امیرالمومنین ، متقین 50- آراستگى در عین تهیدستى «و تجملا فى فاقة» «و تجملا فى فاقة» ترجمه: و (مىبینى براى هر یک از پرهیزگاران) جمالى در حالت فقر و تنگدستى.
پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۹:۲۲ ب.ظ
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیرالمومنین ، متقین 50- آراستگى در عین تهیدستى «و تجملا فى فاقة» «و تجملا فى فاقة» ترجمه: و (مىبینى براى هر یک از پرهیزگاران) جمالى در حالت فقر و تنگدستى.
- دست نیاز به سوى کسى - شرح: تجمّل از باب تفعّل یعنى به سختى خود را زیبا و جمیل جلوه دادن، متقین در حالت فقر خود را غنى و بىنیاز نشان مىدهند. آنها گرچه فقیرند، ولى اظهار غناء و بىنیازى مىکنند. آنها فقر خود را از مردم پنهان مىکنند، آنها عفت خود را از دست نداده و دست نیاز به سوى کسى دراز نمىکنند، و از دیگرى سؤال و درخواست نمىنمایند.
- خداوند متعال اصحاب «صُفة» را به این خصلت مدح کرده است: «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً»:
- «از فرط عفاف چنان احوالشان بر مردم مشتبه شود که هر کس از حال آنها آگاه نباشد آنها را غنى و بىنیاز مىپندارد، اما آنهارا از سیمایشان مىشناسى، هرگز با اصرار چیزى از مردم نمىخواهند».
- از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که این آیه در مورد اصحاب صُفّه است، اینها چهار صد نفر از مسلمانان مکه و اطراف مدینه بودند که نه خانه در مدینه داشتند، و نه خویشاوندى که به منزل آنها بروند، از این جهت در مسجد
- پیامبر (صلى الله علیه و آله) مسکن گزیده، و آمادگى کامل خود را براى شرکت در میدانهاى جنگ و جهاد اعلام داشته بودند، ولى چون اقامت آنها در مسجد با شؤون مسجد سازگار نبود، دستور داده شد به صفة (سکوى بزرگ و وسیع) که در بیرون مسجد قرار داشت منتقل شوند. آیه فوق نازل شده و به مسلمین دستور داد به آنها کمک کنند و چنین کردند، آنها اوقات خود را مشغول تعلّم و عبادت بودند، هر کس آنها را مىدید به خاطر عفتنفس و خویشتندارى از سؤال، آنها را غنى مىپنداشت آنها این کار را براى رسیدن به رضوان الهى و ثواب فراوان الهى مىکردند.
- مرحوم خوئى در شرح خود گوید عدم درخواست با اصرار آنها که خداوند در آیه گوید، از باب سالبه به انتفاء موضوع است یعنى اصلا سؤال و درخواستى نمىکنند و عفّت باطنى آنها و حریت آنها اجازه مطلق سؤال چه با اصرار و چه بى اصرار نمىداده،
- چنانکه مىگوئید مثل او را ندیدیم، و مرادتان این است که اصلا مثل و شبیهى ندارد تا دیده باشم، این سالبه به انتفاء موضوع است، یعنى موضوعى که شبیه سؤال و درخواست باشد اصلا در کار نبوده است.
- البته احتمال دیگرى هم داده شده که مراد این است که اگر مضطر شوند، محترمانه مشکل خود را بدون اصرار به اطلاع برادر دینى خود مىرسانند، و هرگز با اصرار فراوان به این و آن از شخصیت و عفتنفس خود نمىکاهند.
- «خداوند دوست دارد - در حدیثى در مجمع البیان آمده است که «انَّ اللّهَ یِحبّ ان یَرى اثَرَ نِعمَتِه على عَبْدِه و یَکره البُوْس و التَّباؤس و یُحِبّ الحلیم المتعَفِّف مِنْ عباده و یبغض البذّى السائل المُلْحِف»: «خداوند دوست دارد اثر نعمت خود را بر بندهاش
- ببیند و کراهت دارد سختى و فقر را و دوست دارد صبور عفیف از بندگانش را، و انسان پست سؤال کننده و مصرّ را دشمن دارد»
- شخص پرهیزکار با سختى فقر را تحمل مىکند، و از آن نمىهراسد، زیرا «إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» «مىداند منبع هر چیز در نزد خداست». اصل فقر در اسلام منفور است، فقر را سواد و سیاهى صورت در دو دنیا مىداند «الفقر سواد الوجه فى الدارین»؛ «ولى گاهى فقر به انسان تحمیل مىشود، جنگ تحمیلى، زلزله، خشکسالى، قحطى، سیل و عوامل طبیعى گاهى موجب فقر و از بین رفتن سرمایهها مىشود؛ عدهاى فقیر و تنگدست و آواره به جاى مىگذارد، یا شخصى بالخصوص ورشکست مىشود، تلاش کرده فقیر نباشد ولى شد، اینجا جاى کفران نیست، جاى تجرّى و عصیان نیست، چرا با فقر خود را نابود کنیم؟ ممالکى بودند که در جنگ جهانى ویران شدند ولى با همت نیروهاى خود بلند شده و از دیگران سبقت گرفتند.
- متذکر مىشویم که فقر و فقیر مطلوب اسلام نیست، کسى نگوید باید حتماً فقیر داشته باشیم وگرنه بعضى احکام اسلام مثل خمس و زکات و صدقه از بین مىرود، زیرا جواب مىدهیم که اسلام نگفته باید موضوعات را حفظ کرده بلکه فرموده احکام را حفظ کنید، اصل استحباب صدقه و وجوب خمس و زکات و دیگر انفاقات را باید حفظ کرد، چون حکم اسلام است، ولى لازم نیست فقیر درست کنیم، چنانکه وقتى مىفرماید گوشت خوک حرام است نه اینکه حتماً خوک پرورش دهید، تا این موضوع باشد ولى استفاده نکنید، اصل حرمت را رعایت کنید که اگر خوکى بود، از گوشت آن نخورید و همچنین است دیگر مسائل اسلام.
- در روایات است که «عفاف زینت فقر و تنگدستى است» «کسى که اظهار فقر کند، قدر و ارزش خود را و شخصیت خود را ذلیل کرده است»، «مخفى کردن فقر و امراض از جوانمردى است» «خداوند فقر را امانت در نزد خلقش قرار داده، پس کسى که آن را پنهان کند خدا اجر روزهدار نمازگزار به او عنایت کند» و «خداوند دوست دارد مؤمن را وقتى که فقیر و خویشتندار باشد».
- واما رویات :1قال على (علیه السلام): «العفاف زینة الفقر» (بحار، جلد 72، صفحه 93- نهجالبلاغه، حکمت 68، صفحه 340). 2«من اظهر فقره أذلّ قدره» (غرر الحکم). (3). اخفاء الفاقة و الامراض من المرّوة (غرر الحکم).(4). «انّ اللّه جعل الفقر امانة عند خلقه فمن ستره اعطاه اللّه مثل اجر الصائم القائم ..». (کافى، جلد 2، صفحه 260، جزء 3، از رسول اللّه و صفحه 241، خبر 8، از على (علیه السلام)).(5). «انّ اللّه یحبّ المؤمن اذا کان فقیراً متعفّفاً» (کنز العمال، خبر 16649 از رسول اللّه (صلى الله علیه و آله)) (این اخبار را نیز صاحب میزان الحکمه در جلد 7، صفحه 519 آورده است).
- در اینجا به حالاتى از علماء اشاره کنم که چگونه با زهد فقیرانه زیستند و تحمل کردند، و وجهه خود را از دست ندادند: 1- آقا سید حسن قوچانى نجفى که یکى از شاگردان عالم بزرگوار آقا سید محمدباقر درچهاى (استاد مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى) و شاهد وضع زندگى او نزدیک بوده است، درباره این مرد بزرگ مىنویسد:
- «بسیار زحمت مىکشید و شب و روز مشغول مطالعه و تفکر علمى بود، در مدرسه نیمآور ساکن بود و در شهر منزل نداشت و زن و بچهاش در درچه پیاز (محل تولدش) بودند. پنجشنبه و جمعه را به روستاى درچه پیاز مىرفت و عصر جمعه نان و ماست یک هفته را به مدرسه مىآورد و تا آخر هفته
- در مدرسه مانند سایر طلبهها مىگذراند، سید محمدباقر شب زندهدار و شوخطبع بود و فقیرانه به سر مىبرد».مرحوم همائى درباره استاد خود آخوند ملاعبدالکریم گزى مىگوید:
- «وى به راستى شیخ بهائى عصر خود بود، و مرجعیت تامه قضا و فتوا داشت، و در عین این که سى چهل سال تمام امور قضائى اصفهان و توابعش در دست او بود، شبى که درگذشت، خانواده او نفت چراغ و نان شب نداشتند، و مرحوم فشارکى از محل وجوهات حواله داد، تا براى خانواده او شام شب و لوازم معیشت تهیه کردند، و من خود یکى از حاضران آن واقعه و مباشر آن خدمت بودهام».
- صنیع الدوله وضع خانه و بیرونى و اندرونى و سادگى زندگى فیلسوف عالىقدر مرحوم ملاهادى سبزوارى را با شرح و تفصیل آورده، و مىگوید: «بیرونى آن مرحوم فضائى دارد به مساحت 6* 6 ذرع و اتاقى است در طرف مشرق آن، که از خشت و گل بنا شده، و سقف آن از تیر و هیزم ناتراشیده است و دیوارها حتى از اندود کاهگل هم عارى است
- و هنگامى که ناصرالدین شاه به خراسان مىرفت در تاریخ اول ماه صفر 1284 ه-. ق در همان اتاق به زیارت «حاج ملاهادى» نائل شد و ایشان هم همان جا از او پذیرایى کرد». (وصف این دیدار در سفرنامه خراسان آمده است). صنیع الدوله چنین ادامه مىدهد: «... چند درخت توت کهن در باغچه حیاط آن هست و تمام حجرات از خشت و گل است منتها کاهگل دارد.
- و نهار ایشان غالباً یک پول نان بود که بیشتر از یک سیر از آن نمىخوردند، و یک کاسه دوغ آسمان گون. و در اواخر
- عمر به واسطه کبرسن و نداشتن دندان، شامشان یک بشقاب چلو با خورش بىگوشت و روغن بود و به آبگوشت و اسفناج قناعت مىکردند.
- ایشان کتابخانه مفصل نداشتند، کتابخانه ایشان عبارت بود از چند جلد معدود و اندک (با این که محققى بزرگ بود).
- در حالات حاج ملاهادى سبزوارى نوشتهاند: ناصرالدین شاه که بعضى از آثار وى را خوانده بود، مىخواست او را ببیند و هنگامى که از تهران به مشهد مىرفت در سبزوار توقف نمود، و عازم خانه حاج ملاهادى سبزوارى گردید، و به ملتزمین سپرد که ورود او را به حاج ملاهادى اطلاع ندهند، و تنها، راه خانه دانشمند را پیش گرفت و ملتزمین از عقب ناصرالدین شاه مىآمدند. وقتى ناصرالدین شاه وارد خانه حاج ملاهادى شد، هنگام ظهر بود صاحبخانه بر سر سفره نشسته مىخواست غذا بخورد.
- پادشاه قاجار مشاهده کرد که غذاى آن دانشمند یک گرده نان است و لقمههاى نان را در یک ظرف کوچک که مایعى در آن مىباشد فرو مىکند و در دهان مىگذارد و ناصرالدین شاه فهمید که در آن ظرف سرکه است. کنار سفره بر زمین نشست، و از حال صاحب خانه پرسید و در ضمن نظرى به اطراف انداخت، و مشاهده کرد که در آن اتاق جز یک قطعه نمد که بر زمین گسترده شده و سفره را روى آن قرار دادهاند، چیزى دیده نمىشود، گفت: آقا من تصور مىکردن که زندگى شما خوب است و اینک مىبینم که بر نمد مىنشینید و نان و سرکه مىخورید!
- بعد از قدرى صحبت ناصرالدین شاه فهمید که فرش دو اتاق دیگر که در آن خانه است نیز از نمد مىباشد و از حاجى پرسید، چرا به آن زندگى محقّر ساخته است، او گفت این سه قطعه نمد را هم که کف اتاق انداختهام باید در این جهان بگذارم و بروم و این نمدها در دنیا مىماند و من رفتنى خواهم بود!
- ناصرالدین شاه گفت: در این سن که شما دارید، نباید غذاى شما نان و سرکه باشد، و حاج ملاهادى سبزوارى گفت: کسانى هستند که مستحق مىباشند و من به آنها کمک مىکنم و به همین جهت به خود من بیش از نان و سرکه نمىرسد.
- غذاى آن عالم نان و سرکه بود یا نان و نمک و در فصل بهار که در سبزوار سبزى فراوان مىباشد، چند شاخه سبزى هم به غذاى خود مىافزود.
- (این چنین است) یک عالم شیعه و با وَرَع که در سراسر عمر درآمد خود را به مستحقین مىداد و خود به نان و سرکه و یا نان و نمک مىساخت ....
- آرى با این فقر، چنان عظمت و جمالى دارد که باید شاهان عالم بر خاک درگهش زانوى ادب سایند و به دستبوسى او افتخار کنند!
- حاج شیخ محمدتقى بافقى این مرد بزرگ در مدت عمرش- هفتاد و دو سال- جز لباس کرباس و قدک اصفهان و یزد لباس دیگرى نپوشید، حتى عمامهاش هم کرباس بود هرگز ظروف چینى و بلور خارج استعمال نکرد و در منزلش ظرفى جز از جنس مس و سفالین پیدا نمىشد، و از آن دسته از مواد غذائى که از خارج وارد مىشد استفاده نکرد.
- مرحوم حاج احمد آقا میگفت: حتی کتابی که جزو دوره مطالعاتی ایشان بود در آن روز هفتاد صفحهاش خوانده شده بود.
در اوائل علاقه زیادی به تحصیل نداشتم؛ تا چهار سال هر چه میخواندم نمیفهمیدم، پس از آن یک باره عنایت خدایی دامن گیرم شد و در خود یک نوع شیفتگی نسبت به تحصیل علم حس نمودم به طوریکه احساس خستگی و دلسردی نمی کردم، زشت و زیبای جهان را فراموش کردم،
- بساط معاشرت را بر چیدم، در خورد و خواب و لوازم زندگی به حداقل قناعت کردم، بسیار میشد شب را تا طلوع آفتاب مطالعه میکردم. کتاب شریف المیزان را در شب قدر 23 رمضان به پایان رساندم.
- 13 پیه سوز شیخ انصاری را گربه ربود، شیخ در روشنایی مهتاب به مطالعه ادامه داد و بارها این قضیه اتفاق افتاد.
- 18 شیخ طوسی عمر خود را گذاشت تا حوزه بغداد و کتابخانه بزرگ آن را بنا کرد. وقتی حوزه را تخریب و کتاب ها را آتش زدند تنها بود؛ باز از فرصت استفاده کرد و به نجف آمد و حوزه تشکیل داد.
- اینها نمونه از احوالات زاهدان داراى عفتنفس بود که حاضر نشدند دست نیاز پیش کسى دراز کنند، و حالات دیگرانى چون شیخ انصارى، حاج شیخ عباس قمى، وحید بهبهانى، محقق اعرجى، ملاصدرا بلاغى، شاهدى دیگر بر وجود پرهیزگارانى بزرگ است.
- سخن سراى شیرین زبان، الهى قمشهاى، در ذیل این فراز (و تجملا فى فاقة) گوید:
بگاه احتیاج آن سر فرازان |
به خود گیرند ناز بى نیازان |
|
به روز فقر تن را در تجمل |
نگه دارند و جان را از تذلّل |
|
|
نداند کس که آنان مستمندند |
|
که عاشق گر بسوزد یا بسازد |
نخواهد غیر معشوقش نوازد |
|
نشین بر راه شاه دل نوازى |
|
مگو با ما سر یارى ندارد |
نکو شو تا حق نیکى گذارد |
|
تو گر با اوئى او با تست بنیوش |
مکن یک لحظه ایزد را فراموش |
- اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج2، ص: 193
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۲/۰۲/۰۷