امیرالمومنین متقین 67- 66- کمى خطا و لغزش او قلیل، و اندک است. پایشان نلغزد - کمى خطا و لغزش آنها است، گرچه در لغزشگاهها داخل شوند، ولى بسیار کم است که کنترل خود را از دست بدهند و پایشان بلغزد.
سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۱۵ ب.ظ
safarzade.blog.ir/ --- @nahjolbalaghehfarzad
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیرالمومنین متقین 66 - کمى خطا و لغزش «قلیلا زلله» ترجمه: (مىبینى پرهیزگاران را که) خطا و لغزش او قلیل، و اندک است.*** 67 ا- خشوع قلب «خاشعا قلبه»
- پایشان نلغزد - شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران، کمى خطا و لغزش آنها است، گرچه در لغزشگاهها داخل شوند، ولى بسیار کم است که کنترل خود را از دست بدهند و پایشان بلغزد.هر انسانى به جز معصومین (علیهم السلام) خطاکار است آنها الگوها و اسوههاى مردم هستند، اگر اینها هم خطا کنند، دیگر اعتمادى براى مردم نمىماند، اساساً جلب اعتماد آنها بواسطه مصون بودن آنها از خطا است. در علم کلام نیز این بحث مطرح شده و اثبات شده است، باید رسول حق و خلفاى دوازدهگانه او معصوم از هر خطائى باشند تا بتوانند به نحو احسن جلب اعتماد کرده و در نتیجه تبلیغ احکام کنند.
- تالى تلو ائمه (علیهم السلام) - اگر کسى به این درجه از عصمت رسید از لغزش مصون است ولى غیر از انبیاء و ائمه (علیهم السلام) معلوم نیست کسانى به این مقام رسند ولى تالى تلو آنها و در مسیر آنها یافت مىشوند و اینها همان پرهیزگاران هستند که مولى خطاى آنها را قلیل مىشمارد، زیرا آنها داراى ملکه عدالت هستند گناه کبیره نکرده و اصرار بر صغائر ندارند، اگر خطائى از آنها صادر شود بسیار کم است، برحسب درجه تقوى، خطا و لغزش متغیر است هر چه پرهیزگارى آنها بیشتر باشد لغزش آنها کمتر و اگر پرهیزگارى کمتر لغزش آنها بیشتر است.
- عوامل خطا و لغزش - عوامل لغزش و گناه مختلف است، که به چند عامل آن اشاره مىکنیم:
- جهل به قانون واجراء - جهل- جهل به چه کنم یا چگونه کنم و یا به تعبیر دیگر جهل به اصل قانون که چه کنیم و جهل به نحوه اجراى آن که چگونه کنیم، موجب خطا و گمراهى است، هر فرد و جامعهاى براى این که بتواند کارى صحیح انجام دهد، اول نیاز به آگاهى به قانون و سپس به نحوه اجراء آن دارد، هر کدام نباشد، انسان دچار لغزش مىگردد و از آن جهت که پرهیزگاران در مسیر زندگى خود به سوى هدف عالى خود، عالم و آگاه هستند «علماء حلماء» پس از این جهت به خطا نمىافتند.
- حجابهای مانع تعقل - حجابهاى نفسانى که همانا رذائل اخلاقى هستند، هر یک راهى به سوى خطا در برابر انسان مىگشایند، هواپرستى، تکبر، لجاجت، حسادت هر یک مانعى براى تعقّل صحیح است اگر حجابها دریده شود، چهره حقائق آشکار مىگردد، من اگر خطا مىکنم چشم حقیقتبین ندارم، من حجاب افکندهام: لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها مولى على (علیه السلام) مىفرمایند: «أقْرَبُ الآراء مِنَ النُّهى أبعدَها مِنَ الهَوى»: «نزدیکترین نظریهها به عقل (و صواب) دورترین آنها از هواى نفسانى است».
- تکبر وحسادت مانع سخن حق - در جاى دیگر مىفرماید: «خیرُ الآراء أبَعدُها عن الهوى و أقْرَبها مِنَ السّداد» «بهترین آراء دورترین آنها از هواى نفسانى و نزدیکترین آنها به حق است که راه باطل را مسدود مىکند».کسى که تکّبر به او اجازه نمىدهد، به سخن حق دیگرى گوش کند، یا حسادت او نمىگذارد حرف حق دیگران را تصدیق کند، چنین کسى راهى به سر منزل صواب ندارد.
- پرده و حجاب لجاجت - کسى که پرده و حجاب لجاجت روى قلب او را پوشانده، اگر رأى و راه صحیحى هم به او ارائه شود، به آن توجه نمىکند، اگر خود نیز به فکر صحیحى دست یافت، لجاجت او اجازه نمىدهد در مرحله عمل بر طبق آن رفتار کند، چنان که دیدیم بسیارى از مشرکین و گمراهان با این که مىدانستند، سخنان پیامبر (صلى الله علیه و آله) حق است باز به او نگرویدند، چرا که لجاجت آنها با پیامبر (صلى الله علیه و آله)، اجازه نمىداد، لشکریان عمرسعد و امویان به خاطر لجاجت با امیرالمؤمنین على (علیه السلام) خون فرزندش حسین بن على (علیه السلام) را با این که بسیارى از آنها مىدانستند، امام است و سخنانش بر حق است، بر زمین ریختند.
- لجاجت درخت حق را بر کند- این است که مولى على (علیه السلام) مىفرماید: «اللّجاجة تَسُلّ الرّأى»:«لجاجت، رأى صواب و صحیح را از بیخ و بن همچون درختى پربار برمىکند و نابود مىکند».لجاجت همچون رهزنى بر راه سخن صواب نشسته و آن را مىرباید.
- تصمیم در حال غضب- از امورى که موجب خطا و اشتباه مىشود و خود حجابى از حجابهاى درونى است، تصمیمگیرى در موقع غضب است، در آن حالت انسان در حال متعادل روحى نبوده و قواى ادراکى او بطور صحیح کار نمىکند، و چه بسا قواى تحریکى او نیز کارى کند که جز پشیمانى سودى ندارد، انسان باید چنان خود را بسازد که اگر فکر صحیحى و نظر مصابى داشت در حال غضب تحت تأثیر نفس امّاره قرار نگیرد امام حسن (علیه السلام) مىفرمایند «لا یُعرَف الرَأىُ الّا عِندَ الغَضَب»: «فکر و نظر صحیح شناخته نمىشود مگر در حالت غضب» اگر ثابتقدم بود آن رأى سلیم است اگر بر حق پا نگذاشت آن نظرى صواب است که به خطا منجر نمىشود.
- عدم تأمل در تصمیمگیرى- این نیز از عوامل لغزش است، در روایتى از مولى على (علیه السلام) آمده: «الرَأىُ مَعَ الأناةِ و بئسَ الظّهیرُ الرأى الفَطیر»(رأى و فکر صحیح با تأمل و دقّت است و فکر و نظر بدون تأمل و تصمیمگیرى با سرعت، بد پیشتیبانى براى انسان است).
- استبداد رأى و عدم مشورت در امور- استبداد رأى عامل دیگى براى لغزش انسان و به خطا رفتن او است و چه بسا ریشه آن نیز در هواپرستى باشد و انگیزههاى هواپرستانه آن را ایجاب کند. مستبد کسى است که مىخواهد کارى را به تنهائى انجام دهد خواه انگیزه او تمایلات نفسانى باشد و خواه غیر آن و مسلم است که چنین شخص خطایش بیشتر از کسى است که در مقام مشاورت برآمده و از عقل دیگران استفاده کرده و از چراغ افکارشان نور مىگیرد. مولى مىفرمایند: «المستَبِدّ مُتَهَوّرٌ فى الخطاء و الغلط» «فرد مستبدى که به نظر خود متکى است نسبت به خطا و اشتباه بىباک و گستاخ است».
- مستبد به رأى خود- در جاى دیگر مىفرمایند: «خاطر من إستغنى برأیه»: «آن کس که به رأى خود قناعت کند خود را به خطر افکنده».امام صادق (علیه السلام) نیز مىفرمایند: «المُستَبِدّ بِرَأیه موقوفٌ على مَداحض الزَّلَل» «فردى که فقط به فکر خود اتکاء مىکند، بر لغزشگاههاى خطا ایستاده است» و هر آن باید منتظر سقوط خود باشد فرد مستبدى که فقط رأى و فکر خود را مىپسندد و بر آن تکیه مىکند، از نظر مکتب اسلام همنظر خودش صواب نیست و هم در مقام مشورت، از مشورت با او نهى شده است، امام صادق (علیه السلام) مىفرمایند با مستبد خودرأى مشورت مکن «لا تُشِرْ على المستَبِدّ برأیه».
- عالم به دنبال سخن بزرگ است - مولى على (علیه السلام) نیز مىفرمایند: رأى انسان منفرد و تکرو و انسانى که فقط به رأى و نظر خود خوشنود است در واقع رأى و نظر باارزشى نیست. «لا رأى لِمَن انفَرَد برأیه»، «لیس لِمُعْجِب رأىٌ» ) زیرا فکر و نظرى ارزش دارد که هدایت کننده انسان به راه راست و دور کننده انسان از پرتگاه باشد.
- منفرد و انسان تک رو- در مکتب مولى على (علیه السلام) چنین فردى، یک جاهل است: «ما أعْجَبَ برأیه الّا جاهل») «خودبینى نکند به رأى خود مگر جاهل»؛ و آدم جاهل قابل مشورت نیست، عالم همیشه به دنبال زیاد کردن علم و علم آموزى است، گرچه از فرد حقیر و کوچکى باشد، او به دنبال سخن بزرگ است، گرچه از کودک صادر شود، پس او خودرأى نیست، و چنین انسانى قابل مشورت است چون عالم است.
- هرسری یک عقلی دارد - مولى فرمود: لا تُصَغِّرنَّ عندک الرأى الخَطیر اذا أتاک به الرجلُ الحقیر»«رأى بزرگ را نزد خود کوچک مشمار هنگامى که مرد حقیرى آن را به تو رساند». مولى در جاى دیگر مىفرمایند: مَنْ استَبزدّ برایه هَلَک و مَنْ شاوَرَ الرّجالَ شارَکَها فى عُقُولها»:«کسى که مستبد و خودرأى شد، هلاک مىشود و کسى که با بزرگان مشورت کرد در عقلهایشان شریک شده است» و شریک از شریک دیگر استفاده مىکند و طبیعى است که اگر چند عقل به هم ضمیمه شوند کمتر به خطا مىافتد، تا یک عقل منفرد. از رسول گرامى سؤال شد:، «مَا الحَزْم»: «دوراندیشى و آیندهنگرى و استوارى در امور چیست» فرمودند: «مُشاوَرةُ ذَوى الرّأى و أتِّباعهم» «مشورت با صاحبان فکر و اندیشه و متابعت کردن از آنها».
- مشورت در امور - به قول مولى نظر و فکر بسیار است ولى نظرى که مصاب و رساننده به هدف و ثابت باشد، بسیار کم است ، «الرأىُ کثیرٌ و الحَزْمُ قلیل» ) ولى مىتوان با سفارش پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) به این قلیل دست یافت، کسى که در امور خود تن به مشورت دهد و آیات الهى را مدّنظر گیرد: وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ به صلاح و سداد نزدیکتر است و حیران و پشیمان نخواهد شد.
- مشورت با صاحبان عقل - مولى على (علیه السلام) مىفرمایند رسول اللّه (صلى الله علیه وآله) مرا به سوى یمن فرستادند و سفارش کردند که:«یا علىّ ما حارَ مَنْ استخار و لانَدم مَنْ اسْتَشارَ» «اى على، کسى که طلب خیر کرد حیران نمىشو و کسى که مشورت کرد پشیمان نمىگردد».کسى که با صاحبان عقل مشورت کرد از انوار عقول آنها نور گرفته است: «منشاوَرَ ذَوِى العُقولِ استَضاد بِانْوارِ العُقُول».
- گره کار را مشورت باز کند- هیچ پشتیبانى، همچون مشاورت نیست: «لا ظَهیرَ کالمُشاورة».) ما از معصومین (علیهم السلام) بالاتر نیستیم، آنها در کارها با دیگران مشورت مىکردند، حتى امام هشتم (علیه السلام) در مورد پدر خود مىفرمایند، عقلها به مستواى عقل او نبود ولى چه بسا مىشد با غلام سیاهى از غلامان خود مشورت مىکرد، وقتى به ایشان گفته مىشد، آیا با مثل این مشورت مىکنید؟ مىفرمود «انَّ اللّهَ تَبارَک وَ تَعالى رُبَّما فَتَح عَلى لِسانِه ...» «خداوند تبارک و تعالى چه بسا با زبان او مشکل و گره کار مرا باز کند».
- فوائد مشورت- مشورت داراى فوائد بسیار است که به چند مورد آن اشاره مىکنیم: دفع خطا و یا به حداقل رساندن آن- این ثمره همان چیزى است که مورد بحث است و گفتیم که ضمیمه شدن چند عقل و رأى و انتخاب بهترین نظریه که زائیده چندین عقل و فکر است مسلماً به صواب نزدیکتر است تا یک عقل و رأى.
- مشورت جاذبه دارد- این از آثار اجتماعى مشورت است، اگر انسان با دیگران در کارها مشورت کرد، مردم هم براى کارهاى خود با او مشورت کرده و به رأى او ارزش قائل مىشوند،
- طرف مشورت درکارها - این نکته را مىشود از آیه شریفه قرآن به دست آورد: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ «اى پیامبر با رحمت خداوندى با مردم نرمگشتى و اگر سخت و تند با آنها برخورد مىکردى، از دور تو پراکنده مىشدند، پس از آنها درگذر و طلب مغفرت براى آنها کن و آنها را در کارها طرف مشورت قرار ده».
- مشورت عامل جزب مردم - به قرینه صدر آیه که اگر سخت و تندخوى بودى از دور تو پراکنده مىشدند، پس لازم است این سه کار (عفو و طلب مغفرت و مشاوره) را انجام دهى، مىتوان استفاده کرد مشورت عاملى براى جذب مردم است.
- بهاء دادن به مردم - بهاء دادن به دیگرى و در نتیجه بها پیدا کردن خود. وقتى مردم دیدند، به آنها بهاء داده شده و طرف مشورت بودند، طبعاً به مشورت کننده در کارها بهاء داده و براى او ارزش قائلند این ثمرهاى فردى و اجتماعى است.
- مدیریت با مشورت - خودکفائى مدیریت و ساخته شدن دیگران- این ثمره نیز از آثار اجتماعى مشورت است، ما فقط به خودکفائى اقتصادى و مادى نیاز نداریم، بلکه خودکفائى مدیریت و فکرى هم لازم است، اگر بنا باشد مدیران صنایع و کارخانهها و ادارات ما تمام سرنخها را خود در دست داشته باشند، به طورى که اگر روزى در سر کار حاضر نشدند، کارها تعطیل شود، این مدیران، مدیران مدبّر و مدیر به معنى واقعى کلمه نیستند، باید افراد را پرورش دهند و این جز از راه مشورت و بها دادن به رأى زیردستان امکانپذیر نیست، باید با مشاورت آنها، رمز کار را به آنها آموخت، نه تنها در اداره و کارخانه بلکه کاسب هم باید با شاگرد خود در امور مشورت کند و او را بسازد. که در بعضى موارد ساختنى بهتر از مشاورت نیست.
- خصوصیات شخص مشورت کننده (یا حدود مشورت) امام صادق (علیه السلام) در روایتى اشاره به مطلب مىکنند، این روایت را مرحوم محدث قمى در سفینة البحار آورده است:«المَشوِرَةٌ لا یَکُونُ الّا بِحدُودِها فَمَن عَرِف بحُدُودها و الّا کانَتْ مَضَرّتُها على المُسْتِشیر اکثر مُن مَنْفعتها له فَأوَّلُها انْ یَکونَ الَّذى یُشاوِرُه عاقِلا وَ الثانیةُ أن یکونَ حُرّاً متدیّنا و الثالثةُ ان یکونَ صَدیقاً مُواخِیاً وَ الرابعة ان تُطَلَّعه على سرِّک فیکون عِلمُه به کعِلْمِک بَنَفْسک ثمّ یَستُر ذلک و یکتُمُه
- حدود و خصوصیات مشورت - «مشورت حاصل نمىشود مگر به حدود و خصوصیات آن، کسى که حدود آن را شناخت (به نتیجه رسیده نفع مىبرد) وگرنه ضرر آن نسبت به مشورت کننده بیشتر از نفع آن است نخستین حدّ از آن حدود، این است که با انسان عاقل مشورت کند.
- اول این که کسى که مورد مشورت قرار مىگیرد عاقل باشد : فانّه اذا کانَ عاقلا انْتَفَعتْ بِمَشوِرَته
- دوم این که کسى که مورد مشورت قرار مىگیرد آزاده و متدین باشد: و اذا کانَ حُرّاً متدیّنا جَهَد نفسه فى النّصیحة لک
- سوّم این که دوست و برادر باشد. الثالثةُ ان یکونَ صَدیقاً مُواخِیاً
- چهارم این که کسى باشد که او را بر سرّ راز خود مطلع کنى و علمش به آن راز مثل علم تو به نفس خودت باشد و آن را مستور و کتمان کند. و اذا کان صَدیقاً مُواخیاً کَتَمَ سرِّک اذا اطَّلعتَه علیه و اذا اطّلعتَه على سِرَّک فکانَ عِلمُه بِه کعِلمِک تَمَّت المشورةٌ و کَمُلَتِ النَّصیحَة»:
- مشورت عاقل - پس اگر شخص مورد مشورت عاقل باشد، از مشورتش نفع مىبرى، و اگر آزاده و متدین باشد، در نصیحت تو با نفس خود مجاهدت کرده و از راهنمائى تو مضایقه نمىکند و اگر دوست و برادر باشد کتمان سرّ تو کرده و عملش به راز تو مثل علم تو باشد در این صورت مشورت و نصیحت کامل مىشود». از روایت فوق
- خصوصیات و اوصاف شخص مورد مشورت، روشن شد و اینکه: عاقل، حرّ، متدین، صدیق، برادر و امین بر سرّ باشد.***
- امیر المومنین – متقین 67 ا- خشوع قلب «خاشعا قلبه» ترجمه: (مىبینى پرهیزگاران را که) قلبش خاشع است.***
- خشوع قلب وخضوع اعضاء - شرح: در این فراز بار دیگر مولى سخن از خشوع متقیان مىفرماید، در مرتبه اول عبادت را متذکر شد و اینجا خشوع قلب و خاضع در برابر عظمت الهى است و این خشوع قلبى زائیده درک عمظمت الهى است و مسلماً خشوع قلب نیز سایر اعضاء را به خضوع وامىدارد.
- درباره خشوع قبلا به تفصیل بحث کردهایم، در این جا به اختصار بیان مىکنیم امام صادق (علیه السلام) در روایتى مىفرمایند:
- پند گیری از مردگان - «خداوند متعال به حضرت عیسى بن مریم (علیه السلام) چنین وحى کرد: یا عیسى! از دیدگانت اشک بریز و قلبت را خاضع گردان و دو چشم خود را با میل اندوه و حزن سرمه بکش در هنگامى که اهل بطالت و خوشگذرآنهامى خندند، در کنار قبور مردگان بایست و آنها را با نداى بلند صدا زن، شاید از آنها پندگیرى و بگو من در زمره ملحق شوندگان به شما، ملحق خواهم شد».
- زینت دوستان خوشوع و خوف - در روایتى دیگر آمده که خداوند متعال به موسى و هارون (علیهم السلام) وحى رساند که: «انّما یَتَزَیّن لى اولیائى بالذُّلّ و الخُشُوعِ و الخوفِ الّذى یَنْبت فى قُلوبِهِم فَیَنظُر على أجْسادِهم»: «دوستان من با خشوع و ذلت درونى و خوفى که در قلبهاى آنها مىروید خود را براى من زینت مىدهند، و سپس آثار آن بر بدنهاى آنها نیز نمودار مىشود.
- علامت خاشع - در روایتى رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) علامت خاشع را چهار چیز مىشمارند: «امّا عَلامَةُ الخاشِع فاربَعَةٌ: مُراقبة فى السرِّ العلانیة و رُکوبِ الجمیلِ و التفکّرُ لِیومِ القِیامَة و المناجاةُ للّه».
- مراقبت ؛کارنیک ؛ تفکر ؛ مناجات - «علامت خاشع چهار چیز است: 1- در پنهان و آشکار مراقبت مىکند که عملى برخلاف رضاى خداوند انجام ندهد. 2- همیشه بر پشت کارهاى نیک رسول شده و آنها را انجام مىدهد. 3- تفکر براى روز قیامت. 4- مناجات با خداوند متعال».
- گوهرى در درون - با علامات و نشانههاى فوق که در چهره و قول و فعل او ظاهر است مىتوان بر گوهرى در درون او به نام «قلب خاشع» اطلاع پیدا کرد و خوشا به چنین صدفهائى که چنین درّهائى در درون خود مىپرورانند که برق آن درّها در آسمان وجودشان و صفحه اعضاء و جوارحشان نمودار مىگردد.a
*** اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۲/۰۳/۱۶