امیر المومنین متقین - 85-- 86- 87- نیکىاش رو آورده و شرش رخ برتافته! خیر و نیکى او روى کرده و شَرّ و پلیدى او پشت کننده است .85خیر – 86شر 87- خونسردى در شدائد و مشکلات -
- بسم الله الرحمن الرحیم
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
امیر المومنین متقین - 85-- 86- 87- نیکىاش رو آورده و شرش رخ برتافته! «مقبلا خیره مدبرا شره»
- ترجمه: (پرهیزگار را مىبینى که) خیر و نیکى او روى کرده و شَرّ و پلیدى او پشت کننده است .85خیر – 86شر
- شرح: در فرازهاى قبل در مورد خیر و شرّ بحث شد و اینکه صدور کار نیک و خیر از آنها مورد انتظار است و کار بد و زشت و شرّ از آنها مورد انتظار نیست. مردم از ناحیه آنها در امنیت کامل هستند، و حال مولى على (علیه السلام) مىفرمایند: «نه اینکه کار خیر از آنها مورد انتظار است بلکه کارهاى نیک آنها پیوسته به سوى مردم روان است و نه اینکه مردم از کار زشت آنها و شرور آنها در امانند، بلکه کارهاى پلید و ناپسند آنها از مردم پشت کرده و گریزان است خیرات آنها در روى کردن به مردم، زیاد و زیادتر مىشود و شرور آنها کمکم از مردم دور مىشود، نسبت خیر و شر عکس است هر چه خیر نزدیکتر مىشود، شرّ دورتر و کمرنگتر مىگردد، و هر چه شرّ نزدیکتر مىشود خیر دورتر مىگردد».
- انسان باید خیرش بدون درخواست به کسى برسد، انسان باید خیراتش مانند آب رودخانهاى باشد که، خود عبور مىکند تا مردم هر وقت بخواهند از آن استفاده کنند نه اینکه وقتى آب خواهند آب دهد.
- اگر نیازمندى را دیدى، مگذار شخصیت خود را به خاطر سؤال و طلب از تو خرد کند، مگذار سیلى ذلت صورت او را سیاه کند، تو خود در رفع نیازش اقدام کن.
- مردى به رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) گفت: یا رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) همسایهاى دارم که دیگ غذا بر بار مىگذارد و مرا از آن نمىدهد حضرت فرمودند: «آن کس به من ایمان نیاورده است»!
- چرا باید همسایه اظهار عجز و گرفتارى و گرسنگى کند، تا به او کمک کنید، قبل از اینکه دست به این کار زند، شما که ادعا مىکنید، پیرو پیامبرید، اقدامى در حق او کنید.
- قرآن از صفات مؤمنین، سرعت در خیرات و سبقت در آنها را مىشمارد «أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ»
- در جاى دیگر مىفرماید: «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ»: «با انجام کارهاى نیک به سوى مغفرت و آمرزش از طرف پروردگارتان سرعت گیرید».
- در روایتى آمده است:«التبّرعُ بِالمَعْروُف و الاعطاءُ قَبلَ السّؤال مِن اکْبَر السُّؤدَد»:
- «نیکوئى کردن بدون درخواست و عطا کردن پیش از سؤال و درخواست، از بزرگترین کرامتها و آقائیها است».
- از حکیمى پرسیدند: آقائى و سرورى چیست؟ گفت: نیکوئى با قوم خود و تحمّل گناه گفتند شرّ چیست؟ گفت: رنج بازداشتن و عطا دادن گفتند مجد و بزرگوارى چیست؟ گفت: غرامت کشیدن و مکارم اخلاقى را بنا نهادن.نگذارید زمانه چنان شود که پرهیزگاران واقعى فریاد غربت سر دهند، نگذارید که على گونهها مانند على (علیه السلام) بر سر مردم فریاد زنند. «وَ قَد اصْبَحْتُم فى زَمَن لا یَزْدادُ الخَیر فیه الّا ادباراً»:
- «شما در زمانى صبح کردهاید و زندگى مىکنید که خیر و نیکى جز عقبماندگى چیزى ببار نمىآورد! و شر و بدى عامل پیشروى است!» یعنى برخلاف حالات و صفات متقین عمل مىکنید، و این ننگ یک جامعه است که مرکزى براى شرور باشد. زشت است براى جامعهاى که مرکز اجحافها، ظلمها، تعدیها و خالى از نیکیها و درستیها و صداقتها و محبتها و صمیمیتها باشد. تونیکی می کن ودر دجله انداز .....که ایزد در بیایانت دهد باز
- مرحوم الهى، این عارف سوخته، در ذیل این فراز (بَعیداً فُحشه لَیّناً قَولُه غائ
با مُنْکَرهُ حاضِراً مَعْرُوفُه مُقبلا خَیْرُهُ مُدبراً شرّه) چنین سروده است:
نیاید زشت حرفى بر زبانش |
بود زیبا سخن شیرین دهانش |
|
نهان از جان پاکش زشت رفتار |
عیان از وى نکوئى در همه کار |
|
هر آن خوبیت، باشد روبرویش |
هر آن بد، پشت گرداند زکویش |
|
درخت هستیش شیرین دهد بَر |
کجا تلخى بر آرد ناى شکر |
|
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم |
|
|
- 87- خونسردى در شدائد و مشکلات - «فى الزلازل و قور» ترجمه: فرد پرهیزگار در زلزلهها و حوادث مضطرب کننده زندگى، سنگین و با وقار و خونسرد و آرام است.
- شرح: مولى على (علیه السلام) به صفتى دیگر که ویژگى پرهیزگاران است، اشاره مىکنند و آن آرامش و وقار است . وقار در مقابل خفّت و سبکى است وقار و تأنّى از نشانههاى عقل، و خفّت و سبکى و عجله در امور از نشانههاى جهل است.
- پرهیزگاران در زلزلههاى زندگى سنگین و با اطمینان خاطر هستند، آنها همچون کوههاى سنگین و سر به فلک کشیده در برابر تندبادها و حرکتهاى تند روزگار مقاوم ایستادهاند، آنها چون مظهرى از حق هستند، پایدارند، از بین حق و باطل آنچه ماندنى و همیشگى است حق است، باطل همچون کف روى آب گذرا است، باطل همچون خس و خاشاکى بر روى آب در حرکت است.
- حق همچون صخرههاى سنگین در برابر آب است، که آب قدرت تکان دادن آنها را ندارد، و اگر حرکت آب تند، کُند و مانند اینها شود آن صخرهها همچنان باوقار و صلابت ایستادهاند به خلاف خس و خاشاک که سیل به هر طرف که بخواهد آنها را مىبرد.زلزلهها و حرکتهاى تند اجتماعى گرچه بتواند بر چهره آنها خراشى وارد کند، ولى آنها را نمىتواند از مسیر حق خود منحرف کند.در آنجا که زلزلهها همه چیز را تکان مىدهد، آنها استوارند، زیرا حق استوار است، آنها مانند بعضىها هر روز در زیر یک بیرق و در زمره یک دسته به خاطر مصالح شخصى یا گروهى قرار نمىگیرند، آنها از هر چه رنگ دارد آزادند و تعلق آنها به ذات حق، وابستگى نیست، بلکه گسستگى از هر چیز است، این عدم دلبستگى به غیر حق آنها را همچون ذات احدیت ثابتقدم نگاه مىدارد، همانگونه که ذات حق تحت تأثیر هیچ شىء قرار نمىگیرد، ذات پرهیزگاران واقعى که مجلاى تابش حق و نمایانگر ذات اویند، غیر متغیر است، و از مواضع ثابت خود عدول نمىکند.
- احمدبن عمر حَلَبى مىگوید از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد:«اىّ الخِصال بالمرء اجْمَل؟ وقار بِلامَهابة و سَماحٌ بِلا طَلبِ مُکافاة وَ تَشاغُلٌ بِغیر متاع الدنیا»:
«چه خصلتهائى براى مرد زیباتر است؟ وقارى که بدون هیبت و ترساندن باشد و بخششى که بدون توقع پاداش و جزاء باشد و مشغول شدن به غیر متاع دنیا (و به آخرت پرداختن)».
- امیرمؤمنان على (علیه السلام) براى کسانى که مأمورِ گرفتن زکات مىکردند، چنین مىنوشتند،«فَاذا قَدِمتَ على الحَىّ فَانْزِل بِمائِهِم مِنْ غیر انْ تُخالِطَ ابْیاتهم ثُمَّ امْضِ الیهم بالسکینة و الوقار حتّى تقومَ بینهم فَتُسَلِّمَ علیهم و لا تُخْدِج بالتحیّة لَهُم ...»: «وقتى به قبیلهاى وارد شدى، بر سر آب آنها (آنجا که از آن آب برمىدارند) پیاده شو بدون آن که به خانههاى آنها درآئى، سپس با آرام ش و وقار به سوى آنها برو تا بین آنها بایستى و سلام بر آنها کنى، و از درود بر آنها بخل نورز (و کوتاهى مکن).
- مولى على (علیه السلام) از صفات عاملین و گیرندگان زکات «وقار» را مىشمرد، یعنى آرام و خونسرد باشد و اگر به او پرخاشگرى نیز شد، با وقار ایستادگى کند و با نرمى و ملایمت به وظیفه خود عمل نماید .وقار جمال انسان است! «جمال الرجل، الوقار»، نیکى و نیکوکارى انسان در خوشلباسى و خوش زندگى کردن نیست، بلکه در آرام ش و وقار در همه حال و خصوصاً در مشکلات است.
- «لیس البرّ فى حُسْن اللباس و الزّى ولکن البّر فى السکینة و الوقار» وقار زیبائى عقل است «الوقار حلیة العقل»، وقار نور و زینت انسان است «وقار الرجل نورٌ و زینَةٌ».
- رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودهاند: «علیکم بالسکینة و الوقار»
مولى على (علیه السلام) مىفرماید: «المؤمن وَقُور عندَ الهَزاهِز، ثُبُوتٌ عند المَکارِه، صَبورٌ عندَ البلاء»: «مؤمن در فتنههاى تکان دهنده سنگین و آرام است، در موقع ناملایمات و مکروهات ثابتقدم و در نزول بلا صابر است».
- امام صادق (علیه السلام) فرمودند: سزاوار است که مؤمن هشت خصلت دارا باشد: باوقار در فتنهها و حوادثِ تکان دهنده، صبور در موقع نزول بلا، شاکر در رفاه و آسایش، قانع به آنچه خداوند روزى او کرده است، ظلم به دشمنان روا نمىدارد، زحمتى براى یاران ندارد، بدن او از دست او در زحمت و مردم از دست او در راحتى و آسایشند.
- در روایت آمده که سبب وقار و آرامش حلم و بردبارى است «سبب الوقار الحلم»
- یا در روایت دیگر آمده «الوقار نتیجة الحلم») و این نشان مىدهد، نتیجه صفت حلم و استقامت در برابر مشکلات، آرامش و وقار است.
- در خبرى آمده است راهبى بنام شمعون بن لاوى از فرزندان یهودا که از حواریون عیسى (علیه السلام) بود، سؤالات زیادى از نبىاکرم (صلى الله علیه وآله) کرد و جواب شنید و در آخر به حضرت ایمان آورد، و مرحوم حسن بن شُعْبة الحرانى در تحت العقول قسمتى از سؤال و جوابها را آورده است و شاهد ما این چند جمله است که حضرت فرمودند از حیاء وقار حاصل شود و از وقار مداومت برخیزد و در مورد «رَزانَة» که همان وقار است، فرمودند: «از آن لطف و ثبات و اداء امانت و ترک خیانت و صدق زبان و محفوظ کردن شهوت و نیکوئى مال و استعداد و آمادگى براى مقابله با دشمن و نهى از منکر و ترک بیخردى و ترک بىصبرى حاصل شود، و این چیزهائى است که عاقل با آرامش و وقار به آن دست مىیابد، پس خوشا به حال کسى که با وقار شد و سستى و جهالت در آن نبود و عفو و گذشت کرد».
- على (علیه السلام) مىفرمایند: « کُنْ فى الشَّدائِد صَبُوراً و فى الزَّلِازل وَقُورا»:
«در سختیها صابر و در زلزلهها و حوادث تکان دهنده آرام و باوقار باش!» از خداوند آرام ش و وقار و سکینت قلبى را بخواه که او کسى است که باران آرام ش را بر زمین قلبهاى مؤمن فرو مىریزد «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ»
او است که استقامت را به مؤمنان مىدهد گرچه سر از بدن آنها جدا شود، در اینجا به واقعیتى اسفانگیز اشاره کنم و آن این که، حجاج بن یوسف ثقفى در خونریزى و ستمگرى از افرادى است که گوى سبقت را از همه ربوده است؛
- حجاج مخصوصاً حرص عجیبى به کشتن دوستان علىبن ابیطالب (علیه السلام) داشت.یکى از روزها در مجلس نشسته بود و جمعى هم از یارن و متملقین دستگاه او از همانهائى که براى خوشگذرانى چند روزه دنیا به تمام فضائل و کمالات انسانى و مقدسات دینى پشتپا مىزنند و از انجام هیچ کار زشتى خوددارى نمىکنند، گرد او جمع شده بودند.
- حجاج به آنان گفت: دوست دارم یکى از یاران و دوستان ابوتراب را به دست آورده، و با ریختن خون او به خدا تقرب جویم، منظور حجاج از ابوتراب على (علیه السلام) بود و این کلمه را براى تحقیر آن حضرت به زبان مىآورد
- اطرافیان وى گفتند: ما یار و دوست باسابقهترى از قنبر غلام او سراغ نداریم؛ حجاج بلافاصله دستور جلب و احضار او را صادر کرد، طولى نکشید، که قنبر بوسیله مأمورین حجاج مقابل میز محاکمه او قرار گرفت.حجاج گفت: تو قنبر هستى؟ گفت: بله. گفت: تو همان ابوهمدان مىباشى! گفت بله، گفت بنده على بن ابیطالب (علیه السلام) توئى، قنبر گفت: من بنده خدا هستم و على بى ابیطالب (علیه السلام) آقاى من حجاج گفت: از عقیده و مرام او بیزارى بجوى! گفت: اگر بیزارى جویم،
- مرا به عقیده و مرامى که بهتر از آن باشد، راهنمائى مىکنى؟! گفت: تو را خواهم کشت، اکنون اختیار طرز کشته شدن با تو است! قنبر (باوقار و آرامش) گفت: این اختیار با خود تو است، حجاج گفت: چطور؟
گفت براى این که هر طور مرا امروز بکشى، روزى مىرسد که من هم به همان طریق تو را خواهم کشت،
- ولى امیرالمؤمنین (علیه السلام) مرا خبر داده است که مرا از روى ستم سر مىبرند! حجاج دستور داد او را سر بریدند. و این چنین، قنبر که در همه عمر همچون مولایش على، آرامشى ویژه و و قارى عجیب داشت، با همان آرامش در برابر حجاج ستمگر دست از عقیده خود برنداشت و سر در راه معبود داد و اینگونه دیگر از اخبار غیبى على (علیه السلام) را با خون امضاء کرد!
- در مورد کمیل بن زیاد نیز رسیده که حجاج بعد از این که فرماندار کوفه شد، او را طلبید و او گریخت، حجاج که از گریختن وى آگاه شد، حقوق فامیل و قبیله او را از بیتالمال قطع کرد و کمیل که چنین دید با خود گفت: من پیرى سالخورد هستم و عمرم به سر آمده و روا نیست به خاطر من حقوق قبیله من قطع شود،
- و لذا با پاى خود به نزد حجاج رفت! حجاج گفت بسیار دوست داشتم به تو دسترسى پیدا کنم، کمیل گفت: صدایت را بر من درشت مکن، و مرا از مرگ نترسان، به خدا سوگند از عُمر من چیزى نمانده، جز باقى مانده غبار (که از نهایت سستى قادر به جلو رفتن نیست) پس هر چه خواهى درباره من انجام ده، زیرا میعادگاه من و تو نزد خدا است، و پس از کشتن حساب در کار است.
- امیرالمؤمنین على (علیه السلام) خبر داده مرا، که تو قاتل من خواهى بود! ... حجاج گفت تو همان کسى هستى که در زمره کشندگان عثمان بودى؟ دستور داد بزنید گردنش را! و گردن او را زدند. درود بر این راست قامتان تاریخ که با وقار خود برگهاى تاریخ را رقم زدند و نقاط عطف تاریخ شدند. درود بر این باوقارانى که چهره وقار از چهره آنهاشرمنده شد.
- الهى، این عارف شیدا در ذیل این فراز (فى الزلازل و قور) چنین گوید:
- سپس حکایتى را چنین به نظم آورده است:
- اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج2، ص: 501 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
چو گیتى در زلازل باوقار است |
نه چون چرخ از فسون ناپایدار است |
|
دل پاکش چو کوه سخت بنیاد |
مصیبتهاى دوران چون سبکباد |
|
دلش دریا و امواج حوادث |
بر آن اندک غمى را نیست باعث |
|
به دریاى جهان نوح زمانست |
ز طوفان حوادث بى زیانست |
|
سفینه دین بر او رکن وثیق است |
چو نوحش کى غم از بحر عمیق است |
|
دهد یاد خدا در روزگارش |
زهر خوف و خطر و جد و وقارش |
|
به کوهى گفت مورى روز باران |
به سوراخى شو از آسیب طوفان |
|
به خنده گفت کوه سخت بنیاد |
به تو باران تواند کرد بیداد |
|
مرا باران برافشاند ز رخ گرد |
تو را سیلى شود پر حسرت و درد |
|
دلا چون کوه شو، ز آشوب دوران |
میندیش از جفاى باد و باران |
|
در آئین بهین ثابت قدم باش |
ز باد فتنه بى اندوه، و غم باش |
|
ز جان بگسل به زلف یار پیوند |
به هر فتنه که چشمش کرد دلبند |
|
به تار زلف جانان چون زنى چنگ |
تو دلشادى جهان صلح است یا جنگ |
|
شو ایمن در پناه آستانش |
سخن سر کن ز شیرین داستانش |
|
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۲/۰۷/۱۹