پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان
  1. 8- عظمت خدا در قلب پزهیزگاران‏
  2. عظم الخالق فى انفسهم فصغر مادونه فى اعینهم‏

ترجمه: خالق و آفریدگار در روح جانشان بزرگ جلوه کرده (به همین جهت) غیر خداوند در نظرشان کوچک است.

  1. شرح: چند مثال براى تحلیل مطلب بزنیم: فرض کنید دو کودک دوقلو و شبیه به هم زاییده شده، ولى یکى از پشت کوه و دور از تمدن شهرى و یکى را در شهر بسیار متمدن و بزرگى با امکانات و وسایل رفاهى زیادى پرورش داده‏اند، پس از رسیدن به حدّ رشد و بلوغ هر دو را به شهر متوسطى براى ملاقات آورده‏اند، حال ببینیم نظر این دو نسبت به این محیط جدید چیست؟ آیا هر دو با یک نگاه و یک عینک به این محل مى‏نگرند؟ البته نه، اولى مى‏گوید: اینها در بهشت برین زندگى مى‏کنند و ما پشت کوره ده و در جهنم، دومى مى‏گوید: وه وه توى جهنمى ما را آورده‏انده، این بدبخت‏ها چگونه اینجا زندگى مى‏کنند، چقدر مردم این شهر محروم‏اند، واقعا باید به حالشان گریست.
  2. سؤالى که اینجا مطرح است این است که چرا با اینکه هر دو شبیه به هم و تقریباً در یک زمان پا به عرصه زندگى گذارده‏اند، دو دیده وعقیده را دنبال مى‏کنند؟ جواب روشن است زیرا اولى به محیط کوچک و دومى به محیط بزرگ‏ترى انس گرفته است.

در مورد مال و ثروت هم داستان چنین است: یکى 100 هزارتومان را خیلى زیاد مى‏پندارد و حتى اگر به دست آورد امکان سکته کردن وى مى‏رود، زیرا همیشه با 100 ریال انس داشته است و یکى چیزى نمى‏انگارد زیرا با 100 میلیون مأنوس بوده، و به قول معروف چشم و گوشش از این مقدار پول پر بوده است.

  1. این دو نظر دیدگاه بستگى به شناخت‏هاى آنها دارد، کسى که در کنار دریا به سر مى‏برد استخر آبى را به حساب نمى‏آورد، و بالعکس انسان بیابانگردى که با آب انسى ندارد و هر دم به انتظار قطره‏اى آب است، آب استخرى را بسیار بزرگ مى‏شمارد.

 کسانى که با خدا ارتباط دارند، و هر لحظه عظمت دریاى وجود و علم و قدرت او را نظاره‏گرند، وقتى با مخلوق     و ما سواى خالق رابطه برقرار مى‏کنند، وجود و علم و قدرت آنها را شاید به اندازه قطره‏اى نمى‏انگارند، زیرا با خدایى  مأنوس شده‏اند که نازى کند آنى فرو ریزند قالب‏ها

  1. پرهیزکارانى که در کنار این دریاى با عظمت الهى زندگى مى‏کنند و به عشق او نفس مى‏کشند و آینه قلب آنها به جز جمال حق را نشان نمى‏دهد و در درون قلب خود جایى براى غیر او مهیا نکرده‏اند غیر او را اگر هم ببینند بسیار حقیر و کوچک مى‏بینند البته رسیدن به این مرحله مستلزم دخول در زمره متقین و وصول به رتبه آنهاست.
  2. مولاى متقیان در این عبارات خطبه در حالى که صفات متقین را بیان‏ مى‏کنند اخبار بداعى انشا مى‏کنند، یعنى مى‏فرماید: «اگر مى‏خواهى غیر خدا در نظرت کوچک و حقیر شود خدا را بشناس»! فاء در (فَصَغُرَ) فاء تفریع و نتیجه است، یعنى اگر خداوند عظمتش در قلب انسان جلوه کرد و دل مجلا و مظهر آن شد طبیعتاً عدم جلوه غیر او متفرع بر جلوه آن ذات مقدس است زیرا اگر آینه دل تماماً مصوّر به صورت حق شد جایى براى تصویر غیر او نیست و خود به خود غیر او بى‏مقدار و بى‏ارزش و کوچک مى‏شود.
  3. مردان ره تقوى و پارسایى به غیر از رضاى خالق و محبوب حقیقى به چیزى نمى‏نگرند، و فقط گرد محور تکلیف و وظیفه دور مى‏زنند، اگر در منصب قضاوت مى‏نشینند یا در مقام معلم و مربى جاى مى‏گیرند و یا به هر کارى دست مى‏زنند همه و همه در راستاى رضایت حق جهت‏گیرى مى‏شود از سرسلسله جنبانان این سلسله، گوینده این صفات و معلم بشر على بن ابیطالب (علیه السلام) است، در اینجا به سخنانى از آن حضرت اشاره مى‏کنیم:
  4. «آگاه باشید سوگند به خدایى که : اما والذى فَلَقَ الْحَبَّة وبَرَأَ النَسَمَة، لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخَذَ الله على العلماء الّا یُقارّوا عَلى کِظّةِ ظالِم ولا سَغَبِ مَظْلُوم لَالقیْتُ حَبْلَها على غارِبِها ولَسَقَیْتُ آخِرَها بِکأسِ اوَّلِهاً

«آگاه باشید سوگند به خدایى که میان دانه حبّه را شکافت و انسان را خلق نمود اگر حاضر نمى‏شدند آن جمعیت بسیار (براى بیعت من) و یارى نمى‏دادند که حجّت تمام شود و به عهدى که خداى تعالى از علما و دانایان گرفته تا راضى نشوند، بر سیرى ظالم (از ظلم) و گرسنه ماندن مظلوم (از ستم او)، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن مى‏انداختم، (تا ناقه خلافت به هر جا که خواهد برود و در هر خانه‏اى که خواهد بچرد و متحمل بار ضلالت و گمراهى هر ظالم و فاسقى بشود) و آب مى‏دادم آخر خلافت را به کاسه اول آن و (چنان‏که پیش از این بر این کار اقدام ننمودم،

  1. «به خدا سوگند ولَالْفَیْتُم دُنیاکُم هذِه ازْهَدَ عندى مِنْ عَفْطَةِ عَنْزاً.«والله لَدُنیاکُم هذِه اهْوَنُ فى عَینى مِنْ عِراقِ خِنْزیر فى یَد مجذوم»:اکنون هم کنار مى‏رفتم و امر خلافت را رها کرده مردم را در ضلالت و گمراهى وامى‏گذاشتم، زیرا) فهمیده‏اید که این دنیاى شما نزد من خوارتر است از عطسه بز ماده.

«به خدا سوگند این دنیاى شما در چشم من خوارتر و پست‏تر است، از استخوان بى‏گوشت خوک که در دست گرفتار به بیمارى خوره (جُذام) باشد» (خوره دردى است که موجب خوردن و از بین بردن گوشت و اعضا شخص شود و آن بدترین بیمارى‏ها است، و این فرمایش مولا دلیل است بر منتهى درجه بیزارى آن حضرت از دنیا و کسى که در مراحل مختلف زندگى آن بزرگوار اندیشه نماید به راز این سخن پى مى‏برد.

  1. مولاى متقیان در کلامى که در آن از ظلم و ستم تبرّى مى‏جوید داستان آهن تفتیده و بردارش را بازگو مى‏کند مى‏فرماید: «به خدا سوگند عقیل برادرم که به شدت فقیر شده بود از من مى‏خواست که یک من از گندم‏هاى شما را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگى موهایشان ژولیده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود.عقیل باز هم اصرار کرد، خیال کرد من دینم را به او مى‏فروشم.
  2. براى بیدارى‏ او آهنى در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم و گفتم: «ثکَلَتْک الثَواکِلُ یا عَقیل أَتَئِنَّ مِنْ حَدِیدَة احْمَاها انسانُها لِلَعِبِهِ وتَجُرُّنى الى نار سَجَرَها جَبّارُها لِغَضَبِه! أَتَئِنَّ مِنَ الاذى ولا أَئِنُّ مِنْ لَضىً»:

«اى عقیل مادران بچه مرده در سوگ تو بگریند، آیا از آهن پاره‏اى که آدمى آن را براى بازى خود سرخ کرده ناله مى‏کنى، و مرا به سوى آتشى که خداوند قهّار آن را براى خشم افروخته مى‏کشانى آیا تو از این رنج (اندک) مى‏نالى و من از آتش دوزخ ننالم».

  1. سپس حضرت مى‏فرمایند: «واعجَبُ مِن ذلک طارقٌ طَرَقنا بِمَلْفوُفَة فى وعائِها ومعجونة شَنِئتُها، کَانّما عُجِنَتْ بِریق حَبَّة اوْ قَیْئِها، فَقُلتُ، اصِلَةٌ ام زَکاة ام صَدَقَةٌ فذلک محرمٌ علینا اهل البیت، فقال: لا ذا ولا ذاک ولکنّها هدیّةٌ: «و شگفتر از سرگذشت عقیل آن است که شخصى (اشعث بن قیس که مردى منافق و دو رو و دشمن امام (علیه السلام ) بود و آن حضرت هم او را دشمن مى‏داشت) در شب نزد ما آمد با ارمغانى در ظرف سربسته و حلوایى که آن را دشمن داشته به آن بدبین بودم به طورى که گویا با آب دهن یا قى‏ء مار خمیر شده بود، به او گفتم: آیا این هدیه است یا زکات یا صدیقه، که زکات و صدقه بر ما اهل بیت حرام است، گفت: نه صدقه است و نه زکات بلکه هدیه است
  2. رشوه دادن و فریب من : فَقُلتُ: هَبَلَتْکَ الهَبوُل، اعَنْ دین الله اتَیْتَنى لِتَخْدَعَنى؟ أَمُخْتَبطٌ أم ذوجنَّة ام تَهْجُرُ؟ والله لو اعْطِیتُ الأقالیم السبعة بما تحت افْلاکِها على أَنْ اعْصِىَ الله فى نَمْلَة أَسْلُبُها جِلْبَ شَعِیرة ما فَعَلْتَهُ، (پس چون منظورش از آوردن این هدیه رشوه دادن و فریب من بود تا حکمى به نفع او کنم) گفتم: مادرت در سوگ تو بگرید، آیا از راه دین خدا آمده‏اى مرا بفریبى، آیا درک نکرده و نمى‏فهمى (که از این راه مى‏خواهى مرا بفریبى) یا دیوانه‏اى یا بیهوده سخن مى‏گویى؟ سوگند به خدا اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان‏ها است، به من دهند براى اینکه خدا را درباره‏ مورچه‏اى که پوست جوى از آن بربایم نافرمانى نمایم نمى‏کنم (اگر چیزى بزرگ‏تر از هفت اقلیم بود و اگر ظلمى کوچک‏تر از گرفتن این پوسته جو از دهان مورچه‏اى بود ذکر مى‏کردند

 

  1. مى‏برم از خواب عقل : وَانَّ دُنیاکُم عِندى لَأهْوَنُ مِن وَرَقَة فى فَم جرادة تَقْضَقمها ما لِعَلِىٍّ ولِنَعیم یَّفْنى ولَذَّة لا تَبْقى، نَعوُذُ بالله مِنْ سُباتِ العَقْل وقُبْح الزَّلل وبِه نستعینُ».

زیرا در صدد بیان این مطلب هستند که اگر بزرگ‏ترین هدیه‏ها را در برابر کوچک‏ترین ظلم‏ها به من بدهید آن ظلم را مرتکب نمى‏شوم) زیرا دنیاى شما نزد من پست‏تر و خوارتر است از برگى که در دهان ملخى باشد، که آن را میجود چه کار است على را با نعمتى که از دست مى‏رود، و خوشى و لذتى که برجا نمى‏ماند! به خدا پناه مى‏برم از خواب عقل (و بى‏خبر ماندن او از درک مفاسد و تبهکارى‏هاى دنیا) از زشتى لغزش (و گمراهى) و (در جمیع حالات) تنها از او یارى مى‏جوییم).

  1. اگر معرفت و شناخت به ربّ العالمین حاصل شد، تعظیم خالق و تحقیر ما سوا را در بردارد، از عبارات فوق مولى، استفاده مى‏شود که حضرت در صدد بیان این مطلب هستند که شناخت و معرفت وى سبب شد که پست و مقام دنیوى او را فریب ندهد و دین او را از بین نبرد، شناخت این مسئله که‏

«إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» «نیست شى‏ء مگر اینکه نزد ما خزائن و گنجینه‏هاى آن است و ما نازل نمى‏کنیم مگر به اندازه معلوم و معیّنى». مستدعى تحقق جلوات عظمت الهى در نفس و تصغیر غیر حق در چشم و نظر است.

  1. اما اگر به این مسئله عنایت و توجهى نشد، و قلب انسان انبارى مملو از اشیاء و مخلوقات خداوندى شد، جایى براى خدا نمى‏ماند تا او راه یافته و شناخته شود، یا اگر بنا شد دل آدمى همچون باغ وحشى مشحون از حیوانات درنده شود که همان رذائل اخلاقى است، مسلماً جایى براى خداوند نیست. قلبى که باید عرش الرحمن باشد اگر سگ در آن جاى گیرد، ملائکه وارد نمى‏شوند چه رسد خداوند متعال!

در اثر حصول معرفت، گاه این شناخت به مرحله عشق و محبت مى‏رسد که انسان همه چیز را در راه محبوب مى‏دهد چنان که در حالات حضرت ابراهیم (على نبینا وآله وعلیه السلام) آمده، آن حضرت ثروت هنگفتى داشت فرشته‏اى از فرشتگان آسمانى مامور امتحان وى شد و نزدیک منطقه‏اى که آن حضرت بودند نزول کرد و صداى خود به ذکر خدا (سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة و الروح) بلند نمود

  1. ابراهیم (علیه السلام) متوجه شد نام آشنایى برده شد، قلب او از عشق دوست لبریز گردید و گفت اى منادى تو کیستى که من نصف دارایى و اموالم را به تو بخشیدم، اگر یکبار دیگر این نام را ببرى، نیم دیگر را هم به تو مى‏بخشم، ابراهیم (علیه السلام) به یک جلوه همه ثروت خود را مى‏بخشد، زیرا غیر از او کسى نمى‏بیند و اگر هم ببیند اعتبارى براى آن‏ها در نظر نمى‏گیرد. در اینجا مناسب است زندگى کسانى که خالق در نظرشان عظیم و ما سواى او حقیر بود و محبوب حقیقى را بر همه چیز ترجیح دادند، از نظر بگذرانیم تا معلوم شود، انسان‏ها مى‏توانند به این مقام برسند که ماسواى خدا را فداى پروردگار و خالق کنند و محبوب حقیقى را بر دیگران مقدم دارند و
  2. به قول امام ششم (علیه السلام): «دلیلُ الحبّ ایثار المحبوب على ماسواه»

در سر سلسله این افراد انبیاء و ائمه (علیه السلام) جلوه و درخشندگى خاصى دارند، حالات آنها در قرآن و دیگر منابع نشان دهنده ایثار و گذشتن از همه چیز در راه محبوب است، زیرا عظمت او را درک کرده و غیر او را ناچیز تلّقى مى‏کردند به طور نمونه امتحانات و ابتلائات ابراهیم (على نبیّنا وآله وعلیه السلام) در انبیاء و واقعه کربلا و جانبازى حسین بن على (علیه السلام) در بین اولیاء و گذشتن او از همه چیز خود در حالى که شرایط براى صلح و رسیدن به مقامات دنیوى آماده بود زبانزد خاص و عام است.

  1. اینک به دو نمونه اشاره مى‏کنیم:
    1. آسیه و معبود واقعى: ملّا فتح الله کاشانى در جلد نهم تفسیر خود صفحه 346 در ذیل آیه 11 سوره تحریم چنین مى‏گوید: آسیه به جهت خلوص ایمان فائز شد و وصلت او با فرعون به او ضررى نرسانید و نقصى در قرب و منزلت او در نزد حضرت عزّت پیدا نشد.

نقل است وقتى که ساحران سحر خود را نمودند و موسى (على نبینا وآله وعلیه السلام) عصاى خود را بینداخت و اژدها شد و آنچه ایشان سحر ساخته بودند از حبال و عصى همه را فرو برد، آسیه ایمان آورد و مدتى ایمان خود را از فرعون پنهان مى‏داشت، چون فرعون بر آن مطلع گشت وى را گفت که از دین برگرد ولى او برنگشت، دستور داد تا او را چار میخ کرده در آفتاب بینداخت ... و فرعون گفت تا سنگى بزرگ آوردند و حکم شد تا بر سینه وى نهند.

  1. آسیه چون آن سنگ بدید، نجات از فرعون و دخول در جنت از حضرت عزّت درخواست.

(اذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِندَکَ بَیتاً فِى الجَنَّةِ وَ نَجِّنِى مِن فِرعَونَ وَ عَمَلِهِ وَنَجِّنِى مِنَ القومِ الظالمین)

خداى بزرگ دعاى وى مستجاب کرد و حجاب از پیش وى برداشت پیش از آن که سنگ بر او واقع شود خانه وى به وى نمود که از یک در سپید بود وى خوشحال گشت بعد از آن روح وى قبض کرد و آن سنگ بر جسد بیجان آمد و عذاب فرعون نچشید.

  1. راستى این گونه ایمان‏ها در این گونه بشرها از عجایب است، انسانى که مقام دوم مادى و ریاستى مملکتى است، زنى که به انواع زیور و آرایش دنیا آراسته است، فردى که همه گونه وسایل عیش و نوش مادى برایش فراهم است، پس از درک حقیقت و یافتن محبوب واقعى او را بر هر چیزى ترجیح دهد و به آنچه وابسته است و تعلق قلبى دارد در راه او از آن بگذرد و انواع رنج‏ها و مشقّت‏ها را تحمل کرده و حتى جان شیرین خود را در بحبوحه جوانى نثار محبوب خود کند، آرى‏  «و دلیل الحبّ» ایثار المحبوب على ماسواه»
  2. 2. محمد بن ابى عمیر : درباره وى مطالبى در زمینه اختیار محبوب در سخت‏ترین شرایط بر ماسوا نقل کرده‏اند که: ما به مقاله رجال کشّى درباره او اکتفا مى‏کنیم: على بن الحسن مى‏گوید: ابن ابى عمیر از یونس بن عبدالرحمن افقه و افضل و اصلح بود، ابن ابى عمیر به خاطر جانبدارى از الله گرفتار شد و به حبس محکوم گشت و از مشقت و تنگى وضع زندان و کتک خوردن برایش پیشامدهاى بزرگ شد.

آنچه داشت به حکم خلیفه ستمگر پس از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) از او گرفته شد، به خصوص کتاب‏هاى گرانبهایى که در حدیث تألیف کرده بود، او نزدیک به چهل جلد از کتبش را حفظ داشت که از بازگو شده‏هاى آن کتب تحت عنوان نوادر یاد مى‏شود.

  1. فضل بن شاذان آن بزرگ مرد راه حق مى‏گوید از محمد بن ابى عمیر نزد حاکم وقت سعایت شد که او نام تمام شیعیان را در عراق مى‏داند، او را گرفتند و گفتند از تشکیلات شیعه پرده بردار، امتناع کرد، عریانش کردند و او را بین دو درخت آویختند و صد ضربه تازیانه زدند.

فضل مى‏گوید: ابن ابى عمیر گفت: وقتى مرا مى‏زدند و تازیانه‏ها به مرتبه صد رسید، درد شدیدى مرا گرفت، کم مانده بود که اسرار شیعه را فاش کنم ناگهان نداى محمد بن یونس بن عبدالرحمن را شنیدم که گفت اى محمد بن ابى عمیر به یاد ایستادن در برابر محضر الهى باش، از این ندا قوّت گرفتم، بر آنچه بر من رفت استقامت کردم، و از این بابت خداى بزرگ را شکر مى‏کنم. فضل بن شاذان مى‏گوید بر اثر آن گرفتارى بیش از صد هزار درهم به او زیان وارد شد.

  1. و نیز مى‏گوید: وارد عراق شدم، کسى را دیدم، شخصى را مورد عتاب قرار داده و مى‏گوید: تو مرد صاحب عیالى و کسب و درآمد تو براى آنان از راه نوشتن‏ است مى‏ترسم که طول سجده‏هایت به دیدگانت ضربه وارد کند! چون نسبت به او این معنى را تکرار کرد گفت: چقدر با من حرف مى‏زنى واى بر تو، اگر بنا بود به سجده طولانى چشم کسى از بین برود باید تاکنون چشم این ابى عمیر از بین رفته باشد؟! چه گمان دارى درباره کسى که بعد از نماز صبح سجده شکر مى‏کند و سر بر نمى‏دارد مگر هنگام زوال آفتاب؟!
  2. آرى اینان از نادر افرادى بودند که محبوبى به جز خدا نداشتند و هر محبتى را براى او مى‏خواستند و هیچ گاه با همه پیشامدها و سختى‏ها چیزى را بر حضرت او ترجیح نمى‏دادند  گاهى عظمت خالق چنان بر دل حاکم مى‏شود و  بصیرتى حاصل مى‏گردد که در مواقعى توجه به آن عظمت موجب رخت بر بستن از دنیا و رسیدن به لقاء آن عظیم و غرق شدن در عظمت او مى‏گردد، در تفسیر روح البیان آمده که یکى از اولیاء خدا قصد حج کرد، طفلى داشت ده یا دوازده ساله، به پدر گفت کجا مى‏روى؟ گفت بیت الله، طفل در عالم کودکى تصور کرد هرکس بیت را ببیند صاحب آن را نیز خواهد دید، روى عشق و علاقه به پدر گفت: چرا مرا با خود نمى‏برى؟ پدر گفت: وقت حج کردن تو نیست، طفل گریه شدیدى کرد پدر او را همراه خود برد، چون به میقات رسیدند مُحْرِم شدند و در آن حال به سوى کعبه حرکت کردند، به هنگام ورود به مسجد الحرام طفل ناله جانسوزى زد و جان داد، پدر به سوگ او نشست و فریاد مى‏زد آه کودکم کجا رفت، از گوشه بیت حس کرد ندایى مى‏آید، تو خانه خواستى خانه را یافتى او صاحب خانه خواست، صاحب خانه را یافت.
  3. و به قول عارف و محدّث عالیقدر مرحوم فیض کاشانى:

دواى درد ما را یار داند..... بلى احوال دل دلدار داند.

ز چشمش پرس احوال دل آرى ..... غم بیمار را بیمار داند

  1. وگر از چشم او خواهى ز دل پرس ..... که حال مست را هشیار داند

دواى درد عاشق درد باشد..... که مرد عشق درمان عار داند

  1. طبیب عاشقان هم عشق باشد ..... که رنج خستگان غمخوار داند

نواى زار ما بلبل شناسد ..... که حال زار را این زار داند

 

  1. نه هردل عشق را درخورد باشد..... نه هرکس شیوه این کار داند

 

زخود بگذشته‏اى چون فیض باید ..... که جز جانبازى اینجا عار داند

  1. و در پایان به سراغ مرحوم الهى رویم که در ذیل این فراز (عظم الخالق فى انفسهم فصغر مادونه فى اعینهم) چنین گوید:
  2. به چشم دل نه دل عرش خدایى ..... به حیرت در جمال کبریایى‏
  3. به تعلظیم جلالش از سر وجد ..... همه در نغمه سبحان ذى‏المجد
  4. هرآن دل روشن ازنورالهى است‏ ..... به چشمش هر دو عالم خاک راهى است
  5. زچشم شاه بین غوغاى امکان‏ .... به ظلمات عدم رخ کرد پنهان‏
  6. چوبیندچشمى آن خورشیدجان‏را ..... نبینند ذره‏اى هردو جهان را
  7. درآن‏دریاکه عالم‏زآن‏سبوئیست ..... کجااین قطره‏ها را آبرویى است
  8. چو حسن اعظم یکتاى ایزد ..... بر ایوان دل پاکان علم زد
  9. حجاب آفرینش را دریدند ..... زالله ما سوى الله را ندیدند
  10. الهى را الهى دیده بگشاى ..... دلش بانقش یاد خود بیاراى
  11. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 237

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل ورجهم

  1. 8- عظمت خدا در قلب پزهیزگاران‏
  2. عظم الخالق فى انفسهم فصغر مادونه فى اعینهم‏

ترجمه: خالق و آفریدگار در روح جانشان بزرگ جلوه کرده (به همین جهت) غیر خداوند در نظرشان کوچک است.

  1. شرح: چند مثال براى تحلیل مطلب بزنیم: فرض کنید دو کودک دوقلو و شبیه به هم زاییده شده، ولى یکى از پشت کوه و دور از تمدن شهرى و یکى را در شهر بسیار متمدن و بزرگى با امکانات و وسایل رفاهى زیادى پرورش داده‏اند، پس از رسیدن به حدّ رشد و بلوغ هر دو را به شهر متوسطى براى ملاقات آورده‏اند، حال ببینیم نظر این دو نسبت به این محیط جدید چیست؟ آیا هر دو با یک نگاه و یک عینک به این محل مى‏نگرند؟ البته نه، اولى مى‏گوید: اینها در بهشت برین زندگى مى‏کنند و ما پشت کوره ده و در جهنم، دومى مى‏گوید: وه وه توى جهنمى ما را آورده‏انده، این بدبخت‏ها چگونه اینجا زندگى مى‏کنند، چقدر مردم این شهر محروم‏اند، واقعا باید به حالشان گریست.
  2. سؤالى که اینجا مطرح است این است که چرا با اینکه هر دو شبیه به هم و تقریباً در یک زمان پا به عرصه زندگى گذارده‏اند، دو دیده وعقیده را دنبال مى‏کنند؟ جواب روشن است زیرا اولى به محیط کوچک و دومى به محیط بزرگ‏ترى انس گرفته است.

در مورد مال و ثروت هم داستان چنین است: یکى 100 هزارتومان را خیلى زیاد مى‏پندارد و حتى اگر به دست آورد امکان سکته کردن وى مى‏رود، زیرا همیشه با 100 ریال انس داشته است و یکى چیزى نمى‏انگارد زیرا با 100 میلیون مأنوس بوده، و به قول معروف چشم و گوشش از این مقدار پول پر بوده است.

  1. این دو نظر دیدگاه بستگى به شناخت‏هاى آنها دارد، کسى که در کنار دریا به سر مى‏برد استخر آبى را به حساب نمى‏آورد، و بالعکس انسان بیابانگردى که با آب انسى ندارد و هر دم به انتظار قطره‏اى آب است، آب استخرى را بسیار بزرگ مى‏شمارد.

 کسانى که با خدا ارتباط دارند، و هر لحظه عظمت دریاى وجود و علم و قدرت او را نظاره‏گرند، وقتى با مخلوق     و ما سواى خالق رابطه برقرار مى‏کنند، وجود و علم و قدرت آنها را شاید به اندازه قطره‏اى نمى‏انگارند، زیرا با خدایى  مأنوس شده‏اند که نازى کند آنى فرو ریزند قالب‏ها

  1. پرهیزکارانى که در کنار این دریاى با عظمت الهى زندگى مى‏کنند و به عشق او نفس مى‏کشند و آینه قلب آنها به جز جمال حق را نشان نمى‏دهد و در درون قلب خود جایى براى غیر او مهیا نکرده‏اند غیر او را اگر هم ببینند بسیار حقیر و کوچک مى‏بینند البته رسیدن به این مرحله مستلزم دخول در زمره متقین و وصول به رتبه آنهاست.
  2. مولاى متقیان در این عبارات خطبه در حالى که صفات متقین را بیان‏ مى‏کنند اخبار بداعى انشا مى‏کنند، یعنى مى‏فرماید: «اگر مى‏خواهى غیر خدا در نظرت کوچک و حقیر شود خدا را بشناس»! فاء در (فَصَغُرَ) فاء تفریع و نتیجه است، یعنى اگر خداوند عظمتش در قلب انسان جلوه کرد و دل مجلا و مظهر آن شد طبیعتاً عدم جلوه غیر او متفرع بر جلوه آن ذات مقدس است زیرا اگر آینه دل تماماً مصوّر به صورت حق شد جایى براى تصویر غیر او نیست و خود به خود غیر او بى‏مقدار و بى‏ارزش و کوچک مى‏شود.
  3. مردان ره تقوى و پارسایى به غیر از رضاى خالق و محبوب حقیقى به چیزى نمى‏نگرند، و فقط گرد محور تکلیف و وظیفه دور مى‏زنند، اگر در منصب قضاوت مى‏نشینند یا در مقام معلم و مربى جاى مى‏گیرند و یا به هر کارى دست مى‏زنند همه و همه در راستاى رضایت حق جهت‏گیرى مى‏شود از سرسلسله جنبانان این سلسله، گوینده این صفات و معلم بشر على بن ابیطالب (علیه السلام) است، در اینجا به سخنانى از آن حضرت اشاره مى‏کنیم:
  4. «آگاه باشید سوگند به خدایى که : اما والذى فَلَقَ الْحَبَّة وبَرَأَ النَسَمَة، لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخَذَ الله على العلماء الّا یُقارّوا عَلى کِظّةِ ظالِم ولا سَغَبِ مَظْلُوم لَالقیْتُ حَبْلَها على غارِبِها ولَسَقَیْتُ آخِرَها بِکأسِ اوَّلِهاً

«آگاه باشید سوگند به خدایى که میان دانه حبّه را شکافت و انسان را خلق نمود اگر حاضر نمى‏شدند آن جمعیت بسیار (براى بیعت من) و یارى نمى‏دادند که حجّت تمام شود و به عهدى که خداى تعالى از علما و دانایان گرفته تا راضى نشوند، بر سیرى ظالم (از ظلم) و گرسنه ماندن مظلوم (از ستم او)، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن مى‏انداختم، (تا ناقه خلافت به هر جا که خواهد برود و در هر خانه‏اى که خواهد بچرد و متحمل بار ضلالت و گمراهى هر ظالم و فاسقى بشود) و آب مى‏دادم آخر خلافت را به کاسه اول آن و (چنان‏که پیش از این بر این کار اقدام ننمودم،

  1. «به خدا سوگند ولَالْفَیْتُم دُنیاکُم هذِه ازْهَدَ عندى مِنْ عَفْطَةِ عَنْزاً.«والله لَدُنیاکُم هذِه اهْوَنُ فى عَینى مِنْ عِراقِ خِنْزیر فى یَد مجذوم»:اکنون هم کنار مى‏رفتم و امر خلافت را رها کرده مردم را در ضلالت و گمراهى وامى‏گذاشتم، زیرا) فهمیده‏اید که این دنیاى شما نزد من خوارتر است از عطسه بز ماده.

«به خدا سوگند این دنیاى شما در چشم من خوارتر و پست‏تر است، از استخوان بى‏گوشت خوک که در دست گرفتار به بیمارى خوره (جُذام) باشد» (خوره دردى است که موجب خوردن و از بین بردن گوشت و اعضا شخص شود و آن بدترین بیمارى‏ها است، و این فرمایش مولا دلیل است بر منتهى درجه بیزارى آن حضرت از دنیا و کسى که در مراحل مختلف زندگى آن بزرگوار اندیشه نماید به راز این سخن پى مى‏برد.

  1. مولاى متقیان در کلامى که در آن از ظلم و ستم تبرّى مى‏جوید داستان آهن تفتیده و بردارش را بازگو مى‏کند مى‏فرماید: «به خدا سوگند عقیل برادرم که به شدت فقیر شده بود از من مى‏خواست که یک من از گندم‏هاى شما را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگى موهایشان ژولیده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود.عقیل باز هم اصرار کرد، خیال کرد من دینم را به او مى‏فروشم.
  2. براى بیدارى‏ او آهنى در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم و گفتم: «ثکَلَتْک الثَواکِلُ یا عَقیل أَتَئِنَّ مِنْ حَدِیدَة احْمَاها انسانُها لِلَعِبِهِ وتَجُرُّنى الى نار سَجَرَها جَبّارُها لِغَضَبِه! أَتَئِنَّ مِنَ الاذى ولا أَئِنُّ مِنْ لَضىً»:

«اى عقیل مادران بچه مرده در سوگ تو بگریند، آیا از آهن پاره‏اى که آدمى آن را براى بازى خود سرخ کرده ناله مى‏کنى، و مرا به سوى آتشى که خداوند قهّار آن را براى خشم افروخته مى‏کشانى آیا تو از این رنج (اندک) مى‏نالى و من از آتش دوزخ ننالم».

  1. سپس حضرت مى‏فرمایند: «واعجَبُ مِن ذلک طارقٌ طَرَقنا بِمَلْفوُفَة فى وعائِها ومعجونة شَنِئتُها، کَانّما عُجِنَتْ بِریق حَبَّة اوْ قَیْئِها، فَقُلتُ، اصِلَةٌ ام زَکاة ام صَدَقَةٌ فذلک محرمٌ علینا اهل البیت، فقال: لا ذا ولا ذاک ولکنّها هدیّةٌ: «و شگفتر از سرگذشت عقیل آن است که شخصى (اشعث بن قیس که مردى منافق و دو رو و دشمن امام (علیه السلام ) بود و آن حضرت هم او را دشمن مى‏داشت) در شب نزد ما آمد با ارمغانى در ظرف سربسته و حلوایى که آن را دشمن داشته به آن بدبین بودم به طورى که گویا با آب دهن یا قى‏ء مار خمیر شده بود، به او گفتم: آیا این هدیه است یا زکات یا صدیقه، که زکات و صدقه بر ما اهل بیت حرام است، گفت: نه صدقه است و نه زکات بلکه هدیه است
  2. رشوه دادن و فریب من : فَقُلتُ: هَبَلَتْکَ الهَبوُل، اعَنْ دین الله اتَیْتَنى لِتَخْدَعَنى؟ أَمُخْتَبطٌ أم ذوجنَّة ام تَهْجُرُ؟ والله لو اعْطِیتُ الأقالیم السبعة بما تحت افْلاکِها على أَنْ اعْصِىَ الله فى نَمْلَة أَسْلُبُها جِلْبَ شَعِیرة ما فَعَلْتَهُ، (پس چون منظورش از آوردن این هدیه رشوه دادن و فریب من بود تا حکمى به نفع او کنم) گفتم: مادرت در سوگ تو بگرید، آیا از راه دین خدا آمده‏اى مرا بفریبى، آیا درک نکرده و نمى‏فهمى (که از این راه مى‏خواهى مرا بفریبى) یا دیوانه‏اى یا بیهوده سخن مى‏گویى؟ سوگند به خدا اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان‏ها است، به من دهند براى اینکه خدا را درباره‏ مورچه‏اى که پوست جوى از آن بربایم نافرمانى نمایم نمى‏کنم (اگر چیزى بزرگ‏تر از هفت اقلیم بود و اگر ظلمى کوچک‏تر از گرفتن این پوسته جو از دهان مورچه‏اى بود ذکر مى‏کردند

 

  1. مى‏برم از خواب عقل : وَانَّ دُنیاکُم عِندى لَأهْوَنُ مِن وَرَقَة فى فَم جرادة تَقْضَقمها ما لِعَلِىٍّ ولِنَعیم یَّفْنى ولَذَّة لا تَبْقى، نَعوُذُ بالله مِنْ سُباتِ العَقْل وقُبْح الزَّلل وبِه نستعینُ».

زیرا در صدد بیان این مطلب هستند که اگر بزرگ‏ترین هدیه‏ها را در برابر کوچک‏ترین ظلم‏ها به من بدهید آن ظلم را مرتکب نمى‏شوم) زیرا دنیاى شما نزد من پست‏تر و خوارتر است از برگى که در دهان ملخى باشد، که آن را میجود چه کار است على را با نعمتى که از دست مى‏رود، و خوشى و لذتى که برجا نمى‏ماند! به خدا پناه مى‏برم از خواب عقل (و بى‏خبر ماندن او از درک مفاسد و تبهکارى‏هاى دنیا) از زشتى لغزش (و گمراهى) و (در جمیع حالات) تنها از او یارى مى‏جوییم).

  1. اگر معرفت و شناخت به ربّ العالمین حاصل شد، تعظیم خالق و تحقیر ما سوا را در بردارد، از عبارات فوق مولى، استفاده مى‏شود که حضرت در صدد بیان این مطلب هستند که شناخت و معرفت وى سبب شد که پست و مقام دنیوى او را فریب ندهد و دین او را از بین نبرد، شناخت این مسئله که‏

«إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» «نیست شى‏ء مگر اینکه نزد ما خزائن و گنجینه‏هاى آن است و ما نازل نمى‏کنیم مگر به اندازه معلوم و معیّنى». مستدعى تحقق جلوات عظمت الهى در نفس و تصغیر غیر حق در چشم و نظر است.

  1. اما اگر به این مسئله عنایت و توجهى نشد، و قلب انسان انبارى مملو از اشیاء و مخلوقات خداوندى شد، جایى براى خدا نمى‏ماند تا او راه یافته و شناخته شود، یا اگر بنا شد دل آدمى همچون باغ وحشى مشحون از حیوانات درنده شود که همان رذائل اخلاقى است، مسلماً جایى براى خداوند نیست. قلبى که باید عرش الرحمن باشد اگر سگ در آن جاى گیرد، ملائکه وارد نمى‏شوند چه رسد خداوند متعال!

در اثر حصول معرفت، گاه این شناخت به مرحله عشق و محبت مى‏رسد که انسان همه چیز را در راه محبوب مى‏دهد چنان که در حالات حضرت ابراهیم (على نبینا وآله وعلیه السلام) آمده، آن حضرت ثروت هنگفتى داشت فرشته‏اى از فرشتگان آسمانى مامور امتحان وى شد و نزدیک منطقه‏اى که آن حضرت بودند نزول کرد و صداى خود به ذکر خدا (سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة و الروح) بلند نمود

  1. ابراهیم (علیه السلام) متوجه شد نام آشنایى برده شد، قلب او از عشق دوست لبریز گردید و گفت اى منادى تو کیستى که من نصف دارایى و اموالم را به تو بخشیدم، اگر یکبار دیگر این نام را ببرى، نیم دیگر را هم به تو مى‏بخشم، ابراهیم (علیه السلام) به یک جلوه همه ثروت خود را مى‏بخشد، زیرا غیر از او کسى نمى‏بیند و اگر هم ببیند اعتبارى براى آن‏ها در نظر نمى‏گیرد. در اینجا مناسب است زندگى کسانى که خالق در نظرشان عظیم و ما سواى او حقیر بود و محبوب حقیقى را بر همه چیز ترجیح دادند، از نظر بگذرانیم تا معلوم شود، انسان‏ها مى‏توانند به این مقام برسند که ماسواى خدا را فداى پروردگار و خالق کنند و محبوب حقیقى را بر دیگران مقدم دارند و
  2. به قول امام ششم (علیه السلام): «دلیلُ الحبّ ایثار المحبوب على ماسواه»

در سر سلسله این افراد انبیاء و ائمه (علیه السلام) جلوه و درخشندگى خاصى دارند، حالات آنها در قرآن و دیگر منابع نشان دهنده ایثار و گذشتن از همه چیز در راه محبوب است، زیرا عظمت او را درک کرده و غیر او را ناچیز تلّقى مى‏کردند به طور نمونه امتحانات و ابتلائات ابراهیم (على نبیّنا وآله وعلیه السلام) در انبیاء و واقعه کربلا و جانبازى حسین بن على (علیه السلام) در بین اولیاء و گذشتن او از همه چیز خود در حالى که شرایط براى صلح و رسیدن به مقامات دنیوى آماده بود زبانزد خاص و عام است.

  1. اینک به دو نمونه اشاره مى‏کنیم:
    1. آسیه و معبود واقعى: ملّا فتح الله کاشانى در جلد نهم تفسیر خود صفحه 346 در ذیل آیه 11 سوره تحریم چنین مى‏گوید: آسیه به جهت خلوص ایمان فائز شد و وصلت او با فرعون به او ضررى نرسانید و نقصى در قرب و منزلت او در نزد حضرت عزّت پیدا نشد.

نقل است وقتى که ساحران سحر خود را نمودند و موسى (على نبینا وآله وعلیه السلام) عصاى خود را بینداخت و اژدها شد و آنچه ایشان سحر ساخته بودند از حبال و عصى همه را فرو برد، آسیه ایمان آورد و مدتى ایمان خود را از فرعون پنهان مى‏داشت، چون فرعون بر آن مطلع گشت وى را گفت که از دین برگرد ولى او برنگشت، دستور داد تا او را چار میخ کرده در آفتاب بینداخت ... و فرعون گفت تا سنگى بزرگ آوردند و حکم شد تا بر سینه وى نهند.

  1. آسیه چون آن سنگ بدید، نجات از فرعون و دخول در جنت از حضرت عزّت درخواست.

(اذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِندَکَ بَیتاً فِى الجَنَّةِ وَ نَجِّنِى مِن فِرعَونَ وَ عَمَلِهِ وَنَجِّنِى مِنَ القومِ الظالمین)

خداى بزرگ دعاى وى مستجاب کرد و حجاب از پیش وى برداشت پیش از آن که سنگ بر او واقع شود خانه وى به وى نمود که از یک در سپید بود وى خوشحال گشت بعد از آن روح وى قبض کرد و آن سنگ بر جسد بیجان آمد و عذاب فرعون نچشید.

  1. راستى این گونه ایمان‏ها در این گونه بشرها از عجایب است، انسانى که مقام دوم مادى و ریاستى مملکتى است، زنى که به انواع زیور و آرایش دنیا آراسته است، فردى که همه گونه وسایل عیش و نوش مادى برایش فراهم است، پس از درک حقیقت و یافتن محبوب واقعى او را بر هر چیزى ترجیح دهد و به آنچه وابسته است و تعلق قلبى دارد در راه او از آن بگذرد و انواع رنج‏ها و مشقّت‏ها را تحمل کرده و حتى جان شیرین خود را در بحبوحه جوانى نثار محبوب خود کند، آرى‏  «و دلیل الحبّ» ایثار المحبوب على ماسواه»
  2. 2. محمد بن ابى عمیر : درباره وى مطالبى در زمینه اختیار محبوب در سخت‏ترین شرایط بر ماسوا نقل کرده‏اند که: ما به مقاله رجال کشّى درباره او اکتفا مى‏کنیم: على بن الحسن مى‏گوید: ابن ابى عمیر از یونس بن عبدالرحمن افقه و افضل و اصلح بود، ابن ابى عمیر به خاطر جانبدارى از الله گرفتار شد و به حبس محکوم گشت و از مشقت و تنگى وضع زندان و کتک خوردن برایش پیشامدهاى بزرگ شد.

آنچه داشت به حکم خلیفه ستمگر پس از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) از او گرفته شد، به خصوص کتاب‏هاى گرانبهایى که در حدیث تألیف کرده بود، او نزدیک به چهل جلد از کتبش را حفظ داشت که از بازگو شده‏هاى آن کتب تحت عنوان نوادر یاد مى‏شود.

  1. فضل بن شاذان آن بزرگ مرد راه حق مى‏گوید از محمد بن ابى عمیر نزد حاکم وقت سعایت شد که او نام تمام شیعیان را در عراق مى‏داند، او را گرفتند و گفتند از تشکیلات شیعه پرده بردار، امتناع کرد، عریانش کردند و او را بین دو درخت آویختند و صد ضربه تازیانه زدند.

فضل مى‏گوید: ابن ابى عمیر گفت: وقتى مرا مى‏زدند و تازیانه‏ها به مرتبه صد رسید، درد شدیدى مرا گرفت، کم مانده بود که اسرار شیعه را فاش کنم ناگهان نداى محمد بن یونس بن عبدالرحمن را شنیدم که گفت اى محمد بن ابى عمیر به یاد ایستادن در برابر محضر الهى باش، از این ندا قوّت گرفتم، بر آنچه بر من رفت استقامت کردم، و از این بابت خداى بزرگ را شکر مى‏کنم. فضل بن شاذان مى‏گوید بر اثر آن گرفتارى بیش از صد هزار درهم به او زیان وارد شد.

  1. و نیز مى‏گوید: وارد عراق شدم، کسى را دیدم، شخصى را مورد عتاب قرار داده و مى‏گوید: تو مرد صاحب عیالى و کسب و درآمد تو براى آنان از راه نوشتن‏ است مى‏ترسم که طول سجده‏هایت به دیدگانت ضربه وارد کند! چون نسبت به او این معنى را تکرار کرد گفت: چقدر با من حرف مى‏زنى واى بر تو، اگر بنا بود به سجده طولانى چشم کسى از بین برود باید تاکنون چشم این ابى عمیر از بین رفته باشد؟! چه گمان دارى درباره کسى که بعد از نماز صبح سجده شکر مى‏کند و سر بر نمى‏دارد مگر هنگام زوال آفتاب؟!
  2. آرى اینان از نادر افرادى بودند که محبوبى به جز خدا نداشتند و هر محبتى را براى او مى‏خواستند و هیچ گاه با همه پیشامدها و سختى‏ها چیزى را بر حضرت او ترجیح نمى‏دادند  گاهى عظمت خالق چنان بر دل حاکم مى‏شود و  بصیرتى حاصل مى‏گردد که در مواقعى توجه به آن عظمت موجب رخت بر بستن از دنیا و رسیدن به لقاء آن عظیم و غرق شدن در عظمت او مى‏گردد، در تفسیر روح البیان آمده که یکى از اولیاء خدا قصد حج کرد، طفلى داشت ده یا دوازده ساله، به پدر گفت کجا مى‏روى؟ گفت بیت الله، طفل در عالم کودکى تصور کرد هرکس بیت را ببیند صاحب آن را نیز خواهد دید، روى عشق و علاقه به پدر گفت: چرا مرا با خود نمى‏برى؟ پدر گفت: وقت حج کردن تو نیست، طفل گریه شدیدى کرد پدر او را همراه خود برد، چون به میقات رسیدند مُحْرِم شدند و در آن حال به سوى کعبه حرکت کردند، به هنگام ورود به مسجد الحرام طفل ناله جانسوزى زد و جان داد، پدر به سوگ او نشست و فریاد مى‏زد آه کودکم کجا رفت، از گوشه بیت حس کرد ندایى مى‏آید، تو خانه خواستى خانه را یافتى او صاحب خانه خواست، صاحب خانه را یافت.
  3. و به قول عارف و محدّث عالیقدر مرحوم فیض کاشانى:

دواى درد ما را یار داند..... بلى احوال دل دلدار داند.

ز چشمش پرس احوال دل آرى ..... غم بیمار را بیمار داند

  1. وگر از چشم او خواهى ز دل پرس ..... که حال مست را هشیار داند

دواى درد عاشق درد باشد..... که مرد عشق درمان عار داند

  1. طبیب عاشقان هم عشق باشد ..... که رنج خستگان غمخوار داند

نواى زار ما بلبل شناسد ..... که حال زار را این زار داند

 

  1. نه هردل عشق را درخورد باشد..... نه هرکس شیوه این کار داند

 

زخود بگذشته‏اى چون فیض باید ..... که جز جانبازى اینجا عار داند

  1. و در پایان به سراغ مرحوم الهى رویم که در ذیل این فراز (عظم الخالق فى انفسهم فصغر مادونه فى اعینهم) چنین گوید:
  2. به چشم دل نه دل عرش خدایى ..... به حیرت در جمال کبریایى‏
  3. به تعلظیم جلالش از سر وجد ..... همه در نغمه سبحان ذى‏المجد
  4. هرآن دل روشن ازنورالهى است‏ ..... به چشمش هر دو عالم خاک راهى است
  5. زچشم شاه بین غوغاى امکان‏ .... به ظلمات عدم رخ کرد پنهان‏
  6. چوبیندچشمى آن خورشیدجان‏را ..... نبینند ذره‏اى هردو جهان را
  7. درآن‏دریاکه عالم‏زآن‏سبوئیست ..... کجااین قطره‏ها را آبرویى است
  8. چو حسن اعظم یکتاى ایزد ..... بر ایوان دل پاکان علم زد
  9. حجاب آفرینش را دریدند ..... زالله ما سوى الله را ندیدند
  10. الهى را الهى دیده بگشاى ..... دلش بانقش یاد خود بیاراى
  11. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 237

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل ورجهم

  • حسین صفرزاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی