پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 

9-  یقین  در سر حد شهود

9. فهم و الجنة کمن قد راها، فهم فیها منعمون، و هم و النار کمن قد راها، فهم فیها معذبون.

  1. ترجمه: آن‏ها به کسى مى‏مانند که بهشت را با چشم دیده و در آن متنعم است و همچون کسى هستند که آتش دوزخ را مشاهد کرده و در آن معذب است.
  2. *** شرح: این فراز اشاره به  بصیرت پرهیزکاران دارد که ریشه این  بصیرت را در  یقین  آنان باید جستجو کرد.

براى  یقین  علماء اخلاق و مفسرین سه مرحله قائلند: 1. علم ال یقین  2. عین ال یقین  3. حق ال یقین  در کتاب عرفان اسلامى جلد 1، صفحه 111 چنین مى‏گوید: علم  یقین  استدلالى است و عین  یقین  استدراکى است و حق  یقین حقیقتى است،

  1. علم  یقین  مطالعت است و عین  یقین  مکاشفت است و حق  یقین  مشاهدت است.

علم  یقین  از سماع روید و عین  یقین  از الهام روید و حق  یقین  از عیان روید، علیم  یقین  سبب شناختن است و عین  یقین  از سبب باز رستن است و حق  یقین  از انتظار و تمیز آزاد گشتن است.

  1. به عبارت ساده‏تر علم الیقین آن است که از طریق استدلال و برهان انّى و لمّى‏ وجود چیزى را بدانند و قطع جازم به آن پیدا کنند، علماء تشبیه کرده‏اند به این که از دور دودى دیده شود و از طریق معلول پى به علت برده شود، یعنى از دود پى به وجود آتش برده شود.
  2. در کتاب عرفان اسلامى نیز درباره علم الیقین  چنین مى‏گوید: علم الیقین  قبول برنامه‏هایى است که از طریق انبیاء علیهم‏السلام از قبیل ایمان و اسلام و معجزات که همه دلالت دارند از جانب حق‏اند، به ما رسیده و نیز قبول آخرت و احوال روز قیامت و بهشت و جهنم و هرچه که متعلّق به فرد است مى‏باشد و نیز ایستادگى و پا برجایى بر امورى است که بندگان به آن هدایت مى‏شوند و  یقین  آنان تقویت مى‏گردد».
  3. عین الیقین آن است که به مرحله شهود برسد و در این مرحله شخص با دیده  بصیرت و باطن که روشن‏تر از دیده بصر و ظاهر است، نظاره‏گر حقایق است، ذِعلب یمانى از سید اولیاء امام على (علیه السلام) سؤال کرد: «هل رایت ربّک؟» فرمودند: «لم اعبد ربّاً لَمْ ارَه» (عبادت نکردم پروردگارى را که ندیده‏ام) این جواب حضرت اشاره به این مرتبه از  بصیرت دارد که گفتم: به مراتب روشن‏تر از دیده بصر است.
  4. و به همین مرحله اشاره دارد که فرمودند: «رأى قلبى ربّى»: «دید قلب و دل من پروردگارم را» و همچنین فرمودند:

«ما رایت شیئاً الّا و رَأَیت الدُّو قبله و بعده ومعه»: «ندیدم چیزى را مگر این که خدا را قبل و بعد و همراه او دیدم»؛ (یعنى با هر چیز سه مرتبه خدا را دیدم) و این مرحله با تزکیه و تصفیه نفس حاصل مى‏گردد، این مرحله را تشبیه کرده‏اند به این که کسى آتش را بعینه ببیند نه این که با استدلال به وجود آن پى ببرد.

  1. در عرفان اسلامى درباره عین‏الیقین  چنین گوید: «درجه دوم، عین‏ال یقین  است و آن بى‏نیازى انسان از یافتن واقعیت به کمک استدلال است و بى‏نیازى انسان از خبر به وسیله دیدن است و پاره شدن حجاب علم به مشاهده واقعیت است.
  2. «عین‏الیقین » شهود اشیاء به کشف است، به همان طور که اشیاء هستند، و این گونه مشاهد با کمک فطرت پاک و قلب سلیم است و در صورت پاک شدن عالم جان از غبار گناه و کدورت شک و تردید میسر است، منظور از حجاب علم هم معلوم است که گاهى انسان صورتى مطابق با واقع در ذهن خود تصور مى‏کند، و در حالى که شى‏ء غائب از او است ولى در صورت حضور شى‏ء در برابر انسان و انعکاس آن برابر شى‏ء در قلب این عینالیقین  است.
  3. حق‏الیقین  آن است که «میان عاقل و معقول وحدت معنویه و ربط حقیقى حاصل شود به نحوى که عاقل ذات خود را رشحه‏اى از سحاب فیض معقول و مرتبط به او ببیند و آناً فاناً اشراقات انوار او را به خود مشاهد نماید».و به عبارت واضح‏تر فردى که به این مقام رسیده خود را پرتوى از انوار الهى مى‏داند که در امواج اشعه‏هاى آن ذات الهى غوطهور است، به مانند کسى که خود را در متن آتش قرار داده و به وجود آتش  یقین  کرده است. رسیدن به این مرحله نیاز به مجاهدات قوى و پاک نمودن نفس از رذایل‏ اخلاقى و دورى از علایق و زخارف دنیوى و ریشه کن کردن هواها و افکار شیطانى دارد.

در ره منزل لیلى که خطرها است در آن‏ ..... شرط اول قدم آن است که مجنون باشى‏

او را به چشم پاک توان دید چون هلال..... هر دیده جاى جلوه آن ماه پاره نیست‏

  1. در عرفان اسلامى این مرحله را چنین توضیح مى‏دهند: درجه سوم حق الیقین  است و آن تَلَألُؤ نور صبح کشف است، سپس راحت شدن از سنگینى تعیّن بر دوش جان سپس فنا در حق الیقین ، حق الیقین  تحقق به حقیقت علم حق است، با فنا از بود خود و علم خود، به این معنى که تجلّى نور حقیقت است، بر ظلمت منیّت انسان، به طورى که انسان بر اثر آن تجلّى از میان برخیزد، چون از میان برخاست و خودى بر جاى نماند، از سنگینى بار  یقین  رها مى‏شود، زیرا قبل از آن تجلّى، موجودى بود آراسته به صفت  یقین ، ولى اکنون وجودى نمانده که حامل صفت  یقین  باشد، و متحمل حقوقى که  یقین  بر او بار کرده، بلکه به جایى رسیده که دست حق و گوش حق و چشم حق و علم حق و راه حق و قدم حق شده، و او نیست که به سیرش ادامه مى‏دهد، بلکه او را در مسیر مى‏برند، و از خود حرکتى ندارد، حرکتش مى‏دهند، آنگاه فنا در حق‏الیقین  است که دیگر از او عین و اثرى نمى‏بینى، همه حق است و بس، همه فنا است و بس همه تعلق و ربط است و بس ......
  2. مرحله حقّ الیقینى : آرى به آنجا مى‏رسد که: مانند امیرالمؤمنین على (علیه السلام) که از نظر سرمایه ایمانى و عملى و اخلاقى پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله) در تمام ادوار خلقت بى‏نظیر است، چنان فانى در او مى‏شود که (در مناجات‏ها مثل مناجات مسجد کوفه) خود را ذلیل، فقیر، ضعیف. میّت و فانى مى‏داند و این پرثمرترین حالتى است که انسان نسبت به حق پیدا مى‏کند، و این مرحله حقّ الیقینى است.

البته با تدبر در آیات قرآن و روایات معلوم مى‏شود که انسان از طریق علم الیقین  به مرتبه عین الیقین  و از عینالیقین  به مرحله حقالیقین  مى‏رسد، در علمالیقین  فعالیت مغزى و عقلى دخالت دارد، و در عینالیقین  فعالیت قلب، و در حقالیقین  جذبه الهى و عنایت خداوندى ؛ تا که از جانب معشوق نباشد کششى ‏..... کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد»

 

  1. استاد مى‏فرمود: از این فراز نهج‏البلاغه مى‏توان هم مرحله حق‏الیقین  و هم عین‏الیقین  را استفاده کرد (کمن قد رَاها) اشاره به عین‏الیقین  و (هم فیها مُنَعّمون) اشاره به حق‏الیقین  باشد، ولى به نظر مى‏رسد که «فاء» چون تفریع بر (قد رَاها) است، معنى چنین است، پرهیزکاران در اثر  یقین  به وعده‏هاى خداوند و مکاشفه حقایق، مثل کسانى مانند، که با دیده ظاهرى بهشت را مشاده مى‏کنند، که در آن مُتَنعِّم‏اند و در اثر  یقین  به وعیدهاى خداوندى به منزله کسانى هستند که با دیده ظاهرى جهنم را مى‏بینند، که در آن معذّبند، و این معناى عین‏الیقین  است، نه حق‏الیقین ، بله اگر این طور تشریح کنیم: که پرهیزکاران مثل کسانى هستند که مى‏بینند بهشت را که الان در آن متنعّم‏اند، و مثل کسانى هستند که جهنم را مشاهده مى‏کنند، که الان در آن معذّبند، به مفهوم حق‏الیقین  نزدیک است، ولى نهایة عبارت یکى از این دو را مى‏فهماند نه هر دو معنا را، فرق معنى اول و دوم این مى‏شود که رؤیت در معناى اول به نحوى است که پرده‏ها کنار رفته، و بهشت و جهنم و جایگاه ساکنان آنها را مى‏بینند، همچنان که حجاب‏ها و موانع برطرف شده و آتش را مشاهده مى‏کنند، و در معناى دوم این رؤیت به نحوى نیست که منظرهوار نظاره‏گر حقایق باشند بلکه بهشت و جهنم را مى‏بینند در حالى که همین الان در آنها خود را احساس مى‏کنند، مانند کسى که به وجود آتش  یقین  کرده زیرا خود را در آتش دیده و وسوزش و الَم آن را بر جان خود احساس مى‏کند.
  2. صاحب جامع السعادات سخنى دارد که ترجمه آن چنین است: «فوق مرتبه حق‏الیقین  را بعضى از اهل سلوک اثبات کرده و تعبیر به «حقیقت حق‏الیقین » و «فناء فى الله» کرده‏اند و آن دیدن عارف است ذات خود را که مضمحل و محو در انوار خداوندى و سوخته پرتو جمال او شده، به طورى که دیگر استقلالى براى خود نمى‏بیند، و تشبیه کرده‏اند به اینکه کسى  یقین  به وجود آتش کند، به واسطه داخل شدن در آن و سوختن پروانه وار در آن‏ قابل ذکر است که بعضى از اساتید تعلّق به عزّ قدس را در مناجات شعبانیه‏ به همین مقام فناء تفسیر مى‏کردند «الهى هَبْ لى کَمالَ الانْقِطاعِ الَیک وانِرْ ابْصْارَ قُلوُبنا بِضیاء نَظَرها الیک حَتّى تَخْرقَ ابْصارُ القلوبِ حُجُبَ النّور فَتَصِلَ الَى مَعْدِن العظمةِ و تَصیرَ ارواحُنا مُعَلَّقَةً بِعَزِّ قُدسِک»:

«معبودا به من ببخش کمال دل دادن به درگاهت را و پرتو دِه دیده دل ما را بتابش نظر خود به آن، تا بر دَرَد دیده‏هاى دِل پرده‏هاى نور را و برسد به سرچشمه عظمت و بگردد ارواح ما آویزان بعزّ قُدست (و فانى در تو شود)».

  1. سپس مرحوم نراقى اشاره به مطالب ارزنده‏اى مى‏کند که ما خلاصه ترجمه آن را مى‏آوریم: شکّى نیست که  یقین  خالى از اوهام و شکوک اگرچه 1مرتبه اول  یقین  باشد، با مجرد فکر و استدلال حاصل نشده، بلکه متوقف بر مجاهدات و ریاضات است، 2تا نفس به مرحله تجرد تام رسیده، و 3حقایق اشیاء عقلى در نفس منعکس شود، 4انعکاس یک صورت در آینه متوقف است بر تمامیت جوهره آئینه، 5عدم کدورات و زنگار بر آن، مقابله آینه با اشیاء و رفع حجاب‏ها و موانع از بین و اطلاع بر جهتى که در آن صور مطلوبه قرار دارد. علم یقین = ریاضت> تجردتام > حقایق > تمامیت جوهر > عدم کدورت...این 5 چیز باید در انعکاس صور بر آینه نفس موجود باشد:  عدم نقصان جوهره نفس پس نفس کودک که هنوز معلومات برایش حاصل نشده قابلیت تحمل صور را ندارد (این به منزله عدم عیب و نقص ذاتى در جوهره آینه است).
  2. صفاء نفس از کدورات ظلمت طبیعت و پلیدى‏هاى معاصى و پاک کردن نفس از رسوم عادات و زشتى‏هاى شهوت و بالجمله زدودن زنگارهایى که بر قلب نشسته است، زنگارهایى که قرآن مى‏فرماید: «بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» «بلکه زنگ نهاده بر دل‏هاى آنها (مُکَذّبان) آنچه انجام دادند» و این به منزله صیقل دادن آینه از زنگارهاو کثافات است. توجه و التفات نفس به مطلوب، پس نباید تمام همّ شخص معطوف به امور دنیوى و اسباب زندگى و خواطر مشوّش باشد، و این به منزله محاذات و مقابله است.
  3. یقین ضعیف : علماء اخلاق درباره علامات صاحب  یقین  چنین گفته‏اند: در امورات خود به غیر ربّ الارباب توجه نمى‏کند، و در هر حالى چه در فقر و غنا و چه در مرض و صحت و غیره روى التفات از او برنمى گرداند. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که: «مَنْ ضَعُفَ  یقینه تَعَلِّق بالاسْباب و رَخَّصَ لِنفسه بذلک، واتَّبَع العادات واقاویل الناس بغیر حقیقة والسَّعْى فى امور الدنیا و جمعها وامساکها مقرّاً باللسان انّه لا مانع ولا معطى الّا الله وانّ العبد لا یصیب الّا مارزق و قسّم له والجهد لا یزید فى الرزق و یُنکِر ذلک بفعله و قلبه قال الله سبحانه‏ «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ».کسى که  یقینش ضعیف باشد متمسک به اسباب شده (و مسبب الاسباب را رها مى‏کند) و با این تمسک و تعلّق به اسباب ترخیص و وسعتى براى خود فراهم مى‏کند، و تبعیت عادات و گفتارهاى مردم را بدون دورنگرى و حقیقت بینى خواهد کرد، و سعى و تلاش در امور دنیا و جمع آن و منع دیگران را از آنچه اندوخته پیشه خود مى‏کند،
  4. درباره عبادت پروردگار خود چه در عَلَن و چه در خفا کوتاهى نکرده، و اوامر او را به کار انداخته، و از نواهى اجتناب مى‏کند، و به طور کلى  یقین  او به عظمت خداوند عامل سر بر خاک نهادن و خضوع در برابر پروردگار او است، و دائماً محزون است از مراحل بعد از مرگ، و اینکه دنیا به کسى وفا نمى‏کند، و به واسطه  یقینى که در اقیانوس وجود او موج مى‏زند، راضى به قضا و قدر الهى است، و این علامات هر یک گنجى است که بدون رنج میسر نشود.

در داستان حضرت موسى و خضر (على نبینا و آله و علیهما السلام) در سوره کهف‏ دارد که آن دو بزرگوار در شهرى مشغول ساختن دیوارى شدند، که زیر آن گنجى بود، مخصوص دو یتیمى که پدر و مادرشان از صلحاء بودند، امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند آن گنج (گنج مالى نبود بلکه) این عبارات بود:

«بسم الله الرحمن الرحیم: عَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالموت کیف یَفْرَح، وعجبت لِمَنْ أیقَنَ بالقَدر کیف یَحْزَن، وعَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالدنیا وتَقَلّبِها باهلها کیف یرکن الیها» «به نام خداوند بخشنده مهربان، تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین  به مرگ دارد» چگونه خوشحال است، و تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین  به (قضا و) قدر الهى دارد (و مى‏داند هرچه خداوند متعال بخواهد همان است، خواه روزى و رزق و خواه دیگر مسائل باشد) چگونه محزون است، و تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین  (و شناخت) به دنیا و نحوه معامله و تحولات آن به اهل دنیا دارد، (مى‏داند که دنیا فى‏نفسه چه جایگاهى در دستگاه خلقت دارد، و وسیله‏اى و مزرعه‏اى بیش نیست، و مى‏داند که به اهل دنیا وفا نمى‏کند) چگونه اعتماد به آن مى‏کند».

  1. این‏گونه افراد مستجاب الدعوة و صاحب کرامات‏اند، هر چه  یقین  بیشتر، جنبه تجرّد و غلبه بر امورات و تصرّف در آنها بیشتر است،  یقین  گوهر شب چراغى است که با آن به مراحل عالیه‏اى مى‏توان رسید، به نحوى که مظهر ولى الله مى‏توان شدن، و در جهان تکوین تصرف کرد. امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«ال یقین  یوُصِلُ العَبدَ الى کُلّ حال سَنِىّ و مَقام عجیب» ؛  یقین  مى‏رساند بنده را به هر مرتبه بلند و مقام عجیبى (که تصورش را نمى‏کرد).در نزد پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) صحبت از عیسى بن مریم (على نبیّنا و آله و علیه السلام) و اینکه وى بر روى آب راه مى‏رفت به میان آمد، حضرت فرمودند:

«لوزادَ  یقینه لَمَشى فى الهوى» (اگر  یقین  او بیشتر بود، بر روى هوا راه مى‏رفت).

  1. از این روایت به خوبى مى‏توان استفاده کرد که کرامات رابطه مستقیم با ازدیاد  یقین  دارد، هر چه  یقین  بیشتر کرامات و تصرفات وسیع‏تر و همچنین استفاده مى‏شود که انبیاء علیهم‏السلام با حفظ جلالت و بزرگوارى آنها داراى  یقین ى متفاوت بودند و از همه آنها افضل پیامبر گرامى اسلام محمدبن عبدالله (صلى الله علیه وآله) است که از کلام منسوب به حضرت على (علیه السلام) مى‏توان این مطلب را درک کرد، از مولى سؤال شد شما افضل هستید یا موسى و عیسى علیهم‏السلام و غیره حضرت با استدلال فرمودند: «من»، وقتى سؤال شد شما افضل هستید پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «انا عبد من عبید محمد (صلى الله علیه وآله) یعنى: «من بنده‏اى از بندگان محمد (صلى الله علیه وآله) هستم».
  2. وقتى  یقین  حاصل شد،  بصیرت از آن زائیده مى‏شود (إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) بصیر خواهد توانست‏ جنت و اهل آن و دوزخ و ساکنان آن را نظاره‏گر باشد، اگر این  بصیرت حال شد، همان گونه که آتش را در دهان نمى‏گذارد، خوردن مال یتیم را هم جائز نمى‏شمرد، زیرا چنان‏که از قرآن استفاده مى‏شود، مال یتیم خوردن مثل آتش خوردن است، «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً»  «محققاً کسانى که اموال یتیمان را به ظلم و به غیر حق مى‏خورند (دخل و تصرف مى‏کنند) جز این نیست که در شکم‏هاى خود آتش داخل مى‏کنند و به زودى به آتش انداخته مى‏شوند».

همچنین خداوند متعال درباره علماء یهودى که با اخذ رشوه کلمات حق را در تورات بدل کرده و کتمان مى‏کنند، مى‏فرماید: «أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ»؛ «آنها جاى نمى‏دهند در شکم‏هاى خود الّا آتش را».

  1. آرى اگر  بصیرت آمده حقایق اشیا براى بصیر آشکار شده تا جایى که مولى على (علیه السلام) درباره خود مى‏فرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت  یقین ا»؛ اگر پرده‏ها کنار رود (ذره‏اى) به  یقین  من افزوده نمى‏شود.
  2. در ماده  یقین  سفینة البحار اسحق بن عمار از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که حضرت فرمودند «پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را با مردم اقامه کردند سپس نظر کردند، به جوانى که در حال چُرت زدن بود، و سرش به طرف پایین متمایل مى‏شد، رنگى زرد و جسمى نحیف و چشمانى گود رفته داشت، پیامبر از او پرسیدند: کیف اصبحت یا فلان‏ (چگونه صبح کردى) گفت:

«اصبحت یا رسول الله موقِناً» (اى‏ رسول خدا صبح کردم در حال  یقین  پیامبر تعجب کرده و فرمودند:

«انّ لکلّ  یقین  حقیقةً فما حقیقة  یقینک» (براى هر  یقین ى علامتى است، پس علامت  یقین  تو چیست؟ عرض کرد  یقین  من، مرا محزون و خواب را از دیدگانم ربوده، و مرا به تشنگى روزه در روزهاى گرم وادار کرده است، نَفْسَم را از دنیا و آنچه در آن است کنار کشیده‏ام، و «کَانّى انْظُرُ الى عرش ربّى وقد نُصِبَ للحساب وحشر الخلائق لذلک وانَا فیهم و کَانّى انْظُرُ الى اهلِ الجنّة یَتَنَعَّمونَ فى الجنّة و یَتَعُارَفُونَ عَلَى الارائک، مُتّکِئون وکَانّى انْظُرُ الى اهْل النّار وَهُم فیها مُعَذَّبوُن مُصْطَرِحوُن وکَانّى الان اسمَعُ زفیرَ النّار یَدوُر فى مَسامِعى»:

  1. «گویا نظر مى‏کنم و مى‏بینم عرش الهى را که: حساب بر پا شده، و خلائق محشور شده، براى محاسبه، و من در بین آنها هستم، و گویا نظر مى‏کنم و (بالعیان مى‏بینم) که اهل بهشت متنَعّم در آن هستند، و یکدیگر را شناخته و بر تخت‏ها تکیه زده‏اند، و گویا نظر به اهل آتش مى‏کنم که در آن مَعَذَّبند، و ناله مى‏کشند، و مثل این است که الان صداى آتش در گوشم طنین افکن است». پیامبر فرمودند: «هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالایمان»:

«این بنده‏اى است که خداوند قلب او را با نور ایمان روشنى بخشیده است».سپس پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به او سفارش کردند: «دائماً با این حالت ملازم باش»، آن جوان از پیامبر خواست که براى او از خداوند شهادت طلب کنند، پیامبر دعا کرده و پس از مدتى در یکى از غزوات بعد از 9 نفر دیگر به شهادت رسید.

  1. درک حقایق : بعضى از محققین گویند این  بصیرت و بینایى که در روایت به آن اشاره شده به زیادى ایمان و شدت  یقین  میسر گردد، و این دو، صاحب خود را به مرحله اطلاع بر حقایق اشیا اعم از محسوس و معقولش مى‏رسانند، پس حجاب‏ها منکشف و پرده‏ها کنار مى‏رود، و به وضوح و  یقین ، آنها را بدون شائبه شکى بالعیان مى‏بیند، و قلب او مطمئن و روحش در استراحت به سر مى‏برد، و این حکمت حقیقتى است که به‏ هر کس اعطاء شود، خیر کثیر به او اعطا شده است.

در بحث منابع شناخت و معرفت به منبعى به نام مکاشفه و شهود مى‏رسیم، یعنى درک و حسّى غیر از این درک و حس معمولى، همان منبعى که این جوان به آن رسیده است، درک و حسى که حقایق اشیا براى انسان همان‏گونه که هست مشهود مى‏گردد، شواهدى هم از آیات و روایات مى‏توان استفاده کرد.

  1. ماوراء درک : نقل شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله) به مسلمانان فرمودند: «بیایید به قبرستان بقیع رویم و در آنجا نماز میّت گزاریم، زیرا برادرى از شما به نام نجاشى فوت کرده است او علاقمند به اسلام و پناه دهنده مهاجرین مسلمان بود»، پیامبر (صلى الله علیه وآله) به همراه اصحاب به بقیع آمدند و در آنجا نماز گزاردند گویى حضرت با چشمان مبارک خود نجاشى را نظاره مى‏کردند، این کار چشم عادى نیست، این عمل چشم غیر مسلح به  یقین  نیست، بلکه درکى و شعورى ماوراء درک و شعور ظاهرى است، این شهود است.
  2. درک‏ ما وراء عقل :  درباره جنگ موته دارد که لشکر اسلام به سرکردگى جعفربن ابیطالب به سرحدّات شام و حجاز رفتند، در حالى که نیروهاى اسلام قریب 3000 و لشکر دشمن قریب 100000 بودند، جعفر، عبدالله بن رواحه و زید بن حارثه از شهدا این جهاد بودند، ولى در نتیجه مسلمانان بدون شکست از میدان بازگشته و دشمن عقب‏نشینى کرد، فاصله مکه تا سرحدات شام بسیار زیاد است، ولى روایت کرده‏اند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را خوانده، و بر منبر صعود کرده، فرمودند: «الان سربازان اسلام در مقابل کفر قرار گرفته، پرچم به دست جعفر است، آه دست راستش را قطع کردند، بعد دست چپش را، پرچم را به سینه چسبانید، آه بر زمین افتاد، رواحه پرچم را برداشت، گویا پستى و بلندى‏ها تعدیل شده، و زمینى مسطح در برابر پیامبر (صلى الله علیه وآله) ایجاد شده که همچون خبرنگارى که از نزدیک واقعه را نظاره‏گر است،

پیامبر (صلى الله علیه وآله) به تماشا و گزارش نشسته‏اند، آیا این درک عقل است، یا دیده‏اى از دید چشم ظاهرى، نه این بینش و نگرشى از درون جان و چشمى از ژرفاى نهاد آدمى است، این درک‏

سومى وراء عقل و چشم ظاهرى است.

  1. مواضع بشارت بلاتر از صبر : درباره جنگ احد آمده، زمانى که جنگ خاتمه یافت، على (علیه السلام) به نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمده و عرض کردند: «مردم فرار کرده بودند، و شما تنها بودید، من مثل پروانه گرد شما مى‏گشتم، 16 ضربه سنگین بر بدنم وارد آمد، در 4 ضربه روى خاک افتادم، و هر بار مى‏دیدم شخص خوشرو خوشبویى زیر بازوى مرا مى‏گیرد، و بلندم مى‏کند، و مى‏گوید: بشتاب به یارى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، این شخص که بود»؟ پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «جبرئیل امین بود».

بعد از همین جنگ مکالمات بسیار جالبى بین مولى و پیامبر (صلى الله علیه وآله) انجام گرفته که خود حضرت على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه‏ به آن اشاره کرده است: على (علیه السلام) با حالتى غمگین به نزد پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) آمده و پیامبر (صلى الله علیه وآله) علت ناراحتى او را جویا شدند، على (علیه السلام) عرض کرد افسوس مى‏خورم که چرا شهید نشدم، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «على جان غصّه نخور «ابْشِز فَانّ الشهادة مِنْ وراءک ... فکیف صبُرک اذاً»:

«بشارت باد تو را، زیرا به شهادت خواهى رسید ... پس چگونه است صبر تو در آن هنگام؟!» حضرت در جواب مى‏گوید: «یا رسول الله: لیس هذا من مواطِنِ الصبر ولکّن من مواطِنِ البُشْرى والشکر»:

«اى رسول خدا: این مقام، از مواضع صبر نیست، بلکه از مواضع بشارت و شکر است) صبر در برابر مصیبت و نقمت است، و شهادت نعمت و کرامت است، سؤال کنید، چقدر شکر مى‏کنى؟

  1. تماشاگه راز : آرى مردم آزاده و دوراندیش و طالب سعادت باید به تماشاگه راز این متّقى آیند، و از جلوه‏هاى  یقین  و معرفت او طرفى بندند، و از نداى ملکوتى‏ «فزت و ربّ الکعبه»

او بعد از شکافتن فرق نازنینش بهره برگیرند، و به هوش باشند، از فردى الهام گیرند که وقتى او در اثر آن ضربت به بستر بیمارى افتاد و ممنوع الملاقات‏ شد و امام حسن (علیه السلام) فقط به اصبغ بن نباته آن یار با وفاى امام اجازه ملاقات مى‏دهند، و خود را روى پاى مولى انداخته و اشک مى‏ریزد، و به اصبغ مى‏فرمایند: «من به سوى بهشت و خدمت پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى‏روم، من به سوى سعادت و شرافت مى‏شتابم» (آفرین به این  یقین  و اعتقاد) اصبغ در جواب مى‏گوید: از طرف خود و شیعیان مى‏گریم که بعد از شما یتیم مى‏شوند، و چه خوش گفت که واقعاً بعد از مولى یتیم شدند.

مولى در نهج‏البلاغه عبارتى دراند که معمولًا به امام معصوم (علیه السلام) تفسیر مى‏کنند، ولى قرائنى هست که جمعى از پرهیزکاران را هم شامل مى‏شود، و تعلیل حضرت گویاى این واقعیت است.

حضرت به کمیل مى‏فرمایند؛ ... «هرگز روى زمین خالى نمى‏شود. از کسى که به حجت الهى قیام کند، خواه ظاهر باشد و آشکار، و یا ترسان و پنهان!!

تا دلائل الهى و نشانه‏هاى روشن او باطل نگردد، ولى آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند آنها تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار است.

  1. اشتیاق دیدار : خدا به وسیله آنها حجت‏ها و دلائلش را حفظ مى‏کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلب افرادى شبیه خود بیفشانند».

«هَجَم بهم العلُم على حقیقة البصیرة و باشَروا رَوح  الیقین  وَاستلانوا ما استَوعرهُ المترفوُن وَأَنِسَوُا بِما استوحَشَ مِنه الجاهلون، وصَحِبوُا الدنیا بابدان ارْواحُها مُعَلَّقَةٌ بالمَحَلِّ الْاعلى، اولئک خُلَفاءُ الله فى أرضِه والدّعاة الى دینه، اه اه شوقاً الى رُؤیَتِهم».

«علم و دانش با حقیقت و  بصیرت به آنها روى آورده، و روح  یقین  را لمس کرده‏اند و آنچه دنیاپرستان هوس‏باز مشکل مى‏شمرند بر آنها آسان است.

آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته‏اند در دنیا با بد نهایى زندگى مى‏کنند که ارواحشان به جهان بالا پیوند دارد. آنها خلفاى الهى در زمین‏اند و دعوت کنندگان به دین خدا. آه آه چقدر اشتیاق دیدار آنها را دارم».

  1. احساس وحشت نکنید : آرى از چیزهایى که جاهلان از آن وحشت دارند، ولى پرهیزکاران با آنها مأنوس‏اند، جاهلان از تنهایى خوف دارند، و زمزمه زبان قلب آنها این است، خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو، ..... ولى متّقى گوید هم‏رنگ جماعت شدنت رسوایى است،

«لا تَسْتَوحشوا فى طَریقِ الهُدى لقِلّةِ اهلِه‏»:

«در مسیر هدایت و حق از کمى یاور احساس وحشت نکنید» اگر همه در خط شرق و غرب هستند تو در مسیر نه شرقى نه غربى سیر کن و بمان و وحشت نداشته باش که راه همین است و بس. پس روح ایمان  یقین  است، باید عبادت مرد تا به مقام  یقین  رسید.

قرآن مى‏فرماید: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْ یقین » تفسیر معروف این کلام چنین است که عبادت کن تا زمان مرگ ( یقین  را کنایه از مرگ مى‏گیرد) زیرا در آن لحظات انسان  یقین  مى‏کند، که تمام ابلاغات رُسُل و ائمه علیهم‏السّلام حقیقت بوده است، در آن لحظات شهود حاصل شده، پرده‏ها کنار رفته، و حقایق را زیر سایه نور  یقین  مى‏بیند، مفسرین شاهدى بر این تفسیر که  یقین  کنایه از مرگ است ذکر کرده‏اند، و آن این است: «کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ- حَتَّى أَتانَا الْ یقین »: «ما تکذیب قیامت را مى‏کردیم تا اینکه مرگ به سوى ما آمد» (و در آن لحظه  یقین  به گفتار الهى کردیم).

  1. مقام  یقین : تفسیر دیگرى که استاد احتمال داده‏اند، این است که مراد از  یقین  مرتبه و مقام  یقین  باشد، مثلًا مى‏گوییم تجارت کن تا سود ببرى، زراعت کن تا نفع ببرى، اینجا هم مى‏گوییم عبادت کن تا خداوند مقام  یقین  را به تو عنایت کند، البته قابل توجه است که مراد این نیست که وقتى به درجه  یقین  رسیدى، دیگر عبادت مکن، چنان‏چه بعضى از متصوفه گفته‏اند، و این آیه را هم دستاویزى براى ترک عبادت قرار داده‏اند، زیرا به تعبیر استاد در تفسیر نمونه این گفتار بى‏اساس و بى‏پایه‏اى است چرا که
  2.  یقین  به  مرگ : اولًا: به شهادت بعضى از آیات قرآن ...  یقین  به معنى مرگ است، که هم براى مؤمنان و هم براى دوزخیان، براى همه خواهد بود،
  3. یقین  پیامبر : ثانیاً: مخاطب به این سخن، پیامبر (صلى الله علیه وآله) است، و مقام  یقین  پیامبر (صلى الله علیه وآله) بر همه محرز است، آیا کسى مى‏تواند ادعا کند، که پیامبر (صلى الله علیه وآله) داراى مقام  یقین  از نظر ایمان نبوده است؟!.
  4. عبادت تا شهادت : ثالثاً: سیره و اخبار متواتر نشان مى‏دهد که پیامبر (صلى الله علیه وآله) تا آخر ساعات عمرش عبادت را ترک نکرد، و على (علیه السلام) در محراب عبادت به شهادت رسید و همچنین سایر امامان علیهم‏السّلام».
  5. چشم  بصیرت‏ : مرحوم الهى در ذیل (فهم و الجنة کمن قد رآها فهم فیها منعمون) چنین گوید:

تو گویى آن گروه عشق سیرت‏

 

عیان بینند با چشم  بصیرت

چو ارواح نهان، غیب جهان را

 

مکان خود بهشت جاودان را

همه در شادى و عیش و تنعّم‏

 

بدان گلشن چو بلبل در ترنّم‏

 

  1. چه گلشن منظر زیباى دلبر
 

در آنجا خار گل، خاشاک عنبر

چه گلشن زانعکاس طلعت یار

 

هزاران باغ گل در هر سر خار

خوشا آنان که با دلهاى مسرور

 

نشینند اندر آن گلزار پر نور

خوش آن آزاد مردان کز نکویى‏

 

بهشتى گشته جانهاشان تو گویى‏

خوش آن ارواح پاک عرش پرواز

 

در آن باغ تجرّد نغمه پرداز

به گلزار حیات جاودانى‏

 

چو گل لیک ایمن از باد خزانى‏

نشسته روبروى یک دگرشاد

 

زهر رنج و غم و اندیشه آزاد

خوشا وقت خوش آن پاک جانها

 

بهشتى روى و عرشى آشیان‏ها

     

 

  1. سپس در ذیل (و هم و النار کمن قد رآها فهم فیها معذّبون) گوید:

هم آنانرا تو گویى زآتش عشق‏

 

به طور دل فروزان تابش عشق‏

عیان گردیده دوزخ زاشتیاقش‏

 

چه دوزخ؟ دوزخ دارالفراقش‏

جهنمشان فراق آتش افروز

 

زند شعله بر آن دل‏هاى پرسوز

     

 

  1. جهنم پارسایان را فراق است‏
 

زفیرش شعله‏هاى اشتیاق است‏

شرار شوق چون آتش فروزد

 

دل پرهیزکاران را بسوزد

وگر نه شعله دوزخ شود سرد

 

بر آن عاشق که سوزد از غم و درد

زآهى کز فراق یار خیزد

 

هزاران سال دوزخ مى‏گریزد

به دوزخ اهل عصیان در عذابند

 

که چون حیوان بکار خورد و خوابند

  1. تو را گردیده جان باز بودى‏
 

بگوشت زان جهان آواز بودى‏

زدود آه مظلومان در این دار

 

شرار دوزخى بودت پدیدار

چو شعله خشم و کین بینى ندانى‏

 

که هست این شعله دوزخ را نشانى‏

چو بینى گرگ خو خلق ستمکار

 

عیان زآنخوى گردد شعله نار

ز هر تخمى که در این کشتزار است‏

 

یکى خرمن تو را پایان کار است‏

چو خار شهوت و خشم و هوایى‏

 

سزاى دوزخ قهر خدایى‏

     

 

  1.  

وگر عشق افکند بر گردنت طوق‏

 

بیفروزد به جانت آتش شوق‏

وز آن آتش شود دوزخ گلستان‏

 

نبینى دوزخ الّا باغ و بستان‏

     

 

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 259 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی