نهج البلاغه متقین 10 حزن : «کدام گل در چمن روزگار شکفته که دست باغبان حوادث آن را نچید، و کدام سرو در جویبار این عالم برکشید که اره آفات آن را از پا در نیاورد، هر شام پسرى در مرگ پدرى جامه چاک
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- قلوبهم محزونة 10- مقام حزن
- ترجمه: قلبهایشان (پرهیزکاران) پر از حزن و اندوه است.***
- شرح: «حزن» حسرت خوردن و درد کشیدن به خاطر فقدان محبوبى یا فوت مطلوبى است، و حزن و اعتراض هر دو از ثمرههاى کراهت و ناخشنود بودن از مقدّرات الهى است، لکن کراهت در حزن کمتر از کراهت در اعتراض است، چنانه در نقطه مقابل کراهت (یعنى حبّ و دوستى) حُبّ در رضا (که در مقابل اعتراض است) کمتر از حبّ در سرور (که در مقابل حزن است) مىباشد، زیرا رضا منع کردن نفس است، از جزع و فزع بدون وجود کراهتى، ولى سرور منع نفس است از جزع با ابتهاج و انبساط خاطر، پس سرور فوق رضا در شرافت است چنانکه حزن تحت اعتراض در رذالت است، سبب حزن را باید در رغبت به مشتبهات طبیعى و میل به مقتضیات قوه غضب و شهوت دانست، و علاج این بیمارى درک این معنا است، که: عالم کون و فساد از حیوان و نبات و جماد و اموال همه و همه در معرض فناء و زوال است، و از دنیا چیزى باقى نمىماند و آنچه باقى است،
امور عقلى و کمالات نفسانى است، که: دست زمان و مکان و تصرّف عوامل و تطرّق و راهیابى فساد از رسیدن به آنها کوتاه است، هرچه دست این امور به آن رَسَد، فناپذیر است.
- اولیاء خدا : به قول مرحوم نراقى: «کدام گل در چمن روزگار شکفته که دست باغبان حوادث آن را نچید، و کدام سرو در جویبار این عالم برکشید که اره آفات آن را از پا در نیاورد، هر شام پسرى در مرگ پدرى جامه چاک و هر صبح پدرى به فوت پسر غمناک بلى.
خیاط روزگار بر اندام هیچکس |
پیراهنى ندوخت که آخر قبا نکرد |
|
اگر چنین باورى نسبت به فناپذیرى دنیا و آنچه در آن است، حاصل شد، خیالات فاسد و آرزوهاى باطل رخت بر بسته و قلب تعلّقى به اسباب دنیوى نخواهد داشت. و با تمام وجود در تحصیل کمالات عقلى و سعادات حقیقى مىکوشد تا به سرحدّ مقام بهجت و سرور رسد، که خبرى از احزان و ناراحتىها در آن عالم نیست، چنانکه در قرآن کریم اشاره شده: (أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحزنونَ) : «آگاه باشید که اولیاء خدا نه خوفى بر آنها است و نه آنها محزونند»
- هرگز غم و اندوه : در اخبار داود (علیه السلام) هم آمده
«یا داوُد ما لَاولِیائى و الهَمَّ بالدّنیا انَّ الهمَّ یُذْهِبُ حلاوةَ مُناجاتى من قُلوُبِهم انّ مُحبِّى مِنْ اولِیائى اولیائى ان یکونوا روحانیین لا یَغْمتَمّوُنَ»:
«اى داود، اولیاى مرا با همّ دنیا چکار؟ زیرا همّ دنیا و هدف قرار دادن آن شیرینى مناجات مرا از قلب آنها مىزداید، همانا دوستدار من از بین اولیاء من، روحانیانى هستند که (هدف را روح و تعالى آن قرار دادهاند، نه جسم و پرورش آن و توجه به دنیا) و هرگز غم و اندوه به ساحت آنها راه ندارد».
کوتاه سخن اینکه دل بستن به چیزهائى که فانى هستند خلاف مقتضاى عقل است، و عقل آن را ممنوع و حرام مىداند.
غم چیزى رگ جان را خراشد |
که گاهى باشد و گاهى نباشد |
|
- راضى به موجود : آرى چنین است که سید اوصیاء مولى الکونین على بن ابیطالب (علیه السلام) مىفرماید
: «ما لِعَلىّ وزینَةِ الدُّنیا و کَیْفَ افْرَحُ بلَذّة تَفْنى و نعیم لا یبقى»
(على را با زینت دنیا چه کار؟!، چگونه شاد باشم به لذّتى که فناپذیر است، و چگونه دل بندم به نعمتى که باقى نمىماند).
نه لایق بود عشق با دلبرى |
که هر بامدادش بود شوهرى |
|
انسان نفس خود را باید راضى به موجود کند، و غم مفقود را نخورد، و راضى به خیر و شرى باشد که به او مىرسد، در روایات آمده خداوند عزّوجل آسایش و سرور را در رضا و یقین قرار داده و ناراحتى و غم را در شکّ و سخط (مقابل رضا) قال الصادق (علیه السلام):
«انّ الله تعالى بِعَدله و قِسطه جعل الروح و الرّاحة فی الیقین و الرضا و جعل الْهَمَّ و الحزن فى الشک و السخط»
یعنى: کسى که راضى به موجود و غیر محزون از مفقود باشد، به مقام امنى رسیده، که: فزع را به آن مکان راهى نیست، و به سرورى رسیده که دست جزع از آن کوتاه گشته، و به شادمانىاى راه یافته که حسرتى در آن نیست، و به یقینى نائل گشته، که حیرت و شکى آمیخته با آن نیست، چیست براى طالب سعادت که محزون شود؟ آیا حالش بدتر از سائر طبقات است هر حزبى و گروهى به آنچه در دست دارد، خشنود است
«کل حزب بما لدیهم فَرِحُون»،
- حقیقت و سعادات ابدى : تاجر به تجارت، زارع به زراعت و راننده به رانندگى در حالى که اینها عامل سرور نیست، عامل حقیقى سرور و سبب اصلى فرح و خوشحالى براى اهل سعادت و کمال است، وبراى بقیه توهّم و مجرد خیالى براى سرور.
پس طالب سعادت باید خشنود به کمالات حقیقى و سعادات ابدى محزون در نزد خود باشد، و محزون بر فقد زخارف و زینتهاى دنیوى نشود، و همانا متذکّر و یادآور کلام و خطاب الهى به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) باشد، که: (وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى)
مَکَش نظر را (یعنى دو چشم خود را) به سوى آنچه برخوردار کردیم با آن گروههایى از کفّار را بَهْجَت حیات دنیا تا بیازمائیم ایشان را در آن چیز و روزى پروردگار تو بهتر و باقىتر است.
- خشنود از وجود آن نیست: کسى که در فرق بین مردم جستجو کند، مىیابد که: هر فرقهاى خشنودیش به چیزى و قیام و قوام و نظام امرشان به امرى است، کودکان خشنودیشان به لعب و بازى با وسائل خود است، و این فرح در نزد کسانى که این مرحله را پشت سر گذاردهاند، بسیار زشت و ناپسند است، رسیدگان به حدّ رشد بعضى به درهم و دینار، و بعضى به باغ و ملک، و بعضى به یار و یاور و بعضى به زنان و فرزندان، و عدهاى به حِرَف و صنایع، و بعضى به حسب و نسب، و دیگرى به جاه و منصب و طائفهاى به قوه جسمانى و قدرت بدنى، و دستهاى به جمال صورى و زیبائى، و طائفهاى به کمالات دنیوى مثل خط و شعر و حُسْن صوت و طب و علوم غریبه و غیره خوشحالند تا مىرسد به عدهاى که مسرور از کمالات نفسانى و ریاسات معنوى هستند، افراد این دسته هم مختلفند.
بعضى از اینها نهایت فرح را عبادت و مناجات، و عدهاى معرفت را در حقایق اشیاء مىدانند، تا مىرسد به عدهاى که فرحشان، انس به حضرت ربوبى است، و غرق شدن در گرداب انوار حق، به طورى که سائر مراتب نزد اینان سایهاى گذرا و خیالى باطل است و شکى نیست، که: عاقل مىداند رسیدن به این غایة قُصوى و نهایة عُلیا مایه بهجت و سرور است، و بقیه امور مثل سرابى است که فرد تشنه، آن را آب مىانگارد
«کسراب بقیعة یَحْسَبُهُ الظَّمْان ماءٌ»
و از این روى شخص محزون از فقد، و خشنود از وجود آن نیست.
زین خران تا چند باشى نعل دزد |
گر همى دزدى بیاد لعل دزد |
- جهان آفرین : واقعاً جاى تعجّب است که عاقل از فقد امور دنیوى محزون شود با اینکه مىداند دنیا دار فناست، و زخارف و زینتهایش منتقل به مردم، و این امرى است که براى احَدى باقى نمىماند.
جهان اى برادر نماند به کس |
دل اندر جهان آفرین بند و بس |
|
چه بندى دل خود بر ین ملک و مال |
که هستش کمى رنج و بیشى ملال |
|
که داند که این دخمه دیو و دد |
چه تاریخها دارد از نیک و بد |
|
چه نیرنگ با بخردان ساخته است |
چه گردنکشان را سر انداخته است |
|
|
جمیع اسبَاب دنیوى امانات الهى است، که به نحو تبادل و تناوب (نوبت به نوبت) منتقل به مردم دیگر مىشود، مَثَل دنیا مَثَل عطر دانى است که شخص در مجلس بین اهل خود متناوباً دور مىگرداند و هر فردى در لحظهاى که: به او مىرسد،
بهره و لذت مىبرد و سپس به دیگرى اعطاء مىکند، کسى که طمع در بقاء حطام و چیزهاى پوچ دنیوى کند مانند کسى است که: در ملکیت این عطردان طمع کرده، و بخواهد آن را در لحظه بهرهبردارى به خود اختصاص داده و دیگران را از آن محروم سازد، و زمانى که از او گرفته مىشود، غم و اندوه و خجلت از این فکر و عمل ناصحیح بر او مستولى مىشود.
- مشت علف خوار : مال و اهل و عیال نیست مگر ودیعههائى که روزى باید برگردانده شود، پس شایسته عاقل نیست که: غم و اندوه براى ردّ ودیعه خورد، زیرا محزون گشتن در ردّ آن کفران نعمت است، چون اقلّ مراتب شکر ردّ ودیعه به صاحبش با طیب نفس است، مخصوصاً وقتى چیز پستى که همان خبائث دنیوى باشد، مستردّ شود، و شىء اشرف (با شرافت) که همان نفس و کمالات علمى و عملى آن است، باقى باشد، پس سزاوار هر عاقلى است، که: علقهاى بین قلب و امور فانى برقرار نکند، تا محزون نگردد.
سقراط گفته «انى لم احزن قط اذ ما احببت قط شیئا حتى احزن بفوته»
من هرگز محزون نشدهام زیرا هرگز چیزى را دوست نداشتهام که محزون به فوت آن شوم (یعنى چیزى را به حدّى دوست نداشتهام که با فقد آن ناراحت شوم).
مَنْ سَرَّه الّا یرى ما یَسوُؤه |
فلا یَتَّخذ شَیئاً یَخافُ له فَقْدا |
|
چون هست این دیر خالى، سست بنیاد |
ببادش داد، باید بردش از یاد |
|
جهان از نام آن کس ننگ دارد |
که از بهر جهان دلتنگ دارد |
|
جهان بگذار بر مشت علف خوار |
مسیحا وار از آنجا دست بردار |
- سُرور در صورت : مسئلهاى که قابل طرح است، تضادّ ابتدایى در بین آیات و روایات است، از بعضى از آیات استفاده مىشود که متقیان و اولیاء خدا غم و غصهاى ندارند، «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحزنونَ»: «آگاه باشید که دوستان خدا، نه خوفى و نه حزنى بر آنها مستولى مىشود».
علماء ترس و خوف را درباره آینده، و غم و غصه را نسبت به گذشته مىدانند، یعنى ترس و خوفى نسبت به حوادث آینده ندارند، و از طرفى هم چون چیزى را تاکنون از دست ندادهاند، محزون نیستند.
در آیه دیگر دارد که: (إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحزنوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ): «کسانى که گفتند پروردگار ما الله است، سپس استقامت کردند، نازل مىشود، بر آنها ملائکه به اینکه خوف نکنید و محزون نگردید و بشارت باد شما را به بهشتى که وعده داده شده بودید» و در حالى که مولاى متقیان یکى از صفات پرهیزکاران را در این خطبه حزن قلبى (قلوبهم محزونه) شمرده است، در روایتى هم آمده «المؤمن بُشْرُهُ فى وَجْهِه حزنه فى قَلْبه» :
«مؤمن سُرورش در صورتش و حزن او در قلبش مىباشد» این کلام گویاى وجود حزن و اندوهى در نهاد آنها است.
- علامت اهل معرفت : امام صادق (علیه السلام) هم فرمودهاند «الحزن شعار العارفین»: «حزن و اندوه علامت
اهل معرفت است شعار لباسى است که زیر مىپوشند، و با موى بدن در تماس است، ودثار لباس روئین است، وقتى مىگویند فلان چیز شعار ما است یعنى چسبیده به تن ما است، در کلام امام صادق (علیه السلام) هم معنى چنین است که حزن چسبیده به آنها و با آنها مأنوس است حضرت در دنباله کلمات خود چنین مىفرمایند: «و لو حَجِبَ الحزن عَنْ قُلُوبِ العارِفین ساعةٌ لاسِتَغاثوا و لو وضع فى قلوب غیرهم لاسْتَنکروه»:
«اگر پوشیده شود حزن از دلهاى اهل معرفت به اندازه ساعتى (مراد از ساعت، زمان کوتاهى است) هر آینه استغاثه مىکنند، و اگر این حزن در دلهاى غیر آنها قرار داده شود استنکار مىکنند (محزون بودن خود را انکار مىکنند» پس عارفان و مؤمنان داراى حزن هستند، حزنى که به صورت شعار براى آنها درآمده است، این تعارض، ابتدائى است، و وجه جمع بین این دو دسته از روایات این است که: سرچشمه غم مختلف است، غمى است که به دل عارفان عارض نمىشود، و غمى هم هست که هرگز از آنها جدا نمىشود
- غم عشق : شعراء درباره غم عشق مسائل زیادى دارند که: از بارزترین غم عشق، غم عشق عارفان نسبت به خدا است، سرچشمه این غم ربطى به عشق خدا و وصل او دارد، غمى معنوى و روحانى است، غمى نشأة گرفته از محبت خدا است.
بنابراین سرچشمه غم عارفان و پرهیزکاران از این قبیل است که:
مقصّر دانستن خود در پیشگاه الهى، و اینکه از عهده تکالیف الهى برنیامدهاند، آن طورى که باید طاعت و فرمانبردارى خدا را کنند، نکردهاند، و همین احساس است که همانند امام چهارم (که از کثرت عبادت ملقّب به زین العابدین است) را وادار مىکند که در دعاى ابوحمزه ثمالى با سوز و گذار چنین گوید: «چه کسى بد حالتر از من است، اگر با این حالت به قبرم منتقل شوم، قبرى که مهیا نکردهام آن را براى خوابیدن، و فرش نکردهام آن را با عمل صالح، چرا نگریم در حالى که نمىدانم مسیر من به چه طرف است، و مىبینم نفس با من خدعه مىکند، و روزگارم با من مکّارى و عقاب مرگ بر سرم پر و بال گشوده، چرا نگریم، مىگریم
براى خروج نفس و جانم، مىگریم براى تاریکى قبرم، مىگریم براى تنگى لحدم، مىگریم براى سؤال منکر و نکیر (دو فرشتهاى که در قبر مسئول، سؤال هستند) از من،
مىگریم براى خارج شدن از قبرم، در حالى که برهنه و ذلیل و حمل کننده سنگینى بار اعمالم بر پشتم هستم ...». عدم هدایت مردم و لجاجت و تحجّر آنها بر باطل،
- تحمل گمراهی : عارف و پرهیزکار چنان تربیت شده که گمراهى مردم را هم قابل تحمل نمىداند، از مصادیق بارز این غمخواران پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) بودند، آن حضرت آشکارا مشاهده مىکند، که: بعضى چشم را روى هم گذارده تا نور را نبینند، و از این رو اندوه مىخورد، چرا چنین نباشد؟! وقتى مىبیند انسانهائى که مىتوانند به قله بلند حقیقت راه یابند، ره افسانه مىزنند، چرا محزون نشود وقتى مىبیند مردم با دست خود، خود را به ورطه هلاکت مىاندازند؟ کار به جایى مىرسد که خطاب خداوندى به آن حضرت متوجه مىشود، (لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ): «شاید تو (اى رسول ما) نفس خود را هلاک کنى از اینکه خلق ایمان نمىآورند، و هدایت نمىشوند»
- تحمل رنج مردم : فرو رفتن مردم در ناراحتىها و مکروهات و شدائد زندگى، اهل عرفان تقوى از دیدن مردم در این وضع رنج مىبرند، از اینکه خود در آسایش و مردم در زحمت هستند، اندوهناکند، و لااقل اگر کارى از دست آنها ساخته نباشد خود را در این امور شریک و از نظر سطح زندگى همسطح آنان قرار مىدهند و بلکه پایینتر، مولاى ما و مولى الموالى در نامه خود به عثمان بن حنیف انصارى که از طرف حضرت حاکم بصره بود، چنین مىنویسند:
«أَأقْنَعُ مِن نَفْسى بانْ یقال امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فى مَکارِه الدَّهر؟ أو أکونَ أسْوَةً لَهُم فى جَشوبَةِ العِیْش» آیا به همین قانع شوم که گفته شود: من امیرمؤمنانم؟! اما با آنان در سختىهاى روزگار شرکت نکنم؟! و پیشوا و مقتدایشان در تلخیهاى زندگى نباشم؟!)
- یک قرص نان : (اگر مىخواستم مىتوانستم از عسل مصفا و مغز این گندم، و بافتههاى این ابریشم براى خود خوراک و لباس تهیه کنم. اما هیهات که هوا و هوس بر من غلبه کند، و حرص و طمع مرا وادار کند تا طعامهاى لذیذ را برگزینم، در حالى که ممکن است در سرزمین «حجاز» یا «یمانه» کسى باشد که حتى امید به دست آوردن یک قرص نان نداشته باشد و نه هرگز شکمى سیر خورده باشد، آیا من با شکم سیر بخوابم در حالى که در اطرافم شکمهاى گرسنه و کبدهاى سوزانى باشد؟ آیا چنان باشم که آن شاعر گفته است:
وحَسْبُک داءً أَنْ تَبیْتَ بِبِطْنَة |
وَ حَوْلُکَ اکبادُ تَحِنُ إلى الْقِدِّ |
«این درد براى تو بس است که شب با شکم پر بخوابى و در حالى که در اطراف تو شکمهایى گرسنه و به پشت چسبیده باشند»- سرچشمههایى هم براى غم است که در دل اولیاء الهى نیست از جمله:
- غم و اندوه : میل به دنیا، در روایتى از امام صادق (علیه السلام) رسیده: «الرغبة فى الدنیا تورث الغم و الحزن»: «میل به دنیا و دنیاپرستى و به ارث گذارنده غم و اندوه است» این غمى است که در دل پرهیزکاران رسوخ نمىکند، مردى بود که وقتى در کسب خود متضرّر مىشد، شب به دور خانه گشته و گریه مىکرد، واى به این تعلّق دنیا که موجب عدم آرامش قلب و خاطر است، به دنبال عبارتى که گذشت امام صادق (علیه السلام)
مىفرمایند: «وَ الزّهد فى الدنیا راحة القلب و البدن»:
«بى اعتنایى و کنارهگیرى از دنیا مایه راحتى قلب و روح و راحتى بدن و جسم است» در کلمات قصار مولى على (علیه السلام) هم آمده
«مَن اصبح على الدنیا حزیناً فَقَد أَصْبَح لِقضاء الله ساخطأ ... و مَنَّ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنیا التاط قَلْبُه مِنها بثلاث: هَم لا یُغبُه و حِرص لا یَتْرُکُهُ وَ امَل لا یُدرکُه»:
- قضاء و قدر: «کسى که براى (به دست نیاوردن کالاى) دنیا اندوهگین شود به قضاء و قدر خدا خشمگین گشته است، (زیرا راضى نبودن به نصیب و بهره دنیا در حکم راضى نبودن به آن چیزى است که خداوند مقدّر کرده است) ... و کسى که قلب و دلش به دوستى دنیا شیفته گردد، دلبسته شود از دنیا به سه چیز اندوهى که از او جدا نگردد (زیرا اگر نیابد اندوهگین باشد و اگر یافت براى افزونى و نگهدارى اندوه خورد) و حرصى که دست از او برنداشته و او را رها نمىکند و امید و آرزویى که هرگز آن را درک نمىکند.»
- جواب مثبت دادن به خواستههاى شهوانى و امیال نفسانى، در روایتى از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده
«رُبَّ شهوة ساعة تُورثُ حزناً طویلا»:
«چه بسا لحظهاى شهوت رانى موجب غم و اندوه طویلى مىشود».
این غم هرگز راهى به دل متقیان ندارد، زیرا تقوى و دورنگرى و عاقبتاندیشى آنها مانع از غرق شدن در گرداب شهوات است. این دو عامل از عوامل ایجاد حزن است و اما از جمله عوامل بقاء حزن هم دو عامل را متذکر مىشویم:
-
[عوامل بقاء حزن]
- چشم دوختن به آنچه در اختیار مردم است، در روایتى از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده:
«مَنْ نَظَرَ الى ما فى أیدى النّاس طال حزنه و دامَ أَسَفُه»:
«کسى که نظر کند به آنچه در دست مردم است حزن او طولانى و تأسفش مداوم خواهد بود» وقتى چشمش به ساختمان مدرنى مىافتد کنارش ایستاده و آه مىکشد، که چرا او ندارد؟!
باید به این شخص گفت: به نزد قلب او بنشین و با دلش همراز شو، نه در کنار ساختمانش بایست و آه بکش، نزدیک برو و ببین که او به حال تو غبطه مىخورد، و از سعادت تو سخن مىگوید، چه بسا سفرههاى رنگین با انواع غذاها براى مردم مىاندازد و خود بواسطه بیمارى از خوردن آن محروم است، گاهى بواسطه مرض قتد باید نان سوخارى بخورد، چه بسا با وجود ثروت هنگفت، هر هفته باید خون او تعویض شود، و چه توانگرى که خواب ندارند.
- خوابم نمىبرد : یکى از نانوایان یوسفآباد تهران نقل کرد که خمیرگیر من شبها در نانوایى مىخوابید و یکى از شبها نزدیک اذان صبح طبق معمول رفتم به درب مغازه، نزدیک مغازه که رسیدم دیدم مردى خیره خیره به درون مغازه نگاه مىکند، نزدیک شدم، سؤال کردم آیا کارى دارید، مشکلى پیش آمده گفت نه من یک پزشکم و هیچ مشکلى ندارم و بسیار زندگى مرفهاى دارم، ولى متأسفانه شبها خوابم نمىبرد امشب با اینکه قرص خواب هم خوردهام خوابم نبرده و لذا تصمیم گرفتم مقدارى در خیابان قدم بزنم اتفاقاً مقابل این مغازه که رسیدم دیدم کارگر و خمیرگیر شما یک گونى زیرپا و گونى دیگر روى خود انداخته و صداى خوروپف او بلند است، با دیدن این منظره غبطه به حال او مىخورم کهاى کاش من نیز ساعتى چنین مىآرمیدم.
آرى، پس از دور قضاوت مکن، نزدیک برو تا بدانى بزرگترین ثروت که سلامتى است تو دارا هستى، و باز طمع دارى.
یک کشاورز ساده را بنگر که چه راحت غذا خورده و شب در عالم رؤیا خواب مکّه و کربلا مىبیند، اما آن ثروتمند بیچاره تا 2 ساعت بعد از نیمه شب خوابش نبرده و در خواب نیز مىبیند که اموال او به سرقت رفته و سراسیمه از خواب مىپرد.
- شما خلیفه انفاق : غضب کردن و خشمناک شدن بر کسى که قدرت مبارزه و ضربه زدن به او را نداریم. در روایتى از مولى على (علیه السلام) آمده: «مَنْ غَضَبَ على مَنْ لایَقْدر أَنْ یَضُرَّه طالَ حزنهُ و عَذَّبَ نَفْسَه»
«کسى که خشم و غضب کند بر کسى که قدرت ضرر زدن به او را ندارد، اندوه خود را طولانى و نفس خود را در عذاب قرار داده است»
بنابر آنچه ذکر شد، غم و اندوه به دو شاخه تقسیم مىشود: 1- ممدوح (غم سازنده) که از جمله اینها سه غم اول است. 2- مذموم (غم ویران کننده) که از جمله اینها چهار غم آخر است.
حال چه کنیم تا غم فرساینده از ما رخت بربسته، و غم سازنده جایگزین آن شود؟ راهش این است که اندیشه ما عوض شود. جهانبینىها، سرچشمه ایدئولوژىهاى انسان است، قرآن مىفرماید: (... أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ ...) (علیهم السلام) «... انفاق کنید از آنچه قرار داده شما را خلیفه در آن چیز (یعنى شما جانشین او در تصرف هستید)»
- امانت اموال: این اموال امانت در دست شما است، نه از آمدنش خوشحال و نه از رفتنش بدحال باشید، داستان معروفى است که زن با ایمانى کودکش از دست رفت، و خواست به همسرش خبر دهد، وقتى از سرکار آمده به او گفت: اگر کسى امانتى نزد شما داشته باشد، و درخواست آن را کرد، چه مىکنید؟ گفت: ردّ مىکنم و این وظیفه من است، و جاى نگرانى و ناراحتى نیست زن گفت: پس بدان خداوند امانتى نزد ما داشت و آن را پس گرفت، چه امانتى؟ زن گفت: فرزند ما، و بنابر گفته خودت ناراحتى ندارد. بله در اینگونه موارد ممکن است غم و اندوه باشد، و جاى انکار هم نیست، لکن حزنى سطحى است نه ریشهدار و کشنده، اگر دیدگاه من نسبت به دنیا چنین باشد که: «قَنْطَرَهٌ فَاعْبُروها و لا تسکنوها»:
«پُلى است عبور کنید از روى آن و ساکن نشوید» ناراحتى نسبت به حوادث هرگز پیش نخواهد آمد، وقتى دنیا محل سکونت و اطراق فرض شود نه محلى براى عبور و گذر، آن وقت جاى خوف است که
زندگى را در هم مىپیچد، آن وقت است که محبوب، غیر خدا خواهد شد.
- غم و غصه سازنده : اگر بنا باشد مسلمانان غم و غصهاى داشته باشند باید از نوع غم و غصه سازنده باشد، غم و غصّه از اینکه توطئههاى دشمنان اسلام یکى بعد از دیگرى در جوامع اسلامى پیاده مىشود و مسلمانان به جان هم افتادهاند بیتالمقدسى که پیش از 13 سال قبله پیامبر (صلى الله علیه وآله) بود (و سپس بعد از ورود به مدینه روى مصالحى تغییر یافته و کعبه قبله شد)، بیت المقدسى که کانون انبیاء و اولیاء الهى بود و اساساً هیچ منطقهاى از جهان مثل شام و فلسطین پیامبرپرور نبود، بیت المقدسى که ارض مقدسه و مبارکه بود (ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ): «داخل شوید زمین مقدسى را که براى شما خداوند مقرّر فرمود»- (إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ): « (منزه است خدایى که پیامبر (صلى الله علیه وآله) را شبى از مسجدالحرام به مسجد الاقصى سیر داد، مسجد الاقصائى که پیرامون و اطرافش را مبارک و پرنعمت ساختیم)» و بیت المقدسى که میراث بزرگ مسلمانان بود، توسط اسرائیل و دشمنترین فرقه مسلمانان اشغال شده و همین بیت المقدس پایتخت آن کشور کفر شناخته مىشود.
- صلاح الدین ایوبى : واى و صد افغان از این درد، حکومت صهیونیستى را بزور در چشم و قلب حکومتهاى اسلامى فرو کردند، اسرائیلى که سکوى پرش قدرتهاى بزرگ استعمارى و ضد خدایى بود، اسرائیلى که تبلور خواستههاى آمریکا و شوروى بود، اسرائیلى که سمبل و زاییده دو مکتب کمونیسم و سرمایهدارى بود. گفتم بیت المقدس میراث بزرگ مسلمانان بود چرا؟ زیرا مسلمانان دو قرن (200 سال) با مسیحیان در جنگهاى صلیبى درگیر بودند و بارها مسلمانان قدس را گرفته و از دست دادند تا سرانجام (صلاح الدین ایوبى) سردار لشکر اسلام بیت المقدس را به محاصره در آورده و (والیان فرمانده دشمن وادار شد با پرچمى سفید به نشانه صلح به نزد او آید ولى او در جواب وى گفت آیا فراموش کردهاید جنایتهاى خود را و اینکه چگونه مسلمانان را قتل عام مىکردید و چه بزرگوارانى را به خاک و خون کشیدید و در نهایت صلح را نپذیرفت ولى بواسطه وساطت ریش سفیدان شهر به اهالى آنجا به دو شرط امان داد.
- تسلیم شهر به مسلمانان. 2- جزیه دادن به سپاه اسلام براى هر مرد 10 دینار و براى هر زن 5 دینار و براى بچههاى پسر و دختر 1 دینار، عاقبت روز جمعه 28 رجب سال 583 ه-. ق لشکر اسلام وارد شهر شدند و پرچمها را برفراز شهر به اهتزاز درآوردند؛ صلاح الدین مستقیماً به مسجد الاقصى رفته و نماز جماعت گزارده و یکى از وعاظ به سخنرانى پرداخت و از انْجاز و تحقق وعده خدا مردم را خبر داد که دیدید چگونه وعده خداوندى محقق شد و قدس آزاد گردید. بعد از سه روز هم کلیساها را به کشیشان واگذار کرد و هیچ تعرّضى را به مقدّسات و آثار آنان روا نداشت اما این درد را به که گوییم و کجا برویم که میراث 200 ساله و دستاورد میلیونها خون ریخته شده در 6 روز (جنگ 6 روزه اعراب و اسرائیل) به باد رفت. چنان هم رفت که تلاش تلاشگران و مبارزه مبارزین بعدى هنوز کارگر نیفتاده و نتوانسته دستاورد رفته را بازگرداند، حتى فداکارى بزرگانى چون عزّالدین قسّامها هم عقیم ماند،
- شهادت عزّالدین قسّام : آن مردى که حدود 5 سال گروههاى چریکى را مخفیانه هدایت کرد که دشمن و حتى خود فلسطینىها نمىدانستند، تا اینکه بعد از مرگش متوجه شدند، بعد از 5 سال زمینه قیام علنى را مناسب دیده و تصمیم گرفت به بیشه یَعْبُد رود و کار خود را آغاز کند ولى خائنى که در شهربانى کار مىکرد نقشه را به انگلیسىها گزارش کرده و موجبات شهادت قسّام و اطرافیانش را فراهم کرد، هر چند که این خائن در شهر حیفا بدست مبارزین ترور شد، ولى ضربه بزرگى بر پیکر مبارزه زد.
در سال 1937 یعنى یک سال پس از شهادت قسّام اثر عملى قیام او ظاهر شد، اختلالات و بمب گذاریها در مراکز بزرگ آغازیدن گرفت ولى باید گفت هر چند این اثرات مهم بود ولى با مرگ قسّام، مرگ حرکتهاى پارتیزانى وچریکى که برخاسته از مذهبى حقیقى و واقعى به رهبرى شیخى بزرگ بود نیز تحقق یافت به هر حال کسانى که عامل تاراج رفتن این میراث عظیم بودند، مسئول گذشتگان و تاریخاند، آنها خلف ناصالح سلف صالحند، گذشتگان حق دارند ما را زیر سؤال برند و استنطاق کنند، چرا چنین کردید
- ناسیونالیستى اعراب : ما باید دقت کنیم این بدبختى که به صورت لکه ننگى لباس اسلام را مُلوّث کرد از کجا آمد، به اختصار باید گفت این بدبختى در ابتداء مرهون غفلت مسلمانان و در ادامه مرهون حسّ ناسیونالیستى اعراب بود، آنها جنگ را جنگ اسرائیل و اعراب مىدانستند نه جنگ اسرائیل و اسلام. دائماً دم از عربیّت و برترى نژادى عرب مىزدند، در حالى که اگر دم از اسلام مىزدند اوّلًا جمعیّت مبارزه کننده بالغ بر یک میلیارد مسلمان (1000 میلیون) مىشد و ثانیاً داعى براى جانبازى و انگیزه فداکارى هر چه بیشتر رو به تزاید مىگذارد زیرا چه آزادهاى براى عربیّت جان مىبازد ولى وقتى بنا شد مسئله اسلام و نجات قبله مسلمین باشد به راحتى مسلمانان جانبازى مىکنند.
- بحمدالله بعد از انقلاب شعار اسلام در سطح خاورمیانه و بلکه دنیا اوج گرفته و به ابتکار رهبر کبیر انقلاب نیز جمعه آخر ماه مبارک رمضان روز قدس نامگذارى شده و این باید به عنوان شعارى براى تشجیع مسلمانان حفظ شود تا دشمن بداند هنوز ما به فکر قدسیم و آن را به ورطه فراموشى نسپردهایم و هر زمان این قدرت را احساس کنیم که مىتوانیم میراث از دست رفته را برگردانیم، چنین خواهیم کرد و اکنون، هم ما و هم دشمن طلیعه و فجر صادق این نور قدرت را مشاهده مىکنیم و امیدواریم هر چه زودتر این نور بر شب ظلمانى هر چه زودتر غلبه کند و صبح صادق سر رسد «أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ» اگر از درد این بىحرمتىهایى که به ساحت اسلام
و مسلمانان رفته بمیریم جاى ملامت نیست،
- در اثر حزن و اندوه بمیرد : این گفته من نیست بلکه گفته مولى على (علیه السلام) است که در خطبه جهاد مىفرماید ... معاویه توسط سفیان بن عوف، شهر انبار (یکى از شهرهاى قدیمى عراق واقع در سمت شرقى فرات) را غارت کرد، و حسّان بن حسّان بکرى (والى و حاکم آنجا) را کشت و سواران شما (اهل عراق) را از حدود آن شهر دور کرد و تار و مار گردانید و به من خبر رسیده یکى از لشکریان ایشان بر یک زن مسلمان و یک زن ذمّى وارد شده، و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشوارههاى آنها را کنده، و آنها نتوانستهاند از او ممانعت کنند مگر آنکه صدا زد به گریه و زارى بلند نموده از خویشان خود کمک بطلبند، سپس دشمنان با غنیمت بسیار بازگشتند، در صورتى که به یک نفر از آنها زخمى نرسیده و خونى از آنها ریخته نشده
«فَلَو انَّ امرَءاً مُسْلِماً ماتَّ مِنْ بَعدِ هذا أَسَفاً ما کانَ بِهِ مُلوماً، بَل کانَ بِه عِندى جَدِیرا»
(اگر مرد مسلمانى از شنیدن این واقعه در اثر حزن و اندوه بمیرد بر او ملامت نیست؛ بلکه به نزد من هم به مردن سزاوار است».
- مردانگى و غیرت و حمیّت : اى بسا جاى حیرت و شگفتى است، به خدا قسم اجتماع ایشان (معاویه و همراهان او) بر کار نادرست خودشان و تفرقه و اختلاف شما از کار حقّ و درست خوتان، دل را مىمیراند و غم و اندوه را جلب مىنماید،
«فَقُبحاً لَکُمْ و تَرَحاً حِینَ صِرْتُم غَرَضاً یُرْمى»:
«پس روهاى شما زشت و دلهایتان غمگین باد هنگامى که در آماج تیر آنها قرار گرفتهاید» (یعنى دشمن به سوى شما تیراندارى مىکند و شما از روى بىحمیّتى و تفرقه و اختلافى که دارید سینه خود را هدف قرار داده خاموش نشستهاید) مال شما را به یغما مىبرند، و شما غارت نمىکنید، و با شما جنگ مىکنند، و شما
جنگ نمىکنید و عصیان خدا را مىکنند و شما راضى هستید».
چقدر مولى زیبا مطالب را بیان مىکنند، گویا مورد خطاب حضرت، ما هستیم. بعضى مسلمانان به قدرى مردانگى و غیرت و حمیّت خود را از دست دادهاند
- سینهام را مملو از خشم : که مورد خطاب حضرت در جاى دیگر این خطبه قرار مىگیرند «یا اشْباهَ الرّجالِ وَ لا رجالَ، حُلُومُ الأطفالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الحِجالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّى لَمْ أَرَکُم أَعْرِفْکُم مَعرِفَةً و اللهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَما، قاتَلَکُمُ اللهُ لَقَدْ مَلأَتُم قَلبى قَیْحاً و شَحَنْتُمْ صَدرِى غَیظاً وَ جَرَّعْتُمونِى نُغَبَ التَّهْمامِ أَنْفاساً».
: «اى کسانى که شبیه مردانید ولى مرد نیستید (اى نامردانى که آثار مردانگى در شما نیست) اى کسانى که عقل شما مانند عقل بچهها و زنهاى تازه به حجله رفته است، دوست داشتم شما را ندیده بودم و نشناخته بودم، نتیجه این معرفت، به خدا قسم پشیمانى و اندوه بود، خدا شما را بِکُشَد که دل مرا پر از چرک کردید دل مرا چرکین کردید و سینهام را مملو از خشم نمودید و در هر نَفَس پى در پى غم و اندوه به من خوراندید» حقیقتاً اگر بعضى از مسلمانان امروز در عصر حضرت مىزیستند، نفرین حضرت به آنها متوجه مىشد زیرا با اعمالشان دل مبارک حضرت را چرکین و سینه ایشان را آکنده از خشم و غضب مىکردند.
- در برابر ظلم ظالمان و ستم ستمگران و جبر جباران و زور زورگویان باید مقابله کرد، و ایستاد، اگرچه از پایدارى ما ناراحت شوند، ولى باید گفت اى ستمگران تاریخ از دست ما عصبانى باشید و از این عصبانیتتان بمیرید که راهى جز هلاکت و مرگ براى شما نمانده است.
بدانید و آگاه باشید که رهبر ما على بن ابیطالب (علیه السلام) آن مردى است که براى دفاع از اسلام و توحید و براى مبارزه با ستم و شرک چنین مىفرماید:
«لَقَدْ نَهَضْتُ فیها وَ مابَلَغتُ العِشرین وها انَا ذا قَدْ ذَرَّفْتُ على السِّتِّینَ»:
«قیام کردم در امر جنگ و مبارزه نمودم در حالى که به سنّ بیست سالگى نرسیده بودم و اکنون زیاده از
شصت سال از عمرم مىگذرد»
- فقط اشک ریختن براى مظلومیّت اسلام و مسلمین دردى را دوا نمىکند، باید قیام کرد. اخیراً کتابى از نیکسون (رئیس جمهور اسبق آمریکا) به چاپ رسیده به نام (پیروزى بدون جنگ) وى حقایقى را بازگو کرده، که: به عقیده من بیدارگر جهان اسلام است، و هشدار دهنده فرد فرد آنهایى که قلبشان براى مظلومیت اسلامى مىتپد.
وجه تسمیه و نامگذارى کتاب این است که ما باید پیروزى بدون جنگ و خونریزى داشته باشیم، و کوتاه سخن اینکه ارباب همه باشیم، بدون اینکه قطرهاى خون از بینى یک آمریکایى بر زمین ریخته شود!
او مىگوید: خطر عمده در دنیا که عامل اتحاد آمریکا و شوروى در برابر ریشه کن کردن این خطر است، اسلام بنیادى است، اسلامى که نه شرقى و نه غربى است، اسلامى که مبناى سیاست خارجیش عدم تکیه بر قدرت شرق و غرب است، وى مىگوید: خطر کمونیسم براى ما کم نیست ولى در این مرحله باید دست به دست کمونیسم داده، تا این اسلام را براندازیم و به تعبیر یکى از سردمدارانشان ریشه این ملّت متدیّن به این دین را برکنیم.
- زیر بنای سیاست امریکا : یکى از همپالکىهاى نویسنده کتاب هم گفته این مهمترین کتاب در قرن اخیر براى زیربناى سیاست آمریکا است! در اینجا جا دارد پیروزى بدون جنگ نیکسون و به قول آن آقا زیربناى سیاست آمریکا را تشریح کنیم، 5 ماده آن را متذکر مىشویم:
ایجاد اختلاف که خود به صورت شعارى درآمده «اختلاف بیندار و حکومت کن».
ایجاد شکاف و دامن زدن به ناسیونالیسم افراطى، به هر قوم و مذهبى مىگویند تو خودت را حفظ کن، تو تاریخ خودت را بساز به ایرانى مىگویند تو چکار به افغانى و لبنانى دارى به آنها هم چنین مىگویند و چنین القاء مىکنند، 46 مملکت اسلامى را 46 شکاف در بین آنها ایجاد مىکنند و پس از ایجاد شکاف هر چه خواهند مىکنند، مگر در اواخر دوران ستمشاهى ایران، تاریخ اسلام به تاریخ شاهنشاهى تغییر نیافت، مگر به راحتى قوانین اسلام را زیر پا نمىنهادند، مگر نمىگفتند فرامین الهى دِمُدِه شده و قوانین و مصوبات غرب و شرق مُد شده است، چرا با این مملکت چنین مىکردند؟ زیرا ایران در زیر بیرق و پرچم شاهنشاهى خطرى نداشت، مگر قانون بى حجابى را هم زمان در ترکیه آتاتورکى و ایران رضاخانى و عراق یاسین هاشمى به اجرا در نیاوردند؟ مگر ادبیات ترکیه و ایران را نمىخواستند دستکارى کنند، و مقدارى هم انجام دادند، ولى دیدیم چه رسوائى ببار آوردند، چرا چنین مىکردند؟ با این اعمال هدفى را دنبال نمىکردند، جز ایجاد شکاف بین مسلمین و فرهنگ 1400 ساله آنها، ولى الحمدالله در بسیارى از موارد با شکست مواجه شدند زیرا در محاسبات خود محبت این مردم را به اهلبیت علیهمالسّلام و تلالُؤ انوار ولایت آنها را در سینههاى آنها در نظر نگرفته بودند، و همین نور ولایت بود که در 22 بهمن 1357 متجلى شده و مبدأ تحولى عظیم در سطح جهانى گردید.
- عروسکهاى خیمه شببازى : روى کار آمدن دولتهاى دست نشانده مثل حجاز، اردن، تونس، مصر، کویت و غیره مگر پیروزى بدون جنگ غیر از این مفهومى دارد، مردم را در مقابل حکومتهایشان قرار مىدهند تا در برابر آنها نایستند، در نابسامانیهاى اجتماعى، اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و غیره دولتها را مقصّر جلوه مىدهند، در حالى که آنها بیش از عروسکهاى خیمه شببازى نیستند، و کارگردان اصلى پشت چهره این عروسکها عمل مىکند. ایجاد وابستگىها، صنایع را به عنوان پیشرفت روانه ممالک جهان سوم کرده، و به دنبال آن کارشناسان، مشاورین و تکنیسینهاى خود را سرازیر آن ممالک
مىکند، و این بسیار واضح است، که: آمدن اینها همان، و القاء فرهنگ استعمارى به این مملکتها هم همان.
- پیروزى بدون جنگ :ایجاد فشار در میان نسل جوان و فعّال از طریق مواد مخدّر و امور دیگرى مانند آن، در بعضى کشورها و هروئین از سیگار ارزانتر است، چرا باید چنین باشد؟ باید درک کنیم که موفقیت استکبار در این طرحها، پیروزى بدون جنگ است آرى اینها غم و غصه دارد، مؤمنان غم این مسائل را مىخورند، ملت ایران تا حدّى بیدار شده ولى متأسفانه بعضى ملتها هنوز در خوابند، آن هم چه خوابى گویا که مردهاند!!
درد اینجا است که: نظارهگر از دست رفتن زحمات این همه انبیاء و اولیاء باشیم، از زحمات نوح پیامبر (علیه السلام) گرفته تا رنجها و مشقتهاى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آن سمبل حلم و بردبارى، در مسیر هدف، مولى على (علیه السلام) این مسائل را در حدّ اعلاء درک مىکند، و به تناسب معرفتش، اندوه و غم مىخورد، در خطبه شقشقیه غم و اندوه حضرت در دل الفاظ موج مىزند «صبرتُ و فى العَیْن قَذىً وفى الحَّلقِ شَجاً»:
«صبر کردم در حالى که در چشمم خار و در گلویم استخوان بود»،
- امان از بىخردى وعدم بصیرت : حضرت 25 سال با این وضعیت زندگى کرد، یک لحظهاش قابل تحمل براى او نبود و از همین روى غم امت مىخورد، غم اسلام را جرعه جرعه مىنوشد، چرا چنین نکند در حالى که او نظارهگر از بین رفتن میراث نبوى و دستبرد فرهنگ اصیل اسلامى است، چقدر ناراحتى دارد، که: باغبان ببیند غنچهها و گلها و محصولش مىخشکد و از بین مىرود،: ولى دست او بسته است، که: کارى کند، گویا چشم و زبان او هم قادر به دیدن و تکلّم نیست، زیرا آنچه مىبیند و آنچه بازگو مىکند اثرى بر آن مترتّب نیست.
آرى على (علیه السلام) در چنین حالتى بود و امان از بىخردى و بىفرهنگى آن مردمان که باید کار به جائى رسانند، که: شخصى و رهبرى مثل مولى سر در چاه کرده و با چاه درددل گوید شاید که چاه مولى را درک کند، آن مردم که درک نکردند، من نمىدانم با چاه چه مىگفت: خدا داند و قلب على، باید به هوش بود و عبرت گرفت «فَاعْتَبِروا یا اولى الابصار» که با رهبران حقیقى و الهى خود چه کنیم تا درد دل به چاه نگویند.
- اندوه سازنده : بحث در حزن بود، بنابر آنچه ذکرش رفت، انسان باید از عوامل حزن و اندوهى که غیرسازنده است دورى گزیند، زیرا که «الاحزان اسقام القُلوب کما انَّ الامْراضَ اسْقامُ الابْدان»:
«حزنها بیماریهاى قلبها هستند چنانکه مرضها بیماریهاى بدنها مىباشند» همچنانکه امراض بدن را به نابودى مىکشد، حزن هم ابتداءً نفس و روح را فرسوده، و سپس جسد را از بین مىبرد
«الحزن یَهْدمُ الجَسَدَ» برادر و خواهرم! اگر امرى را طالب بودى، و به آن نرسیدى، مبادا بر آن غصّه خورى، بلکه به منزله امرى بنگر که گویا اصلا به ذهن تو خطور نکرده بود «اجْعَل ما طَلَبْتَ مِنَ الدُّنیا فَلَنْ تَظْفَر بِه بِمنزلة ما لَمْ یَخْطُرْ بِبالِک»
نرسیدن به امور و خواستهها، طبیعت زندگى دنیوى است زیرا به فرموده مولى على (علیه السلام):
«الدَّهرُ یَومان یومَ لک و یَومٌ عَلیک فَانْ کانَ لَک لا تَبْطر و انْ کانَ علیکَ فَلا تَضْجُر»:
«روزگار دو روز است روزى به نفع تو، و روزى بر ضرر تو، پس اگر به سود تو بود، خشنود مشو، و اگر بر ضرر تو بود، ناراحتى مکن».
- پس هرگاه غمهاى عالم به تو روى آورد به خدا روى آور و مکرر بگو: «لا حول و لا قوّة الّا باللّه» که: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «اذا تَوالَتْ الهِمومُ فَعَلیْکَ بِلا حَولَ و لا قوّة الّا باللّه»: «زمانى که ناراحتىها، پى در پى به تو روى آود بر تو است گفتن لا حول و لا قوة الّا باللّه»[1] مرحوم الهى سوخته دل در ذیل این فراز «قلوبهم محزونة» چنین مىسراید:
پُر اندهُ باشد آن دلهاى مشتاق |
بلى جفت غم است، از یار خود طاق |
|
بهر دل مشعل تقوى فروزند |
چو شمعش در شرار غم بسوزند |
|
کدامین غم؟ غم دین دین دلبر |
کز آن غم کس مبادا شاد خاطر |
|
نشان معرفت قلب حزین است |
دل پاکان بدرد و غم قرین است |
|
درخت معرفت بار آورد درد |
سرشک سرخ بارد بر رُخ زرد |
|
زهر غم خاطرى باشد پریشان |
غم یار و غم جسم و غم جان |
|
چو مشتاقى ز قید جسم و جان رست |
بدام عشق جانان باز پیوست |
|
غمش تنها غم و درد فراق است |
به چهره اشک خونین ز اشتیاق است |
|
غم آن آتش بود کز شعله طور |
دل غمدیدگان را کرد پر نور |
|
|
دل بشکسته را بخشد تسلّى |
|
غم است آن یا نشاط هر دو عالم |
که افروزد دل و جان مرحبا غم |
|
خوشا غم آفرین غم کز رخ جان |
فشاند گرد غم چون ابر نیسان |
|
غم دین شادى هر دو جهان است |
غم دنیاى دون خوردن زیان است |
|
چو خوش گفت آن حکیم ذوق پرور |
غم دین خور مخور اندوه دیگر |
|
غم دین خور که دنیا غم ندارد |
عروس یکشبه ماتم ندارد |
|
عروسى زشت و بى مهر و وفا هم |
ندارند از فراقش عاقلان غم |
|
چو کار این جهان کارى است باطل |
چرا در غم نشیند مرد عاقل |
|
اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج1، ص: 285 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۱/۱۱/۰۷