پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۱۶ مطلب با موضوع «نهج البلاغه» ثبت شده است

۱۸
آذر
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3.  برداشت 6 از نامه 45 اخلاقی، سیاسی ، اعتقادی ، نهج البلاغه آقا جانم امیرالمومنین علی علیه السلام،
  4. أعینونی على أنفسکم: أی على شهواتکم و نتائج هواکم، بمتابعة عقولکم. الخزامة: حلقة من شعر یجعل فی وترة أنف البعیر، فیشد فیها الزمام..(أیها النّاس أعینونى على أنفسکم) اى اذا أمرت أمرا خلاف میولکم، فانفذوا أمرى على أنفسکم و إن کانت کارهة لذلک.  و لکن یارى دهید مرا (بورع) به باز ایستادن از محارم (و اجتهاد) و جدّ و جهد نمودن در پاکدامنى (و عفّة) و پرهیزکارى نمودن (و سداد) و به راه راست رفتن
  5. «و لکن أعینونی بورع» عن المحارم قال تعالى: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ‏ مِنَ الْمُتَّقِینَ«» و قال نبیّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: أفضل الأعمال الورع عن محارمه«».
  6. «و اجتهاد» فی الطاعات و العبادات. قال الصادق: کان علی علیه السلام لیعمل عمل رجل کان وجهه بین الجنّة و النّار، یرجو ثواب هذه و یخاف عقاب هذه«»
  7. و سداد فو اللَّه ما کنزت من دنیاکم تبرا و لا ادّخرت من غنائمها و فرا.. ذلک و لکن أعینونى بورع و اجتهاد و عفّة و سداد (6) فو اللّه ما کنزت من دنیاکم تبرا و
  8. برء: خلاص شدن. کنار شدن. آفریدن. این کلمه بنا بر آنچه در اقرب الموارد آمده اگر از باب علم یعلم باشد بمعنى خلاص شدن و کنار شدن و اگر از باب قطع یقطع باشد بمعنى آفریدن است.
  9. ذخر:مصبا- ذخرته ذخرا من باب نفع، و الاسم- الذخر: إذا أعددته لوقت الحاجة الیه، و ادّخرته على افتعلت: مثله، فهو مدخور، و ذخیرة أیضا، و جمع الذخر أذخار، و جمع الذخیرة ذخائر..
  10. ذخر: ذخیره کردن. «وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ‏ فِی بُیُوتِکُمْ ...» آل عمران: 49 یعنى بشما از آنچه میخورید و آنچه در خانه‏ها ذخیره میکنید خبر میدهم.
  11. - الأنفال الغنائم‏ التى کانت لرسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم/ ابن عباس/ 400-
  12. غنم: (بر وزن فلس و قفل) و غنیمت هم بمعنى غنیمت جنگ است و هم بمعنى هر فایده. و معنى اول از مصادیق معناى دوم است پس آن یک معنى بیشتر ندارد و آن هر فایده است
  13. بخدا سوگند : و پرهیزگارى و راه راست رفتن پس بخدا سوگند که ننهادم از دنیاى شما از غیر سکه دار و نه ذخیره کردم از غنیمتهاى
  14. باشید بر این و لیکن یارى کنید بمن بپرهیزگارى از حرام و کوشش و پاکدامنى راه رفتن
  15. و فرآ : الْوَفْرُ: المال الکثیر الذی لم ینقص منه شی‏ء، و هو مَوْفُور..
  16. غنیمت شمارى عمر - درسى از حاج آقا شیخ عباس قمى در غنیمت شمارى عمر حاج شیخ عباس قمى یک کتاب مفاتیح نوشت الله اکبر واقعاً الله اکبر میلیونها کتاب نوشته شد. اما این کتاب مفاتیح همه را زد کنار رفت بغل قرآن هر خانه‏اى یک قرآن است بغلش یک مفاتیح بعد هر کس هم مى‏خواهد با خدا حرف بزند یک مفاتیح برمى دارد یعنى رابط بین خالق و مخلوق مفاتیح است از عمرش استفاده کرد. آیت الله مروارید از علماى مشهد مى‏گفت با حاج شیخ عباس قمى رفتیم (تُرقبه) یکى از دهاتهاى مشهد یکى از افرادى که باغ داشت ایشان را دعوت کرده بود ایشان نشست سلام علیکم احوال شما (حاج شیخ عباس قمى مال 50 سال پیش است گرچه یکى از تحصیلکرده‏هایى که مى‏خواست گزینش بشود براى استخدام گفتند حاج شیخ عباس قمى کیه؟ گفت یکى از اصحاب پیغمبر (صل الله علیه وآله ) ایشان گفت من هم بغلش بودم آقاى صاحب باغ دعوت کرده بود یک احوالپرسى کرد و شروع کرد به نوشتن. صاحب باغ آمد و گفت آقا من شما را دعوت کردم به (تُرقبه) که استراحت کنید. حاج شیخ عباس قمى گفت تو مى‏گویى نان امام زمان (عج) است ولى امروز نانى که به شما مى‏دهم سهم امام نیست ملک شخص خودم است خمس و کفاره و نذر نیست از ملک شخصى‏ام است که مى‏خواهم یک ناهار خوب بدهم به شما مى‏خواهم امروز کیف کنى مى‏خواهم امروز آب و هواى خنک بخورى ایشان گفت: یعنى شما مى‏گوئید من از خدا عمر بگیرم براى خدا کار نکنم؟ هیچى آقا هر کارى مى‏خواهى بکن. فقط جواب سلام احوالپرسى مى‏نشست مى‏نوشت ده دقیقه عمرش را حرام نکرد چقدر جوانها عمرشان را حرام مى‏کنند.
  17. و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا بل کانت فى ایدینا فدک من کلّ ما : الْمَیِّتَ (طَمْراً) مِنْ بَابِ قَتَلَ دَفَنْتُهُ فِى الْأَرْضِ و (طَمَرْتُ‏) الشَّىْ‏ءَ سَتَرْتُهُ وَ مِنْه‏.. «طمر» به معنى لباس مندرس است. ‏
  18. آن مال بسیار را و آماده نساختم براى جامه پوسیده خود که پوشیده‏ام کهنه دیگر را بلى بود در دستهاى ما باغ فدک ازهر چیز
  19. اظلّته السّماء فشحّت علیها نفوس قوم وسخت عنها نفوس قوم آخرین:
  20. ظَلَ‏ نهارَه یفعل کذا و کذا یَظَلُ‏ ظَلًّا و ظُلُولًا و ظَلِلْتُ‏ أَنا و ظَلْتُ‏ و ظِلْتُ‏، لا یقال ذلک إِلَّا فی النهار لکنه قد سمع فی بعض الشعر ظَلَ‏ لَیْلَه،
  21. شحّ: بخل. حرص. (قاموس- اقرب) جوهرى و راغب و طبرسى ذیل آیه 19 احزاب آنرا بخل توأم با حرص گفته‏اند ولى ذیل آیه 128 نساء حرص مفرط.
  22. سَخَا و سَخَتْ‏ نفسه من باب علا، و الثانیة سَخِیَ‏ یَسْخَى‏ من باب تعب، و الثالثة سَخُوَ یَسْخُو من باب قرب‏ سَخَاوَةً فهو سَخِیٌ‏-     
  23. (فشخت علیها ) پس بخیلى کردند بر آن (نفوس قوم) نفس‏هاى گروهى از مردمان که مدعیان خلافت و اتباع ایشان بودند (و سخت عنها) و جوانمردى کردند از آن (نفوس اخرین) نفس‏هاى دیگران یعنى بنى هاشم که طریق منازعه و محاربه گذاشتند و مناظره آنرا به محکمه قیامت انداختند و وجود آنرا کالعدم انگاشتند.
  24. و نعم الحکم اللَّه و ما اصنع بفدک و غیر فدک و النّفس مظانّها فى غد. جدث ینقطع فى ظلمته.
  25. اصنع : صنع، عمل. «وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِیها» هود: 16. آنچه در دنیا کردند پوچ شد. راغب آنرا جودت فعل گفته گوید: هر صنع فعل است ولى هر فعل صنع نیست.
  26. مظانّها :«خیر الناس رجل یطلب الموت‏ مَظَانَّه‏» بهترین مردم مردی است که تقاضای مرگ کند. که مرگ نزدیک است الظنّ: و هو خلاف الیقین، و قد یستعمل بمعنى الیقین، و منه المظنّة: للمعلم و هو حیث یعلم الشی‏ء، و الجمع المظان. و الظنّة اسم من ظننته من باب قتل أیضا، إذا اتّهمته، فهو ظنین فعیل بمعنى مفعول.
  27. جدث : (3882) جَدَث -  بالتحریک- : أی قبر.
  28. خدا در این کار بهتر حاکم است. چه مى‏کنم فدک و غیر فدک را حال آنکه محلهاى وجود من در آینده قبر است
  29. خدا و چه میکنم بفدک و غیر فدک و حال آنکه نفس (نگاه او به فردای قبراست)در فردا منزل او قبر است(چکار در حالى که جاى انسان داخل گور است)
  30. اثارها و تغیب اخبارها و حفرة لو زید فى فسحتها،
  31. تغیب ای غایب غیب‏ أصل صحیح یدلّ على تستر الشی‏ء عن العیون، ثمّ یقاس، من ذلک الغیب: ما غاب ممّا لا یعلمه إلّا اللّه. و یقال غابت الشمس تغیب غیبة و غیوبا و غیبا. غیب: نهان. نهفته. هر آنچه از دیده یا از علم نهان است. ارباب لغت گفته‏اند: «الْغَیْبُ‏: کُلُّ ما غابَ‏ عَنْکَ». إِنِّی أَعْلَمُ‏ غَیْبَ‏ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ بقره: 33.قبر مستور کند. وغایب کند خبر های آن طرف دنیا را   حفرة : گدال قبر..ألا و إنّ القبر حفرة من حفر النّار، أو روضة من ریاض الجنّة.
  32. گودال که سه بار در رابطه با قبر در «نهج» به کار رفته است: «فکانّ کلّ امرء منکم قد بلغ من الارض منزل وحدته و مخطّ حفرته» خ 157، 222
  33. و خاک متراکم سوراخهاى آن را مى‏بندد، و همانا من نفسم را با تقوا و پرهیزگارى ریاضت مى‏دهم تا ایمن شود براى آمدن روز بزرگترین وحشت، تا بر جوانب لغزشگاه ثابت ماند.
  34. او قبر است که ریزنده مى‏شود در تاریکى آن اثرهاى آن و غایب مى‏گردد خبرهاى آن و جاى او گودالیست که اگر زیاده شود
  35. و اوسعت یدا حافرها لا ضغطها الحجر و المدر و سدّ فرحها ..
  36. (ضغط) فِی الْحَدِیثِ‏" قَلَّ مَنْ یَسْلَمُ مِنْ‏ ضَغْطَةِ الْقَبْرِ" أی من عصرته و شدته. الضُّغْطَة بالضم: الشدة و المشقة. و ضَغَطَهُ‏ ضَغْطاً من باب نفع: زحمه إلى حائط و نحوه و عصره، و لعل منه الحدیث لأنه یضیق على المیت و یوسع له.
  37. المَدَرُ: قِطَعُ الطینِ الیابِسِ، و قیل: الطینُ العِلْکُ الذی لا رمل فیه،
  38. شکا أبو بصیر إلى الصادق علیه السّلام وسواس الدنیا. فقال علیه السّلام له: طرائف الحکم یا اندرزهاى ممتاز الحدیث 682 فی الوسواس .فقال: یا أبا محمّد! اذکر تقطّع أوصالک فی قبرک، و رجوع أحبابک‏ و نیز در همان کتاب و باب: از سکونى از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود: هر گاه مردى کفن خود را آماده نمود هر زمان بآن نظر نماید اجر میبرد (زیرا بنظر کردن در کفن بیاد آخرت مى‏افتد).
  39. ، و رجوع أحبابک عنک إذا دفنوک فی حفرتک، و خروج بنات الماء من منخریک، و أکل الدود لحمک، فإنّ ذلک یسلّی عنک ما أنت فیه. قال أبو بصیر: فو اللّه ما ذکرته إلّا سلّى عنّی ما أنا فیه من همّ الدنیا.
  40. أى وسعتها (و أوسعت) لها (یدا حافرها) الّذى یحفر القبر (لأضغطها الحجر و المدر) المدر هو الطّین المتحجّر، و الاضغاط لأنّ جدران القبر لابدّ و أن تضغط على المیّت لعدم المنفذ و لتهدمها علیه و لو بعد حین (و سدّ فرجها التّراب المتراکم) فرج جمع فرجة، بمعنى: الوسعة الخالیة، اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۸
آذر
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3.  برداشت 5 از نامه 45 اخلاقی، سیاسی ، اعتقادی ، نهج البلاغه آقا جانم امیرالمومنین علی علیه السلام،
  4. بدترین درد را براى یک زمامدار این بشمارد که او شب سیر بخوابد و در اطراف او گرسنگان باشند و به فرماندارش بگوید:     
  5. 1 - ما اسوه بودن امام و انطباق دقیق خط رهبرى با خط حق را یکجا در این تصویر که امام در نامه عثمان بن حنیف انصارى (45) از شکل زندگى خود ترسیم مى‏کند مى‏یابیم: «الا ان لکل ماموم اماما یقتدى به و یستضی‏ء بنور علمه، الا و ان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه... فو الله ما کنزت من دنیاکم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا و لا حزت من ارضها شبرا و لا اخذت منه الا کقوت اتان دبره و لهى فى عینى اوهى و اهون من عفصه مقره».
  6. 2 - در مورد این گونه رهبرى چنین سخن مى‏گوید: «أقنع  من نفسى بان یقال: هذا امیر المؤمنین و لا اشارکهم فى مکاره الدهر او اکون اسوة لهم فى خشوبة العیش» (رساله 45 ص 418).
  7. 3 - نامه به عثمان بن حنیف عامل بصره و سرزنش او براى شرکت در سورى مفصّل.
  8. «عثمان بن حنیف » فرماندار او در بصره به مهمانى جوانى از مردم آن سامان مى‏رود که انواع غذاها و خورش‏ها در سر سفره‏اش موجود بوده، توانگران در آنجا حضور داشته، ولى از فقرا و مستمندان احدى در آن مهمانى شرکت نداشته‏اند،
  9. نامه تند و عتاب آمیزى به او مى‏نویسد و از این کار که موجب اختلاف طبقاتى و برانگیختن خشم توده مردم علیه کارگردانان امور است، شدیدا او را نکوهش میکند.
  10. آن گاه وظیفه رهبران جامعه را در پیشقدم بودن در کارهاى نیک و دورى جستن از زشتیها بیان میکند:
  11. در جریان طلحه وزبیر : موى سر و صورت و ابرو و مژه‏هاى فرماندار بصره «عثمان بن حنیف » را کندند و تمام بدنش را کوبیدند، تا آنجا که وقتى به حضور حضرت على (علیه السلام) رسید عرض کرد: «آقا، ریش دار رفتم و بى‏ریش برگشتم».
  12. 8 -  لفظ فتیة  معنى جوان چون کلمات حضرت (علیه السلام )أنّ فتیة من قریش قعدوا إلى امرأة من بنی عامر بن صعصعة بسوق عکاظ،أنّ فتیة من أولاد ملوک بنی اسرائیل ؛
  13. و(انّ رجلا من فتیة اهل البصرة) که مردى از جوانان اهل بصره
  14. (دعاک)  دعو یدعو کاف خطاب  مفرد مذکر حاضر خواند تو را  (الى مأدبة) به سوى طعام عروسى
  15. (فاسرعت الیها) پس شتابان رفتى به سوى آن طعام (و کرّت علیک الجفان بثریدها) و مکرّر وارد شد بر تو کاسه‏هاى بزرگ که مملوّ بود بثرید آن(فاکرعت) پس تو دهان بر آن نهاده و به لذّت تمام اکل آن نموده از قبیل خوردن آب خوشگوار(ثمّ عطفت على اللّحم) پس میل کرده به گوشت بریان (فاکلته) پس خوردى آنرا (اکل یتیم قرم) همچو خوردن یتیمى که بسیار آرزومند گوشت باشد (و نهشت عظمه) و به دندان گرفتى استخوان گوشت را (نهش ضبع هرم) مانند به دندان گرفتن کفتار پیر استخوان را
  16. (فاسرعت الیها) ف نتیجه اسرعت مفرد مذکر مخاطب باب افعال. الی حرف جار ها ضمیر مجرور جارمتعلق اسرعت  
  17. (تستطاب لک الالوان) از باب استفعل یستفعل استفعال طَیْب‏ و طَاب‏، بمعنى‏ الطِّیب‏. وطیب: دلچسبى. طبع پسندى‏ لام جاره کاف خطاب مجرور جار الالوان جمع لون بمعنی رنگ ورنگها خوش مى‏کردند براى تو نعمت‏هاى رنگارنگ و طعام‏هاى گوناگون
  18. (و تنقل علیک الجفان) و نقل مى‏کردند بر تو کاسه‏هاى بزرگ گران
  19. (و ما ظننت) ما نفی، ظننت متکلم وحده از فعل ماضی  و گمان نبردم من (انّک تجیب) از آنکه تو اجابت کنى (الى طعام قوم) به سوى طعام جماعتى
  20. (عائلهم مجفوّ) (3868) مُجْفُوٌّ: مطرود، رانده شده.که درویش ایشان جفا یافته باشد
  21. (و غنیّهم مدعوّ) ازدعا یدعوا . و توانگر ایشان خوانده شده تخصیص اغنیا به کرامت و دعوت، دلیل است بر آنکه ایشان به این طعام اراده نموده‏اند سمعه و ریا، نه رضاى حق تعالى. پس موافقت ایشان کردن به اجابت دعوت مشعر است به راضى شدن به فعل ایشان.
  22. (و غنیّهم مدعوّ ») گمان نداشتم اجابت کنى میهمانى قومى را که فقیرشان جفا کرده و رانده شده و ثروتمند آنها دعوت شده است.
  23. ، فانظر إلى ما تقضمه من هذا المقضم، ف ان انظر امرمفرد مذکر، پس نگاه کن بسوى چیزى که میجائى از این طعام
  24. فما اشتبه علیک علمه فألفظه، (من فمی ألفظه‏ بالکسر و یجوز أن یرید بذلک أنکم تأکلون ما خلفوه و ترکوه‏) پس آن چه مشتبه است بر تو دانستن حلال آن از حرام ان پس بینداز از دهن تو
  25. و ما أیقنت بطیب وجهه فنل منه..  ف نتیجه نل ینا ل .. فرهنگ ابجدی عربی فارسی  متن  894   نَأَلَ‏- نَأْلًا و نَئِیلًا و نَأَلَاناً [نأل‏] الرجُلُ: راه رفت و سر خود را به طرف بالا حرکت داد مانند کسى که میدود و بر پشت خود بار حمل مى‏کند،- الفرسُ: اسب در راه رفتن تکان خورد،- فلاناً: بر او حسد ورزید. و آن چه را که یقین دارى بپاکى میل کن از آن  با سربلندی وافتخار.
  26. امام الگوی ساده زیستی : الا و انّ لکلّ ماموم اماما یقتدى به و یستضی‏ء بنور علمه .. ضیأ: ضَیَّأَتِ‏.روشن می کیرد.. اقتدی یقتدی اقتدا.. باب افتعال، افتعل یفتعل افتعالا.. اقْتدَى‏- اقْتِدَاءً [قدو] بفلان فی کذا: در آن کار از فلانى پیروى و تقلید کرد. باو روشنى مى‏جوید بنور دانش او.. یستضی‏ء. (ضوا) قوله تعالى: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ‏ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً [10/ 5] الضِّیَاءُ: الضوء.. باب استفعال، استفعل یستفعل استفعالا
  27. الا و انّ امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه الا.. اکْتَفَى‏- اکْتِفَاءً [کفی‏] بکذا: به آن چیز قانع شد و در رفاه قرار گرفت. طَمَرَ- طَمْراً الشی‏ءَ: آن چیز را دفن و یا پنهان کرد،- طَمْراً وَ طُمُوراً و طِمَاراً و طَمَرَاناً:
  28. و القُرْصُ من الخبز و شبهه، و الجمیع‏ القِرَصَة : بدان بدرستى که امام و پیشواى شما اکتفا کرده از دنیاى خود بدو جامه کهنه و از طعام خود بدو قرص جو نان پخته خود بدان
  29. و انّکم لا تقدرون على ذلک و لکن اعینونى بورع و اجتهاد و عفّة  : قادر نیستید، توانا نیستید.- لا تقدرون ، فعل مضارع جمع مذکّر حاضر ثلاثى مجرّد.
  30. أعینوا (1)، أعینونى‏ :اعینونى -  بصیغه امر-  متّصل به یاء متکلّم نبون وقایه مفعولش-  على انفسکم-  مفعول دوّم-
  31. اجْتِهَاد- اجتهد . یجتهد . یعنى خود را با صرف نیرو و تحمّل بسختى و مشقّت واداشتن.
  32. عفف: عفّت بمعنى مناعت است در شرح آن گفته‏اند: حالت نفسانى در شرح آن گفته‏اند: حالت نفسانى است که از غلبه شهوت باز دارد پس‏ باید عفیف بمعنى خود نگه دار و با مناعت باشد یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ‏ التَّعَفُّفِ‏ بقره: 273. بى‏خبر آنها را از مناعتشان غنى مى‏پندارد.
  33. سداد : سَدَاد و سَدَد- استقامت و پایدارى است.
  34. الا و انّ امامکم : ثمّ نظم برنامجا تربویّا لعمّاله و من یتصدّی إدارة امور حکومته فی أربع موادّ: 1-  الورع-  و هو تحصن النفس عن الرذائل و الاجتناب عن المحارم و المحرّمات.
  35. على غلبة الأعداء بالمکر و الخدعة و الکید بل الأمر بالعکس و انّما قال (علیه السلام) ذلک لجواز الخدعة فى الحرب شرعا و عقلا کما قیل الحرب خدعة، و ملخّص الکلام هو انّه أنتم تخافون من انقاد نار الحرب.
  36. الا و انّ امامکم : 1-  هوشیارى و بیدارى فقد بلغنى ان رجلا من فتیة 2-  زندگى فوق العاده ساده امام علیه السّلام و انّ امامکم قد اکتفى من دنیاه.. بقرصیه 3-  عجز انسانها از پیروى ساده زیستى امام علیه السّلام الا و انکم لا تقدرون على ذلک  4-  وظائف رهبرى 5-  قدرت و شجاعت بى‏مانند على علیه السّلام و اللّه لو تظاهرت العرب على قتالى  6-  قرابت با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و انا من رسول اللّه کالضّوء من الضّوء  7-  نترسیدن از دشمنان زیاد و اللّه لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیّت عنها
  37. و انّکم لا تقدرون على ذلک آگاه باشید، شما نمى‏توانید چنین باشید [مانند من‏] و لیکن مرا در پارسایى و تلاش و پاکدامنى و پیمودن راه صحیح، یارى کنید.
  38. ایها الناس، و ایها المقتدون بى (بورع) فى اعمالکم بان تکون مطابقة للشرع (و اجتهاد) فى الأعمال الصالحه، بأن تجهدوا أنفسکم و تتعّبوها فى ذلک (و عفّة) هو التوسط فى الملذّات (و سداد) اى الصّلاح، فان الأمة لو اتّصفت بهذه الصفات کان ذلک عونا للخلیفة فى انجاز اموره التی یتوخّاها فان فراغ البال من ناحیة الأمة، یوسّع مجال الخلیفة فى العمل.
  39. قادر نیستید بر آن نوع که من اکتفا کرده‏ام به آن و نمى‏توانید که به مقدار آن مأکول و ملبوس قناعت کنید (و لکن اعینونى) و لکن یارى دهید مرا (بورع) به باز ایستادن از محارم (و اجتهاد) و جدّ و جهد نمودن در پاکدامنى (و عفّة) و پرهیزکارى نمودن (و سداد) و به راه راست رفتن‏
  40.  بدان بدرستى که امام شما پسنده شد از دنیاى شما به دو کهنه جامه خود، [و از طعام خود به دو قرص نان‏]، بدان بدرستى که مر هر اقتدا کرده را پیشوایى است که اقتدا کند به او، و روشن شود به نور علم او.
  41. بدان و بدرستى [که‏] نتوانید شما بر این [نوع که من اکتفا کرده‏ام به آن‏]، و لیکن‏ جهد وکوشش به روشنى مى‏جوید بروشنى علم او آگاه باش که پیشواى شما اکتفا کرده از دنیاى خود بدو کهنه جامه خود و از خوراکش بدو قرص نان آگاه باش که شما توانا نمى نباشید. بدرستى که شما قادر نیستید بر آن و لیکن یارى دهید مرا بباز ایستادن از حرام و جد و جهاد نمودن در پاک دامنى .. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۱
آذر

                                         بسم الله الرحمن الرحیم 

                               اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. کلمه اللهم 1- در نهج البلاغه : شارح گوید: اصل  اللهم  در نزد علماى بصره یا اللّه بوده و میم (آخر آن) بجاى حرف ندا (یا) مى‏باشد، و لذا با هم جمع نمى‏شوند و آن (میم) از ویژگیهاى این اسم است . که نمونه ای از آن دریای بی کران عرضه بداریم  من دعا له علیه السّلام ... 
  2. اللهم   أنت أهل الوصف الجمیل، و التّعداد الکثیر، إن تؤمّل فخیر مؤمّل و إن ترج فأکرم مرجوّ.  یعنى بار خدایا توئى سزاوار ذکر صفت نیکو و سزاوار شماره بسیار نعمت و احسان ان تؤمّل فخیر مأمول و ان ترجّ فخیر مرجوّ یعنى اگر طمع داشته شدى پس بهترین طمع داشته شده و اگر امید داشته شدى پس بهترین امید داشته شده
  3. . اللهم   قد بسطت فیما لا امدح به غیرک و لا اثنى به على احد سواک و لا اوجّهه الى معادن الخیبة و مواضع الرّیبة و عدلت بلسانى عن مدائح الادمیّین و الثّناء على المربوبین المخلوقین یعنى بار خدایا بتحقیق که تو پهن ساختى از براى من ستایشى را که نمى‏توانم ستود باو غیر تو را و درودى را که نمى‏توانم سرود باو بر احدى سواى تو را و متوجّه نساخته‏ام آن ستایش را بمعدنهاى خیبت و خسران و جاهاى شبهه و بهتان و تو برگردانیدى زبان مرا از ستایشهاى مردمان و درود بر مربوبین مخلوقین یعنى بپرورش یافته‏گان آفریدگان
  4. .اللهم   و لکلّ مثنى على من اثنى علیه مثوبة من جزاء او عارفة من عطاء و قد رجوتک دلیلا على ذخائر الرّحمة و کنوز المغفرة یعنى بار خدایا و از براى هر ستایش‏کننده بر آن کس که او را ستوده است اجرى هست از اجرهاى بزرگ یا احسانى هست از بخششهاى بزرگ و من امیدوارم بتو راه نمودن بر توشهاى بخشش و گنجهاى آمرزش را یعنى راه نمائى بمن اسباب بخشش و آمرزش را
  5. . اللهم   و هذا مقام من افردک بالتّوحید الّذى هو لک و لم یر مستحقّا لهذه المحامد و الممادج غیرک یعنى بار خدایا و این مقام کسى است که یگانه گردیده است تو را بیگانه ساختنى که مختصّ از براى تست که توحید ذات و صفات و افعال باشد و ندیده است سزاوار از براى این حمدها و مدحها غیر تو را
  6. . اللهم   اعل على بناء البانین بنانه و اکرم لدیک نزله و شرّف عندک منزلته و اته الوسیلة و اعطه السّناء و الفضیلة یعنى بار خدایا بلند گردان بر بناى کمالات کاملین بناى کمالات او را و باکرامت گردان در نزد تو نعمتهائى را که مهیّا کرده از براى ضیافت او و بلندمرتبه گردان
  7. . اللهم   قد انصاحت جبالنا و اغبرت ارضنا و هامت دوابّنا و تحیّرت فى مرابضها و عجّت عجیج الثّکالى على اولادها و ملّت التردّد فى مراتعها و الحنین الى مواردها یعنى بار خدایا بتحقیق که شق گردید از خشکى کوههاى ما و گردآلود گردید زمین ما و تشنه گشتند چارپایان ما و سرگردان گشتند در خوابگاههاى خود و فریاد برآوردند مثل فریاد زنان فرزند مرده بر اولاد خود و ملول گشتند از تردّدکردن در چراگاههاى خود بتقریب بى‏علفى و از اشتیاق و دردمندى آبگاههاى خود از بى‏ابى
  8. . اللهم   فارحم حیرتها فى مذاهبها و انینها من موالجها : .. اللهم   فارحم حیرتها فى مذاهبها و أنینها فى موالجها، الانّة و حنین الحانّة . بار الها رحم بحیرت-  چهار پایان بنما در مذاهبش و انینها فى موالجها-  و بناله‏هاى آن در جایگاه خویش‏
  9.  . اللهم   خرجنا الیک حین اعتکرت علینا حدابیر السّنین و اخلفتنا مخائل الجود فکنت الرّجاء للمبتئس و البلاغ للملتمس. ندعوک حین قنط الأنام، و منع الغمام، و هلک السّوام أن لا تؤاخذنا بأعمالنا، و لا تأخذنا بذنوبنا، و انشر علینا رحمتک بالسّحاب المنبعق، و الرّبیع المغدق و النّبات المونق سحّا وابلا تحیى به ما قد مات و تردّ به ما قد مات یعنى بار خدایا پس رحم کن نالهاى گوسفندان را و ارزومندى شتران را بار خدایا پس رحم کن حیرت انها را در بیرون رفتن انها و نالهاى انها را در داخل شدن انها بار خدایا بیرون شدیم بسوى تو در وقتى که جمع‏شدن بر ما شتران لاغر سال قحط و مخالفت کرد با ما مواضع گمان باران پس باش تو امید از براى ناامیدان و کفایت از براى التماس‏کنندگان
  10. . اللهم   انت اهل الوصف الجمیل و التّعداد الکثیر یعنى بار خدایا توئى سزاوار ذکر صفت نیکو و سزاوار شماره بسیار نعمت و احسان ان تؤمّل فخیر مأمول و ان ترجّ فخیر مرجوّ یعنى اگر طمع داشته شدى پس بهترین طمع داشته شده و اگر امید داشته شدى پس بهترین امید داشته شده
  11. . اللهم   قد بسطت فیما لا امدح به غیرک و لا اثنى به على احد سواک و لا اوجّهه الى معادن الخیبة و مواضع الرّیبة و عدلت بلسانى عن مدائح الادمیّین و الثّناء على المربوبین المخلوقین یعنى بار خدایا بتحقیق که تو پهن ساختى از براى من ستایشى را که نمى‏توانم ستود باو غیر تو را و درودى را که نمى‏توانم سرود باو بر احدى سواى تو را و متوجّه نساخته‏ام آن ستایش را بمعدنهاى خیبت و خسران و جاهاى شبهه و بهتان و تو برگردانیدى زبان مرا از ستایشهاى مردمان و درود بر مربوبین مخلوقین یعنى بپرورش یافته‏گان آفریدگان
  12. . اللهم  و لکلّ مثنى على من اثنى علیه مثوبة من جزاء او عارفة من عطاء و قد رجوتک دلیلا على ذخائر الرّحمة و کنوز المغفرة یعنى بار خدایا و از براى هر ستایش‏کننده بر آن کس که او را ستوده است اجرى هست از اجرهاى بزرگ یا احسانى هست از بخششهاى بزرگ و من امیدوارم بتو راه نمودن بر توشهاى بخشش و گنجهاى آمرزش را یعنى راه نمائى بمن اسباب بخشش و آمرزش را
  13. . اللهم  و هذا مقام من افردک بالتّوحید الّذى هو لک و لم یر مستحقّا لهذه المحامد و الممادج غیرک یعنى بار خدایا و این مقام کسى است که یگانه گردیده است تو را بیگانه ساختنى که مختصّ از براى تست که توحید ذات و صفات و افعال باشد و ندیده است سزاوار از براى این حمدها و مدحها غیر تو را
  14. . اللهم   قد انصاحت جبالنا و اغبرت ارضنا و هامت دوابّنا و تحیّرت فى مرابضها و عجّت عجیج الثّکالى على اولادها و ملّت التردّد فى مراتعها و الحنین الى مواردها یعنى بار خدایا بتحقیق که شق گردید از خشکى کوههاى ما و گردآلود گردید زمین ما و تشنه گشتند چارپایان ما و سرگردان گشتند در خوابگاههاى خود و فریاد برآوردند مثل فریاد زنان فرزند مرده بر اولاد خود و ملول گشتند از تردّدکردن در چراگاههاى خود بتقریب بى‏علفى و از اشتیاق و دردمندى آبگاههاى خود از بى‏ابى
  15. . اللهم   فارحم أنین الآنّة، و حنین الحانّة. پس بار خدایا رحم کن بر ناله‏هاى ناله کنندگان و بر آرزومندى آرزومند شوندگان و فغان ایشان از جهت آن
  16. (اللّهمّ فارحم حیرتها فی مذاهبها و انینها فی موالجها بار خدایا پس رحم کن بر سرگشتگى ایشان در مواضع رفتن ایشان و رحمت فرماى بر ناله ایشان در جاهاى در آمدن ایشان.
  17. . اللهم سقیا منک محیته مرویة تامّة عامّة طیّبة مبارکة هنیئة مرئیة زاکیا نبتها ثامرا فرعها ناضرا ورقها تنعش بها الضّعیف من عبادک و تحیى بها المیّت من بلادک یعنى بار خدایا طلب مى‏کنیم باران دادنى را از تو که زنده کننده باشد سیراب‏کننده باشد تمام باشد بحسب نفع عموم داشته باشد بحسب مکان پاک باشد از امراض و اسقام با برکت باشد گوارا باشد فراخى آورنده باشد نموّ کننده باشد گیاه او میوه دهنده باشد شاخهاى او سبز و خرّم باشد برگهاى او بلند سازى تو بسبب ان ضعیفان از بندگان تو را و زنده گردانى مردگان از شهرهاى تو را
  18. . اللهم   سقیا منک تعشب بها نجادنا و تجرى بها رهادنا و تخصب بها جنابنا و تقبل بها ثمارنا و تعیش بها مواشینا و تندى بها اقاصینا و تستعین بها ضواحینا من برکاتک الواسعة و عطایاک الجزیلة على بریّتک المرملة و وحشک المهملة : بار خدایا مى‏خواهیم باران دادنى از تو که گیاه برارد بسبب ان زمین‏هاى بلند ما و جارى از اب گردد گودال هاى ما و بفراوانى برسد بسبب ان اطراف و جوانب ما و روى ارد بما بسبب ان میوهاى ما و زندگانى کنند بسبب ان چارپایان ما و منتفع گردند بان مردمان دور از ما و یارى جویند بان مردمان حوالى ما از جهة برکتهاى وسعت دارنده تو و بخششهاى بزرگ تو بر خلایق فقیر محتاج تو و حیوانات وحشى بى‏چوبان تو
  19. . اللهم قد ملّت اطبّاء هذا الدّاء الدّوىّ و کلّت النّزعة باشطان الزّکىّ :  بار خدایا ملول گشتند طبیبهاى این درد شدید ضلالت و خسته گردیدند کشنده‏هاى اب هدایت بریسمانهاى بلند چاههاى دورتک
  20. . اللهم  فان ردّوا الحقّ فافضض جماعتهم و شتّت کلمتهم و ابسلهم لخطایاهم : بار خدایا پس اگر ردّ کردند و قبول نکردند گفتار حقّ را پس پراکنده گردان جمعیّت ایشان را و از هم جدا ساز سخنان ایشان را و هلاک ساز ایشان را از جهة گناهان ایشان‏
  21. . اللهم انّک قد تعلم انّه لم یکن الّذى کان منّا منافسة فى سلطان و لا التماس شی‏ء من فضول الحطام و لکن لنردّ المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک فیامن المظلومون من عبادک و تقام المعطّلة من حدودک : بار خدایا بتحقیق که تو مى‏دانى که نبود آن چه که واقع شد از ما از مجاهده از جهة رغبت در سلطنت و پادشاهى و نه خواهش چیزى از زیادتیهاى متاع دنیوى و لیکن از براى این بود که برگردانم علامات دین تو را که برده‏اند و ظاهر سازم اصلاح در میان عباد را در شهرهاى تو تا ایمن گردند مظلومان بندگان تو از ظالمان و تا برپا داشته شود فروگذاشته شده از حدود و احکام تو
  22. . اللهم انّى اوّل من اناب و سمع و اجاب لم یسبقنی بالصّلوة الّا رسول اللّه (-  ص- ) و قد علمتم انّه لا ینبغی ان یکون على الفروج و الدماء و المغانم و الاحکام و امامة المسلمین البخیل فیکون فى اموالهم لهمته و لا الجاهل فیضلّهم بجهله و لا الجانى فیقطعهم بجفائه و لا الخائف للدّول فیتّخذ قوما دون قوم و لا المرتشى فى الحکم فیذهب بالحقوق و یقف بها دون المقاطع و لا المعطّل للسّنّة فیهلک الامّة : بار خدایا من اوّل کسى باشم که رجوع کردم بحقّ و شنیدم حقّ را و قبول کردم و پیشى نگرفت مرا بنماز احدى مگر رسول خدا (صلی الله علیه وآله ) و بتحقیق که شما دانستید که سزاوار نیست این که قائم باشد بر فروج مسلمانان و خونهاى ایشان و غنیمتها و احکام و امامت مسلمانان شخصى بخیل تا این که واقع شود در اموال ایشان حرص او و نه جاهل تا این که گمراه گرداند ایشان را بنادانى خود و نه جورکننده تا این که مستأصل گرداند ایشان را بجور خود و نه ترسنده از دولتها تا این که بردارد بدوستى خود قومى دون قومى را و نه رشوه‏گیرنده در حکم کردن تا این که باطل کند حقوق را و بازایستد در حقوق پیش از مواضع جزم بان و نه واگذارنده طریقه پیغمبر (صلی الله علیه وآله ) تا این که هلاک سازد امّت را
  23.  . اللهم انّهما قطعانى و ظلمانى و نکثا بیعتى و البّ النّاس علىّ فاحلل ما عقدا و لا تحکم لهما ما ابرما و ارهما المسائة فیما املّا و عملا : بار خدایا بدرستى که طلحه و زبیر بریدند از من و ظلم کردند در حقّ و شکستند بیعت مرا و حریص گردانیدند مردم را بر جنگ من پس واکن آن چه را که بسته‏اند از تدبیر در جنگ با فتن و استوار مگردان از براى ایشان آن چه را که تابیدند از عزم مجادله با من و بنما ایشان را بدى در آن چیزى که ارزو کرده‏اند و عمل کرده‏اند
  24. . اللهم انّا خرجنا الیک من تحت الاستار و الاکنان و بعد عجیج البهائم و الولدان راغبین فى رحمتک و راجین فضل نعمتک و خائفین من عذابک و نقمتک : پروردگارا، ما خارج نشدیم به سوى تو مگر وقتى که سالهاى قحطى چون شتران لاغر، به گرد ما حلقه زدند (و ما دچار بدبختى و فلاکت شدیم) و آسمان با ما به کین توزى برخاست و ابرهایى که مى‏بارید، با ما به جفا پرداخت، پس تو که امید ناامیدان، و منتهاى آرزوى التماس کنندگانى، در این زمان، که مردم از همه جا مأیوس گشته، ابرها از باریدن منع شده، و چرندگان نزدیک به هلاکت رسیده‏اند، (به درگاهت پناه آورده، زارى مى‏کنیم:) بر ما به کردار نکوهیده و گناهان زشتمان مگیر، و رحمت خود را بر ما بباران،
  25. . اللهم   فاسقنا غیثک و لا تجعلنا من القانطین و لا تهلکنا بالسّنین و لا تؤاخذنا بما فعل السّفهاء منّا یا ارحم الرّاحمین : بار خدایا ما بیرون امدیم بسوى مرحمت تو از زیر سقفها و از خانها و بعد از فریاد و ناله چارپایان و اطفال در حالتى که در آورده‏ایم بسوى تو از جهة رحمت تو و امیدواریم بزیادتى نعمت تو و ترسناکیم از عذاب تو و عقوبت تو
  26. . اللهم   إنّک تعلم أنّه لم یکن الّذی کان منّا منافسة فى سلطان و لا التماس شی‏ء من فضول الحطام و لاکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک فیأمن المظلومون من عبادک و تقام المعطّلة من حدودک : بار خدایا تو مى‏دانى آنچه ما انجام دادیم نه براى این بود که ملک و سلطنتى بدست آوریم و نه براى این که از متاع دنیا چیزى تهیّه کنیم بلکه بخاطر این بود که نشانه‏هاى از بین رفته دینت را بازگردانیم و آثار اصلاح را در بلادت آشکار سازیم تا بندگان مظلومت در ایمنى قرار گیرند و قوانین و مقررّاتى که بدست فراموشى سپرده شده بار دیگر عملى گردد.
  27. اللهم  اجعلنى، اسوة من قد انهضته بتجاوزک من مصارع المجرمین، فاصبح طلیق عفوک من اسر سخطک «بار خدایا مرا، براى اشخاصى که توفیق دورى جستن، از جایگاه هلاکت گناه‏کاران را، داده‏اى الگو و پیشوا قرار بده آنان که شب را به صبح نابرده، از بند عذاب و خشمت، به آزادى گذشت عفوت رسیدند.»
  28.  . اللهم   إنّک سألتنى من نفسى ما لا أملکه إلّا بک، فاعطنی منها ما یرضیک عنّى یعنى: بار خدایا تو از من چیزى را خواسته‏اى که جز به یارى تو نمى‏توانم آن را داشته باشم، پس آنچه از آن تو را خشنود مى‏گرداند بر من ببخشاى.
  29. . اللهم  لا تؤاخذنی بما یقولون و اجعلنى افضل ممّا یظنّون. هرگاه سخن از پاکى یکى از مردمان با تقوا و پرهیزکار به میان آید، او از آنچه در باره‏اش گویند، مى‏ترسد و مى‏گوید: من خود آگاه‏ترم به حال خود از دیگران، و پروردگارم آگاه‏تر است به حال من از خودم، بار خدایا مرا بر آنچه اینان مى‏گویند مؤاخذه نفرما (و مگیر) و مرا برتر از آنچه اینان گمان دارند قرارم ده.
  30. . اللهم   افسح له مفسحا فی ظلّک، و اجزه مضاعفات الخیر من فضلک. بار خدایا وسیع گردان از براى او مقام اتّساع در حضرت قدس و ظلّ جود تو.
  31. . اللهم   و أعل على بناء البانین بناءه، و أکرم لدیک منزلته، و أتمم له نوره، و اجزه من ابتعاثک له مقبول الشّهادة، مرضیّ المقالة، ذا منطق عدل، و خطبة فصل. بار خدایا بلند گردان بر بناى بنا کنندگان بناى او را که آن قواعد اسلام است و ارکان ایمان، یعنى غالب گردان دین او را بر سایر ادیان  و گرامى دار نزد خودت و فروغ نورش را کامل گردان. خداوندا، جزاى رسالت او را پذیرفتن گواهى [و رضایت به گفتارش‏] قرار ده، در حالى که منطقش عادلانه و گفتارش فاصل (حق و باطل) است. (3) خداوندا، در میان آسایش گوارایى عیش، و مستقر نعمت، و آخرین خوشیها، و آرزوهاى لذات، و خوشى آسایش، و منتهاى آرامش (نفس) و تحفه‏هاى کرامت، و آرزوهاى لذات، و خوشى آسایش، و منتهاى آرامش (نفس) و تحفه‏هاى کرامت، میان ما را با او جمع گردان. (4) [1] ما روی مثل هذا الفصل فی مصادر أخرى.
  32. . اللهم اجمع بیننا و بینه فی برد العیش و قرار النّعمة، و منى الشّهوات، و أهواء اللّذّات، بارخدایا  میان ما و رسولت را جمع کن در وسعت عیش و قرارگاه نعمت و نهایت آرامش و در تحفه‏هاى خوش آیند، (آمین ربّ العالمین)
  33. . اللهم   اغفر لی رمزات الألحاظ، و سقطات الألفاظ، و شهوات الجنان، و هفوات اللّسان - خدایا بر من ببخش اشاره‏هاى نگاههایم را و بیهوده‏هاى الفاظم را، و شهوتهاى قلبم را و لغزشهاى زبانم را. شهوت قلب امیال آنست به اشیاء فاقد فضیلت. بار خدایا آنچه را که تو از من به آن آگاه‏ترى بر من ببخشاى و اگر بار دیگر به سوى آن باز گردم، تو هم مغفرت خود را باز گردان
  34. اللّهم اغفر لى ما وأیت من نفسى و لم تجدله وفاء عندى» خداوندا آنچه را از کارهاى نیک که تصمیم گرفته‏ام و انجام نداده‏ام ببخش.
  35. اللّهمّ اغفر لی ما تقرّبت به إلیک بلسانی، ثمّ خالفه قلبی. اللّهمّ اغفر لی رمزات الألحاظ، و سقطات الألفاظ، و شهوات الجنان، و هفوات اللّسان : خداوندا آنچه را با زبان به تو تقرب مى‏جویم و قلبم با آن همآهنگ نیست مورد مغفرت خویش قرار ده الهى نگاههاى اشارت آمیز، سخنان بى فایده و خواسته‏هاى نابجاى دل و لغزشهاى زبان را بر من ببخش
  36. اللهمّ إنّی أعوذ بک من أن تحسّن فی لامعة العیون علانیتی، و تقبّح فیما أبطن لک سریرتی، محافظا على رئاء الناس«» من نفسی بجمیع ما أنت مطلع علیه منّی، فأبدی للناس حسن ظاهری، و أفضی إلیک بسوء عملی، تقرّبا إلى عبادک، و تباعدا من مرضاتک. بار خدایا به تو پناه مى‏برم اگر من در برابر دیدگان مردم ظاهرم را بیارایم، و باطنم را در پیش تو زشت بدارم، در حالى که خود را نگهدارى کنم نزد مردم بریا و خودنمائى به همه آنچه تو از من بدان آگاهى و باطن زشت خود را نزد تو آورم تا برضاى مردم نزدیک شوم و از خوشنودى تو دور گردم.
  37. . اللهم   و قد بسطت لی فیما لا أمدح به غیرک، و لا أثنی به على أحد سواک، و لا أوجّهه إلى معادن الخیبة و مواضع الرّیبة، و عدلت بلسانی عن مدائح الآدمیّین، خدایا جز تو را مدح نمى‏گویم جز تو را مدح نمى‏گویم چنان زبانى به من عطا فرمودى که جز به مدح و ثناى تو نگشایم و با آن زبان به موضع نومیدى و شک و بدگمانى رو نمى‏آورم. و تو از مدح آدمها و ستایش خلایق که دست پرورده تو هستند زبانم را نگاه داشتى
  38. اللّهمّ داحى المدحوّات، و داعم المسموکات، و حابل القلوب على فطرتها: شقیّها و سعیدها (خدایا اى گستراننده هر گسترده، اى نگهدارنده آسمانها اى آفریننده دلها بر فطرت خداجوئى در انسانهاى بد و خوب)‏
  39. . اللهم   و لکلّ مثن على من أثنى علیه مثوبة من جزاء، أو عارفة من عطاء، و قد رجوتک دلیلا على ذخائر الرّحمة و کنوز المغفرة. .
  40. اللّهمّ و لکلّ مثن على من أثنى علیه مثوبة من جزاء، أو عارفة من عطاء، و قد رجوتک دلیلا على ذخائر الرّحمة و کنوز المغفرة. و مر هر ثنا کننده‏اى را  بر آن کس که ثنا گفت بر او مثوبتى هست از پاداش آن  یا نیکویى از نعمت دادن و به تحقیق که امیدوارم به تو در آن حال که تو راهنما باشى  بر ذخیره‏هاى بخشش و گنج‏هاى مغفرت. یعنى آمرزش
  41. اللّهمّ و هذا مقام من أفردک بالتّوحید الّذی هو لک، و لم یر مستحقّا لهذه المحامد و الممادح غیرک، و بی فاقة إلیک لا یجبر مسکنتها إلّا فضلک، و لا ینعش من خلّتها إلّا منّک‏وجودک، فهب لنا فی هذا المقام رضاک، و أغننا عن مدّ الأیدی إلى سواک، «إنّک على کلّ شی‏ء قدیر»بار خدایا  این نوع ثنا گفتن، مقام و منصب کسى است که منفرد دانست تو را  به یگانگى که آن خاص است مر تو را و ندید کسى را که استحقاق داشته باشد مر این ستایش‏ها و ثناها را غیر از ذات بزرگوار تو و حاصل است مرا حاجتى به سوى جناب تو  که جبر و تلافى نمى‏کند مسکنت و مذلّت، آن حاجت را مگر فضل و احسان تو و بر نمى‏دارد فقر و فاقه آن احتیاج را  مگر عطا و بخشش تو  پس ببخش ما را  در این مقام و مرتبه خشنودى خود را و بى‏نیاز گردان ما را  از کشیدن دست‏ها  به سوى غیر تو  به درستى که تو بر آنچه که مى‏خواهى، توانایى‏

           اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم نظر دهید متشکرم 

  • حسین صفرزاده
۰۲
آذر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

نامه --45  از 79نامه و من کتاب له علیه السلام. إلى عثمان بن حنیف الأنصاری-  و کان عامله على البصرة.. در نهج البلاغه امده است. 1- ضرورت ساده  زیستی کارگزاران..2- امام الگوی ساده زیستی .3-  امام در تلخى‏هاى روزگار با مردم بودند . 4- امام ودنبا

  1. امام ودنیا :چهارمین وآخرین قسمت نامه حضرت به عثمان بن حنیف الأنصاری  
  2. اى دنیا از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده، و از چنگال‏هاى تو رهایى یافتم، إلیک عنّى یا دنیا فحبلک على غاربک، قد انسللت من مخالبک، و أفلتّ من حبائلک،
  3. و از دام‏هاى تو نجات یافته، و از لغزشگاه‏هایت دورى گزیده‏ام. و اجتنبت الذّهاب فى مداحضک.
  4. کجایند بزرگانى که به بازیچه‏هاى خود فریبشان داده‏اى : أین القوم الّذین غررتهم بمداعبک
  5. کجایند امت‏هایى که با زر و زیورت آنها را فریفتى که اکنون در گورها گرفتارند و درون لحدها پنهان شده‏اند. أین الأمم الّذین فتنتهم بز خارفک هاهم رهائن القبور،
  6. اى دنیا به خدا سوگند اگر شخصى دیدنى بودى، و قالب حس کردنى داشتى، حدود خدا را بر تو جارى مى‏کردم، و مضامین اللّحود و اللّه لو کنت شخصا مرئیّا، و قالبا حسّیّا،
  7. به جهت بندگانى که آنها را با آرزوهایت فریب دادى، لأقمت علیک حدود اللّه فى عباد غررتهم بالأمانى،
  8. و ملّت‏هایى که آنها را به هلاکت افکندى، و أمم ألقیتهم فى المهاوى،
  9. و قدرتمندانى که آنها را تسلیم نابودى کردى، و ملوک أسلمتهم إلى التّلف
  10. و هدف انواع بلاها قرار دادى که دیگر راه پس و پیش و ندارند، و أوردتهم موارد البلاء، إذ لا ورد و لا صدر.
  11. امّا هیهات کسى که در لغزشگاه تو قدم گذارد سقوط خواهد کرد، هیهات من وطى‏ء دحضک زلق،
  12. و آن کس که بر امواج تو سوار شد غرق گردید، و من رکب لججک غرق،   
  13. کسى که از دام‏هاى تو رهائى یافت پیروز شد، و من ازورّ عن حبالک وفّق،
  14. آن کس که از تو به سلامت گذشت نگران نیست که جایگاهش تنگ است، و السّالم منک لا یبالى إن ضاق به مناخه،
  15. زیرا دنیا در پیش او چونان روزى است که گذشت. از برابر دیدگانم دورشو، و الدّنیا عنده کیوم حان انسلاخه. أعزبى عنّى،      
  16. سوگند به خدا، رام تو نگردم که خوارم سازى، فو اللّه لا أذلّ لک فتستذلّنى،
  17. و مهارم را به دست تو ندهم که هر کجا خواهى مرا بکشانى، و لا أسلس لک فتقودینى،
  18. به خدا سوگند، که تنها اراده خدا در آن است، چنان نفس خود را به ریاضت وادارم که به یک قرص نان، هر گاه بیابم شاد شود، و ایم اللّه-  یمینا برّة أستثنى فیها بمشیئة اللّه-  لأروضنّ نفسى ریاضة تهشّ معها إلى القرص إذا قدرت علیه مطعوما،
  19. و به نمک به جاى نان خورش قناعت کند، و تقنع بالملح مأدوما،
  20. و آنقدر از چشم‏ها اشک ریزم که چونان چشمه‏اى خشک در آید، و اشک چشمم پایان پذیرد. و لأدعنّ مقلتى کعین ماء نضب معینها مستفرغة دموعها.
  21. آیا سزاوار است که چرندگان، فراوان بخورند و راحت بخوابند، و گله گوسفندان پس از چرا کردن به آغل رو کنند، أ تمتلئ السّائمة من رعیها فتبرک و تشبع الرّبیضة من عشبها
  22. و على نیز [همانند آنان‏] از زاد و توشه خود بخورد و استراحت کند چشمش روشن باد که پس از سالیان دراز، چهارپایان رها شده، فتربض و یأکل علىّ من زاده فیهجع قرّت اذا عینه إذا اقتدى بعد السّنین المتطاولة بالبهیمة الهاملة،
  23. و گلّه‏هاى گوسفندان را الگو قرار دهد خوشا به حال آن کس که مسئولیّت‏هاى واجب را در پیشگاه خدا به انجام رسانده : و السّائمة المرعیّة طوبى لنفس أدّت إلى ربّها فرضها،
  24. و در راه خدا هر گونه سختى و تلخى را به جان خریده، و به شب زنده‏دارى پرداخته است، و عرکت بجنبها بؤسها، و هجرت فى اللّیل غمضها،
  25. و اگر خواب بر او چیره شده بر روى زمین خوابیده، حتّى إذا غلب الکرى علیها افترشت أرضها،
  26. و کف دست را بالین خود قرار داده، و در گروهى است که ترس از معاد خواب را از چشمانشان ربوده، و توسّدت کفّها، فى معشر أسهر عیونهم خوف معادهم،
  27. و پهلو از بسترها گرفته، و لبهایشان به یاد پروردگار در حرکت و با استغفار طولانى گناهان را زدوده‏اند: و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم و همهمت بذکر ربّهم شفاههم، و تقشّعت بطول استغفارهم ذنوبهم
  28. «آنان حزب خداوند، و همانا حزب خدا رستگار است» پس از خدا بترس اى پسر حنیف، و به قرص‏هاى نان خودت قناعت کن، تا تو را از آتش دوزخ رهائى بخشد. ‏نهج..(دشتى) ص 555(أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ، أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ). فاتّق اللّه یا ابن حنیف، و لتکفک أقراصک، لیکون من النّار خلاصک. اقول: المأدبة بالضم: الطعام یدعى الیه. اختیارمصباح‏السالکین ص 531
  29. وداع از دنبا : در نخستین نکته به سپرى شدن دنیا و وداع کردن آن با اهل دنیا اشاره کرده مى‏فرماید: «اما بعد دنیا روى برگردانده و وداع خویش را اعلام داشته است، (أمّا بعد فإنّ الدّنیا قد أدبرت، و آذنت بوداع).
  30.  بىتوجّهى به دنیاى دنیا پرستان و انّ دنیاکم عندى لأهون خ 224 11 10- 
  31. عدم وابستگى به دنیا ما لعلّى و لنعیم یفنى خ 224 12 11- 
  32. عدم وابستگى به لذّتهاى ناپایدار ما لعلّى.. و لذّة لا تبقى خ 224 12
  33. عدم وابستگى بر موجودات و اللّه لو أعطیت الأقالیم السبعة خ 224 10 9-
  34. عدم وابستگى به  دشمنان : اسلام هرگز با برنامه‏ریزى براى آینده مخالف نیست، به خصوص براى کارهاى اجتماعى که مایه سربلندى جامعه مسلمانان و عدم وابستگى آنها به دشمنان اسلام است. چنین کارى، نه تنها مذموم نیست، که نوعى عبادت محسوب مى‏شود. در زندگى فردى نیز عاقبت اندیشى کار مقبولى است و همان چیزى است که در روایات به «حزم» تعبیر شده است. در خطبه 81، آن را رکن اصلى زهد مى‏شمرد و مى‏فرماید: «أیّها النّاس الزّهادة، قصر الأمل و الشّکر عند النّعم و التّورّع عند المحارم، پیام‏امام ج 2 ص 200
  35. عدم وابستگى به دنیا، : خطبه پنجاه و دوم در واقع از سه بخش تشکیل شده است، در بخش اوّل ارزش زهد وعدم وابستگى به دنیا، و توجه به این حقیقت که تمام مواهب دنیا زودگذر و سریع الزّوال است، و افراد با ایمان باید خود را براى سفر بزرگى که در پیش دارند از طریق ذخیره کردن اعمال صالح آماده بنمایند. و هى فی التزهید فی الدنیا و ثواب اللّه للزاهد، و نعم اللّه على الخلق‏ .. پیام‏امام ج 2 ص 583
  36. عدم وابستگی به مظاهر دنبا : حقیقت «زهد» که در برابر «رغبت» قرار دارد، همان بى‏اعتنایى نسبت به مواهب مادّى است و یا به تعبیر دیگر: «عدم وابستگى نسبت به دنیا و مظاهر دنیا مى‏باشد، هر چند امکانات وسیعى در اختیار داشته باشد.» کسى که نسبت به امور مادّى بى‏اعتنا است، هرگز دنبال آرزوهاى دور و دراز نیست (آرزوهاى دور و دراز مخصوص دنیاپرستان است) و کسى که چنین است در برابر نعمت‏ها سپاسگزار و در برابر گناهان خویشتن‏دار است، زیرا نعمت‏ها، او را به خود مشغول نمى‏دارد و از یاد خدا غافل نمى‏کند و گناهان، دل و دین او را نمى‏ربایند. «أیّها النّاس الزّهادة، قصر الأمل و الشّکر عند النّعم و التّورّع عند المحارم،  پیام‏امام .ج 3.ص 306
  37. نزاع  در دنیا : براى رسیدن به دنیاى فرومایه از هم سبقت مى‏گیرند و بر سر مردار گندیده با هم به نزاع مى‏پردازند، فى دنیا دنیّة، و یتکالبون على جیفة مریحة، و عن قلیل یتبرّأ التّابع من المتبوع،
  38.  دنیا وعلى (علیه السلام) همانا خداوند تو را به زینتى آراسته است که بندگان را به زینتى خوشتر از آن در نظر خود نیاراسته است و آن زینت نیکان و برگزیدگان پیشگاه الهى است و زهد در این جهان است و تو را چنان قرار داده است که تو از دنیا چیزى نمى‏گیرى و دنیا هم از تو چیزى نمى‏گیرد و محبت بینوایان را به تو ارزانى داشته است تو را چنان قرار داده است که شاد و خشنودى که ایشان پیروان تو باشند و آنان هم به امامت تو شادند».ما أنت فیه من دنیا قد تبهّجت بزینتها، و خدعت بلذّتها، دعتک فأجبتها، و قادتک فاتّبعتها، و أمرتک فأطعتها. و إنّه یوشک أن یقفک واقف على ما لا ینجیک منه مجنّ،
  39. دنیا پرست : درنامه‏ امام «علیه السلام» به معاویه نوشته است. راستى دنیا آدمى را از غیر خودش باز مى‏دارد دنیا پرست به چیزى از دنیا نمى‏رسد مگر آنکه دنیا در حرص و ولع بیشترى بسوى او مى‏گشاید، و هرگز به سبب آنچه در دنیا به آن رسیده از آنچه به آن نرسیده بى‏نیاز نمى‏گردد، و به دنبال این جمع‏آورى و استوار سازى، جدائى و شکست خواهد بود. کیف أنت صانع إذا تکشّفت عنک جلابیب ما أنت فیه من دنیا قد تبهّجت بزینتها، و خدعت بلذّتها، دعتک فأجبتها،
  40. آرى اهل دنیا : ، آنان لیاقت سربازىِ امام حق را نداشتند و از هدایت و حق فرار کردند و با سرعت در چاه کورى و نادانى در افتادند. اینان اهل دنیا و روى آورندگان به آنند که دل و دین به دنیا داده و تمام همّت و تلاش خود را وقف آن کرده‏اند. أهل دنیا مقبلون علیها، و مهطعون إلیها، و قد عرفوا العدل و رأوه و سمعوه و وعوه،..
  41. کسى که قصد اصلاح خود و حفظ دینش را دارد، باید از آمیزش با اهل دنیا بپرهیزد. «ینبغی لمن اراد صلاح نفسه و احراز دینه ان یجتنب مخالطة أبناء الدّنیا» هزارگوهر             ص 412      اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۱
آذر

بسم الله الرحمن الرحیم                                                                  

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم                   

0--45 و من کتاب له علیه السلام. إلى عثمان بن حنیف الأنصاری-  و کان عامله على البصرة..که 79نامه در نهج البلاغه امده است. 1- ضرورت ساده  زیستی کارگزاران..2- امام الگوی ساده زیستی .3-  امام در تلخى‏هاى روزگار با مردم بودند .

  1. آیا به همین رضایت دهم که مرا امیر المؤمنین علیه السلام خوانند و در تلخى‏هاى روزگار با مردمشریک نباشم و در سختى‏هاى زندگى الگوى آنان نگردم : أ أقنع من نفسى بأن یقال أمیر المؤمنین و لا أشارکهم فى مکاره الدّهر أو أکون أسوة لهم فى جشوبة العیش،
  2. آفریده نشده‏ام که غذاهاى لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد، چونان حیوان پروارى که تمام همّت او علف، و یا چون حیوان رها شده که شغلش چریدن و پر کردن شکم بوده، و از آینده خود بى خبر است. فما خلقت لیشغلنى أکل الطّیّبات کالبهیمة المربوطة همّها علفها، أو المرسلة شغلها تقمّمها، تکترش من أعلافها، و تلهو عمّا یراد بها، أو أترک سدى و أهمل عابثا، أو أجرّ
  3. آیا مرا بیهوده آفریدند آیا مرا به بازى گرفته‏اند حبل الضّلالة، أو أعتسف طریق المتاهة.
  4. آیا ریسمان گمراهى در دست گیرم و یا در راه سرگردانى قدم بگذارم.
  5. گویا مى‏شنوم که شخصى از شما مى‏گوید: «اگر غذاى فرزند ابى طالب همین است، پس سستى او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان باز مانده است». و کأنّى بقائلکم یقول: «إذا کان هذا قوت ابن أبى طالب فقد قعد به الضّعف عن قتال الأقران و منازلة الشّجعان»
  6. آگاه باشید درختان بیابانى، چوبشان سخت‏تر، و درختان کناره جویبار پوستشان نازک‏تر است. ألا و إنّ الشّجرة البریّة أصلب عودا، و الرّوائع الخضرة أرقّ جلودا،
  7. درختان بیابانى که با باران سیراب مى‏شوند آتش چوبشان شعله‏ورتر و پر دوام‏تر است. و النّباتات البدویة أقوى وقودا و أبطأ خمودا
  8. من و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم چونان روشنایى یک چراغیم، یا چون آرنج به یک بازو پیوسته‏ایم، و أنا من رسول اللّه کالصّنو من الصّنو، و الذّراع من العضد.
  9. به خدا سوگند اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، از آن روى بر نتابم، و اللّه لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولّیت عنها،
  10. و اگر فرصت داشته باشم به پیکار همه مى‏شتابم، و لو أمکنت الفرص من رقابها لسارعت إلیها.
  11. و تلاش مى‏کنم که زمین را از این شخص مسخ شده «معاویه» و این جسم کج اندیش، پاک سازم. و سأجهد فى أن أطهّر الأرض من هذا الشّخص المعکوس،
  12. تا سنگ و شن از میان دانه‏ها جدا گردد. و الجسم المرکوس حتّى تخرج المدرة من بین حبّ الحصید اختیارمصباح‏السالکین   ص 531
  13. - «بِسْمِ اللَّهِ» کلامى که سخن خداوند با مردم و سخن مردم با خدا، با آن شروع مى‏شود.
  14. * اسلام هم نماز را سفارش مى‏کند که ارتباط با خالق است؛ «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»* و هم زکات را توصیه مى‏کند که ارتباط با مردم است. «آتُوا الزَّکاةَ»
  15. جز خداوند یگانه را پرستش نکنید و به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و بینوایان، احسان کنید و با مردم‏، به زبان خوش سخن بگویید بقره ایه 38
  16. اگر دیگران را سفارش به مراعات ادب مى‏کنیم، باید ابتدا خودمان در سخن با مردم‏، رعایت ادب را بکنیم. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» خطاب محترمانه است‏
  17. ارتباط با خدا در کنار ارتباط با مردم و تعاون اجتماعى در حوادث و گرفتارى‏ها مطرح است. «آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ... وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّه‏
  18. گرچه در آیه، قبض و بسط به خداوند نسبت داده شده است، ولى در روایات مى‏خوانیم: هر که با مردم گشاده دست باشد، خداوند به او بسط مى‏دهد و هر کس با مردم بخل ورزد، خداوند نسبت به او تنگ مى‏گیرد.
  19. رباخوار، گمان نکند با مردم محروم طرف است، بلکه خداوند به حمایت از محرومان برخاسته و از حقّ آنان دفاع مى‏کند. «بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ»
  20. خداوند از طریق پیامبران، با مردم اتمام حجّت مى‏کند. «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ»ترجمه‏غررمحلاتى .ص 87     
  21. 1 375 مؤمن با مردم انس دارد و دیگران نیز با او انس گیرند، و با مردم مهربانى کند. ترج.‏غررمحلاتى ص 189     
  22.  خالطوا النّاس مخالطة، ان متم معها بکو علیکم، و ان عشتم حنّوا الیکم. (چنان با مردم سیر کنید که اگر مردید، بر شما گریه کنند، و اگر ماندید بپذیرند) که یک دنیا مکارم اخلاق در سطر کوتاهى جا داده شده است، با الفاظى ساده و بى تکلف و فصیح، و این جمله کوتاه هم نمونه دیگر: و همچون ظرفى را ماند که دریایى در آن گنجانده شده باشد.
  23. در حکومت حکام وضع مردم خوب و رضایت بخش نخواهد شد مگر آنکه رفتار آنان با مردم خوب باشد و همچنین وضع وحدت مردم و حکام خوب نمى‏شود مگر آنکه مردم تحت فرمانشان با استقامت و پایدارى حق را رعایت کنند و از دستور آنان اطاعت نمایند.
  24. هنگامى که برخاستى و خود را مهیا ساختى تا با مردم نمازگزارى، نماز را چندان طولانى مخوان که مردم را پراکنده سازى و سریع و تند هم مخوان که آن را تباه کنى.
  25. در اینجا ظاهرا امیر المؤمنین (علیه السلام) عقل را به دو قسمت تقسیم کرده‏اند: عقل ذاتى و فطرى، و عقل اکتسابى و تجربى. عقل ذاتى و فطرتى همان منبع درکى است که خداوند رحمان در بنى آدم قرار داده است براى این که از حیوانات و از جماد و نبات متمایز باشد. دیگرى، عقل اکتسابى و تجربى است. انسان در اثر رفت و آمد و معاشرت با مردم، تبادل افکار و مباحثه و انتقاد، عقل تجربى و اکتسابى پیدا مى‏کند. یادنامه‏دومین‏کنگره  ص 112
  26. عهدى که انسان با مردم مى‏بندد. «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا ...» توبه 75
  27. تفسیر نور(10جلدى) ج‏1 583 سوره آل‏عمران، آیه 112 ..... ص : 583
  28. (دشمنان شما به قدرى ترسو و زبون هستند که) هر کجا یافت شوند، مُهر ذلّت بر آنها خورده است، مگر آنکه به ریسمان (امان) الهى چنگ زنند (و از انحراف و فسق دست برداشته، ایمان آورند) و با مردم پیوندى برقرار
  29. مؤمنان، هم رابطه با خدا دارند. «قَوَّامِینَ لِلَّهِ» و هم در رابطه با مردم گواهى به‏ عدل مى‏دهند. «شُهَداءَ بِالْقِسْطِ»
  30. - جنگ با خلق خدا، جنگ با خداست وآنکه با مردم طرف شود، گویا با خداوند طرف است. «یُحارِبُونَ اللَّهَ»
  31. مربّى ومبلّغ، باید با برخوردى محبّت‏آمیز با مردم‏، به آنان شخصیّت دهد.«سَلامٌ عَلَیْکُمْ»     
  32. نحوه برخورد با مردم مسأله هشتم که از لحاظ اصولى یک مسأله ثانوى، اما از لحاظ عملى مسأله بسیار پرشور و پر اهمیتى است، نحوه برخورد دستگاه ادارى با مردم است. اجزاء و اعضاى حکومتى چگونه باید با مردم برخورد کنند آیا طلبکار از مردمند آیا بدهکار به مردمند اخلاق دستگاه حکومت با مردمچگونه است رفتار حاکم با خود مسأله نهم که باز از آن مسائل بسیار جالب است، رفتار حاکم نسبت به خویشتن است. آیا براى رفتار حاکم در جامعه، محدودیتى وجود دارد آیا مى‏توان به حسن رفتار او با مردمبسنده کرد یا نه، ما وراى نحوه ارتباط حاکم با مردم، بازگشت‏به‏نهج‏البلاغه ص 12
  33. داناى دین و بصیر به همه معارف اسلامى و قرآنى است و با دلى مالامال از معرفت، و روحى بزرگ و در مقامى پر مسئولیت، با مردم روبرو مى‏شود، با آنها حرف مى‏زند، و به سؤالات و استفهامات آنها پاسخ مى‏دهد. این است زمینه و موقعیت صدور نهج البلاغه، بازگشت‏به‏نهج‏البلاغه .ص 25
  34. قسمتى از نامه‏اى است که على «ع» به مأمورین مالیات نوشته است: با مردماز روى انصاف رفتار کنید و در برابر خواسته‏هایشان بردبار باشید، زیرا شما خزانه‏داران رعیت و نمایندگان ملت هستید. بخشى‏اززیبایى‏هاى‏نهج.. ص 170     
  35. نیکوکاران، نافرمانى گردنکشان، خوددارى از ستم، بزرگ شمردن خون‏ریزى، انصاف با مردم، فرو بردن خشم و دورى جستن از تبهکارى در زمین، تعصب به خرج دهید، و از کیفرهائى که در اثر بدرفتارى و اعمال ناپسند بر ملل پیش از شما فرود آمده بترسید و خوبى و بدى حالات آنان را بخاطر بیاورید و بترسید از این که مانند آنها باشید. بخشى‏اززیبایى‏هاى‏نهج..ص 252     
  36. عاصم گفت: اى امیر مؤمنان پس خود چرا در خوراک به غذاى ساده و در پوشاک به لباس خشن بسنده مى‏کنى. امام فرمود: واى بر تو، من مانند تو نیستم. خداوند بر امامان عادل واجب کرده است تا خویشتن را با مردم ناتوان برابر دارند تا فقر فقیران بر آنان سخت نیاید. عاصم از آن پس عباى خود را به سویى افکند و پیشه‏اى پیش گرفت و به سوى کسان خود بازگشت. ترجمه‏اعلام‏نهج‏البلاغه  ص 27     
  37. آنها مصداق آیات کریمه قرآن و گنجینه‏هاى علوم خداى رحمانند. هرگاه سخن گویند از در صدق گویند و هر گاه سکوت کنند کسى بر آنها سبقت نگیرد. پس رهبر هر ملّتى باید با مردمخود به راستى سخن گوید و آنچه مى‏گوید در اطرافش بیندیشد و بدون فکر حرف نزند و باید از فرزندان و دلدادگان جهان آخرت باشد. ترجمه‏روان‏نهج..(ارفع)  ص 543
  38. با مردم فروتن باش و با نرمى با ایشان برخورد کن و هنگام تلاقى چهره‏ات را باز کن و گشاده‏رو باش و همه را با یک چشم بنگر تا این که بزرگان جهت ظلم به دیگران در تو طمع نکنند و انسانهاى ضعیف از عدالت تو مأیوس نگردند. ترجمه‏روان‏نهج..(ارفع) ص 975
  39.  از ناحیه خود با مردم از روى انصاف برخورد کنید و براى برآوردن حوائج ایشان شکیبا باشید چرا که شما خزانه‏داران رعیت و وکیلان و سفیران امامانید، پس حاجت کسى را روا نکرده نگذارید ترجمه‏روان‏نهج..(ارفع) ص 1079     
  40. با مردم در هنگام روبرو شدن و مجالست و اجراى حکم گشاده‏رو باش و بپرهیز از غضب که غضب پرشى از شیطان است و بدان که هر چه تو را به خدا نزدیک کند از آتش دوزخ دورت مى‏سازد و آنچه تو را از خدا دور کند به آتش دوزخ نزدیک سازد. ترجمه‏روان‏نهج..(ارفع) ص 1179

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم                               

 

  • حسین صفرزاده
۰۱
آذر

بسم الله الرحمن الرحیم                                                                

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. ساده زیستی در فرهنگ اسلام ، اهل بیت ، درنهج البلاغه  

    1. - آفات مهمانى‏ : به حساب مهمانى جمع مى‏شوند: 1- چشم چرانى مى‏کنند 2- اسراف 3- رقابت 4- تفاخر 5- ریا

    2. آدمى که خیلى خرج مى‏کند، خیلى باید کار کند و فرصت براى کار دیگر ندارد.

    3. آدمى که کم مصرف مى‏کند، هیچ وقت زیر بار منت دیگران نمى‏رود..  

    4.  اگر یک زمانى به ما مواد خارجى ندهند. روغن و صابون ندهند، از پا در مى‏آییم. زنان قدیم چه کار مى‏کردند؟ برگ درخت انجیر را مى‏کندند و با آن ظرف مى‏شستند.

    5. آدمى که بنا بگذارد ساده  زندگى کند، هیچ کس نمى‏تواند او را از پا در بیاورد.  

    6. اگر قرار باشد که مصرف زیاد شود و حدود ده روز به ما جنس و مواد ندهند، همه از پا در مى‏آییم.

    7. سماور آب جوش دارد، چاى مى‏خورى. چند استکان آب جوش در سماور مانده است. همان آب جوش سماور را در کاسه‏ى چرب مى‏ریزیم. ظرف چرب را با آب جوش مى‏شوییم. دیگر نیازى به صابون نیست، در صف هم نمى‏ایستیم.

    8. در یک آبادی به مهمانی رفتیم اکثر اهل آن  آبادی مردمانی سرفه جو بودند حصوصا در مصرف آب ظرفشوی آشپزخانه را با لوله به طرف یاغچه هدایت میکردند هم کشت محصول خانه گی  داشتند وهم آب مصرفی به هدر نمی رفت ومحصولشان با کمترین آب حاصل می داد.

    9. مى شود مصرف را کم کرد. حدیث داریم‏ «زهدک فى الدنیا ینجیک و رغبتک فیها تردیک» (غررالحکم، ص 139) اگر مصرف را کم کنى، مى‏توانى از دست ابرقدرت‏ها نجات پیدا کنى‏

    10. آدمى که به دنیا بچسبد، وقتى مى‏خواهند از آمریکا جدایش کنند، برایش خیلى سخت است. ولى اگر نچسبد و خواسته باشد که جدا بشود، راحت کنده مى‏شود.

    11. حدیث داریم که اگر مصرف تو کم باشد، همین سرمایه‏ى توست. از نظر معنوى خیلى فایده دارد.

    12. آدمى که مصرفش کم باشد درد گرسنه‏ها را بیش‏تر درک مى‏کند. آدمى که مصرفش کم باشد، دنبال درآمد حرام  نمى‏رود.

    13. آدمى که مصرفش کم باشد قدرت سخاوت دارد.

    14. آدمى که مصرفش کم است، از خدا راضى است. مى‏تواند سخاوت کند. کمبودها آن را از پا در نمى‏آورد. حرس نمى‏زند. تملق نمى‏کند.

    15. ازدواج را باید ساده  گرفت‏ ما دوست نداریم اما خدا قول داده است. قول داده است که اگر آمدید تو خط تقوى من کار تو را راه مى‏اندازم.

    16. اول دامادى خود بنده به بقال گفتم آقا ما آخر شب مى‏آییم دانه انگور مى‏خریم خواهش مى‏کنیم به کسى کارى نداشته باش. چون با عروس نشستیم صحبت کردم گفتم ببین خوشه انگور کیلو پنج تومان است. دانه‏اش کیلو یک تومان. ما هم که خوشه را درسته نمى‏خوریم باید کیلو پنج تومان بدهیم بعد دانه دانه کنیم بخوریم حالا این بقال تو جعبه‏اش دانه دانه شده است. مى‏رفتیم دانه انگور مى‏خریدیم و با عروس مى‏خوردیم و زندگى مى‏کردیم. بابا طورى نیست تو را به حضرت عباس همه خوشه‏ها براى خوردن باید دانه بشود.

    17. یک پزهایى مى‏دهیم. کمدش رنگ میزش نیست آخ چه خاکى بر سرمان کنیم. مى‏گوییم چه شد؟ کمد رنگ میز نیست. حالا چه کنیم به داماد بگوییم دو هفته صبر کن. براى چه براى این که رنگ کمد،...

    18. - ازدواج ساده  حضرت على (علیه السلام) با حضرت زهرا (سلام علیها) ازدواجش را بگم مى‏خواست داماد شود بالاخره آمد پهلو حضرت رسول گفت یا على چى دارى مى‏خواهى داماد شوى من مثلًا این لباس و زره دارم و اسبى دارم شمشیرى دارم و فرمود خب این چیز و مى‏خواى این چیز را مى‏خواى این نداشته باشى طورى هم نیست نداشته باشى هم طورى هم نیست.

    19.   سرمشق ما امام است : سرچشمه اختلافات و درگیرى‏ها و انحراف از اصل «ساده زیستى اسلامى» بود و سبب مى‏شد که مردم به تجمّل‏پرستى روى آورند و به ناز و نعمت عادت کنند و در برابر دشمن از جهاد باز بمانند، به همین دلیل امام (علیه السّلام) از هر فرصتى براى بیدار ساختن مردم بهره مى‏گرفت، علاوه بر آنکه زندگانى خود او نیز سرمشق روشنى بر این امر بود.

    20. ساده زیستى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و لقد کان صلّى اللّه علیه و آله یأکل على الارض خ 160 26  

    21. نشستن بر زمین و یجلس جلسة العبد خ 160 27

    22. ب: دوختن کفش و نعلین خویش و یخصف بیده نعله خ 160 27

    23. ج: وصله زدن به پیراهن خویش و یرقع بیده ثوبه خ 160 27

    24. د: سوار شدن بر مرکب ساده و یرکب الحمار العارى خ 160 27

    25. ه: سوار کردن دیگران بر مرکب خویش و یردف خلفه خ 160 28

    26. و: عدم استفاده از پرده‏هاى رنگین و یکون السّتر على باب

    27. خ-  پاک کننده دل از جلوه‏هاى دنیا فاعرض عن الدّنیا بقلبه خ 160 29 و 30 20-

    28. ساده زیستى حضرت موسى لأنّه کان یأکل بقلة الأرض خ 160 17

    29. استفاده از سبزى و لقد کانت خضرة البقل خ 160 17 6- 

    30. پرهیز از شکمبارگى و لقد کانت خضرة البقل خ 160 17

    31. ساده زیستى و أمسک من المال بقدر ضرورتک ن 21 1 5- فرهنگ‏معارف

    32. ساده زیستى در پوشاک و خوراک و أن أمامکم.. و لا أعددت لبالى ثوبى طمرا ن 45

    33. عجز انسانها از پیروى ساده زیستى امام علیه السّلام الا و انکم لا تقدرون على ذلک ن 45 5 4-

    34. وظائف رهبرى قدرت و شجاعت بى‏مانند على علیه السّلام و اللّه لو تظاهرت العرب على قتالى ن 45 19 6-

    35. ساده زیستى در مسکن اولئک قوم اتّخذو الارض بساطا ق 104 1 4-  ساده زیستى در لوازم منزل و ترابها فراشا ق 104 1 5-  ساده زیستى در غذا و ماءها طیبا ق 104 1 6-

    36. ساده زیستى و کارگرى (با دست خود از لیف خرما زنبیل مى‏بافت) حضرت داود علیه السّلام فلقد کان یعمل سفائف الخوص بیده خ 160 18 و 19

    37. 4-  ساده زیستى حضرت عیسى علیه السّلام و إن شئت قلت فی عیسى بن مریم علیه السّلام خ 160 20 و 21 و 22

    38. ضرورت ساده زیستى (بیش از ظرفیّت خود چیزى را بر ندار) فلا تحملنّ على ظهرک فوق طاقتک نامه 31 59

    39. دعا براى فراوانى رزق و روزى(از خدا وسعت روزى بخواه) وسعة الأرزاق استقلال اقتصادى (آنچه را در دست دارى حفظ کن... که بى نیاز از انسان‏هاى فاسد باشى) و حفظ ما فى یدیک.. من الغنى مع الفجور نامه 31 91

    40. ضرورت ساده زیستى (آگاه باش هر جمعیّتى رهبرى دارند.. اگر بخواهم مى‏توانم لباس ابریشمى بپوشم) ألا و إنّ لکلّ مأموم إماما.. و نسائج هذا القزّ نامه 45 4 تا 11

    41. ساده زیستى و مظلومیت (در دست ما تنها فدک بود که آن را هم گرفتند) (سوگند بخدا، از دنیاى شما چیزى نیاندوختم) امام على علیه السّلام فو اللَّه ما کنزت من دنیاکم.. امام على علیه السّلام کانت فى أیدینا فدک.. نامه 45 7  نامه 45 5 تا 13 و 17 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

                                لطفا نظر دهید متشکرم

  • حسین صفرزاده
۳۰
آبان

 

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم                

0--45 و من کتاب له علیه السلام. إلى عثمان بن حنیف الأنصاری-  و کان عامله على البصرة..که 79نامه در نهج البلاغه امده است. ضرورت ساده  زیستی کارگزاران..امام الگوی ساده  زیستی ..

    1. أَلَا وَ إِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یَقْتَدِی بِهِ- بعقله (بصیرته)هان اى عثمان مگر نمیدانى براى هر پیروى پیشوائى است که بایستى از او پیروى کرده،. آگاه باش هر پیروى را امامى است که از او پیروى مى‏کند،
    2. وَ یَسْتَضِی‏ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ- و بنور دانش وى روشنى جوید، و از نور دانشش روشنى مى‏گیرد،
    3. أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ-  (بِطِمْرَیْهِ : به دو کهنه جامه که آن دستارى است و جامه پشمینه‏)مگر نمیدانى پیشواى شما از دنیایش (در پوشاک) بدو جامه کهنه، آگاه باش امام شما از دنیاى خود به دو جامه فرسوده،
    4. وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ -(از خوراک به دو قرص جو نابیخته خود) و از خوراک بدو قرص جوین پسنده کرده است و دو قرص نان رضایت داده است، (اگر شما مدّعى پیروى از على هستید، با وجود بودن این همه برهنگان و گرسنگان این نرم و نازک پوشیدن، و این چرب و شیرین خوردن و نوشیدن از چه و به پیروى از کیست)
    5. أَلَا وَ إِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِکَ- درست است که شما توانائى اینگونه زندگى کردن را ندارید . بدانید که شما توانایى چنین کارى را ندارید
    6. وَ لَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ-  (سَدَادٍ، راستى و درستى)و لکن (این میتوانید که) مرا بر زاهد و پاکدامنى و کوشش (در راه حق) یارى دهید، پس (تا این اندازه کوتاهى نکنید)، امّا با پرهیزکارى و تلاش فراوان و پاکدامنى و راستى، مرا یارى دهید.
    7. فَوَاللَّهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاکُمْ تِبْراً-..  (ِبْراً.ترک)سوگند با خداى من از دنیاى شما طلائى نیندوخته، پس سوگند به خدا من از دنیاى شما طلا و نقره‏اى نیندوخته،
    8. وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً- (وَفْراً، الوقرة ، وقور ، و ق ر، المعجم ،صرفه جویی) و از غنائم آن مالى فراوان گرد نکرده، و از غنیمت‏هاى آن چیزى ذخیره نکرده‏ام،
    9. وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً.. (اعدت فعل ماضى مفرد مؤنث از باب افعال است.) (لِبَالِی در زهن خود) و مهیّا نکردم و آماده نساختم براى جامه پوسیده خود که پوشیده‏ام (طمرا کهنه ، پوسیده دیگر) و با کهنه جامه‏اى که در بر دارم جامه کهنه دیگرى آماده ننموده‏ام. بر دو جامه کهنه‏ام جامه‏اى نیفزودم،
    10. وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً، (حزت الشی‏ء) (شِبْراً، یک زره ) و از این دنیا بیش حتی یک وجب اختیار ننمودم و از زمین دنیا حتى یک وجب در اختیار نگرفتم
    11. وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا کَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ، از خوراک مختصر و ناچیزى بر نگرفته‏ام. نگرفتم از دنبا مگر چو حیوانی که پشتش زخم شده وخورکش کم شده )
    12. وَ لَهِیَ فِی عَیْنِی أَوْهَى .. این دنیا در چشم من بى ارزشتر.. و دنیاى شما در چشم من بی ارزشتر.  
    13. وَ أَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ. (عَفْصَةٍ، میوه مخصوصى است که با آن دباغى میکنند مَقِرَةٍ ، تلخ)  و خوارتر از دانه تلخى است که بر شاخه درخت بلوطى بروید. از دانه تلخ درخت بلوط ناچیزتر است. ترجمه‏نهج..(دشتى) ص 553    
    14. بَلَى کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، آرى از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها فدک (484.) در اختیار ما بود
    15. فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، که آن هم گروهى بر آن بخل و حسادت ورزیدند
    16. وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ، و گروه دیگرى آن را سخاوتمندانه رها کردند (و از دست ما خارج گردید)
    17. وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ.: و بهترین حاکم خدا است.
    1. وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَ غَیْرِ فَدَکٍ، : مرا با «فدک» و غیر فدک چکار مرا با فدک و غیر فدک چه کار.
    2. وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا، در حالى که جایگاه فرداى هر کس قبر او است که در تاریکى آن آثارش محو، در حالى که جایگاه فرداى آدمى گور است، که در تاریکى آن، آثار انسان نابود
    1. وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا، و اخبارش ناپدید مى‏شود.و اخبارش پنهان مى‏گردد،
    2. وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا، قبر حفره‏اى است که هرچه بر وسعت آن افزوده شود و دست حفر کننده بازتر باشد، گودالى که اگر در میدانش بیفزایند گودالى که هر چه بر وسعت آن بیفزایند،
    3. وَ أَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا، لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ : و دست حفّارش پهناور سازد.. و دست‏هاى گور کن فراخش نماید،
    4. وَ الْمَدَرُ، وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ : (الْمَدَرُ، جمع مدرة: مثل قصب و قصبة و هو التراب المتلبد، أو قطع الطین.) سرانجام سنگ و کلوخ آنرا پر مى‏کند، و جاهاى خالى آنرا خاکهاى انباشته مسدود مى‏نماید سنگ و کلوخ آن را پر کرده، و خاک انباشته رخنه‏هایش را مسدود کند.
    5. وَ إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ، همانا منم و این نفس سرکشم که بوسیله تقوى و پرهیزکارى آنرا سوقان مى‏دهم تا بلکه در روز هراس بزرگتر در آسایش باشد . من نفس سرکش را با تقوا تمرین مى‏دهم و رام مى‏سازم، تا در آن روز بزرک و خوفناک با ایمنى وارد صحنه قیامت شود، در آنجا که همه مى‏لغزند او ثابت و بى تزلزل بماند.سنگ و کلوخش تنگ سازد و خاکهاى انباشته سوراخ و روزنش را مسدود سازد، من نفس خود را با پرهیزکارى مى‏پرورانم، تا در روز قیامت که هراسناک‏ترین روزهاست در أمان،
    6. وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ. (الْمَزْلَقْ: موضع الزّلل. هنا الصّراط.) (موضع الزّلل. هنا الصّراط. هو المکان الذی یخشى فیه أن تزل القدمان)و بر اطراف پرتگاه دوزخ پابرجا و استوار گذر کند. و در لغزشگاه‏هاى آن ثابت قدم باشد.
    7. وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ، إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ،(فکر نکن من قادر بتحصیل لذتهاى دنیا نیستم، بخدا سوگند) اگر مى‏خواستم مى‏توانستم از عسل مصفاغذا فراهم کنم  من اگر مى‏خواستم، مى‏توانستم از عسل پاک،
    8. وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ، (الْقَمْحِ، الحنطة : مغز گندم) و مغز این گندم، و از مغز گندم،
    9. وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ. بافته‏هاى این ابریشم براى خود خوراک و لباس تهیّه کنم و بافته‏هاى ابریشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم،
    10. وَ لَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ، اما هیهات که هوا و هوس بر من غلبه کند، امّا هیهات که هواى نفس بر من چیره گردد،
    11. وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إِلَى تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَةِ- و حرص و طمع مرا وادار کند تا طعامهاى لذیذ را برگزینم. و حرص و طمع مرا وا دارد که طعامهاى لذیذ بر گزینم،
    12. وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْیَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ، در حالى که ممکن است در سرزمین «حجاز» یا «یمامه» کسى باشد که به قرص نانى نرسد،
    13. وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ-  حتى امید بدست آوردن یک قرص نان نداشته باشد.
    14. أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَى : آیا من با شکمى سیر بخوابم در حالى که در اطرافم شکمهاى گرسنه و کبدهاى سوزانى باشند یا من سیر بخوابم و پیرامونم شکم‏هایى که از گرسنگى به پشت چسبیده، و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد،
    15. وَ أَکْبَادٌ حَرَّى، أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:و آیا آن چنان باشم که آن شاعر گفته است : یا چنان باشم که شاعر گفت:
    16. و حسبک داء أن تبیت ببطنة.....و حولک أکباد تحنّ إلى القدآ..«این درد تو را بس که شب با شکم سیر بخوابى، در حالى که در اطراف تو شکمهائى گرسنه و به پشت چسبیده باشند»«این درد تو را بس که شب را با شکم سیر بخوابى و در اطراف تو شکم‏هایى گرسنه و به پشت چسبیده باشند».  
    17. خداوند ساده ‏ زیستى‏ را براى خانواده رهبران دینى، امرى نیک و حَسَن مى‏داند. «أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْکُنَّ»
    18. آرى، این همرنگى و سادگى و بى‏آلایشى از ویژگى‏هاى مکتب انبیا و پیروان راستین آنان است. خداى متعال را سپاس مى‏گوییم که در عصر ما نیز بزرگ‏مردى رهبرى ملّت ایران را به دست گرفت که پیامبرگونه زندگى کرد و ساده ‏ زیستى‏ او دیگران را به تعجّب وامى‏داشت.
    19. ترویج فرهنگ ساده  زیستى نیازمند ساده ‏زیستى بزرگان و مسئولین‏ : یک روز شما با کفش ساده  بروید. رئیس فرهنگ وقتى با کفش ساده  به مدرسه رفت، معلم هم با یک جفت گالش مى‏آید. شاگرد نیز با دمپایى مى‏آید. دیگر بین پدر و مادر و بچه در خانه‏ها بین کفش شبرو داد و فریاد نیست. تمام شد و رفت. یک مقدار سادگى باشد، راحت مى‏شویم. من گیرم، شما هم گیرید زیرا با هم رودربایستى داریم. یک کسى باید بیاید و این بت را بشکند.
    20. - ثمرات ساده  زیستى‏ 1- ثمرات فکرى و فرهنگى دارد. چون آدمى که ساده  زندگى مى‏کند و خرجش کم است، فرصت این که به کارهاى معنوى برسد را دارد.
    21. آدمى که ساده  زندگى مى‏کند، مى‏تواند بگوید: مرگ بر آمریکا. وقتى مى‏توانیم به مرگ بر آمریکا به معناى واقعى عمل کنیم که مصرف را پایین بیاوریم.
    22. آدمى که ساده  زندگى مى‏کند، هیچ کس نمى‏تواند آن را از پا در بیاورد.
    23. آرى، این همرنگى و سادگى و بى‏آلایشى از ویژگى‏هاى مکتب انبیا و پیروان راستین آنان است. خداى متعال را سپاس مى‏گوییم که در عصر ما نیز بزرگ‏مردى رهبرى ملّت ایران را به دست گرفت که پیامبرگونه زندگى کرد و ساده ‏ زیستى‏ او دیگران را به تعجّب وامى‏داشت.

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم                                         لطفا نظر دهید

  • حسین صفرزاده
۳۰
آبان

 

بسم الله الرحمن الرحیم                                                                

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

0--45 و من کتاب له علیه السلام. إلى عثمان بن حنیف الأنصاری-  و کان عامله على البصرة..که 79نامه در نهج البلاغه امده است. ضرورت ساده زیستی کارگذاران

    1. عثمان بن حنیف از اصحاب پیامبر است او در جنگ احد و تمام نبردهاى بعد از آن شرکت داشته است. او در زمان عمر بن خطاب مسئول رسیدگى بزمینهاى عراق و گرفتن خراجهاى آن سرزمین بود. پس از قتل عثمان، على (علیه السلام) او را فرماندار بصره قرار داد. بعد از آنکه طلحه، زبیر و عایشه ببصره رفتند، او را از بصره بیرون کردند.  سپس هنگامى که امام (علیه السلام) در جنگ جمل پیروز شد عبد اللّه ابن عباس را والى قرار داد. و عثمان همراه آن حضرت بکوفه آمد و ساکن کوفه شد. وى همچنان در کوفه بود. و در زمان معاویه از دنیا رفت. (اسد الغابه جزء 3 ص 371)

    2. از نامههاى آنحضرت علیه السّلام است بعثمان ابن حنیف انصارى بهنگامیکه او فرماندار بصره بود و خبر بحضرت رسید که او بمهمانى گروهى از بصریان که بمهمانیش فراخوانده رفته است.  (عثمان ابن حنیف و برادرش سهل ابن حنیف از اصحاب رسولخدا (صلی الله علیه وآله ) و یاران و دوستان خالص حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و عثمان یکى از دوازده نفرى است که در مسجد بر له حضرت امیر علیه السّلام سخنرانى کردند رجالیّون احادیث این دو برادر را مورد اطمینان و عمل قرار داده‏اند. بهنگامیکه طلحه و زبیر بر بصره راه یافتند خزانه داران را بکشتند و جناب عثمان را موى سر و ریش و مژه و ابرو کنده و از شهر بیرونش کردند، وقتى که در بین راه بحضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رسید حضرت بر حالش گریان شده فرمودند از نزد ما پیر رفته و جوان بازگشته ترجمه انصاری،.. اما ترجمه‏نهج..(دشتى)    (نامه به فرماندار بصره، عثمان بن حنیف انصارى که دعوت مهمانى سرمایه‏دارى از مردم بصره را پذیرفت در سال 36 هجرى). ترجمه‏ نهج .. (دشتى) ص 553

    3. القسم الأول من کتاب له : فمضى إلیها أَمَّا بَعْدُ یَا ابْنَ حُنَیْفٍ- بارى حضرت بوى نوشتند، اى فرماندار بصره) اى پسر حنیف.. پس از یاد خدا و درود اى پسر حنیف ،

    4. و قد بلغه أنه دعی إلى ولیمة قوم من أهلها، فمضى إلیها- و به او خبر دادند که او را به ضیافتی برای گروهی از اهل آن دعوت کردند، پس به سوی آن رفت، أَمَّا بَعْدُ ، آنچه که اتفاق افتاد  

    5. یَا ابْنَ حُنَیْفٍ- فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْیَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ-  . ای پسر حنیف - مرا رسیده است که مردی ازجوانان بصرى (شاید براى رسیدن بمقامى خوانى رنگین گسترده، و طعامهاى چرب و شیرین چیده و بدان طعام) به من گزارش دادند که مردى از سرمایه‏داران بصره،

    6. دَعَاکَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا-  تو را خوانده برای طعام  و تو هم شتابان رفته ، تو را به مهمانى خویش فرا خواند و تو به سرعت به سوى آن شتافتى

    7. و قد بلغه أنه دعی إلى ولیمة قوم من أهلها،  (ولیمة، غذای مهمانی – جشن) بارى حضرت بوى نوشتند، اى فرماندار بصره) اى پسر حنیف تو را برای غدای مهمانی خوانده، و تو هم شتابان رفته،

    8. تُسْتَطَابُ لَکَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَیْکَ الْجِفَانُ- تسْتَطابُ: یطلب طیبها. ای یقبل - الأَلْوان: (رنگارنگ - گوناگون) اصناف الطّعام. - الْجِفان: ج جفنة (پلک چشم )-  القصعة (کاسه ).  در آن مهمانى خورشهاى الوان و قدحهاى سرشار براى تو خواسته و بسویت آورده میشده است، قبول کرد ی . و (واو حالیه ) درحالی که پلک ها ی چشم به سمت شما حرکت میکند. خوردنى‏هاى رنگارنگ براى تو آوردند، و کاسه‏هاى پر از غذا پى در پى جلوى تو نهادند

    9. وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ-  در صورتیکه من این گمان را نداشتم که تو بمهمانى مردمى  (بى فکر و رحم و عاطفه) بر وى.. گمان نمى‏کردم مهمانى مردمى را بپذیرى

    10. عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ- مَجْفُوٌّ (جفا شده ، رانده پده)که در مهمانیها عیالمند تهى دست را به ستم برانند، و توانگرشان را بخوانند،  خانواده آنها خشک است و ثروتمندانشان دعوت شده اند که نیازمندانشان با ستم محروم شده، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده‏اند،

    11. .فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ-  مَا تَقْضَمُهُ (چی می خوری)( مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ از این نیش خور ؟)(مگر نمیدانى طعام چنین مردمى بحلال و حرام  آمیخته خوردنى، و دعوتشان پذیرفتنى نیست، اینان را بگذار همچون بهائم سر در آخور خویش باشند، اندیشه کن در کجایى و بر سر کدام سفره مى‏خورى

    12. فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ-( فَالْفِظْهُ پس بینداز آنرا از حیّز قبول)( پس آنچه بر تو مشکوک است علم اوست، پس آن را بیان کرد.) و در آخرت بسزاى خود برسند اى عثمان) پس آن غذایى که حلال و حرام  بودنش را نمى‏دانى دور بیفکن،

    13. وَ مَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ وَجْهِهِ فَنَلْ مِنْهُ - (أَیْقَنْتَ :قطع، یقین تو) (ِطِیبِ ، بپاکی ) (فَنَلْ مِنْهُ پس کنارش بیانداز)در آنچه از این گونه خوراکیها که دندان مینهى نیک بنگر، هر آنچه دانشش بر تو پوشیده (و حلّ و حرمتش نزدت مجهول) است بفوریّتش از دست بنه، و آنچه میدانى از راه پاکیزه، و حلال بدست آمده (باندازه کفایت) تناول کن، ترجمه انصاری  .. و آنچه را به پاکیزگى و حلال بودنش یقین دارى مصرف کن وهرچه که یقین نداری کنازش بینداز. ترجمه دشتی

    14. بیان حلال و حرام  : اسلام، به زندگى مادّى انسان توجّه کامل دارد و در رأس آنها نیازهاى غذایى است که در این مورد، دهها آیه و صدها حدیث آمده است. یکى از وظایف انبیا نیز بیان خوردنى‏ها و آشامیدنى‏هاى حلال‏ وحرام ‏ براى مردم است.

    15. لقمه حرام : امام حسین (علیه السلام ) روز عاشورا به طرفداران یزید فرمود: «دلیل آنکه نهى از منکر من در شما اثر نمى کند آن است که شکمهاى شما از حرام  پر شده است:

    16. لقمه حرام  مانع پذیرفتن حق مى‏شود؛ گرچه سخن از فرزند پیامبر و امام (علیه السلام) باشد.  قد ملئت بطونکم من الحرام  (بحار 45، ص 8)

    17. لقمه حرام  مانع مستجاب شدن دعاها مى‏شود.- اذا اراد احدکم ان یستجاب له فلیطیب کسبه (بحار، ج 93، ص 321)

    18. لقمه حرام  مانع از قبول شدن عبادت مى‏شود. - العبادة مع اکل الحرام  کالبناء على الرمل (بحار 100، ص 16)

    19. لقمه حرام  گرایش انسان را به گناه و طاغوت گرایى زیاد مى‏کند. - چه بسیارند افرادى در اثر مهمانیهاى کذائى تصمیمات خلافى گرفته اند، امضاى ناحق و تأیید ناحق کرده اند

    20. لقمه حرام  در نسل اثر منفى مى‏گذارد. - کسب الحرام  یبین فى الذریه (فروع کافى 5، ص 125)

    21. خوردن مال یتیم که لقمه حرام  است، در قیامت آتشى در درون بپا مى‏کند. انَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ امْوالَ الْیَتَامى ظُلْمَاً انَّمَا یَأْکُلُونَ فى بُطُونِهِم نَارَا (نساء 10)

    22. لقمه حرام  عامل سنگدلى و قساوت قلب است. - همان حدیث امام حسین که فرمود (قد ملئت بطونکم من الحرام  (بحار 45، ص 8)

    23. یکى از پیمان‏هاى الهى، توجّه به احکام حلال‏ وحرام ‏ در خوردنى‏هاست.

    24. اصل لقمه: از چیزهایى که خانواده‏ها خیلى باید دقت کنند لقمه حلال است، اگر لقمه حرام  باشد مربى امام حسین (علیه السلام) هم که باشد نمى‏شود تربیت کرد.

    25. اگر مواظب لقمه حرام  نباشیم، قاتل امام حسین مى‏شویم‏: امام حسین (علیه السلام) روز عاشورا فرمود: دلیل اینکه من هر چه مى‏گویم در شما تأثیرى ندارد این است که لقمه حرام  در شکمهاى شماست. لقمه حرام  سیلى دارد،

    26. همه مواظب لقمه حرام  باشیم، على (علیه السلام ) فرمود: تمام اموالى که در زمان خلیفه قبل از من به نور چشمى‏ها داده شده همه را بر میگردانم حتى اگرآنها مهر خانمها شده باشد، چون از بیت المال است.

    27. اگر مواظب لقمه حرام  نباشیم قاتل امام حسین (علیه السلام ) مى‏شویم.

    28. ولایت فقیه در راستاى ولایت امام معصوم است. در مقبوله‏ى عمربن حنظله ازامام صادق علیه السلام مى‏خوانیم: «به آن کس که حدیث ما را روایت کند و در حلال‏ وحرام ‏ ما نظر کند و احکام ما را بشناسد، بنگرید. پس به حکومت او راضى باشید که من او را بر شما حاکم قرار دادم. فانّى قد جعلته علیکم حاکماً ....

    29. «ابو خدیجه» که یکى از یاران مورد اعتماد امام صادق علیه السلام است از طرف امام مأمور شد که به مردم اعلام کند: «اجعَلوا بَینَکُم رَجُلًا ممّن قَد عَرَفَ حلالنا وَ حرام نا فَانّى قَد جَعَلْتُهُ قاضِیاً» تنها به شخصى مراجعه کنید که به حلال‏ وحرام ‏ ما عمیقاً آگاه باشد که من چنین افرادى را به عنوان قاضى نصب مى‏کنم.

    30. توجه به حلالوحرام : یک سرى فقرها خوب است. یعنى بعضى‏ها زندگى ساده‏اى را پیش مى‏گیرند که نسبت به آن مدح شده است.

    31. بعضى از فقر انتخابى است، اما این نوع فقر انتخابى خوب است. چرا؟ اول اینکه: به خاطر عشق به خداست. وقتى خدا مى‏گوید: مى‏دهد. چیزى ندارد، براى این که آن چه داشته است به عشق خدا داده است. «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً» (دهر/ 8)

    32. بنا بر یک تفسیر که به خاطر عشق به خدا هر چه دارند مى‏دهند، قرآن مى‏گوید: «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ» (توبه/ 24) اگر مال و زن و خانه و تجارت و اموالى که جمع کردى را بیش از خدا دوست دارى، منتظر عذاب باش.

    33. بعضى به خاطر عشق به خدا، هر چه دارند مى‏دهند: «وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» (بقره/ 165)

    34. نقش لقمه حلال در تربیت فرزند : «لِتطیبَ ولادتهم» (بحارالانوار/ ج 53/ ص 180) یعنى براى اینکه بچه هایشان نسلشان پاک بشود،با مال خمس نداده، بچه تربیت نکنید، بالاخره که این لقمه که بچه مى‏خورد حق فقرا هم هست، ببینید قرآن را «لِلْیَتامى» (نساء/ 127) مال یتیمها هم است مساکین، مال مسکین هم است، ابن سبیل، از خمس هم نترسید،

    35. بشارت بهشت براى دورى از لقمه حرام : ضمانت امام براى قیمات، شخصى نزد امام باقر (علیه السلام) آمد و خمس مالش را داد به امام باقر (علیه السلام)، امام فرمود بر من و بر پدرم لازم است که بهشت را براى شما ضمانت کنیم، خلاصه مال پاک این کلید پاک شدن است‏

    36. لقمه حرام ، ریشه فسق و فجور و انکار حق‏ : خوب چرا کم‏فروشى مى‏کنى مثلًا حالا که چى؟ کلاهبردارى کرده‏اى که چى؟ آن وقت لقمه حرام  که خوردى مى‏دانى چه مى‏شود. قرآن مى‏گوید لقمه حرام  خورده‏اى. «بِسْمِ اللَّهِ»، «وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ» (مطففین/ 1) واى بر کم‏فروش، لقمه حرام  خور

    37. لقمه حرام ، عامل سنگ دلى‏ : سنگدلى چطور آدم سنگدل مى‏شود لقمه حرام ، به بچه هایمان لقمه حرام  ندهیم خودمان لقمه حرام  نخوریم این رباهایى که الآن مى‏دهند بعضى‏ها راحت مى‏گویند آقا یک میلیون ماهى اینقدر دو میلیون ماهى اینقدر اینها ربا است و لقمه حرام  است قطعاً حرام  است، ربا حرام  است، رشوه حرام  است اگر اسم رشوه را بگویند حق سرعت هدیه باز هم عوض نمى‏شود.

    38. اثر لقمه حرام  در نسل انسان‏ : زنهایى که حامله هستند هر فیلمى را نبینند، هر غذایى را نخورند، گاهى مى‏آیند مى‏گویند ما مى‏خواهیم بچه‏مان صالح باشد، لقمه حلال به او بدهید. اگر خمس بدهید، زکات بدهید، مالتان حلال باشد، بچه‏تان هم خوب درمى‏اید.

    39. تزکیه مال براى کسب لقمه حلال : «أَزْکَى» لقمه‏ى حلال اصحاب کهف گفتند: «أَیُّهَا أَزْکَى طَعَامًا» (کهف/ 19) امام حسن مجتبى جمله‏اى دارد، مى‏فرماید: «و اعلم انّک لا تکسب من المال شیئاً فوق قوتک» بیش از قوت خود رزق ندارى «الا کنت فیه خازن لغیرک» هر چه جمع کنى گاو صندوق نسل آینده هستى، من انسان هستم گاو صندوق بچه هایم نیستم.

    40. لقمه حرام ، زمینه نفوذ شیطان‏ : مى‏گویند شاه ستمگرى از یک قاضى دعوت کرد که بیا و قاضى شو! گفت قاضى طاغوت گناه است. نمى‏شود! گفت: بیا معلم بچه‏هایم شو! گفت: گرگ زاده عاقبت گرگ شود. گفت بیا و یک ناهار با هم بخوریم. گفت حالا این طورى نیست. یک ناهار نزد شاه خورد، دید خیلى خوشمزه است، گفت اعلى حضرت اگر اجازه مى‏فرمایید هم قاضى مى‏شوم و هم معلم بچه‏هایت مى‏شوم. یعنى لقمه‏ى حرام  کار خودش را کرد. لقمه‏ى حرام  کلیدى است. لذا حضرت می فرمایند :َ مَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ وَجْهِهِ فَنَلْ مِنْهُ -  آنچه را به پاکیزگى و حلال بودنش یقین دارى مصرف کن وهرچه که یقین نداری کنازش بینداز.

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۲۷
آبان

عوامل رشد  بصیرت در قرآن ونهچ البلاغه جلسه 9 استاد سالک 

خوزه علمه اصفهان مدرسه صدر بازار  21 آبان 1401..گروه 5    3https://blog.ir/panel/safarzade/post_edit/61

عوامل رشد  بصیرت جلسه 10 استاد سالک  21 آبان 1401

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. عوامل رشد  بصیرت  فکریعنی اندیشیدن > عقل.. بحث ما تعلم است
  2. موضوع برسی رشد : بصیرت  نهج البلاغه 12 عامل دارد 1- تفکر 2- تعقل 3- تعلم 4- الاعتبار2
  3. چهارم عامل رشد یصیرت الاعتبار :  ارج ، ارزش ، پشتوانه ، پندگرفتن ، آبرو ، قدر، حیثیت ، شرف ، عرض ، منزلت ، پندگیری ، عبرت ،
  4. الاعتبار: إنّ فى کلّ شی‏ء موعظة و عبرة لذوى اللب و الاعتبار : براستى که از براى خردمندان و گیرندگان پند در هر چیز (از چیزهاى دنیا) پند و عبرتى است.
  5. بدرستى که درهر چیزى نصیحت و پندى است از براى صاحبان عقل و پند پذیرائى، یعنى هر که را عقلى باشد و پند پذیرد در هر چه تأمّل و تفکّر کند از براى او در آن موعظه و عبرتى باشد که بسبب آن معرفتى حاصل کند یا رغبت در کار خیرى یا انزجار از فعل بدى. انّ فى کلّ شی‏ء موعظة و عبرة لذوى الّلّب و الاعتبار .       
  6. الاعتبار در ابن موضوعات نهج البلاغه آمده : الامور بالتجربة -  الظفر بالحزم و الحزم بالتجارب -  الامور أشباه-  التجارب لا تنقضى-  الایام تفید التجارب -  الحزم حفظ التجربة -  التجارب علم مستفاد-  التجربة تثمر الاعتبار-  العاقل من وعظته التجارب-  المجرب احکم من الطبیب -  التجارب لا تنقضى و العاقل منها فى زیادة-  الحازم من حنکته التجارب و هذبته النوائب-  املک الناس لسداد الرأى کل مجرب-  انما العاقل من وعظته التجارب-  ثمرة التجربة حسن الاختیار-  حفظ التجارب رأس العقل-  خیر ما جربت ما وعظک-  رأى الرجل على قدر تجربته -  فی کل تجربة موعظة -  کفى عظة لذوى الالباب ما جربوا -  کفى بالتجارب مؤدبا-  من قلت تجربته خدع-  من کثرت تجربته قلت غرته-  من احکم التجارب سلم من المعاطب-  من یجرب یزدد حزما-  من غنى عن التجارب عمى عن العواقب-  من حفظ التجارب أصابت افعاله-  من الحزم حفظ التجربة
  7. کلمه الاعتبار بکار رفته : یثمر العصمة -  الزمان یریک العبر -  الاعتبار یفید الرشاد -  الاعتبار یقود الى الرشد -  المؤمن ینظر الى الدنیا بعین الاعتبار و یقتات فیها ببطن الاضطرار و یسمع. -  اعتبر تزدجر -  اعتبر تقتنع -  افضل العقل الاعتبار و افضل الحزم الاستظهار و اکبر الحمق الاغترار -  ابلغ العظات النظر الى مصارع الاموات و الاعتبار بمصائر. -  ان للباقین بالماضین معتبرا-  ان للاخرة بالاول مزدجرا -  ان فى کل شی‏ء موعظة و عبرة لذوى اللب و الاعتبار-  ان نظروا اعتبروا و ان اعرضوا لم یلهوا-  انما البصیر من سمع ففکر و نظر فابصر و انتفع بالعبر-  اذا احب اللّه عبدا وعظه بالعبر -  بالاستبصار یحصل الاعتبار -  خلف لکم عبر من اثار الماضین قبلکم لتعتبروا بها -  دوام الاعتبار یؤدى الى الاستبصار و یثمر الازدجار -  رحم اللّه امرء تفکر فاعتبر و اعتبر فابصر -  طول الاعتبار یحد و على الاستظهار -  فى کل اعتبار استبصار- ترجمه‏شرح‏نهج..(ابن‏میثم) ج 3 ص 29  
  8.  فرمود: به دنیا از روى زهد و بى‏رغبتى نگاه کنید و توجه خود را از آن بردارید. به خدا قسم به همین زودى‏ها ساکنین آن از آن کوچ خواهند کرد و مترفین و اهل طغیان ناگهان نیست و نابود مى‏گردند.انْظُرُوا إِلَى الدُّنْیَا نَظَرَ الزَّاهِدِینَ فِیهَا - 
  9. قال علیه السّلام: ما أکثر العبر و أقلّ الاعتبار اراد بالعبر: مواضع الاعتبار. رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَکَّرَ فَاعْتَبَرَ-  وَ اعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ-  و قال علیه السّلام: مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الاعتبار عن الصادق علیه السّلام: کان أکثر عبادة أبی ذر التفکّر و الاعتبار.

 

  1. جهان را بچشم بى‏رغبتان و کوچندگان از آن بنگرید زیرا بخدا سوگند که بهمین نزدیکى جهان ساکن را از جاى بر میکند و آنکه در عیش و ایمنى است باندوه و درد دچار مى‏سازد.
  2. نظر کنید ودنیا چون نگرستن بى‏رغبتان در او، [و همچون‏] روندگان از دنیا، بدرستى که دنیا و بحقّ خدا از زمان اندک زایل کند مقیم شده آرام گرفته را، و دردمند گرداند دنه گرفته-  از جوانى و غیر آن-  ایمن را، باز نگردد آنچه پشت فرو کرد از جوانى و غیر آن پس پشت بداد، و ندانند آنچه آن آینده است از او تا منتظر باشند آن را. (1) شادى دنیا آمیخته است به اندوه، و جلدى مردان در دنیا وا ضعیفى و سستى است، پس فریفته نکناد شما را بسیارى آنچه شگفت آورد شما را در او براى اندکى آنچه صحبت دارد با شما از او. (2) رحمت خدا بر مردى که فکر کند پس عبرت گیرد، و عبرت گرفت پس بینا شد، ترجمه‏نهج..(قرن‏5و6) ج 1.ص 222
  3. 9 ما اکثر العبر و اقلّ الاعتبار: چه بسیار است پندها و چه کم است پذیرفتار پند.
  4. (و قال علیه السّلام: ما اکثر العبر ) چه بسیار است مواضع عبرت‏هاى روزگار (و ما اقلّ الاعتبار) و چه اندک است عبرت گرفتن و اعتبار پذیرفتن و این توبیخ سامعین است بر ترک اعتبار از تغیّرات و تبدّلات روزگار. و ما احسن ما قیل:
  5. ما اکثر العبر و اقل الاعتبار. «پندها چه بسیار است و پند گرفتن چه اندک.» این سخن چه موجز و چه پربهره است. تردید نیست که پندها به راستى بسیار است بلکه هر چیز که در وجود است، مایه پند و عبرت است و تردید نیست که پند گیرندگان چه اندک هستند و بر مردم نادانى و هوس چیره است. دوستى دنیا و باده آن ایشان را فرومایه و مست کرده است و یقین در نظر ایشان بسیار ضعیف است که اگر یقین ایشان ضعیف نبود احوالشان غیر از این مى‏بود.
  6. فرمول است که هم سویی نکنید با شیطان : چرا این فرمول چون این فرمول  اسان را  به فکر وامی دارد راهبرد ها را پیش پای ما می گذارد. راهبرد ها را که پیدا کردی وَ اعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ-  این فرمول است.
  7. دوام الاعتبار  یؤدى الى الاستبصار و یثمر الازدجار-  از حوادث اخیر کشورها یی که دشمن می خواسته زیر سلطه باشند چون سوریه ، افغانستان ، عراق ، و...
  8. گرفتاری ما همین است : حکمت 297..ما اکثر العبر واقل الاعتبار گرفتاری ما همین است : -1- ضعف علمی 2- ضعف   3- عدم همت 4- خلع دانشمندان  در فضای مجازی حکمت را عوض میکنند شیطان در وجود شان غلبه می کند می شود یک ما شین اراده ای از خودش ندارد.....
  9. ای علماء اسلام به داد اسلام برسید.- ما اکثر العبر واقل الاعتبار گرفتاری ما همین است حضرت امام در 15خرداد فریاد زدند ای علماء اسلام به داد اسلام برسید.
  10. 32 دوسال اندیشه اقتصادی برمبنای تعدیل اقتصادی در نتیجه 400 هزار میلیار بدهی به ما تحمیل شد.
  11. نتیجه سخن خلق  اعتبار در حوزه علمیه ودیگر مراکز تحقیق از مبانی فقهی پیاده شود تحرک عظیم رخ می دهد. اقتصاد شکوفا می شود ان شا الله ..
  12. باید تدبیر کرد برای هر فتنه های بین المللی  چون علیه ما علیه های خارجی. علیه ما علیه های  داخلی در مقابل اسلام ایستاده اند وصعف ما باید جبران شود  از اول تا تاحال..
  13. برای ما ممکن است با قدرت ولایت کاری کنیم که آیندگان برما افتخار کنند
  14. از واجب الواجبات است تفکر، تعقل، شناخت دشمن ودوست ، شناخت نیاز های ماندگار.. 
  15. بیان مقام معظم رهبری : تاریخى که ما در اینجا مى‏گوییم، باید براى عبرت‏ گرفتن‏ و استفاده کردن باشد. استفاده در چه جهتى؟ در جهت انسان‏سازى و استفاده‏ى مخاطبان شما در جهت کمال. کدام کمال؟ کمالى که جمهورى اسلامى و انقلاب اسلامى و اسلام همان اسلامى که خود شما برایش دارید زحمت مى‏کشید و جان‏فشانى مى‏کنید
  16. اسلام پیروان خود را به عبرت‏ گرفتن‏ عادت مى‏دهد. در قرآن آیات متعدّدى این نکته را متذکر مى‏شوند: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً» ، «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ» و ... این یک درس زندگى است و فقط به معناى این نیست که انسان بتواند با این درس، معاش خود و حیات چند روزه را اصلاح کند و سامان بخشد. درس زندگى یعنى انسان بتواند با این درس هم حیاتِ این نشأه و هم- بالاتر از آن- حیات نشأه‏ى بعد را آباد کند؛
  17. قرآن که صادق مصدِّق است، ما را به عبرت‏ گرفتن‏ از تاریخ دعوت مى‏کند. عبرت‏ گرفتن‏ از تاریخ، یعنى همین نگرانى‏اى که الآن عرض کردم. چون در تاریخ چیزى هست که اگر بخواهیم از آن عبرت بگیریم، باید دغدغه داشته باشیم. این دغدغه، مربوط به آینده است. چرا و براى چه، دغدغه؟ مگر چه اتّفاقى افتاده است؟ اتّفاقى که افتاده است، در صدر اسلام است.
  18. از نافرمانى خداوند و عواقب تلخ وسوسه‏هاى ابلیس، عبرتبگیریم. تحت نفوذ شیطان قرار گرفتن، برابر با خروج از مقامات الهى و محرومیّت از آنهاست. «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ ... فَأَخْرَجَهُما»
  19. از عاقبت لجاجت، جسارت، بى‏ادبى و توقّعات نابجاى گذشتگان، عبرت‏ بگیرید. «لَنْ نُؤْمِنَ ... فَأَخَذَتْکُمُ»
  20. از دانستنى‏هاى تاریخ، عبرتبگیرید. «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ» «نکال» عذابى است که اثر آن باقى وظاهر باشد تا دیگران ببینند و عبرت‏ بگیرند.
  21. عبرتگرفتن و پندپذیرى، نیازمند داشتن روحیّه‏ى تقواست. «مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ»
  22. از عاقبت و سرانجام دیگران، عبرت‏ بگیرید. «کَما سُئِلَ مُوسى‏»
  23. توجّه به مشکلات دیگران، عامل تسکین است. از تاریخ، عبرت‏ و الگو بگیریم. «مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ» این آیه، پایان جزء دوّم قرآن است و مى‏فرماید: داستان‏ها و حوادثى که در آیات گذشته از آنها سخن به میان آمد، مایه‏ى عبرت‏ و درس آموزى است.
  24. به تمدنهاى ویران شده گذشته، باید به دیده عبرت‏ نگریست و درسهاى تازه گرفت. «مَرَّ عَلى‏ قَرْیَةٍ»
  25. به تاریخ گذشتگان وحوادث تلخ آنان بنگریم تا درس عبرت‏ گرفته وبه خدا پناه ببریم. «کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا»
  26.  هدف از بیان تاریخ باید عبرت‏ و پندگیرى باشد. «لعبرة»
  27. گرچه حوادث براى همه مایه‏ى پند و عبرت‏ است؛ «کانَ لَکُمْ آیَةٌ» ولى درس گرفتن از نشانه‏ها، بصیرت وبینش مى‏خواهد. «لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ»
  28. حفظ آثار باستانى براى عبرت‏ آیندگان، لازم است. «فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ»
  29. محتواى آن، دعوت به ایمان و عدالت، عبرت‏ از امّت‏هاى پیشین، قطع رابطه‏ى دوستانه با دشمنان خدا، حمایت از یتیمان، احکام ازدواج و ارث، لزوم اطاعت از رهبر الهى، هجرت، جهاد در راه خدا و ... است.
  30. نه عمر انسان براى شنیدن همه‏ى تاریخ کافى است و نه نیازى به شنیدن همه‏ى تاریخ است. باید به مقدار عبرت‏ شنید. «رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ»
  31. از پیمانشکنى بنى‏اسرائیل و عواقب آن عبرت‏ بگیریم. فَبِما نَقْضِهِمْ ... لَعَنَّاهُم
  32. اینکه در سوره مایده با جمله‏ى «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» آغاز شده و ماجراى غدیر در آیه‏ى 67 مطرح شده و در این آیه پیمان‏شکنى و کشتن اولیاى خدا و تکذیب آنان مطرح شده، مى‏تواند ضمن افشاگرى از حالات بنى‏اسرائیل، مایه‏ى عبرت‏ و زنگ خطرى براى مسلمانان باشد تا پیام و پیمان غدیر خم را نادیده نگیرند.

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

لطفا نظر دهید

  • حسین صفرزاده
۲۷
آبان

عوامل رشد  بصیرت  9 استاد سالک  21 آبان 1401

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

رشعوامل د  بصیرت  فکریعنی اندیشیدن > عقل.. بحث ما تعلم است

    1. موضوع برسی رشد  بصیرت  12 عامل 1- تفکر 2- تعقل 3- تعلم 4- الاعتبار  
  1. الاعتبار  : عبرت گفتن ، پند گرفتن ، اثر پزیری ، مقیاس گرفتن ، سنجیدن ، درغرر حدیث 50. عبرت گرفتن، پند گرفتن ، تواوم پندگیری موجب  بصیرت  است.
  2. در قرآن سوره نور 42 یقلب الیل ونهار.. عتر ویا اولی الابصار..
  3. خدا خودش روز وشب را دگر گون می کند در ان عبرت وپند است برای صاحبان  بصیرت  
  4. روی کلمه دگرگونی مورد ی بحث کردند حضرت آیت الله مکارم شیرازی هم بیان کرده اند.
  5. عبرت وپند گرفتن از : شب و روز پشت سرهم در حال حرکت است
  6. عبرت وپند گرفتن از : مسأیله خورشید وماه وآثار خورشید در ماه خیلی موجب آثار است
  7. عبرت وپند گرفتن از : مسأ یله فضول که در سال به وجود می آید چهارفصل بهار وتابستان وپاییز وزمتتان
  8. عبرت وپند گرفتن از : بعد ازاین موارد به دگرگونی جامع در سطح جهان می رسیم در همین بحث است حرکت لیل ونهار وحرکت قمر یعنی ما یک نظمی در جهان هستی داریم کهبواسطه این نطم در سطح جهان می رسیم که دردل الاعتبار و  بصیرت  وآگاهی وژرف نگریستن است .
  9. پدیدههاى هستى عبرت ‏انگیز است، درباره آن تفکّر کنید. یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصار النور : 44
  10. مشت، نمونه‏ى خروار است. قدرت وعلم خدا در تغییر شبانه روز، نشانه‏ى قدرت او بر نصرت بندگان است. : ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمیعٌ بَصیر حج 61
  11. حالات عبرت آموزی 109/26..راههای عبرت عبرت آموزی  از گذشته گان 153/4..خ 18..خ 92..خ 157..
  12. الاعتبار  : در نهج البلاغه امیرالمومنین  بالای از 50 مورد ذکر کرده اند. چند نمونه جهت اطلاع  -   الاعتبار  یثمر العصمة 1،-  الزمان یریک العبر -  الاعتبار  یفید الرشاد-  الاعتبار  یقود الى الرشد-  المؤمن ینظر الى الدنیا بعین الاعتبار  و یقتات فیها ببطن الاضطرار و یسمع... -  اعتبر تزدجر-  اعتبر تقتنع -  افضل العقل الاعتبار  و افضل الحزم الاستظهار و اکبر الحمق الاغترار-  ابلغ العظات النظر الى مصارع الاموات و الاعتبار  بمصائر.-  ان للباقین بالماضین معتبرا -  ان للاخرة بالاول مزدجرا -  ان فى کل شی‏ء موعظة و عبرة لذوى اللب و الاعتبار  -  ان نظروا اعتبروا و ان اعرضوا لم یلهوا-  انما البصیر من سمع ففکر و نظر فابصر و انتفع بالعبر-  اذا احب اللّه عبدا وعظه بالعبر-  بالاستبصار یحصل الاعتبار -  خلف لکم عبر من اثار الماضین قبلکم لتعتبروا بها-  دوام الاعتبار  یؤدى الى الاستبصار و یثمر الازدجار-  رحم اللّه امرء تفکر فاعتبر و اعتبر فابصر-  طول الاعتبار  یحد و على الاستظهار-  فى کل اعتبار استبصار-  فى تصاریف الدنیا اعتبار-  فى تصاریف القضاء عبرة لاولى الالباب و النهى-  فى تعاقب الایام معتبر للانام -  فاز من کانت شیمته الاعتبار  و سجیته الاستظهار -  قد اعتبر من ارتدع -  قد اعتبر بالباقى من اعتبر بالماضى-  کفى مخبرا عما بقى من الدنیا ما مضى منها-  کفى معتبرا لاولى النهى ما عرفوا-  کسب العقل الاعتبار  و الاستظهار و کسب الجهل الغفلة و الاغترار-  للاعتبار تضرب الامثال-  لقد جاهرتکم العبر و زجرکم ما فیه مزدجر و ما بلغ عن اللّه بعد رسول اللّه مثل النذر -  لم ینل احد من الدنیا حبرة الا أعقبته عبرة -  لو اعتبرت بما اضعت من ماضى عمرک لحفظت ما بقى-  لاهل الاعتبار  تضرب الامثال-  من تأمل اعتبر -  من اعتبر حذر-  من جهل قل اعتباره -  من کثر اعتباره قل عثاره -  من اعتبر بتصاریف الزمان حذر غیره -  من اتعظ بالعبر ارتدع -  من لم یعتبر بغیره لم یستظهر لنفسه -  من اعتبر بعقله استبان -  من عقل کثر اعتباره -  من لم یعتبر بتصاریف الایام لم ینزجر بالملام -  من اعتبر بالغیر لم یثق بمسالمة الزمن -  من عقل اعتبر بامسه و استظهر لنفسه -  من عرف العبرة فکانما عاش فى الاولین-  من لم یعتبر بغیر الدنیا و صروفها لم تنجع فیه المواعظ-  من اعتبر الامور وقف على مصادقها-  من اعتبر بغیر الدنیا قلت منه الاطماع 5، 475 9542-  ما اکثر العبر و اقل الاعتبار -  لا فکر لمن لا اعتبار له-  لا اعتبار لمن لا ازدجار له .... شرح‏غررالحکم(خوانسارى)     
  13. دوام الاعتبار .. حضرت اول هر خطبه ذهنبت ایجاد می کند بعد بحث میکند. درغرر حدیث 50. عبرت گرفتن، پند گرفتن ،تواوم پندگیری موجب  بصیرت  است.
  14.  بصیرت  از گناه وخطا. در حقیقت یک دستوری درباره پند گرفتن است که باید لحظه به لحظه  باشد.
  15. پندگرفتن از گذشت عمر واین حالت را نباید از دست داد.
  16. عبرت از کسانی که اهل خیرند
  17. عبرت گری از حوادث روز گار
  18. قال علی علیه السلام دوم الاعتبار  یوید الااستبصار و..
  19. غرر الحکم حدیث 50 و51 پند گرفتن به صورت دایم باشد.
  20. ثمره این پند گرفتن پرهیز از گناه است .
  21. لحظه لحظه انسان باید عبرت آموز ی کند. از ستمگران ، جباران ، آنان که کشار بشریت را ونابوی انسان وانسانیت را خط مشی خود قرار داده اند. باید گعبرت گرفت .
  22. اگر به تاریخ گذشته گان تا توجه کنید . قال علی علیه السلام: اولیس کنتم فی آثار الاولین والآبایهم  الماضی المعبر البصیر هم پند آموزی درش هست هم  بصیرت  
  23. در کتاب مصباح المتحجبین : ص38 حدیث 508 مطلب ونکته که باید توجه داشت 1- عبرت آموزی انسان توسط گذشتگان به آیه سیرو فی الارض ...
  24. عبرت آموزی انسان در خلقت الی ما شا الله پر از عبرت است .
  25. عبرت آموزی انسان لحظه به لحظه فاعتبروا عبادالله وذکروا خطبه 89 اختیارمصباح‏السالکین ص 212     
  26. فاعتبروا عباد اللّه، بندگان خداى پند دهندهترین مردمان بخودش کسى است که فرمانبردارترین ایشان از پروردگارش باشد، و فریب دهنده‏ترین مردمان بخودش کسى است که نافرمان ترین مردمان از پروردگارش باشد (چون نافرمانى و فریفتن مردم و فرمانبردارى و پند گرفتن از مردم سود و زیانش در آخرت عاید خودش شخص گشته، و باعث سعادت و شقاوت او میشوند بنا بر این) زیانکار کسى است که بخود زیان وارد آورد، و خورسند کسى است که (مردم را نفریفته و) دین خود را سالمن نگه دارد، خوشبخت کسى است که از دیگرى پند گیرد، بدبخت کسى است که از هوا هوس خود فریب خورد، دانسته باشید ریا و خودنمائى (در عبادت دین) کمش هم شرک بخدا است،
  27. قبل از انقلاب چه قدر رضا خان ظلم کرد یک نمونه آن فاجعه مسجد گوهر شاد مشهد.
  28. آدمهای بی  بصیرت   درمیدانهای دشمن بازی می کنند .
  29. آدمهای بی  بصیرت   قدرت اندیشه آنها چه بلایی به نسل های گذشته وحال وآینده روا نداشته است
  30. آدمهای با  بصیرت  قدرت تشخیص حق وباطل را دارند.
  31. آدمهای با  بصیرت  دوست شناس هستند
  32. آدمهای با  بصیرت  قدرت فکرشان بلاست
  33. آدمهای با  بصیرت  در صرط توحید ویگانگی حرکت می کنند.
  34. آدمهای بی  بصیرت  تسخیر ذهن و عقل را می گیرند. فی کل الاعتبار
  35. آدمهای بی  بصیرت  در میدان شیطان و ایادی  شیطان بازی می کنند.
  36. مدیریت بیگانه با تسخیر اذهان به طرف امیال شیطانی خودشان حرکت می کنند!.
  37.  براستى که از براى خردمندان و گیرندگان پند در هر چیز (از چیزهاى دنیا) پند و عبرتى است. إنّ فى کلّ شی‏ء موعظة و عبرة لذوى اللب و الاعتبار  :
  38. بدرستى که در هر چیزى نصیحت و پندى است از براى صاحبان عقل و پند پذیرائى، یعنى هر که را عقلى باشد و پند پذیرد در هر چه تأمّل و تفکّر کند از براى او در آن موعظه و عبرتى باشد که بسبب آن معرفتى حاصل کند یا رغبت در کار خیرى یا انزجار از فعل بدى. انّ فى کلّ شی‏ء موعظة و عبرة لذوى الّلّب و الاعتبار  .
  39. فرمول  بصیرت  1- اندیشه کردن  به اضافه اعتبار وپند آموزی  بصیرت  را به همراه دارد.اما فکر را به کار نمی اندازیم !!! درصورتی که با تفکر واعتبار  بصیرت  حاصل می شود. خطبه 103 /3..رحم الله امری تفکر فاعتبروا ...
  40.  عدم الاعتباربخاطر 1-ضعف علمی ضعف 2- ضعف آگاهی 3- همت کم 4- بعید الهمه 5- القاعات دشمنان  باعث گردیده که ما اختیار خودمان را در این اتوبوس حرکت انقلاب نداشته باشیم .. اتوبوسی که جامعه را به انحراف می کشاند واز مسیر مستقیم منحرف می کند یا به دره سقوط و یا به سنگلاخ کوه برخورد کند.. حکمت 297..ما اکثر العبر واقل الاعتبار
  41. الاعتبار: حد اقل در امر اقتصاد 32 سال ریل گذاری براساس یک نوع اقتصاد بوده بنام تعدیل اقتصاد آقای نوربخش در دروران وزارت می گفت ما بدنبال تعدیل  اقتصاد هستیم  که از کشور های همچومالزی تعدیل اقتصادی کردند موفق بوده اند. گفته شد شما دنبال تعدیل اقتصادی وابسته اید سرمایه  دارآنچنان می خورد که تا حلقومش پرمی شود که آروق بزند   مردم از آروق  سرمایه دار ارتذاق  کنند. که نتیجه آن شکاف طبقاتی داردکه در کشور  ایجاد شده.که الان بانک مرکزی بخواهد ریل را عوض کند خون ریزی دارد.مورد دیگر استقراض از بانک مر کزی یعنی خلق پول رشد نقدینگی 400هزارمیلیارد ریال 500میلیارد ریال باید تامین کند. ما اکثرالاعبر واقل الاعتبار .. راه علاج  باید تدبیرکرد با هر گونه فتنه بین المللی .. فتنه هارا خنسا کرد.ما یکل المزون طراح فته هاست  حوشیاری مردم ، تمسک به قرآن و اهل بیت و که قدرت قرآن از اینا بلاتر است امروز انقلاب اسلامی امانت بزرگی است باید حفظش کنیم تفکر، تعقل، شناخت اسلام ناب اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده