پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۱۶ مطلب با موضوع «نهج البلاغه» ثبت شده است

۰۸
بهمن

           و شرورهم مأمونة  - مردم از آنها در امانند

                           بیش از 120 کتا ب از نهج البلاغه ؛  ترجمه و شروح آن از آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابی طالب علی علیه السلام  در دانش                             نامه علوی آمده است یا شروح دیگر؛ بعضا با شناسنامه و یا نام و زبان کتاب آورده شده تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را                              در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی  ملاحظه فرمایید لطفا نظر دهید متشکرم .            

https://safarzade.blog.ir/                               بسم الله الرحمن الرحیم

                             اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 11- و شرورهم مأمونة - ترجمه: (و مردم) از شرّ آنها در امان هستند.
  2. شرح: این عبارت در حقیقت سالبه به انتفاع موضوع است یعنى متقین اصلا شرى ندارند، نه اینکه دارند، و مردم از آن در امانند، زیرا لازمه شر عدم  امنیت است، اگر چه بسیار اندک باشد، شرّى در آنها نیست، زیرا رأس تمام شرور حبّ دنیا است، و این محبت در دل آنها آشیانه نکرده است، اساساً امنیت از شرّ، از ویژگیهاى فرد مسلمان است نه از خصوصیات پرهیزکار فقط، چنان که در روایت آمده «المسلم من سلم الناس من یده و لسانه»: «فرد مسلمان کسى است که مردم از دست و زبان او در امان باشند»، «مُسلِم» از ماده «سلامت» است و طبعاً باید کانون سلامت باشد، آیا واقعاً ما چنین هستیم؟ آیا مردم از دست و زبان ما در عذاب نیستند، آیا آبروى مسلمانى را نمى‏بریم آیا هتک حیثیت او نمى‏کنیم، اگر چنین است نامگذارى ما به‏ «مسلم» صحیح است وگرنه، باید به دنبال نام دیگرى بگردیم و خدا کند حداقل نام ما از حیطه اسماء و صفات انسانى خارج نشود، که با این رفتار ما جاى تعجب نیست اگر در ملکوت اعلى اسمى و صفتى غیر انسانى بر ما نهند که از این مصیبت به خدا پناه مى‏بریم که‏ «له الاسماء الحسنى»: «براى او (خداوند) اسماء نیکو است».
  3. همه خیر است شر نیست- بحثى که ذکرش در اینجا مناسب است، این است که: آیا دو چیز به عنوان خیر و شرّ در این عالم موجود است یا خیر ، ثنویین (دوگانه پرستان همانند ایرانیان قدیم) مى‏گفتند: آرى، عالم ترکیبى از خیر و شرّ است و دو آفریننده دارند زیرا «اگر آفریننده، خوب باشد بدها را نمى‏آفریند و اگر بد باشد خوب‏ها و خیر ها را ایجاد نمى‏کند».
  4. خالق شر نداریم -اینها قائل به دو خالق بودند: 1- خالق خیر . 2- خالق شرّ. امنیت و سلامتى و صلح و دوستى و صفا و صمیمیت و محبت را از خالق خیر ، و دشمنى و خونریزى و جنگ و قحطى و بیمارى را از خالق شرّ مى‏دانستند.
  5. شر مطلق نیست- از نظر موحّدان و یگانه‏پرستان که توحیدى کامل‏تر از دیگران دارند، در این عالم وجودى بنام شرّ مطلق نیست، بلکه همه چیز خیر  است، و نظامى احسن از این نظام آفرینش نیست، اگر چشم دوبین (لوچ) و مطالعات شرک‏آلود و تلقینات و تربیت‏هاى ناصحیح نباشد، در این عالم جز خیر  دیده نمى‏شود، اینها که عالم را مرکب از خیر  و شرّ مى‏بینند احول (دوبین) هستند.
  6. شر درنکوین خلقت- سؤالى که: مطرح مى‏شود این است که: اگر شرورى وجود ندارد، پس آنچه‏ شرّ مى‏نامیم چیست؟ و در کتاب تکوین خلقت الهى چه محلى از اعراب را دارا هستند؟
  7. بد و شر مستلزم نسبت است - جواب این است که: اساساً آنچه از شرّ و بد مى‏نامیم یا خودش (عدم ) و نیستى است، یا مستلزم عدم  و نیستى مى‏باشد، یعنى یک موجودى است که خودش از آن جهت که خودش است، خوب است، و از آن جهت بد است که مستلزم یک نیستى مى‏باشد، و تنها از آن جهت که مستلزم نیستى است بد است نه از جهت دیگر. ما نادانى، فقر و مرگ را بد مى‏دانیم، اینها ذاتاً نیستى و عدم  مى‏باشند، همچنین ما گزندگان، درندگان میکروبها و آفت‏ها را بد مى‏دانیم، اینها مستلزم نیستى و عدم  هستند نادانى (جهل)، فقر، مرگ، بیمارى، نابینایى، ناشنوائى و نظائر اینها امور عدم ى هستند، که: هر یک به ترتیب عدم  علم، عدم  غنا، عدم  حیات، نیستى، سلامتى، فقدان بینائى و شنوائى است، در همه اینها از دست دادن است نه چیزى را به دست آوردن، وقتى دست در جیب مى‏کنیم و خالى از پول مى‏یابیم، گوئیم دچار شرّ شده‏ایم، عدم  پول فقدان پول است و امرى عدم ى است، حتّى در امور اخلاقى و صفات زشت هم چنین است، ظلم نیستى عدل است، بى حیائى عدم  حیا و بى تقوایى و بى عفّتى، عدم  تقوى و عفّت است.
  8. شر و بدی و آفت عدمی است- امورى هم که موجب عدم  مى‏شوند مثل درندگان و گزندگان و ما نام شرّ و بدى بر آنها مى‏گذاریم، نه به این خاطر است که خود بد هستند، اگر پیامد دریدن و گزیدن و در نهایت منجر شدن به مرگ را نداشتند، ابداً نام بد و شرّ به آنها نمى‏دادیم، پس آنچه بد است چیزى است که از آنها سر مى‏زند، و آنها همه عدم  هستند، نه وجود، بیمارى و مرگ حاصل از دریدن و گزیدن و گرفتار میکروب شدن و از بین رفتن گیاهان و کشتزارها ناشى از آفت همه‏ نیستى و فقدان هستند، پس امرى وجودى نیستند، تا منتسب‏ به فاعلى باشند، و ما براى آنها مثل ثنویه (دوگانه پرستان) خدائى و خالقى جداگانه انتخاب و اختیار کنیم.
  9. خیر وجودی؛ شرعدمی - پس دوگونه سؤال و پرسش فوق جواب گفتیم: شر عدمى است نه امرى وجودى تا نیاز به خالق داشته باشد (نیستى خالق نمى‏خواهد بلکه هستى نیاز به خالق دارد و عدم  هستى، نیستى است) این جواب اشکال را از امورى مثل جهل و عجز و فقر و بیمارى و نظائر اینها که صفاتى حقیقى (غیرنسبى) هستند رفع مى‏کند.
  10. شرّ نسبى است نه مطلق‏،  شرّورى که خود امر وجودى هستند ولى منشأ امور عدم ى هستند، مانند سیل، زلزله، گزنده، درنده و نظائر اینها بدون شک، بدى اینها نسبى است، توضیح اینکه «صفاتى که اشیاء به آنها موصوف مى‏گردند، بر دو قسم است، حقیقى و نسبى، وقتى یک صفت براى چیزى در هر حال و با قطع نظر از هر چیز دیگر ثابت باشد، آن را صفت «حقیقى» مى‏نامیم. صفت حقیقى آن است که براى امکان اتصاف یک ذات به آن صفت، فرض خود آن ذات و آن صفت کافى است. اما یک صفت نسبى آن است که فرض موصوف و فرض صفت، بدون فرض یک امر سوم، که طرف نسبت و مقایسه قرار گیرد، براى امکان اتصاف موصوف به آن صفت کافى نیست، بنابراین هرگاه صدق یک صفت بر چیزى منوط به در نظر گرفتن امر ثالث و مقایسه این با آن باشد، در این صورت، صفت را «نسبى» مى‏نامیم.
  11. شرنسبی -چیزى که وجود او نسبت به همه چیز خیر  است، خیر مطلق است مانند واجب الوجود، و اگر چیزى فرض شود که وجودش نسبت به همه چیز شرّ باشد، شر مطلق است، و چیزى که وجودش نسبت به بعضى چیزها خیر  و نسبت به بعضى شر باشد، خیر  و شرّ نسبى است مانند اکثر اشیاء جهان.
  12. شر امر عدمی - مثلا حیات یک امر حقیقى است. یک موجود خودش قطع نظر از اینکه با شى‏ء دیگر مقایسه و سنجیده شود، یا زنده و جاندار است، و یا بیجان و مرده و همچنین‏ سفیدى و سیاهى (به فرض اینکه رنگها امور واقعى باشند) صفت‏هاى حقیقى هستند، یک چیز که سفید است با قطع نظر از مقایسه با چیز دیگر سفید است، و یک چیز که سیاه است خودش سیاه است، و لازم نیست که با چیز دیگر، و از آن جمله است کمیت و مقدار. ولى کوچکى یا بزرگى صفتى نسبى است، وقتى یک جسم را مى‏گوئیم کوچک است باید ببینیم با مقایسه با چه چیز و یا نسبت به چه چیز آن را کوچک مى‏خوانیم، هر چیزى ممکن است هم کوچک باشد و هم بزرگ، بستگى دارد، به اینکه چه چیز را معیار و مقیاس قرار داده باشیم» مثلا یک سیب را مى‏گوئیم کوچک است، نسبت به چه چیز کوچک است؟ نسبت به سیبهاى دیگر کوچک است ولى همین سیب نسبت به فندق و پسته بزرگتر است.
  13. «خوب بودن یک قانون اجتماعى به این است که: مصلحت افراد و مصلحت اجتماع را توأماً در نظر بگیرد، و حق جمع را بر حق فرد مقدم بدارد، و آزادیهاى فرد را تا حدود امکان تأمین نماید، اما تأمین همه آزادیهاى افراد صددرصد ناممکن است، و لهذا خوب بودن یک قانون از این نظر، یعنى از نظر تأمین آزادیها نسبى است، زیرا تنها بعضى از آنها قابل تأمین است، قانون خوب آن است که حداکثر آزادیها را که ممکن است تأمین کند. هر چند مستلزم سلب برخى آزادیها است، پس خوب بودن یک قانون از جنبه تأمین آزادیها نسبت به قانونهاى مفروض دیگر است، که کمتر از این قانون قادر بر حفظ و تأمین آزادیها است»
  14.  شر نسبت به شى‏ء- «از اینگونه امورى (که خود وجودى و منشأ امر عدم ى هستند) آنچه بد است، نسبت به شى‏ء یا اشیاء معینى بد است، زهرمار، براى مار بد نیست، براى انسان و سایر موجوداتى که از آن آسیب مى‏بینند، بد است، گرگ براى گوسفندان بد است، ولى براى خودش و براى گیاه بد نیست، همچنانکه گوسفند هم نسبت به‏
  15. بد مطلق، نباشد -گیاهى که آن را مى‏خورد، و نابود مى‏کند بد است، ولى نسبت به خودش یا انسان یا گرگ بد نیست، مولوى مى‏گوید: زهرمار، آن مار را باشد حیات..... لیک آن، مر آدمى را شد ممات..... پس بد مطلق، نباشد در جهان‏..... بد به نسبت باشد، این را هم بدان»
  16. شرّ نسبى باشد نه مطلق، - یش عقرب و رتیل و زنبور عسل را شرّ مى‏نامیم، در حالى که اگر از خود آنها سؤال شود، آن را نعمتى بزرگ پنداشته و گویند وسیله دفاعى ما این است، همچنان که شما اسلحه‏هاى مختلف براى دفاع دارید، فقدان آن موجب هلاکت ما است، آرى به نظر ما شرّ است نه در رابطه با آنها، پس شرّ نسبى شد نه مطلق، بسیارى از حیوانات غذا و طعمه خود را با نیش به دست مى‏آورند، زهر را داخل بدن طعمه کرده و آن را از کار مى‏اندازند، عدم  نیش اینها برابر با گرسنگى و سپس مرگ اینها است. میکروبى که ما آن را شرّ مى‏پنداریم و به ظاهر آن را شرّ محض مى‏انگاریم، از شکاف کوچکى وارد بدن شده و بدن سریعاً عکس العمل نشان داده و براى مبارزه با آنها گلبولهاى سفید خون را که همانند سربازان کار کرده و منظمى هستند، بسیج کرده و با میکروبها و ستیز مى‏پردازند، این میکروب با این به ظاهر شرارت و فسادش عامل خیر  مى‏گردد و آن پروریدن سلولهاى بدن است.
  17. اگر میکروبها اعتصاب کرده و به اجسام هجوم نیاورند، مردم از لاغرى بسیار افسرده و کوتاه مى‏مانند و رشد آنها یا متوقف و یا لااقل کند مى‏گردد، دانشمندى گوید «اگر میکروبها نبودند رشیدترین مردم شاید بیش از 80 سانتى‏متر رشد نمى‏کرد».
  18. شرّ نسبى -آرى اگر میکروبها نبودند سلولها بیکار و سرگردان بوده و رشدى نداشتند، پس اگر آنها را شرّ مى‏نامیم شرّ نسبى است، در بعضى مواقع که میکروبها زیاد و در نتیجه بر مدافعان بدن غالب مى‏گردند بیمارى حاصل شده و گوئیم شر به ما روى آورده است.
  19. شرّ مطلق - بنابراین شرّ مطلق وجود ندارد بلکه نسبى و به قیاس با ما چنین است و این  شرور نسبى لازم لاینفک نظام احسن است، و هیچ گونه کم لطفى از طرف خالق این نظام صورت نگرفته است، غزالى گوید «لیس فى الامکان ابْدَعُ ممّا کان»:
  20. «نظامى زیباتر از نظام موجود امکان ندارد» حافظ نیر با لحنى نغز و زیبا چنین سروده است:

 

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت‏..... آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

  1. جهان ظلّ حق و سایه حق -جهان ضل وسایه حق مراد او این است که در نظر بى آلایش و پاک پیر یعنى عارف کامل «که جهان را به صورت یک واحد تجلّى حق مى‏بیند، همه خطاها و نبایستنى‏ها که در دیده‏هاى محدود آشکار مى‏شود، محو مى‏گردد، جهان ظلّ حق و سایه حق است، ذات حق جمیل على الاطلاق و کامل على الاطلاق است، ظلّ جمیل، جمیل است، محال است که جمیل نباشد، در هر اندام زیبا اگر عضوى را تک و تنها، بدون توجه به اینکه موقعیت عضوى دارد، و با یک سلسله اعضاء دیگر مجموعاً یک اندام را تشکیل مى‏دهند، مورد توجه قرار دهیم حقانیت و درستى و کمال او را درک نخواهیم کرد، و احیاناً فکر مى‏کنیم که اگر به گونه‏اى دیگر بود بهتر بود، اما همین که با دیدى گسترده آن را به عنوان یک عضو در مجموعه یک اندام زیبا ببینیم، نظر ما دگرگون مى‏گردد و آنچه قبلا نادرست و نبایستنى مى‏پنداشتیم به کلى محو مى‏گردد».
  2.  تبدیل خیرات به شر- نابودی بشر با نیروی خدا دادی : در بسیارى از موارد این موجود دوپا به نام انسان است که نعمتهاى خوب و خیر ات خداوندى را بدل به شرّ مى‏کند، و مقصر اصلى این موجود است، درون اتم، نیروى بى مانندى است که اگر استخراج شده و در مسیر صحیح هدف داده شود بوسیله آن همه جا آباد مى‏گردد، بوسیله این نیرو مى‏توان برق شهرها را تأمین کرد، چرخ‏هاى کشاورزى و صنعت را به حرکت درآورد و وضع خراب اقتصادى را اصلاح کرد، ولى متأسفانه این انسان است که این نیروى خدادادى را مورد سوء استفاده قرار مى‏دهد و در مسیر نابودى بشر بمب اتم مى‏سازد که شهر 100 هزار نفرى هیروشیما را تبدیل به خاکستر مى‏کند به نحوى که خاکسترش هم قابل استفاده نمى‏باشد، زیرا تشعشعات اتمى ایجاد شده، مانع از هر گونه زندگى موجود زنده است، خالق و خداى این جهان نفرموده بود، چنین کنند، و چنین استفاده از این نیروى عظیم ببرند، اما این بشر است که: تبدیل کننده خیر ات به  شرور و مفاسد، و عامل بدبختى مى‏گردد، این خود انسان است که: مى‏تواند نجات‏بخش یا هلاکت فرد یا جامعه شود.
  3. تکنولژی علیه کشتار مردم - یکى از دورانهاى بشر دوران آهن است در این دوران آهن کشف شد و یک فلز توانست قیافه تمدن بشرى را دگرگون سازد، اما این انسان که: مى‏بایست مسیر دهنده و راهنماى سیر صعودى این فلز باشد، آیا آن را در مسیر صحیح حرکت مى‏داد، یا در مسیر ناصحیح، آیا به خیر ات و منافع آن مى‏نگریست یا به مفاسد و مضارّ آن، چه بسیار افرادى که با این فلز کارد ساخته و عامل قتلى شدند که: از دیدگاه قرآن کریم همانند قتل جمیع مردم است‏ «فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً» و چه بسیار ممالکى که با این فلز عوامل مخرّب ساخته و به نابودى هر چه بیشتر بشر باعث شدند.
  4. شر عصیان و جنایت -چه زیبا مى‏فرماید قرآن کریم: (ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ): «ظاهر شد فساد (و پریشانى) در خشکى و دریا به سبب آنچه دستهاى مردم کسب کرد تا بچشاند خداوند آنها را بعضى از آنچه را عمل کردند (از معاصى و جنایتها) شاید (از معصیت دست برداشته) و به راه آیند».
  5. فساد در سطح زمین - از این آیه فهمیده مى‏شود که: مردم با دست خود بَرّ و بحر در یک کلمه سطح زمین را به فساد مى‏کشند، ولى خداوند این وزر وبال حاصل شده را براى آنها به منزله عَذابى قرار داده، تا لااقل کیفر بعضى از اعمال خلاف و عصیانگرى‏هاى خود را دیده، و بر طریق صحیح سیر کنند.
  6. شرّ ورترین مردم -در اینجا به سراغ آیات و روایات مى‏رویم تا  شرّ ورترین مردم را بشناسیم به قرآن مراجعه مى‏کنیم در این رابطه به دو آیه برمى‏خوریم: (إِنَّ شرّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ): «بدترین جنبدگان (و جانوران) نزد خداوند کَران و لالهائى هستند (که مراد این است که نسبت به حرف حق کر و لال هستند) که تعقّل نمى‏کنند».
  7. «بدترین جانوران - (إِنَّ شرّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ): «بدترین جانوران نزد خداوند کسانى هستند که کافر شده و ایمان نمى‏آورند».در روایات هم تعبیرات زیادى است که معصومین (علیهم السلام) به تناسب مقامات گوناگون ابراز کرده‏اند. به عنوان نمونه:
  8. بد ترین پیشواى ستمکار - قال على (علیه السلام): «انّ شرّ النّاسِ عندَاللّه امامٌ جائرٌ ضَلَّ ضُلَّ بِه فَاماتَ سُنَّةً مَأخوذَةً وَ أَحْیا بدعةً مَتْروکة»:

«همانا بدترین مردم نزد خداوند، پیشواى ستمکارى است، که گمراه است، و دیگران هم بوسیله او گمراه شدند، پس مى‏راند سنتى را که از (رسول خدا) گرفته شده، و زنده کرد بدعتى را که از بین رفته بود» به دنبال این کلام هم حضرت مى‏فرمایند: «از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) شنیدم که مى‏گفت: رهبر و پیشواى ستمگر را روز قیامت مى‏آورند، در حالى که نه یاورى و نه عذرخواهى (که عذاب را از او برطرف کند) دارد، پس رها مى‏شوید در آتش جهنم، و در آن مى‏گردد چنانکه آسیا گردش مى‏کند، سپس بسته مى‏شود و حبس مى‏گردد در قعر جهنم»

  1. «بدترین مردم -قال رسول الله (صلى الله علیه وآله): «شرّ النّاسِ مَنْ باعَ آخِرَتَه بِدُنیاه و شرّ مِنْ ذلک مَنْ باع آخِرتَه بِدُنیا غَیرِه»

: «بدترین مردم کسى است که آخرتش را به دنیایش بفروشد، و بدتر از او کسى است که: آخرتش را به دنیاى غیر خود بفروشد»

  1. احترام ترس از شر : قال رسول الله (صلى الله علیه وآله): «شرّ النّاسِ عِنْدَالله یومَ القِیامةِ الَّذین یُکْرَمُونَ اتّقاء شرّهم»:

«بدترین مردم نزد خداوند روز قیامت کسانى هستند که به خاطر ترس از شرّ آنها احترام مى‏شوند»

  1. شر اهل زمین و زمان : قال على (علیه السلام): «یَأتى علَى النّاسِ زمانٌ لا یَبْقى فیهم مِنَ القُرآنِ الّا رَسْمُهُ و مِنَ الاسلامِ الّا اسْمُهُ وَ مَساجِدُهُم یَومئِذ غامِرَةٌ مِنَ البِناءِ، خرابٌ مِنَ الهُدَىَ، سُکّانُها و عُمّارُها شرّ اهْلِ الارْضِ، مِنْهُم تَخْرُجُ الفِتْنَةُ و الَیْهم تَأوِى الخَطیئَةُ، یَرُدّونَ من شَذَّ عَنْها فِیها و یَسُوقُون مَنْ تأَخَّرَ عَنْها الَیْها، یَقولُ اللّهُ سُبحانَه: فَبِى حَلَفْتُ لَأَبْعَثَنَّ على اولئکَ فِتْنَةً تَتْرُکُ الحَلیم فیها حَیرانَ و قَدْ فَعَل و نَحنُ نَسْتَقیِلُ اللّهَ عَثْرَة الغَفلَة»:

«مى‏آید بر مردم زمانى که باقى نمى‏ماند در آنها از قرآن مگر نشانه‏اى (نوشتن و خواندن بدون اندیشه) و از اسلام مگر نامى (گفتن شهادتین بدون عمل به احکام)، در آن روز مسجدهایشان از جهت ساختمان (و زینت و آرایش) آباد است و از جهت هدایت و رستگارى ویرآن (چون پرهیزکار و هدایت کننده در آنها یافت‏

نمى‏شود) ساکنان و آباد کنندگان آنها (کسانى که در مسجدها گرد مى‏آیند) بدترین اهل زمین هستند (زیرا) از آنها فتنه و تباهکارى بیرون آید، و در آنها معصیت و گناه جا گیرد، بر مى‏گردانند در آن‏

  1. شر فتنه جوبان : فتنه هر که را که از آن کناره گیرد، و به سوى آن مى‏برند، هر که را از آن مانده است، خداوند سبحان مى‏فرماید: «به حقّ خودم قسم یاد کرده‏ام که فتنه و تباهکارى را بر آن مردم برانگیزم طورى که بردبار خردمند در (رهائى از) آن سرگردان ماند، و محققاً (آنچه را فرموده) به جا مى‏آورد، و ما از خدا گذشت از لغزش غفلت و بى خبرى را درخواست مى‏نمائیم (تا مانند فتنه جویان به کیفر جاوید گرفتار نشویم)». در بعضى از کشورهاى اسلامى مشاهده مى‏شود، مدارسى براى حفظ قرآن تأسیس شده است البته این کار بسیار خوبى است ولى آیا این اهتمامى که براى حفظ و قرائت و تجوید به کار مى‏رود، براى پیاده شدن محتوى آن هم به کار مى‏رود؟! چه اندازه از مفاهیم قرآن در آنجا پیاده شده است، گویا در اسلام نه برنامه‏هاى اخلاقى و نه سیاسى و اجتماعى است.
  2. شر به نام قرآن،- آرى در هر بیابانى مسجد ساخته‏اند، چقدر زیبا و چقدر تمیز، اما از هدایت که شعار اصلى مساجد است خبرى نیست. ساکنان اینگونه مساجد بدترین انسانهاى روى زمین هستند مگر بانى و ساکن مسجدى هم مى‏شود بدترین انسانها باشد؟!  بله جاى تعجب نیست، چرا بدترین مردم نباشند در حالى که به نام قرآن، قرآن را به نابودى مى‏کشند، به نام اسلام، در صدد محو اسلام هستند، کار به جائى رسیده که استاد مى‏فرمودند: در پایتخت یکى از حکومت‏هاى به اصطلاح اسلامى، بیمارى داشتیم و به دنبال آبمیوه مى‏گشتیم، گفتند آبمیوه‏گیریها مشروب دارند، و در نتیجه آبمیوه‏ها هم در اثر نامبالاتى آنها نجس است، شاید در زمان رژیم قبلى در ایران‏ هم چنین افتضاحى نبود.
  3. شرم و حیا خدا حافظ -رادیو، تلویزیون بعضى از این کشورهاى اسلامى را هم که ملاحظه مى‏کنیم باید بگوئیم (على الاسلام السلام) یعنى باید از اسلام خداحافظ کرد، همین کشور عربستان که سردمداران آن مدّعى خادم الحرمین هستند، رادیو و تلویزیون آن حتى در ایام حج چه مى‏کند، مسلمان و هر انسان آزاده و با حیائى شرم مى‏کند این برنامه‏ها را استماع و یا مشاهده کند.
  4. بدترین های تاریخ بشریت- آیا کلمات نورانى و گهربار مولى تطبیق با اینگونه کشورهاى اسلامى نمى‏کند؟! مسلماً جواب مثبت است، و اگرچنین شد جاى تعجب نخواهد بود اگر مدّعیان خادم الحرمین، با گلوله‏هاى اربابان آمریکائى خود از میهمانان کوى الله و زائرین بیت الله الحرام در ماه حرام و در حرم امن الهى استقبال کنند، جاى تعجب نخواهد بود، که در کنار کعبه جوى خون به راه اندازند و کارى کنند که عرب جاهلى در ماه حرام نمى‏کرد و جاى تعجب نیست که 400 نفر از شیعیان و پیروان على بن ابیطالب را مظلومانه به شهادت رسانند و به خاک و خون کشند، چهره تاریخ بشریت را لکه‏دار کردند، ننگى ببار آوردند که هرگز با رنگ پاک نخواهد شد.
  5. «بدترین مردم - قال على (علیه السلام): «شرّ النّاس مَنْ یَظْلِمُ النّاسَ»: «بدترین مردم کسى است که ظلم به مردم کند».

تا به اینجا درباره بدترین مردم بحث شد، حال ببینیم بدترین دین و بدترین مکان از زبان على (علیه السلام) چه دین و مکانى است؟ حضرت در خطبه‏اى پیش از حرکت به طرف نهروان چنین مى‏فرمایند:

  1. بدترین کیش و آئین -«انَّ اللّه بَعَثَ مَحَمَداً (صلى الله علیه وآله) نذیراً لِلعالَمینَ و امیناً على التَّنزیلِ، و انْتُم مَعْشَرَ العَرَبِ عَلى شرّ دین و فى شرّ دار، مُنیخونَ بَیْنَ حِجارَة خُشْن وَ حَیات صُمٍّ، تَشْرَبونَ الکَدِرَ و تَأکُلُونَ الجَشْبَ و تَسْفِکُونَ دِماءَکُم و تَقطَعُونَ‏ ارْحامَکُم، الاصْنَامُ، فیکُم مَنْصوبَةٌ وَ الّاثامُ بِکُم مَعْصُوبَةٌ»:
  2. «خداوند متعال فرستاد حضرت محمد (صلى الله علیه وآله) را در حالى که ترساننده جهانیان از عذاب و امین بر ابلاغ احکامى بود که بر او نازل شده بود، و شما اى گروه عرب بر بدترین کیش و آئین (یعنى شرک و بت‏پرستى) و در بدترین خانه و جایگاه (یعنى حجاز) بودید (که قحطى و فتنه در آنجا بسیار بود)، در زمین‏هاى سنگلاج و میان مارهاى پر زهرى که از آوازها نمى‏رمیدند، مانند اینکه کر بودند، اقامت داشتید، آب لجن سیاه را مى‏آشامیدید و غذاى خشن (مانند جُوِ پر سبوس و آرد هسته خرما و سوسمار) مى‏خوردید، و خون یکدیگر را مى‏ریختید و قطع رحم و دورى از خویشاوندان مى‏کردید، (بر اثر سختى معیشت و بدى اخلاق رعایت صله رحم نمى‏نمودید) بتها در میان شما نصب، و گناهان به شما پیچیده شده بود».پس روشن شد که از دیدگاه على (علیه السلام) بدترین دین، دینى است که از توحید و یگانه‏پرستى به دور باشد و بدترین جایگاهها و مکانها هم، مکانى است که داراى صفاتى باشد که حضرت در ادامه سخنان خود به آن اشاره فرمودند.
  3. «بهترین خصلتهاى زنان : در پایان این بحث به عنوان حسن ختام در روایت بسیار جالب دیگر نقل مى‏کنیم و امید است که براى همه مفید واقع شود. قال على (علیه السلام): «خِیارُ خِصالِ النّساء شرارُ خِصال الرِّجالِ: الزَّهْوُ و الْجُبْنُ و البَخلُ فَاذا کانَتِ المَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِها، و اذا کانَتْ بَخیِلةً حَفِظَتْ مالَها وَ مالَ بَعْلِها و اذا کانَتْ جَبانَةً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَى‏ء یَعْرِضُ لَها»:

«بهترین خصلتهاى زنان بدترین خصلتهاى مردان است، تکبر و ترس و بخل، پس هرگاه زن متکبر باشد (به کسى جز شوهرش) سر فرود نمى‏آورد، و هرگاه بخیل باشد مال خود و مال شوهرش را حفظ مى‏کند، و هرگاه ترسو باشد، از آنچه به او رو آورد فَزَع کرده‏

دورى مى‏گزیند، مثلا اگر زمینه عملى فراهم شده که عرضُ و آبروى شوهرش در خطر است، ترسیده و دست را به آن عمل آلوده نمى‏کند».

  1. شرّ سه چیز،- قال رسول‏اللّه (صلى الله علیه وآله): «مَنْ وَقى شرّ ثلاث فَقَدْ وَقى الشرّ کُلَّه: لقلقة و قبقَبةٌ و ذَبْذَبَةٌ فَلَقْلَقَتهُ لسانهُ وَ قَبْقَبَتُه بَطْنُه و ذَبْذَبَتُه فَرجُه»: «کسى که بپرهیزد از شرّ سه چیز، پس پرهیز کرده است از جمیع شرور

: لَقْلَقه و قَبْقَبَه و ذَبْذَبَة، پس لقلقه او، زبان او و قبقبه او شکم او و ذبذبه او آلت شَهَوى او است»

حضرت در این روایت منشأ جمیع شرارتها و بدیها را، سه چیز معرفى کردند، که به هر نسبت تحت کنترل عقل قرار گیرد، به همان نسبت از بدیها و زشتیهاى فرد کاسته مى‏شود «اعاذنا الله من شرور هذه الثلاثة».

  1. در پایان به گلستان الهى و دیوان اشعار او رویم، وى در ذیل این فراز (و شرورهم مأمونه) چنین نغز مى‏سراید:

نبیند هیچکس ز آنان جفائى‏

 

جز این نبود طریق پارسائى‏

نکو مردان تقوى پیشه در کار

 

کنند اندیشه ناخوب زنهار

زپاکان مى‏نبیند هیچ کس شرّ

 

شرّ انگیزد رخ ناپاک گوهر

ز آنان چون همه نوشند بى نیش‏

 

نبیند تلخى اى بیگانه و خویش‏

کى از نخل رطب شد تلخ کامى‏

 

کجا شهدى شرنگ آرد به جامى‏

 

نه از شکر لبى تلخى چشیده است‏

 

نه کس شیرینى از حنظل شنیده است‏

چو نیک اندیش بتوان بود بارى‏

 

بداندیشى مکن گر هوشیارى‏

بجاى بد، نکوئى چون توان کرد

 

همان بهتر که نیکوئى کند مرد

ز تو چون خواست ایزد عدل و احسان‏

 

دلا چون پارسایان باش اینسان‏

که خلقان از   شرّورت ایمن آیند

 

روانت را به نیکوئى ستایند

جهان دار المکافات است زنهار

 

حذر کن زیردستان را میازار

که بیداد ارکنى بر ناتوانى‏

 

کشى کیفر زداد آسمانى‏

     

*** اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 301.. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۸
بهمن

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 10-2- قلوبهم محزونة : [عوامل بقاء حزن‏] خطبه همام نهج البلاغه ( علامات متقین)
  2. چشم دوختن به آنچه در اختیار مردم است، در روایتى از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده:              «مَنْ نَظَرَ الى ما فى أیدى النّاس طال حزنه و دامَ أَسَفُه»:«کسى که نظر کند به آنچه در دست مردم است حزن او طولانى و تأسفش مداوم خواهد بود» وقتى چشمش به ساختمان مدرنى مى‏افتد کنارش ایستاده و آه مى‏کشد، که چرا او ندارد؟!
  3. باید به این شخص گفت: به نزد قلب او بنشین و با دلش همراز شو، نه در کنار ساختمانش بایست و آه بکش، نزدیک برو و ببین که او به حال تو غبطه مى‏خورد، و از سعادت تو سخن مى‏گوید، چه بسا سفره‏هاى رنگین با انواع غذاها براى مردم مى‏اندازد و خود بواسطه بیمارى از خوردن آن محروم است، گاهى بواسطه مرض قتد باید نان سوخارى بخورد، چه بسا با وجود ثروت هنگفت، هر هفته باید خون او تعویض شود، و چه توانگرى که خواب ندارند.
  4. یکى از نانوایان یوسف‏آباد تهران نقل کرد که خمیرگیر من شبها در نانوایى مى‏خوابید و یکى از شبها نزدیک اذان صبح طبق معمول رفتم به درب مغازه، نزدیک مغازه که رسیدم دیدم مردى خیره خیره به درون مغازه نگاه مى‏کند، نزدیک شدم، سؤال کردم آیا کارى دارید، مشکلى پیش آمده گفت نه من یک پزشکم و هیچ مشکلى ندارم و بسیار زندگى مرفه‏اى دارم، ولى متأسفانه شبها خوابم نمى‏برد امشب با اینکه قرص خواب هم خورده‏ام خوابم نبرده و لذا تصمیم گرفتم مقدارى در خیابان قدم بزنم اتفاقاً مقابل این مغازه که رسیدم دیدم کارگر و خمیرگیر شما یک گونى زیرپا و گونى دیگر روى خود انداخته و صداى خوروپف او بلند است، با دیدن این منظره غبطه به حال او مى‏خورم که‏اى کاش من نیز ساعتى چنین مى‏آرمیدم.
  5. عوامل بقاء حزن - آرى، پس از دور قضاوت مکن، نزدیک برو تا بدانى بزرگترین ثروت که سلامتى است تو دارا هستى، و باز طمع دارى. یک کشاورز ساده را بنگر که چه راحت غذا خورده و شب در عالم رؤیا خواب مکّه و کربلا مى‏بیند، اما آن ثروتمند بیچاره تا 2 ساعت بعد از نیمه شب خوابش نبرده و در خواب نیز مى‏بیند که اموال او به سرقت رفته و سراسیمه از خواب مى‏پرد.
  6. 2. غضب کردن و خشمناک شدن بر کسى که قدرت مبارزه و ضربه زدن به او را نداریم. در روایتى از مولى على (علیه السلام) آمده:«مَنْ غَضَبَ على مَنْ لایَقْدر أَنْ‏ یَضُرَّه طالَ حزنهُ و عَذَّبَ نَفْسَه»

: «کسى که خشم و غضب کند بر کسى که قدرت ضرر زدن به او را ندارد، اندوه خود را طولانى و نفس خود را در عذاب قرار داده است»

  1. بنابر آنچه ذکر شد،  غم  و اندوه به دو شاخه تقسیم مى‏شود: 1- ممدوح ( غم سازنده) که از جمله اینها سه   غم   اول است. 2- مذموم ( غم  ویران کننده) که از جمله اینها چهار غم آخر است.

حال چه کنیم تا  غم  فرساینده از ما رخت بربسته، و غم سازنده جایگزین آن شود؟ راهش این است که اندیشه ما عوض شود. جهان‏بینى‏ها، سرچشمه ایدئولوژى‏هاى انسان است، قرآن مى‏فرماید: (... أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ ...) (علیهم السلام) «... انفاق کنید از آنچه قرار داده شما را خلیفه در آن چیز (یعنى شما جانشین او در تصرف هستید)»

  1. غم و غصه مذ موم : این اموال امانت در دست شما است، نه از آمدنش خوشحال و نه از رفتنش بدحال باشید، داستان معروفى است که زن باایمانى کودکش از دست رفت، و خواست به همسرش خبر دهد، وقتى از سرکار آمده به او گفت: اگر کسى امانتى نزد شما داشته باشد، و درخواست آن را کرد، چه مى‏کنید؟ گفت: ردّ مى‏کنم و این وظیفه من است، و جاى نگرانى و ناراحتى نیست زن گفت: پس بدان خداوند امانتى نزد ما داشت و آن را پس گرفت، چه امانتى؟ زن گفت: فرزند ما، و بنابر گفته خودت ناراحتى ندارد.
  2. بله در اینگونه موارد ممکن است  غم  و اندوه باشد، و جاى انکار هم نیست، لکن حزنى سطحى است نه ریشه‏دار و کشنده، اگر دیدگاه من نسبت به دنیا چنین باشد که: «قَنْطَرَهٌ فَاعْبُروها و لا تسکنوها»:

«پُلى است عبور کنید از روى آن و ساکن نشوید» ناراحتى نسبت به حوادث هرگز پیش نخواهد آمد، وقتى دنیا محل سکونت و اطراق فرض شود نه محلى براى عبور و گذر، آن وقت جاى خوف است که‏ زندگى را در هم مى‏پیچد، آن وقت است که محبوب، غیر خدا خواهد شد.

  1. غم و غصه‏ ممدوح _اگر بنا باشد مسلمانان   غم و غصه‏اى داشته باشند باید از نوع   غم و غصه سازنده باشد،   غم  و غصّه از اینکه توطئه‏هاى دشمنان اسلام یکى بعد از دیگرى در جوامع اسلامى پیاده مى‏شود و مسلمانان به جان هم افتاده‏اند بیت‏المقدسى که پیش از 13 سال قبله پیامبر (صلى الله علیه وآله) بود (و سپس بعد از ورود به مدینه روى مصالحى تغییر یافته و کعبه قبله شد)، بیت المقدسى که کانون انبیاء و اولیاء الهى بود و اساساً هیچ منطقه‏اى از جهان مثل شام و فلسطین پیامبرپرور نبود، بیت المقدسى که ارض مقدسه و مبارکه بود (ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ): «داخل شوید زمین مقدسى را که براى شما خداوند مقرّر فرمود»- (إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ): « (منزه است خدایى که پیامبر (صلى الله علیه وآله) را شبى از مسجدالحرام به مسجد الاقصى سیر داد، مسجد الاقصائى که پیرامون و اطرافش را مبارک و پرنعمت ساختیم)» و بیت المقدسى که میراث بزرگ مسلمانان بود، توسط اسرائیل و دشمن‏ترین فرقه مسلمانان اشغال شده و همین بیت المقدس پایتخت آن کشور کفر شناخته مى‏شود.
  2. غم و غصه‏ ممدوح -واى و صد افغان از این درد، حکومت صهیونیستى را بزور در چشم و قلب حکومتهاى اسلامى فرو کردند، اسرائیلى که سکوى پرش قدرتهاى بزرگ استعمارى و ضد خدایى بود، اسرائیلى که تبلور خواسته‏هاى آمریکا و شوروى بود، اسرائیلى که سمبل و زاییده دو مکتب کمونیسم و سرمایه‏دارى بود. گفتم بیت المقدس میراث بزرگ مسلمانان بود چرا؟ زیرا مسلمانان دو قرن (200 سال) با مسیحیان در جنگهاى صلیبى درگیر بودند و بارها مسلمانان قدس را گرفته و از دست دادند تا سرانجام (صلاح الدین ایوبى) سردار لشکر اسلام بیت‏
  3. المقدس را به محاصره در آورده و (والیان فرمانده دشمن وادار شد با پرچمى سفید به نشانه صلح به نزد او آید ولى او در جواب وى گفت آیا فراموش کرده‏اید جنایتهاى خود را و اینکه چگونه مسلمانان را قتل عام مى‏کردید و چه بزرگوارانى را به خاک و خون کشیدید و در نهایت صلح را نپذیرفت ولى بواسطه وساطت ریش سفیدان شهر به اهالى آنجا به دو شرط امان داد.
  4. غم و غصه‏ ممدوح - تسلیم شهر به مسلمانان. 2- جزیه دادن به سپاه اسلام براى هر مرد 10 دینار و براى هر زن 5 دینار و براى بچه‏هاى پسر و دختر 1 دینار، عاقبت روز جمعه 28 رجب سال 583 ه-. ق لشکر اسلام وارد شهر شدند و پرچم‏ها را برفراز شهر به اهتزاز درآوردند؛ صلاح الدین مستقیماً به مسجد الاقصى رفته و نماز جماعت گزارده و یکى از وعاظ به سخنرانى پرداخت و از انْجاز و تحقق وعده خدا مردم را خبر داد که دیدید چگونه وعده خداوندى محقق شد و قدس آزاد گردید. بعد از سه روز هم کلیساها را به کشیشان واگذار کرد و هیچ تعرّضى را به مقدّسات و آثار آنان روا نداشت
  5. اما این درد را به که گوییم و کجا برویم که میراث 200 ساله و دستاورد میلیون‏ها خون ریخته شده در 6 روز (جنگ 6 روزه اعراب و اسرائیل) به باد رفت. چنان هم رفت که تلاش تلاشگران و مبارزه مبارزین بعدى هنوز کارگر نیفتاده و نتوانسته دستاورد رفته را بازگرداند، حتى فداکارى بزرگانى چون عزّالدین قسّام‏ها هم عقیم ماند، آن مردى که حدود 5 سال گروههاى چریکى را مخفیانه هدایت کرد که دشمن و حتى خود فلسطینى‏ها نمى‏دانستند، تا اینکه بعد از مرگش متوجه شدند، بعد از 5 سال زمینه قیام علنى را مناسب دیده و تصمیم گرفت به بیشه یَعْبُد رود و کار خود را آغاز کند ولى خائنى که در شهربانى کار مى‏کرد نقشه را به انگلیسى‏ها گزارش کرده و موجبات شهادت قسّام و اطرافیانش را فراهم کرد، هر چند که این خائن در شهر حیفا بدست مبارزین ترور شد، ولى ضربه بزرگى بر پیکر مبارزه زد.
  6. غم و غصه‏ ممدوح - در سال 1937 یعنى یک سال پس از شهادت قسّام اثر عملى قیام او ظاهر شد، اختلالات و بمب گذاریها در مراکز بزرگ آغازیدن گرفت ولى باید گفت هر چند این اثرات مهم بود ولى با مرگ قسّام، مرگ حرکت‏هاى پارتیزانى وچریکى که برخاسته از مذهبى حقیقى و واقعى به رهبرى شیخى بزرگ بود نیز تحقق یافت به هر حال کسانى که عامل تاراج رفتن این میراث عظیم بودند، مسئول گذشتگان و تاریخ‏اند، آنها خلف ناصالح سلف صالحند، گذشتگان حق دارند ما را زیر سؤال برند و استنطاق کنند، چرا چنین کردید ما باید دقت کنیم این بدبختى که به صورت لکه ننگى لباس اسلام را مُلوّث کرد از کجا آمد،
  7. به اختصار باید گفت این بدبختى در ابتداء مرهون غفلت مسلمانان و در ادامه مرهون حسّ ناسیونالیستى اعراب بود، آنها جنگ را جنگ اسرائیل و اعراب مى‏دانستند نه جنگ اسرائیل و اسلام. دائماً دم از عربیّت و برترى نژادى عرب مى‏زدند، در حالى که اگر دم از اسلام مى‏زدند اوّلًا جمعیّت مبارزه کننده بالغ بر یک میلیارد مسلمان (1000 میلیون) مى‏شد و ثانیاً داعى براى جانبازى و انگیزه فداکارى هر چه بیشتر رو به تزاید مى‏گذارد زیرا چه آزاده‏اى براى عربیّت جان مى‏بازد ولى وقتى بنا شد مسئله اسلام و نجات قبله مسلمین باشد به راحتى مسلمانان جانبازى مى‏کنند.
  8. غم و غصه‏ ممدوح -بحمدالله بعد از انقلاب شعار اسلام در سطح خاورمیانه و بلکه دنیا اوج گرفته و به ابتکار رهبر کبیر انقلاب نیز جمعه آخر ماه مبارک رمضان روز قدس نامگذارى شده و این باید به عنوان شعارى براى تشجیع مسلمانان حفظ شود تا دشمن بداند هنوز ما به فکر قدسیم و آن را به ورطه فراموشى نسپرده‏ایم و هر زمان این قدرت را احساس کنیم که مى‏توانیم میراث از دست رفته را برگردانیم، چنین خواهیم کرد و اکنون، هم ما و هم دشمن طلیعه و فجر صادق این نور قدرت را مشاهده مى‏کنیم و امیدواریم هر چه زودتر

این نور بر شب ظلمانى هر چه زودتر غلبه کند و صبح صادق سر رسد «أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ» اگر از درد این بى‏ حرمتى‏هایى که به ساحت اسلام و مسلمانان رفته بمیریم جاى ملامت نیست، این گفته من نیست بلکه گفته

  1. مسلمان از حزن و اندوه بمیرد - مولى على (علیه السلام) است که در خطبه جهاد مى‏فرماید ... معاویه توسط سفیان بن عوف، شهر انبار (یکى از شهرهاى قدیمى عراق واقع در سمت شرقى فرات) را غارت کرد، و حسّان بن حسّان بکرى (والى و حاکم آنجا) را کشت و سواران شما (اهل عراق) را از حدود آن شهر دور کرد و تار و مار گردانید و به من خبر رسیده یکى از لشکریان ایشان بر یک زن مسلمان و یک زن ذمّى‏ وارد شده، و خلخال‏ و دست‏بند و گردن‏بند و گوشواره‏هاى آنها را کنده،
  2. و آنها نتوانسته‏اند از او ممانعت کنند مگر آنکه صدا زد به گریه و زارى بلند نموده از خویشان خود کمک بطلبند، سپس دشمنان با غنیمت بسیار بازگشتند، در صورتى که به یک نفر از آنها زخمى نرسیده و خونى از آنها ریخته نشده‏

«فَلَو انَّ امرَءاً مُسْلِماً ماتَّ مِنْ بَعدِ هذا أَسَفاً ما کانَ بِهِ مُلوماً، بَل کانَ بِه عِندى جَدِیرا»

(اگر مرد مسلمانى از شنیدن این واقعه در اثر حزن و اندوه بمیرد بر او ملامت نیست؛ بلکه به نزد من هم به مردن سزاوار است».

  1. دل را مى‏میراند -اى بسا جاى حیرت و شگفتى است، به خدا قسم اجتماع ایشان (معاویه و همراهان او) بر کار نادرست خودشان و تفرقه و اختلاف شما از کار حقّ و درست خوتان، دل را مى‏میراند و غم و اندوه را جلب مى‏نماید،

«فَقُبحاً لَکُمْ و تَرَحاً حِینَ صِرْتُم غَرَضاً یُرْمى»:

«پس روهاى شما زشت و دلهایتان   غم  گین باد هنگامى که در آماج تیر آنها قرار گرفته‏اید» (یعنى دشمن به سوى شما تیراندارى مى‏کند و شما از روى بى‏حمیّتى و تفرقه و اختلافى که دارید سینه خود را هدف قرار داده خاموش نشسته‏اید) مال شما را به ی  غم  ا مى‏برند، و شما غارت نمى‏کنید، و با شما جنگ مى‏کنند، و شما

جنگ نمى‏کنید و عصیان خدا را مى‏کنند و شما راضى هستید».

  1. مردانگى و غیرت -چقدر مولى زیبا مطالب را بیان مى‏کنند، گویا مورد خطاب حضرت، ما هستیم. بعضى مسلمانان به قدرى مردانگى و غیرت و حمیّت خود را از دست داده‏اند که مورد خطاب حضرت در جاى دیگر این خطبه قرار مى‏گیرند

«یا اشْباهَ الرّجالِ وَ لا رجالَ، حُلُومُ الأطفالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الحِجالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّى لَمْ أَرَکُم أَعْرِفْکُم مَعرِفَةً و اللهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَما، قاتَلَکُمُ اللهُ لَقَدْ مَلأَتُم قَلبى قَیْحاً و شَحَنْتُمْ صَدرِى غَیظاً وَ جَرَّعْتُمونِى نُغَبَ التَّهْمامِ أَنْفاساً».

: «اى کسانى که شبیه مردانید ولى مرد نیستید (اى نامردانى که آثار مردانگى در شما نیست) اى کسانى که عقل شما مانند عقل بچه‏ها و زنهاى تازه به حجله رفته است، دوست داشتم شما را ندیده بودم و نشناخته بودم، نتیجه این معرفت، به خدا قسم پشیمانى و اندوه بود، خدا شما را بِکُشَد که دل مرا پر از چرک کردید دل مرا چرکین کردید و سینه‏ام را مملو از خشم نمودید و در هر نَفَس پى در پى   غم   و اندوه به من خوراندید» حقیقتاً اگر بعضى از مسلمانان امروز در عصر حضرت مى‏زیستند، نفرین حضرت به آنها متوجه مى‏شد زیرا با اعمالشان دل مبارک حضرت را چرکین و سینه ایشان را آکنده از خشم و غضب مى‏کردند.

  1. در برابر ظلم ظالمان و ستم ستمگران و جبر جباران و زور زورگویان باید مقابله کرد، و ایستاد، اگرچه از پایدارى ما ناراحت شوند، ولى باید گفت اى ستمگران تاریخ از دست ما عصبانى باشید و از این عصبانیتتان بمیرید که راهى جز هلاکت و مرگ براى شما نمانده است.
  2. اشک غم درد دوا نمی کند -بدانید و آگاه باشید که رهبر ما على بن ابیطالب (علیه السلام) آن مردى است که براى دفاع از اسلام و توحید و براى مبارزه با ستم و شرک چنین مى‏فرماید:

«لَقَدْ نَهَضْتُ فیها وَ مابَلَغتُ العِشرین وها انَا ذا قَدْ ذَرَّفْتُ على السِّتِّینَ»:

«قیام کردم در امر جنگ و مبارزه نمودم در

حالى که به سنّ بیست سالگى نرسیده بودم و اکنون زیاده از

شصت سال از عمرم مى‏گذرد»

  1. فقط اشک ریختن براى مظلومیّت اسلام و مسلمین دردى را دوا نمى‏کند، باید قیام کرد. اخیراً کتابى از نیکسون (رئیس جمهور اسبق آمریکا) به چاپ رسیده به نام (پیروزى بدون جنگ) وى حقایقى را بازگو کرده، که: به عقیده من بیدارگر جهان اسلام است، و هشدار دهنده فرد فرد آنهایى که قلبشان براى مظلومیت اسلامى مى‏تپد.
  2. غم آیین و مکنب اسلام - وجه تسمیه و نامگذارى کتاب این است که ما باید پیروزى بدون جنگ و خونریزى داشته باشیم، و کوتاه سخن اینکه ارباب همه باشیم، بدون اینکه قطره‏اى خون از بینى یک آمریکایى بر زمین ریخته شود!
  3. ریشه کن کردن - او مى‏گوید: خطر عمده در دنیا که عامل اتحاد آمریکا و شوروى در برابر ریشه کن کردن این خطر است، اسلام بنیادى است، اسلامى که نه شرقى و نه غربى است، اسلامى که مبناى سیاست خارجیش عدم تکیه بر قدرت شرق و غرب است، وى مى‏گوید: خطر کمونیسم براى ما کم نیست ولى در این مرحله باید دست به دست کمونیسم داده، تا این اسلام را براندازیم و به تعبیر یکى از سردمدارانشان ریشه این ملّت متدیّن به این دین را برکنیم.

یکى از همپالکى‏هاى نویسنده کتاب هم گفته این مهمترین کتاب در قرن اخیر براى زیربناى سیاست آمریکا است!

  1. در اینجا جا دارد- پیروزى بدون جنگ نیکسون و به قول آن آقا زیربناى سیاست آمریکا را تشریح کنیم، 5 ماده آن را متذکر مى‏شویم:
  2. غم اختلاف اندوه ذلت - ایجاد اختلاف که خود به صورت شعارى درآمده «اختلاف بیندار و حکومت کن».

دامن زدن به ناسیونالیسم افراطى، به هر قوم و مذهبى مى‏گویند

توخودت را حفظ کن، تو تاریخ خودت را بساز به ایرانى مى‏گویند تو چکار به افغانى و لبنانى دارى به آنها هم چنین مى‏گویند و چنین القاء مى‏کنند، 46 مملکت اسلامى را 46 شکاف در بین آنها ایجاد مى‏کنند و پس از ایجاد شکاف هر چه خواهند مى‏کنند، مگر در اواخر دوران ستم‏شاهى ایران، تاریخ اسلام به تاریخ شاهنشاهى تغییر نیافت، مگر به راحتى قوانین اسلام را زیر پا نمى‏نهادند،

  1. مگر نمى‏گفتند فرامین الهى دِمُدِه شده و قوانین و مصوبات غرب و شرق مُد شده است، چرا با این مملکت چنین مى‏کردند؟ زیرا ایران در زیر بیرق و پرچم شاهنشاهى خطرى نداشت، مگر قانون بى حجابى را هم زمان در ترکیه آتاتورکى و ایران رضاخانى و عراق یاسین هاشمى به اجرا در نیاوردند؟ مگر ادبیات ترکیه و ایران را نمى‏خواستند دستکارى کنند، و مقدارى هم انجام دادند، ولى دیدیم چه رسوائى ببار آوردند، چرا چنین مى‏کردند؟ با این اعمال هدفى را دنبال نمى‏کردند، جز ایجاد شکاف بین مسلمین و فرهنگ 1400 ساله آنها،
  2. ولى الحمدالله در بسیارى از موارد با شکست مواجه شدند زیرا در محاسبات خود محبت این مردم را به اهل‏بیت علیهم‏السّلام و تلالُؤ انوار ولایت آنها را در سینه‏هاى آنها در نظر نگرفته بودند، و همین نور ولایت بود که در 22 بهمن 1357 متجلى شده و مبدأ تحولى عظیم در سطح جهانى گردید.

روى کار آمدن دولت‏هاى دست نشانده مثل حجاز، اردن، تونس، مصر، کویت و غیره مگر پیروزى بدون جنگ غیر از این مفهومى دارد، مردم را در مقابل حکومتهایشان قرار مى‏دهند تا در برابر آنها نایستند، در نابسامانیهاى اجتماعى، اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و غیره دولت‏ها را مقصّر جلوه مى‏دهند، در حالى که آنها بیش از عروسکهاى خیمه شب‏بازى نیستند، و کارگردان اصلى پشت چهره این عروسکها عمل مى‏کند.

ایجاد وابستگى‏ها، صنایع را به عنوان پیشرفت روانه ممالک جهان سوم کرده، و به دنبال آن کارشناسان، مشاورین و تکنیسینهاى خود را سرازیر آن ممالک‏ مى‏کند،

  1. و این بسیار واضح است، که: آمدن اینها همان، و القاء فرهنگ استعمارى به این مملکتها هم همان.

ایجاد فشار در میان نسل جوان و فعّال از طریق مواد مخدّر و امور دیگرى مانند آن، در بعضى کشورها و هروئین از سیگار ارزانتر است، چرا باید چنین باشد؟ باید درک کنیم که موفقیت استکبار در این طرحها، پیروزى بدون جنگ است آرى اینها غم و غصه دارد، مؤمنان غم  این مسائل را مى‏خورند، ملت ایران تا حدّى بیدار شده ولى متأسفانه بعضى ملتها هنوز در خوابند، آن هم چه خوابى گویا که مرده‏اند!!

  1. درد اینجا است که: نظاره‏گر از دست رفتن زحمات این همه انبیاء و اولیاء باشیم، از زحمات نوح پیامبر (علیه السلام) گرفته تا رنجها و مشقتهاى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آن سمبل حلم و بردبارى، در مسیر هدف، مولى على (علیه السلام) این مسائل را در حدّ اعلاء درک مى‏کند، و به تناسب معرفتش، اندوه و غم مى‏خورد، در خطبه شقشقیه غم و اندوه حضرت در دل الفاظ موج مى‏زند

«صبرتُ و فى العَیْن قَذىً وفى الحَّلقِ شَجاً»:

«صبر کردم در حالى که در چشمم خار و در گلویم استخوان بود»، حضرت 25 سال با این وضعیت زندگى کرد، یک لحظه‏اش قابل تحمل براى او نبود و از همین روى  غم  امت مى‏خورد، غم  اسلام را جرعه جرعه مى‏نوشد،

  1. چرا چنین نکند در حالى که او نظاره‏گر از بین رفتن میراث نبوى و دستبرد فرهنگ اصیل اسلامى است، چقدر ناراحتى دارد، که: باغبان ببیند غنچه‏ها و گلها و محصولش مى‏خشکد و از بین مى‏رود،: ولى دست او بسته است، که: کارى کند، گویا چشم و زبان او هم قادر به دیدن و تکلّم نیست، زیرا آنچه مى‏بیند و آنچه بازگو مى‏کند اثرى بر آن مترتّب نیست.
  2. درک عوامل و رشد بصیرت -آرى على (علیه السلام) در چنین حالتى بود و امان از بى‏خردى و بى‏فرهنگى آن مردمان که باید کار به جائى رسانند، که: شخصى و رهبرى مثل مولى سر در چاه‏

کرده و با چاه درددل گوید شاید که چاه مولى را درک کند، آن مردم که درک نکردند، من نمى‏دانم با چاه چه مى‏گفت: خدا داند و قلب على، باید به هوش بود و عبرت گرفت‏

«فَاعْتَبِروا یا اولى الابصار»

که با رهبران حقیقى و الهى خود چه کنیم تا درد دل به چاه نگویند.

  1. بحث در حزن بود، بنابر آنچه ذکرش رفت، انسان باید از عوامل حزن و اندوهى که غیرسازنده است دورى گزیند، زیرا که‏

«الاحزان اسقام القُلوب کما انَّ الامْراضَ اسْقامُ الابْدان»:

«حزن‏ها بیماریهاى قلب‏ها هستند چنانکه مرضها بیماریهاى بدنها مى‏باشند»[1] همچنانکه امراض بدن را به نابودى مى‏کشد، حزن هم ابتداءً نفس و روح را فرسوده، و سپس جسد را از بین مى‏برد

«الحُزْنُ یَهْدمُ الجَسَدَ»

  1. غم واندوه مذموم : برادر و خواهرم! اگر امرى را طالب بودى، و به آن نرسیدى، مبادا بر آن غصّه خورى، بلکه به منزله امرى بنگر که گویا اصلا به ذهن تو خطور نکرده بود

«اجْعَل ما طَلَبْتَ مِنَ الدُّنیا فَلَنْ تَظْفَر بِه بِمنزلة ما لَمْ یَخْطُرْ بِبالِک»

نرسیدن به امور و خواسته‏ها، طبیعت زندگى دنیوى است زیرا به فرموده مولى على (علیه السلام):

«الدَّهرُ یَومان یومَ لک و یَومٌ عَلیک فَانْ کانَ لَک لا تَبْطر و انْ کانَ علیکَ فَلا تَضْجُر»:

«روزگار دو روز است روزى به نفع تو، و روزى بر ضرر تو، پس اگر به سود تو بود، خشنود مشو، و اگر بر ضرر تو بود، ناراحتى مکن».

  1. پس هرگاه  غم  هاى عالم به تو روى آورد به خدا روى آور و مکرر بگو:

«لا حول و لا قوّة الّا باللّه»

که: امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«اذا تَوالَتْ الهِمومُ فَعَلیْکَ بِلا

حَولَ و لا قوّة الّا باللّه»: «زمانى که ناراحتى‏ها، پى در پى به تو روى آود بر تو است گفتن لا حول و لا قوة الّا باللّه»

  1. دل سوخته الهی : مرحوم الهى سوخته دل در ذیل این فراز «قلوبهم محزونة» چنین مى‏سراید:

پُر اندهُ باشد آن دلهاى مشتاق‏

 

بلى جفت  غم  است، از یار خود طاق‏

بهر دل مشعل تقوى فروزند

 

چو شمعش در شرار   غم   بسوزند

کدامین   غم  ؟   غم   دین دین دلبر

 

کز آن   غم   کس مبادا شاد خاطر

نشان معرفت قلب حزین است‏

 

دل پاکان بدرد و   غم   قرین است‏

  1. درخت معرفت بار آورد درد
 

سرشک سرخ بارد بر رُخ زرد

زهر   غم   خاطرى باشد پریشان‏

 

  غم   یار و   غم   جسم و   غم   جان‏

چو مشتاقى ز قید جسم و جان رست‏

 

بدام عشق جانان باز پیوست‏

  غم  ش تنها   غم   و درد فراق است‏

 

به چهره اشک خونین ز اشتیاق است‏

  غم   آن آتش بود کز شعله طور

 

دل   غم  دیدگان را کرد پر نور

 

  1.   غم   آن نور است کز طور تجلّى‏
 

دل بشکسته را بخشد تسلّى‏

  غم   است آن یا نشاط هر دو عالم‏

 

که افروزد دل و جان مرحبا   غم  

خوشا   غم   آفرین   غم   کز رخ جان‏

 

فشاند گرد   غم   چون ابر نیسان‏

  غم   دین شادى هر دو جهان است‏

 

  غم   دنیاى دون خوردن زیان است‏

چو خوش گفت آن حکیم ذوق پرور

 

  غم   دین خور مخور اندوه دیگر

  غم   دین خور که دنیا   غم   ندارد

 

عروس یکشبه ماتم ندارد

عروسى زشت و بى مهر و وفا هم‏

 

ندارند از فراقش عاقلان   غم  

چو کار این جهان کارى است باطل‏

 

چرا در   غم   نشیند مرد عاقل‏

     
  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 285

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

  • حسین صفرزاده
۰۷
بهمن

          عوامل رشد بصیرت دعا 1-

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

موضوع جلسه برسی رشد بصیرت 12 عامل آوردند 1- تفکرو اندیشه یعنی اندیشیدن > عقل. 2- تعقل 3- التعلم 4- الاعتبار وعبرت گرفتن  5- تقوی 6-  ذکرویاد خدا 7-  پاکی واخلاص : پاکی 8-  زهد و پارسایی 9- قبول نصیحت پذیری 10 – الاستقبال الامور 11- المسموع وگرسنگی 12 – الدعا؛

 

           عوامل رشد بصیرت  استاد سالک الدعا  دوازدهمین عوامل وبرسی رشد بصیرت

  1. جلسه 22 عوامل وبرسی رشد بصیرت از دیدگاه قرآن ونهج البلاغه مورد 12 الدعا عامل رشد بصیرت است؛
  2. بیش از22 مورد در نهج  البلاغه از آقا جانم امیر المومنین علی علیه السلام در موضوع  دعا بیان دارند.
  3. موضوع دعا درنهج  البلاغه  : شرایط دعا که 5 شرط دارد ؛ راهای اجابت ؛ دعا ونیلیش ؛ روش دعا کردن ؛ علل مستجاب نشدن ؛ فلسفه دعا ؛ نیازانسان به دعا ؛ آثار تربیتی معنوی ؛ اثر دعا ؛ اخلاص در دعا ؛ ارزش دعا ؛ اهمیت آن ؛ دعا برای شهادت ؛  برای باران ؛  برای توسعه رزق وروزی ؛ روش آن ونیایش ؛ ضرورت توجه به آن ؛ مفهوم دعا ؛ راههای اجابت دعا؛  موجب رشد وعامل بصیرت ؛ فلسفه دعا ؛ مفهوم دعا ؛....
  4. فلسفه دعا :  در قرآن ؛ در کلام آقا جانم امیرالمومنین ؛ ودر کلام امام حسین علیه السلام ؛ درکلام حضرت امام سجاد ؛ دربیان حضرت امام صادق و دیگر ان ائمه علیهم السلام آمده که عامل رشد بصیرت است.
  5. فلسفه دعا : اولین آیه که استفاده می کنیم قرآن آیه لطف خداوند به اهل دعا: وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ ِذا دعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی‏ وَ لْیُؤْمِنُوا بی‏ لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُون‏‏....( بقره‏/ 186)
  6. آیات محکم در باب دعا  7- مورد خطاب به پیامبر اکرم بخوانید مرا.یعنی در همه جا ممکن است خدارا یافتن : فَإِنِّی قَرِیبٌ‏ بقره‏/ 186
  7. فلسفه دعا : پیامبر بگوبه مردم نزدیک شمایم ؛ درکلمه قریب من وارد کلید واژه ها نشدم .7نوع قرب داریم می گویند قربتا الی الله  برای خدارکاری بکنیم این یک قرب 7نوع دارد چه نوع قربی است در قرب 7 نوع قرب داریم که اشاره ای کنیم ..انی قریب ازاین مقوله .. فَإِنِّی قَرِیبٌ‏ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعان‏... قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِین‏.. قربه‏ إلى‏ ربه من الفرائض و الطاعات‏.. قربة إلى‏ اللّه تعالى، وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ‏، یعنی: طلب دعاء الرسول علیه السلام و استغفاره‏.. قُرْبَةٌ إِلَى‏ اللَّهِ تَعَالَى، لِأَنَّهُ مَعَالِمُ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ، وَ مَنَارُ سُبُلِ الْجَنَّةِ، وَ الْمُؤْنِسُ فِی الْوَحْشَةِ، وَ الصَّاحِبُ فِی الْغُرْبَةِ وَ الْوَحْدَةِ، وَ الْمُحَدِّثُ فِی الْخَلْوَةِ، وَ الدَّلِیلُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ السِّلَاحُ عَلَى الْأَعْدَاءِ، وَ الزَّیْنُ عِنْدَ الْأَخِلَّاءِ.
  8. همگانى بودن راه قرب به خدا و رشد معنوى‏ : انسان باید به این نکته اعتقاد داشته باشد که راه رسیدن به کمالات بر روى تمام افراد باز است و هرکس مى‏تواند در آن قدم گذارد و هرکس به اندازه توان و لیاقتش، مستحق دریافت پاداش و نعمت است. دعا یکی از عوامل رشد معنوی در بصیزت و قرب به حضرت حق است.
  9. همین که دست را بلاکنی که دعا کنی اجابت قبلش آمده سه جا برای دعا آمده یکی برای دنیا یکی  تا عمرت یکی بهشت ودوزخ ؛این بحث هم فابل بحث است ؛  فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ‏. هر وقت بخوانی جواب می هد اما دو نکته ؛ شما دو تا کار باید یکنی فلیستجب(اول باید مرا به پذبرد) ویکی هم  وَ لْیُؤْمِنُوا بی‏ اول باید مرا بپذیر وایمان هم به من هم داشته باشی؛  اگر هیچ شرطی قبول نکنیم همین دو شرط را قبول کنیم ..کافی است .. دلیش هم همین است ..عامل رشد دعا 7 تا خطاب دارد 7تا به بنده گان ..
  10. عامل رشد دعا است؛ تا خطاب دارد می فرماید من . و7 خطاب به بندگان می کند قابل توجه است .وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی 1-عَنِّی 2- فَإِنِّی 3- قَرِیبٌ 4- أُجِیبُ 5- دَعْوَةَ 6- الدّاعِ  7- ِذا دعانِ 7خطاب به بندگان : فَلْیَسْتَجیبُوا لی‏ وَ لْیُؤْمِنُوا  بی‏  لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُون‏‏.
  11. -مهم ترین صلاح جوان انقلابی دعا ونیایش است توضح دارد....؛
  12. روح هر عبادتی در قرب به خدا دعا و راز ونیایش  و راز ونیاز است؛
  13. خدامتعال نزدیک به بندگان است سخن اورا می شنود.. نحن..حیات؛ ق : 43 إِنَّا نَحْنُ نُحْیی‏ وَ نُمیتُ وَ إِلَیْنَا الْمَصیر.. وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (ق16)
  14. اى کسانى که ایمان آورده‏اید! هرگاه خدا و رسول شما را به چیزى که حیات‏بخش شماست دعوت مى‏کنند، بپذیرید و بدانید خداوند، میان انسان و دل او حایل مى‏شود و به سوى او محشور مى‏شوید.یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ «انفال24» بهوش باش انسان بی حوش نباشد ؛ میخواه یک مسئله مهم برایت بگویم  .. أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ..
  15. من نمی فهمم شاید بزرگان ما بفهمند دست بلا کردی او حاجت تراداده است ..یعنی اینقدر نزدیک هستیم با خدا ! آن وقت ما چقدر باید از خدا دور باشیم ؟
  16. ایمان زمینه‏ى رشد، «وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ» «7» و کتب آسمانى وسیله‏ى رشد هستند، «یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ» «8». در این آیه نیز مؤمنان واقعى اهل رشد معرّفى شده‏اند. «أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ» به هر حال مراد از رشد در قرآن، رشد معنوى است، و این کوته فکرى است که انسان رشد را تنها در کامیابى‏هاى دنیوى بداند.
  17. دعا عامل رشد وبصیرت  : دعا، وسیله‏ى رشد و هدایت است. «لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ»
  18. - برخوردارى از امکانات، و قدرت امروز خود را نشانه‏ى رسیدن به رحمت الهى بدانید و براى رشد و تعالى خود دعا کنید. «وَ أَدْخِلْنِی»
  19. - دعا و اظهار نیاز خالصانه‏ى شما، سبب رشد شماست، به بزرگى خدا. الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ ... فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ
  20. در نهج بلاغه آقا جانم امیرالمومنین یک دریایی در موضوع عبادت دارند ..درکلام حضرت – عوامل رشد در دعا در بدن ؛ در فلب سالم ؛ در لقمه حلال ؛ درنیت پاک است و درنیت سوء؛ در لقمه حرام ؛ درقلب مریض؛ درشریط قبول دعا ، که اگرهیچ باشد دعایی بلا نمی رود.
  21. سه شرط برای قبول دعا ؛ انی دعوه داعی اذا دعانی . اگر هیچ شرطی نداشته باشیم همین سه شرط برای ما کفایت می کند که دعای ما مستجاب شود؛ دلیلشهم همین است که لعلهم ترشدون ؛
  22. عامل رشد دعاست ‏1- دستور العمل مورد  دعا حمایت در خودت با آگاهی وبصیرت وبینش امام سجاد  در دعا می فرمایند : اعطنی  ...عام رشد وبصیرت :
  23. 2 مرحله دیگر رشد، در خط رهبری است که در دعا می‏خوانیم: قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (ع): اللَّهُمَّ  .....وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوَالاةِ أَوْلِیَائِکَ، وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِکَ. صحیفه سجادیه، دعای 47
  24. انسان در دعا به دنبال رسیدن به رشد و تکامل خود و یا رفع نواقص و کمبودهاى خود است و تناسب این دو خواسته با کلمه‏ى «ربّ» بیش از هر صفت دیگر است؛ زیرا
  25. سفارش کرده‏اند که دعا را اصرار کنید. امام مى‏فرماید پشت سر هم دعا بکن (من دق باب و جد و جد) جد یعنى جدیت بکند. مگر خورشید با یک بار تابیدن خرما را مى‏پزد. وقتى زیاد دعا کردى خودت بر اثر دعا رشد مى‏کنى که ظرفت بزرگ مى‏شود و حالا وقت این است که کمکت بکند.
  26. مسأله دیگر در دعا مسأله حرام خوارى و لقمه حلال است. روایت داریم: هر کس مى‏خواهد دعایش مستجاب شود، لقمه‏اش حلال باشد. هواپیما با هر بنزینى پرواز نمى‏کند. در دعا کلامی خالص با فلسفه ومنطق فدرتمند لازم وملزوم است. قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِین‏.
  27. فلسفه دعا درقرآن ونهج البلاغه و رویاتی اجتماعی معنوی وموجب تقویت انسان - دعا، وسیله‏ى رشد و هدایت است. «لَعَلَّهُمْ‏ یَرْشُدُونَ‏»
  28. فلسفه دعا درقرآن. وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید(ق16) و همانا ما انسان را آفریده‏ایم و هر چه را که نفسش او را وسوسه مى‏کند مى‏دانیم و ما از شریان و رگ گردن به او نزدیک‏تریم (و بر او مسلّطیم)
  29. فلسفه دعا درقرآن : ادب دعا این است. 1- تجلیل از خدا. به فارسى بگو: خدایا هیچ بودم. نطفه بودم. در رحم مادر عاجز بودم. وقتى به دنیا آمدم متوجه هیچ چیز نبودم. خدایا تو به من حرف زدن، شعور، فطرت، عقل، دین، بصیرت‏، فهم، سمع و گوش دادى. چه عیب‏هایى داشته‏ام که تو آنها را پوشاندى. تا خدا یک سرى چیزها را از ما نگیرد، ما متوجه نمى‏شویم‏
  30. فلسفه دعا درقرآن : آیا به آن چه از آسمان و زمین، پیش رو و پشت سرشان است نگاه نکردند؟ اگر بخواهیم آنان را در زمین فرو مى‏بریم یا قطعه‏هایى از (سنگ‏هاى) آسمان را بر سرشان فرود مى‏آوریم، همانا در این (تهدید) براى هر بنده‏ى توبه کارى عبرت قطعى است.تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى‏ لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ (سبا:8) .
  31. فلسفه دعا درقرآن : و همانا ما انسان را آفریده‏ایم و هر چه را که نفسش او را وسوسه مى‏کند مى‏دانیم و ما از شریان و رگ گردن به او نزدیک‏تریم (و بر او مسلّطیم).وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (ق:16)
  32. فلسفه دعا درقرآن : ما به آنچه (مخالفان) مى‏گویند آگاه‏تریم و تو مأمور به اجبار مردم نیستى (تا آنان را با زور به راه راست درآورى). پس هر که را از وعده عذاب من مى‏ترسد، به وسیله‏ى قرآن پند ده.: نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعیدِ (ق:45)
  33. نتیجه 1- انسان در زندگی نیازمند یک پشتیبان قدرت مند است ؛ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ..
  34. 2-دعا عامل رشد : چراغ امید را در دل انسانها روشن می کند! براى اجابت دعا به عهد خدا وفا کنید. قول‏هایى که بخدا داده‏اید وفا کنید. قرآن مى‏گوید «أَوْفُوا بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِکُمْ» (بقره/ 40)
  35. 3- قرابت پزیزی وایمان : نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (ق:16)
  36. 4- خداوند از رگ گردن، به انسان نزدیک‏تر است: نزدیکی ..من حب الورید..
  37. 5-هرکسی نیاز مند به ارتباط به یک فرد دارد که در موقع نیاز مندی و ناکارآمدی و در بن بست به آن شخص مراجعه کند؛
  38. 6-ا نسان در حوادث دنیا که مانند مو ج دریا هر لحظه موج خروشان بعد موج می آید محتاج به یک منجی ونجات دهنده دارد که صدایش را به دعا بلند می کند خدایا چرا؟ اما وقتی نجات پیداکرد و دعا وخدا را فرامش میکند ؛ فَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مّنَّا قَالَ إِنَّمَآ أُوتِیتُهُ عَلَى‏ عِلْمٍ بَلْ هِىَ فِتْنَةٌ وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَایَعْلَمُونَ‏ «49»
  39. دعا یک کسب قدرت از اوست  : خدایا روزی مرا زیاکن یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ «انفال24»
  40. در قرآن استجابت ظرفینى است، یعنى اگر مردم انتظار استجابت از خداوند را دارند باید دعوت خداوند را اجابت کنند، «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ‏ وَ لِلرَّسُولِ‏ إِذا دعاکُمْ‏ لِما یُحْیِیکُمْ‏» هرگاه خدا و رسول، شما را بسوى مکتب حیات بخش مى‏خوانند، پاسخ مثبت دهید تا خدا نیز دعاى شما را اجابت فرماید. «فَاسْتَجَبْنا لَهُ»، «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ»
  41. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۰۷
بهمن

                   عوامل رشد بصیرت دعا 2-

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

موضوع جلسه برسی رشد بصیرت 12 عامل آوردند 1- تفکرو اندیشه یعنی اندیشیدن > عقل. 2- تعقل 3- التعلم 4- الاعتبار وعبرت گرفتن  5- تقوی 6-  ذکرویاد خدا 7-  پاکی واخلاص : پاکی 8-  زهد و پارسایی 9- قبول نصیحت پذیری 10 – الاستقبال الامور 11- المسموع وگرسنگی 12 – الدعا؛

 

                     عوامل رشد بصیرت  استاد سالک الدعا  دوازدهمین عوامل وبرسی رشد بصیرت

  1. جلسه 22 عوامل وبرسی رشد بصیرت از دیدگاه قرآن ونهج البلاغه مورد 12 الدعا عامل رشد بصیرت است؛
  2. درکلام حضرت امیر المومنبن – عوامل رشد در دعا در بدن ؛ در فلب سالم ؛ در لقمه حلال ؛ نیت پاک است و درنیت سوء ؛ لقمه حرام ؛ قلب مریض؛

حضرت می فرمایند: دعا باید شرا یط استجابت دعا را داشته باشد، نخستین آنها توبه از گناه و پاکسازى درون و برون از آلودگى به معاصى است. و تلاش، جهت بر طرف ساختن موانع استجابت وامى‏دارد که ساده‏ترین آنها پاک و حلال بودن مأکول و ملبوس و پرهیز از اموال حرام و سعى و کوشش براى اداى حقوق دیگران و ترک گناهانى همچون غیبت و تهمت و شراب و قطع رحم است که از موانع مهمّ اجابت دعا حضرت یکی شمرده اند که فراتر و فزونتر از چیزى است که در صورت اجابت «دعا» عاید انسان مى‏گردد. که اگر این چنین باشد هیچ دعایی بالا نمی رود 

بعد حضرت روش هایی را مطرح می کند که این کارهارا انجام بدهید. تا دعایتان اجابت گردد؛ وشرائط اجابت دعا ؛ از گنجینه‏هاى رحمت او چیزهایى را درخواست کن که جز او کسى نمى‏تواند عطا کند، مانند عمر بیشتر، تندرستى بدن، و گشایش در روزى. سپس خداوند کلیدهاى گنجینه‏هاى خود را در دست تو قرار داده که به تو اجازه دعا کردن داد، پس هر گاه اراده کردى مى‏توانى با دعا، درهاى نعمت خدا را بگشایى، تا باران رحمت الهى بر تو ببارد. هرگز از تأخیر اجابت دعا نا امید مباش، زیرا بخشش الهى باندازه نیّت است، گاه، در اجابت دعا تأخیر مى‏شود تا پاداش درخواست کننده بیشتر و جزاى آرزومند کامل‏تر شود، گاهى درخواست مى‏کنى امّا پاسخ داده نمى‏شود، زیرا بهتر از آنچه خواستى به زودى یا در وقت مشخّص، به تو خواهد بخشید،

  1. بعد از مدح : ان الله خطاب خیلی تند . یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ «انفال24» یا من یحول بین المرء و قلبه، یا من هو بالمنظر الأعلى، یا من لیس کمثله شی‏ء. 18-  همانا دعا بعد از مدح (خداوند) باشد، پس هنگامى که خدا را خواندى او را به بزرگى یاد کن. پرسیده شد: چگونه او را تمجید کنیم فرمود: بگو: اى کسى که به من از رگ گردن نزدیکترى، اى کسى که بین مرد و قلبش قرار مى‏گیرى، اى کسى که در افق بالایى و اى کسى که مانند او چیزى نیست.
  2. فلسفه دعا . آیات قابل تعمل در باب بصیرت ودعا : تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى‏ لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ (ق:8) ..وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (ق:16)..نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعیدِ (ق:45)..وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُون‏ (الواقعة : 85)..نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَریقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ یَوْما (طه : 104)
  3. فلسفه‏ دعا چیست؟ اگر ما مستحق اجابت هستیم، خداوندى که از آشکار و نهان ما و از برون و درون ما آگاهى دارد، بدون دعا نیز خواسته ما را برآورده مى‏سازد و اگر استحقاق آن را نداشته باشیم، هر قدر دعا بکنیم تأثیرى نخواهد داشت!. به تعبیر دیگر، اگر شى‏ء مورد درخواست به مصلحت ما باشد، خداوند بدون دعا نیز عنایت مى‏کند و اگر به مصحلت ما نباشد، خداوند حکیم با اصرار هم مستجاب نخواهد کرد. پس فلسفه دعا کردن چیست؟ و دعا چه نقشى دارد؟
  4. نکته فلسفه دعا .. عرفا یک بحث این جا دارند انا وانت  این خیلی مهم است در مقابل انت تواضع وفروتنی قابل توجه است ؛ در دل شب دعا کنید کسب لیاقت کنید از دعا یک نوع لیاقت وخضوع خیلی ها در دل شب کسب لیاقت  و مقامات  از خدا دریافت کرده اند بوسیله دعای ؛ این یک بحث قشنگی است ازعرفا که خود را در محضر ببینی و خود را درمحضر ناظر ببینی مطرح نیست ! دیدن ناظر( خدا را دیدن )مطرح است . دیدن مهم است در دعا و نیایش وعبادت ! یکی از یکی ازیهودیان سوال کرد حضرت امیرالمومنین : چطور خدایی راکه نمیبینی عبادت می کنی ! حضرت جواب دادند: کسی که خدا را نمی بیند عبادت نمی کند؛ خدایی را که می بینم عبادت می کنم؛
  5. فلسفه دعا : بدرگاه خدا تعالى باینکه مؤاخذه نکند همانست که گذشت از اینکه منظور رو آوردن بدرگاه او است و اظهار نیاز بدرخواست و کمک از او و اگر چه از مؤاخذه او در امانیم‏؛ فلسفه دعا :  در قرآن ؛ در کلام آقا جانم امیرالمومنین ؛ ودر کلام امام حسین علیه السلام ؛ درکلام حضرت امام سجاد ؛ دربیان حضرت امام صادق و دیگر ان ائمه علیهم السلام آمده عامل رشد بصیرت است.
  6. دعا : فلسفه روحی روانی اجتماعی دارد وموجب تقویت اراده انسان است. دعا : کسانی به وسیله دعا مقامات در یافت کرده اند با دعا پرده ها کنار می روند .با رضایت به عبودیت و از عبوبیت به ربوبیت رسیدند ؛ دعا : افرادی که از خودشان اراده ای ندارند حضرت امام حسن عسگری می فرمایند اینها به وسیله دعا اراده شان تقویت  می شود.
  7. دوّم: فلسفه دعا :1-  وسیله‏اى براى غلبه بر مشکلات... اللّهمّ من وعثاء السّفر 2-  ضعف و ناتوانى انسان در مشکلات... و کآبة المنقلب 3-  برآورده شدن نیازهاى انسان... و سوء المنظر فى الاهل 4-  اطمینان و آرامش خاطر... اللهم انت الصاحب.. پس از آن دعا مى‏نماید بکسى که فکر نموده عبرت گیرد-  فکر را موجب اعتبار قرار داده مى‏فرماید: رحم اللّه امرء تفکّر فاعتبر-  رحمت کناد خداوند مر کسیرا که فکر بنماید عبرت گیرد-  یعنى-  فکر بنماید در حال خویش و گذشتگان مبدء و معاد تا برسد آنچه زیبنده و سزاوار است از ترک دنیا و عمل بآخرت عبرت و عظة-  و اعتبر فابصر-  و عبرت گیرد و بینا باشد-  که اعتبار موجب بینائى بصیرت و نور قلب مى‏شود
  8. دعا یک کسب قدرت از اوست  : خدایا روزی مرا زیاکن ؛ فلسفه روحی روانی  اجتماعی دارد وموجب تقویت اراده انسان است. کسانی به وسیله دعا مقامات در یافت کرده اند با دعا پرده ها کنار می روند .با رضایت به عبودیت و از عبوبیت به ربوبیت رسیدند ؛ افرادی که از خودشان اراده ای ندارندحضرت امام حسن عسگری می فرمایند اینها به وسیله دعا اراده شان تقویت  می شود.وقتی اراده تقویت شد اینها قدرت تصمیم سازی وتصمیم گیری دارند .نتیجه انسان با دعا ناراحتی های شدید را دور میکند .
  9. روایت امیرالمومنین در این رابطه آمده است .نتیجه این می شود که هر انسانی احتیاج دارد به دعا ..
  10. در بحث دعا این جا دیگربحث مذهب نیست اسلام ؛ شیعه؛ اهل تسنن ؛ عارف ؛ حنبلی ؛ شافعی ؛ مالکی؛ همه احتیاج دارند به دعا دارند؛ انسان در زندگی نیازمند به یک تکیه گاه است ؛ در دعا انسان نیازمند تبدیل به یک تکیه گاه قوی ومحکم وقدرت مندی می شود؛ 
  11. دعا انسان را در مصیری قرار می دهد که به خداوند تبارک وتعالی جل ذکره تکیه کند واز همه قدرتها ببرد ؛
  12. فلسفه دعا : این است که چراغ امیدرا در دل انسان روشن می کند ؛ دعا طبیعت انسان را روشن نکند عقلی هم ندارد ؛هرکسی که علاقه به دعا ندارد تکیه گاه ندارد؛ حال اگر این رابطه دعا را قطع کنید شکافی ایجاد می شود چه چیزی می تواند این شکاف را پر کند؛اگر رابطه دعا قطع شود گناه شکاف آنرا پر می کند غیر خدا پر می کند استدلال عقلی هم دارد استدلال روابب هم دارد. شما وقتی ارتباط  کسی را که خیلی دوستش داری قطع کنی خیلی مشکل می شود ؛ دعا : برای اینکه جلوگیری از یک سقوط بشود نیازمند به یک ارتباط وانس عمیق است ؛
  13.  فلسفه دعا: وقتی ناسازگاری ها ونارسایی ها برانسان غلبه کرد کلید حل مشکلات نارحتی ها در این جا ناسازگاری ها ونارسایی دعاست ، درکلام ایمه علیهم السلام : دعای قنوت امام حسین و دعا ؛ حضرت امام سجاد دعا ؛ حضرت امام صادق دعا درموضوع عام دعا اگربخواهیم وارد این بحث شویم به نظر استاد 43 الی 44 جلسه می شود یک روایت حضرت در نهج البلاغه دارند شریط قلبش می لرزد قلب پاک لقمه حرام دعایی مستجاب است 
  14. دعا در قنوت امام  حسین (علیه السلام)؛ اللَّهُمَّ مَنْ أَوَى إِلَى مَأْوىً فَأَنْتَ مَأْوَایَ وَ مَنْ لَجَأَ إِلَى مَلْجَإٍ فَأَنْتَ مَلْجَئِی اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد... خداوندا هر کس که جاى گیرد به سوى جایگاهى پس توئى جایگاه من، و هر کس که پناه برد به سوى پناهى پس توئى پناه من، بار خدایا رحمت فرست بر محمد و بر آل محمّد، و بشنو آواز مرا و برآور حاجت مرا... دعا در قنوت امام سجاد (علیه السلام)؛ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْمُبِینُ الْبَائِنُ وَ أَنْتَ الْمَکِینُ الْمَاکِنُ الْمُمَکِّنُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى آدَمَ بَدِیعِ فِطْرَتِکَ وَ رُکْنِ [بِکْرِ] حُجَّتِکَ وَ لِسَانِ قُدْرَتِک‏... خداوندا توئى ظاهر سازنده حکمت خود و واضح‏کننده تدبیر خود و توئى صاحب رفعت و منزلت‏...دعا در قنوت امیرالمونین علی (علیه السلام)؛ «اللّهمّ خلقتنى بتقدیر و تدبیر و تبصیر بغیر تقصیر، و أخرجتنى من ظلمات ثلاث‏...خدایا مراخلق کردی... دعا درقنوت امام علی  یک دریایی است؛ دراین بحث دعا
  15. دعا درنهج البلاغه  آقام امام علی (علیه السلام) ؛ ما یک قطره ای در دریای بیکران نهج البلاغه برداشت می کنیم ؛ فانّ الدّعاء مخّ العبادة ؛ آنی که دنبالش می گردیم عوامل رشد بصیرت دنبالش می گردیم ، در نهج البلاغ در حصوص دعا است ؛ با مضوع دعا مورد وعوامل رشد بصیرت در دعا بطور خلاصه در این موضوع بحث می شود.
  16. فلسفه دعا : بدرگاه خدا تعالى باینکه مؤاخذه نکند همانست که گذشت از اینکه منظور رو آوردن بدرگاه او است و اظهار نیاز بدرخواست و کمک از او و اگر چه از مؤاخذه او در امانیم‏
  17. فلسفه دعا :  در قرآن ؛ در کلام آقا جانم امیرالمومنین ؛ ودر کلام امام حسین علیه السلام ؛ درکلام حضرت امام سجاد ؛ دربیان حضرت امام صادق و دیگر ان ائمه علیهم السلام آمده ؛ عامل رشد بصیرت است. دعا : فلسفه روحی روانی اجتماعی دارد وموجب تقویت اراده انسان است.دعا : کسانی به وسیله دعا مقامات در یافت کرده اند با دعا پرده ها کنار می روند .با رضایت به عبودیت و از عبوبیت به ربوبیت رسیدند ؛
  18. دعا : افرادی که از خودشان اراده ای ندارند حضرت امام حسن عسگری می فرمایند اینها به وسیله دعا اراده شان تقویت  می شود. دعا : وقتی اراده تقویت شد اینها قدرت تصمیم سازی وتصمیم گیری دارند . دعا : نتیجه انسان با دعا ناراحتی های شدید را دور میکند که روایت امیرالمومنین در این رابطه آمده است.
  19. دعا : نتیجه این می شود که هر انسانی احتیاج دارد به دعا ..این جا دیگربحث مذهب نیست اسلام ؛ شیعه؛ اهل تسنن ؛ عارف ؛ حنبلی ؛ شافعی ؛ مالکی؛ همه احتیاج دارند به دعا؛ دعا : انسان در زندگی نیازمند به یک تکیه گاه است ؛ در دعا انسان نیازمند تبدیل به یک تکیه گاه قوی ومحکم وقدرت مندی می شود؛ دعا انسان را در مسیری قرار می دهد که به خداوند تبارک وتعالی جل ذکره تکیه کند واز همه قدرتها ببرد ؛
  20. فقدان دعا انسان را به سرمنزل سقوط می کشد،اگردعا طبیعت انسان را روشن نکند عقلی هم ندارد ؛ هرکسی که علاقه به دعا ندارد تکیه گاه ندارد؛
  21. حال اگر این رابطه دعا را قطع کنید شکافی ایجاد می شود چه چیزی می تواند این شکاف را پر کند؛
  22. اگر رابطه دعا قطع شود گناه شکاف آنرا پر می کند غیر خدا پر می کند استدلال عقلی هم دارد استدلال روابب هم دارد.
  23. شما وقتی ارتباط  کسی را که خیلی دوستش داری قطع کنی خیلی مشکل می شود 
  24. فلسفه دعا : برای اینکه جلوگیری از یک سقوط سقوط بشود نیازمند به یک ارتباط وانس عمیق است ؛
  25. نکته فلسفه دعا: وقتی ناسازگاری ها ونارسایی ها برشخص کم ارتباط آمد با خدا مگو می کند آخر چرا من را ول کردی بعضی وقتها نعوضا بالله کفرمی گوید!
  26. حضرت می فرمایند اگر دعا کردی باید پایش وایسی .. بروی دنبالش ؛ تلاش کن کوشش کن اندیشه کن تا به هدف برسی ؛ دعاهای عمقی بیشتر گیرا تر است و زوتر به اجابت می رسد.
  27.  آمدن روزى منوط بر سعى و تلاش خواهد بود چنانکه روایت شده، دعاى کسى که در خانه بنشیند، و به دنبال روزى نرود، و دعا کند خدا یا روزى مرا برسان مستجاب نمى‏گردد، پس باید به دنبال آن برود).
  28. دعای لفظی مثل مرتازها یک کسی در غاری در قبری در یک تاریک خانه ای ؛ در قبل انقلاب ما یک وقت رفتیم در تخت فولاد دیدیم در بعضی این تکیه که الان هم هست می رفتند وقبر می کنندن وچهل شب در قبر مشغول ذکر ودعا وبا چهل دانه بادام شب تا صبح به سر می بردند این دعای لفظی چهل شبانه روز بروی در یک خانه فقط ذکر بگوبی بدون اثر خارجی فردی اجتماعی این ذکر لفظی است؛
  29. امیر المومنین دیدند یک کسی یک بخچه زیر بغل دارد می رود سلام علیکم احوال پرسی کجا می روی گفت می روم در یک غار برای  دعا و ذکر با خدا و راز ونیاز ؛ این بخچه چه است گفت یک مقدار وسایل خوراکی است که همراه می برم در این چند روز برای برادرم  استفاده کند برای ثواب ؛ مشغول دعا و ذکر و راز ونیاز این دعای لفظی است ؛ خدایا ما را بردشمنان پیروز بفرما الهی آمین تمام !
  30. بقول آقا جانم امیرالمومنین دعا داشته باشی ولی دشمن شناسی نداشته باشی ؛ دعا داشته باشی سوز دعا نداشته باشی به قول حضرت آقا این دعا مستجاب نمی شود ؛
  31. خدا رحمت کند شهید حسین خرازی را یک دست نداشت با یک کلاشینکوف وقتی گیر می کرد گوشی اشرا برمی داشت .... می گفت یک توسل به حضرت زهرا برای من بفرست من از اینبه بست نجات پیدا کنم دعا خیل مهم است؛ با یک دست با یک کلاشبنکوف در مقابل دشمن برایش بن بست شده اینجا در میدان عمل دعا میخواهد؛ دعا کسب لیاقت ازدر گاه فیض بی پایان الهی است ؛
  32. فلسفه دیگر دعا یک نوع حضوع بنده است در برابر خدا : قال الصادق علیه السلام ان عندالله عزوجل منزلته ...لا تنال... مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ (علیه السلام) مَا دعا بِهِ مَغْمُومٌ إِلَّا فَرَّجَ اللَّهُ غَمَّهُ وَ لَا مَکْرُوبٌ إِلَّا نَفَّسَ اللَّهُ کَرْبَهُ وَ وُقِیَ عَذَابَ الْقَبْرِ وَ وُسِّعَ فِی رِزْقِهِ وَ حُشِرَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی زُمْرَةِ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ‏ وَ کَانَ لَهُ مِنَ الثَّوَابِ عِنْدَ اللَّهِ‏ عَزَّ وَ جَلَ‏ عَدَدَ مَنْ یَدْعُو اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ لَا یَسْأَلُهُ شَیْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ وَ غَفَرَ لَهُ کُلَّ ذَنْبٍ وَ لَوْ کَانَتْ ذُنُوبُهُ مِثْلَ رَمْلِ عَالِجٍ ابْتِدَاءُ الدعاءِ- دعای مستجاب : این دعا را غمناکى نمى‏خواند مگر آنکه خداى تعالى او را از آن غم فرج دهد و نه اندوهناکى مگر آنکه برطرف نماید از او آن اندوه را و او را از عذاب قبر نگاه مى‏دارد و روزى او را فراخ مى‏کند و او را در روز قیامت از جمله راستگویان و شهدا بر مى‏انگیزاند و از براى او از نزد خداى عزّ و جلّ ثواب خواهد بود به عدد هر که خداى سبحانه را بخواند
  33. کسب لیاقت کمالات به وسیله دعا رسیدن به مقامات 1- رضایت حضرت حق است که انسان را از عبودیت به ربوبیت می رساند، که نمونه های بارز همجو حضرت آیت الله بهبهانی ؛ حضرت آیت الله بهاالدینی ؛ حضرت آیت الله خونساری ؛ حضرت آیت الله بهجت ؛ این جوری بودند وبود. از عبودیت به ربوبیت ؛ بزرگان ما این جوری نیایش داشتند ، دعا عامل رسیدن به مقام عبودیت وبه سر منزل مقصود ربوبیت است.این مقامات یک بحثی دارد باید برویم سراغ عرفا و بزرگان تا بتوانیم این مقامات را پیدا کنیم
  34. مفهوم دعا : خارج شدن از ورسیدن به اسبابی که از قدرت ما خارج است ، میخواهیم به چیزی برسیم که اسباب وعلل ان دست حضرت او است ؛ مفهوم دعا یک نوع بصیرتی خود  آگاهی وبیداری دل است بینش باطنی با مبدء هستی با بیان بزرگان است که همه خوبی های عالم نزد خدواند باری تعالی می باشد وبا دعا انسان می تواند به کسب این خوبی ها برسد؛
  35. دعایی که  مستجاب نمی شود : فإن المظالم لا یغفر بالإیمان‏ وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ‏ : ستمى که از آن باز خواست مى‏شود ظلم بندگان به یکدیگر است، قصاص و کیفر در آن جا بسیار سخت است، و زخم کارد و ضربه تازیانه نیست بلکه اینها در برابر آن کوچک است. خدا دعای آدم غافل را مستجاب نمی کند؛ به ما می رسند می گویند ما هر چه دعا می کنیم مستجاب نمی شود  چرا مستجاب نمی شود؟ هرروز در زندگی ما نکبت بیشتر است؛ پدری بمن زنگ زد که پسرم درخانه خود کشی کرده  مادرش به دادش رسیده  چه خاکی به سرم بریزم ؛ من با پسر صحبت کردم در عشق وازدواجش شکست خورده بود؛ با مادرش صحبت کردم گفت به بن بست رسیده تصمیم به خود کشی گرفته  چه خاکی به سرم کنم؛ با شناخت قبلی داشتم از ایشان ؛ گفتم شما پدر و مادر یک مشکلی دارید! بروید مشکلتان را حل کنید؛  مشکل شما در غافل بودن شما است که خداوند دعای غاقل را مستجاب نمی کند؛
  36. حکمت 146  1- با صدقه نگهدار 2- اموالت را با ذکات نگهدار 3- با انواع بلا  وفتنه ها که شمارا محاصره می کند با دعا رفع ودفع بالا کند
  37. در مسئله ذکر عامل بصیرت عرض کردیم آنجا وقتی که لشکر وسواس شیطان انسان را محاصره می کند غباری بر فکر واندیشه انسان می گذارد وآدم در این حلقه حلاک می شود  چه کارکنیم که از این حلقه نجات پیدا کنیم فرمود تذکروا به یا خدا بیفتید ؛
  38. در این جا بلا سه قسم است ؛ قسم سوم بلا قیمت دارد ؛ ثلاث من اعظم البلاء، کثرة العائلة، و غلبة الدّین، و دوام المرض. سه چیزست از بزرگترین بلا ، بسیارى عیال، و غلبه کردن دین، و دوام بیمارى.  سختى‏ها و گرفتارى‏ها را هر چند بزرگ باشند، در مسیر تربیت انسان و آزمایشى الهى بدانیم. «وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ» این قسمت سوم بلاء قیمت دارد؛
  39. بلاء آزمایش : «بَلاءٌ»، به معناى آزمایش است که اگر با نعمت و پیروزى باشد، «بلاء حَسَن» است و اگر به وسیله‏ى مصیبت و مجازات باشد؛  قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلاءً الانْبِیَاءُ ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ ثُمَّ الامْثَلُ فَالامْثَلُ‏ کافی، ج 2، ص 252. بسندش از امام صادق علیه السّلام که سخت‏تر بلا بر مردم بر پیغمبرانست وانگه کسانى که در کنار آنانند وانگه هر که بدانها مانندتر است بترتیب. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۷
بهمن

                   عوامل رشد بصیرت دعا 3-

     بسم الله الرحمن الرحیم

       اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

موضوع جلسه برسی رشد بصیرت 12 عامل آوردند 1- تفکرو اندیشه یعنی اندیشیدن > عقل. 2- تعقل 3- التعلم 4- الاعتبار وعبرت گرفتن  5- تقوی 6-  ذکرویاد خدا 7-  پاکی واخلاص : پاکی 8-  زهد و پارسایی 9- قبول نصیحت پذیری 10 – الاستقبال الامور 11- المسموع وگرسنگی 12 – الدعا؛

 

                  عوامل رشد بصیرت  استاد سالک الدعا  دوازدهمین عوامل وبرسی رشد بصیرت

  1. جلسه 22 عوامل وبرسی رشد بصیرت از دیدگاه قرآن ونهج البلاغه مورد 12 الدعا عامل رشد بصیرت است؛
  2. بازازگفتارامیرالمؤمنین(علیه السلام ) آمدن روزى منوط بر سعى و تلاش خواهد بود چنانکه روایت شده، دعاى کسى که در خانه بنشیند، و به دنبال روزى نرود، و دعا کند خدا یا روزى مرا برسان مستجاب نمى‏گردد، پس باید به دنبال آن برود).1- الدعاء از خدا خواستن -  ما کان اللّه لیفتح على عبد باب الشّکر، و یغلق عنه باب الزّیادة، و لا لیفتح على عبد باب الدّعاء، و یغلق عنه باب الإجابة. -  چنین نیست که خداوند، باب شکر را بر بنده‏اى بگشاید و در فراوانى را بر او ببندد و چنین هم نیست که باب دعا را بر کسى بگشاید اما در اجابت را به رویش ببندد.
  3. 2- دعای بدون عمل - الدّاعی بلا عمل کالرّامی بلا وتر. -  دعا کننده بدون عمل مانند تیر انداز بدون وتر (زه کمان) است.
  4. 3- دروکردن موج بلا -ادفعوا أمواج البلاء بالدّعاء. -  موجهاى بلا را با دعا (از خود) دور سازید.
  5. 4- دورد بر پیامبر قبل از خواستن در دعا : -   إذا کانت لک إلى اللّه سبحانه حاجة، فابدأ بمسألة الصّلاة على رسوله صلى اللّه علیه و آله و سلم، ثمّ سل حاجتک، فإنّ اللّه أکرم من أن یسأل حاجتین، فیقضی إحداهما، و یمنع الاخرى. -  هر گاه به درگاه خداى سبحان حاجتى دارى قبل از این که از خدا بخواهى بر پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم صلوات«» فرست، سپس نیازت را بخواه، زیرا خداوند کریمتر از آن است که در دو حاجت یکى را قبول و دیگرى را رد کند.
  6. 5-  برای بصیرت همه محتاج دعا:-  ما المبتلى الذی قد اشتدّ به البلاء بأحوج إلى الدّعاء من المعافى الذی لا یأمن البلاء -  آن که سخت گرفتار بلاست از آن شخص سالمى که از بلا ایمن نیست، به دعا محتاجتر نمى‏باشد (بنا بر این همه محتاج دعاییم).
  7. 6-  برایم مهم نیست. - ما أهمّنی ذنب أمهلت بعده حتّى أصلّی رکعتین، و أسأل اللّه العافیة. -  گناهى که پس از آن، مهلت دو رکعت نماز خواندن و درخواست عافیت از خدا را داشته باشم، برایم مهم نیست. جلوه‏هاى‏حکمت، صفحة 220
  8. 7- بندگان خدا: [عباد اللّه‏] احذروا نارا قعرها بعید، و حرّها شدید، و عذابها جدید، دار لیس فیها رحمة، و لا تسمع فیها دعوة، و لا تفرّج فیها کربة. - [اى بندگان خدا] از آتشى که ژرفایش زیاد و حرارتش شدید و عذابش تازه است، بر حذر باشید، آن جا سرایى است که رحمت الهى در آن نیست و به درخواست کسى گوش داده نمى‏شود و هیچ اندوهى در آن بر طرف نمى‏گردد.
  9. 8- ستمدیدگان-  إنّ اللّه سمیع دعوة المضطهدین. -  به راستى که خداوند شنونده دعاى ستمدیدگان است.
  10. 9-بیش از نیازنخواهید:  لا تسألوه فیها فوق الکفاف، و لا تطلبوا منها أکثر من البلاغ. -  در دنیا بیش از کفایت و نیاز از خدا نخواهید و زیادتر از آنچه به شما رسیده درخواست ننمایید.
  11. 10-کلید رحمت-  الدّعاء مفتاح الرّحمة. -  دعا، کلید رحمت و عنایت است.
  12. 11-پافشاری -  ألحح بالمسألة تفتح لک أبواب الرحمة. -  بر نیازت پافشارى کن که درهاى رحمت (الهى) به رویت گشوده خواهد شد.
  13. 12-  احذر دمعة المؤمن فی السّحر، فإنّها تقصف من دمّعها، و تطفئ بجور النیران عمّن دعا بها. 12-  اشک سحر - از اشک سحرگاهان مؤمن بر حذر باش زیرا نابود مى‏کند کسى که او را بگریاند، و خاموش مى‏سازد دریاى آتش را براى کسى که در حقش دعا مى‏کند.
  14. 13- نا امید مشو- لا یقنطنّک إن أبطأت علیک الإجابة«»، فإنّ العطّیة على قدر المسألة. -  اگر دعایت دیر اجابت شد نا امیدت نکند، زیرا عطا و بخشش الهى به اندازه سؤال و درخواست است.
  15. 14- عطیه عالی : ربّما أخّرت عنک الإجابة، لیکون أطول للمسألة، و أجزل للعطیّة. -  چه بسا اجابت سؤالت به تأخیر افتد تا زمان بیشترى دعا کنى و عطیه عالیترى داده شوى.
  16. 15- اجابت دعا : قیل له علیه السلام: کم بین السماء و الأرض قال علیه السلام: دعوة مستجابة. -  به امام علیه السلام گفته شد: بین زمین و آسمان چه اندازه است فرمود: دعایت اجابت شده.
  17. 16- عطا از اوست- لا تسأل غیر اللّه، فإنّه إن أعطاک أغناک. -  از غیر خدا حاجت نطلب زیرا اگر خدا به تو عطا کند بى نیازت گرداند.
  18. 17-دعای خالص -   لا یخطى‏ء المخلص فی الدعاء إحدى ثلاث: ذنب یغفر، أو خیر یعجّل، أو شرّ یؤجّل. -  آن که دعایش خالص باشد از سه چیز دور نیست: یا گناهش بخشیده مى‏شود یا به زودى خیرى به او مى‏رسد یا شرى از او دور مى‏گردد.
  19. 18- یاد بزرگی او_ إنّ الدّعاء بعد المدحة، فإذا دعوت اللّه فمجّده. قیل له علیه السلام: فکیف نمجّد قال علیه السلام: تقول: یا من هو أقرب إلیّ من حبل الورید، یا من یحول بین المرء و قلبه، یا من هو بالمنظر الأعلى، یا من لیس کمثله شی‏ء. -  همانا دعا بعد از مدح (خداوند) باشد، پس هنگامى که خدا را خواندى او را به بزرگى یاد کن. پرسیده شد: چگونه او را تمجید کنیم فرمود: بگو: اى کسى که به من از رگ گردن نزدیکترى، اى کسى که بین مرد و قلبش قرار مى‏گیرى، اى کسى که در افق بالایى و اى کسى که مانند او چیزى نیست.
  20. 19کلید پیروزی- الدّعاء مفاتیح النجاح، و مقالید الفلاح. -  دعا کلیدهاى پیروزى و رشته‏هاى رستگارى است.
  21. 20- بهترین دعا- خیر الدّعاء ما صدر عن صدر نقّی، و قلب تقیّ. -  بهترین دعا آن است که از سینه‏اى پاک و قلبى پرهیزکار برآید.
  22. 21- نجات دردعا- فی المناجاة سبب النجاة. -  در مناجات با خدا، نجات است.
  23. 22-  سزاوار دعا- ما من أحد ابتلى، و إن عظمت بلواه، بأحقّ بالدعاء من المعافى الذی لا یأمن البلاء. -  مبتلا به گرفتارى، اگر چه گرفتاریش بزرگ باشد به دعا سزاوارتر از آن کسى که سالم است و ایمن از بلا نیست، نمى‏باشد.
  24. 23- سپرمومن- الدعاء ترس المؤمن، و متى تکثر قرع الباب یفتح لک. -  دعا، سپر مؤمن است، زمانى که درگاه او را زیاد بکوبى برایت گشوده مى‏شود. ..گردمادم بکوبی دری .....عاقبت زان در برون آید سری !
  25. 24- بلاء برگردان:  بالدعاء تصرف البلیّة. -  با دعا، بلاها برگردانده مى‏شوند.
  26. 25- اسلحه بزرگان - الدعاء سلاح الأولیاء. -  دعا، اسلحه اولیاى خداست.
  27. 26- نزدیک شدن به او- التقرّب إلى اللّه بمسألته، و إلى الناس بترکها. -  به خدا نزدیک شدن، با درخواست چیزى از اوست و نزدیکى به مردم درخواست از آنهاست.
  28. 27- عاجز از دعا کردن- أعجز الناس من عجز عن الدعاء. -  عاجزترین مردم کسى است که از دعا کردن عاجز باشد.
  29. 28-  داناترین مردم-أعلم الناس باللّه أکثرهم له مسألة. -  داناترین مردم به خدا، کسى است که بیشتر از او درخواست کند.
  30. 29- بلاء گردان- بالدعاء یستدفع البلاء. -  با دعا، بلا دفع مى‏گردد.
  31. 30-  اسلحه مومن- سلاح المؤمن الدعاء. -  اسلحه مؤمن، دعاست.
  32. 31- بهترازآن- ربما سألت الشی‏ء فلم تعطه، و اعطیت خیرا منه. -  چه بسا چیزى از خدا خواستى که به تو داده نشد، و بهتر از آن به تو عطا شد.
  33. 32- سزاوار اجابت- علیک بإ خلاص الدّعاء، فإنّه أخلق بالإجابة. -  بر تو باد به اخلاص در دعا، زیرا دعاى خالص سزاوارتر به اجابت است.
  34. 33- زرحمت گشاید - من قرع باب اللّه فتح له. -  هر که در (رحمت) خدا را بکوبد، خداوند در رحمتش را به رویش بگشاید.
  35. 34-محبوبترین-  ما من شی‏ء أحبّ إلى اللّه سبحانه من أن یسأل. -  چیزى نزد خداوند محبوبتر از این نیست که از خدا سؤال شود.
  36. 35- راه اجابت- لا تستنبط إجابة دعائک و قد سددت طریقه بالذّنوب. -  توقع اجابت دعا را نداشته باش و حال آن که با گناهانت راه اجابت را بسته‏اى.
  37. 36- دعای حسن عاقبت :  سلوا اللّه سبحانه العفو و العافیة، و حسن التّوفیق. -  از خداوند سبحان، بخشش گناهان، عافیت و حسن توفیق را بخواهید. جلوه‏هاى‏حکمت، صفحة 223
  38. 37- بزرگترین بلاء -ثلاث من اعظم البلاء، کثرة العائلة، و غلبة الدّین، و دوام المرض. سه چیزست از بزرگترین بلا ، بسیارى عیال، و غلبه کردن دین، و دوام بیمارى.  سختى‏ها و گرفتارى‏ها را هر چند بزرگ باشند، در مسیر تربیت انسان و آزمایشى الهى بدانیم. «وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ» این قسمت سوم بلاء قیمت دارد؛ الآن در این مرکز مطهری بچه های جانبازان کسانی هستند که سی سال است قطع نخاع شده  فقط سرش را می تواند تکان بدهد؛ هر وقت مارفتیم کلام تا شکری اصلا نمی کند   این بلای سوم قیمت دارد؛ اهل بیت دوست می دارند این بلا را..
  39. رستگاری ایمن از بلاء -وَ قَالَ علیه السلام : (ما المبتلى الّذى قد اشتدّ به البلاء ) نیست گرفتارى که سخت شده باشد به او بلا (باحوج الى الدّعاء) محتاج‏تر به دعا (من المعافى الّذى لا یأمن البلاء) از رستگارى که ایمن نباشد از بلا و عناء بلکه هر دو مساویند در حاجت به دعاى مبتلاى براى زوال بلا و معافى براى دوام عافیت و خلاصى او از عناء حکمت 302.
  40. راوی گوید : خواب دیدم که شیطان با زنجیر وتناب قطور به طرف تومی آید قصیه چیست ؟  گفت بله درست است خانم وضع حمل داشت ومشکلات داشت پول می خواست سه مرتبه رقتم سر صندق امانات با اینکه اجازه تصرف هم داشتم ولی از سهم امانت استفاده نکردم بعضی وقت ها عامل سوم شیطان است که در این زمان شیطان مصداق آن آمریکاست وآمریکا واسطه آن است که با تسلط  به تکنولوژی همه ذهن های افراد را دارد تسخیر می کند وافکار را جری می کند واین آشوب را درست می کند آن وقت آن آقا در دانشگاه اضفهان میگویند آمریکا بد نیست و15 دانشگاه دیگر هم از حرفش  حمایت می کنند ؛  که آدم ازاین افکار عصابش خورد می شود ؛ پس از امواج بلا یکی از امواج سوء مدیریتی است.
  41. علم فقه کلید بصیره : امام کاظم ان الفقه مفتاح البصیرت : الامام الکاظم «علیه السلام »: تفقّهوا فی دین اللَّه، فإنّ الفقه‏ مفتاح‏ البصیرة، و تمام العبادة، و السّبب الى المنازل الرّفیعة، و الرّتب الجلیلة، فی الدّین و الدّنیا. امام کاظم «علیه السلام »: در دین خدا تحقیق و تفقّه کنید، که فهم و فقه کلید بینایى، و کامل‏کننده عبادت، و سبب رسیدن به جایگاههاى بلند و پایگاههاى بزرگ در دین و دنیا است. برترى فقیه (دین‏شناس) بر عابد همچون برترى خورشید بر ستارگان است. و هر کس در دین خود تفقه نکند، خدا از هیچ عمل او خرسند نمى‏شود. الحیاة با ترجمه احمد آرام، ج‏1، ص: 102..
  42. دعا و خود سازی : بدیهى است براى رسیدن به این مقام والا، انسان باید راه طولانى پرفراز و نشیبى را بپیماید و تقواى الهى در حدّ بالا داشته باشد و پیوسته به خودسازى ادامه دهد و دست به دامان اولیاء اللّه بزند و آنها را در پیشگاه حقّ، به شفاعت طلبد و پیوسته با زبان حال، یا زبان قال، این جمله‏هاى دعاى شعبانیّه را تکرار کند:
  43. دعا یکی از عوامل رشد بصیرت انسان در نهج البلاغه در 22
  44. دعا با تضرع : «ادْعُونِی‏ أَسْتَجِبْ‏ لَکُمْ» دعا کنید تا من براى شما مستجاب کنم. انسان با تضرع ودعا مى‏تواند مصالح خود را بدست آورد و سرنوشت خود را تغییر دهد.
  45. بصیرت یقین در دعا : خداوندا کمال انقطاع به درگاهت را به من ببخش و دیده دلهاى ما را به تابش نظرش بر تو روشن کن، تا دیده‏هاى قلوب، پرده‏هاى نور را بشکافد و به معدن‏ عظمت ذات پاکت برسد و ارواح ما به مقام عزّت و قدست وابسته گردد.» سخن درباره یقین بسیار است، این بحث را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان علیه السّلام که راه تحصیل یقین را به ما مى‏آموزد، «إلهی هب لی کمال الإنقطاع إلیک، و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک، حتّى تخرق أبصار القلوب حجب النّور، فتصل إلى معدن العظمة، و تصیر أرواحنا معلّقة بعزّ قدسک،
  46. ارباب بقین با دعا: فرمود: کجا هستند ارباب یقین آنان که جامه‏هاى هواپرستى را از تن به در کرده و علاقه‏هاى دنیاپرستى را بریده‏اند» «أین الموقنون الّذین خلعوا سرابیل الهوى، و قطعوا عنهم علائق الدّنیا
  47. دعا در تقیبات نماز : تقیبات نماز صبح آمده «اللّهمّ إنّی أسئلک بحقّ محمّد و آل محمّد، أن تصلّی على محمّد و آل محمّد، و أن تجعل النّور فی بصری، و البصیرة فی دینی، و الیقین فی قلبی و الإخلاص فی عملی، و السّلامة فی نفسی، و السّعة فی رزقی، و الشّکر لک أبدا ما أبقیتنی»  «خداوندا، تو را به حق محمد و آل محمد مى‏خوانم که بر محمد و آل محمد درود فرستى، و از تو مى‏خواهم نورانیت چشم، و آگاهى در دین، و یقین در دل، و اخلاص در عمل، و سلامتى در روح و بدن، و گشایش در روزى، و شکرگزارى بر تو تا موقعى که مرا زنده نگه دارى».
  48. شرائط اجابت دعا : و از گنجینه‏هاى رحمت او چیزهایى را درخواست کن که جز او کسى نمى‏تواند عطا کند، مانند عمر بیشتر، تندرستى بدن، و گشایش در روزى. سپس خداوند کلیدهاى گنجینه‏هاى خود را در دست تو قرار داده که به تو اجازه دعا کردن داد، پس هر گاه اراده کردى مى‏توانى با دعا، درهاى نعمت خدا را بگشایى، تا باران رحمت الهى بر تو ببارد.
  49. هرگز از تأخیر اجابت دعا نا امید مباش، زیرا بخشش الهى باندازه نیّت است، گاه، در اجابت دعا تأخیر مى‏شود تا پاداش درخواست کننده بیشتر و جزاى آرزومند کامل‏تر شود، گاهى درخواست مى‏کنى امّا پاسخ داده نمى‏شود، زیرا بهتر از آنچه خواستى به زودى یا در وقت مشخّص، به تو خواهد بخشید،
  50. بصیرت در اعطاء بهتر : یا به جهت اعطاء بهتر از آنچه خواستى، دعا به اجابت نمى‏رسد، زیرا چه بسا خواسته‏هایى دارى که اگر داده شود مایه هلاکت دین تو خواهد بود، پس خواسته‏هاى تو به گونه‏اى باشد که جمال و زیبایى تو را تأمین، و رنج و سختى را از تو دور کند، پس نه مال دنیا براى تو پایدار، و نه تو براى مال دنیا باقى خواهى ماند.
  51. بصیرت وعبرت گرفتن در دعا : پس از آن دعا مى‏نماید بکسى که فکر نموده عبرت گیرد-  فکر را موجب اعتبار قرار داده مى‏فرماید: رحم اللّه امرء تفکّر فاعتبر-  رحمت کناد خداوند مر کسیرا که فکر بنماید عبرت گیرد-  یعنى-  فکر بنماید در حال خویش و گذشتگان مبدء و معاد تا برسد آنچه زیبنده و سزاوار است از ترک دنیا و عمل بآخرت عبرت و عظة-  و اعتبر فابصر-  و عبرت گیرد و بینا باشد-  که اعتبار موجب بینائى بصیرت و نور قلب مى‏شود؛ اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۷
بهمن

 

و أنفسهم عفیفة، 14-عفّت نفس‏ ترجمه: و ارواحشان عفیف و پاک است.***

  1. شرح: در سیر بحث به صفت چهاردهم که عفّت نفس آنهاباشد مى‏رسیم، براى روشن شدن حقیقت عفّت ابتدا به سراغ معناى لغوى آن مى‏رویم و سپس به بحث اخلاقى مى‏پردازیم و بعد از آن روایاتى را که در این زمینه وارد شده است نقل مى‏کنیم.
  2. معناى لغوى عفّتاز نظر لغت «عفّت» از عُفَّه و عُفافَه (باقیمانده چیزى) گرفته شده، و به معنى اقتصار و قناعت کردن بر تناول شى‏ء قلیل و مختصر است، که باقیمانده از چیزى است. سپس معنى از این فراتر رفته و راغب در مفردات گوید: «العفة حصول حالة للنفس تمتنع بها عن غلبة الشهوة» : «عفت حاصل شدن حالتى براى نفس است‏ که امتناع مى‏کند به سبب آن حالت از غلبه شهوت» و به تعبیر ساده حالت کنترل در مقابل شهوات است. وقتى مى‏گوئیم شهوت، فقط شهوت جنسى مراد نیست؛ بلکه معنى عام مراد است، شهوت مال، جاه، خوردن، تکلم کردن، شهوت جنسى و غیره، عفّت در همه اینها کنترل کننده است.
  3. زیربناى علم اخلاق‏ : علماء اخلاق، علم اخلاق را در چهار صفت خلاصه نموده‏اند و به تعبیر دیگر زیربناى اخلاق نیک را چهار خُلق قرار داده‏اند: 1- حکمت. 2- شجاعت. 3- عدالت. 4- عفّت...این چهار چیز اصول چهارگانه اخلاق نام دارد، مرجع و ریشه تمام اخلاق نیکو اینها هستند. وچه انحصار به چهار، این است که: در درون انسان سه قوه موجود است: 1- درّاکه، که همان قوه درک و فهم و شعور است. 2- قوه شهویه (قوه جاذبه). 3- قوه غضبیه (قوه دافعه).
  4. اگر قوه درّاکه در حال تعادل باشد حکمت گویند و به صاحب این قوه حکیم نام دهند، حدّ افراط  آن «جُربُزه» است که فکر، بیش از حدّ کار مى‏کند و گاهى فطانت هم نام نهاده‏اند، و حدّ تفریط آن بلاهت است که فکر کمتر از حدّ ضرورت کار مى‏کند، و گاهى جهل بسیط نامند.اگر قوه شهویه در حدّ تعادل باشد عفّت نامند و حدّ افراط  آن شِرَّه یا فجور است، که غرق شدن در لذات جسمانى است، به حدّى که نه شرع و نه عقل تجویز مى‏نماید، و حدّ تفریط خمود است و آن میراندن و سرکوب کردن قوه شهوى است، حتى در مقدارى که حفظ بدن و بقاء نسل به آن محتاج است.
  5. اگر قوه غضبیه در حدّ تعادل باشد، شجاعت نامند، و حدّ افراط  آن تهوّر و بى‏باکى است به طورى که شخص دست به کارهائى زند که عقل آن را تجویز نمى‏نماید، و حدّ تفریط جُبن است و آن رویگردانیدن و ترس از چیزهائى است که نباید از آنها روى گردانید و ترسید. اینکه گفتیم حدّ وسط است، منافاقت با ترس عاقلانه در بعضى موارد ندارد، و چه بسا بعضى موارد واقعاً جاى ترس و فرار است.
  6. روزى دیدند یکى از پهلوانها با قصّابى دعوا کرده، و در حال فرار است، و از پشت، قصّاب با چاقوئى او را دنبال مى‏کند، از او پرسیدند: اى پهلوان چرا فرار مى‏کنى، در حالى که تو قدرت دارى با او مبارزه کنى، گفت: نه اینجا جاى مبارزه و مقاومت نیست، زیرا پهلوان مى‏داند با پهلوان چگونه درگیر شود، و مبارزه کند، و اگر هم بنا به چاقوکشى شد نوک چاقو را در جائى مثل بازو فرو مى‏کند، که طرف مقابل از کار بیفتد، ولى از پا در نیاید، اما این قصّاب رسم پهلوانى و چاقو در دست گرفتن را براى مبارزه نمى‏داند، او مى‏خواهد چاقو را تا دسته در شکم من فرو کند و از این رو جاى ایستادن و درنگ نیست.
  7. اگر این سه قوه در حال تعادل و هماهنگى به سر برند، عدالت نام نهند، ودر حقیقت عدالت هماهنگى سه قوه است به طورى که قوه عامِلِه در بدن، در تمام افعال خود تابع قوه عاقله است، و به تعبیر دیگر عدالت، حکومت عقل بر حرکاتى است که از قوه عامله در ممکلت بدن سر مى‏زند. بعضى تفسیر دیگرى براى عدالت کرده‏اند که آن، اتفاق جمیع قواى بدن در اطاعت و فرمانبردارى از قوه عاقله است به طورى که هیچ خطائى از انسان سر نزند، ولى صاحب جامع السعادات تعریف اول را پذیرفته‏اند و تعریف دوم را از لوازم عدالت مى‏دانند، نه نفس عدالت و به معناى اول اشاره دارد عبارت غزالى که مى‏گوید
  8. : «انّها حالةٌ لِلنَّفس و قوّة بها یَسُوسُ الغَضَب و الشهوة، و یَحْملهما على مقتضى الحکمة و یَضْبِطهما فى الاسترسال‏ والانقباض على حسب مقتضاها» :«عفت حالتى براى نفس و نیروئى است که به سبب آن تدبیر غضب و شهوت مى‏شود و این نیرو وادار مى‏کند این دو را بر مقتضاى حکمت و این دو را کنترل مى‏کند از حیث رهائى و عدم رهائى بر طبق مقتضاى حکمت». لازمه این تعادل، انقیاد و مطیع بودن تمام قواى بدن است براى عقل و به عبارت دیگر عدالت کمال قوّه عامله است و لازمه آن کمال بقیه قوا است. لازم به ذکر است که مراد از حدّ وسط که چهار صفت فوق در آن قرار داشتند، وسط اضافى است نه حقیقى. وسط حقیقى آن است که: نسبت به طرفین مساوى باشد مثل 2 که وسط حقیقى 1 و 3 است و به یک نسبت با طرفین فاصله دارد، و وسط اضافى آن است، که: عرف نزدیک به حقیقى بدانند و به قول بعضى، نزدیکترین چیز به وسط حقیقى است، پس حدّ وسط در بحث ما نزدیکترین صفت پسندیده‏اى است، که به صفت پسندیده حقیقى که در وسط قرار دارد نزدیک است، و استقامت بر «حدّ اعتدال نسبى» نیاز به تمرین و ممارست دارد، و استقامت بر حدّ اعتدال حقیقى بسیار مشکل است.
  9. صاحب جامع السعادات‏  مرحوم نراقى مى‏نویسد: «از این رو بعد از نزول آیه 112 سوره هود «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ وَ لا تَطْغَوْا»: «اى پیامبر بایست و ثابت باش چنانکه امر شده‏اى با کسانى که (به سوى خدا) با تو رجوع کردند و (اى مردم) طغیان نکنید (و از حدود الهى تجاوز نکیند) پیامبر فرمودند: «شیبتنى سورة هود»: «سوره هود مرا پیر کرد»، زیرا پیامبر یافتند که وسط حقیقى در بین اطراف غیر متناهیه مشکل و ثبات بر آن مشکل‏تر است.»
  10. به نظر مى‏رسد تفسیر مناسب‏تر براى این آیه، این باشد که پیامبر (صلى الله علیه وآله) بیشتر نگران امّت و «مَن تابَ معک» بودند که اینها نمى‏توانند آنطور که خداوند خواسته عمل کنند و در مسیر مستقیم بدون طغیان حرکت کنند و مراد از مسیر مستقیم، حدّ وسط واقعى و حقیقى نیست بلکه اضافى است یعنى آنچه به آن امر شده و انسانها مکلف به آن شده‏اند و حدّ وسط حقیقى، جداى از اینکه پیدا کردنش مشکل و عمل به آن مشکل‏تر است، یافتن و ثبات بر آن براى افراد معمولى متعذّر است و از این روى خود صاحب جامع السعادات بعد از ذکر این مطلب تصریح دارند به تعذّر یافتن و ثبات بر آن، و اگر هم ممکن بود ولى به این حدّ یافتن و ثبات بر آن مشکل بود منافات با «بُعِثْتُ على الشریعة السمحة السهلة»: «مبعوث شدم بر شریعت و دینى که در آن گشایش و راحتى است» داشت و الله العالم.
  11. باید گفت، آنچه در روایات آمده که «ان الصراط المستقیم ادق من الشعر واحد من السیف»: «صراط مستقیم و پلى که روى جهنم است باریکتر از مو و تیزتر از شمشیر است» تجسّم اخلاق حسنه‏اى است که در حدّ وسط افراط  و تفریط در این دنیا است، کسى که در این دنیا پاى در وسط این حدّ وسط گذارد در آخرت پاى روى وسط پل آن گذارده و به راحتى عبور کند و کسى که از این مسیر، منحرف شد در آخرت به یک طرفِ این صراط متمایل شده و سرازیر جهنم مى‏شود!
  12. بعضى مثل مرحوم محقق طوسى و عدّه دیگرى خواسته‏اند بگویند: مراد از صراط مستقیم، صراط در آخرت نیست بلکه اشاره است به اینکه صفات حد وسط مثل صراط مستقیمى است که از مو باریکتر و از شمشیر برّنده‏تر است، ولى صاحب جامع السعادات این تأویل را نپذیرفته و فرموده اعتقاد به آن چیزهائى که ظاهرش درباره امور آخرت است واجب است، و آنها امور ثابتى است که قابل انکار نیست، و تفسیر براى این روایت همان است که گفتیم، آخرت ظرف ظهور و تجسّم افعال و احوال و امورات دنیویه است، دنیا و آخرت همانند یک سکّه دو رو است که طرف دنیا (عرَض) و طرف آخرت (جوهر) است.
  13. بحث ما در صفت حمیده عفّت است که به عنوان یکى از پایه‏هاى مهم علم اخلاق شناخته شده،عفّت انقیاد قوة شهویه به عقل است، در مورد شهوت شکم و فرج و حرص و مال و جاه و زینت و غیره، باید آگاه بود که: عفّت، نیکو باشد، بواسطه‏ حدّ وسط بودنش، زیرا که «خیر الامور اوسطها»:«بهترین امور حد میانه آنها است»

پس در مورد شکم هم حدّ وسط مطلوب است، و نباید روایاتى که در مدح و فضیلت افراط  در گرسنگى آمده، ما را به اشتباه اندازد، زیرا شارع مقدّس، باید در مقابل طبع سرکش چنین سخن گوید، طبع تمایل به بسیار خوردن و افراط  در امور شهوى دارد، و دافع آن باید امر به افراط  در جانب گرسنگى کند، تا حالت تعادل ایجاد شود، این از اسرار حکمت شریعت است که هر وقت طبع طلب جانب افراط  شى‏ء را کند، شرع مبالغه و افراط  در منع از آن مى‏کند، تا فرد به حال اعتدال برگردد، و براى همین جهت است که: وقتى پیامبر در مواعظ خود مبالغه در مدح شب زنده‏دارى و روزه گرفتن در روز کردند و سپس فهمیدند بعضى از اصحاب تمام شب را بیدار و تمام روز را روزه‏اند، نهى کردند.

  1. اعتدال در خوردن آن است که به قدرى چیز بخورد که از طرفى سنگینى و ثقل معده را احساس نکند، و از طرفى ناراحتى گرسنگى را هم درک ننماید به قدرى بخورد که نه سیر شود و نه گرسنه بماند، علامت این حالت آن است که اگر شکم خود را فراموش کرده و روى از آن برگرداند، گرسنگى در او اثر نگذارده، و او را ناراحت نکند، باید تا گرسنه نشده نخورد و تا سیر نشده دست از غذا بکشد.
  2. مقصود از تغذّى (غذا خوردن) بقاء حیات و قوّت پیدا کردن براى عبادت است، ثقل طعام منع از عبادت و درد گرسنگى مشغول کننده خاطر است، و به همین مطلب اشاره دارد «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»: «بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید» مبادا مثل کسانى باشیم که به قول شاعر: کُلوا و اشرَبوا را دُرِ گوش کرد..... و لا تُسرِفوا را فراموش کرد؛ علماى اخلاق مى‏گویند: براى رسیدن به حال تعادل در خوراک، باید گاهى نان خشک و نان جو تناول‏ کرد، خورشت را در بعضى اوقات باید اضافه کرد و زیاد گوشت نخورد؛ البته ترک آن هم جائز نیست. مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند «مَن تَرَکَ اللَّحمَ اربعین یوماً ساءَ خُلْقُه و مَنْ داوَمَ علیه اربعین یوماً قسى قلبُه»:«کسى که ترک کند (خوردن) گوشت را چهل روز، خُلق او به بدى مى‏گراید، و کسى که چهل روز مداومت بر خوردن آن کند، قلبش دچار قساوت مى‏شود».
  3. در روایت است که اگر مى‏توانید یک مرتبه در شبانه‏روز غذا آن هم بعد از نماز شب یا نماز عشاء، یا اگر نمى‏توانید، دو مرتبه: یک بار در صبح و یک بار در شام خورد، بعضى از عرفاء و متصوفه ترغیب بر گرسنگى و کثرت فوائد آن مى‏کنند و اینکه وسیله رسیدن به معارف و اسرار الهى و ملکوتى است، و حتى نقل مى‏کنند از بعضى آنها که یک ماه یا دو ماه یا یکسال چیزى نمى‏خوردند، و به مراحلى مى‏رسند، باید گفت این امر از طریق شرع، نرسیده، و مورد امضاء و پذیرش شارع هم نمى‏باشد.
  4. اعتدال شهوت جنسى و تمایل به جنس مخالف هم مقدارى است که نسل منقطع نگشته و ضررى به بدن نرسد، اعتدال در مورد شهوت مال و منال و جاه و مقام هم باید به حدّى باشد که امورات کسانى بگذرد، و به تنگدستى و مشقّت نیفتد، اکتفا کند، که افراط  و تفریط آن موجب هلاکت است. در زمان طاغوت گفتند خانه کسى 40 میلیون تومان که معادل 400 میلیون تومان امروز است قیمت داشت، فقط روى سقف آن 2 سال کار کردند تا گچ‏برى و نقاشى و تزیین کنند؛ این منزل تمام نشده بود که صاحبش فوت کرد، و مراسم چهلمین روز او را در این خانه گرفتند. به دست آوردن ثروتهاى بزرگ و بقاء آن و حتى موارد جذب و مصرف این ثروتها بدون آلودگى امکان‏پذیر نیست، تا اسراف و تبذیر و عیّاشى‏ها نباشد، این همه ثروت مصرف نمى‏شود، کلام و قلم هم از حدّ وسط عفّت بى نصیب نیستند، از جمله واجبات اخلاقى عفّت کلام و قلم است، نه یکى را که حقش نیست بسیار بالا برد و نه جنبه‏ تفریط را گرفته و هر چه از دهن یا قلم مى‏تواند دشنام داده، فحّاشى کند.
  5. جهت افراط  قوه شهویه را گفتیم بنام «شَرّه» یا «فجور» نامیده‏اند و آن زیاده‏روى قوه شهویه و محبت زیاد به خوردن و آمیزش جنسى و مال و منال و عیال و فرزندان و غیره است. در روایتى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده: «اسرار ملکوت در قلب کسى که شکم او پر باشد داخل نمى‏شود»، لقمان هم به پسرش مى‏گفت: «اى فرزند، چون معده پر شود قوه فکر مى‏خوابد که انسان را چاره‏اى از غذا خوردن نیست، اگر خواستید چیزى خورید ثُلْت (یک سوم) شکم را براى غذا و ثُلث آن را براى آب و ثلت دیگر را براى تنفس قرار دهید مانند خوکهائى که کفّار براى پروار شدن و ذبح کردن آماده مى‏کنند مى‏باشید»، همچنین رسول گرامى فرمودند: «بیشترین چیزى که امّت من بواسطه آن داخل آتش مى‏شود، دو چیز است: یکى شکم و دیگرى فَرْج (آلت تناسلى)».
  6. در مورد فوائد گرسنگى و عدم اشباع معده فوائد زیادى ذکر کرده‏اند از جمله: صفاى قلب، تیزهوشى، لذّت بردن از مناجات و عبادت، ترحم بر فقراء و گرسنگان، یاد کردن از گرسنگى قیامت، شکستن شهواتى که از پرخورى حاصل مى‏شود، کم خوابى که موجب شب زنده‏دارى و تهجّد مى‏شود، خفیف المؤونه بودن، صحت بدن و دفع امراض، زیرا معده خانه هر مرضى است.
  7. براى معالجه افراط  در خوردن باید آیات و اخبار وارد شده در مذمّت پرخورى و فوائد گرسنگى را ملاحظه کرد، همچنین احوال انبیاء و ائمه و بزرگان را نظاره کرد که، اکثر کسانى که به مقاماتى رسیدند، از مسیر و رهگذر گرسنگى بوده است و نیز باید متوجّه خلاصى از چنگال شهوات و خبائث بدون تحمّل گرسنگى ممکن نیست، درک این معنا را باید کرد، که: پرخورى کار حیوانات است و شأن انسان اجلّ از همطرازى با آنها است، باید تأمّل کرد در مفاسدى که بر شکم‏پرستى‏ مترتب خواهد شد از قبیل ذلّت، حماقت و امراض گوناگون.
  8. در مورد افراط  در شهوت جنسى هم باید گفت زیاده‏روى در این مورد انسان را از طى مسیر آخرت و توجه به امورات اخروى باز داشته دین را زائل‏و خوف خدا را از دل مى‏زداید، و کم‏کم نور و فروغ الهى به خاموشى مى‏گراید، و اینجا است که دست به هر کار حیوانى زده و پرده حیا را پاره مى‏کند، اگر قوه شهویه در این حالت قرار گرفت کنترل آن مشکل خواهد بود، این قوه شبیه به اسب چموشى است که بخواهد وارد گردابى شود، اگر از آن پیشگیرى شد راحت‏تر است تا اینکه داخل شود و بخواهیم دُم او را گرفته و بیرون کشیم. تعجب از بعضى افراد است که در صدد خوردن غذاها و داروهاى مقوّىِ قوه شهویه هستند، تا بیشتر تمتّع جویند، اینها همانند کسى هستند که مبتلا به چنگ شیر درنده‏اى شده که هر وقت هم آن شیر اعتناء به او نمى‏کند با حرکاتى او را به هیجان آورده تا به او حمله کند.
  9. در مهار قهوه شهویه اگر چه توان رسیدن به مقام انبیاء و اولیاء براى ما مقدور نیست، ولى باید در مسیر آنها باشیم، و ببینیم آنها با قوه شهویه چه معامله‏اى مى‏کرده‏اند. درباره پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) دارد که در اثر مقهور بودن قواى نفسانى در برابر آن نفس مبارک، گاه چنان محو جمال معشوق و عالم ملکوت مى‏شد، که تداوم این حالت احتمال پرواز روح آن بزرگوار را در پى داشت، از این رو به همسر خود مى‏فرمود

«کلِّمینى یا حُمَیرا اشْغَلینى یا حمیرا»: «با من سخن گوى و مرا مشغول کن» و البته گاهى به عکس، وقتى از پرداختن به دنیا خسته مى‏شد مى‏فرمود:«ارِحْنا یا بلال» (راحت کن ما را اى بلال) کنایه از اینکه اذان بگوى تا از اشتغال به دنیا روى تابیم.

  1. اما براى معالجه این افراط  در قوه شهویه باید گرسنگى کشید تا این قوّه ضعیف گردد و چموشى نکند،

از این روى دستور به روزه گرفتن داده شده تا بتوان از این طریق تعدیل این قوّه را نمود. باید از آنچه باعث هیجان شهوت مثل تصوّر زنان، نگاه کردن، سخن گفتن و خلوت نمودن است، خوددارى کرد، که براى هر یک مفاسدى است، که در کتب اخلاقى متذکر شده‏اند. در طرف تفریط قوه شهویه هم «خمود» بود که سرکوب این قوه باشد به نحوى که کمبود در تحصیل معاش و خوردن و شهوت جنسى و غیره ایجاد شود و این خلاف مسیر صحیح شرع است. این انحراف از خط مستقیم تکوین است، خداوند حکیم از روى حکمت این قوّه را در انسان به ودیعت گذارده تا در مسیر تکامل خود بهره‏بردارى کند و کوتاهى در این امر موجب بیمارى و قطع نسل است که خلاف اراده الهى است. در مورد فوائد نکاح و کوتاهى نکردن از این امر نیز فوائدى نقل کرده‏اند که در کتب اخلاقى مضبوط است و ما به جهت طولانى نشدن بحث از ذکر آن صرف‏نظر مى‏کنیم.

  1. در اینجا چند حدیث درباره اهمیتعفّت ذکر مى‏کنیم تا از خرمن معصومین و آبرو دهندگان بهعفّت خوشه‏اى برچینیم:
  2. پیروزی در جهاد اکبر : 1- قال على (علیه السلام): «مَا المُجاهِدُ الشَّهید فى سَبیلِ الله بِاعْظَم اجراً ممّن قَدَر فَعَفَّ، لکادَ العَفیفُ انْ یکونَ مَلَکا مِنَ المَلائِکَة»

امام على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «اجر و پاداش جهاد کننده‏اى که در راه خدا شهید شود، بیشتر از کسى که (بر حرام و اعمال ناشایست) توانائى داشته وعفّت و پاکدامنى پیشه کند نیست، نزدیک است که فرد پاکدامن و عفیف (که از حرام و ناشایسته پرهیز مى‏کند) فرشته‏اى از فرشتگان شود چرا چنین نباشد، در حالى که آدم عفیف در جهاد اکبر به پیروزى رسیده، و مجاهد با دشمنان خدا چه شهید شود، و چه پیروزمندانه از جبهه جهاد بازگردد، پیروزى را در جهاد اصغر به دست آورده است.

  1. طمع به ناموس غیر  2- قال على (علیه السلام): «اهْلُ العِفافِ اشْرَفُ الاشْراف» (اهل عفّت و پاکدامنى با شرافت‏ترین اشرافند». 3- قال الصادق (علیه السلام): «عُفُّوا عَن نِساءِ الناس تُعَفُّ نساءُکُم» (خود را از زنان و ناموس مردم حفظ کنید، و چشم طمع به‏ آنها ندوزید، تا زنها و ناموس شما از چشم‏ طمع دیگران حفظ و مصون گردند».

اى برادر چشم خود را از چشم‏چرانى حفظ کن و طمع به ناموس غیر مکن تا خود از ناحیه ناموس در امان باشى. در روایتى آمده که: در زمان حضرت داود (علیه السلام) مردى بود، که با اکراه بر زن نامحرمى وارد مى‏شد، خداوند در قلب زن القاء کرد که به او بگوید هر وقت تو به نزد من مى‏آیى بدان که مردى هم به نزد زن یا دخترت مى‏رود، مرد به نزد اهلش بازگشته و مرد غریبه‏اى را در نزد اهلش یافت، او را به نزد حضرت داود (علیه السلام) آورد و گفت: یا نبى الله، مسئله‏اى براى من پیش آمده، و به معصیتى بزرگ مبتلا گشته‏ام، که دیگرى دچار نگشته؛ فرمود: چه امرى به تو وارد شده گفت: این مرد را نزد اهل و عیالم یافتم، خطاب شد به داود که به او بگو: «کما تُدین تُدان» (آنچنان که با دیگران رفتار مى‏کنید با شما رفتار مى‏شود». آرى برادر دنیا دار مکافات است، و چه خوب گفته‏اند: (هر چه کُنى به خود کُنى).

  1. افراط و تفریط  4- قال على (علیه السلام): «ثمرةَ العِفّة القناعة»:«محصول پاکدامنى قناعت است» انسان اگر داراى صفت عفّت باشد خواه عفّت در تغذیه و خوردن باشد، و خواه در امور جنسى و غیره، مسلّماً حالت قناعت طبع را در هر یک از ابعاد عفّت به دنبال داشته، و انسان را از هر ذلّت و پستى مى‏رهاند، در روایت دیگرى از مولى آمده: «ثَمَرَةُ العِفُّه الصِّیانه»: «محصول پاکدامنى وعفّت مصون بودن نفس است» اگر انسان در هر امرى به جنبه افراط  و تفریط تمایل پیدا نکرد نفس او سالم مانده و از گزند مصیبتهاى افراط و تفریط در امان خواهد بود.
  2. حال به سراغ قرآن رویم، قرآن مجید داستانى را به عنوآن احْسَنُ‏ لقصص معرفى مى‏کند «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»: « (اى پیامبر) ما براى تو بهترین قصّه‏ها و حکایات را بازگو مى‏کنیم» این عنوان را به بهترین و زیباترین داستانى مى‏دهد که در آن ترسیمى از چهره نورانى عفّت است، عفّتى که در قامت زیباى جوانى مهذّب نمایان است، و او را به عنوان الگو و اسوه‏اى براى بشریت قرار داده است، آن داستان، داستان حضرت یوسف است، یوسفى که تبلور مقام عفّت بود، عفّتى که در برابر بزرگترین انگیزه‏هاى شهوى زمان خود سر فرود نیاورد، یوسفى که با آن زیبائى در دربار ملکه مصر، در حالى که ملکه دلباخته بود و خلوتگه عشقى دور از چشم شوهرش فراهم کرده بود، همچنان مقاومت کرد و تن به ذلّت در برابر بت نفس نداد؛
  3. یوسفى که وقتى زلیخا دربهاى قصر را بست و گفت، آماده‏ام براى تو «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ» گفت پناه مى‏برم به خدا «قالَ مَعاذَ اللَّهِ»، نمى‏گوید محفوظ ماندم بواسطه نیروى درونى خود بلکه لحظه‏اى برقى در چشمش زد و جاذبه‏اى از ربّ در قلبش ایجاد شده و گفت پناه مى‏برم به خدا زیرا که او پرورش دهنده من است و مقامى نیکو و ارجمند به من عنایت فرموده است‏ «إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ» خداوند هم مى‏فرماید: باز آن زن در وصل او اصرار کرد و اگر لطف خاص خدا و برهان حق نگهبان یوسف نبود او هم به میل طبیعى اهتمام کردى ولى ما میل او را از عمل زشت برگردانیدیم.
  4. واقعاً خیلى مشکل است کنترل این نفس سرکش اگر به اینجاها برسد، به جائى که همچون زلیخا خلوتگاه فراهم کند و حتى خلوتگاه را با انواع وسائل تحریک و بوهاى معطّر و مزیّن عطرآگین کند. نقل است که از مرحوم مقدس اردبیلى، آن مرد عالم و عابد پرسیدند اگر شما با یک زن در محلّى خلوت کنید چه مى‏کنید، ایشان نفرموده بودند مواظبت مى‏کنم که آلوده نشوم بلکه فرموده به خدا پناه میبرم، بله «وَ ما أُبَرِّئُ‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی»: «من (خودستائى نکره و) نفس خود را تبرئه نمى‏کنم زیرا نفس امر کننده به بدى است، مگر اینکه خدا با لطف خود آدمى را نگه دارد».
  5. دو آیه در سوره یوسف نمایانگر این مطلب است که مسئله فقط به زلیخا ختم نمى‏شد؛ بلکه غیر او هم متمایل به او بودند، و او مقاومت کرد.1- «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ» یوسف گفت: «اى پروردگار من، زندان رفتن براى من بهتر است از آنچه زنان مرا به سوى آن مى‏خوانند و اگر کید و مکر آنها را از من برنگردانى، متمایل به آنها مى‏شوم و از جاهلین مى‏گردم».

در این آیه صیغه «یَدعُون» به لفظ جمع مؤنث، نمودار تمایل دیگر زنان به او است، وقتى او را دیدند قرآن چنین تعبیر مى‏کند: «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» تکبیر گفته و دستهاى خود را (به جاى ترنج) بریدند و گفتند: این بشر نیست بلکه فرشته است! تعبیر به‏ «قَطَّعْنَ» شده که از باب تفعیل است یعنى دست آنها خراش نخورد بلکه بریده شد، با این حال یوسفى که ملبّس به لباس عفّت بود مقاومت کرد، ولى گاهى باید براى گوهرعفّت بهاى سنگینى پرداخت، مثل زندان رفتن و شکنجه دیدن، به نظر حضرت یوسف (علیه السلام) در زندان عزیز مصر جاى گرفتن براى فرار از دام زلیخا، بهتر است!

  1. باید یوسف پیامبر زندان رود زیرا که بى گناهى در محیط گناه، گناه کمى نیست.                                  بى گناهى کم گناهى نیست در دیوان عشق‏ ..... یوسف از دامان پاک خود به زندان رفته است‏                ولى آفتاب همیشه زیر ابر پنهان نمى‏شود و عاقبت آفتاب عفّت از زیر ابر توطئه‏ها و وساوس آشکار شده و تجلّى این گوهر عاملى براى رسیدن یوسف (علیه السلام) به عزیزى مصر شد، پس از این واقعه از زلیخا جمله‏اى نقل مى‏کنند که گفت: «الحمدلله جَعَل المُلوکَ بِعصیانِهم عَبیداً و جَعَل العبیدَ بِاطاعَتِهم مُلوکاً»: «حمد براى خداوندى است که پادشاهان را به سبب نافرمانى بَرده و زیردست؛ و بردگان و زیردستان را به سبب فرمانبردارى و اطاعت، پادشاه گردانید».
  2. 2- «قالَ ما خَطْبُکُنّ اذا رَاوَدتُّنّ یُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ ...» «اشاه به زنان مصرى گفت: چه بود، حقیقت حال شما زمانى که با یوسف (علیه السلام) مراوده داشتید؟» «خَطْبُکنّ» و «رادوتُنّ» صیغه جمع مؤنث است و مراد این است که همه زنانى که در آن مجلس بودند طلب وصال با یوسف (علیه السلام) را داشتند.

باید بهوش بود که گاهى یک لحظه سرنوشت‏ساز سرنوشت انسان را تا آخر عمر رقم مى‏زند و چه بسا تلخى این یک لحظه برابر با شیرینى روزگارى، و شیرینى لحظه‏اى معادل با تلخى روزگارى است و خوشا به حال کسى که در این لحظه اسب چموش شهوت را کنترل مى‏کند و نمى‏گذارد او را بر زمین زند، چرا که زمین خوردن همان، ساقط شدن همان! تعجب ندارد که در یک لحظه یا یک روز یا یک شب سرنوشت انسان تعیین شود، که شب قدر هم یک شب است. حضرت یوسف (علیه السلام) اگر یک ساعت هوس بازى مى‏کرد علاوه بر اینکه از مقام نبوّت پائین مى‏آید چه بسا کشته هم مى‏شد. ..اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 353 .

  1. براى نمونه داستان عابد مستجاب الدعوه‏اى را ذکر کنم که عاقبت کار او در اثر چند هواپرستى به اعدام و در نهایت به کفر انجامید. آن عابد، عابد بنى‏اسرائیل یعنى (برصیصا) بود، وى مدّت مدیدى به عبادت خداوندى، دور از شهر و مردم پرداخت به نحوى که در اثر تقرّب به خدا مستجاب الدعوة شد به طورى که بیماران و دیوانگان را در اثر مقام رفیعى که در بارگاه الهى داشت، شفا مى‏داد. روزى سه برادر، دختر جوانى را نزد او آورده گفتند او خواهر ما است و نزدیک است که در اثر بیمارى دیوانه شود، ما او را به عنوان امانت به نزد تو گذارده، تا او را علاج کنى و سپس براى بردن او باز مى‏گردیم.

این دختر در نزد او بود تا اینکه شیطان شروع به وسوسه کرد و به برصیصاى عابد گفت: با او درآمیز و سپس توبه کن، به قدرى وسوسه شدید شد که برصیصا در مبارزه با هوانى نفس مغلوب شده در نتیجه با او نزدیکى کرد، پس از مدتى که فهمید دختر باردار شده؛ شیطان او را وسوسه کرد که اگر به همین حال برادران او را ببینند رسوائى به بار خواهد آمد و باید او به قتل رسیده و کشته شود؛ برصیصا چنین کرده و او را در محلى دفن کرد. وقتى چنین شد، از طرف دیگر شیطان به سراغ یک یک از برادران رفته و قضیه را براى آنها گفت، آنها تحقیق کرده و جسد خواهر را پیدا کردند و خبر به سلطان دادند که وضع چنین است، شاه با مردم به نزد برصیصا آمده و او را محاکمه کرده بالاخره اعتراف کرد. سلطان دستور داد او را به دار آویزند، وقتى بالاى دار رفت شیطان در نزد او آمده و گفت من روزگارى مترصّد بودم تو را فریب دهم و موفق نمى‏شدم، و امروز به آرزویم رسیدم، و من بودم که این امر را براى تو بوجود آوردم؛ البته اگر بخواهى راه خلاصى تو را نشان مى‏دهم و تو را نجات مى‏دهم به شرطى که به من سجده کنى گفت: چگونه سجده کنم در حالى که بر بالاى چوبه دارم؟ گفت: با اشاره هم کافى‏ است و او با اشاره به شیطان سجده کرد و کافر گشته و به همین حال جان داد.    غافل مشو که مرکب مردان مرد را ..... در سنگلاخ وسوسه پیها بریده‏اند

  1. نباید فکر کرد حضرت یوسف (علیه السلام) قدرتى فوق انسانهاى معمولى و استعدادى الهى داشت، که: خود را از منجلاب معصیت حفظ کرد، نه؛ زیرا افراد معمولى که توانسته‏اند در پرتگاه‏هاى شهوت خود را حفظ کنند، بسیارند. از جمله این افراد ابن سیربن است، داستان او معروف است که بزّازى و پارچه فروشى مى‏کرد، و روزى زنى هوسباز بواسطه چهره زیباى او فریفته جمال و قیافه وى شده، و به بهانه پارچه خریدن او را به درون خانه کشیده، از وى طلب وصال کرد. ابن سیرین که خود را در دام دید، هر چه کرد نتوانست زن را راضى کند دست از خواسته و میل شیطانى خود بردارد، بناچار به خدا پناه برده و با تمام وجود از خدا خواست تا او را از این مهلکه نجات دهد، و در اثر این ارتباط با مبدأ فیض، برقى در ذهنش جهیدن کرد و فکرى به خاطرش آمد و از زن خواست تا براى قضاى حاجت به دستشوئى رود و سپس آمده و به خواهش زن جواب مثبت دهد. زن راضى شده و ابن سیرین رفته و خود را با کثافات درون دستشوئى آلوده کرد، و به نزد زن آمد، زن وقتى او را در چنین حالت یافت او را از خانه بیرون کرده و به این وسیله ابن سیرین از دام شهوتى که شیطان براى او گسترانیده بود جان سالم به در برد. گویند در اثر فرار از این معصیت و پناه بردن به درگاه الهى، خداوند علم تعبیر خواب را به او عنایت فرمود، و کتاب تعبیر خواب ابن سیرین امروزه نیز مورد استفاده عموم قرار گرفته است.
  2. اى برادر و خواهر! غلبه بر نفس نه فقط کار یوسف و ابن سیرین است، که کار دارنده هر اراده محکمى است، پس اراده خود را قوى کن، و نفس سرکش را منع و نهى کن، تا به چنین مقامى رسى و به قول قرآن شریف: (و ابنه‏ مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏- فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ‏ الْمَأْوى‏): «کسى که بترسد از مقام پروردگارش و منع کند نفس را از هواپرستى- پس بهشت جایگاه اوست».و اگر چنین نکرده و راه طغیان برگزیده و چند روز دنیا را بر دوام حیات ابدى ترجیح دهى، پس جایگاه تو جهنم است، چنانکه قرآن فرمود: (فَأَمَّا مَنْ طَغى‏- وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا- فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى‏): «کسى که طغیان کند و زندگى دنیوى را برگزیند پس جهنم و دوزخ جایگاه اوست». این چه لذت زودگذرى است که پس از اندکى ندامت را به دنبال دارد، این را هر فرد درک کرده که شرکت در مجالس خوشگذرانى اگر در آن معصیت هم نباشد چه بسا نوعى خمودى و بى نشاطى را بر روح آدمى حاکم مى‏گرداند، این چه آتشى است که با پرداختن به شکم و شهوت به جان خود مى‏اندازیم که دودش بعدها در چشم ما مى‏رود و به قول مولوى: آتشش پنهان و ذوقش آشکار ..... دود او ظاهر شود پایان کار

 

  1. در تشریح و تحلیل این نظریه یکى از شارحین نهج‏البلاغه به مناسبت در ذیل یکى از خطبه‏هاى نهج‏البلاغه جملات نغز و زیبائى دارند که ذکر مى‏کنیم: «هر یک از انسانها (و اشخاص) در حالت اعتدال مغزى و روانى، داراى شخصیتى است‏ که مانند یک ساختمان بوسیله مصالح استعدادها و نیروهاى درون ساخته مى‏شود، مهندس و معمار این ساختمان عقل و احساسات عالى و فهم برین است که این دو نیرو (دوم و سوم) از فطرت اصلى و وجدان خالص سر بر مى‏آورند و به فعالیت مى‏پردازند: غرائز بشرى مانند مواد گداخته آتشفشانى است، که در درون انسانها وجود دارند، و همواره براى رها شدن و فعالیت به خود مى‏پیچند به طورى که اگر کمترین روزنه‏اى پیدا کنند، به مقدار همان روزنه خود را به بیرون خواهند زد؛ بنابراین هر مکتبى و هر نظام خاص فکرى در قلمرو معارف انسانى که همه کوشش خود را براى تنظیم و تحکیم شخصیت بکار ببرد ولى فکرى منطقى براى مهار کردن مواد آتش‏فشانى (غرائز) ننماید، نه تنها درباره نیمى از انسان نیندیشیده و آن را حذف کرده است؛ بلکه همه معارف انسانى خود را درباره شخصیت بر مبناى پوچ و هیچ ساخته است.
  2. زیرا چنانکه گفتیم: ساختمان هر چند محکم و مجلّل باشد، در قلّه‏ها و دامنه‏هاى کوه آتشفشان، همواره در معرض ویرانى و سوختن و خاکستر شدن است. از طرف دیگر درون آدمى بدون ساختمان معقول شخصیت، پایدار نبوده و وجود انسان را به متلاشى شدن تهدید مى‏کند. براى ساختن ساختمان شخصیت به طور معقول، بایستى به هر شکل و تریتبى که امکان‏پذیر است غرائز را که همانند مواد درونى کوه آتشفشان است و شخصیت را تهدید مى‏کند. مهار نموده و حتى از آن مواد غرایز که خود از ضرورتهاى وجود ما است، با منطق صحیح براى برپا داشتن شخصیت بهره‏برادرى نمود، به همین جهت است که مى‏گوئیم: با توانائى و آزادى براى بناى شخصیت، نه تنها غرایز طبیعى محکوم به حذف و نابودى نمى‏گردند؛ بلکه خود غرایز بهترین و ضرورى‏ترین مواد در ساختمان مزبور، مورد بهره‏بردارى قرار مى‏گیرند. به عنوان مثال: کدام مکتب و کدامین متفکّر انسان‏شناس است که بتواند حیاتى بودن غریزه صیانت نفس را که زیربناى شخصیت است، منکر شود؟ آنچه‏

که قانون شخصیت ایجاب مى‏کند، این است که این غریزه حیاتى در راه تنظیم و تقویت و تکامل شخصیت به کار برده شود.... الهى بلبل گلشن راز در ذیل این فراز (انفسهم عفیفه) چنین مى‏سراید:

ز خوى عفّت آن مردان آگاه‏

 

رهانیدند جان از نفس بدخواه‏

برون کردند یاد شهوت از دل‏

 

نبودند از فریب نفس غافل‏

به عفّت مرغ زیرک رسته از دام‏

 

که شهوت را هلاک آمد سرانجام‏

به عفّت دست شهوت مى‏توان بست‏

 

ز کید نفس و مکر آسمان رست‏

به عفت نه چو آن پرهیزکاران‏

 

قدم در بارگاه شهر یاران‏

بدین خو نفس سرکش رام سازى‏

 

عَلَم بر عرش ایمان برفرازى‏

بدین خو مرغ جان نغمه پرداز

 

به گلزار تجرّد کرد پرواز

تو نیز اى جان چون آن زیبا جمالان‏

 

به کوه معرفت رعنا غزالان‏

برون آى از سراى تنگ اوهام‏

 

به عفّت نه به راه معرفت گام‏

     
  1. حکایت عشق و عفّت‏

 

شنیدستم زنى صاحب جمالى‏

 

فقیرى بى نوا در قحط سالى‏

به دامان کودکانى داشت مضطّر

 

که نانشان بود آب از دیده تر

ز بهر کودکان با فکر و تشویش‏

 

روان شد بر در همسایه خویش‏

مگر همسایه‏اش آهنگر راد

 

ببخشد قوت و از غم گردد آزاد

کزان دارا برآید آرزویش‏

 

شود نان یتیمان آبرویش‏

قضا را چشم آن همسایه ناگاه‏

 

بهنگام حدیث افتاد بر ماه‏

چو آهنگر به رخسارش نظر کرد

 

طمع بر حُسن آن رشک‏ قمر کرد

     

 

به جانش آتش شهوت برافروخت‏

 

که این آتش هزاران خانمان سوخت‏

دلش در دام زلف آن گل‏اندام‏

 

مسخّر شد چو مرغ خسته در دام‏

شده شیرى شکار آهوى چشم‏

 

معاذ اللّه ز دست شهوت و خشم‏

بسا دل کز نگاهى رفته از دست‏

 

سپر لطف حق است از تیر این شصت‏

نگاه دیده جان‏ها داده بر باد

 

ز جور دیده دلها گشته ناشاد

غرض مرغ خرد صید هوس گشت‏

 

عجب عنقاى جان صید مگس گشت‏

دلش شد پاى‏بند آن پرى‏چهر

 

تعالى اللّه چه زنجیرى بود مهر

بداد از کف همه دین و دلش را

 

که سوزد برق شهوت حاصلش را

چه حاجات زن غمدیده بشنید

 

به پاسخ با نوید و وجد و امید

بگفت: اى جان اگر کامم برآرى‏

 

ترا بخشم هر آن حاجت که دارى‏

بگفتا: شرمى از منعم خدا را

 

بگفت: ایزد ببخشد جرم ما را

بگفت: از شرع و آئین یاد کن یاد

 

بگفت: این دل بوصلت شاد کن شاد

بگفت: از راه شیطان باز شو باز

 

بگفت: اى نازنین کم ناز شو ناز

بگفتا: پند قرآن گوش کن گوش‏

 

بگفت: از جام غفران نوش کن نوش‏

بگفت: از آب چشمانم بیندیش‏

 

بگفت: آتش مزن بر این دل ریش‏

بگفت: آهنگرا آهندلى چند؟

 

بترس از آتش قهر خداوند

صفا کن دامن پاکم به یزدان‏

 

گناه آلوده شهوت مگردان‏

جوانمردا جوانمردى کن امروز

 

بکُش نفس، آتش عصیان میفروز

جوابش داد کى ماه گل اندام‏

 

گنه را توبه عذر آمد سرانجام‏

به آب توبه چشم اى یار مهوش‏

 

نشاند شعله صد دوزخ آتش‏

چو دید از پند و استعفاف و زارى‏

 

نپوشید خیره چشم از نابکارى‏

زن از بیم هلاک کودکانش‏

 

مهیا شد ولیک افسرده جانش‏

بگفتا: حاضرم لیکن بدین عهد

 

که در خلوت تو با من گسترى مهد

     

 

بجز ما هیچکس دیگر نباشد

 

که چشم ناظرى بر در نباشد

بگفت: اى جان یقین دان کین چنین کار

 

بخلوت باید از هر یار و اغیار

بساط عیش چون کرد او مهیّا

 

بخلوت خانه با آن یار زیبا

بگفت آن ماه کى مرد وفادار

 

تو گفتى نیست جز ما و تو دیّار

در این محفل کنون الّا تو و من‏

 

بود ناظر خداى پاک ذوالمَن‏

در آن خلوت که حاضر باشد آن شاه‏

 

نشاید این عمل اى مرد آگاه‏

چه بشنید این سخن زود آن جوانمرد

 

برآورد آتشین آه از دل سرد

چنان این پند بر جانش اثر کرد

 

که آن مشتاق را زیر و زبر کرد

پشیمان گشت و افغان کرد و احساس‏

 

بر آن نیکو زن پاکیزه دامان‏

خدایش هم جزاى مخلصان داد

 

برویش در ز لطف خاص بگشاد

هم آتش را به دستش سرد و خوش کرد

 

هم آهن برد فرمان در کف مرد

کرامت را وى از ترک هوى یافت‏

 

ز بیم آتش قهر خدا یافت‏

همه پاکان و خاصان حریمش‏

 

شتابان در ره امید و بیمش‏

خداوندا! (الهى) را به فرجام‏

 

نگهدار از شرور نفس بدنام‏

ز خوف خویش جانش را بیفروز

 

زلطف خود نَهَى النّفسش بیاموز

  1. ***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 361
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرچهم
  • حسین صفرزاده
۰۷
بهمن

                                                 بسم الله الرحمن الرحیم

                                        اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. قلوبهم محزونة 10- مقام حزن
  2. ترجمه: قلب‏هایشان (پرهیزکاران) پر از حزن و اندوه است.***
  3. شرح: «حزن» حسرت خوردن و درد کشیدن به خاطر فقدان محبوبى یا فوت مطلوبى است، و حزن و اعتراض هر دو از ثمره‏هاى کراهت و ناخشنود بودن از مقدّرات الهى است، لکن کراهت در حزن کمتر از کراهت در اعتراض است، چنانه در نقطه مقابل کراهت (یعنى حبّ و دوستى) حُبّ در رضا (که در مقابل اعتراض است) کمتر از حبّ در سرور (که در مقابل حزن است) مى‏باشد، زیرا رضا منع کردن نفس است، از جزع و فزع بدون وجود کراهتى، ولى سرور منع نفس است از جزع با ابتهاج و انبساط خاطر، پس سرور فوق رضا در شرافت است چنانکه حزن تحت اعتراض در رذالت است، سبب حزن را باید در رغبت به مشتبهات طبیعى و میل به مقتضیات قوه غضب و شهوت دانست، و علاج این بیمارى درک این معنا است، که: عالم کون و فساد از حیوان و نبات و جماد و اموال همه و همه در معرض فناء و زوال است، و از دنیا چیزى باقى نمى‏ماند و آنچه باقى است،

امور عقلى و کمالات نفسانى است، که: دست زمان و مکان و تصرّف عوامل و تطرّق و راهیابى فساد از رسیدن به آنها کوتاه است، هرچه دست این امور به آن رَسَد، فناپذیر است.

  1.  اولیاء خدا : به قول مرحوم نراقى: «کدام گل در چمن روزگار شکفته که دست باغبان حوادث آن را نچید، و کدام سرو در جویبار این عالم برکشید که اره آفات آن را از پا در نیاورد، هر شام پسرى در مرگ پدرى جامه چاک و هر صبح پدرى به فوت پسر غمناک بلى.

خیاط روزگار بر اندام هیچکس‏

 

پیراهنى ندوخت که آخر قبا نکرد

     

 

اگر چنین باورى نسبت به فناپذیرى دنیا و آنچه در آن است، حاصل شد، خیالات فاسد و آرزوهاى باطل رخت بر بسته و قلب تعلّقى به اسباب دنیوى نخواهد داشت. و با تمام وجود در تحصیل کمالات عقلى و سعادات حقیقى مى‏کوشد تا به سرحدّ مقام بهجت و سرور رسد، که خبرى از احزان و ناراحتى‏ها در آن عالم نیست، چنانکه در قرآن کریم اشاره شده: (أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحزنونَ) : «آگاه باشید که اولیاء خدا نه خوفى بر آنها است و نه آنها محزونند»

  1. هرگز غم و اندوه : در اخبار داود (علیه السلام) هم آمده‏

«یا داوُد ما لَاولِیائى و الهَمَّ بالدّنیا انَّ الهمَّ یُذْهِبُ حلاوةَ مُناجاتى من قُلوُبِهم انّ مُحبِّى مِنْ اولِیائى اولیائى ان یکونوا روحانیین لا یَغْمتَمّوُنَ»:

«اى داود، اولیاى مرا با همّ دنیا چکار؟ زیرا همّ دنیا و هدف قرار دادن آن شیرینى مناجات مرا از قلب آنها مى‏زداید، همانا دوستدار من از بین اولیاء من، روحانیانى هستند که (هدف را روح و تعالى آن قرار داده‏اند، نه جسم و پرورش آن و توجه به دنیا) و هرگز غم و اندوه به ساحت آنها راه ندارد».

         کوتاه سخن اینکه دل بستن به چیزهائى که فانى هستند خلاف مقتضاى عقل است، و عقل آن را ممنوع و حرام      مى‏داند.

غم چیزى رگ جان را خراشد

 

که گاهى باشد و گاهى نباشد

     
  1. راضى به موجود : آرى چنین است که سید اوصیاء مولى الکونین على بن ابیطالب (علیه السلام) مى‏فرماید

: «ما لِعَلىّ وزینَةِ الدُّنیا و کَیْفَ افْرَحُ بلَذّة تَفْنى و نعیم لا یبقى»

(على را با زینت دنیا چه کار؟!، چگونه شاد باشم به لذّتى که فناپذیر است، و چگونه دل بندم به نعمتى که باقى نمى‏ماند).

نه لایق بود عشق با دلبرى‏

 

که هر بامدادش بود شوهرى‏

     

 

انسان نفس خود را باید راضى به موجود کند، و غم مفقود را نخورد، و راضى به خیر و شرى باشد که به او مى‏رسد، در روایات آمده خداوند عزّوجل آسایش و سرور را در رضا و یقین قرار داده و ناراحتى و غم را در شکّ و سخط (مقابل رضا) قال الصادق (علیه السلام):

«انّ الله تعالى بِعَدله و قِسطه جعل الروح و الرّاحة فی الیقین و الرضا و جعل الْهَمَّ و الحزن فى الشک و السخط»

یعنى: کسى که راضى به موجود و غیر محزون از مفقود باشد، به مقام امنى رسیده، که: فزع را به آن مکان راهى نیست، و به سرورى رسیده که دست جزع از آن کوتاه گشته، و به شادمانى‏اى راه یافته که حسرتى در آن نیست، و به یقینى نائل گشته، که حیرت و شکى آمیخته با آن نیست، چیست براى طالب سعادت که محزون شود؟ آیا حالش بدتر از سائر طبقات است هر حزبى و گروهى به آنچه در دست دارد، خشنود است‏

«کل حزب‏ بما لدیهم فَرِحُون»،

  1. حقیقت و سعادات ابدى : تاجر به تجارت، زارع به زراعت و راننده به رانندگى در حالى که اینها عامل سرور نیست، عامل حقیقى سرور و سبب اصلى فرح و خوشحالى براى اهل سعادت و کمال است، وبراى بقیه توهّم و مجرد خیالى براى سرور.

پس طالب سعادت باید خشنود به کمالات حقیقى و سعادات ابدى محزون در نزد خود باشد، و محزون بر فقد زخارف و زینتهاى دنیوى نشود، و همانا متذکّر و یادآور کلام و خطاب الهى به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) باشد، که: (وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏)

مَکَش نظر را (یعنى دو چشم خود را) به سوى آنچه برخوردار کردیم با آن گروههایى از کفّار را بَهْجَت حیات دنیا تا بیازمائیم ایشان را در آن چیز و روزى پروردگار تو بهتر و باقى‏تر است.

  1. خشنود از وجود آن نیست: کسى که در فرق بین مردم جستجو کند، مى‏یابد که: هر فرقه‏اى خشنودیش به چیزى و قیام و قوام و نظام امرشان به امرى است، کودکان خشنودیشان به لعب و بازى با وسائل خود است، و این فرح در نزد کسانى که این مرحله را پشت سر گذارده‏اند، بسیار زشت و ناپسند است، رسیدگان به حدّ رشد بعضى به درهم و دینار، و بعضى به باغ و ملک، و بعضى به یار و یاور و بعضى به زنان و فرزندان، و عده‏اى به حِرَف و صنایع، و بعضى به حسب و نسب، و دیگرى به جاه و منصب و طائفه‏اى به قوه جسمانى و قدرت بدنى، و دسته‏اى به جمال صورى و زیبائى، و طائفه‏اى به کمالات دنیوى مثل خط و شعر و حُسْن صوت و طب و علوم غریبه و غیره خوشحالند تا مى‏رسد به عده‏اى که مسرور از کمالات نفسانى و ریاسات معنوى هستند، افراد این دسته هم مختلفند.

بعضى از اینها نهایت فرح را عبادت و مناجات، و عده‏اى معرفت را در حقایق اشیاء مى‏دانند، تا مى‏رسد به عده‏اى که فرحشان، انس به حضرت ربوبى است، و غرق شدن در گرداب انوار حق، به طورى که سائر مراتب نزد اینان سایه‏اى گذرا و خیالى باطل است و شکى نیست، که: عاقل مى‏داند رسیدن به این غایة قُصوى و نهایة عُلیا مایه بهجت و سرور است، و بقیه امور مثل سرابى است که فرد تشنه، آن را آب مى‏انگارد

«کسراب بقیعة یَحْسَبُهُ الظَّمْان ماءٌ»

و از این روى شخص محزون از فقد، و خشنود از وجود آن نیست.

زین خران تا چند باشى نعل دزد

 

گر همى دزدى بیاد لعل دزد

  1. جهان آفرین  : واقعاً جاى تعجّب است که عاقل از فقد امور دنیوى محزون شود با اینکه مى‏داند دنیا دار فناست، و زخارف و زینتهایش منتقل به مردم، و این امرى است که براى احَدى باقى نمى‏ماند.

جهان اى برادر نماند به کس‏

 

دل اندر جهان آفرین بند و بس‏

چه بندى دل خود بر ین ملک و مال‏

 

که هستش کمى رنج و بیشى ملال‏

که داند که این دخمه دیو و دد

 

چه تاریخها دارد از نیک و بد

چه نیرنگ با بخردان ساخته است‏

 

چه گردنکشان را سر انداخته است‏

   

 

جمیع اسبَاب دنیوى امانات الهى است، که به نحو تبادل و تناوب (نوبت به نوبت) منتقل به مردم دیگر مى‏شود، مَثَل دنیا مَثَل عطر دانى است که شخص در مجلس بین اهل خود متناوباً دور مى‏گرداند و هر فردى در لحظه‏اى که: به او مى‏رسد،

بهره و لذت مى‏برد و سپس به دیگرى اعطاء مى‏کند، کسى که طمع در بقاء حطام و چیزهاى پوچ دنیوى کند مانند کسى است که: در ملکیت این عطردان طمع کرده، و بخواهد آن را در لحظه بهره‏بردارى به خود اختصاص داده و دیگران را از آن محروم سازد، و زمانى که از او گرفته مى‏شود، غم و اندوه و خجلت از این فکر و عمل ناصحیح بر او مستولى مى‏شود.

  1. مشت علف خوار : مال و اهل و عیال نیست مگر ودیعه‏هائى که روزى باید برگردانده شود، پس شایسته عاقل نیست که: غم و اندوه براى ردّ ودیعه خورد، زیرا محزون گشتن در ردّ آن کفران نعمت است، چون اقلّ مراتب شکر ردّ ودیعه به صاحبش با طیب نفس است، مخصوصاً وقتى چیز پستى که همان خبائث دنیوى باشد، مستردّ شود، و شى‏ء اشرف (با شرافت) که همان نفس و کمالات علمى و عملى آن است، باقى باشد، پس سزاوار هر عاقلى است، که: علقه‏اى بین قلب و امور فانى برقرار نکند، تا محزون نگردد.

سقراط گفته «انى لم احزن قط اذ ما احببت قط شیئا حتى احزن بفوته»

من هرگز محزون نشده‏ام زیرا هرگز چیزى را دوست نداشته‏ام که محزون به فوت آن شوم (یعنى چیزى را به حدّى دوست نداشته‏ام که با فقد آن ناراحت شوم).

مَنْ سَرَّه الّا یرى ما یَسوُؤه‏

 

فلا یَتَّخذ شَیئاً یَخافُ له فَقْدا

چون هست این دیر خالى، سست بنیاد

 

ببادش داد، باید بردش از یاد

جهان از نام آن کس ننگ دارد

 

که از بهر جهان دلتنگ دارد

جهان بگذار بر مشت علف خوار

 

       مسیحا وار از آنجا دست بردار

  1. سُرور در صورت : مسئله‏اى که قابل طرح است، تضادّ ابتدایى در بین آیات و روایات است، از بعضى از آیات استفاده مى‏شود که متقیان و اولیاء خدا غم و غصه‏اى ندارند، «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحزنونَ»: «آگاه باشید که دوستان خدا، نه خوفى و نه حزنى بر آنها مستولى مى‏شود».

علماء ترس و خوف را درباره آینده، و غم و غصه را نسبت به گذشته مى‏دانند، یعنى ترس و خوفى نسبت به حوادث آینده ندارند، و از طرفى هم چون چیزى را تاکنون از دست نداده‏اند، محزون نیستند.

در آیه دیگر دارد که: (إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحزنوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ): «کسانى که گفتند پروردگار ما الله است، سپس استقامت کردند، نازل مى‏شود، بر آنها ملائکه به اینکه خوف نکنید و محزون نگردید و بشارت باد شما را به بهشتى که وعده داده شده بودید» و در حالى که مولاى متقیان یکى از صفات پرهیزکاران را در این خطبه حزن قلبى (قلوبهم محزونه) شمرده است، در روایتى هم آمده‏ «المؤمن بُشْرُهُ فى وَجْهِه حزنه فى قَلْبه» :

      «مؤمن سُرورش در صورتش و حزن او در قلبش مى‏باشد» این کلام گویاى وجود حزن و اندوهى در نهاد آنها   است.

  1. علامت‏ اهل معرفت : امام صادق (علیه السلام) هم فرموده‏اند «الحزن شعار العارفین»: «حزن و اندوه علامت‏

اهل معرفت است‏ شعار لباسى است که زیر مى‏پوشند، و با موى بدن در تماس است، ودثار لباس روئین است، وقتى مى‏گویند فلان چیز شعار ما است یعنى چسبیده به تن ما است، در کلام امام صادق (علیه السلام) هم معنى چنین است که حزن‏ چسبیده به آنها و با آنها مأنوس است حضرت در دنباله کلمات خود چنین مى‏فرمایند:   «و لو حَجِبَ الحزن عَنْ قُلُوبِ العارِفین ساعةٌ لاسِتَغاثوا و لو وضع فى قلوب غیرهم لاسْتَنکروه»:

«اگر پوشیده شود حزن از دلهاى اهل معرفت به اندازه ساعتى (مراد از ساعت، زمان کوتاهى است) هر آینه استغاثه مى‏کنند، و اگر این حزن در دلهاى غیر آنها قرار داده شود استنکار مى‏کنند (محزون بودن خود را انکار مى‏کنند»  پس عارفان و مؤمنان داراى حزن هستند، حزنى که به صورت شعار براى آنها درآمده است، این تعارض، ابتدائى است، و وجه جمع بین این دو دسته از روایات این است که: سرچشمه غم مختلف است، غمى است که به دل عارفان عارض نمى‏شود، و غمى هم هست که هرگز از آنها جدا نمى‏شود

  1. غم عشق : شعراء درباره غم عشق مسائل زیادى دارند که: از بارزترین غم عشق، غم عشق عارفان نسبت به خدا است، سرچشمه این غم ربطى به عشق خدا و وصل او دارد، غمى معنوى و روحانى است، غمى نشأة گرفته از محبت خدا است.

بنابراین سرچشمه غم عارفان و پرهیزکاران از این قبیل است که:

مقصّر دانستن خود در پیشگاه الهى، و اینکه از عهده تکالیف الهى برنیامده‏اند، آن طورى که باید طاعت و فرمانبردارى خدا را کنند، نکرده‏اند، و همین احساس است که همانند امام چهارم (که از کثرت عبادت ملقّب به زین العابدین است) را وادار مى‏کند که در دعاى ابوحمزه ثمالى با سوز و گذار چنین گوید: «چه کسى بد حال‏تر از من است، اگر با این حالت به قبرم منتقل شوم، قبرى که مهیا نکرده‏ام آن را براى خوابیدن، و فرش نکرده‏ام آن را با عمل صالح، چرا نگریم در حالى که نمى‏دانم مسیر من به چه طرف است، و مى‏بینم نفس با من خدعه مى‏کند، و روزگارم با من مکّارى و عقاب مرگ بر سرم پر و بال گشوده، چرا نگریم، مى‏گریم‏

براى خروج نفس و جانم، مى‏گریم براى تاریکى قبرم، مى‏گریم براى تنگى لحدم، مى‏گریم براى سؤال منکر و نکیر (دو فرشته‏اى که در قبر مسئول، سؤال هستند) از من،

مى‏گریم براى خارج شدن از قبرم، در حالى که برهنه و ذلیل و حمل کننده سنگینى بار اعمالم بر پشتم هستم ...». عدم هدایت مردم و لجاجت و تحجّر آنها بر باطل،

  1. تحمل گمراهی : عارف و پرهیزکار چنان تربیت شده که گمراهى مردم را هم قابل تحمل نمى‏داند، از مصادیق بارز این غمخواران پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) بودند، آن حضرت آشکارا مشاهده مى‏کند، که: بعضى چشم را روى هم گذارده تا نور را نبینند، و از این رو اندوه مى‏خورد، چرا چنین نباشد؟! وقتى مى‏بیند انسانهائى که مى‏توانند به قله بلند حقیقت راه یابند، ره افسانه مى‏زنند، چرا محزون نشود وقتى مى‏بیند مردم با دست خود، خود را به ورطه هلاکت مى‏اندازند؟ کار به جایى مى‏رسد که خطاب خداوندى به آن حضرت متوجه مى‏شود، (لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ): «شاید تو (اى رسول ما) نفس خود را هلاک کنى از اینکه خلق ایمان نمى‏آورند، و هدایت نمى‏شوند»
  2. تحمل رنج مردم : فرو رفتن مردم در ناراحتى‏ها و مکروهات و شدائد زندگى، اهل عرفان تقوى از دیدن مردم در این وضع رنج مى‏برند، از اینکه خود در آسایش و مردم در زحمت هستند، اندوهناکند، و لااقل اگر کارى از دست آنها ساخته نباشد خود را در این امور شریک و از نظر سطح زندگى همسطح آنان قرار مى‏دهند و بلکه پایین‏تر، مولاى ما و مولى الموالى در نامه خود به عثمان بن حنیف انصارى که از طرف حضرت حاکم بصره بود، چنین مى‏نویسند:

«أَأقْنَعُ مِن نَفْسى بانْ یقال امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فى مَکارِه الدَّهر؟ أو أکونَ أسْوَةً لَهُم فى جَشوبَةِ العِیْش» آیا به همین قانع شوم که گفته شود: من‏ امیرمؤمنانم؟! اما با آنان در سختى‏هاى روزگار شرکت نکنم؟! و پیشوا و مقتدایشان در تلخیهاى زندگى نباشم؟!)

  1. یک قرص نان :  (اگر مى‏خواستم مى‏توانستم از عسل مصفا و مغز این گندم، و بافته‏هاى این ابریشم براى خود خوراک و لباس تهیه کنم. اما هیهات که هوا و هوس بر من غلبه کند، و حرص و طمع مرا وادار کند تا طعامهاى لذیذ را برگزینم، در حالى که ممکن است در سرزمین «حجاز» یا «یمانه» کسى باشد که حتى امید به دست آوردن یک قرص نان نداشته باشد و نه هرگز شکمى سیر خورده باشد، آیا من با شکم سیر بخوابم در حالى که در اطرافم شکمهاى گرسنه و کبدهاى سوزانى باشد؟ آیا چنان باشم که آن شاعر گفته است:

وحَسْبُک داءً أَنْ تَبیْتَ‏ بِبِطْنَة

 

وَ حَوْلُکَ اکبادُ تَحِنُ إلى الْقِدِّ

«این درد براى تو بس است که شب با شکم پر بخوابى و در حالى که در اطراف تو شکمهایى گرسنه و به پشت چسبیده باشند»- سرچشمه‏هایى هم براى غم است که در دل اولیاء الهى نیست از جمله:

  1. غم و اندوه : میل به دنیا، در روایتى از امام صادق (علیه السلام) رسیده: «الرغبة فى الدنیا تورث الغم و الحزن»: «میل به دنیا و دنیاپرستى و به ارث گذارنده غم و اندوه است» این غمى است که در دل پرهیزکاران رسوخ نمى‏کند، مردى بود که وقتى در کسب خود متضرّر مى‏شد، شب به دور خانه گشته و گریه مى‏کرد، واى به این تعلّق دنیا که موجب عدم آرامش قلب و خاطر است، به دنبال عبارتى که گذشت امام صادق (علیه السلام)

مى‏فرمایند: «وَ الزّهد فى الدنیا راحة القلب و البدن»:

«بى اعتنایى و کناره‏گیرى از دنیا مایه راحتى قلب و روح و راحتى بدن و جسم است» در کلمات قصار مولى على (علیه السلام) هم آمده‏

«مَن اصبح على الدنیا حزیناً فَقَد أَصْبَح لِقضاء الله ساخطأ ... و مَنَّ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنیا التاط قَلْبُه مِنها بثلاث: هَم لا یُغبُه و حِرص لا یَتْرُکُهُ وَ امَل لا یُدرکُه»:

  1. قضاء و قدر:  «کسى که براى (به دست نیاوردن کالاى) دنیا اندوهگین شود به قضاء و قدر خدا خشمگین گشته است، (زیرا راضى نبودن به نصیب و بهره دنیا در حکم راضى نبودن به آن چیزى است که خداوند مقدّر کرده است) ... و کسى که قلب و دلش به دوستى دنیا شیفته گردد، دلبسته شود از دنیا به سه چیز اندوهى که از او جدا نگردد (زیرا اگر نیابد اندوهگین باشد و اگر یافت براى افزونى و نگهدارى اندوه خورد) و حرصى که دست از او برنداشته و او را رها نمى‏کند و امید و آرزویى که هرگز آن را درک نمى‏کند.»
  2. جواب مثبت دادن به خواسته‏هاى شهوانى و امیال نفسانى، در روایتى از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده‏

«رُبَّ شهوة ساعة تُورثُ حزناً طویلا»:

«چه بسا لحظه‏اى شهوت رانى موجب غم و اندوه طویلى مى‏شود».

این غم هرگز راهى به دل متقیان ندارد، زیرا تقوى و دورنگرى و عاقبت‏اندیشى آنها مانع از غرق شدن در گرداب شهوات است. این دو عامل از عوامل ایجاد حزن است و اما از جمله عوامل بقاء حزن هم دو عامل را متذکر مى‏شویم:

  1. [عوامل بقاء حزن‏]
    1. چشم دوختن به آنچه در اختیار مردم است، در روایتى از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده:

«مَنْ نَظَرَ الى ما فى أیدى النّاس طال حزنه و دامَ أَسَفُه»:

«کسى که نظر کند به آنچه در دست مردم است حزن او طولانى و تأسفش مداوم خواهد بود» وقتى چشمش به ساختمان مدرنى مى‏افتد کنارش ایستاده و آه مى‏کشد، که چرا او ندارد؟!

باید به این شخص گفت: به نزد قلب او بنشین و با دلش همراز شو، نه در کنار ساختمانش بایست و آه بکش، نزدیک برو و ببین که او به حال تو غبطه مى‏خورد، و از سعادت تو سخن مى‏گوید، چه بسا سفره‏هاى رنگین با انواع غذاها براى مردم مى‏اندازد و خود بواسطه بیمارى از خوردن آن محروم است، گاهى بواسطه مرض قتد باید نان سوخارى بخورد، چه بسا با وجود ثروت هنگفت، هر هفته باید خون او تعویض شود، و چه توانگرى که خواب ندارند.

  1. خوابم نمى‏برد : یکى از نانوایان یوسف‏آباد تهران نقل کرد که خمیرگیر من شبها در نانوایى مى‏خوابید و یکى از شبها نزدیک اذان صبح طبق معمول رفتم به درب مغازه، نزدیک مغازه که رسیدم دیدم مردى خیره خیره به درون مغازه نگاه مى‏کند، نزدیک شدم، سؤال کردم آیا کارى دارید، مشکلى پیش آمده گفت نه من یک پزشکم و هیچ مشکلى ندارم و بسیار زندگى مرفه‏اى دارم، ولى متأسفانه شبها خوابم نمى‏برد امشب با اینکه قرص خواب هم خورده‏ام خوابم نبرده و لذا تصمیم گرفتم مقدارى در خیابان قدم بزنم اتفاقاً مقابل این مغازه که رسیدم دیدم کارگر و خمیرگیر شما یک گونى زیرپا و گونى دیگر روى خود انداخته و صداى خوروپف او بلند است، با دیدن این منظره غبطه به حال او مى‏خورم که‏اى کاش من نیز ساعتى چنین مى‏آرمیدم.

آرى، پس از دور قضاوت مکن، نزدیک برو تا بدانى بزرگترین ثروت که سلامتى است تو دارا هستى، و باز طمع دارى.

یک کشاورز ساده را بنگر که چه راحت غذا خورده و شب در عالم رؤیا خواب مکّه و کربلا مى‏بیند، اما آن ثروتمند بیچاره تا 2 ساعت بعد از نیمه شب خوابش نبرده و در خواب نیز مى‏بیند که اموال او به سرقت رفته و سراسیمه از خواب مى‏پرد.

  1. شما خلیفه انفاق : غضب کردن و خشمناک شدن بر کسى که قدرت مبارزه و ضربه زدن به او را نداریم. در روایتى از مولى على (علیه السلام) آمده:  «مَنْ غَضَبَ على مَنْ لایَقْدر أَنْ‏ یَضُرَّه طالَ حزنهُ و عَذَّبَ نَفْسَه»

«کسى که خشم و غضب کند بر کسى که قدرت ضرر زدن به او را ندارد، اندوه خود را طولانى و نفس خود را در عذاب قرار داده است»

بنابر آنچه ذکر شد، غم و اندوه به دو شاخه تقسیم مى‏شود: 1- ممدوح (غم سازنده) که از جمله اینها سه غم اول است. 2- مذموم (غم ویران کننده) که از جمله اینها چهار غم آخر است.

حال چه کنیم تا غم فرساینده از ما رخت بربسته، و غم سازنده جایگزین آن شود؟ راهش این است که اندیشه ما عوض شود. جهان‏بینى‏ها، سرچشمه ایدئولوژى‏هاى انسان است، قرآن مى‏فرماید: (... أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ ...) (علیهم السلام) «... انفاق کنید از آنچه قرار داده شما را خلیفه در آن چیز (یعنى شما جانشین او در تصرف هستید)»

  1.  امانت اموال: این اموال امانت در دست شما است، نه از آمدنش خوشحال و نه از رفتنش بدحال باشید، داستان معروفى است که زن با ایمانى کودکش از دست رفت، و خواست به همسرش خبر دهد، وقتى از سرکار آمده به او گفت: اگر کسى امانتى نزد شما داشته باشد، و درخواست آن را کرد، چه مى‏کنید؟ گفت: ردّ مى‏کنم و این وظیفه من است، و جاى نگرانى و ناراحتى نیست زن گفت: پس بدان خداوند امانتى نزد ما داشت و آن را پس گرفت، چه امانتى؟ زن گفت: فرزند ما، و بنابر گفته خودت ناراحتى ندارد. بله در اینگونه موارد ممکن است غم و اندوه باشد، و جاى انکار هم نیست، لکن حزنى سطحى است نه ریشه‏دار و کشنده، اگر دیدگاه من نسبت به دنیا چنین باشد که: «قَنْطَرَهٌ فَاعْبُروها و لا تسکنوها»:

«پُلى است عبور کنید از روى آن و ساکن نشوید» ناراحتى نسبت به حوادث هرگز پیش نخواهد آمد، وقتى دنیا محل سکونت و اطراق فرض شود نه محلى براى عبور و گذر، آن وقت جاى خوف است که‏

زندگى را در هم مى‏پیچد، آن وقت است که محبوب، غیر خدا خواهد شد.

  1. غم و غصه سازنده : اگر بنا باشد مسلمانان غم و غصه‏اى داشته باشند باید از نوع غم و غصه سازنده باشد، غم و غصّه از اینکه توطئه‏هاى دشمنان اسلام یکى بعد از دیگرى در جوامع اسلامى پیاده مى‏شود و مسلمانان به جان هم افتاده‏اند بیت‏المقدسى که پیش از 13 سال قبله پیامبر (صلى الله علیه وآله) بود (و سپس بعد از ورود به مدینه روى مصالحى تغییر یافته و کعبه قبله شد)، بیت المقدسى که کانون انبیاء و اولیاء الهى بود و اساساً هیچ منطقه‏اى از جهان مثل شام و فلسطین پیامبرپرور نبود، بیت المقدسى که ارض مقدسه و مبارکه بود (ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ): «داخل شوید زمین مقدسى را که براى شما خداوند مقرّر فرمود»- (إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ): « (منزه است خدایى که پیامبر (صلى الله علیه وآله) را شبى از مسجدالحرام به مسجد الاقصى سیر داد، مسجد الاقصائى که پیرامون و اطرافش را مبارک و پرنعمت ساختیم)» و بیت المقدسى که میراث بزرگ مسلمانان بود، توسط اسرائیل و دشمن‏ترین فرقه مسلمانان اشغال شده و همین بیت المقدس پایتخت آن کشور کفر شناخته مى‏شود.
  2. صلاح الدین ایوبى : واى و صد افغان از این درد، حکومت صهیونیستى را بزور در چشم و قلب حکومتهاى اسلامى فرو کردند، اسرائیلى که سکوى پرش قدرتهاى بزرگ استعمارى و ضد خدایى بود، اسرائیلى که تبلور خواسته‏هاى آمریکا و شوروى بود، اسرائیلى که سمبل و زاییده دو مکتب کمونیسم و سرمایه‏دارى بود. گفتم بیت المقدس میراث بزرگ مسلمانان بود چرا؟ زیرا مسلمانان دو قرن (200 سال) با مسیحیان در جنگهاى صلیبى درگیر بودند و بارها مسلمانان قدس را گرفته و از دست دادند تا سرانجام (صلاح الدین ایوبى) سردار لشکر اسلام بیت‏ المقدس را به محاصره در آورده و (والیان فرمانده دشمن وادار شد با پرچمى سفید به نشانه صلح به نزد او آید ولى او در جواب وى گفت آیا فراموش کرده‏اید جنایتهاى خود را و اینکه چگونه مسلمانان را قتل عام مى‏کردید و چه بزرگوارانى را به خاک و خون کشیدید و در نهایت صلح را نپذیرفت ولى بواسطه وساطت ریش سفیدان شهر به اهالى آنجا به دو شرط امان داد.
  3. تسلیم شهر به مسلمانان. 2- جزیه دادن به سپاه اسلام براى هر مرد 10 دینار و براى هر زن 5 دینار و براى بچه‏هاى پسر و دختر 1 دینار، عاقبت روز جمعه 28 رجب سال 583 ه-. ق لشکر اسلام وارد شهر شدند و پرچم‏ها را برفراز شهر به اهتزاز درآوردند؛ صلاح الدین مستقیماً به مسجد الاقصى رفته و نماز جماعت گزارده و یکى از وعاظ به سخنرانى پرداخت و از انْجاز و تحقق وعده خدا مردم را خبر داد که دیدید چگونه وعده خداوندى محقق شد و قدس آزاد گردید. بعد از سه روز هم کلیساها را به کشیشان واگذار کرد و هیچ تعرّضى را به مقدّسات و آثار آنان روا نداشت اما این درد را به که گوییم و کجا برویم که میراث 200 ساله و دستاورد میلیون‏ها خون ریخته شده در 6 روز (جنگ 6 روزه اعراب و اسرائیل) به باد رفت. چنان هم رفت که تلاش تلاشگران و مبارزه مبارزین بعدى هنوز کارگر نیفتاده و نتوانسته دستاورد رفته را بازگرداند، حتى فداکارى بزرگانى چون عزّالدین قسّام‏ها هم عقیم ماند،
  4. شهادت عزّالدین قسّام :  آن مردى که حدود 5 سال گروههاى چریکى را مخفیانه هدایت کرد که دشمن و حتى خود فلسطینى‏ها نمى‏دانستند، تا اینکه بعد از مرگش متوجه شدند، بعد از 5 سال زمینه قیام علنى را مناسب دیده و تصمیم گرفت به بیشه یَعْبُد رود و کار خود را آغاز کند ولى خائنى که در شهربانى کار مى‏کرد نقشه را به انگلیسى‏ها گزارش کرده و موجبات شهادت قسّام و اطرافیانش را فراهم کرد، هر چند که این خائن در شهر حیفا بدست مبارزین ترور شد، ولى ضربه بزرگى بر پیکر مبارزه زد.

در سال 1937 یعنى یک سال پس از شهادت قسّام اثر عملى قیام او ظاهر شد، اختلالات و بمب گذاریها در مراکز بزرگ آغازیدن گرفت ولى باید گفت هر چند این اثرات مهم بود ولى با مرگ قسّام، مرگ حرکت‏هاى پارتیزانى وچریکى که برخاسته از مذهبى حقیقى و واقعى به رهبرى شیخى بزرگ بود نیز تحقق یافت به هر حال کسانى که عامل تاراج رفتن این میراث عظیم بودند، مسئول گذشتگان و تاریخ‏اند، آنها خلف ناصالح سلف صالحند، گذشتگان حق دارند ما را زیر سؤال برند و استنطاق کنند، چرا چنین کردید

  1.  ناسیونالیستى اعراب : ما باید دقت کنیم این بدبختى که به صورت لکه ننگى لباس اسلام را مُلوّث کرد از کجا آمد، به اختصار باید گفت این بدبختى در ابتداء مرهون غفلت مسلمانان و در ادامه مرهون حسّ ناسیونالیستى اعراب بود، آنها جنگ را جنگ اسرائیل و اعراب مى‏دانستند نه جنگ اسرائیل و اسلام. دائماً دم از عربیّت و برترى نژادى عرب مى‏زدند، در حالى که اگر دم از اسلام مى‏زدند اوّلًا جمعیّت مبارزه کننده بالغ بر یک میلیارد مسلمان (1000 میلیون) مى‏شد و ثانیاً داعى براى جانبازى و انگیزه فداکارى هر چه بیشتر رو به تزاید مى‏گذارد زیرا چه آزاده‏اى براى عربیّت جان مى‏بازد ولى وقتى بنا شد مسئله اسلام و نجات قبله مسلمین باشد به راحتى مسلمانان جانبازى مى‏کنند.
  2. بحمدالله بعد از انقلاب شعار اسلام در سطح خاورمیانه و بلکه دنیا اوج گرفته و به ابتکار رهبر کبیر انقلاب نیز جمعه آخر ماه مبارک رمضان روز قدس نامگذارى شده و این باید به عنوان شعارى براى تشجیع مسلمانان حفظ شود تا دشمن بداند هنوز ما به فکر قدسیم و آن را به ورطه فراموشى نسپرده‏ایم و هر زمان این قدرت را احساس کنیم که مى‏توانیم میراث از دست رفته را برگردانیم، چنین خواهیم کرد و اکنون، هم ما و هم دشمن طلیعه و فجر صادق این نور قدرت را مشاهده مى‏کنیم و امیدواریم هر چه زودتر این نور بر شب ظلمانى هر چه زودتر غلبه کند و صبح صادق سر رسد «أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ» اگر از درد این بى‏حرمتى‏هایى که به ساحت اسلام‏

و مسلمانان رفته بمیریم جاى ملامت نیست،

  1. در اثر حزن و اندوه بمیرد : این گفته من نیست بلکه گفته مولى على (علیه السلام) است که در خطبه جهاد مى‏فرماید ... معاویه توسط سفیان بن عوف، شهر انبار (یکى از شهرهاى قدیمى عراق واقع در سمت شرقى فرات) را غارت کرد، و حسّان بن حسّان بکرى (والى و حاکم آنجا) را کشت و سواران شما (اهل عراق) را از حدود آن شهر دور کرد و تار و مار گردانید و به من خبر رسیده یکى از لشکریان ایشان بر یک زن مسلمان و یک زن ذمّى‏ وارد شده، و خلخال‏ و دست‏بند و گردن‏بند و گوشواره‏هاى آنها را کنده، و آنها نتوانسته‏اند از او ممانعت کنند مگر آنکه صدا زد به گریه و زارى بلند نموده از خویشان خود کمک بطلبند، سپس دشمنان با غنیمت بسیار بازگشتند، در صورتى که به یک نفر از آنها زخمى نرسیده و خونى از آنها ریخته نشده‏

«فَلَو انَّ امرَءاً مُسْلِماً ماتَّ مِنْ بَعدِ هذا أَسَفاً ما کانَ بِهِ مُلوماً، بَل کانَ بِه عِندى جَدِیرا»

(اگر مرد مسلمانى از شنیدن این واقعه در اثر حزن و اندوه بمیرد بر او ملامت نیست؛ بلکه به نزد من هم به مردن سزاوار است».

  1. مردانگى و غیرت و حمیّت : اى بسا جاى حیرت و شگفتى است، به خدا قسم اجتماع ایشان (معاویه و همراهان او) بر کار نادرست خودشان و تفرقه و اختلاف شما از کار حقّ و درست خوتان، دل را مى‏میراند و غم و اندوه را جلب مى‏نماید،

«فَقُبحاً لَکُمْ و تَرَحاً حِینَ صِرْتُم غَرَضاً یُرْمى»:

«پس روهاى شما زشت و دلهایتان غمگین باد هنگامى که در آماج تیر آنها قرار گرفته‏اید» (یعنى دشمن به سوى شما تیراندارى مى‏کند و شما از روى بى‏حمیّتى و تفرقه و اختلافى که دارید سینه خود را هدف قرار داده خاموش نشسته‏اید) مال شما را به یغما مى‏برند، و شما غارت نمى‏کنید، و با شما جنگ مى‏کنند، و شما

جنگ نمى‏کنید و عصیان خدا را مى‏کنند و شما راضى هستید».

چقدر مولى زیبا مطالب را بیان مى‏کنند، گویا مورد خطاب حضرت، ما هستیم. بعضى مسلمانان به قدرى مردانگى و غیرت و حمیّت خود را از دست داده‏اند

  1. سینه‏ام را مملو از خشم  : که مورد خطاب حضرت در جاى دیگر این خطبه قرار مى‏گیرند «یا اشْباهَ الرّجالِ وَ لا رجالَ، حُلُومُ الأطفالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الحِجالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّى لَمْ أَرَکُم أَعْرِفْکُم مَعرِفَةً و اللهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَما، قاتَلَکُمُ اللهُ لَقَدْ مَلأَتُم قَلبى قَیْحاً و شَحَنْتُمْ صَدرِى غَیظاً وَ جَرَّعْتُمونِى نُغَبَ التَّهْمامِ أَنْفاساً».

: «اى کسانى که شبیه مردانید ولى مرد نیستید (اى نامردانى که آثار مردانگى در شما نیست) اى کسانى که عقل شما مانند عقل بچه‏ها و زنهاى تازه به حجله رفته است، دوست داشتم شما را ندیده بودم و نشناخته بودم، نتیجه این معرفت، به خدا قسم پشیمانى و اندوه بود، خدا شما را بِکُشَد که دل مرا پر از چرک کردید دل مرا چرکین کردید و سینه‏ام را مملو از خشم نمودید و در هر نَفَس پى در پى غم و اندوه به من خوراندید» حقیقتاً اگر بعضى از مسلمانان امروز در عصر حضرت مى‏زیستند، نفرین حضرت به آنها متوجه مى‏شد زیرا با اعمالشان دل مبارک حضرت را چرکین و سینه ایشان را آکنده از خشم و غضب مى‏کردند.

  1. در برابر ظلم ظالمان و ستم ستمگران و جبر جباران و زور زورگویان باید مقابله کرد، و ایستاد، اگرچه از پایدارى ما ناراحت شوند، ولى باید گفت اى ستمگران تاریخ از دست ما عصبانى باشید و از این عصبانیتتان بمیرید که راهى جز هلاکت و مرگ براى شما نمانده است.

بدانید و آگاه باشید که رهبر ما على بن ابیطالب (علیه السلام) آن مردى است که براى دفاع از اسلام و توحید و براى مبارزه با ستم و شرک چنین مى‏فرماید:

«لَقَدْ نَهَضْتُ فیها وَ مابَلَغتُ العِشرین وها انَا ذا قَدْ ذَرَّفْتُ على السِّتِّینَ»:

«قیام کردم در امر جنگ و مبارزه نمودم در حالى که به سنّ بیست سالگى نرسیده بودم و اکنون زیاده از

شصت سال از عمرم مى‏گذرد»

  1. فقط اشک ریختن براى مظلومیّت اسلام و مسلمین دردى را دوا نمى‏کند، باید قیام کرد. اخیراً کتابى از نیکسون (رئیس جمهور اسبق آمریکا) به چاپ رسیده به نام (پیروزى بدون جنگ) وى حقایقى را بازگو کرده، که: به عقیده من بیدارگر جهان اسلام است، و هشدار دهنده فرد فرد آنهایى که قلبشان براى مظلومیت اسلامى مى‏تپد.

وجه تسمیه و نامگذارى کتاب این است که ما باید پیروزى بدون جنگ و خونریزى داشته باشیم، و کوتاه سخن اینکه ارباب همه باشیم، بدون اینکه قطره‏اى خون از بینى یک آمریکایى بر زمین ریخته شود!

او مى‏گوید: خطر عمده در دنیا که عامل اتحاد آمریکا و شوروى در برابر ریشه کن کردن این خطر است، اسلام بنیادى است، اسلامى که نه شرقى و نه غربى است، اسلامى که مبناى سیاست خارجیش عدم تکیه بر قدرت شرق و غرب است، وى مى‏گوید: خطر کمونیسم براى ما کم نیست ولى در این مرحله باید دست به دست کمونیسم داده، تا این اسلام را براندازیم و به تعبیر یکى از سردمدارانشان ریشه این ملّت متدیّن به این دین را برکنیم.

  1. زیر بنای سیاست امریکا : یکى از همپالکى‏هاى نویسنده کتاب هم گفته این مهمترین کتاب در قرن اخیر براى زیربناى سیاست آمریکا است! در اینجا جا دارد پیروزى بدون جنگ نیکسون و به قول آن آقا زیربناى سیاست آمریکا را تشریح کنیم، 5 ماده آن را متذکر مى‏شویم:

ایجاد اختلاف که خود به صورت شعارى درآمده «اختلاف بیندار و حکومت کن».

ایجاد شکاف و دامن زدن به ناسیونالیسم افراطى، به هر قوم و مذهبى مى‏گویند تو خودت را حفظ کن، تو تاریخ خودت را بساز به ایرانى مى‏گویند تو چکار به افغانى و لبنانى دارى به آنها هم چنین مى‏گویند و چنین القاء مى‏کنند، 46 مملکت اسلامى را 46 شکاف در بین آنها ایجاد مى‏کنند و پس از ایجاد شکاف هر چه خواهند مى‏کنند، مگر در اواخر دوران ستم‏شاهى ایران، تاریخ اسلام به تاریخ شاهنشاهى تغییر نیافت، مگر به راحتى قوانین اسلام را زیر پا نمى‏نهادند، مگر نمى‏گفتند فرامین الهى دِمُدِه شده و قوانین و مصوبات غرب و شرق مُد شده است، چرا با این مملکت چنین مى‏کردند؟ زیرا ایران در زیر بیرق و پرچم شاهنشاهى خطرى نداشت، مگر قانون بى حجابى را هم زمان در ترکیه آتاتورکى و ایران رضاخانى و عراق یاسین هاشمى به اجرا در نیاوردند؟ مگر ادبیات ترکیه و ایران را نمى‏خواستند دستکارى کنند، و مقدارى هم انجام دادند، ولى دیدیم چه رسوائى ببار آوردند، چرا چنین مى‏کردند؟ با این اعمال هدفى را دنبال نمى‏کردند، جز ایجاد شکاف بین مسلمین و فرهنگ 1400 ساله آنها، ولى الحمدالله در بسیارى از موارد با شکست مواجه شدند زیرا در محاسبات خود محبت این مردم را به اهل‏بیت علیهم‏السّلام و تلالُؤ انوار ولایت آنها را در سینه‏هاى آنها در نظر نگرفته بودند، و همین نور ولایت بود که در 22 بهمن 1357 متجلى شده و مبدأ تحولى عظیم در سطح جهانى گردید.

  1. عروسکهاى خیمه شب‏بازى : روى کار آمدن دولت‏هاى دست نشانده مثل حجاز، اردن، تونس، مصر، کویت و غیره مگر پیروزى بدون جنگ غیر از این مفهومى دارد، مردم را در مقابل حکومتهایشان قرار مى‏دهند تا در برابر آنها نایستند، در نابسامانیهاى اجتماعى، اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و غیره دولت‏ها را مقصّر جلوه مى‏دهند، در حالى که آنها بیش از عروسکهاى خیمه شب‏بازى نیستند، و کارگردان اصلى پشت چهره این عروسکها عمل مى‏کند. ایجاد وابستگى‏ها، صنایع را به عنوان پیشرفت روانه ممالک جهان سوم کرده، و به دنبال آن کارشناسان، مشاورین و تکنیسینهاى خود را سرازیر آن ممالک‏

مى‏کند، و این بسیار واضح است، که: آمدن اینها همان، و القاء فرهنگ استعمارى به این مملکتها هم همان.

  1.  پیروزى بدون جنگ :ایجاد فشار در میان نسل جوان و فعّال از طریق مواد مخدّر و امور دیگرى مانند آن، در بعضى کشورها و هروئین از سیگار ارزانتر است، چرا باید چنین باشد؟ باید درک کنیم که موفقیت استکبار در این طرحها، پیروزى بدون جنگ است آرى اینها غم و غصه دارد، مؤمنان غم این مسائل را مى‏خورند، ملت ایران تا حدّى بیدار شده ولى متأسفانه بعضى ملتها هنوز در خوابند، آن هم چه خوابى گویا که مرده‏اند!!

درد اینجا است که: نظاره‏گر از دست رفتن زحمات این همه انبیاء و اولیاء باشیم، از زحمات نوح پیامبر (علیه السلام) گرفته تا رنجها و مشقتهاى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آن سمبل حلم و بردبارى، در مسیر هدف، مولى على (علیه السلام) این مسائل را در حدّ اعلاء درک مى‏کند، و به تناسب معرفتش، اندوه و غم مى‏خورد، در خطبه شقشقیه غم و اندوه حضرت در دل الفاظ موج مى‏زند «صبرتُ و فى العَیْن قَذىً وفى الحَّلقِ شَجاً»:

«صبر کردم در حالى که در چشمم خار و در گلویم استخوان بود»،

  1.  امان از بى‏خردى وعدم بصیرت : حضرت 25 سال با این وضعیت زندگى کرد، یک لحظه‏اش قابل تحمل براى او نبود و از همین روى غم امت مى‏خورد، غم اسلام را جرعه جرعه مى‏نوشد، چرا چنین نکند در حالى که او نظاره‏گر از بین رفتن میراث نبوى و دستبرد فرهنگ اصیل اسلامى است، چقدر ناراحتى دارد، که: باغبان ببیند غنچه‏ها و گلها و محصولش مى‏خشکد و از بین مى‏رود،: ولى دست او بسته است، که: کارى کند، گویا چشم و زبان او هم قادر به دیدن و تکلّم نیست، زیرا آنچه مى‏بیند و آنچه بازگو مى‏کند اثرى بر آن مترتّب نیست.

آرى على (علیه السلام) در چنین حالتى بود و امان از بى‏خردى و بى‏فرهنگى آن مردمان که باید کار به جائى رسانند، که: شخصى و رهبرى مثل مولى سر در چاه‏ کرده و با چاه درددل گوید شاید که چاه مولى را درک کند، آن مردم که درک نکردند، من نمى‏دانم با چاه چه مى‏گفت: خدا داند و قلب على، باید به هوش بود و عبرت گرفت «فَاعْتَبِروا یا اولى الابصار» که با رهبران حقیقى و الهى خود چه کنیم تا درد دل به چاه نگویند.

  1. اندوه سازنده : بحث در حزن بود، بنابر آنچه ذکرش رفت، انسان باید از عوامل حزن و اندوهى که غیرسازنده است دورى گزیند، زیرا که‏ «الاحزان اسقام القُلوب کما انَّ الامْراضَ اسْقامُ الابْدان»:

«حزن‏ها بیماریهاى قلب‏ها هستند چنانکه مرضها بیماریهاى بدنها مى‏باشند» همچنانکه امراض بدن را به نابودى مى‏کشد، حزن هم ابتداءً نفس و روح را فرسوده، و سپس جسد را از بین مى‏برد

«الحزن یَهْدمُ الجَسَدَ» برادر و خواهرم! اگر امرى را طالب بودى، و به آن نرسیدى، مبادا بر آن غصّه خورى، بلکه به منزله امرى بنگر که گویا اصلا به ذهن تو خطور نکرده بود «اجْعَل ما طَلَبْتَ مِنَ الدُّنیا فَلَنْ تَظْفَر بِه بِمنزلة ما لَمْ یَخْطُرْ بِبالِک»

نرسیدن به امور و خواسته‏ها، طبیعت زندگى دنیوى است زیرا به فرموده مولى على (علیه السلام):

«الدَّهرُ یَومان یومَ لک و یَومٌ عَلیک فَانْ کانَ لَک لا تَبْطر و انْ کانَ علیکَ فَلا تَضْجُر»:

«روزگار دو روز است روزى به نفع تو، و روزى بر ضرر تو، پس اگر به سود تو بود، خشنود مشو، و اگر بر ضرر تو بود، ناراحتى مکن».

  1. پس هرگاه غمهاى عالم به تو روى آورد به خدا روى آور و مکرر بگو: «لا حول و لا قوّة الّا باللّه» که: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «اذا تَوالَتْ الهِمومُ فَعَلیْکَ بِلا حَولَ و لا قوّة الّا باللّه»: «زمانى که ناراحتى‏ها، پى در پى به تو روى آود بر تو است گفتن لا حول و لا قوة الّا باللّه»[1] مرحوم الهى سوخته دل در ذیل این فراز «قلوبهم محزونة» چنین مى‏سراید:

پُر اندهُ باشد آن دلهاى مشتاق‏

 

بلى جفت غم است، از یار خود طاق‏

بهر دل مشعل تقوى فروزند

 

چو شمعش در شرار غم بسوزند

کدامین غم؟ غم دین دین دلبر

 

کز آن غم کس مبادا شاد خاطر

نشان معرفت قلب حزین است‏

 

دل پاکان بدرد و غم قرین است‏

درخت معرفت بار آورد درد

 

سرشک سرخ بارد بر رُخ زرد

زهر غم خاطرى باشد پریشان‏

 

غم یار و غم جسم و غم جان‏

چو مشتاقى ز قید جسم و جان رست‏

 

بدام عشق جانان باز پیوست‏

غمش تنها غم و درد فراق است‏

 

به چهره اشک خونین ز اشتیاق است‏

غم آن آتش بود کز شعله طور

 

دل غمدیدگان را کرد پر نور

     

 

  1. غم آن نور است کز طور تجلّى‏
 

دل بشکسته را بخشد تسلّى‏

غم است آن یا نشاط هر دو عالم‏

 

که افروزد دل و جان مرحبا غم‏

خوشا غم آفرین غم کز رخ جان‏

 

فشاند گرد غم چون ابر نیسان‏

غم دین شادى هر دو جهان است‏

 

غم دنیاى دون خوردن زیان است‏

چو خوش گفت آن حکیم ذوق پرور

 

غم دین خور مخور اندوه دیگر

غم دین خور که دنیا غم ندارد

 

عروس یکشبه ماتم ندارد

عروسى زشت و بى مهر و وفا هم‏

 

ندارند از فراقش عاقلان غم‏

چو کار این جهان کارى است باطل‏

 

چرا در غم نشیند مرد عاقل‏

     

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 285 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

  • حسین صفرزاده
۰۶
بهمن

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 

9-  یقین  در سر حد شهود

9. فهم و الجنة کمن قد راها، فهم فیها منعمون، و هم و النار کمن قد راها، فهم فیها معذبون.

  1. ترجمه: آن‏ها به کسى مى‏مانند که بهشت را با چشم دیده و در آن متنعم است و همچون کسى هستند که آتش دوزخ را مشاهد کرده و در آن معذب است.
  2. *** شرح: این فراز اشاره به  بصیرت پرهیزکاران دارد که ریشه این  بصیرت را در  یقین  آنان باید جستجو کرد.

براى  یقین  علماء اخلاق و مفسرین سه مرحله قائلند: 1. علم ال یقین  2. عین ال یقین  3. حق ال یقین  در کتاب عرفان اسلامى جلد 1، صفحه 111 چنین مى‏گوید: علم  یقین  استدلالى است و عین  یقین  استدراکى است و حق  یقین حقیقتى است،

  1. علم  یقین  مطالعت است و عین  یقین  مکاشفت است و حق  یقین  مشاهدت است.

علم  یقین  از سماع روید و عین  یقین  از الهام روید و حق  یقین  از عیان روید، علیم  یقین  سبب شناختن است و عین  یقین  از سبب باز رستن است و حق  یقین  از انتظار و تمیز آزاد گشتن است.

  1. به عبارت ساده‏تر علم الیقین آن است که از طریق استدلال و برهان انّى و لمّى‏ وجود چیزى را بدانند و قطع جازم به آن پیدا کنند، علماء تشبیه کرده‏اند به این که از دور دودى دیده شود و از طریق معلول پى به علت برده شود، یعنى از دود پى به وجود آتش برده شود.
  2. در کتاب عرفان اسلامى نیز درباره علم الیقین  چنین مى‏گوید: علم الیقین  قبول برنامه‏هایى است که از طریق انبیاء علیهم‏السلام از قبیل ایمان و اسلام و معجزات که همه دلالت دارند از جانب حق‏اند، به ما رسیده و نیز قبول آخرت و احوال روز قیامت و بهشت و جهنم و هرچه که متعلّق به فرد است مى‏باشد و نیز ایستادگى و پا برجایى بر امورى است که بندگان به آن هدایت مى‏شوند و  یقین  آنان تقویت مى‏گردد».
  3. عین الیقین آن است که به مرحله شهود برسد و در این مرحله شخص با دیده  بصیرت و باطن که روشن‏تر از دیده بصر و ظاهر است، نظاره‏گر حقایق است، ذِعلب یمانى از سید اولیاء امام على (علیه السلام) سؤال کرد: «هل رایت ربّک؟» فرمودند: «لم اعبد ربّاً لَمْ ارَه» (عبادت نکردم پروردگارى را که ندیده‏ام) این جواب حضرت اشاره به این مرتبه از  بصیرت دارد که گفتم: به مراتب روشن‏تر از دیده بصر است.
  4. و به همین مرحله اشاره دارد که فرمودند: «رأى قلبى ربّى»: «دید قلب و دل من پروردگارم را» و همچنین فرمودند:

«ما رایت شیئاً الّا و رَأَیت الدُّو قبله و بعده ومعه»: «ندیدم چیزى را مگر این که خدا را قبل و بعد و همراه او دیدم»؛ (یعنى با هر چیز سه مرتبه خدا را دیدم) و این مرحله با تزکیه و تصفیه نفس حاصل مى‏گردد، این مرحله را تشبیه کرده‏اند به این که کسى آتش را بعینه ببیند نه این که با استدلال به وجود آن پى ببرد.

  1. در عرفان اسلامى درباره عین‏الیقین  چنین گوید: «درجه دوم، عین‏ال یقین  است و آن بى‏نیازى انسان از یافتن واقعیت به کمک استدلال است و بى‏نیازى انسان از خبر به وسیله دیدن است و پاره شدن حجاب علم به مشاهده واقعیت است.
  2. «عین‏الیقین » شهود اشیاء به کشف است، به همان طور که اشیاء هستند، و این گونه مشاهد با کمک فطرت پاک و قلب سلیم است و در صورت پاک شدن عالم جان از غبار گناه و کدورت شک و تردید میسر است، منظور از حجاب علم هم معلوم است که گاهى انسان صورتى مطابق با واقع در ذهن خود تصور مى‏کند، و در حالى که شى‏ء غائب از او است ولى در صورت حضور شى‏ء در برابر انسان و انعکاس آن برابر شى‏ء در قلب این عینالیقین  است.
  3. حق‏الیقین  آن است که «میان عاقل و معقول وحدت معنویه و ربط حقیقى حاصل شود به نحوى که عاقل ذات خود را رشحه‏اى از سحاب فیض معقول و مرتبط به او ببیند و آناً فاناً اشراقات انوار او را به خود مشاهد نماید».و به عبارت واضح‏تر فردى که به این مقام رسیده خود را پرتوى از انوار الهى مى‏داند که در امواج اشعه‏هاى آن ذات الهى غوطهور است، به مانند کسى که خود را در متن آتش قرار داده و به وجود آتش  یقین  کرده است. رسیدن به این مرحله نیاز به مجاهدات قوى و پاک نمودن نفس از رذایل‏ اخلاقى و دورى از علایق و زخارف دنیوى و ریشه کن کردن هواها و افکار شیطانى دارد.

در ره منزل لیلى که خطرها است در آن‏ ..... شرط اول قدم آن است که مجنون باشى‏

او را به چشم پاک توان دید چون هلال..... هر دیده جاى جلوه آن ماه پاره نیست‏

  1. در عرفان اسلامى این مرحله را چنین توضیح مى‏دهند: درجه سوم حق الیقین  است و آن تَلَألُؤ نور صبح کشف است، سپس راحت شدن از سنگینى تعیّن بر دوش جان سپس فنا در حق الیقین ، حق الیقین  تحقق به حقیقت علم حق است، با فنا از بود خود و علم خود، به این معنى که تجلّى نور حقیقت است، بر ظلمت منیّت انسان، به طورى که انسان بر اثر آن تجلّى از میان برخیزد، چون از میان برخاست و خودى بر جاى نماند، از سنگینى بار  یقین  رها مى‏شود، زیرا قبل از آن تجلّى، موجودى بود آراسته به صفت  یقین ، ولى اکنون وجودى نمانده که حامل صفت  یقین  باشد، و متحمل حقوقى که  یقین  بر او بار کرده، بلکه به جایى رسیده که دست حق و گوش حق و چشم حق و علم حق و راه حق و قدم حق شده، و او نیست که به سیرش ادامه مى‏دهد، بلکه او را در مسیر مى‏برند، و از خود حرکتى ندارد، حرکتش مى‏دهند، آنگاه فنا در حق‏الیقین  است که دیگر از او عین و اثرى نمى‏بینى، همه حق است و بس، همه فنا است و بس همه تعلق و ربط است و بس ......
  2. مرحله حقّ الیقینى : آرى به آنجا مى‏رسد که: مانند امیرالمؤمنین على (علیه السلام) که از نظر سرمایه ایمانى و عملى و اخلاقى پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله) در تمام ادوار خلقت بى‏نظیر است، چنان فانى در او مى‏شود که (در مناجات‏ها مثل مناجات مسجد کوفه) خود را ذلیل، فقیر، ضعیف. میّت و فانى مى‏داند و این پرثمرترین حالتى است که انسان نسبت به حق پیدا مى‏کند، و این مرحله حقّ الیقینى است.

البته با تدبر در آیات قرآن و روایات معلوم مى‏شود که انسان از طریق علم الیقین  به مرتبه عین الیقین  و از عینالیقین  به مرحله حقالیقین  مى‏رسد، در علمالیقین  فعالیت مغزى و عقلى دخالت دارد، و در عینالیقین  فعالیت قلب، و در حقالیقین  جذبه الهى و عنایت خداوندى ؛ تا که از جانب معشوق نباشد کششى ‏..... کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد»

 

  1. استاد مى‏فرمود: از این فراز نهج‏البلاغه مى‏توان هم مرحله حق‏الیقین  و هم عین‏الیقین  را استفاده کرد (کمن قد رَاها) اشاره به عین‏الیقین  و (هم فیها مُنَعّمون) اشاره به حق‏الیقین  باشد، ولى به نظر مى‏رسد که «فاء» چون تفریع بر (قد رَاها) است، معنى چنین است، پرهیزکاران در اثر  یقین  به وعده‏هاى خداوند و مکاشفه حقایق، مثل کسانى مانند، که با دیده ظاهرى بهشت را مشاده مى‏کنند، که در آن مُتَنعِّم‏اند و در اثر  یقین  به وعیدهاى خداوندى به منزله کسانى هستند که با دیده ظاهرى جهنم را مى‏بینند، که در آن معذّبند، و این معناى عین‏الیقین  است، نه حق‏الیقین ، بله اگر این طور تشریح کنیم: که پرهیزکاران مثل کسانى هستند که مى‏بینند بهشت را که الان در آن متنعّم‏اند، و مثل کسانى هستند که جهنم را مشاهده مى‏کنند، که الان در آن معذّبند، به مفهوم حق‏الیقین  نزدیک است، ولى نهایة عبارت یکى از این دو را مى‏فهماند نه هر دو معنا را، فرق معنى اول و دوم این مى‏شود که رؤیت در معناى اول به نحوى است که پرده‏ها کنار رفته، و بهشت و جهنم و جایگاه ساکنان آنها را مى‏بینند، همچنان که حجاب‏ها و موانع برطرف شده و آتش را مشاهده مى‏کنند، و در معناى دوم این رؤیت به نحوى نیست که منظرهوار نظاره‏گر حقایق باشند بلکه بهشت و جهنم را مى‏بینند در حالى که همین الان در آنها خود را احساس مى‏کنند، مانند کسى که به وجود آتش  یقین  کرده زیرا خود را در آتش دیده و وسوزش و الَم آن را بر جان خود احساس مى‏کند.
  2. صاحب جامع السعادات سخنى دارد که ترجمه آن چنین است: «فوق مرتبه حق‏الیقین  را بعضى از اهل سلوک اثبات کرده و تعبیر به «حقیقت حق‏الیقین » و «فناء فى الله» کرده‏اند و آن دیدن عارف است ذات خود را که مضمحل و محو در انوار خداوندى و سوخته پرتو جمال او شده، به طورى که دیگر استقلالى براى خود نمى‏بیند، و تشبیه کرده‏اند به اینکه کسى  یقین  به وجود آتش کند، به واسطه داخل شدن در آن و سوختن پروانه وار در آن‏ قابل ذکر است که بعضى از اساتید تعلّق به عزّ قدس را در مناجات شعبانیه‏ به همین مقام فناء تفسیر مى‏کردند «الهى هَبْ لى کَمالَ الانْقِطاعِ الَیک وانِرْ ابْصْارَ قُلوُبنا بِضیاء نَظَرها الیک حَتّى تَخْرقَ ابْصارُ القلوبِ حُجُبَ النّور فَتَصِلَ الَى مَعْدِن العظمةِ و تَصیرَ ارواحُنا مُعَلَّقَةً بِعَزِّ قُدسِک»:

«معبودا به من ببخش کمال دل دادن به درگاهت را و پرتو دِه دیده دل ما را بتابش نظر خود به آن، تا بر دَرَد دیده‏هاى دِل پرده‏هاى نور را و برسد به سرچشمه عظمت و بگردد ارواح ما آویزان بعزّ قُدست (و فانى در تو شود)».

  1. سپس مرحوم نراقى اشاره به مطالب ارزنده‏اى مى‏کند که ما خلاصه ترجمه آن را مى‏آوریم: شکّى نیست که  یقین  خالى از اوهام و شکوک اگرچه 1مرتبه اول  یقین  باشد، با مجرد فکر و استدلال حاصل نشده، بلکه متوقف بر مجاهدات و ریاضات است، 2تا نفس به مرحله تجرد تام رسیده، و 3حقایق اشیاء عقلى در نفس منعکس شود، 4انعکاس یک صورت در آینه متوقف است بر تمامیت جوهره آئینه، 5عدم کدورات و زنگار بر آن، مقابله آینه با اشیاء و رفع حجاب‏ها و موانع از بین و اطلاع بر جهتى که در آن صور مطلوبه قرار دارد. علم یقین = ریاضت> تجردتام > حقایق > تمامیت جوهر > عدم کدورت...این 5 چیز باید در انعکاس صور بر آینه نفس موجود باشد:  عدم نقصان جوهره نفس پس نفس کودک که هنوز معلومات برایش حاصل نشده قابلیت تحمل صور را ندارد (این به منزله عدم عیب و نقص ذاتى در جوهره آینه است).
  2. صفاء نفس از کدورات ظلمت طبیعت و پلیدى‏هاى معاصى و پاک کردن نفس از رسوم عادات و زشتى‏هاى شهوت و بالجمله زدودن زنگارهایى که بر قلب نشسته است، زنگارهایى که قرآن مى‏فرماید: «بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» «بلکه زنگ نهاده بر دل‏هاى آنها (مُکَذّبان) آنچه انجام دادند» و این به منزله صیقل دادن آینه از زنگارهاو کثافات است. توجه و التفات نفس به مطلوب، پس نباید تمام همّ شخص معطوف به امور دنیوى و اسباب زندگى و خواطر مشوّش باشد، و این به منزله محاذات و مقابله است.
  3. یقین ضعیف : علماء اخلاق درباره علامات صاحب  یقین  چنین گفته‏اند: در امورات خود به غیر ربّ الارباب توجه نمى‏کند، و در هر حالى چه در فقر و غنا و چه در مرض و صحت و غیره روى التفات از او برنمى گرداند. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که: «مَنْ ضَعُفَ  یقینه تَعَلِّق بالاسْباب و رَخَّصَ لِنفسه بذلک، واتَّبَع العادات واقاویل الناس بغیر حقیقة والسَّعْى فى امور الدنیا و جمعها وامساکها مقرّاً باللسان انّه لا مانع ولا معطى الّا الله وانّ العبد لا یصیب الّا مارزق و قسّم له والجهد لا یزید فى الرزق و یُنکِر ذلک بفعله و قلبه قال الله سبحانه‏ «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ».کسى که  یقینش ضعیف باشد متمسک به اسباب شده (و مسبب الاسباب را رها مى‏کند) و با این تمسک و تعلّق به اسباب ترخیص و وسعتى براى خود فراهم مى‏کند، و تبعیت عادات و گفتارهاى مردم را بدون دورنگرى و حقیقت بینى خواهد کرد، و سعى و تلاش در امور دنیا و جمع آن و منع دیگران را از آنچه اندوخته پیشه خود مى‏کند،
  4. درباره عبادت پروردگار خود چه در عَلَن و چه در خفا کوتاهى نکرده، و اوامر او را به کار انداخته، و از نواهى اجتناب مى‏کند، و به طور کلى  یقین  او به عظمت خداوند عامل سر بر خاک نهادن و خضوع در برابر پروردگار او است، و دائماً محزون است از مراحل بعد از مرگ، و اینکه دنیا به کسى وفا نمى‏کند، و به واسطه  یقینى که در اقیانوس وجود او موج مى‏زند، راضى به قضا و قدر الهى است، و این علامات هر یک گنجى است که بدون رنج میسر نشود.

در داستان حضرت موسى و خضر (على نبینا و آله و علیهما السلام) در سوره کهف‏ دارد که آن دو بزرگوار در شهرى مشغول ساختن دیوارى شدند، که زیر آن گنجى بود، مخصوص دو یتیمى که پدر و مادرشان از صلحاء بودند، امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند آن گنج (گنج مالى نبود بلکه) این عبارات بود:

«بسم الله الرحمن الرحیم: عَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالموت کیف یَفْرَح، وعجبت لِمَنْ أیقَنَ بالقَدر کیف یَحْزَن، وعَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالدنیا وتَقَلّبِها باهلها کیف یرکن الیها» «به نام خداوند بخشنده مهربان، تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین  به مرگ دارد» چگونه خوشحال است، و تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین  به (قضا و) قدر الهى دارد (و مى‏داند هرچه خداوند متعال بخواهد همان است، خواه روزى و رزق و خواه دیگر مسائل باشد) چگونه محزون است، و تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین  (و شناخت) به دنیا و نحوه معامله و تحولات آن به اهل دنیا دارد، (مى‏داند که دنیا فى‏نفسه چه جایگاهى در دستگاه خلقت دارد، و وسیله‏اى و مزرعه‏اى بیش نیست، و مى‏داند که به اهل دنیا وفا نمى‏کند) چگونه اعتماد به آن مى‏کند».

  1. این‏گونه افراد مستجاب الدعوة و صاحب کرامات‏اند، هر چه  یقین  بیشتر، جنبه تجرّد و غلبه بر امورات و تصرّف در آنها بیشتر است،  یقین  گوهر شب چراغى است که با آن به مراحل عالیه‏اى مى‏توان رسید، به نحوى که مظهر ولى الله مى‏توان شدن، و در جهان تکوین تصرف کرد. امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«ال یقین  یوُصِلُ العَبدَ الى کُلّ حال سَنِىّ و مَقام عجیب» ؛  یقین  مى‏رساند بنده را به هر مرتبه بلند و مقام عجیبى (که تصورش را نمى‏کرد).در نزد پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) صحبت از عیسى بن مریم (على نبیّنا و آله و علیه السلام) و اینکه وى بر روى آب راه مى‏رفت به میان آمد، حضرت فرمودند:

«لوزادَ  یقینه لَمَشى فى الهوى» (اگر  یقین  او بیشتر بود، بر روى هوا راه مى‏رفت).

  1. از این روایت به خوبى مى‏توان استفاده کرد که کرامات رابطه مستقیم با ازدیاد  یقین  دارد، هر چه  یقین  بیشتر کرامات و تصرفات وسیع‏تر و همچنین استفاده مى‏شود که انبیاء علیهم‏السلام با حفظ جلالت و بزرگوارى آنها داراى  یقین ى متفاوت بودند و از همه آنها افضل پیامبر گرامى اسلام محمدبن عبدالله (صلى الله علیه وآله) است که از کلام منسوب به حضرت على (علیه السلام) مى‏توان این مطلب را درک کرد، از مولى سؤال شد شما افضل هستید یا موسى و عیسى علیهم‏السلام و غیره حضرت با استدلال فرمودند: «من»، وقتى سؤال شد شما افضل هستید پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «انا عبد من عبید محمد (صلى الله علیه وآله) یعنى: «من بنده‏اى از بندگان محمد (صلى الله علیه وآله) هستم».
  2. وقتى  یقین  حاصل شد،  بصیرت از آن زائیده مى‏شود (إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) بصیر خواهد توانست‏ جنت و اهل آن و دوزخ و ساکنان آن را نظاره‏گر باشد، اگر این  بصیرت حال شد، همان گونه که آتش را در دهان نمى‏گذارد، خوردن مال یتیم را هم جائز نمى‏شمرد، زیرا چنان‏که از قرآن استفاده مى‏شود، مال یتیم خوردن مثل آتش خوردن است، «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً»  «محققاً کسانى که اموال یتیمان را به ظلم و به غیر حق مى‏خورند (دخل و تصرف مى‏کنند) جز این نیست که در شکم‏هاى خود آتش داخل مى‏کنند و به زودى به آتش انداخته مى‏شوند».

همچنین خداوند متعال درباره علماء یهودى که با اخذ رشوه کلمات حق را در تورات بدل کرده و کتمان مى‏کنند، مى‏فرماید: «أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ»؛ «آنها جاى نمى‏دهند در شکم‏هاى خود الّا آتش را».

  1. آرى اگر  بصیرت آمده حقایق اشیا براى بصیر آشکار شده تا جایى که مولى على (علیه السلام) درباره خود مى‏فرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت  یقین ا»؛ اگر پرده‏ها کنار رود (ذره‏اى) به  یقین  من افزوده نمى‏شود.
  2. در ماده  یقین  سفینة البحار اسحق بن عمار از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که حضرت فرمودند «پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را با مردم اقامه کردند سپس نظر کردند، به جوانى که در حال چُرت زدن بود، و سرش به طرف پایین متمایل مى‏شد، رنگى زرد و جسمى نحیف و چشمانى گود رفته داشت، پیامبر از او پرسیدند: کیف اصبحت یا فلان‏ (چگونه صبح کردى) گفت:

«اصبحت یا رسول الله موقِناً» (اى‏ رسول خدا صبح کردم در حال  یقین  پیامبر تعجب کرده و فرمودند:

«انّ لکلّ  یقین  حقیقةً فما حقیقة  یقینک» (براى هر  یقین ى علامتى است، پس علامت  یقین  تو چیست؟ عرض کرد  یقین  من، مرا محزون و خواب را از دیدگانم ربوده، و مرا به تشنگى روزه در روزهاى گرم وادار کرده است، نَفْسَم را از دنیا و آنچه در آن است کنار کشیده‏ام، و «کَانّى انْظُرُ الى عرش ربّى وقد نُصِبَ للحساب وحشر الخلائق لذلک وانَا فیهم و کَانّى انْظُرُ الى اهلِ الجنّة یَتَنَعَّمونَ فى الجنّة و یَتَعُارَفُونَ عَلَى الارائک، مُتّکِئون وکَانّى انْظُرُ الى اهْل النّار وَهُم فیها مُعَذَّبوُن مُصْطَرِحوُن وکَانّى الان اسمَعُ زفیرَ النّار یَدوُر فى مَسامِعى»:

  1. «گویا نظر مى‏کنم و مى‏بینم عرش الهى را که: حساب بر پا شده، و خلائق محشور شده، براى محاسبه، و من در بین آنها هستم، و گویا نظر مى‏کنم و (بالعیان مى‏بینم) که اهل بهشت متنَعّم در آن هستند، و یکدیگر را شناخته و بر تخت‏ها تکیه زده‏اند، و گویا نظر به اهل آتش مى‏کنم که در آن مَعَذَّبند، و ناله مى‏کشند، و مثل این است که الان صداى آتش در گوشم طنین افکن است». پیامبر فرمودند: «هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالایمان»:

«این بنده‏اى است که خداوند قلب او را با نور ایمان روشنى بخشیده است».سپس پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به او سفارش کردند: «دائماً با این حالت ملازم باش»، آن جوان از پیامبر خواست که براى او از خداوند شهادت طلب کنند، پیامبر دعا کرده و پس از مدتى در یکى از غزوات بعد از 9 نفر دیگر به شهادت رسید.

  1. درک حقایق : بعضى از محققین گویند این  بصیرت و بینایى که در روایت به آن اشاره شده به زیادى ایمان و شدت  یقین  میسر گردد، و این دو، صاحب خود را به مرحله اطلاع بر حقایق اشیا اعم از محسوس و معقولش مى‏رسانند، پس حجاب‏ها منکشف و پرده‏ها کنار مى‏رود، و به وضوح و  یقین ، آنها را بدون شائبه شکى بالعیان مى‏بیند، و قلب او مطمئن و روحش در استراحت به سر مى‏برد، و این حکمت حقیقتى است که به‏ هر کس اعطاء شود، خیر کثیر به او اعطا شده است.

در بحث منابع شناخت و معرفت به منبعى به نام مکاشفه و شهود مى‏رسیم، یعنى درک و حسّى غیر از این درک و حس معمولى، همان منبعى که این جوان به آن رسیده است، درک و حسى که حقایق اشیا براى انسان همان‏گونه که هست مشهود مى‏گردد، شواهدى هم از آیات و روایات مى‏توان استفاده کرد.

  1. ماوراء درک : نقل شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله) به مسلمانان فرمودند: «بیایید به قبرستان بقیع رویم و در آنجا نماز میّت گزاریم، زیرا برادرى از شما به نام نجاشى فوت کرده است او علاقمند به اسلام و پناه دهنده مهاجرین مسلمان بود»، پیامبر (صلى الله علیه وآله) به همراه اصحاب به بقیع آمدند و در آنجا نماز گزاردند گویى حضرت با چشمان مبارک خود نجاشى را نظاره مى‏کردند، این کار چشم عادى نیست، این عمل چشم غیر مسلح به  یقین  نیست، بلکه درکى و شعورى ماوراء درک و شعور ظاهرى است، این شهود است.
  2. درک‏ ما وراء عقل :  درباره جنگ موته دارد که لشکر اسلام به سرکردگى جعفربن ابیطالب به سرحدّات شام و حجاز رفتند، در حالى که نیروهاى اسلام قریب 3000 و لشکر دشمن قریب 100000 بودند، جعفر، عبدالله بن رواحه و زید بن حارثه از شهدا این جهاد بودند، ولى در نتیجه مسلمانان بدون شکست از میدان بازگشته و دشمن عقب‏نشینى کرد، فاصله مکه تا سرحدات شام بسیار زیاد است، ولى روایت کرده‏اند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را خوانده، و بر منبر صعود کرده، فرمودند: «الان سربازان اسلام در مقابل کفر قرار گرفته، پرچم به دست جعفر است، آه دست راستش را قطع کردند، بعد دست چپش را، پرچم را به سینه چسبانید، آه بر زمین افتاد، رواحه پرچم را برداشت، گویا پستى و بلندى‏ها تعدیل شده، و زمینى مسطح در برابر پیامبر (صلى الله علیه وآله) ایجاد شده که همچون خبرنگارى که از نزدیک واقعه را نظاره‏گر است،

پیامبر (صلى الله علیه وآله) به تماشا و گزارش نشسته‏اند، آیا این درک عقل است، یا دیده‏اى از دید چشم ظاهرى، نه این بینش و نگرشى از درون جان و چشمى از ژرفاى نهاد آدمى است، این درک‏

سومى وراء عقل و چشم ظاهرى است.

  1. مواضع بشارت بلاتر از صبر : درباره جنگ احد آمده، زمانى که جنگ خاتمه یافت، على (علیه السلام) به نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمده و عرض کردند: «مردم فرار کرده بودند، و شما تنها بودید، من مثل پروانه گرد شما مى‏گشتم، 16 ضربه سنگین بر بدنم وارد آمد، در 4 ضربه روى خاک افتادم، و هر بار مى‏دیدم شخص خوشرو خوشبویى زیر بازوى مرا مى‏گیرد، و بلندم مى‏کند، و مى‏گوید: بشتاب به یارى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، این شخص که بود»؟ پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «جبرئیل امین بود».

بعد از همین جنگ مکالمات بسیار جالبى بین مولى و پیامبر (صلى الله علیه وآله) انجام گرفته که خود حضرت على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه‏ به آن اشاره کرده است: على (علیه السلام) با حالتى غمگین به نزد پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) آمده و پیامبر (صلى الله علیه وآله) علت ناراحتى او را جویا شدند، على (علیه السلام) عرض کرد افسوس مى‏خورم که چرا شهید نشدم، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «على جان غصّه نخور «ابْشِز فَانّ الشهادة مِنْ وراءک ... فکیف صبُرک اذاً»:

«بشارت باد تو را، زیرا به شهادت خواهى رسید ... پس چگونه است صبر تو در آن هنگام؟!» حضرت در جواب مى‏گوید: «یا رسول الله: لیس هذا من مواطِنِ الصبر ولکّن من مواطِنِ البُشْرى والشکر»:

«اى رسول خدا: این مقام، از مواضع صبر نیست، بلکه از مواضع بشارت و شکر است) صبر در برابر مصیبت و نقمت است، و شهادت نعمت و کرامت است، سؤال کنید، چقدر شکر مى‏کنى؟

  1. تماشاگه راز : آرى مردم آزاده و دوراندیش و طالب سعادت باید به تماشاگه راز این متّقى آیند، و از جلوه‏هاى  یقین  و معرفت او طرفى بندند، و از نداى ملکوتى‏ «فزت و ربّ الکعبه»

او بعد از شکافتن فرق نازنینش بهره برگیرند، و به هوش باشند، از فردى الهام گیرند که وقتى او در اثر آن ضربت به بستر بیمارى افتاد و ممنوع الملاقات‏ شد و امام حسن (علیه السلام) فقط به اصبغ بن نباته آن یار با وفاى امام اجازه ملاقات مى‏دهند، و خود را روى پاى مولى انداخته و اشک مى‏ریزد، و به اصبغ مى‏فرمایند: «من به سوى بهشت و خدمت پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى‏روم، من به سوى سعادت و شرافت مى‏شتابم» (آفرین به این  یقین  و اعتقاد) اصبغ در جواب مى‏گوید: از طرف خود و شیعیان مى‏گریم که بعد از شما یتیم مى‏شوند، و چه خوش گفت که واقعاً بعد از مولى یتیم شدند.

مولى در نهج‏البلاغه عبارتى دراند که معمولًا به امام معصوم (علیه السلام) تفسیر مى‏کنند، ولى قرائنى هست که جمعى از پرهیزکاران را هم شامل مى‏شود، و تعلیل حضرت گویاى این واقعیت است.

حضرت به کمیل مى‏فرمایند؛ ... «هرگز روى زمین خالى نمى‏شود. از کسى که به حجت الهى قیام کند، خواه ظاهر باشد و آشکار، و یا ترسان و پنهان!!

تا دلائل الهى و نشانه‏هاى روشن او باطل نگردد، ولى آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند آنها تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار است.

  1. اشتیاق دیدار : خدا به وسیله آنها حجت‏ها و دلائلش را حفظ مى‏کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلب افرادى شبیه خود بیفشانند».

«هَجَم بهم العلُم على حقیقة البصیرة و باشَروا رَوح  الیقین  وَاستلانوا ما استَوعرهُ المترفوُن وَأَنِسَوُا بِما استوحَشَ مِنه الجاهلون، وصَحِبوُا الدنیا بابدان ارْواحُها مُعَلَّقَةٌ بالمَحَلِّ الْاعلى، اولئک خُلَفاءُ الله فى أرضِه والدّعاة الى دینه، اه اه شوقاً الى رُؤیَتِهم».

«علم و دانش با حقیقت و  بصیرت به آنها روى آورده، و روح  یقین  را لمس کرده‏اند و آنچه دنیاپرستان هوس‏باز مشکل مى‏شمرند بر آنها آسان است.

آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته‏اند در دنیا با بد نهایى زندگى مى‏کنند که ارواحشان به جهان بالا پیوند دارد. آنها خلفاى الهى در زمین‏اند و دعوت کنندگان به دین خدا. آه آه چقدر اشتیاق دیدار آنها را دارم».

  1. احساس وحشت نکنید : آرى از چیزهایى که جاهلان از آن وحشت دارند، ولى پرهیزکاران با آنها مأنوس‏اند، جاهلان از تنهایى خوف دارند، و زمزمه زبان قلب آنها این است، خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو، ..... ولى متّقى گوید هم‏رنگ جماعت شدنت رسوایى است،

«لا تَسْتَوحشوا فى طَریقِ الهُدى لقِلّةِ اهلِه‏»:

«در مسیر هدایت و حق از کمى یاور احساس وحشت نکنید» اگر همه در خط شرق و غرب هستند تو در مسیر نه شرقى نه غربى سیر کن و بمان و وحشت نداشته باش که راه همین است و بس. پس روح ایمان  یقین  است، باید عبادت مرد تا به مقام  یقین  رسید.

قرآن مى‏فرماید: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْ یقین » تفسیر معروف این کلام چنین است که عبادت کن تا زمان مرگ ( یقین  را کنایه از مرگ مى‏گیرد) زیرا در آن لحظات انسان  یقین  مى‏کند، که تمام ابلاغات رُسُل و ائمه علیهم‏السّلام حقیقت بوده است، در آن لحظات شهود حاصل شده، پرده‏ها کنار رفته، و حقایق را زیر سایه نور  یقین  مى‏بیند، مفسرین شاهدى بر این تفسیر که  یقین  کنایه از مرگ است ذکر کرده‏اند، و آن این است: «کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ- حَتَّى أَتانَا الْ یقین »: «ما تکذیب قیامت را مى‏کردیم تا اینکه مرگ به سوى ما آمد» (و در آن لحظه  یقین  به گفتار الهى کردیم).

  1. مقام  یقین : تفسیر دیگرى که استاد احتمال داده‏اند، این است که مراد از  یقین  مرتبه و مقام  یقین  باشد، مثلًا مى‏گوییم تجارت کن تا سود ببرى، زراعت کن تا نفع ببرى، اینجا هم مى‏گوییم عبادت کن تا خداوند مقام  یقین  را به تو عنایت کند، البته قابل توجه است که مراد این نیست که وقتى به درجه  یقین  رسیدى، دیگر عبادت مکن، چنان‏چه بعضى از متصوفه گفته‏اند، و این آیه را هم دستاویزى براى ترک عبادت قرار داده‏اند، زیرا به تعبیر استاد در تفسیر نمونه این گفتار بى‏اساس و بى‏پایه‏اى است چرا که
  2.  یقین  به  مرگ : اولًا: به شهادت بعضى از آیات قرآن ...  یقین  به معنى مرگ است، که هم براى مؤمنان و هم براى دوزخیان، براى همه خواهد بود،
  3. یقین  پیامبر : ثانیاً: مخاطب به این سخن، پیامبر (صلى الله علیه وآله) است، و مقام  یقین  پیامبر (صلى الله علیه وآله) بر همه محرز است، آیا کسى مى‏تواند ادعا کند، که پیامبر (صلى الله علیه وآله) داراى مقام  یقین  از نظر ایمان نبوده است؟!.
  4. عبادت تا شهادت : ثالثاً: سیره و اخبار متواتر نشان مى‏دهد که پیامبر (صلى الله علیه وآله) تا آخر ساعات عمرش عبادت را ترک نکرد، و على (علیه السلام) در محراب عبادت به شهادت رسید و همچنین سایر امامان علیهم‏السّلام».
  5. چشم  بصیرت‏ : مرحوم الهى در ذیل (فهم و الجنة کمن قد رآها فهم فیها منعمون) چنین گوید:

تو گویى آن گروه عشق سیرت‏

 

عیان بینند با چشم  بصیرت

چو ارواح نهان، غیب جهان را

 

مکان خود بهشت جاودان را

همه در شادى و عیش و تنعّم‏

 

بدان گلشن چو بلبل در ترنّم‏

 

  1. چه گلشن منظر زیباى دلبر
 

در آنجا خار گل، خاشاک عنبر

چه گلشن زانعکاس طلعت یار

 

هزاران باغ گل در هر سر خار

خوشا آنان که با دلهاى مسرور

 

نشینند اندر آن گلزار پر نور

خوش آن آزاد مردان کز نکویى‏

 

بهشتى گشته جانهاشان تو گویى‏

خوش آن ارواح پاک عرش پرواز

 

در آن باغ تجرّد نغمه پرداز

به گلزار حیات جاودانى‏

 

چو گل لیک ایمن از باد خزانى‏

نشسته روبروى یک دگرشاد

 

زهر رنج و غم و اندیشه آزاد

خوشا وقت خوش آن پاک جانها

 

بهشتى روى و عرشى آشیان‏ها

     

 

  1. سپس در ذیل (و هم و النار کمن قد رآها فهم فیها معذّبون) گوید:

هم آنانرا تو گویى زآتش عشق‏

 

به طور دل فروزان تابش عشق‏

عیان گردیده دوزخ زاشتیاقش‏

 

چه دوزخ؟ دوزخ دارالفراقش‏

جهنمشان فراق آتش افروز

 

زند شعله بر آن دل‏هاى پرسوز

     

 

  1. جهنم پارسایان را فراق است‏
 

زفیرش شعله‏هاى اشتیاق است‏

شرار شوق چون آتش فروزد

 

دل پرهیزکاران را بسوزد

وگر نه شعله دوزخ شود سرد

 

بر آن عاشق که سوزد از غم و درد

زآهى کز فراق یار خیزد

 

هزاران سال دوزخ مى‏گریزد

به دوزخ اهل عصیان در عذابند

 

که چون حیوان بکار خورد و خوابند

  1. تو را گردیده جان باز بودى‏
 

بگوشت زان جهان آواز بودى‏

زدود آه مظلومان در این دار

 

شرار دوزخى بودت پدیدار

چو شعله خشم و کین بینى ندانى‏

 

که هست این شعله دوزخ را نشانى‏

چو بینى گرگ خو خلق ستمکار

 

عیان زآنخوى گردد شعله نار

ز هر تخمى که در این کشتزار است‏

 

یکى خرمن تو را پایان کار است‏

چو خار شهوت و خشم و هوایى‏

 

سزاى دوزخ قهر خدایى‏

     

 

  1.  

وگر عشق افکند بر گردنت طوق‏

 

بیفروزد به جانت آتش شوق‏

وز آن آتش شود دوزخ گلستان‏

 

نبینى دوزخ الّا باغ و بستان‏

     

 

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 259 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۶
بهمن
  1. 8- عظمت خدا در قلب پزهیزگاران‏
  2. عظم الخالق فى انفسهم فصغر مادونه فى اعینهم‏

ترجمه: خالق و آفریدگار در روح جانشان بزرگ جلوه کرده (به همین جهت) غیر خداوند در نظرشان کوچک است.

  1. شرح: چند مثال براى تحلیل مطلب بزنیم: فرض کنید دو کودک دوقلو و شبیه به هم زاییده شده، ولى یکى از پشت کوه و دور از تمدن شهرى و یکى را در شهر بسیار متمدن و بزرگى با امکانات و وسایل رفاهى زیادى پرورش داده‏اند، پس از رسیدن به حدّ رشد و بلوغ هر دو را به شهر متوسطى براى ملاقات آورده‏اند، حال ببینیم نظر این دو نسبت به این محیط جدید چیست؟ آیا هر دو با یک نگاه و یک عینک به این محل مى‏نگرند؟ البته نه، اولى مى‏گوید: اینها در بهشت برین زندگى مى‏کنند و ما پشت کوره ده و در جهنم، دومى مى‏گوید: وه وه توى جهنمى ما را آورده‏انده، این بدبخت‏ها چگونه اینجا زندگى مى‏کنند، چقدر مردم این شهر محروم‏اند، واقعا باید به حالشان گریست.
  2. سؤالى که اینجا مطرح است این است که چرا با اینکه هر دو شبیه به هم و تقریباً در یک زمان پا به عرصه زندگى گذارده‏اند، دو دیده وعقیده را دنبال مى‏کنند؟ جواب روشن است زیرا اولى به محیط کوچک و دومى به محیط بزرگ‏ترى انس گرفته است.

در مورد مال و ثروت هم داستان چنین است: یکى 100 هزارتومان را خیلى زیاد مى‏پندارد و حتى اگر به دست آورد امکان سکته کردن وى مى‏رود، زیرا همیشه با 100 ریال انس داشته است و یکى چیزى نمى‏انگارد زیرا با 100 میلیون مأنوس بوده، و به قول معروف چشم و گوشش از این مقدار پول پر بوده است.

  1. این دو نظر دیدگاه بستگى به شناخت‏هاى آنها دارد، کسى که در کنار دریا به سر مى‏برد استخر آبى را به حساب نمى‏آورد، و بالعکس انسان بیابانگردى که با آب انسى ندارد و هر دم به انتظار قطره‏اى آب است، آب استخرى را بسیار بزرگ مى‏شمارد.

 کسانى که با خدا ارتباط دارند، و هر لحظه عظمت دریاى وجود و علم و قدرت او را نظاره‏گرند، وقتى با مخلوق     و ما سواى خالق رابطه برقرار مى‏کنند، وجود و علم و قدرت آنها را شاید به اندازه قطره‏اى نمى‏انگارند، زیرا با خدایى  مأنوس شده‏اند که نازى کند آنى فرو ریزند قالب‏ها

  1. پرهیزکارانى که در کنار این دریاى با عظمت الهى زندگى مى‏کنند و به عشق او نفس مى‏کشند و آینه قلب آنها به جز جمال حق را نشان نمى‏دهد و در درون قلب خود جایى براى غیر او مهیا نکرده‏اند غیر او را اگر هم ببینند بسیار حقیر و کوچک مى‏بینند البته رسیدن به این مرحله مستلزم دخول در زمره متقین و وصول به رتبه آنهاست.
  2. مولاى متقیان در این عبارات خطبه در حالى که صفات متقین را بیان‏ مى‏کنند اخبار بداعى انشا مى‏کنند، یعنى مى‏فرماید: «اگر مى‏خواهى غیر خدا در نظرت کوچک و حقیر شود خدا را بشناس»! فاء در (فَصَغُرَ) فاء تفریع و نتیجه است، یعنى اگر خداوند عظمتش در قلب انسان جلوه کرد و دل مجلا و مظهر آن شد طبیعتاً عدم جلوه غیر او متفرع بر جلوه آن ذات مقدس است زیرا اگر آینه دل تماماً مصوّر به صورت حق شد جایى براى تصویر غیر او نیست و خود به خود غیر او بى‏مقدار و بى‏ارزش و کوچک مى‏شود.
  3. مردان ره تقوى و پارسایى به غیر از رضاى خالق و محبوب حقیقى به چیزى نمى‏نگرند، و فقط گرد محور تکلیف و وظیفه دور مى‏زنند، اگر در منصب قضاوت مى‏نشینند یا در مقام معلم و مربى جاى مى‏گیرند و یا به هر کارى دست مى‏زنند همه و همه در راستاى رضایت حق جهت‏گیرى مى‏شود از سرسلسله جنبانان این سلسله، گوینده این صفات و معلم بشر على بن ابیطالب (علیه السلام) است، در اینجا به سخنانى از آن حضرت اشاره مى‏کنیم:
  4. «آگاه باشید سوگند به خدایى که : اما والذى فَلَقَ الْحَبَّة وبَرَأَ النَسَمَة، لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخَذَ الله على العلماء الّا یُقارّوا عَلى کِظّةِ ظالِم ولا سَغَبِ مَظْلُوم لَالقیْتُ حَبْلَها على غارِبِها ولَسَقَیْتُ آخِرَها بِکأسِ اوَّلِهاً

«آگاه باشید سوگند به خدایى که میان دانه حبّه را شکافت و انسان را خلق نمود اگر حاضر نمى‏شدند آن جمعیت بسیار (براى بیعت من) و یارى نمى‏دادند که حجّت تمام شود و به عهدى که خداى تعالى از علما و دانایان گرفته تا راضى نشوند، بر سیرى ظالم (از ظلم) و گرسنه ماندن مظلوم (از ستم او)، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن مى‏انداختم، (تا ناقه خلافت به هر جا که خواهد برود و در هر خانه‏اى که خواهد بچرد و متحمل بار ضلالت و گمراهى هر ظالم و فاسقى بشود) و آب مى‏دادم آخر خلافت را به کاسه اول آن و (چنان‏که پیش از این بر این کار اقدام ننمودم،

  1. «به خدا سوگند ولَالْفَیْتُم دُنیاکُم هذِه ازْهَدَ عندى مِنْ عَفْطَةِ عَنْزاً.«والله لَدُنیاکُم هذِه اهْوَنُ فى عَینى مِنْ عِراقِ خِنْزیر فى یَد مجذوم»:اکنون هم کنار مى‏رفتم و امر خلافت را رها کرده مردم را در ضلالت و گمراهى وامى‏گذاشتم، زیرا) فهمیده‏اید که این دنیاى شما نزد من خوارتر است از عطسه بز ماده.

«به خدا سوگند این دنیاى شما در چشم من خوارتر و پست‏تر است، از استخوان بى‏گوشت خوک که در دست گرفتار به بیمارى خوره (جُذام) باشد» (خوره دردى است که موجب خوردن و از بین بردن گوشت و اعضا شخص شود و آن بدترین بیمارى‏ها است، و این فرمایش مولا دلیل است بر منتهى درجه بیزارى آن حضرت از دنیا و کسى که در مراحل مختلف زندگى آن بزرگوار اندیشه نماید به راز این سخن پى مى‏برد.

  1. مولاى متقیان در کلامى که در آن از ظلم و ستم تبرّى مى‏جوید داستان آهن تفتیده و بردارش را بازگو مى‏کند مى‏فرماید: «به خدا سوگند عقیل برادرم که به شدت فقیر شده بود از من مى‏خواست که یک من از گندم‏هاى شما را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگى موهایشان ژولیده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود.عقیل باز هم اصرار کرد، خیال کرد من دینم را به او مى‏فروشم.
  2. براى بیدارى‏ او آهنى در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم و گفتم: «ثکَلَتْک الثَواکِلُ یا عَقیل أَتَئِنَّ مِنْ حَدِیدَة احْمَاها انسانُها لِلَعِبِهِ وتَجُرُّنى الى نار سَجَرَها جَبّارُها لِغَضَبِه! أَتَئِنَّ مِنَ الاذى ولا أَئِنُّ مِنْ لَضىً»:

«اى عقیل مادران بچه مرده در سوگ تو بگریند، آیا از آهن پاره‏اى که آدمى آن را براى بازى خود سرخ کرده ناله مى‏کنى، و مرا به سوى آتشى که خداوند قهّار آن را براى خشم افروخته مى‏کشانى آیا تو از این رنج (اندک) مى‏نالى و من از آتش دوزخ ننالم».

  1. سپس حضرت مى‏فرمایند: «واعجَبُ مِن ذلک طارقٌ طَرَقنا بِمَلْفوُفَة فى وعائِها ومعجونة شَنِئتُها، کَانّما عُجِنَتْ بِریق حَبَّة اوْ قَیْئِها، فَقُلتُ، اصِلَةٌ ام زَکاة ام صَدَقَةٌ فذلک محرمٌ علینا اهل البیت، فقال: لا ذا ولا ذاک ولکنّها هدیّةٌ: «و شگفتر از سرگذشت عقیل آن است که شخصى (اشعث بن قیس که مردى منافق و دو رو و دشمن امام (علیه السلام ) بود و آن حضرت هم او را دشمن مى‏داشت) در شب نزد ما آمد با ارمغانى در ظرف سربسته و حلوایى که آن را دشمن داشته به آن بدبین بودم به طورى که گویا با آب دهن یا قى‏ء مار خمیر شده بود، به او گفتم: آیا این هدیه است یا زکات یا صدیقه، که زکات و صدقه بر ما اهل بیت حرام است، گفت: نه صدقه است و نه زکات بلکه هدیه است
  2. رشوه دادن و فریب من : فَقُلتُ: هَبَلَتْکَ الهَبوُل، اعَنْ دین الله اتَیْتَنى لِتَخْدَعَنى؟ أَمُخْتَبطٌ أم ذوجنَّة ام تَهْجُرُ؟ والله لو اعْطِیتُ الأقالیم السبعة بما تحت افْلاکِها على أَنْ اعْصِىَ الله فى نَمْلَة أَسْلُبُها جِلْبَ شَعِیرة ما فَعَلْتَهُ، (پس چون منظورش از آوردن این هدیه رشوه دادن و فریب من بود تا حکمى به نفع او کنم) گفتم: مادرت در سوگ تو بگرید، آیا از راه دین خدا آمده‏اى مرا بفریبى، آیا درک نکرده و نمى‏فهمى (که از این راه مى‏خواهى مرا بفریبى) یا دیوانه‏اى یا بیهوده سخن مى‏گویى؟ سوگند به خدا اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان‏ها است، به من دهند براى اینکه خدا را درباره‏ مورچه‏اى که پوست جوى از آن بربایم نافرمانى نمایم نمى‏کنم (اگر چیزى بزرگ‏تر از هفت اقلیم بود و اگر ظلمى کوچک‏تر از گرفتن این پوسته جو از دهان مورچه‏اى بود ذکر مى‏کردند

 

  1. مى‏برم از خواب عقل : وَانَّ دُنیاکُم عِندى لَأهْوَنُ مِن وَرَقَة فى فَم جرادة تَقْضَقمها ما لِعَلِىٍّ ولِنَعیم یَّفْنى ولَذَّة لا تَبْقى، نَعوُذُ بالله مِنْ سُباتِ العَقْل وقُبْح الزَّلل وبِه نستعینُ».

زیرا در صدد بیان این مطلب هستند که اگر بزرگ‏ترین هدیه‏ها را در برابر کوچک‏ترین ظلم‏ها به من بدهید آن ظلم را مرتکب نمى‏شوم) زیرا دنیاى شما نزد من پست‏تر و خوارتر است از برگى که در دهان ملخى باشد، که آن را میجود چه کار است على را با نعمتى که از دست مى‏رود، و خوشى و لذتى که برجا نمى‏ماند! به خدا پناه مى‏برم از خواب عقل (و بى‏خبر ماندن او از درک مفاسد و تبهکارى‏هاى دنیا) از زشتى لغزش (و گمراهى) و (در جمیع حالات) تنها از او یارى مى‏جوییم).

  1. اگر معرفت و شناخت به ربّ العالمین حاصل شد، تعظیم خالق و تحقیر ما سوا را در بردارد، از عبارات فوق مولى، استفاده مى‏شود که حضرت در صدد بیان این مطلب هستند که شناخت و معرفت وى سبب شد که پست و مقام دنیوى او را فریب ندهد و دین او را از بین نبرد، شناخت این مسئله که‏

«إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» «نیست شى‏ء مگر اینکه نزد ما خزائن و گنجینه‏هاى آن است و ما نازل نمى‏کنیم مگر به اندازه معلوم و معیّنى». مستدعى تحقق جلوات عظمت الهى در نفس و تصغیر غیر حق در چشم و نظر است.

  1. اما اگر به این مسئله عنایت و توجهى نشد، و قلب انسان انبارى مملو از اشیاء و مخلوقات خداوندى شد، جایى براى خدا نمى‏ماند تا او راه یافته و شناخته شود، یا اگر بنا شد دل آدمى همچون باغ وحشى مشحون از حیوانات درنده شود که همان رذائل اخلاقى است، مسلماً جایى براى خداوند نیست. قلبى که باید عرش الرحمن باشد اگر سگ در آن جاى گیرد، ملائکه وارد نمى‏شوند چه رسد خداوند متعال!

در اثر حصول معرفت، گاه این شناخت به مرحله عشق و محبت مى‏رسد که انسان همه چیز را در راه محبوب مى‏دهد چنان که در حالات حضرت ابراهیم (على نبینا وآله وعلیه السلام) آمده، آن حضرت ثروت هنگفتى داشت فرشته‏اى از فرشتگان آسمانى مامور امتحان وى شد و نزدیک منطقه‏اى که آن حضرت بودند نزول کرد و صداى خود به ذکر خدا (سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة و الروح) بلند نمود

  1. ابراهیم (علیه السلام) متوجه شد نام آشنایى برده شد، قلب او از عشق دوست لبریز گردید و گفت اى منادى تو کیستى که من نصف دارایى و اموالم را به تو بخشیدم، اگر یکبار دیگر این نام را ببرى، نیم دیگر را هم به تو مى‏بخشم، ابراهیم (علیه السلام) به یک جلوه همه ثروت خود را مى‏بخشد، زیرا غیر از او کسى نمى‏بیند و اگر هم ببیند اعتبارى براى آن‏ها در نظر نمى‏گیرد. در اینجا مناسب است زندگى کسانى که خالق در نظرشان عظیم و ما سواى او حقیر بود و محبوب حقیقى را بر همه چیز ترجیح دادند، از نظر بگذرانیم تا معلوم شود، انسان‏ها مى‏توانند به این مقام برسند که ماسواى خدا را فداى پروردگار و خالق کنند و محبوب حقیقى را بر دیگران مقدم دارند و
  2. به قول امام ششم (علیه السلام): «دلیلُ الحبّ ایثار المحبوب على ماسواه»

در سر سلسله این افراد انبیاء و ائمه (علیه السلام) جلوه و درخشندگى خاصى دارند، حالات آنها در قرآن و دیگر منابع نشان دهنده ایثار و گذشتن از همه چیز در راه محبوب است، زیرا عظمت او را درک کرده و غیر او را ناچیز تلّقى مى‏کردند به طور نمونه امتحانات و ابتلائات ابراهیم (على نبیّنا وآله وعلیه السلام) در انبیاء و واقعه کربلا و جانبازى حسین بن على (علیه السلام) در بین اولیاء و گذشتن او از همه چیز خود در حالى که شرایط براى صلح و رسیدن به مقامات دنیوى آماده بود زبانزد خاص و عام است.

  1. اینک به دو نمونه اشاره مى‏کنیم:
    1. آسیه و معبود واقعى: ملّا فتح الله کاشانى در جلد نهم تفسیر خود صفحه 346 در ذیل آیه 11 سوره تحریم چنین مى‏گوید: آسیه به جهت خلوص ایمان فائز شد و وصلت او با فرعون به او ضررى نرسانید و نقصى در قرب و منزلت او در نزد حضرت عزّت پیدا نشد.

نقل است وقتى که ساحران سحر خود را نمودند و موسى (على نبینا وآله وعلیه السلام) عصاى خود را بینداخت و اژدها شد و آنچه ایشان سحر ساخته بودند از حبال و عصى همه را فرو برد، آسیه ایمان آورد و مدتى ایمان خود را از فرعون پنهان مى‏داشت، چون فرعون بر آن مطلع گشت وى را گفت که از دین برگرد ولى او برنگشت، دستور داد تا او را چار میخ کرده در آفتاب بینداخت ... و فرعون گفت تا سنگى بزرگ آوردند و حکم شد تا بر سینه وى نهند.

  1. آسیه چون آن سنگ بدید، نجات از فرعون و دخول در جنت از حضرت عزّت درخواست.

(اذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِندَکَ بَیتاً فِى الجَنَّةِ وَ نَجِّنِى مِن فِرعَونَ وَ عَمَلِهِ وَنَجِّنِى مِنَ القومِ الظالمین)

خداى بزرگ دعاى وى مستجاب کرد و حجاب از پیش وى برداشت پیش از آن که سنگ بر او واقع شود خانه وى به وى نمود که از یک در سپید بود وى خوشحال گشت بعد از آن روح وى قبض کرد و آن سنگ بر جسد بیجان آمد و عذاب فرعون نچشید.

  1. راستى این گونه ایمان‏ها در این گونه بشرها از عجایب است، انسانى که مقام دوم مادى و ریاستى مملکتى است، زنى که به انواع زیور و آرایش دنیا آراسته است، فردى که همه گونه وسایل عیش و نوش مادى برایش فراهم است، پس از درک حقیقت و یافتن محبوب واقعى او را بر هر چیزى ترجیح دهد و به آنچه وابسته است و تعلق قلبى دارد در راه او از آن بگذرد و انواع رنج‏ها و مشقّت‏ها را تحمل کرده و حتى جان شیرین خود را در بحبوحه جوانى نثار محبوب خود کند، آرى‏  «و دلیل الحبّ» ایثار المحبوب على ماسواه»
  2. 2. محمد بن ابى عمیر : درباره وى مطالبى در زمینه اختیار محبوب در سخت‏ترین شرایط بر ماسوا نقل کرده‏اند که: ما به مقاله رجال کشّى درباره او اکتفا مى‏کنیم: على بن الحسن مى‏گوید: ابن ابى عمیر از یونس بن عبدالرحمن افقه و افضل و اصلح بود، ابن ابى عمیر به خاطر جانبدارى از الله گرفتار شد و به حبس محکوم گشت و از مشقت و تنگى وضع زندان و کتک خوردن برایش پیشامدهاى بزرگ شد.

آنچه داشت به حکم خلیفه ستمگر پس از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) از او گرفته شد، به خصوص کتاب‏هاى گرانبهایى که در حدیث تألیف کرده بود، او نزدیک به چهل جلد از کتبش را حفظ داشت که از بازگو شده‏هاى آن کتب تحت عنوان نوادر یاد مى‏شود.

  1. فضل بن شاذان آن بزرگ مرد راه حق مى‏گوید از محمد بن ابى عمیر نزد حاکم وقت سعایت شد که او نام تمام شیعیان را در عراق مى‏داند، او را گرفتند و گفتند از تشکیلات شیعه پرده بردار، امتناع کرد، عریانش کردند و او را بین دو درخت آویختند و صد ضربه تازیانه زدند.

فضل مى‏گوید: ابن ابى عمیر گفت: وقتى مرا مى‏زدند و تازیانه‏ها به مرتبه صد رسید، درد شدیدى مرا گرفت، کم مانده بود که اسرار شیعه را فاش کنم ناگهان نداى محمد بن یونس بن عبدالرحمن را شنیدم که گفت اى محمد بن ابى عمیر به یاد ایستادن در برابر محضر الهى باش، از این ندا قوّت گرفتم، بر آنچه بر من رفت استقامت کردم، و از این بابت خداى بزرگ را شکر مى‏کنم. فضل بن شاذان مى‏گوید بر اثر آن گرفتارى بیش از صد هزار درهم به او زیان وارد شد.

  1. و نیز مى‏گوید: وارد عراق شدم، کسى را دیدم، شخصى را مورد عتاب قرار داده و مى‏گوید: تو مرد صاحب عیالى و کسب و درآمد تو براى آنان از راه نوشتن‏ است مى‏ترسم که طول سجده‏هایت به دیدگانت ضربه وارد کند! چون نسبت به او این معنى را تکرار کرد گفت: چقدر با من حرف مى‏زنى واى بر تو، اگر بنا بود به سجده طولانى چشم کسى از بین برود باید تاکنون چشم این ابى عمیر از بین رفته باشد؟! چه گمان دارى درباره کسى که بعد از نماز صبح سجده شکر مى‏کند و سر بر نمى‏دارد مگر هنگام زوال آفتاب؟!
  2. آرى اینان از نادر افرادى بودند که محبوبى به جز خدا نداشتند و هر محبتى را براى او مى‏خواستند و هیچ گاه با همه پیشامدها و سختى‏ها چیزى را بر حضرت او ترجیح نمى‏دادند  گاهى عظمت خالق چنان بر دل حاکم مى‏شود و  بصیرتى حاصل مى‏گردد که در مواقعى توجه به آن عظمت موجب رخت بر بستن از دنیا و رسیدن به لقاء آن عظیم و غرق شدن در عظمت او مى‏گردد، در تفسیر روح البیان آمده که یکى از اولیاء خدا قصد حج کرد، طفلى داشت ده یا دوازده ساله، به پدر گفت کجا مى‏روى؟ گفت بیت الله، طفل در عالم کودکى تصور کرد هرکس بیت را ببیند صاحب آن را نیز خواهد دید، روى عشق و علاقه به پدر گفت: چرا مرا با خود نمى‏برى؟ پدر گفت: وقت حج کردن تو نیست، طفل گریه شدیدى کرد پدر او را همراه خود برد، چون به میقات رسیدند مُحْرِم شدند و در آن حال به سوى کعبه حرکت کردند، به هنگام ورود به مسجد الحرام طفل ناله جانسوزى زد و جان داد، پدر به سوگ او نشست و فریاد مى‏زد آه کودکم کجا رفت، از گوشه بیت حس کرد ندایى مى‏آید، تو خانه خواستى خانه را یافتى او صاحب خانه خواست، صاحب خانه را یافت.
  3. و به قول عارف و محدّث عالیقدر مرحوم فیض کاشانى:

دواى درد ما را یار داند..... بلى احوال دل دلدار داند.

ز چشمش پرس احوال دل آرى ..... غم بیمار را بیمار داند

  1. وگر از چشم او خواهى ز دل پرس ..... که حال مست را هشیار داند

دواى درد عاشق درد باشد..... که مرد عشق درمان عار داند

  1. طبیب عاشقان هم عشق باشد ..... که رنج خستگان غمخوار داند

نواى زار ما بلبل شناسد ..... که حال زار را این زار داند

 

  1. نه هردل عشق را درخورد باشد..... نه هرکس شیوه این کار داند

 

زخود بگذشته‏اى چون فیض باید ..... که جز جانبازى اینجا عار داند

  1. و در پایان به سراغ مرحوم الهى رویم که در ذیل این فراز (عظم الخالق فى انفسهم فصغر مادونه فى اعینهم) چنین گوید:
  2. به چشم دل نه دل عرش خدایى ..... به حیرت در جمال کبریایى‏
  3. به تعلظیم جلالش از سر وجد ..... همه در نغمه سبحان ذى‏المجد
  4. هرآن دل روشن ازنورالهى است‏ ..... به چشمش هر دو عالم خاک راهى است
  5. زچشم شاه بین غوغاى امکان‏ .... به ظلمات عدم رخ کرد پنهان‏
  6. چوبیندچشمى آن خورشیدجان‏را ..... نبینند ذره‏اى هردو جهان را
  7. درآن‏دریاکه عالم‏زآن‏سبوئیست ..... کجااین قطره‏ها را آبرویى است
  8. چو حسن اعظم یکتاى ایزد ..... بر ایوان دل پاکان علم زد
  9. حجاب آفرینش را دریدند ..... زالله ما سوى الله را ندیدند
  10. الهى را الهى دیده بگشاى ..... دلش بانقش یاد خود بیاراى
  11. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 237

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل ورجهم

  1. 8- عظمت خدا در قلب پزهیزگاران‏
  2. عظم الخالق فى انفسهم فصغر مادونه فى اعینهم‏

ترجمه: خالق و آفریدگار در روح جانشان بزرگ جلوه کرده (به همین جهت) غیر خداوند در نظرشان کوچک است.

  1. شرح: چند مثال براى تحلیل مطلب بزنیم: فرض کنید دو کودک دوقلو و شبیه به هم زاییده شده، ولى یکى از پشت کوه و دور از تمدن شهرى و یکى را در شهر بسیار متمدن و بزرگى با امکانات و وسایل رفاهى زیادى پرورش داده‏اند، پس از رسیدن به حدّ رشد و بلوغ هر دو را به شهر متوسطى براى ملاقات آورده‏اند، حال ببینیم نظر این دو نسبت به این محیط جدید چیست؟ آیا هر دو با یک نگاه و یک عینک به این محل مى‏نگرند؟ البته نه، اولى مى‏گوید: اینها در بهشت برین زندگى مى‏کنند و ما پشت کوره ده و در جهنم، دومى مى‏گوید: وه وه توى جهنمى ما را آورده‏انده، این بدبخت‏ها چگونه اینجا زندگى مى‏کنند، چقدر مردم این شهر محروم‏اند، واقعا باید به حالشان گریست.
  2. سؤالى که اینجا مطرح است این است که چرا با اینکه هر دو شبیه به هم و تقریباً در یک زمان پا به عرصه زندگى گذارده‏اند، دو دیده وعقیده را دنبال مى‏کنند؟ جواب روشن است زیرا اولى به محیط کوچک و دومى به محیط بزرگ‏ترى انس گرفته است.

در مورد مال و ثروت هم داستان چنین است: یکى 100 هزارتومان را خیلى زیاد مى‏پندارد و حتى اگر به دست آورد امکان سکته کردن وى مى‏رود، زیرا همیشه با 100 ریال انس داشته است و یکى چیزى نمى‏انگارد زیرا با 100 میلیون مأنوس بوده، و به قول معروف چشم و گوشش از این مقدار پول پر بوده است.

  1. این دو نظر دیدگاه بستگى به شناخت‏هاى آنها دارد، کسى که در کنار دریا به سر مى‏برد استخر آبى را به حساب نمى‏آورد، و بالعکس انسان بیابانگردى که با آب انسى ندارد و هر دم به انتظار قطره‏اى آب است، آب استخرى را بسیار بزرگ مى‏شمارد.

 کسانى که با خدا ارتباط دارند، و هر لحظه عظمت دریاى وجود و علم و قدرت او را نظاره‏گرند، وقتى با مخلوق     و ما سواى خالق رابطه برقرار مى‏کنند، وجود و علم و قدرت آنها را شاید به اندازه قطره‏اى نمى‏انگارند، زیرا با خدایى  مأنوس شده‏اند که نازى کند آنى فرو ریزند قالب‏ها

  1. پرهیزکارانى که در کنار این دریاى با عظمت الهى زندگى مى‏کنند و به عشق او نفس مى‏کشند و آینه قلب آنها به جز جمال حق را نشان نمى‏دهد و در درون قلب خود جایى براى غیر او مهیا نکرده‏اند غیر او را اگر هم ببینند بسیار حقیر و کوچک مى‏بینند البته رسیدن به این مرحله مستلزم دخول در زمره متقین و وصول به رتبه آنهاست.
  2. مولاى متقیان در این عبارات خطبه در حالى که صفات متقین را بیان‏ مى‏کنند اخبار بداعى انشا مى‏کنند، یعنى مى‏فرماید: «اگر مى‏خواهى غیر خدا در نظرت کوچک و حقیر شود خدا را بشناس»! فاء در (فَصَغُرَ) فاء تفریع و نتیجه است، یعنى اگر خداوند عظمتش در قلب انسان جلوه کرد و دل مجلا و مظهر آن شد طبیعتاً عدم جلوه غیر او متفرع بر جلوه آن ذات مقدس است زیرا اگر آینه دل تماماً مصوّر به صورت حق شد جایى براى تصویر غیر او نیست و خود به خود غیر او بى‏مقدار و بى‏ارزش و کوچک مى‏شود.
  3. مردان ره تقوى و پارسایى به غیر از رضاى خالق و محبوب حقیقى به چیزى نمى‏نگرند، و فقط گرد محور تکلیف و وظیفه دور مى‏زنند، اگر در منصب قضاوت مى‏نشینند یا در مقام معلم و مربى جاى مى‏گیرند و یا به هر کارى دست مى‏زنند همه و همه در راستاى رضایت حق جهت‏گیرى مى‏شود از سرسلسله جنبانان این سلسله، گوینده این صفات و معلم بشر على بن ابیطالب (علیه السلام) است، در اینجا به سخنانى از آن حضرت اشاره مى‏کنیم:
  4. «آگاه باشید سوگند به خدایى که : اما والذى فَلَقَ الْحَبَّة وبَرَأَ النَسَمَة، لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخَذَ الله على العلماء الّا یُقارّوا عَلى کِظّةِ ظالِم ولا سَغَبِ مَظْلُوم لَالقیْتُ حَبْلَها على غارِبِها ولَسَقَیْتُ آخِرَها بِکأسِ اوَّلِهاً

«آگاه باشید سوگند به خدایى که میان دانه حبّه را شکافت و انسان را خلق نمود اگر حاضر نمى‏شدند آن جمعیت بسیار (براى بیعت من) و یارى نمى‏دادند که حجّت تمام شود و به عهدى که خداى تعالى از علما و دانایان گرفته تا راضى نشوند، بر سیرى ظالم (از ظلم) و گرسنه ماندن مظلوم (از ستم او)، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن مى‏انداختم، (تا ناقه خلافت به هر جا که خواهد برود و در هر خانه‏اى که خواهد بچرد و متحمل بار ضلالت و گمراهى هر ظالم و فاسقى بشود) و آب مى‏دادم آخر خلافت را به کاسه اول آن و (چنان‏که پیش از این بر این کار اقدام ننمودم،

  1. «به خدا سوگند ولَالْفَیْتُم دُنیاکُم هذِه ازْهَدَ عندى مِنْ عَفْطَةِ عَنْزاً.«والله لَدُنیاکُم هذِه اهْوَنُ فى عَینى مِنْ عِراقِ خِنْزیر فى یَد مجذوم»:اکنون هم کنار مى‏رفتم و امر خلافت را رها کرده مردم را در ضلالت و گمراهى وامى‏گذاشتم، زیرا) فهمیده‏اید که این دنیاى شما نزد من خوارتر است از عطسه بز ماده.

«به خدا سوگند این دنیاى شما در چشم من خوارتر و پست‏تر است، از استخوان بى‏گوشت خوک که در دست گرفتار به بیمارى خوره (جُذام) باشد» (خوره دردى است که موجب خوردن و از بین بردن گوشت و اعضا شخص شود و آن بدترین بیمارى‏ها است، و این فرمایش مولا دلیل است بر منتهى درجه بیزارى آن حضرت از دنیا و کسى که در مراحل مختلف زندگى آن بزرگوار اندیشه نماید به راز این سخن پى مى‏برد.

  1. مولاى متقیان در کلامى که در آن از ظلم و ستم تبرّى مى‏جوید داستان آهن تفتیده و بردارش را بازگو مى‏کند مى‏فرماید: «به خدا سوگند عقیل برادرم که به شدت فقیر شده بود از من مى‏خواست که یک من از گندم‏هاى شما را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگى موهایشان ژولیده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود.عقیل باز هم اصرار کرد، خیال کرد من دینم را به او مى‏فروشم.
  2. براى بیدارى‏ او آهنى در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم و گفتم: «ثکَلَتْک الثَواکِلُ یا عَقیل أَتَئِنَّ مِنْ حَدِیدَة احْمَاها انسانُها لِلَعِبِهِ وتَجُرُّنى الى نار سَجَرَها جَبّارُها لِغَضَبِه! أَتَئِنَّ مِنَ الاذى ولا أَئِنُّ مِنْ لَضىً»:

«اى عقیل مادران بچه مرده در سوگ تو بگریند، آیا از آهن پاره‏اى که آدمى آن را براى بازى خود سرخ کرده ناله مى‏کنى، و مرا به سوى آتشى که خداوند قهّار آن را براى خشم افروخته مى‏کشانى آیا تو از این رنج (اندک) مى‏نالى و من از آتش دوزخ ننالم».

  1. سپس حضرت مى‏فرمایند: «واعجَبُ مِن ذلک طارقٌ طَرَقنا بِمَلْفوُفَة فى وعائِها ومعجونة شَنِئتُها، کَانّما عُجِنَتْ بِریق حَبَّة اوْ قَیْئِها، فَقُلتُ، اصِلَةٌ ام زَکاة ام صَدَقَةٌ فذلک محرمٌ علینا اهل البیت، فقال: لا ذا ولا ذاک ولکنّها هدیّةٌ: «و شگفتر از سرگذشت عقیل آن است که شخصى (اشعث بن قیس که مردى منافق و دو رو و دشمن امام (علیه السلام ) بود و آن حضرت هم او را دشمن مى‏داشت) در شب نزد ما آمد با ارمغانى در ظرف سربسته و حلوایى که آن را دشمن داشته به آن بدبین بودم به طورى که گویا با آب دهن یا قى‏ء مار خمیر شده بود، به او گفتم: آیا این هدیه است یا زکات یا صدیقه، که زکات و صدقه بر ما اهل بیت حرام است، گفت: نه صدقه است و نه زکات بلکه هدیه است
  2. رشوه دادن و فریب من : فَقُلتُ: هَبَلَتْکَ الهَبوُل، اعَنْ دین الله اتَیْتَنى لِتَخْدَعَنى؟ أَمُخْتَبطٌ أم ذوجنَّة ام تَهْجُرُ؟ والله لو اعْطِیتُ الأقالیم السبعة بما تحت افْلاکِها على أَنْ اعْصِىَ الله فى نَمْلَة أَسْلُبُها جِلْبَ شَعِیرة ما فَعَلْتَهُ، (پس چون منظورش از آوردن این هدیه رشوه دادن و فریب من بود تا حکمى به نفع او کنم) گفتم: مادرت در سوگ تو بگرید، آیا از راه دین خدا آمده‏اى مرا بفریبى، آیا درک نکرده و نمى‏فهمى (که از این راه مى‏خواهى مرا بفریبى) یا دیوانه‏اى یا بیهوده سخن مى‏گویى؟ سوگند به خدا اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان‏ها است، به من دهند براى اینکه خدا را درباره‏ مورچه‏اى که پوست جوى از آن بربایم نافرمانى نمایم نمى‏کنم (اگر چیزى بزرگ‏تر از هفت اقلیم بود و اگر ظلمى کوچک‏تر از گرفتن این پوسته جو از دهان مورچه‏اى بود ذکر مى‏کردند

 

  1. مى‏برم از خواب عقل : وَانَّ دُنیاکُم عِندى لَأهْوَنُ مِن وَرَقَة فى فَم جرادة تَقْضَقمها ما لِعَلِىٍّ ولِنَعیم یَّفْنى ولَذَّة لا تَبْقى، نَعوُذُ بالله مِنْ سُباتِ العَقْل وقُبْح الزَّلل وبِه نستعینُ».

زیرا در صدد بیان این مطلب هستند که اگر بزرگ‏ترین هدیه‏ها را در برابر کوچک‏ترین ظلم‏ها به من بدهید آن ظلم را مرتکب نمى‏شوم) زیرا دنیاى شما نزد من پست‏تر و خوارتر است از برگى که در دهان ملخى باشد، که آن را میجود چه کار است على را با نعمتى که از دست مى‏رود، و خوشى و لذتى که برجا نمى‏ماند! به خدا پناه مى‏برم از خواب عقل (و بى‏خبر ماندن او از درک مفاسد و تبهکارى‏هاى دنیا) از زشتى لغزش (و گمراهى) و (در جمیع حالات) تنها از او یارى مى‏جوییم).

  1. اگر معرفت و شناخت به ربّ العالمین حاصل شد، تعظیم خالق و تحقیر ما سوا را در بردارد، از عبارات فوق مولى، استفاده مى‏شود که حضرت در صدد بیان این مطلب هستند که شناخت و معرفت وى سبب شد که پست و مقام دنیوى او را فریب ندهد و دین او را از بین نبرد، شناخت این مسئله که‏

«إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» «نیست شى‏ء مگر اینکه نزد ما خزائن و گنجینه‏هاى آن است و ما نازل نمى‏کنیم مگر به اندازه معلوم و معیّنى». مستدعى تحقق جلوات عظمت الهى در نفس و تصغیر غیر حق در چشم و نظر است.

  1. اما اگر به این مسئله عنایت و توجهى نشد، و قلب انسان انبارى مملو از اشیاء و مخلوقات خداوندى شد، جایى براى خدا نمى‏ماند تا او راه یافته و شناخته شود، یا اگر بنا شد دل آدمى همچون باغ وحشى مشحون از حیوانات درنده شود که همان رذائل اخلاقى است، مسلماً جایى براى خداوند نیست. قلبى که باید عرش الرحمن باشد اگر سگ در آن جاى گیرد، ملائکه وارد نمى‏شوند چه رسد خداوند متعال!

در اثر حصول معرفت، گاه این شناخت به مرحله عشق و محبت مى‏رسد که انسان همه چیز را در راه محبوب مى‏دهد چنان که در حالات حضرت ابراهیم (على نبینا وآله وعلیه السلام) آمده، آن حضرت ثروت هنگفتى داشت فرشته‏اى از فرشتگان آسمانى مامور امتحان وى شد و نزدیک منطقه‏اى که آن حضرت بودند نزول کرد و صداى خود به ذکر خدا (سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة و الروح) بلند نمود

  1. ابراهیم (علیه السلام) متوجه شد نام آشنایى برده شد، قلب او از عشق دوست لبریز گردید و گفت اى منادى تو کیستى که من نصف دارایى و اموالم را به تو بخشیدم، اگر یکبار دیگر این نام را ببرى، نیم دیگر را هم به تو مى‏بخشم، ابراهیم (علیه السلام) به یک جلوه همه ثروت خود را مى‏بخشد، زیرا غیر از او کسى نمى‏بیند و اگر هم ببیند اعتبارى براى آن‏ها در نظر نمى‏گیرد. در اینجا مناسب است زندگى کسانى که خالق در نظرشان عظیم و ما سواى او حقیر بود و محبوب حقیقى را بر همه چیز ترجیح دادند، از نظر بگذرانیم تا معلوم شود، انسان‏ها مى‏توانند به این مقام برسند که ماسواى خدا را فداى پروردگار و خالق کنند و محبوب حقیقى را بر دیگران مقدم دارند و
  2. به قول امام ششم (علیه السلام): «دلیلُ الحبّ ایثار المحبوب على ماسواه»

در سر سلسله این افراد انبیاء و ائمه (علیه السلام) جلوه و درخشندگى خاصى دارند، حالات آنها در قرآن و دیگر منابع نشان دهنده ایثار و گذشتن از همه چیز در راه محبوب است، زیرا عظمت او را درک کرده و غیر او را ناچیز تلّقى مى‏کردند به طور نمونه امتحانات و ابتلائات ابراهیم (على نبیّنا وآله وعلیه السلام) در انبیاء و واقعه کربلا و جانبازى حسین بن على (علیه السلام) در بین اولیاء و گذشتن او از همه چیز خود در حالى که شرایط براى صلح و رسیدن به مقامات دنیوى آماده بود زبانزد خاص و عام است.

  1. اینک به دو نمونه اشاره مى‏کنیم:
    1. آسیه و معبود واقعى: ملّا فتح الله کاشانى در جلد نهم تفسیر خود صفحه 346 در ذیل آیه 11 سوره تحریم چنین مى‏گوید: آسیه به جهت خلوص ایمان فائز شد و وصلت او با فرعون به او ضررى نرسانید و نقصى در قرب و منزلت او در نزد حضرت عزّت پیدا نشد.

نقل است وقتى که ساحران سحر خود را نمودند و موسى (على نبینا وآله وعلیه السلام) عصاى خود را بینداخت و اژدها شد و آنچه ایشان سحر ساخته بودند از حبال و عصى همه را فرو برد، آسیه ایمان آورد و مدتى ایمان خود را از فرعون پنهان مى‏داشت، چون فرعون بر آن مطلع گشت وى را گفت که از دین برگرد ولى او برنگشت، دستور داد تا او را چار میخ کرده در آفتاب بینداخت ... و فرعون گفت تا سنگى بزرگ آوردند و حکم شد تا بر سینه وى نهند.

  1. آسیه چون آن سنگ بدید، نجات از فرعون و دخول در جنت از حضرت عزّت درخواست.

(اذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِندَکَ بَیتاً فِى الجَنَّةِ وَ نَجِّنِى مِن فِرعَونَ وَ عَمَلِهِ وَنَجِّنِى مِنَ القومِ الظالمین)

خداى بزرگ دعاى وى مستجاب کرد و حجاب از پیش وى برداشت پیش از آن که سنگ بر او واقع شود خانه وى به وى نمود که از یک در سپید بود وى خوشحال گشت بعد از آن روح وى قبض کرد و آن سنگ بر جسد بیجان آمد و عذاب فرعون نچشید.

  1. راستى این گونه ایمان‏ها در این گونه بشرها از عجایب است، انسانى که مقام دوم مادى و ریاستى مملکتى است، زنى که به انواع زیور و آرایش دنیا آراسته است، فردى که همه گونه وسایل عیش و نوش مادى برایش فراهم است، پس از درک حقیقت و یافتن محبوب واقعى او را بر هر چیزى ترجیح دهد و به آنچه وابسته است و تعلق قلبى دارد در راه او از آن بگذرد و انواع رنج‏ها و مشقّت‏ها را تحمل کرده و حتى جان شیرین خود را در بحبوحه جوانى نثار محبوب خود کند، آرى‏  «و دلیل الحبّ» ایثار المحبوب على ماسواه»
  2. 2. محمد بن ابى عمیر : درباره وى مطالبى در زمینه اختیار محبوب در سخت‏ترین شرایط بر ماسوا نقل کرده‏اند که: ما به مقاله رجال کشّى درباره او اکتفا مى‏کنیم: على بن الحسن مى‏گوید: ابن ابى عمیر از یونس بن عبدالرحمن افقه و افضل و اصلح بود، ابن ابى عمیر به خاطر جانبدارى از الله گرفتار شد و به حبس محکوم گشت و از مشقت و تنگى وضع زندان و کتک خوردن برایش پیشامدهاى بزرگ شد.

آنچه داشت به حکم خلیفه ستمگر پس از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) از او گرفته شد، به خصوص کتاب‏هاى گرانبهایى که در حدیث تألیف کرده بود، او نزدیک به چهل جلد از کتبش را حفظ داشت که از بازگو شده‏هاى آن کتب تحت عنوان نوادر یاد مى‏شود.

  1. فضل بن شاذان آن بزرگ مرد راه حق مى‏گوید از محمد بن ابى عمیر نزد حاکم وقت سعایت شد که او نام تمام شیعیان را در عراق مى‏داند، او را گرفتند و گفتند از تشکیلات شیعه پرده بردار، امتناع کرد، عریانش کردند و او را بین دو درخت آویختند و صد ضربه تازیانه زدند.

فضل مى‏گوید: ابن ابى عمیر گفت: وقتى مرا مى‏زدند و تازیانه‏ها به مرتبه صد رسید، درد شدیدى مرا گرفت، کم مانده بود که اسرار شیعه را فاش کنم ناگهان نداى محمد بن یونس بن عبدالرحمن را شنیدم که گفت اى محمد بن ابى عمیر به یاد ایستادن در برابر محضر الهى باش، از این ندا قوّت گرفتم، بر آنچه بر من رفت استقامت کردم، و از این بابت خداى بزرگ را شکر مى‏کنم. فضل بن شاذان مى‏گوید بر اثر آن گرفتارى بیش از صد هزار درهم به او زیان وارد شد.

  1. و نیز مى‏گوید: وارد عراق شدم، کسى را دیدم، شخصى را مورد عتاب قرار داده و مى‏گوید: تو مرد صاحب عیالى و کسب و درآمد تو براى آنان از راه نوشتن‏ است مى‏ترسم که طول سجده‏هایت به دیدگانت ضربه وارد کند! چون نسبت به او این معنى را تکرار کرد گفت: چقدر با من حرف مى‏زنى واى بر تو، اگر بنا بود به سجده طولانى چشم کسى از بین برود باید تاکنون چشم این ابى عمیر از بین رفته باشد؟! چه گمان دارى درباره کسى که بعد از نماز صبح سجده شکر مى‏کند و سر بر نمى‏دارد مگر هنگام زوال آفتاب؟!
  2. آرى اینان از نادر افرادى بودند که محبوبى به جز خدا نداشتند و هر محبتى را براى او مى‏خواستند و هیچ گاه با همه پیشامدها و سختى‏ها چیزى را بر حضرت او ترجیح نمى‏دادند  گاهى عظمت خالق چنان بر دل حاکم مى‏شود و  بصیرتى حاصل مى‏گردد که در مواقعى توجه به آن عظمت موجب رخت بر بستن از دنیا و رسیدن به لقاء آن عظیم و غرق شدن در عظمت او مى‏گردد، در تفسیر روح البیان آمده که یکى از اولیاء خدا قصد حج کرد، طفلى داشت ده یا دوازده ساله، به پدر گفت کجا مى‏روى؟ گفت بیت الله، طفل در عالم کودکى تصور کرد هرکس بیت را ببیند صاحب آن را نیز خواهد دید، روى عشق و علاقه به پدر گفت: چرا مرا با خود نمى‏برى؟ پدر گفت: وقت حج کردن تو نیست، طفل گریه شدیدى کرد پدر او را همراه خود برد، چون به میقات رسیدند مُحْرِم شدند و در آن حال به سوى کعبه حرکت کردند، به هنگام ورود به مسجد الحرام طفل ناله جانسوزى زد و جان داد، پدر به سوگ او نشست و فریاد مى‏زد آه کودکم کجا رفت، از گوشه بیت حس کرد ندایى مى‏آید، تو خانه خواستى خانه را یافتى او صاحب خانه خواست، صاحب خانه را یافت.
  3. و به قول عارف و محدّث عالیقدر مرحوم فیض کاشانى:

دواى درد ما را یار داند..... بلى احوال دل دلدار داند.

ز چشمش پرس احوال دل آرى ..... غم بیمار را بیمار داند

  1. وگر از چشم او خواهى ز دل پرس ..... که حال مست را هشیار داند

دواى درد عاشق درد باشد..... که مرد عشق درمان عار داند

  1. طبیب عاشقان هم عشق باشد ..... که رنج خستگان غمخوار داند

نواى زار ما بلبل شناسد ..... که حال زار را این زار داند

 

  1. نه هردل عشق را درخورد باشد..... نه هرکس شیوه این کار داند

 

زخود بگذشته‏اى چون فیض باید ..... که جز جانبازى اینجا عار داند

  1. و در پایان به سراغ مرحوم الهى رویم که در ذیل این فراز (عظم الخالق فى انفسهم فصغر مادونه فى اعینهم) چنین گوید:
  2. به چشم دل نه دل عرش خدایى ..... به حیرت در جمال کبریایى‏
  3. به تعلظیم جلالش از سر وجد ..... همه در نغمه سبحان ذى‏المجد
  4. هرآن دل روشن ازنورالهى است‏ ..... به چشمش هر دو عالم خاک راهى است
  5. زچشم شاه بین غوغاى امکان‏ .... به ظلمات عدم رخ کرد پنهان‏
  6. چوبیندچشمى آن خورشیدجان‏را ..... نبینند ذره‏اى هردو جهان را
  7. درآن‏دریاکه عالم‏زآن‏سبوئیست ..... کجااین قطره‏ها را آبرویى است
  8. چو حسن اعظم یکتاى ایزد ..... بر ایوان دل پاکان علم زد
  9. حجاب آفرینش را دریدند ..... زالله ما سوى الله را ندیدند
  10. الهى را الهى دیده بگشاى ..... دلش بانقش یاد خود بیاراى
  11. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 237

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل ورجهم

  • حسین صفرزاده
۰۶
بهمن

                 بسم الله الرحمن الرحیم

                     اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 

7- ایمان صریح و خالص‏ 14/2

 متن : و لو لا ال اجل الذى کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عین شوقا الى الثواب، و خوفا من العقاب.

  1. ترجمه: و اگر نبود  اجل و مدتى که خدا (در دنیا) براى ایشان تعیین فرموده، از شوق ثواب و بیم عذاب، چشم بر هم زدنى جان در بدنشان قرار نمى‏گرفت.
  2. در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده که از حضرت سؤال شد در وصیت لقمان چه بوده فرمودند: «کانَّ فیها الا عاجیب وکان اعجب ما کان فیها ان قال لابنه: خَف الله عز وجل خیفةً لو جئتَه بِبِرّ الثقلین لعذّبَک وارجُ الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلین لرَحِمَک ثم قال ابو عبدالله (علیه السلام): کانَ ابى یقول: انه لَیسَ مِنْ عَبد مُؤمن الّا وفى قَلْبه نوُران: نوُر خیفَة ونوُر رَجاء لو وُزِن هذا لم یَزَدْ على هذا ولو وُزنَ هذا لم یَزَد على هذا». «در وصیت لقمان مطالب عجیبى بود که عجیب‏ترین آنچه در آن وصیت بود این عبارت بود که به پسرش گفت: «بترس از خدا، ترسى که اگر وارد بر خدا شوى با نیکى‏هاى ثقلین همانا عذاب کند تو را، و امید به رحمت او داشته باشى امیدى که اگر بر او وارد شدى، با گناهان ثقلین هر آینه رحمت کند تو را، سپس حضرت صادق (علیه السلام) فرمود مرتب و مکرر پدرم مى‏فرمود: نیست مؤمنى مگر این که در قلبش دو نور است، نور خوف و نور رجاء که اگر وزن شود اولى، زیادتر بر دومى نیست و اگر وزن شود دومى، زیاده بر اولى نیست».
  3. قابل توجه، تعجب امام صادق (علیه السلام) است با این که او خود اعلم دهر است و مى‏فرماید: عجایبى در آن وصیت بود که‏ عجیب‏ترین آنها این عبارت (مذکوره) است و این دال بر بلنداى کلام لقمان است که جا دارد با آب طلا نوشته و در خانه‏ها نصب گردد.
  4. سخنى از ابن میثم شارح نهج‏البلاغه:  او در ذیل این فراز مى‏گوید: شوق و خوف زمانى که به حد ملکه رسد مستلزم دوام کوشش در عمل و اعراض از دنیا است و مبدا این شوق و خوف تصور و توجه به عظمت خالق است که به قدر این تصور و توجه عظمت وعد و وعید او متجسم شده و به حسب این تصور قوه خوف و رجاء ایجاد مى‏گردد که این دو، دو درب عظیم براى ورود به بهشت الهى است.
  5. بحثى که در اینجا قابل طرح و مناسب است، بحث درباره  مرگ  و سبب ترس از آن است،  مرگ ى که همه به جز پرهیزکاران از آن در خوف و هراسند.  مرگ  چیست؟ مسئله  مرگ  از مشکل‏ترین مسائل بشر بوده و هست، او درصدد حیات ابدى و جاودانى بوده، ولى هنوز موفق به تحقیق و تحصیل آن نشده است. قدرتمندترین سلاطین، بزرگان، علماء، دانشمندان، حکماء، فیلسوفان، اندیشمندان و متفکران در طى قرون و اعصار با تمام قواى مادى و معنوى به تکاپو افتاده‏اند تا این مسئله را حل کنند امام افسوس که به این مسئله راهى نبرده‏اند.
  6. فیلسوف شرق و رواج دهنده مکتب مشاء شیخ الرئیس ابوعلى سینا از جمله اشعار معروف و مشهور او است که: از قعر گل سیاه تا اوج زُحل‏ ..... کردم همه مشکلات گیتى را حل ..... بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل ..... هر بند گشاده شد مگر بند اجل (این رباعى را در لغت نامه دهخدا از جمله اشعار فارسى ابوعلى سینا در ماده ابوعلى سینااین رباعى با خط نستعلیق بر روى سنگ مرمر یزد در کتیبه‏اى بالاى سر در مقبره ابن سینا نوشته شده است
  7. مولى و امام متقین على بن ابیطالب (علیه السلام) هم در حالى که ضربت خورده بودند، در ضمن خطبه‏اى فرمودند: «ایُّها الناس کُلّ امرء لاق ما یَفِرُّ مِنْهُ فى فِراره، والاجَلُ مساق النفس الیه، والهَرَبُ مِنْهُ مُوافاتُه، کم اطَّرَدتُ الایام ابْحَثُها عن مَکنوِن هذا الامر، فَابَى الله الّا اخْفائَه، هیهات علمٌ مخزون». «اى مردم، تمام افراد بشر در زندگى خود برخورد مى‏کنند با چیزى که از آن فرار مى‏کرده‏اند که همان  مرگ  است و اجل و مدت زندگى همان زمانى است که نفس او را به  مرگ  سوق مى‏دهد و رهبرى مى‏کند و فرار از آن عین برخورد و رسیدن به آن است، چه بسا روزها گذشت که من درصدد جستجو و تفحص از حقیقت بروز این واقعه بودم، ولى خداوند او را به اراده خود مخفى داشت، هیهات! این دانشى است که در خزانه علم الهى مخفى است).
  8. آرى انسان در حین فرار از  مرگ  در آغوش او مى‏رود، از خیابان تند عبور مى‏کند که ماشین به او نزند، اتفاقاً مى‏زند. به پزشک براى سلامتى و دوام عمر رجوع مى‏کند، ولى متاسفانه در اثر اشتباه پزشک جان مى‏دهد، به بیمارستان براى عمل مى‏رود، ولى در زیر کارد جراحى جان مى‏دهد.
  9. شیخ الرئیس ابوعلى سینا در کتاب شفا راجع به حقیقت  مرگ  و علت ترس از آن مطالبى دارد که ترجمه آن این است: اما کسى که مردن را جاهل است ونمى داند که حقیقتش چیست، پس من براى او بیان مى‏کنم و روشن مى‏سازم که  مرگ  بیشتر از آن نیست که نفس انسانى آلات خود را که آنها را استعمال مى‏نمود ترک مى‏کند و آن آلات همان اعضاى او هستند که مجموعه آنها را بدن مى‏نامند،
  10. همچنان که شخص صنعت کار آلات کار خود را ترک مى‏کند. چون نفس انسان جوهرى است غیر جسمانى و عرض نیست و قبول فساد و خرابى نمى‏کند و چون این جوهر از بدن مفارقت کند، باقى خواهد بود و به بقایى که درخور او است و از کدورات عالم طبیعت صفا مى‏یابد و به سعادت تامه خود نائل مى‏آید و ابداً راهى به زوال و فناء و انعدام او نیست، چون جوهر فانى نمى‏شود و ذاتش باطل نمى‏گردد و آنچه باطل مى‏شود همان نسبت‏ها و اضافات و اعراض و خواص و امورى است که بین او و اجسام و رابطه بین آن دو مى‏باشد.
  11. و اما جوهر روحانى که ابداً قبول استحاله و دگرگونى نمى‏کند و در ذات خود تغییر نمى‏یابد و فقط قبول کمالات و تمامیت صورت خود را مى‏کند، پس چگونه تصور مى‏شود که معدوم گردد و متلاشى شود؟ و اما کسى که از  مرگ  مى‏ترسد به علت آن است که نمى‏داند بازگشت او به سوى کجاست؟
  12. یا آن که گمان مى‏کند چون بدن او منحل شود و ترکیب او باطل گردد، ذات او منحل شده و نفس و حقیقت او باطل مى‏گردد و به بقاء نفس خود جاهل است و کیفیت معاد را نمى‏داند، بنابراین در واقع از  مرگ  نمى‏ترسد بلکه جاهل است به امرى که سزاوار است او را بداند، بنابراین علت خوف او همان جهل او است و
  13. همین جهل است که علماء را به طلب علم و سختى راه آن واداشته و براى وصول به آن لذات جسم و راحت بدن را ترک کرده‏اند. آرى وقتى  مرگ  چنین تحلیل شود دیگر به جاى ترس، شوق جایگزین‏ آن خواهد شد به قول مولى على (علیه السلام) باید گفت:  اشْدُدْ حَیاز یمک للموت‏ ..... فانّ الموت لاقیک ولا تَجْزَع من القتل‏ ... (اى على) کمربندهاى خود را براى  مرگ  محکم کن، چون حقاً  مرگ  تو را خواهد رسید و از کشته شدن مهراس، در آن هنگام که در سرزمین تو فرود آید.
  14. به واسطه عدم خوف و اشتیاق درونى به ملاقات الهى است که امیرالمؤمنین على (علیه السلام) مى‏فرماید: «والله لابُن ابیطالب آنَسُ بالموت مِنَ الطِفل بثدى امِّه»«سوگند به خداکه همانا فرزند ابیطالب انسش به  مرگ  بیشتر از انس کودک به پستان مادرش است».
  15. این جمله از فقرات خطبه‏اى است که آن حضرت بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) ایراد فرموده است در وقتى که زبیر و ابوسفیان و جماعتى از مهاجرین گرد آن حضرت جمع شده و آن حضرت را به قیام تحریک مى‏نمودند ظاهرى و ریاست دنیوى بود آگاه شده و در خطبه‏اش فرمود: هنوز موقعیت حکومت الهى براى من زمینه پیدا نکرده و راه هموار نشده و مانند لقمه‏اى است که گلوگیر و یا مانند میوه‏اى است که در غیر موقع رسیدن آن را از درخت بچینند، من براى برداشتن تاج مفاخرت و غرور دنیا حکومت نمى‏کنم و براى حرص به مملکت دارى حاکم نمى‏شوم و تقیه سکوت من هم بر اساس خوف از  مرگ  نیست.
  16. آرى این علاقه بود که در شب 19 ماه رمضان با ضربه خوردن على‏ (علیه السلام) توسط اشقى‏ الاشقیاء ابن ملجم مرادى، تجلى کرده و با صداى‏ «بسم الله وبالله وعلى ملة رسول الله فُزْتُ وَرَبِّ الکعبة» در فضا منعکس شد.
  17. روایت جالبى از على (علیه السلام) وارد شده که در وقت قبض روح حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام)، خداوند ملک الموت را به سوى او فرستاد عرض کرد: «السلام علیک یا ابراهیم (سلام بر تو باد اى ابراهیم) ابراهیم فرمود: «وعلیک السلام یا ملک الموت اداع ام ناع»: «بر تو سلام باد اى فرشته  مرگ ، آمدى مرا به سوى پروردگارم بخوانى که به اختیار اجابت کنم یا آنکه خبر  مرگ  مرا آورده‏اى و باید به اضطرار شربت  مرگ  را بنوشیم، عزرائیل گفت: به اختیار ابراهیم (علیه السلام) گفت: «فَهَل رایَتَ خلیلًا یُمیتُ خَلیلَه»؛ «آیا هیچ دیده‏اى دوستى دوست خود را بمیراند» (خلیل الله لقب حضرت ابراهیم (علیه السلام) و به معنى دوست خدا است)
  18. عزرائیل به سوى بارگاه حضرت ربّ العزّه بازگشت، و جریان را گفت، خداوند فرمود به او بگو: «هل رایت حبیبا یکره لقاء حبیبه»؛ آیا هیچ دیده‏اى که یار مهربانى از ملاقات و دیدار محبوبش گریزان باشد، و لقاى او را مکروه دارد؟ «انَّ الحَبیبَ یُحِبٌ لِقاء حَبیبه»:«حقّاً حبیب دوست دارد لقاى محبوب خود را».تا اینجا روشن شد که  مرگ  عبارت است از: انتقال نفس و روح انسان از نشئه دنیا به نشئه آخرت و ترک تعلق آن از ماده و آثار ماده و رسیدن به محلّ منیع و مرتبه رفیع در عالم آخرت.
  19. در روایتى آمده که رسول خدا صلّى الله علیه و آله از امام على (علیه السلام ) سؤال کردند شقى‏ترین پیشینیان کیست؟ فرمود: آن که شتر صالح علیه‏السّلام را پى کرد. سپس پرسیدند شقى‏ترین پسینیان کیست؟ فرمود: نمى‏دانم، پیامبر صلّى الله علیه و آله فرمودند آن که بزند بر این موضع و اشاره به یا فوخ امیرالمومنین (علیه السلام) کردند (یافوخ موضعى است در جلوى سر بین استخوان جلوى سر و استخوان مغز سر، که در اطفال نرم است و چون بر آن موضع دست بگذارند فرو رود) (احوالات امیرالمومنین على بن ابیطالب علیه‏السّلام، جلد 4، صفحه 35- 34 و نیز این روایت را در الصواعق المحرقة، صفحه 74 آورده است).
  20. این تفسیر از  مرگ  بر طبق هر دو نظرى که براى روح است، صادق است بعضى مثل شیخ الرئیس ابوعلى سینا در قصیده عینیه خود روح را از عالم تجرّد و بدن را از عالم ماده مى‏دانند و معتقداند که خداوند روح را از عالم بالا پایین آورده و در قالب بدن مسکن داده، و روح‏آلات و اعضا بدن را به عنوان ابزار کار استخدام کرده است،
  21. اگرچه شیخ الرئیس در دیگر آثار خود مثل شفا و نجات قول به همزمان بودن نفس را با بدن برمیگزیند و در قصیده مذکور نظر او به حکمت اشراق نزدیک شده و در این قصیده روح انسانى و نفس ناطقه را تشبیه به کبوتر وَرقاء بلند پرواز و عزیزالوجود و منیع‏المحلّى نموده است، که از آن آشیان عالى به سوى قفس تن نزول کرده است.
  22. بعضى هم مثل صدرالمتألهین شیرازى و ملاهادى سبزوارى معتقداند که اصل تکوّن نفس ناطقه جسمانى بوده، و در اثر حرکت جوهریه و طى مدارج و معارج کمال: روحانى شده و به صورت موجود مجرد در آمده است صدرالمتألهین گفته: «النفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء»: «نفس جسمانى است در مرحله حدوث و ایجاد و روحانى است و در مرحله بقا».
  23. مرحوم سبزوارى در غررالفوائد فرموده: «النفس فى الحدوث جسمانیة و فى البقا تکون روحانیة»: «نفس در مرحله حدوث جسمانى و در مرحله بقا روحانى مى‏گردد». البته اگر نفس را در حرکت و استهلاک ملاحضه نماییم داراى چنین مراحلى است نه در مرحله وقوف و فعلیّت، این سیر نفس را در مراتب و درجات استکمالش‏تشبیه به حرارتى که در ذغال پدید مى‏آید کرده‏اند، اگر ذغال در مجاورت آتش قرار گیرد اول گرم و سپس قرمز و سپس شعلهور و در مرحله چهارم روشن شده و نور مى‏دهد، بر همین اساس گفته‏اند: تن زجان نبود جدا عضوى از اوست ..... جان زکل نبود جدا جزوى از اوست‏
  24. پس بنابر هر دو تفسیر  مرگ  انتقال شدن است نه فنا و نابودى از مرحوم صدوق و غیر ایشان روایت شده که پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقا و انما تنتقلون من دار الى دار»: «شما خلق نشدید براى فنا و نابودى، بلکه خلق شدید تا باقى بمانید، و همانا منتقل مى‏شود (در وقت  مرگ ) از خانه‏اى به خانه‏اى دیگر»
  25. وقتى بنا شد  مرگ  انتقال باشد، پس باید به فکر آذوقه و تحصیل تقوى بود، که‏ «انّ خَیرَ الزادِ التقوى»: «بهترین توشه و آذوقه تقوا است» انسان عاقل و زیرک کسى نیست که تنها براى امور دنیوى زیرکى کند، که آخرت هم نیاز به کیاست و فراست دارد مرحوم مجلسى (ره) در کتاب‏العدل و المعاد از دو کتاب حسین بن سعید که از بزرگان محدثین است از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده: قال سُئِل رسولُ الله (صلى الله علیه وآله):«اىٌ المومنین اکیس»؟  قال: «اکثرهم ذکراً للموت و اشدهم استعداداً له» از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) سؤال شد: «کدام یک از مؤمنین با کیاست‏تر و با فراست‏تراند»؟ فرمودند: «آن کسى که بیشتر یاد  مرگ  کند و خود را براى آن بهتر آماده سازد».
  26. از امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) روایت است که: «اکیس النّاسِ من کان اشدّ ذکراً لِلموت»:«زیرک‏ترین و با فطانت‏ترین افراد بشر کسى است که شدیدتر از همه یاد  مرگ  باشد»
  27. (تنظیم و نگارش مباحث از فراز 3 تا 8 قریب به یک ماه در جوار مرقد ملکوتى ثامن‏الائمه (علیه السلام) و در کتابخانه آستان قدس و مسجد گوهرشاد به پایان رسید این اولین بارى نبوده که از آن آستان مقدس بهره برمیگیرم و امیدوارم آخرین مرتبه هم نباشد که از عنایت آن امام رئوف برخوردارم؛ الحمدالله لاولنا و آخرنا). الهى، این واله عاشق در ذیل این فراز (لولا الاجال التى تا عَظُم الخالق) گوید:

گرآنان را زمان وصل محبوب‏

 

نبودى درقضاى عشق مکتوب‏

نبودآن شاهبازانرا قفس جاى‏

 

که شاهان را بزندان نیست مأواى‏

چوسیمرغ ازفضاى تنگ کونین‏

 

برون جستند دریک طرفة العین‏

بزندان تنگدل آن بى‏گناهى است‏

 

که بیرون جایگاهش قصر شاهیست‏

  1. برآن مرغ آمد این خاکى قفس تنگ‏
 

که بیند باغ گل فرسنگ فرسنگ‏

  1. چو آن مرغان جان بینندیاران‏
 

بگلزار جنان خوش چون هزاران‏

  1. چه گلزارى سراى انس با یار
 

وز آنجا نه رقیب آگه نه اغیار

  1. همه مشتاق پروازند ازاین دام‏
 

کجا دردام تن گیرند آرام‏

  1. به جان مشتاق دیدار نگارند
 

بچشم شوق گریان زانتظارند

  1. همه غمگین زهجران حبیبند
 

همه از وصل دلبر بى‏شکیبند

  1. همه ایام وسال ومه شمارند
 

که روز وصل جانان جانسپارند

  1. منم زآن بلبلان باغ وگلزار
 

که در خاکى قفس درمانده‏ام زار

     

 

  1. خدا راپاکبازان رحمت آرید
 

مرا بیرون زرنج و زحمت آرید

  1. شما درگلشن جان شاد وخرم‏
 

من اینجاتا بکى دررنج و ماتم‏

  1. بگویید این شکسته بال مسکین‏
 

چه سازد باهجوم بازو شاهین‏

  1. بسازدبا جفاى جیفه خواران‏
 

ویا سوزد زداغ هجر یاران‏

  1. چه باشد دلبرا گرچشم پرناز
 

بمن هم چون برآن خوبان کنى باز

  1. بپردازى دلم زآلایش خاک‏
 

که باغ دل شود زین خاروخس پاک‏

 

 

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 225 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده