امیر المومنین – متقین 68- پرهیزگاران و قناعت طبع «قانعة نفسه» ترجمه: (مىبینى پرهیزگاران را که) نفسش قانع است. قناعت طبع - شرح: صفت دیگر آنها قناعت طبع است. در اهمیت قناعت همین بس،
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیر المومنین – متقین 68- پرهیزگاران و قناعت طبع «قانعة نفسه» ترجمه: (مىبینى پرهیزگاران را که) نفسش قانع است. «حیاة طیبه»
- قناعت طبع - شرح: صفت دیگر آنها قناعت طبع است. در اهمیت قناعت همین بس، که مولى على (علیه السلام) «حیاة طیبه» را به آن تفسیر فرمودهاند، وقتى درباره این آیه شریفه مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً «کسى که عمل صالح انجام دهد خواه مرد خواه زن و مؤمن باشد او را زنده مىکنیم به زندگى پاکیزه» از حضرت سؤال شد فرمودند: «مراد از این زندگى که خداوند در پاداش اعمال صالح مرد و زن مؤمن مىدهد، قناعت است».
- قناعت مقابل حرص - عجب گوهرى است که پاداش اعمال صالح قرار مى گیرد، از یکى از حکماء سؤال شد، چیزى بهتر از طلا سراغ دارى؟ گفت بله قناعت ، قناعت که مقابل حرص است، ملکه نفسانى است که موجب اکتفاء به قدر نیاز از مال است بدون اینکه تلاش و سختى در طلب زائد کند و این صفتى است پسندیده که کسب سائر فضائل متوقف بر آن است.
- قناعت به قدر حاجت - یکى از حکماء مىگوید: «إسْتِغنائُک عَن الشىء خیرٌ مِنْ استغنائِک بِه»: «بىنیازى تو و عدم حاجت تو به چیزى، بهتر از بىنیازى تو به وسیله آن چیز است».چه جمله زیبائى است، جمله او اشاره به مسئله قناعت دارد، مىگوید اگر قناعت پیشه کردى چیزى نخواستى بهتر است از این که قناعت پیشه نکنى و فکر کنى با فلان چیز بىنیازى.عمدتاً مردم فکر مىکنند، باید چیزى را داشته باشند، تا بىنیاز شوند و دستشان پیش دیگرى دراز نباشد، فکر مىکنند باید خانهاى با چنین خصوصیات و ماشینى با چنان ویژگى داشته باشند، تا بىنیاز باشند، در حالى که این حکیم مىگوید اگر قناعت پیشه کردى و به قدر حاجت و نیاز اکتفاء کردى، تو بىنیازى این بىنیازى بهتر از آن بىنیازى است، این بىنیازى تملق و چاپلوسى و حرام و حلال کردن ندارد، در حالى که آن بىنیازى که با داشتن چیزى حاصل شود، نیاز به تلاش و دوندگى دارد، و چه بسا تملق و حرام و حلال کردن، و این همان است که مولى مىفرمایند:«القَناعةُ مالٌ لا یَنْفَد»: «قناعت مالى و سرمایهاى است که تمام شدنى نیست».
- قناعت ریشه امور اقتصادى - تنها جنبه آخرتى ندارد، بلکه از نظر سیاسى و اقتصادى نیز ریشه امور است بسیارى از جهتگیریهاى سیاسى در روابط بینالمللى، بر میزان قناعت صورت مىگیرد، آبروى سیاسى، اقتصادى و خودکفائى یک مملکت را قناعت حفظ مىکند و در مقابل عدم قناعت از بین برنده شخصیت سیاسى یک مملکت در فضاى سیاسى عالم است، گاه یک کشور در اثر عدم قناعت و گرفتن وامهاى کمرشکن و براى این که مقدارى در رفاه باشد مطرود و منزوى و کشور عقب افتاده مىشود،
- نیازمند نابودی شخصیت - ملتى که قناعت را از خود دور کرد بدبخت و بىنوا شده و هیچگاه فرصت شکوفائى اقتصادى پیدا نمىکند، نمونه این کشورها امروزه چه بسیار است. قناعت نکردن نابود کننده شخصیت فرد است و او را نیازمند به غیر مىکند و همیشه باید سرشکسته و سرافکنده در جامعه حرکت کند
- نیاز شخص را نابود مىکند - و چه بسا از مرز شخصیت گذشته و شخص را نابود مىکند عدم اکتفاء به قدر نیاز موجب استیصال فرد و جامعه است، آنچه درباره جامعه و رفاهطلبى آن گفتیم درباره فرد هم صادق است، بعضى را مىبینیم که براى توسعه زندگى خود که گاه نیاز به آن توسعه هم ندارد، از چندین جا وام مىگیرد و کار را به جائى مىرساند که اصل سرمایه را هم باید بابت بهره آن وامها بپردازد، چرا؟!
- خوشی از زندگی - زندگى خوش و گوارا از نظر اسلام چه زندگى مىتواند باشد، آیا تابحال این سؤال را از خود کردهایم و به دنبال جواب برآمدهایم یا نه، این جواب را امام صادق (علیه السلام) در روایتى فرمودهاند: «خمسٌ مَنْ لم تکن فیه لم یَتَهَنَّأ بالعیش، الصّحّة و الأَمن و الغِناء و القَناعة و الانیس المُوافِق»: «پنج چیز است که اگر در فردى نباشد، خوشى از زندگى نمىبرد،
- پنج چیز اگر در فردى نباشد - و به قول عوام آب خوش از گلویش پائین نمىرود و زندگى گوارائى نخواهد داشت: 1- تندرستى 2- امنیت 3- بىنیازى و عدم حاجت (به قدرى که محتاج نباشد داشته باشد) 4- قناعت و اکتفاء به قدر حاجت و عدم زیادهطلبى 5- مونس و یار موافق).
- قناعت در جایگاه ویژه - پس یکى از عواملى که موجب گوارائى و خوشى زندگى مىشود قناعت است و باید گفت قناعت در بین این پنج مورد جایگاه ویژهاى دارد.
- قانع منت از کسی نبرد- حال به چند حکایت در مسئله قناعت از گلستان و بوستان شیخ شیراز سعدى مىنگریم.حاتم طائى را گفتند: از خود بلند همتتر در جهان دیدهاى یا شنیدهاى؟ گفت بلى روزى چهل شتر قربان کرده بودم و امراى عرب را به مهمانى خوانده پس به گوشه صحرائى به حاجتى رفته بودم، خارکنى را دیدم، پشته خارى فراهم آورده گفتمش به مهمانى حاتم چرا نروى که خلقى بر سماط (سفره) او گرد آمدهاند گفت: هر که نان از عمل خویش خورد..... منّت از حاتم طائى نبرد... انصاف دادم و او را به همت و جوانمردى بیش از خود دیدم.
- حریص جهان گرد - بازرگانى را دیدم که صد و پنجاه بار داشت، و چهل بنده و خدمتکار، شبى در جزیره کیش مرا به حجره خویش برد و همه شب نیارامید از سخنهاى پریشان گفتن، که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان، و این کاغذ قباله فلان زمین و فلان چیز را فلان، ضمین (کفیل و ضامن)، گاه گفتى که خاطر اسکندریه دارم که هوائى خوش است و گاه گفتى که دریاى مغرب مشوّش است.
- مالیخولیا فرو خواند - و باز گفت سعدیا سفرى در پیش است اگر آن کرده شود، بقیت عمر خوش به گوشهاى بنشینم و ترک تجارت کنم، گفتم آن سفر کدام است؟ گفت گوگرد پارسى به چین خواهم برد، شنیدم که آنجا قیمت عظیم دارد و از آنجا کاسه چینى به روم آرم و دیباى رومى به هند و پولاد هندى به حلب و آبگینه حلبى به یمن و برد یمانى به پارس و از آن پس ترک تجارت کرده و به دکّانى بنشینم، چندان از این مالیخولیا فرو خواند که بیش از آن طاقت گفتنش نماند!!
- دنیا دوست - پس گفت اى سعدى تو نیز سخنى بگوى، از آنچه دیده و شنیدهاى.گفتم:
- هر کسى را هر چه لایق بود - موسى (علیه السلام) درویشى را دید که از برهنگى به ریگ اندر شده گفت اى موسى دعائى کن تا خداوند عزوجل مرا کفافى دهد که از بىطاقتى به جان آمدهام، موسى (علیه السلام) دعا کرد و رفت، پس از چند روز که باز آمد، او را دید که گرفتار و خلقى بر وى گرد آمده، حالش پرسید گفتند خمر خورده و عربده کرده و کسى را کشته و اکنون به قصاص او وى را داشتهاند
- عدل جهان آفرین - موسى (علیه السلام) به حکمت و عدل جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار.
آن شنیدستى که در اقصاى غور |
بار سالارى بیفتاد از ستور |
|
گفت چشم تنگ دنیا دوست را |
یا قناعت پر کند یا خاک گور |
آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد |
هر کسى را هر چه لایق بود داد |
|
گر به مسکین اگر پر داشتى |
تخم گنجشک از جهان برداشتى |
|
وان دو شاخ گاو اگر خر داشتى |
آدمى نزد خود نگذاشتى |
|
«وَلَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِى الْارْضِ» «اگر خداوند روزى و رزق را براى بندگانش پهن کرده و بگستراند ظلم و عصیان در زمین کنند».
- از همه مؤمنتر - بحال در مورد قناعت به سراغ بعضى از روایات و کلمات بزرگان رویم: رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «از شبهه و مال مشتبه بپرهیز تا عابدترین خلق باشى، و به آنچه دارى قناعت کن تا شاکرترین مردم به حساب آئى، و بر خلق همان پسند که بر خود مىپسندى، تا از همه مؤمنتر باشى».
- قناعت وانصاف - موسى (علیه السلام) گفت: یا ربّ از بندگان تو که توانگرتر است؟ فرمود: «آن که قناعت کند، به آنچه من دهم. گفت: عادلتر؟ فرمود: آن که انصاف از خود بدهد.
- از همه بی نیاز نر - محمدبن واسع (رحمه الله) نان خشک در آب کردى و مىخوردى و مىگفتى هر که بدین قناعت کند، از همه خلق بىنیاز بود.
- اندک کفایت کند - ابن مسعود گفت: هر روز فرشتهاى ندا کند: اى پسر آدم اندکى که تو را کفایت کند، بهتر از بسیارى که تو را کفایت نبود و از آن بطر و غفلت زاید.
- حریص مطمع - سمیط بن عجلان گوید که: شکم تو بدستى (در یک وجب) بیش نیست چرا باید که تو را به دوزخ برد؟! یکى از حکماء گوید: هیچ کس به رنج صبورتر از حریص مطمع نبود، و هیچ کس را عیش خوشتر از قانع نبود، و هیچ کس اندوهگینتر از حسود نبود و هیچ کس سبکبارتر از آن کس نبود که ترک دنیا گوید و هیچ کس پشیمانتر از عالم بدکردار نبود.
- قناعت توانگر کند مرد را - به قول سعدى:
خدا را ندانست و طاعت نکرد |
که بر بخت و روزى قناعت نکرد |
|
قناعت توانگر کند مرد را |
خبر کن حریص جهان گرد را |
|
سکونى به دست آور اى بىثبات |
که بر سنگ گردان نروید نبات |
|
مپرور تن ار مرد رأى و هُشى |
که او را چو مىپرورى مىکشى |
|
خردمند مردم هنر پرورند |
که تن پروران از هنر لاغرند |
|
کسى سیرت آدمى گوش کرد |
که اول سگ نفس خاموش کرد |
|
خور و خواب تنها طریق دد است |
بر این بودنن آئین نابخرد است |
|
خنک نیک بختى که در گوشهاى |
به دست آرد از معرفت توشهاى |
|
بر آنان که شد سرّ حق آشکار |
نکردند باطل بر آن اختیار |
|
ولیکن چو ظلمت نداند ز نور |
چه دیدار دیوش چه رخسار حور |
|
تو خود را از آن در چه انداختى |
که چه راز ره باز نشناختى |
|
بر اوج فلک چون پرّد جرّه باز |
که بر شهپرش بستهاى سنگ آز |
|
کسى کو کم از عادت خویش خورد |
به تدریج خود را ملک خوى کرد |
|
کجا شیر وحشى رسد در ملک |
نشاید پرید از ثرى بر فلک |
|
نخست آدمى سیرتى پیشه کن |
پس آنگه ملک خوئى اندیشه کن |
|
تو بر کرّه تو سنى بدگهر |
نگر تا نپیچد زحکم تو سر |
|
تن خویشتن خست و خون تو ریخت |
|
درون جاى قوتست و ذکر و نفس |
تو پندارى از بهر نانست و بس |
|
ندارند تن پروران آگهى |
که پر معده باشد زحکمت تهى |
|
دو چشم و شکم پر نگردد، به هیچ |
تهى بهتر این روده پیچ پیچ |
|
چو دوزخ که سیرش کنند از وعید |
دیگر بانگ دارد که هل من مزید |
|
همى میردت عیسى از لاغرى |
تو در بند آنى که خر پرورى |
|
به دین اى فرومایه دنیا مَخَر |
تو خر را به انجیل عیسى مخر |
|
مگر مى نبینى که دَد را مدام |
نینداخت جز حرص خوردن به دام |
|
پلنگى که گردن کشد بر وحوش |
به دام افتد از بهر خوردن چو موش |
|
چو موش آن که نان و پنیرش خورى |
به دامش درافتى و تیرش خورى |
|
- قانع از رنج دو دنیا راحت - برادر! قناعت پیشه کن، تا از رنج دو دنیا راحت شوى، قانع باش که قانع آرام است و آرامشساز، مودب است و آدابساز، نورانى است و مُنَوّر کننده، راحت است و راحتبخش «در کتاب مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقة» که منسوب به امام صادق (علیه السلام) است آمده که «وهَبُ بنُ مُنَبّه» گفت در کتابهاى گذشتگان نوشته بود: «یا قَناعَة العِزُّ و الغِنى مَعَک فازَ مَنْ فازَ بِک»: «اى قناعت ، عزّت و بىنیازى با تو است، کسى که تو را به دست آورد، رستگار شد».
- قانع مالک دوجهان - و نیز در همان کتاب آمده است که «لَوْ حَلَفَ القانعُ بتملّکه الدارین لَصَدّقه اللّه عزوجل بذلک و لأبَرَّه لِعِظَمِ شَأن مرتَبَة القناعة»: (اگر قانع و قناعت پیشه قسم خورد بر این که مالک دو جهان است، خداوند عزوجل او را به خاطر قناعت ش تصدیق کرده و قسم او را امضاء مىکند به خاطر بلندى مرتبه قناعت ).
- قناعت در تمام امور زندگی - قناعت اگر در تمام امور زندگى: (پوشاک، خوراک، مسکن، شهوات، تمایلات نفسانى، ثروت، ملک) صورت بگیرد، ریشه طمع و شهوت و هواهاى نفسانى قطع شده، و با آسایش خاطر و راحتى تن و دل مىتوان توجه کامل به عالم روحانیت و لقاء محبوب پیدا کرد.
- گرفتاری در حرص و طمع و شهوت - در روایت است که طالب علم و طالب مال سیر نمىشود، طالب مال دنیا اگر تمام دنیا را نیز به دست آورد سیر نمىشود، زیرا علاقه قلبى او نامحدود و دنیا با همه گستردگى محدود است، طالب دنیا پس از دارا شدن تمام دنیا، مىباید باز به همان مقدار قناعت کرده و حرص و طمع خود را محدود نماید. پس چه بهتر است که این امر (قناعت ) در همان مرحله اول صورت گرفته، و پس از به دست آوردن حداقل وسائل زندگى حرص و طمع و شهوت و علاقه خود را محدود کرده و از فعالیت بیجا و زحمت و مشقت بىنتیجه خوددارى نموده و خود را مبتلا و گرفتار نسازد قانع . در سر نه هواى مال و جاهى دارم .... در دل نه غم زر و سپاهى دارم ..... صاحب نظرى توجهى گر بکند..... چون آینه چشم یک نگاهى دارم
- سلطنتى است که از بین نمىرود - در همان کتاب از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) نقل مىکند که فرمودند: «القناعةَ مُلکٌ لا یزول و هى مَرکَبُ رِضَى اللّه تعالى تحمِلُ صاحِبَها الى داره فَأحسِنْ التوکّل فیما لم تُعطَ و الرّضا بِما اعْطیت و اصبِر على ما أصابَک فانّ ذلک مِنْ عزمِ الامور». «قناعت سلطنتى است که از بین نمىرود و مرکب رضایت خداوند است که صاحبش را به خانه خدا سوق مىدهد، پس توکل خود را به خدا در آنچه به تو داده نشده، نیکو گردان و راضى به آنچه داده شدهاى باش و بر آنچه به تو مىرسد، صبر کن، زیرا علامت محکم بودن و جدى بودن است».
یکى گربه در خانه زال بود |
که برگشته ایام و بد حال بود |
روان شد به مهمانسراى امیر |
غلامان سلطان زدندش به تیر |
|
برون جست و خون از تنش مىچکید |
همى گفت و از هول جان مىدوید |
|
که گر جستم از دست این تیر زن |
من و موش و ویرانه پیرزن |
|
نیرزد عسل جان من زخم نیش |
قناعت نکوتر بدوشاب خویش |
|
خداوند از آن بنده خرسند نیست |
که راضى به قسم خداوند نیست |
- امنیت درون وبرون - آرى قناعت راحت دین و دنیا و آخرت است و سبب امنیت درون و برون است، قناعت علّت بر جا ماندن مرز و حدود اجتماعى و باعث حفظ حقوق همگان است.
- فقط به پاک آن قناعت - از دو دست خود به وضو و نوشتن براى حق و کمک به افتاده و برداشتن به پیشگاه معبود قناعت کنید، از قدم خود به صله رحم و رفتن به جنگ با دشمنان و رفتن براى یارى دادن به مظلوم قناعت نمائید، از چشم خود براى زیارت و تماشاى مناظر الهى و دیدن آثار و عجائب وجود خود قناعت نمائید، از شکم خود به خوردن حلال و از شهوات خویش به رختخواب شرعى قناعت کنید، و از زبان فقط به گفتن حق و از گوش تنها به شنیدن حق قناعت کنید و از مغز فقط به فکر صحیح بسنده کنید و از مال و روزى و ثروت و مکنت و جاه و جلال فقط به پاک آن قناعت نمائید.
- از مردم چیزى نخواهید - رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود: یک چیز را هر کس از من بپذیرد و متقبّل شود، من نیز بهشت را براى او متکفل مىشوم «ثوبان» گفت: یا رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) من متقبل مىشوم فرمودند: «لا تَسئَل النّاس شیئاً»: «از مردم چیزى درخواست مکن».
- رضایت خدا و بىنیازى از مردم.- گفتهاند از آن پس هرگاه تازیانه «ثوبان» از دستش مىافتاد، خود برمىداشت و از کسى تمنا و خواهش نمىکرد. پادشاهى به اهل دلى گفت: ثروتت چیست؟ گفت: رضایت از خدا و بىنیازى از مردم.
- چهار آیه در قرآن – خدا مرا کفایت کند.. عامر بن عبد قیس عنبرى، مىگفت چهار آیه در قرآن است چون شب بخوانم باکى برایم نیست که چگونه شب را به سر برم و چون روز بخوانم باکى ندارم که روز را چگونه بگذرانم:
- 1- هیچ کس قادر رحمت نیست- ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ: (فاطر 2) «درى که او از رحمت به روى مردم مىگشاید، هیچ کس قادر به بستن نیست، و آن را که او ببندد، کسى را قدرت باز کردن نیست و اوست خداى بى همتاى با اقتدار و دارنده حکمت».
- 2- کسی قدرت دفع او ندارد - وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (یونس107) : «اگر خداوند بر تو ضررى خواهد، کسى قدرت دفع او را ندارد، مگر خودش و اگر خیر و رحمتى خواهد، کسى قدرت ردّ آن فضل و رحمت را ندارد، فضل و رحمت او به هر کس از بندگان بخواهد مىرسد و او آمرزنده مهربان است».
- 3- وبرخداست رزق وروزی - َ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ (هود6: «جنبندهاى در زمین نیست، مگر این که بر خداوند رزق و روزى آن است، و مىداند قرارگاه دائمى و موقت آن را و همه امورات موجودات در دفتر آشکار (ثبت و ضبط) است».
- 4- خداوند برسختی آسانی قرار داده - ..سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً (طلاق7): «خداوند بزودى بعد از سخنى آسانى قرار مىدهد».
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۲/۰۳/۱۷