نهج البلاغه متقین 13: اجل- « اجل در اصل به معنى «مدت معین» است مثلًا مىگویند: « اجل دِیْنْ» فرا رسیده است، یعنى آخرین موقع پرداخت بدهى رسیده است و اینکه به فرا رسیدن مرگ نیز اجل مىگویند
پنجشنبه, ۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۹:۱۱ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- 7- ایمان صریح و خالص 14/2
- امیر المومنین متقین13- 7- ایمان صریح و خالص- و لو لا الاجل الذى کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عین شوقا الى الثواب، و خوفا من العقاب.: و اگر نبود اجل و مدتى که خدا (در دنیا) براى ایشان تعیین فرموده، از شوق ثواب و بیم عذاب، چشم بر هم زدنى جان در بدنشان قرار نمىگرفت. شرح: براى روشن شدن دقیق و کامل تفسیر این جمله، سه مطلب قابل بحث است:
- آخرین لحظه عمر انسان- اجل- «اجل در اصل به معنى «مدت معین» است و «قضا اجل» به معنى تعیین مدت، و یا به آخر رساندن مدت است، اما بسیار مىشود که به آخرین فرصت نیز اجل گفته مىشود، مثلًا مىگویند: «اجل دِیْنْ» فرا رسیده است، یعنى آخرین موقع پرداخت بدهى رسیده است و اینکه به فرا رسیدن مرگ نیز اجل مىگویند به خاطر این است که آخرین لحظه عمر انسان در آن موقع است».
- هر کسى را اجلى است - به دلیل آیات و روایات، از مسلّمات است که هر کسى را اجلى است و این عبارت نهجالبلاغه هم براى پرهیزکاران اثبات اجل کرده است، حتى ملتها هم از این اجل مستثنى نبوده، چنانچه قرآن مىفرماید: «لِکُلِّ أُمَّةٍ اجل»: «براى هر قوم و جمعیتى زمان و مدت (معینى) است» لکن مرگ ملتها غالباً بر اثر انحراف از مسیر حق و عدالت و روى آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در دریاى شهوات و فرورفتن در امواج تجملپرستى و تنپرورى مىباشد.
- از قوانین مسلم آفرینش منحرف گردند، - هنگامى که ملتهاى جهان در چنین مسیرهایى گام گذارند و از قوانین مسلم آفرینش منحرف گردند، سرمایههاى هستى خود را یکى پس از دیگرى از دست داده، و سرانجام سقوط مىکنند، بررسى تاریخ تمدنهایى همچون تمدن بابل، و فراعنه مصر، و قوم سبا، و کلدانیان و آشوریان و مسلمانان اندلس و امثال آنها این حقیقت را نشان مىدهد که در یک لحظه بر اثر اوج گرفتن فساد به طرف سقوط نزدیک شدند حتى ساعتى نتوانستند پایههاى لرزان حکومتهاى خویش را نگاه دارند.
- اجل تقدیم و تاخیر ندارد، - نکته قابل بررسى این است که بعضى آیات مىگوید: اجل تقدیم و تاخیر ندارد، «فَإِذا جاءَ اجلهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»: «زمانى که اجل آنها برسد نه ساعتى تاخیر و نه تقدیم مىافتد» ساعت در لغت به معنى کمترین وقت است، گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار کمى از زمان مىآید، اگرچه امروز معنى معروف آن یک بیست و چهارم مدت شبانه روز است».اینگونه آیات مىفرمایند: سر سوزنى اجل جلو و عقب نمىافتد،
- از طرفى مىبینیم اولًا: اسلام دستور داده که اگر بیمار شدید به سراغ پزشک و دارو بروید، حتى اگر طبیب کافر باشد، چنانکه به هنگام ضربت خوردن على (علیه السلام) طبیب نصرانى براى آن حضرت آوردند، ثانیاً: دستور داده شده بهداشت را مراعات کنیم، ثالثاً: اگر در جادهاى خوف خطر هست نروید، حتى مسیر حج اگر خطرناک بود، وجوب آن تا رفع خطر برداشته مىشود یعنى تکلیفى به گردن شما نیست، رابعاً: در روایات داریم که بعضى چیزها مثل صله رحم و شاد کردن پدر و مادر در ازدیاد عمر مؤثر و بعضى چیزها مثل قطع رحم، کشتن پدر و یا توهین به استاد و عالم در تقلیل عمر دخیل است، خامساً: صدقه رفع بلا و قضا مىکند و ...
- پیش گیری با اجل مشخص و لا یتغیر منافات دارد- تمام این موارد با اجل مشخص و لا یتغیر منافات دارد، زیرا اگر اجل معین باشد، و کاسه عمر به لب رسیده باشد، رجوع به پزشک، رعایت بهداشت، نرفتن در مسیر خطرناک، صله رحم، شاد کردن پدر و مادر و صدقه دادن و ... بىفایده خواهد بود، و همچنین اگر اجل نرسیده باشد، تامین این موارد هم بىفایده است. وجه جمع بین این تنافى ظاهرى را مىتوان از روایات و آیات استفاده کرد و آن اینکه ما داراى دوگونه اجل هستیم، در روایتى از امام باقر (علیه السلام) آمده که از حضرت درباره «قَضى اجلا وَ اجل مُسَمًّى عِنْدَهُ» سؤال کردند حضرت فرمودند: «هما اجلان اجل محتوم و اجل موقوف»؛ این دو (یعنى اجلا و اجل مسمى) دو نوع اجلند 1- محتوم 2- مشروط[1] این دو اجل گاهى به اجل حتمى و معلق و یا محتوم و غیرمحتوم و یا مطلق و مشروط تعبیر مىشود: اجل محتوم اجلى است که در امثال آیه بالا و این عبارت و فراز از نهجالبلاغه آمده است، هیچ چیزى نمىتوان آنرا تغییر دهد، ولى اجل معلق و غیرمحتوم اجلى است که با امثال موارد فوق قابل تغییر است، صدقه، رعایت بهداشت، صله رحم و غیره اجل معلق را دور و به تعویق مىاندازد و در مقابل انتحار (خودکشى)، قطع رحم و غیره آن را نزدیک مىسازد.
- اجل حتمى و اجل معلق - براى واضح شدن مطلب ناچارم ناچارم مثالى بزنم: اتومبیلى را کارخانه بیرون مىدهد و با توجه به وسایل و آلیاژهاى به کار رفته در آن مدت عمر آن را اگر با اسلوب صحیح در جاده مناسب و با راننده آزموده حرکت کند 20 سال معین مىکند، این اجل حتمى اتومبیل خواهد بود، حال اگر مراعات دستورات کارخانه سازنده نشود و در هر جاده پرفراز و نشیبى و با هر راننده نا آشنا به دستورات رانندگى بخواهد حرکت کند و به موقع سرویس نشود مسلماً آن ممکن است به 5 سال تقلیل یابد به علاوه این در صورتى است که حادثه غیر منتظرهاى مثل تصادفات نابهنگام صورت نگیرد.
- قلب انسان هم دستگاهى است که سازنده آن اطلاع دارد تا چند سال دیگر اگر با موازین صحیح بهداشتى زیست کند، سالم مىماند. این اجل حتمى این قلب و انسان دارنده آن است، به طورى که اگر مثلًا 100 سال بنا باشد عمر کند در موعد مقرر قلب ایستاده و انسان مىمیرد، اگرچه هیچ بیمارى یا عوارضى نداشته باشد، زیرا استعداد در عالم ماده محدود است،
- هر نفس کشیدن، از عمر کم شود - در حدیثى از علىامام (علیه السلام) آمده: «نفس المرء خطاه الى اجله»: «نفس کشیدن مرد (انسان) گامى است به سوى مرگ او (زیرا هر نفس کشیدن، از عمر او کم کرده و به مرگ نزدیک مىنماید، مانند گام برداشتن که شخص را به مقصدش نزدیک مىگرداند».( کلمات قصار کلمه 71)
- این روایت بسیار جالب گویاى محدودیت اجل هر شخصى است که با هر قدمى به پایان آن نزدیک مىشود، اما در بین این راه اجلهاى معلقى است که عمر طبیعى را به نصف، ثلث یا ربع ممکن است تقلیل دهد، مثل انتحارها و امراض گوناگون.
- موانع باعث عدم رسیدن عمر طبیعی - در تفسیر نمونه (جلد 5، صفحه 149.) مىگوید: «بسیارى از موجودات از نظر ساختمان طبیعى و ذاتى استعداد و قابلیت بقا براى مدتى طولانى دارند، ولى در اثناء این مدت ممکن است موانعى ایجاد شود که آنها را از رسیدن به حداکثر عمر طبیعى باز دارد، مثلًا یک چراغ نفت سوز با توجه به مخزن نفت آن، ممکن است مثلًا بیست ساعت استعداد روشنایى داشته باشد، اما وزش یک باد شدید و ریزش باران و یا عدم مراقبت از آن سبب مىشود که عمر آن کوتاه گردد.
- اگر چراغ با هیچ مانعى برخورد نکند - در اینجا اگر چراغ با هیچ مانعى برخورد نکند و تا آخرین قطره نفت آن بسوزد سپس خاموش شود، به اجل حتمى خود رسیده است و اگر موانعى قبل از آن باعث خاموشى چراغ گردد، مدت عمر آن را « اجل غیر حتمى» مىگوئیم.
- در مورد اجل حتمی انسان نیز چنین است. اگر تمام شرایط براى بقاى او جمع گردد و موانع برطرف شود، ساختمان و استعداد او ایجاب مىکند که مدتى طولانى (هر چند این مدت بالاخره پایان و حدى دارد) عمر کند، اما ممکن است بر اثر سوء تغذیه یا ابتلاء به اعتیادات مختلف و یا دست زدن به خودکشى یا ارتکاب گناهان خیلى زودتر از آن مدت بمیرد، مرگ را در صورت اول « اجل حتمى» و در صورت دوم « اجل غیر حتمى» مىنامند.
- ملاک سبب تام و سبب ناقص است. مرحوم علامه طباطبایى (ره) ذیل همین آیه درباره علت تامه (سبب تام) و مقتضى (سبب ناقص) مىگویند: «مثالى که با در نظر گرفتن آن این دو قسم سبب یعنى سبب تام و سبب ناقص روشن مىشود، نور خورشید است، زیرا ما در شب اطمینان داریم که بعد از گذشتن چند ساعت آفتاب طلوع خواهد کرد و روى زمین را روشن خواهد نمود، لکن ممکن است مقارن طلوع آفتاب کره ماه و یا ابر و یا چیز دیگر بین آن و کره زمین حائل شده و از روشن کردن روى زمین جلوگیرى کند، همچنان که ممکن هم هست که چنین مانعى پیش نیاید که در این صورت قطعا روى زمین روشن خواهد بود.
- باعدم مانع علت تامه ایجاد شود - پس طلوع آفتاب به تنهایى نسبت به روشن کردن زمین سبب ناقص و به منزله لوح محو و اثبات در بحث ما است و همین طلوع به ضمیمه نبود (عدم) مانعى از موانع نسبت به روشن کردن زمین علت تامه و به منزلهامالکتاب و لوح محفوظ در بحث ما است».( ترجمه المیزان، جلد 7، صفحه 17)
- 2. تاثیر ایمان به مبداء ومعاد به معاد در تربیت نفوس: مطلب دوم قابل بحث تاثیر تربیتى اعتقاد به معاد است، دو عامل اساسى در تربیت و پرورش آحاد جامعه نقش مؤثرى را ایفا مىکند: 1. ایمان به مبدا 2. ایمان به معاد.
- ایمان به مبدا هشدار مىدهد که در هر زمان و هر مکان، خدا مراقب تو است و او از تو به تو نزدیکتر است «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»( سوره ق، آیه 16) به طورى که هر نیّتى را اول خداوند متوجه مىشود و بعد خود انسان،
- خدا حائل بین انسان و قلب (عقل) او است.»- زیرا «أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»: «مسلماً خدا حائل بین انسان و قلب (عقل) او است.»( سوره انفال، آیه 24.)
- اگر این مطالب به مرحله باور رسید و درک شد که خداوند همیشه با ما است، «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ»: «او با شماست هرکجا که باشید» (ترجمه المیزان، جلد 7، صفحه 17)
- یا حتى احتمال این مسئله را دادیم و به این احتمال ارج نهادیم، هرگز مرتکب خلاف نخواهیم شد. اگر دزد در شب شبحى را ببیند و احتمال دهد که پلیس است هرگز دست به ارتکاب جنایت نمىزند، اگر انسانى مراقب باشد ولو کودکى که خوبى و بدى را تشخیص مىدهد ناظر اعمال انسان باشد، هرگز دست را به گناه نمىآلاید. ایمان به معاد هم تذکّر مىدهد که همه چیز در جهان آخرت بر ضوابط الهى دور مىزند، پروندهها هرگز اشتباه نخواهد شد، مأمورین الهى جز عدالت به چیزى نمىاندیشند و غیر از آن عملى انجام نمىدهند،
- مواقف آن عالم هرگز محکوم نخوهد بود- بوروکراسى و کاغذبازى نخواهد بود. اگر دنیا و هرچه در آن است به ملائکه الهى به عنوان رشوه داده شود سرسوزنى حکم را تغییر نخواهند داد زیرا آن جهان جهان کسر و انکسار و دار تکلیف نیست. آن عالم، عالمى است که «لا عن قَبیح یستطیعونَ انْتِقالًا وَلا فى حَسَن یَسْتَطیعون ازْدیادا»: «نه کار زشتى را مىتوانند برگردانند و نه در حسنات مىتوانند کار نیکى را بیفزایند».( نهجالبلاغه، خطبه 230 فیضالاسلام و 188 صبحى صالح.)
- آرى اگر این تذکرات مؤثر افتد و به مرحله باور و حتى احتمال مورد اعتنا رسد براى تربیت انسانى کفایت است، گفتم احتمال هم کافى است، زیرا دفع ضرر متحمل، حکمى عقلى و واجب است. ایمان به مبدا و معاد دو رکن اساسى از اصول دین است، اگر اصول دین نباشد، ساقهها و برگها و گلهاى بدون ریشه و اصل دوامى ندارند، لفظ عمل صالح بعد از لفظ ایمان بسیار در قرآن استعمال شده است .
- زیرا عمل صالح میوه درخت ایمان است، و تنها بیش از 50 مورد قرآن با عبارت «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»* با مردم سخن گفته است. چرا؟ زیرا عمل صالح میوه درخت ایمان است، اگر دست و پا و زبان و چشم و گوش آلوده است به خاطر سستى ریشههاى آن درخت است.
- بدون ایمان وجدان به بشر دهیم - این که بعضى ادعا کردهاند ما مىتوانیم بدون ایمان وجدان به بشر دهیم سخنى گزاف و بیهوده راندهاند خیلى تلاش کردهاند ولى نشد، اخلاق منهاى ایمان و بدون پشتوانه مذهبى، فقط میراث برنده اسمى از اخلاق است.
- بر سر وجدان با توجیهگرى مىشود کلاه گذارد اگرچه موقتى باشد. در جنگ جهانى دوم رئیس جمهور وقت آمریکا دو بمب اتمى در ژاپن مىاندازد و بعد هم که از او سؤال مىشود وجدانتان ناراحت نیست مىگوید نه! من کارى اخلاقى کردم، زیرا با این عمل به اتمام و خاتمه جنگ کمک کردم تا مردم در زیر چتر صلح آسوده بیارمند. این غافل چه کلاهى بر سر وجدانش مىگذارد، بزرگترین جنایت را رنگ اخلاقى مىزند، آرى با این منطق هر جنایتى قابل توجیه است.
- وجدان با کاریی ایمان ثمر دهد - این مسئله عیناً در انسان هم به همین نحو است با علم و تربیت و غیره شاید بتوان در مواردى انسان را کنترل کرد، ولى مؤثرترین عامل بازدارنده باور داشتن و ایمان به مبدا و معاد و تهذیب نفس است؛ براى این ادعا شاهدى تاریخى از زمان امام هفتم مىآوریم تا کارایى ایمان کاملًا واضح شود.
- قبول عمل به رضایت برادر - مرحوم علامه مجلسى (ره) در بحارالانوار از کتاب عیون المعجزات روایت کرده که على بن یقطین یکى از شیعیان و ارادتمندان امام هفتم و وزیر هارونالرشید بود، روزى ابراهیم جمّال که ساربان و شتردار بود بر او وارد شده و چون مناسب مقام وزارت نبود حاضر نشد با آن ملاقات کند، اتفاقاً آن سال على بن یقطین به مکّه رفت در مدینه به خدمت امام رسید، حضرت او را راه ندادند، فرداى آن روز حضرت را در کوچه دید و علت را جویا شد حضرت فرمودند چون مگر تو به برادرت ابراهیم جمال راه ندادى حقّ تعالى سعى تو را قبول نفرمود این که او را راضى کرده و تو را غفو نماید،
- صورتم را به خاک پاى او زینت دادم - على بن یقطین شبانگاه جهت جلب رضایت ابراهیم به درب خانه ابراهیم رسید، درب زد ابراهیم گفت کیست، گفت على بن یقطین، ابراهیم گفت على بن یقطین این وقت شب درب خانه من چه مىکند، على او را قسم داد تا به او اجازه دخول دهد، اجازه داد. وى گفت آقا و مولاى من امتناع کرد که عمل من قبول شود مگر این که تو از من بگذرى
- (خدا تو را عفو کند)،- گفت: غَفَر الله (خدا تو را عفو کند)، على راضى نشد گفت من صورت خود را روى خاک در برابر تو مىگذارم و تو کف پایت بر چهرهام بگذار تا خدا از من راضى شود او از این کار امتناع کرد، على او را قسم داد و او چنین کرد. در همین حال على مىگفت: «اللهم اشهد»: «خدایا تو شاهد باش» (که من صورتم را به خاک پاى او زینت دادم و به قدرى خود را کوچک کردم که جوابگوى آن تکبرم باشد. سپس بیرون آمده و سوار شد و همان شب به مدینه بازگشت این بار امام او را پذیرفتند.( منتهى الآمال، چاپ کانون انتشارات علمى( 2- 1)، جلد 2، صفحه 249)
- از این واقعه تاریخى ایمان مىتوان استنباط کرد که ایمان چه مىکند نیرویى است که قیامت ایستاده وزیر هارون را خم کرده و صورتش را به خاک مىمالد.
- 3. خوف و رجاء: سومین مطلب قابل بحث در ذیل این فراز مسئله خوف و رجا است، پرهیزکاران یکپارچه ترس و خوف نسبت به عذاب و یکپارچه امید و شوق نسبت به ثواب الهى هستند، خوف و رجا به آنان اجازه تعلق و دلبستن به این دنیا را نمىدهد و اگر اجلهاى ثبت شده آنها نبود مرغ روحشان از قفس تنشان پرواز کرده و بر شاخسارهاى بهشتى متنعم مىشد. چنین قفس نه سزاى من خوش الحان است ..... روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم
- دو نیرو باید در رابطه با روح فعالیت کند، چنان که همانند این دو نیرو در رابطه با جسم قابل مشاهده است در علوم تجربى اثبات شده که انسان داراى دو نوع عصب است: 1. سمپاتیک که محرک است 2. پاراسمپاتیک که کنترل کننده و بازداردنده است. اگر عصب اول حاکم و برتر از عصب دوم عمل کند، ضربان قلب بالا رفته و موجب مرگ مىشود. عصب نوع دوم کنترل کننده این ضربان و به منزله ترمز اعصاب اول است.
- دو نیرو به نحو جاذبه و دافعه - این دو نوع عصب تقریباً در تمام سطح بدن موجود یافت مىشود در جهان اکبر یعنى جهان آفرینش هم مثل جهان اصغر یعنى وجود انسان این دو نیرو به نحو جاذبه و دافعه یافت مىشود.همین دو نیرو را ما در رابطه با روح باید دارا باشیم تا فعالیتهاى روحى به نحو متعادل انجام گیرد: 1. محرکه 2. دافعه:
- نیروى محرکه همان رجا و امید به رحمت الهى است و نیروى دافعه همان خوف از عذاب او است. این دو نیرو باید هماهنگ عمل کنند ولى اگر امید تنها باشد این امید گناه پرور، و زیر لواى این امید دست به هر معصیت و جنایتى خواهد زد و خواهد گفت خدا ارحم الراحمین است و بالاخره در اثر عدم نیروى کنترل کننده، ترمزى براى اعمال او نبوده و به پرتگاه سقوط خواهد کرد.
- دو نیروى امید و ترس - اسلام احدى را از به دست آوردن این دو نیروى امید و ترس استثناء نکرده است، مىگوید حتى اگر عبادت انس و جن را هم مرتکب شدى باز خائف باش و اگر گناه انس و جن را هم انجام دادى، باز امیدوار باش. این مضمون را در کلمات لقمان خطاب به فرزندش مىتوان یافت:
- «یا بُنَىّ خَفِ الله لو اتَیْتَ یومَ القیامة ببرّ الثَقَلین خِفْتَ ان یُعَذّبک وارْجُ الله رَجاءً لو وافیتَ القیامة بِاثمِ الثقلین رَجَوتَ انْ یَغْفِرَ الله لک فقال له ابنُه: یا ابَه وکیف اطیق هذا وانّما لى قلبٌ واحدّ فقال له لقمان: یا بُنَىّ لو استُخرج قلبُ المؤمن فَشُقّ لوجد فیه نوران: نورُ للخوف ونور للرجاء لو وُزِنا ما رُجّح احدهما على الاخر بمثقال ذرّة فمَنْ یومن بالله یُصدّق ما قال الله ومن یصدّق ما قال الله یفعل ما امر الله ...».
- «اى فرزندم بترس از خدا، ترسى که اگر وارد شوى روز قیامت درحالى که نیکویى ثقلین (انس و جن) را دارى، باز مىترسى از این که عذاب کند تو را خدا و امیدوار باش امیدى که اگر روز قیامت با گناه ثقلین محشور شدى باز امید دارى خداوند تو را بیامرزد.
- دو نور در قلب - پسرش به او گفت: اى پدر چگونه طاقت این دو (خوف و رجاء) را دارم در حالى که فقط یک قلب دارم، لقمان گفت پسرم اگر قلب مؤمن از بدنش خارج شده و شکافته و دو نیم شود در آن دو نور یافت مىشود یکى نور خوف و دیگرى نور رجاء که اگر هر دو وزن شوند هیچ کدام بر دیگرى حتى به اندازه سنگینى ذرهاى ترجیح ندارد، پس کسى که ایمان به خدا آورده، تصدیق مىکند آنچه خداوند فرموده و کسى که تصدیق سخنان او کند هرچه خداوند فرموده به کار مىبندد».( بحارالانوار، جلد 13، صفحه 412.)
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۱/۱۱/۰۶