پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۸۵ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

۱۴
آذر

                       بسم الله الرحمن الرحیم

             اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم .

  1. 57..مجلس  بیست وپنجم لعن الله آل زیاد وآل مروان  
  2. دفع حد زنا از مغیره مغیرة بن شعبه کسى است که این آیه مبارکه ان جائکم فاسق بنباء فتبینوا درباره او نازل شد و این آیه به فسق و بدى او گواهى میدهد.
  3. مغیره پس از فتح ابله که در نزدیکى ابوالخصیف کنونیست و فتح خوزستان جنوبى والى این حدود شد و متهم به زنا بازنى بنام ام حمیله گردید چهار نفر از دریچه خانه همسایه دارالاماره بصره او را در حال مخصوص دیدند اینان بمسجد بصره آمدند و همینکه مغیره براى نماز جماعت بمسجد آمد تا امامت کند مانع او شدند و دشنام دادند و آن چهار شهود فورى بمدینه آمدند و داستان را به عمر بن خطاب خلیفه وقت گزارش دادند.
  4. عمر ابوموسى اشعرى را ماءموریت امارت بصره ساخت و به او دستور داد لباس سفر از تن خود بیرون نکند تا مغیره که والى سابق بود از بصره اخراج و بمدینه بفرستد ابوموسى اشعرى هم چنین کرد و خود امارت بصره را بعهده گرفت .
  5. چون مغیره بمدینه آمد مجالس محاکمه در حضور عمر تشکیل شد سه نفر از شهود یکنواخت گواهى بر زناى مغیره دادند عمر از اینکه دید الان شهادت کامل میشود و مغیره باید حد بخورد خیلى ناراحت شد اتفاقا شاهد چهارم زیاد بن ابیه بود از هوش و فراستى که داشت فهمید که عمر ناراحت است و نمیخواهد حد بر مغیره جارى شود و در موقع اداى شهادت چنین گفت : من مغیره را با زنى دیدم در حالى که هر دو لخت بودند و پاى زنرا هم دیدم که رنگ و حنا بسته بود ولى ندانستم که واقعا این زن مغیره بود یا زن بدعمل دیگرى بنام ام جمیله
  6. این گفتار شهادت را ثابت نکرد و باین طریق سه شاهد دیگر حد قاف خوردند و مغیره از حد خلاصى یافت از اینجا مغیره با زیاد دوست و رفیق صمیمى شد.
  7. حرکت مغیره و زیاد بطرف کوفه : مغیره با زیاد از معاویه اجازه خروج از شام را گرفتند و با یکدیگر بطرف کوفه روان شدند چون بکوفه که محل حکومت مغیره بود رسیدند و چند روزى بیاسودند زیاد دید که خوارج یکیک از گوشه و کنار بشهر کوفه میآیند و یکدیگر را دیدار میکنند زیاد چون مرد باهوش و دوراندیش بود
  8. به مغیره گفت جلوى این خوارج را بگیر و در زندان کن چه ممکن است که از آنها فتنه بزرگى برپا شود
  9. مغیره بسخن زیاد اهمیتى نداد و کار را سراسرى تصور کرد ولى زیاد فهمیدند که امر خوارج بزرگ خواهد شد و فتنه و آشوبى برپا خواهند کرد
  10. فلذا از مغیره خداحافظى کرده بشام آمد معاویه گفت اى زیاد چه شد که مغیره ترا رها کرد و در صورتیکه بفکر و تدبیر تو خیلى محتاج بود زیاد گفت اى معاویه مغیره را کبر و نخوت گرفته پند و نصیحت را گوش نکند
  11. ولى بهمین زودیها به بلاى عظیمى مبتلا خواهد شد که  مغیره عراق را تباه کند زیرا که خوارج نهروان که از شمشیر على بن ابیطالب(علیه السلام )  بگریختند و پراکنده شدند اینک دسته دسته بکوفه میآیند و انجمنهایى تشکیل میدهند و معلومست که از اتحاد آنان چه بر سر عراق خواهد آمد
  12. و من هر چه مغیره را نصیحت کردم که اینان را دستگیر کن و در زندان بینداز بسخنان من وقعى ننهاد لاجرم ترک کوفه کردم تا در فتنه آنان شریک نباشم .معاویه چون این سخنان را از زیاد بشنید فورى نامه اى بمغیره نوشت باین مضمونکه چه بى عقل مردى میباشى که حرف زیاد را قبول نکردى
  13. اینک بمحض رسیدن نامه من بتو خوارج را از بیخ و بن براندازد و در هر کجا بهر کدام آنان دست یافتى بیدرنگ گردن بزن چه این جماعت از کافرانند و خون و مال ایشان بر مسلمانان حلالست .
  14. چون نامه بدست مغیره رسید گفت این سعایت در حق من جز از زیاد بن ابیه نیست من او را از فارس بشام آوردم و هر چه توانستم حمایت نمودم امروز در ازادى حمایت سعایت میکند و بجاى نیکویى بدگویى آغاز مینماید و لذا مغیره بهیچگونه در دفع خوارج نپرداخت
  15. تا هنگامیکه تعداد این خوارج به پنجهزار نفر رسید و قیام سختى کردند و یکسال فتنه ایشان بطول انجامید در این وقت مغیره دانست که زیاد شرط نصیحت را بجاى آورد منتهى او قبول نکرد.
  16. بالجمله زیاد از معاویه اجازه گرفت که بزیارت مکه رود معاویه یک میلیون درهم خرج سفر باو داد و او را روانه مکه نمود.
  17. در این سفر غلامى بنام عباد نزد زیاد آمد و بقدرى با زیاد خوش صحبتى کرد که زیاد تعجب نموده گفت اى جوان تو پسر کیستى و از کجا آمده اى غلام گفت من پسر توام زیاد تعجب کرده گفت چگونه پسر من میباشى و حال آنکه من ابدا ترا نمى شناسم .جوان غلام گفت تو با مادر من فلان زن همخوابگى نمودى و من بعمل آمدم و فعلا هم در قبیله بنى قیس بن ثعلبه که متولد شدم مملوک ایشانم .
  18. زیاد گفت راست گفتى بخدا قسم حالا ترا شناختم پس کسى را نزد قبیله بنى قیس فرستاد و این جوان را خریدارى نمود و بفرزندى خود قبول کرد و باو عباد بن زیاد میگفتند.
  19. معاویه پس از فوت زیاد عباد را بحکومت سجستان فرستاد. شعرا در هجو عباد اشعارى گفته اند.
  20. زیاد و حکومت بصره : چون زیاد از سفر مکه بشام مراجعت نمود، بصره درهم و برهم بود و امنیتى نداشت و حاکم آن از عهده حکومت و آرام کردن مردم بر نمیآمد لذا معاویه حکومت بصره و خراسان و سجستان و هند و بحرین و عمان را باو تفویض کرد.
    زیاد باعجله هر چه تمامتر به بصره آمد و در مسجد مردم را جمع کرده
  21. گفت اى مردم بصره من شما را یکماه مهلت میدهم و پس از یکماه هر کس بعد از نماز عشاء که تقریبا دو ساعت از شب گذشته است در کوچه و بازار دیده شود گردن زده خواهد شد، مردم بسخن زیاد اهمیتى ندادند و گفتند حکومتهاى سابق هم خیلى ازین حرفها زدند
  22. چون یکماه سرآمد رئیس شرطه را خواست و چهار هزار مرد سواره و پیاده در اختیار او گذاشت گفت بعد از نماز عشا بقدرى که یک قارى قرآن هفت آیه بخواند مردم را مهلت بده که بخانه هاى خود روند و پس از آن هر که را در کوچه و بازار دیدى گردن بزن و اگر چه پسر من عبیداله بن زیاد باشد
  23. لذا در شب اول هفتصد گردن زدند در شب دوم پنجاه نفر و در شب سوم یک نفر و در شب چهارم احدى از منزل خود بیرون نیامد چون نماز عشا را میخواندند براى رفتن بخانه هاى خود متفرق میشدند بطورى با عجله میرفتند که اگر کسى کفش از پایش بیرون میآمد مجال پا کردن نداشت و با پاى برهنه خود را بخانه میرسانید و چنان شد که شبى چوپانى غریب وارد شهر شد او را گرفته نزد زیاد آوردند چوپان گفت امیر من مرد غریبى هستم و از قانون حکومت شما اطلاعى نداشتم
  24. زیاد گفت راست میگویى ولى میترسم که این عذر را دیگرى هم بهانه کند فرمان داد تا سر از بدنش جدا گردد.
  25. چون نامه معاویه به زیاد رسید و فرمان قتل شیعیان على(علیه السلام )  را داد هیچکس مانند زیاد اعرف بحال شیعیان على(علیه السلام )  نبود و همه آنها را خوب میشناخت چون سالهاى سال در میان آنها زندگى کرده بود و لذا بقدرى از شیعیان آنحضرت را کشت که تحت شمارش در نیاورده اند تا آنجا که بعضى را زنده در گور مینهاد و بعضى را گردن زده و بعضى را بالاى چوبه دار نصب میکرد و دست و زبان بعضى را قطع میکرد تا بمیرند
  26. و خانه هاى ایشانرا بر سرشان خراب میکرد و اموال ایشانرا غارت مینمود و چون معاویه حکومت کوفه را باو داد در کوفه بقدرى کار را بر شیعیان و دوستان على(علیه السلام )  سخت گرفت که فکر آنرا هم نمیکردند.
  27. زیاد شش ماه در کوفه بود و شش ماه در بصره روزیکه وارد شهر کوفه شد در مسجد بالاى منبر رفت و ناسزا و دشنامهاى زیادى بمردم کوفه و دوستان على(علیه السلام )  داد و لذا جماعتى به او سنگ انداختند، زیاد دستور داد که درهاى مسجد را بستند و خودش آمد در مسجد دستور داد چهار نفر از مسجد بیرون آیند و قسم یاد کنند که ما سنگ نزده ایم آن کس که قسم یاد کرد نجات یافت هشتاد نفر قسم یاد نکردند فرمان داد که تا دستهاى آنها را قطع کنند.
  28. زیاد آنقدر که توانست از دوستان امیرالمؤ منین (علیه السلام ) در کوفه کشت و شکنجه داد از جمله سعید بن ابى سرح از شیعیان و محبین امیرالمؤ منین (علیه السلام ) بود چون از آمدن زیاد بکوفه مطلع شد از ترس جان خود از کوفه فرار کرده بمدینه خدمت امام حسن(علیه السلام )  آمد عرض کرد که زیاد خانه ما را خراب کرد و برادر و زن و فرزند مرا بزندان انداخته و اموال ما را بغارت برده .
  29. حضرت نامه اى به زیاد نوشت باین مضمون که از حسن بن على بسوى زیاد مکتوب میشود که تو بمردى حمله کرده اى که از مسلمانانست و در ضرر و نفع با سایر مسلمین فرقى ندارد تو خانه آنان را خراب کردى و مال او را غصب نمودى و اهل و عیال او را بزندان انداختى چون نامه بتو برسد خانه او را بنا کن و مال او را به او بازده و اهل و عیال او را از زندان آزاد گردان .
  30. چون این مکتوب به زیاد رسید خیلى ناراحت شده در جواب نوشت این مکتوبى است از زیاد پسر ابوسفیان به حسن پسر فاطمه همانا کاغذ ترا مطالعه کردم نام خودت را در کاغذ بر نام من مقدم داشتى در صورتیکه تو بمن حاجت دارى و من سلطان هستم
  31. و تو رعیت و تو بمن فرمان میدهى مانند سلطانى که بر رعیتش فرمان دهد و سفارش میکنى درباره مرد فاسقى اگر در میان پوست و گوشت تو جاى کند او را دستگیر خواهم کرد
  32. و بدانکه براى خوردن هیچ گوشت و پوستى را بهتر از گوشت و پوست تو نمیدانم یعنى حسن بن على فعلا آنمرد فاسق را نزد من بفرست اگر خودم خواستم او را عفو میکنم ولى نه براى شفاعت تو و اگر خواستم او را میکشم بجهت آنکه پدر فاسقت على را دوست میداشته است
  33. چون این نامه بدست امام مجتبى علیه السلام رسید در جواب او مرقوم فرمودند: من الحسن بن فاطمة الى زیاد بن سمیة اما بعد فان رسول الله صلى الله علیه و آله قال الولد للفراش و للعاهرالحجر و السلام .
  34. حضرت بیش از این چند جمله چیزى ننوشتند. یعنى : تو پسر ابوسفیان نیستى تو خودت را پسر ابوسفیان مخوان اگر چه ابوسفیان با مادرت زنا کرده باشد تو فرزند زنا هستى چه پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم )فرمود الولد للفراش یعنى فرزندى ثابت است براى آنکه زناشویى کند و نکاح داشته باشند در اینجا اولاد از پدر محسوب میشود ولى از براى عاهر یعنى زناکار سنگ است یعنى نفى ولدیت از پدر چه اولاد زنا ملحق بپدر نمیشود و ارث از او نمیبرد.
  35. بیحیایى و نانجیب بودن زیاد ازین نامه ایکه بحضرت مجتبى علیه السلام نوشته معلوم میگردد و ضمنا مظلومیت امام مجتبى(علیه السلام )  از این نامه دانسته میشود.
    بالجمله حضرت نامه اى بمعاویه نوشت و کاغذ زیاد را هم در جوف آن گذاشته بشام فرستاد چون این نامه بمعاویه رسید خیلى ناراحت شد که چرا باید زیاد چنین نامه اى به امام حسن(علیه السلام )  بنویسد
  36. لذا معاویه کاغذ تندى به زیاد نوشت که اى زیاد در تو دو خصلت است یکى حلم و احتیاط که از ابوسفیان ارث بردى و دیگر سوء تندى راءى و تدبیر که از مادرت سمیه ارث میبرى و از این روى است که پدر امام حسن را فاسق خواندى .
  37. اگر درست فکر کنى در اینکه امام حسن اسمش را قبل از تو نوشته از مقام تو چیزى کم نشده چه مثل امام حسن کسى باید سلطنت بر تو کند و چون نامه بدست تو رسد آنچه اموال از سعید بن سرح گرفتى به او بده و کسان او که در زندان هستند همه را آزاد کن و اما آنجمله که به حسن(علیه السلام )  نوشتى و او را بمادرش نسبت دادى واى بر تو حسن(علیه السلام )  هرگز طرف استهزاء واقع نشود مگر ندانستى که فاطمه دختر رسول خداست
  38. اگر تو عقل داشتى میدانستى که حسن را نسبت دادن به فاطمه بالاترین فخر براى او میباشد.
  39. خلاصه زیاد تصمیم گرفت که مردم کوفه را به برائت جستن از حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) وادار کند خداوند مرض طاعون را بر او مسلط کرده سه روزه به جهنم واصل شد.البته آل زیاد شامل خود زیاد و پسر او عبیداله بن زیاد و فرزند دیگرش عبید میشود.
  40. ترسم جزاى قاتل او چون رقم زنند
    یکباره بر جریده رحمت قلم زنند
    ترسم کزین کناره شفیعان روز حشر
    فریاد از آنزمان که جوانان اهلبیت
    دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
    گلگون کفن بعرصه محشر قدم زنند
    دست عتاب حق بدر آید ز آستین
    جمعى که زد بهم صفشان شور کربلا
    چون اهل بیت دست بر اهل ستم زنند
    در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
    آه از دمیکه با کفن خون چکان ز خاک
    از صاحب عزا چه توقع کنند باز
    آل على چو شعله آتش علم زنند

                          آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

                  پس بر سنان کنند سرى را که جبرئیل

                 شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

      اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.

 

  • حسین صفرزاده
۱۴
آذر

 

 

               بسم الله الرحمن الرحیم

              اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم .

.              مجلس بیست و پنجم : و لعن الله آل زیاد و آل مروان

  1. 56- نسبت ابن زیاد : حارث بن کلده طبیبى عرب و تربیت شده ایرانیان بود که در دانشکده لشکرى شاپور علم پزشکى را آموخت و مقام ارجمندى یافت بخدمت خسرو پرویز رسید و او را از یک مرض سخت نجات داد شاهنشاه هدایا و تحفى به او داد که کنیزى زیبا به نام سمیه در مقدمه آنها بود.
  2. این سمیه فرزند پسرى از حارث پیدا نمود بنام نافع و بعدا که این زن بد عمل شد و فرزند دیگر بنام ابوبکر و زیاد پیدا کرد که حارث این دو پسر را قبول نکرد و به همین جهت او را زیاد بن ابیه میگفتند.
  3. بعضى از مورخین دیگر میگویند سمیه و عبید هر دو غلام و کنیز کسرى بودند که هر دو را به سلطان یمن ابوالخیر بود عطا کرد و بعدها این ابوالخیر به طائف رفت و در آنجا مرض سختى شد که حارث بن کلده طبیب معروف او را معالجه کرد و ابوالخیر سمیه را بعنوان جایزه بحارث داد.
  4. بعضى دیگر نقل کرده اند که سمیه کنیز دهقانى بود از اهل زنده رود که او را بعنوان حق العلاج به حارث بخشید.
  5. در مروج الذهب نقل میکند که این سمیه از زنان بدعمل ذوات الاعلام بود که براى فریب جوانان علمى بالاى خانه خود نصب کرد تا جوانان بدکار بطلب او بروند.خانه او طائف در محله بحارة البغایا بود، یکروز ابوسفیان نزد ابومریم سلولى که خمرفروش بود رفت و خمرى ازو گرفته خورد و مست شد و از او زن بدکاره اى خواست ابومریم گفت فعلا غیر از سمیه کسى نیست ابوسفیان گفت بیاور.
  6. گویند در سال اول هجرت سمیه زیاد را در بستر عبید که قبلا ذکر او شد بزاد و تا مدتى هم او را زیاد بن عبید میگفتند بعد چون پدرهاى او متعدد بود زیاد بن ابیه شد.
  7. روزى در مسجد زیاد خطبه اى خواند که مورد تعجب مستعمین شد عمروعاص گفت اگر این جوان قرشى بود شایسته ریاست بود ابوسفیان گفت قسم بخدا که من او را میشناسم و میدانم که او را در رحم مادرش گذاشت به او گفتند که بود ابوسفیان گفت من بودم که او را در رحم سمیه گذاشتم از اینجا معلوم میشود یکى از پدرهاى زیاد ابوسفیان بوده ولى ابوسفیان زیاد را همیشه از خود میراند و از او تبرى میجست .
  8. بگفته بیهقى در محاسن و مساوى امام حسن مجتبى(علیه السلام )  در مجلس معاویه و عمرو بن عاص و مروان بن حکم به زیاد خطاب فرمود ترا با قریش چه نسب است تو نه اصل و فرع برومندى دارى و نه سابقه نیکو و نه خویشاوندى معروف مادر تو زانیه اى بیش نبود که هر ساعت در آغوش یک مرد اجنبى بسر میبرد فجار عرب نزد او رفت و آمد داشتند و چون تو از مادر متولد شدى عرب براى تو پدرى نمیشناخت تا اینکه بعد از گذشتن سالهایى معاویه ادعا کرد که تو پسر ابوسفیانى پس هیچگونه جاى افتخارى براى تو نمیباشد ولى افتخارى براى منست که جدم رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم )مادرم سیده نساء، پدرم على مرتضى(علیه السلام )  که ساعتى هم بخدا کافر نشده و عموى پدرم حمزه سیدالشهداء و عموى خودم جعفر طیار برادرم و من دو سید جوانان اهل بهشت میباشم .
  9. این شرحى از نسب زیاد بن ابیه بود ولى با این نسب پست شخص با لیاقت و کاروان و بافطانتى بود اول دوران جوانیش کاتب ابوموسى اشعرى شد و بعد عمر کارى باو رجوع کرد که بخوبى از عهده آن برآمد و انجام داد
  10. و در دوران خلافت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) آن حضرت زیاد را بحکومت فارس گماشت چون زیاد در آنوقت اظهار دوستى على(علیه السلام )  را مینمود هم از اوخلاف آشکار نشده بود و فارسى را هم از برادرش نافع خوب آموخته بود.
  11. بالجمله زیاد بر ضبط بلاد و اصلاح فساد و جمع و خرج مصالح ممالک فارس نیلو قیام نمود و این معنى بر معاویه گران آمد باب مکاتبه و مراسله را با زیاد گشود چه یکى از چیزهائیکه باعث استحکام حکومت معاویه شد این بود که هر جا آدم زرنگ و زیرک و کاردانى میدهد به هر قیمت که میشد او را در دستگاه حکومت خود وارد میکرد تا از او کاملا استفاده ببرد.
  12. بالاخره معاویه براى زیاد نوشت که اگر تو دست از على(علیه السلام )  بردارى و بشام بیایى گذشته از حکومت و هدایا و تحف ترا برادر خودم میگردانم و ملحق به ابوسفیان میکنم جوابى موافق مرام معاویه از زیاد نیامد.
  13. معاویه براى زیاد نوشت که اى زیاد قلعه هاى محکمى که شب در آن ساکن میشوى ترا مغرورت کرده مانند مرغیکه شب در آشیانه خود آرام میگیرد بخدا قسم که اگر تو از جهل و نادانیت دست برندارى لشکرى مانند لشکر سلیمان که از حوصله حساب تو بیرون باشد نزد تو بفرستم تا با نهایت ذلت و خوارى دستگیرت کنند.
  14. چون این مکتوب به زیاد رسید برآشفت و مردم را در مسجد جمع کرد و خطبه اى خواند و گفت عجب دارم از این اکلة الاکباد و راءس النفاق که مرا بیم میدهد و تهدید میکند با اینکه در بین من و او مثل على کسى میباشد که پسرعم رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم )و شوهر سیده زنان عالمست که با او صد هزار شمشیر زن از مهاجر و انصار میباشند بخدا قسم اگر معاویه بطرف من آید خواهد دانست که چگونه جهان را از وجودش پاک سازم .
  15. سپس نامه اى به مولا امیرالمؤ منین (علیه السلام ) نوشت و آنحضرت را از جریان نامه معاویه باطلاع نمود، حضرت در جواب نامه زیاد مرقوم فرمودند که اى زیاد بدانکه معاویه مانند شیطانى میباشد که از یمین و شمال و از پیش رو عقب بر انسان غلبه میکند تا او را گرفتار کند و خوار و بیمقدار نماید.
  16. زیاد حاکم فارس بود تا حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) در کوفه شهید شد و معاویه با امام حسن(علیه السلام )  صلح کرد ولى از زیاد خائف بود لذا نامه تهدیدآمیزى باو نوشت که اى زیاد تو خیال میکنى که از تخت سلطنت من توانى جان بسلامت برد هیهات عقل تو کجا رفته اى پسر سمیه تو دیروز عبدى بودى و امروز امیر خطه اى شدى ترا مغرورت نکند
  17. چون این نامه من بدستت رسید از براى من از مردم فارس بیعت بگیر که اطاعت من کنند اگر چنین کنى در امان و حراست من باشى و الا فرمان دهم تا ترا با پاى پیاده از فارس بشام آورند و در بازار مانند عبدى ذلیل بفروش رسانند.
  18. چون نامه به زیاد رسید آتش خشمش مشتعل گردید و مردم را جمع کرده بر منبر بالا رفت پس از حمد و ثناى الهى گفت اى مردم معاویه پسر هند جگرخوارى که با رسول خدا و ابن عمش على مرتضى جنگید و سر کرده منافقین بوده براى من نامه نوشته و زرق و برقى بکار برده مانند ابرى که رعد و برقى دارد و بدون بارانست و بزودى بادى آنرا متفرق میسازد من چگونه از معاویه خائف باشم و حال آنکه بین من و او مانند امام حسن(علیه السلام )  فرزند دختر پیغمبر کسى میباشد بخدا قسم اگر آنحضرت مرا رخصت دهد با صد هزار مرد شمشیر زن روز روشن را در نظر معاویه چون شب تار گردانم و ستارگان آسمانرا باو نشان خواهم داد. یعنى از شدت حرب و تیره شدن میدان از گرد و غبار
  19. سپس از منبر بزیر آمده نامه اى بجهت معاویه باین مضمون نوشت که نامه تو به من رسید و از مضمون آن مطلع شدم و ترا مانند کسى دیدم که در دریا مشرف به غرق شدنست و ناچار براى نجات خود گاهى بپاى قورباغه دست میزند و گاهى به لجنهاى روى آب متمسک میگردد بگمانش این عمل سبب نجات او میشود
  20. اى معاویه مرا دشنام میدهى و بسفاهت نسبت دادى اگر براى حلم و بردبارى من نبود چنان داغ رسوایى بر جبهه تو میگذاشتم که به هیچ آبى شسته نشود و رسوایى آن برطرف نگردد مرا به پسر سمیه نسبت دادى اگر من پسر سمیه هستم تو پسر جماعتى هستى
  21. و اما اینکه گمان کردى که بر من غلبه میجوبى و بآسان وجهى توانى مرا صید کرد همانا فکر تو بخطا رفته آیا تاکنون دیده اى که باز بلند پروازى را قنبره کوچکى بتواند صید کند و یا تاکنون شنیده اى که بره اى گرگى را بخورد.
  22. چون این مکتوب بدست معاویه رسید دنیا در نظرش تیره و تار گردید و غم و اندوه شدیدى او را فرا گرفت در اینحال مغیرة بن شعبه را طلبید و در خلوت باو گفت هرگز از اندیشه زیاد بیرون نروم چه او را در فارس معقلى متین و حصنى حصین است و مردم آن نواحى را از خود راضى نگه داشته و مال فراوانى اندوخته و من از فکر او بیرون نروم چه اگر روزى با یکنفر از اهلبیت بیعت کند و او را برانگیزد و براى جنگ آماده شود چه دانیم که خاتمه کار بکجا منجر شود مگر ندانى که زیاد داهیه عرب است .
  23. مغیره گفت اى معاویه اگر بمن اجازه دهى سفرى بطرف فارس روم و او را بسوى تو مایل گردانم و او را بشام آورم چه او با من دوستى قدیمى دارد و مرا ناصح خود پندارد.
  24. معاویه گفت خوب رایى پسندیدى فورى در اینکار عجله کن و تا توانى او را از جانب من بوعده هایى خوشحال کن معاویه کاغذ براى زیاد نوشت و در آن کاغذ او را از زیاد بن ابى سفیان یاد کرد و تا توانست باستمالت او سخن راند مغیره مکتوب گرفته بطرف فارس آمد و بر زیاد ابن ابیه آمد زیاد او را تحیت گفت و مقدمش را مبارک شمرد مغیره مکتوب معاویه را باو داد
  25. زیاد مکتوب را باز کرد دید نوشته این نامه ایست از معاویه بن ابى سفیان بسوى زیاد بن ابى سفیان اما بعد همانا بسیار اتفاق میافتد که مردمى بهواى خویش خود را بهلاکت میافکنند اى زیاد چرا امروز در قطع رحم و پیوستن با دشمن مثل شده اى این کردار زشت تو بواسطه اینست که سوء ظن نسبت بمن برده اى
  26. بطوریکه قطع رحم کردى و از خویشاوندى من چشم پوشیدى و از نسب و برادرى من دست برداشتى تا آنجا که ابوسفیان پدر تو و من نبود همانا من در صدد جستجوى خون عثمانم و تو با من سر جنگ دارى تو مانند آن مرغى هستى که تخم خود را بدور اندانخته و تخم دیگرى را در زیر بال خود گرفته میخواهد او را بپروراند
  27. بدانکه اگر در اطاعت بنى هاشم  بدریا شوى و قعر دریا را با شمشیرت بجهت آنان قطع کنى هرگز پیوستگى با ایشان نخواهى داشت زیرا نژاد تو به عبدالشمس میرسد و بنى عبدالشمس در نزد بنى هاشم  مبغوض ترند از کاردى که براى ذبح بر گلوى گاو بسته بگذارند خدا ترا رحمت کند بسوى اصل خود پرواز کن و خود را ببال دیگران مبند و نسب خود را پوشیده مدار اگر نزد من آیى ترا پاداشى نیکو دهم و اگر سخنان ناصحانه مرا قبول نمیکنى بطرفى برو که نه سود من در آن باشد نه زیان من .
  28. زیاد چون نامه را خواند لبخندى زده نامه را زیر پاى خود نهاد و به مغیره گفت بر مضمون نامه مطلع شدم .
  29. مغیره گفت اى زیاد همانا دورى تو از معاویه او را در بیم و اضطراب انداخته باین جهت مرا نزد تو فرستاده تو میدانى که در مقابل معاویه هیچکس نمیتوانست آرزوى خلافت کند مگر حسن بن على که او هم با معاویه صلح کرد و امروز کار خلافت فقط بدست معاویه است و بس و خوبست تو نزد معاویه روى قبل از آنکه احتیاج او از تو قطع شود.
  30. زیاد گفت اى مغیره من مرد عجول و بدون تجربه نیستیم در این کار عجله مکن فعلا تو از راه دورى آمده اى قدرى استراحت کن تا منهم در اطراف این موضوع فکر کنم و صلاح کار خود را بیندیشم .
  31. مغیره دو روزى استراحت کرد و پس از آن مجددا در این باب با زیاد صحبت کرد و پس از حرفها و نامه ها بالاخره زیاد راه شام در پیش گرفت و نزد معاویه آمد و اموال بسیارى براى معاویه هدیه آورد از جمله سبدى مملو از جواهر آبدار بود که مثل و مانند آنرا کسى ندیده بود
  32. معاویه بینهایت مسرور شد سپس در سال 44 هجرى بمردم اعلام کرد که در مسجد جمع شوند معاویه بالاى منبر رفت و گفت اى مردم من حسب و نسب ابن زیادى که در پائین پله منبر من نشسته خوب شناخته ام و هر کس درباره او شهادتى دارد برخیزد و بگوید چند نفر که قبلا دستور از معاویه گرفته بودند برخاستند و گفتند که ابوسفیان بما خبر داد که زیاد فرزند منست
  33. از آنجمله ابومریم سلولى برخاست و گفت اى معاویه من در زمان جاهلیت خمار بودم و از راه فروش شراب امورات زندگى من میگذشت اتفاقا شبى بطائف آمد و در خانه من وارد شد و از براى او کباب و شراب و طعام حاضر کردم و پس از خوردن غذا و شراب بمن گفت اى ابومریم میتوانى از براى من زنى حاضر کنى تا امشب را با بسرم برم گفتم جز سمیه کسى را حاضر ندارم گفت بیاور با آنکه بوى بدى میدهد.
  34. زیاد گفت ساکت شو اى ابامریم تو از براى شهادت برخاستى نه از براى شماتت و عیب جویى .
  35. ابومریم گفت ببخشید حالا که مرا براى شهادت طلبیدید دوست دارم آنچه دیده ام بگویم بخدا قسم من در آنشب نزد سمیه رفتم و باو گفتم که ابوسفیان از من زن زانیه اى خواسته و اگر میل دارى تو نزد او برو.
  36. سمیه گفت صبر کن تا عبید قبلا شرح حال او را گفتیم بعضى گفتند او غلام و شوهر سمیه بود و بعضى گفتند او هم مثل دیگران رابطه نامشروعى با سمیه داشته ، از چرانیدن گوسفندان برگردد غذایى میخورد و میخوابد چون بخواب رفت من نزد ابوسفیان میآیم .
  37. من برگشتم و ابوسفیان را خبر دادم آنقدرى نگذشت که سمیه آمد من ابوسفیان و سمیه را در اطاقى جاى دادم در را بسته بیرون آمدم .
  38. بعد از شهادت ابومریم معاویه زیاد را ملحق به ابوسفیان نمود و خواهر خود جویریه را نزد زیاد فرستاد خود را برهنه کرد و گفت زیاد چنانکه ابومریم جریان را نقل کرد تو برادر منى پس از آنکه معاویه زیاد را برادر خود و ملحق به ابوسفیان نمود زیاد چند روزى در شام ماند
  39. و بعدا از معاویه اجازه گرفت که با مغیره بطرف کوفه روند چه زیاد با مغیره بن شعبه یار موافق و رفیق صادقى بود زیرا از روزیکه در اداى شهادت بر زناى مغیره به اشاره عمر تلجلج کرد و از شهادت دزدید تا حد را از مغیره برطرف کرد مغیره دائما شکر این نعمت مینمود و زیاد را بسیار دوست میداشت و داستان مفصل آن از اینقرار است
  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۴
آذر

                        بسم الله الرحمن الرحیم

                       اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.

مجلس بیست و چهارم ولعن الله من قتلتکم .والممهدین ...

  1. 55- در معجزات امیرالمؤ منین (علیه السلام ) نقل کرده اند که مردى از بنى مخزوم خدمت مولا امیرالمؤ منین (علیه السلام ) عرض کرد برادرم مرده و من از مرگ او بسیار افسرده ام
  2. حضرت فرمود میخواهى او را دیدار کنى عرض کرد چگونه نخواهم حضرت فرمود مرا کنار قبر او ببر پس ‍ حضرت رداى حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم  ) را بر سر کشید و کلمه چندى فرمود و پاى مبارک بر آن قبر زد فى الفور زنده شد
  3. و بزبان فارس ‍ تکلم کرد حضرت فرمودند تو عربى تو را با زبان فارسیان چکار عرض کرد چنین است ولى من به سنت پارسیان از دنیا رفتم لذا لغتم دگرگون شد.
  4. اینکه این مرد گفت به سنت پارسیان از دنیا رفتم لذا لغتم دگرگون شد جهتش اینست که چون فارسیان در آنزمان آتش پرست بودند از اینجهت سنت آنان مورد ندمت بوده و مرد از سنت در این روایت کیش و مذهب نیست چه اولا اطلاق آن بر مذهب بعید است و ثانیا برادرش از ملازمین آنحضرت بوده و خیلى بعید است که دوست دار برادرى باشد که آتش پرست است
  5. بنابراین معنى سنت پارسیان یعنى من زندگى و گفتار و کردار خودم را مانند پارسیان کردم هر چه آنها میکردند منهم متابعت آنان را نموده خودم را مثل آنها قرار میدادم پس اگر انسان به سنت هر قوم و ملتى از دنیا برود با همان قوم و ملت محشور خواهد شد.
  6. پیغمبر مردى را که سیاهى لشکر ابن سعد بود کور کرد : حاجى نورى در کتاب دارالسلام نقل میکند از حر بن ریاحى قاضى که گفت مردی را دیدم که در کربلا در لشکر عمر سعد بود که به کوفه آمد کور شد مردم از سبب کورى او سئوال کردند گفت من از کسانى بودم که در لشکر پسر سعد در کربلا بودم ولى جنگى نکردم و شمشیر و نیزه اى بکار نبردم بعد از آنکه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام )  را شهید کردند
  7. شبى بعد از عشا در منزل خود خوابیدم در عالم خواب دیدم که کسى مرا به جبر کشید و گفت رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم )تو را احضار کرد هر چه خواستم نروم ممکن نشد تا مرا خدمت آنحضرت برد چون خدمت آنحضرت رسیدم دیدم حضرت با حالت غمناک دستهاى خود را بالا زده و در میان محرابى نشسته و در پیش روى آنحضرت پوستى پهن است و شمشیرى از آتش نهاده شده و ملکى هم خدمت آنحضرت ایستاده است
  8. نه نفر از کسانیکه در لشکر عمر سعد بودند خدمت آنحضرت حاضر کردند آن ملک همه آنها را گردن زد و هر یک را که میکشت شراره آتش از بدنش متصاعد میشد و بعد از کشتن فورى زنده میشد تا آنکه هر کدام را هفت مرتبه کشتند و زنده شدند آنگاه مرا خدمت آنحضرت بردند من خودم را روى قدم آن حضرت انداختم
  9. عرض کردم السلام علیک یا رسول الله من از کسانى بودم که در کربلا بودم ولى حربه بکار نبردم و جنگى هم ننمودم حضرت فرمود بلى حربه بکار نبردى ولى براى کشتن حسین من باعث کثرت سواد لشکر ابن سعد بودى
  10. پس بمن فرمود نزدیک بیا چون نزدیک رفتم طشتى پر از خون در مقابل آنحضرت بود فرمود این خون فرزندم حسین است پس از آنخون بچشم من کشید و من از ترس از خواب بیدار شدم و خودم را کور دیدم .

  11. اجتماع ضدین محال است : میگویند از جمله چیزهایى که در عالم محالست و نمیشود وجود پیدا کند اجتماع ضدین است مراد از اجتماع ضدین اینست که دو تا ضد در یکجا جمع شود مانند این که بگوئى الان شب است و روز هم هست این موضوع اجتماع ضدین است
  12. زیرا در حقیقت امر یا شب است یا روز پس اگر شب است روز نیست و اگر روز است شب نیست اگر گفته شود فلان چیز هم سفید است هم سیاه این اجتماع ضدین است و محالست که وجود پیدا کند
  13. یا اینکه بگویى این شخص عاقل است و جاهل یا مؤ من است و کافر تمامى اینها اجتماع ضدینست که در خارج صورت وقوع پیدا نخواهد کرد
  14. مگر آنکه موضوع حکم علیحده و مغایر باشد که در آنصورت اصلا اجتماع ضدین نیست تا در خارج وجودش محال باشد مانند آنکه بگویى الان شب است و الان روز هم هست یعنى نسبت به یک مکانى شب و نسبت بمکان دیگر روز است این حکم صحیح است
  15. یا میگوئیم این شخص کافر است و مؤ من یعنى کافرست نسبت به طاغوت یعنى هر دو معبودیکه غیرخدا باشد و مؤ منست نسبت بخدا.
  16. دو ظرفى را فرض کنید که یکى از آن مملو از گلاب است و دیگرى مملو از شراب آن ظرفى که مملو از گلاب است مملو از شراب نیست و آن ظرفیکه مملو از شراب است مملو از گلاب نخواهد بود و این هیچ تناقض و اجتماع ضدین نیست
  17. الا اینکه اگر ظرف یکى باشد در صورتیکه آن ظرف را مملو از شراب کرده باشیم مسلما نمى توانیم مملو از گلاب نمائیم .
  18. در قلب دو محبت نمى گنجد : خداى متعالى میفرماید: ما جعل الله لرجل من قلبین فى جوفه یعنى خدا براى مردى در جوف و اندرون او دو قلب قرار نداده است تمامى افراد بشر یک قلب بیشتر ندارند و آن قلب مانند ظرفى میباشد
  19. و بلکه واقعا ظرفست چنانچه از فرمایشات امیرالمؤ منین (علیه السلام ) است ان هذه القلوب اوعیة . اگر آنظرف را پر از نور ایمان قرار دادى مسلما پر از ظلمت شرک و کفر نخواهد شد
  20. اگر طرف قلبت مملو از محبت خدا و اولیاء او گردید بدون شک محبت دشمن خدا و اولیائش در آن قلب جاى نخواهد داشت اگر در قلبى محبت على باشد در آن قلب محبت دشمن على محالست جاى گیرد.
  21. امیرالمؤ منین (علیه السلام ) میفرماید: دوستى ما و دوستى دشمن ما ابدا در یک قلب جمع نمیشود بعد فرمود خدا میفرماید: ما جعل الله لرجل من قلبین فى جوفه خدا براى مرد در جوف او دو قلب قرار نداده که با یک قلب قومیرا دوست بدارد و با قلب دیگر دشمنان آن قوم را دوست بدارد
  22. کدام دستگیره ایمان محکمتر است رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم )به اصحابش فرمود: اى عرى الایمان اوثق کدامیک از دستگیرهاى ایمان محکمتر است عرض کردند خدا و رسول او عالمتر است و بعضى گفتند نماز و بعضى دیگر گفتند زکوة و بعضى دیگر گفتند روزه و بعضى دیگر گفتند حج و عمره و بعضى گفتند جهاد.
  23. حضرت فرمود: همه آنچه را گفتید داراى فضیلت است ولى آنها محکمترین دستگیره ایمان نیستند بلکه محکمترین دستگیره ایمان عبارتست از دوست داشتن براى خدا و دشمن براى خدا و دوستى اولیاء خدا و برائت از دشمنان خداست .
  24. نشانه وجود خیر در انسان : حضرت امام محمد باقر(علیه السلام )  میفرماید:  اذا اردت ان تعلم ان فیک خیر فانظر الى قلبک فان کان یحب اهل طاعة الله و یبغض اهل معصیة ففیک خیر والله یحبک و المرء من احب نقل از وافى .
  25. یعنى : زمانیکه اراده کردى بدانى که در تو خیرى هست یا نیست رجوع به قلب خود بکن هرگاه دیدى اهل طاعت و عبادت خدا را دوست و اهل معصیت خدا را دشمن میدارى
  26. بدانکه در تو خیرى هست و خدا تو را دوست میدارد و اگر دیدى اهل طاعت خدا را دشمن و اهل معصیت را دوست میدارى بدانکه در تو خیرى نیست و خدا تو را دشمن میدارد و مرد بآنچه دوست میدارد محشور میگردد.
  27. در کافى از امام صادق(علیه السلام )  روایت نموده که آنحضرت فرمودند: هر کس بخاطر دین دوستى نکند و بخاطر دین دشمنى نکند دین ندارد.
  28. شرح : مرحوم مجلسى در مرآت العقول در شرح این حدیث میفرماید: اگر مقصود اینست که هیچ حب و بغضى براى دیانت ندارد و در حقیقت دین ندارد
  29. زیرا پیغمبر و امام را هم براى خدا دوست ندارد و دشمنانشانرا هم براى خدا دشمن ندارد و اگر مراد این است که غالب حب و بغض او یا حب و بغض او نسبت بمردم همه اش براى خدا نیست مقصود اینست که دینش کامل نیست .
  30. علامه مجلسى در بحار از على بن عاصم روایت میکند که گفت بر حضرت امام حسن عسکرى(علیه السلام )  وارد شدم حضرت بساطى را نشان دادند که بسیارى از انبیاء و مرسلین بر آن نشسته بودند و آثار قدمهاى ایشان بر آن بود
  31. على بن عاصم میگوید بر روى آن بساط افتادم و آنرا بوسیدم و دست مبارک امام را هم بوسیدم
  32. عرض کردم من از نصرت شما عاجزم و عملى هم ندارم غیر از موالات و دوستى شما و بیزارى جستن از دشمنان شما و لعن کردن بر ایشان در خلوات خود. پس حال من چگونه خواهد بود
  33. حضرت فرمود: پدرم براى من حدیث کرد از جدم رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم )هر که در نصرت ما اهلبیت ضعیف باشد در خلوت دشمنان ما را لعنت کند خداوند صداى او را بجمیع ملائکه برساند و آنان به جهت او استغفار کنند و ملائکه کسى را که لعن بر دشمنان آل محمد نکند لعنت کنند.
  34. مردى از کتاب و نویسندگان بنى امیه که مال و ثروتى از دستگاه آنها جمع کرده بود خدمت امام صادق(علیه السلام )  رسید و جریان مال و کار خود را خدمت آنحضرت عرض کرد
  35. حضرت فرمودند اگر بنى امیه کسى را پیدا نمیکردند که بروات و حواله جات و مالیات و ذخائر آنها را بنویسد و غنائم آنها را جمع آورى کند و در جنگها اعانت آنها را نماید و در نماز آنها حاضر شده به آنها اقتدا نماید هر آینه حق ما را غصب نمیکردند
  36. این کلام امام(علیه السلام )  درسى است براى شیعیان که به هیچ وجه نباید دوستى با دشمنان آل محمد بکند و کمک به آنان نمایند اگر چه در امر مباحى باشد
  37. و لذا مردى بر حضرت صادق(علیه السلام )  وارد شد عرض کرد گاهى به یکى از شیعیان شما روزى تنگ میشود و امر دنیا شدت پیدا میکند
  38. بنى امیه او را دعوت میکنند که نهرى براى آنها حفر کند یا باغى کره اى براى آنها بزنم یا سرمشکى را بجهت آنها ببندم اگر چه براى من مشرق و مغرب را پر کنند یعنى براى این عمل جزیى آنچه بین مغرب و مشرق عالم است به من بدهند.
  39. اى که گویى هم على وهم ع ..... اعورى از نور ظلمت بهره ور
  40. یا بیا پروانه این نور شو ..... یا برو خفاش باش و کور شو                                                حق و باطل را بچشم دل ببین ..... زانکه در یکدل نگنجد کفر و دین                                       اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۴
آذر

                 بسم الله الرحمن الرحیم

                  اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.

  1. 54مجلس بیست و چهارم : و لعن الله الممهدین لهم بالتمکین من قتالکم برئت الى الله و الیکم منهم و من اتباعهم و اشیاعهم واولیائهم خدا لعنت کند گروهى را که تمهید کشتن شما را کردند و براى دست یافتن بر جنگ شما مهیا شدند بیزارى میجویم بسوى خدا و شما از آنها و پیروان و همراهان و دوستانشان
  2. شرح تمهید ماءخوذ از مهاد بمعنى بساط و فراش و گهواره میباشد ولى در اینجا بمعنى توطئه و تسهیل امر و یا آماده و فراهم نمودن است .
  3. تمکین در فارسى بمعنى جا دادان ، پابرجا کردن ، قدرت دادن ، دست یافتن فرمانبردارى و پذیرفتن آمده و در اینجا بمعنى دست یافتن است .
  4. قتال بمعنى جنگ کردن و کشتار نمودنست . پس این چند کلمه را باین قسم باید معنى نمود، که خدا لعنت کند آن جماعت و گروهى را که توطئه و تسهیل امر نمودند براى دست یافتن و اعمال قدرت بجهت جنگ و کشتن شما خانواده و آنان کسانى بودند که در سقیفه جمع شدند و غصب خلافت نمودند
  5. اگر چه آنان به این راه نمیرفتند ظلم به آل محمد نمى شد و واقعه کربلائى بوجود نمیآمد و لذا درباره حضرت سیدالشهداء(علیه السلام )  گفته اند: المقتول فى یوم الجمعة و الاثنین چه عاشورا روز جمعه و سقیفه در روز دوشنبه بود.
  6. بر از باب سمع یعنى بیزار شد و تبرى بمعنى بیزارى جستن است .ضمیر در منهم راجع به جمیع طوائف غاصبین و ظالمین حق محمد و آل محمد از سقیفه گرفته تا به کربلا برسد.
  7. تبع بر وزن فرس بمعنى تابع است که از پى کسى راه رفتن باشد و این لفظ تابع بر مفرد و جمع اطلاق میشود، مثل : انا کنا لکم تبعا و جمع او اتباع است .
  8. اشیاع جمع شیع است که شیع هم جمع شیعه میباشد و شیعه بمعنى انصار و اتباع است و اشتقاق آن از مشایعت بمعنى متابعت و همراه کسى رفتن باشد و لفظ مشایعت و تشییع اموات از همین باب است .
  9. اولیاء جمع ولى است که بمعنى دوست میباشد چون ولى معانى دیگرى هم دارد ولى اینجا مراد دوست است
  10. پس خلاصه معنى چنین میشود که بیزارى میجویم بسوى خدا و شما آل محمد از غاصبین حق شما و ظالمین نسبت بشما و همچنین بیزارى میجویم
  11. از هر کسى که دوست آنان باشد و مرام و مسلک آنان را متابعت و پیروى کرده باشد پس مطابق این جمله از زیارت دوست آل محمد باید هم با دشمنان آنها بد باشد و هم با کسانیکه دوست دشمنان آل محمداند و پیروى از آنان میکنند.
    اولین ثمرى که از ایمان پیدا میشود دو چیز است یکى برائت و بیزارى از دشمنان خدا و اولیاء دشمنان او و دیگر محبت بدوستان خدا و اولیاء دوستان او
  12. اقسام دوست و دشمن : انسان منحصرا سه قسم دوست دارد و سه قسم دشمن اما دوستان او:
    1 -
    دوست خود او
    2 - دوست دوست او و هر چه بالا رود
    3 - دشمن دشمن تو و هر چه بالا رود
  13. پس دشمن دشمن انسان هم تا مرتبه اى دوست انسان میشود و اما دشمنان انسان
    دشمن خود انسان
    دشمن دوست انسان
    دوست دشمن انسان
  14. البته قابل انکار نیست که طبقات دوستى و دشمنى که ذکر شد با هم تفاوت دارد ولى در اصل دوستى و دشمنى فرقى ندارد مثلا کسى که شما را دوست دارد با آنکه دوست دوست شماست قرق دارد ولى در اصل دوستى فرقى ندارد و همچنین است در طبقات دشمنى .
  15. بنابراین اگر کسى واقعا شما را دوست داشته باشد باید آنچه را که بستگى با شما دارد دوست داشته باشد و لذا چون مردم قبر امام خود را دوست دارند چون به زیارت آن امام روند در و دیوار و ضریح آن امام را میبوسند احترام فوق العاده اى نسبت به آنها مینمایند این در و تخته و فولاد و نقره تا قبل از آنکه به حرم امام وصل شود براى ما ارزشى نداشت و به آن اعتنایى نمیکردیم ولى چون نزدیک قبر امام شد و انتساب به آنحضرت پیدا کرد ما آن را دوست میداریم .
  16. و نیز اگر مادرى جوانش بمیرد و لباسهاى آن جوان نزد آن مادر خیلى مورد اهمیت است چون انتساب و بستگى این لباس به جوان محبوبش بوده
  17. لذا لباس را هم دوست دارد و همچنین اگر کسى دشمن جوانش بوده و اگر چه با این مادر تماسى نداشته ولى چون مادر او را ببیند و بیزارى جوید در صورتیکه ابدا دشمنى با این مادر ندارد.
  18. پس چگونه میشود کسى ادعاى دوستى امام را بکند ولى دوست آن امام را دشمن بدارد و یا دشمنان آنحضرت را دوست خود گرداند.
  19. حقتعالى در آخره سوره مجادله میفرماید: لا تجد قوما یؤ منون بالله و الیوم لاخر یوادون من حاد الله و رسوله و لو کانوا ابائهم او انبائهم او اخوانهم او عشرتهم اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه و یدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئک حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون .
  20. یعنى : اى رسول ما هرگز نخواهى یافت کسانیکه بخدا و روز قیامت ایمان دارند با دشمنان خدا و رسولش دوستى و مراودت کنند هر چند آن دشمنان پدران و یا فرزندان و برادران و خوایشان آنها باشند چه ممکن نیست دوستى کفار با ایمان جمع شود خداوند ایمان را بر دل اینگونه مؤ منین ثبت کرده
  21. یعنى ایمانشان ثابت و برقرار مانند نقش بر سنگ است و آنها را به بصیرتى قوى مؤ ید و منصور گردانیده است و ایشان را در بهشت داخل کند که زیر درختانش نهرها جاریست در آنجا جاوید بمانند خداوند از آنها خشنود و آنها نیز از خدا خشنود باشند اینان به حقیقت حزب خدا هستند و تنها حزب خدا رستگارند.
  22. نیز در آیه دیگر میفرماید: یا ایها الذین آمنوا لا تتخدوا الیهود و النصارى اولیاء بعضهم اولیاء بعض و منهم یتولهم منکم فهو منهم ان الله لا یهدى القوم الظالمین . (مائده ، 56)
  23. یعنى : اى اهل ایمان یهود و نصارى را بدوستى نگیرید آنان بعضى دوستدار بعضى دیگرند و هر که از شما مؤ منان با آنها دوستى کند از آنها خواهد بود همانا خدا ستمکاران را هدایت نخواهد کرد.
  24. در آیه بعد میفرماید: فترى الذین فى قلوبهم مرض یسارعون فیهم یقولون نخشى ان تصیبنا دائرة گروهى منافق و مسلمان ظاهرى که دلهاشان ناپاک و ناخوشست خواهى دید که در راه دوستى ایشان یعنى یهود و نصارى میشتابند و میگویند ما از آن میترسیم که مبادا در گردش روزگار آسیبى از آنها بما برسد این آیات و آیات دیگرى که جاى ذکر آن نیست نهى صریح است که مسلمان مؤ من نباید دشمنان خدا و رسول خدا را دوست داشته باشد چه دوستى آنان با دوستى خدا و رسولش سازش ندارد.
  25. در کتاب لنالى الاخبار روایتى نقل میکند از امام(علیه السلام )  که حقتعالى خطاب به یکى از پیغمبران نمود که : قل للمؤ منین لاتلبسوا ملا بس اعدایى و لاتلبسوا مسالک اعدانى فتکونوا اعدایى کما هم اعدایى .
  26. یعنى : اى پیغمبر بگو به مؤ منین که نپوشید آنچه را که اعداء و دشمنان من میپوشند و نخورید آنچه را که دشمنان من میخورند و نروید راههایى را که دشمنان من میروند یعنى اطوار و اعمال و آداب خود را مثل آنها قرار ندهید پس اگر متابعت ایشان را نمودید از دشمنان من خواهید بود همچنانکه آنان دشمنان من هستند.
  27. پس بدا بحال آن مردمیکه افتخار میکنند که تمام اعمال و کردار خود را مثل ملت یهود و نصارى قرار دهند بلکه گفتار خود را هم میخواهند مثل گفتار آنان قرار دهند و هر لفظى که آنها در گفتارشان استعمال میکنند
  28. اینها هم همان را استعمال میکنند غافل از آنکه معصوم فرموده : من تشبه بقوم فهو منهم .
  29. اسلام نماز خواندن با لباس سیاه را منع فرموده چه خود را با بنى عباس شبیه میکند که لباس سیاه را شعار خود قرار دادند و همچنین که نماز خواندن در محلى که صورت عکسى یا مجسمه اى در مقابل او باشد نهى فرموده
  30. چه این عبادت شبیه عبادت بت پرستان خواهد بود و همچنین منع فرموده که در مقابل آتش نماز بخوانید چه این عمل شبیه آتش پرستان خواهد بود.
  31. پس اگر نماز در لباس سیاه ممنوع و مکروه باشد پس نماز با قلب سیاه و خالى از علم و معرفت چگونه خواهد بود و هر گاه نماز در مقابل تمثال رد شده باشد نمازگزاردنى که در آن سگ نفس اماره یا تمثالات خیالات باطل دنیایى در جلو مقابل شخص نمازگزار باشد
  32. چگونه خواهد بود و هر گاه نماز خواندن در مقابل آتش ممنوع باشد پس نمازگزاردن صاحب قلب پر از نیران و خشم و غضب بر مظلومان چگونه خواهد بود.
  33. شبیه دوست خدا در دنیا هلاک نمیشود : بقدرى شبیه دوست خدا بودن مؤ ثر است که خداوند او را در دنیا عذاب نکند سید جزایرى در کتاب انوارنعمانیه روایتى باین مضمون نقل میکند که فرعون مسخره اى داشت که بسیار نزد او مقرب بود وقتى که موسى و هارون بسوى فرعون مبعوت شدند و به مصر آمدند مدتى بر در قصر فرعون ایستاده دربان آنها را راه نمیدادند با فرعون ملاقات کنند
  34.  روزى بر در قصر ایستاده بودند مسخره چى فرعون که هر روزه نزد فرعون میرفت و او را میخوانید خواست وارد قصر بشود چشمش به موسى و هارون افتاد چون پس لباس آنها آنها را غیر شهرى دید با خود گفت خوبست امروز خودم را شبیه این دو نفر کرده نزد فرعون بروم لذا لباسى مثل آنها بر تن خود پوشاند و ضمنا از هارون و موسى سئوال کرد که شما چه کسى هستید گفتند ما پیغمبر آمدیم تا فرعون و اتباعش را بسوى خدا دعوت کنیم .
  35. مسخره چى با لباسى مانند هارون بر فرعون وارد شد و اتفاقا آنروز فرعون بسیار خندید گفت این چه لباسى است که در بر نمودى
  36. گفت دو نفر با این هیئت و لباس در در قصر تو ایستاده اذن دخول میطلبیدند و میگویند ما دو پیغمبریم از جانب خدا مبعوث شده ایم که فرعون را به راه نجات دعوت نمائیم فرعون از شنیدن این کلام بسیار خائف و منقبض شد و به آنها اذن دخول داد
  37. و اول دعوت موسى و هارون از اینجا شروع شد تا آنکه خدا فرعون و فرعونیان را در رودئیل غرق و هلاک نمود ولى این مسخره چى عرق نشد و نجات یافت موسى چون او را دید بار خدایا این مرد مرا مسخره نمود و در هیئت لباس من شد چگونه او را هلاک ننمودى
  38. خطاب رسید اى موسى چگونه من کسى را که خود را شبیه دوست من کرده در دنیا هلاک کنم .
  39. پس همانطور که دوستى با دوستان خدا مثمرثمر است شباهت با دوستان خدا هم مثمرثمر است اگر چه محبتى هم نسبت به آنها نداشته باشد و همچنین است اگر دوستى با دشمنان خدا نمودى یا شبیه آنان شدى آنهم مثمرثمر خواهد بود که آن هم مثمرثمرى خواهد بود که آن دشمنى با محمد و آل محمد خواهد بود.
  40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۴
آذر

              بسم الله الرحمن الرحیم

           اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.

  1. 53حضرت فرمود آیا در میان ما بخلاف حکم خدا حکومت خواهى کرد... گفت هرگز چنین نکنم
  2. حضرت فرمود اگر چیزى در دست مسلمین باشد و من دعوى آنرا بکنم طلب شهود از که میخواهى گفت از تو شاهد خواهم فرمود پس چرا از فاطمه شاهد میخواهى در چیزیکه در تصرف او است چه در حیات پیغمبر و چه بعد از او... خاموش شده جوابى نداد...
  3. گفت یا على چندین سخن مگوى اگر شاهد دارى بیاور و الا باید از فدک صرفنظر کنى حضرت جواب ... را نداد به ... گفت آیه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا در حق ما نازل شد یا غیر ما
  4. گفت این آیه در حق شماست بعد فرمود حال از تو سئوال میکنم اگر شهودى در حق فاطمه شهادت بدهد و او را به عصیانى متهم سازد چه کنى ... گفت مانند دیگر زنان اقامه حد کنم حضرت فرمود در اینوقت بخدا... شوى ابوبکر گفت از کجا این را گویى
  5. فرمود بعلت آنکه شهادت خدا ی را به طهارت فاطمه در آیه انما یرید الله ... رد کرده اى و شهادت دیگران را قبول کرده اى قصه فدک هم از اینگونه است چه حکم خدا و رسول را رد کرده اى رسول خدا فرمود البینه على المدعى ..و تو از فاطمه شاهد میخواهى .
  6. ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه دارد که ابوعلى که از علماء افضلیه است در شهادت گفته باید دو نفر باشند و یکنفر قبول نیست
  7. ولى عده زیادى او را جواب داده اند که شهادت یکنفر هم کافى است به دلیل آنکه در حدیث نحن معاشر الانبیاء... منفرد بود و کسى دیگر اینحدیث را نقل نکرده و... را نمیتوان کذاب گفت
  8.  اشکال دیگرى که بر حدیث نحن معاشر الانبیاء وارد است اینست که چگونه ... آلات و دابه و بعضى از اشیاء را از اموال پیغمبر به على(علیه السلام )  واگذاشت چه على که مسلما وارث نبود
  9. و اگر آن اشیاء را براى فاطمه عطا کرد این هم جایز نبود به سبب آن حدیثى که از پیغمبر نقل کردند که نحن معاشرالانبیاء چون حدیث مطلقا ارث را از انبیاء منع میکند چه فدک باشد یا غیر فدک .
  10. پس تا اینجا بطور اختصار معلوم گشت معنى و ازالتکم عن مراتبکم التى رتبکم الله فیها که چگونگى مراتبى را که خدا براى آل محمد (صل الله علیه وآله وسلم )برقرار کرده بود که مرتبه خلافت و فدک باشد از آنها گرفتند و غصب نمودند. اینک شرح پیدایش فدک را میدهیم .
  11. ایجادکننده فدک  : در زمان حضرت عیسى(علیه السلام )  مرد عابد و زاهدى بود از خاصان حضرت موسى(علیه السلام )  که از آنحضرت صفات پیغمبر آخرالزمان را شنیده و همیشه در دعا و اورادش آنحضرت را یاد میکرد
  12. چون حضرت موسى از دنیا رفت آن مرد عابد عبادت و ریاضت خود را بیشتر نمود و دائم در بیابانها میرفت و خداى را عبادت مینمود تا عاقبت در بیابانى در میان مدینه و مصر که آنرا مدائن الحکما میگفتند زیرا که شتران حکما مدینه در آنجا چرا میکردند ساکن شد
  13. و معبدى براى خود ساخته و چاه آبى کند و مشغول عبادت و خواندن تورات شد و چون اوصاف پیغمبر و وصى او على بن ابیطالب را از موسى(علیه السلام )  شنیده بود و در آیات تورات خوانده بود محبت خاصى نسبت به على بن ابیطالب(علیه السلام )  پیدا کرده بود
  14. اتفاقا در نزدیکى معبد آن عابد چشمه آبى پیدا شد که در اثر کاوش نمودن عابد در آنچشمه آب آن زیاد شد و باغى احداث کردند و در آنجا ماندگار شدند و عابد هم در آنجا صاحب اولاد و نوه نتیجه شد چون آخر عمر او رسید اولادان خود را جمع کرده به آنان گفت صندوقچه اى از فولاد بسازند و وصیتى براى خود نوشته در آن صندوق نهاد و قفل بى کلیدى بر آن زد
  15. و به فرزندان خود گفت پس از مرگ بیش از یکهزار سال میگذرد که پیغمبرى بنام محمد صلى الله علیه و آله در عرب پیدا میشود که وصى او ابن عمش على(علیه السلام )  خواهد بود
  16. و از اولادان من یکى به آن پیغمبر ایمان خواهد آورد و آنحضرت ابن عمش را بخانه خود دعوت کند و در آن مجلس معجزه اى از على(علیه السلام )  ظاهر شود به این قسم که انگشتر آن پیغمبر از دستش بجهد و در چاه آب افتاد
  17. و على(علیه السلام )  آنرا بیرون آورد بدون آنکه بچاه رود و بعد این صندوق را از شما طلب کند کلید این صندوق انگشت مبارک على(علیه السلام )  است که با انگشت این صندوق را باز کند
  18. و چون شما این معجزه را از وصى آن پیغمبر ببینید همگى به او ایمان آورید و این هشت قریه که در تصرف دارید تسلیم وى کنید که من این قریه ها را فداى او کردم این جملات را عابد گفت و از دنیا رفت .
  19. سالها گذشت و اولادهاى عابد انتظار آمدن چنین پیغمبرى را داشتند تا آنکه وجود مبارک پیغمبر بمدینه هجرت فرمود یکى از اولادان این عابد هم که قبیله بزرگى شده بودند دعوت کرد
  20. و همین معجزه از آنحضرت دیده شد چون انگشت حضرت قفل صندوق را باز کرد لوحى در میان صندوق بود که بخط عبرى نوشته بود که پیغمبرى باین اسم و وصى او باین اسم پیدا خواهند شد
  21. که یکى از اولادان من باو ایمان میاورد و او را دعوت خواهد کرد و انگشتر آن پیغمبر در چاه افتد و وصى او آنرا بیرون آورد شما باید بآن پیغمبر ایمان آورید و این هشت قریه را به وصى پیغمبر واگذار کنید که این املاک حق او است .
  22. مرحوم مجلسى در بحار از قطب راوندى از حضرت صادق(علیه السلام )  روایت میکند که حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم  ) براى یکى از غزوات از مدینه بیرون رفتند و در هنگام مراجعت در یکى از منازل فرود آمدند حضرت با اصحاب نشسته طعام میل میفرمودند که ناگاه جبرئیل بر آنحضرت نازل شد
  23. و عرض کرد یا محمد (صل الله علیه وآله وسلم )برخیز و سوار شو پس حضرتش سوار شده با جبرئیل روانه شدند و آنزمین براى حضرت پیچیده شد مانند جامه که بپیچد تا آنکه به فدک رسیدند چون اهل فدک صداى اسم اسبان را شنیدند گمان کردند که دشمن بر سر ایشان آمده
  24. پس دروازه هاى شهر را بسته و کلیدها را به پیرزنى دادند که بیرون شهر خانه داشت و به کوهها گریختند پس ‍ جبرئیل به نزد آن پیرزن آمد و کلیدها را بگرفت و درهاى شهر را گشود و حضرت را در جمیع خانه هاى آنان گردانید
  25. و بحضرت عرض کرد که خداوند اینجا را مخصوص جناب شما گردانیده و به شما بخشیده و مردم را در این بهره و حقى نیست
  26. و این آیه نازل شده : و ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى یعنى آنچه خدا برگردانیده است بر پیغمبرش از اهل قریه ها و شهرها از خدا و رسول و خویشان رسول است
  27. و نیز این آیه را نازل فرمود: فلما او جفتم من خیل و لا رکاب و لکن الله یسلط رسله على من یشاء و آنچه را که اسب و شتر بر آن نتاختند ولى خدا پیغمبرانش را بر آن مسلط میگرداند چه در گرفتن فدک مسلمانان جنگى نکردند و همراه نبودند ولى خدا آنرا بدون جنگ برسول خود داد
  28. و جبرئیل آنحضرت را به باغها و خانه هاى ایشان گردانید و بر جهاز شتر آویخت و سوار شد و مجددا زمین درهم پیچید و بسوى اصحاب آمد هنوز آنها از آن مجلسبرنخاسته بودند حضرت فرمود که بسوى فدک رفتم خداوند آنرا بمن بخشید
  29. منافقان به یکدیگر نظر کردند و اشاره نمودند که دروغ میگوید حضرت کلیدها را از غلاف شمشیر بیرون آوردند و به ایشان نشان دادند که اینها کلیدهاى قلعه فدک است
  30. آنگاه سوار شدند و با اصحاب بمدینه آمدند حضرت نزد دختر خود فاطمه آمد و فرمود اى دخترم حق تعالى فدک را به پدر تو داده و آنرا مخصوص او گردانیده و مسلمانرا در آن هیچ حقى نیست مادر تو خدیجه حقى بر من داشت و من فدک را عوض آن به تو بخشیدم که از تو باشد و بعد از تو به فرزندان تو برسد آنگاه پوستى طلبید و امیرالمؤ منین (علیه السلام ) را حاضر ساخت و فرمود بنویس که فدک بخشش رسول خداست براى فاطمه و گواه گرفت على بن ابیطالب و حسنین و ام ایمن را و فرمود ام ایمن زنى است از اهل بهشت
  31. پس اهل فدک بخدمت حضرت آمدند و با ایشان مقاطعه نمودند که هر سال بیست و چهار هزار دینار بدهند.
  32. یاقوت حموى در معجم البلدان مینویسد فدک قریه اى است در حجاز در دو منزلى یا سه منزلى مدینه که در سال هفت هجرى خدا برسولش بخشید موضوع آن چنین بود که چون حضرت به خیبر آمدند و قلعه هاى خیبر را فتح کردند سه قلعه بزرگ و محکم آنها در محاصره ماند تا بالاخره تسلیم شدند و مصالحه نمودند که نصف عایدى آنها در سال براى رسول خدا باشد و چون بدون جنگ گرفته شد خدا واگذار به رسولش نمود و آنحضرت هم واگذار بدخترش فاطمه نمود.
  33. علامه مجلسى در بحار نقل میکند که وقتى هارون الرشید به موسى بن جعفر(علیه السلام )  عرض کرد فدک را تحدید کن تا آنرا بتو واگذارم چه بر من روشن است که در اخذ آن بر اهل بیت ظلم شده است و حضرت رسول در زمان حیات خود آنرا به فاطمه بخشید
  34. و حضرت فرمود اگر من فدک را تحدید کنم تو بمن واگذار نخواهى کرد هارون قسم یاد کرد که در این باب مضایقه نخواهم کرد، حضرت فرمود:
  35. اول آن عدن است رنگ صورت هارون متغیر گشت امام علیه السلام فرمود دوم آن حد سمرقند است رنگ صورت هارون زرد شد و از غایت اضطراب گفت که حد سوم آن کدامست حضرت فرمود سوم حد آن آفریقاست رنگ هارون از زردى بسرخى مایل گشت و از حد چهارم پرسید حضرت فرمود چهارم حد آن ارمینه است رنگ هارون از سرخى به سیاهى مبدل گشت و از شدت غضب سر بزیر افکند آنگاه سر را بلند کرد و گفت اى موسى تو حدود ممالک مرا نام بردى یعنى همه اینها ملک فاطمه است و بنى عباس به ظلم غصب نموده اند ؟
  36. حضرت فرمود من اول بتو گفتم که تو به اهلبیت نخواهى داد ولى تو نشنیدى هارون کینه آنحضرت را در دل گرفت تا آنحضرت را شهید نمود.
    همانا فرمایش امام در اینمقام لغوى فدک را قصد کرده نه معنى علمى که همان هشت قریه باشد مقصود امام از این حدود اربعه اینست که همه ممالک تو را خدا فدک نسبت به على و اولادش قرار داده که فعلا باید در دست من باشد
  37. چون خون حلق تشنه او بر زمین رسید ..... جوش از زمین بذروه چرخ برین رسید
    نزدیکشد که خانه ایمان شود خراب ...... یکباره جامه در خم گردون بنیل برد
  38. از بس شکستها که به ارکان دین رسید  ..... چون این خبر بعیسى گردون نشین رسید
    نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند  ..... پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
  39. طوفان بر آسمان ز غبار زمین رسید  .......از انبیاء بحضرت روح الامین رسید  

          کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار ..... گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

  1. و در دلست و هیچ دلى نیست بى ملال ..... تا دامن جلال جهان آفرین رسید

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۴
آذر

                                                       بسم الله الرحمن الرحیم

    1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
  1. 52مجلس بیست و سوم : و لعن الله امة دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم التى رتبکم الله فیها .
    خداى لعنت کند گروهى را که شما را از مقام خودتان دفع کردند و از مراتب ریاستى که خدا شما را در آنها ثبت داده دور نمودند.
  2. شرح :معنى لعن در مجلس قبل گفته شد، دفعتکم ، دفع بمعنى راندن و دور کردنست مقام مکان ایستادن معنى دارد ولى درینجا بمعنى مکان و منزلت آل محمد است که خداوند به آنها عنایت فرموده است .ازالتکم : ازاله دورکردنست یعنى از آن مقام شما را دور کردند.
  3. مراتبکم التى رتبکم الله : در منتهى الارب گوید رتب رتوبا ثابت شد و بر جاى ایستاد رتبه ترتیبا ثابت و استوار گردانید او را.
  4. پس معنى این میشود که از آن مرتبه هایى که خدا براى شما ثابت و استوار نموده شما را دور گردانیدند و حق شما را غصب کردند که همان خلافت و ریاست ظاهرى باشد چه مقام واقعى آل محمد را کسى نمیتواند بگیرد مانند علم و کمال و شجاعت و معجزات آنان چیز گرفتنى نیست
  5. ریاستى که خدا در دنیا به آنها تفویض فرموده بود دشمنان آنها غصب کردند و بردند پس خلافت واقعى قابل غصب نیست و بالاتر از آنست که دست مخالفین بدان برسد چه آن منصبى است الهى و کمالیست نفسانى چنانچه علماء اهل سنت و جماعت و علما امامیه نقل کرده اند
  6. که در بسیارى از موارد که بعضى گفتند هفتاد مورد بوده عمر درمانده شد و على(علیه السلام )  او را نجات داد و عمر گفت : لولا على لهلک عمر او اگر على نبود من هلاک شده بودم .
  7. از جمله فقیه گنجى شافعى در کفایت الطالب فى مناقب على بن ابیطالب نقل میکند که روزى عمر به حذیفه گفت چگونه صبح کردى ؟
  8. گفت صبح کردم در حالتیکه از حق اکراه دارم و فتنه را دوست میدارم و به چیزى شهادیت میدهم که آنرا ندیده ام و حفظ مینمایم غیر مخلوق را و بدون وضو صلوات میفرستم و براى من در زمین چیزى است که براى خدا در آسمان نیست عمر از این کلمات غضبناک گردید و خواست او را اذیت کند و
  9. در همان بین امیرالمؤ منین (علیه السلام ) رسید آثار غضب را در صورت عمر ملاحظه نمود و فرمود از چه جهت غضبناکى عمر قضیه را نقل کرد، حضرت فرمود: مطلب مهمى نیست تمام را حذیفه صحیح گفته است .
  10. مراد از حق که از او کراهت دارد مرگست و مراد از فتنه که دوست میدارد و مال و اولاد است و اینک گفته شهادت میدهم بچیزى که ندیده ام یعنى شهادت میدهم به وحدانیت خدا و مرگ و قیامت و بهشت و دوزخ و صراط که هیچکدام را ندیده است
  11. و اینکه گفته حفظ میکنیم غیرمخلوق را مرادش قرآنست که مخلوق نیست و اینکه گفته بدون وضو صلوات میفرستم یعنى صلوات بر رسول خدا که جایز است بى وضو صلوات فرستادن و اینکه گفته براى من در زمین چیزى است که براى خدا در آسمان نیست یعنى براى من زوجه اى است که خداى تعالى مبراى از زوجه و اولاد است .
  12. از اینگونه موارد بسیار است که جاى شرح آن نیست پس مقام واقعى خلافت را کسى نمیتواند بگیرد ولى مقام ظاهرى که ریاست عامه باشد گرفتند که شرح آن در مجلس قبل گذشت که چگونه در سقیفه جمع شدند و بنابراین وازالتکم عن مراتبکم التى رتبکم الله فیها
  13. همین مقام خلافت ظاهرى بود که اهلبیت را از آن دور کردند به این تفاهم اکتفا نکردند فدکى که حق فاطمه و اولاد فاطمه بود گرفتند که مردم بواسطه پول فدک نزد على و اولادش نزوند.
  14. بعدی کشتن معاویه عایشه را  : در تاریخ کامل بهایى مینویسد که چون معاویه به مکه آمد که از براى یزید بیعت بگیرد همگى عراق و حجاز بر او و یزید بیعت کرده بودند
  15. عایشه به معاویه پیغام فرستاد و او را تهدید کرد که برادرم محمد بن ابى بکر را کشتى و حالا آمدى که براى یزید بیعت بگیرى بدانکه این کار نشدنى است و من نمیگذارم این کار بشود.
  16. عمروعاص به معاویه گفت اگر عایشه تشنیع زند خلق بر تو خروج کنند پس زودتر باید فکرى در این باب بنمایى .
  17. معاویه ، ابوهریره و ثبرحیل را با هدایاى بسیارى در چند نوبت نزد عایشه فرستاد و وعده هایى به او داد که با او صلح کند و برادرش ‍ عبدالرحمن بن ابى بکر را حکومت دهد تا آنکه روزى پیغام فرستاد میل دارم که ام المؤ منین ما را بتشرف خود ((در شام )) مشرف سازد.
  18. معاویه قبل از آمدن عایشه چاهى کند و با آهک پر کرد و فرشى گرانمایه آنجا پهن کرد و کرسى بر سر آن نهاد و وقت نماز خفتن عایشه را بخواند و گفت چنیدین هزار دینار نثار قدم عایشه خواهم کرد.
  19. عایشه با غلام خود که مردى هندى بود آمد بر خر مصرى سوار شده بود معاویه خیلى از او احترام کرد و او را اعزاز نمود و اشاره کرد که به آن کرسى بنشیند
  20. عایشه چون بر آن کرسى نشست فورى در چاه آهک افتاد معاویه دستور داد که غلام و خر را هم بکشند و در آنچاه اندازند و خاک بر روى آن ریخته پر کنند تا مردم از این داستان چیزى نفهمند
  21. لذا بعضى از مردم گفتند عایشه به مدینه و بعضى گفتند به یمن رفت ولى حسین علیه السلام و جمعى از خاصان معاویه مطلب را میدانستند حضرت ترکه او را بین وارثانش قسمت نمود. این در سال 57 هجرى اتفاق افتاد.
  22. پیغمبران ممات و محل دفنشان یکجا نبوده است  : از مطلب دور افتادیم برگردیم بر سر مطلب خودمان ، این گفتار ابوبکر که پیغمبران ممات و دفنشان در یک محل بوده صحیح نیست
  23. بلکه بر خلاف آن نقل شده است تورات در سفر تکوین فصل 25 میگوید ابراهیم را در مغازه مکپیلاد در کشتزار عفرون دفن کردند در صورتیکه دفن کردند
  24. در صورتیکه مجلسى در حیوة القلوب در فصلى که راجع به مدت عمر حضرت ابراهیم است روایتى از امام باقر(علیه السلام )  و حضرت صادق(علیه السلام )  نقل میکند که حضرت ابراهیم در شام در خانه خود از دنیا رفت .
  25. و نیز در تورات اول ملوک فصل یازدهم میگوید سلیمان با پدران خویش خوابید و در شهر داود مدفون شد
  26. و در جاى دیگر توارت میگوید داود و اسحاق محل دفنشان در همان مقبره حضرت ابراهیم بوده پس قبر سلیمان هم نزد قبر حضرت ابراهیم میشود.در صورتیکه در قرآن بر خلاف این میگوید:
  27. فلما قضینا علیه الموت مادلهم على موته الا دابة الارض تاکل منساته فلما خر تبینت الجن ان لو کانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فى العذاب المهین . (سبا، 14)
  28. با مراجعه به تفسیر این آیه معلوم میشود که مردن حضرت سلیمان در بالاى قصرى بوده که آنرا در شام ساخته و اولین مرتبه اى که بالاى آن رفت و تکیه بر عصاى خود نمود که این قصر را تماشا کند عزرائیل او را قبض روح کرد پس مطابق این آیه محل موت سلیمان غیر از محل دفن او بوده است .
  29. و نیز تورات در باب تکوین فصل 50 میگوید: یعقوب در مصر مرد یوسف بدن او را به کنعان برد و بخاک سپرد و نیز در همین فصل میگوید یوسف را پس از مرگ در تابوتى نهادند و در باب خروج فصل 13 میگوید: موسى استخوانهاى وى یعنى یوسف را به همراه خود به شام آورد.
  30. ازین قرار یعقوب و یوسف که به نص قرآن پیغمبر بودند و بصریح تورات و اخباریکه از ائمه معصومین رسیده جاى مرگشان محل دفنشان نبوده است .
  31. جواب فاطمه علیهاالسلام بر رد حدیث لانورث : از جمله دلائل بى بى در مقابل آن حدیث لانورث این بود که فرمود اگر این حدیث صحیح است و انبیاء ارث نداشتند پس این همه آیه ارث در قرآن مجید براى چیست ؟
  32. یکجا میفرماید و ورث سلیمان و داود میراث برد سلیمان از داود. و در قصه حضرت زکریا میفرماید: فهب لى من لدنک ولیا یرثنى و یرث من آل یعقوب از لطف خاص خود فرزند صالح و جانشینى شایسته بمن عطا فرما که او وارث من و همه آل یعقوب باشد.
  33. راجع بدعاى زکریا فرماید : و زکریا اذ نادى ربه رب لاتذرنى فردا و انت خیر الوارثین فاستجینا له و وهبنا له یحیى . یاد آر حال زکریا هنگامیکه خدا را ندا کرد که اى بارالها مرا تنها نگذار، و بمن فرزندى عطا فرما که تو بهترین وارث اهل عالم هستى ما هم دعاى او را مستجاب کردیم و یحیى را باو عطا فرمودیم .
  34. بعد فرمود اى پسر ابوقحافه آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم افتراء بزرگى بر خدا بسته اید آیا من فرزند پیغمبر نیستم که مرا از حقم محروم میکنید
  35. پس اینهمه آیات عموما للناس و خصوصا للانبیاء چیست که در قرآن درج گردیده آیا خداوند شما را به آیه اى مخصوص گردانیده که پدرم مرا از آن اخراج نموده آیا شما بعام و خاص قرآن از پدرم و ابن عمم على داناترید.
  36. چون در برابر این دلایل و فرمایشات حق تماما ساکت ماندند و جوابى نداشتند مگر مغلطه کارى و اهانت نمودن ... گفت فعلا شما اگر گواه و شاهدى دارید بیاورید و الا قول شما قبول نخواهد شد ما نمیدانیم اگر پیغمبر فرموده که ما از خود ارث نمگذاریم پس قول که شاهد طلبید یعنى چه ؟
  37. فاطمه(علیه السلام )  ام ایمن را حاضر ساخت و على و حسنین علیهم السلام شهادت دادند تعجب دار اینست که پیغمبر فرمود: اءلبینة على المدعى روى این قسمت فدک که در تصرف فاطمه بود... که میخواهد بگیرد باید شاهد براى گفتار خود بیاورد نه فاطمه .
  38. در خبر است که حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) بمسجد آمد و فرمود اى ... چرا فاطمه را از حق خودش منع کردى فدک را مضبوط ساختى ... گفت فدک فئى مسلمین است اگر فاطمه اقامه شهود کند حق خود را به ثبوت برساند به او خواهم داد
  39. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۴
آذر

               بسم الله الرحمن الرحیم

              اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  1. 51. چون بین دو قبیله اوس و خزرج سالهاى متمادى رقابت موجود بود براى ربودن گوى ریاست و امارت گفتگو طولانى شد هر یک از دو قبیله میخواستند بنفع قبیله خود بهره بردارى نمایند و هر یک از دو قبیله امارت را براى خود مسلم میدانند در آنمحفل بقول امروزیها امارت و ریاست توجه به قبیله خزرج داشت چه آنکه سعد بن عباده شخصیتى بزرگ و باجود و سخاوت ، و جاهت بسیار نیکویى در میان انصار داشت .
  2. و قبیله اوس چون چنین مرد شایسته اى نداشتند که بامارت برگزینند و مایل هم نبودند که زیر پرچم امارت و ریاست خزرجیها بروند عقب فرصتى میگشتند که این پرچم امارت و ریاست را از دست خزرجیها بربایند.
  3. در همان ساعات مشورت انصار در سقیفه عمر بن الخطاب باخبر شد بنابر آنچه که طبرى در صفحه 208 جلد سوم تاریخ ((چاپ اول )) و ابن اثیر در صفحه 222 جلد دوم کامل و دیگران نوشته اند به در خانه رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم )رفت ولى وارد منزل آنحضرت نشد ((براى آنکه دیگران از کبار صحابه و بنى هاشم  باخبر نشوند)) براى ابوبکر پیغام داد که بیرون بیاید کار دارم ابى بکر جواب داد مشغولیاتى دارم نمیتوانم بیرون بیایم دو مرتبه پیغام داد حادثه اى پیش آمده که حضور تو تنها لازمست
  4. ابى بکر بیرون آمد گفت چه خبر است عمر گفت مگر نمیدانى انصار در سقیفه جمع شده اند که امر امارت را به سعد بن عباده واگذار نمایند لازمست به آنجا برویم و اخذ نتیجه نمائیم .پس بدون آنکه مهاجرین حاضر در منزل رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم )و بنى هاشم  را خبر بنمایند دو نفرى محرمانه به سقیفه رفتند.
  5. در بین راه ابوعبید جراح گورکن قدیم مکه که یکى از همفکران آنان بود ملاقات نمودند و با خود بردند و سه نفرى وارد مجلس ‍ سقیفه شدند.به اتفاق جمیع ارباب سیر و تاریخ و خبر در سقیفه بنى ساعده از مهاجرین فقط همین سه نفر حاضر بود آنهم بطریقى که گفته شد.
  6. ما قبلا گفتیم که سالها بین قبیله اوس و خزرج عداوت و دشمنى بود، در آن موقعى هم که در سقیفه جمع بودند خزرجیها میخواستند امیر از آنها باشد اوسیها هم این نظر را داشتند که امیر از قبیله خودشان باشد ولى خزرجیها براى رسیدن به هدف خودشان سعد بن عباده را که مریض بود و داراى وجهه اى هم بود در سقیفه حاضر نمودند
  7. اوس هم بزرگان قبیله خود را به سقیفه آوردند که یکى از آنها عبدالله بن ابى بود بزرگان هر قبیله بر نفع خود سخنرانى کردند بیشتر سخنرانى هم بر نفع سعد بن عباده شده قبیله اوسیها چون فرد لایقى نداشتند که بدرد ریاست بخورد و ازین پیشامد هم بسیار ناراحت بودند و ابدا زیربار خزرجیها نمیرفتند
  8. متحیرانه باطراف مینگریستند و در پى فرصت بودند که بهانه بدست آورند و خزرجیها را مغلوب کنند که ناگاه عمر و ابوبکر و ابوعبیده وارد مجلس با نطقهاى کوتاه مسیر گفتار انصار را عوض نموده و بسمت مهاجرین برگردانیدند.
  9. فرصتى بدست اوسیها آمد و با پیشنهاد مهاجرین موافقت کردند تا دست خزرجیها را کوتاه نمایند در این هنگام عمر گفت چگونه راضى میشوید کسى را که پیغمبر مقدم داشته شما او را جلو نیندازید. اشاره به اینکه اهل سنت میگویند پیغمبر به ابوبکر فرمود برو و بجاى من نماز بخوان پیش رفت و با ابوبکر بیعت کرد
  10. و چون بعضى از انصار اینرا دیدند گفتند با بغیر از على با کسى بیعت نمى کنیم ولى بالاخره مردم قبیله اوس با ابوبکر بیعت کردند ولى خزرجیها زیربار نرفتند بزرگ خود سعد بن عباده را برداشته بمنزل رفتند و یکنفر از آنها هم با ابوبکر بیعت نکردند.
  11. سلمان میگوید که على(علیه السلام )  مشغول غسل دادن بدن پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم )بود که خبر سقیفه بما رسید من به على(علیه السلام )  عرض کردم همه اکنون در سقیفه بنى ساعده اجتماع کردند و با ابوبکر بیعت کردند حضرت فرمود متوجه شدى اول چه کسى بیعت کرد عرض کردم نه ولى پیرمردیرا دیدم که پیشانیش اثر سجود بود با حالت گریه  خود را به ابوبکر رسانید و با او بیعت کرد، سپس از منبر بزیر آمده از مسجد خارج شد حضرت فرمود او را شناختى نه فرمود او... خدا او را... کند.
  12. کار خلافت تمام شد نقشه هاى پیش بینى شده قبل از غیر سعد بن عباده کم کم بفکر على بن ابیطالب افتادند قرار شد على را براى بیعت حاضر کنند زیرا بزرگان بنى هاشم  و سران اصحاب پیغمبر از قبیل سلمان و مقداد و اباذر با او هماهنگ بودند و از بیعت امتناع داشتند و آنچه نباید بشود، شد
  13. که در این زیارت میفرماید: و لعن الله امة اسست اءساس الظلم و الجور علیکم .
    خدا... کند آن کسانیرا که در روز اول در سقیفه پایه ظلم را قرار دادند و حق شما خانواده را غضب کردند.
  14. حق تعالى در قرآن میفرماید: و لا تکونوا اءول کافر و لا تشتروا بایاتى ثمنا قلیلا و اءیاى فاتقون و لا تلبسوا الحق بالباطل و تکتمو الحق . (بقره ، 41)
    یعنى : اول کافر بقرآن نباشید و آیات مرا به بهاى اندک نفروشید و از قهر من بپرهیزید و حق را با باطل مپوشانید تا حقیقت را پنهان سازد.
  15. کسى که اول پایه ظلم و یا عمل بدى را بنیان گذارد تا روز قیامت هر کس بآن عمل نماید و یا به او ظلم کرده شود آن شخص اول بقدر همه ظلم کنندگان و عمل بدکنندگان مسئول خواهد بود و همچنین است اگر عمل خوبى را به مردم یاد دهد و یا پایه کار خوبى را در دنیا بنا بگذارد تا قیامت هر کس از آن بهره مند گردد او را در تمام اجرها شرکت خواهد داشت .
  16. فصل دوم : نظر قرآن و منابع درباره ستم بر محمد و آل محمد(صل الله علیه وآله وسلم  ) در فصل قبل شرح حال آنانیکه پایه ظلم را در اسلام بنا نهادند بیان کردیم اینک بخواست خدا ثابت مى کنیم که باید بر آنها لعن نمود.حقتعالى در سوره احزاب آیه 57 و 58 میفرماید: ان اءلذین یؤ ذن الله و رسوله لعنهم الله فى الدنیا و الاخرة و اءعد لهم عذابا مهینا و الذین یؤ ذون المؤ منین و المؤ منات بغیر ما اکتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اءثما مبینا .آنانکه خدا و رسول را بعصیان و مخالفت اذیت و آزار میکنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده و از رحمت خود دور فرموده و براى آنان عذابى باذلت و خوارى مهیا ساخته است و آنانکه مردان و زنان باایمان و بى تقصیر و گناه را بیازارند دانسته گناه و تهمت بزرگى را مرتکب شده اند.
  17. اذیت کردن رسول خدا بر دو قسمت یا قولیست چنانچه سخنان نالایق و ناسزا به آنحضرت میگفتند مثل شاعر و کذاب و ساحر و یا فعلیست مثل شکستن دندان یا شکمبه گوسفند بر سر او ریختن یا او را سنگ زدن بطوریکه خون از پاهاى آنحضرت جارى میگشت و گاهى اذیت رسول به اینست که اهلبیت آنحضرت را اذیت کنند به طوریکه خود آنحضرت آزرده گردد و پس هر سه قسم را اذیت رسول گویند اگر چه قسم سوم بخود آنحضرت آسیبى نرسیده ولى ناراحتى آنحضرت در قسم سوم بیشتر از آن دو قسمست .
  18. اذیت على علیه السلام اذیت پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم )است در صحیح بخارى و مسند احمد بن حنبل و سایر کتب عامه و از کتب شیعه تفسیر مجمع البیان و منهج الصادقین روایت میکند که امیرالمؤ منین موى مبارک خود را بدست گرفت فرمود رسول خدا موى خود را بدست مبارک خود گرفته فرمود اى على هر که بمویى از موهاى تو ایذاء رساند بمن ایذا رسانیده و هر که بمن ایذاء رساند بخدا ایذاء رسانیده .
  19. پس از این حدیث بخوبى استفاده میشود که اذیت به مولا امیرالمؤ منین (علیه السلام ) اذیت برسول و اذیت به رسول اذیت بخدا است و این در روایت شیعه و سنى متواتر است که پیغمبر فرمود: انا و على من نور واحد یا على دمک من دمى و لحمک من لحمى و من اءبغضک و ابغضبنى ابغض الله . و همچنین از آیه مبارکه مباهله معلوم میگردد که نفس على نفس پیغمبر است پس چون مطابق آیه مباهله پیغمبر و على نفس واحد شدند اذیت هر کدام اذیت دیگریست و اذیت آن دو اذیت خداست و کسى که خدا را اذیت کند مطابق آیه صریح قرآن ((لعنهم الله فى الدنیا و الاخرة )) مستوجب لعن خدا واقع خواهد شد.
  20. اذیت فاطمه (سل الله علیها ) اذیت پیغمبر است اخبار زیادى از پیغمبر رسیده و شیعه و سنى نقل کرده اند که هر کس فاطمه علیهاالسلام را اذیت کند پیغمبر را اذیت کرده و هر که پیغمبر را اذیت کند خدا را اذیت کرده است منجمله خبر معروفى است که امام احمد در مسند و شیخ سلیمان در ینابیع المودة و میر سیدعلى همدانى در مودة القربى و ابن حجر در صواعق نقل کرده اند که پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم )فرمود: فاطمة بضعة منى و هى نور عینى و ثمرة فؤ ادى و روحى التى بین حبنى من اءذاها فقد آذانى و من اءذانى فقد آذى الله و من اغضبها فقد اغضبنى یودینى ما آذاها .
  21. فاطمه پاره تن منست و میوه دل من و نور چشم من و روحیست بین دو پهلوى من کسیکه فاطمه را اذیت کند مرا اذیت نموده و کسیکه مرا اذیت نماید خدا را اذیت نموده و کسیکه فاطمه را بغضب درآورد مرا بغضب درآورده اذیت میکند مرا کسى که او را اذیت نماید.
  22. بخارى و مسلم که دو عالم و محدث بزرگ عامه میباشند در صیحیحین خود نوشته اند: فاطمه(علیه السلام )  در حال خشم و غضب ... را ترک نمود و بر او غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات
  23. آنگاه امیرالمؤ منین على(علیه السلام )  بر او نماز گذارد و شبانهه دفنش نمود و ابوبکر را اذن و اجازه نداد که بر جنازه او حاضر شود و بر جنازه بى بى نماز بخواند.
  24. و نیز عبدالله مسلم بن قتیبه دینورى در صفحه 14 الامامه و السیاسة نقل میکند که فاطمه سلام الله علیها در بستر بیمارى به ... فرمود خدا و ملائکه را شاهد میگیرم که شما دو نفر مرا بسخط آورید و رضایت مرا فراهم نیاورید اگر پیغمبر را ملاقات کنم شکایت شما را خواهم کرد.
  25. خداوند در قرآن میفرماید: و ما کان لکم ان تؤ ذوا رسول الله نباید هرگز رسول را چه در حیات و چه در ممات بیازارید. نمیدانم اهل سنت و جماعت بین این آیات و اخبار خودشان را چگونه میکنند؟
  26. در روضات نقل میکند که یکروز، اعلم علما شافعى گفت آیا شیعه حجت قاطعى بجهت حقانیت خود دارد، شیخ بهایى فرمود زیاد است یکى آنکه در صحیح بخارى از حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم  ) روایت کرده که آنحضرت فرمود: فاطمة بضعة منى من اذاها فقذ اذانى و من اغضبها فقد اغضبنى ،
  27. و بعد از چهار ورق همان کتاب روایت میکند انها خرجت من الدنیا و هى غاضبة علیهما یعنى فاطمه از دنیا رفت در صورتیکه بر...غضبناک بود بواسطه حقى که از او غضب کردند
  28. آن عالم سنى گفت این حرف دروغست و نمیشود بخارى این دو حدیث را نقل کند من خودم باید این کتاب را رسیدگى کنم و فردا بشما جواب میدهم چون صبح شد آن عالم سنى به شیخ بهایى گفت من صحیح را دیدم و بین ایندوحدیث زیاده از پنج ورق فاصله دارد چگونه شیعه میگویند حق با ما است .
  29. ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه گوید خدمت استاد خودم ابوجعفر نقیب گفتم که در اخبار صحیح بما رسیده که همیار بن اسود که بهودج زینب دختر پیغمبر حمله کرد و طفلى که در رحم داشت از ترس سقط کرد پیغمبر خون ، او را هدر ساخت پس کسیکه طفل فاطمه را سقط کرد اگر پیغمبر حیات میداشت با او چه معامله اى میکرد ابوجعفر نقیب قول ابن ابى الحدید را تصدیق کرد ولى گفت از من حدیث مکن و بطلان این خبر را هم بمن منسوب مدار.
  30. خود ابن ابى الحدید میگوید اینمطلب بر ما روشن است که فاطمه از دنیا رفت و از... رنجیده بود و وصیت کرد که آنها بر جنازه اش ‍ نماز نگذارند.
  31. گذشته از اینها در آیه بعد میفرماید: والذین یؤ ذون المؤ منین و المؤ منات بغیر ما اکتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اثما مبینا آیا اهل بیت پیغمبر جز مؤ منین که اینهمه آنان را اذیت کردند.
  32. بدانکه همان قسم که صلوات باعث بالارفتن مقام آل محمد میشود لعن کردن بر دشمنان ایشان هم زیادى عذاب بر ایشان و ثواب براى ما خواهد بود بعلت آنکه هر چه ظلم و جور و ستم بر مردم روزگار میشود براى آنست که در صدر اسلام پایه ظلم بنا نهادند و نگذاشتند خلافت به على و اولادش برسد.
  33. از بعضى علماء نقل شده که ما هر وقت در مسئله اى از مسائل مشکل مراجعه کنیم و براى ما حل نشود و لعن بر غاصبین آل محمد را بر خود لازم میدانیم چه اگر آنها گذاشته بودند امام زمان از ما غایب نمیشد و با بودن امام مشکلى براى ما باقى نمیماند.
  34. و نیز ایشان در کتاب انوار یغمانیه خود از جابر از حضرت باقر(علیه السلام )  روایت نموده که آن بزرگوار فرمودند که
  35. عقب این آفتاب شما چهل چشمه آفتاب دیگر است ما بین هر قرص آفتاب تا آفتاب دیگر چهل سال راه است و در آنها خلق بسیارى است که نمیدانند خدا آدمى را خلق فرموده یا نه و در
  36. عقب این قرص ماه شما چهل قرص ماه دیگر است که فاصله هر کدام با دیگرى چهل روز است و در میان آنها خلق بسیارى میباشند که نمیدانند خدا آدمیرا خلق کرده ولى به آنها الهام شده
  37. همچنانکه بزنبور عسل الهام شده که اولى و دومى را در همه اوقات لعن کنند و خداوند ملائکه اى را موکل بر آنها نموده که هر گاه کوتاهى و در مسامحه در لعنت آنها نمایند آنان را عذاب کنند.
  38. و نیز سید جزایرى از حضرت امام حسن عسکرى(علیه السلام )  روایت نموده آنحضرت از امام صادق(علیه السلام )  نموده است که مردى خدمت آن بزرگوار عرض کرد یابن رسول الله من از یارى کردن شما بدست خود عاجز هستم این عبارت دو احتمال دارد یکى آنکه مال ندارم که به آن نصرت شما نمایم و دیگر قوت و قدرت ندارم که با دشمنان شما جنگ کنم ، عرض میکند چیزى را مالک نیستیم مگر لعن نمودن بر دشمنان شما و بیزارى چستن از آنها پس حال من چگونه است
  39. حضرت صادق(علیه السلام )  در جواب فرمود پدرم مرا خبر داد از پدرانش از رسول خدا که آن بزرگوار فرمودند هر که در یارى نمودن ما اهلبیت ضعیف باشد پس در نمازش بر دشمنان ما لعنت کند خداوند صداى او را بجمیع ملائکه میرساند از ملائکه ساکنین زمین و آسمان تا عرش و آنها در لعن با او همراهى و مساعدت مینمایند و بر او ثنا میفرستند
  40. و میگویند بار خدایا بر این بنده خودت صلوات و رحمت فرست چه آنکه در خشنودى اولیاء تو را که وسعت داشت و مقدورش بود از لعنت بر اعداء محمد و آل محمد مبذول داشت پس از جانب حضرت احدیت خطاب میرسد که اى ملائکه من او را از احبار خود قرار دادم .
    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۴
آذر

                               بسم الله الرحمن الرحیم

                                 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 50- مجلس بیست و دوم : فلعن الله امة اسست اءساس الظلم و الجور علیکم اهل البیت
    پس خدا از رحمتش دور گرداند آن جماعتى را که اساس ظلم و جور را بر شما اهلبیت تاسیس نمود.
  2. شرح : لعن در لغت بمعنى راندن و دور کردنست و لعن از خدا بمعنى دورى از مقام قرب و تیعید از جوار رحمت است .
  3. در قرآن میفرماید: اءن الله لعن الکافرین و اءعد لهم سعیرا. (احزاب ، 64)
    یعنى : حقتعالى کافرین را از رحمت و مقام قرب خود دور کرده و از براى آنان آتش سوزانى را مهیا نموده است .
  4. امة بمعنى گروه و جماعت آمده . اساس بمعنى پایه و بنیاد نهادن . ظلم در لغت بمعنى وضع شى ء در غیر ما وضع له است و گاهى در عدل از راه است و گاهى بمعنى نقص آمده ، چون ولم یظلم منه شیئا و گاهى بمعنى منع آمده چنانچه : ما ظلمک اءن تفعل اى ما منعک لعن دراین عبارت زیارت بمعنى اول است که وضع چیزى در غیر موضع خودش باشد چه در اول اسلام حق خلافتى که حق آل محمد بود غصب کردند و در غیر مجراى طبیعى آن قرار دادند.
    جور بمعنى عدول از طریق و بمعنى تعدى نیز آمده و در اینجا مراد قول اول است .
  5. اهلبیت بعضى گفتند مراد از اهلبیت اولاد وجود مبارک پیغمبر است از نسل فاطمه علیهاالسلام و همچنین اقرباء آنحضرت و بعضى گفتند اهلبیت کسانى هستند که زکوة بر آنها حرام است لکن حق مطلب اینست که این اهلبیت همان اهلبیتى هستند که خدا در قرآن ذکر کرده در آیه : انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا .
  6. و پیغمبر فرمود:  مثل اهل البیتى کمثل سفینة نوح من رکبها نجى و من تخلف عنها غرق .
    و مسلما این اهلبیتى که خدا در قرآن میفرماید ائمه معصومین و حضرت زهرا علیهاالسلام میباشد و مراد از حدیث سفینه نوح هم همین است و ما مطالب راجع به این مجلس را در سه فصل بیان خواهیم کرد.
  7. فصل اول : امتى که تاءسیس ظلم کردند کدامند
    سخت ترین ظلمى که بر اهلبیت پیغمبر بلکه بر همه اهل عالم تا روز قیامت شد دو ظلم بود: یکى مانع شدن از نوشتن وصیت خود را در آن آخرین ساعت عمر خود و دیگر موضوع جمع شدن در سقیفه و حق آل محمد را بردن .
  8. اما راجع به وصیت پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم )محمد بن عبدالکریم شهرستانى متوفى 548 قمرى که از بزرگان علماء عامه است در کتاب معروف خود موسوم بملل و نحل گوید اول نزاع و اختلاف بزرگى که در اسلام واقع شد
  9. همانست که محمد بن اسماعیل بخارى به اسناد خود از عبدالله بن عباس نقل نمود که چون در مرض الموت حال رسول الله (صل الله علیه وآله وسلم )شدت یافت و فرمود: اءیتونى بدوات و قرطاس ‍ اءکتب لکم کتابا لا تضلوا بعدى . یعنى دوات و کاغذى بیاورید تا براى شما کتابى بنویسم که بعد از من گمراه نشوید عمر گفت درد بر او غلبه کرده کتاب خدا ما را بس است و احتیاجى بنوشته آنحضرت نیست .
  10. چون نزاع و گفتگو در اطراف بستر آنحضرت زیاد شد حضرت فرمود برخیزید از نزد من بروید که نزد من سزاوار نیست .
  11. ابن عباس گفت بالاترین مصیبت و بلا در آنوقتى بر ما نازل شد که مانع نوشته رسول خدا شدند. این موضوع دوات و قلم از مسلمیات بین شیعه و سنى است و بعضى نقل کرده اند که ... گفت : اءن الرجل لیهجر یعنى این مرد هذیان میگوید و این بالاترین اهانتى است که بآنحضرت گفته شده
  12. چنانچه علماء منصف و متفکر اهل سنت از قبیل قاضى عیاض شافعى در کتاب ((شفا)) و کرمانى در شرح ((صحیح بخارى )) و ((نودى )) در شرح صحیح مسلم نوشته اند که گوینده این کلام هر که بوده اصلا ایمان به رسول خدا نداشته و از معرفت کامل بمقام و مرتبه آنحضرت عاجز بوده
  13. چه آنکه نزد ارباب مذاهب ثابت است که از انبیاء عظام در مقام ارشاد و هدایت خلق اتصال به غیب عالم دارند خواه در حال صحت یا در حال مرض حتما باید اوامر آنها اطاعت کرده شود پس مخالفت با آنحضرت خاصه بیان کلمه هذیان دلیل بر عدم معرفت بمقام آنحضرت میباشد. انتهى کلامهم .
  14. واقعا اگر میگذاشتید پیغمبر مطلب را بنویسد پس از موت آنحضرت اینهمه اختلاف در بین مرحوم بوجود نمیآمد و سقیفه اى درست نمیشد و حق آل محمد از بین نمیرفت .
  15. دومین ظلمى که بر آل محمد و اهلبیت آنحضرت بلکه بر همه اهل عالم تا روز قیامت شد موضوع جمع شدن در سقیفه ساعده و بردن حق اهلبیت بود براى توضیح اینمطلب مجبوریم که قدرى شرح سقیفه را بیان کنیم .
  16. اختلاف دو قبیله اوس و خزرج : قبل از شرح سقیفه مجبوریم دو قبیله بزرگ بنام اوس و خزرج را که در سقیفه جمع شدند و در امر خلافت گفتگو و زد و خورد کردند شرح دهیم .
  17. در زماینکه سیل عرم سد ماءرب یمن را شکست و آب سد تمام شد بلد و باغات آنها را خراب کرده مردم آن باطراف پراکنده شده و قبیله اى بنام خزاعه به حجاز آمده ساکن آن حدود شدند و دو برادر بنام اوس و خزرج از آنها تخلف ورزیده در یثرب که هواى معتدل و زیبایى داشت رحل اقامت افکندند، سالهاى متمادى در آنجا زندگى مینمودند
  18. به مرور زمان فرزندان آنان زیاد شده و دو قبیله بنام آن دو برادر تشکیل دادند یعنى قبیله اوس و قبیله خزرج . با آنکه همگى این دو قبیله بنى اعمام و خویشان هم بودند معذلک بواسطه قتلى که بین آنان واقع شده بود پیوسته با یکدیگر نزاع و زد و خورد داشتند و از هر فرصتى استفاده نموده و به نفع خود و محذول نمودن گروه دیگر اقدام مینمودند.
  19. در اول بعثت رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم )در مدینه منوره جنگ و جدال بین این دو قبیله سخت برقرار بود تا سال 50 عام الفیل که سال دهم بعثت باشد در اینسال جنگ سختى بین این دو قبیله در گرفت و سرانجام قبیله اوس بر خزرج غالب آمد و بعد از خاتمه جنگ صلحنامه اى بین آنها رد و بدل شد.
  20. در همان اوان که با هم صلح کرده بودند و برادروار رفتار مینمودند خزرجیها که همیشه تفوق بر اوسیها داشتند نمى توانستند تحمل ذلت و حقارت و مغلوبیت را در مقابل اوسیها بنمایند.
  21. اسعد بن زراره و زکوان بن عبد قیس که دو نفر از اشراف قبیله خزرج بودند از یثرب به مکه رفته تا با قریش اتحاد کنند و بر قبیله اوس حمله کنند و آنها را سرکوب نمایند.
  22. وقتى به مکه وارد شدند در منزل عتبه بن ربیعه ورود نمودند و گفتند آمده ایم با شما هم سوگند و هم عهد شویم تا ننگ شکست خود را برطرف سازیم .
  23. عتبه گفت متاءسفانه الحال نمیتوانیم این عمل را انجام دهیم چه آنکه خود گرفتار پیشامدى شده ایم که نمیتوانیم بکار دیگرى بپردازیم .
  24. اسعد پرسید چه پیشامدى شما را مشغول ساخته است عتبه گفت مردى در میان ما قیام نموده که خداى نادیده میپرستد و خدایان ما را بد میگوید و خود را رسول و فرستاده خداى نادیده میداند و جوانان ما را بد راه نموده و بخداى خود توجه داده است .
  25. گفتند که این شخص کیست و از کجا آمده و عتبه گفت از خود ما است بلکه از بهترین ما میباشد نامش محمد (صل الله علیه وآله وسلم )پسر عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم  است که چندیست در اثر فشار و اتحاد ما باتمام خاندانهاى بنى هاشم  در شعب ابیطالب رفته اند و ما آنها را در محاصره سخت قرار داده ایم فقط سالى دو مرتبه در موسم حج و عمره از شعب بیرون میآید و مردم را بدین خود دعوت میکند.
  26. اسعد و زکوان چون از علماى یهود ساکن مدینه شنیده بودند که بزودى پیغمبرى از مکه ظاهر خواهد شد فلذا بشوق دیدار آنحضرت بمسجد رفته و آنحضرت را در حجر اسماعیل ملاقات نمودند و در مقابل آنحضرت نشستند و عرض کردند ما را به چه چیز دعوت میکنى و مرام تو چیست ؟
  27. حضرت فرمود شما را دعوت میکنیم که شهادت به وحدانیت خداوند متعال و نبوت و رسالت من بدهید و اینکه بت پرستى نکنید و شرک بخداى بزرگ نیاورید و با پدر و مادر نیکى کنید و فرزندان خود را از بیم فقر و پریشانى نکشید و گناهان بزرگ و کوچک و آدم کشى ننمائید و مال یتیمان را نخورید و کم فروشى نکنید با عدالت و صداقت با خلق رفتار نمائید و وفاى بوعده و عهد نمائید.
  28. چون اسعد و زکوان این کلمات را شنیدند و نور ایمان در دلشان تابیدن گرفت و گفتند: اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله .
  29. آنگاه عرض کردند ما از اهل یثرب و از قبیله خزرج هستیم شما یکنفر را با ما بفرستید تا به اهل قبیله و مردم آن صفحات قرآن تعلیم بدهد
  30. رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم )مصعب بن عمیر را که جوانى طلیق اللسان بود و بسیارى از قرآن و احکام الهى را که تا آنروز نازل شده بود میدانست با ایشان روانه نمود.
  31. در مدینه در منزل اسعد از مصعب پذیرایى میشد روزها در مجالس قبیله خزرج مردم را دعوت به قواعد دین اسلام مینمود و از هر قبیله اى یکى دو نفر مسلمان میشدند، سعد و زکوان هم کمک میکردند اوصاف حمیده آنحضرت را براى انصار نقل مینمودند
  32. تا زمانیکه خالوى اسعد، سعد بن معاذ و اسید بن حضیر بشرف اسلام مشرف گردیدند و مصعب را بمنزل خود بردند تا بالاخره اشرف این دو قبیله مسلمان شدند و کم کم اسلام در افراد مدینه نفوذ کرده روزبروز تعداد مسلمین افزوده شد.
  33. عبدالله بن ابى که از بزرگان قبیله اوس بود و هر دو قبیله او را براى ریاست انتخاب کرده بودند خیال داشت که امیر مدینه شود امر سلطنت و امات او خود بخود بواسطه اسلام متزلزل شد ولو آنکه خود او ظاهرا مسلمان شد ولى در باطن ازین پیشامد ناراضى بود
  34. فلذا پیوسته در تخریب اساس دین اسلام سعى و کوشش میکرد تا جایى که به رئیس المنافقین معروف شد.
  35. پس از آمدن رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم )بمدینه و مسلمان شدن تمام قبیله اوس و خزرج آنها متحدا در خدمتگزارى آنحضرت ساعى و آماده عمل بودند.
  36. ولى عبدالله ابن ابى که رئیس منافقین و بزرگ و رئیس قبیله اوس بود باطنا باتمام تشکیلات پیغمبر مخالف بود و درصدد فرصتى بود که بنفع خود نتیجه بردارى کند و خودش حاکم و سلطان مدینه شود
  37. فلذا در آخر ماه صفر سال 11 هجرى که پیغمبر گرامى از دنیا رحلت فرمود بهترین فرصت را براى رسیدن به هدف و مقصد خود بدست آورد چون مقتضى را موجود یافت تصمیم گرفت که ازین فرصت به نفع خود نتیجه بردارى کند
  38. فلذا بزرگان هر دو قبیله اوس و خزرج را در سقیفه بنى ساعده جمع آورد که سر پوشیده اى مخصوص انصار بود که هر گاه امر مهمى پیش میآمد همگى در آنجا جمع میشدند و در آنموضوع مهم شور مینمودند و غیر از خودشان کسى را در آنجا راه نمیدادند
  39. بارى براى تصاحب نمودن امر امارت و ریاست نه خلافت و جانشینى رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم )اجتماع نمودند
  40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۴
آذر
      1. بسم الله الرحمن الرحیم
      2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. مجلس بیست و یکم : گریه  اهل آسمانها و زمین و تمام موجودات عالم بر حسین علیه السلام
    در مجلس قبل شرح گریه  ملائکه و جن و طیور را مفصلا بیان کردیم و اینک در این مجلس گریه  آسمانها و زمین و اهل آنها را نقل خواهیم کرد:
    در کامل الزیاره از امیرالمؤ منین (علیه السلام ) روایت میکند که در رحبه کوفه این آیه مبارکه را تلاوت میفرمود: فما بکت علیهم السماء و الارض و ما کانوا منظرین .
  2. ناگاه حسین علیه السلام از درى از درهاى مسجد وارد شد فرمود: اما اءن هذا سیقتل و یبکى علیه السماء و الارض . آیه شریفه فما بکت علیهم السماء و الارض و ما کانوا منظرین درباره هلاکت قبطیان و قوم فرعون است که فوت ایشانرا تحقیر مینماید به اینکه آسمان و زمین بر ایشان گریه  نکرد و اعتنایى بر مرگ ایشان ننمود از مفهوم این آیه استفاده میشود که اگر کسى مؤ من و خداپرست باشد آسمان و زمین بر مرگ او گریان  شود.
  3. در مجمع البیان نقل میکند که از ابن عباس نقل کردند که آیا آسمان و زمین بر فوت کسى گریه  میکند گفت بلى چون مؤ من از دنیا میرود و محل عبادت او در زمین و مصعد عمل او در آسمان که محل بالا بردن عمل او باشد بر او گریه  میکنند.
    انس بن مالک از حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم  ) روایت میکند که حضرتش فرمود: ما من مؤ من الا وله باب یصعد منه عمل و باب ینزل منه رزقه فاذا مات بکیا علیه .
  4. یعنى هیچ بنده مؤ من نباشد مگر آنکه براى او دو در باشد یکى از آن عملش بالا برود و دیگرى روزى او برایش نازل میگردد و چون این بنده بمیرد این دو در از عروج عمل نزول رزق محروم مانند و بر او بگریند.
  5. مرحوم ((سید مهدى تبریزى )) ((صاحب خلاصة الاخبار)) در کتاب ((ریاض المصائب )) گوید که ابن عباس در تفسیر آیه شریفه فما بکت علیهم السماء و الارض گفته چون پیغمبرى از دنیا میرود آسمان و زمین چهل سال بر او گریه  میکنند و در رحلت امام چهل ماه و در فوت عالم عامل چهل روز اما در شهادت امام حسین علیه السلام آسمان و زمین همیشه گریه  میکنند و دلیل اینمطلب آنکه روز قتل آنحضرت از آسمان خون بارید و حمره آسمانى در روز عاشورا ظاهر شد و قبل از آن مشهود نبود و در روز قتل حسین علیه السلام هیچ سنگى را از جایش حرکت ندادند مگر آنکه در زیر آن خون بود.
    در امالى و علل الشرایع از ((میثم تمار)) نقل میکنند که به جبله گفت : اى جبله بدان که حسین بن على علیه السلام شهید میشود و سید شهیدان خواهد بود و همچنین اصحاب او که در کربلا شهید میشوند بر سایر شهدا برترى و مقام خواهند داشت .
  6. اى جبله هر وقت نظر بر آفتاب کردى و آنرا چون خون سرخ دیدى بدانکه حسین بن على (علیه السلام ) کشته میشود جبله گفت روزى از حجره خود بیرون آمدم آفتاب را بر دیوار قرمز دیدم چون بر خورشید نظر کردم رنگ او را غیرمعمولى دیدم گریه  کردم و گفتم بخدا قسم که حسین امروز کشته شد.
  7. در امالى و عیون از ((ریان بن شبیب )) نقل میکند که حضرت رضا(علیه السلام )  فرمود که آسمانهاى هفتگانه و زمینها بر حسین علیه السلام گریستند.
  8. ((قرطبى اندلسى )) در کتاب عقد از محمد بن شهاب زهرى نقل میکند که گفت وقتى شام نزد عبدالملک مروان آمدم جمعى آنجا بودند، عبدالملک از آنان سئوال کرد که آیا شما میدانید که روزیکه حسین بن على کشته شد در بیت المقدس چه واقع شد، حاضرین جواب ندادند تا نوبت بمن رسید از من سئوال کرد گفتم اى خلیفه شنیده ام که در روز شهادت حسین بن على(علیه السلام )  در بیت المقدسهیچ سنگى از زمین برداشته نشد مگر آنکه در زیر آن خون تازه اى یافتند.
  9. ((ابن حجر)) در ((صواعق )) پس از نقل گفتار زهرى میگوید که عبدالملک مرا خواست و بمن گفت که مردم اینموضوع را نمیدانند فعلا من بدانم و تو به کسى نباید بگویى زهرى میگوید تا عبدالملک زنده بود جراءت نکردم اینموضوع را بکسى بگویم .
  10. جارى شدن خون از سنگ و درخت در روز عاشورا : در کتاب ریاض الشهاده نقل میکند که در یک فرسخى و موصل محلى است که آنرا مشهد نقطه گویند و باین علت این نام را بر آنمحل نهاده اند که چون سرهاى شهیدان را با اسراء شام میبردند بهر بلد و منزلى که میرسیدند پیش از ورود خود خبر میدادند که شهر را آذین بندند و با استقبال بیایند در هر منزل که میرسید این برنامه را اجرا میشد ولى به موصل که رسید بعادت معهود خبر بحاکم موصل دادند که شهر را آذین بندند حاکم جمعى از عقلا و پیرمردان را جمع کرده و در این امر با آنها مشورت کرد و بالاخره قرار شد که آنها را بشهر راه ندهند و در یک فرسخى شهر از آنها پذیرایى کنند.
  11. در محل پذیرایى سرها را بر نیزه ها نصب کرده بودند در پاى یک سنگ بزرگى سر مطهر منور حضرت ابى عبدالله الحسین ارواح العالمین له الفداء را بر سر نیزه زده در کنار آن سنگ بر زمین زدند در کنار آن خونى از سر مطهر بر آن سنگ چکید و از آن تاریخ تا مدتهاى مدید هر ساله روز عاشورا از آن سنگ خون تازه میجوشد و در آنجا مسجدى بنا نهاده و هر سال در روز عاشورا جماعتى زیاد از شیعیان در آن محل جمع میشوند و عزادارى مفصلى مینمایند تا در زمان عبدالملک مروان آن سنگ را از آنجا بردند و دیگر اثرى از آن ظاهر نشد.
  12. دوم جناب فاضل متتبع آقا میرزا صدرالدین در جلد دوم کتاب ریاض القدس نقل نموده از والد در ریاض الاحزان از بعضى از معاصرین خود که در کتب مقتل نقل کرده که در سفر مکه عبورم بشهر حماة افتاد در میان آن باغها مسجدى دیدم که نام آن مسجدالحسین بود وارد آن شدم در گوشه اى از آن مسجد پرده اى کشیده بودند آن پرده بدیوار آویخته بود چون پرده را عقب زدم دیدم سنگى بدیوار آویخته و اثر موضع گلوى بریده و شریان در آن سنگ نقش است و خون خشکیده اى هم در آن سنگ موجود میباشد.
  13. من از خدام مسجد پرسیدم که این سنگ چیست و چرا خون دارد و خون که نجس است نباید در میان مسجد باشد گفتند این سنگى است که چون لشکر ابن زیاد از کوفه به دمشق میفرتند و سرهاى شهیدان را با اسیران میبردند چون باین شهر وارد شدند سر بریده حسین علیه السلام را روى این سنگ نهادند
  14. و از آن وقت اثر بریده بر این سنگ مانده چنانکه میبینى یکى از خدام دیگر گفت من سالها است خادم این مسجد میباشم خیلى اتفاق میافتد که از میان عمارت مسجد صداى قرائت قرآن میشنوم و کسى را نمى بینیم
  15. و در هر سال که شب عاشوراى حسین علیه السلام میشود شب که از نصف میگذرد نورى از این سنگ ظاهر میشود که بدون چراغ مردم مسجد دیده میشوند
  16. و عده اى از مردم اینجا جمع میشوند و در اطراف این سنگ گریه  و عزادارى میکنند و در آخر شب عاشورا از آن سنگ خون بیرون میآید که این خون خشکیده که میبینى از اثر ترشح همان خونست
  17. بعد آن خادم گفت آن خادمیکه قبل از من درین مسجد بود میگفت منهم سالها درین مسجد خدمت میکردم و این سنگ را به همین کیفیت در شبهاى عاشورا دیده ام .
  18. ناقل میگوید چون از مسجد بیرون آمدم از هر کس در شهر از این مسجد و سنگ پرسیدم مثل گفتار خادم را براى من گفتند.
  19. سوم : در کتاب الریاض القدس مینویسد که در یکى از شهرهاى روم کوهى شیرى است که از سنگ تراشیده شده و هر سال روز عاشورا از چشمهاى آن شیر دو چشمه آب جارى میشود تا شب چون شب گردد آن آب قطع میگردد و مردم آن حوالى از آن آب میخورند و یادى از لب تشنه حسین علیه السلام میکنند و بر قاتلان آنحضرت لعنت مینمایند.
  20. و در کتاب ریاض الشهاده نقل میکند که در بلدى از بلاد روم از سنگ شیرى ساخته اند که در روزهاى عاشورا از دو چشم او خون جارى میشود تا شب گردد و اهل آن بلد دور آن شیر جمع شده عزادارى میکنند.
  21. چهارم  : در کتاب الریاض الشهاده نقل میکند که در زمان ما شایع شده است که در بلاد روم درختى است که در روز عاشورا نزدیک ظهر یکى از شاخه هاى آندرخت سرازیر شده از برگهاى آن قطرات خون میچکد تا غروب آفتاب و بعد آن شاخه خشک میشود و سال آینده شاخه دیگرى از آن درخت بهمین کیفیت میگردد و هر سال جمع کثیرى از خلایق بزیارت آندرخت میروند بعد میگوید قصه این درخت را جمع از تجار که به آن سرزمین رفته بودند و خودشان مشاهده کرده بودند براى من نقل کردند که بحد تواتر رسید.
  22. مرحوم دربندى در اسرارالشهاده نقل میکند که در ((زرآباد قزوین )) درخت چنارى است کهنسال که همه ساله ظهر عاشورا ناله اى از آن درخت بر میآید و از شاخه اى از آندرخت خون میریزد و مردم از اطراف و نواحى در آن مکان آمده و به عزادارى و گریه  و زارى اشتغال دارند.
  23. مرحوم ((حاج شیخ على اکبر نهاوندى )) نقل میکند که قضیه این درخت را من از عالم جلیل جناب آقا یحیى که از نواده هاى مرحوم ((وحید بهبهانى )) بود شنیدم میفرمودند من خودم آن درخت را دیدم و روز عاشورا بزیارت آن رفتم .
  24. پنجم  : در ((دارالسلام )) عراقى نقل میکند که وقتى عالم جلیل آقاى سیدمهدى پسر مرحوم آقا سیدعلى صاحب ریاض در کربلا مریض شد دو نفر از علما را که یکى ((شیخ محمد بن صاحب )) فصول و دیگرى ((حاج ملاجعفر استرآبادى )) که هر از فحول علماء کربلا بودند
  25. در سرداب مقدس حسینى فرستاد که قدرى از خاک قبر آنحضرت برداشته براى استفشاء آنمرحوم بیاورند آن دو عالم جلیل غسل کرده لباس احرام پوشیدند وارد سرداب شده قدرى از تربت با آداب آن برداشته آوردند قدرى از آنخاک را یکى از محترمین کربلا گرفته در میان کفن مادرش گذشت
  26. گفت اتفاقا در یکى از روزهاى عاشورا به آن کفن نظر کردم دیدم رطوبتى دارد کفن را باز کردم دیدم آنخاک خون شده و کفن را خونابه نموده است روز یازدهم باز نظر کردم بحالت اول درآمده و ابدا اثر رطوبتى در آن نیست .
  27. معنى گریه  موجودات بر حسین علیه السلام : از آیات و روایات و حکایاتى که تا کنون ذکر شد معلوم گشت که ملائکه و زمین و آسمان و اهل آن بر حسین علیه السلام گریان  شدند
  28. بلکه حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه در دعاى سوم شعبان میفرماید: اءللهم انى اسئلک بحق المولود فى هذا الیوم الموعود بشهادته قتل الستهلاله و ولادته بکته السماء و من فیها و الارض و من علیها و لما یطاء لابتبها قتیل العبرة و سید الاسرة .
  29. یعنى : خدایا سؤ ال میکنم از تو بحق مولود امروز که وعده شهادت او رسیده قبل از آنکه مادرش او را بزاید زمین و آسمان و هر که در آنها میباشد بر آنحضرت گریه  کردند حتى آنهائیکه هنوز قدم بعرصه دنیا نگذاشته اند چه آنحضرت کشته شده گریه  است .
  30. پس همه موجودات عالم چه آنهایى را که ما بچشم ببینیم و چه نبینیم بر آنحضرت گریان  شده اند حال باید فهمید که به چه قسم بر آنحضرت گریه  کرده اند.
    نظر بگفتار: کلم الناس على قدر عقولهم  چونکه با کودک سر و کارت فتاد...... پس زبان کودکى باید گشاد
  31. مکالمه اولیاء خدا با مردم باندازه عقول و افهام مخاطبین است و غالبا از باب استعمال الفاظ در معانى کلى میباشد.
  32. در خبرى از امام صادق(علیه السلام )  وارد شده که به راوى فرمود: از کسانى مباش که لفظى را بشنوند و بر یک معنى حمل نمایند و اکثر تاویلات که در احادیث امامیه وارد است مبنى بر این قاعده استعمال لفظ در معنى کلى میباشد لفظ صراط و میزان که یکى از عقاید مسلم شیعه است در معنى کلى خود که گذشتن و عبور نمودن از جهنم به بهشت و سنجش اعمال باشد استعمال شده ولى شخص ‍ بى اطلاع گمان میکند که مراد از میزان همان معنوى لغوى آنست که ترازو باشد
  33. لذا عده اى قائل شده اند که اعمال را با ترازو میکشد قهرا این اشخاص بفکر افتاده اند که قدر این ترازو چه مقدار است و نامه عمل چیست و طریقه کشیدن به چه نحو خواهد بود و یا صراط را بمعنى پل گرفته اند که پلى روى جهنم است قهرا بفکر میروند که ساختمان این پل از چیست و به چه نحو خواهد بود
  34. بنابراین اگر از اول لفظ بر یک معنى کلى حمل شود به این اشکالات برخورد نمیشود لذا شارع مقدس هم از ما اعتقاد بصراط و میزان را خواسته نه حقیقت و چگونگى آنرا و براى همین است که از چگونگى و جزئیات این امور در قرآن و احادیث چیزى نمییابیم .
  35. پس از ذکر این مقدمه میگوئیم گریستن یک معنى عام دارد که عبارت از اظهار اندوه و حزن و غمناک بودنست و این معنى در انسان به ریختن اشک از چشم و بانقباض جبهه ، و در حیوان بصداى بلند است چنانچه وقتى او را بزنند با بچه او را بگیرند یک حال تحسر و تاءسفى براى او پیدا شده که قهرا صداى خود را بلند میکند
  36. و در ملائکه فقط حزن و اندوه است نه اشک ریختن چون آنان داراى جسم نیستند و در نباتات به پژمردگى برگ و زرد شدن و خشک شدن آنست .
  37. و یا مثلا معنى در اسماء الهى که بر ذات حضرت بارى اطلاق میشود غیر از اسمایى است که بر ما نام میگذارند مثلا اسم رحیم که یکى از اسماء خداست معنیش این نیست که در اثر رقت قلب صنوبرى با بودن قواى جسمانى حالت ترحمى به او دست دهد
  38. مثل رحم کردن ما به زیردستان منزه است خدا ازین گفتار پس وصف خدا بصفت رحمت از قبیل سبب بر مسبب باشد یعنى سبب که رحمت است مجاز باشد از انعام که اسباب است و از قبیل مجازات در قرآن و اخبار زیاد وارد شده است .  
  39. نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک......زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردندکوفیان..... خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکند..... خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می­رسد ..... فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم ..... کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۳
آذر

 

    1. بسم الله الرحمن الرحیم
    2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. مجلس بیستم شرح زیارت عاشورا 48 و جلت و عظمت مصیبتک فى السموات على جمیع اهل السموات
  2. درین اثناء على بن ابیطالب ( علیه السلام ) از دور نمایان شد حضرت فرمود یاران من سقاى تشنه لبان و نجات دهنده پیر و جوان آمد استقبال على روید و از او آب بخواهید که بغیر از او کسى شما را سیراب نخواهد کرد
  3. اصحاب به استقبال على ( علیه السلام ) رفتند شرح تشنگى خود و کشته شدن ابوالعاص ‍ گریان شد و خدمت وجود مبارک پیغمبر آمدند، حضرت رسول الله  ((صل الله علیه وآله وسلم ) على را استقبال نمود و او را بغل گرفت پهلوى خود نشانید.
  4. امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) عرض کرد یا رسول الله  اله اذن میدهى بروم از چاه ذات العلم آب بیاورم پیغمبر فرمود برو انشاءاله بسلامت باشى آنگاه دست مبارک را بگردن على انداخت و گریست و رو بطرف آسمان نموده عرض کرد الهى داغ را بر دل من مگذار چون على ( علیه السلام ) به امر و اجازه پیغمبر بئر ذات العلم شد ده نفر از شجاعان لشکر با بیست شتر متوجه چاه شدند و از قفاى امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) تکبیرگویان میآمدند چون حضرت بنزدیکى چاه رسید با صداى بلند از ته دل فریاد زد: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا .
  5. از صداى رعدآساى امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) گویى زمین و زمان به لرزه درآمد آنگاه دیدیم همان عفریت جنى که ابوالعاص را کشته بود سر از چاه بیرون آورده دهن باز کرده گفت کیستى تو مگر ندانستى که احدى اینجا قدم ننهاده مگر آنکه هلاک شده و بخاک تیره افتاده مگر این کله ها و سرهاى انسانى را نمى بینى که در اطراف چاه افتاده چرا عبرت نمیگیرى و بر جان خود رحم نمى نمایى
  6. حضرت فرمود اى شیطان مردود و اى جنى مطرود من از کسانى نیستم که تو دیده اى من نورى هستم که از نار تو خاموش نمى شوم آن جنى گوش بحرف حضرت نداده خواست همان کارى را که ابوالعاص کرده بود با على بنماید
  7. که ناگاه على صیحه اى بر او زده قبل از آنکه خودش را به آنحضرت برساند چنان ذوالفقار را بر کمرش نواخت که مانند کوه دو نیمش کرد و در میان چاه انداخت و ما را صدا زد که مشکها را بیاورید و در میان چاه انداخته آب بردارید سعید بن عباده گفت به آن خدائیکه ما را جان داده ما با دلو و ریسمان و مشک خدمت آنحضرت آمدیم دیدیم که عرق غیرت و شدت غضب چنان بر چهره آنحضرت ظاهر شده که زهره شیر از دیدن آنحضرت آب میشود،
  8. در این اثنا صورتهاى مختلف و بلندى از چاه متصاعد شد و طایفه جن از چاه بیرون آمدند و شعله هاى آتش از دهانه چاه فوران میکرد بطوریکه تمام بیابان را دود فرا گرفت و در میان دود سیاه صورتهاى جن و شیاطین مثل آتش شعله ور بود بقدرى ما از دین آن صورتها هول و وحشت نمودیم که نزدیک بود جان از تن ما بیرون رود
  9. امیرمؤ منان ( علیه السلام ) با صداى بلند فرمود که یا معشرالجن و الشیاطین بر ولى خدا سرکشى مینمائید آیا خدا بشماها گفته شد که باین صور درآئید و با من ستیزگى کنید و یا افترا بخدا بندید پسحضرت شروع نمود بدعا خواندن و بایشان دمیدن .قیس بن سعد گوید بخدا قسم که آنقدر حضرت بر آنها دعا و سور قرآنى خواند و بر آنها دمید که دیدم دود آتش ساکن شده و صورتهاى اجنه معدوم شدند و بسیارى از صورتهاى سوخته و هیاکل افروخته بر روى خاک افتادند
  10. آنگاه حضرت ما را بر سر چاه طلبید و دلو و ریسمان را با دست مبارک خود گرفت و در چاه افکند هنوز بوسط چاه نرسیده بود که ریسمان را قطع کردند و دلو خالى را بیرون انداختند حالت غضب از صورت آنحضرت نمایان شد سر مبارک خود را میان چاه کرد فرمود اى جنى که دلو خدا را از ریسمان بریدى و بیرون انداختى خودت بیرون بیا تا سزاى ترا هم بدهم که ناگاه جنى با صورت عبوس و چشمهاى برافروخته از چاه بیرون آمد
  11. حضرت او را فرصت نداد که حمله کند فورى بر کمرش زد و او را دو نیمه ساخت پس دلو دیگرى در چاه افکند و بصوت و صداى بلند این رجز را خواند:
  12. انا على النزع البطین ..... اضرب هامات العدى بالسیف.                              ان تقطع الدلولنا ثانیا.....اءضربکم ضربا بغیر حیف.....

                  منم شیر یزدان على ولی.....منم شیر خونخوار دشت یلى

  1. اگر بار دیگر شما جنیان......بریدید دلو مرا ریسمان                                برآرم ز جان همه جنیان......دمارى که یک تن نماند ز جان
  2. عفریتى از جن از میان چاه بصداى مهیبى جواب داد که اى صاحب صدا چه از جان ما و چاه میخواهى ما بشما آدمیان آب نخواهیم داد خود را زحمت مده پیش از آنکه بر سرت بریزیم و پیکرت را بخاک اندازیم تا وحوش و طیور طعمه خود سازند.حضرت فرمود اى ملعون مرا بکشتن تهدید میکنى هر آینه تو بدست من کشته خواهى شد اگر مرا نمیشناسى بشناس من على ولى آنکه در تمام حروب بزرگان کفر بدست من کشته شدند اگر بار دیگر دلو مرا بر گردانى با ذوالفقار وارد چاه میشوم دمار از روزگار شما برآورم
  3. پس حضرت دلو را در میانچاه انداخت هنوز بمیان چاه نرسیده بود که دلو را بریدند و بیرون انداختند و عفریتى از جن میانچاه فریاد کرد که اى صاحب عظیم الشاءن دلو خود را که از عدنان میشمارى اگر راست میگویى ما که دلو ترا از چاه بیرون میاندازیم تو هم خود را بچاه انداز
  4. که ناگاه غضب از سیماى آنحضرت نمایان شده فرموده اى گروه جن و شیاطین آیا مرا از آمدن به چاه میترسانید، مهیاى کشته شدن باشید که با ذوالفقار آمدم و رو بطرف همراهان و یاران خود کرده فرمود مرا میان چاه فرو برید
  5. مسلمانان بناله و آه درآمدند که قربانت گردیم کجا میخواهى بروى چرا خودت را بدست خود تلف میکنى اینچاه قعرش نمایان نیست و طایفه جن ترا خواهند کشت آنوقت ما جواب رسول الله  خدا را چه دهیم
  6. و بصورت حسنین نگاه کنیم حضرت آنها را بحق رسول الله  خدا قسم داد که مرا بچاه بفرستید اصحاب ریسمانى به کمر آنحضرت بستند و در میان چاه فرو بردند.
    قیس بن سعد گوید هنوز حضرت بوسط چاه نرسیده بود که ریسمان را بریدند و آنحضرت را در میان چاه انداختند ما چون چنین دیدیم صدا بناله بلند کردیم که آه پیغمبر خدا بى پسرعم و حسنین یتیم شدند
  7. هر چه گوش دادیم که صدایى از آنحضرت بشنویم جز صداى اجنه و شیاطین چیز دیگرى بگوش نمیآمد یقین بهلاکت آنحضرت نمودیم رو بطرف آسمان کرده عرض کردیم خدایا آل پیغمبر خودت را و دل ما را بمرگ على مسوزان
  8. ناگاه صداى رعدآساى على از ته چاه بگوش ما رسید که میفرمود: الله اکبر جاء الحق و زهق الباطل .
    چون آمدن حضرت بطول انجامید رسول الله  خدا ناراحت شده جبرئیل بر پیغمبر نازل شده عرض کرد یا رسول  اله چندین هزار ملائکه بحمایت و نصرت و حفظ و حراست پسرعمت گماشته که آسیبى باو نرسد
  9. و اکنون خودت برخیز و بر سر چاه رو پیغمبر فورى سوار شده بااصحاب و انصار خود بطرف چاه حرکت کرد.
    قیس بن سعد گوید که ما در کنار چاه ایستاده بودیم و بر على گریه میکردیم چه صداى آنحضرت بگوش ما نمیرسید و صداى جنیان را مى شنیدیم که ناگاه از دور دیدیم پیغمبر با اصحاب نمایان شدند چون بر سر چاه رسیدند جبرئیل بر آنحضرت نازل شد عرض کرد خدا میخواهد فتح اینچاه و قتل متمردان جن بنام مقدس على ( علیه السلام ) باشد و الا خدا میتواند ملکى را ماءمور کند که در آن واحد همه را هلاک کند
  10. على را بخوان تا جواب دهد حضرت على را صدا زد جواب لبیک على از ته چاه شنیده شد که ناگاه دیدیم على ( علیه السلام ) بر سر چاه آمد پیغمبر پیشانى على ( علیه السلام ) را بوسید بعد فرمود یا على تو خبر میدهى که درین چاه چه کردى یا من بگویم ،
  11. على ( علیه السلام ) عرض کرد یا رسول الله  اله چیزى از شما پوشیده نیست و لکن شنیدن آن از دو لب مبارک شما بهتر است .
    وجود مبارک پیغمبر فرمود: یا على بیست هزار جن را کشتى و ما بقى جنیان بتو ایمان آوردند و به آنها گفتى امان نیست مگر براى اهل ایمان که از روى صدق و اخلاص و ایمان بگویند: لا اله الا الله محمد رسول الله
  12. و دیگر با من عهد کنید که احدى را از این چاه ممانعت نکنید و هر که بیاید آب بردارد او را آزار نرسانید قبول نمودند
  13. و بیست و چهار هزار قبیله از قبایل جن مسلمان شدند و ایمان بخدا آوردند چون تو سلطان آنانرا کشته بودى پسر ویرا خواستى و تاج و سلطنت را بر سر او نهادى و نام او را زعفر زاهد گذاشتى و حدود و شرایع اسلام را تعلیم آنان نمودى آنگاه از چاه بیرون آمدى .عرض کرد چنین است یا رسول اله آنگاه رسول الله  خدا اصحاب را اجازه داد که از چاه آب برداشتند چهارپایان و خودشانرا سیراب کردند و یک شبانه روز آنجا بودند و بعدا حرکت کردند و متوجه مدینه شدند.
  14. بعدی آمدن زعفر جنى به کربلا : سالها گذشت تا اینکه زعفر جنى در بئرالعلم مجلس عیش و عروسى بجهت خود مهیا کرد و بزرگان طایفه جن را دعوت نموده و خودش بر تخت شادى و عیش نشسته که ناگاه شنید از زیر تختش صداى گریه و زارى میآید
  15. زعفر گریست که در موقع شادى من چنین گریه میکند ایشان را خواست دو جن حاضر شدند سبب گریه آنها را پرسید گفتند اى امیر چون تو ما را بفلان شهر فرستادى از قضا عبور ما بشط فرات که عرب آنرا نینوا میگویند و کربلا
  16. افتاد دیدیم در آنجا لشکر زیادى جمع شده و مشغول قتال و جدال هستند چون نزدیک آن دو لشکر شدیم دیدیم میان معرکه جنگ  حسین  بن على ( علیه السلام ) پسر آن آقاى بزرگوار که ما را مسلمان کرده یکه و تنها ایستاده و اعوان و انصارش تماما کشته شده
  17. و خود آن بزرگوار غریب تکیه بر نیزه بیکسى داده و نظر به یمین و یسار مینمود و میفرمود: اما من ناصر ینصرنا اءما من معین یعیننا، و مى شنیدیم که اهل و عیال آن بزرگوار صداى العطش بلند کرده اند چون اینواقعه را دیدیم فورى خود را به بئر ذات العلم رسانیدیم تا ترا خبر کنیم که اگر دعوى مسلمانى میکنى پسر پیغمبر را الان مى کشند.
  18. زعفر تا این سخنان را شنید تاج شاهى را از سر بدور افکند لباس دامادى را از بدن بدور انداخت طوایف جن را با حربه هاى آتشین برداشت و با عجله بطرف کربلا روان شدند خود زعفر براى طلبه اى از علوم دینیه که در بندى مفصلا شرح حال او را میدهد نقل میکند که وقتى ما وارد زمین کربلا شدیم دیدیم چهار فرسخ از چهار فرسخ را لشکر دشمن فرا گرفته
  19. و صفوف ملائکه بسیارى را دیدیم که منصور ملک با چندین هزار ملک از یک طرف نصر ملک با چندین هزار ملک از طرف دیگر جبرئیل با چندین هزار ملک و در یک طرف دیگر میکائیل با چندین هزار ملک و از طرف دیگر اسرافیل ملک ریاح ملک بحار ملک جبال ملک دوزخ ملک عذاب هر کدام با لشکریان خود منتظر اذن و فرمانند.
  20. ارواح یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر از آدم تا خاتم همه صف کشیده مات و متحیرند خاتم انبیاء آغوش گشوده میفرماید: ولدى العجل العجل انا مشتاقون ، ولى خامس آل عبا یکه و تنها میان میدان با زخمهاى فراوان و جراحات بى پایان ایستاده پیشانیش شکسته سر مجروح  سینه سوزان دیده گریان ، هر نفس که میکشد خون از حلقه هاى زره میجوشد اصلا اعتنایى به هیچیک از ملائکه نمیکند
  21. و مرا هم کسى راه نمیدهد که خدمت آنحضرت برسم همانطور که از دور نظاره میکردم و در کار آنحضرت حیران بودم ناگاه دیدم آقا سر غربت از نیزه همه ملائکه بسوى من نظر افکندند و کوچه دادند تا من خودم را خدمت آنحضرت رسانیدم و عرض کردم که من با سى و ششهزار جن آمده ایم تا یارى شما را بکنیم
  22. حضرت فرمود زعفر زحمت کشیدى خدا و رسولش از تو راضى باشند خدمت تو قبول درگاه باشد ولى لازم نیست برگردید. گفتم قربانت گردم چرا اذن نمیدهى ؟ فرمود شما آنها را مى بینید ولى آنها شما را نمى بینند و این از مروت دور است .
  23. زعفر گفت اجازه بفرما ما همه شبیه آدم میشویم اگر کشته شویم در راه رضاى خدا کشته شدیم حضرت فرمود زعفر اصلا دیگر مایل بزندگانى نیستم و آرزوى ملاقات پروردگار را دارم .یعنى زعفر بعد از کشته شدن على اکبر و عباس و قاسم ماندن در دنیا چه فایده اى دارد شما بجاى خود برگردید و بجاى نصرت و یارى من گریه و عزادارى براى من بکنید که اشک عزاداران من مرهم زخمهاى منست .
  24. زعفر میگوید من به امر امام مایوس برگشتم چون بمحل خود رسیدیم بساط عیش برچیدیم و اسباب عزا فراهم آوردیم مادرم بمن گفت پسرم چه میکنى و کجا رفتى که اینطور ناراحت برگشتى گفتم مادر پسر آن پدرى که ما را مسلمان کرد حالش در کربلا چنین و چنانست رفتم یاریش کنم اذن نداد چون امر امام واجب بود برگشتم ،
  25. مادر چون این بشنید گفت اى فرزند ترا عاق میکنم فرداى قیامت من جواب مادرش فاطمه را چه بگویم ؟ زعفر گفت مادر من خیلى آرزو داشتم که جانم را فداى او کنم ولى اجازه نداد، مادر گفت بیا من به همراه تو میآیم و دامنش را میگیرم و التماس میکنم شاید اذن بدهد که تو در رکابش شهید شوى ، مادر از پیش و من با لشکریان از عقب بطرف کربلا روان شدیم چون رسیدیم صداى تکبیر از لشکر شنیدیم چون نظر کردیم دیدیم سر آقا  حسین  بالاى نیزه و دود و آتش از خیام حرم  حسین ى بلند است
  26. مادرم خدمت امام سجاد رسید اذن خواست تا با دشمنان جنگ کند حضرت اذن نداد و فرمود در این سفر همراه ما باشید اطفال ما را در بالاى شتران شبها نگهدارى کنید آنان قبول کردند تا شهر شام با اسراء بودند تا حضرت آنها را مرخص کرد.
  27. در بارگاه قدس که جای ملال نیست......سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

              جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند......گویا عزای اشرف اولاد آدم است

              خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین......پرورده ی کنار رسول خدا، حسین

              کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا.......در خاک و خون طپیده میدان کربلا

              گر چشم روزگار به رو زار می گریست......خون می گذشت از سر ایوان کربلا

              40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده