پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۶۳ مطلب با موضوع «امیرالمومنین» ثبت شده است

۲۶
خرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

امیر المومنین – متقین 74- 75- همگان به خیر ش امیدوار و از شرش در امانند «الخیر  منه مأمول و الشر منه مأمون» ترجمه: از او (متّقى) امید خیر  است و امنیت از شر.***

  1. متقّین واقعى تا بتوانند سعى مى‏کنند، منبع صدور خیر ات باشند و از شر بپرهیزند، از تجاوز و ظلم و تعدى اجتناب کنند، از غیبت و تهمت و دروغ مبرّا باشند، راستى در اجتماعى که همه به همه دروغ مى‏گویند، چگونه مى‏شود زندگى کرد، اعتماد سرمایه بزرگ زندگى است که در سایه صدق و صفا و راستى امکان‏پذیر است، رذائل اخلاقى و شرور ، جامعه را متلاشى مى‏کند.
  2. مسلمان راستین آن است که براى مردم منشأ خیر  باشد و همیشه مردم از او توقع خیر  داشته باشند، مسلمان واقعى آن است که همّتش مصروف مردم است و براى خیر  و صلاح جامعه تلاش مى‏نماید.
  3. داستان طنزآمیزى گفته‏اند که نمایانگر حقیقتى بزرگ است: امیرى، داروغه جوانى را انتخاب کرد تا دزدهاى شهر را بگیرد یعنى مملکت را آباد کند و سر و صداى مردم را که اعتراض مى‏کردند، دزد فراوان شده بخواباند، این داروغه جوان با مهارتى خاص پس از اندک زمانى دزدها را گرفت و به امیر گزارش کرد که من مملکت را امنیت دادم و دزدها را دستگیر کردم،
  4. امیر گفت تمام آنها را دستگیر کردى، گفت: آرى، گفت بسیار کار بدى کردى، جوان تعجب کرد و گفت چرا؟ گفت تو منافع ما را با گرفتن آنها از دستمان گرفتى، اگر دزد نباشد کسى به سراغ ما نمى‏آید و توجهى به ما نمى‏شود درآمد ما در این است که لااقل همیشه چند سارق و دزد و متقلّب در اجتماع باشند، بسیارى از هدیه‏ها و رشوه‏ها که به ما مى‏رسید به خاطر ناامنى مردم بود، اگر مردم به سراغ ما آیند براى ما نفع دارد.
  5. این گرچه طنز است ولى حقیقتى را مى‏فهماند، که بعضى مردم راضى به ضرر مردم و اجتماعند، تا از آن نفع شخصى و سود شخصى برند. در روایتى که در فرازهاى سابق، نقل کردیم آمده بود که پیامبر (صلى الله علیه و آله) دیدند مردم به دور مردى جمع شده‏اند، فرمودند کیست؟ گفتند دیوانه است، حضرت فرمودند: او دیوانه نیست او مریض است .
  6. مجنون ودیوانه - بیائید تا دیوانه واقعى را به شما معرفى کنم و خصوصیاتى ذکر فرمودند و از جمله فرمودند: «الَّذى لا یُؤمَنُ شره و لا یُرجى خیر ه فذلک المجنون»:

«کسى که مردم از شر او در امان نیستند و خیر  و نیکى او را امید ندارند، او مجنون و دیوانه است».

  1. به خیر  و نیکى او امید نیست- آرى دیوانه از دید این بزرگترین پیامبر الهى که سخنى گزاف نمى‏گوید چنین شخصى است.
  2. اولین اقدام کننده به خیر ات - خداوندا از وجود پر برکت خودت که خیر  محض است خیر  محض به ما عنایت فرما و همچون انبیاء و اوصیاء (علیهم السلام) خود که درباره آنها فرمودى‏ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ وجود ما را نیز منبع خیر  گردان تا همچون راهیان راهت اولین اقدام کنندگان به خیر ات باشیم «ان ذکر الخیر  کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و ماواه و منتها»:
  3. اول و اصل و فرع و معدن خیر ات - «اگر نام خیر  و نیکى برده شود شما (ائمه و معصومین (علیهم السلام)) اول و اصل و فرع و معدن و جایگاه و منتهاى آن هستید».
  4. جلوه شر به خیر   - حبّ دنیا، شرور  را نزد انسان خیر  جلوه مى‏دهد. «لا یَحْسَبَنَّ ... هو خیر »
  5. بیان مکافات عمل - خداوند متعادل به موسى وحى کرد: من به خاطر تلاش پدران به فرزندان لطف مى‏کنم. اگر پدران نیکوکار باشند، به فرزندانشان خیر  و برکت مى‏رسد؛ اما اگر شرور باشند، به فرزندانشان شر مى‏رسد. سپس فرمود: زنا نکنید تا به زنان شما زنا نشود.
  6. سلطه شرور  بر جامعه - حضرت على علیه السلام فرمود: «اگر امر به معروف و نهى از منکر ترک شود، کارهاى نیک و خیر  تعطیل و انسانهاى شرور  و بد بر جامعه مسلّط مى‏شوند».
  7. از بازی بچه ها منع نکنید - پدر و مادرها عنایت کنند و بچه هایشان را از بازى منع نکنند و اتفاقاً حدیت داریم که خودشان هم بازى کنند. «من کان له صبى فلیتصاب له» (عوالى‏اللآلى/ ج 3/ ص 311) کسى که بچه دارد، خودش بچه شود. بخاطر اینکه پدر حوصله ندارد و یا مادر حوصله ندارد، هر چه بچه بازى بکند و شرور  باشد، او را از بازى منع نکنند،
  8. بچه ها نابغه اند به خیر  راهنمایی کنید - چون آدم شرور براى شیطنت فکر مى‏کند و فکر وقتى در راه شیطنت راه افتاد در راه خیر  هم راه مى‏افتد. به امید اینکه در راه شیطنت نماند. آن‏ها که خیلى شیطان‏اند، خیلى نابغه هستند. منتها مسیرشان عوض شده است.
  9. هر چه خیر  است در خداست - در هر آفریده‏اى احتمال شرور  هست‏ «مِنْ شر ما خَلَقَ» هر چه خیر  است در خداست شرها در ما است مثلًا کره زمین همینطور که دور خورشید مى‏گردد یک طرفش نور است و یک طرفش تاریک. هر جا روشن است از خورشید است و هر جا تاریک است از خودش به زمین مى‏شود
  10. تاریکی از خودت است-گفت زمین پزنده هر جا روشن است مال خورشید و هر جا که تاریک است مال خودت است‏ «وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ» (نحل/ 53)، «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ کَفى بِاللَّهِ شَهیداً» (نساء/ 79) تاریکیت از خودت است نورت از خورشید چیزهایى که خدا خلق کرده خوب است
  11. آهن خوب است ولی خنجر - آهن خوب است منتهى وقتى خنجر مى‏شود مى‏آید دست شمر ... باران خوب است توى جوى‏ها که راه افتاد جوبها کثیف است آب تمیز مى‏آید لجن مى‏شود در هر آفریننده‏اى ممکن است شر باشد حتى کمالات.
  12. خدایا ما ظلم کردیم به خودمان‏ - «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» (اعراف/ 23) خدایا ما ظلم کردیم به خودمان‏ «فَاغْفِرْ لَنا» مثلًا خوب‏ «مِنْ شر مَا خَلَقَ» من راجع به شرور  انشاءا ... صحبتى خواهم کرد که این شرور  فلسفه شرور  چیه. بسیارى از قضاوت‏هایى که مى‏گوییم چرا این شره مى‏بینیم این خیر  بوده ما ازش استفاده شر کردیم
  13. خیلی چیز های شر می تواند خیر  باشد - یا یک جمع بندى باید حساب بکنیم خیلى چیزها به دید ما شره واقعا خیر  مى‏تواند باشد این هم هست مثلا یک سفره‏اى که پهن است بچه دو ساله دست مى‏کند شیرینى بخورد مى‏بیند خوشمزه است دو مرتبه بر مى‏دارد بخورد شیرینى پهلوى بچه دو ساله توى سفره خیر  است اما دست مى‏زند به فلفل‏ ..
  14. چگونه به خیر  و برکت گسترده برسیم؟ راهکار قرآن براى رسیدن به خیر  و ارزشهاى والا گذشت از چیزهاى مورد علاقه است: «لن نتالوا البر حتى تنفقوا ممّا تحبّون»، «لن تنالوا» هرگز به آن برکت نمى‏رسید مگر از این راه، یعنى یک راه براى رسیدن به خیر  کثیر وجود دارد و آن نظیر ندارد. اولین برندگان این راه، شهدا هستند که جان عزیز خود را در راه خدا هدیه کردند.
  1. آخرین گفتار . آنها که عاقبت به خیر  شدند:
  2. 1. ابوریحان‏ : ابوریحان در حال جان دادن بود گفت: این مسأله را بدانم و بمیرم بهتر است یا جاهل درگذرم. مسأله را گفت و از خانه خارج شد و صدای شیون از خانه بلند شد. آخرین گفتارها، محمد راجی، ص 412
  3. 2. ابن یمین‏ : ابن یمین از شعرای معروف خراسان در لحظات جان دادن بعد از تلاوت قرآن این شعر را گفت و جان داد: منگر که دل ابن یمین پر خون شد.....بنگر که از این سرای فانی چون شد.....مصحف به کف و روی به ره چشم به دوست‏.....با یک اجل خنده زنان بیرون شد..آخرین گفتارها، محمد راجی، ص 306
  4. 3. ابوایوب انصاری‏ .-ابوایوب انصاری در جنگ با روم شرکت کرد نزدیک قسطنطنیه بیمار شد و تب کرد. تنها وصیت او به رزمندگان این بود که بدن مرا در صندوقچه‏ای بگذارید و پای دیوار قسطنطنیه دفن کنید، زیرا از پیامبر (صلی الله علیه وآله ) شنیدم: یُدفن عند سور القسطنطنیه رجل صالح من اصحابی‏ امیدوارم که من باشم. همین وصیت رمز پیروزی و فتح روم شد آخرین گفتارها، محمد راجی، ص 318
  5. 4. از عرفا- 1. محمد بن احمد اسکاف- محمد بن احمد اسکاف یکی از عرفای قرن سوم، سی سال هر روز روزه بود و بالاخره با زبان روزه از دنیا رفت. در آن لحظه پرسیدند دنیا را چگونه یافتی؟ گفت: پر از درد و رنج به زحمت مال و ثروت به دست آورند و با حسرت بگذارند.
  6. 5. ابوبکر کنانی - از ابوبکر کنّانی (از مشاهیر عرفاست) در لحظات جان دادن پرسیدند چگونه به این مقام رسیدی؟ گفت: چهل سال دیده‏بان دل بودم هر چه غیر خدا بود از دل به در کردم تا چنان شد که هیچ نداشت غیر از خدا. این بگفت و جان داد. آخرین گفتارها، محمد راجی، ص 352
  7. 6. حضرت آمنه مادر نبی اکرم (صلی الله علیه وآله) گویند: آمنه مادرنبی اکرم (صلی الله علیه وآله) در دم مرگ در حالی که به صورت فرزندش رسول خدا نگاه می کرد این اشعار را می سرود..بارک فیک الله من غلام یا بن الذی من حومه الحمام! خداوند به تو ای فرزند عزیز! خیر  وبرکت مرحمت کند، ای فرزند! کسی که خدا به فضل و کرمش او را از چنگال مرگ خلاصی بخشید در آن روزی که بین او (عبد الله) و شتران قرعه کشیدند و به صد شتر گران قیمت فدا داده شد.
  8. پس فرمود:" کل حی میت و کل جدید بال و کل کثیر نفیی و انا میت وذکری باقی و قد ترکت خیر ا وولدت طهرا" یعنی هر زنده ای می میرد، هر نو وتازه ای کهنه می شود و هر زیاده ای روبه کاستی رفته وفانی می شود. من می میرم ولی نام من جاودان می ماند چون از خود خیر ی و فرزند پاکیزه ای یادگار گذاشته ام‏ (آخرین گفتارها ص 168 تا 170)
  9. 7. ابوالحسن غالب اندلسی‏ - ابوالحسن غالب اندلسی زمان فوتش رسید. به اطرافیانش گفت: دور من بگردید و هفتاد هزار مرتبه تهلیل بگوئید و ثوابش را هدیه به من کنید. چون پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: این فدیه یک مؤمن است و برای نجات بسیار نافع است. همین کار را کردند. آخرین گفتارها، محمد راجی، ص 378
  10. 8. ابن هیثم‏ - ابن هیثم (ملقّب به بطلمیوس ثانی) ریاضی دان و طبیب و حکیم حدود 200 کتاب تألیف کرده به اسهال خونی دچار شد. معالجات بی‏اثر در حال مرگ می‏گفت: ضاعت الهندسه و بطلب المعالجة و علوم الطّب ... خود را به طرف قبله کشید و گفت:" خدایا برگشت همه به سوی توست. به تو توکل می‏کنم و به سوی تو می‏آیم." آخرین گفتارها،  ص 302
  11. 9. آسیه زن فرعون‏ - آسیه، زن فرعون در حالی که دست و پایش میخکوب شده بود و در چند قدمی شهادت بود، گفت: رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة تحریم/ 11. آخرین گفتارها، ص 165
  12. 9. ابان بن سعید :ابان بن سعید از کاتبان وحی است و از کسانی است که از بیعت با ابی‏بکر تخلف کرد و از خاندان پیغمبر (صل الله علیه وآله ) تبعیت کرد. در جبهه شام به شهادت رسید. قبل از شهادت همین که خواست روح از بدنش مفارقت کند گفت: أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُون این جمله را گفت و جان داد. آخرین گفتارها، محمد راجی، ص 174
  13. 10. ابن عباس‏ - حدود 30 نفر از شیوخ به عیادت ابن عباس رفتند و در وقت احتضار و از اختلاف امت درباره حضرت علی (علیه السلام ) پرسیدند. او گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شنیدم: عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ وَ هُوَ الامَامُ وَ الْخَلِیفَةُ مِنْ بَعْدِی فَمَنْ تَمَسَّکَ بِهِ فَازَ وَ نَجَا آخرین گفتارها، ص 242
  14. «الهى» این عارف وارسته در ذیل این دو فراز (الخیر  منه مأمول و الشر منه مأمون) گوید:

از او غیر از نکوئى کس در آفاق‏

 

ندارد چشم زیر چرخ نه طاق‏

  1. نباشد غیر نیکى از وى امید
 

بد از وى کسى نخواهد دید جاوید

جمالش آینه کل الکمال است‏

 

زکل الخیر  فعال شر محال است‏

  1. ز شاخ نخل کس حنظل‏ نچپده است‏
 

شرنگ‏ از شکرستان ناپدیدست‏

حنظل : میوه‏اى به شکل هندوانه بسیار کوچک، طعمش تلخ، گیاه آن نیز شبیه بوته هندوانه است و در جاهاى خشک مى‏روید، در فارسى هندوانه ابوجهل و خربزه روباه گفته مى‏شود (فرهنگ فارسى عمید).

 

نکوئى کن تو نیز اى مرد هشیار

 

بگرد شر، مگرد اندیش بسیار

چنان شود کز تو جز خوبى نبینند

 

جهانى غیر محبوبى نبینند

  1. ز تو چون خیر  دارد گیتى امید
 

به خوبى تو گردد ماه و خورشید

شتابد گردش گردون به کامت‏

 

شود مه مشترى انجم غلامت‏

  1. به هر آئینه سازد خوب رویت‏
 

که نیک و بدهمى بیند نکویت‏

نیازارد به جور این آسمانت‏

 

نگه دارد ز اطوار زمانت‏

نکو شو گر نکوئى دارى امید

 

که باید بد کند بهرام و ناهید

چو آن نیکو نهادان پاکدین باش‏

 

ز زشتى دور و با خوبى قرین باش‏

  1. بدان خوبى که خورشید سپهر است‏
 

که با سرتاسر گیتى به مهر است‏

ز خیر  اندیشى انسان باش بارى‏

 

که جز خیر  از تو نبود انتظارى‏

ز شر آن سان منزّه دار خود را

 

که ایمن سازى از خود نیک و بد را

40 اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 421 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

  • حسین صفرزاده
۲۶
خرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

                 

 امیر المومنین – متقین 74- 75- همگان به خیر ش امیدوار و از شرش در امانند «الخیر  منه مأمول و الشر منه مأمون» ترجمه: از او (متّقى) امید خیر  است و امنیت از شر.***

  1. شرح: دو ویژگى بارز متقین صدور خیر  از آنها و عدم صدور شر از آنها است، یا اگر شرى به آنها نسبت داده شود، شرى نسبى است چون خیر  و نیکى، بسیار از پرهیزکاران صادر مى‏شود، مردم امید آن را از آنها دارند، و چون داراى ملکه تقوى هستند، شرى از آنها صادر نمى‏شود و مردم از شر آنها کاملا در امان هستند.
  2. مسئله خیر  و شر را در ذیل فراز «شرور هم مأمونة» توضیح دادیم و اینجا نیز اضافه مى‏کنیم:
  3. تعریف خیر  و شر
  4. تعریف شر: بدی، زیان، ضرر مقابل خیر  وجمع آن شرور .
  5. کمال وعدم - تفسیر خیر  و شر از دید یک فرد معتقد به مبدأ و معاد این است که هر چه مایه تکامل بشر و سوق او به طرف اللّه شود خیر  و هر چه باعث تنزّل و انحطاط و دورى از خدا شود، شر است. هر کمالى خیر  و هر عدم کمالى شر است، خداوند خیر  و شر کتاب تکوین را با فرستادن قرآن بیان فرمود، مولى على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه‏
  6. تبین خیر   وشر- مى‏فرماید: «ان الله سبحانه انزل کتابا هادیا بین فیه الخیر  و الشر فخذوا نهج الخیر  تهتدوا و اصدفوا عن سمت الشر تقصدوا»: «خداوند سبحان کتاب هدایت کننده‏اى را فرستاد و خیر  و شر را در آن تبیین فرمود، پس راه خیر  را پیش بگیرید که هدایت‏ مى‏شوید و از جانب شر متمایل به منصرف شوید تا در مسیر مستقیم قرار گیرید».
  1. بدست آوردن واعراض - مفسّر این کتاب على (علیه السلام) نیز تأکید مى‏کند:

          «اذا رأیتم الخیر  فَخُذوا به و اذا رایتمُ الشر فأَعرضُوا عنه»: «هنگامى که خیر  را دیدید آن را بگیرید و وقتى شر را ملاحظه کردید، از آن اعراض کنید»!

  1. امورى عدمى - در ذیل فراز «شرور هم مامونة» گذشت که عالم ترکیبى از خیر  محض و شر محض نیست بلکه از نظر ما هر چه در عالم است خیر  است و شرور  یا امورى عدمى هستند، مانند جهل و مرگ و فقر که عدم علم و عدم حیات و عدم ثروت است و یا شرور ى نسبى هستند، مثل نیش عقرب و زنبور یا سمّ مار و میکروبهاى موذى بیمارى‏زا، اینها گرچه امرى وجودى هستند، ولى شر محض نیستند،
  2. فى نفسه شر نیست - نیش عقرب و زنبور و مار همانند سلاحهائى است که در دست یک سرباز براى دفاع از خود و مرز و بوم و ناموس او است، اینها فى نفسه شر نیست اگر عقرب این نیش را به انسانى براى دفاع از خود زند، براى او شر نیست،
  3. لازمه نظام احسن - خیر  محض است گرچه براى مضروب و آن که نیش خورده شر است، میکروبهائى را نیز که ما موذى و بى‏فائده مى‏پنداریم در این عالم مأمورانى براى انجام کارى هستند و لازمه نظام احسن مى‏باشند گرچه در مواردى براى فردى مضرّ باشند.
  4. خار سپر حفاظتى گل - بله اگر خود را محور قرار دادیم، و خود محور شدیم مى گوئى این امور براى من شر است، یا خار کنار گل شر است ولى خود خار سپر حفاظتى گل است تا حیوانات را از حریم گل دور کنند آنها مایه حفاظت حیثیت گل هستند ولى گلچین خود را مى‏نگرد.
  1. باد حیاتبخش  - بارانى که مى‏ریزد و قبلش بادى که میوزد، حیاتبخش زمین و گیاهند، زنده شدن زمینها با باران و گرده‏افشانى گلها خیر  است گرچه آن باد لانه ى پرنده‏اى را خراب و او را بى‏خانمان کند و آن باران خانه مورى را پر کند و خانه مستضعفى را خراب کند، باید مجموع را مطالعه کرد و نتیجه مطالعه این است که عالم خیر  محض است و شر محض با آن جمع نمى‏شود.
  2. خیر   وشرور  نسبى  - پس آنچه پرهیزکاران انجام مى‏دهند، خیر  است و شرى ندارند، و اگر باشد مثل این شرور  نسبى است، پرهیزکارى که در مقام استغاثه یک مؤمن به نفع او شهادت مى‏دهد، مسلماً براى طرف دیگر مخاصمه شر است ولى نسبت به ظالم شر است و این طبیعى مسئله است، در مقام قضاوت اگر حق را براى صاحب حق تشخیص داد به نظر طرف دیگر که ناحق است، شر محسوب مى‏شود ولى در درون اعمال قلب آن طرف هم که ناحق ادعا کرده و ظلم کرده، این عملِ قاضى خیر  است، گرچه ظاهراً از آن ابراز ناراحتى کند چون فطرت سلیم انسانى خیر  و تصدیق کننده خیر  است.
  3. متقّى منبع خیر است - مولى در این فراز نمى‏فرمایند: فرد متقّى کار خیر  مى‏کند یا عمل نیک انجام مى‏دهد، بلکه مى‏فرماید مردم از او انتظار خیر  دارند یعنى او منبع خیر  است نه تنها مصدر خیر ، حال به چند مصداق از مصادیق خیر  که مردم امید صدور آن را از متّقیان دارند و
  4. پرهیزکاران در امنیت - چند مصداق شر که مردم از آنها نسبت به پرهیزکاران در امنیت هستند، از آیات و روایات ذکر کنیم، تا کاملا مراد از خیر  و شر در این دو فراز مشخص شود:
  5. ثروت فى نفسه خیر  و نیک است - قرآن مال و ثروت را خیر  دانسته است: کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خیر اً الْوَصِیَّةُ: خداوند در این آیه مى‏فرماید: «دستور داده شد که‏ چون یکى از شما را مرگ فرا رسد اگر داراى متاع دنیا است وصیت کند»، مفسّرین از خیر  در این آیه تفسیر به مال و ثروت کرده‏اند و این نشان مى‏دهد ثروت فى نفسه خیر  و نیک است و باید در راه شرعى از آن استفاده شود.
  1. جهاد برای خیر   است - قرآن جهاد را خیر  معرفى کرده است: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خیر  لَکُمْ‏: «حکم جهاد بر شما نوشته شده و حال آنکه بر شما ناگوار و ناپسند است و چه بسا با شما چیزى را ناپسند مى‏پندارید و آن براى شما خیر  است».
  2. روزه خیر   است.- روزه از دیدگاه قرآن خیر  است: أَنْ تَصُومُوا خیر  لَکُمْ‏: «اینکه روزه‏دار باشید براى شما بهتر است».
  3. تقوى خیر  است: لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خیر : «لباس پرهیزگارى بهتر است».
  4. توبه خیر  است: فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خیر  لَکُمْ‏: «اگر توبه کنید براى شما بهتر است».
  5. اسلام خیر   است.- قرآن امت اسلام را بهترین امت و «خیر » معرفى مى‏کند و هر کس در زمره این امت باشد خیر  است: کُنْتُمْ خیر  أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ: «شما بهترین امتى بودید که به سود انسانها آفریده شدید».
  6. امربه معروف ونهی از منکر خیر  است- در ادامه درباره علت و ملاک خیر  مى‏فرماید: زیرا امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنید و ایمان به خدا دارید، کسى خیر  است که این خصوصیات و ملاکها در اوباشد
  7. طلوع ملاک های خیر  - و همین نیز ملاک خیر  بودن جامعه است، هر جامعه‏اى نورانیت امر به معروف و نهى از منکر و ایمان به خدا از آن‏ غروب کند، بیچارگى و بدبختى بر آن جامعه طلوع کند
  8. مقدم بر ایمان - و نکته دقیق این است که در قرآن امر به‏ معروف و نهى از منکر، بر ایمان به خدا مقدم داشته شده
  9. ایمان ریشه دار- و شاید به خاطر اینکه ایمان وقتى ریشه‏دار است که دو اصل امر به معروف و نهى از منکر حاکم باشد.بهترین مردم نافع ترین آنها براى مردم است-
  10. نفع رساندن به مردم - مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند:«خیر  النّاس مَنْ نَفَعَ النّاس»:«بهترین مردم کسى است که به مردم نفع رساند».
  1. نافع برای مردم- در روایتى دارد که مردى به نبىّ اکرم (صلى الله علیه و آله) گفت، دوست دارم بهترین مردم باشم، فرمودند: «خیر ا النّاس مَنْ یَنْفَعُ النّاس فکُنْ نافِعاً لَهم»: « بهترین مردم کسى است که نفع به مردم رساند، پس نافع براى آنها باش».
  1. بهترین مردم- در روایتى دیگر مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «بهترین مردم کسى است که تحمل سختى و مشقت زندگى مردم را کند» «خیر  النّاس مَنْ تَحَمَل مَؤُونَةَ النّاس».
  2. عصیان هوانى نفسان - بهترین مردم کسى است که حرص را از قلب خود بیرون کند و به خاطر اطاعت پروردگارش عصیان هوانى نفسانى خود نماید. مولى على (علیه السلام) فرمودند: «خیر  النّاس مَنْ اخرَجَ الحِرْص عَنْ قَلْبِه وَ عَصى هَواه فِى طاعَةِ ربّه»
  1. بهترین مردم رضای پروردگار است) در روایتى دیگر کلّى‏تر فرمودند: «که بهترین مردم کسى است که نفس خود را از شهوات تطهیر کند (و از جمله ناپاکیهاى نفس حرص است) و غضب خود را نابود کند و پروردگارش را راضى گرداند».
  2. بخل از مصادیق شر: قرآن بخل را از شرور  شمرده است: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خیر اً لَهُمْ بَلْ هُوَ شر: «کسانى که بخل میورزند به آنچه خداوند از فضل و رحمتش به آنها داده، گمان نکنند براى آنها خیر  است، بلکه  شر براى آنها است». افراد بخیل فکر مى‏کنند اگر از اعطاء مال به دیگرى امساک کنند، براى آنها بهتر است و مال بیشترى روى هم انباشته مى‏کنند، ولى  او که این اموال از اوست و برکت به آنها مى‏دهد، این بخل را خیر  نمى‏داند، بلکه شر مى‏شمارد.
  1. عدم تعقل از مصادیق شر است: افرادى که تعقل نمى‏کنند، شر هستند، قرآن مى‏فرماید: إِنَّ شر الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ‏: «بدترین جنبندگان نزد خداوند، افراد کر و لالى هستند که اندیشه نمى‏کنند». کسانى که تعقل نمى‏کنند و گوشهاى آنها از سخنان الهى ناشنوا و از گفتن حق امتناع میورزد بدترین مخلوقات از نظر کتاب الهى هستند.
  1. از مصادیق این عدم تعقل کنندگان کافرانى هستند که از روى آگاهى کفر ورزیدند: إِنَّ شر الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ‏: «همانا بدترین جنبندگان نزد خداوند کسانى هستند که کفر ورزیدند و آنها ایمان نمى‏آورند».
  2. پیشوای ظلم از مصادیق شراست: پیشواى ظالم و جائرى که گمراه شد و گمراه مى‏کند از مصادیق شر است، مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند:«انّ شر النّاسِ عِنْدَ اللّه امامٌ جائرٌ ضَلّ و ضُلّ به»: «بدترین مردم نزد خداوند، رهبر و پیشواى ظالمى است که گمراه شد و به وسیله او مردم گمراه مى‏شوند».
  1. بدترین مردم مصادیق شر: کسى که از ترس شرش اکرام شود، خود شر است، رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) مى‏فرمایند: «شر النّاس عنداللّه یوم القیامة الذین یُکرَمُونَ اتّقاءَ شرهم»: بدترین مردم نزد خداوند، روز قیامت، کسانى هستند که به خاطر پرهیز از شرشان اکرام و احترام مى‏شوند.
  1. ظالم وستم مصادیق شراست : ظالم شر است: مولى على (علیه السلام) فرمودند: «شر النّاس من یظلِمُ النّاس»: «بدترین مردم کسى است که مردم را ظلم و ستم مى‏کند».
  1. عذر و عفو قبول نکند مصادیق شراست : کسى که عذر و عفو قبول نمى‏کند، شر است. مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «شر النّاس مَن لا یَقبل العُذر و لا یُقیل الذنب»: «بدترین مردم کسى است که عذر نمى‏پذیرد و گذشت از گناه دیگرى نمى‏کند».
  1. از خدا نمی ترسد از مردم می ترسد مصادیق شراست: کسى که از مردم مى‏ترسد و از خدا نمى‏ترسد مصداق شر است. مولى على (علیه السلام) فرمودند: «شر النّاسِ مَنْ یَخْشَى النّاس فى رَبّه و لا یَخْشى رَبّه فى الناس»: «بدترین مردم کسى است که از مردم در برابر فرامین خداوند مى‏ترسد و از پروردگارش در مورد رضایت مردم نمى‏ترسد».
  1. 8 به مردم سوء ظن و اعتماد ندارد از مصادیق شراست: - کسى که نسبت به مردم سوءظن دارد و به آنها اعتماد نمى‏کند، و احَدى هم به خاطر عملکرد بدش به او اعتماد نمى‏کند از مصادیق شر است  مولى فرمودند:«شر النّاس مَنْ لا یَثَقُ بِاحَد لسوء ظَنِّه و لا یَثِقُ به احَدٌ لسوء فِعله»
  1. هزاران خیر  و شر - اینها نمونه‏هاى مختصرى از صدها بلکه هزاران خیر  و شرى است که ما به آن برخورد مى‏کنیم و این نوشته جاى ذکر همه آنها نیست.
  2. مصادیق رسیدن به کمال وعدم تکامل - این مصادیقى که از خیر  و شر شمرده شد، تعدادى از وسائل رسیدن به کمال و تعدادى از وسائل سقوط و عدم تکامل است. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۶
خرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین – متقین73- مهار کردن قوه غضب‏ مکظوما عیظه‏ ترجمه: (مى‏بینى براى فرد پرهیزکار که) خشم او فرو نشسته است.***

  2. علاج غضب ‏الف- براى علاج غضب در همان حالت غضب و اشتعال آن، امورى علمى و عملى را علماء اخلاق و روانپزشکان ذکر کرده‏اند:
  3. علاج علمى- آن که در مفاسد غضب فکر کند که موجب هتک حرمت و نوامیس مردم مى‏شود، گاه موجب قتل یا به خاک مذلت نشاندن مظلومى مى‏گردد، گاهى باعث کینه‏توزى و حسد و غیره مى‏شود و این مفاسد هر یکى براى هلاکت انسان کافى است.
  4. علاج عملى- عمده آن انصراف و منحرف کردن نفس در ابتداى پیدایش این حالت است، زیرا که آتش را در مراحل ابتدائى به راحتى مى‏توان مهار کرد، تا این شعله بیشتر مشتعل نشده خود را به وسائلى منصرف کند، یا به رفتن از آن محل، یا به تغییر حالت، اگر نشسته است برخیزد و اگر ایستاده است بنشیند، یا به ذکر خداى مشغول شود، بلکه بعضى ذکر خدا را در حال غضب واجب دانسته‏اند.
  5. موجب رفتن وسوسه  - در نزد امام باقر (علیه السلام) سخن از غضب به میان آمد، فرمودند: «همانا انسان غضبناک مى‏شود و راضى نمى‏شود تا داخل آتش شود، پس هر کسى که غضب بر کسى کرد و ایستاده است زود بنشیند، زیرا این عمل موجب رفتن وسوسه شیطان از او مى‏شود ...».
  6. ب- براى معالجه اساسى غضب نیز فرموده‏اند: باید ریشه غضب را جستجو کرده و با آن مبارزه نمود، گاهى عجب، افتخار، تکبر، لجاجت، مزاح، و غیره است ولى عمده آنها به دو چیز برمى‏گردد:
  7. یکى حبّ نفس است، که از آن حبّ مال و جاه و شرف و حبّ نفوذ اراده و بسط قدرت تولید مى‏شود، و اینها نوعاً اسباب هیجان آتش غضب مى‏گردد، زیرا انسانى که داراى این چنین محبتهائى است، به این امور خیلى اهمیت مى‏دهد، و موقعیت اینها در قلبش بزرگ است و اگر مختصر مزاحمتى در یکى از اینها برایش پیش آمد کند و یا احتمال مزاحمت دهد، بى موقع غضب کند و جوش و خروش نماید و مالک نفس خود نشود ولى اگر تمایلش چندان شدید نباشد، به این امور اهمیت ندهد
  8. وسکونت نفس و طمأنینه حاصل از ترک حبّ جاه و شرف و سایر شُعَبات آن نگذرد نفس برخلاف رویه و عدالت قدمى گذارد. و انسان بى تکلّف و زحمت در مقابل ناملایمات بردبارى کند و عنان صبرش گسیخته نشود و اگر حبّ دنیا از دلش ریشه‏کن شود و قلع این ماده فساد بکلّى شود، تمام مفاسد نیز از قلب‏ هجرت کند و تمام محاسن اخلاقى در مملکت روح وارد گردد.
  9. و سبب دیگر از مهیجات غضب آن است که انسان غضب و مفاسد حاصل از آن را که از اعظم قبائح و نقایص و رذائل است، به واسطه جهل و نادانى، کمال گمان کند و از محاسن شمرد، چنانچه بعضى از جهّال آنها را از جوانمردى و شجاعت و شهامت و بزرگى دانند و از خود تعریف‏ها و توصیفها کنند که ما چنین و چنان کردیم و شجاعت را که از اعظم صفات مؤمنین است، با این صفت زشت اشتباه کند باید بداند که شجاعت غیر از این رذیله است و موجبات و مبادى و آثار و خواص آن نیز غیر آن است.
  10. مبدأ شجاعت قوت نفس و طمأنینه آن و اعتدال و ایمان و قلّت مبالات به زخارف دنیا و پست و بلند آن است ولى غضب از ضعف نفس و سستى ایمان و عدم اعتدال مزاج و محبت دنیا و خوف از دست رفتن لذائذ دنیوى است و در مورد آثار نیز، فردِ غضبناک در حال شدت و فوران غضب مثل دیوانه‏ها، عنان گسیخته شده و چون حیوانات درنده گشته
  11. آئینه به دست او بدهند،-و بدون ملاحظه عواقب امور و بدون رویه و حکم عقل حمله کند و افعال و اطوار زشت و قبیح از او صادر شود، مالک زبان و دست و پا و سائر اعضاى خود نباشد چشم و لب و دهن را به طورى زشت و بدترکیب کند که اگر در آن حال آئینه به دست او بدهند، از زشتى صورت خود خجل و شرمسار گردد.
  12. شخص شجاع در تمام این موارد - بعضى از اینها به حیواناتى بى شعور بلکه به جمادات غضب کنند هوا و زمین و برف و باد و باران و سائر حوادث را سبّ کنند، اگر خلاف مطلوب آنها جریان پیدا کند، گاهى بر قلم و کتاب و کاسه و کوزه غضب کنند، آنها را درهم شکنند یا پاره کنند، ولى شخص شجاع در تمام این موارد برخلاف عمل کند،
  13. به موقع غضب کند - کارهایش از روى رویه و میزان عقل و طمأنینه نفس است، به موقع غضب کند و در موقع خود حلم پیشه کند، هر چیزى او را به غضب در نیاورد، و موقع غضب به کلى از کنترل خارج نمى‏شود و با تمیز و عقل انتقام کشد، مى‏فهمد از که انتقام کشد و به چه اندازه و به چه کیفیت‏کند و از که عفو و اغماض نماید و بطور کلى کارى کند که پشیمانى ندارد.
  14. به ذلت معذرت‏خواهى - یکى از حکماء جمله بسیار ارزنده‏اى دارد که قابل توجه است، او مى‏گوید:«لا یَفى عِزُّ الفضبِ بَذِلّة الاعتذار»: «عزت غضب به ذلت معذرت‏خواهى برابرى نمى‏کند».
  15. ذلت نزد ارباب بصیرت - یعنى فرد غضبناک فکر مى‏کند با این عمل عزّتى براى خود کسب کرده و خود را مى‏گیرد و به خود مى‏بالد، ولى این عزّت در برابر ذلّت پشیمانى و عذرخواهى قابل مقایسه نیست، اصلا در این عمل هر چه هست ذلت است و نزد ارباب بصیرت عزّتى نیست.
  16. شیطان دشمن خدا - مردى به نزد ربیع بن زیاد حارثى آمد و گفت فلانى غیبت تو را کرده، و به تو دشنام داده، گفت: به خدا قسم من از کسى که به او امر کرده خشمگین و غضبناکم، مرد گفت چه کسى به او امر کرده است؟ گفت شیطان، دشمن خدا، گمراه کرد او را تا به گناهش وادارد و اراده کرد تا مرا بر ضد اوغضبناک کند و مجازاتش کنم
  17. خداوند آن مرد را بیامرزد - و به خدا آنچه را دوست دارد به او ندهم، خداوند گناهان ما و آن مردى را که پشت سر من غیبت کرد و ناسزا گفت، بیامرزد.
  18. آب سرد حلم - پس برادر کظم غیظ کن و شعله خشم خود را با آب سرد حلم فرو نشان.
  19. رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «ما تَجَرَّع عبدٌ جرعَةً افضَلْ عند اللّه مِنْ جرعة غیظ کَظَمَها لِلّه ابتغاء وجه اللّه»:
  20. جرعه ای با فضلیت - «هیچ بنده‏اى جرعه‏اى نخورد که با فضیلت‏تر باشد نزد خداوند از جرعه غیظى که آن را براى خدا و رسیدن به رضاى او خورد و کظم غیظ نمود».
  21. درون پر ایمان - در جاى دیگر فرمودند: کسى که کظم غیظ نمود، خداوند درون او را پر از ایمان گرداند.
  22. جرعه خشم بنوشید - امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هیچ جرعه‏اى بنده ننوشد نزد خداى عزوجل که محبوبتر باشد از جرعه خشمى که هنگام غیظ در دل بنوشد، بوسیله صبر یا خویشتن دارى.
  23. محبوب ترین دوجرعه - در جاى دیگر فرمودند: از محبوبترین راهها به سوى خداوند عزوجل دو جرعه است: یکى جرعه غضبى که با حلم رد کنى و دیگرى مصیبتى که با صبر دفع کنى.
  24. برای رضای خدا - متّقین محکوم غرایز نیستند، آنان حاکم ومالک خویشتن‏اند. «الْکاظِمِینَ‏ الْغَیْظَ» هنگام خشم، براى رضاى او خود را نگاه مى‏دارد. «وَ الْکاظِمِینَ‏ الْغَیْظَ» - وَ الْکاظِمِینَ‏ الْغَیْظ. (آل عمران/ 134)
  25. پاداش فروبردن غیض - امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ بنده‏اى نیست که خشم خود را فرو ببرد، مگر آنکه خداوند عزّت او را در دنیا و آخرت فزونى بخشد. خداوند فرمود: «و الکاظمینَ‏ الغَیظِ ... و اللّه یُحبّ المحسنین» این پاداش فروبردن آن خشم است.
  26. گیرم شما روى دلیلى هم غیظ کردید، مسلمان باید غیظ خودش را فرو نشاند. اصلًا پهلوان کیست؟ ما پهلوان به کسى مى‏گوئیم که یک ماشین بارى را سردست بلند کند. على ابن ابیطالب مى‏گوید پهلوان کسى است که هنگام غیظ کردن بتواند خودش را نگه دارد.
  27. یکی از انسان صفات مومن این است که غیظش را فروکش کند گذشته‏ها را به رخ نکشد «وَ الْکاظِمینَ‏ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النَّاس» (آل عمران/ 134) انسان ممکن است تصمیم خطرناک بگیرد پشیمان بشود ولى خیلى کم احتمال دارد که آدم از عفو پشیمان بشود چرا بخشیدم در بخشیدن پشیمانى نیست گذشته را بروى خودمان نیاوریم‏
  28. مرحوم الهى در ذیل فرازهاى‏ (تراه قریباً امله قلیلا زلله خاشعاً قلبه قانعة نفسه منزوراً کله سهلا امره حریزاً دینه میتة شهوته مکظوما غیظه) گوید:
    1. تو چون آن پاک گوهر باز بینى‏
     

    بدین اوصاف خوش دمساز بینى‏

    امل نزدیک و لغزش اندک و باز

     

    دل خاشع به مهر دوست دمساز

    1. قناعت پیشه و کم خوار و آسان‏
     

    همه کارش در آئین سخت بنیان‏

    به دست قدرت روحانى خویش‏

     

    سپرده شهوت نفس بد اندیش‏

    1. فرو بنشانده شعله آتش خشم‏
     

    نه چینش در جبین نى خیره در چشم‏

         
  29. حکایت‏
  30. شنیدستم کنیز شاه سجاد

     

    که بر حلمش ز ایزد آفرین باد

    فتاد ابریقش از کف بر رخ شاه‏

     

    که گلگون گشتى از خون روى آن ماه‏

    1. شه دین بر کنیزک دیده بگشود
     

    نگاهى خوش به چشم قهر فرمود

     

    1. کنیز (الکاظمین الغیظ) برخواند
     

    هماندم خشم و قهر شاه بنشاند

    ز قرآن باز خواند او آیت عفو

     

    شه سجاد برزد رایت عفو

    1. به ذکر محسنین آمد که سجاد
     

    به جاى قهر کرد از لطفش آزاد

    الهى شو زنیکان جو نشانه‏

     

    وز آن شه بشنو آن شیرین ترانه‏

    1. از آنشه بردبارى را بیاموز
     

    چراغ معرفت جان را بیفروز

    که با نیکى و حلم و بردبارى‏

     

    رهى از جور خلق و قهر بارى‏

  31. حکایت‏
  32. شنیدستم ز عیساى مجرّد

     

    یکى پرسید کى روح مؤید

    چه باشد سخت‏تر در هر دو عالم‏

     

    بگفتا خشم ایزد دان مسلّم‏

    بگفت آن کیست کز خشم خدا رست‏

     

    بگفت آن کس که چشم از خشم خود بست‏

         

     

    1. تو با هر نیک و بد گر هوشیارى‏
     

    رها کن خشم و بگزین بردبارى‏

    به دام خشم و شهوت تا اسیرى‏

     

    اگر شاهى یکى مسکین فقیرى‏

    1. الهى خشم خود بنشان چو خواهى
     

    که ایمن باشى از خشم الهى‏

         
  33. *** اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 411
  34. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۶
خرداد

 @nahjolbalaghehfarzad  یا https://safarzade.blog.ir

بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین - متقین -72-  خاموش کردن شعله‏هاى شهوت ‏ «میتة شهوت ه» ترجمه: (مى‏بینى براى پرهیزکار که) شهوت  او مرده است.***
  2. مرگ شهوت ، - شرح: از ویژگیهاى دیگر پرهیزکاران خاموش کردن شعله‏هاى شهوت  است، مراد از مرگ شهوت ، کنترل و اعتدال آن و عدم سرکشى آن است، نه این که واقعاً این غریزه خدادادى را نابود کنند که این نیز طبق روایات عملى نکوهیده و غیر جائز است، حضرت، موت را کنایه از فروشى شهوت  و عدم طغیان گرفته‏اند، زیرا مرده نیز بعد از مرگ دیگر قدرت طغیانگرى ندارد، شهوت  دشمنى است که اگر رها شود، انسان را به هلاکت مى‏اندازد.
  3. بعد معرفت وشناخت - امام صادق (علیه السلام) از رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله) نقل کردند که: «ثلاث اخافهن على امتى بعدى: الضلالة بعد المعرفته و مضلات الفتن و شهوة البطن و الفرج»: «سه چیز است که بعد از خود بر امت خود مى‏ترسم: گمراهى بعد از معرفت و شناخت، و گمراهى در آزمایشها و امتحانات، و شهوت  شکم و فرج» (اشاره به شهوت  جنسى).
  4. عبادتی با فضیلت - امام باقر (علیه السلام) مى‏فرمایند: «عبادتى با فضیلت‏تر از پاکدامنى شکم و فرج نیست». امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند: امیرالمؤمنین (علیه السلام) بسیار فرمودند که:
  5. «افْضَلُ العبادةِ العِفاف»: «بهترین عبادت، عفاف و پاکدامنى و کنترل شهوات است».
  6. رشد و هدایت - مولى على (علیه السلام) در وصیتى به فرزند خود محمدبن حنفیه، مى‏فرمایند: مَنْ لَم یُعطِ نفسه شهوت ها اصابَ رُشْدَه؛ «کسى که خواهش‏هاى نفس را در اختیارش نگذاشت و به خواسته‏ها و تمایلات آن جواب مثبت نداد، به رشد و هدایت رسیده است».
  7.  پست‏ترین مردگان - میلها و خواسته‏ها در هر زمینه‏اى که باشد، براى پرهیزکاران واقعى قابل کنترل است، و هیچگاه اسیر و برده شهوت  نمى‏شوند. زیرا برده شهوت  پست‏ترین مردگان است‏ «عبدالشهواة اذلُّ من عبدالرّق»
  8. اسارت بی پایان - و کسى که اسیر شهوت  شد، اسارتش پایان نپذیرد، مگر با مرگ‏ «عبدُ الشّهوة اسیرٌ لا ینفک أسْرهُ» ) و پرهیزکاران به مقتضاى علم (و ایمانى) که دارند به بردگى شهوت  کشیده نمى‏شوند
  9. جاهل برده شهوت  - که‏ «الجاهلُ عَبدُ شهوت ه»: «جاهل برده شهوت  خود است» و اساساً خواهشهاى نفسانى جاهلان را اسیر مى‏کند «الشهواتُ تَسْتَرِقُّ الجُهُول» و اگر شهوت  کنترل شد یعنى عقل حاکم شده است:
  10. لجام نفس خودت - نیکى از عرفا گفته است: چه حیوان چموشى محتاج‏تر است به لجام محکم، از نفس خودت.
  11. سه دشمن - یکى از زاهدان گفته: دشمنان انسان سه چیز است: دنیا، شیطان و نفس او، خود را از دنیا با زهد و بى‏اعتنائى به آن و از شیطان با مخالفت با آن و از نفس با ترک شهوات آن، حفظ کن.
  12. قبرهاى حیوانات - سقراط حکیم مریض بود به او گفتند: براى شما مرغى ذبح کنیم، گفت: دلهاى کسانى که در باب معرفت حقایق غرق باشند، منبرهاى فرشتگان و ملائکه است و شکم‏هاى کسانى که از شهوات لذت برند، قبرهاى حیوانات هلاک شده است.
  13. پرهیز از دودسته مردم - یکى از حکماى هند گفت: از دو دسته از مردم باید پرهیز کرد و دورى گزید، یکى کسى که بگوید: نه ثوابى، نه عقابى، نه معادى و نه نیکى و نه گناهى است (منکر این امور باشد و خداشناس نباشد) و دیگر آنکه مالک شهوت  خود نباشد و قادر بر گرداندن قلب و دیده‏اش از شهوت  نباشد.
  14. زندگی جاودانه - در روایتى آمده است: «اسْتَهِینُوا بِالموت کیلا تَمُوتوا و امِیْتُوا الشهواتِ تَخْلُدُوا»:
  15. «مرگ را خوار و حقیر شمارید تا نمیرید و شهوات را بمیرانید تا زندگى جاودانه یابید».
  16. حفظ شکم  عدم پر خوری - یکى از عوامل خاموش کردن شعله‏هاى خانمان‏سوز شهوات، حفظ شکم و عدم پرخورى است که حضرت در فراز قبل متذکر شده‏اند و گویا این فراز معلول فراز قبلى است و حضرت پس از آن ذکر کردند.
  17. مولى فرمودند: - خداوند ما را از همنشینى شهوت  دور گرداند که مولى فرمودند:
  18. «قَرین الشَهوة مریضُ النفس مَعْلُولُ العقل»:«همنشین شهوت  و تمایلات نفسانى، داراى نفس مریض و عقل علیل است».
  19. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 401
  20. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  21. ========
  22. بسم الله الرحمن الرحیم
  23. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  24. امیر المومنین – متقین73- علاج غضب امیر المومنین – متقین73-مهار کردن قوه غضب‏ مکظوما عیظه‏ ترجمه: (مى‏بینى براى فرد پرهیزکار که) خشم او فرو نشسته است.***
  25. مهار قوه غضب، - شرح: در فراز قبل اشاره به مهار کردن قوه شهوت  بود و حال اشاره به مهار کردن قوه غضب، دو قوه‏اى که مى‏تواند، تحت نفوذ عقل عمل کند، و انسان را مثل دو بال به عالم ملکوت پرواز دهد.
  26. محل خروج نفس - مفردات راغب گوید «کظم» محل خروج نفس را گویند و در موارد سکوت استعمال مى‏شود (انسان ساکت کسى است که گویا محل خروج کلمات را بسته است).
  27. فوران خون قلب - در مورد «غیظ» نیز مى‏گوید: شدیدترین حالت غضب است و آن حرارتى است که انسان از فوران خون قلبش احساس مى‏کند.
  28. بستن مشک - در لغت وقتى سقّا دهنه مشک را بعد از پر شدن آب مى‏بندد «کظم السقّاء»
  29.   بستن غیظ -گویند دهنه مشک را مى‏بندد تا آبهاى جمع شده در درون آن بیرون نریزد، فردى که در حالت عصبانت به سر مى‏برد کوره‏اى از آتش مى‏شود، اگر خود را کنترل کند کظم غیظ کرده است، بسیارى از جنایتها، قتلها و کشتارها، از این آتش درونى (غضب) سرچشمه مى‏گیرد.
  30. صداى غیظآلود جهنم  - انسان در حال غضب، تجلى‏گاه جهنم است، اگر خود را کنترل نکرد، زبانه و شراره این آتش به بیرون سرایت مى‏کند و در روز قیامت با همین آتش مى‏سوزد، صداى تنفس و ناله انسان غضب کرده، صداى غیظآلود جهنم است‏ (سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً): براى جهنم ناله غیظآلود و رفت و برگشت تنفس او را مى‏شنوند گویى جهنم مثل موجودى زنده است.
  31. نه تصمیم، نه اقدام! - چنانکه در روایت است، از جاهائى که شیطان بسیار به انسان نزدیک مى‏شود حال عصبانت است، پس در این حالى که محدوده قدرت شیطانى است، نه تصمیم گیر و نه عملى انجام ده، که هر دو شیطانى است و همیشه این شعار را مدّ نظر داشته باش، که در حال عصبانت نه تصمیم، نه اقدام!
  32. محدوده قدرت شیطان - محقق بزرگ، احمدبن محمد، معروف به ابن مسکویه در کتاب «طهارة الاعراق» که از کتب کم‏نظیر و گرانقدر در نیکوئى ترتیب و حسن بیان است، درباره غضب سخنى دارد که حاصل ترجمه‏اش قریب به این مضمون است:
  33. آتش فروزنده وخفه کنند - «غضب» در حقیقت عبارت از حرکتى نفسانى است که بواسطه آن، جوشش در خون قلب براى شهوت  انتقام حادث شود. پس وقتى که این حرکت تند شود، آتش غضب را افزون کند و بر افروخته‏تر سازد و شریانهاى مغز را پر کند از یک دود تیره و تاریکى به واسطه آن خود عقل کم و ناچیز شود و کار او ضعیف گردد و مَثَل انسان در این هنگام،
  34. غاری با دود خفه کننده - چنانچه حکما گویند، مَثَل غارى شود که در آن آتش افروزند و از دود خفه کننده پر گردد. پس علاج آن سخت شود و خاموش نمودن آن مشکل گردد و چنان شود که هر چه بر وى افکنند که او را فرو نشاند خود او نیز جزء آن شود
  35. از رشد وهدایت باز ماند - و بر ماده آن افزاید و سبب ازدیاد آن شود، پس از این سبب است که انسان در این حال از رشد و هدایت باز مى‏ماند.
  36. نفس شعله ور - پس از آن فرماید: و امّا بقراط (حکیم) گوید که من از کشتى‏اى که دچار بادها و طوفان‏هاى سخت شود و آن را موج‏هاى دریا متلاطم سازد، امیدوارترم از شخص غضبناک برافروخته، زیرا ممکن است کشتى را در این حال، ملّاحان با لطائف الحیل به ساحل نجات هدایت کنند و امّا نفس وقتى آتش در آن شعله ور گردد، امید نجات براى او نیست ... زیرا که هر چه حیله به خرج دهى از قبیل مواعظ و نصائح و هر چه با او فروتنى و زارى نمائى بر شعله و مایه آن افزاید.
  37. قوه غضب در اصل یکى از نعمتهاى بزرگ الهى است که بوسیله آن انسان مى‏تواند بقاى خود را حفظ کند و مدخلیتى بزرگ در تشکیل مدینه فاضله و نظام برتر دارد.
  38. نباید قوه غضبیه کشته شود - این قوه مایه أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ: است که از اوصاف مؤمنین است، اشتباه کردند کسانى که فکر کردند، باید قوه غضبیه کشته شود و خاموش کردن آن از کمالات و معارج نفس است، آنها از مقام اعتدال و حدّ کمال غافلند، نفهمیدند که در جمیع سلسله حیوانى خداوند این قوه را عبث و بیهوده نیافریده است، این سرمایه زندگانى را بى‏جهت نداده است، جهاد با دشمنان دین و دفع دشمن از مال و ناموس و دیگر نوامیس مبتنى بر این قوه است.
  39. مذمت جنبه افراط - آنچه مذمت شده، جنبه افراط آن است که امام صادق (علیه السلام) از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) نقل کردند: «الغضب یُفْسِدُ الایمان کما یُفْسد الخَلّ العَسَل»:
  40. تکه آتشی از شیطان - «غضب ایمان را فاسد مى‏کند، چنانکه سرکه عسل را». امام باقر (علیه السلام) نیز فرمودند: «این غضب تکه آتشى از شیطان است که در قلب فرزند آدم افروخته شده‏
  41. نگه داشتن غضب -  در حدیثى دیگر فرمودند: در تورات در خطابهائى که به موسى (علیه السلام) شده، نوشته است: اى موسى غضب خود را از کسى که تو را بر او مسلط کرده‏ام، نگاه دار، من نیز غضب خود را از تو باز مى‏دارم».
  42. غضب بر زیردست - این حدیث نشان مى‏دهد که غضب بر زیردست مظلوم، غضب الهى را به دنبال دارد.
  43. جامع‏ترین کلمات - امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند از پدرم شنیدم که مى‏فرمود: مردى بادیه نشین نزد رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) آمد و گفت: من در بیابان زندگى مى‏کنم، جامع‏ترین کلمات را (که کوتاه و پرمعنا) باشد به من تعلیم کن! حضرت فرمودند: «آمرک ان لا تغضب»: تو را امر مى‏کنم که غضب نکنى»!
  44.  سخت تر از غضب نیست - سپس امام صادق (علیه السلام) فرمودند: پدرم مکرّر مى‏فرمود: چه چیزى سخت‏تر از غضب است؟ همانا مرد غضب مى‏کند و نفس محترمه‏اى را که خداوند ریختن خون آن را حرام کرده، مى‏کشد و افتراء و نسبت ناروا به زن عفیفه و پاکدامنى مى‏دهد.
  45. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۹
خرداد

safarzade.blog.ir/   یا   @nahjolbalaghehfarzad 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین – متقین70- سهولت در برخوردها«سهلا امره» ترجمه: (مى‏بینى پرهیزکار را که) امورش آسان و به اصطلاح خفیف المؤوْنه است.***
  2. برخورد آسان وساده -شرح: از صفات دیگر متقیان سادگى امور و کم‏خرجى آنها است. آنها با مسائل، ساده و آسان برخورد مى‏کنند، نه با سختى و شدت و تکلّف، و این ناشى از روح بلند و ایمان قوى آنها است.
  3. سریع به کار خود رسند - گاهى انسان افرادى را مى‏بیند که وقتى مى‏خواهند از خانه خارج شوند، یا به میهمانى روند، یا مسافرتى کنند، بسیار ساده امور خود را ترتیب مى‏دهند و سریع به کار خود مى‏رسند ولى بعضیها براى یک میهمانى رفتن آن قدر خود را در چهارچوب آداب و رسوم تجملاتى محصور مى‏کنند و جدا خود را به تکلف و زحمت مى‏اندازند، مسافرت رفتن آنها نیز با مشقت و زحمت همراه است، باید حتماً چند چمدان از این طرف لباس ببرند و چند چمدان سوغاتى خریده از آن طرف بیاورند، به زیارت حج و طواف خانه کعبه مى‏روند ولى تجملات و تکلّفات آنها را ببین چه قدر است، برعکس انسان خفیف المؤونة و ساده که با یک کیف کوچک به سفرى‏ چند ماهه مى‏رود و بازمى‏گردد و خود را مقید به این قیود و آداب زائد نکرده است.
  4. بسیار راحت برخورد - انسان پرهیزکار در معامله با مردم آسان مى‏گیرد، در قرض دادن و کارهاى خیر دیگر سختگیرى نمى‏کند، در گرفتن طلب و قرض خود شدت به خرج نمى‏دهد، در مسائل ازدواج بسیار راحت برخورد مى‏کند، و از تنگ نظرى به دور است نه خود را به زحمت مى‏اندازد و نه دیگران را به دردسر بیندازد.
  5. نزول رحمت الهى - و همین نیک نفسى و خوش حسابى با مردم موجب مى‏شود، که رحمت الهى بر او نازل شده و خداوند نیز با او همانگونه محاسبه کند.براى این که سهل الامر بودن و در مقابل آن سخت‏گیر بودن روشن شود،
  6. براى حساب سخت - حدیثى را از تفسیر برهان که در ذیل آیه 21 سوره رعد وارد شده است نقل مى‏کنیم، خداوند در آیه 18 همین سوره در مورد کسانى که دعوت حق را اجابت نکردند مى‏فرماید: أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحساب وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ: «براى آنها حساب سخت و جایگاهشان جهنم است که بسیار بد جایگاهى است».
  7. عمل کرده و خاشع - و در آیه 21 همان سوره درباره کسانى که دستورات خداوند را عمل کرده و خاشع شدند مى‏فرماید: یَخافُونَ سُوءَ الْحساب: «از سختى و بدى حساب مى‏ترسند».
  8. سخت گرفتن  - حمّاد بن عثمان گفت: مردى بر امام صادق (علیه السلام) وارد شد و از یکى از اصحاب او شکایت کرد، در همان موقع آن مردى که از اصحاب بود، سررسید، حضرت به او فرمودند: چرا فلانى از تو شکایت مى‏کند! گفت چون تمام حقّم را از او مى‏خواهم بگیرم (تا دین  ار آخر را مى‏خواهم در سر وقت بگیرم) حضرت با حالت غضب نشستند و فرمودند: تو گمان مى‏کنى وقتى تا آخرین حقّت را گرفتى بدى نکرده‏اى، و کار سوئى انجام نداده‏اى! آیا ندیده‏اى قول خداوند را که از قول افراد نیک حکایت مى‏کند: یَخافُونَ سُوءَ الْحساب: آیا فکر مى‏کنى از خدا مى‏ترسند که ظلم بر آنها روا دارد، نه به خدا قسم نمى‏ترسند مگر از این که خداوند تا آخرین چیز آنها را محاسبه کند این‏گونه حساب را خداوند عزوجل به حسابى (سوء الحساب) نامیده است.
  9. حساب سخت و آسان  - از آیات قرآن به خوبى استفاده مى‏شود که مردم در قیامت به دو گروه تقسیم مى‏شوند: گروهى هستند که خداوند حساب آنها را به آسانى و سهولت رسیدگى مى‏کند و هیچ‏گونه سختگیرى در موردشان نخواهد کرد فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ- فَسَوْفَ یُحاسَبُ حساباً یَسِیراً و به عکس کسانى هستند که با شدّت به حساب آنها رسیدگى مى‏شود و ذره مثقال آن مورد دقت قرار مى‏گیرد، چنانکه درباره بعضى از شهرها که مردم آن سرکش و گنهکار بودند، مى‏فرماید: فَحاسَبْناها حساباً شَدِیداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً و یا در آیه 18 سوره رعد فرمود: أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحساب: به خاطر این است که عده‏اى در زندگى دنیا و رسیدگى به حساب دیگران فوق العاده سختگیرند، و به اصطلاح مو را از ماست مى‏کشند و سعى دارند حق خود را تا آخرین دین  ار به هر قیمتى که شده بگیرند،
  10. حساب سخت - و به هنگامى که خطائى از دیگرى سر زده، تا آخرین حدّ ممکن او را مجازات کنند، اینها کسانى هستند که در زندگى کمترین گذشت حتى در مورد زن و فرزند و برادر و دوستان ندارند، و از آنجا که زندگى جهان دیگر بازتاب و انعکاس از زندگى این جهان است، خداوند نیز در حساب آنها چنان سختگیرى مى‏کند، و در زندگى  که کمترین گذشت ندارد درعوض هر کارى که کرده‏اند، باید در برابر آن  جوابگو باشند، بى آنکه کمترى گذشتى درباره آنها شود!
  11. حساب آسان - امّا به عکس، کسانى هستند آسانگیر و پرگذشت و بزرگوار، مخصوصاً به هنگامى که در برابر دوست و آشنا و یا کسانى که بر آنها حق دارند و یا افراد ضعیف قرار مى‏گیرند، آن قدر بزرگوارند که سعى مى‏کنند، در بسیارى از موارد خود را به‏
  12. رحمت وسیع - تغافل زنند و گناهان بعضى را نادیده بگیرند، البته گناهانى که نسبت به آنها جنبه شخصى دارد، خداوند در مورد این‏گونه اشخاص آسان مى‏گیرد و آنها را مشمول عفو بى‏پایان و رحمت وسیع خود قرار مى‏دهد و با حساب یسیر و آسان آنها را محاسبه مى‏کند و این درسى است بزرگ براى همه انسانها، مخصوصاً کسانى که مصدر کارى هستند و با گروه زیادى سر و کار دارند.
  13. بدون حساب - اگر ما در محاسبات خود سختیگرى نکنیم خداوند نیز حساب ما را آسان مى‏گیرد و بلکه بدون حساب وارد بهشت مى‏کند، و بدون حساب روزى مى‏دهد یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حساب
  14. سریع و راحت حلّ - اگر انسان سهل الامر و خفیف المؤونه شد کارهاى او را خداوند سریع سامان مى‏دهد، گاهى انسان تعجب مى‏کند از بعضى افراد که چگونه کارهاى زندگى آنها سریع و راحت حلّ مى‏شود، گویا دست خداوند قبل از رسیدن او گره را باز کرده است، حتى دیده شده چنین افرادى مرگ و کارهاى بعد از مرگشان به راحتى انجام مى‏گیرد و مى‏گویند چه مرگ راحتى کرد و چگونه کارها و قرضهایش سریع انجام و پرداخت شد، اینان هم خود سبکبار و سبکبالند و به راحتى به سوى آخرت پرواز مى‏کنند و هم بار مردم را سبک مى‏کنند و تکلیفى به دوش دیگران نمى‏گذارند، دیگران را براى کار خود به زحمت نمى‏اندازند.
  15. بگو سختگیر نیستم - امام صادق (علیه السلام) در روایتى مى‏فرمایند: «تکلّف در هر بابى و موردى از اخلاق و سیره صالحین نیست و خداوند متعال به پیامبرش فرمود: «قل لا اسئلکم علیه من اجر و ما انا من المتکلفین»: «بگو بر امور رسالت خود اجر و پاداشى از شما نمى‏خواهم و من از افراد متکلّف سختگیر نیستم».»***..
  16. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 391 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
    1.  
  17. امیر المومنین – متقین 71- محافظت از دین  حریزا دین  ه‏ -ترجمه: (مى‏بینى پرهیزگار را که) دین   او داراى حرز و حصار و محفوظ است.***

  18. دین   با یقین آمیخته - شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران مصون بودن دین   و عقائد آنها از امورى است که موجب نقص و خلل در آن مى‏شود، این محفوظ بودن دین   ناشى از ایمان آنها است که با یقین آمیخته است.
  19. علم مطابق با واقع - در ذیل فراز: «ایمانا فى یقین» توضیح دادیم که ایمان اشخاص و عقاید آنها داراى شدت و ضعف است و گاهى از روى تقلید و بدون دلیل و استدلال است و گاهى از روى دلیل و استدلال است و گاهى بالاتر از این دو است: یعنى از روى علم است با آگاهى به این که علم او هم صحیح و مطابق با واقع است و این «علم الیقین» است.
  20. علم به صورت یقین - ایمان و اعتقاد تقلیدى و استدلالى هر دو با شبهه و اشکال تراشى ممکن است، تضعیف و یا تخریب شود، ولى علمى که به صورت یقینى درآمد، احتمال خلاف در آن راه ندارد، زیرا دارنده این علم مى‏داند که واقع، همان ادراکى است که کرده است.
  21. مصون بودن دین   - مرحوم خوئى شارح نهج‏البلاغه مصون بودن دین   از شکوک و شبهات را عنوان کرده است و مى‏توان گسترده‏تر از آن بیان کرد و مطلق چیزهائى را گفت که موجب خلل و نقص و یا نابودى دین   مى‏شود،
  22. متقین دین   خود را در حفاظت دارند، چنانکه اهل دنیا اشیاء گرانبهاى خود را در گاوصندوقها حفاظت مى‏کنند.
  23. دین   خود را نفروشیم -گاهى انسان تعجب مى‏کند از بعضى که دین   و عقیده خود را به نازلترین قیمت مى‏فروشند در حالى که اگر ما به این قیمت نفروشیم ممکن است به قیمت گران بفروشیم!
  24. دین   فروشی به کمترین قیمت - چه افرادى بودند که براى یک کیسه برنج دین   و شرف فروختند و جاى تعجب نیست چه تضمینى هست که ما اگر در شرائط آنها باشیم چنین نکنیم!
  25. فروش دین   برابر طوفان شهوت - بسیارى از افرادى که در کربلا حاضر شدند و در لشکر عمرسعد قرار گرفتند، و با حسین بن على (علیه السلام) و امام وقت خود جنگیدند، به خاطر گرفتن پول ناچیز به این کار اقدام کردند، آنها دین   خود را فروختند، اینها افرادى بودند که اگر گوهر ایمان و دین   داشتند، در حرز و حفاظ قرار نداده بودند، بلکه در برابر طوفان شهوات قرار دادند و این طوفان برحسب سنگینى و سبکى دین   آنها، دین   یکى را زودتر و دین   دیگرى را کمى دیرتر برد.
  26. دین   فروشی وعبرت از تاریخ - در انقلاب اسلامى که به رهبرى امام فقید، خمینى کبیر به وقوع پیوست چه بسیار افراد به ظاهر متدین  ى را دیدیم که براى مالى اندک دین   خود را فروختند و مردم را با بمب گذاریها به خاک و خون کشیدند، حتى میعادگاه نماز جمعه‏ها را با خون مردم و ائمه جمعه رنگین کردند! ولى این تاریخ است که تکرار مى‏شود و حوادث صحراى کربلا مکرّر به نمایش مى‏گذارد، ولى با بازیگرانى دیگر و این ما هستیم که باید از تاریخ عبرت بگیریم.
  27. فروختن دین   و آبادی دنیای دیگران -  اى کاش دین   خود را مى‏فروختند و دنیاى خود را آباد مى‏کردند، بعضى دین   مى‏فروشند و دین  اى دیگران را آباد مى‏کنند و این نهایت بدبختى است!
  28. واقعیتى دردناک - در اینجا حکایتى تاریخى و واقعیتى دردناک را یادآور مى‏شویم که شاید پند گیریم و گوهر عقاید را با مطالعه عمیق‏تر و با ایمان بیشتر محفوظتر گردانیم.
  29. روزه خواری ماه مبارک رمضان - این قضیه را مرحوم شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا (علیه السلام) و مرحوم مجلسى در «بحار الانوار» آورده است. از عبیداللّه بزاز نیشابورى که مردى مسن بود، نقل کرده‏اند که گفت: میان من و حمید بن قحطبة الطائى الطوسى (والى خراسان) دوستى بود، من در بعضى مواقع وارد بر او مى‏شدم، چون خبر آمدن من به او رسید، مرا استحضار نمود و من جامه سفر را عوض نکرده بودم، و آن موقع ماه رمضان وقت نماز ظهر بود، چون بر او وارد شدم دیدم او را در خانه‏اى که آب در آن خانه جارى بود، بر او سلام کردم و نشستم، پس طشتى و ابریقى (آفتابه‏اى) آوردند و دست او را شستند، و مرا نیز امر نمود، دستم را شستم و غذا حاضر ساختند، در این حال به خیالم خطور کرد که ماه رمضان است.
  30. علتی ندارم که افطار کنم – چون متذکر شدم، دست نگاه داشتم، حمید گفت چرا غذا نمى‏خورى، گفتم ماه رمضان است و من هم مریض نیستم و علتى ندارم که روزه خود را افطار کنم، شاید شما را عذرى یا علتى باشد که، افطار مى‏کنید.
  31. اشک  دین   فروش - گفت مرا هم علّتى نیست، من هم صحیح و سالم هستم؛ در این حال اشک از دیده‏اش جارى شد و مشغول غذا خوردن شد، بعد از غذا گفتم چه چیزى تو را به گریه انداخت، گفت وقتى هارون در طوس بود، شبى کسى را نزد من فرستاد که پیش امیرالمؤمنین هارون بیا چون وارد بر او شدم
  32. اطاعت از هارون - پیش روى او شمعى‏ برافروخته و شمشیرى کشیده بود و در کنار او خادمى ایستاده بود، سر خود را بلند کرد، و گفت: اطاعت تو نسبت به امیرالمؤمنین چگونه است؟
  33. نفس ومال در راه هارون - گفتم: به نفس و مال اطاعت مى‏کنم، و حاضرم این دو را در راه شما بدهم، سر خود را به زیرا افکند و اجازه مرخصى داد و کمى در منزل خود استراحت کرده بودم که دوباره شخصى را نزد من فرستاد و گفت باز خلیفه تو را مى‏خواهد، من در نزدخود گفتم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»: و بر خود ترسیدم که عزم و اراده قتل مرا کرده باشد،
  34. نفس و مال و عیال و فرزند در اطاعت هارون -  قضیه به همان صورت اول گذشت و همان سؤال را تکرار کرد من گفتم: به نفس و مال و عیال و فرزند اطاعت مى‏کنم (العبد و ما فى یده کان لمولاه) این بار تبسمى کرد و اذن مراجعت داد، پس از مدتى که بازگشته بودم، بار دیگر مأمور او آمد: «اجب امیرالمؤمنین) باز امیرالمؤمنین، تو را احضار مى‏کند،
  35. بارسوم دین  م را به هارون فروختم - این بار نیز همان سؤال را تکرار کرد و من گفتم به نفس و مال و عیال و فرزند و دین   اطاعت مى‏کنم (یعنى آخرین چیزى که دارم، دین   است که در راه تو مى‏دهم). خنده‏اى کرد و گفت: این شمشیر را بگیر و هر چه این خادم گفت عمل کن!
  36. شصت پیر و جوان علوى و فاطمى گردن زدم - خادم شمشیر را به من داد و مرا بر در خانه‏اى که بسته بود برد و درب را گشود، دیدم در وسط آن خانه چاهى است و در آن خانه سه اطاق بود، که دربهاى آن بسته بود، درب یکى را گشودم، بیست نفر را که بعضى پیر بودند و بعضى جوان با موهاى بلند، در غل و زنجیر دیدم، خادم به من گفت: امیرالمؤمنین تو را مأمور کرده که اینها را به قتل رسانى و همه از سادات علوى و از اولاد على (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) هستند، یکى یکى را گردن زده و جسد و سرها را درون چاه انداختم! سپس درب اطاق دوم و سوم را گشودم و در هر کدام‏ بیست سید بودند که مجموع همه آنها شصت نفر مى‏شدند، بقیه را نیز به همین طرز به قتل رساندم، آخرین نفر، پیرمدى بسیار نورانى و روشن ضمیر بود، به من گفت واى بر تو جواب جدّم پیامبر (صلى الله علیه و آله) را چه مى‏دهى که اولاد او را چنین گردن زدى؟! خواستم دست نگه دارم خادم خلیفه نگاهى غضب‏آلود به من کرد و ترسیدم و او را هم گردن زدم و در چاه انداختم و پس از کشتن این شصت پیر و جوان علوى و فاطمى در یک شب، دیگر نماز و روزه براى من چه فائده‏اى دارد که مى‏دانم مخلّد در آتش خواهم بود.
  37. سرانجام دین   فروشی- چهارده معصوم (علیهم السلام)، صفحه 996، در همین کتاب، صفحه 995 دارد که هارون در طوس باغى داشت که مکرر به طوس مى‏رفت و در سال 193 به طوس آمد و فوت کرد و در باغ حمید بن قحطبه او را دفن کردند، در صفحه 996 نیز مى‏گوید که این حمید، همان کسى است که در مجلس مأمون در اثر اهانت به حضرت، شیر روى پرده به امر حضرت او را بلعید ..
  38. با ارزش‏ترین چیز در برابر یهای اندک - آرى حبّ جاه و مقام و شهوت انسان را به جائى مى‏رساند که با ارزش‏ترین چیز خود را که از جان و مال و ناموس ارزشمندتر است به بهائى اندک مى‏فروشد، اگر همه دنیا را هم به انسان دهند در برابر زندگى ابدى آخرت بسیار کم‏ارزش است.
  39. یأس و ناامیدى  بلاترین گناه - وقتى خبر عملکرد حمید (والى خراسان) را به حضرت رضا (علیه السلام) دادند، فرمود یأس و ناامیدى او از رحمت پروردگار، گناهش بیشتر از قتل شصت سیدهاشمى است! (یعنى گناه ناامیدى این قدر بزرگ است و درگه او درگه نومیدى نیست).
  40. مواظب باشیم دین   فروش نشویم،-  نه ارزان نه گران، در این وادى ما باید به کسى اقتداء کنیم که فروشنده نباشد، به مولائى چون على بن ابیطالب (علیه السلام) اقتداء کنیم که مى‏فرماید حاضر نیستم کمترین ظلمى به کسى نمایم و دانه‏اى‏ از دهان مورى گیرم، به این مولى اقتداء کنیم که چراغ بیت المال را به خاطر رف خصوصى طلحه و زبیر خاموش مى کند به او اقتدا کنیم که در برابر تقاضاى برادرش عقیل، آهن داغ به دست او نزدیک مى‏کند، به فرزند او حسین بن على (علیه السلام) اقتداء کنیم که جان و یاران خود را مى‏دهد، ولى دین   نمى‏دهد، حاضر به اسارت زن و بچه خود مى‏شود ولى عقیده خود را از دست نمى‏دهد، به برادرش ابوالفضل (علیه السلام) اقتداء کنیم که وقتى شمر ذى الجوشن براى او امان‏نامه مى‏آورد تا دین   خود را به دنیا بفروشد دست ردّ به سینه آنها مى‏زند، به حجر بن عدى‏ها و میثم تمارها اقتداء کنیم که جان مى‏دهند و از عقیده و آئین خود محافظت مى‏کنند.
  41. دین   فروشی ؛ وطن فروشی ؛ خودفروشی – اى عزیز! رفیق، همسر، پدر، مادر، برادر، خواهر و فرزند گرامى هر کدام از تو توقعاتى دارند، خصوصاً اگر به جائى رسى، از تو ملاحظاتى مى‏طلبند، اگر دیدى تقاضاها و توقعات آنها مساوى با شکستن حریم دین   است بگو تا این جا رفاقت و پدرى و زوجیت و برادرى و خواهرى است، از این جا به بعد حریم دین   است، دین   فروشى نمى‏کنم، ضوابط مقدم بر روابط است، آن هم ضوابط و قوانین الهى.
  42. عقوبت بسیار دشوار - مواظب باش که شیطان تو را نفریبد که دین  ‏فروشى آسان و عقوبت آن بسیار دشوار است. خداوند ما را از این امتحان الهى سربلند بیرون آورد و دین   و عقیده ما را از گزند حوادث و فتن مصون و محفوظ دارد انشاءاللّه تعالى.
  43. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 397 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۹
خرداد

. safarzade.blog.ir/   یا   @nahjolbalaghehfarzad 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین – متقین 69- 2- کم خورى و اعتدال در غذا «منزورا أکله (اکله)» (مى‏بینى پرهیزگاران را که) غذایش قلیل و (بهره‏اش از دنیا) اندک است.***
  2. کم‏خورى مایه بیدارى و استفاده از فرصتها است- بسیار تجربه شده که غالب خوابها ناشى از پرخورى است، چه بسیار فعالیتها و مطالعه‏ها و کسب و کارها و استفاده از فرصتها که با خواب بعد از پرخورى از بین مى‏رود، چه بسیار عبادتها خصوصاً نماز شبها که با پرخورى سر شب از دست مى‏رود.
  3. پرخوری و تلف شدن عمر - بزرگان مى‏گویند: کسى که سیر خورد، آب زیاد مى‏آشامد و آشامیدن آب زیاد موجب کثرت خواب مى‏شود و در کثرت خواب تلف شدن عمر است که نفیس‏ترین‏ جواهر و سرمایه انسان است که با آن تجارت کرده و براى آخرتش توشه برمى‏گیرد.
  4. پرخوری و خواب زیاد - حضرت مسیح (علیه السلام) مى‏فرماید: اى بنى‏اسرائیل غذا را زیاد نکنید، زیرا کسى که غذایش را زیاد کرد، خوابش نیز زیاد مى‏گردد.
  5. کم خوری وصفای روح - کم‏خورى موجب صفاى روح و نشاط روان است- رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) مى‏فرمایند:«مَنْ قَلّ طَعْمَه صَحّ بَطْنُه وَ صَفا قَلْبُه و مَن کَثُرَ طَعْمُه سَقُمَ بَطْنُه وَ قَسا قَلْبُه»: «کسى که غذایش کم شد، شکمش سالم و قلبش باصفا مى‏گردد و کسى که غذایش زیاد شد، شکمش مریض و قلبش قسى مى‏گردد».
  6. خداوند سه کم الهام کند- کم خوراکى از چیزهائى است که اگر خداوند به بنده‏اى محبت ورزد به او عنایت کند، مولى مى‏فرمایند: «اذا ارادَ اللّه سُبحانه صَلاحُ عَبْدِه الْهَمَه قِلّةُ الکلامِ و قَلَّةَ المَنام»: «هنگامى که خداوند سبحان خیر و صلاح بنده‏اش را خواهد، کمى سخن و کمى غذا و کمى خواب را به او الهام کند».
  7. کم خورى موجب عدم اسراف و تبذیر است- بسیارى از پرخوریها باعث اسرافها و تبذیرها است اگر به اندازه کفاف انسان داشته باشد که بخورد دیگر چیزى باقى نمى‏ماند که به اسراف و تبذیر منجر شود مولى مى‏فرمایند:«قِلّةُ الاکْلِ مِنَ العَفافِ وَ کَثْرتهُ مِنَ الاسْراف» «کم خوراکى از عفت و پرخورى از موارد اسراف است».
  8. کم خورى وجکمت - کم خورى زاینده حکمت و دانش در قلب است- رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) مى‏فرمایند:«القَلْبُ یَنْتَحِل الحَکْمَةُ عَنْدَ خُلُوّ البَطْنُ یُمَجّ مِن الحِکمَةِ عِنْد امْتِلاءِ البَطْن»: «قلب در موقع خالى بودن شکم داراى حکمت و دانش مى‏شود، قلب خالى از حکمت مى‏شود در وقتى که شکم پر مى‏شود».
  9. پرخوری و کوری دل - در بعضى روایات دارد، که حتى اگر شکم از چیزهاى مباح و حلال پر شود، قلب از تشخیص صلاح و فساد خود باز مانده و کور مى‏شود، یعنى اثر وضعى پرخورى این است.
  10. فهم وشکم پرستی - مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «اذا مَلِى‏ء البَطْنُ مِنَ المُباح عَمِىَ القَلْب عن الصَّلاح» «هنگامى که شکم از مباح پر مى‏شود قلب از تشخیص نیک و بد خود و دیدن راه از چاه کور مى‏شود» و کورى قلب یعنى عدم اکتساب معرفت و حکمت زیرا مبدأ علم پذیرى قلب و دل و روح انسانى است اگر کور شود از کسب علم حقیقى محروم مى‏شود «لا فِطنَةَ مَعَ بِطنَة»: «فطانت و فهم با شکم‏پرستى جمع نمى‏شود».
  11. روزه  وقوای شهوانی - کم‏خورى موجب اسارت نفس و عدم ارتکاب معصیت و عدم هیجان شهوت است- از عوامل کنترل هواهاى نفسانى کم خورى و گرسنگى است حتى علماى اخلاق براى کسانى که هنوز وسیله ازدواج آنها فراهم نشده ولى تحریک مى‏شوند، روزه را توصیه مى‏کنند، سرّ آن هم روشن است که روزه موجب عدم تحریک قواى شهوانى و یا کاستن از آن مى‏شود.
  12. عادت نفس وگرسنگی - مولى مى‏فرمایند: «بهترین یاور بر اسارت نفس و شکستن عادت نفس، گرسنگى کشیدن است».
  13. قساوت قلب و هیجان شهوت - امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند: «هیچ چیز براى قلب مؤمن زیان بارتر از پرخورى نیست و آن دو چیز به ارث مى‏گذارد قساوت قلب و هیجان شهوت» «لَیسَ شى‏ءٌ أضَرّ لَقَلبِ المُؤمِن مِنْ کثرة الاکْل وَ هِىَ مُورثَة شَیئَین: قَسوَةُ القَلبِ و هَیَجانُ الشَّهوة».
  14. کم خوری وتوفیق - در روایتى از مولى آمده است: «نِعم عَونِ المَعاصِى الشّبَع»: «بهترین یاور بر معاصى، سیرى و پرخورى است». کم خورى سبب توفیق در انجام عبادات است.
  15. پرخوری وغافلین - در کلمات حضرت عیسى (علیه السلام) به بنى اسرائیل است که: هر کس پرخورى کند پرخوابى کند و هر کس پرخوابى کند، نماز کم خواند و کسى که کم نماز خواند و به عبادت کم مشغول شده نام او جزو غافلین از یاد حق نوشته مى‏شود.
  16. گرسنگی و تضرع - در روایت است که وقتى جبرئیل نزد پیامبر (صلى الله علیه و آله) آمده و خزائن دنیا را به او عرضه کرد، تا انتخاب‏کند و پیامبر از انتخاب آن امتناع کردند، به جبرئیل فرمودند: مرا رها کن، روزى گرسنه و روزى سیر باشم، روزى را که گرسنه‏ام به تضرع و سؤال از پروردگارم مى‏پردازم و روز سیرى را شکر و حمد او گذارم، جبرئیل گفت: «وُفِّقْتَ لکلِّ خَیْر» «در این صورت براى هر کار خیرى موفق باشى».کم‏خورى اشتیاق و علاقه ملائکه را به دنبال دارد-
  17. اشتیاق و شوق ملائکه - رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) مى‏فرمایند: کسى که تسبیح و تمجیدش زیاد گردید و طعام و نوشیدنى و خوابش کم شده ملائکه به سوى او اشتیاق و شوق پیدا مى‏کنند (و او را تأیید مى‏کنند).
  18. موجب حیات قلب - کم‏خورى موجب تداوم حیات قلب و پرخورى موجب میراندن آن است- رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «لا تُمیتُوا القلوب بکثرَةِ الطّعام و الشَّراب فانَّ القلبَ یَمُوتُ کالزّرع اذا کثر علیه الماء»: «قلبها را با زیادى غذا و نوشیدنى نمیرانید، زیرا قلب مثل زراعتى است که وقتى زیاد آب بر آن رود مى‏میرد».
  19. کم خنده کم خوراک باگرسنگی - در جاى دیگر رسول گرامى فرمودند: «قلبهاى خود را با کمى خنده و کمى‏خوردن زنده کنید و با گرسنگى آن را پاک کنید تا صاف و رقیق شود».
  20. روشنائى نور معرفت - از بعضى روایات مى‏توان استفاده کرد که کم‏خورى موجب روشنائى نور معرفت در قلب و پرخورى موجب خاموشى آن است، همان نور معرفت فطرى که خداوند براى تشخیص صلاح و فساد در نهاد هر انسانى قرار داده است. در ذیل شماره 5 گفتیم قلب با کم خورى از کسب معرفت و حکمت و دانش باز مى‏ایستد. ولى اینجا مى‏گوئیم اگر کار از حد بگذرد قلب مى‏میرد،
  21. خاموشی نور معرفت - رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: لا تَشْبَعُوا فَیطفَى‏ء نُورٌ المعرفة مِنْ قُلُوبِکم‏ «شکمها را پر نکنید که نور معرفت و شناخت از سرزمین قلبهاى شما خاموش مى‏شود».
  22. پرخوری وعدم ترقی -کم‏خورى موجب ورود به مقامات عالى و ملکوت آسمانها و زمین و در مقابل پرخورى مانع آن است- رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «لا یَدْخُلُ مَلَکُوتُ السَّمواتِ وَ الارْضِ مَنْ مَلأَبَطنُه» «کسى که شکمش را پر کرد، داخل ملکوت آسمانها و زمین نمى‏شود» کنایه از این که ترقى نخواهد کرد.
  23. کم خوری و رحمت خداوندی - کم‏خورى مایه نزول رحمت خداوندى و پرخورى مایه غضب الهى و دورى از خداوند و رحمت او است.امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «ما مِنْ شى‏ء ابْغَضُ الَى اللّهِ مِنْ بَطْنِ مَمْلُوّ»: «هیچ چیزى نزد خداوند مبغوض‏تر از شکم پر نیست» شبیه به این روایت که به جاى «مملوّ»، «مِلآن» دارد، نیز از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) رسیده است.
  24. دورترین مخلوق به خداوند - در روایتى دیگر امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «أبْعَد الخَلقِ من اللّه اذا ما إمتلا بطنُه»: «هنگامى که شکم کسى پر شود، در این لحظه دورترین مخلوق به خداوند است».کم‏خورى موجب رقّت قلب و تأثیر موعظه در آن مى‏گردد.
  25. قلب متأثر و مسموم - در روایتى از رسول اسلام (صلى الله علیه و آله) آمده: «ایّاکُم و فُضُول المطعم فَإنَّه یَسُمُّ القلبُ بالفَضلة و یُبْطى‏ء بالجوارحِ عن الطّاعةِ و یَصَمّ الهِمَمُ عن سِماع المَوعِظَة»: «بپرهیزید از پرخورى و زیادى غذا زیرا قلب با زیادى غذا متأثر و مسموم مى‏شود، و جوارح از طاعت خدا کند مى‏گردد و همتها از شنیدن موعظه سنگینى مى‏کند».
  26. نادانى و عدم تفکر - کم خورى مایه اندیشه و فکر مستقیم و صحیح مى‏گردد و پرخورى موجب حماقت و نادانى و عدم تفکر صحیح و سلیم است. لقمان به فرزندش گفت: اى فرزند من هنگامى که معده پر شد، تفکر به خواب مى‏رود و حکمت و دانش لال مى‏شود (و قدرت راهنمائى و روشنائى ندارد) و اعضاء و جوارح از عبادت باز مى‏ماند.
  27. فکر نیک در میانه روی- مولى نیز فرمودند: «مَنْ اقْتَصَدَ فى أکْلِه کَثُرَتْ صِحَّتُه وَ صَلُحَتْ فِکْرَتُه»: «کسى که میانه‏روى در خوردن پیشه کند سلامتى او افزون و فکرش نیک مى‏گردد».
  28. مناجات و راز و نیاز - کم خورى مایه حال دعا و مناجات و راز و نیاز است و پرخورى میراننده این حال- این مسئله شاید به تجربه ثابت شده چه بسا کسانى ارده کنند شب جمعه مشغول دعا و راز و نیاز باشند ولى در اثر پرخورى حال دعا به آنها دست نمى‏دهد، بلکه آنچه به آنها دست مى‏دهد حالت خواب و چرت است.
  29. سیر غذا مى‏خورى ازذکر باز می داریم - چه بسا شیطان انسان را به وسیله پرخورى از مشغول شدن به عبادت و حال انابة بازمى‏دارد، در حدیثى آمده که گفتگوئى بین حضرت یحیى (علیه السلام) و شیطان درگرفت.طبق آن حدیث حضرت یحیى (علیه السلام) به شیطان گفت این چیزهائى که به تو آویزان ست چیست؟ گفت: اینها وسیله شهواتى است که فرزندان آدم را با آنها مشغول مى‏کنم حضرت فرمود آیا از اینها چیزى براى من هم هست؟ گفت: بله؟ چه بسا مى‏شود که سیر غذا مى‏خورى و تو را مشغول مى‏کنیم و از نماز و ذکر باز مى‏داریم.
  30. شکمها هرگز پر از طعام نکنند - حضرت گفت: قسم به خدا که دیگر شکم خود را از غذا پر نکنم، شیطان نیز گفت قسم به خدا که هرگز مسلمانى را نصیحت نکنم (که راه فرار را یاد گیرد).سپس امام جعفرصادق (علیه السلام) نیز فرمودند: «که به خدا قسم بر گردن جعفر و آل او است که شکمهایشان را هرگز پر از طعام نکنند و به خدا قسم بر گردن جعفر و آل جعفر است که عملى هرگز براى دنیا انجام ندهند».
  31. کم خورى موجب بقاء ورع و تقوى و پرخورى موجب فساد تقوى و مایه طغیان است. مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند:«ادْمانُ الشِّبَع یورثُ الأَشر و یُفْسِد الورع»: «تداوم پرخورى، موجب طغیان و سرکشى و فاسد کردن پرهیزکارى است». در جاى دیگر فرمودند: «بِئسَ قَرینُ الوَرَعِ الشِّبَع»: «پرخورى و سیرى، بد همنشینى براى پرهیزکارى است».
  32. کم خورى و گرسنگى موجب سیرى در قیامت و پرخورى مایه گرسنگى در قیامت است. رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) در روایتى مى‏فرمایند: «طوبى لِمَنْ طَوى و جاعَ اولئک الذین یَشْبَعُون یَومَ القیامة»: «خوشا به حال کسى که دامنه خوردن را جمع کند و گرسنگى‏کشد، آنها کسانى هستند که روز قیامت سیر هستند».در روایتى دیگر آمده است: «اکثَرُ النّاس شَبَعاً اکثرهم جُوعاً یومَ القیامة»: «کسانى که بیشتر سیر هستند، روز قیامت بیشتر گرسنه‏اند».
  33. لذّت بردن از طعام  - کم خورى و گرسنگى سبب لذّت بردن از طعام است به خلاف پرخورى. به تجربهاثبات شده که اگر انسان گرسته باشد همیشه با اشتها است و غذا به دهان او طعم مى‏کند، ولى اگر سیر باشد، و بخواهد چیزى خورد آنقدر احساس لذّت نمى‏کند لذا لقمه‏هاى آخر انسان که در حال سیرى است، لذتى مانند لقمه‏هاى اول را ندارد.
  34. انسانى که کم خوراک است و خود را گرسنه نگاه مى‏دارد به یاد گرسنگى فقراء و مساکین نیز هست، وقتى درد گرسنگى را کشید، درد گرسنگان را احساس مى‏کند و انگیزه‏اى بر یارى آنها و دعوت آنها بر سر سفره و اطعام کردن آنها مى‏شود به خلاف فرد سیر و پرخورى که بى‏درد است و احساس رنج و درد گرسنگان را ندارد.
  35. سیر گرسنه را فراموش کند- به همین جهت بود که وقتى به حضرت یوسف (علیه السلام) گفتند: چرا گرسنگى مى‏کشى، در حالى که کلید خزینه‏هاى زمین در دست تو است و خزانه‏دار پادشاه مصر هستى؟ گفت: «اخافَ ان اشْبَعَ فَانسى الجائع»: «مى‏ترسم از این که سیر باشم و گرسنه را فراموش کنم».
  36. بدهکار به شکم نباشید- کم خورى مایه کم‏مؤونه بودن است کسى که عادت بر کم‏خورى دارد غذاى کم و مال محقّرى او را کفایت مى‏کند به خلاف کسى که شکم‏پرستى کرده و خود را بر آن عادت داده است که هر روز و شب او طلبکار او است. او را مى‏کشد به جائى که به مال مردم طمع کند و او را یا به کسب حرام مى‏کشد که عقاب دارد، یا به حلال مى‏کشد که حساب دارد.
  37. مصونیت روان آدمى - کم خورى و گرسنگى باعث مصونیت روان آدمى از نفوذ شیطان است. رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «انّ الشیطان یجرى مِنْ آدم جرى الدّم فى العروق فَضَیّقوا مجاریه بالجُوع»: «شیطان در دروان فرزند آدم به جریان مى‏افتد مثل جریان خون در رگها، پس راههاى او را با گرسنگى ببندید»!
  38. کم خوری و کنترل عمده از وساوس - با گرسنگى مى‏توان قسمت عمده از وساوس آن را کنترل کرد، قوه غضبیه و شهویه که از ارکان لشکر او هستند، با کم خوراکى تا حدّى قابل تعدیل هستند
  39. این بیست ثمره بود که ذکر کردیم و غزالى در احیاء العلووم به ده تا از اینها اشاره کرده است که مرحوم خوئى در ذیل خطبه 159، جلد 9 آنها را آورده است.
  40. مصونیت روان آدمى - کم خورى و گرسنگى باعث مصونیت روان آدمى از نفوذ شیطان است. رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «انّ الشیطان یجرى مِنْ آدم جرى الدّم فى العروق فَضَیّقوا مجاریه بالجُوع»: «شیطان در دروان فرزند آدم به جریان مى‏افتد مثل جریان خون در رگها، پس راههاى او را با گرسنگى ببندید»!
  41. کم خوری و کنترل عمده از وساوس - با گرسنگى مى‏توان قسمت عمده از وساوس آن را کنترل کرد، قوه غضبیه و شهویه که از ارکان لشکر او هستند، با کم خوراکى تا حدّى قابل تعدیل هستند اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 387 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۹
خرداد

safarzade.blog.ir/   یا   @nahjolbalaghehfarzad 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  1. امیر المومنین – متقین 69- 1- کم خورى و اعتدال در غذا «منزورا أکله (اکله)» (مى‏بینى پرهیزگاران را که) غذایش قلیل و (بهره‏اش از دنیا) اندک است.***
  2. کم‏خورى پرهیزگاران - شرح: مولى على (علیه السلام) در این فراز به کم‏خورى پرهیزگاران به عنوان صفتى پسندیده، اشاره مى‏کنند، کم‏خورى و اعتدال در غذا که از عِفاف آنها سرچشمه مى‏گیرد مسئله ساده‏اى نیست، مسئله‏اى است داراى ابعاد گوناگون جسمى، اخلاقى، عبادى، اجتماعى و غیره.
  3. کم‏خورى موجب سلامتی - بسیارى از امراض را پزشکان از پرخروى مى‏دانند، خصوصاً در عصر ما که تلاشهاى جسمى کم شده و ماشین جایگزین نیروى انسانى شده است، و این عدم تحرک موجب جمع شدن چربیها در بدن گردیده و کانونى از عفونت را به همراه مى‏آورد، بار قلب را این زوائد سنگین و کار کلیه را مشکل و به طور کلى سنگینى و ناتوانى بدن را به همراه دارد و «صُوموا تَصِحّوا»: «روزه بگیرید تا سالم باشید»، سرّش همین است چون کم‏خورى موجب سلامتى است.
  4.  فعالیت و امساک - یکى از اطباء گفته بود تجربه بیست سال پزشکى من در مورد سلامتى انسان دو چیز است: فعالیت جسمانى و امساک در غذا.
  5. موجب تندرستی - سعدى در گلستان گوید: یکى از ملوک عجم طبیبى حاذق به خدمت مصطفى (صلى الله علیه وآله) فرستاد، سالى در دیار عرب بود و کسى تجربه پیش او نیاورد و معالجه از وى نخواست پیش پیغمبر (صلى الله علیه و آله) آمد و گله کرد که بنده را براى معالجه اصحاب فرستاده‏اند و در این مدت کسى به من التفات نکرد تا خدمتى که بر بنده معین است به جا آورم. حضرت رسول (صلى الله علیه وآله) فرمود: این طائفه را طریقتى است که تا اشتها غالب نشود نخورند و هنوز اشتها باقى بوده که دست از طعام بدارند. حکیم گفت: این است موجب تندرستى، زمین ببوسید و رفت.
  6.  اخلاقی و پزشکی - پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله)
  7. «المِعْدَةُ رأس کلِّ داء و الحِمیَةُ رَأسُ کُلُّ دَواء»: «معده اساس هر بیمارى و پرهیز ریشه و سرآمد همه دواها است» این از نظر پزشکى، امّا از نظر اخلاقى نیز معلمین و اساتید اخلاق و رهروان راه حقیقت مرتباً و بدون استثناء سفارش و توصیه مى‏کنند، که کم خورید، تا نورانیت قلب و صفاى باطن پیدا کنید، نه این که به قدرى نخورید که به ضعف کشیده شوید و به بیمارى مبتلا گردید و به تعبیر عامیانه آن قدر عقب رویم که از آن طرف بیفتیم، بلکه مراد آنها پرهیز از پرخورى است همینطور که پرخورى مانع تحرک و کار عبادت است، کم‏خورى که مایه ضعف شود، نیز مانع تحرک و عبادت، مى‏باشد، از این رو مولى از جمله صفات متقیان کم‏خوراکى را مى‏شمارند، نه بى‏خوراکى را، زیرا قوام جسم و بدن و روح انسان خوراک و غذا است.
  8. حیات و زندگی - حالت تعادل در هر کارى و به خصوص در غذا خوردن پسندیده است، نه بى‏ خوراکى و نه پرخوراکى که به اسراف و تبذیر منجر شود، بى خوراکى انسان را به سستى و ضعف‏ مى‏کشاند، و پرخورى موجب اسراف مى‏گردد و اسراف کنندگان اهل آتشند أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ و همچنین پرخورى باعث تبذیر مى‏شود و اهل آن برادران شیطان هستند. «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» دین اسلام جامع ترین وکاملترین ادیان است و باید به تمام شئون انسان رسیدگى کند جامعترین و کوتاه ترین تعریف درباره‏ء دین و مذهب این است که دین آئین حیات و آئین زندگى است. این تعریف از سوره انفال آیه 24 قابل استفاده است‏. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ ...»: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید خدا و رسول او را هنگامى که شما را به سوى آنچه به شما حیات و زندگى مى‏بخشد دعوت مى‏کنند، اجابت کنید».
  9. حیات مادی ومعنوی - خدا و رسول ما را به چیزى دعوت مى‏کنند که ما را حیات مى‏بخشد و این حیات اعم از مادى و معنوى است، از این رو باید هم به امور زندگى مادى و دنیوى که خوردن و آشامیدن است برسد و هم به امور معنوى و اخروى بپردازد و بحث ما در این فراز راجع به قسمت اول و یکى‏ از مسائل زندگى مادى است که بى ارتباط با زندگى اخروى نیست.
  10. کم خوردن در هر حالى - در کتاب مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة در باب 41 چنین آمده است:
  11. «قِلَّةُ الاکْلِ مَحْمُودٌ فى کُلِّ حال وَ عِنْدَ کُلِّ قَوْم لأَنّ فیه مَصْلحةً للظّاهرِ وَ الباطِن وَ المَحْمُود مِنَ المَاکُولات ارْبَعَةٌ، ضَرُورةٌ و عُدّة و فُتُوح و قُوَّة، فالاکْل الضّرورى للأصْفِیاء و العُدَّة لقوام الاتْقیاء و الفُتُوحُ لِلمُتَوَکّلین و القُوَّةُ لِلمؤمنین وَ لَیسَ شى‏ءٌ أضَرَّ عَلى قلب المؤمن مِنْ کَثْرَةِ الاکْلِ فَیُورِثُ شَیئَین قَسْوَةُ القَلْبِ وَ هَیَجانُ الشَّهْوَةِ والجوع إدامُ لِلمؤمنین وَ غَذاءٌ لِلرُّوح و طَعامٌ لَلْقَلْبِ وَ صحَّة لَلْبَدَنْ».«کم خوردن در هر حالى و نزد هر قوم و دسته‏اى پسندیده است، زیرا در آن صلاح و خیر ظاهر و باطن است و آنچه از انواع خوردنیها مطلوب و پسندیده است چهار است:
  12. خوردن ضرورى، که آن براى انبیاء (علیهم السلام) و فراد برگزیده است.
  13. خوراک مقدمه انجام وطیفه - خوردن عدة که به معناى مهیا شدن براى امر دیگر است و این براى پرهیزگاران است که خوراک را مقدمه انجام وظیفه قرار مى‏دهند.
  14. خوردن توکل کنندگان به حق - خوردن فتوح که وسیله گشایش امور تکیه کنندگان به حق است.
  15. نیرو گرفتن مؤمنین - خوردن قوّت است که براى توانائى و نیرو گرفتن مؤمنین است. چیزى زیان‏آورتر بر قلب مؤمن از پرخورى نیست، که موجب قساوت و سنگدلى قلب و هیجان و شعله ور شدن شهوت مى‏شود و گرسنگى خورشت مؤمنین و غذاى روح و طعام قلب و سلامتى بدن است».شرح بیشتر کلمات فوق این است که: غذا خوردن سه مرتبه دارد:
  16. لذت بردن از غذا - یک بار به منظور لذت بردن از غذا و طعام است و بس و این موافق طبع حیوانات است که تا آنجا که از غذا لذّت‏ مى‏برند، مى‏خورند و هیچ‏گونه رعایت بهداشت و تندرستى و یا ملاحظه روحانیت و معنویت نمى‏کنند.
  17. به منظور لذت بردن از خوراکى با حفظ بهداشت تن، و در این مقام هر دو جنبه رعایت مى‏شود، و اشخاصى که این طور هستند در اثر علوم پزشکى و بهداشتى و یا تجربه مقّیدند که خوردن و التذاذ از طعام بیش از حدود بهداشتى نباشد.
  18. به منظور حفظ روحانیت و براى توفیق در انجام وظائف الهى، و در این مرتبه است که چهار نوع مزبور متصوّر مى‏شود و به اختلاف مقامات اصفیاء، اتقیاء، متوکلین، مؤمنین نیت و مقصود در خوردن متفاوت خواهد شد.
  19. در آن کتاب شریف در ادامه روایاتى را از بزرگان دین نقل مى‏کند که اشاره مى‏کنیم: نبى اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «فرزند آدم ظرفى را پر نکرد که بدتر از شکمش باشد (زیرا مایه قساوت قلب و بدبختى انسان است)» حضرت داود (علیه السلام) فرمود: «تَرْکُ لُقْمَة مَعَ الضّرُورَةِ الَیْها أحَبُّ ألَىَّ مِنْ قِیامِ عِشْرینَ لَیلةً»:
  20. کم کردن یک لقمه - «ترک کردن لقمه‏اى با این که نیاز به آن است، محبوب‏تر است نزد من از عبادت بیست شب».آرى این پیامبر الهى، به اثر آن لقمه آگاه‏تر است، تا ما که بى‏خبریم گاه آن لقمه اثرى مى‏گذارد که عبادت بیست شب نمى‏تواند اثر آن را خنثى کند.
  21. کم خوری وپرخوری - رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «مؤمن در یک معده چیزى مى‏خورد و منافق در هفت معده». به اصطلاح مؤمن یک شکم مى‏خورد و منافق هفت شکم! و این کنایه از کم‏خورى مؤمن و پرخورى منافق است.
  22. مردم و قبقبین - در حدیثى دیگر فرمودند: واى بر مردم از «قَبْقَبَینْ» سؤال شد مراد از دو (قبقب) چیست؟ فرمودند: شکم و فرج (که اشاره به شهوت جنسى است).
  23. دور گشتن از رحمت الهى - عیسى بن مریم (علیه السلام) فرمود: قلبى مریض نمى‏شود، به شدیدتر از قساوت و نفسى مریض و بیمار نمى‏گردد، به سخت‏تر از بُغْض گرسنگى و این دو بیمارى دو مهارند براى مطرود شدن و دور گشتن از رحمت الهى و نزدیک شدن به شقاوت و گمراهى. نخستین قدم براى مهیا شدن در مسیر سیر و سلوک، پرهیز کردن از خوردن بیش از حدّ لازم است تا بتوان همیشه خود را مهیاى خضوع و خشوع و عبادت نماید.
  24. اعتدال درخوردن - در مقدار خوردن و اعتدال در آن، باید مثل همه کارها به اسوه‏هاى اخلاق و راهیان راه الهى توجه کرد، پیامبران و اولیائى که با روش و سیر خود راه را به ما نشان مى‏دهند. مولى على (علیه السلام) در ذیل خطبه 159 در مورد چند پیامبر بزرگوار الهى چنین مى‏فرماید: رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ:
  25. محتاج خیر ونیکویی - در مورد حضرت موسى کلیم اللّه مى‏فرماید: آن حضرت مى‏گفت: رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ: «پروردگارا، به آنچه از خیر و نیکوئى برایم فرستادى فقیر و محتاجم». سوگند به خدا موسى (علیه السلام) از خدا نخواسته بود، مگر نانى را که بخورد، زیرا گیاه زمین را مى‏خورد، و به جهت لاغرى بیش از اندازه، سبزى گیاه از زیر پوست او دیده مى‏شد.
  26. درخواست طعام  ازخدا - سوره قصص، آیه 24 (اکثر مفسرین گفته‏اند مراد از آن خیرى که نازل بر حضرت موسى (علیه السلام) شد طعام و غذا بود و این حرف را روایت تفسیر صافى و تفسیر عیاشى از امام صادق (علیه السلام) تائید مى‏کند که حضرت فرمودند موسى (علیه السلام) از خدا طعام خواست (سَأَلَ الطعام) و در تفسیر صافى گفته در «اکمال» روایت شده که موسى (علیه السلام) درخواست طعام مى‏کرد در حالى که نیاز به نصف خرما داشت و در مجمع البیان، از ابن‏عباس نقل کرده که حضرت موسى (علیه السلام) این نبىّ خداوند نصف نان از خدا درخواست مى‏کرد تا استقامت و توانائى خود را حفظ کند (سأَلَ نبىُّ اللّه فِلْقَ خُبز یُقیم بِه صُلبَه) (شرح نهج‏البلاغه خوئى، جلد 9، صفحه 368).
  27. یک عدد نان جو - درباره حضرت داود (علیه السلام) که صاحب مزامیر و زبور و خواننده اهل بهشت است قبل از بافتن زره مى‏فرماید به دست خود از لیف خرما زنبیل مى‏بافت‏ و به همنشینان خویش‏ مى‏گفت: کدام یک از شما در فروختن آنها مرا کمک مى‏کنید (شاید مرادش این بود که کدامیک مى‏خرید؟) و از بهاى آنها براى خود غذا تهیه مى‏کرد که یک عدد نان جو بود. مرحوم مجلسى در بحار الانوار مى‏فرماید: شاید این زنبیل بافى، قبل از آن بوده که آهن به دست او نرم شود (زیرا خداوند آهن را براى او نرم کرد تا زره ببافد) ..
  28. میوه او گیاه روی زمین - در مورد حضرت عیسى بن مریم (علیه السلام) مى‏فرماید: سنگ را پشتى خود قرار داده و لباس خشن مى‏پوشید و طعام سفت مى‏خورد و خورش او گرسنگى بود و چراغ او در شب روشنائى ماه بود و سایه‏بان او در زمستان مشرق و مغربها زمین بود، یعنى جائى بود که آفتاب مى‏تابید و خانه‏اى براى سکونت نداشت (ممکن است مراد از مشرق صبح و مغرب عصر باشد چنانکه مرحوم خوئى ذکر کرده است) و میوه و سبزى خوشبوى او گیاهى بود، که زمین براى چهارپایان مى‏رویاند، نه زنى داشت که او را به فتنه و تباهکارى افکند و نه فرزندى که او را اندوهگین سازد و نه دارائى که او را از توجه به خدا بازدارد و نه (به دنیا و اهل آن) طمعى که او را خوار کند، مرکب او دوپا بود (پیاده را مى‏رفت) و خدمتکار او دو دستش (هر کارى را خود انجام مى‏داد).
  29. خورش او گرسنگى - مرحوم خوئى دو احتمال  داده : 1- از گرسنگى لذت مى‏برد چنانکه از خورشت و غذا لذت مى‏برد. 2- گرسنگى بدل از خورشت است، پس لفظ جوع به معنى گرسنگى براى خورشت استعاره گرفته شده آن هم استعاره اسم ضد براى ضد .. اما دو احتمال داده مرحوم مجلسى 1- انسان محتاج به خورشت است زیرا نفس انسانى برایش مشکل است نان خشک و خالى خورد، پس با گرسنگى شدید از نان لذت مى‏برد و چیز دیگرى نمى‏خواهد پس گرسنگى گویا به منزله خورشت مى‏شود. 2- یا آن که نان را در موقع گرسنگى اگر خورد گویا گرسنگى با آن، مثل خورشت مخلوط مى‏شود.
  30. جز گیاه صحرا نخورد- مرحوم خوئى در شرح کلمات فوق در مورد حضرت موسى (علیه السلام) مى‏گوید: از شهر فرعون که به حال ترس خارج شد، بدون مرکب و توشه بود، گاه زمین مى‏خورد و گاه بلند مى‏شد، تا این که به زمین «مدین» رسید و فاصله شهر فرعون و (مدین) سه روز و به قولى هشت روز بوده، با پاى برهنه خارج شد ... و در مدت سفرش به جز گیاه صحرا و روئیدنیهاى زمین نخورد.
  31. گرده نانی از جو- مرحوم خوئى در مورد حضرت عیسى (علیه السلام) مى‏گوید: در عدة الداعى از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که فرمودند: در انجیل است که عیسى (علیه السلام) گفت خدایا در صبح گرده نانى از جو و در عصر نیز گرده نانى از جو روزیم گردان، و بیشتر از این به من مده که طغیان مى‏کنم.
  32. سلیمان غذایش از زنبیل بافی- سپس در مورد ابراهیم خلیل اللّه گوید: لباسش پشمین و غذایش از جو بود (مثل نان جو) و حضرت یحیى بن زکریا (علیه السلام) لباسش از لیف خرما و غذایش برگ درخت بود، سلیمان (علیه السلام) نیز غذایش را از طریق زنبیل‏بافى با لیف خرما مانند پدرش به دست‏ مى‏آورد.
  33. نان خشک مى‏خورد،- در مورد پیامبر خاتم نبى اکرم (صلى الله علیه و آله) نیز مى‏فرماید: «لقمه دنیا را به اطراف دندان مى‏خورد نه به پرى دهان» یعنى در دنیا زیادتر از آنچه را که ناچار به استفاده بود، فرانمى‏گرفت، و یا مراد از به اطراف دندان خوردن، این است که غذاى سخت و خشک مثل نان خشک مى‏خورد، که با دندانهاى محکم آسیا جویده و خُرد مى‏شود نه چیزهاى نرم که با تمام دهان خورده مى‏شود و دنیا را به گوشه چشم نمى‏نگریست (مثل آدمهائى که حسرت آن دارند و دل به آن بسته‏اند)،
  34. از جهت بدن لاغرتر و از جهت شکم گرسنه‏ترین اهل دنیا بود، دنیا به او پیشنهاد شد (خداوند نیز بوسیله جبرئیل اختیار کردن دنیا را به او پیشنهاد فرمود) از قبول آن امتناع نمود ... او بر روى زمین (بى آنکه سفره اندازد) غذا مى‏خورد و مانند نشستن بنده مى‏نشست (دو زانو مى‏نشست و پا روى پا نمى‏انداخت) به دست خود پارگى کفشش را دوخته و جامه‏اش را وصله مى‏کرد و بر خر برهنه سوار مى‏شد و پشت سر خویش دیگرى را سوار مى‏کرد ...)
  35. مقدار کم‏خوراکى‏ - مقدار آن را نبى اکرم (صلى الله علیه و آله) و پزشک عالم بشریت معین کرده است، در عدة الداعى مى‏گوید: از آن حضرت روایت شده که فرمودند: فرزند آدم در غذا خوردن حساب مى‏کند چند لقمه بخورد که توانائى او حفظ شود و اگر بخواهد بخورد معده را سه قسمت مى‏کند، یک سوم براى غذا، یک سوم براى نوشیدنى، و یک سوم براى تنفس. «قرطبى» مى‏گوید: اگر «بقراط» آن حکیم بزرگ این قسمت از سخن پیامبر (صلى الله علیه و آله) را مى‏شنید، از حکمت آن حضرت تعجب مى‏کرد.
  36. مراتب غذا خوردن - خوردن بعضى مراتب خوردن را به هفت رسانده‏اند: 1- مقدارى که بتواند شخص زندگى کند. 2- مقدارى زیاد کند که بتواند روزه بگیرد و نماز ایستاده خواند (و فعالیت واجب زندگى را انجام دهد) و این دو مرتبه از واجبات خوردن است. 3- مقدارى زیاد کند که بتواند مستحبات و نوافل را به جاى آورد. 4- مقدارى زیاد کند که قدرت بر کسب براى گسترش زندگى پیدا کند، و این دو مرتبه مستحب است. 5- به مقدار ثلث معده غذا خورد که این جائز است و همان است که نبى‏اکرم (صلى الله علیه و آله) فرمودند. 6- مقدار زیادترى خورد به طورى که بدن سنگین شود و خواب زیاد گردد و این مکروه است. 7- به اندازه‏اى زیاد خوردن که ضرر داشته باشد و این شکم‏پرستى و پرخورى است که از آن نهى شده است و این حرام است (مرحوم خوئى در شرح خود مى‏گویند ممکن است مرتبه اول را در دوم و سوم را در چهارم ادغام نمود).
  37. فوائد کم‏خورى و مضرات پرخورى
  38. کم‏خورى موجب سلامتى و اعتدال جسمى و روحى مى‏شود- چنانکه در ذیل همین فراز از خطبه توضیح دادیم تمام پزشکان بر این باورند که: از عوامل مؤثر و مهم در سلامتى جسم کم‏خوراکى است و عامل بسیارى از سکته‏ها و مرگهاى زودرس پرخورى است، روانشناسان و روانپزشکان نیز یکى از عوامل به هم خوردگى اعتدال روحى و اضطرابات و کسالتها را پرخورى مى‏دانند.
  39. غذای زیاد، سلامتى  کم - مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند«قَلّةُ الغذاءِ کَرَمُ النّفس و أدْوَم للصّحة»:«کم‏خورى موجب کرامت نفس و دوام سلامتى است». در جاى دیگر مى‏فرمایند: کسى که غذایش زیاد شد، سلامتى او کم مى‏شود و سختى و ناراحتى بر نفس او زیاد مى‏گردد.
  40. غذای کم ؛ دردهای کم - در جاى دیگر مى‏فرمایند «من قَلّ طعامُه قَلّ الامُه»: «کسى که غذایش کم شد دردهایش کم مى‏شود». زیاد شدن أخلاط در معده و عروق است.
  41. خوردن برای زنده ماندن - نقل شده که سقراط حکیم کم‏خوراک بود و وقتى در این باره از او سؤال شد جواب داد: «إنّ الأَکْلَ لَلْحَیاةِ وَ لَیْسَ الحَیاةُ لِلأکْل»: «خوردن براى زنده ماندن است نه زنده ماندن براى خوردن» (به تعبیر دیگر مى‏خوریم تا زندگى کنیم نه زندگى مى‏کنیم‏ تا بخوریم). محدث جزائرى در «زهر الربیع» گوید: در حدیثى آمده که حکیمى نصرانى وارد بر امام صادق (علیه السلام) شد و گفت: آیا در کتاب پروردگار شما (قرآن) و در سنت پیامبر (روایات) شما چیزى از طبّ و پزشکى هست؟ فرمودند: آیا در کتاب پروردگار ما نیست: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»: «بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید»،
  42. اسراف درخوردن سرآمد هر مرض- و آیا در سنت پیامبر ما نیست: «ألِاسْرافُ فِى الاکْلِ رَأسُ کُلِّ داء وَ الحِمیةَ منه رَأْس کُلِّ دَواء»: «اسراف در خوردن سرآمد هر مرض و پرهیز از خوردن سرآمد هر دوائى است»، مرد نصرانى بلند شد و گفت: به خدا قسم کتاب پروردگار شما و سنّت پیامبر شما، از طبّ جالینوس چیزى را جا نگذاشته (یعنى تمام دستورات جالینوس در همان دو جمله خلاصه شده است).
  43. زیاد خوردن سبب مرگ - مرحوم محدث جزائرى گوید: از امام صادق (علیه السلام) روایت شد که اگر از اهل قبور سؤال شود، سبب مرگ شما چه بود؟ اکثر آنها مى‏گویند: «تُخَمِة» (سنگینى ناشى از خوردن).
  44. پرخوردی بعد رمضان سبب مرگ - یکى از دانشمندان مى‏گفت: روزى سنگ قبرها را خواندم، دیدم اکثر آنها در ماه شوال فوت کرده‏اند مى‏دانید چرا؟ زیرا بعد از ماه رمضان بدون رویه پرخورى کرده‏اند و این واقعیتى است گرچه او به شوخى مى‏گفت اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۷
خرداد

 

     

    بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    1. امیر المومنین – متقین 68- پرهیزگاران و قناعت  طبع «قانعة نفسه» ترجمه: (مى‏بینى پرهیزگاران را که) نفسش قانع است. «حیاة طیبه»  
    2. قناعت  طبع - شرح: صفت دیگر آنها قناعت  طبع است. در اهمیت قناعت  همین بس، که مولى على (علیه السلام) «حیاة طیبه» را به آن تفسیر فرموده‏اند، وقتى درباره این آیه شریفه‏ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً «کسى که عمل صالح انجام دهد خواه مرد خواه زن و مؤمن باشد او را زنده مى‏کنیم به زندگى پاکیزه» از حضرت سؤال شد فرمودند: «مراد از این زندگى که خداوند در پاداش اعمال صالح مرد و زن مؤمن مى‏دهد، قناعت  است».
    3. قناعت  مقابل حرص - عجب گوهرى است که پاداش اعمال صالح قرار مى گیرد، از یکى از حکماء سؤال شد، چیزى بهتر از طلا سراغ دارى؟ گفت بله قناعت ، قناعت  که مقابل حرص است، ملکه نفسانى است که موجب اکتفاء به قدر نیاز از مال است بدون اینکه تلاش و سختى در طلب زائد کند و این صفتى است پسندیده که کسب سائر فضائل متوقف بر آن است.
    4. قناعت به قدر حاجت - یکى از حکماء مى‏گوید: «إسْتِغنائُک عَن الشى‏ء خیرٌ مِنْ استغنائِک بِه»: «بى‏نیازى تو و عدم حاجت تو به چیزى، بهتر از بى‏نیازى تو به وسیله آن چیز است».چه جمله زیبائى است، جمله او اشاره به مسئله قناعت  دارد، مى‏گوید اگر قناعت  پیشه کردى چیزى نخواستى بهتر است از این که قناعت  پیشه نکنى و فکر کنى با فلان چیز بى‏نیازى.عمدتاً مردم فکر مى‏کنند، باید چیزى را داشته باشند، تا بى‏نیاز شوند و دستشان پیش دیگرى دراز نباشد، فکر مى‏کنند باید خانه‏اى با چنین خصوصیات و ماشینى با چنان ویژگى داشته باشند، تا بى‏نیاز باشند، در حالى که این حکیم مى‏گوید اگر قناعت  پیشه کردى و به قدر حاجت و نیاز اکتفاء کردى، تو بى‏نیازى این بى‏نیازى بهتر از آن بى‏نیازى است، این بى‏نیازى تملق و چاپلوسى و حرام و حلال کردن ندارد، در حالى که آن بى‏نیازى که با داشتن چیزى حاصل شود، نیاز به تلاش و دوندگى دارد، و چه بسا تملق و حرام و حلال کردن، و این همان است که مولى مى‏فرمایند:«القَناعةُ مالٌ لا یَنْفَد»: «قناعت  مالى و سرمایه‏اى است که تمام شدنى نیست».
    5. قناعت ریشه امور اقتصادى - تنها جنبه آخرتى ندارد، بلکه از نظر سیاسى و اقتصادى نیز ریشه امور است بسیارى از جهت‏گیریهاى سیاسى در روابط بین‏المللى، بر میزان قناعت  صورت مى‏گیرد، آبروى سیاسى، اقتصادى و خودکفائى یک مملکت را قناعت  حفظ مى‏کند و در مقابل عدم قناعت  از بین برنده شخصیت سیاسى یک مملکت در فضاى سیاسى عالم است، گاه یک کشور در اثر عدم قناعت  و گرفتن وامهاى کمرشکن و براى این که مقدارى در رفاه باشد مطرود و منزوى و کشور عقب افتاده مى‏شود،
    6. نیازمند نابودی شخصیت - ملتى که قناعت ‏را از خود دور کرد بدبخت و بى‏نوا شده و هیچگاه فرصت شکوفائى اقتصادى پیدا نمى‏کند، نمونه این کشورها امروزه چه بسیار است. قناعت  نکردن نابود کننده شخصیت فرد است و او را نیازمند به غیر مى‏کند و همیشه باید سرشکسته و سرافکنده در جامعه حرکت کند
    7. نیاز شخص را نابود مى‏کند - و چه بسا از مرز شخصیت گذشته و شخص را نابود مى‏کند عدم اکتفاء به قدر نیاز موجب استیصال فرد و جامعه است، آنچه درباره جامعه و رفاه‏طلبى آن گفتیم درباره فرد هم صادق است، بعضى را مى‏بینیم که براى توسعه زندگى خود که گاه نیاز به آن توسعه هم ندارد، از چندین جا وام مى‏گیرد و کار را به جائى مى‏رساند که اصل سرمایه را هم باید بابت بهره آن وام‏ها بپردازد، چرا؟!
    8. خوشی از زندگی - زندگى خوش و گوارا از نظر اسلام چه زندگى مى‏تواند باشد، آیا تابحال این سؤال را از خود کرده‏ایم و به دنبال جواب برآمده‏ایم یا نه، این جواب را امام صادق (علیه السلام) در روایتى فرموده‏اند: «خمسٌ مَنْ لم تکن فیه لم یَتَهَنَّأ بالعیش، الصّحّة و الأَمن و الغِناء و القَناعة و الانیس المُوافِق»: «پنج چیز است که اگر در فردى نباشد، خوشى از زندگى نمى‏برد،
    9. پنج چیز اگر در فردى نباشد - و به قول عوام آب خوش از گلویش پائین نمى‏رود و زندگى گوارائى نخواهد داشت: 1- تندرستى 2- امنیت 3- بى‏نیازى و عدم حاجت (به قدرى که محتاج نباشد داشته باشد) 4- قناعت  و اکتفاء به قدر حاجت و عدم زیاده‏طلبى 5- مونس و یار موافق).
    10. قناعت در جایگاه ویژه - پس یکى از عواملى که موجب گوارائى و خوشى زندگى مى‏شود قناعت  است و باید گفت قناعت  در بین این پنج مورد جایگاه ویژه‏اى دارد.
    11. قانع منت از کسی نبرد- حال به چند حکایت در مسئله قناعت  از گلستان و بوستان شیخ شیراز سعدى مى‏نگریم.حاتم طائى را گفتند: از خود بلند همت‏تر در جهان دیده‏اى یا شنیده‏اى؟ گفت بلى روزى چهل شتر قربان کرده بودم و امراى عرب را به مهمانى خوانده پس به گوشه صحرائى به حاجتى رفته بودم، خارکنى را دیدم، پشته خارى فراهم آورده گفتمش به مهمانى حاتم چرا نروى که خلقى بر سماط (سفره) او گرد آمده‏اند گفت: هر که نان از عمل خویش خورد..... منّت از حاتم طائى نبرد... انصاف دادم و او را به همت و جوانمردى بیش از خود دیدم.
    12. حریص جهان گرد - بازرگانى را دیدم که صد و پنجاه بار داشت، و چهل بنده و خدمتکار، شبى در جزیره کیش مرا به حجره خویش برد و همه شب نیارامید از سخن‏هاى پریشان گفتن، که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان، و این کاغذ قباله فلان زمین و فلان چیز را فلان، ضمین (کفیل و ضامن)، گاه گفتى که خاطر اسکندریه دارم که هوائى خوش است و گاه گفتى که دریاى مغرب مشوّش است.
    13. مالیخولیا فرو خواند - و باز گفت سعدیا سفرى در پیش است اگر آن کرده شود، بقیت عمر خوش به گوشه‏اى بنشینم و ترک تجارت کنم، گفتم آن سفر کدام است؟ گفت گوگرد پارسى به چین خواهم برد، شنیدم که آنجا قیمت عظیم دارد و از آنجا کاسه چینى به روم آرم و دیباى رومى به هند و پولاد هندى به حلب و آبگینه حلبى به یمن و برد یمانى به پارس و از آن پس ترک تجارت کرده و به دکّانى بنشینم، چندان از این مالیخولیا فرو خواند که بیش از آن طاقت گفتنش نماند!!
    14. دنیا دوست - پس گفت اى سعدى تو نیز سخنى بگوى، از آنچه دیده و شنیده‏اى.گفتم:
    15. هر کسى را هر چه لایق بود - موسى (علیه السلام) درویشى را دید که از برهنگى به ریگ اندر شده گفت اى موسى دعائى کن تا خداوند عزوجل مرا کفافى دهد که از بى‏طاقتى به جان آمده‏ام، موسى (علیه السلام) دعا کرد و رفت، پس از چند روز که باز آمد، او را دید که گرفتار و خلقى بر وى گرد آمده، حالش پرسید گفتند خمر خورده و عربده کرده و کسى را کشته و اکنون به قصاص او وى را داشته‏اند
    16. عدل جهان آفرین - موسى (علیه السلام) به حکمت و عدل جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار.

    آن شنیدستى که در اقصاى غور

     

    بار سالارى بیفتاد از ستور

    گفت چشم تنگ دنیا دوست را

     

    یا قناعت  پر کند یا خاک گور

     

    آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد

     

    هر کسى را هر چه لایق بود داد

    گر به مسکین اگر پر داشتى‏

     

    تخم گنجشک از جهان برداشتى‏

    وان دو شاخ گاو اگر خر داشتى‏

     

    آدمى نزد خود نگذاشتى‏

         

    «وَلَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِى الْارْضِ» «اگر خداوند روزى و رزق را براى بندگانش پهن کرده و بگستراند ظلم و عصیان در زمین کنند».

    1. از همه مؤمن‏تر - بحال در مورد قناعت  به سراغ بعضى از روایات و کلمات بزرگان رویم: رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «از شبهه و مال مشتبه بپرهیز تا عابدترین خلق باشى، و به آنچه دارى قناعت  کن تا شاکرترین مردم به حساب آئى، و بر خلق همان پسند که بر خود مى‏پسندى، تا از همه مؤمن‏تر باشى».
    2. قناعت  وانصاف - موسى (علیه السلام) گفت: یا ربّ از بندگان تو که توانگرتر است؟ فرمود: «آن که قناعت  کند، به آنچه من دهم. گفت: عادل‏تر؟ فرمود: آن که انصاف از خود بدهد.
    3. از همه بی نیاز نر - محمدبن واسع (رحمه الله) نان خشک در آب کردى و مى‏خوردى و مى‏گفتى هر که بدین قناعت  کند، از همه خلق بى‏نیاز بود.
    4. اندک کفایت کند - ابن مسعود گفت: هر روز فرشته‏اى ندا کند: اى پسر آدم اندکى که تو را کفایت کند، بهتر از بسیارى که تو را کفایت نبود و از آن بطر و غفلت زاید.
    5. حریص مطمع - سمیط بن عجلان گوید که: شکم تو بدستى (در یک وجب) بیش نیست چرا باید که تو را به دوزخ برد؟! یکى از حکماء گوید: هیچ کس به رنج صبورتر از حریص مطمع نبود، و هیچ کس را عیش خوشتر از قانع نبود، و هیچ کس اندوهگین‏تر از حسود نبود و هیچ کس سبکبارتر از آن کس نبود که ترک دنیا گوید و هیچ کس پشیمان‏تر از عالم بدکردار نبود.
    6. قناعت  توانگر کند مرد را - به قول سعدى:

    خدا را ندانست و طاعت نکرد

     

    که بر بخت و روزى قناعت  نکرد

    قناعت  توانگر کند مرد را

     

    خبر کن حریص جهان گرد را

    سکونى به دست آور اى بى‏ثبات‏

     

    که بر سنگ گردان نروید نبات‏

    مپرور تن ار مرد رأى و هُشى‏

     

    که او را چو مى‏پرورى مى‏کشى‏

    خردمند مردم هنر پرورند

     

    که تن پروران از هنر لاغرند

    کسى سیرت آدمى گوش کرد

     

    که اول سگ نفس خاموش کرد

    خور و خواب تنها طریق دد است‏

     

    بر این بودنن آئین نابخرد است‏

    خنک نیک بختى که در گوشه‏اى‏

     

    به دست آرد از معرفت توشه‏اى‏

    بر آنان که شد سرّ حق آشکار

     

    نکردند باطل بر آن اختیار

    ولیکن چو ظلمت نداند ز نور

     

    چه دیدار دیوش چه رخسار حور

    تو خود را از آن در چه انداختى‏

     

    که چه راز ره باز نشناختى‏

    بر اوج فلک چون پرّد جرّه باز

     

    که بر شهپرش بسته‏اى سنگ آز

    کسى کو کم از عادت خویش خورد

     

    به تدریج خود را ملک خوى کرد

    کجا شیر وحشى رسد در ملک‏

     

    نشاید پرید از ثرى بر فلک‏

    نخست آدمى سیرتى پیشه کن‏

     

    پس آنگه ملک خوئى اندیشه کن‏

    تو بر کرّه تو سنى بدگهر

     

    نگر تا نپیچد زحکم تو سر

     

    1. که گر پالهنگ از کفت در گسیخت‏
     

    تن خویشتن خست و خون تو ریخت‏

    درون جاى قوتست و ذکر و نفس‏

     

    تو پندارى از بهر نانست و بس‏

    ندارند تن پروران آگهى‏

     

    که پر معده باشد زحکمت تهى‏

    دو چشم و شکم پر نگردد، به هیچ‏

     

    تهى بهتر این روده پیچ پیچ‏

    چو دوزخ که سیرش کنند از وعید

     

    دیگر بانگ دارد که هل من مزید

    همى میردت عیسى از لاغرى‏

     

    تو در بند آنى که خر پرورى‏

    به دین اى فرومایه دنیا مَخَر

     

    تو خر را به انجیل عیسى مخر

    مگر مى نبینى که دَد را مدام‏

     

    نینداخت جز حرص خوردن به دام‏

    پلنگى که گردن کشد بر وحوش‏

     

    به دام افتد از بهر خوردن چو موش‏

    چو موش آن که نان و پنیرش خورى‏

     

    به دامش درافتى و تیرش خورى‏

         

     

    1. قانع از رنج دو دنیا راحت - برادر! قناعت  پیشه کن، تا از رنج دو دنیا راحت شوى، قانع باش که قانع آرام است و آرامش‏ساز، مودب است و آداب‏ساز، نورانى است و مُنَوّر کننده، راحت است و راحت‏بخش «در کتاب مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقة» که منسوب به امام صادق (علیه السلام) است آمده که‏ «وهَبُ بنُ مُنَبّه» گفت در کتابهاى گذشتگان نوشته بود: «یا قَناعَة العِزُّ و الغِنى مَعَک فازَ مَنْ فازَ بِک»: «اى قناعت ، عزّت و بى‏نیازى با تو است، کسى که تو را به دست آورد، رستگار شد».
    2. قانع مالک دوجهان - و نیز در همان کتاب آمده است که‏ «لَوْ حَلَفَ القانعُ بتملّکه الدارین لَصَدّقه اللّه عزوجل بذلک و لأبَرَّه لِعِظَمِ شَأن مرتَبَة القناعة»: (اگر قانع و قناعت  پیشه قسم خورد بر این که مالک دو جهان است، خداوند عزوجل او را به خاطر قناعت ش تصدیق کرده و قسم او را امضاء مى‏کند به خاطر بلندى مرتبه قناعت ).
    3. قناعت در تمام امور زندگی - قناعت  اگر در تمام امور زندگى: (پوشاک، خوراک، مسکن، شهوات، تمایلات‏ نفسانى، ثروت، ملک) صورت بگیرد، ریشه طمع و شهوت و هواهاى نفسانى قطع شده، و با آسایش خاطر و راحتى تن و دل مى‏توان توجه کامل به عالم روحانیت و لقاء محبوب پیدا کرد.
    4. گرفتاری در حرص و طمع و شهوت - در روایت است که طالب علم و طالب مال سیر نمى‏شود، طالب مال دنیا اگر تمام دنیا را نیز به دست آورد سیر نمى‏شود، زیرا علاقه قلبى او نامحدود و دنیا با همه گستردگى محدود است، طالب دنیا پس از دارا شدن تمام دنیا، مى‏باید باز به همان مقدار قناعت  کرده و حرص و طمع خود را محدود نماید. پس چه بهتر است که این امر (قناعت ) در همان مرحله اول صورت گرفته، و پس از به دست آوردن حداقل وسائل زندگى حرص و طمع و شهوت و علاقه خود را محدود کرده و از فعالیت بیجا و زحمت و مشقت بى‏نتیجه خوددارى نموده و خود را مبتلا و گرفتار نسازد قانع . در سر نه هواى مال و جاهى دارم .... در دل نه غم زر و سپاهى دارم‏ ..... صاحب نظرى توجهى گر بکند..... چون آینه چشم یک نگاهى دارم
    5. سلطنتى است که از بین نمى‏رود - در همان کتاب از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) نقل مى‏کند که فرمودند: «القناعةَ مُلکٌ لا یزول و هى مَرکَبُ رِضَى اللّه تعالى تحمِلُ صاحِبَها الى داره فَأحسِنْ التوکّل فیما لم تُعطَ و الرّضا بِما اعْطیت و اصبِر على ما أصابَک فانّ ذلک مِنْ عزمِ الامور». «قناعت سلطنتى است که از بین نمى‏رود و مرکب رضایت خداوند است که صاحبش را به خانه خدا سوق مى‏دهد، پس توکل خود را به خدا در آنچه به تو داده نشده، نیکو گردان و راضى به آنچه داده شده‏اى باش و بر آنچه به تو مى‏رسد، صبر کن، زیرا علامت محکم بودن و جدى بودن است».

    یکى گربه در خانه زال بود

     

    که برگشته ایام و بد حال بود

     

    روان شد به مهمانسراى امیر

     

    غلامان سلطان زدندش به تیر

    برون جست و خون از تنش مى‏چکید

     

    همى گفت و از هول جان مى‏دوید

    که گر جستم از دست این تیر زن‏

     

    من و موش و ویرانه پیرزن‏

    نیرزد عسل جان من زخم نیش‏

     

    قناعت  نکوتر بدوشاب خویش‏

    خداوند از آن بنده خرسند نیست‏

     

    که راضى به قسم خداوند نیست‏

     

    1. امنیت درون وبرون - آرى قناعت  راحت دین و دنیا و آخرت است و سبب امنیت درون و برون است، قناعت  علّت بر جا ماندن مرز و حدود اجتماعى و باعث حفظ حقوق همگان است.
    2. فقط به پاک آن قناعت  - از دو دست خود به وضو و نوشتن براى حق و کمک به افتاده و برداشتن به پیشگاه معبود قناعت  کنید، از قدم خود به صله رحم و رفتن به جنگ با دشمنان و رفتن براى یارى دادن به مظلوم قناعت  نمائید، از چشم خود براى زیارت و تماشاى مناظر الهى و دیدن آثار و عجائب وجود خود قناعت  نمائید، از شکم خود به خوردن حلال و از شهوات خویش به رختخواب شرعى قناعت  کنید، و از زبان فقط به گفتن حق و از گوش تنها به شنیدن حق قناعت  کنید و از مغز فقط به فکر صحیح بسنده کنید و از مال و روزى و ثروت و مکنت و جاه و جلال فقط به پاک آن قناعت  نمائید.
    3. از مردم چیزى نخواهید - رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود: یک چیز را هر کس از من بپذیرد و متقبّل شود، من نیز بهشت را براى او متکفل مى‏شوم «ثوبان» گفت: یا رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) من متقبل مى‏شوم فرمودند: «لا تَسئَل النّاس شیئاً»: «از مردم چیزى درخواست مکن».
    4. رضایت خدا و بى‏نیازى از مردم.- گفته‏اند از آن پس هرگاه تازیانه «ثوبان» از دستش مى‏افتاد، خود برمى‏داشت‏ و از کسى تمنا و خواهش نمى‏کرد. پادشاهى به اهل دلى گفت: ثروتت چیست؟ گفت: رضایت از خدا و بى‏نیازى از مردم.
    5. چهار آیه در قرآن – خدا مرا کفایت کند.. عامر بن عبد قیس عنبرى، مى‏گفت چهار آیه در قرآن است چون شب بخوانم باکى برایم نیست که چگونه شب را به سر برم و چون روز بخوانم باکى ندارم که روز را چگونه بگذرانم:
    6. 1- هیچ کس قادر رحمت نیست- ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‏: (فاطر 2) «درى که او از رحمت به روى مردم مى‏گشاید، هیچ کس قادر به بستن نیست، و آن را که او ببندد، کسى را قدرت باز کردن نیست و اوست خداى بى همتاى با اقتدار و دارنده حکمت».
    1. 2- کسی قدرت دفع او ندارد - وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ‏ (یونس107) : «اگر خداوند بر تو ضررى خواهد، کسى قدرت دفع او را ندارد، مگر خودش‏ و اگر خیر و رحمتى خواهد، کسى قدرت ردّ آن فضل و رحمت را ندارد، فضل و رحمت او به هر کس از بندگان بخواهد مى‏رسد و او آمرزنده مهربان است».
    2. 3- وبرخداست رزق وروزی - َ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ (هود6: «جنبنده‏اى در زمین نیست، مگر این که بر خداوند رزق و روزى آن است، و مى‏داند قرارگاه دائمى و موقت آن را و همه امورات موجودات در دفتر آشکار (ثبت و ضبط) است».
    3. 4- خداوند برسختی آسانی قرار داده - ..سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً (طلاق7): «خداوند بزودى بعد از سخنى آسانى قرار مى‏دهد».
    4.  اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 

                                               

                    

    • حسین صفرزاده
    ۱۶
    خرداد

     

    safarzade.blog.ir/  ---   @nahjolbalaghehfarzad 

                      

                               بسم الله الرحمن الرحیم

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    1. امیرالمومنین متقین  66 - کمى خطا و لغزش‏ «قلیلا زلله» ترجمه: (مى‏بینى پرهیزگاران را که) خطا و لغزش او قلیل، و اندک است.*** 67 ا- خشوع قلب‏ «خاشعا قلبه»  
    2. پایشان نلغزد - شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران، کمى خطا و لغزش آنها است، گرچه در لغزشگاهها داخل شوند، ولى بسیار کم است که کنترل خود را از دست بدهند و پایشان بلغزد.هر انسانى به جز معصومین (علیهم السلام) خطاکار است آنها الگوها و اسوه‏هاى مردم هستند، اگر اینها هم خطا کنند، دیگر اعتمادى براى مردم نمى‏ماند، اساساً جلب اعتماد آنها بواسطه مصون بودن آنها از خطا است. در علم کلام نیز این بحث مطرح شده و اثبات شده است، باید رسول حق و خلفاى دوازده‏گانه او معصوم از هر خطائى باشند تا بتوانند به نحو احسن جلب اعتماد کرده و در نتیجه تبلیغ احکام کنند.
    3. تالى تلو ائمه (علیهم السلام) - اگر کسى به این درجه از عصمت رسید از لغزش مصون است ولى غیر از انبیاء و ائمه (علیهم السلام) معلوم نیست کسانى به این مقام رسند ولى تالى تلو آنها و در مسیر آنها یافت مى‏شوند و اینها همان پرهیزگاران هستند که مولى خطاى آنها را قلیل مى‏شمارد، زیرا آنها داراى ملکه عدالت هستند گناه کبیره نکرده و اصرار بر صغائر ندارند، اگر خطائى از آنها صادر شود بسیار کم است، برحسب درجه تقوى، خطا و لغزش متغیر است هر چه پرهیزگارى آنها بیشتر باشد لغزش آنها کمتر و اگر پرهیزگارى کمتر لغزش آنها بیشتر است.
    4. عوامل خطا و لغزش‏ - عوامل لغزش و گناه مختلف است، که به چند عامل آن اشاره مى‏کنیم:
    5. جهل به قانون واجراء - جهل- جهل به چه کنم یا چگونه کنم و یا به تعبیر دیگر جهل به اصل قانون که چه کنیم و جهل به نحوه اجراى آن که چگونه کنیم، موجب خطا و گمراهى است، هر فرد و جامعه‏اى براى این که بتواند کارى صحیح انجام دهد، اول نیاز به آگاهى به قانون و سپس به نحوه اجراء آن دارد، هر کدام نباشد، انسان دچار لغزش مى‏گردد و از آن جهت که پرهیزگاران در مسیر زندگى خود به سوى هدف عالى خود، عالم و آگاه هستند «علماء حلماء» پس از این جهت به خطا نمى‏افتند.
    6. حجابهای مانع تعقل - حجابهاى نفسانى که همانا رذائل اخلاقى هستند، هر یک راهى به سوى خطا در برابر انسان مى‏گشایند، هواپرستى، تکبر، لجاجت، حسادت هر یک مانعى براى تعقّل صحیح است اگر حجابها دریده شود، چهره حقائق آشکار مى‏گردد، من اگر خطا مى‏کنم چشم حقیقت‏بین ندارم، من حجاب افکنده‏ام: لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «أقْرَبُ الآراء مِنَ النُّهى أبعدَها مِنَ الهَوى»: «نزدیکترین نظریه‏ها به عقل (و صواب) دورترین آنها از هواى نفسانى است».
    7. تکبر وحسادت مانع سخن حق - در جاى دیگر مى‏فرماید: «خیرُ الآراء أبَعدُها عن الهوى و أقْرَبها مِنَ السّداد» «بهترین آراء دورترین آنها از هواى نفسانى و نزدیکترین آنها به حق است که راه باطل را مسدود مى‏کند».کسى که تکّبر به او اجازه نمى‏دهد، به سخن حق دیگرى گوش کند، یا حسادت او نمى‏گذارد حرف حق دیگران را تصدیق کند، چنین کسى راهى به سر منزل صواب ندارد.
    8. پرده و حجاب لجاجت - کسى که پرده و حجاب لجاجت روى قلب او را پوشانده، اگر رأى و راه صحیحى هم به او ارائه شود، به آن توجه نمى‏کند، اگر خود نیز به فکر صحیحى دست یافت، لجاجت او اجازه نمى‏دهد در مرحله عمل بر طبق آن رفتار کند، چنان که دیدیم بسیارى از مشرکین و گمراهان با این که مى‏دانستند، سخنان پیامبر (صلى الله علیه و آله) حق است باز به او نگرویدند، چرا که لجاجت آنها با پیامبر (صلى الله علیه و آله)، اجازه نمى‏داد، لشکریان عمرسعد و امویان به خاطر لجاجت با امیرالمؤمنین على (علیه السلام) خون فرزندش حسین بن على (علیه السلام) را با این که بسیارى از آنها مى‏دانستند، امام است و سخنانش بر حق است، بر زمین ریختند.
    9. لجاجت درخت حق را بر کند- این است که مولى على (علیه السلام) مى‏فرماید: «اللّجاجة تَسُلّ الرّأى»:«لجاجت، رأى صواب و صحیح را از بیخ و بن همچون درختى پربار برمى‏کند و نابود مى‏کند».لجاجت همچون رهزنى بر راه سخن صواب نشسته و آن را مى‏رباید.
    10. تصمیم در حال غضب- از امورى که موجب خطا و اشتباه مى‏شود و خود حجابى از حجابهاى درونى است، تصمیم‏گیرى در موقع غضب است، در آن حالت انسان در حال‏ متعادل روحى نبوده و قواى ادراکى او بطور صحیح کار نمى‏کند، و چه بسا قواى تحریکى او نیز کارى کند که جز پشیمانى سودى ندارد، انسان باید چنان خود را بسازد که اگر فکر صحیحى و نظر مصابى داشت در حال غضب تحت تأثیر نفس امّاره قرار نگیرد امام حسن (علیه السلام) مى‏فرمایند «لا یُعرَف الرَأىُ الّا عِندَ الغَضَب»: «فکر و نظر صحیح شناخته نمى‏شود مگر در حالت غضب» اگر ثابت‏قدم بود آن رأى سلیم است اگر بر حق پا نگذاشت آن نظرى صواب است که به خطا منجر نمى‏شود.
    11. عدم تأمل در تصمیم‏گیرى- این نیز از عوامل لغزش است، در روایتى از مولى على (علیه السلام) آمده: «الرَأىُ مَعَ الأناةِ و بئسَ الظّهیرُ الرأى الفَطیر»(رأى و فکر صحیح با تأمل و دقّت است و فکر و نظر بدون تأمل و تصمیم‏گیرى با سرعت، بد پیشتیبانى براى انسان است).
    12. استبداد رأى و عدم مشورت در امور- استبداد رأى عامل دیگى براى لغزش انسان و به خطا رفتن او است و چه بسا ریشه آن نیز در هواپرستى باشد و انگیزه‏هاى هواپرستانه آن را ایجاب کند. مستبد کسى است که مى‏خواهد کارى را به تنهائى انجام دهد خواه انگیزه او تمایلات نفسانى باشد و خواه غیر آن و مسلم است که چنین شخص خطایش بیشتر از کسى است که در مقام مشاورت برآمده و از عقل دیگران استفاده کرده و از چراغ افکارشان نور مى‏گیرد. مولى مى‏فرمایند: «المستَبِدّ مُتَهَوّرٌ فى الخطاء و الغلط» «فرد مستبدى که به نظر خود متکى است نسبت به خطا و اشتباه بى‏باک و گستاخ است».
    13. مستبد به رأى خود- در جاى دیگر مى‏فرمایند: «خاطر من إستغنى برأیه»: «آن کس که به رأى خود قناعت  کند خود را به خطر افکنده».امام صادق (علیه السلام) نیز مى‏فرمایند: «المُستَبِدّ بِرَأیه موقوفٌ على مَداحض الزَّلَل» «فردى که فقط به فکر خود اتکاء مى‏کند، بر لغزشگاههاى خطا ایستاده است» و هر آن باید منتظر سقوط خود باشد فرد مستبدى که فقط رأى و فکر خود را مى‏پسندد و بر آن تکیه مى‏کند، از نظر مکتب اسلام هم‏نظر خودش صواب نیست و هم در مقام مشورت، از مشورت با او نهى شده است، امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند با مستبد خودرأى مشورت مکن‏ «لا تُشِرْ على المستَبِدّ برأیه».
    14. عالم به دنبال سخن بزرگ است - مولى على (علیه السلام) نیز مى‏فرمایند: رأى انسان منفرد و تک‏رو و انسانى که فقط به رأى و نظر خود خوشنود است در واقع رأى و نظر باارزشى نیست. «لا رأى لِمَن انفَرَد برأیه»، «لیس لِمُعْجِب رأىٌ» ) زیرا فکر و نظرى ارزش دارد که هدایت کننده انسان به راه راست و دور کننده انسان از پرتگاه باشد.
    15. منفرد و انسان تک رو- در مکتب مولى على (علیه السلام) چنین فردى، یک جاهل است: «ما أعْجَبَ برأیه الّا جاهل») «خودبینى نکند به رأى خود مگر جاهل»؛ و آدم جاهل قابل مشورت نیست، عالم همیشه به دنبال زیاد کردن علم و علم آموزى است، گرچه از فرد حقیر و کوچکى باشد، او به دنبال سخن بزرگ است، گرچه از کودک صادر شود، پس او خودرأى نیست، و چنین انسانى قابل مشورت است چون عالم است.
    16. هرسری یک عقلی دارد -  مولى فرمود: لا تُصَغِّرنَّ عندک الرأى الخَطیر اذا أتاک به الرجلُ الحقیر»«رأى بزرگ را نزد خود کوچک مشمار هنگامى که مرد حقیرى آن را به تو رساند». مولى در جاى دیگر مى‏فرمایند: مَنْ استَبزدّ برایه هَلَک و مَنْ شاوَرَ الرّجالَ‏ شارَکَها فى عُقُولها»:«کسى که مستبد و خودرأى شد، هلاک مى‏شود و کسى که با بزرگان مشورت کرد در عقلهایشان شریک شده است» و شریک از شریک دیگر استفاده مى‏کند و طبیعى است که اگر چند عقل به هم ضمیمه شوند کمتر به خطا مى‏افتد، تا یک عقل منفرد. از رسول گرامى سؤال شد:، «مَا الحَزْم»: «دوراندیشى و آینده‏نگرى و استوارى در امور چیست» فرمودند: «مُشاوَرةُ ذَوى الرّأى و أتِّباعهم» «مشورت با صاحبان فکر و اندیشه و متابعت کردن از آنها».
    17. مشورت در امور - به قول مولى نظر و فکر بسیار است ولى نظرى که مصاب و رساننده به هدف و ثابت باشد، بسیار کم است‏ ، «الرأىُ کثیرٌ و الحَزْمُ قلیل» ) ولى مى‏توان با سفارش پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) به این قلیل دست یافت، کسى که در امور خود تن به مشورت دهد و آیات الهى را مدّنظر گیرد: وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُمْ‏ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ به صلاح و سداد نزدیکتر است و حیران و پشیمان نخواهد شد.
    18. مشورت با صاحبان عقل - مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند رسول اللّه (صلى الله علیه وآله) مرا به سوى یمن فرستادند و سفارش کردند که:«یا علىّ ما حارَ مَنْ استخار و لانَدم مَنْ اسْتَشارَ» «اى على، کسى که طلب خیر کرد حیران نمى‏شو و کسى که مشورت کرد پشیمان نمى‏گردد».کسى که با صاحبان عقل مشورت کرد از انوار عقول آنها نور گرفته است: «من‏شاوَرَ ذَوِى العُقولِ استَضاد بِانْوارِ العُقُول».
    19. گره کار را مشورت باز کند- هیچ پشتیبانى، همچون مشاورت نیست: «لا ظَهیرَ کالمُشاورة».) ما از معصومین (علیهم السلام) بالاتر نیستیم، آنها در کارها با دیگران مشورت مى‏کردند، حتى امام هشتم (علیه السلام) در مورد پدر خود مى‏فرمایند، عقلها به مستواى عقل او نبود ولى چه بسا مى‏شد با غلام سیاهى از غلامان خود مشورت مى‏کرد، وقتى به ایشان گفته مى‏شد، آیا با مثل این مشورت مى‏کنید؟ مى‏فرمود «انَّ اللّهَ تَبارَک وَ تَعالى رُبَّما فَتَح عَلى لِسانِه ...» «خداوند تبارک و تعالى چه بسا با زبان او مشکل و گره کار مرا باز کند».
    20. فوائد مشورت- مشورت داراى فوائد بسیار است که به چند مورد آن اشاره مى‏کنیم: دفع خطا و یا به حداقل رساندن آن- این ثمره همان چیزى است که مورد بحث است و گفتیم که ضمیمه شدن چند عقل و رأى و انتخاب بهترین نظریه که زائیده چندین عقل و فکر است مسلماً به صواب نزدیکتر است تا یک عقل و رأى.
    21. مشورت جاذبه دارد- این از آثار اجتماعى مشورت است، اگر انسان با دیگران در کارها مشورت کرد، مردم هم براى کارهاى خود با او مشورت کرده و به رأى او ارزش‏ قائل مى‏شوند،
    22. طرف مشورت درکارها - این نکته را مى‏شود از آیه شریفه قرآن به دست آورد: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ «اى پیامبر با رحمت خداوندى با مردم نرم‏گشتى و اگر سخت و تند با آنها برخورد مى‏کردى، از دور تو پراکنده مى‏شدند، پس از آنها درگذر و طلب مغفرت براى آنها کن و آنها را در کارها طرف مشورت قرار ده».
    23. مشورت عامل جزب مردم - به قرینه صدر آیه که اگر سخت و تندخوى بودى از دور تو پراکنده مى‏شدند، پس لازم است این سه کار (عفو و طلب مغفرت و مشاوره) را انجام دهى، مى‏توان استفاده کرد مشورت عاملى براى جذب مردم است.
    24. بهاء دادن به مردم - بهاء دادن به دیگرى و در نتیجه بها پیدا کردن خود. وقتى مردم دیدند، به آنها بهاء داده شده و طرف مشورت بودند، طبعاً به مشورت کننده در کارها بهاء داده و براى او ارزش قائلند این ثمره‏اى فردى و اجتماعى است.
    25. مدیریت با مشورت - خودکفائى مدیریت و ساخته شدن دیگران- این ثمره نیز از آثار اجتماعى مشورت است، ما فقط به خودکفائى اقتصادى و مادى نیاز نداریم، بلکه خودکفائى مدیریت و فکرى هم لازم است، اگر بنا باشد مدیران صنایع و کارخانه‏ها و ادارات ما تمام سرنخها را خود در دست داشته باشند، به طورى که اگر روزى در سر کار حاضر نشدند، کارها تعطیل شود، این مدیران، مدیران مدبّر و مدیر به معنى واقعى کلمه نیستند، باید افراد را پرورش دهند و این جز از راه مشورت و بها دادن به رأى زیردستان امکان‏پذیر نیست، باید با مشاورت آنها، رمز کار را به آنها آموخت، نه‏ تنها در اداره و کارخانه بلکه کاسب هم باید با شاگرد خود در امور مشورت کند و او را بسازد. که در بعضى موارد ساختنى بهتر از مشاورت نیست.
    26. خصوصیات شخص مشورت کننده (یا حدود مشورت)  امام صادق (علیه السلام) در روایتى اشاره به مطلب مى‏کنند، این روایت را مرحوم محدث قمى در سفینة البحار آورده است:«المَشوِرَةٌ لا یَکُونُ الّا بِحدُودِها فَمَن عَرِف بحُدُودها و الّا کانَتْ مَضَرّتُها على المُسْتِشیر اکثر مُن مَنْفعتها له فَأوَّلُها انْ یَکونَ الَّذى یُشاوِرُه عاقِلا وَ الثانیةُ أن یکونَ حُرّاً متدیّنا و الثالثةُ ان یکونَ صَدیقاً مُواخِیاً وَ الرابعة ان تُطَلَّعه على سرِّک فیکون عِلمُه به کعِلْمِک بَنَفْسک ثمّ یَستُر ذلک و یکتُمُه
    27. حدود و خصوصیات مشورت - «مشورت حاصل نمى‏شود مگر به حدود و خصوصیات آن، کسى که حدود آن را شناخت (به نتیجه رسیده نفع مى‏برد) وگرنه ضرر آن نسبت به مشورت کننده بیشتر از نفع آن است نخستین حدّ از آن حدود، این است که با انسان عاقل مشورت کند.
    28. اول این که کسى که مورد مشورت قرار مى‏گیرد عاقل باشد : فانّه اذا کانَ عاقلا انْتَفَعتْ بِمَشوِرَته
    29. دوم این که کسى که مورد مشورت قرار مى‏گیرد آزاده و متدین باشد: و اذا کانَ حُرّاً متدیّنا جَهَد نفسه فى النّصیحة لک
    30. سوّم این که دوست و برادر باشد. الثالثةُ ان یکونَ صَدیقاً مُواخِیاً
    31. چهارم این که کسى باشد که او را بر سرّ راز خود مطلع کنى و علمش به آن راز مثل علم تو به نفس خودت باشد و آن را مستور و کتمان کند. و اذا کان صَدیقاً مُواخیاً کَتَمَ سرِّک اذا اطَّلعتَه علیه و اذا اطّلعتَه على سِرَّک فکانَ عِلمُه بِه کعِلمِک تَمَّت المشورةٌ و کَمُلَتِ النَّصیحَة»:
    32. مشورت عاقل - پس اگر شخص مورد مشورت عاقل باشد، از مشورتش نفع مى‏برى، و اگر آزاده و متدین باشد، در نصیحت تو با نفس خود مجاهدت کرده و از راهنمائى تو مضایقه نمى‏کند و اگر دوست و برادر باشد کتمان سرّ تو کرده و عملش به راز تو مثل علم تو باشد در این صورت مشورت و نصیحت کامل مى‏شود». از روایت فوق
    33. خصوصیات و اوصاف شخص مورد مشورت، روشن شد و اینکه: عاقل، حرّ، متدین، صدیق، برادر و امین بر سرّ باشد.***
    34. امیر المومنین – متقین 67 ا- خشوع قلب‏ «خاشعا قلبه» ترجمه: (مى‏بینى پرهیزگاران را که) قلبش خاشع است.***
    35. خشوع قلب وخضوع اعضاء - شرح: در این فراز بار دیگر مولى سخن از خشوع متقیان مى‏فرماید، در مرتبه اول عبادت را متذکر شد و اینجا خشوع قلب و خاضع در برابر عظمت الهى است و این خشوع قلبى زائیده درک عمظمت الهى است و مسلماً خشوع قلب نیز سایر اعضاء را به خضوع وامى‏دارد.
    36. درباره خشوع قبلا به تفصیل بحث کرده‏ایم، در این جا به اختصار بیان مى‏کنیم امام صادق (علیه السلام) در روایتى مى‏فرمایند:
    37. پند گیری از مردگان - «خداوند متعال به حضرت عیسى بن مریم (علیه السلام) چنین وحى کرد: یا عیسى! از دیدگانت اشک بریز و قلبت را خاضع گردان و دو چشم خود را با میل اندوه و حزن سرمه بکش در هنگامى که اهل بطالت و خوشگذرآنهامى خندند، در کنار قبور مردگان بایست و آنها را با نداى بلند صدا زن، شاید از آنها پندگیرى و بگو من در زمره ملحق شوندگان به شما، ملحق خواهم شد».
    38. زینت دوستان خوشوع و خوف - در روایتى دیگر آمده که خداوند متعال به موسى و هارون (علیهم السلام) وحى رساند که: «انّما یَتَزَیّن لى اولیائى بالذُّلّ و الخُشُوعِ و الخوفِ الّذى یَنْبت فى قُلوبِهِم فَیَنظُر على أجْسادِهم»: «دوستان من با خشوع و ذلت‏ درونى و خوفى که در قلبهاى آنها مى‏روید خود را براى من زینت مى‏دهند، و سپس آثار آن بر بدنهاى آنها نیز نمودار مى‏شود.
    39. علامت خاشع‏ - در روایتى رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) علامت خاشع را چهار چیز مى‏شمارند: «امّا عَلامَةُ الخاشِع فاربَعَةٌ: مُراقبة فى السرِّ العلانیة و رُکوبِ الجمیلِ و التفکّرُ لِیومِ القِیامَة و المناجاةُ للّه».
    40. مراقبت ؛کارنیک ؛ تفکر ؛ مناجات - «علامت خاشع چهار چیز است: 1- در پنهان و آشکار مراقبت مى‏کند که عملى برخلاف رضاى خداوند انجام ندهد. 2- همیشه بر پشت کارهاى نیک رسول شده و آنها را انجام مى‏دهد. 3- تفکر براى روز قیامت. 4- مناجات با خداوند متعال».
    41. گوهرى در درون - با علامات و نشانه‏هاى فوق که در چهره و قول و فعل او ظاهر است مى‏توان بر گوهرى در درون او به نام «قلب خاشع» اطلاع پیدا کرد و خوشا به چنین صدفهائى که چنین درّهائى در درون خود مى‏پرورانند که برق آن درّها در آسمان وجودشان و صفحه اعضاء و جوارحشان نمودار مى‏گردد.a

    *** اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    • حسین صفرزاده
    ۱۶
    خرداد

    https://safarzade.blog.ir/   یا   @nahjolbalaghehfarzad 

    بسم الله الرحمن الرحیم

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    1. امیرالمومنین – متقین 65- کوتاهى آرزو ها «تراه قریبا امله» ترجمه: آرزو هایشان را نزدیک و غیر طولانى مى‏بینى.
    2. نفی مداومت آرزو - شرح: از صفات دیگرى که مولى على (علیه السلام) براى پرهیزگاران مى‏شمارند طولانى نبودن آمال و آرزو هاى آنها است. مولى امل و آرزو  و امید به آینده را نفى نمى‏کنند، بلکه طول آن را مذّمت مى‏کنند. اصل امید و آرزو  موتور محرّک وجود انسان است، یعنى انسان زنده داراى امیدها و آرزو ها است، چرخ وجود انسان را امیدها به حرکت درمى‏آورد، آرزو ها ذاتاً بد نیست، بلکه طول امل و آرزو ى دور و دراز ناپسند است.
    3. رحمت براى امّت - در روایتى از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) آمده که فرمودند: «الامَلُ رَحْمةٌ لُامَّتى وَ لَو لا الاملُ ما رَضَعَتْ و الدةٌ وَلَدَها و لا غَرَسَ غارِسٌ شجراً»:« امید و آرزو  رحمتى براى امّت من است واگر امید نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى‏داد و هیچ باغبان و نشاننده درخت، درختى نمى‏نشاند».
    4. زنده و زندگی - نقل شده است که حضرت عیسى بن مریم (علیه السلام) نشسته بودند و پیرمردى با بیل کار مى‏کرد و زمین را شخم مى‏زد. حضرت عیسى (علیه السلام) فرمودند: خدایا، امید را از او بگیر، هماندم پیرمرد بیل را کنار گذاشته و خوابید.پس از مدتى حضرت فرمود خدایا امید را به او برگردان بلافاصله پیرمرد بلند شد و شروع به کار کرد، حضرت نزد او آمده و از او پر سید، این چه جریانى بود از تو دیدم، گفت کار مى‏کردم ناگهان نفسم به من گفت، تا کى کار مى‏کنى و تو پیر و فرسوده شده‏اى، بیل را رها کرده و خوابیدم. سپس نفس به من گفت به خدا قسم تو ناگزیرى از زندگى مادامى که زنده‏اى، پس بلند شدم و بیل را به دست گرفتم.مولى نیز مى‏فرمایند:الامَلُ رفیقٌ مُونِس»
    5. امید وآرزوی معقول - «امید و آرزو  رفیق و مأنوس انسان است» امام چهارم نیز از خدا امیدى را مى‏خواهند که متناسب و معقول باشد نه این که طولانى باشد که آرزوى طولانى مثل سرابى است که بیننده را فریب مى‏دهد و کسى که به او امید و دل‏بسته ناامید و محروم مى‏سازد. پس آنچه مذموم است طولانى بودن امید و آرزو ها است، نیروهاى انسان محدود است، عمر نیروى عقل، توان بازو و قدرت محدود است، حال اگر دامنه آرزو ها نامحدود شد، تمام نیروى جسمى و فکرى را خرج این آرزو ها کنیم به اینها نمى‏رسیم، به کارهاى دیگر هم نمى‏رسیم، این است که مولى مى‏فرماید:«مَنْ طال امَلُه ساء عَمَلُه» «کسى که آرزو یش طولانى شد عملش بد مى‏شود» زیرا نیروها را به‏ (اللهم ربّ العالمین .... اسئلک ... من الآمال أوفَقُها).مولى فرمودند: «الاکْلُ کَالسَّرابِ یَغُرّ مَنْ رَآه و یخلف من رَجاه» هدر مى‏دهد و آن‏گونه که باید نیرو صرف یک عمل کند، نمى‏کند.
    6. امید وآرزوی غیر معقول - آرزو  نوعى خواستن است که مطلوب و خواسته شده فعلا تحققى ندار و از عوامل و عللى که ممکن است آن خواسته شده را در آینده تحقق بخشد اثرى و نشانى وجود ندارد، به همین جهت است که انسان در حال آرزو هاى دور و دراز مجبور است انرژى‏هاى مغزى خود را در ساختن تصنّعى علل و عوامل و جابجا کردن حقائق و حذف و انتخاب نامعقول واقعیات مستهلک نماید، در صورتى که این نیروها و انرژیهاى مستهلک شده ممکن است آرمانهاى بسیار مفیدتر و ضرورى‏تر از آن خواسته‏هاى آرزو ئى را تحقق ببخشد، نتیجه تباه کننده دیگرى که آرزو ها دور و دراز در بردارد همان است که موجب ناپدید شدن آخرت و سراى ابدیت و لقاء الله از افق روح آدمى مى‏گردد. این همان خطر بزرگ است که سر راه حیات هدفدار انسانها را مى‏گیرد و از حرکت در مسیر تکاملى «حیات معقول» باز مى‏دارد. آرزو ها یک امواج زودگذر و ناپایدار مغزى نیستند که لحظاتى سر برکشند و سپس فرو بنشنند، بلکه آرزو ها همواره سطوح روانى امروز را که رویاروى حقایق و واقعیات و متأثر از آنها است مى‏تراشد و مى‏خراشد و قشرى از مفاهیم حقیقت‏نما و مطلوب‏نما در آینده را بر آن سطوح مى‏چسباند و جلو فعالیت‏هاى طبیعى روح را مى‏گیرد، اینان در فرداهاى بدون دیروز و امروز زندگى مى‏کنند. عمر من شد بَرْخى‏ فرداى من ..... واى از این فرداى ناپیداى من... (ناظر زاده کرمانى)
    7. اشتیاق به ابدیت - و به همین علت است که درک و اشتیاق به ابدیت از افق روح محو مى‏شود و به جاى آن «فرداهاى» موهوم جانشین مى‏گردد.مولى على (علیه السلام) در خطبه 42 نهج‏البلاغه چنین مى‏فرمایند:«أیّها النّاس إِنّ أخوَفَ ما أَخافُ عَلَیْکم إثْنانْ: إتِّباعُ الهَوى وَ طُولُ ألامَلْ فَأمّا إتِّباعُ الهَوى فَیَصُدُ عَن الحَقْ وَ أمّا طُولْ الأَمل فَیُنْسِى الآخرَةَ، ألا وَ أنَّ الدُنْیا قَدْ وَلَّت حَذاءَ ، فَلَم یَبْقَ منها إلّا صُبابَةٌ کصبابة الإناء اصطبّها صابَّها. ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت و لکلّ منهما بَنُونِ فَکونوا مِنْ ابناء الآخرة و لا تَکونوا منْ ابناء الدّنیا فَإنَّ کُلّ وَلَد سَیُلْحَقُ بِأبیهِ‏[1] یَوم القیامة و انّ الیَومَ عَمَلٌ و لا حساب وَغَداً حِسابٌ ولا عَمَل».«اى مردم ترسانکترین چیزى که بر شما مى‏ترسم دو چیز است: یکى متابعت خواهشهاى نفسانى که باز مى‏دارد از حق و دوم طولانى بودن امید و آرزو  که آخرت را به فراموشى مى‏سپارد، آگاه باشید که دنیا به سرعت پشت کرد و چیزى از آن باقى نماند، مگر ته مانده‏اى مثل ته‏مانده ظرف که دور ریزند آن را دور مى‏ریزد. آگاه باشید که آخرت روى آورد، و براى هر یک از دنیا و آخرت فرزندانى است. پس فرزندان آخرت باشید، و از فرزندان دنیا نباشید، زیرا هر فرزندى به زودى در روز قیامت به پدرش ملحق مى‏شود، و امروز روز عمل است نه حساب، و فردا روز حساب است، نه عمل
    8. تمایل نفسانی وآرزوی دراز - (پس امروز را غنیمت شمرده در عمل کوشید تا فردا که روز حساب است، فارغ البال از کوثر و سلسبیل آب نوشید و از سند و استبرق لباس پوشید انشاءاللّه). در این خطبه حضرت دو چیز را بسیار خطرناک و رهزن راه ترقى و کمال مى‏دانند یکى پیروى از هواها و خواهشها و تمایلات نفسانى و دیگرى درازى آرزو ها. در مورد تبعیت از خواهشهاى نفسانى و طغیانگرى در برابر حق تعالى در قرآن مى‏خوانیم: فَأَمَّا مَنْ طَغى‏- وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا- فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى‏- وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏- فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‏»: «کسى که طغیانگرى و سرکشى کند و متابعت هواى نفس کرده و به دنبال حیات دنیوى رود، آتش جهنم جایگاه او است و کسى از مقام پروردگارش ترسید و نفس را از هواى نفسانى دور کرد جایگاهش بهشت است».
    9. هوا و تمایلات در حیات دنیوى جمع مى‏شود و آن نیز 5 مرحله دارد که: قبلا توضیح داده‏ایم و خداوند در این آیه جمع کرده است: أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ «حیات دنیوى بازى و اشتغال به امور غیر مهم و زینت و فخرفروشى و افتخار بین خود و کثرت در اموال و اولاد است، مانند بارنى مى‏ماند که گیاه خوب و بسیار برویاند که کفّار به تعجب واداشته شوند، ولى پس از مدتى خشک شده و زرد بینى و سپس شکسته ریزریز شود».
    10. تمایلات هفت چیز -و چیزهائى که این 5 مرحله از آن حاصل مى‏شود قرآن هفت چیز شمرده و در آیه‏اى جمع کرده است: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ‏ و الحرث ذلک متاع الحیاة الدنیا و الله عنده حسن الم  «دوستى و محبت شهوات براى انسانها زینت داده شده که زنان و فرزندان و مالهاى بسیار از طلا و نقره و اسبهاى نشاندار و شترها (و گاوها و گوسفندان) و زراعت است آن کالاى زندگى دنیوى است و خداوند نزدش خوب بازگشتن است». حال به سراغ خصلت خطرناک دوم یعنى (طول امل) رویم:
    11. آرزو مرادف آن طمع و رجاء - مراد از «امل» تعلق نفس به حصول چیزى دوست داشتنى در آینده است و مرادف آن طمع و رجاء است الا این «امَل» بیشتر در چیزى استعمال مى‏شود که به دست آوردنش بعید و دور است و طمع در چیزى که نزدیک است و رجاء و امید حدّ فاصل بین «امل» و «طمع» است و طول امل عبارت از انتظار امرى دنیوى است که حصول آن نیاز به زمان و مهلتى دارد.
    12. آرزو در تمنای بقاء - مولى فرمود طولانى بودن آروز موجب فراموشى آخرت است و این واضح است، زیرا طولانى بودن آرزو  عبارت از انتظار به دست آوردن چیز دوست داشتنى دنیوى بود و این موجب تداوم ملاحظه و نظر کردن و دلبستن به آن است و این دلبستگى موجب روى گرداندن نفس از پرداختن به احوال آخرت است. سیب درازى آرزو  و امید، دوستى و محبّت دنیا است، وقتى انسان با آن مأنوس شد، و به لذّاتش مشغول شد، دورى کردن و ترک آن سخت است و دوست دارد این دنیا و آنچه در آن است، دائمى باشد، و در این حال دیگر به مرگى که سبب مفارقت اوست نمى‏اندیشد، زیرا کسى که چیزى را دوست دارد، دوست ندارد درباره باطل کننده آن فکر کند و بیندیشد، از این رو دائماً تمنّاى بقاى دنیا کند.
    13. دل در گرو خسران مبین - و اگر به ناچار فکر مرگ و توبه و انجام اعمال اخروى از ذهن او بگذرد، از روزى به روزى و از ماهى به ماهى و از سالى به سالى به تأخیر اندازد و گوید تا وقتى پا به سال گذاریم وقت است، وقتى سنّى از او گذشت گوید تا پیرى فاصله است، وقتى پیر شد گوید: این خانه را تمام کنم و پسرم را داماد یا دخترم را عروس کنم، از این سفر برگردم و همین طور توبه را به تأخیر مى‏اندازد، تا اینکه مرگ او فرا رسد در حالى که غافل و غیر آماده براى مرگ است، قلب او مستغرق در امور دنیوى است و در آخرت جز حسرت و ندامت و پشیمانى توشه‏اى ندارد و این خسران مبین است.
    14. عبرت از آرزوی دراز- اى جوان تو از زندگى عمر کسانى که عمرشان رفت و به آمال خود نرسیدند، عبرت گیر، مثل بعضى از جوانها مباش که تا جوان است گوید اول زندگانى است، خدایا اگر یک اطاق داشته باشم راضیم، گرچه اجاره‏اى باشد، بعد که مى‏رسد گوید اجاره‏نشینى مشکل است خدا نجاتم دهد، آیا مى‏شود خانه‏اى 50 مترى از خودم داشته باشم، بعد که مى‏رسد مى‏گوید این که مثل قبر است، اگر بنا باشد در دنیا هم در قبر باشم، این که زندگى نشد!
    15. آنها که مردند به آرزوی دراز خود نرسیدند - در روایتى است که از سعادت انسان وسعت خانه است (من سعادة المرء سعة داره) وقتى به هدف رسید، باز بلندپروازى مى‏کند، گویا نمى‏داند که آرزو  نهایتى ندارد، آمال تمام شدنى نیست، گویا کلام مولى را نشنیده که «اعْلَم انَّک لَنْ تبلُغْ أمَلَک و لَنْ تعدُوا اجَلَک و انَّک فى سبیل مَنْ کان قبلک»: «بدان و آگاه باش که تو به آرزو یت هرگز نمى‏رسى و از دست اجل و مرگ هرگز فرار نتوانى کرد و تو در راه پیشینیان خود هستى (آنها که مردند و به آرزو هایشان نرسیدند».
    16. زندگی ابدی در دنیا نشاید- هر چه امید و آرزوى خود را زیاد کنى، مثل آدم تشنه که آب شور خورد و بیشتر تشنه مى‏شود، بیشتر امید و آرزو  پیدا مى‏کنى، رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند:«مَنْ کانَ یَأمل أنْ یَعیشَ غداً فانّه ان یعیشَ ابداً»:«کسى که آرزو  کند فردا زنده باشد، آرزو مى‏کند که همیشه زنده باشد، و زندگى ابدى داشته باشد» ولى زهى خیال باطل خداوند بزرگانى چون پیامبر خاتم (صلى الله علیه و آله) و جانشین وى امام على (علیه السلام) را زندگى ابدى نبخشید، ما را ببخشید؟!
    17. کافران آرزوی اسلام کنند - فقط در مورد حضرت خضر (علیه السلام) روایاتى رسیده که بنا به مصالحى آب حیات نوشید و خدا نسبت به او نیز آگاهتر است که، وضعش چگونه است، حتى امام زمان (علیه السلام) نیز زندگى ابدى نخواهد داشت پس ما در چه اندیشه‏ایم؟! قرآن تلذّذ و غرق شدن در مادّیات و خوردن و بهره بردن را که از شئون پیروى از نفس و هواهاى نفسانى است و طول آروز را از اخلاق کافرین مى‏داند، مى‏فرماید: «رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ- ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»: «چه بسا کسانى که کافر شدند، آرزوى اسلام کنند (ولى اینها چنین‏ نمى‏کنند) پس رهایشان کن بخورند و بهره برند و آرزو آنها را مشغول کند به زودى مى‏دانند».اخبار و روایات هم بر مذمت و پرهیز از طول امل فوق العاده زیاد است که
    18. آرزوی دراز مادی دوری از خدا - به عنوان نمونه در حدیث قدسى آمده است: «یا موسى لا تَطُلْ فی الدنیا أمَلَک فَیَقْسُوا لِذلک قلبک و قاسى القلب منّى بعیدٌ»: «اى موسى، آرزو ى خود را در دنیا طولانى مکن که قلب تو را قسّى و سخت مى‏کند و کسى که قلب او قاسى و سخت شد از من دور است».
    19. چه معلوم فردایی باشد- در روایت نبوى معروف از طرق مختلف رسیده نبىّ اکرم (صلى الله علیه و آله) مى‏فرماید: «اى اباذر، بپرهیز از طول آرزو هاى خود، زیرا تو در روز خود (که امروز است) هستى و در بعد امروز نیستى، اگر براى تو فردائى باشد، در فردا باش، چنانکه در امروزى و اگر براى تو فردائى نبود، پشیمان بر زیاده ‏روى و افراط خود در امروز نیستى.
    20. ای اباذرنمی دانم اسم تو فردا چیست -اى اباذر چه بسیار کسانى که امید به روزى بسته بودند، و نتوانستد آن را تکمیل کنند، و چه بسیار منتظر فردائى که به فردا نرسید، اى اباذر اگر در اجل و عاقتب آن بنگرى، از آرزو  و فریب آن غضبناک شوى. اى اباذر اگر صبح کردى با نفس خود نسبت به عصر سخن مگو و اگر عصر کردى نسبت به صبح سخن مگو، و از سلامتى خود قبل از بیمارى استفاده کن، و از زندگیت قبل از مرگت فائده ببر، زیرا نمى‏دانم اسم تو فردا چیست».
    21. انسان ؛مرگ ؛ آرزو - از انس نقل شده که گفت پیامبر (صلى الله علیه و آله) خطى کشیدند و فرمودند: این انسان است و خطى دیگر در کنار آن‏کشیدند، فرمودند: این هم اجل و مرگ است و خط دیگرى دورتر از خط دوم کشیده فرمودند: این هم آرزو  و امید انسان است، در فکر آن بسر مى‏برد که نزدیکتر (یعنى مرگ) او را مى‏گیرد.
    22. دمی که باز دم ندارد - در روایتى دیگر شبیه به این مضمون هست که حضرت سه چوب به جاى خط گذاردند.در روایتى آمده که دو بنده از بندگان خدا به هم برخورد کردند، یکى به دیگرى گفت: کوتاهى آرزوى تو چقدر است؟ گفت: این که اگر صبح کنم امید ندارم، عصر کنم و اگر عصر کنم، امید ندارم صبح کنم، دیگرى گفت تو آرزو یت طولانى است، اما من امید ندارم، اگر نفسى بکشم باز گردد و اگر داخل شد، خارج شود.
    23. اتّصال نفسى به نفسى - و در صحیفه سجادیه امام زین‏العابدین (علیه السلام) مى‏فرماید: «اللّهُمَ صَلّ على مُحَمّد و آل محمد و اکْفِنا طُولَ الامَل و قَصِّره عنّا العَمَل حتّى لا نُؤَمِّل استِتْمام ساعةِ بعد ساعة و لا استیفاءَ یوم بعد یوم و لا اتّصال نفس و لا لحوق قَدَم بَقَدَم و سَلّمنا من غروره و أمنّا مِنْ شُروره»؛ «خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و طول آرزو  را از ما کفایت فرما (و ما را بى‏نیاز از امیدهاى طولانى قرار ده) و آن را با صداقت در عمل کوتاه کن، تا این که آرزو ى تمام کردن ساعتى بعد از ساعتى و گذراندن روزى بعد از روزى و اتّصال نفسى به نفسى و ملحق کردن قدمى به قدمى را نداشته باشیم و ما را از فریب آرزو هاى طولانى سالم و از شرورش ایمن بگردان».
    24. فریب درآرزو هاى طولانى - این امامى که داراى مقام عصمت است این‏گونه در خانه خدا راز و نیاز مى‏کند، کى مى‏شود که ما دعا کردن را هم از اینان یاد گیریم و مثل آنکه هشتاد سال از عمرش گذشته و هنوز در کنار خانه خدا دست بلند مى‏کند فلان خانه را نصیبم گردان و خانه‏ام کوچک است بزرگ گردان و وضع مالیم را بهتر از این گردان، نباشیم، اى انسان عمرت رفت دعا مکن خدا به تو بدهد، دعا کن از تو بگیرد، شقاوت و حسادت و تکبر و رذائل اخلاقى و به ویژه طولانى بودن آرزو  را از تو بگیرد، که هر چه انسان پیرتر مى‏شود، حریص‏تر و امیدهایش بیشتر مى‏گردد و رفع رذائل و موانع رسیدن به کمالات مقدم بر اکتساب فضائل است.
    25. کفن های بافته شده !- در دیوان منسوب به امام على (علیه السلام) است:
    26. آرزو ى دور و دراز در دنیا دارى، و نمى‏دانى که اگر شب شد، آیا تا به صبح زنده‏اى یا نه! چه بسا افراد سالمى که بدون مَرضى مردند و چه بسیار مریضهائى که روزگار تا روزگار زندگى کردند؛ و چه بسیار جوان که شب و روز مى‏گذرانند و ایمن هستند در حالى که کفنهاى آنها بافته شده و آنها نمى‏داند.
    27. درمان سرچشمه آرزو طولانی - درمان طول آرزو مرحوم محمد مهدى نراقى این عارف بزرگ و معلم سترگ اخلاق گوید: «طول أمل و آروز از جهل و حبّ دنیا سرچشمه مى‏گیرد، جهل را باید با فکر صحیح و صاف که خالى از هرگونه «شائبه باشد» از بین برد و نیز به شنیدن پند و موعظه از نفوس طاهره.
    28. حقارت و پستی دنیا - کسى که صحیح فکر کند مى‏فهمد که مرگ نزدیکترین چیزها به او است و چاره‏اى جز حمل جنازه او و دفن در قبرش نیست و شاید سنگى که لحد و قبر او را مى‏پوشاند، ساخته شده باشد و چه بسا کفنهاى او نیز بافته شده و آماده شده باشند ولى او آگاه نیست و اما محبت و حبّ دنیا سزاوار است از قلب خارج مى‏شود، به این که تأمل در حقارت دنیا و نفاست آخرت و پستى دنیا و پرارزشى آخرت کند، و نیز دقّت در اخبار و روایاتى که در مذّمت حبّ دنیا و میل به آن وارد شده کند و در مقابل تفکر و مطالعه در اخبارى که در مدح ترک دنیا و بى‏رغبتى به آن شده، نماید.و نیز به روایاتى که مدح قصر الامل (کوتاهى آرزو ) که ضدّ طول امل است نظر کند تا که کم‏کم محبت کاذب دنیوى کم شده و در مقابل محبت حقیقى خالق دنیا زیاد شود».
    29. مدح قصر امل (کوتاهى آرزو )  کوتاه کردن آرزو ها و امیدها شعار مؤمنان و لباس اهل یقین است. پیامبرگرامى (صلى الله علیه وآله) فرمودند: آیا همه شما دوست دارید وارد بهشت شوید؟ گفتند: بله یا رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) فرمود : «قَصِّروا مِنَ الأمَل وَ اجعَلُوا آجالَکم بین ابصارکم و استَحْیُوا مِنَ اللّه حقِّ الحیاء»: «از آرزو  کوتاه کنید و مرگهاى خود را جلو چشمهاى خود قرار دهید، و از خداوند آن طور که سزاوار است حیا کنید».
    30. اهتمام به روزی فردا - در روایتى دیگر آمده که بعد از ظهرى یا شبى بوده پیامبر (صلى الله علیه و آله) به مردم نظر کردند و فرمودند: اى مردم! آیا از خداوند متعال حیا نمى‏کنید؟ گفتند: چگونه حیا نمى کنیم؟! فرمود: «تَجمَعُون مالا تَاکلون و تَأمَلون مالا تُدرکون و تَنْبُونَ مالا تَسْکنون»: «آنچه نمى‏خورید جمع مى‏کنید و آنچه به آن نمى‏رسید، آرزو  مى‏کنید و آنچه در آن سکنى نمى‏گزینید، بنا مى‏کنید». حضرت عیسى (علیه السلام) فرمود: اهتمام به روزى فردا نکنید که اگر فردا در عمرهاى شما باشد روزى و رزق شما با عمر شما مى‏آید، و اگر نباشد، پس براى رزق و روزى غیر خود تلاش نکنید.
    31. دوست دارند عمر هزار ساله - رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) وقتى شنیدند که «اسامه» غلامى به صد دینار یکماهه خریده است فرمودند: اسامه طویل الأمل (بلند آرزو ) است و قسم به آنکه نفس من به دست او است هرگز چشم نبستم که امید باز شدن داشته باشم و هرگز چشم نگشودم که امید بر هم نهادن آن را داشته باشم و هرگز لقمه به دهان نبردم که امید فرو بردن آن را پیش از مرگ داشته باشم، سپس فرمود: اگر عاقلید نفس خود را از مردگان به‏ حساب آورید و قسم به آنکه جانم در دست او است، آنچه وعده داده شده‏اید، به سراغتان مى‏آید و شما قدرت دفع و به عجز کشاندن آنها را ندارید. مردم در کوتاهى و بلندى آرزو  مختلفند: بعضى آرزو ى عمر دائمى و زندگى ابدى مى‏کنند، چنانکه خداوند مى‏فرماید: یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ «دوست دارد هر یک از آنها (یهود بنى‏اسرائیل) که عمر هزار ساله کند».
    32. حقیقت ایمان - هزار سال کنایه از عمر دائمى است، نه این که دقیقاً منظور هزار سال است، یعنى عدد تکثیر است نه تعداد. بعضى بیشترین عمر متداول عصر خود را مى‏خواهند، بعضى عمر یک سال دیگر را مى‏خواهند، بعضى آرزو  دارند، چند ماه دیگر زنده باشند. بعضى یک شبانه‏روز و هر یک از اینها برحسب همین مدتى که آرزو  مى‏کنند تلاش در معاش مى‏کنند، و بعضى دیگر آرزو  نمى‏کنند، لحظه دیگر زنده باشند، گویا مرگ در مقابل چشمان آنها است و اینها منتظر آن هستند. در روایتى است که پیامبر (صلى الله علیه و آله) از یکى از صحابه از حقیقت ایمان سؤال کردند گفت: «ما خَطوتُ خطوةً الّا ظَنَنْتُ انّى لا أَتْبَعُها اخرى» «قدم از قدم برنمى‏دارد، مگر این که اعتقاد دارم نتوانم قدمى بعد از آن قدم بردارم».
    33. منتظر ملک الموت - یکى از بزرگان، هنگام نماز، به راست و چپ نظر مى‏کرد و وقتى از او سؤال مى‏شود، این التفات به چپ و راست براى چیست؟ مى‏گوید: «أنْتَظَرُ مَلَک الموت مِن أىّ جَهَة یَأتینى» «من منتظر ملک الموت (مالک مرگ) هستم که از چه جهتى مى‏آید».
    34. حرص و بلندى آرزو - در این زمان اکثر مردم را درازى آرزو ها به دام انداخته، به طورى که افراد کم‏ آرزو و کوتاه امل بسیار کم است تعجب است که طول امل با طول عمر رابطه مستقیم پیدا کرده و هر چه پیرتر مى‏شود آرزو هایش طولانى‏تر مى‏شود، و بى‏جهت نبود که رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) مى‏فرمود: «یَشیبُ ابن آدم و تَشُبّ فیه خَصْلَتان، الحرص و طول الأمل»: «فرزند آدم پیر مى‏شود و دو خصلت در او جوان مى‏شود، حرص و بلندى آرزو ».
    35. حبّ و دوستى پیر - و نیز فرمود: «حُبّ الشّیخ شابّ فى طلب الدنیا و ان إلتَقَتْ تَرقُوَتاه مِنَ الکَبَر إلّا الّذین اتّقوا و قلیلٌ ما هُم»: «حبّ و دوستى پیر در طلب دنیا جوان است گرچه دو استخوان دو طرف گردن او از فرط پیرى به هم رسد، مگر تقوا پیشه‏کنندگان و آنها نیز اندکند».
    36. چنین عمری با چنین سرعتی - به هوش آى که در این مدت کوتاه عمر، جائى براى پرداختن به آرزو هاى دور و دراز نیست، غافل مباش که به قول مولى دنیا سریع مى‏گذرد، نه این که مى‏گذرد که زمان را مى‏گذرانیم، زمان چیزى جز مقدار حرکت نیست، و حرکتهاى ما گذراننده زمان است. یکى از بزرگان نوشته، روزى در بالین بیمارى که حدود نود سال از عمرش گذشته بود و دو روز بعد، از دنیا رفت، نشسته بودم، هنوز هوش و درکش را از دست نداده بود از وى پرسیدم، سالیان گذشته عمر خود را چگونه درک مى‏کنید؟ او پلک‏هاى چشمش را روى هم گذاشت و فوراً باز کرد و گفت: «چنین چیزى» و با «چنین سرعتى». پرداختن به آرزو هاى دور و دراز قدرت تفکر صحیح را از انسان مى‏گیرد، و انسان نمى‏فهمد که دنیا زودگذر است، نمى‏خواهد درگذشت زمان تعمّق کند، زیرا گذشت زمان عبارت است از بریدن تدریجى درخت عمر.
    37. تُؤمِّلُ فى الدّنیا طویلا و لا تدرى‏

       

      اذا جَنّ لیلْ هل تَعیشُ الى فَجر

      فَکم من صحیح مات من غیر علة

       

      و کم مریض عاش دهراً الى دهر

      و کم مِنْ فَتىً یمسى و یصْبحُ أمناً

       

      و قَد نُسِجّت أکفانُه و هُوَ لا یدرى‏

       

      در قطع نخل سرکش باغ حیات ما

       

      چون اره دو سر نَفَس اندرکشاکش است‏

       

    38. کوتاهی دنیا وبلندی آرزوها - با توجه به کوتاهى دنیا و کوتاه کردن آرزو ها و اعتقاد به این که با هر نفسى از زندان دنیا و محبوس بودن در آن آزاد شده و به طرف پروردگار مى‏رویم مى‏توان از تأسف و وحشت درونى نسبت به سرعت دنیا و تمام شدن عمر کاست.
    39. سرعت عمر وکندی آرزو- اگر انسان چشم بصریت باز کند و سرعت گذشتن عمر و نزدیک شدن مرگ را درک کند از آرزو  بیراز مى‏شود. مولى فرمودند: «لَو رَأىَ العَبدُ أَجَلَه و سُرعَتَه الَیه ابْغَضَ الاملَ ...»:
    40. آرزو ها همچون یخ آب می شود- «اگر بنده مرگ و سرعت آن را به سوى خود ببیند، از آرزو  ناراحت و بیزار مى‏شود». اگر مرگها ظاهر شوند، آرزو ها همچون یخ در مقابل خورشید ذوب مى‏شوند. مولى مى‏فرمایند: «لو ظَهَرَت الآجال إفْتَضَحَت الامال»:
    41. شرآرزوی دور ودراز - «اگر اجلها ظاهر مى‏شدند، زشتى و عیب و بى‏ثمر بودن آرزو ها آشکار مى‏گردید».پس گول آرزو هاى بلند را مخور که چشمهاى قلب تو را کور مى‏کند «ألا مانى‏ تَعْمَى عیونَ البَصائ»). و مثل سرابى حقائق را به دروغ جلوه مى‏دهد و از واقعیت دور مى‏اندازد. (الأَمَلُ کالسّراب ...) (ألأمَلُ خادعٌ غارٌّ ضارٌّ)) «آرزو  نیرنگ باز و ضرر زننده است». هر که در میدان آرزو  دوید، با آمدن مرگ لغزند و به زمین خورد. (مَنْ جَرى فى میدان أمَلِه عُثِرَ بِأجَلِه) خداوند ما را از شرور نفس امّاره و آرزوى دور و دراز دور گرداند. ان شاء اللّه تعالى.
    42. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه
    43. (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 345 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    این نفس جانهاى ما را همچنان‏

     

    اندک اندک دزدد از حبس جهان‏

    تا الیه یصْعَد أطیابُ الکَلِم‏

     

    صاعداً منّا الى حیثُ عُلِم‏

    تَرتَقى انفاسُنا بالارتقاء

     

    مُتْحَفا مِنّا الى دار البقاء

    پارسى گویم، یعنى این کشش‏

     

    زانطرف آید که دارد او چشش‏

         
     

     

    • حسین صفرزاده