پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۲۷ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۵
خرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. از موانع رشد بصیرت غفلت - جلسه 32  1- که خدمت شما هستیم در 20 خرداد پیرامون موضوع موانع رشد بصیرت دارد ما ادامه دادیم و رسیدیم به موانع وضعیت چه چیزهایی مانع رشد بصیرت انسان میشود سه محور را بیان کردم امروز محور چهارم را
  2. چهارمین مانع رشد بصیرت عبارت است از غفلت درقرآن آیات متعددی داریم لغات غافلین غافلین ها بحث فنی است نکات بسیار دقیقی اندراین بحث هست ؛ از این آیات که سیر تاریخی دارد
  3. توجه به آثار وضعی غفلت میگذارنیم ؛ آیات قابل توجه است تعدادش زیاد است؛ یادداشت کردم خدمتتون عرض می کنم .1- الأنعام : 131 ..مُهْلِکَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ‏ .2-.الأعراف : 179.. أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ‏.3.یونس : 7 ..وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ‏ .4.یونس : 92 ..وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنا لَغافِلُونَ‏ .5.یوسف : 13.. وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ‏ .6.النحل : 108..وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ‏ .7.الروم : 7 . عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ‏ .8.یس : 6 لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ‏..9.الأحقاف : 5 وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُون‏.. درقرآن 9 آیه غافلون ؛ 8آیه غافلین ؛  7آیه غفل آمده ؛ جمعا 24آیه..
  4. یکی از آیات که در بین اینهاست و انتخاب کرده ام  برای جلسه امروز سوره یونس آیه 7 قرآن می فرماید : إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ (7)
  5. لا یَرْجُونَ لِقاءَنا به قیامت ایمان  ندارند؛ 2- رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا ؛ راضی به زندگی دنیا شده اند ؛ 3 وَ اطْمَأَنُّوا بِها و به جیات دنیا آرام گرفته وتکیه مى‏کنند 4 وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ و نیز کسانى که از نشانه‏هاى (قدرت) ما غافلند. با این۴ مورد قرآن نتیجه اعلام  کرده می فرمایند جهنم جایگاه شان است ما نخواستیم برای ایشان بلکه خودشون این را میخواستند  برای خودشان – نتیجه – اینها مریض هستند خدا مریض شان را زیا د کند برایشان غذاب درد ناکی هست به آنچه که یکذیب می کردند البقرة : 10 فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُون‏
  6. در این آیه خدای متعال می فرماید : کسانی که امید و ایمان به لقاء ما ندارند این افراد از غافلان هستند !! والا عمل صالح و ایمان به قیامت ونیت وامید به ملاقات خداوند ، باید عمل صالح انجام مورد رضای حضرت حق است.  ولیکن اینها غافلین اصلا امیدی و ایمان به ملاقات با خدا را قبول ندارند و قبول ندارند بعد حیات دنیا آخرتی را.
  7. درمان غافلان دو قسمت دارد  قسمت اولش خدمت شما عرض می کنم  غافلان وغفلت وغافل بی خبر گشتن ونادانستن است ؛ که در سوره می فرماید: آنان دل دارند، ولى نمى‏فهمند، چشم دارند ولى نمى‏بینند، گوش دارند ولى حقّ را نمى‏شنوند، این گروه همچون چهارپایان بلکه از آنها پست‏تر و گمراه‏ترند، ایشان غافل هستند. هُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (اعراف/179)
  8. قسمت دوم غافلان ؛ فراموشی ؛ نکوهش غافلان خطر کارگذاران ناتوان وغافل- اى‏ بى‏ خبرانى‏ که‏ آنى مورد غفلت نیستید، و اى ترک کنندگان فرامین الهى که از تمامى کارهایتان بازخواست مى‏شوید! شما را چه شده است که از خداى خود روى گردان و به غیر او گرایش دارید؟ چونان چار پایانى که چوپان آنها را در بیابانى و با خیز، و آب‏هایى بیمارى‏زا رها کرده است. گوسفندان پروار را مى‏مانید که براى کارد قصّاب آماده‏اند ولى خودشان نمى‏دانند!  أَیُّهَا النَّاسُ غَیْرُ الْمَغْفُولِ عَنْهُمْ وَ التَّارِکُونَ الْمَأْخُوذُ مِنْهُمْ مَا لِی أَرَاکُمْ عَنِ اللَّهِ ذَاهِبِینَ وَ إِلَى غَیْرِهِ رَاغِبِینَ کَأَنَّکُمْ نَعَمٌ أَرَاحَ بِهَا سَائِمٌ إِلَى مَرْعًى وَبِیٍّ وَ مَشْرَبٍ دَوِی‏.. خطبه 175؛
  9. از موانع رشد بصیرت غفلت - در نهج البلاغه 17 مورد برحسب موضوعات بالغ بر بیش از بیست مورد است که از باب نمونه می آوریم  غافل سرزنش شده ؛ عوامل غفلت - عوامل غفلت زدگی – غفلت انسان از آخرت – غفلت دنیا پرستان –غفلت مردم از خدا – بی تفاوتی وغفلت - - پرهیز از غفلت-  پرهیز از غفلت زدگی- پرهیز از غفلت وفرموشی- تاسف ازغفلت انسانها – خطر غفلت از خویشتن- خنده غفلت وخنده استهزاء-  درمان غفلت - درمان غفلت زدگی ها –سرانجام گمراهان غفلت – هشدار از غفلت زدگی. و...
  10. از موانع رشد بصیرت غفلت - از باب نمونه خطبه 135 - 86- 88- 34- 5- 175- 2-4- 222-132 - 153 حکمت 20 -  24بند4- 221-  196- 231- حکمت 391- 122- 164- حکمت 291 نامه 69 ..گفتار پیامبر واهل بیت درمن لا یحضر واصول کافی واژهای غفلت به طور مفصل آمده است .
  11.  خسران غافلین - حکمة 208 - وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ وَ مَنْ خَافَ أَمِنَ وَ مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ وَ مَنْ فَهِمَ عَلِمَ
  12.  پرهیز از غفلت - خطبة 99- غَافِلٌ وَ لَیْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ عَلَى أَثَرِ الْمَاضِی مَا یَمْضِی الْبَاقِی‏
  13. نکوهش از غفلت زدگی کوفیان - خطبه 108 بند 7- 11- اینجا حضرت علی علیه السلام نکوهش می‌کند سرزنش می کند  کوفیان را حضرت به کوفیان حمله می کند که اینجا قابل توجه باز  است که غافلان به خود آیند ..
  14. صفات غافلین - درمان غفلت - در خطبه ۱۵۳ و گمراهان  وغافلین ودرمان غفلت زدگی به درستی شنیدن و به درستی نگریستن  وبه درستی  اندیشه کردن می فرمایند . 158 إِنِّی أُحَذِّرُکُمْ وَ نَفْسِی هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ فَلْیَنْتَفِعِ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ‏ فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ
  15. حسد ؛غفلت و فراموشی یاد خدا - خطبه 86  یاد آوری ارزش های اخلاقی ...آرزوهای دور ودراز آدم را غافل می کند . تَحَاسَدُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ وَ لَا تَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ وَ اعْلَمُوا أَنَ‏ الْأَمَلَ‏ یُسْهِی‏ الْعَقْلَ‏ وَ یُنْسِی الذِّکْرَ فَأَکْذِبُوا الْأَمَلَ فَإِنَّهُ غُرُورٌ وَ صَاحِبُهُ مَغْرُور- بر هم حسد مبرید که حسد ایمان را مى‏خورد چنانکه آتش هیزم را- و با یکدیگر دشمنى مکنید که آن پیوند خویشاوندى را مى‏برد. و بدانید که آرزوهاى نفسانى خرد را به غفلت وادارد، و یاد خدا را به فراموشى سپارد. پس آرزوى نفسانى را دروغزن دانید که- آنچه خواهد- فریب است و امید بیهوده، و خداوند آرزو فریفته است- و در خواب غفلت غنوده-.
  16. عبرت از فرموشکاران - خطبه 88عوامل هلاکت انسانها . أَمَّا بَعْدُ فَإِنَ‏ اللَّهَ‏ لَمْ‏ یَقْصِمْ‏ جَبَّارِی‏ دَهْرٍ قَطُّ إِلَّا بَعْدَ تَمْهِیلٍ وَ رَخَاءٍ وَ لَمْ یَجْبُرْ عَظْمَ أَحَدٍ مِنَ الْأُمَمِ إِلَّا بَعْدَ أَزْلٍ وَ بَلَاءٍ وَ فِی دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْبٍ مُعْتَبَرٌ وَ مَا کُلُّ ذِی قَلْبٍ بِلَبِیبٍ وَ لَا کُلُّ ذِی سَمْعٍ بِسَمِیعٍ وَ لَا کُلُّ [ذِی‏] نَاظِرٍ بِبَصِیر.. امّا بعد، خداوند ستمکاران روزگار را شکست نداده، جز آنکه نخست آنان را لختى مهلت داده، و در آسایش به روى‏شان گشاده. و شکست هیچ مردمى را نبسته، جز از پس آنکه- گرد- سختى و بلا بر سرشان نشسته. پس در کمتر آن دشوارى که از آن استقبال کردید و اندک آن سختى که بدان پشت کردید، مایه عبرت است. نه هر که دلى دارد، بخردى داننده است و نه هر که گوشى دارد نیک شنونده است، و نه هر که دیده‏اى دارد بیننده است.
  17. ثمره غفلت حیران وسرگردان - خطبه 34- درنکوهش سستی ونافرمانی کوفیان ..ترس ازمرگ عقل شمارا ربوده است ..گویا عقل خود را از دست داده اید؛ دربند 5می فرمایند  دشمن شما خواب ندارد ولی شما درغفلت به سر می برید .. فَلَا تَمْتَعِضُونَ لَا یُنَامُ عَنْکُمْ وَ أَنْتُمْ‏ فِی‏ غَفْلَةٍ سَاهُونَ‏ غُلِبَ وَ اللَّهِ الْمُتَخَاذِلُونَ وَ ایْمُ اللَّه‏.. نفرین بر شما! یا در فراموشى و مستى به سر مى‏برید. در پاسخ سخنانم درمى‏مانید، حیران و سرگردانید، گویى دیو در دلتان جاى گرفته و دیوانه‏اید. نمى‏دانید و از خرد بیگانه‏اید. من دیگر هیچگاه به شما اطمینان ندارم، و شما را پشتوانه خود نینگارم و در شمار یار و مددکار نپندارم. شترانى را مانید مهار گشاده. چراننده خود را از دست داده.
  18. عبرت از گذشته گان خطبه 157 . بند 2و4-  عباد اللّه! إنّ الدّهر یجری بالباقین کجریه بالماضین، لا یعود ما قد ولّى منه و لا یبقى سرمدا ما فیه، آخر فعاله کأوّله، بندگان خدا! روزگار بر آیندگان چنان مى‏گذرد که بر گذشتگان‏ گذشت‏، آنچه گذشت باز نمى‏گردد، و آنچه هست جاویدان نخواهد ماند، پایان کارش با آغاز آن یکى است، ماجراها و رویدادهاى آن همانند یکدیگرند، و نشانه‏هاى آن آشکار است.
  19. هشدار از غفلت زدگی خطبه ۱۹۶... بَعَثَهُ حِینَ لَا عَلَمٌ قَائِمٌ وَ لَا مَنَارٌ سَاطِعٌ وَ لَا مَنْهَجٌ وَاضِحٌ أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أُحَذِّرُکُمُ الدُّنْیَا فَإِنَّهَا دَارُ شُخُوصٍ وَ مَحَلَّةُ تَنْغِیصٍ سَاکِنُهَا ظَاعِنٌ وَ قَاطِنُهَا بَائِنٌ تَمِیدُ بِأَهْلِهَا مَیَدَانَ السَّفِینَةِ تَعْصِفُهَا الْعَوَاصِفُ فِی لُجَجِ الْبِحَارِ فَمِنْهُمُ الْغَرِقُ الْوَبِقُ‏ .. خداوند متعال رسول خود را هنگامى مبعوث فرمودند که نشانه‏اى بر پا نبود و مردم نمى‏دانستند چه کنند، نورى که بدرخشد و تاریکیهاى کفر و ضلالت را از هم بشکافد و روشنائى سعادت را نشان دهد نبود، و راهیکه مردم را بطرف حق بکشاند وجود نداشت اى بندگان خداوند شما را به تقوى و ترس از خداوند دعوت میکنم، و شما را از گرایش به دنیا باز میدارم، دنیا شما را ناراحت میکند و زندگى شما را بر هم میزند، کسانى که روى زمین زندگى مى‏کنند از این جا خواهند رفت و همه آن جا را ترک خواهند گفت زمین ساکنان خود را به جنبش و اضطراب وامى‏دارد همان گونه که کشتى در دریا مضطرب مى‏شود، بادها و طوفان‏ها آن را در دریاها غرق میکنند،
  20. هشد ار؛ از زندگی خود می بایست از کلمات حکمت آمیز .. 81- آن کس که از هشدار بهراسد [زمان‏] دور بر او نزدیک شود، و کسى که به روزى [معیّن‏] این سرا بسنده نکند دیگر هر چه فراهم آورد او را بس نباشد. مَنْ خَافَ الْوَعِیدَ قَرُبَ عَلَیْهِ الْبَعِیدُ وَ مَنْ کَانَ مِنْ قُوتِ الدُّنْیَا لَا یَشْبَعُ لَمْ یَکْفِهِ مِنْهَا مَا یَجْمَعُ وَ مَنْ سَعَى لِلدُّنْیَا فَاتَتْهُ وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا أَتَتْهُ إِنَّمَا الدُّنْیَا ظِلٌّ مَمْدُودٌ إِلَى أَجَلٍ مَعْدُودٍ رَحِمَ اللَّه .. تحف العقول عن آل الرسول ص، ص: 213
  21. غفلت زدگی  - حکمت ۳۹۱ وَ قَالَ ع‏ ازْهَدْ فِی‏ الدُّنْیَا یُبَصِّرْکَ اللَّهُ عَوْرَاتِهَا وَ لَا تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْک.. على علیه السّلام فرمود: در دنیا زاهد باش تا خداوند اسرار دنیا را به تو نشان دهد، و غفلت نداشته باش و بدان که از تو غافل نیستند.
  22. هشدار از غفلت‏ زدگى - خطبه 220 ..آنان که دنیا را دوشیدند، به غفلت‏ زدگى‏ در دنیا گرفتار آمدند، فرصت‏ها را از دست دادند،  کَانُوا قَوْماً مِنْ أَهْلِ الدُّنْیَا وَ لَیْسُوا مِنْ أَهْلِهَا فَکَانُوا فِیهَا کَمَنْ لَیْسَ مِنْهَا نهج البلاغة، ص: 353
  23. کلام نادرست از روی غفلت - حکمت ۲۶۵- امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرموده: سخن دانشمندان بینا اگر درست باشد (براى دردهاى دنیا و آخرت) دارو است و اگر نادرست باشد درد است (موجب فتنه و تباهکارى است). - نهج البلاغة قَالَ (علیه السّلام) إِنَ‏ کَلَامَ‏ الْحُکَمَاءِ إِذَا کَانَ‏ صَوَاباً کَانَ دَوَاءً وَ إِذَا کَانَ خَطَاءً کَانَ دَاء
  24. غفلت دنیا پرستان - حکمت ۶۴ غفلت دنیا پرستان را چه جوری می شود شناخت - حضرت تشریح کردند و نکوهش - على علیه السّلام فرمودند: اهل دنیا مانند سوارانى هستند که حرکت میکنند ولى در خواب میباشند فرمودند: هر گاه شما به دنیا پشت کرده باشى و مرگ هم از مقابلت مى‏آید،نهج البلاغة قَالَ ع‏ أَهْلُ‏ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ‏ یُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِیَام‏
  25. حذر از منازل غافلان - نامه ۶۹بند ۱۰ و ۱۲ و پرهیز از سیاست‌زدگی  - امیرالمومنین راجع غفلت وجاهایی که مردم ازآن یا خدا غافلند. - نهج البلاغه: امیر مؤمنان در نامه‏اى به حارث همدانى نوشت: در شهرهاى بزرگ سکونت کن که مرکز اجتماع مسلمانانست، و بر حذر باش از منازل غافلان و جفاکاران.. نهج البلاغة قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع‏ فِیمَا کَتَبَ إِلَى الْحَارِثِ الْهَمْدَانِیِّ وَ اسْکُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ- فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ احْذَرْ مَنَازِلَ‏ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَا
  26. خلاف دیده غفلت میاورد - درعلت پنهان بودن اسرار پس از مرگ و درمان غفلت خطبه 20  می فرمایند - اگر شما به چشم خود ببینید  آنچه را دیده‏اند مرده‏هاى شما که خلاف کردند نسبت بدان چه شما مدعى آنید، هر آینه مى‏شتافید و بیرون مى‏دویدید و مى‏شنیدید ولى میان شما و آنچه آنها دیده‏اند پرده‏ایست و به زودى آن پرده به کنارى افتد. فَإِنَّکُمْ‏ لَوْ عَایَنْتُمْ‏ مَا عَایَنَ مَنْ قَدْ مَاتَ مِنْکُمْ مِمَّنْ خَالَفَ مَا قَدْ تُدْعَوْنَ إِلَیْهِ لَبَدَرْتُمْ وَ خَرَجْتُمْ وَ لَسَمِعْتُمْ وَ لَکِنْ مَحْجُوبٌ عَنْکُمْ مَا قَدْ عَایَنُوا وَ قَرِیباً مَا یُطْرَحُ الْحِجَاب‏
  27. سستی ونافرمانی - عوامل غفلت خطبه 34 بند 4- شما را پشتوانه خود نینگارم و در شمار یار و مددکار نپندارم. شترانى را مانید مهار گشاده. چراننده خود را از دست داده. که چون از سوئیشان فراهم کنند، از دیگر سو بپراکنند.  – مَا أَنْتُمْ‏ إِلَّا کَإِبِلٍ‏ ضَلَ‏ رُعَاتُهَا فَکُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ انْتَشَرَتْ مِنْ آخَر..
  28. درمان غفلت زدگی - خطبه 153- شما را پشتوانه خود نینگارم و در شمار یار و مددکار نپندارم. شترانى را مانید مهار گشاده. چراننده خود را از دست داده. که چون از سوئیشان فراهم کنند، از دیگر سو بپراکنند. شما افروختن آتش جنگ کجا توانید؟ که فریب مى‏خورید و فریب دادن نمى‏دانید.-  فَلْیَنْتَفِعِ‏ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ‏ فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ ثُمَّ سَلَکَ جَدَداً وَاضِحاً یَتَجَنَّبُ فِیهِ الصَّرْعَةَ فِی الْمَهَاوِی وَ الضَّلَالَ فِی الْمَغَاوِی وَ لَا یُعِینُ عَلَى نَفْسِهِ الْغُوَاةَ بِتَعَسُّفٍ فِی حَقٍّ أَوْ تَحْرِیفٍ فِی نُطْقٍ أَوْ تَخَوُّفٍ مِنْ صِدْقٍ..‏
  29. هشدار از غفلت زدگی - خطبه 196- اى بندگان خداوند شما را به تقوى و ترس از خداوند دعوت میکنم، و شما را از گرایش به دنیا باز میدارم، دنیا شما را ناراحت میکند و زندگى شما را بر هم میزند، کسانى که روى زمین زندگى مى‏کنند از این جا خواهند رفت و همه آن جا را ترک خواهند گفت زمین ساکنان خود را به جنبش و اضطراب وامى‏دارد همان گونه که کشتى در دریا مضطرب مى‏شود،- أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أُحَذِّرُکُمُ الدُّنْیَا فَإِنَّهَا دَارُ شُخُوصٍ وَ مَحَلَّةُ تَنْغِیصٍ سَاکِنُهَا ظَاعِنٌ وَ قَاطِنُهَا بَائِنٌ تَمِیدُ بِأَهْلِهَا مَیَدَانَ السَّفِینَةِ تَعْصِفُهَا الْعَوَاصِفُ فِی لُجَجِ الْبِحَار..
  30. پیوند فاصله ها - خطبه 231- در ویژگی های پیامبر (صلی الله علیه وآله)آنچه را بدو فرمودند آشکار گرداند، و پیامهاى پروردگارش را رساند. پس خدا بدو شکستها را بست، و گشادگیها را به هم پیوست. و خویشاوندان را که دشمن بودند بدو، با هم مهربان ساخت از آن پس که دشمنى سینه‏هاشان را مى‏سوخت و کینه‏هاى افروخته دلهاشان را مى‏گداخت. - فَصَدَعَ بِمَا أُمِرَ بِهِ وَ بَلَّغَ رِسَالاتِ رَبِّهِ فَلَمَّ اللَّهُ بِهِ الصَّدْعَ وَ رَتَقَ بِهِ الْفَتْقَ وَ أَلَّفَ بِهِ الشَّمْلَ بَیْنَ ذَوِی الْأَرْحَامِ بَعْدَ الْعَدَاوَةِ الْوَاغِرَةِ فِی الصُّدُورِ وَ الضَّغَائِنِ الْقَادِحَةِ فِی الْقُلُوب..‏
  31. لحظه‏اى از تو غفلت نشود - حکمت 391-  ضرورت‏ ترک‏ حرام و غفلت زدگى‏ (اخلاقى، اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: از حرام دنیا چشم پوش، تا خدا زشتى‏هاى آن را به تو نمایاند، و غافل مباش که لحظه‏اى از تو غفلت نشود. وَ قَالَ علیه السلام - ‏ ازْهَدْ فِی‏ الدُّنْیَا یُبَصِّرْکَ اللَّهُ عَوْرَاتِهَا وَ لَا تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْک‏
  32.  خنده بی جا علامت غفلت - حکمت ۱۲۲ على علیه السّلام با گروهى از مردم جنازه‏اى را مشایعت مى‏نمود. شنید مردى بلند بلند مى‏خندد. حضرت ناراحت شد فرمود: او خنده مى‏کند مثل اینکه مرگ در دار دنیا براى غیر ما مقدّر گردیده و مثل اینکه رعایت حق در این سراى، براى غیر ما واجب شده است. و تبع جنازة فسمع رجلا یضحک فقال علیه السّلام: کأنّ‏ الموت‏ فیها على غیرنا کتب و کأنّ الحقّ فیها على غیرنا وجب.
  33. هشدار دادن حضرت به عثمان - کلام 164- خدا را! خدا را! خویشتن را بپاى. به خدا، تو کور نیستى تا بینایت کنند، نادان نیستى تا تو را تعلیم دهند. راهها هویداست، و نشانه‏هاى دین برپاست. بدان که فاضل‏ترین بندگان خدا نزد او امامى است دادگر، هدایت شده و راهبر، وَ اللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ‏ عَمًى‏ وَ لَا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ وَ إِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ وَ إِنَّ أَعْلَامَ الدِّینِ لَقَائِمَةٌ فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِل‏
  34. اخلاق کارگزارن حکومتی - نامه 69- نهج البلاغه: امیر مؤمنان در نامه‏اى به حارث همدانى نوشت: در شهرهاى بزرگ سکونت کن که مرکز اجتماع مسلمانانست، و بر حذر باش از منازل غافلان و جفاکاران  .. نهج البلاغة قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع‏ فِیمَا کَتَبَ إِلَى الْحَارِثِ الْهَمْدَانِیِّ وَ اسْکُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ- فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ احْذَرْ مَنَازِلَ‏ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَا..
  35. غفلت ازموانع رشد بصیرت - به علاوه براین مطالب غفلت ازموانع رشد بصیرت پیامبر اکرم در کافی و من لایحضر در واژه غفلت و جا های دیگر اصول و شیوه برخورد با عوامل غفلت ما که خودش  دنیای عجیبی توی این قضیه است.رویات متعدد از اهل بیت آمده است .
  36. درموضوع غفلت چه در احکام و چه برای عبادات بحث می کند مسایل زیادی روی مورد آیه سوره یونس آیه 7 آن هست که ما در اینجا این فقط  کلید واژه غفلت از این آیه نکاتی رو ما یادداشت کردیم که مورد بحث ما ست  می فرماید : إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ (7)
  37. غفلت  و دو موضوع اصلی - از ابتدا بهشتیان و دوزخیان را مطرح و دو موضوع اصلی رو مورد بحث قرار داده  1- مورد مبدا 2- معاد  وبهشت ودوزخ وحساب وکتاب در سوره است تشریح می شود ؛ آیاتی که در قرآن هست جمیع مسایل آخرت ودچار سردگمی آخرت . که علت اصلی آن غفلت مانع رشد بصیرت  می باشد.  
  38.  غفلت از ایمان - درسوره روم آیه ۷- قرآن مورد معاد را از حضرت حق درسوره علم به ظواهرِ دنیاى مادّى بدون توجّه به آخرت، مورد انتقاد است. یَعْلَمُونَ‏ ظاهِراً ... عَنِ‏ الْآخِرَةِ هُمْ‏ غافِلُون‏ .مطرح می‌کنند و در سوره یونس همچنین بعد ازآیه 7 راجع به انسان های مومن از عمل صالح دارند و جایگاه بهشتی دارند مورد بحث قرار می‌گیرد . و بعد از آن انسانهای غافل را می فرماید.  لَوْ یُعَجِّلُ‏ اللَّهُ‏ ... لَقُضِیَ‏ إِلَیْهِمْ‏ أَجَلُهُمْ ..اگر خداوند در دنیا، بدکاران را کیفر فورى مى‏داد، کسى باقى نمى‏ماند و نسل بشر منقرض مى‏شد. ‏فَنَذَرُ الَّذِینَ‏ ... پس هلاک نشدن کفّار، نشانه‏ى حقّانیّت آنان نیست.
  39.  خواب بودن در دنیا - ودر آغاز سوره یونس و تا آیه 7 آمده ومورد نظر ما بیشتر جهان آخرت است که مرد و زنی  که لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا ..و روز قیامت را قبول نداشتند از آنها سوال می شود ؟ چرا در آیات الهی و نشانه های قدرت الهی جهان آفرین اندیشه نمی کند چرا به کار نمی بندد ؛ اگر اندیشه کنند وبه  کار به اندازند قلب آنها  بیدار شود ..
  40. غفلت ومصیبت دیگران - چون غافلند از قدرت‌ها و نشانه ها در آیات الهی تفکر و اندیشه نمی کنند لذا قلبشان بیدار نمی شود و دلشون به اصطلاح مردم  احساس مسئولیت پیدا نمیکند  و این آدم ها با کم دید حافظه باعث مصیبت های دیگری می شوند.
  41. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۵
خرداد

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. از موانع رشد بصیرت غفلت - جلسه 32  - 2- که خدمت شما هستیم در 20 خرداد پیرامون موضوع موانع رشد بصیرت
  2. مصیبت های غفلت - از آیات الهی بدست می آید که این مصیبت ها سرچشمه اش بیگانگی با خداست  وفاصله با خدا باعث فساد و گناه می شوند. وسر انجامشان  چیزی جز فساد و ظلم و تجاوز در جامعه نخواهد بود

  3. رفع ودفع غفلت - برای رفع ودفع این نوع مسائل عبارت است از تقویت پایه های ایمانی و ایجاد گل امید در جامعه فردی و جامعه اجتماعی ایمان به خدا و امید به آینده روشن  داشته باشد؛ 
  4. پایه های اصلی عدم غفلت - ایمان ومعاد اینها دوتا پایه های اصلی و یا به تعبیر دیگردو شرطی هستند که پایه‌های اصلی اعتقادی انسان را محکم میکند باید در وجود فرد باشد  و دراعتقاد خودش داشته باشد؛  این انسان قدرت رهبری جامعه را دارد
  5. انسانها دراین دنیا  خیلی شان رد می شوند ؛ ما الان استکبار جهانی را با همین آیات  می توانیم  او را از سر به در کنیم !!
  6. اعتقاد ایمان وقیامت - مهم این است که این انسان به دون معاد انسان سوخته و به اصلاح انسان بی امید جامعه است. این نکته بسیار قابل توجهی است که باید بآن دقت زیاد داشت که بدون توجه به معاد آدم در این وضعیت  غافل است  یعنی ترس از مجازات کاری را که در دنیا کرده ندارد ؛
  7. می گویند از خدا بترس می گوید خدا که ترس نداره خدا مهربون ارحم الراحمین است از چی بترسیم جوابش این است ازعمل زشتی که انجام می دهی بترس؟  چرا چون فردای قیامت خداست که محاکمه می کند پس امور اعتقادی  پایه تمام اصلاحات اجتماعی در خانواده و جامعه حکومت است که مایع رشد بصیرت هست ایمان به خدا و ایمان به قیامت را وظیفه حکومت است که بهینه کند ؛
  8. ایمان وامید - این فرمایش آقا  (مقام معظم رهبری )روز ۱۴ خرداد (1402 شمسی) در مرقد امام  که فرمودند دشمن دو چیز را هدف قرار داده امید و ایمان - و امام نرم‌افزار ایمان امید و بود ؛ و سخت افزاری چون کاغذ و قلم ونوار نداشت ولی با این قدرت دنیا رو گرفت ؛ وبا ایمان وامید تحول در کشور ایجاد کرد و در کشورهای اسلامی و در جهان ؛ حرکت بزرگ امام با ایمان وامید پیش برد ؛
  9. اعتقاد به خدا - این که دنیا مزرعه الاخره یک فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُون‏ دو -  کُلُ‏ نَفْسٍ‏ بِما کَسَبَتْ‏ رَهِینَةٌ سه - آیات زیادی داریم که خوب و بد را هر چیز در دنیا آش کرده فردا قیامت همون رو میکنه ؛
  10. درمان غفلت زدگی اما حدیث خطبه ۱۵۳ قسمت اول تا سوم  آنرا مورد بحث قرار می‌دهیم ؛ برای درمان غفلت زدگی - خطبه 153- شما را پشتوانه خود نینگارم و در شمار یار و مددکار نپندارم. شترانى را مانید مهار گشاده. چراننده خود را از دست داده. که چون از سوئیشان فراهم کنند، از دیگر سو بپراکنند. شما افروختن آتش جنگ کجا توانید؟ که فریب مى‏خورید و فریب دادن نمى‏دانید.-  فَلْیَنْتَفِعِ‏ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ‏ فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ -
  11. این توصیف انسانهای گمراه و دو گروه تو این خود روی است که۱۴۰۰ سال است دراستخر منجلاب جهان رفته ودر مسیر هلاکت قدم برمیداره حرکت در مسیر نابودی
  12. غافلین شب وروز با گنه کاران سپری می کنند دنبال راه حق نیستند ؛ دنبال امام ورهبر نیستند؛ تا کی تا آن زمانی که کیفر های خدا نمایان بشود وقتی که سرشان به لحد خورد بیدار می شوند ! هم چو فرعون تا آخرین نفس  که جان دهنددر غفلت به سرمی برند وتوبه آخر کار گرگ مرگ است.  
  13. ایمان وقیامت - اگراین دو گروه با هم جمع بشوند وبصیرت دنبالش باشد وعلوم با سعادت شد قابل دقت هست و باید بآن توجه کرد این نکته مهم است ایمان وقیامت درعدم غفلت ..
  14. قیامت وحساب را - اینها غافلین که صبح را شروع می کنند وبه شب می رساند و با گناهکاران سپری می‌کنند و به دور از سپری کردن روزگار با هم در مسیر گناهکاران  عمررا به غفلت می گذرانند البته دو چیز را فراموش می کنند قیامت وحساب را  
  15. اینها غافلین هستند- دنبال راه حق و به مقصود رسیدن نیستند و دنبال این نیستند که با امام وراه حق  بروند تا از راهنمایی های او استفاده کنند.
  16.  هیها ت گذشته دیگر گذشته ؛ - خدمت شما (حضرت استاد) عرض می‌کنم که این قضیه  قابل دقت وتوجه است این مسئله را تا کجا وتا کی این کار را  ادامه پیدا می کند تا اون زمانی که کیفرهای خدا نمایان می شود لحظه مرگ وقتی سرشان به سنگ لحد خورد بیدار می شوند ؛  وآن وقتی که بیدارشد وگفت پشیمانم من برگشتم به آخرت ایمان آوردم حال برگردم به دنیا جبران کنم ولی دیگه گفته می شود؛ هیها ت گذشته دیگر گذشته ؛
  17. این توبه فرعون است - چون حضرت موسی وافرادش به رود نیل رسیدند آب شکفته شد و از رود نیل عبور کردند ، لشکر فرعون به دنبال و در تعقیب آنها  دیواره آب  جمع شد و لشکر فرعون غرق شدند ودر لحظات آخر فرعون به وحدانیت خدا ایمان آورده وگفت خدایا مرا نجات بده  خطاب رسید که دیگر دیر شده دیگر فایده ندارد ؛ بدنش را برای عبرت روزگار به روی آب انداخت؛
  18. حاشا وکلا ازغافلین- دیگه نمی توانند توبه کنند؛ وقتی که لحظه فشرده شدن نفس های آخررا میکشد آن  وقت به خدا یا قیامت ایمان آوردن به پروردگارمی فرمایند  دیگر گذشته ؛ حضرت موسی به فرعون فرمود دیگه گذشت ؛
  19. هشدار- حضرت علی علیه السلام فرمودند: خودم را - من و شما و خود را از این گونه غفلت زدگی می ترسانم هر کسى بایداز- کار- خود سود ببرد، که بینا کسى است که شنید، و اندیشید، و دید، و به دل بینا گردید، و از آنچه مایه عبرت است سود گزید، 158 إِنِّی‏ أُحَذِّرُکُمْ‏ وَ نَفْسِی هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ فَلْیَنْتَفِعِ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ
  20. غافل از امام ورهبری - برای شما عرض کردیم - على- علیه السّلام- فرمود: آنچه بیشتر از همه بر شما مى‏ترسم دو چیز است: هواپرستى و آرزوى دراز؛ پیروى هوى سد راه حق است، و آرزوى دراز آخرت را از یاد مى‏برد؛ قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: ألا إنّ أخوف ما أخاف علیکم‏ اثنان‏: اتّباع الهوى، و طول الامل؛ أمّا اتّباع الهوى فیصدّ عن الحقّ، و أمّا طول الأمل فینسی الآخرة.- نگرانی  به  این است کارهای رهبری توجیه میکنند یا اینکه میگویند که ما کاری به رهبری نداریم و غافلند از امام غائب
  21. توجیه کردن ویا تعین تکلیف - حضرت علی علیه السلام  در نامه در نامه ۴۵ نهج البلاغه می فرماید : وَ إِنَّ لِکُلِ‏ مَأْمُومٍ إِمَاماً یَقْتَدِی بِهِ وَ یَسْتَضِی‏ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْیَاه‏ ..چرا کارهایتان را توجیه می کنید کار امام را توجیه میکنید وبرامام ورهبری تعیین تکلیف می کنید تعیین تکلیف نکنید ! توجیه کردن عمل کردها ومصلحت امور حکومت جایگاهی ندارد. اگر مشکلی دارید در برداشت سوال کنید و بگویید نظرتون را بفرمایید؛
  22. درمصلحت نظام -  وشورای مصلحت نطام نظر مشاوره ای می دهد ودر نظام عدالت است وهمان کارعین عدالت است وشاورهم فی الامر ؛ مشاوره برای اجرای عدالت است ودر نهج البلاغه همین را داریم درمورد تصمیم گرفتن که ازعدالت خارج نشویم ؛
  23. توبیخ عاصم بن الزید – حضرت به عاصم بن الزید فرمودند : دشمنک خویش! شیطان سرگشته‏ات کرده و از راهت بدر برده. بر زن و فرزندانت رحمت نمى‏آرى، و چنین مى‏پندارى که خدا آنچه را پاکیزه‏ است، بر تو روا فرموده، اما ناخشنود است که از آن بردارى؟ تو نزد خدا خوار مایه‏تر از آنى که مى‏پندارى! [گفت: «اى امیر مؤمنان! و تو در این پوشاک زبر تن آزار باشى و خوراک دشوار خوار؟» فرمود:] واى بر تو! من نه چون توأم، که خدا بر پیشوایان دادگر واجب فرموده خود را با مردم ناتوان برابر نهند تا مستمندى تنگدست را به هیجان نیارند و به طغیان واندارند. عاصم بن الزید را حضرت توبیخش کرد فرمود «وَیْحَکَ إِنِّی لَسْتُ کَأَنْتَ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْحَقِّ أَنْ یُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ کَیْلَا یَتَبَیَّغَ بِالْفَقِیرِ فَقْرُهُ»
  24. حضرت فرمودند ..تونمی توانی  مثل من درنظام با دلیل آیات قرآن  فتار کنید ومثل من  باشید ولی می توانی مرا حمایت  کنی  وبهمن کمک کنید ؛ مومن باید امام خود را حمایت کند کمک کند با چه با پرهیز گاری خود وگوشش وتلاش .الا وانکم لا یقدرون علی ذلک  ولا کن اعیونی به ورع والاجتهاد وعفه وسداد..مرا کمک کنید با اخلاق
  25. امام درجامعه جای پدر درخانه است مدیریت می کند می بیند برای رشد به این فرزند بیشتر برسد تا به آن فرد چون این فرزند یک ناتوانی هایی داره باید توانا یش کند؛ ولی آن یکی جوان بعدیش توانایی خودش داره خوب این کار را انجام می دهد. گلیم خودش را از آب در می آورد .
  26. در معامله با خدا،- ما استفاده میکنیم از آیه ۱۱۱ سوره توبه  - در معامله با خدا، سود یقینى و قطعى است. «وَعْداً عَلَیْهِ‏ حَقًّا» در مزایده با خداوند هرچه هست حقّ و به سود انسان است، بر خلاف دیگران که یا قصد جدّى نیست یا بى‏انگیزه‏و دروغ است، یا غلّو، یا از روى هوس و یا براى طرد کردن رقیب است.-إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة..
  27. که کلید واژه غفلت 1- ظلال وگمراهی 2- دوم کلید واژه غافل و غفلت ؛ فساد ؛ فراموشکار؛ گول خورده   
  28. از این مقوله  این دو دسته در یک جا باهم مشترک هستند درطول عمر با هم مشترکند وآن عبارت است از عدم تعهد و اندیشه و گرفتار شدن به تاریکی های اعتقادی انسانی و اخلاقی که سرنوشت آنها آتش است.چند نکته دارد ..
  29. نکته اول - غفلت ازهوای نفس ؛ عدم اندیشه و تعقل ؛ تاریکی اخلاق ؛ گرفتاری های ضد ارزش؛  ضعف در عبودیت ؛ در زیاده خواهی های مطلق؛ گره مشترک ؛ محوراشتراک گمراهان با غافل همراه می شود؛
  30. نکته دوم خداوند بزرگ مخلوقاتش دوست میداره نمیخواد مخلوق جهنمی بشوند و نابود بشوند رضا نیست مخلوقش چه گمراه باشد چه غافل باشد؛ که شاید مخلوق اندیشه کند و بیدار شود در دنیا ؛ (نه همان لحظه مرگ ) بیدار باشه ممکن است که توبه کند بازگشت به سوی خدا داشته باشد؛  ولی در آخر کار اگر توبه کرد توبه گرگ است بابی مفصل است در قرآن و روایات ونهج البلاغه  است وتوبه گرگ مرگ است .
  31. خدا ما را بخود وا نگذارد -کسی را که خدا به خودش وا گذاشت گرفتار 9 بلیه می شود  گمراهی و گناهکاری و پریشانی روزگار این 3 مورد قبل از توبه است بلکه به خود بیاد ببیند و به راه صلاح بیاید
  32. فرصت را از دست ندهیم - همینطور آدم دردوران زندگی مهلت خداوندی را دارد برای اینکه توبه کند ولی همیشه  یادش میاید ولیکن به تاخیر می اندازد انسان فراموشکاراست از فرصت ها درست استفاده نمی کند ودر آخر کار آب از سرش گذشنه ؛
  33. نکته سوم همراهی گمراه با آدم بی خبر و غافل بر اساس یک استراتژیک شیطانی ؛ نفس اماره فتنه 88؛ فتنه 87، فتنه ؛ 401؛ را در پی دارد؛ عدم تدبر وتفکر؛ همراهی افراد گمراه وغافل؛ عمل کرد افرادی است که غافلند - حرکت شیطانی است.   
  34. 24ساعت مهلت - اعدامی فتنه را 24ساعت مهلت بدهند که در عمل کرد خود تدبر واندیشه کند آخر کار گوید به دنبال رهبری وتابع رهبری  نیستم  این غافلان جامعه که دنبال رو یک عده مغرض و غافل در مسیر گناهکاران را به سر می‌برند و به هیچ وجه توجهی به راه حق ندارند پشت پا به به امام واعتقادات مردم می زند ومی خواهند این جامعه رو به  تباهی کشند  اگر کنترل و هدایت نشد به نا کجا آباد خواهند رسید.
  35. نکته بعد عامل بیداری کجاست و چگونه است اول بیداری آن لحظه ای است که مرگ برای انسان فرا می رسد لحظه ایکه رو به قبله خوابیدن پیش فیلم زندگی فرزندانش اموالش اینها همه عنصر جلوی چشمش شروع سوال کردن میکنند به ما میگویند شما ازکجا آوردی ؟ از مال حلال خمس دادی ؟ به فرزندان و همسر میگوید که شما کمکم میکنید در اینجا ؟ جواب می دهند ما آماده خداحافظی هستیم از این لحظه با تو هستم تا بالای قبر!
  36. نجات قبل از رسیدن مرگ - درخطبه ۱۷۶نهج البلاغه چند مطلب مطرح می کند ؛ مب فرماید 1ضرورت اطاعت از دستورات اللهی 2به کارگیری پندهای قرآن 3- تشویق به اعمال نیکو 4- ضرورت کنترول زبان 6 پرهیز از بدعت ها 7- پرهیز از اقسام طلم وستم 8- ضرورت خود سازی که درعملکرد مثبت پنج تا مطلب امیرالمومنین دراین نامه خود که اینجا مطرح می‌کند که این مسئله عامل بیداری خوب اگر ایمان بیاورد قبل از مرگ راه نجات دارد اما در آن لحظه آخر دیگر خریداری ندارد ایمان آورده اید ایمان آوردن این لحظه آخرجای دیگر باید جواب داد.
  37. ۳ اعدامی های خانه اصفهان اصلی یک تیراندازی کرده بودم گفتم من بازم ادامه میدم گفت الان تشریح کنم من اشتباه کردم نباید آدم میکشتم ولی منافقین ورزش در ذهنم  پرکردند و تشویق کردند دست به اسلحه برم ؛  این استراتژی دشمن است آدم های غافل را درمیدان و در جاده اسب سواری دشمن قرار می دهند امان از آدمای غافل !!؟ ؟
  38. هشداری درمیدان - دوستان عزیز توجه کنید که با برخورد جامعه غفلت هایی را انجام بدید ونگویید امام جماعت مسجد هستیم نمازم تمام می شود حالش را ندارم یک روایتی حکم از احکام  اللهی را برای مردم بگویم
  39. تبین وبیان عدم غفلت - اگه فردی نمازش یا عبادتش با مشکلات فکری به اخطار شما و من یا امام جماعت یا مسئولین مورد غفلت قرار گرفته رفع نشود و در بی‌خبری  ماند مسئولیم  درغفلت  مردم والا اگر رفع غفلت نشود به دام غیر از ماها (مغرضین) گرفتارمی‌شوند؛
  40. علم ودانایی- ممکن است بنده ام گرفتار بودم  ؛ باید یافته های من وشما از روی علم و دانایی ومستند باشد ؛ تبین شود برای شخص که نسیان پیدا کرده برمیگرد؛ حضرت در این خطبه بالا هشدارمی دهند به ضد غفلت که رشد بصیرت است. خدایا به حق محمد و آل محمد و از خواب غفلت بیدار شد عزت و جلال تو راست میگی ما را به وظایف آن آشنا بفرمایید
  41. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۹
خرداد

safarzade.blog.ir/   یا   @nahjolbalaghehfarzad 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین – متقین70- سهولت در برخوردها«سهلا امره» ترجمه: (مى‏بینى پرهیزکار را که) امورش آسان و به اصطلاح خفیف المؤوْنه است.***
  2. برخورد آسان وساده -شرح: از صفات دیگر متقیان سادگى امور و کم‏خرجى آنها است. آنها با مسائل، ساده و آسان برخورد مى‏کنند، نه با سختى و شدت و تکلّف، و این ناشى از روح بلند و ایمان قوى آنها است.
  3. سریع به کار خود رسند - گاهى انسان افرادى را مى‏بیند که وقتى مى‏خواهند از خانه خارج شوند، یا به میهمانى روند، یا مسافرتى کنند، بسیار ساده امور خود را ترتیب مى‏دهند و سریع به کار خود مى‏رسند ولى بعضیها براى یک میهمانى رفتن آن قدر خود را در چهارچوب آداب و رسوم تجملاتى محصور مى‏کنند و جدا خود را به تکلف و زحمت مى‏اندازند، مسافرت رفتن آنها نیز با مشقت و زحمت همراه است، باید حتماً چند چمدان از این طرف لباس ببرند و چند چمدان سوغاتى خریده از آن طرف بیاورند، به زیارت حج و طواف خانه کعبه مى‏روند ولى تجملات و تکلّفات آنها را ببین چه قدر است، برعکس انسان خفیف المؤونة و ساده که با یک کیف کوچک به سفرى‏ چند ماهه مى‏رود و بازمى‏گردد و خود را مقید به این قیود و آداب زائد نکرده است.
  4. بسیار راحت برخورد - انسان پرهیزکار در معامله با مردم آسان مى‏گیرد، در قرض دادن و کارهاى خیر دیگر سختگیرى نمى‏کند، در گرفتن طلب و قرض خود شدت به خرج نمى‏دهد، در مسائل ازدواج بسیار راحت برخورد مى‏کند، و از تنگ نظرى به دور است نه خود را به زحمت مى‏اندازد و نه دیگران را به دردسر بیندازد.
  5. نزول رحمت الهى - و همین نیک نفسى و خوش حسابى با مردم موجب مى‏شود، که رحمت الهى بر او نازل شده و خداوند نیز با او همانگونه محاسبه کند.براى این که سهل الامر بودن و در مقابل آن سخت‏گیر بودن روشن شود،
  6. براى حساب سخت - حدیثى را از تفسیر برهان که در ذیل آیه 21 سوره رعد وارد شده است نقل مى‏کنیم، خداوند در آیه 18 همین سوره در مورد کسانى که دعوت حق را اجابت نکردند مى‏فرماید: أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحساب وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ: «براى آنها حساب سخت و جایگاهشان جهنم است که بسیار بد جایگاهى است».
  7. عمل کرده و خاشع - و در آیه 21 همان سوره درباره کسانى که دستورات خداوند را عمل کرده و خاشع شدند مى‏فرماید: یَخافُونَ سُوءَ الْحساب: «از سختى و بدى حساب مى‏ترسند».
  8. سخت گرفتن  - حمّاد بن عثمان گفت: مردى بر امام صادق (علیه السلام) وارد شد و از یکى از اصحاب او شکایت کرد، در همان موقع آن مردى که از اصحاب بود، سررسید، حضرت به او فرمودند: چرا فلانى از تو شکایت مى‏کند! گفت چون تمام حقّم را از او مى‏خواهم بگیرم (تا دین  ار آخر را مى‏خواهم در سر وقت بگیرم) حضرت با حالت غضب نشستند و فرمودند: تو گمان مى‏کنى وقتى تا آخرین حقّت را گرفتى بدى نکرده‏اى، و کار سوئى انجام نداده‏اى! آیا ندیده‏اى قول خداوند را که از قول افراد نیک حکایت مى‏کند: یَخافُونَ سُوءَ الْحساب: آیا فکر مى‏کنى از خدا مى‏ترسند که ظلم بر آنها روا دارد، نه به خدا قسم نمى‏ترسند مگر از این که خداوند تا آخرین چیز آنها را محاسبه کند این‏گونه حساب را خداوند عزوجل به حسابى (سوء الحساب) نامیده است.
  9. حساب سخت و آسان  - از آیات قرآن به خوبى استفاده مى‏شود که مردم در قیامت به دو گروه تقسیم مى‏شوند: گروهى هستند که خداوند حساب آنها را به آسانى و سهولت رسیدگى مى‏کند و هیچ‏گونه سختگیرى در موردشان نخواهد کرد فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ- فَسَوْفَ یُحاسَبُ حساباً یَسِیراً و به عکس کسانى هستند که با شدّت به حساب آنها رسیدگى مى‏شود و ذره مثقال آن مورد دقت قرار مى‏گیرد، چنانکه درباره بعضى از شهرها که مردم آن سرکش و گنهکار بودند، مى‏فرماید: فَحاسَبْناها حساباً شَدِیداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً و یا در آیه 18 سوره رعد فرمود: أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحساب: به خاطر این است که عده‏اى در زندگى دنیا و رسیدگى به حساب دیگران فوق العاده سختگیرند، و به اصطلاح مو را از ماست مى‏کشند و سعى دارند حق خود را تا آخرین دین  ار به هر قیمتى که شده بگیرند،
  10. حساب سخت - و به هنگامى که خطائى از دیگرى سر زده، تا آخرین حدّ ممکن او را مجازات کنند، اینها کسانى هستند که در زندگى کمترین گذشت حتى در مورد زن و فرزند و برادر و دوستان ندارند، و از آنجا که زندگى جهان دیگر بازتاب و انعکاس از زندگى این جهان است، خداوند نیز در حساب آنها چنان سختگیرى مى‏کند، و در زندگى  که کمترین گذشت ندارد درعوض هر کارى که کرده‏اند، باید در برابر آن  جوابگو باشند، بى آنکه کمترى گذشتى درباره آنها شود!
  11. حساب آسان - امّا به عکس، کسانى هستند آسانگیر و پرگذشت و بزرگوار، مخصوصاً به هنگامى که در برابر دوست و آشنا و یا کسانى که بر آنها حق دارند و یا افراد ضعیف قرار مى‏گیرند، آن قدر بزرگوارند که سعى مى‏کنند، در بسیارى از موارد خود را به‏
  12. رحمت وسیع - تغافل زنند و گناهان بعضى را نادیده بگیرند، البته گناهانى که نسبت به آنها جنبه شخصى دارد، خداوند در مورد این‏گونه اشخاص آسان مى‏گیرد و آنها را مشمول عفو بى‏پایان و رحمت وسیع خود قرار مى‏دهد و با حساب یسیر و آسان آنها را محاسبه مى‏کند و این درسى است بزرگ براى همه انسانها، مخصوصاً کسانى که مصدر کارى هستند و با گروه زیادى سر و کار دارند.
  13. بدون حساب - اگر ما در محاسبات خود سختیگرى نکنیم خداوند نیز حساب ما را آسان مى‏گیرد و بلکه بدون حساب وارد بهشت مى‏کند، و بدون حساب روزى مى‏دهد یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حساب
  14. سریع و راحت حلّ - اگر انسان سهل الامر و خفیف المؤونه شد کارهاى او را خداوند سریع سامان مى‏دهد، گاهى انسان تعجب مى‏کند از بعضى افراد که چگونه کارهاى زندگى آنها سریع و راحت حلّ مى‏شود، گویا دست خداوند قبل از رسیدن او گره را باز کرده است، حتى دیده شده چنین افرادى مرگ و کارهاى بعد از مرگشان به راحتى انجام مى‏گیرد و مى‏گویند چه مرگ راحتى کرد و چگونه کارها و قرضهایش سریع انجام و پرداخت شد، اینان هم خود سبکبار و سبکبالند و به راحتى به سوى آخرت پرواز مى‏کنند و هم بار مردم را سبک مى‏کنند و تکلیفى به دوش دیگران نمى‏گذارند، دیگران را براى کار خود به زحمت نمى‏اندازند.
  15. بگو سختگیر نیستم - امام صادق (علیه السلام) در روایتى مى‏فرمایند: «تکلّف در هر بابى و موردى از اخلاق و سیره صالحین نیست و خداوند متعال به پیامبرش فرمود: «قل لا اسئلکم علیه من اجر و ما انا من المتکلفین»: «بگو بر امور رسالت خود اجر و پاداشى از شما نمى‏خواهم و من از افراد متکلّف سختگیر نیستم».»***..
  16. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 391 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
    1.  
  17. امیر المومنین – متقین 71- محافظت از دین  حریزا دین  ه‏ -ترجمه: (مى‏بینى پرهیزگار را که) دین   او داراى حرز و حصار و محفوظ است.***

  18. دین   با یقین آمیخته - شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران مصون بودن دین   و عقائد آنها از امورى است که موجب نقص و خلل در آن مى‏شود، این محفوظ بودن دین   ناشى از ایمان آنها است که با یقین آمیخته است.
  19. علم مطابق با واقع - در ذیل فراز: «ایمانا فى یقین» توضیح دادیم که ایمان اشخاص و عقاید آنها داراى شدت و ضعف است و گاهى از روى تقلید و بدون دلیل و استدلال است و گاهى از روى دلیل و استدلال است و گاهى بالاتر از این دو است: یعنى از روى علم است با آگاهى به این که علم او هم صحیح و مطابق با واقع است و این «علم الیقین» است.
  20. علم به صورت یقین - ایمان و اعتقاد تقلیدى و استدلالى هر دو با شبهه و اشکال تراشى ممکن است، تضعیف و یا تخریب شود، ولى علمى که به صورت یقینى درآمد، احتمال خلاف در آن راه ندارد، زیرا دارنده این علم مى‏داند که واقع، همان ادراکى است که کرده است.
  21. مصون بودن دین   - مرحوم خوئى شارح نهج‏البلاغه مصون بودن دین   از شکوک و شبهات را عنوان کرده است و مى‏توان گسترده‏تر از آن بیان کرد و مطلق چیزهائى را گفت که موجب خلل و نقص و یا نابودى دین   مى‏شود،
  22. متقین دین   خود را در حفاظت دارند، چنانکه اهل دنیا اشیاء گرانبهاى خود را در گاوصندوقها حفاظت مى‏کنند.
  23. دین   خود را نفروشیم -گاهى انسان تعجب مى‏کند از بعضى که دین   و عقیده خود را به نازلترین قیمت مى‏فروشند در حالى که اگر ما به این قیمت نفروشیم ممکن است به قیمت گران بفروشیم!
  24. دین   فروشی به کمترین قیمت - چه افرادى بودند که براى یک کیسه برنج دین   و شرف فروختند و جاى تعجب نیست چه تضمینى هست که ما اگر در شرائط آنها باشیم چنین نکنیم!
  25. فروش دین   برابر طوفان شهوت - بسیارى از افرادى که در کربلا حاضر شدند و در لشکر عمرسعد قرار گرفتند، و با حسین بن على (علیه السلام) و امام وقت خود جنگیدند، به خاطر گرفتن پول ناچیز به این کار اقدام کردند، آنها دین   خود را فروختند، اینها افرادى بودند که اگر گوهر ایمان و دین   داشتند، در حرز و حفاظ قرار نداده بودند، بلکه در برابر طوفان شهوات قرار دادند و این طوفان برحسب سنگینى و سبکى دین   آنها، دین   یکى را زودتر و دین   دیگرى را کمى دیرتر برد.
  26. دین   فروشی وعبرت از تاریخ - در انقلاب اسلامى که به رهبرى امام فقید، خمینى کبیر به وقوع پیوست چه بسیار افراد به ظاهر متدین  ى را دیدیم که براى مالى اندک دین   خود را فروختند و مردم را با بمب گذاریها به خاک و خون کشیدند، حتى میعادگاه نماز جمعه‏ها را با خون مردم و ائمه جمعه رنگین کردند! ولى این تاریخ است که تکرار مى‏شود و حوادث صحراى کربلا مکرّر به نمایش مى‏گذارد، ولى با بازیگرانى دیگر و این ما هستیم که باید از تاریخ عبرت بگیریم.
  27. فروختن دین   و آبادی دنیای دیگران -  اى کاش دین   خود را مى‏فروختند و دنیاى خود را آباد مى‏کردند، بعضى دین   مى‏فروشند و دین  اى دیگران را آباد مى‏کنند و این نهایت بدبختى است!
  28. واقعیتى دردناک - در اینجا حکایتى تاریخى و واقعیتى دردناک را یادآور مى‏شویم که شاید پند گیریم و گوهر عقاید را با مطالعه عمیق‏تر و با ایمان بیشتر محفوظتر گردانیم.
  29. روزه خواری ماه مبارک رمضان - این قضیه را مرحوم شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا (علیه السلام) و مرحوم مجلسى در «بحار الانوار» آورده است. از عبیداللّه بزاز نیشابورى که مردى مسن بود، نقل کرده‏اند که گفت: میان من و حمید بن قحطبة الطائى الطوسى (والى خراسان) دوستى بود، من در بعضى مواقع وارد بر او مى‏شدم، چون خبر آمدن من به او رسید، مرا استحضار نمود و من جامه سفر را عوض نکرده بودم، و آن موقع ماه رمضان وقت نماز ظهر بود، چون بر او وارد شدم دیدم او را در خانه‏اى که آب در آن خانه جارى بود، بر او سلام کردم و نشستم، پس طشتى و ابریقى (آفتابه‏اى) آوردند و دست او را شستند، و مرا نیز امر نمود، دستم را شستم و غذا حاضر ساختند، در این حال به خیالم خطور کرد که ماه رمضان است.
  30. علتی ندارم که افطار کنم – چون متذکر شدم، دست نگاه داشتم، حمید گفت چرا غذا نمى‏خورى، گفتم ماه رمضان است و من هم مریض نیستم و علتى ندارم که روزه خود را افطار کنم، شاید شما را عذرى یا علتى باشد که، افطار مى‏کنید.
  31. اشک  دین   فروش - گفت مرا هم علّتى نیست، من هم صحیح و سالم هستم؛ در این حال اشک از دیده‏اش جارى شد و مشغول غذا خوردن شد، بعد از غذا گفتم چه چیزى تو را به گریه انداخت، گفت وقتى هارون در طوس بود، شبى کسى را نزد من فرستاد که پیش امیرالمؤمنین هارون بیا چون وارد بر او شدم
  32. اطاعت از هارون - پیش روى او شمعى‏ برافروخته و شمشیرى کشیده بود و در کنار او خادمى ایستاده بود، سر خود را بلند کرد، و گفت: اطاعت تو نسبت به امیرالمؤمنین چگونه است؟
  33. نفس ومال در راه هارون - گفتم: به نفس و مال اطاعت مى‏کنم، و حاضرم این دو را در راه شما بدهم، سر خود را به زیرا افکند و اجازه مرخصى داد و کمى در منزل خود استراحت کرده بودم که دوباره شخصى را نزد من فرستاد و گفت باز خلیفه تو را مى‏خواهد، من در نزدخود گفتم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»: و بر خود ترسیدم که عزم و اراده قتل مرا کرده باشد،
  34. نفس و مال و عیال و فرزند در اطاعت هارون -  قضیه به همان صورت اول گذشت و همان سؤال را تکرار کرد من گفتم: به نفس و مال و عیال و فرزند اطاعت مى‏کنم (العبد و ما فى یده کان لمولاه) این بار تبسمى کرد و اذن مراجعت داد، پس از مدتى که بازگشته بودم، بار دیگر مأمور او آمد: «اجب امیرالمؤمنین) باز امیرالمؤمنین، تو را احضار مى‏کند،
  35. بارسوم دین  م را به هارون فروختم - این بار نیز همان سؤال را تکرار کرد و من گفتم به نفس و مال و عیال و فرزند و دین   اطاعت مى‏کنم (یعنى آخرین چیزى که دارم، دین   است که در راه تو مى‏دهم). خنده‏اى کرد و گفت: این شمشیر را بگیر و هر چه این خادم گفت عمل کن!
  36. شصت پیر و جوان علوى و فاطمى گردن زدم - خادم شمشیر را به من داد و مرا بر در خانه‏اى که بسته بود برد و درب را گشود، دیدم در وسط آن خانه چاهى است و در آن خانه سه اطاق بود، که دربهاى آن بسته بود، درب یکى را گشودم، بیست نفر را که بعضى پیر بودند و بعضى جوان با موهاى بلند، در غل و زنجیر دیدم، خادم به من گفت: امیرالمؤمنین تو را مأمور کرده که اینها را به قتل رسانى و همه از سادات علوى و از اولاد على (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) هستند، یکى یکى را گردن زده و جسد و سرها را درون چاه انداختم! سپس درب اطاق دوم و سوم را گشودم و در هر کدام‏ بیست سید بودند که مجموع همه آنها شصت نفر مى‏شدند، بقیه را نیز به همین طرز به قتل رساندم، آخرین نفر، پیرمدى بسیار نورانى و روشن ضمیر بود، به من گفت واى بر تو جواب جدّم پیامبر (صلى الله علیه و آله) را چه مى‏دهى که اولاد او را چنین گردن زدى؟! خواستم دست نگه دارم خادم خلیفه نگاهى غضب‏آلود به من کرد و ترسیدم و او را هم گردن زدم و در چاه انداختم و پس از کشتن این شصت پیر و جوان علوى و فاطمى در یک شب، دیگر نماز و روزه براى من چه فائده‏اى دارد که مى‏دانم مخلّد در آتش خواهم بود.
  37. سرانجام دین   فروشی- چهارده معصوم (علیهم السلام)، صفحه 996، در همین کتاب، صفحه 995 دارد که هارون در طوس باغى داشت که مکرر به طوس مى‏رفت و در سال 193 به طوس آمد و فوت کرد و در باغ حمید بن قحطبه او را دفن کردند، در صفحه 996 نیز مى‏گوید که این حمید، همان کسى است که در مجلس مأمون در اثر اهانت به حضرت، شیر روى پرده به امر حضرت او را بلعید ..
  38. با ارزش‏ترین چیز در برابر یهای اندک - آرى حبّ جاه و مقام و شهوت انسان را به جائى مى‏رساند که با ارزش‏ترین چیز خود را که از جان و مال و ناموس ارزشمندتر است به بهائى اندک مى‏فروشد، اگر همه دنیا را هم به انسان دهند در برابر زندگى ابدى آخرت بسیار کم‏ارزش است.
  39. یأس و ناامیدى  بلاترین گناه - وقتى خبر عملکرد حمید (والى خراسان) را به حضرت رضا (علیه السلام) دادند، فرمود یأس و ناامیدى او از رحمت پروردگار، گناهش بیشتر از قتل شصت سیدهاشمى است! (یعنى گناه ناامیدى این قدر بزرگ است و درگه او درگه نومیدى نیست).
  40. مواظب باشیم دین   فروش نشویم،-  نه ارزان نه گران، در این وادى ما باید به کسى اقتداء کنیم که فروشنده نباشد، به مولائى چون على بن ابیطالب (علیه السلام) اقتداء کنیم که مى‏فرماید حاضر نیستم کمترین ظلمى به کسى نمایم و دانه‏اى‏ از دهان مورى گیرم، به این مولى اقتداء کنیم که چراغ بیت المال را به خاطر رف خصوصى طلحه و زبیر خاموش مى کند به او اقتدا کنیم که در برابر تقاضاى برادرش عقیل، آهن داغ به دست او نزدیک مى‏کند، به فرزند او حسین بن على (علیه السلام) اقتداء کنیم که جان و یاران خود را مى‏دهد، ولى دین   نمى‏دهد، حاضر به اسارت زن و بچه خود مى‏شود ولى عقیده خود را از دست نمى‏دهد، به برادرش ابوالفضل (علیه السلام) اقتداء کنیم که وقتى شمر ذى الجوشن براى او امان‏نامه مى‏آورد تا دین   خود را به دنیا بفروشد دست ردّ به سینه آنها مى‏زند، به حجر بن عدى‏ها و میثم تمارها اقتداء کنیم که جان مى‏دهند و از عقیده و آئین خود محافظت مى‏کنند.
  41. دین   فروشی ؛ وطن فروشی ؛ خودفروشی – اى عزیز! رفیق، همسر، پدر، مادر، برادر، خواهر و فرزند گرامى هر کدام از تو توقعاتى دارند، خصوصاً اگر به جائى رسى، از تو ملاحظاتى مى‏طلبند، اگر دیدى تقاضاها و توقعات آنها مساوى با شکستن حریم دین   است بگو تا این جا رفاقت و پدرى و زوجیت و برادرى و خواهرى است، از این جا به بعد حریم دین   است، دین   فروشى نمى‏کنم، ضوابط مقدم بر روابط است، آن هم ضوابط و قوانین الهى.
  42. عقوبت بسیار دشوار - مواظب باش که شیطان تو را نفریبد که دین  ‏فروشى آسان و عقوبت آن بسیار دشوار است. خداوند ما را از این امتحان الهى سربلند بیرون آورد و دین   و عقیده ما را از گزند حوادث و فتن مصون و محفوظ دارد انشاءاللّه تعالى.
  43. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 397 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۹
خرداد

. safarzade.blog.ir/   یا   @nahjolbalaghehfarzad 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین – متقین 69- 2- کم خورى و اعتدال در غذا «منزورا أکله (اکله)» (مى‏بینى پرهیزگاران را که) غذایش قلیل و (بهره‏اش از دنیا) اندک است.***
  2. کم‏خورى مایه بیدارى و استفاده از فرصتها است- بسیار تجربه شده که غالب خوابها ناشى از پرخورى است، چه بسیار فعالیتها و مطالعه‏ها و کسب و کارها و استفاده از فرصتها که با خواب بعد از پرخورى از بین مى‏رود، چه بسیار عبادتها خصوصاً نماز شبها که با پرخورى سر شب از دست مى‏رود.
  3. پرخوری و تلف شدن عمر - بزرگان مى‏گویند: کسى که سیر خورد، آب زیاد مى‏آشامد و آشامیدن آب زیاد موجب کثرت خواب مى‏شود و در کثرت خواب تلف شدن عمر است که نفیس‏ترین‏ جواهر و سرمایه انسان است که با آن تجارت کرده و براى آخرتش توشه برمى‏گیرد.
  4. پرخوری و خواب زیاد - حضرت مسیح (علیه السلام) مى‏فرماید: اى بنى‏اسرائیل غذا را زیاد نکنید، زیرا کسى که غذایش را زیاد کرد، خوابش نیز زیاد مى‏گردد.
  5. کم خوری وصفای روح - کم‏خورى موجب صفاى روح و نشاط روان است- رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) مى‏فرمایند:«مَنْ قَلّ طَعْمَه صَحّ بَطْنُه وَ صَفا قَلْبُه و مَن کَثُرَ طَعْمُه سَقُمَ بَطْنُه وَ قَسا قَلْبُه»: «کسى که غذایش کم شد، شکمش سالم و قلبش باصفا مى‏گردد و کسى که غذایش زیاد شد، شکمش مریض و قلبش قسى مى‏گردد».
  6. خداوند سه کم الهام کند- کم خوراکى از چیزهائى است که اگر خداوند به بنده‏اى محبت ورزد به او عنایت کند، مولى مى‏فرمایند: «اذا ارادَ اللّه سُبحانه صَلاحُ عَبْدِه الْهَمَه قِلّةُ الکلامِ و قَلَّةَ المَنام»: «هنگامى که خداوند سبحان خیر و صلاح بنده‏اش را خواهد، کمى سخن و کمى غذا و کمى خواب را به او الهام کند».
  7. کم خورى موجب عدم اسراف و تبذیر است- بسیارى از پرخوریها باعث اسرافها و تبذیرها است اگر به اندازه کفاف انسان داشته باشد که بخورد دیگر چیزى باقى نمى‏ماند که به اسراف و تبذیر منجر شود مولى مى‏فرمایند:«قِلّةُ الاکْلِ مِنَ العَفافِ وَ کَثْرتهُ مِنَ الاسْراف» «کم خوراکى از عفت و پرخورى از موارد اسراف است».
  8. کم خورى وجکمت - کم خورى زاینده حکمت و دانش در قلب است- رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) مى‏فرمایند:«القَلْبُ یَنْتَحِل الحَکْمَةُ عَنْدَ خُلُوّ البَطْنُ یُمَجّ مِن الحِکمَةِ عِنْد امْتِلاءِ البَطْن»: «قلب در موقع خالى بودن شکم داراى حکمت و دانش مى‏شود، قلب خالى از حکمت مى‏شود در وقتى که شکم پر مى‏شود».
  9. پرخوری و کوری دل - در بعضى روایات دارد، که حتى اگر شکم از چیزهاى مباح و حلال پر شود، قلب از تشخیص صلاح و فساد خود باز مانده و کور مى‏شود، یعنى اثر وضعى پرخورى این است.
  10. فهم وشکم پرستی - مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «اذا مَلِى‏ء البَطْنُ مِنَ المُباح عَمِىَ القَلْب عن الصَّلاح» «هنگامى که شکم از مباح پر مى‏شود قلب از تشخیص نیک و بد خود و دیدن راه از چاه کور مى‏شود» و کورى قلب یعنى عدم اکتساب معرفت و حکمت زیرا مبدأ علم پذیرى قلب و دل و روح انسانى است اگر کور شود از کسب علم حقیقى محروم مى‏شود «لا فِطنَةَ مَعَ بِطنَة»: «فطانت و فهم با شکم‏پرستى جمع نمى‏شود».
  11. روزه  وقوای شهوانی - کم‏خورى موجب اسارت نفس و عدم ارتکاب معصیت و عدم هیجان شهوت است- از عوامل کنترل هواهاى نفسانى کم خورى و گرسنگى است حتى علماى اخلاق براى کسانى که هنوز وسیله ازدواج آنها فراهم نشده ولى تحریک مى‏شوند، روزه را توصیه مى‏کنند، سرّ آن هم روشن است که روزه موجب عدم تحریک قواى شهوانى و یا کاستن از آن مى‏شود.
  12. عادت نفس وگرسنگی - مولى مى‏فرمایند: «بهترین یاور بر اسارت نفس و شکستن عادت نفس، گرسنگى کشیدن است».
  13. قساوت قلب و هیجان شهوت - امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند: «هیچ چیز براى قلب مؤمن زیان بارتر از پرخورى نیست و آن دو چیز به ارث مى‏گذارد قساوت قلب و هیجان شهوت» «لَیسَ شى‏ءٌ أضَرّ لَقَلبِ المُؤمِن مِنْ کثرة الاکْل وَ هِىَ مُورثَة شَیئَین: قَسوَةُ القَلبِ و هَیَجانُ الشَّهوة».
  14. کم خوری وتوفیق - در روایتى از مولى آمده است: «نِعم عَونِ المَعاصِى الشّبَع»: «بهترین یاور بر معاصى، سیرى و پرخورى است». کم خورى سبب توفیق در انجام عبادات است.
  15. پرخوری وغافلین - در کلمات حضرت عیسى (علیه السلام) به بنى اسرائیل است که: هر کس پرخورى کند پرخوابى کند و هر کس پرخوابى کند، نماز کم خواند و کسى که کم نماز خواند و به عبادت کم مشغول شده نام او جزو غافلین از یاد حق نوشته مى‏شود.
  16. گرسنگی و تضرع - در روایت است که وقتى جبرئیل نزد پیامبر (صلى الله علیه و آله) آمده و خزائن دنیا را به او عرضه کرد، تا انتخاب‏کند و پیامبر از انتخاب آن امتناع کردند، به جبرئیل فرمودند: مرا رها کن، روزى گرسنه و روزى سیر باشم، روزى را که گرسنه‏ام به تضرع و سؤال از پروردگارم مى‏پردازم و روز سیرى را شکر و حمد او گذارم، جبرئیل گفت: «وُفِّقْتَ لکلِّ خَیْر» «در این صورت براى هر کار خیرى موفق باشى».کم‏خورى اشتیاق و علاقه ملائکه را به دنبال دارد-
  17. اشتیاق و شوق ملائکه - رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) مى‏فرمایند: کسى که تسبیح و تمجیدش زیاد گردید و طعام و نوشیدنى و خوابش کم شده ملائکه به سوى او اشتیاق و شوق پیدا مى‏کنند (و او را تأیید مى‏کنند).
  18. موجب حیات قلب - کم‏خورى موجب تداوم حیات قلب و پرخورى موجب میراندن آن است- رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «لا تُمیتُوا القلوب بکثرَةِ الطّعام و الشَّراب فانَّ القلبَ یَمُوتُ کالزّرع اذا کثر علیه الماء»: «قلبها را با زیادى غذا و نوشیدنى نمیرانید، زیرا قلب مثل زراعتى است که وقتى زیاد آب بر آن رود مى‏میرد».
  19. کم خنده کم خوراک باگرسنگی - در جاى دیگر رسول گرامى فرمودند: «قلبهاى خود را با کمى خنده و کمى‏خوردن زنده کنید و با گرسنگى آن را پاک کنید تا صاف و رقیق شود».
  20. روشنائى نور معرفت - از بعضى روایات مى‏توان استفاده کرد که کم‏خورى موجب روشنائى نور معرفت در قلب و پرخورى موجب خاموشى آن است، همان نور معرفت فطرى که خداوند براى تشخیص صلاح و فساد در نهاد هر انسانى قرار داده است. در ذیل شماره 5 گفتیم قلب با کم خورى از کسب معرفت و حکمت و دانش باز مى‏ایستد. ولى اینجا مى‏گوئیم اگر کار از حد بگذرد قلب مى‏میرد،
  21. خاموشی نور معرفت - رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: لا تَشْبَعُوا فَیطفَى‏ء نُورٌ المعرفة مِنْ قُلُوبِکم‏ «شکمها را پر نکنید که نور معرفت و شناخت از سرزمین قلبهاى شما خاموش مى‏شود».
  22. پرخوری وعدم ترقی -کم‏خورى موجب ورود به مقامات عالى و ملکوت آسمانها و زمین و در مقابل پرخورى مانع آن است- رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «لا یَدْخُلُ مَلَکُوتُ السَّمواتِ وَ الارْضِ مَنْ مَلأَبَطنُه» «کسى که شکمش را پر کرد، داخل ملکوت آسمانها و زمین نمى‏شود» کنایه از این که ترقى نخواهد کرد.
  23. کم خوری و رحمت خداوندی - کم‏خورى مایه نزول رحمت خداوندى و پرخورى مایه غضب الهى و دورى از خداوند و رحمت او است.امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «ما مِنْ شى‏ء ابْغَضُ الَى اللّهِ مِنْ بَطْنِ مَمْلُوّ»: «هیچ چیزى نزد خداوند مبغوض‏تر از شکم پر نیست» شبیه به این روایت که به جاى «مملوّ»، «مِلآن» دارد، نیز از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) رسیده است.
  24. دورترین مخلوق به خداوند - در روایتى دیگر امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «أبْعَد الخَلقِ من اللّه اذا ما إمتلا بطنُه»: «هنگامى که شکم کسى پر شود، در این لحظه دورترین مخلوق به خداوند است».کم‏خورى موجب رقّت قلب و تأثیر موعظه در آن مى‏گردد.
  25. قلب متأثر و مسموم - در روایتى از رسول اسلام (صلى الله علیه و آله) آمده: «ایّاکُم و فُضُول المطعم فَإنَّه یَسُمُّ القلبُ بالفَضلة و یُبْطى‏ء بالجوارحِ عن الطّاعةِ و یَصَمّ الهِمَمُ عن سِماع المَوعِظَة»: «بپرهیزید از پرخورى و زیادى غذا زیرا قلب با زیادى غذا متأثر و مسموم مى‏شود، و جوارح از طاعت خدا کند مى‏گردد و همتها از شنیدن موعظه سنگینى مى‏کند».
  26. نادانى و عدم تفکر - کم خورى مایه اندیشه و فکر مستقیم و صحیح مى‏گردد و پرخورى موجب حماقت و نادانى و عدم تفکر صحیح و سلیم است. لقمان به فرزندش گفت: اى فرزند من هنگامى که معده پر شد، تفکر به خواب مى‏رود و حکمت و دانش لال مى‏شود (و قدرت راهنمائى و روشنائى ندارد) و اعضاء و جوارح از عبادت باز مى‏ماند.
  27. فکر نیک در میانه روی- مولى نیز فرمودند: «مَنْ اقْتَصَدَ فى أکْلِه کَثُرَتْ صِحَّتُه وَ صَلُحَتْ فِکْرَتُه»: «کسى که میانه‏روى در خوردن پیشه کند سلامتى او افزون و فکرش نیک مى‏گردد».
  28. مناجات و راز و نیاز - کم خورى مایه حال دعا و مناجات و راز و نیاز است و پرخورى میراننده این حال- این مسئله شاید به تجربه ثابت شده چه بسا کسانى ارده کنند شب جمعه مشغول دعا و راز و نیاز باشند ولى در اثر پرخورى حال دعا به آنها دست نمى‏دهد، بلکه آنچه به آنها دست مى‏دهد حالت خواب و چرت است.
  29. سیر غذا مى‏خورى ازذکر باز می داریم - چه بسا شیطان انسان را به وسیله پرخورى از مشغول شدن به عبادت و حال انابة بازمى‏دارد، در حدیثى آمده که گفتگوئى بین حضرت یحیى (علیه السلام) و شیطان درگرفت.طبق آن حدیث حضرت یحیى (علیه السلام) به شیطان گفت این چیزهائى که به تو آویزان ست چیست؟ گفت: اینها وسیله شهواتى است که فرزندان آدم را با آنها مشغول مى‏کنم حضرت فرمود آیا از اینها چیزى براى من هم هست؟ گفت: بله؟ چه بسا مى‏شود که سیر غذا مى‏خورى و تو را مشغول مى‏کنیم و از نماز و ذکر باز مى‏داریم.
  30. شکمها هرگز پر از طعام نکنند - حضرت گفت: قسم به خدا که دیگر شکم خود را از غذا پر نکنم، شیطان نیز گفت قسم به خدا که هرگز مسلمانى را نصیحت نکنم (که راه فرار را یاد گیرد).سپس امام جعفرصادق (علیه السلام) نیز فرمودند: «که به خدا قسم بر گردن جعفر و آل او است که شکمهایشان را هرگز پر از طعام نکنند و به خدا قسم بر گردن جعفر و آل جعفر است که عملى هرگز براى دنیا انجام ندهند».
  31. کم خورى موجب بقاء ورع و تقوى و پرخورى موجب فساد تقوى و مایه طغیان است. مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند:«ادْمانُ الشِّبَع یورثُ الأَشر و یُفْسِد الورع»: «تداوم پرخورى، موجب طغیان و سرکشى و فاسد کردن پرهیزکارى است». در جاى دیگر فرمودند: «بِئسَ قَرینُ الوَرَعِ الشِّبَع»: «پرخورى و سیرى، بد همنشینى براى پرهیزکارى است».
  32. کم خورى و گرسنگى موجب سیرى در قیامت و پرخورى مایه گرسنگى در قیامت است. رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) در روایتى مى‏فرمایند: «طوبى لِمَنْ طَوى و جاعَ اولئک الذین یَشْبَعُون یَومَ القیامة»: «خوشا به حال کسى که دامنه خوردن را جمع کند و گرسنگى‏کشد، آنها کسانى هستند که روز قیامت سیر هستند».در روایتى دیگر آمده است: «اکثَرُ النّاس شَبَعاً اکثرهم جُوعاً یومَ القیامة»: «کسانى که بیشتر سیر هستند، روز قیامت بیشتر گرسنه‏اند».
  33. لذّت بردن از طعام  - کم خورى و گرسنگى سبب لذّت بردن از طعام است به خلاف پرخورى. به تجربهاثبات شده که اگر انسان گرسته باشد همیشه با اشتها است و غذا به دهان او طعم مى‏کند، ولى اگر سیر باشد، و بخواهد چیزى خورد آنقدر احساس لذّت نمى‏کند لذا لقمه‏هاى آخر انسان که در حال سیرى است، لذتى مانند لقمه‏هاى اول را ندارد.
  34. انسانى که کم خوراک است و خود را گرسنه نگاه مى‏دارد به یاد گرسنگى فقراء و مساکین نیز هست، وقتى درد گرسنگى را کشید، درد گرسنگان را احساس مى‏کند و انگیزه‏اى بر یارى آنها و دعوت آنها بر سر سفره و اطعام کردن آنها مى‏شود به خلاف فرد سیر و پرخورى که بى‏درد است و احساس رنج و درد گرسنگان را ندارد.
  35. سیر گرسنه را فراموش کند- به همین جهت بود که وقتى به حضرت یوسف (علیه السلام) گفتند: چرا گرسنگى مى‏کشى، در حالى که کلید خزینه‏هاى زمین در دست تو است و خزانه‏دار پادشاه مصر هستى؟ گفت: «اخافَ ان اشْبَعَ فَانسى الجائع»: «مى‏ترسم از این که سیر باشم و گرسنه را فراموش کنم».
  36. بدهکار به شکم نباشید- کم خورى مایه کم‏مؤونه بودن است کسى که عادت بر کم‏خورى دارد غذاى کم و مال محقّرى او را کفایت مى‏کند به خلاف کسى که شکم‏پرستى کرده و خود را بر آن عادت داده است که هر روز و شب او طلبکار او است. او را مى‏کشد به جائى که به مال مردم طمع کند و او را یا به کسب حرام مى‏کشد که عقاب دارد، یا به حلال مى‏کشد که حساب دارد.
  37. مصونیت روان آدمى - کم خورى و گرسنگى باعث مصونیت روان آدمى از نفوذ شیطان است. رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «انّ الشیطان یجرى مِنْ آدم جرى الدّم فى العروق فَضَیّقوا مجاریه بالجُوع»: «شیطان در دروان فرزند آدم به جریان مى‏افتد مثل جریان خون در رگها، پس راههاى او را با گرسنگى ببندید»!
  38. کم خوری و کنترل عمده از وساوس - با گرسنگى مى‏توان قسمت عمده از وساوس آن را کنترل کرد، قوه غضبیه و شهویه که از ارکان لشکر او هستند، با کم خوراکى تا حدّى قابل تعدیل هستند
  39. این بیست ثمره بود که ذکر کردیم و غزالى در احیاء العلووم به ده تا از اینها اشاره کرده است که مرحوم خوئى در ذیل خطبه 159، جلد 9 آنها را آورده است.
  40. مصونیت روان آدمى - کم خورى و گرسنگى باعث مصونیت روان آدمى از نفوذ شیطان است. رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «انّ الشیطان یجرى مِنْ آدم جرى الدّم فى العروق فَضَیّقوا مجاریه بالجُوع»: «شیطان در دروان فرزند آدم به جریان مى‏افتد مثل جریان خون در رگها، پس راههاى او را با گرسنگى ببندید»!
  41. کم خوری و کنترل عمده از وساوس - با گرسنگى مى‏توان قسمت عمده از وساوس آن را کنترل کرد، قوه غضبیه و شهویه که از ارکان لشکر او هستند، با کم خوراکى تا حدّى قابل تعدیل هستند اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 387 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۹
خرداد

safarzade.blog.ir/   یا   @nahjolbalaghehfarzad 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  1. امیر المومنین – متقین 69- 1- کم خورى و اعتدال در غذا «منزورا أکله (اکله)» (مى‏بینى پرهیزگاران را که) غذایش قلیل و (بهره‏اش از دنیا) اندک است.***
  2. کم‏خورى پرهیزگاران - شرح: مولى على (علیه السلام) در این فراز به کم‏خورى پرهیزگاران به عنوان صفتى پسندیده، اشاره مى‏کنند، کم‏خورى و اعتدال در غذا که از عِفاف آنها سرچشمه مى‏گیرد مسئله ساده‏اى نیست، مسئله‏اى است داراى ابعاد گوناگون جسمى، اخلاقى، عبادى، اجتماعى و غیره.
  3. کم‏خورى موجب سلامتی - بسیارى از امراض را پزشکان از پرخروى مى‏دانند، خصوصاً در عصر ما که تلاشهاى جسمى کم شده و ماشین جایگزین نیروى انسانى شده است، و این عدم تحرک موجب جمع شدن چربیها در بدن گردیده و کانونى از عفونت را به همراه مى‏آورد، بار قلب را این زوائد سنگین و کار کلیه را مشکل و به طور کلى سنگینى و ناتوانى بدن را به همراه دارد و «صُوموا تَصِحّوا»: «روزه بگیرید تا سالم باشید»، سرّش همین است چون کم‏خورى موجب سلامتى است.
  4.  فعالیت و امساک - یکى از اطباء گفته بود تجربه بیست سال پزشکى من در مورد سلامتى انسان دو چیز است: فعالیت جسمانى و امساک در غذا.
  5. موجب تندرستی - سعدى در گلستان گوید: یکى از ملوک عجم طبیبى حاذق به خدمت مصطفى (صلى الله علیه وآله) فرستاد، سالى در دیار عرب بود و کسى تجربه پیش او نیاورد و معالجه از وى نخواست پیش پیغمبر (صلى الله علیه و آله) آمد و گله کرد که بنده را براى معالجه اصحاب فرستاده‏اند و در این مدت کسى به من التفات نکرد تا خدمتى که بر بنده معین است به جا آورم. حضرت رسول (صلى الله علیه وآله) فرمود: این طائفه را طریقتى است که تا اشتها غالب نشود نخورند و هنوز اشتها باقى بوده که دست از طعام بدارند. حکیم گفت: این است موجب تندرستى، زمین ببوسید و رفت.
  6.  اخلاقی و پزشکی - پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله)
  7. «المِعْدَةُ رأس کلِّ داء و الحِمیَةُ رَأسُ کُلُّ دَواء»: «معده اساس هر بیمارى و پرهیز ریشه و سرآمد همه دواها است» این از نظر پزشکى، امّا از نظر اخلاقى نیز معلمین و اساتید اخلاق و رهروان راه حقیقت مرتباً و بدون استثناء سفارش و توصیه مى‏کنند، که کم خورید، تا نورانیت قلب و صفاى باطن پیدا کنید، نه این که به قدرى نخورید که به ضعف کشیده شوید و به بیمارى مبتلا گردید و به تعبیر عامیانه آن قدر عقب رویم که از آن طرف بیفتیم، بلکه مراد آنها پرهیز از پرخورى است همینطور که پرخورى مانع تحرک و کار عبادت است، کم‏خورى که مایه ضعف شود، نیز مانع تحرک و عبادت، مى‏باشد، از این رو مولى از جمله صفات متقیان کم‏خوراکى را مى‏شمارند، نه بى‏خوراکى را، زیرا قوام جسم و بدن و روح انسان خوراک و غذا است.
  8. حیات و زندگی - حالت تعادل در هر کارى و به خصوص در غذا خوردن پسندیده است، نه بى‏ خوراکى و نه پرخوراکى که به اسراف و تبذیر منجر شود، بى خوراکى انسان را به سستى و ضعف‏ مى‏کشاند، و پرخورى موجب اسراف مى‏گردد و اسراف کنندگان اهل آتشند أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ و همچنین پرخورى باعث تبذیر مى‏شود و اهل آن برادران شیطان هستند. «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» دین اسلام جامع ترین وکاملترین ادیان است و باید به تمام شئون انسان رسیدگى کند جامعترین و کوتاه ترین تعریف درباره‏ء دین و مذهب این است که دین آئین حیات و آئین زندگى است. این تعریف از سوره انفال آیه 24 قابل استفاده است‏. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ ...»: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید خدا و رسول او را هنگامى که شما را به سوى آنچه به شما حیات و زندگى مى‏بخشد دعوت مى‏کنند، اجابت کنید».
  9. حیات مادی ومعنوی - خدا و رسول ما را به چیزى دعوت مى‏کنند که ما را حیات مى‏بخشد و این حیات اعم از مادى و معنوى است، از این رو باید هم به امور زندگى مادى و دنیوى که خوردن و آشامیدن است برسد و هم به امور معنوى و اخروى بپردازد و بحث ما در این فراز راجع به قسمت اول و یکى‏ از مسائل زندگى مادى است که بى ارتباط با زندگى اخروى نیست.
  10. کم خوردن در هر حالى - در کتاب مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة در باب 41 چنین آمده است:
  11. «قِلَّةُ الاکْلِ مَحْمُودٌ فى کُلِّ حال وَ عِنْدَ کُلِّ قَوْم لأَنّ فیه مَصْلحةً للظّاهرِ وَ الباطِن وَ المَحْمُود مِنَ المَاکُولات ارْبَعَةٌ، ضَرُورةٌ و عُدّة و فُتُوح و قُوَّة، فالاکْل الضّرورى للأصْفِیاء و العُدَّة لقوام الاتْقیاء و الفُتُوحُ لِلمُتَوَکّلین و القُوَّةُ لِلمؤمنین وَ لَیسَ شى‏ءٌ أضَرَّ عَلى قلب المؤمن مِنْ کَثْرَةِ الاکْلِ فَیُورِثُ شَیئَین قَسْوَةُ القَلْبِ وَ هَیَجانُ الشَّهْوَةِ والجوع إدامُ لِلمؤمنین وَ غَذاءٌ لِلرُّوح و طَعامٌ لَلْقَلْبِ وَ صحَّة لَلْبَدَنْ».«کم خوردن در هر حالى و نزد هر قوم و دسته‏اى پسندیده است، زیرا در آن صلاح و خیر ظاهر و باطن است و آنچه از انواع خوردنیها مطلوب و پسندیده است چهار است:
  12. خوردن ضرورى، که آن براى انبیاء (علیهم السلام) و فراد برگزیده است.
  13. خوراک مقدمه انجام وطیفه - خوردن عدة که به معناى مهیا شدن براى امر دیگر است و این براى پرهیزگاران است که خوراک را مقدمه انجام وظیفه قرار مى‏دهند.
  14. خوردن توکل کنندگان به حق - خوردن فتوح که وسیله گشایش امور تکیه کنندگان به حق است.
  15. نیرو گرفتن مؤمنین - خوردن قوّت است که براى توانائى و نیرو گرفتن مؤمنین است. چیزى زیان‏آورتر بر قلب مؤمن از پرخورى نیست، که موجب قساوت و سنگدلى قلب و هیجان و شعله ور شدن شهوت مى‏شود و گرسنگى خورشت مؤمنین و غذاى روح و طعام قلب و سلامتى بدن است».شرح بیشتر کلمات فوق این است که: غذا خوردن سه مرتبه دارد:
  16. لذت بردن از غذا - یک بار به منظور لذت بردن از غذا و طعام است و بس و این موافق طبع حیوانات است که تا آنجا که از غذا لذّت‏ مى‏برند، مى‏خورند و هیچ‏گونه رعایت بهداشت و تندرستى و یا ملاحظه روحانیت و معنویت نمى‏کنند.
  17. به منظور لذت بردن از خوراکى با حفظ بهداشت تن، و در این مقام هر دو جنبه رعایت مى‏شود، و اشخاصى که این طور هستند در اثر علوم پزشکى و بهداشتى و یا تجربه مقّیدند که خوردن و التذاذ از طعام بیش از حدود بهداشتى نباشد.
  18. به منظور حفظ روحانیت و براى توفیق در انجام وظائف الهى، و در این مرتبه است که چهار نوع مزبور متصوّر مى‏شود و به اختلاف مقامات اصفیاء، اتقیاء، متوکلین، مؤمنین نیت و مقصود در خوردن متفاوت خواهد شد.
  19. در آن کتاب شریف در ادامه روایاتى را از بزرگان دین نقل مى‏کند که اشاره مى‏کنیم: نبى اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «فرزند آدم ظرفى را پر نکرد که بدتر از شکمش باشد (زیرا مایه قساوت قلب و بدبختى انسان است)» حضرت داود (علیه السلام) فرمود: «تَرْکُ لُقْمَة مَعَ الضّرُورَةِ الَیْها أحَبُّ ألَىَّ مِنْ قِیامِ عِشْرینَ لَیلةً»:
  20. کم کردن یک لقمه - «ترک کردن لقمه‏اى با این که نیاز به آن است، محبوب‏تر است نزد من از عبادت بیست شب».آرى این پیامبر الهى، به اثر آن لقمه آگاه‏تر است، تا ما که بى‏خبریم گاه آن لقمه اثرى مى‏گذارد که عبادت بیست شب نمى‏تواند اثر آن را خنثى کند.
  21. کم خوری وپرخوری - رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «مؤمن در یک معده چیزى مى‏خورد و منافق در هفت معده». به اصطلاح مؤمن یک شکم مى‏خورد و منافق هفت شکم! و این کنایه از کم‏خورى مؤمن و پرخورى منافق است.
  22. مردم و قبقبین - در حدیثى دیگر فرمودند: واى بر مردم از «قَبْقَبَینْ» سؤال شد مراد از دو (قبقب) چیست؟ فرمودند: شکم و فرج (که اشاره به شهوت جنسى است).
  23. دور گشتن از رحمت الهى - عیسى بن مریم (علیه السلام) فرمود: قلبى مریض نمى‏شود، به شدیدتر از قساوت و نفسى مریض و بیمار نمى‏گردد، به سخت‏تر از بُغْض گرسنگى و این دو بیمارى دو مهارند براى مطرود شدن و دور گشتن از رحمت الهى و نزدیک شدن به شقاوت و گمراهى. نخستین قدم براى مهیا شدن در مسیر سیر و سلوک، پرهیز کردن از خوردن بیش از حدّ لازم است تا بتوان همیشه خود را مهیاى خضوع و خشوع و عبادت نماید.
  24. اعتدال درخوردن - در مقدار خوردن و اعتدال در آن، باید مثل همه کارها به اسوه‏هاى اخلاق و راهیان راه الهى توجه کرد، پیامبران و اولیائى که با روش و سیر خود راه را به ما نشان مى‏دهند. مولى على (علیه السلام) در ذیل خطبه 159 در مورد چند پیامبر بزرگوار الهى چنین مى‏فرماید: رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ:
  25. محتاج خیر ونیکویی - در مورد حضرت موسى کلیم اللّه مى‏فرماید: آن حضرت مى‏گفت: رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ: «پروردگارا، به آنچه از خیر و نیکوئى برایم فرستادى فقیر و محتاجم». سوگند به خدا موسى (علیه السلام) از خدا نخواسته بود، مگر نانى را که بخورد، زیرا گیاه زمین را مى‏خورد، و به جهت لاغرى بیش از اندازه، سبزى گیاه از زیر پوست او دیده مى‏شد.
  26. درخواست طعام  ازخدا - سوره قصص، آیه 24 (اکثر مفسرین گفته‏اند مراد از آن خیرى که نازل بر حضرت موسى (علیه السلام) شد طعام و غذا بود و این حرف را روایت تفسیر صافى و تفسیر عیاشى از امام صادق (علیه السلام) تائید مى‏کند که حضرت فرمودند موسى (علیه السلام) از خدا طعام خواست (سَأَلَ الطعام) و در تفسیر صافى گفته در «اکمال» روایت شده که موسى (علیه السلام) درخواست طعام مى‏کرد در حالى که نیاز به نصف خرما داشت و در مجمع البیان، از ابن‏عباس نقل کرده که حضرت موسى (علیه السلام) این نبىّ خداوند نصف نان از خدا درخواست مى‏کرد تا استقامت و توانائى خود را حفظ کند (سأَلَ نبىُّ اللّه فِلْقَ خُبز یُقیم بِه صُلبَه) (شرح نهج‏البلاغه خوئى، جلد 9، صفحه 368).
  27. یک عدد نان جو - درباره حضرت داود (علیه السلام) که صاحب مزامیر و زبور و خواننده اهل بهشت است قبل از بافتن زره مى‏فرماید به دست خود از لیف خرما زنبیل مى‏بافت‏ و به همنشینان خویش‏ مى‏گفت: کدام یک از شما در فروختن آنها مرا کمک مى‏کنید (شاید مرادش این بود که کدامیک مى‏خرید؟) و از بهاى آنها براى خود غذا تهیه مى‏کرد که یک عدد نان جو بود. مرحوم مجلسى در بحار الانوار مى‏فرماید: شاید این زنبیل بافى، قبل از آن بوده که آهن به دست او نرم شود (زیرا خداوند آهن را براى او نرم کرد تا زره ببافد) ..
  28. میوه او گیاه روی زمین - در مورد حضرت عیسى بن مریم (علیه السلام) مى‏فرماید: سنگ را پشتى خود قرار داده و لباس خشن مى‏پوشید و طعام سفت مى‏خورد و خورش او گرسنگى بود و چراغ او در شب روشنائى ماه بود و سایه‏بان او در زمستان مشرق و مغربها زمین بود، یعنى جائى بود که آفتاب مى‏تابید و خانه‏اى براى سکونت نداشت (ممکن است مراد از مشرق صبح و مغرب عصر باشد چنانکه مرحوم خوئى ذکر کرده است) و میوه و سبزى خوشبوى او گیاهى بود، که زمین براى چهارپایان مى‏رویاند، نه زنى داشت که او را به فتنه و تباهکارى افکند و نه فرزندى که او را اندوهگین سازد و نه دارائى که او را از توجه به خدا بازدارد و نه (به دنیا و اهل آن) طمعى که او را خوار کند، مرکب او دوپا بود (پیاده را مى‏رفت) و خدمتکار او دو دستش (هر کارى را خود انجام مى‏داد).
  29. خورش او گرسنگى - مرحوم خوئى دو احتمال  داده : 1- از گرسنگى لذت مى‏برد چنانکه از خورشت و غذا لذت مى‏برد. 2- گرسنگى بدل از خورشت است، پس لفظ جوع به معنى گرسنگى براى خورشت استعاره گرفته شده آن هم استعاره اسم ضد براى ضد .. اما دو احتمال داده مرحوم مجلسى 1- انسان محتاج به خورشت است زیرا نفس انسانى برایش مشکل است نان خشک و خالى خورد، پس با گرسنگى شدید از نان لذت مى‏برد و چیز دیگرى نمى‏خواهد پس گرسنگى گویا به منزله خورشت مى‏شود. 2- یا آن که نان را در موقع گرسنگى اگر خورد گویا گرسنگى با آن، مثل خورشت مخلوط مى‏شود.
  30. جز گیاه صحرا نخورد- مرحوم خوئى در شرح کلمات فوق در مورد حضرت موسى (علیه السلام) مى‏گوید: از شهر فرعون که به حال ترس خارج شد، بدون مرکب و توشه بود، گاه زمین مى‏خورد و گاه بلند مى‏شد، تا این که به زمین «مدین» رسید و فاصله شهر فرعون و (مدین) سه روز و به قولى هشت روز بوده، با پاى برهنه خارج شد ... و در مدت سفرش به جز گیاه صحرا و روئیدنیهاى زمین نخورد.
  31. گرده نانی از جو- مرحوم خوئى در مورد حضرت عیسى (علیه السلام) مى‏گوید: در عدة الداعى از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که فرمودند: در انجیل است که عیسى (علیه السلام) گفت خدایا در صبح گرده نانى از جو و در عصر نیز گرده نانى از جو روزیم گردان، و بیشتر از این به من مده که طغیان مى‏کنم.
  32. سلیمان غذایش از زنبیل بافی- سپس در مورد ابراهیم خلیل اللّه گوید: لباسش پشمین و غذایش از جو بود (مثل نان جو) و حضرت یحیى بن زکریا (علیه السلام) لباسش از لیف خرما و غذایش برگ درخت بود، سلیمان (علیه السلام) نیز غذایش را از طریق زنبیل‏بافى با لیف خرما مانند پدرش به دست‏ مى‏آورد.
  33. نان خشک مى‏خورد،- در مورد پیامبر خاتم نبى اکرم (صلى الله علیه و آله) نیز مى‏فرماید: «لقمه دنیا را به اطراف دندان مى‏خورد نه به پرى دهان» یعنى در دنیا زیادتر از آنچه را که ناچار به استفاده بود، فرانمى‏گرفت، و یا مراد از به اطراف دندان خوردن، این است که غذاى سخت و خشک مثل نان خشک مى‏خورد، که با دندانهاى محکم آسیا جویده و خُرد مى‏شود نه چیزهاى نرم که با تمام دهان خورده مى‏شود و دنیا را به گوشه چشم نمى‏نگریست (مثل آدمهائى که حسرت آن دارند و دل به آن بسته‏اند)،
  34. از جهت بدن لاغرتر و از جهت شکم گرسنه‏ترین اهل دنیا بود، دنیا به او پیشنهاد شد (خداوند نیز بوسیله جبرئیل اختیار کردن دنیا را به او پیشنهاد فرمود) از قبول آن امتناع نمود ... او بر روى زمین (بى آنکه سفره اندازد) غذا مى‏خورد و مانند نشستن بنده مى‏نشست (دو زانو مى‏نشست و پا روى پا نمى‏انداخت) به دست خود پارگى کفشش را دوخته و جامه‏اش را وصله مى‏کرد و بر خر برهنه سوار مى‏شد و پشت سر خویش دیگرى را سوار مى‏کرد ...)
  35. مقدار کم‏خوراکى‏ - مقدار آن را نبى اکرم (صلى الله علیه و آله) و پزشک عالم بشریت معین کرده است، در عدة الداعى مى‏گوید: از آن حضرت روایت شده که فرمودند: فرزند آدم در غذا خوردن حساب مى‏کند چند لقمه بخورد که توانائى او حفظ شود و اگر بخواهد بخورد معده را سه قسمت مى‏کند، یک سوم براى غذا، یک سوم براى نوشیدنى، و یک سوم براى تنفس. «قرطبى» مى‏گوید: اگر «بقراط» آن حکیم بزرگ این قسمت از سخن پیامبر (صلى الله علیه و آله) را مى‏شنید، از حکمت آن حضرت تعجب مى‏کرد.
  36. مراتب غذا خوردن - خوردن بعضى مراتب خوردن را به هفت رسانده‏اند: 1- مقدارى که بتواند شخص زندگى کند. 2- مقدارى زیاد کند که بتواند روزه بگیرد و نماز ایستاده خواند (و فعالیت واجب زندگى را انجام دهد) و این دو مرتبه از واجبات خوردن است. 3- مقدارى زیاد کند که بتواند مستحبات و نوافل را به جاى آورد. 4- مقدارى زیاد کند که قدرت بر کسب براى گسترش زندگى پیدا کند، و این دو مرتبه مستحب است. 5- به مقدار ثلث معده غذا خورد که این جائز است و همان است که نبى‏اکرم (صلى الله علیه و آله) فرمودند. 6- مقدار زیادترى خورد به طورى که بدن سنگین شود و خواب زیاد گردد و این مکروه است. 7- به اندازه‏اى زیاد خوردن که ضرر داشته باشد و این شکم‏پرستى و پرخورى است که از آن نهى شده است و این حرام است (مرحوم خوئى در شرح خود مى‏گویند ممکن است مرتبه اول را در دوم و سوم را در چهارم ادغام نمود).
  37. فوائد کم‏خورى و مضرات پرخورى
  38. کم‏خورى موجب سلامتى و اعتدال جسمى و روحى مى‏شود- چنانکه در ذیل همین فراز از خطبه توضیح دادیم تمام پزشکان بر این باورند که: از عوامل مؤثر و مهم در سلامتى جسم کم‏خوراکى است و عامل بسیارى از سکته‏ها و مرگهاى زودرس پرخورى است، روانشناسان و روانپزشکان نیز یکى از عوامل به هم خوردگى اعتدال روحى و اضطرابات و کسالتها را پرخورى مى‏دانند.
  39. غذای زیاد، سلامتى  کم - مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند«قَلّةُ الغذاءِ کَرَمُ النّفس و أدْوَم للصّحة»:«کم‏خورى موجب کرامت نفس و دوام سلامتى است». در جاى دیگر مى‏فرمایند: کسى که غذایش زیاد شد، سلامتى او کم مى‏شود و سختى و ناراحتى بر نفس او زیاد مى‏گردد.
  40. غذای کم ؛ دردهای کم - در جاى دیگر مى‏فرمایند «من قَلّ طعامُه قَلّ الامُه»: «کسى که غذایش کم شد دردهایش کم مى‏شود». زیاد شدن أخلاط در معده و عروق است.
  41. خوردن برای زنده ماندن - نقل شده که سقراط حکیم کم‏خوراک بود و وقتى در این باره از او سؤال شد جواب داد: «إنّ الأَکْلَ لَلْحَیاةِ وَ لَیْسَ الحَیاةُ لِلأکْل»: «خوردن براى زنده ماندن است نه زنده ماندن براى خوردن» (به تعبیر دیگر مى‏خوریم تا زندگى کنیم نه زندگى مى‏کنیم‏ تا بخوریم). محدث جزائرى در «زهر الربیع» گوید: در حدیثى آمده که حکیمى نصرانى وارد بر امام صادق (علیه السلام) شد و گفت: آیا در کتاب پروردگار شما (قرآن) و در سنت پیامبر (روایات) شما چیزى از طبّ و پزشکى هست؟ فرمودند: آیا در کتاب پروردگار ما نیست: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»: «بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید»،
  42. اسراف درخوردن سرآمد هر مرض- و آیا در سنت پیامبر ما نیست: «ألِاسْرافُ فِى الاکْلِ رَأسُ کُلِّ داء وَ الحِمیةَ منه رَأْس کُلِّ دَواء»: «اسراف در خوردن سرآمد هر مرض و پرهیز از خوردن سرآمد هر دوائى است»، مرد نصرانى بلند شد و گفت: به خدا قسم کتاب پروردگار شما و سنّت پیامبر شما، از طبّ جالینوس چیزى را جا نگذاشته (یعنى تمام دستورات جالینوس در همان دو جمله خلاصه شده است).
  43. زیاد خوردن سبب مرگ - مرحوم محدث جزائرى گوید: از امام صادق (علیه السلام) روایت شد که اگر از اهل قبور سؤال شود، سبب مرگ شما چه بود؟ اکثر آنها مى‏گویند: «تُخَمِة» (سنگینى ناشى از خوردن).
  44. پرخوردی بعد رمضان سبب مرگ - یکى از دانشمندان مى‏گفت: روزى سنگ قبرها را خواندم، دیدم اکثر آنها در ماه شوال فوت کرده‏اند مى‏دانید چرا؟ زیرا بعد از ماه رمضان بدون رویه پرخورى کرده‏اند و این واقعیتى است گرچه او به شوخى مى‏گفت اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۷
خرداد

 

     

    بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    1. امیر المومنین – متقین 68- پرهیزگاران و قناعت  طبع «قانعة نفسه» ترجمه: (مى‏بینى پرهیزگاران را که) نفسش قانع است. «حیاة طیبه»  
    2. قناعت  طبع - شرح: صفت دیگر آنها قناعت  طبع است. در اهمیت قناعت  همین بس، که مولى على (علیه السلام) «حیاة طیبه» را به آن تفسیر فرموده‏اند، وقتى درباره این آیه شریفه‏ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً «کسى که عمل صالح انجام دهد خواه مرد خواه زن و مؤمن باشد او را زنده مى‏کنیم به زندگى پاکیزه» از حضرت سؤال شد فرمودند: «مراد از این زندگى که خداوند در پاداش اعمال صالح مرد و زن مؤمن مى‏دهد، قناعت  است».
    3. قناعت  مقابل حرص - عجب گوهرى است که پاداش اعمال صالح قرار مى گیرد، از یکى از حکماء سؤال شد، چیزى بهتر از طلا سراغ دارى؟ گفت بله قناعت ، قناعت  که مقابل حرص است، ملکه نفسانى است که موجب اکتفاء به قدر نیاز از مال است بدون اینکه تلاش و سختى در طلب زائد کند و این صفتى است پسندیده که کسب سائر فضائل متوقف بر آن است.
    4. قناعت به قدر حاجت - یکى از حکماء مى‏گوید: «إسْتِغنائُک عَن الشى‏ء خیرٌ مِنْ استغنائِک بِه»: «بى‏نیازى تو و عدم حاجت تو به چیزى، بهتر از بى‏نیازى تو به وسیله آن چیز است».چه جمله زیبائى است، جمله او اشاره به مسئله قناعت  دارد، مى‏گوید اگر قناعت  پیشه کردى چیزى نخواستى بهتر است از این که قناعت  پیشه نکنى و فکر کنى با فلان چیز بى‏نیازى.عمدتاً مردم فکر مى‏کنند، باید چیزى را داشته باشند، تا بى‏نیاز شوند و دستشان پیش دیگرى دراز نباشد، فکر مى‏کنند باید خانه‏اى با چنین خصوصیات و ماشینى با چنان ویژگى داشته باشند، تا بى‏نیاز باشند، در حالى که این حکیم مى‏گوید اگر قناعت  پیشه کردى و به قدر حاجت و نیاز اکتفاء کردى، تو بى‏نیازى این بى‏نیازى بهتر از آن بى‏نیازى است، این بى‏نیازى تملق و چاپلوسى و حرام و حلال کردن ندارد، در حالى که آن بى‏نیازى که با داشتن چیزى حاصل شود، نیاز به تلاش و دوندگى دارد، و چه بسا تملق و حرام و حلال کردن، و این همان است که مولى مى‏فرمایند:«القَناعةُ مالٌ لا یَنْفَد»: «قناعت  مالى و سرمایه‏اى است که تمام شدنى نیست».
    5. قناعت ریشه امور اقتصادى - تنها جنبه آخرتى ندارد، بلکه از نظر سیاسى و اقتصادى نیز ریشه امور است بسیارى از جهت‏گیریهاى سیاسى در روابط بین‏المللى، بر میزان قناعت  صورت مى‏گیرد، آبروى سیاسى، اقتصادى و خودکفائى یک مملکت را قناعت  حفظ مى‏کند و در مقابل عدم قناعت  از بین برنده شخصیت سیاسى یک مملکت در فضاى سیاسى عالم است، گاه یک کشور در اثر عدم قناعت  و گرفتن وامهاى کمرشکن و براى این که مقدارى در رفاه باشد مطرود و منزوى و کشور عقب افتاده مى‏شود،
    6. نیازمند نابودی شخصیت - ملتى که قناعت ‏را از خود دور کرد بدبخت و بى‏نوا شده و هیچگاه فرصت شکوفائى اقتصادى پیدا نمى‏کند، نمونه این کشورها امروزه چه بسیار است. قناعت  نکردن نابود کننده شخصیت فرد است و او را نیازمند به غیر مى‏کند و همیشه باید سرشکسته و سرافکنده در جامعه حرکت کند
    7. نیاز شخص را نابود مى‏کند - و چه بسا از مرز شخصیت گذشته و شخص را نابود مى‏کند عدم اکتفاء به قدر نیاز موجب استیصال فرد و جامعه است، آنچه درباره جامعه و رفاه‏طلبى آن گفتیم درباره فرد هم صادق است، بعضى را مى‏بینیم که براى توسعه زندگى خود که گاه نیاز به آن توسعه هم ندارد، از چندین جا وام مى‏گیرد و کار را به جائى مى‏رساند که اصل سرمایه را هم باید بابت بهره آن وام‏ها بپردازد، چرا؟!
    8. خوشی از زندگی - زندگى خوش و گوارا از نظر اسلام چه زندگى مى‏تواند باشد، آیا تابحال این سؤال را از خود کرده‏ایم و به دنبال جواب برآمده‏ایم یا نه، این جواب را امام صادق (علیه السلام) در روایتى فرموده‏اند: «خمسٌ مَنْ لم تکن فیه لم یَتَهَنَّأ بالعیش، الصّحّة و الأَمن و الغِناء و القَناعة و الانیس المُوافِق»: «پنج چیز است که اگر در فردى نباشد، خوشى از زندگى نمى‏برد،
    9. پنج چیز اگر در فردى نباشد - و به قول عوام آب خوش از گلویش پائین نمى‏رود و زندگى گوارائى نخواهد داشت: 1- تندرستى 2- امنیت 3- بى‏نیازى و عدم حاجت (به قدرى که محتاج نباشد داشته باشد) 4- قناعت  و اکتفاء به قدر حاجت و عدم زیاده‏طلبى 5- مونس و یار موافق).
    10. قناعت در جایگاه ویژه - پس یکى از عواملى که موجب گوارائى و خوشى زندگى مى‏شود قناعت  است و باید گفت قناعت  در بین این پنج مورد جایگاه ویژه‏اى دارد.
    11. قانع منت از کسی نبرد- حال به چند حکایت در مسئله قناعت  از گلستان و بوستان شیخ شیراز سعدى مى‏نگریم.حاتم طائى را گفتند: از خود بلند همت‏تر در جهان دیده‏اى یا شنیده‏اى؟ گفت بلى روزى چهل شتر قربان کرده بودم و امراى عرب را به مهمانى خوانده پس به گوشه صحرائى به حاجتى رفته بودم، خارکنى را دیدم، پشته خارى فراهم آورده گفتمش به مهمانى حاتم چرا نروى که خلقى بر سماط (سفره) او گرد آمده‏اند گفت: هر که نان از عمل خویش خورد..... منّت از حاتم طائى نبرد... انصاف دادم و او را به همت و جوانمردى بیش از خود دیدم.
    12. حریص جهان گرد - بازرگانى را دیدم که صد و پنجاه بار داشت، و چهل بنده و خدمتکار، شبى در جزیره کیش مرا به حجره خویش برد و همه شب نیارامید از سخن‏هاى پریشان گفتن، که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان، و این کاغذ قباله فلان زمین و فلان چیز را فلان، ضمین (کفیل و ضامن)، گاه گفتى که خاطر اسکندریه دارم که هوائى خوش است و گاه گفتى که دریاى مغرب مشوّش است.
    13. مالیخولیا فرو خواند - و باز گفت سعدیا سفرى در پیش است اگر آن کرده شود، بقیت عمر خوش به گوشه‏اى بنشینم و ترک تجارت کنم، گفتم آن سفر کدام است؟ گفت گوگرد پارسى به چین خواهم برد، شنیدم که آنجا قیمت عظیم دارد و از آنجا کاسه چینى به روم آرم و دیباى رومى به هند و پولاد هندى به حلب و آبگینه حلبى به یمن و برد یمانى به پارس و از آن پس ترک تجارت کرده و به دکّانى بنشینم، چندان از این مالیخولیا فرو خواند که بیش از آن طاقت گفتنش نماند!!
    14. دنیا دوست - پس گفت اى سعدى تو نیز سخنى بگوى، از آنچه دیده و شنیده‏اى.گفتم:
    15. هر کسى را هر چه لایق بود - موسى (علیه السلام) درویشى را دید که از برهنگى به ریگ اندر شده گفت اى موسى دعائى کن تا خداوند عزوجل مرا کفافى دهد که از بى‏طاقتى به جان آمده‏ام، موسى (علیه السلام) دعا کرد و رفت، پس از چند روز که باز آمد، او را دید که گرفتار و خلقى بر وى گرد آمده، حالش پرسید گفتند خمر خورده و عربده کرده و کسى را کشته و اکنون به قصاص او وى را داشته‏اند
    16. عدل جهان آفرین - موسى (علیه السلام) به حکمت و عدل جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار.

    آن شنیدستى که در اقصاى غور

     

    بار سالارى بیفتاد از ستور

    گفت چشم تنگ دنیا دوست را

     

    یا قناعت  پر کند یا خاک گور

     

    آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد

     

    هر کسى را هر چه لایق بود داد

    گر به مسکین اگر پر داشتى‏

     

    تخم گنجشک از جهان برداشتى‏

    وان دو شاخ گاو اگر خر داشتى‏

     

    آدمى نزد خود نگذاشتى‏

         

    «وَلَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِى الْارْضِ» «اگر خداوند روزى و رزق را براى بندگانش پهن کرده و بگستراند ظلم و عصیان در زمین کنند».

    1. از همه مؤمن‏تر - بحال در مورد قناعت  به سراغ بعضى از روایات و کلمات بزرگان رویم: رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «از شبهه و مال مشتبه بپرهیز تا عابدترین خلق باشى، و به آنچه دارى قناعت  کن تا شاکرترین مردم به حساب آئى، و بر خلق همان پسند که بر خود مى‏پسندى، تا از همه مؤمن‏تر باشى».
    2. قناعت  وانصاف - موسى (علیه السلام) گفت: یا ربّ از بندگان تو که توانگرتر است؟ فرمود: «آن که قناعت  کند، به آنچه من دهم. گفت: عادل‏تر؟ فرمود: آن که انصاف از خود بدهد.
    3. از همه بی نیاز نر - محمدبن واسع (رحمه الله) نان خشک در آب کردى و مى‏خوردى و مى‏گفتى هر که بدین قناعت  کند، از همه خلق بى‏نیاز بود.
    4. اندک کفایت کند - ابن مسعود گفت: هر روز فرشته‏اى ندا کند: اى پسر آدم اندکى که تو را کفایت کند، بهتر از بسیارى که تو را کفایت نبود و از آن بطر و غفلت زاید.
    5. حریص مطمع - سمیط بن عجلان گوید که: شکم تو بدستى (در یک وجب) بیش نیست چرا باید که تو را به دوزخ برد؟! یکى از حکماء گوید: هیچ کس به رنج صبورتر از حریص مطمع نبود، و هیچ کس را عیش خوشتر از قانع نبود، و هیچ کس اندوهگین‏تر از حسود نبود و هیچ کس سبکبارتر از آن کس نبود که ترک دنیا گوید و هیچ کس پشیمان‏تر از عالم بدکردار نبود.
    6. قناعت  توانگر کند مرد را - به قول سعدى:

    خدا را ندانست و طاعت نکرد

     

    که بر بخت و روزى قناعت  نکرد

    قناعت  توانگر کند مرد را

     

    خبر کن حریص جهان گرد را

    سکونى به دست آور اى بى‏ثبات‏

     

    که بر سنگ گردان نروید نبات‏

    مپرور تن ار مرد رأى و هُشى‏

     

    که او را چو مى‏پرورى مى‏کشى‏

    خردمند مردم هنر پرورند

     

    که تن پروران از هنر لاغرند

    کسى سیرت آدمى گوش کرد

     

    که اول سگ نفس خاموش کرد

    خور و خواب تنها طریق دد است‏

     

    بر این بودنن آئین نابخرد است‏

    خنک نیک بختى که در گوشه‏اى‏

     

    به دست آرد از معرفت توشه‏اى‏

    بر آنان که شد سرّ حق آشکار

     

    نکردند باطل بر آن اختیار

    ولیکن چو ظلمت نداند ز نور

     

    چه دیدار دیوش چه رخسار حور

    تو خود را از آن در چه انداختى‏

     

    که چه راز ره باز نشناختى‏

    بر اوج فلک چون پرّد جرّه باز

     

    که بر شهپرش بسته‏اى سنگ آز

    کسى کو کم از عادت خویش خورد

     

    به تدریج خود را ملک خوى کرد

    کجا شیر وحشى رسد در ملک‏

     

    نشاید پرید از ثرى بر فلک‏

    نخست آدمى سیرتى پیشه کن‏

     

    پس آنگه ملک خوئى اندیشه کن‏

    تو بر کرّه تو سنى بدگهر

     

    نگر تا نپیچد زحکم تو سر

     

    1. که گر پالهنگ از کفت در گسیخت‏
     

    تن خویشتن خست و خون تو ریخت‏

    درون جاى قوتست و ذکر و نفس‏

     

    تو پندارى از بهر نانست و بس‏

    ندارند تن پروران آگهى‏

     

    که پر معده باشد زحکمت تهى‏

    دو چشم و شکم پر نگردد، به هیچ‏

     

    تهى بهتر این روده پیچ پیچ‏

    چو دوزخ که سیرش کنند از وعید

     

    دیگر بانگ دارد که هل من مزید

    همى میردت عیسى از لاغرى‏

     

    تو در بند آنى که خر پرورى‏

    به دین اى فرومایه دنیا مَخَر

     

    تو خر را به انجیل عیسى مخر

    مگر مى نبینى که دَد را مدام‏

     

    نینداخت جز حرص خوردن به دام‏

    پلنگى که گردن کشد بر وحوش‏

     

    به دام افتد از بهر خوردن چو موش‏

    چو موش آن که نان و پنیرش خورى‏

     

    به دامش درافتى و تیرش خورى‏

         

     

    1. قانع از رنج دو دنیا راحت - برادر! قناعت  پیشه کن، تا از رنج دو دنیا راحت شوى، قانع باش که قانع آرام است و آرامش‏ساز، مودب است و آداب‏ساز، نورانى است و مُنَوّر کننده، راحت است و راحت‏بخش «در کتاب مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقة» که منسوب به امام صادق (علیه السلام) است آمده که‏ «وهَبُ بنُ مُنَبّه» گفت در کتابهاى گذشتگان نوشته بود: «یا قَناعَة العِزُّ و الغِنى مَعَک فازَ مَنْ فازَ بِک»: «اى قناعت ، عزّت و بى‏نیازى با تو است، کسى که تو را به دست آورد، رستگار شد».
    2. قانع مالک دوجهان - و نیز در همان کتاب آمده است که‏ «لَوْ حَلَفَ القانعُ بتملّکه الدارین لَصَدّقه اللّه عزوجل بذلک و لأبَرَّه لِعِظَمِ شَأن مرتَبَة القناعة»: (اگر قانع و قناعت  پیشه قسم خورد بر این که مالک دو جهان است، خداوند عزوجل او را به خاطر قناعت ش تصدیق کرده و قسم او را امضاء مى‏کند به خاطر بلندى مرتبه قناعت ).
    3. قناعت در تمام امور زندگی - قناعت  اگر در تمام امور زندگى: (پوشاک، خوراک، مسکن، شهوات، تمایلات‏ نفسانى، ثروت، ملک) صورت بگیرد، ریشه طمع و شهوت و هواهاى نفسانى قطع شده، و با آسایش خاطر و راحتى تن و دل مى‏توان توجه کامل به عالم روحانیت و لقاء محبوب پیدا کرد.
    4. گرفتاری در حرص و طمع و شهوت - در روایت است که طالب علم و طالب مال سیر نمى‏شود، طالب مال دنیا اگر تمام دنیا را نیز به دست آورد سیر نمى‏شود، زیرا علاقه قلبى او نامحدود و دنیا با همه گستردگى محدود است، طالب دنیا پس از دارا شدن تمام دنیا، مى‏باید باز به همان مقدار قناعت  کرده و حرص و طمع خود را محدود نماید. پس چه بهتر است که این امر (قناعت ) در همان مرحله اول صورت گرفته، و پس از به دست آوردن حداقل وسائل زندگى حرص و طمع و شهوت و علاقه خود را محدود کرده و از فعالیت بیجا و زحمت و مشقت بى‏نتیجه خوددارى نموده و خود را مبتلا و گرفتار نسازد قانع . در سر نه هواى مال و جاهى دارم .... در دل نه غم زر و سپاهى دارم‏ ..... صاحب نظرى توجهى گر بکند..... چون آینه چشم یک نگاهى دارم
    5. سلطنتى است که از بین نمى‏رود - در همان کتاب از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) نقل مى‏کند که فرمودند: «القناعةَ مُلکٌ لا یزول و هى مَرکَبُ رِضَى اللّه تعالى تحمِلُ صاحِبَها الى داره فَأحسِنْ التوکّل فیما لم تُعطَ و الرّضا بِما اعْطیت و اصبِر على ما أصابَک فانّ ذلک مِنْ عزمِ الامور». «قناعت سلطنتى است که از بین نمى‏رود و مرکب رضایت خداوند است که صاحبش را به خانه خدا سوق مى‏دهد، پس توکل خود را به خدا در آنچه به تو داده نشده، نیکو گردان و راضى به آنچه داده شده‏اى باش و بر آنچه به تو مى‏رسد، صبر کن، زیرا علامت محکم بودن و جدى بودن است».

    یکى گربه در خانه زال بود

     

    که برگشته ایام و بد حال بود

     

    روان شد به مهمانسراى امیر

     

    غلامان سلطان زدندش به تیر

    برون جست و خون از تنش مى‏چکید

     

    همى گفت و از هول جان مى‏دوید

    که گر جستم از دست این تیر زن‏

     

    من و موش و ویرانه پیرزن‏

    نیرزد عسل جان من زخم نیش‏

     

    قناعت  نکوتر بدوشاب خویش‏

    خداوند از آن بنده خرسند نیست‏

     

    که راضى به قسم خداوند نیست‏

     

    1. امنیت درون وبرون - آرى قناعت  راحت دین و دنیا و آخرت است و سبب امنیت درون و برون است، قناعت  علّت بر جا ماندن مرز و حدود اجتماعى و باعث حفظ حقوق همگان است.
    2. فقط به پاک آن قناعت  - از دو دست خود به وضو و نوشتن براى حق و کمک به افتاده و برداشتن به پیشگاه معبود قناعت  کنید، از قدم خود به صله رحم و رفتن به جنگ با دشمنان و رفتن براى یارى دادن به مظلوم قناعت  نمائید، از چشم خود براى زیارت و تماشاى مناظر الهى و دیدن آثار و عجائب وجود خود قناعت  نمائید، از شکم خود به خوردن حلال و از شهوات خویش به رختخواب شرعى قناعت  کنید، و از زبان فقط به گفتن حق و از گوش تنها به شنیدن حق قناعت  کنید و از مغز فقط به فکر صحیح بسنده کنید و از مال و روزى و ثروت و مکنت و جاه و جلال فقط به پاک آن قناعت  نمائید.
    3. از مردم چیزى نخواهید - رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود: یک چیز را هر کس از من بپذیرد و متقبّل شود، من نیز بهشت را براى او متکفل مى‏شوم «ثوبان» گفت: یا رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) من متقبل مى‏شوم فرمودند: «لا تَسئَل النّاس شیئاً»: «از مردم چیزى درخواست مکن».
    4. رضایت خدا و بى‏نیازى از مردم.- گفته‏اند از آن پس هرگاه تازیانه «ثوبان» از دستش مى‏افتاد، خود برمى‏داشت‏ و از کسى تمنا و خواهش نمى‏کرد. پادشاهى به اهل دلى گفت: ثروتت چیست؟ گفت: رضایت از خدا و بى‏نیازى از مردم.
    5. چهار آیه در قرآن – خدا مرا کفایت کند.. عامر بن عبد قیس عنبرى، مى‏گفت چهار آیه در قرآن است چون شب بخوانم باکى برایم نیست که چگونه شب را به سر برم و چون روز بخوانم باکى ندارم که روز را چگونه بگذرانم:
    6. 1- هیچ کس قادر رحمت نیست- ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‏: (فاطر 2) «درى که او از رحمت به روى مردم مى‏گشاید، هیچ کس قادر به بستن نیست، و آن را که او ببندد، کسى را قدرت باز کردن نیست و اوست خداى بى همتاى با اقتدار و دارنده حکمت».
    1. 2- کسی قدرت دفع او ندارد - وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ‏ (یونس107) : «اگر خداوند بر تو ضررى خواهد، کسى قدرت دفع او را ندارد، مگر خودش‏ و اگر خیر و رحمتى خواهد، کسى قدرت ردّ آن فضل و رحمت را ندارد، فضل و رحمت او به هر کس از بندگان بخواهد مى‏رسد و او آمرزنده مهربان است».
    2. 3- وبرخداست رزق وروزی - َ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ (هود6: «جنبنده‏اى در زمین نیست، مگر این که بر خداوند رزق و روزى آن است، و مى‏داند قرارگاه دائمى و موقت آن را و همه امورات موجودات در دفتر آشکار (ثبت و ضبط) است».
    3. 4- خداوند برسختی آسانی قرار داده - ..سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً (طلاق7): «خداوند بزودى بعد از سخنى آسانى قرار مى‏دهد».
    4.  اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 

                                               

                    

    • حسین صفرزاده
    ۱۶
    خرداد

     

    safarzade.blog.ir/  ---   @nahjolbalaghehfarzad 

                      

                               بسم الله الرحمن الرحیم

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    1. امیرالمومنین متقین  66 - کمى خطا و لغزش‏ «قلیلا زلله» ترجمه: (مى‏بینى پرهیزگاران را که) خطا و لغزش او قلیل، و اندک است.*** 67 ا- خشوع قلب‏ «خاشعا قلبه»  
    2. پایشان نلغزد - شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران، کمى خطا و لغزش آنها است، گرچه در لغزشگاهها داخل شوند، ولى بسیار کم است که کنترل خود را از دست بدهند و پایشان بلغزد.هر انسانى به جز معصومین (علیهم السلام) خطاکار است آنها الگوها و اسوه‏هاى مردم هستند، اگر اینها هم خطا کنند، دیگر اعتمادى براى مردم نمى‏ماند، اساساً جلب اعتماد آنها بواسطه مصون بودن آنها از خطا است. در علم کلام نیز این بحث مطرح شده و اثبات شده است، باید رسول حق و خلفاى دوازده‏گانه او معصوم از هر خطائى باشند تا بتوانند به نحو احسن جلب اعتماد کرده و در نتیجه تبلیغ احکام کنند.
    3. تالى تلو ائمه (علیهم السلام) - اگر کسى به این درجه از عصمت رسید از لغزش مصون است ولى غیر از انبیاء و ائمه (علیهم السلام) معلوم نیست کسانى به این مقام رسند ولى تالى تلو آنها و در مسیر آنها یافت مى‏شوند و اینها همان پرهیزگاران هستند که مولى خطاى آنها را قلیل مى‏شمارد، زیرا آنها داراى ملکه عدالت هستند گناه کبیره نکرده و اصرار بر صغائر ندارند، اگر خطائى از آنها صادر شود بسیار کم است، برحسب درجه تقوى، خطا و لغزش متغیر است هر چه پرهیزگارى آنها بیشتر باشد لغزش آنها کمتر و اگر پرهیزگارى کمتر لغزش آنها بیشتر است.
    4. عوامل خطا و لغزش‏ - عوامل لغزش و گناه مختلف است، که به چند عامل آن اشاره مى‏کنیم:
    5. جهل به قانون واجراء - جهل- جهل به چه کنم یا چگونه کنم و یا به تعبیر دیگر جهل به اصل قانون که چه کنیم و جهل به نحوه اجراى آن که چگونه کنیم، موجب خطا و گمراهى است، هر فرد و جامعه‏اى براى این که بتواند کارى صحیح انجام دهد، اول نیاز به آگاهى به قانون و سپس به نحوه اجراء آن دارد، هر کدام نباشد، انسان دچار لغزش مى‏گردد و از آن جهت که پرهیزگاران در مسیر زندگى خود به سوى هدف عالى خود، عالم و آگاه هستند «علماء حلماء» پس از این جهت به خطا نمى‏افتند.
    6. حجابهای مانع تعقل - حجابهاى نفسانى که همانا رذائل اخلاقى هستند، هر یک راهى به سوى خطا در برابر انسان مى‏گشایند، هواپرستى، تکبر، لجاجت، حسادت هر یک مانعى براى تعقّل صحیح است اگر حجابها دریده شود، چهره حقائق آشکار مى‏گردد، من اگر خطا مى‏کنم چشم حقیقت‏بین ندارم، من حجاب افکنده‏ام: لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «أقْرَبُ الآراء مِنَ النُّهى أبعدَها مِنَ الهَوى»: «نزدیکترین نظریه‏ها به عقل (و صواب) دورترین آنها از هواى نفسانى است».
    7. تکبر وحسادت مانع سخن حق - در جاى دیگر مى‏فرماید: «خیرُ الآراء أبَعدُها عن الهوى و أقْرَبها مِنَ السّداد» «بهترین آراء دورترین آنها از هواى نفسانى و نزدیکترین آنها به حق است که راه باطل را مسدود مى‏کند».کسى که تکّبر به او اجازه نمى‏دهد، به سخن حق دیگرى گوش کند، یا حسادت او نمى‏گذارد حرف حق دیگران را تصدیق کند، چنین کسى راهى به سر منزل صواب ندارد.
    8. پرده و حجاب لجاجت - کسى که پرده و حجاب لجاجت روى قلب او را پوشانده، اگر رأى و راه صحیحى هم به او ارائه شود، به آن توجه نمى‏کند، اگر خود نیز به فکر صحیحى دست یافت، لجاجت او اجازه نمى‏دهد در مرحله عمل بر طبق آن رفتار کند، چنان که دیدیم بسیارى از مشرکین و گمراهان با این که مى‏دانستند، سخنان پیامبر (صلى الله علیه و آله) حق است باز به او نگرویدند، چرا که لجاجت آنها با پیامبر (صلى الله علیه و آله)، اجازه نمى‏داد، لشکریان عمرسعد و امویان به خاطر لجاجت با امیرالمؤمنین على (علیه السلام) خون فرزندش حسین بن على (علیه السلام) را با این که بسیارى از آنها مى‏دانستند، امام است و سخنانش بر حق است، بر زمین ریختند.
    9. لجاجت درخت حق را بر کند- این است که مولى على (علیه السلام) مى‏فرماید: «اللّجاجة تَسُلّ الرّأى»:«لجاجت، رأى صواب و صحیح را از بیخ و بن همچون درختى پربار برمى‏کند و نابود مى‏کند».لجاجت همچون رهزنى بر راه سخن صواب نشسته و آن را مى‏رباید.
    10. تصمیم در حال غضب- از امورى که موجب خطا و اشتباه مى‏شود و خود حجابى از حجابهاى درونى است، تصمیم‏گیرى در موقع غضب است، در آن حالت انسان در حال‏ متعادل روحى نبوده و قواى ادراکى او بطور صحیح کار نمى‏کند، و چه بسا قواى تحریکى او نیز کارى کند که جز پشیمانى سودى ندارد، انسان باید چنان خود را بسازد که اگر فکر صحیحى و نظر مصابى داشت در حال غضب تحت تأثیر نفس امّاره قرار نگیرد امام حسن (علیه السلام) مى‏فرمایند «لا یُعرَف الرَأىُ الّا عِندَ الغَضَب»: «فکر و نظر صحیح شناخته نمى‏شود مگر در حالت غضب» اگر ثابت‏قدم بود آن رأى سلیم است اگر بر حق پا نگذاشت آن نظرى صواب است که به خطا منجر نمى‏شود.
    11. عدم تأمل در تصمیم‏گیرى- این نیز از عوامل لغزش است، در روایتى از مولى على (علیه السلام) آمده: «الرَأىُ مَعَ الأناةِ و بئسَ الظّهیرُ الرأى الفَطیر»(رأى و فکر صحیح با تأمل و دقّت است و فکر و نظر بدون تأمل و تصمیم‏گیرى با سرعت، بد پیشتیبانى براى انسان است).
    12. استبداد رأى و عدم مشورت در امور- استبداد رأى عامل دیگى براى لغزش انسان و به خطا رفتن او است و چه بسا ریشه آن نیز در هواپرستى باشد و انگیزه‏هاى هواپرستانه آن را ایجاب کند. مستبد کسى است که مى‏خواهد کارى را به تنهائى انجام دهد خواه انگیزه او تمایلات نفسانى باشد و خواه غیر آن و مسلم است که چنین شخص خطایش بیشتر از کسى است که در مقام مشاورت برآمده و از عقل دیگران استفاده کرده و از چراغ افکارشان نور مى‏گیرد. مولى مى‏فرمایند: «المستَبِدّ مُتَهَوّرٌ فى الخطاء و الغلط» «فرد مستبدى که به نظر خود متکى است نسبت به خطا و اشتباه بى‏باک و گستاخ است».
    13. مستبد به رأى خود- در جاى دیگر مى‏فرمایند: «خاطر من إستغنى برأیه»: «آن کس که به رأى خود قناعت  کند خود را به خطر افکنده».امام صادق (علیه السلام) نیز مى‏فرمایند: «المُستَبِدّ بِرَأیه موقوفٌ على مَداحض الزَّلَل» «فردى که فقط به فکر خود اتکاء مى‏کند، بر لغزشگاههاى خطا ایستاده است» و هر آن باید منتظر سقوط خود باشد فرد مستبدى که فقط رأى و فکر خود را مى‏پسندد و بر آن تکیه مى‏کند، از نظر مکتب اسلام هم‏نظر خودش صواب نیست و هم در مقام مشورت، از مشورت با او نهى شده است، امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند با مستبد خودرأى مشورت مکن‏ «لا تُشِرْ على المستَبِدّ برأیه».
    14. عالم به دنبال سخن بزرگ است - مولى على (علیه السلام) نیز مى‏فرمایند: رأى انسان منفرد و تک‏رو و انسانى که فقط به رأى و نظر خود خوشنود است در واقع رأى و نظر باارزشى نیست. «لا رأى لِمَن انفَرَد برأیه»، «لیس لِمُعْجِب رأىٌ» ) زیرا فکر و نظرى ارزش دارد که هدایت کننده انسان به راه راست و دور کننده انسان از پرتگاه باشد.
    15. منفرد و انسان تک رو- در مکتب مولى على (علیه السلام) چنین فردى، یک جاهل است: «ما أعْجَبَ برأیه الّا جاهل») «خودبینى نکند به رأى خود مگر جاهل»؛ و آدم جاهل قابل مشورت نیست، عالم همیشه به دنبال زیاد کردن علم و علم آموزى است، گرچه از فرد حقیر و کوچکى باشد، او به دنبال سخن بزرگ است، گرچه از کودک صادر شود، پس او خودرأى نیست، و چنین انسانى قابل مشورت است چون عالم است.
    16. هرسری یک عقلی دارد -  مولى فرمود: لا تُصَغِّرنَّ عندک الرأى الخَطیر اذا أتاک به الرجلُ الحقیر»«رأى بزرگ را نزد خود کوچک مشمار هنگامى که مرد حقیرى آن را به تو رساند». مولى در جاى دیگر مى‏فرمایند: مَنْ استَبزدّ برایه هَلَک و مَنْ شاوَرَ الرّجالَ‏ شارَکَها فى عُقُولها»:«کسى که مستبد و خودرأى شد، هلاک مى‏شود و کسى که با بزرگان مشورت کرد در عقلهایشان شریک شده است» و شریک از شریک دیگر استفاده مى‏کند و طبیعى است که اگر چند عقل به هم ضمیمه شوند کمتر به خطا مى‏افتد، تا یک عقل منفرد. از رسول گرامى سؤال شد:، «مَا الحَزْم»: «دوراندیشى و آینده‏نگرى و استوارى در امور چیست» فرمودند: «مُشاوَرةُ ذَوى الرّأى و أتِّباعهم» «مشورت با صاحبان فکر و اندیشه و متابعت کردن از آنها».
    17. مشورت در امور - به قول مولى نظر و فکر بسیار است ولى نظرى که مصاب و رساننده به هدف و ثابت باشد، بسیار کم است‏ ، «الرأىُ کثیرٌ و الحَزْمُ قلیل» ) ولى مى‏توان با سفارش پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) به این قلیل دست یافت، کسى که در امور خود تن به مشورت دهد و آیات الهى را مدّنظر گیرد: وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُمْ‏ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ به صلاح و سداد نزدیکتر است و حیران و پشیمان نخواهد شد.
    18. مشورت با صاحبان عقل - مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند رسول اللّه (صلى الله علیه وآله) مرا به سوى یمن فرستادند و سفارش کردند که:«یا علىّ ما حارَ مَنْ استخار و لانَدم مَنْ اسْتَشارَ» «اى على، کسى که طلب خیر کرد حیران نمى‏شو و کسى که مشورت کرد پشیمان نمى‏گردد».کسى که با صاحبان عقل مشورت کرد از انوار عقول آنها نور گرفته است: «من‏شاوَرَ ذَوِى العُقولِ استَضاد بِانْوارِ العُقُول».
    19. گره کار را مشورت باز کند- هیچ پشتیبانى، همچون مشاورت نیست: «لا ظَهیرَ کالمُشاورة».) ما از معصومین (علیهم السلام) بالاتر نیستیم، آنها در کارها با دیگران مشورت مى‏کردند، حتى امام هشتم (علیه السلام) در مورد پدر خود مى‏فرمایند، عقلها به مستواى عقل او نبود ولى چه بسا مى‏شد با غلام سیاهى از غلامان خود مشورت مى‏کرد، وقتى به ایشان گفته مى‏شد، آیا با مثل این مشورت مى‏کنید؟ مى‏فرمود «انَّ اللّهَ تَبارَک وَ تَعالى رُبَّما فَتَح عَلى لِسانِه ...» «خداوند تبارک و تعالى چه بسا با زبان او مشکل و گره کار مرا باز کند».
    20. فوائد مشورت- مشورت داراى فوائد بسیار است که به چند مورد آن اشاره مى‏کنیم: دفع خطا و یا به حداقل رساندن آن- این ثمره همان چیزى است که مورد بحث است و گفتیم که ضمیمه شدن چند عقل و رأى و انتخاب بهترین نظریه که زائیده چندین عقل و فکر است مسلماً به صواب نزدیکتر است تا یک عقل و رأى.
    21. مشورت جاذبه دارد- این از آثار اجتماعى مشورت است، اگر انسان با دیگران در کارها مشورت کرد، مردم هم براى کارهاى خود با او مشورت کرده و به رأى او ارزش‏ قائل مى‏شوند،
    22. طرف مشورت درکارها - این نکته را مى‏شود از آیه شریفه قرآن به دست آورد: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ «اى پیامبر با رحمت خداوندى با مردم نرم‏گشتى و اگر سخت و تند با آنها برخورد مى‏کردى، از دور تو پراکنده مى‏شدند، پس از آنها درگذر و طلب مغفرت براى آنها کن و آنها را در کارها طرف مشورت قرار ده».
    23. مشورت عامل جزب مردم - به قرینه صدر آیه که اگر سخت و تندخوى بودى از دور تو پراکنده مى‏شدند، پس لازم است این سه کار (عفو و طلب مغفرت و مشاوره) را انجام دهى، مى‏توان استفاده کرد مشورت عاملى براى جذب مردم است.
    24. بهاء دادن به مردم - بهاء دادن به دیگرى و در نتیجه بها پیدا کردن خود. وقتى مردم دیدند، به آنها بهاء داده شده و طرف مشورت بودند، طبعاً به مشورت کننده در کارها بهاء داده و براى او ارزش قائلند این ثمره‏اى فردى و اجتماعى است.
    25. مدیریت با مشورت - خودکفائى مدیریت و ساخته شدن دیگران- این ثمره نیز از آثار اجتماعى مشورت است، ما فقط به خودکفائى اقتصادى و مادى نیاز نداریم، بلکه خودکفائى مدیریت و فکرى هم لازم است، اگر بنا باشد مدیران صنایع و کارخانه‏ها و ادارات ما تمام سرنخها را خود در دست داشته باشند، به طورى که اگر روزى در سر کار حاضر نشدند، کارها تعطیل شود، این مدیران، مدیران مدبّر و مدیر به معنى واقعى کلمه نیستند، باید افراد را پرورش دهند و این جز از راه مشورت و بها دادن به رأى زیردستان امکان‏پذیر نیست، باید با مشاورت آنها، رمز کار را به آنها آموخت، نه‏ تنها در اداره و کارخانه بلکه کاسب هم باید با شاگرد خود در امور مشورت کند و او را بسازد. که در بعضى موارد ساختنى بهتر از مشاورت نیست.
    26. خصوصیات شخص مشورت کننده (یا حدود مشورت)  امام صادق (علیه السلام) در روایتى اشاره به مطلب مى‏کنند، این روایت را مرحوم محدث قمى در سفینة البحار آورده است:«المَشوِرَةٌ لا یَکُونُ الّا بِحدُودِها فَمَن عَرِف بحُدُودها و الّا کانَتْ مَضَرّتُها على المُسْتِشیر اکثر مُن مَنْفعتها له فَأوَّلُها انْ یَکونَ الَّذى یُشاوِرُه عاقِلا وَ الثانیةُ أن یکونَ حُرّاً متدیّنا و الثالثةُ ان یکونَ صَدیقاً مُواخِیاً وَ الرابعة ان تُطَلَّعه على سرِّک فیکون عِلمُه به کعِلْمِک بَنَفْسک ثمّ یَستُر ذلک و یکتُمُه
    27. حدود و خصوصیات مشورت - «مشورت حاصل نمى‏شود مگر به حدود و خصوصیات آن، کسى که حدود آن را شناخت (به نتیجه رسیده نفع مى‏برد) وگرنه ضرر آن نسبت به مشورت کننده بیشتر از نفع آن است نخستین حدّ از آن حدود، این است که با انسان عاقل مشورت کند.
    28. اول این که کسى که مورد مشورت قرار مى‏گیرد عاقل باشد : فانّه اذا کانَ عاقلا انْتَفَعتْ بِمَشوِرَته
    29. دوم این که کسى که مورد مشورت قرار مى‏گیرد آزاده و متدین باشد: و اذا کانَ حُرّاً متدیّنا جَهَد نفسه فى النّصیحة لک
    30. سوّم این که دوست و برادر باشد. الثالثةُ ان یکونَ صَدیقاً مُواخِیاً
    31. چهارم این که کسى باشد که او را بر سرّ راز خود مطلع کنى و علمش به آن راز مثل علم تو به نفس خودت باشد و آن را مستور و کتمان کند. و اذا کان صَدیقاً مُواخیاً کَتَمَ سرِّک اذا اطَّلعتَه علیه و اذا اطّلعتَه على سِرَّک فکانَ عِلمُه بِه کعِلمِک تَمَّت المشورةٌ و کَمُلَتِ النَّصیحَة»:
    32. مشورت عاقل - پس اگر شخص مورد مشورت عاقل باشد، از مشورتش نفع مى‏برى، و اگر آزاده و متدین باشد، در نصیحت تو با نفس خود مجاهدت کرده و از راهنمائى تو مضایقه نمى‏کند و اگر دوست و برادر باشد کتمان سرّ تو کرده و عملش به راز تو مثل علم تو باشد در این صورت مشورت و نصیحت کامل مى‏شود». از روایت فوق
    33. خصوصیات و اوصاف شخص مورد مشورت، روشن شد و اینکه: عاقل، حرّ، متدین، صدیق، برادر و امین بر سرّ باشد.***
    34. امیر المومنین – متقین 67 ا- خشوع قلب‏ «خاشعا قلبه» ترجمه: (مى‏بینى پرهیزگاران را که) قلبش خاشع است.***
    35. خشوع قلب وخضوع اعضاء - شرح: در این فراز بار دیگر مولى سخن از خشوع متقیان مى‏فرماید، در مرتبه اول عبادت را متذکر شد و اینجا خشوع قلب و خاضع در برابر عظمت الهى است و این خشوع قلبى زائیده درک عمظمت الهى است و مسلماً خشوع قلب نیز سایر اعضاء را به خضوع وامى‏دارد.
    36. درباره خشوع قبلا به تفصیل بحث کرده‏ایم، در این جا به اختصار بیان مى‏کنیم امام صادق (علیه السلام) در روایتى مى‏فرمایند:
    37. پند گیری از مردگان - «خداوند متعال به حضرت عیسى بن مریم (علیه السلام) چنین وحى کرد: یا عیسى! از دیدگانت اشک بریز و قلبت را خاضع گردان و دو چشم خود را با میل اندوه و حزن سرمه بکش در هنگامى که اهل بطالت و خوشگذرآنهامى خندند، در کنار قبور مردگان بایست و آنها را با نداى بلند صدا زن، شاید از آنها پندگیرى و بگو من در زمره ملحق شوندگان به شما، ملحق خواهم شد».
    38. زینت دوستان خوشوع و خوف - در روایتى دیگر آمده که خداوند متعال به موسى و هارون (علیهم السلام) وحى رساند که: «انّما یَتَزَیّن لى اولیائى بالذُّلّ و الخُشُوعِ و الخوفِ الّذى یَنْبت فى قُلوبِهِم فَیَنظُر على أجْسادِهم»: «دوستان من با خشوع و ذلت‏ درونى و خوفى که در قلبهاى آنها مى‏روید خود را براى من زینت مى‏دهند، و سپس آثار آن بر بدنهاى آنها نیز نمودار مى‏شود.
    39. علامت خاشع‏ - در روایتى رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) علامت خاشع را چهار چیز مى‏شمارند: «امّا عَلامَةُ الخاشِع فاربَعَةٌ: مُراقبة فى السرِّ العلانیة و رُکوبِ الجمیلِ و التفکّرُ لِیومِ القِیامَة و المناجاةُ للّه».
    40. مراقبت ؛کارنیک ؛ تفکر ؛ مناجات - «علامت خاشع چهار چیز است: 1- در پنهان و آشکار مراقبت مى‏کند که عملى برخلاف رضاى خداوند انجام ندهد. 2- همیشه بر پشت کارهاى نیک رسول شده و آنها را انجام مى‏دهد. 3- تفکر براى روز قیامت. 4- مناجات با خداوند متعال».
    41. گوهرى در درون - با علامات و نشانه‏هاى فوق که در چهره و قول و فعل او ظاهر است مى‏توان بر گوهرى در درون او به نام «قلب خاشع» اطلاع پیدا کرد و خوشا به چنین صدفهائى که چنین درّهائى در درون خود مى‏پرورانند که برق آن درّها در آسمان وجودشان و صفحه اعضاء و جوارحشان نمودار مى‏گردد.a

    *** اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    • حسین صفرزاده
    ۱۶
    خرداد

    https://safarzade.blog.ir/   یا   @nahjolbalaghehfarzad 

    بسم الله الرحمن الرحیم

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    1. امیرالمومنین – متقین 65- کوتاهى آرزو ها «تراه قریبا امله» ترجمه: آرزو هایشان را نزدیک و غیر طولانى مى‏بینى.
    2. نفی مداومت آرزو - شرح: از صفات دیگرى که مولى على (علیه السلام) براى پرهیزگاران مى‏شمارند طولانى نبودن آمال و آرزو هاى آنها است. مولى امل و آرزو  و امید به آینده را نفى نمى‏کنند، بلکه طول آن را مذّمت مى‏کنند. اصل امید و آرزو  موتور محرّک وجود انسان است، یعنى انسان زنده داراى امیدها و آرزو ها است، چرخ وجود انسان را امیدها به حرکت درمى‏آورد، آرزو ها ذاتاً بد نیست، بلکه طول امل و آرزو ى دور و دراز ناپسند است.
    3. رحمت براى امّت - در روایتى از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) آمده که فرمودند: «الامَلُ رَحْمةٌ لُامَّتى وَ لَو لا الاملُ ما رَضَعَتْ و الدةٌ وَلَدَها و لا غَرَسَ غارِسٌ شجراً»:« امید و آرزو  رحمتى براى امّت من است واگر امید نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى‏داد و هیچ باغبان و نشاننده درخت، درختى نمى‏نشاند».
    4. زنده و زندگی - نقل شده است که حضرت عیسى بن مریم (علیه السلام) نشسته بودند و پیرمردى با بیل کار مى‏کرد و زمین را شخم مى‏زد. حضرت عیسى (علیه السلام) فرمودند: خدایا، امید را از او بگیر، هماندم پیرمرد بیل را کنار گذاشته و خوابید.پس از مدتى حضرت فرمود خدایا امید را به او برگردان بلافاصله پیرمرد بلند شد و شروع به کار کرد، حضرت نزد او آمده و از او پر سید، این چه جریانى بود از تو دیدم، گفت کار مى‏کردم ناگهان نفسم به من گفت، تا کى کار مى‏کنى و تو پیر و فرسوده شده‏اى، بیل را رها کرده و خوابیدم. سپس نفس به من گفت به خدا قسم تو ناگزیرى از زندگى مادامى که زنده‏اى، پس بلند شدم و بیل را به دست گرفتم.مولى نیز مى‏فرمایند:الامَلُ رفیقٌ مُونِس»
    5. امید وآرزوی معقول - «امید و آرزو  رفیق و مأنوس انسان است» امام چهارم نیز از خدا امیدى را مى‏خواهند که متناسب و معقول باشد نه این که طولانى باشد که آرزوى طولانى مثل سرابى است که بیننده را فریب مى‏دهد و کسى که به او امید و دل‏بسته ناامید و محروم مى‏سازد. پس آنچه مذموم است طولانى بودن امید و آرزو ها است، نیروهاى انسان محدود است، عمر نیروى عقل، توان بازو و قدرت محدود است، حال اگر دامنه آرزو ها نامحدود شد، تمام نیروى جسمى و فکرى را خرج این آرزو ها کنیم به اینها نمى‏رسیم، به کارهاى دیگر هم نمى‏رسیم، این است که مولى مى‏فرماید:«مَنْ طال امَلُه ساء عَمَلُه» «کسى که آرزو یش طولانى شد عملش بد مى‏شود» زیرا نیروها را به‏ (اللهم ربّ العالمین .... اسئلک ... من الآمال أوفَقُها).مولى فرمودند: «الاکْلُ کَالسَّرابِ یَغُرّ مَنْ رَآه و یخلف من رَجاه» هدر مى‏دهد و آن‏گونه که باید نیرو صرف یک عمل کند، نمى‏کند.
    6. امید وآرزوی غیر معقول - آرزو  نوعى خواستن است که مطلوب و خواسته شده فعلا تحققى ندار و از عوامل و عللى که ممکن است آن خواسته شده را در آینده تحقق بخشد اثرى و نشانى وجود ندارد، به همین جهت است که انسان در حال آرزو هاى دور و دراز مجبور است انرژى‏هاى مغزى خود را در ساختن تصنّعى علل و عوامل و جابجا کردن حقائق و حذف و انتخاب نامعقول واقعیات مستهلک نماید، در صورتى که این نیروها و انرژیهاى مستهلک شده ممکن است آرمانهاى بسیار مفیدتر و ضرورى‏تر از آن خواسته‏هاى آرزو ئى را تحقق ببخشد، نتیجه تباه کننده دیگرى که آرزو ها دور و دراز در بردارد همان است که موجب ناپدید شدن آخرت و سراى ابدیت و لقاء الله از افق روح آدمى مى‏گردد. این همان خطر بزرگ است که سر راه حیات هدفدار انسانها را مى‏گیرد و از حرکت در مسیر تکاملى «حیات معقول» باز مى‏دارد. آرزو ها یک امواج زودگذر و ناپایدار مغزى نیستند که لحظاتى سر برکشند و سپس فرو بنشنند، بلکه آرزو ها همواره سطوح روانى امروز را که رویاروى حقایق و واقعیات و متأثر از آنها است مى‏تراشد و مى‏خراشد و قشرى از مفاهیم حقیقت‏نما و مطلوب‏نما در آینده را بر آن سطوح مى‏چسباند و جلو فعالیت‏هاى طبیعى روح را مى‏گیرد، اینان در فرداهاى بدون دیروز و امروز زندگى مى‏کنند. عمر من شد بَرْخى‏ فرداى من ..... واى از این فرداى ناپیداى من... (ناظر زاده کرمانى)
    7. اشتیاق به ابدیت - و به همین علت است که درک و اشتیاق به ابدیت از افق روح محو مى‏شود و به جاى آن «فرداهاى» موهوم جانشین مى‏گردد.مولى على (علیه السلام) در خطبه 42 نهج‏البلاغه چنین مى‏فرمایند:«أیّها النّاس إِنّ أخوَفَ ما أَخافُ عَلَیْکم إثْنانْ: إتِّباعُ الهَوى وَ طُولُ ألامَلْ فَأمّا إتِّباعُ الهَوى فَیَصُدُ عَن الحَقْ وَ أمّا طُولْ الأَمل فَیُنْسِى الآخرَةَ، ألا وَ أنَّ الدُنْیا قَدْ وَلَّت حَذاءَ ، فَلَم یَبْقَ منها إلّا صُبابَةٌ کصبابة الإناء اصطبّها صابَّها. ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت و لکلّ منهما بَنُونِ فَکونوا مِنْ ابناء الآخرة و لا تَکونوا منْ ابناء الدّنیا فَإنَّ کُلّ وَلَد سَیُلْحَقُ بِأبیهِ‏[1] یَوم القیامة و انّ الیَومَ عَمَلٌ و لا حساب وَغَداً حِسابٌ ولا عَمَل».«اى مردم ترسانکترین چیزى که بر شما مى‏ترسم دو چیز است: یکى متابعت خواهشهاى نفسانى که باز مى‏دارد از حق و دوم طولانى بودن امید و آرزو  که آخرت را به فراموشى مى‏سپارد، آگاه باشید که دنیا به سرعت پشت کرد و چیزى از آن باقى نماند، مگر ته مانده‏اى مثل ته‏مانده ظرف که دور ریزند آن را دور مى‏ریزد. آگاه باشید که آخرت روى آورد، و براى هر یک از دنیا و آخرت فرزندانى است. پس فرزندان آخرت باشید، و از فرزندان دنیا نباشید، زیرا هر فرزندى به زودى در روز قیامت به پدرش ملحق مى‏شود، و امروز روز عمل است نه حساب، و فردا روز حساب است، نه عمل
    8. تمایل نفسانی وآرزوی دراز - (پس امروز را غنیمت شمرده در عمل کوشید تا فردا که روز حساب است، فارغ البال از کوثر و سلسبیل آب نوشید و از سند و استبرق لباس پوشید انشاءاللّه). در این خطبه حضرت دو چیز را بسیار خطرناک و رهزن راه ترقى و کمال مى‏دانند یکى پیروى از هواها و خواهشها و تمایلات نفسانى و دیگرى درازى آرزو ها. در مورد تبعیت از خواهشهاى نفسانى و طغیانگرى در برابر حق تعالى در قرآن مى‏خوانیم: فَأَمَّا مَنْ طَغى‏- وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا- فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى‏- وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏- فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‏»: «کسى که طغیانگرى و سرکشى کند و متابعت هواى نفس کرده و به دنبال حیات دنیوى رود، آتش جهنم جایگاه او است و کسى از مقام پروردگارش ترسید و نفس را از هواى نفسانى دور کرد جایگاهش بهشت است».
    9. هوا و تمایلات در حیات دنیوى جمع مى‏شود و آن نیز 5 مرحله دارد که: قبلا توضیح داده‏ایم و خداوند در این آیه جمع کرده است: أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ «حیات دنیوى بازى و اشتغال به امور غیر مهم و زینت و فخرفروشى و افتخار بین خود و کثرت در اموال و اولاد است، مانند بارنى مى‏ماند که گیاه خوب و بسیار برویاند که کفّار به تعجب واداشته شوند، ولى پس از مدتى خشک شده و زرد بینى و سپس شکسته ریزریز شود».
    10. تمایلات هفت چیز -و چیزهائى که این 5 مرحله از آن حاصل مى‏شود قرآن هفت چیز شمرده و در آیه‏اى جمع کرده است: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ‏ و الحرث ذلک متاع الحیاة الدنیا و الله عنده حسن الم  «دوستى و محبت شهوات براى انسانها زینت داده شده که زنان و فرزندان و مالهاى بسیار از طلا و نقره و اسبهاى نشاندار و شترها (و گاوها و گوسفندان) و زراعت است آن کالاى زندگى دنیوى است و خداوند نزدش خوب بازگشتن است». حال به سراغ خصلت خطرناک دوم یعنى (طول امل) رویم:
    11. آرزو مرادف آن طمع و رجاء - مراد از «امل» تعلق نفس به حصول چیزى دوست داشتنى در آینده است و مرادف آن طمع و رجاء است الا این «امَل» بیشتر در چیزى استعمال مى‏شود که به دست آوردنش بعید و دور است و طمع در چیزى که نزدیک است و رجاء و امید حدّ فاصل بین «امل» و «طمع» است و طول امل عبارت از انتظار امرى دنیوى است که حصول آن نیاز به زمان و مهلتى دارد.
    12. آرزو در تمنای بقاء - مولى فرمود طولانى بودن آروز موجب فراموشى آخرت است و این واضح است، زیرا طولانى بودن آرزو  عبارت از انتظار به دست آوردن چیز دوست داشتنى دنیوى بود و این موجب تداوم ملاحظه و نظر کردن و دلبستن به آن است و این دلبستگى موجب روى گرداندن نفس از پرداختن به احوال آخرت است. سیب درازى آرزو  و امید، دوستى و محبّت دنیا است، وقتى انسان با آن مأنوس شد، و به لذّاتش مشغول شد، دورى کردن و ترک آن سخت است و دوست دارد این دنیا و آنچه در آن است، دائمى باشد، و در این حال دیگر به مرگى که سبب مفارقت اوست نمى‏اندیشد، زیرا کسى که چیزى را دوست دارد، دوست ندارد درباره باطل کننده آن فکر کند و بیندیشد، از این رو دائماً تمنّاى بقاى دنیا کند.
    13. دل در گرو خسران مبین - و اگر به ناچار فکر مرگ و توبه و انجام اعمال اخروى از ذهن او بگذرد، از روزى به روزى و از ماهى به ماهى و از سالى به سالى به تأخیر اندازد و گوید تا وقتى پا به سال گذاریم وقت است، وقتى سنّى از او گذشت گوید تا پیرى فاصله است، وقتى پیر شد گوید: این خانه را تمام کنم و پسرم را داماد یا دخترم را عروس کنم، از این سفر برگردم و همین طور توبه را به تأخیر مى‏اندازد، تا اینکه مرگ او فرا رسد در حالى که غافل و غیر آماده براى مرگ است، قلب او مستغرق در امور دنیوى است و در آخرت جز حسرت و ندامت و پشیمانى توشه‏اى ندارد و این خسران مبین است.
    14. عبرت از آرزوی دراز- اى جوان تو از زندگى عمر کسانى که عمرشان رفت و به آمال خود نرسیدند، عبرت گیر، مثل بعضى از جوانها مباش که تا جوان است گوید اول زندگانى است، خدایا اگر یک اطاق داشته باشم راضیم، گرچه اجاره‏اى باشد، بعد که مى‏رسد گوید اجاره‏نشینى مشکل است خدا نجاتم دهد، آیا مى‏شود خانه‏اى 50 مترى از خودم داشته باشم، بعد که مى‏رسد مى‏گوید این که مثل قبر است، اگر بنا باشد در دنیا هم در قبر باشم، این که زندگى نشد!
    15. آنها که مردند به آرزوی دراز خود نرسیدند - در روایتى است که از سعادت انسان وسعت خانه است (من سعادة المرء سعة داره) وقتى به هدف رسید، باز بلندپروازى مى‏کند، گویا نمى‏داند که آرزو  نهایتى ندارد، آمال تمام شدنى نیست، گویا کلام مولى را نشنیده که «اعْلَم انَّک لَنْ تبلُغْ أمَلَک و لَنْ تعدُوا اجَلَک و انَّک فى سبیل مَنْ کان قبلک»: «بدان و آگاه باش که تو به آرزو یت هرگز نمى‏رسى و از دست اجل و مرگ هرگز فرار نتوانى کرد و تو در راه پیشینیان خود هستى (آنها که مردند و به آرزو هایشان نرسیدند».
    16. زندگی ابدی در دنیا نشاید- هر چه امید و آرزوى خود را زیاد کنى، مثل آدم تشنه که آب شور خورد و بیشتر تشنه مى‏شود، بیشتر امید و آرزو  پیدا مى‏کنى، رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند:«مَنْ کانَ یَأمل أنْ یَعیشَ غداً فانّه ان یعیشَ ابداً»:«کسى که آرزو  کند فردا زنده باشد، آرزو مى‏کند که همیشه زنده باشد، و زندگى ابدى داشته باشد» ولى زهى خیال باطل خداوند بزرگانى چون پیامبر خاتم (صلى الله علیه و آله) و جانشین وى امام على (علیه السلام) را زندگى ابدى نبخشید، ما را ببخشید؟!
    17. کافران آرزوی اسلام کنند - فقط در مورد حضرت خضر (علیه السلام) روایاتى رسیده که بنا به مصالحى آب حیات نوشید و خدا نسبت به او نیز آگاهتر است که، وضعش چگونه است، حتى امام زمان (علیه السلام) نیز زندگى ابدى نخواهد داشت پس ما در چه اندیشه‏ایم؟! قرآن تلذّذ و غرق شدن در مادّیات و خوردن و بهره بردن را که از شئون پیروى از نفس و هواهاى نفسانى است و طول آروز را از اخلاق کافرین مى‏داند، مى‏فرماید: «رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ- ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»: «چه بسا کسانى که کافر شدند، آرزوى اسلام کنند (ولى اینها چنین‏ نمى‏کنند) پس رهایشان کن بخورند و بهره برند و آرزو آنها را مشغول کند به زودى مى‏دانند».اخبار و روایات هم بر مذمت و پرهیز از طول امل فوق العاده زیاد است که
    18. آرزوی دراز مادی دوری از خدا - به عنوان نمونه در حدیث قدسى آمده است: «یا موسى لا تَطُلْ فی الدنیا أمَلَک فَیَقْسُوا لِذلک قلبک و قاسى القلب منّى بعیدٌ»: «اى موسى، آرزو ى خود را در دنیا طولانى مکن که قلب تو را قسّى و سخت مى‏کند و کسى که قلب او قاسى و سخت شد از من دور است».
    19. چه معلوم فردایی باشد- در روایت نبوى معروف از طرق مختلف رسیده نبىّ اکرم (صلى الله علیه و آله) مى‏فرماید: «اى اباذر، بپرهیز از طول آرزو هاى خود، زیرا تو در روز خود (که امروز است) هستى و در بعد امروز نیستى، اگر براى تو فردائى باشد، در فردا باش، چنانکه در امروزى و اگر براى تو فردائى نبود، پشیمان بر زیاده ‏روى و افراط خود در امروز نیستى.
    20. ای اباذرنمی دانم اسم تو فردا چیست -اى اباذر چه بسیار کسانى که امید به روزى بسته بودند، و نتوانستد آن را تکمیل کنند، و چه بسیار منتظر فردائى که به فردا نرسید، اى اباذر اگر در اجل و عاقتب آن بنگرى، از آرزو  و فریب آن غضبناک شوى. اى اباذر اگر صبح کردى با نفس خود نسبت به عصر سخن مگو و اگر عصر کردى نسبت به صبح سخن مگو، و از سلامتى خود قبل از بیمارى استفاده کن، و از زندگیت قبل از مرگت فائده ببر، زیرا نمى‏دانم اسم تو فردا چیست».
    21. انسان ؛مرگ ؛ آرزو - از انس نقل شده که گفت پیامبر (صلى الله علیه و آله) خطى کشیدند و فرمودند: این انسان است و خطى دیگر در کنار آن‏کشیدند، فرمودند: این هم اجل و مرگ است و خط دیگرى دورتر از خط دوم کشیده فرمودند: این هم آرزو  و امید انسان است، در فکر آن بسر مى‏برد که نزدیکتر (یعنى مرگ) او را مى‏گیرد.
    22. دمی که باز دم ندارد - در روایتى دیگر شبیه به این مضمون هست که حضرت سه چوب به جاى خط گذاردند.در روایتى آمده که دو بنده از بندگان خدا به هم برخورد کردند، یکى به دیگرى گفت: کوتاهى آرزوى تو چقدر است؟ گفت: این که اگر صبح کنم امید ندارم، عصر کنم و اگر عصر کنم، امید ندارم صبح کنم، دیگرى گفت تو آرزو یت طولانى است، اما من امید ندارم، اگر نفسى بکشم باز گردد و اگر داخل شد، خارج شود.
    23. اتّصال نفسى به نفسى - و در صحیفه سجادیه امام زین‏العابدین (علیه السلام) مى‏فرماید: «اللّهُمَ صَلّ على مُحَمّد و آل محمد و اکْفِنا طُولَ الامَل و قَصِّره عنّا العَمَل حتّى لا نُؤَمِّل استِتْمام ساعةِ بعد ساعة و لا استیفاءَ یوم بعد یوم و لا اتّصال نفس و لا لحوق قَدَم بَقَدَم و سَلّمنا من غروره و أمنّا مِنْ شُروره»؛ «خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و طول آرزو  را از ما کفایت فرما (و ما را بى‏نیاز از امیدهاى طولانى قرار ده) و آن را با صداقت در عمل کوتاه کن، تا این که آرزو ى تمام کردن ساعتى بعد از ساعتى و گذراندن روزى بعد از روزى و اتّصال نفسى به نفسى و ملحق کردن قدمى به قدمى را نداشته باشیم و ما را از فریب آرزو هاى طولانى سالم و از شرورش ایمن بگردان».
    24. فریب درآرزو هاى طولانى - این امامى که داراى مقام عصمت است این‏گونه در خانه خدا راز و نیاز مى‏کند، کى مى‏شود که ما دعا کردن را هم از اینان یاد گیریم و مثل آنکه هشتاد سال از عمرش گذشته و هنوز در کنار خانه خدا دست بلند مى‏کند فلان خانه را نصیبم گردان و خانه‏ام کوچک است بزرگ گردان و وضع مالیم را بهتر از این گردان، نباشیم، اى انسان عمرت رفت دعا مکن خدا به تو بدهد، دعا کن از تو بگیرد، شقاوت و حسادت و تکبر و رذائل اخلاقى و به ویژه طولانى بودن آرزو  را از تو بگیرد، که هر چه انسان پیرتر مى‏شود، حریص‏تر و امیدهایش بیشتر مى‏گردد و رفع رذائل و موانع رسیدن به کمالات مقدم بر اکتساب فضائل است.
    25. کفن های بافته شده !- در دیوان منسوب به امام على (علیه السلام) است:
    26. آرزو ى دور و دراز در دنیا دارى، و نمى‏دانى که اگر شب شد، آیا تا به صبح زنده‏اى یا نه! چه بسا افراد سالمى که بدون مَرضى مردند و چه بسیار مریضهائى که روزگار تا روزگار زندگى کردند؛ و چه بسیار جوان که شب و روز مى‏گذرانند و ایمن هستند در حالى که کفنهاى آنها بافته شده و آنها نمى‏داند.
    27. درمان سرچشمه آرزو طولانی - درمان طول آرزو مرحوم محمد مهدى نراقى این عارف بزرگ و معلم سترگ اخلاق گوید: «طول أمل و آروز از جهل و حبّ دنیا سرچشمه مى‏گیرد، جهل را باید با فکر صحیح و صاف که خالى از هرگونه «شائبه باشد» از بین برد و نیز به شنیدن پند و موعظه از نفوس طاهره.
    28. حقارت و پستی دنیا - کسى که صحیح فکر کند مى‏فهمد که مرگ نزدیکترین چیزها به او است و چاره‏اى جز حمل جنازه او و دفن در قبرش نیست و شاید سنگى که لحد و قبر او را مى‏پوشاند، ساخته شده باشد و چه بسا کفنهاى او نیز بافته شده و آماده شده باشند ولى او آگاه نیست و اما محبت و حبّ دنیا سزاوار است از قلب خارج مى‏شود، به این که تأمل در حقارت دنیا و نفاست آخرت و پستى دنیا و پرارزشى آخرت کند، و نیز دقّت در اخبار و روایاتى که در مذّمت حبّ دنیا و میل به آن وارد شده کند و در مقابل تفکر و مطالعه در اخبارى که در مدح ترک دنیا و بى‏رغبتى به آن شده، نماید.و نیز به روایاتى که مدح قصر الامل (کوتاهى آرزو ) که ضدّ طول امل است نظر کند تا که کم‏کم محبت کاذب دنیوى کم شده و در مقابل محبت حقیقى خالق دنیا زیاد شود».
    29. مدح قصر امل (کوتاهى آرزو )  کوتاه کردن آرزو ها و امیدها شعار مؤمنان و لباس اهل یقین است. پیامبرگرامى (صلى الله علیه وآله) فرمودند: آیا همه شما دوست دارید وارد بهشت شوید؟ گفتند: بله یا رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) فرمود : «قَصِّروا مِنَ الأمَل وَ اجعَلُوا آجالَکم بین ابصارکم و استَحْیُوا مِنَ اللّه حقِّ الحیاء»: «از آرزو  کوتاه کنید و مرگهاى خود را جلو چشمهاى خود قرار دهید، و از خداوند آن طور که سزاوار است حیا کنید».
    30. اهتمام به روزی فردا - در روایتى دیگر آمده که بعد از ظهرى یا شبى بوده پیامبر (صلى الله علیه و آله) به مردم نظر کردند و فرمودند: اى مردم! آیا از خداوند متعال حیا نمى‏کنید؟ گفتند: چگونه حیا نمى کنیم؟! فرمود: «تَجمَعُون مالا تَاکلون و تَأمَلون مالا تُدرکون و تَنْبُونَ مالا تَسْکنون»: «آنچه نمى‏خورید جمع مى‏کنید و آنچه به آن نمى‏رسید، آرزو  مى‏کنید و آنچه در آن سکنى نمى‏گزینید، بنا مى‏کنید». حضرت عیسى (علیه السلام) فرمود: اهتمام به روزى فردا نکنید که اگر فردا در عمرهاى شما باشد روزى و رزق شما با عمر شما مى‏آید، و اگر نباشد، پس براى رزق و روزى غیر خود تلاش نکنید.
    31. دوست دارند عمر هزار ساله - رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) وقتى شنیدند که «اسامه» غلامى به صد دینار یکماهه خریده است فرمودند: اسامه طویل الأمل (بلند آرزو ) است و قسم به آنکه نفس من به دست او است هرگز چشم نبستم که امید باز شدن داشته باشم و هرگز چشم نگشودم که امید بر هم نهادن آن را داشته باشم و هرگز لقمه به دهان نبردم که امید فرو بردن آن را پیش از مرگ داشته باشم، سپس فرمود: اگر عاقلید نفس خود را از مردگان به‏ حساب آورید و قسم به آنکه جانم در دست او است، آنچه وعده داده شده‏اید، به سراغتان مى‏آید و شما قدرت دفع و به عجز کشاندن آنها را ندارید. مردم در کوتاهى و بلندى آرزو  مختلفند: بعضى آرزو ى عمر دائمى و زندگى ابدى مى‏کنند، چنانکه خداوند مى‏فرماید: یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ «دوست دارد هر یک از آنها (یهود بنى‏اسرائیل) که عمر هزار ساله کند».
    32. حقیقت ایمان - هزار سال کنایه از عمر دائمى است، نه این که دقیقاً منظور هزار سال است، یعنى عدد تکثیر است نه تعداد. بعضى بیشترین عمر متداول عصر خود را مى‏خواهند، بعضى عمر یک سال دیگر را مى‏خواهند، بعضى آرزو  دارند، چند ماه دیگر زنده باشند. بعضى یک شبانه‏روز و هر یک از اینها برحسب همین مدتى که آرزو  مى‏کنند تلاش در معاش مى‏کنند، و بعضى دیگر آرزو  نمى‏کنند، لحظه دیگر زنده باشند، گویا مرگ در مقابل چشمان آنها است و اینها منتظر آن هستند. در روایتى است که پیامبر (صلى الله علیه و آله) از یکى از صحابه از حقیقت ایمان سؤال کردند گفت: «ما خَطوتُ خطوةً الّا ظَنَنْتُ انّى لا أَتْبَعُها اخرى» «قدم از قدم برنمى‏دارد، مگر این که اعتقاد دارم نتوانم قدمى بعد از آن قدم بردارم».
    33. منتظر ملک الموت - یکى از بزرگان، هنگام نماز، به راست و چپ نظر مى‏کرد و وقتى از او سؤال مى‏شود، این التفات به چپ و راست براى چیست؟ مى‏گوید: «أنْتَظَرُ مَلَک الموت مِن أىّ جَهَة یَأتینى» «من منتظر ملک الموت (مالک مرگ) هستم که از چه جهتى مى‏آید».
    34. حرص و بلندى آرزو - در این زمان اکثر مردم را درازى آرزو ها به دام انداخته، به طورى که افراد کم‏ آرزو و کوتاه امل بسیار کم است تعجب است که طول امل با طول عمر رابطه مستقیم پیدا کرده و هر چه پیرتر مى‏شود آرزو هایش طولانى‏تر مى‏شود، و بى‏جهت نبود که رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) مى‏فرمود: «یَشیبُ ابن آدم و تَشُبّ فیه خَصْلَتان، الحرص و طول الأمل»: «فرزند آدم پیر مى‏شود و دو خصلت در او جوان مى‏شود، حرص و بلندى آرزو ».
    35. حبّ و دوستى پیر - و نیز فرمود: «حُبّ الشّیخ شابّ فى طلب الدنیا و ان إلتَقَتْ تَرقُوَتاه مِنَ الکَبَر إلّا الّذین اتّقوا و قلیلٌ ما هُم»: «حبّ و دوستى پیر در طلب دنیا جوان است گرچه دو استخوان دو طرف گردن او از فرط پیرى به هم رسد، مگر تقوا پیشه‏کنندگان و آنها نیز اندکند».
    36. چنین عمری با چنین سرعتی - به هوش آى که در این مدت کوتاه عمر، جائى براى پرداختن به آرزو هاى دور و دراز نیست، غافل مباش که به قول مولى دنیا سریع مى‏گذرد، نه این که مى‏گذرد که زمان را مى‏گذرانیم، زمان چیزى جز مقدار حرکت نیست، و حرکتهاى ما گذراننده زمان است. یکى از بزرگان نوشته، روزى در بالین بیمارى که حدود نود سال از عمرش گذشته بود و دو روز بعد، از دنیا رفت، نشسته بودم، هنوز هوش و درکش را از دست نداده بود از وى پرسیدم، سالیان گذشته عمر خود را چگونه درک مى‏کنید؟ او پلک‏هاى چشمش را روى هم گذاشت و فوراً باز کرد و گفت: «چنین چیزى» و با «چنین سرعتى». پرداختن به آرزو هاى دور و دراز قدرت تفکر صحیح را از انسان مى‏گیرد، و انسان نمى‏فهمد که دنیا زودگذر است، نمى‏خواهد درگذشت زمان تعمّق کند، زیرا گذشت زمان عبارت است از بریدن تدریجى درخت عمر.
    37. تُؤمِّلُ فى الدّنیا طویلا و لا تدرى‏

       

      اذا جَنّ لیلْ هل تَعیشُ الى فَجر

      فَکم من صحیح مات من غیر علة

       

      و کم مریض عاش دهراً الى دهر

      و کم مِنْ فَتىً یمسى و یصْبحُ أمناً

       

      و قَد نُسِجّت أکفانُه و هُوَ لا یدرى‏

       

      در قطع نخل سرکش باغ حیات ما

       

      چون اره دو سر نَفَس اندرکشاکش است‏

       

    38. کوتاهی دنیا وبلندی آرزوها - با توجه به کوتاهى دنیا و کوتاه کردن آرزو ها و اعتقاد به این که با هر نفسى از زندان دنیا و محبوس بودن در آن آزاد شده و به طرف پروردگار مى‏رویم مى‏توان از تأسف و وحشت درونى نسبت به سرعت دنیا و تمام شدن عمر کاست.
    39. سرعت عمر وکندی آرزو- اگر انسان چشم بصریت باز کند و سرعت گذشتن عمر و نزدیک شدن مرگ را درک کند از آرزو  بیراز مى‏شود. مولى فرمودند: «لَو رَأىَ العَبدُ أَجَلَه و سُرعَتَه الَیه ابْغَضَ الاملَ ...»:
    40. آرزو ها همچون یخ آب می شود- «اگر بنده مرگ و سرعت آن را به سوى خود ببیند، از آرزو  ناراحت و بیزار مى‏شود». اگر مرگها ظاهر شوند، آرزو ها همچون یخ در مقابل خورشید ذوب مى‏شوند. مولى مى‏فرمایند: «لو ظَهَرَت الآجال إفْتَضَحَت الامال»:
    41. شرآرزوی دور ودراز - «اگر اجلها ظاهر مى‏شدند، زشتى و عیب و بى‏ثمر بودن آرزو ها آشکار مى‏گردید».پس گول آرزو هاى بلند را مخور که چشمهاى قلب تو را کور مى‏کند «ألا مانى‏ تَعْمَى عیونَ البَصائ»). و مثل سرابى حقائق را به دروغ جلوه مى‏دهد و از واقعیت دور مى‏اندازد. (الأَمَلُ کالسّراب ...) (ألأمَلُ خادعٌ غارٌّ ضارٌّ)) «آرزو  نیرنگ باز و ضرر زننده است». هر که در میدان آرزو  دوید، با آمدن مرگ لغزند و به زمین خورد. (مَنْ جَرى فى میدان أمَلِه عُثِرَ بِأجَلِه) خداوند ما را از شرور نفس امّاره و آرزوى دور و دراز دور گرداند. ان شاء اللّه تعالى.
    42. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه
    43. (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 345 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    این نفس جانهاى ما را همچنان‏

     

    اندک اندک دزدد از حبس جهان‏

    تا الیه یصْعَد أطیابُ الکَلِم‏

     

    صاعداً منّا الى حیثُ عُلِم‏

    تَرتَقى انفاسُنا بالارتقاء

     

    مُتْحَفا مِنّا الى دار البقاء

    پارسى گویم، یعنى این کشش‏

     

    زانطرف آید که دارد او چشش‏

         
     

     

    • حسین صفرزاده
    ۱۶
    خرداد

    بسم الله الرحمن الرحیم

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    امیر المومنین خطبه متقین 63 و 64- آمیختن حلم با علم و گفتار با کردار «یمزج الحلم بالعلم و القول بالعمل»

    1. ترجمه: پرهیزگار و متقى بردبارى و دانش  را به هم آمیخته و گفتار را با کردار هماهنگ ساخته است.***

    شرح: در مورد حلیم بودن و علیم بودن پرهیزگاران در موارد مختلفى از خطبه بحث شد، از جمله در ذیل «اما النهار فحلماء علماء» و «علما فى حلم» ولى نکته‏اى که باعث شده این جا حضرت براى سومین بار روى حلم و چهارمین بار روى علم تکیه کنند ترکیب و مخلوط کردن حلم و علم است، حلم آنها از روى آگاهى و آگاهى آنها مبتنى بر حلم است.

    1. دانش وحوصله - اگر در جائى بردبارى به خرج مى‏دهد، و حوصله مى‏کند، از روى علم و آگاهى به ثمرات حلم و پاداشهائى است که خداوند براى فرد حلیم قرار داده است، به خاطر فضیلت حلم است که بردبارى مى‏کند نه مثل بعضى جاهلین که از ضعف نفس و عدم مبالات به آنچه به او گفته مى‏شود یا با او عمل مى‏شود صبر و شکیبائى به خرج مى‏دهد، و اگر پرهیزگار  دانش  اندوزى مى‏کند، یا تعلیم مى‏دهد، با تکیه به پشتِىِ حلم چنین مى‏کند، از طعنه جاهلین از کوره به در نمى‏رود و بر هدف و مسیر خود استقامت مى‏کند.
    2. علم وتواضع - امام صادق (علیه السلام) در روایتى در کافى فرمودند: «اطلبُوا العِلْم وَ تَزَیَّنُوا مَعَه بِالحِلم و الوَقار و تواضَعوا لِمَنْ تُعَلّمُونَه العلم و تواضَعُوا لِمنْ طلبتمُ منه العلم و لا تَکُونُوا عُلَماء جبّارین فَیَذْهبَ باطلُکم بِحِقِّکم»: «علم را طلب کنید و خود را با توجه به علمتان به حلم و وقار زینت دهید و براى کسانى که به آنها علم مى‏آموزید، متواضع باشید، و نیز براى کسانى که از آنها علم مى‏گیرید، خاضع باشید، و همچون  دانش مندان جبار و اشراف‏منش نباشید که باطل شما حق شما از میان مى‏برد».
    3. بینش سکوت و آرامش -،و در روایتى دیگر «معاویة بن وهب» از امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کند که فرمودند: «کانَ امیرالمؤمنین (علیه السلام) یقول یا طالب العلم انّ للعالم ثلاث علامات: العلم و الحلم والصمت و للمتکلّفِ ثلاث علامات: یُنازع مَنْ فَوقَه بالمعصیة و یظلم مَن دونَه بالغلبة و یُظاهِرُ الظلّمة»: «امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:  دانش مند (واقعى) داراى سه علامت است:  دانش  و بینش، حلم و بردبارى، سکوت و آرامش و وقار، و براى عالم‏نماها و  دانش مندانى که با تکلف، جامه علم را بر قامت نارساى خود پوشاندند، سه نشانه وجود دارد: با  دانش مندانِ برتر و والاتر از خویش با کردارهاى آلوده به گناه، درگیر شوند و با آنان بستیزند و نسبت به  دانش مندان فرومایه‏تر از طریق قهر و غلبه ستمگرانه عمل کنند و دیگر آنکه از ستمگران و جفاپیشگان، حمایت و پشتیبانى نمایند».
    4. دانش دوست وبرد باری وزیر - در حدیث دیگرى از امیرالمؤمنینعلى (علیه السلام) است که فرمود: «لا یکون السَّفَة و الغِرَّة فى قلبِ العالم»: «بى‏حوصلگى و غفلت در قلب عالم نمى‏باشد». بارى نقش علم دادن طرح است، و نقش حلم اجراء کردن آن، علم طرح دهنده و حلم مجرى آن است، در روایتى از امام صادق (علیه السلام) است که:«العِلْمُ خَلیل‏ المؤمن و الحِملْمُ وزیره و العقل امیرُ جُنُوده»:  « دانش  دوست مؤمن و بردبارى وزیر و عقل امیر و پادشاه لشکریان مؤمن است».
    5. شیطان وزیر تو رباید- دوست خوب پند و نصیحت کند، و عقل پذیرفته و به حلم که وزیرش است، مأموریت اجرا مى‏دهد، پس مگذار شیطان حلم تو را یعنى وزیر تو را برباید، که پاى علم و عقل لنگ است.

    افضلیت مداد علماء - درباره علم، مرحون حاج شیخ عباس قمى در سفینة البحار از امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کند که فرمودند: «اذا کانَ یَوْمَ القیامة جَمَعَ اللّهُ عزّوَجلَّ النّاسَ فى صَعید واحد وَ وُضِعَتِ المَوازین فَتُوزَنُ دِماءُ الشُّهداء مَعَ مِدادُ العُلماء فَیُرَجَّع مِدادُ العلماء على دماءِ الشُّهداء»: «وقتى قیامت برپا شود خداوند عزوجل مردم را در زمین و سطحى واحد جمع کرده و ترازوها را قرار مى‏دهد، و خونهاى شهداء با مرکب علماء سنجیده مى‏شود و مرکب علماء بر خونهاى شهداء ترجیح پیدا مى‏کند».

    1. ترازوی صفات اخلاقی - هر چیزى در این دنیا ترازوئى مخصوص به خود دارد، اشیاء سنگین و داراى وزن، با ترازوهاى متعارف، حرارت و برودت با دماسنج، فشار هوا با فشارسنج، سرعت باد با بادسنج و بطور کلى هر چیزى مقیاس و میزانى براى اندازه‏گیرى دارد، در آخرت نیز هر چیزى ترازوئى دارد، مثلا ترازوى صفات اخلاقى و ارزشها، نمونه‏هاى کامل اخلاق و شاخص‏هاى بارز ارزشها هستند،
    2. مولی شاخص اعمال - در زیارت حضرت على (علیه السلام) است: «السلام علیک یا میزان الاعمال»؛ «سلام بر تو اى ترازوى اعمال» یعنى دیگران را با شاخص مولى مى‏سنجند، در این روایت نیز ترازوى خونهاى شهداء مُرکَّب علماء است ارزش خون شهید با ارزش مُرکَّبى که عالم با آن نوشته، روشن مى‏شود. در طرفى خونهاى تمام شهداء را مى‏گذارند، و در کفّه دیگر تمام مُرکَّب علماء را در طول تاریخ، چه موازنه‏اى، چه اندازه‏گیرى و محاسبه‏اى! و در این موازنه مُرکَّب سیاه برخون سرخ سنگینى مى‏کند! اگر همه بحثهاى اسلام درباره علم کنار گذاشته شود و همین یک حدیث درباره نظر و دید اسلام به علم مطرح شود، براى وسعت دید و بلندنظرى این مکتب کافى است.
    3. موازنه جوهر وخون - چرا چنین است، مگر خون شهید کم‏ارزش است؟! خیر، آیه‏اى که درباره شهید است که نزد پروردگارش زنده و روزى خورنده است، براى غیرشهید نیست‏ وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ‏: این خون شهید است که موجب حیات او است. با توجه به این ارزش شهید چرا مُرکَّب عالم از خون شهید برتر است، در اینجا تذکر چهار نکته لازم است:
    4.  قلم عالم وخون شهید - دانش مند با قلمش با روح و فکر و اندیشه مردم سر و کار دارد، و شهید با شمشیرش با جسم مردم، شهید ضربه بر پیکر مردم مى‏زند، ولى عالم تازیانه بر گرده افکار مردم، گاه یک قطره مرکّب عالم که سطرى بنگارد از نظر هدایت و تحول جامعه به سوى سعادت، اثرش بیشتر از خونهاى شهداى در راه خداست، گاه یک یا چند قطره مرکب عالم جمله‏اى بر روى کاغذى شده و دست استعمارى را کوتاه مى‏کند، و او را به عقب‏نشینى وامى‏دارد،
    5. فتوای تحریم تنبا کو - چنانکه فتواى معروف مرحوم شیرازى در رابطه با تحریم تنباکو چنین کرد، با اینکه شاید بیش از چند کلمه نبود، یا پیامهاى رهبر کبیر انقلاب امام خمینى (رحمه الله) چنان کرد که شاید خون شهدا به تنهائى نمى‏کرد، کار شهید باارزش است ولى کار عالم باارزشتر.خون شهید باید از مرکّب  دانش مندان مدد گیرد تا رنگ ابدیت پیدا کند، در مکان و زمان خاصى شهید شده،
    6. عالم پیام رسان خون شهید - چه‏ مى‏تواند خون او را به تمام کره زمین کشد، و در پهنه زمین و زمان بگستراند، این مرکب سر قلم  دانش مند است، اگر این نبود، ممکن بود کم‏رنگ و سپس بى‏رنگ شود. شهید و شهادت او یک حادثه است، حادثه نیاز به تحلیل دارد، عوامل این حادثه چه بوده؟ پیامدهایش چه بوده؟ امروز مى‏گویند خون شهید پیام دارد، پیام‏رسان آن عالم است، او است که باید با تجزیه و تحلیل، حادثه را موشکافى کرده، و پیام را بیرون کشد، اگر علماء و نویسندگان اسلامى نبودند تا به این حد حادثه کربلا و خون شهداى آن و پیام سرور آنها حسین بن على (علیهما السلام) آشکار نمى‏شد، اگر  دانشمندان و نویسندگان نبوند پیام خون حسین (علیه السلام) و پیام جهانى و انسانى او (هیهات منّا الذّلة) که همیشه بعنوان تابلوئى روشن در مسیر هر قوم و ملتى متجلّى است روشن نمى‏شد.
    7. اثبات خون به قلم - بلکه باید گفت اثبات شهادت و اینکه خون ریخته شده خون شهید است، چه بسا با قلم  دانشمندان است، اگر تجزیه و تحلیل آنها نباشد، ممکن است خون شهید نیز هدر رود، و حتى او بعنوان فردى طاغى و یاغى و فردى دوستدار دنیا و جاه و مقام قلمداد شود، چنانکه بعضى خواستند نهضت حسینى را چنین قلمداد کنند!
    8. قلم و قوام خون شهید- شهادت همیشه میسر نیست، گاهى زمینه شهادت و جهاد در مقابل دشمن نمى‏باشد، شاید دهها سال طول بکشد و زمینه‏اى براى شهادت پیش نیاید، خصوصاً بعد از زمان معصومین (علیهم السلام). شهادت و شهید و جهاد نظامى مقعطى است، ولى جهاد با قلم این اسلحه کوچک قدرتمند همیشه هست، هر زمان هر روز و هر شب مى‏توان با آن وارد جنگ شد، و در اعتلاى حق نسبت‏
    9. محدود وغیر محدود - به هر حادثه‏اى کوشید، و به عبارت دیگر خون شهید محدوده زمانى مکانى دارد، ولى قلم محدودیتى مثل آن ندارد. وَالقَولَ بِالعَمَل- هماهنگى گفتار با کردار - مسئله دیگر که روى آن تکیه مى‏کنند ترکیب قول و عمل یا گفتار و رفتار با هم‏ است آدم پرهیزگار قول را با عمل تزئین مى‏کند، عمل او موافق او است، اگر امر به معروف مى‏کند، خود عالم به آن معروف مى‏باشد و اگر نهى از منکر مى‏کند، خود از آن باز مى‏ایستد، و مرتکب نمى‏شود، وعده مى‏دهد و وفا مى‏کند،
    10. سخط و غضب الهى - هرگز چیزى نمى‏گوید که انجام ندهد، و وعده‏اى نمى‏دهد که از آن تخلف کند، زیرا مى‏داند دچار سخط و غضب الهى مى‏شود، خداوند مى‏فرماید: لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ- کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ‏: «چرا مى‏گوئید آنچه را انجام نمى‏دهید، بزرگ است نزد خداوند از نظر غضب و سخط اینکه بگوئید آنچه را که انجام نمى‏دهید». غضب الهى که در عذاب او جلوه مى‏کند، بسیار ناگوار است. فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ* وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ‏: «آنها و گمراهان به روى در آتش افکنده شوند* و لشکریان ابلیس نیز همگى چنان شوند».
    11. زبان منافقانه دارند - در ذیل این آیه‏ فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ‏ ابى بصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل مى‏کند که حضرت فرموند: «هم قومٌ وَصَفُوا عدلا بِالسِنَتِهم ثمَّ خالَفُوه الى غیره»:«اینها (که دچار عذاب شده و به رو به آتش مى‏افتند) کسانى هستند که سخن خوب و حرف حق‏ را با زبانهایشان گفتند، سپس نسبت به غیر در مرحله عمل مخالفت کردند» ابن ابى الحدید گوید شعرا حوص به این مطلب اشاره دارد که: وَ اراک تَفعَلُ ما تَقُول و بعضُهم‏ ..... مَذِقُ اللسان یقول ما لا یفعَلْ‏ ....(و مى‏بینیم تو را که عمل مى‏کنى آنچه مى‏گویى، و بعضى از آنها زبان منافقانه دارند و مى‏گویند آنچه را که انجام نمى‏دهند).
    12. آفات علم بى عمل‏- مرحوم مجلسى در جلد دوم بحار الانوار که درباره علم است، از صفحه 26 به بعد روایات عالم بى عمل را آورده است و ما از آن منبع و منابع دیگر به بعضى آفات علم بى‏عمل اشاره مى‏کنیم: علم بى عمل موجب نابودى و از بین رفتم علم است، در روایتى از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) چنین آمده است: «انّ العِلمَ یَهْتِفُ بالعمل فَان اجابه و الّا ارتَحَلَ عنه»: علم عمل را ندا مى‏کند اگر جواب داد که هیچ وگرنه از وجود آن عالم کوچ مى‏کند».
    13. ملاک عالم به عمل است - از این روایت استفاده مى‏شود که علم نوعى انگیزه در انسان ایجاد مى‏کند و فقط مثل دوستى عزیز انسان را صدا مى‏زند، اگر پاسخ گفتى با تو است، و اگر پاسخ ندادى، علامت بى‏اعتنائى گرفته، و دیگر منتظر تو نمى‏ماند، و از تو جدا مى‏شود. علم تحریک مى‏کند، ولى هرگز مجبور نمى‏کند، یعنى این طور نیست که هر عالمى به صرف علم داشتن عامل باشد، و علم او، او را به مرحله عمل کشد، خیر، علم فقط مى‏خواند تا چه کسى جوابش دهد! در مکتب اسلام عالم به کسى مى‏گویند که عمل به عملش کند گرچه کم عمل باشد، یعنى ملاک عالم بودن تنها به علم نیست، به عمل بعد از علم است.
    14. مدرک عالم عمل است.- در روایتى از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) آمده: «الا و انّ العالم مَنْ یعمل بالعلم و ان کان قلیلَ العمل»: «آگاه باشید که عالم کسى است که به علم عمل کند گرچه کم عمل باشد». عنوان عالم در این مکتب بسته بر عمل است اگر عمل بعد از علم بود مى‏توان به او اطلاق عالم کرد، گویا بعد از علم آموختن صبر مى‏کنند تا ببینند این آدم به علم خود عمل مى‏کند یا نه، اگر کرد در جامعه اسلامى به عنوان عالم شناخته مى‏شود. مثل اینکه بگویند کسى که دکتر شده تا عمل نکند و علم را در بوته عمل نگذارد، مدرک به او داده نمى‏شود و به عنوان پزشک به او اطلاق نمى‏شود.
    15. علم عمل نشود جهل شود - از نظر روانى اثبات شده که اگر علم به مرحله اجرا درنیاید، به تدریج در اثر موریانه بى عملى از بین مى‏رود، در وادى بى‏عملى کبوتر علم نمى‏نشیند، و اگر بنشیند زود به پرواز درآمده کوچ مى‏کند، قلب عالم بى‏عمل شوره‏زارى است که پرنده علم رغبت به فرود آمدن در آنجا را ندارد و اگر مجبور به فرود شود قصد اقامت ندارد. این مضمون روایت مولى على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه است که مى‏فرماید: «لاتَجْعَلُوا عِلْمَکُم جهلا و یقینَکم شکا اذا علمتم فَاعملُوا و اذا اتیقَّنتُم فاقدموا»:«علم خود را جهل و نادانى و یقین خود را شک قرار ندهید زمانى که دانستید عمل‏ کنید، و وقتى یقین کردید اقدام کنید!» چگونه مى‏شود علم جهل مى‏شود؟ وقتى که عمل به آن نشود.
    16. عمل مورد توجه مکتب- آنقدر عمل در این مکتب مورد توجه است که مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «انَّکم الَى العَمَل بما عَلِمتُم أحوج منکم الى تَعَلُّم مالم تَکُونُؤا تَعْلَمون»:(شما به عمل به آنچه مى‏دانید محتاجترید تا یادگیرى آنچه یاد نگرفته‏اید) یعنى عمل به آنچه مى‏دانى بهتر از یادگیرى آن چیزى است که نمى‏دانى.
    17. علم بی عمل ؛ درخت بی ثمر - در روایتى دیگر مولى مى‏فرمایند: بر عالم است که عمل به آنچه مى‏داند کند، سپس دنبال یادگیرى آنچه نمى‏داند رود. علم بى عمل در نفوس مردم مؤثر نخواهد بود، در مقدمه کتاب معالم الاصول از مرحوم کلینى نقل مى‏کند که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «انّ العالم اذا لم یعمل بِعلمه زلّت موعظَتُه عن القلوب کما یَزلّ المطَرُ عن الصّفا»: «عالم هنگامى که‏ عمل به عملش نکند، موعظه و پند او از قلبها مى‏لغزد، چنانکه باران از روى جسم صاف (مثل سنگ صاف) مى‏لغزد و نفوذ نمى‏کند». علم که باید مؤثر در قلوب شود، نفوذناپذیر مى‏شود، کارائى علم و نفوذپذیرى آن به عمل است.
    18. علم بی عمل دور از رحمت - علم بى عمل نه تنها مفید نیست، که دور کننده از خداوند و رحمت او نیز هست. بعضى مى‏گویند علم بى عمل بى‏فائده است، ولى باید گفت اى کاش چنین بود یعنى اى کاش مانند حیوان چهارپائى بود که بر او کتاب بار است و به او ضرر نمى‏زند، علم بى عمل سنگدلى و قساوت و بدبختى مى‏آورد و نتیجه آن دورى از رحمت الهى است.
    19. علم بی عمل دور از حضرت حق - در روایتى آمده که شخصى نزد امام زین‏العابدین (علیه السلام) آمد و از حضرت درباره مسائلى سؤال کرد و حضرت پاسخ گفتند، سپس خواست سؤال از مثل همان مسائل کند، حضرت فرمودند: «مکتوب فى الانجیل: لا تَطلُبُوا علم ما لا تَعلَمون و لمّا تعمَلوا بما عَلِمتُم فَانّ العلم اذا لم یعمل به لم یَزَدْ صاحبه الّا کُفْراً و لم یَزْدَد من اللّه تعالى الّا بُعْداً»: «در انجیل نوشته شده که دانستن آنچه نمى‏دانید را طلب نکنید، در حالى که هنوز به آنچه مى‏دانید عمل نکرده‏اید، زیرا علم هنگامى که به آن عمل نشود، صاحبش را غیر از کفر نمى‏افزاید، و به غیر از دورى از خداوند چیزى زیاد نمى‏کند».
    20. علم بی عمل موجب بد بختی -  از حضرت عیسى (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «دیدم سنگى را که روى آن نوشته بود، مرا برگردان، من برگرداندم، در پشت آن نوشته شده بود: «مَنْ لا یَعمَل بِما یَعْلَمُ مَشؤُومٌ عَلَیهِ طَلَبُ مالا یَعْلم وَ مَرْدُودٌ عَلَیه ما عَلم»: «کسى که عمل به آنچه مى‏داند نکند، طلب آنچه نمى‏داند براى او بدبختى است، و آنچه مى‏داند بى‏فائده و مردود است». در روایتى از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) آمده: «کلُّ علم وَ بالٌ على صاحِبه الّا من عمل به»: «هر علمى موجب وخامت و بدعاقبتى صاحبش است مگر این که به آن عمل کند».
    21. چراگاه شیطان است - (المرعى الوبیل) را گفته‏اند مزرعه و چراگاهى است که آفت زده باشد، هر علمى نیز مثل مزرعه آفت زده‏اى است که چراگاه شیطان است مگر اینکه صاحب آن به آن عمل کند، و گویا عمل، عامل پیشگیرى از آفت این مزرعه است. موجب عقوبت سنگین است که بدترین آن خارج شدن حلاوت یاد و ذکر خدا از قلب است-
    22. خروج شیرینی ذکر - در روایتى آمده است که‏ خداوند تبارک و تعالى به حضرت داود (علیه السلام) وحى رساند که:«انّ اهوَنَ ما انَا صانِعٌ بِعالِم غیر عامل بِعِلمِه اشَدُّ مِنْ سَبْعین عقوبةً انْ اخرِجَ مِنْ قَلبِه حلاوةَ ذِکرى»: «همانا سبک‏ترین و خفیف‏ترین کارى که با عالم غیر عامل به عملش مى‏کنم، شدیدتر از هفتاد عقوبت است، و آن این است که شیرینى ذکر خود را از قلب او خارج مى‏کنم».
    23. فعل با قول موافق - در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده که مفضّل از حضرت پرسید: «بِمَ یُعَرفُ الناجى؟ فقال: مَنْ کانَ فِعلُهُ لِقَوله مُوافِقاً فهو ناج وَ مَن لم یَکُن فِعْلُهُ لَقَولهِ موافِقاً فانّما ذلک مُستَودَعٌ»: «به چه چیزى رستگار و ناجى شناخته مى‏شود؟ فرمود: کسى که فعلش با قولش موافق باشد، او رستگار است، و کسى که فعلش موافق قولش نباشد، او کسى است که علم و ایمان چند روزى به او به ودیعت داده شده، و سپس از او به کوچکترین امتحانى سلب مى‏شود». انسانى که علم و ایمان در وجودش مستقر نشده، بلکه مستودع است، راه‏ نجاتى براى او نیست.
    24. شدید ترین حسرت - ازُدى در روایتى دیگر از آن حضرت نقل مى‏کند که فرمودند: «ابْلِغْ مَوالینا عَنّا السَّلام وَ اخْبِرْهُمْ انّا لا نُغْنى عنهم مِنَ اللّه شیئاً الّا بِعَمَل و ...»: «به دوستداران ما از طرف ما سلام برسان و به آنها خبر ده که ما چیزى به آنها نمى‏دهیم (و شفاعت آنها را نمى‏کنیم) مگر با عمل ...»؛ سپس افزودند: آنها هرگز به فلاح نمى‏رسند، مگر با عمل و پرهیزگارى، و شدیدترین مردم از نظر حسرت در قیامت آن کسى است که سخن صحیحى گوید، و سپس خود به خلاف آن عمل کند.
    25. عمل عظیم - برعکس طبق روایت آن حضرت اگر کسى براى خدا  دانش  آموخت، و براى او عمل کرد، و تعلیم داد، در آسمانها عظیم‏ و بزرگ خوانده مى‏شود. «مَنْ تَعَلّم للّه عزّوَجلَّ و عَمِل للّه و علم للّه دُعِىَ فى مَلَکُوتِ السّماوات عَظیماً».این بزرگوارانى که به ما این علوم را آموختند، خود قبل از همه عامل به آن بودند،
    26. سبقت در عمل - نهج‏البلاغه مولى را ببینید حضرت در پایان خطبه 175 که مردم را پند مى‏دهد، مى‏فرماید: «ایها الناس انّى و الله ما احُثّکُم على طاعة الّا و اسْبَقُکُم الیها و لا انهاکم عن معصیة الّا و اتَناهى قبلَکُم عنها»: «اى مردم به خدا قسم شما را به کار نیک و طاعتى ترغیب و تحریص نمى‏کنم، مگر این که در انجام آن بر شما سبقت مى‏گیرم و از معصیتى نهى نمى‏کنم مگر این که قبل از شما از آن دورى مى‏جویم».پیروان راستین این بزرگان هم چنین هستند،
    27. نوشت وخود اول عمل کرد - شما در احوالات شیخ طوسى ببینید گفته‏اند وقتى مصباح المتهجد که کتاب دعا و زیارت و نماز و ذکر مثل مفاتیح الجنان است را نوشت اول خود عمل کرد و یک بار هم اهل خود را مأمور کرد چنین کنند و سپس به مردم ارائه کرد. حال کلامى نیز درباره عمل بدون علم گوئیم و به آفات آن اشاره کنیم:
    28. آفات عمل بدون علم‏ مرحوم مجلسى در جلد اول بحار، صفحه 206 تا 209، دوازده روایت در باب عمل به غیر علم آورده است، در اینجا به آفاتى چند که از آن روایات براى عمل بدون علم استفاده مى‏شود اشاره مى‏کنیم:
    29. دوری ار راه مستقیم - گمراهى از جاده مستقیم حق و دورى از آن- در روایتى از امام صادق (علیه السلام) رسیده که فرمودند: «العامِل على غَیر بَصیرة کالسّائر على غیر الطریق و لا یزیده سرعةَ السیر من الطریق الّا بُعداً»:«عمل کننده غیر بصیر و ناآگاه و جاهل مثل سیر کننده در غیر راه است (و بیراهه مى‏رود) و عمل بدون علم سرعتى نمى‏افزاید مگر دورى از مسیر و راه را».در روایتى دیگر از آن حضرت است: «العامِلُ عَلى غَیرِ بَصیرَةِ کالسائر على السّراب بِقیعَة لایزید سرعةُ سیر الّا بُعْداً»:«عمل کننده از روى نادانى و ناآگاهى مثل راه رونده بر سرابى در زمین صافى است که سریع رفتن او به جز دورى از حقیقت و راه حق چیزى به همراه ندارد».
    30. عمل بی معرفت - در مقابل کسى که عمل از روى علم کند امیرالمؤمنین (علیه السلام) گویند مثل راه رونده بر روى راه روشن است پس باید ناظر ببیند سیر مى‏کند یا عقب‏گرد مى‏کند «العامِلُ بِالعِلمِ کَالسّائِر عَلى الطّریقِ الواضِح فَلْیَنْظُر ناظِرٌ اسائِرٌ هُوَ امْ راجِعِ». عدم قبول عمل بدون علم و معرفت- راوى گوید شنیدم که امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمود: «لا یَقْبَل اللّه عزّوجلّ عملا الّا بمعرفة و لا معرفَة الّا بعمل فَمَنْ عرف دلّته‏ المعرفَة على العمل و مَنْ لم یعمل فلا معرفةَ له، انّ الایمانَ بَعْضُه مِنْ بَعْض»؛ «خداوند عزوجل عمل را بدون علم و شناخت نمى‏پذیرد و شناخت و معرفتى بدون عمل نیست، (یعنى اگر علم بدون عمل باشد، اصلا علم نیست) و کسى که عمل نمى‏کند معرفتى براى او نیست، همانا ایمان بعضش از بعض دیگر و مربوط به هم است».
    31. فساد در عمل بدون علم - لازمه عمل بدون علم فساد است- در روایتى از صادق اهل‏بیت (علیه السلام) رسیده که: از پدران خود نقل کردند که، رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «مَنْ عَمِلَ عَلى غَیر علم کان ما یُفْسِده اکثرَ ممّا یُصْلِح» «کسى که عمل بدون علم انجام دهد افسادش بیشتر از صلاحش است و آنچه را فساد مى‏کند، بیشتر از چیزى است که اصلاح مى‏کند (عملى را که فرک مى‏کند خیر و صلاح است از روى عدم علم فاسد مى‏کند)».
    32. مثل الاغ در آسیاب - در جا زدن در مسیر تکامل- امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى‏فرماید: «المُتَعَبّدُ على غَیر فقه کَحِمارِ الطّاحُونَة یَدور و لا یَبْرح، و رکعتان من عالم خیر من سبعین رکعةً من جاهل‏لانَّ العالِمَ تَاتیه الفَتْنَةُ فَیَخرُج منها بِعِلْمه و تأتِى الجاهل فَتَنْسفه نَسْفاً و قَلیلُ العَمَل مع کثیرِ العلم خیرٌ مِنْ کثیرِ العملِ مَع قلیلِ العلم و الشکِ و الشبهة»: «عبادت کننده و عمل کننده بدون علم مثل الاغ آسیاب است که دور مى‏زند، و از جاى خود حرکت نمى‏کند (درجا مى‏زند، اگر هفتاد سال هم دور بزند وقتى چشمش را باز مى‏کد، مى‏بیند، در همان نقطه اول است. اى کاش ما هم در دنیا مى‏فهمیدیم! بعضى از ما در دنیا هم نمى‏فهمیم که سر جاى اول خود هستیم، یعنى گاهى از حیوان چهارپا هم پست‏تر و غافلتریم)
    33. بهتر از هفتاد رکعت نماز - و دو رکعت نماز از عالم بهتر از هفتاد رکعت از جاهل است، زیرا فتنه به عالم روى مى‏آورد، و از آن بوسیله علمش خارج مى‏شود و به جاهل روى مى‏آورد، و او را از جاى کنده خرد مى‏کند و کسى که کم عمل و پر علم‏ است بهتر از کسى است که پر عمل و کم علم مى‏باشد و داراى شکّ و شبهه است!»
    34. این بود اشاره‏اى به آفات علم بدون عمل، و عمل بدون علم، در پایان از خداوند منّان و عالم به همه امور مى‏خواهیم که همه ما را جزو عالمان عامل و عاملان عالم قرار دهد، و علم و عمل را در درون ما هم‏آهنگ گرداند که هیچاه یکى بدون دیگرى نموند نکند.مرحوم الهى در ذیل این دو فراز (یمزح الحلم بالعلم و القول بالعمل) چنین مى‏سراید:

    به علمش حلم را آن پاک گوهر

     

    درآمیزد چنان با شیر شکر

    هم او گفتار و کردارش جدا نیست‏

     

    به قول خویش بى‏عهد و وفا نیست‏

    نگوید تا کند آن نیک رفتار

     

    چو خواهد کرد آنگه دارد اظهار

    خلاف  دانش  است و بردبارى

     

    به عهد خویشتن ناپایدارى‏

    کسى کو علم و حلمش یار باشد

     

    به قول و عهد خود استوار باشد

    ** اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 329- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    • حسین صفرزاده
    ۱۶
    خرداد

     

    1. بسم الله الرحمن الرحیم

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    1- امیر المومنین (خطبه متقین) 61 و 62- توجه به باقى و  زهد  در فانى.. «قرة عینه فیما لا یزول و زهادته فیما لا یبقى»

    روشنى چشمش در چیزى است که زوال در آن راه ندارد (مثل کمالات نفسانى و نعمتهاى اخروى) و بى‏اعتنائى او به چیزى است که باقى نمى‏ماند، و فانى شدنى است.***

    شرح: در فارسى (قرة العین) را به نور چشم ترجمه مى‏کنند و در عربى معنى کنایه‏اى دارد، و صاحب مفردات گوید: «قرت عینه» یعنى (سُرَّت مسرور شد)، و به آنچه مایه خوشنودى و سرور است، قرة العین گویند (از این رو به فرزند خوب «قرة العین» گویند چون سرمایه سرور و مسرّت و الدین است و بوسیله آن گویا نور چشم آنها زیاد مى‏شود).

    مایه سرور - در قرآن یک مرتبه‏ «قرة عین» آمده، و آن در داستان حضرت موسى (علیه السلام) است وقتى کودک بود و به دستور فرعون از آب گرفته شد و زن فرعون به فرعون گفت: این کودک را مکش که مایه سرور من و تو است‏ وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ‏ لا تَقْتُلُوهُ

    روشنی چشمان  - و دو مرتبه‏ «قُرَّةَ أَعْیُنٍ» آمده: یکى در مورد بندگان مقرّب الهى است که به خداوند مى‏گویند به ما همسران و فرزندانى ده که مایه سرور باشد رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ‏: و دیگرى در مورد نماز شب است که خداوند مى‏فرماید هیچ کس نمى‏داند براى شب زنده‏داران (کسانى که نماز شب مى‏خوانند) چه مایه سرور و ابتهاجى قرار داده شده، و این جزاى عمل آنهاست‏ فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ

    براى سرور، اشک‏ سرد - مفردات در ادامه گوید: گفته شده اصل «قرة» از «قرّ» به معنى سرد است پس «قرّت عینُه» به معنى این است که چشمش سرد شد، و گفته شد براى سرور، اشک‏ سرد و براى غم و اندوه، اشک گرم است، و از این جهت در موقع نفرین در حق کسى گویند: «اسخَنَ اللّه عینَه»: خدا چشم او را گرم کند» (یعنى چشمش از اندوه گریان شود).

    موجب سرور - «تقرّ اعینهنّ» دارد که در مورد زنان پیامبر (صلى الله علیه و آله) است «ذلک ادنى ان تقرّ اعینهنّ» این نزدیکتر است به این که موجب سرور آنها شود. (سوره احزاب، آیه 51) در این آیه «حق قسم» را از پیامبر (صلى الله علیه و آله) برداشت، حق قسم آن است که شوهر اوقات خود را در میان همسران به طور عادلانه تقسیم کند، اگر یک شب نزد یکى از آنها است شب دیگر نزد دیگرى باشد و نباید تفاوتى از این نظر بین آنها باشد و این یکى از احکام اسلامى است که در فقه مورد بررسى قرار گرفته شده است.

    زهد عدم رغبت در امور فانی - و نیز گفته شده «قرة» از «قرار» است و معنى این مى‏شود که خداوند آنچه مایه سکون و آرامش چشم او است به او عطاء کند، تا به دیگرى نظر نکند. از مجموع این سخنان مى‏توان به دست آورد که سرور و ابتهاج و مایه سکون پرهیزگاران در امورات باقى است و  زهد و عدم رغبت آنها در امورات فانى.

    امور باقی محِبّت او - حال ببینیم امور باقى و زوال‏ناپذیر چیست؟ در این باره سه احتمال ممکن است داده شود و از کلمات شارحین نهج‏البلاغه استفاده مى‏شود: 1- مراد خداوند متعال است‏ یعنى خداوند لایزال که‏ کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ‏ او ماندنى است، و دل به او و محبت او بسته‏اند، و به مقتضاى اینکه مُحِبّ به دنبال محبوب است و هر چه او گوید و هر چه او خواهد عمل مى‏کند، از این رو خداوند را براى خودش مى‏خواهد نه براى ثواب و بهشتش، او را عبادت مى‏کند چون او را اهل عبادت یافته است نه به خاطر شوق به بهشت و خوف از آتش جهنمش، چنانکه مولى المتقین على (علیه السلام) یکى از اینها است که فرمود:«لَمْ اعبده خَوفاً و لا طمعاً لکنّى وَجَدتهُ اهلا للعبادة فَعَبَدْتُه»:

    مقربان درگاه خدائید - «عبادت به خاطر خوف (از آتش) و طمع (به بهشت) نکردم بلکه او را اهل عبادت یافتم و عبادتش کردم». اینها مقربین درگاه ربوبى هستند، چنانکه در روایتى آمده که: حضرت عیسى (علیه السلام) به سه نفر گذر کردند که بدنهایشان نحیف و رنگشان پریده بود، فرمود: چه به شما رسیده؟ گفتند: خوف از آتش، فرمود: بر خداوند است کسانى را که از او مى‏ترسند، ایمن کند، سپس عبور کرده به سه نفر دیگر رسید، که: از نظر لاغرى و تغیر رنگ بدتر از سه تاى اولى بودند، فرمودند: چه به شما رسید، گفتند: شوق به بهشت، فرمود: بر خدا است که حاجت امیدوار به خود را، اعطا کند، سپس به سه نفر دیگر رسید که حالشان بدتر از دیگران بود، و نور از سیمایشان نمودار بود، فرمود چه رسیده به شما؟ گفتند: حبّ خداوند عزوجل فرمود: «انتم المقربون»: شما مقربان درگاه خدائید و سه بار این جمله را تکرار نمودند.

    دوستی براى خود او - یکى از عارفین گفته است: من راضى نیستم که مثل اجیر فرومایه‏اى باشم که اگر به او اجرت داده شد راضى و خشنود شود، و اگر به او داده نشد ناراحت و غمگین شود، من او را براى خودش دوست دارم. (انما احبه لذاته). یکى از شعرا گفته: فَهِجْرُهُ اعْظَمُ مِنْ نارِه‏ ..... وَ وَصْلُه اطیبُ مِنْ جَنَّتِه‏..(ترک کردن و دورى از او بدتر و ناراحتیش عظیم تر از آتش او است، و رسیدن به او بهتر از رسیدن به بهشت او است).

    صبر در فراق نشاید - و این همان است که مولى الموحدین على (علیه السلام) در دعاى کمیل مى‏فرماید: «الهى و سیدى و مولاى و ربّى صبَرتُ على عَذابک فکیف اصبِرُ على فراقِک و هَبْنى صَبرتُ على حَرّ نارِک فکیف اصْبِرُ على النّظر الى کرامَتِک»: «خداى من و آقاى من و مولاى من و پروردگار من گیرم که بر عذاب تو صبر کردم، چگونه بر دورى تو صبر کنم، بر فرض بر گرمى آتش تو صبر کردم، چگونه بر دورى از کرامت تو و نظر بر آن صبر کنم!» آنها در فراق از خداوند مى‏سوزند و به قول شاعر: یقُلون انَّ المَوتَ صَعْبٌ عَلَى الفَتى ..... مُفارَقَةُ الاحْبابِ و اللّه اصعَب‏ (مى‏گویند مرگ بر جوان سخت است، به خدا قسم دورى دوستان سخت‏تر و مشکل‏تر است) و چه دوستى بالاتر و بزرگتر از خداوند که دوستیش چون خودش زوال‏ناپذیر است!)

    2- امور باقی نعمتهاى بهشتى- زیر آنها زوال‏ناپذیر و دائمى هستند و نعمتهاى دنیوى و عالم ماده فناپذیر است.

    3- امور باقی کمالات نفسانى -کمالات نفسانى که باقى مانده است مثل علم و حکمت و مکرمتهاى اخلاقى و اعمال صالح که سعادت دائمى و لذت ابدى را به همراه دارد، و در مقابل بى اعتنائى آنها به زینتهاى دنیوى است که از حدّ و مرز دنیاى پست فراتر نمى‏رود، به خلاف کمالات و اعمال صالح که تا آخر همراه انسانند.

    اشک شوق به امور باقی- دوگونه اشک داریم: اشک غم و اشک شادى، معتقد بودند اشک غم سوزان و اشک شادى خنک است، از این رو مى‏گفتند چشمهایش خنک شده، مولى نیز در این دو فراز مى‏فرماید: پرهیزگار اگر اشک بریزد اشک خنک شوق نسبت به امور باقى دارد و نسبت به امور ناپایدار زاهد است و این اشاره به جهان‏بینى اسلامى است، جهان‏بینى یک مسلمان واقعى و اصیل که سراى جاودان را بهشت مى‏داند و مرگ را دریچه‏اى به جهان باقى، و لذا از مرگ و شهادت نمى‏هراسد، دنیا را پل پیروزى مى‏داند و آگاه است که روى پل جاى اقامت نیست، جاى خیمه و خرگاه زدن نیست، محل توقف نیست دنیا گذرگاهى به سوى آخرت است، حیات دنیوى نه حیات حقیقى بلکه مرگ تدریجى است‏ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ

    زهد  در امورى که باقى نیست‏ - چند جمله نیز درباره  زهد  بگوئیم«زَهادَتُه فیما لا یبقى»: حقیقت  زهد  آن‏ نیست که در اذهان بسیارى رفته که فقیر بودن و چیزى نداشتن،  زهد  است،  زهد  بیگانگى از دنیا نیست، بلکه وارستگى از دنیا است. زهد آن نیست، که دنیا را نداشته باشى بلکه آن است که دنیا مالک تو نباشد، اگر مملوک و برده مال و مقام نبودم آن وقت مالک مال و منالم- اسیر نیستم، امیرم- زاهدم! اگر به اندازه یک پیراهن کرباس بیش ندارم، و دلبستگى دارم که اگر از دستم رود ناراحت مى‏شود زاهد نیستم، راغب و مایلم. هر چه جمع کنى، باید گذاشتن و گذشتن- چیزى که آخرش این است، از اول دل به آن مبند.

    گذاشتن و گذشتن- در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده: «لَیْسَ الزهد  فى الدنیا بِاضاعة المال و لا بتحریم الحلال بل الزهد فى الدّنیا انْ لا تَکونَ بِما فى یَدِک اوثَقَ منک بما فى یَدِاللّه عزّوجلّ»: « زهد در دنیا، به ضایع کردن مال و حلال خدا را حرام کردن نیست بلکه  زهد  در دنیا این است که اعتمادت به آنچه در دست خودت است بیشتر از آنچه در دست خداوند عزوجل است نباشد» (یعنى اعتماد تو به خدا و آنچه در اختیار او است بیشتر باشد، از اعتماد تو به آنچه در دست خودت است). اعتماد تو به دست خدا - در روایتى از مولى آمده که: «الزهد  تَقْصیرُ الآمالِ وَ اخلاصُ الاعمال»: « زهد کوتاه کردن آرزوها و خالص کردن اعمال است».

    علامات زاهد - علامات زاهد.کار برای آخرت .امام سجاد (علیه السلام) در روایتى مى‏فرمایند: «انّ عَلامَةُ الزاهدینَ فى الدّنیا الراغِبینَ فِى الاخرَة تَرکُهُم کلَّ خلیط و خَلیل و رَفْضُهُم کلَّ صاحب لا یُریدُ ما یُریدُون ألا و انَّ العامِلَ لِثَوابِ الآخِرة هو الزّاهِد فى عاجِل زَهْرَةِ الدنیا ...»:«همانا علامت و نشانه زاهدان در دنیا که رغبت و میل به آخرت دارند، این است که ترک مى‏کنند هر چیزى را که ناخالصى دارد

    برای ثواب آخرت - (و هر مال مشتبهى را کنار مى‏گذارند) و هر رفاقت و دوستى را به آن دل نمى‏بندند، و هر مصاحب و همنشینى را که غیر از مطلوب و محبوب آنها اراده کند، کنار مى‏گذارند، (با افرادى که میل به دنیا و دلبستگى به آن دارند، و از آخرت غافلند مراوده و رفت و آمد ندارند) آگاه باشید کسى که براى ثواب آخرت عمل مى‏کند، او زاهد در این دنیا است ..».

    در روایتى مولى مى‏فرمایند: «الزاهِدُ فِى الدُّنیا کُلَّما ازْدادَتْ له تجلّیا ازداد عنه تَوَلیّاً»: «زاهد در دنیا هر چه براى او بیشتر تجلى و جلوه کند، او بیشتر تولّى کرده و پشت مى‏کند». در ذیل آیه 28 سوره کهف: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ ...در تفسیر برهان از على بن ابراهیم روایت مى‏کند که این آیه در برخوردى که به وسیله یک متکبّر ثروتمند با سلمان پیش آمد، نازل شد.

    ملاک زاهدان چشم به دنبا نیست- داستان از این قرار است که سلمان پوششى از پشم داشت که از آن براى سفره و پوشش استفاده مى‏کرد، روزى مردى به نام «عُیینَة بن حصین» وارد بر پیامبر (صلى الله علیه و آله) شد، در حالى که سلمان خدمت حضرت بود، فریاد زد یا رسول الل (صلى الله علیه و آله) هر وقتى ما بر تو وارد مى‏شویم، این مرد و هم نوعانش را از نزد خود بیرون کن، پس از رفتن ما هر کس را مى‏خواهى بپذیر! براى این گونه مردمان بى‏خبر از حقائق که چشم آنها به دنیا است و از راه و روش زاهدان بى‏خبرند جاى تعجب نیست، که چنین با زاهدان دنیا برخورد کنند.

      1. با على گفتا یکى در رهگذار
       

      از چه باشد جامه تو وصله دار

      تو امیرى و شهىّ و سرورى‏

       

      از تمام رادمردان برترى‏

      هستى ما جملگى از هست تست‏

       

      اختیار عالمى در دست تست‏

      1. اى امیر تیز رأى و تیزهوش‏
       

      جامه‏اى چون جامه شاهان بپوش‏

      از چه باشد اى جهانى را پناه‏

       

      جامه صد وصله در اندام شاه‏

      گفت صاحب جامه را بین جامه چیست‏

       

      دید باید در درون خانه کیست‏

      جامه زیبا نمى‏آید، به کار

       

      حرفى از معنى اگر دارى بیار

      1. اهل سیرت را به صورت کار نیست‏
       

      جامه گر صد وصله دارد عار نیست‏

      کار ما در راه حق کوشیدن است‏

       

      جامه  زهد  و   ورع پوشیدن است‏

       زهد  باشد زینت پرهیزگار

       

      زینت دنیا به دنیا وگذار

           
    1. زهد  مقدس اردبیلى‏ - مرحوم محمدنبى تویسرکانى صاحب لئالى الاخبار گوید: «موثق‏ترین استاد بزرگوار من مرحوم ملّا محسن تویسرکانى (رحمه الله) نقل کرده که مرحوم مقدس اردبیلى در ابتداى تحصیل در حجره‏اى به طور منفرد زندگى مى‏کرد، یکى از طلاب از او خواست تا با او در آن حجره باشد، وى قبول نکرد، بالاخره با اصرار فراوان به طور مشروط قبول کرد، که نباید کسى بر حالات وى (یعنى مقدس اردبیلى) مطلّع شود. آن طلبه قبول کرد، و مدتى نزد او بود، تا این که زندگى بر آنها سخت شد، به طورى که قادر به تهیه کمترین غذا براى خود نبودند، کم‏کم آثار گرسنگى و سختى در چهره آن طلبه ظاهر شد، و ضعف بر او غلبه گردید مردى او را دید و از حال او استفسار کرد، و او کتمان کرد تا این که با اصرار و التماس حال خود و مقدس را گفت، آن مرد غذا و مقدارى پول برایش آورد، و گفت این براى تو و رفیقت.
    2. بریدن ازشکم برای نماز شب - وقتى مقدس آمد و از جریان مطلع شد،گفت: چرا اظهار حال کردى و تو نقص پیمان و عهد کردى! آن طلبه گفت: او آن قدر اصرار کرد که من مجبور شدم بگویم، مرحوم مقدس گفت: وقتى جدائى فرا رسید، و این غذا و پول چون روزى خداوند براى من وتو است (و گفت مال هر دوى ما است) نیمى براى تو و نیمى براى من. از اتفاق آن شب، مقدس نیاز به آب پیدا کرد، و رو به حمام آورد، تا بتواند نماز شبش را بخواند، ولى هنوز وقت باز شدن حمام نشده بود، به حمامى اصرار کرد و بیشتر از اجرت معمول به او داد ولى قبول نکرد، تا این که مقدس قیمت را کم‏کم بالا برد تا تمام سهمى که از پول برایش بود، داد، و حمامى راضى شد، و او غسل کرده و به نماز شب رسید.
    3. حکمت در جان زاهد - در حدیث دیگرى مى‏خوانیم: کسى که در دنیا زاهد باشد و زرق و برق‏ها او را فریب ندهد، خداوند حکمت را در جانش مستقر مى‏کند. حفظ زبان، کنترل شکم و شهوت، امانتدارى، تواضع و رها کردن مسائل غیر مفید، زمینه‏هاى پیدایش حکمت است.
    4. زهد در آزادی انتخاب - اگر خداوند به هر فردى که کار خیرى انجام داد، فلان باغ، کاخ، مال و مدرک را در دنیا بدهد، همه مردم زاهد، عابد ومسلمان مى‏شوند واین ارزشى ندارد، شرف انسان به آزادى و انتخاب اوست وگرنه عبادت قهرى را میلیون‏ها میلیون ملائکه داشتند، ولى خدا انسان را آفرید تا در میان هواها و هوسها و گرایش‏هاى ضد و نقیض، یکى را انتخاب نماید.
    5. زاهد وعدم حب دنیا - پس باید در دنیا سعى کنیم که زاهد باشیم و نگذاریم حبّ دنیا در دل ما آنچنان اثر کند که جدایى از آن مثل کندن چسب زخم از پشت دست، سبب زجر ما شود.
    6. زاهد نمایان‏ -سفیان ثوری محضر امام صادق (علیه السلام) رسید؛ لباس سفید امام را دید و گفت: این لباس برای شما خوب نیست، لباس ساده‏تری بپوشید. امام صادق (علیه السلام) فرمود:" پیامبر (صلی الله علیه و آله) که لباس بسیار ساده می‏پوشید در زمانی بود که مردم در بدبختی بودند؛ امّا اگر وضع مردم خوب باشد ابرار و مؤمنان از کفار و منافقان سزاوارترند که از مال حلال بهره‏مند شوند.
    7. «الهى» واله در ذیل این دو فراز (قرة عینه فیما لا یزول و زهادته فیما لا یبقى) چنین گوید:
    8. دو چشم روشن از انار سرمد

       

      گشوده سوى آن ملک مؤبّد

      بجان مشتاق ملک بى زوال است‏

       

      که بیزار از جهان انتقال است‏

      1. جهان بى قرار اى هوشمندان
       

      روان پاک خوبان راست زندان‏

      ز بس نیرنگ و رنگش بى ثبات است‏

       

      در این شطرنجگه هر فکر مات است‏

      به هر گل اندر این گلزار فانى‏

       

      شبیخون آورد باد خزانى‏

      1. پس از مرگ تن آمد زندگانى‏
       

      تن خاکى نپاید جاودانى‏

      چو گردد خاک تن، جان مجرد

       

      شتابد سوى اقلیم مؤبد

      جهان بیند از این دیده پنهان‏

       

      در آنجا ذره‏اى خورشید تابان‏

      1. فزون ز اندیشه دلشاد است جانش‏
       

      نگنجد در تن از شادى روانش‏

      به باغ جان به چشم آن جهانى‏

       

      به کوى دوست بیند گلستانى‏

      زلطف مهربان یار وفادار

       

      همى بیند یکى بس نغز گلزار

       

      1. منزّه گلشنى از خار هجران‏
       

      مصفّا گلستانى خوشتر از جان‏

      نه با برگ گلشن باد خزانى‏

       

      نه شاخ سنبلش بى ارغوانى‏

      نه چون باغ جهان پر میوه غم‏

       

      نه برگ شادیش بر شاخ ماتم‏

      1. نه گل با خار هم صحبت در آن باغ
       

      نه با بلبل بود همداستان زاغ‏

      در آن زیبا گلستان دل افروز

       

      زند پر طائر جان شاد و فیروز

      از این باغ و چم گر چشم پوشى‏

       

      بدان گلشن شراب وصل نوشى‏

      1. ز این خاکى قفس چون پرفشانى
       

      در آن جا طایر قدس آشیانى‏

      از این بیغوله گر بیرون کشى رخت‏

       

      در آن کاخ ابد شادان زنى تخت‏

      در آنجا نیست دل را رنج و محنت‏

       

      نه رشک آرزو نه اشک حسرت‏

      1. نه کس را با کسى پیکار و آزار
       

      نه خار کینه در آن نغز گلزار

      نه غیر چشم جانان فتنه سازى‏

       

      نه جز تیر نگاهش جانگدازى‏

      نه دامى غیر زلف خوبرویان‏

       

      نه شامى غیر گیسوى نکویان‏

      1. نه جز لعل بتان خونین دلى هست‏
       

      نه نالان جز به شادى بلبلى مست‏

      تو ما را اى شهنشاه کریمان‏

       

      درى بگشا به باغ اهل ایمان‏

      که بر یاد تو با یاران (الهى)

       

      نشیند اندر آن گلزار شاهى‏

      1. بدان گلشن سبک پرواز گردد
       

      بناله بلبلان هم راز گردد

      در آن گلشن جمال یار بیند
     

    نه گل بیند نه جور خار بیند

    1. **اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 315  
    2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
    • حسین صفرزاده