61 و 62- توجه به باقى و زهد در فانى.. روشنى چشمش در چیزى است که زوال در آن راه ندارد (مثل کمالات نفسانى و نعمتهاى اخروى) و بىاعتنائى او به چیزى است که باقى نمىماند، و فانى شدنى است
- بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
1- امیر المومنین (خطبه متقین) 61 و 62- توجه به باقى و زهد در فانى.. «قرة عینه فیما لا یزول و زهادته فیما لا یبقى»
روشنى چشمش در چیزى است که زوال در آن راه ندارد (مثل کمالات نفسانى و نعمتهاى اخروى) و بىاعتنائى او به چیزى است که باقى نمىماند، و فانى شدنى است.***
شرح: در فارسى (قرة العین) را به نور چشم ترجمه مىکنند و در عربى معنى کنایهاى دارد، و صاحب مفردات گوید: «قرت عینه» یعنى (سُرَّت مسرور شد)، و به آنچه مایه خوشنودى و سرور است، قرة العین گویند (از این رو به فرزند خوب «قرة العین» گویند چون سرمایه سرور و مسرّت و الدین است و بوسیله آن گویا نور چشم آنها زیاد مىشود).
مایه سرور - در قرآن یک مرتبه «قرة عین» آمده، و آن در داستان حضرت موسى (علیه السلام) است وقتى کودک بود و به دستور فرعون از آب گرفته شد و زن فرعون به فرعون گفت: این کودک را مکش که مایه سرور من و تو است وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ لا تَقْتُلُوهُ
روشنی چشمان - و دو مرتبه «قُرَّةَ أَعْیُنٍ» آمده: یکى در مورد بندگان مقرّب الهى است که به خداوند مىگویند به ما همسران و فرزندانى ده که مایه سرور باشد رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ: و دیگرى در مورد نماز شب است که خداوند مىفرماید هیچ کس نمىداند براى شب زندهداران (کسانى که نماز شب مىخوانند) چه مایه سرور و ابتهاجى قرار داده شده، و این جزاى عمل آنهاست فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ
براى سرور، اشک سرد - مفردات در ادامه گوید: گفته شده اصل «قرة» از «قرّ» به معنى سرد است پس «قرّت عینُه» به معنى این است که چشمش سرد شد، و گفته شد براى سرور، اشک سرد و براى غم و اندوه، اشک گرم است، و از این جهت در موقع نفرین در حق کسى گویند: «اسخَنَ اللّه عینَه»: خدا چشم او را گرم کند» (یعنى چشمش از اندوه گریان شود).
موجب سرور - «تقرّ اعینهنّ» دارد که در مورد زنان پیامبر (صلى الله علیه و آله) است «ذلک ادنى ان تقرّ اعینهنّ» این نزدیکتر است به این که موجب سرور آنها شود. (سوره احزاب، آیه 51) در این آیه «حق قسم» را از پیامبر (صلى الله علیه و آله) برداشت، حق قسم آن است که شوهر اوقات خود را در میان همسران به طور عادلانه تقسیم کند، اگر یک شب نزد یکى از آنها است شب دیگر نزد دیگرى باشد و نباید تفاوتى از این نظر بین آنها باشد و این یکى از احکام اسلامى است که در فقه مورد بررسى قرار گرفته شده است.
زهد عدم رغبت در امور فانی - و نیز گفته شده «قرة» از «قرار» است و معنى این مىشود که خداوند آنچه مایه سکون و آرامش چشم او است به او عطاء کند، تا به دیگرى نظر نکند. از مجموع این سخنان مىتوان به دست آورد که سرور و ابتهاج و مایه سکون پرهیزگاران در امورات باقى است و زهد و عدم رغبت آنها در امورات فانى.
امور باقی محِبّت او - حال ببینیم امور باقى و زوالناپذیر چیست؟ در این باره سه احتمال ممکن است داده شود و از کلمات شارحین نهجالبلاغه استفاده مىشود: 1- مراد خداوند متعال است یعنى خداوند لایزال که کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ او ماندنى است، و دل به او و محبت او بستهاند، و به مقتضاى اینکه مُحِبّ به دنبال محبوب است و هر چه او گوید و هر چه او خواهد عمل مىکند، از این رو خداوند را براى خودش مىخواهد نه براى ثواب و بهشتش، او را عبادت مىکند چون او را اهل عبادت یافته است نه به خاطر شوق به بهشت و خوف از آتش جهنمش، چنانکه مولى المتقین على (علیه السلام) یکى از اینها است که فرمود:«لَمْ اعبده خَوفاً و لا طمعاً لکنّى وَجَدتهُ اهلا للعبادة فَعَبَدْتُه»:
مقربان درگاه خدائید - «عبادت به خاطر خوف (از آتش) و طمع (به بهشت) نکردم بلکه او را اهل عبادت یافتم و عبادتش کردم». اینها مقربین درگاه ربوبى هستند، چنانکه در روایتى آمده که: حضرت عیسى (علیه السلام) به سه نفر گذر کردند که بدنهایشان نحیف و رنگشان پریده بود، فرمود: چه به شما رسیده؟ گفتند: خوف از آتش، فرمود: بر خداوند است کسانى را که از او مىترسند، ایمن کند، سپس عبور کرده به سه نفر دیگر رسید، که: از نظر لاغرى و تغیر رنگ بدتر از سه تاى اولى بودند، فرمودند: چه به شما رسید، گفتند: شوق به بهشت، فرمود: بر خدا است که حاجت امیدوار به خود را، اعطا کند، سپس به سه نفر دیگر رسید که حالشان بدتر از دیگران بود، و نور از سیمایشان نمودار بود، فرمود چه رسیده به شما؟ گفتند: حبّ خداوند عزوجل فرمود: «انتم المقربون»: شما مقربان درگاه خدائید و سه بار این جمله را تکرار نمودند.
دوستی براى خود او - یکى از عارفین گفته است: من راضى نیستم که مثل اجیر فرومایهاى باشم که اگر به او اجرت داده شد راضى و خشنود شود، و اگر به او داده نشد ناراحت و غمگین شود، من او را براى خودش دوست دارم. (انما احبه لذاته). یکى از شعرا گفته: فَهِجْرُهُ اعْظَمُ مِنْ نارِه ..... وَ وَصْلُه اطیبُ مِنْ جَنَّتِه..(ترک کردن و دورى از او بدتر و ناراحتیش عظیم تر از آتش او است، و رسیدن به او بهتر از رسیدن به بهشت او است).
صبر در فراق نشاید - و این همان است که مولى الموحدین على (علیه السلام) در دعاى کمیل مىفرماید: «الهى و سیدى و مولاى و ربّى صبَرتُ على عَذابک فکیف اصبِرُ على فراقِک و هَبْنى صَبرتُ على حَرّ نارِک فکیف اصْبِرُ على النّظر الى کرامَتِک»: «خداى من و آقاى من و مولاى من و پروردگار من گیرم که بر عذاب تو صبر کردم، چگونه بر دورى تو صبر کنم، بر فرض بر گرمى آتش تو صبر کردم، چگونه بر دورى از کرامت تو و نظر بر آن صبر کنم!» آنها در فراق از خداوند مىسوزند و به قول شاعر: یقُلون انَّ المَوتَ صَعْبٌ عَلَى الفَتى ..... مُفارَقَةُ الاحْبابِ و اللّه اصعَب (مىگویند مرگ بر جوان سخت است، به خدا قسم دورى دوستان سختتر و مشکلتر است) و چه دوستى بالاتر و بزرگتر از خداوند که دوستیش چون خودش زوالناپذیر است!)
2- امور باقی نعمتهاى بهشتى- زیر آنها زوالناپذیر و دائمى هستند و نعمتهاى دنیوى و عالم ماده فناپذیر است.
3- امور باقی کمالات نفسانى -کمالات نفسانى که باقى مانده است مثل علم و حکمت و مکرمتهاى اخلاقى و اعمال صالح که سعادت دائمى و لذت ابدى را به همراه دارد، و در مقابل بى اعتنائى آنها به زینتهاى دنیوى است که از حدّ و مرز دنیاى پست فراتر نمىرود، به خلاف کمالات و اعمال صالح که تا آخر همراه انسانند.
اشک شوق به امور باقی- دوگونه اشک داریم: اشک غم و اشک شادى، معتقد بودند اشک غم سوزان و اشک شادى خنک است، از این رو مىگفتند چشمهایش خنک شده، مولى نیز در این دو فراز مىفرماید: پرهیزگار اگر اشک بریزد اشک خنک شوق نسبت به امور باقى دارد و نسبت به امور ناپایدار زاهد است و این اشاره به جهانبینى اسلامى است، جهانبینى یک مسلمان واقعى و اصیل که سراى جاودان را بهشت مىداند و مرگ را دریچهاى به جهان باقى، و لذا از مرگ و شهادت نمىهراسد، دنیا را پل پیروزى مىداند و آگاه است که روى پل جاى اقامت نیست، جاى خیمه و خرگاه زدن نیست، محل توقف نیست دنیا گذرگاهى به سوى آخرت است، حیات دنیوى نه حیات حقیقى بلکه مرگ تدریجى است إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ
زهد در امورى که باقى نیست - چند جمله نیز درباره زهد بگوئیم«زَهادَتُه فیما لا یبقى»: حقیقت زهد آن نیست که در اذهان بسیارى رفته که فقیر بودن و چیزى نداشتن، زهد است، زهد بیگانگى از دنیا نیست، بلکه وارستگى از دنیا است. زهد آن نیست، که دنیا را نداشته باشى بلکه آن است که دنیا مالک تو نباشد، اگر مملوک و برده مال و مقام نبودم آن وقت مالک مال و منالم- اسیر نیستم، امیرم- زاهدم! اگر به اندازه یک پیراهن کرباس بیش ندارم، و دلبستگى دارم که اگر از دستم رود ناراحت مىشود زاهد نیستم، راغب و مایلم. هر چه جمع کنى، باید گذاشتن و گذشتن- چیزى که آخرش این است، از اول دل به آن مبند.
گذاشتن و گذشتن- در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده: «لَیْسَ الزهد فى الدنیا بِاضاعة المال و لا بتحریم الحلال بل الزهد فى الدّنیا انْ لا تَکونَ بِما فى یَدِک اوثَقَ منک بما فى یَدِاللّه عزّوجلّ»: « زهد در دنیا، به ضایع کردن مال و حلال خدا را حرام کردن نیست بلکه زهد در دنیا این است که اعتمادت به آنچه در دست خودت است بیشتر از آنچه در دست خداوند عزوجل است نباشد» (یعنى اعتماد تو به خدا و آنچه در اختیار او است بیشتر باشد، از اعتماد تو به آنچه در دست خودت است). اعتماد تو به دست خدا - در روایتى از مولى آمده که: «الزهد تَقْصیرُ الآمالِ وَ اخلاصُ الاعمال»: « زهد کوتاه کردن آرزوها و خالص کردن اعمال است».
علامات زاهد - علامات زاهد.کار برای آخرت .امام سجاد (علیه السلام) در روایتى مىفرمایند: «انّ عَلامَةُ الزاهدینَ فى الدّنیا الراغِبینَ فِى الاخرَة تَرکُهُم کلَّ خلیط و خَلیل و رَفْضُهُم کلَّ صاحب لا یُریدُ ما یُریدُون ألا و انَّ العامِلَ لِثَوابِ الآخِرة هو الزّاهِد فى عاجِل زَهْرَةِ الدنیا ...»:«همانا علامت و نشانه زاهدان در دنیا که رغبت و میل به آخرت دارند، این است که ترک مىکنند هر چیزى را که ناخالصى دارد
برای ثواب آخرت - (و هر مال مشتبهى را کنار مىگذارند) و هر رفاقت و دوستى را به آن دل نمىبندند، و هر مصاحب و همنشینى را که غیر از مطلوب و محبوب آنها اراده کند، کنار مىگذارند، (با افرادى که میل به دنیا و دلبستگى به آن دارند، و از آخرت غافلند مراوده و رفت و آمد ندارند) آگاه باشید کسى که براى ثواب آخرت عمل مىکند، او زاهد در این دنیا است ..».
در روایتى مولى مىفرمایند: «الزاهِدُ فِى الدُّنیا کُلَّما ازْدادَتْ له تجلّیا ازداد عنه تَوَلیّاً»: «زاهد در دنیا هر چه براى او بیشتر تجلى و جلوه کند، او بیشتر تولّى کرده و پشت مىکند». در ذیل آیه 28 سوره کهف: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ ...در تفسیر برهان از على بن ابراهیم روایت مىکند که این آیه در برخوردى که به وسیله یک متکبّر ثروتمند با سلمان پیش آمد، نازل شد.
ملاک زاهدان چشم به دنبا نیست- داستان از این قرار است که سلمان پوششى از پشم داشت که از آن براى سفره و پوشش استفاده مىکرد، روزى مردى به نام «عُیینَة بن حصین» وارد بر پیامبر (صلى الله علیه و آله) شد، در حالى که سلمان خدمت حضرت بود، فریاد زد یا رسول الل (صلى الله علیه و آله) هر وقتى ما بر تو وارد مىشویم، این مرد و هم نوعانش را از نزد خود بیرون کن، پس از رفتن ما هر کس را مىخواهى بپذیر! براى این گونه مردمان بىخبر از حقائق که چشم آنها به دنیا است و از راه و روش زاهدان بىخبرند جاى تعجب نیست، که چنین با زاهدان دنیا برخورد کنند.
- با على گفتا یکى در رهگذار
از چه باشد جامه تو وصله دار
تو امیرى و شهىّ و سرورى
از تمام رادمردان برترى
هستى ما جملگى از هست تست
اختیار عالمى در دست تست
- اى امیر تیز رأى و تیزهوش
جامهاى چون جامه شاهان بپوش
از چه باشد اى جهانى را پناه
جامه صد وصله در اندام شاه
گفت صاحب جامه را بین جامه چیست
دید باید در درون خانه کیست
جامه زیبا نمىآید، به کار
حرفى از معنى اگر دارى بیار
- اهل سیرت را به صورت کار نیست
جامه گر صد وصله دارد عار نیست
کار ما در راه حق کوشیدن است
جامه زهد و ورع پوشیدن است
زهد باشد زینت پرهیزگار
زینت دنیا به دنیا وگذار
- زهد مقدس اردبیلى - مرحوم محمدنبى تویسرکانى صاحب لئالى الاخبار گوید: «موثقترین استاد بزرگوار من مرحوم ملّا محسن تویسرکانى (رحمه الله) نقل کرده که مرحوم مقدس اردبیلى در ابتداى تحصیل در حجرهاى به طور منفرد زندگى مىکرد، یکى از طلاب از او خواست تا با او در آن حجره باشد، وى قبول نکرد، بالاخره با اصرار فراوان به طور مشروط قبول کرد، که نباید کسى بر حالات وى (یعنى مقدس اردبیلى) مطلّع شود. آن طلبه قبول کرد، و مدتى نزد او بود، تا این که زندگى بر آنها سخت شد، به طورى که قادر به تهیه کمترین غذا براى خود نبودند، کمکم آثار گرسنگى و سختى در چهره آن طلبه ظاهر شد، و ضعف بر او غلبه گردید مردى او را دید و از حال او استفسار کرد، و او کتمان کرد تا این که با اصرار و التماس حال خود و مقدس را گفت، آن مرد غذا و مقدارى پول برایش آورد، و گفت این براى تو و رفیقت.
- بریدن ازشکم برای نماز شب - وقتى مقدس آمد و از جریان مطلع شد،گفت: چرا اظهار حال کردى و تو نقص پیمان و عهد کردى! آن طلبه گفت: او آن قدر اصرار کرد که من مجبور شدم بگویم، مرحوم مقدس گفت: وقتى جدائى فرا رسید، و این غذا و پول چون روزى خداوند براى من وتو است (و گفت مال هر دوى ما است) نیمى براى تو و نیمى براى من. از اتفاق آن شب، مقدس نیاز به آب پیدا کرد، و رو به حمام آورد، تا بتواند نماز شبش را بخواند، ولى هنوز وقت باز شدن حمام نشده بود، به حمامى اصرار کرد و بیشتر از اجرت معمول به او داد ولى قبول نکرد، تا این که مقدس قیمت را کمکم بالا برد تا تمام سهمى که از پول برایش بود، داد، و حمامى راضى شد، و او غسل کرده و به نماز شب رسید.
- حکمت در جان زاهد - در حدیث دیگرى مىخوانیم: کسى که در دنیا زاهد باشد و زرق و برقها او را فریب ندهد، خداوند حکمت را در جانش مستقر مىکند. حفظ زبان، کنترل شکم و شهوت، امانتدارى، تواضع و رها کردن مسائل غیر مفید، زمینههاى پیدایش حکمت است.
- زهد در آزادی انتخاب - اگر خداوند به هر فردى که کار خیرى انجام داد، فلان باغ، کاخ، مال و مدرک را در دنیا بدهد، همه مردم زاهد، عابد ومسلمان مىشوند واین ارزشى ندارد، شرف انسان به آزادى و انتخاب اوست وگرنه عبادت قهرى را میلیونها میلیون ملائکه داشتند، ولى خدا انسان را آفرید تا در میان هواها و هوسها و گرایشهاى ضد و نقیض، یکى را انتخاب نماید.
- زاهد وعدم حب دنیا - پس باید در دنیا سعى کنیم که زاهد باشیم و نگذاریم حبّ دنیا در دل ما آنچنان اثر کند که جدایى از آن مثل کندن چسب زخم از پشت دست، سبب زجر ما شود.
- زاهد نمایان -سفیان ثوری محضر امام صادق (علیه السلام) رسید؛ لباس سفید امام را دید و گفت: این لباس برای شما خوب نیست، لباس سادهتری بپوشید. امام صادق (علیه السلام) فرمود:" پیامبر (صلی الله علیه و آله) که لباس بسیار ساده میپوشید در زمانی بود که مردم در بدبختی بودند؛ امّا اگر وضع مردم خوب باشد ابرار و مؤمنان از کفار و منافقان سزاوارترند که از مال حلال بهرهمند شوند.
- «الهى» واله در ذیل این دو فراز (قرة عینه فیما لا یزول و زهادته فیما لا یبقى) چنین گوید:
-
دو چشم روشن از انار سرمد
گشوده سوى آن ملک مؤبّد
بجان مشتاق ملک بى زوال است
که بیزار از جهان انتقال است
- جهان بى قرار اى هوشمندان
روان پاک خوبان راست زندان
ز بس نیرنگ و رنگش بى ثبات است
در این شطرنجگه هر فکر مات است
به هر گل اندر این گلزار فانى
شبیخون آورد باد خزانى
- پس از مرگ تن آمد زندگانى
تن خاکى نپاید جاودانى
چو گردد خاک تن، جان مجرد
شتابد سوى اقلیم مؤبد
جهان بیند از این دیده پنهان
در آنجا ذرهاى خورشید تابان
- فزون ز اندیشه دلشاد است جانش
نگنجد در تن از شادى روانش
به باغ جان به چشم آن جهانى
به کوى دوست بیند گلستانى
زلطف مهربان یار وفادار
همى بیند یکى بس نغز گلزار
- منزّه گلشنى از خار هجران
مصفّا گلستانى خوشتر از جان
نه با برگ گلشن باد خزانى
نه شاخ سنبلش بى ارغوانى
نه چون باغ جهان پر میوه غم
نه برگ شادیش بر شاخ ماتم
- نه گل با خار هم صحبت در آن باغ
نه با بلبل بود همداستان زاغ
در آن زیبا گلستان دل افروز
زند پر طائر جان شاد و فیروز
از این باغ و چم گر چشم پوشى
بدان گلشن شراب وصل نوشى
- ز این خاکى قفس چون پرفشانى
در آن جا طایر قدس آشیانى
از این بیغوله گر بیرون کشى رخت
در آن کاخ ابد شادان زنى تخت
در آنجا نیست دل را رنج و محنت
نه رشک آرزو نه اشک حسرت
- نه کس را با کسى پیکار و آزار
نه خار کینه در آن نغز گلزار
نه غیر چشم جانان فتنه سازى
نه جز تیر نگاهش جانگدازى
نه دامى غیر زلف خوبرویان
نه شامى غیر گیسوى نکویان
- نه جز لعل بتان خونین دلى هست
نه نالان جز به شادى بلبلى مست
تو ما را اى شهنشاه کریمان
درى بگشا به باغ اهل ایمان
که بر یاد تو با یاران (الهى)
نشیند اندر آن گلزار شاهى
- بدان گلشن سبک پرواز گردد
بناله بلبلان هم راز گردد
نه گل بیند نه جور خار بیند |
- **اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج2، ص: 315
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۲/۰۳/۱۶