پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۳ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۸
مهر

             بسم الله الرحمن الرحیم

                            اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

قسام در اصول فقه 3

  1. -7اقسام واجب
  2. افسام حکم وضعی
  3. اقسام حکم تکلیفی

 

 

  1. اقسام واجب -- واجب کفایی:  واجبی که در این صورت که چند نفر آن را انجام دادند، از بقیه ساقط و لازم نیست که دیگران انجام دهند (بر دیگران واجب نیست).مثال اول: قضاوت نمونه ای از واجب کفایی است. مثال دوم: ایفای دین از جانب غیر مدیون هم جایز است اگر چه از مدیون اجازه نگرفته باشد.  واجب کفایی است. مثال سوم تطهیر مسجد واجب کفایی است.

 

  1. واجب عینی: آن واجبی که به هر مکلفی تعلق می گیرد و با انجام شخص دیگر از سایرین ساقط نمی شود. مثال اول:  وجوب پرداخت نفقه زوجه. مثال دوم:  وجوب انجام خدمت نظام وظیفه. مثال سوم: نمازهای یومیه و روزه.

 

  1. واجب تعیینی: عبارت است از واجبی که چیزی به عنوان جانشین برای آن قرار ندارد. مثال اول :  پس از بیع، بایع باید مبیع را تسلیم مشتری نماید. مثال دوم: موجر باید عین مستأجره را تحویل مستأجر دهد. مثال سوم:  نماز های یومیه.

 

  1. واجب تخییری واجب تخییری: واجبی که می تواند جانشین واجب دیگری شود.

 

  1. واجب مطلق : واجبی است که وجوب عمل متوقف بر امر دیگر و مشروط به شرطى نیست.

مثال: وجوب نماز، مشروط به شرطى نیست و انسان در هر حالی (مریض، گرسنه و... )باید نماز بخواند.

  1. واجب مشروط : هرگاه وجوب عملى مشروط به حصول شرطى باشد، به گونه اى که تا شرط مزبور حاصل نشود آن عمل هم وجوبى ندارد، آن را واجب مشروط مى نامند. مثال اول: نفقه مشروط به تمکین است. مثال دوم: نفقه اقرب مشروط به استطاعت مرد است.
  2. واجب تعبدی: واجبی که باید با قصد قربت انجام شود که اگر بدون قصد قربت انجام گیرد از ذمه مکلف ساقط نمی شود.مثال اول: نماز. مثال دوم: روزه. بنا به نظر بسیاری از نویسندگان اصولی، تمام فروع دین تعبدی هستند.
  3. واجب توصلی : واجبی که خود فعل خواسته شده و انجام دادن آن به قصد قربت نیاز ندارد.

مثال اول: نجات فرد غرق شده . مثال دوم: پرداخت بدهی.

  1. واجب موقّت آن است که زمان خاصى براى انجام دادن آن تعیین شده و شخص موظف است عمل خواسته شده را در زمان مشخص به انجام رساند. مثال اول: نماز.مثال دوم: روزه.
  2. واجب غیرموقت: آن است که وقت و مهلت خاصى براى انجام آن تعیین نشده است. مثال اول: بجا آوردن نماز قضا. مثال دوم: پرداخت خمس و زکات.
  3. واجب نفسی:  واجبی است که به خاطر خودش واجب است و نه به خاطر واجب دیگری مثال: نماز یومیه.
  4. واجب غیری  :  واجبی است که به خاطر واجب دیگر واجب می شود. مثال: وضوء نمونه ای از واجب غیری است. زیرا وضوء به واسطه ی نماز واجب می شود نه به خاطر خودش؛ لذا اگر نماز واجب نمی شد، مطمئناً وضوء هم واجب نمی شد.

 

 

  1. اقسام حکم تکلیفی

 

  1. الف: وجوب : وجوب وصف فعل واجب است، و آن طلب فعلی است که ترکش سبب عقاب گردد و خود فعل، واجب نامیده می شود. پس وجوب یکی از احکام خمسه تکلیفی می باشد و واجب از افعال بشمار است.
  2. ب: حرمت : در اصطلاح فقه، حکم به طلب ترک فعلی که انجامش موجب عقاب شود حرمت نام دارد و خود فعل؛ حرام یا محظور نامیده می شود.
  3. ج: استحباب : استحباب در اصطلاح فقه، یکى از احکام پنج گانه تکلیفى است که فعلِ آن رجحان دارد و شارع بر انجام آن تشویق کرده و عمل به چنین حکمى، سزاوار ستایش و پاداش است؛ ولى ترک آن، کیفر و سرزنش در پى ندارد.
  4. د: کراهت : به موجب این حکم، انسان می تواند فعل مورد نظر شارع را انجام دهد بدون این که کیفر شود ولی اگر آن را انجام ندهد، پاداش دارد.
  5. ه: اباحه: اباحه از ریشه با وح و ا وح به معنی اجازه دادن است و در شریعت اسلام از احکام پنج گانه است
  6. اقسام‏ حکم‏ وضعى : قوله: کما یشهد به: مرحوم آخوند درباره قسم سوّم از اقسام‏ حکم‏ وضعى دو مدّعا دارند: مدّعاى اثباتى که این‏ها را مجعول به جعل استقلالى مى‏دانند. مدعاى سلبى که این‏ها را مجعول به جعل تبعى نمى‏دانند. براى هرکدام جداگانه دلیل مى‏آورند؛
  7. احکام تکلیفى : گاهى اثر شرعى خودش مستقلا مجعول شرعى است، مثل همه احکام تکلیفى که به اتّفاق کلمه شارع مقدّس، ایجابها و تحریمها و ... را جعل و تشریع فرموده است، و مثل قسم ثالث از اقسام‏ حکم‏ وضعى که به عقیده آخوند آنها هم مجعول استقلالى شارع هستند، نظیر ملکیّت و زوجیّت و ... که مبسوطا پیش از ورود در تنبیهات استصحاب بیان‏ شد.
  8. احکام تکلیفى : حمل مطلق بر مقید، مختص احکام‏ تکلیفى‏ نیست . ، حکم را به «تکلیفى‏» و «وضعى» تقسیم کرده‏اند. احکام‏ تکلیفى‏، همان احکام پنج‏گانه معروف هست. از جمله مواردى که به‏عنوان مثال براى احکام وضعیّه شمرده شده «صحّت» و «فساد» است.
  9. حجّیّت (حکم وضعى)  : همان‏طور که در احکام‏ تکلیفى‏ مراتبى وجود دارد در خود این حجّیّت (حکم وضعى) که از مجعولات شرعیّه است مراتب و مراحلى از قبیل مرحله انشا و مرحله فعلیّت وجود دارد. مثال: فرض کنید خداوند تبارک و تعالى در لوح محفوظ، شهرت فتوائى را حجّت قرار داده است لکن شما هر قدر به ادلّه رجوع کردید، دلیل روشن، و بیان کافى بر حجّیّت شهرت فتوائى پیدا نکردید و لذا شک در حجّیّت آن دارید
  10. بطور کلى افعال مکلفین از لحاظ حکم تکلیفى‏ به پنج قسم تقسیم مى‏شوند: احکام شرعیه بانواع و اقسام‏ آنها چه حکم تکلیفى‏ باشد و چه حکم وضعى این احکام امور اعتباریه مى‏باشند که اعتبار آنها بید معتبر و شارع مقدس است
  11. اقسام اصل  [فی أصل‏ البراءة] فی‏ أصل‏ تشریع الحکم : فی‏ أصل‏ الإباحة: فی‏ أصل‏ الشریعة : فی‏ أصل‏ الوضع.: فی‏ أصل‏ اللفظ الموضوع،: فی‏ أصل‏ اللغة من غیر زیادة» : مأخوذا فی‏ أصل‏ وجوبها، فی‏ أصل‏ الدلالة : فی‏ أصل‏ الدلالة :
  12. اقسام حجیت :  کسانى‏که قایل به حجیت‏ قیاس‏اند به ادله اربعه از قرآن‏، سنت‏، اجماع‏ و عقل‏ تمسک کرده‏اند.
  13. مباحث حجّت: و آن (مباحث حجّت) چیزى (مباحثى) هستند که بحث مى‏شود در آن (مباحث) از حجیّت‏ و دلیلیّت. مثل بحث از حجیّت خبر واحد و حجیّت ظواهر و حجیّت ظواهر کتاب (قرآن‏) و حجیّت سنّت‏ و اجماع‏ و عقل‏ و آنچه (مباحثى) که [برگشت مى‏کند] به این (مباحث حجّت).
  14. حجّیّت‏ عقل :  ادلّه بر احکام شرعیّه را چهارتا ذکر مى‏کنند؛ کتاب (قرآن‏سنّت‏ (اخبار و روایات)، اجماع‏ و عقل‏ که وجه و دلیل حجّیّت‏ عقل است.
  15. مباحث حجّت‏ موضوع مباحث‏ حجت‏ عبارت است از «کل شى‏ء یصلح ان یدعى ثبوت الحکم الشرعى به، لیکون دلیلا و حجة علیه؛ هر چیزى که صلاحیت آن را داشته باشد که ثبوت حکم شرعى توسط آن ادعا شود، تا دلیل و حجت برآن باشد.»
  16. حجیت امارات : حجیت امارات ظنیه، ذاتى نیست‏: در باب حجّیّت‏ امارات‏، دو مبنا هست: الف: مشهور از اصولیّین، معتقدند که امارات از باب طریقیّت و کاشفیّت، حجّت مى‏باشند که لازمه‏اش این است که: اگر برطبق اماره‏اى عمل کردیم و بعدا کشف خلاف شد یعنى ما را به واقع هدایت ننمود، کمترین اثرى برآن، مترتّب نمى‏شود. ب: ممکن است کسى حجّیّت امارات را از باب سببیّت بداند لذا لازم است بدانیم معناى سببیّت چیست‏
  17. حجیت‏ عقل‏ = شیعه دوازده امامى عقل را داخل در دایره منابع استنباط دانسته و آن را در مواردى که صلاحیت براى دخالت عقل است حجت مى‏شمارد. عقل در تشریع اسلامى جایگاه خاص و ویژه‏اى دارد به‏طورى‏که منبع مهمى براى استنباط احکام شرع مى‏باشد. و این مطلب باعث شده که اسلام را باقى و خالد نگاه داشته و آن را همپاى تمدن‏هاى بشرى به‏پیش برد، و چنان توسعه و گستردگى در ناحیه احکام اسلامى ایجاد کند که قابل انطباق بر تمام زمان‏ها باشد. ولى این بدان‏معنا نیست که ما عقل را در تمام مصالح فردى و اجتماعى و عبادات و احکام توقیفى حجت بدانیم، و خود را از شرع و شارع مقدس بى‏نیاز نماییم، بلکه تنها در مواردى خاص است که حق اجازه دخالت مى‏یابد.
  18. حجیت‏ اجماع‏ = به‏هرتقدیر، متکلمان و فقهاى اهل سنّت اتفاق بر حجیت‏ اجماع‏ دارند گرچه در جهت حجیت آن اختلاف کرده‏اند، برخى آن را از راه عقل حجت مى‏دانند، ولى غالب اهل سنّت آن را به دلیل سمعى حجت دانسته‏اند.
  19. الاستصحاب الجاری فی الأحکام ثلاثة أقسام‏: استصحاب‏ حال العقل، و قاعدة عدم الدلیل، و استصحاب حال الشرع.
  20. الأول: ان مناط الاستدلال فی «عدم الدلیل دلیل العدم» هو: الملازمة، و مناط الاستدلال فی «الاستصحاب» هو: الحالة السابقة.
  21. الاستصحاب‏ هو الإتیان بالسابق إلى اللاحق و المراد به هنا هو إتیان الکسرة التی کانت لمسلمات قبل دخول لا لها بعد دخول لا.
  22. الثانی: ان بین الدلیلین المذکورین عموما من وجه، حیث تجری الملازمة سواء کانت حالة سابقة أم لا، و یجری الاستصحاب سواء کانت ملازمة ام لا، فانّه ربّما کانت الحالة السابقة و لا ملازمة، کما فیما لا یعم به البلوى، و ربّما کانت الملازمة و لا حالة سابقة.
  23. أقسام الاستصحاب‏ الجاری‏ فی‏ الأحکام‏ ثلاثة: استصحاب حال العقل، قاعدة عدم الدلیل، استصحاب حال الشرع،
  24. اصول عملیّه به چهار اصل‏ مهمّ و معروف- برائت، استصحاب‏، احتیاط و تخییر- منحصر نیست بلکه تعدادشان بیش از این‏ها است و اصول عملیّه دیگرى هم مانند قاعده طهارت داریم.اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۸
مهر

 

                               

 

 

بباللهم صل علی              بسم الله الرحمن الرحیم

                                   اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

                               اقسام در اصول فقه 2   

                          اقسام  حقیقت و مجازلغوی

                               5- الف:  دلالت مطابقی          

                 اقسام طلب

                17- اقسام مخصص –

                 - اقسام  عام

 

  1. تعریف عام
  2. عام به لفظى گفته مى شود که همه افراد و مصادیق مفهوم خود را در بر مى گیرد. به عبارت دیگر، عام لفظى است که بر شمول و فراگیرى مفهوم خود نسبت به همه افراد و مصادیقش دلالت مى کند.

 

  1. اقسام عام

 

  1. الف: عام افرادی یا استغراقی = تک تک افراد ؛ هر یک از افراد و مصادیق، به تنهایى و به طور

مستقل، موضوع حکم است. این نوع عام را عام استغراقى یا افرادى مى نامند. : کلیه اتباع ایرانی باید دارای شناسنامه باشند.

 

  1. ب: عام مجموعی ، همه افراد و مصادیق عام در نظر گرفته شده و براى مجموع آنها یک حکم مقرر شده است، به طوری که مجموع افراد، روى هم رفته موضوع حکم به شمار مى رود .. مثال اگر افراد متعدد در یک حادثه بمیرند فرض بر این است که همه آنها در آن واحد مرده اند .

 

  1. ج : عام بدلی = در عام بدلى افراد و مصادیق مختلف یک مفهوم، در طول هم و به نحو علی البدل مورد توجه قرار مى گیرد و حکم موردنظر به یک فرد نامعین تعلّق مى گیرد

 

  1. اگر عامی وارد شد و این عام با مفهوم کلام دیگر تعارض داشته باشد، اینجا این سؤال مطرح می شود که آیا عام به وسیله این مفهوم تخصیص می خورد یا نه؟

 

  1. نمونه ای از تخصیص عام به وسیله مفهوم موافق = هیچ فاسقی را احترام نکن مگر اینکه خدمتکار دانشمندان باشد

 

  1. مفهوم موافق عام را تخصیص می زند و معنای کلام این چنین می شود«. را احترام نکن مگر اینکه خدمتکار دانشمندان باشد یا خودش دانشمند باشد

 

  1. ب  :  تخصیص عام به وسیله مفهوم مخالف = ضمان دینی که سبب آن هنوز ایجاد نشده است باطل است.

 

  1. مخصص = یعنی هر لفظ عبارت یا دلیل غیرلفظى که دامنه شمول عام را محدود کند، مخصص نامیده اند

 

  1. اقسام مخصص

 

  1. الف : مخصص متصل و مخصص منفصل

 

  1. مخصص متصل = زمانی مخصص متصل نامیده می شود که مخصص به عام چسبیده و وصل باشد (مخصص در جمله ای جدا از عام نباشد و همراه عام آمده باشد). مثال - کلیه معاملات تجار تجارتى است،
  2. مخصص منفصل عبارت است از اینکه مخصص جدا از عام باشد (یعنی عام در یک جمله باشد و مخصص در جمله ای دیگر باشد). مثال ماده 445 قانون مدنی:  هر یک از خیارات، بعد از فوت، منتقل به وارث می شود.

 

  1. ب:  مخصص لفظی وغیر لفظی

 

  1. مخصص لفظی
  2. اگر مخصص در جمله به صورت لفظ آمده باشد، به آن مخصص لفظی می گوییم. مثال: هر صلحی نافذ است جز صلح بر امر نامشروع.

 

  1. مخصص غیر لفظی : اگر به صورت لفظ نیامده باشد، به آن مخصص غیر لفظی می گوییم.مثال: خداوند در قران فرموده اند : الله خالق کل شی (خداوند همه چیز را آفریده است)؛ که در این جا عقل به این حکم می دهد که خداوند ذات و صفات خودش را نیافریده است. پس این مخصص غیر لفظی است، زیرا به صورت لفظ نیامده است و عقل این را استنباط کرده است.

 

  1. قانون به عنوان مخصص مقرر می دارد - قیم نمی تواند اموال غیر منقول مولّی علیه را بفروشد.

 

  1. عمل به عام قبل از فحص مخصص = اگر شک کنیم که عام دارای مخصصی متصل است، به این شک توجه نمی کنیم و فوراً به عام عمل می کنیم.

 

  1. حالت دوم : اگر شک کنیم که عام دارای مخصص منفصل است. به این شک توجه می کنیم و فوراً به عام عمل نمی کنیم(یعنی در ابتدا به دنبال مخصص می گردیم) و حال اگر برای آن عام مخصصی نیافتیم، آن موقع به عام عمل می کنیم.

 

  1. یک مخصص پس از چند عام = در این جا به بررسی چند نظر می پردازیم.

 

  1. نظر اول: آخوند خراسانی معتقد است که رجوع مخصص به آخرین عام یقینى است، ولى در مورد رجوع

 

  1. مخصص به عام های پیش از آن، اجمال وجود دارد و کلام گوینده فاقد ظهور است.

 

  1. نظر دوم : برخی اصولیون معتقدند به تمام عام های قبل بر می گردد.

 

  1. نظر سوم: برخی دیگر هم معتقدند فقط به عام آخری بر می گردد.

 

  1. شک در احتمال نسخ یا تخصیص = اگر دو دلیل داشته باشیم و شک کنیم که یکی از این دو دلیل، دلیل دیگر را نسخ کرده و یا تخصیص زده است (در اینجا چند حالت وجود دارد

 :

  1. حالت اول:  تاریخ عام و خاص معلوم و همزمان هستند : در این حالت، خاص، مخصص عام است و نه ناسخ آن
  2. حالت دوم:  تاریخ عام و خاص معلوم است و عام بر خاص مقدم است : این حالت دو قسم می شود:

 

  1. 1زمان عمل به عام رسیده و ما در حال عمل به عام هستیم : در این جا، خاص، نسخ کننده ی عام است ونه مخصص آن.

 

  1. 2 :  زمان عمل به عام نرسیده و ما در حال عمل به عام نیستیم : در این جا، خاص، مخصص عام است و نه ناسخ آن
  2. حالت سوم:  تاریخ عام و خاص معلوم است و خاص بر عام مقدم است : در این جا، خاص، مخصص عام است
  3. حالت چهارم:  تاریخ عام و خاص مجهول و ما تاریخ هیچ   ندانیم : هر دو دلیل ساقط  و باید به اصول عملیه مراجعه کنیم
  4. حالت پنجم: تاریخ یکی از عام و خاص معلوم و تاریخ دیگری مجهول است : در این حالت به اصل تأخرحادث مراجعه کنیم
  5. خلاصه : سه مورد از شش حالت خاص، مخصص عام است (1)

 

  1. اقسام  حقیقت و مجازلغوی:اگر لفظی را اهل لغت برای معنایی معین کنند و این لفظ در همان معنایى که اهل لغت براى آن معین کرده اند به کار رود، حقیقت لغوی نام دارد و اگر در معنای دیگری به کار رود، مجاز لغوی نام دارد.

 

  1. اقسام طلب:طلب بر سه قسم است :

 

  1. قسم اول: طلب عالی از دانی (یعنی فردی که دارای مقام بالاتری است؛ کاری را از فردی که دارای مقام پایین تری است طلب می کند)، که به این نوع طلب امر می گویند.

 

  1. قسم دوم: طلب دانی از عالی (یعنی فردی که دارای مقام پایین تری است؛ کاری را از فردی که دارای مقام بالاتری است طلب می کند)، که به این نوع طلب استدعا می گویند.

 

  1. .قسم سوم: طلب مساوی از مساوی (یعنی مقام فردی که کاری را از فرد دیگری طلب می کند با او مساوی است)، که به این نوع طلب خواهش می گویند

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۲۸
مهر

اقسام در اصول فقه  .1.2.3.

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

اقسام در اصول فقه  .1.2.3.

  1. اقسام دلالت –
  2.  2- اقسام  لفظ –
  3.  3- اقسام  حقیقت و مجازلغوی
  4.  4- اقسام دلالت لفطی
  5.  5- الف:  دلالت مطابقی
  6. -7اقسام واجب
  7. اقسام حکم تکلیفی
  8. 9- اقسام ضد
  9. 10-  اقسام طلب
  10. 11-  اقسام مفهوم
  11. 12-  اقسام  مفهوم موافق
  12. - اقسام مفهوم مخالف
  13. 14- اقسام منطوق
  14. - اقسام  منطوق غیر صریح
  15. 16- اقسام  عام
  16. 17- اقسام مخصص –
  1. اقسام دلالت:

 

  1. آن:تعریف دلالت:یعنی این که وقتی لفظی را شنیدیم؛ به محض شنیدن؛ ذهن به معنایی راهنمایی شود.

 

  1. الف : دلالت مطابقی = دلالت مطابقی:دلالت مطابقی یعنی این که لفظ بر تمام معنا دلالت داشته باشد. مثال : بیع عبارت است از تملیک عین به عوض معلوم.
  2. ب: دلالت تضمنی: دلالت لفظ بر جزء معنای موضوعٌ له است. مانند: دلالت انسان بر حیوان یا ناطق، به معنای حیوان ناطق، و یا دلالت لفظ کتاب بر صفحه و یا جلد آن. یا معامله بر دو جزء ثمن و مثمن.
  3. ج: دلالت التزامی: دلالت لفظ بر معنای خارج لازم موضوع له است. هرگاه موضوع له در ذهن حاصل شود، آن امر خارج از آن نیز با آن پدید می آید، مانند: دلالت سقف بر دیوار و دلالت مصنوع بر صانع و دلالت سه بر فرد بودن...دلالت وقوع بیع، مشتری مالک مبیع و بایع مالک ثمن می شود.  (آثار عقد؛ نه معنی مطابقی و نه تضمنی است، بلکه چیزی است بیرون ازمعنا. دلالت لفظ بر معنای خارج لازم موضوع له است
  4. اقسام  منطوق غیر صریح:1 دلالت اقتضاء2: دلالت تنبیه 3: دلالت اشاره

 

  1. حالت های دلالت لفظ بر معنا = حالات دلالت لفظ بر معنا عبارتند از:  نص؛ ظاهر؛ مجمل؛ موول
  2. نص = کلامی است صریح، واضح و روشن که در آن به هیچ وجه احتمال خلاف داده نمی شود. مثال اول: سند بر 2 نوع است: الف: رسمی؛ ب: غیر رسمی ..دلالت التزمی
  3. ظاهر = کلامی که می تواند در چند معنا استعمال شود ولی یکی از آنها به ذهن زودتر می آید. گرچه احتمال غیر آن نیز داده می شود. از جمله اشخاصی که به موجب سبب ارث می برند هر یک از زوجین اند (
  4. مجمل = کلامی است که بر یکی از چند معنای محتمل دلالت دارد و هیچ یک از آنها اولویت ندارند در خیار مجلس و حیوان و شرط اگر مبیع بعد از تسلیم و در زمان خیار بایع یا متعاملین تلف یا ناقص شود بر عهده مشتری است و اگر خیار مختص مشتری باشد تلف یا نقص بعهده بایع است..
  5. موول = کلامی که می تواند در چند معنا استعمال شود ولی یکی از آنها به ذهن دیرتر می آید. (اشتباه وقتی موجب عدم نفوذ معامله است که مربوط به خود موضوع معامله باشد. (

 

  1. دلالت امر بر وجوب: به صورت حتمى و الزامى، انجام کار موردنظر را از مأمور خواسته و راضى به ترک آن نیست؛ پس صیغه امر،ظاهر در وجوب است و اگر گوینده، منظور دیگرى داشته باشد باید با آوردن قرینه، آن را بفهماند.

 

  1. دلالت امر بر مره و تکرار)نهایت چیزى که از ماده و صیغه امر استفاده مى شود دستور و فرمان به انجام دادن عمل است و لزوم تکرار آن یا کفایت یک بار را باید از قرائن و ادلّه دیگر فهمید.

 

  1. دلالت امر بر فور و تراخی - فور یعنی اَمر آمر را فوراً انجام دهیم و تراخی یعنی اَمر آمر را با تاخیر انجام دهیم. - به نظر مشهور اصولیان، امر هیچ دلالتى بر لزوم فوریت یا جواز تأخیر ندارد، بلکه تنها طلب انجام عمل را بیان مى کند و فوریت یا تأخیر را باید با کمک قرائن و نشانه ها می فهمیم.

 

  1. امر پس از منع بر چه چیزی دلالت می کند؟ ممکن است بگوییم - دلالت بر وجوب می کند و

ممکن است بگوییم آوردن امر برای آن است که متکلم می خواهد بگوید منع قبلی را برداشتیم و از این به بعد انجام فعل جایز است در اینجا دقت نمایید که ابتدا نهی (نهی از صید کردن) آمده است و سپس امر (امر به صید کردن) آمده است.

دو نظر اصلی که در این زمینه وجود دارد عبارتند از:

1 امر در این جا، ظاهر در وجوب است.

 2امر در این جا، ظاهر در اباحه یا ترخیص (رفع ممنوعیت سابق) است.

15- بنا بر نظر مشهور، این امر دلالت بر وجوب ندارد، بلکه بر اباحه یا ترخیص (رفع ممنوعیت سابق) دلالت

                         دارد. پس در این مثال، فعل امر بعد از نهی آمده است و فقط بر رفع ممنوعیت سابق دلالت مى کند، نه بر

                    وجوب شکار کردن.

 

  1. تعریف مفهوم = آنچه که در جمله بدان تصریح نشده است ولى از جمله فهمیده مى شود مفهوم نام دارد.

 

  1. مفهوم بر دو قسم است:  مفهوم موافق و مفهوم مخالف =
  2. مفهوم موافق = مفهومی که از نظر نفی و اثبات (وجوب یا حرمت) مانند منطوق باشد؛ مفهوم موافق می گوییم. 
  3. منطوق منفی باشد، مفهوم هم منفی است و اگر منطوق مثبت باشد، مفهوم هم مثبت است).
  4. مفهوم این آیه: به پدر و مادر خود کتک نزنید. ( نگویید در منطوق و نزنید در مفهوم؛ هر دو حکمی منفی هستند؛ در نتیجه به این مفهوم، مفهوم موافق می گوییم).

 

  1. اقسام  مفهوم موافق = مفهومی که از نظر نفی و اثبات (وجوب یا حرمت) مانند منطوق باشد؛ مفهوم موافق می گوییم. (
  2. الف: مفهوم اولویت =  ، که مقابل مفهوم مساوات می باشد، نوعی مفهوم موافق است که به مناط اولویت منطوق کلام به دست می آید؛
  3. ب:  مفهوم مساوات =  از اقسام مفهوم موافق بوده و در جایی است که مفهوم موافقت، از منطوق یک کلام به سبب اتحاد علت حکم ثابت بر موضوع آنها، به دست آید؛
  4. مفهوم موافقت، = از منطوق یک کلام به سبب اتحاد علت حکم ثابت بر موضوع آنها، به دست آید؛

 

  1. اقسام مفهوم مخالف = الف:  مفهوم شرط - ب:  مفهوم غایت - ج:  مفهوم حصر - د:  مفهوم عدد - ه:  مفهوم لقب - و: مفهوم وصف

 

  1. ب: مفهوم مخالف = مفهومی است که از حیث نفی و اثبات؛ عکس منطوق باشد. (یعنی اگر منطوق منفی باشد، مفهوم مثبت است و اگر منطوق مثبت باشد، مفهوم منفی است).

 

  1. الف:  مفهوم شرط موافق = چون (ان) و (اذا) از ادوات شرط - اگر لازم باشد ضابطین دادگستری؛ محل را قفل و مهر و موم می کنند. 

 

  1. مفهوم شرط مخالف = ماده : اگر لازم نباشد ضابطین دادگستری، محل را مهر و موم نمی کنند.

 

  1. مفهوم مهر و موم = ماده : اگر لازم نباشد ضابطین دادگستری، محل را مهر و موم نمی کنند.

 

  1. ب:  مفهوم غایت = ادات غایت مانند : تا؛ مادامی که و ... دیه قطع دست تا آرنج 500 دینار است.

 

  1. ج:  مفهوم حصر = غیر از پدر و جد پدری کس دیگری حق ندارد بر صغیر وصی معین کند.

 

  1. د:  مفهوم عدد = موصی می تواند یک نفر را برای نظارت در عملیات وصی معین کند.

 

  1. به موجب قرینه مفهوم دارد = نکته: عدد اگر حداقل و حداکثر داشته باشد.

 

  1. ه: مفهوم لقب = بعضی جملات دارای لقب هستند. این جملات؛ مفهوم مخالف ندارند.

 

  1. مفهوم وصف = مفهوم مخالف ندارند. در عقد دائم نفقه زن به عهده شوهر است.

 

  1. مصادیق مفهوم عام = ولادت اشخاصی که ولادت آنها در مدت قانونی به دایره سجل احوال اظهار شده رسمی است.
  2. مصادیق مفهوم  خاص = مخالف: هرگاه کسی بعد از اقرار به خوردن مسکر توبه نکند قاضی نمی تواند او را عفو کند.
  3. مصادیق یک مفهوم در عرض هم = حکم مزبور شامل تک تک افراد مى شود. این نوع عام را عام استغراقى یا افرادى مى نامند. مثال:  کلیه اتباع ایرانی باید دارای شناسنامه باشند.

 

  1. اقسام ضد ..الف: ضد عام مقصود از ضد عام، ترک مأموربه است. مثلاً امر مولی به انجام صلات تعلق گرفته، ضد عام صلات، ترک صلات است.

 

  1. ب: ضد خاص مقصود از ضد خاص امور و افعالی وجودی هستند که با شیء قابل جمع نبوده و سازگار نیستند. مثلاً اگر مولی امر به ازاله نجاست از مسجد کرده باشد، نماز خواندن، مطالعه کردن و...اموری وجودی (=درمقابل ضد عام که یک امر عدمی است، چرا که گفتیم ضد عام یعنی ترک ماموربه) هستند که با (ازاله نجاست از مسجد) که مأمور به است قابل جمع نبوده و با آن منافات دارند. بنابراین کلمه ضد شامل مطلق منافی و معاند می شود چه منافی عدمی که ضد عام است و چه منافی وجودی که ضد خاص است.

 

           اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۲۵
مهر

                   بسم الله الرحمن الرحیم   

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  2. شرح زیارت جامعه کبیره یا تفسیر قرآن ناطق - محمد محمدی ری شهری-
  3. السلام  عَلَیْکُمْ یا أهلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ
  4. چه کسانی أهلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ هستند؟ _ نمی توان هر آن کس را که در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله زندگی می کرده ، در زمره بیتِ نبوّت دانست این حقیقت ، زمانی آشکار می شود که آیات قرآن ، بررسی مفهوم «بیت» در احادیث شود که از آنها چنین به دست می آید که هر گاه ، «بیت» را به شخصیتِ حقیقی پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می دهد ، صیغه جمع آن ، یعنی «بیوت» می آید
  5. 1 تا خانه تمام همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را فرا گیرد : «یَـأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَدْخُلُواْ بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَا أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ إلی طَعامٍ .
  6. 2 ای کسانی که ایمان آورده اید! به خانه های پیامبر درنیایید ، مگر آن که شما را به خوردن طعامی رُخصت دهند» . امام علی علیه السلام  نیز بر اساس منطق قرآن ، در برابر برخی از بستگان پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : فَنَحنُ بَیتُ النُّبُوَّةِ وَ مَعدِنُ الحِکمَةِ .
  7. 3 پس ما خاندان پیامبریم و معدن حکمت هستیم . تا نشان دهد که ارتباط با «پیامبری» راه گشاست و رابطه داشتن با شخص پیامبر صلی الله علیه و آله ، به تنهایی ، کافی نیست .
  8. مفهوم «بیت» در احادیث ابوحمزه ثُمالی ، از شاگردان امام سجّاد و امام باقر علیهماالسلام  ، راوی دعای معروف «سحر» ، برخوردی از قَتاده (از فقیهان شهر بصره و مورد اعتماد دربار اُموی) با امام باقر علیه السلام  را گزارش می کند که در آن ، معنای حقیقی بیت نبوّت ، روشن می شود .
  9. ابوحمزه می گوید : در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودم که مردی پیش آمد و سلام  کرد و پس از معرّفی خود ، به من گفت : ابوجعفر (امام باقر علیه السلام  ) را می شناسی ؟ گفتم : آری . با او چه کاری داری ؟ پاسخ داد : چهل سؤال آماده کرده ام که از او بپرسم . اگر حق بود ، بپذیرم و اگر باطل بود ، او را وا گذارم .
  10. به او گفتم : آیا تفاوت حق و باطل را می شناسی ؟ گفت : شما کوفیان ، جماعتی هستید که کسی در برابرتان ، یارای سخن گفتن ندارد . هر گاه ابو جعفر علیه السلام  را دیدی ، مرا خبر کن . سخنم با او تمام نشده بود که امام باقر علیه السلام  در حلقه ای از خراسانی ها و دیگر مردمانی که در باره مسائل حج از ایشان می پرسیدند ، وارد مسجد شد و در جایگاه خود نشست و مرد تازه وارد ، نزدیک ایشان نشست . من هم در مکانی نشستم که سخن او را بشنوم . هنگامی که اطرافیان امام علیه السلام  پرسش های خود را پرسیدند و پاسخ گرفته ، رفتند ، امام علیه السلام  به وی رو کرد و فرمود : «تو کیستی ؟» . گفت : من قتاده ، پسر دعامه بصری هستم .
  11. امام علیه السلام  به او فرمود : «تو فقیه (دین شناس) بصره هستی ؟» . گفت : آری . امام باقر علیه السلام  فرمود : وَیحَک یا قَتادَةُ ! إنَّ اللّهَ ـ جَلَّ و عَزَّ ـ خَلَقَ خَلقا مِن خَلقِهِ ، فَجَعَلَهُم حُجَجَا عَلی خَلقِهِ ، فَهُم أوتادٌ فی أرضِهِ ، قُوّامٌ بِأمرِهِ ، نُجَباءُ فی عِلمِهِ ، اِصطَفاهُم قَبلَ خَلقِهِ أظِلَّةً عَن یَمِینِ عَرشِهِ . وای بر تو ، ای قَتاده! خداوند عز و جل گروهی را آفرید و آنان را حجّت بر خلقش قرار داد . پس ایشان ، پایه های زمین هستند (مایه آرامش زمینیان اند) ، بر پا کنندگان امر الهی اند و ویژگان علم اویند . خداوند ، آنان را پیش از آن که آفریدگان را بیافریند ، به صورت سایه هایی در طرف راست عرش برگزید . قَتاده ، مدّتی طولانی سکوت کرد .
  12. سپس گفت : به خدا سوگند ، در برابر فقهای بسیاری نشسته ام و در برابر ابن عبّاس نیز زانو زده ام ؛ امّا در برابر هیچ کدام از ایشان ، آن چنان که در برابر تو دلم ناآرام شد ، مضطرب نشدم . وی ، با این سخن ، در حقیقت ، راز این پریشانی خود را از امام علیه السلام  سؤال کرد . لذا ایشان به او فرمود : «وای بر تو ! آیا می دانی کجا نشسته ای؟ تو در برابر خانه هایی. هستی که خداوند ، اجازه داده که قدر و منزلت آنها رفعت یابد و نامش در آنها ، یاد شود . در آن خانه ها ، هر بامداد و شامگاه ، مردانی که نه تجارت ، و نه داد و ستدی ، آنان را از یاد خدا و بر پا داشتن نماز و دادن زکات ، به خود مشغول نمی دارد ، او را نیایش می کنند» .
  13. سپس ، این آیه را قرائت کرد که : «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْأَصَالِ * رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَـرَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِیتَآءِ الزَّکَوةِ . 1 [ آن چراغ ] در خانه هایی است که خداوند ، رخصت داده است که بالا برده و بزرگ داشته شوند و نام وی در آنها یاد شود و او را در آن جا ، بامدادان و شبانگاهان ، به پاکی بستایند ؛ مردانی که بازرگانی و خرید و فروش ، ایشان را از یاد خدا و خواندن نماز و دادن زکات ، باز ندارد» .
  14. آن گاه ، افزود : «تو ، آن جا نشسته ای و ما ، آن خانه ها هستیم» . امام علیه السلام  ، جایگاه امامت را بیان فرمود و راز عظمت خویش را باز گفت و با تلاوت این آیه قرآن ، تنها نقطه ای را که اجازه رفعت یافتن و برتری دارد ، معرّفی کرد . قَتاده نیز به خوبی ، مراد امام علیه السلام  را فهمید و گفت : به خدا سوگند ، راست گفتی ، فدایت شوم ! به خدا سوگند ، این خانه ، خانه سنگی و گِلی نیست ! سپس از امام علیه السلام  درباره حکم پنیر پرسید . امام باقر علیه السلام  ، تبسّمی کرد و فرمود : «همه پرسش هایت به پنیر بازگشت ؟!» . قَتاده ، پاسخ داد : فراموش کردم ! امام علیه السلام  فرمود : «اشکالی ندارد» . سپس ، پاسخ سؤال قَتاده را داد .
  15. 2 در بیشتر متون حدیثی و کلامی ، از «أهل بیت النُّبُوَّة» ، به اختصار ، با «اهل بیت» یاد پیام ها شده است . شاید بازگشت چنین اطلاقی ، به آیه ۳۳ سوره احزاب باشد که می فرماید : «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا .
  16. 1همانا خداوند ، می خواهد تا از شما خاندان پیامبر، پلیدی را ببَرَد و شما را کاملاً پاک کند » . و بنا بر روایات فراوانی ، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ، پس از نزول آیه «وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَوةِ ؛
  17. 2 کسان خود را به نماز ، فرمان ده» ، هر بامداد ، به درِ خانه علی علیه السلام  می آمد و می فرمود : «السلام  علیکم أهل البیت ! » و آنان را به نماز ، دعوت می کرد .
  18. 3 پیام ها۱ . آغاز زیارت با عبارت «السلام  علیکم» ، نشانه حاضر بودن اهل بیت علیهم السلام  به گاهِ خواندن زیارت نامه است . پس آنان را حاضر بدانیم و ادب ایستادن ، سخن گفتن و نگاه کردن را رعایت کنیم .
  19. 2. عبارت زیبایِ «السلام  علیکم» ، هدیه ای الهی است که حتّی خاندان نبوّت را با آن می خوانیم . شایسته است که قدر این هدیه باارزش را بدانیم و در سلام  گفتن ، به یکدیگر بخل نورزیم .
  20. ۳ . اوّلین کسی که اهل بیت علیهم السلام  را با عبارت «السلام  علیکم» مخاطب قرار داد ، پیامبر صلی الله علیه و آله بود .
  21. ۴ . عظمت امامان علیهم السلام  ، به میزان وابستگی آنان به شخص پیامبر صلی الله علیه و آله نیست ؛ بلکه میزان ، شایستگی آنان در ارتباط داشتن با مبدأ وحی و آینه عظمت الهی بودن است . افرادی مانند سلمان ، ابو ذر و ... را در زمره اهل بیت علیهم السلام  برشمرده اند و برخی از نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله از این نعمت ، محروم اند .
  22. وَ مَوْضِعَ الرِّسالَةِ.. شرح مفهوم رسالت ( ۲ ) وَ مَوْضِعِ الرِّسالَةِ . و جایگاه رسالت ...
  23. توضیح واژه ها مَوضِع : اسم مکان ، به معنای محل ، جا . 1 الرِّسالة : پیام ، پیامبری ، ابلاغ .
  24. 2. شرح جایگاه رسالت ، ویژگی دیگری برای امامان علیهم السلام است و از آن جا که به عنوان ویژگی آنان در «زیارت جامعه» آمده است ، معنایی فراتر از انتساب به پیامبر صلی الله علیه و آله دارد که باید بررسی شود .
  25. مفهوم رسالت - نبوّت و رسالت ، واژگانی هستند که برای پیامبران الهی استفاده می شوند ، امّا همپوشی کاملی ندارند ؛
  26. زیرا «نبی» ، از جانب حق ، خبر می دهد ، امّا وظیفه ابلاغ به مردمان را ندارد ؛
  27. ولی «رسول» ، پیامبری است که از جانب حق ، سخن می گوید و سخن حق را به جامعه بشر ، منتقل می نماید .
  28. بنا بر این ، مقام رسالت ، از نبوّت برتر است . در این عبارت ، امامان علیهم السلام در جایگاه رسالت الهی معرّفی شده اند .
  29. اکنون سؤالی که فرا روی ماست ، این که آیا رسالت امامان ، همان رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است ، یا آن که نوع رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله با رسالت ائمّه ، متفاوت است ؟
  30. بررسی انواع رسالت ، پاسخی به این پرسش است . انواع رسالت - رسالت اهل بیت علیهم السلام
  31. انواع رسالت ۱ . رسالت ابلاغ وحی . بالاترین مرتبه رسالت ، ارتباط بی واسطه با مبدأ وحی و یا به وسیله فرشته و ابلاغ دستورهای الهی است . چنین رسالتی ، ویژه پیامبران اولو العزم و سرآمدِ آنان ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است . پیامبر ، آنچه را از حق تعالی می شنود ، به مردمان می رساند .
  32. ۲ . رسالت خاصّ تبیین وحی . معنای دیگر رسالت ، رسالت خاصّ تبیین وحی است که در چنین رسالتی ، افراد ویژه ای که خداوند متعال معیّن کرده است ، به دستور پیامبر ، وحی الهی را برای مردم ، بازگو می کنند . آنان ، با دریافت و فهم پیام های الهی ، واسطه میان پیامبر و مردم هستند .
  33. ۳ . رسالت عامّ ابلاغ وحی . این رسالت ، وظیفه همه کسانی است که پیام های الهی را از طریق اوّل و یا دوم ، دریافت کرده اند . این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که در ماجرای غدیر روایت شده ، ناظر بر نوع سوم رسالت است که : فَلیَبلُغِ الشّاهِدُ مِنکُم الغائِبَ . 1 هر که از شما حاضر است ، باید به غایبان برساند .
  34. رسالت اهل بیت علیهم السلامهمان گونه که گذشت ، اهل بیت علیهم السلام از جانب خداوند متعال و پیامبر او ، سخن می گویند و بر این اساس ، آنان ، ترجمان وحی الهی اند ، چنان که امام رضا علیه السلام ، طبق نقلی ، می فرماید : إنّا عَنِ اللّهِ و عَن رَسُولِهِ نُحَدِّثُ ، وَ لا نَقولُ : قالَ فُلانٌ وَ فُلانٌ ، فَیَتَناقَضَ کَلامُنا ، إنَّ کَلامَ آخِرِنا مِثلُ کَلامِ أوَّلِنا وَ کَلامَ أوَّلِنا مُصادِقٌ لِکَلامِ آخِرِنا .. 2 ما از خدا و فرستاده اش سخن می گوییم و نمی گوییم : «فلان کس و فلانی گفت» تا کلام ما...(ابلاغ آیات نخستین سوره توبه) متناقض شود . سخن آخر ما ، مانند سخن اوّل ماست و سخن اوّلین ما ، تصدیق کننده سخن آخرینِ ماست .
  35. این حدیث امام رضا علیه السلام ، جایگاه رسالت را نشان می دهد که سخن تمام امامان ، از وحی سرچشمه می گیرد و بنا بر این ، تناقضی در گفتار آنان ، دیده نمی شود . «موضع الرسالة» نیز به همین مقام رسالت که واسطه میان پیامبر و مردم است ، اشاره دارد ؛ زیرا برخی پیام های الهی را تنها اهل بیت علیهم السلام باید ابلاغ نمایند و دیگری را چنین مقامی نشاید .
  36. ابلاغ آیات اوّل سوره برائت، ادّعای ما را ثابت می کند . چنین برداشتی از مفهوم رسالت ، بیانگر آن است که رسالت ، مفاهیم متعدّدی دارد و رسالت و نبوّتی که با ارتحال پیامبر صلی الله علیه و آله از جهان رخت بربست ، با پیام رسانی امامان ، متمایز است .
  37. ابلاغ آیات نخستین سوره توبه آن گاه که آیات «بَرَآءَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عَـهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ؛ 1 این ، [ اعلام ]بیزاری است از جانب خدا و فرستاده او ، به سوی آن کسانی از مشرکان که با آنان ، پیمان بسته اید» ، نازل شد ، پیامبر صلی الله علیه و آله ، ابو بکر را به سوی مکّه گسیل کرد تا پیام بیزاری خدا و پیامبرش را به مشرکان برساند ؛ امّا ناگاه ، بر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین پیام فرستاده شد که : لا یُؤَدّی عَنکَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنکَ .
  38. 2 [ پیام را ] از جانب تو ، جز خودت یا مردی از [ خاندان ] تو نرساند . و بدین سان ، پیامبر خدا ، ابو بکر را از نیمه راه ، باز گرداند و امیر مؤمنان علی علیه السلام مأموریت یافت تا پیام الهی را برای مشرکان ، باز خوانَد و در برابر دلْ ناخوشی ابو بکر ، به او فرمود که جبرئیل علیه السلام بر ایشان نازل شده و به چنین کاری ، فرمان داده است .
  39. 1 نکته قابل توّجه ، آن که این سخن ، مطلق است و شامل حکم اعلان برائت و هر حکم الهی دیگری می شود که نیازمند ابلاغ پیامبر صلی الله علیه و آله و یا شخصی همانند اوست .
  40. به سخن دیگر ، احکام الهی ای که به مردم ابلاغ نشده ، یا باید توسّط خود پیامبر صلی الله علیه و آله ابلاغ شود یا توسّط اهل بیت ایشان ، و شخص سومی حق ندارد تا مبلّغ ابتدایی احکام الهی باشد .
  41. این ، فضیلتی بس بزرگ برای اهل بیت علیهم السلام است که عبارت «موضع الرسالة ؛ جایگاه رسالت» را به این معنا می توان حمل کرد .
  42. علّامه مجلسی رحمه الله برای جمله «موضع الرسالة» ، دو معنا ذکر کرده است : یکی این که اهل بیت علیهم السلام ، گنجینه علم همه پیامبران هستند ؛ و دیگر این که اهل بیت علیهم السلام در جایگاهی قرار دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله هم در آن جایگاه ، قرار دارد . البته ایشان ، معنای اوّل را ترجیح می دهد .
  43. 2 گفتنی است که معنای اوّل ، از دیگر عبارات «زیارت جامعه» ، مانند : «خزّان العلم» و یا «عندکم مَا نزلت به رُسُله وَ هَبطت بِهِ ملائکته» نیز استفاده می شود ؛ لیکن معنایی که ذکر شد ، در این قسمت از این زیارت نورانی ، بهتر به نظر می رسد .

                                       شرح زیارت جامعه کبیره یا تفسیر قرآن ناطق - محمد محمدی ری شهر

http://www.ghbook.ir/book/11586                                 

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۲۳
مهر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. شرح زیارت جامعه کبیره یا تفسیر قرآن ناطق - محمد محمدی ری شهری
    1. ارسال شده توسط بازار کتاب http://www.ghbook.ir/book/11586
  1. السلام  عَلَیْکُمْ یا أهلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ ..سلام  بر شما ، ای خاندان نبوّت !
  2. توضیح واژه ها السلام  : سالم بودن ، بی عیب بودن ، صلح و دوستی ، دور بودن از آفات باطنی و ظاهری ، دعا کردن برای سلام ت . 1 أهْل : بنا بر مضافٌ إلیه این واژه ، معنایش متفاوت می شود : خویشاوندان ، ایل و تبار ، پیروان ، وابستگان ، ویژگان . 2 بَیْت : خانه ، خانواده . 3 النُبُوَّة : رفعت ، برتری ، خبر دادن ، پیامبری . 4
  3. شرح نخستین عبارت زیارت نورانی «جامعه کبیره» ، با سلام  بر خاندان نبوّت ، آغاز می شود و پس از آن ، با چهار سلام  دیگر ، جایگاه امامت را بیان می کند . برخی ، سلام  زائر را ادبِ برخورد دانسته اند و گروهی ، آن را دعا می دانند .
  4. پیشینه «سلام »انسان ، موجودی اجتماعی است و در هنگام دیدار با همنوعان خود ، آداب اجتماعی را رعایت می کند ؛ امّا آداب برخورد در همه جوامع ، یکسان نیست . که کلاه از سررا به آداب از برمی داشتند..
  5.  1- .«السلام  بمعنی السلامة ، و قول النّاس : السلام  علیکم ! أی السلامة من اللّه علیکم» (العین : ج ۷ ص ۲۶۵) . «السلام  : العافیة ، التحیَّة» (لسان العرب ، ج ۱۲ ، ص ۲۸۹) .
  6. 2- .«أهل الرَّجل : زوجه و أخصّ النّاس به» (العین ، ج ۴ ، ص ۸۹)
  7. .3- .«البیت : واحد البیوت التی تسکن» (مجمع البحرین ، ج ۲ ، ص ۱۹۳) .
  8. 4- .«به اعتبار اشتقاق آن از «نبأ» ، یعنی کسی که از جانب خدا خبر می آورد و به اعتبار اشتقاق آن از «نَبوة» ، به معنای بلندی رتبه و منزلت او برسایر آفریدگان است».
  9. برداشتن ، دست بر سینه گذاشتن ، خم شدن و استفاده از جملات و اصطلاحاتی مانند : «سلام  !» ، «زنده باشی ! » ، «دست مریزاد !» و ... ، در میان اقوام مختلف ، مرسوم بوده و هست . پیش از اسلام  و در زمان جاهلیت ، جملاتی مانند : «أَبَیْتَ اللَّعْنَ ؛ از نفرین ، در امان باشی» ، «أَنْعِمْ صَباحا ؛ صبح تو نیکو باد !» و یا «تَعیشُ أَلفَ سَنَةً ؛ هزار سال ، زنده باشی ! » ،
  10. «السلام  بمعنی به عنوان تحیّت 1 بر پادشاهان و بزرگان ، مرسوم بوده است
  11. 2 با پیدایش اسلام  ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، سلام  کردن را به عنوان تحیّتِ مسلمانان برگزید و فرمود : السلام  تَحِیَّةٌ لِمِلَّتِنا .
  12. 3- سلام  ، درود ملّتِ ماست . ایشان ، همچنین چگونگی دیدار با هم و سلام  کردن به یکدیگر را آموخت و از مسلمانان خواست تا به گاه وداع و خداحافظی ، برای یکدیگر از خداوند ، طلب آمرزش کنند : إذا تَلاقَیتُم فَتَلاقُوا بِالتَّسلِیمِ و التَّصافُحِ وَ إذا تَفَرَّقتُم فَتَفَرَّقوا بِالإسْتِغفارِ .
  13. 4 هر گاه به هم رسیدید ، سلام  گویید و با هم دست دهید ، و چون از هم جدا شدید ، با آمرزش خواهی ، یکدیگر را ترک کنید . تکرار واژه «سلام » در قرآن و رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله و تأکید فراوان ایشان ، «سلام  گفتن» را مستحبّی مؤکّد در میان مسلمانان شناسانْد و از آنان خواست به کسی که پیش از سلام  گفتن ، سخن بگوید ، پاسخ ندهند :
  1. آداب سلام  گفتن
  2. مَن بَدَأَ بِالکَلامِ قَبلَ السلام  فَلا تُجِیبوهُ . 1 هر که پیش از سلام  گفتن ، آغاز به سخن کند ، پاسخش را ندهید .
  3. رایج شدن «سلام » و کنار نهادن واژه هایی نظیر : «حیّاک ! »، «أنعم صباحا !» و ... ، تنها جا به جایی الفاظ نبود ؛ بلکه فرهنگ جدیدی را پی نهاد که ذلّت و خواری فروهِشته در واژگان پیش از اسلام  را که فرودستان ، نثار بزرگان و پادشاهان می کردند ، از میان برداشت . فرهنگ سلام  ، پیام سالم سازی جامعه را نوید می دهد و در قالب دعا ، فراگیر می شود ؛ زیرا
  4. سلام  ، از ریشه «سِلْم» و «سلامت» است و گوینده سلام  ، باید خود را از آفات ظاهری و باطنی ، پاک سازد و در حقیقت ، به مخاطب می گوید : تو از دست و زبان من ، در امان هستی و برای تو هم آرزوی سلامت می کنم . بنا بر این ، سلام  را می توان جامع ترین دعا برای سلامت جامعه دانست که اگر به مضمون آن توجّه شود ، فردسازی و جامعه سازی ، تحقّق می یابد .
  5. آداب سلام  گفتن در گذر زمان ، سلام  کردن به عنوان آیین برخورد با هم در دین اسلام  ، شناخته شد که برای آن ، آدابی نیز برشمردند . سلام  کردن کوچک بر بزرگ ، ره گذر بر نشسته ، و گروه اندک بر جماعت انبوه تر ، از جمله آداب سلام  است که بر پایه روایتی امام صادق علیه السلام  ، بر آن تأکید کرده و می فرماید : یُسَلِّمُ الصَّغِیرُ عَلَی الکَبِیرِ ، وَ المارُّ عَلَی القاعِدِ ، وَ القَلِیلُ عَلَی الکَثِیرِ .
  6. 2 کوچک به بزرگ ، سلام  کند و ره گذر ، به نشسته و عدّه کمتر ، به عدّه بیشتر . در پاره ای از روایات نیز به سلام  گفتن سواره بر پیاده و یا ایستاده بر نشسته ، سفارش شده است .
  7. 3 و در حدیث دیگری ، امام صادق علیه السلام  ، آغاز به سلام  کردن را نشانه فروتنی می داند
  8. انواع سلام می فرماید : مِنَ التَّواضُعِ أن تُسَلِّمَ عَلی مَن لَقِیتَ . 1 از فروتنی است که به هر که برخوردی ، سلام  کنی . این سخن ، در کنار روایتی که از کسی که بر مَرکبی رهوار نشسته است ، می خواهد تا بر شخصی که بر مَرکبی ناتوان سوار است ، سلام  کند ،
  9. 2 سلام نشان دهنده آن است که هدف در «سلام » ، افزون بر احترام ، آموزش نوعی فروتنی و تواضع است . پیامبر اکرم ، خود نیز همواره بر کودکان ، سلام  می کرد تا به عنوان سنّتِ پس از خویش ، پایدار بماند و در روایتی آمده که فرمود : خَمسٌ لا أدَعُهُنَّ حَتَّی المَماتِ : الأکلُ عَلَی الحَضِیضِ مَعَ العَبِیدِ ، و رُکوبی الحِمارَ مؤکَفا ، وَ حَلبُ العَنزِ بِیَدی ، وَ لُبسُ الصّوفِ ، وَ التَّسلِیمُ عَلی الصِّبیانِ لِتَکونَ سُنَّةً مِن بَعدِی .
  10. 3 پنج چیز است که تا زنده ام ، آنها را ترک نمی کنم : غذا خوردن روی زمین با بردگان ، سوار شدن بر الاغ برهنه ، دوشیدن بز با دست خودم ، پوشیدن پشمینه ، و سلام  کردن به کودکان تا بعد از من ، سنّت شود .
  11. انواع سلام بنا بر آنچه گذشت ، سلام  ، بهترین تحیّتی است که در آن ، آموزش، همنشین پرورش شده است و اختصاص به دنیا ندارد ؛ بلکه بندگان در ملاقات با خدا ، در قیامت نیز سلام  می گویند : «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلَـمٌ. 4 درودشان ، آن روز که با او دیدار کنند ، سلام  است» .
  12. سلام  بر پیشوایان دین -امّا این که مخاطب سلام  ، چه رتبه ای دارد ، می توان آن را به سه گروه ، تقسیم کرد :
  13. ۱ . سلام  برابر . سلام  آنانی که در یکی رتبه و جایگاه قرار دارند ، مانند دو دوست که در برخورد با یکدیگر ، محبّت و برادری خود را با سلام  کردن ، نشان می دهند و دوستی شان را استوار می کنند و در بهشت نیز بهشتیان ، دوستان خود را این گونه خطاب می کنند : «وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلَـمٌ . 1 و درودشان در آن جا سلام  است» .
  14. ۲ . سلام  بزرگ تر بر کوچک تر . خداوند ، آغاز کننده چنین سلامی است و بندگان صالح خود را با سلام  ، مخاطب می سازد و می فرماید : «سَلَـمٌ عَلَی نُوحٍ فِی الْعَــلَمِینَ . 2 سلام  بر نوح در میان جهانیان!» «سَلَـمٌ عَلَی إِبْرَ هِیمَ ! 3 سلام  بر ابراهیم ! » . آری ! پیام چنین سلامی ، رأفت و مهربانی است .
  15. ۳ . سلام  کوچک تر بر بزرگ تر . سلام  کردن کوچک تر بر بزرگ تر ، از آداب دینی است و شرط ادب ، آن است که کوچک تر در سلام  گفتن ، پیشی گیرد . سلام  گفتن بر بزرگان دین نیز در همین گروه ، جای دارد .سلام  بر پیشوایان دینآغازین جملات زیارت نامه ها و از جمله «زیارت جامعه» ، سلام  دادن بر پیشوایان دین است که در این زیارت نامه ، با ترکیب «السلام  علیکم» ، آمده است .
  16. حرف «علی» که با ضمیر مخاطب «کُم» همراه شده ، اظهار اعتقاد به حضور زنده آنان و شنوا بودنشان است . بدون تردید ، مفهوم سلام  بر معصومان علیهم السلام  ، اظهار ادب ، تواضع ، عشق ، محبّت و ارادت به آنان است . امّا فراتر از مفاهیم یاد شده ، معانی دیگری نیز برای سلام  بر اهل بیت علیهم السلام  ذکر کرده اند :
  17. ۱ . تجلّی نام خداوند در قرآن کریم ، یک بار از خداوند با نام «سلام » یاد شده است : «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَـهَ إِلَا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَـمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ . 1 اوست خدای یکتا که جز او خدایی نیست ؛ پادشاه [ سزاوار و راستین ] ، پاک از هر عیب ، ایمنی بخش ، نگاهبان [ بر همه چیز ] ، توانای بی همتا ، بر همه چیره ، و در خور بزرگی» . سلام  ، در این آیه ، به معنای بر کنار بودن خداوند از عیب ها و کاستی هاست و این که ممکن نیست نقصی بدو راه یابد
  18. 2 و بهشت نیز ، از آن رو «دار السلام » خوانده شده است که به خداوند ، نسبت داده می شود و یا آن که ساکنان آن ، از اندوه و مرگ ، در سلامت هستند . بنا بر آن که از واژه «السلام » در آغاز زیارت ، نام خداوند اراده شود ،
  19. 3.معنای جمله «السلام  علیکم» ، خطاب به امامان معصوم علیهم السلام  ، یعنی : شما ، مظهر کامل اسم «سلام » خداوند باشید و آثار این نام منوّر ـ که رحمت و سلامت است ـ ، بر شما باد !
  20. ۲ . دعا زیارت کننده ، در هر زیارتی از خداوند می خواهد تا فضل و احسان خود را بر خاطره ای از آیة اللّه بهاء الدینی .شناخت اهل بیت علیهم السلام «أهل» ، در قرآن معصومان علیهم السلام  ، همیشگی سازد و آنان را از تمام آفات و بلایای جسمانی و نفسانی ، بر حذر دارد ، همچنان که ایشان را از همه پَستی ها ، دور داشته و آنان را معصوم ، آفریده است . پُر واضح است چنین دعایی برای زائر ، نتیجه بخش خواهد بود ؛ زیرا پاسخ سلام  معصومان علیهم السلام  ، آثاری دارد که بر اساس مراتب سلام  ، به زیارت کنندگان ، خواهد رسید .
  21. خاطره ای از آیة اللّه بهاء الدینی شنیدن پاسخ از معصومان علیهم السلام  ، هم سنخ شدن با ایشان را می طلبد و تا زمانی که دغدغه های ما با آنان تفاوت دارد ، پاسخ ایشان را نمی شنویم. امّا برخی بزرگان ، ظاهر و باطن خود را اُخروی کرده اند و در همین دنیا نیز تواناییِ شنیدن نداهای آسمانی را دارند . از جمله این بزرگان ، فقیه بزرگوار آیة اللّه سیّد رضا بهاء الدینی رحمه الله بود . آن بزرگوار ، وقتی به زیارت امام رضا علیه السلام  مشرّف می شد ، گاه توقّف کوتاهی می کرد و برمی گشت و برخی اوقات ، وارد حرم مطهّر هم نمی شد . یکی از دوستان ، راز این توقّف کوتاه در حرم را از ایشان پرسیده بود . در پاسخ ، فرموده بود : «آقا ! ما سلام  کردیم ، جواب شنیدیم و برگشتیم» . چه خوش بی مهربونی ، هر دو سر بی که یک سر مهربونی ، دردسر بی .
  22. شناخت اهل بیت علیهم السلام اوّلین درس امام شناسی در «زیارت جامعه» ، شناختن اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله است .
  23. 3 «أهل» ، در قرآن در فرهنگ قرآنی ، «أهل» به افرادی گفته می شود که نوعی پیوند و وابستگی ، آنها را گِرد هم آورد ، مانند : «أهل الإنجیل» ، 1 «أهل القُری» ، 2 «أهل المدینة» ، 3 «أهل «بیت» ، در قرآن البیت» ، 1 «أهل الذّکر» ، 2 «أهل التقوی» و .....
  24. بنا بر فرهنگ قرآنی ، به کسانی اهل یا ذُرّیه پیامبر خدا گفته می شود که با او پیوند و بستگی داشته باشند و مهم ترین پیوند با پیامبر صلی الله علیه و آله ، هم عقیده بودن با اوست و کسی که از ایمان آوردن به پیامبر صلی الله علیه و آله سر باز بزند ، او را در زمره خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله نمی داند،
  25. 4..همچنان که خداوند در باره فرزند نوح علیه السلام  می فرماید : «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ . او از خاندان تو (خاندان پیامبری) نیست» .
  26. «بیت» ، در قرآن واژه «بیت» ، چنانچه به اشخاص و افراد حقیقی اضافه شود ، معمولاً خانه مسکونی ایشان ، اراده می شود و در صورتی که به شخصیتی حقوقی و یا معانی دیگری افزوده شود ، حقیقت مضافٌ الیه را بیان می کند ؛ مانند : «بیت علم» ، که به معنای خاندانی است که به گونه ای با دانش ، در ارتباط هستند و یا «بیت مرجعیّت» ، یعنی خاندانی که با مرجع دینی مسلمانان ، به نوعی ارتباط دارند .
  27. در این جا «بیت نبوّت» ، به کسانی اطلاق می شود که با حقیقت نبوّت ، یعنی جایگاه تجلّی اسما و صفات الهی ، مرتبط هستند و ارتباط زمینیان با آسمانیان را فراهم می کنند . نکته دیگر آن که بیت ، به «نبوّت (پیامبری) » افزوده شده است و به «نبی (پیامبر) » افزوده نشده است و نمی توان هر آن کس را که در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله زندگی می کرده ، در زمره بیتِ نبوّت دانست . ص: 47 اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 
  • حسین صفرزاده
۲۳
مهر

    بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم – شنبه 22/7/ 1402- 28 ربیع الاول 1445

جلسه 42- بصیرت در قرآن و نهج البلاغه – عوامل و منابع رشد بصیرت استاد سالک

السلام  عَلَیْکُمْ یا أهلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ ..سلام برشما،ای خاندان نبوّت !

  1. مواری زیاد از خضلت ها منفی از عوامل رشد بصیرت در قرآن ونهج البلاغه آقایمان امیر المومنین آمده که در یک یا دوجلسه بسنده نمی کند ! حال به موردی از آنها اشاره می کنیم در بحش دوم بحث نفاق –آیه 8 و آیه 15 سوره البقره
  2. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ (8)

ایمان به مبدأ و معاد، دو اساس براى ایمان است. «آمَنَّا بِاللَّهِ‏ وَ بِالْیَوْمِ‏ الْآخِرِ»

خداوند از درون انسان، آگاه است. «وَ ما هُمْ‏ بِمُؤْمِنِینَ‏»

اللَّهُ‏ یَسْتَهْزِئُ‏ بِهِمْ‏ وَ یَمُدُّهُمْ‏ فِی‏ طُغْیانِهِمْ‏ یَعْمَهُونَ «15» ‏

کیفرهاى الهى، متناسب با گناهان است. در برابر «إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»، «اللَّهُ‏ یَسْتَهْزِئُ‏ بِهِمْ‏» آمده است.

خداوند به حمایت آمده و پاسخ مسخره‏ى آنان را مى‏دهد.) «اللَّهُ‏ یَسْتَهْزِئُ‏ بِهِمْ‏»

استهزا، اگر به عنوان پاسخ باشد، مانعى ندارد. نظیر تکبّر در مقابل متکبّر. «اللَّهُ‏ یَسْتَهْزِئُ‏ بِهِمْ‏»

از مهلت دادن وزیاده بخشى‏هاى خداوند، نباید مغرور شد. «یَمُدُّهُمْ‏ فِی‏ طُغْیانِهِمْ‏»

سرکشى و طغیان، زمینه‏اى براى سر درگمى‏هاست. «فِی‏ طُغْیانِهِمْ‏ یَعْمَهُونَ‏»*

مسئله رهاکردن کفّار به حال خود که از جمله‏ى «ذَرْهُمْ» استفاده مى‏شود، به خاطر سرکشى خود آنان است، وگرنه خداوند ابتدا براى هدایت همه‏ى انسانها، پیامبر فرستاده و کسى را به حال خود رها نکرده است. چنانکه این مطلب بارها در قرآن مطرح شده است. از جمله: «وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ»، آنان را رها مى‏کنیم تا در سرکشى خود سردرگم شوند و در جاى دیگر مى‏فرماید: «وَ یَمُدُّهُمْ‏ فِی‏ طُغْیانِهِمْ‏» آنان را در سرکشى کردن مهلت مى‏دهیم.

طغیانگرى، انسان را سرگردان مى‏کند. «فِی‏ طُغْیانِهِمْ‏ یَعْمَهُونَ‏» «إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ اللَّهُ‏ یَسْتَهْزِئُ‏ بِهِمْ‏» (مى‏گویند:) ما (آنها) را مسخره مى‏کنیم، خداوند آنها را مسخره مى‏کند.

«طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»* خداوند بر دل‏هاى آنان مهر زده است؛ «لا یَفْقَهُونَ» آنان شناخت ندارند: «لا یَعْلَمُونَ» آنان نمى‏دانند؛ «لَکاذِبُونَ» آنان دروغ مى‏گویند؛ «ما یَشْعُرُونَ» آنان درک ندارند؛ «الْمُفْسِدُونَ» فسادگرند؛ «فِی‏ طُغْیانِهِمْ‏ یَعْمَهُونَ‏» در سرکشى خود سر درگمند؛ «ما کانُوا مُهْتَدِینَ» آنان هدایت یافته نیستند؛ «لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» خداوند هرگز آنان را نمى‏بخشد.

  1. از این دو آیه شریفه صفات زشت منافق را بیان می کند  که  منافق ایمان به مبدأ و معاد ندارد. مسخره‏ گی دارد، استهزا، و غرور، تکبر می کند ، سرکشى و طغیان و دروغ گویی صفات بارز منافق است؛ که خدا و آیین دین خدا ونبوت و قرآن را به مسخرگی  می پندارند .
  2. در عوض این صفات زشت منافق ومنافقین .خدا اینها را مسخره می کند ودر غفلت وجهل نگهشان می دارد ! بحث مفصلی در این مورد برای ما هست که عمده آن  را در اشقال فلسطین و بیت الاقضاء  بای جستجو کرد که عمده  گرفتاری مسلمین سر منشآ ش است. که سر گره  و باز کردن  آن  رشد بصیرت وشناخت عوامل و موانع رشد بصیرت را می طلبد..
  3. در رشد بصیرت وعدم رشد یصیرت انسانها با راهکار هایشان چند گروه هستند
  4. یک گروه با رشد یصیرتاز انسانها با راهکار رشد بصیرت  گره گشایی هستند با تقوی ومتقین با عمل کرد مرد میدان  کسى که خداوند نزد او بزرگ است و اللّه اکبر را با تمام وجود مى‏گوید، دنیا نزد او کوچک است و از هیچ ابر قدرتى نمى‏ترسد. چنانکه از جمله صفات متّقین در خطبه همام نهج البلاغه مى‏خوانیم: «عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دون ذلک» در وجود پرهیزگاران، خداوند هستى بخش بزرگ است و غیر او کوچک.
  5. یک گروه دیگربا رشد یصیرت از انسانها با راهکار رشد بصیرت  گره گشایی انسان های پرهیز کاری هستند که قرآن می فرماید این پرهیزکاران کسانی هستند که حیله‏ى بدخواهانه‏ دشمنان هیچگونه آسیبى به آنها نرساند. که همانا خداوند به آنچه انجام مى‏دهند احاطه دارد. بطور منظم و منسجم در بصیرت و آگاهی قابل توجه ، در قرآن این گونه بصیرت را مورد بحث قرار مى‏گیرد از اول تا آخر آیه صفات انسان‏ با تقوى‏ را بیان می کند. «آمَنَّا بِاللَّهِ‏ وَ بِالْیَوْمِ‏ الْآخِرِ» آیه 177بقره ..
  6. راهکار رشد بصیرت و گره گشایی با بیان دیگر یک گروهی از انسانها جامعه هستند که  تمام اسلام را با تمام احکام و دستورات الهی پذیرفته خود را در محیط و میدان زندگی به تمام توان خود را  وقف تعالیم ارزش مند اسلام کرده. تا عاقبت خود و بشریت را برای رسیدن کمال الهی سوق دهند .
  7. در مقابل چهار دسته بالا، دسته ای درتلاش عدم بصیرت جامعه هستند؛  کل گروه کافران در مقابل کل اسلام  قرار دارند  اعم از سکولار ها، لیبرالیسم ، سوسیالیسم ، ناسییو نالیسم ، پیگانه های دین ستیز ، رسانه های امپراتوری غرب در مقابله با جهان اسلام و.... همه همه  در برابر اسلام و موانع رشد بصیرت بشریت هستند..  اینها در مقابل‏ سخن حقّ، هیچ دلیل و منطقى وجود ندارد. اینها کافران‏ به جاى حلّ مسئله و پذیرش حقّ، براى حذف موضوع حقّ و مردان حقّ اقدام مى‏کنند. الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ ..
  8. دسته ای مشرکین هم درعدم بصیرت ومانع بصیرت جامعه اند . درمقابل اسلام ناب محمدی : آیه قرآن بیانگر آن است که پیروى از شیطان و رهبران شیطان صفت‏ موجب آلودگى جامعه به شرک‏ و گناه است و این‏گونه پیروى سرچشمه فساد مى‏باشد. در آیه 100 سوره نحل مى‏خوانیم: «إنّما سُلطانه عَلى الَّذینَ یَتَولَّونه و الّذین هُم بِه مُشرِکون» «تسلط شیطان تنها بر کسانى است که او را به سرپرستى خود برگزیده‏اند و آنها که او را شریک خدا در اطاعت و بندگى قرار داده‏اند.» این آیه بیانگر آن است که پیروى از شیطان و رهبران شیطان صفت‏ موجب آلودگى جامعه به شرک‏ و گناه است و این‏گونه پیروى سرچشمه فساد مى‏باشد. ومانع رشد بصیرت می گردد.
  9. بدتر از دسته کافران و مشرکان منافقین هستند ، منافق دو چهره است با مسلمانان مسلمان وبا یهودیان یهود ؛ چهره روشن نمی کند ؛ مسخره می کنند تنها خطرناکترین گروه که در مقابل اسلام می ایستند با جمعیت مسلمان مخالفت  دارد و با کفر  رفاقت، افراد هزار چهره منافقین هستند!  به جمیع الحیل والخدعه

چند چهره منافقین در نهج البلاغه :

  1. 1-نفوذ کننده در جامعه وجمع مسلمین  و خط ویژ کشیدن برای اسلام ومسلمین ،غالبا اینها شناخته نشده اند  و شناختن منافقین کار سختی است .
  2. 2- می گویند ایمان آورده ایم ولی دروغ می گویند
  3. 3- با این اعمال زشتشان تلاش می کنند که خدارا ذلیل کنند ، ولی با 5000هزار عرفان جدید خدا را نمی توانند فریب دهند . ولی مردم را از مسیر حق جدا می کنند . این ها حیاط شان در آب گل آلود  است . اگر آب صاف شود اینها میمیرند >
  4. 4- نفاق یک گونه بیماری مثل اعتیاد وفرد معتاد هستند .بیشتر دوگانه گی  روح وجسم دارند ! در فضای ناهما هنگی زندگی می کنند ودر دل یک بیماری خاض به سر می برند! مانند روح الله فرزام  مریض که شناخت ومعالجه اینها کار سختی است . یک راه بیشتر ندارند جز اعدام
  5. 5- کار اصلی اینها دروغ بستن به خدا و انبیاء  واولیاء اللهی  وقرآن وپیر وپیامبر وانگ زدن به افراد شایسته!
  6. 6-ادعای اصلاح می کنند ولی در عمل وحقیقت فساد و دویت دارند! تیشه به مبانی اصلی می زنند ! چون غدیرخم درش شبه ایجاد می کنند! ونیت های عجیب وغریب دارند ..
  7. 7-خودشان را عاقل و هوشیار و مردم  وانسانها  وبقیه مردم را سخی وساده لوح وخوش بارور می دانند! می گفتد که علماء اصفهان را میاوریم تاییدشان می کنیم وبعد خرشان می کنیم و نیت های مان را پیاده می کنیم  !
  8. 8-گاهی روحانیت را ابزار پلید خودشان قرار می دهند  تا نانی که خودشان را در بیاورند !
  9. برای نمونه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی چنان یک ساوکی خود را به حضرت آیت الله خادمی معرفی کرده بود ودر کار نفوذ تبهور پیداکرده بود که حاج آقای خادمی  پرونده قطور جرایم او را باورش نمی شد که ایشان  ساوکی قهار باشد می گفت مگر میشود کسی که همه خمس  خود را پرداخت می کند چنین باشد ! در حالی شبکه نفوزی بود و آقا باور نمی کرد !  باید ما خودمان را غافل نکنیم !
  10. نمونه دیگر درشهرمقدس قم وحمله شاه به حوزه علمیه  ودر منزل آسید احمد خونساری  ضف اولی های جماعت ساوکی ها بودن که مفضل آن قضیه را ازحضرت استاد سالک می فرمودند ؛ باید شنید  ودر تاریخ یادشت کرد که برای اینکه بتوانند حضرت استاد تبلیغ ورسالت خود بیان کنند وآگاهی برسانند ازروضه حضرت زهرا علیه السلام شروع  و سحبت های مربوطه در 15 خرداد و  حمله ساواکی ها در منزل آیت الله خونسارای وزد وبند وحادثه  در مدرسه فیضیه قم  وشروع بگیر بگیر ساوک که  اولین سر چشمه بیداری وبصیرت جنایات سلطنت پهلوی که ثبت شده است. آدمهای منافق چه جوری در عرض 5 یا شش دقیقه منویات خودشان را بر ملا می کنند. وضربه کاری  با نیت های شوم خودشان را برجامعه ومردم اعمال می نمایند!
  11. 9- هر روز وهر ساعت به مناسبت هر جلسه رنگ عوض می کنند چه بسا در میان روحانیت هم هستند که طرف یک مرتبه لباس روحانیت را کنار گذاشت ونیات شوم خودش را برملا کرد!
  12. 10- بنام اسلام جلسه می گیرند و مسخره میکنند و چنان که در حال حاظر یک هفته هست که فلسطینی ها زیر بمب وموشک قرار گرفته اند حتی آب آنهارا قطع کرده اند ودر فشارمواد غذایی  هستند و رژیم کودک کش کودکان بی گناه را می کشد واین جماعت منافق  یک کلمه نمی گویند         
  13. 11حال باید گفت که ریشه نفاق کجاست ونفاق از کجا سر نخ می گیرد؟
  14. شیرینی پیروزی های اسلامی را در قالی حکومت می بینند شدیدن ناراحت می شونند!
  15. ریشه نفاق فقدان شخصیت وشهادت طلبی امت خدای جوی را نظاره می کنند ودر برابر روی حق  جبهه مخالف می گیرند چشم دیدن پیروزی حق را نمی توانند تحمل کنند! لذا برای نمونه  واقعیت هارا باید گفت  در جبهه های  نبرد 8 ساله از آمبولانس انتقال مجروحین به اسم امدادگری از همراه مجروحین حمل اصلحه می به طرف شهرها مثل اصفهان برای نیات شوم خودشان  چون قدرت مقابله با حق را نداشتند وندارند وکم بود شخصیت دارند ! در نتیجه گروهای زیر زمینی تشکیل  میدهند!
  16. کلید واژه یعمهون در 7 جای قرآن آمده باید در آیات آن تدبر وتفکرکرد برای رشد بصیرت وموانع رشد بصیرت البقرة : 15 اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فی‏ طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُون‏ - انعام 110 – اعراف 186- یونس11- الحجر 72- مومنون 75- النمل
  17. - تمامی موارد یالا در عدم رشد بصیرت - تحیرات ، کوردلی تاریخی عدم بصیرت ؛ سرگردنی ؛ پس گرایی؛ برای جبران رنگ عوض کردن ، مواردی است که فرهنگ منافق را به ما می نمایاند که ازموانع رشد بصیرت می با شد.
  18. فرهنگ عدم رشد بصیرت منافقین را در کلام مولی مان امیراالمومنین علی علیه السلام در نهج البلاغه خطبه 210 بند 3 وخطبه 194 از اول تا آخر بخوانید و احادیث پیامبر اکرم در عمل کرد منافقین  وضررات غیر قابل جبرانی که منافقین از آن زمان تا به حال برما وارد کردند وشهیدانی که از ظریق منافقین ما داده ایم    
  19.  منافق تظاهر به ایمان دارد ونقاب اسلام بر چهره زده نه ازگناه می ترسد و ازروی عمد به پیامبر دروغ  نسبت می دهد !که اگر مردم مدانستند گوش نمی دادند ! یا علی این مردم قدرت بصیرت ندارند !
  20. مرد منافقى که اظهار ایمان‏ مى‏کند، و اسلام‏ او ساختگى است، از ارتکاب هیچ گناه رو گردان نیست .اگر مردمان بدانند که او منافق‏ و دروغگو است، چیزى از گفته او را نمى‏پذیرند . ولى مى‏گویند: از اصحاب پیامبر «صل الله علیه وآله » است که او را دیده و از او حدیث شنیده است ..
  21. الامام علی «علیه السلام »: .. انّما أتاک بالحدیث اربعة رجال لیس لهم خامس: رجل منافق مظهر للایمان، متصنّع بالاسلام، لا یتأثّم و لا یتحرّج، یکذب على رسول اللّه «صل الله علیه وآله » متعمّدا؛ فلو علم الناس انّه منافق کاذب لم یقبلوا منه ..لذا هرحرفی که از حلقوم کسی درآید باید دید ریشه اش کجاست ضرورت این بحث (موانع بصیرت منافقین ) دراین جاست که به ما خیلی هشدار می دهد!
  22. حضرت استاد تقاضا دارند که برای بیشتر شدن فهم مقاصد منافقین به خطبه 194  از اول تا آخر بیش از 40 خصوصیت از سیمای منافقین می شمارد در این جا چند جمله از حدیث مذکوررا میاوریم تا در عدم رشد بصیرت را در منا فقین بیشتر بشناسیم.!
  23. أُوصِیکُمْ‏ عِبَادَ اللَّهِ‏ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أُحَذِّرُکُمْ أَهْلَ النِّفَاقِ - اى بندگان خدا شما را وصیت مى‏کنم که از خداوند بترسید و از منافقان بر حذر باشید ..

فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ وَ الزَّالُّونَ الْمُزِلُّونَ یَتَلَوَّنُونَ أَلْوَاناً- آنها گمراه هستند و شما را هم گمراه مى‏کنند آنها اهل لغزش مى‏باشند و شماها را هم مى‏لغزانند، آنها به رنگهاى مختلف در مى‏آیند

وَ یَفْتَنُّونَ افْتِنَاناً وَ یَعْمِدُونَکُمْ بِکُلِّ عِمَادٍ - و فتنه‏اى دیگر مى‏کنند، مى‏خواهند به هر وسیله‏اى خود را به شما برسانند و شما را در دام خود بیفکنند.

وَ یَرْصُدُونَکُمْ بِکُلِّ مِرْصَادٍ قُلُوبُهُمْ دَوِیَّةٌ - دل‏هاى آنها بیمار و پر از مکر و فریب است، ولى چهره‏هاشان پاک وخوش اخلاق و خوش برخورد مى‏باشند،  

وَ صِفَاحُهُمْ نَقِیَّةٌ یَمْشُونَ الْخَفَاءَ - وَ یَدِبُّونَ الضَّرَاءَ وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ - آهسته و بدون اینکه کسى آنها را مشاهده کند راه مى‏روند و خود را از انظار مخفى مى‏دارند،

وَ قَوْلُهُمْ شِفَاءٌ وَ فِعْلُهُمُ الدَّاءُ الْعَیَاءُ حَسَدَةُ الرَّخَاءِ - گفته‏هاى آنها شفابخش ولى کردار آنها بیمارى‏زا مى‏باشد، آنها بر زندگى خود حسد مى‏برند.

وَ مُؤَکِّدُو الْبَلَاءِ وَ مُقْنِطُو الرَّجَاءِ لَهُمْ بِکُلِّ طَرِیقٍ صَرِیعٌ - و گرفتارى ایجاد مى‏کنند و امیدها را قطع مى‏سازند.در هر راهى که گام نهى مشاهده مى‏کنى یکى بوسیله آنها بر زمین افتاده است، به هر جا بروى مى‏نگرى

وَ إِلَى کُلِّ قَلْبٍ شَفِیعٌ وَ لِکُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ یَتَقَارَضُونَ الثَّنَاءَ وَ یَتَرَاقَبُونَ الْجَزَاءَ - یکى از آنها شفاعت مى‏کند و براى هر مصیبتى اشک مى‏ریزد، از مدح و ستایش خوششان مى‏آید و انتظار پاداش دارند.

إِنْ سَأَلُوا أَلْحَفُوا وَ إِنْ عَذَلُوا کَشَفُوا وَ إِنْ حَکَمُوا أَسْرَفُوا - اگر سؤالى بکنند اصرار مى‏ورزند و اگر آنها را منع کنى پرده‏ درى مى‏نمایند و اگر در کارى داور شوند اسراف و تعدى مى‏کنند،

قَدْ أَعَدُّوا لِکُلِّ حَقٍّ بَاطِلًا - آنها براى هر حقى، باطلى درست کرده‏اند

وَ لِکُلِّ قَائِمٍ مَائِلًا وَ لِکُلِّ حَیٍّ قَاتِلًا وَ لِکُلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً - و براى هر راستى، کجى ایجاد نموده‏اند و براى هر درى، کلیدى ساخته‏اند

وَ لِکُلِّ لَیْلٍ مِصْبَاحاً یَتَوَصَّلُونَ إِلَى الطَّمَعِ بِالْیَأْسِ لِیُقِیمُوا بِهِ أَسْوَاقَهُمْ - و براى هر شبى چراغى افروخته‏اند. آنها از طریق طمع به یاس متوسل مى‏شوند، تا بازارهاى خود را رونق بخشند

وَ یُنْفِقُوا بِهِ أَعْلَاقَهُمْ یَقُولُونَ فَیُشَبِّهُونَ - و متاع خود را بفروشند، آنها مى‏گویند و مردم را به شبهه مى‏اندازند

وَ یَصِفُونَ فَیُمَوِّهُونَ قَدْ هَوَّنُوا الطَّرِیقَ - و تعریف و توصیف مى‏کنند و مردم را از حق منحرف مى‏سازند.

وَ أَضْلَعُوا الْمَضِیقَ فَهُمْ لُمَةُ الشَّیْطَانِ وَ حُمَةُ النِّیرَانِ‏  أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُون‏ .... باید دانست تا وقتی دشمن شناس نباشیم  گرفتاریم

 

  1. این شخصیت های منافقین درعصر حاضر هستند که امروزه دنیا گرفتار آن است که دیگران و جامعه را گمراه کنند تا به مقاصد شوم خودشان برسند . ولیکن آن زمان دیگر گذشته است بیداری امت ها وجامعه آنها را از امیال شومشان نا امید گرداند . اسلام خواب راحت را از آنها گرفته آرامش ندارند. از مقاصدشان سلب گشته ،
  2. در یحث عالم بی عمل مفضل گفته شد که ازموانع رشد بصیرت است مراجعه شود ! ما اگر دین را خوب به مردم معرفی کنیم مردم فوج فوج عاشق شوند عاشق اسلام انسان در برابر قدرت خدا دادی ناتوان است همانا کسانى که به جاى خداى یکتا مى‏خوانید، هرگز نمى‏توانند مگسى بیافرینند، هر چند براى این کار اجتماع کنند، و اگر آن مگس چیزى از آنان برباید، نمى‏توانند از او بازستانند، طالب و مطلوب هر دو ناتوانند و در فهم این آیه مبارک بصیرت لازم  است رشد بصیرت همه گی ماست که منفقان فورا رنگ عوض می کنند استقامت ما لازم است. وهوالطالب و المطلوب
  3. یکی از دغدغه های استاد ازعدم رشد بصیرت  اساتید دانشگاها و یا استاد منافق است و شاگر بصیر می خواهد چه بسا شاگرد ایراد می گیرد استاد منافق  فورا بلا فاصله موضع  عوض می کند و می گوید منظور من این نبود  این است موضع نفاق تا جایی که بتواند امیال خود پیاده کند اگرنتوانست عقب گرد کند! وعدم کفایت سیاسی خود را بروض دهد همچو امجد  و مثل روحانی که در 25 مورد فتنه که برایش پرونده درست کرده اند مانند مسله بنزین .. حالا مردم نسبت به روحانیت و لباس روحانیت چه حالی پیدا میکنند ؟ بد بین می شوند!
  4. شنخت منافقین در حقیقت شناخت قصد آنهاست هر شایعه ای راه اندازی می کنند مقصود شوم دارند  مثل شایعه ای که برای حضرت امام رحمه ا.. می خواستند درست کنند می گفتند امام را دست نشانده انگلیسی ا ست وزیر نقشه  انگلیس است این انقلاب. برای  مقام معظم رهبری گفتند  سوار بر اسب سفید می شود ودارای ثروت آن چنانی است با بحث های سیاسی ونسبت های دروغ می خواند شخص مقام رهبری را بزنند!
  5. شناخت سیاست های منافقین در سد فی سبیل الله است . با امپرا طوری رسانه هاست که گفتند 15000 کشته صحیونیست در این چند روز بوده تبلیغات  ابزارهای مختلف مختلف .. وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً (نساء141)
  6. نتیجه بحث امروز فرهنگ منافقین مانع رشد بصیرت در جامعه است ! جمع بندی مانع رشد بصیرت مسأله منافقین است خدایا مارا ازمنافقین جدا کن  اللهی آمین    
  7. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۹
مهر
            1. بسم الله الرحمن الرحیم
            2.  
            3. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

امیر المومنین متقین - 85-- 86- 87- نیکى‏اش رو آورده و شرش رخ برتافته! «مقبلا خیره مدبرا شره»

  1. ترجمه: (پرهیزگار را مى‏بینى که) خیر و نیکى او روى کرده و شَرّ و پلیدى او پشت کننده است .85خیر – 86شر
  2. شرح: در فرازهاى قبل در مورد خیر و شرّ بحث شد و اینکه صدور کار نیک و خیر از آنها مورد انتظار است و کار بد و زشت و شرّ از آنها مورد انتظار نیست. مردم از ناحیه آنها در امنیت کامل هستند، و حال مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «نه اینکه کار خیر از آنها مورد انتظار است بلکه کارهاى نیک آنها پیوسته به سوى مردم روان است و نه اینکه مردم از کار زشت آنها و شرور آنها در امانند، بلکه کارهاى پلید و ناپسند آنها از مردم پشت کرده و گریزان است خیرات آنها در روى کردن به مردم، زیاد و زیادتر مى‏شود و شرور آنها کم‏کم از مردم دور مى‏شود، نسبت خیر و شر عکس است هر چه خیر نزدیکتر مى‏شود، شرّ دورتر و کمرنگتر مى‏گردد، و هر چه شرّ نزدیکتر مى‏شود خیر دورتر مى‏گردد».
  3. انسان باید خیرش بدون درخواست به کسى برسد، انسان باید خیراتش مانند آب رودخانه‏اى باشد که، خود عبور مى‏کند تا مردم هر وقت بخواهند از آن استفاده‏ کنند نه اینکه وقتى آب خواهند آب دهد.
  4. اگر نیازمندى را دیدى، مگذار شخصیت خود را به خاطر سؤال و طلب از تو خرد کند، مگذار سیلى ذلت صورت او را سیاه کند، تو خود در رفع نیازش اقدام کن.
  5. مردى به رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) گفت: یا رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) همسایه‏اى دارم که دیگ غذا بر بار مى‏گذارد و مرا از آن نمى‏دهد حضرت فرمودند: «آن کس به من ایمان نیاورده است»!
  6. چرا باید همسایه اظهار عجز و گرفتارى و گرسنگى کند، تا به او کمک کنید، قبل از اینکه دست به این کار زند، شما که ادعا مى‏کنید، پیرو پیامبرید، اقدامى در حق او کنید.
  7. قرآن از صفات مؤمنین، سرعت در خیرات و سبقت در آنها را مى‏شمارد «أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ»
  8. در جاى دیگر مى‏فرماید: «وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ»: «با انجام کارهاى نیک به سوى مغفرت و آمرزش از طرف پروردگارتان سرعت گیرید».
  9. در روایتى آمده است:«التبّرعُ بِالمَعْروُف و الاعطاءُ قَبلَ السّؤال مِن اکْبَر السُّؤدَد»:
  10. «نیکوئى کردن بدون درخواست و عطا کردن پیش از سؤال و درخواست، از بزرگترین کرامتها و آقائیها است».
  11. از حکیمى پرسیدند: آقائى و سرورى چیست؟ گفت: نیکوئى با قوم خود و تحمّل گناه گفتند شرّ چیست؟ گفت: رنج بازداشتن و عطا دادن گفتند مجد و بزرگوارى چیست؟ گفت: غرامت کشیدن و مکارم اخلاقى را بنا نهادن.نگذارید زمانه چنان شود که پرهیزگاران واقعى فریاد غربت سر دهند، نگذارید که على گونه‏ها مانند على (علیه السلام) بر سر مردم فریاد زنند. «وَ قَد اصْبَحْتُم فى زَمَن لا یَزْدادُ الخَیر فیه الّا ادباراً»:
  12. «شما در زمانى صبح کرده‏اید و زندگى مى‏کنید که خیر و نیکى جز عقب‏ماندگى چیزى ببار نمى‏آورد! و شر و بدى عامل پیشروى است!» یعنى برخلاف حالات و صفات متقین عمل مى‏کنید، و این ننگ یک جامعه است که مرکزى براى شرور باشد. زشت است براى جامعه‏اى که مرکز اجحافها، ظلمها، تعدیها و خالى از نیکیها و درستیها و صداقتها و محبتها و صمیمیتها باشد. تونیکی می کن ودر دجله انداز .....که ایزد در بیایانت  دهد باز

 

  1. مرحوم الهى، این عارف سوخته، در ذیل این فراز (بَعیداً فُحشه لَیّناً قَولُه غائ

با مُنْکَرهُ حاضِراً مَعْرُوفُه مُقبلا خَیْرُهُ مُدبراً شرّه) چنین سروده است:

نیاید زشت حرفى بر زبانش‏

 

بود زیبا سخن شیرین دهانش‏

نهان از جان پاکش زشت رفتار

 

عیان از وى نکوئى در همه کار

هر آن خوبیت، باشد روبرویش‏

 

هر آن بد، پشت گرداند زکویش‏

درخت هستیش شیرین دهد بَر

 

کجا تلخى بر آرد ناى شکر

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

  1. 87- خونسردى در شدائد و مشکلات‏ - «فى الزلازل و قور» ترجمه: فرد پرهیزگار در زلزله‏ها و حوادث مضطرب کننده زندگى، سنگین و با وقار و خونسرد و آرام  است.
  2. شرح: مولى على (علیه السلام) به صفتى دیگر که ویژگى پرهیزگاران است، اشاره مى‏کنند و آن آرامش و وقار است . وقار در مقابل خفّت و سبکى است وقار و تأنّى از نشانه‏هاى عقل، و خفّت و سبکى و عجله در امور از نشانه‏هاى جهل است.
  3. پرهیزگاران در زلزله‏هاى زندگى سنگین و با اطمینان خاطر هستند، آنها همچون کوههاى سنگین و سر به فلک کشیده در برابر تندبادها و حرکتهاى تند روزگار مقاوم ایستاده‏اند، آنها چون مظهرى از حق هستند، پایدارند، از بین حق و باطل آنچه ماندنى و همیشگى است حق است، باطل همچون کف روى آب گذرا است، باطل همچون خس و خاشاکى بر روى آب در حرکت است.
  4. حق همچون صخره‏هاى سنگین در برابر آب است، که آب قدرت تکان دادن آنها را ندارد، و اگر حرکت آب تند، کُند و مانند اینها شود آن صخره‏ها همچنان باوقار و صلابت ایستاده‏اند به خلاف خس و خاشاک که سیل به هر طرف که بخواهد آنها را مى‏برد.زلزله‏ها و حرکتهاى تند اجتماعى گرچه بتواند بر چهره آنها خراشى وارد کند، ولى آنها را نمى‏تواند از مسیر حق خود منحرف کند.در آنجا که زلزله‏ها همه چیز را تکان مى‏دهد، آنها استوارند، زیرا حق استوار است، آنها مانند بعضى‏ها هر روز در زیر یک بیرق و در زمره یک دسته به خاطر مصالح شخصى یا گروهى قرار نمى‏گیرند، آنها از هر چه رنگ دارد آزادند و تعلق آنها به ذات حق، وابستگى نیست، بلکه گسستگى از هر چیز است، این عدم دلبستگى به غیر حق آنها را همچون ذات احدیت ثابت‏قدم نگاه مى‏دارد، همانگونه که ذات حق تحت تأثیر هیچ شى‏ء قرار نمى‏گیرد، ذات پرهیزگاران واقعى که مجلاى تابش حق و نمایانگر ذات اویند، غیر متغیر است، و از مواضع ثابت خود عدول نمى‏کند.
  5. احمدبن عمر حَلَبى مى‏گوید از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد:«اىّ الخِصال بالمرء اجْمَل؟ وقار بِلامَهابة و سَماحٌ بِلا طَلبِ مُکافاة وَ تَشاغُلٌ بِغیر متاع الدنیا»:

«چه خصلتهائى براى مرد زیباتر است؟ وقارى که بدون هیبت و ترساندن باشد و بخششى که بدون توقع پاداش و جزاء باشد و مشغول شدن به غیر متاع دنیا (و به آخرت پرداختن)».

  1. امیرمؤمنان على (علیه السلام) براى کسانى که مأمورِ گرفتن زکات مى‏کردند، چنین مى‏نوشتند،«فَاذا قَدِمتَ على الحَىّ فَانْزِل بِمائِهِم مِنْ غیر انْ تُخالِطَ ابْیاتهم ثُمَّ امْضِ الیهم بالسکینة و الوقار حتّى تقومَ بینهم فَتُسَلِّمَ علیهم و لا تُخْدِج بالتحیّة لَهُم ...»: «وقتى به قبیله‏اى وارد شدى، بر سر آب آنها (آنجا که از آن آب برمى‏دارند) پیاده شو بدون آن که به خانه‏هاى آنها درآئى، سپس با آرام ش و وقار به سوى آنها برو تا بین آنها بایستى و سلام بر آنها کنى، و از درود بر آنها بخل نورز (و کوتاهى مکن).
  2. مولى على (علیه السلام) از صفات عاملین و گیرندگان زکات «وقار» را مى‏شمرد، یعنى آرام  و خونسرد باشد و اگر به او پرخاشگرى نیز شد، با وقار ایستادگى کند و با نرمى و ملایمت به وظیفه خود عمل نماید .وقار جمال انسان است! «جمال الرجل، الوقار»، نیکى و نیکوکارى انسان در خوش‏لباسى و خوش زندگى کردن نیست، بلکه در آرام ش و وقار در همه حال و خصوصاً در مشکلات است.
  3. «لیس البرّ فى حُسْن اللباس و الزّى ولکن البّر فى السکینة و الوقار» وقار زیبائى عقل است‏ «الوقار حلیة العقل»، وقار نور و زینت انسان است «وقار الرجل نورٌ و زینَةٌ».
  4. رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرموده‏اند: «علیکم بالسکینة و الوقار»

مولى على (علیه السلام) مى‏فرماید: «المؤمن وَقُور عندَ الهَزاهِز، ثُبُوتٌ عند المَکارِه، صَبورٌ عندَ البلاء»: «مؤمن در فتنه‏هاى تکان دهنده سنگین و آرام  است، در موقع ناملایمات و مکروهات ثابت‏قدم و در نزول بلا صابر است».

  1. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: سزاوار است که مؤمن هشت خصلت دارا باشد: باوقار در فتنه‏ها و حوادثِ تکان دهنده، صبور در موقع نزول بلا، شاکر در رفاه و آسایش، قانع به آنچه خداوند روزى او کرده است، ظلم به دشمنان روا نمى‏دارد، زحمتى براى یاران ندارد، بدن او از دست او در زحمت و مردم از دست او در راحتى‏ و آسایشند.
  2. در روایت آمده که سبب وقار و آرامش حلم و بردبارى است‏ «سبب الوقار الحلم»
  3. یا در روایت دیگر آمده «الوقار نتیجة الحلم») و این نشان مى‏دهد، نتیجه صفت حلم و استقامت در برابر مشکلات، آرامش و وقار است.
  4. در خبرى آمده است راهبى بنام شمعون بن لاوى از فرزندان یهودا که از حواریون عیسى (علیه السلام) بود، سؤالات زیادى از نبى‏اکرم (صلى الله علیه وآله) کرد و جواب شنید و در آخر به حضرت ایمان آورد، و مرحوم حسن بن شُعْبة الحرانى در تحت العقول قسمتى از سؤال و جوابها را آورده است و شاهد ما این چند جمله است که حضرت فرمودند از حیاء وقار حاصل شود و از وقار مداومت برخیزد و در مورد «رَزانَة» که همان وقار است، فرمودند: «از آن لطف و ثبات و اداء امانت و ترک خیانت و صدق زبان و محفوظ کردن شهوت و نیکوئى مال و استعداد و آمادگى براى مقابله با دشمن و نهى از منکر و ترک بیخردى و ترک بى‏صبرى حاصل شود، و این چیزهائى است که عاقل با آرامش و وقار به آن دست مى‏یابد، پس خوشا به حال کسى که با وقار شد و سستى و جهالت در آن نبود و عفو و گذشت کرد».
  5. على (علیه السلام) مى‏فرمایند: « کُنْ فى الشَّدائِد صَبُوراً و فى الزَّلِازل وَقُورا»:

«در سختیها صابر و در زلزله‏ها و حوادث تکان دهنده آرام  و باوقار باش!» از خداوند آرام ش و وقار و سکینت قلبى را بخواه که او کسى است که باران آرام ش را بر زمین قلبهاى مؤمن فرو مى‏ریزد «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ»

او است که استقامت را به مؤمنان مى‏دهد گرچه سر از بدن آنها جدا شود، در اینجا به واقعیتى اسف‏انگیز اشاره کنم و آن این که، حجاج بن یوسف ثقفى در خونریزى و ستمگرى از افرادى است که گوى سبقت را از همه ربوده است؛

  1. حجاج مخصوصاً حرص عجیبى به کشتن دوستان على‏بن ابیطالب (علیه السلام) داشت.یکى از روزها در مجلس نشسته بود و جمعى هم از یارن و متملقین دستگاه او از همانهائى که براى خوشگذرانى چند روزه دنیا به تمام فضائل و کمالات انسانى و مقدسات دینى پشت‏پا مى‏زنند و از انجام هیچ کار زشتى خوددارى نمى‏کنند، گرد او جمع شده بودند.
  2. حجاج به آنان گفت: دوست دارم یکى از یاران و دوستان ابوتراب را به دست آورده، و با ریختن خون او به خدا تقرب جویم، منظور حجاج از ابوتراب على (علیه السلام) بود و این کلمه را براى تحقیر آن حضرت به زبان مى‏آورد
  3. اطرافیان وى گفتند: ما یار و دوست باسابقه‏ترى از قنبر غلام او سراغ نداریم؛ حجاج بلافاصله دستور جلب و احضار او را صادر کرد، طولى نکشید، که قنبر بوسیله مأمورین حجاج مقابل میز محاکمه او قرار گرفت.حجاج گفت: تو قنبر هستى؟ گفت: بله. گفت: تو همان ابوهمدان مى‏باشى! گفت بله، گفت بنده على بن ابیطالب (علیه السلام) توئى، قنبر گفت: من بنده خدا هستم و على بى ابیطالب (علیه السلام) آقاى من‏ حجاج گفت: از عقیده و مرام او بیزارى بجوى! گفت: اگر بیزارى جویم،
  4. مرا به عقیده و مرامى که بهتر از آن باشد، راهنمائى مى‏کنى؟! گفت: تو را خواهم کشت، اکنون اختیار طرز کشته شدن با تو است! قنبر (باوقار و آرامش) گفت: این اختیار با خود تو است، حجاج گفت: چطور؟

گفت براى این که هر طور مرا امروز بکشى، روزى مى‏رسد که من هم به همان طریق تو را خواهم کشت،

  1. ولى امیرالمؤمنین (علیه السلام) مرا خبر داده است که مرا از روى ستم سر مى‏برند! حجاج دستور داد او را سر بریدند. و این چنین، قنبر که در همه عمر همچون مولایش على، آرامشى ویژه و و قارى عجیب داشت، با همان آرامش در برابر حجاج ستمگر دست از عقیده خود برنداشت و سر در راه معبود داد و این‏گونه دیگر از اخبار غیبى على (علیه السلام) را با خون امضاء کرد!
  2. در مورد کمیل بن زیاد نیز رسیده که حجاج بعد از این که فرماندار کوفه شد، او را طلبید و او گریخت، حجاج که از گریختن وى آگاه شد، حقوق فامیل و قبیله او را از بیت‏المال قطع کرد و کمیل که چنین دید با خود گفت: من پیرى سالخورد هستم و عمرم به سر آمده و روا نیست به خاطر من حقوق قبیله من قطع شود،
  3. و لذا با پاى خود به نزد حجاج رفت! حجاج گفت بسیار دوست داشتم به تو دسترسى پیدا کنم، کمیل گفت: صدایت را بر من درشت مکن، و مرا از مرگ نترسان، به خدا سوگند از عُمر من چیزى نمانده، جز باقى مانده غبار (که از نهایت سستى قادر به جلو رفتن نیست) پس هر چه خواهى درباره من انجام ده، زیرا میعادگاه من و تو نزد خدا است، و پس از کشتن حساب در کار است.
  4. امیرالمؤمنین على (علیه السلام) خبر داده مرا، که تو قاتل من خواهى بود! ... حجاج گفت تو همان کسى هستى که در زمره کشندگان عثمان بودى؟ دستور داد بزنید گردنش را! و گردن او را زدند. درود بر این راست قامتان تاریخ که با وقار خود برگهاى تاریخ را رقم زدند و نقاط عطف تاریخ شدند. درود بر این باوقارانى که چهره وقار از چهره آنهاشرمنده شد.
  5. الهى، این عارف شیدا در ذیل این فراز (فى الزلازل و قور) چنین گوید:
  6. سپس حکایتى را چنین به نظم آورده است:
  7. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 501 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

چو گیتى در زلازل باوقار است‏

 

نه چون چرخ از فسون ناپایدار است‏

دل پاکش چو کوه سخت بنیاد

 

مصیبتهاى دوران چون سبکباد

دلش دریا و امواج حوادث‏

 

بر آن اندک غمى را نیست باعث‏

به دریاى جهان نوح زمانست‏

 

ز طوفان حوادث بى زیانست‏

سفینه دین بر او رکن وثیق است‏

 

چو نوحش کى غم از بحر عمیق است‏

دهد یاد خدا در روزگارش‏

 

زهر خوف و خطر و جد و وقارش‏

     

به کوهى گفت مورى روز باران‏

 

به سوراخى شو از آسیب طوفان‏

به خنده گفت کوه سخت بنیاد

 

به تو باران تواند کرد بیداد

مرا باران برافشاند ز رخ گرد

 

تو را سیلى شود پر حسرت و درد

دلا چون کوه شو، ز آشوب دوران

 

میندیش از جفاى باد و باران‏

در آئین بهین ثابت قدم باش‏

 

ز باد فتنه بى اندوه، و غم باش‏

ز جان بگسل به زلف یار پیوند

 

به هر فتنه که چشمش کرد دلبند

به تار زلف جانان چون زنى چنگ‏

 

تو دلشادى جهان صلح است یا جنگ‏

شو ایمن در پناه آستانش‏

 

سخن سر کن ز شیرین داستانش‏

     

            اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۹
مهر

بسم الله الرحمن الرحیم 

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

0- المومنین – متقین 81- کار زشت از او دور است‏ «بعیدا فحشه» (مى‏بینى پرهیزگار را که) از گفتار و کردار زشت و ناسزا برکنار است.***

  1. دوری ازسخن زشت و عمل زشت- شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران این است که از فحش دورى مى‏کنند، در فارسى «فحش» را براى سخن زشت استعمال مى‏کنند، ولى در نزد عرب فحش و فحشاء اعم از قول و عمل زشت است مفردات راغب مى‏گوید «الفحش وَ الفحشاء و الفاحشة ما عَظُم قُبْحهُ مِنَ الافعال و الاقوال»: «فحش و فحشاء و فاحشه هر فعل و قولى است که زشتى آن و قُبح آن زیاد باشد».
  2. مولى نمى‏فرمایند کار زشت نمى‏کنند، بلکه مى‏فرماید: کار زشت از آنها دور است و این تعبیر بلیغ تر است‏ «الکِنایَةُ ابْلَغُ مِنَ التَّصریح».
  3. عدم سنخیت با عمل زشت - گاهى مى‏گوئیم فلانى این کار را نمى‏کند و یک وقت مى‏گوئیم، این کار از او بعید است، پرهیزگاران نه اینکه کار زشت و ناپسند نمى‏کنند، بلکه با کار زشت بسیار فاصله دارند، زیرا کشش درونى آنها و جاذبه قلبى آنها فقط گفتار و اعمال نیک را جذب مى‏کند و با سخن و عمل نکوهیده، سنخیتى ندارد، چشمه‏اى که منبع آب زلال است نمى‏شود از آن آب گندیده و عَفِنْ تراوش کند، منبع آب زلال، آب زلال‏ مى‏دهد. این که در فارسى فحش را در مورد حرف زشت استعمال مى‏کنند، به خاطر بارز بودن فحش زبانى است، فحش زبانى به‏ خاطر کثرتش، فحش عملى (عمل زشت) را تحت الشعاع قرار داده، و ما نیز با این که در فرازهاى اول خطبه‏ «منطقهم الصواب» درباره زبان و آفات آن سخن گفتیم باز اشاره‏اى به روایات مى‏کنیم.
  4. مذمت فَحّاش  و آتش - درباره مذمت از شخص فَحّاش روایات زیادى آمده و او را به آتش وعده داده است، مرحوم خوئى 5 روایت در ذیل این فراز آورده است.1- شیطان حاضر وشریک- ابى بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کند که فرمودند : «مِنْ علاماتِ شِرکِ الشِّیْطان الَّذى لا یُشکّ فیه ان یکونَ فَحّاشاً لا یُبالى بِما قال و لا بِما قیل له؛ از علامتهاى حضور و شرک شیطان که شکى در آن نیست، این است که کسى فَحّاش باشد که باکى از آنچه گوید و از آنچه درباره او گویند نداشته باشد. یعنى شیطان در نزد چنین شخصى حاضر و با او شریک است».
  5. 2- شیطان در نزد فَحّاش - امام صادق (علیه السلام) فرمودند: رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «اذا رأیتمُ الرّجل لایُبالى ما قال و لا ما قیل له فانّه لِغَیَّة او شرک شیطان»: «هنگامى که مردى را دیدید که باکى ندارد در آنچه مى‏گوید و یا آنچه به او گفته مى‏شود این بواسطه ضلالت یا شرکت شیطان است».
  6. 3- بهشت برفحاش ؛ بی آبرو ؛ کم شرم ؛ حرام است - سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین على (علیه السلام) نقل مى‏کند که رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) مى‏فرمودند: «خداوند حرام کرده است بهشت را بر هر فحّاش بى‏آبرو و کم‏شرمى که باکى از آنچه گوید و آنچه به او گفته شود ندارد، زیرا اگر بازرسى از حالش کنى یا از زنا است یا از شرکت شیطان به وى عرض شد: اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله) در میان‏ مردمان شرکت شیطان هم‏ هست  فرمود: گفتار خداى عزوجل را نخوانده‏اى که به شیطان فرماید: شرکت کن با ایشان در مالها و فرزندان».
  7. همین راوى مى‏گوید: مردى از فقیهى (مراد یکى از ائمه (علیهم السلام) هستند) سؤال کرد آیا در بین مردم کسى هست که از آنچه درباره او گفته مى‏شود ناراحت نشود و باکى نداشته باشد، فرمود: کسى که معترّض مردم شود و به آنان دشنام گوید در صورتى که مى‏داند که آنها رهایش نمى‏کنند و تلافى مى‏کنند، او کسى است که اهمیت به آنچه مى‏گوید و یا درباره او گفته مى‏شود نمى‏دهد.
  8. 4- بدترین بندگان خدا - سماعة از امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کند که رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «انّ من شَرّ عِباد اللّه مَنْ تکره مجالَسَتُه لفحشه»: «از بدترین بندگان خدا کسى است که همنشینى با او به خاطر فحش دادن او مکروه است».
  9. 5- بد زبان جفا کار در آتش- ابى عبیده از امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کند که فرمودند: «البذاء مِنَ الجفاء و الجَفاء فى النّار»: «بدزبانى از جفاکارى است و جفاکار در آتش است».
  10. برادرم از بدگوئى به مردم بپرهیز- که امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «سلاح انسانهاى پست زشت‏گوئى است‏»: «سلاح اللئام قبیح الکلام») شاید دیده باشید وقتى دو نفر نزاع مى‏کنند و یکى قدرت مقابله با دیگرى را ندارد، شروع به اهانت مى‏کند، یعنى فحش اسلحه انسانهاى ضعیف است.
  11. خدا به فریاد انسانهائى رسد که به خاطر بد دهن بودن آنها مردم از آنها کناره‏گیرى مى‏کنند، این‏گونه افراد از بدترین مردم در مکتب رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) هستند، رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «انّ مِنْ شر النّاس مَنْ ترکه النّاس اتِّقاءَ فحشه»: «از بدترین مردم کسى است که مردم به خاطر دورى از بدزبانى او، او را ترک گویند».
  12. پرهیز از فرد بد دهن - چرا باید بعضى این قدر بددهن باشند، که مردم از آنها فرارى باشند، کسى که‏ خلق خدا از او گریزان است، خداوند نیز از او گریزان است، کسى که مردم از زبان او راحتى ندارند خدا هم از او راضى نیست. به فردى مى‏گویى در فلان موضوع با فلانى صحبتى کن، مى‏گوید من با او صحبت نمى‏کنم او آدم بددهنى است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند «کسى که مردم از زبانش بترسند در آتش است»: «مَن خاف النّاسُ لسانَه فهو فى النار».
  13. پرهیز از انسان فحاش - در روایتى دارد که عمرو بن نعمان جُعفى مى‏گوید: «امام صادق (علیه السلام) دوستى داشتند که مصاحبت حضرت را وقتى مى‏خواستند، جائى بروند، ترک نمى‏کرد و پیوسته همراه حضرت بود، روزى با حضرت در بازار کفاشان راه مى‏رفت و دنبالشان غلام او که اهل سند  بود مى‏آمد، ناگاه آن مرد به پشت سر خود متوجه شد غلام را خواست او را ندید و تا سه مرتبه به دنبال برگشت او را ندید، در مرتبه چهارم گفت: «یا ابْنَ الفاعلة اینَ کُنتَ» «اى زنازاده کجایى؟» حضرت وقتى این جمله را شنیدند سر بلند کرده و با دست بر پیشانى خود زدند و فرمود: «سبحان الله، نسبت ناروا به مادر او مى‏دهى؟ فکر مى‏کردم تو پرهیزگار و انسان باتقوایى هستى و اکنون‏ فهمیدم چنین نیستى!» گفت فدایت شوم مادر او از اهل سند و مشرک است (مسلمان نیست و عقد ازدواج جارى نمى‏کنند) حضرت فرمودند: آیا نمى‏دانى که براى هر ملتى ازدواج هست، (هر فرقه‏اى مراسمى براى خود دارد) از من دور شو. راوى مى‏گوید: دیگر او را ندیدم که با آن حضرت راه برود تا آنگاه که مرگ آنها را از هم جدا کرد.
  14. عدم استجابت دعا ؛ زبان فحاش - (در روایتى دیگر دارد که براى هر امّتى ازدواجى و مراسمى است که از زنا دورى‏ مى‏کنند). در روایتى نیز از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: در بنى‏اسرائیل مردى بود که خدا را سه سال پیوسته دعا مى‏کرد که خدا پسرى به او عطا کند، وقتى دید خداوند اجابت نکرد، گفت پروردگارا آیا من از تو دورم سخن مرا نمى‏شنوى یا تو نزدیک من هستى و اجابت نمى‏کنى؟ امام صادق (علیه السلام) فرمودند: در خواب دید کسى نزد او آمد و گفت: تو خداوند عزوجل را سه سال است با زبانى فحّاش و قلبى سرکش و غیر متقى و نیتى غیرصادق مى‏خوانى، خود را از فحاشى دور کن و قلبت را از خداوند بترسان و نیت خود را نیکو گردان. حضرت فرمودند چنین کرد و خداوند دعاى او را مستجاب کرد و فرزند پسرى به او عنایت کرد.
  15. مرد در زیر زبانش پنهان شده است - برادرم! سخن نیک گوى که سخن و کلام تو کشف کننده درون تو است اگر درونى باصفا و نورانى داشته باشى آن را آشکار مى‏کند و اگر درونى تیره و تاریک داشته باشى همان آشکار مى‏شود مولى على (علیه السلام) نیز فرمودند: مرد در زیر زبانش پنهان شده است «المرء مخبوء تحت لسانه». در روایتى آمده که مردى دهنه مرکب رسول الله (صلى الله علیه و آله) را گرفت و گفت: «یا رسول الله (صلى الله علیه و آله) اىُّ الاعمال افْضَلْ»: «یا رسول الله (صلى الله علیه و آله) کدام اعمال بافضیلت‏تر است؟ فقال: اطعام الطعام و اطیابُ الکلام»: «طعام دادن و پاک کردن گفتار».
  16. گناه غیر قابل بخشش- على (علیه السلام) فرمودند: «سه چیز است که از نیکوکارى است: سخاوت، پاکیزگى کلام، تحمل آزار» «ثلاث مِنْ البِرّ سخاء النفس و طیبُ الکلام و الصبر على الاذى».
  17. قرآن مى‏فرماید: اى اهل ایمان هرگز نباید قومى قوم دیگر را مسخره و استهزاء نمایند، شاید آن قومى که مسخره مى‏کنید بهترین مؤمنان باشند و نیز بین زنان باایمان قومى، قوم دیگر را مسخره نکند، چه بسا آنها بهترین زنانند و هرگز عیب‏جوئى از همدینان خود نکنید و با نام و لقب‏هاى زشت همدیگر را نخوانید که بعد از ایمان آوردن نام فسق (بر مؤمن نهند) زشت است و کسى که توبه نکند ستمکار است. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏ (حجرات، آیه 11).
  18. لحنى زشت ، مسخره کردن - آیا ما همانگونه‏ایم که قرآن مى‏خواهد، من نمى‏دانم بعضى چه لذتى مى‏برند که براى خنداندن چند نفر هم نسبتى و هر لقب زشتى هست به افراد مى‏دهند، هر عیبى که در ظاهر اندام آنها است با لحنى زشت براى مسخره کردن آن مؤمن مى‏گویند، هر خصلتى را مثل قدکوتاهى، قدبلندى، بى‏موئى، چاقى، لاغرى همه را با حالتى زشت براى کوچک کردن او مى‏گویند، آیا همین روش را خداوند به ما توصیه کرد؟ آیا این اعمال مرضىّ رسول الله (صلى الله علیه و آله) و ائمه‏اطهار (علیهم السلام) است، باشد تا روز جزاء روشن شود و هر کس ببیند چه کسى مسخره است، مسخره شونده در این دنیا با مسخره کننده در آن دنیا.
  19. مرد فحش دهنده پست است – خداوند در زمره صفات منافقین و گم گشته‏گان از راه حقیقت مى‏فرماید: «عُتُلٍّ بَعدَ ذلک زنیم»: «با این همه (عیب‏باز) بدگوى و خشن بى اصل و نسبند» در روایتى از رسول گرامى در ذیل این حدیث آمده که مراد فحش دهنده پست است‏ « (هو الفاحش اللئیم».
  20. شیعه و مؤمن واقعى خود ساخته - سلیمان بن مهران مى‏گوید: بر حضرت صادق (علیه السلام) وارد شدم عده‏اى از شیعیان نزد آن حضرت بودند، شنیدم مى‏فرمود: اى شیعیان زینت ما باشید و موجب وَهن و زشتى ما نگردید، با مردم سخن خوب بگوئید و زبان خود را حفظ کنید و از زیادى سخن و کلام زشت بازدارید.« (مَعاشِرَ الشیعه کونوا لنا زَیناً و لاتکونوا علینا شیناً، قولوا للناس حُسْناً و احفظُوا السِنَتَکُم و کُفُّوها عن الفُضُول و قَبیح القَول».
  21. ما با سخنان زشت و بیهوده خود، خود را شیعه و مؤمن واقعى بنامیم، یا فضه کنیز حضرت زهرا (علیها السلام) که بیست سال سخنى به غیر از قرآن نگفت. از یکى از زاهدان نقل شده که: در بادیه زنى را تنها دیدم
  22. داستانى عجیب از انسانى خودساخته: از یکى از زاهدان نقل شده که: در بادیه زنى را تنها دیدم
  23. گفتم کیستى، جواب داد: «وَقُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»: «بگو سلام بزودى مى‏دانید». از قرائت این آیه فهمیدم، که مى‏گوید: اول سلام کن، سپس سؤال کن، که سلام علامت ادب و وظیفه وارد بر مورود است. به او سلام کردم و گفتم، در این بیابان آن هم با تن تنها چه مى‏کنى؟ پاسخ داد: «مَنْ یَهْدِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُّضِلّ»: «کسى را که خدا هدایت کند، گمراه کننده‏اى براى او نیست».از این آیه شریفه دانستم راه را گم کرده ولى براى یافتن مقصد به حضرت حق‏ جلّ وعلا امیدوار است.
  24. گفتم: جنّى یا آدم؟ جواب داد: «یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»: «اى فرزندان آدم زینتهاى خود را نزد هر مسجد برگیرید». از قرائت این آیه درک کردم که از آدمیان است.
  25. گفتم از کجا مى‏آئى؟ پاسخ داد:«یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ»: «از مکان بعیدى ندا داده مى‏شوند.فهمیدم از راه دور مى‏آید.
  26. گفتم کجا مى‏روى؟ جواب داد: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا»: «براى خداوند است بر گردن مردم حج خانه خدا براى کسى که استطاعت به سوى آن را پیدا کرد». فهمیدم قصد خانه خدا دارد.
  27. گفتم چند روز است حرکت کرده‏اى؟ گفت: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ»: «ما آسمانها و زمین هر چه بین این دو است را در شش روز خلق کردیم. فهمیدم شش روز است از شهرش حرکت کرده و به سوى مکه مى‏رود.
  28. پرسیدم غذا خورده‏اى؟ جواب داد: «وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ»: «ما پیامبران را مثل فرشتگان بدون بدن قرار ندادیم تا غذا نخورند». فهمیدم چند روزى است غذا نخورده،
  29. گفتم عجله کن تا تو را به قافله رسانم، جواب داد: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»: «خداوند هیچ نَفْسى را بیشتر از طاقتش تکلیف نمى‏کند». فهمیدم که مثل من در حرکت تندرو نیست و طاقت ندارد،
  30. به او گفتم بر مرکب من در ردیف من سوار شو تا به مقصد رویم، پاسخ داد: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا»: «اگر در این آسمان و زمین چند خدا غیر از خداى یگانه بود فاسد مى‏شدند». آگاه شدم که تماس بدن زن و مرد در یک مرکب یا یک خانه و یک محل موجب فساد است، به همین خاطر از مرکب پیاده شدم
  31. و به او گفتم شما به تنهائى سوار شوید وقتى سوار شد گفت: «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ»: «منزّه است خداوندى که براى ما این (کشتیها و چهارپایان) را مسخر گردانید و ما هرگز قادر بر آن نبودیم».وقتى به قافله رسیدیم
  32. گفتم در این قافله آشنائى دارى، جواب داد: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ»: «محمد نیست مگر رسولى و قبل از او رسولانى دیگر بوده‏اند». «یا یَحْیى‏ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ»: «اى یحیى کتاب را با قوت بگیر». «یا مُوسى‏ إِنِّی أَنَا اللَّهُ»: «اى موسى من خداوند هستم». «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»: «اى داود ما تو را در زمین جانشین و خلیفه قرار دادیم». از قرائت این چهار آیه دانستم، چهار آشنا بنام محمد و یحیى و موسى و داود در قافله دارد. چون آن چهار نفر نزدیک آمدند، این آیه را خواند:«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا»: «مال و فرزندان زینت حیات دنیوى هستند».
  33. فهمیدم این چهار نفر فرزندان او هستند، به آنها گفت:«یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ»: دختر شعیب به پدرش گفت «اى پدر، موسى را اجیر کن‏ بهترین کسى که باید به خدمت برگزید، کسى است که امین و توانا باشد».
  34. فهمیدم به آنها گفت به این مرد امین که زحمت کشید و مرا تا اینجا آورد، مزد بدهید، آنها به من مقدارى درهم و دینار دادند و او حسّ کرد کم است گفت: «وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ»: «خداوند براى کسى که بخواهد مضاعف مى‏کند».
  35. فهمیدم مى‏گوید به مزد او اضافه کنید. از وضع آن زن سخت به تعجب آمده بودم و به فرزندانش
  36. گفتم: این زن با کمال که نمونه او را ندیده بودم، کیست جواب دادند: اى مرد این زن حضرت فضّه، خادمه حضرت زهرا (علیها السلام) است که بیست سال است خارج از قرآن سخن نگفته است.
  37. اى عزیز! اگر قدرت متابعت از همچون فضّه را نداریم، سعى کنیم لااقل از کلام بیهوده بپرهیزیم، که: سخنِ بیش از حدّ موجب هلاکت انسان است، چه رسد حرف زیادى بیهوده! مولى على (علیه السلام) فرمودند: «الکلام کالدواء قَلیلُهُ یَنْفَع و کثیرهُ قاتِل»: «کلام مثل دواء است کمش سودمند است و زیادش کشنده است».
  38. ابن ابى الحدید معتزلى مى‏گوید: در صفات پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) آمده، که آن حضرت تند و خشن و بدخلق و بلند صدا نبودند «لیس بِفَظّ و لاصَخّاب».) پس به حضرتش اقتدا کن و سیره او را پیش گیر که «و فى رسول الله اسْوَةٌ حَسَنَه»:
  39. «او اسوه و الگوئى جامع براى یک زندگى کامل است و از اهانت و فحش و سخن ناروا بپرهیز زیرا گاهى اهانتى با انسان چنان کند که شمشیر و خنجر نکند، چه بسا سخنى که مثل شمشیر برنده است «رب کلام کالحسام» و چه بسا کلامى که مجروح کننده است «رب کلام کلام» و چه بسا گفتارى که مؤثرتر از تیر باشد «رب کلام انفذ من سهام»: چه بسا قولى نافذ تر از حمله اى در جنگ باشد که قهر و غلبه بر آن پیدا کنى «رب قول انفذ من صول‏» گاهى بهتر است
  40. در میدان جنگ به کسى حمله کنى و او را مجروح سازى تا بخواهى به او فحش دهى و شخصیت او را جریحه‏دار کنى. وقار و شخصیت خود را حفظ کن که صورت حقیقى زن در صورتى ظاهرى و جمال او است و صورت حقیقى مرد در کلام و نطق او است‏ «صورة المرأة فى وجهها وصُورةُ الرجل فی منطِقِه» پس خود را زیبا بسازید، به نطق خود بپردازید نه فقط به سر و وضع ظاهرى خود.
  41. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۹
مهر

 بسم الله الر حمن الرحیم 

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

0- المومنین – متقین 81- کار زشت از او دور است‏ «بعیدا فحشه» (مى‏بینى پرهیزگار را که) از گفتار و کردار زشت و ناسزا برکنار است.***

  1. دوری ازسخن زشت و عمل زشت- شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران این است که از فحش دورى مى‏کنند، در فارسى «فحش» را براى سخن زشت استعمال مى‏کنند، ولى در نزد عرب فحش و فحشاء اعم از قول و عمل زشت است مفردات راغب مى‏گوید «الفحش وَ الفحشاء و الفاحشة ما عَظُم قُبْحهُ مِنَ الافعال و الاقوال»: «فحش و فحشاء و فاحشه هر فعل و قولى است که زشتى آن و قُبح آن زیاد باشد».
  2. مولى نمى‏فرمایند کار زشت نمى‏کنند، بلکه مى‏فرماید: کار زشت از آنها دور است و این تعبیر بلیغ تر است‏ «الکِنایَةُ ابْلَغُ مِنَ التَّصریح».
  3. عدم سنخیت با عمل زشت - گاهى مى‏گوئیم فلانى این کار را نمى‏کند و یک وقت مى‏گوئیم، این کار از او بعید است، پرهیزگاران نه اینکه کار زشت و ناپسند نمى‏کنند، بلکه با کار زشت بسیار فاصله دارند، زیرا کشش درونى آنها و جاذبه قلبى آنها فقط گفتار و اعمال نیک را جذب مى‏کند و با سخن و عمل نکوهیده، سنخیتى ندارد، چشمه‏اى که منبع آب زلال است نمى‏شود از آن آب گندیده و عَفِنْ تراوش کند، منبع آب زلال، آب زلال‏ مى‏دهد. این که در فارسى فحش را در مورد حرف زشت استعمال مى‏کنند، به خاطر بارز بودن فحش زبانى است، فحش زبانى به‏ خاطر کثرتش، فحش عملى (عمل زشت) را تحت الشعاع قرار داده، و ما نیز با این که در فرازهاى اول خطبه‏ «منطقهم الصواب» درباره زبان و آفات آن سخن گفتیم باز اشاره‏اى به روایات مى‏کنیم.
  4. مذمت فَحّاش  و آتش - درباره مذمت از شخص فَحّاش روایات زیادى آمده و او را به آتش وعده داده است، مرحوم خوئى 5 روایت در ذیل این فراز آورده است.1- شیطان حاضر وشریک- ابى بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کند که فرمودند : «مِنْ علاماتِ شِرکِ الشِّیْطان الَّذى لا یُشکّ فیه ان یکونَ فَحّاشاً لا یُبالى بِما قال و لا بِما قیل له؛ از علامتهاى حضور و شرک شیطان که شکى در آن نیست، این است که کسى فَحّاش باشد که باکى از آنچه گوید و از آنچه درباره او گویند نداشته باشد. یعنى شیطان در نزد چنین شخصى حاضر و با او شریک است».
  5. 2- شیطان در نزد فَحّاش - امام صادق (علیه السلام) فرمودند: رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «اذا رأیتمُ الرّجل لایُبالى ما قال و لا ما قیل له فانّه لِغَیَّة او شرک شیطان»: «هنگامى که مردى را دیدید که باکى ندارد در آنچه مى‏گوید و یا آنچه به او گفته مى‏شود این بواسطه ضلالت یا شرکت شیطان است».
  6. 3- بهشت برفحاش ؛ بی آبرو ؛ کم شرم ؛ حرام است - سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین على (علیه السلام) نقل مى‏کند که رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) مى‏فرمودند: «خداوند حرام کرده است بهشت را بر هر فحّاش بى‏آبرو و کم‏شرمى که باکى از آنچه گوید و آنچه به او گفته شود ندارد، زیرا اگر بازرسى از حالش کنى یا از زنا است یا از شرکت شیطان به وى عرض شد: اى رسول خدا (صلى الله علیه و آله) در میان‏ مردمان شرکت شیطان هم‏ هست  فرمود: گفتار خداى عزوجل را نخوانده‏اى که به شیطان فرماید: شرکت کن با ایشان در مالها و فرزندان».
  7. همین راوى مى‏گوید: مردى از فقیهى (مراد یکى از ائمه (علیهم السلام) هستند) سؤال کرد آیا در بین مردم کسى هست که از آنچه درباره او گفته مى‏شود ناراحت نشود و باکى نداشته باشد، فرمود: کسى که معترّض مردم شود و به آنان دشنام گوید در صورتى که مى‏داند که آنها رهایش نمى‏کنند و تلافى مى‏کنند، او کسى است که اهمیت به آنچه مى‏گوید و یا درباره او گفته مى‏شود نمى‏دهد.
  8. 4- بدترین بندگان خدا - سماعة از امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کند که رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «انّ من شَرّ عِباد اللّه مَنْ تکره مجالَسَتُه لفحشه»: «از بدترین بندگان خدا کسى است که همنشینى با او به خاطر فحش دادن او مکروه است».
  9. 5- بد زبان جفا کار در آتش- ابى عبیده از امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کند که فرمودند: «البذاء مِنَ الجفاء و الجَفاء فى النّار»: «بدزبانى از جفاکارى است و جفاکار در آتش است».
  10. برادرم از بدگوئى به مردم بپرهیز- که امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «سلاح انسانهاى پست زشت‏گوئى است‏»: «سلاح اللئام قبیح الکلام») شاید دیده باشید وقتى دو نفر نزاع مى‏کنند و یکى قدرت مقابله با دیگرى را ندارد، شروع به اهانت مى‏کند، یعنى فحش اسلحه انسانهاى ضعیف است.
  11. خدا به فریاد انسانهائى رسد که به خاطر بد دهن بودن آنها مردم از آنها کناره‏گیرى مى‏کنند، این‏گونه افراد از بدترین مردم در مکتب رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) هستند، رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «انّ مِنْ شر النّاس مَنْ ترکه النّاس اتِّقاءَ فحشه»: «از بدترین مردم کسى است که مردم به خاطر دورى از بدزبانى او، او را ترک گویند».
  12. پرهیز از فرد بد دهن - چرا باید بعضى این قدر بددهن باشند، که مردم از آنها فرارى باشند، کسى که‏ خلق خدا از او گریزان است، خداوند نیز از او گریزان است، کسى که مردم از زبان او راحتى ندارند خدا هم از او راضى نیست. به فردى مى‏گویى در فلان موضوع با فلانى صحبتى کن، مى‏گوید من با او صحبت نمى‏کنم او آدم بددهنى است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند «کسى که مردم از زبانش بترسند در آتش است»: «مَن خاف النّاسُ لسانَه فهو فى النار».
  13. پرهیز از انسان فحاش - در روایتى دارد که عمرو بن نعمان جُعفى مى‏گوید: «امام صادق (علیه السلام) دوستى داشتند که مصاحبت حضرت را وقتى مى‏خواستند، جائى بروند، ترک نمى‏کرد و پیوسته همراه حضرت بود، روزى با حضرت در بازار کفاشان راه مى‏رفت و دنبالشان غلام او که اهل سند  بود مى‏آمد، ناگاه آن مرد به پشت سر خود متوجه شد غلام را خواست او را ندید و تا سه مرتبه به دنبال برگشت او را ندید، در مرتبه چهارم گفت: «یا ابْنَ الفاعلة اینَ کُنتَ» «اى زنازاده کجایى؟» حضرت وقتى این جمله را شنیدند سر بلند کرده و با دست بر پیشانى خود زدند و فرمود: «سبحان الله، نسبت ناروا به مادر او مى‏دهى؟ فکر مى‏کردم تو پرهیزگار و انسان باتقوایى هستى و اکنون‏ فهمیدم چنین نیستى!» گفت فدایت شوم مادر او از اهل سند و مشرک است (مسلمان نیست و عقد ازدواج جارى نمى‏کنند) حضرت فرمودند: آیا نمى‏دانى که براى هر ملتى ازدواج هست، (هر فرقه‏اى مراسمى براى خود دارد) از من دور شو. راوى مى‏گوید: دیگر او را ندیدم که با آن حضرت راه برود تا آنگاه که مرگ آنها را از هم جدا کرد.
  14. عدم استجابت دعا ؛ زبان فحاش - (در روایتى دیگر دارد که براى هر امّتى ازدواجى و مراسمى است که از زنا دورى‏ مى‏کنند). در روایتى نیز از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: در بنى‏اسرائیل مردى بود که خدا را سه سال پیوسته دعا مى‏کرد که خدا پسرى به او عطا کند، وقتى دید خداوند اجابت نکرد، گفت پروردگارا آیا من از تو دورم سخن مرا نمى‏شنوى یا تو نزدیک من هستى و اجابت نمى‏کنى؟ امام صادق (علیه السلام) فرمودند: در خواب دید کسى نزد او آمد و گفت: تو خداوند عزوجل را سه سال است با زبانى فحّاش و قلبى سرکش و غیر متقى و نیتى غیرصادق مى‏خوانى، خود را از فحاشى دور کن و قلبت را از خداوند بترسان و نیت خود را نیکو گردان. حضرت فرمودند چنین کرد و خداوند دعاى او را مستجاب کرد و فرزند پسرى به او عنایت کرد.
  15. مرد در زیر زبانش پنهان شده است - برادرم! سخن نیک گوى که سخن و کلام تو کشف کننده درون تو است اگر درونى باصفا و نورانى داشته باشى آن را آشکار مى‏کند و اگر درونى تیره و تاریک داشته باشى همان آشکار مى‏شود مولى على (علیه السلام) نیز فرمودند: مرد در زیر زبانش پنهان شده است «المرء مخبوء تحت لسانه». در روایتى آمده که مردى دهنه مرکب رسول الله (صلى الله علیه و آله) را گرفت و گفت: «یا رسول الله (صلى الله علیه و آله) اىُّ الاعمال افْضَلْ»: «یا رسول الله (صلى الله علیه و آله) کدام اعمال بافضیلت‏تر است؟ فقال: اطعام الطعام و اطیابُ الکلام»: «طعام دادن و پاک کردن گفتار».
  16. گناه غیر قابل بخشش- على (علیه السلام) فرمودند: «سه چیز است که از نیکوکارى است: سخاوت، پاکیزگى کلام، تحمل آزار» «ثلاث مِنْ البِرّ سخاء النفس و طیبُ الکلام و الصبر على الاذى».
  17. قرآن مى‏فرماید: اى اهل ایمان هرگز نباید قومى قوم دیگر را مسخره و استهزاء نمایند، شاید آن قومى که مسخره مى‏کنید بهترین مؤمنان باشند و نیز بین زنان باایمان قومى، قوم دیگر را مسخره نکند، چه بسا آنها بهترین زنانند و هرگز عیب‏جوئى از همدینان خود نکنید و با نام و لقب‏هاى زشت همدیگر را نخوانید که بعد از ایمان آوردن نام فسق (بر مؤمن نهند) زشت است و کسى که توبه نکند ستمکار است. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏ (حجرات، آیه 11).
  18. لحنى زشت ، مسخره کردن - آیا ما همانگونه‏ایم که قرآن مى‏خواهد، من نمى‏دانم بعضى چه لذتى مى‏برند که براى خنداندن چند نفر هم نسبتى و هر لقب زشتى هست به افراد مى‏دهند، هر عیبى که در ظاهر اندام آنها است با لحنى زشت براى مسخره کردن آن مؤمن مى‏گویند، هر خصلتى را مثل قدکوتاهى، قدبلندى، بى‏موئى، چاقى، لاغرى همه را با حالتى زشت براى کوچک کردن او مى‏گویند، آیا همین روش را خداوند به ما توصیه کرد؟ آیا این اعمال مرضىّ رسول الله (صلى الله علیه و آله) و ائمه‏اطهار (علیهم السلام) است، باشد تا روز جزاء روشن شود و هر کس ببیند چه کسى مسخره است، مسخره شونده در این دنیا با مسخره کننده در آن دنیا.
  19. مرد فحش دهنده پست است – خداوند در زمره صفات منافقین و گم گشته‏گان از راه حقیقت مى‏فرماید: «عُتُلٍّ بَعدَ ذلک زنیم»: «با این همه (عیب‏باز) بدگوى و خشن بى اصل و نسبند» در روایتى از رسول گرامى در ذیل این حدیث آمده که مراد فحش دهنده پست است‏ « (هو الفاحش اللئیم».
  20. شیعه و مؤمن واقعى خود ساخته - سلیمان بن مهران مى‏گوید: بر حضرت صادق (علیه السلام) وارد شدم عده‏اى از شیعیان نزد آن حضرت بودند، شنیدم مى‏فرمود: اى شیعیان زینت ما باشید و موجب وَهن و زشتى ما نگردید، با مردم سخن خوب بگوئید و زبان خود را حفظ کنید و از زیادى سخن و کلام زشت بازدارید.« (مَعاشِرَ الشیعه کونوا لنا زَیناً و لاتکونوا علینا شیناً، قولوا للناس حُسْناً و احفظُوا السِنَتَکُم و کُفُّوها عن الفُضُول و قَبیح القَول».
  21. ما با سخنان زشت و بیهوده خود، خود را شیعه و مؤمن واقعى بنامیم، یا فضه کنیز حضرت زهرا (علیها السلام) که بیست سال سخنى به غیر از قرآن نگفت. از یکى از زاهدان نقل شده که: در بادیه زنى را تنها دیدم
  22. داستانى عجیب از انسانى خودساخته: از یکى از زاهدان نقل شده که: در بادیه زنى را تنها دیدم
  23. گفتم کیستى، جواب داد: «وَقُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»: «بگو سلام بزودى مى‏دانید». از قرائت این آیه فهمیدم، که مى‏گوید: اول سلام کن، سپس سؤال کن، که سلام علامت ادب و وظیفه وارد بر مورود است. به او سلام کردم و گفتم، در این بیابان آن هم با تن تنها چه مى‏کنى؟ پاسخ داد: «مَنْ یَهْدِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُّضِلّ»: «کسى را که خدا هدایت کند، گمراه کننده‏اى براى او نیست».از این آیه شریفه دانستم راه را گم کرده ولى براى یافتن مقصد به حضرت حق‏ جلّ وعلا امیدوار است.
  24. گفتم: جنّى یا آدم؟ جواب داد: «یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»: «اى فرزندان آدم زینتهاى خود را نزد هر مسجد برگیرید». از قرائت این آیه درک کردم که از آدمیان است.
  25. گفتم از کجا مى‏آئى؟ پاسخ داد:«یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ»: «از مکان بعیدى ندا داده مى‏شوند.فهمیدم از راه دور مى‏آید.
  26. گفتم کجا مى‏روى؟ جواب داد: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا»: «براى خداوند است بر گردن مردم حج خانه خدا براى کسى که استطاعت به سوى آن را پیدا کرد». فهمیدم قصد خانه خدا دارد.
  27. گفتم چند روز است حرکت کرده‏اى؟ گفت: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ»: «ما آسمانها و زمین هر چه بین این دو است را در شش روز خلق کردیم. فهمیدم شش روز است از شهرش حرکت کرده و به سوى مکه مى‏رود.
  28. پرسیدم غذا خورده‏اى؟ جواب داد: «وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ»: «ما پیامبران را مثل فرشتگان بدون بدن قرار ندادیم تا غذا نخورند». فهمیدم چند روزى است غذا نخورده،
  29. گفتم عجله کن تا تو را به قافله رسانم، جواب داد: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»: «خداوند هیچ نَفْسى را بیشتر از طاقتش تکلیف نمى‏کند». فهمیدم که مثل من در حرکت تندرو نیست و طاقت ندارد،
  30. به او گفتم بر مرکب من در ردیف من سوار شو تا به مقصد رویم، پاسخ داد: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا»: «اگر در این آسمان و زمین چند خدا غیر از خداى یگانه بود فاسد مى‏شدند». آگاه شدم که تماس بدن زن و مرد در یک مرکب یا یک خانه و یک محل موجب فساد است، به همین خاطر از مرکب پیاده شدم
  31. و به او گفتم شما به تنهائى سوار شوید وقتى سوار شد گفت: «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ»: «منزّه است خداوندى که براى ما این (کشتیها و چهارپایان) را مسخر گردانید و ما هرگز قادر بر آن نبودیم».وقتى به قافله رسیدیم
  32. گفتم در این قافله آشنائى دارى، جواب داد: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ»: «محمد نیست مگر رسولى و قبل از او رسولانى دیگر بوده‏اند». «یا یَحْیى‏ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ»: «اى یحیى کتاب را با قوت بگیر». «یا مُوسى‏ إِنِّی أَنَا اللَّهُ»: «اى موسى من خداوند هستم». «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»: «اى داود ما تو را در زمین جانشین و خلیفه قرار دادیم». از قرائت این چهار آیه دانستم، چهار آشنا بنام محمد و یحیى و موسى و داود در قافله دارد. چون آن چهار نفر نزدیک آمدند، این آیه را خواند:«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا»: «مال و فرزندان زینت حیات دنیوى هستند».
  33. فهمیدم این چهار نفر فرزندان او هستند، به آنها گفت:«یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ»: دختر شعیب به پدرش گفت «اى پدر، موسى را اجیر کن‏ بهترین کسى که باید به خدمت برگزید، کسى است که امین و توانا باشد».
  34. فهمیدم به آنها گفت به این مرد امین که زحمت کشید و مرا تا اینجا آورد، مزد بدهید، آنها به من مقدارى درهم و دینار دادند و او حسّ کرد کم است گفت: «وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ»: «خداوند براى کسى که بخواهد مضاعف مى‏کند».
  35. فهمیدم مى‏گوید به مزد او اضافه کنید. از وضع آن زن سخت به تعجب آمده بودم و به فرزندانش
  36. گفتم: این زن با کمال که نمونه او را ندیده بودم، کیست جواب دادند: اى مرد این زن حضرت فضّه، خادمه حضرت زهرا (علیها السلام) است که بیست سال است خارج از قرآن سخن نگفته است.
  37. اى عزیز! اگر قدرت متابعت از همچون فضّه را نداریم، سعى کنیم لااقل از کلام بیهوده بپرهیزیم، که: سخنِ بیش از حدّ موجب هلاکت انسان است، چه رسد حرف زیادى بیهوده! مولى على (علیه السلام) فرمودند: «الکلام کالدواء قَلیلُهُ یَنْفَع و کثیرهُ قاتِل»: «کلام مثل دواء است کمش سودمند است و زیادش کشنده است».
  38. ابن ابى الحدید معتزلى مى‏گوید: در صفات پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) آمده، که آن حضرت تند و خشن و بدخلق و بلند صدا نبودند «لیس بِفَظّ و لاصَخّاب».) پس به حضرتش اقتدا کن و سیره او را پیش گیر که «و فى رسول الله اسْوَةٌ حَسَنَه»:
  39. «او اسوه و الگوئى جامع براى یک زندگى کامل است و از اهانت و فحش و سخن ناروا بپرهیز زیرا گاهى اهانتى با انسان چنان کند که شمشیر و خنجر نکند، چه بسا سخنى که مثل شمشیر برنده است «رب کلام کالحسام» و چه بسا کلامى که مجروح کننده است «رب کلام کلام» و چه بسا گفتارى که مؤثرتر از تیر باشد «رب کلام انفذ من سهام»: چه بسا قولى نافذ تر از حمله اى در جنگ باشد که قهر و غلبه بر آن پیدا کنى «رب قول انفذ من صول‏» گاهى بهتر است در میدان جنگ به کسى حمله کنى و او را مجروح سازى تا بخواهى به او فحش دهى و شخصیت او را جریحه‏دار کنى. وقار و شخصیت خود را حفظ کن که صورت حقیقى زن در صورتى ظاهرى و جمال او است و صورت حقیقى مرد در کلام و نطق او است‏ «صورة المرأة فى وجهها وصُورةُ الرجل فی منطِقِه» پس خود را زیبا بسازید، به نطق خود بپردازید نه فقط به سر و وضع ظاهرى خود. 
  40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۶
مهر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

امیر المومنین خطبه متقین 63 و 64- آمیختن حلم با علم و گفتار با کردار «یمزج الحلم بالعلم و القول بالعمل»

  1. ترجمه: پرهیزگار و متقى بردبارى و دانش  را به هم آمیخته و گفتار را با کردار هماهنگ ساخته است.***

شرح: در مورد حلیم بودن و علیم بودن پرهیزگاران در موارد مختلفى از خطبه بحث شد، از جمله در ذیل «اما النهار فحلماء علماء» و «علما فى حلم» ولى نکته‏اى که باعث شده این جا حضرت براى سومین بار روى حلم و چهارمین بار روى علم تکیه کنند ترکیب و مخلوط کردن حلم و علم است، حلم آنها از روى آگاهى و آگاهى آنها مبتنى بر حلم است.

  1. دانش وحوصله - اگر در جائى بردبارى به خرج مى‏دهد، و حوصله مى‏کند، از روى علم و آگاهى به ثمرات حلم و پاداشهائى است که خداوند براى فرد حلیم قرار داده است، به خاطر فضیلت حلم است که بردبارى مى‏کند نه مثل بعضى جاهلین که از ضعف نفس و عدم مبالات به آنچه به او گفته مى‏شود یا با او عمل مى‏شود صبر و شکیبائى به خرج مى‏دهد، و اگر پرهیزگار  دانش  اندوزى مى‏کند، یا تعلیم مى‏دهد، با تکیه به پشتِىِ حلم چنین مى‏کند، از طعنه جاهلین از کوره به در نمى‏رود و بر هدف و مسیر خود استقامت مى‏کند.
  2. علم وتواضع - امام صادق (علیه السلام) در روایتى در کافى فرمودند: «اطلبُوا العِلْم وَ تَزَیَّنُوا مَعَه بِالحِلم و الوَقار و تواضَعوا لِمَنْ تُعَلّمُونَه العلم و تواضَعُوا لِمنْ طلبتمُ منه العلم و لا تَکُونُوا عُلَماء جبّارین فَیَذْهبَ باطلُکم بِحِقِّکم»: «علم را طلب کنید و خود را با توجه به علمتان به حلم و وقار زینت دهید و براى کسانى که به آنها علم مى‏آموزید، متواضع باشید، و نیز براى کسانى که از آنها علم مى‏گیرید، خاضع باشید، و همچون  دانش مندان جبار و اشراف‏منش نباشید که باطل شما حق شما از میان مى‏برد».
  3. بینش سکوت و آرامش -،و در روایتى دیگر «معاویة بن وهب» از امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کند که فرمودند: «کانَ امیرالمؤمنین (علیه السلام) یقول یا طالب العلم انّ للعالم ثلاث علامات: العلم و الحلم والصمت و للمتکلّفِ ثلاث علامات: یُنازع مَنْ فَوقَه بالمعصیة و یظلم مَن دونَه بالغلبة و یُظاهِرُ الظلّمة»: «امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:  دانش مند (واقعى) داراى سه علامت است:  دانش  و بینش، حلم و بردبارى، سکوت و آرامش و وقار، و براى عالم‏نماها و  دانش مندانى که با تکلف، جامه علم را بر قامت نارساى خود پوشاندند، سه نشانه وجود دارد: با  دانش مندانِ برتر و والاتر از خویش با کردارهاى آلوده به گناه، درگیر شوند و با آنان بستیزند و نسبت به  دانش مندان فرومایه‏تر از طریق قهر و غلبه ستمگرانه عمل کنند و دیگر آنکه از ستمگران و جفاپیشگان، حمایت و پشتیبانى نمایند».
  4. دانش دوست وبرد باری وزیر - در حدیث دیگرى از امیرالمؤمنین على (علیه السلام) است که فرمود: «لا یکون السَّفَة و الغِرَّة فى قلبِ العالم»: «بى‏حوصلگى و غفلت در قلب عالم نمى‏باشد». بارى نقش علم دادن طرح است، و نقش حلم اجراء کردن آن، علم طرح دهنده و حلم مجرى آن است، در روایتى از امام صادق (علیه السلام) است که:«العِلْمُ خَلیل‏ المؤمن و الحِملْمُ وزیره و العقل امیرُ جُنُوده»:  « دانش  دوست مؤمن و بردبارى وزیر و عقل امیر و پادشاه لشکریان مؤمن است».
  5. شیطان وزیر تو رباید- دوست خوب پند و نصیحت کند، و عقل پذیرفته و به حلم که وزیرش است، مأموریت اجرا مى‏دهد، پس مگذار شیطان حلم تو را یعنى وزیر تو را برباید، که پاى علم و عقل لنگ است.

افضلیت مداد علماء - درباره علم، مرحون حاج شیخ عباس قمى در سفینة البحار از امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کند که فرمودند: «اذا کانَ یَوْمَ القیامة جَمَعَ اللّهُ عزّوَجلَّ النّاسَ فى صَعید واحد وَ وُضِعَتِ المَوازین فَتُوزَنُ دِماءُ الشُّهداء مَعَ مِدادُ العُلماء فَیُرَجَّع مِدادُ العلماء على دماءِ الشُّهداء»: «وقتى قیامت برپا شود خداوند عزوجل مردم را در زمین و سطحى واحد جمع کرده و ترازوها را قرار مى‏دهد، و خونهاى شهداء با مرکب علماء سنجیده مى‏شود و مرکب علماء بر خونهاى شهداء ترجیح پیدا مى‏کند».

  1. ترازوی صفات اخلاقی - هر چیزى در این دنیا ترازوئى مخصوص به خود دارد، اشیاء سنگین و داراى وزن، با ترازوهاى متعارف، حرارت و برودت با دماسنج، فشار هوا با فشارسنج، سرعت باد با بادسنج و بطور کلى هر چیزى مقیاس و میزانى براى اندازه‏گیرى دارد، در آخرت نیز هر چیزى ترازوئى دارد، مثلا ترازوى صفات اخلاقى و ارزشها، نمونه‏هاى کامل اخلاق و شاخص‏هاى بارز ارزشها هستند،
  2. مولی شاخص اعمال - در زیارت حضرت على (علیه السلام) است: «السلام علیک یا میزان الاعمال»؛ «سلام بر تو اى ترازوى اعمال» یعنى دیگران را با شاخص مولى مى‏سنجند، در این روایت نیز ترازوى خونهاى شهداء مُرکَّب علماء است ارزش خون شهید با ارزش مُرکَّبى که عالم با آن نوشته، روشن مى‏شود. در طرفى خونهاى تمام شهداء را مى‏گذارند، و در کفّه دیگر تمام مُرکَّب علماء را در طول تاریخ، چه موازنه‏اى، چه اندازه‏گیرى و محاسبه‏اى! و در این موازنه مُرکَّب سیاه برخون سرخ سنگینى مى‏کند! اگر همه بحثهاى اسلام درباره علم کنار گذاشته شود و همین یک حدیث درباره نظر و دید اسلام به علم مطرح شود، براى وسعت دید و بلندنظرى این مکتب کافى است.
  3. موازنه جوهر وخون - چرا چنین است، مگر خون شهید کم‏ارزش است؟! خیر، آیه‏اى که درباره شهید است که نزد پروردگارش زنده و روزى خورنده است، براى غیرشهید نیست‏ وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ‏: این خون شهید است که موجب حیات او است. با توجه به این ارزش شهید چرا مُرکَّب عالم از خون شهید برتر است، در اینجا تذکر چهار نکته لازم است:
  4.  قلم عالم وخون شهید - دانشمند با قلمش با روح و فکر و اندیشه مردم سر و کار دارد، و شهید با شمشیرش با جسم مردم، شهید ضربه بر پیکر مردم مى‏زند، ولى عالم تازیانه بر گرده افکار مردم، گاه یک قطره مرکّب عالم که سطرى بنگارد از نظر هدایت و تحول جامعه به سوى سعادت، اثرش بیشتر از خونهاى شهداى در راه خداست، گاه یک یا چند قطره مرکب عالم جمله‏اى بر روى کاغذى شده و دست استعمارى را کوتاه مى‏کند، و او را به عقب‏نشینى وامى‏دارد،
  5. فتوای تحریم تنبا کو - چنانکه فتواى معروف مرحوم شیرازى در رابطه با تحریم تنباکو چنین کرد، با اینکه شاید بیش از چند کلمه نبود، یا پیامهاى رهبر کبیر انقلاب امام خمینى (رحمه الله) چنان کرد که شاید خون شهدا به تنهائى نمى‏کرد، کار شهید باارزش است ولى کار عالم باارزشتر.خون شهید باید از مرکّب  دانش مندان مدد گیرد تا رنگ ابدیت پیدا کند، در مکان و زمان خاصى شهید شده،
  6. عالم پیام رسان خون شهید - چه‏ مى‏تواند خون او را به تمام کره زمین کشد، و در پهنه زمین و زمان بگستراند، این مرکب سر قلم  دانش مند است، اگر این نبود، ممکن بود کم‏رنگ و سپس بى‏رنگ شود. شهید و شهادت او یک حادثه است، حادثه نیاز به تحلیل دارد، عوامل این حادثه چه بوده؟ پیامدهایش چه بوده؟ امروز مى‏گویند خون شهید پیام دارد، پیام‏رسان آن عالم است، او است که باید با تجزیه و تحلیل، حادثه را موشکافى کرده، و پیام را بیرون کشد، اگر علماء و نویسندگان اسلامى نبودند تا به این حد حادثه کربلا و خون شهداى آن و پیام سرور آنها حسین بن على (علیهما السلام) آشکار نمى‏شد، اگر  دانشمندان و نویسندگان نبوند پیام خون حسین (علیه السلام) و پیام جهانى و انسانى او (هیهات منّا الذّلة) که همیشه بعنوان تابلوئى روشن در مسیر هر قوم و ملتى متجلّى است روشن نمى‏شد.
  7. اثبات خون به قلم - بلکه باید گفت اثبات شهادت و اینکه خون ریخته شده خون شهید است، چه بسا با قلم  دانشمندان است، اگر تجزیه و تحلیل آنها نباشد، ممکن است خون شهید نیز هدر رود، و حتى او بعنوان فردى طاغى و یاغى و فردى دوستدار دنیا و جاه و مقام قلمداد شود، چنانکه بعضى خواستند نهضت حسینى را چنین قلمداد کنند!
  8. قلم و قوام خون شهید- شهادت همیشه میسر نیست، گاهى زمینه شهادت و جهاد در مقابل دشمن نمى‏باشد، شاید دهها سال طول بکشد و زمینه‏اى براى شهادت پیش نیاید، خصوصاً بعد از زمان معصومین (علیهم السلام). شهادت و شهید و جهاد نظامى مقعطى است، ولى جهاد با قلم این اسلحه کوچک قدرتمند همیشه هست، هر زمان هر روز و هر شب مى‏توان با آن وارد جنگ شد، و در اعتلاى حق نسبت‏
  9. محدود وغیر محدود - به هر حادثه‏اى کوشید، و به عبارت دیگر خون شهید محدوده زمانى مکانى دارد، ولى قلم محدودیتى مثل آن ندارد. وَالقَولَ بِالعَمَل- هماهنگى گفتار با کردار - مسئله دیگر که روى آن تکیه مى‏کنند ترکیب قول و عمل یا گفتار و رفتار با هم‏ است آدم پرهیزگار قول را با عمل تزئین مى‏کند، عمل او موافق او است، اگر امر به معروف مى‏کند، خود عالم به آن معروف مى‏باشد و اگر نهى از منکر مى‏کند، خود از آن باز مى‏ایستد، و مرتکب نمى‏شود، وعده مى‏دهد و وفا مى‏کند،
  10. سخط و غضب الهى - هرگز چیزى نمى‏گوید که انجام ندهد، و وعده‏اى نمى‏دهد که از آن تخلف کند، زیرا مى‏داند دچار سخط و غضب الهى مى‏شود، خداوند مى‏فرماید: لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ- کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ‏: «چرا مى‏گوئید آنچه را انجام نمى‏دهید، بزرگ است نزد خداوند از نظر غضب و سخط اینکه بگوئید آنچه را که انجام نمى‏دهید». غضب الهى که در عذاب او جلوه مى‏کند، بسیار ناگوار است. فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ* وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ‏: «آنها و گمراهان به روى در آتش افکنده شوند* و لشکریان ابلیس نیز همگى چنان شوند».
  11. زبان منافقانه دارند - در ذیل این آیه‏ فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ‏ ابى بصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل مى‏کند که حضرت فرموند: «هم قومٌ وَصَفُوا عدلا بِالسِنَتِهم ثمَّ خالَفُوه الى غیره»:«اینها (که دچار عذاب شده و به رو به آتش مى‏افتند) کسانى هستند که سخن خوب و حرف حق‏ را با زبانهایشان گفتند، سپس نسبت به غیر در مرحله عمل مخالفت کردند» ابن ابى الحدید گوید شعرا حوص به این مطلب اشاره دارد که: وَ اراک تَفعَلُ ما تَقُول و بعضُهم‏ ..... مَذِقُ اللسان یقول ما لا یفعَلْ‏ ....(و مى‏بینیم تو را که عمل مى‏کنى آنچه مى‏گویى، و بعضى از آنها زبان منافقانه دارند و مى‏گویند آنچه را که انجام نمى‏دهند).
  12. آفات علم بى عمل‏- مرحوم مجلسى در جلد دوم بحار الانوار که درباره علم است، از صفحه 26 به بعد روایات عالم بى عمل را آورده است و ما از آن منبع و منابع دیگر به بعضى آفات علم بى‏عمل اشاره مى‏کنیم: علم بى عمل موجب نابودى و از بین رفتم علم است، در روایتى از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) چنین آمده است: «انّ العِلمَ یَهْتِفُ بالعمل فَان اجابه و الّا ارتَحَلَ عنه»: علم عمل را ندا مى‏کند اگر جواب داد که هیچ وگرنه از وجود آن عالم کوچ مى‏کند».
  13. ملاک عالم به عمل است - از این روایت استفاده مى‏شود که علم نوعى انگیزه در انسان ایجاد مى‏کند و فقط مثل دوستى عزیز انسان را صدا مى‏زند، اگر پاسخ گفتى با تو است، و اگر پاسخ ندادى، علامت بى‏اعتنائى گرفته، و دیگر منتظر تو نمى‏ماند، و از تو جدا مى‏شود. علم تحریک مى‏کند، ولى هرگز مجبور نمى‏کند، یعنى این طور نیست که هر عالمى به صرف علم داشتن عامل باشد، و علم او، او را به مرحله عمل کشد، خیر، علم فقط مى‏خواند تا چه کسى جوابش دهد! در مکتب اسلام عالم به کسى مى‏گویند که عمل به عملش کند گرچه کم عمل باشد، یعنى ملاک عالم بودن تنها به علم نیست، به عمل بعد از علم است.
  14. مدرک عالم عمل است.- در روایتى از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) آمده: «الا و انّ العالم مَنْ یعمل بالعلم و ان کان قلیلَ العمل»: «آگاه باشید که عالم کسى است که به علم عمل کند گرچه کم عمل باشد». عنوان عالم در این مکتب بسته بر عمل است اگر عمل بعد از علم بود مى‏توان به او اطلاق عالم کرد، گویا بعد از علم آموختن صبر مى‏کنند تا ببینند این آدم به علم خود عمل مى‏کند یا نه، اگر کرد در جامعه اسلامى به عنوان عالم شناخته مى‏شود. مثل اینکه بگویند کسى که دکتر شده تا عمل نکند و علم را در بوته عمل نگذارد، مدرک به او داده نمى‏شود و به عنوان پزشک به او اطلاق نمى‏شود.
  15. علم عمل نشود جهل شود - از نظر روانى اثبات شده که اگر علم به مرحله اجرا درنیاید، به تدریج در اثر موریانه بى عملى از بین مى‏رود، در وادى بى‏عملى کبوتر علم نمى‏نشیند، و اگر بنشیند زود به پرواز درآمده کوچ مى‏کند، قلب عالم بى‏عمل شوره‏زارى است که پرنده علم رغبت به فرود آمدن در آنجا را ندارد و اگر مجبور به فرود شود قصد اقامت ندارد. این مضمون روایت مولى على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه است که مى‏فرماید: «لاتَجْعَلُوا عِلْمَکُم جهلا و یقینَکم شکا اذا علمتم فَاعملُوا و اذا اتیقَّنتُم فاقدموا»:«علم خود را جهل و نادانى و یقین خود را شک قرار ندهید زمانى که دانستید عمل‏ کنید، و وقتى یقین کردید اقدام کنید!» چگونه مى‏شود علم جهل مى‏شود؟ وقتى که عمل به آن نشود.
  16. عمل مورد توجه مکتب- آنقدر عمل در این مکتب مورد توجه است که مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «انَّکم الَى العَمَل بما عَلِمتُم أحوج منکم الى تَعَلُّم مالم تَکُونُؤا تَعْلَمون»:(شما به عمل به آنچه مى‏دانید محتاجترید تا یادگیرى آنچه یاد نگرفته‏اید) یعنى عمل به آنچه مى‏دانى بهتر از یادگیرى آن چیزى است که نمى‏دانى.
  17. علم بی عمل ؛ درخت بی ثمر - در روایتى دیگر مولى مى‏فرمایند: بر عالم است که عمل به آنچه مى‏داند کند، سپس دنبال یادگیرى آنچه نمى‏داند رود. علم بى عمل در نفوس مردم مؤثر نخواهد بود، در مقدمه کتاب معالم الاصول از مرحوم کلینى نقل مى‏کند که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «انّ العالم اذا لم یعمل بِعلمه زلّت موعظَتُه عن القلوب کما یَزلّ المطَرُ عن الصّفا»: «عالم هنگامى که‏ عمل به عملش نکند، موعظه و پند او از قلبها مى‏لغزد، چنانکه باران از روى جسم صاف (مثل سنگ صاف) مى‏لغزد و نفوذ نمى‏کند». علم که باید مؤثر در قلوب شود، نفوذناپذیر مى‏شود، کارائى علم و نفوذپذیرى آن به عمل است.
  18. علم بی عمل دور از رحمت - علم بى عمل نه تنها مفید نیست، که دور کننده از خداوند و رحمت او نیز هست. بعضى مى‏گویند علم بى عمل بى‏فائده است، ولى باید گفت اى کاش چنین بود یعنى اى کاش مانند حیوان چهارپائى بود که بر او کتاب بار است و به او ضرر نمى‏زند، علم بى عمل سنگدلى و قساوت و بدبختى مى‏آورد و نتیجه آن دورى از رحمت الهى است.
  19. علم بی عمل دور از حضرت حق - در روایتى آمده که شخصى نزد امام زین‏العابدین (علیه السلام) آمد و از حضرت درباره مسائلى سؤال کرد و حضرت پاسخ گفتند، سپس خواست سؤال از مثل همان مسائل کند، حضرت فرمودند: «مکتوب فى الانجیل: لا تَطلُبُوا علم ما لا تَعلَمون و لمّا تعمَلوا بما عَلِمتُم فَانّ العلم اذا لم یعمل به لم یَزَدْ صاحبه الّا کُفْراً و لم یَزْدَد من اللّه تعالى الّا بُعْداً»: «در انجیل نوشته شده که دانستن آنچه نمى‏دانید را طلب نکنید، در حالى که هنوز به آنچه مى‏دانید عمل نکرده‏اید، زیرا علم هنگامى که به آن عمل نشود، صاحبش را غیر از کفر نمى‏افزاید، و به غیر از دورى از خداوند چیزى زیاد نمى‏کند».
  20. علم بی عمل موجب بد بختی -  از حضرت عیسى (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «دیدم سنگى را که روى آن نوشته بود، مرا برگردان، من برگرداندم، در پشت آن نوشته شده بود: «مَنْ لا یَعمَل بِما یَعْلَمُ مَشؤُومٌ عَلَیهِ طَلَبُ مالا یَعْلم وَ مَرْدُودٌ عَلَیه ما عَلم»: «کسى که عمل به آنچه مى‏داند نکند، طلب آنچه نمى‏داند براى او بدبختى است، و آنچه مى‏داند بى‏فائده و مردود است». در روایتى از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) آمده: «کلُّ علم وَ بالٌ على صاحِبه الّا من عمل به»: «هر علمى موجب وخامت و بدعاقبتى صاحبش است مگر این که به آن عمل کند».
  21. چراگاه شیطان است - (المرعى الوبیل) را گفته‏اند مزرعه و چراگاهى است که آفت زده باشد، هر علمى نیز مثل مزرعه آفت زده‏اى است که چراگاه شیطان است مگر اینکه صاحب آن به آن عمل کند، و گویا عمل، عامل پیشگیرى از آفت این مزرعه است. موجب عقوبت سنگین است که بدترین آن خارج شدن حلاوت یاد و ذکر خدا از قلب است-
  22. خروج شیرینی ذکر - در روایتى آمده است که‏ خداوند تبارک و تعالى به حضرت داود (علیه السلام) وحى رساند که:«انّ اهوَنَ ما انَا صانِعٌ بِعالِم غیر عامل بِعِلمِه اشَدُّ مِنْ سَبْعین عقوبةً انْ اخرِجَ مِنْ قَلبِه حلاوةَ ذِکرى»: «همانا سبک‏ترین و خفیف‏ترین کارى که با عالم غیر عامل به عملش مى‏کنم، شدیدتر از هفتاد عقوبت است، و آن این است که شیرینى ذکر خود را از قلب او خارج مى‏کنم».
  23. فعل با قول موافق - در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده که مفضّل از حضرت پرسید: «بِمَ یُعَرفُ الناجى؟ فقال: مَنْ کانَ فِعلُهُ لِقَوله مُوافِقاً فهو ناج وَ مَن لم یَکُن فِعْلُهُ لَقَولهِ موافِقاً فانّما ذلک مُستَودَعٌ»: «به چه چیزى رستگار و ناجى شناخته مى‏شود؟ فرمود: کسى که فعلش با قولش موافق باشد، او رستگار است، و کسى که فعلش موافق قولش نباشد، او کسى است که علم و ایمان چند روزى به او به ودیعت داده شده، و سپس از او به کوچکترین امتحانى سلب مى‏شود». انسانى که علم و ایمان در وجودش مستقر نشده، بلکه مستودع است، راه‏ نجاتى براى او نیست.
  24. شدید ترین حسرت - ازُدى در روایتى دیگر از آن حضرت نقل مى‏کند که فرمودند: «ابْلِغْ مَوالینا عَنّا السَّلام وَ اخْبِرْهُمْ انّا لا نُغْنى عنهم مِنَ اللّه شیئاً الّا بِعَمَل و ...»: «به دوستداران ما از طرف ما سلام برسان و به آنها خبر ده که ما چیزى به آنها نمى‏دهیم (و شفاعت آنها را نمى‏کنیم) مگر با عمل ...»؛ سپس افزودند: آنها هرگز به فلاح نمى‏رسند، مگر با عمل و پرهیزگارى، و شدیدترین مردم از نظر حسرت در قیامت آن کسى است که سخن صحیحى گوید، و سپس خود به خلاف آن عمل کند.
  25. عمل عظیم - برعکس طبق روایت آن حضرت اگر کسى براى خدا  دانش  آموخت، و براى او عمل کرد، و تعلیم داد، در آسمانها عظیم‏ و بزرگ خوانده مى‏شود. «مَنْ تَعَلّم للّه عزّوَجلَّ و عَمِل للّه و علم للّه دُعِىَ فى مَلَکُوتِ السّماوات عَظیماً».این بزرگوارانى که به ما این علوم را آموختند، خود قبل از همه عامل به آن بودند،
  26. سبقت در عمل - نهج‏البلاغه مولى را ببینید حضرت در پایان خطبه 175 که مردم را پند مى‏دهد، مى‏فرماید: «ایها الناس انّى و الله ما احُثّکُم على طاعة الّا و اسْبَقُکُم الیها و لا انهاکم عن معصیة الّا و اتَناهى قبلَکُم عنها»: «اى مردم به خدا قسم شما را به کار نیک و طاعتى ترغیب و تحریص نمى‏کنم، مگر این که در انجام آن بر شما سبقت مى‏گیرم و از معصیتى نهى نمى‏کنم مگر این که قبل از شما از آن دورى مى‏جویم».پیروان راستین این بزرگان هم چنین هستند،
  27. نوشت وخود اول عمل کرد - شما در احوالات شیخ طوسى ببینید گفته‏اند وقتى مصباح المتهجد که کتاب دعا و زیارت و نماز و ذکر مثل مفاتیح الجنان است را نوشت اول خود عمل کرد و یک بار هم اهل خود را مأمور کرد چنین کنند و سپس به مردم ارائه کرد. حال کلامى نیز درباره عمل بدون علم گوئیم و به آفات آن اشاره کنیم:
  28. آفات عمل بدون علم‏ مرحوم مجلسى در جلد اول بحار، صفحه 206 تا 209، دوازده روایت در باب عمل به غیر علم آورده است، در اینجا به آفاتى چند که از آن روایات براى عمل بدون علم استفاده مى‏شود اشاره مى‏کنیم:
  29. دوری از راه مستقیم - گمراهى از جاده مستقیم حق و دورى از آن- در روایتى از امام صادق (علیه السلام) رسیده که فرمودند: «العامِل على غَیر بَصیرة کالسّائر على غیر الطریق و لا یزیده سرعةَ السیر من الطریق الّا بُعداً»:«عمل کننده غیر بصیر و ناآگاه و جاهل مثل سیر کننده در غیر راه است (و بیراهه مى‏رود) و عمل بدون علم سرعتى نمى‏افزاید مگر دورى از مسیر و راه را».در روایتى دیگر از آن حضرت است: «العامِلُ عَلى غَیرِ بَصیرَةِ کالسائر على السّراب بِقیعَة لایزید سرعةُ سیر الّا بُعْداً»:«عمل کننده از روى نادانى و ناآگاهى مثل راه رونده بر سرابى در زمین صافى است که سریع رفتن او به جز دورى از حقیقت و راه حق چیزى به همراه ندارد».
  30. عمل بی معرفت - در مقابل کسى که عمل از روى علم کند امیرالمؤمنین (علیه السلام) گویند مثل راه رونده بر روى راه روشن است پس باید ناظر ببیند سیر مى‏کند یا عقب‏گرد مى‏کند «العامِلُ بِالعِلمِ کَالسّائِر عَلى الطّریقِ الواضِح فَلْیَنْظُر ناظِرٌ اسائِرٌ هُوَ امْ راجِعِ». عدم قبول عمل بدون علم و معرفت- راوى گوید شنیدم که امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمود: «لا یَقْبَل اللّه عزّوجلّ عملا الّا بمعرفة و لا معرفَة الّا بعمل فَمَنْ عرف دلّته‏ المعرفَة على العمل و مَنْ لم یعمل فلا معرفةَ له، انّ الایمانَ بَعْضُه مِنْ بَعْض»؛ «خداوند عزوجل عمل را بدون علم و شناخت نمى‏پذیرد و شناخت و معرفتى بدون عمل نیست، (یعنى اگر علم بدون عمل باشد، اصلا علم نیست) و کسى که عمل نمى‏کند معرفتى براى او نیست، همانا ایمان بعضش از بعض دیگر و مربوط به هم است».
  31. فساد در عمل بدون علم - لازمه عمل بدون علم فساد است- در روایتى از صادق اهل‏بیت (علیه السلام) رسیده که: از پدران خود نقل کردند که، رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «مَنْ عَمِلَ عَلى غَیر علم کان ما یُفْسِده اکثرَ ممّا یُصْلِح» «کسى که عمل بدون علم انجام دهد افسادش بیشتر از صلاحش است و آنچه را فساد مى‏کند، بیشتر از چیزى است که اصلاح مى‏کند (عملى را که فرک مى‏کند خیر و صلاح است از روى عدم علم فاسد مى‏کند)».
  32. مثل الاغ در آسیاب - در جا زدن در مسیر تکامل- امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى‏فرماید: «المُتَعَبّدُ على غَیر فقه کَحِمارِ الطّاحُونَة یَدور و لا یَبْرح، و رکعتان من عالم خیر من سبعین رکعةً من جاهل‏لانَّ العالِمَ تَاتیه الفَتْنَةُ فَیَخرُج منها بِعِلْمه و تأتِى الجاهل فَتَنْسفه نَسْفاً و قَلیلُ العَمَل مع کثیرِ العلم خیرٌ مِنْ کثیرِ العملِ مَع قلیلِ العلم و الشکِ و الشبهة»: «عبادت کننده و عمل کننده بدون علم مثل الاغ آسیاب است که دور مى‏زند، و از جاى خود حرکت نمى‏کند (درجا مى‏زند، اگر هفتاد سال هم دور بزند وقتى چشمش را باز مى‏کد، مى‏بیند، در همان نقطه اول است. اى کاش ما هم در دنیا مى‏فهمیدیم! بعضى از ما در دنیا هم نمى‏فهمیم که سر جاى اول خود هستیم، یعنى گاهى از حیوان چهارپا هم پست‏تر و غافلتریم)
  33. بهتر از هفتاد رکعت نماز - و دو رکعت نماز از عالم بهتر از هفتاد رکعت از جاهل است، زیرا فتنه به عالم روى مى‏آورد، و از آن بوسیله علمش خارج مى‏شود و به جاهل روى مى‏آورد، و او را از جاى کنده خرد مى‏کند و کسى که کم عمل و پر علم‏ است بهتر از کسى است که پر عمل و کم علم مى‏باشد و داراى شکّ و شبهه است!»
  34. این بود اشاره‏اى به آفات علم بدون عمل، و عمل بدون علم، در پایان از خداوند منّان و عالم به همه امور مى‏خواهیم که همه ما را جزو عالمان عامل و عاملان عالم قرار دهد، و علم و عمل را در درون ما هم‏آهنگ گرداند که هیچاه یکى بدون دیگرى نموند نکند.مرحوم الهى در ذیل این دو فراز (یمزح الحلم بالعلم و القول بالعمل) چنین مى‏سراید:

به علمش حلم را آن پاک گوهر

 

درآمیزد چنان با شیر شکر

هم او گفتار و کردارش جدا نیست‏

 

به قول خویش بى‏عهد و وفا نیست‏

نگوید تا کند آن نیک رفتار

 

چو خواهد کرد آنگه دارد اظهار

خلاف  دانش  است و بردبارى

 

به عهد خویشتن ناپایدارى‏

کسى کو علم و حلمش یار باشد

 

به قول و عهد خود استوار باشد

40- ** اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 329- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

     

  • حسین صفرزاده