پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۹ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

۱۷
ارديبهشت

 

                                           بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  2.  امیر المومنین متقین 51- صبر در شدائد «و صبرا فى شدة» ترجمه: و (مى‏بینى براى هر یک از متقیان) صبر کردنى در سختى و شدت.
  3. شرح: پرهیزگاران در برابر شدائد و انبوه مشکلات زندگى صبور و بردبارند و در شرائط سخت و دشوار از کوره درنمى‏روند و با اتکاء به نیروى لایزال الهى صبر و استقامت ورزیده و سرانجام به پیروزى نهائى نایل مى‏شوند.
  4. قتل صبر، - درباره صبر در فرازهاى قبل به طور مشروح بحث شد و گفته شد واژه صبر در اصل لغت به معنى حبس و نگهدارى است و سپس معانى جدیدى گرفته است، قتل صبر، کشتن توأم با شکنجه را گویند که طرف مقابل هیچ وسیله دفاعى ندارد، و این بواسطه حبس کردن و در تحت فشار قرار دادن حاصل مى‏شود، انسان وقتى در مقابل شهوات و مشکلات مقاومت کرد و نفس را از تعرض آنها حبس کرد، در فرهنگ قرآن و روایات صبر و استقامت بر آن اطلاق شده است.
  5. صبر حبس نفس - مرحوم محمد نبىّ تویسرکانى این عالم بزرگوار و محقق جلیل در کتاب ارزشمند خود «لئالى الاخبار» گوید: «معنى صبر حبس نفس است از زشتیهائى که اشتها دارد و وادار کردن آن بر طاعات، و کاملترین فرد صبر بازداشتن نفس از بهره‏هاى نفسانى و شهوات حیوانیه مباحه است چه رسد باز داشتن نفس را از زشتیها و عدم متابعت آنها به طورى که نفس مرکوب آنها شود.

بلکه مرکوب او شوند همه‏

 

گر ز شهوت به صبر باز آید

تلخى صبر اگر گلوگیر است‏

 

عاقبت خوشگوار خواهد بود

  1. حقیقت صبر - و نیز گوید: حقیقت صبر جرعه جرعه خوردن غصه‏ها در مصائب و تحمل بلایا است، چنانکه در «مسکن الفواد» (شهید ثانى) فرموده و نسبت به لغت داده است، «الصبر الحبس للنفس من الفزع من المکروه و الجزع عنه و انما یکون ذلک بمنع باطنه من الاضطراب و اعضائه من الحرکات الغیر المعتادة»
  2. و غایت صبر این است که فرقى بین نعمت و محنت (آنچه در مقابل نعمت است) نگذارد بلکه محنت را بر نعمت ترجیح دهد، زیرا علم به حسن عاقبت آن دارد.
  3. اقسام سه‏گانه صبر - در بحث‏هاى قبل در باره اقسام سه‏گانه صبر (صبر در مصیبت، صبر در معصیت، صبر در عبادت) بطور مشروح سخن گفتیم که دیگر به آنها نمى‏پردازیم.
  4. فرهنگ صبر در اسلام: ‏ صبر در اسلام خود نوعى فرهنگ و دانش است، دانشى که باید آموخت، باید در مواضع مختلف آن را تکرار کرد تا مثل هر صفتى براى انسان ملکه شود.
  5.  (1). لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 254 و 253- کتاب «مسکن الفواد عند فقد الا حبّه و الاولاد» از شهید ثانى (ره) است (یعنى ساکن کردن دل در موقع فقدان و از دست دادن دوستان و فرزندان) گفته‏اند وجه اینکه این کتاب را نوشت این بود که فرزندان زیادى از او وفات یافتند و فقط شیخ حسن صاحب معالم آن محقق شهیر و عالم عامل باقى ماند ولى اعتماد و اطمینانى به زنده ماندن او نداشت وقتى شهید ثانى به شهادت رسید فرزند او 4 سال یا 7 سال داشت .
  6. بیش از هفتاد مرتبه این صفت  در قرآن و احادیث صبر بسیار مورد مدح و مجد قرار گرفته، و صابران متصّف به صفاتى شده‏اند. در قران بیش از هفتاد مرتبه این صفت پسندیده ذکر شده و نوزده مرتبه خطاب به خود پیامبر (صلى الله علیه و آله) شده که صبر را پیشه خود سازد، و بسیارى از خیرات و درجات مبتنى بر صبر و ثمره آن شمرده شده است.
  7.  پیشوا بخاطر صبر- براى نمونه، قرار دادن بنى‏اسرائیل را به عنوان پیشوا و هدایتگر به خاطر صبر دانسته است: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صبروا» و نیز فرموده: «وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى‏ عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ بِما صبروا» و همچنین اجر صابران را بواسطه صبر آنها بى‏حساب قرار داده‏ «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ‏» و غیر این آیات از آیات وارده در مورد صبر؛ و نیز در روایات بسیار مورد توجه قرار گرفته است:
  8. چون صبر رود ایمان رود - امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند: «الصبر مِنَ الایمان بِمَنزَلة الرأسِ مِنَ الجَسَد فَاذا ذَهَبَ الرأسُ ذَهَبَ الجَسَد کَذلکَ اذا ذَهَبَ الصبر ذَهَبَ الایمان» «صبر نسبت به ایمان به منزله سر نسبت به بدن است، پس زمانى که سر مى‏رود، بدن هم مى‏رود، همینطور وقتى صبر مى‏رود، ایمان هم مى‏رود».
  9. افضلیت صبر نسبت به اعمال- و نیز در روایتى دیگر آن حضرت فرمودند: «وقتى مؤمن داخل قبرش شد، نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ او قرار گرفته و اعمال نیک او سایه‏بان او مى‏شود و صبر در گوشه‏اى قرار مى‏گیرد، وقتى دو ملک سؤال مى‏آیند صبر به نماز و روزه و اعمال نیک گوید: رفیق شما نزد شما است اگر عاجز شدید از یارى او من نزد او (یعنى بنده مؤمن) هستم».
  10. صابرتر ازما- در حدیث جالبى آن حضرت فرمودند: «ما صابریم و شیعه‏هاى ما صابرتر از ما هستند»، گفته شد چگونه صابرتر از شما هستند، فرمود: «زیرا ما صبر مى‏کنیم بر آنچه مى‏دانیم ولى شیعیان ما صبر مى‏کنند، بر آنچه نمى‏دانند».
  11. رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) نیز فرمودند: «الصبر نِصْفُ الایمان» «صبر نصف ایمان است». اگر سؤال کنى معنى نصف ایمان بودن صبر چیست؟ گویم غزالى در احیاء العلوم خود دو وجه براى این روایات ذکر کرده است:
  12.  صبر و یقین - ایمان اطلاق بر تصدیقات و اعمال مى‏شود، پس براى ایمان دو رکن است یکى یقین و دیگرى صبر، مراد از یقین، معارف قطعى است و مراد از صبر، عمل به مقتضاى یقین.
  13. و رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) این دو را (یقین و صبر) را در روایتى جمع کرده و فرموده‏اند: «مِنْ اقلّ ما اوتیتُم الیقین و عَزیمةُ الصبر»: «از کمترین چیزهائى که اعطا شده‏اید یقین و صبر است».
  14. ایمان : صبر و شکر - وجه دوم این که ایمان مشتمل است بر امورى که نفع مى‏بخشد و بر امورى که ضرر مى‏زند، مؤمن باید اعمال نافع را انجام داده، و شکر گزارد، و اعمال مضرّ را ترک کرده، و صبر در مقابل ترک آنها کند، پس شکر در مقابل اعمال نافع و صبر در مقابل اعمال مضرّ است، پس شکر نصف ایمان است، و صبر نصف دیگر آن و به همین جهت یکى از صحابه گفت: «الایمان نصفان، نصف صبر و نصف شکر»: «ایمان دو نصف است، نصفى صبر و نصفى شکر».
  15. عفت نامند - در اهمیت صبر همین بس که تمام اخلاق حمیده به صبر برمى‏گردد، لکن براى این صبر در هر موردى اسمى است، اگر صبر در برابر شهوت شکم و فرج باشد، عفت نامند
  16. و اگر در تحمل امر غیر ملایمى و سختى باشد اسمهاى آن نزد مردم مختلف است،
  17. جزع گویند،- اگر در مصیبت باشد، صبر و ضد آن را جزع گویند،
  18. «ضبط نفس» - اگر در موقع بى‏نیازى و ثروتمند بودن باشد که خود را نبازد، «ضبط نفس» گویند که در مقابلش «بَطَر» است که تکبر و خود را بزرگ شمردن باشد
  19. شجاعت و صبر اگر در جنگ باشد، شجاعت و ضدش «جُبن» است
  20. حلم و صبر- و اگر در فرو نشاندن غضب باشد، حلم و ضدش «سفه» و نوعى‏ نادانى است
  21. سعه صدر وصبر -  اگر در برابر حوادث خیر و شرّ روزگار باشد، سعه صدر و ضدش ناراحتى و ضیق صدر است، و اگر در مخفى کردن کلام باشد، کتمان سرّ است
  22. زهد و صبر- و اگر در برابر زیاده‏خواهى و زیاده بر زندگى معمولى باشد، زهد و ضدش حرص است و اگر صبر بر بهره‏هاى کم باشد، قناعت و ضدش، «شَره» و شدت میل است.
  23. و بواسطه اشتمال صبر بر این صفات وقتى از پیامبر (صلى الله علیه و آله) از ایمان سؤال کردند، حضرت فرمودند: «هو الصبر» زیرا صبر اکثر اعمال ایمان و عزیزترین اعمال آن است.
  24. فلسفه صبر در مباحث قبل به این بحث اشاره‏اى شد، و در ذیل این فراز نیز به چهار نکته اشاره مى‏کنیم:تمام کارهاى مثبت با موانعى روبرور است، کار مثبت و مهم بدون مخالف نمى‏شود، آزادى، استقلال، ایمان، تقوى، تحصیل دانش، کسب، بدون مشکل نمى‏شود، اگر اهل صبر نیستى وارد میدان نباید بشوى، اگر با یکى دو مانع مى‏خواهى کنار روى اصلا از اول پا در این مسیر نگذار.
  25. صبر در نادیده گرقتن عیوب دیگران - یکى از بزرگان که استاد استاد ما بود، و از مراجع محسوب مى‏شد یک نفر در مشکل مالى سختى گرفتار شده بود، و نامه تندى توأم با ناسزا به آقا نوشت و آخر نامه مشکل مالى خود را ذکر کرده بود، آقا نامه را خوانده بودند، و براى این که آن طرف خجالت نکشد، نامه را پشت کتابهاى کتابخانه خود انداخته بودند، و پیغام براى آن شخص داده بودند که بیا مثل اینکه نامه براى من داده بودى، و من آن نامه را انداخته‏ام (مرادشان پشت کتابها بوده) چه‏ مشکل دارید،
  26. صبر در نارحت نکردن دیگران - او آمده بود، و مشکل را مطرح کرده و گره کارش اصلاح شده بود، و آن عالم بزرگوار فرموده بود، او فکر کرد نامه‏اش را نخوانده‏ام ولى این کار را کردم تا هم به او کمک شده باشد و هم ناراحت نباشد.
  27. صبر ضامن اجرای عمل خیر - پش ضامن اجراى تمام کارهاى خیر صبر است، با صبر مى‏توان به اهداف‏ عالى رسید.
  28. بلبل چون عاشق گل است، گاه بدنش هم از خارها خون‏آلود شود ولى نمى‏هراسد، تو هم باید در کنار گلهاى روزگار از خارها نهراسى گرچه خون‏آلوده شوى.
  29. انسان تحت فشار انگیزه‏هاى درونى و بیرونى است؛ همیشه انگیزه‏ها و نیازهائى او را به طرف گناه مى‏کشاند، هواها و نیازها و خواهشهاى نشأت گرفته از شهوت از درون و محیطهاى فاسد و شیطان و دوستان ناباب و غیره از برون مزاحم و رهزن مسیر تکامل و صلاح اویند، اگر نخواهد استقامت داشته باشد از کوره در مى‏رود، پس صبر عامل بازدارنده از گناه است.
  30. اصولا دنیاى ما-  آمیخته با حوادث تلخ و شیرین، کامیابى و ناکامى، شکست و پیروزى، نیش و نوش است. هر روز دوستان از دنیا مى‏روند و اگر از دنیا مأیوس شویم و در حادثه اول و دوم خود را ببازیم، مرده‏اى بیش نیستیم، انسان به امید زنده است، آدم مأیوس در حساب مرده‏ها است. باید در برابر همه حوادث صبر کرد،
  31.  صبرتا به - جائى رسید، اینکه در عرف مى‏گویند ان شاء الله غم اول و آخرتان باشد، این دعا نیست، این نفرین است، یعنى امیدوارم ان شاء الله اول از همه بمیرى، زیرا مگر مى‏شود در این دنیا مردن و از دست رفتن نباشد، اگر مى‏خواهى این غمى که الان بر تو وارده شده غم اول و آخر تو باشد، باید اول از همه بروى تا غمى نبینى! پس صبر عامل امیدوارى است.
  32. صبر عبرت گرفتن - علم و دانش آموزى ثمره صبر است، از آیات قرآن نیز چنین استفاده مى‏شود در آیه 33 شورى بعد از اینکه خداوند از نشانه‏هاى خود خبر مى‏دهد مى‏فرماید: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ* «همانا در آنها نشانه‏هائى است براى هر صبر کننده و شکرگزارى». اسرار آفرینش، آیات خداوند است و علم به آنها نیاز به صبر دارد، آن هم صبر بسیار، زیرا ( «صبّار» صیغه مبالغه است) کشف آثار هستى و عبرت گرفتن از آنها نیاز به صبر دارد.
  33. صبر با حوصله یکی است - از دانشمندان خارجى 20 سال زحمت مى‏کشد، تا کتاب مورچگان بنویسد که یک عالم توحید است. درباره نیوتن گفته‏اند وقتى سیب از درخت به زمین افتاد، تا وقتى که علم به نیروى جاذبه زمین پیدا کرد، مدت 5 سال طول کشید، یعنى درباره همین حادثه ساده 5 سال با صبر و حوصله مطالعه کرد!
  34. براى یادگیرى صبر و استقامت، شرح حال علماء باید مطالعه شود، چه علماى مذهبى و چه غیرمذهبى، هر کس به جائى رسید چه در مسیر توحید و چه در غیر این مسیر، بدون صبر نرسید، امیدوارم خداوند ما را در علم آموزى در مسیر خود صبّار و شکور قرار دهد.
  35. صبر و تحمّل‏- الهى در ذیل این فراز (و صبرا فى شدة) چنین گوید:
  36. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

باغبان گر پنج روزى صحبت گل بایدش‏

 

در کنار خار هجران صبر بلبل بایدش‏

 

هم آنان را ز تسلیم و توکّل‏

 

به هر سختى بود صبر و تحمّل‏

چه سختى ها که گیتى در پى انگیخت‏

 

چو نیروى صبورى دید بگریخت‏

بیابان جهان پرخار و خاشاک‏

 

صبورى بر مثال رخش چالاک‏

چو رخش صبر باشد نرم رفتار

 

گذارد پا به نرمى بر سر خار

جهان صحرا و سختیها سبک باد

 

صبورى همچو کوه سخت بنیاد

شکیبائى گزین چون پارسا مرد

 

صبورى کن چو پیش آید غم و درد

شکیبائى ظفر بخشد سرانجام‏

 

نیابد بى صبورى هیچ کس کام‏

چو سختى روى آرد مرد هوشیار

 

به پاى صبر بشتابد پى کار

به جانش صبر او آرام بخشد

 

فلاحش دست گیرد کام بخشد

نگردد تنگدل در هیچ سختى‏

 

بر آرد شاخ صبرش نیک بختى‏

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 201

  • حسین صفرزاده
۰۷
ارديبهشت
  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1.  امیرالمومنین ، متقین 50- آراستگى در عین تهیدستى‏ «و تجملا فى فاقة» «و تجملا فى فاقة» ترجمه: و (مى‏بینى براى هر یک از پرهیزگاران) جمالى در حالت فقر و تنگدستى.
  2. دست نیاز به سوى کسى - شرح: تجمّل از باب تفعّل یعنى به سختى خود را زیبا و جمیل جلوه دادن، متقین در حالت فقر خود را غنى و بى‏نیاز نشان مى‏دهند. آنها گرچه فقیرند، ولى اظهار غناء و بى‏نیازى مى‏کنند. آنها فقر خود را از مردم پنهان مى‏کنند، آنها عفت خود را از دست نداده و دست نیاز به سوى کسى دراز نمى‏کنند، و از دیگرى سؤال و درخواست نمى‏نمایند.
  3. خداوند متعال اصحاب «صُفة» را به این خصلت مدح کرده است: «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً»:
  4. «از فرط عفاف چنان احوالشان بر مردم مشتبه شود که هر کس از حال آنها آگاه نباشد آنها را غنى و بى‏نیاز مى‏پندارد، اما آنهارا از سیمایشان مى‏شناسى، هرگز با اصرار چیزى از مردم‏ نمى‏خواهند».
  5. از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که این آیه در مورد اصحاب صُفّه است، اینها چهار صد نفر از مسلمانان مکه و اطراف مدینه بودند که نه خانه در مدینه داشتند، و نه خویشاوندى که به منزل آنها بروند، از این جهت در مسجد
  6. پیامبر (صلى الله علیه و آله) مسکن گزیده، و آمادگى کامل خود را براى شرکت در میدانهاى جنگ و جهاد اعلام داشته بودند، ولى چون اقامت آنها در مسجد با شؤون مسجد سازگار نبود، دستور داده شد به صفة (سکوى بزرگ و وسیع) که در بیرون مسجد قرار داشت منتقل شوند. آیه فوق نازل شده و به مسلمین دستور داد به آنها کمک کنند و چنین کردند، آنها اوقات خود را مشغول تعلّم و عبادت بودند، هر کس آنها را مى‏دید به خاطر عفت‏نفس و خویشتندارى از سؤال، آنها را غنى مى‏پنداشت آنها این کار را براى رسیدن به رضوان الهى و ثواب فراوان الهى مى‏کردند.
  7. مرحوم خوئى در شرح خود گوید عدم درخواست با اصرار آنها که خداوند در آیه گوید، از باب سالبه به انتفاء موضوع است یعنى اصلا سؤال و درخواستى نمى‏کنند و عفّت باطنى آنها و حریت آنها اجازه مطلق سؤال چه با اصرار و چه بى اصرار نمى‏داده،
  8. چنانکه مى‏گوئید مثل او را ندیدیم، و مرادتان این است که اصلا مثل و شبیهى ندارد تا دیده باشم، این سالبه به انتفاء موضوع است، یعنى موضوعى که شبیه سؤال و درخواست باشد اصلا در کار نبوده است.
  9. البته احتمال‏ دیگرى هم داده شده که مراد این است که اگر مضطر شوند، محترمانه مشکل خود را بدون اصرار به اطلاع برادر دینى خود مى‏رسانند، و هرگز با اصرار فراوان به این و آن از شخصیت و عفت‏نفس خود نمى‏کاهند.
  10. «خداوند دوست دارد - در حدیثى در مجمع البیان آمده است که‏ «انَّ اللّهَ یِحبّ ان یَرى اثَرَ نِعمَتِه على عَبْدِه و یَکره البُوْس و التَّباؤس و یُحِبّ الحلیم المتعَفِّف مِنْ عباده و یبغض البذّى السائل المُلْحِف»: «خداوند دوست دارد اثر نعمت خود را بر بنده‏اش‏
  11. ببیند و کراهت دارد سختى و فقر‏ را و دوست دارد صبور عفیف از بندگانش را، و انسان پست سؤال کننده و مصرّ را دشمن دارد»
  12. شخص پرهیزکار با سختى فقر‏ را تحمل مى‏کند، و از آن نمى‏هراسد، زیرا «إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» «مى‏داند منبع هر چیز در نزد خداست». اصل فقر در اسلام منفور است، فقر را سواد و سیاهى صورت در دو دنیا مى‏داند «الفقر سواد الوجه فى الدارین»؛ «ولى گاهى فقر به انسان تحمیل مى‏شود، جنگ تحمیلى، زلزله، خشکسالى، قحطى، سیل و عوامل طبیعى گاهى موجب فقر و از بین رفتن سرمایه‏ها مى‏شود؛ عده‏اى فقیر و تنگدست و آواره به جاى مى‏گذارد، یا شخصى بالخصوص ورشکست مى‏شود، تلاش کرده فقیر نباشد ولى شد، اینجا جاى کفران نیست، جاى تجرّى و عصیان نیست، چرا با فقر خود را نابود کنیم؟ ممالکى بودند که در جنگ جهانى ویران شدند ولى با همت نیروهاى خود بلند شده و از دیگران سبقت گرفتند.
  13. متذکر مى‏شویم که فقر‏ و فقیر مطلوب اسلام نیست، کسى نگوید باید حتماً فقیر داشته باشیم وگرنه بعضى احکام اسلام مثل خمس و زکات و صدقه از بین مى‏رود، زیرا جواب مى‏دهیم که اسلام نگفته باید موضوعات را حفظ کرده بلکه فرموده احکام را حفظ کنید، اصل استحباب صدقه و وجوب خمس و زکات و دیگر انفاقات را باید حفظ کرد، چون حکم اسلام است، ولى لازم نیست فقیر درست کنیم، چنانکه وقتى مى‏فرماید گوشت خوک حرام است نه اینکه حتماً خوک پرورش دهید، تا این موضوع باشد ولى استفاده نکنید، اصل حرمت را رعایت کنید که اگر خوکى بود، از گوشت آن نخورید و همچنین است دیگر مسائل اسلام.
  14. در روایات است که «عفاف زینت فقر و تنگدستى است» «کسى که اظهار فقر کند، قدر و ارزش خود را و شخصیت خود را ذلیل کرده است»، «مخفى کردن فقر و امراض از جوانمردى است» «خداوند فقر را امانت در نزد خلقش قرار داده، پس کسى که آن را پنهان کند خدا اجر روزه‏دار نمازگزار به او عنایت کند» و «خداوند دوست دارد مؤمن را وقتى که فقیر و خویشتندار باشد».
  15. واما رویات :1قال على (علیه السلام): «العفاف زینة الفقر» (بحار، جلد 72، صفحه 93- نهج‏البلاغه، حکمت 68، صفحه 340). 2«من اظهر فقر‏ه أذلّ قدره» (غرر الحکم). (3). اخفاء الفاقة و الامراض من المرّوة (غرر الحکم).(4). «انّ اللّه جعل الفقر‏ امانة عند خلقه فمن ستره اعطاه اللّه مثل اجر الصائم القائم ..». (کافى، جلد 2، صفحه 260، جزء 3، از رسول اللّه و صفحه 241، خبر 8، از على (علیه السلام)).(5). «انّ اللّه یحبّ المؤمن اذا کان فقیراً متعفّفاً» (کنز العمال، خبر 16649 از رسول اللّه (صلى الله علیه و آله)) (این اخبار را نیز صاحب میزان الحکمه در جلد 7، صفحه 519 آورده است).
  16. در اینجا به حالاتى از علماء اشاره کنم که چگونه با زهد فقیرانه زیستند و تحمل کردند، و وجهه خود را از دست ندادند: 1- آقا سید حسن قوچانى نجفى که یکى از شاگردان عالم بزرگوار آقا سید محمدباقر درچه‏اى (استاد مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى) و شاهد وضع زندگى او نزدیک بوده است، درباره این مرد بزرگ مى‏نویسد:
  17. «بسیار زحمت مى‏کشید و شب و روز مشغول مطالعه و تفکر علمى بود، در مدرسه نیم‏آور ساکن بود و در شهر منزل نداشت و زن و بچه‏اش در درچه پیاز (محل تولدش) بودند. پنجشنبه و جمعه را به روستاى درچه پیاز مى‏رفت و عصر جمعه نان و ماست یک هفته را به مدرسه مى‏آورد و تا آخر هفته‏
  18. در مدرسه مانند سایر طلبه‏ها مى‏گذراند، سید محمدباقر شب زنده‏دار و شوخ‏طبع بود و فقیرانه به سر مى‏برد».مرحوم همائى درباره استاد خود آخوند ملاعبدالکریم گزى مى‏گوید:
  19. «وى به راستى شیخ بهائى عصر خود بود، و مرجعیت تامه قضا و فتوا داشت، و در عین این که سى چهل سال تمام امور قضائى اصفهان و توابعش در دست او بود، شبى که درگذشت، خانواده او نفت چراغ و نان شب نداشتند، و مرحوم فشارکى از محل وجوهات حواله داد، تا براى خانواده او شام شب و لوازم معیشت تهیه کردند، و من خود یکى از حاضران آن واقعه و مباشر آن خدمت بوده‏ام».
  20.  صنیع الدوله وضع خانه و بیرونى و اندرونى و سادگى زندگى فیلسوف عالى‏قدر مرحوم ملاهادى سبزوارى را با شرح و تفصیل آورده، و مى‏گوید: «بیرونى آن مرحوم فضائى دارد به مساحت 6* 6 ذرع و اتاقى است در طرف مشرق آن، که از خشت و گل بنا شده، و سقف آن از تیر و هیزم ناتراشیده است و دیوارها حتى از اندود کاهگل هم عارى است
  21. و هنگامى که ناصرالدین شاه به خراسان مى‏رفت در تاریخ اول ماه صفر 1284 ه-. ق در همان اتاق به زیارت «حاج ملاهادى» نائل شد و ایشان هم همان جا از او پذیرایى کرد». (وصف این دیدار در سفرنامه خراسان آمده است). صنیع الدوله چنین ادامه مى‏دهد: «... چند درخت توت کهن در باغچه حیاط آن هست و تمام حجرات از خشت و گل است منتها کاهگل دارد.
  22. و نهار ایشان غالباً یک پول نان بود که بیشتر از یک سیر از آن نمى‏خوردند، و یک کاسه دوغ آسمان گون. و در اواخر
  23. عمر به واسطه کبرسن و نداشتن دندان، شامشان یک بشقاب چلو با خورش بى‏گوشت و روغن بود و به آب‏گوشت و اسفناج قناعت مى‏کردند.
  24. ایشان کتابخانه مفصل نداشتند، کتابخانه ایشان عبارت بود از چند جلد معدود و اندک (با این که محققى بزرگ بود).
  25. در حالات حاج ملاهادى سبزوارى نوشته‏اند: ناصرالدین شاه که بعضى از آثار وى را خوانده بود، مى‏خواست او را ببیند و هنگامى که از تهران به مشهد مى‏رفت در سبزوار توقف نمود، و عازم خانه حاج ملاهادى سبزوارى گردید، و به ملتزمین سپرد که ورود او را به حاج ملاهادى اطلاع ندهند، و تنها، راه خانه دانشمند را پیش گرفت و ملتزمین از عقب ناصرالدین شاه مى‏آمدند. وقتى ناصرالدین شاه وارد خانه حاج ملاهادى شد، هنگام ظهر بود صاحب‏خانه بر سر سفره نشسته مى‏خواست غذا بخورد.
  26. پادشاه قاجار مشاهده کرد که غذاى آن دانشمند یک گرده نان است و لقمه‏هاى نان را در یک ظرف کوچک که مایعى در آن مى‏باشد فرو مى‏کند و در دهان مى‏گذارد و ناصرالدین شاه فهمید که در آن ظرف سرکه است. کنار سفره بر زمین نشست، و از حال صاحب خانه پرسید و در ضمن نظرى به اطراف انداخت، و مشاهده کرد که در آن اتاق جز یک قطعه نمد که بر زمین گسترده شده و سفره را روى آن قرار داده‏اند، چیزى دیده نمى‏شود، گفت: آقا من تصور مى‏کردن که زندگى شما خوب است و اینک مى‏بینم که بر نمد مى‏نشینید و نان و سرکه مى‏خورید!
  27. بعد از قدرى صحبت ناصرالدین شاه فهمید که فرش دو اتاق دیگر که در آن خانه است نیز از نمد مى‏باشد و از حاجى پرسید، چرا به آن زندگى محقّر ساخته است، او گفت این سه قطعه نمد را هم که کف اتاق انداخته‏ام باید در این جهان بگذارم و بروم و این نمدها در دنیا مى‏ماند و من رفتنى خواهم بود!
  28. ناصرالدین شاه گفت: در این سن که شما دارید، نباید غذاى شما نان و سرکه باشد، و حاج ملاهادى سبزوارى گفت: کسانى هستند که مستحق مى‏باشند و من به آنها کمک مى‏کنم و به همین جهت به خود من بیش از نان و سرکه نمى‏رسد.
  29. غذاى آن عالم نان و سرکه بود یا نان و نمک و در فصل بهار که در سبزوار سبزى فراوان مى‏باشد، چند شاخه سبزى هم به غذاى خود مى‏افزود.
  30. (این چنین است) یک عالم شیعه و با وَرَع که در سراسر عمر درآمد خود را به مستحقین مى‏داد و خود به نان و سرکه و یا نان و نمک مى‏ساخت ....
  31. آرى با این فقر‏، چنان عظمت و جمالى دارد که باید شاهان عالم بر خاک درگهش زانوى ادب سایند و به دست‏بوسى او افتخار کنند!
  32. حاج شیخ محمدتقى بافقى این مرد بزرگ در مدت عمرش- هفتاد و دو سال- جز لباس کرباس و قدک اصفهان و یزد لباس دیگرى نپوشید، حتى عمامه‏اش هم کرباس بود هرگز ظروف چینى و بلور خارج استعمال نکرد و در منزلش ظرفى جز از جنس مس و سفالین پیدا نمى‏شد، و از آن دسته از مواد غذائى که از خارج وارد مى‏شد استفاده نکرد.
  1. مرحوم حاج احمد آقا می‏گفت: حتی کتابی که جزو دوره مطالعاتی ایشان بود در آن روز هفتاد صفحه‏اش خوانده شده بود.

در اوائل علاقه زیادی به تحصیل نداشتم؛ تا چهار سال هر چه می‏خواندم نمی‏فهمیدم، پس از آن یک باره عنایت خدایی دامن گیرم شد و در خود یک نوع شیفتگی نسبت به تحصیل علم حس نمودم به طوریکه احساس خستگی و دلسردی نمی کردم، زشت و زیبای جهان را فراموش کردم،

  1. بساط معاشرت‏ را بر چیدم، در خورد و خواب و لوازم زندگی به حداقل قناعت کردم، بسیار می‏شد شب را تا طلوع آفتاب مطالعه می‏کردم. کتاب شریف المیزان را در شب قدر 23 رمضان به پایان رساندم.
  1. 13 پیه سوز شیخ انصاری را گربه ربود، شیخ در روشنایی مهتاب به مطالعه ادامه داد و بارها این قضیه اتفاق افتاد.
  2. 18 شیخ طوسی عمر خود را گذاشت تا حوزه بغداد و کتابخانه بزرگ آن را بنا کرد. وقتی حوزه را تخریب و کتاب ها را آتش زدند تنها بود؛ باز از فرصت استفاده کرد و به نجف آمد و حوزه تشکیل داد.
  3. اینها نمونه از احوالات زاهدان داراى عفت‏نفس بود که حاضر نشدند دست نیاز پیش کسى دراز کنند، و حالات دیگرانى چون شیخ انصارى، حاج شیخ عباس قمى، وحید بهبهانى، محقق اعرجى، ملاصدرا بلاغى، شاهدى دیگر بر وجود پرهیزگارانى بزرگ است.
  4. سخن سراى شیرین زبان، الهى قمشه‏اى، در ذیل این فراز (و تجملا فى فاقة) گوید:

بگاه احتیاج آن سر فرازان‏

 

به خود گیرند ناز بى نیازان‏

به روز فقر تن را در تجمل‏

 

نگه دارند و جان را از تذلّل‏

  1. که بر حاجاتشان آگه نگردند
 

نداند کس که آنان مستمندند

که عاشق گر بسوزد یا بسازد

 

نخواهد غیر معشوقش نوازد

 

  1. نیاز آور به کوى بى نیازى‏
 

نشین بر راه شاه دل نوازى‏

مگو با ما سر یارى ندارد

 

نکو شو تا حق نیکى گذارد

تو گر با اوئى او با تست بنیوش‏

 

مکن یک لحظه ایزد را فراموش‏

 

  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 193
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۷
ارديبهشت

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  2. امیرالمومنبن متقبن 49- خشوع‏ در عبادت«و خشوعا فى عبادة» ترجمه: و (مى‏بینى براى هر یک از آنها) خشوع‏ و تواضعى در عبادت.***
  3. خشوع‏ در عبادت - شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران خشوع‏ در عبادت است، در مباحث قبل گذشت که از موارد استعمال این کلمه مى‏توان استفاده کرد که خشوع‏ عمدتاً براى تواضع درونى است گرچه براى برون هم اطلاق شده است و خضوع براى تواضع اعضاء و جوارح برونى است.
  4. صفات مؤمنین - این صفت خشوع در عبادت و را خداوند از صفات مؤمنین شمرده و فرموده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ- الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ‏: «به تحقیق رستگار شدند مؤمنین، آن کسانى که در شان خاشعند» قرآن نفرمود مؤمنین خوانها هستند که این رسم هر مسلمان اسمى است، بلکه فرمود در خاشع هستند.
  5. قلب با توضع - در روایتى نقل شده که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) مردى را دیدند که در نماز با ریش خود بازى مى‏کند، فرمودند: «امّا انّه لو خَشَعَ قَلْبُه لَخَشَعَتْ جوارحه»: «اگر قلبش خاشع بود، جوراج او هم خاشع بودند».
  6. دوری از غیر - مرحوم خوئى بعد از ذکر این روایت در شرح خود، چنین گوید: در روایت دلالتى است بر این که خشوع در به قلب و به جوارح است، اما خشوع به قلب این است که قلب را با تمام همّت براى خالى کند، و اعراض و دوری از غیر آن نماید پس غیر از عبادت و معبود در آن نباشد و اما خشوع به جوارح روى آوردن و توجه به و عدم التفات به غیر و ترک کار عبث و بیهوده (مثل بازى با ریش و مو) است، ابن‏عباس در تفسیر خشوع فرموده، خاشع (در ) کسى است که نشناسد چه کسى در طرف راست و چه کسى در طرف چپ او است.
  7. توجه به راست چپ ندارد- در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیه فوق چنین آمده: «خاضعون متواضع‏ون متذللون لا یدفعون ابصارهم عن مواضع سجودهم و لا یلتفتون یمینا و شمالا»: « (مؤمنین) خاضع و متواضع‏ و ذلیلند (در حال ) چشمهاى خود را از مواضع سجده خود برنمى‏دارند و توجه به راست و چپ خود ندارند».
  8. دائماً به زمین نگاه می کرد - در حدیثى آمده: پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) گاه به هنگام به آسمان نظر مى‏کرد اما هنگامى که آیه‏ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ- الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ‏: «نازل شد دیگر سر برنمى‏داشت و دائماً به زمین نگاه مى‏کرد.
  9. از پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله) سؤال شد خشوع چیست؟ فرمودند:
  10. فروتنى در نماز - «التواضع‏ فى الصلاة و أن یُقْبِلَ العبد بَقَلبِه کلّه على ربّه عزّوجلّ»:فروتنى در نماز و این که روى آورد بنده به‏ تمام قلب خود به طرف پروردگار عزوجل». البته از باب این است که بزرگترین عبادات است، خشوع در تمام عبادات لازم است و لذا مولى الموحدین على (علیه السلام) در صفات متقین در این خطبه یکى از صفات آنها را خشوع در مطلق عبادات شمرده‏اند.
  11. خشوع‏ نفاق نباشد - نکته قابل توجه این که باید مواظب بود که دچار خشوع نفاق نگردیم، چنانکه در روایات بسیار تأکید شده است. از رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) سه روایت در این باره نقل شده است: «ایّاکُم و تَخَشّع النفاق و هُوَ انْ یُرى الجَسَدُ خاشعا و القَلُب لَیَس بِخاشِع»:«بر حذر باشید و بترسید از خشوع نفاق و منافقانه و آن این است که بدن و جسد خاشع و قلب غیر خاشع باشد».«تَعَوَّذوا باللّه مِنْ خشوع‏ النِّفاق: خشوع‏ البَدَن و نِفاق القلب»:«پناه برید به خدا از خشوع‏ منافقانه، بدن خاشع و قلب حالت نفاق داشته باشد. «مَنْ زادَ خشوع‏ الجَسَدِ عَلى ما فى القَلبِ فَهُوَ خشوع‏ نفاق»:
  12. «کسى که خشوع‏ و تواضع‏ بدنش زیادتر از قلبش باشد، پس این حالت خشوع منافقانه است».
  13. امراض بزرگ قلب و بدن - از این روایات به دست مى‏آید که از امراض بزرگ قلب و بدن این نوع خشوع است که براى عوام فریبى جوارح را خاشع مى‏کند ولى قلب را نه، چه افرادى را دیدیم که براى رسیدن به مقاماتى در نزد مردم چنین کردند، و به خیال خود مردم را به خود جلب کردند، در حالى که دانایان آگاهند و فرد صالح و غیرصالح را از هم تشخیص مى‏دهند، مواظب باشید دچار چنین افرادى نشوید، و به دام آنها نیفتید، در حالى که باید خودمان نیز دچار این حالت نشویم.
  14. اى عزیز! قلب و جوارح را براى خداوند خاشع کن به طورى که در برابر خداوند خود را فقیر و بى چیز دانى و چنان باش که نتوانى از درک عظمت و حضور قلب سربلند کنى، خداوند در قرآن لفظ خشوع را براى زمینهاى بى‏گیاه و خشک که فاقد حیات هستند، اطلاق کرده، یعنى که انسان خاشع هم در برابر خداوند و عظمت او مرده و فقاد تحرک است.
  15. قبل از خشوع قیامت در دنیا خاشع شویم - برادرم بیا قبل از اینکه صداهاى ما روز قیامت از ترس حساب و کتاب و عظمت سیطره الهى خاشع شود، خاشع شویم، خداوند درباره روز قیامت مى‏فرماید: «خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً»: «همه صداها در برابر خداوند رحمان خاشع شده و جز صداى آهسته چیزى نمى‏شنوى»، «همس» چنان که راغب گوید به معنى صداى آهسته و پنهان است و بعضى آن را به صداى آهسته پا (پاهاى برهنه) تفسیر کرده‏اند و بعضى به حرکت لبها، بى‏آنکه صدائى از آن شنیده شود که تفاوت زیادى با هم ندارد.
  16. روح عبادت خشوع‏ و حضور قلب است اگر مى‏خواهیم ما «معراج المؤمن» و «قربان کل تقى» و وسیله تقرب به درگاه الهى و سدّى مابین ما و گناه باشد: وَ یَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ باید به مان روح دهیم، وگرنه از مرده کارى نباید، چه رسد در مرده دیگر که صاحب باشد، اثر کند.
  17. حیات کامل - مرحوم فیض در محجة البیضاء، امورى را که با آنها حیات کامل خود را مى‏یابد شش چیز شمرده است: حضور قلب، تفهّم (فهم معانى الفاظ)، تعظیم، هیبت (خوفى که منشأ آن‏ تعظیم است)، رجاء (امید به ثواب)، حیاء (که منشأ آن درک تفصیر و توهم گناه است). به نظر مى‏رسد که همه اینها نتیجه حضور قلب است. جا دارد که در ذیل بحث خشوع به حضور قلب که مایه خشوع است اشاره‏اى کنیم:
  18. آیا تا به حال فکر کرده‏اید چه کنیم تا حضور قلب پیدا کنیم؟ چرا وقتى مى‏گوید الله‏اکبر و را شروع مى‏کند افکار به او هجوم مى‏آورد بازار، منزل، زن، بچه، اداره، همه و همه به سوى او مى‏آیند، گویا فقط او را در مى‏یابند، و وقتى السلام علیکم را گفت و نماز را تمام کرد از انبوه افکار نجات پیدا مى‏کند.
  19. حساب حالا با حساب نماز یکی آمد - طنزى گفته شده که باید گفت نشانگر واقعیتهائى است، گویند کسى بود، که در رکعت اول مقدار فروش را مى‏رسید، و در رکعت دوم هزینه‏ها را حساب مى‏کرد، و در رکعت سوم جمع و تفریق، و در رکعت چهارم سود کامل و تمام و کمال را محاسبه مى‏نمود، و مى‏گفت السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، بعد مى‏گفت خانم یک چائى با چرتکه من بیاور حساب مى‏کرد، بعد مى‏گفت الله‏اکبر، سبحان الله، خانم مى‏گفت چه شده مى‏گفت حساب حالا با حساب در نماز یکى درآمد چقدر دقیق! اى بیچاره ى که کار ماشین حساب کند چه فائده دارد، کجا انسان‏ساز است؟!
  20. هفت اصل حضور قلب - استاد مى‏فرمایند: کلمات علماى اخلاق را جمع کردم، و تجربه‏هائى نیز دارم، مى‏توان هفت اصل در مورد حضور قلب و چگونگى تحصیل آن گفت:
  21. باید ‏و عشق به الله 1-از همه چیز براى ما مجذوبتر باشد، زیرا حضور قلب انسان تابع دلبستگیهاى قلب است، به هر چه علاقه و تمایل داشت قلب و روح به آن مجذوب مى‏شود، اگر مال و ثروت و جاه و مقام و زن و شهوت و فرزند و عیال محبوب انسان شد قلب او نیز به طرف آنها منعطف مى‏شود پس سعى کنیم که با توجه به و ارزش آن و ثوابهاى مترتب بر آن و این که اگر قبول شود، بقیه عبادات قبول مى‏شود، جذب او شده و او مجذوب ما گردد.
  22. اندیشه در حقارت 2-و پستى دنیا، جاذبه‏هاى مانعِ حضور قلب جاذبه‏هاى مادى است، قیودِ ماده دست و پاگیر پرواز قلب و پر کشیدن آن است، باید در ثروتها و انسانهائى که در اثر حوادث روزگار (همچون سیلها و زلزله‏ها یا مرگ و میرها) یک ساعت بعد هیچ مى‏شوند اندیشید، در بى‏ارزشى دنیا نظاره کرد تا غل و زنجیر مادیت باز شود، هر چه جاذبه‏هاى مادى کمتر شد قدرت بر تمرکز حواس بیشتر مى‏شود، وقتى فهمید زن و بچه و مال و ثروت و کار در برابر ربّ الا رباب ناچیز بلکه هیچ است، متوجه به آن مبدأ فیاضى مى‏شود که همه چیز در ید قدرت او است.
  23. توجه به قدرت 3-خداوند در حل مشکلات، مى‏دانم که مشکلاتى براى من در زندگى هست و این مختص به من نیست بلکه همه دارند و بدانم که غیر از خداوند کسى قادر به حل آنها نیست. مسلماً توجهم به مشکل گشا است نه نفس مشکل، و لذا از هجوم افکار درباره مشکلات نجات مى‏یابم.
  24. آمادگى از قبل ‏-4- آمادگى از قبل پیدا کند، قبل از فکر کند در عظمت خالق و ضعف مخلوق، بداند با چه کسى مى‏خواهد سخن گوید، و به یاد آمادى اولیاء خدا براى افتد که رنگشان متغیر مى‏شد.
  25. آشنائى به محتواى ‏-5 و فلسفه رکوع و سجود و قیام و قعود و آشنائى با معانى مگر معنى بیش از نیم ساعت طول مى‏کشد تا فرا گیرد، شما بگوئید دو ساعت، آیا دو ساعت براى تمام عمر نمى‏ارزد؟!
  26. ترک گناه-6 از جمله عوامل مؤثر در حضور قلب و خشوع و صفا و نورانیت عبادت، ترک گناه است. گناه قلب را از کشش حضور باز مى‏دارد، خصوصاً خوردن غذاى حرام که باعث تاریکى قلب مى‏گردد.
  27. چشم به سجده‏گاه دوزد -7 دور کردن عوامل پراکندگى حواس. علماى اخلاق گفته‏اند: دو قسم عامل براى برهم زدن حواس وجود دارد: یکى بیرونى مثل این که انسان در میان جمعیتى‏ به ایستد، و افراد از جلو چشم او عبور کنند، یا در زمان و مکانى است که ذهن مشوش است، در مکانى که ترس از درنده‏اى دارد، یا در زمانى که منتظر حادثه‏اى مثل باران و برف است، یا در مقابل عکس و یا در جائى که تزئین شده، اینها همگى عامل حواس پرتى هستند، اگر هم مجبور شد باید چشم به سجده‏گاه دوزد.
  28. یک قانون کلى - در روایت است که پیامبر (صلى الله علیه و آله) به «عثمان بن ابى شیبه» فرمودند: «انّى نَسِیْتُ انْ أقولَ لک تُخَمِّر القُدَیر الذى فى البیت فَانّه لا ینبغى ان یکون فى البیت شى‏ءٌ یَشْغل النّاس عن صلاتِهِم»: «من فراموش کردم به تو بگویم، روى آن دیگ کوچک را که در خانه دارى بپوشان، زیرا سزاوار نیست در خانه چیزى باشد که مردم را از شان بازداشته به خود مشغول کند». عبارت (سزاوار نیست تا آخر) یک قانون کلى براى همه کس در همه جا است، که نباید چیزى که او را از توجه به نماز باز مى‏دارد، در مقابلش باشد.
  29. انگشتر مرا مشغول کرد- در روایتى دیگر آمده که قبل از تحریم انگشتر طلا، پیامبر (صلى الله علیه وآله) در دست خود انگشترى از طلا داشتند، در بالاى منبر بودند که آن را درآورده و پرتاب کردند و فرمودند: «شَغَلَنى هذا نظرةً الیه و نظرةً الیکُم»: این انگشتر مرا مشغول کرده، نظرى به آن و نظرى به شما دارم، (من باید نظرم همیشه به شما و هدایت شما باشد).
  30. مرحوم فیض در ذیل روایات مربوط به پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمود: نسبت امثال اینها به پیامبر (صلى الله علیه و آله) شایسته جلالت قدر او نیست (زیرا مقام او بزرگتر از این است که به اینها مشغول شود) و اینها شبیه به چیزهائى است که اهل‏سنت و عامّه براى دفاع از پیشوایان خود ساخته‏اند چنانکه عادت آنها است و العلم عندالله. ولى به نظر مى‏رسد نمى‏شود این روایات را با این صراحت ردّ کرد زیرا اگرچه جلالت پیامبر (صلى الله علیه و آله) قابل انکار نیست ولى هر چه به اندازه خود در نفس مؤثر است، گرچه اشتغال به یک انگشتر یا جامه زیبا مثل اشتغال ما به آن نیست بعلاوه ممکن است اینها سرمشقى براى دیگران باشد. محجة البیضاء، جلد 1، صفحه 6- 375؛
  31.  هرچه که ذهن را مشغول خود کند - در روایتى دیگر رسیده که ابوجهم، عبائى نفش‏دار براى پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرستاده بود، و پیامبر (صلى الله علیه و آله) در آن نماز خوانده و بعد از از بدن بیرون کرده و فرمودند: «ببرید به ابوجهم دهید، زیرا مرا الان در مشغول به خود کرد و فرمودند عباى بى‏نقش او را بگیرید و نیز امر فرمودند تا بند کفش حضرت را عوض کنند، سپس در چشم حضرت به آن افتاد که جدید شده پس امر فرمود تا کشیده شود و همان بندهاى کهنه‏ را بیاورند».
  32. ارزان‏ قیمت باشد - و نیز از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نقل شده که کفشهاى زیبائى پوشیدند و از زیبائى آن خوششان آمد، پس سجده کرده و فرمودند: تواضع و فروتنى کردم براى پروردگارم تا غضب نکند بر من. سپس کفشها را خارج کرده و به اولین سائلى که دیدارش کرد، دادند، و به مولى على (علیه السلام) امر فرمودند کفشى که ارزان‏ قیمت باشد براى ایشان خریدارى نماید، و چنین کرده و پوشیدند.
  33. باغ را در راه خدا داد - از بزرگى نیز نقل شده که در باغ نماز مى‏خواند و پرنده‏اى آمد و از این شاخه به آن شاخه پریدو چشم و فکر او را به دنبال خود از این شاخه به آن شاخه برد، و شک کرد در رکعات که چند رکعت خوانده، باغ را در راه خدا داد، و گفت این باغ را که مانع توجه من است نمى‏خواهم.
  34. ذهن مشوش - درباره دیگرى گفتند که در زیر درختى خواست با دلى صاف و فکرى آرام ‏نماز گزارد، و صداى گنجشکها ذهن او را مشوش مى‏کرد، و دائماً با چوبدستى که در دست داشت، آنها را به پرواز درمى‏آورد تا فکر خود را برگرداند، ولى باز دوباره گنجشکها برمى‏گشتند، و روى درخت به صدا درمى‏آمدند، وقتى دید فائده ندارد، درخت را از ریشه کند، تا منشأ جاذبه از بین برود.
  35. درخت شهوت - آرى درخت شهوت انسان هم چنین است وقتى بلند شد و شاخه‏هایش زیاد گشت، افکار، مثل گنجشکها به سوى آن کشیده مى‏شوند و مثل مگسها که به طرف کثافات مى‏روند به طرف آن مى‏آیند و دفع آنها مشکلات زیادى دارد، این که عرب به مگس «ذباب» مى‏گوید زیرا هر چه آن را ذُبّ یعنى دفع مى‏کند آبَ یعنى باز مى‏گردد و مجموعه این دو «ذباب» مى‏شود، این شهوات بر اصلى واحد که حبّ دنیا است استوار است، حبّ دنیائى که رأس هر خطیئه و اساس هر نقصان و منبع هر فسادى است و خدا ما را از این امورى که موجب غفلت و عدم خشوع و حضور قلب است، مصون دارد.
  36. عامل درونى - دوم از عوامل پراکندگى حواس، چیزى که او را از توجه به نماز باز مى‏دارد، عامل بیرونی. دوم عامل درونى است و برگشت آن به همان مسائلى است که جاذبه به خدا را زیاد و حقارت دنیا و غیره را بیشتر مى‏کند، کسى که جاذبه‏هاى دنیوى اعم از ثروت و مال و جاه و مقام و غیره او را به خود جلب کرد، قهراً به طرف خدا جلب نشده و کسى که به آنها خشنود شد، به خدا و مناجات با وى خشنود نمى‏شود.
  37. جمع کردن حواس و حضور قلب و خشوع بسیار مشکل ولى لازم است، بزرگانى تصمیم گرفتند دو رکعت بخوانند که از غیر خدا غافل و تنها به خدا مشغول و متوجه باشند، ولى عاجز ماندند، چه رسد به ما و اى کاش جزئى یا ثلثى از ما از وسواس و شیطنت و غفلت خالى بود، تا جزو کسانى مى‏شدیم که عمل صالح و غیرصالح را مخلوط کردند.
  38. عمل صالح و غیرصالح - و بدان که پرداختن به دنیا و پرداختن به آخرت در یک قلب جاى نمى‏گیرد، و مثل آبى است که در قدحى پر از سرکه ریزند، هر قدر آب ریخته شود، به همان مقدار از سرکه کم مى‏شود و سر مى‏رود (نه سرکه بصورت سرکه باقى مى‏ماند و نه آب بصورت آب خالص) و سعى کن این چند دقیقه را با مشکلات وداع گوئى.
  39. احولات پیشوایان ما - هر چه بیشتر در این دنیا مشغول شویم، و امورات زندگى را گسترده کنیم فکر پراکنده‏تر مى‏شود و از سوئى به سوئى به پرواز درمى‏آید. در احوالات پیشوایان خود بنگریم که چه مى‏کرده‏اند و چه بوده‏اند؟ در احوالات امام چهارم (علیه السلام) وارد شده است که گوشه اطاق آتش مى‏گیرد و اهل خانه صداى «النّار، النّار» آتش آتش) بلند مى‏کنند، و حضرت در آن موقع مشغول بوده‏اند، وقتى تمام مى‏شود، و جریان را به حضرت مى‏گویند و اعتراض مى‏کنند که چرا را قطع‏ نکردید؟ مى‏فرماید «به خدا قسم صداى شما را نشنیدم»، بله مگر کسى که با خدا سخن مى‏گوید، سخن دیگرى را مى‏شنود. در آن حریم جاى سخن غیر نیست، زیرا که اصلا غیرى وجود ندارد.
  40. صداى سائل صداى خدائى است،- چرا وقتى تیر را از پاى مولى على (علیه السلام) در بیرون مى‏آورند، دردى احساس نمى‏کند؟ على (علیه السلام) در ، ما سوى الله را فراموش مى‏کند، اینکه اعتراض مى‏کنند که چطور صداى سائلى را که چیزى مى‏خواست مى‏شنوند ولى درد را احساس نمى‏کنند، باید جواب داد که‏اى غافل، صداى سائل صداى خدائى است، و توجه به صداى خدائى توجه به خدا است نه توجه به خویش، اجابت درخواست سائل که محبوب خدا است آن را مى‏شنوند ولى صداى همهمه و شعله آتش را نمى‏شنوند و دردى احساس نمى‏کنند!
  41. مرحوم الهى در ذیل این فراز (و خشوعا فى عبادة) چنین گوید:

هم آن آزاد مردان دل آگاه‏

 

ز ذوق بندگى در حضرت شاه‏

پرستش با دل خاشع نمایند

 

در رحمت به روى خود گشاید

بدین سان بندگان بخشند شاهى‏

 

فزونتر ملکى از مه تا به ماهى‏

ز طوق بندگى بر گردن از دوست‏

 

چو دولت یافتى آن ملک نیکوست‏

تعالى اللّه زملک بندگانش‏

 

که خاک است این جهان و آن جهانش‏

دل خاشع بود آئینه دوست‏

 

در او پیدا نگارین طلعت دوست‏

     

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 185اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۷
ارديبهشت

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. امیر المومنین متقین : 48- میانه‏روى‏ در حال غنا «و قصدا فى الغناء» ترجمه: و (مى‏بینى براى هر یک از پرهیزگاران) میانهروى در غنا و  بىنیازى.***
  2. شرح: از خصوصیات دیگر پرهیزگاران میانه‏روى‏ در زندگى است، نه زندگى را بر خود سخت مى‏گیرند، و نه اسراف و تبذیر مى‏کنند، زیرا که‏ وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ «اسراف کنندگان اصحاب آتش هستند». و همچنین: إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ‏ «تبذیر کنندگان پیوسته برادر شیاطین هستند».
  3. جهان گلستان - اگر تمام مردم جهان این صفت پسندیده را رعایت کنند، جهان گلستان خواهد شد، در کره زمین منابع غذائى و حیاتى فراوانى است، ولى این خیال خامى است که کسى خیال کند این منابع نامحدود است خیر، منابع محدود است و اگر انسانها عادلانه از آن استفاده کنند، و عادلانه توزیع شود، در گوشه‏اى از این جهان فقرى دیده نخواهد شد، اسراف و تبذیر در طرفى فقر و گرسنگى و در طرفى مرگ را به ارمغان مى‏آورد.
  4. پانصد هزار دلار -گویند پانصد هزار دلار در شبانه‏روز مخارج یک دلال اسلحه بود، وقتى در طرفى از دنیا چنین است جاى تعجب نیست، در اتیوپى و جنوب سودان گروه گروه از گرسنگى بمیرند.
  5. مسرفین و مبذّرین - آمار رسمى نشان مى‏دهد در عرض سال هزاران نفر در اثر گرسنگى مى‏میرند، و در طرفى میلیونها تن مواد غذائى براى اینکه نرخ بشکند به دریا ریخته مى‏شود! واقعاً این مسرفین و مبذّرین اگر خود شیطان نباشند برادر او هستند.
  6. این که مراد میانه‏روى - مرحوم خوئى در شرح خود در ذیل این فراز دو احتمال داده است: در طلب مال و تحصیل ثروت باشد، یعنى در کسب مال و طلب روزى از میانه روى تجاوز نمى‏کند به حیثى که فرائض و واجبات او ترک شود، چنانکه در فرزندان و بندگان دنیا مشاهده مى‏شود (از بس عشق به جمع آورى مال دارد از مسجد و نماز جماعت و چه بسا نماز واجب مى‏ماند).
  7. مراد این باشد که با اینکه بى نیاز است، میانهروى در حرکات و سکنات و مصارف مالش بلکه جمیع افعالش دارد، یعنى اینکه توانگرى او موجب طغیان و خروج از حد اعتدال و تجاوز از حدّ نمى‏شود، چنانکه خداوند متعال فرمود: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏- أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏: «انسان طغیان مى‏کند اگر ببیند که بى نیاز شده است».
  8. آرى پرهیزگار مسلک قناعت برگزیده و از اسراف و تبذیر و بخل به دور است، نه آن قدر ولخرجى مى‏کند که مسرف و مبذّر شود، و نه سخت مى‏گیرد که در زمره بخلاء داخل شود. در روایتى از امام حسن عسکرى  (علیه السلام)‏ آمده: «للاقتصاد مقداراً فَانْ زاد علیه فهو بُخْل»:
  9. «براى میانه‏روى‏ حدّ و مقدارى است که اگر شخص زیاده بر آن کند، بخیل است». در روایتى نیز از مولى على  (علیه السلام)‏ رسیده: «غایَةُ الاقْتِصاد القَناعة»: «نهایت میانه‏روى‏ قناعت‏ است». یعنى از مرز قناعت نباید پائین‏تر آمد، و پائین‏تر از آن بخل است و بدترین بخل، بخل بر نفس است و که از دادن و رساندن مال به نفس خود هم مضایقه مى‏کند!
  10. «اسراف موضع فرود - در روایت دیگرى مولى على  (علیه السلام)‏ مى‏فرمایند: «السَّرَف مَثْواة و القَصد مَثراة»: «اسراف موضع فرود و تقلیل و کاستى، و میانه‏روى‏ موضع و موجب ازدیاد است».
  11. حیات طیبه - از مولى على  (علیه السلام)‏ در مورد حیات طیبه که در این آیه آمده: مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»: «کسى که عمل صالحى انجام داد خواه مرد، خواه زن و مؤمن بود زنده داریم او را زندگى پاکیزه‏اى و جزا دهیم اجرشان را به بهتر از آنچه عمل کرده‏اند».
  12. سؤال شد که مراد از «طیبه» چیست؟ فرمودند: «هى القناعة؛ «قناعت است».
  13. اى عزیز، به نفس خود اکفاف و قناعت را سفارش و توصیه کن‏که بهترین بهره فرد قناعت است‏، بدان، جوانمردى در قناعت است و راضى بودن به آنچه‏ دارى و خدا مى‏رساند، جوانمردى در بخشش است، از زیاده‏طلبى و حرص خود با قناعت انتقام کش، چنانکه از دشمن خود با قصاص انتقام مى‏گیرى!
  14. شکم و فرج - در روایتى از امام باقر  (علیه السلام)‏ آمده که على  (علیه السلام)‏ نامرغوبترین خرما را مى‏خورد، و سپس آب روى آن مى‏آشامید و سپس دست روى شکم خود مى‏زد و مى‏فرمود: مَنْ ادخل بطنُه النار فَابعده ثمّ تَمَثّل.
  15. به نهایت پستى - کسى که شکمش او را داخل آتش کند (یا آتش داخل شکمش کند) خداوند او را دور مى‏کند، سپس این شعر را خواندند: هر وقت خواهش و درخواست شکم و فرج خود را برآوردى و اجابت نمودى، این دو (شکم و فرج) به نهایت پستى خود رسیده‏اند.
  16. برادرم! سعى کن هرگز بواسطه اسراف در مورد شکم و فرج خود جهنمى نشوى، و هرگز براى  بىنیازى، تلاش مکن، تا ثروت اندوزى، که امور به دست دیگرى است، و آن که همه کار به دست او است، فرموده  بىنیازى و ثروت در قناعت است!
  17. ثروت در قناعت - در روایت است که خداوند متعال به حضرت داود  (علیه السلام)‏ وحى رساند که‏ «وَضَعْتَ الغِنى فى القَناعة و هم یَطْلُبُونَهُ فى کثرةِ العمال فلا یَجدونَه»: «ثروت را در قناعت قرار دادم و آنها در زیادى ثروت جستجو و طلب مى‏کنند و هرگز نمى‏یابند آن را».
  18. قناعت تا بی نیازی - در روایتى از مولى  (علیه السلام)‏ چنین آمده: «طلبتُ الغِنى فَما وَجَدتُ الّا بالقناعة، علیکم بالقَناعة تَستَغْنُوا»: ثروت را طلب کردم نیافتم مگر به قناعت، بر شما است قناعت، تا بى‏نیاز شوید.
  19. محتاج غیر نیست قانع - در روایتى دیگر از حضرت رسیده: «القَناعَةُ غُنْیَةٌ و الاقْتِصادُ بُلْغَة»:«قناعت بىنیازى و توانگرى است و میانهروى چیزى است که کفایت زندگى مى‏کند». یعنى میانهروى مثل مالى است که مى‏توان زندگى روزمره را با آن گذراند به طورى که چیزى در آخر باقى نمى‏ماند، ولى قناعت بىنیازى است که دیگر به غیر محتاج نیست و نیاز به امر دیگرى هم ندارد، چقدر فرق است بین کسى که هر روز غذاى همان روز را دارد و باید براى فردا کار کند با کسى که بى‏نیاز شده است.
  20. مگر ما چه بدى از قناعت‏ دیدیم، که رو به اسراف گذاردیم، چرا خانواده‏هاى ما روى چشم و هم چشمى این قدر اسراف و این قدر ولخرجى مى‏کنند؟! هر روز لباسهاى جدید با مدهاى جدید، شلوارهاى رنگارنگ، پیراهنهاى جورواجور، و اى کاش مى‏پوشیدند تا کهنه و پاره مى‏شد، یکى دو مجلس مى‏پوشند و مى‏گویند از مد افتاده یا دیگر زشت است، این لباسى را که در فلان مجلس و فلان عروسى پوشیدم، دوباره بپوشم؟ مگر نمى‏بینى فلانى با اینکه شوهرش کارگر است، براى این مجلس چادر و لباس جدیدى دوخته و پوشیده، چرا من نکنم؟! مردم ما باید بدانند تا این روش در جامعه ما و در مملکت ما رایج است، بیچارگى و ذلت هم هست، هر روز محتاج یک کشورى هستیم، باید قناعت کنیم که قناعت موجب  بىنیازى و قطع سلطه است «القناعة تغنى»: «قناعت ثروتمند و بى‏نیاز مى‏کند».
  21. یادکن زندگی پیامبر را - در روایتى از امام باقر  (علیه السلام)‏ آمده هرگاه هوس بلندپروازى و زندگى افرادى که بالاى دست تو هستند، توجه تو را جلب کرد، و خواستى از مسیر قناعت خارج شوى، از زندگى پیامبر و رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) یاد کن‏ «فَانَّما کان خُبْزُه الشّعیرو حَلواه‏ التّمر و وَقُوده السَّعَفَ اذا وَجَدَه»: «همانا نان او جو و حلوا و شیرینى او خرما و وسیله آتش گیراندن او چوب خرما بود، اگر آن را مى‏یافت».
  22. پس سعى کن اى برادر با یادآورى زندگى پیامبر (صلى الله علیه و آله) و رهبر خود، زندگى مقتصدانه و متعادلى برگزینى که به قول ابن میثم شارح نهج‏البلاغه، میانهروى فضیلت عدل در استعمال متاع دنیا است، و حذف زوائد بر قدر ضرورت. از اسراف و تبذیر دورى کن،
  23. دور ریز نباشد - که در روایت ریختن آب زیادى در ظرف پس از نوشیدن، یا دور ریختن هسته خرما از اسراف و تبذیر شمرده شده است.
  24. تبذیر بمعنى تفریق - و اصل آن بذر پاشیدن است بعدا بطور استعاره بآنکه مال خویش را ضایع میکند مبذّر گفتند «إِنَ‏ الْمُبَذِّرِینَ‏ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» اسراء: 27، اسرافکاران برادران شیاطین‏اند «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً» اسراء: 26، در قاموس گوید: بذر: تخم و پاشیدن آن است‏
  25.  تبذیر نکنید مال خود را ضایع نکنید -  نقل شده که روزى امام صادق  (علیه السلام)‏ دستور دادند تا رطب براى خوردن حاضران آوردند، که بعضى رطب را مى‏خوردند و هسته ان را به دور مى‏افکندند، فرمود: «این کار را نکنید که این تبذیر است و خدا فساد را دوست نمى‏دارد».
  26. اسراف در آب نکنید - و نیز نقل شده پیامبر (صلى الله علیه و آله) از راهى عبور مى‏کردند که یکى از یارانشان به نام سعد مشغول وضو گرفتن بود، و آب زیاد در وضو مصرف مى‏کرد، پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمود: «چرا اسراف مى‏کنى اى سعد!» سعد عرض کرد: آیا در آب نیز اسراف است؟! حضرت فرمود: «نَعَم و ان کُنتَ على نِهر» «آرى هر چند در کنار نهر باشى».
  27. حکمت چهارم:«وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذیراً» (اسراء/ 26) ولخرجى نکنید. اگر جامعه‏ى اسلامى به همین آیه‏ى دو کلمه‏اى عمل کند، اگر با یک عاطفه و اخلاق، جلوى اسراف و تبذیر گرفته شود، بسیارى از مشکلات موجود از میان برداشته مى‏شود.
  28. زندگی ساده - مى‏بینى یک خانه‏ى یک میلیونى، نیم میلیون خرج ظاهر خودش است. نیم میلیون دکورسازى آن است و این دکور سازى‏هایى که الآن در خانه‏هاى ما هست، در دوران طاغوت رسم بوده است. حالا در حکومت اسلامى اگر خانه‏ها ساده باشد، اگر عروسى‏ها را ساده بگیریم، بسیارى از موانع را پشت سر خواهیم گذاشت.
  29. ولخرجى‏ها گرفته شود. «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذیراً» جلوى ولخرجى‏ها گرفته شود. «إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطینِ» (اسراء/ 27) این‏هایى که ولخرجى مى‏کنند، برادر شیطان هستند. چون شیطان چه مى‏کند؟ شیطان دائم اختلاف را زیاد مى‏کند.
  30.  اسراف و تبذیر هم اختلاف را زیاد مى‏کند. کسى که ولخرجى مى‏کند، کسى که هر جلسه با یک لباس و کلاه مى‏رود، پس کسى که نمى‏تواند اینگونه لباس بپوشد، به آن مجلس نمى‏رود. آن که نرفت، دائم کینه‏ها هم زیاد مى‏شود، چون‏ «إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَهَ وَ الْبَغْضاءَ» (مائده/ 91) قرآن مى‏گوید: شیطان فاصله را بین مردم زیاد مى‏کند
  31. ولخرجى‏ها و فاصله‏ها - ولخرجى‏ها هم فاصله‏ها را زیاد مى‏کند. چند تا پسر عمو و پسردایى که زندگى آنها ساده است و با هم رفیق هستند، همین که یکى از آن‏ها رفت و مهم شد، دیگر این کوتاه‏ها به آن که بلند شد نمى‏رسند. دارند از هم جدا مى‏شوند. همین که جدا شدند، جدایى جسم، جدایى روح را هم در پى دارد. شاید به همین خاطر باشد که قرآن مى‏گوید: «إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطینِ»
  32. شیطان نزد تو وخدا رجیم است : یعنى همین طور که به شیطان مى‏رسى، مى‏گویى: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ» چطور شیطان نزد تو و خدا رجیم است و تو از او دورى مى‏جویى؟ کسى هم که ولخرجى مى‏کند، چون او با آن کار، دلش مى‏خواهد شما نگاهش کنى و به او عظمت بدهى،
  33. به ولخرج عظمت ندهید - بر عکس، اگر شما به او نگاه کردى و سرت را پایین انداختى، تحقیر مى‏شود. ولخرج‏ها را در جامعه تحقیر کنید، تا دیگر ولخرجى کم شود. چون من وقتى کفش و کلاه فلان تهیه مى‏کنم که شما بگویى، به! چه وضعى دارد. مى‏خواهم شما را به خودم جذب کنم. اما اگر عوض این که من شما را جذب کنم، شما مرا تحقیر کردى، من دیگربه کفش و کلاهم نمى‏نازم.
  34. ولخرج ازبراداران شیطان است - «إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطینِ» یعنى‏اى جامعه‏ى مسلمان‏ها، از این به بعد هیچ سلامى به خاطر وضعیت مادى زندگى به کسى ندهید. اگر تاجرى دیدى و به خاطر اسکناس هایش به او سلام دادى‏ دو سوم دینتان نابود مى‏شود.
  35. اگربخاطر پولش سلام دادی- امام معصوم به ما فرمود: «مَنْ تَوَاضَعَ لِغَنِىٍّ طَلَباً لِمَا عِنْدَهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ» (تحف‏العقول، ص 217) اگر به کسى به خاطر پول هایش سلام گرم کنید، دو سوم دینتان نابود مى‏شود
  36. ولخرجى‏ها گرفته شود.درحالی که کارهایی از آن مهم‏تر هم هست که میشود انجام داد . نزد بعضی ها ولخرجی در عروسی برایشان مهم است نزد بعضی ها ولخرجی در مراسم فاتحی ونزد بعضی ها ولخرجی خرید قبر پیش آنها مهم است.  دورى از اسراف و تبذیر در مراسم شادى و عزا - اسراف و تبذیر حرام است ما توى عروسى‏ها خیلى اسراف و تبذیر مى‏کنیم توى مرده‏ها چقدر اسراف و تبذیر مى‏شود توى قبرها چقدر اسراف و تبذیر مى‏شود من نمى‏دانم آنهایى که قبر مى‏خرند توى مخ‏شان چیه؟ بنده مى‏خواستم براى خودم قبر بخرم رفتم پیش مرجع تقلیدم گفتم من دیگر شصت سالم شده است از پارسال تا حالا هم چند بار است که مریض مى‏شوم شاید یکبار سکته و .. توى یکى از این امامزاده‏ها یا مشهد یا قم مى‏خواهم قبرى بخرم مرجع تقلید من گفت که قبر نخر فکر زنده‏ها باش آن چیزى که خواستم با آن قبر بخریم سه دانگ خانه خشتى خریدیم با یک نفر دیگر شریک شدیم با هم خانه‏اى خشتى خریدیم و الآن صد و بیست تا طلبه فاضل دارند توى این خانه خشتى ما درس مى‏خوانند تخصصى مهدویت در قم مدرک هم مى‏دهد طلبه‏هاى تحصیلکرده هم هستند نصف آن مال من است و این پولى است که من مى‏خواستم براى خودم قبر بخرم بجاى اینکه براى استخوان مرده خودم خرج کنم براى صد و بیست تا طلبه زنده خرج مى‏کنم براى چى قبر مى‏خرى؟
  37. تبذیر زیر مجموعه اسراف است که با بی‌برنامگی و نوعی پاشیدگی در مصرف یا مصرف کردن مال در راه انجام معاصی و مخالفت با خداوند محقق می‌شود. تبذیر باوجود رابطه نزدیک ...

  38. مرحوم الهى این بلبل باغ سخن در ذیل این فراز (و قصدا فى غنى) گوید:

فانّک مهما تعط بطنک بسؤلَه‏

 

و فرجَک نالا منتهى الذّمِ أجْمَعا

 

وگر یابد غنى در دار فانى‏

 

گزیند اقتصاد زندگانى‏

نه با اسراف و تبذیر است خورسند

 

نه در زنجیر حرص و بخل پابند

  1. نه سرمست غرور بى نیازى است‏
 

نه پابست خیالات مجازى است‏

گدایان چون به ثروت دست یابند

 

چو مستان سر زحکم عقل تابند

 

  1. برون پاى از گلیم خویش سازند
 

چو فرعونى به ملک و جاه نازند

ز شهوات رانى نفس خود آرا

 

فسون خوانند دستور خدا را

  1. ولى هنگام دولت پارسائى
 

نماید نیکوان را راهنمائى‏

که هم حظ تن و جان بازیابند

 

هم از فرمان جانان رخ نتابند

     
  1. ***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 175-اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۷
ارديبهشت

بسم الله الرحمن الرحیم

    1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. المیرالمومنین متقبن 47- علمى آمیخته با حلم‏«و حلم‏ا فى علم ‏ ‏ ‏ ‏ ‏‏» ترجمه: و (مى‏بینى براى هر یک از پرهیزگاران) علم ‏ ‏ ‏ ‏ى همراه با حلم‏.***
  2. علم ‏‏اندوزى - شرح: در بحث‏هاى قبلى تحت عنوان (حلم‏اء و علم ‏‏‏اء) درباره علم ‏ و حلم‏ سخن گفته شد، و روشن گردید که حلم‏اء تا علم ‏ ‏نداشته باشند، مسیر پر پیچ و خم علم ‏‏اندوزى را به راحتى نمى‏توانند طى کنند، حتى پیامبران الهى براى رسیدن به مقام علم ‏و نبوت براى اینکه ساخته شده و پرحوصله و حلیم شوند، مدتى را چوپانى مى‏کرده‏اند،
  3. علم واستقامت - آنها مأمور مى‏شدند در بیابانها گوسفند بچرانند تا اولا در اسرار خلقت تفکر کرده، و علم اندوزند، و ثانیاً در مقابل مشکلات استقامت کرده و حلیم و صبور شوند.
  4. در مورد حلم‏ وعلم - در اینجا به روایتى از امام صادق (علیه السلام) در مورد حلم‏ و علم ‏ سفارش کرده‏اند اشاره مى‏شود:
  5. دوستار علم - در روایت آمده که عنوان بصرى در حالى که پیرمرد شده بود و نود و چهار سال داشت، گفت دو سال براى استفاده علم ‏‏ى به نزد مالک بن انس رفت و آمد کردم، وقتى امام صادق (علیه السلام) به مدینه آمدند، خدمت ایشان هم رفتم و دوست داشتم همزمان از هر دو استفاده کنم
  6. تنبیه وتوجه دادن - و نزد هر دو حاضر مى‏شدم، روزى امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: «من مردى هستم که مردم با من رفت و آمد مى‏کنند در هر ساعتى‏ از شب و روز مشغولم، پس وقت مرا نگیر و به نزد همان مالک برو و همانطور که تا به حال آنجا بودى، حال هم همانجا برو». (نظر حضرت تنبیه و توجه دادن او بوده که دقت کن از کجا باید توشه علم برگیرى).
  7. ملاقات برای کسب علم- عنوان بصرى گوید ناراحت شدم و گفتم اگر در من خیرى مى‏دید مرا منع نمى‏کرد، به مسجد و روضه رسول الله (صلى الله علیه و آله) آمدم، و دو رکعت نماز گزاردم، و از خدا خواستم تا قلب جعفر (علیه السلام) را به من منعطف نماید و سپس به خانه بازگشتم، و به درس مالک هم نرفتم، زیرا حبّ جعفر (علیه السلام) در قلب من بود، از خانه هم خارج نشدم مگر براى نمازهاى واجب، بعد از مدتى صبرم طاق شده، لباس پوشیده بعد از نماز عصر به درب خانه حضرت آمدم، اجازه ورود خواستم، خادم حضرت آمد، گفتم با شریف (مراد حضرت هستند) کار دارم، گفت مشغول نماز هستند، در کنار درب خانه نشستم، پس از مدت کوتاهى خادم آمد، و گفت داخل شو با برکت خداوندى، پس داخل شده سلام کردم، جواب شنیدم، فرمود بنشین خدا از تو درگذرد، حضرت سر را به زیر افکنده پس از مدتى سر برداشت، و فرمود: تو پدر چه کسى هستى؟ گفتم ابوعبدالله (پدر عبدالله) فرمود خدا این کنیه را براى تو نگهدارد و ترا موفق گرداند، اى اباعبدالله،
  8. مشتاق کسب علم -حاجت تو چیست؟ (در دل خود گفتم اگر در زیارت من غیر از این دعا هم نبود، بسیار چیز زیادى به دست آورده‏ام) سپس براى بار دوم سر را بالا آورده و فرمود، چه حاجتى دارى؟ جواب دادم، از خداوند خواسته بودم قلب شما را بر من منعطف و از علم ‏شما برخوردارم کند،
  9. وصل علم به عمل- حضرت فرمود: اى اباعبدالله علم به تعلم ‏ نیست، نورى است، در قلب کسى قرار مى‏گیرد خداوند متعال هدایت او را اراده کند. پس اگر قصد علم ‏ ‏ ‏ ‏ دارى اول در نفس خود حقیقت بندگى را طلب کن، و سپس‏ علم ‏را به عمل وصل کن، و از خدا طلب فهم نما تا به تو بفهماند.
  10. حقیقت بندگی عمل به علم مفید - گفتم: حقیقت بندگى چیست؟ فرمود سه چیز: .... (تا اینکه به حضرت گفتم، مرا سفارش کنید) فرمود: ترا وصیت و سفارش مى‏کنم به 9 چیز و اینها توصیه من است براى کسانى که قصد طریق خداوند را کنند، و از خداوند مى‏خواهم ترا براى عمل به آنها موفق گرداند:
  11.  درعلم وعمل به 9 چیز اشاره شده - سه تا از آنها در ریاضت و تهذیب اخلاق نفسى است، و سه تا درباره حلم‏ و سه تا درباره علم ، پس حفظ کن و بپرهیز از سستى در عمل به اینها، عنوان بصرى گوید قلبم را براى آنها خالى کردم و خوب توجه نمودم:
  12. فرمود: اما آنها که در ریاضت نفس است: بپرهیز از خوردن آنچه اشتها ندارى، زیرا موجب حماقت و نادانى مى‏شود و نخور مگر در موقع گرسنگى، و اگر چیزى خوردى حلال بخور، و بسم الله‏ بگو و یادآور
  1. حدیث رسول الله (صلى الله علیه و آله) را که فرمودند: «ما مَلأَ آدَمِىٌ وِعاءٌ شَرّاً مِنْ بَطْنه فَان کان و لا بدّفَثُلثٌ لطعامه و ثُلثُ لشرابه و ثُلثُ لنَفَسه؛«آدمى هیچ ظرفى را پر نکرد که بدتر از شکمش باشد، پس اگر قصد پر کردن آن را دارد؛ یک سوم آن را براى غذا و یک سوم براى نوشیدن و یک سوم براى تنفس است».
  2. و اما آنها که درباره حلم‏ است: پس کسى که به تو گفت: اگر یک حرف زدى، ده تا مى‏شنوى به او بگو: اگر ده تا بگوئى، یکى نمى‏شنوى، و کسى که ترا دشنام داد، به او بگو اگر راست مى‏گوئى و صادقى در آنچه به من نسبت مى‏دهى، پس از خدا مى‏خواهم مرا ببخشد و اگر کاذبى در آنچه مى‏گوئى، پس از خدا مى‏خواهم ترا ببخشد
  3. و کسى که به تو وعده فحش در کلام داد پس تو او را به نصیحت و رعایت او وعده ده.
  4. و اما آنچه در علم ‏ است: پس آنچه به آن جاهلى از علم‏اء سؤال کن، و بپرهیز از این که سؤال کنى از آنها از روى اعتراض و آزمایش و بپرهیز از این که به رأى خود عمل کنى و احتیاط را اخذ کن، در جمیع راهها،
  5. و از فتوا دادن فرار کن، مثل فرار کردن‏ تو از شیر، و گردن خود را پل براى مردم قرار نده (یعنى فتوا دادن بدون مدرک و توجه، مانند آن است که گردن خود را مثل پل کرده‏اى تا مردم از روى آن عبور کرده و تو در بیچارگى باقى مى‏مانى، و در محضر ربوبى فرداى قیامت جوابى ندارى).
  6. همین که سخن امام به اینجا رسید فرمود: بلند شو از نزد من اى اباعبدالله زیرا تو را نصیحت کردم و سخنان مرا فاسد مکن، و درود بر کسى که از هدایت پیروى کند.
  7. خداوند به ما علم‏ى همراه به حلم‏ عنایت کند، تا در پرتو آن به قرب الهى نایل شویم (ان شاءالله).
  8. مرحوم الهى قمشه‏اى در ذیل این فراز (و حلم‏ا فى علم‏‏) چنین گوید:

هم آنان را بود ز الطاف بارى‏

 

قرین وصف دانش برد بارى‏

به گیتى عالمى کو بردبار است‏

 

به شمعش عالمى پروانه وار است‏

  1. خلائق را به دانش پیشوا او است‏
 

به اقلیم سعادت رهنما اوست‏

چراغ شام تاریک جهان است‏

 

فروزان‏تر ز ماه آسمان است‏

  1. «عمار یاسر» به شخصى که او را ناسزا گفت چه پاسخ داد؟
  1. رقیبى سفله با عمّارهشیار....شنیدم ناسزاها گفت بسیار  ...... جوابش داد عمار دل آگاه‏ .... که‏اى غافل ز زور و کیفر شاه
   
   

مرا گر لطف حق سازد بهشتى .‏چه غم دارم تو گو صد گونه زشتى

 

  1. و گر قهرش معاذاللّه سرانجام... به دوزخ درکشد حق بوده دشنام ‏
 

  1. سزاوارم هزاران ناسزا را.... چه مى‏گوئى به یاد آور خدا را
   
  1. پشیمان شد چه این پاسخ از او یافت‏... تو گوئى نو ایمان بر دلش تافت‏
   
       
  1. یکى از نام‏هاى الهى در قرآن، «مؤمن» است: «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ». آرى مؤمن واقعى محل تجلّى صفات الهى است و جلوه‏اى از حلم‏ و حکمت و علم‏ و رحمت و قدرت و تدبیر الهى در انسان مؤمن نمودار است.
  2. 30- . تلازم حلم‏ با علم‏ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ‏ نساء/ 12.
  3. قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام) برتو باد پیشه کردن بر بردباری چون بردباری پایه واساساس علم ودانش است. عَلَیْکَ بِالْحِلْمِ فَإِنَّهُ رُکْنُ الْعِلْمِ‏ أمالی صدوق، ص 611.
  4. قالَ الْجَوَادُ (علیه السلام) برد باری لباس دانشاست. حلم و بردبارى جامه ولباس عالم ودانش است، مبادا خود را از آن برهنه کنى. الْحِلْمُ لِبَاسُ الْعَالِمِ فَلا تَعْرَیَنَّ مِنْهُ‏ کافی، ج 8، ص 55.
  5. قَالَ الْبَاقِرُ (علیه السلام) میفرمود: آمیخته نشده است چیزى بچیزى که بهتر باشد از آمیخته شدن حلم و بردبارى بعلم و دانش. ما شیب شی‏ء بشی‏ء أحسن من حلم بعلم‏  إرشاد مفید، ج 2، ص 167.
  6. قَالَ أَمِیرُ الْمُومِنِینَ (علیه السلام): از نشانه‏هاى متقین یکى از آنان این است که در کار دین نیرومندش بینى و پایدار، نرمخوى هشیار، و در ایمان استوار،
  7. و در طلب دانش حریص و با داشتن علم بردبار، و در توانگرى میانه‏روش بینى، و در عبادت فروتن، و به درویشى نکوحالى نمودن، و در سختى شکیبایى کردن، و جستجو کردن آنچه رواست، و شادمان بودن به رفتن راه راست. و دورى گزیدن از طمع‏.. وَ إِیمَاناً فِی یَقِینٍ وَ حِرْصاً فِی عِلْمٍ‏ وَ عِلْماً فِی حِلْمٍ‏ نهج‏البلاغه، خطبه 193
  8. مالک اشتر (ره) در زمان حکومتش مردى بر سر او خاشاک ریخت و مالک بر او از خدا طلب مغفرت کرد.

به مالک خسرو ملک ولایت‏

جسارت کرد مردى بى درایت‏

  1. به رخسار چو ماهش ریخت خاشاک

که ابله بود و نادان بود و بى باک‏

غضب کرد آن نکو؟ حاشا که آن ماه‏

به مسجد شد روان با جان آگاه‏

  1. نمازى و نیازى کرد آغاز

پس آنگه گفت با داناى هر راز

که یارب کش خط غفران به کارش‏

مکن در روز محشر شرمسارش‏

زنادانى گر او بر من جفا کرد

ببخشا ز ان خطا اى ایزد فرد

  1. به دفترها بسى یابى، نشانه

از این سان حلم‏ خوبان زمانه‏

تو هم بگزین ره ایزدپرستان‏

ترحم کن به حال زیردستان‏

به آب عفو، خشم آتش افروز

فرو بنشان و زان خوبان بیاموز

  1. که ایزد پاک سازد از گناهت‏

کند در کشور جان پادشاهت‏

زخشم حق اگر جوئى امانى‏

امان یابى، چو خشم خود نشانى‏

الهى را ز خشم دوزخ انگیز

الهى کش به راه حلم‏ و پرهیز

که برهانى ز قهر خویش جانش‏

دهى جا در بهشت جاودانش‏

  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 167
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۷
ارديبهشت

                                                       بسم الله الرحمن الرحیم

    1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. متقین 46- پرهیزگاران در کسب دانش  حریصند : «و  حرصا فى علم»
  2. ترجمه: و (مى‏بینى براى هر یک از متقین) علاقه شدیدى در کسب علم و دانش.***
  3. علاقه شدیدى به کسب علم - شرح: در فرازهاى قبل گفته شد که: از صفات پرهیزگاران عالم بودن آنها است و در این فراز مولى على (علیه السلام) مى‏فرماید: «علاوه بر این که عالمند،  حرص و علاقه شدیدى به کسب علم و دانش اندوزى دارند و مرز معین و مشخصى براى یادگیرى دانش ندارند».
  4. نکته قابل ذکر این که در عرف مردم صفت « حرص» صفت پسندیده‏اى نیست ولى باید توجه کرد که  حرص به معناى علاقه وافر و میل زیاد به چیزى است و این بد نیست، مفهوم نازیباى « حرص» از تمایل به چیز نازیبا حاصل مى‏شود. اگر این علاقه به علم و سعادتِ جامعه و رستگارى خود باشد، خوب است، ولى اگر این  حرص و علاقه بیش از حد به زندگى دنیوى و مال و زن و فرزند باشد،  مذموم است هر یک از اینها گرچه توجه به آنها و علاقه به آن لازم است ولى نباید به درجه  حرص برسد،
  5.  حرص‏  مذموم‏ -  حرص در این مورد  مذموم است. از این رو در قرآن خداوند بنى‏اسرائیل و قوم یهود را مذمت کرده زیرا  حریص بر حیات و زندگى دنیوى شدند وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَ حرص‏ النَّاسِ عَلى‏ حَیاةٍ: «مى‏یابى آنها را  حریص‏ترین مردم بر زندگى دنیا».
  6. حرص ممدوح -به خلاف مثالهاى اول که حرص در آنها بار  مذموم ندارد، چنانکه مولى على (علیه السلام) در این خطبه حرص در علم را از صفات متقین مى‏شمارد، و خداوند پیامبر (صلى الله علیه وآله) را حریص بر هدایت مردم معرفى مى‏کند: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حریص‏ عَلَیْکُمْ ... «آمد شما را رسولى از خود شما، دشوار است بر او رنج شما، حریص است بر اسلام آوردن و هدایت شما ...». یا در جاى دیگر مى‏فرماید: إِنْ تَ حرص‏ عَلى‏ هُداهُمْ ... «اگر  حریص باشى بر هدایت آنها ...».
  7. ملاک حرص - پس ملاک خوبى و بدى  حرص، در متعلق آن است؛ اگر چیزى باشد که قابلیت علاقه شدید را دارد،  حرص بر آن ممدوح وگرنه  مذموم است.
  8. برای علم حد ومرزی نیست - گفتیم که اگر پرهیزگاران براى هر کارى حدّ و مرزى داشته باشند، ولى براى علم حد و مرزى قائل نیستند و اصولا اسلام حدّ و مررزى براى علم قرار نداده است نه حد زمانى و نه مکانى، نه از نظر مقدار تلاش و کوشش نه از نظر استاد نه از نظر مشکل و چگونگى علم آموزى.

اما حد زمانى ندارد، زیرا فرمودند: «اطْلُبُ العِلمَ من المَهْد الى اللَّحْد»

  1. تاریخ شروع تعلیم از درون گهواره و فارغ التحصیل شدن آن چشم بر هم گذاردن براى همیشه و مرگ است (زگهواره تا گور دانش بجوى).
  2. طلب علم خارج حد مکانی و زمانی - در مورد عدم حدّ مکانى فرمودند: «اطْلُبُ العِلمَ و لَو بِالصین»: علم بیاموز گرچه در چین باشد، گویا آخرین نقطه شناخته شده در دنیا در آن زمان، چین بوده است.
  3. طلب علم بدون مرز است _ در مورد عدم وجود مرز براى مقدار تلاش فرمودند : «لَو یَعْلمُ النّاس ما فى طَلَب العِلْم لَطَلَبُوه و لو بِسَفک المُهَجْ و خَوضِ اللُّجَجْ»: «اگر مردم مى‏دانستند ارزشى را که در یادگیرى دانش است، هر آینه طلب مى‏کردند، آن را گرچه به ریختن خون دل و فرو رفتن در دریاها باشد».
  4. ارزش کسب علم- یعنى آن قدر ارزش دارد که اگر احتمال کشته شدن یا فرو رفتن در دریا هم باشد این مقدار تلاش روا است (این حدیث کنایه از تحمل نهایت مشقت است، در آن زمان رفتن به اعماق دریا بسیار مشکل بوده است).
  5. علم گمشده مومن - در مورد عدم محدودیت از لحاظ استاد فرمودند «الحِکْمَةُ ضالَّةُ المُؤمن اخَذَها حیث وَجَدَها»: «دانش گمشده مؤمن است هر جا بیابد، مى‏گیرد»؛ انسان گمشده باارزش خود را گرچه در دهان شیر باشد مى‏گیرد؛
  6. کسب علم از استاد صالح - البته جاى تذکر است که در روایات سفارش شده، دقت کنید از چه کسى علم مى‏آموزید، این گونه روایات در موردى است که همان علمى که نزد فرد غیرصالح است، نزد صالح هم هست که در صورت تخییر باید صالح انتخاب شود، زیرا علم غذاى روح است
  7. کسب علم از غیر صالح - و اگر از غیرصالح گرفته شود، ممکن است غذائى مسموم در ضمن غذاهاى مطلوب به خورد انسان بدهد، از این رو اگر مملکت ما مخیر شد که از افراد و اساتید مؤمن در داخل کشور استفاده کند، یا از افراد ملحد و کافر غرب، باید از رفتن دانشجویان به خارج ممانعت کند،
  8. کسب علم فرد مومن - ولى اگر علمى است که در نزد اساتید ما نیست، یا به نحو مطلوب در نزد آنها نیست ناچاریم دانشجو به خارج بفرستیم و این همان است که مى‏فرماید: مؤمن دانش را مى‏گیرد هرجا بیابد، گرچه از دهان کفّار در بلاد کفر!
  9. اما عدم وجود مرز از نظر شکل و محتوى و کیفیت علم آموزى، در آیات و روایات تعبیرات مختلفى است که از هر چیز علم آموزید، از شهرهاى نابوده شده‏
  10. کسب علم و پندگرفتن - گذشتگان و اقوام منحرف گذشته، از آثار گذشتگان و از سیر و سفر در زمین و تجربه شخصى افراد و ... کسب دانش کنید.
  11. معجزه کسب علم - این مکتب چه مکتبى است که این قدر براى علم ارزش قائل است! مکتبى که وقتى سر بلند کرد در تمام مکه که مرکز جزیرة العرب و پایگاه مهم فرهنگ آن زمان بود تنها 17 نفر باسواد بودند، برخاستن این آئین و چنین نظامى از چنین سرزمینى با چنین افرادى بجز معجزه چیزى نیست!
  12. بد نیست در اینجا حدیثى نیز درباره ارزش و فضیلت علم نقل شود: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) فرمودند:
  13. راه کسب علم راه بهشت است - «مَنْ سَلَک طَریقاً یَطْلُب فیه عِلماً سَلَک اللّه به طریقا الى الجنّة و انّ الملائکة لتَضَعُ اجْنِحَتها لطالب العلم رضىّ و به و انّه لَیَستَغْفِر لطالب العلم مَنْ فى السموات .. «کسى که راهى رود براى کسب علم، خداوند راهى از آن راه به بهشت باز مى‏کند، و ملائکه بالهاى خود را براى خشنودى طالب علم باز مى‏کنند، و براى طالب علم هر کس در آسمان و در زمین است.
  14. استغفار ماهی دریا برای طالب علم - و مَنْ فى الارض حتّى الحوت فى البحر و فَضْلُ العالِم على العابد کفضلِ القَمَرِ عَلى سائِر النّجوم لَیلة البَدر و انّ العلماء وَرَثَةُ الانبیاء انّ الانبیاء لم یُوّرثوا دیناراً و لا درهما ولکن ورّثُوا العلم فَمَن اخَذَ منه اخَذَ بِحَظّ وافِر»؛ و براى طالب علم هر کس در آسمان و در زمین است.حتى ماهى دریا استغفار مى‏کند،
  15. ارزش عالم و عابد - و فضل و ارزش عالم بر عابد مثل فضیلت ماه شب چهارده بر دیگر ستارگان است، و علماء وارث انبیاء هستند و همانا انبیاء دینار و درهمى به ارث نمى‏گذارند؛ ولکن علم را به ارث مى‏گذارند، پس هر کس از آن برگیرد، حظ و بهره بسیارى برگرفته است».
  16. زشت است برای شیعه جعفری - این گونه روایات در مورد فضیلت علم و اهتمام به علم اندوزى بسیار است، و چقدر زشت است مملکتى که ادعا مى‏کند ما مملکتى هستیم که مذهبمان شیعه جعفرى‏ است پر از بى‏سواد باشد،
  17. ستادی باید برای مبارزه با جهل - مملکت اسلامى مملکتى است که باید اهل مطالعه و همه جا کتابخانه و مبارزه با بیسوادى و همه جا مدرسه و مکان مبارزه با جهل باشد، بحث از علم مجال وسیعى مى‏طلبد، که از حوصله کنونى خارج است‏ و در پایان این فراز دو نکته بسیار مهم را متذکر مى‏شویم:
  18. حقوق معلّم بر متعلّم- از حقوق واجب الاتباع و لازم المراعات حق معلم است، این پدر روحانى که بسیار بر پدر جسمانى فضیلت دارد و او اگر وظیفه خود را به نحو احسن انجام دهد، معبود و مولاى متعلم مى‏شود چنان که منسوب به على (علیه السلام) است که فرمود: «مَنْ عَلّمنى حرفا فقد صیّرنى عبداً»:
  19. «کسى که مرا حرفى تعلیم دهد مرا عبد و بنده خود کرده است»،
  20. جایگاه استاد نزد على (علیه السلام) و نیز درباره معلم بزرگ خود فرمود: «انا عبد من عبید محمد»؛ «من بنده‏اى از بندگان محمد (صلى الله علیه وآله) هستم».
  21. رعایت حق معلم - رعایت حق معلم از وظایف بزرگى است که شارع مقدس بر دوش ما گذارده است، حال به سخنان على (علیه السلام) این مولاى بزرگوار و شاگرد مکتب رسول الله (صلى الله علیه وآله) گوش فرا ده که چگونه تعلیم مى‏دهد:
  22. حق عالم بر تو - امام صادق (علیه السلام) در روایتى از على (علیه السلام) نقل مى‏کنند که مولى بسیار مى‏فرمودند: «انّ مِنْ حَقَّ العالم انْ لا تکثِرْ علیه السُّؤال و لا تأخُذ بِثَوبِه و اذا دخلتَ علیه و عنده قوم فَسَلّم علیهم جمیعاً و خَصَّهُ بالتحیة دونهم -«از حق عالم بر تو این است که زیاد از او سؤال نکنى و لباس او را نگیرى و اگر بر مجلس عالم وارد شدى و نزد او عده‏اى بودند سلام بر همه آنها کن و سلام و درود ویژه خود را به آن عالم -‏
  23. عدم زیاد صحبت کردن نزد استاد - و اجلس بین یدیه و لا تجلس خلفَه و لا تُغمِضْ بعینیک و لا تُشِرْ بِیَدِک و لا تُکثِر مِن قول: قال فلانٌ و فلانٌ خلافاً لقوله و لا تَضْحر بطول صحبته تقدیم نما و براى نشستن، جایگاهى را در برابر او انتخاب کن‏ و پشت سر او منشین و با گوشه چشم به او نظر میفکن و با دست خود به او اشاره نکن، (که بى احترامى به او است) و زیاد نگو فلانى و فلانى برعکس قول شما گفته‏اند، و با زیاد صحبت کردن او را ناراحت نکن،
  24. افاضه درس نزد استاد - فانّما مثل العالم مَثَلُ النحلة یُنْتَظَرُ بها متى یسقط علیک منها شى‏ء: زیرا مثل عالم و دانشمند مثل درخت خرمائى است که انتظار کشیده مى‏شود چه موقع از آن رطبى فرو افتد». یعنى او باید افاضه کند نه با سؤال کردن مرتب او را رنج دهى!
  25. وجوب عمل بر طبق علم- از امور بسیار مهم که بر عالم لازم است، عمل کردن بر طبق علم خود است چنانکه این بر غیر عالم هم لازم است ولى براى عالم مؤکد است، و از این رو خداوند ثواب زنهاى پیامبر (صلى الله علیه و آله) را که مطیع باشند، دو برابر و عقوبت آنها را در صورت عصیان نیز دو برابر قرار داده است.
  26. عمل به دانش وعلم - مولاى متقیان در روایتى از پیامبر نقل کردند که: «علماء دو دسته‏اند: دسته‏اى که علم و آگاهى خود را بکار گرفته و برطبق آن عمل مى‏کنند، و اینها اهل نجاتند.
  27. سخت‏ترین اهل جهنم و آتش - و دسته‏اى که بر طبق علم خود عمل نمى‏کنند، این گروه دچار هلاکت و نابودى شده و اهل جهنم هستند. از بوى عالمى که علم خود را رها کرده، و به مرحله عمل نرسیده، متأذى و ناراحتند، و سخت‏ترین اهل جهنم و آتش از نظر ندامت و حسرت شخصى است که بنده‏اى را به طرف خدا دعوت کند و دعوت او نیز مؤثر افتد و آن بنده در صراط مستقیم قرار گیرد و سرانجام خداوند او را به بهشت داخل کند ولى این‏ شخص را که دعوت کننده بوده، بواسطه ترک عمل و پیروى هواى نفس و طولانى بودن آرزویش به آتش انداخته است».
  28. دین را به دنیا فروختن - در روایت است که «زمامدار ظالم و عالم فاجر، شدیدترین مردم از نظر عقابند»، «آتش زنه و آتش افروز در روز قیامت هر ثروتمند بخیل است که مالش را از فقرا بخل کرده، و هر عالمى است که دین خود را به دنیا فروخته است» ، «در جهنم سنگ آسیائى است که علماء سوء را آرد مى‏کند».
  29. مؤدب به اخلاق الهى - به قدرى کلمات اهل‏بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) گویا است که جاى توضیح نیست، خداوند ما را مؤدب به اخلاق الهى گرداند، تا در رعایت حق معلم و عمل به علم خود کوشا باشیم.
  30. عارف وارسته الهى قمشه‏اى در ذیل این فراز (وحرصا فى علم) چنین مى‏سراید: براه دانشند آن گونه پویا ..... که تشنه از پى آب است جویا.....
  31. که تشنه از پى آب است جویا..... خلائق گر  حریص‏ مال و جاهند ..... حریص‏ دانش آن مردان راهند..... که دانش رهبر دنیا و دین است‏.....   جمال آراى فردوس برین است .‏
  32. خلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 161 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۷
ارديبهشت

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

45امیرامومنین - متقین - با ایمانى مملوّ از یقین‏«و ایمانا فى یقین‏» ترجمه: و مى‏بینى براى هر یک از متقین ایمانى که آمیخته با یقین‏ است.***

شرح: ایمان و تصدیق به خالق و آنچه در شرع مبین آمده، داراى مراتبى است، که شدت و ضعف دارد، در مراتب ایمان گفته‏اند:

1- ایمانى تقلیدى است که چون بزرگترى یا فرد مطمئنى پدر و مادر مؤمن هستند، من هم مؤمن مى‏شوم، این نوع ایمان، در شأن یک مؤمن واقعى نیست، زیرا که بسیار زود در اثر وقوع حادثه‏اى یا اشکال مستشکلى فرو مى‏ریزد!

2- ایمان استدلالى که فرد مؤمن با دلیل و برهان به ایمان خود دست مى‏یابد، ولى هر چند این ایمان قوى باشد ولى در اثر القاءات و اشکالها متزلزل شده و کم‏کم وسوسه در قلب او پیدا مى‏شود، و در نهایت پاى اینگونه استدلالیان چوبین بوده و سخت بى‏تمکین و غیر قابل اتکاء است!

3- ایمان توأم با یقین‏- که فرد مؤمن به مرحله‏اى از علم مى‏رسد که علم به حقیقت پیدا مى‏کند زیرا راه صحیح همین است، و جز این نیست،

4- البته این‏گونه ایمان توأم با یقین دوگونه است: یک وقت علم را از طریق استدلال و برهان به دست آورده و مى‏داند هم که مطلب همین است این بسیار خوب است ولى بزرگان سالکین و پرهیزگاران، ایمان توأم با یقین‏ به نحو دیگرى دارند که علم و یقین‏ خود را از طریق مشاهده به دست آورده‏اند، نه از طریق استدلال، یعنى با از بین بردن حجابهاى دنیوى و دورى از آنها خداوند را از طریق مشاهده یافته‏اند، و به مرحله ایمان موقنین رسیده‏اند، و این ایمانى است که با بادهاى تند القاءات ملحدین و ایرادات آنها فرود نخواهد ریخت. کسى که به این مرحله از یقین‏ نرسد، آن طور که باید طعم ایمان را نمى‏چشد.

5- روایتى از مولى على (علیه السلام) رسیده که فردى از شما طعم ایمان را نمى‏چشد، تا این که علم و یقین‏ پیدا کند که آنچه به او مى‏رسد، خطا نبوده، و آنچه خطا است به او نمى‏رسد.

6- و در روایتى دیگر از مولى على (علیه السلام) نقل شده که: همین کلمات را بسیار تکرار مى کردند و سپس مى فرمودند «نمى‏چشد فردى طعم ایمان را مگر این که بداند ضرر رساننده و نفع رساننده فقط خداوند عزوجل است» «انّ الضّارّ النّافع هُوَ اللّه عزّوجلّ» ولى ما کجا و این ایمان کجا، به قول ملّامحمدمهدى نراقى: «یقین اشرف فضائل خُلقیه و مهمترین آنها است، یقین‏ افضل کمالات نفسانى و اعظم آنها است، یقین‏ کبریت احمرى است که به جز بزرگان عرفا و فرزانگان اکابر حکماء آن را به دست نمى‏آورند، و کسى که به این مرحله رسید رستگار شده و به رتبه عالى و سعادت عظمى نائل شده است».

7- در روایتى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) رسیده «اقل ما اوتیتم الیقین»: «یقین کمترین چیزى‏ است که (در این عالم) به شما داده شده است» و در روایت دیگر از آن بزرگوار است: «الیقین الایمان کلّه»: «یقین همه ایمان است». یعنى ایمان داراى مراتبى است و هر مؤمنى مرتبه‏اى از این کمال را دارد، ولى فردى که به درجه یقین‏ رسید تمام ایمان را به دست آورده است.

8- نشانه‏هاى مؤمنِ بایقین: براى کسانى که در ایمان به درجه یقین‏ رسیده‏اند علاماتى است:

9- 1- در امور خود به غیر خدا توجه نکرده و اتکاء نمى‏کند، و سرّ مطلب این است که تمام اشیاء را از مبداء واحدى مى‏داند و لذا به وسائط توجه نکرده و همه را مسخّر و تحت اختیار آن مبداء مى‏بیند. در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده: «مَنْ ضَعف یقین‏ه تَعَلّق بالاسباب ...»: «کسى که یقین‏ او ضعیف باشد به اسباب تعلق پیدا مى‏کند» (و از به وجود آورنده این اسباب غافل مى‏شود).

10- 2- در همه احوال خاضع و خاشع براى خداوند است، دائماً در خدمت او به وظیفه خود مشغول است چه در خفاء و چه در علن، در گرداب دوستى و انس او غرق است، و فکر خود را متوجه آن ذات کرده است، و سرّ مطلب این است که صاحب یقین‏، عارف به خدا و عظمت و قدرت او است و این که خداوند اعمال و افعال او را دیده و بر خفیات او نیز آگاه است.

11-3- چنین فردى مستجاب الدعوه و داراى کرامات و خرق عادات است و سرّ این مطلب این است که هر مقدار نفس داراى یقین‏ باشد، به همان مقدار مجرّد شده و داراى قدرت تصرف در امور عالم را پیدا مى‏کند، و به قول امام صادق (علیه السلام): «الیقین یوصل العبد الى کل حال سنى و مقام عجیب»: «یقین بنده (مؤمن) را به بلندترین حال و مقام عجیب (که قابل تصور نیست) مى‏رساند».

12- و در تائید این مطلب روایت پیامبر (صلى الله علیه وآله) بسیار مناسب است، وقتى در نزد ایشان گفته شد حضرت عیسى بن مریم (علیه السلام) روى آب راه مى‏رفت، فرمودند: «لو زادَ یقین‏ه لمشى فى الهوى» (اگر یقین‏ش زیادتر بود روى هوا راه مى‏رفت) و از همین رو انبیاء (علیهم السلام) با تمام جلالتشان مقامشان بواسطه درجه یقین‏شان متفاوت است.

13- کسى که به این درجه از یقین‏ رسید دیگر غم و شادى براى او یکسان است و همه را از طرف مبدأ آفرینش مى‏داند، و خود را در حیطه علم خداوند مى‏داند، دیگر ناگواریها و مصائب دنیا و گرفتاریهاى سر راه او، وى را آزار نخواهند داد، زیرا این انسان مى‏داند، خداوند همه را مى‏داند و مى‏تواند.

14- آناتول فرانس این مطلب را با جملات زیر بیان مى‏کند: «قدرت و نیکوکارى ادیان است که به آدمى علت وجود و عواقب کار را تعلیم مى‏دهد،

15- وقتى که ما اصول عقائد فلسفى الهى را طرد نمائیم، چنانکه تقریباً ما همه در این عصر علم و آزادى، چنین فکر مى‏کنیم، وسیله دیگرى باقى نمى‏ماند که بدانیم چرا به دنیا آمده‏ایم، و به چه کار بدین جهان قدم گذاشته‏ایم؛ راز سرنوشت، ما جملگى را در اسرار نیرومند خود احاطه کرده است،

16- و واقعاً باید به هیچ چیز نیندیشیم تا ابهام غم‏انگیز زندگى را احساس نکنیم، و در جهالتِ مطلقِ از علت وجودى ما است که ریشه غم و اندوه ما وجود دارد، آلام جسمى و روحى، شکنجه‏هاى روح و احساسات، سعادت و خوشبختى سفلگان، نکبت و ادبار درستکاران، همه اینها باز قابل تحمّل مى‏شد،

17- چنانچه به فلسفه آنها پى مى‏بردیم، و به یک مشیت الهى معتقد بودیم. شخص مؤمن از شکنجه‏ها و عذابهاى روحى خود لذت مى‏برد و بیدادگرى‏ها و سختگیریهائى که‏ به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست‏ ..... به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست ..... در غم ما روزها بیگاه شد..... روزها با سوزها همراه شد ..... روزها گر رفت گو، رو باک نیست‏ ..... تو بمان اى آنکه جز تو پاک نیست‏.

18- سختگیریهائى که‏ دشمنانش نسبت به او روا مى‏دارند، در نظرش دلچسب و گوارا جلوه مى‏کند، حتى خطاها و گناهانى که از او سر مى‏زند از وى سلب امید نمى‏کند، اما در دنیائى که هرگونه شعله ایمان خاموش شده است، حتى درد و مرض معناى خود را هم از دست داده، و دیگر به جز شوخیهاى زشت و مسخرگى‏هاى شومى تلقى نمى‏شود» هرگز، هرگز، هرگز!

19- مرحوم خوئى در شرح خود روایتى را در ذیل این فراز نقل کرده که: راوى مى‏گوید از امام هشتم (علیه السلام) از ایمان و اسلام سؤال کردم، فرمودند: «امام پنجم (علیه السلام) فرموده‏اند: ایمان یک درجه فوق اسلام است، و تقوى یک درجه از ایمان بالاتر، و یقین‏ یک درجه بالاتر از تقوى است و چیزى کمتر از یقین‏ بین مردم تقسیم نشده»،

20- راوى گوید گفتم یقین‏ چیست؟ فرمود : «التَّوَکُل عَلَى اللّه و التسلیم للّه و الرِّضا بَقَضاءِ اللّه و التَفْویض الَى اللّه»: «توکل و اتّکاء بر خداوند و تسلیم شدن براى او و رضاء به قضاء خداوندى و احاطه امر به خدا». بعضى از شارحین کافى در شرح حدیث فوق گفته‏اند: اسلام اقرار است و ایمان یا تصدیق است یا تصدیق با اقرار است،

21- و بنابر هر دو وجه ایمان فوق اسلام است، به یک درجه، اما بنابر وجه دوم (که تصدیق با اقرار باشد) برترى ایمان بر اسلام واضح است، و اما بنابر اول زیرا تصدیق قلبى برتر و افضل از اقرار زبانى است همچنانکه قلب افضل از زبان است و تقوى یک درجه فوق ایمان است زیرا تقوى دورى از چیزى است که ضرر مى‏زند در آخرت، اگرچه ضرر کمى باشد، و یقین‏ فوق تقوى است، زیرا تقوى گاهى در مرتبه یقین‏ نیست،

22-و این همان مطلبى است که مولى امیرالمؤمنین على (علیه السلام) به آن اشاره کرده‏اند، و فرموده‏اند: «لَوْ کُشِف الغِطاء لَمَا ازدَدْتُ یقین‏اً»: اگر پرده کنار زده شود بر یقین من افزوده نمى‏شود.

23- ابن‏ابى الحدید نیز در ذیل این فراز گفته است اگر سؤال کنى ایمان همان یقین است؟ چرا مولى على (علیه السلام) فرمود: «و ایمانا فى یقین»؟ جواب مى‏دهم ایمان اعتقاد با عمل است و یقین‏ سکون و آرامش قلب است و این دو با هم فرق دارد.

24- از این تحلیل و جواب ابى الحدید روشن مى‏شود که ایمان همراه با یقین‏، براى فرد دارنده آن آرامش قلبى و اطمینان درونى را به ارمغان مى‏آورد.

25- «الهى» این عارف شیوا در ذیل این فراز (و ایمانا فى یقین‏) چنین گوید: در ایمان زانکه با دانش قرینند..... شهان کشور علم الیقینند.

هر آن دل روشن از نور یقین‏ است‏ ..... چراغش لا احبّ الافلین است‏. انبیا، به دنبال رسیدن به مقام یقین‏‏ و شهود هستند. «اجْعَلْ لِی آیَةً»

26- قرآن، داروى شفابخش همه ظلمات است. تاریکى‏هاى: جهل، شرک، تفرقه، توحّش، شبهات، شهوات، خرافات، جنایات واضطراب‏ها را به نور علم، توحید، وحدت، تمدن، یقین‏‏، حقّ، صفا وآرامش تبدیل مى‏کند.

27- آنان که به علم و یقین‏‏ و شهود مى‏رسند، مسئولیّت سنگین‏ترى دارند و کیفر تخلّفشان هم سخت‏تر است. فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ ... پس کسانى که به مقام علم و شهود دست نیافته‏اند، از قهر خداوند دورترند.

28-و این‏گونه ملکوت آسمان‏ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا (یقین‏ پیدا کند و) از اهل یقین‏‏ باشد.استدلال محکم و برخورد علمى با دیگران، نیازمند ایمان قلبى است. حضرت ابراهیم هم پس از یقین‏‏، «لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»

29 - یقین‏، عالى‏ترین درجه‏ى ایمان است. «وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» به یقین‏‏ رسیدن، نیاز به امداد الهى دارد. نُرِی ... الْمُوقِنِین‏. اگر به جاى علم و یقین‏، در پى ظن و گمان باشیم، گمراه خواهیم شد. «إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ»

30- پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، چون به راه خود یقین‏‏ دارد، مأمور است در برخوردهاى خود، ثبات و قاطعیّت خود را به دیگران اعلام کند. قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ ...

31- از امام صادق علیه السلام روایت شده است که یکى از مصادیق حایل شددن خدا بین انسان و دل او، مسأله‏ى محو و اثبات است؛ محو کفر و اثبات ایمان، محو غفلت و شک و تثبیت تذکّر و یقین‏. در جاى دیگر فرمودند: «خداوند نمى‏گذارد انسان، باطل را حقّ ببیند». همچنین فرمودند: «گاهى انسان با گوش، چشم، زبان و دست خود به چیزى علاقه دارد، ولى اگر آن را انجام دهد، قلبش با آن همراه نیست و مى‏داند آنچه میل به آن داشته حقّ نیست». و ممکن است حائل شدن، کنایه از مرگ باشد.

32- سرچشمه‏ى عصمت انبیا، ایمان و یقین‏ به معاد است. «إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ» مؤمن، به هدف ونتیجه‏ى کار یقین‏‏ دارد. «فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ»

33- تکذیب، بدتر از شکّ است. آیات و احادیث بسیارى از یقین‏ پیامبر خبر مى‏دهد. پس مقصود و مخاطب این نهى‏ها مردمند، نه شخص پیامبر. کسى که از یقین‏ او انسان‏هایى به یقین‏‏ رسیده‏اند، چگونه ممکن است خودش دچار شک یا تکذیب گردد؟!

34-حضرت یعقوب علیه السلام : به زنده بودن سه فرزندش (یوسف، بنیامین، برادر بزرگتر) یقین‏‏ داشت و به ملاقاتشان امیدوار بود. «أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً»

35- پیامبر اسلام نیز همواره در صراط مستقیم گام برمى‏داشت، با این حال در هر نماز مى‏گفت: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» یعنى اگر کسى یقین‏‏ هم دارد در راه راست قدم برمى‏دارد، باز باید از خطر انحراف بترسد و از خداوند استمداد کند.

36- مراد از «یقین‏» در این آیات، چون  وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ «99»سوره الحجر، آیه 99 مرگ یعنى یقینى‏ترین امر نزد بشر است. همان گونه که در آیه‏ى 46 سوره مدّثر نیز از زبان کفّار آمده که: «وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ» ما معاد را تا لحظه مرگ تکذیب مى‏کردیم. گرچه معناى یقین‏‏، مرگ نیست، ولى مرگ زمینه‏اى براى یقین‏‏ پیدا کردن است، چون هنگام فرارسیدن مرگ تمام پرده‏ها کنار رفته و انسان به واقعیات یقین‏‏ پیدا مى‏کند.

37- بعضى از منحرفان آیه‏ «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» را دستاویز قرار داده و مى‏گویند: اگر به یقین‏ رسیدى، دیگر عبادت لازم نیست!. غافل از آنکه خطاب آیه به پیامبر صلى الله علیه و آله است که از روز اوّل به یقین‏ رسیده بود ودر برابر تطمیع وتهدیدهاى کفّار مى‏فرمود: اگر ماه را در یک دستم و خورشید را در دست دیگرم قرار دهید، دست از وظیفه‏ى خود برنمى‏دارم، ولى با آن یقین‏ تا آخرین لحظه عمر عبادت مى‏کرد.

38- دواى فشار روحى وروانى، نماز، سجده، تسبیح و حمد خداوند است. یَضِیقُ‏ ... فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ‏ ... وَ اعْبُدْ (ابن عباس مى‏گوید: هرگاه پیامبر صلى الله علیه و آله غمگین مى‏شد، به نماز برمى‏خاست.) مهمتر از عبادت، استمرار آن است. «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» تداوم بر بندگى حق، سبب پیدا شدن یقین‏‏ است. وَ اعْبُدْ ... یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ‏ «الحمدلِلَّه ربّ العالمین»

39- سؤال: با آنکه موسى علیه السلام به هلاک شدن فرعون یقین‏‏ داشت، چرا مى‏گوید: «لَأَظُنُّکَ» گمان دارم؟ پاسخ: اوّلًا: ظنّ تنها به معناى گمان نیست، بلکه به باور ویقین نیز گفته شده است. ثانیاً: شاید امیدى به هدایتش داشت. ثالثاً: وقتى دشمن پرده‏درى نمى‏کند، ادب در بحث و مناظره اقتضا دارد ما نیز حریم را نگه داریم. فرعون گفت: «لَأَظُنُّکَ یا مُوسى‏ مَسْحُوراً» موسى نیز در جواب او فرمود: «لَأَظُنُّکَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً»

40- گنج، کلماتى حکیمانه : پیامبراکرم صلى الله علیه و آله در روایتى فرمودند: آن گنج، کلماتى حکیمانه بود که بر صحیفه‏اى از طلا نوشته شده بود. مضمون آن حکمت‏ها این بود: تعجّب از کسى که ایمان به تقدیر الهى دارد، چرا محزون مى‏شود!؟ شگفت از کسى که یقین‏ به مرگ دارد، چرا شاد است، یقین‏ به حساب دارد، چرا غافل است، یقین‏ به رزق دارد، چرا خود را به زحمت بیش از اندازه مى‏اندازد و یقین‏ به دگرگونى دنیا دارد، چرا به آن اطمینان مى‏کند!؟ وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً ..

چو حق ز آئینه دل شد پدیدار..... نگیرد از شک آن آئینه زنگار

کسى با دیو تشکیک است همراز..... که با خضر طریقت نیست دمساز

رود چون گرد شک ز آئینه دل ..... جهان غیب دیدن نیست مشکل

بود روشن روان ز انوار ایمان‏ ..... سپهر دانش و خورشید ایقان‏

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 153... اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۷
ارديبهشت

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

أمَّا الْوَاحِدُ فَ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ

  1. قَالَ نَعَمْ یَا ابْنَ سَلَامٍ أَمَّا الْوَاحِدُ فَ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ لَا صَاحِبَةَ لَهُ وَ لَا وَلَدَ لَهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ بِیَدِهِ الْخَیْرُ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ
  2. وَ أَمَّا الِاثْنَانِ فَآدَمُ وَ حَوَّاءُ کَانَا زَوْجَیْنِ فِی الْجَنَّةِ قَبْلَ أَنْ یَخْرُجَا مِنْهَا
  3. وَ أَمَّا الثَّلَاثَةُ فَجَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ إِسْرَافِیلُ وَ هُمْ رُؤَسَاءُ الْمَلَائِکَةِ وَ هُمْ عَلَى وَحْیِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
  4. وَ أَمَّا الْأَرْبَعَةُ فَالتَّوْرَاةُ وَ الْإِنْجِیلُ وَ الزَّبُورُ وَ الْفُرْقَانُ
  5. وَ أَمَّا الْخَمْسَةُ أُنْزِلَ عَلَیَّ وَ عَلَى أُمَّتِی خَمْسُ صَلَوَاتٍ لَمْ تُنْزَلْ عَلَى مَنْ قَبْلِی وَ لَا تُفْتَرَضُ عَلَى أُمَّةٍ بَعْدِی لِأَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی
  6. وَ أَمَّا السِّتَّةُ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ
  7. وَ أَمَّا السَّبْعَةُ فَسَبْعُ سَمَاوَاتٍ شِدَادٍ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً
  8. وَ أَمَّا الثَّمَانِیَةُ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ  یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ
  9. وَ أَمَّا التِّسْعَةُ آتَیْنا مُوسى‏ تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ
  10. وَ أَمَّا الْعَشَرَةُ تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ
  11. وَ أَمَّا الْأَحَدَ عَشَرَ قَوْلُ یُوسُفَ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً
  12. وَ أَمَّا الِاثْنَا عَشَرَ فَالسَّنَةُ تَأْتِی کُلَّ عَامٍ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً جَدِیداً
  13. وَ أَمَّا الثَّلَاثَةَ عَشَرَ کَوْکَباً فَهُمْ إِخْوَةُ یُوسُفَ وَ أَمَّا الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ فَالْأُمُّ وَ الْأَبُ «1»
  14. وَ أَمَّا الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ فَهُوَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ قِنْدِیلًا مِنْ نُورٍ مُعَلَّقاً بَیْنَ الْعَرْشِ وَ الْکُرْسِیِّ طُولُ کُلِّ قِنْدِیلٍ مَسِیرَةُ مِائَةِ سَنَةٍ
  15. وَ أَمَّا الْخَمْسَةَ عَشَرَ فَإِنَّ الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى آیَاتٍ مُفَصَّلَاتٍ فِی خَمْسَةَ عَشَرَ یَوْماً خَلَا مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ
  16. وَ أَمَّا السِّتَّةَ عَشَرَ فَسِتَّةَ عَشَرَ صَفّاً مِنَ الْمَلَائِکَةِ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ
  17. وَ أَمَّا السَّبْعَةَ عَشَرَ فَسَبْعَةَ عَشَرَ اسْماً مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ تَعَالَى مَکْتُوباً بَیْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَزَفَرَتْ جَهَنَّمُ زَفْراً فَتُحْرِقُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ : اگر آن اسماء نباشد چنان جهنم شعله کشد که هر که در آسمانها و زمین است آتش گیرد و مى‏سوزد.
  18. وَ أَمَّا الثَّمَانِیَةَ عَشَرَ فَثَمَانِیَةَ عَشَرَ حِجَاباً مِنْ نُورٍ مُعَلَّقٍ بَیْنَ الْکُرْسِیِّ وَ الْحُجُبِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَذَابَتْ صُمُّ الْجِبَالِ الشَّوَامِخِ فَاحْتَرَقَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ مِنْ نُورِ اللَّهِ قَالَ صَدَقْتَ یَا مُحَمَّدُ قَالَ
  19. اما هجده: عبارت از هجده حجاب از نور است که معلق بین کرسى و حجب است اگر آنها نبودند کوههاى بسیار سخت و بلند ذوب مى‏شد و از نور خدا جن و انس مى‏سوختند. گفت راست گفتى یا محمد.
  20. وَ أَمَّا التِّسْعَةَ عَشَرَ فَهِیَ سَقَرُ  لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ  لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ  عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ عبارت از جهنم است که باقى نمى‏گذارد و فروگذارى نمى‏کند این آیه اشاره به همان است‏19
  21. وَ أَمَّا الْعِشْرُونَ أَنْزَلَ الزَّبُورَ عَلَى دَاوُدَ فِی عِشْرِینَ یَوْماً خَلَوْنَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى فِی الْقُرْآنِ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً 20
  22. وَ أَمَّا أَحَدٌ وَ عِشْرُونَ فَتَلَا سُلَیْمَانُ بْنُ دَاوُدَ وَ سَبَّحَتْ مَعَهُ الْجِبَالُ: 21روز
  23. وَ أَمَّا الِاثْنَانِ وَ الْعِشْرُونَ تَابَ اللَّهُ عَلَى دَاوُدَ وَ غَفَرَ لَهُ ذَنْبَهُ وَ لَیَّنَ الْحَدِیدَ یَتَّخِذُ مِنْهُ السَّابِغَاتِ وَ هِیَ الدُّرُوعُ: خداوند توبه داود را پذیرفت و او را بخشید و آهن را برایش نرم کرد که از آن زره مى‏ساخت. 22روز
  24. وَ أَمَّا الثَّلَاثَةُ وَ الْعِشْرُونَ أَنْزَلَ الْمَائِدَةَ فِیهِ مِنْ شَهْرِ الصِّیَامِ عَلَى عِیسَى ع 23روز
  25. وَ أَمَّا الْأَرْبَعَةُ وَ الْعِشْرُونَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَکْلِیماً 24روز
  26. وَ أَمَّا الْخَمْسَةُ وَ الْعِشْرُونَ فَلَقَ الْبَحْرَ لِمُوسَى وَ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ: َ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیم‏ ..هر قسمتى مثل کوهى بزرگ گشت‏
  27. وَ أَمَّا السِّتَّةُ وَ الْعِشْرُونَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى مُوسَى التَّوْرَاةَ ، در26روز
  28. وَ أَمَّا السَّبْعَةُ وَ الْعِشْرُونَ أَلْقَتِ الْحُوتُ یُونُسَ بْنَ مَتَّى مِنْ بَطْنِهَا ، در27 روز
  29. وَ أَمَّا الثَّمَانِیَةُ وَ الْعِشْرُونَ رَدَّ اللَّهُ بَصَرَ یَعْقُوبَ عَلَیْهِ
  30. وَ أَمَّا التِّسْعَةُ وَ الْعِشْرُونَ رَفَعَ اللَّهُ إِدْرِیسَ مَکاناً عَلِیًّا
  31. وَ أَمَّا الثَّلَاثُونَ وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً
  32. وَ أَمَّا الْخَمْسُونَ یَوْماً کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ : روزقیامت 50 هزار سال است.
  33. وَ أَمَّا السِّتُّونَ فَالْأَرْضُ لَهَا سِتُّونَ عِرْقاً وَ النَّاسُ خُلِقُوا عَلَى سِتِّینَ یَوْماً [نَوْعاً] زمین داراى شصت رگه است و مردم آفریده شده‏اند به شصت نوع‏
  34. وَ أَمَّا السَّبْعُونَ وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا
  35. وَ أَمَّا الثَّمَانُونَ فَشَارِبُ الْخَمْرِ یُجْلَدُ بَعْدَ تَحْرِیمِهِ ثَمَانِینَ سَوْطاً
  36. وَ أَمَّا التِّسْعَةُ وَ التِّسْعُونَ لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً
  37. وَ أَمَّا الْمِائَةُ فَالزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ قَالَ صَدَقْتَ یَا مُحَمَّدُ
  38. فَقَالَ لَهُ مَا اثْنَانِ شَاهِدَانِ قَالَ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ لَا یَغِیبَانِ سَاعَةً
  39. قَالَ فَمَا اثْنَانِ غَائِبَانِ قَالَ الْمَوْتُ وَ الْحَیَاةُ لَا یُوقَفُ عَلَیْهِمَا
  40. قَالَ فَمَا اثْنَانِ مُتَبَاغِضَانِ قَالَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ.. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۷
ارديبهشت

بسم الله الرحمن الرحیم

            اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

    1. معماهای شخصیت‌ها،‌اصحاب، قبایل، حیوانات،‌مکان‌ها و...
  1. 1- «لقمان حکیم» چند بار نامش در  قرآن  آمده است؟ نام لقمان حکیم «2 بار» در  قرآن  کریم آمده است.  
    2. در  قرآن  کریم چند بار به نام «قوم بنی اسرائیل» اشاره شده است؟ در  قرآن  «41 بار» به قوم بنی اسرائیل اشاره شده است.
    3. «بت‌هایی» که نامشان در  قرآن  آمده را نام ببرید؟  بت‌هایی که نا
    مشان در  قرآن  آمده : «العجل، العزی، لات، مناة، ود، یعوق» است.
    4. «ستمگرانی»که نامشان در  قرآن  آمده را نام ببرید. عبارتند از: جالوت، هامان، سامری، نمرود، فرعون، قارون و ابولهب.  
    5. چه تعداد از سوره‌های  قرآن  به نام حیوانات، است؟ نام
    4سوره ها به اسم حیوانات : بقره, نمل, عنکبوت, فیل. آمده
    6. «قبایلی» که نام آنها در  قرآن  آمده را نام ببرید. «ثمود، عاد، قریش، مدین، اصحاب الایکه و اصحاب الرس».
    7. نام «جبرئیل» چند بار در  قرآن  آمده است؟
    نام جبرئیل «3 بار» در  قرآن  آمده است.  
    8. فرعون درکجا به هلاکت رسید؟ فرعون و یارانش در دریا غرق شدند و به هلاکت رسیدند.
    9. کدام «حیوان» نمرود را به هلاکت رساند؟ حیوانی که نمرود را به هلاکت رساند «پشه» بود.
    10. نام «ابلیس» در  قرآن  چند بار آمده است؟ «11 بار» نام ابلیس در  قرآن  ذکر شده است.
    11. پرندگانی که لشگریان ابرهه را به هلاکت رساندند چه نام داشتند؟ پرندگانی که لشگریان ابرهه را به هلاکت رساندند «ابابیل» نام داشتند.
    12. «فرشتگانی» که نامشان در  قرآن  آمده است را نام ببرید.
    . «جبرئیل، ماروت، هاروت، میکال و مالک».  
    13. کدام قسمت از زمین بود که فقط یکبار نور خورشید بر آن تابید؟ کف دریا
    بود که به امر آب دریا شکافته و لشگریان فرعون غرق شدند.
    14. پرنده‌ای که در دربار حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ خدمت می‌کرد چه نام داشت؟ این پرنده «هدهد» نام داشت.
    15. قارون، که گنج معروفی داشت و در  قرآن  نیز به آن اشاره شده است شوهرخواهر کدامیک از پیامبران بود؟
    حضرت موسی ـ علیه السلام.
    16. اصحاب کهف چند سال در غار خواب بودند؟ اصحاب کهف «309» سال در غار خواب بودند.
    17. لشگریان ابرهه سوار بر کدام حیوان شده و به جنگ خانه خدا آمدند؟ لشگریان ابرهه بر «فیل‌ها» سوار بودند.
    18. «کافرانی» که نامشان در  قرآن  آمده است را نام ببرید. «قارون، جالوت و آذر».
    19. کدام یک از حیوانات همراه اصحاب کهف به غار رفت؟ «سگ» بود.
    20. کدام قوم بیشترین نافرمانی را نسبت به پیامبرانشان کردند؟ قوم «یهود».
    21. نام چه تعداد از «چشمه‌های بهشتی» در  قرآن  بیان شده است؟ «سلسبیل، کوثر و تسنیم»
    22. «رودهایی» که در  قرآن  از آنها نام برده شده کدامند؟
    «رود نیل» در سوره (انبیاء) و «فرات» در سوره‌های (فرقان و فاطر).  
    23. به کدام حیوان وحی شد؟ به «زنبور» وحی شد (آیه 68 سوره نحل).
    24. نام «هشت قوم» در دو خط از  قرآن  بیان شده در کدام سوره قرار دارد؟
    نام این هشت قوم در آیات «12 الی 14 سوره ق» آمده.  
    25. «ماجرای
    اولین قتل در روی زمین» در کدام سوره بیان شده ؟ماجرای اولین قتل در روی زمین در «آیه 30 سوره مائده» آمده.
    26. «فرزند کافر حضرت نوح ـ علیه السلام ـ » چه نام داشت؟ نام فرزند حضرت نوح ـ علیه السلام ـ «کنعان» بود.  
    27. لقب کدام پیامبر «اسرائیل» است؟ لقب «حضرت یعقوب ـ علیه السلام ـ » اسرائیل است.
  2. 28.فرزندان کدام پیامبر آمدند خدمت پدر و گفتند: پدر جان از خداوند بخواه ما را ببخشد؟ ج 1.فرزندان حضرت یعقوب علیه السلام که آمدند خدمت پدر و گفتند: «یا ابانا استغفر لنا» «سوره یوسف، آیه 97» پدر جان از خداوند بخواه ما را ببخشد،
  3. 29.کدام آیه از  قرآن  دلالت برزنده بودن شهدا وامامان چون اباعبدالله حسین‏بن على علیهما السلام دارد؟ ج 2. سوره آل‏عمران، آیه 169«و لاتحسبنّ الّذین قُتلوا فى سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون» و گمان نکنید کسانى که در راه خدا کشته شده‏اند، مرده‏اند، بلکه زنده ودر پیشگاه پروردگار خود روزى مى‏خورند.
  4. 30.ساختن مسجد و بارگاه بر مزار و قبور بزرگان الهى در کجای  قرآن  آمده است.  ج3. قرآن  در نقل ماجراى اصحاب کهف مى‏فرماید: هنگامى که ماجراى اصحاب کهف بر ملا شد، مردم براى دیدن آنها شتافتند، ولى آنها را مرده یافتند، هر کس پیشنهادى کرد؛ یکى پیشنهاد کرد که بر روى آنها، بناى یادبودى ساخته شود. دیگرى پیشنهاد کرد که مسجدى بر روى غار بنا کنیم. این پیشنهاد پذیرفته شد.... قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً « سوره کهف، آیه 21»
  5. 31.طلاکارى گنبد و ضریح برقبوراهل‏بیت علیهم السلام چه امری دارد؟  ج 4.ساختن بنا وبارگاه بر مزار و قبور بزرگان الهى نشان دهنده عشق به اهل‏بیت علیهم السلام است، خداوند به پیامبرش مى‏فرماید:«قل لا اسئلکم علیه اجراً الّا المودّة فى القربى» «سوره شورى، آیه 23» بگو: من چیزى به عنوان مزد رسالت از شما مطالبه نمى‏کنم، مگر دوستى با اهل‏بیت من. در واقع ساختن بنا وبارگاه،طلا کارى گنبد و ضریح، نوعى ابراز علاقه و محبّت به اهل‏بیت پیامبر و تعظیم شعائر و تشکّر از آنهاست. علاوه بر آنکه نوعى زینت وزیبایى است و زیبایى نیز هیچ ایراد و اشکالى ندارد، بلکه امرى پسندیده است‏
  6. 32.چهار نکته حضرت على علیه السلام فرمود که خداوند آیات آن را نازل کرده درکدامین سورهاست؟ ج 20.« محمّد، 30» (یونس، 39) « بقره، 247» « بقره 179؛ کافى، ج 1، ص 166»
  7. 33.عبدالعظیم حسنى از امام جواد علیه السلام نقل مى‏کند که حضرت على علیه السلام فرمود: چهار نکته گفتم که خداوند آیات آن را نازل کرده است:
  8. 34.«المرء مخبوء تحت لسانه‏» شخصیّت انسان در زیر زبانش پنهان است، آیه نازل شد: «ولتعرفنّهم فى لحن القول» « محمّد، 30» یعنى در گفتگو آنان را مى‏شناسى.
  9. 35. گفتم: «مَن جهل شیئاً عاداه‏» هرکس چیزى را نداند، دشمنى با آن مى‏کند، آیه نازل شد: «بل کذّبوا بما لم یحیطوا» (یونس، 39)
  10. 36. گفتم: «قیمة کلّ امرء ما یحسنه‏» ارزش هرکس به لیاقت و عملکرد اوست، آیه نازل شد:«انّ اللّه اصطفاه علیکم و زاده بسطة فى العلم و الجسم» « بقره، 247» یعنى خداوند طالوت را به خاطر توانایى‏هایش برگزید.
  11. 37. «القتل یقلّ القتل‏» کشتن ستمگر، جلو زیاد شدن قتل را مى‏گیرد، آیه نازل شد: «و لکم فى القصاص حیاة» « بقره 179؛ کافى، ج 1، ص 166»
  12. 38. شکر و کفران نعمت : به هر جا که نعمت فراوان شود ..... نشانى ز بى میلى عنوان شود 242 . «مترف» از «ترفه» به معناى نعمت‏ فراوان‏ است و به کسى گویند که نعمت‏ها او را مغرور و سرمست کرده باشد.
  13. 39. محبت که ازحد بگذرد.....  نادان خیال بد کند، توبه) «بسم‏اللَّه» نیامده و این به فرموده حضرت على علیه السلام به خاطر آن است که «بسم الله» کلمه امان و رحمت است، واعلام برائت از کفّار و مشرکان، با اظهار محبّت‏ ورحمت سازگار نیست.

40- * کسانى که چون با محبّت‏ اهل‏ بیت‏ علیهم السلام از دنیا رفتند پاداش شهید دریافت مى‏کنند. «من مات على حب آل محمد مات شهیدا»            اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده