مال و ثروتِ زیاد، براى غالب افراد مایه غفلت  است، بسیارى از افراد متدین را دیدیم و تاریخ نشان داده که وقتى فقیر بودند به سوى خدا مى‏آمدند، ولى وقتى از نظر مادى ترقى کردند و صاحب ثروت شدند فراموش کردند، و داستان آن صحابى پیامبر معروف است که از دعاى پیامبر (صلى الله علیه و آله) وضعش خوب شد به طورى که دیگر فرصت نکرد به مسجد آید و کار کسى که دائماً پشت سر پیامبر (صلى الله علیه و آله) نماز مى‏خواند و از او پیروى مى‏کرد به جائى رسید که مأمور زکات آن حضرت را رد کرده و دیگر زکات نپرداخت!
  36. 34- مستى مال - تا وقتى که وضعش خراب است دنبال دعا و توسل و گریه و زارى و انابه است، ولى همین که وضع مالى او بهبود یافت همه چیز را فراموش مى‏کند. استاد مى‏فرمودند چند سال پیش آدمى بود که از صفر شروع کرده بود در ابتدا وضع خوبى نداشت و بعدها وضعش خوب شده ولى به فساد افتاده، مطربها را دعوت کرده و مى‏گفت «بزن میلیونرم من، بزن میلیونرم من» در آخر کار هم به بدبختى افتاد. امان از مستى مال که از مستى شراب بدتر است، مستى شراب یک شب تا به صبح است ولى مستى مال و منال تمامى عمر است.
  37. 35 - زیاده‏طلبى غیرمعقول - پس به دنبال زیاده‏طلبى غیرمعقول مرو که مایه بى‏خبرى است! (أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ- حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ): «مشغول کرد و به غفلت  انداخت شما را زیاده‏طلبى، حتى مقبره‏هاى خود را زیارت کردید (و آنها را شمارش کردید». در تفسیر این آیه آمده که درباره قبائلى نازل شده که به خاطر تفاخر و مباهات کثرت نفرات و جمعیت و اموال و ثروت بر دیگران به قبرستانها رفته و مردگان خود را شمارش و در زمره افراد خود محسوب مى‏کردند، تا افرادشان زیادتر شود.در این زمینه سخنى در نهج‏البلاغه است که حضرت بعد از تلاوت‏ أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ فرمود: شگفتا! چه هدف بسیار دورى! و چه زیارت کنندگان غافلى! و چه افتخار موهوم و رسوائى! به یاد استخوان پوسیده کسانى افتاده‏اند که سالها است خاک شده‏اند، آنهم چه یادى! با این فاصله دور به یاد کسانى افتاده‏اند که سودى به حالشان ندارند، آیا به محل نابودى پدران خویش افتخار مى‏کنند! و یا با شمردن تعداد مردگان و معدومین، خود را بسیار مى‏شمرند! آنها خواهان بازگشت اجسادى هستند که تار و پودشان از هم گسسته، و حرکاتشان به سکون مبدل شده!
  38. 36- بیش از هزار بار این خطبه را خوانده‏ام - این اجساد پوسیده اگر مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند! این خطبه که قسمتى از آن را نقل کردیم به قدرى تکان دهنده و گویا و صریح‏ در بیدارى نفوس از خواب غفلت  است که‏ «ابن ابى الحدید» معتزلى گوید: من به کسى که همه امتها به او سوگند یاد مى‏کنند، قسم مى‏خورم که از پنجاه سال پیش تاکنون بیش از هزار بار این خطبه را خوانده‏ام و در هر بار در درون قلبم لرزش و ترس و پند و موعظه تازه‏اى پدید آمده و در روحم به سختى اثر گذارده، اعضاء و جوارحم به لرزه افتاده، و هرگز نشده که در آن تأمّل کنم جز این‏که در آن حال به یاد مرگ خانواده و بستگان و دوستانم افتاده‏ام، و درست برایم مجسّم شده که من هم همانم که امام (علیه السلام) توصیف فرموده است.
  39. 37- تأثیر سخن او در قلب - چقدر واعظان و خطبا و گویندگان و افراد فصیح در این باره سخن گفته‏اند و من گوش فرا داده‏ام و در سخنان آنها دقت کرده‏ام ولى در هیچ یک تأخیر سخن امام (علیه السلام) را نیافته‏ام.این تأثیرى که سخن او در قلب من مى‏گذارد، یا از ایمانى سرچشمه مى‏گیرد که به گوینده آن تعلق دارد، و یا نیت پاک و اخلاص او سبب شده است که این چنین در ارواح نفوذ کند، و در قلوب جایگزین شود!
  40. 39- فصاحت امیرالمؤمنین على - در قسمت دیگر از سخنانش گوید: «سزاوار است اگر فصحاء عرب همگى در مجلسى اجتماع کنند و این خطبه براى آنها خوانده شود در برابر آن سجده کنند». در همین جا هم اشاره به گفته معاویه درباره فصاحت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) کرده و مى‏گوید «واللّه ما سَنّ الفصاحة لقریش غیره»: «به خدا هیچ کس فصاحت را براى قریش غیر او پایه‏گذارى نکرد».
  41. -40- مستی مقام - مقام- مقام گاهى مایه غفلت  و اعراض از خداوند است، فرعون که از آیات خدا غافل شده و با نصایح موسى (علیه السلام) متّعظ و پندپذیر نبود و قلب خواب او بیدار نشد، در قوم خود فریاد زد: «یا قَومِ الَیْسَ لى مُلکُ مصرَ و هذِه الانهارُ تَجرى مِنْ تَحتى»:«اى قوم من آیا پادشاهى مصر براى من نیست در حالى که این نهرها از زیر من جارى است». او مست مقام پادشاهى خود بود، و در عالم بى‏خبرى از حقایق عالم حرکت مى‏کرد، تا این که با فرو رفتن زیر آب‏ نیل به هوش آمده بیدار شد ولى دیگر دیر شده بود وقتى طلب نجات کرد، جبرئیل لجنى در دهان او کوبید و گفت الان حق روشن شد؟! این همه در خواب بودى و حق را نشناختى‏ «الانَ حَصْحَصَ الحق»؟!
  42. مقام‏پرستى - نه تنها فرعون که تاریخ بسیار نمونه‏هائى دارد، تمام سلاطین و فرماندهان بى‏خبر عالم که مغرور از باده مقام شدند، یزید و معاویه و دیگر خلفاى بنى‏امیه و بنى‏عباس و هیتلرها و چنگیزها و موسولینیها از این دسته بودند. از نمونه‏هاى بارز، عمرسعد است (که لعنت ابدى بر او باد) که مقام‏پرستى او را از راه تذکر و توجه، به بى‏راهه غفلت  و فراموشى از خدا کشاند، و دست خود را به خون امامش حسین بن على (علیهم السلام) آلوده کرد، و هرگز به مقام و حکومت رى هم نرسید، باشد که اینها عبرتى براى ما باشد.
  43. -41- خود را به خواب نزن - بسیارى از جوانان مغرور از قدرت جوانى به هرزگى و مردم آزارى پرداخته و از یاد خدا غافلند، این پیرمردى که عصازنان مى‏رود و گاهى مى‏نشیند و گاه به دیوار تکیه مى‏زند، این چنین از مادر متولد نشده او هم روزى مانند تو جوان بوده، قهرمان بوده، حال بنگر چه شده است، تو هم چهار روزى چنینى، اگر دعاى خیر پدر و مادرت بدرقه راهت باشد و به پیرى برسى، این روز را خواهى دید، پس خود را به بى‏خبرى نزن خود را به خواب مزن که انسان خوابیده را مى‏شود بیدار کرد، ولى انسانى که خود را به خواب زده نمى‏شود، بیدار کرد، مرد قدرتمند،- همچون حربن یزید ریاحى، آن مرد قدرتمند، اگر چند روزى به خواب رفتى مى‏توان با، نوائى حسینى بیدارت کرد ولى اگر مثل عمرسعد و یزید و ابن‏ملجم خود را به خواب زدى‏ نمى‏شود بیدارت کرد! علم- گاهى علم مایه غفلت  مى‏شود چنانکه بسیارى از عالمان را مى‏بینیم که در پست طبیب و مهندس و غیره به‏کار مشغولند، و چه جنایتهائى از روى غفلت  مى‏کنند، چه بسیارند «بلعم باعوراها» که علمشان موجب هلاکتشان شد، پس مواظب باش علم تو را به زمین نزند.
  44.  -42- سرگرمیهاى ناسالم-سرگرمیهاى ناسالم که انسان را از خدا دور مى‏کند، از عوامل غفلت ‏زا و دورى از خداوند است، بسیارى از سرگرمیهاى امروز که براى پر کردن وقت جوانان فراهم شده و حتى فرصتى براى توجه به مبدأ حقیقى عالم براى آنها باقى نگذارده، حتى وقتى براى سر و سامان دادن به زندگى‏هاى آنها باقى نگذارده و آنها در سرگرمى محض به سر مى‏برند و انسانیت آنها زیر سؤال رفته است!اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

  • حسین صفرزاده
۲۹
ارديبهشت

                          بسم الله الرحمن الرحیم   

  1.              اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

                 58- 59- امیر المومنین متقین - شامگاهان هراسان و صبحگاهان خوشحال! «یبیت حذرا و یصبح فرحا حذرا لما حذر من الغفلة و فرحا بما اصاب من الفضل و الرحمة»2

  1. سلامت انسان- گاهى سلامتى موجب غفلت  و مستى انسان است، گویا فردى یله و رها و مختار على الاطلاق در این عالم است و فکر مى‏کند، دائماً این سلامتى و نشاط براى او هست، در حالى که اگر در حال انسانهائى که این گوهر را از دست داده‏اند، و بر روى تخت بیمارستانها خوابیده‏اند، یا افراد پیرى که گوشه گوشه جسم آنها دچار بیمارى شده، نظر کند، از سلامت بخش عالم وجود، غفلت  نمى‏کند، و دائماً در شکر او به سر مى‏برد. دوستان ناباب- از مؤثرترین عوامل غفلت ، نشست و برخاست با دوستان ناباب و اهل غفلت  است، این معاشرت به جز غفلت  ثمرى ندارد، و این عمل نخستین گام بدبختى و شقاوت است پس تا زود است حساب خود را از آنها جدا کن که فردا دیر است.
  2. عبادت بدون تفکّر- گاهى عبادت بدون تفکّر و بدون هدف موجب غرور و غفلت  شخص است و چه بسا در ذکر است ولى مذکور (یعنى ذکر شده و خداوند) را فراموش کرده، به لفظ بسنده کرده و از معنا غافل است، این عبادت جز هسته بى‏ مغز نیست که انسان را مانند بچه به خود مشغول مى‏کند، گاه این عبادت مثل کارى شده که فرد عادت کرده انجام دهد که اگر انجام ندهد ناراحت است.
  3. پرخورى و رغبت به شکم و سیرى زیاد نیز موجب غفلت  است. صاحب تحف العقول شیخ بزرگوار مرحوم حسن شعبة الحرّانى بعد از آوردن رساله حقوق امام زین العابدین (علیه السلام) کلام آن حضرت را در مورد زهد مى‏آورد که در ضمن آن آمده: «وَاعْلَم وَیْحَک یا ابن آدم انّ قسوَة البطنة و فَطرةَ المَیْلة و سُکْرُ الشِّبَع و عِزّة المُلک مما یُثْبِط و یُبْطِى‏ءُ عن العمل وَ یُنْسى الذِکر و یُلهى عن اقْتراب الآجَل حَتّى کَانّ المُبْتَلى بِحُبّ الدّنیا به خَبَلَ مِن سُکر الشَّراب»: «بدان (واى بر تو) اى فرزند آدم که قساوت پرخورى و میل زیاد و مستى سیرى و عزّت و غلبه ملک (و مقام) از امورى است که انسان را از عمل باز مى‏دارد و یاد (خدا) را به فراموشى سپرده و فکر را از نزدیک شدن مرگ مشغول مى‏کند، تا این که گویا فرد مبتلا به دوستى دنیا از مستى باده، عقل از کف داده است».
  4. آروزهاى دور و دراز- مولى على (علیه السلام) در خطبه 86 نهج‏البلاغه مى‏فرمایند: «اعْلَمُوا انّ الامل یُسهِى العقلَ و یَنْسى الذّکر فَاکْذِبوا الامل فانّه غرور و صاحبُه مغرور»: «آگاه باشید که آرزو (و امیدهاى نامعقول و دور و دراز) عقل را به خطا مى‏اندازد و موجب غفلت  و نسیان از یاد خدا مى‏شود پس آرزو را حمل بر دروغ و کذب کنید (و همچون سرابى که به حقیقت نمى‏رسد بپندارید) زیرا آرزو فریب و صاحب آن فریفته و فریب خورده است».
  5. عوامل بیدارى‏- تعدادى از عوامل غفلت  را ذکر نمودیم، و حال تعدادى از عوامل بیدارى را متذکر مى‏شویم:حوادث دردناک زندگى- یکى از فلسفه‏هاى حوادث ناگوار و مصائب سنگین، بیدارى از خواب غفلت  است، گاه خداوند به تناسب سبکى و سنگینى خواب غافلان، حادثه‏اى مى‏آفریند، این حوادث دست‏اندازهاى جاده زندگى بشر است، این دست‏اندازها براى جلوگیرى از خواب است، راننده‏هاى ماهر از جاده‏هاى صاف و بدون فراز و نشیب و پیچ و خم وحشت دارند، زیرا این‏گونه جاده‏ها موجب غفلت  و خواب‏آور است، حوادث روزگار نعمتهائى است که خداوند به عنوان فراز و نشیب در مسیر زندگى قراى مى‏دهد، بعضى زلزله‏ها، سیلها، آتشفشانها، طوفانها و غیره براى تکان دادن بشر و بیدار کردن او است- اگر بیدار شود.
  6. مطالعه تاریخ گذشتگان از لابلاى کتابها و از آثار باقیمانده روى زمین، چون کاخ کسرى، ایوان مدائن، تخت‏جمشید، قبرستانهاى خاموش آنها و اهرام مصر و ... این ساکتان فریادگر تاریخ بشرند، اگر دقت کنیم مى‏بینیم مهر سکوت بر لب ندارند، که فریاد زن بر غافلانند، این کاخها همان درگاههائى است که روزگارى بر و بیا داشت، و صورتهائى روى خاکهاى آن در مقابل گردنکشان بر زمین نهاده مى‏شد، با زبان بى‏زبانى گویند، ببینید روزگار چه بر سر ما آورده است؟! بهترین علوم و دانشها، علوم تجربى آزمایشگاهى است و ما بهترین دانشهاى خود را از آزمایشگاه بزرگى به نام تاریخ مى‏توانیم اخذ کنیم، آزمایشگاهى که چیزى به جز انبوه‏ تجربه‏ها نیست، تجربه حاصل زندگى انسان است، و بهترین مرشد و راهنماى انسانهائى که تازه به راه افتاده‏اند.
  7. به همین دلیل مولى على (علیه السلام) در نامه حکیمانه خود به فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) خصوصاً روى این نکته تکیه دارد: «اى بُنَىّ و انْ لم اکُنْ عمّرتُ عُمرَ مَنْ کانَ قَبْلى فَقَد نَظَرتُ فى اعمالهم و فَکَّرْتُ فى اخبارهم و سِرتُ فى آثارهم حتّى عُدتُ کَاحَدِهم بَل کَانّى بِما انتَهى الَىّ مِنْ امورهم قد عمّرت مع اوّلهم الى آخرهم فَعَرفت صَفَو ذلک مِنْ کَدِره و نفعه مِنْ ضَرَره فَاستَخصلتُ لَک من کُلّ امر نَخیلَه»: «اى فرزندم! درست است که من به اندازه همه ى کسانى که پیش از من زیسته‏اند، عمر نکرده‏ام، اما در کردار آنها نظر افکندم، و در اخبارشان تفکّر نمودم، و در آثارشان به سیر و سیاحت پرداختم، تا بدانجا که همانند یکى از آنها شدم، بلکه گوئى به خاطر آنچه از تاریخشان به من رسید، با همه آنها از اول جهان تا امروز بوده‏ام، من قسمت زلال و مصفّاى زندگى آنان را از بخش کدر و تاریک آنها بازشناختم و سود و زیانش را دانستم، و از میان تمام آنها قسمتهاى مهم و برگزیده را برایت خلاصه نمودم».
  8. تاریخ معلّم - بنابراین تاریخ آئینه‏اى است که گذشته را نشان مى‏دهد و حلقه‏اى است که امروز را با دیروز متصل مى‏کند و عمر انسان را به اندازه خود بزرگ مى‏نماید. تاریخ معلّمى است که رمز عزّت و سقوط امتها را بازگو مى‏کند، به ستمگران اخطار مى‏دهد، سرنوشت شوم ظالمان پیشین را که از آنها نیرومندتر بودند، مجسّم مى‏سازد، به مردان حقّ بشارت مى‏دهد و به استقامت دعوت مى‏کند و آنها را در مسیرشان دلگرم مى‏سازد.
  9. پند از تاریخ - تاریخ چراغى است که مسیر زندگى انسانها را روشن مى‏سازد، و جاده‏ها را براى حرکت مردم امروز باز و هموار مى‏کند. تاریخ تربیت کننده انسانهاى امروز، و انسانهاى امروز سازنده تاریخ فردایند و در یک جمله تاریخ یکى از اسباب بیدارى و هشدار انسانها است. در روایتى از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) نقل شده: «اغْفَلُ النّاس مَنْ لَمْ یتّعِظ بَتَغَیُّر الدنیا مِنْ حال الى حال»: «غافلترین مردم کسى است که از دگرگونى و تحول دنیا از حالى به حالى پند نگیرد». درس عبرت -  آرى از نظر پیامبر بزرگ اسلام (صلى الله علیه و آله) غافلترین مردم انسانى است که از تحوّل تاریخ و روزگار درس عبرت نگیرد، چه پادشاهان و سلاطینى که شب امیر و صبح اسیر بودند! چه امرائى که شام امیر و صبح آواره بودند! جالب اینجا است همزمان با نگارش این سطور امیر کویت (شیخ جابر الاحمد الصباح) شب امیر بود ولى با حمله شبانه عراق به کویت صبح آواره عربستان گردید.
  10. در مورد عبرت از تاریخ گذشتگان شاعرى گفته:

نادره مردى از عرب هوشمند

 

گفت به عد الملک از راه پند

روى همین مسند و این تکیه گاه‏

 

زیر همین قبّه و این بارگاه‏

بودم و دیدم بر ابن زیاد

 

آه چه دیدم که دو چشمم مباد

تازه سرى چون سپر آسمان‏

 

طلعت خورشید ز رویش نهان‏

بعد از چندى سر آن خیره سر

 

بد بر مختار به روى سپر

بعد که مصعب سرو سردار شد

 

دستکش او سر مختار شد

نک سر مصعب به تقاضاى کار

 

تا چه کند با تو دگر روزگار

***

  1. غافل مشو - پس اى برادر عبرت گیر و غافل مشو، نه غافل از خداوند و نه غافل از مرگ که همگى به آن مى‏رسند فکر مکن گردنکشان در این دنیا به عذاب الهى رسیدند، و مگر موجب راحتى آنها است که نه چنین است. به قول شاعر:

و لو کُنّا اذا مِتْنا تُرِکنا

 

لکانَ الموتُ راحةَ کُلّ حَىِ‏

و لکنّا اذا مِتْنا بُعِثْنا

 

وَ نُسئَلُ بعدَه عن کلّ شَى‏ء

ترجمه: اگر به هنگامى که مى‏مردیم ما را رها کرده به حال خود وامى‏گذاشتند در این صورت مرگ راحتى هر زنده‏اى بود، ولکن وقتى مى‏میریم برانگیخته مى‏شویم، و از هر چیزى بعد از برانگیخته شدن سؤال مى‏شویم. آن گردنکشان کسانى بودند که خدا را فراموش کردند، و خدا هم خودشان را از یادشان برد، و آنها در زمره گروه فاسقین قرار گرفتند وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ‏

  1. 3- تفکر درباره مرگ و دیدار از قبرستانها- این تفکر از عوامل بسیار مهم بیدارى و تازیانه‏اى بر گرده انسان غافل و خواب است، عاقبت هر انسانى در دنیا به اینجا ختم‏ مى‏شود و هر کسى را بخواهى بیابى اینجا مى‏آورند خواه شاه باشد خواه گدا! گویند شبى از بهلول مالى بردند، دیدند فرداى آن شب از خانه بیرون شد و از این کوچه به آن کوچه رفت تا این که به قبرستان شهر رسید، و آنجا نشست و به او گفتند مال تو را دزدیده‏اند، چرا به دنبالش نمى‏روى گفت به دنبالش آمده‏ام، گفتند مگر دزد تو قبرستان است گفت مى‏آورندش، زیرا دزد من هر که باشد به اینجا مى‏آورندش!
  2. دزد را هم به قبرستان میاورند - بهلول با این سخن چه غافلانى را بیدار کرد، و به آنها آموخت آرى همه را به اینجا مى‏آوردند و مى‏توانید هر که را بخواهید ببینید. این جهان، جهان باقى نیست، بالاخره همه خواهند مرد، اما ببین عمر گرانبها را چگونه صرف و جوانى را چگونه نابود کردى! از زندگى دیگران عبرت گیر از عمر و جوانى خود غفلت  نورز، بیدارانِ راه حق براى بیدارى انسان‏ها از آنچه بر جهان مى‏گذرد،
  3. گذر عمر ببین - به زبان نثر و نظم، پندها ساخته و زنگ‏هاى بیدار باشى به صدا در آورده‏اند که: ذکر بعضى از آنها خالى از لطف نیست: حافظ گوید:

بر لب جوى نشین و گذر عمر ببین‏

 

کاین اشارت ز جهان گذرا ما را بس‏

     

و شاعرى دیگر گوید:

جوانى گفت با پیرى دل آگاه‏

 

که خم گشتى چه مى‏جوئى در این راه؟!

جوابش گفت پیر خوش تکلّم‏

 

که ایام جوانى کرده‏ام گم‏

     

سعدى نیز گفته است:

دور جوانى بشد از دست من

 

آه و دریغ زان زمن دلفروز

قوت سرپنجه شیرى برفت‏

 

راضیم اکنون به پنیرى چو یوز

پیره‏زنى موى سیه کرده بود

 

گفتمش اى مامک دیرینه روز

موى به تدلیس سیه کرده‏اى‏

 

راست نخواهد شد این پشت کوژ

پروین اعتصامى نیز گوید:

چنین گفت روزى به پیرى جوانى‏

 

که چونست با پیریت زندگانى‏

بگفتش در این نامه حرفى است مبهم‏

 

که معنیش جز وقت پیرى ندانى‏

تو، به کز توانائى خویش گوئى‏

 

چه مى‏پرسى از دوره ناتوانى‏

جوانى نگهدار کاین مرغ زیبا

 

نماند در این خانه استخوانى‏

چو من گنج خود رایگان دادم از کف‏

 

تو گر مى‏توانى مده رایگانى‏

 

چو سرمایه‏ام رفت بى‏مایه ماندم‏

 

که بازیست بى‏مایه بازارگانى‏

هر آن سرگرانى که با چرخ کردم‏

 

جهان بیشتر کرد از آن سرگرانى‏

از آن برد گنج مرا دزد گیتى‏

 

که در خواب بودم گه پاسبانى‏

  1. مرگ از شما غفلت  نمى‏کند - مولى على (علیه السلام) در خطبه 188 نهج‏البلاغه چنین مى‏فرماید: «شما را به یاد مرگ و کم کردن غفلت  از آن سفارش مى‏کنم (گویا غفلت  نکردن به طور کلى از مرگ براى انسان میسور نیست، لذا مى‏فرماید کم کنید غفلت  را) و چگونه غافلید از چیزى که از شما غفلت  نمى‏کند، و امید به کسى بسته‏اید که مهلت به شما نمى‏دهد، پس کفایت مى‏کند شما را بعنوان واعظ و پند دهنده، مرده‏هائى که دیدید آنها را، حمل شدند به قبرهایشان در حالى که خود راکب و سوار بر دست مردم نشدند، و به قبرها سرازیر شدند، در حالى که خود سرازیر نشدند (یعنى مایل نبودند، بر روى دست مردم روانه قبر شوند ولى با آنها چنین کردند)
  2. دنیا آنها را به زمین زد-  گویا ساکن این دنیا نبودند، و گویا آخرت جایگاه همیشگى آنها بوده است، از آنجا که (در خانه قبر) سکنى مى‏گزینند وحشت داشتند، و در آنجا هم سکنى گزیدند، آلوده به دنیایى بودند که از آن دست کشیدند و تباه کردند آخرتى را که به سوى آن منتقل گشتند، قدرت از بین بردن عمل زشت و قبیحى و یا قدرت زیاد کردن عمل نیک و صالحى را در آخرت ندارند، به دنیا انس گرفته و دنیا آنها را فریب داد، به دنیا اعتماد کردند و آن آنها را به زمین زد. عمر مى‏گذرد - سبقت گیرید (خدا شما را رحمت کند) به منازلى که مأمورید آبادشان کنید، و رغبت به آنها دارید و به آنها دعوت شده‏اید، و با صبر بر عبادت و طاعت و دورى از معصیت، نعمتهاى الهى را بر خود تمام کنید، زیرا فردا نزدیک به امروز است، چقدر سریع، ساعات در روز و روزها در ماه و ماهها در سالها و سالها در عمر مى‏گذرد».
  3. دنبال جنازه - در حکمت 122 نیز آمده که مولى على (علیه السلام) به دنبال جنازه‏اى بودند، شنیدند مردى مى‏خندد، فرمودند: (خیال مى‏کنى) گویا مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده، و حق بر غیر ما واجب شده، و مى‏پندارى مرده‏هائى که مى‏بینیم مسافرینى هستند که به زودى به سوى ما باز مى‏گردند، ایشان را در قبرهایشان مى‏گذاریم، دارائى آنها را مى‏خوریم، مانند آنکه ما پس از آنها جاوید خواهیم ماند، سپس پند هر واعظى (از زن و مرد از مردگان) را فراموش کرده و به هر آفت و زیانى گرفتار شدیم».
  4. تفکر در مرگ - پس اى برادر از حوادث و مصائب و مطالعه تاریخ گذشتگان و تفکر در مرگ و عواقب گردنکشان، بیدارى طلب، و از خواب غفلت  بیدار شو که نه مال و نه جاه و نه علم بدون عمل و نه سرگرمیها و نه سلامتى و نه دوستان ناباب و عبادت بى‏تفکر هیچکدام ماندنى نیست و به طور کلى دنیا و امور وابسته به آن پایدار نیست.
  5. بشنوانید دعوت مرگ را - ،مولى در خطبه 131 چنین مى‏فرماید: «دعوت مرگ را به گوشهاى خود بشنوانید، قبل از این که دعوت به آن شوید ... ذکر و یاد اجلها و مرگها از قلبهاى شما غائب و آرزوهاى دروغین حاضر شده است، دنیا اختیار شما را بیشتر دارد تا آخرت، (و بیشتر عبد دنیائید تا آخرت) و دنیا شما را بیشتر برده و به طرف خود کشیده تا آخرت».بزرگان ما، غفلت  انسان از مرگ و قبر و فرو رفتن او را در دنیا و لذات فانى آن، به انسانى تشبیه کرده‏اند که در وسط چاهى قرار گرفته و در بالاى آن شیر درنده‏اى منتظر بالا آمدن او است و اژدهاى عظیمى در ته چاه منتظر افتادن او است و دست این شخص به ریسمانى بند است که دو موش سیاه و سفید دائماً و با سرعت آن‏ ریسمان را مى‏جوند تا پاره شود و این شخص با اینکه همه را مى‏بیند، مشغول خوردن عسلى است که با خاک و زهر زنبوران مخلوط شده و زنبوران به او نیش مى‏زنند و او مشغول دفع آنها است
  6. اژدهای قبر - و حقیقت این امور این است که: ریسمان عمر، و شیر درنده مرگ، و اژدها قبر، و دو موش سفید و سیاه روز و شب است که با گذشتن آنها عمر مى‏گذرد و تمام مى‏شود و عسل کثیف آلوده به خاک و زهر زنبور لذّات دنیا است که همراه با درد نیش زنبوران است و زنبوران اهل دنیا هستند که مزاحم اویند.
  7. آنها که بیدارند مى‏نالند - این قضیه را شیخ بهائى با کمى تفاوت در کتاب اربعین خود از کمال الدین نقل مى‏کند، و در آخر مى‏گوید: «قسم به جان خودم که این مثال از محکم ترین مثالها و منطبق‏ترین آنها بر ممثّل (آنچه برایش تمثیل زده شده) است و از خدا بصیرت و هدایت را خواهانیم و از غفلت  و گمراهى به او پناه مى‏بریم». چرا این قدر در خوابیم و از رفتن عُمر و بى‏عملى و نزدیک شدن مرگ بى‏خبریم، آنها که بیدارند مى‏نالند، واى بر ما که نمى‏دانیم چه کنیم!
  8. تفکر وگریه - مرحوم شیخ عزالدین حسین بن عبدالصمد الحارثى الهمدانى العاملى پدر بزرگوار شیخ بهائى در کتاب خود «نور الحقیقة و نور الحدیقة» صفحه 63 گوید: «فردى مى‏گریست به او گفته شد، چه تو را به گریه انداخته، گفت: «تَفَکّرتُ فى ذهاب عمرى و قِلَّةِ عَمَلى وَ اقتراب اجَلى»: «فکر کردم در رفتن عمرم، و کمى عملم، و نزدیکى مرگم».
  9. نشانه‏هاى افراد غافل‏- در مکتب لقمان زانو مى‏زنیم تا علامت غافلان را ببینیم: امام صادق (علیه السلام) فرمودند لقمان به فرزندش گفت: «یا بُنَىّ لِکُلّ شى‏ء علامة یُعَرفُ بِها و یُشْهَد علیها ... و للغافِل ثلاثُ علامات: اللَّهوُ وَ السَّهو و النِّسیان»: «اى فرزندم براى هر چیز نشانه‏اى است که با آن شناخته مى‏شود و شهادت بر آن داده مى‏شود ... و براى غافل سه نشانه است مشغول شدن به کارهاى بى‏ارزش، و اشتباه و خطا کردن و فراموشى».
  10. علامت غافل - در سوره انبیاء، آیات 1 و 2 و 3، اشاره‏اى به علامت غافل شده است، آنجا که مى‏فرماید: اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ* ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ* لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ ...: «حساب مردم نزدیک شد و آنها در بى‏خبرى اعراض کننده هستند* هیچ پندى جدید از طرف پروردگاراشن نیامد، مگر این که شنیدند و بازى کردند* قلبهاى آنها لهو و مشغول به کارهاى بى‏ارزش بود».
  11. غافل محض بودند،- مرحوم علامه طباطبائى مفسر بزرگ قرآن در ذیل این آیات مى‏فرماید: «غافل بودن آنها براى این بود که تعلق به دنیا پیدا کرده و به بهره بردن از آن مشغول بودند، و قلوب آنها از دوستى و حبّ دنیا پر شده بود به طورى که جائى براى یاد حساب قیامت نبود که متأثر از آن شوند، حتّى اگر تذکر به آنها داده مى‏شد متذکر نمى‏شدند و این همان غفلت ‏است، زیرا امرى چنانکه اگر از اصل تصور نشود مورد غفلت  قرار مى‏گیرد، اگر آن طور که باید تصور شود نیز تصور نشود، و حقّ تصور آن اداء نشود به طورى که تأثیر در نفس گذارد، مورد غفلت  قرار مى‏گیرد (پس نه اینکه حساب روز قیامت به طور کلى در اندیشه آنها نبود، و غافل محض بودند، بلکه چه بسا تصور هم کرده بودند، اما آنطور که باید و شاید به آن نمى‏پرداختند، که متأثر شوند، و لذا این هم خود غفلتى است!)
  12. لعب و لهو از علامات غفلت - سپس آیه دوم را به عنوان تعلیل آیه اول مى‏گیرند، که غفلت  علت بازى و کارهاى بیهوده آنهاست، اگر در غفلت  نبودند به بازى و کارهاى بیهوده در وقت شنیدن ذکر و پند کتابهاى آسمانى که یکى بعد از دیگرى مى‏آمد نمى‏پرداختند، پندى که آنها را بر امر مهم و آنچه واجب است آمادگى مى‏داد، پس لعب و لهو از علامات اهل غفلت  است که مى‏شود آنها را با این علامات شناخت.
  13. باز دارنده از امور مهم - مرحوم علامه «لعب» را به کار منظم که غایتى براى آن نیست، تعریف مى‏کنند مانند بازى بچه‏ها (گاهى بسیار دقیق خانه‏اى گلین مى‏سازد، ولى غرض عقلائى بر آن مترتب نبوده و خراب مى‏کند) و «لهو» را به مشغول شدن به کارى که انسان را از امر مهمّش باز مى‏دارد تعریف مى‏کنند، و مى‏فرمایند: به همین جهت به آلات طرب و لهو و موسیقى، «لهو» گویند چون انسان را از امور مهم و پرفائده باز مى‏دارد، و در آخر اشاره مى‏کنند، «لهو» عمل قلب است یعنى اشتغال قلبى به امرى که بازدارنده از امور مهم است و لذا در آیه فرمود «لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ».
  14. عواقب غفلت ‏- عواقب غفلت  بسیار است که ما به بعضى از آنها اشاره مى‏کنیم:1 و 2- زندگى تنگ و سخت دنیوى و کورى در آخرت که از کورى بصیرت و چشم جان نشأت مى‏گیرد، و به این دو در سوره طه اشاره فرمود: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏: «و کسى که از یاد من غافل شده روى گردانید براى او زندگى تنگ و سختى است و روز قیامت او را کور محشور مى‏کنیم».
  15. آرى وقتى یاد خدا از صفحه دلها رخت بربندد، وسعت روزى و راحتى و سعادت زندگى نیز با آن کوچ مى‏کند، گاهى تنگى معیشت به خاطر بى‏پولى و کم‏ درآمدى نیست چه بسا درآمدش هنگفت است ولى حرص و آز، زندگى را بر او تنگ مى‏کند، و میل ندارد در خانه‏اش باز باشد، و دیگران از زندگى او استفاده کنند، به قول على (علیه السلام) «همچون فقیران زندگى مى‏کند، و همانند اغنیاء و ثروتمندان حساب پس مى‏دهد» این در مورد فرد بود، وقتى وارد جامعه‏هائى شویم که از یاد خدا روى گردانده‏اند، مسأله از این وحشتناک تر خواهد بود، جوامعى که علیرغم پیشرفت شگفت‏انگیز صنعت و علیرغم فراهم بودن همه وسائل زندگى در اضطراب و نگرانى شدید به سر مى‏برند، در تنگناى عجیبى گرفتارند و خود را محبوس و زندانى مى‏بینند.
  16. همه از هم مى‏ترسند، هیچ کس به دیگرى اعتماد نمى‏کند، رابطه و پیوندها همه بر محور منافع شخصى است، بار تسلیحات سنگین به خاطر ترس از جنگ بیشترین امکانات اقتصادى آنها را در کام خود فرو برده و پشتهایشان زیر این بار سنگین خم شده است. زندآنهامملو از جنایتکاران است و در هر ساعت و دقیقه طبق آمارهاى رسمیشان، قتلها و جنایتهاى هولناکى رخ مى‏دهد، آلودگى به موادمخدّر و فحشاء آنها را برده و اسیر ساخته است در محیط خانواده‏هایشان نه نور محبتى است و نه پیوند عاطفى نشاطبخشى، آرى این است زندگى سخت و معیشت «ضنک» آنها!
  17. رئیس جمهور اسبق آمریکا «نیکسون» در نخستین نطق ریاست جمهوریش به این واقعیت اعتراف کرد و گفت: «ما گردادگرد خویش زندگانیهاى توخالى مى‏بینیم، در آرزوى ارضاء شدن هستیم ولى هرگز ارضاء نمى‏شویم!» یکى دیگر از مردان معروف آنها که نفش او در جامعه به اصطلاح شادى آفریدن براى همه بود، مى‏گوید: «من مى‏بینم انسانیت در کوچه تاریکى مى‏دود که در انتهاى آن جز نگرانى مطلق نیست»!
  18. عواقب غفلت ‏- 3- قساوت قلب- در روایتى از امام باقر (علیه السلام) آمده: «ایّاکَ و الغَفْلَةَ فَفیها تَکُونُ قَساوةُ القَلْب»: «بپرهیز از غفلت  که در آن قساوت قلب و سنگدلى است». تسریع در هلاکت- غفلت  از یاد خدا موجب تعجیل و تسریع در هلاکت مى‏شود، چه هلاکت جسمانى و چه روحانى مولى‏ على (علیه السلام) فرمودند: «مَنْ طالَتْ غفلت ه تعجَّلتْ هَلَکَتُه»: «کسى که غفلت ش طولانى شود، هلاکتش نزدیک گردد».
  19. قلب مردگى- امام على (علیه السلام) در روایتى فرمودند: «مَنْ غَلَبَتْ علیه الغفلة مات قَلبُه»: «کسى که غفلت  بر او غلبه کند، قلبش مرده است». کوردلى- در روایتى دیگر مولى على (علیه السلام) فرمودند: «دَوامُ الغَفْلَة تُعمِى البَصیرة»:
  20. کورى بصیرت و دل - «دوام بى‏خبرى موجب کورى بصیرت و دل مى‏شود». و همین کوردلى موجب کورى در قیامت مى‏شود. (نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏) وقتى هم اعتراض مى‏کند که پروردگار من چرا کور محشورم کردى، در حالى که در دنیا بینا بودم، خطاب مى‏شود: قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى‏: «همان طور که آیات ما به تو رسید و فراموش کردى، و غفلت  ورزیدى، همان طور امروز فراموش خواهى شد». ‏
  21. غفلت از آیات الهى موجب کوردلى و این، غفلت  خداوند از ما را به دنبال دارد، و غفلت  او از ما، مایه کورى در قیامت است. فاسد شدن اعمال- مولى على (علیه السلام) در روایتى دیگر مى‏فرمایند: «ایّاک و الغفلة و الاغترار و بالمهلة فانّ الغفلة تفسد الاعمال»: «از غفلت  و مغرور شدن بواسطه مهلت الهى بپرهیز، زیرا غفلت  موجب فساد اعمال است». از این حدیث مى‏توان استفاده کرد که مغرور شدن و فریب مهلت خوردن نیز از عواقب غفلت  است.
  22. خسران و زیانکارى- مولى در نهج‏البلاغه مى‏فرمایند: «مَن حاسَب نَفسَهُ رَبح و مَن غَفَل عنه خسر»: «کسى که نفس خود را محاسبه کند، سود برد، و کسى که از آن غفلت  ورزد، دچار خسران (دنیوى و اخروى) شود». و چه زیانى از عذاب الهى و جهنم بدتر و در دنیا از این بدتر، آن که خداوند او را مثل چهارپایان و حتى بدتر بداند، وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ‏: «و بطور مسلم بسیارى از جن و انس را براى جهنم آفریدیم، آنها قلب‏هائى دارند که با آنها اندیشه نمى‏کنند، و چشمهائى دارند که با آنها نمى‏بینند، و گوشهائى دارند که با آنها نمى‏شنوند (و در غفلت  به سر مى‏برند) آنها مثل چهارپایانند، بلکه آنها گمراه ترند، آنها همان غافلانند». پس از خواب غفلت  بیدار شویم وگرنه به قول مولى مرگ بیدار مى‏کند. «مَن غَفَلَ عن حوادث الایام ایقَظَهُ الحِمام» «کسى که از حوادث روزگار غافل بود، مرگ او را بیدار مى‏کند».آرى به قول مولى‏ «اهل الدنیا رَکبٌ یِسارُبهم و هم نِیام»: «اهل دنیا مسافرینى‏ هستند که حرکت داده مى‏شوند، و آنها در خواب غفلت ند». خداوند ما را قبل از مرگ از خواب غفلت  بیدار کند و نگذارد که خود را به خواب زنیم انشاءاللّه.
  23. با این توضیحات روشن شد که پرهیزگاران از خوف این غفلت  در حذرند و از امید به رحمت الهى در فرحند. در خاتمه به کلام ابن ابى الحدید در ذیل این فراز از خطبه اشاره مى‏کنیم، وى در مورد خوف و رجاء به روایتى‏ اشاره مى‏کند که: رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) به یکى از اصحاب خود وارد شده در حالى که او از شدت عبادت نزدیک بود جان خود را از دست دهد، پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمودند چگونه خود را مى‏یابى؟ گفت: «اجِدُنى اخافُ ذُنُوبى و ارجُو رَحمَةَ ربّى»: «مى‏ترسم از گناهانم و امید به رحمت پروردگارم دارم»، پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «ما اجْتَمَعا فى قلبِ عبد فى هذا المَوطِن الّا اعطاهُ اللّه ما رَجاهُ و أَمَّنَهُ مِمّا خافَه»:
  24. «جمع نمى‏شود خوف و رجا در قلب بنده‏اى در این مقام مگر این که خداوند آنچه را امید دارد، به او اعطاء کرده و از آنچه مى‏ترسد، مأمونش مى‏کند». در مورد رجاء هم اشاره کرده که از مقام عارفان است و پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله) از خداوند نقل فرمودند که «انا عند ظن عبدى بى فلیظن بى ما شاء»: «من نزد گمان (نیک) بنده‏ام نسبت به خودم هستم پس باید هر چه خواهد به من گمان (نیک) داشته باشد (اگر گمان نیک و حسن ظنّ به من داشت من هم به او گمان نیک دارم، و یاریش کنم)».
  25. متقیان امید تجارتى دارند که هرگز فانى نشود و ضرر و خسرانى در آن نیست. در سوره فاطر آیه 29 خداوند متعال مى‏فرماید: إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ: «کسانى که تلاوت قرآن نموده، و اقامه نماز کردند، و از آنچه روزى آنها کردیم، انفاق کردند، در پنهان و آشکار، آنها امید به تجارت و معامله‏اى دارند که نابود نمى‏شود (و آن دادن عمل‏ صالح و گرفتن مواهب و بهشت الهى و رضوان او است».

مرحوم الهى آن مرد عارف در ذیل این دو فراز (یبیت حذرا و یصبح فرحا حذرا لما حذر من الغفلة و فرحا بما اصاب من الفضل و الرحمه) گوید:شبش چون روز گردد، خسته جانست‏

 

چو روزش شام گردد شادمانست‏

پریشان خاطر است از غفلت  خویش‏

 

فرحناک از نگار و مهربانیش‏

دل غافل اسیر درد و غم باد

 

بجز یادش مبادا خاطرى شاد

     
  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 281.. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۲۹
ارديبهشت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

    1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1.  

     

  2. 56- 57- امیر المومنین متقین 1- شب هنگام شکر  خدا و صبحگاهان یاد او «یمسى و همه الشکر  و یصبح و همه الذکر »
  3. ترجمه: پرهیزگار روز را شام مى‏سازد و اهتمام او به شکر  است و شب را به روز مى‏آورد و اهتمامش ذکر  و یاد خداوند است.***
  4. شرح: از دیگر صفات پرهیزگاران شکر  و ذکر  است، ذکر  براى این که خدا متذکر  آنها باشد، و به آنها نعمت دهد، و شکر  براى نعمتهاى داده شده است.
  5. شکر بر داده ونداده ها - ابن میثم بحرانى در تفسیر این فراز گوید: همّ و تلاش پرهیزگاران در وقت عصر و شامگاه، شکر خداوند است بر آنچه در روز به آنها روزى داده یا نداده است (شکر  بر داده‏ها و نداده‏ها مى‏کنند). و در وقت صبح، همّ آنها ذکر و یاد خداوند است، تا آنها را یاد کرده و روزى دهد، چه از کمالات نفسانىّ و چه بدنىّ چنانکه خداوند فرموده: فَاذکر ونِی أَذکر کُمْ وَ اشکر وا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ‏ «مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و شکر گزار من باشید و کفران نورزید».
  6. ذکر به صبح وشکر به شامگاه - مرحوم خوئى در شرح خود بعد از آوردن کلمات بحرانى مى‏گویند: توضیحات بحرانى کافى در رساندن مراد نیست، و نکته تقیید اهتمام به ذکر را به‏ صبح و اهتمام به شکر  را به شامگاه دقیقاً روشن نمى‏کند، سپس مى‏افزاید: اولى و بهتر این است که این چنین گفته شود: اما این که همّ آنها در صبحگاه ذکر است، براى تاکّد استحباب ذکر در آن وقت است، و دلیل بر این استحباب روایاتى است.
  7. سپس سه روایت در این باره ذکر مى‏کند: 1- راوى (عمیر بن میمون) گوید: امام حسن (علیه السلام) را دیدم که وقتى نماز صبح مى‏خواند در جایگاه خود مى‏نشست تا خورشید طلوع کند
  8. مستور ازآتش- و شنیدم از آن امام که مى‏فرمود: شنیدم از رسول خدا (صلى الله علیه و آله) که مى‏فرمود: «مَنْ صَلّى الفَجْر ثُمَّ جَلَسَ فى مَجْلِسه یَذکر  اللّه حتّى تَطلعَ الشمس سَتَرَهُ اللّه مِنَ النّار سَتَرَه اللّه من النار سَتَرَه اللّه مِنَ النّار»: «کسى که نماز صبح گزارد و در جایگاه خود نشیند در حالى که ذکر خدا گوید تا خورشید طلوع کند، خداوند او را از آتش مستور گرداند. و آن حضرت این جمله را سه بار تکرار فرمودند».
  9. هفتاد درجه در بهشت - انس در حدیثى گوید: رسول الله (صلى الله علیه و آله) به عثمان به مطعون فرمودند: «کسى که نماز صبح را با جماعت گزارد و سپس بنشیند و ذکر  خدا گوید تا خورشید طلوع کند، براى او در بهشت هفتاد درجه است که فاصله هر دو درجه مثل حضور اسب سریعى است که هفتاد سال مخفى باشد (شاید مراد این باشد که اسب تندرو که آشکار نیست اگر فرض شود هفتاد سال حرکت کند این مقدار مسافتى که طى مى‏کند فاصله هر دو درجه است)».
  10. مثل حجّاج خانه خدا - امام حسن (علیه السلام) فرمودند: «شنیدم از پدرم على بن ابیطالب (علیه السلام) که مى‏فرمود رسول الله (صلى الله علیه و آله) چنین فرمود: هر انسانى در مصلّائى که نماز صبح را اقامه کرده بنشیند، و ذکر  خدا گوید تا خورشید طلوع کند، اجر او مثل حجّاج خانه خدا است و گناهان او آمرزیده مى‏شود».
  11. دخالتى عظیم در رزق - سپس مرحوم خوئى اضافه مى‏کند: نکته دیگرى در ذکر  صبحگاه است که خداوند چون روز را براى بدست آوردن معاش و طلب رزق و جستجوى فضل‏ و رحمت خود قرار داد، چنانکه براى سکون و راحتى و خواب شب را خلق کرد و براى ذکر  در صبح دخالتى عظیم در رزق و روزى است از این جهت اهتمام پرهیزگاران به ذکر  در صبح است.
  12. طلب معیشت - اما این که روز را براى رزق و معاش قرار داده چون فرمود: وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً- وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً- وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً: «و خواب شما را مایه آسایش قرار دادیم و شب را پوششى براى شما گردانیدیم، و روز را وقت طلب معیشت قرار دادیم».
  13. و اما دلیل بر این که ذکر و یاد خدا در صبحگاه موجب ازدیاد رزق مى‏شود، اخبار زیادى است که دو روایت را مرحوم خوئى نقل کرده است.
  14. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند: «نشستن بعد از نماز صبح و مشغول به تعقیبات و دعاء بودن تا این که خورشید طلوع کند، بهتر است در طلب روزى از سیر و تلاش در زمین».
  15. یعنى اگر انسان به یاد خدا بود، و سپس به دنبال روزى رفت، خدا او را موفق‏تر مى‏کند، تا کسى که بلافاصله بعد از نماز به دنبال کار رود.
  16. دنبال کارش با وضو وذکر - حمّاد بن عثمان گفت از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که مى‏فرمود: «نشستن مرد در تعقیب نماز صبح تا طلوع خورشید نافذتر و مؤثرتر است در طلب رزق از سوار شدن در دریا و حرکت در آن»، گفتم، گاهى حاجت و نیازى براى مرد است که‏ مى‏ترسد (اگر دیر شود) فوت شود، فرمود: «داخل آن کار شود و به دنبال حاجتش رود، و ذکر خداوند عزوجل گوید زیرا او مادامى که وضو دارد در حال تعقیبات است».
  17. مشغول به تعقیبات - پس از این روایات به دست مى‏آید که بهتر است انسان ذکر  خدا را بعد از نماز گوید و مشغول به تعقیبات شود، و اگر کارى ضرورى بود که نمى‏تواند بنشیند، حضرت فرمودند: «با یاد خدا به دنبال آن کار رود، و مادامى که وضو دارد، مثل این است که در تعقیبات نماز است».
  18. شکر بر نعمت ها - سپس مرحوم خوئى گوید: اما همّ آنها در شامگاه به شکر  خداوند، براى این است که شامگاه در مقابل صبحگاه است، و وقتى طلب رزق و نزول نعمت با یاد و ذکر  خدا در اول روز باشد (چنانکه در روایات گذشت) پس مناسب است که شکر  بر آن نعمتهاى نازل شده در آخر روز باشد (چنانکه انسان نیز از کسى که براى او کارى انجام داده، در آخر وقت و بعد از عمل تشکر  و قدردانى مى‏کند).
  19. فضیلت شکر - خداوند متعال شکر  خود را مقرون به ذکر  خدا کرده است و فرمود: فَاذکر ونِی أَذکر کُمْ وَ اشکر وا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ با اینکه فرمود: وَ لَذکر اللَّهِ أَکْبَرُ: «ذکر  و یاد خداوند بزرگتر از هر چیزى است».
  20. بزرگترین چیزها - یعنى ذکر خدا که بزرگترین چیزها است اگر انجام دادید، خدا شما را یاد مى‏کند و اگر بر نعمتهاى او شکر  کردید، و کفران نورزیدید، او پاداش دهد وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ در ذیل آیه‏ لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ  که شیطان پس از رانده شدن گفت: «در مسیر و راه مستقیم تو براى گمراه کردن آدم (علیه السلام) و فرزندان او مى‏نشینم» در تفسیر آمده که مراد از راه مستقیم راه شکر  است و به جهت بلندى مرتبه‏ شکر-
  21. شکر گذار کم هستند- شیطان لعین طعنه در مردم زد که‏ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ‏: «بیشترین فرزندان آدم (علیه السلام) را شکر گزار نمى‏یابى»، یعنى رهروان این مسیر به واسطه وساوس من کم هستند، و اکثر آنها از این مسیر خارج مى‏شوند، و خداوند هم او را تصدیق کرده، و فرموده: (قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ: «کمى از بندگان من شاکر هستند».
  22. شکر نعمت زیاد کند - خداوند شکر  را مایه ازدیاد نعمت دانسته و فرموده که اگر شکر  کردید، نعمتهاى شما را زیاد مى‏کنم: لَئِنْ شکر تُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ‏ و این زیادى را مطلق فرموده، و استثنائى نکرده، یعنى براى هر چه شکر  کردید زیاد مى‏کنم.
  23. ولى در پنج مورد استثناء به این اطلاق زده و مقید کرده است، یعنى در پنج مورد اگر خودش صلاح دید مى‏دهد:
  24. 1-بى‏نیازى‏ فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ: «بزودى بى‏نیاز مى‏کند خداوند شما را از فضل خودش اگر خواست».
  25. 2- اجابت دعا فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ: «اجابت مى‏کند آنچه را مى‏خوانید اگر خواست».
  26. 3- رزق‏ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ: «کسى را که مى‏خواهد روزى مى‏دهد».
  27. 4- آمرزش و مغفرت‏ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ: «و خداوند گناه کمتر از شرک را مى‏آمرزد براى کسى که بخواهد».
  28. 5- توبه‏ وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ: «و قبول مى‏کند خداوند توبه کسى را که‏ بخواهد».
  29. اخلاق ربوبى - چگونه شکر  از اخلاق نیکو و پسندیده نباشد، در حالى که خداوند خود را به این صفت ستوده و آن را از اخلاق ربوبى شمرده است‏ وَ اللَّهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ‏ «خداوند شکر گزار و بردبار است» و نیز شکر  را کلام اهل بهشت خوانده و فرموده: اهل بهشت چنین گویند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ‏: «حمد براى خدائى است که با ما صدق وعده رفتار کرد، و تخلّف نکرد» و نیز درباره آنها فرمود: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏: «آخرین دعا و سخن آنها الحمدلله رب العالمین است (یعنى حمد براى خدائى است که پروردگار عالمین است)».
  30. بنده شکر گزار - از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «رسول الله (صلى الله علیه و آله) شبى نزد عایشه بودند، عایشه گفت اى رسول خدا چرا این قدر نفس خود را به زحمت مى‏اندازید، (و عبادت مى‏کنید) با این که خداوند آنچه در قبل و بعد انجام مى‏دهید، راضى است، و شما را آمرزیده است، فرمود: اى عایشه‏ «الا اکُونُ عبداً شَکُوراً»: آیا نباید بنده شکر گزارى باشم.
  31. گریه بر شکر نعمت - در روایتى دیگر آمده که: عایشه دید پیامبر (صلى الله علیه و آله) در شب وضو ساخته و به نماز ایستادند، و شروع به گریه کردند به طورى که اشکها بر سینه مبارکش جارى شد سپس رکوع کرده و گریست، سجده کرده و گریست، سر برداشت و گریست و آن قدر چنین کرد، تا بلال آمده و اعلان نماز صبح نمود، و عایشه به حضرت عرض کرد چرا این قدر گریه مى‏کنید، حضرت فرمود: (الا اکونُ عبداً شکوراً)
  32. شدّت و مشقّت درنماز - در روایتى از امام هفتم (علیه السلام) از پدرانش از امیرالمؤمنین على (علیه السلام) آمده که فرمود پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) ده سال بر انگشتان مى‏ایستاد، و نماز مى‏گزارد، تا این که قدمهایش متورم شده، و صورتش زرد گردید و تمام شب چنین مى‏کرد، تا این که مورد عتاب خداوند قرار گرفت،«طه ما انزلنا علیک القرآن لِتَشْقى»: «اى پیامبر، ما قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به شدّت و مشقّت افتى».
  33. «ذکر » و فضیلت دوام آن‏- «ذکر » به یاد خدا بودن است در همه حال و این عامل مؤثرى براى جلب توجه الهى به خود است و این که در تمام احوال به یاد ما باشد، ما را از خطرات و لغزشگاهها مصون دارد.
  34. غایت عبادات - ذکرى نافع است که مداومت بر آن باشد، با توجه و حضور قلب و فراغ خاطر، تا ذکر شده یعنى خداوند متعال در قلب‏ که جایگاه و عرش او است جاى گرفته و عظمت و نورانیت آن بر قلب مستولى شود، و سینه مفتوح و شرح صدر حاصل شود، و این غایت عبادات است.
  35. مراد از ذکر- علماى اخلاق گویند: براى ذکر  اول و آخرى است، اوّلش موجب انس و محبت و آخرش نیز موجب انس و محبت است، و مراد از ذکر  هم همین دو است.
  36. قلب و زبان متوجه - بنده در ابتداى امر برایش مشکل است که قلب و زبان را از وساوس به طرف خدا متوجه گرداند، ولى اگر موفق به مداومت شد و با آن انس گرفت، محبت خداوند در قلب او جاى مى‏گیرد، کسى که چیزى را دوست داشت زیاد او را ذکر  کرده و کسى هم که چیزى را بسیار یاد کرد آن را دوست دارد
  37. بیست سال سختى - و از اینجا است بعضى گفته‏اند که: «کاءَدتُ القُرآنَ عشرین سنةً ثمّ تَنَعَّمتُ به عشرین سَنَةً» «در راه قرآن‏ بیست سال سختى کشیدم (و خواندم و یاد گرفتم و با ظرائفش آشنا شدم) سپس بیست سال به وسیله آن متنعّم شده و لذّت بردم».
  38. عادت به سختی - نعمت به دست نمى‏آید، مگر با انس و محبت، و انس و محبت نیز به دست نمى‏آید، مگر با مداوت بر سختى‏ها در مدت طولانى تا این که تکلّف و سختى طبیعتى براى انسان مى‏شود و این بعید نیست، زیرا در امور مادى مثل غذا خوردن گاه انسانى با اکراه غذائى را که مورد طبعش نیست، تناول مى‏کند و سختى خوردن را به خود تحمیل مى‏کند، و مواظبت بر این امر مى‏کند تا این که عادت کرده و دیگر براى خوردن آن نیاز به شکیبائى ندارد، نفس انسانى نیز با عادت دادن بر سختى، سختى برایش آسان مى‏شود «هى النفس ما عوَّدتها تَتَعَوَّد» «این نفس آنچه را عادتش دهى عادت مى‏کند».
  39. انس به ذکر خدا - وقتى انس به ذکر خدا شد، از غیرخدا بریده و این انس با خداوند، رفیق او نزد مرگ مى‏شود و در آن وقت به غیر از یاد الهى نمى‏ماند، اگر با یاد خدا انس گرفته از آن بهره برده و متمتّع و متلذّذ مى‏شود، امور دنیوى موانع رسیدن او به محبوب بوده، و بعد از مرگ این امور از بین رفته، و به محبوب مى‏رسد، از زندانى که در آن محبوس بود به دیدار دوست مى‏شتابد.
  40. ذکر اصل و ریشه هدایت - در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده که: «کسى که ذکر  خدا کند حقیقتاً، او مطیع است و کسى که غافل از او باشد، عاصى و طغیانگر است و طاعت و عبادت علامت هدایت و معصیت علامت ضلالت و گمراهى است و اصل و ریشه هدایت و ضلالت ذکر و غفلت است.
  41. قلب قبله زبان - پس قلب خود را قبله زبانت قرار ده، و بدون اشاره قلب و موافقت عقل و رضاى ایمان زبان را حرکت نده (فاجعل قلبک قبلة للسانک و لا تحرکه الا باشارة القلب و موافقة العقل و رضا الایمان).
  42. توفیق ذکر گفتن- خداوند عالم به پنهان و آشکار تو است ... و قلب خود را با آب حزن بشوى و یاد کردن خودت اللّه را براى یاد کرن خداوند تو را، قرار ده، زیرا او یاد تو مى‏کند در حالى که بى‏نیاز از تو است و یاد کردن خداوند تو را برتر و عالى‏تر از ذکر  کردن تو او را مى‏باشد ... کسى که مى‏خواهد ذکر  خدا کند، باید بداند که مادامى که خداوند عبد را به توفیق یاد خود موفق نکند (و به او توفیق ذکر  گفتن ندهد (عبد قدرت بر ذکر  او ندارد».
  43.  
  44. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۹
ارديبهشت

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

     

  2. 56- 57- امیر المومنین متقین 2- شب هنگام شکر  خدا و صبحگاهان یاد او «یمسى و همه الشکر  و یصبح و همه الذکر » 
  3. در فضل مداومت بر ذکر-  همین بس که خداوند این‏گونه افراد را مدح کرده، و مى‏فرماید، الَّذِینَ یَذکرونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ‏: «کسانى که در حال‏ ایستاده و نشسته و بر پهلو خوابیده و یاد خدا هستند». یعنى در تمامى احوال چنین هستند و نیز فرموده: رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذکراللَّهِ‏: «مردانى که آنها را تجارت و نه معامله از یاد خدا باز نمى‏دارد».
  4. ذکر ومرحله یقین - و نیز به پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمود: فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ- وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ‏: «پس تسبیح و حمد پروردگارت کن و از سجده کنندگان باش و پروردگارت را عبادت کن تا به مرحله یقین و مرگ رسى».
  5. قلب با نور ذکر اللّه - در حدیث قدسى نیز به موسى (علیه السلام) فرمود «یا موسى اذکرنى فَانَّ ذکرى حَسَنٌ على کُلّ حال» : «اى موسى یاد کن مرا که یاد من در هر حالى نیکو است» زیرا قلب با نور ذکر اللّه روشن و منوّر مى‏گردد.
  6. ذکر خدا در هر حالى نیکو است - حتى در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده که «لا بَأسَ بِذکر  اللّه و انْتَ تَبُول فَانّ ذکر  اللّه حَسَنٌ على کُلّ حال و لاتَسأَم مِنْ ذکر  اللّه»: «اشکالى ندارد که نام خدا و ذکر  او گوئى در حالى که بول و ادرا مى‏کنى زیرا ذکر خدا در هر حالى نیکو است و از یاد و ذکر  او (در آن حال) ناراحت مباش».
  7. یاد من در هر حالى نیکو است - از امام باقر (علیه السلام) نیز روایت شده که فرمود: در توراتى که دستخوش تحریف نشده، نوشته شده که موسى از پروردگارش سؤال کرد و گفت: خداى من، در مجالسى قرار مى‏گیرم که شأن تو را اجلّ و اعز مى‏دانم از این که نام تو را و یاد تو را در آن حال به زبان و خاطر آورم فرمود: «یا مُوسى انّ ذکر ى حَسَنٌ على کل حال» «اى موسى یاد من در هر حالى نیکو است».
  8. ذکر  او در هر حالى حسن است.- اطلاق ذکر  خدا على کُل حال نشان مى‏دهد، حتّى در حال تخلّى نیز ذکر  او بدون اشکال است و جاى حیاء و خجالت نیست، باید به فکر افتاد اگر دستگاه تخلیه ادرار به اذن خدا کار نکرد چه کسى مى‏تواند آن را به کار اندازد؟ پس خود تخلیه هم از نعمتهاى الهى است که انسان مى‏تواند به زندگى خود ادامه دهد! حتى در نماز گرچه حرف زدن موجب بطلان است ولى ذکر  گفتن مثل الله اکبر، لا اله الّا الله و الحمد الله و غیره بدون اشکال است، زیرا ذکر  او در هر حالى حسن است.
  9. جلاء و روشنى قلب -در قرآن مى‏خوانیم: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذکر وا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ‏: «کسانى که تقوا پیشه کردند، وقتى گروهى از شیطانها با آنها تماس برقرار کردند و به یاد خدا افتاده و بصیر مى‏شوند (و قلب آنها روشن مى‏شود)» از این آیه به دست مى‏آید که جلاء و روشنى قلب با یاد خدا حاصل مى‏شود، چنانکه در روایتى از امیرالمؤمنین (علیه السلام) است:
  10. قلب شنوا و بینا و مطیع - «انَّ الذکر  جَلاءُ القُلوبِ یُسمَع به بعد الوقْرَةِ و یُبصَرُ به بعد الغَشْوَةِ و یَنْقاد به بَعْدَ المُعانَدة»: «ذکر  و یاد خدا روشنى قلوب است (و زنگار را پاک مى‏کند) با ذکر ، قلب شنوا و بینا و مطیع مى‏شود بعد از آنکه ناشنوا و نابینا و غیرمطیع بود».
  11. یاد نعمتهاى الهى - پس اى برادر قلب را با یاد خدا آگاهى بخش، چنانکه رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) در وصیت خود به ابى‏ذر فرمودند: «نَبّه بالذکرقَلْبَکَ»: « زنگارهاى آن را با ذکر  نعمتهاى‏ الهى برطرف کن» که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «یَصُدُّ القَلْبُ فَاذا ذکرتَه بِآلاءِ اللّه انجَلى عنه»: «مانعى قلب را مى‏گیرد وقتى یاد نعمتهاى الهى کنى برطرف شده، و از قلب رخت برمى‏بندد».
  12. ذکر اللّه نور است - بعضى از بزرگان فرموده‏اند: ذکر اللّه نور است و ذکر  غیر او تاریکى و ظلمت است، زیرا وجود، نور و عدم، ظلمت است، پس حق، نور، و ماسواى او منبع تاریکى است، قلب وقتى در آن ذکر  آید، نور در آن آید، و وقتى متوجه خلق شد، ظلمت در آن حاکم شود، و هر وقت از حق اعراض کرد و روى به خلق آورد، ظلمت خالص تامّ حاکم شود، پس اعراض و روى گرداندن از حق مراد قول خداوند است که فرمود: وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذکر نا وَ اتَّبَعَ هَواهُ‏: «اطاعت کسى را که قلبش را از ذکر مان غافل کردیم و متابعت هوایش را کرد، مکن».یعنى با غفلت از یاد ما قلبش سیاه شد و نورانیتش را از دست داد.
  13. قلب می میرد - و همین مراد قول خداوند است‏ فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذکر  اللَّهِ أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ‏: «واى بر کسانى که قلبش از ذکر خدا قساوت پیدا کرد، آنها در گمراهى‏آشکارى هستند». عدم یاد خدا و غفلت از آن موجب قساوت قلب و مردن آن مى‏شود، خداوند به موسى خطاب کرد: «یا موسى لا تنسنى فان نسیانى یمیت القلب»: «اى موسى مرا فراموش مکن زیرا فراموشى من قلب را مى‏میراند».
  14. قلب دو گوش دارد - در تفسیر صافى در ذیل سوره‏ «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»: رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرموده‏اند: «ما من مؤمن الا و لقلبه اذن ینفث فیها الوسواس الخناس و اذن ینفث فیها الملک فیؤید الله المؤمن بالملک فذلک قوله‏ (وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ)» هر مؤمنى، قلبش دو گوش دارد: گوشى که وسواس خناس در آن مى‏دمد، گوشى که فرشته در آن مى‏دمد، خداوند مؤمن را به وسیله فرشته تأیید مى‏کند و این است معنى آیه‏ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ‏.
  15. شیطانی به شکل کلاغ - در کتاب لئالى الاخبار حکایتى از زاهدى نقل مى‏کند که او گفته بود، بین من و جنّى، دوستى و الفتى بود، روزى در مسجد نشسته بودم، به من گفت، این مردم را در مسجد چگونه مى‏بینى؟ گفتم بعضى را در خواب و بعضى را در بیدارى مى‏بینم، گفت: بر سر آنها چه مى‏بینى؟ گفتم هیچ چیز. چشمش را با دستش باز کرد، و مالید، پس دیدم بر سر هر کدام کلاغى است که بعضى از آنها کلاغها بطور کامل آن فرد را با بالهایش مى‏پوشاند که چشم من نمى‏دید و بعضى را گاهى مى‏پوشاند و گاهى بالش را بلند مى‏کرد، گفتم: این چه است؟ گفت: این شیاطین بر سر آنها نشسته و به قدر غفلت هر کدام بر آنها مستولى مى‏شوند، سپس این آیه را تلاوت کرد: وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذکر الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ‏: «و کسى که از ذکر  خداوند رحمان‏ اعراض کند براى او شیطانى گماریم و او رفیق و همراه او است».
  16. حزب شیطان- صاحب لئالى سپس آیه‏اى را که به همین مطلب اشاره دارد، ذکر مى‏کند: اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذکر  اللَّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ‏: «شیطان بر آنها مسلّط شده، و ذکر خدا را از یادشان برده، آنها حزب شیطانند، آگاه باشید که حزب و گروه شیطان در خسران و زیانند».
  17. یاد خدا و ذکر او - اى برادر به یاد خدا باش که امواج متلاطم قلبها در ساحل یاد خدا و ذکر او آرام گیرد ألا بِذکر  اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ چنانکه در روایت است تا وقتى انسان به ذکر خدا مشغول باشد، در نماز است خواه ایستاده باشد و خواه نشسته و خواه خوابیده که خداوند فرمود: الَّذِینَ یَذکر ونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ‏. آرام گیرد.
  18. ذکر خدا حدی ندارد- در کتاب شریف کافى است که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود: «هیچ چیزى نیست مگر این که حدّى دارد که به آن منتهى مى‏شود، الّا ذکر که خداوند به کم و قلیل آن راضى نشده و براى آن حدّى قرار نداده که به آن منتهى شود»؛ سپس این آیه را خواندند: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذکر وا اللَّهَ ذکر اً کَثِیراً- وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید خدا را یاد کنید یاد کردنى کثیر و صبح و شام تسبیح او گویید».
  19. هجرت شیطان - و نیز رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود: «خانه‏اى که قرآن در آن قرائت شود و ذکر خدا در آن باشد برکتش زیاد شده و ملائکه در آن حاضر و شیطان از آن هجرت مى‏کند و براى اهل آسمان مى‏درخشد، چنانکه ستاره درخشان براى اهل زمین چنین است».
  20. مثل زنده ومرده - و نیز فرمود: «مَثَل خانه‏اى که ذکر  خدا در آن باشد و خانه‏اى که ذکر  خدا در آن نباشد، مَثَل زنده و مرده است». و نیز فرمود: «قومى نمى‏نشیند، و ذکر  خدا نمى‏گوید، مگر این که ملائکه آنها را در برگرفته، و رحمت آنها را مى‏پوشاند، و سکینه و آرامش بر آنها نازل شده و خدا در میان بندگانش یاد آنها کند».
  21. شیطان ودنیا - و نیز فرمود: «قومى اجتماع نمى‏کنند، و ذکر خدا نمى‏گویند، مگر این که شیطان و دنیا از آنها کناره مى‏گیرد، و شیطان به دنیا گوید: آیا نمى‏بینى چه مى‏کنند؟» دنیا گوید: «دَعْهم فَلَو قَد تَفَرَّقوا اخَذْتُ بِاعْناقهم»:«آنها را رها کن اگر متفرق شدند (و یاد خدا نکردند) گردنهاى آنها را مى‏گیرم».
  22. خدارا یاد کنید تا خدا شما را یا کند - امام باقر (علیه السلام) فرمودند: در توراتى که تحریف و تغییر در آن رخ نداده است نوشته شده که حضرت موسى (علیه السلام) از پروردگارش سؤال کرد، آیا قریبى تا با تو نجوى و مناجات کنم (مناجات درگوشى سخن گفتن را گویند در مقابل منادات که سخن گفتن بلند و از دور باشد) یا دورى (تا منادات کنم و فریاد زنم)؟ خداوند وحى رساند که «انا جلیس من ذکر نى»: «من‏ هم‏نشین کسى هستم که مرا یاد کند»، موسى (علیه السلام) گفت: چه کسى در حفظ تو است در روزى که پناهى و حرزى جز پناهگاه تو نیست؟ «فقال: الذین ذکر ونى فاذکر هم»؛ «فرمود: کسانى که یادم کنند یادشان مى‏کنم». یعنى یاد کردن خدا و توجه او منوط و بسته به یاد کردن و توجه بنده به او است.
  23. یک ذراع در عوض یک وجب - لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 193 تا 191 (شبیه روایت چهارم با اضافه‏اى در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ذیل همین فراز دارد که پیامبر (صلى الله علیه و آله) از قول خداوند فرمودند: وقتى بنده من در نفس خود مرا یاد کند در نفسم یادش کنم و وقتى مرا در جمعى یاد کند در جمع خیرى از اجتماعات او، یادش کنم، و اگر به اندازه یک وجب به من نزدیک شود یک ذراع به او نزدیک مى‏شوم (ذراع تقریباً به اندازه سرانگشت دست تا آرنج است) و اگر یک ذراع به من نزدیک شود به انداه (باع) که به اندازه کشیدن دو دست است به او نزدیک مى‏شوم و اگر به طرف من راه آمد به طرف او مى‏دوم (اذا مشى الىّ هَر ولت الَیه» البته واضح است که خداوند این مقادیر را براى انس ذهن با ما مقادیر بیان فرموده وگرنه اگر انسان به طرف او رود او به حدى به طرف ما آید که با محاسبات دنیوى قابل مقایسه نیست ..
  24. خیر وصلاح در یاد خدا - خداوند فرموده: کسى که مرا در جمع مردم یاد کند من او را در جمع ملائکه یاد کنم، و نیز فرموده: اى فرزند آدم مرا در جمع یاد کن تا تو را در جمع بهترى از جمع خودت یاد کنم. (یعنى اگر خدا را یاد کردى او تو را در بین مردم یاد مى‏کند، و قلب مردم را متوجه تو مى‏کند خیر و صلاح تو را بر سر زبان آنها مى‏اندازد).
  25. مرطوب زبان به یاد خدا- پیامبر (صلى الله علیه و آله) در جواب کسى که از بهترین و محبوبترین اعمال نزد خداوند سؤال کرد چنین فرمودند: «ان تموتَ و لسانُک رطبٌ مِنْ ذکر  اللّه»: «اینکه بمیرى و زبان تو از یاد خدا مرطوب باشد».
  26. یاد خدا مثل میدان جنگ - رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «ذاکِرُ اللّه فى الغافلین کالمقاتل فى الفارّین و المقاتل فى الفارّین له الجنّة»: «یاد کننده خدا در بین غافلین مثل جنگ کننده (در راه خدا) در بین فرار کنندگان (از میدان جنگ) است و جنگ کننده در راه خدا در میان فرار کنندگان، بهشت براى او است».
  27. کثیر الذکر- امام صادق (علیه السلام) در حدیثى‏ از پدرش حکایت مى‏کند که فرمود: پدرم کثیر الذکر  بود و من با او راه مى‏رفتم و ذکر  مى‏گفت و با او غذا مى‏خوردم و ذکر  مى‏گفت مردم با او سخن مى‏گفتند ولى این مسئله او را از ذکر خدا بازنمى‏داشت مى‏دیدم‏
  28. امر به ذکر- زبانش به حنکش‏ و بالاى دهانش چسبیده و مى‏گفت‏ لا اله الّا اللّه‏ و مرا جمع کرده و امر به ذکر مى‏نمود تا خورشید طلوع کند.
  29. گردش در باغهاى بهشت - از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) نقل شده که فرمودند: «مَنْ احَبَّ انْ یَرْتَعَ فِى رِیاضِ الجَنَّة فَلیُکثِر مِن ذکر  اللّه»: «کسى که دوست دارد در باغهاى بهشت گردش کند، باید ذکر خدا را زیاد گوید».
  30. مرحوم فیض کاشانى در محجة البیضاء گوید: «ثابت البنانى» گفت من مى‏دانم چه موقع پروردگارم مرا یاد مى‏کند، اطرافیان اعتراض کرده ناراحت شدند و گفتند چگونه مى‏دانى چه موقع خداوند یادت مى‏کند؟! گفت‏
  31. خدا یادم کند - «اذا ذکر ته ذکر نى»: «وقتى یادش کنم یادم مى‏کند». بحثهاى زیادى درباره ذکر است که در ذیل فراز «ان کان فى الغافلین کتب فى الذاکرین ...»: توضیح بیشترى خواهیم داد.
  32. برکات یاد و ذکر خدا - یاد خدا تنها به ذکر زبانى نیست، اگر چه یکى از مصادیق روشن یاد خداست. زیرا آنچه مهم است یاد خدا بودن در تمام حالات خصوصاً در وقت گناه است.
  33. برکات بسیار - یاد خداوند برکات بسیار دارد، از جمله: الف: یاد نعمت‏هاى او، عامل شکر اوست.
  34. توکل ومحبت - ب: یاد قدرت او، سبب توکّل بر اوست. ج: یاد الطاف او، مایه محبّت اوست.
  35. یاد قهر یاد عظمت - د: یاد قهر و خشم او، عامل خوف از اوست. ه: یاد عظمت و بزرگى او، سبب خشیت در مقابل اوست.
  36. یاد علم یاد عفو - و: یاد علم او به پنهان و آشکار، مایه حیا و پاکدامنى ماست. ز: یاد عفو و کرم او، مایه امید و توبه است.
  37. انسان، بى‏نهایت طلب - ح: یاد عدل او، عامل تقوا و پرهیزکارى است. انسان، بى‏نهایت طلب است و کمال مطلق مى‏خواهد ولى چون هر چیزى غیر از خداوند محدود است و وجود عارضى دارد، دل را آرام نمى‏گرداند. در مقابل کسانى که با یاد خدا آرامش مى‏یابند، عده‏اى هم به متاع قلیل دنیا راضى مى‏شوند. «رضوا بالحیوة الدنیا واطمأنوا بها»
  38.  ذکر ونماز - نماز، ذکر الهى ومایه آرامش است. «و اقم الصلاة لذکرى» ، «الا بذکر اللَّه تطمئن»
  39. محبوب ترین ذکر نزد خدا- روی رِبْعی عَنْ فُضَیْلٍ عَنْ أَحَدِهِمَا علیه السلام‏ قَال: لَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ التَّهْلِیلِ وَ التَّکْبِیرِ کافی، ج 2، ص 506.
  40. یک تکبیر و حسنات بی نهایت‏ - قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله‏ مَنْ هَبَطَ وَادِیاً فَقَالَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ مَلا اللَّهُ الْوَادِیَ حَسَنَاتٍ فَلْیَعْظُمِ الْوَادِی بَعْدُ أَوْ فَلْیَصْغُرْ بحارالانوار، ج 73، ص 244.
  41. نماز و ارتباط با خداوند را ذکر می‏داند: اقم الصلوة لذکری‏ و ذکر را وسیله اطمینان می داند: أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ‏ رعد، 28. و اطمینان را وسیله پرواز می داند: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ‏ فجر، 27- 28
  42. معنای ذکر در قرآن: یکی از نامهای قرآن ذکر است که فرموده است: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ‏ حجر/ 9 هم چنین در سوره‏های آل عمران، آیه 58؛ حجر؛ آیه 6؛ نحل آیه، 44 و ... ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الایاتِ وَ الذِّکْرِ الْحَکیمِ‏ آل عمران/ 58 وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ‏ حجر/ 6
  43. مرحوم الهى، در ذیل این فراز (یمسى و همه الشکر  و یصبح و همه الذکر ) گوید:

کند شب روز خود در شکر  یزدان‏

 

که بگشاید در الطاف سبحان‏

به روز آرد شب و همت گمارد

 

که یاد یار بر خاطر نگارد

خوشا روز و شب آن عشقبازى‏

 

که در دل نیست جز یارش نیازى‏

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 251 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۲۹
ارديبهشت
  1. یا بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. امیر المومنین متقین 55- در عین انجام اعمال  نیک باز هم ترسانند! «یعمل الاعمال الصالحة و هو على و جل» ترجمه: پرهیزگاراعمال  صالح انجام مى‏دهد در حالى که خائف و ترسناک است. ***
  2. شرح: یکى دیگر از صفات پرهیزگاران وحشت داشتن آنها است با این که عمل صالح انجام مى‏دهند.
  3. وحشت از چه چیز؟ وحشت از ردّاعمال  و عدم قبول آنها بواسطه جمع نبودن شرائط صحت و قبول عمل! «وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا اتَوا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ»؛ «اعمال صالح انجم مى‏دهند و قلوب آنها خائف است».
  4. از امام زین العابدین (علیه السلام)  روایت شده که در حالى که بر مرکب خود سوار بودند، و تلبیه مى‏گفتند «لَبیک اللّهم لَبیک» بر روى مرکب غش کردند، وقتى به هوش آمده، از ایشان علت را پرسیدند، فرمودند
  5. «خشیت ان یقول ربّى: لا لبّیک و لا سعدیک»: ترسیدم پروردگارم بگوید «لا لبیک و لا سعدیک» (و جواب مرا ندهد).
  6. متقین مى‏ترسند از این که دراعمال  آنها ریائى بوده باشد، ریائى که پیامبر (صلى الله علیه و آله) در روایتى درباره آن فرمودند: «انَّ اخوف  ما اخافُ علیکم الشّرکُ الاصْغَر- قالوا: وَ مَا الشِّرکُ الاصْغَر؟- قال: الرّیاء ...»:«ترسناک‏ترین چیزى که بر شما مى‏ترسم، شرک اصغر است.‏
  7. شرک اصغر و کوچک است- گفتند: شرک کوچک چیست؟- فرمودند: ریا»، ریائى که از راه رفتن مورچه سیاهى بر سنگ سیاهى در شب تار، مخفیانه‏تر در وجود انسان نفوذ مى‏کند!
  8. گریه پیامبر - شدّاد بن أوس گوید: پیامبر (صلى الله علیه و آله) را دیدم گریه مى‏کند، عرض کردم یا رسول الله چه چیزى شما را به گریه وا داشته است؟ فرمود: مى‏ترسم بر امّتم از شرک، آگاه باش که آنها عبادت بت و خورشید و ماه نمى‏کنند ولکن با اعمال شان ریا مى‏کنند (و این ریا شرک است، یعنى در عبادت، غیرخدا را با او شریک مى‏کنند).
  9. مخلوقات کور- به امام على (علیه السلام)  گفته شد: کدام یک از مخلوقات کورند؟ فرمود: «آن که عمل براى غیرخدا انجام دهد!» آن عابد به نماز جماعت همیشه مى‏رفت، و در صفّ اول مى‏ایستاد، سى سال چنین مى‏کرد، روزى دیر رسید و صف آخر ایستاد، دید احساس ناراحتى مى‏کند، نماز سى سال را قضا کرد، براى این که احتمال داد شاید ریائى در این مدت در کار بوده است!
  10. عجب موجب هلاکت -  پرهیزگار مى‏ترسد از این که گرفتار عجب شود، عجبى که امام صادق (علیه السلام)  فرمودند: «من دخله العجب هلک»؛ «هر کس عجب به او راه پیدا کند، هلاک مى‏شود».
  11. «خودبرتربینى - امام على (علیه السلام)  نیز فرمودند: «العجب هلاک و الصبرِ مَلاک»؛ «خودبرتربینى و خوشنودى از خود هلاکت و صبر (در مقابل خودبینى) اقتدار و مایه قوام است».
  12. پرهیزگار مى‏ترسد از عجبى که در روایت است: اگر شخص گناه کند و پشیمان شود، بهتر از این که عملى و عبادتى کند و عجب در آن راه یابد.
  13. عبادت عابد وفاسق - عجبى که امام صادق (علیه السلام)  درباره آن فرمودند: «دو نفر وارد مسجد شدند، یکى عابد و دیگرى فاسق، سپس خارج شدند در حالى که فاسق، صدیق و عابد، فاسق شده بود، زیرا عابد داخل شد و عجب به عبادت پیدا کرد و فکرش مشغول به آن بود و فکر فاسق در پشیمانى و ندامت بر فسقش بود، پس استغفار کرد و از گناهانش توبه نمود.
  14. عدم اصلاح احمق - حضرت عیسى بن مریم (علیهما السلام) گفت: «بیماران را مداوا کرده و شفا دادم به اذن خدا و کور و جذامى را به اذن خدا بهبودى دادم، و مردگان را معالجه کرده و به اذن خدا زنده کردم، و احمق را معالجه نکردم، و قدرت بر اصلاحش نیافتم، گفته شد
  15. احمق کیست؟- یا روح الله (اى عیسى بن مریم (علیه السلام) احمق کیست؟ فرمود: «المُعجب بِرأیه و نفسه الّذى یَرَى الفَضْل کلَّه له لا عَلَیه و یُوجِبُ الحَقَ کلَّه لِنَفْسِه و لا یُوجِبُ عَلَیْها حَقّاً فَذاکَ الاحْمَقُ الّذى لا حیلةَ فى مُداواتِه»: «خودبینى و عجب کننده به رأى و نفس خود، آن که تمام فضیلت و برترى را براى خود بیند نه بر علیه خود و تمام حق را براى نفس خود مى‏داند و نه بر ضرر آن، و او احمقى است که چاره‏اى در مداوایش نیست».
  16. درس از قورباغه - امام صادق (علیه السلام)  گویند حضرت داود (علیه السلام)  شبى به عبادت و به تلاوت زبور پرداخت، عبادت کردن او را به حالتى کشاند که گویا از خودش خوشش آمد، ناگهان قورباغه‏اى صدا کرد، اى داود از شب زنده‏دارى شبى به تعجب افتاده‏اى، در حالى‏ من که در زیر این صخره چهل سال است، زبانم از ذکر خدا خشک نشده است و (مرتب در حال ذکر و یاد اویم).
  17. ریا در حال عمل وسمعه بعد از عمل - پرهیزگار و خداترس خوف دارد، که دچار «سمعة» شود، گویند: ریا در حال عمل و «سمعه» بعد از آن است، دوست دارد به گوش مردم برساند که چه کرده است، گرچه موجب بطلان عمل نیست ولى ثواب و اجر را نابود مى‏کند.
  18. سمعه افتخار ومباهات است - پرهیزگار مى‏ترسد از سمعه‏اى که در روایت رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) است: اگر کسى بنائى از روى ریاء و سمعه بسازد، روز قیامت او را تا هفت طبقه زمین حمل کرده و سپس طوقى از آتش به گردن او مى‏گذارند، و او را در آتش رها مى‏کنند (در روایت دارد که پرسیدیم) یا رسول الله (صلى الله علیه و آله) چگونه بنائى ریائى و برحسب سمعه بنا مى‏شود فرمود: «بنا مى‏کند بیشتر از مقدار کفایت (یعنى بیشتر از آن مقدارى که نیاز دارد خرج مى‏کند) یا براى مباهات و افتخار کردن بنا مى‏کند».
  19. قرآن خواندن با سمعه - سمعه‏اى که در روایت از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) است: «کسى که قرآن را بخواند و مرادش سمعه و چیز گرفتن باشد، خداوند را ملاقات مى‏کند در روز قیامت در حالى که صورتش استخوان است و گوشتى بر آن نیست، و قرآن به پشت گردن او زده و داخل آتشش مى‏کند، و سقوط مى‏کند در آتش با کسانى که سقوط در آن کردند».
  20. حبط اعمال - فرد متّقى مى‏ترسد، که عملش بواسطه گناه حبط شود، وقتى طوفان گناه مى‏آید اعمال  صالح مثل خاکستر در دم توفان به‏ هر سو پراکنده مى‏شوداعمال هُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ
  21. اعمال ما و کرم او - ریا و سمعه و عجب و حبطاعمال ، آفاتى براىاعمال  صالح متقین است و اگر اینها هم نباشد «فَما قَدرُاعمال نا فى جَنْبِ کَرَمِک»: «اعمال ما چه ارزشى در برابر کرم‏ و نعمتهاى الهى دارد»، اصلا قابل مقایسه نیست، وقتى چنین است چرا نترسند؟!
  22. انسان ناقص است- انسان در صورتى مسیر تکامل را طى مى‏کند که قبول کند ناقص است، اگر خود را کامل بداند براى کمال خود تلاش نمى‏کند زیرا خود را صاحب کمال مى‏داند اگر کسى خود را سالم بداند به سراغ طبیب نمى‏رود، چرا سرطان خطرناک است، زیرا اعلام نمى‏کند و مریض سرطانى اگر کسى او را مطلع نکند، فکر مى‏کند سالم است، وقتى روشن مى‏شود که مى‏بیند کار از کار گذشته است، بسیارى از ما وقتى بیدار مى‏شویم که سرمان به سنگ لحد خورد ولى دیگر دیر است، مریضىِ غفلت و عجب و ریا در این دنیا گریبانگیرمان است، ولى متوجه نیستیم! باید در کنار امید به رحمت، خوف از مقام ربوبى داشت.
  23. عذاب در نیکی جن وانس - شخصى گوید به امام صادق (علیه السلام)  گفتم: چه چیزى در وصیت لقمان بود؟ فرمود: امور عجبیه‏اى، و عجیب‏تر از همه این که به فرزندش گفت:«خَفِ اللّه عزَّوجلَّ خیفَةً لَو جِئتَهُ بِبِرّ الثَقلین لَعَذَّبَک و ارجُ اللّه رجاءً لو جِئتَه بِذُنُوبِ الثِّقَلَین لَرَحِمَک»: «بترس از خداى عزوجل، ترسى که اگر نیکى جن و انس را آورده باشى، عذابت کند
  24. رحم در گناه جن وانس- و امید به خدا داشته باشد، امیدى که اگر گناهان جن و انس را آورده باشى، تو را رحم کند». پرهیزگاران از خاتمه و عاقبت خود هراسانند، آنها مى‏ترسند مبادا دچار سوء خاتمه و بدى عاقبت شوند.
  25. سخن در سوء خاتمه - مرحوم فیض کاشانى در مورد سوء خاتمه سخنانى دارد که ذکر آن بى‏فائده نیست، ایشان مى‏فرمایند: «بدان که سوء خاتمه و بدعاقبتى بر دو مرتبه است که: یکى اعظم از دیگرى‏ است،
  26. نزد سکرات موت - اما مرتبه اول که عظیم و هولناک است این که شک یا انکار بر قلب در نزد سکرات موت ظاهر شده، و بر این حالت قبض روح مى‏شود و این حالت حجابى بین او و بین خداوند مى‏شود، و موجب دورى دائمى و عذاب همیشگى خواهد شد،
  27. محبت امور دنیا - و مرتبه دوم که به مرتبه اول نمى‏رسد دوستى و محبت امرى از امور دنیوى و شهوت و تمایلى از آن شهوات دنیوى بر قلب او غلبه مى‏کند، و آنقدر قلب او مشغول به آن امر مى‏شود که دیگر جائى براى غیر آن نیست، و این حالت موجب مى‏شود که توجه او به دنیا شود و هرچه توجه او از خدا دور شود و به دنیا نزدیک مى شود، حجاب بیشتر مى‏شود، وقتى حجاب آید عذاب آید، زیرا آتش الهى نمى‏گیرد مگر محجوبین و کسانى را که بین آنها و خداوند پرده‏اى حائل شد
  28. خاموشی آتش جهنم - و اما مؤمنى که قلبش سلیم وسالم از حب دنیا است و هم و غمش خداوند است آتش جهنم به او گوید: عبور کن اى مؤمن که نور تو شعله آتش مرا خاموش کرد».
  29. غلبه حبّ دنیا - مرحوم فیض در ادامه سخنانش مى‏گوید: «هرگاه قبض روح در حالت غلبه حبّ دنیا باشد، مسئله مشکل است، زیرا انسان بر آنچه زیسته مى‏میرد، و ممکن نیست‏
  30. تصرف در قلب - قلب صفت دیگرى بعد از مرگ اکتساب کند که متضاد صفت غالبى آن باشد، چون در قلوب تصرف ممکن نیست، مگر با عمل کردن جوارح و اعضاء و به تحقیق جوارح و اعضاء با مرگ باطل و فانى شده، و عمل کردن آنها نیز چنین شده است،
  31. حسرت عظیم - پس نه امیدى در عملى و نه امیدى در رجوع به دنیا است که تدارک کند، و در این هنگام حسرت عظیم مى‏شود مگر این که اصل ایمان و محبت خداوند در قلب او رسوخ کرده باشد و با عمل صالح تقویت شده باشد، اگر چنین بود این حالت که در موقع مرگ عارض بر قلب شده، محو مى‏گردد،
  32. یک مثقال ایمان - اگر ایمان او به اندازه مثقالى باشد او را در زمان کوتاهى از آتش خارج مى‏کند، و اگر کمتر باشد توقف او در آتش بیشتر است و اگر به اندازه مثقال و دانه گندمى ایمان بیشتر نداشته باشد از آتش خارج مى‏شود گرچه بعد از هزاران سال‏ باشد».
  33. خوف و مهر امید - پس بطور کلى مى‏توان استفاده کرد که سوء خاتمه یا به عارض شدن حالت انکار و شک و تردید در معتقدات است و یا به عارض شدن حبّ دنیا بر قلب است که خداوند انشاء الله ما را از این دو مصون دارد، و خوف ما را با مهر امید آرامش بخشد.
  34. اعتدال میان خوف و امید - بین خوف و رجا. نه باید خیلى امیدوار باشیم که ما همه گناهکاریم و یک حسین داریم، خدا ارحم الراحمین است، بله خدا ارحم الراحمین است اما به شما ربطى ندارد. مثل اینکه بانک خیلى پول دارد. بله ولى یک قرانش را به تو نمى‏دهند. بانک پول دارد، اما معنایش این نیست که به تو بدهند. قرآن بخوانم‏ «إِنَّ رَحْمَهَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنْ الْمُحْسِنِینَ» (اعراف/ 56)
  35. اگر تو آدم خوبى بودى رحمت خدا به تو مى‏رسد. ولى اگر آدم دربسته‏اى بودى که نه حرف حق رفت در تو، نه فکر حق رفت در کله‏ات، نه غذاى حلال رفت در شکمت، قفل شده‏اى. آدمى که قفل شده مثل توپى که در بسته است. توپ در بسته را در اقیانوس اطلس هم بیندازند، آب تویش نمى‏رود. گیر در اقیانوس نیست، گیر در توپ است. اگر در یک شیشه را ببندى در هر اقیانوسى بیندازى آب تویش نمى‏رود. دریا گیر ندارد، آب دریا زیاد است، این درش بسته است. رحمت خدا زیاد است این آقا در رحمت خدا را روى خودش بسته.
  36. تعادل در خوف‏ ورجا - در قرآن یکصد وچهل وپنج مرتبه اسم آتش و نار برده شده و به همین عدد هم اسم بهشت وجنّت، یکصد و پانزده مرتبه نام دنیا و به همین عدد نام آخرت به میان آمده و این به خاطر آن است که یک کتاب تربیتى که هدفش هدایت مردم به راه مستقیم است باید تربیت‏شدگان خود را میان خوف‏ ورجا ومتعادل نگاه دارد، هرگاه یکى از جهات بیم یا امید در انسانى بیشتر شود، خطر سقوط او را تهدید مى‏کند.
  37.  

  38. الهى قمشه‏اى در ذیل این فراز (یعمل الاعمال الصالحة و هو على و جل) گوید:
  39. همه نیکى کند و از عدل بارى‏

     

    همى ترسد نیابد رستگارى‏

    که هرگز با مقام عدل داور

     

    ندارد کس فلاح خویش باور

    اگر سر زد ز خاصانش گناهى‏

     

    نباشند ایمن از قهر الهى‏

    هم آخر کس نداند تا سرانجام‏

     

    چه پیش آید که سازد خاطر آرام‏

    1. بساط عشق را شیب و فراز است‏
     

    مآل‏ زندگى نگشوده راز است‏

    که چون با ناز یار افتد سر و کار

     

    بسوزد یا بسازد لطف دادار

    چه خواهد یار فرجامش ندانى‏

     

    فراقش یا وصال جاودانى‏

    اگر مهرش فروزد جسم و جان را

     

    هم ار نازى کند سوزد جهان را

    1. به نازى کار عالم زار سازد
     

    هزاران گلستان را خار سازد

    بموج آرد اگر بحر کرم را

     

    فرا گیرد هزاران بوالحکم را

    وگر جنبش فتد در قلزم‏ قهر

       
    خلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 235 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۲۹
ارديبهشت

                            بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. 54- امیر المومنین خطبه متقین نهج البلاغه - پرهیز از طمع «و تحرجا عن طمع »- پرهیز از طمع ترجمه: و (مى‏بینى براى هر یک از آنها) دورى و اجتناب از طمع .***
  2. شرح: «تحّرج» از ماده «حرج» و در اصل، به معنى مجتمع و محل اجتماع شى‏ء است و سپس به تنگى و ضیق بین دو چیز اطلاق شده و براى امور ضیق حرج اطلاق مى‏شود و نیز به معنى گناه هم آمده است، و ماده تفعّل آن «تحّرج» و انفعال آن «انحراج» به معنى دورى و اجتناب از گناه و ضیق است‏ و در این فراز که به طمع  اضافه شده یعنى دورى از طمع .
  3. اما «طمع » در لغت به معنى شوق و جذب شدن نفس به طرف چیزى است از روى شهوت و میل به آن چیز. و چون بیشترین طمع  به خاطر هواى نفسانى است، گفته‏اند: طمع ، طبع وطبیعتى است.
  4. طمع  دو گونه است: ممدوح و مذموم، ممدوح مثل مثل طمع  در عفو خداوندى، چنانکه امام سجاد (علیه السلام) در دعاى ابوحمزه مى‏فرمایند: «اذا رَأَیتُ مولاى ذنوبى فَزِعت، و اذا رَأَیْتُ عَفْوکَ طمع ت؛ «وقتى مولاى من گناهانم را مى‏بینم فزع و جزع مى‏کنم، و وقتى عفو تو را مى‏نگرم، طمع  مى‏کنم» یا مثل طمع  در رأفت و رحمت الهى چنانکه امام سجاد (علیه السلام) در همان دعا مى‏فرمایند: «فَانَّما اسْئَلک لَقَدیم الرِّجاء لَک وَ عَظیم الطمع  فیکَ الَّذى اوْ جَبْتَه عَلى نَفْسَکَ مِنَ الرأفة و الرَّحمة»: «همانا به خاطر قدم امید به تو و عظمت طمع  (بندگان) در وجود تو طلب مى‏کنم آنچه را که واجب کردى بر نفس خودت که رأفت و رحمت است».البته این طمع  ممدوح و امید به این رحمت و ثواب و قرب الهى و دخول در جنّت به صرف طمع  حاصل نمى‏شود. آن امام سجاد (علیه السلام)، که طمع  در رحمت الهى دارد، به وظائف و تکالیف الهى نیز عمل کرده، و چنین توقعى دارد.
  5. بهشت وسختی ها وجهنم وشهوت - در آیه 214 سوره بقره چنین مى‏خوانیم: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ: «آیا گمان کردید داخل بهشت مى‏شوید (بدون اینکه سختى و رنج ببینید) و هنوز نیامده است مثل کسانى که قبل از شما بودند، ناراحتى جنگ و سختى و شدت درونى را کشیدند ..». این آیه نشان مى‏دهد که بدون تحمل سختى و مشقت توقع دخول در بهشت‏ توقعى بى‏جا است چرا چنین نباشد که: «انّ الجَنة حُفَّت بِالمکاره و انّ النار حُفَّتْ بالشهوات»: بهشت پیچیده به سختیها و آتش جهنم پیچیده به شهوات است. از لابلاى جهادها و دریاهاى آتش و فراز و نشیبهاى خطرناک باید بگذرى، تا به بهشت رسى، ولى رسیدن به آتش جهنم از لابلاى هوا و هوسها است.
  6. و طمع  مذموم همان طمع  خاصى است که در عرف گویند، فلانى طمع  خام دارد، یعنى چشمش به مالِ در دست مردم است.
  7. فساد مرد طمع  و آز - این طمعى است که فرمودند خصلت ناپسند و زشتى است، این نوع طمع  حکمت را از قلب علماء مى‏برد کمى طمع ، ورع و پرهیزگارى زیاد را فاسد مى‏کند، همین طمع  است که درباره آن فرمودند: هیچ چیزى مثل بدعت دین را خراب نمى‏کند و هیچ چیزى مثل طمع  و آز مرد را فاسد نمى‏کند.
  8. چشم و عقل انسان را کور - در روایت از مولى على (علیه السلام) رسیده که: «اکْثَرُ مَصارعِ العُقُول تَحتَ بُروق المَطامِع» «بیشترین زمین خوردن عقلها زیر برقهاى طمع ها است». برق طمع  مى‏درخشد و چشم و عقل انسان را کور کرده و انسان به زمین مى‏خورد
  9. عقل را از بین مى‏برد - و از همان حضرت است: «مَا الخَمر صَرَفاً بِأذهب بعقول الرجال مِنَ الطمع »: «هیچ شرابى بیش از طمع عقل را از بین نمى‏برد». به قول مولى على (علیه السلام) «عقل نادانها در نزد غرور و مستى طمع ها فریب مى‏خورد، و در همین وقت مردم از نظر عقل امتحان مى‏شوند».
  10. کلید هر پلیدى - در روایتى از پیامبر (صلى الله علیه و آله) آمده: «ایّاکَ وَ اسْتِشْعارَ الطمع  فَانَّهُ یَشُوب القَلْبَ شِدةُ الحِرْصَ وَ یَخْتِمُ على القُلُوب بِطابع حُبِّ الدُّنیا وَ هُوَ مِفْتاحُ کُلِ سَیِّئة و رأسُ کُلّ خَطیئَة و سَبَبُ احْباطِ کلِّ حَسَنَة»: «بپرهیز از این که طمع  را مثل موى بدن جزء وجودت کنى، (استشعار از شعر به معنى مو است) زیرا شدت حرص قلب را آشفته مى‏سازد و بر قلبها مهر دوستى دنیا مى‏زند، و آن (محبت) کلید هر پلیدى و منشأ هر گناهى و سبب نابودى هر حسنه و ثوابى است».
  11. میوه طمع  ذلت دنیا - مولى على (علیه السلام) فرمودند: «ثَمَرةُ الطمع  ذُلّ الدّنیا و شِقاء الآخرة»: «ثمره و میوه طمع  ذلت دنیا و شقاوت در آخرت است».
  12. طمع ذلیل کننده است - در جاى دیگر فرمود:«لا شِیمَةَ أذَل مِنَ الطمع »؛ «هیچ خوى و عادتى پست‏تر از طمع  نیست».مولى در نهج البلاغه در ردیف اوصاف حضرت عیسى (علیه السلام) چنین مى‏فرمایند: «لَم تَکُن لَهُ زَوجَةٌ تَفْتِنُهُ و لا وَلَدٌ یَحْزُنُهُ و لا مالٌ یَلْفِتُهُ و لا طمع  یُذِلُّه»؛ «براى او همسرى نبود تا گمراهش کند، و نه فرزندى که محزونش نماید و نه مالى که نظر او را به خود جلب کند و نه طمع ى که او را ذلیل گرداند».
  13. پناه برطمع و حرص - مولى درباره منافقین نیز بعد از این که مى‏فرماید در برابر هر حقى باطلى در برابر هر دلیلى قطعى، شبهه‏اى، و براى هر زنده‏اى کشنده‏اى و براى هر در بى‏کلیدى، و براى هر شبى چراغى مهیا کرده‏اند، مى‏فرماید: «یَتَوَصَّلون الَى الطمع  بالیأس لَیُقیمُوا به اسْواقَهم و یُنْفِقُوا به اعْلاقَهُم»:
  14. «منافقین بخاطر مأیوس بودن، به طمع  و حرص پناه مى‏برند، تا بازارهاى خود را برپا داشته (و گرم کنند) و با طمع  خدعه و نیرنگهاى زینت داده شده خود را ترویج و عرضه مى‏کنند».
  15. با نیرنگهائى  که تزئین مى‏کنند - (4). خطبه 194 نهج‏البلاغه صبحى صالح ینفقوا بمعنى ترویج دادن در مقابل کساد است و اعلاق جمع علق به معنى شى نفیس است که در اینجا مراد نیرنگهائى است که تزئین مى‏کنند و جلوه مى‏دهند. (شرح لغات از نهج‏البلاغه صبحى صالح) ..
  16. طمع ؛ بندگى و ذلت - پس اى برادر خود را به بندگى طمع  مسپار که طمع  خود، بندگى و ذلت است و در مقابل چشم نداشتن به آنچه در دست مردم است، آزادى و حرمت است‏ «الطمع  رِقّ الْیأس عتقٌ».
  17. راضى به نان خود - علامه شیخ محمدتقى تُستَرى در شرح نهج‏البلاغه خود بنام «نهج الصباغة» در جلد 10، صفحه 2 چنین گوید که «فتح موصلى» به دو بچه رسید که یکى تکه نانى داشت که بر آن عسل بود، و به دست دیگرى نیز تکه نانى بود که خورشتى روى آن مالیده بود آن بچه به بچه‏اى که عسل بر نان او بود گفت: از نانت به من بده، آن بچه گفت اگر سگ من شوى به تو مى‏دهم، گفت باشد و بچه مقدارى نان و عسل به او داد و طنابى و ریسمانى در دهان او گذارد و شروع به کشیدن کرد، «فتح» گفت «لو لا رضیت بخبزک ما کنت کلبا»: «اگر به نان خود راضى مى‏شدى دیگر سگ نبودى»، شاعر نیز گفته: کَلَّفَنى حُبِّى للدراهم‏ ..... و قِلة البَقوى على المغارم..... خدمة مَنْ لستُ له بخادم‏...(پول‏دوستىِ من اندک مالِ باقى مانده در اثر خسارتها، وادارم کرد خدمت کسى کنم که خادم او نبودم).
  18. افسار برگردن حقیقت طمع  است!- این حکایت گرچه بچه‏گانه به نظر مى‏رسد ولى گویاى واقعیتى بزرگ است، واقعیتى که شاید هر روز و شب با آن برخور مى‏کنیم، و متوجه نیستیم، در واقع هر طمعى به مال کسى و درخواست از دیگرى و چشم داشتن به مال او، افسار انداختن به گردن خود است، این افسار همان حقیقت طمع  است!
  19. پرتگاه و افسار طمع - این است که امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «بئس العبد عبد له طمع  یقوده»: «بد بنده‏اى است بنده‏اى که داراى طمعى باشد که او را (به هر طرف) بکشد»، افسار طمع ، انسان‏ را به هر جا و هر پرتگاهى مى‏کشد ولى متوجه نیستیم.
  20. تمام خیر بر قطع طمع - پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله) نیز فرمودند: «تمام خیر را در قطع طمع  از آنچه در دست مردم است، یافتم» اى عزیز چشم از مال مردم بپوش و به آنچه خدا روزى تو کرده است راضى شو که هیچ ثروتى بالاتر از این چشم‏پوشى نیست، هیچ آزادى بهتر از این نیست (کسى که مى‏خواهد در طول حیاتش آزاد زندگى کند، نباید طمع  در قلب او سکنى گزیند).
  21. اهانت به نفس خود - کسى که طمع  کند، به غیر از این که به نفس خود اهانت کرده، کارى نکرده است، مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «ازْرى بِنَفْسِهِ مَنْ اسْتَشْعَرَ الطمع » کسى که طمع  را شعار خود کرده و مثل پیراهن زیرین به بدن خود چسبانده است، اهانت به نفس خود کرده است.
  22. موجب و کینه و حسد و عداوت و غیبت و رسوائى - مرحوم خوئى در شرح خود در ذیل این فراز در وجه دورى پرهیزگار از طمع چنین گوید: «پرهیزگار چشم طمع  به آنچه‏ در دست مردم است، ندارد، زیرا علم دارد که طمع  از رذائل نفسانى و منشأ مفاسد عظیم است، چون موجب ذلّت و استخفاف و کینه و حسد و عداوت و غیبت و رسوائى و نرمش با اهل معصیت و نفاق و ریا مى‏شود و مایه مسدود شدن باب نهى از منکر و امر به معروف و ترک توکل بر خدا و انابه سوى او و عدم رضایت به قسمت الهى مى‏شود».
  23. طمع  و حرص خروج از ایمان - یکى از یاران امام صادق (علیه السلام) به نام «سعدان» مى‏گوید به امام صادق (علیه السلام) گفتم: چه چیزى ایمان را در بنده تثبیت مى‏کند، قال: الورع (فرمود: پرهیزگارى و عفت نفس) گفتم: چه چیزى ایمان را از او خارج مى‏کند؟ قال: الطمع  (فرمود: طمع  و حرص).
  24. دعا با خوف وطمع -. با خوف و طمع دعا کنند وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً اعراف/ 56.. یقین به اجابت دعا داشته باشد..قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): ادْعُوا اللَّهَ وَ أَنْتُمْ مُوقِنُونَ بِالاجَابَةِ عده‏الداعی، ص 144.
  25. طمع نداشتن‏ در امور مادی : عَنِ الْبَاقِرِ (علیه السلام) قَالَ‏ اطْلُبْ بَقَاءَ الْعِزِّ بِإِمَاتَةِ الطَّمَع‏ بحارالانوار، ج 75، ص 162
  26. کلید ذلت طمع. طمع‏ : قَالَ الْکَاظِمُ (ع) یَا هِشَامُ إِیَّاکَ وَ الطَّمَعَ وَ عَلَیْکَ بِالْیَأْسِ مِمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ وَ أَمِتِ الطَّمَعَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ فَإِنَّ الطَّمَعَ مِفْتَاحٌ لِلذُّلِ‏ تحف‏العقول، ص 399.
  27. تر س و طمع - اگر در دنیا جزا باشد مردم از ترس و طمع خوب مى‏شوند اگر در دنیا جزا باشد مردم یا از ترس خوب مى‏شوند
  28. طمع مانع درک حقیقت‏ : هوس طمع- افرادى حقوق بگیر هستند. چون حقوق بگیرند، وقتى خلاف مى‏بینند، مى‏ترسند حق را بفمند یا بگویند. مى‏ترسند حقوقشان قطع بشود. آن چیز که لب ایشان را بسته است حقوق ایشان است. طمع باعث مى‏شود که انسان حق را نگوید.
  29. دروغ بخاطر طمع‏ :گاهى طمع باعث مى‏شود که دروغ مى‏گوید، چند خریدى؟ مى‏خواهد سود بیش‏ترى ببرد. مثلًا سى صد تومان خریده است مى‏گوید: سى صد و پنجاه تومان خریده‏ام، دروغ مى‏گوید به حساب این که درآمد بیش‏ترى داشته باشد.
  30. رمز ذلت - حرص و طمع، رمز ذلّت‏ : «بَقَاءَ الْعِزِّ بِإِمَاتَهِ الطَّمَعِ» (بحارالانوار/ ج 75/ ص 162) اگر مى‏خواهى عزتت باقى بماند طمعت را قطع کن.
  31. مذمّت حرص و طمع در کسب مال و ثروت‏ : خوب! آدم حریص اول خودش را فراموش مى‏کند، این‏هایى که مال دنیا را خیلى دوست دارند. مال دنیا را دوست دارند، حالا! خودش را فراموش مى‏کند. خدا را هم فراموش مى‏کند. حساب را هم فراموش مى‏کند. دوستانش را فراموش مى‏کند، سلامتى خودش را هم فراموش مى‏کند. آدمى که حرص مى‏زند، چون مى‏خواهد پول زیادى به دست آورد، یادش مى‏رود که مریض مى‏شود، سلامتى‏اش را از دست مى‏دهد. رفقایش را از دست مى‏دهد، چون حرص دارد، سخاوت ندارد. آدم حریص چند چیز را فراموش مى‏کند. 1- خدا را فراموش مى کند. 2- خودش را فراموش مى‏کند. 3- سلامتى را فراموش مى‏کند. 4- دوستانش را فراموش مى‏کند.
  32. طمع وزندگی حرام - رباخوار، بسیار ناسپاس و گنهکار است. او با گرفتن ربا خود را ضامن مردم، زندگى خود را حرام، عباداتش را باطل، و حرص و طمع‏ قساوت را بر خود حاکم مى‏گرداند. «کَفَّارٍ أَثِیمٍ»
  33. خود باختگی در طمع - به بهانه‏ى جذب کفّار، به آنها محبّت نکنید، زیرا گاهى انگیزه‏ى واقعى محبّت، طمع‏ یا ترس و یا خودباختگى است. «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»
  34. راه نفوذ دشمن در مسلمانان، یا ترس و طمع‏ خودمان است و یا بى‏پروایى و بى‏تقوایى ما که صبر و تقوا، راه چاره آن است. «إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ»
  35. به طمع‏ مال دنیا، دچار کتمان و لغزش نشوند. «وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا»
  36. طمع به منافع ستمگران - امام حسین علیه السلام در توضیح این آیه فرمود: دلیل سکوت علما و رها کردن امر به معروف و نهى از منکر، یا طمع‏ به منافع ستمگران است و یا ترس از آنان «رغبة فیما کانوا ینالون منهم أو رهبة مما یحذرون»
  37. طمع بر رحمت الهی- به نقل ابن عبّاس، هنگامى که آیه‏ى‏ «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ» نازل شد، شیطان نیز در رحمت الهى طمع‏ کرد و گفت: عبارت‏ «کُلَّ شَیْ‏ءٍ»، شامل من هم مى‏شود. خداوند براى رفع این توهّم فرمود: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ‏ ...آرى، رحمت الهى گسترده است و به همه کس مى‏رسد، امّا شمول رحمت براى غیر مؤمنان، به تفضّل الهى است.
  38. الهى آن عارف شیدا در ذیل این فراز (تحرجا عن طمع ) گوید:
  39. مقام قدس کرّمنا است دلبند

     

    بر آن ملک و بر آن دو لب طمع  بند

    طمع  بر گلشن جان بایدت بست‏

     

    که از لعل لب جانان شوى مست‏

         
    ***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 227.. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۷
ارديبهشت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  2. 53- نشاط در مسیر هدایت‏ «و  نشاطا فى هدى»  ترجمه: و (مى‏بینى براى هر یک از متقین) نشاط و (سُرورى) در مسیر هدایت و حق.***
  3. شرح: «هدى و هدایت» در مقابل ضلال و ضلالت و گمراهى است، یعنى از صفات دیگر پرهیزگاران نشاط در مسیر رشاد و حق است، آنها چون روحى با نشاط  دارند، تمام اعمال آنها نیز منطبق بر نشاط است؛ عبادت و اعمال شبانه روز آنها با راحتى ونشاط انجام مى‏گیرد.
  4. گفتار و سیماى آنها بانشاط و براى دیگران  نشاط  انگیز است، صورت آنها مایه و منبع سرور است، هر کس آنها را مى‏بیند، از کسالت بدر آمده، در اوج نشاط  خود را مى‏یابد.
  5. این نشاط نیروى اعتقاد آنها به ثوابهائى است که در انتظار آنها است و به آنها وعده داده شده است. این سبکبالى که در خود احساس مى‏کنند به خاطر هدف بلند و شرف غایت آنها است!
  6.  نشاط چگونه حاصل مى‏شود
  7. نشاط ، نشأت گرفته و مولد هماهنگى روحیه و عمل است، اگر روحیه انسان مجذوب عملى شد، آن عمل با      نشاط      صورت مى‏گیرد، آن کس که عشق به کار و کسبى دارد،
  8. صبح زود بانشاط  و زودتر از کارفرما به سر کار مى‏رود، اگر روحیه او مجذوب درس خواندن هم باشد، با نشاط      درس مى‏خواند، و به کسى توجهى ندارد، و خود را در اوج خوشى مى‏بیند، چنانکه از خواجه نصیرالدین طوسى نقل شده که پس از مطالعه مى‏فرمود:«ایْنَ المُلُوک، ایْنَ ابْناءُ المُلُوک»:
  9. «کجایند پادشاهان و فرزندان آنها» که ببینند آنها خوشى و سلطنت مى‏کنند یا من که با این نشاط مشغول مطالعه مى‏شوم و در باغستانهاى کتب به گردش مى‏پردازم و از آنها ثمر برمى‏گیرم؛ «الکُتُب بَساتینُ العُلِماء»
  10. مرحوم خواجه این مطلب را به شعر آورده و چنین گفته است:

لذات دنیوى همه هیچ است نزد من‏

 

در خاطر از تغیر آن هیچ ترس نیست‏

روز تنعّم و شب عیش و طرب مرا

 

غیر از شب مطالعه و روز درس نیست‏

گر کسى طالب بازى نیز شد همین گونه با نشاط به دنبال آن مى‏رود.

  1. اگر کسى علاقه شدید به عبادت داشته باشد، عبادت بانشاط صورت مى‏گیرد، وگرنه اگر در حالت متعادل روحى نباشد و خسته و کوفته باشد، عبادت با کسالت صورت مى‏گیرد، و بسیار در نماز خواندن خود تجربه کرده‏ایم، گاهى آنقدر به نماز بى علاقگى نشان مى‏دهیم که مى‏گوئیم نماز را بخوانیم تا راحت شویم، گویا نماز عذابى است که تا نخوانیم راحت نشویم، و سریع نماز را مى‏خوانیم بى حال و بى نشاط و فکر مى‏کنیم در عذابیم و باید هر چه زودتر نجات یابیم، و گاه مى‏شود اگر در مقابل مردم بخواهیم نماز گزاریم، با آداب و با حال و با قرائت زیبا نماز مى‏خوانیم.
  2. از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: امیرالمؤمنین على (علیه السلام) چنین فرموده: «ثلاثُ علامات لِلْمُرائى: یَنْشُط اذا رأى الناس و یَکسل اذا کان‏ وحده و یُحبّ ان یُحمَدَ فى جمیع اموره»: سه علامت براى انسان ریاکار است: زمانى که مردم را ببیند با نشاط است و وقتى تنها باشد کسل است و دوست مى‏دارد در تمام امورش ستایش شود. مرد پرهیزگار برخلاف فرد ریاکننده در همه حال با سبکى و نشاط به کار و عبادت خود مشغول است و به غیر بى‏توجه.
  3. چرا در عبادت بى‏ نشاطیم‏ : بى‏  نشاطى عوامل گوناگونى دارد، و عمده آن دو چیز باشد:
  4. 1- عدم ایمان به هدف و عدم اعتقاد به اعمالى که انجام مى‏دهیم، عده‏اى از ما که در عملشان بى‏ نشاط ند براى این است که هدف مشخصى ندارند، یا ایمان به هدف ندارند، علم به خدا و معاد دارند اما نور ایمان بر قلبشان سایه‏افکن نشده است، این ایمان و سستى در عقیده موجب بى‏ نشاطى در عبادت مى‏شود، چنانکه اگر کسى هدفى براى درس خواندن و کار کردن نداشته باشد، با کسالت درس مى‏خواند و کار را انجام مى‏دهد.
  5. 2- خستگى- عدم نشاط در کار و عبادت گاهى از خستگى و کوفتگى جسمى و روحى نشأت مى‏گیرد، چنانکه بسیار در اعمال روزانه خصوصاً نماز خواندن آزموده‏ایم، وقتى از سر کار با خستگى آمده‏ایم، نماز خواندن براى ما سنگینى کرده، و انجام آن سریع، و با کسالت همراه است، هر دو عامل یعنى بى‏هدفى و خستگى را مى‏توان با تقویت ایمان و ترک عمل در حال خستگى درمان کرد، چنانکه در روایات است عبادات بدون نشاط و با خستگى انجام ندهید که موجب سرخوردگى انسان از عبادت مى‏شود باید در هر کارى نسبت به آن در خود شوق و علاقه ایجاد کنیم‏
  6. عبادت نیز باید توأم با نشاط باشد و هدف از عبادت و بندگى صفاى نفس و قلب است، عبادت اگر در حال کسالت و بى‏     نشاطى انجام گیرد موجب کدورت قلب مى‏شود و بهتر است انجام نگیرد!
  7. البته این نکته گفتنى است که در بعضى موارد و کارها عدم توجه طرف مقابل موجب بى‏ نشاطى است مثلا اگر دانش‏آموزان توجه به معلم نکنند و معلم احساس بى‏توجهى کند، سرد و بى‏ نشاط مى‏شود، یک سخنران هم همینطور است (مستمع صاحب سخن را بر سر شوق آورد) این حالت بى‏ نشاطى در بچه‏ها هم پیدا مى‏شود،
  8. فرزندان هدفشان در بیشتر اعمالشان جلب توجه پدر و مادر و بزرگترها است مثلا اگر خوب درس مى‏خوانند یا به اصطلاح حرکات و اعمالى مثل نماز خواندن انجام مى‏دهند، براى جلوه دادن خود است و باید در اعمال نیک او بزرگترها به ویژه پدر و مادر به او توجه کنند، تا تشویق شود و این کار بسیار اثر تربیتى در وى مى‏گذارد.
  9. البته این عامل بى‏ نشاطى را باید با ایمان قوى از بین برد، معلم مؤمن به ارزش کار و مبلّغ و سخنران معتقد به مبدأ و معاد از بى توجهى دانش‏آموز و مردم نمى‏نالند و همچون پیامبران الهى در اعمال الهى خود بى‏ نشاطى نشان نمى‏دهند چون هدفى والا را دنبال مى‏کنند.
  10. نماز و نشاط : قرآن از منافقین چنین یاد مى‏کند که آنها با کسالت نماز مى‏خوانند، نه عاشقانه: «و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کُسالى»
  11. نشاط در محیط کار- وَ النّاشِطاتِ نَشْطًا (نازعات، 2) قسم به فرشتگانى که ماموریت خود را با نشاط انجام مى‏دهند. نشاط در انجام ماموریت یک ارزش است و از انگیزش درونى افراد نشات مى‏گیرد، لذا باید مدیران کارى کنند که انگیزه افراد تقویت شود تا در انجام ماموریت‏ها و وظایف با نشاط باشند و با علاقه به آن بپردازند. حفظ نشاط در سازمان و محیط کار، یکى از وظایف اصلى مدیران است، که با حضور شاداب مدیران میسّر مى‏گردد.
  12. انگیزه، اخلاص، نشاط و آگاهى در کربلا- بر خلاف دنیاى امروز که به ثروت، نیرو، اطلاعات، تخصص، تکنولوژى و حمایت دیگران تکیه دارد، اسلام کارائى و نقش همه‏ى آنها را در کنار ایمان به خدا، اخلاص، نشاط و انگیزه مى‏داند.
  13. موجبات نشاط _ قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام) : أمَّا تَوْبَةُ الْعَامِّ فَأَنْ یَغْسِلَ بَاطِنَهُ مِنَ الذُّنُوبِ بِمَاءِ الْحَسْرَةِ وَ الاعْتِرَافِ بِجِنَایَتِهِ دَائِماً وَ اعْتِقَادِ النَّدَمِ عَلَی مَا مَضَی وَ الْخَوْفِ‏  عَلَی مَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِهِ وَ لا یَسْتَصْغِرَ ذُنُوبَهُ فَیَحْمِلَهُ ذَلِکَ عَلَی الْکَسَلِ وَ 0000 مصباح‏الشریعة، ص 97.: و حقیقت توبه عوام اینست که: بشوید باطن خود را که از معاصى آلوده و کدر شده است به اشک حسرت و ندامت، و اعتراف کند به تقصیر و جنایت خود دائما و در همه حال، و از صمیم دل بر اعمال سوء و غفلت گذشته خود اظهار پشیمانى کند، و پیوسته نسبت به آینده خود ترسناک و مضطرب باشد، و هرگز معصیت و خلاف را کوچک نشمارد، تا موجب جرأت و بى‏اعتنایى و کسل بودن او گردد.
  14. رسول خدا (صل الله علیه وآله ) .. پس هنگامی که کسی صبح از خواب برمی خیزد: 1- خدا را یاد کند 2- وضو ب اللهگیرد 3- نماز بخواند. فَأَصْبَحَ نَشِیطاً طَیِّبَ النَّفْسِ وَ إِلا أَصْبَحَ خَبِیثَ‏ النَّفْسِ کَسْلانَ مستدرک‏الوسائل، ج 6، ص 340.
  15. نقش عبادت شبانگاهان در ایجاد نشاط. على علیه السّلام فرمود: خداوند متعال طاعت را براى افراد باهوش غنیمت قرار داده تا تقصیر ناتوان‏ها معلوم گردد که آنها در طاعت تفریط کرده‏اند.قَالَ أَمِیرُ الْمُؤمِنِینَ (علیه السلام ) : إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِیمَةَ الاکْیَاسِ عِنْدَ تَفْرِیطِ الْعَجَزَةِ نهج‏البلاغه، حکمت 331.
  16. تاثیر بوی خوش و عسل در نشاط : از امیر المؤمنین علیه السّلام که سه چیز حافظه فزایند و بلغم زدایند: خواندن قرآن، خوردن عسل و کندر، بهمین سند فرمود بوى خوش    نشاط    دارد و عسل    نشاط    دارد، و سوارى و دیدار سبزه هم    نشاط    دارند، قَالَ أَمِیرُ الْمُؤمِنِینَ (علیه السلام ) : وَ الطِّیبُ نُشْرَةٌ وَ الْعَسَلُ نُشْرَةٌ وَ الرُّکُوبُ نُشْرَةٌ وَ النَّظَرُ إِلَی الْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ نهج‏البلاغه، حکمت 400.
  17. نشاط درچهره بهشتیان‏ - تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ مطففین/ 24. شادی و نشاط در چهره هایشان موج می‏زند.
  18. نشاط متقین‏ - قَالَ أَمِیرُ الْمُؤمِنِینَ (علیه السلام): طَلَباً فِی حَلالٍ وَ نَشَاطاً فِی هُدًی‏ نهج‏البلاغه، خطبه 193.
  19. نشاط فرشتگان‏ - فَإِنِ اسْتَکْبَرُوا فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا یَسْأَمُونَ‏ فصلت/ 38.
  20. 5. مرگ با نشاط-  وَ النّاشِطاتِ نَشْطاً نازعات/ 2
  21. نشاط در دین‏ -قَالَ أَمِیرُ الْمُومِنِینَ (علیه السلام): وَ نَشَاطاً فِی هُدًی‏ نهج‏البلاغه، خطبه 193.
  22. ریشه نشاط، یقین است. وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلا وَ هُمْ کُسالی‏ توبه/ 54.
  23. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صل الله علیه وآله): أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ کافی، ج 2، ص 83
  24.   نشاط   و سرور: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ‏ زخرف/ 70. (آثار شادى در چهره شما هویداست)
  25. تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ‏ مطففین/ 24. (طراوت و نشاط نعمتها مشهود است)
  26. وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ عبس/ 39- 38. نشاط شهید -على علیه‏السلام با امید شهادت زنده بود.
  27. خدمت به مردم از روى نشاط، نه اکراه‏- یک زنى آمد پهلوى حضرت زهرا (سل الله علیه ) سؤالى کرد جوابش را داد سؤال سوم، چهارم، طرف خجالت کشید حضرت فرمود چرا خجالت مى‏کشى؟ من هر جوابى که به تو مى‏دهم لذت مى‏برم چون در هر جوابى که به تو مى‏دهم یک درجه به درجات من افزوده مى‏شود
  28. 4- نقش طبیعت سالم در نشاط و شادابى انسان‏ - اصلًا طبیعت در روان انسان اثر دارد. روایت داریم که انسان سه چیز را که نگاه مى‏کند، غمش بر طرف مى‏شود. نگاه به آب، نگاه به زیبایى و نگاه به سبزى! 1- سبزى 2- زیبایى 3- آب غصه را از انسان برطرف مى‏کند، یعنى طبیعت در روان انسان اثر دارد. این حدیث است. «أَرْبَعٌ یُضْئِنَ الْوَجْهَ النَّظَرُ إِلَى الْوَجْهِ الْحَسَنِ وَ النَّظَرُ إِلَى الْمَاءِ الْجَارِى وَ النَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَهِ وَ الْکُحْلُ عِنْدَ النَّوْمِ» (مستدرک .../ ج 1/ ص 397)
  29. مرحوم الهى در ذیل این فراز (و نشاطا فى هدى) گوید:
  30. ***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 219
  31. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

همى بینى در آن دلهاى آگاه‏

 

     نشاط    ا فى هدى شوقاً الى الله‏

چو یابد راه کوى دلبرش را

 

     نشاط     انگیز سازد خاطرش را

لقد آنست ناراً جانب الطور

 

هدینى فى الدجى نور على نور

اضاء العین فى عین الظلام‏

 

فیا بشریک من هذا الغلام‏

فوادى مهجتى نور الهداه‏

 

     نشاط      بهجتى عین الحیواه‏

تقر العین اذ راح المدام‏

 

و ماذا الراح بالشرع الحرام‏

بشارت باد مستان صفا را

 

بجان پویندگان راه وفا را

به انوار الهدى للمتّقینا

 

و اشراق یحبّ المحسنینا

و اعطاء لاصحاب الیمین‏

 

باکواب و کاس من معین‏

یکى را مست چشم یار کردند

 

یکى دردى کش خمّار کردند

یکى را ناز جانان دار باید

 

یکى را نقش بیجان جان فزاید

یکى مست بتان لاله زار است‏

 

یکى مخمور چشم آن نگار است‏

یکى با آب جو در کار مستى است‏

 

یکى هشیار صهباى الستى است‏

تو شادى با مى انگور بستان‏

 

چه دانى شادى ایزدپرستان‏

تو را زیبد      نشاط      آب و نانى‏

 

     نشاط      عشقبازان را چه دانى‏

     
  • حسین صفرزاده