پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۸۵ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

۰۱
آذر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. مجلس شانزدهم : السلام علیک و على الارواح التى حلت بفنائک
  2. ((سلام بر تو و آن روانهایى که در آستان تو جا گرفته و در ساحت قرب تو فرود آورده اند)) ارواح جمع روح ست و اصل لغت روح  بمعنى طیب و طهارت است و ازین جهت روح  انسانى را روح  گویند و ملائکه مظهرین را روح  نامند و جبرئیل را روح  القدس نامند و ملک اعظم را که در آیه کریمه یوم یقوم الروح  مذکور شده روح  و عیسى را روح  الله گویند.
  3. در تعریف روح  انسانى نظریه و آراء دانشمندان بسیارست و ما قول سه دسته آنها را نقل میکنیم
    1 - عقیده مادیون
    2 - فلاسفه و عرفا  
    3 - قرآن و روایات
  4. عقیده مادیون در مورد روح   : بطور کلى مادیون بوجود روح ى که جدا از بدن وجود داشته باشد و براى او حیات و بقائى قبل از تشکیل یا بعد از فناء بدن باشد عقیده ندارند و میگویند ما جز بآنچه محسوس بحواس گردد معتقد نیستیم و ماوراى امور حسى را قبول نداریم ،
  5. لذا با مختصر اختلافاتى روح  و آثار آنرا متولد از ساختمان بدن و مزاج میدانند چنانکه
  6. بعضى گفته اند روح  جسم لطیفى است که از اجزاء لطیف غذا تکوین شده و
  7. جمعى دیگر گفته اند روح  حاصل از دوران خونست
  8. و دسته دیگر گفته اند هوائى است سیال در بدن
  9. و گروهى گفته اند روح  نوریست که از حرارت طبیعى مزاج حاصل گردد
  10. و جمعى از مادیون عصر ما برآنند که ادراک و شعور و فهم و حیات و بطور کلى همه اموریکه بنام آثار روح ى نامیده میشوند متولد از اجزاء دماغ هستند یعنى همانطور که هر یک از اجزاء بدن مانند قلب و جگر و کلیه داراى وظایف خاصه و آثار معین میباشند اجزاء و سلولهاى دماغى هم داراى آثارى میباشند در حقیقت آثار روحى هم مثل نور و حرارت و الکتریسته آثار جسمانى میباشند و کلیه اموریکه الهیون آثار روحى مینامند آثار ماده هستند و نیازى بوجود روح  دیگر و قواى آن نیست .
  11. جواب : براى اینکه روشن سازیم که نفس غیر از ماده و جسم غیر از روح ست و از اختصار کلام و فن منبر هم خارج نشویم میگوئیم که شخص در حال خواب لذائذ و آلامى را درک میکند که گاهى شدیدتر از حال بیداریست و گاهى مطالبى در خواب بر او کشف میشود که مشکلهاى بیدارى او را حل میکند.
  12. مثلا یکى از دوستان براى من نقل کرد که وقتى یک مطلب علمى در جواهر دیده بودم و فراموش کرده بودم که در چه جلد و چه صفحه اى بوده مدتها عقب آن میگشتم و پیدا نمیکردم تا اینکه شبى پدرم را در خواب دیدم و بمن گفت فرزند مطلبى را که میخواهى در فلان جلد جواهر و فلان صفحه و فلان سطر میباشد از خواب بیدار شده فورى چراغ را روشن نمودم و کتاب را برداشتم ، همانطور که او نشان داده بود یافتم .
  13. باید به این مادیون گفت جواب این خواب را چه میگویید اگر روح  و جسم یکى است پس چگونه این جسم در بیدارى هر چه کوشش کرد نتوانست آن مطلب را پیدا کند ولى در خواب به او گفتند آیا آن پدرى را که در خواب دید جسم بود یا روح  ؟
  14. جواب دیگر آنکه نزد دانشمندان امروز مسلمست که اجزاء بدن بواسطه جریان خون و تنفس و تغذیه در تبدیل میباشد یعنى پیوسته قسمتى از سلولهاى بدن میمیرند و از بین میروند و سلولهاى دیگر جانشین آنها میشوند ولى با این تبدیل دائمى در همه احوال شخصیت انسان باقیست و هر کس خود را در همان شخص ده یا بیست یا پنجاه سال قبلى میشناسد در صورتیکه شاهد قسمت اعظم بدن او تبدیل شده باشد.
  15. اگر قواى روحى متولد از بدن باشد باید پس از آنکه شخص در نتیجه بیمارى قسمتى از بدنش تحلیل رفت معلومات و محفوظات او هم زائل شود و پس از بهبودى ناچار شود که تمام آنرا دو مرتبه تحصیل و کسب نماید در صورتیکه بر خلاف آن مى بینم بعضى اشخاص با داشتن بنیه ضعیف و ناتوان داراى روحى قوى یا معلوماتى فراوان میباشند و در حال بیمارى جسمى قواى روحى را از دست نمیدهند
  16. و بفرض اینکه چندى هم روح  آنان بواسطه ضعف بدن کار خود را کاملا انجام ندهد پس از بهبودى بدون اینکه مجددا تحصیلى کند آنچه دانسته بودند دوباره میدانند و با تبدیل اجزاء بدن تجدید مکتسبات لازم نمیگردد ولى آثار اجسام پس از زائل شدن باید تجدید شود.
  17. بعدی خوب مغناطیسى یا هیپنوتیزم و اثبات روح  : ادله عقیله و نقلیه اى که براى اثبات روح  اقامه نموده اند امروز جمعى از مردم باور ندارند مگر با آنکه با دلیل حسى همراه باشد زیرا امروز فلسفه هاى عقلى پیشینیان را پست و فرومایه دانسته و سر تسلیم بقول آنها فرمود نمیآورند لذا ما مجبوریم که براى ادعاى خود ادله حسى اقامه کنیم تا براى خوانندگان عزیز جاى شک و تردیدى درباره جاودانى بودن روح  باقى نماند.
  18. از جمله آن خواب مغناطیسى است که همان خواب ساختگى باشد که دارندگان اینکار برخى را بخواب میکنند و از آنها کارهاى شگفت آورى مى بینند که شخص بیننده یقین میکند که انسان غیر از بدن داراى چیز دیگریست که آن روح  است که کارهاى مهمى انجام میدهد ((
  19. شارکو)) یکى از بزرگترین پزشکان جهان میگوید: خواب مغناطیسى جهان بیمناکى است و در آن چیزهایى دیده دیده میشود که مایه شگفتى و برتر از دانشهاى حسى است .
  20. ((ببو)) در کتاب مغناطیس حیوانى گوید: خواب مغناطیسى هستى و جاودانى بودن روح  را ثابت میکند بپایه اى که دو گوهر مجرد یعنى روح  دو نفر میتواند با هم آمیخته بى آنکه نیازى بماده داشته باشد.
  21. اگر بخواهیم اقوال علماء این فن را نقل کنیم مثنوى هفتاد من کاغذ شود و فقط آزمایشهائیکه درین فن نموده اند بعضى از آنها را مختصرا مینمائیم .
  22. قبلا این سخن را هم باید متذکر شد که شخص خواب رفته رام شخص خواب کننده است و میتواند چیزهایى بچشم او نمودار کند که فعلا هستى ندارد و چیزهایى حس کند که جز در خزانه و هم حقیقت ندارد و به اندازه اى این بدن خواب از خود بیخودست که اگر قطعه اى از گوشت بدن او را ببرند آزرده نشوند و حس ننمایند.
  23. مثلا اگر جوهر نشادر نزد بینى او برند کمترین اثرى در او ایجاد نمیکند در صورتیکه اگر نزدیک بینى آدم بیدار برند هماندم بمیرد و بزرگترین فریادها او را از خواب بیدار نکند و تنها خواب کننده میتواند به اندک صدایى او را بخود متوجه سازد.
  24. دو نفر طبیب نامدار فرانسوى ((مارچ واسکرول )) در بیمارستان مشغول آزمایش این امر شدند در نتیجه ثابت کردند که خواب رفته هاى مغناطیس حس خود را گم میکنند یکى از آزمایشهاى آن این بود که یک اندازه جوهر نشادر در جلوى بینى خواب رفته گرفتند و چند بار این عمل را تکرار کردند، کوچکترین اثرى دیده نشد، یکى از دانشمندان که این امر را باور نمیداشت نزدیک آمده و براى آزمایش و آرامى دل جوهر را نزدیک بینى خود برد و در هماندم جان سپرد.
  25. شخص خواب رفته نه تنها بیحس میشود بلکه کارهایى شگفت آور از او سر میزند مانند دیدن چیزها از جاى دور و آگاهى از کارها ناپیدا و آگاهى از اندیشه مردمى که گرد او هستند.
  26. ((اگزاکوف )) دانشمند روح  شناس روسى میگوید: یکى از آزمایشهایى که بخوبى وجود روح  جداگانه را در آدمى ثابت میکند و بما میفهماند که روح  از ماده جداست و خود میتواند کارهاى شگفت آورى بى کمک ماده کند
  27. داستان مادام لویس است که زنى را بخواب کرد و در جلوى گروهى از تماشاچیان بآن شخص جواب فرمان داد که بخانه خواب کننده یعنى مادام لویس برود و ببیند که افراد خانه او در چه حالى میباشند بعد از اندک زمانى شخص خواب رفته گفت رفتم دیدم دو نفر بکارهاى خانه مشغولند.
  28. لویس گفت : دست خود را به یکى از آنها بزن در آن هنگام شخص خواب رفته خندید و گفت دست به یکى از آنها زدم ولى بسیار ترسید
  29. آنگاه مادام لویس از تماشاچیان پرسید آیا کسى خانه ما را میداند چند تن بلند شدند به آنها گفت بروید بخانه من و از آنها بپرسید آیا چیز تازه اى در منزل اتفاق افتاده است ؟
  30. آن چند نفر رفتند و زود برگشتند و همگى گفتند در خانه شور و غوغاى عجیبى بود سبب را پرسیدیم گفتند ناشناسى را دیدیم که در آشپزخانه راه میرود و همینکه نزدیک یکى از ما رسید دست خود را به یکى از ما زده و دیگر او را ندیدیم بدین سبب بیم و هراسى بر ما غلبه نموده است .
  31. قال الفیض فى الوافى فى الجزو الثالث عشر بعد ذکر فى قبض روح  المومن قال : المراد بالروح  هنا ما یشیرالیه الانسان بقوله انا اعنى النفس الناطقه و قد تحیر العقلاء فى حقیقتها و المستفاد من الاخبار عن الائمة الاطهار سلام الله علیهم انها شبح مثالى على صورة البدن و کذلک عرفها المتالهون بمجاهداتهم و حققها المحققون بمشاهداتهم فهى لیست بجسمانى محض و لا بعقلائى صرف بل برزخ بین الامرین متوسط بین النشاتین من عالم الملکوت و للانبیاء و الاوصیاء صلوات الله علیهم روح  آخر فوق ذلک هى عقلانیه صرفة و جبروتیة محضة .
  32. اخبارى که در باب قالب مثالى وارد شده که میت پس از مرگش با اوست و حکایات و مقاماتى که درین باب رسیده زیادست که جاى بحث آن نیست و از مطالب منبر خارجست . ما در جلد دوم شرح اصول کافى در صفحه 232 در حدیث 540 مفصلا درینموضوع نموده ایم بحث نموده ایم ، طالبین بانجا رجوع فرمایند.
  33. مختار فلاسفه و عرفا در باب روح  فلاسفه گویند روح  گوهریست بسیط و مجرد از ماده و لوازم ماده و تعلق آن به بدن تعلق تدبیرى است ، مانند تعلق سلطان به مملکت و ناخدا به کشتى ، روح  به فناى بدن فانى نشود پس از مرگ متنعم یا معذب بنعم و عذاب روح انى است .
  34. گروهى از آنان بقدم ارواح و برخى بحدوث آن و دسته اى بتناسخ قائل شده اند و گفته اند که روح  در اجسام و ابدان تردد دارد و بعضى گفته اند که روح  یک حقیقتند و اختلاف آنها بعوارض و مشخصات است و این قول به ارسطو نسبت داده شده است .
  35. و مختار ملاصدرا اینست که نفس در ابتداء حدوث صورت جسمى است و بحرکت در ذرات و جوهر خود بمرتبه حس و ادراک و خیال و عقل میرسد تا اینکه بعقل فعال منتهى میشود و عرفا همین قول را قبول کرده اند.
  36. گفتار آیات و اخبار در روح  : حقتعالى در قرآن میفرماید: فاذا ستویته و نفخت فیه من روحى فقعواله ساجدین .
  37. در دو سوره قرآن کریم این آیه ذکر شده یکى سوره (ص ) و دیگر سوره الحجر آیه 29 و این آیه مبارکه دلالت دارد که خلقت بشر بستگى بدو چیز دارد
  38. یکى تسویه که ساختمان جسد است که از گوشت و خون و استخوان تشکیل شده
  39. و دیگر روح  است که از او تعبیر به نفس ناطقه میکنند و چون حقتعالى روح  را بخود اضافه نمود و ((نفخت فیه من روحى )) دلالت میکند بر اینکه این روح  جوهر بسیار شریفى است که از عالم علوى و قدسى در این بدن نهاده شده است .

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۱
آذر

            بسم الله الرحمن الرحیم

           1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

           2. مجلس پانزدهم :36 السلام علیک یا ثارالله  وابن ثاره
 3. دلیل از اخبار : اما اخبار و روایاتیکه در این باب رسیده زیاد است منجمله در ((حوایج )) نقل میکند که یکى از طایفه انصار بزغاله اى داشت او را ذبح نمود به عیال خود گفت نصف از گوشت این حیوانرا بپز و نصف دیگر آن را کباب کن تا حضرت رسول را امشب براى افطار دعوت کنیم

  1. 4. شب در مسجد حاضر شده از پیغمبر دعوت نمود این مرد انصارى دو پسر داشت که در وقت صبح ذبح بزغاله حاضر بودند و تماشا میکردند چون پدرشان از منزل بیرون رفت یکى از آن دو پسر بدیگرى گفت بیا تا ترا سر ببرم چنانچه پدرمان بزغاله را سر برید پس کاردى را برداشته سر برادر خود را برید چون مادر آن کیفیت را دید صیحه زده در صدد گرفتن آن برادر برآمد بچه خود را از بالاى بام بزیر انداخت و فورى جان بداد،
  2. 5. مادر نعش آندو فرزند را پنهان کرد و مشغول پختن غذا شد تا آنکه حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) وارد شد جبرئیل نازل شده گفت یا رسول الله بصاحب منزل بگو که دو فرزند خود را براى صرف غذا حاضر کند چون حضرت بآن مرد گفت صاحب منزل بیرون آمد دو فرزند خود را طلبید مادر گفت حاضر نیستند
  3. .6 صاحب منزل خدمت پیغمبر رسید و گفت حاضر نیستند حضرت فرمود چاره اى جز حاضر کردن آنها نیست صاحب منزل نزد عیالش آمد و گفت باید پسرها را حاضر کنى تا حضرت غذا تناول کنند تا بالاخره نعش آن دو بچه را نزد حضرت حاضر کردند حضرت دعا کرد خدا آنها را زنده نمود و سالها در دنیا زندگى میکردند تا مردند.
  4. نظیر این معجزه از سایر ائمه بسیار است که جاى شرح آن نیست .و باید دانست که این از ضروریات مذهب است نه ضروریات دین و امریست سمعى یعنى با احادیث اهلبیت و اجماع علماء ثابت میشود و عقل را بر اثبات آن مدخلیتى نیست اگر چه بر امتناع آنهم نیز دلالت نمیکند.
  5. .7 باید دانست که اگر انسان علائم مرگ را ببیند دیگر توبه قبول نمیشود، در موقع رجعت هم جاى توبه نیست خداوند مؤ من و کافر را زنده میکند تا سلطنت مؤ من را در دنیا بکافر نشان دهد ولى منکرین رجعت تمام آیات و اخبارى که در اثبات رجعت وارد شده هر کدام را بنحوى توجیه میکنند. مثلا آیه : و اذ قلتم یا موسى لن حتى نرى الله جهرة فاخذتکم الصاعقة و انتم تنظرون ثم بعثنا کم من بعد موتکوم لعلکم تشکرون . (بقره - 56،55)
  6. .8 این آیه صریح است که آن هفتاد نفر بموسى گفتند ما میخواهیم خدا را ببینیم پس از موت زنده شدند، لذا بلفظ بعثنا گفت که جاى هیچگونه شبهه نباشد و همه مردم آنزمان هم اینموضوع را مشاهده کردند مطلب بر کسى مخفى نبود لذا میفرماید: و انتم تنظرون .
  7. .9 ولى منکر رجعت مثل ((شریعت سنگلجى )) میگوید مراد از موت غشوه است نه موت حقیقى و دلیل میآورد به آیه : و یاءتیه الموت من کل مکان و ما هو بمیت . (ابراهیم - 17)
  8. 10. باید باین مرد بیچاره گفت این آیه مربوط بعالم آخرت است نه در دنیا چون در آخرت موتى نیست علایم موت را مى بیند از سختى عذاب ولى موتى براى آنان نیست .و میگوید مراد از بعث بهوش آمدنست بعد از بیهوشى و نیز میگوید ممکنست مراد از موت نادانى و جهالت باشد ولى بر دانایان واضحست که اینگونه مطالب بی مغز را هیچ عاقلى قبول نمیکند.
  9. 11-اى مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست..... عرض خود میبرى و زحمت ما میدارى

12. باید به منکرین رجعت گفت بنظر شما رجعت محالست یا خدا قدرت بر آن ندارد.

13. اگر بگویى محالست باید معاد را هم انکار کنى اگر بگویى خدا قدرت ندارد که در مسئله توحید شک دارى ، اگر میگویى دلیلى بر اثبات آن نداریم اینهم دروغست چه دلیلى ازین آیات قرآنى بهتر و واضحتر است و بیش از دویست خبر ائمه طاهرین در اینموضوع رسید که مفاد همه آنها اینست که باید مردگان در دنیا زنده شوند.

14.شخصى از معصوم پرسید که من پیر شده ام قواى من تحلیل رفته دلم میخواهد که درین آخر عمرى در رکاب شما کشته شوم تا از شهداء محسوب گردم ، حضرت فرمود شهادت در رکاب مخصوص دنیا نیست در عالم رجعت هم ممکن میشود که ملازمت ما را اختیار کرده شهید شوید.

15.و اخبارى از طریق شیعه و سنى وارد شده که هر چه در امم سابقه اتفاق افتاده درین امت هم باید باشد یکى از چیزهائیکه در امم سابقه بوده ، همین رجعت بدنیا بوده که بسیارى بدنیا برگشتند و پس از زندگانى زیادى مردند پس باید در این امت هم باشد.
16. اگر این اخبار تواتر لفظى نباشد مسلما تواتر معنوى هست و آنهم حجت است و این شخص منکر رجعت میگوید شیخ صدوق در ((نهایه )) فرموده که رجعت مذهب قومى از عرب در زمان جاهلیت ست .
17. در صورتیکه این عبارت صدوق نیست بلکه عبارت یکى از علماء عامه است که در مجمع البحرین نسبت باو داده و خود صدوق در رساله اعتقادیات خود میگوید اعتقاد امامیه اینست که مسئله رجعت حق است و بزودى کتابى در کیفیت رجعت خواهیم نوشت .
18. دلیل از اجماع و عقل : گفتیم بادله اربعه میتوان اثبات رجعت را نمود، آیات و اخبار گذشت اما اجماع که در بین علماء امامیه محقق است .

19. و اما عقل : چون درین دنیا مردم ظلم کردند و یا نیکى نمودند و یا اعمال زشتى انجام دادند مقتضى عدل الهى اینست که در همین دنیا مختصرى از نتیجه اعمال خود را مشاهده کرده و مفصل آنرا در عالم آخرت ببینند، پس عقل هر عاقلى حکم میکند که باید در رجعتى در دین دنیا باشد.
20. ابوحنیفه ((بمومن طاق )) گفت تو که قایل برجعت هستى پانصد دینار بمن بده تا در عالم رجعت بتو بدهم گفت تو هم التزامى بمن بده که بصورت انسان برگردى تا این وجه را بتو دهم .

21. ما در سوره حمد در مبحث معاد ذکر کردیم حیواناتى هستند که بعد از مردن زنده میشوند و مجددا زندگى را از سر میگیرند پس ‍ بوسیدن بدن مورد اشکال نیست همانطور که در مبحث معاد اینمطلب را ثابت نمودیم .
22. زیارات و دعاها در موضوع رجعت : در زیارات جامعه است و یکر فى رجعتکم خدا مرا در رجعت شما برگرداند و یملک فى دولتکم و در دولت شما مالک شوم و یشرف فى عافتیکم و یمکن فى ایامکم و تقر عینه غدا برؤ تیکم .
23. در زیارت وداع ائمه دارد که و مکنى فى دولتکم و احیانى فى رجعتکم مرا در ایام دولت شما متمکن و صاحب قدرت نماید.
24. در زیارت اربعین  حسین  ( علیه السلام ) که امام صادق ( علیه السلام ) بصفوان جمال دستور میفرماید که بخواند یکى از فقرات آنها اینست که : اشهد انى بکم مؤ من و بایابکم موقن .
25. زیارت حضرت عباس : انى بکم و بایابکم من الموقنین .

26. سید بن طاووس در مصباح الزائر در اعمال سرداب مقدس این جمله را ذکر نموده : و وفقنى یا رب للقیام بطاعته و المکث فى دولته فان توفیتنى قبل ذلک فاجعلنى یا رب فیمن تکر فى رجعته و یملک فى دولته و تیمکن فى ایامه و تسیظل تحت اعلامه و یحشیر فى زمرته و تقر عینه برؤ یته .
27. در دعاى عهدى که از حضرت صادق ( علیه السلام ) منقولست که هر کس چهل صباح این دعا را بخواند از باوران قائم ما باشد

28. و اگر پیش از ظهور آنحضرت بمیرد خداوند او را از قبر بیرون آورد که در خدمت آنحضرت باشد و حقتعالى بهر کلمه ازین دعا هزار حسنه او را کرامت فرماید و هزار گناه ازو محو نماید، یکى از فقرات آن اینست :
29. اللهم ان حال بینى و بینه الموت الذى جعلته على عبادک حتما مقتضیا فاخرجنى من قبرى مؤ تزرا کفنى شاهرا سیفى مجردا قناتى دعوة الداعى فى الحاضر و البادى .

30. یعنى : خدایا اگر حایل شده است بین من و امام زمان من مرگ آنچنان مرگى که بر بندگان خود حتم فرموده اى پس در موقع ظهور آنحضرت مرا از قبر بیرون آورد در حالیکه کفن خود را بکمر بسته و شمشیر کشیده و نیزه افراشته داعى دعوت حق را اجابت کنم .
31. ازین قبیل ادعیه و زیارت بسیار است که مجال ذکر آن نیست و بهمین چند جمله اکتفا شد پس معلوم شد که چون امام زمان ( علیه السلام ) براى خونخواهى جد غریبش  حسین  ( علیه السلام ) بیاید خوب و بد و دوست و دشمن زنده خواهند شد تا آنحضرت و یارانش تقاص خود را از بنى امیه بنمایند.
32. و اما ولى دم و خونخواهى خدا در قیامت است چون امام زمان انتقام دنیوى میکشد و جزاى کلى آنست که در قیامت باشد.
33. در ((اسرارالشهاده )) در بندى از کتاب ((عقاب الاعمال )) مسند از ((محمدبن سنان )) از بغض اصحاب خود از حضرت صادق ( علیه السلام ) و آنحضرت از وجود مبارک پیغمبر خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) روایت نموده که چون روز قیامت شود قبه اى از  نور براى فاطمه  ( علیه السلام ) نصب شود، فرزندم  حسین  بمحشر آید در حالیکه سر مبارکش در دستش باشد چون فاطمه   حسین  را به آن حالت ببیند شهقه اى میزند که همه انبیاء مرسل و ملائکه مقربین و مؤ منین صداى آن بانو را بشنود و به سبب ناله فاطمه  ناله نمایند،

34. پس خدایتعالى امام  حسین  ( علیه السلام ) را با صورت خوب برانگیزاند که با قاتلان خود مخاصمه نماید و سر مبارکش در دستش باشد.
35. آنگاه حقتعالى قاتلان و شرکت کنندگان در قتل آنحضرت را جمع فرماید پس خود خدا آنها را کشته و بعد زنده شوند پس امام  حسین  ( علیه السلام ) آنها را کشته باز زنده میشوند، پس فرمود کسى از ذریه ما باقى نماند مگر اینکه یکدفعه ایشان را میکشند تا آخر روایت .
36. و در روایت دیگر در ((اسرارالشهاده )) است که قاتل امام  حسین  ( علیه السلام ) در تابوتى است که در قعر جهنم که دست و پاهایش بزنجیرهاى آتشین بسته شده در حالیکه در قعر جهنم سرنگونست و نصف عذاب تمام اهل جهنم براى او میباشد و براى او بوى گندیست که اهل آتش بخدا پناه میبرند از بوى بد آن ، و او در جهنم مخلد است و عذاب دردناک میکشد.
37. معنى والوتر و الموتور : وتر عطف است بر ثار که مناداى مضاف منصوب است ، وتر در لغت بمعنى فرد و طاق آمده و بمعنى کینه و خون هم ذکر شده و همچنین بمعنى جنایت و کشتن نزدیکان هم آمده ولى بیشتر بمعنى اول ذکر میشود که فرد باشد و لذا نماز وتر را براى وتر میگویند که بین نمازها فرد و طاق است چه نماز یک رکعتى غیر از آن نداریم و اگر بمعنى کشتن نزدیکان هم آمده ، براى آنست که کسیکه نزدیکان او کشته شوند قهرا تنها میماند باین لحاظ به او وتر میگویند، و اگر بمعنى خون گرفتیم آن هم بمعنى فرد است چه اگر در بین کسى کشته شود او را فرد وتر میگویند یعنى بین ده یا صد نفر یکى کشته شده و بناحق خونش ریخته گشت .
38. موتور هم در لغت بچند معنى استعمال شده : 1- طاق و فرد شده .2 - کسى که کسى از او کشته شده باشد.3 - کسى که کشته شود و حق خون او گرفته نشود. بنابراین معانى که در لغت ذکر شد این عبارت از زیارت را سه قسم میتوان معنى کرد:
39. 1 - وتر بمعنى یگانه و فرد باشد و موتور هم تاکید معنى سابق شود مثل حجر محجور و این معنى را در بحار و مشکلات نراقى ذکر نموده اند.2 -  وتر بمعنى فرد باشد، موتور هم بمعنى آن کسیکه کسانى ازو کشته شده باشد، یعنى اى  حسین  یگانه اى که اقرباء و یاران تو کشته شدند.3 - وتر بمعنى خون ریخته باشد یعنى اى قتیلى که اقرباء و اصحاب ترا کشتند.
40. در بین این سه معنى دومى بهتر است زیرا حقیقتا  حسین  وتر است از حیث اینکه در مقام امامت مثل و مانندى ندارد و همچنین در مقام شهادت هم نظیر ندارد چه از اول دنیا تا کنون مثل او کسى مظلوم کشته نشده و اینهمه مصیبت ندید و همچنین چیزهائیکه خدا به او مرحمت فرموده است مثل شفاء در تربت ، اجابت تحت قبه ، بودن ائمه از نسل او، ثواب زیارت او و چیزهاى دیگرى که خداوند در مقابل شهادت فقط با آنحضرت مرحمت فرموده است .
و کسان او هم همگى در کربلا کشته شدند حتى طفل شیرخواره او و اگر على بن الحسین  امام سجاد ( علیه السلام ) کشته نشد براى آن بود که نسل امامت از بین نرود پس آنحضرت موتور است باینمعنى که همه اصحاب و یارانش در کربلا روز عاشورا کشته شدند.
مجلس شانزدهم : السلام علیک و على الارواح التى حلت بفنائک درادامه اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۱
آذر
    1.  

             بسم الله الرحمن الرحیم

             اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. مجلس پانزدهم : السلام علیک یا ثارالله  وابن ثاره
    سلام بر تو اى کسیکه خدا خونخواهى تو میکند و پسر کسیکه خدا خونخواهى او میکند
  2. معنى دوم ثار: دومین معنى که براى این عبارت میتوان نمود اینست که ثار را طالب خون بگیریم و بگوئیم که ثار مخفف ثائر بر وزن طالب باشد، مثل شاک که مخفف شائک است پس ثاره طالب خون کشته شده میشود
  3. و چون در اینصورت اضافه ثائر بر الله جایز نیست باید الله را اضافه بر ثائر کنیم و بگوئیم الله ثائرک یعنى طالب دمک من قاتلک چنانکه در دعاى بعد از نماز آنحضرت وارد است که : اءشهد اءن الله تعالى الطالب بثارک .
  4. مطالبه کردن خدا از خون  حسین  ( علیه السلام ) در روز قیامتست و در حقیقت خدا ولى خون آنحضرتست و مطالبه خون  حسین  غیر از خونهاى دیگر است زیرا خداوند در موضوع خونهاى نیست بلکه طلب خون میکند از باب آنکه ولایت دارد و ولى دم است ، پس مراد از ثارالله  اینست که صاحب حق خداست و خدا طلب این حق را میکند.
  5. و این عبارت با دعاى ندبه منافات ندارد که میفرماید: این الطالب بدم المقتول بکربلا زیرا حضرت قائم آل محمد (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) ولى دم جدش ‍  حسین  ( علیه السلام ) در دنیا و خدا ولى دم او در عالم آخرتست .
  6. دلیل بر اینکه آنحضرت ولى دم جد مظلومش  حسین  ( علیه السلام ) است آیه مبارکه : ولا تقتلو النفس التى حرم الله الا بالحق من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فى القتل انه کان منصورا . (الاسراء - 33) یعنى هرگز نفس محترم را نکشید خداوند قتل را حرام کرده و هر که مظلوم کشته شود ما ولى او را بر قاتل تسلط داده ایم که انتقام مقتول را بگیرد در قتل و خونریزى اسراف نکنید که او از طرف ما مؤ ید و منصور است .
  7. در کافى از حضرت صادق ( علیه السلام ) روایت کرده که این آیه در حق امام  حسین  ( علیه السلام ) وارد شده آنچه که از آیات و اخبار استفاده میشود اینست که حضرت امام  حسین  از روى ظلم و جور کشته شده و خداوند ولى خون آن مظلوم را در دنیا فرزندش قائم آل محمد قرار داده که چون قیام نماید تسلط بر اعداء پیدا کند و هر چه از آنها را بکشد اسراف ننموده تا آنکه مردم گویند عجب این مرد بیمناک و سفاک میباشد چون حضرت این را بشنود و بالاى منبر رود و بسیار گریه میکند و میفرماید که بخداوندى که مرا بحق مبعوث فرموده که اینهمه که کشته ام عوض بند نعلین جدم ابا عبدالله نمى شود.
  8. بیان روایت : اینمطلب بدیهیست کسیکه خدا خونبهاء یا خون او باشد که در زیارتش میخوانى : یا من ثاره ثارالله  خون تمام اهل زمین که صاحب دوستى و ولایت او نباشد ارزشى ندارد چه ارزش هر فردى بقدر مقام قرب او بحق و دوستى او با آل محمد است که اگر این دوستى و ولایت نباشد ارزشى براى او نیست
  9. اینکه حضرت قائم میفرماید این جمعیتى که کشتم تلافى بند نعلین جدم را نمیکند اینمطلب درست و صحیح است زیرا بند نعلین جماد که تکلیفى بر او نیست بواسطه مجاورت پاى حضرت سیدالشهداء حیات ایمانى و ولایتى پیدا کرده
  10. چنانکه در احادیث رجعت وارد شده که بند نعلین حضرت صاحب الامر لا اله الا الله میگوید بطوریکه همه مردم مى شنوند پس اگر بنا باشد که بند نعلین بواسطه مجاورت پاى حضرت مرتبه ولایت را قبول کند در صورتیکه تکلیفى بر او نیست
  11. ولى انسانیکه درباره اش فرمود: انا عرضنا الاءمانة على السموات و الاءرض و الجبال فاءبین اءن یحملنها و اءشفقین منها و حملها الانسان و انه کان ظلوما جهولا . (احزاب 72)
  12. یعنى : ما بر آسمانها و زمین و کوههاى عالم عرض امانت کردیم و مقام ولایت و امامت را ارائه دادیم ، همه از تحمل آن امتناع ورزیدند و اندیشه کردند تا اینکه انسان پذیرفت و انسان هم . در مقام آزمایش و اداء امانت که امامت باشد بسیار ستمکاران و نادان بود این انسان با اینکه تکلیف را قبول کرده بود زیر بار آن نرفت ، پس بند نعلین جماد شرافت بر این انسان اشرف موجودات دارد
  13. زیرا اشرفیت مادامیست که زیر بار ولایت برود و الا ارزشى براى او نیست ، از اینجا معلوم میشود که نزدیک بودن به امام بحسب ظاهر موجب قرب نمیشود و دور بودن هم باعث بعد نمیگردد.
  14. اویس قرنى ابدا خدمت پیغمبر نرسید و آنمقام قرب را داشت که پیغمبر فرمود بوى اویس را مى شنوم ولى آنهائیکه شب و روز خدمت پیغمبر بودند حضرت از آنها دورى میجست و بدش میآمد با اینکه آن دو نفر در زیر پاى پیغمبر دفن شدند
  15. و هارون در نزد حضرت رضا ( علیه السلام ) ولى سلمان در مدائن و ابوذر در بیابان ربذه است نه این قرب آنرا به پیغمبر و امام نزدیک میکند و نه این بعد مکان آنها را از پیغمبر دور مینماید،
  16. بلکه آنچه باعث مقام قرب و بعد است محبت و ولایت عدم آنست پس دانستى که امام چه ارزشى در عالم امکان دارد که کشتن اینهمه خلایق جبران بند نعلین  حسین  ( علیه السلام ) را نمیکند چه رسد بخون خود آنحضرت براى اینکه قیمت و ارزش امام در عالم معلوم گردد از ذکر روایتى ناچاریم تا مطلب بر شنوندگان و خوانندگان معلوم گردد.
  17. هیچ چیز با خون امام برابرى نمیکند: در بحارالانوار روایت میکند که حضرت امام حسن عسکرى ( علیه السلام ) فرمود: شخصى ، مردى را خدمت امام زین العابدین ( علیه السلام ) آورد و ادعا کرد که آنمرد پدرش را کشته است ، قاتل در خدمت حضرت اعتراف کرد امام ( علیه السلام ) حکم بقصاص فرمود ولى از آنشخص درخواست بخشش کرد تا به ثواب عظیمى نایل گردد، مدعى معلوم بود بگذشت راضى نیست .
  18. امام سجاد ( علیه السلام ) فرمود اگر بخاطر میآورى که اینمرد بر تو حقى دارد بواسطه آن حق از او بگذر عرض کرد بر من حقى دارد ولى بآن اندازه نیست که از خون پدرم بسبب حقى که دارد بگذرم حضرت فرمود پس چه میکنى ؟ گفت قصاص میکنم
  19. ولى اگر مایل به دیه و خونبها باشد با او مصالحه خواهم کرد و او را مى بخشم ،
  20. امام پرسید حقش چیست ؟ عرض کرد یابن رسول الله اینمرد بمن توحید و نبوت حضرت محمد صلى الله علیه و آله و امامت ائمه علیهم السلام را تلقین و تعلیم نموده است .
  21. حضرت زین العابدین ( علیه السلام ) با تعجب پرسید این حق برابرى با خون پدرت نمیکند بخدا قسم این عمل با خون تمام مردم روى زمین از پیشینیان و آیندگان غیر از انبیاء و ائمه علیهم السلام برابرى دارد چون در دنیا چیزى نیست که در مقابل خون انبیاء و ائمه بآن قناعت نمود
  22. آنگاه رو به قاتل نموده فرمود ثواب تلقینت را بمن میدهى تا خونبهاى این قتل را بدهم و تو از کشته شدن نجات یابى ؟ عرض ‍ کرد یابن رسول الله من باین ثواب احتیاج دارم و شما بى نیازید زیرا گناهانم بزرگست در ضمن گناهیکه نسبت بمقتول انجام داده ام امر مربوط بمن و خود آن کشته شده است نه اینکه گناه بین من و پسرش باشد.
  23. حضرت فرمود پس از کشته شدن در نظر تو بهتر است از اینکه ثواب آن تعلیم را واگذار کنى ؟ عرض کرد آرى . حضرت بصاحب خون فرمود اینک تو خود مقایسه کن بین گناهى که این مرد نسبت به تو انجام داده و هم تعلیم و لطفى که درباره ات نموده است پدرت را کشته از بقیه زندگى او را محروم نموده و ترا نیز از مزایاى داشتن پدر بى بهره کرده اما اگر صبر کنى و تسلیم شوى پدرت در بهشت با تو رفیق خواهد بود و از طرفى این مرد بتو ایمان را تلقین نموده که بواسطه آن داخل بهشت جاویدان میشوى و از عذاب ابد نجات یافته اى لطف و احسان او بر تو چند برابر جنایتى که نسبت بپدرت انجام داده اکنون در قبال احسانیکه بتو کرده ازو بگذر تا براى هر دوى شما حدیثى از فضایل پیغمبر بگویم تا آخر روایت که مفصل است .
  24. مقصود ما از ذکر این روایت این بود که خون امام ( علیه السلام ) در دنیا با هیچ چیز برابرى نمیکند پس اگر امام زمان همه عالم را هم بکشد برابرى با خون جد غریبش نمیکند و علت اینکه آنها را میکشد در صورتیکه در کربلا نبودند و شرکت در خون آنحضرت ننمودند براى اینست که اینها راضى به عمل پدران خود بودند و کسیکه راضى بعمل قومى باشد او هم جزو آنها خواهد بود.
  25. رجعت حضرت سیدالشهداء علیه السلام بدنیا : رجعت حضرت سیدالشهداء مقدم بر سایر ائمه خواهد بود همانطور که  نور از خورشید جدائى ندارد اصحاب آنحضرت هم از آنحضرت جدایى ندارد لذا همه آنها را رجعت نموده تا یزید ملعون و قتله  حسین  ( علیه السلام ) را بکشند و بعدا از دنیا میروند.
  26. اثبات رجعت : رجعت را میتوان بادله اربعه اجماع ، عقل ، روایات و آیات قرآنى اثبات نمود، اما آیاتى که در قرآن باین عنوان ذکر شده بسیار است از آن جمله است آیه : الم تر الى الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ان الله لذو فضل على الناس و لکن اکثر الناس لا یشکرون . (بقره - 43)
  27. در کافى از حضرت باقر ( علیه السلام ) روایت میکند که فرمود: در شام شهرى بود که هفتاد هزار خانواده جمعیت داشت همیشه در آن شهر مرض طاعون بروز میکرد اغنیاء چون آمدن مرض را حس میکردند از شهر خارج میشدند ولى بینوایان در اثر بى بضاعتى در آن شهر میماندند تا عده اى از آنها مردند آنها میگفتند اگر ما هم مانند اغنیاء بضاعتى داشتیم از این شهر بیرون میرفتیم تا مرگ بما نرسد،
  28. اغنیاء میگفتند اگر ما هم مثل فقرا در شهر میماندیم طاعون ما را میگرفت تا در سالى قرار گذاشتند فقرا و اغنیاء همگى از شهر خارج شوند بطرف بیابان بروند
  29. گذار آنان بشهر مخروبه اى افتاد که اهل آن شهر نیز جلاى وطن کرده بودند و آنجا فرود آمدند و اثاث خود را بر زمین گذاشتند و اطمینان پیدا کردند که درینمکان دیگر مرض طاعونى نخواهد بود
  30. در آن هنگام خدا امر فرمود به فرشته ایکه موکل قبض ارواح بود که تمام آنها را قبض روح کرده و روزگارى طولانى جسد آنها در بیابان افتاده و استخوانهاى بدنشان پوسیده و خاک شده بود بطوریکه رهگذران آنها را با پا به اطراف پراکنده مینمودند.
  31. پیغمبرى از پیغمبران بنى اسرائیل بنام خرقیل که وصى حضرت موسى بود، از آنجا عبور کرد چون آن استخوانهاى پوسیده را دید رقت بر حال آنها نموده گریه کرد و گفت پروردگارا چه شود اگر آنها را زنده کنى همچنانکه میراندى تا اینکه این شهر را آباد کنند و با عبادت کنندگان مشغول پرستش ذات مقدس تو شوند و فرزندانى بوجود آورند.
  32. به آن پیغمبر وحى رسید که دوست دارى آنها را زنده کنم گفت بلى خطاب رسید که دعا کن باین کیفیت و باین کلمات حضرت باقر ( علیه السلام ) فرمود آن کلمات اسم اعظم خدا بود که خواند
  33. خدا هم دعاى او را مستجاب کرده استخوانهاى آنها جمع و متشکل شد و روح در آنها دمید تمام آنها زنده گردیدند مانند روزیکه وارد بیابان شده بودند یکنفر از آنها نابود نشده زندگانى طولانى کردند و تسبیح و تقدیس خدا را بجا آورند.
  34. در روایت دیگرى که عیاشى نقل میکند از حضرت باقر ( علیه السلام ) پرسیدند که آنها که زنده شدند و مردم آنها را دیدند همانروز آنها مردند یا آنکه پس از زنده شدن بمنازل خود برگشتند و خوردند و آشامیدند و ازدواج نمودند و بعد مردند،
  35. فرمود خداوند بعد از مردنشان آنها را بدنیا برگردانید و خوردند و آشامیدند و نکاح کردند و آنچه خواست در دنیا زندگانى کردند و بعد بمرگ طبیعى از دنیا رفتند و دفن شدند.
  36. این آیه دلیل بر رجعت است که ما هم در وقت ظهور حضرت ولى عصر ( علیه السلام ) بدنیا بر میگردیم و قریب ده آیه در قرآن میباشد که میتوان از آنها موضوع رجعت را ثابت کرد.
  37. مثلا قصه عزیر که صد سال مرد و بعد زنده شد و همچنین الاغ او که پوسیده گشت و بعدا زنده گشت و مثل قصه اصحاب کهف و مثل زدن دم گاو بر مقتول بنى اسرائیل و زنده شدن او و مثل کشتن حضرت ابراهیم چهار مرغ را و بعدا زنده شدن آنها.
  38. رجعت بمعنى بازگشت بدنیا است که ائمه اطهار با دوستان و دشمنان آنها بدنیا بر میگردند و باید مؤ من خالص باشند یا کافر محض و آن کفاریکه در دنیا بعذاب هلاک شدند آنها بدنیا بر نمیگردند به نص آیه قرآن : و حرام على قریة اهلکناها انهم لایرجعون . (انبیاء - 95)
  39. پس از آنکه مؤ منین و کافرین بدنیا برگشتند و قصاص نمودند ماه مؤ منین در دنیا میمانند و بعد همه در یک شب میمیرند که آن حشر اول است  40   اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۱
آذر
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2.  
  3. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم .
  4. مجلس چهاردهم : 34-  السلام علیک یا ثارالله  و ابن ثاره  
  5. اینجا بى مناسبت نیست که بعضى از مواد صلحنامه حضرت با معاویه ذکر شود تا معلوم گردد معاویه چه کارهاى ناروایى در دوران خلافت خود انجام داده است .
  6. معاویه توقع نداشته باشد که حضرت باو امیرالمؤ منین خطاب نماید
  7. امام را براى اداء شهادتى نخواند که پذیرفته نخواهد شد.
  8. معاویه شیعه و دوستدار على ( علیه السلام ) را اذیت نکند و حقوق و مقررى آنها را بدهد و خون و ناموس آنان در پناه باشد.
  9. شیعیانى که در جنگ جمل در رکاب على ( علیه السلام ) کشته شده اند یک میلیون درهم به بازماندگان آنها بپردازد و این مبلغ را از خراج ، داراب ، اطراف فارس تاءدیه نمایند.
  10. در قنوت نماز سب على بن ابیطالب ( علیه السلام ) نکنند و دیگران را از این عمل باز دارد
  11.  همه ساله معاویه پنجاه هزار درهم از بیت المال به آنحضرت بپردازد و مثل این مبلغ را ببرادرش ( علیه السلام ) بپردازد.
  12. پنج میلیون درهمى که در بیت المال کوفه موجود بود با صدهزار دینار نقدا معاویه به آن حضرت بپردازد.
  13.  خلافت را در خانواده خود موروثى نکرده و یزید را جانشین خود قرار ندهد.
  14. معاویه اگر چه در اول این شرایط را قبول کرد ولى بعدا به هیچیک از اینها عمل ننمود بلکه طورى مردم شام را تربیت نمود که لعن شیطانرا متروک ساخته و به سبب على ( علیه السلام ) و اهلبیت او پرداختند
  15. بطوریکه سب آن بزرگوار را جزء نماز جمعه قرار دادند و کار بجایى رسید که یکى از شامیان در نماز جمعه سب امیرالمؤ منین را فراموش کرد، پس از فراغت از نماز به سفرى روان شد، در بیابان متذکر شد که در نماز جمعه سب حضرت را ننموده در همانجا نمازجمعه را قضا کرده مشغول به شب شد و در آن محل مسجدى بنا کرد تا کفاره تاءخیر سب او شد و آن مسجد را ((مسجدالذکر)) نامید.
  16. کار سب على ( علیه السلام ) بجایى رسید که اگر به کسى اسناد کفر و زندقه میدادند یا آنکه علانیه شراب میخورد و یا زنا و لواط میکرد و قماربازى مینمود و او را تکریم و تعظیم مینمودند
  17. و اگر سهوا یا غفلتا اسم على بر زبانش جارى میشد و سب نمیکرد یا آن اسنادهاى مجعول را نمیداد او را تهمت تشیع میزدند و مى کشتند و انواع اذیتها به او مینمودند
  18. در تمام شهرها مخصوصا کوفه و بصره چنین بود و اگر کسى طلب ریاست و حکومتى مینمود کتابى به او میدادند که مشتمل بر سبب و طعن على ( علیه السلام ) و اهلبیت بود تا آنرا در منابر و محافل ذکر به اطفال تعلیم دهد و هر که نام على ( علیه السلام ) میبرد و یا طفلى را على نام میگذارد و زبانش را قطع میکردند.
  19. گویند در زمان عبدالملک روزى یکى از علماء در مسجد دمشق وعظ میکرد ناگاه در اثناى سخن از روى غفلت کلمه اى از فضایل على بر زبانش جارى شد، عبدالملک حکم کرد تا زبانش را بریدند و گفت و اعجبا هنوز مردم نام على را فراموش نکرده اند.
  20. سب على ( علیه السلام ) هشتاد سال میان این مردم استمرار داشت تا آنکه عمر بن عبدالعزیز به حیله و تدبیر آن رسم زشت را برطرف ساخت .
  21. در ((تاریخ روضة الصفا)) مینویسد که یکى از اطباء در محفلى که اعیان و اشراف بنى امیه و اکابر و معاریف شام حاضر بودند به تعلیم عمربن عبدالعزیز دختر او را خواستگارى نمود عمر گفت این وصلت بهیچ وجه ممکن نیست زیرا ما مسلمانیم و تو کافر،
  22. طبیب گفت پس چرا پیغمبر شما دختر به على بن ابیطالب داد، عمر بن عبدالعزیز گفت او یکى از بزرگان دین اسلام بود
  23. طبیب گفت اگر او مسلمان بوده پس ‍ چرا او را لعن میکنید، عمر بن عبدالعزیزروى بحاضرین مجلس نموده گفت جواب این مرد را بگوئید، همه ساکت شدند و سر بزیر انداختند. از آنوقت سب را برداشت و در خطبه بجاى امیرالمؤ منین این آیه را تلاوت نمود: ان الله یاءمر بالعدل و الاحسان و ایتا ذى القربى و ینهى عن الفحشاء و المنکر و البغى یعطکم لعلکم تذکرون .
  24. این مذهب باطل و عقیده فاسد را چنان در میان مردم رایج و در لباس حق در دلهاى خلق راسخ و نافذ و محکم نمودند که دین خدا و رضاى حق و نجات درین را در این طریق و عقیده میدانستند، کسانیکه در لباس زهد و تقوى و تدین مواظب و مراقب خود بودند و در همه حرکات و رفتار خود از شرع پیروى مینمودند و از خون پشه و کشتن مگسى سئوال میکردند
  25. از سب على ( علیه السلام ) و کشتن شیعه و دوست على هر چند هزار و صدهزار هم که باشد پروا نداشتند و احتمال نقص و عیبى در آن نمیدادند که در مقام سئوال و استفسار از حکم آن برآیند.
  26. علت خانه نشستن امیرالمؤ منین و امام حسن علیهماالسلام : چون خلفاء حق امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) را غصب کردند حضرت چهل شب فاطمه  علیهاالسلام را روى استر نشانید و دست حسن و  حسین  علیهماالسلام را گرفت در خانه مهاجر و انصار برده و براى احقاق حق خود طلب نصرت از آنها کرد
  27. و فرمود اگر چهل نفر از شما با من بیعت کنند من حق خود را خواهم گرفت ، آنها وعده میدادند که فردا خواهیم داد و چون صبح میشد جز سلمان و ابوذر و بعضى دیگر جمع نمى شدند، خلاصه چون آن حضرت تنها بود و معین و یاورى نداشت اگر شمشیر میکشید باید همه را بقتل میرسانید و درینوقت اسلام یکباره از میان میرفت چاره جز تمکین نبود،
  28. لذا بحکم اجبار چیزى نفرمود و در خانه نشست و ضمنا میدان امتحانى هم براى مسلمانان بود که چه کسى مسلم حقیقى و چه کسى مسلم واقعى است خلفاء در کارهایى که نمیدانستند بآنحضرت رجوع میکردند و اگر کسى از چیزى سئوال میکرد و نمیدانستند از آنحضرت میپرسیدند پس در عین حالیکه حضرت خانه نشین بود ولى حفظ دین را مینمود.
  29. ظلم و جور معاویه در دوران امام مجتبى علیه السلام : بعد از شهادت على ( علیه السلام ) مردم با امام حسن ( علیه السلام ) بیعت کردند و بعدا به طمع مال دنیا و ریاست به تطمیع معاویه لعین از آنحضرت بازگشتند و سجاده از زیرپایش کشیدند و عبا از دوش مبارکش برداشتند و خنجر بر ران مبارکش زدند. اطرافیان و اصحاب آنحضرت بمعاویه نامه نوشتند که اگر اجازه بدهى حضرت حسن ( علیه السلام ) را گرفته تحویل تو خواهیم داد،
  30. معاویه آن نامه ها را خدمت آن حضرت میفرستاد که با این اشخاص میخواهى با من جنگ کنى تا کار بجایى رسید که مثل ابن عباس شخصى لشکر حسن را ترک کرده بود بواسطه یک میلیون درهمى که از معاویه گرفت بمعاویه ملحق شد
  31. و لذا آنحضرت بجهت نداشتن یار و یاور مجبور شد که تحت شرایطى با معاویه صلح کند و بعد از صلح هم قبلا گفتیم که معاویه با آنحضرت و شیعیان آنحضرت چه کرد تا بالاخره آن حضرت را مسموم و شهید کردند.
  32. در دوران امامت حضرت امام  حسین  علیه السلام کار بی دینى و ظلم امیه شدت پیدا کرد و خانه نشینى على ( علیه السلام ) و صلح امام مجتبى باتمام رسید دیگر جاى هیچگونه مدارا با این مردم نمانده بود از هر گوشه و کنارى درصد و قتل  حسین  ( علیه السلام ) برآمدند حضرت مجبور شد که شبانه از مدینه بطرف کوفه حرکت کند در آنجا هم درصدد و قتل آنحضرت برآمدند،
  33. لذا حضرت باحترام خانه خدا که خونش آنجا ریخته نشود بطرف کربلا حرکت کرد تا آنجا که شربت شهادت را نوشید و مظلومیت خود را بر اهل عالم ثابت نمود،
  34. کشته شدن ابا عبدالله علیه السلام ، کم کم مردم را از خواب غفلت بیدار نموده و پى مظلمومیت خانواده  عصمت  و ظلم بنى امیه بردند.
  35. پس معلوم شد که واقعا آنحضرت فجر است ، چه هر گاه فجر طالع شد و صبح ظاهر گردید دیگر قابل انکار نیست و مردم از تاریکى شب نجات مییابند و چنین بود که فجر  حسینى مردم را از گرداب ضلالت و گمراهى و بدبختى نجات داد.
  36. و اما به عنوان فجر بودن آنحضرت در عالم آخرت آنست که گناهان و معاصى خلایق را از بین میبرد و چه فرداى قیامت مردم احتیاج بکسى دارند که دست آنها را گرفته نجات دهد و نجات دهندگان قیامت زیاد هستند ولى هیچکدام مانند امام حسین ( علیه السلام ) نیستند.
  37. در حدیث است که بعد از آنکه جبرئیل در عالم ظاهر خبر شهادت حضرت ابى عبدالله ال حسین  ( علیه السلام ) را براى رسول اکرم آورد آنحضرت زیاد مهموم و مغموم شد و گریان گردید،
  38.  جبرئیل عرض کرد از جهت شهادت  حسین  دلتنگ میباشد، از خدا مسئلت نمائید که این تقدیر را مرتفع سازد ولى یا رسول الله اگر چنین شود امر شفاعت ناقص میماند، حضرت فرمود اى جبرئیل اگر چه من  حسین  را دوست میدارم ولى امت من زیاد گناه کارند من بجهت نجات امتم بشهادت او راضى شدم .
  39. و همچنین وقتى که پیغمبر خبر شهادت فرزندش  حسین  را به فاطمه  داد و حضرت صدیقه طاهره بسیار گریست ، عرض کرد اى پدر چگونه طاقت بیاورم که فرزند مرا با لب تشنه شهید نمایند و بدن او را مجروح کنند پیغمبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود اى فاطمه  اگر راضى نشوى امر شفاعت ناتمام میماند، عرض کرد راضى شدم .
  40. نجات یافتن زوار قبر  حسین  ( علیه السلام ) از آتش جهنم  در بحار از کتاب ((فلاح السائل )) از ((محمدبن احمدبن داودبن عقبه )) نقل میکند که گفت من همسایه اى داشتم معروف و اسمش ‍ على بن محمد بود. گفت من هر ماه یک مرتبه از کوفه بزیارت قبر حضرت امام  حسین  علیه السلام میرفتم و چون پیر شدم و جسمم ضعیف شد یک نوبت هم نزفتم بعد از مدتى که گذشت یکبار پیاده بزیارت آنحضرت مشرف شدم ، پس از زیارت و نماز خوابیدم در خواب دیدم که آنحضرت از قبر بیرون شد، فرمود یا على چرا بمن جفا کردى و حال آنکه مهربان بودى عرض کردم اى آقاى من جسمم ضعیف شده و قوه از پاهایم رفته و عمرم به آخر رسیده چند روز از کوفه تا کربلا در راه بودم تا بزیارت شما مشرف شدم از شما روایتى نقل میکنند که میل دارم از خودتان بشنوم فرمود بگو عرض کردم روایت کرده اند که شما فرموده اید: من زارنى فى حیاته زرته بعد وفاته یعنى هر کس در زنده بودنش مرا زیارت کند من هم بعد از مرگش او را زیارت خواهم کرد، حضرت فرمود بلى من گفته ام و اگر ببینم که زائرین قبر من در میان جهنم میسوزند آنها را از آتش جهنم بیرون میآورم .احتمال دارد که زیارت از زائرش در قبر باشد. چنانکه در حکایت زوجه استاد اشرف آهنگر در مجلس همین کتاب گذشتاللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 
  • حسین صفرزاده
۰۱
آذر
    1. بسم الله الرحمن الرحیم
    2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم .

مجلس چهاردهم : 33-  السلام علیک یا ثارالله  و ابن ثاره  سلام بر تو اى کسیکه خدا خونخواهى او میکند و پسر کسیکه خدا خونخواهى او میکند.

1 . شرح ثارالله  :ثار در لغت بمعنى خون و بمعنى طالب خون آمده که مخفف ثائر بر وزن طالب باشد مثل شاک که مخفف شائک است .

  1. یا لثارات ال حسین  یعنى بیائید اى طلب کنندگان خون  حسینى .
  2. ((مروان حمار)) آخرین خلیفه بنى امیه بود وقتى که در ((حران )) ((ابراهیم )) عموى ((منصور دوانیقى )) را گرفت سر او را میان انبان آهک گذاشت آنقدر دست و پا زد تا جان داد، صالح بن على با جمعى در طلب خون ابراهیم برآمدند و با ((مروان حمار)) جنگ کردند تا او را کشتند روزیکه طبل جنگ را مینواختند نداى یا لثارات ابراهیم آنها بلند بود تا آخر مطلب که مفصل است چون معنى آثار دانسته شد این جمله را چند معنى میتوان نمود.
  3. معنى اول ثار: اگر گفتیم که ((ثار)) خون ریخته شده از روى ظلمست ، معنى چنین میشود که سلام بر تو اى کسیکه خون خدا هستى البته خدا جسم نیست که داراى خون باشد بلکه باید گفت اى  حسین  تو آنقدر بزرگوار و در خانه خدا با آبرو هستى که اگر بنا بود خدا خون داشته باشد، خون تو همان خون خدا بود، در زیارت آنحضرت میخوانى : السلام علیک یا من ثاره ثارالله  .
  4. نظایر اینگونه عبارات در زیارت امیرالمؤ منین علیه السلام بسیار است مانند: عین الله ، یدالله ، وجه الله ، جنب الله چنانچه میگویى :السلام علیک یا عین الله الناظرة و یده الباسطة و اذنه الواعیة ، السلام على اسم الله الرضى و وجه المضى ء و جنبه العلى .
  5. پس اینکه میگوئیم على عین الله است نه آنکه خدا چشم دارد، یعنى همانطور که خدا بدون چشم در همه جا حاضر و ناظر است و همه چیز نزد او آشکار میباشد على نیز مظهر این صفت خداست .
  6. حضرتش در مسجد کوفه بالاى منبر موعظه میفرمود، مردى برخاست و عرض کرد یا امیرالمؤ منین جبرئیل در کجاست ، حضرت یک نگاه به آسمان ، یک نگاه بزمین و یک نگاه باطراف نموده فرمود تو خودت جبرئیل هستى آن مرد ناپدید شد مردم از حضرت موضوع را سئوال کردند فرمود بیک نظر تمام آسمانها و تمام طبقات زمین را ملاحظه کردم و بیک نظر مغرب و مشرق عالم را دیدم ، در هیچ جاى عالم جبرئیل نبود دانستم که این مرد خودش جبرئیل است . پس دیدن على تمام زمین و آسمان را با این چشم ظاهرى نبود بلکه با چشم دیگرى بود که همان عین الله است .
  7. على ( علیه السلام ) یده الباسطة است که از کوفه دست دراز میکند و نصف سبیل معاویه را در شام گرفته میکند. مردى در موقع مرگ سلمان در مدائن بالاى سر او بود ازو پرسید که بعد از مرگ چه کسى شما را غسل دهد و کفن نماید، فرمود آن کسیکه رسول خدا را دفن کرد
  8. آنمرد گفت سلمان تو در مدائن هستى و او در مدینه است چگونه مرتکب این افعال خواهد شد سلمان گفت چون روح از بدن من مفارقت نماید هنوز مرا درست نخوابانیده باشى که آنحضرت حاضر شود بر او سلام کن هر چه دستور دهد انجام ده آن مرد گفت چون سلمان از دنیا رفت من او را بچادرى پوشیده
  9. ناگاه دیدم امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) حاضر شد، سلام کردم دیدم که آنحضرت چادر از روى سلمان برداشت ، سلمان تبسمى کرد، آنحضرت فرمود مرحبا اى سلمان ، چون بخدمت رسول خدا برسى آنچه اصحاب او بعد از او با من کرده اند عرضه خواهى داشت آنگاه چادر روى سلمان کشیده متوجه غسل و کفن او شد و مجددا بمدینه برگشته نماز ظهر را در مدینه خواندند.
  10. در قرآن میفرماید: و قالت الیهود یدالله علت اءیدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان (مائده - 64) پس امام مظهر صفات خداست ، عین الله و اذن الله و وجه الله میباشد.
  11. ما در همین کتاب در ذیل آیه قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤ منون . (توبه 105)گفتیم که دانستن اعمال مردم توسط امام شرطش بودن در آنمحل نیست همانطور که خدا همه جا حاضر و ناظر است و همه چیز را مى بیند و میداند امام هم قلب عالم امکان بوده همه کردار و رفتار مردم را میداند، خواه بچشم ببیند یا نبیند.
  12. در کتاب کافى از امام باقر ( علیه السلام ) روایت میکند: قال لما اءسرى بالنبى (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) قال یا رب ما حال و المؤ من عندک قال یا محمد من اءهان لى ولیا فقد بارزنى بالمحاربة و انا اسرع شى الى نصرة اولیائى و ما ترددت عن شى ء انا فاعله کترددى عن وفاة المؤ من یکره المؤ من و اکره مسائته و ان من عبادى المؤ منین من لایصلحه الا الغنى و لو صرفته الى غیر ذلک لهلک و اءن من عبادى المؤ منین من لا یصلحه الا الفقر و لو صرفته الى غیر ذلک لهلک و ما یتقرب الى من عبادى بشى ء احب الى مما افترضت علیه و انه لیتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذا اءحبتبه اذا سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و لسانه الذى ینطق به و یده التى بها ان دعانى اءجتبه و ان ساءلنى اءعطیته .
  13. چون پیغمبر را به معراج بالا بردند گفت : پروردگارا حال مؤ من در نزد تو چون است ؟ فرمود: اى محمد هر که بیک دوست من اهانت کند محققا آشکارا با من بجنگ برخاسته است ، من بیارى دوستانم پیش از همه چیز مى شتابم من درباره چیزى آن اندازه درنگ ندارم که درباره قبض روح مؤ من ، او از مرگ بدش آید و منهم از بدى کردن باو بدم میآید براستى برخى از بندگان مؤ منم را جز توانگرى نشاید و نیکو نساز و اگر بجز آتش بگردانم نابود و هلاک شود و براستى برخى از بندگان مؤ منم باشند که جز با درویشى و فقر به نشوند و اگر بجز آنش بگردانم نابود و هلاک شوند، هیچ بنده اى تقرب نجوید به عملیکه نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب کرده ام و براستى که او با عمل نافله بمن تقرب جوید تا آنکه دوستش بدارم و چون دوستدارش شدم در اینصورت گوش او شوم با آن بشنود و چشم او شوم که با آن ببیند و زبانش شوم که با آن بگوید و دستش شوم که با آن بگیرد اگر دعا کند اجابتش کنم و اگر از من خواهشى کند به او عطا نمایم . از اینحدیث چند مطلب استفاده میگردد:
  14. واجبات اهمیتش بیشتر از مستحبات است .نوافل جمیع مستحبات را شامل میشود و اختصاصى به نوافل یومیه ندارد.
  15. تردید خدا نه مثل ما نیست که در امرى مردد باشیم و ندانیم کدامیک صلاح کار ماست که آنرا انجام دهیم در حقیقت در کلام مقدریست باین تعبیر که اگر تردیدى بر من روا بود چنین بود.
  16. ((فاذا اءجتبه کنت سمعه الذى یسمع به )) سمع و بصر معمولى انسان ضعیف و ناتوان است و چون متوجه امور ظاهرى و مادى گردد و صرف شهوت نفس و هواپرستى شود به زودى از میان رود و نابود گردد و ازین جهت خداوند در آیات قرآن مخالفان حق را کر و کور خوانده است ولى اگر متوجه خدا شوند و طاعت او را کنند
  17. تا محبوب او گردند چشم و گوش معنوى و روحانى دایم و ابدى به آنها عطا فرماید تا همیشه حقایق را بشنوند و ببینند و در ماده شنیدن و دیدن چون خداوند باقى گردند،
  18. هر چند ناتوان شوند تا بمیرند و تن از میان برود گوش و چشم دل معنوى آنها بجا ماند و ادراک حقایق جهان درک کند و هیچگاه از کار نیفتد و فعالیت روح آنها برجا و استوار باشد.
  19. اراده بنده مؤ من اراده خداست : در حدیث قدسى میفرماید: یابن آدم انا ملک لا اءزول اذا اقلت لشى ء کن فیکون اءطعنى فیما اءمرتک و انته عما نهننیک حتى تقول لشى ء کن فیکون .
  20. اى پسر آدم من پادشاهى هستم که هرگز سلطنتم زوال نیابد هر گاه بچیزى بگویم باش فورا خلق میگردد تو هم امر مرا اطاعت کن و آنچه ترا نهى کرده ام ترک کن ، تا مثل من بچیزى بگویى باش و خلق گردد، این حدیث مطلب بزرگى را بما میفهماند که در اثر اطاعت کردن خدا، بنده بجایى میرسد که اراده او اراده خدا میشود و منصب خلاقیت پیدا میکند.
  21. این مسلم است که اگر بنده اى اینقدر بخدا نزدیک شد که اراده او اراده حق گردد پس هر چه از خدا بخواهد دعایش به هدف اجابت رسد.
  22. حکایت : در کتاب ((لئالى الاخبار)) نقل میکند که وقتى سلمان والى مدائن بود روزى مهمانى بر او وارد شد از شهر مدائن بیرون آمد آهوهایى دید که در بیابان میروند و طیورى را دید که در آسمان طیران مینمایند سلمان صدا زد که یک آهوى فربه و یک مرغ پرنده از بین شماها نزد من حاضر شود که براى من مهمانى رسیده و اراده اکرام او را دارم ، یک آهو و یک مرغ از آنها در نزد سلمان حاضر شدند، مهمان سلمان از آن کیفیت تعجب کرد، سلمان ملتفت تعجب او شده گفت آیا ازین کیفیت تعجب میکنى ، آیا نه چنین است که هر کس اطاعت مولاى خود را بنماید همه چیز اطاعت او را مینماید، آیا ممکنست که بنده اطاعت خدا را بنماید و خدا از خواسته هاى آن بنده تجاوز کند.
  23. حکایت : در کتاب لئالى الاخبار است که ((عبدالواحد بن زید)) گفت من و ((ابو ایوب سجستانى )) در راه شام میرفتیم ناگاه غلام سیاهى را دیدم که هیزم بر دوش دارد بطرف ما میآید چون بما رسید من ازاو سؤ ال کردم من ربک چون اینرا از من شنید گفت چنین سؤ الى از من میکنى پس صورت خود را بجانب آسمان نموده عرض کرد خدایا این هیزم را تبدیل به طلا نما ناگاه تمام هیزم طلاى احمر شد رو بما کرده گفت دیدید آنگاه گفت بارخدایا اینرا تبدیل به هیزم نما فورا هیزم شد ابو ایوب میگوید من ازو خجل و شرمنده شدم باو گفتم تو طعامى همراه دارى که بما بخورانى اشاره اى کرد ناگاه جامى از عسل که از برف سفیدتر و از مشک خوشبوتر بود پیش چشم ما حاضر شد گفت بخورید قسم به آن خدائى که جز او خدایى نیست این عسل از شکم زنبور خارج نشده است چون خوردیم چیزى از آن شیرین تر و خوشبوتر و بهتر نخورده بودیم .
  24. حکایت  : عبدالوهاب میگوید قصد تشرف به بیت المقدس را نمودم در بیابان راه را گم کردم و متحیر بودم که چه کنم ناگاه دیدم پیرزنى میآید، باو گفتم غریبم در این صحرا راه را گم کرده ام پیرزن گفت چگونه غریب است کسى که خدا دارد و چگونه گم میشود کسى که خدا با اوست و دوستش دارد گفت سر عصاى مرا بگیر و با من بیا چون چنین کردم و چند قدمى با او رفتم خود را در بیت المقدس دیدم ولى اثرى از آن پیرزن نبود.
  25. حکایت :یکى از عارفین گوسفند میچرانید، پس گرگى در میان گله گوسفندانش وارد شده ولى گوسفندان او را اذیت نرسانید، مردى از آنجا عبور نمود چون این منظره را دید گفت : متى اصلح الذئب و الغنم آن مرد عارف در جوابش گفت من حین اصلح الراعى مع الله .
  26. قصه گوسفندان ابوذر که گرگها مواظبت آنها را میکردند معروفست بمحلش مراجعه شود.
  27. از این اخبار و حکایات معلوم میشود که ممکنست انسان در اثر عبادت و بندگى بجایى رسد که چشم و گوش و اراده خدا شود، بنابراین چه مانعى دارد که بگوئیم  حسین  ( علیه السلام ) ثارالله  ((خون خدا)) است ، یعنى اگر بنا بود که خدا خونى داشته باشد خون  حسین  خون خدا بود همچنانکه درباره پدر بزرگوارش میگوئیم عین الله ، یدالله ، اذن الله
  28. بعدی علت اینکه  حسین  ثارالله  شد: علت اینکه  حسین  ( علیه السلام ) بمنزله خدا و پدرش على ( علیه السلام ) بمنزله چشم و گوش خدا شد اینست که ارزش و قیمت خون در بدن از تمام اعضاء بیشتر است چه انسان بدون چشم و گوش و دست میتواند زندگانى کند ولى بدون خون نمیتواند نماید بلکه اگر از آنمقدار معمولى که باید در بدن باشد کمتر شود موجب مرض و انحراف مزاج میشود.
  29.  حسین  ( علیه السلام ) در این دنیا بمنزله خون الهى است باین معنى که رواج اسم خدا از خون  حسین  است عبادت و پرستش خدا بواسطه شهادت  حسین  ( علیه السلام ) است
  30. اگر بواسطه شهادت آنحضرت نبود بنى امیه طورى نقشه کشیده بودند که مردم را زیر لواء کلمه توحید به وادى بى دینى و ضلالت و گمراهى بکشانند، پس اگر فهمید نقشه اى کشیده شده که سفره توحید و اسم خدا از روى زمین برچیده شود و علاجى ندارد مگر با ریخته شدن خون خودش و جوانان و اسارت اهل بیتش در اینصورت اگر نکند نزد عقلاء عالم مورد ندمت خواهد بود
  31. مثل کسى که در جایى ایستاده باشد و ببیند که آتشى در خانه مسلمانى افتاده میسوزد و اگر او آتش را خاموش نکند یک محله و یک شهر در خطر سوختن است پس اگر با امکان علاج تعلل نماید اگر چه در ظاهر شرع ضامن نیست ولکن عاصى هست و در عالم معنى هم خالى از ضمانت نیست .
  32. پس اگر  حسین  ( علیه السلام ) قیام نمى نمود ما هم بر کفروالحاد بودیم مؤ ید اینمطلب فقره شریفه زیارت اربعین است که شیخ در ((تهذیب )) و ((مصباح المجتهد)) نقل نموده : و بذل مهجته فیک لیستنقد عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة یعنى : درباره تو ((این خدا)) جان بخشى کرد تا بندگانت را از نادانى و سرگردانى و گمراهى نجات دهد.
  33. این تاریکى غصب خلافت و ظلم و جور در زمان معاویه و یزید بحد اعلاى خود رسید در چنین تاریکى سختى صبح عدالت  حسین ى قیام نمود و مردم را متوجه ساخت که اى مردم عالم شما در تاریکى عمیقى فرو رفته اید و باید ازین تاریکى نجات یابید
  34. و لذا  حسین  ( علیه السلام ) را فجر نامیدند و خداوند سوره فجر را به اسم  حسین  ( علیه السلام ) نازل فرمود والفجر و لیال عشر به فجر  حسین  و قسم به شبهاى دهه اول محرم ، این فجر که طلوع کردم کم کم مردم از خواب غفلت بیدار شوند و فهمیدند که بنى امیه چه بلایى به سر آنها آورده اند و هنگامیکه اهل عالم بیدار شوند و خود را در زیر کلمه توحید و ولایت اهلبیت در آورند
  35. روزیست که فرزند  حسین  مهدى موعود ظهور فرماید و دنیا را از ظلم و جور پاک کرده پر از عدل و داد نماید و لذا آیه والنهار اءذا تجلى به قیام حضرت ولى عصر ( علیه السلام ) تعبیر شده است .
  36. سیاست معاویه پس از شهادت على ( علیه السلام ) بعد از شهادت امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) که معلویه خلافت را غصب کرد چنان تضییع دین و تخریب شریعت سیدالمرسلین و ترویج زندقه و باطل را نمود که اکثر خلق را از شاهراه هدایت منحرف نمود ، بطوریکه اگر واقعه کربلا اتفاق نمى افتاد و چند سالى دیگر بر آن منوال میگذشت نه از اسلام رسمى و نه آئین اثرى باقى میماند.
  37. مثلا معاویه پس از صلح با امام مجتبى ( علیه السلام ) از شام به کوفه آمد و در نخیله کوفه بر بالاى منبر رفت و گفت اى مردم بخدا قسم این جنگهایى که در اینمدت با شما نمودم براى آن نبود که شما نماز نمیخواندید روزه نمى گرفتید یا حج بجا نمى آوردید و یا زکوة نمیدادید چه همه اینها از شما صادر میشد بلکه مقصود من سلطنت و حکومت بر شما بود
  38. که اینک به آن رسیدم و حال آنکه شما راضى بحکومت من نبودید و اینک شرطهائیکه در قرارداد صلح با امام مجتبى ( علیه السلام ) امضا کردم همه را باطل کرده زیر پا میگذارم و بهیچ یک از وعده هاى خود وفا نمى کنم
  39. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده