پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۶۸ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۸
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

           شرح زیارت عاشورا  22 مجلس هشتم : وابن سیدالوصیین  ..و اى پسر آقاى اوصیا

  1. در ((مناقب )) سند بحضرت صادق (علیه السلام) میرساند که از پدرانش نقل فرموده تا به پیغمبر که فرمود خداوند هیچ پیغمبرى را قبض روح نکرد تا اینکه افضل عشیره خود را وصى قرار دهد و مرا امر کرد که پسرعم خود على را وصى قرار دهم و خداوند در کتب سلف هم نوشته که على وصى من خواهد بود.
  2. بنابراین جاى هیچگونه شک و تردیدى نیست که على (علیه السلام ) وصى آنحضرت است و بحکم عقل بر پیغمبر لازم است که از طرف خدا خلفایى براى تبلیغ احکام اسلام و بیان حقایق قرآن براى مردم معرفى نماید
  3. چه هرمؤ سس و بانى بنایى که زحمات زیاد و طاقت فرسا جهت ایجاد تحکیم مبانى آن بنا و مؤ سسه متحمل شده علاقمند به بقاى آن میباشد و براى باقیماندن آن اساس باید بعد از خود مدیر و نگهبانى که شباهت تامى از جهت علم و عمل با او داشته باشد برگمارد تا آن اساس بعد از او برقرار بماند و زحماتش هدر نرود،
  4. پیغمبر اسلام مدت بیست و سه سال در تبلیغ رسالت و نشر احکام و تحکیم مبانى دین اسلام زحماتى کشید تا معارف دین اسلام را در بین جامعه بشرى منتشر ساخت ،
  5. بدیهى است که چنین شخصى که تمام فکر و ذکرش بقاء دین اسلام تا روز قیامت بوده و کسى را براى مردم معرفى کند که مانند خودش داراى صفات کمال باشد تا بتواند نگهدارى دین را کرده و جواب و اشکالات مردم را بدهد، قبلا گفتیم کسى که بخواهد وصى دیگرى بشود باید در مرتبه اول داراى سه شرط باشد:
  6. شرط اول وصایت : درستى و امانت
  7. اگر در صدر اسلام به حالات تمام اصحاب پیغمبر بنگریم کسى را مانند على بن ابیطالب داراى درستى و امانت نخواهیم یافت ، از باب نمونه چند مورد از کارهاى آنحضرت را نقل میکنیم تا مطلب خوب روشن گردد
    هیچگونه امتیازى بین مسلمین نباید باشد
  8. در دوران خلافت على (علیه السلام ) عسل زیادى آورده و به انبار تحویل شده بود، هنوز موقع تقسیم نرسیده بود، قضا را مهمانى بیموقع بر یکى از فرزندان على (علیه السلام ) وارد شد، مقدارى از شب گذشته بود، دسترسى ببازار و خرید نبود، پسر امپراطور اسلام از انبار خواستار شد که چند سیر عسل برداشت که خورش مهمان شاهزاده بشود فرداى آنروز که امیرالمؤ منین (علیه السلام ) براى تقسیم و پخش عسل به انبار آمد دید یکى از ظرفهاى عسل دست خورده است از انباردار مؤ اخذه فرمود
  9. گفت : دیشب فلان پسر شما این مقدار از عسل را بقرض ‍ گرفته ، حضرت تازیانه بر دست گرفته امر به احضار آن فرزند فرمود، چون حاضر شد عذر خود را گفت که بخاطر احترام مهمان مساعده گرفته ام امیرالمؤ منین (علیه السلام ) فرمود: من دوست ندارم که فرزندان من در گرفتن حق خود بر دیگر مسلمانان پیشى بگیرند باید مراقب باشید پس از اینکه حق خود را دریافت کردند شما حق خود را بگیرید تا هیچگونه امتیازى براى شما نباشد.
  10. دختر على علیه السلام از بیت المال عاریه میگیرد : على بن ابى رافع گوید من ماءمور بیت المال یا رئیس حسابدارى بیت المال مسلمین بودم گردنبند قیمتى در میان بیت المال بود، دختر امیرالمؤ منین ، ام کلثوم ، پیغام فرستاد که من شنیده ام چنین گردنبندى در بیت المال موجودست و در اختیار توست عید قربان در پیش ‍ است ، من دوست دارم براى حفظ و صیانت حیثیت خانوادگى روز عید از آن گردنبند استفاده کنم بطور موقت و عاریه مضمونه را بمن بده و پس از سه روز بازگیر،
  11. من قبول کردم و گردنبند را فرستادم ، اتفاقا امیرالمؤ منین (علیه السلام ) آن گردنبند را گردن دختر خود دیده و پرسید اینرا چگونه بدست آورده اى و به اجازه چه کسى مورد استفاده قرار داده اى ؟ عرض میکند: از على بن رافع به عاریت گرفته ام و پس از عید رد خواهم کرد،
  12. حضرت مرا (على بن رافع) احضار فرمود و سخت نکوهش نمود که آیا خیانت بمال مسلمین میکنى گفتم خدا نکند که خیانت بکنم فرمود تو به اجازه چه کسى گردنبند را بدختر من دادى ؟ عرض کردم آقا دختر شما این گردنبند را به عاریه مضمونه گرفته و من هم بشرط زمان داده ام که پس از سه روز پس بگیرم ،
  13. فرمود، همین امروز باید پس بگیرى و به بیت المال انتقال دهى این مرتبه ترا عقوبت نمى کنم ولى ، مراقب باش که چنین کارى دیگر تکرار نشود
  14. چون دخترش این داستان را شنید گردنبند را فرستاد و از پدرش گله کرد و گفت : یا امیرالمؤ منین من دختر شما هستم زنان اعیال و بزرگان بدیدن من میآیند چه کسى از من بداشتن چنین گردنبندى شایسته تر است ؟ فرمود دخترم هر وقت همه زنان براى روز عید قربان چنین گردنبندى داشتند شما هم نیز داشته باش ولى دختر من نباید خود را به زینتى بیاراید که همه بانوان مسلمان نداشته باشند.
  15. بنا بر قول بحار حضرت بدخترش فرمود که اگر این گردنبند را به غیر عاریه مضمونه گرفته بودى : لکانت اذا اول هاشمیه قطعت یدهافى سرقة
  16. داستان عقیل و آهن تفتیده : در عمدة المطالب نقل میکند که امیرالمؤ منین (علیه السلام) هر روز ببرادرش عقیل به قدر قوت خود و عیالش جو میداد عقیل ازین جوها هر روز بمقدارى ذخیره میکرد تا بقدرى شد که فروخت و از پول آن یکمقدار خرما و یکمقدار روغن و قدرى نان بجهت خانواده اش ‍ تهیه کرد و امیرالمؤ منین (علیه السلام) را هم دعوت کرد.
  17. چون حضرت بمنزل عقیل آمد فرمود این طعام را از کجا تهیه کردى ؟ گفت از زیادى جو روزانه خودمان .حضرت فرمود آیا بعد ازعزل اینمقدار جو بقیه براى تو و اهل و عیالت مکفى بود؟ عرض کرد بلى .
  18. حضرت از فردا که مقررى جوى عقیل را داد به همان مقدار که ذخیره میکرد کسر نمود فرمود چون اینمقدار جو براى تو کافیست حلال نیست که من زیاده از این بتو بدهم عقیل غضبناک شد، پس حضرت آهنى را به آتش قرمز کرد و در حال غفلت عقیل نزد صورت او برد، چون عقیل احساس حرارت نمود بجزع آمد و آهى کشید فرمود چه شد که تو از این آهن سرخ شده بآتش جزع میکنى و مرا در معرض آتش جهنم میدارى عقیل گفت والله میروم نزد کسى که طلا و خرما بمن بدهد این بود که از مدینه به مکه و از مکه به شام نزد معاویه رفت .
  19. خواننده عزیز اینقدرى از درستى و امانت وصى پیغمبر على بن ابیطالب (علیه السلام) بود که خود پیغمبر تعیین فرمود. اولی اوصیائیکه مردم جاهل براى پیغمبر تعیین کردند درستى و امانت که نداشتند هیچ بلکه حق مردم را پایمال کرده و آنچه توانستند بدیگران ظلم نمودند.
  20. معاویه بیت المال را خرج میکرد ((ابن ابى الحدید)) نقل میکند که ((معاویه )) به ((سمرة بن جندب )) یکصد هزار دینار داد تا آیات 202 و 203 سوره بقره را در شاءن امیرالمؤ منین نقل کند، آیه میفرماید: و من الناس من یعجبک قوله فى الحیوة الدنیا و یشهدالله على ما فى قلبه و هو الدالحضام و اذا تولى سعى فى الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و الله لایحب الفساد .
  21. بعضى از مردم مانند ((اخنس بن شریق که از منافقان بود)) از گفتار خود ترا به شگفت آرند که از چرب زبانى و درع به متاع دنیا رسند و از نادرستى خدا را براستى خود گواه گیرد و این کس بدترین دشمن اسلامست و چون از حضور تو دور شود و کارش فتنه و فساد است بکوشد تا حاصل خلق را بباد فنا دهد و نسل بشر را قطع کند و خداوند مفسدان را دوست نمیدارد.
  22. امام صادق (علیه السلام) فرمود در این آیه حرث بمعنى دین و مراد از نسل مردم میباشد که دومى و معاویه هر دو را باطل و ضایع کردند. بعد از آن صد هزار دینار دیگر داد که آیه 207 سوره بقره را که به تصدیق شیعه و سنى درباره على (علیه السلام) نازل شده در شاءن ابن ملجم نقل کند. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (207)
  23. آیه میفرماید: و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله .بعضى مردانند. ((مراد على (علیه السلام) است )) که از جان خود در گذرند مانند شبى که على بجاى پیغمبر در بستر خوابید، و خدا دوستدار چنین بندگان است .
    این آیه بتصدیق شیعه و سنى درباره على (علیه السلام) نازل شده
  24. که سمرة قبول نکرد نقل کند صدهزار دیگر داد باز نگرفت چون به چهارصد هزار دینار رسید قبول نکرد آیه را درباره ابن ملجم نقل کند.احنف بن قیس میگوید بر معاویه وارد شدم آنقدر خوراکیهاى گرم و سرد و ترش و شیرین براى پذیرایى من آورد که سخت بشگفت آمدم و در آخر خوراک دیگرى آورد که آنرا نمى شناختم ، نام آنرا پرسیدم گفت این خوراک را از روده هاى مرغابى و مغز قلم و روغن پسته و شکر سفید ساخته اند احنف میگوید گریه کردم
  25. معاویه گفت چرا گریه میکنى گفتم بیاد على و خلافت او افتادم روزى نزد او رفت افطار رسید مرا امر کرد نزد او بمانم انبان مهر شده اى را نزدش آوردند گفتند در آن چیست ؟ فرمود سویق جو، عرض کردم از ترس آنکه کسى آنرا بردارد مهر کرده اى ؟ فرمود: ترسى و بخلى نداشته ام ولى نخواستم که حسن یا حسین روغن یا زیتون به آن داخل کنند گفتم مگر این عمل حرام است ؟
  26. فرمودند ولى بر پیشوایان حق واجب است که خود را از مستمندان اجتماع بشمار آورند تا آنکه فقر و بیچارگى آسان شود و آنها را تحریک نکند، معاویه گفت : فضل على قابل انکار نیست .
  27. انسان عاقل باید قدرى فکر کند، گیرم پیغمبر وصى تعیین نکرده بود و قرار بود مردم خودشان وصى و جانشین براى پیغمبر تعیین کنند آیا انسان عاقل خلافت و وصایت على را قبول میکند یا این خلفاء ظلم و جور را؟
    على کسانى که با برادر و دختر و نفس خودش اینطور معامله میکند و حق دیگران را تضییع نمیکند که به برادرش بیشتر بدهد، اما معاویه این زندگى شاهانه و غذاهاى لذیذ را دارد،
  28. اگر عقیل از عدل على برادرش بطرف شام و معاویه گریخت اما دست از حق و حقیقت برنداشت و یک سلسله مطالب حقه را در شام بگوش شامیان رسانید و اثبات حقانیت برادرش را نزد معاویه نمود، در سعادت و فضیلت جناب عقیل همین بس که سه نفر از فرزندان او در نصرت حضرت سیدالشهداء شهید شدند. 1- مسلم بن عقیل
    2 - جعفر بن عقیل3 - عبدالرحمن بن عقیل
  29. ص 195 کتاب برخورد عقیل با معاویه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه نقل میکند که اول مرتبه اى که عقیل بر معاویه وارد شد امر کرد تا براى او کرسى نصب کردند وى را بر کرسى نشاند و صد هزار درهم به وى داد و بزرگان حکومت معاویه اطراف عقیل نشستند،
  30. معاویه گفت : اى عقیل از لشکر برادرت امیرالمؤ منین (علیه السلام) و لشکر من خبر ده ، عقیل گفت : شبى بر لشکر برادرم امیرالمؤ منین (علیه السلام) گذشتم شبشان مثل شب پیغمبر و روزشان مثل روز پیغمبر و من در میان آنها ندیدم مگر نمازگزار و نشنیدم مگر قرائت قرآن را ولى به لشکر تو گذشتم جمعى از منافقین را دیدم ،
  31. بعد گفت معاویه این کیست که در سمت راست تو نشسته ، معاویه گفت این عمروعاص است گفت اینست کسى درباره او شش نفر مخاصمه کردند تا اینکه ((جزار قریشى )) بر آنها غالب شد،
  32. عقیل گفت این دیگرى کیست ؟ گفت این ((ضحاک بن قیس فهرى )) است عقیل گفت والله پدرش از براى جهانیدن حیوان نر بر ماده خیلى مسلط و استاد بود بعد  گفت آن دیگرى کیست ؟ معاویه گفت : ((ابوموسى اشعرى )) است ،
  33. عقیل گفت این پسر زن دزد است که مادرش ‍ خیلى دزدى میکرد، معاویه گفت درباره من چه میگویى ؟ خواست درباره او آنچه از بدى میداند بگوید که غضب جلساء مجلس او فرو نشیند، عقیل گفت معاویه مرا معذور بدار معاویه
  34. گفت باید بگویى ، عقیل گفت حمامه را میشناسى معاویه گفت حمامه کیست ؟ عقیل چیزى نگفت و برخاست و رفت ،
  35. معاویه فرستاد نزد زن نسابه و او را حاضر کرد، گفت حمامه کیست ؟ زن نسابه گفت در امان هستم ؟
  36. گفت در امانى گفت : حمامة جده تو، مادر ابوسفیان است که در جاهلیت صاحب رایت و علم بوده معاویه گفت من از شما زیاد شدم زن نسابه گفت شما غیظ نکنید و غضبناک نباشید
  37. وقتى معاویه به عقیل گفت که بالاى منبر رود و برادرش على را سب کند عقیل بالاى منبر رفت گفت ایهاالناس معاویه بمن امر کرده که برادرم على را لعنت کنم آگاه باشید که من معاویه را لعنت میکنم .
  38. در تاریخ ابن خلکان است که روزى معاویه به جلساء مجلس خود عقیل هم تشریف داشت گفت آیا ابى لهب را میشناسید که خداوند در قرآن درباره اش فرمود : تبت یدا ابى لهب اهل شام گفتند: نه معاویه گفت او عموى این مرد است و اشاره به عقیل نمود، فورا عقیل گفت : اى مردم آیا میشناسید زن ابولهب را که خدا در قرآن درباره اش فرمود: و امراءته حمالة الحطب فى جیدها حبل من مسد
  39. . ((اللهب گفتند نه گفت او عمه این مرد است و اشاره به معاویه کرد، چون ام جمیله که زوجه ابولهب بود دختر حرب بن امیه خواهر ابوسفیان بود.
  40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

  • حسین صفرزاده
۲۸
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

شرح زیارت عاشورا  21 مجلس هشتم : وابن سیدالوصیین  ..و اى پسر آقاى اوصیا

  1. اثبات وصایت حضرت على (علیه السلام ) انسان در دوران زندگانى خود در دنیا اختیاردار اموالیست که به هر نحوى بخواهد میتواند عمل کند و چون این امور مورد علاقه اوست و نمیخواهد این اختیار بعد از مرگ او هم از بین برود
  2. لذا شخص مورد اطمینانى را براى خود انتخاب میکند و این اختیار را باو واگذار مینماید که بعد از مرگش او از این اختیار تام استفاده کرده و برنامه خود را عملى سازد.
  3. در اصطلاح فقهى آن شخص که اختیارش را بعد از مرگ بدیگرى واگذار کند وصى و آن شخص مورد اطمینان را موصى له و آنچیزى را که مورد اختیار است موصى به گویند.
  4. در بین افراد مردم مى بینیم اگر شخصى بخواهد دیگرى را در امور مورد علاقه خود وصى قرار دهد آن دیگرى باید واجد شرایط زیر باشد:1-درستى و امانت2- شرافت در حسب و نسب که اگر پدر و مادر و یا فامیل او از طبقه اشخاصى محترم نباشد او را وصى قرار نمیدهد زیرا هم خود را کوچک کرده و هم ورثه پیروى از اوامر و نواهى او نمیکنند.
  5. - 3-کاردانى و مسلط بودن در امور کارهاى میت ، چه اگر وصى هر چه هم انسان باشخصیت و خوبى باشد ولى نتواند بخوبى از عهده کارهاى میت یا موصى برآید ورثه او را بنحو احسن و اکمل اداره کند عقلاء عالم چنین شخصى را وصى خود قرار ندهند.
  6. وقتى مى بینیم که سرپرست یک خانواده براى آنکه اهلبیتش بدون سرپرست نباشد وصى تعیین میکند آیا ممکن است که پیغمبرش ‍ پس از بیست و سه سال زحمت و آن تشکیلات مهم وصایتى نکرد و وصى براى کارهاى خود قرار نداد و گروه مسلمانان را بامید خدا گذاشته از دنیا رفت ، چگونه پیغمبر وصى تعیین نکرده از دنیا رفت و این اختیار را به امت داد آیا تاکنون شده مردى به ورثه خود بگوید: بعد از من شما یکنفر را انتخاب کنید که هم بکارهاى من برسد و هم بکارهاى شما.
  7.  اهمیت وصیت یکى از موضوعاتى که در دین اسلام بسیار سفارش در مورد آن شده است مسئله وصیت است ، در کتاب ((تهذیب ) روایت کرده ((زید شحام )) از امام صادق (علیه السلام) راجع به وصیت سئوال کرد حضرت فرمود: وصیت بر هر شخص مسلمانى لازمست .
  8. و نیز از محمد بن مسلم روایت نموده که امام صادق (علیه السلام) فرمود وصیت لازمست و پیغمبر خدا سفارش به آن میفرمود.
  9. در بعضى روایات وارد شده که شخص مسلمان ، شب باید وصیت نامه اش زیرسرش باشد و نیز در روایت است که هر کس بدون وصیت بمیرد مانند مردن زمان جاهلیت مرده است .
    ما نمیدانیم با این گفتار پیغمبر و اولادش راجع به اهمیت وصیت پس چرا خود پیغمبر بدون وصیت و تعیین وصى از دنیا رفت ؟
  10. بنابراین باید گفت پیغمبر بر خلاف مشى همه انبیاء سلف رفتار نموده چه هر پیغمبرى که از دنیا رفت وصى و جانشین خود را تعیین کرد مگر پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم )
  11. 11- اهمیت وصیت نزد مثلا حضرت آدم بعد از خود دوازده وصى براى خود قرار داد.
  12. 1 - شیث 2 - هابیل 3 - قنبان4 - منشم 5 - شیثم 6 - قادس7 - قندف 8 - اعمنح 9- اخنوخ که ادریس باشد10 - اینوخ 11 - دینوخ 12 - ناخورا
  13. 12- و نیز چون حضرت نوح از دنیا رفت دوازده خلیفه بجهت خود معرفى کرد 1- سام 2 - یافت 3 - اشنح4 - فرشخ 5 - قانوء 6 - شامخ7 - هود 8 - صالح 9- یمنوخ10 - معدل 11 - دریخا 12 – هجا
  14. و همچنین حضرت ابراهیم دوازده خلیفه و وصى بجهت خود تعیین نمود.:1 - اسماعیل 2 - اسحاق 3 - یعقوب4 - یوسف 5 - ایلون 6 - اسلم7 -ایوب 8 - زینون 9- دانیال10 - الاکیر 11 - اناجا 12 – مبدع
  15. -اهمیت وصیت حضرت موسى دوازده جانشین و وصى بجهت خود تعیین نمود:
    1 -
    یوشع بن نون 2 - عروف 3 - قندف4 - عزیر 5 - ارشاء 6 - داود
    7 - سلیمان 8 - اصف 9- انواخ10 - مینقا 11 - اردن 12 – واعث - حضرت عیسى قبل از رفتن به آسمان به خلفاى
  16. دوازده نفرى خود تصریح نمود:1 - شمعون 2 - عروف 3 - قندوف4 - عیسروا 5 - زکریاء 6 - یحیى7 - هدى 8 - شیحا 9- قس10 - واستین 11 - یحیى الراهب

                  

  1. - پس این پیغمبران اولوالعزم که بمقتضاى حکمت بالغه بجهت حفظ شرایع خود و به امر حق تعالى اوصیایى براى خود تعیین نمودند چگونه ممکنست پیغمبر ما که خاتم پیغمبران بوده و دین او تا روز قیامت باید در بین مردم روزگار برقرار باشد وصى و خلیفه تعیین نکرده باشد.
  2. - بنابراین عقلا و نقلا ثابت میشود که مسلما پیغمبر ما در زمان حیات خود شخصى را وصى و جانشین خود قرار داده و طورى اینمطلب را واضح و آشکار است که خود عامه هم بر اینمطلب اعتراف دارند.
    ((
    امام احمد بن حنبل )) در مسند خود به طرق مستعد و الفاظ متفاوت و ((ابن مغازلى )) فقیه شافعى در مناقب و ثعالبى )) در تفسیر خود نقل مینماید که رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم ) به على (علیه السلام) فرمود: انت اخى وصیى و خلیفتى و قاضى دینى یعنى تو برادر وصى و خلیفه و ادا کننده دین منى .
  3. - میر سید على همدانى )) شافعى در اوایل مودت ششم از کتاب مودة القربى از خلیفه ثانى عمربن خطاب نقل مینماید که چون پیغمبر عقد اخوت بین اصحاب بست فرمود:
    هذا على اخى فى الدنیا و الاخرة و خلیفتى فى اهلى وصیتى و وارث علمى و قاضى دینى ما له منى مالى منه بفغه نفعى و ضره ضرى من احبه فقد احبنى من احبه فقد احبنى و من الغصبه فقد ابغضنى .
  4.  یعنى : این على در دنیا و آخرت برادر منست و خلیفه منست اهل من و وصى من و وارث علم و اداکننده دین من میباشد، مال او از منست و مال من از اوت ، نفع او نفع من و ضرر او ضرر منست کسى که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسى که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته    
  5. حدیث الدار مهمتر از همه احادیث درباره اینکه على وصى پیغمبر است ، حدیث الدار یوم الانذار میباشد که بسیارى از علماء عامه و خاصه و مفسرین و مورخین و اکابر علماء اهل سنت با مختصر کم و زیادى در الفاظ و عبارات نقل نموده اند و شرح و حدیث اینست که چون آیه 214 سوره شعراء، وانذرعشیرتک الاقربین .
    نازل شد رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم ) چهل نفر از اشراف و رجال بزرگ و خویشاوندان خود را از قریش در منزل عمویش ابوطالب دعوت نمود و براى آنها یک ران گوسفند و قدرى نان و یک صاع شیراز غذا حاضر نمود، مهمانان خندیدند و گفتند: محمد غذاى یکنفر را حاضر نکرده ، چون در میان آنها کسانى بودند که یک شتربچه را تنها میخوردند، حضرت فرمود: کلوا بسم الله ، بخورید بنام خداوند متعال ، پس از آنکه خوردند و سیر شدند بیکدیگر گفتند: هذا ما سحرکم به الرجل ، محمد با این غذا شما را سحر نمود.
  6.  آنگاه حضرت برخاست پس از مقدماتى از سخن که فقط قسمتى از آن یعنى شاهد مقصود را نقل میکنم . فرمود: یا نبى عبدالمطلب ان الله یعثنى بالخلق کافة ولیکم خاصة و انا ادعوکم الى کلمتین خفیفتین على اللسان ثقیلتین على المیزان تملکون بهما العرب و العجم و تنقادلکم بهماالامم و تدخلون بهماالجنة و تنجون بهما من النار شهادة ان لا اله الا الله و انى رسول الله فمن یحبنى الى هذا الامرو یؤ ارزه نى الى القیام به یکن احى و وزیرى و وارثى و خلیفتى من بعدى .
  7. - یعنى : اى فرزندان عبدالمطلب خداى تعالى مرا مبعوث فرمود بر عموم مردمان و بخصوص بر شما و من شما را دعوت میکنم به دو کلمه برعرب و عجم مالک شوید و ایشان شما را منقاد گردند و جمیع امم در تحت انقیاد شما درآیند و به این دو کلمه به بهشت روید از دوزخ نجات یابید و آن دو گواهى دادن به وحدانیت خدا و رسالت منست پس هر کس مرا در این کار اجابت کند و معاونت من نماید او برادر من و وزیر وارث و خلیفه بعد از من خواهد بود و این جمله آخر را سه مرتبه تکرار کرد و در هر سه مرتبه
  8. احدى جواب نداد مگر على (علیه السلام ) که جواب داد: انا انصرک و وزیرک یا نبى الله : اى پیغمبر خدا من شما را کمک و یارى مینمایم .
  9. پس حضرت او را به خلافت بشارت داد و آب دهان مبارک خود را در دهان او انداخت و فرمود: ان هذا و وصیتى و خلیفتى فیکم ، یعنى این على وصى و خلیفه من در میان شماست .                                             21-
  10. و در بعضى از کتب است که بخود على خطاب نموده فرمود: انت وصیى و خلیفتى من بعدى . بعضى نقل کرده اند که این مجلس مهمانى در سه روز متوالى انجام گرفت و این حدیث را کتب شیعه نقل نموده اند و در کتب عامه هم زیاد نقل شده مانند ((احمد بن حنبل )) در مسند خود و ((ثعلبى )) در تفسیر خودش و ((احمد خوارزمى )) در ((مناقب )) و ((طبرى )) در تفسیرش و ((ابن ابى الحدید)) معتزلى در جلد سوم شرح نهج البلاغه خود و ((ابن اثیر)) در کامل و ((حلبى )) در سیره و ((بیهقى )) در سنن و دیگران
  11. حتى مورخین بیگانه از سایر ملل که تاریخ اسلام را نوشته اند مانند جرجى زیدان و توماس کارلایل انگلیسى این مجلس را انکار نکرده بلکه به قلم تحریر در آورده اند.
  12. ابن ابى الحدید بعد از نقل این حدیث گفته که دلیل بر اینکه على (علیه السلام) وزیر و خلیفه رسول خدا میباشد نص کتاب خدا و احادیث رسول الله است ، حق تعالى در قرآن فرموده : و اجعل لى وزیرا من اهلى و هارون اخى اشدد به ازرى و اشرکه فى امرى .
  13.  - یعنى : موسى بن عمران عرض کرد خداوند براى من وزیرى مقرر فرما و معینى از کسان من که برادرم هارون باشد و پشت مرا به او محکم گردان یا آنکه او را وزیر من گردان و او را در نبوت من شریک ساز و رسول خدا در حدیث صحیح که مجمع علیه فراق اسلام است فرموده : یا على انت منى بمنزلة هارون من موسى . على تو براى من بمنزله هارون براى موسى هستى ، الا آنکه بعد از من پیغمبرى نمیباشد پس ثابت شد که جمیع مراتب هارون و قدر و منزلت او نزد موسى براى على (علیه السلام ) نیز هست پس على وزیر رسول خداست و پشتیبان محکمى براى آنحضرت میباشد و اگر رسول خدا خاتم النبیین نبود على در نبوت با او شریک بود
  14. - و نیز ((ابن ابى الحدید)) از ((زیدبن ارقم )) روایت میکند که رسول خدا فرمود آیا نمیخواهید شما را بچیزى دلالت کنم که اگر با او آشتى کنید و یار شوید هلاک نگردید، بتحقیق که ولى و امام شما على بن ابیطالب است ، پس دل خود را با او خالص کنید و به امامت او اقرار آورید و او را تصدیق نمائید و این را که میگویم جبرئیل بمن خبر داده ا
  15. ابن ابى الحدید)) پس از نقل این حدیث میگوید: همین کلام پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) نص صریح در امامت و ولایت على (علیه السلام) است و ما جماعت معتزله با اینحدیث صریح چه خواهیم کرد، بعد خودش میگوید که 26- مرد از امامت ، امامت در فتاوى و احکام شرعیه است نه در خلافت .
    حال باید به این مرد سنى گفت که خودت بعد از نقل اینحدیث اعتراف کردى که این عبارت پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) نص صریح در امامت على (علیه السلام) است
  16. پس چگونه تاءیل آنرا مینمایى ، در صورتیکه احدى نگفته که نص را باید تاءویل کرد و معروفست که میگویند اجتهاد در مقابل نص غلط است .
  17.  پس جاى هیچگونه انکارى نیست که امامت و خلافت على (علیه السلام) را وجود مبارک پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) بیان فرموده بطوریکه ((صلاح الدین صفدى )) در ((وافى بالوفیات )) ضمن حرف الف ذیل حالات ((ابراهیم بن سیار بن هانى بصرى )) معروف به نظام معتزلى میگوید که : نص النبى (صل الله علیه وآله وسلم ) على ان الامام على و عینه و عرفت الصحابة ذلک و لکن کتمه عمر لاجل ابى بکر رضى الله عنهما
  18. - یعنى رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم ) بر امامت على (علیه السلام) تصریح کرد و آنحضرت را به امامت تعیین نمود، صحابه اینرا میدانستند ولکن عمربن خطاب امامت و خلافت على را براى خاطر ابى بکر کتمان نمود        
  19. حجة الاسلام ابوحامد محمد غزالى طوسى در کتاب سرالعالمین خود میگوید که نسبت به خلافت على اتفاق فریقین است و همه کس واقع و حقیقت را با کمال وضوح و آشکار فهمیده و از اینرو هرگونه شک و تردید زایل و مرتفع است و بطور یقین على (علیه السلام) جانشین و خلیفه بلافاصل پیغمبر شناخته شده است زیرا اجماع جماهیر مسلمین بر صحت وقوع قضایاى و شمول خطبه آنروز نسبت بمورد بحث منعقد است و
  20. باین ملاک هر اشکالى بیمورد و هر اعتراضى بیمورد و هر اعتراضى لغو و باطلست زیرا همین که رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم ) سخن فرسایى خود را بپایان آورد فورى عمر مبادرت بتظاهر نموده تبریکات لارمه را ضمن بیانات ((بخ بخ لک یا على )) تقدیم نمود،
  21. بدیهیست که این نحوه تبریک گفتن تسلیم در مقابل صدور فرمان جدید و رضایت به وقوع خلافت على است ، ولى مع الوصف با اینکه کمال طوع و رغبت سر تسلیم فرود آوردند عاقبت بد معامله اى با خدا ذکر کردند که جزا حفاء حق و ورشکستگى آخرت نتیجه دیگرى نداشت ، اگر چنین نبود پس چرا در مرض موت آن پیغمبر وقتى آنحضرت کاغذ و دوات براى نوشتن دستور جامع طلبید در پاسخ ((ان الرجل لهجیر)) شنید، پس خلافت فاقد منطق و دلیل است و اگر حربه اجماع را بمنظور صحیح بکار برند البته ناقص است
  22. چه آنکه عباس و پسرانش و على (علیه السلام) با زن و فرزندانش هیچکدام شرکت در اجماع ساختگى نداشته و همچنین بعضى حاضرین سقیفه نیز تمرد و مخالفت با آن اجماع نمودند و بیعت نکرده از سقیفه خارج شدند             
  23.  خواننده عزیز بر شما ثابت شد که وصى خلیفه بلافصل پیغمبر على (علیه السلام) بوده و شیعه و سنى بر این مطلب اتفاق دارند و بنا بر قول غزالى اگر یک عده هوى پرست براى ریاست چند روزه دنیا على را خانه نشین کنند حق از بین نمیرود و مظلومیت على و اولادش بر مردم عالم ثابت میگردد و چون اینمطلب وصایت خیلى مهم است در غالب زیارات میخوانى السلام علیک یابن امیرالمؤ منین سیدالوصیین .
  24. خواننده عزیز این چند جمله ایکه در بیان وصى بودن حضرت على (علیه السلام ) ذکر کردیم یکى از هزاران اخبارى بود که در کتب شیعه و سنى نقل شده و قطره اى بود که از باب نمونه از اقیانوس کبیر اخبار نشان دادیم و از همین مختصر بیان ما معلوم میشود که مطلب خلافت بلافاصل على (علیه السلام ) بحدى ظاهر بوده و منکرین خلافت و ولایت آنحضرت هم اعتراف بآن داشته اند. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

    • حسین صفرزاده
    ۲۸
    آبان
        1. بسم الله الرحمن الرحیم       

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

        1. 23 شرح زیارت عاشورا...مجلس هشتم : وابن سیدالوصیین  ..واى پسر آقاى اوصیا

    1. - خواننده عزیز این چند جمله ایکه در بیان وصى بودن حضرتعلی (علیه السلام) ذکر کردیم یکى از هزاران اخبارى بود که در کتب شیعه و سنى نقل شده و قطره اى بود که از باب نمونه از اقیانوس کبیر اخبار نشان دادیم و از همین مختصر بیان ما معلوم میشود که مطلب خلافت بلافاصلعلی (علیه السلام) بحدى ظاهر بوده و منکرین خلافت و ولایت آنحضرت هم اعتراف بآن داشته اند.
    2. در ((مناقب )) سند بحضرت صادق (ع ) میرساند که از پدرانش نقل فرموده تا به پیغمبر که فرمود خداوند هیچ پیغمبرى را قبض روح نکرد تا اینکه افضل عشیره خود را وصى قرار دهد و مرا امر کرد که پسرعم خود على را وصى قرار دهم و خداوند در کتب سلف هم نوشته که على وصى من خواهد بود.
    3. بنابراین جاى هیچگونه شک و تردیدى نیست که علی (علیه السلام) وصى آنحضرت است و بحکم عقل بر پیغمبر لازم است که از طرف خدا خلفایى براى تبلیغ احکام اسلام و بیان حقایق قرآن براى مردم معرفى نماید
    4. چه هرمؤ سس و بانى بنایى که زحمات زیاد و طاقت فرسا جهت ایجاد تحکیم مبانى آن بنا و مؤ سسه متحمل شده علاقمند به بقاى آن میباشد و براى باقیماندن آن اساس باید بعد از خود مدیر و نگهبانى که شباهت تامى از جهت علم و عمل با او داشته باشد برگمارد تا آن اساس بعد از او برقرار بماند و زحماتش هدر نرود،
    5. پیغمبر اسلام مدت بیست و سه سال در تبلیغ رسالت و نشر احکام و تحکیم مبانى دین اسلام زحماتى کشید تا معارف دین اسلام را در بین جامعه بشرى منتشر ساخت ،
    6. بدیهى است که چنین شخصى که تمام فکر و ذکرش بقاء دین اسلام تا روز قیامت بوده و کسى را براى مردم معرفى کند که مانند خودش داراى صفات کمال باشد تا بتواند نگهدارى دین را کرده و جواب و اشکالات مردم را بدهد، قبلا گفتیم کسى که بخواهد وصى دیگرى بشود باید در مرتبه اول داراى سه شرط باشد:
    7. شرط اول وصایت : درستى و امانت
      اگر در صدر اسلام به حالات تمام اصحاب پیغمبر بنگریم کسى را مانند على بن ابیطالب داراى درستى و امانت نخواهیم یافت ، از باب نمونه چند مورد از کارهاى آنحضرت را نقل میکنیم تا مطلب خوب روشن گردد
    8. هیچگونه امتیازى بین مسلمین نباید باشد در دوران خلافت علی (علیه السلام) عسل زیادى آورده و به انبار تحویل شده بود، هنوز موقع تقسیم نرسیده بود، قضا را مهمانى بیموقع بر یکى از فرزندان علی (علیه السلام) وارد شد، مقدارى از شب گذشته بود، دسترسى ببازار و خرید نبود، پسر امپراطور اسلام از انبار خواستار شد که چند سیر عسل برداشت که خورش مهمان شاهزاده بشود
    9. فرداى آنروز که امیرالمؤ منین (علیه السلام) براى تقسیم و پخش علسل به انبار آمد دید یکى از ظرفهاى عسل دست خورده است از انباردار مؤ اخذه فرمود گفت : دیشب فلان پسر شما این مقدار از عسل را بقرض ‍ گرفته ، حضرت تازیانه بر دست گرفته امر به احضار آن فرزند فرمود،
    10. چون حاضر شد عذر خود را گفت که بخاطر احترام مهمان مساعده گرفته ام امیرالمؤ منین ((علیه السلام) فرمود: من دوست ندارم که فرزندان من در گرفتن حق خود بر دیگر مسلمانان پیشى بگیرند باید مراقب باشید پس از اینکه حق خود را دریافت کردند شما حق خود را بگیرید تا هیچگونه امتیازى براى شما نباشد.
    11. دختر على علیه السلام از بیت المال عاریه میگیرد على بن ابى رافع گوید من ماءمور بیت المال یا رئیس حسابدارى بیت المال مسلمین بودم گردنبند قیمتى در میان بیت المال بود، دختر امیرالمؤ منین ، ام کلثوم ، پیغام فرستاد که من شنیده ام چنین گردنبندى در بیت المال موجودست و در اختیار توست عید قربان در پیش ‍ است ، من دوست دارم براى حفظ و صیانت حیثیت خانوادگى روز عید از آن گردنبند استفاده کنم بطور موقت و عاریه مضمونه را بمن بده و پس از سه روز بازگیر، من قبول کردم و گردنبند را فرستادم ،
    12. اتفاقا امیرالمؤ منین (علیه السلام) آن گردنبند را گردن دختر خود دیده و پرسید اینرا چگونه بدست آورده اى و به اجازه چه کسى مورد استفاده قرار داده اى ؟ عرض میکند: از على بن رافع به عاریت گرفته ام و پس از عید رد خواهم کرد،
    13. حضرت : على بن رافع احضار فرمود و سخت نکوهش نمود که آیا خیانت بمال مسلمین میکنى گفتم خدا نکند که خیانت بکنم فرمود تو به اجازه چه کسى گردنبند را بدختر من دادى ؟ عرض کردم آقا دختر شما این گردنبند را به عاریه مضمونه گرفته و من هم بشرط زمان داده ام که پس از سه روز پس بگیرم ،
    14. حضرت فرمود، همین امروز باید پس بگیرى و به بیت المال انتقال دهى این مرتبه ترا عقوبت نمى کنم ولى ، مراقب باش که چنین کارى دیگر تکرار نشود چون دخترش این داستان را شنید گردنبند را فرستاد و از پدرش گله کرد و گفت : یا امیرالمؤ منین من دختر شما هستم زنان اعیال و بزرگان بدیدن من میآیند چه کسى از من بداشتن چنین گردنبندى شایسته تر است ؟
    15. فرمود دخترم هر وقت همه زنان براى روز عید قربان چنین گردنبندى داشتند شما هم نیز داشته باش ولى دختر من نباید خود را به زینتى بیاراید که همه بانوان مسلمان نداشته باشند.
    16. بنا بر قول بحار حضرت بدخترش فرمود که اگر این گردنبند را به غیر عاریه مضمونه گرفته بودى : لکانت اذا اول هاشمیه قطعت یدهافى سرقة .
    17. داستان عقیل و آهن تفتیده  : در عمدة المطالب نقل میکند که امیرالمؤ منین ((علیه السلام)) هر روز ببرادرش عقیل به قدر قوت خود و عیالش جو میداد عقیل ازین جوها هر روز بمقدارى ذخیره میکرد تا بقدرى شد که فروخت و از پول آن یکمقدار خرما و یکمقدار روغن و قدرى نان بجهت خانواده اش ‍ تهیه کرد و امیرالمؤ منین ((علیه السلام)) را هم دعوت کرد.
    18. چون حضرت بمنزل عقیل آمد فرمود این طعام را از کجا تهیه کردى ؟ گفت از زیادى جو روزانه خودمان .
    19. حضرت فرمود آیا بعد ازعزل اینمقدار جو بقیه براى تو و اهل و عیالت مکفى بود؟ عرض کرد بلى .
      حضرت از فردا که مقررى جوى عقیل را داد به همان مقدار که ذخیره میکرد کسر نمود فرمود چون اینمقدار جو براى تو کافیست حلال نیست که من زیاده از این بتو بدهم عقیل غضبناک شد، پس حضرت آهنى را به آتش قرمز کرد و در حال غفلت عقیل نزد صورت او برد، چون عقیل احساس حرارت نمود بجزع آمد و آهى کشید فرمود چه شد که تو از این آهن سرخ شده بآتش جزع میکنى و مرا در معرض آتش جهنم میدارى
    20. عقیل گفت والله میروم نزد کسى که طلا و خرما بمن بدهد این بود که از مدینه به مکه و از مکه به شام نزد معاویه رفت .
    21. خواننده عزیز اینقدرى از درستى و امانت وصى پیغمبر على بن ابیطالب (ع ) بود که خود پیغمبر تعیین فرمود. اولی اوصیائیکه مردم جاهل براى پیغمبر تعیین کردند درستى و امانت که نداشتند هیچ بلکه حق مردم را پایمال کرده و آنچه توانستند بدیگران ظلم نمودند.
    22. معاویه بیت المال را خرج میکرد
      ((ابن ابى الحدید)) نقل میکند که ((معاویه )) به ((سمرة بن جندب )) یکصد هزار دینار داد تا آیات 202 و 203 سوره بقره را در شاءن امیرالمؤ منین نقل کند، آیه میفرماید: و من الناس من یعجبک قوله فى الحیوة الدنیا و یشهدالله على ما فى قلبه و هو الدالحضام و اذا تولى سعى فى الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و الله لایحب الفساد .
    23. بعضى از مردم مانند ((اخنس بن شریق که از منافقان بود)) از گفتار خود ترا به شگفت آرند که از چرب زبانى و درع به متاع دنیا رسند و از نادرستى خدا را براستى خود گواه گیرد و این کس بدترین دشمن اسلامست و چون از حضور تو دور شود و کارش فتنه و فساد است بکوشد تا حاصل خلق را بباد فنا دهد و نسل بشر را قطع کند و خداوند مفسدان را دوست نمیدارد.
    24. امام صادق (ع ) فرمود در این آیه حرث بمعنى دین و مراد از نسل مردم میباشد که دومى و معاویه هر دو را باطل و ضایع کردند.
    25. بعد از آن صد هزار دینار دیگر داد که آیه 207 سوره بقره را که به تصدیق شیعه و سنى درباره علی (علیه السلام) نازل شده در شاءن ابن ملجم نقل کند. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (207)
    26. آیه میفرماید: و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله . بعضى مردانند. ((مرادعلی (علیه السلام) است )) که از جان خود در گذرند مانند شبى که على بجاى پیغمبر در بستر خوابید، و خدا دوستدار چنین بندگان است .
    27. این آیه بتصدیق شیعه و سنى درباره علی (علیه السلام) نازل شده که سمرة قبول نکرد نقل کند صدهزار دیگر داد باز نگرفت چون به چهارصد هزار دینار رسید قبول نکرد آیه را درباره ابن ملجم نقل کند.
    28. احنف بن قیس میگوید بر معاویه وارد شدم آنقدر خوراکیهاى گرم و سرد و ترش و شیرین براى پذیرایى من آورد که سخت بشگفت آمدم و در آخر خوراک دیگرى آورد که آنرا نمى شناختم ، نام آنرا پرسیدم گفت این خوراک را از روده هاى مرغابى و مغز قلم و روغن پسته و شکر سفید ساخته اند
    29. احنف میگوید گریه کردم معاویه گفت چرا گریه میکنى گفتم بیاد على و خلافت او افتادم روزى نزد او رفتم وقت افطار رسید مرا امر کرد نزد او بمانم انبان مهر شده اى را نزدش آوردند گفتند در آن چیست ؟ فرمود سویق جو، عرض کردم از ترس آنکه کسى آنرا بردارد مهر کرده اى ؟ فرمود: ترسى و بخلى نداشته ام ولى نخواستم که حسن یا حسین روغن یا زیتون به آن داخل کنند گفتم مگر این عمل حرام است ؟ فرمودند ولى بر پیشوایان حق واجب است که خود را از مستمندان اجتماع بشمار آورند تا آنکه فقر و بیچارگى آسان شود و آنها را تحریک نکند، معاویه گفت : فضل على قابل انکار نیست .
    30. انسان عاقل باید قدرى فکر کند، گیرم پیغمبر وصى تعیین نکرده بود و قرار بود مردم خودشان وصى و جانشین براى پیغمبر تعیین کنند آیا انسان عاقل خلافت و وصایت على را قبول میکند یا این خلفاء ظلم و جور را؟
      آیا على ؟ کسى که با برادر و دختر و نفس خودش اینطور معامله میکند و حق دیگران را تضییع نمیکند که به برادرش بیشتر بدهد، اما معاویه این زندگى شاهانه و غذاهاى لذیذ را دارد،
    31. یا اگر عقیل از عدل على برادرش بطرف شام و معاویه گریخت اما دست از حق و حقیقت برنداشت و یک سلسله مطالب حقه را در شام بگوش شامیان رسانید و اثبات حقانیت برادرش را نزد معاویه نمود،
    32. در سعادت و فضیلت جناب عقیل همین بس که سه نفر از فرزندان او در نصرت حضرت سیدالشهداء شهید شدند.
      1 -
      مسلم بن عقیل2 - جعفر بن عقیل3 - عبدالرحمن بن عقیل
    33. صفحه 195 کتاب برخورد عقیل با معاویه : ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه نقل میکند که اول مرتبه اى که عقیل بر معاویه وارد شد امر کرد تا براى او کرسى نصب کردند وى را بر کرسى نشاند و صد هزار درهم به وى داد و بزرگان حکومت معاویه اطراف عقیل نشستند، معاویه گفت : اى عقیل از لشکر برادرت امیرالمؤ منین (ع ) و لشکر من خبر ده ،
    34. عقیل گفت : شبى بر لشکر برادرم امیرالمؤ منین (ع ) گذشتم شبشان مثل شب پیغمبر و روزشان مثل روز پیغمبر و من در میان آنها ندیدم مگر نمازگزار و نشنیدم مگر قرائت قرآن را ولى به لشکر تو گذشتم جمعى از منافقین را دیدم ، بعد
    35. گفت معاویه این کیست که در سمت راست تو نشسته ، معاویه گفت این عمروعاص است گفت اینست کسى درباره او شش نفر مخاصمه کردند تا اینکه ((جزار قریشى )) بر آنها غالب شد،
    36. عقیل گفت این دیگرى کیست ؟ گفت این ((ضحاک بن قیسفهرى )) است عقیل گفت والله پدرش از براى جهانیدن حیوان نر بر ماده خیلى مسلط و استاد بود بعد
    37. گفت آن دیگرى کیست ؟ معاویه گفت : ((ابوموسى اشعرى )) است ، عقیل گفت این پسر زن دزد است که مادرش ‍ خیلى دزدى میکرد،
    38. معاویه گفت درباره من چه میگویى ؟ خواست درباره او آنچه از بدى میداند بگوید که غضب جلساء مجلس او فرو نشیند،
    39. عقیل گفت معاویه مرا معذور بدار معاویه گفت باید بگویى ، عقیل گفت حمامه را میشناسى معاویه گفت حمامه کیست ؟ عقیل چیزى نگفت و برخاست و رفت ، معاویه فرستاد نزد زن نسابه و او را حاضر کرد، گفت حمامه کیست ؟ زن نسابه گفت در امان هستم ؟ گفت در امانى گفت : حمامة جده تو، مادر ابوسفیان است که در جاهلیت صاحب رایت و علم بوده معاویه گفت من از شما زیاد شدم شما غیظ نکنید و غضبناک نباشید
    40. وقتى معاویه به عقیل گفت که بالاى منبر رود و برادرش على را سب کند عقیل بالاى منبر رفت گفت ایهاالناس معاویه بمن امر کرده که برادرم على را لعنت کنم آگاه باشید که من معاویه را لعنت میکنم .
      در تاریخ ابن خلکان است که روزى معاویه به جلساء مجلس خود عقیل هم تشریف داشت گفت آیا ابى لهب را میشناسید که خداوند در قرآن درباره اش فرمود : تبت یدا ابى لهب اهل شام گفتند: نه معاویه گفت او عموى این مرد است و اشاره به عقیل نمود، فورا عقیل گفت : اى مردم آیا میشناسید زن ابولهب را که خدا در قرآن درباره اش فرمود:  و امراءته حمالة الحطب فى جیدها حبل من مسد . ((اللهب - 4 و 5))
      گفتند نه گفت او عمه این مرد است و اشاره به معاویه کرد، چون ام جمیله که زوجه ابولهب بود دختر حرب بن امیه خواهر ابوسفیان بود.
      1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
    • حسین صفرزاده
    ۲۷
    آبان
    1. بسم الله الرحمن الرحیم       
    2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
    3.  20 -شرح زیارت عاشورا..
    4. مجلس هفتم : السلام علیک یابن امیرالمؤ منین
    5.  و دیگر آیات مشابه آن کسى غیر از خدا غیب را نمیداند و این علم مخصوص ذات باریتعالى میباشد پس آنچه شما به على نسبت میدهید مخالف آیات قرآنى است .
    6. جوابش اینست که خود میفرماید که : عالم الغیب فلا یطهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول . (8) یعنى مطلع نمیگرداند خدا کسى را بر غیب خود مگر آنکس را که بپسندد از رسول و فرستاده خودش تا معجزه وى باشد
    7. پس هر چه امیرالمؤ منین و سایر ائمه علیهم السلام از آن خبر میدادند از جانب پیغمبر بوده و آنحضرت هم از جانب خدایتعالى میفرمود.
    8. لقب امیرالمؤ منین حضرت على علیه السلام است
      لقب امیرالمؤ منین مخصوص حضرت علی (علیه السلام) است و کسى حق ندارد که این نام را بر خود نهد اما عامه و اهل سنت میگویند که خلفا در این نام شرکت دارند و میتوان بآنها امیرالمؤمنین گفت بلکه بعضى از آنها میگویند اول کسى که باین نام معروف شد خلیفه ثانى عمر بوده ولى آنچه در اخبار معتبر خودشان وارد شده برخلاف گفتارشان میباشد.
    9. سیدبن طاووس در انموضوع کتابى نوشته که تمام اخبار آنرا از عامه نقل مینماید و دویست و بیست حدیث از طرق آنها نقل میکند که نام امیرالمؤ منین مخصوص على ست و خدا این لقب را به على مرحمت فرمود و
    10. بعد سید میفرماید که من استقصار جمیع اخبار را ننموده ام بنابراین ما چند حدیثى از آن کتاب نقل میکنیم
    11. نام امیرالمؤ منین مخصوص على علیه سلام است
    12.  حدیث اول
      خدا این لقب را براى علی (علیه السلام) قرار داد و بحضرت آدم هم جریان را بیان فرمود: ((ابوالفتح کاتب اصفهانى )) در کتاب خصایص از ابن عباس نقل میکند
    13. که چون حقتعالى آدم را حقتعالى فرمود و روح در او دمیده شد عطسه کرد، خدا به او الهام فرمود که بگوید: الحمدالله رب العالمین . بعد خدا به او فرمود: یرحمک ربک چون ملائکه او را سجده کردند او بخود بالید و گفت خدایا آیا هیچ خلقى آفریده اى که محبوبتر از من بسوى تو باشد جوابى نشنید،
    14. ثانیا گفت و جوابى نشنید در مرتبه سوم که گفت خطاب رسید بلى اى آدم خلقى دارم که محبوبتر است نزد من از تو و
    15. اگر آنها نبودند تو را نمى آفریدم ، گفت خدایا آنها را بمن نشان ده ، به ملائکه حجب وحى رسید که رفع کنید تا آدم ببیند چون آدم نگاه کرد پنج شبه دید که در جلوى عرشند گفت خدایا اینها کیانند؟
    16. خداى تعالى فرمود اى آدم این محمد پیغمبر من است و این على امیرالمؤ منین است که پسرعم پیغمبر من و وصى او است و این فاطمه دختر پیغمبر من است و این حسن و حسین پسران على و فاطمه میباشند،
    17. آنگاه فرمود که اى آدم اینها از اولادان تو هستند آدم خوشحال شد و چون ترک اولى کرد گفت : یا رب اسئلک بمحمد و على و فاطمة و الحسن و الحسین لما غفرت لى و خدا بواسطه این کلمات او را آمرزید.
    18. حدیث دوم
      پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) بهعلی (علیه السلام) امیرالمؤ منین میگفت ، ((ابن مردویه )) از ((انس بن مالک )) روایت میکند که گفت حضرت رسالت در خانه ام حسبیه دختر ابوسفیان تشریف داشتند به ((ام حسبیه )) فرمودند که در کنارى برو که مرا حاجتى است .
    19. آنگاه آب وضو ساخت ، بعد فرمود اول کسى که از این در درآید امیرمؤمنان و سید عرب و بهترین اوصیاء است . انس میگوید من گفتم ایکاش یک مردى از انصار میآمد که ناگاه على وارد شد تا کنار رسول خدا نشست تا آخر حدیث .
    20. بعدی حدیث سوم
      جبرئیل هم على را امیرالمؤ منین میگفت ، ((ابن مردویه )) در کتاب مناقب خود از ابن عباس نقل مى کند که جبرئیل بصورت ((دحیه کلبى )) بر پیغمبر نازل شده بود و سر پیغمبر را در دامن نهاده بود که على وارد خانه شد و حال مبارک پیغمبر را از جبرئیل که بصورت دحیه بود سئوال نمود،
    21. دحیه در جواب گفت خوبست آنگاه گفت من تو را دوست میدارم زیرا تو امیرالمؤ منین و قائدالغرالمحجلین یعنى پیشوای همه سپید رویان عالم کشا ننده بزرگان اهل ایمان بسوى هدایت و بهشت هستى .
    22. حدیث چهارم
      ((اخطب خوارزمى )) که از تلامذه ((زمخشرى )) است در کتاب مناقب خود نقل میکند از رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم ) که به علی (علیه السلام) فرمود: یا اباالحسن با آفتاب تکلم نما،علی (علیه السلام) فرمود: السلام علیک ایها العبد المطیع لله ،
    23. آفتاب در جواب گفت : و علیک السلام یا امیرالمؤ منین و امام المتقین و قائدالغرالمحجلین .
    24. حدیث پنجم
      از ((ابوجعفر محمد بن ابى مسلم )) در کتاب ((اربعین )) خود از ((منقض بن ابقع اسدى )) که از خواص امیرالمؤ منین علیه السلام بوده نقل میکند که گفت در نیمه شعبان با امیرالمؤ منین (علیه السلام ) عازم مکانى بودیم شب شد و در محلى منزل نمودیم ،
    25. ناگاه متوجه شدم که استرآنحضرت همهمه میکند گوش خود را تیز نموده و نگاه بچیزى میکند برخاستم نفهمیدم که چه اتفاقى رخ داده
    26. ناگاه امیرالمؤ منین سیاهى از دور مشاهده فرمود و گفت شیر است از محل عبادت خود برخاسته شمشیر بر دست گرفت بجانب شیر حرکت کرد و
    27. صدا زد که اى شیر بایست و شیر ایستاد و استر ساکت شد حضرت فرمود اى شیر مگر ندانستى که من ((لیثم )) و ((ضرغام )) و ((حصور)) و ((قسور))، ((وحیدم ))، اینها تماما نام شیر است ، بعد فرمود: خدایا زبان این شیر را گویا گردان ،
    28. شیر با زبان فصیح گفت : یا امیرالمؤ منین یا خیرالوصیین یا وارث علم النبیین و یا مفرقا بین الحق و الباطل .
    29. هفت روز است که عذابى بمن نرسیده و گرسنگى مرا ضرر میرساند و از مسافت دو فرسخ شما را دیدم نزدیک شدم و با خود گفتم میروم تا ببینم آنها کیستند
    30. حضرت فرمود اى شیر مگر ندانستى که من على پدر یازده امامم آنگاه شیر سر بر زمین گذاشت و
    31. پیش روى امیرالمؤ منین دراز شد و از گرسنگى شکایت کرد، حضرت فرمود: خدایا بحق محمد و اهلبیت او این شیر را روزى بده که ناگاه دیدم بره اى در دهان شیر است و آنرا میخورد و چون خورد و سیر شد گفت :
    32. یا امیرالمؤ منین والله ما طایفه سباع کسى را که دوست تو و اهلبیت تو باشد نمیخوریم و ما طایفه اى هستیم که دوست بنى هاشم و عترت آنها هستیم . حضرت فرمود: کجا منزل دارى ؟ گفت من و ذریه من در شام هستیم ، فرمود چرا بکوفه آمدى؟
    33. گفت به حجاز آمدم و چیزى بدستم نیامد تا به این صحرا رسیدم ولى امشب میروم نزد مردى از دشمنان شما که ((سنان بن وائل )) است و از جنگ ((صفین )) فرار کرده و در ((قادسیه )) منزل دارد او روزى امشب منست و او از اهل شام است ،
    34. این جملات را گفت و رفت ، منقض گوید چون ما به قادسیه رسیدیم قبل از اذان صبح بود که مردم با یکدیگر میگفتند دیشب سنان را شیر خورده
    35. من براى تماشاى او رفتم جز سر و بعضى از اعضا مثل سر انگشتان چیز دیگرى از او باقى نمانده بود.
    36. من قصه شیر را براى مردم نقل کردم ، مردم خاک زیر پاى آنحضرت را برمیداشتند حضرت پس از حمد و ثناى الهى فرمودند هر کس ما را دشمن دارد به جهنم میرود و هر کس دوست ما باشد به بهشت خواهد رفت،
    37. من قسیم جنت و نارم و در روز قیامت به جهنم میگویم که این از منست و این از تو شیعیان من بر صراط چون برق خاطف و رعد عاصف و مرغ تیزرو میگذرد.تنبیه
    38. این نکته را هم باید دانست که این لقب شریف مخصوص آنحضرت است و به کسى دیگر جایز نیست
    39. امیرالمؤ منین گفت اگر چه سایر امامان باشند.3 -انعام - 594 - جن 26 و 27...
    40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
    • حسین صفرزاده
    ۲۷
    آبان

         بسم الله الرحمن الرحیم       

             اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

                              19- -شرح زیارت عاشورا...مجلس هفتم : السلام علیک یابن امیرالمؤ منین
                                سلام بر تو باد اى پسر فرمانرواى تمام اهل ایمان امیرالمؤ منین على علیه السلام

    1. لقب اسمى است که بعد از اسم اول وضع میشود و براى تعریف یا تشریف یا تحقیر میباشد اما از وضع لقب براى تحقیر منع شده است چنانکه خداى تعالى میفرماید: ولا تنابزوا بالالقاب ((حجرات - 11)) از همدینان خود عیبجویى نکنید و لقبهاى زشت بیکدیگر ندهید.
    2. معناى امیرالمؤ منین امیر بر وزن فعیل بمعناى فرمانروا است ، پس علی (علیه السلام) فرمانرواى همه مؤ منین است ، یعنى مؤ منین هر زمانى ، تا روز قیامت .
    3. اگر اشکال شود که على با نبودن در دنیا چگونه ممکنست فرمانرواى همه مؤ منین عالم باشد جوابش اینست که بنا بر نقل معالى الاخبار و ((علل صدوق )) مردى از موسى بن جعفر (علیه السلام)) سئوال کرد به چه علت على امیرالمؤ منین نام نهاده شد، حضرت فرمود: لانه یمیرهم بالعلم . یعنى به جهت آنکه به اهل ایمان علم اطعام میکنند.
    4. در ((صحاح )) میگوید اصل میره بمعنى طعامست و مار؛ یمیر بمعنى تحصیل کردن و جلب نمودن طعام است پس چون مردم اهل عالم ازعلم على استفاده کرده و میکنند لذا امیرالمؤ منین نام نهاده شد. کل من یمیر قوما فهو امیرهم .
    5. در اخبار تولد حضرت علی (علیه السلام) نقل شده که چون قنداقه را خدمت رسول اکرم آوردند بر روى رسول خدا خندید و گفت : السلام علیک یا رسول الله ، بعدا سوره مؤ منون را تلاوت کرد: قد افلح المؤ منون الذینهم فى صلوتهم خاشعون .
    6. رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم ) فرمود: قد افلحوا بک انت والله من علومک و انت والله دلیلهم و بک یهتدون .
    7. در این عبارت تمیرهم فرع برای امیرهم شده و )(به تحقیق که رستگار شدند به تو، سوگند به خداى، امیر ایشانى و خوردنى مى‏برى ایشان را از علوم خود، پس ایشان متنعّم مى‏شوند، و تو قسم به خداى دلیل ایشانى و به تو هدایت مى‏شوند. ((
    8. امارت ( ولایت ها؛ فرمانروایی ها؛ سردای ها) )) علت جلب علوم براى مؤ منان است ، لقب امیرالمؤ منین را وجود مبارک پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) بآنحضرت نداده است بلکه خداوند این لقب را بآنحضرت عنایت فرموده است .
    9. دلیل بر اینمطلب حدیثى از پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) است که از طریق اهل سنت و جماعت نقل شده که خدایتعالى در عالم زر فرمود: الست بربکم ؟ ارواح گفتند: بلى . فرمود: انا ربکم و محمد نبیکم و على امیرکم .
    10. نیز پیغمبر فرمود:  لو علم الناس متى سمى على امیرالمؤ منین ما انکروا افضله . اگر مردم میدانستند که در چه زمانى على امیرالمؤ منین نام نهاده شد فضیلت او را انکار نمیکردند.نیز از کتب عامه نقل شده که پیغمبر فرمود: فى اللوح المحفوظ تحت العرش على امیرالمؤ منین .
    11. علم على علیه السلام
      در مورد علم علی (علیه السلام) مطالبى نوشته شده که یک از هزار هم نمیشود و تازه آنمقداریکه علی (علیه السلام) بمردم آموخته و امیر آنها شده یک میلیاردهاى علم او نبوده است
    12. زیرا مردم قابلیت و استعداد علم على را ندارند و لذا خودش به کمیل فرمود: إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً (وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ) یعنى به درستى که در میان دو پهلوى من جا گرفته علم بسیارى کاشکى مى‏یافتم از براى او حاملان چند را که تاب حمل و توانایى تحمّل آن را داشته باشند،ص433 قصار13
       
    13. ابن ابى الحدید)) در اول ((شرح نهج البلاغه )) میگوید: جمیع علوم به علی (علیه السلام) منتهى میشود چون ((معتزله )) که اهل توحید و عدل و ارباب فکر و نظرند شاگرد ((واصل بن عطا)) هستند که او شاگرد ((ابوهاشم )) و او شاگرد ((محمد بن حنفیه )) هر چه دارد از پدرش ‍علی (علیه السلام) دارد. و
    14. اما ((...اشعریه )) نسبت تعلیم را به ((ابوالحسن اشعرى )) میرسانند و او شاگرد ((ابوعلى جبایى )) و او از تلامذه مشایخ معتزله است و گفته شد که علم معتزله به علی (علیه السلام) میرسد. ((
    15. امامیه )) و ((زیدیه )) هم واضح است که علمشان بحضرت ائمه علیهم السلام میرسد و علم ایشان هم از على علیه السلام است . و ((ابوحنیفه )) و ((مالک بن انس )) از شاگردان امام صادق (علیه السلام )
    16. و ((شافعى )) از شاگردان ((محمدبن الحسن شیبانى )) است که او از شاگردان ((ابوحنیفه )) و ((مالک )) بوده و آندو هم از شاگردان امام صادق (علیه السلام ) بوده اند.و... احمد بن حنبل هم از شاگردان ((شافعى )) است ، پس علم چهار فرقه اهل تسنن به امام صادق (علیه السلام) منتهى میشود و علم آنحضرت هم ازعلی (علیه السلام) است .
    17. در صحابه کسى فقیه تر از ابن عباس نبوده و علم تفسیر قرآن را از هر راه که دنبال کنند به ((ابن عباس )) میرسد و او هر چه دارد ازعلی (علیه السلام) دارد.
    18. کسى به ((ابن عباس )) گفت نسبت علم تو با پسرعمت على در چه مرتبه است در جواب گفت : چنانست که یک قطره به بحر محیط.و... علم و طریقت و حقیقت ظاهر است که به ((شیخ شبلى )) و ((یایزید بسطامى )) و ((جنید بغدادى )) و ((معروف کرخى )) میرسد و که همه اینها از شاگردان و خادمان ائمه بودند و گفتیم علم ائمه منتهى به علم على میشود.و...
    19. فرقه صوفیان تا امروز از هر طایفه و صاحب هر خانقاه . دیر و مرشدى که بوده اند بآنحضرت میرسند همه علماى زمان میدانند و معترفند که امام علم نحو و عربیت ((ابوالاسود))ست و او از على مجملى شنیده و تفصیل داده است .
    20. و اما علم کلام که اصل همه علوم است از کلام و خطبه هاى علی (علیه السلام) است .
      تا اینجا مجملى از کلمات ((ابن ابى الحدید معتزلى )) بود که این نکته را هم باید دانست که بعضى از... خواسته اند که ((صوفیه )) را صاحب مرتبه بدانند و بگویند که اینمقام را از شاگردى و خدمتگزارى اهلبیت عصمت آموخته اند و این از اکاذیب است
    21. چه سرسلسله صوفیه ((ابوهاشم کوفى )) است که او تابع معاویه و جبرى مذهب و در باطن مانند معاویه ملحد و دهرى بوده است .
    22. بارى موضوع بحث ، علم على امیرالمؤ منین (ع ) بود که خود به ((ابن عباس )) فرمود اگر بخواهم از معانى و حقایق سوره فاتحه الکتاب بنویسم ، هفتاد هزار شتر را از آن پربار کنم .
    23. در ((صحیح مسلم )) است که آنحضرت فرمود: سلونى عن طرق السماء فانى اعرف بها من طرق الارض .
      یعنى : از من سئوال کنید از راههاى آسمانى که من به آنها داناترم از راههاى زمین .
    24. آگاهى على علیه السلام از شب معراج : در اخبار شب معراج نقل شده است که حقتعالى طعام شیربرنج براى مهمانش پیغمبر مهیا نمود
    25. پیغمبر فرمود: خدایا چگونه تنها غذا بخورم و حال آنکه تو لعن فرموده اى کسى را که تنها غذا بخورد، دستى شبیه دست على از پشت پرده ظاهر شد، بعد از تمام شدن غذا ظرف سیبى ظاهر شد یکى را حضرت برداشت و یکى را آندست .
    26. چون از معراج برگشت صبح همانروزعلی (علیه السلام) بخدمت پیغمبر مشرف شد و تبریک گفت پیغمبر فرمود: یا على تو از معراج من چگونه مطلع شدى ،علی (علیه السلام) همان سیب را از جیب خود بیرون آورده نزد پیغمبر گذاشت .
    27. على علیه السلام از گذشته و آینده باخبر بود((ابن شهر آشوب )) نقل میکند که چون علی (علیه السلام) بکوفه آمد، روزى نماز صبح را گذاشته بشخصى فرمود به فلان موضع میروى که در آنجا مسجدى است و یکطرف آن مسجد خانه اى است که در آنجا مردو زنى صداى خود را بلند کرده اند، هر دو آنها را نزد من بیاور.
    28. آن مرد رفت و پس از مدتى آنزن و مرد را خدمت حضرت حاضر کرد. آنحضرت به آنها فرمود که به چه سبب نزاع شما به طول انجامید؟
    29. چوان گفت : یا امیرالمؤمنین من این زن را خواستم و تزویج نمودم چون با او خلوت نمودم از او نفرتى در خود یافتم که مانع نزدیکى من با او شد و اگر میتوانستم در همان شب او را از خانه خود دور میکردم بنابراین میان ما نزاع بود تا فرستاده شما آمد و ما را طلب کرد. حضرت رو بطرف حضار مجلس نموده فرمود: بعضى مطالب را نمیتوان نزد مردم فاش نمود شما بیرون روید فقط این زن و این جوان بمانند.
    30. همه مردم بیرون رفتند حضرت به آنزن فرمود: این جوان را میشناسى گفت نه امیرالمؤ منین فرمود من چنان او را معرفى کنم که خوب بشناسى ، آنگاه فرمود: تو دختر فلان کس نیستى؟ گفت بلى . فرمود که از براى تو پسرعمویى نبود که به هم میل و رغبت داشتید؟ گفت بلى .
    31. فرمود: پدرت به این ازدواج تن در نداد و راضى باین وصلت نبود، لذا او را رد کرد.؟ گفت چرا چنین بود،
    32. فرمود: فلان شب تو براى قضاء حاجت بیرون رفتى و او ترا ملاقات کرد و به اکراه ازاله بکارت تو نمود و از او حامله شدى و تو این موضوع را از مادرت پنهان میداشتى و چون مادرت اطلاع یافت از پدرت پنهان میداشت و چون وضع حمل تو نزدیک شد مادر ترا شبانه از خانه بیرون برد و در فلان موضع تو وضع حمل نمودى
    33. و آن کودک را در جامه اى پیچیدى در خارج شهر در محلى که در آنجا قضاى حاجت میکردند گذاشتى ، سگى آمد او را بوئید و تو ترسیدى که او را بخورد سنگى انداختى آن سنگ بر سر آن طفل آمده شکست و تو و مادرت بر سر او رفتید و مادرت از جامه خود پارچه اى جدا کرد سر او را بست بعدا او را گذاشتید و رفتید و ندانستید که حال او چه شد.
    34. دخترچون اینها را از آنحضرت شنید ساکت شد، حضرت فرمود: بگو اینمطالب درست و صحیح است یا نه ؟ گفت بلى . والله یا امیرالمؤ منین که این امر را غیر از من و مادرم کسى نمیدانست حضرت فرمود که خدا مرا بر این امر مطلع نمود،
    35. بعد حضرت فرمود که چون شما آن طفل را گذاشتید در صبح آنشب بنو فلان آمده و او را برده و تربیت کردند تا بزرگ شد و با ایشان بکوفه آمد
    36. و این مرد همان طفلست که با تو ازدواج نموده ، پس این پسر تو است نه شوهرت بعد حضرت به جوان فرمود که سرت را بگشاى چون گشود اثر شکستگى بر آن ظاهر بود. آنگاه فرمود: حقتعالى پسر ترا از آنچه بر او حرام بود نگاه داشت اینک با فرزند خود برو که میان شما نکاح صورت نمیگیرد.
    37. فرمایش على علیه السلام راجع به علم و دانش خود
      ((سید رضى )) میگوید که امیرالمؤ منین علیه السلام به جندب فرمود: هیچکس از علم الهى و علمى که خدا به پیغمبرش داده از من داناتر نیست تنها من هستم که علوم نبوى را میدانم .
    38. و نیز حضرتش فرمود: قسم بآن خدایى که على را آفرید هر سئوال از هر قومى و هر حادثه اى که در آن صدها نفر شرکت داشته باشند در هر زمان و هر مکان که باشد و هر پرسشى که از گذشته و آینده جهان بکنید از هر گونه علم و دانش و سانحه اى که رخ داده یا بعدا رخ دهد من شما را خبر میکنم و حقیقت حال شما را بشما میگویم .
    39. این فرمایش را جز على کسى نمیتوانند بگوید چه دانش و علم مردم از خلق است ولى علم على از وحى و الهام الهى سرچشمه گرفته و از منبع علوم غیبى سیراب گشته است لذا نقشه جهان آفرینش زیر نظر على بود و بتمام جزئیات خلقت واقف و بینا و از کلیه حوادث و سوانح عالم مطلع بود و آنروز که نه بغداد ساخته شده بود و نه بنى عباس بودند از ساختمان شهر بغداد و دوران پادشاهى بنى عباس ‍ و احوال و انتهاى ایشان و نیز از آمدن ((مغول )) و آمدن ((هلاکوخان )) بغداد خبر داد.و...
    40. لذا روزى که هلاکوخان بغداد را محاصره کرد و اهل حله آمدند و خبر فتح و پیروزى را دادند و آنچه را آنحضرت فرموده بود بعرض هلاکوخان رسانیدند و خط امان گرفتند. بعضى از معاندین در اینمقام مناقشه کرده اند که بموجب نص قرآنى که میفرماید: وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو(7)      اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
    • حسین صفرزاده
    ۲۷
    آبان

    بسم الله الرحمن الرحیم       

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

              18-شرح زیارت عاشورا... ازمجلس  ششم ...

    1. گفتم روزه هستم ولى از براى شما عذرى هست که افطار میکنید؟ گفت کار من داستانى دارد، آنگاه شرح داده که هارون بطوس آمد و شبى مرا خواست نزد او رفتم ، دیدم شمعى روشن و شمشیرى در دست دارد و غلامى مقابل او ایستاده بمن گفت اطاعت تو از ما تا چه حد است ؟ گفتم بجان و مال ، سر بزیر انداخت و مرا مرخص کرد.هنوز در بستر خواب استراحت نکرده بودم که باز غلام هارون آمد که خلیفه مرا میخواهد، نزد هارون رفتم باز بمن گفت ، تا چه حد بما خدمت میکنى ؟ گفتم جان و مال و اهل و عیالم در اختیار تست ، دوباره سر بزیر انداخت و مرا مرخص کرد، برگشتم کمى استراحت کردم
    2. باز غلام آمد و گفت : اجب امیرالمؤ منین ، با کمال وحشت و اضطراب برخاستم رفتم ولى سرنوشت خود را نمیدانستم در آن تاریکى شب چه خواهد شد هارون سر بلند کرد باز همان سئوال را نمود گفتم بجان و مال و اهل و عیال و دین ترا اطاعت میکنم
    3. هارون خندید و گفت این شمشیر را بگیر و آنچه این غلام به تو گفت انجام بده ، من و خادم بیرون آمدیم غلام مرا بخانه اى برد که چهار زاویه داشت و در هر زاویه زندانى بود که در هر یک بیست نفر سید را زندانى کرده بودند و چاهى در وسط حیاط حفر کرده حاضر مهیا بود،
    4. غلام آمد در زاویه اول را گشود بیست سید علوى جوان خوش سیما داراى گیسوان بلند و برخى سالخورده و نورانى بودند، بمن گفت اینها را گردن بزن آنها را در قید و زنجیر بودند یک یک آوردند و من گردن زدم ، زاویه دوم و سوم را گشود
    5. به همین ترتیب سادات علوى و حسنى و حسینى را یکایک آورده و بمن گفت باید گردن بزنى تا آخرى که پیرمردى بود بسیار نورانى و روشن ضمیر بمن گفت واى بر تو جواب جدم پیغمبر را چه میدهى که اولاد او را چنین گردن میزنى ، خواستم خوددارى کنم غلام بر من نگاهى غضب آلود کرد، بالاخره او را هم گردن زدم و بدن آنها را در چاه انداختم و پس از کشتن این شصت نفر سید در یکشب دیگر نماز و روزه براى من چه فایده اى دارد.
    6. خلفاى بنى عباس بدین روش علویانرا بدست میآوردند و محو و نابود میکردند و گمان میکردند که با کشتن سادات علوى دودمان و سلطنت آنها تا قیامت باقیست در حالیکه ابواب طعن و لعن را بسوى خود گشودند و با حداکثر بیست سال سلطنت و خلافت مرتکب بزرگترین جنایات گردیدند
    7. و تاریخ اسلام را با اعمال خود ننگین و لکه دار کردند حال خوبست که سر از قعر جهنم بیرون آوردند و ببینند که از نسل خودشان کسى باقى نمانده ولى سادات زنده و جاوید و کثیرالاولاد شدند که مینویسند اکنون بالغ بر پنج میلیون سادات علوى در روى زمین زندگى میکنند.

     

    1. مجلس ششم : السلام علیک یابن رسول الله سلام بر تو اى پسر رسول خدا.....
    2. حمید بن قحطبه) والى خراسان ) بدستور هارون 60 سید را کشت و هارون بپاداش این عمل حکومت خراسانرا با قصریکه در طوس داشت باوبخشید ولى این حمید سالها درگیر فکر و الم کار خود بود و ...
    3. چون حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام از مدینه به بدعوت مامون به مرو تشریف برد مرکز پذیرایى آنحضرت در طوس باغى بود که قصر هارونى میگفتند. امام رضا علیه السلام آن باغ بزرگ را خرید و همان منطقه اى است که امروز بست بالا و پائین و فلکه شمالى و جنوبى تا ((باغ رضوان )) و نزدیک ((قبر طبرسى )) و از طرف دیگر باغ دفتر ((آستان قدس رضوى )) میباشد که همه جزو باغ و ملک خاص حضرت رضا بود و حمید هم خسرالدنیا و الاخره شد.همین...
    4. ظلم و ستم و کشتارهاى ظالمانه بنى امیه و بنى عباس باعث شد که سادات از وطن اصلى خود که حجاز بود باطراف پراکنده شدند و اکثر آنان بطرف ایران آمدند مخصوصا بعد از آمدن حضرت رضا علیه السلام بایران که گمان میکردند در پناه حضرت رضا خواهند بود و پس از آنحضرت در کوهستانها و دهکده ها پناهنده شدند تا از دنیا رفتند.
    5. بسیارى از این امامزادگان محترم جلاء وطن نمودند و مخفى بودند تا از دنیا رفتند ...
    6. آنچه در کتاب عمدة الطالب نقل شده که محمدبن محمدبن زیدبن على بن الحسین علیه السلام به پدرش گفت : من دوست دارم که عمویم جناب ((عیسى بن زید)) را ببینم ،
    7. فرمود به کوفه میروى و در فلان محل مى نشینى شخص گندمگونى از آنجا میگذرد که به پیشانیش آثار سجود است شترى دارد که دو مشک آب بر او حمل کرده و قدمى بر نمیدارد مگر آنکه تکبیر و تسبیح و تهلیل و تقدیس خدا را میکند، همان شخص عموى تو عیسى است ،
    8. جناب ((محمد بن زید)) گفت :من بکوفه رفتم و در همان موضع نشستم دیدم شخصى متصف به همان اوصاف از راه عبور کرد و پس برخاستم دست و پاى او را بوسیدم ، عیسى فرمود تو کیستى ؟ گفتم برادرزاده تو محمد بن محمد هستم ،
    9. پس شترش را خوابانید و در سایه دیوارى نشست و از احوال اقارب و دوستانش که در مدینه بودند، سئوال کرد بعد از من خداحافظى کرد
    10. و فرمود دیگر اینجا نزد من نیایى که من میترسم مشهور شوم و مردم مرا بشناسند چه از روزى که وارد اینشهر شدم تا کنون مردم مرا نشناخته اند که من پسر چه شخصى هستم .و...
    11. نقل فرموده اند که این عیسى در ایامى که در کوفه بود عیالى اختیار نمود خداوند دخترى باو مرحمت فرمود تا اینکه دختر بزرگ شد
    12. جناب عیسى را هم براى بعضى از سقاهاى کوفه آب کشى میکرد آن سقا پسر جوانى داشت بخیال افتاد که دختر عیسى بن زید را از براى جوان خود خطبه نماید در حالیکه نمیدانست جناب عیسى از چه طایفه اى میباشد و نسبش به چه محترمى میرسد،
    13. مادر این جوان براى خواستگارى بمنزل عیسى رفت ، زوجه عیسى که فهمید دختر او را براى سقایى میخواهند آنهم بسیار ازین وصلت خوشحال شد به شوهرش جناب عیسى گفت که باید این وصلت انجام داده شود عیسى بن زید متحیر شود تا بالاخره آندختر از دنیا رفت ،
    14. عیسى خیلى محزون شد و در فوت او بسیار گریه کرد، یکى از دوستانش که او را میشناخت باو گفت اگر از من سئوال میکردند که اشجع اهل زمین کیست من ترا نشان میدادم و حالا مى بینم که در فوت دختر چنین جزع و اضطراب میکنى ،
    15. عیسى فرمود بخدا جزع من از فوت ایندختر نیست ، بلکه به آن جهت است که ایندختر مّرد و ندانست که پاره تن پیغمبر و از نسل فاطمه علیهم السلام است تا اینکه جناب عیسى بن زید در کوفه در سن شصت سالگى از دنیا رفت در صورتیکه نصف عمر خود را از خوف بنى عباس ‍ پنهان بود.
    16. از این قبیل قضایا زیادست ، و مى فهمیم که سادات تا چه اندازه در فشار بودند و چه بسیار از آنها از دنیا رفتند و ابدا شناخته نشدند که سید اولاد پیغمبر میباشند.
    17. فرار قاسم موسى بن جعفر علیه السلام از ترس هارون الرشید
      از جمله کسانى که در زمان حکومت هارون الرشید فرارى شد و پنهان بود تا از دنیا رفت جناب قاسم موسى بن جعفر علیه السلام بود که از ترس جان خویش بطرف شرق متوارى گشت ،
    18. روزى در کنار فرات راه میرفت چشمش به دو دختر کوچک افتاد که با یکدیگر بازى میکردند یکى از آنها براى اثبات ادعاى خود بدیگرى میگفت بحق میرصاحب بیعت در روز غدیرخم اینطور نیست ،
    19. قاسم جلو رفت و پرسید منظورت از این امیر کیست ؟ دختر گفت برادرم ابوالحسن پدر امام حسن و امام حسین علیه السلام است قاسم خشنود شد که بمحل دوستان اجداد خود رسیده است ،
    20. گفت آیا مرا بسوى رئیس این قبیله راهنمایى میکنى ، دختر جواب داد آرى ، پدرم رئیس این قبیله است
    21. قاسم از عقبش حرکت نمود و او پدر خود را به قاسم معرفى کرد، سه روز با کمال احترام و پذیرایى شایسته در آنجا ماند،
    22. روز چهارم ، پیش شیخ و رئیس قبیله رفت ، گفت من از کسى شنیده ام که از پیغمبر نقل میکرد، میهمان بودن سه روز است بعد از آن هر چه بخورد از باب صدقه و انفاق خواهد بود باینجهت دوست ندارم که از صدقه استفاده کنم ، تقاضا دارم مرا بکارى وادارى تا آنچه میخورم صدقه نباشد، شیخ گفت کارى براى شما تهیه میکنم ولى قاسم درخواست کرد که آب دادن مجلس خود را به او واگذار کند شیخ پذیرفت
    23. مدتى قاسم در آنجا به همین کار اشتغال داشت تا اینکه نیمه شبى شیخ قبیله از اطاق بیرون آمد، قاسم را دید که به پیشگاه پروردگار دست نیاز دراز کرده و با توجه به مخصوصى چنان غرق دریاى مناجاتست که هیچ چیز او را بخود مشغول نمیکند، از دیدن حال قاسم محبتى از او در دلش جاى گرفت ،
    24. صبحگاه که شد بستگان خود را جمع کرد گفت میخواهم دخترم را باین مرد صالح تزویج کنم ، همه قبول کردند، دختر خود را بازدواج او درآورد خداوند از آن زن به قاسم دخترى عنایت کرد، آن بچه دوران کودکى را تا سه سال گذرانید در اینموقع قاسم مریض شد و بیماریش شدید گردید،
    25. روزى شیخ بالاى سر قاسم نشسته بود از خانواده و فامیل او سئوال میکرد، جوابهایى داد که شیخ را وادار به توجه بیشترى کرد، ناگاه گفت فرزندم شاید تو هاشمى هستى ،
    26. گفت من قاسم بن موسى بن جعفرم بدون واسطه فرزند امام هفتم میباشم پیرمرد بر سر و صورت زد و گفت چه شرمنده گشتم پیش پدرت موسى بن جعفر. قاسم پوزش خواست و گفت تو مرا گرامى داشتى و پذیرایى کردى با ما در بهشت خواهى بود
    27. ولى من سفارشى دارم بعد از آنکه از دنیا رفتم مرا غسل و کفن نموده دفن کردى موسم حج که رسید شما و زوجه ام با دخترکم که یادگار منست براى زیارت خانه خدا حرکت کنید
    28. پس از انجام مراسم حج در مراجعت وقتى که بمدینه رسیدید دخترم را اول شهر پیاده کنید و بهر طرف خواست برود مانع نشوید شما هم پشت سر او بروید، بر در منزل بزرگى میرسد همانجا خانه ماست داخل میشود در آنجا فقط زنهاى بى سرپرست بسر میبرند و مادر من در میان آنها میباشد.
    29. قاسم از دنیا رفت تمام سفارش و وصیتهاى او را انجام دادند، پس از مراسم حج بمدینه بازگشتند پیرمرد دختر را بزمین گذاشت او هم شروع براه رفتن کرد تا بر خانه بزرگى رسید، داخل شد شیخ با دخترش بر در منزل ایستادند همینکه زنان چشمشان باین دختر کوچک افتاد
    30. هر یک از این گل نوشکفته سئوالى میکردند ولى آن بچه یتیم اشک میریخت و بصورت آنها با دقت نگاه میکرد، مادر قاسم که چشمش باین دختر افتاد شروع بگریه کرد او ار در آغوش گرفت و همى بوسید.
    31. گفت بخدا قسم این بازمانده پسرم قاسم است ، زنها شگفت زده پرسیدند از کجا میدانى گفت زیرا شباهت تامى به پسرم دارد، آنگاه دخترک گفت مادر و پدربزرگم بر در منزلند میگویند بعد از آنکه مادر قاسم از حال فرزندش باخبر شد سه روز بیشتر زندگى نکرد، مدفن جناب قاسم در شش فرسخى حله معروف است .                           
    32. علامه مجلسى میفرماید از جمله امامزاده هایى هم که جلالت قدرش معلومست و هم موضع قبرش؛ امامزاده قاسم فرزند موسى بن جعفر علیه السلام است که قبرش در هشت فرسخى هله زیارتگاه عامه خلق است
    33. و سید بن طاووس ترغیب زیادى بزیارت او نموده است  پایان مجلس  ششم. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
    • حسین صفرزاده
    ۲۷
    آبان

    بسم الله الرحمن الرحیم       

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

              17-شرح زیارت عاشورا... ازمجلس  ششم ...

    1. مجلس ششم : السلام علیک یابن رسول الله                          سلام بر تو اى پسر رسول خدا.....
    2. آیه دوم که دلالت دارد ایندو بزرگوار فرزند پیغمبرند  حقتعالى میفرماید: و وهبنا له اسحاق یعقوب کلا هدینا و نوحا هدینا من قبل ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصالحین . (84/  ، 85/ ا نعام)
    3. ما به ابراهیم ، اسحاق و یعقوب دادیم همه را راهنمایى کردیم و نوح را پیش از ابراهیم و فرزندش داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را هدایت نمودیم و همچنین نیکوکاران را پاداش خواهیم داد و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس همه از نیکوکارانند.
    4. ((عیاشى )) از ((ابى الاسود))  روایت کرده که حجاج شخصى نزد یحیى بن معمر فرستاد و باو پیغام داد، شنیده ام تو عقیده دارى که امام حسن و امام حسین (علیه السلام ) فرزندان پیغمبرند و گفته اى که اینمطلب در قرآن میباشد، من قرآن را از اول تا آخر خواندم چنین چیزى ندیدم .
    5. یحیى در جواب گفت آیا درسوره انعام نخوانده اى و من ذریته داود و سلیمان تا آنجا که میگوید یحیى و عیسى از ذریه ابراهیم نیست ؟ گفت چرا، گفت عیسى عیسى با آنکه پدر نداشت از ذریه ابراهیم خوانده شده همینطور است امام حسن و امام حسین . (علیه السلام )
    6. در عیون اخبارالرضا از حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام ماءثور است که حقتعالى عیسى را از طریق مریم به ذرارى انبیاء ساخت و ما اهلبیت را از طرف مادرمان فاطمه الزهرا علیهاالسلام به ذرارى حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم  ) ملحق ساخت .اخبارى که از طریق شیعه و سنى رسیده که حسن و حسین علیهماالسلام فرزندان پیغمبران بسیار است و ما بعضى از آنها را نقل میکنیم .
    7. روایت اول :                                                                                                                       در صحیح بخارى یکى از کتب معتبر اهل سنت از ابى بکر نقل میکند که گفت : سمعت النبى صلى الله علیه و آله و هو على المنبر و الحسن الى جنبه ینظر الى الناس مرة اولیه مرة و یقول ابنى هذا سید و لعل الله ان یصلح به بین فئتین من المسلمین .
    8. شنیدم که پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) در حالیکه بر منبر بوده و حسن در پهلوى او نشسته بود و گاهى بمردم نظر میکرد و گاهى بسوى حسنش و میفرمود: این پسر من سید است . یعنى امام واجب الاطاعة است . و خداوند به واسطه او بین دو طایفه از مسلمین را اصلاح خواهد کرد.                                                                                    این روایت اشاره بصلح حضرت حسن و معاویه است و اینکه این روایت معاویه و اهل شام را مسلم خطاب فرموده مراد اسلام ظاهریست که تکلم به شهادتین میکردند و الا کفر معاویه مسلم است چنانچه شرح آن بعدا خواهد آمد.
    9. روایت دوم
      در صحیح ترمذى ((اسامة بن زید)) نقل میکند: قال طرقت لنبى صلى الله علیه و آله ذات لیلة فى بعض الحاجة فخرج النبى صلى الله علیه و آله و هو مشتمل على شى ء لا ادرى فلما فرغت من حاجتى قلت ما هذا الذى انت مشتمل علیه فکشفه فاذا حسن و حسین علیهماالسلام على ورکه فقال هذان ابناى و ابنا بنتى اللهم انى احبهما فاحبهما و احب من یحبهما .
    10. اسامة بن زید میگوید شبى براى حاجتى خدمت پیغمبر رفتم در خانه را کوبیدم حضرت خودش تشریف آورد و با خود چیزى داشت که من ندانستم آن چیست چون کارم با آنحضرت تمام شد عرض کردم این چیست که با خودتان دارید، چون حضرت بمن نشان داد دیدم حسین و حسن هستند که روى ران آنحضرت بودند آنگاه بمن فرمود اینها دو پسران  دختر منند خدایا من اینها را دوست دارم و تو هم دوست دار ایشانرا دوست بدار کسى را که دوستدار ایشان باشد.
    11. روایت سوم
      ترمذى در صحیح خود از یوسف بن ابراهیم نقل میکند که انه سمع انس بن مالک یقول سئل رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اى اهل بیتک احب الیک قال الحسن و الحسین و کان یقول و لفاطمة ادعى ابنى فیشمهما و یضمهما الیه . انس گفت که از رسول خدا سئوال کردند کدامیک از اهل بیت شما نزد شما محبوبتر است ؟ فرمود حسن و حسین .
    12. رسم آنحضرت چنان بود که به فاطمه میفرمود: پسران مرا بخوان ، چون حسنین میآمدند آنها را در بر گرفت و ایشان را میبوئید.
    13. روایت چهارم
      ابن حجر در صواعق نقل میکند که پیغمبر ((صل الله علیه وآله وسلم )  ) فرمود: دو پسر من حسن و حسین سید جوانان بهشتند ولى پدر آنها بهتر از آنهاست .
      و نیز روایت میکند که رسول خدا فرمود: هارون دو پسر خود را شبر و شبیر نام نهاد و من پسرانم را حسن و حسین نام گذاردم
    14. روایت پنجم
      ((شیخ سلیمان حنفى )) در کتاب ((ینابیع المودة )) از عبداله بن شداد نقل میکند که گفت : رسول خدا براى ادا نماز مغرب یا نماز عشاء آمد و حسن و حسین را بر دوش خود سوار نموده بود چون مهیاى نماز شد آنانرا بر زمین گذاشت و تکبیر نماز را گفته وارد نماز شد و سجده را بسیار طولانى فرمود که من سر بلند کردم دیدم آندو طفل بر دوش پیغمبر سوارند، مجددا بسجده رفتم چون نماز تمام شد مردم عرص کردند یا رسول الله سجده را طولانى فرمودى تا بحدیکه ما گمان کردیم وحى نازل شده یا اتفاق دیگرى رخ داده است فرمود: هیچیک از اینها که شما گفتید نبود بلکه فرزندان من بر پشت من بودند و نخواستم که آنها را بر زمین گذارم تا اینکه خودشان پائین آیند.
    15. روایت ششم
      در اکثر تفاسیر شیعه و سنى نقل کرده اند که ((عاص بن وایل سهمى )) در نزدیک باب ((بنى سهم )) وجود مبارک پیغمبر را ملاقات کرد، مدتى با یکدیگر سخن میگفتند بعد از جدا شدن عاص بن وایل بمسجدالحرام وارد شد جمعى از بزرگان قریش که در مسجد نشسته بودند از او پرسیدند با که سخن میگفتى ؟ گفت با این ابتر صنوبر، چه عادت عرب این بود که هر کس پسر نداشت او را ابتر میگفتند یعنى اقطع است و از او عقبى نخواهد ماند و صنوبر شخصى است که او را فرزند و برادر نباشد و
    16. در آن ایام پسر آنحضرت که عبدالله نام داشت و ملقب بطاهر و از خدیجه بود درگذشته و خاطر مبارک پیغمبراندوهناک شده بود، در آنحال جبرئیل نازل شده سوره کوثر را آورد و گفت دلتنگ مباش از اینکه ترا ابتر خوانند، ما فرزندان بسیارى بتو عطا کنیم که در اقطار عالم مکانى نباشد مگر آنکه جماعتى از فرزندان و نسل تو در آنجا باشند.در روز عاشورا که بنى امیه حضرت سیدالشهدا را شهید کردند جز فرزندش على بن الحسین امام سجاد کسى باقى نماند، خداوند از نسل آن یکنفر عالم را پر کرد –
    17. فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ (2)إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3) اکنون اى رسول ما به شکرانه این نعمت براى خدا به نماز و طاعت و قربانى و اعمال حج بپرداز، که دشمنان بدگو و عیب جویان تو نسل بریده خواهند بود و در جهان از ایشان و اعقابشان اثرى باقى نخواهد ماند.
    18. این دلیلى است که خداوند در این سوره میفرماید: ما به تو کوثر دادیم ، یعنى اولاد و نسل زیادى به تو عنایت کردیم و این مسلم است که نسل پیغمبر از حسن و حسین بوده پس این دلیلى است که آندو بزرگوار فرزندان پیغمبر بوده اند.
    19. تعداد فرزندان پیغمبر
      در اصول کافى است که وجود مبارک رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم )  از خدیجه کبرى سه پسر و چهار دختر داشتند که جناب قاسم و زینب و رقیه و ام کلثوم قبل از بعثت متولد شدند و جناب طیب و طاهر و فاطمه زهرا که بعد از بعثت متولد گردیدند.
    20. از مناقب ابن شهر آشوب مستفاد میگردد که حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله از خدیجه کبرى دو پسر داشت و چهار دختر، قاسم و عبدالله آندو را طیب و طاهر میگفتند و از این عبارت معلوم میگردد که طاهر لقب قاسم و طیب لقب عبدالله بوده است .
    21. در بحار نقل میکند که طاهر و طیب هر دو لقب جناب عبدالله است و از سایر زوجات آنحضرت ابدا اولادى نشد مگر جناب ابراهیم که از ماریه قطبیه بود، پس آنحضرت دختر داشتند و سه یا چهار پسر و تمام اولادهاى آنحضرت در مکه متولد شدند مگر ابراهیم که در مدینه متولد شد.
    22. و نیز تمام اولادان آنحضرت در زمان حیات آنحضرت از دنیا رفتند غیر از فاطمه زهرا سلام الله علیها که چندى بعد از آنحضرت از دنیا رحلت فرمود.
      پس مسلم شد که اولادان آنحضرت هر چه در دنیا فعلا موجودند از نسل حسن و حسین علیهماالسلام میباشند.
    23. مورخین مینویسند که یزید بن معاویه ملعون در سن سى و هشت سالگى بدرک جهنم واصل شد در حالیکه داراى سیزده پسر و چهار دختر بود و امروز یکنفر از نسل یزید در تمام دنیا پیدا نمیشود ولى در روز عاشورا یک پسر از حسین علیه السلام باقى ماند بنام على بن الحسین امام سجاد علیه السلام و دو دختر که سکینه و فاطمه بودند و امروز کمتر مجلسى است که منعقد شود و چند نفر از اولادان فاطمه در اینمجلس نباشند، پس در حقیقت این یکى از معجزات قرآنست که میفرماید: انا اعطیناک الکوثر، به تو خیر کثیرى دادیم که آن وجود فاطمه است نسل شما از او باقى خواهد ماند.
    24. اگر در بین ما مردى بمیرد و اولاد او منحصر به یک یا چند دختر باشد پس از آنکه دخترها از دنیا رفتند میگویند او قطع اگر چه آن دخترها داراى اولاد باشند چه آن اولادها انتسابشان به پدر است و اگر بگویند این مرد ابتر است جا دارد و روى همین حساب هم وجود مبارک پیغمبر را ابتر میگفتند و نظرشان این بود که پیغمبر پسرى نداشت که جانشین او بشود، خداوند در بین سى و دو نفر از اولادهاى امیرالمؤ منین علیه السلام نسل پیغمبر را در دو اولاد فاطمه یعنى حسن و حسین قرار داد و سایر اولادهاى پیغمبر را از نسل پسر و دختر در زمان حیات آنحضرت از دنیا برد بعلت اینکه بعد از پیغمبر اختلاف در خلافت پیدا نشود و مردم نگویند اولاد پیغمبر ولى بجانشینى آنحضرت هستند تا داماد و ابن عم آن بزرگوار.
    25. مخالفت بنى امیه با فر زندان پیغمبر
      بزرگترین مخالفت و منکر فرزندان پیغمبر بنى امیه بودند که به عمال و پیروان خود دستور میدادند در بین مردم شایع سازند که حسنین اولاد پیغمبر نیستند و اولاد دختر را نمیتوان فرزند خواند در صورتیکه که در صدر اسلام بیشتر صحابه از قبیل : ابن عباس ، عبدالله بن عمر، زید بن ارقم ، جابر بن عبدالله انصارى و دیگران به آن دو آقا زاده میگفتند یابن رسول الله .
    26. حتى وقتى شمر براى بریدن سر آنحضرت روى سینه آن بزرگوار نشست گفت : گواهى میدهم که تو زاده پیغمبرى و پسر دختر او هستى با وجود این سرت را میبرم .
      پیغمبر فرمود: فرزندان هر مردى بقوم و قبیله پدرى خود منتسب میشوند فرزندان فاطمه که پدرشان من هستم و به من منسوب میباشند.
    27. و نیز فرمود: خداى تعالى فرزندان هر پیغمبرى را از صلب او قرار داده مگر فرزندان مرا که از صلب من و صلب على بن ابیطالب آفریده است .
    28. قتل عام سادات علوى
      حکومت اموى و آل مروان مبغوضترین دولتها و منفورترین حکومتهاى عربى بوده است ، نه تنها با علویان و ذریه فاطمه دشمنى داشته داشتند، بلکه اصلا با اسلام و مردان حق و پاکدل مخالفت مى ورزیدند و بقدرى از بنى هاشم و مردان خوب کشتند و زیر خاک نمودند که جاى شرح آن نیست ان شاء الله در جاى خود بعضى از فجایع آنها را نقل میکنیم .
    29. امویان دشمن دیرین بنى هاشم و بدخواه و بدکینه و بیخرد بودند و بمقتضاى هیئت ناپاک و درمان خود مرتکب چنان جنایاتى گردیدند ولى بنى عباس چه عذرى داشتند؟ آنها در نسب و خون مشترک با بنى هاشم بودند پس چرا آن جنایات را با اولاد فاطمه کردند.
    30. مثلا چون منصور دوایقى بر حکومت مستقر شد و خواست شهر بغداد را بسازد و مرکز خلافت را از حیره رصافه به بغداد منتقل سازد و دستور داد هر جا که سیدى از اولاد علوى خواه حسنى یا حسینى بزرگ یا کوچک دیدند، مخصوصا اگر پسر بود در هر سن و سالى او را دستگیر کرده به بغداد بفرستند.
    31. منصور گروهى از بدطینتان دربارى را براى جاسوسى و دستگیرى سادات علوى به حجاز و کوفه و بصره فرستاد تا جوانان سادات علوى و فاطمى را گرفته به بغداد بفرستند این مردمان پست براى ریاست چند روزه دنیا شبانه در خانه ها میریختند و تمام اتاقها و سایبانهاى خانه ها را جستجو میکردند
    32. و هر کجا سیدى بود میگرفتند و بى هیچ رحم و شفقتى آنها را به بغداد میآوردند و مبلغى جایزه میگرفتند در حقیقت خون آنها را به خلیفه میفروختند و او هم دستور میداد که این سادات بیگناه را در میان بناها بگذارند و روى آنها را بپوشانند اکثر ستونهاى مجوف شهر بغداد از سادات علوى پر شده بود.
    33. کودک حسینى
      روزى یکى از عمال جاسوسى بنى عباس که در جستجوى سادات علوى بود به پسرى کوچک در کمال حسن و ملاحت بود برخورد که موهاى سیاه و بسیار زیبایى داشت ، این کودک یکى از اولاد امام حسن مجتبى علیه السلام بود، جاسوس او را گرفته به بغداد آورد و بدست بنایى سپرد که مشغول بالا بردن دیوار بود باو تکلیف کرد که باید او را در میان دیوار بگذارى و روى آنرا بپوشانى و اصرار داشت که در حضور من باید این ستون از گچ و آجر بالا رود و این سید حسنى را در میان آن بگذارى
    34. شخص بنا که این طفل معصوم را دید بر حالت مظلومیت او رحم کرد و در حالیکه ناگزیر بود کودک را در میان ستون گذاشت و آهسته باو گفت نگران مباش من براى تو راه نفس میگذارم و شب که دشمن متوجه نباشد تو را بیرون میآورم .
    35. بنا کار خود را بپایان برد و شب که شد آمد و آن طفل را از میان ستون بیرون آورد و سر ستون را باز پوشانید و به آن کودک گفت من براى خدا و احترام جدت رسول خدا تو را نجات دادم راضى مباش که من و زن و فرزندم کشته شویم اگر تو خود را در جایى پنهان نکنى و جاسوسان منصور بفهمند مرا با زن و فرزندم خواهند کشت ، تو بمنزلى برو که بتوانى خود را مخفى کنى و از جدت رسول بخواه که شفاعت مرا در روز قیامت بکند و قدرى هم از گیسوان او را بریده به گچ آلوده کرد که اگر خواستند نشان دهد.
    36. آن کودک حسنى هم گفت منهم از تو توقعى دارم و آن اینست که از موهاى من قدرى بچینى و به مادرم که در فلان نقطه در انتظار منست از حال من خبر دهى تا بداند که من زنده هستم ولى گریخته ام او هم پذیرفت .
    37. طفل ناپدید و بنا بدبنال مادر رفت و او را یافت ، دید چند نفر زن گرد یکدیگر نشسته مشغول گریه هستند، شناخت که آن زنى که بیشتر گریه میکند مادر آن کودک است ، نزد او رفت و جریان فرزندش را گفت او قدرى آرام گرفت .
    38. گفته اند این کودک حسین بن زید بود که بخانه امام جعفر صادق علیه السلام پناه برد و مخفى شد و در مدت عمر بعبادت و علم پرداخت و امام صادق علیه السلام او را تربیت فرموده و بقدرى گریه میکرد که معروف به ((ذى العیره )) شد و در سال صد و سى و پنج از دنیا رفت و در حله مدفون شد و قبر او در حله معروف و محل زیارت عرب و عجم است ،
    39. امامزاده طاهر که در صحن حضرت عبدالعظیم داراى قبه و بارگاه میباشد از اولاد ایشانست و به سه واسطه بجناب حسین میرسد.
    40. قتل شصت سید علوى بفرمان هارون
      علامه مجلسى در ((بحار)) نقل میکند که ((عبیدالله بزاز نیشابورى )) گفت من با ((حمید بن قحطبه )) والى خراسان دوست بودم و در ماه رمضان به طوس رسیدم حمید بدیدن من آمد، منهم نزدیک ظهرى به منزل او رفتم ، آفتابه لگن آوردند دست شستم و سفره آوردند متوجه شدم که ماه رمضان است ، گفتم روزه هستم ولى از براى شما عذرى هست که افطار میکنید؟ اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
    • حسین صفرزاده
    ۲۰
    آبان

    .-بسم الله الرحمن الرحیم

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

     

    15-شرح زیارت عاشورا... ازمجلس  پنجم ...

    1. مجلس پنجم : السلام علیک یابن رسول الله..وحی کودک
    2.  زن اصرار و تکرار و از شوهر انکار تا بالاخره مرد پذیرفت و پیش از آنکه زبان بدعا گشاید بگوش طفل گفت فرزند عزیز آنچه خواهى بگوى ولى مجمل و مرموز تا کسى بمقاصد تو آگاه نگردد.
    3. مرد دعا کرد و دعایش به هدف اجابت رسید و طفل پس از دوازده سال خاموشى زبان گشود و جملاتى که بنام کتاب وحى کودک است بیان نمود.
    4. 3- آیات این کتاب به اندازه اى سربسته و نامفهومست که حتى علما و مفسرین و اهل لغت عبرى را دچار حیرت و مشقت فراوان نموده و حتى آیات هفتگانه که بحروف ((ج ،ه ، ز، ح ، ط،ى ،ک ،)) آغاز شده بطور کلى در بوته اجمال مانده و معناى روشن و درستى براى آنها نیافته اند و
    5. ازینرو نه علماء یهود شرحى بر آنها نگاشته اند و نه علامات و بشارات روشنى که راجع به پیغمبر اسلام گفته قبول کرده اند بلکه مربوط بشخص نامعلومى دانسته اند و لذا این کتاب را در دسترس هر کس قرار نمیدهند.
    6. وحى کودک بشاراتى کامل و در عین حال مرموز از طلوع بعثت پیغمبر و بعضى از علائم ولادت و برخى از معجزات و جنگها و اندکى از کردار و رفتار آنحضرت و بعضى از علائم آخرالزمان و رجعت و اشاراتى بشخصیت حضرت حجة بن الحسن العسکرى علیه السلام و مختصرى از واقعه جانگداز عاشوراى حضرت حسین (علیه السلام  ) را پیشگویى کرده است .
    7. پس اینکه عامه میگویند طفل خردسال داراى فضیلت و اهمیتى نمیباشد خلافست بلکه بسیارى از کودکان داراى مقاماتى بوده اند.
      بعلاوه روایات بسیارى از شیعه و سنى رسیده که پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) فضایل و مناقب این دو کودک را بیان فرموده اند و بعضى از آنها را بعدا ذکر خواهیم کرد.
    8. نکته تقدیم ابناء و نساء در آیه مباهله
    9. ((زمخشرى )) در کشاف میگوید: خصوصیت پسران و زنان و مقدم داشتن آنها را بر انفسنا دلیل است که نزدیکترین اشخاص بانسان زنان و فرزندان میباشند و گاه میشود که انسان جان خود را فداى آنان مینماید و براى حفظ آنان خود را در مهلکه جنگ و جدال مى اندازد، باینجهت اعراب زنان و فرزندان خود را در جنگها میبردند تا از فرار کردن مصون باشند.
    10. نکته دیگر در مقدم داشتن ابناء و نساء بر انفسنا اینست که زحمات پیغمبر و دین و قرآن او بواسطه این دختر و دو پسر باید تا قیامت باقى بماند چه اگر فاطمه و حسنین نبودند نسل امامت قطع میشد و نبوت بدون ولایت نتیجه اى براى خلق نداشت .
    11. قبلا گفتیم که علت مبقیه دین حسین (علیه السلام  ) بود پس چون دین و قرآن و اسم این پیغمبر باید بواسطه این دختر و دو فرزند او در صفحه روزگار بماند، لذا خدا آنها را مقدم براسم پیغمبرش نمود.
    12. بنابر گفته زمخشرى ، حسن و حسین براى پیغمبر خلقند و از همه کس اتصالشان بآنحضرت بیشتر است و اهتمام آنحضرت در حفظ ایشان از همه کس زیادتر بود. خیلى جاى تعجب است که بگویند بردن حسنین بمباهله فضیلتى براى آنها نمیشود.
    13. پس معلوم شد که حسن و حسین پسران پیغمبرند و بهترین دلیل لفظ ابنائناست چون شیعه و سنى معتقدند که در روز مباهله پیغمبر حسن و حسین را آورد و مراد از نسائنا دختر گرامى اش فاطمه و مراد از نفسنا ابن عم و دامادش حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام است .
    14. سوم ، انفسنا و اثبات خلافت على علیه السلام
      این آیه مبارکه که صریح است که در بین جمیع صحابه پیغمبر، على علیه السلام افضل از همه بوده که خداوند متعال او را نفس رسول الله ((صل الله علیه وآله وسلم) خوانده است ، بدیهى است که مراد از انفسنا نفس شخص حضرت محمد خاتم الانبیاء ((صل الله علیه وآله وسلم) نیست زیرا که دعوت اقتضاى مغایرت دارد و انسان هرگز ماءمور نمیشود که خود را بخواند، پس باید مراد دعوت دیگرى باشد که بمنزله نفس پیغمبر است و باتفاق جمیع مفسرین شیعه و سنى مراد از نفس على (علیه السلام ) است .
    15. اینکه میگوییم على (علیه السلام) اتحاد نفسانى با رسول خدا داشته اتحاد مجازیست نه حقیقت و مراد تساوى روح و کمالات است نه جسم و مسلما على (علیه السلام ) در جمیع فضایل و کمالات و صفات با رسول اکرم مساوى بوده است . الا ما خرج بالنص و الدلیل .دلالت آیه بر همینمطلب بنحویست که فخر رازى با آن تعصبى که در آیه و حدیث غدیرخم اعمال داشته
    16. در اینجا اظهار حق و بیان واقع نتوانسته خوددارى کند و میگوید این آیه شریفه از براى شیعه دلیل بر افضلیت امیرالمؤ منین است بر جمیع انبیاء و اولوالعزم و غیراولوالعزم زیرا خداوند على بن ابیطالب را به نفس پیغمبر تعبیر فرموده است . واضح است که اتحاد دو شخص در ذات غیرمعقول خواهد بود پس لابد باید مراد از آن اتحاد در مماثلت و مشابهت تامه در صفات و کمالات نفسانى باشد
    17. از علم و عصمت و طهارت و رحمت و عفت و کرم و شجاعت و زهد و عبادت و جوانمردى و فتوت و غیر اینها که از صفات کمال حضرت بنویست و شبهه اى نیست که از جمله صفات آن سرور برترى بر تمام انبیاء و رسل است و حضرت امیرالمؤ منین بعد از آنکه به نص آیه شریفه بمنزله نفس حضرت رسول خدا ((صل الله علیه وآله وسلم)  ) میباشد پس باید مانند آنحضرت افضل از سایر انبیاء و رسل باشد.
    18. نیشابورى هم در اینمقوله از فخر رازى متابعت کرده و در تفسیر خود گفته : لا یزال و یمکن للفراضة ان یستد لوابا فضیلة على (ع ) على الانبیا بل على اولى العزم لان النبى (ص ) افضل و اکمل من الانبیا و قدسماه تعالى نفس النبى و لا نعنى لهذه التسمیة الا المشابهة و المماثلة فاذا یکون افضل و اکمل من الانبیاء .
    19. پس از لفظ معلوم میشود تمام کمالات پیغمبر در على بوده ، مثلا پیغمبر عصمت داشته على هم داشته ، مقام على پیغمبر را على هم داشته و از جمله صفات رسول خدا ((صل الله علیه وآله وسلم) به نص آیه شریفه النبى اولى بالمومنین من نفسهم است که آن بزرگوار اولى به تصرف در جمیع امور دین و دنیاى کافه مردمست پس باید بمقتضاى آیه شریفه مباهله که بمنزله نفس پیغمبر است بعد از پیغمبر اولى به تصرف در جمیع امور امت ، در دین و دنیا و آخرت ایشان باشد. بعضى از جهال ضلال در این تمسک و استدلال که از براى خلافت على (علیه السلام ) شده چند مناقثه کرده اند.
    20. اول : اینکه لازمه این استدلال که مماثلت حضرت امیرالمؤ منین با حضرت سیدالمرسلین در جمیع صفات باشد اینست که آنحضرت بعد از خاتم النبیین پیغمبر باشد. جواب : آیه شریفه : و ما کان محمد با احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و حدیث شریف نبوى که فرمود: یا على انت بمنزلة هارون و موسى الا انه لا بنى بعدى
    21. که از روایات عامه یکصد روایت و از روایات خاصه هفتاد روایت وارد شده چنانکه سید بحرینى در غایة المرام متعرض شده است و در نزد فریقین از متواترات لفظیه میباشد این صفت را از آنحضرت استثنا مینماید.
    22. در تفسیر عطا و کتب فردوس شیرویه دیلمى و خصایص نطنزى و دیگرانست که رسول خدا به زیدبن حارثه فرمود: على کنفسى لافرق بینى و بینه الاالنبوة فمن شک فقد کفر . على مانند خود منست جز نبوت فرقى بین من و او نیست پس کسى که در اینموضوع شک کند حتما کافر است .
    23. صاحب وسیله یکى از علماء بزرگ عامه است از عایشه روایت کرده که روزى جناب رسول خدا (((صل الله علیه وآله وسلم)) بعضى از صحابه را یاد نمود ولى درباره على ساکت بود و سخنى نفرمود،
    24. فاطمه عرض کرد اى پدر تعریف بعضى را نمودى ولى درباره على هیچ نگفتى حضرت فرمود: اى فاطمه ، على جان منست آیا دیده اى که کسى مدح خود را بیان کند؟
      ابن جبر در کتاب نخبه گفته که : نسل رسول الله عن بعض الناس فقال فیه ما قال له فى على فقال انما سلنى عن الناس و لم تسئلنى من نفسى و على نفسى و در بعضى روایات فرمود: على بمنزله روح من است .
    25. دوم : مناقشه نموده اند که مراد از انفسنا ممکن است خود پیغمبر و ایراد صیغه به لفظ جمع براى تعظیم و تشریف باشد مثل آیه : انا نحن نزلنا الذکر.
    26. جواب : لازمه چنین ادعایى اینست که حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) داخل در اشخاصى نباشد که پیغمبر با آنها مباهله کرد چه بعد از آنکه داخل در انفسنا نشد قطعا داخل در ابنائنا و همچنین نسائنا نیست و لازمه این حرف خارج بودن آنحضرت از مباهله است و این منافى با اخبار طرفین و اجماع فریقین است .
    27. بعدی گفتگوى ماءمون با حضرت رضا علیه السلام در آیه مباهله: در بعضى از کتب نقل نموده اند که وقتى ماءمون از حضرت رضا (علیه السلام ) سئوال کرد که دلیل بر خلافت جدت على (علیه السلام ) چیست ؟ حضرت فرمود: آیه انفسنا.ماءمون عرض کرد: لولا نسائنا؟ حضرت در جواب فرمود: لولا ابنائنا.
    28. چون ماءمون دلیل بر خلافت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) خواست حضرت رضا ((علیه السلام )) فرمود: لفظ انفسنا کفایت میکند چون خداوند على (علیه السلام ) را بمنزله نفس پیغمبر قرار داده و کسى که بمنزله نفس پیغمبر باشد از دیگران در خلافت اولى است .
    29. ماءمون گفت : این بیان شما صحیح است . اگر در لفظ نسائنا در آیه نبود چون به قریبنه نسائنا ما مى فهمیم که مراد از انفسناء رجائنا است و حاصل مفاد آیه این میشود: قل تعالوا رجالنا و انسائنا در اینصورت على داخل در مردان صحابه است و دیگر فضیلتى براى على باقى نمى ماند چه خدا میفرماید: یکى از مردان صحابه را بیاور، پیغمبر هم على را با خود بمباهله برد پس خلافت على (علیه السلام) ثابت نشد.
    30. حضرت فرمودند: این اشکال زمانى صحیح است که لفظ ابنائنا در آیه شریفه نباشد چه با بودن این لفظ اشکال تو بیمورد است زیرا بنابر قول تو که مفاد آیه میشود: قل تعالوا رجالنا و نسائنا لفظ ابناء در رجال موجود است و احتیاجى بگفتن ابناء نیست ، پس این لفظ را خدا بى جهت گفته است ، پس ما به قرینه ابنائنا مى فهمیم که مراد از انفسنا رجالنا نیست و همان انفسنا میباشد که على ((علیه السلام ) ) باشد.ص 136 کتاب
    31. 1- در معجم البلدان گوید: نجران فى مخالیف الیمن من ناحیة مکة الى ان جابر قال ، قال رسول الله (((صل الله علیه وآله وسلم)) لاخرجن الیهود و النصارى عن جزیرة العرب حتى لا ادع فیها الا مسلما قال فاخرجهم عمر و انما اجاز عمر اخراج اهل نجران و هم اهل صلح و عن سالم بن ابى الجعد قال جاء اهل نجران الى على رضى الله عنه فقالوا شفاعتک بلسانک و کتابک بیدک اخرجنا من ارضنا فردها الیناضیعة فقال یاویلکم ان کان عمر رشید لامر فلا اغیر شئیاصغه . و نجران موضع على یومین من الکوفة فیما بینها و بین قاسط على الطریق یقال ان نصارى نجران لما اخرجوا اسکنوا هذا الموضع و سمى باسم بلدهم .
    32. در معجم البلدان گوید: نجران در حومه یمن از سمت مکه است تا اینکه جابر گفت: رسول خدا فرمود (صلی الله علیه و آله و سلم) یهود و نصاری را از جزیرة العرب بیرون خواهم کرد. که در آنجا جز مسلمانی نماز نمی خوانم، اهل صلح و از سالم بن ابی الجاد فرمودند: اهل نجران نزد علی رضی الله عنه آمدند و گفتند: شفاعتت به زبانت و نامه ات در دست توست، ما را از سرزمینمان بیرون کن و به صحرا بازگردان، گفت: وای بر تو، گویند مسیحیان نجران هنگامی که رانده شدند در این مکان ساکن شدند و به نام کشورشان نامگذاری شد.
    33. 2 -رجال بزرگ از اعیان علماء و مفسران عامه و فخر رازى و ثعلبى در تفسیرشان و قاضى بیضاوى در انوارالتنزیل و زمخشرى در کشاف و ابن المغازلى در کتاب مناقب خود و ابونعیم اصفهانى در حلیة الاولیاء و نورالدین مالکى در فصول المهمه و خوارزمى در مناقب و شیخ سلمان بلخى حنفى در ینابیع الموده و سبط الخوارزمى در تذکرة و ابن حجر مکى در صواعق محرقه و جمعى از علما، دیگرعامه با مختصر کم و زیادى در الفاظ و عبارات نزول آیه مباهله را به همان کیفیت که ذکر شد نوشته ان
    34. 3 - موضوع اتحاد بین دو نفر بمعناى حقیقت محال و ممتنع است ، پس ‍ دعوى اتحاد نیست مگر از جهت مجاز و مبالغه در کلام زیرا دو نفر که با هم شدت محبت را دارند یا در جهاتى از جهات مشابهت دارند غالبا دعوى اتحاد مینمایند در کلمات ادبا و شعراء عرب و عجم از این نوع مبالغه بسیار است از جمله در دیوان منسوب به مولانا امیرالمؤ منین علیه السلام که میفرماید:
    35. هموم رجال فى امور کثیرة.... وهمى فى الدنیا صدیق مساعد... یکون کروح بین جسمین قسمت... فجسمهما جسمان و الروح واحد.
    36. یعنى همت عالى مردان در امور مختلف بسیارى است و تنها هم من دوست مساعدى است که آن دوست مانند روحى باشد در دو بدن که در آینه حقیقت از ما دو جسم و یک روح منعکس گردد.در حالات مجنون عامرى معروف است زمانى که خواستند فصدش کنند التماس میکرد فرا فصد نکنید که میترسم نیشتر به لیلى در عروق و اعصاب من جاى گرفته
    37. شعراء اینرا به شعر در آورده اند: گفت مجنون من نمى ترسم ز نیش.... صبر من از کوه سنگین است بیش... لیک از لیلى وجود من پر است... این صدف پر از صفات آن در است...داند آن عقلى که آن دل روشنى است ... در میان لیلى و من فرق نیست... ترسم اى فضا و چون فصدم کنى... نیش را ناگه بر لیلى زنى... من کیم لیلى و لیلى کیست من... روحها روحى و روحى روحها... ما یکى روحیم اندر دو بدن....من یرى الزوجین عاشا فى البدن
    38. پس على بمنزله پیغمبر است ، یعنى در تمام کمالات با پیغمبر مساویست الا ما خرج بالدلیل که پیغمبر باشد.-اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
    • حسین صفرزاده
    ۲۰
    آبان

                     بسم الله الرحمن الرحیم       

                                   اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

                   14-شرح زیارت عاشورا... ازمجلس  پنجم ...

    1. مجلس پنجم : السلام علیک یابن رسول الله
      سلام بر تو اى پیغمبر خدا:شرح لفظ یابن رسول الله
    1. نزد شیعه اثنى عشرى که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام دو فرزند بزرگوار پیغمبرند ولى چون بعضى از اهل سنت و جماعت مخالف اینموضوع میباشند لذا باید اینمطلب را با ادله اى که نزد آنها معتبر است ثابت کنیم ، دلیل از قرآن و نیز اخباریست که شیعه و سنى در کتب معتبر خود نقل کرده اند.
    2. - آیه اول : در اثبات اینکه حسنین اولاد پیغمبرند
      حقتعالى میفرماید: فمن حاجک فیه من ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الکاذبین . ((آل عمران - 61))
    3. -در آیات قبل از این آیه شرح حال حضرت عیسى آمد. نصاراى نجران اعتراض کردند که اى محمد چرا عیسى را دشنام میدهى و نام بندگى بر او مى نهى ، زا تو پسندیده نیست .
    4. حضرت رسول فرمودند: پناه میبرم از اینکه نام عبدالله بر عیسى دشنام باشد او بنده اى است که از طرف خدا بسوى خلق فرستاده شده و اینکه شما نصارى او را پسر خدا میدانید اشتباه است . بزرگ رؤ ساى نجران غضبناک شده گفت : هرگز دیده اى که فرزندى بى پدر خلق شود؟
    5. حقتعالى این آیه را فرستاد که :ان مثل عیسى عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون . ((آل عمران - 59))
      شما خلقت حضرت آدم را از خاک قبول دارید و به نظر شما بعید نمیآید، پس چرا استعباد میکنید که عیسى بدون پدر از خون خلق شود، حضرت آدم که نه پدر داشت ، نه مادر، ولى عیسى که مادر داشت پس قصه خلقت آدم عجیب تر از خلقت عیسى میباشد.
      بعد از این بیان حقتعالى میفرماید: فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم .
    6. پس هر که از نصارى در باب عیسى با تو خصومت و مجادله نماید، و از ضلالت و جهالت بر نگردد و بر اعتقاد خود مصر باشد بعد ما جائک من العلم . پس از آنکه آیات و بیناتى بر تو آمد که موجب علم و یقین توست بر اینکه عیسى برگزیده خدا بر خلق است . فقل تعالوا ابنائنا و ابنائکم پس به آنان بگو که براى مباهله پسران خود را بیاورید، ما هم پسران خود را میآوریم و نسائنا و نسائکم ما زنان خود و شما زنان خود را بیاورید و انفسنا و انفسکم ما کسانى را که از غایت نزدیکى بما مثل خود ما میباشند میآوریم و شما هم نزدیکان خود را که به همین قسم باشند بیاورید ثم نبتهل پس لعنت کنیم بر آنکه دروغ میگوید فنجعل لعنة الله على الکاذبین لعنت خدا را براى دروغگو قرار دهیم .
    7. صلح نصاراى نجران با پیغمبر : در کتب تفسیر شیعه و سنى نقل شده که چون این آیه نازل شد، حضرت رسالت نصاراى نجران را طلبید و فرمود هر چند من بر حجت و دلیل میافزایم شما بر عناد و منازعه میافزائید اکنون بیائید بمباهله مشغول شویم تا حقتعالى محق را از مبطل و صادق را از کاذب ممتاز گرداند،
    8. ایشان گفتند امروز ما را مهلت بده تا بمنزل رویم و با یکدیگر در این امر مشورت کنیم بعد هر چه مصلحت باشد به آن عمل نمائیم .
      چون بمنزل رفتند ((عاقب )) که صاحب راى و عالم ایشان بود آنها را نصیحت کرد که با یکدیگر کمابره مکنید و اشخاص منصفى باشید زیرا بر شما ظاهر شد که محمد پیغمبر خداست .
    9. اسقف از جمله ایشان بود گفت : اى قوم اگر محمد فردا با عامه اصحاب خود بیرون آمد هیچ اندیشه نکنید و با او مباهله نمائید که او بر حق نیست و اگر با خواص اقرباء خود بیرون آید از مباهله او حذر کنید و بدانید که او پیغمبر بر حق است .
    10. روز دیگر صحابه در مسجد جمع شدند و هر کدام توقع داشتند که رسول خدا او را حاضر کند. آنحضرت فرمود: حقتعالى بمن فرموده که ار خواص اقارب و زنان و مردان و کودکان خود را ببرم که بدعاى ایشان عذاب نازل سازد پس دست امیرالمؤ منین را گرفت و حسن و حسین از پیش روى او میرفتند و فاطمه در عقب ایشان و حضرت به آنها فرمود من دعا میکنم شما آئین بگوئید.
    11. اسقف گفت اینها کیستند که با محمد آمده اند، گفتند: آن جوان پسرعم و داماد و آن زن دخترش و آن کودکان دخترزادگان اویند. اسقف با ترسایان گفت ببینید چگونه امیدوار بکار خود است که فرزندان و خواص خود را بمباهله آورده است . بخدا اگر او خوفى در این باب داشت هرگز ایشانرا اختیار نمیکرد و از مباهله حذر مینمود مصلحت نیست که ما با او مباهله کنیم اگر از خوف قیصر روم نبود من باو ایمان میآوردم ،
    12. حال باید با او مصالحه کنیم بر هر چه او خواهد و بعد که بشهر خود مراجعت کردید فکر کنید تا صلاح خود را در چه مى بینید.
      آن جماعت گفتند راى ما راى توست ، پس اسقف خطاب به آنحضرت گفت ما با شما مباهله نمى کنیم ولى مصالحه مینمائیم .
    13. رسول خدا (صل الله علیه وآله  ) بر دو هزار حله از حله هاى عراقى با آنها مصالحه نمود که قیمت هر حله چهل درهم و اگر زیاد و کم باشند قیمت آنرا حساب کنند که هزار حله در ماه صفر و هزار حله در ماه رجب بدهند بعلاوه سى زره آهنى و سى نیزه و سى اسب بپردازند تا بر دین خود باشند و مسلمانان با آنها جنگ نکنند.
    14. صلح نامه اى باین مضمون نوشتند و رفتند ((عاقب )) و ((عبدالمسیح )) در بین راه بآنها گفتند والله ما و شما میدانیم که محمد پیغمبر مرسل است و آنچه میگوید از نزد خداست بخدا هیچکس با هیچ پیغمبرى ملاعنه نکرد مگر آنکه مستاصل شد و از کوچک و بزرگ آنان یکى از زنده نماند، اگر شما مباهله میکردید هلاک میشدید و بر روى زمین هیچیک از نصارى باقى نمى ماندند بخدا قسم که من ایشان را نگاه کردم و رویهایى دیدم که اگر از خدا میخواستند که کوهها از مواضع خودش زائل شود البته میشد.
    15. بعد از مراجعت ایشان پیغمبر خدا (صل الله علیه وآله  ) فرمود: قسم به آن خدایى که جان محمد در قبضه قدرت اوست اگر اینها با من مباهله میکردند حقتعالى ایشانرا بصورت بوزینه و خوک مسخ میکرد و آتش بر ایشان فرو میریخت و همگى اهل نجران حتى مرغان بر درختهاى ایشان هلاک میشدند.
    16. بنابر نقل طنطاوى و روح البیان این جماعت نصارى نحران 60 نفر سواره بودند که چهارده نفر از اشراف و سه نفر آنها از اکابر قوم بودند که یکى امیر و اشمس ((عبدالمسیح )) و دیگرى مشاور صاحب راءى آنها بود که به او سید میگفتند و اسم او ((الایهم )) ((وسومى )) ((حبر)) و اسقف آنها که اشمس ((ابوحارثه بن علقمه )) بود.
    17. سلاطین روم به ابوحارث خیلى اهمیت میدادند و بواسطه علم و اجتهادى که در دین نصارى داشت از او تجلیل میکردند و امپراطور روم براى او کنیه هایى بنا کرده بود.
    18. چون این جماعت از نجران حرکت کردند ابوحارث برقاطرى سوار بود و پهلوى او هم برادرش ((کزربن علقمه )) سوار بود، در بین راه قاطر ابوحارث بر زمین خورد کرز ببرادرش گفت برادر صدمه اى به تو نرسد و هلاک تو بعد از هلاکت رسول خدا باشد، ابوحارث گفت مادرت هلاک شود این چه حرفیست که میگویى بخدا قسم این پیغمبریست که ما انتظار او را داشتیم . کرز گفت پس ‍ چرا باو ایمان نمى آورى در صورتیکه میدانى او پیغمبر است .
      گفت بجهت اینکه سلاطین عطایا و اموالى بما میدهند و اکرامهایى میکنند که اگر ما به محمد ایمان آوریم تمام این اشیاء و اموال را از ما میگیرند.
    19. این حرف در قلب کرز خیلى اثر کرد و پنهان میداشت تا مسلمان شد.
    20. بارى این جماعت وقتى بمدینه رسیدند بعد از نماز عصر در مسجد پیغمبر خدمت آنحضرت آمدند با صورتهاى خوب و لباسهاى فاخر.اصحاب پیغمبر قصد داشتند که نگذارند آنها داخل شوند، لکن پیغمبر آنها را از این عمل منع فرمود و آن جماعت را بطرف خود خواند آن سه نفر که امیر و سید اسقف باشند با رسول خدا صحبت کردند گاهى میگفتند عیسى خداست و گاهى مى گفتند پسر خداست و گاهى مى گفتند ثالث ثلثه است و دلیل آنها بر خدا بودن عیسى بدون پدر آمدن آنحضرت بود و دلایل دیگر اینکه :
    21. -((یحیى الموتى )) و تبرى الاکمه و الا برص (( و تخلق من الطین کهیه الطیر)) و فنتنفخ فیها و (( فتکون طیرا)) از این آیه مبارکه و بیان مفسرین چند مطلب مهم براى حقانیت شیعه اثبات میشود.
    22. اول - اثبات حقانیت رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم  )که اگر ذى حق نبود جراءت مباهله نمى نمود و علماء بزرگ مسیحى از میدان مباهله فرار نمیکردند لذا در آیه فرمود: فمن حاجک فیه من ما جائک من العلم ، یعنى بعد از آنکه شما علم به حقانیت و پیغمبرى خود دارى مباهله را با نصارى شروع کن .
    23. دوم - اثبات اینکه حسنین فرزندان رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم ) هستند.اجماع مفسرین بلکه جمیع امت بر اینست که مراد از ابنائنا حسین و حسن علیهماالسلام میباشند ابوبکر رازى گفته این آیه دلیلست که حسن و حسین پسران رسول خدا ((صل الله علیه وآله وسلم )) هستند و پسر دختر شخص حقیقتا پسر اوست و اخبار عامه و خاصه هم بر این مدعا گواه است .
    24. حافظ ابونعیم و ابن حجر در صواعق و طبرانى در ترجمه حالات حضرت امام حسن (علیه السلام  ) و جمعى دیگر از علما عامه از خلیفه عمر بن خطاب نقل میکنند که گفت :انى سمعت رسول الله یقول کل حسب و نسب فمنقطع یوم القیامة ما خلاجسى و نسبى و کل بنى انثى عصبتهم لابیهم ماخلا بنى فاطمة انا ابوهم و انا عصبتهم .
    25. یعنى شنیدم از رسول خدا (صل الله علیه وآله  ) که فرمود هر حسب و نسبى روز قیامت قطع میشود مگر حسب و نسب من و عصبته هر اولاد دخترى از جانب پدر است مگر اولاد فاطمه من پدر و عصبته آنها مى باشم .
    26. خطیب خوارزمى و احمد بن حنبل و سلیمان بلخى حنفى در - ینابیع المودة - با مختصرکم و زیادى در الفاظ نقل میکنند که رسول اکرم  (صل الله علیه وآله  )) فرمودند: ((ابناى هذان ریحانتاى من الدنیا ابناى هذان امامان قاما او قعدا .
    27. یعنى دو فرزند من حسن و حسین ریحانه دنیاى منند و هر دو فرزندان من امامانند خواه قائم به امر امامت و خواه ساکن و قاعد باشند.
    28. در خبر است که محمد بن حنیفه روزى در صفین جنگ نمایانى کرد، امیرالمؤ منین (علیه السلام ) فرمود:اشهد انک ابنى حقا. گواهى میدهم که به حقیقت پسر منى گفتند یا امیرالمؤ منین حسن و حسین نیز فرزندان تواند فرمود: هما ابنا رسول الله .
    29. اشکال : بعضى ازعلماء اشکال نموده اند که مقصود از مباهله همراه بردن منسوبین بوده است از اینجهت حسنین را همراه خود برد و این حسنین فضیلتى نمى شود چه آنها طفل بودند و اطفال موصوف به فضیلت نباشند.
    30. جواب - اولا اگر از مقصود مباهله فقط همراه بردن منسوبین باشد و مراد فضیلت باشد و مراد فضیلت نباشد بایستى که حضرت رسول (ص ) عباس و عقیل را با خود ببرد زیر آنها مسن تر از امیرالمؤ منین و حسنین علیهم السلام بودند پس نبردن آنها و بردن على و حسنین علیهم السلام کاشف از اینست که در مباهله مقصود همراه بودن افضل منسوبین بوده نه کسى که با آنحضرت نسبت داشته باشد.
    31. ثانیا: قضیه مباهله رسول با نصارى نجران در سال دهم هجرت بوده و حضرت حسنین در آن تاریخ ممیز و در حد رشد و عرفان بودند هر چند که بالغ شرعى باشند و در اول اسلام احکام دائر مدار بلوغ نبوده بلکه دائر مدار تمیز بوده است چنانچه خود علماء عامه اینرا نقل کرده اند.
    32. ثالثا: اینکه گفته اند اطفال داراى فضیلت نیستند بر خلاف قرآن و اخبار است چه در قرآن در باره عیسى بن مریم چند ساعته میفرماید: انى عبدالله آتانى الکتاب و جعلنى نبیا . پس وقتى طفل ساعته ممکنست داراى مقام نبوت و فضیلت باشد چگونه طفل ممیز داراى مقام و فضیلت نیست .
    33. و یا درخبر است که حضرت یحیى در کودکى به بیت المقدس آمد و عباد و رهبانان را دید که پیراهنهایى از مو پوشیده و کلاههایى از پشم بر سر گذاشته و زنجیرهایى در گردن کرده و خود را به ستونهاى مسجد بسته اند چون این جماعت را مشاهده نمود نزد مادرش ‍ رفته گفت : اى مادر براى من پیراهنى از مو و کلاهى از پشم بباف تا به بیت المقدس بروم و عبادت خدا را بکنم و با عباد و رهبانان باشم ، مادر گفت : صبر کن تا پدرت پیغمبر خدا بیاید و با او مصلحت کنیم چون حضرت زکریا آمد سخن یحیى را نقل کرد زکریا گفت : اى فرزند چه چیز باعث شد که چنین اراده اى کنى ، تو هنوز طفل و خردسالى . حضرت یحیى گفت : اى پدر مگر ندیده اى که از من خردسالتر شربت ناگوار مرگ را چشیده اند؟
    34. آنگاه زکریا بمادر یحیى گفت آنچه میگوید برایش انجام ده پس مادر کلاه و پشم و پیراهن مویین براى او بافت و یحیى پوشیده به بیت المقدس رفت و با عباد مشغول عبادت شد تا اینکه پیراهن مو بدن شریفش را خورد روزى به بدن خود نظر کرد و گریست ، خطاب الهى باو رسید که اى یحیى آیا گریه میکنى از اینکه بدنت کاهیده شده و بعزت و جلال خودم سوگند اگر یک نظر به جهنم کنى پیراهن آهنى خواهى پوشید حضرت یحیى آنقدر گریست که از بسیارى گریه رویش مجروح شد که دندانهایش پیدا شد چون اینخبر بمادرش رسید با زکریا نزد او آمدند و عباد بنى اسرائیل اطراف او جمع شده به او گفتند از بسیارى گریه روى تو چنین مجروح و کاهیده گشته است . گفت تا حال باخبر نشده بودم .
    35. مادر نمدى تهیه کرد بصورت او نهاد که دندانهاى او را پوشانیده و اشک چشم را هم جذب مینمود تا آخر روایت که مفصل است .
      مقصود از نقل این روایت این بود که طفل و بچه خردسال هم ممکنست داراى فضیلتى باشد،
    36. یحیى پدرش زکریا بود، اما حسنین پدرشان امیرالمؤ منین و جدشان پیغمبر و مادرشان فاطمه زهرا بود پس حسنین گذشته از فضیلت شخصى فضیلت خانوادگى هم داشته اند.
    37. وحى کودک : از جمله اطفالى که در دنیا داراى فضیلت شایانى بودند داستان وحى کودک است که بین ملت یهود شهرت دارد.
      مرحوم ملا محمدرضاى جدیدالاسلام که از مراجع بزرگ روحانیت یهود بود، پس از تاءمل به آئین مبین اسلام مشرف گشت . او در کتاب ردالیهود که موسوم به منقول رضایى و بزبان عربیست چنین مینویسد:
    38. بر حسب آنچه علماى یهود در مقدمه کتاب وحى کودک نگاشته اند یکى از علما بنى اسرائیل بنام ((ربى پنجاس )) که به زهد و پاکى معروف خاص و عام بود با زنش راهیل که وى نیز از زنان پاک سیرت دوران خود بود زمانى چند در آرزوى فرزندى صالح و برومند دست نیاز بسوى پروردگار دراز داشتند تا اینکه حقتعالى دعاى آنان را به هدف اجابت رسانیده
    39. کودکى بنام ((لحمان حطوفاه )) به آنان مرحمت فرمود.
    40. -اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
    • حسین صفرزاده
    ۱۹
    آبان

    بسم الله الرحمن الرحیم       

    -اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    12-شرح زیارت عاشورا... ازمجلس چهار...

    علت جاذبه عمومى نسبت به ابا عبدالله علیه السلام

    1. لا للحسین حرارة فى القلوب المسلمین لایبرد ابدا .بدانید که از ذات مقدس حسینى در اثر فداکارى آنحضرت آتش عشق و مجتبى دل مردم مسلمان را فرا گرفته که هرگز تا انقراض ‍ عالم سرد نمیشود و هیچگاه الهیش فرو نمى نشیند.
    2. این جاذبه عمومى بپاس فداکارى امام حسین علیه السلام در راه بقاى دین و برنامه و آدمیت است که این شخصیت بزرگ در راه آن جانبازى حیرت انگیزى فرمود.
    3. آیا مکتبى دامنه دارتر و عمیقتر از مکتب ابا عبدالله الحسین در روى کره زمین وجود دارد؟ آیا دانشگاهى را سراغ دارید که سیزده قرن بر آن بگذرد و هنوز زنده و شاداب ، مورد قبول خردمندان دنیا قرار گیرد؟
    4. رابطه حسین علیه السلام با مردم عالم مانند رابطه مغز با قلب است ، یعنى خلجان مغزى امام حسین علیه السلام موجب هیجان قلبى مردم مسلمانست ،
    5. که هر کس حسین را شناخت و فهمید که این مردم شجاع یگانه چه خدمتى به عالم بشریت نموده از جان و دل تسلیم او میگردد و آتش عشق او در کانون قلبش افروخته میگردد.
      اگر چه بنى امیه حسین بن على علیه السلام را در کربلا شهید کردند ولى اسم حسین از صفحه روزگار محوشدنى نیست ، بلکه در زوایاى قلوب بشریت جاى دارد. قریب چهارده قرن از شهادت او میگذرد اما هر سال ارادت مردم به آنحضرت بیشتر میشود و در شهادت او
    6. بلکه در تمام سال مبالغ بسیارى براى اقامه عزاى او خرج میکنند.
    7. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق..... ثبت است بر جریده عالم دوام ما
    8. یکى از مستشرقین ، حساب کرده میگوید هر سال بالغ بر دویست و پنجاه میلیون لیره انگلیسى خرج عزادارى حسین است غیر از درآمد موقوفات آنحضرت .
    9. باید توجه داشت که اطلاعات این شخص منحصر به آفریقا و هند بوده و کشورهاى ایران و ترکیه و افغان و عراق و سایر ممالک آسیا را در نظر نگرفته است .
    10. در خود ایران رسم است که روز عاشورا در تمام آبادیها و روستاهاى کوچک و بزرگ برنجى طبخ کرده و مردم را اطعام میکنند، این رسم در تمام شهرستانهاى بزرگ و کوچک ایران برقرار است و حتى اگر نفرى یک تومان هم حساب کنیم مسلما بیش از اینهاست سى میلیون تومان مخارج روز عاشوراى حسینى است .
      ثروت اباعبدالله علیه السلام
    11. در میان ائمه هدى و رهبران طریقه نبوت و ولایت هیچکس به اندازه حضرت اباعبدالله الحسین روحى فداه و پس از آن حضرت اباالفضل العباس در دنیا ثروت ندارد
    12. معروفست که حضرت على بن موسى الرضا داراى ثروت بسیارى است ولى این عقیده افراد بى اطلاع در مورد دستگاه با عظمت حسینى است باید حضرت رضا علیه السلام را در درجه سوم محسوب داشت .
    13. در تمام کره زمین هر جا خشکى است و بشر در آنجا مسکن دارد و در میان آنها شیعه یا مسلمان هست یک قطعه زمین به حضرت حسین اختصاص یافته و وقف آن حضرت و برادرش قمر بنى هاشم مى باشد.
    14. جاى بسى تعجب است که در تمام دهات ایران اگر مسجدى مى سازند،در واقع به نام امام حسین است چون در موقع عزادارى که جا ندارد در مسجد عزادارى مى کنند و در تمام سال مانند ایام عزادارى ماءمور نیست .پس واقعا اقامه نماز و باقى ماندن اسم خدا و پیغمبر و دین به واسطه شهادت آنحضرت است
    15. اگر بخواهیم نذوراتى را که در ایام سال شیعه و سنى و یهودى و نصرانى براى دستگاه حسینى مى کنند به حساب آوریم خارج از شماره است .
    16. اکثر جمعیت شام و مصر سنى هستند و اگر شیعه داشته باشند بسیار قلیل است معذلک هر سال مبلغ زیادى نذر حضرت زینب خواهر امام حسین علیه السلام مى نمایند
    17. مخصوصا در مصر که قرآن مخدره محل زیارت و مورد احترام عموم و مصریهاست زیرا بعضى ها نقل کرده اند که قبر آن مخدره در مصر است .
    18. مرحوم در بندى در کتاب اسرار الشهاده خود نقل مى کند که یکى از متمولین هند که از محبین اهل بیت بود هر سال روز عاشورا مجلس عزادارى برپا مى کرد و مبلغ کثیرى براى آن حضرت خرج کرده و اطعام فقرا مى نمود چه شبها و چه روزها و چون روز آخر روضه مى شد تمام آن فرشهایى که در مجلس عزادارى انداخته بود بین فقرا تقسیم مى کرد تا اینکه بعضى از معاندین نزد حاکم رفته و از این مرد بدگویى نمودند که این مرد رافضى هر سال مبلغ هنگفتى خرج عزادارى مى کند.
    19. چون آن حاکم ، معاند اهل بیت بود آن مرد شیعه را احضار کرده به او بدگویى نمود و دستور دارد او را بزنند و اموالش را بگیرند تا از آن پس عزادارى نکند.
    20. تمام اموال او را گرفتند و در نتیجه آن مرد ثروتمند با آبرو، مردى فقیر و مسکین شد، چون محرم رسید خیلى ناراحت و مغموم بود که چرا امسال مالى در دست من نیست که صرف عزادارى کنم زن صالحه اى داشت از علت ناراحتى او سؤ ال کرد و چون آن را دانست
    21. گفت : ناراحت مباش ما از دنیا فقط پسر جوانى داریم او را ببر و در یکى از شهرهاى دور به عنوان غلام بفروش پولش را بیاور تا صرف عزاى حضرت سیدالشهداء کنیم مرد خوشحال شد و خود جوان نیز از صمیم قلب پذیرفت .
    22. فرداى آنروز هردو براه افتادند و در یکى از شهرهاى دور پدر، پسر خود را فروخت و با خوشحالى به شهر خود بازگشت و جریان را به زوجه خود گفت در حالیکه از این ماجرا خوشحال بود و مى خواستند مقدمات عزادارى را فراهم کنند ناگاه پسر وارد منزل شد پدر گفت آیا از مشترى خود فرار کردى گفت : نه پدرجان ولى چون تو مرا فروختى و بازگشتى من در فراق تو گریان شدم آن مرد گفت :
    23. چرا گریه مى کنى ، گفتم براى فراق صاحبم چون آقاى مهربانى بود و با من خوبى مى کرد گفت : او صاحب تو نبود بلکه او پدر و تو فرزند او هستى گفتم :
    24. شما خودت را معرفى فرمود: من همان کس هستم که هر سال پدرت مبالغى در عزاى من خرج مى کند من همان کسى هستم که با لب خشکیده مرا شهید کردند ناراحت مباش من تو را به پدر و مادرت خواهم رساند.
    25. به آنها بگو که به همین زودى حاکم اموال شما را خواهد داد بلکه اضافه تر از آن چه گرفته مى پردازد و احسان و احترام زیادى نسبت به شما خواهد نمود در حالیکه این این جملات را مى فرمود ناگاه دیدم که درب منزل هستم .
    26. در همین هنگام در خانه را زدند که حاکم شما را احضار کرده فورا بیائید.
    27. چون وارد محضر امیر شدند احترام زیادى به آنها کرده و معذرت خواهى نمود و اموال آنها را به اضافه هدایایى از سوى خود به آنها داد و گفت : خواهش میکنم که هر سال اقامه عزادارى بکنید، من نیز هر سال ده هزار درهم بشما میدهم تا در عزادارى شما شرکت کرده باشم ، من و اهل خانه ام همگى شیعه و حسینى شدیم زیرا خود آن امام مظلوم نزد من آمده فرمود:
    28. چرا کسى را که براى من عزادارى میکند اذیت میکنى ؟ تمام اموالى که از او گرفته اى باید باورد کنى و از او بخواهى که از تقصیرات تو در گذرد و اگر چنین نکنى به زمین امر میکنم که تو و اموالت را فرو برد.
    29. اکنون اى مرد، از تقصیرات من در گذر و مرا عفو کن که من توبه کردم بواسطه این امام هدایت شدم و حمد الهى را میکنم که به صراط مستقیم رسیدم . این مسلم است که پیغمبر خدا فرمود: انا على ابواه مده الامة . من و على پدران این امت هستیم .
    30. در این روایت قید امت شده است ، پس شامل سایر امم نمى شود ولى ابا عبدالله پدر همه بندگان خداست چه همانطور که گفتیم شهادت آنحضرت براى عالم بشریت سودمند بود نه فقط اسلام بلکه تمام موجودات علاقه و محبت خاصى به آنحضرت دارند که بر آنحضرت میگریند و انشاء الله در مباحث بعدى موضوع گریه موجودات عالم بر آنحضرت را کاملا شرح خواهیم داد.
      3 -
      معرب سیستان
    31. ائمه اهل تسنن منحصر شدند به چهار نفر، دونفرشان عربند ودو نفرشان ایرانى. حنیفی ابوحنیفه ، شافعى، حنبلی، مالکی،
    32. ابوحنیفه رهبرفرقه‏ حنیفها ازشاگردان امام صادق،امام اعظم اهل تسنن، طرزتفکرعقلانى درحد افراط اهل‏ راِی وبا روایت جعلی زیاد ،اصل ایرانی خراسانی (پیروان اوگوینداستادخضربوده)
    33. محمد بن ادریس شافعى متوفّى‏ در204. شافعى عرب ، موضعى بینابین داشت، دربعضى موارد به احادیث اعتماد مى‏کرد و در بعضى دیگر قیاس مى‏نمود. یک فقه شلم شورباى عجیب ،
    34. احمد بن حنبل شامى‏ ،ازشخصیّتهاى برجسته دنیاى جماعت است فتوا به حرمت کلام و منطق داده، گویند کتاب، سنت، اجماع و قیاس حجت است. درمروخراسان متولد شد.
    35. مالک بن انس، دیگر از ائمه جماعت ، هر گونه بحث و کاوشى را در مسائل اعتقادى راغیر جایز ‏شمرد، گویند در تمام عمرش فقط در دو مسأله قیاس کرد
    36. شیعه امام جعفر صادق علیه السلام،همچنانکه درفروع احکام، استقلال ، دراصول و مسائل کلامى فلسفى و به اصطلاح درمعارف اسلامى نیز کاملا مستقل وعمیق‏ترین نظریات ابراز گردید.
    37. انس بن مالک بن ابى عامر یکى از امامهاى چهارگانه اهل سنت و جماعت ومذهب معروف «مالکى» منسوب به او است. عصر وى مقارن است با عصرابوحنیفه.
    38. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

     

    • حسین صفرزاده