پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۱۰ مطلب با موضوع «زیارت وگریه برحسن علیه السلام» ثبت شده است

۳۰
آبان
  1.  

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

مجلس دوازدهم : 30- السلام علیک یابن فاطمة  الزهرا  سیدة نساءالعالمین: سلام بر تو اى فرزند فاطمه  زهرا  سیده زنان عالمیان
1. علت نامیدن آنمخدره به این نام  اول زنى که وجود مبارک پیغمبر اختیار نمود ((حضرت خدیجه )) چهل ساله بود که در سن بیست و پنج سالگى با آن مخدره ازدواج فرمود.

  1. جناب خدیجه خواهر ابوینى ((عوام )) پدر ((زبیر)) است که اهل تسنن را از عشیره مبشره میدانند.
  2. خدیجه اول همسر عتیق بن عائد مخزومى بود و دخترى جاریه نام آورد، بعدا با ((ابوهالة بن مندراسیدى )) ازدواج کرد و از او هم پسرى بنام ((هند)) آورد، بعد از انیدو شوهر با رسول اکرم ازدواج کرد که از آنحضرت هم داراى سه پسر و چهار دختر شد که جناب ((قاسم )) و ((زینب )) و ((رقیه )) و ((ام کلثوم )) قبل از بعثت متولد شدند و جناب ((طیب )) و ((طاهر)) و ((فاطمه  زهرا  سلام الله علیها)) بعد از بعثت متولد گردیدند و یک فرزند پسر هم بنام ((ابراهیم )) از ((ماریه قبطیه )) داشتند و از سایر زنهاى خود اولادى نداشتند و تمام آنها در زمان حیات پیغمبر از دنیا رفتند مگر فاطمه  زهرا  که دو سال بعد از رحلت آنحضرت از دنیا رفت .
  3. و شاید علت آنکه اولادهاى آنحضرت در زمان حیات مردند این باشد که بعد از فوت آنحضرت موضوع خلافت به اولادهاى آنحضرت نیفتد با آنکه پیغمبر جز فاطمه  اولادى باقى نگذارد و اینهمه کشمکش و اختلاف در امر خلافت ایجاد شد، اگر اولادهاى متعدد باقى میگذاشت چه میشد؟!
  4. تولد فاطمه  علیهاالسلام در بیستم جمادى الثانى سال چهارم بعثت در مکه معظمه بوده و چون مادر خدیجه فاطمه  نام داشت لذا این مخدره را فاطمه  نام نهادند.
  5. جمعى دیگر گفتند چون کفالت و حضانت حضرت رسالت پس از رحلت مادرش آمنه بنت وهب با فاطمه  بنت اسد مادر امیرالمؤ منین علیه السلام بود و حضرت رسول او را مادر خطاب میکرد، لذا این اسم را، روى فرزندش نهاد که اسم فاطمه  بنت اسد از بین نرود و بر سر زبانها باشد.
  6. ولى ((صدوق )) در ((معانى الاخبار)) از ((سدیر صیرفى )) از حضرت صادق ( علیه السلام ) روایت میکند که در حدیث معراج آمده که جبرئیل از درخت بهشتى سیبى چیده بدست مبارک حضرت رسول داد چون آنرا شکافت نورى مشاهده کرد فرمود اى جبرئیل این نور چیست ؟ عرض کرد: هى فى السماء منصورة و فى الارض فاطمة  .
  7. از این روایت معلوم میشود که خدا این نام را قبل از ولادت بر آن مخدره نهاده و لذا بعد از تولد ملکى بر پیغمبر نازل شد و اسم فاطمه  را بزبان آنحضرت جارى ساخت .
  8. اگر چه قبل از اینکه این مخدره فاطمه  نامیده شود فاطمه  هاى دیگرى در اسلام بوده اند مانند ((فاطمه  )) مادر خدیجه و ((فاطمه  بنت اسد)) و ((فاطمه  بنت زبیر)) و ((فاطمه  بنت حمزه )) ولى در اسلام اول زنیکه فاطمه  نامیده شد دختر پیغمبر بود و در هر خانه که دخترى بنام فاطمه  باشد باعث ازدیاد رحمت و اکثار برگت خواهد بود و فرداى قیامت اشخاصى که نام آنها فاطمه  باشد چون از قبر بیرون آیند در مقام مفاخرت و مباهات برآیند که ما همنام فاطمه  دختر پیغمبر هستیم پس همانطور که فاطمه  زهرا  را بر ما فضیلت است ما را هم بر سایر زنان فضیلت خواهد بود و از جهت اسم مزیتى براى ما میباشد
  9. و اخبار رسیده دعاى آدم : یا حمید بحق محمد یا عالى بحق على یا فاطر بحق فاطمه  .معنى فاطمه  لفظ فاطمه  مشتق از فطم است و در مجمع البحرین گوید: فطیم بر وزن کریم طفلى را گویند که از شیر جدا و جدا کرده باشند و رضاع وى بنهایت رسیده باشد. در المنجد گوید: فطم الحبل : قطعه .
  10. حضرت رسول فرمودند: ستحرصون على الامارة ثم تکون حسرة و ندامة فعمت المرضعة و سئسبت الفاطمة  .
  11. یعنى مردم در حکمرانى حریص میشوند با آنکه عاقبت آن افسوس و پشیمانى است پس آن وقت طفل شیرى در آسایش و راحت است و آنکه از شیر گرفته شده در زحمت و مشقت خواهد بود. شاید در این روایت فاطمه  است که از شیر گرفته شده معنى دارد.
  12. و نیز در حدیث دیگر فرمود: خطیر امتى من مدم شبابه فى طاعة الله و فطم لذاته من لذات الدنیا یعنى بهترین امت من کسى است که جوانى خود را در طاعت خدا صرف نماید و از لذات دنیا خود را جدا نماید. در این خبر فطم بمعنى جدا شدن آمده و آنچه از اخبار استفاده میشود اینست که وجه تسمیه آن مخدره به فاطمه  یکى از وجوه زیر است .
  13. وجه اول : او را فاطمه  گفتند لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دینا و حسبا چنانچه مفاد خبر صادقین در بحارالانوار است .
  14. فاطمه  سلام الله علیها مقامات عالیه نفسانیه و فضائل عقلانیه را دارا بود و در کودکى کمال بزرگى را داشت که در میان تمام زنان دنیا وجود نداشت ، لذا پدرش او را سیده نساء عالمین خواند، بلکه درباره اش فرمود: انها اشرف من جمیع الانبیاء و المرسلین عدا ابیها خاتم النبیین .
  15. از همه اینها غیر از پدرش برتر بود و در شرافت زندگى بدرجه اى رسید که دست دیگران بدانپایه نرسد.
  16. وجه دوم : در علل از حضرت باقر ( علیه السلام ) روایت کرده که فرمود: لما ولدت فاطمة  اوحى الله تعالى ملک فانطلق به لسان محمد فساماها فاطمة  قال انى فطمتک بالعلم و فطمتک عن الطمث قال ( علیه السلام ) والله لقد فطمها الله تبارک و تعالى بالعلم و عن الطمث بالمیثاق .
  17. در این حدیث چهار مطلب ذکر شده است :
  18. اول - ملکى اسم فاطمه  را بر زبان پیغمبر جارى نمود.
  19. دوم - فطام فاطمه  به علم باین معنى که فطمتک بالعلم یعنى ترا به علم شیر دادم تا بى نیاز از دیگران شدى یا آنکه ترا به سبب علم از جهل جدا کردم و یا بریدن تو از شیر مقرون بعلم بود.
  20. سوم - فطام از طمث باینمعنى است که فاطمه  مثل زنان دیگر خون حیض نمى بیند.
  21. چهارم - کلام امام باقر ( علیه السلام ) است که به قسم خوردن با ضمیمه میثاق خبر از قول حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) داده و قسم خوردن امام باقر بجهت آنست که دیگران گمان نکنند امام باقر درباره مادرش زهرا  مبالغه میکند بلکه عین حقیقت را بیان فرموده است .
  22. علم فاطمه  علیهماالسلام کلینى در کافى خبرى از ((ابوالبصیر)) نقل میکند باین مضمون که گفت : خدمت امام صادق شرفیاب شدم ؟ عرض کردم میخواهم از شما سئوالى کنم آیا اینجا کسى هست که کلام ما را بشنود پرده اى آنجا بود حضرت برداشته آنجا را دید کسى نبود فرمود حالا هر چه بخاطرت رسید سئوال کن ،
  23. گفتم قربانت گردم شیعیان شما با هم گفتگو میکنند که رسول خدا بابى از علم به على تعلیم فرمود که از آن هزار باب گشوده شد، حضرت فرمود پیغمبر هزار باب از علم به على آموخت که از هر بابى هزار باب گشوده شد.
  24. ابوبصیر تعجب کرده گفت این عمل عمده اى است باین معنى که بالاتر از این معنى و مرتبه هیچ مرتبه علمى دیگرى نیست ،
  25. پس حضرت قدرى فکر کردند بعد فرمود که آن علم عمده اى بود ولى نه آنقدر عمده که تو خیال میکنى بعد حضرت فرمود نزد ما آل محمد جامعه است مخالفان ما چه میدانند که جامعه چیست ،
  26. ابوبصیر گفت قربانت گردم جامعه چیست ؟ فرمود طوماریست که هفتاد ذراع است ، به ذراع رسول خدا که آنحضرت به على ( علیه السلام ) فرموده و على نوشته است تمام حلال و حرام و تمام چیزهائیکه مردم بآنها محتاجند، حتى تفاوت در خراشیکه در بدن دیگرى وارد آورد در آنست ،
  27. پس حضرت دست ابابصیر را فشرده فرمود حتى این هم را نوشته ابابصیر گفت بخدا قسم این علم عمده است
  28. حضرت فرمود عمده میباشد ولى نه آنقدرها که تو گمان کرده اى مجددا ساعتى حضرت تاءمل فرمودند بعد فرمود نزد ما جفر است ولى مردم چه میدانند جفر چیست ؟
  29. عرض کردم بفرمائید که جفر چیست ؟ فرمود ظرفى است از پوست که علم تمام انبیاء و اوصیاء  و علمائیکه از بنى اسرائیل مرده اند تا کنون در آن ثبت و ضبط است ، ابونصیر از روى تعجب گفت : ان هذا هوالعلم ، این علم مهمى است ،
  30. حضرت فرمود انه لعلم و لیس بذلک ، بلى این علم است ولى نه آنطور که تو تصور نمودى .
  31. پس حضرت قدرى تاءمل فرمودند بعد گفتند: و ان عندنا لمصحف فاطمه  و مایدریهم ما مصحف فاطمة  .
  32. در نزد ما مصحف فاطمه  میباشد مردم چه میدانند که مصحف فاطمه  چیست
  33. عرض کردم مصحف فاطمه  چیست ؟ فرمود: مثل قرانکم هدا ثلث مرآت و الله ما فیه من قرانکم حرف واحد آن مصحف سه برابر این قرآنست و بخدا قسم یکحرف از قرآن هم در آن نیست که مکررات قرآن باشد بلکه علومى است که خداوند به فاطمه  زهرا  تعلیم فرموده و این مصحف و جفر و جامعه تا روز قیامت نزد ما هست .
  34. وجه سوم : در عیون از حضرت زهرا  ( علیه السلام ) روایت میکند که پیغمبر فرمود من فاطمه  را فاطمه  نامیدم براى آنکه خداوند او و دوستان او را از آتش جدا فرموده و عبارت روایت اینست که : قال رسول الله سمیتها فاطمة  لان الله فطمها و فطم من احبها عن النار .
  35. در خبر است که فرداى قیامت فاطمه  دوستان خود را از صحراى محشر جمع میکند و به بهشت میبرد مانند مرغى که دانه را از غیردانه تمیز میدهد و بر میدارد.
  36. مرحوم مجلسى در جلد ششم بحارالانوار از تفسیر حضرت عسکرى نقل میکند که قریش و ابوجهل مشرکین مکه معجزه حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسى و حضرت عیسى را از جناب رسول اکرم خواستار شدند از طوفان و سرد شدن آتش و آویختن گره و خبردادن از سرائر و ذخائر ایشان پس آنحضرت کفار را به چهار دسته تقسیم فرمود:
  37. بدسته دوم که معجزه حضرت ابراهیم ، سرد شدن آتش را میخواستند امر فرمود که بصحراى مکه روند آتشى افروخته تا ببینند زنى ظاهر شود و کشف عذاب از ایشان نماید.
  38. و ابوجهل و جمعى دیگر را با خود داشت ، آنگاهه آن دسته دوم آمدند و عرض کردند ما شهادت برسالت تو میدهیم که رسول رب العالمین میباشى و عرضه داشتند که چون بصحراى مکه رفتیم در اندک زمانى آسمان شکافته شد و جمره هاى آتش بر ما فرود آمد و زمین هم منشق گردید و شعله هاى آتش از آن بیرون آمد و آتش بنحوى زیاد بود که آسمان مملو از آتش شد و از شدت حرارت نزدیک بود گوشتهاى ما کباب شود، انگاره در بین آسمان و زمین زنى ظاهر شد که مقنعه بر سر داشت و یکطرف آنرا بجانب ما آویخته بود بنحویکه دستهاى ما به آن میرسید آنگاه منادى از آسمان ندا نمود که اگر نجات میخواهید به بعضى از ریشه هاى مقنعه این زن چنگ بزنید پس هر یک از بریشه اى از ریشه هاى او چنگ زده و رها نکردیم تا آنکه بطرف آسمان بلند شد و آن آتش ‍ بما اذیتى نرساند و آنگاه هر یک از ما را بخانه هاى خودمان گذاشت . اینک ما بشما ایمان میآوریم و میگوئیم : لامحیص عن دینک و لا معدل عنک و انت افضل من لجاء الیه و اعتمد بعد الله صادق فى قولک و حکیم فى افعالک
  39.  ابوجهل تمام این جملات را مى شنید و بر حسد و عنادش میافزود پس حضرت رسالت فرمود میدانید آنزن که بود؟ عرض کردند نمیدانیم ؟ فرمود آن دختر من سیده زنان بود چون روز قیامت شود آن مخدره به بهشت رود ندا رسد که اى دوستان فاطمه  بریشه هاى چادرش چنگ زنید هر که دوست اوست بریشه اى از ریشه هاى آن چادر آویزد هزار فئام در هزار فئام در هزار فئام بدین واسطه نجات یافته به بهشت درآیند که هر فئامى هزار هزار نفر باشد، یعنى 2 1000 یعنى هر فئامى یک میلیون است پس حاضلضرب آن چنین میشود:000 ,000,000,000,000,000,000,000,1000 3=3*1000=3*1000=1000این حدود اشخاصى است که توسط یکریشه چادر فاطمه  نجات مى یابند ولى تعداد آن افرادیکه خود فاطمه  شفاعت کند و از درگاه احدیت خواستار عفو آنان شود چه مقدارست خدا داند.
  40. بعدی :لواء شفاعت در قیامت بدست فاطمه  است درباره اینکه روز قیامت لواء شفاعت بدست فاطمه  زهرا  داده خواهد شد و شفیعه مطلق عرصه محشر است آیات و اخبار متواتر متکاثرى وارد شده است . اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۳۰
آبان

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

مجلس دوازدهم : 29- وابن سیدالوصیین...الی مجلس دوازدهم

 

  1. ولى ایمان من بجایى رسید که گفتم : لو کشف الغطاء ما ارذت یقینا. کنایه از آنکه علو درجه شخص بمقام یقین او میباشد که واجد مقام حق الیقین شود.
  2. عرض کرد شما افضلید یا موسى ؟ فرمود: من ، گفت : چرا؟ فرمود: وقتى خدا موسى را ماءمور کرد که براى دعوت فرعون بمصر رود
  3. عرض کرد: رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان یقتلون و احى هارون هو افصح منى لسانا فارسله معى رداء یصدقنى انى اخاف ان یکذبون . (قصص 33-34)
  4. ولى وقتى رسول اکرم مرا از جانب خدا ماءمور ساخت که بروم مکه بالاى بام مکه آیات اول سوره برائت را بر کفار قریش قرائت نمایم با آنکه کمتر کسى بود که برادر یا پدر یا عم و یا خال و یکى از اقارب او بدست من کشته نشده باشد مع ذلک ابدا خوف نکردم و اطاعت امر نموده تنها رفتم ماءموریت خود را انجام دادم و برگشتم .
  5. على افضل از سایر انبیاء بوده : کنایه از اینکه فضیلت شخص با توکل بخداست هر کس توکلش بیشتر است فضیلت او بیشتر است موسى و اتکاء و اعتماد ببرادرش ‍ نمود ولى امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) توکل کامل بخدا و اعتماد به کرم و لطف حق نمود
  6. صعصعه گفت : شما افضلید یا عیسى ؟ فرمود: من افضلم ، عرض کرد چرا؟ حضرت فرمود: پس از آنکه جبرئیل در گریبان مریم دمید بقدرت خدا حامله شدن چون وقت وضع حمل او گردید در بیت المقدس بمریم وحى شد که از بیت المقدس بیرون شو زیرا که اینخانه محل عبادتست نه محل ولادت و زائیدن فلذا از بیت المقدس بیرون رفت در میان صحرا پاى نخله اى خشکیده عیسى بدنیا آمد،
  7. اما وقتى مادرم فاطمه  بنت اسد را درد زائیدن گرفت در وسط مسجدالحرام بود بمستجار کعبه متمسک گردیده عرض کرد الهى درد زائیدن را بر من آسان گردان همانساعت دیوار خانه شکافته شد مادرم فاطمه  را با نداى غیبى دعوت بداخل نمود مادرم داخل بیت شدن و من در همانخانه کعبه بدنیا آمدم .
  8. دلیل سوم سومین چیزیکه افضلیت و برترى على ( علیه السلام ) را نسبت به اوصیاء  گذشته میکند داستان گفتگوى حره با حجاج است .
  9. یکى از دشمنان سرسخت على ( علیه السلام ) ((حجاج )) است او هر جا دوستان و شیعیان على ( علیه السلام ) را دید یا میدید بسخت ترین وجهى میکشت ، روزى ((حره دختر ((حلیمه سعدیه )) بر حجاج وارد شد از طرز ورود و بى اعتنایى نسبت بدستگاه دانست که این یک بانوى عادى نیست پس از اندکى تاءمل پرسید حره دختر ((
  10. حلیمه سعدیه )) تویى ، گفت بلى ؟ گفت ، مدتها در انتظار دیدار تو بودم بمن گفته اند که عقیده تو اینست که على ( علیه السلام ) افضل اصحاب پیغمبر است و تو على را بر ابوبکر و عمر و عثمان ترجیح میدهى؟
  11. حره به حجاج گفت بتو دروغ گفته اند عقیده من بیش از اینهاست که گفته اند
  12. من نه اینکه او را باصحاب ترجیح میدهم بلکه بر پیغمبران بزرگ مثل آدم و موسى و عیسى و ابراهیم و داود و سلیمان ترجیح میدهم ،
  13. حجاج گفت واى بر تو که اکتفا نکردى که على را افضل اصحاب دانى و او را در ردیف انبیاء نام بردى و تفضیلش دادى اگر دلیل واضحى بر این مدعى نیاوردى ترا خواهم کشت ،
  14. حره گفت خدا او را در قرآن بر آدم فضیلت داده آنجا که میفرماید: فعصى ادم ربه فعوى ولى درباره على ( علیه السلام ) فرمود: و کان سعیه مشکورا آدم از همه نعمتهاى بهشت استفاده میبرد و تنها از گندم ممنوع بود که فرمود: و لا تقربا هذه الشجرة معذلک آدم از گندم خورد على منعى نداشت و همه نعم الهى بر او حلال بود با اینحال نان گندم نخورد بى اختیار گفت احسنت یا جره ،
  15. آنگاه گفت دلیل تو بر تفضیل بر نوح و لوط چیست ؟ حقتعالى درباره نوح و لوط مى فرماید: ضرب الله مثلا للذین کفروا امرئة نوح و امرئة لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا فخانتا هما فلم یغینا عنهما من الله شیئا و قیل اوخلا النار مع الداخلین . (تحریم - 10)
  16. ولى از براى على بن ابیطالب ( علیه السلام ) همسرى است که خشنودى او خشنود خدا و خشم او خشم خداست اگر فاطمه  از کسى راضى نباشد خدا از او راضى نشود، حجاج گفت احسنت بگو بدانم دلیل تفضیل تو برابر چه خواهد بود؟
  17. گفت : در قرآن از گفته ابراهیم حکایت میکند: و اذ قال ابراهیم رب ارنى کیف یحیى الموتى قال اولم تؤ من قال بلى ولکن لیطمئن قلبى ولى على ( علیه السلام ) بتصدیق دوست و دشمن فرمود: لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا. حجاج گفت احسنت یا حره .
  18. حجاج گفت : به چه دلیل او را بر موسى ترجیح میدهى ؟ گفت بدلیل فرموده خدا آنجا که میفرماید، فخرج منها خائفا تیرقب و على ( علیه السلام ) لیلة المبیت جاى پیغمبر خوابید و جان خود را فداى پیغمبر نمود و خدا تقدیر و تقدیسش نمود و من الناس من یشترى نفسه ابتغاء مرضاة الله حجاج گفت احسنت یا حره ،
  19. سپس گفت : دلیلت بر تفضیل على بر سلیمان چیست ؟ گفت : سلیمان گوید: رب هب لى ملکا لاینبغى لاحد من بعدى و على فرماید: یا دنیا تنحى عنى غرى غیرى فقد طلقتک ثلاثا لارجعة لى فیک .
  20. در نهج البلاغه نقل شده از ((ضرار)) که گفت بعد از شهادت امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) بر معاویه وارد شدم از حال على ( علیه السلام ) پرسید ضرار گفت در بعضى اوقات در شب تاریک على را دیدم که در جاى نماز خود ایستاده و محاسن شریفش را بدست گرفته مثل کسى که مار او را گزیده باشد بر خود مى پیچید و گریه با حزن و اندوه میکرد
  21. و میگفت : یا دنیا یا دنیا الیک عنى ابى تعرضت ام الى تشوقت لاحان حینک هیهات غرى غیرى لاحاجة لى فیک قد طلقتک ثلاثا لارجعة فیها فعیشک قصیر و خطرک یسیر و اءملک حقیر آه من قلة الزاد و طول الطریق و بعدالسفر و عظیم المورد .
  22. یعنى : اى دنیا بر گرد بسوى اهلت از جانب من آیا متعرض من شده اى یا بسوى من مشتاق گشته اى نزدیک مباد هنگام رسیدن تو چه بسیار مراد تو از من دورست غیر مرا فریب بده مرا بتو احتیاجى نیست بتحقیق ترا طلاق گفتم و قطع علاقه از تو نمودم در سه دفعه یعنى دفعه اى در عقل دفعه در خیال دفعه در حس ، رجوعى از براى من در آن نیست و تو حرام مؤ بد شدى بر من پس زندگانى تو کوتاه است و آرزوى تو پست است ، آه از اندک بودن توشه و درازى راه و دورى سفر و بزرگى منزل .
  23. معاویه پس از شنیدن این کلمات شروع بگریه کردن نمود و بقول سید مرتضى على ( علیه السلام ) کدام وقت دنیا را قبول کرد که میفرماید تو را سه طلاقه کردم .
  24. برگزدیم بر سر مطلب حجاج گفت : احسنت یا حره ، بکدام دلیل على بر عیسى افضل بود؟ گفت خدا در قرآن میفرماید: اذ قال الله یا عیسى بن مریم ء انت و قلت للناس اتخذونى و امى الهین من دون الله قال سبحانک ما یکون لى ان اقول ما لیس لى بحق ان کنت قلته فقد تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک ما قلت لهم الا ما امرتنى به . (مائده - 115)
  25. این قضاوت و حکومت را بروز قیامت انداخت ولى به على بن ابیطالب ( علیه السلام ) نیز قومى در حد پرستش گرویدند قائل بخدایى او گردیدند در دنیا آنها را مجازات فرمود و کیفر داد
  26. حجاج گفت احسنت یا حره او را بخشش داد و جایزه بخشید.
  27. دلیل چهارم : چهارمین دلیل بر سیدالوصیین بودن على ( علیه السلام ) فرمایش خود پیغمبر است
  28. چنانچه ((میر سیدعلى همدانى شافعى )) در کتاب ((مودة القربى )) از ((ابن عباس )) روایت میکند که گفت : دعانى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فقال لى ابشرک ان الله تعالى ایدنى بسیدالاولین و الاخرین و الوصیین على فجعله کفوابنتى فان اردت ان تنتفع به فاتبعه .
  29. على مرآت جمیع انبیاء بوده : ابن ابى الحدید چه خوب میگوید و ((فخر رازى )) در ذیل آیه مباهله و ((احمدبن حنبل )) در ((مسند)) و دیگران که رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: من اراد ان ینظر الى ادم فى علمه و الى نوح فى تقوائه و الى ابراهیم فى خلة و الى موسى فى هیبته و الى عیسى فى عبادته فلینظر الى على بن ابیطالب .
  30. ((میر سیدعلى همدانى شافعى )) در ((مودة القربى )) این حدیث را با یک زیادتى نقل میکند که رسول خدا فرمودند: فان فیه تسعین خصلة من خصال الانبیاء جمعها الله فیه و لم یجمعهبا فى احد غیره .تشبیه علم على به آدم براى اینست که خداوند آدم را بواسطه عملش بر سایر موجودات فضیلت و برترى داد، پس چون على ( علیه السلام ) علمش از آدم بیشتر است باید افضل از همه موجودات غیر از پیغمبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) باشد.
  31. پس هر انسان باذوقى از تشبیه در علم على ( علیه السلام ) به آدم میفهمد که چون آن علم سبب افضلیت آدم و برترى مسجودیت او بر ملائکه و مقام خلافت او گردید على ( علیه السلام ) هم افضل و برتر از انبیاء عظام مانند موسى و عیسى باشد پس بطریق اولى از اوصیاء  آنها برتر خواهد بود.
  32. کاش آنزمان سرادق گردون و نگون شدى.....وین خرگه بلند ستون بى ستون شدى
  33. کاش آنزمان برآمدى از کوه تا بکوه..... سیل سیه که روى زمین قیرگون شدى
  34. کاش آنزمان که پیکر او شد درون خاک.....جان جهانیان همه از تن برون شدى
  35. کاش آنزمان ز آه جگر سوز اهلبیت..... یکشعله برق خرمن گردون دون شدى
  36. کاش آنزمان که کشتى آل نبى شکست.....عالم تمام غرقه دریاى خون شدى
  37. کاش آنزمان که این حرکت کرد آسمان..... سیماب وار روى زمین بى سکون شدى
  38. این انتقام گر نفتادى بروز حشر.....با این عمل معامله دهر چون شدى
  39. آل نبى چو دست تظلم برآورند......ارکان عرش را به تزلزل درآورند
  40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۳۰
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

مجلس یازدهم : 28- وابن سیدالوصیین...الی مجلس پانزدهم

  1. در سوره مریم آیات 51 تا میفرماید: و اذکر فى الکتاب موسى انه کان مخلصا و کان رسولا نبیا و نادیناه من جانب الطور الایمن و قربناه نجیا و وهبناله من رحمتنا اخاه هارون نبیا .
  2. یعنى یاد کن در کتاب خود شرح حال موسى را که او بنده اى بسیار با اخلاص و رسولى بزرگ مبعوث به پیامبرى بر خلق بود و ما را از وادى مقدس طور ندا کردیم و به جهت استماع کلام خویش بقام قرب خود برگزیدیم و از لطف و مرحمتى که داشتیم ببرادرشهارون نیز ((براى مشارکت و مساعدت او)) مقام نبوت عطا کردیم .
  3. پس جناب هارون از جمله پیغمبرانى که استقلال در امر نبوت نداشته بلکه تابع شریعت برادرش حضرت موسى بوده ، حضرت على هم واجد مقام نبوت بوده ولى در امر نبوت استقلال نداشته بلکه تابع شریعت خاتم الانبیاء بوده است .
  4. غرض و مقصود در رسول اکرم در این حدیث شریف آنست که به امت بفهماند همان قسمتى که هارون واجد مقام نبوت بود ولى تابع پیغمبر اولوالعزمى مانند موسى میبود، على هم واجد مقام نبوت و با رتبه و مقام امامت در اطاعت شریعت باقیه خاتم الانبیاء بوده که این خود خصیصه عالیه اى براى آنحضرت است .
  5. ((ابن ابى الحدید)) در ((شرح نهج البلاغه )) در ذیل اینحدیث میگوید: که پیغمبر با این بیان جمیع مراتب و منازل هارونى را براى على ابن ابیطالب اثبات کرد و اگر حضرت محمد (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) خاتم الانبیاء نبود هر آینه على شریک در امر پیغمبرى او هم بود ولى جمله انه لا نبى بعدى میرساند که اگر بنا بود پیغمبرى بعد از من بیاید على واجد آنمقام بود، لذا نبوت را استثناء کرده آنچه ما عداى نبوت است از مراتب هارونى در آنحضرت ثابت است .
  6. پس ما از این حدیث منزلت نتیجه میگیریم همانطور که اگر هارون نمی مرد و زنده بود بعد از حضرت موسى خلیفه و جانشین او بود على ( علیه السلام ) هم بعد از پیغمبر خلیفه و جانشین او است و همانطور که هارون بعد از موسى افضل زمان خود میباشد
  7. و بنابر آنکه قبلا گفتیم چون این پیغمبر اشرف و افضل باشد چون از این حدیث منزلت خلافت على ( علیه السلام ) و افضلیت او بر دیگران ثابت میشود و عامه هم نمى توانند این حدیث را انکار کنند لذا احادیثى ساخته اند که اینگونه فضایل براى ابوبکر و عمر هم میباشد.
  8. مثلا ((سعدالدین مسعودبن عمر تفتازانى )) در ((تهذیب )) گفته البته در خلافت افضلیت شرط است زیرا اجماع و اتفاق اکثر علما بر اینمطلب است و دیگر بواسطه آیه قرآن که میفرماید: و سیجنبها الا تقى الذى یؤ تى ما له تیزکى (الیل ، 18) و ابوبکر بود.
  9. و پیغمبر هم فرمود: ما طلعت الشمس و لاغربت بعد النبیین و المرسلین على احد افضل من ابى بکر و در جاى دیگر فرمود: خیر امتى ابوبکر ثم عمر و قال لو کان بعدى نبى لکان عمر .
  10. ما نمیدانیم که این چه افضلیتى بود که علماء اهل تسنن متفقند که ابوبکر بر سر منبر گفت : ان لى شیطانا یعترینى فان استقمت فاعینونى و ان عصیت فاجتنبونى و ان زغت فقومونى .
  11. یعنى مرا شیطانى است که فریبم میدهد اگر در کار یا راهى راست روم مرا اعانت کنید و اگر راه غلط و کج روم مرا براه راست آرید.
  12. این چگونه امام و پیشوایى است که شیطان او را فریب میدهد و احتیاج به راهنمایى مردم دارد این حرف را ابوبکر راست گفت و یا دروغ و در هر دو صورت اشکال بر او وارد است .
  13. خود علماء اهل عامه میگویند که ابوبکر بالاى منبر گفت : اقیلونى فلست بخیرکم و على فیکم یعنى بیعت مرا فسخ نمائید که من از شما بهتر نیستم و حال آنکه على ( علیه السلام ) در میان شما میباشد.
  14. و در موقع مرگ میگفت اى کاش خانه فاطمه  را ترک کرده بودم و در را نمى سوزاندم و بدون اجازه او با رفقایم وارد خانه نمى شدم و در سقیفه بنى ساعده با دیگران بیعت کرده بودم و خودم خلافت را قبول نمیکردم .
  15. بحث در این بود که على ( علیه السلام ) سید و برتر از همه اوصیاء  پیغمبران گذشته میباشد اگر چه دیگران حق على را غصب کردند و خواستند فضایل و مناقب این خانواده مخفى بماند ولى برعکس فضایل آل محمد روزبروز بر زبانهاى مردم جارى میگردد.
  16. ((غزالى )) و ((ابن ابى الحدید)) و ((زمخشرى )) و ((بیضاوى )) که از بزرگان علماء و اهل سنت هستند حدیثى از پیغمبر نقل میکنند که پیغمبر فرمود: علماء امتى کانبیاء بنى اسرائیل و یا افضل من انبیاء بنى اسرائیل .
  17. بنا بر فرض صحت اینحدیث ما میگوئیم در جائیکه علماء این امت بواسطه آنکه علمشان از سرچشمه علم محمدى است مانند یا افضل از بنى اسرائیل باشند على بن ابیطالبى که شیعه و سنى قبول دارند که پیغمبر درباره او فرمود: انا مدینة العلم و على بابها افضل از انبیاء و اوصیاء  گذشته نمیباشد.
  18. دلیل دوم دومین دلیلى که اثبات برترى على ( علیه السلام ) را بر سایر اوصیاء  و انبیاء گذشته مینمائیم گفته خود آنحضرت به ((صعصعه )) است .
  19. روز بیستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرت که در اثر ضربت شمشیر ((ابن ملجم )) آثار مرگ بر آنحضرت ظاهر شد، حضرتش ‍ به امام حسن ( علیه السلام ) فرمود: اجازه دهید شیعیانى که بر در خانه اجتماع کرده اند بیایند مرا ببینند وقتى آمدند و اطراف بستر را گرفتند آهسته بحال آنحضرت گریه میکردند حضرت با کمال ضعف فرمود: سلونى قبل ان تفقدونى ولکن خففوا مسائلکم .
  20. اصحاب هر یک سئوالى کرده جواب مى شنیدند از جمله سئوال کنندگان ((صعصعه بن صوهان )) بود که از رجال بزرگ شیعه و از خطباء معروف کوفه و از روات بزرگیست که شیعه و سنى از او روایت نقل میکنند و از اصحاب برجسته على ( علیه السلام ) بوده است .
  21. ((صعصعه )) عرض کرد بمن خبر دهید که شما افضلید یا آدم ؟ حضرت فرمود: تعریف کردن مرد از خود تزکیه نفس و قبیح است ولى از باب و اما بنعمة ربک فحدث . نعمتهاى خدا داده بخود را نقل کن میگویم من افضل از آدم هستم .
  22. عرض کرد به چه دلیل ؟ براى آدم همه قسم وسایل رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم بود فقط از یک شجره گندم منع گردید ولى آدم نتوانست خوددارى نماید و از آن خورد و از بهشت و جوار رحمت حق خارج شد.
  23. ولى خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود، من بمیل و اراده خود چون دنیا را قابل توجه نمیدانستم از گندم نخوردم .
  24. کنایه از آنکه کرامت و افضلیت شخص به زهد و ورع و تقوى است هر کس اعراض او از دنیا و متاع دنیا بیشتر است قطعا قرب و منزلت او در نزد خدا بیشتر است و منتهاى زهد اینست که از حلال غیرمنهى اجتناب نماید.
  25. در کامل بهایى میگوید: على ( علیه السلام ) که بجنگ صفین رفت چهل من آرد جو با خود داشت و چون باز آمد هنوز بسیارى از آن باقى بود.
  26. امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) در غره محرم سال 37 در صفین حاضر شدند و در یازدهم صفر 38 جنگ خاتمه یافت بنابراین سیزده ماه و یازده روز مدت جنگ صفین بوده و اگر ما این چهل من آرد جورا تقسیم بر این دوران نمائیم ماهى سه من میشود روزى چهارسیر میگردد پس اگر على ( علیه السلام ) تمام این آرد را خورده بود روزى چهارسیر سهم او بوده در صورتیکه مینویسند پس خاتمه جنگ مقدارى از آن آرد را با خود بکوفه آورد این وضع زندگانى روانه خلیفه اسلام بود در آن دوران که ایران با این عظمت گوشه اى از خاک حکومت على ( علیه السلام ) بوده است .
  27. در بحار از ((عمروبن حریث )) نقل میکند که گفت : نزدیک وفات امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) بدیدن آنحضرت رفتم دیدم که ((فضه )) انبان مهر کرده اى براى افطار خدمت آنحضرت آورد و حضرت مهر را گشود و قطعات نان جو خشکیده متغیرى بیرون آورد که بعلت نگرفتن نخاله آن خیلى زبر و خشن بود عمرو میگوید به فضه گفتم قدرى باین پیرمرد رحم کنید نرمه این آرد جو را بگیرید و براى نان خمیر کنید و خوب بپزید که این بزرگوار پیر و ضعیف است و با وجود پیرى و ناتوانى به روزه و نماز و بیخوابى شب و جهاد و انواع ریاضات مشغول است .
  28. فضه گفت : چند دفعه چنین کردم و نان خوب در انبان گذاشتم چون حضرتش مطلع شد منع کرد و از آن به بعد انبان را مهر میکند بعد میگوید دیدم امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) مهر انبان را برداشت نان خشکیده و زبرى را در کاسه چوبین خرد کرد و قدرى آب بر روى آن ریخت و کمى نمک بر روى آن پاشید و آستین خود را بالا زد و مشغول خوردن شد چون فارغ گشت گفت عمر على به آخر رسید و اجل نزدیک شد. دست خود را بر محاسن خود فرو آورد و اشاره کرد به اینکه شهادت من نزدیک گردیده و این محاسن بخون سرم خضاب خواهد شد، کنایه از اینکه خواستم ایندست و مرفق را از داخل شدن در جهنم طعام منع کنم و همین براى حفظ بینه و سد رمق من کفایت میکند.
  29. نیز در بحار است که کاسه فالوده و بنا بر خبرى حلوایى نزد آنحضرت آوردند که حضرت انگشت خود را داخل آن نموده بیرون آورد و نگاهى فرمود گفت بوى خوبى دارى اما تا حال على طعم ترا نچشیده و نمیدانم چه مزه اى دارى و انگشت خود را پاک کرده نخورد.
  30. و نیز در بحار از ((هارون بن عنیزه )) و او از پدرش نقل میکند که در ((خورنق )) خدمت امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) مشرف شدم آنحضرت را دیدم که قطیفه اى بالاى بدن خود انداخته و بدنش از شدت سرما میلرزد بآنحضرت عرض کردم که خداوند از براى شما و اهل بیتتان از بیت المال مسلمین حقى بیش از این قرار نداده که شما چنین تنگ گیرى بر خود مینمائید حضرت فرمود بخدا قسم من از مال مسلمین چیزى بر نداشتم و این قطیفه هم از مال شخصى خودم میباشد که از مدینه با خود بیرون آوردم .
  31. اما خلفاى بعدى بقدرى بیت المال مسلمین را صرف خود نمودند که جاى تعجب است از جمله ((منصور دوانیقى )) قبل از خلافت چنان فقرى داشت که خودش براى ((سلمان اعمس )) گفت که در دهات شام مدح على میخواند تا نانى بدست آورد و سد جوعى بنماید ولى چون بخلافت رسید بقدرى مال مسلمانان را جمع کرد که بعد از مردنش 810 میلیون درهم فقط پول نقد او غیر از املاک و اسباب تجمل منزل او بوده است
  32. و یا مثلا عایدى املاک ((خیزران )) مادر هارون الرشید سالى صد و شصت میلیون درهم بود.
  33. امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) اگر بیت المال مسلمین را شب تقسیم نمیکرد و به صاحبانش نمیرساند ناراحت بود
  34. در صورتیکه بعد از مرگ مادر معتز خلیفه عباسى دو میلیون دینار که بیست میلیون درهم میشود و مقدار زیادى از جواهرات و اشیاء نفیس در سوراخ پستوى دالانهاى عمارت او یافتند غیر از موجودیهاى دیگر او که همه میدانستند
  35. و یا وقتى مادر ((مقتدر عباسى )) مرد و خواستند در گورش ‍ نهند ششصد هزار دینار از گورش بیرون آوردند که پیش از مرگش در آنجا نهفته بود که کسى از آن خبرى نداشت
  36. بارى صعصعه عرض کرد آقا شما افضل هستید یا نوح ؟ فرمود: من افضل از نوحم ؟ گفت ، چرا؟ فرمود: نوح قوم خود را بسوى حق دعوت کرد او را اطاعت نکردند و به آن بزرگوار اذیت و آزار بسیار نمودند تا درباره آنها نفرین کرده و گفت : رب لاتذر على الارض من الکافرین دیارا. (نوح - 27)
  37. اما من بعد از خاتم الانبیاء با آنهمه صدمات و اذیتهاى بسیار فراوان که ازین امت دیدم ابدا درباره آنها نفرین نکردم و کاملا صبر نمودم .
  38. در خطبه شقشقیه میفرماید: صبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى ، صبر نمودم در حالیکه در چشم من خاشاک و در گلوى من استخوانى بود.
  39. اگر کسى میخواهد صبر على ( علیه السلام ) را بداند رجوع بتاریخ بیست و پنجسال خانه نشستن على بنماید که چه زجر و صدمه اى خورد که یکى از آنها کشته شدن فاطمه  عزیزش بود و یکى بردن فدک و یکى غضب خلافت و چیزهاى دیگرى که جاى شرح آن نیست .
  40. صعصعه عرض کرد شما افضلید یا ابراهیم ؟ فرمود: من ، گفت : چرا؟ فرمود: ابراهیم عرض کرد: رب ارنى کیف تحیى المؤ تى قال اولم تؤ من قال بلى و لکن لیطمئن قلبى . (بقره – 26)

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۳۰
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

27- مجلس یازدهم : وابن سیدالوصیین..الی مجلس پانزدهم  اى پسر آقاى اوصیاء

  1. بعد کاردانى على علیه السلام قبلا گفتیم که در وصایت سه امر مهم شرط است :
    1 - درستى و امانت
    2 - شرافت در حسب و نسب
    3 - کاردانى و علم و دانایى تا بتواند بطور احسن بوصایت خود عمل کند.
  2. موضوع اول و دوم در مجالس قبل بیان شد و اینک راجع بکاردانى على علیه السلام مختصرا بیاناتى را بعرض آقایان محترم مجلس ‍ میرسانم .
  3. على علیه السلام در جمیع صفات شریک و مماثل پیغمبر خدا بود.بطور قطع مى توانیم ادعا کنیم که در بین اصحاب پیغمبر تنها کسى که در جمیع شئون غیر از مقام نبوت . مثل و مانند پیغمبر خدا بوده على بن ابیطالب است
  4. و بس چنانچه ((امام ثعلبى )) در تفسیرش گفته : و لا یخفى ان مولانا امیرالمؤ منین قدشابه النبى فى کثیر الخصال المرضیة و الفعال الزکیة و عاداته و عباداته و احواله العلیه و قد صح ذلک له بالاخبارالصحیحة و الاثار الصریحة و لا یحتاج الى اقامة الدلیل و البرهان و لا یفتقر الى یضاح حجة و بیان و قدعد بعض العلماء بعض الحضال لامیرالمؤ منین على التى هو فیها نظیر سیدنا البنى لامى .
  5. یعنى : پوشیده و پنهان نیست که مولاى ما امیرالمؤ منین در بیشتر خصال مرضیة و افعال زکیه از عادات و عبادات و احوال علیه به رسول اکرم (صل الله علیه وآله ) شباهت دارد و این معنى با اخبار صحیح و آثار صریحى که احتیاج بدلیل و برهان خارجى ندارد به صحت پیوسته و محتاج به توضیح حجت و بیان نمى باشد
  6. بعضى از علماء برخى از آن خصال حمیده را بشمار آورده اند که در آن خصال حمیده على نظیر پیغمبر امى و درس نخوانده بوده است .
  7. از جمله آیات قرآنى که میتوانیم براى این موضوع شاهد بیاوریم 1- آیه تطهیر است که حقتعالى میفرماید: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا .یعنى : همانا خداوند اراده فرمود که هر گونه پلیدى را از شما خانواده رسالت دور نموده و شما را پاک و پاکیزه و از هر عیبى منزه گرداند.
  8. اخبار زیادى از طرق عامه و خاصه در دست میباشد که همه آنها مؤ ید بر اینست که آیه تطهیر در شاءن خمسه طیبه پیغمبر، على ، حسن ، حسین ، فاطمه  صلوات الله علیهم اجمعین نازل شده است .
  9. روزى پیغمبر اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) در خانه ام سلمه تشریف داشتند على و زهرا  و حسنین را خواندند و تمام آنها و حضرتش زیر کساء ((عباى یمانى )) جمع شدند و در مقام مناجات با پروردگار برآمده فرمود خداوند اینها اهلبیت من هستند که درباره آنها بمن هستند که درباره آنها بمن وعده فرموده اى خداوندا پلیدى و رجس را از ایشان دور فرما و آنها را پاک و پاکیزه گردان خداوند توسط جبرئیل این آیه را نازل فرمود،
  10. ام سلمه یا رسول الله من هم جزء اهل بیت میشوم ، فرمودند: خیر تو از اهل بیت نیستى ولى بتو مژده میدهم که اهل بهشتى .
  11. پس معلوم میشود مراد از آیه خوب بودن این پنج نفر نیست زیرا ام سلمه هم زن خوبى بوده ، بلکه مراد مقام عصمت و طهارت است که این پنج تن دارا بودند.
  12. ابوجارود روایت کرده که ((زید)) فرزند ((زین العابدین )) علیه السلام گفت پدرم بمن فرمود بعضى از مردم جاهل و نادان چنین تصور کرده اند که مراد از اهل بیت زنهاى پیغمبرند، بخدا قسم که هر کس چنین خیال کند گنهکار است و دروغ گفته زیرا اگر مقصود زنهاى آنحضرت بودند بجاى کلمه عنکم باید عنکن و بجاى یطهرکم ، یطهرکن استعمال میشد
  13. چنانچه در آیات قبل از این آیه که راجع به زنهاى پیغمبر است این نکته رعایت شده یذکرن ما یتلى فى بیوتکن ناگفته نماند که ما جماعت شیعه این مقام عصمت را تنها درباره این پنج تن قائل نیستیم بلکه میگوئیم تمام دوازده نفر اوصیاء  پیغمبر از على ( علیه السلام ) تا حضرت حجت همه داراى این مقام عصمت بوده اند.
  14. ((ابن بابویه )) از امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) روایت کرده که حضرتش فرمود روزى با فاطمه  و حسنین حضور پیغمبر اکرم در حجره ((ام سلمه )) شرفیاب شدیم که جبرئیل آیه مبارکه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس را نازل فرمود، آنحضرت فرمود یا على این آیه در شاءن تو و فاطمه  و حسنین و ائمه اکرم از فرزندان حسین نازل شده ،
  15. گفتم اى رسول خدا ائمه بعد از شما چند نفرند؟ فرمود: دوازده نفر اول آنها تو هستى بعد از تو حسن و حسین و على زین العابدین فرزند حسین و یک بیک اسامى ایشانرا بیان فرمود تا حضرت حجت و فرمود اسامى شما بر ساق عرش نوشته شده است .
  16. در شب معراج فرمود اینها نام اوصیاء  و ائمه بعد از تو میباشند همه ایشان پاک و پاکیزه و معصوم هستند و دشمنان آنها ملعونند.
  17. شرح مفصل این آیه را بجاى دیگر محول میکنیم ، فقط خواستیم بگوئیم که این آیه میرساند که على از همه چیز غیر از نبوت بالخصوص مقام عصمت با پیغمبر شریک بوده است .
  18. 2- دومین آیه اى که دلالت میکند على ( علیه السلام ) در جمیع صفات مثل پیغمبر است آیه مبارکه : انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یوتون الزکوة و هم الراکعون است .که میفرماید: ولى شما خدا و رسول و آنهائیکه ایمان آورده اند میباشند با واو عاطفه الذین امنوا را به رسول عطف گرفته ، پس معلوم میشود در جمیع شئون با پیغمبر مماثل میباشند و باتفاق فریقیین این آیه درباره على (علیه السلام ) نازل شد.
  19. 3- و دیگر بودن سوره برائت است که پیغمبر اول این سوره را به ابوبکر دادند که براى مردم مکه ببرد و بعد جبرئیل نازل شد عرض کرد اداء رسالت نمى تواند بکند مگر خودت یا کسى که از تو باشد، بعد حضرت بامر حقتعالى از ابوبکر گرفتند به على ( علیه السلام ) دادند که در موسم حج بخواند
  20. ناگفته نماند که علت آنکه پیغمبر اول به ابوبکر دادند با وجود آنکه میدانستند او این مقام را ندارد بجهت آن بود که خواستند مقام على ( علیه السلام ) را به مردم بفهمانند نه اینکه پیغمبر عارف بحال ابوبکر و على نبودند.
  21. 4- دلیل دیگر بر اینمطلب آیه : اطیعوالله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم است که اولوالامر را با واو عاطفه عطف بر رسول گرفته ، پس ‍ باید اطاعت خدا و رسول و اطاعت اولى الامریکه مثل و مانند رسول خدا باشد را کرد نه خلفاء و سلاطین را چنانکه عقیده عامه است .
  22. 5- و دلیل دیگر آیه مبارکه مباهله است که قبلا شرح دادیم کلمه انفسنا و انفسکم میرساند که على نفس پیغمبر است ، پس هر چه پیغمبر دارد على هم باید داشته باشد.
  23. 6- و دلیل دیگر بسته شدن درهاى خانه هاى اصحاب بمسجد است مگر در خانه پیغمبر و على و در جواز ورود بمسجد در حال جنابت هم على مانند رسول خداست .
  24. بخارى و مسلم در صیحیحین خود گفته اند: رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود:لاینبغى لاحد ان یجنب فى المسجد الا انا و على .
  25. دلیل اینکه على علیه السلام سید اوصیاء  است
  26. حال که ثابت شد وصى بلافصل پیغمبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) باید على ( علیه السلام ) باشد و دیگران قابلیت اینمقام را نداشتند بلکه غضب خلافت را نمودند اینک باید ثابت کنیم که بعد از قبولى و وصایت و خلافت آنحضرت چرا سید اوصیاء  و از هر وصى پیغمبرى برتر و بالاتر باشد.
  27. امروز در دنیا مشاهده میکنیم که مقام و بزرگى نخست وزیر مملکتى بستگى بمقام و بزرگى پادشاه و یا رئیس جمهور آن مملکت دارد، پس هر چه آن مملکت اهمیتش بیشتر باشد اهمیت رئیس جمهور و سلطان و نخست وزیر مملکت از سایر کشورها بیشتر است .
  28. روى این قاعده مسلم دنیا میگوئیم وجود مبارک پیغمبر ما افضل از همه انبیاء بلکه همه موجودات دنیا بوده ، پس نخست وزیر او هم که وصى و خلیفه او یعنى على ( علیه السلام ) میباشد باید افضل و برتر از همه اوصیاء  موجودات عالم باشد، آیا آن پیغمبریکه بر هزار نفر مبعوث گردیده با آن پیغمبریکه بر پنجاه و صدهزار یا بیشتر مبعوث گردیده با پیغمبریکه بر کافه خلق خدا مبعوث است یکسان میباشند پسوزیر و خلیفه آنها هم بقدر آن پیغمبر درجه و مقام دارند.
  29. با مثالى مطلب بهتر واضح میگردد، آیا معلم کلاس اول با معلم ششم دبستان یکى است آیا معلم کلاسهاى دبیرستانى با استادان دانشگاه برابرند، آیا استاد دانشگاه با یک پروفسور و متخصص در علم اتم برابر است ،
  30. بدیهى است از جهت آنکه از یک مبداء و وزارتخانه ماءمورند و هدفشان تحت یک برنامه عالم کردن و تربیت شاگردان است یکسان بوده ولى در معلومات و مقام و رتبه هرگز یکسان نیستند انبیاء عظام هم از جهت دعوت یکسان اند ولى از جهت رتبه و مقام و معلومات متفاوتند
  31. چنانکه در آیه 254 بقره میفرماید:تلک الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من کلم الله و رفع بعضهم درجات .
    یعنى : انبیاء را بر بعضى دیگر خصایص و فضائلى افزونى و فضیلت دادیم که دیگران به مرتبه آنها نمیرسند گر چه در نبوت مساوى بودند که با بعضى از آن انبیاء خدا سخن گفت و به بعضى از آنها ترفیع درجات داد.
  32. ((زمخشرى )) در ((تفسیر کشاف )) گوید مراد از این بعض پیغمبر ما است که به فضایل بسیار و خصایص بیشمار بر انبیاء فضیلت دارد که مهمترین آنها مقام خاتمیت است ، بنابراین چون پیغمبران از جهت درجه و مقام متفاوت شدند اوصیاء  آنها هم عقلا باید متفاوت باشند چون مقام پیغمبر ما از همه بیشتر است وصى او هم باید مقامش بیش از سایر اوصیاء  دیگر باشد، پس او را باید سیدالاوصیاء  نام نهاد، بچند دلیل میتوانیم بگوئیم که على ( علیه السلام ) سیداوصیا پیغمبرانست :
  33. دلیل اول ((محمد سمرقندى حنفى )) در کتاب ((مجالس )) و ((محمدبن عبدالرحمن ذهمى )) در کتاب ((ریاض النضرة )) و ((ملاعلى متقى )) در ((کنزالعمال )) و ((ابن صباغ مالکى )) در ((فصول المهمه )) و ((شیخ سلیمان بلخى حنفى )) در ((ینابیع المودة )) و ((ابن ابى الحدید)) در ((شرح نهج البلاغه )) از ((ابن عباس )) نقل نموده اند که روزى ((عمربن خطاب )) گفت واگذارید نام على را یعنى اینقدر از على غیبت مکنید زیرا من از پیغمبر خدا شنیدم که فرمود در على سه خصلت است عمر گفت که اگر یکى از آن سه خصلت براى من بود دوستتر میداشتم از هر چه آفتاب بر آن میتابد
  34.  آنگاه عمر گفت : کنت انا و ابوبکر و عبیدة بن الجراح و نفر من اصحاب رسول الله و هو متکى على على بن ابیطالب حتى ضرب بیده منکبیه ثم قال انت یا على اول المؤ منین ایمانا و اولهم اسلاما ثم قال انت منى بمنزلة هارون موسى و کذب على من ترعم انه یحبنى و یبغضه .
  35. یعنى عمر گفت من و ((ابوبکر)) و ((ابوعبیده جراح )) و عده اى از اصحاب حاضر بودیم رسول اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) به على ( علیه السلام ) تکیه داده بود تا آنکه بر دو شانه على زد و فرمود یا على تو از حیث ایمان اول مؤ منین هستى و از حیث اسلام اول مسلمین هستى
  36. آنگاه فرمود یا على تو براى من بمنزله هارون براى موسى هستى و دروغ گفته کسى که گمان میکند مرا دوست دارد در حالیکه ترا دشمن میدارد.
  37. شیعه و سنى بطرق مختلف نقل کرده اند که پیغمبر فرمود: یا على انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لانبى بعدى .
  38. و این حدیث را که به حد تواتر لفظى رسیده حدیث منزلت نام نهاده اند و از آن سه خصیصه براى امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) ثابت میشود.
  39. 1 - مقام نبوت که در معنى و حقیقت براى آنحضرت بوده .
    2 -
    مقام خلافت و وزارت ظاهرى آنحضرت بعد از رسول اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم).
    3 -
    مقام افضلیت آنحضرت بر تمام امت و غیرامت چه آنکه رسول خدا على را بمنزله هارون معرفى کرده و حضرت هارون مطابق نص صریح قرآن و اجد مقام نبوت و خلافت حضرت موسى و افضل بر تمام بنى اسرائیل بوده است
  40.  اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۸
آبان

 

بسم الله الرحمن الرحیم       

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

شرح زیارت عاشورا.26  مجلس دهم :. دلیل بر اینکه پدران علی (علیه السلام) همگى موحد بودند

  1. پس چگونه میتوان بحدیثى که روات آن این جماعت باشند اعتماد کرد.اگر واقعا ابوطالب کافر و مشرک بود همانروز اول که پیغمبر مبعوث برسالت شد و با عمویش جناب عباس نزد ابوطالب رفت و فرمود که خداوند مرا ماءمور کرده که اظهار امر خود را بنمایم و مرا پیغمبر گردانیده تو به چه طریق مرا یارى خواهى کرد و به چه قسم با من رفتار میکنى با آنکه رئیس قوم و بزرگ مکه و کفیل آنحضرت بود باید آنحضرت را از خود طرد کند و با آن تعصبى که اعراب در دین دارند بایستى فورى بر خلاف او قیام کند و یا لااقل او را از ایندعوت منع نماید
  2. در صورتیکه ابوطالب در جواب پیغمبر اشعارى گفت که معنى آن چنین است :
    بخدا قسم که جمعیت قریش پیروى از تو نخواهند کرد تا بمیرند و تو بدون ترس و خوف اقدام به وظیفه خود بنماى و من بتو مژده میدهم فتح و ظفر را و تو مرا بدین خود دعوت نمودى
  3. من یقین دارم که تو مرا بحق ارشاد نموده اى زیرا حسن سابقه و امانت و راستگویى تو بر کسى پوشیده نیست ، دینى را به مردم عرضه داشتى که من یقین دارم که بهترین ادیان است اگر ترس از ملامت و بدگویى نداشتم مى یافتى که تا چه اندازه در راه دین تو بذل و بخشش مینمودم .
  4. از این اشعار کاملا معلوم میشود که ابوطالب از ترس مردم مکه عقیده خود را ظاهر نمیکرده و اسلام خود را مخفى میداشته و تا وقت مرگ که خواست از دنیا برود اسلام خود را ظاهر ساخت و رفت اخبار و گفتار علماء و مورخین راجع به اسلام ابوطالب زیاد است
  5. و در اینجا بیش ازین جاى ذکر آن نیست هر که طالب باشد به اول بحارالانوار جلد نهم مرحوم مجلسى مراجعه کند.
    ابوطالب در سن هشتادسالگى سه سال قبل از هجرت در مکه از دنیا رفت و قبر او در قبرستان معلى در مکه معروف است .
  6. والده ماجده امیرالمؤ منین علیه السلام والده ماجده آنحضرت جناب فاطمه بنت اسدبن هاشم بن عبد مناف است و مادر این فاطمه ، فاطمه بنت رواحة بن حجر بن عبد بن معیص بن وهب بن ثعلبة بن وائلة بن عمرو بن شهاب بن مهارب بن فهراست ، پس فاطمه بنت اسد با جناب ابوطالب دخترعمو و پسرعمو بوده اند و وجود مبارک پیغمبر باین فاطمه مادر خطاب میکردند.
  7. ((شیخ صدوق )) در کتاب ((امالى خود)) از ((عبداله بن عباس )) روایت نموده که گفت روزى حضرت امیرالمؤ منین آمد خدمت حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) در حالیکه گریه میکرد و میگفت انا الله و انا الیه راجعون حضرت رسول جهت گریه او را سئوال کرد و فرمودند از گریه باز ایست و گریه مکن علی (علیه السلام) عرض کرد یا رسول الله مادرم بنت اسد مرده ، چون حضرت رسول خبر فوت فاطمه را شنیدند گریه کرده ،
  8. فرمود یاعلى خدا رحمت کند مادر تو را نه فقط مادر براى تو بود بلکه براى منهم بمنزله مادر بود.بعد حضرت عمامه مبارک خود را با یکى از لباسهاى حضرت علی (علیه السلام) دادند و فرمودند که برو و زنها را امر کن او را بطور خوبى غسل دهند و با این دو پارچه که من بتو دادم او را کفن نما و براى دفن حرکت مده تا من بیایم .
  9. على بفرموده پیغمبر عمل نمود و پس از ساعتى حضرت رسول تشریف آوردند، جنازه را حرکت داده و به قبرستان بردند، پس خود وجود مبارک پیغمبر بر فاطمه نماز خواندند، نمازیکه قبل از آن بر احدى مثل آن نماز نخوانده بودند باین کیفیت که چهل تکبیر گفتند،
  10. پس داخل قبر او شدند و در آن خوابیدند بطوریکه صدایى از آنحضرت شنیده نشد و حرکتى از آن بزرگوار دیده نگردید، آنگاه بیرون آمدند و به امیرالمؤ منین و امام حسن علیهماالسلام فرمودند داخل قبر شوید و او را در قبر گذاشتند و لحد او را چیدند چون از درست کردن قبر فارغ شدند حضرت رسول بآنها فرمود که از قبر بیرون بیایید،
  11. پس حضرت رسول مجددا آمدند در قبر بالاى سر او فرمودند اى فاطمه من محمد سید اولاد آدم میباشم نکیر و منکر نزد تو میآیند و سئوال میکنند که خداى تو کیست در جواب آنها بگو الله خداى منست ، محمد پیغمبر من میباشد و اسلام دین منست و قرآن کتابم و پسرم على امام و ولى من میباشد،
  12. آنگاه حضرت فرمود: اللهم ثبت فاطمة بالقول الثابت ، بعد حضرت از قبر او خارج شد و خاک در قبر او ریخت و فرمود قسم به آن کسیکه جان محمد به ید قدرت اوست که فاطمه صداى دست مرا شنید که دست راست خود را بر دست چپ زدم
  13. پس از آن عماریاسر از جاى بلند شد و گفت پدرم و مادرم فداى شما باد یا رسول اله آنروز شما نمازى بر فاطمه خواندید که مثل این نماز را قبلا بر کسى نخوانده بودید فرمود او اهلیت داشت که من چنین نمازى بجهت او بخوابم ، بجهت آنکه او از ابوطالب اولاد زیادى داشت
  14. و مالیه آنها زیاد و مالیه ما کم بود باینجهت فاطمه از من نگهدارى مینمود و فرزندان خود را گرسنه میگذاشت و مرا سیر مینمود آنها را برهنه میگذاشت ولى مرا لباس میپوشانید و سرهاى فرزندان خود را گردآلود میگذاشت و سر مرا روغن میمالید. عمار گفت یا رسول اله به چه جهت بر جنازه او چهل تکبیر گفتى ؟
  15. فرمود چون متوجه طرف راست خودم شدم چهل صف از ملائکه را دیدم ، لذا من از براى هر صفى تکبیر گفتم .
  16. عمار گفت به چه جهت در قبر خوابیدید بطوریکه هیچ صدایى از شما شنیده نشد و حرکتى دیده نگردید؟ حضرت فرمود: مردم در روز قیامت برهنه محشور میشوند پس من همیشه از خداى عز و جل طلب مینمایم که او را پوشیده مبعوث گرداند
  17. و قسم بآن خدائیکه جان محمد به ید قدرت اوست که از قبر خارج نشدم تا آنکه دیدم مصاجین از نور در نزد سر او مصاجین از نور جلوى او و مصاجین از نور در نزد دو پاى او و دو ملک رقیب وعتید که در زمان حیات با او بودند موکل بر قبر او هستند و براى او تا روز قیامت استغفار میکنند.
  18. ((فاطمه بنت اسد)) در سال چهارم هجرت در مدینه از دنیا رفت لکن سن او را ضبط نکرده اند و قبر شریفش در میان حرم ائمه بقیع است .
  19. در بحار از ((روضة الواعظین )) نقل میکند که حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) فرمودند که در موت فاطمه بنت اسد ملائکه اطراف آسمان را پر کردند و درب بهشت براى او باز شد و فرشهاى بهشت بجهت او گسترده شد و ریحانى از ریاحین بهشت براى او فرستاده شد پس او در روح و ریحان و جنت نعیم میباشند و قبر او باغى از باغهاى بهشت است .
  20. ((شیخ صدوق )) در ((روایت )) میکند که ((فاطمه بنت اسدبن هاشم )) از کسانى بود که با حضرت رسول بیعت کرد و بآنحضرت از مکه بمدینه هجرت نمود و چون آن مخدره از دنیا رفت
  21. حضرت رسول او را در پیراهن مبارک خود دفن کرد و در ((روحاء)) مقابل حمام ((ابى قطیعه )) قبرى بجهت او حفر نمود و خود آنحضرت در قبر رفته بدن مبارک خود باطراف قبر مالید
  22. پس بعضى از آنحضرت علت اینعمل را سئوال نمودند حضرت فرمود چون پدر من از دنیا رفت من طفل صغیرى بودم ، فاطمه بنت اسد و شوهر ابوطالب مرا بردند و از من پرستارى نمودند بطوریکه اسباب آسایش و راحتى مرا فراهم آوردند
  23. و در زندگانى من وسعت دادند و مرا بر اولادهاى خودشان برترى و فضیلت میدادند، لذا منهم دوست دارم که خدا قبر او را وسعت دهد.
  24. در ((بصائرالدرجات )) در آخر روایتى که مانند روایات قبل است که پیغمبر فرمود: من فاطمه را تکفین کردم بعلت آنکه باو گفتم مردم در قیامت از قبورشان برهنه ظاهر میشوند فاطمه صیحه زد و گفت زهى رسوایى ،
  25. پس من لباس خود را باو پوشانیدم و در نمازیکه براى او خواندم از حقتعالى سئوال نمودم که کفن او را نپوساند تا اینکه داخل بهشتش کند حقتعالى ایندعا را اجابت فرمود
  26. در ((بحار)) نقل میکند که فاطمه بنت اسد گفت در بستان خانه ما چند عدد درخت خرما بود و چون اول رسیدن رطب میشد چهل نفر از اطفالیکه همسن با محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) بودند هر روز بخانه ما میامدند و داخل این بستان میشدند و رطبهائیکه از درخت ریخته بود جمع میکردند
  27. و بعضى از آنها از دست دیگرى میر بودند ولى هیچوقت نشد که من ببینم محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) را که رطبى از دست طفلى بگیرد و من همه روزه یکمشت یا بیشتر از آن رطبها براى محمد جمع میکردم
  28. و همچنین جاریه منهم مقدار از براى محمد جمع کنیم و آنحضرت هم در خواب بود، اطفال مطابق عادت همه روزه آمدند و هر چه رطب ریخته بود جمع کرده بردند من از خجالت محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) خوابیدم و از خجالت محمد آستین خود را بر صورتم افکندم چون محمد از خواب برخاست داخل بستان شده
  29. در روى زمین رطبى ندید که جمع کند برگشت کنیز من باو گفت من امروز را فراموش کردم که رطب براى شما جمع کنم و اطفال داخل بستان آمده و اشاره به یکى از درختهاى خرما نمود و گفت اى درخت خرما من گرسنه هستم
  30. فاطمه بنت اسد گفت من دیدم که شاخه هاى درخت بآنها خرما بود پائین آمده بقسمیکه محمد هر چه میخواست از آنها خورد و بعدا شاخه ها بالا رفت و در محل اولش قرار گرفت ،
  31. فاطمه گفت من از اینقسمت تعجب نمودم و ابوطالب هم در خانه نبود، رسم ما این بود که چون او بخانه میآمد و در را میزد من بجاریه خود میگفتم که برو و در را باز کن ولى آنروز چون ابوطالب در را زد خودم پاى برهنه بطرف در رفته آنرا باز کردم و آنچه از محمد دیده بودم براى ابوطالب نقل کردم
  32. او گفت محمد پیغمبر است و از تو اولادى متولد میشود که وزیرا او میباشد و بعدا از فاطمه على متولد میگردد.
  33. شما را بخدا آقایان انصاف دهید آیا ممکنست زن و مردیکه اینهمه به پیغمبر خدمت کرده و پیغمبر هم نسبت بآنها مهربان بوده بگویند که کافر و مشرک بودند و اگر کسى بگوید که این اخبار و اشعاریکه از ابوطالب نقل شد بحد تواتر نمیرسد و ما نمى توانیم بچند شعر و خبر اسلام را بر آنها جارى کنیم .
  34. جواب این گوینده اینست که اولا خبر واحد را شیعه و سنى حجت میدانند و مورد عمل قرار میدهند و ثانیا اگر فرد فرد این اشعار و اخبار متواتر نباشد ولى مجموع آنها متواترا دلالت دارد بر امر واحدیکه ایمان جناب ابوطالب و فاطمه بنت اسد باشد و اعتراف به نبوت و رسالت خاتم الانبیاء باشد.
  35. بسیارى از امور است که تواتر آن به همین قسم معین میشود مثلا جنگها و شجاعتها و حملات مولا امیرالمؤ منین علیه السلام در غزوات هر یک خبر واحداست ولى مجموع آنها روى هم متواتر معنوى است که افاده علم ضرورى بشجاعت آنحضرت مینماید و همچنین است سخاوت حاتم و عدالت انوشیروان و غیره
  36. باز این چه شورش است که در خلق عالم است. .... باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
  37. باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین..... بى نفخ صور خواسته تا عرش اعظم است
  38. گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست.....گویا عزاى اشرف اولاد آدم است.....
  39. گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب .......سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است.....
  40. جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند..... کاشوب در تمامى ذرات عالم است
  41. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۸
آبان

 

بسم الله الرحمن الرحیم       

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

شرح زیارت عاشورا.24-   مجلس نهم :. دلیل بر اینکه پدران علی (علیه السلام) همگى موحد بودند

  1. 1-شیخ سلیمان بلخى حنفى )) در باب 2 ((ینابیع المودة )) و دیگران از ابن عباس نقل میکنند که در معناى آیه شریفه فوق فرموده یعنى خدا پیغمبر را از اصلاب اهل توحید از پشت آدم بر پشت پیغمبر بعد از پیغمبرى میگرداند تا آنکه او را از صلب پدر او از نکاح بیرون آورد نه زنا. در تفسیر ((ثعلبى )) و ((ینابیع المودة )) روایت میکنند از ((ابن عباس )) و او از پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) که فرمود: اهبطنى الله الى الارض فى صلب ادم و جعلنى فى صلب نوح فى السفینة و قذف بى فى صلب ابراهیم ثم لم یزل الله ینقلنى من الاصلاب الکریمة الى الارحام الطاهرة حتى اخرجنى من بین ابوى لم یلتقیا على نکاح قط .
  2. خداوند مرا در صلب آدم بسوى زمین فرود آورد و در صلب نوح در کشتى قرار داد و در صلب ابراهیم انداخت و پیوسته از اصلاب کریمه بسوى رحمهاى طاهره پاکیزه منتقل کرد تا آنکه از پدر و مادرى بیرون آورد که هرگز یکدیگر را ناپاک ملاقات نکردند تا مرا به آلودگیهاى جاهلیت آلوده نگرداند.
  3. 2- و نیز در کتاب مودة القربى از جابر عبداله انصارى و او از پیغمبر حدیثى نقل میکند راجع به اول ما خلق الله و حضرت بیاناتى میفرماید تا آخر حدیث که میفرماید: و هکذا ینقل الله نورى من طیب الى طیب و من طاهر الى طاهر الى ان اوصله الله صلب ابى عبدالله بن عبدالمطلب و اوصله الله الى رحم امى امنة ثم اخرجنى الى الدنیا فجعلنى سیدالمرسلین و خاتم النبیین .
  4.  یعنى همچنین خداى تعالى نور مرا از طیب و طاهر و پاک و پاکیزه نقل داد تا آنکه به صلب پدرم عبداله و از او به رحم مادرم آمنه واصل نمود پس مرا بدنیا آورد و مرا سیدالمرسلین و خاتم همه پیغمبران قرار دارد.
  5. امیرالمؤ منین علیه السلام در نهج البلاغه در خطبه 93 میفرماید:فاستودعهم فى افضل مستودع و اقرهم فى خیر مستقرتنا سختهم کرائم الاضلاب الى مطهرات الارحام کلما مضى منهم سلف قام منهم بدین الله خلف حتى افضت کرامة الله سبحانه الى محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) فاخرجه من افضل المعادن منبتا و اعز اءلارومات مغرسا من الشجرة التى صدع منها انبیائه و انتخب منها امنآنه .
  6. یعنى خداوند پیغمبران را در برترین امانتگاه که صلب پدران باشد امانت نهاد و در بهترین جایگاه ((رحم مادران )) قرار داد و آنانرا از صلبهاى نیکو به رحمهاى پاک و پاکیزه انتقال داد هر گاه یکى از ایشانرا از دنیا میرفت دیگرى بعد از او براى نشر دین خدا قیام مینمود و به تبلیغ احکام الهى مشغول میگشت تا اینکه منصب نبوت پیغمبرى از جانب خداوند سبحان بحضرت محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) رسید
  7. پس آنحضرت را از نیکوترین معدنها که صلبهاى پیغمبران پیشین باشد رویانید و در عزیزترین اصل ها ((رحمها)) غرس نمود از شجره اى که نسل حضرت ابراهیم باشد که پیغمبرانش را از آن آشکار نمود و امین هاى خود را از آن برگزید.
    اگر بخواهیم از این قبیل اخبار طرق شیعه و سنى نقل کنیم زیاد است و وقت مجلس را میگیرد و به همین مقدار اکتفا میشود. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

           ببسم الله الرحمن الرحیم       

            اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

          25- شرح زیارت عاشورا... مجلس دهم وابن سید الوصیین و اى پسر آقاى اوصیاء

  1. پس از آنکه ثابت شد که آباء و اجداد پیغمبر همگى مؤ من و موحد بودند ثابت میشود که آباء و اجدادعلی (علیه السلام) هم همگى مؤ من و موحد بوده اند، فقط میماند پدرعلى (علیه السلام) که ابوطالب باشد،
  2. اینک قدرى در اسلام ابوطالب گفتگو مى کنیم .
  3. اختلاف در ایمان ابیطالب بین مسلمین اختلاف است که آیا ابوطالب مسلمان و با ایمان بود و یا ایمان به برادرزاده خود نیاورد و بى ایمان از دنیا رفت ،
  4. اما عقیده شیعه بطور اجماع بر آنست که انه قد امن بالنبى فى اول الامر و بیشتر علماء و محققین عامه از قبیل ((ابن ابى الحدید)) و ((جلال الدین سیوطى )) و ((ابوالقاسم بلخى )) و ((ابوجعفر اسکافى )) و بزرگان معتزله مانند میر سیدعلى همدانى شافعى و غیر اینها قائل به اسلام و ایمان ابوطالب میباشند.
  5. بالاتر از همه اینکه ایمان ابوطالب آلوده به کفر نبود، یعنى از اول با ایمان بود و هیچ زمانى کافر به حق نشد. حمزه و عباس عموى پیغمبر خیلى مقام دارند اما آنها از اول با ایمان نبودند بلکه بدون ایمان بودند و بعدا به پیغمبر ایمان آورند
  6. و لذا اهل بیت درباره ابوطالب فرمودند: انه لم یعبد صنما قط بل کان اوصیاء ابراهیم .
    یعنى ابوطالب هرگز بت پرستى نکرد بلکه از اوصیاء ابراهیم خلیل الرحمن بود.
  7. مقام معنوى ابوطالب  در ((کافى )) از ((درست بن ابى منصور)) روایت میکند که گفت از حضرت ابى الحسن اول سئوال کردم : اکان رسول الله محجوجا بابى طالب ، فقال لاولکنه کان مستودعا للوصایا فدفعها الیه صلى الله علیه و آله و سلم قال قلت فدفع الیه الوصیة قال فقلت فما کان حال ابى طالب قال اقر بالنبى و بما جاء به و دفع الیه الوصایا و مات من یومه .
  8. یعنی آیا رسول خدا ماءمور پیروى از ابوطالب بود و ابوطالب از طرف خدابر او حجت بود حضرت فرمودند: نه ولى ابوطالب نگهدار و دایع نبوت بود وصایا نزد وى سپرده شده بود و آنها را بحضرت پیغمبر داد.
  9. ((مرحوم مجلسى )) در ((مرآت العقول )) در شرح این خبر مى فرماید آنچه بخاطر من رسیده و بنظر من روشنتر است اینست که بگوئیم مقصود از این سوال اینست که آیا ابوطالب حجت و امام بود بر رسول خدا حضرت جواب فرمود نه بعلت اینکه او امانت نگهدار پیغمبر بود و وصایاى پیغمبران سلف را بحضرت پیغمبر رساند
  10. و مراد این نیست که ابوطالب بحضرت وصیت کرده و پیغمبر را خلیفه خود ساخت تا حجت بر او باشد در حقیقت ابوطالب بمنزله شخص امینى بود که امانت را به صاحبش رسانید سائل مقصود امام را نفهمید و گفت دادن وصایا مستلزم اینست که حجت بر او باشد و سوال اول را تکرار کرد امام جواب داد که دادن وصیت بعنوان رد امانت مستلزم این معنى نیست بلکه منافى آنست
  11. و مراد از ((مات من یومیه )) یعنى روز وفع وصیت مرد نه روز اقرار به نبوت و شاید هم متعلق به هر دو باشد و مقصود اقرار ظاهرى باشد که دیگران دانستند.از این روایت مقام ابوطالب کاملا معلوم مى شود که امانت پیغمبران سلف مانند عصاى موسى یا انگشتر سلیمان یا پیراهن یوسف و از این قبیل چیزهایى که باید نزد انبیاء باشد
  12. و امروز هم خدمت حضرت ولى عصر ارواح العالمین له الفداء مى باشد تمام اینها نزد ابوطالب بوده و تسلیم خدمت پیغمبر نمود.
  13. صدوق در اکمال الدین از ((اصبغ بن نباته )) روایت نموده که گفت از حضرت امیرالمومنین علیه السلام شنیدم که مى فرمود: بخدا قسم پدر من و جد من عبدالمطلب و همچنین هاشم و عبد مناف ، بت را در هیچ وقت پرستش نکردند. گفته شد که پس چه چیز را پرستش مى نمودند حضرت فرمود: اینها بر دین حضرت ابراهیم بودند و بسوى خانه کعبه نماز مى خواندند.
  14. علامه مجلسى در کتاب بحار جلد 9 از ((امان بن محمد)) روایت مى کند که گفت نامه اى براى حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام نوشتم که جعلت فدک من در ایمان ابوطالب شک دارم که آیا به پیغمبر ایمان آورد یا کافر بود حضرت در جواب نوشتند:
  15. بسم الله الرحمن الرحیم تیبع غیر سبیل المومنین نوله ما تولى یعنى هر کس پیروى کند غیر راه مومنان را باز مى دهیم به او آنچه را که دوست مى دارد و بعد حضرت نوشتند که اگر تو اقرار بایمان ابوطالب نکنى بازگشت تو به آتش جهنم خواهد بود.
  16. و نیز در بحار نقل مى کند که امام صادق علیه السلام به یونس فرمود: اى یونس مردم درباره ابوطالب چه مى گویند، گفت : فدایت شوم مى گویند ابوطالب در آتش بسیاریست و درد و پاى او دو بغل از آتش مى باشد که از شدت حرارت آنها مغز سر او مى جوشد حضرت فرمود: دشمنان خدا دروغ مى گویند بدرستى که ابوطالب من رفقاء النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا.
  17. ایمان ابوطالب مخفى بود براى اینکه ابوطالب بتواند کاملا از وجود مبارک پیغمبر حمایت و جان آن حضرت را از کفار حفظ نماید مجبور بود که ایمان خود را مخفى قرار دهد چه اگر کفارى مى دانستند که ابوطالب بآن حضرت ایمان آورده مسلما ابوطالب کشته مى شد بلکه جان پیغمبر هم در خطر بود
  18. و لذا ابوطالب سیاستى براى خود اتخاذ کرد که هم با محمد صلى الله علیه و آله باشد و هم با قریش و دلیل بر گفتار ما روایاتى هست که مرحوم مجلسى در بحار در این موضوع نقل مى کند که یکى از آنها این است که عموى على بن حسان گفت خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که مردم گمان مى کنند که ابوطالب در آتش بسیاریست حضرت فرمود، دروغ مى گویند جبرئیل چنین خبرى به جهت پیغمبر نباورده
  19. گفتم پس جبرئیل در این باب چه بر پیغمبر نازل نمود، حضرت فرمود جبرئیل نازل شد و گفت یا محمد حق تعالى ترا سلام مى رساند و مى فرماید که اصحاب کهف خودشان را مخفى نمودند شرک را ظاهر کردند فاتادهم الله اجرهم مرتین و ابوطالب به همین قسم ایمان خودش را مخفى نمود و شرک را ظاهر کرد فاتاه الله اجره مرتین و ابوطالب از دنیا خارج نشد تا اینکه جبرئیل از نزد حق تعالى بشارت بهشت او را آورد
  20. آنگاه حضرت فرمود که مردم چگونه وصف ابوطالب را این قصد مى کنند و حال آنکه در شب وفات ابوطالب جبرئیل بر پیغمبر نازل شده و گفت اى محمد از مکه خارج شو که از براى تو بعد از ابى طالب ناصرى در مکه نخواهد بود.
  21. سید مرتضى در کتاب فصول از شیخ خودش شیخ مفید ادله اى براى اثبات ایمان ابوطالب ذکر کرده که ما بعضى از آنها نقل مى کنیم :
  22. 1- اخلاص و دوستى ابوطالب نسبت به رسول خدا است و آن حضرت را به قلب و دست و زبان خودش یارى مى کرد و به دو پسرش على و جعفر امر کرد که متابعت آن حضرت را بنمایند.
  23. 2- فرمایش پیغمبر خدا در وقت مرگ ابوطالب است که فرمود عمو تو صله رحم را بجا آوردى خدا جزاى خیر به تو بدهد پس چنین دعایى از پیغمبر در حق شخص کافر جایز نیست .
  24. 3 - بعد از مرگ ابوطالب حضرت رسول صلى الله علیه و آله در بین اولادهاى او على علیه السلام را امر به تغسیل و تکفین او نمود در صورتیکه اولادان دیگر او هم حاضر بودند و جعفر هم ایمان آورده بود ولى در بلاد حبشه بود
  25. پس پیغمبر که امر کرد على ابوطالب را غسل دهد دلیل بر ایمان او است چه اگر کافر بود پیغمبر به على نمى فرمود که کافر را غسل دهد.
  26. 4 - این خبر مشهور است که جبرئیل در وقت موت ابوطالب بر رسول خدا نازل شد و بآنحضرت گفت یا محمد حقتعالى بشما سلام میرساند و میفرماید که از مکه خارج شو که ناصر تو ابوطالب وفات کرد و اینخبر ایمان ابوطالب را ظاهر میسازد زیرا که اگر ایمان بآنحضرت نداشت پس چرا او را یارى میکرد و با کفار قریش در رسالت آنحضرت محاجه مینمود.
  27. 5- وقتى دید که على با پیغمبر نماز میخواند گفت اى پسر این چه عملى است گفت دینى است که ابن عم من مرا بسوى آن خوانده ابوطالب گفت متابعت او را بکن چه او نمیخواند مگر بسوى خیر پس ابوطالب در این حرفش به راستگویى رسول خدا اعتراف کرد و این حقیقت ایمان میباشد.
  28. 6 - ابوطالب اشعار زیادى دارد که دلالت بر ایمان او میکند از جمله قصیده لامیه او است که در آن میگوید: الم یعلموا ان انبنا لامکذب .در این شعر صریحا میگوید که پیغمبر دروغ نمیگوید و رسالت او حق است .
  29. و نیز در وقت وفاتش اهل خود را جمع کرد و اشعارى در یارى پیغمبر گفت که از جمله آن اینست اوصى بنصرالنبى الخیر مشهده در این شعر هم در وقت مرگش اقرار برسالت پیغمبر نموده است .
  30. ابوطالب یارى پیغمبر مینمود اوایل که پیغمبر اسلام دعوى نبوت نمود و دین خود را آشکار ساخت مردم مکه و بلخصوص طایفه قریش با او مخالفت کرده و هر روز نوعى آنحضرت را مزاحمت فراهم میکردند و مسلمانانرا اذیت مینمودند بقدرى کار را بمسلمین سخت گرفتند که بعضى از مسلمانان مجبور شدند از مکه هجرت کنند و به ((نجاشى )) سلطان حبشه پناهنده شوند و آن اشخاصى که قادر به هجرت نبودند و در مکه ماندند ((ابوطالب )) و ((حمزه )) از آنها طرفدارى میکردند و تا ممکن بود نمیگذاشتند که یک فرد مسلمان مورد حمله کفار واقع شود و مردم مکه انجمنى تشکیل دادند تا درباره مسلمین تصمیمى اتخاذ کنند
  31. در آن انجمن تمامى قریش همدست شده تصمیم بقتل پیغمبر را گرفتند ابوطالب بر این اندیشه کفار آگهى یافت آل هاشم و عبدالمطلب را جمع کرده و همه آنها را با زن و فرزندشان و مسلمین بدره اى که شعب ابوطالب نام داشت جاى داد.
  32. اولاد عبدالمطلب از مسلمان و غیرمسلمان براى حفظ قبیله و فرمانبردارى ابوطالب در نصرت پیغمبر خوددارى نمیکردند مگر ((ابولهب )) که از دشمنان سرسخت آنحضرت بود
  33. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۸
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم       

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

شرح زیارت عاشورا.23-  مجلس نهم : السلام علیک یابن امیرالمؤ منین سلام بر تو باد اى پسر فرمانرواى تمام اهل ایمان

  1. مجلس نهم : وابن سیدالوصیین و اى پسر آقاى اوصیاء در مجلس قبل گفتیم مردم وقتى بخواهند کسى را وصى خود قرار دهند باید داراى درستى و امانت و شرافت در حسب و نسب و کاردانى باشد،
  2. پس پیغمبریکه میخواهد وصى براى خود تعیین کند بطریق اولى باید این شرایط را در نظر داشته باشد راجع بدرستى و امانت على بن ابیطالب وصى بلافصل پیغمبر در مجلس قبل مطالبى ذکر شد. بیش از این وقت مجلس را نمیگیریم چون نظر ما اینست که راه را به شنوندگان گرامى نشان دهیم بعدا خودشان در فکر و جستجوى بیشترى برآیند.
  3. اینک بخواست خداوند در موضوع شرافت حسب و نسب على امیرالمؤ منین (علیه السلام) گفتگو میکنیم .
    نسبعلی (علیه السلام) دو جنبه دارد یکى نورانى و دیگر جسمانى و آنحضرت در هر دو قسمت بعد از رسول خدا منحصر بفرد بود.
  4. از جهت نورانیت علی (علیه السلام) علماء شیعه و سنى بیانات و روایاتى نقل کرده اند که بعضى از آنها را به اختصار نقل مى کنیم .
  5. روایات عامه در خلقت نورانىعلی (علیه السلام) امام احمد بن حنبل )) در کتاب ((مسند)) خود و ((میر سیدعلى همدانى )) فقیه شافعى در کتاب ((المودة القربى )) خود و ((ابن مغازلى )) شافعى در کتاب ((مناقب )) و ((محمدبن طلحه )) شافعى در ((مطالب السئول فى مناقب آل رسول )) و دیگران از رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم ) نقل کرده اند که آنحضرت فرمود: کنت انا و على بن ابیطالب نورا بین یدى الله قبل ان یخلق ادم باربعة عشر الف عام خلق الله تعالى ادم رکب تلک النور فى صلبه قلم یزل فى نور واحد حتى افترقانى فى صلب عبدالمطلب ففى النبوة و فى على الخلافة .
  6. یعنى : من و على نورى هستیم در اختیار خداى تعالى چهارده هزار سال قبل از اینکه آدم را خلق کنید پس چون آدم را خلق فرمود خداى متعال ما را که نور بودیم در صلب او قرار داد و از صلب او پیوسته با هم بودیم تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شدیم پس در من نبوت و در على خلافت را ظاهر ساخت .
  7. ((میر سیدعلى همدانى )) در ((مودة القربى )) و ((ابن مغازلى )) شافعى از ((عثمان بن عفان )) خلیفه سوم نقل میکند که او گفت ، رسول خدا فرمود: خلقت انا و على من نور واحد قبل ان یخلق ادم باربعة الاف عام فلما خلق الله ادم رکب ذلک النور فى صلبه یزل شى ء واحد افترقافى صلب عبدالمطلب ففى النبوة و فى على الوصیة .
  8. در خبر دیگر بعد از این خبر نقل میکند که خطاب به على نموده فرمود: ففى النبوة و الرسالة و فیک الوصیة و الامامة یا على .
  9. یعنى : من و على از یک نور خلق شدیم چهارده هزار سال قبل از اینکه آدم را خلق کند پس از آنکه آدم را خلق نمود خداى متعال آن نور را در صلب او قرار داد پیوسته با هم بودیم تا آنکه در عبدالمطلب از هم جدا شدیم پس در من نبوت و در على وصایت را قرار داد. ازین قبیل روایات با اختلاف در عبارات و الفاظ زیاد از طرق عامه نقل شده که بهمین مقدار اکتفا میکنیم .
  10. روایات از طرق خاصه در خلقت نورانى علی (علیه السلام) هل اتى على الانسان جین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا . ((هل اتى - 1)) مفسرین در معنى این انسان چند نقل قول کرده اند که یکى از آنمعانى وجود مبارک امیرالمؤ منین علیه السلام میباشد چه او انسان کامل میباشد،
  11. بنابراین معنى استفهام انکارى خواهد شد و معنى چنین میشود که نیامده است براى انسان زمانى که نبوده باشد شى ء مذکور بوده بنابراین تا این ساختمان جهانى بوده على هم که انسان کامل است بوده و وقتى نبوده که درین دنیا نبوده باشد، البته نمى گوئیم همیشه بوده چه این بودن مخصوص خداست ولى میگوئیم وقتى على بوجود آمد که هیچ چیز غیر از خدا و نور پیغمبر نبود این دنیا و این کرات با عظمت و نه عرش و قلم و نه ملک مقرب .
  12. شواهدى هست که مراد از انسان در این آیهعلی (علیه السلام) است :اول  قول خداى تعالى در سوره الرحمن که میفرماید: الرحمن علم القران خلق الانسان علمه البیان . یعنى خداوند رحمان قرآن را بحضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) تعلیم کرد و على بن ابیطالب را خلق کرد و بیان هر چیزى را که در قرآن است باو تعلیم کرد.
    بلکه بنا بر روایت حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: خلق الانسان یعنى امیرالمؤ منین . ج البیان یعنى به آنحضرت تعلیم کرد هر چیزیکه محتاج الیه مردم باشد.پس همانطور که مراد از انسان در سوره الرحمن امیرالمؤ منین علیه السلام است ، انسان در سوره هل اتى هم آنحضرت میباشد.
  13. دوم دلیل دیگرى که مراد از انسانعلی (علیه السلام) است سوره اذا زلزله است که میفرماید: او قال الانسان مالها.
    ابن بابویه از حضرت فاطمه علیهماالسلام روایت کرده که فرمود: در زمان ابوبکر زلزله شدیدى در مدینه آمد بطوریکه که عموم مردم ترسیدند و نزد ابوبکر و عمر رفتند دیدند که آندو نفر هم از شدت ترس به شتاب نزدعلی (علیه السلام) میروند مردم هم به تبعیت از آنها حضور آنحضرت رسیدند، حضرت از منزل خارج شد، ابوبکر و عمر مردم در عقب آن بزرگوار رفتند تا به باروى او رسیدند، آنحضرت بر روى زمین نشست ، مردم هم در اطراف آنحضرت نشستند دیوارهاى مدینه مانند گهواره حرکت میکرد، اهل مدینه از شدت ترس صداهاى خود را بگریه و زارى بلند کرده و فریاد میزدند یا على بفریاد ما برس که هرگز چنین زمین لرزه اى را ندیده ایم ، لبهاى مبارک آنحضرت بحرک درآمد و با دست مبارک بر زمین زد و فرمود: اى زمین آرام و قرار گیر، زمین به اذن خدا ساکت شد و قرار گرفت مردم از اطاعت و فرمانبردارى زمین از امیرالمؤ منین (علیه السلام) تعجب کردند فرمود تعجب کردید که زمین اطاعت امر من نمود؟ عرض کردند بلى یا امیرالمؤ منین ، فرمود: من همان انسانى هستم که خداوند در قرآن میفرماید: و قال الانسان ما لها.
  14. سوم ابن شهر آشوب و ابوالفتح رازى و صاحب تفسیر ((منهج الصادقین )) گفته اند که در تفسیر اهل بیت مذکور است که مراد از انسان سوره هل اتى امیرالمؤ منین (علیه السلام) است و هل دراینجا بمعنى ماى نافیه است یعنى هیچ زمانى بر انسان نگذشت که او در آنزمان مذکور نبوده باشد بلکه همیشه مذکور و معروف بوده است .
  15. پس از این روایت هم استفاده میشود که انسان مذکور در همه ازمنه و بلکه قبل از زمان وجود مبارک علی (علیه السلام) بود.
    وقتى سلمان از امام حسین (علیه السلام) سئوال کرد که سن پدر بزرگوار شما چقدر است ؟ فرمود: حقتعالى پنجاه هزار عالم و پنجاه هزار آدم قرار داد که بین هر عالم و آدمى تا عالم دیگر پنجاه هزار سال فاصله بوده ، خداوند پدر مرا پنجاه هزار سال پیش از عالم و آدم اولى خلق کرد.
  16. ((سید نعمت اله جزایرى )) در کتاب ((انوار انعمانیه )) و ((حاج ملامحمد اشرفى )) در ((کتاب اسرارالشهادة )) نقل نموده اند که جبرئیل بصورت دحیه کلبى نزد رسول خدا نشسته بود که حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام) آمد در حالیکه جوان خردسالى بود، جبرئیل برخاست تعظیم آنحضرت نمود، حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) فرمود اى جبرئیل آیا این شخص جوان را تعظیم میکنى ؟ عرض کرد بلى ، این معلم منست .
  17. وقتى که خداوند عالم مرا خلق نمود با من تکلم فرمود: من انت و من انا یعنى : تو کیستى و من کیستم ؟ من معطل ماندم این جوان آنجا حاضر شد مرا یاد داد که بگو: انت الرب الجلیل و اسمک الجمیل و انا العبد الذلیل و اسمى جبرئیل . و من خلاص شدم .
  18. پیغمبر فرمود: اى جبرئیل تو چقدر عمر دارى ؟ عرض کرد که در ساق عرش ستاره اى است که در هر سى هزار سال یک دفعه طلوع میکند و من سى هزار بار آنرا دیده ام
  19. آنگاه امیرالمؤ منین (علیه السلام) فرمود اگر آن کوکب را ببینى میشناسى ؟ عرض کرد بلى ، پس امیرالمؤ منین (علیه السلام) عمامه خود را از صورت حسن مبارک بالا زد، جبرئیل آن کوکب را در جبهه مبارک آنحضرت مشاهده نمود.
  20. ازین قبیل روایات و مشابه آن زیاد است و میرساند که نور جناب علوى از قبیل خلقت آسمان و زمین خلق شده اند و لذا خود حضرتش فرمود: کنت ولیا و ادم بین الماء والطین . بعدی 
  21. نجات دادن امیرالمؤ منین (علیه السلام) سلمان را در ((تفسیر خلاصة المنهج )) و کتاب ((حسن الکبار)) و کتاب ((مناقب مرتضوى )) است که روزى شاه ولایت در سن بیست و هفت سالگى بر بام غرفه اى نشسته بود و رطب تناول میفرمود و سلمان فارسى در پائین غرفه خرقه خود را میدوخت ، شاه ولایت یک حصه خرما بر او انداخت و او را بدان مشرف ساخت سلمان گفت من پیر سالخورده ام و روى براه آخرت آورده و شما خردسال مناسب نیست که با من چنین کنى .
  22. البته این عمل امیرالمؤ منین و حرف سلمان از روى مزاح و شوخى بود. حضرت فرمود سلمان تو خود را بزرگ میدانى و من را خردسال میخوانى ، مگر فراموش کرده اى و ترس دشت ارژنه را از یاد برده اى ، یاد ندارى که چه کسى در نجات بروى تو گشاد که تو را از شیر محفوظ ساخت و مجددا حیات بخشید،
  23. سلمان متحیر گشت گفت یا امیرالمؤ منین از قصه دشت و شیر بیان فرما، فرمود، تو در میان آب بودى و از بیم شیر جزع و فریاد مینمودى در آنحال روى بدعا آوردى و از براى نجات خود دعا کردى و دعاى تو باجابت مقرون گشت من در آنجا در گذر بودم و در آنصحرا عبور میکردم ، آن سوارى که نیزه بر کتف و تیغ بر دست داشت و شیر را دو نیم کرد و ترا نجات داد من بودم ،
  24. سلمان گفت اینداستان یک نشانى هم دارد آنرا بیان فرما حضرت یکدسته گل تر و تازه با طراوت از آستین بیرون آورده فرمود این هدیه تو بود که به آن سوار دادى سلمان بیشتر متعجب شد، ساعتى در تفکر بود تا خدمت رسول اکرم رسید و داستان خود را عرضه داشت که یا رسول اله من در انجیل قبل از اسلامم صفات شما را خواندم و محبت شما در قلبم جاى گیر شد و دین شما را بر تمام ادیان ترجیح دادم ولى عقیده خود را از پدرم پنهان میداشتم و پیش و ازاین حرفها نمیزدم
  25. تا اینکه پدرم از حالم آگاه کردید و در مقام کشتن من برآمده مرا برنجانید لکن بملاحظه مادرم از کشتنم درگذشت ولى مرا اذیت میکرد و کارهاى مشکل بمن ارجاع مینمود از اینجهت روى بفرار نمودم تا بدشت ارژنه رسیدم
  26. چون ساعتى خوابیدم محتلم شدم بعد از بیدارى بر سرچشمه آبى رسیدم خواستم خود را بشویم که ناگاه شیرى پیدا شده روى بمن نهاد من روى بسوى قاضى الحجات نمودم و از خدا خواستم که مرا از شر آن شیر نجات دهد ناگاه سوارى پیدا شده آن شیر را با تیغ دو نیم کرد و من از آب بیرون شدم رکاب آن شخص را بوسیدم و چون فصل بهار بود و صحرا از گل و ریاحین خرم پر بود و دسته گلى چیدم هدیه آن سوار نمودم ولى یک وقت سوار نایاب شد به هر طرف رفتم اثرى از او ندیدم سیصد و چند سال ازین واقعه گذشته من در اینمدت به کسى اظهارى نکردم ولى الحال این ابن عم شما اظهار این قضیه را نمود.
  27. حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) فرمود اینچنین چیزها از برادر من عجیب نیست که من از ازین عجیب تر دیده ام ،
  28. اى سلمان چون بمعراج رفتم و از سدرة المنتهى گذشتم و بمقامى رسیدم که جبرئیل از همراهى من فروماند یک تنه بسوى عرش الهى روان شدم در آنحال على را دیدم و چون از معراج برگشتم على رازى را که در میان من و خدا گذاشته بود کلمه به کلمه بیان نمود، اى سلمان از زمان آدم تاکنون هر کس از انبیاء و صلحاء و اتقیاء که به بلا و محنتى گرفتار میشد على ایشانرا نجات میداد.
  29. در حدیث قدسى است که : یا احمد ارسلت علیا مع کل نبى سر او معک سر او علانیة .در ((مشارق الانوار برسى )) است که جنى نزد پیغمبر نشسته بود که امیرالمؤ منین (علیه السلام) وارد مجلس آنحضرت شد، آن جن چون حضرت را دید براى تعظیم و خوف از آنجناب کوچک شده اظهار فروتنى نمود و به حضرت رسول عرض کرد یا رسول اله من با ماردین طایفه جن پانصد سال پیش از خلقت آدم در آسمان بودم این جوان را دیدم که آمد و مرا از آسمان بیرون کرده بجانب زمین انداخت ، پس من از شدت انداختن او بزمین هفتم رسیدم چون نظر کردم این جوان را در زمین هفتم دیدم همانطور که در آسمان دیده بودم .
  30. و همین برسى در کتاب ((لوامع الانوار)) خود نقل میکند که روزى جنى نزد حضرت رسول نشسته بود که علی (علیه السلام) وارد شد و آن جن به استغاثه و التماس درآمد و گفت یا رسول اله مرا از چنگ اینجوان نجات ده ، فرمود این جوان با تو چه کرده که چنین اضطراب میکنى ؟ عرض کرد من در عهد سلیمان بودم و از فرمان آنحضرت تمرد کردم سلیمان جمعى از جنیان را بر من گماشت که مرا بگیرند نتوانستند پس این جوان آمده مرا گرفت و مجروح ساخت و این جاى ضربت اوست که بر من زده که تا کنون التیام نیافته است .
  31. ((سید جزایرى )) در ((انوار نعمانیه )) این روایت را با این زیادتى نقل میکند که حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) به آن جنى فرمود که نزد على برو تا جراحت ترا بهبودى دهد پس او از شیعیان آنحضرت شده ایمان آورد.
  32. و ایضا همین ((حافظ برسى )) در کتاب لوامع الانوار خود نقل میکند که روزى یکنفر جنى خدمت حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) بود و از قضایاى مشکل میپرسید که ناگاه علی (علیه السلام) از دور پیدا شد جنى از مشاهده آنحضرت کوچک شده مانند گنجشکى گردید و به رسول خدا پناه برد،
  33. رسول اکرم فرمود از چه کسى مى ترسى تا ترا از او خلاص کنم گفت از این جوان که میآید، فرمود این جوان با تو چه کرده گفت روز طوفان خواستم کشتى نوح را غرق کنم یک رکن کشتى را گرفتم و به غرق کردن نزدیک کردم این جوان حاضر شد و ضربتى بر دست من زد که دستم را قطع کرد پس آن جنى دستش را بیرون آورد که بریده بود.
  34. نسب جسمانى على علیه السلام  و اما جنبه جسمانى علی (علیه السلام) از نظر پدر و آباء و ام داراى شرافتى بزرگ بوده که همه آنها تا به آدم ابوالبشر موحد و خداپرست بودند و ابدا در صلب و رحم ناپاکى آن نور پاک قرار نگرفته و این افتخار از براى احدى از مردم عالم نبوده غیر از پیغمبر زیر آباءعلی (علیه السلام) غیر از ابوطالب همان آباء پیغمبر میباشد و آباء آنحضرت با پنجاه و یک پشت به آدم ابوالبشر میرسد که هفده نفر آنها از سلاطین و هفده هزار نفر آنها از پیغمبران و هفده هزار نفر از آنها از اوصیاء بوده اند و آباء آنحضرت بقرار ذیلست :على1 - ابن ابیطالب 2 - بن عبدالمطلب 3 - بن هاشم 4 - بن عبدناف5 - بن قصى 6 - بن کلاب 7 - بن مره 8 - بن کعب9- بن لوى 10 - بن غالب 11 - بن فهر 12 - بن مالک13 - بن الخضر 14 - بن کنانه 15 - بن خزیمه 16 - بن مدرکة17 - بن الیاس 18 - بن مضر 19 - بن نزار 20 - بن معد21 - بن عدنان 22 - بن اد 23 - بن ادد 24 - بن السیع25 - بن الهمیس 26 - بن بنت 27 - بن سلامان 28 - بن حمل29 - بن قیدار 30 - بن اسماعیل 31 - بن ابراهیم 32 - خلیل الرحمن33 - بن تارخ 34 - بن تاحور 35 - بن شاروع 36 - بن ابرغو37 - بن تالغ 38 - بن عابر 39 - بن شالح 40 - بن ارفخشد41 - بن سام 42 - بن نوح 43 - بن ملک 44 - بن متوشلخ45 - بن اخنوخ 46 - بن یارد 47 - بن مهلائل 48 - بن قینا49 ابن اتوش 50 - بن شیث 51 - بن آدم ابوالبشر
  35. دلیل بر اینکه پدران علی (علیه السلام) همگى موحد بودند اینست که قبلا گفتیم پدران على غیر از ابوطالب همان پدران پیغمبر هستند و باید پدران پیغمبران پاک و موحد بوده باشند زیرا اگر مشرک و کافر باشند نفوس مردم از پیغمبران منزجر خواهد بود.
  36. اشکال اگر کسى بگوید یکى از اجداد پیغمبر و على حضرت ابراهیم خلیل است و مطابق قرآن پدر ابراهیم آزر مشترک بوده ، پس در بین اجداد پیغمبر بوده است ، خداوند در سوره انعام آیه 74 مى فرماید:
    و اذ قال ابراهیم لابیه آزر اتتخذ اصناما الهة انى اریک و قومک فى ضلال مبین .
    یعنى یاد کن وقتى را که ابراهیم بپدرش آزر. عمو یا شوهرمادر و مربى او که عرب بر آنها اطلاق پدر میکند. گفت آیا بتها را بخدایى اختیار کرده اى ؟ براستى تو و همراهانت را در گمراهى آشکار مى بینم .
  37. جواب : چون اسلاف و آباء بعضى از صحابه پیغمبر و خلیفه اول و دوم و سوم مشرک و کافر بودند بعضى از علماء عامه خواستند این نقص ‍ نسبى را از آنها دور نمایند و پدر مادر مشرک را سبب نقص ندانند.
    و لذا گفتند که در آباء و اجداد و پیغمبران هم مشرک و کافر بوده تا اسلاف خلفاء را ازین نقص مبرا سازند
  38. و اینکه میگویند پدر حضرت ابراهیم آزر بوده خلاف عقل و منطق و قرآنست زیرا درباره آزر دو نقل قول کرده اند یک قول گفتند که آزر عموى ابراهیم بود و مادر حضرت ابراهیم را گرفت که سرپرستى ابراهیم را کند لذا ابراهیم باو پدر خطاب میکرد قرآن هم قواعد عرف عمو را پدر خطاب کرده
  39. و آن آیه اینست که میفرماید: درباره سئوال و جواب حضرت یعقوب با فرزندانش هنگام مرگ اذ قال لنبیه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهک و اله ابائک ابراهیم و اسماعیل و اسحاق الها واحدا .یعنى جناب یعقوب به فرزندان خود گفت شما پس از مرگ من که را میپرستید گفتند خداى تو و خداى پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که معبود یگانه است .
  40. شاهد مقصود ازین آیه شریفه کلمه اسماعیل است که او پدر یعقوب نبوده بلکه اسحاق پدر یعقوب بوده و اسماعیل عموى او میشد ولى در قرآن روى قاعده و عرف که عمو را پدر خطاب میکنند پدر خوانده است . چون فرزندان یعقوب عرفا عمو را پدر میخواندند لذا در جواب پدر هم عمو را پدر خواندند هم عین همان سئوال و جواب را نقل میکند. روى همین قاعده حضرت ابراهیم عمو و یا شوهرمادرش را پدر خطاب میکند بهترین دلیلى که آباء گرامى پیغمبر ما مشرک و کافر نبودند آیه 218 سوره شعراست که میفرماید: و تقلبک فى الساجدین و به انتقال تو در اهل سجود و به دوران تحولت از اصلاب شامحه بارحام مطهر آگاه است اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۲۸
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

           شرح زیارت عاشورا  22 مجلس هشتم : وابن سیدالوصیین  ..و اى پسر آقاى اوصیا

  1. در ((مناقب )) سند بحضرت صادق (علیه السلام) میرساند که از پدرانش نقل فرموده تا به پیغمبر که فرمود خداوند هیچ پیغمبرى را قبض روح نکرد تا اینکه افضل عشیره خود را وصى قرار دهد و مرا امر کرد که پسرعم خود على را وصى قرار دهم و خداوند در کتب سلف هم نوشته که على وصى من خواهد بود.
  2. بنابراین جاى هیچگونه شک و تردیدى نیست که على (علیه السلام ) وصى آنحضرت است و بحکم عقل بر پیغمبر لازم است که از طرف خدا خلفایى براى تبلیغ احکام اسلام و بیان حقایق قرآن براى مردم معرفى نماید
  3. چه هرمؤ سس و بانى بنایى که زحمات زیاد و طاقت فرسا جهت ایجاد تحکیم مبانى آن بنا و مؤ سسه متحمل شده علاقمند به بقاى آن میباشد و براى باقیماندن آن اساس باید بعد از خود مدیر و نگهبانى که شباهت تامى از جهت علم و عمل با او داشته باشد برگمارد تا آن اساس بعد از او برقرار بماند و زحماتش هدر نرود،
  4. پیغمبر اسلام مدت بیست و سه سال در تبلیغ رسالت و نشر احکام و تحکیم مبانى دین اسلام زحماتى کشید تا معارف دین اسلام را در بین جامعه بشرى منتشر ساخت ،
  5. بدیهى است که چنین شخصى که تمام فکر و ذکرش بقاء دین اسلام تا روز قیامت بوده و کسى را براى مردم معرفى کند که مانند خودش داراى صفات کمال باشد تا بتواند نگهدارى دین را کرده و جواب و اشکالات مردم را بدهد، قبلا گفتیم کسى که بخواهد وصى دیگرى بشود باید در مرتبه اول داراى سه شرط باشد:
  6. شرط اول وصایت : درستى و امانت
  7. اگر در صدر اسلام به حالات تمام اصحاب پیغمبر بنگریم کسى را مانند على بن ابیطالب داراى درستى و امانت نخواهیم یافت ، از باب نمونه چند مورد از کارهاى آنحضرت را نقل میکنیم تا مطلب خوب روشن گردد
    هیچگونه امتیازى بین مسلمین نباید باشد
  8. در دوران خلافت على (علیه السلام ) عسل زیادى آورده و به انبار تحویل شده بود، هنوز موقع تقسیم نرسیده بود، قضا را مهمانى بیموقع بر یکى از فرزندان على (علیه السلام ) وارد شد، مقدارى از شب گذشته بود، دسترسى ببازار و خرید نبود، پسر امپراطور اسلام از انبار خواستار شد که چند سیر عسل برداشت که خورش مهمان شاهزاده بشود فرداى آنروز که امیرالمؤ منین (علیه السلام ) براى تقسیم و پخش عسل به انبار آمد دید یکى از ظرفهاى عسل دست خورده است از انباردار مؤ اخذه فرمود
  9. گفت : دیشب فلان پسر شما این مقدار از عسل را بقرض ‍ گرفته ، حضرت تازیانه بر دست گرفته امر به احضار آن فرزند فرمود، چون حاضر شد عذر خود را گفت که بخاطر احترام مهمان مساعده گرفته ام امیرالمؤ منین (علیه السلام ) فرمود: من دوست ندارم که فرزندان من در گرفتن حق خود بر دیگر مسلمانان پیشى بگیرند باید مراقب باشید پس از اینکه حق خود را دریافت کردند شما حق خود را بگیرید تا هیچگونه امتیازى براى شما نباشد.
  10. دختر على علیه السلام از بیت المال عاریه میگیرد : على بن ابى رافع گوید من ماءمور بیت المال یا رئیس حسابدارى بیت المال مسلمین بودم گردنبند قیمتى در میان بیت المال بود، دختر امیرالمؤ منین ، ام کلثوم ، پیغام فرستاد که من شنیده ام چنین گردنبندى در بیت المال موجودست و در اختیار توست عید قربان در پیش ‍ است ، من دوست دارم براى حفظ و صیانت حیثیت خانوادگى روز عید از آن گردنبند استفاده کنم بطور موقت و عاریه مضمونه را بمن بده و پس از سه روز بازگیر،
  11. من قبول کردم و گردنبند را فرستادم ، اتفاقا امیرالمؤ منین (علیه السلام ) آن گردنبند را گردن دختر خود دیده و پرسید اینرا چگونه بدست آورده اى و به اجازه چه کسى مورد استفاده قرار داده اى ؟ عرض میکند: از على بن رافع به عاریت گرفته ام و پس از عید رد خواهم کرد،
  12. حضرت مرا (على بن رافع) احضار فرمود و سخت نکوهش نمود که آیا خیانت بمال مسلمین میکنى گفتم خدا نکند که خیانت بکنم فرمود تو به اجازه چه کسى گردنبند را بدختر من دادى ؟ عرض کردم آقا دختر شما این گردنبند را به عاریه مضمونه گرفته و من هم بشرط زمان داده ام که پس از سه روز پس بگیرم ،
  13. فرمود، همین امروز باید پس بگیرى و به بیت المال انتقال دهى این مرتبه ترا عقوبت نمى کنم ولى ، مراقب باش که چنین کارى دیگر تکرار نشود
  14. چون دخترش این داستان را شنید گردنبند را فرستاد و از پدرش گله کرد و گفت : یا امیرالمؤ منین من دختر شما هستم زنان اعیال و بزرگان بدیدن من میآیند چه کسى از من بداشتن چنین گردنبندى شایسته تر است ؟ فرمود دخترم هر وقت همه زنان براى روز عید قربان چنین گردنبندى داشتند شما هم نیز داشته باش ولى دختر من نباید خود را به زینتى بیاراید که همه بانوان مسلمان نداشته باشند.
  15. بنا بر قول بحار حضرت بدخترش فرمود که اگر این گردنبند را به غیر عاریه مضمونه گرفته بودى : لکانت اذا اول هاشمیه قطعت یدهافى سرقة
  16. داستان عقیل و آهن تفتیده : در عمدة المطالب نقل میکند که امیرالمؤ منین (علیه السلام) هر روز ببرادرش عقیل به قدر قوت خود و عیالش جو میداد عقیل ازین جوها هر روز بمقدارى ذخیره میکرد تا بقدرى شد که فروخت و از پول آن یکمقدار خرما و یکمقدار روغن و قدرى نان بجهت خانواده اش ‍ تهیه کرد و امیرالمؤ منین (علیه السلام) را هم دعوت کرد.
  17. چون حضرت بمنزل عقیل آمد فرمود این طعام را از کجا تهیه کردى ؟ گفت از زیادى جو روزانه خودمان .حضرت فرمود آیا بعد ازعزل اینمقدار جو بقیه براى تو و اهل و عیالت مکفى بود؟ عرض کرد بلى .
  18. حضرت از فردا که مقررى جوى عقیل را داد به همان مقدار که ذخیره میکرد کسر نمود فرمود چون اینمقدار جو براى تو کافیست حلال نیست که من زیاده از این بتو بدهم عقیل غضبناک شد، پس حضرت آهنى را به آتش قرمز کرد و در حال غفلت عقیل نزد صورت او برد، چون عقیل احساس حرارت نمود بجزع آمد و آهى کشید فرمود چه شد که تو از این آهن سرخ شده بآتش جزع میکنى و مرا در معرض آتش جهنم میدارى عقیل گفت والله میروم نزد کسى که طلا و خرما بمن بدهد این بود که از مدینه به مکه و از مکه به شام نزد معاویه رفت .
  19. خواننده عزیز اینقدرى از درستى و امانت وصى پیغمبر على بن ابیطالب (علیه السلام) بود که خود پیغمبر تعیین فرمود. اولی اوصیائیکه مردم جاهل براى پیغمبر تعیین کردند درستى و امانت که نداشتند هیچ بلکه حق مردم را پایمال کرده و آنچه توانستند بدیگران ظلم نمودند.
  20. معاویه بیت المال را خرج میکرد ((ابن ابى الحدید)) نقل میکند که ((معاویه )) به ((سمرة بن جندب )) یکصد هزار دینار داد تا آیات 202 و 203 سوره بقره را در شاءن امیرالمؤ منین نقل کند، آیه میفرماید: و من الناس من یعجبک قوله فى الحیوة الدنیا و یشهدالله على ما فى قلبه و هو الدالحضام و اذا تولى سعى فى الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و الله لایحب الفساد .
  21. بعضى از مردم مانند ((اخنس بن شریق که از منافقان بود)) از گفتار خود ترا به شگفت آرند که از چرب زبانى و درع به متاع دنیا رسند و از نادرستى خدا را براستى خود گواه گیرد و این کس بدترین دشمن اسلامست و چون از حضور تو دور شود و کارش فتنه و فساد است بکوشد تا حاصل خلق را بباد فنا دهد و نسل بشر را قطع کند و خداوند مفسدان را دوست نمیدارد.
  22. امام صادق (علیه السلام) فرمود در این آیه حرث بمعنى دین و مراد از نسل مردم میباشد که دومى و معاویه هر دو را باطل و ضایع کردند. بعد از آن صد هزار دینار دیگر داد که آیه 207 سوره بقره را که به تصدیق شیعه و سنى درباره على (علیه السلام) نازل شده در شاءن ابن ملجم نقل کند. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (207)
  23. آیه میفرماید: و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله .بعضى مردانند. ((مراد على (علیه السلام) است )) که از جان خود در گذرند مانند شبى که على بجاى پیغمبر در بستر خوابید، و خدا دوستدار چنین بندگان است .
    این آیه بتصدیق شیعه و سنى درباره على (علیه السلام) نازل شده
  24. که سمرة قبول نکرد نقل کند صدهزار دیگر داد باز نگرفت چون به چهارصد هزار دینار رسید قبول نکرد آیه را درباره ابن ملجم نقل کند.احنف بن قیس میگوید بر معاویه وارد شدم آنقدر خوراکیهاى گرم و سرد و ترش و شیرین براى پذیرایى من آورد که سخت بشگفت آمدم و در آخر خوراک دیگرى آورد که آنرا نمى شناختم ، نام آنرا پرسیدم گفت این خوراک را از روده هاى مرغابى و مغز قلم و روغن پسته و شکر سفید ساخته اند احنف میگوید گریه کردم
  25. معاویه گفت چرا گریه میکنى گفتم بیاد على و خلافت او افتادم روزى نزد او رفت افطار رسید مرا امر کرد نزد او بمانم انبان مهر شده اى را نزدش آوردند گفتند در آن چیست ؟ فرمود سویق جو، عرض کردم از ترس آنکه کسى آنرا بردارد مهر کرده اى ؟ فرمود: ترسى و بخلى نداشته ام ولى نخواستم که حسن یا حسین روغن یا زیتون به آن داخل کنند گفتم مگر این عمل حرام است ؟
  26. فرمودند ولى بر پیشوایان حق واجب است که خود را از مستمندان اجتماع بشمار آورند تا آنکه فقر و بیچارگى آسان شود و آنها را تحریک نکند، معاویه گفت : فضل على قابل انکار نیست .
  27. انسان عاقل باید قدرى فکر کند، گیرم پیغمبر وصى تعیین نکرده بود و قرار بود مردم خودشان وصى و جانشین براى پیغمبر تعیین کنند آیا انسان عاقل خلافت و وصایت على را قبول میکند یا این خلفاء ظلم و جور را؟
    على کسانى که با برادر و دختر و نفس خودش اینطور معامله میکند و حق دیگران را تضییع نمیکند که به برادرش بیشتر بدهد، اما معاویه این زندگى شاهانه و غذاهاى لذیذ را دارد،
  28. اگر عقیل از عدل على برادرش بطرف شام و معاویه گریخت اما دست از حق و حقیقت برنداشت و یک سلسله مطالب حقه را در شام بگوش شامیان رسانید و اثبات حقانیت برادرش را نزد معاویه نمود، در سعادت و فضیلت جناب عقیل همین بس که سه نفر از فرزندان او در نصرت حضرت سیدالشهداء شهید شدند. 1- مسلم بن عقیل
    2 - جعفر بن عقیل3 - عبدالرحمن بن عقیل
  29. ص 195 کتاب برخورد عقیل با معاویه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه نقل میکند که اول مرتبه اى که عقیل بر معاویه وارد شد امر کرد تا براى او کرسى نصب کردند وى را بر کرسى نشاند و صد هزار درهم به وى داد و بزرگان حکومت معاویه اطراف عقیل نشستند،
  30. معاویه گفت : اى عقیل از لشکر برادرت امیرالمؤ منین (علیه السلام) و لشکر من خبر ده ، عقیل گفت : شبى بر لشکر برادرم امیرالمؤ منین (علیه السلام) گذشتم شبشان مثل شب پیغمبر و روزشان مثل روز پیغمبر و من در میان آنها ندیدم مگر نمازگزار و نشنیدم مگر قرائت قرآن را ولى به لشکر تو گذشتم جمعى از منافقین را دیدم ،
  31. بعد گفت معاویه این کیست که در سمت راست تو نشسته ، معاویه گفت این عمروعاص است گفت اینست کسى درباره او شش نفر مخاصمه کردند تا اینکه ((جزار قریشى )) بر آنها غالب شد،
  32. عقیل گفت این دیگرى کیست ؟ گفت این ((ضحاک بن قیس فهرى )) است عقیل گفت والله پدرش از براى جهانیدن حیوان نر بر ماده خیلى مسلط و استاد بود بعد  گفت آن دیگرى کیست ؟ معاویه گفت : ((ابوموسى اشعرى )) است ،
  33. عقیل گفت این پسر زن دزد است که مادرش ‍ خیلى دزدى میکرد، معاویه گفت درباره من چه میگویى ؟ خواست درباره او آنچه از بدى میداند بگوید که غضب جلساء مجلس او فرو نشیند، عقیل گفت معاویه مرا معذور بدار معاویه
  34. گفت باید بگویى ، عقیل گفت حمامه را میشناسى معاویه گفت حمامه کیست ؟ عقیل چیزى نگفت و برخاست و رفت ،
  35. معاویه فرستاد نزد زن نسابه و او را حاضر کرد، گفت حمامه کیست ؟ زن نسابه گفت در امان هستم ؟
  36. گفت در امانى گفت : حمامة جده تو، مادر ابوسفیان است که در جاهلیت صاحب رایت و علم بوده معاویه گفت من از شما زیاد شدم زن نسابه گفت شما غیظ نکنید و غضبناک نباشید
  37. وقتى معاویه به عقیل گفت که بالاى منبر رود و برادرش على را سب کند عقیل بالاى منبر رفت گفت ایهاالناس معاویه بمن امر کرده که برادرم على را لعنت کنم آگاه باشید که من معاویه را لعنت میکنم .
  38. در تاریخ ابن خلکان است که روزى معاویه به جلساء مجلس خود عقیل هم تشریف داشت گفت آیا ابى لهب را میشناسید که خداوند در قرآن درباره اش فرمود : تبت یدا ابى لهب اهل شام گفتند: نه معاویه گفت او عموى این مرد است و اشاره به عقیل نمود، فورا عقیل گفت : اى مردم آیا میشناسید زن ابولهب را که خدا در قرآن درباره اش فرمود: و امراءته حمالة الحطب فى جیدها حبل من مسد
  39. . ((اللهب گفتند نه گفت او عمه این مرد است و اشاره به معاویه کرد، چون ام جمیله که زوجه ابولهب بود دختر حرب بن امیه خواهر ابوسفیان بود.
  40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

  • حسین صفرزاده
۲۸
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

شرح زیارت عاشورا  21 مجلس هشتم : وابن سیدالوصیین  ..و اى پسر آقاى اوصیا

  1. اثبات وصایت حضرت على (علیه السلام ) انسان در دوران زندگانى خود در دنیا اختیاردار اموالیست که به هر نحوى بخواهد میتواند عمل کند و چون این امور مورد علاقه اوست و نمیخواهد این اختیار بعد از مرگ او هم از بین برود
  2. لذا شخص مورد اطمینانى را براى خود انتخاب میکند و این اختیار را باو واگذار مینماید که بعد از مرگش او از این اختیار تام استفاده کرده و برنامه خود را عملى سازد.
  3. در اصطلاح فقهى آن شخص که اختیارش را بعد از مرگ بدیگرى واگذار کند وصى و آن شخص مورد اطمینان را موصى له و آنچیزى را که مورد اختیار است موصى به گویند.
  4. در بین افراد مردم مى بینیم اگر شخصى بخواهد دیگرى را در امور مورد علاقه خود وصى قرار دهد آن دیگرى باید واجد شرایط زیر باشد:1-درستى و امانت2- شرافت در حسب و نسب که اگر پدر و مادر و یا فامیل او از طبقه اشخاصى محترم نباشد او را وصى قرار نمیدهد زیرا هم خود را کوچک کرده و هم ورثه پیروى از اوامر و نواهى او نمیکنند.
  5. - 3-کاردانى و مسلط بودن در امور کارهاى میت ، چه اگر وصى هر چه هم انسان باشخصیت و خوبى باشد ولى نتواند بخوبى از عهده کارهاى میت یا موصى برآید ورثه او را بنحو احسن و اکمل اداره کند عقلاء عالم چنین شخصى را وصى خود قرار ندهند.
  6. وقتى مى بینیم که سرپرست یک خانواده براى آنکه اهلبیتش بدون سرپرست نباشد وصى تعیین میکند آیا ممکن است که پیغمبرش ‍ پس از بیست و سه سال زحمت و آن تشکیلات مهم وصایتى نکرد و وصى براى کارهاى خود قرار نداد و گروه مسلمانان را بامید خدا گذاشته از دنیا رفت ، چگونه پیغمبر وصى تعیین نکرده از دنیا رفت و این اختیار را به امت داد آیا تاکنون شده مردى به ورثه خود بگوید: بعد از من شما یکنفر را انتخاب کنید که هم بکارهاى من برسد و هم بکارهاى شما.
  7.  اهمیت وصیت یکى از موضوعاتى که در دین اسلام بسیار سفارش در مورد آن شده است مسئله وصیت است ، در کتاب ((تهذیب ) روایت کرده ((زید شحام )) از امام صادق (علیه السلام) راجع به وصیت سئوال کرد حضرت فرمود: وصیت بر هر شخص مسلمانى لازمست .
  8. و نیز از محمد بن مسلم روایت نموده که امام صادق (علیه السلام) فرمود وصیت لازمست و پیغمبر خدا سفارش به آن میفرمود.
  9. در بعضى روایات وارد شده که شخص مسلمان ، شب باید وصیت نامه اش زیرسرش باشد و نیز در روایت است که هر کس بدون وصیت بمیرد مانند مردن زمان جاهلیت مرده است .
    ما نمیدانیم با این گفتار پیغمبر و اولادش راجع به اهمیت وصیت پس چرا خود پیغمبر بدون وصیت و تعیین وصى از دنیا رفت ؟
  10. بنابراین باید گفت پیغمبر بر خلاف مشى همه انبیاء سلف رفتار نموده چه هر پیغمبرى که از دنیا رفت وصى و جانشین خود را تعیین کرد مگر پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم )
  11. 11- اهمیت وصیت نزد مثلا حضرت آدم بعد از خود دوازده وصى براى خود قرار داد.
  12. 1 - شیث 2 - هابیل 3 - قنبان4 - منشم 5 - شیثم 6 - قادس7 - قندف 8 - اعمنح 9- اخنوخ که ادریس باشد10 - اینوخ 11 - دینوخ 12 - ناخورا
  13. 12- و نیز چون حضرت نوح از دنیا رفت دوازده خلیفه بجهت خود معرفى کرد 1- سام 2 - یافت 3 - اشنح4 - فرشخ 5 - قانوء 6 - شامخ7 - هود 8 - صالح 9- یمنوخ10 - معدل 11 - دریخا 12 – هجا
  14. و همچنین حضرت ابراهیم دوازده خلیفه و وصى بجهت خود تعیین نمود.:1 - اسماعیل 2 - اسحاق 3 - یعقوب4 - یوسف 5 - ایلون 6 - اسلم7 -ایوب 8 - زینون 9- دانیال10 - الاکیر 11 - اناجا 12 – مبدع
  15. -اهمیت وصیت حضرت موسى دوازده جانشین و وصى بجهت خود تعیین نمود:
    1 -
    یوشع بن نون 2 - عروف 3 - قندف4 - عزیر 5 - ارشاء 6 - داود
    7 - سلیمان 8 - اصف 9- انواخ10 - مینقا 11 - اردن 12 – واعث - حضرت عیسى قبل از رفتن به آسمان به خلفاى
  16. دوازده نفرى خود تصریح نمود:1 - شمعون 2 - عروف 3 - قندوف4 - عیسروا 5 - زکریاء 6 - یحیى7 - هدى 8 - شیحا 9- قس10 - واستین 11 - یحیى الراهب

                  

  1. - پس این پیغمبران اولوالعزم که بمقتضاى حکمت بالغه بجهت حفظ شرایع خود و به امر حق تعالى اوصیایى براى خود تعیین نمودند چگونه ممکنست پیغمبر ما که خاتم پیغمبران بوده و دین او تا روز قیامت باید در بین مردم روزگار برقرار باشد وصى و خلیفه تعیین نکرده باشد.
  2. - بنابراین عقلا و نقلا ثابت میشود که مسلما پیغمبر ما در زمان حیات خود شخصى را وصى و جانشین خود قرار داده و طورى اینمطلب را واضح و آشکار است که خود عامه هم بر اینمطلب اعتراف دارند.
    ((
    امام احمد بن حنبل )) در مسند خود به طرق مستعد و الفاظ متفاوت و ((ابن مغازلى )) فقیه شافعى در مناقب و ثعالبى )) در تفسیر خود نقل مینماید که رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم ) به على (علیه السلام) فرمود: انت اخى وصیى و خلیفتى و قاضى دینى یعنى تو برادر وصى و خلیفه و ادا کننده دین منى .
  3. - میر سید على همدانى )) شافعى در اوایل مودت ششم از کتاب مودة القربى از خلیفه ثانى عمربن خطاب نقل مینماید که چون پیغمبر عقد اخوت بین اصحاب بست فرمود:
    هذا على اخى فى الدنیا و الاخرة و خلیفتى فى اهلى وصیتى و وارث علمى و قاضى دینى ما له منى مالى منه بفغه نفعى و ضره ضرى من احبه فقد احبنى من احبه فقد احبنى و من الغصبه فقد ابغضنى .
  4.  یعنى : این على در دنیا و آخرت برادر منست و خلیفه منست اهل من و وصى من و وارث علم و اداکننده دین من میباشد، مال او از منست و مال من از اوت ، نفع او نفع من و ضرر او ضرر منست کسى که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسى که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته    
  5. حدیث الدار مهمتر از همه احادیث درباره اینکه على وصى پیغمبر است ، حدیث الدار یوم الانذار میباشد که بسیارى از علماء عامه و خاصه و مفسرین و مورخین و اکابر علماء اهل سنت با مختصر کم و زیادى در الفاظ و عبارات نقل نموده اند و شرح و حدیث اینست که چون آیه 214 سوره شعراء، وانذرعشیرتک الاقربین .
    نازل شد رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم ) چهل نفر از اشراف و رجال بزرگ و خویشاوندان خود را از قریش در منزل عمویش ابوطالب دعوت نمود و براى آنها یک ران گوسفند و قدرى نان و یک صاع شیراز غذا حاضر نمود، مهمانان خندیدند و گفتند: محمد غذاى یکنفر را حاضر نکرده ، چون در میان آنها کسانى بودند که یک شتربچه را تنها میخوردند، حضرت فرمود: کلوا بسم الله ، بخورید بنام خداوند متعال ، پس از آنکه خوردند و سیر شدند بیکدیگر گفتند: هذا ما سحرکم به الرجل ، محمد با این غذا شما را سحر نمود.
  6.  آنگاه حضرت برخاست پس از مقدماتى از سخن که فقط قسمتى از آن یعنى شاهد مقصود را نقل میکنم . فرمود: یا نبى عبدالمطلب ان الله یعثنى بالخلق کافة ولیکم خاصة و انا ادعوکم الى کلمتین خفیفتین على اللسان ثقیلتین على المیزان تملکون بهما العرب و العجم و تنقادلکم بهماالامم و تدخلون بهماالجنة و تنجون بهما من النار شهادة ان لا اله الا الله و انى رسول الله فمن یحبنى الى هذا الامرو یؤ ارزه نى الى القیام به یکن احى و وزیرى و وارثى و خلیفتى من بعدى .
  7. - یعنى : اى فرزندان عبدالمطلب خداى تعالى مرا مبعوث فرمود بر عموم مردمان و بخصوص بر شما و من شما را دعوت میکنم به دو کلمه برعرب و عجم مالک شوید و ایشان شما را منقاد گردند و جمیع امم در تحت انقیاد شما درآیند و به این دو کلمه به بهشت روید از دوزخ نجات یابید و آن دو گواهى دادن به وحدانیت خدا و رسالت منست پس هر کس مرا در این کار اجابت کند و معاونت من نماید او برادر من و وزیر وارث و خلیفه بعد از من خواهد بود و این جمله آخر را سه مرتبه تکرار کرد و در هر سه مرتبه
  8. احدى جواب نداد مگر على (علیه السلام ) که جواب داد: انا انصرک و وزیرک یا نبى الله : اى پیغمبر خدا من شما را کمک و یارى مینمایم .
  9. پس حضرت او را به خلافت بشارت داد و آب دهان مبارک خود را در دهان او انداخت و فرمود: ان هذا و وصیتى و خلیفتى فیکم ، یعنى این على وصى و خلیفه من در میان شماست .                                             21-
  10. و در بعضى از کتب است که بخود على خطاب نموده فرمود: انت وصیى و خلیفتى من بعدى . بعضى نقل کرده اند که این مجلس مهمانى در سه روز متوالى انجام گرفت و این حدیث را کتب شیعه نقل نموده اند و در کتب عامه هم زیاد نقل شده مانند ((احمد بن حنبل )) در مسند خود و ((ثعلبى )) در تفسیر خودش و ((احمد خوارزمى )) در ((مناقب )) و ((طبرى )) در تفسیرش و ((ابن ابى الحدید)) معتزلى در جلد سوم شرح نهج البلاغه خود و ((ابن اثیر)) در کامل و ((حلبى )) در سیره و ((بیهقى )) در سنن و دیگران
  11. حتى مورخین بیگانه از سایر ملل که تاریخ اسلام را نوشته اند مانند جرجى زیدان و توماس کارلایل انگلیسى این مجلس را انکار نکرده بلکه به قلم تحریر در آورده اند.
  12. ابن ابى الحدید بعد از نقل این حدیث گفته که دلیل بر اینکه على (علیه السلام) وزیر و خلیفه رسول خدا میباشد نص کتاب خدا و احادیث رسول الله است ، حق تعالى در قرآن فرموده : و اجعل لى وزیرا من اهلى و هارون اخى اشدد به ازرى و اشرکه فى امرى .
  13.  - یعنى : موسى بن عمران عرض کرد خداوند براى من وزیرى مقرر فرما و معینى از کسان من که برادرم هارون باشد و پشت مرا به او محکم گردان یا آنکه او را وزیر من گردان و او را در نبوت من شریک ساز و رسول خدا در حدیث صحیح که مجمع علیه فراق اسلام است فرموده : یا على انت منى بمنزلة هارون من موسى . على تو براى من بمنزله هارون براى موسى هستى ، الا آنکه بعد از من پیغمبرى نمیباشد پس ثابت شد که جمیع مراتب هارون و قدر و منزلت او نزد موسى براى على (علیه السلام ) نیز هست پس على وزیر رسول خداست و پشتیبان محکمى براى آنحضرت میباشد و اگر رسول خدا خاتم النبیین نبود على در نبوت با او شریک بود
  14. - و نیز ((ابن ابى الحدید)) از ((زیدبن ارقم )) روایت میکند که رسول خدا فرمود آیا نمیخواهید شما را بچیزى دلالت کنم که اگر با او آشتى کنید و یار شوید هلاک نگردید، بتحقیق که ولى و امام شما على بن ابیطالب است ، پس دل خود را با او خالص کنید و به امامت او اقرار آورید و او را تصدیق نمائید و این را که میگویم جبرئیل بمن خبر داده ا
  15. ابن ابى الحدید)) پس از نقل این حدیث میگوید: همین کلام پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) نص صریح در امامت و ولایت على (علیه السلام) است و ما جماعت معتزله با اینحدیث صریح چه خواهیم کرد، بعد خودش میگوید که 26- مرد از امامت ، امامت در فتاوى و احکام شرعیه است نه در خلافت .
    حال باید به این مرد سنى گفت که خودت بعد از نقل اینحدیث اعتراف کردى که این عبارت پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) نص صریح در امامت على (علیه السلام) است
  16. پس چگونه تاءیل آنرا مینمایى ، در صورتیکه احدى نگفته که نص را باید تاءویل کرد و معروفست که میگویند اجتهاد در مقابل نص غلط است .
  17.  پس جاى هیچگونه انکارى نیست که امامت و خلافت على (علیه السلام) را وجود مبارک پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) بیان فرموده بطوریکه ((صلاح الدین صفدى )) در ((وافى بالوفیات )) ضمن حرف الف ذیل حالات ((ابراهیم بن سیار بن هانى بصرى )) معروف به نظام معتزلى میگوید که : نص النبى (صل الله علیه وآله وسلم ) على ان الامام على و عینه و عرفت الصحابة ذلک و لکن کتمه عمر لاجل ابى بکر رضى الله عنهما
  18. - یعنى رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم ) بر امامت على (علیه السلام) تصریح کرد و آنحضرت را به امامت تعیین نمود، صحابه اینرا میدانستند ولکن عمربن خطاب امامت و خلافت على را براى خاطر ابى بکر کتمان نمود        
  19. حجة الاسلام ابوحامد محمد غزالى طوسى در کتاب سرالعالمین خود میگوید که نسبت به خلافت على اتفاق فریقین است و همه کس واقع و حقیقت را با کمال وضوح و آشکار فهمیده و از اینرو هرگونه شک و تردید زایل و مرتفع است و بطور یقین على (علیه السلام) جانشین و خلیفه بلافاصل پیغمبر شناخته شده است زیرا اجماع جماهیر مسلمین بر صحت وقوع قضایاى و شمول خطبه آنروز نسبت بمورد بحث منعقد است و
  20. باین ملاک هر اشکالى بیمورد و هر اعتراضى بیمورد و هر اعتراضى لغو و باطلست زیرا همین که رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم ) سخن فرسایى خود را بپایان آورد فورى عمر مبادرت بتظاهر نموده تبریکات لارمه را ضمن بیانات ((بخ بخ لک یا على )) تقدیم نمود،
  21. بدیهیست که این نحوه تبریک گفتن تسلیم در مقابل صدور فرمان جدید و رضایت به وقوع خلافت على است ، ولى مع الوصف با اینکه کمال طوع و رغبت سر تسلیم فرود آوردند عاقبت بد معامله اى با خدا ذکر کردند که جزا حفاء حق و ورشکستگى آخرت نتیجه دیگرى نداشت ، اگر چنین نبود پس چرا در مرض موت آن پیغمبر وقتى آنحضرت کاغذ و دوات براى نوشتن دستور جامع طلبید در پاسخ ((ان الرجل لهجیر)) شنید، پس خلافت فاقد منطق و دلیل است و اگر حربه اجماع را بمنظور صحیح بکار برند البته ناقص است
  22. چه آنکه عباس و پسرانش و على (علیه السلام) با زن و فرزندانش هیچکدام شرکت در اجماع ساختگى نداشته و همچنین بعضى حاضرین سقیفه نیز تمرد و مخالفت با آن اجماع نمودند و بیعت نکرده از سقیفه خارج شدند             
  23.  خواننده عزیز بر شما ثابت شد که وصى خلیفه بلافصل پیغمبر على (علیه السلام) بوده و شیعه و سنى بر این مطلب اتفاق دارند و بنا بر قول غزالى اگر یک عده هوى پرست براى ریاست چند روزه دنیا على را خانه نشین کنند حق از بین نمیرود و مظلومیت على و اولادش بر مردم عالم ثابت میگردد و چون اینمطلب وصایت خیلى مهم است در غالب زیارات میخوانى السلام علیک یابن امیرالمؤ منین سیدالوصیین .
  24. خواننده عزیز این چند جمله ایکه در بیان وصى بودن حضرت على (علیه السلام ) ذکر کردیم یکى از هزاران اخبارى بود که در کتب شیعه و سنى نقل شده و قطره اى بود که از باب نمونه از اقیانوس کبیر اخبار نشان دادیم و از همین مختصر بیان ما معلوم میشود که مطلب خلافت بلافاصل على (علیه السلام ) بحدى ظاهر بوده و منکرین خلافت و ولایت آنحضرت هم اعتراف بآن داشته اند. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

    • حسین صفرزاده
    ۲۸
    آبان
        1. بسم الله الرحمن الرحیم       

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

        1. 23 شرح زیارت عاشورا...مجلس هشتم : وابن سیدالوصیین  ..واى پسر آقاى اوصیا

    1. - خواننده عزیز این چند جمله ایکه در بیان وصى بودن حضرتعلی (علیه السلام) ذکر کردیم یکى از هزاران اخبارى بود که در کتب شیعه و سنى نقل شده و قطره اى بود که از باب نمونه از اقیانوس کبیر اخبار نشان دادیم و از همین مختصر بیان ما معلوم میشود که مطلب خلافت بلافاصلعلی (علیه السلام) بحدى ظاهر بوده و منکرین خلافت و ولایت آنحضرت هم اعتراف بآن داشته اند.
    2. در ((مناقب )) سند بحضرت صادق (ع ) میرساند که از پدرانش نقل فرموده تا به پیغمبر که فرمود خداوند هیچ پیغمبرى را قبض روح نکرد تا اینکه افضل عشیره خود را وصى قرار دهد و مرا امر کرد که پسرعم خود على را وصى قرار دهم و خداوند در کتب سلف هم نوشته که على وصى من خواهد بود.
    3. بنابراین جاى هیچگونه شک و تردیدى نیست که علی (علیه السلام) وصى آنحضرت است و بحکم عقل بر پیغمبر لازم است که از طرف خدا خلفایى براى تبلیغ احکام اسلام و بیان حقایق قرآن براى مردم معرفى نماید
    4. چه هرمؤ سس و بانى بنایى که زحمات زیاد و طاقت فرسا جهت ایجاد تحکیم مبانى آن بنا و مؤ سسه متحمل شده علاقمند به بقاى آن میباشد و براى باقیماندن آن اساس باید بعد از خود مدیر و نگهبانى که شباهت تامى از جهت علم و عمل با او داشته باشد برگمارد تا آن اساس بعد از او برقرار بماند و زحماتش هدر نرود،
    5. پیغمبر اسلام مدت بیست و سه سال در تبلیغ رسالت و نشر احکام و تحکیم مبانى دین اسلام زحماتى کشید تا معارف دین اسلام را در بین جامعه بشرى منتشر ساخت ،
    6. بدیهى است که چنین شخصى که تمام فکر و ذکرش بقاء دین اسلام تا روز قیامت بوده و کسى را براى مردم معرفى کند که مانند خودش داراى صفات کمال باشد تا بتواند نگهدارى دین را کرده و جواب و اشکالات مردم را بدهد، قبلا گفتیم کسى که بخواهد وصى دیگرى بشود باید در مرتبه اول داراى سه شرط باشد:
    7. شرط اول وصایت : درستى و امانت
      اگر در صدر اسلام به حالات تمام اصحاب پیغمبر بنگریم کسى را مانند على بن ابیطالب داراى درستى و امانت نخواهیم یافت ، از باب نمونه چند مورد از کارهاى آنحضرت را نقل میکنیم تا مطلب خوب روشن گردد
    8. هیچگونه امتیازى بین مسلمین نباید باشد در دوران خلافت علی (علیه السلام) عسل زیادى آورده و به انبار تحویل شده بود، هنوز موقع تقسیم نرسیده بود، قضا را مهمانى بیموقع بر یکى از فرزندان علی (علیه السلام) وارد شد، مقدارى از شب گذشته بود، دسترسى ببازار و خرید نبود، پسر امپراطور اسلام از انبار خواستار شد که چند سیر عسل برداشت که خورش مهمان شاهزاده بشود
    9. فرداى آنروز که امیرالمؤ منین (علیه السلام) براى تقسیم و پخش علسل به انبار آمد دید یکى از ظرفهاى عسل دست خورده است از انباردار مؤ اخذه فرمود گفت : دیشب فلان پسر شما این مقدار از عسل را بقرض ‍ گرفته ، حضرت تازیانه بر دست گرفته امر به احضار آن فرزند فرمود،
    10. چون حاضر شد عذر خود را گفت که بخاطر احترام مهمان مساعده گرفته ام امیرالمؤ منین ((علیه السلام) فرمود: من دوست ندارم که فرزندان من در گرفتن حق خود بر دیگر مسلمانان پیشى بگیرند باید مراقب باشید پس از اینکه حق خود را دریافت کردند شما حق خود را بگیرید تا هیچگونه امتیازى براى شما نباشد.
    11. دختر على علیه السلام از بیت المال عاریه میگیرد على بن ابى رافع گوید من ماءمور بیت المال یا رئیس حسابدارى بیت المال مسلمین بودم گردنبند قیمتى در میان بیت المال بود، دختر امیرالمؤ منین ، ام کلثوم ، پیغام فرستاد که من شنیده ام چنین گردنبندى در بیت المال موجودست و در اختیار توست عید قربان در پیش ‍ است ، من دوست دارم براى حفظ و صیانت حیثیت خانوادگى روز عید از آن گردنبند استفاده کنم بطور موقت و عاریه مضمونه را بمن بده و پس از سه روز بازگیر، من قبول کردم و گردنبند را فرستادم ،
    12. اتفاقا امیرالمؤ منین (علیه السلام) آن گردنبند را گردن دختر خود دیده و پرسید اینرا چگونه بدست آورده اى و به اجازه چه کسى مورد استفاده قرار داده اى ؟ عرض میکند: از على بن رافع به عاریت گرفته ام و پس از عید رد خواهم کرد،
    13. حضرت : على بن رافع احضار فرمود و سخت نکوهش نمود که آیا خیانت بمال مسلمین میکنى گفتم خدا نکند که خیانت بکنم فرمود تو به اجازه چه کسى گردنبند را بدختر من دادى ؟ عرض کردم آقا دختر شما این گردنبند را به عاریه مضمونه گرفته و من هم بشرط زمان داده ام که پس از سه روز پس بگیرم ،
    14. حضرت فرمود، همین امروز باید پس بگیرى و به بیت المال انتقال دهى این مرتبه ترا عقوبت نمى کنم ولى ، مراقب باش که چنین کارى دیگر تکرار نشود چون دخترش این داستان را شنید گردنبند را فرستاد و از پدرش گله کرد و گفت : یا امیرالمؤ منین من دختر شما هستم زنان اعیال و بزرگان بدیدن من میآیند چه کسى از من بداشتن چنین گردنبندى شایسته تر است ؟
    15. فرمود دخترم هر وقت همه زنان براى روز عید قربان چنین گردنبندى داشتند شما هم نیز داشته باش ولى دختر من نباید خود را به زینتى بیاراید که همه بانوان مسلمان نداشته باشند.
    16. بنا بر قول بحار حضرت بدخترش فرمود که اگر این گردنبند را به غیر عاریه مضمونه گرفته بودى : لکانت اذا اول هاشمیه قطعت یدهافى سرقة .
    17. داستان عقیل و آهن تفتیده  : در عمدة المطالب نقل میکند که امیرالمؤ منین ((علیه السلام)) هر روز ببرادرش عقیل به قدر قوت خود و عیالش جو میداد عقیل ازین جوها هر روز بمقدارى ذخیره میکرد تا بقدرى شد که فروخت و از پول آن یکمقدار خرما و یکمقدار روغن و قدرى نان بجهت خانواده اش ‍ تهیه کرد و امیرالمؤ منین ((علیه السلام)) را هم دعوت کرد.
    18. چون حضرت بمنزل عقیل آمد فرمود این طعام را از کجا تهیه کردى ؟ گفت از زیادى جو روزانه خودمان .
    19. حضرت فرمود آیا بعد ازعزل اینمقدار جو بقیه براى تو و اهل و عیالت مکفى بود؟ عرض کرد بلى .
      حضرت از فردا که مقررى جوى عقیل را داد به همان مقدار که ذخیره میکرد کسر نمود فرمود چون اینمقدار جو براى تو کافیست حلال نیست که من زیاده از این بتو بدهم عقیل غضبناک شد، پس حضرت آهنى را به آتش قرمز کرد و در حال غفلت عقیل نزد صورت او برد، چون عقیل احساس حرارت نمود بجزع آمد و آهى کشید فرمود چه شد که تو از این آهن سرخ شده بآتش جزع میکنى و مرا در معرض آتش جهنم میدارى
    20. عقیل گفت والله میروم نزد کسى که طلا و خرما بمن بدهد این بود که از مدینه به مکه و از مکه به شام نزد معاویه رفت .
    21. خواننده عزیز اینقدرى از درستى و امانت وصى پیغمبر على بن ابیطالب (ع ) بود که خود پیغمبر تعیین فرمود. اولی اوصیائیکه مردم جاهل براى پیغمبر تعیین کردند درستى و امانت که نداشتند هیچ بلکه حق مردم را پایمال کرده و آنچه توانستند بدیگران ظلم نمودند.
    22. معاویه بیت المال را خرج میکرد
      ((ابن ابى الحدید)) نقل میکند که ((معاویه )) به ((سمرة بن جندب )) یکصد هزار دینار داد تا آیات 202 و 203 سوره بقره را در شاءن امیرالمؤ منین نقل کند، آیه میفرماید: و من الناس من یعجبک قوله فى الحیوة الدنیا و یشهدالله على ما فى قلبه و هو الدالحضام و اذا تولى سعى فى الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و الله لایحب الفساد .
    23. بعضى از مردم مانند ((اخنس بن شریق که از منافقان بود)) از گفتار خود ترا به شگفت آرند که از چرب زبانى و درع به متاع دنیا رسند و از نادرستى خدا را براستى خود گواه گیرد و این کس بدترین دشمن اسلامست و چون از حضور تو دور شود و کارش فتنه و فساد است بکوشد تا حاصل خلق را بباد فنا دهد و نسل بشر را قطع کند و خداوند مفسدان را دوست نمیدارد.
    24. امام صادق (ع ) فرمود در این آیه حرث بمعنى دین و مراد از نسل مردم میباشد که دومى و معاویه هر دو را باطل و ضایع کردند.
    25. بعد از آن صد هزار دینار دیگر داد که آیه 207 سوره بقره را که به تصدیق شیعه و سنى درباره علی (علیه السلام) نازل شده در شاءن ابن ملجم نقل کند. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (207)
    26. آیه میفرماید: و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله . بعضى مردانند. ((مرادعلی (علیه السلام) است )) که از جان خود در گذرند مانند شبى که على بجاى پیغمبر در بستر خوابید، و خدا دوستدار چنین بندگان است .
    27. این آیه بتصدیق شیعه و سنى درباره علی (علیه السلام) نازل شده که سمرة قبول نکرد نقل کند صدهزار دیگر داد باز نگرفت چون به چهارصد هزار دینار رسید قبول نکرد آیه را درباره ابن ملجم نقل کند.
    28. احنف بن قیس میگوید بر معاویه وارد شدم آنقدر خوراکیهاى گرم و سرد و ترش و شیرین براى پذیرایى من آورد که سخت بشگفت آمدم و در آخر خوراک دیگرى آورد که آنرا نمى شناختم ، نام آنرا پرسیدم گفت این خوراک را از روده هاى مرغابى و مغز قلم و روغن پسته و شکر سفید ساخته اند
    29. احنف میگوید گریه کردم معاویه گفت چرا گریه میکنى گفتم بیاد على و خلافت او افتادم روزى نزد او رفتم وقت افطار رسید مرا امر کرد نزد او بمانم انبان مهر شده اى را نزدش آوردند گفتند در آن چیست ؟ فرمود سویق جو، عرض کردم از ترس آنکه کسى آنرا بردارد مهر کرده اى ؟ فرمود: ترسى و بخلى نداشته ام ولى نخواستم که حسن یا حسین روغن یا زیتون به آن داخل کنند گفتم مگر این عمل حرام است ؟ فرمودند ولى بر پیشوایان حق واجب است که خود را از مستمندان اجتماع بشمار آورند تا آنکه فقر و بیچارگى آسان شود و آنها را تحریک نکند، معاویه گفت : فضل على قابل انکار نیست .
    30. انسان عاقل باید قدرى فکر کند، گیرم پیغمبر وصى تعیین نکرده بود و قرار بود مردم خودشان وصى و جانشین براى پیغمبر تعیین کنند آیا انسان عاقل خلافت و وصایت على را قبول میکند یا این خلفاء ظلم و جور را؟
      آیا على ؟ کسى که با برادر و دختر و نفس خودش اینطور معامله میکند و حق دیگران را تضییع نمیکند که به برادرش بیشتر بدهد، اما معاویه این زندگى شاهانه و غذاهاى لذیذ را دارد،
    31. یا اگر عقیل از عدل على برادرش بطرف شام و معاویه گریخت اما دست از حق و حقیقت برنداشت و یک سلسله مطالب حقه را در شام بگوش شامیان رسانید و اثبات حقانیت برادرش را نزد معاویه نمود،
    32. در سعادت و فضیلت جناب عقیل همین بس که سه نفر از فرزندان او در نصرت حضرت سیدالشهداء شهید شدند.
      1 -
      مسلم بن عقیل2 - جعفر بن عقیل3 - عبدالرحمن بن عقیل
    33. صفحه 195 کتاب برخورد عقیل با معاویه : ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه نقل میکند که اول مرتبه اى که عقیل بر معاویه وارد شد امر کرد تا براى او کرسى نصب کردند وى را بر کرسى نشاند و صد هزار درهم به وى داد و بزرگان حکومت معاویه اطراف عقیل نشستند، معاویه گفت : اى عقیل از لشکر برادرت امیرالمؤ منین (ع ) و لشکر من خبر ده ،
    34. عقیل گفت : شبى بر لشکر برادرم امیرالمؤ منین (ع ) گذشتم شبشان مثل شب پیغمبر و روزشان مثل روز پیغمبر و من در میان آنها ندیدم مگر نمازگزار و نشنیدم مگر قرائت قرآن را ولى به لشکر تو گذشتم جمعى از منافقین را دیدم ، بعد
    35. گفت معاویه این کیست که در سمت راست تو نشسته ، معاویه گفت این عمروعاص است گفت اینست کسى درباره او شش نفر مخاصمه کردند تا اینکه ((جزار قریشى )) بر آنها غالب شد،
    36. عقیل گفت این دیگرى کیست ؟ گفت این ((ضحاک بن قیسفهرى )) است عقیل گفت والله پدرش از براى جهانیدن حیوان نر بر ماده خیلى مسلط و استاد بود بعد
    37. گفت آن دیگرى کیست ؟ معاویه گفت : ((ابوموسى اشعرى )) است ، عقیل گفت این پسر زن دزد است که مادرش ‍ خیلى دزدى میکرد،
    38. معاویه گفت درباره من چه میگویى ؟ خواست درباره او آنچه از بدى میداند بگوید که غضب جلساء مجلس او فرو نشیند،
    39. عقیل گفت معاویه مرا معذور بدار معاویه گفت باید بگویى ، عقیل گفت حمامه را میشناسى معاویه گفت حمامه کیست ؟ عقیل چیزى نگفت و برخاست و رفت ، معاویه فرستاد نزد زن نسابه و او را حاضر کرد، گفت حمامه کیست ؟ زن نسابه گفت در امان هستم ؟ گفت در امانى گفت : حمامة جده تو، مادر ابوسفیان است که در جاهلیت صاحب رایت و علم بوده معاویه گفت من از شما زیاد شدم شما غیظ نکنید و غضبناک نباشید
    40. وقتى معاویه به عقیل گفت که بالاى منبر رود و برادرش على را سب کند عقیل بالاى منبر رفت گفت ایهاالناس معاویه بمن امر کرده که برادرم على را لعنت کنم آگاه باشید که من معاویه را لعنت میکنم .
      در تاریخ ابن خلکان است که روزى معاویه به جلساء مجلس خود عقیل هم تشریف داشت گفت آیا ابى لهب را میشناسید که خداوند در قرآن درباره اش فرمود : تبت یدا ابى لهب اهل شام گفتند: نه معاویه گفت او عموى این مرد است و اشاره به عقیل نمود، فورا عقیل گفت : اى مردم آیا میشناسید زن ابولهب را که خدا در قرآن درباره اش فرمود:  و امراءته حمالة الحطب فى جیدها حبل من مسد . ((اللهب - 4 و 5))
      گفتند نه گفت او عمه این مرد است و اشاره به معاویه کرد، چون ام جمیله که زوجه ابولهب بود دختر حرب بن امیه خواهر ابوسفیان بود.
      1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
    • حسین صفرزاده