پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۹۲۵ مطلب توسط «حسین صفرزاده» ثبت شده است

۰۴
تیر

                                بسم الله الرحمن الرحیم 

                                اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم سلام علیکم و رحمة الله و برکاته

  1. جلسه 34 غفلت از موانع بصیرت - درجلسه قبل غفلت از موانع بصیرت بودیم امروز درسی چهارمین  جلسه با درموضوع غفلت خدمت شما بزرگواران هستیم امیدواریم مورد توجه حضرت ولی الله العظم عج الله فرجه الشریف امام زمان قراربگیرد ان شاالله 
  2. غافلین - امید واریم نابودی منافقین را در این سال شاهد داشته باشیم  شروع به صحبت میکنیم آنانند کسانى‏اند که خداوند بر دلها و گوش و چشمانشان، مُهر نهاده است و آنان همان غافلانندآیه ۱۰۸ سوره نحل می‌فرماید : النحل : 108 أُولئِکَ الَّذینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُون‏
  3. دلیل نفهمی غافلین - خیلی این آیه قابل توجه است درشرایط کنونی قابل تأمل و اندرزوقابل توجه است؛  عرض کنم خدای متعال می فرماید:  کسانی که بر اثر فزونی گناه خداوند برقلب شما پوشش برچشم شما پوشش بر گوش شما مهر قرار داد به همین دلیل نمی فهمند بصیرت ندارند و خدا و عرض کنم که این گروه جزء غافلین واقعی هستند_ قلب شان ؛ چشمشان ؛ گوششان مهر خورد-

 

  1. ابزار های ورودی به قلب -ابزارورودی و درونی انسان خصوصا - قوه باصره ؛ قوه سامعه ؛ قوه ادراک هر سه بسته شده است ؛ هر کدام یک از این ابزارها در آیات قرآن به قلب  و گوش و چشم اشاره شده اینا سه ابزار ورودی به قلب هستند که انسان آنهارا دریافت میکند- برای غافلین بسته شده است

 

  1. کفار جزء غافلین هستند - در این جا چند نکته قابل توجه است اول- چه کسانی مقدم این آیات مطرح شده ؛ بابیان دیگری کسانی که مد نظرآیه هستند ؛ من جمله کفارجزءی که برای غافلین بسته شده است هستند؛

 

  1.  اهل تقیه جزء غافلین نیستند- نکته دوم آنچه قابل توجه است اینکه کفار و مشرکینی که ایمان به اسلام آورده‌اند و به پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آوردن تحت شکنجه های سختی تحت فشار بودند تغییر کرده و به زبان بیزاری به اسلام اعلام کردند ؛ ولی قلب شان مملوع از ایمان و تقیه ؛

 

  1. اهل بصیرت یکی - حضرت عمار وپدر ومادر عمار بود قلب شان مملوع از ایمان بود خدمت پیغمبر میآمد تقیه را اعلام میکرد حضرت پیغمبر فرمودند هیچ گناهی نکردی کار درست کردی که اهل بصیرت بود؛

 

  1. اهل بصیرت یکی - هم بلال حبشی واقعاً بلال حبشی سخت در زیر شکنجه قرارمی گرفت ؛ قلب ش مملوع از ایمان بلال حبشی برای اینکه مرتد بشد روی سنگ های داغ می‌انداختند برای اعلام بیزاری از اسلام و 1- مقاومت کرد برای اعلام وفاداری مسإله را عبوردادن به تقیه کرد به زبان اعلام کرد و نزد حضرت گفت قلب م مملوع از ایمان بود وقتی در شکنجه بودم پیامبر اکرم فرمودند خداوند شما را مورد عفو قرار داد و هیچ کاری نکردی واهل بصیرت بود؛

 

  1. دیگر ازاهل بصیرت- در تاریخ اسلام  آدمایی که زیر شکنجه قرار گرفتند زیاد هستند که قلب شان مملوع از ایمان, من جمله در دوران ما هم همینطور در دوران ما آقایانی که زندان بودند را مثل مرحوم آیت الله احمدی امام جمعه خمینی شهر با دست بند و زیر شکنجه های سخت نادری وساواک اصفهان به او می گفتند به امام یک فحش بده ما تورا آزاد  می کنیم ایشان این جواب را داد که خون از قلب  من روی زمین بچرخد می‌نویسد خمینی... همه اینها دارای بصیرت بودند.2- گروه دیگر اصلا واهل بصیرت نبوند؛ با فشارمی توان اعتقادشان را عوض کردند اینها در دنیا وآخرت در عذابند- 

 

  1. امور مربوط به قلب در بصیرت- در قرآن درحدود ۷۰ آیه راجع به مسئله قلب ؛  قلب  به خدای متعال  مورد را مطرح می‌کنیم در سوره بقره : - با عدم بصیرت و درک نکردن حقیقت، شاید بالاترین کیفرهاى الهى است. «خَتَمَ‏ اللَّهُ‏ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏»- کفر و الحاد، سبب مهر خوردن دلها و گوش‏هاست. «الَّذِینَ کَفَرُوا ... خَتَمَ‏ اللَّهُ‏»  خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ (آیه 7)
  2. قلب  یعنی چه - نکته قابل توجه اینکه قلب  یعنی چه امیرالمومنین علیه السلام معنا می کند به ما اعلام می کند چند

نوع قلب  را گفته می شود بفرمایید  که ما درصفحات  قرآن هم آمده  یکم - قلب  سلیم ..دوم -  قلب  منیب .. سوم -  قلب  مریض در قران

  1. 1- قلب  سلیم  _ مراد از قلب  در قرآن، روح و مرکز ادراکات است. ویژگى‏هاى قلب  سلیم‏ الف: قلب ى که جز خدا در آن نیست. «لیس فیه احد سواه» ب: قلب ى که پیرو راهنماى حقّ، توبه کننده از گناه و تسلیم حقّ باشد. قلب ى که از حبّ دنیا، سالم باشد. د: قلب ى که با یاد خدا، آرام گیرد. ه: قلب ى که در برابر خداوند، خاشع است.
  2. معنای قلب  سلیم  _معانی مختلف برش کردن قلبی که جز خداوند در قرآن نیست ؛ عشق خانمش عشق بچه هاشون برای رضای خدا؛  تو وارد زندگی من شدی فقط  برای رضای خدا ؛ دراین قلب  ملاک خدا است خداوند قسمت کند که ما صاحب قلب  سلیم بشویم درراه حق ان شا الله حرکت می کنیم واز گناه پاک است قلب مان باشد در حقیقت کسی به جزخدا نیست؛
  3. ویژگىهاى قلب سلیم‏ - قلب ‏ سلیم روحِ پاک، روحى است که از وابستگى به دنیا وآلودگى به شرک، کفر، نفاق، تکبّر و همه‏ى امراض قلب ى پاک باشد وچون خداوند درباره‏ى منافقان مى‏فرماید: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»* پس قلب ‏ سلیم‏، قلب  مؤمن است.درحدیث مى‏خوانیم: قلب ‏ سلیم‏، قلب ى است که در آن شرک نباشد. امام صادق علیه السلام فرمود: قلب ‏ سلیم‏ قلب ى است که جز به خداى تعالى به چیزى وابسته نباشد. آرى، شرک یکى از بیمارى‏هاى قلب ى است.

 

  1. پایتخت خدا درقلب سلیم - در خطبه 214 مقدمه ای که در این خطبه  از جانب حضرت علی علیه السلام پیرامون شناخت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ؛ بخش دیگر بخش ارزش دانشمندان حضرت بخش دیگرش راجع به پند اندونزی وپند های جاودانه ؛ فرمان‌ پذیری  حضرت می فرمایند فطوبی لذی قلب  سلیم  ؛ پایتخت خدا درقلب  مومن ؛ قلب  المومن عرش الرحمان ..قلب  سلیم این فلب هدایت الهی را پذرفته وعملی می کند   «الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ‏ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ») قلب  سلیم : این قلب  طاعت است هدایت هدایتگر کیه خدای متعال جان این قلب  هدایت الهی را پذیرفته و عمل می کند بنابراین قلب ی که یافت با یاد خدا آرامش پیدا می کند از سوره فجر آیه ۴ علاوه براین أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»)  الله اکبر این یاد خدا چی قدرتی دارد که قلب  متلاطم را آرام میکند این مسئله قابل توجهی است باید دقت کرد که بصیرت از این آیه سرچشمه می گیرد؛

 

  1. 2- قلب  مریص- 1قلب ی که از خدا غافل است 2رهبری را نمی پذیرد. قلب  مریض مسائلی و در آیات هم در روایات مطرح میشه قلب ی  است که از خدا غافل است به اعتقاد آقایان مفسرین قرآن    در سوره آل عمران آیه  7. قلب ‏هاى منحرف، منشأ فساد و فتنه است.- فتنه، تنها آشوب نظامى و فیزیکى نیست، تفسیر به رأى و تحریفِ فرهنگ و معانى آیات نیز فتنه است. «ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ» - گاهى حقّ و حقیقت نیز دستاویز باطل مى‏شود. .فَأَمَّا الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ .. قلب ‏ مریض‏، «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» که در آن نفاق و ناباورى نسبت به معارف الهى است و اگر به حال خود رها شود، مرض او روز به روز گسترده‏تر مى‏شود. قلب ‏ مریض‏، «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» که در آن نفاق و ناباورى نسبت به معارف الهى است و اگر به حال خود رها شود، مرض او روز به روز گسترده‏تر مى‏شود. فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ (10) سوره بقره فساد روی زمین میکند

 

  1. بینش قلوب ضعیف- این طریق عمل وبینش قلوب ضعیف است قلب  مریض دنبال به قول معروف آویزان است قلب ی است که سخت دارد یعنی سختی که  هرچی روضه خان روضه  به خواند قلب  مریض اشکش در نمی آید  دل سختی دارد آویزان است وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِه‏..(المایده 13)  و فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ کَفى‏ بِجَهَنَّمَ سَعیراً (نساء 55) درک نکردن حقیقت شاید بالاترین کیفری باشد که خدا بردلهای  آنها قرار داده که عذاب  البم....
  2. 3- سوم قلب  منیب -  ویژگی های قلب  منیب برای خدا قلب  پر امید قلب  منیب آن است که بعد

از یک انحراف و خلافه توبه وانابه به سوی خدای متعال حرکت میکنه

نکته مهم در اینجا دیگر بعد از توجه وتوبه به اینکه قلب  منیب است به سمت قلب  مریض اگر توجه کرد بلافاصله برمیگردد و به سمت اسلام و ایمان و مسائل مربوطه توجه به بصیرت وحق وحقیقت کرده ؛ توبه کرد جدا برمی گردد با اختلاف برخورد می کند . قلب  منیب انکار حقایق می کند وقتی متوجه شد توبه می کند برمی گردد. اول خوبی هارا انکارمی کند بعد که متوجه شد برمی گردد .

  1. دلم می خواهد و قلب مریض - جناب حضرت آیت الله مظاهری زید عزه می فرمودند اکثرموانع ازدواج جوانان ما برسر موانعی است که  این قلب  منیب را خانواده ها می کشانند به سمت وسوی قلب  مریض ؛ و باعث وعمده گرفتاری های جوانان در ازدواج می شود؛  قلب  منیب قلبی می شود  که انکار کننده است انکار کننده  حقایق می‌ گردد قلب  منیب دست پاگیر امور چشم وهم چشمی ؛  تجملات خانوادگیاست؛  که قلب  منیب را به اینکه سمت وسوی قلب  سلیم ببرد این ازدواج را به سمت قلب  مریض می کشاند واین عمده گرفتاری های جوانان درازدواج چنین می شود؛  قلب  منیب را این تجملات این هوی نفس این دلم می خواهد ها آماده می کند برایِ قلب  مریض واین پند گرفتن از شیطان است این قلب  دچارعذابِ  کفر ورزیدن ؛  فتنه‌گرشده  و اینجوری در راه  کفر والهاد قرار می گیرد ومًهر بر گوش وچشم وقلب  زده می شود؛
  2. نور قلب و شب قدر-  در شب قدر قلب  منیب به سمت وسوی قلب  سلیم پیش میرود وقتی فهمید ؛ شب قدر قلب  منیب به سمت قلب سلیم پیش میرود انسان قرآن را دو ساعت میگیرد روی سر؛ که این حرکت حرکت بسیار زیبا و باز دارنده  حساب تقلب  رو دراینجا نمی آورد أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ أُولئِکَ فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ (زمر22)مقتضاى ربوبیّت الهى هدایت افراد حقّ‏پذیر و داراى سعه‏ى صدر است. «فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ‏ رَبِّهِ‏» آیات زیادی در قرآن قابل توجه به  این موضوع آمده ؛ قلب  منیب  متغیر و تاثیر پذیر درقطارو نظام زندگی است از این جهت مومنین دعا می کنند  میگویند قلب  انسان، متغیّر و تأثیرپذیر است. لذا مؤمنان اینچنین دعا مى‏کنند: «رَبَّنا لا تُزِغْ‏ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا» خدایا! دلهاى ما را بعد از آنکه هدایت نمودى، منحرف مساز. حضرت امام رضا علیه السلام می فرمایند زیا این را بخوانید .

خلاصه : پس ما سه نوع سه نوع قلب  داریم یک قلب  سلیم حقیقت بین یک قلب  مریض فتنه‌گراست ضعف دارد و یک قلب  منیب توبه پذیر ..

  1. انسان خود عامل بد بختی - حال اگر سوأل کنند چرا کفر والهاد موجب مُهراست جواب این است که انسان خودش باعث بد بختی خودش می شود  و از این رو د عایش برآورده نمی شود نذرهم می کند رشته هم میزنند؛  ولی بند همان نفس الهادی خود هستند  عقل مرکز ادراکات وقتی درک نکند و فهم نکند گرفتاراینجور مسایل می شود. دعایش برآورده نمی شود
  2. قلب  منیب -آقا جانم امیرالمومنین علی علیه السلام برای ما می فرمایند کارچشم کدام است !؟ کارگوش کدام است !؟  خطبه 83 این خطبه را از اول تا آخر بخوانید نکات ارزنده بصیرت نگردرآن است  خیلی مواقب قلب  منیب پند گرفتن از شیطان است. که خود درک وفهم واندیشه ندارد بصیرت دریافت نکند. خود را به وادی قلب  مریض می کشاند.
  3. تمسک به نماز دعا ؛ قرآن برای رشد بصیرت باید به دعا متوسل شد به قرآن تمسک کرد ؛ آیه الکرسی نور چشم را زیادمی کند کار چشم و نماز قوت قلب  مومن است آیه سوره الزمر، آیه 22 أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّه‏... . «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنین» آرامش خودش را بر قلب ‏ پیامبر و بر مومنین نازل کرد. .قلب  مومن را آرام می کند عامل وعاملین مٌهر زدن چیست قرآن می گوید مٌهر زدنند که چرا خدا  ختم میکند و مٌهرمیزند. البقرة : 7 خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیم‏ !؟ جواب می دهد ومی گوید  این شخص خودشدوعامل است یکی خودش باعث بدبختی خودش می شود نتیجه این می شود.
  4. بهره برداری صحیح از قوای جسمانی- با این حال مشکل کجاست راه حل مشکل چیست حضرت آقایمان امیرالمومنین علی علیه السلام  خیلی خوب و جالب  توصیه می کنند همه عزیزان خطبه ۸۳ از اول تا آخر مطالعه کنند  ما دراین جا به بعضی از کلمات حضرت علی علیه السلام اشاره می کنبم-  چند قوه بهروری در بدن ما است دراصطلاح اهل فن به شنوایی عنوان قوه سامعه ؛ به لمس قوه لامسه وبه بینایی قوه باصره ، قوه بویایی؛ قوه چشایی است ؛ قوه دارکه  در وجود مااست ..که متاسفانه گاهی وقت ها ما خودمون با دست خودمون این قوای چند گانه را در جای خودش ودر راه رشد بصیرت استفاده بهینه نکرده سر و سامان نداده و درراه رشد وتعالی بکارنمی گیریم ؛ خداوند به ما ابزار شناخت ورشد ارزانی داشته لکن متاسفانه در راه غیرصحیح بکار گرفته می شود ،
  5. صفات متقین در بصیرت - درخطبه ۱۹۳ -  خطبه متقین  صحبت می‌کند ؛ می شود خصوصیاتش را که به درد بحث ما بخورد استفاده کرد چهار مورد .. َ شَهِیقَهَا فِی أُصُولِ‏ آذَانِهِمْ‏ .. مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ أَبْصَارِهِم‏.. حَرَّمَ‏ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ..وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِع‏.چشم هارا برای حرام ببندید ...نگاهای حرام ...گوش های حرام ... اینهارا برای رشد بصیرت به علم نافع قرار بده  وقف دانش سود مند بکن ؛  بد بختی ما در این است .. عَظُمَ‏ الْخَالِقُ‏ فِی‏ أَنْفُسِهِمْ‏ وَ وَضُعَ [صَغُرَ] مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِم‏ بد بختی ما در این است که دنبال هوی نفس خودمان هستیم وغفلت چشم وگوش ودلمان را فراگرفته که گاهی خودمان را بزرگتر از خدا می دانیم ..قلب مان شیطانی می زند..در نتیجه غم وانده وگرفتاری ما روز به روز زیادتر می شود که علت اصلی این نا به سامانی زندگی فردی اجتماعی به علت عدم برداشت صحیح ونداشتن تدبر وتامل در رشد بصیرت وشکوفایی زندگی خودمان است که این خو بحث مفصلی لازم دارد-     برای مومن حرام است ازهرچه که غیراز خود را کوچک کردن
  6. در مصیبت انسان مومن سه بخشی است در اندوه 1– بخش اندوهی که در اثرمصیبت برای آدم پیش می آید یادمان نمی رود مشکل پیدا می کنیم مثل تصادف وفوف و..می گویند اگر یک مصیبت اینجوری برای آدم آمد.فرمودند به مسائل ومصیبت امام حسین علیه السلام توجه کنید اولین مصیبت وانده است پس مااگر خواستیم گریه کنیم باید به مصیبت آقا ابا عبدالله حسین گریه نمایم. که بلاترین مصیبت واندوه است. دیروز آقا درجواب این تصنیف که خواندند به مادر شهید می گفتند که اگر ما به مراجع شیعه رجوع کنیم ؛ مقام را می دانستیم که در چه جایگاهی هستیم جشن می گرفتیم؛
  7. دوم در مصیبت انسان مومن در اثر سوء مدیریت حاصل می شود که اکثر گرفتاری های جامعه ما همین سوء مدیریت  جامعه است که  مصیبت شده برای ما مثل ازدواج ، مثل مسکن مثل اقتصاد ؛ و...
  8. سوم مصیبت از اینجا شروع می شود ؛  کار برای رضای خدا هست یا برای پست گرفتن وخود مطرح کردن  اگرخاص رضای خداباشد الحمدلله مشکلی نیست ؛  ولی اگر برای مطرح کردن خودباشد این مصیبت است ؛ اینکه آیا خدا راضی است یا اینکه نه کاری با خدانداشته باشیم ؛ سخنان وعمل کرد آدم هایی که اینجوری هستند دل های پرهیزگاران را اندوهگین می فرمایند ،
  9. با توجه به نعمت های خدا دادی رهگشایی  نهج البلاغه بصیرت با توصیه های حضرت1- که از سخنان مولا علیه السلام این است که از سخنان بیهوده که موجب خشم خدا و رسول خداست این انسان مومن دوری میکند  چون جلب رضای خدا دراین هست
  10. صفات مومن - حضرت 16 صفت از برای مومن ذکر می کند، که اندوه وخوف ورجاء خیلی قیمت دارد برای انسان ؛ شعله ایجاد می کند حرکت میآفریند قلوب شیعه را به حرکت وامی دار؛
  11. 3 -حضرت می فرمایند از سخن های بیهوده که موجب خشم خداست باز میدارد ودوری می کند ؛ ِ وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ‏ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراما غافلین به سخنان نادرست توجه ندارند حاضر نمی شوند در این گونه جلسات از عمق بصیرت وبینش کلام بگویند؛  
  12. 4- با بندگان متقی و پرهیزگار یاد خدا در دل دارند کسانی هستند که در مجالس لهو و لعب شرکت نمی‌کند به سخنان بیهوده گوش نمیدن پرهیز می‌کند به سخنان باطل و نادرست توجهی ندارد و اینها کارهای زشت را که می بینند حاضر نمی شوند تو این جلسات و مکانها شرکت نمی کتتد  و هرگاه امور بیهوده و ناپسند را ببینند و ازش مرور کنند اینها اهل بصیرتند
  13. 5- نعمت ها ؛ ادراک قلب ی انسان نعمت ها را در مسیر صلاح به کار ببرد چشم نعمت است گوش نعمت است قلب  نعمت زبان نعمت از اعضا و جوارح داخلی باطنی نعمت است بصیرت دریافت می کند
  14. 6- عدم غفلت باعث رشد وبصیرت  است انَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏ ووغلفین این تغیر را از دست دادند.. 7
  15. کمال ورشد اعضاء و بصیرت -- گوش داده چشم و سایر اعضا و جوارح را به عنوان نعمت های الهی در اختیار ما قرار دارد و غیره در اختیار ما گذاشته برای چه کاری برای ارتقا ع و رشد کمالات علمی ایمانی عرفانی و معرفتی که در خصوص عمل ؛ ما به جایی برسیم که رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند خدا را می بیند؛
  16. 8- نکته شکر- بعد سه نوع شکرداریم قلب ی؛ لفطی ؛ عملی همین طوری که به لفظ میگویم به قلب  بگدرانیم ودر خارج عمل کنیم ؛
  17. 9- حق روح ودرک وادراکات وبصیرت - صحیفه سجادیه حق چشم و حق گوش و حق زبان و حق شکم و اعضا و جوارح و اینا رو برین مطالعه صحیفه سجادیه 50 حق روح ودرک وادراکات
  18. 10- انسان خلیفه الله - خدا به ما قلب  وگوش وچشم در اختیارما گداشته برای ارتقاع ورشد  کمالات عملی  ایمانی و انسان را معرفی کرده  که برسد به جایی که جزخدا نداند
  19. 11- اگر در فلب توجه نکنی عمل را  گرفتار فتنه می شوی که مانع رشد بصیرت است.
  20. 12 - توکل برخدا - بنابراین با توکل برخدا .و. قولوا لا اله الا الله تفلحوا وباتوجه مانع رشد بصیرت آدم غافل برطرف می‌شود  اما وقتی غافل شد دیگر قدرت برگشت برایش کم مقدر می شود؛
  21. 13- توجه به امور قلبی - آقا جام علی ...حکمت 409 القلب  مفتاح البصر ---- توجه به امور قلبی رجوع به امور قلبی ما را به بینایی هدایت کرده وبصیرت مارا رشد قابل توجه می دهد؛
  22. 14-انسان حق بین - خطبه 88 بند 2 وَ مَا کُلُ‏ ذِی‏ قلب بِلَبِیبٍ وَ لَا کُلُّ ذِی سَمْعٍ بِسَمِیعٍ وَ لَا کُلُّ ذِی نَاظِرِ عَیْنٍ بِبَصِیرٍ أَلَا فَأَحْسِنُوا النَّظَرَ عِبَادَ اللَّهِ فِیمَا یَعْنِیکُم‏ قلب  وخرد مدار گوش وچشم هست  انسان را حق بین میکند اگرچشم وگوش وعقل .قلب  حق بین شد غفلت ومانع رخت بربندد وبصیرت آشکارشود؛ والسلام..اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۰۲
تیر

                               بسم الله الرحمن الرحیم

                                   اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین – متقین 88- 2-در برابر ناگواریها شکیبا  89- در موقع نعمت سپاسگزار «و فى المکاره صبور و فى الرجاء شکور» : پرهیزگار در ناملایمات و ناگواریها شکیبا و در موقع نعمت سپاسگزار است. *** صبر وشکر
  2. صبر   را برحسب حالات صابران و نحوه صبر  آنها به چند قسم تقسیم کرده‏اند: صبر   للّه، صبر   فى اللّه، صبر   مع الله، صبر   عن اللّه، صبر   باللّه.
  3. 1- صبر  للّه: عبارت از حبس نفس از جزع است در موقع وقوع در امرى مکروه، یا موقع فوت شدن امرى مطلوب.
  4. 2- صبر  فى اللّه: ثبات و استقامت در راه حق متعال است به جهت تحمّل بلیات، ترک لذّات، و دفع موانع. صبر  مع اللّه: صبر   اهل دل و حضور است که در وقت بروز موانع و ظهور آثار نفس براى آنان پیش مى‏آید.
  5. صبر  عن اللّه: به دو قسمت تقسیم شده، یکى اختصاص به فسّاق دارد، یکى اختصاص به عشّاق، در قسم اول حکایت از بُعد و دورى مى‏کند، در قسم دوم حکایت از قرب.
  6. در معنى اول هر چه فاسق بر فسقش صبورتر باشد، بد حال‏تر است، در معنى دوم هر چه عاشق صبورتر باشد، مقرّبتراست، صبر   در معنى اول مربوط به اهل جفا و حجاب است و در معنى دوم مربوط به اهل عیان و مشاهده. صبر   باللّه: صبر  موحدین و صبر اهل تمکین است که در مقام استقامت در امر حق متعال پیش مى‏آید.
  7. خواجه عبدالله انصارى مى‏گوید: صبر   عبارتست از حبس نفس از جزع‏ هار آن دالّ بر شکوه و شکایت است، صبر   براى عامه سخت‏ترین منزل، براى اهل محبت مخوفترین مقام و براى موحدّین نازلترین موقف است و بر سه درجه است: درجه اول از صبر  ، صبر  از معصیت است که براى بقاء ایمان و دورى از عذاب است و با مطالعه و عید الهى حاصل مى‏گردد، در این مقام اگر موجبات صبر   انفعال و شرمندگى باشد و حیا از حق، موجب شود که سالک از معاصى کناره‏گیرى نماید، این نحوه صبر   عالى‏تر است. درجه دوم از صبر  ، صبر   بر طاعت است که به محافظت طاعت، رعایت طاعت و به تحسین طاعت حاصل است، تحسین طاعت به علم، رعایت طاعت به اخلاص و محافظت به دوام طاعت است. درجه سوم از صبر  : صبر   در بلایا و مصائب است که براى رسیدن به حسن جزاء الهى است، تحمّل این صبر   با انتظار فرج از طرف حق متعال سهل و آسان مى‏گردد، سبک گردانیدن مصائب و سهل شمردن آنها با یاد خدا و متذکّر شدن نِعَم بى‏پایان او است، آن که متذکّر حق متعال است، زیر بار مصائب، احساس ناراحتى نمى‏کند.
  8. حکایتى عجیب‏ ؛ صبر ی عجیب : یکى از بزرگان دین نقل مى‏کند: که از گورستانى مى‏گذشتم، زنى را دیدم میان چند قبر نشسته و اشعارى مى‏خواند بدین مضمون: «صبر  کردم در حالى که عاقبت صبر  را مى‏دانم عالى است، آیا بى‏تابى بر من سزاوار است که من بى‏تابى کنم؟! «صبر  کردم بر امرى که اگر قسمتى از آن به کوههاى شرورى وارد مى‏شد، متزلزل مى‏گردید، اشک به چشمانم وارد شد، سپس آن اشکها را به دیدگان خود برگرداندم و اکنون در قلب گریانم». آن مرد دین مى‏گوید: از آن زن پرسیدم بر تو چه شده و چه مصیبتى وارد گردیده که مى‏گوئى صبر ى که کردم، در عهده همه کس نیست!
  9. صبر ی که در عهده همه کس نیست - در جواب گفت، روزى شوهرم گوسپندى را براى کودکانم ذبح نمود و پس از آن کارد را به گوشه‏اى پرتاب کرد و از منزل خارج شد، یکى از دو فرزندم که بزرگتر بود 1-به تقلید شوهرم دست و پاى برادر کوچک خود را بسته و خوابانید و به او گفت مى‏خواهم به تو نشان دهم که پدرم این طور گوسپند ذبح کرد، در نتیجه برادر بزرگتر سر برادر کوچکتر را برید و من پس از این که کار از کار گذشته بود، فهمیدم، ازدست پسرم خشمگین شدم به او حمله بردم که وى را بزنم، به بیابان فرار کرد، چون شوهرم به خانه برگشت و از جریان آگاه شد، به دنبال پسر رفت و او را 2-در بیابان دچار حمله حیوانات دید که مرده است، جنازه او را به زحمت به خانه آورد و 3-از شدت عطش و رنج شوهرم جان سپرد، من خود را سراسیمه به جنازه شوهر و پسرم رساندم، در این اثناء 4- کودک خرد سالم خود را به دیگ غذا که در حال جوش بود، مى‏رساند و دیگ به روى او واژگون شده او را مى‏کشد، خلاصه، من در ظرف یک روز تمام اعضاى خانواده‏ام را از دست دادم، در این حال فکر کردم که اگر براى خدا در این حوادث عظیم صبر  کنم، مأجور خواهم بود، آنگاه دنباله آن اشعار، شعرى را به مضمون زیر خواند: تمام امور از جانب خدا است و واگذار به او است و هیچ امرى واگذار به عبد نیست.
  10. تمام امور وا گذار به خداست -گویند عبدالله بن یعفور که یکى از بزرگان شیعه است روزى براى مطلبى ناگزیر شد نزد قاضى ابویوسف شهادت دهد، قاضى گفت: من نمى‏توانم در مورد تو حرفى بزنم وعیبى بگیرم، زیرا تو همسایه من هستى، و مى‏دانم راستگو هستى و شبها براى عبادت پروردگار عالم زیاد بیدار مى‏باشى، ولى فقط یک عیب در تو مى‏بینم! عبدالله گفت: آن عیب چیست؟
  11. می ترسم شیه نباشم - قاضى گفت: آن عیب این است که تمایل به «شیعه» دارى؟! عبدالله وقتى این جمله را شنید به گریه افتاد به طورى که اشک چشم او جارى شد، سپس گفت: اى ابویوسف مرا به جمعیتى (شیعه) نسبت دادى که مى‏ترسم از آنان نباشم، سپس قاضى گواهى او را پذیرفت.
  12. عبدالله بن ابى یعفور - کسى است که به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد، به خدا قسم اگر شما انارى را پاره کنى و یک قسمت آن را بفرمائى حلال است و قسمت دیگر آن را حرام بفرمائى، به طور مسلّم من گواهى مى‏دهم که آنچه فرموده‏اى حلال، حلال است و آنچه فرموده‏اى حرام، حرام است.
  13. پیرو ولایت - او کسى است که امام صادق (علیه السلام) درباره او فرمودند:«ما وجدتُ احَداً یَقْبَل و یُطیع امرى الّا عبداللّه بن ابى یعفور»: «نیافتم احدى را که قبول کند و اطاعت فرمان من کند مگر عبدالله بن ابى یعفور». او کسى است که حضرت درباره او فرمودند: «خداوند تو را رحمت کند» و وقتى از دنیا رفت حضرت به مفضل مطالبى درباره او گفتند که درباره هیچ یک از دوستان و شیعیان خود نفرمودند.
  14. مرحوم الهى، در ذیل این فراز «و فى المکاره صبور» چنین گفته است:
  15. به کام جان او هر ناگوارى‏

     

    گوارا شد به صبر   و استوارى‏

    صبورى هر چه در گیتى است ناخوش‏

     

    نماید در مذاق جان ما خوش‏

    درخت صبر   بار شادمانى‏

     

    برآرد اندر این باغ کیانى‏

     

    صبورى چرخ سرکش را کند رام‏

     

    به هر ناساز سازد خاطر آرام‏

    جهان پرگیر و دار ناگواریست‏

     

    صبورى زان نشان هوشیارى است‏

    به بصیر ز جور دوران مى‏توان رست‏

     

    به کنج عافیت دلشاد بنشست‏

    مکاره چیست زهر غم چشیدن‏

     

    فراق یار و رنج دهر دیدن‏

    کشیدن درد، درد از جام ایام‏

     

    ندیدن روى زیباى دل آرام‏

    شب و روز انتظار یار بردن‏

     

    به داغ هجر دلبر جان سپردن‏

    کشیدن از رقیبان رنج و بیداد

     

    نگشتن از وصال یار دل شاد

    چو دلبر خواهد این، ایدل چنین خواه‏

     

    که چون خاصان شوى در حضرت شاه‏

     

  16. وفى الرخاء شکور - مقام دیگر بعد از صبر  ، مقام شکر است، گفتیم که دومین مرتبه‏اى است که مولى به مقام شکر اشاره مى‏کنند، در مرتبه اول فرمودند:«یُمسى و همّه الشکر و یُصبحُ و همّه الذکر» کنایه از اینکه دائم در ذکر و شکرند، صبح که مى‏کنند همّشان ذکر است تا خداوند درهاى رحمت را بروى آنها بگشاید و شام که مى‏کنند از نعمتهاى الهى شکرگزارند. در این فراز نیز اشاره به شکر در آسایش و راحتى مى‏کنند، در مقابل صبر در ناراحتى، شکر بابى است که خداوند از آن باب نعمت را افزون کند.
  17. در هر نَفَسى شکرى لازم - امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «در هر نَفَسى از نفسهاى تو شکرى لازم است، براى تو و بلکه هزار شکر یا بیشتر است، کمترین حد شکر این است که نعمت را از طرف خدا دیده و علتى را که مورد علاقه قلب و جالب توجه باشد براى نعمت نتراشد و تنها علت و سبب نعمت را خدا دانسته و به آنچه او عطا مى‏کند، راضى باشد و به وسیله نعمت‏هاى او معصیت و مخالفت اوامر و نواهى او نکند.  شکر باشد دفع علتهاى دل ..... سود دارد شاکر از سوداى دل
  18. حمد وسپاس فرد نابینا ومبتلا به مرض - گفتند حضرت عیسى (علیه السلام) به مردى گذشت که نابینا، زمینگیر و گرفتار مرض برص شده و گوشتهاى بدنش از هم متلاشى شده بود ولى او پیوسته مى‏گفت‏ «الْحَمدُلِلّه الَّذى عافانى مِمّا ابْتَلى به کثیرٌ مِنَ الناس» یعنى حمد سپاس (و شکر) خداى را سزاست که مرا از آنچه بسیارى از مردم را به آن مبتلا گردانیده است، سلامت و در امان داشت.
  19. معرفت وایمان -حضرت عیسى (علیه السلام) فرمودند: اى مرد عاجز چه بلائى است که خداوند آن را از تو باز داشته است و از آن در سلامت هستى که دیگران گرفتار آن مى‏باشند، و شکر آن را مى‏نمائى؟ مرد عاجز و کور عرض کرد من بهتر هستم از کسانى که خداوند آن معرفت و ایمان و شناسائى خودش را که در دل من گذاشته است در قلبشان قرار نداده است!
  20. شکر گزاری برای نعمت و مصیبت- عیسى (علیه السلام) فرمود: دست خود را جلو بیاور! وقتى عاجز دست خود را پیش آورد، حضرت عیسى (علیه السلام) به امر خداوند عالم او را شفا داد که در همان وقت سالم و زیبا گشت به طورى که از تمام مردم از نظر جسمى و صورت بهتر شد و از آن به بعد همراه حضرت عیسى (علیه السلام) به راه افتاد و از شاگردان مخصوص آن حضرت گشت. آرى نه فقط براى نعمتها باید شکرگزار بود،
  21. بلکه براى مصیبت و بلا نیز باید شکرگزار بود. شخصى نزد یکى از بزرگان رفته و حال وى را پرسیده بود، او فرموده بودند: الحمدللّه هنوز روى مریضى و فقر را ندیده‏ام، در حالى که وقتى این را گفته بود، چند سال بود زمین‏گیر شده بود و خانه او در گرو مردم بود، هم مریض و هم فقیر بود ولى باز، ناشکرى نمى‏کرد!
  22. شکر، جان نعمت و نعمت چو پوست‏

     

    زانکه شکر آرد تو را تا کوى دوست‏

    نعمت آرد غفلت و شکر انتباه‏

     

    صید نعمت کن به دام شکر شاه‏

    غزالى در کیمیاى سعادت مى‏گوید: در هر بلائى پنج‏گونه شکر واجب است:

  23. 1- شکر خدا که مصیبت دین ندارم - مصیبت اگر در امر دنیوى و بدن باشد، شکر لازم دارد، زیرا مصیبت در دین و دچار شدن به کفر و شرک بسیار بزرگ است و به خاطر این است که در دعاى مى‏خوانیم: «اللّهُم لا تَجْعَل مُصیبَتَنا فى دیننا»: «خدایا مصیبت و ابتلاء ما را در دین ما قرار مده».
  24. 2- شکر خدا که بدتر از این نیست- هیچ بیمارى و بلائى نیست مگر آنکه بالاتر از آن متصور و موجود است باید شکر کرد که بدتر از این نیست، هر کس مستحق هزار تازیانه باشد و صد تازیانه خورد جاى شکر دارد، یکى از بزرگان ظرف خاکستر بر سر او ریختند، گفت: الحمدللّه و شکر کرد، گفتند: چرا شکر مى‏کنى گفت، کسى که توقع داشت آتش بر سر او ریزند وقتى خاکستر ریختند جاى شکر دارد.
  25. 3- شکر خدا که عقوبت آخروی ندارم - عقوبت اگر در دنیا به انسان رسد، جاى شکر دارد که عقوبت اخروى بسیار سخت و گران است. در روایت از رسول گرامى  (صلى الله علیه و آله) است «کسى را که در دنیا عقوبت کردند در آخرت نکنند» بلاکفاره گناه است و دیگر جائى براى عقاب نمى‏گذارد، اگر طبیب داروى تلخ به تو دهد و «فَصْد» یعنى رگ تو را بزند و خون گیرد، رنج این، به رنج بیمارى سخت مى‏ارزد.
  26. 4- شکر خدا که بلا از سرم گذشت - وقتى مصیبت و بلائى که در لوح محفوظ نوشته شده و مقدّر بوده به انسان مى‏رسد، باید شکر کند که این بلا از سرش گذشت.
  27. 5- شکر خدا که ثواب آخرت دارم - مصیبت دنیا ثواب آخرت دارد، و جاى شکر است از دو جهت: یکى ثواب بردن چنانکه در اخبار آمده است و دیگر مصیبت موجب عدم الفت و انس با دنیا مى‏شود و راحت‏تر زندگى مى‏کند و راحت‏تر مى‏رود. پس برادرم شاکر باش که قضاء الهى حتمى است، اگر شکایت کنى اجر خود برى، پس شکرگزار، تا ثواب برى.
  28. گر با مرگ  از دست دادی غصه نخور - گویند حضرت سلیمان (علیه السلام) فرزندى داشت که از دستش برفت، از غم او رنجور شد، دو فرشته به صورت دو خصم پیش او آمدند. یکى گفت: اى پیغمبر خدا، من در زمین کشت کردم و مزرعه‏اى شد این مرد زیر پا تباه کرده، دیگرى گفت: او در راه کشت کرده و چون راه نبود بناچار از روى آن رفتم.سلیمان به اولى گفت: چرا در راه کشت کردى، مگر نمى‏دانستى مردم روى آن مى‏روند؟ گفت: اى سلیمان (علیه السلام) تو نمى‏دانستى آدمیان بر راه مرگ نشسته‏اند، چرا به مرگ پسر خود ماتم گرفته اى؟! (تو فرزند خود را در جلو راه مرگ گذاشته‏اى، نه تو که همه انسانها چنین مى‏کنند پس اگر با مرگ از دست تو رفت غضه مخور) سلیمان (علیه السلام) آگاه شده و استغفار کرد.
  29. چنان شکر گذار که عذر در قیامت نیاوری-  حاتم اصَمّ گفت: «خداوند متعال روز قیامت به وسیله چهار کس بر چهار گروه حجت تمام کند، به سلیمان (علیه السلام) بر توانگران، به یوسف (علیه السلام) بر بندگان، به عیسى (علیه السلام) بر درویشان و به ایوب (علیه السلام)بر اهل بلا (باید مثل ایوب (علیه السلام) شاکر بود و اگر عذر در صفحه قیامت آوریم، که نمى‏توانستیم، خداوند مى‏گوید چرا ایوب توانست)؟
  30. حقیقت شکر- علم همان شکر و شناخت نعمت است-  همه مقامات دین متکى بر سه اصل است: علم و حال و عمل، علم مایه حال و حال موجب عمل است علم همان شکر و شناخت نعمت است از خداوند و این که اسباب و وسائل واسطه‏اى بیش نیست حال، شادى دل است به آن نعمت»: «و عمل، به کار واداشتن آن نعمت است در آنچه مقصود خداوند است، و آن عمل هم به دل هم به زبان و هم به بدن تعلق دارد. موسى (علیه السلام) در مناجات گفت: خدایا آدم را به دست قدرت خود آفریدى و با وى‏ چنین و چنان کردى شکر تو چگونه کرد؟ گفت: «بدانست که آن از جهت من است و دانستن وى شکر من بود».
  31. عمل شکر به دل آن است که همه خلق را خیر خواهد و در نعمت بر هیچ کس حسد نکند.عمل شکر به زبان آن است که با زبان شکر او گوید و الحمدلله زیاد بر زبان آرد. عمل شکر به تن آن است که هر نعمتى را در جاى خود مصرف کند، خواه آن نعمت اعضاء و جوارح باشد خواه غیر آن.
  32. علت عدم شکرگزارى مردمعلماى اخلاق دو سبب ذکر کرده‏اند: 1- جهل. 2- غفلت.
  33. 1- شکر فقط به زبان نیست - جهل دارند یا به اصل نعمت و بعضى چیزها را نعمت ندانند و یا فکر مى‏کنند، شکر فقط با زبان است و گمان مى‏کنند اگر مثلا شکر صحت و سلامتى اعضاء و جوارح خود را کردند کفایت مى‏کند و مى‏توانند دیگر هر استفاده‏اى که بخواهند از آنها ببرند، گرچه مورد رضایت مُنعم و خداوند یگانه نباشد.
  34. 2- قدر دانستن نعمت - غفلت از نعمت دارد، هر نعمت عمومى را گرچه مى‏داند نعمت است، ولى نعمت نمى‏شمارد و غافل است و حق آن را بجا نمى‏آورد. به نَفَسى که مُمِّد حیات است و مُفرّح ذات بى‏توجه است، مگر اینکه در دود و دَم گرفتار شود آن وقت قدر آن داند، تا عضوى از او درد نکند قدر آن عضو نداند و این همچون بنده‏اى مى‏ماند که تا وى را نزنند، قدر نعمت نداند»: «قدر حیات را نمى‏داند، مگر اینکه به قبرستان رود و ببیند که مردگان در آرزوى یک روز عمرند، تا تقصیرهاى خود را با آن جبران کنند، آنها در حسرت روزى و او در مَسرّت روزها است و قدر نمى‏داند.
  35. شکر قیمت هر یک از اعضاء - یکى در نزد بزرگى، از فقر و تهیدستى گله مى‏کرد، آن بزرگ گفت: مى‏خواهى چشم نداشته باشى و ده هزار درهم داشته باشى؟ گفت نه، گفت: مى‏خواهى عقل نداشته باشى و آن مقدار داشته باشى، گفت، نه، گفت: مى‏خواهى گوش و دست و پاى نداشته باشى، و آن مقدار داشته باشى گفت نه، گفت پس خدا در نزد تو پنجاه هزار درهم جنس و کالا گذاشته چرا گله مى‏کنى؟!
  36. رد تمام مال وسلطنت برای رفع عطش - ابن سماک بر یکى از خلفا وارد شد، در حالى که در دست آن خلیفه ظرف آبى بود که مى‏آشامید، به سماک گفت، مرا موعظه کن، گفت: آیا اگر همه اموال خود را باید مى‏دادى‏ تا این آب را بخورى وگرنه عطشان مى‏ماندى این کار را مى‏کردى؟ گفت بله، گفت اگر تمام سلطنت و پادشاهى خود را باید مى‏دادى، آیا ترک سلطنت مى‏کردى؟ گفت بله، گفت پس خوشحال به پادشاهى نباش که مساوى با آشامیدن مقدار کمى آب است. از این روشن مى‏شود که نعمت آشامیدن آب در موقع عظش، از پادشاهى تمامى زمین بیشتر است.
  37. گرفتن معلومات به خاطر ناشکرى - حکایت شده که یکى از حافظان و قاریان قرآن دچار فقر شد و کار بر او مشکل شد، در خواب دید، کسى مى‏گوید: آیا دوست دارى، سوره انعام را از ذهنت پاک کنیم و فراموشت گردانیم و هزار دینار در عوض آن به تو دهیم گفت: نه، گفت: سوره هود (علیه السلام) چطور؟ گفت نه، گفت: سوره یوسف (علیه السلام) چطور؟ گفت نه همینگونه سوره‏هائى را شماره کرد، سپس گفت: با تو قیمت صد هزار دینار است و تو شکایت مى‏کنى؟ صبح کرد در حالى که معلوماتش به خاطر ناشکرى از او گرفته شده بود.
  38. شکر گذار مردم باشید - نکته‏اى که در آخر تذکر آن لازم است این که: سعى کنید در زندگى شکرگزار مردم باشید، تا شکرگزار خدا شوید، اگر کسى به شما خدمتى کرد قدر نعمت او را بجا آورید، تا خداوند نیز نعمتش بر شما افزون کند.
  39. کیفر کفران نعمت در کوفه مرد صرّافى بود، که ثروت و مال فراوانى داشت، یکى از ملازمین امیران کوفه با او آشنائى و دوستى داشت وقتى‏که مختار کشته شد و مصعب بن زبیر روى کار آمد، وى خود را در خطر دید، و به دوست خود (صرّاف) پناهنده شد.صراف هم روى دوستى و آشنائى که با او داشت، وى را پناه داد و مدت دو سال از او و عائله‏اش پذیرائى کرد، و مخفیانه او را در خانه خویش نگاه داشت و مخارج او و عائله‏اش را مى‏داد، او هم از وضع خانه و پولهاى صراف کاملا آگاه شده بود.
  40. از مأمورین و مقرّبین حجاج - وقتى که حجاج  بن یوسف ثقفى روى کار آمد، او از مخفیگاه خود درآمد و از مأمورین و مقرّبین حجاج  گشت. روزى حجاج  به او گفت: کسى را از ثروتمندان کوفه که دوست ابوتراب «على (علیه السلام)» باشد، سراغ ندارى؟ او هم به حکم نمک‏شناسى و قدردانى از زحمات صراف، گفت: چرا؟! و فوراً مرد صراف را معرفى کرد و اضافه کرد که مبلغ هشت هزار دینار هم از مال «مصعب» نزد او است، حجاج  هم بلافاصله او را احضار کرد و دستور داد صراف را تحت شکنجه قرار دهند، و آن مبلغ گزاف را از او بگیرند. وقتى که خواستند صراف را بزنند گفت: مرا نزد حجاج  ببرید که با او کارى دارم، مأمورین به گمان اینکه مى‏خواهد پولها را بدهد وى را رها کرده نزد حجاج  بردند. حجاج  به او رو کرد و گفت: زود باش پولها را بده و آزاد شو!
  41. کیفر کسی که کفران نعمت کند - صراف گفت: من اصلا با مصعب آشنائى نداشته‏ام و پول از او نزد من نیست. حجاج  گفت: چرا حتماً پول نزد تو هست، چون مأمور من گزارش داده است. صراف گفت: مأمور شما دروغ گفته است و تنها گناه من این بوده که در وقتى که جان او در خطر بود، من مدت دو سال او را در خانه خود مخفى نگاه داشتم و تمام مخارج او و همسرش را پرداخته‏ام حجاج  همسر و فرزندان مأمور (مصعب)را احضار کرد، آنان هم همان طورى که صراف گفته بود گواهى دادند و گفتار او را تصدیق کردند. حجاج  اطمینان پیدا کرد که صراف درست مى‏گوید و مأمور(مصعب) کفران نعمت کرده است، از این رو دستور داد صراف را آزاد کنید و به جرم بی وجدانى و خیانت مأمور (مصعب)را هزار چوب زنید و ریسمانى به گردن او بیندازید و او را در کوفه بگردانید و اعلام کنید، این است کیفر کسى که کفران نعمت کند، دستورات او عملى شد و مأمور (مصعب) به کیفر رسید.
  42. مرحوم الهى، در ذیل این فراز (و فى الرخاء شکور) چنین گوید:
  43. چو او را دولت و نعمت شود یار

     

    گزارد منعمش را شکر بسیار

    نگردد غره دولت چو جاهل‏

     

    که از منعم به نعمت گشته غافل‏

    مبند اى جان اگر منعم شناسى‏

     

    در نعمت به قفل ناسپاسى‏

    فراوان گو سپاس ایزدى را

       
   

ز ایزد خواه فیض سرمدى را

چو گوئى شکر بر نعمت فزایند

 

دَرِ صد لطف بر رویت گشایند

سپاس و شکر آن شه گو الهى‏

 

کز او درویش یابد پادشاهى‏

به هر عضوى سپاسى باید گفت‏

 

نه تنها با زبان این در توان سفت‏

که از هر موئى ار گوئى ثنائى‏

 

هنوز اندر سپاسش بینوائى‏

     

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۲
تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین – متقین 87- خونسردى در شدائد و مشکلات‏ «فى الزلازل و قور» : فرد پرهیزگار در زلزله‏ها و حوادث مضطرب کننده زندگى، سنگین و با وقار و خونسرد و آرام است. ***
  2. قار و تأنّى از نشانه‏هاى عقل،- شرح: مولى على (علیه السلام) به صفتى دیگر که ویژگى پرهیزگاران است، اشاره مى‏کنند و آن آرامش و وقار است. وقار در مقابل خفّت و سبکى است وقار و تأنّى از نشانه‏هاى عقل، و خفّت و سبکى و عجله در امور از نشانه‏هاى جهل است.
  3. در زلزله‏هاى زندگى - پرهیزگاران در زلزله‏هاى زندگى سنگین و با اطمینان خاطر هستند، آنها همچون کوههاى سنگین و سر به فلک کشیده در برابر تندبادها و حرکتهاى تند روزگار مقاوم ایستاده‏اند، آنها چون مظهرى از حق هستند، پایدارند، از بین حق و باطل آنچه ماندنى و همیشگى است حق است، باطل همچون کف روى آب گذرا است، باطل همچون خس و خاشاکى بر روى آب در حرکت است. حق همچون صخره‏هاى سنگین در برابر آب است، که آب قدرت تکان دادن آنها را ندارد، و اگر حرکت آب تند، کُند و مانند اینها شود آن صخره‏ها همچنان باوقار و صلابت ایستاده‏اند به خلاف خس و خاشاک که سیل به هر طرف که بخواهد آنها را مى‏برد.
  4. از مسیر حق خود منحرف نشوند-  زلزله‏ها و حرکتهاى تند اجتماعى گرچه بتواند بر چهره آنها خراشى وارد کند، ولى آنها را نمى‏تواند از مسیر حق خود منحرف کند. در آنجا که زلزله‏ها همه چیز را تکان مى‏دهد، آنها استوارند، زیرا حق استوار است، آنها مانند بعضى‏ها هر روز در زیر یک بیرق و در زمره یک دسته به خاطر مصالح شخصى یا گروهى قرار نمى‏گیرند، آنها از هر چه رنگ دارد آزادند و تعلق آنها به ذات حق، وابستگى نیست، بلکه گسستگى از هر چیز است، این عدم دلبستگى به غیر حق آنها را همچون ذات احدیت ثابت‏قدم نگاه مى‏دارد، همانگونه که ذات حق تحت تأثیر هیچ شى‏ء قرار نمى‏گیرد، ذات پرهیزگاران واقعى که مجلاى تابش حق و نمایانگر ذات اویند، غیر متغیر است، و از مواضع ثابت خود عدول نمى‏کند.
  5. زیباترین خصلتهائ مرد - احمدبن عمر حَلَبى مى‏گوید از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد:

«اىّ الخِصال بالمرء اجْمَل؟ وقارٌ بِلامَهابة و سَماحٌ بِلا طَلبِ مُکافاة وَ تَشاغُلٌ بِغیر متاع الدنیا»:

«چه خصلتهائى براى مرد زیباتر است؟ وقارى که بدون هیبت و ترساندن باشد و بخششى که بدون توقع پاداش و جزاء باشد و مشغول شدن به غیر متاع دنیا (و به آخرت پرداختن)».

  1. حرکت با آرامش و وقار - امیرمؤمنان على (علیه السلام) براى کسانى که مأمورِ گرفتن زکات مى‏کردند، چنین مى‏نوشتند،

«فَاذا قَدِمتَ على الحَىّ فَانْزِل بِمائِهِم مِنْ غیر انْ تُخالِطَ ابْیاتهم ثُمَّ امْضِ الیهم بالسکینة و الوَقار حتّى تقومَ بینهم فَتُسَلِّمَ علیهم و لا تُخْدِج بالتحیّة لَهُم ...»: «وقتى به قبیله‏اى وارد شدى، بر سر آب آنها (آنجا که از آن آب برمى‏دارند) پیاده شو بدون آن که به خانه‏هاى آنها درآئى، سپس با آرامش و وقار به سوى آنها برو تا بین آنها بایستى و سلام بر آنها کنى، و از درود بر آنها بخل نورز (و کوتاهى مکن).

  1. نرمى و ملایمت عمل به وظیفه - مولى على (علیه السلام) از صفات عاملین و گیرندگان زکات «وقار» را مى‏شمرد، یعنى آرام و خونسرد باشد و اگر به او پرخاشگرى نیز شد، با وقار ایستادگى کند و با نرمى و ملایمت به وظیفه خود عمل نماید. وقار جمال انسان است! «جمال الرجل، الوقار»، نیکى و نیکوکارى انسان در خوش‏لباسى و خوش زندگى کردن نیست، بلکه در آرامش و وقار در همه حال و خصوصاً در مشکلات است. «لیس البرّ فى حُسْن اللباس و الزّى ولکن البّر فى السکینة و الوقار». وقار زیبائى عقل است‏ «الوقار حلیة العقل»، وقار نور و زینت انسان است «وقار الرجل نورٌ و زینَةٌ».
  2. آرامش و وقار - رسول گرامى  (صلى الله علیه و آله) فرموده‏اند: «علیکم بالسکینة و الوقار»

مولى على (علیه السلام) مى‏فرماید: «المؤمن وَقُور عندَ الهَزاهِز، ثُبُوتٌ عند المَکارِه، صَبورٌ عندَ البلاء»:

«مؤمن در فتنه‏هاى تکان دهنده سنگین و آرام است، در موقع ناملایمات و مکروهات ثابت‏قدم و در نزول بلا صابر است». امام صادق (علیه السلام) فرمودند: سزاوار است که مؤمن هشت خصلت دارا باشد: باوقار در فتنه‏ها و حوادثِ تکان دهنده، صبور در موقع نزول بلا، شاکر در رفاه و آسایش، قانع به آنچه خداوند روزى او کرده است، ظلم به دشمنان روا نمى‏دارد، زحمتى براى یاران ندارد، بدن او از دست او در زحمت و مردم از دست او در راحتى‏ و آسایشند. در روایت آمده که سبب وقار و آرامش حلم و بردبارى است‏ «سبب الوَقار الحلم» یا در روایت دیگر آمده‏ «الوقار نتیجة الحلم» ) و این نشان مى‏دهد، نتیجه صفت حلم و استقامت در برابر مشکلات، آرامش و وقار است.

  1. از وقار مداومت برخیزد - در خبرى آمده است راهبى بنام شمعون بن لاوى از فرزندان یهودا که از حواریون عیسى (علیه السلام) بود، سؤالات زیادى از نبى‏اکرم (صلى الله علیه وآله) کرد و جواب شنید و در آخر به حضرت ایمان آورد، و مرحوم حسن بن شُعْبة الحرانى در تحت العقول قسمتى از سؤال و جوابها را آورده است و شاهد ما این چند جمله است که حضرت فرمودند از حیاء وقار حاصل شود و از وقار مداومت برخیزد و در مورد «رَزانَة» که همان وقار است، فرمودند: «از آن لطف و ثبات و اداء امانت و ترک خیانت و صدق زبان و محفوظ کردن شهوت و نیکوئى مال و استعداد و آمادگى براى مقابله با دشمن و نهى از منکر و ترک بیخردى و ترک بى‏صبر ى حاصل شود، و این چیزهائى است که عاقل با آرامش و وقار به آن دست مى‏یابد، پس خوشا به حال کسى که با وقار شد و سستى و جهالت در آن نبود و عفو و گذشت کرد».
  2. استقامت مومنان گر سر جدا شود - على (علیه السلام) مى‏فرمایند: « کُنْ فى الشَّدائِد صَبُوراً و فى الزَّلِازل وَقُورا»: «در سختیها صابر و در زلزله‏ها و حوادث تکان دهنده آرام و باوقار باش!» از خداوند آرامش و وقار و سکینت قلبى را بخواه که او کسى است که باران آرامش را بر زمین قلبهاى مؤمن فرو مى‏ریزد «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ‏ الْمُؤْمِنِینَ» او است که استقامت را به مؤمنان مى‏دهد گرچه سر از بدن آنها جدا شود، در اینجا به واقعیتى اسف‏انگیز اشاره کنم و آن این که، حجاج  بن یوسف ثقفى در خونریزى و ستمگرى از افرادى است که گوى سبقت را از همه ربوده است؛ حجاج  مخصوصاً حرص عجیبى به کشتن دوستان على‏بن ابیطالب (علیه السلام) داشت.
  3. حجاج  خونریز ستمگر - یکى از روزها در مجلس نشسته بود و جمعى هم از یارن و متملقین دستگاه او از همانهائى که براى خوشگذرانى چند روزه دنیا به تمام فضائل و کمالات انسانى و مقدسات دینى پشت‏پا مى‏زنند و از انجام هیچ کار زشتى خوددارى نمى‏کنند، گرد او جمع شده بودند.

حجاج  به آنان گفت: دوست دارم یکى از یاران و دوستان ابوتراب را به دست آورده، و با ریختن خون او به خدا تقرب جویم، منظور حجاج  از ابوتراب على (علیه السلام) بود و این کلمه را براى تحقیر آن حضرت به زبان مى‏آورد.

اطرافیان وى گفتند: ما یار و دوست باسابقه‏ترى از قنبر غلام او سراغ نداریم؛ حجاج  بلافاصله دستور جلب و احضار او را صادر کرد، طولى نکشید، که قنبر بوسیله مأمورین حجاج  مقابل میز محاکمه او قرار گرفت.

  1. قنبر (باوقار و آرامش)- حجاج  گفت: تو قنبر هستى؟ گفت: بله. گفت: تو همان ابوهمدان مى‏باشى! گفت بله، گفت بنده على بن ابیطالب (علیه السلام) توئى، قنبر گفت: من بنده خدا هستم و على بى ابیطالب (علیه السلام) آقاى من‏ ..حجاج  گفت: از عقیده و مرام او بیزارى بجوى! گفت: اگر بیزارى جویم، مرا به عقیده و مرامى که بهتر از آن باشد، راهنمائى مى‏کنى؟! گفت: تو را خواهم کشت، اکنون اختیار طرز کشته شدن با تو است! قنبر (باوقار و آرامش) گفت: این اختیار با خود تو است، حجاج  گفت: چطور؟ گفت براى این که هر طور مرا امروز بکشى، روزى مى‏رسد که من هم به همان طریق تو را خواهم کشت، ولى امیرالمؤمنین (علیه السلام) مرا خبر داده است که مرا از روى ستم سر مى‏برند! حجاج  دستور داد او را سر بریدند.

و این چنین، قنبر که در همه عمر همچون مولایش على، آرامشى ویژه و و قارى عجیب داشت، با همان آرامش در برابر حجاج  ستمگر دست از عقیده خود برنداشت و سر در راه معبود داد و این‏گونه دیگر از اخبار غیبى على (علیه السلام) را با خون امضاء کرد!

  1. در مورد کمیل بن زیاد نیز رسیده‏که حجاج  بعد از این که فرماندار کوفه شد، او را طلبید و او گریخت، حجاج  که از گریختن وى آگاه شد، حقوق فامیل و قبیله او را از بیت‏المال قطع کرد و کمیل که چنین دید با خود گفت: من پیرى سالخورد هستم و عمرم به سر آمده و روا نیست به خاطر من حقوق قبیله من قطع شود، و لذا با پاى خود به نزد حجاج  رفت!

حجاج  گفت بسیار دوست داشتم به تو دسترسى پیدا کنم، کمیل گفت: صدایت را بر من درشت مکن، و مرا از مرگ نترسان، به خدا سوگند از عُمر من چیزى نمانده، جز باقى مانده غبار (که از نهایت سستى قادر به جلو رفتن نیست) پس هر چه خواهى درباره من انجام ده، زیرا میعادگاه من و تو نزد خدا است، و پس از کشتن حساب در کار است.

  1. درود براین راست قامتنان تایخ - امیرالمؤمنین على (علیه السلام) خبر داده مرا، که تو قاتل من خواهى بود! ... حجاج  گفت تو همان کسى هستى که در زمره کشندگان عثمان بودى؟ دستور داد بزنید گردنش را! و گردن او را زدند. درود بر این راست قامتان تاریخ که با وقار خود برگهاى تاریخ را رقم زدند و نقاط عطف تاریخ شدند. درود بر این باوقارانى که چهره وقار از چهره آنها شرمنده شد.
  2. الهى، این عارف شیدا در ذیل این فراز (فى الزلازل و قور) چنین گوید:
  3. سپس حکایتى را چنین به نظم آورده است:

چو گیتى در زلازل باوقار است‏

 

نه چون چرخ از فسون ناپایدار است‏

دل پاکش چو کوه سخت بنیاد

 

مصیبتهاى دوران چون سبکباد

دلش دریا و امواج حوادث‏

 

بر آن اندک غمى را نیست باعث‏

به دریاى جهان نوح زمانست‏

 

ز طوفان حوادث بى زیانست‏

سفینه دین بر او رکن وثیق است‏

 

چو نوحش کى غم از بحر عمیق است‏

دهد یاد خدا در روزگارش‏

 

زهر خوف و خطر و جد و وقارش‏

     

به کوهى گفت مورى روز باران‏

 

به سوراخى شو از آسیب طوفان‏

به خنده گفت کوه سخت بنیاد

 

به تو باران تواند کرد بیداد

مرا باران برافشاند ز رخ گرد

 

تو را سیلى شود پر حسرت و درد

دلا چون کوه شو، ز آشوب دوران‏

 

میندیش از جفاى باد و باران‏

در آئین بهین ثابت قدم باش‏

 

ز باد فتنه بى اندوه، و غم باش‏

ز جان بگسل به زلف یار پیوند

 

به هر فتنه که چشمش کرد دلبند

به تار زلف جانان چون زنى چنگ‏

 

تو دلشادى جهان صلح است یا جنگ‏

شو ایمن در پناه آستانش‏

 

سخن سر کن ز شیرین داستانش‏

     

***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 501 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین – متقین 88- در برابر ناگواریها شکیبا  89- در موقع نعمت سپاسگزار «و فى المکاره صبور و فى الرجاء شکور» : پرهیزگار در ناملایمات و ناگواریها شکیبا و در موقع نعمت سپاسگزار است. ***
  2. مقام صبر  و شکر - شرح: این فراز اشاره به مقام صبر  و شکر پرهیزگاران است. این مرتبه سومى است که به صبر  و مرتبه دومى است که به شکر اشاره شده است ولى مولى هر مرتبه به لحاظى متفاوت با لحاظ مرتبه دیگر سخن مى‏گویند، در مرتبه اول در مورد مطلق صبر  سخن گفتند که پرهیزگاران ایام کوتاهى را در این دنیا صبور هستند و سختى مى‏کشند و به دنبال آن در راحتى طولانى به سر خواهند برد «صبر وا ایاما قصیرة اعقبتهم راحة طویلة» و مرتبه دوم نظر به صبر  در شدائد و سختیها بود
  3. صیر در امور عبادی - و این بار سخن از صبر  در چیزهائى است که فرد کراهت دارد و فرق بین این صبر و صبر در شدائد واضح است، چه بسا صبر  در مقابل امر شدیدى باشد ولى مکروه انسان نیست، فردى که عبادت خدا را مى‏کند، تا به بهشت او رسد، نیمه‏هاى شب بلند مى‏شود و به نماز شب و دعا مشغول مى‏شود، یا صبح زود رختخواب گرم و نرم را رها کرده و به نماز مى‏ایستد، سختى مى‏کشد، ولى آن عمل مکروه و مورد کراهت او نیست، و به طور کلى هر عبادتى اعم از نماز و روزه و پیاده به زیارت خانه خدا و قبور ائمه (علیهم السلام) رفتن سختى دارد و صبر  بر آنها مى‏کند ولى مکروه نیست.
  4. صبر  در برابر شداید و ناملایمات‏

پرهیزگاران نه فقط در برابر آنچه نفس آنها مى‏خواهد، صبر  مى‏کنند، و به دنبال خواهشهاى نفسانى نمى‏روند، (صبر  در معصیت) بلکه در برابر آنچه نفس آنها نیز کراهت دارد، صبر  مى‏کنند (صبر  در مصیبت) در برابر فقر و تنگدستى و اهانت دیگران و فشارهاى روحى و جنگ و اسارت و بیمارى و حوادث ناگوار طبیعى و غیرطبیعى، استقامت مى‏کنند و مى‏دانند که این حوادث از مَبدئى قادر و رحیم و رئوف صورت مى‏گیرد، که بر همه امور آگاه است، سررشته همه حوادث و تحرکات عالم به دست او است، چیزى از مقابل دید او مخفى نیست، همه چیز در محضر او است.

  1. صبردر امور مسابقه - و از طرفى مى‏داند که عالمى بعد از این عالَم هست که یکایک این مسائل مورد محاسبه قرار مى‏گیرد و در مقابل صبر ى که در برابر مشکلات کرده، پاداش مى‏گیرد، هر چه بیشتر تحمل کند، بیشتر مأجور و مثاب خواهد بود. مانند کسى که در مسابقه دو و میدانى استقامت مى‏کند، و رنج را تحمل مى‏کند و مى‏داند هرچه بیشتر رنج کشد و صبر  کند، بیشتر پاداش مى‏گیرد.
  2. صبر در راهی هدف دار- این ایمان و اعتقاد به چنان مَبدئى و چنین معادى صبر  را بر او آسان مى‏کند و در راهى که هدفدار است، بیشتر استقامت مى‏کند و از این رنج نمى‏رنجد، او مى‏داند که: صبر  سرّ مکنون در روان عالم است، صبر  گنجینه‏اى است که دسترسى به آن براى همه میسور نیست، صبر  رمز موفقیت است، صبر  راز پیروزى است، صبر  کلید حلّ مشکلات است، صبر  کلمه‏اى الهى‏در کتاب آفرینش است، صبر  موهبتى الهى‏ است، صبر  رساننده انسان به فلاح و رستگارى است، صبر برنده انسان به مقصد نهائى است، صبر  اشعه‏اى از اشعه‏هاى ذات الهى است، نورانیتى بر چهره تاریکى است، خورشیدى در آسمان جانها است، تابشى است که مشکلات را یکى‏یکى ذوب مى‏کند و نابود مى‏سازد.صبر  است .
  3. صبر بر امور غیر موافق نفس - که رسول الله  (صلى الله علیه و آله) درباره آن فرمودند: «در صبر  بر مکروهات و ناملایمات و امور غیر موافق با نفس، خیر کثیر است» «فى الصبر  عَلى ما تکره خیر کثیر».این نوع صبر دلیل ایمان است، در حدیثى از ابن‏عباس آمده است که رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) بر انصار وارد شدند و فرمودند: آیا شما مؤمنید؟ و آنها همه ساکت شدند یکى از صحابه گفت بله یا رسول الله (صلى الله علیه و آله)، فرمود: علامت ایمان شما چیست؟ گفتند: «نَشْکُرُ عَلى الرّخاء وَ نَصبر  عَلى البَلاء و نَرضى بِالقَضاء»: «در خوشى شاکریم و بر بلا صابریم و به قضاء الهى راضى».حضرت فرمودند:«مؤمنون و ربّ العکبة»:«قسم به صاحب کعبه که شما مؤمنید».
  4. ایمان بر چهار پایه است، - در جاى دیگر فرمودند: «ایمان بر چهار پایه است، یقین و صبر  و جهاد و عدل». حضرت مسیح (علیه السلام) فرمود: «انّکم لا تُدرکُونَ ما تُحِبّونَ الّا بصبر کم على ما تکرهون»: «شما به آنچه دوست مى‏دارید نمى‏رسید، مگر به صبر و استقامت بر آنچه از آن کراهت دارید». مرحوم محدث قمى در سفینة البحار در ذیل ماده «جُعَل» حکایتى جالب و آموزنده را نقل مى‏کند، وى مى‏گوید از شیخ ابى الحجاج  الاقصرى که مرد عارفى بود، روزى سؤال شد:
  5. نوعی سوسک استاد عارف شد - شیخ ابى الحجاج  الاقصرى استاد تو کیست؟ گفت: شیخ من استاد من «ابوجِعران» است (ابوجعران نوعى سوسک کثافت‏خوار است). گمان کردند او شوخى و مزاح مى کند؛  پس گفت من مزاح نمى کنم، گفتند چگونه چنین چیزى ممکن است؟ گفت: شبى از شبها در زمستان بیدار بودم نا گهان دیدم ابوجِعران از مناره چراغ آن بالا مى رود و لیز میخورد و بر مى گردد شمارش کردم که هفتصد مرتبه لیز خورد و افتاد وخسته نشد، در خود تعجب کردم سپس براى نماز صبح بیرون رفتم وباز گشتم وناگهان دیدم که سر انجام بر بالاى مناره در کنار فتیله نشسته است من هرچه پیدا کردم از او پیدا کردم واز او صبر  و ثبات و استقامت را با جدیّت فراگرفتم.
  6. حکمت و استقامت انبیاء و اولیاء - آرى یک سوسک معلم عارفى مى‏شود و به او درس استقامت مى‏دهد و از این معلمها زیاد است، ولى متعلّم کم است، آیا ما در کارها به اندازه این حیوان کوچک استقامت داریم، این حیوان طبق شمارش این عارف هفتصد مرتبه تلاش کرد و خدا مى‏داند، قبل و بعد از دیدن این عارف چند مرتبه دیگر این کار را تکرار کرده بود خداوند اگر توفیق فراگیرى حکمت و استقامت را از انبیاء و اولیاء خود به ما نمى‏دهد که داده است، توفیق فراگیرى آن را از سوسک و حیوانى دیگر به ما دهد، که آن را هم داده است و ما غافلیم و تنبل!
  7. خدایا نفس مرا مطمئن به مقدرات، - در دعاى امین الله امام سجاد (علیه السلام) وقتى جدّ خود مولى على (علیه السلام) را زیارت مى‏کنند، بر سر آن مزار شریف چنین دعا مى‏کنند: «اللهم اجْعَل نَفْسى مُطْمَئِنَّة بِقَدَرک راضِیةً بَقَضائک مُولَعَةً بذکرک و دُعائک مَحَبَّةً بِصَفوة اولیاءک مَحبوبةً فى ارْضِک وَ سَمائِک صابرةً على نزولِ بَلائِک شاکِرَةً بفواضل نَعمائک»: «خدایا نفس مرا مطمئن به مقدرات، راضى به قضاء، حریص به ذکر و خواندن خودت قرار ده، (خدایا نفس مرا) دوستدار برگزیدگان از دوستان خود، محبوب در زمین و آسمان، صبور بر نزول بلاء و شکرگزار بر نعمتهاى صادر شده از ناحیه خود قرار ده!»
  8. صبر بر مصائب و مکروهات و شاکر - امام سجاد (علیه السلام) صبر بر مصائب و مکروهات و شکر بر نعمتها که از صفات پرهیزگاران واقعى است را از خداوند براى خود در چنین مکان مقدس درخواست مى‏نماید. در روایت از على (علیه السلام) آمده است: «الجزع عند البلاء تمام المحنة»: «زارى در موقع بلا، تمامى رنج است».
  9. ثواب صابر- رشید الدین و طواط در کتاب «مطلوب کل طالب» در ذیل این روایت مى‏گوید: صبر  در موقع نزول بلا از امورى است که ثواب را به طرف صابر مى‏کشاند و جزع و زارى در نزد بلا از موجبات عقوبت است و چه رنج و محنتى تمامتر از فقدان ثواب ابدى و دریافت عقوبت سرمدى است.
  10. دشوارتر از صبر- در روایتى دیگر از آن حضرت آمده: « الجَزَعُ اتْعَبُ مِنَ الصبر » (زارى سخت‏تر و دشوارتر از صبر  کردن است». در ذیل این روایت و طواط گوید جزع از صبر  دشوارتر و اضطراب از سکون و آرامش سخت‏تر است.
  11. زینت مومن - امام صادق (علیه السلام) چنین مى‏فرمایند: «بلا و گرفتارى زینت مؤمن و کرامت و عزت براى کسى است که صاحب عقل و تدبر است، زیرا در مباشرت و مصاحبت با بلا و صبر  بر آن استقامت در برابر آن، ایمان از ناخالص‏ها و تیرگیها پاک گشته و نسبت انسان با ایمانش تصحیح مى‏گردد و شخص مؤمن‏تر مى‏گردد،
  12. انبِیاء و شدیدترین بلاء - نبى‏اکرم  (صلى الله علیه و آله) فرمودند: ما گروه انبیاء شدیدترین مردم از جهت بلاء و گرفتارى هستیم و سپس مؤمنین با درجاتى به ترتیب شبیه ما هستند (هر چه مؤمن‏تر باشند به ما شبیه‏ترند) کسى که طعم بلاء را چشید، البته در زیر توجه و سایه مراقبت و حفظ پروردگار متعال، او التذاذ و خوشیش به بلاء بیشتر از تلذّذ او به نعمت است و وقتى بلا را از دست مى‏دهد، شوق به او میورزد و مشتاق آمدن اواست، زیرا در زیر آتش‏هاى ابتلاء و گرفتارى و سختى، انوار رحمت و نعمت فروزان است و به عکس در زیر انوار نعمت و وسعت مادى آتش‏هاى گرفتارى و ابتلاء گذاشته شده است.
  13. ابتداءهاى بلاء  - و در این دو مرحله آنان که نجات و تخلّص پیدا کرده و نتیجه مطلوب بگیرند، بسیار کم هستند، و خداوند ثناگوى هیچ بنده‏اى از بندگان خود از زمان آدم (علیه السلام) تا (خاتم) محمد (صلى الله علیه وآله) نشد، مگر بعد از ابتلاء او و فاء حق عبودیت، کرامات خداوند در حقیقت نهایتا و نتائجى است که ابتداءهاى آن بلاء است و ابتداءهائى است که نهایت آنها بلا است‏ «کراماتُ اللّه فى الحقیقة نهایاتٌ بدایاتُها البلاء و بدایاتٌ‏ نهایاتُها البلاء».
  14. ابتلاء ؛ امتحان ؛ چراغ ایمان- کسى که از مرحله محدوده ابتلاء بیرون آمده (و بخوبى امتحان داد و قبول شد) چراغ اهل ایمان و یار و مونس مقربین و راهنماى کسانى مى‏شود که قصد سیر و سلوک معنوى و وصول به منزل نهائى را دارند و خیر و برکتى نیست، در بنده‏اى که شکایت کند از ابتلاء و ناراحتى و محنتى که هزاران رحمت و نعمت و گشایش قبل از آن بوده و هزاران نعمت و مرحمت دیگر بعد از آن است. کسى که حق صبر  و استقامت را در ابتلائات بجا نیاورد، از شکرگزارى در نعمتها محروم مى‏شود و همچنین کسى که اداء حق شکر و سپاس در نعمتها نکند، از صبر  در بلاء محروم مى‏شود، و هر کس از هر دو محروم شد، از رانده شدگان دستگاه ربوبى است.
  15. بلاء و گرفتارى مؤمن -حضرت ایوب (علیه السلام) در دعایش مى‏گفت: «خدایا هفتاد سال بر من در آسایش گذشت، تا هفتاد سال بر من در ابتلاء و گرفتارى بگذرد، (و من بر آن‏گونه زندگى نیز صابرم)». «وهب بن مُنَبَّه» گفت‏ «البلاء للمؤمن کالشکال للدابة و العقال للابل»: «بلاء و گرفتارى براى مؤمن مثل چیزى است که دست و پاى چهارپا را مى‏بندند و مثل زانوبندى است که به شتر مى‏بندند (یعنى انسان را از آزادى مطلق و هوسرانى و سرکشى بازمى‏دارد)»
  16. گر بلاء نباشد صبر نیست - و امیرمؤمنان على (علیه السلام) فرمودند: «صبر  نسبت به ایمان، مثل سر نسبت به جسد است و سرِ صبر  نیز بلاء است (اگر بلاء نباشد صبر نیست) و جز عالمان و اهل بصیرت این معنا را درک نمى‏کنند».

در بلیت جزع مکن که جزع‏

 

به تمامى دلت کند رنجور

هیچ رنجى تمامتر زان نیست‏

 

کز ثواب خداى مانى دور

     

در حوادث به صبر  کوش، که صبر

 

به رضاى خداى مقرون است‏

تن مده در جزع، که رنج جزع‏

 

صَد رَه از رنج صبر  افزون است‏

ناز پرورده تنعّم نبرد راه به دوست‏

 

عاشقى شیوه رندان بلاکش باشد

 

غم دنیاى دنى چند خورى باده بخور

 

حیف باشد دل دانا که مشوش باشد

  1. معنای تکه کلام عارفان - مرحوم الهى در مقدمه دیوان خود چنین مى‏گوید: عشق و عاشقى: محبت کامل به حق و شهود و حُسن ازل. معشوق: معبود به حق و حُسن مطلق، یا روَنِگار و دوست نیز، حق و اولیاء حق و شؤون الهى مقصود است و نیز صَنَم و دلبر و امثاله. شوق: طلب و سفر به سوى معشوق. مى: اثرى که روح را به عالم حقیقت و توحید متوجه کند، یا فیضى که از نشئه ملکوت رسد، صهبا و باده و امثاله نیز به همین معنا است.ساقى: آن دم قدسى که روح را از علائق جسمانى پاک گرداند. مرغ سحر: نواى مرغان و ذکر بلبل و عندلیب و طوطى و امثاله: گویاى سخن عشق و اشتیاق به حق. مطرب و نى و چنگ ... سخن یا نوائى که روح را وَجد معنوى و نشاط روحانى بخشد و به یاد خدا آرد. چشم: توجه ذات احدیت، و چشم سیاه: ذات و مقام غیب الغیوبى. ابرو و زلف: صفاى جمال و جلال است که حاجب ذاتند. ناز و غمزه: التفات خاص معشوق به لطف یا به قهر و فتنه: انقلابات آسمانى است به سر ذات الهى ؛

لب شیرین و لب لعل و امثاله: اشاره به وحى و سخن آسمانى است که شیرین‏ترین کلام وجود است. بوسه: اشاره به لطف خاص ازلى و عنایات مخصوص ربانى است. زلف و طره گیسو: حقائق ماهیات است، و زلف پریشان نظام عالم کون و کثرات ماهیات است. رِندى: بى نیازى و بى اعتنائى به عالم طبیعت. رخ: وجود منبسط و اضافه اشراقى حقیقت وجود. باغ و بستان و گل و گلستان و امثاله: مکان توجه قلب بنده به معشوق عالم. نغمه و نوا و ساز: آوازى که انسان را به یاد خدا و عالم روحانى آورد. خال: بساطت و وحدت ذات است. رقیب: نفس با فکرى که عاشق را از ذکر حق باز دارد.جفا، کرشمه، بلا، جور و امثاله: سبب محروم شدن عاشق یا سبب شدّت شوق او است و همه امتحان عشق است. هجر، فراق: غیب از حضور معشوق حقیقى یا شام هجر عالم طبیعت و صبح وصال عالم تجرّد مستى: اقبال به حق و حالتى که انسان را از شرک و ریا پاک سازد... مىطهور: آن تجلّى و اشراق که قلب عارف را از ما سوى الله پاک سازد. سپس مى‏افزاید: آنچه را که یاد آورد نشدیم هوشمندان با همین بیانات مى‏توانند دریابند ..

  1. صبر  در آئینه عرفان‏- صبر  بر سه نوع باشد: اول صبر  عام و آن حبس نفس باشد بر سبیل تَجَلُّد و اظهار ثبات در تحمّل تا ظاهر حال او به نزدیک عاقلان و عموم مردمان مرضّى باشد.دوم صبر  زهّاد و عبّاد و اهل تقوى و ارباب حلم از جهت توقع ثواب آخرت.سیم صبر  عارفان، چه بعضى از ایشان التذاذ یابند به مکروه از جهت تصور آن که معبود ایشان را به آن مکروه از دیگر بندگان، خاص گردانیده و ملحوظ نظر او شده‏اند.
  2. و علامت صبر حبس نفس است و استحکام درس و مداومت بر طلب انس و محافظت بر طاعات و استقضاء در واجبات و صدق در معاملات و طول قیام در مجاهدات و اصلاح جنایات و ترک شکایات و فرو خوردن تلخى‏ها و روى ترش ناکردن. و صبر  آن است که فرق نکند، میان حال نعمت و محنت و سکون نفس در بلاء و بلا را به همت توان کشید. باید اگر بلاى کونین بر تو گمارند در آن آه نکنى و اگر محنت عالَمین بر تو فرود آید، به جز کوى صبر  نجوئى و در بلا در آمدن همچنان باشى که از بلا بیرون آمدن.
  1. صبر  باید مرد را در هر چه هست‏
 

تا تواند بر در شادى نشست‏

گوشمال نفس تو صبر  است و بس‏

 

جوهر عقل است صبر  اى بوالهوس‏

صابر اندر صبر  بودن مشکل است‏

 

این سخن نى لایق هر غافل است‏

 

  1. مرد عامى چون زکار آگاه نیست‏
 

گه مر او را صبر  هست و گاه نیست‏

در بلا صابر شده مردان خاص‏

 

لکن از درگاه حق جسته خلاص‏

خاص خاص از کار خود پرداخته‏

 

با بد و نیک دو عالم ساخته‏

راحت از میلى گرفته در بلا

 

بى تغیر گفته غم را مرحبا

صبر  باید در همه رنج و بلا

 

تا به ملک فقر گردى پادشا

   

 

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۲
تیر

                                                                            بسم الله الرحمن الرحیم

                                                                  اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1.  

  2. امیر المومنین – متقین 82-  83- 84- گفته‏هاى او ملایم است‏«لینا قوله (مى‏بینى پرهیزگار را که) قول و سخن او نرم و توأم با محبت است (نه خشن و تند)
  3. نرم سخن- شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران نرم‏سخنى آنها است. مفردات گوید «لین» ضد «خَشن» است قول لین یعنى سخن با نرمى در مقابل سخن خَشن و ناراحت کننده که مانند لباسى‏ ناراحت کننده فرساینده روح است. اولًا پرهیزگاران با آرامى و ثانیاً بدون غلظت و درشتى سخن مى‏گویند و این از واجبات دعوت و هدایت است، خداوند نیز به موسى (علیه السلام) و برادرش هارون دستور مى‏دهد که با فرعون با نرمى سخن بگویند! «اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏- فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏»: «اى موسى و هارون به سوى فرعون روید، زیرا او طغیان کرده و با او سخن به نرمى گویید، شاید متذکّر و ترسان شود».
  4. ارشاد صحیح - این درس قرآن به همه افراد بشر است، که در مقام هدایت تندى و درشتى‏ نکنید.
  5. بسیارى را دیده‏ایم که هدایت کردن و راهنمائى کردن آنها چون با شدت و تندى بوده نه اثر مطلوب گذاشته، بلکه عکس نتیجه منفى داده و این بیشتر در بین پیرمردها و پیرزنها مشهود است آنهائى که ادعاى علم و تدین مى‏کنند، بارها دیده شده وقتى مى‏بینند جوانى نو رسیده استحبابى را در وضو و نماز رعایت نمى‏کند به شدت اعتراض مى‏کنند و با تندى مى‏خواهند این مطلب را یاد او دهند در حالى که خودشان هنوز نفهمیده این عمل مستحب است، حتى اگر واجب هم بود، این طرزِ ارشاد نیست!

  6. مستحب را واجب نگماریم - تعجب نکنید که عملى را نمى‏دانند، مستحب است و واجب مى‏پندارند، براى نمونه دست بالا بردن براى تکبیرة الاحرام مستحب است ولى الان بطورى عادت شده که اگر کسى فقط بگوید (اللّه اکبر) و دست را تا نزدیک گوشش بالا نبرد، مى‏گویند نمازت باطل است و غیر این مستحب از مستحبات دیگر که فکر مى‏کنند واجب است.
  7. سخن جاذب باشد نه دافع -  یکى از خانمها روزى مى‏گفت: زن جوانى که تازه ازدواج کرده بود، در ماه رمضان به مسجد آمده بود و احکام نماز جماعت را درست نمى‏دانست، و اشتباهى کرد و خودش گفته بود پس از مدتى طولانى، براى اولین بار به مسجد آمده، بعد از نماز، پیرزنى که بى‏سواد بود و ادعاى تدین مى‏کرد، به او پرخاش کرد و گفت: چگونه زنى به سن و سال تو نباید نمازش را درست بخواند و همین‏گونه صحبت کردن پیرزن با او موجب شد که از مسجد برود و دیگر در آن مسجد دیده نشد. ما واقعاً مسؤولیم و باید در آخرت جوابگو باشیم، اگر از ما روز قیامت بپرسند چه کسى به شما گفته بود این‏گونه امر به معروف کنید چه داریم بگوئیم.
  8. سخن بجا وشوق انگیز - یک بار خودم شاهد بودم که جوانى دعائى مى‏خواند و آخر آن‏ «برحمتک یا ارحم الراحمین» نبود و او گفت یک وقت پیرمردى بلند شد و گفت آخر این دعا «برحمتک یا ارحم الراحمین» ندارد اگر غریبه‏اى بیاید و بشنود این طورى مى‏خوانى، مى‏گوید افرادى که در این مسجد مى‏آیند سواد ندارند، امام جماعت مسجد سواد ندارد که به تو تذکر دهد، تو که دقیق دعا را نمى‏توانى بخوانى نخوان، آن قدر بد برخورد کرد که خدا مى‏داند، من شرمنده شدم و گفتم این جوان که شاید 15 سال، هم نداشت عوض این که از او تقدیر شود، این‏گونه با او برخود مى‏شود در حالى که اگر هم اشتباه کرده بود باید درست تذکر به او داده مى‏شد.
  9. دانستن شرط دعوت - چقدر باید زحمت کشیده شود تا جوانى به مسجد کشیده شود و ما این‏گونه به راحتى آنها را از دست مى‏دهیم، بسیارى از مسجد راندگان و کسانى که به مکتبهاى الحادى روى آوردند، به واسطه همین برخوردها و این به اصطلاح مسلمانهائى‏ بوده که این چنین سخن گفتند، آنهائى که شروط دعوت را نمى‏دانستند.
  10. دعوت به حق با کیفیت بالا- ما اگر خود را پیرو ائمه (علیهم السلام) و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام)مى‏دانیم چرا به چگونگى دعوت به حق و کیفیت برخورد و سخن آنها توجه و اقتدا نمى‏کنیم، مگر همین دو بزرگوار در سن کوچکى نبودند که وقتى مشاهده کردند پیرمردى وضوى اشتباه مى‏گیرد نزد او رفتند و گفتند شما مسن‏تر از ما هستید، ببینید کدام یک از ما بهتر وضو مى‏گیریم و شما قضاوت کنید، وقتى وضو گرفتند، پیرمرد اختلافى مشاهده نکرد و گفت متوجه اشتباه خود شدم شما هر دو بسیار خوب وضو گرفتید و مى‏خواستید مرا آگاه کنید و از این برخورد که دو کودک با او کردند، بسیار سپاسگزارى کرد، حال اگر آن دو بزرگوار مى‏خواستند با تندى و سرزنش کردن به او وضو گرفتن یاد دهند، شاید امکان نداشت از این طریق هدایت شود و او اینگونه مطلب را بپذیرد خصوصاً افراد مسن که عمرى این‏گونه وضو گرفته‏اند و عمرى به اشتباه رفته‏اند، تا بشود مى‏خواهند سعى کنند، عمل خد را تصحیح کنند، تا نمازهاى آنها صحیح شود.
  11. تندی وغلظت پذیرش ندارد- در قرآن نیز خواندیم اگر پیامبر اکرم  (صلى الله علیه و آله) مى‏خواستند با تندى و غلظت با مردم‏ برخورد کنند، مردم از گرد او پراکنده مى‏شدند، گرچه سخن حق باشد ولى کیفیت بیان و تبیین مطلب بسیار در پذیرش آن مؤثر است، نرم سخنى مایه جذب و انعطاف افراد است و این روش در برخورد ائمه (علیهم السلام) نیز بسیار مشاهده شد تاریخ نمایانگر آن است. در فراز قبل نیز گذشت که در صفات رسول الله  (صلى الله علیه و آله) فرموده‏اند، آن حضرت تندخود و خشن و فریادزن نبوده است.
    1. تاتوانی دلی بدست آور -متاب اى پارسا روى از گنهکار
     

    به بخشایندگى در وى نظر کن‏

    اگر من ناجوانمردم به کردار

     

    تو بر من چون جوانمردان گذر کن

    باید سعى کنیم این‏گونه برخورد نرم را در امر به معروف و نهى از منکر مراعات کنیم که تندگوئى و تندخوئى چیزى جز لجاجت طرف مقابل را به همراه ندارد.

    واعظ، اگر چه امر به معروف واجب است‏

     

    طورى بکن که قلب گنهکار نشکند

  12. حفظ آبرو و نگهدارى عزّت - مرحوم خوئى در شرح خود ذیل همین فراز از کتاب نفیس کافى نقل مى‏کند که امام صادق (علیه السلام) فرمودند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) بسیار مى‏فرمودند: « لَیَجْتَمِعُ فى قلبِکَ الافتَقار الىَ النّاس و الاستغناء عنهم فیکون افتقارک الیهم فى لین کلامِک و حسن بشرک و یکون استغناؤک عنهم فى نزاهة عرضک و بقاء عزِّک»:
  13. «باید در دل تو نیاز به مردم و بى‏نیازى از آنها پیدا گردد پس نیاز تو به آنها در نرمى زبان و خوش‏روئى باشد و بى‏نیازى تو از آنها در حفظ آبرو و نگهدارى عزّت تو باشد». عالیترین دستور معاشرت و برخورد با مردم را على (علیه السلام) بیان کرده است و حاصل آن این است که: انسان باید در دل دو عقیده داشته باشد: یکى آنکه در معاشرت به همنوع محتاج است زیرا طبعاً اجتماعى آفریده شد و در بقاء خود به آنها احتیاج دارد؛

  14. نرم گفتار و خوش برخورد - پس لازم است نرم گفتار و خوش برخورد باشد، دیگر آنکه محتاج به نیازمند به آنها نیست و باید به خود اعتماد کند و خدا را روزى دهنده بندگان داند. پس نباید تملق و چاپلوسى کند و خود را پیش مردم خوار و زبور نماید؛ بلکه در عین خوشروئى و شیرین‏سخنى عزت نفس و مناعت طبع خویش را باید حفظ کند. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  15. بسم الله الرحمن الرحیم

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    امیر المومنین – متقین  83- 84- بدیهاى پنهان و نیکیهاى آشکار «غائبا منکره حاضرا معروفه» (مى‏بینى پرهیزگار را که) کار قبیح او پنهان و کار نیک او آشکار است.***

  16. منکر پنهان معروف آشکار-  شرح: به دو خصلت دیگر پرهیزگاران مى‏رسیم که کارهاى ناپسند و حرام آنها پنهان و مخفى و کارهاى پسندیده آنها آشکار است. مولى از عدم ارتکاب مُنکر تعبیر به غائب و از انجام معروف تعبیر به حاضر کرده‏اند. گویا در وجود آنها اعمال زشت غائب و پنهان هستند و اعمال نیکوى آنها حاضر و آشکارند، این غیبت هم غیبتى دائمى است، یعنى ملکه تقوى و ایمان آنها اجازه حضور به اعمال ناروا نمى‏دهد.
  17. احتمال دیگرى هم ممکن است داده شود و آن اینکه غائب به معنى معدوم و مفقود نباشد بلکه به معنى پنهان در مقابل آشکار باشد، یعنى اگر خطائى هم از آنها سر زند آشکار و علنى نیست که چهره جامعه اسلامى را زشت و ننگین کند و در واقع دو گناه کرده باشند یکى اصل گناه و دوم تجاهر به آن.

  18. گناه صغیره هم براى آنها کبیره است - البته این حرف صحیحى است که اگر کسى گناهى هم مى‏خواهد بکند، نباید در مقابل چشمان مردم و انظار عمومى باشد، زیرا اشاعه فاحشه و تجاهر به آن گناه دیگرى است ولى این براى امثال ما که افرادى معمولى هستیم صادق است نه در مورد کسانى که به مقام تقوا رسیده و از گناه دوری می کند.‏
  19. و حتى گناه صغیره هم براى آنها کبیره است، بله اگر مراد از منکر را کار خطا و زشتى بگیریم که به حدّ حرمت، نرسد درباره آنها نیز صادق است. زیرا آنها همه معصوم نیستند و ممکن است کارناپسندى کنند، ولى سعى مى‏کنند در جَلوَت و آشکار نباشد. در زبان مردم شنیده مى‏شود که مى‏گویند: از فلانى (که شخصاً خوب است) ما هیچ بدى ندیدیم، هر چه دیدیم خوبى بوده، اشاره به این که نمى‏توانیم بگوئیم معصوم است ولى: «غائباً منکره حاضراً معروفه».

  20. معروف و منکر - «معروف» از ماده عرف ؛ یعرف «عرفان» یعنى چیز شناخته شده و «منکر» از ماده نکر ؛ ینکر «انکار» یعنى چیز ناشناخته، راغب در مفردات مى‏گوید: معروف، اسم است براى هر فعلى که با عقل و شرع نیکى و «خوبى» آن شناخته مى‏شود و منکر اسم براى هر فعلى است که با این دو، حُسن و خوبى آن انکار مى‏شود.
  21. به عمل نیک، معروف و شناخته شده گویند، زیرا خدا روح انسان را چنان آفریده که صفات خوب براى او شناخته شده است؛ تقوى، ایثار، عدالت، سخاوت و دیگر فضائل، عناصر شناخته شده براى انسان است، گوئى مثلا در عالمى دیگر با آنها انس گرفته است و در مقابل کار زشت و بد را منکر گویند، زیرا چهره ظلم و بى‏عدالتى و تضییع حق مردم و اعمال شنیع چهره‏اى ناشناخته است.

  22. معروف در قرآن و روایات
  23. قرآن در هر زمینه‏اى دعوت به‏ «معروف» مى‏کند. «فَاتِّباعٌ‏ المعروف» «فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ» «مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ» «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ» «فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ» «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» «لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ» «تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ».

    در روایات نیز معروف به آقائى و سیادت معرفى شده (المعروف سیاده) و در روایتى با شرافت‏ترین سیادت معرفى گردیده است (المعروف اشرف سیادة).

    عمل معروف تنها چیزى است که از آثار انسان باقى مى‏ماند، حضرت عیسى بن مریم (علیه السلام) به یارانش مى‏فرمود:

    «استکثروا مِن الشى‏ء الذى لا یأکله النار قالوا: و ماهو؟ قال: المعروف»:

    «زیاد کنید چیزى را که آتش آن را نمى‏خورد، و از بین نمى‏برد، گفتند: آن چیست؟ فرمود: معروف (عمل شایسته و نیک)».

  24. بهترین توشه - مولى نیز مى‏فرمایند: «المعروفُ ذَخیرةُ الأَبَد»: «عمل نیک ذخیره و توشه همیشگى است» آن است که در قیامت مى‏توان از آن استفاده برد.
  25. در جاى دیگر مى‏فرمایند: «علیکم بصنایع المعروف فانّها نِعْم الزاد الى المعاد»: «بر شما است کارهاى نیک انجام دهید، زیرا آنها بهترین توشه به سوى معاد و قیامت است!»

    امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «اوّل مَنْ یدخل الجَنّة اهل المعروف»: «نخستین کسى که داخل بهشت مى‏شود اهل معروف هستند». مولى على (علیه السلام) فرمودند: «مَنْ کَثُرَت عوارفُه کَثُرَت مَعارِفُه»:

    «کسى که کارهاى نیک و شایسته او زیاد شود، یاران او یاد زاید مى‏شود». «عوارف» جمع «عارفه» به معنى کار نیک و مَعارِفُ الرجل‏ یعنى دوستان و یاران آن مرد.

  26. مثل باران‏ پر برکت است -کار نیک را باید انجام داد و تا مى‏شود باید آن را به اهلش رساند، زیرا مولى على (علیه السلام) فرمودند: «
  27. لا خیر فى المعروف الى غَیر عَروف»

    «خیرى در کار نیک که براى غیر اهل آن انجام گیرد نیست» عَروف، به معنى عارف است، یعنى کسى که معروف را نمى‏شناسد و با عمل نیک آشنائى ندارد، اهل آن نیست و مستحق آن نیز نمى‏باشد.

    ولى باز کار نیک انسان گرچه به غیر اهلش برسد، از بین نرفته است فرد خیر ثواب خود را دارد، مردى در نزد امام حسین (علیه السلام) گفت: عمل نیک و معروف اگر به غیر اهلش برسد، ضایع مى‏شود؛ حضرت فرمودند:

    «لیسَ کذلک، ولکن تَکونُ الصَنیعة مثلَ وابِلِ المَطَر تُصیبُ البّرَ و الفاجِر»:

    «این طور نیست؛ لکن کار نیک مثل باران‏ پربرکت است که به نیک و بد مى‏رسد».

  28. خیر چون باران پر برکت است- عمل نیک نزد خداوند هرگز ضایع نمى‏شود، ابر کار خود را مى‏کند و در چمنزار و بیابان مى‏دهد، ولى در بیابان چیزى نمى‏روید، این نروئیدن نقصى براى باران و ابر نیست، نقص براى آن زمین است، عمل نیک انسان هم ضایع نمى‏شود گرچه تا مى‏شود نباید به انسانى که قلبش شوره‏زار است، برساند، چون خیرى در آن نیست، ولى اگر رساند هم ضررى نکرده است، مگر این که بداند عمل او عاملى بر کجروى و ازدیاد گمراهى او مى‏شود.
  29.  

  30. امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
  31. «اصطبغ الخیر الى مَنْ اهلُه و الى مَنْ لیس هو مِن اهله فان لم تُصب مَنْ هو اهله فَانت اهْلُه»:

    «کار خیر را نسبت به کسى که اهل آن یا غیر اهل آن است انجام بده، اگر به فردى که اهل آن نبود رسید (ضرر نکرده‏اى) تو اهل خیر و معروف هستى».

    از امام هفتم (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «پدرم دست مرا گرفت و فرمود: اى فرزندم، پدرم محمدبن على (الباقر) (علیه السلام) دست مرا همین‏طور که من دست تو را گرفته‏ام گرفت و فرمود: پدرم على بن الحسین (السجاد) (علیه السلام) دست مرا گرفت و فرمود: و فرزندم کار خیر را نسبت به هر کسى که از تو طلب خیر کرد، انجام بده، اگر اهل خیر باشد به موضعش رسانده‏اى و اگر اهل آن نبود تو اهل آن هستى».

  32. تصدق حتی به نصرانی - «مُصادف» مى‏گوید: «با امام صادق (علیه السلام) در بین مکّه و مدینه عبور مى‏کردیم، به مردى که پاى درختى افتاده بود رسیدیم، حضرت فرمودند: با من بیا مى‏ترسم عطش به او رسیده باشد، به طرف او رفتیم، مردى بود از «قراشین» که بلندریش بود، از او پرسیدند، تشنه‏اى گفت بله: حضرت فرمودند: اى مصادف! پیاده شو و آب به او بده ؛‏
  33. و من چنین کردم، سپس سوار شدیم و به راه خود ادامه دادیم. به حضرت گفتم: این نصرانى بود، آیا به نصرانى هم تصدّق و یارى مى‏کنید؟! فرمودند: بله وقتى در این حال است چنین مى‏کنیم».

  34. عمل خیر بدون منت - نکته‏اى در اینجا قابل تذکر است این که اولا سعى کنید کار نیک خود را با منّت همراه نکنید، زیرا اساساً ملاک عمل نیک و معروف ترک منّت است‏ «ملاک المعروف ترک المَنّ به» اگر منت گذاشتى گویا که عملى انجام نداده‏اى. پس عمل نیک خود را با عدم اظهار آن زنده کنید، مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند:
  35. «احیوا المعروف باماتَتِه فَانّ المِنَّة تهدم الصنیعة»:

    «کار نیک خود را با میراندن آن زنده کنید (یعنى اظهار نکنید و منّت نگذارید) زیرا منّت، عمل انجام شده را نابود مى‏کند».

  36. عمل تمام بدون منت - و ثانیاً عمل نیک را نیمه کاره نگذارید، زیرا زیبائى عمل به اتمام آن است «
  37. جمال المعروف اتمامه» به پایان رساندن عمل بهتر از شروع آن است‏

    «اکمال المعروف احْسنْ مِنْ ابتدائه».) عمل باید همچون فرزند تربیت شود تا رشد کند، مولى على (علیه السلام) فرمودند: «مَنْ لم یُرَبّ معروفَه فَقَد ضَیَّعَه»:

    «کسى که عمل نیک خود را تربیت و پرورش ندهد، آن را ضایع کرده است» و در روایتى دیگر فرمودند: گویا اصلا عملى انجام نداده‏ است‏ «مَنْ لم یُرَبّ معروفَه فَکانّه لم یَصْنَعْهُ».

  38. معروف به اتمام نرسد مگر به سه چیز - در روایتى امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
  39. «رایتُ المعروف لا یَتُمّ الّا بثلاث: تصغیره و ستره و تعجیله فانّک اذا صغّرتَه عظّمته عند مَنْ تَصنَعُه الیه و اذا سَتَرتَه تَمَّمتَهُ و اذا عجَّلتَه هَنَّأتَه و انْ کانَ غیر ذلک سخَّفته نَکّدته»:

    «عمل نیک و معروف به اتمام نمى‏رسد مگر به سه چیز: کوچک کردن آن، پوشاندن آن، تعجیل کردن در آن زیرا هنگامى که آن را کوچک کنى بزرگ کرده‏اى آن را نزد کسى که برایش این کار نیک را انجام داده‏اى، و وقتى آن را بپوشانى، تمام کرده‏اى آن را و زمانى که تعجیل در انجام آن کردى آن را مبارک گردانیده‏اى و اگر غیر این باشد آن عمل را ناقص و نامبارک گردانیده‏اى».

  40. عمل خیر را تعجیل ؛کوچک شمرید و بپوشانید - در روایتى دیگر از مولى على (علیه السلام) است:
  41. «قَضاء الحوائج الّا بثَلاث: بِاسْتِصْغارِها لِتُعْظَم و بِاستِکتامِها لِتُظْهَر و بِتَعجیلها لِتُهْنَأ»:

    «بر آورده شدن حاجتها کامل و تمام نمى‏شود مگر به سه چیز: کوچک شمردن آن تا بزرگ شود، پنهان کردن و کتمان آن تا ظاهر شود، تعجیل وتسریع در آن تا مبارک گردد».ثالثاً: کار نیک را گرچه کوچک باشد، حقیر مشمارید! رسول گرامى  (صلى الله علیه و آله) مى‏فرمودند: هیچ کار نیکى را کوچک نشمارید، گرچه به این باشد که برادر خود را ملاقات کنى و به او روى‏خوش نشان دهى!

  42. ثواب و حسنه عمل خیر - در جاى دیگر فرمود: «دَخَلَ عبدٌ الجنّة بِغُصْن من شوک کان على طریق المسلمین فَاماطَهُ عنه»:
  43. «یک بنده داخل بهشت مى‏شود، بواسطه شاخه تیغى که در راه مسلمانها بوده و او برداشته و آن را کنار گذاشته است».

    در روایتى دیگر فرمودند: «کسى که چیزى را از راه مسلمین که موجب آزار آنها مى‏شود، برداشت خداوند براى او پاداش قرائت کردن چهارصد آیه مى‏نویسد که هر حرفى ده ثواب و حسنه دارد».

  44. عمل خیر وحسنه وبهشت - امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند: «امام سجاد (علیه السلام) در جاده عبور مى‏کردند، تکه گلى در وسط راه بود از مَرکب خود پیاده شدند و آن را با دست خود از وسط راه دور کردند».
  45. معاذ با مردى با هم مى‏رفتند، معاذ سنگى را از وسط جاده برداشت، آن مرد گفت چرا چنین کردى؟ گفت از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) شنیدم که مى‏فرمود:

    «مَنْ رَفَعَ حجراً مِنَ الطریق کتبت له حسنةٌ وَ مَنْ کانَتْ له حَسَنَةٌ دَخَلَ الجنّة»:

    «کسى که سنگى را از راه بردارد، براى او حسنه‏اى نوشته مى‏شود و کسى که براى او حسنه باشد داخل بهشت مى‏شود».

    رسول گرامى  (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «کسى که از گروهى مسلمان دفع ضرر آب و آتش کند، بهشت بر او واجب است».

  46. پوششى از نور محشور - در جاى دیگر فرمودند: «کسى که ضرر آب و آتش یا ظلم دشمن معاند مسلمین را دور کند، خداوند گناه او را مى‏آمرزد».
  47. رسول گرامى  (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «کسى که در کنار راه جایگاهى بسازد که عابرین در آن جاى گیرند، خداوند عزوجل در روز قیامت او را پوششى از نور محشور مى‏کند»،

    در روایتى دیگر مى‏فرمایند: «بر پوششى از دُرّ و جواهر مبعوث و محشور مى‏شود و صورت او براى اهل محشر که جمع شده‏اند نور مى‏دهد».

    اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 489 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

     

    بسم الله الرحمن الرحیم

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  48. امیر المومنین – متقین 85- 86- نیکى‏اش رو آورده و شرش رخ برتافته! «مقبلا خیره مدبرا شره» (پرهیزگار را مى‏بینى که) خیر و نیکى او روى کرده و شَرّ و پلیدى او پشت کننده است ... ***
  49. به خیرات نزدیکتر و دور از شرور - شرح: در فرازهاى قبل در مورد خیر و شرّ بحث شد و اینکه صدور کار نیک و خیر از آنها مورد انتظار است و کار بد و زشت و شرّ از آنها مورد انتظار نیست. مردم از ناحیه آنها در امنیت کامل هستند، و حال مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «نه اینکه کار خیر از آنها مورد انتظار است بلکه کارهاى نیک آنها پیوسته به سوى مردم روان است
  50. خیر نزدیکتر- و نه اینکه مردم از کار زشت آنها و شرور آنها در امانند، بلکه کارهاى پلید و ناپسند آنها از مردم پشت کرده و گریزان است خیرات آنها در روى کردن به مردم، زیاد و زیادتر مى‏شود و شرور آنها کم‏کم از مردم دور مى‏شود، نسبت خیر و شر عکس است هر چه خیر نزدیکتر مى‏شود، شرّ دورتر و کمرنگتر مى‏گردد، و هر چه شرّ نزدیکتر مى‏شود خیر دورتر مى‏گردد».
  51. خیرات چو رودخانه - انسان باید خیرش بدون درخواست به کسى برسد، انسان باید خیراتش مانند آب رودخانه‏اى باشد که، خود عبور مى‏کند تا مردم هر وقت بخواهند از آن استفاده‏ کنند نه اینکه وقتى آب خواهند آب دهد.
  52. اقدام در رفع نیاز - اگر نیازمندى را دیدى، مگذار شخصیت خود را به خاطر سؤال و طلب از تو خرد کند، مگذار سیلى ذلت صورت او را سیاه کند، تو خود در رفع نیازش اقدام کن.
  53. اقدام به دون درخواست - مردى به رسول اکرم  (صلى الله علیه و آله) گفت: یا رسول اللّه  (صلى الله علیه و آله) همسایه‏اى دارم که دیگ غذا بر بار مى‏گذارد و مرا از آن نمى‏دهد حضرت فرمودند: «آن کس به من ایمان نیاورده است»!
  54. اقدامى در راه حق - چرا باید همسایه اظهار عجز و گرفتارى و گرسنگى کند، تا به او کمک کنید، قبل از اینکه دست به این کار زند، شما که ادعا مى‏کنید، پیرو پیامبرید، اقدامى در حق او کنید.
  55. سرعت در کار خیر- قرآن از صفات مؤمنین، سرعت در خیرات و سبقت در آنها را مى‏شمارد «أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخیرات وَ هُمْ لَها سابِقُونَ»
  56. سرعت در کار نیک- در جاى دیگر مى‏فرماید: «وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ»: «با انجام کارهاى نیک به سوى مغفرت و آمرزش از طرف پروردگارتان سرعت گیرید».
  57. نکویی بدون در خواست -در روایتى آمده است: «التبّرعُ بِالمَعْروُف و الاعطاءُ قَبلَ السّؤال مِن اکْبَر السُّؤدَد»:«نیکوئى کردن بدون درخواست و عطا کردن پیش از سؤال و درخواست، از بزرگترین کرامتها و آقائیها است».
  58. بزرگترین کرامت ها - از حکیمى پرسیدند: آقائى و سرورى چیست؟ گفت: نیکوئى با قوم خود و تحمّل گناه ؛ گفتند شرّ چیست؟ گفت: رنج بازداشتن و عطا دادن گفتند مجد و بزرگوارى چیست؟ گفت: غرامت کشیدن و مکارم اخلاقى را بنا نهادن. نگذارید زمانه چنان شود که پرهیزگاران واقعى فریاد غربت سر دهند، نگذارید که على گونه‏ها مانند على (علیه السلام) بر سر مردم فریاد زنند : «وَ قَد اصْبَحْتُم فى زَمَن لا یَزْدادُ الخیر فیه الّا ادباراً»: «شما در زمانى صبح کرده‏اید و زندگى مى‏کنید که خیر و نیکى جز عقب‏ماندگى چیزى ببار نمى‏آورد! و شر و بدى عامل پیشروى است!»
  59. خلاف صفات متقین - یعنى برخلاف حالات و صفات متقین عمل مى‏کنید، و این ننگ یک جامعه است که مرکزى براى شرور باشد.زشت است براى جامعه‏اى که مرکز اجحافها، ظلمها، تعدیها و خالى از نیکیها و درستیها و صداقتها و محبتها و صمیمیتها باشد.
  60. مرحوم الهى، این عارف سوخته،
  61. در ذیل این فراز (بَعیداً فُحشه لَیّناً قَولُه غائبا مُنْکَرهُ حاضِراً مَعْرُوفُه مُقبلا خیرهُ مُدبراً شرّه) چنین سروده است:

نیاید زشت حرفى بر زبانش‏

 

بود زیبا سخن شیرین دهانش‏

نهان از جان پاکش زشت رفتار

 

عیان از وى نکوئى در همه کار

هر آن خوبیت، باشد روبرویش‏

 

هر آن بد، پشت گرداند زکویش‏

درخت هستیش شیرین دهد بَر

 

کجا تلخى بر آرد ناى شکر

     

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۳۱
خرداد

                                           بسم الله الرحمن الرحیم

      1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. امیر المومنین – متقین 76- در میان غافلان از ذاکران است‏ 77- و در میان ذاکران       از غافلان نیست‏
  2.  «ان کان فى الغافلین کتب فى الذاکرین و ان کان فى الذاکرین لم یکتب من الغافلین» ترجمه‏: پرهیزگار اگر در بین غافلان و اهل غفلت  باشد، از ذاکران محسوب مى‏گردد و اگر در میان ذاکران باشد از غافلان محسوب نمى‏شود.
  3. ذکر قلبی متقین - شرح: مرحوم خوئى در شرح خود مى‏گوید: شارح معتزلى (ابن ابى الحدید) و ابن میثم بحرانى و غیر این دو در شرح فراز اول گفته‏اند اگر فرد متقى با غافلانِ از ذکر خدا و در مجلس آنها باشد، در زمره ذاکرین و اهل توجه نوشته مى‏شود، زیرا گرچه با زبان ذکر خدا نگوید ولى با قلب متوجه او هست و قلبش به یاد او مى‏تپد.
  4. سپس ادامه مى‏دهد: ولى اظهر نزد من این است که مراد و غرض از این فراز، تداوم ذکر پرهیزگار است یعنى با اینکه بین اهل غفلت  و در مجلس آنها است، مانند آنها غافل از یاد الهى نیست و مداومت بر ذکر دارد، زیرا آگاه است که ذکر در میان‏اهل غفلت  موجب زیاد شدن پاداش است. سپس در تأیید نظر خود چهار روایت نقل مى‏کند: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «الذّاکِرُ لِلّه عَزّوجلَّ فِى الغافلین کالمُقاتِلِ فى المُحارِبین»:ذاکر درمیان غافلان - «ذاکر خداوند عزوجل در میان غافلان مثل جهادگر در راه خدا در بین جنگجویان است».
  5. در حدیثى دیگر رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «یاد کننده و ذاکر خداوند در میان اهل غفلت  مثل جنگ کننده در راه خدا در میان فرار کنندگان است و جنگ کننده در میان آنها براى او بهشت است». رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) به ابوذر نیز شبیه این را فرمودند که: «اى اباذر ذاکر خداوند در میان اهل غفلت  مثل مجاهد در راه خداوند در میان فرار کنندگان است».
  6. در روایتى دیگر رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «کسى که در بازار با خلوص یاد خداوند کند، در موقعى که مردم غافل هستند، و مشغول به اجناس دنیوى در بازار هستند، خداوند براى او هزار حسنه مى‏نویسد و خداوند او را در قیامت مى‏آمرزد، آمرزیدنى که بر قلب بشرى خطور نکرده است».
  7. غافلان درمیان ذاکر - و در فراز دوم مولى مى‏فرمایند: اگر در ذاکرین باشند جزو غافلان نام آنها نوشته نمى‏شود، زیرا وقتى با غافلان در زمره آنها نوشته نشدند به طریق اولى با ذاکرین که باشند در زمره غافلان نوشته نمى‏شوند، آنها اگر با زبان در میان غافلان ذاکر نبودند، در میان ذاکرین و با آنها با زبان هم ذاکرند.
  8. و ممکن است این فراز اشاره به خلوص پرهیزگاران باشد، که در میان دیگر ذاکرین بواسطه درجه خلوصشان همچون ستاره مى‏درخشند و در زمره غافلان نامشان ثبت نمى‏گردد و طورى حضور قلب دارند که گویا دیگر ذاکران در برابر مقام اینها غافل محسوب مى‏شوند.
  9. ذکر با خلوص - خداوند درباره منافقین مى‏فرماید: منافقان با خداوند خدعه مى‏کنند و او هم‏ با خدعه پاداششان دهد و هنگامى که‏ به نماز مى‏ایستند، با حالت کسالت مى‏ایستند و براى مردم ریا مى‏کنند و ذکر خدا نمى‏کنند، مگر کم‏ یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذکرونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا ..بعضى از مفسرین گفته‏اند: خداوند ذکر آنها را قلیل شمرده، زیرا خداوند سبحان ذکر آنها را قبول نمى‏کند و هر چه را خداوند ردّ کند، آن قلیل است، ذکر باید با خلوص باشد وگرنه انسان ریاکار مشرک است،
  10. خدعه و نیرنگ با خدا - مرحوم خوئى روایتى را آورده که امام صادق (علیه السلام) از پدرانشان نقل مى‏کنند که از رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) سؤال شده درباره اینکه نجات در روز قیامت در چیست؟ فرمودند در اینکه خدعه نکنند خداوند را، که با آنها خدعه مى‏کند ... گفته شد: چگونه با خدا خدعه و نیرنگ مى‏شود، فرمود به اینکه عمل مى‏کند بر طبق امر خداوند و غیر او را با این عمل اراده مى‏کند و براى خدا انجام نمى‏دهد، پس از ریا بپرهیزید، زیرا شرک به خدا است، ریاکننده روز قیامت با چهار نام خوانده مى‏شود. اى کافر، اى فاجر، اى غادر (نیرنگ زننده و حیله کننده) اى خاسر (زیانکار) عمل تو نابود شد و اجر و پاداش تو باطل گشت و براى تو امروز بهره‏اى نیست؛ از کسى اجر خود را بگیر که براى او عمل کردى.
  11. ذاکرِ ریائى در میان غافلین -  نه اینکه نامش در دفتر غافلان است بلکه در دفتر محرومان و زیانکاران است و خداوند ما را از شرّ ریا مصون دارد.
  12. آرى از صفات پرهیزگاران این است که در میان غافلین نیز در یاد خدا هستند و در میان افراد خواب بیدارند. بسیارى را مى‏بینیم که براى توجیه کار باطل خود مى‏گویند، نمى‏شود در میان بى نمازها نمازخوان بود، نمى‏شود
  13. در جامعه من چه کنم - در میان افراد «متمدن و امروزى»، «امّل» بود، چگونه مى‏شود در جائى که پر از فساد است آلوده نباشم چطور در خانواده‏اى که پدر و مادرم بى‏نماز و غیرمقید به شریعت هستند، صالح و با تربیت باشم، چطور در جامعه‏اى که پر از نیرنگ و حیله و کلاه سر مردم گذاردن است‏
  14. من سالم باشم، چطور در بازارى که غِش در معامله و دروغ رواج دارد من از این کارها نکنم؟! آرى عزیزم! مى‏شود؛ پرهیزگاران چنین کردند و شد، نه امّل شدند و نه فاسد و نه نیرنگ زن، آنها نمى‏گویند «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو» بلکه به قول آن شاعر «همرنگى تو مایه رسوائى توست».
  15. گرچه محیط و عوامل اجتماعى مؤثر است ولى علت تامه براى انحراف نیست، و اینها عذرى نیست که در روز محشر مورد پذیرش قرار گیرد، آرى در هر لحظه مى‏توان به یاد خدا بود و چنان کرد که غافلان نیز متذکر شوند، چرا من تحت تأثیر آنها قرار گیرم، آنها تحت تأثیر من باشند، چرا آنها بر باطل خود این قدر استقامت کنند و من بر حق خود استقامت نکنم!
  16. به یاد خدا باش و غفلت  مَوَرز که خداوند فرمود: وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذکر الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ‏: «کسى که از یاد خداوند رحمان روى گردان شد، براى او شیطانى مى‏گماریم که همواره قرین او باشد».
  17. براى ذکر سه مرحله گفته‏اند: 1- با زبان، که زبان دائماً مشغول به اوراد و اذکار شرعى باشد، تا هر آن، غفلت  را از خود دور کند. 2- با قلب- باتوجه و ذکر قلبى که در اثر تکرار و تداوم ذکر زبانى نیز حاصل مى‏شود، دل به یاد الطاف و نعمت و نقمت خدا مى‏افتد و مواظب و مراقب است تا دلش نلغزد. 3- با عمل، که عمل او عملى است براى خدا و هر کس ببیند متذکر خداوند مى‏گردد.
  18. در سفارشاتى که رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) به مولى على (علیه السلام) فرمودند، آمده: یا على سه چیز است که این امّت طاقت انجام آن را ندارند: 1- مواسات و برادرى. 2- انصاف و حق دادن از صمیم قلب به مردم. 3- ذکر خداوند در هر حالى و ذکر تنها سبحان اللّه الحمدللّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر نیست، بلکه این است که به حرامى از حرامهاى‏ الهى برخورد کند و از خداوند عزوجل بترسد و ترکش کند.
  19. عوامل تذکر: دقت در حوادث سخت روزگار و مصائب روزمره افراد و مشاهده آثار گذشتگان و سرزمینهاى بلا دیده و ویرانه‏هاى آنها و اشیاء باقیمانده در موزه‏ها موجب ازدیاد ذکر و رفع غفلت  است، تأمل در کلام مولى که فرمودند:«ما رَأَیْتُ شَیئاً الّا وَ رأیتُ اللّه قَبْلَه وَ بَعْدَه وَ مَعَه؛ «چیزى را ندیدم مگر اینکه خدا را قبل و بعد و با او دیدم» به انسان درس تذکر مى‏دهد، ببینیم هر چیزى خالقى و حافظى و نگه دارنده‏اى دارد که پس از نابودى آن باقى است. ذکر وغفلت - چرا این همه به مسئله ذکر اهمیت داده شده است، فلسفه آن چیست؟ دو نکته را اجمالا در جواب این سؤال مى‏توان گفت:
  20. عالم دنیا طبیعتش غفلت‏زا است، لذا از پیامبر (صلى الله علیه و آله) نقل شده، که روزى هفتاد مرتبه استغفار مى‏فرمود، زیرا طبیعت پرداختن به این عالم مادى موجب گرایش و توجه به ماده است موجب وابستگى و دلبستگى به عالم فانى است و موجب روى گرداندن از عالم باقى است، دست به هر کارى بزنیم ما را به خود مشغول مى‏کند، خانه ساختن، کسب و کار، نوشتن، بذر افشاندن، مطالعه کردن، با دیگرى سخن گفتن همه و همه عاملى براى توجه به امرى دنیوى است، که باید در هر کارى متوجه خدا بود، در محضر بزرگ خطا کردن موجب شرمسارى است، باید به یاد دادگاه او و محاسبه مثقال ذره باشیم، این توجه در این عالم آثار بسیارى، چون آثارى تربیتى، اخلاقى، اجتماعى و سازندگى دارد.
  21. ذکر و یاد محبوب، محبت آفرین است، هر چه بیشتر دوستم را یاد کنم، محبت او در اعماق دل من عمیق‏تر مى‏شود، هر چه از خدا بیشتر یاد کنم، حبّ او در قلبم ریشه دارتر مى‏شود تا جائى که وابستگى به او پیراستگى از همه چیز است و مسلماً دوستى و عشق به محبوب مانع از خطائى است که موجب ناراحتى او مى‏گردد چه رسد به خطا در حضور و محضر او این همه خصوصیات براى ذکر، مسلماً تنها ذکر لفظى و لقلقه زبان نیست، بلکه باید قلب و عمل را نیز متوجه یاد خدا کرد، باید اطاعت مولى و ترک محرمات را در همه حال مراعات کرد.
  22. اصبغ بن نباته گفت، امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمود:«الذکر ذکران: ذکر اللّه عند ما حرم الله عزَّوَجَلَّ عِند المُصیبة وَ افْضَلُ مِن ذلِکَ ذکر اللّهَ عَلَیک فیکونُ حاجِزاً»: «ذکر دو نوع ذکر است: ذکر و یاد خداوند عزوجل در مصیبت، و افضل از آن ذکر خداوند است نزد آنچه خداوند بر تو حرام کرده است، پس آن ذکر و یاد، مانعى براى ارتکاب حرام است».
  23. ذکر و غافل - حسن بصرى در حدیثى گوید: امیرالمؤمنین (علیه السلام) روزى وارد بازار بصره شدند و مردم را مشغول خرید و فروش دیدند، از دیدن آن وضع به شدت گریه کردند، سپس فرمودند: اى بندگان دنیا و عمله‏هاى دنیاپرستان، اگر روز را به خرید و فروش‏
  24. و قسم خوردن و معاهده (در امر معاش) مشغولید و در شب در رختخواب خود استراحت مى‏کنید و در خلال این امور از آخرت غافل هستید، پس چه زمانى براى آخرت زاد و توشه برمى‏دارید، و چه وقتى در مورد معاد تفکّر مى‏کنید؟
  25. 4 علامت غافل - مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «مَن غَفَل غَرَّته الامانِى وَ اخَذَتْهُ الحسرةُ اذا انکشَفَ الغِطا وَ بَدالَهُ من اللّه مالَم یَکُنْ یَحْتَسِب»:«انسان غافل، آرزوهایش او را مغرور مى‏کند و ندامت او را فرا مى‏گیرد وقتى که روز قیامت آشکار شد و پرده‏ها کنار رفت براى او از طرف خداوند ظاهر مى‏شود آنچه که به حساب نمى‏آورد» (چیزهائى در پرونده او نوشته شده که فکر نمى‏کرد در پرونده او ثبت باشد) اگر مى‏خواهید بدانید در یاد خدا هستید و یا از آن غافلید، پیامبر (صلى الله علیه و آله) چهار علامت براى غافل فرمودند: یکى کوردلى، دوم اشتباه کارى و سهو، سوم بازیگرى و مشغول به امورات باطل و چهارم فراموشى از حق.
  26. ازخدا غافل نباشید - شیخ (ابوسعید ابى الخیر) را گفتند که فلان کس بر روى آب مى‏رود گفت سهل است بَزَغى (وَزغى و قورباغه‏اى) و صعوه‏اى (گنجشک‏ و هر پرنده‏اى شبیه آن) نیز بر روى آن مى‏بِرَوَد گفتند که فلان کس در هوا مى‏پرد گفت زغنى (پرنده‏اى کوچکتر از کلاغ) و مگسى نیز در هوا بپرد گفتند فلان کس در یک لحظه از شهرى به شهرى مى‏بِرَود شیخ گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب مى‏شود، این‏ چنین چیزها بس قیمتى نیست مرد آن بُوَد که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بِخُسبد و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خداى غافل نباشد.
  27. بنده خاص خدا،- شاعرى در مورد عدم غفلت  چنین سروده است
  28. آن بنا کز عمل خیر، یکى کاخ بلند

     

    و آن بنا کز عمل زشت، یکى غار بلاست‏

    نفس را با همه بیمى که مرگش باشد

     

    آرزوهاى درازیست که خبط است و خطاست‏

    کار ما چیدن و آئین فلک بر چیدن‏

     

    عمر، وا کردن و پیچیدن طومار قضاست‏

    خانه ما شود آخر، به خدا لانه جغد

     

    سهم میراث خور است آنچه که در خانه ماست‏

    بنده خاص خدا، زندگیش در رنج است‏

     

    بهر او، جام شراب اجلش جام شفاست‏

    شب که سر مى‏نهد آشفته به بالین، گوئى‏

     

    صبح فرداست، که غوغاى قیامت برپاست‏

    ترسَمَت فرصت توفیق به فردا ندهند

     

    بارى، امروز کن آن توبه که طوق فرداست‏

    در سکوت ابدى وحشت گورستان بین‏

     

    گوئى از هر طرفش ناله و فریاد به پاست‏

    که هَلّا، روى زمین پاى به غفلت  ننهید

     

    که سر پادشهان زیر کف پاى شماست‏

  29. فرق منزل تفکّر و تذکر: بدان که تذکر از نتائج تفکّر است، و از همین روى منزل تفکّر را بر منزل تذکر مقدّم دانسته‏اند. خواجه عبداللّه انصارى این عارف بزرگ مى‏فرماید:«التَّذکر فَوقَ التّفکر فَانّ التّفکر طَلَبٌ و التّذکر وُجُودٌ»: «تذکر فوق تفکّر است، زیرا که تفکّر طلب محبوب است و تذکر، حصول مطلوب». تا انسان در سختى طلب، و رنج جستجو است از مطلوب محجوب است و وقتى به وصال محبوب رسید آرام مى‏گیرد.
  30. تفکر صحیح - معرفت و تذکر از تفکّر صحیح پدیدار مى‏شود. از این رو فرمودند، یک ساعت تفکّر بهتر از هفتاد سال عبادت است، چه بسا یک ساعت تفکّر دریچه‏هائى از معارف به روى مالک بگشاید که عبادت هفتاد سال نگشاید، یا انسان را چنان متذکر محبوب نماید که از مشقت‏ها و زحمت‏هاى چندین‏ساله این مطلوب حاصل نشود.
  31. ذکر حقیقى و یاد تمام و کمال آن است که به تمام مملکت وجود انسان نفوذ کند و ظاهر و باطن و سرّ و علن را فرا گیرد.اگر قلب به یاد حق تپید، حرکت و سکون این کشتى که هر آن در تلاطم طوفانها است به دست خداوند مى‏شود که‏ «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها».
  32. عارف عامل امام خمینى (رحمه الله) در کتاب چهل حدیث خود مى‏فرمایند «شیخ عارف کامل ما جناب شاه‏آبادى- روحى فداه- مى‏فرمودند: شخص ذاکر باید در ذکر مثل کسى باشد که به طفل کوچک که زبان باز نکرده مى‏خواهد تعلیم کلمه را کند، تکرار مى‏کند تا اینکه او به زیان مى‏آید و کلمه را اداء مى‏کند ...».آرى آن قدر باید ذکر لفظى بگوید تا زبان قلب گشوده شود، وقتى زبان قلب گشوده شد، در این مرحله زبان از قلب تبعیت مى‏کند و کار ذکر براحتى انجام مى‏پذیرد.
  33. فوائد ذکر: ذکر، کلید نیکو شدن قلب است- مولى فرمودند: «اصْلُ صَلاح القَلب اشْتِغالُه بِذکر اللّه»:«اصل و ریشه نیکو شدن قلب مشغول بودن آن به یاد خدا است». در جاى دیگر فرمودند: «مُداوَمَة الذکر قُوتُ الارواح و مِفْتاحُ الصَّلاح»:«دوام ذکر و یاد حق طعام و غذاى روحها و کلید نیکوئى است». ذکر، حیات قلبها است. مولى على (علیه السلام) فرمودند: «فى الذکر حیاة القلوب»: «در یاد خداوند حیات و زندگى قلبها است» رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) نیز فرمودند:«بذکر اللّه تَحیى القلوبُ و بِنسیانهِ مَوتُها»: به یاد خدا قلبها زنده مى‏شود و به فراموشى از یادخدا مى‏میرند».
  34. ذکر، غذاى نفوس است؛ مولى فرمودند:«ذکر اللّه قُوت النُفُوس و مُجالَسةُ المحبوب»: « یاد خدا غذاى نفوس و همنشینى محبوب است». در جاى دیگر فرمودند: «مداومُة الذکر قُوت الارواح»:«دوام ذکر غذاى روحها است».ذکر، نور قلبها است، مولى فرمودند: «ثمرُ الذکر استنارة القلوب»: «  فائده و میوه ذکر نورانیت قلبها است».ذکر برطرف کننده زنگار قلبها است.
  35. باذکر حق قلب می شنود- على (علیه السلام) فرمودند: «انّ اللّه سبحانه جعل، الذکر جلاءً للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تُبْصَرُ به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعانده ...»: «خداوند یاد خود را جلا دهنده قلبها قرار داد، (بعد از برطرف شدن زنگار غفلت ) با ذکر حق قلبها مى‏شنوند، بعد از اینکه گوش آنها سنگین بود و مى‏بینند بعد از اینکه خوب نمى‏دیدند و رام مى‏شوند بعد از اینکه عناد میورزیدند ...».
  36. ذکر شفاء قلبها است: رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند:«ذکر اللّه شِفاء القُلوب» و در دعاى کمیل مولى است:«یا مَنْ اسْمُهُ دَواء وَ ذکرهُ شِفا»:«اى کسى که اسم او دواء و یادش شفا است».
  37. ذکر کلید انس - در جاى دیگر رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) مى‏فرمایند: «بر شما است که به یاد خدا باشید که شفاء است و بپرهیزید از یاد کردن مردم و (دلبستن به آنها) که مَرَض و بیمارى است». ذکر کلید انس است- مولى فرمودند: «الذکر مِفتاحُ الانس»
  38. ذکر دوری شیطان - در جاى دیگر فرمودند: هنگامى که دیدى خداوند تو را با یاد خود مأنوس مى‏کند، تو را دوست داشته است هنگامى که دیدى خداوند تو را به مخلوق و خلقش مأنوس مى‏کند و تو را از یاد خودش به وحشت مى‏اندازد تو را دشمن داشته است. ذکر دور کننده شیطان است مولى فرمودند: «ذکر اللّه مَطْردة الشَّیطان»: «یاد خداوند دور کننده و طرد کننده شیطان است»
  39. ذکر سرمایه هر مومن - در جاى دیگر فرمودند: «ذکر اللّه رأس مال کلّ مؤمن و ربحُهُ السلامةُ مِنَ الشّیطان»: «یاد خداوند سرمایه هر مؤمن و سود آن سلامتى از شیطان است». ذکر امان از نفاق و دوروئى است، در ضمن بحث گذشت که منافقین با خدا خدعه مى‏کنند و«لا یذکرون اللّه الّا قلیلا»: «یاد خداوند نمى‏کنند یا بسیار کم مى‏کنند»، ولى از آنها پذیرفته نیست. مولى نیز مى‏فرمایند:«مَنْ اکَثَرَ ذکر اللّه فَقَد بَرى‏ء مِنَ النّفاق»: «کسى که یاد خدا را زیاد کند از نفاق دور مى‏شود و از آن در امان است». ذکر باعث محبت به خدا مى‏شود- رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «مَنْ اکثَرَ ذکر اللّه احَبَّه»: «کسى که یاد خدا را زیاد کند، او را دوست دارد» (زیرا یاد کردن محبوب از روى محبت است و زیاد کردن یاد او بر محبت مى‏افزاید)».
  40. ذکر مایه مصون بودن از اشتباه و خطا است. رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: خداوند سبحان مى‏فرماید: «وقتى دانستم در اکثر مواقع بنده من، مشغول به من و ذکر من است درخواست و او را به خود بیشتر مشغول مى‏کنم و وقتى بنده‏اى چنین شد اگر بخواهد بین او و بین خطاى او مانع مى‏شوم، آنها اولیاء حقیقى من هستند، آنها قهرمانان حقیقى هستند ...» ذکر اطمینان و آرامش قلبها است ... قرآن مى‏فرماید أَلا بِذکر اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ مولى نیز مى‏فرمایند: «ذکر اللّه جلاء الصدور و طمأنینة القلوب»:«یاد خدا جلاء سینه‏ها و آرامش قلبها است».
  41. ذکر آرامش قلب - در مناجات ذاکرین امام سجاد (علیه السلام) مى‏فرمایند: «فَلا تطمئن القلوب الّا بِذکراک»:«قلوب آرامش نمى‏یابند مگر به یاد تو» در مناجات عارفین نیز مى‏فرمایند: «الهى فاجْعَلْنا من الذّین تَوَشَحت (تَرَسَّخَت) اشجار الشوق الیک فى حدائق صدورهم ... وَ اطمأنَّت بالرجوع الى ربّ الارباب انْفُسُهُم وَ تَیَقَّنَتْ بالفوز و الفلاح ارواحُهُم؛ خداى من قرار بده ما را از کسانى که درختهاى شوق به سوى تو در باغهاى سینه‏هایشان رسوخ کرده ... و نفْسهاى آنها به رجوع به ربّ الارباب آرامش پیدا کرده و ارواح آنها به رستگارى و سعادت یقین پیدا کرده‏ است».
  42. ذکر مایه شرح صدر است؛ مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «الذکر یشرح الصدر»: «یاد خدا موجب وسعت سینه و شرح صدر است» (و از مشکلات استقبال کرده و ناراحت نمى‏شود). مرحوم الهى در ذیل این دو فراز (ان کان فى الغافلین کتب فى الذاکرین و ان کان فى الذاکرین لم یکتب من الغافلین) چنین گوید:
  43. اگر با غافلان یک عمر بنشست‏

     

    بیاد روى جانان بود پیوست‏

    و گر با ذاکران آمیخته جانش‏

     

    نَبُد غافل زیار مهربانش‏

    که نامش از وفاداران نگارند

     

    به راه دین زهشیاران نگارند

     

    اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 435

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

     

     

     

     

  • حسین صفرزاده
۳۱
خرداد
      1. بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. امیر المومنین – متقین 78-79- 80-  سه صفت پسندیده از صفات پرهیزگاران‏«یعفو ا عمن ظلمه و یعطى من حرمه و یصل من قطعه»ترجمه: کسى را که به او ظلم کرده، مى‏بخشد و به آن که محرومش ساخته، عطا مى‏کند و با کسى که پیوندش را قطع کرده رابطه برقرار مى‏کند.
  2.  عفو ؛  بخشش ؛ ارتباط  - شرح: در این قسمت مولى به سه صفت دیگر اشاره مى‏کنند که هر کدام از مکرمتهاى اخلاقى و ارزشهاى پسندیده انسانى است،  عفو  ناشى از شجاعت، و اعطاء و  بخشش  به کسى که او را محروم ساخته ناشى از سخاوت، و  ارتباط  با کسى که از او بریده ناشى از رحمت است. در مورد این سه صفت و فضیلت آنها، روایات زیادى وارد شده است:
  3. بهترین اخلاق دنیا و آخرت - از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند: رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) در خطبه‏اى چنین فرمودند: «الا اخْبِرُکم بِخَیرِ خلایِقِ الدُّنیا و الآخرة: العفو عَمَّن ظَلَمَک و تَصِلُ مَنْ قَطَعَک و الاحسان الى مَن اساء الیک و اعطاء مَنْ حَرَمَک».«آیا بهترین اخلاق دنیا و آخرت را به شما خبر ندهم؟ (بدانید که بهترین اخلاق)  عفو و گذشت از کسى است که به تو ستم کرده و پیوستن به کسى که از تو بریده و نیکى با کسى که به تو بدى نموده و بخشیدن به کسى که تو را محروم ساخته است».
  4. کجایند اهل فضل - 2- از ابى حمزه ثمالى نقل شده که گفت شنیدم از امام سجاد (علیه السلام) که مى‏فرمود: وقتى روز قیامت شد، خداوند تبارک و تعالى اوّلین و آخرین را در یک جا جمع مى‏کند، سپس منادى ندا مى‏دهد «اینَ اهلُ الفضل»: «کجائید اهل فضیلت»، عده‏اى از مردم بلند مى‏شوند و ملائکه با آنها روبرو شده و مى‏گویند فضل شما چه بود، مى‏گویند: کُنّا نَصِلُ مَنْ قَطعنا و نعطى مَنْ حَرَمنا و نعفوا عمّن ظَلَمَنا»: «با کسى که قطع  ارتباط  با ما کرده بود  ارتباط  برقرار مى‏کردیم و به کسى که ما را محروم ساخته بود، بخشش مى‏نمودیم. از کسى که به ما ستم نموده بود، درمى‏گذشتیم»، سپس به آنها گفته مى‏شود، راست گفتید داخل بهشت شوید.
  5. 3- جابر از امام باقر (علیه السلام) نقل مى‏کند که فرمودند:«ثلاث لا یزد اللّه بِهِنّ المرء الّا عزّاً: الصفح عَمّن ظَلمَه و اعطاء مَن حَرَمَه و الصِّلة لِمَنْ قَطَعَه»: «سه چیز است که خداوند به سبب آنها به انسان عزت مى‏دهد: گذشت از کسى که به انسان ظلم و ستم کرده و اعطاء و  بخشش  به کسى که او را محروم ساخته و  ارتباط  با کسى که قطع  ارتباط  کرده است».
  6. مجاهدت نفسانی - اخبار در این معنا بسیار است و مرحوم کلینى در باب عفو در کافى آورده است. عفو  از کسى که به انسان ستم نموده، و عنایت و رسیدگى به کسى که انسان را در وقت سختى دستگیرى نکرده و ارتباط  با کسى که از انسان بریده و با او قهر کرده بسیار نیاز به مجاهدت نفسانى دارد، پیروزى در میدان نفس را نیاز دارد؛ حضرت عفو و اعطاء و  ارتباط  تنها را از صفات پرهیزگاران شمردند، بلکه اضافه به ظالم و محروم کننده و قاطع ارتباط ،کردند،  تا شدت مجاهدت نفسانى و بلندى روح پرهیزگار واقعى را بفهمانند.
  7. شرافت اهل فضل - یکى از شارحان کتاب شریف کافى در مورد این روایات مى‏گوید: از صفات اهل کرم و عفو  از کسى است که به آنها ستم روا داشته و از صفات لئام و پست طینتان انتقام   و تشفّى و عقاب است تا غیظ و غضب درونى را که آفتى نفسانى است دفع کنند، این آفت نفسانى و بیمارى روانى، جُهّال و کسانى را که داراى نقص روحى هستند متغیر مى‏کند زیرا بسیار سریع در برابر هر چه مخالف هواى نفسانى آنها است متأثر مى‏شوند. و امّا معنى عطا کردن به کسى که انسان را در وقت تنگدستى از عطاى خود محروم کرده این است که وقتى احسان به کسى کردى و او مقابله به مثل کرد یا با بدى و کفران نعمت با شما برخورد کرد از احسان او روى گردان مشو، زیرا اگر او شکرگزارى از تو نکرد، دیگرى چنین مى‏کند و اگر هم احدى از تو سپاسگزارى و تقدیم نکرد، خداوند احسان کنندگان را دوست دارد، چنانکه در قرآن مجید فرمود، و در شرافت و فضل تو همین بس که تو مورد خطاب‏ «ایْنَ اهلُ الفضل» در روز محشور شدن اوّلین و آخرین قرار مى‏گیرى.
  8. مقام غفو و مقام صبر- امّا مراد «صلةُ مَنْ قطعَک» این است که به هر وسیله ممکن با کسى که با تو قطع رابطه کرده،  ارتباط  برقرار کن، خصوصاً اگر ارحام و بستگان نزدیک تو باشد. حال به طور جداگانه در مورد این سه فراز سخن گوئیم: «یَعفوا عمّن ظَلَمَه» از بهترین صفات، گذشت از کسى است که به انسان ظلم کرده است، عفو معمولا در وقتى است که انسان قدرت انتقام   دارد وگرنه اگر این قدرت را نداشته باشد مقام، مقام صبر است نه عفو.
  9. انتقام  : حسّ انتقام       از نتائج غضب است،- انتقام   آن است که شخص به مثل همان ظلمى که در حقش شده، یا بیشتر را مرتکب شود و ظالم را مؤاخذه نماید، انتقام   اگر ازمقابله به مثل در مواردى که شرع اجازه داده تجاوز کند، خواه کمّا و خواه کیفاً حرام است و این حسّ انتقام   از نتائج غضب است، هر انتقام  ى جائز نیست، زیرا مقابله غیبت و تهمت و فحش و سخن‏چینى و امثال اینها جائز نیست، رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: اگر کسى شما را به آنچه با شما است سرزنش و مسخره کرد شما به آنچه در اوست سرزنشش نکنید، در جاى دیگر فرمودند دو فردى که یکدیگر را سبّ و اهانت مى‏کنند، دو شیطان هستند که با اهانت به یکدیگر مقابله به مثل مى‏کنند و فکر مى‏کنند تلافى فحش فحش است.
  10. دشنام را ملایکه جواب می دهد - در روایتى آمده که مردى ابوبکر را در حضور پیامبر (صلى الله علیه و آله) دشنام داد و ابوبکر ساکت بود وقتى شروع کرد، از خود دفاع کند رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) بلند شدند و به او فرمودند: «فرشته خداوند از جانب تو جواب مى‏داد، وقتى تو آغاز به سخن کردى او رفت و شیطان آمد و من در مجلسى که در آن شیطان باشد نمى‏نشینم!»
  11. برای عدم تجاوز از حد - پس هر فعلى یا سخنى که به صورت ظلم به انسان مى‏رسد، اگر در شریعت قصاص و غرامتى دارد، واجب است از آن حد تجاوز نشود، گرچه در اینجا عفو افضل و نزدیکتر به تقوى و پرهیزگارى است و علماى اخلاق فرموده‏اند، در جائى که حدّ شرعى معین نشده، براى آرامش نفس مى‏تواند سخنى که حرام و دروغ نباشد بگوید، مثلا امثال فحش و مذمت و اذیتهاى دیگر را که حد شرعى معین ندارد، با کلماتى مثل کم حیا، بداخلاق، بى‏تربیت، و شبیه اینها جواب دهد، و اگر نادان و احمق بگوید نیز بلااشکال است، زیرا در هر فردى جهل و بى‏خردى یافت مى‏شود و به این اعتبار به او بگوید.
  12. سکوت و واگذار کردن بخدا - گرچه اینها جائز است، ولى بهتر از این، سکوت و واگذار کردن انتقام  ، به ربّ الارباب و خداوند منتقم است، البته در صورتى که عدم جواب و سکوت منجر به سستى و بى غیرتى نشود. در روایتى از رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) آمده:  «الا انّ بَنى آدَم خُلِقُوا عَلى طبقات شَتّى، مِنْهُم بَطى‏ء الغَضَب سَریعُ الفِیئى و منهم سریع الغَضَب سَریعُ الفیى‏ء فَتَلکَ تِبلک و مِنْهُم سَریعُ الغَضَبِ بَطى‏ء الفَى‏ء و متهم بَطى‏ء الغَضَبِ بَطِى‏ء الفِى‏ء الا و انّ خیرَهم البَطى‏ء الغَضَب السریعُ الفَى‏ء و شَرّهم السریعُ الغَضَبِ البطى‏ء الفَى‏ء»: «بدانید فرزندان آدم بر طبقه‏ها و انواع مختلفى خلق شده‏اند؛ بعضى از آنها کُنْد غضب و تند بازگشت و زود راضى شونده هستند، و بعضى سریع غضب مى‏کنند و سریع آرام مى‏شوند و این سرعت فروکشى عوض از سریع غضبناک شدن آنها است (و به قول عوام این به آن در) و بعضى سریع غضب مى‏کنند و کُند بازگشت مى‏نمایند و بعضى کُند غضب و کُند بازگشت هستند، بدانید که بهترین آنها کسانى هستند که دیرغضب مى‏کنند و سریع بازگشت و زود راضى شونده هستند و بدترین آنها کسانى هستند که زود غضب مى‏کنند و دیر بازگشت مى‏کنند».
  13. دیرغضب وزود گذشت – تاج ارزشها -  علماى اخلاق و پزشکان روح علاج ترک انتقام   را اندیشیدن در بد عاقبتى در آینده دور و نزدیک دانسته‏اند و این که در فوائد ترک انتقام   و عفو دقت کند و بداند که واگذار کردن انتقام   به منتقم حقیقى بهتر و سزاوارتر است و این که انتقام   و عفو او شدیدتر و قویتر است.پس فکر کن شاید روزى، تو به دست او گرفتار شوى و بخواهد از تو انتقام   گیرد، عفو کن که گذشت تاج ارزشها و مکرمتهاى اخلاقى است. «العفو تاجُ المَکارم».
  14.  عفو  و گذشت‏ - عفو - صفح - ضد انتقام است، و آن گذشتن از قصاص و غرامت و خسارت است، خصلتى است که آیات و روایات در مدح آن بسیار است خداوند متعال مى‏فرماید: «خُذِ الْ عفو  وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»: «اى پیامبر گذشت را اتخاذ کن و به کار نیک و معروف امر نما» و نیز فرمود: «وَ لْیَ عفو ا وَ لْیَصْفَحُوا»: «باید  عفو  و گذشت کنند». راغب در مفردات مى‏گوید: «صَفْح» بالاتر و بلیغ تر از « عفو » است گاهى انسان  عفو  مى‏کند ولى به مرتبه «صفح» نمى‏رسد، شاید مرادش این باشد که انسان از مسئله‏اى مى‏گذرد و گذشت مى‏کند ولى هنوز کدورتى از طرف در قلب او است، ولى «صَفْح» آن است که این مقدار کدورت نیز نباشد و با خلوص و طیب نفس گذشت کند، قرآن در جاى دیگر گوید: «وَ أَنْ تَ عفو ا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏» «و اگرعفو  کنید به تقوى نزدیکتر است».
  15. عزیزترین بندگان - رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) نیز فرمودند:  عفو  بر بنده نمى‏افزاید مگر عزّت، پس  عفو  کنید تا خداوند شما را عزیز گرداند. باز رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) فرمودند: حضرت موسى (علیه السلام) به خداوند عرض کرد پروردگار من! کدام بندگانت عزیزترند بر تو، فرمود: آنکه وقتى قدرت مى‏یابد  عفو  مى‏کند. امام باقر (علیه السلام) نیز فرمودند«النَّدامةُ عَلَى العفو  افْضَل وَ ایْسَر مِنَ الندامةِ عَلى العُقُوبة»: «پشیمانى برعفو و گذشت بهتر و راحت‏تر از پشیمانى بر عقوبت است».
  16. دستورمقابله به مثل،- در اینجا به نکته‏اى اشاره مى‏کنیم و آن اینکه در اسلام دو نوع دستور داریم: دستور به مقابله به مثل، چنانکه در قرآن مى‏خوانیم: «فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ‏ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ»: «کسى که بر شما تجاوز روا داشت، شما نیز بر او تجاوز کنید به مثل آن تجاوزى که بر شما رفت».
  17. در جاى دیگر مى‏فرماید: وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ‏ «و نوشتیم بر آنها (بنى اسرائیل) در تورات که نفس با نفس و چشم با چشم و بینى با بینى و گوش با گوش و دندان با دندان قصاص مى‏شود و جراحتها نیز قصاص دارد».در جاى دیگر مى‏فرماید: وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ‏: «اى صاحبان عقل براى شما در قصاص حیات و زندگى است».

  18. دستور به قصاص - عفو -  که آیات و روایات زیادى در این باره ذکر کردیم.سؤال این است که جمع بین این دو دستور چگونه است آیا تضادى وجود ندارد از یک طرف امر به انتقام   و قصاص و از سوى دیگر توصیه به عفو و گذشت!
  19. جواب این است که براى جمع بین این دو دسته سه وجه ممکن است گفته شود: 1- باید توجه داشت که ما هم قانون داریم و هم یک سلسله مسائل اخلاقى قانون اسلام قصاص و انتقام   شرعى را به عنوان حقّى براى صاحب حق محترم شمرده است. اگر این قانون نباشد، جنایتکاران جسورتر مى‏شوند، این قانون عامل کنترل کننده‏اى براى جنایت پیشه‏گان است، ضامن امنیت نظام است، ولى در کنارآن عفو را نیز به عنوان ارزشى اخلاقى قرار داده است، جایگاه این اخلاق از آن قانون بالاتر است و فردى که متخلق به این اخلاق شود جایگاهش بالاتر از کسى است که قدرت عفو ندارد، خداوند در قرآن مى‏فرماید: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ: «خداوند به عدل و احسان امر مى‏کند»، اولى (عدل) قانون و دومى (احسان) اخلاق‏است

    اولى وظیفه و دومى انسانیت است، اگر کسى به من نیکى کرد عدالت به عنوان یک قانون حکم مى‏کند که به او همان قدر نیکى کنم، ولى اخلاق حکم مى‏کند که بیشترازآنچه به من نیکى کرده و به او احسان کنم.

  20. تکلیف قانونى - هِگل اخلاق را عبارت از پیروى و اطاعت از قوانین مى‏داند، ولى مى‏دانیم که این صحیح نیست، چه بسیارند افرادى که رفتارشان طبق مقررات و قوانین فردى و اجتماعى است و از مرز قانون قدمى فراتر نمى‏نهند امّا اخلاقاً خشن و تندخو، بى‏گذشت و سختگیر، کینه‏توز و انتقام  جو هستند، این تفکیک قانون و اخلاق را «کانت» دیگر فیلسوف غربى مورد اشاره قرار داده و در فلسفه اخلاق، چندین رساله و کتاب نوشته و تکالیف را منقسم به دو قسم کرده است، یکى تکلیف قانونى یعنى آنچه به موجب قوانین بر مردم الزام مى‏شود و نقض آنها سبب بازخواست دادگاهها و دیوانخانه‏ها مى‏گردد.
  21. دوّم تکالیف فضیلتى  که الزامش درونى است و محاکمه‏اش با نفس انسان است.در تکالیف قانونى، نظر به عدل و داد است، داد هر عملى است که بنیادش بر این اصل استوار است: آزادى هر کس با آزادى دیگران سازگار بوده باشد.بنابراین حکم قانونى این است: چنان کن که آزادى تو بر طبق یک قاعده کلى با آزادى همه مردم سازگار شود، در تکالیف فضیلتى، نظر به اخلاق است و غایت علم اخلاق براى هر کس کمال نفس خود او و خوشى دیگران است.
  22. انتقام ؛عدل و فضیلت - در مکتب آسمانى اسلام عملى ساختن قوانین دینى معیار دادگرى، و انصاف و تخلّق به مکارم اخلاق مایه کمال معنوى و فضیلت است. على (علیه السلام) مى‏فرمایند:«العَدلُ انّک اذا ظُلِمتَ انصَفْتَ و الفَضْل انّک اذا قَدَرتَ عفوتَ»:«عدل این است که اگر مورد ستم واقع شدى، با ستم کننده خود منصفانه رفتار نمائى و براى کیفر او از مرز حق و قانون تجاوز نکنى و فضیلت این است که اگر قدرت به دست آوردى از مجازاتش چشم‏پوشى کنى و او را مشمول  عفووبخشش  قرار دهى».انتقام   در مقابل کسى است که قابل هدایت نیست، در مقابل فرد لجوجى است که اگر قصاص نشود، فردا چند نفر دیگر را نیز به قتل مى‏رساند، در مقابل انسانى است که نورانیت فطرى خود را از دست داده و قلبش به تاریکى گرائیده است، در مقابل فردى است که ریشه انسانیت و وجدان در درون او مرده است ؛
  23. عفو و گذشت اصل است - براى انسانى است‏ که واقعاً نادم و پشیمان است و اگر هم قصاص نشود، زیر تازیانه وجدان قصاص مى‏شود و بیدار مى‏گردد. عفو اصل است و قصاص استثنائى در این اصل است، شاخه اصلى عفو و شاخه فرعى انتقام است، و عمل به اصل مقدم بر فرع است مگر اینکه خصوصیتى در مورد یافت شود، مثل همان که گفتیم فردى که قابل اصلاح نیست باید حتماً قصاص شود، یا اگر تازیانه نخورد حواسش جمع نمى‏شود.در زندگى عفو و گذشت داشته باش که تا سربلند شوى، چه بسیار جنایتکارانى که با گذشت به راه آمدند و جامعه‏اى را ساختند تو یک دعاى کمیل مى‏خوانى و مى‏خواهى خداوند همه گناهان و لغزشهاى هفتاد ساله تو را بیامرزد، ولى یک لغزش ازبرادرت را دَه سال است نبخشیده‏اى چرا؟!
  24. عفو فتح قلبها - گذشت را سرلوحه زندگى قرارده و تاریخ عفو را در اسلام ملاحظه کن، که پیامبر (صلى الله علیه و آله) با همین عفو خصوصاً در فتح مکه چه کرد، ظاهراً مکه را لشکر ده هزار نفرى فتح کرد، ولى باطن آن را و قلب مردم آن را عفو فتح کرد، و زندگانى ائمه (علیهم السلام) را از لحاظ  عفو و گذشت ملاحظه کن که چگونه آن را معلم جامعه قرار دادند و افراد را تربیت کردند. در کتاب شریف مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «گذشت به هنگام قدرت، روش و سیره انبیاء و از اسرار نهان پرهیزگاران است».
  25. حقیقت عفو وگذاشت -  و تفسیر عفو این است که از شخص گناهکار چشم‏پوشى و اغماض کرده و به ظاهر او را مُلزَم به خطا و گناهش ننمائى و آنچه از اهانت و ضرر و ناراحتى به تو رسیده است، از صمیم قلب ببخشى و علاوه بر اینها به اواحسان و نیکى نیز بنمائى‏ «تَفْسیرُ ال عفو انْ لا تَلزَم صاحِبَکَ فیما اجرم ظاهراً و تنسى مِنَ الاصل ما اصبتَ مِنه باطنا و تَزید على الاختیاراتِ احْساناً». و هرگز کسى به مقام حقیقى عفو نمى‏رسد، مگر آن که پروردگار متعال گناههاى گذشته و آینده او را عفو فرموده و او را به خلعت کرامت و برگزیدگى خود زینت داده، و از پرتو نور مبارک خود او را بپوشاند.
  26. ازصفات خداوند - آرى عفو وغفران از صفات خداوند عزیز است و آنها را در دلهاى بندگان مخصوص و انتخاب شده خود قرار مى‏دهد، تا مانند حق تعالى با بندگان و افراد مردم با  بخشش وگذشت رفتار کرده و با صفات و اخلاق الهى متخلق گردند و به همین جهت خداوند عزوجل فرمود وَلْیَ عفوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏: «عفو و گذشت کنید، آیا دوست نمى‏دارید، خداوند شما را ببخشید خداوند بخشنده و آمرزنده و مهربان است».
  27. صدقه و وقف آبرو- در همان کتاب شریف حضرت صادق (علیه السلام) مى‏فرماید: «کسى که از بشرى مثل خودش گذشت نکند، چگونه امید به عفو خداوند جبّار دارد ...» رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) بسیار مى‏فرمود: «آیا ناتوان هستید که مثل‏ «ابى ضَمْضَمْ» باشید»، گفتید یا رسول الله او که بود، فرمود: «مردى از امّتهاى گذشته بود، هنگامیکه صبح مى‏کرد مى‏گفت‏: (اللّهم انّى قَد تَصَدّقتُ بِعِرضى على النّاس عامَّة؛ خدایا من آبرو وعنوان خود را براى‏ خدمت به مردم و بندگان تو صدقه دادم و وقف کردم».
  28. وصف نور عفو - آرى برادرم وصفت عفو نورى است که از جانب حق به قلب پاک بنده خاضع افاضه مى‏شود و پیوسته با این نور خود را در مقابل عظمت حق کوچک و نسبت به بندگان او مهربان مى‏گردد، وقتى این نور دل را منوّر کرد، از خلاف و عصیان دیگران چشم‏پوشى مى‏کند.
  29. قبول معذرت خواهی - کسى که به دیگرى بد مى‏گوید و با سخن زشت خود او را مورد هتک و تحقیر قرار مى‏دهد، با این عمل به دلش زخم مى‏زند و دل او را مجروح مى‏کند، اگر در ملأ عام ناسزا بگوید زخمش عمیق‏تر است و اگر تنها و بدون حضور کسى توهین کند، جراحتش خفیف‏تر خواهد بود، زخم ناسزاگوئى در محیط خصوصى براى روح، همانند بریدگى با خراش سطحى انگشت است.
  30. هست امیدم که عَلى رَغْم عَدُوّ روز جزا

     

    فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم‏

    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت‏

     

    من چرا ملک جهان را به جُوى نفروشم‏

     

    به خوارى منگر اى مُنعم ضعیفان و نحیفان را

     

    که صدر مجلس عشرت گداى ره نشین دارد

    چو بر روى زمین باشى توانائى غنیمت دان‏

     

    که دوران ناتوانى‏ها بسى زیر زمین دارد

    بلا گردان جان و تن دعاى مستمندانست‏

     

    که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه‏چین دارد

     

     

    شخصى که مورد دشنام و اهانت واقع مى‏شود، اگر داراى سلامت فکر باشد در صورتى که اهانت کننده از او معذرت بخواهد و در واقع با پوزش طلبیدن مرهمى بر دل مجروح وى بگذارد، فوراً اعتذارش را مى‏پذیرد، با بزرگوارى و کرامت نفس او را مى‏بخشد و زخم دلش خیلى زود التیام مى‏یابد.از امام زین العابدین (علیه السلام) رسیده که فرمود

    «انْ شَتَمَک رَجُلٌ عن یمینک ثمّ تَحَوَّلَ الى یسارک فاعتَذَر الیک فَاقْبَلْ منه»:

    «اگر کسى از طرف راستت به تو ناسزا گفت و بلافاصله به سمت چپ آمد

    و از تو پوزش طلبید، معذرت خواهى او را قبول کن»!

  31. کینه ودشمنی در دل نگیر- در صورتى که اهانت کننده معذرت نخواهد و بى اعتنا از وى جدا شود، چون شخص اهانت شده داراى سلامت فکر (وروح) است کینه و دشمنى در دل نمى‏گیرد، فکر انتقام  جوئى در سر نمى‏پرورد این خاطره تلخ را فراموش مى‏کند و با گذشت چند روز یا چند هفته زخم دلش بهبود مى‏یابد.اگر شخص مورد اهانت، بر اثر خلق و خوى ناپسند گرفتار بیمارى اندیشه و فکر (و روان) باشد، زخم دلش نه خود به خود بهبود مى‏یابد و نه با مرهم معذرت‏خواهى درمان مى‏شود، او کینه اهانت کننده را در دل مى‏گیرد و به فکر انتقام  جوئى مى‏افتد، اگر بتواند خیلى زود از خود عکس العمل نشان مى‏دهد و اگر نتواند به انتظار فرصت مى‏ماند؛ تا موقع مناسبى به دست آورد و عمل موهن او را تلافى نماید.
  32. کینه وانتقام مانع علاج - فکر کینه‏توز و انتقام  جو، مانند خون کسى که بیمارى قند دارد، همانطور که زیادى قند خون مانع بهبودى زخم بدن مى‏شود و نمى‏گذارد بریدگى پوست و عضله التیام پیدا کند، همچنین حسّ کینه و تمایل شدید به انتقام ، مانع علاج زخم دل است و نمى‏گذارد خاطر مجروح درمان گردد، این قبیل افراد، تا از شخص مورد نظر انتقام   نگیرند و عمل او را به دلخواه خود تلافى نکنند، شفاى دل نمى‏یابند؛ کسانى که به این بیمارى مبتلا هستند، اگر بخواهند مى‏توانند با راهنمائى افراد دانا و اجراء برنامه‏هاى اخلاقى، خویشتن را مداوا کنند و از این بدبختى و تیره روزى رهائى یابند و اگرنخواهند باید تمام عمرشان با رنج و ناراحتى سپرى شود و آتش کینه این و آن پیوسته در نهادشان مشتعل باشد. بعلاوه این گروه، با اندیشه ناسالم و فکر بیمار (و روح علیل) که دارند همواره در معرض درنده خوئى و اعمال ضدّ انسانى هستند و ممکن است در مواقعى براى تَشَفّى خاطر و اقناع تمایل انتقام ، به‏ جنایات وحشت‏زا و خطرناکى دست بزنند.
  33. کینه وفرصت انتقام - در قرن ششم هجرى شخصى به نام (ابن سلّار) که از افسران ارتش مصر بود، به مقام وزارت رسید و در کمال قدرت بر مردم حکومت مى‏کرد، او از یک طرف مردى شجاع، فعّال، و باهوش بود و از طرف دیگر خودخواه، خشن و ستمکار. در دوران وزارت خود خدمت بسیار و ظلم فراوان کرد.موقعى که (ابن سلّار) یک فرد سپاهى بود، به پرداخت غرامتى محکوم شد، براى شکایت نزد (ابى الکرم) مستوفى دیوان رفت و پیرامون محکومیت خود توضیحاتى داد، (ابى الکرم) به حق یا به ناحق به اظهارات او ترتیب اثر نداد و گفت: سخن تو در گوش من فرو نشود، (ابن سلّار) از گفته وى خشمگین گردید، کینه‏اش را به دل گرفت موقعى که وزیر شد و فرصت انتقام به دست آورد او را دستگیر نمود و فرمان داد میخ بلندى را در گوش وى فرو کوفتند تا از گوش دیگرش سر بیرون کرد. در آغاز کوبیدن میخ، هر بار که (ابى الکرم) فریاد مى‏زد ابن سلّار مى‏گفت اکنون سخن من در گوش تو فرو شد، سپس به دستور او پیکر بى جانش را با همان میخى که در سر داشت به دار آویختند. (ابى الکرم) با گفته خود خاطر (ابن سلّار) را مجروح نمود و به دل او زخم زد،
  34. بیماری فکر و روح - اگر (ابن سلّار) داراى سجایاى انسانى و سلامت فکر (و روح) مى‏بود، با گذشت چند هفته و حداکثرچند ماه، زخم دلش بهبود مى‏یافت، و آن خاطره تلخ را فراموش مى‏کرد ولى او گرفتار بیمارى فکر (و روح) و فساد اخلاق بود و بر اثر خودخواهى، به کینه‏توزى و انتقام  جوئى، جراحت خاطرش التیام پیدا نکرد به همین جهت پس از گذشت چند سال که به وزارت رسید و قدرت انتقام  به دست آورد گفته او را تلافى نمود و به دل خویش شفا بخشید ولى در انتقام  جوئى مرتکب عمل وحشیانه و غیر انسانى شد و مردى را به جرم گفتن یک جمله با وضع فجیع و دردناکى به هلاکت‏ رساند. «و یُعطى مَنْ حَرَمَه» پرهیزگار به کسى که او را از  بخشش  خود محروم کرده،  بخشش  و اعطاء کند. سخاوت وجود و  بخشش در مقابل بخل  است، بخل  آن است که شخص بخیل از نظر روانى به جائى رسیده که نمى‏تواند نسبت به دیگرى احسان و انفاق و تعلیم و راهنمائى داشته باشد و سخاوت نیز مانند بخل  مواردى دارد، مانند انفاق مال، تعلیم علم، تربیت ادبى و اخلاقى، اعطاء شخصیت و عنوان و راهنمایى کردن کسى و هر بذل و  بخشش ى که بدون غرض انجام گیرد، پس آنطور که بعضى فکر مى‏کنند، سخاوت در مال تنها نیست، اینکه مولى مى‏فرمایند پرهیزگار عطاء و بخش به کسى مى‏کند که او را محروم کرده، نه فقط از نظر مال بلکه از نظر تعلیم و تربیت و شخصیت بخشیدن و غیره چنین است، فردى که قلبش و روحش را ساخته از عمل ناشایست دیگرى سرخورده و ناراحت نمى‏گردد و سعى مى‏کند با عمل صحیح او را آگاه کند، این صفت از کرامتهاى نفسانى انسان است، احسان به غیر ذاتاً نیکو است و نیکوتر از آن هم احسان به کسى است که به انسان در وقت نیاز و تنگدستى کمک نکرده باشد.
  35. بخشش مایه‏ بزرگى - بعضى انسانها را که بى مسؤولیت و بى احساس و بى درد هستند و درد مردم را مى‏بینند و متأثر نمى‏شوند و به تنگدستى مى‏افتند، باید این‏گونه تنبیه کرد، کسى که روزى توسط فردى محروم شده، اگر در مقابل آن بى اعتنائى‏ها به او خدمت کند، شرمندگى براى او بیشتر از این نیست، هر چه هم پست و رذل باشد، از احسان آنها که روزى محروم از کمک او بودنده‏اند، متأثر شده و به خود مى‏آید و اگر روزى بار دیگر متحول و با شخصیت شد به مردم رسیدگى و احسان مى‏کند.
  36. سخاوت پرتو نور یقین - شما نگویید چرا آن روز به درد من نرسید، اگر کار او ناشایسته بود، کار شما که از انتقام   نشأت مى‏گیرد بدتر و ناشایسته‏تر است، احسان و بخشش  شما به او، مایه‏ بزرگى شما است، خود را در نزد خدا و کتاب و خلق بزرگ و بزرگوار کرده‏اى.از امام صادق (علیه السلام) در مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه رسیده که سخاوت از اخلاق انبیاء (علیهم السلام) است و ستون ایمان محسوب مى‏شود و مؤمنى نیست مگر اینکه سخى است و سخى نیست مگر اینکه صاحب مقام یقین به معارف الهى و داراى همتى عالى است، زیرا سخاوت پرتو و شعاع نور یقین است و کسى که مقصود و مقصد از سخاوت را که رسیدن به مقام قرب حق است شناخت، آنچه بذل مى‏کند گرچه زیاد باشد بر او آسان است.
  37.  نشانه بخشندگى و سخاوت - رسول گرامى (صلى الله علیه و آله)  نیز فرمودند: فطرى و جِبِلِّى دوستدار خداوند نمى‏شود مگر سخاوت و سخاوت چیزى است که به هر چیز دوست داشتنى تعلق مى‏گیرد (نه هر چیزى که انسان علاقه‏اى به آن ندارد و به تعبیر قرآن کریم: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ و از علامت و نشانه بخشندگى و سخاوت این است که هرگز در فکر آن نیست که مال دنیا نصیب چه کسى هست یا مى‏شود و کدام فرد مالک یا حاکم مى‏شود خواه آن ثروتمند و مالک مؤمن باشد یا کافر، مطیع باشد یا معصیت‏کار، شریف باشد یا انسان پست، فرد سخاوتمند به دیگرى اطعام مى‏کند در حالى که خود گرسنه است و دیگرى را مى‏پوشاند در حالى که خود برهنه است، به دیگرى مى‏بخشد و از قبول بخشش دیگرى امتناع مى‏کند، از اعطاء دیگرى ممنون مى‏شود و از اعطاء خود منّتى برطرف نمى‏گذارد.
  38. فرد سخاوتمند،-  اگر دنیا را مالک شود و کلید خزائن عالم در اختیار او باشد، خود را بیگانه مى‏بیند (خود را نسبت به آن اموال اجنبى مى‏بیند) و اگر بر فرض در راه خدا در ساعتى همه را انفاق و  بخشش  کند، ملول و متأثر نمى‏شود (زیرا علاقه و همبستگى بین خود و این اموال احساس نمى‏کند).امام صادق (علیه السلام) گویند: رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) فرمودند: آدم سخاوتمند به خدا و مردم و بهشت نزدیک است و از آتش دور، ولى برعکس آدم بخیل دور از خدا و مردم و بهشت و به آتش نزدیک است. سخاوتمند نامیده نمى‏شود مگر بخشنده در راه اطاعت خداوند و براى ذات او گرچه به گرده نانى یا مختصر آبى باشد. رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: سخاوتمند آن است که از مال خود براى رضایت خداوند بخشش کند،
  39. سخاوت ‏نما - ولى انسان «مُتُسخّى» و کسى که تظاهر به سخاوت مى‏کند (سخاوت‏نما) او حمّال سخط و غضب الهى است و او بخیل‏ترین مردم نسبت به خود است، چه رسد به غیر خود، زیرا متابعت هواى نفس و مخالفت امر خداوند عزوجل کرد، خداوند متعال نیز فرمود: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا: «و آنان‏ سنگینى هاى بار خود را به دوش مى‏کشند و نیز سنگینى هاى دیگران را با سنگینى هاى بار خود عمل مى‏کنند»، آن که در راههاى باطل انفاق مى‏کند و در راه غیرخدا  بخشش مى‏کند، گناهان دیگران را نیز که گمراه شده و به باطل رفته‏اند همراه با گناهان خود به دوش مى‏گیرد.
  40. بذل و بخشش  دو قسم است: یکى در راه خدا و براى کسب رضایت خدا و دوم از روى غرضهاى مادى و مقاصد دنیوى از کسب عنوان و اعتبار و ترویج باطل و اعانت به ظلم و فساد.آنچه داریم ومورد مدح و ستایش است، ازقسم اول است، انسان در قسم دوم گذشته از این که به او سخاوتمند گفته مى‏شود، عنوان بخل  نیز درباره او صادق است، زیرا این شخص با این بذل، خود را از قرب خدا و از بهشت بر کنار کرده و به سوى آتش و غضب الهى کشانده است، او در رسیدن به این همه سعادت نسبت به خود بخل  ورزیده است، و بدترین و بالاترین بخل  آن است که خلاف صلاح و خیر و سعادت خود قدم بردارد.

ترک لذتها و شهوتها سخاست‏

 

هر که در شهوت فرو شد بر نخاست‏

مُرد مُحسن لیک احسانش نمرد

 

تا نپندارى به مرگ، او جان سپرد

مال در ایثار اگر گردد تلف‏

 

در درون صد زندگى آید خلف‏

     

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۳۱
خرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

    1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  1. امیر المومنین – متقین 78-79--2- سه صفت پسندیده از صفات پرهیزگاران‏-- «یعفوا عمن ظلمه و یعطى من حرمه و یصل من قطع ه»ترجمه: کسى را که به او ظلم کرده، مى‏بخشد و به آن که محرومش ساخته، عطا مى‏کند و با کسى که پیوندش را قطع  کرده رابطه برقرار مى‏کند.
  2. سخاوت مندی سرور آزادگان - در روایتى آمده که بخشنده کسى است که واجبات الهى را اداء کند و بخیل کسى است که نسبت به آنها بخل  کند و انجام ندهد. از سرور آزادگان و سخاوتمندان که نه از مال بلکه از جان و عرض و آبرو و شرفش در راه خدا گذشت،
  3. چنین رسیده است:
    1. اذا جادَتِ الدّنیا علیک فَجُد بِها
 
    1. على الناس طُرّاً قبل انْ تَتَفَّلَتْ‏
    1. فَلا الجود یفْنیها اذا هى اقْبَلَتْ‏
 
    1. وَ لا البخل  یبقیها اذا ما تَوَلَّتْ‏
  1. -3یعنى: زمانى که دنیا بر تو کرامت و بخششى کرد، آن را بر همه مردم ببخش قبل از اینکه از دست برود. نه جُود از بین برنده دنیا است اگر روى آورد، و نه بخل  نگهدارنده آن است اگر پشت کند.
  2. -4 شجاع ترین مردم - در روایتى از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) چنین آمده:«انّ السخاء شجرةٌ مِنْ اشجار الجنّة لَها اغصانٌ مُتدَلّیةٌ فى الدنیا فَمَنْ کانَ سخیّاً تَعَلَّقَ بِغُصْن مِنْ اغْصانها فَساقَه ذلک الغُصْن الى الجنّة؛
  3. «سخاوت درختى از درختان بهشت است، براى آن شاخه‏هائى است که در دنیا آویزان است، کسى که سخى شد به شاخه‏اى از شاخه‏هاى آن چنگ انداخته و آن شاخه او را بسوى بهشت مى‏کشاند».سخاوت پیشه کن که شجاعترین مردم سخاوتمندترین آنها است‏«اشْجَعُ‏ النّاسِ اسخاهُم» زیرا مبارزه با نفس و پیروزى بر آن را لازم دارد و این از پیروزیهاى جهاد اکبر است.
  4. سخاوت میوه عقل و قناعت دلیل ذکاوت و فضیلت است‏ «السَّخاءُ ثَمَرةُ العقل و القَناعَةُ برهانُ النّبل») پس قانع باشد و به مردم رسیدگى کن که این رسیدگى و سخاوت موجب نزدیکى و صمیمت است‏ «السِّخاء قُربَة») و در مقابل عدم توجه و بخشنده ورزیدن و تلافى این که‏ روزى او محرومم کرد، مایه غُربت و دورى است، سخاوت محبت را در دل دیگران مى‏نشاند، «السخاء یَزْرَعُ المحبّة») سخاوت مایه صفا و صمیمت است‏«السخاءُ یُثمر الصفاء».
  5. بخشنده طائفه را گردن مزن )- در روایت است که عده‏اى از کفار را نزد رسول الله (صلى الله علیه و آله) آوردند و به خاطر جنایتى که آنها مرتکب شده بودند
  6. حضرت به امیرالمؤمنین على (علیه السلام) امر فرمودند گردن آنها را بزن، سپس یکى از آنها را دستور دادند از بقیه جدایش کن و گردن او را مزن آن مرد گفت چرا مرا از یارانم جدا کردید در حالى که جنایت ما یکى بود و همه مشترک بودیم فرمود: خداوند تبارک و تعالى به من وحى رساند که تو بخشنده طائفه خود بودى
    1. و لذا تو را نمى‏کشم، مرد گفت‏: «اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّک محمّد رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) ...». (و ایمان آورد).
  7. از دوکس خداوند ناراحت است. درروایتى آمده که رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: خداوند از بخیل از این که زنده است ناراحت است و از بخشنده در وقت مرگش.
  8. مولى على (علیه السلام) در روایتى مى‏فرمایند: «افْضَلُ السخاء انْ تکون بِما لَکَ مُتَبَرّعاً و عن مال غیرک مُتورِّعاً»؛ «بهترین سخاوت این است که مال خود را ببخشى و از مال دیگرى پرهیز کنى».
  9. قاطع رحم به بهشت نرود، «یَصِلُ مَنْ قطع ه» «پرهیزگار با کسى که او قطع   ارتباط  برقرار مى‏کند». او مى‏داند که قطع  ارتباط  با مردم خصوصاً با خویشاوندان و ارحام مبغوض خداوند است، او مى‏داند که‏ قاطع رحم به بهشت نمى‏رود،
  10. رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «ثَلاثَةُ لا یَدْخُلُونَ الجنّة: مُدمنُ خمر و مُؤمِنُ سِحر و قاطِعُ رحم»؛«سه کس به بهشت نمى‏رود: دائم الخمر و مؤمن به سِحر و جادو و قطع  کننده رحم با خویشاوند».او مى‏داند که قطع  ارتباط  موجب کوتاهى عمر است و صله رحم موجب زیادتى در عمر، در
  11. مبدل عمر سه سال به سی سال- روایت از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) آمده مَرد صله رحم مى‏کند در حالى که سه سال از عمرش باقى مانده و خداوند سى سال مى‏کند
  12. و نیز قطع  رحم مى‏کند و سى سال از عمرش مانده و خداوند به سه سال مبدل مى‏کند، سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ»: «خداوند محو مى‏کند آنچه را مى‏خواهد و اثبات مى‏کند و نزد او ام الکتاب است».
  13. مُیسّرى گوید امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: «چندین مرتبه اجل تو رسیده است و هر مرتبه خداوند بواسطه صله رحم تو و نیکى به نزدیکانت آن را به تأخیر انداخته است».
    1. بعضى فکر مى‏کنند رحم وخویش که قطع ارتباط  با آن این قدرنکوهیده شده پدرو مادر و برادر و خواهر است خیر این چنین نیست
  14. مرحوم نراقى در جامع السعادات مى‏گوید: «مراد از رحمى که قطع  ارتباط  با آن حرام و  ارتباط  با آن واجب است و اگر چیزى به او بخشیدى نمى‏توانى در آن رجوع کنى و پس گیرى، تمام افرادى هستند که از طریق نَسَبى با تو آشنا هستند. گرچه نسبت آنها دور باشد و ازدواج با آنها جائز باشد (نه فقط برادر و خواهر که ازدواج با آنها حرام است)
  15. و مراد به قطع  ارتباط  این است که با قول و فعل او را اذیت کنى، یا سختى و مشکلى در زندگى دارند و تو از کمک به آنها امتناع کنى، یا بتوانى دفع ظلمى از آنها کنى ولى نکنى ... و آنچه مقابل اینها است از کمک و یارى با زبان و دست و پا و وِجهه اگر انجام دهى صِله و ارتباط  است (که ممدوح است)».
  16. پس طبق نظر این عالم بزرگوار تمام خویشاوندان نَسَبى اعم از برادر و خواهر و پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و هر چه بالاتر روى مثل جد و جده و برادرزاده و خواهرزاده و عمه و خاله و دائى و عمو و فرزندان و نوه‏ها و نتیجه‏هاى اینها همه رحم محسوب مى‏شوند، بله خویشاوندان سببى که از طریق ازدواجها بوجود مى‏آیند، مثل عروس و داماد و پدر و مادر آنها و خویشاوندان آنها اگر خویشاوندى نسبى نداشته باشند رحم محسوب نمى‏شوند ولى باز ارتباط  با آنها از ویژگیها و خصائص اهل ایمان و تقوى است و بسیار ضرورى است.
  17. حق خویشاونی وحق مسلمانی - او روایات ائمه (علیهم السلام) را شنیده است که فرمودند: حقّ خویشاوندى و رحم را هیچ چیزى از بین نمى‏برد ابى‏بصیر مى‏گوید از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم، مردى از خویشاوندان و نزدیکانش که عارف به حق و اسلام حقیقى نیستند آیا مى‏تواند کناره بگیرد، حضرت فرمودند: «لا ینبغى لَهُ انْ یصرمَه»؛ «هرگز جائز نیست قطع  رابطه کند»
  18. جهم بن حمید گفت، به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم که خویشاوندانى دارم، که همفکر من نیستند یعنى مسلمان‏ نمى‏باشند آیا حقى بر من دارند؟ فرمودند: بله حقّ رحم و خویشاوندى را چیزى قطع  نمى‏کند و اگر مثل تو مسلمان بودند، دو حق داشتند: « حقّ الرحم و حق الاسلام»:«حق خویشاوندى و حق اسلام».
  19. ترک رحم ترک خدا - مردى به خدمت نبى اکرم (صلى الله علیه و آله) آمد و گفت: یا رسول اللّه (صلى الله علیه و آله)، من داراى اهلى و خویشاوندانى هستم و آنها مرا اذیت مى‏کنند،
  20. و قصد کرده‏ام آنها را ترک گویم، حضرت فرمودند:«اذَنْ یرفَضُکم اللّه جمیعا»: «دراین موقع خداوند همه شما را ترک مى‏کند و دست رحمتش را از سر همه شما برمى‏دارد»، سؤال کرد پس چه کنم؟ فرمودند:«تُعطى مَن حرمَک و تَصل مَنْ قطعک و تَعفوا عمّن ظَلمک فاذا فَعَلَتَ ذلک کان اللّه عزَّوَجلَّ عَلَیهم ظَهیرا»: «به کسى که تو را محروم کرد احسان کن و کسى که ارتباطش را با تو قطع  کرد تو با او  ارتباط  برقرار نما و از خطاى کسى که به تو ظلم کرد درگذر، اگر چنین کردى، خداوند عزوجل یاور تو بر ضد آنها مى‏شود».
  21. ارتباط و قطع  ارتباط - رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) در روایتى دیگر که امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کنند فرمودند: «لا تَقطع  رحمک و ان قطع تْک»: «قطع  ارتباط  با ارحام خود مکن گرچه آنها با تو قطع   ارتباط  کردند!»
  22. ابى‏ذر گفت پیامبر (صلى الله علیه و آله) سفارش به من کردند: «ان اصِلَ رحمى و انْ ادبَرِت»: « ارتباط  با ارحام خود داشته باشم، گرچه آنها به من پشت کردند».
    1. خداوند نیز در قرآن کسانى را که قطع  رحم کرده‏اند و مى‏کنند لعنت فرستاده و جایگاهشان را دوزخ معرفى کرده‏ است: «وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقطع ونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»: «و آنها که عهد الهى را پس از محکم کردن مى‏شکنند و پیوندهائى را که خداوند دستور برقرارى آن را داده، قطع  مى‏کنند و در روى زمین فساد مى‏نمایند، لعنت براى آنهاست و براى آنها بدخانه و سرائى است». در سوره بقره شبیه این آیه را دارد و در آخر مى‏فرماید آنها از زیانکارانند «أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ‏»
  23. کسانی که خدا آنها را لعنت کرده - در مورد صاحبان خرد خداوند مى‏فرماید: «یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ»: «پیوندهائى را که خدا به آنها امر کرده برقرار مى‏دارند»، در ذیل این آیه از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد فرمودند قرابتک؛ منظور خویشاوندان تو است.
  24. در سوره محمد (صلى الله علیه وآله) نیز خداوند مى‏فرماید: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقطع وا أَرْحامَکُمْ* أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ»: «اگر به دستورات الهى پشت کردید، آیا جز این انتظار مى‏رود که در زمین فساد کنید و قطع  رحم نمائید* آنها کسانى هستند که خداوند لعنت کرده، گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور کرده است».
  25. در روایتى از امام سجاد (علیه السلام) مى‏خوانیم که به فرزندشان امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «ایّاک و مصاحبة القاطع لِرحمة فَانّى‏ وجَدتُه ملعوناً فى کتاب الله عزوجل فى ثلاث مواضع: قال اللّه عزوجل فهل عَسَیْتُم ...»:
    1. «از مصاحبت با قطع  کننده رحمش بپرهیز، زیرا او در قرآن خداوند عزوجل در سه موضع ملعون و دور از رحمت الهى یافتم ...» یکى همین آیه فوق را فرمودند و دو آیه دیگر را یکى آیه 25 سوره رعد که‏ صریحاً لعنت شده و یکى آیه 27 سوره بقره که کنایتاً شده ذکر فرمودند. (و هر دو را ما قبلا ذکر کردیم).
  26. حرمت همسایه و مادر - بعضى از این روایات گرچه در مورد ارحام و بستگان نزدیک بود، ولى بعضى دیگر از روایات و آیات عنوانى اعم داشتند و از انسانها خواسته بود که پیوندها را نگسلید، گرچه طرف مقابل چنین کند.
  27. بعضى را مى‏بینیم همسایه دیوار به دیوار هستند ولى سال به سال رفت و آمد نمى‏کنند بلکه اگر یکدیگر را نیز ببینند به هم حتى سلامى نمى‏کنند، در حالى که پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمودند:«حُرْمَة الجارِ عَلى الجارِ کَحِرمَةِ أمّة»: «حرمت و احترام همسایه بر همسایه مانند احترام مادر است». همانگونه که باید به او احترام گذارى و نیز بین مهاجرین و انصار نوشتند: «الجار کالنفس»: «همسایه مثل نَفْس خود انسان است».
  28. سه حق همسایه - و در روایتى پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) همسایه‏ها را سه قسمت کردند: یکى آنها که سه حق دارند: حق همسایگى و حق اسلام و حق خویشاوندى، دوم آنها که دو حق دارند: حق اسلام و حق همسایگى، و سوم آنکه یک حق دارد، و آن کافر است که فقط حق همسایگى دارد،پیامبر (صلى الله علیه و آله) حتى براى کافر نیز حق همسایگى قائل شده که باید مراعات شود گرچه او از شما ببرد،
  29. مگر پیامبر (صلى الله علیه و آله) به سراغ آن یهودى که خاکستر بر سر حضرت مى‏ریخت، نرفتند و چه بسا آنها با این مراودات و رفت و آمدها و اینگونه اخلاق مسلمان شوند.
  30. و بالاتر از همسایه -  چه بسا دو برادر و دو خویش که رحم محسوب مى‏شوند، سال به سال به سراغ هم نمى‏روند از بعضى سؤال مى‏کنى چرا با برادر یا خواهر و حتى پدر و مادرت رفت و آمد نمى‏کنى؟ مى‏گوید آنها با من قهر هستند من هم قهرکرده‏ام.
  31. اصلا کلمه قهر با وجود انسان و دستگاه آفرینش کلمه نامأنوسى است، روح انسانى با دوستى و صمیمیت آشنائى دارد، با میل به دیگران و پیوند با آنها و زندگى غیرفردى هماهنگ است، انسان میل به زندگى اجتماعى دارد و مى‏خواهد با هر موجودى انْس بگیرد، قهر کردن خلاف این طبیعت و سرشت انسانى است. کلمه نامأنوسى در کتاب تکوین و خلقت انسان است، رابطه با برادران و خواهران دینى نوعى رابطه با خالق آنها است، چنانکه کمک به آنها و توجه و محبت به آنها، محبت ورزیدن به خداوند آنها است
  32. دوست خداوندی - آیا دوست نمى دارید دوست خداوند باشید قهر کردن و دورى و قطع  رابطه با مردم، قهر خداوندى و دورى از رحمت او را به همراه دارد، دورى از مخلوق دورى از اسم خدا است زیرا هر مخلوقى کلمه و اسمى و نشانه‏اى از او است و جلوه‏اى از جلوات او است.
  33. چه بسیار کارها که با ارتباط  و همبستگى با افراد اصلاح مى‏شود و چه بسیار مشکلات که با مساعى آنها حل مى‏شود و چه بسیار مشکلات که با دورى از افراد و گسستن از آنها به وجود مى‏آید، مضاعف مى‏شود.
  34. چرا باید حکومت صفا و صمیمیت از بین دو برادر دینى رخت بربندد، و قیچى قهر و غضب، علقه و ارتباط  آن دو را قطع  کند، چه بدى از صفا دیدیم که به بى صفائى روى آوردیم، اگر کسى نیز به بى‏صفائى روى آورد تو سعى کن یکطرفه صفاد دهى تا نظر طرف مقابل را برگردانى، اگر کسى قطع   ارتباط  با تو کرد سعى کن قطع  نکنى، تو پیشقدم شو براى وصل و آشتى و فکر نکن سبک و کم قدر مى‏شوى،
  35. پیش قدم در ارتباط - این تجربه در جامعه به اثبات رسیده که هر که در این امور پیشقدم شود، محبوب‏تر است، هم نزد خداوند به مقتضاى روایات و هم نزد مردم به حکم تجربه، مردم با چشمى دیگر به او مى‏نگرند و براى او احترامى دیگر قائلند.
  36. گاهى مى‏گوئى برو رابطه برقرار کن و مگذار دوستى چند ساله و خویشى تو ازبین برود، مى‏گوید: «دورى و دوستى» این حرف همه جا صحیح نیست بلکه «نزدیکى و دوستى» در بعضى مواقع شعارى زیباتر و نزدیکتر به شعور است.
  37. مرحوم الهى قمشه‏اى در مورد سه فرازى که ذکر شد عفو  عمّن ظَلَمَه و یُعطى مَنْ حَرَمَه و یَصِلُ مَنْ قطع ه) چنین مى‏سراید:

ببخشد هر که را بر وى ستم کرد

 

که آن بیچاره حال خود دژم‏ کرد

ندارد از کسى کین در دل پاک‏

 

نماید شاد هر کس ساخت غمناک‏

بپویدند اگر از وى گسستند

 

نگه دارد اگر عهدش شکستند

چو گل خندد به روى هر خس و خار

 

ندارد خار جُور آن طُرفه‏ گلزار

     

-اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 461

-اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۲۹
خرداد

 

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. عوامل رشد بصیرت  - موانع بصیرت غفلت  استاد بزرگوار سالک در مدرسه صدر بازار اصفهان جلسه 33 سی و سومین  جلسه ای که خدمت شما هستیم در27 خرداد 1402 پیرامون موضوع بصیرت دارد.
  2. ما ادامه دادیم و رسیدیم به موانع بصیرت چه چیزهایی مانع رشد بصیرت انسان می شود سه محور را بیان کردیم حال مهور چهارم موانع رشد بصیرت غفلت در زندگی دنیا
  3. غفلت در زندگی دنیا  -امروز محور چهارمین مانع رشد بصیرت عبارت است از غفلت  در قرآن آیات متعددی داریم غافل و غافلین ها دارای نکات بسیار دقیقی دراین آیات وسیر تاریخی دارد با توجه به آثار وضعی غفلت  میاورد .
  4. زندگی دنیا  و غفلت  آخرت -آیات قابل توجه هست به تعداد زیادی ؛ تعدادی را یادداشت کردم خدمتتون عرض می کنم یکی از آیات که در بین این آیات  انتخاب کرده برای جلسه امروز این سوره رم آیه هفتم قرآن می فرماید: یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (رم7)
  5. دنیا  نگری وغفلت  - از دیدگاه قرآن، دنیاطلبى و دنیاگرایى اگر سبب غفلت  از آخرت و انحصار خواسته‏ها در دنیا باشد، نکوهیده است. این نکته در آیات فراوانى مطرح شده است،  این مردم کوتاه فکر کوتاه بین قدرت آینده نگری ندارند
  6. این آیه از دوبخش تشکیل شده است ۱ حیات دنیا  این دو روز و سه است  2- مکمل  آیه می فرماید از آخرت غافلند
  7. غفلت  در دنیا -  درنکته اول 50  مورد مطلب دارد چند مورد انتخاب کردم خدمت شما عرضه بدارم . نکات بسیار دقیقی در این آیه عْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا هست که 6 مورد آن را آماده کرده ام خدمت شما عرضه بدارم.
  8. مطلب اول غفلت  در دنیا  – مردم کم بین کوتاه بین از زندگی فقط ظاهر آنرار می بنند وتوجهی به باطن دنیا  ندارند
  9. مطلب دوم غفلت  در دنیا  – مردم کم بین وعدم بصیرت قدرت جهانی بینی لطفی ندارند. از عمق 80 متری دریا .10 متری دریا می بینند موج وسطح دریا را می بینند ؛ کوتا بین  وزود گول می خورند ؛ آدم باید عمیق بین باشد بسیار عمیق ؛ الأعراف : 196 إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحین‏.. - خداوند، صالحان متّقى را تحت ولایت قرار مى‏دهد، چنانکه در آیات قبل خواندیم، إِنَ‏ وَلِیِّیَ‏ اللَّهُ‏ ... وَ هُوَ یَتَوَلَّى‏ الصَّالِحِینَ‏ ولى بى‏تقوایان، گرفتار اخوّت شیطانى مى‏شوند. «إِخْوانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الغَیِّ»
  10. مطلب  سوم غفلت  در دنیا - : انسانی که ظاهری  می بیند دیگر دنبال درک وفهم بیشری بمی باشد . 
  11. مطلب چهارم غفلت  در دنیا ..... در گیر لذت های زود گذر- بد بینی ها خیالها باطل با مشکلات دست وپنجه نرم می کند گرفتار یک وقت بی قراری دارد آن هم لحظه مرگ ؛ عاقبت این آدم طاهر بین به آن ناکجا آباد است.   
  12. مطلب پنجم  مقام انسان در دنیا  – زندگی تشکیل شده از حلقه هایی از هنگام تشکیل نطفه  دررحم مادر ؛ دوران کودکی ؛ نوجوانی ؛ ازدواج ؛ تشکیل خانواده ؛ کهن سالی ؛  که در هرکدام معرف دینی درش هست با بکارگیری معارف در این دوران وعدم  بکارگیری ؛ بصیرت وعدم آن که انسان ظاهر بین نگاه می کند سنجیده می شود .. بلکه در سوره الحجر 29 و ص : 72در دو جا ی قرآن می فرماید  : فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدین‏..که تکریم  وتمجید وسجد خداوند بستگی به بصیرت وعدم بصیرت دارد .
  13. اما مادی گراها نمی بینند چرا که خلاقیت وخلقت انسان در زندگی حلیقیه ای پیوسته که بصیرت وشناخت الهی لازمه جهان بینی آن است که فهیم وبصیرت این حلقه زندگی در دنیا  را درک می کند چون ازدواج که رشد انسان را در پی دارد!!..
  14. مطلب ششم غفلت   وغافلون در دنیا  ازحقیقت دنیا  غافلند  علت این بی خبری  تاکید بر این نکته وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (رم7)
  15. مطلب هفتم غفلت  تفاوت فاحش مسلمانان با یک عنصر کافر ؛ ایمان ؛ توحید وجهان نگری نصرت الهی به این مجموعه با نگاه وبینش بصیرت است ؛ با یک انسان کافروبی دین تفاوت  می داند ؛ گاهی هم درمیدان دشمن
  16. مطلب هشتم غفلت  انسان کوتاه بین فردی از نوعی جهلی برخورداراست که عدم توجه به ماورای مادیات وقدرت الهی  دارد که 11آیه در قرآن برای افراد کوته بین  آمده وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون‏،  
  17. مطلب نهم افراد اهل بصیرت - در آیه 110 سوره کهف خدای متعال می فرماید کسانی که امید و ایمان وامید به لقاء الله دارند وبه این عقیده ماند فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا .. یعنی امید به ملاقات با حضرت حق دارند و عمل صالح انجام میدهند ؛ اینها اهل بصیرتند،   ولیکن  افراد غافلین واهل غفلت  اصلا امیدی و ایمان به ملاقات با خدا را وداده های خدا را قبول ندارند و قبول ندارند بعد مرگ  حیات  اخروی هست.
  18. سوال..آیا دنیا  خوب است یا بد ؟!! جواب دنیا  بد نیست غفلت  در دنیا  بد است !! دنیا  برای رشد بصیرت است 1-انسان باید ژرف‏نگر و عمیق باشد، نه ظاهربین و غافل. ‏2- دنیا بد نیست، غفلت  از آخرت بد است. 3- علم به ظواهرِ دنیاى مادّى بدون توجّه به آخرت، مورد انتقاد است. - دنیا ظاهر و باطنى دارد و آخرت، باطن دنیاست. - توجّه به ظواهر دنیا، سبب غفلت  از آخرت است. قرآن می فرماید : یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (الرم 7) پس دنیا  بد نیست غفلت  در دنیا  بد است.
  19. غفلت  در دنیا - همانا مثل‏ دنیا مثل زهریست که شخص بى‏خبر آن را مى‏خورد. ْ فَإِنَّمَا مَثَلُ‏ الدُّنْیَا مَثَلُ‏ السَّمِّ یَأْکُلُهُ مَنْ لَا یَعْرِفُه‏...امام صادق علیه السّلام روایت مى‏کند که فرمود: مثل‏ دنیا مانند آب دریا مى‏باشد، تشنه هر چه از آن بخورد بر تشنگى او افزوده مى‏گردد و تا آنگاه که او را مى‏کشد. یَا هِشَامُ مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ مَاءِ الْبَحْرِ- کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى یَقْتُلَهُ-
  20. غفلت  در دنیا - امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند: مثل‏ دنیا مانند مار است خوش خط وخال ظاهری زیبا بدنش نرم  ولى باطن گزیدنش سخت مى‏باشد، از هر چه در دنیا خوشت آمد از آن دورى کن چون اندکى با او خواهى بود، هر چه بیشتر از آن خوشت مى‏آید بیشتر از آن بترس، زیرا هر کس از متاع دنیا خوشش بیاید و به آن مطمئن گردد همان متاع او را بد حال خواهد کرد. یإِنَّ مَثَلَ الدُّنْیَا مَثَلُ الْحَیَّةِ- مَسُّهَا لَیِّنٌ وَ فِی جَوْفِهَا السَّمُّ الْقَاتِلُ- یَحْذَرُهَا الرِّجَالُ ذَوُو الْعُقُولِ- وَ یَهْوِی إِلَیْهَا الصِّبْیَانُ بِأَیْدِیهِمْ- مار خوش
  21. غفلت  در دنیا - رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله فرمودند: مثل من و مثل‏ دنیا مانند سوارى است که در یک روز گرم حرکت میکند، و در زیر یک درختى اندکى در سایه آن استراحت مینماید، و بعد از آن بار دیگر سوار مى‏شود و به سیر خود ادامه میدهد. فَقَالَ صلى اللَّه علیه و آله مَا لِی وَ لِلدُّنْیَا وَ مَا مَثَلِی وَ مَثَلُ الدُّنْیَا إِلَّا کَرَاکِبٍ سَارَ فِی یَوْمٍ صَائِفٍ فَاسْتَظَلَّ تَحْتَ شَجَرَةٍ سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ ثُمَّ رَاحَ وَ تَرَکَهَا
  22. صاحب دنیا  مثل ناخدا وکشتی - و مثل‏ دنیا و صاحب دنیا مثل دریا و ناخدا و کشتى است و لقمان حکیم به پسر خود فرمود: اى فرزند من بدرستى که دنیا دریائى است عمیق و بتحقیق که هلاک شده‏اند در آن عالمى فراوان پس تو کشتى خود را در آن ایمان بخداوند قرار ده و توشه خود را در آن تقواى خدا نما و بادبان آن کشتى را در این دریا توکل بر خداوند کن، پس اگر نجات یافتى برحمت خدا بوده و اگر هلاک شدى بگناهان خودت هلاک‏شده‏اى‏.. و مثل الدنیا و صاحبها کمثل البحر و الملاح و السفینة.وَ قَالَ لُقْمَانُ- عَلَیْهِ السَّلَامُ- لِابْنِهِ: «یَا بُنَیَّ، إِنَّ الدُّنْیَا بَحْرٌ عَمِیقٌ وَ قَدْ هَلَکَ فِیهَا عَالَمٌ کَثِیرٌ، فَاجْعَلْ سَفِینَتَکَ فِیهَا الْإِیمَانَ بِاللَّهِ، وَ اجْعَلْ زَادَکَ فِیهَا تَقْوَى اللَّهِ، وَ اجْعَلْ شِرَاعَهَا التَّوَکُّلَ عَلَى اللَّهِ. فَإِنْ نَجَوْتَ فَبِرَحْمَةِ اللَّهِ، وَ إِنْ هَلَکْتَ فَبِذُنُوبِکَ».
  23. دل بستن به دنیا - آقا جانم امیر المومنین علی علیه السلام می فرمایند - دنیا  جازبه های زیبا دارد دنبال عشق وجوانی وجمع کردن مال وسروت وجاه ومقام پست ومنیت و ریاست وسلطه از این دنیا ی به این زیبایی اعراض کن  - وَ قَالَ علی علیه السلام -‏ یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا إِلَیْکِ عَنِّی أَ بِی تَعَرَّضْتِ أَمْ لِی تَشَوَّقْتِ لَا حَانَ حِینُکِ هَیْهَاتَ غُرِّی غَیْرِی‏ لَا حَاجَةَ لِی فِیهَا قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ وَ خَطَرُکِ یَسِیرٌ وَ أَمَلُکِ حَقِیرٌ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِد..
  24.  اما خوبی های دنیا  – 8 محوردارد که حضرت آقا جانم امیر المومنین علی علیه السلام برای کسی که مذمت دنیا می کرد فرمودند - قد سمع رجلا بذم الدنیا  -ایها الذم للدنیا  ..ان الدنیا  دارصدق لمن صدقها
  25. وَ مِنْ ذَلِکَ قَوْلُهُ علی علیه السلام:  الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ‏ لِمَنْ عَرَفَهَا وَ مِضْمَارُ الْخَلَاصِ ... و سراى پند گفتن است از براى کسى که پند پذیرد بآن، بتحقیق که اعلام کرده است بجدائى خود، و ندا کرده بمفارقت خود، و خبر داده از مرگ خود و اهل خود، پس تصویر کرده و تمثیل نموده از براى ایشان ببلاى خود بلا را، و آرزومند گردانیده ایشان را بشادى خود بسوى شادمانى، شام کرده بعافیت و بامداد آمده‏
  26. وَ مِنْ ذَلِکَ کَلَامُهُ علیه السلا-  لِرَجُلٍ سَمِعَهُ یَذُمُّ الدُّنْیَا مِنْ غَیْرِ مَعْرِفَةٍ بِمَا یَجِبُ أَنْ یَقُولَ فِی مَعْنَاهَا الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا - بدرستى که دنیا خانه راستى است از براى کسى که تصدیق کند آن را،دنیا  آنقدر زیباست که عاشق او می شوند.
  27. وَ دَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا - و سراى‏ عافیت است از براى کسى که بفهمد از آن، وَ دَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا - و خانه توانگریست از براى کسى که توشه برگیرد از آن، مَسْجِدُ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ – دنیا  محل سجده گاه انبیاء خداست وَ مَهْبِطُ وَحْیِهِ – جایگاه نزول وحی است (چو انجیل زبور وقرآن) وَ مُصَلَّى مَلَائِکَتِهِ – جایگاه نماز ملایکه الله است .
  28. وَ مَتْجَرُ أَوْلِیَائِهِ اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ - تجارتخانه اولیاى خداست که رحمت او را کسب مى‏نمایند و در قبال این اکتساب، وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ فَمِنْ ذَا یَذُمُّهَا؛ بهشت را به عنوان سود تجارت خویش به دست مى‏آورند

وَ قَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا - پس کیست این کس که دنیا را نکوهش کند وَ نَادَتْ بِفِرَاقِهَا و در حالى که دنیا مردم را بدورى خود (از ایشان) آگاه ساخت، و بجدائى خویش آواز داد، و به نیستى خود خبر داد،

  1. نَعَتْ نَفْسَهَا فَشَوَّقَتْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ- و بوسیله شادى خویش آنان را بشادى آخرت آرزومند کرد، و بسبب بلاء و گرفتارى خود از..وَ بِبَلَائِهَا إِلَى الْبَلَاءِ تَخْوِیفاً وَ تَحْذِیراً وَ تَرْغِیبا.. بلاء و گرفتارى آخرت ترسانید، براى بیم دادن و بر حذر داشتن و ترغیب و ترساندن‏
  2. دنیا  و مسابقه  = الحدید : 21 سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ
  3. جمع بندی 8 محور برای فضیلت های دنیا  برای راستی وصداقت برای کسانی که اهل راستگوی وصادق باشند دنیا  هم برای راستگویان وصادقین است .
  4. نکته 1-دنیا خانه برای عاقبت خواهان وتندرستی وسلامت است. برای دنیا  شناسان ؛ پس سرسری با دنیا  برخورد نکنیم دنیا  شناس قوی خوب برایش هدایت در دنیا  نقش مهم وفراوان دارد..دنیا  2-خانه بی نیازی تقوی است وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ و تَزوَّدَ من الدُّنْیا للآخرة. یخچالها را دردنیا  پر از تقوی کنید برای فردای برزخ وقیامت در بهشت . 3-دنیا خانه‏ خوبى است در صورتى که دل به آن نبندى و آن را جاى اقامت ندانى. 4-دنیا خانه‏ صداقت است براى کسى که با دنیا صداقت داشته باشد، و خانه عافیت میباشد براى آنهائى که فهم داشته باشند خانه توانگرى است براى کسى که از آن زاد و توشه تهیه کند، و خانه پند و اندرز میباشد براى آنهائى که موعظه پیدا کنند و پند گیرند.5-دنیا مسجد می شودبرای خدا ..حضرت آیت الله خزعلی میفرمودند مسجد سید اصفهان 40 متهجد داشت . شب را بیدار و متهجد بودند و نماز شب به جای می آوردند که خدایشان به مقام محمود (شفاعت) مبعوث گرداند.-6دنیا  جای نماز فرشته گان است . در جلسه روضه نگوید کسی نیامده یک نفر هم آمده با آن یک نفر شروع کن ملایکته الله در آن جلسه روضه شرکت می کنند .7-. دنیا فرود گاه وحی الهی است. برای پیمبران ؛ حضرت رسول الله (صلی الله علیه وآله)، حضرت فاطمه الزهرا(علیها السلام)8 - دنیا مسجع  وخانه شهادت اولباء الله
  5. دنیا رحمت و فضل - بانگاه امیر المومنین علی (علیه السلام) چقدر زیبا برای کسی که مذمت دنیا می کرد  شروع کرد که حالا توجه کن که دنیا  این است ؛ به این زیبایی ؛ چون الدنیا  مزرعته الآخره است. جمع بندی حضرت َمی فرمایند: اعْتَصَمُوا بِهِ، فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ، کسانى را که به خدا ایمان آوردند و به او متمسّک شدند، به زودى در رحمت و فضل خود در خواهد آورد، و در راه راست به سوى خود راهبریشان خواهد کرد*
  6. تجارت پرسود در دنیا - قرآن درآیه 111توبه إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ..میدان می دهد در دنیا  وعده می دهد در اعمال پسندیده در دنیا  می فرماید تجارت پرسود مطرح می کند؛ حضرت می فرماید دنیا همه اش رحمت است ونعمت الله است که به ما ازرانی داشته خداوند باری تعالی در دنیا  غفلت  نداشت باشیم که بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ.. آیه 111توبه
  7.  بصیرت و پاداش بهشت؛ ِ- در هر معامله ای 5مطلب است بایع فروشنده ؛ مشتری خریدار؛ ثمن کلا ؛ مثمن عوض؛ قیمت غ در این آیه هر 5 مورد با خدا معامله کردن آمده که بایع بنده خدا؛ مشتری وخریدارخداوند ؛ جنس وکالا نفس وجان ؛ پاداش بهشت؛ ِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا هِیَ مَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِیَائِهِ اتَّجَرُوا فَرَبِحُوا الْجَنَّةَ..
  8. حقیقت دنیا  - حضرت علی (علیه السلام) [و در صفت دنیا فرمود:] مى‏فریبد و زیان مى‏رساند و مى‏گذرد. خدا دنیا را پاداشى نپسندید براى دوستانش و نه کیفرى براى دشمنانش. مردم دنیا چون کاروانند، تا بار فکنند کاروانسالارشان بانگ بر آنان زند تا بار بندند و برانند.
  9. فریب دنیا برای غافلین - وَ قَالَ علی (علیه السلام) الدُّنْیَا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ یَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِیَائِهِ وَ لَا عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ وَ إِنَّ أَهْلَ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ بَیْنَا هُمْ حُلُولٌ إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا ..خطبه415..دنیا  فریب می دهد؛ 1-کیفیت فریب دنیا  را در دعای مکیل می فرماید؛ 2- زیان آور است از برای غافلین غفلت  زده ها آنسان را از آخرت غافل می کند؛ 3-تَغُرُّ – تند با حوادث دنیا  را از شما می گیرد؛
  10. 4- عمل در دنیا وکیفر دشمنان -  را پادش خود قرار مده بلکه قیامت را پاداش قرار ده ومزد زحمات خود را برای قیامت توشه برگیر. در دنیا  برای خود دوست جاهل مگیر خیلی ها مثل شارون جنایت کار ویا مثل صدام شیعه های عراق را در مکان جمع کرد از چهار طرف بر آنها عرصه را برآنها تنگ نمود ؛ بعد از هلکوپتر آمد پایین همه را به شهادت رساند. و همچون چنگ  8 ساله را برملت ایران تحمیل کرد؛ چه کسی می تواند کیفر این دشمن نا بکار در دنیا  قرار بدهد؟   خدا می فرمایند دنیا را پاداشى نپسندید براى دوستانش و نه کیفرى براى دشمنانش. مردم دنیا چون کاروانند، تا بار فکنند کاروان سالارشان بانگ بر آنان زند تا بار بندند و برانند. فقط حسرتش برای اهل دنیا  می ماند وبس!!
  11. دنیا محل رحمت برای اهل بصیرت - این نگاه حضرت آقا جانم امیر المومنین (علیه السلام) است برای دنیا ..                   الف - فریبنده وسمی خطر ناک وکشنده چو مار خوش خط وخال ..                                                 باء - از نگاه امیر المومنین در مقابل کسانی که نکوهش دنیا  می کنند – اجرای صداقت؛ اجرای بهتر عافیت وسلامت ..پایگاه پند آموزی عبرت های دنیا  در دنیا  8 سال چنگ وانقلاب ایران که حضرت امام فرمودند مومن از یک سوراخ  دو بار گزیده نمی شود؛ نتیجه و نکته دنیا  محل رحمت است از برای اهل بصیرت ؛ غفلت  کردی زیبایی های دنیا  برایت نکبت خواهد بود !!   
  12. اهل بصیرت و رحمت در دنیا - حصرت باری تعالی برای کسی که اهل بصیرت باشد زحمتی در دنیا  نباشد چون آفرینش، براساس لطف ورحمت الهى است. «کتب‏ على‏ نفسه‏ الرحمة» براى مقرّبان، زمینه‏ساز سه‏ رحمت‏ است: 1-رهایى از غصّه‏ها و سختى‏هاى دنیا 2-«فَرَوْحٌ»، رسیدن به الطاف الهى «رَیْحانٌ» 3-و رسیدن به کامیابى ابدى. «جَنَّةُ نَعِیمٍ» فرمود؛ من نکردم خلق تا سودى کنم‏..... بلکه تا بر بندگان جودى کنم‏. ما خودرا باید به ارحم الراحمین بست بزنیم.. هر که هستی با خدا وبا بسم الله الرحمن الرحیم با رحمت واسعه حضرت حق باشد دنیا   برایش بهشت را مطرح می کند آینجا وانجا.. واگر خدا نباشدغفلت  است و جهنم اینجا وآنجا..
  13.  بصیرت بهشت قرین - نکته آخر با اهل بصیرت بهشت قرین است وماهیت ومصداق بارز رحمت الهی ! پس غفلت  بی بصیرت درهستی  آلودگی وضلالت وگمراهی است والسلام .. اللهم صل علی محمد وآله محمد وعجل فرجهم

   

  • حسین صفرزاده
۲۶
خرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

امیر المومنین – متقین 74- 75- همگان به خیر ش امیدوار و از شرش در امانند «الخیر  منه مأمول و الشر منه مأمون» ترجمه: از او (متّقى) امید خیر  است و امنیت از شر.***

  1. متقّین واقعى تا بتوانند سعى مى‏کنند، منبع صدور خیر ات باشند و از شر بپرهیزند، از تجاوز و ظلم و تعدى اجتناب کنند، از غیبت و تهمت و دروغ مبرّا باشند، راستى در اجتماعى که همه به همه دروغ مى‏گویند، چگونه مى‏شود زندگى کرد، اعتماد سرمایه بزرگ زندگى است که در سایه صدق و صفا و راستى امکان‏پذیر است، رذائل اخلاقى و شرور ، جامعه را متلاشى مى‏کند.
  2. مسلمان راستین آن است که براى مردم منشأ خیر  باشد و همیشه مردم از او توقع خیر  داشته باشند، مسلمان واقعى آن است که همّتش مصروف مردم است و براى خیر  و صلاح جامعه تلاش مى‏نماید.
  3. داستان طنزآمیزى گفته‏اند که نمایانگر حقیقتى بزرگ است: امیرى، داروغه جوانى را انتخاب کرد تا دزدهاى شهر را بگیرد یعنى مملکت را آباد کند و سر و صداى مردم را که اعتراض مى‏کردند، دزد فراوان شده بخواباند، این داروغه جوان با مهارتى خاص پس از اندک زمانى دزدها را گرفت و به امیر گزارش کرد که من مملکت را امنیت دادم و دزدها را دستگیر کردم،
  4. امیر گفت تمام آنها را دستگیر کردى، گفت: آرى، گفت بسیار کار بدى کردى، جوان تعجب کرد و گفت چرا؟ گفت تو منافع ما را با گرفتن آنها از دستمان گرفتى، اگر دزد نباشد کسى به سراغ ما نمى‏آید و توجهى به ما نمى‏شود درآمد ما در این است که لااقل همیشه چند سارق و دزد و متقلّب در اجتماع باشند، بسیارى از هدیه‏ها و رشوه‏ها که به ما مى‏رسید به خاطر ناامنى مردم بود، اگر مردم به سراغ ما آیند براى ما نفع دارد.
  5. این گرچه طنز است ولى حقیقتى را مى‏فهماند، که بعضى مردم راضى به ضرر مردم و اجتماعند، تا از آن نفع شخصى و سود شخصى برند. در روایتى که در فرازهاى سابق، نقل کردیم آمده بود که پیامبر (صلى الله علیه و آله) دیدند مردم به دور مردى جمع شده‏اند، فرمودند کیست؟ گفتند دیوانه است، حضرت فرمودند: او دیوانه نیست او مریض است .
  6. مجنون ودیوانه - بیائید تا دیوانه واقعى را به شما معرفى کنم و خصوصیاتى ذکر فرمودند و از جمله فرمودند: «الَّذى لا یُؤمَنُ شره و لا یُرجى خیر ه فذلک المجنون»:

«کسى که مردم از شر او در امان نیستند و خیر  و نیکى او را امید ندارند، او مجنون و دیوانه است».

  1. به خیر  و نیکى او امید نیست- آرى دیوانه از دید این بزرگترین پیامبر الهى که سخنى گزاف نمى‏گوید چنین شخصى است.
  2. اولین اقدام کننده به خیر ات - خداوندا از وجود پر برکت خودت که خیر  محض است خیر  محض به ما عنایت فرما و همچون انبیاء و اوصیاء (علیهم السلام) خود که درباره آنها فرمودى‏ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ وجود ما را نیز منبع خیر  گردان تا همچون راهیان راهت اولین اقدام کنندگان به خیر ات باشیم «ان ذکر الخیر  کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و ماواه و منتها»:
  3. اول و اصل و فرع و معدن خیر ات - «اگر نام خیر  و نیکى برده شود شما (ائمه و معصومین (علیهم السلام)) اول و اصل و فرع و معدن و جایگاه و منتهاى آن هستید».
  4. جلوه شر به خیر   - حبّ دنیا، شرور  را نزد انسان خیر  جلوه مى‏دهد. «لا یَحْسَبَنَّ ... هو خیر »
  5. بیان مکافات عمل - خداوند متعادل به موسى وحى کرد: من به خاطر تلاش پدران به فرزندان لطف مى‏کنم. اگر پدران نیکوکار باشند، به فرزندانشان خیر  و برکت مى‏رسد؛ اما اگر شرور باشند، به فرزندانشان شر مى‏رسد. سپس فرمود: زنا نکنید تا به زنان شما زنا نشود.
  6. سلطه شرور  بر جامعه - حضرت على علیه السلام فرمود: «اگر امر به معروف و نهى از منکر ترک شود، کارهاى نیک و خیر  تعطیل و انسانهاى شرور  و بد بر جامعه مسلّط مى‏شوند».
  7. از بازی بچه ها منع نکنید - پدر و مادرها عنایت کنند و بچه هایشان را از بازى منع نکنند و اتفاقاً حدیت داریم که خودشان هم بازى کنند. «من کان له صبى فلیتصاب له» (عوالى‏اللآلى/ ج 3/ ص 311) کسى که بچه دارد، خودش بچه شود. بخاطر اینکه پدر حوصله ندارد و یا مادر حوصله ندارد، هر چه بچه بازى بکند و شرور  باشد، او را از بازى منع نکنند،
  8. بچه ها نابغه اند به خیر  راهنمایی کنید - چون آدم شرور براى شیطنت فکر مى‏کند و فکر وقتى در راه شیطنت راه افتاد در راه خیر  هم راه مى‏افتد. به امید اینکه در راه شیطنت نماند. آن‏ها که خیلى شیطان‏اند، خیلى نابغه هستند. منتها مسیرشان عوض شده است.
  9. هر چه خیر  است در خداست - در هر آفریده‏اى احتمال شرور  هست‏ «مِنْ شر ما خَلَقَ» هر چه خیر  است در خداست شرها در ما است مثلًا کره زمین همینطور که دور خورشید مى‏گردد یک طرفش نور است و یک طرفش تاریک. هر جا روشن است از خورشید است و هر جا تاریک است از خودش به زمین مى‏شود
  10. تاریکی از خودت است-گفت زمین پزنده هر جا روشن است مال خورشید و هر جا که تاریک است مال خودت است‏ «وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ» (نحل/ 53)، «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ کَفى بِاللَّهِ شَهیداً» (نساء/ 79) تاریکیت از خودت است نورت از خورشید چیزهایى که خدا خلق کرده خوب است
  11. آهن خوب است ولی خنجر - آهن خوب است منتهى وقتى خنجر مى‏شود مى‏آید دست شمر ... باران خوب است توى جوى‏ها که راه افتاد جوبها کثیف است آب تمیز مى‏آید لجن مى‏شود در هر آفریننده‏اى ممکن است شر باشد حتى کمالات.
  12. خدایا ما ظلم کردیم به خودمان‏ - «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» (اعراف/ 23) خدایا ما ظلم کردیم به خودمان‏ «فَاغْفِرْ لَنا» مثلًا خوب‏ «مِنْ شر مَا خَلَقَ» من راجع به شرور  انشاءا ... صحبتى خواهم کرد که این شرور  فلسفه شرور  چیه. بسیارى از قضاوت‏هایى که مى‏گوییم چرا این شره مى‏بینیم این خیر  بوده ما ازش استفاده شر کردیم
  13. خیلی چیز های شر می تواند خیر  باشد - یا یک جمع بندى باید حساب بکنیم خیلى چیزها به دید ما شره واقعا خیر  مى‏تواند باشد این هم هست مثلا یک سفره‏اى که پهن است بچه دو ساله دست مى‏کند شیرینى بخورد مى‏بیند خوشمزه است دو مرتبه بر مى‏دارد بخورد شیرینى پهلوى بچه دو ساله توى سفره خیر  است اما دست مى‏زند به فلفل‏ ..
  14. چگونه به خیر  و برکت گسترده برسیم؟ راهکار قرآن براى رسیدن به خیر  و ارزشهاى والا گذشت از چیزهاى مورد علاقه است: «لن نتالوا البر حتى تنفقوا ممّا تحبّون»، «لن تنالوا» هرگز به آن برکت نمى‏رسید مگر از این راه، یعنى یک راه براى رسیدن به خیر  کثیر وجود دارد و آن نظیر ندارد. اولین برندگان این راه، شهدا هستند که جان عزیز خود را در راه خدا هدیه کردند.
  1. آخرین گفتار . آنها که عاقبت به خیر  شدند:
  2. 1. ابوریحان‏ : ابوریحان در حال جان دادن بود گفت: این مسأله را بدانم و بمیرم بهتر است یا جاهل درگذرم. مسأله را گفت و از خانه خارج شد و صدای شیون از خانه بلند شد. آخرین گفتارها، محمد راجی، ص 412
  3. 2. ابن یمین‏ : ابن یمین از شعرای معروف خراسان در لحظات جان دادن بعد از تلاوت قرآن این شعر را گفت و جان داد: منگر که دل ابن یمین پر خون شد.....بنگر که از این سرای فانی چون شد.....مصحف به کف و روی به ره چشم به دوست‏.....با یک اجل خنده زنان بیرون شد..آخرین گفتارها، محمد راجی، ص 306
  4. 3. ابوایوب انصاری‏ .-ابوایوب انصاری در جنگ با روم شرکت کرد نزدیک قسطنطنیه بیمار شد و تب کرد. تنها وصیت او به رزمندگان این بود که بدن مرا در صندوقچه‏ای بگذارید و پای دیوار قسطنطنیه دفن کنید، زیرا از پیامبر (صلی الله علیه وآله ) شنیدم: یُدفن عند سور القسطنطنیه رجل صالح من اصحابی‏ امیدوارم که من باشم. همین وصیت رمز پیروزی و فتح روم شد آخرین گفتارها، محمد راجی، ص 318
  5. 4. از عرفا- 1. محمد بن احمد اسکاف- محمد بن احمد اسکاف یکی از عرفای قرن سوم، سی سال هر روز روزه بود و بالاخره با زبان روزه از دنیا رفت. در آن لحظه پرسیدند دنیا را چگونه یافتی؟ گفت: پر از درد و رنج به زحمت مال و ثروت به دست آورند و با حسرت بگذارند.
  6. 5. ابوبکر کنانی - از ابوبکر کنّانی (از مشاهیر عرفاست) در لحظات جان دادن پرسیدند چگونه به این مقام رسیدی؟ گفت: چهل سال دیده‏بان دل بودم هر چه غیر خدا بود از دل به در کردم تا چنان شد که هیچ نداشت غیر از خدا. این بگفت و جان داد. آخرین گفتارها، محمد راجی، ص 352
  7. 6. حضرت آمنه مادر نبی اکرم (صلی الله علیه وآله) گویند: آمنه مادرنبی اکرم (صلی الله علیه وآله) در دم مرگ در حالی که به صورت فرزندش رسول خدا نگاه می کرد این اشعار را می سرود..بارک فیک الله من غلام یا بن الذی من حومه الحمام! خداوند به تو ای فرزند عزیز! خیر  وبرکت مرحمت کند، ای فرزند! کسی که خدا به فضل و کرمش او را از چنگال مرگ خلاصی بخشید در آن روزی که بین او (عبد الله) و شتران قرعه کشیدند و به صد شتر گران قیمت فدا داده شد.
  8. پس فرمود:" کل حی میت و کل جدید بال و کل کثیر نفیی و انا میت وذکری باقی و قد ترکت خیر ا وولدت طهرا" یعنی هر زنده ای می میرد، هر نو وتازه ای کهنه می شود و هر زیاده ای روبه کاستی رفته وفانی می شود. من می میرم ولی نام من جاودان می ماند چون از خود خیر ی و فرزند پاکیزه ای یادگار گذاشته ام‏ (آخرین گفتارها ص 168 تا 170)
  9. 7. ابوالحسن غالب اندلسی‏ - ابوالحسن غالب اندلسی زمان فوتش رسید. به اطرافیانش گفت: دور من بگردید و هفتاد هزار مرتبه تهلیل بگوئید و ثوابش را هدیه به من کنید. چون پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: این فدیه یک مؤمن است و برای نجات بسیار نافع است. همین کار را کردند. آخرین گفتارها، محمد راجی، ص 378
  10. 8. ابن هیثم‏ - ابن هیثم (ملقّب به بطلمیوس ثانی) ریاضی دان و طبیب و حکیم حدود 200 کتاب تألیف کرده به اسهال خونی دچار شد. معالجات بی‏اثر در حال مرگ می‏گفت: ضاعت الهندسه و بطلب المعالجة و علوم الطّب ... خود را به طرف قبله کشید و گفت:" خدایا برگشت همه به سوی توست. به تو توکل می‏کنم و به سوی تو می‏آیم." آخرین گفتارها،  ص 302
  11. 9. آسیه زن فرعون‏ - آسیه، زن فرعون در حالی که دست و پایش میخکوب شده بود و در چند قدمی شهادت بود، گفت: رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة تحریم/ 11. آخرین گفتارها، ص 165
  12. 9. ابان بن سعید :ابان بن سعید از کاتبان وحی است و از کسانی است که از بیعت با ابی‏بکر تخلف کرد و از خاندان پیغمبر (صل الله علیه وآله ) تبعیت کرد. در جبهه شام به شهادت رسید. قبل از شهادت همین که خواست روح از بدنش مفارقت کند گفت: أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُون این جمله را گفت و جان داد. آخرین گفتارها، محمد راجی، ص 174
  13. 10. ابن عباس‏ - حدود 30 نفر از شیوخ به عیادت ابن عباس رفتند و در وقت احتضار و از اختلاف امت درباره حضرت علی (علیه السلام ) پرسیدند. او گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شنیدم: عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ وَ هُوَ الامَامُ وَ الْخَلِیفَةُ مِنْ بَعْدِی فَمَنْ تَمَسَّکَ بِهِ فَازَ وَ نَجَا آخرین گفتارها، ص 242
  14. «الهى» این عارف وارسته در ذیل این دو فراز (الخیر  منه مأمول و الشر منه مأمون) گوید:

از او غیر از نکوئى کس در آفاق‏

 

ندارد چشم زیر چرخ نه طاق‏

  1. نباشد غیر نیکى از وى امید
 

بد از وى کسى نخواهد دید جاوید

جمالش آینه کل الکمال است‏

 

زکل الخیر  فعال شر محال است‏

  1. ز شاخ نخل کس حنظل‏ نچپده است‏
 

شرنگ‏ از شکرستان ناپدیدست‏

حنظل : میوه‏اى به شکل هندوانه بسیار کوچک، طعمش تلخ، گیاه آن نیز شبیه بوته هندوانه است و در جاهاى خشک مى‏روید، در فارسى هندوانه ابوجهل و خربزه روباه گفته مى‏شود (فرهنگ فارسى عمید).

 

نکوئى کن تو نیز اى مرد هشیار

 

بگرد شر، مگرد اندیش بسیار

چنان شود کز تو جز خوبى نبینند

 

جهانى غیر محبوبى نبینند

  1. ز تو چون خیر  دارد گیتى امید
 

به خوبى تو گردد ماه و خورشید

شتابد گردش گردون به کامت‏

 

شود مه مشترى انجم غلامت‏

  1. به هر آئینه سازد خوب رویت‏
 

که نیک و بدهمى بیند نکویت‏

نیازارد به جور این آسمانت‏

 

نگه دارد ز اطوار زمانت‏

نکو شو گر نکوئى دارى امید

 

که باید بد کند بهرام و ناهید

چو آن نیکو نهادان پاکدین باش‏

 

ز زشتى دور و با خوبى قرین باش‏

  1. بدان خوبى که خورشید سپهر است‏
 

که با سرتاسر گیتى به مهر است‏

ز خیر  اندیشى انسان باش بارى‏

 

که جز خیر  از تو نبود انتظارى‏

ز شر آن سان منزّه دار خود را

 

که ایمن سازى از خود نیک و بد را

40 اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 421 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

  • حسین صفرزاده
۲۶
خرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

                 

 امیر المومنین – متقین 74- 75- همگان به خیر ش امیدوار و از شرش در امانند «الخیر  منه مأمول و الشر منه مأمون» ترجمه: از او (متّقى) امید خیر  است و امنیت از شر.***

  1. شرح: دو ویژگى بارز متقین صدور خیر  از آنها و عدم صدور شر از آنها است، یا اگر شرى به آنها نسبت داده شود، شرى نسبى است چون خیر  و نیکى، بسیار از پرهیزکاران صادر مى‏شود، مردم امید آن را از آنها دارند، و چون داراى ملکه تقوى هستند، شرى از آنها صادر نمى‏شود و مردم از شر آنها کاملا در امان هستند.
  2. مسئله خیر  و شر را در ذیل فراز «شرور هم مأمونة» توضیح دادیم و اینجا نیز اضافه مى‏کنیم:
  3. تعریف خیر  و شر
  4. تعریف شر: بدی، زیان، ضرر مقابل خیر  وجمع آن شرور .
  5. کمال وعدم - تفسیر خیر  و شر از دید یک فرد معتقد به مبدأ و معاد این است که هر چه مایه تکامل بشر و سوق او به طرف اللّه شود خیر  و هر چه باعث تنزّل و انحطاط و دورى از خدا شود، شر است. هر کمالى خیر  و هر عدم کمالى شر است، خداوند خیر  و شر کتاب تکوین را با فرستادن قرآن بیان فرمود، مولى على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه‏
  6. تبین خیر   وشر- مى‏فرماید: «ان الله سبحانه انزل کتابا هادیا بین فیه الخیر  و الشر فخذوا نهج الخیر  تهتدوا و اصدفوا عن سمت الشر تقصدوا»: «خداوند سبحان کتاب هدایت کننده‏اى را فرستاد و خیر  و شر را در آن تبیین فرمود، پس راه خیر  را پیش بگیرید که هدایت‏ مى‏شوید و از جانب شر متمایل به منصرف شوید تا در مسیر مستقیم قرار گیرید».
  1. بدست آوردن واعراض - مفسّر این کتاب على (علیه السلام) نیز تأکید مى‏کند:

          «اذا رأیتم الخیر  فَخُذوا به و اذا رایتمُ الشر فأَعرضُوا عنه»: «هنگامى که خیر  را دیدید آن را بگیرید و وقتى شر را ملاحظه کردید، از آن اعراض کنید»!

  1. امورى عدمى - در ذیل فراز «شرور هم مامونة» گذشت که عالم ترکیبى از خیر  محض و شر محض نیست بلکه از نظر ما هر چه در عالم است خیر  است و شرور  یا امورى عدمى هستند، مانند جهل و مرگ و فقر که عدم علم و عدم حیات و عدم ثروت است و یا شرور ى نسبى هستند، مثل نیش عقرب و زنبور یا سمّ مار و میکروبهاى موذى بیمارى‏زا، اینها گرچه امرى وجودى هستند، ولى شر محض نیستند،
  2. فى نفسه شر نیست - نیش عقرب و زنبور و مار همانند سلاحهائى است که در دست یک سرباز براى دفاع از خود و مرز و بوم و ناموس او است، اینها فى نفسه شر نیست اگر عقرب این نیش را به انسانى براى دفاع از خود زند، براى او شر نیست،
  3. لازمه نظام احسن - خیر  محض است گرچه براى مضروب و آن که نیش خورده شر است، میکروبهائى را نیز که ما موذى و بى‏فائده مى‏پنداریم در این عالم مأمورانى براى انجام کارى هستند و لازمه نظام احسن مى‏باشند گرچه در مواردى براى فردى مضرّ باشند.
  4. خار سپر حفاظتى گل - بله اگر خود را محور قرار دادیم، و خود محور شدیم مى گوئى این امور براى من شر است، یا خار کنار گل شر است ولى خود خار سپر حفاظتى گل است تا حیوانات را از حریم گل دور کنند آنها مایه حفاظت حیثیت گل هستند ولى گلچین خود را مى‏نگرد.
  1. باد حیاتبخش  - بارانى که مى‏ریزد و قبلش بادى که میوزد، حیاتبخش زمین و گیاهند، زنده شدن زمینها با باران و گرده‏افشانى گلها خیر  است گرچه آن باد لانه ى پرنده‏اى را خراب و او را بى‏خانمان کند و آن باران خانه مورى را پر کند و خانه مستضعفى را خراب کند، باید مجموع را مطالعه کرد و نتیجه مطالعه این است که عالم خیر  محض است و شر محض با آن جمع نمى‏شود.
  2. خیر   وشرور  نسبى  - پس آنچه پرهیزکاران انجام مى‏دهند، خیر  است و شرى ندارند، و اگر باشد مثل این شرور  نسبى است، پرهیزکارى که در مقام استغاثه یک مؤمن به نفع او شهادت مى‏دهد، مسلماً براى طرف دیگر مخاصمه شر است ولى نسبت به ظالم شر است و این طبیعى مسئله است، در مقام قضاوت اگر حق را براى صاحب حق تشخیص داد به نظر طرف دیگر که ناحق است، شر محسوب مى‏شود ولى در درون اعمال قلب آن طرف هم که ناحق ادعا کرده و ظلم کرده، این عملِ قاضى خیر  است، گرچه ظاهراً از آن ابراز ناراحتى کند چون فطرت سلیم انسانى خیر  و تصدیق کننده خیر  است.
  3. متقّى منبع خیر است - مولى در این فراز نمى‏فرمایند: فرد متقّى کار خیر  مى‏کند یا عمل نیک انجام مى‏دهد، بلکه مى‏فرماید مردم از او انتظار خیر  دارند یعنى او منبع خیر  است نه تنها مصدر خیر ، حال به چند مصداق از مصادیق خیر  که مردم امید صدور آن را از متّقیان دارند و
  4. پرهیزکاران در امنیت - چند مصداق شر که مردم از آنها نسبت به پرهیزکاران در امنیت هستند، از آیات و روایات ذکر کنیم، تا کاملا مراد از خیر  و شر در این دو فراز مشخص شود:
  5. ثروت فى نفسه خیر  و نیک است - قرآن مال و ثروت را خیر  دانسته است: کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خیر اً الْوَصِیَّةُ: خداوند در این آیه مى‏فرماید: «دستور داده شد که‏ چون یکى از شما را مرگ فرا رسد اگر داراى متاع دنیا است وصیت کند»، مفسّرین از خیر  در این آیه تفسیر به مال و ثروت کرده‏اند و این نشان مى‏دهد ثروت فى نفسه خیر  و نیک است و باید در راه شرعى از آن استفاده شود.
  1. جهاد برای خیر   است - قرآن جهاد را خیر  معرفى کرده است: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خیر  لَکُمْ‏: «حکم جهاد بر شما نوشته شده و حال آنکه بر شما ناگوار و ناپسند است و چه بسا با شما چیزى را ناپسند مى‏پندارید و آن براى شما خیر  است».
  2. روزه خیر   است.- روزه از دیدگاه قرآن خیر  است: أَنْ تَصُومُوا خیر  لَکُمْ‏: «اینکه روزه‏دار باشید براى شما بهتر است».
  3. تقوى خیر  است: لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خیر : «لباس پرهیزگارى بهتر است».
  4. توبه خیر  است: فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خیر  لَکُمْ‏: «اگر توبه کنید براى شما بهتر است».
  5. اسلام خیر   است.- قرآن امت اسلام را بهترین امت و «خیر » معرفى مى‏کند و هر کس در زمره این امت باشد خیر  است: کُنْتُمْ خیر  أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ: «شما بهترین امتى بودید که به سود انسانها آفریده شدید».
  6. امربه معروف ونهی از منکر خیر  است- در ادامه درباره علت و ملاک خیر  مى‏فرماید: زیرا امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنید و ایمان به خدا دارید، کسى خیر  است که این خصوصیات و ملاکها در اوباشد
  7. طلوع ملاک های خیر  - و همین نیز ملاک خیر  بودن جامعه است، هر جامعه‏اى نورانیت امر به معروف و نهى از منکر و ایمان به خدا از آن‏ غروب کند، بیچارگى و بدبختى بر آن جامعه طلوع کند
  8. مقدم بر ایمان - و نکته دقیق این است که در قرآن امر به‏ معروف و نهى از منکر، بر ایمان به خدا مقدم داشته شده
  9. ایمان ریشه دار- و شاید به خاطر اینکه ایمان وقتى ریشه‏دار است که دو اصل امر به معروف و نهى از منکر حاکم باشد.بهترین مردم نافع ترین آنها براى مردم است-
  10. نفع رساندن به مردم - مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند:«خیر  النّاس مَنْ نَفَعَ النّاس»:«بهترین مردم کسى است که به مردم نفع رساند».
  1. نافع برای مردم- در روایتى دارد که مردى به نبىّ اکرم (صلى الله علیه و آله) گفت، دوست دارم بهترین مردم باشم، فرمودند: «خیر ا النّاس مَنْ یَنْفَعُ النّاس فکُنْ نافِعاً لَهم»: « بهترین مردم کسى است که نفع به مردم رساند، پس نافع براى آنها باش».
  1. بهترین مردم- در روایتى دیگر مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «بهترین مردم کسى است که تحمل سختى و مشقت زندگى مردم را کند» «خیر  النّاس مَنْ تَحَمَل مَؤُونَةَ النّاس».
  2. عصیان هوانى نفسان - بهترین مردم کسى است که حرص را از قلب خود بیرون کند و به خاطر اطاعت پروردگارش عصیان هوانى نفسانى خود نماید. مولى على (علیه السلام) فرمودند: «خیر  النّاس مَنْ اخرَجَ الحِرْص عَنْ قَلْبِه وَ عَصى هَواه فِى طاعَةِ ربّه»
  1. بهترین مردم رضای پروردگار است) در روایتى دیگر کلّى‏تر فرمودند: «که بهترین مردم کسى است که نفس خود را از شهوات تطهیر کند (و از جمله ناپاکیهاى نفس حرص است) و غضب خود را نابود کند و پروردگارش را راضى گرداند».
  2. بخل از مصادیق شر: قرآن بخل را از شرور  شمرده است: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خیر اً لَهُمْ بَلْ هُوَ شر: «کسانى که بخل میورزند به آنچه خداوند از فضل و رحمتش به آنها داده، گمان نکنند براى آنها خیر  است، بلکه  شر براى آنها است». افراد بخیل فکر مى‏کنند اگر از اعطاء مال به دیگرى امساک کنند، براى آنها بهتر است و مال بیشترى روى هم انباشته مى‏کنند، ولى  او که این اموال از اوست و برکت به آنها مى‏دهد، این بخل را خیر  نمى‏داند، بلکه شر مى‏شمارد.
  1. عدم تعقل از مصادیق شر است: افرادى که تعقل نمى‏کنند، شر هستند، قرآن مى‏فرماید: إِنَّ شر الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ‏: «بدترین جنبندگان نزد خداوند، افراد کر و لالى هستند که اندیشه نمى‏کنند». کسانى که تعقل نمى‏کنند و گوشهاى آنها از سخنان الهى ناشنوا و از گفتن حق امتناع میورزد بدترین مخلوقات از نظر کتاب الهى هستند.
  1. از مصادیق این عدم تعقل کنندگان کافرانى هستند که از روى آگاهى کفر ورزیدند: إِنَّ شر الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ‏: «همانا بدترین جنبندگان نزد خداوند کسانى هستند که کفر ورزیدند و آنها ایمان نمى‏آورند».
  2. پیشوای ظلم از مصادیق شراست: پیشواى ظالم و جائرى که گمراه شد و گمراه مى‏کند از مصادیق شر است، مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند:«انّ شر النّاسِ عِنْدَ اللّه امامٌ جائرٌ ضَلّ و ضُلّ به»: «بدترین مردم نزد خداوند، رهبر و پیشواى ظالمى است که گمراه شد و به وسیله او مردم گمراه مى‏شوند».
  1. بدترین مردم مصادیق شر: کسى که از ترس شرش اکرام شود، خود شر است، رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) مى‏فرمایند: «شر النّاس عنداللّه یوم القیامة الذین یُکرَمُونَ اتّقاءَ شرهم»: بدترین مردم نزد خداوند، روز قیامت، کسانى هستند که به خاطر پرهیز از شرشان اکرام و احترام مى‏شوند.
  1. ظالم وستم مصادیق شراست : ظالم شر است: مولى على (علیه السلام) فرمودند: «شر النّاس من یظلِمُ النّاس»: «بدترین مردم کسى است که مردم را ظلم و ستم مى‏کند».
  1. عذر و عفو قبول نکند مصادیق شراست : کسى که عذر و عفو قبول نمى‏کند، شر است. مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «شر النّاس مَن لا یَقبل العُذر و لا یُقیل الذنب»: «بدترین مردم کسى است که عذر نمى‏پذیرد و گذشت از گناه دیگرى نمى‏کند».
  1. از خدا نمی ترسد از مردم می ترسد مصادیق شراست: کسى که از مردم مى‏ترسد و از خدا نمى‏ترسد مصداق شر است. مولى على (علیه السلام) فرمودند: «شر النّاسِ مَنْ یَخْشَى النّاس فى رَبّه و لا یَخْشى رَبّه فى الناس»: «بدترین مردم کسى است که از مردم در برابر فرامین خداوند مى‏ترسد و از پروردگارش در مورد رضایت مردم نمى‏ترسد».
  1. 8 به مردم سوء ظن و اعتماد ندارد از مصادیق شراست: - کسى که نسبت به مردم سوءظن دارد و به آنها اعتماد نمى‏کند، و احَدى هم به خاطر عملکرد بدش به او اعتماد نمى‏کند از مصادیق شر است  مولى فرمودند:«شر النّاس مَنْ لا یَثَقُ بِاحَد لسوء ظَنِّه و لا یَثِقُ به احَدٌ لسوء فِعله»
  1. هزاران خیر  و شر - اینها نمونه‏هاى مختصرى از صدها بلکه هزاران خیر  و شرى است که ما به آن برخورد مى‏کنیم و این نوشته جاى ذکر همه آنها نیست.
  2. مصادیق رسیدن به کمال وعدم تکامل - این مصادیقى که از خیر  و شر شمرده شد، تعدادى از وسائل رسیدن به کمال و تعدادى از وسائل سقوط و عدم تکامل است. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده