خطبه متقین 9 ترجمه: آنها به کسى مىمانند که بهشت را با چشم دیده و در آن متنعم است و همچون کسى هستند که آتش دوزخ را مشاهد کرده و در آن معذب است.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- 9- یقین در سر حد شهود
- 9. فهم و الجنة کمن قد راه، فهم فیها منعمون، و هم و النار کمن قد راها، فهم فیها معذبون.
- ترجمه: آنها به کسى مىمانند که بهشت را با چشم دیده و در آن متنعم است و همچون کسى هستند که آتش دوزخ را مشاهد کرده و در آن معذب است.***
- شرح: این فراز اشاره به بصیرت پرهیزکاران دارد که ریشه این بصیرت را در یقین آنان باید جستجو کرد.
- براى یقین علماء اخلاق و مفسرین سه مرحله قائلند: 1. علم ال یقین 2. عین ال یقین 3. حق ال یقین در کتاب عرفان اسلامى جلد 1، صفحه 111 چنین مىگوید: علم یقین استدلالى است و عین یقین استدراکى است و حق یقین
حقیقتى است، علم یقین مطالعت است و عین یقین مکاشفت است و حق یقین مشاهدت است.
- علم یقین از سماع روید و عین یقین از الهام روید و حق یقین از عیان روید، علیم یقین سبب شناختن است و عین یقین از سبب باز رستن است و حق یقین از انتظار و تمیز آزاد گشتن است.
به عبارت سادهتر علم ال یقین آن است که از طریق استدلال و برهان انّى و لمّى وجود چیزى را بدانند و قطع جازم به آن پیدا کنند، علماء تشبیه کردهاند به این که از دور دودى دیده شود و از طریق معلول پى به علت برده شود، یعنى از دود پى به وجود آتش برده شود.
- در کتاب عرفان اسلامى نیز درباره علم ال یقین چنین مىگوید: علم ال یقین قبول برنامههایى است که از طریق انبیاء علیهمالسلام از قبیل ایمان و اسلام و معجزات که همه دلالت دارند از جانب حقاند، به ما رسیده و نیز قبول آخرت و احوال روز قیامت و بهشت و جهنم و هرچه که متعلّق به فرد است مىباشد و نیز ایستادگى و پا برجایى بر امورى است که بندگان به آن هدایت مىشوند و یقین آنان تقویت مىگردد».
- عین ال یقین آن است که به مرحله شهود برسد و در این مرحله شخص با دیده بصیرت و باطن که روشنتر از دیده بصر و ظاهر است، نظارهگر حقایق است، ذِعلب یمانى از سید اولیاء امام على (علیه السلام) سؤال کرد: «هل رایت ربّک؟» فرمودند: «لم اعبد ربّاً لَمْ ارَه» (عبادت نکردم پروردگارى را که ندیدهام) این جواب حضرت اشاره به این مرتبه از بصیرت دارد که گفتم: به مراتب روشنتر از دیده بصر است.
- و به همین مرحله اشاره دارد که فرمودند: «رأى قلبى ربّى»: «دید قلب و دل من پروردگارم را» و همچنین فرمودند:
«ما رایت شیئاً الّا و رَأَیت الدُّو قبله و بعده ومعه»:
«ندیدم چیزى را مگر این که خدا را قبل و بعد و همراه او دیدم»؛ (یعنى با هر چیز سه مرتبه خدا را دیدم) و این مرحله با تزکیه و تصفیه نفس حاصل مىگردد، این مرحله را تشبیه کردهاند به این که کسى آتش را بعینه ببیند نه این که با استدلال به وجود آن پى ببرد.
- در عرفان اسلامى درباره عینال یقین چنین گوید: «درجه دوم، عینال یقین است و آن بىنیازى انسان از یافتن واقعیت به کمک استدلال است و بىنیازى انسان از خبر به وسیله دیدن است و پاره شدن حجاب علم به مشاهده واقعیت است.
«عینالیقین» شهود اشیاء به کشف است، به همان طور که اشیاء هستند، و این گونه مشاهد با کمک فطرت پاک و قلب سلیم است و در صورت پاک شدن عالم جان از غبار گناه و کدورت شک و تردید میسر است، منظور از حجاب علم هم معلوم است که گاهى انسان صورتى مطابق با واقع در ذهن خود تصور مىکند، و در حالى که شىء غائب از او است ولى در صورت حضور شىء در برابر انسان و انعکاس آن برابر شىء در قلب این عینالیقین است.
- حقالیقین آن است که «میان عاقل و معقول وحدت معنویه و ربط حقیقى حاصل شود به نحوى که عاقل ذات خود را رشحهاى از سحاب فیض معقول و مرتبط به او ببیند و آناً فاناً اشراقات انوار او را به خود مشاهد نماید». و به عبارت واضحتر فردى که به این مقام رسیده خود را پرتوى از انوار الهى مىداند که در امواج اشعههاى آن ذات الهى غوطهور است، به مانند کسى که خود را در متن آتش قرار داده و به وجود آتش یقین کرده است.
رسیدن به این مرحله نیاز به مجاهدات قوى و پاک نمودن نفس از رذایل اخلاقى و دورى از علایق و زخارف دنیوى و ریشه کن کردن هواها و افکار شیطانى دارد... در ره منزل لیلى که خطرها است در آن ..... شرط اول قدم آن است که مجنون باشى..... او را به چشم پاک توان دید چون هلال ..... هر دیده جاى جلوه آن ماه پاره نیست
- در عرفان اسلامى این مرحله را چنین توضیح مىدهند: درجه سوم حق الیقین است و آن تَلَألُؤ نور صبح کشف است، سپس راحت شدن از سنگینى تعیّن بر دوش جان سپس فنا در حق الیقین، حق الیقین تحقق به حقیقت علم حق است، با فنا از بود خود و علم خود، به این معنى که تجلّى نور حقیقت است، بر ظلمت منیّت انسان، به طورى که انسان بر اثر آن تجلّى از میان برخیزد، چون از میان برخاست و خودى بر جاى نماند، از سنگینى بار یقین رها مىشود، زیرا قبل از آن تجلّى، موجودى بود آراسته به صفت یقین، ولى اکنون وجودى نمانده که حامل صفت یقین باشد، و متحمل حقوقى که یقین بر او بار کرده، بلکه به جایى رسیده که دست حق و گوش حق و چشم حق و علم حق و راه حق و قدم حق شده، و او نیست که به سیرش ادامه مىدهد، بلکه او را در مسیر مىبرند، و از خود حرکتى ندارد، حرکتش مىدهند، آنگاه فنا در حقال یقین است که دیگر از او عین و اثرى نمىبینى، همه حق است و بس، همه فنا است و بس همه تعلق و ربط است و بس ......
- آرى به آنجا مىرسد که: مانند امیرالمؤمنین على (علیه السلام) که از نظر سرمایه ایمانى و عملى و اخلاقى پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله) در تمام ادوار خلقت بىنظیر است، چنان فانى در او مىشود که (در مناجاتها مثل مناجات مسجد کوفه) خود را ذلیل، فقیر، ضعیف. میّت و فانى مىداند و این پرثمرترین حالتى است که انسان نسبت به حق پیدا مىکند، و این مرحله حقّ ال یقینى است.
البته با تدبر در آیات قرآن و روایات معلوم مىشود که انسان از طریق علم ال یقین به مرتبه عین ال یقین و از عینال یقین به مرحله حقال یقین مىرسد، در علمال یقین فعالیت مغزى و عقلى دخالت دارد، و در عینال یقین فعالیت قلب، و در حقال یقین جذبه الهى و عنایت خداوندى
تا که از جانب معشوق نباشد کششى ..... کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد»
- صاحب جامع السعادات سخنى دارد که ترجمه آن چنین است: «فوق مرتبه حقال یقین را بعضى از اهل سلوک اثبات کرده و تعبیر به «حقیقت حقال یقین» و «فناء فى الله» کردهاند و آن دیدن عارف است ذات خود را که مضمحل و محو در انوار خداوندى و سوخته پرتو جمال او شده، به طورى که دیگر استقلالى براى خود نمىبیند، و تشبیه کردهاند به اینکه کسى یقین به وجود آتش کند، به واسطه داخل شدن در آن و سوختن پروانهوار در آن
استاد مىفرمود: از این فراز نهجالبلاغه مىتوان هم مرحله حقالیقین و هم عینالیقین را استفاده کرد (کمن قد رَاها) اشاره به عینالیقین و (هم فیها مُنَعّمون) اشاره به حقالیقین باشد، ولى به نظر مىرسد که «فاء» چون تفریع بر (قد رَاها) است، معنى چنین است، پرهیزکاران در اثر یقین به وعدههاى خداوند و مکاشفه حقایق، مثل کسانى مانند، که با دیده ظاهرى بهشت را مشاده مىکنند، که در آن مُتَنعِّماند و در اثر یقین به وعیدهاى خداوندى به منزله کسانى هستند که با دیده ظاهرى جهنم را مىبینند، که در آن معذّبند، و این معناى عینال یقین است، نه حقال یقین، بله اگر این طور تشریح کنیم: که پرهیزکاران مثل کسانى هستند که مىبینند بهشت را که الان در آن متنعّماند، و مثل کسانى هستند که جهنم را مشاهده مىکنند، که الان در آن معذّبند، به مفهوم حقال یقین نزدیک است، ولى نهایة عبارت یکى از این دو را مىفهماند نه هر دو معنا را،
- فرق معنى اول و دوم این مىشود که رؤیت در معناى اول به نحوى است که پردهها کنار رفته، و بهشت و جهنم و جایگاه ساکنان آنها را مىبینند، همچنان که حجابها و موانع برطرف شده و آتش را مشاهده مىکنند، و در معناى دوم این رؤیت به نحوى نیست که منظرهوار نظارهگر حقایق باشند بلکه بهشت و جهنم را مىبینند در حالى که همین الان در آنها خود را احساس مىکنند، مانند کسى که به وجود آتش یقین کرده زیرا خود را در آتش دیده و وسوزش و الَم آن را بر جان خود احساس مىکند.
- قابل ذکر است که بعضى از اساتید تعلّق به عزّ قدس را در مناجات شعبانیه به همین مقام فناء تفسیر مىکردند
«الهى هَبْ لى کَمالَ الانْقِطاعِ الَیک وانِرْ ابْصْارَ قُلوُبنا بِضیاء نَظَرها الیک حَتّى تَخْرقَ ابْصارُ القلوبِ حُجُبَ النّور فَتَصِلَ الَى مَعْدِن العظمةِ و تَصیرَ ارواحُنا مُعَلَّقَةً بِعَزِّ قُدسِک»:
«معبودا به من ببخش کمال دل دادن به درگاهت را و پرتو دِه دیده دل ما را بتابش نظر خود به آن، تا بر دَرَد دیدههاى دِل پردههاى نور را و برسد به سرچشمه عظمت و بگردد ارواح ما آویزان بعزّ قُدست (و فانى در تو شود)».
- یقین خالى از اوهام : سپس مرحوم نراقى اشاره به مطالب ارزندهاى مىکند که ما خلاصه ترجمه آن را مىآوریم: شکّى نیست که یقین خالى از اوهام و شکوک اگرچه مرتبه اول یقین باشد، با مجرد فکر و استدلال حاصل نشده، بلکه متوقف بر مجاهدات و ریاضات است، تا نفس به مرحله تجرد تام رسیده، و حقایق اشیاء عقلى در نفس منعکس شود، انعکاس یک صورت در آینه متوقف است بر تمامیت جوهره آئینه، عدم کدورات و زنگار بر آن، مقابله آینه با اشیاء و رفع حجابها و موانع از بین و اطلاع بر جهتى که در آن صور مطلوبه قرار دارد.
- صفاء نفس از کدورات : این 5 چیز باید در انعکاس صور بر آینه نفس موجود باشد: عدم نقصان جوهره نفس پس نفس کودک که هنوز معلومات برایش حاصل نشده قابلیت تحمل صور را ندارد (این به منزله عدم عیب و نقص ذاتى در جوهره آینه است).صفاء نفس از کدورات ظلمت طبیعت و پلیدىهاى معاصى و پاک کردن نفس از رسوم عادات و زشتىهاى شهوت و بالجمله زدودن زنگارهایى که بر قلب نشسته است، زنگارهایى که قرآن مىفرماید: «بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» «بلکه زنگ نهاده بر دلهاى آنها (مُکَذّبان) آنچه انجام دادند» و این به منزله صیقل دادن آینه از زنگارهاو کثافات است.
- توجه و التفات نفس به مطلوب، پس نباید تمام همّ شخص معطوف به امور دنیوى و اسباب زندگى و خواطر مشوّش باشد، و این به منزله محاذات و مقابله است. تخلیه نفس از تعصب و تقلید و این به منزله ارتفاع حُجُب و موانع است.
تحصیل مطلوب از تالیف مقدمات مناسبِ با مطلوب بر ترتیب مخصوص و شرایط مقرّره و این به مثابه اطلاع بر جهتى است که صورت در آن است اگر موانع افاضه حقایق بر طرف شود نفوس، آگاه و عالم به جمیع اشیا مرتسم در عقول فَعّاله مىشود، زیرا هر نفس چون امرى ربّانى و جوهرى ملکوتى است، به حسب فطرت صلاحیّت شناختن حقایق را دارد، و از این جهت امتیاز از سایر مخلوقات مثل آسمانها و زمین و کوهها داشته، و قابلیت حمل امانت الهى را که همان معرفت و توحید است دارد،
- پس محروم بودن نفس از شناختن اشیا «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى و الارض السماوات وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا». موجود به خاطر بروز، یکى از موانع است، و سید رسل پیامبر گرامى (صل الله علیه وآله ) به مانع تعصب و تقلید چنین اشاره مىکنند «کل مولود یوُلد على الفطرة حتى یکون ابواه یهودانه و یُمَجّسانه و یُنَصرانه»
: «هر نوزادى بر فطرت اولیه (و پاک) متولد مىشود و بر همین فطرت مشى مىکند تا والدین او، او را به انحراف بکشانند، یهودى، مجوسى و یا نصرانى کنند» و به مانع کدورات معاصى چنین اشاره مىفرماید: «لو لا ان الشیاطین یحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملکوت السماوات و الارض»: «اگر نبود که شیاطین احاطه کردهاند قلبهاى فرزندان آدم را، هر آینه نظر مىکردند به ملکوت آسمانها و زمین (و حقایق آنها را مىیافتند)».
- شناخت عظمت الهى : آرى اگر حجابهاى معاصى و تعصّب بر طرف شود، صورت عالَم مُلک و شهادت و صورت عالَم ملکوت و جبروت هویدا مىگردد، مجموع این عوالم را عالم ربوبى گویند، زیرا هر چه هست از ابتدا تا انتها مِلک طِلق ربّ الارباب است، و وجودى جز ذات بارى تعالى و افعال و آثار او نیست، پس هر چه تهذیب نفس بیشتر شود، شناخت عظمت الهى و معرفت صفات جلا و جمالش بیشتر شود، شناخت عظمت الهى و معرفت صفات جلال و جمالش بیشتر، و کوتاه سخن اینکه هر کس به اندازه قدرت و استعداد محدود خود از دریاى عظیم ذات و صفات نامحدود الهى توشه بر مىگیرند، و وسعت مملکت و تسلط او بر حقایق عالم رابطه مستقیم با وسعت معرفتش دارد».
- یقین ضعیف : علماء اخلاق درباره علامات صاحب یقین چنین گفتهاند: در امورات خود به غیر ربّ الارباب توجه نمىکند، و در هر حالى چه در فقر و غنا و چه در مرض و صحت و غیره روى التفات از او برنمى گرداند. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که:
«مَنْ ضَعُفَ یقینه تَعَلِّق بالاسْباب و رَخَّصَ لِنفسه بذلک، واتَّبَع العادات واقاویل الناس بغیر حقیقة والسَّعْى فى امور الدنیا و جمعها وامساکها مقرّاً باللسان انّه لا مانع ولا معطى الّا الله وانّ العبد لا یصیب الّا مارزق و قسّم له والجهد لا یزید فى الرزق و یُنکِر ذلک بفعله و قلبه قال الله سبحانه «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ».
کسى که یقینش ضعیف باشد متمسک به اسباب شده (و مسبب الاسباب را رها مىکند) و با این تمسک و تعلّق به اسباب ترخیص و وسعتى براى خود فراهم مىکند، و تبعیت عادات و گفتارهاى مردم را بدون دورنگرى و حقیقت بینى خواهد کرد، و سعى و تلاش در امور دنیا و جمع آن و منع دیگران را از آنچه اندوخته پیشه خود مىکند، با زبان اقرار مىکند که منع کننده و اعطا کنندهاى غیر از خدا نیست، و اینکه عبد نمىرسد مگر به آنچه خدا روزى و تقسیم براى او کرده، و تلاش چیزى در رزق نمىافزاید در حالى که انکار مىکند این مطالب را با عمل و قلبش خداوند سبحان (درباره اینان) فرموده: «مىگویند با زبانهاى خود آنچه را که در قلوبشان نیست، و خداوند عالم است به آنچه اینان کتمان مىکنند.
- راضى به قضا و قدر : درباره عبادت پروردگار خود چه در عَلَن و چه در خفا کوتاهى نکرده، و اوامر او را به کار انداخته، و از نواهى اجتناب مىکند، و به طور کلى یقین او به عظمت خداوند عامل سر بر خاک نهادن و خضوع در برابر پروردگار او است، و دائماً محزون است از مراحل بعد از مرگ، و اینکه دنیا به کسى وفا نمىکند، و به واسطه یقینى که در اقیانوس وجود او موج مىزند، راضى به قضا و قدر الهى است، و این علامات هر یک گنجى است که بدون رنج میسر نشود.
- گنج مالى نبود : در داستان حضرت موسى و خضر (على نبینا و آله و علیهما السلام) در سوره کهف دارد که آن دو بزرگوار در شهرى مشغول ساختن دیوارى شدند، که زیر آن گنجى بود، مخصوص دو یتیمى که پدر و مادرشان از صلحاء بودند، امام صادق (علیه السلام) مىفرمایند آن گنج (گنج مالى نبود بلکه) این عبارات بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم: عَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالموت کیف یَفْرَح، وعجبت لِمَنْ أیقَنَ بالقَدر کیف یَحْزَن، وعَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالدنیا وتَقَلّبِها باهلها کیف یرکن الیها»:
«به نام خداوند بخشنده مهربان، تعجب مىکنم از کسى که یقین به مرگ دارد» چگونه خوشحال است، و تعجب مىکنم از کسى که یقین به (قضا و) قدر الهى دارد (و مىداند هرچه خداوند متعال بخواهد همان است، خواه روزى و رزق و خواه دیگر مسائل باشد) چگونه محزون است، و تعجب مىکنم از کسى که یقین (و شناخت) به دنیا و نحوه معامله و تحولات آن به اهل دنیا دارد، (مىداند که دنیا فىنفسه چه جایگاهى در دستگاه خلقت دارد، و وسیلهاى و مزرعهاى بیش نیست، و مىداند که به اهل دنیا وفا نمىکند) چگونه اعتماد به آن مىکند».
- مستجاب الدعوة. «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تستطع عَلَیْهِ صَبْراً» (سوره کهف آیه 82). اینگونه افراد مستجاب الدعوة و صاحب کراماتاند، هر چه یقین بیشتر، جنبه تجرّد و غلبه بر امورات و تصرّف در آنها بیشتر است، یقین گوهر شب چراغى است که با آن به مراحل عالیهاى مىتوان رسید، به نحوى که مظهر ولى الله مىتوان شدن، و در جهان تکوین تصرف کرد.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «ال یقین یوُصِلُ العَبدَ الى کُلّ حال سَنِىّ و مَقام عجیب» یقین مىرساند بنده را به هر مرتبه بلند و مقام عجیبى (که تصورش را نمىکرد).
در نزد پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) صحبت از عیسى بن مریم (على نبیّنا و آله و علیه السلام) و اینکه وى بر روى آب راه مىرفت به میان آمد، حضرت فرمودند: «لوزادَ یقینه لَمَشى فى الهوى»
(اگر یقین او بیشتر بود، بر روى هوا راه مىرفت).
- یقین بیشتر کرامات وسیع تر : از این روایت به خوبى مىتوان استفاده کرد که کرامات رابطه مستقیم با ازدیاد یقین دارد، هر چه یقین بیشتر کرامات و تصرفات وسیعتر و همچنین استفاده مىشود که انبیاء علیهمالسلام با حفظ جلالت و بزرگوارى آنها داراى یقینى متفاوت بودند و از همه آنها افضل پیامبر گرامى اسلام محمدبن عبدالله (صلى الله علیه وآله) است که از کلام منسوب به حضرت على (علیه السلام) مىتوان این مطلب را درک کرد، از مولى سؤال شد شما افضل هستید یا موسى و عیسى علیهمالسلام و غیره حضرت با استدلال فرمودند: «من»، وقتى سؤال شد شما افضل هستید پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «انا عبد من عبید محمد (صلى الله علیه وآله) یعنى: «من بندهاى از بندگان محمد (صلى الله علیه وآله) هستم».
- وقتى یقین حاصل شد، بصیرت از آن زائیده مىشود (إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) بصیر خواهد توانست جنت و اهل آن و دوزخ و ساکنان آن را نظارهگر باشد، اگر این بصیرت حال شد، همان گونه که آتش را در دهان نمىگذارد، خوردن مال یتیم را هم جائز نمىشمرد، زیرا چنانکه از قرآن استفاده مىشود، مال یتیم خوردن مثل آتش خوردن است، «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» «محققاً کسانى که اموال یتیمان را به ظلم و به غیر حق مىخورند (دخل و تصرف مىکنند) جز این نیست که در شکمهاى خود آتش داخل مىکنند و به زودى به آتش انداخته مىشوند».
- همچنین خداوند متعال درباره علماء یهودى که با اخذ رشوه کلمات حق را در تورات بدل کرده و کتمان مىکنند، مىفرماید: «أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ»؛ «آنها جاى نمىدهند در شکمهاى خود الّا آتش را». آرى اگر بصیرت آمده حقایق اشیا براى بصیر آشکار شده تا جایى که مولى على (علیه السلام) درباره خود مىفرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا»؛ اگر پردهها کنار رود (ذرهاى) به یقین من افزوده نمىشود.
در ماده یقین سفینة البحار اسحق بن عمار از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که حضرت فرمودند «پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را با مردم اقامه کردند سپس نظر کردند، به جوانى که در حال چُرت زدن بود، و سرش به طرف پایین متمایل مىشد، رنگى زرد و جسمى نحیف و چشمانى گود رفته داشت، پیامبر از او پرسیدند: کیف اصبحت یا فلان.(چگونه صبح کردى) گفت: «اصبحت یا رسول الله موقِناً»
(اى رسول خدا صبح کردم در حال یقین پیامبر تعجب کرده و فرمودند:«انّ لکلّ یقین حقیقةً فما حقیقة یقینک» (براى هر یقینى علامتى است، پس علامت یقین تو چیست؟ عرض کرد یقین من، مرا محزون و خواب را از دیدگانم ربوده ، و مرا به تشنگى روزه در روزهاى گرم وادار کرده است، نَفْسَم را از دنیا و آنچه در آن است کنار کشیدهام ،
- (بالعیان مىبینم) و «کَانّى انْظُرُ الى عرش ربّى وقد نُصِبَ للحساب وحشر الخلائق لذلک وانَا فیهم و کَانّى انْظُرُ الى اهلِ الجنّة یَتَنَعَّمونَ فى الجنّة و یَتَعُارَفُونَ عَلَى الارائک، مُتّکِئون وکَانّى انْظُرُ الى اهْل النّار وَهُم فیها مُعَذَّبوُن مُصْطَرِحوُن وکَانّى الان اسمَعُ زفیرَ النّار یَدوُر فى مَسامِعى»: «گویا نظر مىکنم و مىبینم عرش الهى را که: حساب بر پا شده، و خلائق محشور شده، براى محاسبه، و من در بین آنها هستم، و گویا نظر مىکنم و (بالعیان مىبینم) که اهل بهشت متنَعّم در آن هستند، و یکدیگر را شناخته و بر تختها تکیه زدهاند، و گویا نظر به اهل آتش مىکنم که در آن مَعَذَّبند، و ناله مىکشند، و مثل این است که الان صداى آتش در گوشم طنین افکن است». پیامبر فرمودند:«هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالایمان»: «این بندهاى است که خداوند قلب او را با نور ایمان روشنى بخشیده است».
- حکمت حقیقتى : سپس پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به او سفارش کردند: «دائماً با این حالت ملازم باش»، آن جوان از پیامبر خواست که براى او از خداوند شهادت طلب کنند، پیامبر دعا کرده و پس از مدتى در یکى از غزوات بعد از 9 نفر دیگر به شهادت رسید. بعضى از محققین گویند این بصیرت و بینایى که در روایت به آن اشاره شده به زیادى ایمان و شدت یقین میسر گردد، و این دو، صاحب خود را به مرحله اطلاع بر حقایق اشیا اعم از محسوس و معقولش مىرسانند، پس حجابها منکشف و پردهها کنار مىرود، و به وضوح و یقین، آنها را بدون شائبه شکى بالعیان مىبیند، و قلب او مطمئن و روحش در استراحت به سر مىبرد، و این حکمت حقیقتى است که به هر کس اعطاء شود، خیر کثیر به او اعطا شده است.
- شعورى ماوراء درک : در بحث منابع شناخت و معرفت به منبعى به نام مکاشفه و شهود مىرسیم، یعنى درک و حسّى غیر از این درک و حس معمولى، همان منبعى که این جوان به آن رسیده است، درک و حسى که حقایق اشیا براى انسان همانگونه که هست مشهود مىگردد، شواهدى هم از آیات و روایات مىتوان استفاده کرد. نقل شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله) به مسلمانان فرمودند: «بیایید به قبرستان بقیع رویم و در آنجا نماز میّت گزاریم، زیرا برادرى از شما به نام نجاشى فوت کرده است او علاقمند به اسلام و پناه دهنده مهاجرین مسلمان بود»، پیامبر (صلى الله علیه وآله) به همراه اصحاب به بقیع آمدند و در آنجا نماز گزاردند گویى حضرت با چشمان مبارک خود نجاشى را نظاره مىکردند، این کار چشم عادى نیست، این عمل چشم غیر مسلح به یقین نیست، بلکه درکى و شعورى ماوراء درک و شعور ظاهرى است، این شهود است.
- درکی وراء عقل و چشم : درباره جنگ موته دارد که لشکر اسلام به سرکردگى جعفربن ابیطالب به سرحدّات شام و حجاز رفتند، در حالى که نیروهاى اسلام قریب 3000 و لشکر دشمن قریب 100000 بودند، جعفر، عبدالله بن رواحه و زید بن حارثه از شهدا این جهاد بودند، ولى در نتیجه مسلمانان بدون شکست از میدان بازگشته و دشمن عقبنشینى کرد، فاصله مکه تا سرحدات شام بسیار زیاد است، ولى روایت کردهاند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را خوانده، و بر منبر صعود کرده، فرمودند: «الان سربازان اسلام در مقابل کفر قرار گرفته، پرچم به دست جعفر است، آه دست راستش را قطع کردند، بعد دست چپش را، پرچم را به سینه چسبانید، آه بر زمین افتاد، رواحه پرچم را برداشت، گویا پستى و بلندىها تعدیل شده، و زمینى مسطح در برابر پیامبر (صلى الله علیه وآله) ایجاد شده که همچون خبرنگارى که از نزدیک واقعه را نظارهگر است،
پیامبر (صلى الله علیه وآله) به تماشا و گزارش نشستهاند، آیا این درک عقل است، یا دیدهاى از دید چشم ظاهرى، نه این بینش و نگرشى از درون جان و چشمى از ژرفاى نهاد آدمى است، این درک
سومى وراء عقل و چشم ظاهرى است.
- مواضع بشارت و شکر : درباره جنگ احد آمده، زمانى که جنگ خاتمه یافت، على (علیه السلام) به نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمده و عرض کردند: «مردم فرار کرده بودند، و شما تنها بودید، من مثل پروانه گرد شما مىگشتم، 16 ضربه سنگین بر بدنم وارد آمد، در 4 ضربه روى خاک افتادم، و هر بار مىدیدم شخص خوشرو خوشبویى زیر بازوى مرا مىگیرد، و بلندم مىکند، و مىگوید: بشتاب به یارى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، این شخص که بود»؟ پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «جبرئیل امین بود».بعد از همین جنگ مکالمات بسیار جالبى بین مولى و پیامبر (صلى الله علیه وآله) انجام گرفته که خود حضرت على (علیه السلام) در نهجالبلاغه به آن اشاره کرده است: على (علیه السلام) با حالتى غمگین به نزد پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) آمده و پیامبر (صلى الله علیه وآله) علت ناراحتى او را جویا شدند، على (علیه السلام) عرض کرد افسوس مىخورم که چرا شهید نشدم، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «على جان غصّه نخور«ابْشِز فَانّ الشهادة مِنْ وراءک ... فکیف صبُرک اذاً»:
«بشارت باد تو را، زیرا به شهادت خواهى رسید ... پس چگونه است صبر تو در آن هنگام؟!» حضرت در جواب مىگوید: «یا رسول الله: لیس هذا من مواطِنِ الصبر ولکّن من مواطِنِ البُشْرى والشکر»: «اى رسول خدا: این مقام، از مواضع صبر نیست، بلکه از مواضع بشارت و شکر است) صبر در برابر مصیبت و نقمت است، و شهادت نعمت و کرامت است، سؤال کنید، چقدر شکر مىکنى؟
- آرى مردم آزاده و دوراندیش و طالب سعادت باید به تماشاگه راز این متّقى آیند، و از جلوههاى یقین و معرفت او طرفى بندند، و از نداى ملکوتى «فزت و ربّ الکعبه» او بعد از شکافتن فرق نازنینش بهره برگیرند، و به هوش باشند، از فردى الهام گیرند که وقتى او در اثر آن ضربت به بستر بیمارى افتاد و ممنوع الملاقات شد و امام حسن (علیه السلام) فقط به اصبغ بن نباته آن یار با وفاى امام اجازه ملاقات مىدهند، و خود را روى پاى مولى انداخته و اشک مىریزد، و به اصبغ مىفرمایند: «من به سوى بهشت و خدمت پیامبر (صلى الله علیه وآله) مىروم، من به سوى سعادت و شرافت مىشتابم» (آفرین به این یقین و اعتقاد) اصبغ در جواب مىگوید: از طرف خود و شیعیان مىگریم که بعد از شما یتیم مىشوند، و چه خوش گفت که واقعاً بعد از مولى یتیم شدند.
- مولى در نهجالبلاغه عبارتى دراند که معمولًا به امام معصوم (علیه السلام) تفسیر مىکنند، ولى قرائنى هست که جمعى از پرهیزکاران را هم شامل مىشود، و تعلیل حضرت گویاى این واقعیت است. حضرت به کمیل مىفرمایند؛ ... «هرگز روى زمین خالى نمىشود. از کسى که به حجت الهى قیام کند، خواه ظاهر باشد و آشکار، و یا ترسان و پنهان!!
تا دلائل الهى و نشانههاى روشن او باطل نگردد، ولى آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند آنها تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار است.
خدا به وسیله آنها حجتها و دلائلش را حفظ مىکند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلب افرادى شبیه خود بیفشانند».
- روح یقین را لمس کردهاند :«هَجَم بهم العلُم على حقیقة البصیرة و باشَروا رَوح ال یقین وَاستلانوا ما استَوعرهُ المترفوُن وَأَنِسَوُا بِما استوحَشَ مِنه الجاهلون، وصَحِبوُا الدنیا بابدان ارْواحُها مُعَلَّقَةٌ بالمَحَلِّ الْاعلى، اولئک خُلَفاءُ الله فى أرضِه والدّعاة الى دینه، اه اه شوقاً الى رُؤیَتِهم».
«علم و دانش با حقیقت و بصیرت به آنها روى آورده، و روح یقین را لمس کردهاند و آنچه دنیاپرستان هوسباز مشکل مىشمرند بر آنها آسان است. آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفتهاند در دنیا با بد نهایى زندگى مىکنند که ارواحشان به جهان بالا پیوند دارد. آنها خلفاى الهى در زمیناند و دعوت کنندگان به دین خدا. آه آه چقدر اشتیاق دیدار آنها را دارم».
- آرى از چیزهایى که جاهلان از آن وحشت دارند، ولى پرهیزکاران با آنها مأنوساند، جاهلان از تنهایى خوف دارند، و زمزمه زبان قلب آنها این است، خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو، ولى متّقى گوید همرنگ جماعت شدنت رسوایى است، «لا تَسْتَوحشوا فى طَریقِ الهُدى لقِلّةِ اهلِه
»: «در مسیر هدایت و حق از کمى یاور احساس وحشت نکنید» اگر همه در خط شرق و غرب هستند تو در مسیر نه شرقى نه غربى سیر کن و بمان و وحشت نداشته باش که راه همین است و بس. پس روح ایمان یقین است، باید عبادت مرد تا به مقام یقین رسید.
- قرآن مىفرماید: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ ال یقین» تفسیر معروف این کلام چنین است که عبادت کن تا زمان مرگ ( یقین را کنایه از مرگ مىگیرد) زیرا در آن لحظات انسان یقین مىکند، که تمام ابلاغات رُسُل و ائمه علیهمالسّلام حقیقت بوده است، در آن لحظات شهود حاصل شده، پردهها کنار رفته، و حقایق را زیر سایه نور یقین مىبیند، مفسرین شاهدى بر این تفسیر که یقین کنایه از مرگ است ذکر کردهاند، و آن این است: «کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ- حَتَّى أَتانَا ال یقین»: «ما تکذیب قیامت را مىکردیم تا اینکه مرگ به سوى ما آمد» (و در آن لحظه یقین به گفتار الهى کردیم). اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج1، ص: 254
- مقام یقین عبادت تا آخر عمر : تفسیر دیگرى که استاد احتمال دادهاند، این است که مراد از یقین مرتبه و مقام یقین باشد، مثلًا مىگوییم تجارت کن تا سود ببرى، زراعت کن تا نفع ببرى، اینجا هم مىگوییم عبادت کن تا خداوند مقام یقین را به تو عنایت کند، البته قابل توجه است که مراد این نیست که وقتى به درجه یقین رسیدى، دیگر عبادت مکن، چنانچه بعضى از متصوفه گفتهاند، و این آیه را هم دستاویزى براى ترک عبادت قرار دادهاند، زیرا به تعبیر استاد در تفسیر نمونه این گفتار بىاساس و بىپایهاى است چرا که اولًا: به شهادت بعضى از آیات قرآن ... یقین به معنى مرگ است، که هم براى مؤمنان و هم براى دوزخیان، براى همه خواهد بود، ثانیاً: مخاطب به این سخن، پیامبر (صلى الله علیه وآله) است، و مقام یقین پیامبر (صلى الله علیه وآله) بر همه محرز است، آیا کسى مىتواند ادعا کند، که پیامبر (صلى الله علیه وآله) داراى مقام یقین از نظر ایمان نبوده است؟!.
ثالثاً: سیره و اخبار متواتر نشان مىدهد که پیامبر (صلى الله علیه وآله) تا آخر ساعات عمرش عبادت را ترک نکرد، و على (علیه السلام) در محراب عبادت به شهادت رسید و همچنین سایر امامان علیهمالسّلام».
- مرحوم الهى در ذیل (فهم و الجنة کمن قد رآها فهم فیها منعمون) چنین گوید:
تو گویى آن گروه عشق سیرت |
عیان بینند با چشم بصیرت |
|
چو ارواح نهان، غیب جهان را |
مکان خود بهشت جاودان را |
|
همه در شادى و عیش و تنعّم |
بدان گلشن چو بلبل در ترنّم |
|
چه گلشن منظر زیباى دلبر |
در آنجا خار گل، خاشاک عنبر |
|
چه گلشن زانعکاس طلعت یار |
هزاران باغ گل در هر سر خار |
|
خوشا آنان که با دلهاى مسرور |
نشینند اندر آن گلزار پر نور |
|
خوش آن آزاد مردان کز نکویى |
بهشتى گشته جانهاشان تو گویى |
|
خوش آن ارواح پاک عرش پرواز |
در آن باغ تجرّد نغمه پرداز |
|
به گلزار حیات جاودانى |
چو گل لیک ایمن از باد خزانى |
|
نشسته روبروى یک دگرشاد |
زهر رنج و غم و اندیشه آزاد |
|
خوشا وقت خوش آن پاک جانها |
بهشتى روى و عرشى آشیانها |
|
|
- سپس در ذیل (و هم و النار کمن قد رآها فهم فیها معذّبون) گوید:
هم آنانرا تو گویى زآتش عشق |
به طور دل فروزان تابش عشق |
|
عیان گردیده دوزخ زاشتیاقش |
چه دوزخ؟ دوزخ دارالفراقش |
|
جهنمشان فراق آتش افروز |
زند شعله بر آن دلهاى پرسوز |
|
جهنم پارسایان را فراق است |
زفیرش شعلههاى اشتیاق است |
|
شرار شوق چون آتش فروزد |
دل پرهیزکاران را بسوزد |
|
وگر نه شعله دوزخ شود سرد |
بر آن عاشق که سوزد از غم و درد |
|
زآهى کز فراق یار خیزد |
هزاران سال دوزخ مىگریزد |
|
به دوزخ اهل عصیان در عذابند |
که چون حیوان بکار خورد و خوابند |
|
تو را گردیده جان باز بودى |
بگوشت زان جهان آواز بودى |
|
زدود آه مظلومان در این دار |
شرار دوزخى بودت پدیدار |
|
چو شعله خشم و کین بینى ندانى |
که هست این شعله دوزخ را نشانى |
|
چو بینى گرگ خو خلق ستمکار |
عیان زآنخوى گردد شعله نار |
|
ز هر تخمى که در این کشتزار است |
یکى خرمن تو را پایان کار است |
|
چو خار شهوت و خشم و هوایى |
سزاى دوزخ قهر خدایى |
|
وگر عشق افکند بر گردنت طوق |
بیفروزد به جانت آتش شوق |
|
||
وز آن آتش شود دوزخ گلستان |
نبینى دوزخ الّا باغ و بستان |
||
اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج1، ص: 259... اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- 9- یقین در سر حد شهود
- 9. فهم و الجنة کمن قد راه، فهم فیها منعمون، و هم و النار کمن قد راها، فهم فیها معذبون.
- ترجمه: آنها به کسى مىمانند که بهشت را با چشم دیده و در آن متنعم است و همچون کسى هستند که آتش دوزخ را مشاهد کرده و در آن معذب است.***
- شرح: این فراز اشاره به بصیرت پرهیزکاران دارد که ریشه این بصیرت را در یقین آنان باید جستجو کرد.
- براى یقین علماء اخلاق و مفسرین سه مرحله قائلند: 1. علم ال یقین 2. عین ال یقین 3. حق ال یقین در کتاب عرفان اسلامى جلد 1، صفحه 111 چنین مىگوید: علم یقین استدلالى است و عین یقین استدراکى است و حق یقین
حقیقتى است، علم یقین مطالعت است و عین یقین مکاشفت است و حق یقین مشاهدت است.
- علم یقین از سماع روید و عین یقین از الهام روید و حق یقین از عیان روید، علیم یقین سبب شناختن است و عین یقین از سبب باز رستن است و حق یقین از انتظار و تمیز آزاد گشتن است.
به عبارت سادهتر علم ال یقین آن است که از طریق استدلال و برهان انّى و لمّى وجود چیزى را بدانند و قطع جازم به آن پیدا کنند، علماء تشبیه کردهاند به این که از دور دودى دیده شود و از طریق معلول پى به علت برده شود، یعنى از دود پى به وجود آتش برده شود.
- در کتاب عرفان اسلامى نیز درباره علم ال یقین چنین مىگوید: علم ال یقین قبول برنامههایى است که از طریق انبیاء علیهمالسلام از قبیل ایمان و اسلام و معجزات که همه دلالت دارند از جانب حقاند، به ما رسیده و نیز قبول آخرت و احوال روز قیامت و بهشت و جهنم و هرچه که متعلّق به فرد است مىباشد و نیز ایستادگى و پا برجایى بر امورى است که بندگان به آن هدایت مىشوند و یقین آنان تقویت مىگردد».
- عین ال یقین آن است که به مرحله شهود برسد و در این مرحله شخص با دیده بصیرت و باطن که روشنتر از دیده بصر و ظاهر است، نظارهگر حقایق است، ذِعلب یمانى از سید اولیاء امام على (علیه السلام) سؤال کرد: «هل رایت ربّک؟» فرمودند: «لم اعبد ربّاً لَمْ ارَه» (عبادت نکردم پروردگارى را که ندیدهام) این جواب حضرت اشاره به این مرتبه از بصیرت دارد که گفتم: به مراتب روشنتر از دیده بصر است.
- و به همین مرحله اشاره دارد که فرمودند: «رأى قلبى ربّى»: «دید قلب و دل من پروردگارم را» و همچنین فرمودند:
«ما رایت شیئاً الّا و رَأَیت الدُّو قبله و بعده ومعه»:
«ندیدم چیزى را مگر این که خدا را قبل و بعد و همراه او دیدم»؛ (یعنى با هر چیز سه مرتبه خدا را دیدم) و این مرحله با تزکیه و تصفیه نفس حاصل مىگردد، این مرحله را تشبیه کردهاند به این که کسى آتش را بعینه ببیند نه این که با استدلال به وجود آن پى ببرد.
- در عرفان اسلامى درباره عینال یقین چنین گوید: «درجه دوم، عینال یقین است و آن بىنیازى انسان از یافتن واقعیت به کمک استدلال است و بىنیازى انسان از خبر به وسیله دیدن است و پاره شدن حجاب علم به مشاهده واقعیت است.
«عینالیقین» شهود اشیاء به کشف است، به همان طور که اشیاء هستند، و این گونه مشاهد با کمک فطرت پاک و قلب سلیم است و در صورت پاک شدن عالم جان از غبار گناه و کدورت شک و تردید میسر است، منظور از حجاب علم هم معلوم است که گاهى انسان صورتى مطابق با واقع در ذهن خود تصور مىکند، و در حالى که شىء غائب از او است ولى در صورت حضور شىء در برابر انسان و انعکاس آن برابر شىء در قلب این عینالیقین است.
- حقالیقین آن است که «میان عاقل و معقول وحدت معنویه و ربط حقیقى حاصل شود به نحوى که عاقل ذات خود را رشحهاى از سحاب فیض معقول و مرتبط به او ببیند و آناً فاناً اشراقات انوار او را به خود مشاهد نماید». و به عبارت واضحتر فردى که به این مقام رسیده خود را پرتوى از انوار الهى مىداند که در امواج اشعههاى آن ذات الهى غوطهور است، به مانند کسى که خود را در متن آتش قرار داده و به وجود آتش یقین کرده است.
رسیدن به این مرحله نیاز به مجاهدات قوى و پاک نمودن نفس از رذایل اخلاقى و دورى از علایق و زخارف دنیوى و ریشه کن کردن هواها و افکار شیطانى دارد... در ره منزل لیلى که خطرها است در آن ..... شرط اول قدم آن است که مجنون باشى..... او را به چشم پاک توان دید چون هلال ..... هر دیده جاى جلوه آن ماه پاره نیست
- در عرفان اسلامى این مرحله را چنین توضیح مىدهند: درجه سوم حق الیقین است و آن تَلَألُؤ نور صبح کشف است، سپس راحت شدن از سنگینى تعیّن بر دوش جان سپس فنا در حق الیقین، حق الیقین تحقق به حقیقت علم حق است، با فنا از بود خود و علم خود، به این معنى که تجلّى نور حقیقت است، بر ظلمت منیّت انسان، به طورى که انسان بر اثر آن تجلّى از میان برخیزد، چون از میان برخاست و خودى بر جاى نماند، از سنگینى بار یقین رها مىشود، زیرا قبل از آن تجلّى، موجودى بود آراسته به صفت یقین، ولى اکنون وجودى نمانده که حامل صفت یقین باشد، و متحمل حقوقى که یقین بر او بار کرده، بلکه به جایى رسیده که دست حق و گوش حق و چشم حق و علم حق و راه حق و قدم حق شده، و او نیست که به سیرش ادامه مىدهد، بلکه او را در مسیر مىبرند، و از خود حرکتى ندارد، حرکتش مىدهند، آنگاه فنا در حقال یقین است که دیگر از او عین و اثرى نمىبینى، همه حق است و بس، همه فنا است و بس همه تعلق و ربط است و بس ......
- آرى به آنجا مىرسد که: مانند امیرالمؤمنین على (علیه السلام) که از نظر سرمایه ایمانى و عملى و اخلاقى پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله) در تمام ادوار خلقت بىنظیر است، چنان فانى در او مىشود که (در مناجاتها مثل مناجات مسجد کوفه) خود را ذلیل، فقیر، ضعیف. میّت و فانى مىداند و این پرثمرترین حالتى است که انسان نسبت به حق پیدا مىکند، و این مرحله حقّ ال یقینى است.
البته با تدبر در آیات قرآن و روایات معلوم مىشود که انسان از طریق علم ال یقین به مرتبه عین ال یقین و از عینال یقین به مرحله حقال یقین مىرسد، در علمال یقین فعالیت مغزى و عقلى دخالت دارد، و در عینال یقین فعالیت قلب، و در حقال یقین جذبه الهى و عنایت خداوندى
تا که از جانب معشوق نباشد کششى ..... کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد»
- صاحب جامع السعادات سخنى دارد که ترجمه آن چنین است: «فوق مرتبه حقال یقین را بعضى از اهل سلوک اثبات کرده و تعبیر به «حقیقت حقال یقین» و «فناء فى الله» کردهاند و آن دیدن عارف است ذات خود را که مضمحل و محو در انوار خداوندى و سوخته پرتو جمال او شده، به طورى که دیگر استقلالى براى خود نمىبیند، و تشبیه کردهاند به اینکه کسى یقین به وجود آتش کند، به واسطه داخل شدن در آن و سوختن پروانهوار در آن
استاد مىفرمود: از این فراز نهجالبلاغه مىتوان هم مرحله حقالیقین و هم عینالیقین را استفاده کرد (کمن قد رَاها) اشاره به عینالیقین و (هم فیها مُنَعّمون) اشاره به حقالیقین باشد، ولى به نظر مىرسد که «فاء» چون تفریع بر (قد رَاها) است، معنى چنین است، پرهیزکاران در اثر یقین به وعدههاى خداوند و مکاشفه حقایق، مثل کسانى مانند، که با دیده ظاهرى بهشت را مشاده مىکنند، که در آن مُتَنعِّماند و در اثر یقین به وعیدهاى خداوندى به منزله کسانى هستند که با دیده ظاهرى جهنم را مىبینند، که در آن معذّبند، و این معناى عینال یقین است، نه حقال یقین، بله اگر این طور تشریح کنیم: که پرهیزکاران مثل کسانى هستند که مىبینند بهشت را که الان در آن متنعّماند، و مثل کسانى هستند که جهنم را مشاهده مىکنند، که الان در آن معذّبند، به مفهوم حقال یقین نزدیک است، ولى نهایة عبارت یکى از این دو را مىفهماند نه هر دو معنا را،
- فرق معنى اول و دوم این مىشود که رؤیت در معناى اول به نحوى است که پردهها کنار رفته، و بهشت و جهنم و جایگاه ساکنان آنها را مىبینند، همچنان که حجابها و موانع برطرف شده و آتش را مشاهده مىکنند، و در معناى دوم این رؤیت به نحوى نیست که منظرهوار نظارهگر حقایق باشند بلکه بهشت و جهنم را مىبینند در حالى که همین الان در آنها خود را احساس مىکنند، مانند کسى که به وجود آتش یقین کرده زیرا خود را در آتش دیده و وسوزش و الَم آن را بر جان خود احساس مىکند.
- قابل ذکر است که بعضى از اساتید تعلّق به عزّ قدس را در مناجات شعبانیه به همین مقام فناء تفسیر مىکردند
«الهى هَبْ لى کَمالَ الانْقِطاعِ الَیک وانِرْ ابْصْارَ قُلوُبنا بِضیاء نَظَرها الیک حَتّى تَخْرقَ ابْصارُ القلوبِ حُجُبَ النّور فَتَصِلَ الَى مَعْدِن العظمةِ و تَصیرَ ارواحُنا مُعَلَّقَةً بِعَزِّ قُدسِک»:
«معبودا به من ببخش کمال دل دادن به درگاهت را و پرتو دِه دیده دل ما را بتابش نظر خود به آن، تا بر دَرَد دیدههاى دِل پردههاى نور را و برسد به سرچشمه عظمت و بگردد ارواح ما آویزان بعزّ قُدست (و فانى در تو شود)».
- یقین خالى از اوهام : سپس مرحوم نراقى اشاره به مطالب ارزندهاى مىکند که ما خلاصه ترجمه آن را مىآوریم: شکّى نیست که یقین خالى از اوهام و شکوک اگرچه مرتبه اول یقین باشد، با مجرد فکر و استدلال حاصل نشده، بلکه متوقف بر مجاهدات و ریاضات است، تا نفس به مرحله تجرد تام رسیده، و حقایق اشیاء عقلى در نفس منعکس شود، انعکاس یک صورت در آینه متوقف است بر تمامیت جوهره آئینه، عدم کدورات و زنگار بر آن، مقابله آینه با اشیاء و رفع حجابها و موانع از بین و اطلاع بر جهتى که در آن صور مطلوبه قرار دارد.
- صفاء نفس از کدورات : این 5 چیز باید در انعکاس صور بر آینه نفس موجود باشد: عدم نقصان جوهره نفس پس نفس کودک که هنوز معلومات برایش حاصل نشده قابلیت تحمل صور را ندارد (این به منزله عدم عیب و نقص ذاتى در جوهره آینه است).صفاء نفس از کدورات ظلمت طبیعت و پلیدىهاى معاصى و پاک کردن نفس از رسوم عادات و زشتىهاى شهوت و بالجمله زدودن زنگارهایى که بر قلب نشسته است، زنگارهایى که قرآن مىفرماید: «بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» «بلکه زنگ نهاده بر دلهاى آنها (مُکَذّبان) آنچه انجام دادند» و این به منزله صیقل دادن آینه از زنگارهاو کثافات است.
- توجه و التفات نفس به مطلوب، پس نباید تمام همّ شخص معطوف به امور دنیوى و اسباب زندگى و خواطر مشوّش باشد، و این به منزله محاذات و مقابله است. تخلیه نفس از تعصب و تقلید و این به منزله ارتفاع حُجُب و موانع است.
تحصیل مطلوب از تالیف مقدمات مناسبِ با مطلوب بر ترتیب مخصوص و شرایط مقرّره و این به مثابه اطلاع بر جهتى است که صورت در آن است اگر موانع افاضه حقایق بر طرف شود نفوس، آگاه و عالم به جمیع اشیا مرتسم در عقول فَعّاله مىشود، زیرا هر نفس چون امرى ربّانى و جوهرى ملکوتى است، به حسب فطرت صلاحیّت شناختن حقایق را دارد، و از این جهت امتیاز از سایر مخلوقات مثل آسمانها و زمین و کوهها داشته، و قابلیت حمل امانت الهى را که همان معرفت و توحید است دارد،
- پس محروم بودن نفس از شناختن اشیا «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى و الارض السماوات وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا». موجود به خاطر بروز، یکى از موانع است، و سید رسل پیامبر گرامى (صل الله علیه وآله ) به مانع تعصب و تقلید چنین اشاره مىکنند «کل مولود یوُلد على الفطرة حتى یکون ابواه یهودانه و یُمَجّسانه و یُنَصرانه»
: «هر نوزادى بر فطرت اولیه (و پاک) متولد مىشود و بر همین فطرت مشى مىکند تا والدین او، او را به انحراف بکشانند، یهودى، مجوسى و یا نصرانى کنند» و به مانع کدورات معاصى چنین اشاره مىفرماید: «لو لا ان الشیاطین یحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملکوت السماوات و الارض»: «اگر نبود که شیاطین احاطه کردهاند قلبهاى فرزندان آدم را، هر آینه نظر مىکردند به ملکوت آسمانها و زمین (و حقایق آنها را مىیافتند)».
- شناخت عظمت الهى : آرى اگر حجابهاى معاصى و تعصّب بر طرف شود، صورت عالَم مُلک و شهادت و صورت عالَم ملکوت و جبروت هویدا مىگردد، مجموع این عوالم را عالم ربوبى گویند، زیرا هر چه هست از ابتدا تا انتها مِلک طِلق ربّ الارباب است، و وجودى جز ذات بارى تعالى و افعال و آثار او نیست، پس هر چه تهذیب نفس بیشتر شود، شناخت عظمت الهى و معرفت صفات جلا و جمالش بیشتر شود، شناخت عظمت الهى و معرفت صفات جلال و جمالش بیشتر، و کوتاه سخن اینکه هر کس به اندازه قدرت و استعداد محدود خود از دریاى عظیم ذات و صفات نامحدود الهى توشه بر مىگیرند، و وسعت مملکت و تسلط او بر حقایق عالم رابطه مستقیم با وسعت معرفتش دارد».
- یقین ضعیف : علماء اخلاق درباره علامات صاحب یقین چنین گفتهاند: در امورات خود به غیر ربّ الارباب توجه نمىکند، و در هر حالى چه در فقر و غنا و چه در مرض و صحت و غیره روى التفات از او برنمى گرداند. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که:
«مَنْ ضَعُفَ یقینه تَعَلِّق بالاسْباب و رَخَّصَ لِنفسه بذلک، واتَّبَع العادات واقاویل الناس بغیر حقیقة والسَّعْى فى امور الدنیا و جمعها وامساکها مقرّاً باللسان انّه لا مانع ولا معطى الّا الله وانّ العبد لا یصیب الّا مارزق و قسّم له والجهد لا یزید فى الرزق و یُنکِر ذلک بفعله و قلبه قال الله سبحانه «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ».
کسى که یقینش ضعیف باشد متمسک به اسباب شده (و مسبب الاسباب را رها مىکند) و با این تمسک و تعلّق به اسباب ترخیص و وسعتى براى خود فراهم مىکند، و تبعیت عادات و گفتارهاى مردم را بدون دورنگرى و حقیقت بینى خواهد کرد، و سعى و تلاش در امور دنیا و جمع آن و منع دیگران را از آنچه اندوخته پیشه خود مىکند، با زبان اقرار مىکند که منع کننده و اعطا کنندهاى غیر از خدا نیست، و اینکه عبد نمىرسد مگر به آنچه خدا روزى و تقسیم براى او کرده، و تلاش چیزى در رزق نمىافزاید در حالى که انکار مىکند این مطالب را با عمل و قلبش خداوند سبحان (درباره اینان) فرموده: «مىگویند با زبانهاى خود آنچه را که در قلوبشان نیست، و خداوند عالم است به آنچه اینان کتمان مىکنند.
- راضى به قضا و قدر : درباره عبادت پروردگار خود چه در عَلَن و چه در خفا کوتاهى نکرده، و اوامر او را به کار انداخته، و از نواهى اجتناب مىکند، و به طور کلى یقین او به عظمت خداوند عامل سر بر خاک نهادن و خضوع در برابر پروردگار او است، و دائماً محزون است از مراحل بعد از مرگ، و اینکه دنیا به کسى وفا نمىکند، و به واسطه یقینى که در اقیانوس وجود او موج مىزند، راضى به قضا و قدر الهى است، و این علامات هر یک گنجى است که بدون رنج میسر نشود.
- گنج مالى نبود : در داستان حضرت موسى و خضر (على نبینا و آله و علیهما السلام) در سوره کهف دارد که آن دو بزرگوار در شهرى مشغول ساختن دیوارى شدند، که زیر آن گنجى بود، مخصوص دو یتیمى که پدر و مادرشان از صلحاء بودند، امام صادق (علیه السلام) مىفرمایند آن گنج (گنج مالى نبود بلکه) این عبارات بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم: عَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالموت کیف یَفْرَح، وعجبت لِمَنْ أیقَنَ بالقَدر کیف یَحْزَن، وعَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالدنیا وتَقَلّبِها باهلها کیف یرکن الیها»:
«به نام خداوند بخشنده مهربان، تعجب مىکنم از کسى که یقین به مرگ دارد» چگونه خوشحال است، و تعجب مىکنم از کسى که یقین به (قضا و) قدر الهى دارد (و مىداند هرچه خداوند متعال بخواهد همان است، خواه روزى و رزق و خواه دیگر مسائل باشد) چگونه محزون است، و تعجب مىکنم از کسى که یقین (و شناخت) به دنیا و نحوه معامله و تحولات آن به اهل دنیا دارد، (مىداند که دنیا فىنفسه چه جایگاهى در دستگاه خلقت دارد، و وسیلهاى و مزرعهاى بیش نیست، و مىداند که به اهل دنیا وفا نمىکند) چگونه اعتماد به آن مىکند».
- مستجاب الدعوة. «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تستطع عَلَیْهِ صَبْراً» (سوره کهف آیه 82). اینگونه افراد مستجاب الدعوة و صاحب کراماتاند، هر چه یقین بیشتر، جنبه تجرّد و غلبه بر امورات و تصرّف در آنها بیشتر است، یقین گوهر شب چراغى است که با آن به مراحل عالیهاى مىتوان رسید، به نحوى که مظهر ولى الله مىتوان شدن، و در جهان تکوین تصرف کرد.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «ال یقین یوُصِلُ العَبدَ الى کُلّ حال سَنِىّ و مَقام عجیب» یقین مىرساند بنده را به هر مرتبه بلند و مقام عجیبى (که تصورش را نمىکرد).
در نزد پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) صحبت از عیسى بن مریم (على نبیّنا و آله و علیه السلام) و اینکه وى بر روى آب راه مىرفت به میان آمد، حضرت فرمودند: «لوزادَ یقینه لَمَشى فى الهوى»
(اگر یقین او بیشتر بود، بر روى هوا راه مىرفت).
- یقین بیشتر کرامات وسیع تر : از این روایت به خوبى مىتوان استفاده کرد که کرامات رابطه مستقیم با ازدیاد یقین دارد، هر چه یقین بیشتر کرامات و تصرفات وسیعتر و همچنین استفاده مىشود که انبیاء علیهمالسلام با حفظ جلالت و بزرگوارى آنها داراى یقینى متفاوت بودند و از همه آنها افضل پیامبر گرامى اسلام محمدبن عبدالله (صلى الله علیه وآله) است که از کلام منسوب به حضرت على (علیه السلام) مىتوان این مطلب را درک کرد، از مولى سؤال شد شما افضل هستید یا موسى و عیسى علیهمالسلام و غیره حضرت با استدلال فرمودند: «من»، وقتى سؤال شد شما افضل هستید پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «انا عبد من عبید محمد (صلى الله علیه وآله) یعنى: «من بندهاى از بندگان محمد (صلى الله علیه وآله) هستم».
- وقتى یقین حاصل شد، بصیرت از آن زائیده مىشود (إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) بصیر خواهد توانست جنت و اهل آن و دوزخ و ساکنان آن را نظارهگر باشد، اگر این بصیرت حال شد، همان گونه که آتش را در دهان نمىگذارد، خوردن مال یتیم را هم جائز نمىشمرد، زیرا چنانکه از قرآن استفاده مىشود، مال یتیم خوردن مثل آتش خوردن است، «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» «محققاً کسانى که اموال یتیمان را به ظلم و به غیر حق مىخورند (دخل و تصرف مىکنند) جز این نیست که در شکمهاى خود آتش داخل مىکنند و به زودى به آتش انداخته مىشوند».
- همچنین خداوند متعال درباره علماء یهودى که با اخذ رشوه کلمات حق را در تورات بدل کرده و کتمان مىکنند، مىفرماید: «أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ»؛ «آنها جاى نمىدهند در شکمهاى خود الّا آتش را». آرى اگر بصیرت آمده حقایق اشیا براى بصیر آشکار شده تا جایى که مولى على (علیه السلام) درباره خود مىفرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا»؛ اگر پردهها کنار رود (ذرهاى) به یقین من افزوده نمىشود.
در ماده یقین سفینة البحار اسحق بن عمار از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که حضرت فرمودند «پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را با مردم اقامه کردند سپس نظر کردند، به جوانى که در حال چُرت زدن بود، و سرش به طرف پایین متمایل مىشد، رنگى زرد و جسمى نحیف و چشمانى گود رفته داشت، پیامبر از او پرسیدند: کیف اصبحت یا فلان.(چگونه صبح کردى) گفت: «اصبحت یا رسول الله موقِناً»
(اى رسول خدا صبح کردم در حال یقین پیامبر تعجب کرده و فرمودند:«انّ لکلّ یقین حقیقةً فما حقیقة یقینک» (براى هر یقینى علامتى است، پس علامت یقین تو چیست؟ عرض کرد یقین من، مرا محزون و خواب را از دیدگانم ربوده ، و مرا به تشنگى روزه در روزهاى گرم وادار کرده است، نَفْسَم را از دنیا و آنچه در آن است کنار کشیدهام ،
- (بالعیان مىبینم) و «کَانّى انْظُرُ الى عرش ربّى وقد نُصِبَ للحساب وحشر الخلائق لذلک وانَا فیهم و کَانّى انْظُرُ الى اهلِ الجنّة یَتَنَعَّمونَ فى الجنّة و یَتَعُارَفُونَ عَلَى الارائک، مُتّکِئون وکَانّى انْظُرُ الى اهْل النّار وَهُم فیها مُعَذَّبوُن مُصْطَرِحوُن وکَانّى الان اسمَعُ زفیرَ النّار یَدوُر فى مَسامِعى»: «گویا نظر مىکنم و مىبینم عرش الهى را که: حساب بر پا شده، و خلائق محشور شده، براى محاسبه، و من در بین آنها هستم، و گویا نظر مىکنم و (بالعیان مىبینم) که اهل بهشت متنَعّم در آن هستند، و یکدیگر را شناخته و بر تختها تکیه زدهاند، و گویا نظر به اهل آتش مىکنم که در آن مَعَذَّبند، و ناله مىکشند، و مثل این است که الان صداى آتش در گوشم طنین افکن است». پیامبر فرمودند:«هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالایمان»: «این بندهاى است که خداوند قلب او را با نور ایمان روشنى بخشیده است».
- حکمت حقیقتى : سپس پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به او سفارش کردند: «دائماً با این حالت ملازم باش»، آن جوان از پیامبر خواست که براى او از خداوند شهادت طلب کنند، پیامبر دعا کرده و پس از مدتى در یکى از غزوات بعد از 9 نفر دیگر به شهادت رسید. بعضى از محققین گویند این بصیرت و بینایى که در روایت به آن اشاره شده به زیادى ایمان و شدت یقین میسر گردد، و این دو، صاحب خود را به مرحله اطلاع بر حقایق اشیا اعم از محسوس و معقولش مىرسانند، پس حجابها منکشف و پردهها کنار مىرود، و به وضوح و یقین، آنها را بدون شائبه شکى بالعیان مىبیند، و قلب او مطمئن و روحش در استراحت به سر مىبرد، و این حکمت حقیقتى است که به هر کس اعطاء شود، خیر کثیر به او اعطا شده است.
- شعورى ماوراء درک : در بحث منابع شناخت و معرفت به منبعى به نام مکاشفه و شهود مىرسیم، یعنى درک و حسّى غیر از این درک و حس معمولى، همان منبعى که این جوان به آن رسیده است، درک و حسى که حقایق اشیا براى انسان همانگونه که هست مشهود مىگردد، شواهدى هم از آیات و روایات مىتوان استفاده کرد. نقل شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله) به مسلمانان فرمودند: «بیایید به قبرستان بقیع رویم و در آنجا نماز میّت گزاریم، زیرا برادرى از شما به نام نجاشى فوت کرده است او علاقمند به اسلام و پناه دهنده مهاجرین مسلمان بود»، پیامبر (صلى الله علیه وآله) به همراه اصحاب به بقیع آمدند و در آنجا نماز گزاردند گویى حضرت با چشمان مبارک خود نجاشى را نظاره مىکردند، این کار چشم عادى نیست، این عمل چشم غیر مسلح به یقین نیست، بلکه درکى و شعورى ماوراء درک و شعور ظاهرى است، این شهود است.
- درکی وراء عقل و چشم : درباره جنگ موته دارد که لشکر اسلام به سرکردگى جعفربن ابیطالب به سرحدّات شام و حجاز رفتند، در حالى که نیروهاى اسلام قریب 3000 و لشکر دشمن قریب 100000 بودند، جعفر، عبدالله بن رواحه و زید بن حارثه از شهدا این جهاد بودند، ولى در نتیجه مسلمانان بدون شکست از میدان بازگشته و دشمن عقبنشینى کرد، فاصله مکه تا سرحدات شام بسیار زیاد است، ولى روایت کردهاند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را خوانده، و بر منبر صعود کرده، فرمودند: «الان سربازان اسلام در مقابل کفر قرار گرفته، پرچم به دست جعفر است، آه دست راستش را قطع کردند، بعد دست چپش را، پرچم را به سینه چسبانید، آه بر زمین افتاد، رواحه پرچم را برداشت، گویا پستى و بلندىها تعدیل شده، و زمینى مسطح در برابر پیامبر (صلى الله علیه وآله) ایجاد شده که همچون خبرنگارى که از نزدیک واقعه را نظارهگر است،
پیامبر (صلى الله علیه وآله) به تماشا و گزارش نشستهاند، آیا این درک عقل است، یا دیدهاى از دید چشم ظاهرى، نه این بینش و نگرشى از درون جان و چشمى از ژرفاى نهاد آدمى است، این درک
سومى وراء عقل و چشم ظاهرى است.
- مواضع بشارت و شکر : درباره جنگ احد آمده، زمانى که جنگ خاتمه یافت، على (علیه السلام) به نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمده و عرض کردند: «مردم فرار کرده بودند، و شما تنها بودید، من مثل پروانه گرد شما مىگشتم، 16 ضربه سنگین بر بدنم وارد آمد، در 4 ضربه روى خاک افتادم، و هر بار مىدیدم شخص خوشرو خوشبویى زیر بازوى مرا مىگیرد، و بلندم مىکند، و مىگوید: بشتاب به یارى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، این شخص که بود»؟ پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «جبرئیل امین بود».بعد از همین جنگ مکالمات بسیار جالبى بین مولى و پیامبر (صلى الله علیه وآله) انجام گرفته که خود حضرت على (علیه السلام) در نهجالبلاغه به آن اشاره کرده است: على (علیه السلام) با حالتى غمگین به نزد پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) آمده و پیامبر (صلى الله علیه وآله) علت ناراحتى او را جویا شدند، على (علیه السلام) عرض کرد افسوس مىخورم که چرا شهید نشدم، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «على جان غصّه نخور«ابْشِز فَانّ الشهادة مِنْ وراءک ... فکیف صبُرک اذاً»:
«بشارت باد تو را، زیرا به شهادت خواهى رسید ... پس چگونه است صبر تو در آن هنگام؟!» حضرت در جواب مىگوید: «یا رسول الله: لیس هذا من مواطِنِ الصبر ولکّن من مواطِنِ البُشْرى والشکر»: «اى رسول خدا: این مقام، از مواضع صبر نیست، بلکه از مواضع بشارت و شکر است) صبر در برابر مصیبت و نقمت است، و شهادت نعمت و کرامت است، سؤال کنید، چقدر شکر مىکنى؟
- آرى مردم آزاده و دوراندیش و طالب سعادت باید به تماشاگه راز این متّقى آیند، و از جلوههاى یقین و معرفت او طرفى بندند، و از نداى ملکوتى «فزت و ربّ الکعبه» او بعد از شکافتن فرق نازنینش بهره برگیرند، و به هوش باشند، از فردى الهام گیرند که وقتى او در اثر آن ضربت به بستر بیمارى افتاد و ممنوع الملاقات شد و امام حسن (علیه السلام) فقط به اصبغ بن نباته آن یار با وفاى امام اجازه ملاقات مىدهند، و خود را روى پاى مولى انداخته و اشک مىریزد، و به اصبغ مىفرمایند: «من به سوى بهشت و خدمت پیامبر (صلى الله علیه وآله) مىروم، من به سوى سعادت و شرافت مىشتابم» (آفرین به این یقین و اعتقاد) اصبغ در جواب مىگوید: از طرف خود و شیعیان مىگریم که بعد از شما یتیم مىشوند، و چه خوش گفت که واقعاً بعد از مولى یتیم شدند.
- مولى در نهجالبلاغه عبارتى دراند که معمولًا به امام معصوم (علیه السلام) تفسیر مىکنند، ولى قرائنى هست که جمعى از پرهیزکاران را هم شامل مىشود، و تعلیل حضرت گویاى این واقعیت است. حضرت به کمیل مىفرمایند؛ ... «هرگز روى زمین خالى نمىشود. از کسى که به حجت الهى قیام کند، خواه ظاهر باشد و آشکار، و یا ترسان و پنهان!!
تا دلائل الهى و نشانههاى روشن او باطل نگردد، ولى آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند آنها تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار است.
خدا به وسیله آنها حجتها و دلائلش را حفظ مىکند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلب افرادى شبیه خود بیفشانند».
- روح یقین را لمس کردهاند :«هَجَم بهم العلُم على حقیقة البصیرة و باشَروا رَوح ال یقین وَاستلانوا ما استَوعرهُ المترفوُن وَأَنِسَوُا بِما استوحَشَ مِنه الجاهلون، وصَحِبوُا الدنیا بابدان ارْواحُها مُعَلَّقَةٌ بالمَحَلِّ الْاعلى، اولئک خُلَفاءُ الله فى أرضِه والدّعاة الى دینه، اه اه شوقاً الى رُؤیَتِهم».
«علم و دانش با حقیقت و بصیرت به آنها روى آورده، و روح یقین را لمس کردهاند و آنچه دنیاپرستان هوسباز مشکل مىشمرند بر آنها آسان است. آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفتهاند در دنیا با بد نهایى زندگى مىکنند که ارواحشان به جهان بالا پیوند دارد. آنها خلفاى الهى در زمیناند و دعوت کنندگان به دین خدا. آه آه چقدر اشتیاق دیدار آنها را دارم».
- آرى از چیزهایى که جاهلان از آن وحشت دارند، ولى پرهیزکاران با آنها مأنوساند، جاهلان از تنهایى خوف دارند، و زمزمه زبان قلب آنها این است، خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو، ولى متّقى گوید همرنگ جماعت شدنت رسوایى است، «لا تَسْتَوحشوا فى طَریقِ الهُدى لقِلّةِ اهلِه
»: «در مسیر هدایت و حق از کمى یاور احساس وحشت نکنید» اگر همه در خط شرق و غرب هستند تو در مسیر نه شرقى نه غربى سیر کن و بمان و وحشت نداشته باش که راه همین است و بس. پس روح ایمان یقین است، باید عبادت مرد تا به مقام یقین رسید.
- قرآن مىفرماید: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ ال یقین» تفسیر معروف این کلام چنین است که عبادت کن تا زمان مرگ ( یقین را کنایه از مرگ مىگیرد) زیرا در آن لحظات انسان یقین مىکند، که تمام ابلاغات رُسُل و ائمه علیهمالسّلام حقیقت بوده است، در آن لحظات شهود حاصل شده، پردهها کنار رفته، و حقایق را زیر سایه نور یقین مىبیند، مفسرین شاهدى بر این تفسیر که یقین کنایه از مرگ است ذکر کردهاند، و آن این است: «کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ- حَتَّى أَتانَا ال یقین»: «ما تکذیب قیامت را مىکردیم تا اینکه مرگ به سوى ما آمد» (و در آن لحظه یقین به گفتار الهى کردیم). اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج1، ص: 254
- مقام یقین عبادت تا آخر عمر : تفسیر دیگرى که استاد احتمال دادهاند، این است که مراد از یقین مرتبه و مقام یقین باشد، مثلًا مىگوییم تجارت کن تا سود ببرى، زراعت کن تا نفع ببرى، اینجا هم مىگوییم عبادت کن تا خداوند مقام یقین را به تو عنایت کند، البته قابل توجه است که مراد این نیست که وقتى به درجه یقین رسیدى، دیگر عبادت مکن، چنانچه بعضى از متصوفه گفتهاند، و این آیه را هم دستاویزى براى ترک عبادت قرار دادهاند، زیرا به تعبیر استاد در تفسیر نمونه این گفتار بىاساس و بىپایهاى است چرا که اولًا: به شهادت بعضى از آیات قرآن ... یقین به معنى مرگ است، که هم براى مؤمنان و هم براى دوزخیان، براى همه خواهد بود، ثانیاً: مخاطب به این سخن، پیامبر (صلى الله علیه وآله) است، و مقام یقین پیامبر (صلى الله علیه وآله) بر همه محرز است، آیا کسى مىتواند ادعا کند، که پیامبر (صلى الله علیه وآله) داراى مقام یقین از نظر ایمان نبوده است؟!.
ثالثاً: سیره و اخبار متواتر نشان مىدهد که پیامبر (صلى الله علیه وآله) تا آخر ساعات عمرش عبادت را ترک نکرد، و على (علیه السلام) در محراب عبادت به شهادت رسید و همچنین سایر امامان علیهمالسّلام».
- مرحوم الهى در ذیل (فهم و الجنة کمن قد رآها فهم فیها منعمون) چنین گوید:
تو گویى آن گروه عشق سیرت |
عیان بینند با چشم بصیرت |
|
چو ارواح نهان، غیب جهان را |
مکان خود بهشت جاودان را |
|
همه در شادى و عیش و تنعّم |
بدان گلشن چو بلبل در ترنّم |
|
چه گلشن منظر زیباى دلبر |
در آنجا خار گل، خاشاک عنبر |
|
چه گلشن زانعکاس طلعت یار |
هزاران باغ گل در هر سر خار |
|
خوشا آنان که با دلهاى مسرور |
نشینند اندر آن گلزار پر نور |
|
خوش آن آزاد مردان کز نکویى |
بهشتى گشته جانهاشان تو گویى |
|
خوش آن ارواح پاک عرش پرواز |
در آن باغ تجرّد نغمه پرداز |
|
به گلزار حیات جاودانى |
چو گل لیک ایمن از باد خزانى |
|
نشسته روبروى یک دگرشاد |
زهر رنج و غم و اندیشه آزاد |
|
خوشا وقت خوش آن پاک جانها |
بهشتى روى و عرشى آشیانها |
|
- سپس در ذیل (و هم و النار کمن قد رآها فهم فیها معذّبون) گوید:
هم آنانرا تو گویى زآتش عشق |
به طور دل فروزان تابش عشق |
|
عیان گردیده دوزخ زاشتیاقش |
چه دوزخ؟ دوزخ دارالفراقش |
|
جهنمشان فراق آتش افروز |
زند شعله بر آن دلهاى پرسوز |
|
جهنم پارسایان را فراق است |
زفیرش شعلههاى اشتیاق است |
|
شرار شوق چون آتش فروزد |
دل پرهیزکاران را بسوزد |
|
وگر نه شعله دوزخ شود سرد |
بر آن عاشق که سوزد از غم و درد |
|
زآهى کز فراق یار خیزد |
هزاران سال دوزخ مىگریزد |
|
به دوزخ اهل عصیان در عذابند |
که چون حیوان بکار خورد و خوابند |
|
تو را گردیده جان باز بودى |
بگوشت زان جهان آواز بودى |
|
زدود آه مظلومان در این دار |
شرار دوزخى بودت پدیدار |
|
چو شعله خشم و کین بینى ندانى |
که هست این شعله دوزخ را نشانى |
|
چو بینى گرگ خو خلق ستمکار |
عیان زآنخوى گردد شعله نار |
|
ز هر تخمى که در این کشتزار است |
یکى خرمن تو را پایان کار است |
|
چو خار شهوت و خشم و هوایى |
سزاى دوزخ قهر خدایى |
|
وگر عشق افکند بر گردنت طوق |
بیفروزد به جانت آتش شوق |
وز آن آتش شود دوزخ گلستان |
نبینى دوزخ الّا باغ و بستان |
||
اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج1، ص: 259... اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۱/۱۱/۰۶