پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۱۶ مطلب با موضوع «نهج البلاغه» ثبت شده است

۰۶
بهمن

                            بسم الله الرحمن الرحیم

                           اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 

  1. 7- ایمان صریح و خالص‏ 14/2
  2. امیر المومنین متقین13- 7- ایمان صریح و خالص‏- و لو لا الاجل الذى کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عین شوقا الى الثواب، و خوفا من العقاب.: و اگر نبود اجل و مدتى که خدا (در دنیا) براى ایشان تعیین فرموده، از شوق ثواب و بیم عذاب، چشم بر هم زدنى جان در بدنشان قرار نمى‏گرفت. شرح: براى روشن شدن دقیق و کامل تفسیر این جمله، سه مطلب قابل بحث است:
  3. آخرین لحظه عمر انسان-  اجل- «اجل در اصل به معنى «مدت معین» است و «قضا اجل» به معنى تعیین مدت، و یا به آخر رساندن مدت است، اما بسیار مى‏شود که به آخرین فرصت نیز اجل گفته مى‏شود، مثلًا مى‏گویند: «اجل دِیْنْ» فرا رسیده است، یعنى آخرین موقع پرداخت بدهى رسیده است و اینکه به فرا رسیدن مرگ نیز اجل مى‏گویند به خاطر این است که آخرین لحظه عمر انسان در آن موقع است».
  4. هر کسى را اجلى است - به دلیل آیات و روایات، از مسلّمات است که هر کسى را اجلى است و این عبارت نهج‏البلاغه هم براى پرهیزکاران اثبات اجل کرده است، حتى ملت‏ها هم از این اجل مستثنى نبوده، چنان‏چه قرآن مى‏فرماید: «لِکُلِّ أُمَّةٍ اجل»: «براى هر قوم و جمعیتى زمان و مدت (معینى) است» لکن مرگ ملت‏ها غالباً بر اثر انحراف از مسیر حق و عدالت و روى آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در دریاى شهوات و فرورفتن در امواج تجمل‏پرستى و تن‏پرورى مى‏باشد.
  5. از قوانین مسلم آفرینش منحرف گردند، - هنگامى که ملت‏هاى جهان در چنین مسیرهایى گام گذارند و از قوانین مسلم آفرینش منحرف گردند، سرمایه‏هاى هستى خود را یکى پس از دیگرى از دست داده، و سرانجام سقوط مى‏کنند، بررسى تاریخ تمدن‏هایى همچون تمدن بابل، و فراعنه مصر، و قوم سبا، و کلدانیان و آشوریان و مسلمانان اندلس و امثال آنها این حقیقت را نشان مى‏دهد که در یک لحظه بر اثر اوج گرفتن فساد به طرف سقوط نزدیک شدند حتى ساعتى نتوانستند پایه‏هاى لرزان حکومت‏هاى خویش را نگاه دارند.
  6. اجل تقدیم و تاخیر ندارد، - نکته قابل بررسى این است که بعضى آیات مى‏گوید: اجل تقدیم و تاخیر ندارد، «فَإِذا جاءَ اجلهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»: «زمانى که اجل آنها برسد نه ساعتى تاخیر و نه تقدیم مى‏افتد» ساعت در لغت به معنى کمترین وقت است، گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار کمى از زمان مى‏آید، اگرچه امروز معنى معروف آن یک بیست و چهارم مدت شبانه روز است».این‏گونه آیات مى‏فرمایند: سر سوزنى اجل جلو و عقب نمى‏افتد،
  7. از طرفى‏ مى‏بینیم اولًا: اسلام دستور داده که اگر بیمار شدید به سراغ پزشک و دارو بروید، حتى اگر طبیب کافر باشد، چنان‏که به هنگام ضربت خوردن على (علیه السلام) طبیب نصرانى براى آن حضرت آوردند، ثانیاً: دستور داده شده بهداشت را مراعات کنیم، ثالثاً: اگر در جاده‏اى خوف خطر هست نروید، حتى مسیر حج اگر خطرناک بود، وجوب آن تا رفع خطر برداشته مى‏شود یعنى تکلیفى به گردن شما نیست، رابعاً: در روایات داریم که بعضى چیزها مثل صله رحم و شاد کردن پدر و مادر در ازدیاد عمر مؤثر و بعضى چیزها مثل قطع رحم، کشتن پدر و یا توهین به استاد و عالم در تقلیل عمر دخیل است، خامساً: صدقه رفع بلا و قضا مى‏کند و ...
  8. پیش گیری با اجل مشخص و لا یتغیر منافات دارد- تمام این موارد با اجل مشخص و لا یتغیر منافات دارد، زیرا اگر اجل معین باشد، و کاسه عمر به لب رسیده باشد، رجوع به پزشک، رعایت بهداشت، نرفتن در مسیر خطرناک، صله رحم، شاد کردن پدر و مادر و صدقه دادن و ... بى‏فایده خواهد بود، و همچنین اگر اجل نرسیده باشد، تامین این موارد هم بى‏فایده است. وجه جمع بین این تنافى ظاهرى را مى‏توان از روایات و آیات استفاده کرد و آن اینکه ما داراى دوگونه اجل هستیم، در روایتى از امام باقر لیه السلام)  آمده که از حضرت درباره‏ «قَضى‏ اجلا وَ اجل مُسَمًّى عِنْدَهُ» سؤال کردند حضرت فرمودند: «هما اجلان اجل محتوم و اجل موقوف»؛ این دو (یعنى اجلا و اجل مسمى) دو نوع اجلند 1- محتوم 2- مشروط[1] این دو اجل گاهى به اجل حتمى و معلق و یا محتوم و غیرمحتوم و یا مطلق و مشروط تعبیر مى‏شود: اجل محتوم اجلى است که در امثال آیه بالا و این عبارت و فراز از نهج‏البلاغه آمده است، هیچ چیزى نمى‏توان آنرا تغییر دهد، ولى اجل معلق و غیرمحتوم اجلى است که با امثال موارد فوق قابل تغییر است، صدقه، رعایت بهداشت، صله رحم و غیره اجل معلق را دور و به تعویق مى‏اندازد و در مقابل انتحار (خودکشى)، قطع رحم و غیره آن را نزدیک مى‏سازد.
  9. اجل حتمى و اجل معلق - براى واضح شدن مطلب ناچارم ناچارم مثالى بزنم: اتومبیلى را کارخانه بیرون مى‏دهد و با توجه به وسایل و آلیاژهاى به کار رفته در آن مدت عمر آن را اگر با اسلوب صحیح در جاده مناسب و با راننده آزموده حرکت کند 20 سال معین مى‏کند، این  اجل حتمى اتومبیل خواهد بود، حال اگر مراعات دستورات کارخانه سازنده نشود و در هر جاده پرفراز و نشیبى و با هر راننده نا آشنا به دستورات رانندگى بخواهد حرکت کند و به موقع سرویس نشود مسلماً آن ممکن است به 5 سال تقلیل یابد به علاوه این در صورتى است که حادثه غیر منتظره‏اى مثل تصادفات نابهنگام صورت نگیرد.
  10. قلب انسان هم دستگاهى است که سازنده آن اطلاع دارد تا چند سال دیگر اگر با موازین صحیح بهداشتى زیست کند، سالم مى‏ماند. این  اجل حتمى این قلب و انسان دارنده آن است، به طورى که اگر مثلًا 100 سال بنا باشد عمر کند در موعد مقرر قلب ایستاده و انسان مى‏میرد، اگرچه هیچ بیمارى یا عوارضى نداشته باشد، زیرا استعداد در عالم ماده محدود است،
  11. هر نفس کشیدن، از عمر کم شود - در حدیثى از على‏امام (علیه السلام) آمده: «نفس المرء خطاه الى  اجله»: «نفس کشیدن مرد (انسان) گامى است به سوى  مرگ  او (زیرا هر نفس کشیدن، از عمر او کم کرده و به  مرگ  نزدیک مى‏نماید، مانند گام برداشتن که شخص را به مقصدش نزدیک مى‏گرداند».( کلمات قصار کلمه 71)
  12. این روایت بسیار جالب گویاى محدودیت  اجل هر شخصى است که با هر قدمى به پایان آن نزدیک مى‏شود، اما در بین این راه  اجل‏هاى معلقى است که عمر طبیعى را به نصف، ثلث یا ربع ممکن است تقلیل دهد، مثل انتحارها و امراض گوناگون.
  13. موانع باعث عدم رسیدن عمر طبیعی - در تفسیر نمونه (جلد 5، صفحه 149.) مى‏گوید: «بسیارى از موجودات از نظر ساختمان طبیعى و ذاتى استعداد و قابلیت بقا براى مدتى طولانى دارند، ولى در اثناء این مدت ممکن است موانعى ایجاد شود که آنها را از رسیدن به حداکثر عمر طبیعى باز دارد، مثلًا یک چراغ نفت سوز با توجه به مخزن نفت آن، ممکن است مثلًا بیست ساعت استعداد روشنایى داشته باشد، اما وزش یک باد شدید و ریزش باران و یا عدم مراقبت از آن سبب مى‏شود که عمر آن کوتاه گردد.
  14. اگر چراغ با هیچ مانعى برخورد نکند - در اینجا اگر چراغ با هیچ مانعى برخورد نکند و تا آخرین قطره نفت آن بسوزد سپس خاموش شود، به  اجل حتمى خود رسیده است و اگر موانعى قبل از آن باعث خاموشى چراغ گردد، مدت عمر آن را « اجل غیر حتمى» مى‏گوئیم.
  15. در مورد اجل حتمی انسان نیز چنین است. اگر تمام شرایط براى بقاى او جمع گردد و موانع برطرف شود، ساختمان و استعداد او ایجاب مى‏کند که مدتى طولانى (هر چند این مدت بالاخره پایان و حدى دارد) عمر کند، اما ممکن است بر اثر سوء تغذیه یا ابتلاء به اعتیادات مختلف و یا دست زدن به خودکشى یا ارتکاب گناهان خیلى زودتر از آن مدت بمیرد،  مرگ  را در صورت اول « اجل حتمى» و در صورت دوم « اجل غیر حتمى» مى‏نامند.
  16. ملاک سبب تام و سبب ناقص است. مرحوم علامه طباطبایى (ره) ذیل همین آیه درباره علت تامه (سبب تام) و مقتضى (سبب ناقص) مى‏گویند: «مثالى که با در نظر گرفتن آن این دو قسم سبب یعنى سبب تام و سبب ناقص روشن مى‏شود، نور خورشید است، زیرا ما در شب اطمینان داریم که بعد از گذشتن چند ساعت آفتاب طلوع خواهد کرد و روى زمین‏ را روشن خواهد نمود، لکن ممکن است‏ مقارن طلوع آفتاب کره ماه و یا ابر و یا چیز دیگر بین آن و کره زمین حائل شده و از روشن کردن روى زمین جلوگیرى کند، همچنان که ممکن هم هست که چنین مانعى پیش نیاید که در این صورت قطعا روى زمین روشن خواهد بود.
  17. باعدم مانع علت تامه  ایجاد شود - پس طلوع آفتاب به تنهایى نسبت به روشن کردن زمین سبب ناقص و به منزله لوح محو و اثبات در بحث ما است و همین طلوع به ضمیمه نبود (عدم) مانعى از موانع نسبت به روشن کردن زمین علت تامه و به منزله‏ام‏الکتاب و لوح محفوظ در بحث ما است».( ترجمه المیزان، جلد 7، صفحه 17)
  18. 2. تاثیر ایمان به مبداء ومعاد  به معاد در تربیت نفوس: مطلب دوم قابل بحث تاثیر تربیتى اعتقاد به معاد است، دو عامل اساسى در تربیت و پرورش آحاد جامعه نقش مؤثرى را ایفا مى‏کند: 1. ایمان به مبدا 2. ایمان به معاد.
  19. ایمان به مبدا هشدار مى‏دهد که در هر زمان و هر مکان، خدا مراقب تو است و او از تو به تو نزدیک‏تر است‏ «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»( سوره ق، آیه 16) به طورى که هر نیّتى را اول خداوند متوجه مى‏شود و بعد خود انسان،
  20. خدا حائل بین انسان و قلب (عقل) او است.»- زیرا «أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»: «مسلماً خدا حائل بین انسان و قلب (عقل) او است.»( سوره انفال، آیه 24.)
  21. اگر این مطالب به مرحله باور رسید و درک شد که خداوند همیشه با ما است، «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ»: «او با شماست هرکجا که باشید» (ترجمه المیزان، جلد 7، صفحه 17)
  22. یا حتى احتمال این مسئله را دادیم و به این احتمال ارج نهادیم، هرگز مرتکب خلاف نخواهیم شد. اگر دزد در شب شبحى را ببیند و احتمال دهد که پلیس است هرگز دست به ارتکاب جنایت نمى‏زند، اگر انسانى مراقب باشد ولو کودکى که خوبى و بدى را تشخیص مى‏دهد ناظر اعمال انسان باشد، هرگز دست را به گناه نمى‏آلاید. ایمان به معاد هم تذکّر مى‏دهد که همه چیز در جهان آخرت بر ضوابط الهى دور مى‏زند، پرونده‏ها هرگز اشتباه نخواهد شد، مأمورین الهى جز عدالت به چیزى نمى‏اندیشند و غیر از آن عملى انجام نمى‏دهند،
  23. مواقف آن عالم هرگز محکوم نخوهد بود- بوروکراسى و کاغذبازى نخواهد بود. اگر دنیا و هرچه در آن است به ملائکه الهى به عنوان رشوه داده شود سرسوزنى حکم را تغییر نخواهند داد زیرا آن جهان جهان کسر و انکسار و دار تکلیف نیست. آن عالم، عالمى است که‏ «لا عن قَبیح یستطیعونَ انْتِقالًا وَلا فى حَسَن یَسْتَطیعون ازْدیادا»: «نه کار زشتى را مى‏توانند برگردانند و نه در حسنات مى‏توانند کار نیکى را بیفزایند».( نهج‏البلاغه، خطبه 230 فیض‏الاسلام و 188 صبحى صالح.)
  24. آرى اگر این تذکرات مؤثر افتد و به مرحله باور و حتى احتمال مورد اعتنا رسد براى تربیت انسانى کفایت است، گفتم احتمال هم کافى است، زیرا دفع ضرر متحمل، حکمى عقلى و واجب است. ایمان به مبدا و معاد دو رکن اساسى از اصول دین است، اگر اصول دین نباشد، ساقه‏ها و برگ‏ها و گل‏هاى بدون ریشه و اصل دوامى ندارند، لفظ عمل صالح بعد از لفظ ایمان بسیار در قرآن استعمال شده است .
  25. زیرا عمل صالح میوه درخت ایمان است، و تنها بیش از 50 مورد قرآن با عبارت‏ «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»* با مردم سخن گفته است. چرا؟ زیرا عمل صالح میوه درخت ایمان است، اگر دست و پا و زبان و چشم و گوش آلوده است به خاطر سستى ریشه‏هاى آن درخت است.
  26. بدون ایمان وجدان به بشر دهیم - این که بعضى ادعا کرده‏اند ما مى‏توانیم بدون ایمان وجدان به بشر دهیم سخنى گزاف و بیهوده رانده‏اند خیلى تلاش کرده‏اند ولى نشد، اخلاق منهاى ایمان و بدون پشتوانه مذهبى، فقط میراث برنده اسمى از اخلاق است.
  27. بر سر وجدان با توجیه‏گرى مى‏شود کلاه گذارد اگرچه موقتى باشد. در جنگ جهانى دوم رئیس جمهور وقت آمریکا دو بمب اتمى در ژاپن مى‏اندازد و بعد هم که از او سؤال مى‏شود وجدانتان ناراحت نیست مى‏گوید نه! من کارى اخلاقى کردم، زیرا با این عمل به اتمام و خاتمه جنگ کمک کردم تا مردم در زیر چتر صلح آسوده بیارمند. این غافل چه کلاهى بر سر وجدانش مى‏گذارد، بزرگ‏ترین جنایت را رنگ اخلاقى مى‏زند، آرى با این منطق هر جنایتى قابل توجیه است.
  28. وجدان با کاریی ایمان ثمر دهد - این مسئله عیناً در انسان هم به همین نحو است با علم و تربیت و غیره شاید بتوان در مواردى انسان را کنترل کرد، ولى مؤثرترین عامل بازدارنده باور داشتن و ایمان به مبدا و معاد و تهذیب نفس است؛ براى این ادعا شاهدى تاریخى از زمان امام هفتم مى‏آوریم تا کارایى ایمان کاملًا واضح شود.
  29. قبول عمل به رضایت برادر - مرحوم علامه مجلسى (ره) در بحارالانوار از کتاب عیون المعجزات روایت کرده که على بن یقطین یکى از شیعیان و ارادتمندان امام هفتم و وزیر هارون‏الرشید بود، روزى ابراهیم جمّال که ساربان و شتردار بود بر او وارد شده و چون مناسب مقام وزارت نبود حاضر نشد با آن ملاقات کند، اتفاقاً آن سال على بن یقطین به مکّه رفت در مدینه به خدمت امام رسید، حضرت او را راه ندادند، فرداى آن روز حضرت را در کوچه دید و علت را جویا شد حضرت فرمودند چون مگر تو به برادرت ابراهیم جمال راه ندادى حقّ تعالى سعى تو را قبول نفرمود این که او را راضى کرده و تو را غفو نماید،
  30. صورتم را به خاک پاى او زینت دادم - على بن یقطین شبانگاه جهت جلب رضایت ابراهیم به درب خانه ابراهیم رسید، درب زد ابراهیم گفت کیست، گفت على بن یقطین، ابراهیم گفت على بن یقطین این وقت شب درب خانه من چه مى‏کند، على او را قسم داد تا به او اجازه دخول دهد، اجازه داد. وى گفت آقا و مولاى من‏ امتناع کرد که عمل من قبول شود مگر این که تو از من بگذرى
  31. (خدا تو را عفو کند)،- گفت: غَفَر الله (خدا تو را عفو کند)، على راضى نشد گفت من صورت خود را روى خاک در برابر تو مى‏گذارم و تو کف پایت بر چهره‏ام بگذار تا خدا از من راضى شود او از این کار امتناع کرد، على او را قسم داد و او چنین کرد. در همین حال على مى‏گفت: «اللهم اشهد»: «خدایا تو شاهد باش» (که من صورتم را به خاک پاى او زینت دادم و به قدرى خود را کوچک کردم که جوابگوى آن تکبرم باشد. سپس بیرون آمده و سوار شد و همان شب به مدینه بازگشت این بار امام او را پذیرفتند.( منتهى الآمال، چاپ کانون انتشارات علمى( 2- 1)، جلد 2، صفحه 249)
  32. از این واقعه تاریخى ایمان مى‏توان استنباط کرد که ایمان چه مى‏کند نیرویى است که قیامت ایستاده وزیر هارون را خم کرده و صورتش را به خاک مى‏مالد.
  33. 3. خوف و رجاء: سومین مطلب قابل بحث در ذیل این فراز مسئله خوف و رجا است، پرهیزکاران یکپارچه ترس و خوف نسبت به عذاب و یکپارچه امید و شوق نسبت به ثواب الهى هستند، خوف و رجا به آنان اجازه تعلق و دلبستن به این دنیا را نمى‏دهد و اگر اجل‏هاى ثبت شده آنها نبود مرغ روحشان از قفس تنشان پرواز کرده و بر شاخسارهاى بهشتى متنعم مى‏شد. چنین قفس نه سزاى من خوش الحان است ..... روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم‏
  34. دو نیرو باید در رابطه با روح فعالیت کند، چنان که همانند این دو نیرو در رابطه با جسم قابل مشاهده است در علوم تجربى اثبات شده که انسان داراى دو نوع عصب است: 1. سمپاتیک که محرک است 2. پاراسمپاتیک که کنترل کننده و بازداردنده است. اگر عصب اول حاکم و برتر از عصب دوم عمل کند، ضربان قلب بالا رفته و موجب  مرگ  مى‏شود. عصب نوع دوم کنترل کننده این ضربان و به منزله ترمز اعصاب اول است.
  35. دو نیرو به نحو جاذبه و دافعه - این دو نوع عصب تقریباً در تمام سطح بدن موجود یافت مى‏شود در جهان اکبر یعنى جهان آفرینش هم مثل جهان اصغر یعنى وجود انسان این دو نیرو به نحو جاذبه و دافعه یافت مى‏شود.همین دو نیرو را ما در رابطه با روح باید دارا باشیم تا فعالیت‏هاى روحى به نحو متعادل انجام گیرد: 1. محرکه 2. دافعه:
  36. نیروى محرکه همان رجا و امید به رحمت الهى است و نیروى دافعه همان خوف از عذاب او است. این دو نیرو باید هماهنگ عمل کنند ولى اگر امید تنها باشد این امید گناه پرور، و زیر لواى این امید دست به هر معصیت و جنایتى خواهد زد و خواهد گفت خدا ارحم الراحمین است و بالاخره در اثر عدم نیروى کنترل کننده، ترمزى براى اعمال او نبوده و به پرتگاه سقوط خواهد کرد.
  37. دو نیروى امید و ترس - اسلام احدى را از به دست آوردن این دو نیروى امید و ترس استثناء نکرده است، مى‏گوید حتى اگر عبادت انس و جن را هم مرتکب شدى باز خائف باش و اگر گناه انس و جن را هم انجام دادى، باز امیدوار باش. این مضمون را در کلمات لقمان خطاب به فرزندش مى‏توان یافت:
  38. «یا بُنَىّ خَفِ الله لو اتَیْتَ یومَ القیامة ببرّ الثَقَلین خِفْتَ ان یُعَذّبک وارْجُ الله رَجاءً لو وافیتَ القیامة بِاثمِ الثقلین رَجَوتَ انْ یَغْفِرَ الله لک فقال له ابنُه: یا ابَه وکیف اطیق هذا وانّما لى قلبٌ واحدّ فقال له لقمان: یا بُنَىّ لو استُخرج قلبُ المؤمن فَشُقّ لوجد فیه نوران: نورُ للخوف ونور للرجاء لو وُزِنا ما رُجّح احدهما على الاخر بمثقال ذرّة فمَنْ یومن بالله یُصدّق ما قال الله ومن یصدّق ما قال الله یفعل ما امر الله ...».
  39. «اى فرزندم بترس از خدا، ترسى که اگر وارد شوى روز قیامت درحالى که نیکویى ثقلین (انس و جن) را دارى، باز مى‏ترسى از این که عذاب کند تو را خدا و امیدوار باش امیدى که اگر روز قیامت با گناه ثقلین محشور شدى باز امید دارى خداوند تو را بیامرزد.
  40. دو نور در قلب - پسرش به او گفت: اى پدر چگونه طاقت این دو (خوف و رجاء) را دارم در حالى که فقط یک قلب دارم، لقمان گفت پسرم اگر قلب مؤمن از بدنش خارج شده و شکافته و دو نیم شود در آن دو نور یافت مى‏شود یکى نور خوف و دیگرى نور رجاء که اگر هر دو وزن شوند هیچ کدام بر دیگرى حتى به اندازه سنگینى ذره‏اى ترجیح ندارد، پس کسى که ایمان به خدا آورده، تصدیق مى‏کند آنچه خداوند فرموده و کسى که تصدیق سخنان او کند هرچه خداوند فرموده به کار مى‏بندد».( بحارالانوار، جلد 13، صفحه 412.)
  41. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
 

 

  • حسین صفرزاده
۰۶
بهمن

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم .

موضوع جلسه برسی رشد بصیرت 12 عامل آوردند 1- تفکرو اندیشه یعنی اندیشیدن > عقل. 2- تعقل 3- التعلم 4- الاعتبار وعبرت گرفتن  5- تقوی 6-  ذکرویاد خدا 7-  پاکی واخلاص : پاکی 8-  زهد و پارسایی 9- قبول نصیحت پذیری 10 – الاستقبال الامور 11- المسموع وگرسنگی 12 – الدعا؛

    1. جلسه بیست و یکم  - الجوع ؛ گرسنگی ازعوامل رشد بصیرت مورد برسی قرار می گیرد. 26/10/ 1401—21/جمادی الثانی 1444- شنبه استاد سالک

خجسته میلاد حضرت فاطمه الزهراء وحضرت امام روح الله رضوان الله علیه تبریک عرض می کنم

  1. رشد بصیرت را از قرآن شروع کنیم و درس بگیریم : وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ (البقره 155)آزمایش و امتحان یک برنامه و سنّت حتمى الهى است. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ‏»
  2. ناگوارى‏ها، سبب مقاومت و رشد است. بسیارى از صفات انسان از قبیل صبر، رضا، تسلیم، قناعت، زهد، تقوا، حلم و ایثار، در سایه‏ى برخورد با تنگدستى‏ها است. «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏» کلمه بشارت، در آیه بیان عام است به خاطر همین شامل انواع بشارت‏هاى الهى مى‏باشد. «بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏»
  3. گاهى تفاوت 1- در رزق و روزى بخاطر آزمایش افراد است، گاهى جنبه آزمایشى دارد: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ‏ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ‏ الْخَوْفِ‏ وَ الْجُوعِ‏» ... وَ نَقْصٍ‏ مِنَ‏ الْأَمْوالِ‏ ... ما از طریق گرسنگى و ترس و . وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ‏ ..بِشَیْ‏ صبر،.. شما را آزمایش مى‏کنیم. 2-  گاهى در برابر مصیبت است، «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏. الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ» 3- گاهى در برابر انجام وظیفه، «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَکَ) 4-  گاهى در برابر گناه، چنانکه یوسف در زندان  گفت : رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ ... پروردگار! زندان نزد من بهتر از ارتکاب گناهى است که مرا به آن مى‏خوانند، تا آنجا که فرمود: «إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» 5- گاهى کم مى‏شود، «نَقْصٍ‏ مِنَ‏ الْأَمْوالِ‏ وَ الْأَنْفُسِ‏ وَ الثَّمَراتِ‏» 6- گاهی صبر : صابران نه تنها در قیامت پاداش مى‏بینند، بلکه در دنیا، سلام و صلوات الهى را دریافت مى‏کنند. «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ»، «بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِن‏ ربهم..  گروهى که بردبار و صبور هستند. برانها بشارت باد  «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏» موارد بالا از عوامل رشد بصیرت است.
  4. با پنج یا شش مورد مادی و معنوی آزمایش با دو تاکید مردم را در آستانه امتحان قرار می دهیم ؛ با خیر و شر شمارا امتحان می کنیم ! ( وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ )! (بقره آیه 155)
  5. در این مجوعه چند مطلب مورد برسی قرار می گیرد؛- پیروزی از امتحان در سایه مقاومت ..فرهنگ مقاومت إِنَ‏ وعده‏هاى الهى قطعى است، نه شوخى. ما تُوعَدُونَ‏ لَآتٍ‏ وَ ما أَنْتُمْ‏ بِمُعْجِزِینَ‏ «الانعام134»-
  6. بشارت برصابرین - امور 5 یا 6گانه  بِشَیْ‏ صبر.. مِنَ‏ الْخَوْفِ‏ .. الْجُوعِ‏ .. وَ نَقْصٍ‏ مِنَ‏ الْأَمْوالِ‏.. وَ الْأَنْفُسِ.. وَ الثَّمَراتِ.. بشارت برصابرین..
  7. در مطلق ترس .. در گرسنگی .. در کم شدن دارایی.. در جان .. در برداشت حاصل .. که امر طبیعی مادی و معنوی ..کلمه بِشَیْ‏ را می شود به صبر معنا کرد . و می شود به مطلق آزمایش معنی کرد که 5 مورد برای نمونه قرآن آورد.که همه این آزمایشها از عوامل رشد بصیرت می توان نام برد برای صابرین ؛ که حصرت استاد در این جلسه جوع و گرسنگی را مورد برسی قرار می دهند.
  8. یک نکته در رابطه جوع و گرسنگی بشارت صابرین ( وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ) و محکم بودن در مقابل آزمایش های سخت را حضرت استاد به خطبه 11نهج البلاغه آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام در تعلیمات و آموزش نظامی به فرزندشان محمد حنفیه مثال آوردند. تزول الجبال و لا تزل عضّ على ناجذک، أعر اللّه جمجمتک، تد فی الأرض قدمک، ارم ببصرک أقصى القوم، و غضّ بصرک، و اعلم أنّ النّصر من عند اللّه سبحانه....موقعى که پرچم را به او سپرد فرمود اگر کوهها از جا کنده شوند تو در جاى خویش پا بر جا باش. دندانها را به هم بفشار و کاسه سرت را به خدا عاریه بده، پایت را مانند میخ در زمین بکوب و چشمانت را به دورترین افراد دشمن بینداز و ترس به خود راه مده و از برق شمشیر دشمن هراس نداشته و چشم بپوشان و بدان که فتح و پیروزى از جانب پروردگار سبحان است. برداشت این نکته  صبر واستقامت در نقش گرسنگی در امر رشد بصیرت می باشد قابل توجه است.
  9. نکته دیگر عامل گرسنگی  چند چیز است ؟  سوء مدیریت فردی ؛ اجتماعی و عدم قدرت تدبیر معیشتی نتیجه گرفتار ی گرسنگی دارد؛ ضرورت تدبیر مدیر براى معیشت‏ افراد زیر دست به اندازه دخل خرج کند تا دچار کم بود وگرسنگی نگردد‏.
  10. عدم تنطیم در اولیت اولیه  عامل وجود گرسنگی- چه بسا خدا او را بیازماید به خلافی که انجام داده  روزى‏اش را بر او تنگ سازد- الَّذینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (11) فَأَکْثَرُوا فیهَا الْفَسادَ (12)
  11.  عوامل خارجی در قحطی : جوع ؛ گرسنگی و تورم  در بلاد اسلام از بیانان آقاجانم امیر المومنین در نهج البلاغه فرمودند -  هیچ فقیرى گرسنه نشد مگر به آنچه ثروتمند از آن بهره‏مند گردید. نعمتى را فراوان ندیدم مگر آنکه در کنار آن حقى ضایع شده است. وبازمی فرمایند اصلاح دنیا نظام بخشیدن به حال مردم در معاش و معادشان مى‏باشد.
  12.  اندازه نگه  نداشتن : من المروّة طاعة اللّه سبحانه و حسن التّقدیر: فرمان خداى بزرگ را بردن و معیشت را اندازه درست گرفتن از مردانگى است.
  13. حق دیگران را چپاول‏ ‏کردن. و ‏بلعیدن ، مال صقیر وکبیر را یکجا جمع کردن و قورت ‏دادن، قرآن مى‏فرماید: «وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ أَکْلًا لَمًّا» (فجر/ 19)  پیام‏امام ج 2 . صفحة 456 (گروهى از قدرتمندان صاحب نفوذ را بى‏حساب از بیت المال سیر کنم در حالى که گروهى از پاکدلان گرسنه و محروم بمانند)
  14. نبود عدالت در جامعه : پیام‏امام ج 1صفحة 397 - به خاطر عهد و پیمانى که خداوند از دانشمندان و علماى هر امّت گرفته که: «در برابر پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمدیده و مظلوم سکوت نکنند»،
  15. عامل خارجی:  همچو مثل انگلیس که باعث قحطی در ایان شد وجمعیت ملیونی از ایران به کام مرگ فرستاد.یا یهودیان که  قرآن می فرماید :أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا (نساء 53) خداوند در بیان حالات یهودیان مى فرماید که اگر حکومت در دستشان بود حتى یک ذره از اموال و دارایى ها را به مردم نمى دادند و همه را براى خود برمى‏داشتند.
  16. عامل سیاسی و ایجاد انتشار فر هنگ ابتذال در جامعه : تولید فیلمهای مافیایی ، نوارها، کتابهایى که در آنها زمینه هاى انحراف و فساد و ابتذال‏ زیاد است؛ بخصوص بعضى از شرکت ها، بوتیک ها و مؤسسات منحرف و  ارائه لباسها ضد ارزش و ...
  17. عامل بیماری : مرض و امراض و انتشار آن در جامعه و عدم واکسیناسیون جامعه و عدم جلوگیری  همچو و یروس کرونا، که بالاترین تورم را در بردارد  و جامعه را به سختی معیشت زندگی سوق می دهد .
  18. حوادث طبیعی چو سیل ؛ زلزله ؛ و عدم نزولات و برکات  آسمانی  و خشک سالی؛ و امور غیر امنیتی!
  19. نکته قابل توجه  : در هر شرایط سختی که معیشت زندگی ؛ جوع و گرستگی بر جامعه حاکم شود از آیات الهی  و روایات معصومین در استقامت تا خلاصی از تنگنا و تحمل مشقت که «فَإِنَّ مَعَ‏ الْعُسْرِ یُسْراً»، (انشراح، 6)  و چاره اندیشی در رفع و دفع موانع  شارع مقدس یرای شحص جایع و جامعه جایع و گرسنه پاداش مشقت در معیشت زندگی ثواب عباداتی خاضی را در نظر گرفته . وامید به فرد وجامعه می دهد ؛ به این حقیقت اشاره شده که: بگذرد این روزگار تلخ‏تر از زهر .... بار دگر روزگار چون شکر آید
  20. در مورد ارزش جوع و گرسنگی عرفا و عرفانیون اهل فن  بحث مفصل دارند ؛ که شکم پارگی و پرخوری و اصراف عقل و شعور و پندپذیری و عوامل بصیرت انسانی را تحت الشعاع قرار می دهد,
  21. جوع و گرسنگی در نظر عرفان : عرفا جوع و گرسنگی را از امور ارزشی و در مراتب سیر وسلوک و پلکان کسب معارف معنوی و از عبودیت به ربوبیت تا معراج همچو پیامبر عظیم الشان می دانند ؛ جوع و گرسنگی : اسلام عزیز انسان را به یاد جوع و گرسنگی روز قیامت  انداخته و چاره اندیشی علاج واقعه را قبل از وقوع در خود انسان ایجاد می کند؛ که عامل رشد و بصیرت است یک مثال قشنگ  اغتنم‏ الفرصة ؛ قَبْل‏ أَنْ یَکُونَ‏ قَصَّهُ‏
  22. نقل حدیث شریف معراج : پیامبراکرم بر امیرالمومنین در شاهد بحث جوع و گرسنگی  آمده که عامل رشد و بصیرت فرد وجامعه میگردد ؛.در تحمل جوع و گرسنگی و کسب عوامل بصیرت در روزه ماه مبارک رمضان روایت داریم در معراج که خدا ( با صوت آقا جانم امبرالمومنبن علی علیه السلام)  گفت   اى احمد، عبادت ده جزء دارد، نه جزء آن طلب حلال است، هر گاه خوراک و آشامیدنى تو پاک باشد در کنف من محفوظ خواهى بود، پیغمبر (صل الله علیه وآله ) عرضه داشت پروردگارا، اوّلین عبادت چیست؟ خداوند فرمود: سکوت و روزه. عرضه داشت بار پروردگارا نتیجه روزه چیست؟ خداوند فرمود: نتیجه روزه حکمت است و نتیجه حکمت، شناخت خدا است، و نتیجه معرفت پروردگار، یقین است‏ پس هر گاه براى بنده یقین حاصل شد دیگر باک ندارد که به سختى روز بگذراند یا به آسانى‏- متن عبارت : یا ربّ و ما میراث الصّوم؟ قال: الصّوم یورث الحکمة و الحکمة تورث المعرفة و المعرفة تورث الیقین، فاذا استیقن العبد لا یبالى کیف اصبح بعسر ام بیسر..
  23. در باب حکمت آقاجانم حضرت امیر المومنین علی علیه السلام : در نهج البلاغه بحث مفضل دارند که فرموده اند میراث الحکمه ؛ معرفت ومیراث معرفت یقین را برای شخص حاصل می کند. که سختی زندگی برای آنان آسایش می گردد.
  24. قال آقاجانم حضرت امیر المومنین علی علیه السلام : در لیله المعراج روایتی طولانی دارد که نکته های قابل توجه آن را استاد مد نظر گرفته می آورند –گرسنگی از عوامل  رشد بصیرت و درجات آن 1- حکمت  : جواب خداوند در برابر سوال پیامبر اکرم : یا أحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: بعزت و جلال خودم قسم هر بنده‏اى که چهار خصلت را ضامن شود و مواظبت نماید او را (بدون حساب) داخل بهشت نمایم، اول- سخن نگوید مگر در آنچه که فائده (دنیائى یا آخرتى) داشته باشد. متن روایت : یَا أَحْمَدُ احْذَرْ أَنْ تَکُونَ مِثْلَ الصَّبِیِّ إِذَا نَظَرَ إِلَى الْأَخْضَرِ وَ الْأَصْفَرِ وَ إِذَا أُعْطِیَ شَیْئاً مِنَ الْحُلْوِ وَ الْحَامِضِ اغْتَرَّ بِهِ فَقَالَ یَا رَبِّ دُلَّنِی عَلَى عَمَلٍ أَتَقَرَّبُ بِهِ إِلَیْکَ قَالَ اجْعَلْ لَیْلَکَ نَهَاراً وَ نَهَارَکَ لَیْلًا قَالَ یَا رَبِّ کَیْفَ ذَلِکَ قَالَ اجْعَلْ نَوْمَکَ صَلَاةً وَ طَعَامَکَ الْجُوعَ- یَا أَحْمَدُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا مِنْ عَبْدٍ ضَمِنَ لِی بِأَرْبَعِ خِصَالٍ إِلَّا أَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ یَطْوِی لِسَانَهُ فَلَا یَفْتَحُهُ إِلَّا بِمَا یَعْنِیهِ
  25. 2- حفظ قلب دوم- حفظ نماید قلب خود را از وسوسه (شیطانى و تکبر و گمان بد در حق دیگران و نقشه‏هاى خطرناک و زیان‏آور براى آنها کشیدن) وَ یَحْفَظُ قَلْبَهُ مِنَ الْوَسْوَاسِ و
  26. 3- تقرب الی الله سوم- بداند که من ناظر تمام اعمال و  گفت ار او هستم پس خود را حفظ نماید (از معصیت و گناه). َ یَحْفَظُ عِلْمِی وَ نَظَرِی إِلَیْهِ و
  27. 4-حزن همیشه : چهارم- قال آقاجانم حضرت امیر المومنین علی علیه السلام : می فرماید علامت مؤمن‏ این است که: «الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِى وَجْهِهِ‏ وَ حُزْنُهُ فِى قَلْبِهِ‏» (نهج‏البلاغه، حکمت 333) - مومن لبخند شادی بر لبش دردش در دلش یعنى دردش در دلش است. اصلًا ما از اینکه مشکلاتمان را به دیگران بگوییم، ممنوع هستیم.
  28. حزن دو بخش است : یا برای رضای خدا و یا برای نفسانیت ؛  اگر برای رضای خدا بود رشد بصیرت  و عبودیت و نورانیت می آورد و اگر برای نفسانیت بود ایجاد اندوه وعدم بصیرت را به همراه دارد،
  29.  مومن نور چشمش در گرسنگى باشد (بروزه گرفتن) یا أحمد (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم): اگر مى‏چشیدى شیرینى گرسنگى را (بروزه گرفتن) و خاموشى را (از سخنان زشت و بیهوده و باطل) و خلوت و عزلت از مردم و آن نتیجه‏هائى که از اینها بدست مى‏آید (هیچ گاه خود را از اینها فارغ نمیداشتى) ... یَکُونُ قُرَّةُ عَیْنَیْهِ الْجُوعَ یَا أَحْمَدُ لَوْ ذُقْتَ حَلَاوَةَ الْجُوعِ وَ الصَّمْتِ وَ الْخَلْوَةِ وَ مَا وَرِثُوا مِنْهَا.
  30. 5- کم خرج و کم زحمت :  یک نکته دیگر اندوه برای رضای خدا و اعتقادت دینی آدم را می کشد به سوی بصیرت وعبودیت ونورانیت؛ در آن زمان حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه)  مبلغ 14هزار تومان شهریه میگرفت حاج آقای محلاتی شهریه آقارا می دادند آقا نگاه کرد که در سقف حیات برزنت نصب کردند  گفت  این چی است اگر با پول بیت المال خریداری شده برگردانید واگر از پول سهم امام خریدید من احتیاج ندارم برگردانید.نمونه ای از کم خرج وکم زحمت .خِفَّةُ الْمَئُونَةِ بَیْنَ النَّاسِ و وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لَا یُبَالِی عَاشَ بِیُسْرٍ أَمْ بِعُسْر ،
  31. 6- قول الحق در پی دارد؛  6-  قول الحق : راستگویی مرام است وحق ملاک هرچند تلخ باشد،
  32. حضرت باری تعالی یا احمد  ان عبد اذا جاء بطنه وحفظ لسانه حتی یشتمل علوم غیره  - زبانش را حفظ کند به او حکمت می آموزم - اگر بی فکر باشد از این حکمت نمی تواند استفاده کند؛ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لَا یُبَالِی عَاشَ بِیُسْرٍ أَمْ بِعُسْر ،
  33. حضرت معروض داشت: خدایا نتیجه گرسنگى چیست؟ فرمود: حکمت و دانائى، و محفوظ ماندن قلب از وساوس باطل، و تقرب بمن، و نجات از حزن دائم و غم و غصه همیشگى، و سبکى مئونه، و زندگى بسیار ساده و بدون تکلف در میان مردم،  گفت ار حق، باک نداشتن از اینکه زندگى بآسانى و یا بسختى بگذرد. یا أحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: آیا میدانى چه وقت تقرّب بمن پیدا میکند بنده‏ام ؟  گفت : نمیدانم، فرمود: زمانى که گرسنه (روزه) و یا در سجده باشد. َ قَالَ یَا رَبِّ مَا مِیرَاثُ الْجُوعِ قَالَ الحِکْمَةُ وَ حِفْظُ الْقَلْبِ وَ التَّقَرُّبُ إِلَیَّ وَ الْحُزْنُ الدَّائِمُ وَ خِفَّةُ الْمَئُونَةِ بَیْنَ النَّاسِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لَا یُبَالِی عَاشَ بِیُسْرٍ أَمْ بِعُسْر ، یَا أَحْمَدُ هَلْ تَدْرِی بِأَیِّ وَقْتٍ یَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ إِلَیَّ قَالَ [لَا یَا رَبِّ قَالَ‏] إِذَا کَانَ جَائِعاً أَوْ سَاجِداً
  34. علم بغیر عمل وبال - عامل بدی پیدا کند می گویند وبال؛ وبال گردن شود اگر مومن باشد مورد شفا قرار میگیرد؛  در رشد علم بصیرت و آگاهی عمل بکار آید که ثمره بصیرت مشهود شود. علم بغیر عمل سوء عاقبت دارد- ترجمه‏غرر(انصارى) ج 1 صفحة 61  العلم بغیر عمل وبال : علم بدون عمل سوء عاقبت است علم بغیر عمل گرفتاری دارد - ترجمه‏غرر(انصارى) ج 2  صفحة 498  علم لا یصلحک ضلال و مال لا ینفعک وبال : علمى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و مالى که تو را سود نبخشد گرفتارى است.
  35. ترجمه روایت معراج : یا أحمد صلّى اللَّه علیه و آله: هر گاه خالى بود (از حرام) شکم بنده‏اى و زبان خود را (از سخنان بیهوده و فحش و غیبت و تهمت و سخن چینى و دروغ) حفظ نمود حکمت (دانائى بحقایق اشیاء) را باو تعلیم و إلقاء کنم اگر چه کافر باشد و لیکن اگر کافر باشد حکمت و دانائیش (در قیامت) بر او حجت و وزر و وبال خواهد بود، و اگر مؤمن باشد حکمت و دانائیش براى او نور (قلب) و راهنما و شفاى سینه‏اش خواهد بود، پس میداند آنچه را که قبلا نمیدانست و مى‏بیند آنچه را که پیش از این نمیدید، و اولین چیزى که او را بآن بینا میکنم عیوب نفس خودش میباشد (بطورى که براى اصلاح آن بکوشد) و از عیب‏جوئى مردم نمودن غافل شود و روى بر گرداند، و بینا میگردانم او را بدقایق نکات علمى تا اینکه شیطان بر او مسلط نگردد.
  36. متن روایت معراج : یَا أَحْمَدُ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا جَاعَ بَطْنُهُ وَ حَفِظَ لِسَانَهُ عَلَّمْتُهُ الحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانَ کَافِراً تَکُونُ حِکْمَتُهُ حُجَّةً عَلَیْهِ وَ وَبَالًا وَ إِنْ کَانَ مُؤْمِناً تَکُونُ حِکْمَتُهُ لَهُ نُوراً وَ بُرْهَاناً وَ شِفَاءً وَ رَحْمَةً فَیَعْلَمُ مَا لَمْ یَکُنْ یَعْلَمُ وَ یُبْصِرُ مَا لَمْ یَکُنْ یُبْصِرُ فَأَوَّلُ مَا أُبَصِّرُهُ عُیُوبُ نَفْسِهِ حَتَّى یُشْغَلَ بِهَا عَنْ عُیُوبِ غَیْرِهِ وَ أُبَصِّرُهُ دَقَائِقَ الْعِلْمِ حَتَّى لَا یَدْخُلَ عَلَیْهِ الشَّیْطَانُ
  37. و صوم شهر رمضان فانّه جنّة من العقاب-  و روزه دارى ماه رمضان زیرا که سپر است از عذاب خداوند در وجوب صوم شهر رمضان و صوم شهر رمضان-  فانّه جنّة من العقاب-  جنّة-  بمعنى سپر است بدانکه-  گرفتارى و استحقاق انسانها به آتش-  ولیده پیروى شیطان و تبعیّت ابلیس است و امتثال نفس امّاره میباشد-  و به تناسب و شدّت نزدیکى و پیروى موجب شدت عقاب مى‏شود و اغواء شیطان بر انسان بشهوات نفس است و شهوات زائیده خوردن و آشامیدن است-  و با گرسنگى و روزه دارى شهوات نفس شکسته و سطوت گسسته گردد و راه شیطان بسته گردد- شرح‏نهج..(مدرس‏وحید) ج 7 صفحة 277     
  38.  شرح‏غررالحکم(خوانسارى) باید که باز دارد کسى را که داند از شما از عیب غیر خود آنچه میداند از عیب نفس خود، یعنى کسى که داند از شما عیبى در غیر خود باید که باز دارد او را از عیب کردن و سرزنش او آنچه میداند از عیب نفس خود، یا این که کسى که از شما از اهل علم و دانش باشد باید که باز دارد او را از عیب کردن غیر خود آنچه میداند از عیب نفس خود... لیکفّ من علم منکم عن عیب غیره ما یعرف من عیب نفسه.
  39. حکمت 93و92و99 بحث امتحان الهی شیوه بحث را بیان می کند 85 و قال علیه السّلام: لا یقولنّ أحدکم «اللّهمّ إنّى أعوذ بک من الفتنة، لأنّه لیس أحد إلّا و هو مشتمل على فتنة، و لکن من استعاذ فلیستعذ من مضلّات الفتن، ...و قال علیه السّلام انّ هذا القلوب تملّ . و فرمود بدرستى که این دلها ملال مى‏گیرد...کما تملّ الابدان فابتغوا لها طرائف الحکمة .همچنان که ملال مى‏گیرد بدان از یک طعام پس طلب کنید براى آن دلها لطایف حکمت را ...«فقال علیه السلام: إنّ قولنا إنّا للّه إقرار على أنفسنا بالملک» فهو الإقرار بالمبدأ، و قولنا: «و إنا إلیه راجعون إقرار على أنفسنا بالهلک» فهو الإقرار بالمعاد. والسلام
  40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم .
  • حسین صفرزاده
۰۶
بهمن

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 9-  یقین در سر حد شهود
  2. 9. فهم و الجنة کمن قد راه، فهم فیها منعمون، و هم و النار کمن قد راها، فهم فیها معذبون.
  3. ترجمه: آن‏ها به کسى مى‏مانند که بهشت را با چشم دیده و در آن متنعم است و همچون کسى هستند که آتش دوزخ را مشاهد کرده و در آن معذب است.***
  4. شرح: این فراز اشاره به بصیرت پرهیزکاران دارد که ریشه این بصیرت را در  یقین آنان باید جستجو کرد.
  5. براى  یقین علماء اخلاق و مفسرین سه مرحله قائلند: 1. علم ال یقین 2. عین ال یقین 3. حق ال یقین در کتاب عرفان اسلامى جلد 1، صفحه 111 چنین مى‏گوید: علم  یقین استدلالى است و عین  یقین استدراکى است و حق  یقین

حقیقتى است، علم  یقین مطالعت است و عین  یقین مکاشفت است و حق  یقین مشاهدت است.

  1. علم  یقین از سماع روید و عین  یقین از الهام روید و حق  یقین از عیان روید، علیم  یقین سبب شناختن است و عین  یقین از سبب باز رستن است و حق  یقین از انتظار و تمیز آزاد گشتن است.

به عبارت ساده‏تر علم ال یقین‏ آن است که از طریق استدلال و برهان انّى و لمّى‏ وجود چیزى را بدانند و قطع جازم به آن پیدا کنند، علماء تشبیه کرده‏اند به این که از دور دودى دیده شود و از طریق معلول پى به علت برده شود، یعنى از دود پى به وجود آتش برده شود.

  1. در کتاب عرفان اسلامى نیز درباره علم ال یقین چنین مى‏گوید: علم ال یقین قبول برنامه‏هایى است که از طریق انبیاء علیهم‏السلام از قبیل ایمان و اسلام و معجزات که همه دلالت دارند از جانب حق‏اند، به ما رسیده و نیز قبول آخرت و احوال روز قیامت و بهشت و جهنم و هرچه که متعلّق به فرد است مى‏باشد و نیز ایستادگى و پا برجایى بر امورى است که بندگان به آن هدایت مى‏شوند و  یقین آنان تقویت مى‏گردد».
  2. عین ال یقین آن است که به مرحله شهود برسد و در این مرحله شخص با دیده بصیرت و باطن که روشن‏تر از دیده بصر و ظاهر است، نظاره‏گر حقایق است، ذِعلب یمانى از سید اولیاء امام على (علیه السلام) سؤال کرد: «هل رایت ربّک؟» فرمودند: «لم اعبد ربّاً لَمْ ارَه» (عبادت نکردم پروردگارى را که ندیده‏ام) این جواب حضرت اشاره به این مرتبه از بصیرت دارد که گفتم: به مراتب روشن‏تر از دیده بصر است.
  3. و به همین مرحله اشاره دارد که فرمودند: «رأى قلبى ربّى»: «دید قلب و دل من پروردگارم را» و همچنین فرمودند:

«ما رایت شیئاً الّا و رَأَیت الدُّو قبله و بعده ومعه»:

«ندیدم چیزى را مگر این که خدا را قبل و بعد و همراه او دیدم»؛ (یعنى با هر چیز سه مرتبه خدا را دیدم) و این مرحله با تزکیه و تصفیه نفس حاصل مى‏گردد، این مرحله را تشبیه کرده‏اند به این که کسى آتش را بعینه ببیند نه این که با استدلال به وجود آن پى ببرد.

  1. در عرفان اسلامى درباره عین‏ال یقین چنین گوید: «درجه دوم، عین‏ال یقین است و آن بى‏نیازى انسان از یافتن واقعیت به کمک استدلال است و بى‏نیازى انسان از خبر به وسیله دیدن است و پاره شدن حجاب علم به مشاهده واقعیت است.

«عین‏الیقین» شهود اشیاء به کشف است، به همان طور که اشیاء هستند، و این گونه مشاهد با کمک فطرت پاک و قلب سلیم است و در صورت پاک شدن عالم جان از غبار گناه و کدورت شک و تردید میسر است، منظور از حجاب علم هم معلوم است که گاهى انسان صورتى مطابق با واقع در ذهن خود تصور مى‏کند، و در حالى که شى‏ء غائب از او است ولى در صورت حضور شى‏ء در برابر انسان و انعکاس آن برابر شى‏ء در قلب این عین‏الیقین است.

  1. حق‏الیقین آن است که «میان عاقل و معقول وحدت معنویه و ربط حقیقى حاصل شود به نحوى که عاقل ذات خود را رشحه‏اى از سحاب فیض معقول و مرتبط به او ببیند و آناً فاناً اشراقات انوار او را به خود مشاهد نماید». و به عبارت واضح‏تر فردى که به این مقام رسیده خود را پرتوى از انوار الهى مى‏داند که در امواج اشعه‏هاى آن ذات الهى غوطهور است، به مانند کسى که خود را در متن آتش قرار داده و به وجود آتش  یقین کرده است.

رسیدن به این مرحله نیاز به مجاهدات قوى و پاک نمودن نفس از رذایل‏ اخلاقى و دورى از علایق و زخارف دنیوى و ریشه کن کردن هواها و افکار شیطانى دارد... در ره منزل لیلى که خطرها است در آن‏ ..... شرط اول قدم آن است که مجنون باشى..... او را به چشم پاک توان دید چون هلال‏ ..... هر دیده جاى جلوه آن ماه پاره نیست‏

  1. در عرفان اسلامى این مرحله را چنین توضیح مى‏دهند: درجه سوم حق الیقین است و آن تَلَألُؤ نور صبح کشف است، سپس راحت شدن از سنگینى تعیّن بر دوش جان سپس فنا در حق الیقین، حق الیقین تحقق به حقیقت علم حق است، با فنا از بود خود و علم خود، به این معنى که تجلّى نور حقیقت است، بر ظلمت منیّت انسان، به طورى که انسان بر اثر آن تجلّى از میان برخیزد، چون از میان برخاست و خودى بر جاى نماند، از سنگینى بار  یقین رها مى‏شود، زیرا قبل از آن تجلّى، موجودى بود آراسته به صفت  یقین، ولى اکنون وجودى نمانده که حامل صفت  یقین باشد، و متحمل حقوقى که  یقین بر او بار کرده، بلکه به جایى رسیده که دست حق و گوش حق و چشم حق و علم حق و راه حق و قدم حق شده، و او نیست که به سیرش ادامه مى‏دهد، بلکه او را در مسیر مى‏برند، و از خود حرکتى ندارد، حرکتش مى‏دهند، آنگاه فنا در حق‏ال یقین است که دیگر از او عین و اثرى نمى‏بینى، همه حق است و بس، همه فنا است و بس همه تعلق و ربط است و بس ......
  2. آرى به آنجا مى‏رسد که: مانند امیرالمؤمنین على (علیه السلام) که از نظر سرمایه ایمانى و عملى و اخلاقى پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله) در تمام ادوار خلقت بى‏نظیر است، چنان فانى در او مى‏شود که (در مناجات‏ها مثل مناجات مسجد کوفه) خود را ذلیل، فقیر، ضعیف. میّت و فانى مى‏داند و این پرثمرترین حالتى است که انسان نسبت به حق پیدا مى‏کند، و این مرحله حقّ ال یقینى است.

البته با تدبر در آیات قرآن و روایات معلوم مى‏شود که انسان از طریق علم ال یقین به مرتبه عین ال یقین و از عین‏ال یقین به مرحله حق‏ال یقین مى‏رسد، در علم‏ال یقین فعالیت مغزى و عقلى دخالت دارد، و در عین‏ال یقین فعالیت قلب، و در حق‏ال یقین جذبه الهى و عنایت خداوندى‏

تا که از جانب معشوق نباشد کششى‏ ..... کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد»

  1. صاحب جامع السعادات‏ سخنى دارد که ترجمه آن چنین است: «فوق مرتبه حق‏ال یقین را بعضى از اهل سلوک اثبات کرده و تعبیر به «حقیقت حق‏ال یقین» و «فناء فى الله» کرده‏اند و آن دیدن عارف است ذات خود را که مضمحل و محو در انوار خداوندى و سوخته پرتو جمال او شده، به طورى که دیگر استقلالى براى خود نمى‏بیند، و تشبیه کرده‏اند به اینکه کسى  یقین به وجود آتش کند، به واسطه داخل شدن در آن و سوختن پروانهوار در آن

استاد مى‏فرمود: از این فراز نهج‏البلاغه مى‏توان هم مرحله حقالیقین و هم عینالیقین را استفاده کرد (کمن قد رَاها) اشاره به عینالیقین و (هم فیها مُنَعّمون) اشاره به حقالیقین باشد، ولى به نظر مى‏رسد که «فاء» چون تفریع بر (قد رَاها) است، معنى چنین است، پرهیزکاران در اثر  یقین به وعده‏هاى خداوند و مکاشفه حقایق، مثل کسانى مانند، که با دیده ظاهرى بهشت را مشاده مى‏کنند، که در آن مُتَنعِّم‏اند و در اثر  یقین به وعیدهاى خداوندى به منزله کسانى هستند که با دیده ظاهرى جهنم را مى‏بینند، که در آن معذّبند، و این معناى عین‏ال یقین است، نه حق‏ال یقین، بله اگر این طور تشریح کنیم: که پرهیزکاران مثل کسانى هستند که مى‏بینند بهشت را که الان در آن متنعّم‏اند، و مثل کسانى هستند که جهنم را مشاهده مى‏کنند، که الان در آن معذّبند، به مفهوم حق‏ال یقین نزدیک است، ولى نهایة عبارت یکى از این دو را مى‏فهماند نه هر دو معنا را،

  1. فرق معنى اول و دوم این مى‏شود که رؤیت در معناى اول به نحوى است که پرده‏ها کنار رفته، و بهشت و جهنم و جایگاه ساکنان آنها را مى‏بینند، همچنان که حجاب‏ها و موانع برطرف شده و آتش را مشاهده مى‏کنند، و در معناى دوم این رؤیت به نحوى نیست که منظرهوار نظاره‏گر حقایق باشند بلکه بهشت و جهنم را مى‏بینند در حالى که همین الان در آنها خود را احساس مى‏کنند، مانند کسى که به وجود آتش  یقین کرده زیرا خود را در آتش دیده و وسوزش و الَم آن را بر جان خود احساس مى‏کند.
  2. قابل ذکر است که بعضى از اساتید تعلّق به عزّ قدس را در مناجات شعبانیه‏ به همین مقام فناء تفسیر مى‏کردند

«الهى هَبْ لى کَمالَ الانْقِطاعِ الَیک وانِرْ ابْصْارَ قُلوُبنا بِضیاء نَظَرها الیک حَتّى تَخْرقَ ابْصارُ القلوبِ حُجُبَ النّور فَتَصِلَ الَى مَعْدِن العظمةِ و تَصیرَ ارواحُنا مُعَلَّقَةً بِعَزِّ قُدسِک»:

«معبودا به من ببخش کمال دل دادن به درگاهت را و پرتو دِه دیده دل ما را بتابش نظر خود به آن، تا بر دَرَد دیده‏هاى دِل پرده‏هاى نور را و برسد به سرچشمه عظمت و بگردد ارواح ما آویزان بعزّ قُدست (و فانى در تو شود)».

  1. یقین خالى از اوهام : سپس مرحوم نراقى اشاره به مطالب ارزنده‏اى مى‏کند که ما خلاصه ترجمه آن را مى‏آوریم: شکّى نیست که  یقین خالى از اوهام و شکوک اگرچه مرتبه اول  یقین باشد، با مجرد فکر و استدلال حاصل نشده، بلکه متوقف بر مجاهدات و ریاضات است، تا نفس به مرحله تجرد تام رسیده، و حقایق اشیاء عقلى در نفس منعکس شود، انعکاس یک صورت در آینه متوقف است بر تمامیت جوهره آئینه، عدم کدورات و زنگار بر آن، مقابله آینه با اشیاء و رفع حجاب‏ها و موانع از بین و اطلاع بر جهتى که در آن صور مطلوبه قرار دارد.
  2. صفاء نفس از کدورات : این 5 چیز باید در انعکاس صور بر آینه نفس موجود باشد: عدم نقصان جوهره نفس پس نفس کودک که هنوز معلومات برایش حاصل نشده قابلیت تحمل صور را ندارد (این به منزله عدم عیب و نقص ذاتى در جوهره آینه است).صفاء نفس از کدورات ظلمت طبیعت و پلیدى‏هاى معاصى و پاک کردن نفس از رسوم عادات و زشتى‏هاى شهوت و بالجمله زدودن زنگارهایى که بر قلب نشسته است، زنگارهایى که قرآن مى‏فرماید: «بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» «بلکه زنگ نهاده بر دل‏هاى آنها (مُکَذّبان) آنچه انجام دادند» و این به منزله صیقل دادن آینه از زنگارهاو کثافات است.
  3. توجه و التفات نفس به مطلوب، پس نباید تمام همّ شخص معطوف به امور دنیوى و اسباب زندگى و خواطر مشوّش باشد، و این به منزله محاذات و مقابله است. تخلیه نفس از تعصب و تقلید و این به منزله ارتفاع حُجُب و موانع است.

تحصیل مطلوب از تالیف مقدمات مناسبِ با مطلوب بر ترتیب مخصوص و شرایط مقرّره و این به مثابه اطلاع بر جهتى است که صورت در آن است اگر موانع افاضه حقایق بر طرف شود نفوس، آگاه و عالم به جمیع اشیا مرتسم در عقول فَعّاله مى‏شود، زیرا هر نفس چون امرى ربّانى و جوهرى ملکوتى است، به حسب فطرت صلاحیّت شناختن حقایق را دارد، و از این جهت امتیاز از سایر مخلوقات مثل آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها داشته، و قابلیت حمل امانت‏ الهى را که همان معرفت و توحید است دارد،

  1. پس محروم بودن نفس از شناختن اشیا «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى‏ و الارض السماوات‏ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا». موجود به خاطر بروز، یکى از موانع است، و سید رسل پیامبر گرامى (صل الله علیه وآله ) به مانع تعصب و تقلید چنین اشاره مى‏کنند «کل مولود یوُلد على الفطرة حتى یکون ابواه یهودانه و یُمَجّسانه و یُنَصرانه»

: «هر نوزادى بر فطرت اولیه (و پاک) متولد مى‏شود و بر همین فطرت مشى مى‏کند تا والدین او، او را به انحراف بکشانند، یهودى، مجوسى و یا نصرانى کنند» و به مانع کدورات معاصى چنین اشاره مى‏فرماید: «لو لا ان الشیاطین یحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملکوت السماوات و الارض»: «اگر نبود که شیاطین احاطه کرده‏اند قلب‏هاى فرزندان آدم را، هر آینه نظر مى‏کردند به ملکوت آسمان‏ها و زمین (و حقایق آنها را مى‏یافتند)».

  1. شناخت عظمت الهى : آرى اگر حجاب‏هاى معاصى و تعصّب بر طرف شود، صورت عالَم مُلک و شهادت و صورت عالَم ملکوت و جبروت هویدا مى‏گردد، مجموع این عوالم را عالم ربوبى گویند، زیرا هر چه هست از ابتدا تا انتها مِلک طِلق ربّ الارباب است، و وجودى جز ذات بارى تعالى و افعال و آثار او نیست، پس هر چه تهذیب نفس بیشتر شود، شناخت عظمت الهى و معرفت صفات جلا و جمالش بیشتر شود، شناخت عظمت الهى و معرفت صفات جلال و جمالش بیشتر، و کوتاه سخن اینکه هر کس به اندازه قدرت و استعداد محدود خود از دریاى عظیم ذات و صفات نامحدود الهى توشه بر مى‏گیرند، و وسعت مملکت و تسلط او بر حقایق عالم رابطه مستقیم با وسعت معرفتش دارد».
  2. یقین ضعیف : علماء اخلاق درباره علامات صاحب  یقین چنین گفته‏اند: در امورات خود به غیر ربّ الارباب توجه نمى‏کند، و در هر حالى چه در فقر و غنا و چه در مرض و صحت و غیره روى التفات از او برنمى گرداند. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که:

«مَنْ ضَعُفَ  یقینه تَعَلِّق بالاسْباب و رَخَّصَ لِنفسه بذلک، واتَّبَع العادات واقاویل الناس بغیر حقیقة والسَّعْى فى امور الدنیا و جمعها وامساکها مقرّاً باللسان انّه لا مانع ولا معطى الّا الله وانّ العبد لا یصیب الّا مارزق و قسّم له والجهد لا یزید فى الرزق و یُنکِر ذلک بفعله و قلبه قال الله سبحانه‏ «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ».

کسى که  یقینش ضعیف باشد متمسک به اسباب شده (و مسبب الاسباب را رها مى‏کند) و با این تمسک و تعلّق به اسباب ترخیص و وسعتى براى خود فراهم مى‏کند، و تبعیت عادات و گفتارهاى مردم را بدون دورنگرى و حقیقت بینى خواهد کرد، و سعى و تلاش در امور دنیا و جمع آن و منع دیگران را از آنچه اندوخته پیشه خود مى‏کند، با زبان اقرار مى‏کند که منع کننده و اعطا کننده‏اى غیر از خدا نیست، و اینکه عبد نمى‏رسد مگر به آنچه خدا روزى و تقسیم براى او کرده، و تلاش چیزى در رزق نمى‏افزاید در حالى که انکار مى‏کند این مطالب را با عمل و قلبش خداوند سبحان (درباره اینان) فرموده: «مى‏گویند با زبان‏هاى خود آنچه را که در قلوبشان نیست، و خداوند عالم است به آنچه اینان کتمان مى‏کنند.

  1. راضى به قضا و قدر : درباره عبادت پروردگار خود چه در عَلَن و چه در خفا کوتاهى نکرده، و اوامر او را به کار انداخته، و از نواهى اجتناب مى‏کند، و به طور کلى  یقین او به عظمت خداوند عامل سر بر خاک نهادن و خضوع در برابر پروردگار او است، و دائماً محزون است از مراحل بعد از مرگ، و اینکه دنیا به کسى وفا نمى‏کند، و به واسطه  یقینى که در اقیانوس وجود او موج مى‏زند، راضى به قضا و قدر الهى است، و این علامات هر یک گنجى است که بدون رنج میسر نشود.
  2. گنج مالى نبود : در داستان حضرت موسى و خضر (على نبینا و آله و علیهما السلام) در سوره کهف‏ دارد که آن دو بزرگوار در شهرى مشغول ساختن دیوارى شدند، که زیر آن گنجى بود، مخصوص دو یتیمى که پدر و مادرشان از صلحاء بودند، امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند آن گنج (گنج مالى نبود بلکه) این عبارات بود:

«بسم الله الرحمن الرحیم: عَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالموت کیف یَفْرَح، وعجبت لِمَنْ أیقَنَ بالقَدر کیف یَحْزَن، وعَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالدنیا وتَقَلّبِها باهلها کیف یرکن الیها»:

«به نام خداوند بخشنده مهربان، تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین به مرگ دارد» چگونه خوشحال است، و تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین به (قضا و) قدر الهى دارد (و مى‏داند هرچه خداوند متعال بخواهد همان است، خواه روزى و رزق و خواه دیگر مسائل باشد) چگونه محزون است، و تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین (و شناخت) به دنیا و نحوه معامله و تحولات آن به اهل دنیا دارد، (مى‏داند که دنیا فى‏نفسه چه جایگاهى در دستگاه خلقت دارد، و وسیله‏اى و مزرعه‏اى بیش نیست، و مى‏داند که به اهل دنیا وفا نمى‏کند) چگونه اعتماد به آن مى‏کند».

  1. مستجاب الدعوة. «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ‏ تستطع‏ عَلَیْهِ صَبْراً» (سوره کهف آیه 82). این‏گونه افراد مستجاب الدعوة و صاحب کرامات‏اند، هر چه  یقین بیشتر، جنبه تجرّد و غلبه بر امورات و تصرّف در آنها بیشتر است،  یقین گوهر شب چراغى است که با آن به مراحل عالیه‏اى مى‏توان رسید، به نحوى که مظهر ولى الله مى‏توان شدن، و در جهان تکوین تصرف کرد.

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «ال یقین یوُصِلُ العَبدَ الى کُلّ حال سَنِىّ و مَقام عجیب» یقین مى‏رساند بنده را به هر مرتبه بلند و مقام عجیبى (که تصورش را نمى‏کرد).

در نزد پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) صحبت از عیسى بن مریم (على نبیّنا و آله و علیه السلام) و اینکه وى بر روى آب راه مى‏رفت به میان آمد، حضرت فرمودند: «لوزادَ  یقینه لَمَشى فى الهوى»

(اگر  یقین او بیشتر بود، بر روى هوا راه مى‏رفت).

  1. یقین بیشتر کرامات وسیع تر : از این روایت به خوبى مى‏توان استفاده کرد که کرامات رابطه مستقیم با ازدیاد یقین دارد، هر چه  یقین بیشتر کرامات و تصرفات وسیع‏تر و همچنین استفاده مى‏شود که انبیاء علیهم‏السلام با حفظ جلالت و بزرگوارى آنها داراى  یقینى متفاوت بودند و از همه آنها افضل پیامبر گرامى اسلام محمدبن عبدالله (صلى الله علیه وآله) است که از کلام منسوب به حضرت على (علیه السلام) مى‏توان این مطلب را درک کرد، از مولى سؤال شد شما افضل هستید یا موسى و عیسى علیهم‏السلام و غیره حضرت با استدلال فرمودند: «من»، وقتى سؤال شد شما افضل هستید پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «انا عبد من عبید محمد (صلى الله علیه وآله) یعنى: «من بنده‏اى از بندگان محمد (صلى الله علیه وآله) هستم».
  2. وقتى  یقین حاصل شد، بصیرت از آن زائیده مى‏شود (إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) بصیر خواهد توانست‏ جنت و اهل آن و دوزخ و ساکنان آن را نظاره‏گر باشد، اگر این بصیرت حال شد، همان گونه که آتش را در دهان نمى‏گذارد، خوردن مال یتیم را هم جائز نمى‏شمرد، زیرا چنان‏که از قرآن استفاده مى‏شود، مال یتیم خوردن مثل آتش خوردن است، «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» «محققاً کسانى که اموال یتیمان را به ظلم و به غیر حق مى‏خورند (دخل و تصرف مى‏کنند) جز این نیست که در شکم‏هاى خود آتش داخل مى‏کنند و به زودى به آتش انداخته مى‏شوند».
  3. همچنین خداوند متعال درباره علماء یهودى که با اخذ رشوه کلمات حق را در تورات بدل کرده و کتمان مى‏کنند، مى‏فرماید: «أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ»؛ «آنها جاى نمى‏دهند در شکم‏هاى خود الّا آتش را». آرى اگر بصیرت آمده حقایق اشیا براى بصیر آشکار شده تا جایى که مولى على (علیه السلام) درباره خود مى‏فرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت  یقینا»؛ اگر پرده‏ها کنار رود (ذره‏اى) به  یقین من افزوده نمى‏شود.

در ماده  یقین سفینة البحار اسحق بن عمار از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که حضرت فرمودند «پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را با مردم اقامه کردند سپس نظر کردند، به جوانى که در حال چُرت زدن بود، و سرش به طرف پایین متمایل مى‏شد، رنگى زرد و جسمى نحیف و چشمانى گود رفته داشت، پیامبر از او پرسیدند: کیف اصبحت یا فلان‏.(چگونه صبح کردى) گفت: «اصبحت یا رسول الله موقِناً»

(اى‏ رسول خدا صبح کردم در حال  یقین پیامبر تعجب کرده و فرمودند:«انّ لکلّ  یقین حقیقةً فما حقیقة  یقینک» (براى هر  یقینى علامتى است، پس علامت  یقین تو چیست؟ عرض کرد  یقین من، مرا محزون و خواب را از دیدگانم ربوده ، و مرا به تشنگى روزه در روزهاى گرم وادار کرده است، نَفْسَم را از دنیا و آنچه در آن است کنار کشیده‏ام ،

  1. (بالعیان مى‏بینم) و «کَانّى انْظُرُ الى عرش ربّى وقد نُصِبَ للحساب وحشر الخلائق لذلک وانَا فیهم و کَانّى انْظُرُ الى اهلِ الجنّة یَتَنَعَّمونَ فى الجنّة و یَتَعُارَفُونَ عَلَى الارائک، مُتّکِئون وکَانّى انْظُرُ الى اهْل النّار وَهُم فیها مُعَذَّبوُن مُصْطَرِحوُن وکَانّى الان اسمَعُ زفیرَ النّار یَدوُر فى مَسامِعى»: «گویا نظر مى‏کنم و مى‏بینم عرش الهى را که: حساب بر پا شده، و خلائق محشور شده، براى محاسبه، و من در بین آنها هستم، و گویا نظر مى‏کنم و (بالعیان مى‏بینم) که اهل بهشت متنَعّم در آن هستند، و یکدیگر را شناخته و بر تخت‏ها تکیه زده‏اند، و گویا نظر به اهل آتش مى‏کنم که در آن مَعَذَّبند، و ناله مى‏کشند، و مثل این است که الان صداى آتش در گوشم طنین افکن است». پیامبر فرمودند:«هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالایمان»: «این بنده‏اى است که خداوند قلب او را با نور ایمان روشنى بخشیده است».
  2. حکمت حقیقتى : سپس پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به او سفارش کردند: «دائماً با این حالت ملازم باش»، آن جوان از پیامبر خواست که براى او از خداوند شهادت طلب کنند، پیامبر دعا کرده و پس از مدتى در یکى از غزوات بعد از 9 نفر دیگر به شهادت رسید. بعضى از محققین گویند این بصیرت و بینایى که در روایت به آن اشاره شده به زیادى ایمان و شدت  یقین میسر گردد، و این دو، صاحب خود را به مرحله اطلاع بر حقایق اشیا اعم از محسوس و معقولش مى‏رسانند، پس حجاب‏ها منکشف و پرده‏ها کنار مى‏رود، و به وضوح و  یقین، آنها را بدون شائبه شکى بالعیان مى‏بیند، و قلب او مطمئن و روحش در استراحت به سر مى‏برد، و این حکمت حقیقتى است که به‏ هر کس اعطاء شود، خیر کثیر به او اعطا شده است.
  3. شعورى ماوراء درک : در بحث منابع شناخت و معرفت به منبعى به نام مکاشفه و شهود مى‏رسیم، یعنى درک و حسّى غیر از این درک و حس معمولى، همان منبعى که این جوان به آن رسیده است، درک و حسى که حقایق اشیا براى انسان همان‏گونه که هست مشهود مى‏گردد، شواهدى هم از آیات و روایات مى‏توان استفاده کرد. نقل شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله) به مسلمانان فرمودند: «بیایید به قبرستان بقیع رویم و در آنجا نماز میّت گزاریم، زیرا برادرى از شما به نام نجاشى فوت کرده است او علاقمند به اسلام و پناه دهنده مهاجرین مسلمان بود»، پیامبر (صلى الله علیه وآله) به همراه اصحاب به بقیع آمدند و در آنجا نماز گزاردند گویى حضرت با چشمان مبارک خود نجاشى را نظاره مى‏کردند، این کار چشم عادى نیست، این عمل چشم غیر مسلح به  یقین نیست، بلکه درکى و شعورى ماوراء درک و شعور ظاهرى است، این شهود است.
  4. درکی وراء عقل و چشم : درباره جنگ موته دارد که لشکر اسلام به سرکردگى جعفربن ابیطالب به سرحدّات شام و حجاز رفتند، در حالى که نیروهاى اسلام قریب 3000 و لشکر دشمن قریب 100000 بودند، جعفر، عبدالله بن رواحه و زید بن حارثه از شهدا این جهاد بودند، ولى در نتیجه مسلمانان بدون شکست از میدان بازگشته و دشمن عقب‏نشینى کرد، فاصله مکه تا سرحدات شام بسیار زیاد است، ولى روایت کرده‏اند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را خوانده، و بر منبر صعود کرده، فرمودند: «الان سربازان اسلام در مقابل کفر قرار گرفته، پرچم به دست جعفر است، آه دست راستش را قطع کردند، بعد دست چپش را، پرچم را به سینه چسبانید، آه بر زمین افتاد، رواحه پرچم را برداشت، گویا پستى و بلندى‏ها تعدیل شده، و زمینى مسطح در برابر پیامبر (صلى الله علیه وآله) ایجاد شده که همچون خبرنگارى که از نزدیک واقعه را نظاره‏گر است،

پیامبر (صلى الله علیه وآله) به تماشا و گزارش نشسته‏اند، آیا این درک عقل است، یا دیده‏اى از دید چشم ظاهرى، نه این بینش و نگرشى از درون جان و چشمى از ژرفاى نهاد آدمى است، این درک

سومى وراء عقل و چشم ظاهرى است.

  1. مواضع بشارت و شکر : درباره جنگ احد آمده، زمانى که جنگ خاتمه یافت، على (علیه السلام) به نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمده و عرض کردند: «مردم فرار کرده بودند، و شما تنها بودید، من مثل پروانه گرد شما مى‏گشتم، 16 ضربه سنگین بر بدنم وارد آمد، در 4 ضربه روى خاک افتادم، و هر بار مى‏دیدم شخص خوشرو خوشبویى زیر بازوى مرا مى‏گیرد، و بلندم مى‏کند، و مى‏گوید: بشتاب به یارى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، این شخص که بود»؟ پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «جبرئیل امین بود».بعد از همین جنگ مکالمات بسیار جالبى بین مولى و پیامبر (صلى الله علیه وآله) انجام گرفته که خود حضرت على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه به آن اشاره کرده است: على (علیه السلام) با حالتى غمگین به نزد پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) آمده و پیامبر (صلى الله علیه وآله) علت ناراحتى او را جویا شدند، على (علیه السلام) عرض کرد افسوس مى‏خورم که چرا شهید نشدم، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «على جان غصّه نخور«ابْشِز فَانّ الشهادة مِنْ وراءک ... فکیف صبُرک اذاً»:

«بشارت باد تو را، زیرا به شهادت خواهى رسید ... پس چگونه است صبر تو در آن هنگام؟!» حضرت در جواب مى‏گوید: «یا رسول الله: لیس هذا من مواطِنِ الصبر ولکّن من مواطِنِ البُشْرى والشکر»: «اى رسول خدا: این مقام، از مواضع صبر نیست، بلکه از مواضع بشارت و شکر است) صبر در برابر مصیبت و نقمت است، و شهادت نعمت و کرامت است، سؤال کنید، چقدر شکر مى‏کنى؟

  1. آرى مردم آزاده و دوراندیش و طالب سعادت باید به تماشاگه راز این متّقى آیند، و از جلوه‏هاى  یقین و معرفت او طرفى بندند، و از نداى ملکوتى «فزت و ربّ الکعبه» او بعد از شکافتن فرق نازنینش بهره برگیرند، و به هوش باشند، از فردى الهام گیرند که وقتى او در اثر آن ضربت به بستر بیمارى افتاد و ممنوع الملاقات‏ شد و امام حسن (علیه السلام) فقط به اصبغ بن نباته آن یار با وفاى امام اجازه ملاقات مى‏دهند، و خود را روى پاى مولى انداخته و اشک مى‏ریزد، و به اصبغ مى‏فرمایند: «من به سوى بهشت و خدمت پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى‏روم، من به سوى سعادت و شرافت مى‏شتابم» (آفرین به این  یقین و اعتقاد) اصبغ در جواب مى‏گوید: از طرف خود و شیعیان مى‏گریم که بعد از شما یتیم مى‏شوند، و چه خوش گفت که واقعاً بعد از مولى یتیم شدند.
  2. مولى در نهج‏البلاغه عبارتى دراند که معمولًا به امام معصوم (علیه السلام) تفسیر مى‏کنند، ولى قرائنى هست که جمعى از پرهیزکاران را هم شامل مى‏شود، و تعلیل حضرت گویاى این واقعیت است. حضرت به کمیل مى‏فرمایند؛ ... «هرگز روى زمین خالى نمى‏شود. از کسى که به حجت الهى قیام کند، خواه ظاهر باشد و آشکار، و یا ترسان و پنهان!!

تا دلائل الهى و نشانه‏هاى روشن او باطل نگردد، ولى آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند آنها تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار است.

خدا به وسیله آنها حجت‏ها و دلائلش را حفظ مى‏کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلب افرادى شبیه خود بیفشانند».

  1. روح  یقین را لمس کرده‏اند :«هَجَم بهم العلُم على حقیقة البصیرة و باشَروا رَوح ال یقین وَاستلانوا ما استَوعرهُ المترفوُن وَأَنِسَوُا بِما استوحَشَ مِنه الجاهلون، وصَحِبوُا الدنیا بابدان ارْواحُها مُعَلَّقَةٌ بالمَحَلِّ الْاعلى، اولئک خُلَفاءُ الله فى أرضِه والدّعاة الى دینه، اه اه شوقاً الى رُؤیَتِهم».

«علم و دانش با حقیقت و بصیرت به آنها روى آورده، و روح  یقین را لمس کرده‏اند و آنچه دنیاپرستان هوس‏باز مشکل مى‏شمرند بر آنها آسان است. آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته‏اند در دنیا با بد نهایى زندگى مى‏کنند که ارواحشان به جهان بالا پیوند دارد. آنها خلفاى الهى در زمین‏اند و دعوت کنندگان به دین خدا. آه آه چقدر اشتیاق دیدار آنها را دارم».

  1. آرى از چیزهایى که جاهلان از آن وحشت دارند، ولى پرهیزکاران با آنها مأنوس‏اند، جاهلان از تنهایى خوف دارند، و زمزمه زبان قلب آنها این است، خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو، ولى متّقى گوید هم‏رنگ جماعت شدنت رسوایى است، «لا تَسْتَوحشوا فى طَریقِ الهُدى لقِلّةِ اهلِه‏

»: «در مسیر هدایت و حق از کمى یاور احساس وحشت نکنید» اگر همه در خط شرق و غرب هستند تو در مسیر نه شرقى نه غربى سیر کن و بمان و وحشت نداشته باش که راه همین است و بس. پس روح ایمان  یقین است، باید عبادت مرد تا به مقام  یقین رسید.

  1. قرآن مى‏فرماید: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ ال یقین» تفسیر معروف این کلام چنین است که عبادت کن تا زمان مرگ ( یقین را کنایه از مرگ مى‏گیرد) زیرا در آن لحظات انسان  یقین مى‏کند، که تمام ابلاغات رُسُل و ائمه علیهم‏السّلام حقیقت بوده است، در آن لحظات شهود حاصل شده، پرده‏ها کنار رفته، و حقایق را زیر سایه نور  یقین مى‏بیند، مفسرین شاهدى بر این تفسیر که  یقین کنایه از مرگ است ذکر کرده‏اند، و آن این است: «کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ- حَتَّى أَتانَا ال یقین»: «ما تکذیب قیامت را مى‏کردیم تا اینکه مرگ به سوى ما آمد» (و در آن لحظه  یقین به گفتار الهى کردیم). اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 254
  2. مقام یقین عبادت تا آخر عمر : تفسیر دیگرى که استاد احتمال داده‏اند، این است که مراد از  یقین مرتبه و مقام  یقین باشد، مثلًا مى‏گوییم تجارت کن تا سود ببرى، زراعت کن تا نفع ببرى، اینجا هم مى‏گوییم عبادت کن تا خداوند مقام  یقین را به تو عنایت کند، البته قابل توجه است که مراد این نیست که وقتى به درجه  یقین رسیدى، دیگر عبادت مکن، چنان‏چه بعضى از متصوفه گفته‏اند، و این آیه را هم دستاویزى براى ترک عبادت قرار داده‏اند، زیرا به تعبیر استاد در تفسیر نمونه این گفتار بى‏اساس و بى‏پایه‏اى است چرا که اولًا: به شهادت بعضى از آیات قرآن ...  یقین به معنى مرگ است، که هم براى مؤمنان و هم براى دوزخیان، براى همه خواهد بود، ثانیاً: مخاطب به این سخن، پیامبر (صلى الله علیه وآله) است، و مقام  یقین پیامبر (صلى الله علیه وآله) بر همه محرز است، آیا کسى مى‏تواند ادعا کند، که پیامبر (صلى الله علیه وآله) داراى مقام  یقین از نظر ایمان نبوده است؟!.

ثالثاً: سیره و اخبار متواتر نشان مى‏دهد که پیامبر (صلى الله علیه وآله) تا آخر ساعات عمرش عبادت را ترک نکرد، و على (علیه السلام) در محراب عبادت به شهادت رسید و همچنین سایر امامان علیهم‏السّلام».

  1. مرحوم الهى در ذیل (فهم و الجنة کمن قد رآها فهم فیها منعمون) چنین گوید:

تو گویى آن گروه عشق سیرت‏

 

عیان بینند با چشم بصیرت‏

چو ارواح نهان، غیب جهان را

 

مکان خود بهشت جاودان را

همه در شادى و عیش و تنعّم‏

 

بدان گلشن چو بلبل در ترنّم‏

     

 

چه گلشن منظر زیباى دلبر

 

در آنجا خار گل، خاشاک عنبر

چه گلشن زانعکاس طلعت یار

 

هزاران باغ گل در هر سر خار

خوشا آنان که با دلهاى مسرور

 

نشینند اندر آن گلزار پر نور

خوش آن آزاد مردان کز نکویى‏

 

بهشتى گشته جانهاشان تو گویى‏

خوش آن ارواح پاک عرش پرواز

 

در آن باغ تجرّد نغمه پرداز

به گلزار حیات جاودانى‏

 

چو گل لیک ایمن از باد خزانى‏

نشسته روبروى یک دگرشاد

 

زهر رنج و غم و اندیشه آزاد

خوشا وقت خوش آن پاک جانها

 

بهشتى روى و عرشى آشیان‏ها

   

 

  1. سپس در ذیل (و هم و النار کمن قد رآها فهم فیها معذّبون) گوید:

هم آنانرا تو گویى زآتش عشق‏

 

به طور دل فروزان تابش عشق‏

عیان گردیده دوزخ زاشتیاقش‏

 

چه دوزخ؟ دوزخ دارالفراقش‏

جهنمشان فراق آتش افروز

 

زند شعله بر آن دل‏هاى پرسوز

     

 

جهنم پارسایان را فراق است‏

 

زفیرش شعله‏هاى اشتیاق است‏

شرار شوق چون آتش فروزد

 

دل پرهیزکاران را بسوزد

وگر نه شعله دوزخ شود سرد

 

بر آن عاشق که سوزد از غم و درد

زآهى کز فراق یار خیزد

 

هزاران سال دوزخ مى‏گریزد

به دوزخ اهل عصیان در عذابند

 

که چون حیوان بکار خورد و خوابند

تو را گردیده جان باز بودى‏

 

بگوشت زان جهان آواز بودى‏

زدود آه مظلومان در این دار

 

شرار دوزخى بودت پدیدار

چو شعله خشم و کین بینى ندانى‏

 

که هست این شعله دوزخ را نشانى‏

چو بینى گرگ خو خلق ستمکار

 

عیان زآنخوى گردد شعله نار

ز هر تخمى که در این کشتزار است‏

 

یکى خرمن تو را پایان کار است‏

چو خار شهوت و خشم و هوایى‏

 

سزاى دوزخ قهر خدایى‏

وگر عشق افکند بر گردنت طوق

   

 

 

بیفروزد به جانت آتش شوق‏

 

وز آن آتش شود دوزخ گلستان‏

 

نبینى دوزخ الّا باغ و بستان‏

     
       

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 259... اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 9-  یقین در سر حد شهود
  2. 9. فهم و الجنة کمن قد راه، فهم فیها منعمون، و هم و النار کمن قد راها، فهم فیها معذبون.
  3. ترجمه: آن‏ها به کسى مى‏مانند که بهشت را با چشم دیده و در آن متنعم است و همچون کسى هستند که آتش دوزخ را مشاهد کرده و در آن معذب است.***
  4. شرح: این فراز اشاره به بصیرت پرهیزکاران دارد که ریشه این بصیرت را در  یقین آنان باید جستجو کرد.
  5. براى  یقین علماء اخلاق و مفسرین سه مرحله قائلند: 1. علم ال یقین 2. عین ال یقین 3. حق ال یقین در کتاب عرفان اسلامى جلد 1، صفحه 111 چنین مى‏گوید: علم  یقین استدلالى است و عین  یقین استدراکى است و حق  یقین

حقیقتى است، علم  یقین مطالعت است و عین  یقین مکاشفت است و حق  یقین مشاهدت است.

  1. علم  یقین از سماع روید و عین  یقین از الهام روید و حق  یقین از عیان روید، علیم  یقین سبب شناختن است و عین  یقین از سبب باز رستن است و حق  یقین از انتظار و تمیز آزاد گشتن است.

به عبارت ساده‏تر علم ال یقین‏ آن است که از طریق استدلال و برهان انّى و لمّى‏ وجود چیزى را بدانند و قطع جازم به آن پیدا کنند، علماء تشبیه کرده‏اند به این که از دور دودى دیده شود و از طریق معلول پى به علت برده شود، یعنى از دود پى به وجود آتش برده شود.

  1. در کتاب عرفان اسلامى نیز درباره علم ال یقین چنین مى‏گوید: علم ال یقین قبول برنامه‏هایى است که از طریق انبیاء علیهم‏السلام از قبیل ایمان و اسلام و معجزات که همه دلالت دارند از جانب حق‏اند، به ما رسیده و نیز قبول آخرت و احوال روز قیامت و بهشت و جهنم و هرچه که متعلّق به فرد است مى‏باشد و نیز ایستادگى و پا برجایى بر امورى است که بندگان به آن هدایت مى‏شوند و  یقین آنان تقویت مى‏گردد».
  2. عین ال یقین آن است که به مرحله شهود برسد و در این مرحله شخص با دیده بصیرت و باطن که روشن‏تر از دیده بصر و ظاهر است، نظاره‏گر حقایق است، ذِعلب یمانى از سید اولیاء امام على (علیه السلام) سؤال کرد: «هل رایت ربّک؟» فرمودند: «لم اعبد ربّاً لَمْ ارَه» (عبادت نکردم پروردگارى را که ندیده‏ام) این جواب حضرت اشاره به این مرتبه از بصیرت دارد که گفتم: به مراتب روشن‏تر از دیده بصر است.
  3. و به همین مرحله اشاره دارد که فرمودند: «رأى قلبى ربّى»: «دید قلب و دل من پروردگارم را» و همچنین فرمودند:

«ما رایت شیئاً الّا و رَأَیت الدُّو قبله و بعده ومعه»:

«ندیدم چیزى را مگر این که خدا را قبل و بعد و همراه او دیدم»؛ (یعنى با هر چیز سه مرتبه خدا را دیدم) و این مرحله با تزکیه و تصفیه نفس حاصل مى‏گردد، این مرحله را تشبیه کرده‏اند به این که کسى آتش را بعینه ببیند نه این که با استدلال به وجود آن پى ببرد.

  1. در عرفان اسلامى درباره عین‏ال یقین چنین گوید: «درجه دوم، عین‏ال یقین است و آن بى‏نیازى انسان از یافتن واقعیت به کمک استدلال است و بى‏نیازى انسان از خبر به وسیله دیدن است و پاره شدن حجاب علم به مشاهده واقعیت است.

«عین‏الیقین» شهود اشیاء به کشف است، به همان طور که اشیاء هستند، و این گونه مشاهد با کمک فطرت پاک و قلب سلیم است و در صورت پاک شدن عالم جان از غبار گناه و کدورت شک و تردید میسر است، منظور از حجاب علم هم معلوم است که گاهى انسان صورتى مطابق با واقع در ذهن خود تصور مى‏کند، و در حالى که شى‏ء غائب از او است ولى در صورت حضور شى‏ء در برابر انسان و انعکاس آن برابر شى‏ء در قلب این عین‏الیقین است.

  1. حق‏الیقین آن است که «میان عاقل و معقول وحدت معنویه و ربط حقیقى حاصل شود به نحوى که عاقل ذات خود را رشحه‏اى از سحاب فیض معقول و مرتبط به او ببیند و آناً فاناً اشراقات انوار او را به خود مشاهد نماید». و به عبارت واضح‏تر فردى که به این مقام رسیده خود را پرتوى از انوار الهى مى‏داند که در امواج اشعه‏هاى آن ذات الهى غوطهور است، به مانند کسى که خود را در متن آتش قرار داده و به وجود آتش  یقین کرده است.

رسیدن به این مرحله نیاز به مجاهدات قوى و پاک نمودن نفس از رذایل‏ اخلاقى و دورى از علایق و زخارف دنیوى و ریشه کن کردن هواها و افکار شیطانى دارد... در ره منزل لیلى که خطرها است در آن‏ ..... شرط اول قدم آن است که مجنون باشى..... او را به چشم پاک توان دید چون هلال‏ ..... هر دیده جاى جلوه آن ماه پاره نیست‏

  1. در عرفان اسلامى این مرحله را چنین توضیح مى‏دهند: درجه سوم حق الیقین است و آن تَلَألُؤ نور صبح کشف است، سپس راحت شدن از سنگینى تعیّن بر دوش جان سپس فنا در حق الیقین، حق الیقین تحقق به حقیقت علم حق است، با فنا از بود خود و علم خود، به این معنى که تجلّى نور حقیقت است، بر ظلمت منیّت انسان، به طورى که انسان بر اثر آن تجلّى از میان برخیزد، چون از میان برخاست و خودى بر جاى نماند، از سنگینى بار  یقین رها مى‏شود، زیرا قبل از آن تجلّى، موجودى بود آراسته به صفت  یقین، ولى اکنون وجودى نمانده که حامل صفت  یقین باشد، و متحمل حقوقى که  یقین بر او بار کرده، بلکه به جایى رسیده که دست حق و گوش حق و چشم حق و علم حق و راه حق و قدم حق شده، و او نیست که به سیرش ادامه مى‏دهد، بلکه او را در مسیر مى‏برند، و از خود حرکتى ندارد، حرکتش مى‏دهند، آنگاه فنا در حق‏ال یقین است که دیگر از او عین و اثرى نمى‏بینى، همه حق است و بس، همه فنا است و بس همه تعلق و ربط است و بس ......
  2. آرى به آنجا مى‏رسد که: مانند امیرالمؤمنین على (علیه السلام) که از نظر سرمایه ایمانى و عملى و اخلاقى پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله) در تمام ادوار خلقت بى‏نظیر است، چنان فانى در او مى‏شود که (در مناجات‏ها مثل مناجات مسجد کوفه) خود را ذلیل، فقیر، ضعیف. میّت و فانى مى‏داند و این پرثمرترین حالتى است که انسان نسبت به حق پیدا مى‏کند، و این مرحله حقّ ال یقینى است.

البته با تدبر در آیات قرآن و روایات معلوم مى‏شود که انسان از طریق علم ال یقین به مرتبه عین ال یقین و از عین‏ال یقین به مرحله حق‏ال یقین مى‏رسد، در علم‏ال یقین فعالیت مغزى و عقلى دخالت دارد، و در عین‏ال یقین فعالیت قلب، و در حق‏ال یقین جذبه الهى و عنایت خداوندى‏

تا که از جانب معشوق نباشد کششى‏ ..... کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد»

  1. صاحب جامع السعادات‏ سخنى دارد که ترجمه آن چنین است: «فوق مرتبه حق‏ال یقین را بعضى از اهل سلوک اثبات کرده و تعبیر به «حقیقت حق‏ال یقین» و «فناء فى الله» کرده‏اند و آن دیدن عارف است ذات خود را که مضمحل و محو در انوار خداوندى و سوخته پرتو جمال او شده، به طورى که دیگر استقلالى براى خود نمى‏بیند، و تشبیه کرده‏اند به اینکه کسى  یقین به وجود آتش کند، به واسطه داخل شدن در آن و سوختن پروانهوار در آن

استاد مى‏فرمود: از این فراز نهج‏البلاغه مى‏توان هم مرحله حقالیقین و هم عینالیقین را استفاده کرد (کمن قد رَاها) اشاره به عینالیقین و (هم فیها مُنَعّمون) اشاره به حقالیقین باشد، ولى به نظر مى‏رسد که «فاء» چون تفریع بر (قد رَاها) است، معنى چنین است، پرهیزکاران در اثر  یقین به وعده‏هاى خداوند و مکاشفه حقایق، مثل کسانى مانند، که با دیده ظاهرى بهشت را مشاده مى‏کنند، که در آن مُتَنعِّم‏اند و در اثر  یقین به وعیدهاى خداوندى به منزله کسانى هستند که با دیده ظاهرى جهنم را مى‏بینند، که در آن معذّبند، و این معناى عین‏ال یقین است، نه حق‏ال یقین، بله اگر این طور تشریح کنیم: که پرهیزکاران مثل کسانى هستند که مى‏بینند بهشت را که الان در آن متنعّم‏اند، و مثل کسانى هستند که جهنم را مشاهده مى‏کنند، که الان در آن معذّبند، به مفهوم حق‏ال یقین نزدیک است، ولى نهایة عبارت یکى از این دو را مى‏فهماند نه هر دو معنا را،

  1. فرق معنى اول و دوم این مى‏شود که رؤیت در معناى اول به نحوى است که پرده‏ها کنار رفته، و بهشت و جهنم و جایگاه ساکنان آنها را مى‏بینند، همچنان که حجاب‏ها و موانع برطرف شده و آتش را مشاهده مى‏کنند، و در معناى دوم این رؤیت به نحوى نیست که منظرهوار نظاره‏گر حقایق باشند بلکه بهشت و جهنم را مى‏بینند در حالى که همین الان در آنها خود را احساس مى‏کنند، مانند کسى که به وجود آتش  یقین کرده زیرا خود را در آتش دیده و وسوزش و الَم آن را بر جان خود احساس مى‏کند.
  2. قابل ذکر است که بعضى از اساتید تعلّق به عزّ قدس را در مناجات شعبانیه‏ به همین مقام فناء تفسیر مى‏کردند

«الهى هَبْ لى کَمالَ الانْقِطاعِ الَیک وانِرْ ابْصْارَ قُلوُبنا بِضیاء نَظَرها الیک حَتّى تَخْرقَ ابْصارُ القلوبِ حُجُبَ النّور فَتَصِلَ الَى مَعْدِن العظمةِ و تَصیرَ ارواحُنا مُعَلَّقَةً بِعَزِّ قُدسِک»:

«معبودا به من ببخش کمال دل دادن به درگاهت را و پرتو دِه دیده دل ما را بتابش نظر خود به آن، تا بر دَرَد دیده‏هاى دِل پرده‏هاى نور را و برسد به سرچشمه عظمت و بگردد ارواح ما آویزان بعزّ قُدست (و فانى در تو شود)».

  1. یقین خالى از اوهام : سپس مرحوم نراقى اشاره به مطالب ارزنده‏اى مى‏کند که ما خلاصه ترجمه آن را مى‏آوریم: شکّى نیست که  یقین خالى از اوهام و شکوک اگرچه مرتبه اول  یقین باشد، با مجرد فکر و استدلال حاصل نشده، بلکه متوقف بر مجاهدات و ریاضات است، تا نفس به مرحله تجرد تام رسیده، و حقایق اشیاء عقلى در نفس منعکس شود، انعکاس یک صورت در آینه متوقف است بر تمامیت جوهره آئینه، عدم کدورات و زنگار بر آن، مقابله آینه با اشیاء و رفع حجاب‏ها و موانع از بین و اطلاع بر جهتى که در آن صور مطلوبه قرار دارد.
  2. صفاء نفس از کدورات : این 5 چیز باید در انعکاس صور بر آینه نفس موجود باشد: عدم نقصان جوهره نفس پس نفس کودک که هنوز معلومات برایش حاصل نشده قابلیت تحمل صور را ندارد (این به منزله عدم عیب و نقص ذاتى در جوهره آینه است).صفاء نفس از کدورات ظلمت طبیعت و پلیدى‏هاى معاصى و پاک کردن نفس از رسوم عادات و زشتى‏هاى شهوت و بالجمله زدودن زنگارهایى که بر قلب نشسته است، زنگارهایى که قرآن مى‏فرماید: «بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» «بلکه زنگ نهاده بر دل‏هاى آنها (مُکَذّبان) آنچه انجام دادند» و این به منزله صیقل دادن آینه از زنگارهاو کثافات است.
  3. توجه و التفات نفس به مطلوب، پس نباید تمام همّ شخص معطوف به امور دنیوى و اسباب زندگى و خواطر مشوّش باشد، و این به منزله محاذات و مقابله است. تخلیه نفس از تعصب و تقلید و این به منزله ارتفاع حُجُب و موانع است.

تحصیل مطلوب از تالیف مقدمات مناسبِ با مطلوب بر ترتیب مخصوص و شرایط مقرّره و این به مثابه اطلاع بر جهتى است که صورت در آن است اگر موانع افاضه حقایق بر طرف شود نفوس، آگاه و عالم به جمیع اشیا مرتسم در عقول فَعّاله مى‏شود، زیرا هر نفس چون امرى ربّانى و جوهرى ملکوتى است، به حسب فطرت صلاحیّت شناختن حقایق را دارد، و از این جهت امتیاز از سایر مخلوقات مثل آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها داشته، و قابلیت حمل امانت‏ الهى را که همان معرفت و توحید است دارد،

  1. پس محروم بودن نفس از شناختن اشیا «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى‏ و الارض السماوات‏ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا». موجود به خاطر بروز، یکى از موانع است، و سید رسل پیامبر گرامى (صل الله علیه وآله ) به مانع تعصب و تقلید چنین اشاره مى‏کنند «کل مولود یوُلد على الفطرة حتى یکون ابواه یهودانه و یُمَجّسانه و یُنَصرانه»

: «هر نوزادى بر فطرت اولیه (و پاک) متولد مى‏شود و بر همین فطرت مشى مى‏کند تا والدین او، او را به انحراف بکشانند، یهودى، مجوسى و یا نصرانى کنند» و به مانع کدورات معاصى چنین اشاره مى‏فرماید: «لو لا ان الشیاطین یحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملکوت السماوات و الارض»: «اگر نبود که شیاطین احاطه کرده‏اند قلب‏هاى فرزندان آدم را، هر آینه نظر مى‏کردند به ملکوت آسمان‏ها و زمین (و حقایق آنها را مى‏یافتند)».

  1. شناخت عظمت الهى : آرى اگر حجاب‏هاى معاصى و تعصّب بر طرف شود، صورت عالَم مُلک و شهادت و صورت عالَم ملکوت و جبروت هویدا مى‏گردد، مجموع این عوالم را عالم ربوبى گویند، زیرا هر چه هست از ابتدا تا انتها مِلک طِلق ربّ الارباب است، و وجودى جز ذات بارى تعالى و افعال و آثار او نیست، پس هر چه تهذیب نفس بیشتر شود، شناخت عظمت الهى و معرفت صفات جلا و جمالش بیشتر شود، شناخت عظمت الهى و معرفت صفات جلال و جمالش بیشتر، و کوتاه سخن اینکه هر کس به اندازه قدرت و استعداد محدود خود از دریاى عظیم ذات و صفات نامحدود الهى توشه بر مى‏گیرند، و وسعت مملکت و تسلط او بر حقایق عالم رابطه مستقیم با وسعت معرفتش دارد».
  2. یقین ضعیف : علماء اخلاق درباره علامات صاحب  یقین چنین گفته‏اند: در امورات خود به غیر ربّ الارباب توجه نمى‏کند، و در هر حالى چه در فقر و غنا و چه در مرض و صحت و غیره روى التفات از او برنمى گرداند. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که:

«مَنْ ضَعُفَ  یقینه تَعَلِّق بالاسْباب و رَخَّصَ لِنفسه بذلک، واتَّبَع العادات واقاویل الناس بغیر حقیقة والسَّعْى فى امور الدنیا و جمعها وامساکها مقرّاً باللسان انّه لا مانع ولا معطى الّا الله وانّ العبد لا یصیب الّا مارزق و قسّم له والجهد لا یزید فى الرزق و یُنکِر ذلک بفعله و قلبه قال الله سبحانه‏ «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ».

کسى که  یقینش ضعیف باشد متمسک به اسباب شده (و مسبب الاسباب را رها مى‏کند) و با این تمسک و تعلّق به اسباب ترخیص و وسعتى براى خود فراهم مى‏کند، و تبعیت عادات و گفتارهاى مردم را بدون دورنگرى و حقیقت بینى خواهد کرد، و سعى و تلاش در امور دنیا و جمع آن و منع دیگران را از آنچه اندوخته پیشه خود مى‏کند، با زبان اقرار مى‏کند که منع کننده و اعطا کننده‏اى غیر از خدا نیست، و اینکه عبد نمى‏رسد مگر به آنچه خدا روزى و تقسیم براى او کرده، و تلاش چیزى در رزق نمى‏افزاید در حالى که انکار مى‏کند این مطالب را با عمل و قلبش خداوند سبحان (درباره اینان) فرموده: «مى‏گویند با زبان‏هاى خود آنچه را که در قلوبشان نیست، و خداوند عالم است به آنچه اینان کتمان مى‏کنند.

  1. راضى به قضا و قدر : درباره عبادت پروردگار خود چه در عَلَن و چه در خفا کوتاهى نکرده، و اوامر او را به کار انداخته، و از نواهى اجتناب مى‏کند، و به طور کلى  یقین او به عظمت خداوند عامل سر بر خاک نهادن و خضوع در برابر پروردگار او است، و دائماً محزون است از مراحل بعد از مرگ، و اینکه دنیا به کسى وفا نمى‏کند، و به واسطه  یقینى که در اقیانوس وجود او موج مى‏زند، راضى به قضا و قدر الهى است، و این علامات هر یک گنجى است که بدون رنج میسر نشود.
  2. گنج مالى نبود : در داستان حضرت موسى و خضر (على نبینا و آله و علیهما السلام) در سوره کهف‏ دارد که آن دو بزرگوار در شهرى مشغول ساختن دیوارى شدند، که زیر آن گنجى بود، مخصوص دو یتیمى که پدر و مادرشان از صلحاء بودند، امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند آن گنج (گنج مالى نبود بلکه) این عبارات بود:

«بسم الله الرحمن الرحیم: عَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالموت کیف یَفْرَح، وعجبت لِمَنْ أیقَنَ بالقَدر کیف یَحْزَن، وعَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالدنیا وتَقَلّبِها باهلها کیف یرکن الیها»:

«به نام خداوند بخشنده مهربان، تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین به مرگ دارد» چگونه خوشحال است، و تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین به (قضا و) قدر الهى دارد (و مى‏داند هرچه خداوند متعال بخواهد همان است، خواه روزى و رزق و خواه دیگر مسائل باشد) چگونه محزون است، و تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین (و شناخت) به دنیا و نحوه معامله و تحولات آن به اهل دنیا دارد، (مى‏داند که دنیا فى‏نفسه چه جایگاهى در دستگاه خلقت دارد، و وسیله‏اى و مزرعه‏اى بیش نیست، و مى‏داند که به اهل دنیا وفا نمى‏کند) چگونه اعتماد به آن مى‏کند».

  1. مستجاب الدعوة. «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ‏ تستطع‏ عَلَیْهِ صَبْراً» (سوره کهف آیه 82). این‏گونه افراد مستجاب الدعوة و صاحب کرامات‏اند، هر چه  یقین بیشتر، جنبه تجرّد و غلبه بر امورات و تصرّف در آنها بیشتر است،  یقین گوهر شب چراغى است که با آن به مراحل عالیه‏اى مى‏توان رسید، به نحوى که مظهر ولى الله مى‏توان شدن، و در جهان تکوین تصرف کرد.

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «ال یقین یوُصِلُ العَبدَ الى کُلّ حال سَنِىّ و مَقام عجیب» یقین مى‏رساند بنده را به هر مرتبه بلند و مقام عجیبى (که تصورش را نمى‏کرد).

در نزد پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) صحبت از عیسى بن مریم (على نبیّنا و آله و علیه السلام) و اینکه وى بر روى آب راه مى‏رفت به میان آمد، حضرت فرمودند: «لوزادَ  یقینه لَمَشى فى الهوى»

(اگر  یقین او بیشتر بود، بر روى هوا راه مى‏رفت).

  1. یقین بیشتر کرامات وسیع تر : از این روایت به خوبى مى‏توان استفاده کرد که کرامات رابطه مستقیم با ازدیاد یقین دارد، هر چه  یقین بیشتر کرامات و تصرفات وسیع‏تر و همچنین استفاده مى‏شود که انبیاء علیهم‏السلام با حفظ جلالت و بزرگوارى آنها داراى  یقینى متفاوت بودند و از همه آنها افضل پیامبر گرامى اسلام محمدبن عبدالله (صلى الله علیه وآله) است که از کلام منسوب به حضرت على (علیه السلام) مى‏توان این مطلب را درک کرد، از مولى سؤال شد شما افضل هستید یا موسى و عیسى علیهم‏السلام و غیره حضرت با استدلال فرمودند: «من»، وقتى سؤال شد شما افضل هستید پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «انا عبد من عبید محمد (صلى الله علیه وآله) یعنى: «من بنده‏اى از بندگان محمد (صلى الله علیه وآله) هستم».
  2. وقتى  یقین حاصل شد، بصیرت از آن زائیده مى‏شود (إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) بصیر خواهد توانست‏ جنت و اهل آن و دوزخ و ساکنان آن را نظاره‏گر باشد، اگر این بصیرت حال شد، همان گونه که آتش را در دهان نمى‏گذارد، خوردن مال یتیم را هم جائز نمى‏شمرد، زیرا چنان‏که از قرآن استفاده مى‏شود، مال یتیم خوردن مثل آتش خوردن است، «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» «محققاً کسانى که اموال یتیمان را به ظلم و به غیر حق مى‏خورند (دخل و تصرف مى‏کنند) جز این نیست که در شکم‏هاى خود آتش داخل مى‏کنند و به زودى به آتش انداخته مى‏شوند».
  3. همچنین خداوند متعال درباره علماء یهودى که با اخذ رشوه کلمات حق را در تورات بدل کرده و کتمان مى‏کنند، مى‏فرماید: «أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ»؛ «آنها جاى نمى‏دهند در شکم‏هاى خود الّا آتش را». آرى اگر بصیرت آمده حقایق اشیا براى بصیر آشکار شده تا جایى که مولى على (علیه السلام) درباره خود مى‏فرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت  یقینا»؛ اگر پرده‏ها کنار رود (ذره‏اى) به  یقین من افزوده نمى‏شود.

در ماده  یقین سفینة البحار اسحق بن عمار از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که حضرت فرمودند «پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را با مردم اقامه کردند سپس نظر کردند، به جوانى که در حال چُرت زدن بود، و سرش به طرف پایین متمایل مى‏شد، رنگى زرد و جسمى نحیف و چشمانى گود رفته داشت، پیامبر از او پرسیدند: کیف اصبحت یا فلان‏.(چگونه صبح کردى) گفت: «اصبحت یا رسول الله موقِناً»

(اى‏ رسول خدا صبح کردم در حال  یقین پیامبر تعجب کرده و فرمودند:«انّ لکلّ  یقین حقیقةً فما حقیقة  یقینک» (براى هر  یقینى علامتى است، پس علامت  یقین تو چیست؟ عرض کرد  یقین من، مرا محزون و خواب را از دیدگانم ربوده ، و مرا به تشنگى روزه در روزهاى گرم وادار کرده است، نَفْسَم را از دنیا و آنچه در آن است کنار کشیده‏ام ،

  1. (بالعیان مى‏بینم) و «کَانّى انْظُرُ الى عرش ربّى وقد نُصِبَ للحساب وحشر الخلائق لذلک وانَا فیهم و کَانّى انْظُرُ الى اهلِ الجنّة یَتَنَعَّمونَ فى الجنّة و یَتَعُارَفُونَ عَلَى الارائک، مُتّکِئون وکَانّى انْظُرُ الى اهْل النّار وَهُم فیها مُعَذَّبوُن مُصْطَرِحوُن وکَانّى الان اسمَعُ زفیرَ النّار یَدوُر فى مَسامِعى»: «گویا نظر مى‏کنم و مى‏بینم عرش الهى را که: حساب بر پا شده، و خلائق محشور شده، براى محاسبه، و من در بین آنها هستم، و گویا نظر مى‏کنم و (بالعیان مى‏بینم) که اهل بهشت متنَعّم در آن هستند، و یکدیگر را شناخته و بر تخت‏ها تکیه زده‏اند، و گویا نظر به اهل آتش مى‏کنم که در آن مَعَذَّبند، و ناله مى‏کشند، و مثل این است که الان صداى آتش در گوشم طنین افکن است». پیامبر فرمودند:«هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالایمان»: «این بنده‏اى است که خداوند قلب او را با نور ایمان روشنى بخشیده است».
  2. حکمت حقیقتى : سپس پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به او سفارش کردند: «دائماً با این حالت ملازم باش»، آن جوان از پیامبر خواست که براى او از خداوند شهادت طلب کنند، پیامبر دعا کرده و پس از مدتى در یکى از غزوات بعد از 9 نفر دیگر به شهادت رسید. بعضى از محققین گویند این بصیرت و بینایى که در روایت به آن اشاره شده به زیادى ایمان و شدت  یقین میسر گردد، و این دو، صاحب خود را به مرحله اطلاع بر حقایق اشیا اعم از محسوس و معقولش مى‏رسانند، پس حجاب‏ها منکشف و پرده‏ها کنار مى‏رود، و به وضوح و  یقین، آنها را بدون شائبه شکى بالعیان مى‏بیند، و قلب او مطمئن و روحش در استراحت به سر مى‏برد، و این حکمت حقیقتى است که به‏ هر کس اعطاء شود، خیر کثیر به او اعطا شده است.
  3. شعورى ماوراء درک : در بحث منابع شناخت و معرفت به منبعى به نام مکاشفه و شهود مى‏رسیم، یعنى درک و حسّى غیر از این درک و حس معمولى، همان منبعى که این جوان به آن رسیده است، درک و حسى که حقایق اشیا براى انسان همان‏گونه که هست مشهود مى‏گردد، شواهدى هم از آیات و روایات مى‏توان استفاده کرد. نقل شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله) به مسلمانان فرمودند: «بیایید به قبرستان بقیع رویم و در آنجا نماز میّت گزاریم، زیرا برادرى از شما به نام نجاشى فوت کرده است او علاقمند به اسلام و پناه دهنده مهاجرین مسلمان بود»، پیامبر (صلى الله علیه وآله) به همراه اصحاب به بقیع آمدند و در آنجا نماز گزاردند گویى حضرت با چشمان مبارک خود نجاشى را نظاره مى‏کردند، این کار چشم عادى نیست، این عمل چشم غیر مسلح به  یقین نیست، بلکه درکى و شعورى ماوراء درک و شعور ظاهرى است، این شهود است.
  4. درکی وراء عقل و چشم : درباره جنگ موته دارد که لشکر اسلام به سرکردگى جعفربن ابیطالب به سرحدّات شام و حجاز رفتند، در حالى که نیروهاى اسلام قریب 3000 و لشکر دشمن قریب 100000 بودند، جعفر، عبدالله بن رواحه و زید بن حارثه از شهدا این جهاد بودند، ولى در نتیجه مسلمانان بدون شکست از میدان بازگشته و دشمن عقب‏نشینى کرد، فاصله مکه تا سرحدات شام بسیار زیاد است، ولى روایت کرده‏اند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را خوانده، و بر منبر صعود کرده، فرمودند: «الان سربازان اسلام در مقابل کفر قرار گرفته، پرچم به دست جعفر است، آه دست راستش را قطع کردند، بعد دست چپش را، پرچم را به سینه چسبانید، آه بر زمین افتاد، رواحه پرچم را برداشت، گویا پستى و بلندى‏ها تعدیل شده، و زمینى مسطح در برابر پیامبر (صلى الله علیه وآله) ایجاد شده که همچون خبرنگارى که از نزدیک واقعه را نظاره‏گر است،

پیامبر (صلى الله علیه وآله) به تماشا و گزارش نشسته‏اند، آیا این درک عقل است، یا دیده‏اى از دید چشم ظاهرى، نه این بینش و نگرشى از درون جان و چشمى از ژرفاى نهاد آدمى است، این درک

سومى وراء عقل و چشم ظاهرى است.

  1. مواضع بشارت و شکر : درباره جنگ احد آمده، زمانى که جنگ خاتمه یافت، على (علیه السلام) به نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمده و عرض کردند: «مردم فرار کرده بودند، و شما تنها بودید، من مثل پروانه گرد شما مى‏گشتم، 16 ضربه سنگین بر بدنم وارد آمد، در 4 ضربه روى خاک افتادم، و هر بار مى‏دیدم شخص خوشرو خوشبویى زیر بازوى مرا مى‏گیرد، و بلندم مى‏کند، و مى‏گوید: بشتاب به یارى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، این شخص که بود»؟ پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «جبرئیل امین بود».بعد از همین جنگ مکالمات بسیار جالبى بین مولى و پیامبر (صلى الله علیه وآله) انجام گرفته که خود حضرت على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه به آن اشاره کرده است: على (علیه السلام) با حالتى غمگین به نزد پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) آمده و پیامبر (صلى الله علیه وآله) علت ناراحتى او را جویا شدند، على (علیه السلام) عرض کرد افسوس مى‏خورم که چرا شهید نشدم، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «على جان غصّه نخور«ابْشِز فَانّ الشهادة مِنْ وراءک ... فکیف صبُرک اذاً»:

«بشارت باد تو را، زیرا به شهادت خواهى رسید ... پس چگونه است صبر تو در آن هنگام؟!» حضرت در جواب مى‏گوید: «یا رسول الله: لیس هذا من مواطِنِ الصبر ولکّن من مواطِنِ البُشْرى والشکر»: «اى رسول خدا: این مقام، از مواضع صبر نیست، بلکه از مواضع بشارت و شکر است) صبر در برابر مصیبت و نقمت است، و شهادت نعمت و کرامت است، سؤال کنید، چقدر شکر مى‏کنى؟

  1. آرى مردم آزاده و دوراندیش و طالب سعادت باید به تماشاگه راز این متّقى آیند، و از جلوه‏هاى  یقین و معرفت او طرفى بندند، و از نداى ملکوتى «فزت و ربّ الکعبه» او بعد از شکافتن فرق نازنینش بهره برگیرند، و به هوش باشند، از فردى الهام گیرند که وقتى او در اثر آن ضربت به بستر بیمارى افتاد و ممنوع الملاقات‏ شد و امام حسن (علیه السلام) فقط به اصبغ بن نباته آن یار با وفاى امام اجازه ملاقات مى‏دهند، و خود را روى پاى مولى انداخته و اشک مى‏ریزد، و به اصبغ مى‏فرمایند: «من به سوى بهشت و خدمت پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى‏روم، من به سوى سعادت و شرافت مى‏شتابم» (آفرین به این  یقین و اعتقاد) اصبغ در جواب مى‏گوید: از طرف خود و شیعیان مى‏گریم که بعد از شما یتیم مى‏شوند، و چه خوش گفت که واقعاً بعد از مولى یتیم شدند.
  2. مولى در نهج‏البلاغه عبارتى دراند که معمولًا به امام معصوم (علیه السلام) تفسیر مى‏کنند، ولى قرائنى هست که جمعى از پرهیزکاران را هم شامل مى‏شود، و تعلیل حضرت گویاى این واقعیت است. حضرت به کمیل مى‏فرمایند؛ ... «هرگز روى زمین خالى نمى‏شود. از کسى که به حجت الهى قیام کند، خواه ظاهر باشد و آشکار، و یا ترسان و پنهان!!

تا دلائل الهى و نشانه‏هاى روشن او باطل نگردد، ولى آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند آنها تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار است.

خدا به وسیله آنها حجت‏ها و دلائلش را حفظ مى‏کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلب افرادى شبیه خود بیفشانند».

  1. روح  یقین را لمس کرده‏اند :«هَجَم بهم العلُم على حقیقة البصیرة و باشَروا رَوح ال یقین وَاستلانوا ما استَوعرهُ المترفوُن وَأَنِسَوُا بِما استوحَشَ مِنه الجاهلون، وصَحِبوُا الدنیا بابدان ارْواحُها مُعَلَّقَةٌ بالمَحَلِّ الْاعلى، اولئک خُلَفاءُ الله فى أرضِه والدّعاة الى دینه، اه اه شوقاً الى رُؤیَتِهم».

«علم و دانش با حقیقت و بصیرت به آنها روى آورده، و روح  یقین را لمس کرده‏اند و آنچه دنیاپرستان هوس‏باز مشکل مى‏شمرند بر آنها آسان است. آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته‏اند در دنیا با بد نهایى زندگى مى‏کنند که ارواحشان به جهان بالا پیوند دارد. آنها خلفاى الهى در زمین‏اند و دعوت کنندگان به دین خدا. آه آه چقدر اشتیاق دیدار آنها را دارم».

  1. آرى از چیزهایى که جاهلان از آن وحشت دارند، ولى پرهیزکاران با آنها مأنوس‏اند، جاهلان از تنهایى خوف دارند، و زمزمه زبان قلب آنها این است، خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو، ولى متّقى گوید هم‏رنگ جماعت شدنت رسوایى است، «لا تَسْتَوحشوا فى طَریقِ الهُدى لقِلّةِ اهلِه‏

»: «در مسیر هدایت و حق از کمى یاور احساس وحشت نکنید» اگر همه در خط شرق و غرب هستند تو در مسیر نه شرقى نه غربى سیر کن و بمان و وحشت نداشته باش که راه همین است و بس. پس روح ایمان  یقین است، باید عبادت مرد تا به مقام  یقین رسید.

  1. قرآن مى‏فرماید: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ ال یقین» تفسیر معروف این کلام چنین است که عبادت کن تا زمان مرگ ( یقین را کنایه از مرگ مى‏گیرد) زیرا در آن لحظات انسان  یقین مى‏کند، که تمام ابلاغات رُسُل و ائمه علیهم‏السّلام حقیقت بوده است، در آن لحظات شهود حاصل شده، پرده‏ها کنار رفته، و حقایق را زیر سایه نور  یقین مى‏بیند، مفسرین شاهدى بر این تفسیر که  یقین کنایه از مرگ است ذکر کرده‏اند، و آن این است: «کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ- حَتَّى أَتانَا ال یقین»: «ما تکذیب قیامت را مى‏کردیم تا اینکه مرگ به سوى ما آمد» (و در آن لحظه  یقین به گفتار الهى کردیم). اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 254
  2. مقام یقین عبادت تا آخر عمر : تفسیر دیگرى که استاد احتمال داده‏اند، این است که مراد از  یقین مرتبه و مقام  یقین باشد، مثلًا مى‏گوییم تجارت کن تا سود ببرى، زراعت کن تا نفع ببرى، اینجا هم مى‏گوییم عبادت کن تا خداوند مقام  یقین را به تو عنایت کند، البته قابل توجه است که مراد این نیست که وقتى به درجه  یقین رسیدى، دیگر عبادت مکن، چنان‏چه بعضى از متصوفه گفته‏اند، و این آیه را هم دستاویزى براى ترک عبادت قرار داده‏اند، زیرا به تعبیر استاد در تفسیر نمونه این گفتار بى‏اساس و بى‏پایه‏اى است چرا که اولًا: به شهادت بعضى از آیات قرآن ...  یقین به معنى مرگ است، که هم براى مؤمنان و هم براى دوزخیان، براى همه خواهد بود، ثانیاً: مخاطب به این سخن، پیامبر (صلى الله علیه وآله) است، و مقام  یقین پیامبر (صلى الله علیه وآله) بر همه محرز است، آیا کسى مى‏تواند ادعا کند، که پیامبر (صلى الله علیه وآله) داراى مقام  یقین از نظر ایمان نبوده است؟!.

ثالثاً: سیره و اخبار متواتر نشان مى‏دهد که پیامبر (صلى الله علیه وآله) تا آخر ساعات عمرش عبادت را ترک نکرد، و على (علیه السلام) در محراب عبادت به شهادت رسید و همچنین سایر امامان علیهم‏السّلام».

  1. مرحوم الهى در ذیل (فهم و الجنة کمن قد رآها فهم فیها منعمون) چنین گوید:

تو گویى آن گروه عشق سیرت‏

 

عیان بینند با چشم بصیرت‏

چو ارواح نهان، غیب جهان را

 

مکان خود بهشت جاودان را

همه در شادى و عیش و تنعّم‏

 

بدان گلشن چو بلبل در ترنّم‏

     

 

چه گلشن منظر زیباى دلبر

 

در آنجا خار گل، خاشاک عنبر

چه گلشن زانعکاس طلعت یار

 

هزاران باغ گل در هر سر خار

خوشا آنان که با دلهاى مسرور

 

نشینند اندر آن گلزار پر نور

خوش آن آزاد مردان کز نکویى‏

 

بهشتى گشته جانهاشان تو گویى‏

خوش آن ارواح پاک عرش پرواز

 

در آن باغ تجرّد نغمه پرداز

به گلزار حیات جاودانى‏

 

چو گل لیک ایمن از باد خزانى‏

نشسته روبروى یک دگرشاد

 

زهر رنج و غم و اندیشه آزاد

خوشا وقت خوش آن پاک جانها

 

بهشتى روى و عرشى آشیان‏ها

     
  1. سپس در ذیل (و هم و النار کمن قد رآها فهم فیها معذّبون) گوید:

هم آنانرا تو گویى زآتش عشق‏

 

به طور دل فروزان تابش عشق‏

عیان گردیده دوزخ زاشتیاقش‏

 

چه دوزخ؟ دوزخ دارالفراقش‏

جهنمشان فراق آتش افروز

 

زند شعله بر آن دل‏هاى پرسوز

     

 

جهنم پارسایان را فراق است‏

 

زفیرش شعله‏هاى اشتیاق است‏

شرار شوق چون آتش فروزد

 

دل پرهیزکاران را بسوزد

وگر نه شعله دوزخ شود سرد

 

بر آن عاشق که سوزد از غم و درد

زآهى کز فراق یار خیزد

 

هزاران سال دوزخ مى‏گریزد

به دوزخ اهل عصیان در عذابند

 

که چون حیوان بکار خورد و خوابند

تو را گردیده جان باز بودى‏

 

بگوشت زان جهان آواز بودى‏

زدود آه مظلومان در این دار

 

شرار دوزخى بودت پدیدار

چو شعله خشم و کین بینى ندانى‏

 

که هست این شعله دوزخ را نشانى‏

چو بینى گرگ خو خلق ستمکار

 

عیان زآنخوى گردد شعله نار

ز هر تخمى که در این کشتزار است‏

 

یکى خرمن تو را پایان کار است‏

چو خار شهوت و خشم و هوایى‏

 

سزاى دوزخ قهر خدایى‏

وگر عشق افکند بر گردنت طوق

  بیفروزد به جانت آتش شوق‏

 

     

وز آن آتش شود دوزخ گلستان‏

 

نبینى دوزخ الّا باغ و بستان‏

     
       

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 259... اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۲۷
دی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم .

موضوع جلسه برسی رشد بصیرت 12 عامل آوردند 1- تفکرو اندیشه یعنی اندیشیدن > عقل. 2- تعقل 3- التعلم 4- الاعتبار وعبرت گرفتن  5- تقوی 6-  ذکرویاد خدا 7-  پاکی واخلاص : پاکی 8-  زهد و پارسایی 9- قبول نصیحت پذیری 10 – الاستقبال الامور 11- المسموع وگرسنگی 12 – الدعا؛

    1. جلسه بیست و یکم  - الجوع ؛ گرسنگی ازعوامل رشد بصیرت مورد برسی قرار می گیرد. 26/10/ 1401—21/جمادی الثانی 1444- شنبه استاد سالک

خجسته میلاد حضرت فاطمه الزهراء وحضرت امام روح الله رضوان الله علیه تبریک عرض می کنم

  1. رشد بصیرت را از قرآن شروع کنیم و درس بگیریم : وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ (البقره 155)آزمایش و امتحان یک برنامه و سنّت حتمى الهى است. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ‏»
  2. ناگوارى‏ها، سبب مقاومت و رشد است. بسیارى از صفات انسان از قبیل صبر، رضا، تسلیم، قناعت، زهد، تقوا، حلم و ایثار، در سایه‏ى برخورد با تنگدستى‏ها است. «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏» کلمه بشارت، در آیه بیان عام است به خاطر همین شامل انواع بشارت‏هاى الهى مى‏باشد. «بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏»
  3. گاهى تفاوت 1- در رزق و روزى بخاطر آزمایش افراد است، گاهى جنبه آزمایشى دارد: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ‏ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ‏ الْخَوْفِ‏ وَ الْجُوعِ‏» ... وَ نَقْصٍ‏ مِنَ‏ الْأَمْوالِ‏ ... ما از طریق گرسنگى و ترس و . وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ‏ ..بِشَیْ‏ صبر،.. شما را آزمایش مى‏کنیم. 2-  گاهى در برابر مصیبت است، «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏. الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ» 3- گاهى در برابر انجام وظیفه، «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَکَ) 4-  گاهى در برابر گناه، چنانکه یوسف در زندان گفت: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ ... پروردگار! زندان نزد من بهتر از ارتکاب گناهى است که مرا به آن مى‏خوانند، تا آنجا که فرمود: «إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» 5- گاهى کم مى‏شود، «نَقْصٍ‏ مِنَ‏ الْأَمْوالِ‏ وَ الْأَنْفُسِ‏ وَ الثَّمَراتِ‏» 6- گاهی صبر : صابران نه تنها در قیامت پاداش مى‏بینند، بلکه در دنیا، سلام و صلوات الهى را دریافت مى‏کنند. «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ»، «بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِن‏ ربهم..  گروهى که بردبار و صبور هستند. برانها بشارت باد  «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏» موارد بالا از عوامل رشد بصیرت است.
  4. با پنج یا شش مورد مادی و معنوی آزمایش با دو تاکید مردم را در آستانه امتحان قرار می دهیم ؛ با خیر و شر شمارا امتحان می کنیم ! ( وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ )! (بقره آیه 155)
  5. در این مجوعه چند مطلب مورد برسی قرار می گیرد؛- پیروزی از امتحان در سایه مقاومت ..فرهنگ مقاومت إِنَ‏ وعده‏هاى الهى قطعى است، نه شوخى. ما تُوعَدُونَ‏ لَآتٍ‏ وَ ما أَنْتُمْ‏ بِمُعْجِزِینَ‏ «الانعام134»-
  6. بشارت برصابرین - امور 5 یا 6گانه  بِشَیْ‏ صبر.. مِنَ‏ الْخَوْفِ‏ .. الْجُوعِ‏ .. وَ نَقْصٍ‏ مِنَ‏ الْأَمْوالِ‏.. وَ الْأَنْفُسِ.. وَ الثَّمَراتِ.. بشارت برصابرین..
  7. در مطلق ترس .. در گرسنگی .. در کم شدن دارایی.. در جان .. در برداشت حاصل .. که امر طبیعی مادی و معنوی ..کلمه بِشَیْ‏ را می شود به صبر معنا کرد . و می شود به مطلق آزمایش معنی کرد که 5 مورد برای نمونه قرآن آورد.که همه این آزمایشها از عوامل رشد بصیرت می توان نام برد برای صابرین ؛ که حصرت استاد در این جلسه جوع و گرسنگی را مورد برسی قرار می دهند.
  8. یک نکته در رابطه جوع و گرسنگی بشارت صابرین ( وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ) و محکم بودن در مقابل آزمایش های سخت را حضرت استاد به خطبه 11نهج البلاغه آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام در تعلیمات و آموزش نظامی به فرزندشان محمد حنفیه مثال آوردند. تزول الجبال و لا تزل عضّ على ناجذک، أعر اللّه جمجمتک، تد فی الأرض قدمک، ارم ببصرک أقصى القوم، و غضّ بصرک، و اعلم أنّ النّصر من عند اللّه سبحانه....موقعى که پرچم را به او سپرد فرمود اگر کوهها از جا کنده شوند تو در جاى خویش پا بر جا باش. دندانها را به هم بفشار و کاسه سرت را به خدا عاریه بده، پایت را مانند میخ در زمین بکوب و چشمانت را به دورترین افراد دشمن بینداز و ترس به خود راه مده و از برق شمشیر دشمن هراس نداشته و چشم بپوشان و بدان که فتح و پیروزى از جانب پروردگار سبحان است. برداشت این نکته  صبر واستقامت در نقش گرسنگی در امر رشد بصیرت می باشد قابل توجه است.
  9. نکته دیگر عامل گرسنگی  چند چیز است ؟  سوء مدیریت فردی ؛ اجتماعی و عدم قدرت تدبیر معیشتی نتیجه گرفتار ی گرسنگی دارد؛ ضرورت تدبیر مدیر براى معیشت‏ افراد زیر دست به اندازه دخل خرج کند تا دچار کم بود وگرسنگی نگردد‏.
  10. عدم تنطیم در اولیت اولیه  عامل وجود گرسنگی- چه بسا خدا او را بیازماید به خلافی که انجام داده  روزى‏اش را بر او تنگ سازد- الَّذینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (11) فَأَکْثَرُوا فیهَا الْفَسادَ (12)
  11.  عوامل خارجی در قحطی : جوع ؛ گرسنگی و تورم  در بلاد اسلام از بیانان آقاجانم امیر المومنین در نهج البلاغه فرمودند -  هیچ فقیرى گرسنه نشد مگر به آنچه ثروتمند از آن بهره‏مند گردید. نعمتى را فراوان ندیدم مگر آنکه در کنار آن حقى ضایع شده است. وبازمی فرمایند اصلاح دنیا نظام بخشیدن به حال مردم در معاش و معادشان مى‏باشد.
  12.  اندازه نگه  نداشتن : من المروّة طاعة اللّه سبحانه و حسن التّقدیر: فرمان خداى بزرگ را بردن و معیشت را اندازه درست گرفتن از مردانگى است.
  13. حق دیگران را چپاول‏ ‏کردن. و ‏بلعیدن ، مال صقیر وکبیر را یکجا جمع کردن و قورت ‏دادن، قرآن مى‏فرماید: «وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ أَکْلًا لَمًّا» (فجر/ 19)  پیام‏امام ج 2 . صفحة 456 (گروهى از قدرتمندان صاحب نفوذ را بى‏حساب از بیت المال سیر کنم در حالى که گروهى از پاکدلان گرسنه و محروم بمانند)
  14. نبود عدالت در جامعه : پیام‏امام ج 1صفحة 397 - به خاطر عهد و پیمانى که خداوند از دانشمندان و علماى هر امّت گرفته که: «در برابر پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمدیده و مظلوم سکوت نکنند»،
  15. عامل خارجی:  همچو مثل انگلیس که باعث قحطی در ایان شد وجمعیت ملیونی از ایران به کام مرگ فرستاد.یا یهودیان که  قرآن می فرماید :أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا (نساء 53) خداوند در بیان حالات یهودیان مى فرماید که اگر حکومت در دستشان بود حتى یک ذره از اموال و دارایى ها را به مردم نمى دادند و همه را براى خود برمى‏داشتند.
  16. عامل سیاسی و ایجاد انتشار فر هنگ ابتذال در جامعه : تولید فیلمهای مافیایی ، نوارها، کتابهایى که در آنها زمینه هاى انحراف و فساد و ابتذال‏ زیاد است؛ بخصوص بعضى از شرکت ها، بوتیک ها و مؤسسات منحرف و  ارائه لباسها ضد ارزش و ...
  17. عامل بیماری : مرض و امراض و انتشار آن در جامعه و عدم واکسیناسیون جامعه و عدم جلوگیری  همچو و یروس کرونا، که بالاترین تورم را در بردارد  و جامعه را به سختی معیشت زندگی سوق می دهد .
  18. حوادث طبیعی چو سیل ؛ زلزله ؛ و عدم نزولات و برکات  آسمانی  و خشک سالی؛ و امور غیر امنیتی!
  19. نکته قابل توجه  : در هر شرایط سختی که معیشت زندگی ؛ جوع و گرستگی بر جامعه حاکم شود از آیات الهی  و روایات معصومین در استقامت تا خلاصی از تنگنا و تحمل مشقت که «فَإِنَّ مَعَ‏ الْعُسْرِ یُسْراً»، (انشراح، 6)  و چاره اندیشی در رفع و دفع موانع  شارع مقدس یرای شحص جایع و جامعه جایع و گرسنه پاداش مشقت در معیشت زندگی ثواب عباداتی خاضی را در نظر گرفته . وامید به فرد وجامعه می دهد ؛ به این حقیقت اشاره شده که: بگذرد این روزگار تلخ‏تر از زهر .... بار دگر روزگار چون شکر آید
  20. در مورد ارزش جوع و گرسنگی عرفا و عرفانیون اهل فن  بحث مفصل دارند ؛ که شکم پارگی و پرخوری و اصراف عقل و شعور و پندپذیری و عوامل بصیرت انسانی را تحت الشعاع قرار می دهد,
  21. جوع و گرسنگی در نظر عرفان : عرفا جوع و گرسنگی را از امور ارزشی و در مراتب سیر وسلوک و پلکان کسب معارف معنوی و از عبودیت به ربوبیت تا معراج همچو پیامبر عظیم الشان می دانند ؛ جوع و گرسنگی : اسلام عزیز انسان را به یاد جوع و گرسنگی روز قیامت  انداخته و چاره اندیشی علاج واقعه را قبل از وقوع در خود انسان ایجاد می کند؛ که عامل رشد و بصیرت است یک مثال قشنگ  اغتنم‏ الفرصة ؛ قَبْل‏ أَنْ یَکُونَ‏ قَصَّهُ‏
  22. نقل حدیث شریف معراج : پیامبراکرم بر امیرالمومنین در شاهد بحث جوع و گرسنگی  آمده که عامل رشد و بصیرت فرد وجامعه میگردد ؛.در تحمل جوع و گرسنگی و کسب عوامل بصیرت در روزه ماه مبارک رمضان روایت داریم در معراج که خدا ( با صوت آقا جانم امبرالمومنبن علی علیه السلام) گفت  اى احمد، عبادت ده جزء دارد، نه جزء آن طلب حلال است، هر گاه خوراک و آشامیدنى تو پاک باشد در کنف من محفوظ خواهى بود، پیغمبر (صل الله علیه وآله ) عرضه داشت پروردگارا، اوّلین عبادت چیست؟ خداوند فرمود: سکوت و روزه. عرضه داشت بار پروردگارا نتیجه روزه چیست؟ خداوند فرمود: نتیجه روزه حکمت است و نتیجه حکمت، شناخت خدا است، و نتیجه معرفت پروردگار، یقین است‏ پس هر گاه براى بنده یقین حاصل شد دیگر باک ندارد که به سختى روز بگذراند یا به آسانى‏- متن عبارت : یا ربّ و ما میراث الصّوم؟ قال: الصّوم یورث الحکمة و الحکمة تورث المعرفة و المعرفة تورث الیقین، فاذا استیقن العبد لا یبالى کیف اصبح بعسر ام بیسر..
  23. در باب حکمت آقاجانم حضرت امیر المومنین علی علیه السلام : در نهج البلاغه بحث مفضل دارند که فرموده اند میراث الحکمه ؛ معرفت ومیراث معرفت یقین را برای شخص حاصل می کند. که سختی زندگی برای آنان آسایش می گردد.
  24. قال آقاجانم حضرت امیر المومنین علی علیه السلام : در لیله المعراج روایتی طولانی دارد که نکته های قابل توجه آن را استاد مد نظر گرفته می آورند –گرسنگی از عوامل  رشد بصیرت و درجات آن 1- حکمت  : جواب خداوند در برابر سوال پیامبر اکرم : یا أحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: بعزت و جلال خودم قسم هر بنده‏اى که چهار خصلت را ضامن شود و مواظبت نماید او را (بدون حساب) داخل بهشت نمایم، اول- سخن نگوید مگر در آنچه که فائده (دنیائى یا آخرتى) داشته باشد. متن روایت : یَا أَحْمَدُ احْذَرْ أَنْ تَکُونَ مِثْلَ الصَّبِیِّ إِذَا نَظَرَ إِلَى الْأَخْضَرِ وَ الْأَصْفَرِ وَ إِذَا أُعْطِیَ شَیْئاً مِنَ الْحُلْوِ وَ الْحَامِضِ اغْتَرَّ بِهِ فَقَالَ یَا رَبِّ دُلَّنِی عَلَى عَمَلٍ أَتَقَرَّبُ بِهِ إِلَیْکَ قَالَ اجْعَلْ لَیْلَکَ نَهَاراً وَ نَهَارَکَ لَیْلًا قَالَ یَا رَبِّ کَیْفَ ذَلِکَ قَالَ اجْعَلْ نَوْمَکَ صَلَاةً وَ طَعَامَکَ الْجُوعَ- یَا أَحْمَدُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا مِنْ عَبْدٍ ضَمِنَ لِی بِأَرْبَعِ خِصَالٍ إِلَّا أَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ یَطْوِی لِسَانَهُ فَلَا یَفْتَحُهُ إِلَّا بِمَا یَعْنِیهِ
  25. 2- حفظ قلب دوم- حفظ نماید قلب خود را از وسوسه (شیطانى و تکبر و گمان بد در حق دیگران و نقشه‏هاى خطرناک و زیان‏آور براى آنها کشیدن) وَ یَحْفَظُ قَلْبَهُ مِنَ الْوَسْوَاسِ و
  26. 3- تقرب الی الله سوم- بداند که من ناظر تمام اعمال و گفتار او هستم پس خود را حفظ نماید (از معصیت و گناه). َ یَحْفَظُ عِلْمِی وَ نَظَرِی إِلَیْهِ و
  27. 4-حزن همیشه : چهارم- قال آقاجانم حضرت امیر المومنین علی علیه السلام : می فرماید علامت مؤمن‏ این است که: «الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِى وَجْهِهِ‏ وَ حُزْنُهُ فِى قَلْبِهِ‏» (نهج‏البلاغه، حکمت 333) - مومن لبخند شادی بر لبش دردش در دلش یعنى دردش در دلش است. اصلًا ما از اینکه مشکلاتمان را به دیگران بگوییم، ممنوع هستیم.
  28. حزن دو بخش است : یا برای رضای خدا و یا برای نفسانیت ؛  اگر برای رضای خدا بود رشد بصیرت  و عبودیت و نورانیت می آورد و اگر برای نفسانیت بود ایجاد اندوه وعدم بصیرت را به همراه دارد،
  29.  مومن نور چشمش در گرسنگى باشد (بروزه گرفتن) یا أحمد (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم): اگر مى‏چشیدى شیرینى گرسنگى را (بروزه گرفتن) و خاموشى را (از سخنان زشت و بیهوده و باطل) و خلوت و عزلت از مردم و آن نتیجه‏هائى که از اینها بدست مى‏آید (هیچ گاه خود را از اینها فارغ نمیداشتى) ... یَکُونُ قُرَّةُ عَیْنَیْهِ الْجُوعَ یَا أَحْمَدُ لَوْ ذُقْتَ حَلَاوَةَ الْجُوعِ وَ الصَّمْتِ وَ الْخَلْوَةِ وَ مَا وَرِثُوا مِنْهَا.
  30. 5- کم خرج و کم زحمت :  یک نکته دیگر اندوه برای رضای خدا و اعتقادت دینی آدم را می کشد به سوی بصیرت وعبودیت ونورانیت؛ در آن زمان حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه)  مبلغ 14هزار تومان شهریه میگرفت حاج آقای محلاتی شهریه آقارا می دادند آقا نگاه کرد که در سقف حیات برزنت نصب کردند گفت این چی است اگر با پول بیت المال خریداری شده برگردانید واگر از پول سهم امام خریدید من احتیاج ندارم برگردانید.نمونه ای از کم خرج وکم زحمت .خِفَّةُ الْمَئُونَةِ بَیْنَ النَّاسِ و وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لَا یُبَالِی عَاشَ بِیُسْرٍ أَمْ بِعُسْر ،
  31. 6- قول الحق در پی دارد؛  6-  قول الحق : راستگویی مرام است وحق ملاک هرچند تلخ باشد،
  32. حضرت باری تعالی یا احمد  ان عبد اذا جاء بطنه وحفظ لسانه حتی یشتمل علوم غیره  - زبانش را حفظ کند به او حکمت می آموزم - اگر بی فکر باشد از این حکمت نمی تواند استفاده کند؛ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لَا یُبَالِی عَاشَ بِیُسْرٍ أَمْ بِعُسْر ،
  33. حضرت معروض داشت: خدایا نتیجه گرسنگى چیست؟ فرمود: حکمت و دانائى، و محفوظ ماندن قلب از وساوس باطل، و تقرب بمن، و نجات از حزن دائم و غم و غصه همیشگى، و سبکى مئونه، و زندگى بسیار ساده و بدون تکلف در میان مردم، گفتار حق، باک نداشتن از اینکه زندگى بآسانى و یا بسختى بگذرد. یا أحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: آیا میدانى چه وقت تقرّب بمن پیدا میکند بنده‏ام ؟ گفت: نمیدانم، فرمود: زمانى که گرسنه (روزه) و یا در سجده باشد. َ قَالَ یَا رَبِّ مَا مِیرَاثُ الْجُوعِ قَالَ الحِکْمَةُ وَ حِفْظُ الْقَلْبِ وَ التَّقَرُّبُ إِلَیَّ وَ الْحُزْنُ الدَّائِمُ وَ خِفَّةُ الْمَئُونَةِ بَیْنَ النَّاسِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لَا یُبَالِی عَاشَ بِیُسْرٍ أَمْ بِعُسْر ، یَا أَحْمَدُ هَلْ تَدْرِی بِأَیِّ وَقْتٍ یَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ إِلَیَّ قَالَ [لَا یَا رَبِّ قَالَ‏] إِذَا کَانَ جَائِعاً أَوْ سَاجِداً
  34. علم بغیر عمل وبال - عامل بدی پیدا کند می گویند وبال؛ وبال گردن شود اگر مومن باشد مورد شفا قرار میگیرد؛  در رشد علم بصیرت و آگاهی عمل بکار آید که ثمره بصیرت مشهود شود. علم بغیر عمل سوء عاقبت دارد- ترجمه‏غرر(انصارى) ج 1 صفحة 61  العلم بغیر عمل وبال : علم بدون عمل سوء عاقبت است علم بغیر عمل گرفتاری دارد - ترجمه‏غرر(انصارى) ج 2  صفحة 498  علم لا یصلحک ضلال و مال لا ینفعک وبال : علمى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و مالى که تو را سود نبخشد گرفتارى است.
  35. ترجمه روایت معراج : یا أحمد صلّى اللَّه علیه و آله: هر گاه خالى بود (از حرام) شکم بنده‏اى و زبان خود را (از سخنان بیهوده و فحش و غیبت و تهمت و سخن چینى و دروغ) حفظ نمود حکمت (دانائى بحقایق اشیاء) را باو تعلیم و إلقاء کنم اگر چه کافر باشد و لیکن اگر کافر باشد حکمت و دانائیش (در قیامت) بر او حجت و وزر و وبال خواهد بود، و اگر مؤمن باشد حکمت و دانائیش براى او نور (قلب) و راهنما و شفاى سینه‏اش خواهد بود، پس میداند آنچه را که قبلا نمیدانست و مى‏بیند آنچه را که پیش از این نمیدید، و اولین چیزى که او را بآن بینا میکنم عیوب نفس خودش میباشد (بطورى که براى اصلاح آن بکوشد) و از عیب‏جوئى مردم نمودن غافل شود و روى بر گرداند، و بینا میگردانم او را بدقایق نکات علمى تا اینکه شیطان بر او مسلط نگردد.
  36. متن روایت معراج : یَا أَحْمَدُ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا جَاعَ بَطْنُهُ وَ حَفِظَ لِسَانَهُ عَلَّمْتُهُ الحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانَ کَافِراً تَکُونُ حِکْمَتُهُ حُجَّةً عَلَیْهِ وَ وَبَالًا وَ إِنْ کَانَ مُؤْمِناً تَکُونُ حِکْمَتُهُ لَهُ نُوراً وَ بُرْهَاناً وَ شِفَاءً وَ رَحْمَةً فَیَعْلَمُ مَا لَمْ یَکُنْ یَعْلَمُ وَ یُبْصِرُ مَا لَمْ یَکُنْ یُبْصِرُ فَأَوَّلُ مَا أُبَصِّرُهُ عُیُوبُ نَفْسِهِ حَتَّى یُشْغَلَ بِهَا عَنْ عُیُوبِ غَیْرِهِ وَ أُبَصِّرُهُ دَقَائِقَ الْعِلْمِ حَتَّى لَا یَدْخُلَ عَلَیْهِ الشَّیْطَانُ
  37. و صوم شهر رمضان فانّه جنّة من العقاب-  و روزه دارى ماه رمضان زیرا که سپر است از عذاب خداوند در وجوب صوم شهر رمضان و صوم شهر رمضان-  فانّه جنّة من العقاب-  جنّة-  بمعنى سپر است بدانکه-  گرفتارى و استحقاق انسانها به آتش-  ولیده پیروى شیطان و تبعیّت ابلیس است و امتثال نفس امّاره میباشد-  و به تناسب و شدّت نزدیکى و پیروى موجب شدت عقاب مى‏شود و اغواء شیطان بر انسان بشهوات نفس است و شهوات زائیده خوردن و آشامیدن است-  و با گرسنگى و روزه دارى شهوات نفس شکسته و سطوت گسسته گردد و راه شیطان بسته گردد- شرح‏نهج..(مدرس‏وحید) ج 7 صفحة 277     
  38.  شرح‏غررالحکم(خوانسارى) باید که باز دارد کسى را که داند از شما از عیب غیر خود آنچه میداند از عیب نفس خود، یعنى کسى که داند از شما عیبى در غیر خود باید که باز دارد او را از عیب کردن و سرزنش او آنچه میداند از عیب نفس خود، یا این که کسى که از شما از اهل علم و دانش باشد باید که باز دارد او را از عیب کردن غیر خود آنچه میداند از عیب نفس خود... لیکفّ من علم منکم عن عیب غیره ما یعرف من عیب نفسه.
  39. حکمت 93و92و99 بحث امتحان الهی شیوه بحث را بیان می کند 85 و قال علیه السّلام: لا یقولنّ أحدکم «اللّهمّ إنّى أعوذ بک من الفتنة، لأنّه لیس أحد إلّا و هو مشتمل على فتنة، و لکن من استعاذ فلیستعذ من مضلّات الفتن، ...و قال علیه السّلام انّ هذا القلوب تملّ . و فرمود بدرستى که این دلها ملال مى‏گیرد...کما تملّ الابدان فابتغوا لها طرائف الحکمة .همچنان که ملال مى‏گیرد بدان از یک طعام پس طلب کنید براى آن دلها لطایف حکمت را ...«فقال علیه السلام: إنّ قولنا إنّا للّه إقرار على أنفسنا بالملک» فهو الإقرار بالمبدأ، و قولنا: «و إنا إلیه راجعون إقرار على أنفسنا بالهلک» فهو الإقرار بالمعاد. والسلام
  40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم .

 

  • حسین صفرزاده
۲۳
دی
  1.  متقین دوازده و وقفوا أسماعهم على العلم النّافع لهم، متقین
  1. متقین چهارده : فالمتّقون فیها هم أهل الفضائل : چهارده ؛ و لو لا الاجل الّذى کتب علیهم لم تستقرّ أرواحهم فى أجسادهم طرفة عین شوقا إلى الثّواب،
  2. صبحی الصالح .صفحة 303 خطبة 193  وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَاب‏ ؛
  3. بحث لو لا در نهج البلاغه . خطبة 3 . لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِر..خطبة 119. ولَوْ لَا رَجَائِی الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِی الْعَدُو.خطبة 182 ؛ لَوْ لَا إِقْرَارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة ؛ خطبة 193 ؛  لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِم‏؛ خطبة 200 لَوْ لَا کَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ ؛ خطبة 235 ، لَوْ لَا أَنَّکَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَع‏ - وَ لَوْ لَا مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْکِیَة ؛ لَوْ لَا بَعْضُ الِاسْتِبْقَاء ؛ بحث لو لا در نهج البلاغه 10 مرتبه آمده ..
  4. شهید استاد مطهری چنین بود : وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَاب‏ ؛ او با نهج البلاغه مى‏زیست، با نهج البلاغه تنفس مى‏کرد. روحش با این کتاب همدم بود، نبضش با این کتاب مى‏زد و قلبش با این کتاب مى‏تپید. جمله‏هاى این کتاب ورد زبانش بود و به آنها استشهاد مى‏نمود. غالباً جریان کلمات نهج البلاغه بر زبانش با جریان سرشک از چشمانش بر محاسن سپیدش همراه بود. براى ما درگیرى او با نهج البلاغه- که از ما و هرچه در اطرافش بود مى‏برید و غافل مى‏شد- منظره‏اى تماشایى و لذت‏بخش و آموزنده بود. سخن دل را از صاحب‏دلى شنیدن، تأثیر و جاذبه و کشش دیگرى دارد. او نمونه‏اى عینى از سلف صالح بود. سخن على درباره‏اش صادق مى‏نمود: «وَ لَوْ لَا الأجَلُ‏ الَّذى‏ کَتَبَ‏ اللَّهُ‏ عَلَیْهِمْ‏ لَمْ‏ تَسْتَقِرَّ ارْواحُهُمْ‏ فى‏ اجْسادِهِمْ‏ طَرْفَةَ عَیْنٍ‏، شَوْقاً الَى الثَّوابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ، عَظُمَ الْخالِقُ فى انْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دونَهُ فى اعْیُنِهِمْ.»
  5. وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ : تجزیه ترکیب (لولا) حرف امتناع لوجود فیه معنى الشرط.. «لولا» لغتان معناهما: هلا. ابن الجوزی- زاد المسیر 4/ 383.حرف شرط غیر جازم‏ ؛ - (لولا) حرف تحضیض بمعنى هلّا - «لو لا» شرطیه است که داخل بر دو جمله مى‏شود که اوّلین آن شرط و حتما باید جمله اسمیه باشد و دومین آن جواب بوده و حتما باید فعلیه باشد و معناى آن، ایجاد ارتباط بین عدم و امتناع تحقق مضمون جمله جواب، به جهت وجود و تحقق جمله شرط مى‏باشد، مانند: «لو لا على لهلک عمر»، شاهد مثال است. -  الأجَلُ ‏- اسم زما ن معرف به الف و لام مبتدا  الَّذى‏ ، موصول‏ خبر مبتدا، کَتَبَ فعل‏ ماضی معلوم  و فاعل اللَّهُ‏ و عَلَیْهِمْ‏ مفعول به جمله صله، خبر براى‏ الاجل؛ - لَمْ‏ «لم» حرف جزم لنفی المضارع و قلبه ماضیا، نحو قوله تعالى: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (الإخلاص/ 3)

 َتسْتَقِرَّ جزم لنفی المضارع و قلبه ماضیا،  ارْواحُهُمْ‏ فى‏ اجْسادِهِمْ‏ طَرْفَةَ عَیْنٍ‏، الَّذى‏  :" اگر اجلى که خداوند براى آنها مقرر کرده نبود حتى یک چشم بر هم زدن ارواح آنها در بدنهایشان آرام نمى‏گرفت، به خاطر عشق به پاداش الهى و ترس و وحشت از مجازات و کیفر او

  1. مرگ سپر و پناهگاه است  : لولا الاجل الذى کتب الله.. 193 2 325 و ان الاجل جنة حصینة حکمت 201 3 285  
  2. و لو لا الاجل الّذى کتب علیهم لم تستقرّ أرواحهم فى أجسادهم طرفة عین شوقا إلى الثّواب،

اختیارمصباح‏السالکین .ص 55 .. خطبه 65. سپاس مخصوص خدائى است. امیر المؤمنین (علیه السلام ) در خطبه‏اى فرمود: سپاس مخصوص خدائى است که گویندگان از ستایش او باز مى‏مانند، و حسابگران از شمارش نعمتهایش عاجزند، و تلاشگران در اداى حقش فرو مى‏مانند. خدائى که اندیشه‏هاى بلند، او را درک نمى‏کنند و زیرکیهاى ژرف به وى دست نمى‏یابند. صفاتش محدود نیست. نه در وصف مى‏آید و نه در زمانى مى‏گنجد و نه داراى سرآمدى طولانى است. با قدرتش موجودات را آفرید، و به رحمتش بادها را پراکنده ساخت، و با صخره‏ها پهنه زمین را استوار گردانید. و لا وقت معدود، و لا اجل ممدود: فطر الخلائق بقدرته، و نشر الرّیاح برحمته، - و لا أجل ممدود، لکونه تعالى واجب الوجود دائما.

  1. و لو لا الاجل الّذى کتب علیهم لم تستقرّ أرواحهم فى أجسادهم طرفة عین شوقا إلى الثّواب،

یادنامه‏علامه‏شریف‏رضى .صفحة 103 . نوشته شده شماهم بنویسید. .خداوند در قرآن مى‏فرماید: اى کسانى که ایمان آورده‏اید! هنگامى که بدهى مدّت دارى (بر أثر وام یا معامله) به یکدیگر پیدا مى‏کنید، آنرا بنویسید. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَ. البقرة، 282.

  1. و لو لا الاجل الّذى کتب علیهم لم تستقرّ أرواحهم فى أجسادهم طرفة عین شوقا إلى الثّواب،

منیة : مرگ و اجل ؛ واژه‏هاى‏نهج‏البلاغه . صفحة 28 . اجل سریع شد، مدت عمر نزدیک بپایان شد

  1. و لو لا الاجل الّذى کتب علیهم لم تستقرّ أرواحهم فى أجسادهم طرفة عین شوقا إلى الثّواب،

هزارگوهر.صفحة 272 ..ود راحت نیکبختان، اجل چه بهتر ز مردن بحسن عمل ‏بدنیا..... بود، راحت اشقیا برنج و عذابند در آن سرا.

  1. کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ : در قرآن یک بار آمده ؛ و اگر این نبود که خداوند، بیرون شدن از خانمان را بر آنان نوشته بود، همانا آنان را در دنیا عذاب مى‏کرد و البتّه در آخرت عذاب آتش دارند. وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ سوره الحشر، آیه 3
  2. وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شوقا إلى

و اگر نبود مدّت عمرى که نوشته است خداوند بر آنان قرار نمى‏گرفت روحهاى آنها در بدنهایشان باندازه چشم بهمزدن براى آرزومندى

  1. تنبیه‏الغافلین ج 2 .صفحة 22 ..(لم تستقرّ ارواحهم) قرار نمى‏گرفت روح‏هاى ایشان (فى اجسادهم) در بدن‏هاى ایشان (طرفة عین) به قدر نگریستن دیده (شوقا الى الثّواب) به جهت آرزومندى به ثواب الهى (و خوفا من العقاب) و ترس کارى از عقوبت نامتناهى‏
  2. لَمْ تَسْتَقِرَّ : جا نگرفته است، قرار نگرفته است. مص. استقرار ر. ق ر ر-  لم تستقر، فعل جحد مفرد مؤنث غایب مضاعف از باب استفعال است. در اینجا معنى ماضى استمرارى (جا نمى‏گرفت) مى‏دهد. لم تستقر ارواحهم. خ 184 ص س
  3. لم تستقرّ ارواحهم فى اجسادهم طرفة عین شوقا الى الثّواب و خوفا من العقاب؛ جای نمى‏گرفت روحهاى آنها در بدنهاى ایشان بقدر نگریستن دیده بجهة آرزومندى بثواب الهى و رستگارى وترساز عذاب اللهی.
  4. لو لا الأجل الّذى کتب اللّه علیهم لم تستقرّ أرواحهم فى أجسادهم طرفة عین شوقا إلى و اگر نبود مدّت عمرى که نوشته است خداوند بر آنان قرار نمى‏گرفت روحهاى آنها در بدنهایشان باندازه چشم بهمزدن براى آرزومندى
  5. جلوه‏هاى‏حکمت صفحة 125  » وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَاب‏ ؛ پرهیزکاران در دنیا داراى این صفات برجسته‏اند: گفتارشان درست، پوشش آنها متوسط، راه رفتن آنها با تواضع و فروتنى است... اگر نبود اجل که خداوند براى آنها مقرر داشته، جانشان حتى یک چشم به هم زدن از شوق پاداش و خوف از عقوبت در کالبدشان قرار نمى‏گرفت. لم تستقرّ أرواحهم فى أجسادهم طرفة عین، شوقا إلى الثواب و خوفا من العقاب.
  6. سیرى‏درفرهنگ‏لغات  صفحة 378 » لَمْ تَسْتَقِرَّ سیرى‏درفرهنگ‏ لغات  صفحة 378 » َلمْ تَسْتَقِرّیعنی َجا نگرفته است، قرار نگرفته است. مص. استقرار ر. ق ر ر-  لم تستقر ، فعل جحد مفرد مؤنث غایب مضاعف از باب استفعال است. در اینجا معنى ماضى استمرارى (جا نمى‏گرفت) مى‏دهد. 
  7. وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَاب‏ ؛ چون در دنیا هوای نفس وگرفتاری است متقبن در دنیا نفسشان را در دنیا قرار نداده که هدایت دردل بستگی به دنیا نیست در آخرت هم بخاطر نداشتن ایمان به خدا و پیامبر و قرآن و جایگاه انبیاء نیست ؛ شرح‏نهج..(السیدعباس) ج 5  صفحة 231 » لأنه فی الدنیا یعیش الهوان و العذاب لأنه لم تستقر نفسه و لم تهدأ و أما فی الآخرة فلعدم إیمانه باللَّه و الرسول و الکتب المنزلة على الأنبیاء...
  8. «لو لا الأجل الذی کتب لهم لم تستقر أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین، شوقا إلى الثواب، و خوفا من العقاب». فی‏رحاب‏نهج‏البلاغة صفحة 70 » قال (علیه السلام): کسی که عمل خود را برای خدا خالص گرداند سپس حداوند باری تغالی مقام خلوص را به اوعنایت می فرماید «قد أخلص للّه سبحانه فأستخلصه»
  9. منهاج‏البراعة(الخوئی) ج 18 صفحة 361  » لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین شوقا إلى الثواب و خوفا عن العقاب : همان گونه که حضرت امام برای همام تفهیم نمودند؛ شیخ الرئیس در گفتار اشارات مقامات عارفین آورده اند متقین که انهم جان در کالبد وبدنشان کنده شده وروحشان مجرد گردیده به سوی عالم ملکوت ، کما ألقاه علیه السّلام على همّام، و قد أخذ من مأدبته الشیخ الرّئیس فی قوله فی النمط التاسع من الاشارات فی مقامات العارفین فکأنّهم و هم فی جلابیب من أبدانهم قد نضوها و تجرّدوا عنها إلى عالم القدس.
  10. منهاج‏البراعة(الخوئی) ج 19  صفحة 328  » لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم خوفا من العذاب و شوقا إلى الثواب، روایت  را  ثقه الاسلام کلینی در کافی با کمترین تفاوت نقل کرده و رواه ثقة الإسلام الکلینی فی الکافی بأدنى تفاوت (الحدیث 25 من باب المؤمن و علاماته و صفاته من کتاب الإیمان و الکفر: ص 186 ج 2).
  11. شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، شرح‏نهج..(السیدعباس) ج 3 صفحة 357  » اگرخداوند قرارنداده بود وقت  را برای موت همان وقت به یک چشم به هم زدن جان می دادند.. وجانشان از شوق پاداش و خوف از عقوبت در کالبدشان قرار نمى‏گرفت.
  12. شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، اگر نبود مقرر نکرده بود خداوند وقت معینی برای موت همان وقت به یک چشم به هم زدن جان می دادند.. وجانشان از شوق پاداش و خوف از عقوبت در کالبدشان قرار نمى‏گرفت.اگر وقت معین برای مرگ قرار نداده بود  چه بساخارج می شد روحشان از بدن؛  معین فلولا أن اللَّه ضرب لهم وقتا معینا یموتون عنده لم تستقر أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین شوقا إلى ثواب اللَّه و خوفا من عقابه، فهم لشوقهم إلى الجنة و خوفهم من النار تکاد تخرج أرواحهم لولا أجلهم الذی وقته اللَّه لهم...
  13. شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، منهاج‏البراعة(الخوئی)  ج 12 صفحة 118  » آن اشاره برای نهایت نفرت از دنیا است . وشوق رسیدن به آخرت  چون عظمت ووعده  آخرت را دانسته اند وبه هر صورت متوجه آخرت هستند وشتاق انتقال روح به آخرت از شدت اشتیاق ومانعی هم برای انتقال روح در وجودشان ندارند مگر سر رسید زمان مرگ که نوشته شده ومدت پایانی زندگی در دنیا نرسیده  و هو إشارة إلى غایة نفرتهم عن الدّنیا و فرط رغبتهم إلى الاخرة لما عرفوا من عظمة وعده و وعیده، یعنی أنّهم بکلیّتهم متوجّهون إلى العقبى مشتاقون إلى الانتقال إلیها شدّة الاشتیاق، لا مانع لهم من الانتقال إلّا الاجال المکتوبة و عدم بلوغها غایتها.
  14. منهاج‏البراعة(الخوئی) ج 18 صفحة 361 » و لو لا الأجل الّذی کتب اللّه علیهم لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم‏ این مطلب برای اولیاء خدا ترسی ناراحتی برای آنها نیست. همانا کراهت مرگ برای وابستگی و ودل بستگی آنهاست وفراموشکردن حظ فراگیردر آخرت است ولیکن اوالیاء خدا برایشان مثل در دنیا نبودن است که حضرت در بعضی ازخطبه هایشان به آن اشاره می کنند من جمله این کلام قوله علیه السّلام: (واللّه ما فجئنی من الموت-  إلخ)  و ذلک لأنّ أولیاء اللّه لا خوف علیهم و لا هم یحزنون، و إنّما یکره الموت من تعلّق بالدّنیا و نسى حظّه الأوفر فی العقبى و أمّا أولیاء اللّه فهم فی الدّنیا کمن لیس منها کما قاله علیه السّلام فی بعض الخطب الماضیة
  15. شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، منهاج‏البراعة(الخوئی)  ج 19  صفحة 328 » نظر آنها عبرت است و گفتارشان حکمت و مشى آنها میان مردم برکت اگر اجل بر ایشان معین نشده بود از ترس عذاب و شوق ثواب در پوست خود نمیگنجیدند. نظرهم عبرة، و نطقوا فکان نطقهم حکمة، و مشوا فکان مشیهم بین الناس برکة، لو لا الاجال الّتی قد کتبت ع
  16. لیهم لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم خوفا من العذاب و شوقا إلى الثواب،  و رواه ثقة الإسلام الکلینی فی الکافی با کترین تفاوت  این حدیث را در کتاب ایمان وکفر آورده حدیث  بأدنى تفاوت (الحدیث 25 من باب المؤمن و علاماته و صفاته من کتاب الإیمان و الکفر: ص 186 ج 2).نهج‏السعادة ج 3  صفحة 380  »
  17. لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین، شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، : امام على «علیه السلام »: بزرگى آفریدگار در جان آنان (پرهیزپیشگان) نمودار گشت، پس هر چیز دیگر در برابر چشمشان کوچک شد. آنان نسبت به بهشت چنانند که گویى آن را مى‏بینند و در آن از نعمت برخوردارند و نسبت به دوزخ چنانند که گویى آن را مى‏بینند و در آن در حال عذابند. دلهاى ایشان اندوهگین و از آزارشان ایمنى است. پیکرهایشان‏عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم، فهم و الجنّة کمن قد رآها [فهم فیها] منعّمون، و هم و النّار کمن قد رآها فهم فیها معذّبون.

 

  1. 613 شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، «فى القران نبأ ما قبلکم و خبر ما بعدکم و حکم ما بینکم» خبر گذشتگان و آیندگان و حکم آنچه در میان شما است، در قرآن است .....ز آینده باشد بقرآن خبر            تو بگذشته را نیز در آن نگر

         بود حکم هر چیز در این کتاب       حلال و حرام و ثواب و عقاب

 

  1. شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، هزارگوهر  صفحة 224  »دو چیز است افزونتر اندر ثواب ،یکى عفو و بخشش بجاى عقاب دگر در گه قدرت است عدل و دادکه مظلوم گردد ز دست تو شاد

 

  1. شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، هزارگوهر صفحة 272 »ز آینده باشد بقرآن خبرتو بگذشته را نیز در آن نگربود حکم هر چیز در این کتاب‏حلال و حرام و ثواب و عقاب

 

  1.  شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، : هزارگوهر صفحة 347 »ستمدیده را یار و یاور شدن،بعدل و بانصاف داور شدن،به اجر است افزونتر از هر ثواب رهاننده‏تر باشدت از عقاب

 

 

  1. لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین، شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، : نهج‏البلاغه‏پارسى(دین‏پرور)متن صفحة 519  »خداوند از آنان بدانان آگاه‏تر است ولى بدان جهت است که هر کس در میدان عمل ظاهر شود تا ثواب و عِقاب به استحقاق دهد، زیرا بعضى فرزند پسر خواهند و دختر را ناخوش دارند، و گروهى به افزایش ثروت علاقه‏مندند و از نادارى گریزان.     

 

  1. لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین، شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، : نهج‏البلاغه‏پارسى(دین‏پرور) متن صفحة 212 »بى‏شک از فرمانهاى قطعى خداوند در قرآن که محور «ثواب » و «عقاب »، و مورد «خشنودى» و «خشم» الهى است و هیچ بنده‏اى از عبادتهاى طاقت فرسا و کردارهاى خالص خود سودى نبرَد و طرفى نبندد، آن است که عمرش را به پایان برَد و به دیدار پروردگارش شتابد در حالى که به یکى از این خصلتها مبتلا باشد و از آن توبه نکرده باشد: 1. در عبادت الهى مشرک باشد و غیر او را نیز پرستد،. 2 یا با کشتن دیگرى خشم خود را فرو نشانَد، 3. یا دیگرى را در کارى سرزنش کند،. 4 یا براى پیشرفت کارش در دینش بدعت گذارَد، 5. یا با دو چهره و دو زبان با مردم برخورد کند.

 

  1. لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین، شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، : نبوّت، اطّلاع به خواصّ آثار اشیا است در مراتب و مواطن مختلفه، مثل خواصّ و آثار و احکام مترتّبه بر اقوال و افعال و اخلاق حسنات در موطن دنیا و در موطن برزخ و در موطن قیامت، و همچنین خواصّ سیّئات اقوال و افعال و اخلاق و امر و نهى و وعد و وعید انبیا که در شریعت وارد است‏ ثواب و عِقاب

 

  1. لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین، شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، : مفردات‏نهج‏البلاغه ج 2  صفحة 1146  »صفّین به قضاء و قدر خدا بود فرمود: فکر کردى که قضا و قدر حتمى بود (اجبارى)، اگر آن طور بوده باشد ثواب و عقاب باطل مى‏شود و وعد و وعید ساقط میگردد: «و لو کان ذلک کذلک لبطل الثواب و العقاب و سقط الوعد و الوعید» حکمت 78

 

  1. لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین، شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، : مفردات‏نهج‏البلاغه ج 1  صفحة 539   »اگر رفتن با قضا و قدر حتمى بوده باشد، ثواب و عِقاب باطل گشته و وعده خوب و بد ساقط مى‏شد. عمّار بن یاسر با مغیرة بن شعبه سخن مى‏گفت امام علیه السلام فرمود: «دعه یا عمّار فانه لم یأخذ من الدین الّا ما قاربه من الدنیا و على عمد لبس على نفسه لیجعل الشبهات عادزا لسقطاته» حکمت 405،

 

  1. کتاب «الآداب الدینیة للخزانة المعینیة» کتابى است در موضوع دعا و اعمال مستحبى که سزاوار است براى درک اجر معنوى به آن عمل شود. . این کتاب، ادب زندگى دینى را، براى انسان ترسیم کرده و اعمال پسندیده‏اى را که توحید و توجّه دائمى انسان به خداى متعال را تأمین مى‏کنند نشان مى‏دهد.کتاب «الآداب الدینیّة للخزانة المعینیّة» یعدّ من کتب الأدعیة و الأعمال التی یرجى بالمحافظة علیها جزیل الثواب، هذا الکتاب یمثّل للإنسان الأدب الدینی و الأعمال الحسنة و الممدوحة التی تعرّف التوحید و التوجه الدائمی من الإنسان‏

 

  1. لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین، شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، :. ثواب نماز های یومیه به جماعت‏1. نماز صبح ‏جماعت صبح: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله ): پیامبر (ص) به عثمان بن مظعون‏چنین فرمودند: اى عثمان! هر کس نماز صبح را با جماعت بگزارد و سپس بنشیند و تا هنگام طلوع خورشید به ذکر و یاد خدا مشغول شود، براى او در بهشت هفتاد درجه است و فاصله میان هر دو درجه به اندازه مسافتى است که اسب گزیده با شتاب و تاخت در هفتاد سال بپیماید. مَنْ صَلَّی صَلاةَ الْفَجْرِ فِی جَمَاعَةٍ ثُمَّ جَلَسَ یَذْکُرُ اللَّهَ حَتَّی تَطْلُعَ الشَّمْسُ کَانَ لَهُ فِی الْفِرْدَوْسِ سَبْعُونَ دَرَجَةً بُعْدُ مَا بَیْنَ کُلِّ دَرَجَتَیْنِ کَحُضْرِ الْفَرَسِ الْجَوَادِ الْمُضَمَّرِ سَبْعِینَ سَنَةً أمالی صدوق، ج 66.

 

  1. لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین، شوقا إلى جزیل الثّواب و خوفا من وبیل العقاب، : ثواب زیارت آقا جانم امیر المومنین علی بن ابیطالب علیهر السلام برخى از شیعیان روایت کرده‏اند که در خدمت امام صادق علیه السّلام نام امیر المؤمنین علیه السّلام برده شد، «ابن مارد» به امام علیه السّلام گفت: ثواب زائر جدّت چقدر است؟ فرمود: اى پسر مارد، هر کس جد مرا زیارت کند، و عارف به حق او باشد، خداوند براى هر قدمش ثواب یک حج و عمره مقبوله مى‏نویسد، سوگند به خدا اى پسر مارد، خداوند قدمى را که در راه زیارت جدّم علیهم السّلام برداشته شده، طعمه آتش نمى‏کند، چه سواره برود و چه پیاده. ای ابن مارد این حدیث را با آب طلا بنویس ؛ وَ رَوَى بَعْضُهُمْ قَالَ‏ کُنْتُ عِنْدَ الصَّادِقِ ع فَذَکَرَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع‏ فَقَالَ ابْنُ مَارِدٍ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ مَا لِمَنْ زَارَ جَدَّکَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ یَا ابْنَ مَارِدٍ مَنْ زَارَ جَدِّی عَارِفاً بِحَقِّهِ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ حَجَّةً مَقْبُولَةً وَ عُمْرَةً مَقْبُولَةً وَ اللَّهِ یَا ابْنَ مَارِدٍ مَا یُطْعِمُ اللَّهُ النَّارَ قَدَماً تَغَیَّرَتْ فِی زِیَارَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع مَاشِیاً کَانَ أَوْ رَاکِباً یَا ابْنَ مَارِدٍ اکْتُبْ هَذَا الْحَدِیثَ بِمَاءِ الذَّهَب‏.. إرشاد القلوب إلى الصواب، ج‏2، ص: 443 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۳
دی

عوامل رشد بصیرت  استاد سالک  شنبه 5 آذر1401

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

عوامل رشد بصیرت فکریعنی اندیشیدن

 

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  2. جلسه 15 ..موضوع برسی رشد بصیرت 12 عامل 1- تفکر 2- تعقل 3- تعلم 4- الاعتبار دوام الاعتبار الی الاستبصار .. أصل‏ الْعَبْرِ: تجاوزٌ من حال إلى حال، فأمّا الْعُبُور تاریخ گذشته گان
  3. اسْتَبْصَرَ- اسْتِبْصَاراً [بصر] الأمرَ: آن کار را توانست با اظهار نظر رسیدگى کند، آن چیز را آشکار کرد،- الأمرُ: آن چیز آشکار و پیدا شد،- فیه: در آن کار اندیشید و تأمل کرد.
  4. عبرت  گرفتن پیوسته انسان را مى‏کشاند به سوى بینایى، و میوه باز ایستادن مى‏دهد دوام الاعتبار یؤدّى الى الاستبصار و یثمر الازدجار. 4 22. ترجمه‏غررمحلاتى .ج 2 .ص 72
  5. عیرت گرفتن ؛ پندگرفتن؛ اندرز پذبری ؛ مقیاس گرفتن ؛ 6 مرتبه در قرآن آمده 
  6. باب عبرت   در قرآن نور42 النور : 44 یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصار
  7. عبرت  پند است برای صاحبان بصیرت و روی علم ودگرگونی 3 مورد بحث کردند.
  8. عیرت گرفتن ؛ شب وروز پشت سرهم در حال حرکت : اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ یَعْلَمُ‏ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما ...چهار فصل: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الارْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیّامٍ‏ فرقان/ 59.
  9. عیرت گرفتن ؛ از خورشید وماه به شرح نهج البلاغه آیت الله مکارم رجوع کنید در این مورد بیان فرمایند : ألشَّمْسُ‏ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ* وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یَسْجُدَانِ‏ (الرحّمن، 5- 6)
  10. دلیل عبرت -  الشمس و القمر (خورشید و ماه)  و اجرى فیها سراجا مستطیرا... خطبه 1 1 51 و الشمس و القمر دائبان... خطبه 90 1 215 و جعل شمسها آیة مبصرة... خطبة 91 1 225 فى السماوات من تلألؤا نور القمر خطبه 182 2 241 و تعقبه الشمس ذات النور خطبه 163 2 185
  11. عیرت گرفتن ؛ دگرگونی جامع همه این مسایل است : چهره‏ها، مى‏تواند، دگرگونى‏ دل و فطرت سالم و عقل و هوش، از مسیر سعادت باشد، که در نتیجه‏ى لجاجت و سرسختى در برابر آیات الهى،
  12. انقلاب درونى، دگرگونى هر چه اسمش را بگذاریم. اصلاح، اصلاح باطن که رمز تمام انقلاب ها و اصلاح‏هاى بیرونى مى‏شود.
  13. سعه صدر، سوز،  پاکی واخلاص، خودمانى بودن، نظم‏، تشویق، تجلیل از معلمان قبلى، انعطاف پذیرى، انصاف علمى، شهامت به جا، تواضع، آراستگى ظاهرى، حفظ ادب، عمق و بصیرت‏، خیلى حرف است. یعنی ما به یک نظمی به این جهان می رسیم در دل بصیرت
  14. در دل بصیرت ؛ علم آگاهی؛ ژرف نگری ؛ همت ؛ سوره طه
  15. پاکی واخلاص، سعه صدر، سوز، خودمانى بودن، نظم‏، تشویق، تجلیل از معلمان قبلى، انعطاف پذیرى، انصاف علمى، شهامت به جا، تواضع، آراستگى ظاهرى، حفظ ادب، عمق و بصیرت‏، خیلى حرف است. –
  16. پاکی واخلاص، تاریخ، بهترین معلّم و صادق‏ترین واعظ است، هر کس از آن عبرت  نگیرد، سزاوار توبیخ است. أَ فَلَمْ‏ یَهْدِ ...
  17. ماجراى کعبه و ابراهیم واقعه‏اى است که نباید فراموش شود. «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهیمَ مَکانَ الْبَیْتِ أَنْ لا تُشْرِکْ بی‏ شَیْئاً وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفینَ وَ الْقائِمینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ (حج26)
  18.  پاکی واخلاص، (به یادآور) آنگاه که مکان کعبه را براى ابراهیم آماده ساختیم (به او گفتیم:) هیچ گونه شرکى نسبت به من روا مدار و خانه‏ى مرا براى طواف کنندگان وقیام کنندگان و رکوع کنندگان و سجده کنندگان پاکیزه دار؛ همه‏ى ما محتاج توفیقات الهى هستیم. «بَوَّأْنا»
  19. عبرت  ازحرص توانگران : نامه‏اى است که امام «علیه السلام » به معاویه نوشته است. در این نامه نظریه صحیح وى را در باره توانگرانى که زیادى مال، آنان را حریص‏تر مى‏سازد، مى‏خوانیم: پس از سپاس و درود، راستى دنیا آدمى را از غیر خودش باز مى‏دارد دنیا پرست به چیزى از دنیا نمى‏رسد مگر آنکه دنیا در حرص و ولع بیشترى بسوى او مى‏گشاید، و هرگز به سبب آنچه در دنیا به آن رسیده از آنچه به آن نرسیده بى‏نیاز نمى‏گردد، و به دنبال این جمع‏آورى و استوار سازى، جدائى و شکست خواهد بود. تو اگر از گذشته عبرت  بگیرى بقیه را نگاهدارى خواهى کرد.  امیر المومنین بالغ برا 50 مورد مطرح کردند..
  20. حوادث ناگوار روزگار : شما از کیفر خدا-  که به ملل متکبر و خودخواه پیش از شما رسیده-  عبرت  بگیرید و از جایگاههاى چهره‏ها و محل افتادن پهلوهایشان (یعنى از قبرها) پند بیاموزید و از چیزهائى که ایجاد کننده تکبر است بخدا پناه ببرید چنانکه از حوادث ناگوار روزگار به او پناهنده مى‏شوید. بخشى‏اززیبایى‏هاى‏نهج..ص 225
  21. پیش از آنکه آیندگان از شما عبرت  بگیرند شما از گذشتگان پند بگیرید.  إنّ العرب لمّا عبرت  دجلة إلى القصر الأبیض بالمدائن عبرت ها فی أیّام مدّها- بهج‏الصباغة  ص 125    
  22. متى بنیت هذه المدینة فقالوا: سبحان اللّه ما تذکر آباؤنا و لا أجدادنا متى بنیت، ثم غبت عنها نحوا من خمسمائة سنة و عبرت  علیها بعد ذلک فإذا هی خاویة على عروشها و لم أر أحدا أسأله، بهج‏الصباغة ج 8 ص 478           
  23. بارها این حقایق را به برادران گفته‏ام و شگفتى آنان را بر انگیخته‏ام، و این امر واقعیت و حقیقتى است عبرت  انگیز و آموزنده و جاى تفکر و توجه بدان. پرتوى‏ازنهج‏البلاغه ص 78
  24. عبرت امّتهاى پیشین : بخش دیگرى در باره مواعظ و نصایح و درسهاى عبرت در زندگى امّتهاى پیشین و آیین کشور دارى و زندگى اجتماعى و آداب جهاد و امثال آن است که عموما مطالبى منطقى و مستدل یا قابل استدلال است. پیام‏امام . ج 1 .ص 66 
  25. عبرت و اندیشه : رحم اللَّه امرأ تفکّر فاعتبر، و اعتبر فابصر خداوند رحمت کند مردى را که مى‏اندیشد و از پس آن عبرت  مى‏گیرد و عبرت  مى‏گیرد و آن گاه با بصیرت عمل مى‏کند. یادنامه‏دومین‏کنگره .ص 224     
  26. عبرت از گذشته گان : حضرت على (علیه السلام ) بعد از این که آیات: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ سوره 102 قرآن را تلاوت فرمود، خطبه بسیار غرایى در زمینه عبرت  آموزى بیان فرمود. یادنامه‏دومین‏کنگره  .ص 189      
  27. حالات عبرت  آموزی در خطبه 109/26 و راهای عبرت  آموزی از گذشته گان 152/17 در حطبه  خ 2خ1
  28. عبرت  آموزی از کسانی که اهل قبرند ..عبرت  آموزی از حوادث روزگار ..عبرت  آموزی از.. دوام الاعتبار الی الاستبصار ..
  29. عبرت دایمی : حدیث 50 و51 آمده است که پند گرفتن باید بصورت دایمی باید باشد
  30. عبرت  از جنایات : ما باید ستمگری در جهان : جنایات آنان ، کستار بشریت ؛ نابودی ادیان ؛ باید عبرت بگیریم ..    
  31. عبرت  از جنایات : (او لیس لکم فی آثار الاوّلین) آیا نیست مر شما را در آثار پیشینان (و فی آبائکم الماضین) و در پدران شما که در گذشتگانند (تبصرة) بینایى (و معتبر) و محلّ عبرت  گرفتنى (ان کنتم تعقلون) اگر هستید که تعقّل کنید در امور دنیا (ا و لم تروا الى الماضین منکم) آیا نمى‏بینید به دیده بصیرت به سوى گذشتگان از شما (لا یرجعون) که باز نمى‏گردند اصلا.. تنبیه‏الغافلین .ج 1.ص 473
  32. عبرت از تاریخ : قال علی علیه السلام فی خطبه لیس الماضین معبر بصیر..اگر به تاریخ گدشته گان توجه کنیم ..کتاب مصباح المته ص 38؛ حدیث 508
  33. عبرت  آموزی توسط انسان ، انسان در خلقت هستی نگاه کند پر از عبرت  است
  34. لحظه به لحظه دارد برای ما عبرت  می آقریند سیروفی الارض- واذکروا وتلک  التی آباء کم واخوانکم بها خطبه 89 بیاد بیاورید قبل انقلاب رضا شاه چه چه ظلم نکرد.
  35. آدمهای بی بصیرت در میدان قدرت تشخیص حق و باطل را ندارند
  36. آدمهای با بصیرت دوست شناس ودشمن شناس هستند؛  قرت فکرشان بلا است؛
  37. در صراط توحید حرکت می کنند ؛ تسخیر ذهن وعقل را می گیرند ؛ فی کل اعتبار عمل می کنند ؛
  38. خطبه 13/60 رحم اللَّه امرأ تفکّر فاعتبر، و اعتبر فابصر خداوند رحمت کند مردى را که مى‏اندیشد و از پس آن عبرت  مى‏گیرد و عبرت  مى‏گیرد و آن گاه با بصیرت عمل مى‏کند. یادنامه‏دومین‏کنگره .ص 224
  39. فرمول بصیرت : اندیشه کردن به اضافه اعتبار + پند پذیری ( تفکر > اعتبار > بصیرت )
  40. دوام الاعتبار یؤدّى الى الاستبصار و یثمر الازدجار. 4 22 عبرت  گرفتن پیوسته انسان را مى‏کشاند به سوى بینایى، و میوه باز ایستادن مى‏دهد. ترجمه‏ غررمحلاتى .ج 2 .ص 72
  41. ما اکثرالاعبره و اقل الاعتبار : و قال علیه السّلام: ما أکثر العبر و أقلّ الاعتبار اراد بالعبر: مواضع الاعتبار. ؛ اختیارمصباح‏السالکین .ص 648     
  42. عدم عبرت : این امور را در پی خوهد داشت صعف علمی ؛ صعف آگاهی ؛ صعف همت کم ؛ بعید الهمت ..ما اختیاری از خودمان در این اتوبوس به مقد س نداریم اتوبوسی که راننده آن کرام الکاتبین است. در مسیر روزگار از ان پند گیریم     اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۳
دی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. موضوع جلسه برسی رشد بصیرت 12 عامل آوردند 1- تفکرو اندیشه یعنی اندیشیدن > عقل. 2- تعقل 3- التعلم 4- الاعتبار وعبرت گرفتن  5- تقوی 6-  ذکرویاد خدا 7-  پاکی واخلاص : پاکی 8-  زهد و پارسایی 9- قبول نصیحت پذیری 10 – الاستقبال الامور 11- المسموع وگرسنگی 12 – الدعا؛
  2. 10 – الاستقبال الامور: جلسه 20 - عوامل رشد بصیرت شنبه 17 /10 /1401 –استاد سالک
  3. موضوع استقبال امور ؛ پیش تازی ؛ العمل العمل ؛ استقامت استقامت ؛ صبرو شکیبای ؛ حرکت به سمت جلو ؛ درنهج البلاغه اموری را مطرح می کند ؛
  4. الاستقبال الامور : العمل العمل ، ثمّ النّهایة النّهایة، و الاستقامة الاستقامة، ثمّ الصّبر الصّبر، و الورع الورع «إنّ لکم نهایة فانتهوا إلى نهایتکم»، و إنّ لکم علما (2226) فاهتدوا بعلمکم، و إنّ للإسلام غایة فانتهوا إلى فضائل قرآن ..آگاه باشید این قرآن پند دهنده‏اى است که انسان را نمى‏فریبد، هدایت کننده‏اى است که گمراه نمى‏سازد و سخنگویى است که هرگز دروغ نمى‏گوید. هر کس با قرآن مجالست کند از کنار آن با «زیادى» یا «نقصانى» بر مى‏خیزد: زیادى در هدایت، یا نقصان از کوردلى و جهل آگاه باشید هیچکس پس از داشتن قرآن فقر و بیچارگى ندارد، و هیچکس پیش از آن غنا و بى‏نیازى نخواهد داشت، بنا براین از قرآن براى بیمارى‏هاى خود شفا و بهبودى بطلبید، و براى پیروزى بر شدائد و مشکلات از آن استعانت جوئید، زیرا در قرآن شفاى بزرگترین بیماریها یعنى کفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است، پس آنچه مى‏خواهید به وسیله قرآن از خدا بخواهید، و با دوستى قرآن به سوى خداوند توجه کنید، هرگز بوسیله کتاب خدا از مخلوق چیزى درخواست نکنید (و آنرا وسیله رسیدن به آرزوهاى مادى خود قرار مدهید) زیرا چیزى که بندگان به وسیله آن به خدا تقرب جویند محترم‏تر از قرآن نیست.
  5. الاستقبال الامور : حکمت 147 -9  برداشت از متن  حدیث حکمت متن اعلموا ؛عندالله ؛ بیناته؛ حتی ؛ عن حقیقه البصره والله العلم نور فی القلوب
  6. الاستقبال الامور : هذا، و مرفی فصل علمه قوله علیه السّلام لکمیل: «ان هذه القلوب أوعیة-  الى-  و العلماء باقون ما بقی الدهر، أعیانهم مفقودة، و أمثالهم فی القلوب موجودة-  الى-  کذلک یموت العلم بموت حاملیه». امیر المؤمنین على (علیه السلام) درفضیلت علم که برای کمیل فرموده‏اند: این دلها افسرده و ملول مى‏شود، همچنان که بدنها خسته مى‏شود و همانا دل‏ها را روى کردن و پشت کردنى است، هر گاه روى آورد آن را به انجام کارهاى مستحب هم وادارید و هر گاه پشت کرد، فقط به انجام کارهاى واجب وادارید و به همان اکتفاء کنید
  7. الاستقبال الامور : العنوان 1 الحکمة 91: «انّ هذه القلوب تملّ کما تملّ الأبدان...» 219 بدرستى که این دلها یعنى نفسها ملول میشوند چنانکه ملول میشوند بدنها، طلب کنید از براى آنها تازه‏هاى حکمتها، یعنى وسیله رفع ملال آنها اینست که طلب کنید از براى آنها حکمتهاى تازه یعنى حقایق و معارف تازه که بآموختن آنها و تأمّل در آنها شاد و مسرور گردند و کدورت و ملالت آنها زایل گردد.
  8. الاستقبال الامور : «یا کمیل، ان هذه القلوب اوعیه فخیرها اوعاها» (ج 3، ص 182، 187)  انّ هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها للخیر. 2 504 به راستى که این دلها ظرفهایى است و بهترین آنها دلى است که ظرفیت بیشترى براى خیر و خوبى داشته باشد.
  9. الاستقبال الامور : حضرت هرچه ظرف فرد است به  استقبال امور بگیرد وحرکت به پیش نماید : به  تمام لذت ها خواهد رسید؛
  10. قصیه شیخ احمد شرتوک : آلمان ؛ وحسرو شاهی هم اروپا وشرق را گرفت ؛ وشیخ ابراهیم زکزاکی رهبر جنبش اسلامی نیجریه که دراین استقبال عوامل واموربصیرت بوده  
  11. الاستقبال الامورعلماء : علماء امتی افضل من انبیاء المر سلین النبی «صل الله علیه وآله »: علماء امّتی کأنبیاء بنی اسرائیل‏. پیامبر « صل الله علیه وآله »: علماى امت من همچون پیامبران بنى اسرائیلند. استقبال ؛ پیش آوردن ؛ روی آوردن ؛
  12. الاستقبال الامور : خطبه 40 ..قد اقبل علیکم : شارکوا الّذى قد اقبل علیه الرّزق فانّه اجدر بالحظّ و اخلق بالغنى‏. شرکت کنید با کسى که بتحقیق رو آورده باشد بر او روزى، پس بدرستى که او سزاوارترست ببهره‏مندى، و لایق‏ترست بتوانگرى.
  13. الاستقبال الامور : الدرةالنجفیة  صفحة 153 ..اى من اقبل علیکم من اهل البیت طالبا لهذا الامر و هو اهله فکونوا معه فلا تردّوه و لا تدفعوه عمّا یرید بل اعینوه على طلب حقّه و کنّى بالطّعن فى عینه عن دفعه عن حقّه‏.. اهل بیت طالب وخواستار استقبال امور هستند بلکه کمک کارند تا حقشان را بگیرند
  14. الاستقبال الامور : قال امیر المومنین علیه السلام :ورحمه  الله امرا  واستقبال  وبادر .. رحم اللّه امرأ استقبل توبته و استقال خطیئته و بادر منیّته. 2-  خدا رحمت کند کسى را که به استقبال توبه بشتابد و از گناه خود پوزش طلبد و بر مرگ پیشى گیرد (یعنى با عمل، آماده مرگ باشد). خطبه 143 -5 خدا رحمت کند آن انسانی را که  روی می آورد  ..از گناهان خود طلب مغفرت کند؛
  15. الاستقبال الامور : پیام‏امام      ج 2 ..صفحة 621   جمله «فو اللّه ما ابالى» اشاره به این حقیقت است که افراد عادى و بى‏هدف هرگز به استقبال مرگ نمى‏روند، بلکه دائما نشسته‏اند تا در پایان عمر مرگ به سراغ آنها بیاید، در حالى که براى افراد شجاع و با ایمان تفاوتى نمى‏کند که به استقبال مرگ بشتابند یا در أجل مقدّر، مرگ به سراغ آنها بیاید و این درست به آن مى‏ماند که مرگ را به شیر درنده‏اى تشبیه کنیم، افراد عادى هرگز در جایى که اثرى از این حیوان باشد گام نمى‏نهند ولى یک فرد شجاع ممکن است به استقبال آن برود و با آن به نبرد و پیکار برخیزد، آنها بر چهره مرگ هنگامى که به صورت شهادت در راه رضاى خدا باشد لبخند مى‏زنند و آنرا تنگ در آغوش مى‏گیرند، مرگ اگر مرد است گو نزد من آی .... تا که در آغوشش بگیر تنگ تنگ .... من از او جانی ستانم جاودان ..... او از من دلقی ستاند لنگ لنگ .
  16. الاستقبال الامور : به استقبال مرگ می رود ..نزدیک مرگ باید اصلاح کند خودش را
  17. الاستقبال الامور : الاستقبال الامور نرویم امید به آینده نمی توانیم داشته باشیم امکان دارد  در جا سقوط کنیم .اگر به استقبال امور نرویم باید آماده هر گونه حوادث غیر منتطره باشیم ؛ حودث را پذیرا و در خودمان آماده با ش ایجاد کنیم.
  18. الاستقبال الامور : نکته :  با دشمنی با ایران کلمات نا شایسته بکاربردند که  درمفهوم آن  کلمات به ترجمه فارسی پیرایش کردند موضوعی را آوردند که آدم از گفتن معنای آن  شرم می کند با دشمنی با ایران : تحت لفظی آن معنی  شکاف در مرزهای کشور منظور دارند  !
  19. استفبال در امور عاطفی کشور رشد بصیرت است ؛ انسانهای خوشگذران و دنبال هرزگی پیرو این گونه استفراقات هستند!
  20. الاستقبال الامور :  ولی مردم ما انسانهای دنبال کار وکوشش وحرکت جسمی وحرکت روحی به استقبال ورشد بصیرت را برای خود انتخاب می کنند ؛
  21. الاستقبال الامور :  فردی که تحرک ندارد چاقی ودنبالش امرا ض گونا گون درونی وبیرونی به سراعش  می آید .
  22. الاستقبال الامور : موضع حصرت مقام معظم رهبری  درمقابل با استکبار جهانی موضع سخت و برخود قاطع دارند. حضرت امام در این موارد فرمودند خبری نیست که انه استکبار موجودیت پوشالى و توخالى‏ است: «أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ»
  23. استقبال 32-6 » شش مورد از اسقبال فرمودند 1-الاستقبال الامور :جبران امور گذشته: طبق این گفتار، امام (علیه السلام ) به همه مردم هشدار مى‏دهد که از خواب غفلت بیدار شوند و کوتاهیهاى خود را در طریق اطاعت و بندگى، جبران کنند و از آینده وحشتناکى که در پیش است بر حذر باشند و از تاریخ گذشته ، عبرت بگیرند و براى ساختن آینده، از آن استمداد جویند.
  24. الاستقبال الامور :2- دریافت رشد بصیرت: البصیرة. از براى دوستى دنیا کر شده‏اند گوشها از شنیدن حکمت، و کور گشته‏اند دلها از نور بصیرت ، مراد به «حکمت» علم راست درست است، و به «بصیرت » بینائى در أمور و دریافت آنها بر نهج حق.
  25. الاستقبال الامور :3- جبران صعف به مطالعه: شرح‏نهج..(مدرس‏وحید) رفع عیوب: مشو آئینه عیب دیگر کس‏پى رفع عیوب خود شو و بس‏سفیدایى که کنى دندان بمسواک‏ز غیبت کن دهان خویش را پاک‏
  26. الاستقبال الامور :4-وقت را قنیمت دانستن .غنیمت وقت خود اى دوست بشمارقدم مردانه اندر کار بگذارز دوران جهان پندى بیاموزبکن از بهر فردا کارى امروز..
  27. الاستقبال الامور :5- تذکیه نفس : مشو آئینه عیب دیگر کس‏پى رفع عیوب خود شو و بس‏    
  28. الاستقبال الامور : 6- دریافت رشد البصیرة: از براى دوستى دنیا کر شده‏اند گوشها از شنیدن حکمت، و کور گشته‏اند دلها از نور بصیرت ، مراد به «حکمت» علم راست درست است، و به «بصیرت » بینائى در أمور و دریافت آنها بر نهج حق.
  29. الاستقبال الامور : در ساختار زندگی  یکی ازعوامل رشد بصیرت استقبال است درساختار فردی واجتماعی که بدون آن عمر به چرا گاه .مرتع شیطان تبدیل می شود ؛
  30. الاستقبال الامور : حکمت 147مطلب ها و جنبه مختلفه به پیوسته دارد .سه دسته تقسبم علماء ومتکلمین ... ارزش به دانشمندان ... ویژ گی رهبران باید به نسایح بدیگران ورشد بصیرت آنها به انجامد.
  31. الاستقبال الامور : خداوند به وسیله این بزرگواران وفرزانه گان دینش را حقظ می کند که استقبال امور؛ که یکی از عوامل رشد بصیرت است از این فرزانه گان درس گرفت ودریافت عملی را در پی داشت؛  تا چشمه های حکمت از قلبش آنها به زبانش جاری می شود ؛
  32. الاستقبال الامور : این مطلب کلام در آخر زمان  درحکومت امام زمان صورت می گیرد وخضرت 19 سال حکومت می کنند وبعد از آن امام حسین ودیگر امامان یکیپس از دیگری که منطور خدا این است که به وسیله این فرزانه گان خداوند دینش را حفظمی کند ؛
  33. الاستقبال الامور : نکته: اللهم بلی  من قایم لالله  ستون صیقه السلام ؛ حضرت حجت بن الحسن 
  34. که در زمین به دون ولی نباشد ودر حال حاضر حضرت مقام معظم رهبری ؛ منطور خدا این است که به وسیله این فرزانه گان خداوند دینش را حفظ می کند ؛
  35. الاستقبال الامور : خطبه 66 استقبال مرگ  موجب ارتقاع بصیرت است. مرگ عامل رشد بصیرت فرد وجامعه می باشد؛ کلام علی آقا جانم علیه السلام : وعن انفسکم نفسا ..الشهادت خوشحال باشید از شهادت
  36. الاستقبال الامور : برای کسب علم مهاجرت کنید  به استقبال امور، تا شهادت بروید که درحال ما در دفاع مقدس حدود 197 شهید دایم وعده زیادی جانباز داریم که جانبازی  تا کنون  کاری توانسته انجام دهد فقط گردن خود را توانسته به حرکت در آورد.در طول چندین سال است در بستر خوابیده. دستش ند بوی سوختگی  ما متوجه کرد که دست جانباز دارد می سوزد.
  37. الاستقبال الامور : حضرت می فرمایند در این امر به استقبال شهادت بروید .قال علی علیه السلام خطبه 66 معاشر المسلمین اول تکنیک های نظامی  دو لباس زیر وپوشش جلباب ... استقامت ولا خوف ولا هم یحزنون ؛ وصیت شهدا همه اش بصیرت است.
  38. الاستقبال الامور : قال علی علیه السلام غرروالحکم 78 یفضل الامور افضل جمع بندی مطلب است.
  39. الاستقبال الامور :خطبه 87  اقبل علیک زیر پوش حزن است  قصه می خورد که آیا درست انجام داده است یا نه خوف داریم که چه جوری باید عمل کنیم
  40. تفاوت خوف در لباس زیر : دلهایى که در دنیا آرامش غافلانه دارند، آنجا مضطربند.
  41. تفاوت خشیت : بهشت مخصوص اهل خشیت است. «ذلِکَ‏ لِمَنْ‏ خَشِیَ‏ رَبَّهُ‏» و آیه‏اى دیگر مى‏فرماید: تنها علما اهل خشیت هستند: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» پس بهشت مخصوص علما است. عمل زشت مرا فهمیده وانجام نداده.

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۲۳
دی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. متقین چهارده : فالمتّقون فیها هم أهل الفضائل : چهارده ؛ و لو لا الاجل الّذى کتب علیهم لم تستقرّ أرواحهم فى أجسادهم طرفة عین شوقا إلى الثّواب،
  2. اخلولق الاجل : اجل سریع شد، مدت عمر نزدیک بپایان شد
  3. اخلولق الاجل : هزارگوهر.صفحة 208 -450 «رحم اللّه امرء قصّر الأمل، و بادر الأجل و اغتنم المهل و تزوّد من العمل» بیامرزد خدا مردى را که پیشى گیرد بر اجل، و نیکو کند عمل را، از براى سراى اقامت خود و محلّ کرامت خود. مراد به «پیشى گرفتن بر اجل» اینست که تهیه آخرت خود را پیش از رسیدن اجل بکند و تأخیر در آن نکند که مبادا یک بار اجل در رسد و دیگر فرصت آن نیابد.
  4. اخلولق الاجل : خدا بیامرزد کسى را که آرزویش کوتاه باشد و بسوى مرگ بشتابد و فرصتها را غنیمت شمارد و از عمل نیک توشه گرد آورد .هزارگوهر- صفحة 169 --353 «بئس الشّیمة الامل یفنى الأجل و یفوّت العمل» آرزومندى بد عادتى است، دوران عمر آدمى را بسر مى‏آورد و عمل را تباه میکند.
  5. اخلولق الاجل : ناتوانترین مردم کسى است که از پیش آمدهاى روزگار و یورش مرگ از همه غافلتر باشد هزارگوهر- صفحة 91--147 «اعجز النّاس امنهم لوقوع الحوادث و هجوم الاجل »
  6. اخلولق الاجل : الهادی‏إلى‏موضوعات‏نهج..صفحة 595 - کَذَّبَ مُنَاهُ. جَعَلَ الصَّبْرَ مَطِیَّةَ نَجَاتِهِ، وَ التَّقْوَى عُدَّةَ وَفَاتِهِ. رَکِبَ الطَّرِیقَةَ الْغَرَّاءَ، وَ لَزِمَ الْمَحَجَّةَ الْبَیْضَاءَ. اغْتَنَمَ الْمَهَلَ، وَ بَادَرَ الْأَجَلَ ، وَ تَزَوَّدَ مِنَ الْعَمَل، با هواى نفس خود در جنگ و ستیزه باشد و آرزوهاى خود را تکذیب کند (یعنى از آرزوهاى باطل محدود دنیوى صرف نظر نماید) شکیبائى را مرکب نجات خود قرار دهد، و پرهیزکارى را توشه (بعد از) مرگ خود قرار دهد، بر راه روشن و واضح حرکت کن
  7. اخلولق الاجل : الهادی‏إلى‏موضوعات‏نهج.. صفحة 567 - إِلَّا لِلَّهِ، وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ، وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ، وَ یُبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ ، وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْ‏ءُ، وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ، وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ، وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ، وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ. در باره خوارج چون کلامشان را شنید که لا حکم الا الله این کلام درستى است ولى از آن اراده باطل شده آرى حکم جز براى خدا نباشد ولى اینان میگویند: فرمانگزار جز براى خدا نباشد با اینکه مردم را امیرى باید خوب یابد که مؤمن در سایه آن بکار پردازد و کافر بهره‏مند شود، و خدا در آن عمر هر کس را بسر رساند، و مالیات جمع آورى شود و با دشمن نبرد شود و راهها بدان امن گردند و حق ناتوان از توانا گرفته شود تا خوبان در آن بیاسایند از شر بدکاران،
  8. اخلولق الاجل : الهادی‏إلى‏موضوعات‏نهج..صفحة 539 - أَیُّهَا النَّاسُ، کُلُّ امْرِئٍ لَاقٍ مَا یَفِرُّ مِنْهُ فِی فِرَارِهِ. الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ. کَمْ أَطْرَدْتُ الْأَیَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَکْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ، فَأَبَى اللَّهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ. هَیْهَاتَ عِلْمٌ مَخْزُونٌ.. پیش از مرگش اى مردم! هر کس مرگى را که از آن گریزان است- به هنگام فرار- خواهد دید. دوران زندگى انسان، میدان رانده شدن اوست در جهان، و گریختن از مرگ، رسیدن است بدان. چند که روزگار را از این سو بدان سو راندم، و به خاطر دانستن این راز پوشیده‏اش کاواندم، خدا نخواست، جز آنکه آن را بپوشاند، هیهات که این علمى است نهفته-
  9. اخلولق الاجل : الهادی‏إلى‏موضوعات‏نهج.. صفحة 448 إِنَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَانٍ مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ، فَإِذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّیَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ، وَ إِنَّ الْأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ. بدرستى که با هر آدمى دو فرشته‏اند که نگاهدارى میکنند او را، پس هر گاه بیاید اجل او وامى‏گذارند میانه او و میانه اجل او، و بدرستى که اجل هر آینه سپرى است نگاهدارنده، «اجل» مرگ را گویند و مدّت زمان زندگانى را نیز گویند و اجل اوّل در این فقره مبارکه بمعنى اوّل است و دوّم بمعنى دوّم است، و «بودن اجل بآن معنى سپرى نگاهدارنده»
  10. اخلولق الاجل : الهادی‏إلى‏موضوعات‏نهج..صفحة 431 - فَاعْمَلُوا وَ أَنْتُمْ فِی نَفَسِ الْبَقَاءِ، وَ الصُّحُفُ مَنْشُورَةٌ، وَ التَّوْبَةُ مَبْسُوطَةٌ، وَ الْمُدْبِرُ یُدْعَى، وَ الْمُسِی‏ءُ یُرْجَى، قَبْلَ أَنْ یَخْمُدَ الْعَمَلُ، وَ یَنْقَطِعَ الْمَهَلُ، وَ یَنْقَضِیَ الْأَجَلُ ، وَ یُسَدَّ بَابُ التَّوْبَةِ، وَ تَصْعَدَ الْمَلَائِکَةُ. فرمود: اینک که زنده هستید کار کنید، هنوز نامه‏هاى اعمال باز مى‏باشد و در توبه باز است، کسانى که به خداوند پشت کرده‏اند به طرف خداوند دعوت مى‏گردند که رو به دین بیاورند، و گناهکاران امید دارند که گناهشان مورد عفو قرار گیرد.اینک قبل از اینکه وقت عمل بگذرد، و فرصت‏ها از دست برود، و مدت زندگى پایان گیرد و در توبه بسته گردد، و فرشتگان بالا روند، براى خود کارى بکنید و توشه‏اى براى آن جهان بردارید
  11. اخلولق الاجل : الهادی‏إلى‏موضوعات‏نهج..صفحة 391- أَیُّهَا النَّاسُ، کُلُّ امْرِئٍ لَاقٍ مَا یَفِرُّ مِنْهُ فِی فِرَارِهِ. الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ. وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ. کَمْ أَطْرَدْتُ الْأَیَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَکْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ، فَأَبَى اللَّهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ. هَیْهَاتَ عِلْمٌ مَخْزُونٌ.. چون امیر المؤمنین (علیه السلام ) ضربت خورد، براى عیادت گرد او را گرفتند و به گفتند: یا امیر المؤمنین (علیه السلام ) وصیت کن، فرمود: براى من تکیه گاهى بسازید، سپس فرمود: حمد خدا را به اندازه‏اى که او را شاید و همه ما پیروان فرمان اوئیم، من او را چنانچه دوست دارد سپاس گزارم و نیست شایسته پرستشى جز خداى یکتاى یگانه و بى‏نیاز چنانچه خود را بدین نسب ستوده (در سوره اخلاص که آن را نسب خدا خوانند) ایا مردم، هر مردى به ناچار بدان بر خورد مى‏کند که آن مى‏گریزد، مرگ است که هر نفسى به سوى آن مى‏شود و گریز از آن پابندى و استقبال از آنست من چقدر روز شمارى کردم و از نهان این امر کاوش نمودم و خدا عز ذکره جز این نخواست که نهانش سازد، هیهات! علمى است سربسته و ناپیدا.
  12. اخلولق الاجل : الهادی‏إلى‏موضوعات‏نهج..صفحة 358 - کُشِفَتْ عَنْهُمْ سُدَفُ الرِّیَبِ، وَ خُلُّوا لِمِضْمَارِ الْجِیَادِ، وَ رَوِیَّةِ الِارْتِیَادِ، وَ أَنَاةِ الْمُقْتَبِسِ الْمُرْتَادِ، فِی مُدَّةِ الْأَجَلِ ، وَ مُضْطَرَبِ الْمَهَلِ. راه نجات نشان داده شده تا رضایت خدا را بجویند، تاریکى‏هاى شک و تردید از آنها برداشته شد، و آنها را آزاد گذاشته‏اند تا براى مسابقه در نیکوکارى‏ها، خود را آماده سازند، تا فکر و اندیشه خود را به کار گیرند و در شناخت نور الهى در زندگانى دنیا تلاش کنند
  13. اخلولق الاجل : الهادی‏إلى‏موضوعات‏نهج..صفحة 322 «صلة الرحم»: وَ صِلَةُ الرَّحِمِ فَإِنَّهَا مَثْرَاةٌ فِی الْمَالِ، وَ مَنْسَأَةٌ فِی الْأَجَلِ . 58- همان: بسندش تا رسول خدا (ص) که میفرمود: صله رحم فزاینده مال، و دوستى خاندان، و پس اندازنده مرگ است.
  14. اخلولق الاجل : الهادی‏إلى‏موضوعات‏نهج.. صفحة 77  -فِی الْأَجَلِ وَ صَدَقَةُ السِّرِّ فَإِنَّهَا تُکَفِّرُ الْخَطِیئَةَ وَ صَدَقَةُ الْعَلَانِیَةِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِیتَةَ السُّوءِ وَ صَنَائِعُ الْمَعْرُوفِ فَإِنَّهَا تَقِی مَصَارِعَ الْهَوَانِ. صله رحم- که مال را افزون سازد، و اجل را واپس اندازد، و صدقه دادن نهانى که گناه را پاک کند و بر جا نگذارد، و صدقه دادن آشکارا که مرگ بد را باز دارد، و کارهاى نیک که- نکوکار را- از در افتادن به خوارى نگه دارد.
  15. اخلولق الاجل : نهج‏السعادة  ج 6          صفحة 214      فی الاجل ، و من الناس بلسان اللائمة فی العاجل، و لا تقبضها مما افترض اللّه علیها، و لکن توقرها بقبضها عن کثیر مما لا یحل لها، و بسطها الى کثیر مما لیس علیها، فاذا هی قد عقلت و شرفت فی العاجل، و وجب لها حسن الثواب فی الآجل. حق دست آن است که به حرام دراز نکنى، که فردا به کیفر خدا گرفتار شوى، و امروز به سرزنش ملامتگران، و از کارهاى واجب آن را عقب نکشى، بلکه با بستن دست از بسیارى از نارواها و گشودنش به بسیارى از غیر واجبات، عزیزش دارى‏[1] آنگاه است که خردمندى کرده شرف دنیا و ثواب آخرت را فراهم خواهد کرد.
  16. اخلولق الاجل : نهج‏السعادة      ج 3          صفحة 201      فی الأجل ، و تکثیر فی العدد، [و صدقة السرّ فإنّها تکفّر الخطیئة] و الصّدقة فی العلانیة فإنّها تدفع میتة السّوء. سرکشى به خویشاوندان و دلجوئى و نیکى به ایشان که این کار موجب افزونى در مال و بتأخیر انداختن مرگ یا بعبارت دیگر موجب درازى عمر است، و صدقه دادن پنهان از چشم مردم، که آن آتش برخاسته از نابکاریها و اعمال ناروا و نیز غضب و خشم خداوند عزّ و جلّ را فرو مى‏نشاند، و انجام کارهاى نیک که مرگ بد و ناخوشایند را از آدمى دور میسازد، و انسان را از هر بلائى که ناگزیر گریبانگیر مى‏شود
  17. اخلولق الاجل : مَنْسَأَةٌ لِلْأَجَلِ وَ صَدَقَةُ السِّرِّ فَإِنَّهَا تُطْفِئُ الْخَطِیئَةَ وَ تُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ وَ صَنَائِعُ الْمَعْرُوفِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِیتَةَ السَّوْءِ وَ تَقِی مَصَارِعَ‏ الْهَوَانِ ؛ صله رحم که زیادکننده مال و به تأخیر اندازنده مرگ است، صدقه دادن پنهانى که پاک‏کننده گناهان و خاموش نماینده آتش غضب پروردگار است، کارهاى نیک و پسندیده نمودن که مرگ بد را از شخص دور کرده و وى را از اشیاء خوارکننده حفظ مى‏کند
  18. اخلولق الاجل : نهج‏السعادة      ج 2          صفحة 350       فی الأجل ، [و] محبّة فی الأهل، و صدقة السّرّ فإنّها تکفّر الخطیئة و تطفئ غضب الرّبّ، و صنع المعروف فإنّه یدفع میتة السّوء، و یقی مصارع الهوان. فرمود: اى میسر چند بار مرگت در رسیده و هر بار خدا پس انداخته براى صله تو با خویشانت.
  19. اخلولق الاجل : فِى الْأجِلِ . نهج‏البلاغةنبراس‏السیاسة             صفحة 290      و یقول الامام الصادق (علیه السلام ): «صلة الرحم منساة فی الأجل ، مثراة فی المال، محبّة فی الاهل». پیوند خویشاوندى مایه فراوانى مال و محبت کسان و تأخیر اجل است.
  20. اخلولق الاجل : نهج‏البلاغةالثانی             صفحة 213      فىِ الْأجِلِ ، وَ کَاَنَّکَ تَذَکَّرْتَ ما مَضى‏ مِنْکَ فَلَمْ تَجِدْ الىَ الرُّجوُعِ سَبیلًا. درمرگ متذکر شوم آنچه که برم گذشته ودیگر نمی توانم آنها را دریابم  

 

  1. اخلولق الاجل : منهاج‏البراعة(الخوئی)      ج 3          صفحة 342      قال أبو جعفر علیه السّلام صلة الأرحام تزکی الأعمال، و تنمی الأموال، و ترفع البلوى، و تیسّر الحساب، و تنسى‏ء فی الأجل .
  2. اخلولق الاجل : منسأة فى الاجل » ح خ 110 163 منسأة (مثل مرحمت» مصدر است یعنى صله رحم زیادت است در مال و تأخیر است در اجل و شاید به معنى فاعل باشد یعنى زیاد کننده مال و تأخیر اندازنده اجل (زیاد کننده) عمر است.
  3. اخلولق الاجل : مفردات‏نهج‏البلاغه      ج 1          صفحة 184      «وصله الرحم فانها مثراة فى المال و منسأة فى الاجل » خ 110، 163 «مثراة» به معنى زیاد کننده است، یعنى صله رحم مال را زیاد کننده و اجل را تاخیر اندازنده است.
  4.  اخلولق الاجل : منسأة فى الاجل خ 110 3 6-  صدقه پنهانى، کفّاره گناهان و صدقة السّرّ فانّها تکفّر الخطیئة صدقه آشکار عامل بازدارنده از مرگ ناگهانى فانّها تدفع میتة الّسوء خ 110 4 8-  نیکوکارى، عامل بازدارنده از لغزشها و صنائع فانّها تقى مصارع الهوان خ 110 4
  5. اخلولق الاجل : لا یخلوا النّفس من امل حتّى تدخل فى الاجل. جان آدمى تا دم مرگ از آرزو خالى نمى‏شود

        تا جان دارى شیفته آمالى            دلبسته اکتساب جاه و مالى‏   

       تا مر گ نکرده جام عمرت را پر    جان تو ز آرزو نگردد خالى‏

      شکوفه‏هاى‏خردیاسخنان‏على‏علیه‏السلام، صفحة 469

 

  1. اخلولق الاجل : شرح‏نهج..(مدرس‏وحید)      ج 7          صفحة 284      و منساة فى الأجل -  و فراموش کننده-  تاخیر اندازنده اجل است (این هشت تا-  واجبست-  سپس اشاره مى‏نماید به بعضى از نوافل-  در صله رحم صله الرّحم-  موجب زیادتى مال و فراموشى-  تأخیرى-  اجل در خطبه- -  بیان شد-  شارح بحرانى-  گفته: مثراة فى المال-  موجب زیادتى بدو وجه بیان مى‏شود-  1-  عنایت الهى قسمت کرده به هر زنده قسمتى و قسطى از مال که در مدّت زندگیش مى‏رسد و قوام بدنش را دریابد پس وقتى که کسى نفس خویش را مهیّا و آماده ساخت بقیام و تکفّل جماعتى و بایشان-  یارى و اعانه کرده در عنایت الهى واجب مى‏شود که روزى ایشان را با دستش افاضه بنماید-  بحسب همین امر-  یعنى عنایت الهیّه-  و فرقى نیست در این بین أرحام و بیگانه

 

  1. اخلولق الاجل : جلوه‏هاى‏حکمت             صفحة 351      إنّ افضل ما توسّل به المتوسّلون إلى اللّه سبحانه و تعالى: الایمان به و برسوله... و صلة الرّحم فإنّها مثراة فی المال و منسأة فی الأجل . 1-  برترین وسیله‏اى که متوسلین به خدا به آن چنگ مى‏زنند: ایمان به خدا و پیامبر اوست... و پیوند با خویشان مال را زیاد و مرگ را به تأخیر مى‏اندازد.

 

  1. اخلولق الاجل : جلوه‏هاى‏حکمت             صفحة 326      زیادة الشکر وصلة الرّحم تزیدان النّعم، و تفسحان فی الأجل . 21-  شکر بسیار و پیوند با خویشان، نعمت را زیاد و اجل را وسعت مى‏بخشد.

 

  1. اخلولق الاجل : جلوه‏هاى‏حکمت             صفحة 351      إنّ افضل ما توسّل به المتوسّلون إلى اللّه سبحانه و تعالى: الایمان به و برسوله... و صلة الرّحم فإنّها مثراة فی المال و منسأة فی الأجل . 1-  برترین وسیله‏اى که متوسلین به خدا به آن چنگ مى‏زنند: ایمان به خدا و پیامبر اوست... و پیوند با خویشان مال را زیاد و مرگ را به تأخیر مى‏اندازد.

 

  1. اخلولق الاجل : تنبیه‏الغافلین      ج 1          صفحة 535      (فانّها مثراة فى المال) پس به تحقیق که صله رحم، محل بسیارى است در مال (و منساة فی الاجل ) و موضع تأخیر است در اجل. چون خویشان نگاهبان اویند در آن حال از شرّ دشمنان و حضرت منّان در رزق و رحمت مى‏گشاید بر او، چونکه مى‏یابد او را مهربان. و خویشان طول عمر او را از حق سبحانه مسئلت مى‏نمایند و او اجابت مى‏کند دعاى ایشان را.

 

  1. اخلولق الاجل :  فانّها مثراة فى المال و منسأة فى الاجل و صدقة السّرّ فانّها تکفّر : پس بدرستى که صله رحم بسیارى در مالست و موضع تاخیر است در اجل و زیادتى عمر و صدقه پنهانى است پس بدرستى که صدقه مى‏پوشاند

 

  1. اخلولق الاجل : ، و صلة الرّحم فإنّها مثراة فی المال، و منسأة (1488) فی الأجل، و صدقه السّرّ فإنّها تکفّر الخطیئة، و صدقة العلانیة فإنّها تدفع میتة السّوء، و صنائع المعروف فإنّها تقی مصارع الهوان. «صله رحم» که باعث فزونى مال و طول عمر است، و «صدقه‏هاى پنهانى» که کفاره‏ى خطاها است، و «صدقه‏هاى آشکار» که از مرگ‏هاى ناگهانى و بد پیش‏گیرى میکند، و «نیکوکارى» که از لغزشها و شکستهاى خوار کننده باز مى‏دارد. دائما به یاد خدا باشید که بهترین ذکرهاست.

 

  1. اخلولق الاجل : 610 18-  لا تخلو النفس من الامل حتّى تدخل فی الاجل. 6 416 نفس انسانى از آرزو تهى نیست تا آن گاه که در کام مرگ در آید.

 

  1. اخلولق الاجل : ترجمه‏غرر(انصارى)      ج 1          صفحة 427      43 زیادة الشّکر و صلة الرّحم تزیدان النّعم و تفسحان فى الأجل : شکر را فزودن و با خویش پیوند نمودن در نعمتها افزودن و اجل را دور کردن و وسعت دادن است.

 

  1. اخلولق الاجل : ترجمه‏غرر(انصارى)      ج 1          صفحة 210      513 أحمد العلم عاقبة ما زاد فى عملک فى العاجل و أزلفک فى الأجل : خوش عاقبت ترین علم علمى است که در دنیا بعمل تو بیفزاید و در آخرت تو را نزدیک گرداند (یعنى باعث قرب منزلت شود)

 

  1. اخلولق الاجل : شرح‏نهج..(السیدعباس)      ج 5          صفحة 424      العاقل الذی یعرف أنه لا تأجیل و لا تأخیر إن جاء الأجل و لا یسوّف إن کان عنده سعة و امتداد فی الأجل ... عاقل که بداند در صورت آمدن اجل، تعویق و تأخیر ندارد و اگر ظرفیت و تمدید در مدت داشته باشد، معطل نمی کند
  2. اخلولق الاجل : منهاج‏البراعة(الخوئی)      ج 14         صفحة 140       فی الاجل و یحکم له بمیراثه فى العاجل إذا لم یکن له رحم مکافاة لما أنفقته من مالک علیه و قمت به من حقّه بعد إنفاق مالک فان لم تخفه خیف علیک أن لا یطیب لک میراثه و لا قوّة إلّا باللّه. در مدت، و ارث او برای او حکم می‌کند، در صورتی که نسبت خویشاوندی به آنچه از مال خود خرج کرده‌اید نداشته باشد و پس از صرف مالی، حق او را ادا کرده باشید

 

  1. اخلولق الاجل : نهج‏البلاغة(مؤسسة)             صفحة 709      وصلة الرّحم فإنّها مثرأة فى المال و منسأة فى الأجل (انظر ادب المعیشة حفظ پیوندهای خویشاوندی، زیرا پول را غنی می کند و آن را در دراز مدت برقرار می کند (به آداب زندگی مراجعه کنید)
  2. اخلولق الاجل : منهاج‏البراعة(الخوئی)      ج 21         صفحة 173      (لا مال أعود من العقل) لأنّ فائدة المال صرفها لتحصیل الحوائج و الوصول إلى الراحة و الأمن فی الاجل و العاجل، و هذه المقاصد إنّما یتیسّر بمعونة العقل، فان کان صاحب سفیها یصرف المال فیما یضرّه و یختلّ راحته و سعادته. (هیچ مالی سودمندتر از ذهن نیست) زیرا منفعت پول برای جمع آوری نیازها و رسیدن به آسایش و امنیت در مدت و فوری صرف می شود و این اهداف فقط به کمک ذهن تسهیل می شود، بنابراین اگر کسى که نادان است، پول را خرج چیزى مى کند که به او ضرر مى رساند و آسایش و خوشبختى او را مختل مى کند
  3. اخلولق الاجل : منهاج‏البراعة(الخوئی)      ج 16         صفحة 133      فقال: و اللّه یا ابن رسول اللّه لا رزأتک شیئا و ثواب اللّه عزّ و جلّ فی الاجل أحبّ إلىّ من ثواب الدّنیا فی العاجل، گفت: به خدا سوگند ای فرزند رسول خدا از تو چیزی نمی خواهم و ثواب خدای عز و جل نزد من از ثواب دنیا در آخرت عزیزتر است.
  4. اخلولق الاجل : منهاج‏البراعة(الخوئی)      ج 14         صفحة 140      فی الاجل و یحکم له بمیراثه فى العاجل إذا لم یکن له رحم مکافاة لما أنفقته من مالک علیه و قمت به من حقّه بعد إنفاق مالک فان لم تخفه خیف علیک أن لا یطیب لک میراثه و لا قوّة إلّا باللّه. در مدت، و ارث او برای او حکم می‌کند، در صورتی که نسبت خویشاوندی به آنچه از مال خود خرج کرده‌اید نداشته باشد و پس از صرف مالی، حق او را ادا کرده باشید.. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
 

 

  • حسین صفرزاده
۱۵
دی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

موضوع جلسه برسی رشد بصیرت 12 عامل آوردند 1- تفکرو اندیشه یعنی اندیشیدن > عقل. 2- تعقل 3- التعلم 4- الاعتبار وعبرت گرفتن  5- تقوی 6-  ذکرویاد خدا 7-  پاکی واخلاص : پاکی 8-  زهد و پارسایی 9- قبول نصیحت پذیری 10 – الاستقبال الامور 11- المسموع وگرسنگی 12 – الدعا؛

قسمت اول جلسه 19جلسه 19 عوامل رشد بصیرت  از دید گاه امی المومنین در نهج البلاغه شنبه 10 دی 1401؛ 8جمادی 144

  1. جلسه 19  قبول نصیحت پزیری عامل رشد بصیرت انسان ؛
  2.  نصیحت در کتاب لغت : پند دادن؛ اندرز گیری ؛ پند گو؛ پندپزیر ؛
  3. اولین کلام 86 قسمت 10 مجموعه ارزش های اخلاقی:  قال علی علیه السلام : مورد نظر ما.. عباد اللّه انّ انصح النّاس لنفسه اطوعهم لربّه و انّ اغشّهم اى بندگان بدرستى که نصیحت کننده‏ترین مردمان مر نفس امّاره خود را فرمان برنده‏ترین ایشانست خدا را و بتحقیق که خیانت کننده‏ترین ایشان آن کس است که نصیحت پذیر نباشد.
  4. لنفسه اعصاهم لربّه و المغبون من غبن نفسه و المغبوط من سلم : مر نفس خود را عاصى‏ترین ایشانست مر پروردگار خود را و زیانکار کسیست که زیان سازد نفس خود را در معصیت و سودمند باشد کسى که سلامت باشد
  5. آن کسی که نسبت به خودش خیر خواهی کند اطاعتش از خدا بیشتر است ؛
  6. آن کسی که  نصیحت بیشتر می کند از خدا بیشتر اطاعت می کند؛
  7. آن کسی که  نصیحت بیشتر می کند نسبت به خودش خیر خواهی  می کند؛
  8. آن کسی که  نصیحت بیشتر می کند از پروردگار علم فرمانبرداری بیشتر می کند؛
  9. آن کسی که خودش را بیشتر گنه کار بداند افتادن به خاک بیشتر دارد؛
  10. آن کسی که بیشتر خودش را بفریبد  گنه کارتر است در برابر خداوند ؛
  11. آن کسی که خودش را بیشتر پند دهد اطاعتش در برابر خدا بیشتر است ؛
  12. این یک فرمول است<  خودش را بیشتر پند دهد اطاعتش در برابر خدا بیشتر است؛
  13. این یک فرمول است<  خودش را  پند ندهد اطاعتش در برابر خدا کمتر است؛
  14. خطبه 7را آقای جوادی آملی خوب تفسیر کرده 
  15. امیر المومنین می آید در دامن کسی که اطاعتش در برابر خدا کمتر است؛ بچه هایش را می فرستد در دامن کسی که نصیحتش برای خدا کمتر است؛
  16. کسی که پند دهد به خودش نزد بندگان خدا عزیز تر است؛
  17. پند موجب بصیرت وبینایی است ، آقای جوادی آملی زیباتر تفسیر کرده؛
  18. اموال واولاد یکی از بخش های این مقوله است؛
  19. قال علیه السلام خطبه 147 سطر 11: بخش  نصیحت های حکیمانه حضرت امیرالمومنین ایّها النّاس انّه من استنصح اللّه : اى مردمان بدرستى که هر که طلب نصیحت کند از خدا ؛ وفّق و من اتّخذ قوله دلیلا هدى للّتى هى اقوم و بانّ جار اللّه امن : توفیق داده شود و هر که فرا گیرد گفتار خدا را راهنما نموده شود بملتى که آن را استر تمام ملتهاست و بدرستى که همسایه خدا ایمن است هرکسی از خدا خیر خواهی طلب کند وخودش را در معرض حضرت حق قرار بدهد...
  20. طلب نصیحت از خدا :حضرت امام خمینی(ره) یک عمر خیر خواهی کرد نصیحت نمود : مصداق کلیت این کلام است. که همساییه خدا قرار گرفت ، عبادت ها را یکی یکی انجام می داد با آن همه مشغله های انقلابی؛ وقت نماز در مقابل رییس جمهور های کشور های مختلف  صدای اذان بلند می شد می فرمود وقت نماز است جلسه را برای نماز واجب نرک می کردند؛
  21. طلب نصیحت کند از خدا : آقای شهید رجایی هنگام سخرانی صدای اذان را که می شنید اماده برای نماز بود میگفت اگر یک مقام بالاترین به شما زنگ بزند شما چه می کنید؟ شما اجازه می دهید من جواب بدهم؟ الان صدای اذان می آید وقت نماز است؛ در مقابل خدا ول وله ای رخ داد؛ صدای الله اکبر بلند شد.
  22. طلب نصیحت کند از خدا مرحوم صیاد شیرازی این چنین بود؛ توسل به امام زمان کرد؛ گفت
  23. آقایان اجازه می دهید تلفن جواب دهم؛گفت همگی نماز را خواندیم برگشتیم دنبال جلسه؛ کسیکه خودش را برای خدا انتخاب کند خدا او را برای خودش انتخاب خواهد کرد؛
  24. لوازم انتخاب 1-مراقبت 2- مشارکت 3- مصاحبت 4- معاشرت 5- معاهدت
  25. دربخش دوم است خوبی وزیبایی های دنیا را می فرماید؛ ان الذی دار، ربّ صادق من خیر الدّنیا عندک مکذّب بسا راست گوینده از خوبى دنیا که نزد تو دروغگو است (و حال این که او راست گو است و دنیا تجارتخانه مردان خدا است). 
  26. برای کسی که کلمه صادق  دارند تندرستی وعافیت ؛ و الدار آخره هم برایشان است
  27. برای کسی که.کلمه صدق ندارد. دار البلاء و آخرت هم دار المکافات .
  28. دنیا محل انسان های ناشی و برای متقین  تندرستی وعافیت است ؛
  29. خیلی ها دنیا را نمی شناسند ؛ ما عرضه ان را نداریم که از خوبی ها وزیبایی های دنیا استفاده کنیم؛
  30. نصیحت آقا جانم امیرالمومنین علی علیه السلام : ترجمه‏غررمحلاتى ج 1 صفحة 382 : انّ الدّنیا دار صدق لمن صدّقها، و دار عافیة لمن فهم عنها، و دار غنى لمن تزوّد منها، و دار موعظة لمن اتّعظ بها، قد آذنت ببینها، و نادت فراقها و نعت نفسها و اهلها، فمثّلت لهم ببلائها البلاء، و شوّقتهم بسرورها الى السّرور راحت بعافیة و تبکّرت بفجیعة، ترغیبا و ترهیبا و تخویفا و تحذیرا، فذمّها رجال غداة النّدامة، و حمدها آخرون ذکّرتهم فذکروا، و حدّثتهم فصدّقوا و وعظتهم فاتّعظوا منها الغیر و العبر. به راستى که دنیا خانه صدق و راستى است براى آن کس که با آن به راستى رفتار کند، و خانه تندرستى است براى آن کس که از آن چیزى بفهمد، و سراى بى‏نیازى است براى آن کس که از آن توشه بر گیرد، و جاى اندرز است براى کسى که از آن اندرز گیرد، جدایى خود را اعلام داشته، و از فراق خود خبر داده و مرگ خود و اهلش را بیان کرده، پس دنیا با نمونه‏هایى از بلا، گرفتارى را به آنها نشان داد، و با سرور و خوشحالى‏اش دلها را به خوشحالى متوجه ساخت، گاه به هنگام عصر در عافیت است، و به هنگام صبح در مصیبت، تا ترغیب کند و بترساند، و بیم دهد و بر حذر دارد، مردمى در بامداد پشیمانى، بدگوى او بودند، و مردمى دیگر (در روز قیامت) آن را ستودند، به یادشان آورد و یاد آور شدند، با آنان سخن گفت و تصدیقش کردند، و اندرزشان داد و آنها از آن دگرگونیها و عبرتها پذیرا شدند.
  31. نصیحت آقا جانم امیرالمومنین علی علیه السلام : الدنیا دار العافیه ؛ برای دنیا طلب ها خانه وبرانی؛ الدنیا دار الموعظه برای پند پزیران ؛ دنیا محل سجده انسان هااست؛ دنبا خانه ملایکه الله است؛ دنیا جایگاه فرشته گان اللهی؛ تَنَزَّلُ‏ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ‏ فِیها بِإِذْنِ‏ رَبِّهِمْ‏ مِنْ‏ کُلِ‏ أَمْرٍ
  32. از امام صادق علیه السلام پرسیدند: آیا روح همان جبرئیل است؟ فرمود: جبرئیل از ملائکه است و روح برتر از ملائکه است. سپس این آیه را تلاوت فرمودند: تَنَزَّلُ‏ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ‏ .. )
  33. نصیحت : انسان به طور طبیعى، خواهان آرامش و رفاه و زندگانى جاوید است و خداوند، راه رسیدن به تمام این خواسته‏ها را در گرو ایمان و عمل صالح پایدار مى‏داند..الأحقاف : 13 إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏
  34. 1223قال علی علیه السلام :  کلمه حیاه طیبه انسان؛ (و سئل علیه السّلام عن قوله تعالى) و پرسیده شد آن حضرت از «حیوة طیبه» که واقع شده در قول حضرت عزّت عزّ شأنه و عظم برهانه که: (فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیوةً طَیَّبَةً) یعنى هر آینه زندگانى دهیم بنده صالح را در دنیا به زندگى خوب (فقال) پس حضرت در جواب فرمود (القناعة) یعنى حیات طیّبه ، حلاوت قناعت است و اکتفا نمودن به اندک بضاعت. از خداى متعال تقاضا مى‏کنیم که بما توفیق بدهد که از مرگ تغذیه شویم و در این حیات، حیات طیّبه بدست آوریم.
  35. پند آموزی در دنیا . «و اتّعظوا فیها بالّذین قالوا: مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً،» و پند گیرید در دنیا به آنانى که گفتند: کیست سختتر از ما به قوّت. «حملوا إلى قبورهم فلا یدعون رکبانا،» حمل کردند ایشان را تا قبرها، پس نخواندندشان که سوار شوند. «و انزلوا«» فلا یدعون ضیفانا،» و فرود آوردند ایشان را در منازل، پس نخواندندشان به مهمانى..
  36. اگر کسی مرا نصیت کرد بگویم چشم ؛کسی که مرا  نصیحت می کند در دنیا خطرات دنیا را دیده
  37. اوصاف متقین : الاجل الّذى کتب علیهم لم تستقرّ أرواحهم فى أجسادهم طرفة عین شوقا إلى الثّواب، و خوفا من العقاب، عظم الخالق فى أنفسهم فصغر ما دونه فى أعینهم،
  38. حکمت 129 : پند از مرگ  ؛ الموت علی  الاموات؛ حضرت اشک می ریخت وگریه می کرد. درتشیع جنازه می رفتند حضرت پند می دهد ؛
  39. خطبه 105پند پزیری جاودانه  ایها الناس   واعظ وکان حق   وکان  ونعلوا    صراط     کل واحد
  40. نصیحت از کوثر ولایت : کوثر آب ولایت است خودت رابا سرچشمه ولایت وآ ب جوشان ولایت بساز
  41. نصیحت از آفا امبرالمومنین : شاهد مثال گشته امامان برای تک تک ما ؛ فرمودند ما به گور وارد می شویم حضرت فرمودند مرگ مگر برای غیرما نوشته شده ؛  می شنیدند و میخندید؛ پایان قسمت اول جلسه 19 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۵
دی

 

  1. عوامل رشد بصیرت  استاد سالک  شنبه 5 آذر1401
  2. بسم الله الرحمن الرحیم
  3. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  4. عوامل رشد بصیرت فکریعنی اندیشیدن >
  5. جلسه 16. ذکر2.موضوع برسی رشد بصیرت 12 عامل 1- تفکر 2- تعقل 3- تعلم 4- الاعتبار دوام الاعتبار الی الاستبصار 5 –تقوی  6--  ذکرویاد خدا یکی از عواامل رشد بصیرت ذکراست  ذکردر قرآن 256 مرتبه آمده َ..
  1. ذکر در قرآن 256 بطور عام آمده :  اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی‏ أَنْعَمْتُ عَلَیْکُم‏... البقرة : 152 فَاذْکُرُونیأَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لی‏ وَ لا تَکْفُرُون‏.... البقرة : 269 یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب‏... برای صلاه..َ وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلیلاً ... الأنعام : 126 وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقیماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُون... الحجر : 9 إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون‏... طه : 34 وَ نَذْکُرَکَ کَثیرا...
  2. 14 بار ذکرالله آمده الرعد : 28 الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذکر اللّه أَلا بِذکر اللّه تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب... الحج : 35 الَّذینَ إِذا ذکر اللّه وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرین‏... النور : 37 رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذکر اللّه وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاة... مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّه‏...
  3. 22 مرتبه ذکری آمده  طه : 124 وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏... هود : 114 وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ ذلِکَ ذِکْرىلِلذَّاکِرین‏... الشعراء : 209 ذِکْرىوَ ما کُنَّا ظالِمین‏... ص : 43 وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِکْرىلِأُولِی الْأَلْباب‏
  4. أ(اهل ذکر) َفِیضُوا فِی ذکر اللّه فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الذِّکْرِ. وَ ارْغَبُوا فِیمَا وَعَدَ الْمُتَّقِینَ فَإِنَّ وَعْدَهُ أَصْدَقُ الْوَعْدِ. وَ اقْتَدُوا بِهَدْیِ نَبِیِّکُمْ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ الْهَدْیِ.
  5. (اهل ذکر) قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله: ذکر اللّه عز و جل عبادة، و ذکری عبادة، و ذکر علی عبادة، و ذکر الائمة من ولده عبادة، و الذی بعثنی بالنبوة، و جعلنی خیر البریة، ان وصیی لأفضل الاوصیاء، و انه لحجة اللّه على عباده، و خلیفته على خلقه، و من ولده الائمة الهداة بعدی، بهم یحبس اللّه العذاب عن أهل الارض،
  6. (اهل ذکر)  رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله فرمود: ذکر خدا (و یاد کردن او) عبادت است و یاد کردن من عبادت است، و یاد کردن على عبادت است، و یاد کردن امامان از فرزندان او عبادت است، و سوگند به آنکه مرا به پیغمبرى برانگیخته و بهترین مردمان قرارم داده، وصىّ من بهترین اوصیاء است، و به درستى که او حجت خداست بر بندگانش، و خلیفه او بر خلقش مى‏باشد، و امامان راهنما پس از من از فرزندان او هستند، به خاطر آنها خداوند عذاب را از اهل زمین باز دارد،
  7. اگر اهل ذکر را در اندیشه خود آورى و مقامات ستوده آنان و مجالس آشکارشان را بنگرى، مى‏بینى که آنان نامه‏هاى اعمال خود را گشوده، و براى حسابرسى آماده‏اند، که همه را جبران کنند، و در اندیشه‏اند، در کدام یک از اعمال کوچک و بزرگى که به آنان فرمان داده شده، کوتاهى کرده‏اند، یا چه اعمالى که از آن نهى شده بودند مرتکب گردیده‏اند،
  8. ذکر به اشکال مختلف در قرآن سوره طه 124در معیشت سخت وسنگین : کسی که از خدا  روی برگرداند .کهف 210  عن ذکری فله....توجه به آیات  بدون ذکر چشم از کارمی افنتد؛ گوش هم از کار می افتد..هوش هم  از کارمی افتد..
  9. چه خبر است ذکر الله است که چشم مرده را بینا  و زنده می کند گوش ناشنوا رابیا پای کار ویاد خدا تابلوا قرار بده فرعون ونمرود و... ذلیل شدند در مقابل خدا  وموسی .گفت .ان ربی لیهیدین .. الا بذ کرالله ...تطمن القلوب  انسان را از بن بست ها وگرفتاری ها نجات می دهد
  10. وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏ «124» و هر کس از یاد من روى گرداند، پس همانا براى او زندگى تنگ و سختى خواهد بود و ما او را در قیامت نابینا محشور مى‏کنیم. سوره طه، آیه 124
  11. اهل ذکر : اهل خواص کیان هستند 1-  اهل ذکر توجه می کنند وعلامات دنیا را تبدبل می کنند به آخرت بهر ایام حیات  روزگار را طی می کنند 24 ساعت خود رادر محضر خدا بنهند اگر این چنین شد گذرش به خلف عادت عادت نمی کند  که در اقتصاد شهید بهشتی داریم از اقتصاد اسلامی است
  12. اهل ذکر : قبل از اینکه اعلام کنند خود به آن عمل میکنند  یعتبرون به  ایت الله مشکینی .گفت چون خودم عمل نکردم نمی توانم بگویم وقتی عمل کرد بیان کرد
  13. نهی ازمنکر بزرگتر عمل به معروف است امام حسین علیه السلام به معروف عمل کرد  تا منکر نپدیرد
  14.  اهل ذکر یک چیز هایی می بینند که کسی نمیبیند  مرحوم بهاالدینی در جواب حل مشکل طرف مقابل فرمودند چرا نمازت را اول وقت نمی خوانی
  15. اهل ذکر : قسمت نهم نهج البلاغه به فرزندش ....به تقوی الله  ولزوم امرکم... تنبیه‏الغافلین .ج 2 . ص 60     
  16. اهل ذکر : ثلاث هنّ زین المؤمن: تقوى اللَّه و صدق الحدیث و اداء الامانة. 3 342 سه چیز است که اینها زیور مؤمن است: تقواى الهى و راستگویى و امانتدارى. ترجمه‏غررمحلاتى ج 1صفحة 638   
  17. اهل ذکر :  من لم یصحب الأخلاص عمله لم یقبل: هر که اخلاص و پاکى را با نیّتش همراه نگرداند عملش پذیرفته نشود. ترجمه‏غرر(انصارى) ج 2  صفحة 703
  18. اهل ذکر : مع الأخلاص ترفع الأعمال: بوسیله پاکى و اخلاص اعمال بالا مى‏روند و بلند مى‏گردند. ترجمه‏غرر(انصارى) ج 2 صفحة 758  
  19. اهل ذکر : یحتاج الأیمان الى الأخلاص: ایمان به اخلاص و پاکى نیّت نیازمند است. ترجمه‏غرر(انصارى) ج 2  صفحة 874
  20. اهل ذکر : ترجمه‏غررمحلاتى ج 1 صفحة 326 و از جمله کلام نصیحت فرجام آن امام همام است علیه السّلام: (کان یوصى به اصحابه) که وصیّت مى‏کند به آن صحابه‏هاى خود را به این وجه که: (تعاهدوا امر الصّلوة) تعهّد کنید کار نماز را که مناجات است با حضرت قاضى الحاجات (و حافظوا علیها) و محافظت نمایید بر آن با شرایط و ارکانش در جمیع اوقات (و استکثروا منها) و بسیار خواهید از نماز به کثرت و مداومت (و تقرّبوا بها) و نزدیکى جویید از آن به سوى قرب حضرت عزّت (کانت على المؤمنین) هست بر جمیع مؤمنان (کتابا موقوتا) فریضه کرده شده، که تعیین نموده شده است ذکر در متون دینی ما اعم از نماز است.
  21. اهل ذکر : وقت آن (الا تسمعون) آیا نشنیده‏اید و گوش فرا نداشته‏اید (الى جواب اهل النّار) به جواب اهل دوزخ (حین سئلوا) وقتى که پرسیده شوند ایشان (ما سلککم فى سقر) چه چیز در آورد شما را در دوزخ (قالوا لم نک من المصلّین) گویند نبودیم ما از نماز گذارندگان (و انّها) و به تحقیق که نماز (لتحتّ الذّنوب) هر آینه مى‏ریزاند گناهان را (حتّ الورق) همچه ریختن برگ از درختان (و تطلقها) و رها مى‏کند.. ذکر در متون دینی ما اعم از نماز است.
  22. از چهار چوب اهل ذکر : خدا خارج نشو  اگر خارج شدی گرفتار خواهی شد قلبت رازنده کن به یاد خدا ..زبانت را ... چو زبان میثم تمار در بالای دار تا آخیرین لحظات عمر شریفش هم مشغول یاد و ذکرخدا بود.لا اله الا الله 
  23. زبان ذاکر : قلب  را زنده نگه می دارد. مرا قبت لازم دارد انسان با خودش شرط کند در مراقبت خدا را فرموش نکند با خدا وفای به عهد ..وفای به عهد لازم می آید که انسان توجه  خود را بیشتر و بیشتر کند
  24. فال علی علیه السلام  قلب ما ورای ذکر خدا نباشد : أما علمه فهو عن النبی (صل الله علیه وآله ) تلقاه منه مباشرة بأذن واعیة، و قلب ذاکر ، و عقل حافظ، و استمر النبی (صل الله علیه وآله ) یغذیه من علمه و أخلاقه لیله و نهاره مدة تنوف على ثلاثین عاما، فی‏ظلال‏نهج‏البلاغة .ج 2 .ص 511
  25. اهل ذکر : ما باید قوی بشویم  ازنظر مادی وهم از نطر نوری معنوی  در درون و برون جز خدا نبینیم .
  26. اهل ذکر : هدایت کننده است  عقل را  .. منهاج‏البراعة(راوندى) .ج 2 .ص 137 عقل که هدایت شد لا جرم انسان را باخودش می برد . ذکر العقول : و المراد بها العقلاء الذین استعملوا عقولهم. الذکر عقول
  27. اهل ذکر : پروردگار ذکر و یاد خودش را صفا و روشنى دلها قرار داده است، دلها بعد از غفلت و ناشنوائى با آن (ذکر خدا) مى‏شنوند و بعد از کم سو شدن با آب مى‏بینند و بعد از عناد و مکابره با آن، منقاد و مطیع مى‏شوند. إنّ اللّه سبحانه جعل الذّکر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقرة، و تبصر به بعد العشوة، و تنقاد به بعد المعاندة، و ما برح للّه-
  28. اهل ذکر : ألذّکر جلاء البصائر و نور السّرائر: یاد خدا بودن جلا دهنده بصیرتها و روشن کننده درونها است ترجمه‏غرر(انصارى). ج 1 . صفحه‏ى 50     
  29. الذکر جلاء  و جلاء نور البصر و نور البصر  الی ایمان  ذکر وقتی که وارد قلب شد غوغا می کند
  30.  ذکر روشنی قلب : ذکر خدمت علما عبادت است ..بی خود نیست  که در خطبه 222چندین بار از اهل ذکر بیان فرموده : چنانکه فرموده: «انّ اللّه سبحانه و تعالى جعل الذکر جلاء للقلوب» خ 222، 342. خداوند ذکر اللّه را روشنى قلوب گردانده است. ایضا جلاء به معنى خارج شدن و خارج کردن از محلّ و نیز به معنى افتراق آید. چنانکه در رابطه با دنیا فرموده: «و الدنیا دار منى لها الفناء و لاهلها منها الجلاء» ، دنیا دارى است که براى آن فنا مقدّر شده و براى مردمش از آن، خارج شدن مقدّر گشته است.
  31. الذکر به اندیشیدن و اخلاق خود انسان سامان می دهد فکر را به سوی بصیرت سوق می دهد.
  32. اهل ذکر : شان نزول آن این است آیات سوره نور فی بیوت امام در بارصلات  تبصره بعد اشبع بعد معانده.  
  33. چشم اهل ذکر و- هفت‏ جا مجبت اهل البیت کارساز است:  رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «حُبّى‏ وَ حُبّ أهل‏بیتِى نافِعٌ فى سَبعَة مَواطِنَ اهوالهُنَّ عَظِیمَة: عِندَ الوَفاةِ و فِى القَبرِ و عِندَ النُّشورِ و عِندَ الکِتابِ و عِندَ الحِسابِ و عِند المِیزانِ و عِندَ الصّراطِ» محبّت وعلاقه به من و اهل‏بیتم در هفت‏ ‏ جاى بسیار هولناک، کارساز ونجات‏بخش است: 
  34. طایفه امام حسن عسگری به حق :  پاکی واخلاص ؛ مومنین ؛  مخلصین  ، خْلَصِینَ اولیاء الله .. حَوَارِیِّینَ لِأَنَّهُمْ کَانُوا مُخْلَصِینَ فِی أَنْفُسِهِمْ وَ مُخْلِصِینَ لِغَیْرِهِمْ مِنْ أَوْسَاخِ الذُّنُوبِ بِالْوَعْظِ وَ التَّذْکِیرِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَلِمَ سُمِّیَ النَّصَارَى نَصَارَى قَالَ لِأَنَّهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ اسْمُهَا نَاصِرَةُ مِنْ بِلَادِ الشَّامِ نَزَلَتْهَا مَرْیَمُ وَ عِیسَى ع بَعْدَ رُجُوعِهِمَا مِنْ مِصْر... مخلصین   با فتحه لام اصلا به  چرخه گناه آلوده نمی گردند...و مخلصین  به کسره لام افراد مدعی و مومن هستند. من وشما هستیم ان شا الله ذکرخدا قلب را ودرون وبرون  انسان را  اصلاح می کند؛ آباد میکند.
  35. اهل ذکر :  ألذّکر نور العقل و حیاة النّفوس و جلاء الصّدور یاد خدا روشن کننده خرد و زنده کننده نفوس و صیقل دهنده سینه‏ها است. ترجمه‏غرر(انصارى)ج 1 ص 87
  36. در کلمات قصار بابا طاهر است که: الذّکر نور المؤمن من و جلاء الصدر. ترجمه‏نهج..(سپهر) ج 3 ص 1494           
  37. یاد خدا جلاء و پرداخت بینایى‏ها، و نور باطن‏هاست. گفتارامیرالمؤمنین(ع) ج 1 .ص 549
  38. یاد خدا سبحان الله وتعالی  روشنی بخش دل انسان است ..قلب را روشن وآگاه می کند  بازدهی بصیرتی دارد. ظاهر وباطن انسان هم روشن می شود .
  39. افراد بی بصیرت گوش داده ولی شنوایی  ندارد سنگین است : نظر، غیر از بصیرت‏ است. در سوره اعراف مى‏خوانیم: «تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ» مى‏بینى که به تو نگاه مى‏کنند، در حالى که نمى‏بینند. یعنى چشم بصیرت‏ ندارند که حقّ را ببینند.
  40. اهل ذکر :  قدرت  الهی را در جهان هستی نمی بینی فرمانروایی شیطان بر قلب و روان انسان تخم می کند نمونه گام‏هاى شیطان‏ عبارت است از: دوستى با افراد فاسد، شرکت در مجالس آنان، ارتکاب گناهان کوچک، و پس از آن گناهان بزرگ و در نهایت قساوت قلب‏ و بدعاقبتى و پایانى شوم.
  41. اهل ذکر : وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏ «124» و هر کس از یاد من روى گرداند، پس همانا براى او زندگى تنگ و سختى خواهد بود و ما او را در قیامت نابینا محشور مى‏کنیم.سوره طه، آیه 124 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده