پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

بسم الله الرحمن الرحیم       

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

          18-شرح زیارت عاشورا... ازمجلس  ششم ...

  1. گفتم روزه هستم ولى از براى شما عذرى هست که افطار میکنید؟ گفت کار من داستانى دارد، آنگاه شرح داده که هارون بطوس آمد و شبى مرا خواست نزد او رفتم ، دیدم شمعى روشن و شمشیرى در دست دارد و غلامى مقابل او ایستاده بمن گفت اطاعت تو از ما تا چه حد است ؟ گفتم بجان و مال ، سر بزیر انداخت و مرا مرخص کرد.هنوز در بستر خواب استراحت نکرده بودم که باز غلام هارون آمد که خلیفه مرا میخواهد، نزد هارون رفتم باز بمن گفت ، تا چه حد بما خدمت میکنى ؟ گفتم جان و مال و اهل و عیالم در اختیار تست ، دوباره سر بزیر انداخت و مرا مرخص کرد، برگشتم کمى استراحت کردم
  2. باز غلام آمد و گفت : اجب امیرالمؤ منین ، با کمال وحشت و اضطراب برخاستم رفتم ولى سرنوشت خود را نمیدانستم در آن تاریکى شب چه خواهد شد هارون سر بلند کرد باز همان سئوال را نمود گفتم بجان و مال و اهل و عیال و دین ترا اطاعت میکنم
  3. هارون خندید و گفت این شمشیر را بگیر و آنچه این غلام به تو گفت انجام بده ، من و خادم بیرون آمدیم غلام مرا بخانه اى برد که چهار زاویه داشت و در هر زاویه زندانى بود که در هر یک بیست نفر سید را زندانى کرده بودند و چاهى در وسط حیاط حفر کرده حاضر مهیا بود،
  4. غلام آمد در زاویه اول را گشود بیست سید علوى جوان خوش سیما داراى گیسوان بلند و برخى سالخورده و نورانى بودند، بمن گفت اینها را گردن بزن آنها را در قید و زنجیر بودند یک یک آوردند و من گردن زدم ، زاویه دوم و سوم را گشود
  5. به همین ترتیب سادات علوى و حسنى و حسینى را یکایک آورده و بمن گفت باید گردن بزنى تا آخرى که پیرمردى بود بسیار نورانى و روشن ضمیر بمن گفت واى بر تو جواب جدم پیغمبر را چه میدهى که اولاد او را چنین گردن میزنى ، خواستم خوددارى کنم غلام بر من نگاهى غضب آلود کرد، بالاخره او را هم گردن زدم و بدن آنها را در چاه انداختم و پس از کشتن این شصت نفر سید در یکشب دیگر نماز و روزه براى من چه فایده اى دارد.
  6. خلفاى بنى عباس بدین روش علویانرا بدست میآوردند و محو و نابود میکردند و گمان میکردند که با کشتن سادات علوى دودمان و سلطنت آنها تا قیامت باقیست در حالیکه ابواب طعن و لعن را بسوى خود گشودند و با حداکثر بیست سال سلطنت و خلافت مرتکب بزرگترین جنایات گردیدند
  7. و تاریخ اسلام را با اعمال خود ننگین و لکه دار کردند حال خوبست که سر از قعر جهنم بیرون آوردند و ببینند که از نسل خودشان کسى باقى نمانده ولى سادات زنده و جاوید و کثیرالاولاد شدند که مینویسند اکنون بالغ بر پنج میلیون سادات علوى در روى زمین زندگى میکنند.

 

  1. مجلس ششم : السلام علیک یابن رسول الله سلام بر تو اى پسر رسول خدا.....
  2. حمید بن قحطبه) والى خراسان ) بدستور هارون 60 سید را کشت و هارون بپاداش این عمل حکومت خراسانرا با قصریکه در طوس داشت باوبخشید ولى این حمید سالها درگیر فکر و الم کار خود بود و ...
  3. چون حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام از مدینه به بدعوت مامون به مرو تشریف برد مرکز پذیرایى آنحضرت در طوس باغى بود که قصر هارونى میگفتند. امام رضا علیه السلام آن باغ بزرگ را خرید و همان منطقه اى است که امروز بست بالا و پائین و فلکه شمالى و جنوبى تا ((باغ رضوان )) و نزدیک ((قبر طبرسى )) و از طرف دیگر باغ دفتر ((آستان قدس رضوى )) میباشد که همه جزو باغ و ملک خاص حضرت رضا بود و حمید هم خسرالدنیا و الاخره شد.همین...
  4. ظلم و ستم و کشتارهاى ظالمانه بنى امیه و بنى عباس باعث شد که سادات از وطن اصلى خود که حجاز بود باطراف پراکنده شدند و اکثر آنان بطرف ایران آمدند مخصوصا بعد از آمدن حضرت رضا علیه السلام بایران که گمان میکردند در پناه حضرت رضا خواهند بود و پس از آنحضرت در کوهستانها و دهکده ها پناهنده شدند تا از دنیا رفتند.
  5. بسیارى از این امامزادگان محترم جلاء وطن نمودند و مخفى بودند تا از دنیا رفتند ...
  6. آنچه در کتاب عمدة الطالب نقل شده که محمدبن محمدبن زیدبن على بن الحسین علیه السلام به پدرش گفت : من دوست دارم که عمویم جناب ((عیسى بن زید)) را ببینم ،
  7. فرمود به کوفه میروى و در فلان محل مى نشینى شخص گندمگونى از آنجا میگذرد که به پیشانیش آثار سجود است شترى دارد که دو مشک آب بر او حمل کرده و قدمى بر نمیدارد مگر آنکه تکبیر و تسبیح و تهلیل و تقدیس خدا را میکند، همان شخص عموى تو عیسى است ،
  8. جناب ((محمد بن زید)) گفت :من بکوفه رفتم و در همان موضع نشستم دیدم شخصى متصف به همان اوصاف از راه عبور کرد و پس برخاستم دست و پاى او را بوسیدم ، عیسى فرمود تو کیستى ؟ گفتم برادرزاده تو محمد بن محمد هستم ،
  9. پس شترش را خوابانید و در سایه دیوارى نشست و از احوال اقارب و دوستانش که در مدینه بودند، سئوال کرد بعد از من خداحافظى کرد
  10. و فرمود دیگر اینجا نزد من نیایى که من میترسم مشهور شوم و مردم مرا بشناسند چه از روزى که وارد اینشهر شدم تا کنون مردم مرا نشناخته اند که من پسر چه شخصى هستم .و...
  11. نقل فرموده اند که این عیسى در ایامى که در کوفه بود عیالى اختیار نمود خداوند دخترى باو مرحمت فرمود تا اینکه دختر بزرگ شد
  12. جناب عیسى را هم براى بعضى از سقاهاى کوفه آب کشى میکرد آن سقا پسر جوانى داشت بخیال افتاد که دختر عیسى بن زید را از براى جوان خود خطبه نماید در حالیکه نمیدانست جناب عیسى از چه طایفه اى میباشد و نسبش به چه محترمى میرسد،
  13. مادر این جوان براى خواستگارى بمنزل عیسى رفت ، زوجه عیسى که فهمید دختر او را براى سقایى میخواهند آنهم بسیار ازین وصلت خوشحال شد به شوهرش جناب عیسى گفت که باید این وصلت انجام داده شود عیسى بن زید متحیر شود تا بالاخره آندختر از دنیا رفت ،
  14. عیسى خیلى محزون شد و در فوت او بسیار گریه کرد، یکى از دوستانش که او را میشناخت باو گفت اگر از من سئوال میکردند که اشجع اهل زمین کیست من ترا نشان میدادم و حالا مى بینم که در فوت دختر چنین جزع و اضطراب میکنى ،
  15. عیسى فرمود بخدا جزع من از فوت ایندختر نیست ، بلکه به آن جهت است که ایندختر مّرد و ندانست که پاره تن پیغمبر و از نسل فاطمه علیهم السلام است تا اینکه جناب عیسى بن زید در کوفه در سن شصت سالگى از دنیا رفت در صورتیکه نصف عمر خود را از خوف بنى عباس ‍ پنهان بود.
  16. از این قبیل قضایا زیادست ، و مى فهمیم که سادات تا چه اندازه در فشار بودند و چه بسیار از آنها از دنیا رفتند و ابدا شناخته نشدند که سید اولاد پیغمبر میباشند.
  17. فرار قاسم موسى بن جعفر علیه السلام از ترس هارون الرشید
    از جمله کسانى که در زمان حکومت هارون الرشید فرارى شد و پنهان بود تا از دنیا رفت جناب قاسم موسى بن جعفر علیه السلام بود که از ترس جان خویش بطرف شرق متوارى گشت ،
  18. روزى در کنار فرات راه میرفت چشمش به دو دختر کوچک افتاد که با یکدیگر بازى میکردند یکى از آنها براى اثبات ادعاى خود بدیگرى میگفت بحق میرصاحب بیعت در روز غدیرخم اینطور نیست ،
  19. قاسم جلو رفت و پرسید منظورت از این امیر کیست ؟ دختر گفت برادرم ابوالحسن پدر امام حسن و امام حسین علیه السلام است قاسم خشنود شد که بمحل دوستان اجداد خود رسیده است ،
  20. گفت آیا مرا بسوى رئیس این قبیله راهنمایى میکنى ، دختر جواب داد آرى ، پدرم رئیس این قبیله است
  21. قاسم از عقبش حرکت نمود و او پدر خود را به قاسم معرفى کرد، سه روز با کمال احترام و پذیرایى شایسته در آنجا ماند،
  22. روز چهارم ، پیش شیخ و رئیس قبیله رفت ، گفت من از کسى شنیده ام که از پیغمبر نقل میکرد، میهمان بودن سه روز است بعد از آن هر چه بخورد از باب صدقه و انفاق خواهد بود باینجهت دوست ندارم که از صدقه استفاده کنم ، تقاضا دارم مرا بکارى وادارى تا آنچه میخورم صدقه نباشد، شیخ گفت کارى براى شما تهیه میکنم ولى قاسم درخواست کرد که آب دادن مجلس خود را به او واگذار کند شیخ پذیرفت
  23. مدتى قاسم در آنجا به همین کار اشتغال داشت تا اینکه نیمه شبى شیخ قبیله از اطاق بیرون آمد، قاسم را دید که به پیشگاه پروردگار دست نیاز دراز کرده و با توجه به مخصوصى چنان غرق دریاى مناجاتست که هیچ چیز او را بخود مشغول نمیکند، از دیدن حال قاسم محبتى از او در دلش جاى گرفت ،
  24. صبحگاه که شد بستگان خود را جمع کرد گفت میخواهم دخترم را باین مرد صالح تزویج کنم ، همه قبول کردند، دختر خود را بازدواج او درآورد خداوند از آن زن به قاسم دخترى عنایت کرد، آن بچه دوران کودکى را تا سه سال گذرانید در اینموقع قاسم مریض شد و بیماریش شدید گردید،
  25. روزى شیخ بالاى سر قاسم نشسته بود از خانواده و فامیل او سئوال میکرد، جوابهایى داد که شیخ را وادار به توجه بیشترى کرد، ناگاه گفت فرزندم شاید تو هاشمى هستى ،
  26. گفت من قاسم بن موسى بن جعفرم بدون واسطه فرزند امام هفتم میباشم پیرمرد بر سر و صورت زد و گفت چه شرمنده گشتم پیش پدرت موسى بن جعفر. قاسم پوزش خواست و گفت تو مرا گرامى داشتى و پذیرایى کردى با ما در بهشت خواهى بود
  27. ولى من سفارشى دارم بعد از آنکه از دنیا رفتم مرا غسل و کفن نموده دفن کردى موسم حج که رسید شما و زوجه ام با دخترکم که یادگار منست براى زیارت خانه خدا حرکت کنید
  28. پس از انجام مراسم حج در مراجعت وقتى که بمدینه رسیدید دخترم را اول شهر پیاده کنید و بهر طرف خواست برود مانع نشوید شما هم پشت سر او بروید، بر در منزل بزرگى میرسد همانجا خانه ماست داخل میشود در آنجا فقط زنهاى بى سرپرست بسر میبرند و مادر من در میان آنها میباشد.
  29. قاسم از دنیا رفت تمام سفارش و وصیتهاى او را انجام دادند، پس از مراسم حج بمدینه بازگشتند پیرمرد دختر را بزمین گذاشت او هم شروع براه رفتن کرد تا بر خانه بزرگى رسید، داخل شد شیخ با دخترش بر در منزل ایستادند همینکه زنان چشمشان باین دختر کوچک افتاد
  30. هر یک از این گل نوشکفته سئوالى میکردند ولى آن بچه یتیم اشک میریخت و بصورت آنها با دقت نگاه میکرد، مادر قاسم که چشمش باین دختر افتاد شروع بگریه کرد او ار در آغوش گرفت و همى بوسید.
  31. گفت بخدا قسم این بازمانده پسرم قاسم است ، زنها شگفت زده پرسیدند از کجا میدانى گفت زیرا شباهت تامى به پسرم دارد، آنگاه دخترک گفت مادر و پدربزرگم بر در منزلند میگویند بعد از آنکه مادر قاسم از حال فرزندش باخبر شد سه روز بیشتر زندگى نکرد، مدفن جناب قاسم در شش فرسخى حله معروف است .                           
  32. علامه مجلسى میفرماید از جمله امامزاده هایى هم که جلالت قدرش معلومست و هم موضع قبرش؛ امامزاده قاسم فرزند موسى بن جعفر علیه السلام است که قبرش در هشت فرسخى هله زیارتگاه عامه خلق است
  33. و سید بن طاووس ترغیب زیادى بزیارت او نموده است  پایان مجلس  ششم. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی