پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۹ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۷
آبان
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3. نهج البلاغه موانع رشد بصیرت   حلسه 45-  ازموانع  رشد بصیرت   در بیان قرآن ونهج البلاغه.. شخص کفاررا معرفی می کند وکافرکیست؟ استاد سالک 20/ 8/ 1402- - 26ربیع الاول 1445شنبه مدرسه صدر بازار اصغهان-
  4. معرفی کفار: الَّذینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِکَ فی‏ ضَلالٍ بَعیدٍ (ابراهیم 3) «ضلالت» که حدود دویست مرتبه این واژه با مشتقاتش در قرآن آمده است. گاهى در مورد تحیّر بکار مى‏رود، «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا» وگاهى به معناى ضایع شدن است، «أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» ولى اکثراً به معناى گمراهى وهمراه با تعبیرات گوناگونى نظیر: «ضَلالٍ مُبِینٍ»*، «ضَلالٍ‏ بَعِیدٍ»*، «ضَلالٍ کَبِیرٍ» به چشم مى‏خورد.
    1. براى هر کس، محبوبى است؛ براى یوسف پاکدامنى از زندان محبوب‏تر است. براى گروهى دنیا محبوب‏تر است؛ «الَّذِینَ‏ یَسْتَحِبُّونَ‏ الْحَیاةَ الدُّنْیا» اما براى مؤمن خداوند محبوب‏تر است. «وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» دنیاگرایى، زمینه‏ى کفر، مبارزه با دین و ضلالت است. یَسْتَحِبُّونَ‏ الْحَیاةَ الدُّنْیا ... وَ یَصُدُّونَ‏ ... فِی‏ ضَلالٍ‏ بَعِیدٍ
  5. سرچشمه‏ى گمراهى‏ها عملکرد خود انسان است. «یَسْتَحِبُّونَ‏، یَصُدُّونَ‏، یَبْغُونَها» اوّل خودشان با دنیاگرایى منحرف مى‏شوند. «یَسْتَحِبُّونَ‏» آنگاه با اعمالشان دیگران را از راه باز مى‏دارند. «یَصُدُّونَ‏» سپس با تمام توان مسیر حقّ‏طلبان را منحرف مى‏کنند. «یَبْغُونَها» - روحیّه‏ى کفر، عامل انحراف طلبى است. وَیْلٌ لِلْکافِرِینَ ... یَبْغُونَها- گمراهى، درجات و مراحلى دارد و هر چه عمیق‏تر شود رجوع به حقّ مشکل‏تر مى‏شود. «ضَلالٍ‏ بَعِیدٍ»
  6. قرآن کفاررا معرفی می کند. باعنایت آیه ( 3ابراهیم ) در باره کفار است و گوید که کافرکیست؟ چند صفت از صفات کفار را مورد بحث قرار میدهد , زندگی دنیا را به آخرت می خرند وزندگی دنیا را به آخرت ترجیح می دهند خیلی هم عجله دارند. «یَسْتَحِبُّونَ‏» کفار به خاطر همین روحیه ایمان به « ایمان به قیام شرف وآزادگی را قبل ندارند , دنبال شهوت  .. روحیه شان روحیه برتر جویی است. در دنیا .. کافران با همین روحیه ایمان به آخرت وایمان به حق ندارند دنبال منافع دنیا هستند.
  7. کفارعلاوه براینکه خودشان گمراهند دیگران را هم می خواند به گمراهی گرفتار کنند . امروزه استکبار با اشکال مختلف و گونا گون  همچون 5000 عرفان ساخته گی و130 تا اصلی اکثرا از وَ یَبْغُونَها عِوَجاً - علاوه برگمراهی تلاش می کنند دیگران را از راه خدا باز دارند.  إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ فَسَیُنْفِقُونَها ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ (انفال/36) تکرار جمله‏ى «الَّذِینَ‏ کَفَرُوا» شاید براى آن باشد که برخى از کفار سرمایه گذار، بعداً مسلمان شدند و حسرت پول‏هاى خرج شده را مى‏خوردند، برخى هم که بر کفر باقى ماندند و اهل دوزخ شدند. آرى، جهنّم براى کفّارى است که بر کفر خود باقى مى‏مانند، امّا مؤمنان اگر به نتیجه هم نرسند حسرت نمى‏خورند، چون خداوند اجر آنها را مى‏دهد.
  8.  پیامبر صلى الله علیه و آله، خبر غیبى مى‏دهد که در آینده نیز بر ضد اسلام سرمایه‏گذارى خواهند کرد، ولى پیروزى با اسلام است. فَسَیُنْفِقُونَها ... ثُمَ‏ یُغْلَبُونَ‏یُغْلَبُونَ‏ ... إِلى‏ جَهَنَّمَ‏ یُحْشَرُونَ‏ ..بى ایمانى وکفر، سبب سقوط انسان و ورود به دوزخ است. «وَ الَّذِینَ‏ کَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ‏ یُحْشَرُونَ‏» - گروهى براى بستن راه خدا پولها خرج مى‏کنند. «یُنْفِقُونَ‏ أَمْوالَهُمْ‏ لِیَصُدُّوا عَنْ‏ سَبِیلِ‏ اللَّهِ‏» سرمایه‏گذارى‏هاى مادّى. «یُنْفِقُونَ‏ أَمْوالَهُمْ‏ لِیَصُدُّوا عَنْ‏ سَبِیلِ‏ اللَّهِ‏» بستن راه خدا گاهى به دست منافقان است که از طریق سوگند انجام مى‏گیرد. أَیْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا ... و گاهى به دست کفار است که از طریق بودجه‏ها انجام مى‏شود. «إِنَ‏ الَّذِینَ‏ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ‏ أَمْوالَهُمْ‏ لِیَصُدُّوا عَنْ‏ سَبِیلِ‏ اللَّهِ‏» همانا کسانى‏که کفر ورزیدند اموال خود را براى باز داشتن مردم از راه خدا هزینه مى‏کنند.

 

  1. مورد گوناگون برای ایجاد اختلاف 1-تن دادن به هوس ها 2- تشویق مردم به گناه 3- تر ساندن مردم به درستی وپاکی ودین مداری و ولایت مداری 4- تشویق حصور در میدان دشمن 5- می گویند مغز ها از ایران رفتند تشویق به فرار مغز ها. استاد دانشگاه -  لِیَصُدُّوا عَنْ‏ سَبِیلِ‏ اللَّهِ‏» 6-  یَبْغُونَها عِوَجاً هم رنگ هم سنگ – مثل ما شوی خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت باش . که ماقبول نداریم – در اول روز بگو زنده با مصدق . بعداز ظهر بگو مرگ برمصدق .. 7- این سبگ رندگی غربی عریان بشود هم رنگ بشود . حرکت انتحاری .. 8- سعی می کنند که راه مستقیم الهی را منحرف کنند. 9- اعمال خرافی را به مردم تحمیل کنند . َبْغُونَها عِوَجاً

 

  1. خدا رحمت کند حضرت امام خمینی ره  را– دو کار اساسی انجام داد  15 سال اسلام ناب محمدی را به مردم معرفی کرد . چون مردم را مسخ کرده بودند که شاه سایه خداست . شاه ظل الله است. 15 سال افشاگری یهود و روز قدس  این دو موضوع باعث پیش رفت اسلام شد. انقلاب را سازمان داد.
    1. نتیجه هر که این صفات کفار را داشته باشد خودش گمراه است ودیگران را گمراه راه می کند
    2. در کرج  در همین ایام یک گروه مشروبات الکلی سمی درست کرده باعث شد این مشوربات  مواد سمی  چند نفر بکشت .
  2. بنابر این خود افراد گمراه هستند ودیگران را گمراه  /  فی ظلال بعید .. گمراهی عمیق . کفر قدرت جهن بینی اش را از بین میبرد.  ً أُولئِکَ‏ فِی‏ ضَلالٍ بَعِید گمراهی عمیق بصیرت  ی ندارد..
    1. نکته نکته بستن راه خدا -: کفر وکفار بستن راهای حق به انواع واشکال مختلق – بستن راه خدا به همین دوسه راه نیست ! علماء ما می فرمایند ازجمله بستن راه خدا از طریق علماء - تبلیغات ناروا – گناهان علنی – ترویج ابزار های فساد - مکاسب حلال را به مکاسب حرام – کسب حلال وکسب حرام در  کتاب لمعمه ها به انحراف گدارند – انحراف در اقتصاد کشور -  عفلت زدگی – ایجاد اختلاف – فیلم های مبتذل – معرفی وعلم کردن افراد مسیله دارد – نشریات – معرفی نااهلان  - بهایی تفسیر قرآن کند، عالم دنبا گرا سر چشمه این گمراهی   - دنیا گرایی و– سرچشمه بی بصیرت  ی است
  3. امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند: چرا مخالفان شما در گمراهى‏ خود سخت‏تر هستند و با بصیرت‏ در گمراهى عمل مى‏کنند و بیشتر از شما خرج مى‏نمایند، این فقط براى این است که شما به دنیا توجه کرده‏اید و به ظلم راضى شده‏اید و در مال دنیا بخل مى‏کنید. وَ قَالَ علیه السلام ‏ مَا بَالُ مَنْ خَالَفَکُمْ أَشَدُّ بَصِیرَةً فِی ضَلَالَتِهِمْ وَ أَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِیهِمْ مِنْکُمْ مَا ذَاکَ إِلَّا أَنَّکُمْ رَکَنْتُمْ إِلَى الدُّنْیَا....من استهزل الغابی ...هدی  
  4. هر که طلب میکند راهنمایى‏ را از غیراهل آن گمراه‏ مى‏شود، مراد اینست که امام و راهنمایى‏ که کسى فرا گیرد بلکه استاد و معلّم نیز باید که از اهل آن باشد و اگر نه گمراه‏ مى‏شود. 1689 مَنِ اسْتَهْدَى الْغَاوِیَ عَمِیَ عَنْ نَهْجِ الْهُدَى (323/ 5). این راه راست را نم
  5. آدمهای گمراهی راهنمایی بخواهد از علماء گمراه - أنه لم یلحقه من هذا الحمل دبر و جراحة فی ظهره و فی القاموس الثرى الندى و التراب الندی أو الذی إذا بلّ لم یصر طینا و الخیر انتهى ضلّ علم العلماء أی غیر المعصومین أو المراد بالعلماء هم‏ و علماء گمراه عن الهدی آدم گمر اهی  راهنمایی بخواهد  از آدمهای گمراهی راهنمایی بخواهد این انسان ..جلال عزیزیان  با کتابهای زیادی  راجع حضرت زهرا راجع به دفاع مقدس آن قدر کتاب های زیادی نوشته  در یک حادثه ای رفت خارج کشور درحال حاضر دفاء از بهایت  می کند.
  6. در گرفتن استاد باید دقت کرد - استاد فرمودند سابقه خودشان را در مدرسه حقانی در گرفتن درانتخاب استاد بیان می کند برای دفاع از اسلام واستاد عادل  گرفته  و از آدمهای گمراه درس نگرفتن و از شهید آیت الله صدوقی  وعدم وابستگی بیان کردند . در گرفتن استاد باید دقت کرد که گرفتار عزیزی واینها نشود .. عالم جلال آل احمد با آن همه نوشتاری وکتابت  رفت به شوری کمنیستی  ومتنبه شد وتبری جست  از کمنیست و برگشت خیلی ها وقتی واقعیت را فهمیدن بر گشتند وتوبه کردند .. مثل تبری با 15 کتاب راجع امام زما ن نوشته شده و مصلح به جامعیت قرآن دارد.
  7. علت گمراهی جامعه حکمت 193 –  الامام علی «علیه السلام»: إنّ للقلوب شهوة و إقبالا و إدبارا، فأتوها من قبل شهوتها و إقبالها، فإنّ القلب إذا أکره عمی.امام على « علیه السلام »: دلها را (در مورد هر کار) کششى و اقبالى است و ناخواهى و ادبارى. شما در وقتى به هر کار بپردازید که دل طالب است و مقبل، زیرا که چون قلب با اکراه به کارى کشانده شود کور مى‏گردد. جامعه را گمراه می گرداند
  8. خطبه 154 سیمای گمراهان را روشن می کند -  فَإِنَّ الْقَلْبَ‏ إِذَا أُکْرِهَ عَمِی‏- اگر بخواهید با زور آنها را وادار بکار کنید کور مى‏شوند. خاصیت گمراه این است که جامعه را به این سمت وسوی بکشد . قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ‏ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ وَ تَوَغَّلُوا الْجَهْلَ وَ اطَّرَحُوا الْعِلْمَ (487/ بتحقیق که فرو رفته‏اند دریاهاى فتنه‏ها را، و فرا گرفته‏اند بدعتها را نه سنتها را، و پنهان شده‏اند در جهل، و دور کرده‏اند علم را، مراد مذمّت أکثر مردم زمان است که چنین بوده‏اند انسانهای گمراه مانع رشد بصیرت   جامعه می شوند .
  9. با توجه به إقبالا و إدبارا،، اقبال وادربار فرمودند: دلها گاهى آماده هستند، در این هنگام از آنها استفاده کنید، ولى اگر بخواهید با زور آنها را وادار بکار کنید کور مى‏شوند. حکمت 193 - و از خطبه‏هاى آن حضرت است‏ وَ قَالَ علیه السلام  إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا فَإِنَ‏ الْقَلْبَ‏ إِذَا أُکْرِهَ‏ عَمِی‏ ..فتنهای دلها را (در مورد هر کار) کششى و اقبالى است و ناخواهى و ادبارى. شما در وقتى به هر کار بپردازید که دل طالب است و مقبل، زیرا که چون قلب با اکراه به کارى کشانده شود کور مى‏گردد.
  10. خردمند را دیده‏اى است بدان پایان کار نگرد،- خطبه 145 - وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِیبِ بِهِ یُبْصِرُ أَمَدَهُ وَ یَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى فَاسْتَجِیبُوا لِلدَّاعِی وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِیَ قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ‏ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ وَ أَرَزَ الْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ‏ نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ وَ لَا تُؤْتَى الْبُیُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَیْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّیَ سَارِقا - و دل مرد خردمند را دیده‏اى است که بدان پایان کار خویش نگرد، و به ژرفى و بلندى آن راه برد. دعوت کننده‏اى خواند، و امیرى حکومت راند. پس دعوت کننده را پاسخ دهید و فرمانروا را فرمان برید! به دریاهاى فتنه درشدند، و بدعتها را گرفتند، و سنّتها را وانهادند. مؤمنان به گوشه‏اى رفتند، و گمراهان دروغزن به زبان آمدند و سخن گفتند. ما خاصگان، و یاران، و گنجوران نبوّت، و درهاى رسالتیم. در خانه‏ها جز از درهاى آن نتوان در شد، و آن که جز از در، به خانه در آمد به دزدى سمر شد.
  11. فتنه‏ها چون روى آورد، باطل را به صورت حقّ آراید،- - فَاسْأَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَا [تَسْأَلُونَنِی‏] تَسْأَلُونِی عَنْ شَیْ‏ءٍ فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ السَّاعَةِ وَ لَا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِی مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً إِلَّا أَنْبَأْتُکُمْ بِنَاعِقِهَا وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا وَ مُنَاخِ رِکَابِهَا وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا وَ مَنْ یُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلًا وَ مَنْ یَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتاً وَ لَوْ قَدْ فَقَدْتُمُونِی وَ نَزَلَتْ بِکُمْ کَرَائِهُ الْأُمُورِ وَ حَوَازِبُ الْخُطُوبِ لَأَطْرَقَ کَثِیرٌ مِنَ السَّائِلِینَ - از من بپرسید، پیش از آنکه مرا نیابید. بدان کس که جانم به دست اوست، نمى‏پرسید از چیزى که میان شما تا روز قیامت است، و نه از گروهى که صد تن را به راه راست مى‏خواند و صد را موجب ضلالت است، جز آنکه شما را از آن آگاه مى‏کنم: از آن که مردم را بدان مى‏خواند، همانا، فتنه‏ها چون روى آورد، باطل را به صورت حقّ آراید، و چون پشت کند، حقیقت چنانکه هست نماید. فتنه‏ها چون روى آرد نشناسندش، و چون بازگردد دانندش. چون بادهاى گرد گردانند، به شهرى برسند و شهرى را واگذارند. همانا، ترسناکترین فتنه‏ها، در دیده من، فتنه فرزندان امیّه است، که فتنه‏اى است سر در گم و تار. حکومت آن بر همگان، و آزارش دامنگیر خاص از مردم دیندار. آن که فتنه را نیک بیند و بشناسد، آزار آن بدو رسد.
  12. فتنه کور خیلی سخت ااست از بین فتنه ها حضرت فتنه های مختلف را می شمارد ولی فتنه کور را بر ترین آنها می داند  در فتنه دنبال پذیرش وبدعت هستند که قدرت تشخصیش بسیار سخت است . بعد تعریف می کنند فتنه های مختلفی را می شمارن اما سر فصلش را می فرمایند این فتنه کور است  اینجا امیر المومنین می فر مایند.. آگاه باشید! همانا ترسناکترین فتنه‏ها در نظر من، فتنه بنى امیّه بر شما است، فتنه‏اى کور و ظلمانى که سلطه‏اش همه جا را فرا گرفته و بلاى آن دامنگیر نیکوکاران است. هر کس آن فتنه‏ها را بشناسد نگرانى و سختى آن دامنگیرش گردد، و هر کس که فتنه‏ها را نشناسد، حادثه‏اى براى او رخ نخواهد داد. وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِی عَلَیْکُمْ فِتْنَةُ بَنِی أُمَیَّةَ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْیَاءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا وَ خَصَّتْ بَلِیَّتُهَا-پس از شهادت امیر مؤمنان و فراز و نشیب‏هاى بسیارى که پدید آمده و فتنه کور و گمراهگر و عوامباز امویان همه جا را تیره و تار ساخت،
  13.   بخاطر فتنه کور است که درنتیجه مومنان  کناره گیری می کند ومنزوی می شود آرام آرام آدمها گمراه می آیند به صحنه  و اشباح وجامعه را گمراهی می کشانند.. مومنین را منزوی می کنند وجامعه را به گمراهی می کشانند .. ایجاست که حضرت را خانه نشین کردن و حضرت 25 سال کشاورزی می کردن در حالت منزوی. بعد مردم آمدند .. اگر آدم های سر کار به قرآن وسنت رسول خدا عمل می کردند این چنین نبود ولی کافر به سنت خود عمل می کند .
  14. سخت‏ترین مردم بحسب کورى کسى است که کور شده از دوستى ما و افزونى ما، و آشکارکرده از براى ما دشمنى را بى‏گناهى که پیشى گرفته باشد از ما بسوى او، مگر این که ما خوانده‏ایم او را بسوى حقّ و خوانده است او را غیر ما بسوى فتنه و دنیا، پس اختیار کرده‏اند دنیا را و برپا داشته‏اند دشمنى را از براى ما، مراد به «ما» آن حضرت صلوات اللّه و سلامه علیه و اولاد أطهار اویند صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین.

 2032 نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ السَّدَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ وَ لَا یُؤْتَى الْبُیُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا وَ مَنْ أَتَاهَا مِنْ غَیْرِ أَبْوَابِهَا کَانَ سَارِقاً لَا تَعْدُوهُ الْعُقُوبَةُ (189/ 6).

  1. ملغزید از حقّ و اهل آن، پس بدرستى که هر که فرا گیرد دیگرى را بدل ما اهل بیت، هلاک شود و فوت شود او را دنیا و آخرت، یعنى ملغزید از پیروى حقّ و أهل آن که ما باشیم زیرا که هر که پیروى ما نکند و دیگرى را امام و پیشواى خود سازد بدل ما یعنى اهل بیت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و علیهم هلاک شود و فوت شود او را دنیا و آخرت، و مراد به «دنیا» دنیا بر وجه حلال است یعنى حلال دنیا را نیابد. 2033 لَا تَزِلُّوا عَنِ الْحَقِّ وَ أَهْلِهِ فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَبْدَلَ بِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ هَلَکَ وَ فَاتَتْهُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةُ (337/ 6).
  2. این جا انواع عتنه ها را می شمارند یکی از فتنه ها - فتنه عمیاء است  که حضرت می فرمایند بسیارى از پرسندگان از دهشت خاموش شوند، و سر در پیش افکنند، و بسیارى از پرسیدگان در پاسخ کاهلى کنند، و این هنگامى است که پیکار میان شما دراز و فراگیر شود و سختى آن آشکار، و جهان بر شما تنگ گردد و زندگى دشوار. روزهاى بلاى خود را دراز شمارید. و بسیار در آن بلا عمر به سر آرید- تا آنکه خدا بر مانده نیکوان- ببخشاید- و به روى آنان- درى- گشاید. همانا، فتنه‏ها چون روى آورد، باطل را به صورت حقّ آراید، و چون پشت کند، حقیقت چنانکه هست نماید. فتنه‏ها چون روى آرد نشناسندش، و چون بازگردد دانندش. چون بادهاى گرد گردانند، به شهرى برسند و شهرى را واگذارند. همانا، ترسناکترین فتنه‏ها، در دیده من، فتنه فرزندان امیّه است، که فتنه‏اى است سر در گم و تار. حکومت آن بر همگان، و آزارش دامنگیر خاص از مردم دیندار. آن که فتنه را نیک بیند و بشناسد، آزار آن بدو رسد. -  الْمَسْئُولِینَ وَ ذَلِکَ إِذَا قَلَّصَتْ حَرْبُکُمْ وَ شَمَّرَتْ عَنْ سَاقٍ وَ [کَانَتِ‏] ضَاقَتِ الدُّنْیَا عَلَیْکُمْ ضِیقاً تَسْتَطِیلُونَ مَعَهُ أَیَّامَ الْبَلَاءِ عَلَیْکُمْ حَتَّى یَفْتَحَ اللَّهُ لِبَقِیَّةِ الْأَبْرَارِ مِنْکُمْ إِنَّ الْفِتَنَ‏ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ یُنْکَرْنَ مُقْبِلَاتٍ وَ یُعْرَفْنَ مُدْبِرَاتٍ یَحُمْنَ حَوْمَ الرِّیَاحِ یُصِبْنَ بَلَداً وَ یُخْطِئْنَ بَلَداً أَلَا وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِی عَلَیْکُمْ فِتْنَةُ بَنِی أُمَیَّةَ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْیَاءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا وَ خَصَّتْ بَلِیَّتُهَا-
  3. حضرت فتنه های مختلف را می شمارند – ومی فرماید اما سر فصل این فتنها فتنه کور است  می روند در عمق فتنه ها که جامعه را بگمراهی بکشانند  دنبال حق نیستند دنبال جمعه اسلامی نیسند دنبال این هستند که این بدعت ها را  جذب کنند بعد چه نتیجه  اش می شود چو دوزخیان، از سخت‏ترین خطاب‏هاى تحقیرآمیز برخوردارند. «أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ‏»  قلوب را تسخیر می کنند و مجورش می کنند که ااین کاررا انجام دهد برو آدم بکش می رود می کشد ..این خاصیت آدمهایی هست که اقبال می کنند   اما انهایی که ادبار می کنند دوجورند  این اقبال وادربار را در خطبه 28 امیر المومنین مفضل آورده دو صفحه
  4. در خطبه 154- قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ‏ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ وَ تَوَغَّلُوا الْجَهْلَ وَ اطَّرَحُوا الْعِلْمَ (487/ 4). بتحقیق که فرو رفته‏اند دریاهاى فتنه‏ها را، و فرا گرفته‏اند بدعتها را نه سنتها را، و پنهان شده‏اند در جهل، و دور کرده‏اند علم را، مراد مذمّت أکثر مردم زمان است که چنین بوده‏اند و مراد به «بدعت» طریقه و حکمیست که نو پدید آمده باشد بر خلاف شرع أقدس مانند أکثر طریقه‏ها و أحکام که خلفاى جور قرار دادند و به «سنت» طریقه و حکمى که در شرع اقدس مقرّر شده باشد.
  5. نکته قابل توجه الگو گرفتن از اهل بصیرت    نزدیکی حضرت امیر المومنین به رسول الله صلی الله علیه وآله .. در بدو تولد تا آخر عمر حضرت رسول الله .. اما بعد  اذا ضل – ان من– الله -  افضل  علی نفسه – احب – موقعیت ویژه مرا در خدمت رسول خدا مى‏دانید، در حالى که کودک بودم مرا در دامنش پروراند و به سینه‏اش مى‏چسباند و در بسترش مرا در آغوش مى‏گرفت و بدن مبارکش با بدن من مماس مى‏شد، و بوى خوشش را به من مى‏رساند، غذا را مى‏جوید و سپس در دهان من مى‏گذارد، و هیچ گاه دروغى در گفتار و خطا و اشتباه در کردار از من نیافت. علی نفسه ترجمه‏شرح‏نهج..(ابن‏میثم)    خطبه 236 وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص-  بِالْقَرَابَةِ الْقَرِیبَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصِیصَةِ-  وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلِیدٌ یَضُمُّنِی إِلَى صَدْرِهِ-  وَ یَکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ وَ یُمِسُّنِی جَسَدَهُ-  وَ یُشِمُّنِی عَرْفَهُ-  وَ کَانَ یَمْضَغُ الشَّیْ‏ءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ-  وَ مَا وَجَدَ لِی کَذْبَةً فِی قَوْلٍ وَ لَا خَطْلَةً فِی فِعْلٍ-  من در کودکى سینه‏هاى عرب را بزمین کوبیدم، شاخ‏هاى طائفه ربیعه و مضر را در هم شکستم. موضع من را نسبت به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم مى‏دانید: خویشاوندى نزدیک و مقام مخصوص. مرا در دامن خود بزرگ کرده، من کودک بودم که مرا به سینه‏اش فشار مى‏داد، در رختخواب خود مى‏خوابانید، بدن آن حضرت ببدن من مى‏رسید، بوى دلاویز آن حضرت را درک مى‏کردم. با دهان خود غذا را مى‏جوید و در دهانم مى‏گذاشت. در طول این زندگى با آن حضرت نه دروغ از من شنید و نه اشتباهى از من دید.
  6. نقش انسانهای گمراه خود منحرف هستند , منحرف کردن دیگران را در برنامه  خود دارند    قصیه مار گیری که شکل مارمی کشید وبه افراد بی سود می گفت بییند این ماری که می کشم درشت است یا این خطی که این شخص مدعی برای شما می نویسد !!! هرکه می خواهد برود به بهشت دنبال من بیاید !!!  آدم های بی بصیرت   از آدمهای گمراه پی روی می کنند ,
  7. مطلب دیگر 1- چهر های انسانها سیمای گمراهان  در انواع فتنه ها فرق می کند در حال کهخود شان جاهلند.. این افراد عامل خونریزی افراد جامعه می شوند مصداق زیادی ازاین ما جرا در زمان ایمه ودر زمان خودمان آمریکا ؛ فرانسه ؛ آنگلیس ؛ انواع فتنه ها انجام داده اند وباعث خونریزی جامعه شده اند ؛ با یک کلمه حرف ویا یک عمل ناشایست جامعه را تحریک  فتنه ایجاد شده باعث کشتار و خونریزی می شود –
  8. به دنبال بدعت ها نوآوری  عرفانی که پشتش  قوم یهودیهای علیه ما علیه هستند که هر حکمی بکنند ما می پدیریم - مومنین از نسخه این کافران ارازل کناره گیری می کنند . وخود را به افاضل  مرتبط می کنند .
  9. خطبه 153 بند 2  - در علاج غفلت - فَلْیَنْتَفِعِ‏ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ‏ فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ ثُمَّ سَلَکَ جَدَداً وَاضِحاً یَتَجَنَّبُ فِیهِ الصَّرْعَةَ فِی الْمَهَاوِی وَ الضَّلَال‏ - پس اى شنونده از پس مستى هشیار باش و از خواب غفلت بیدار باش، و اندکى بکاه از شتاب خویش، و بدانچه از زبان پیامبر امّى (صل الله لیه وآله ) به تو رسیده نیک بیندیش! آنچه را که شنیدنش باید، و ترکش نشاید. آن کس را که جز این گفت، و سخن دیگرى را شنفت، رها کن با آنچه براى خود پذیرفت. ناز خود بنه و بزرگى فروختن بگذار و گور خویش به یاد آر! که گذرگاه تو بر آن است، و هر چه کنى بر تو تاوان است، و آنچه کشتى، درو نمایى، و آنچه امروز فرستى، فردا بر آن در آیى. پس جاى در آمدنت را بگستران! و برگ آن را از پیش روانه گردان. پس اى شنونده پرهیز! پرهیز! و اى بیخبر، برخیز! برخیز! «و کس تو را خبر ندهد چون خدا، که- آگاه است و دانا».
  10. در خطبه حضرت فاطمه الزهراء عوامل سقوط جامعه را عنوان می کنند -   فاطمة علیهاالسلام الى النساء، و قالت: مَعاشِرَ الْمُسْلِمینَ الْمُسْرِعَةِ اِلى قیلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِیَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبیحِ الْخاسِرِ، اَفَلا تَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْ‏عَلی قُلُوبٍ اَقْفالُها، کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِکُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِکُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِکُمْ وَ اَبْصارِکُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ، آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام رو به مردم کرده و فرمود: اى مسلمانان! که براى شنیدن حرف‌هاى بیهوده شتابان بوده، و کردار زشت را نادیده می‌گیرید، آیا در قرآن نمى‌‏اندیشید، یا بر دلها مهر زده شده است، نه چنین است بلکه اعمال زشتتان بر دلهایتان تیرگى آورده، و گوش‌ها و چشمانتان را فراگرفته، و بسیار بد آیات قرآن را تأویل کرده، و بد راهى را به او نشان داده، و با بدچیزى معاوضه نمودید، به خدا سوگند تحمّل این بار برایتان سنگین، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه که پرده‏ها کنار رود و زیان‌هاى آن روشن گردد، و آنچه را که حساب نمى‌‏کردید و براى شما آشکار گردد، آنجاست که اهل باطل زیانکار گردند.
  11. جمع بندی 1- ضلالت وگمراهی بینش وبصیرت را می گیرد
  12. ضلالت وگمراهی قدرت بینایی  حق را ازانسا ن می گیرد.
  13. فرد ضال وگمراه اراده ای از خود ندارد ..
  14. انسان برای اینکه  گمره نشود  ورشد بصیرت  پیدا کند هر زمان لحظه به لحظه خودرا درمیدان بینش وآگاهی قرار دهد.
  15. انسان سخن که می شنود اندیشه کند این حرف از حلقوم چه کسی است.
  16. حرفهایی گاهی برای گفتن برای عوام الناس سخت است مثل جرقه واکسیژن فورا مشتعل می شود.
  17. رشد بصیرت   مردم فلسطین - 76سال مبارزه فلسطین نکته قابل توجهی  است . رشد بصیرت   مردم فلسطین  در مقابل اسراییل را می رساند . دو راه بیشتر ندارند یا زیر چکمه های قوم یهود نابودی خود را ببیند  واصلحه های شان را تحویل ویا اینکه خود را برای رهایی مبازه کنند قدس شریف را آزاد کنند.ان شا الله   

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۹
آبان

 ب

اببببب

            بسم الله الرحمن الرحیم

         اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 

  1. قاعده ها ی اصول :
  2. قاعده لا ضرر
  3. کلیات قواعد فقهیه وقواعد من ملک، اقراروامکان
  4. قاعده جب
  5. قاعده قرعه
  6. قاعده لا تعاد
  7. قاعده ید
  8. قاعده علی الید نا اخذت حتی تودی
  9. قاعده مشروعیت عبادات صبی
  10. قاعده المومنون عند شروطهم
  11. قاعده تسامح در ادله سنن
  12. قاعده احسان
  13. قاعده فراش
  14. قاعده عدم سلطه کفار بر مسلمانان
  15. قاعده میسور
  16. قاعده لاحرج
  17. قاعده سوق
  18. قاعده غرور
  19. قاعده عدم تداخل اسباب و مسببات
  20. قاعده شرط فاسد مفسد
  21. قاعده وقف
  22. قاعده رضاع
  23. عدم وجوب تکلیف بر نابالغ
  24. قاعده اصالۀ الصحه
  25. قاعده فراغ و تجاوز
  26.  قاعده تعاون
  27. قاعده ائتمان
  28. قاعده صلح
  29. قاعده اتلاف
  30. قاعده ربا
  31. قاعده اشتراک در تکلیف
  32. قاعده اصاله اللزوم
  33. قاعده تلف المبیع قبل القبض
  34. قاعده حرمت ابطال عبادات
  35. قاعده ما یضمن بصحیح ه یضمن بفاسده
  36. قاعده تعذر درپرداخت ثمن یا مثمن
  37. قاعده کل مبیع تلف فى زمن الخیار
  38. قاعده کلما یجوز فیه العاریه یجوز فیه الاجاره
  39. قاعده ی اخذ اجرت بر واجبات
  40. قاعده حرمت هتک محترمات
  41. قاعده بنای علی الاکثر
  42. قاعده کل مسکر حرام و مسکر نجس
  43. قاعده نجاست کفار
  44. قاعده شک امام و ماموم
  45. قاعده شک  درنوافل
  46. قاعده کثیرالشک
  47. قاعده حجیت بینه
  48. قاعده لارهن الا بالقبض
  49. قاعده الزعیم غارم
  50. قاعده اقرار العقلاء علی انفسهم جایز
  51. قاعده شفعه
  52. قاعده البینه للمدعی و الیمین لمن انکر
  53. قاعده وصیت
  54. قاعده العقود تابعه للقصود
  55. قاعده انحلال عقود
  56. قاعده مستعیر موتمن
  57. قاعده اجاره
  58. قاعده الزام
  59. قاعده دین 
  60. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۹
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  2. بحث هایی اصولی از کفایته الاصول مرحوم آخوند ره - با تقریرات حضرت آیت الله حاج سید ابولحسن مهدوی استاد مدرسه صدر بازار اصفهان - آبان 1402 مطابق با ربیع الثانی 1445= 10/ 8/ 1402
  3. مقسد دوم – نواهی – نهی از شیء جلسه 9
  4. عبادت را چگونه تعریف بکنیم تا با اجتماع امر ونهی چگونه می شود.
  5. بحث نهى در شى‏ء، مقتضى فساد آن شى‏ء هست یا نه‏ (مقصود از «شى‏ء»، همان شى‏ء است که قابلیت اتصاف به صحت و بطلان داشته باشد.) 1- فرق بین بحث فعلى با بحث اجتماع امر و نهى‏ چیست؟ (قبلا به نحو مشروح بیان کردیم که: آیا اجتماع امر و نهى در واحد «ذو عنوانین» ممکن و جائز است یا نه.) 2- بحث فعلى از مباحث الفاظ هست‏.3- ملاک بحث، شامل نهى «تنزیهى» هم مى‏شود.4- معناى عبادت‏.5- مقصود از «شى‏ء» در عنوان بحث چیست؟ مقصود از «شى‏ء»، همان شى‏ء است که قابلیت اتصاف به صحت و بطلان داشته باشد.)
  6. 6- معناى «صحت‏» و «فساد» «صحت» از نظر لغت و عرف به ‏معناى «تمامیّت» هست یعنى: اگر در شى‏ء خلل و نقصى نباشد، مى‏گوئیم: «هذا صحیح » و چنانچه در آن نقص باشد، چنین تعبیر مى‏کنیم: «هذا فاسد».
  7. 6- معناى «صحّت‏» و «فساد»
  8. 1- صحّت‏ و فساد، دو امر اضافى و اعتبارى هست، ممکن است شى‏ء از یک جهت و به خاطر یک اثر، اتّصاف به صحّت داشته باشد امّا از جهت و اثر دیگر، اتّصاف به صحّت پیدا نکند.
  9. نتیجه: صحّت‏ و فساد، مانند سواد و بیاض نیست. سواد و بیاض، دو وصف حقیقى و دو عرض متضاد هستند اگر شى‏ء متّصف به بیاض شد، امکان ندارد اتّصاف به سواد هم پیدا کند به خلاف صحّت‏ و فساد که دو امر اعتبارى مى‏باشند و ممکن است هر دو در یک مورد جمع شوند امّا به حسب حالات، آثار و انظار، مختلف باشند.
  10. صحّت‏ و فساد از احکام شرعیّه هست یا عقلیّه یا اعتباریّه؟ حکام وضعیّه شمرده شده «صحّت‏» و «فساد» است.
  11. بحث ما در تنبیه مذکور، این است که: صحّت‏ و فساد را که از احکام وضعیّه محسوب کرده‏اند، آیا از مجعولات شرعیّه هست یا از مستقلّات عقلیّه یا اینکه به حسب موارد، مختلف است یعنى: در بعضى از موارد، مجعول شرعى و در بعضى از موارد، جزء مستقلّات عقلیّه هست.
  12. نتیجه: صحّت‏ در عبادت را به‏طور کلّى و مطلق نمى‏توان درباره‏اش حکم کرد. صحّت در مورد مأمور به به امر واقعى اوّلى از مستقلات عقلیّه است و در مورد مأمور به به امر ثانوى و مأمور به به امر ظاهرى از مجعولات شرعى است یعنى: ممکن است شارع، حکم به صحّت و امکان دارد حکم به فساد نماید.
  13. جواب: مسلّما «صحت‏» به‏معناى مذکور هم مربوط به شارع و مجعول او هست و او باید حکم به ترتّب اثر بر بیع نماید و بفرماید: احلّ اللّه البیع و حرّم الرّبا.» پس حکم به صحّت‏ و عدم صحّت‏، مربوط به شارع است و بدیهى است که هرگاه در صحّت و فساد معامله شک داشته باشیم، اصالت الفساد مقتضى فساد آن است لکن باید متذکّر دو نکته شد:
  14. 2- شارع مقدّس، نسبت به تک‏تک معاملات، حکم به صحّت‏ یا فساد جعل نمى‏کند بلکه او طبیعت معامله و بیع را مورد امضا قرار مى‏دهد امّا صحّت‏ معامله شخصیّه بین زید و عمرو ارتباطى به شارع ندارد بلکه مربوط به عقل است اگر مصداق آن بیع کلّى مورد امضاء شارع تحقّق پیدا کند، عقل مى‏گوید معامله شخصیّه بین زید و عمرو هم اتّصاف به صحّت دارد و چنانچه مصداق آن بیع کلّى مورد امضا تحقّق پیدا نکند، عقل مى‏گوید «هذه المعاملة باطلة» پس صحّت و فساد به‏طور کلّى مربوط به شارع است امّا به‏طور شخصى و جزئى، حکم شرعى خاص ندارد بلکه بستگى به ملاحظه عقل دارد.
  15. سؤال: آیا در مسأله «فقهیه»، اصلى داریم که هنگام شکّ در صحّت‏ و فساد به آن تمسّک نمود یا نه؟
  16. تذکّر: معناى «اصالت الفساد»، استصحاب عدم ترتّب اثر آن معامله است مثلا در بیع فضولى اگر عموم و اطلاقى نباشد و شکّ در صحّت‏ و فساد نمائیم، مى‏گوئیم: قبل از این که آن بیع فضولى واقع شود «نقل و انتقال» و «تملیک و تملّکى» تحقّق پیدا نکرده بود اکنون که آن بیع فضولى، واقع شده و شکّ در صحّت‏ داریم و نمى‏دانیم آیا نقل و انتقال واقع شده یا نه، استصحاب عدم تحقّق نقل و انتقال را جارى مى‏کنیم.
  17. خلاصه: در صورت شکّ در صحّت‏ و فساد در مسأله اصولى، اصلى نداریم که به آن تمسّک کنیم امّا در مسأله فقهى و فرعى در صورت شک در درجه اوّل اگر عموم یا اطلاقى داشته باشیم به آن تمسّک مى‏نمائیم و در مرحله بعد به اصالت الفساد.
  18. استاد: اینک متذکّر دو مطلب مى‏شویم: صحت واقعی وصحت ظاهری
  19. صحت و فساد، دو امر اضافى و اعتبارى هست، ممکن است شى‏ء از یک جهت و به خاطر یک اثر، اتّصاف به صحت داشته باشد امّا از جهت و اثر دیگر، اتّصاف به صحت پیدا نکند.مرحوم ناینی می فرمایند : صحت واقعی کا ری شارع ندارد واز انتزاع عقل است. وصحت ظاهری جعل شارع وفرقی بین عبادت  ومعاملات نگذاشته اند..
  20. توضیح نماز واقعی که مثلا 20 جزء است  مکلف بیاورد کاری به شارع ندارد صحت وفساد آنرا عقل می گوید . اگر 20 جزء را نیاور یا نتوانست بیاورد 15با جزء آورد در قرایت از آیه قبل ردشدم نیاز به جعل شارع ندارد. میشود بگویم با قاعده تجاوز نمات درست است .
  21. هم چنین در معاملات 10 جزء باید بیاورد صحیح واقعی است کاری به شارع ندارد. صحت وفساد آن  اگر بجای 10 جزء 8 جزء آورد از شارع  سوال می کنیم صحت ظاهری میشود جعل شارع اگر شارع پذیرفت صحیح است  فبها والا  نپذیرفت فساد است .       
  22. استاد = ما دوایراد داریم
  23. مقام جعل متصف به صحت وفسا نیست . شارع وقتی می گوید 20 جزء نمازبیاور قطا صحیح است . پس آقای نایینی در درمقام جعل صحت وفساد نیست بلکه در مقام امتصال صحت وفساد هست .
  24. مامی خواهیم بگویم 3مرحله هست 1- مرحله بیان 20 جزء . مرحله 2 – 20 جزء صحیح است شارع امر به فساد نی کند . مرحله سوم . در مرحله امتصال هم صحت است وهم فساد .که منطبق به امرشارع هست یا منطبق به امر شارع نیست !
  25. مثل وقتی مجلس شورای اسلامی قانون وضع می کند و5 شرط می گذارد آین نامه می گذارد . همان جایی که وضع قانون می گذارد وضع به صحیح می شود. وضع فاسد هم همراهش می شود. وضع قانون صحیح خود به خود وضع فاسدش هم معلوم می شود.وبیان می کند . وضع قانون شرعی هم همین طور است .
  26. ایراد دوم فرق است بین صحت ظاهری وصحت باطنی .. 20 جزء انتزاعی نیاز به جعل شارع ندارد . اگر مکلف 20 جزء را نیاورد در این جا نیاز به جعل شارع دارد. صحت ظاهری جعلش به ده دست شارع است.
  27. ما می گویم اتفاقا در این جا هم فرق بین صحت طاهر وباطن ندارد در مقام جعل شارع .  شارع 20 جزء گفت نیاورد 15 آورد عقل ساکت است باید دید شارع چه می گوید .
  28. ما می گویم هم 20 تا وهم 15 تا همه اش با جعل شارع است. شارع صحت واقعی وصحت ظاهری را هم شارع می گوید.شارع می گوید عمل 20 جزء صحیح وعمل 15 جرء هم با قاعده تجاوز صحیح . در معامله هم همین طور. صحیح است .
  29. شاید کسی بگوید شارع صحیح گفته یا فساد باید گفت صحیح.
  30. شاید در ذهن مرحوم ناینی این بوده که شارع هر وقت حکمی می گوید صحیح آنرا می گوید.
  31. حال مکلف چه عملی انجام داده است صحیح یا فساد . وقتی به مقام جزیی رسیدی می رسی به صحت ظاهری وصحت واقعی .. صحت واقعی را عقل می گوید وصحت ظاهری را  شارع ..
  32. جواب استاد : اینکه صحت واقعی را شارع داشته آیا قابلیت آنرا دارد که به امر به فساد بکند یا نه  ؟  
  33. در این مطلب باید گفت که یک بحث در علم کلام داریم که می گوید امکان دارد که خدا شریک داشته باشد از نظر عقل امکان وقوعی ندارد ! ولی امکان ذاتی دارد. دلیلش همین گفته ماست  که اسباط می کنیم که خدا شریک ندارد اسبات یعنی تصورش را می کنیم  که دارد . که دربحث اسباط می کنیم که از نظر عقل می گوید امکان ذاتی دارد وامکان وقوعی  ندارد واین امکان  دارد. و ندارد را در فلسفه می گویند.
  34. در فلسفه می گویند فرض محال محال نیست  تصور سیاه وسفید را می کنیم بعد حکم می کنیم که اجتماع آن محال است. درذهمن مرحوم نایینی شاید این بوده است .
  35. پس دو صورت پیدا می کند . در صدور امکان صحت و فساد هست  که 20 جزء را از خدا بگیریم و 10 جزء را هم از خدا بگیریم همه اش جعلی است.
  36. نکته آخر بحث در معامله شارع امضاء کرده آنچه را که در عرف جاری بوده  پون درمیان عرف بوده.. به خراف عبادت پون در میان مردم نبوده شارع اول گفته ومردم  آورده اند امضاء کرده
  37. کلام استاد به آفای ناینی : آقای نایینی این طور بگویند ک مقام تطابق که گفتید با مقام انتزاعی فرق است . بین عبادت ومعاملات .
  38. در معاملات  مقام عرف است وشارع سکوت کرده  امضاء کرده ودر یک جا مثل رباء تختعه می کند ! شارع معامله عرف زا رد نکرده و مثل رباء معترض است . ونبازبه توصیح نارد .  
  39. ولی در عبادات  نباز به توصیح دارد . پس انتزاع در عبادات ومعاملات دو جور است .
  40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۹
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. استاد - عنوان بحث  نهى‏ از عبادت‏ مقتضى فساد آن عبادت است‏ مثال آن هم همان صلاه در قروء است آن ایامی که زن حالت خایص دارد نهی دارد از صلاه ؛ این نهی از صلاه آیا یاعث تساوی امر می شود یا نه –
  2. استاد - تعریف عبادت چیست  : نمازی که این زن در این ایام می خواند اصلا عبات نیست .چرا عنوانش را گذاستند نهی عبادت ! –
  3. استاد - در بحث مشتق داشتیم . که می گفتند .إنه اختلفوا فی أن المشتق‏ حقیقة فی خصوص ما تلبس بالمبدإ فی الحال،  مشتق حضوص یک مبدع است یانه اعم  ازفعلی وگذ شته - قبلا این فرد مثلا عادل بوده  الان عادل نیست – مرد قبلا سارق بوده الآن سرقت نمی کند  آیا می توانیم حقیقتا به او بگویم انت عادل یا انت سارق – انت قاتل – (حالت تلبّس و اشتغال به مبدء) نسبت به انقضاء مبدء اختلاف است. نسبت به حصوص  تلبس فی حال قطا حقیقت است .  نسبت به تلبس فی  آینده  قطعا مجاز است .
  4. استاد - این بحث را آخوند نیاورده اند اینجا – و منظور آخوند نهى‏ از عبادت‏ مقتضى فساد ؛ منطورشان قلبش است

 

  1. مرحوم آخوند - دو تعریف دارند برای عبادت..
  2. الامر (الرابع) ان‏ (ما یتعلق به النهی اما أن یکون عبادة أو غیرها) من المعاملات و غیرها (و المراد بالعبادة هاهنا) أحد الامرین: توضیح بیشتر  نظر آخوند عبادات دو دسته است:
  3. الرّابع: ما یتعلّق‏ به‏ النّهی‏ امّا أن‏ یکون‏ عبادة أو غیرها، و المراد بالعبادة هاهنا ما یکون بنفسه و بعنوانه عبادة له تعالى موجبا بذاته للتّقرّب من حضرته لو لا حرمته، کالسّجود و الخضوع و الخشوع له و تسبیحه و تقدیسه، أو ما لو تعلّق الامر به کان أمره أمرا عبادیّا لا یکاد یسقط الا اذا أتى به بنحو قربیّ کسائر أمثاله نحو صوم العیدین، و الصّلاة فی أیّام العادة [با قطع نظر از نهى، ذاتا مقرّب الى المولى هست.].

 

  1. ( لا ما أمر به لاجل التّعبّد به و لا ما یتوقّف صحته على النّیّة. و لا ما لا یعلم انحصار المصلحة فیه فی شی‏ء، کما عرف بکل منها العبادة، ضرورة أنّها بواحد منها لا یکاد یمکن أن یتعلّق بها النّهی. مع ما أورد علیها بالانتقاض طردا أو عکسا، أو بغیره، کما یظهر من مراجعة المطوّلات. و ان کان الاشکال بذلک فیها فی غیر محلّه، لاجل کون مثلها من التّعریفات لیس بحدّ و لا برسم، بل من قبیل شرح الاسم کما نبهنا علیه غیر مرّة، فلا وجه لاطالة الکلام بالنّقض و الابرام فی تعریف العبادة، و لا فی تعریف غیرها کما هو العادة.)
  2. --------------
    4- معناى عبادت‏
  3. [1]-شى‏ء که متعلّق نهى مى‏باشد، گاهى عبادت است و گاهى غیر عبادت.
  4. سؤال: عبادتى که حدّ اقل، امر استحبابى یا بالاتر، امر وجوبى به آن متعلّق شده و مأمور به هست، چگونه مى‏تواند منهى عنه واقع شود تا بحث کنیم آیا نهیش مقتضى فساد هست یا نه؟
  5. جواب: ابتدا عبادت را براى شما معنا مى‏کنیم آنگاه ببینید، مى‏تواند متعلّق نهى واقع شود یا نه.
  6. چندین تعریف براى «عبادت» ذکر شده که تمام آن‏ها دچار اشکال و نقض و ابرام گشته امّا مصنف رحمه اللّه فرموده‏اند مقصود از عبادت متعلّق نهى- در محلّ بحث- یکى از این دو مطلب است:
  7.  استاد مانحن فی به عنوان عبادت تبارک وتعالی دو قسم است یک   مثال سجود ورکوع در مقابل پروردگار اگر امر نداشته باشد خود به خود بحث دیگری است قربته الی الله – فرمانده می گوید باید تعظیم کنی این امر است واگر نگوید که باید تظیم کنی بحث دیگری ونیاز به امر نداریم این یک قسمت عبادت است مثل ایام غروء
  8.  قسم دوم عبادت ما لو تعلّق الامر به کان أمره أمرا عبادیّا لا یکاد یسقط الا اذا أتى به بنحو قربیّ
  9. چرا می گوید لو این صلاه بوم حایض امر ندارد اما اگر به اش ام تعلق گرفت کان أمره أمرا عبادیّا به نحو قربی این  مطلب مثل امور عبادی وغیر عبادی ما در غذاخوردن است در سحر ماه مبارک وغیر مبارک در نیت وعدم نیت – یا مثل خدمت پدر ومادر بانیت باشد می شود عبادت وبدون بینت عبادت نیست. در این جا شهید ثانی می گوید ما می توانیم تمام کارهایمان را با نیت انجام دهیم قربته الی الله    
  10. در تعریف عبادت الف: منظور از عبادت، آن چیزى است که «ذاتا» جنبه عبادیت دارد و نیاز به امر ندارد ، مانند خضوع، خشوع و سجده در پیشگاه حضرت حق که ذاتا عبادت است و نیاز به تعبّد ندارد تا عنوان عبادت براى آن‏ها تحقق پیدا کند، بنا بر تعریف مذکور، چنانچه شى‏ء که ذاتا عبادت است، متعلّق نهى قرار گرفت، مى‏توان بحث کرد آیا نهى مذکور، مقتضى فساد هست یا نه؟
  11. _____________________________
    ب: عبادت، آن است که: «لو تعلّق الامر به کان امره امرا عبادیّا لا یکاد یسقط الا اذا اتى به بنحو قربى». است که اگر مقصود، این به جاى نهى، امر به آن متعلّق شده بود، امرش عبادى بود و از ذمّه مکلّف، ساقط نمى‏شد مگر با قصد قربت، مانند صوم روز عید فطر که مى‏گوئیم: عبادتى است که محرّم و عبادیتّش به این معنا است که: صوم عید فطر به جاى اینکه منهى عنه واقع شود اگر مانند روزه سائر ایّام ماه رمضان، مأمور به مى‏شد، این صوم هم مانند سائر مصادیق صوم، عبادى بود و امرش بدون قصد قربت، ساقط نمى‏شد
  12. پس مقصود از تعلّق نهى به عبادت، این نیست که اکنون یک عبادت فعلى مأمور به به امر استحبابى یا وجوبى داریم که نهى هم به آن تعلّق گرفته اگر چنین باشد کأنّ صددرجه از اجتماع امر و نهى، بالاتر و اصلا این مسئله، ممتنع است.
  13. خلاصه: یا باید بگوئیم: مقصود از عبادت، عبادت ذاتى هست یا اینکه منظور، این است: «لو تعلّق الامر به کان امره امرا عبادیا ...».
  14. [1]- امّا آن معانى که دیگران براى عبادت ذکر کرده‏اند:
  15. الف: تعریف اول از تقریرات مرحوم شیخ است‏ .«العبادة ما امر به لاجل التّعبّد به»، عبادت، آن است که امر به آن متعلّق شده و امر متعلّق به آن‏هم به منظور تعبّد است. گفته‏اند عبادت آن چیزى است که امر بشود بجهت تعبد بآن منقول ..  اشکال بر مرحوم شیخ این تعریف  شامل نماز حایض نمی شود وشامل نماز های ما می شود که تعریف عبادت را آورده است نظر به نهی نماز حایض ندارد..
  16. ب: تعریف دوم میزای قمی بیان نمودند معناى عبادت را آن عملى است که توقف دارد صحت آن بر نیت‏ «العبادة ما یتوقّف صحته على النّیّة»، عبادت، آن است که صحتش متوقّف بر نیّت است و مقصود از نیّت هم قصد قربت نیست بلکه منظور، همان نیّت عنوان عبادت و عمل هست مثلا هنگامى که نماز مى‏خوانید، باید نفس عنوان صلات را قصد کنید چون نماز از عناوین «قصدیّه» هست و بدون قصد عنوان، تحقّق پیدا نمى‏کند. وشامل نهی در نماز حایض نمی شود. که نماز حایض با این تعریف قطعا باطل است ..
  17. ج: تعریف سوم ضاحب فصول براى عبادت بیان نمودند آن عملى‏ است که منحصر نباشد مصلحت در آن در چیز مخصوصى یعنى مصلحت آن معلوم نباشد. بالخصوص منقول از مرحوم صاحب قوانین است علماء رضوان اللّه تعالى علیهم تعریف نمودند «العبادة ما لا یعلم انحصار المصلحة فیها فى شى‏ء ...» عبادت، آن است که نمى‏توان مصلحتش را در یک امر خاصّى منحصر نمود، فرضا اگر از ما سؤال کنند مصلحت صلات چیست، امکان دارد مصالحى را براى آن برشمریم امّا نمى‏توان گفت مصلحت نماز، منحصر به همان‏هائى است که ما ذکر کردیم. این تعریف شامل نماز حایض می شود ونماز حایض عبادت است 

 

  1. صاحب کفایه یک ایراد جمعی برسه تعریف می گویند هر سه تعریف ایراد دارد . . بحث ما روی صلاه حایض است که  شامل نهی بر عبا دت نمی شود واین تعاریف را در بر نمی گیرد. لا ما أمر به لاجل التّعبّد به و لا ما یتوقّف صحته على النّیّة. و لا ما لا یعلم انحصار المصلحة فیه فی شی‏ء، کما عرف بکل منها العبادة،  صاحب کفایه  لفظ  (لو)  را آورده که اشکا ل برخودش گرفته  نشود  

 

  1. مطلب إیضاح الکفایة،می فرمایند دو اشکال بر تعریف مذکور وارد است:

 

  1. آن تعریف، «دورى» هست زیرا در آن کلمه «تعبّد» به کار رفته و تعبّد هم به‏ معناى عبادت است. آیا درحالى‏که ما در صدد هستیم ماهیّت عبادت را از طریق آن تعریف مشخّص کنیم، مى‏توان در معناى عبادت، کلمه تعبّد و عبادت را استعمال نمود؟
  2. ظاهر جمله «ما امر به» این است که امر فعلى به آن متعلّق شده، آیا شى‏ء که امر فعلى به آن تعلّق گرفته به نفس همان مأمور به مى‏تواند نهى متعلّق شود و ما هم بحث کنیم که آیا نهیش مقتضى فساد هست یا نه؟
  3. دو اشکال بر تعریف مذکور، وارد است: در غیر از عبادات هم عناوینى داریم که صحتشان متوقّف بر نیّت است مثلا عنوان «تعظیم» اگر واجب شد، یک واجب توصّلى هست نه تعبّدى امّا درعین‏حال، عنوان مذکور، بدون قصد، حاصل نمى‏شود یعنى: تا انسان، عملى را به قصد تعظیم مقرون نکند، عنوان تعظیم، محقّق نمى‏شود پس چرا شما آن را به عبادت منحصر کرده و مى‏گوئید:«العبادة ما یتوقّف صحته على النّیّة» شما مى‏خواهید عبادت را عبادت فعلى محسوب کنید یعنى آن چیزى که امر فعلى به آن تعلّق گرفته، اگر به شى‏ء امر فعلى تعلّق گرفت، معقول هست که نهى به آن متعلّق شود و ما بحث کنیم که آیا نهیش مقتضى فساد هست یا نه؟
  4. به خلاف «واجبات توصّلى» که وقتى شارع مقدّس مى‏فرماید دین خود را ادا کنید مصلحتش معلوم و این است که باید مال مردم به صاحبش رد شود و مصلحت مخفى دیگرى در آن تصوّر نمى‏شود پس عبادت، آن است که نمى‏توان دائره مصلحت آن را منحصر کرد.
  5. دو اشکال بر تعریف مذکور، وارد است: به حسب ظاهر، چنین نیست که مصلحت هر واجب توصّلى مشخّص و معلوم باشد[1]، آرى مصلحت اداى دین براى ما مشخّص است.
  6. در باب «عبادات» هم نمى‏توان به ‏طور کلّى گفت دائره مصلحت، غیر محدود است ممکن است در بین عبادات به مسائلى برخورد نمائیم که دائره مصلحتش محدود باشد.
  7. ظاهر کلام شما، این است که: همان شى‏ء ذات مصلحت، متعلّق نهى قرار گرفته، آیا شى‏ء که داراى مصلحت هست، مى‏تواند متعلّق نهى واقع شود؟
  8. آیا نماز در ایّام عادت، داراى مصلحت هست و متعلّق نهى هم واقع شده؟
  9. شى‏ء که داراى مصلحت هست، نمى‏تواند متعلّق نهى واقع شود.
  10. تذکّر: تعاریف مذکور، جنبه «حد» و «رسم» ندارد بلکه داراى عنوان «شرح الاسم» مى‏باشد، مثل اینکه از ما سؤال کنند «سعدانه» چیست در جواب بگوئیم به‏معناى جدار و دیوار نیست بلکه نوعى گیاه است
  11. لذا در چنین تعاریفى نباید دقّت و اشکال کرد که جامع افراد و مانع اغیار نیست امّا درعین‏حال باید متذکّر شد که تعاریف سه‏گانه مذکور، کارساز نیست و تعریف صحیح ، همان بود که براى شما بیان کردیم- همان دو تعریفى که ابتداى بحث ذکر شد. إیضاح الکفایة، ج‏3، ص:

 

  1. برداشت از شرح فارسى کفایة الأصول، به هریک از این تعریفهائى که بیان نمودیم عبادت را و هیچ‏کدام از این‏ها درست نیست بجهت آنکه ما مى‏خواهیم بیان کنیم که آیا این عمل قبل از آنى که نهى بآن متعلق شود آیا عبادت بوده یا نه و این تعریفاتى که بیان نمودند ضرورى است که ممکن نیست که متعلق نهى واقع شوند
  2. چون در تعریف اول در صلاة حایض امرى ندارد تا براى تعبد باشد و ایضا در دوم نیت متوقف بر امر است و امرى نیست که نیت آن را بنماید و در سوم مصلحتى نیست در صلاة حایض بلکه مفسده است با اینکه اشکالاتى بر آنها واقع شده است به انتقاض طرد یعنى مانع نیست یا عکسا یعنى جامع نیست یا بغیر این‏ها که اشکال دور باشد که وارد شده است بر این تعاریف
  3. کما آنکه این مطالبى را که بیان نمودیم ظاهر مى‏شود براى کسانى که مراجعه کنند بکتب مطولات اگرچه این اشکالها که در نقض طرد و عکس و غیره بیان نموده‏اند در غیر محلش مى‏باشد. ین اشکالات صحیح  نیست بجهت آنکه مثل این تعاریف تعاریف شرح الاسم است نه آنکه این تعاریف حدود رسم خارجى باشند
  4.  کما آنکه ما بیان نمودیم این مطالب را در زیاد مواردى من‏جمله از آنها در جلد اول در مشتق در معناى ناطق آنجا بیان نمودیم پس وجهى ندارد طول دادن کلام بنقض و ابرام در تعریف عبادت و نه در غیر عبادت کما آنکه عادت علماء رضوان اللّه علیهم بر این است که اشکال و نقض و ابرام در این‏جور تعاریف چون اگر تعریف حقیقى نباشد همچنان که بیان نمودیم که تعریف حقیقى اشیاء ممکن نیست بحد و رسم و تعریف شرح الاسم مانعى ندارد قدرى اعم و یا اخص باشد کما لا یخفى. شرح فارسى کفایة الأصول، ج‏3، ص: 124
  5. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
 

 

  • حسین صفرزاده
۱۹
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. بحث هایی اصولی از کفایته الاصول مرحوم آخوند ره - با تقریرات حضرت آیت الله حاج سید ابولحسن مهدوی استاد مدرسه صدر بازار اصفهان - آبان 1402 مطابق با ربیع الثانی 1445=
  2. بحث نهى در شى‏ء، مقتضى فساد آن شى‏ء هست یا نه‏ (مقصود از «شى‏ء»، همان شى‏ء است که قابلیت اتصاف به صحت و بطلان داشته باشد.) 1- فرق بین بحث فعلى با بحث اجتماع امر و نهى‏ چیست؟ (قبلا به نحو مشروح بیان کردیم که: آیا اجتماع امر و نهى در واحد «ذو عنوانین» ممکن و جائز است یا نه.) 2- بحث فعلى از مباحث الفاظ هست‏.3- ملاک بحث، شامل نهى «تنزیهى» هم مى‏شود.4- معناى عبادت‏.5- مقصود از «شى‏ء» در عنوان بحث چیست؟ مقصود از «شى‏ء»، همان شى‏ء است که قابلیت اتصاف به صحت و بطلان داشته باشد.)
  3. 6- معناى «صحت‏» و «فساد» «صحت» از نظر لغت و عرف به ‏معناى «تمامیّت» هست یعنى: اگر در شى‏ء خلل و نقصى نباشد، مى‏گوئیم: «هذا صحیح » و چنانچه در آن نقص باشد، چنین تعبیر مى‏کنیم: «هذا فاسد».

اینک متذکّر دو مطلب مى‏شویم:

  1. صحت و فساد، دو امر اضافى و اعتبارى هست، ممکن است شى‏ء از یک جهت و به خاطر یک اثر، اتّصاف به صحت داشته باشد امّا از جهت و اثر دیگر، اتّصاف به صحت پیدا نکند.
  2. در بحث «صحیح  و اعم» هم گفتیم که آیا به نماز چهار رکعتى که داراى تمام شرائط باشد، عنوان «صحیح » داده مى‏شود یا عنوان «باطل»؟ نمى‏توان گفت صلات مذکور، داراى صحت مطلق است زیرا صحت به حسب حالات مکلّف- در سفر، حضر، اختیار و اضطرار- مختلف مى‏شود و حال آنکه معناى «صحیح » و «صحت» یکى هست و اختلاف افراد، باعث اختلاف معنا نمى‏شود مثلا نماز صحیح  براى مسافر، دو رکعت و براى شخص حاضر، چهار رکعت است و عکس آن باطل است و همچنین نماز در حال اضطرار و بیمارى جالسا خوانده مى‏شود ولى در حال اختیار قائما باید خوانده شود و حال آنکه تمام آن‏ها در مواضع خود، صحیح  هستند لذا معلوم مى‏شود که معناى صحت، عبارت از «تمامیّت» و تمامیّت در مورد فردى، دو رکعت و در حقّ شخص دیگر چهار رکعت است و ...
  3. نتیجه: صحت و فساد، مانند سواد و بیاض نیست. سواد و بیاض، دو وصف حقیقى و دو عرض متضاد هستند اگر شى‏ء متّصف به بیاض شد، امکان ندارد اتّصاف به سواد هم پیدا کند به خلاف صحت و فساد که دو امر اعتبارى مى‏باشند و ممکن است هر دو در یک مورد جمع شوند امّا به حسب حالات، آثار و انظار، مختلف باشند.
  4. تذکّر: باتوجّه به نکته مذکور (اختلاف آثار و انظار.) مى‏گوئیم: گرچه صحت را در «عبادات» به سقوط قضا و اعاده و در «معاملات» به ترتّب اثر مقصود تفسیر کرده‏اند امّا در حقیقت، اختلافى ندارد و معناى صحت در آن دو هم «تمامیّت» هست یعنى: به خاطر آثار و انظار، تعابیر مختلف نسبت به آن‏ها شده.
  5. علما- در فنون مختلف- هرکدام صحت را به معنائى تفسیر کرده‏اند که به حسب ظاهر، آن معانى با یکدیگر متغایر است.
  6. الف: در فقه- در باب معاملات- صحت را به ترتّب اثر مقصود تفسیر کرده مثلا گفته‏اند نکاح صحیح ، آن است که اثر مترقب- زوجیّت- برآن مترتّب شود امّا همان فقیه در باب «عبادات» فرموده: عمل صحیح ، آن است که به دنبالش اعاده و قضا نباشد به عبارت دیگر، نماز صحیح ، آن است که مسقط قضا و اعاده باشد پس صحت به‏معناى «اسقاط القضاء»  (قضا، اعم از ادا هست)هست.
  7. ب: علماى علم کلام، صحت را به «موافقة الشّریعة»  (یا موافقت با امر الهى.) معنا کرده‏اند.
  8. ج: اطبّا «صحت» را به اعتدال مزاج تفسیر نموده‏اند.
  9. سؤال: آیا تعاریف مختلفى که در علوم مختلف از صحت شده، باعث مى‏شود که واقعا «صحت» داراى معانى متعدّدى باشد و اصلا چرا تفاسیر گوناگونى براى آن ذکر شده؟
  10. جواب: صحت به‏معناى «تمامیّت» است و معناى مذکور در تمام علوم، سارى و جارى هست منتها اثرش به حسب انظار، مختلف مى‏باشد.
  11. بیان ذلک: در باب «معاملات» صحت به‏معناى تمامیّت است و مقصود فقیه در آن و حیث‏ انّ الامر فی الشّریعة یکون على أقسام من الواقعیّ الاوّلیّ و الثّانویّ و الظّاهریّ، و الانظار تختلف فی أنّ الاخیرین یفیدان الاجزاء، أو لا یفیدان کان الاتیان بعبادة موافقة لامر و مخالفة لآخر، أو مسقطا للقضاء و الاعادة بنظر، و غیر باب، این است که در بیع، ملکیّت و در نکاح، زوجیّت حاصل شود لذا مستقیما صحت را به ترتّب اثر مقصود معنا کرده‏اند.
  12. در باب «عبادات» هم مقصود از نماز صحیح ، همان صلات تام هست امّا منظور فقیه از تمامیّت، عدم وجوب قضا و اعاده است لذا مستقیما صحت را به سقوط قضا و اعاده تفسیر نموده‏اند.
  13. در علم کلام چون نظر متکلّمین به استحقاق ثواب و رهائى از عقاب است لذا صحت را به «موافقة الشریعة» یا «موافقة الامر» معنا کرده‏اند.
  14. جمع‏بندى: معناى صحت، عرفا و لغتا در تمام علوم، همان «تمامیّت» است و اختلافى بین آن‏ها نیست.

_________________________

  1. (1)- الف: آنچه به‏عنوان شرح عبارت مذکور، تنظیم شده مربوط به افاضات استاد معظم «مدّظلّه» نیست بلکه از درس سائر اساتید معظّم و شروح استفاده شده.
    ب: مقصود «متکلّم» از تفسیر صحت به موافقت امر، کدام امر است زیرا امر بر سه‏گونه است- امر واقعى اوّلى، واقعى ثانوى و امر ظاهرى- اگر مقصود او موافقت با هر امرى باشد و فقیه و اصولى، هم امر ظاهرى و هم امر اضطرارى- واقعى ثانوى- را مفید اجزا و موجب تمامیّت بداند، در این صورت، بین فقیه و متکلّم از نظر مورد، اختلافى نیست امّا اگر متکلّمى گفت مقصود از موافقت امر «فقط» امر واقعى اوّلى هست و فقیه هم فرمود که امر ظاهرى و امر اضطرارى، مجزى از امر واقعى هست در این فرض، بین آن دو، اختلاف پیدا مى‏شود یعنى: فقیه، صلات مع التیمم را صحیح  و تام مى‏داند امّا متکلّم مى‏گوید صحیح  نیست «لانه لا یکون موافقا للامر لان المراد بالامر، هو الامر الواقعى الاولى» پس مسأله مذکور، دائر مدار این است که ببینیم مقصود از «امر» در لسان متکلّم چیست و نظر فقیه در مورد امر ظاهرى و امر واقعى ثانوى، اجزا هست یا عدم اجزا که در بعضى از صور، بین آن‏ها توافق هست و در بعضى از موارد، اختلاف وجود دارد. مسقط لهما بنظر آخر، فالعبادة الموافقة للامر الظّاهریّ تکون صحیح ة عند المتکلّم و الفقیه بناء على أنّ الامر فی تفسیر الصّحّة بموافقة الامر یعمّ الظّاهریّ مع اقتضائه للاجزاء، و عدم اتّصافها بها عند الفقیه بموافقته بناء على عدم الاجزاء، و کونه مراعى بموافقة الامر الواقعیّ [و] عند المتکلّم بناء على کون الامر فی تفسیرها خصوص الواقعیّ [1].

 

  1. الف صلات، هم موافق امر و شریعت است و هم مسقط قضا و اعاده مى‏باشد.
  2. ب: ممکن است به این نحو در مسئله، اختلاف باشد که: «فقها» امر ظاهرى را مجزى و مسقط قضا و اعاده بدانند امّا «متکلّمین» در موافقت شریعت به امر ظاهرى- و ثانوى- اکتفا نکنند پس صلات مذکور از نظر فقها صحیح  و در نظر متکلّمین، غیر صحیح  است.
  3. ج: اگر «فقها» امر ظاهرى- و ثانوى- را مجزى و مسقط قضا و اعاده ندانند و «متکلّمین» هم بگوئید در موافقت شریعت نمى‏توان به امر ظاهرى- و ثانوى- اکتفا نمود در این صورت هم صلات مذکور، عند الجمیع فاسد و غیر صحیح  است پس مشخّص شد که معناى صحت، «تمامیّت» است امّا اثر صحت به حسب موارد و انظار مختلف است و ...
  4. صحت و فساد از احکام شرعیّه هست یا عقلیّه یا اعتباریّه؟
  5. بحث ما در تنبیه مذکور، این است که: صحت و فساد را که از احکام وضعیّه محسوب کرده‏اند، آیا از مجعولات شرعیّه هست یا از مستقلّات عقلیّه یا اینکه به حسب موارد، مختلف است یعنى: در بعضى از موارد، مجعول شرعى و در بعضى از موارد، جزء مستقلّات عقلیّه هست.
  6. امّا صحت، نزد متکلّم: معناى صحت در نظر متکلّم «موافقة الامر» یا «موافقة الشریعة» است‏. و فساد- یا بطلان- به‏معناى مخالفت با امر و شریعت است.
  7. سؤال: صحت به ‏معناى مذکور، یکى از احکام وضعیّه و مجعولات شرعیه هست؟ جواب: صحت به‏معناى «موافقة الامر -«موافقة الشریعة».» تقریبا داراى یک ریشه تکوینى هست- مطابقت یا عدم مطابقت عمل خارجى مکلّف با مأمور به شرعى، ارتباطى به شارع مقدّس ندارد- منتها از آن مسأله تکوینى، «موافقة الامر» انتزاع مى‏شود و اینکه مصنّف رحمه اللّه فرموده‏اند: «صحت» نزد متکلّم، یک وصف انتزاعى هست و نفرموده‏اند که منتزع منه آن، یک واقعیّت هست، مقصودشان این است که منتزع منه و ریشه آن یک امر تکوینى واقعى غیر مجعول است و از آن مسأله تکوینى، «موافقة الامر» انتزاع مى‏شود یعنى اگر موافقة الشّریعة تحقّق پیدا کرد، استحقاق مثوبت و عدم استحقاق‏ عقوبت که منظور متکلّم است، تحقّق پیدا مى‏کند.
  8.  امّا صحت عند الفقیه: سؤال: آیا صحت و بطلان در علم فقه از احکام وضعیّه مجعوله مى‏باشد یا اینکه به حسب موارد، مختلف است؟
  9. قبل از پاسخ به سؤال، لازم است متذکّر نکاتى شویم: همان‏طور که در امر ششم بیان کردیم، فقیه، صحت در «عبادت» را به یک نحو تفسیر نموده و صحت در «معامله» را به نحو دیگر امّا برگشت هر دو معنا به همان «تمامیّت» است که شرحش گذشت.
  10. معناى صحت در عبادت از نظر فقیه «سقوط قضا و اعاده» هست‏  یعنى: عبادت صحیح ، آن است که «لا یجب الاعادة و القضاء عقیبها».
  11. پاسخ سؤال: صحت در عبادت مأمور به به امر واقعى اوّلى‏- مانند صلات مع الوضوء که تکلیف شخص مختار است- از احکام وضعیّه مجعوله نیست زیرا اگر مکلّف‏ فرضا نماز ظهرش را با وضو و تمام شرائط و اجزا اتیان نمود، صحت صلات مذکور- عدم لزوم اعاده و قضا- ارتباطى به شارع مقدّس ندارد بلکه عقل «مستقلّا» حکم مى‏کند که شارع از شما نماز مع الوضوء خواسته، شما هم آن را اتیان نمودید پس آن صلات، مطابق با دستور شارع است. لذا نباید او به دنبالش سقوط اعاده و قضا را جعل نماید.
  12. البتّه در باب اجزا- اتیان مأمور به به امر واقعى اوّلى- گفتیم بحث مذکور، عقلى هست و ارتباطى به شارع ندارد بلکه عقل حکم مى‏کند کسى که وظیفه‏اش را کاملا انجام داده، اعاده و قضا بر او لازم نیست و عملش مجزى مى‏باشد پس صحت اتیان مأمور به به امر واقعى اوّلى، یکى از احکام مجعول شرعى نیست.
  13. همان‏طور که قبلا[1] بیان کردیم در احکام وضعیّه، اختلاف‏نظر است که آیا شارع مقدّس مستقیما آن‏ها را جعل نموده یا اینکه احکام وضعیّه به تبع احکام تکلیفیّه جعل شده  که ما هر دو مطلب را نفى نموده و مى‏گوئیم اصلا در محلّ بحث، حکم وضعى وجود ندارد تا اینکه جعل «تبعى» یا «مستقل» به آن متعلّق شود کما اینکه امر اعتبارى هم نیست بلکه یک واقعیّتى مطرح است که جزء مستقلّات عقلیّه است یعنى: «اذا تحقّق المأمور به بالامر الواقعیّ الاوّلى یکون صحیح ا اى یکون الاعادة و القضاء ساقطا» بنابراین صحت در عبادت در فرض مسئله از مستقلات عقلیّه است نه از احکام وضعیّه.
  14. - سؤال: آیا صحت‏ در مورد مأمور به به امر ثانوى- مانند صلات مع التّیمم- یا مأمور به به امر ظاهرى- مانند صلات با استصحاب طهارت لباس یا استصحاب وضو- از احکام مجعوله شرعیّه هست یا نه؟ مثلا مکلّفى نمازش را با تیمم خواند، فرضا قبل از اینکه وقت نماز بگذرد، واجد الماء شد یا بعد از وقت، دسترسى به آب پیدا کرد در این صورت آیا اعاده و قضا، ساقط است یا نه؟
  15. جواب: پاسخ آن را باید از شارع سؤال کرد .  که آیا نماز با تیمّم، بعد از تمکّن از آب به نظر شما کافى هست یا نه؟ ممکن است شارع به خاطر تسهیل و امتنان بر مردم، حکم به صحت آن نماز نماید و ممکن است، جهات دیگر را منظور و حکم به بطلان صلات نماید.
  16. نتیجه: صحت در عبادت را به‏طور کلّى و مطلق نمى‏توان درباره‏اش حکم کرد. صحت در مورد مأمور به به امر واقعى اوّلى از مستقلات عقلیّه است و در مورد مأمور به به امر ثانوى و مأمور به به امر ظاهرى از مجعولات شرعى است‏ یعنى: ممکن است شارع، حکم به صحت و امکان دارد حکم به فساد نماید.
  17. تذکّر: بحث مفصّلى در باب «اجزاء» داشتیم که اینک به قسمتى از آن مختصرا اشاره مى‏کنیم: آنجا یک بحث ثبوتى و یک بحث اثباتى داشتیم که بحث ثبوتیش این بود: آیا نماز مع التیمم، داراى صددرجه مصلحت هست یا نه؟ اگر مانند نماز مع الوضوء، داراى صددرجه مصلحت باشد که قطعا مجزى هست و موردى براى قضا و اعاده باقى نمى‏ماند. یا اگر نماز مع التیمم مصلحتش کمتر است لکن تفاوتش لازم الرّعایه نیست مثل این که نود درجه مصلحت دارد و ده درجه دیگرش لزوم استیفا ندارد در فرض مذکور چرا مى‏گوئید شارع تخفیفا و منّتا على العباد حکم کرده که نماز مع التّیمم مجزى هست؟
  18. جواب: البتّه مصنّف رحمه اللّه پاسخ اشکال را با یک کلمه بیان کرده‏اند لکن توضیحش این است که: ممکن است از نظر مقام «ثبوت» اعاده و قضا بر مکلّف لازم باشد مثل این که نماز مع التیمم فرضا چهل درجه مصلحت دارد و شصت درجه مصلحت آن باقى مانده که طبق قاعده باید نماز، اعاده یا قضا شود امّا شارع مقدّس به خاطر تخفیف و منّت بر بندگان مى‏گوید شما را در مضیقه قرار نمى‏دهیم و همان نماز که چهل درجه مصلحت دارد، مجزى مى‏باشد و نیازى به اعاده و قضا نیست پس در این صورت است که مى‏گوئیم حکم به سقوط اعاده و قضا مجعول شرعى است و عنوان تخفیف و منّت بر بندگان را دارد.
  19. یادآورى: شارع مقدّس، نسبت به موارد جزئى جعل حکم نمى‏کند. فرضا زید نمازش را با تیمم خوانده و سپس واجد الماء شده، اکنون مى‏خواهیم بررسى کنیم که آیا نماز او با تیمم، صحیح  است یا فاسد، این مسئله به شارع، مربوط نیست بلکه او نسبت به موضوع کلّى، جعل حکم مى‏کند و مثلا مى‏گوید صلات با تیمم بعد از تمکّن از آب، صحیح  است امّا صحت نماز زید که با تیمّم واقع شده، مربوط به شارع نیست بلکه مربوط به عقل است. اگر از دید عقل، نماز با تیمّم، مصداق همان صلات کلّى بود که شارع، حکم به صحت آن نموده او هم مى‏گوید صلات مذکور، منطبق برآن کلّى و صحیح  است و چنانچه مصداق‏ آن کلّى نبود مى‏گوید باطل است.
  20. نتیجه: اگر صحت و بطلان را نسبت به موضوعات کلّى- مانند صلات مع التیمم- در نظر بگیریم، مربوط به شارع است و چنانچه بخواهیم آن کلّى را بر نماز زید و عمرو تطبیق دهیم صحت و بگوئیم نماز زید، صحیح  است یا فاسد، مربوط به عقل است که شرحش گذشت.
  21. سؤال: آیا صحت در «معاملات» به‏معناى ترتّب اثر مقصود از مجعولات شرعیّه است یا نه؟
    جواب: مسلّما «
    صحت» به‏معناى مذکور هم مربوط به شارع و مجعول او هست و او باید حکم به ترتّب اثر بر بیع نماید و بفرماید: احلّ اللّه البیع و حرّم الرّبا.» پس حکم به صحت و عدم صحت، مربوط به شارع است و بدیهى است که هرگاه در صحت و فساد معامله شک داشته باشیم، اصالت الفساد مقتضى فساد آن است لکن باید متذکّر دو نکته شد:
  22. لازم نیست معامله‏اى را که شارع، اثر مقصود برآن مترتّب کرده در بین عقلا سابقه نداشته باشد بلکه بسیارى از معاملات، بین عقلا رایج بوده امّا شارع آن‏ها را امضا نموده پس مجعول شرعى، اعمّ از این است که جعلش تأسیسى باشد یا امضائى- جعل امضائى هم عنوان مجعولیّت شرعیّه دارد.
  23. شارع مقدّس، نسبت به تک‏تک معاملات، حکم به صحت یا فساد جعل نمى‏کند[2] بلکه او طبیعت معامله و بیع را مورد امضا قرار مى‏دهد امّا صحت معامله شخصیّه بین زید و عمرو ارتباطى به شارع ندارد بلکه مربوط به عقل است اگر مصداق آن بیع کلّى مورد امضاء شارع تحقّق پیدا کند، عقل مى‏گوید معامله شخصیّه بین زید و عمرو هم اتّصاف به صحت دارد و چنانچه مصداق آن بیع کلّى مورد امضا تحقّق پیدا نکند، عقل مى‏گوید «هذه المعاملة باطلة» پس صحت و فساد به‏طور کلّى مربوط به شارع است امّا به‏طور شخصى و جزئى، حکم شرعى خاص ندارد بلکه بستگى به ملاحظه عقل دارد.... إیضاح الکفایة، ج‏3، ص: 202 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 
 

 

 

  • حسین صفرزاده
۰۹
آبان

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم  ..

  1. جلسه 44 بصیرت عوامل رشد بصیرت – موانع رشد بصیر در قرآن ونهج البلاغه طمع

درحقیقت طمع چیست ؟ شخص طماع کیست؟ طمع یعنی : افزوده خواهی – زیاده طلبی – حرض – شره – ولع -  ازموانع رشد بصیرت

  1. شخص طماع این رزیله را در خودش حفظ میکند وذلت وخوری را برای خودشمی خرد
  2. افراد طماع اصولا انسانهای زبون و دون همت وفاقد شخصیت  انسانی هستند. سعی میکنند وابسته به دیگران باشند .
  3. نقطه مقابل افراد طماع . نقطه مقابل آن شخص قانع است فناعت است که انسان را از همگان بی نیاز وعزت وکرامت اورا حفظ می کند .  تفسیر القمی‏ ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی‏ النَّاسِ‏- یکون المراد بالطمع طمع‏ ما فی أیدی‏ الناس‏ بأن یکون من جنود الجهل أورد..
  4. پس آدم طماع یک نوع ناامیدی را در خود به همراه دارد. ناامیدى‏ از مغفرت و رحمت الهى، بى‏جاست. «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»
  5. مرحوم کلینی در کتاب کافی از حضرت امام باقر علیه السلام می فرماید : بریدن طمع‏ مایه‏ى عزت است و طمع‏ باعث رسوایى و مذلت. - کافى: بسندش تا امام باقر (علیه السلام) فرمود: طمع‏ بریدن از آنچه مردم دارند عزت دینى مؤمن است، ِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام)  قَالَ‏ الْیَأْسُ مِمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ عِزُّ الْمُؤْمِنِ فِی دِینِهِ-
  6. شخص طماع - ذلت را برای خودش می خرد برای گرفتن یک وام عزت ووجاه ومقام خود را زیر پا گداشته وخودش یک آدم خوار وذلیل می کند !
  7. امام سجاد حدیثی دارند طمع قطع امید از خدا وامید به دست مردم  - حضرت سجاد علیه السّلام میفرمود: بنظر من جمیع سعادات و نیکیها در اینست که آدمى از آنچه در دست مردم است قطع طمع و امید نماید.
  8. حضرت سجاد علیه السّلام میفرمود: بنظر من جمیع سعادات و نیکیها در اینست که آدمى از آنچه در دست مردم است قطع طمع و امید نماید.
  9. امام باقر علیه السّلام در وصیت خود به جابر فرمود: با میراندن خوى مذموم طمع، بقاء عزّ و شرف را طلب کن.
  10. قال الباقر علیه السّلام فی وصیّته لجابر: و اطلب بقاء العزّ بإماتة الطمع. امام باقر علیه السّلام در وصیت خود به جابر فرمود: با میراندن خوى مذموم طمع، بقاء عزّ و شرف را طلب کن.
  11. پس امیر المؤمنین به ابو طالب گفت: «یا ابتاه إنّى مقتول» ؛ یعنى اى پدر، من نزدیک به هلاکت و قتلم. (قطع‏ امید از من و طمع از حیات من بدار و از خدا طلب اجر کن)
  12. طمع کار ایمان به رزاقیت خدا ندارد - قال اجتماع فی حظ طمع اعتمادی به خدا ندارد ! ایمان به رزاقیت خدا ندارد خضرت می فرماید ایشان ذلیل وخوار است .
  13. چه خوب می شد که ما همه خوبی ها را جمع کنیم : شما را بتقوى و پرهیزکارى (یعنى بجا آوردن واجبات و ترک محرمات) و پیوسته فکر و اندیشه نمودن (در آیات الهیه) زیرا اندیشه و تفکر (اصل و ریشه و بمنزله) پدر و مادر همه‏ خوبى‏ (ها) است (یعنى اندیشه در امور و تأمل‏  . [الحدیث 323 فی التفکر] و فیه أیضا: باب «الظّن» الحسن علیه السّلام: اوصیکم بتقوى اللّه و إدامة التفکّر فإنّ التفکّر أبو کلّ خیر و امّه.
  14. طماع خود را محتاج دیگران میداند به هردلیل دستش را به دیگران دراز می کند .
  15. حدبث دیگررسول اکرم ..این روایت از برای من وشماست!
  16. الطمع : - الطمع یذهب الحکمة من‏ قلوب‏ العلماء. 575- طمع حکمت را از دلهاى عالمان مى‏زداید.
  17. طمع حکمت انسان را می زداید  ابعاد حکمت : آدم حکیم  با هر موج وبادی –عدل-قسط- عقل واندیشه- حریت – نشانه های حکمت گرفتن آیات است آیات  یعنی نشانه های خدا را طمع از دل انسان کور می کند. ابواب حکمت علم ودانش است  
  18. حکمت ازآدم حکیم فرزانه است . در انسان جکیم عقل واندیشه حاکم است.
  19. خضرت آیت الله فلسفی  روحانی که پای منبرش نشسته بود گفت خوب این این حرفهایی که این آقا میزند من هم می زنم پس چرا مردم پای منبر من جمع نمی شوند !
  20. این روایت تکان دهنده است.
  21. حضرت دلیل میاورند : علم ودانش در میان علماء ودانشمندان که حریت جدی دارند است.آدم طماع دیگر قدرت حریت خود را از دست می دهد.
  22. طمع در یک مرحله عقل آدم را از بین می برد .
  23. دارند میان خیلی غربب زده ها که می گویند دین افیون ملت هاست. در حالی که اشتباه می کنند گاهی وقت ها طمع افیون است.
  24. حکمت 219  و عنه علیه السّلام‏: اکثر مصارع‏ العقول‏ تحت‏ بروق المطامع. و نیز فرموده است: بیشتر فرو افتادن و سقوط عقل‏هاى بشر در زیر اشعه فریبنده و تلألؤ خیره‏کننده آز و طمع است. طمع یک نوع عافت است.
  25. اندیشه های تحت طمع گردن می نهند وفکرواندیشه را طمم گردن میزند .اکثر مسایل عقول قربانگاه اندیشه طمع است .
  26. حکمت 226-علی علیه السّلام:  الطمع  الذله الطَّامِعُ‏ فِی‏ وِثَاقِ‏ الذُّل‏ - على علیه السّلام فرمودند: طمع آدمى را در ناراحتى فرو میبرد و چیزى از انسان دفع نمیکند، طمع ضامنى است که به ضمانت خود پاى‏بند نیست، چه بسا آدمى قبل از سیراب شدن آب در گلویش گیر کند و بمیرد هر اندازه که چیزى اهمیت پیدا کرد و مردم بخاطر رسیدن به آن با هم مسابقه نهادند، آنهائى که خود را به آن برسانند گرفتار مصیبت میگردند، آرزوها بصیرت آدمى را کور میکنند، بهره و نصیب نزد کسى میرود که آن را طلب نکرده است‏   زبون وخارمی کند انسان را آفت سنگی نی است که به جان انسان می افتد.انسان را در زندگی زبون و زلیل می کند ..
  27. حکمت 2 نهج البلاغه علی علیه السّلام . ازری بنفسه وَ قَالَ ع‏لیه السلام أَزْرَى‏ بِنَفْسِهِ‏ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطمع وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَه‏ [و فرمود:] آن که طمع را شعار خود گرداند خود را خرد نمایاند، و آن که راز سختى خویش بر هر کس گشود، خویشتن را خوار نمود.و آن که زبانش را بر خود فرمانروا ساخت خود را از بها بینداخت.
  28. علی علیه السّلام سه مطلب را مطرح می کند . با طمع ورزی بپوشاند .. نقش فضای مجازی ماهواره ای عقل هارا و لایه های وجدان را وقطرت  انسان را حاکم می شود وانسان را سوق می دهد به بدبختی اشکار .
  29. وقتی طمع بر براهیم انسان حاکم و نفس را از پزیرش حق وحقیت دور می سازد .    
  30. اگر زبان بر مرکب فکر واندیشه سوار شد هر چه ماداریم از ما می گیرد وما را تبدیل میکند به یک فرد طماع وحریص در در این جهان فضای مجازی  ماهواره  ای بی کش وپمان همه چیز ما را تحت شعاع تبلیغات رسانه های طماع قوم یهود قرار می دهد !
  31. ما باید به زبان عقلمان حاکم باشیم . آدمهای باعقل زبانش ورای عقلشان است در کلام تدبرواندیشه دارند .
  32. ماباید از بزرگانمان خط مشی و الگوگیری کنیم حضرت آیت الله مشکینی رحمت الله علیه در موضوعی که می بایست صحبت می کرد جلسه را ترک گفته شد آقا چرا؟ فرموده باشد که من به این آیه امروز خودم عمل نکردم  اول باید عمل شود تا بعد در کلام گفتار پردد..لفظ در مرحله چهارم قرار دارد-  تدبر واندیشه ؛ عقل ؛عمل و در مرحله چهارم گفتارآمده.
  33.  قال رسول الله ...ابوایوب هادی بن زید : در کلام کوتاه ...به الخمس ...ایاک والطمع  عن نفسک

از طمع بترس

  1.  معمر بن خلاد از امام رضا علیه السّلام روایت میکند که ابو ایوب خدمت حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله آمد و گفت: یا رسول الله مرا نصیحت کنید و مطلب را طورى بیان فرمائید که من بتوانم آن را حفظ کنم و در زندگى فردى و اجتماعى خود آنها را به کار گیرم‏ .- رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله فرمودند: به تو پنج وصیت میکنم: از مردم قطع‏ امید کن که توانگرى در آن میباشد، از طمع دورى نما که آن فقر ایجاد میکند، هر گاه نماز میخوانى خیال کن که آخرین نمازت میباشد، سخنى نگو که بعد از آن عذر بخواهى براى خود هر چه میخواهى براى برادرت هم بخواه‏ -
  2. به تو پنج وصیت میکنم: ما، الأمالی للشیخ الطوسی عَنْ جَمَاعَةٍ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ سَهْلٍ عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ‏ جَاءَ أَبُو أَیُّوبَ خَالِدُ بْنُ زَیْدٍ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی وَ أَقْلِلْ لَعَلِّی أَنْ أَحْفَظَ قَالَ أُوصِیکَ بِخَمْسٍ بِالْیَأْسِ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ فَإِنَّهُ الْغِنَى وَ إِیَّاکَ وَ الطمع فَإِنَّهُ الْفَقْرُ الْحَاضِرُ وَ صَلِّ صَلَاةَ مُوَدِّعٍ وَ إِیَّاکَ وَ مَا یُعْتَذَرُ مِنْهُ وَ أَحِبَّ لِأَخِیکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِک‏
  3. در نماز حضرت آیت الله بهجت در قریت حمد وسوره نمازدر کلمه انعمت می ماند بارها وبارهابرای بیان انعمت درحمد نمازحالشان تغیر می کرد. واین چند مطلب پیامبر اکرم را بیان می کردند .
  4. راه نفوذ دشمن در مسلمانان، یا ترس و طمع خودمان است و یا بى‏پروایى و بى‏تقوایى ما که صبر و تقوا، راه چاره آن است. «إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ»
  5. قناعت درک ورشد بصیرت را دربردارد -هیچ یک از تقلید از بیگانه - یا ترس و طمع‏، نمى‏تواند عامل صحیحى براى عمل به قانون باشد و بهترین عامل همان بالا بردن رشد فکرى و فهم وبصیرت و ایجاد محبت و عشق به قانون‏گذار است.  شیوه عمل اسلام  فهم ودرک ورشد بصیرت را دربردارد-
  6. کلمه آخر حرص وطمع: 1- خاری وذلت 2- وابستگی به دیگران 3- عامل توقف وخشک شدن عقل 4- تهی 5- نا بود کننده فطرت انسانی ؛ اخلاقی ؛ علمی؛ ایمانی ؛ عقیدتی 6- به خدا ورزاقیت اللهی بی اعتنا بودن 7- گرفتارسختی ومشقت زندگی ..وجمع این مواردهر کدام مانع رشد بصیرت  وامر مشکل ما امروز دانشگاها مانع رشد بصیرت که به این بیماری  دامن گیرا دانشجویان وچه بسا اساتید انها شده است .خداوند مارا از این بیماری خطرناک نجات دهد ان شا الله .   
  7. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۶
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم  ..

  1. مقسد دوم – نواهی – نهی از شیء جلسه 1
      1. استاد سید ابوالحسن مهدوی زید عزه – یکشنبه 30/ 7/ 1402 – ربیع الثانی 1445
      2. عبادت را چگونه تعریف بکنیم تا با اجتماع امر ونهی پگونه
  2. استاد - عنوان بحث  نهى‏ از عبادت‏ مقتضى فساد آن عبادت است‏ مثال آن هم همان صلاه در قروء است آن ایامی که زن حالت خایص دارد نهی دارد از صلاه ؛ این نهی از صلاه آیا یاعث تساوی امر می شود یا نه –
  3. استاد - تعریف عبادت چیست  : نمازی که این زن در این ایام می خواند اصلا عبات نیست .چرا عنوانش را گذاستند نهی عبادت ! –
  4. استاد - در بحث مشتق داشتیم . که می گفتند .إنه اختلفوا فی أن المشتق‏ حقیقة فی خصوص ما تلبس بالمبدإ فی الحال،  مشتق حضوص یک مبدع است یانه اعم  ازفعلی وگذ شته - قبلا این فرد مثلا عادل بوده  الان عادل نیست – مرد قبلا سارق بوده الآن سرقت نمی کند  آیا می توانیم حقیقتا به او بگویم انت عادل یا انت سارق – انت قاتل – (حالت تلبّس و اشتغال به مبدء) نسبت به انقضاء مبدء اختلاف است. نسبت به حصوص  تلبس فی حال قطا حقیقت است .  نسبت به تلبس فی  آینده  قطعا مجاز است .
  5. استاد - این بحث را آخوند نیاورده اند اینجا – و منظور آخوند نهى‏ از عبادت‏ مقتضى فساد ؛ منطورشان قلبش است

 

  1. مرحوم آخوند - دو تعریف دارند برای عبادت..
  2. الامر (الرابع) ان‏ (ما یتعلق به النهی اما أن یکون عبادة أو غیرها) من المعاملات و غیرها (و المراد بالعبادة هاهنا) أحد الامرین: توضیح بیشتر  نظر آخوند عبادات دو دسته است:
  3. الرّابع: ما یتعلّق‏ به‏ النّهی‏ امّا أن‏ یکون‏ عبادة أو غیرها، و المراد بالعبادة هاهنا ما یکون بنفسه و بعنوانه عبادة له تعالى موجبا بذاته للتّقرّب من حضرته لو لا حرمته، کالسّجود و الخضوع و الخشوع له و تسبیحه و تقدیسه، أو ما لو تعلّق الامر به کان أمره أمرا عبادیّا لا یکاد یسقط الا اذا أتى به بنحو قربیّ کسائر أمثاله نحو صوم العیدین، و الصّلاة فی أیّام العادة [با قطع نظر از نهى، ذاتا مقرّب الى المولى هست.].

 

  1. ( لا ما أمر به لاجل التّعبّد به و لا ما یتوقّف صحّته على النّیّة. و لا ما لا یعلم انحصار المصلحة فیه فی شی‏ء، کما عرف بکل منها العبادة، ضرورة أنّها بواحد منها لا یکاد یمکن أن یتعلّق بها النّهی. مع ما أورد علیها بالانتقاض طردا أو عکسا، أو بغیره، کما یظهر من مراجعة المطوّلات. و ان کان الاشکال بذلک فیها فی غیر محلّه، لاجل کون مثلها من التّعریفات لیس بحدّ و لا برسم، بل من قبیل شرح الاسم کما نبهنا علیه غیر مرّة، فلا وجه لاطالة الکلام بالنّقض و الابرام فی تعریف العبادة، و لا فی تعریف غیرها کما هو العادة.)
  2. --------------
    4- معناى عبادت‏
  3. [1]-شى‏ء که متعلّق نهى مى‏باشد، گاهى عبادت است و گاهى غیر عبادت.
  4. سؤال: عبادتى که حدّ اقل، امر استحبابى یا بالاتر، امر وجوبى به آن متعلّق شده و مأمور به هست، چگونه مى‏تواند منهى عنه واقع شود تا بحث کنیم آیا نهیش مقتضى فساد هست یا نه؟
  5. جواب: ابتدا عبادت را براى شما معنا مى‏کنیم آنگاه ببینید، مى‏تواند متعلّق نهى واقع شود یا نه.
  6. چندین تعریف براى «عبادت» ذکر شده که تمام آن‏ها دچار اشکال و نقض و ابرام گشته امّا مصنف رحمه اللّه فرموده‏اند مقصود از عبادت متعلّق نهى- در محلّ بحث- یکى از این دو مطلب است:
  7.  استاد مانحن فی به عنوان عبادت تبارک وتعالی دو قسم است یک   مثال سجود ورکوع در مقابل پروردگار اگر امر نداشته باشد خود به خود بحث دیگری است قربته الی الله – فرمانده می گوید باید تعظیم کنی این امر است واگر نگوید که باید تظیم کنی بحث دیگری ونیاز به امر نداریم این یک قسمت عبادت است مثل ایام غروء
  8.  قسم دوم عبادت ما لو تعلّق الامر به کان أمره أمرا عبادیّا لا یکاد یسقط الا اذا أتى به بنحو قربیّ
    1. چرا می گوید لو این صلاه بوم حایض امر ندارد اما اگر به اش ام تعلق گرفت کان أمره أمرا عبادیّا به نحو قربی این  مطلب مثل امور عبادی وغیر عبادی ما در غذاخوردن است در سحر ماه مبارک وغیر مبارک در نیت وعدم نیت – یا مثل خدمت پدر ومادر بانیت باشد می شود عبادت وبدون بینت عبادت نیست. در این جا شهید ثانی می گوید ما می توانیم تمام کارهایمان را با نیت انجام دهیم قربته الی الله    
  9. در تعریف عبادت الف: منظور از عبادت، آن چیزى است که «ذاتا» جنبه عبادیت دارد و نیاز به امر ندارد ، مانند خضوع، خشوع و سجده در پیشگاه حضرت حق که ذاتا عبادت است و نیاز به تعبّد ندارد تا عنوان عبادت براى آن‏ها تحقق پیدا کند، بنا بر تعریف مذکور، چنانچه شى‏ء که ذاتا عبادت است، متعلّق نهى قرار گرفت، مى‏توان بحث کرد آیا نهى مذکور، مقتضى فساد هست یا نه؟
    1. -------
  10. ______________________________
    ب: عبادت، آن است که: «لو تعلّق الامر به کان امره امرا عبادیّا لا یکاد یسقط الا اذا اتى به بنحو قربى». است که اگر مقصود، این به جاى نهى، امر به آن متعلّق شده بود، امرش عبادى بود و از ذمّه مکلّف، ساقط نمى‏شد مگر با قصد قربت، مانند صوم روز عید فطر که مى‏گوئیم: عبادتى است که محرّم و عبادیتّش به این معنا است که: صوم عید فطر به جاى اینکه منهى عنه واقع شود اگر مانند روزه سائر ایّام ماه رمضان، مأمور به مى‏شد، این صوم هم مانند سائر مصادیق صوم، عبادى بود و امرش بدون قصد قربت، ساقط نمى‏شد
  11. پس مقصود از تعلّق نهى به عبادت، این نیست که اکنون یک عبادت فعلى مأمور به به امر استحبابى یا وجوبى داریم که نهى هم به آن تعلّق گرفته اگر چنین باشد کأنّ صددرجه از اجتماع امر و نهى، بالاتر و اصلا این مسئله، ممتنع است.
  12. خلاصه: یا باید بگوئیم: مقصود از عبادت، عبادت ذاتى هست یا اینکه منظور، این است: «لو تعلّق الامر به کان امره امرا عبادیا ...».
  13. [1]- امّا آن معانى که دیگران براى عبادت ذکر کرده‏اند:
  14. الف: تعریف اول از تقریرات مرحوم شیخ است‏ .«العبادة ما امر به لاجل التّعبّد به»، عبادت، آن است که امر به آن متعلّق شده و امر متعلّق به آن‏هم به منظور تعبّد است. گفته‏اند عبادت آن چیزى است که امر بشود بجهت تعبد بآن منقول ..  اشکال بر مرحوم شیخ این تعریف  شامل نماز حایض نمی شود وشامل نماز های ما می شود که تعریف عبادت را آورده است نظر به نهی نماز حایض ندارد..
  15. ب: تعریف دوم میزای قمی بیان نمودند معناى عبادت را آن عملى است که توقف دارد صحت آن بر نیت‏
    1. «العبادة ما یتوقّف صحّته على النّیّة»، عبادت، آن است که صحّتش متوقّف بر نیّت است و مقصود از نیّت هم قصد قربت نیست بلکه منظور، همان نیّت عنوان عبادت و عمل هست مثلا هنگامى که نماز مى‏خوانید، باید نفس عنوان صلات را قصد کنید چون نماز از عناوین «قصدیّه» هست و بدون قصد عنوان، تحقّق پیدا نمى‏کند. وشامل نهی در نماز حایض نمی شود. که نماز حایض با این تعریف قطعا باطل است ..
  16. ج: تعریف سوم ضاحب فصول براى عبادت بیان نمودند آن عملى‏ است که منحصر نباشد مصلحت در آن در چیز مخصوصى یعنى مصلحت آن معلوم نباشد. بالخصوص منقول از مرحوم صاحب قوانین است علماء رضوان اللّه تعالى علیهم تعریف نمودند «العبادة ما لا یعلم انحصار المصلحة فیها فى شى‏ء ...» عبادت، آن است که نمى‏توان مصلحتش را در یک امر خاصّى منحصر نمود، فرضا اگر از ما سؤال کنند مصلحت صلات چیست، امکان دارد مصالحى را براى آن برشمریم امّا نمى‏توان گفت مصلحت نماز، منحصر به همان‏هائى است که ما ذکر کردیم. این تعریف شامل نماز حایض می شود ونماز حایض عبادت است  

 

  1. صاحب کفایه یک ایراد جمعی برسه تعریف می گویند هر سه تعریف ایراد دارد . . بحث ما روی صلاه حایض است که  شامل نهی بر عبا دت نمی شود واین تعاریف را در بر نمی گیرد. لا ما أمر به لاجل التّعبّد به و لا ما یتوقّف صحّته على النّیّة. و لا ما لا یعلم انحصار المصلحة فیه فی شی‏ء، کما عرف بکل منها العبادة،  صاحب کفایه  لفظ  (لو)  را آورده که اشکا ل برخودش گرفته  نشود  

 

  1. مطلب إیضاح الکفایة،می فرمایند دو اشکال بر تعریف مذکور وارد است:
    1. آن تعریف، «دورى» هست زیرا در آن کلمه «تعبّد» به کار رفته و تعبّد هم به‏
    2. معناى عبادت است. آیا درحالى‏که ما در صدد هستیم ماهیّت عبادت را از طریق آن تعریف مشخّص کنیم، مى‏توان در معناى عبادت، کلمه تعبّد و عبادت را استعمال نمود؟
  2. ظاهر جمله «ما امر به» این است که امر فعلى به آن متعلّق شده، آیا شى‏ء که امر فعلى به آن تعلّق گرفته به نفس همان مأمور به مى‏تواند نهى متعلّق شود و ما هم بحث کنیم که آیا نهیش مقتضى فساد هست یا نه؟
  3. دو اشکال بر تعریف مذکور، وارد است: در غیر از عبادات هم عناوینى داریم که صحّتشان متوقّف بر نیّت است مثلا عنوان «تعظیم» اگر واجب شد، یک واجب توصّلى هست نه تعبّدى امّا درعین‏حال، عنوان مذکور، بدون قصد، حاصل نمى‏شود یعنى: تا انسان، عملى را به قصد تعظیم مقرون نکند، عنوان تعظیم، محقّق نمى‏شود پس چرا شما آن را به عبادت منحصر کرده و مى‏گوئید:«العبادة ما یتوقّف صحّته على النّیّة» شما مى‏خواهید عبادت را عبادت فعلى محسوب کنید یعنى آن چیزى که امر فعلى به آن تعلّق گرفته، اگر به شى‏ء امر فعلى تعلّق گرفت، معقول هست که نهى به آن متعلّق شود و ما بحث کنیم که آیا نهیش مقتضى فساد هست یا نه؟
  4. به خلاف «واجبات توصّلى» که وقتى شارع مقدّس مى‏فرماید دین خود را ادا کنید مصلحتش معلوم و این است که باید مال مردم به صاحبش رد شود و مصلحت مخفى دیگرى در آن تصوّر نمى‏شود پس عبادت، آن است که نمى‏توان دائره مصلحت آن را منحصر کرد.
  5. دو اشکال بر تعریف مذکور، وارد است: به حسب ظاهر، چنین نیست که مصلحت هر واجب توصّلى مشخّص و معلوم باشد[1]، آرى مصلحت اداى دین براى ما مشخّص است.
  6. در باب «عبادات» هم نمى‏توان به ‏طور کلّى گفت دائره مصلحت، غیر محدود است ممکن است در بین عبادات به مسائلى برخورد نمائیم که دائره مصلحتش محدود باشد.
  7. ظاهر کلام شما، این است که: همان شى‏ء ذات مصلحت، متعلّق نهى قرار گرفته، آیا شى‏ء که داراى مصلحت هست، مى‏تواند متعلّق نهى واقع شود؟
  8. آیا نماز در ایّام عادت، داراى مصلحت هست و متعلّق نهى هم واقع شده؟
  9. شى‏ء که داراى مصلحت هست، نمى‏تواند متعلّق نهى واقع شود.
  10. تذکّر: تعاریف مذکور، جنبه «حد» و «رسم» ندارد بلکه داراى عنوان «شرح الاسم» مى‏باشد، مثل اینکه از ما سؤال کنند «سعدانه» چیست در جواب بگوئیم به‏معناى جدار و دیوار نیست بلکه نوعى گیاه است
  11. لذا در چنین تعاریفى نباید دقّت و اشکال کرد که جامع افراد و مانع اغیار نیست امّا درعین‏حال باید متذکّر شد که تعاریف سه‏گانه مذکور، کارساز نیست و تعریف صحیح، همان بود که براى شما بیان کردیم- همان دو تعریفى که ابتداى بحث ذکر شد. إیضاح الکفایة، ج‏3، ص:

 

  1. برداشت از شرح فارسى کفایة الأصول، به هریک از این تعریفهائى که بیان نمودیم عبادت را و هیچ‏کدام از این‏ها درست نیست بجهت آنکه ما مى‏خواهیم بیان کنیم که آیا این عمل قبل از آنى که نهى بآن متعلق شود آیا عبادت بوده یا نه و این تعریفاتى که بیان نمودند ضرورى است که ممکن نیست که متعلق نهى واقع شوند
  2. چون در تعریف اول در صلاة حایض امرى ندارد تا براى تعبد باشد و ایضا در دوم نیت متوقف بر امر است و امرى نیست که نیت آن را بنماید و در سوم مصلحتى نیست در صلاة حایض بلکه مفسده است با اینکه اشکالاتى بر آنها واقع شده است به انتقاض طرد یعنى مانع نیست یا عکسا یعنى جامع نیست یا بغیر این‏ها که اشکال دور باشد که وارد شده است بر این تعاریف
  3. کما آنکه این مطالبى را که بیان نمودیم ظاهر مى‏شود براى کسانى که مراجعه کنند بکتب مطولات اگرچه این اشکالها که در نقض طرد و عکس و غیره بیان نموده‏اند در غیر محلش مى‏باشد. ین اشکالات صحیح نیست بجهت آنکه مثل این تعاریف تعاریف شرح الاسم است نه آنکه این تعاریف حدود رسم خارجى باشند
  4.  کما آنکه ما بیان نمودیم این مطالب را در زیاد مواردى من‏جمله از آنها در جلد اول در مشتق در معناى ناطق آنجا بیان نمودیم پس وجهى ندارد طول دادن کلام بنقض و ابرام در تعریف عبادت و نه در غیر عبادت کما آنکه عادت علماء رضوان اللّه علیهم بر این است که اشکال و نقض و ابرام در این‏جور تعاریف چون اگر تعریف حقیقى نباشد همچنان که بیان نمودیم که تعریف حقیقى اشیاء ممکن نیست بحد و رسم و تعریف شرح الاسم مانعى ندارد قدرى اعم و یا اخص باشد کما لا یخفى. شرح فارسى کفایة الأصول، ج‏3، ص: 124
  5. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

 

  • حسین صفرزاده
۰۲
آبان
      1. بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم  ..اقسام نهی در اصول فقه
بحث در اقسام‏ نهى‏ به شرح زیر است:

  1. نهی‏ تحریمی -2- نهى تحریمى نفسى:‏- 3- نهى تحریمى غیرى اصلى:- 4- نهى تحریمى غیرى تبعى:5- : نهى تنزیهى: 6- : نهى غیری همان نهی تنزیهی است. 7- : نهى به شیء:8- نهى‏ از عبادت 9- نهى از معامله 10- نهی مولوی 11- نهی ارشادی ....  
  2. الف: نهى تحریمى نفسى: نهى تعلّق گرفته به شى‏ء به خاطر مفسده متعلّق نهى بوده و نهى نیز دلالت بر حرمت دارد. مثل «لا تصم فى العیدین».
  3. ب: نهى تحریمى غیرى اصلى: نهى تعلّق گرفته به شى‏ء، مدلول خطاب لفظى بوده ولى تعلّقش به خاطر مفسده متعلّق در این نهى نبوده بلکه از آن جهت که ترک این عمل، مقدّمه براى صحّت ذى المقدّمه بوده، متعلّق نهى قرار گرفته است. مثل «لا تلبس الحریر فى الصّلاة» ترک پوشیدن لباس حریر، مقدّمه صحّت نماز مى‏باشد.
  4. ج: نهى تحریمى غیرى تبعى: نهى تعلّق گرفته به شى‏ء علاوه آنکه به خاطر مفسده خود متعلّق نبوده، بلکه ترکش، مقدّمه براى واجب اهمّ بوده، مدلول خطاب لفظى نیز نبوده بلکه لازمه عقلى امر به واجب اهمّ مى‏باشد. مثل ترک نماز که مقدّمه براى امر به ازاله نجاست مى‏باشد.
  5. د: نهى تنزیهى: نهى تنزیهى برخلاف نهى تحریمى، دلالت بر حرمت نداشته بلکه دلالت بر کراهت دارد. مثل «لا تصلّ فى الحمّام» نهى از خواندن نماز در حمّام. به بیان دیگر، متعلّق نهى در نهى تنزیهى داراى مبغوضیّت بوده ولى مبغوضیّتش ناشى از مفسده ملزمه که در نهى تحریمى بوده نمى‏باشد. به عبارت دیگر؛ مبغوضیتش به شدّت مبغوضیّت در نهى تحریمى نمى‏باشد.
  6. در عنوان، ظهور در نهى - شیخ در «مطارح الانظار/ 157» به دلیل آنکه لفظ نهى اخذ شده در عنوان، ظهور در نهى تحریمى داشته بنابراین، عنوان را مختصّ به نهى تحریمى دانسته و با وجود ملاک بحث در نهى تنزیهى، آن را داخل در محلّ نزاع و عنوان مسئله ندانسته است.

 

  1. نهى اصلى - مهم‏ترین اقسام‏ نهى‏، همان نهى اصلى هست که مسلّما داخل بحث فعلى مى‏باشد لکن در نهى تبعى اشکالى هست که اینک به بیان آن مى‏پردازیم.
  2. به نظر ما نهى از عبادت مطلقا مقتضى فساد آن عبادت است، خواه نهى از اصل عبادت باشد یا جزء آن یا شرط آن و یا وصف آن، و خواه نهى تحریمى و نفسى باشد، یا تنزیهى یا غیرى، زیرا تعلّق نهى به شى‏ء، به هریک از انواع یادشده، حاکى از مبغوضیت آن نزد مولا است و اینکه مکلف با انجام آن عمل از خداوند دور مى‏شود، و چنین کارى صلاحیت آن را ندارد که عبادت و مقرّب به خداوند بوده باشد. از این جهت فرقى نمى‏کند که خود شى‏ء مبغوض و دورکننده از مولا باشد، یا جزء آن و یا شرط آن، چنان‏که همه اقسام‏ نهى‏ نیز در این امر یکسان بوده همگى حاکى از مبغوضیت فعل نزد مولا هستند.
  3. مفسرین در معناى" ذکر"، و اینکه کلمه" اللَّه" فاعل آن است، و یا مفعول آن، و این که مفضل علیه خاص است یا عام، (یعنى ذکر خدا از همه اقسام‏ نهى‏ از فحشاء مهم‏تر است، یا بعضى از اقسام آن) اقوال و نظریه‏هایى دیگر دارند.
  4. مقدّمات مسأله دلالت نهى بر فساد درباره اقسام‏ نهى‏ از عبادت یا نهى از معامله است،
  5. مقتضى بودن نهى تنزیهى و نهى غیرى براى فساد نیز قائلینى داشته و براى آنکه نزاع شامل همه قائلین بشود، بهتر آن است که کلمه نهى در عنوان مسئله را تعمیم داده و شامل همه اقسام نهى دانست.

 

 

  1. نهی‏ تحریمی‏ معلل بقوله «وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» إلخ، أمران إباحیان و نهی‏ تحریمی‏ معلل بقوله: «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ‏»
  2. آیا نهى در «عبادت» مقتضى فساد آن هست یا نه، فرقى بین نهى‏ تحریمى‏ و کراهتى نیست زیرا: همان‏طور که حرمت با صحّت و مقرّبیّت منافات دارد، کراهت هم با مقرّبیّت منافات دارد. اگر عملى فى الجملة مبغوض مولا واقع شد، چگونه مى‏تواند مقرّب الى المولى باشد. همان‏طور که بین حرمت و فساد ملازمه هست بین کراهت و فساد هم ملازمه هست.
  3. نتیجه: با توجه به نکته مذکور مى‏گوئیم: مقصود از کلمه «نهى» در محلّ نزاع، اختصاص به نهى‏ تحریمى‏ ندارد و شامل نهى کراهتى هم مى‏شود.
  4. در معاملات، نهى‏ تحریمى‏، محلّ بحث است و در مورد نهى تنزیهى جاى توهّم نیست که اقتضاى فساد ندارد، همین مقدار که در عبادات، فرقى بین نهى‏ تحریمى‏ و تنزیهى نباشد، باعث مى‏شود که ما عنوان محلّ نزاع را تعمیم دهیم و بگوئیم بین نهى‏ تحریمى‏ و تنزیهى فرقى نیست.
  5. گناه بر دو گونه است، «گناه مطلق» و «گناه نسبى»، گناه مطلق همان مخالفت نهى‏ تحریمى‏ و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هرگونه ترک واجب و انجام حرام را شامل مى‏شود.
  6. نهى آدم از «شجره ممنوعه» نیز یک نهى‏ تحریمى‏ نبود بلکه با توجه به موقعیت آدم با اهمیت تلقى شد و مخالفت با این نهى- هر چند نهى کراهتى بود- موجب چنان مؤاخذه و مجازاتى از طرف خداوند گردید.
  7.  نهى. هرچند واژه نهى ظهور در حرمت نفسى دارد اما این ظهور به مقتضاى وضع نبوده به حکم عقل مى‏باشد. در مسأله دلالت نهى بر فساد، دایره نزاع نهى‏ تحریمى‏ و تنزیهى و نهى نفسى و غیرى هر دو را در بر مى‏گیرد و از ازاین‏رو، معناى عام آن مراد مى‏باشد.
  8. به نظر ما نهى از عبادت مطلقا مقتضى فساد آن عبادت است، خواه نهى از اصل عبادت باشد یا جزء آن یا شرط آن و یا وصف آن، و خواه نهى‏ تحریمى‏ و نفسى باشد، یا تنزیهى یا غیرى، زیرا تعلّق نهى به شى‏ء، به هریک از انواع یادشده، حاکى از مبغوضیت آن نزد مولا است و اینکه مکلف با انجام آن عمل از خداوند دور مى‏شود، و چنین کارى صلاحیت آن را ندارد که عبادت و مقرّب به خداوند بوده باشد. از این جهت فرقى نمى‏کند که خود شى‏ء مبغوض و دورکننده از مولا باشد، یا جزء آن و یا شرط آن، چنان‏که همه اقسام نهى نیز در این امر یکسان بوده همگى حاکى از مبغوضیت فعل نزد مولا هستند.
  9. درست است که متعه زنان مباح شد، ولى در دو نوبت و یا سه نوبت از آن نهى شد، که آخرین نوبت که در آن حکم متعه استقرار یافت نهى‏ تحریمى‏ شد.
  10. اما کلمه نهى: همان گونه که در باب اوامر گفتیم، امر دو قسم است: 1- وجوبى 2- استحبابى؛ ولى متبادر از امر عند الاطلاق، وجوب است منتهى نه به ظهور لفظى بلکه به حکم عقل. و نیز گفتیم امر وجوبى دو قسم است: 1- نفسى 2- غیرى. و گفتیم متبادر از صیغه افعل عند الاطلاق، همین وجوب نفسى است و استفاده وجوب غیرى، بیان زائد لازم دارد.
  11. همچنین در باب نواهى هم مى‏گوئیم: النهى على قسمین: 1- تحریمى 2- تنزیهى (کراهتى).
  12. البته متبادر از صیغه نهى عند الاطلاق، نهى‏ تحریمى‏ است و تنزیهى محتاج به قرینه خاصه است و باز این ظهور هم به حکم عقل‏ است چون عقل مى‏گوید اگر مولى عبد را از کارى زجر و ردع کرد، بر عبد لازم است که منزجر و مرتدع شود. ما لم یرخص فى الفعل و یأذن به قضاء لحق المولویة و العبودیة. و الا از نظر وضع لغت، صیغه نهى دلالت بر نسبت زجریه و ردعیه دارد و این معنى بطور مساوى بر نسبت زجریه شدیده (که تحریم باشد) و یا ضعیفه (که کراهت باشد) اطلاق مى‏گردد
  13. نهى‏ تحریمى‏ هم دو قسم است: 1- نفسى 2- غیرى؛ و متبادر از اطلاق صیغه، همان تحریم نفسى است و تحریم غیرى محتاج به بیان زائد است. حال اختلاف است که آیا نهى به همه اقسامش (یعنى چه تنزیهى و چه تحریمى نفسى و چه تحریمى غیرى) داخل در محل نزاع است یا بعضى از این اقسام مورد بحث است؟
  14. صاحب الکفایه فرموده: «نزاع، عام است و شامل تمام این اقسام مى‏گردد» ولى مرحوم میرزاى نائینى (قدس سره) فرموده: «نزاع، مختص به نهى تحریمى نفسى است و در دو قسم دیگر جارى نیست» بدلیل اینکه: به اعتقاد ایشان، نه نهى تنزیهى و نه نهى تحریمى غیرى، هیچیک مقتضى فساد نیست. پس منحصرا نهى تحریمى نفسى مورد بحث است.
  15. جناب مظفر مى‏فرماید: شیخنا! عقیده شما امرى است و عمومیت محل نزاع نیز امر دیگرى است. نزاع، عام است و مختص به نهى تحریمى نفسى نیست. ولى در این نزاع، عقیده شما آن است که فقط نهى تحریمى نفسى، دال بر فساد است. اما این معنایش آن نیست که نزاع در سایر اقسام نباشد. خیر. نزاع در دو قسم دیگر هم هست و آنها هم قائل دارند، نفیا او اثباتا فالحق مع صاحب الکفایة فى تعمیمه محل النزاع.

 

  1. 1- نهی‏ تحریمی – صیغه نهى عند الاطلاق، نهى‏ تحریمى‏ است

 

  1. 2- نهى تحریمى نفسى: در رابطه با نهى‏ تحریمى‏ نفسى‏، تقریبا اکثر علما حکم به فساد کرده‏اند ولى در رابطه با نهى تحریمى غیرى، اختلاف است که آیا مقتضى فساد عبادت هست یا نیست. در مسئله دو نظریه موجود است.

 

  1. 3- نهى تحریمى غیرى اصلى:- نهى تعلّق گرفته به شى‏ء، مدلول خطاب لفظى بوده ولى تعلّقش به خاطر مفسده متعلّق در این نهى نبوده بلکه از آن جهت که ترک این عمل، مقدّمه براى صحّت ذى المقدّمه بوده، متعلّق نهى قرار گرفته است. مثل «لا تلبس الحریر فى الصّلاة» ترک پوشیدن لباس حریر، مقدّمه صحّت نماز مى‏باشد.

 

  1. 4- نهى تحریمى غیرى تبعى: ملاک بحث شامل نهى غیرى نیز مى‏شود آن است که ثمره بحث در مسئله امر به شى‏ء، مقتضى نهى از ضدّ عبادى‏اش بوده یا نه را فساد آن ضدّ عبادى قرار داده‏اند. حال آنکه نهى تعلّق گرفته به ضدّ عبادى، نهى غیرى است.

 

  1. 5- : نهى تنزیهى: تنزیهى محتاج به قرینه خاصه است : متبادر از صیغه نهى عند الاطلاق، نهى تحریمى است و تنزیهى‏ محتاج‏ به‏ قرینه‏ خاصه‏ است و باز این ظهور هم به حکم عقل است چون عقل مى‏گوید اگر مولى عبد را از کارى زجر و ردع کرد، بر عبد لازم است که منزجر و مرتدع شود.

 

 

  1. 6- : نهى غیری همان نهی تنزیهی است. نزاع از مختصّ به نهى نفسى تحریمى و نهى‏ تنزیهى‏ تعلّق گرفته به خود عبادت دانسته و شامل نهى‏ غیرى‏ نمى‏داند. نهى بر دو قسم- نفسى و غیرى- است که در ارتکاب و مخالفت با نهى نفسى، استحقاق عقاب هست امّا مخالفت با نهى غیرى موجب استحقاق عقوبت نمى‏شود.

 

  1. 7- : نهى به شیء: نهى‏ به‏ شى‏ء، به هریک از انواع یادشده، حاکى از مبغوضیت آن نزد مولا است و اینکه مکلف با انجام آن عمل از خداوند دور مى‏شود، و چنین کارى صلاحیت آن را ندارد که عبادت و مقرّب به خداوند بوده باشد. از این جهت فرقى نمى‏کند که خود شى‏ء مبغوض و دورکننده از مولا باشد، یا جزء آن و یا شرط آن، چنان‏که همه اقسام نهى نیز در این امر یکسان بوده همگى حاکى از مبغوضیت فعل نزد مولا هستند

 

  1. 8- نهى‏ از عبادت : به نظر ما نهى‏ از عبادت‏ مطلقا مقتضى فساد آن عبادت است، خواه نهى از اصل عبادت باشد یا جزء آن یا شرط آن و یا وصف آن، و خواه نهى تحریمى و نفسى باشد، یا تنزیهى یا غیرى، زیرا تعلّق نهى به شى‏ء، به هریک از انواع یادشده، حاکى از مبغوضیت آن نزد مولا است و اینکه مکلف با انجام آن عمل از خداوند دور مى‏شود، و چنین کارى صلاحیت آن را ندارد که عبادت و مقرّب به خداوند بوده باشد. از این جهت فرقى نمى‏کند که خود شى‏ء مبغوض و دورکننده از مولا باشد، یا جزء آن و یا شرط آن، چنان‏که همه اقسام نهى نیز در این امر یکسان بوده همگى حاکى از مبغوضیت فعل نزد مولا هستند.
  2. 9- نهى از معامله : اصلا نهى‏ از معامله‏، تحریمى نیست بلکه دالّ بر ارشاد به بطلان معامله مى‏باشد مانند «لا تبع ما لیس عندک» یعنى: مالى که ملک شما نیست و در اختیار شما قرار ندارد، نفروشید، نهى مذکور، تحریمى نیست بلکه ائمه علیهم السّلام در مقام ارشاد و راهنمائى به این مطلب بوده‏اند که: بى‏جهت خود را در زحمت نیندازید و مال مردم را نفروشید زیرا به آن وسیله به هدف خود نمى‏رسید و تملیک و تملّک برآن معامله، مترتّب نمى‏شود.
  3. نهی تنزیهى (کراهتى). - نهى‏ تنزیهى‏ به نفس عبادت تعلّق گرفته لکن داراى بدل و مندوحه هم هست مانند قرائت نماز در حمام که عنوان صلات در حمّام، مکروه و متعلّق نهى است لکن مکلّف مندوحه دارد و مخیّر است که نمازش را در حمّام یا در خانه و یا مسجد بخواند پس وجه اشتراک صوم عاشورا و خواندن نماز در حمّام، این است که: در هر دو، نهى به ‏عنوان‏ دارد.. پنجاه درجه مصلحت و «ترک» آن بنا بر انطباق با آن عنوان، هشتاد درجه مصلحت دارد و از قبیل «مستحبّین متزاحمین» هست که هر دو طرف واجد مصلحت هست. نهی کراهتی - نهى آدم از «شجره ممنوعه»همان نهی تنزیهی است.
  4. نهی اصلی : مهم‏ترین اقسام نهى، همان نهى‏ اصلى‏ هست که مسلّما داخل بحث فعلى مى‏باشد لکن در نهى تبعى اشکالى هست
  5. نهى تبعى: نهى تبعى، داراى لفظ نیست بلکه با دلالاتى شبیه دلالت ایما و اشاره از لفظ استفاده مى‏شود بدون اینکه لفظى دلالت برآن داشته باشد. 1-میرزاى نائینى مى‏گوید: برفرض هم که نهى از ضد بدان تعلق گیرد ولى یک نهى‏ تبعى‏ است و در متعلق آن مفسده نیست پس مقتضى موجود است و مانع مفقود و عبادت صحیح است. 2- مرحوم مظفر و غیره برآنند ک با عمل مبغوض مولى تقرب حاصل نمى‏شود 3-مرحوم شیخ بهائى فرموده: در باب ضد خاص عبادى هم مسئله ضد ثمره‏اى ندارد عبادت باطل است

 

  1. نهی مع قرینه: «أکرم کلّ فقیر» ثمّ یقول فی حدیث آخر بعد ساعة: «لا تکرم فسّاق الفقراء»، فهذا النهی لو کان متّصلا بالکلام الأوّل لاعتبر قرینة متّصلة، و لکنه انفصل عنه فی هذا المثال.

 

  1. نهی مولوی : نهى در «لا تَقْرَبُوا»، نهى‏ مولوى‏ باشد؛ یعنى‏ دلالت بر حرمت تکلیفى کند. «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»* یک نهى‏ مولوى‏ از این امرش متولّد مى‏شود که عبارت از نهى از اضداد نماز مى‏باشد. گویا مولى فرموده است: «انهاکم عن ترک الصّلاة» به عنوان نهى از ضدّ عامّ، و «انهاکم عن الشّرب و الاکل و ...» به عنوان نهى از ضدّ خاصّ. به بیان دیگر، گویا فرموده است: «یحرم علیکم ترک الصّلاة» به عنوان نهى از ضدّ عامّ و «یحرم علیکم الشّرب و الاکل و غیرهما» به عنوان نهى از ضدّ خاصّ.
  2. نهی إرشادی.: وقتى نهى خدا نهى ارشادى باشد، و نه نهى‏ مولوى‏، دیگر چه معنا دارد که خدا عمل آدم را ظلم و عصیان و غوایت بخواند؟ در جواب مى‏گوییم: اما ظلم بودن عمل آدم، که در گذشته در باره‏اش سخن رفت، و گفتیم: معنایش ظلم بنفس خود بوده، اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۲
آبان

 

 

 

    1. بسم الله الرحمن الرحیم
    2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
    3. جلسه 43 بصیرت – عوامل رشد بصیرت – موانع رشد بصیرت – قوم یهود. را در قرآن ونهج البلاغه برسی می کنیم
  1. در قران سوره مبارکه البقرة : 96 وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى‏ حَیاةٍ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصیرٌ بِما یَعْمَلُون‏
  2. عمر طولانى مهم نیست، قرب به خداوند و برکت عمر ونجات از آتش، ارزش دارد. «لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ‏ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ‏ مِنَ‏ الْعَذابِ‏»
  3. یهودیان، حریص‏ترین و دنیاگراترین مردم هستند. «أَحْرَصَ‏ النَّاسِ‏ عَلى‏ حَیاةٍ»
  4. یهودیان مى‏خواهند زنده بمانند گرچه به هر نحو زندگى پست باشد. «أَحْرَصَ‏ النَّاسِ‏ عَلى‏ حَیاةٍ» (کلمه «حیاة» نکره و نشانه‏ى هر نوع زندگى است.)
  5. دروغگو، کم حافظه است. یهودیان از یک سو بهشت را مخصوص خود مى‏دانند، «لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً» واز سوى دیگر مى‏خواهند همیشه در دنیا زنده بمانند. «یُعَمَّرُ أَلْفَ‏ سَنَةٍ»
  6. گاهى مراد از عدد، کثرت است. نظیر آیه‏ى: «لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ‏ سَنَةٍ» بعضى یهودیان علاقه دارند هزار سال عمر کنند که مراد از هزار، کثرت است.
  7. در آیاتى از قرآن آمده است که یهود، خود را برتر از دیگران و حتى خود را فرزندان خدا مى‏دانستند و شعار «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ» سر مى‏دادند، با این که مردمى ثروت‏اندوز و دنیادوست بودند، چنانکه قرآن مى‏فرماید: «أَحْرَصَ‏ النَّاسِ‏ عَلى‏ حَیاةٍ» این آیه گویا با آنان مباهله مى‏کند که اگر راست مى‏گویید که از اولیاى خدا هستید، باید به استقبال مرگ بروید.
  8. قوم یهود گویند جهنم نرویم مگر- سوره مبارک البقرة : 80 وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون‏
  9. امتیاز طلبی قوم یهود - امتیازطلبى، از جمله خصوصیّات یهود است. «وَ قالُوا لَنْ‏ تَمَسَّنَا»
  10.  قوم یهود و گفتارهاى ناروا - افکار و گفتارهاى ناروا را بى‏پاسخ نگذارید. «قالُوا ... قُلْ‏»
  11.  قوم یهود و آرزوهای  زیاد - برترى‏طلبى، نژادپرستى وآرزوى بدون عمل، ممنوع است. «قالُوا لَنْ‏ تَمَسَّنَا النَّارُ ... أَمْ‏ تَقُولُونَ‏»
  12. قوم یهود وعهد با خدا- همه در برابر قانون یکسان هستند، خداوند وعده و پیمانى براى نجات قومى خاص نداده است. «قُلْ‏ أَتَّخَذْتُمْ‏ عِنْدَ اللَّهِ‏ عَهْداً»
  13. یهود وخرافات - نا آگاهى از معارف دین، سبب نسبت دادن خرافات به دین مى‏شود. «أَمْ‏ تَقُولُونَ‏ عَلَى‏ اللَّهِ‏ ما لا تَعْلَمُونَ‏»
  14. یهود گویند درجهنم نمانیم - آتش دوزخ، جز چند روزى به ما اصابت نمى‏کند. «لَنْ‏ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً»
    1. یهود حریص ترین آدمها حتی حریص تر مشرکین می باشند. ودنبال کسب اموال وزندگی طوالانی قرآن می قرماید آنها طلب هزارسال عمر را از خدوند دارند.    
  15. غرور دینى یهود - وَ قالُوا لَنْ‏ یَدْخُلَ‏ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ‏ کانَ‏ هُوداً أَوْ نَصارى‏ تِلْکَ‏ أَمانِیُّهُمْ‏ قُلْ‏ هاتُوا بُرْهانَکُمْ‏ إِنْ‏ کُنْتُمْ‏ صادِقِینَ «111»غرور دینى، باعث شد تا یهودیان و مسیحیان خود را نژاد برتر و بهشت را در انحصار خود بدانند. «إِلَّا مَنْ‏ کانَ‏ هُوداً أَوْ نَصارى‏»
  16. امتیازطلبى وخودبرتربینى، آرزویى خام وخیالى واهى است. «تِلْکَ‏ أَمانِیُّهُمْ‏»
  17. ادّعاى بدون دلیل محکوم است. هرگونه عقیده‏اى باید بر اساس دلیل باشد. قرآن، مطالب خود را با دلیل بیان کرده است و از مخالفان نیز تقاضاى دلیل مى‏کند. «قالُوا ... قُلْ‏ هاتُوا بُرْهانَکُمْ‏»
  18. اسلام دین انتخاب - اسلامى که به کفّار مى‏گوید: اگر در ادّعاى خود صادقید، برهان و دلیل ارائه کنید. چگونه ممکن است مردم را در پذیرش اسلام، اجبار نماید؟ «هاتُوا بُرْهانَکُمْ‏ إِنْ‏ کُنْتُمْ‏ صادِقِینَ‏»
  19. از رقیب، دلیل بخواهد. «قُلْ‏ هاتُوا بُرْهانَکُمْ‏»
  20. شما که مى‏گویید: تنها اهل بهشت ما هستیم، «لَنْ‏ یَدْخُلَ‏ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ‏ کانَ‏ هُوداً أَوْ نَصارى‏»، پس چرا حاضر نیستید آرزوى مرگ کنید. «قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»
  21. قوم 70 پیامبر را کشتند -- بنى‏ اسرائیل‏ یک پیغمبر و دو پیغمبر را (در روز) مى‏کشتند و گاهى چهار پیغمبر مى‏کشتند تا آنکه گاهى در یک روز هفتاد نفر پیغمبر را کشتند و هنوز بازار کشتار رواج داشت، (یا هنوز بازارشان باز بود، کنایه از اینکه این کشتار براى ایشان عادى شده بود و مانع از کسب و کار آنها نمى‏شد) ثمّ أرسل اللّه عزّ و جلّ الرّسل‏ تَتْرا کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ و کانت بنو إسرائیل یقتل نبیّا و إثنان قائما؛ و یقتلون إثنین و أربعة قیام، حتّى أنّه کان ربّما قتلوا فی الیوم الواحد سبعین نبیّا، فیقوم فی سوق قتلهم آخر النّهار، فلمّا نزلت التّوراة على موسى بن عمران بشّر بمحمّد صلّى اللّه علیه و آله، و کان بین یوسف و موسى علیه السّلام أنبیاء، و کان وصیّ موسى بن عمران یوشع بن نون و هو فتاه الّذی قال اللّه تبارک و تعالى فی کتابه.
  22. اهل کتاب، یا پیامبر خود را برتر مى‏دانستند و درباره‏ى او غلوّ مى‏کردند و یا خود را برتر مى‏دانستند و مى‏گفتند: «نَحْنُ‏ أَبْناءُ اللَّهِ‏» و یا دیگران را تحقیر مى‏کردند. «قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصارى‏ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ ...» در حالى که در قیامت هیچکدام از اینها کارساز نیست و ایمان و عمل لازم است.
  23. خود را فرزندان خدا مى‏دانستند در آیاتى از قرآن آمده است که یهود، خود را برتر از دیگران و حتى خود را فرزندان خدا مى‏دانستند و شعار «نَحْنُ‏ أَبْناءُ اللَّهِ‏» سر مى‏دادند، با این که مردمى ثروت‏اندوز و دنیا دوست بودند، چنانکه قرآن مى‏فرماید: «أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى‏ حَیاةٍ» این آیه گویا با آنان مباهله مى‏کند که اگر راست مى‏گویید که از اولیاى خدا هستید، باید به استقبال مرگ بروید. وَ قالَتِ‏ الْیَهُودُ وَ النَّصارى‏ نَحْنُ‏ أَبْناءُ اللَّهِ‏ وَ أَحِبَّاؤُهُ‏ قُلْ‏ فَلِمَ‏ یُعَذِّبُکُمْ‏ بِذُنُوبِکُمْ‏ بَلْ‏ أَنْتُمْ‏ بَشَرٌ مِمَّنْ‏ خَلَقَ‏ یَغْفِرُ لِمَنْ‏ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ‏ مَنْ‏ یَشاءُ وَ لِلَّهِ‏ مُلْکُ‏ السَّماواتِ‏ وَ الْأَرْضِ‏ وَ ما بَیْنَهُما وَ إِلَیْهِ‏ الْمَصِیرُ «18»
  24.  خلاصه عدم رشد بصیرت قوم یهود -   در قرآن و ازکلام آقا جانمان درنهج البلاغه نکته ها دارد
  25. نکته 1-آرزوی دراز آنها باعث از حرکت باز ماندن دارد!
  26. نکته 2- آنها از مرگ می ترسند- آدم های که از مرگ می ترسند چند دسته اند !
  27. نکته 3- با تکبر از عذ ب الهی نمی توانند گریز داشته باشند.
  28. علایم هایی که اینها که دارند چند چیز است نمیتوانیم از اینها برداشت داشته باشیم. 
  29. نکته 4- ازخود راضی هستند ! می گویند ما از یک نسل بر تر هستیم ! الان هم می گویند ما گل سرسبد موجودات عالم هستیم.
  30. نکته 5-  گویند ما دوستان خواص خدا هستیم !اگر رویشان می شد می گفتند که ما خود خدا هستیم !
  31.  نکته 6- با استناد به آیه 80 و111 سوره بقره که در بلا ی مطلب آمد.گویند اگر ما به آتش برویم یک مدت کوتا است .
  32. نکته 7- تکبر وخود پسندی وخود پرستی!
  33. نکته 8- دروغ پردازی از رویه آنهاست  نمونه بمب  اتمی هیر شیما! کما در جنگ غزه که گفتند بیمارستان را ما بمباران نمی کنیم مردم جهت پناهگاه رفتند ! فردایش نشده بود که بیمارستان که پر از مجروح وبیمار ومردم بودنند به بمب آنچنانی بست !
  34. نکته 9- خداوند متعال به آنها جواب دندان شکن می دهد که اگر رست می گویید که از اولیاى خدا هستید، باید به استقبال مرگ بروید. فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»
  35. نکته 10- چون در دنبال تسلط جهان هستند نه الان در قدیم ایام چنین روش ونمش انها بوده وهست مردم جهان را جیوان تصور می کنند وخودشان را آدم می پندارند وزهی خیال باطل !
  36. نکته11- قرض حضرت ازیهودی روایت شده است که: على- علیه السّلام- از یک نفر یهودى‏ مقدارى جو قرض‏ کرد و در مقابل آن، ملافه حضرت‏ فاطمه را که از پشم بود، گرو گذاشت. وفرمودند ولم یجمع بینه وبین الله ابدا
  37. ازآیات قرآن نتیجه بر همه ادیان پیروز می شود. نکته ها

1--نکته- طماع ترین آدمهای دنیا هستند – هرگز بی نیاز نمی شوند به همه چسز چشم دوخته آمد. مِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُم

2-حریص ترین آدمها در اندوختن مال دنیا

3- حریص ترین آدمها درقبضه دنیا در حکومت

4- حریص ترین آدمها درانحصار طلبی ؛ انحصار خاص –

5- حریص ترین آدمها هزار سال عمر کنند از از مرگ می ترسند –

6-از نژاد پرستی گل سر سبد حزب نازی – آنها خیلی آدم کشتند – در کوره زنده زنده در کوره ریختند زنده زنده آتش زدند ؛ به نتیجه رسیدند که در رده نژاد پرستی باشند. لعنت بر سهیونیست در جرایان غزه بچه های بی گناه را زنده زنده سر بریدند..

7- قرآن می فرماید امور نژاد پرستی شعبه ای از شرک است- اسلام شدیدن با این امور مبارزه کرده است.

8-    تایید این مطلب علت تغییرقبله بود که مرتب به روخ مسلمانان می کشیدند.

 

  1. طمع آرزوها بصیرت آدمى را کور میکنند،-.با 5 – 6- سند معتبر –در حکمت 275 على علیه السّلام فرمودند: طمع آدمى را در ناراحتى فرو میبرد و چیزى از انسان دفع نمیکند، طمع ضامنى است که به ضمانت خود پاى‏بند نیست، چه بسا آدمى قبل از سیراب شدن آب در گلویش گیر کند و بمیرد هر اندازه که چیزى اهمیت پیدا کرد و مردم بخاطر رسیدن به آن با هم مسابقه نهادند، آنهائى که خود را به آن برسانند گرفتار مصیبت میگردند، آرزوها بصیرت آدمى را کور میکنند، بهره و نصیب نزد کسى میرود که آن را طلب نکرده است‏. وَ قَالَ علی علیه السلام ‏ إِنَ‏ الطَّمَعَ‏ مُورِدٌ غَیْرُ مُصْدِرٍ وَ ضَامِنٌ غَیْرُ وَفِیٍّ وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رَیِّهِ فَکُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّیْ‏ءِ الْمُتَنَافَسِ فِیهِ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ لِفَقْدِهِ وَ الْأَمَانِیُّ تُعْمِی أَعْیُنَ الْبَصَائِرِ وَ الْحَظُّ یَأْتِی مَنْ لَا یَأْتِیه.
  2. در کلام حضرت 6 مطلب مستقل است که اگر دقیق بشویم یک ارتباط قوی بین جملات حضرت هست که شخص طماع وحریص سر شاخه های این 6 مطلب است.

1-طماع وحریص مثل آدم تشنه که به سراغ آب می رو می باشد ولی بخاطر این صفت زشت قبل از سیراب شدن آب در گلویش گیر می کند وبمیرد.

2-طماع وحریص ضمانت می دهد وبه ضمانت خود پای بند نیست. وعمل نمی کند  می گوید بیمارستان را بمب نمی زنم وقتی مردم به بیمارستان پناه می برند ! بیمارستان مملع از مریض ومردم درپناهگاه بیمارستان را با بمب نا بود کننده می زند.

  1. برای رسیدن به مقصد خود را به آب وآتش می زند ولی قبل از رسیدن به مقصد هلاک می شود.

4-این گونه افراد حریض وطماع هر وقت ارزش چیزی زیاد شود به دنبال آن  می افتد. تا به دست آورد  چه بسا در همین ایام  شیی قیمتی کشف شد وزد وخورد عجیبی کردند تا به دست آورند نتوانستن وبه زندان افتادند و دچار تحمل سختی ومصیبت ..       

  1. آرزوهای دور ودراز چشم را گورمی کند وگوش را کر قدرت تشخیص آزمند ندارد. مانند عاشق وعلاقه شدید به آن موضوع به سر می برد. ولی به آن دسترسی پیدا نمی کند.
  2. نماد ومصداق این دنیا طلبی ها امروز همین 7000دستگاه تبلیغاتی سهیونیست برای نهاد سیترو ظلم وستیزدر راستای عدم رشد بصیرت جامعه های جهانی در راس انها قوم یهود سهیونیستی است.
  1. حظ وبهره برای کسی  است که دنبال حرص وطمع نمیرود . چون حضرت امیر المومنین خطبه 7 نهج البلاغه می فرمایند:

اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ‏ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه‏

شیطان را پشتوانه خود گرفتند، و او از آنان دامها بافت، در سینه‏هاشان جاى گرفت و در کنارشان پرورش یافت. پس آنچه مى‏دیدند شیطان بدیشان مى‏نمود، و آنچه مى‏گفتند سخن او بود. به راه خطاشان برد و زشت را در دیده‏ نان آراست. شریک او شدند، و کردند و گفتند: چنانکه او خواست.  پس لباس تقوی را دعوت کنید ...خطبه متقین لباس تقوی. على‏ علیه السّلام به یکى از یارانش نامه‏اى نوشتند و او را موعظه کردند و گفتند: تو را و خودم را به تقوى‏ و پرهیزکارى دعوت‏ مى‏کنم، از خداوند باید اطاعت کرد و نافرمانى انجام نداد و از وى باید امیدوار بود و غناء و مال در اختیار اوست. ُ أُوصِیکَ وَ نَفْسِی بِتَقْوَى اللَّهِ مَنْ لَا تَحِلُّ مَعْصِیَتُهُ وَ لَا یُرْجَى غَیْرُه ...‏

  1. جمع بندی کلام حرص وطمع ازصفات شیطان پرستی ومانع رشد بصیرت است که انسان را کور وکر می کند خداوند مال را ازاین صفات نا پسند در امان بدارد و انساهارا نجات دهد.

 نتیجه این  توهم خود بینی – پایه ریزی ظلم و ستم ؛ بنا نهادن جنگ وکشتار بر ملت های واشغال  سر زمین فلسطینی ها ، ودر سر پروراندن تصرف نیل تا فراط

وابا نداشتن از کشتار مظلومان کما در یک روزاز صبح تا ظهر 70 پیامبر را کشتند وظهر رفتند سر سفره نهار نشتند! امروز نماد این مصداق همین 7000 دستگاه تبلیغات ..جمع بندی کلام حرص وطمع از صفات شیطان پرستی مانع رشد بصیرت است .انسان را کور وکر می کند ومانع رشد بصیرت است.خدا وند ما را شر طمع نجات دهد.در کلام امیر المومنین خارومیان را قسطنطنیه نام دارد.  اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم  ..

  • حسین صفرزاده