پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۲۸ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

۱۷
بهمن
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

بیش از 120 کتا ب از نهج البلاغه ؛  ترجمه و شروح آن از آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابی طالب علی علیه السلام  در دانش نامه علوی آمده است یا شروح دیگر؛ بعضا با شناسنامه و یا نام و زبان کتاب آورده شده تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی  ملاحظه فرمایید لطفا نظر دهید متشکرم ؛. https://safarzade.blog.ir/  

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

امیر المومنین نهج البلاغه 110 صفت متقین (خطبه همام ) 18-19- 20- عبادات شب انه، تلاوت قرآن و ترتیل‏

  1. أمّا اللّیل فصافّون أقدامهم تالین لأجزاء القرآن: 2 شب  پرهیزکاران  پرهیزکاران در شب  بر پا ایستاده مشغول نمازند، و آیات قرآن را با تأمل و اندیشه مى‏خوانند، یرتّلونه ترتیلا، - و با خواندن و تدبّر در آن

 

  1. یتعلّم قرآن یا در حال تعلّم قرآن - قال الصادق (علیه السلام)   : «ینبغى للمؤمن انْ لا یموت حتّى یتعلّم القرآن او یکونَ فى تَعَلّمه»: «براى مؤمن شایسته است که نمیرد تا اینکه تعلّم قرآن کند، یا در حال تعلّم قرآن باشد».
  2. کیفیت قرائت قرآن: الف) ادب ظاهرى: در قرآن کریم آمده: (... وَ رَتِّلِ الْقرآن تَرْتِیلًا): (قرآن را با تأنّى و وضوح تلاوت کن». در جاى دیگر مى‏فرماید: (وَ إِذا قُرِئَ الْقرآن فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ):
  3. «زمانى که قرآن قرائت مى‏شود گوش فرا دهید، و ساکت باشید، تا مورد رحمت خداوندى قرار گیرید) در روایات معصومین علیهمم‏السّلام هم وارده شده، از جمله پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) مى‏فرماید:«لِکُل شى‏ء حِلیةٌ و حلیة القرآن الصوت الحسن» «براى هر چیزى زیورى است و زیور قرآن صداى خوب است» و نیز امام صادق (علیه السلام)    در مورد آیه‏ (وَ رَتِّلِ الْقرآن تَرْتِیلًا) فرموده‏اند:«هو انْ تَتَمکّثَ فیه و تُحَسّن به صوتک»:
  4. «ترتیل‏ قرآن ؛ مکث وتوقف – ترتیل آن است که مَکث و توقف کنى در خواندن قرآن و (عجله ننمائى) و صداى خود را در قرآن خواندن نیکو قرار دهى». از این تفسیر و دیگر سخنان بزرگان دین روشن مى‏شود که: امام على (علیه السلام)    در این خطبه به حُسْن ظاهرى و ادب ظاهرى اشاره کرده‏اند، زیرا فرمودند: (تالین لا جزاء القرآن یرتلونه ترتیلا) از موارد تأدّب ظاهرى نظر کردن به قرآن است که خود عبادتى مستقل است. در روایت نبوى آمده: «النَّظَر فى ثلاثة اشیاء عبادة: النظر فى وجه الوالدین، و فى المصحف، و فى البحر»: «نظر کردن در سه چیز عبادت است: 1- نظر در سیماى پدر و مادر. 2- در قرآن. 3- در دریا»
  5. طریق و راه قرآن- درباره آداب تلاوت قرآن مطلب بسیار زیبائى است، که در دو روایت بسیار جالب بیان شده است، روایت اول از امام صادق (علیه السلام)  است که: فرمودند: قال رسول الله (صلى الله علیه وآله): «نظّفوا طریق القرآن»: «راه قرآن را تمیز کنید» قیل: «یا رسول الله! و ما طریق القرآن»؟: «گفته شد: یا رسول الله، طریق و راه قرآن چیست؟»: قال: «افواهکم»: «فرمود: دهانهاى شما» قیل: «بماذا؟» گفته شد: «به چه چیز»؟ قال: «بالسواک»: «فرمود به مسواک کردن».
  6. اولین عمل کننده به قرآن - روایت دومى از امام رضا (علیه السلام)  است که از پدرانش نقل مى‏کند تا به رسول الله (صلى الله علیه وآله) مى‏رسد: قال رسول اللّه: «افواهکم طرق من طرق ربّکم، فنظّفوها»: «دهانهاى شما راههاى پروردگار شما است، پس آن را تمیز و نظیف کنید».ائمه هدى علیهم‏السّلام که خود چنین دستوراتى صادر مى‏کردند، خود اولین عمل کنندگان به آنها بوده‏اند، در روایت آمده که امام سجاد (علیه السلام)  بهترین مردم از نظر صوت قرآن بودند، و صدا را بلند مى‏کردند، تا اهل منزل بشنوند و به قدرى جاذبه‏ داشت که سقّاها که عبور مى‏کردند ایستاده و گوش فرا مى‏دادند و امام باقر (علیه السلام)  هم وقتى در شب  قرآن تلاوت مى‏کردند، صدا را بلند کرده به طورى که افراد ایستاده و گوش مى‏کردند.
  7. خضوع و خشوع هنگام خوندن قرآن - ب- ادب باطنى: از قرآن کریم مى‏توان استفاده کرد که مراعات ادب باطنى در خواندن کتابى نشانه ایمان به آن کتاب است، زیرا در مورد مؤمنین اهل کتاب چنین گوید: (الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ): «کسانى که به آنها کتاب دادیم (یعنى یهود و نصارى که به آنها تورات و انجیل دادیم» و حق خواندنش را به جاى آوردند آنها مؤمنین به آن کتابند» و بدیهى است که بدون ادب باطنى حق خواندن، اداء نخواهد شد. خضوع و خشوع در برابر جلال و جمال خداوند نتیجه تأثر هنگام خواندن قرآن است و بکاء و تباکى نیز محصول همین ادب‏ باطنى‏ قرائت است.
  8. لرزش وخوف هنگام خوندان این کتاب - در جاى دیگر مى‏فرماید: (اللهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُّتَشَابِهاً مَّثَانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ) : «خداوند نازل کرد بهترین قول را به صورت کتابى که اجزاى آن متشابهند، و هیچگونه تناقضى بین آنها نیست، کتابى که بعضى قصّه‏ها و اخبار و احکام و مواعظ آن مکرّر است و پوستها (و دلهاى) کسانى که خوف از خدا دارند هنگام خواندن این کتاب مى‏لرزند».
  9. تلاوتى بیهوده قرار مده، - امام صادق (علیه السلام)  وقتى قرآن را به دست مى‏گرفتند قبل از خواندن آن دعاهائى مى‏خواندند از جمله مى‏فرمودند: «خدایا، نظر مرا در قرآن عبادت و قرائت و خواندن در آن را فکر، و فکر مرا در آن عبرت قرار ده، و مرا از جمله کسانى قرار ده، که از مواعظ تو در قرآن مُتَّعظ و پندآموز، و از معاصى تو اجتناب کنم، و در موقع خواندن آن بر گوشم مُهر مَزَن، و بر چشمم پرده میفکن، و قرائت مرا قرائت و خواندن بدون تدبّر قرار مده؛ بلکه چنان قرارم ده که در آیات و احکام آن تدبّر کنم، و گیرنده شرایع دین تو باشم، و نظر مرا در آن نظر غفلت و تلاوت مرا تلاوتى بیهوده قرار مده، که تو رئوف و رحیم هستى».
  10. در مثالها و مواعظ قرآن تفکّر ؛ تعلّل کن‏- از کلمات دیگر امام صادق (علیه السلام)  این است که فرمود: کسى که قرآن را بخواند، و خاضع براى خدا نشود، و قلب او رقیق نگردد، و لباس حزن و ترس در درونش نپوشد، پس عظمت خداوندى را سبک شمرده است .... پس نظر کن چگونه کتاب پروردگارت و منشور ولایتت را تلاوت مى‏کنى، و چگونه به اوامر و نواهى او جواب مى‏گوئى، و چگونه امتثال حدود او مى‏کنى ... و نزد وعده‏ها (و احسانها) و وعیدها (و عذابهاى وعده داده شده) توقف کن، و در مثالها و مواعظ او تفکّر کن«وَ احْذَر انْ تَقَع مِنْ اقامتِک حروفَه فى اضاعَةِ حدودِه» یعنى بترس از اینکه حروف قرآن را بپاى دارى و در حفظ و خواندن آن کوشا باشى، ولى حدود (و اوامر و نواهى) او را ضایع کنى، و به عبارت ساده‏تر، به الفاظ بپردازى و با الفاظ معانى را ضایع کنى. و در خواندن و حفظ الفاظ تلاش مى‏نمائى،؟ و در تعلّم مفاهیم تعلّل میورزى.؟
  11. قرائت قران با حزن و اندوه - در روایتى دیگر امام صادق (علیه السلام)  فرمودند: «انّ القرآن نَزَلَ بالحزّن فاقرؤوه بالحزن»: «همانا قرآن با حُزن نازل شد پس آن را با حزن قرائت کنید». در احادیث آمده که: حَفصْ گفت: «ندیدم احدى را که در خوف از خدا و در امیدوارى به او محکمتر از موسى بن جعفر (علیه السلام)  باشد، او قرائتش با حزن و اندوه بود، و در هنگام خواندن، گویا انسانى را مخاطب قرار داده است».
  12. گریه ازخوف سجده برخاک - آثار قرائت قرآن: در قرآن کریم ازدیاد ایمان و توکّل بر پروردگار از آثار قرائت قرآن به شمار آمده است. در سوره انفال چنین فرماید: (... وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ): «... و زمانى که آیات خداوند بر آنها تلاوت مى‏شود، ایمان مؤمنین به خدا زیاد و بر پروردگار توکّل مى‏کنند». در جاى دیگر تواضع و به خاک افتادن و گریه از خوف خداوند را ارمغان قرائت قرآن به حساب مى‏آورد: (إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا): «... زمانى که آیات پروردگار بر آنها تلاوت مى‏شود به صورت سجده بر خاک افتاده و مى‏گریند».
  13. آثار دیگر قرائت قران - به اینجا چهار اثر ذکر شد: 1- ازدیاد ایمان، 2- توکّل بر پروردگار، 3- تواضع و به خاک افتادن، 4- گریه از خوف خدا. حال به بعض دیگر از آثار در روایات مى‏پردازیم: 5-نورانیت خانه، 6- ایجاد خیر کثیر، 7- تمتّع و بهره بردن دیگران از قرائت قارى قرآن، 8- درخشندگى و نورافشانى خانه‏اى که در آن قرآن تلاوت مى‏شود؛ 9- برکت بسیار شود در قرائت قرآن : 10- حضور ملائکه، 11- هجرت و دور شدن شیاطین. 12-دفع بلاء، 13- محفوظ بودن از شر دشمنان، 14- نزول باران:15. اختلاط قرآن با گوشت و خون.16. قرار گرفتن در زمره فراشتگان با کرامت و نیک‏ 17- قرائت قرآن مانع از عذاب18- نزدیک بودن دُعا به اجابت گردد: 19- عدم هلاکت مردم...20- دفع بلاء، 21- محفوظ بودن از شر دشمنان،22- نزول باران:
  14. توضیح روایات قرائت قران - درخشندگى و نورافشانى خانه‏اى که در آن قرآن تلاوت مى‏شود براى اهل آسمان، همچنانکه ستارگان آسمانى براى اهل دنیا نورافشانى مى‏کنند و در واقع خانه‏هائى که در آن قرآن خوانده مى‏شود ستارگان زمین براى اهل آسمان هستند. (قال النبى (صلى الله علیه وآله‏ ): «نَوّروا بیوتَکم بتلاوة القرآن! ... فانّ البیت اذا کثُرَ فیه تلاوة القرآن کثر خیرهُ و امتَعَ اهلَه و اضاءَ لاهل السماء کما تَضى‏ء نجوم السماء لاهل الدنیا»).رفع عذاب: قال النبى (صلى الله علیه وآله): «لا یُعَذِّبُ الله قلبا وعى القرآن»:«عذاب‏ نمى‏کند خدا قلبى را که در آن قرآن جاى دارد».
  15. با قرائت قران - برکت بسیار: - حضور ملائکه، - هجرت و دور شدن شیاطین آمده. «قال على (علیه السلام)   : البیتُ الذى یُقرأ فیه القرآن و یُذکَر اللّه- عزوجل- فیه تکثُر برکته و تحضُرُه الملائکة و تهجره الشیاطین ....»  عدم هلاکت مردم: امام على (علیه السلام)  در زمره کسانى که حرمت آنها موجب عدم هلاکت مردم مى‏شود کودکان متعلّم و فراگیرنده قرآن را شمرده «و الوِلدان یتعلّمون القرآن». قال الباقر (علیه السلام) ...ورَجُلٌ قرأ القرآن .... فباولئک یدفع الله العزیز الجبّار البلاءَ و باولئک یُدیل اللّه- عزوجل- من الاعداء و باولئک یُنزل اللّه- عزوجل- الغیثَ من السماء».
  16. اختلاط قرآن با گوشت و خون. 18. قرار گرفتن در زمره فراشتگان با کرامت و نیک‏ 19- قرآن مانع از عذاب قارى قرآن است: قال الصادق (علیه السلام): «مَنْ قرأ القرآن و هو شابٌ مؤمن اختلط القرآن بلحمه و دَمه و جَعَلَه الله مع السَفَرةِ الکِرام البَرَرة و کان القرآن حجیزاً عنه یوم القیامة».
  17. 20- نزدیک بودن دُعا به اجابت: امام صادق (علیه السلام)  از پدر بزرگوارشان این حدیث را نقل مى‏کنند: «اغتنموا الدعاء عند خمس: عند قراءة القرآن و عند الاذان و عند نزول الغیث و عند التقاء الصِّفین للشهادة و عند دعوة المظلوم، لیس لها حجابّ دونَ العرش»:
  18. «دعاء را پنج وقت غنیمت شمرید (که نزدیک به اجابت باشد) در وقت قرائت قرآن و اذان و نازل شدن باران و در وقت برخورد دو جناح (حق و باطل) در جنگ به قصد شهادت و در وقت دعوت مظلوم، در این پنج وقت حجابى براى استجابت دعا جز عرش الهى نیست».
  19. حال به معنى ترتیل بپردازیم تا معنى «یرتَلونه ترتیلا» روشن شود. امام صادق (علیه السلام)  در بیان آیه: (وَ رَتِّلِ الْقرآن تَرْتِیلًا) فرمودند: امام على (علیه السلام)  چنین فرموده: «واضح کن قرآن خواندنت را و نه مثل شعر به سرعت بخوان و نه مثل شن و ریگ بیابان پراکنده بخوان به طورى که فاصله زیاد شود، ولکن قلبهاى سخت و با قساوت خود را با قرآن خواندن بکوبید و هرگز همّت شما رسیدن به آخر سوره نباشد (بلکه همیشه به دنبال کیفیّت و اثرپذیرى باشید، نه به دنبال کمیت و زیاد خوانى فقط».«بَیّنه تبیانا و لا تَهُذّه هَذَّ الشِعر و لا تَنْثره نَثْرَ الرَّمل ولکن اقْرعوا به قلوبکم القاسیة و لا یکن هَمُّ احدکم آخر السورة»:
  20. نیکو کنى صوت خود را - در روایات گذشته در قسمت ادب ظاهرى روایتى را در ذیل همین آیه قرآن: (وَ رَتِّلِ الْقرآن تَرْتِیلًا) از امام صادق (علیه السلام)  آوردیم، که فرمودند: «هو انْ تَتَمکّثَ فیه و تُحَسّن به صوتَک» «ترتیل مکث کردن و توقف در قرائت قرآن است، (که نه زیاد سریع خوانده شود و نه بسیار کُند و آهسته) و اینکه نیکو کنى صوت خود را در خواندن قرآن».
  21. همّت شما در بهتر خواندن-  سؤال: در بعضى روایات مثل روایتى که گذشت مى‏گوید: همّت شما سریع خواندن و رسیدن به آخر سوره نباشد، بلکه همّت شما بهتر خواندن باشد نه بیشتر خواندن، در بعضى دیگر از روایات هر چه بیشتر خواندن مورد توجه و عنایت قرار گرفته است، چگونه این دو دسته روایات قابل جمع هستند؟! جوابهاى مختلفى ممکن است براى وجه جمع پیدا کرد، که به سه قسمت آن اشاره مى‏کنیم: 1- ممکن است بگوئیم مراد از هر چه بیشتر خواندن، مجرّد
  22. بیشتر خواندن بدون تدبّر نیست؛ بلکه مراد این است که وقت بیشتر گذارده و آیات بیشترى را با تأمّل و تعمّق بیشترى قرائت کنیم. 2- ممکن است مراد این باشد که آیات تأمّل و تدبر شده را سریعتر بخوانید. 3- وجهى که بیشتر به ذهن و به واقع نزدیکتر است، این است که دو دسته روایات ناظر به اختلاف حالات انسان است، در بعضى مواقع حال تدبّر و تعمّق هست، و در بعضى مواقع حال قرائت قرآن فقط هست، ولى حال تعمّق و تدبّر عمیق نیست. گفتنى است که: این وجوه به ذهن ما آمده و ممکن است افرادى با دقت بیشترى وجوه بهترى بیابند و امیدوارم مطالعه کنندگان به این توفیق دست یابند انشاء الله تعالى.
  23. صفات پرهیزکاران شب  زنده‏دار- با توضیحاتى که داده شد روشن گردید که از(اما اللیل فصافون اقدامهم)  صفات پرهیزکاران شب  زنده‏دارى و قیام در قلب تاریکى شب  و تلاوت قرآن و راز و نیاز با خداوند است، تلاوتى با ترتیل که نشانه تدبّر در معانى قرآن و ره‏توشه گرفتن از مفاهیم بلند آن است.
  24. مرحوم الهى در ذیل (اما اللیل فصافون اقدامهم) در وصف شب  چنین مى‏سراید:

شب  آمد رفیق دردمندان‏

 

شب  آمد شب  حریف مستمندان‏

شب  آمد شب  که نالد عاشق زار

 

گهى از دست دل گاهى زد گدار

شب  آمد شب  که گردد محفل من‏

 

سیه چون زلف دلبر یا دل من‏

شب  است آشوب رندان نظرباز

 

شب  است آهنگ بزم عشق دمساز

 

  1. شب  است انجم فروز کاخ نُه طاق‏
 

شب  است آتش‏زن دل‏هاى مشتاق‏

شب  از فریاد مرغ حق شود مست‏

 

به تار طرّه جانان زند دست‏

شب  است اختر شناسان را دل افروز

 

شب  است آتش به جانان را جگر سوز

شب  آمد عرصه گیتى کند تنگ‏

 

به فریاد آورد مرغ شب اهنگ‏

شب  آمد کاروان عشق را میر

 

شب  آمد قلزم پر موج تقدیر

شب  آمد کشتى دریاى توحید

 

شب  آمد شهپر عنقاى تجرید

  1. شب  آمد حکمت‏آموز دل پاک‏
 

شب  آمد گوهر افروز نُه افلاک‏

شب  آمد موج‏زن دریاى حیرت‏

 

شب  آمد مستى صهباى حیرت‏

 

شب  آمد دلفریب آسمانى‏

 

چراغ افروز صبح شادمانى‏

شب  آمد منظر زیباى افکار

 

شب  آمد صفحه پرنقش اسرار

شب  آمد پرده پر گوهر نور

 

شب  آمد محفل اسرار مستور

شب  آمد دفتر خوش داستانها

 

قیاس‏آموز علم آسمان‏ها

  1. شب  آمد پرده پوش مست و هشیار
 

فروغ دیده و دل‏هاى بیدار

شب  است آئینه زلف نکویان‏

 

حجاب افکن ز روى ماهرویان‏

شب  از زلف نگاران راز گوید

 

حدیث عشق با دل باز گوید

شب  از طاوس زریّن، بال بشکست‏

 

خروس از ناله هشیار شد مست‏

 

  1. شب  آمد نقشه صحراى افلاک‏
 

شب  آمد طوطیاى چشم ادراک‏

به شب  مردان که در ره تیز گامند

 

بسان شمع سوزان در قیامند

به شب  مرغان حق را سوز و سازست‏

 

به خاک عشق شب  روى نیاز است‏

شب  آن معراجى عرش آشیانه‏

 

ف‏ «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى‏» ترانه‏

  1. فراز بارگاه عرش بنشست‏
 

ز جام «لى مع الله» گشت سرمست‏

شب  آن مه تافت بر جاى پیمبر

 

سپهر عشق را بخشید زیور

سزد شب  را که شاه کشور عشق‏

 

چنین گفت از دل دانشور عشق‏

که مشتاقان حق چون شمع سوزان‏

 

به شب  استاده با قلب فروزان‏

 

  1. همى خوانند خوش در پرده با شور
 

چو شمع از دفتر عشق آیت نور

به کویش غیر آه شب  روان نیست‏

 

نسیم صبحگاه آگاه از آن نیست‏

به روز از چهره گلهاست شاداب‏

 

به شب  فریاد بلبل مى‏برد تاب‏

به روز از چشم احساس است بیدار

 

به شب  احساس جان آمد پدیدار

بروز از روزى مردم گشایند

 

به شب  دلهاى مشتاقان ربایند

اگر روز آورد بر جسمها جان‏

 

شب  آرد جان به کوى وصل جانان‏

  1. شب  از چشم طبیعت رفت در خواب
 

دل بیدار گشت از شوق بى‏تاب‏

شب  اربیدانشان آرام یابند

 

به شب  ارباب دانش کام یابند

 

شب  ار آرامش خورشید خواهند

 

برامش‏لعبت‏ ناهید خواهند

شب  ار سازد یکى سیاره گمراه‏

 

به راه آرد هزار استاره و ماه‏

شب  ار چشم بتان خونریز باشد

 

سرمستان نشاطانگیز باشد

  1. شب  تار آینه صنع الهى است‏
 

به ظلمت آب حیوان را گواهى است‏

هزاران چلچراغ روشن از خود

 

شب  افروزد بر این سقف زمرّد

برون ار راز عالم شد پدیدار

 

به شب  در پرده رقصد مست و هشیار

زر افشان کرد روز ار دامن خاک‏

 

پر از دُرّ کرد شب  دامان افلاک.

اگر خورشید باشد خسرو روز ‏.                            .... سپاه انجم شب  باد فیروز

 

  1. حکایت شب  عاشقان سبحان

 

شنیدستم شبى شب  زنده‏دارى‏

 

بگردون داشت چشم اشکبارى‏

همى دید آن نظر باز شبانه‏

 

کواکب را به چشم عاشقانه‏

فلک مى‏دید و لعل از دیده مى‏سفت‏

 

به یاد حق سخن با ماه مى‏گفت‏

  1. دل و دیده سپرد آن خوش نظاره
 

به گیسوى شب  و ناز ستاره‏

به مشگین طرّه شب  شانه مى‏زد

 

و زان راه دل دیوانه مى‏زد

گهى با زهره کردى مهره بازى‏

 

گهى با مشترى خوش دلنوازى‏

 

  1. ز لعل ماه گاهى بوسه مى‏خواست
 

نشاطش مى‏فزود و غصّه مى‏کاست‏

گهى ابرى نقاب ماه مى‏گشت‏

 

زناز مهوشان آگاه مى‏گشت‏

لبش خوش نغمه سبّوح مى‏زد

 

دلش در پرده ساز روح مى‏زد

به یاد آوردش از یار نهانى‏

 

تماشاى جمال آسمانى‏

  1. به چشمان در تماشاى سماوات‏
 

به جان با روى جانان در مناجات‏

حدیث دل به شام تار مى‏گفت‏

 

غزل بر یاد زلف یار مى‏گفت‏

نظر بر انجم رخشنده مى‏دوخت‏

 

به حیرت همچو شمع بزم مى‏سوخت‏

همى گفتا که یارب آسمان چیست‏

 

مرصع طاق زیبا طَیْلسان‏ چیست‏

 

  1. همى گفتا الهى یا الهى
 

مرا بر آسمانت نیست راهى‏

تو آگاهى فراز آسمان چیست‏

 

فروزان ماه و تابان اختران چیست‏

گهرهائى بود رخشان کواکب‏

 

و یا روشن چراغى نجم ثاقب‏

که بنشاند این بتان بر طاق مینا

 

در آنان کرد حیران چشم بینا

سروش غیب گفتش ناگهانى

 

خدا بین شو زنقش آسمانى

در این آئینه حسن یار پیداست‏

 

به چشم جان رخ جانان هویداست‏

هزاران کشتى نور است تابان‏

 

در این دریاى بى ساحل شتابان‏

همه مجبور عشقند این قوافل‏

 

شتابان کو به کو منزل به منزل‏

     

 

  1. به جز حیرت در این نُه پرده رَه نیست‏
 

گدا را ره به کاخ پادشه نیست‏

که هر شمعى در این محفل جهانیست‏

 

زمینى یا زمین و آسمانى است‏

به حکم حسّ نشاید گشت مغرور

 

که پندارد چراغى روشن از دور

همه افلاکیان مستند و مدهوش‏

 

به اسرار نهان گویا و خاموش‏

کمر بسته به حکم عشق سرمد

 

ندارد ملک عشق پار سرحد

بلند اندیشه را آنجا رهى نیست‏

 

به جز حیرت خرد را آگهى نیست‏

ولى چون شمع این کاخ شهانه‏

 

تو افروزان دل از آه شبانه‏

چه شب  گردد به راه عشق میتاز

 

زدیده پرده غفلت برانداز

 

  1. چو شب  گردد اگر هشیارى اى دوست
 

نباشد خوشتر از بیدارى اى دوست‏

چو شب  گردد به ساز عشق برخیز

 

رها کن دل به زلف دلبر آویز

به همراه شب اهنگان افلاک‏

 

به راه عشق ناز از بستر خا ک‏

به خاک از آب چشمان آتش افروز

 

دل از مه طلعتان آسمان سوز

  1. - به دیده باش چون ابر گهربار
 

به دل سوزان‏تر از شمع شرر بار

گهى با فکر و گه با ذکر سبّوح‏

 

صبوحى‏زن مگر روشن شود روح‏

چو مرغ حق ز دل با ناله زار

 

به ذکر حق سحر گردان شب  تار

که بخشندت ز الطاف الهى‏

 

ز آه شب  نشاط صبح گاهى‏

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 459.. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۷
بهمن

 

    1. بسم الله الرحمن الرحیم
    2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

بیش از 120 کتا ب از نهج البلاغه ؛  ترجمه و شروح آن از آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابی طالب علی علیه السلام  در دانش نامه علوی آمده است یا شروح دیگر؛ بعضا با شناسنامه و یا نام و زبان کتاب آورده شده تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی  ملاحظه فرمایید لطفا نظر دهید متشکرم ؛. https://safarzade.blog.ir/  

 

18- 20- عبادات شب انه، تلاوت قرآن و ترتیل‏

أمّا اللّیل فصافّون أقدامهم تالین لأجزاء القرآن: 2 شب  پرهیزکاران  پرهیزکاران در شب  بر پا ایستاده مشغول نمازند، و آیات قرآن را با تأمل و اندیشه مى‏خوانند، یرتّلونه ترتیلا، - و با خواندن و تدبّر در آن

 

18- 20- عبادات شب انه، تلاوت قرآن و ترتیل‏

 

  1. اما اللیل 18- فصافون اقدامهم 19- تالین لا جزاء القرآن 20- یرتلونه‏ ترتیلا

ترجمه: 18- (پرهیزکاران) در شب  براى زنده‏دارى همواره بپا ایستاده‏اند 19- و قرآن را شمرده 20- با تدبّر تلاوت مى‏کنند.***

  1.  شب  زنده داری - شرح: پرهیزکاران با علم به فضیلت عظیم و اجر خطیرى که براى تهجّد و شب  زنده‏دارى است، براى نماز شب  به پا ایستاده و شب  را با قیام خود زنده مى‏کنند، قیامى که خداوند به پیامبرش امر کرد که حتماً انجام دهد، و نماز شب را بر او واجب گردانید (وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحْمُوداً):

«بعضى از شب  را شب زندهدارى کن نماز شب  بخوان که مختص به تو است، باشد که پروردگارت به مقام محمود (شفاعت) مبعوثت گرداند».

  1. قیام در برابر خدا چنان مورد توجه بارگاه ربوبى است، که در مورد صفات یاران پیامبر مى‏فرماید:

(أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ‏

فَضْلا مِّنَ اللهِ وَرِضْوَاناً سِیمَاهُمْ فِى وُجُوهِهِمْ مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ): «

شدید بر کفار و رحیم بر رفقاء خود هستند، مى‏بینى آنها را که راکع و ساجدند و از پروردگار خود فضیلت و رضوان مى‏طلبند، بر رخسارشان نورانیتى از اثر سجود آنها نقش بسته است».

آرى اثر قیام در تاریکى شب  نورانیّت سیماى آنها است، از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه فوق آمده که: مراد از (سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ) شب زندهدارى و نماز است.

  1. قرآن در جاى دیگر - در مدح شب  زندهداران چنین مى‏فرماید: (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ) [آیا کسى که براى اطاعت الهى شب  را به سجود و قیام مى‏گذراند و از آخرت بیمناک و به رحمت پروردگارش امید دارد (با کسى که شب ها به خواب و گویا هیچ غمى ندارد مساوى است)» هرگز!
  2. در جاى دیگر مى‏فرماید: (إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلًا) همانا نماز در شب  بهترین شاهد اخلاص (و صفاى) قلب و دعوى صدق ایمان است‏ زیرا در شب  نفس با صفا و خالى از کدورات امور روزمره است، امام صادق (علیه السلام) نیز در تفسیر این آیه فرموده‏اند: مراد وقتى است که انسان براى خدا نه براى غیر او از فراش خود برخیزد.
  3. در فضیلت نماز شب  همین بس که امام صادق (علیه السلام) از پدرشان نقل کردند: «که مردى از امام على (علیه السلام) از قیام و نماز در شب  سؤال کرد، حضرت فرمودند: «بشارت‏ باد تو را، کسى که عُشر (یک دهم) از شب ى را با اخلاص و براى بدست آوردن ثواب الهى نماز گزارد، خداوند به ملائکه‏اش گوید: براى این بنده من معادل آنچه در شب  رویش و رشد مى‏کند، اعم از دانه‏ها و برگها و درختان به عدد نِى‏ها و شاخه‏هاى خرما و گیاهان، حسنه بنویسید.
  4. و کسى که یک نوهم از شب  را نماز گزارد، خداوند ده (10) حاجت او را مستجاب خواهد کرد و نامه عملش را به دست راستش خواهد داد، (نامه اعمال افراد صالح بدست راست و غیرصالح بدست چپ داده خواهد شد).
  5. و کسى که یک هشتم از شب  را به نماز گذراند خداوند اجر شهید صابر و صادق النیّة به او خواهد داد و اهل‏بیت خود را شفاعت مى‏کند.
  6. و کسى که یک هفتم از شب  را به نماز گذراند، در روزى که از قبر خارج مى‏شود، با صورتى نورانى مثل ماه شب  چهارده خواهد بود، و با افراد ایمن از عذاب، از او صراط خواهد گذشت و کسى که یک ششم را چنین کند در زمره بازگشتگان به سوى خدا نامش ثبت شود، و گناهان قبل و بعد او بخشیده خواهد شد.
  7. و کسى که یک پنجم از شب  را چنین کند ابراهیم خلیل الرحمن (علیه السلام) در جایگاهش او را ملاقات و با او همنشین مى‏شود، و کسى یک چهارم از شب  را به این صورت گذراند، در زمره اولین رستگاران خواهد بود، و مثل باد سریع از صراط گذشته و وارد بهشت بدون حساب شود.
  8. و کسى که یک سوم از شب  را به نماز سپرى کند، مَلَکى را ملاقات نمى‏کند، مگر اینکه آن فرشته به جایگاهى که خدا به او ارزانى داشته، غبطه خورد و به او گفته مى‏شود از هر درى که خواهى وارد بهشت شو.
  9. و کسى که نیمى از شب  را چنین کند اگر زمین را هفتاد هزار مرتبه پر از طلا کنند و به او دهند، جزاى او نخواهد بود، و با این عملش در نزد خدا

افضل است، از اینکه 70 بنده از اولاد اسماعیل (علیه السلام) را آزاد کند.

و کسى که دو سوم از شب ى را احیاء کند براى او به اندازه ریگها حسنه است، که کوچکترین آنها 11 مرتبه از کوه بزرگتر است.

  1. و کسى که تمام شب  را احیاء کند در حالى که قرآن تلاوت مى‏کند و به رکوع و سجود و ذکر باشد، ثوابى به او داده مىشود که کوچکترین آن خروج از گناهان است، مثل اینکه مادرش او را تازه زائیده، و نوشته مىشود، براى او به عدد مخلوقات حسنه و درجه و نورى در قبر او ایجاد شده و گناه و حسد از قلبش کنده مىشود، و پناه داده مىشود از عذاب قبر، و برائت از آتش به او اعطا شده، و جزو مؤمنین و ایمن شدگان از عذاب الهى مبعوث مى‏شود، و پروردگار به ملائکه گوید نگاه کنید: به بنده من که براى رضاى من شب ى را احیاء کرد، او را در بهشت جاى دهید، بهشتى که براى او در آن صدهزار شهر و در هر شهرى هر چه خواهد و چشم لذّت برد موجود باشد، و کرامت و مزید و نزدیکى به حق که براى او هست به ذهن احدى خطور نکرده و نمىکند».
  2. فضیلت نماز اول وقت - در اینجا مناسب است سخنى هم درباره اصل نماز و فضیلت نماز اول وقت گوئیم، نماز بهترین اعمال و مدار قبول اعمال دیگر و یا ردّ آنها شمرده شده، و در اخبار بزرگان دین آمده، کسى که نمازش قبول شود سایر اعمالش نیز قبول و اگر مردود شود، بقیه هم مردود است‏ «انْ قُبِلَتْ قُبِلَ ما سِواها و انْ رُدَّت، رُدَّت ما سِواها»
  3. نماز نخستین فروع بعد از 5 اصل دین شناخته شد، و خود حاکى از اهمیت آن در جایگاه نظام مکتبى اسلام است، پس رعایت نماز از بزرگترین وظایف یک مسلمان است، به محض رسیدن وقت آن باید مبادرت به انجام آن نماید و از همین روى امام حسن (علیه السلام) وقتى صداى مؤذّن را مى‏شنود رنگش تغییر کرده و چهره‏اش به زردى مى‏گرائید، و وقتى از علت آن سؤال مى‏شد، مى‏فرمود: خداوند شخصى را براى ندا دادن من فرستاده تا خدمت‏ او رسم و خدمتش کنم، و نمى‏دانم قبولم مى‏کند یا نه، پس چگونه رنگم تغییر نکند؟!
  4. فضیلت نماز اول وقت - وقت فضیلت آن اول وقت است بطورى که نماز اول وقت داراى فوائدى است که تعدادى از آن را از کتاب انوار نعمانیة نقل مى‏کنیم:
  5. فضیلت نماز اول وقت - نماز اول وقت به صورت سفید و زیبا صعود کرده، و در حقّ مصلّى دعا مى‏کند، و مى‏گوید: حفظ کردى مرا پس خداوند حفظت کند.
  6. فضیلت نماز اول وقت - نماز امام زمان (عج) و دیگر صلحاء در اول وقت واقع مى‏شود، و نماز افراد عادى در صورتى که در اول وقت واقع شود با نماز حضرت صعود کرده و اگر خللى در آن باشد به برکت نماز حضرت نادیده گرفته مى‏شود، زیرا تمام نمازهاى اول وقت یک مجموعه محسوب شده که، یا پذیرفته و یا ردّ مى‏شود، و به همین جهت نماز جماعت  تشریع شده که نمازهاى مؤمنین با هم صعود، و به طرف حضرت حق رفته، یا همگى پذیرفته و یا ردّ مى‏شود، و قبول شدن آن مسلّم است، زیرا جماعت  کثیرى اگر تعاون بر عبادت داشته باشند، مسلماً بین آنها مقبول الصلاة غالباً موجود است،
  7. و حتّى جماعت  علاوه بر تصحیح خللها مؤثّر در تزیید ثوابها هم خواهد بود، مثلا نماز متأهّل 70 برابر مجّرد و نماز کسى که عطر استعمال مى‏کند 70 برابر نماز غیر استعمال کننده آن است، همچنین ثواب نماز کسى که پیش از نماز صدقه مى‏دهد، بیشتر از کسى است که صدقه نمى‏دهد، وقتى هر یک از افراد شرکت کننده در جماعت  یکى از مستحبات را رعایت کند، براى همگى این ثوابها ثبت مى‏شود، به خلاف نماز فرادى که فقط ثواب مستحبى را دارد که رعایت کرده است،
  8. از خصوصیات دیگر نماز جماعت  این است که اگر فرادى و به تنهائى نماز بخواند، شیطان مقابل او قرار گرفته، و وسواس غفلت را در قلب او القاء مى‏کند، و لذا جنگ و جهاد عظیمى بین نمازگزار و شیطان درمى‏گیرد، و به همین جهت محراب را محراب (محل‏حرب و جنگ) گفته‏اند، اما اگر مؤمنان مجتمع باشند بر شیطان غلبه کرده‏

و او را از خود دور مى‏کنند و براى هر چه بیشتر دور شدن شیطان در اول نماز و هنگام تلاوت قرآن امر به استعاذه «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» شده است زیرا شیطان همچون سگى وحشى به انسان حمله ور مى‏شود، و عقل ایجاب مى‏کند، در موقع ورود به منزلى که سگى وحشى در نزد درب آن است، صاحبخانه را براى دفع شر آن صدا زنیم، و نماز هم بابى از ابواب الله و دربى از دربهاى ورودى به بارگاه حضرت حق است، که شیطان براى عدم ورود به آن ممانعت مى‏کند و تنها زنجیر کننده او یاد حق است و بس.

  1. در فضیلت نماز جماعت  هم سخن بسیار گفته شده و فقط به روایتى اکتفاء مى‏کنیم:

قالَ رسولُ اللّه (صلى الله علیه وآله): «مَنْ کان جار بیت الله و لم یحضر الجماعة ثلاث ایام متوالیات فعلیه لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین فان تزوج فلا تزوجون و ان مرض فلا تعودوه، الا فَلا صَلاةَ لَهُ، الا صَوم له، الا فلا زکوة لَه، الا فَلا حجّ له، الا فَلا جَهاد له»:

«رسول گرامى فرمود: کسى که همسایه مسجد باشد و سه روز متوالى در جماعت حاضر نشود، لعنت خدا و ملائکه و جمیع مردم بر او باشد، اگر خواست ازدواج کند به او زن ندهید، و اگر مریض شد به عیادتش نروید، بدانید و آگاه باشید که نه نمازى و نه روزه‏اى و نه زکات و حجّى و نه جهادى براى او خواهد بود».

  1. در فضیلت نماز اول وقت-  سومین فائده از فوائد نماز اول وقت این است که: نماز اول وقت «رضوان اللّه» و نماز آخر وقت «غفران اللّه» است و رضاى الهى کجا و عفود و غفران کجا؟ عفو او گناه است و گویا کسى که نماز به تأخیر انداخته به جرمى مرتکب شده است و بخاطر توجه ائمه به نماز اول وقت، شیخ طوسى از روایات آنها چنین استفاده کره که تأخیر نماز از وقت فضیلتش مگر براى صاحبان عذر، جائز نیست، باید گفت کمال بى لطفى است اگر بدون عذر موجّه نماز را به تأخیر اندازیم،
  2. در فضیلت نماز اول وقت-چگونه اگر شخصیت بزرگى وقت خاصى را براى ملاقات با ما گذارد خشنود شده و تأخیر نکرده و با خوشحالى استقبال مى‏کنیم، ولى براى اول وقتى که خدا ما را به سوى خود فراخوانده سهل‏انگارى مى‏کنیم؟

با توجه به همین مطلب بود که پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) در اول وقت مى‏فرمود: «ارِحنا بلال» یعنى اى بلال با اذان گفتن از اشتغالات دنیوى رهائیمان بخش، از بعضى زنان پیامبر (صلى الله علیه وآله) هم روایت شد که گفته: پیامبر با ما صحبت مى‏کرد ولى وقت نماز ما او را نمى‏شناختیم و او ما را.

  1. در فضیلت نماز اول وقت-امام على (علیه السلام) هم در وقت اذان براى نماز به خود مى‏پیچید و مضطرب بود، و وقتى علت آن سؤال مى‏شد؟ مى‏فرمود: آمد وقت امانتى که خدا به سماوات زمین عرضه کرد و آنها اباء کردند از حملش.
  2. در فضیلت نماز اول وقت-امام چهارم على بن حسین (علیه السلام) هم وقتى براى وضو مهیّا مى‏شد رنگ صورتش زرد مى‏شد، وقتى از این حالت سؤال مى‏شد، مى‏فرمود: «ما تدرون بین یدى من اقوم»: «چه مى‏دانید در برابر چه کسى ایستاده‏ام».
  3. راز ونیاز شبانه از صفات متقین - حال به اصل متن برگردیم، سؤالى که مطرح است این که حضرت بعد از شمردن صفات متّقین و رسیدن به برنامه آنها، آیا بدون توجّه، ابتداى به برنامه شبانه کرده‏اند، زیرا برنامه‏هاى روز بازتابى از برنامه‏هاى شب است، روز صفحه‏اى براى تأثیر اعمال شبانه و مجلائى زیبا براى تجلّى نور شب  است، روز آنها همچون تابلوئى جالب است که رنگها را از شب تلقّى مى‏کند و در نهایت جهت دهنده روز آنها افعال و اذکار شبانه آنهاست، این نیروى محرک که به مبدأ نیرو متّصل شده و هرگز این مبدأ خاموشى را در خود جاى نداده است، عاملى مؤثّر در تکامل روحى آنهاست، این راز و نیاز شبانه سیراب کننده جان تشنه آنها و غذاى روحى آنها در مسیر کمال آنهاست رزقنا الله انشاء الله.
  4. اهمیت قرآن - پس روشن شد، که تقدّم برنامه‏هاى شبانه تصادفى نبوده، بلکه نشان دهنده‏ این است، که: بدون این برنامه‏ها در شب  نمى‏توان در اقیانوس جامعه شناگر ماهرى بود، و از حوادث و طوفانها و موجها جان سالم به در برد. پس از تشریح‏ «امّا اللیل فصافون اقدامهم»  به سراغ‏ «تالین لا جزاء القرآن یرتلونه ترتیلا)

مى‏رویم». ابتدا نکاتى به اختصار درباره قرآن بیان مى‏کنیم.

  1. فضل قرآن و عظمت آن: در قرآن کریم درباره عظمت آن آمده: (لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقرآن عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ): «اگر نازل مى‏کردیم این قرآن را بر کوهى، همانا آن را خاشع و شکافته مى‏دیدى از خوف و ترس خداوند» یعنى اگر کوه داراى عقل و شعور بود، چنین مى‏شد، پس بعضى از مردم مثل کفار که اثرپذیر نیستند قلب آنها از سنگ سخت‏تر است درباره فضل آن در روایات آمده: قال النبى (صلى الله علیه وآله): «فضل القرآن على سائر الکلام کفضل الله على خلقه»:
  2. فضیلت قرآن بر دیگر کلامها - «پیامبر فرمودند: «فضیلت قرآن بر دیگر کلامها مثل فضیلت خدا بر مخلوقات او است» یعنى در اینجا مقیاس‏سنجى کلامها برحسب مقیاس‏سنجى متکلمین است.
  3. درجه ای بلاتر از حافظ قرآن نیست - حافظ قرآن- قال النبى (صلى الله علیه وآله): «عدد دَرَج الجنة عدد آیات القرآن. فاذا دَخَل صاحب القرآن الجنة قیل له: ارقَأ واقْرَأ، لکل آیة درجة، فلا تکون فوق حافظ القرآن درجة»: «پپامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «عدد درجات بهشت به عدد آیات قرآن است، زمانى که صاحب و تلاوت کننده قرآن داخل بهشت شود، گفته مى‏شود: براى او: بالا رو و بخوان، براى هر آیه‏اى درجه‏اى است، بالاتر از درجه حافظ قرآن درجه‏اى نیست».
  4. حافط و عامل قرآن -  قال الصادق (علیه السلام‏): «الحافظ للقرآن، العامِلُ به، مع السفرة الکِرام البرَرَة»: «حافظ قرآن که عامل به آن باشد با فرشتگان ارجمند نیکوکار مصاحب است».
  5. شرافت حامل قرآن- قال النبى (صلى الله علیه وآله): «اشْرافُ امّتى حملة القرآن و اصحابُ اللیل»: «افراد با شرافت امّت من حاملین قرآن و شب  زنده‏داران هستند» و چه نیکوست که حامل قرآن خود، از شب  زنده‏داران باشد.
  6. تلاوت قرآن بهتر از طبقات عرش - تلاوت کننده قرآن: قال النبى (صلى الله علیه وآله): «... ولِتالِى آیة مِنْ کِتابِ اللّه خَیرٌ مِنْ تَحْتِ العرش الى تُخوم السّفلى»: «براى تلاوت کننده آیه‏اى از قرآن ارزش و ثوابى بهتر از آنچه زیر عرش تا زمین است موجود است» یعنى ثواب آن بهتر است از آنچه بین عرش و طبقات پائین است. قال النبى (صلى الله علیه وآله): «... و یدافع عن تالى القرآن بلوى الآخرة» (... و دفع مى‏شود از تلاوت کننده قرآن بلاى آخرت و گرفتار شدن در آن).
  7. نظر رحمت خداوند به قاری قرآن - در روایتى دیگر پیامبر (صلى الله علیه وآله) خطاب به سلمان مى‏فرماید: «اى سلمان! بر تو است خواندن قرآن، زیرا قرائت آن کفّاره گناهان و پوششى براى آتش و امانى از عذاب است ... مؤمن زمانى که قرآن مى‏خواند خداوند با نظر رحمت به او مى‏نگرد».
  8. خوش به حال طالب علم وحامل قرآن - در روایتى دیگر خطاب به او گویند: «اى سلمان، مؤمن زمانى که قرائت قرآن‏کند خداوند درهاى رحمت را به روى او گشاید ... و نیست چیزى بعد از تعلّم علم محبوب‏تر در نزد خداوند از قرائت قرآن، و با کرامت‏ترین بعد از انبیاء در نزد خداوند علماء هستند، و بعد از آنها حاملین قرآن، خارج مى‏شوند از دنیا مثل خارج شدن انبیاء، و محشور مى‏شوند از قبرهایشان با انبیاء و با آنها از صراط مى‏گذرند، و ثوابى مثل ثواب انبیاء دریافت مى‏کنند، پس خوشا به حال طالب علم وحامل قرآن از کرامت و شرافتى که نزد خدا براى آنها آماده شده است».
  9. کوه بزرگی از طلا به گوش سپردن به قرآن  دهند - که مستمع قرآن: قال على (علیه السلام): «مَنْ استمع آیة من القرآن خیر له من ثَبیر ذهبا»: «کسى که استماع آیه‏اى از قرآن کند بهتر است، براى او از اینکه کوه «ثَبیر» (که کوه بزرگى است در یمن) را طلا کرده به او دهند».
  10. شنونده قرآن محو گناه  وحسنه ودرجه کسب کند - قال الصادق (علیه السلام‏): «مَنْ اسْتَمَعَ حَرفاً من کتابِ اللّه من غیر قراءة کتب الله له حسنَةَ و مَحى عنه سیّئة و رفع له درجة»: «کسى که حرفى از کتاب خدا را بدون قرائت بشنود خداوند براى او حسنه نوشته و گناه او را محو و درجه او را رفیع گرداند».
  11. فضل قرائت قرآن در نماز: حضرت على (علیه السلام) از پیامبر (صلى الله علیه وآله) نقل مى‏کنند که فرمود: «قرائت قرآن در نماز افضل از قرائت آن در غیر نماز، و قرائت قرآن در غیر نماز افضل از ذکر خداوند تعالى، و ذکر او افضل از صدقه، و صدقه افضل از روزه، و روزه سپرى از آتش قهر الهى است».
  12. تعلیم و تعلّم قرآن: خداوند مى‏فرماید: (... کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ): «... ربّانى و عارف به خدا و عابد او باشید،
  13. به سبب تعلیم قرآن و تعلّم آن» از این آیه استفاده مى‏شود تعلیم و تعلّم قرآن نقش بسزائى در نزدیک کردن بنده به مولاى حقیقى و ربّ العالمین دارد و مى‏تواند منبع بزرگ معرفت براى شناسائى هر چه بهتر حق باشد.      قال النبى (صلى الله علیه وآله): «خیارکم من تَعَلّم القرآن و عَلَّمَه»: «بهترین شما کسى است که قرآن را یاد گرفته و یاد دهد». .. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۷
بهمن

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 


بیش از 120 کتا ب از نهج البلاغه ؛  ترجمه و شروح آن از آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابی طالب علی علیه السلام  در دانش نامه علوی آمده است یا شروح دیگر؛ بعضا با شناسنامه و یا نام و زبان کتاب آورده شده تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی  ملاحظه فرمایید لطفا نظر دهید متشکرم ؛ 16- ارادتهم الدنیا  فلم یریدوها، 17- و اسرتهم ففدوا انفسهم منها : دنیا  به آنها روى آورد، و آنها از آن روى گردان شدند - (دنیا ) خواست آنها را اسیر خود سازد ولى آنها با فداکارى، خویشتن را آزاد ساختند.. https://safarzade.blog.ir/  

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 16 و 17- زهد در دنیا  وشکستن زنجیرهاى اسارت‏ 16- ارادتهم الدنیا  فلم یریدوها، 17- و اسرتهم ففدوا انفسهم منها ترجمه: دنیا  به آنها روى آورد، و آنها از آن روى گردان شدند (دنیا ) خواست آنها را اسیر خود سازد ولى آنها با فداکارى، خویشتن را آزاد ساختند.***
  2. حبّ مفرط دنیا ،-: دنیا دائماً در پى به دست آوردن پرهیزکاران است، و شاید بتوان گفت دنیا و نمودهاى کاذب آن اساساً به دنبال چنین افرادى مى‏گردد، زیرا افراد سست اراده خود به طرف دنیا مى‏روند. و نیازى براى دنیا نیست تا آنها را به نهد و دام خود کشد، دنیا به دنبال افرادى است که از خود مقاومت نشان داده تا به دام مکر و فریب او نیفتند، حبّ مفرط دنیا ، یکى از زنجیرهاى ضخیم و محکم شیطان است.
  3. دنیا براى شیخ انصارى - گویند یکى از شاگردان شیخ انصارى (رحمهم الله) خواب دید که بر دوش شیطان زنجیرهائى در قطرهائى متفاوت است، از او پرسید اینها چیست؟ گفت: ابزارى است که: افراد را با آن به دام مى‏اندازم، گفت: اینها براى به دام انداختن کیست؟ گفت: این براى فلان عالم و آن براى فلان عالم دیگر تا رسید به بزرگترین زنجیرها گفت این متعلق به کیست؟ گفت: از براى شیخ انصارى است و دیشب دو مرتبه شیخ را به بند کشیدم‏ و او آن را درهم شکست، سؤال کرد زنجیر من کدام است، گفت اى بیچاره تو زنجیر ندارى، نیاز هم ندارى که خود بدون زنجیر مى‏آئى.
    1. بعد از این خواب، به شیخ جریان را گفت: شیخ فرمود صحیح گفته دیشب نیاز به پول داشتم و مقدار کمى از وجوه شرعى نزد من بود که تصرف در آن را براى خودم صحیح مى‏دانستم چند مرتبه برداشتم که خرج کنم ولى منصرف شدم.
  4.  شیطان حتى در اینجا هم مأیوس نیستم،- آرى برادر، همچون شیخ انصارى را شیطان اراده مى‏کند، با زنجیر دنیا  به دام اندازد، و آیا فکر کرده‏اى که ما زنجیر داریم یا نه؟ آیا او براى به دام انداختن ما مى‏آید یا ما خود دست و پاى خود را به زنجیر او تقدیم مى‏کنیم من چه گویم که خود بهتر دانى؟! شیطان دست بردار نیست، و خود قسم خورده همه را گمراه کند، مگر بندگان مخلص خدا را، آنقدر ظریف و دقیق کار مى‏کند، و امید براى گمراه ساختن انسانها با هر وسیله‏اى دارد، که هرگز مأیوس نمى‏شود، در روایتى آمده که: جبرئیل شیطان را در کوه طور در وقت مناجات با خدا دید، به او گفت تو را اینجا چه کار؟ اینجا صبحت وحى و الواح مقدس و راز و نیاز با خدا است، اینجا صبحت از موسى (علیه السلام) است، نه فرد عادى، وى گفت: مى‏دانم، ولى
  5. مأیوس نشود از فریب- ، آن چنان دنبال مى‏کنم تا موفق شوم، این نشان مى‏دهد شیطان به دنبال فریب بندگان مخلص الهى هم هست، اگرچه نمى‏تواند، با موسى (علیه السلام) چنین کند، معلوم است که با ما چه مى‏کند، معلوم است که براى به دام انداختن پرندگان شکم‏پرست چه دانه‏هاى فریبنده و جالبى مى‏پاشد و هرگز از زیاد نشستن در کمینگاهها خسته نشده و هرگز مأیوس نمى‏شود!
  6. مقاومت بر زنجیر اسارت دنیا - مقاومت سنگین در برابر دنیائى که به منزله بند شیطان براى به بند کشیدن انسانها است، مقاومى با صفات على (علیه السلام) مى‏طلبد، مردى که لحظه‏اى از شیطان و کیدش غافل نشد که غفلت همان و به بند کشیده شدن همان.
  7. دنیا زنی زیبای با فریب  - در روایتى از امام صادق (علیه السلام) گوشه‏اى از برخورد مولى على (علیه السلام) با دنیا منعکس شده، که جاى عبرت دارد، مرحوم شیخ حرّ عاملى در وسائل الشیعه و مرحوم شیخ انصارى در بحث ولایت مکاسب محرمه‏ خود آورده است، امام صادق (علیه السلام) در قسمتى از جواب نامه نجاشى والى اهواز که از حضرت طلب نصیحت کرده بود، در مورد دنیا  فرمودند، پدرم از پدرانش از حسین بن على (علیه السلام) نقل مى‏کند که مى‏فرمود: پدرم براى من نقل فرمود که: روزى در بستانى از بساتین فدک‏کار مى‏کردم در حالى که فدک به فاطمه زهرا (علیها السلام) منتقل شده بود، ناگهان زنى زیبا روى بر من وارد شد، در حالى که من بیلى در دست داشته، و مشغول اصلاح زمین بودم، وقتى نظر من به او افتاد، او را در زیبائى به «بُثَینَة بنت عامر» که از زیباترین زنان قریش بود تشبیه کردم، سپس او گفت اى پسر ابیطالب آیا با من ازدواج مى‏کنى؟ تا تو را از این بیل رهائى بخشم، و تو را بر گنجهاى زمین راهنمائى کنم، تا براى بقیه عمر تو و فرزندان تو باشد، حضرت فرمودند: «تو کیستى؟ تا خواستگاریت کنم» گفت من دنیا هستم، فرمود «برو و همسر دیگرى برگزین» بعد حضرت مى‏فرماید مشغول کار شدم، و این شعر را انشاء کردم.
  8. آنان که فریب دنیاخوردند دربین سنگها مدفونند - ما انساء شعر حضرت در وصف دنیا را به متن آوردیم - زیانکار است کسى که دنیاى پست او را فریب دهد، و او نمى‏رسد به هدف اگر انسانهاى قرنهائى را بفریبد (یعنى در فریفتن سیرائى ندارد.(وارده شد بر ما به شکل «بثینة» در حالى که زینت او هم مثل او بود).به او گفتم غیر مرا فریب ده زیرا من روى‏گردان از دنیایم و جاهل نیستم (که فریب تو را خورم).مرا با دنیا  چکار، که محمد (صلى الله علیه وآله) (با آن عظمتش) در بین سنگها مدفون شد. و دور است که آرزو کنم (و فریب خورم به) گنجها و دوستى آنها و اموال قارون و سلطنت قبائل. آیا همه ما به سوى فناء و نیستى نمى‏رویم؟! و آیا از خزنیه داران دنیا  به تفصیل محاسبه نخواهد شد؟!.پس دیگرى را فریب ده که من رویگردان از عزّت و ملک و عطایاى تو هستم.  من نفس خود را قانع کرده‏ام به آنچه روزى آن است، پس شأن تو اى دنیا  با اهل صفات ناپسند است (که من از آنها نیستم).من از روز ملاقات خداوند مى‏ترسم و از عذاب دائمى و غیر زائل آن خوف دارم.
  9. مرد از دنیا با ستایش خارج شد - سپس امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند: «مولى على (علیه السلام) خارج شد از دنیا ، با اینکه در گردن او حقى براى احدى نبود، و ملاقات کرد خداوند را در حالى که مورد ستایش بود، و ملامت و مذمّتى به او متوجه نبود، و ائمه بعد از او به او اقتداء کردند. و دامن خود را ملوّث به معصیت و شرى از شرور دنیا  نکردند». ارادتهم الدنیا  فلم یریدوها،
  10. دنیا محل گذر مسافر -اى برادر این دنیا  چیست که به آن دل بسته‏ایم، دنیا ئى که اندوخته‏هایش نابود، سلطنت و حکومتش مسلوب، و آبادیهایش مخروب خواهد شد (لدوا للموت و ابنوا للخراب).چه خیرى در آن است، که: مثل بنائى خراب مى‏گردد، چه خیرى در این عمر است که مثل فناء شدن زاد و توشه فناء مى‏شود، چه نیکى در این مدت زندگى است که مثل به سر آمدن سیر به سر مى‏آید و مثل انقطاع سفر منقطع مى‏گردد. به قول سعدى: هر که آمد عمارتى نو ساخت..... رفت و منزل به دیگرى پرداخت
  11. دنیا در دست من باشد ؛ نه من در دست دنیا - پس اى برادر با قناعتت دنیا  را بدست آور، نه اینکه دنیا  تو را با دنائتت به دست آرد، شاهى و آقائى به برخورداریهاى درونى است نه فراورده‏هاى برونى. رادتهم الدنیا  فلم یریدوها، به قول آن شخص که در حمام به فتحعلى شاه برخورد کرد و خطاب به شاه گفت: تا لب‏ رخت‏کن حمام ؛شاهى، یعنى اگر لباسهاى سلطنت را به در آورى، دیگر شاه از غیر شاه مشخص نیست، وجه تمایز او با بقیه لباس اوست، سلطنت دنیوى در ظاهر متفاوت است، به خلاف سلطنت باطنى که بزرگترین نعمتها طیب نفس، رضایت‏خاطر و خرسندى روح است، اگر این بود شخص دارا و اگر ثروت بود و این نبود، نادارا است.

                به دنیا دل نبند هر کی که مرد......  که دنیا در به در اندوه و درد

               به گورستان گذر کن تا ببینی......  که دنیا با رفیقانت چه کرد

               که دنیا به خسران عقبی نیرزد.....به دوری ز اولاد زهرا (س) نیرزد

  1.  وضوی همسو باطنی و ظاهر یست - جا دارد اشاره به مطلب ظریفى کنم که بى‏ارتباط با بحث ما هم نیست، علماء اخلاق قائل به وضوى باطنى همسو با وضوى ظاهری اند ، وضوء در نزد اهل حقیقت که از آن به طور مطلق تعبیر به طهارت شده، عبارتست از طهارت سرّ (و باطن) از مشاهده غیر، مطلقا، یعنى به غیر از رضاى حق به چیزى نیندیشد، نیّت در این وضو این است که سالک در باطن و سرش قصد کند، که: براى ابد غیر او نبیند و به غیر او مثل امور دنیوى توجه نکند،
  2. زیرا در این وضوی همسو- متوجه به غیر او مشرک به شرک خفى است، و مشرک در لسان قرآن نجس است‏ (إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ) طهارت بدون این نیّت محقق نخواهد شد، و توحید حقیقى بدون این طهارت حاصل نخواهد گشت، بلکه عمل بدون این نیّت راه، به وادى شرک خواهد برد سپس دست دل را از کثافات پاک کن که قبل از وضوء دست شویند، سپس مضمضه‏ است یعنى چشیدن حلاوت ذکر، و به دنبال آن استنشاق‏  است، که تخلیه ذهن از کثافات نفسانى است. باید بینى و دهان قلب و روح را از گرفتگى و کثافات تطهیر کرد، باید قلب را که مخرج حروف و کلمات است تطهیر کرد، تا حرف و کلمه‏اى به جز در راستاى الله خارج نگردد، باید چنان تطهیر کرد که گویا در قلب فقط مقاطع حروف الله جاى دارد و بس.
  3. تطهیر اوجب اظهر از تطهیر واجب - سپس صورت و وجه دل را از کدورات نفسانى پاک کن، تا آبروئى نزد محبوب حاصل کنى، وقتى بنا باشد بدن و لباس از نجاسات پاک باشد، آیا قلب سزاوار پاکى نیست؟ و وقتى قشر و پوسته نزدیک بدن باشد و قشر و پوسته بعید یعنى جامد واجب التطهیر باشد، قلب و درون تطهیرش اوْجب خواهد بود. امام على (علیه السلام) مى‏فرماید: «چگونه است که: دینت را به هر رجسى و نجسى مى‏پسندى، و اما لباس بى‏ارزش دنیا ئیت را همیشه پاک نگه مى‏دارى؟!
  4. طالب و مطلوب هر دو نجس»- پس دنیا  را بر کنارى زن که او جیفه است و طالب و مطلوب هر دو نجس». سپس دست را تا میان یعنى مِرفَقْ بشوى که آلت رفق و مدارا است و اشاره به میانه‏روى در امور دنیوى است، نه یکباره دست شستن از دنیا  که رهبانیت مردود است، و نه غوطهور شدن در دنیا  و مشتهیات آن که مغضوب است، دستى که چنین طاهر شد به گناه و خطا و غفلت فاحش هم نیالاید، که: شرط میانه‏روى دورى از این امور است. قالَ رَسُولُ اللَّهِ (صل الله علیه وآله ): خَیْرُ الامُورِ أَوْسَطُهَا الکافی، ج 6، ص 540.
  5. دست شوئى و بریدن طمع - شوآرى دست‏شوئى نشانه دست‏شوئى از دنیا و اجناس آن و از آخرت و نعمتهاى آن است، دست‏شوئى از دنیا  جدائى و مفارقت از حرام دنیا  و اکتفاء به ضرورت و دست‏شوئى از آخرت بریدن طمع از نِعَم اوست، که: عبد حقیقى آن است، که: براى رسیدن به محبوب قیام و قعود کند نه براى نعمتهاى او که از بازرگانى بیش نخواهد بود سپس مسح سر باید کرد مسح سر حقیقى که از آن تعبیر به عقل یا نفس مى‏کنند، و بواسطه این مسح محبت دنیا  و مال و جاهش یک سره فداى محبت دوست خواهد شد، و با این مسح، سر و دِماغِ قلب همیشه با طراوت و همراه با تازگى خواهد بود.
  6. با سرعت به قرارگاه مقصود - اما مسح پا در وضوى معنوى مرد اختلاف است، بعضى آن را قوه نظریه (مرحله‏اى که عقل درک حسن و قبح مى‏کند) و عملیه (مرحله‏اى که امر به فعل محسنات و ترک مقبّحات مى‏کند) و بعضى قوه شهویه و غضبیه دانند، با این مسح، متوضّى (وضو گیرنده) ملتزم مى‏شود که این دو پا را، در غیر مسیر محبوب به حرکت درنیاورد، و با این مسح از خدا استقامت ولینت و سرعت مى‏طلبد تا هر چه سریعتر به مقرّ و قرارگاه و مقصد خود رسد، و شاید به همین قوه نظریه و عملیه اشاره باشد (فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ) در قرآن مجید در داستان حضرت موسى (علیه السلام) یعنى با پیمودن راه بوسیله این دو پا دیگر نیاز به نعلین و کفش نیست، دیگر وصال حاصل شده، دیگر توجه به غیر خدا نیازى نیست که اگر توجهى به غیر او هم بود در راه رسیدن به محبوب بود حال دیگر وقت پرداختن به او است و توجه به غیر او شرک است.
  7. بعضى نعلین را به دنیا  و آخرت و بعضى به عالم ظاهر و باطن و بعضى به نفس و بدن تعبیر کرده‏اند که هر کدام محتمل است.ظاهر بدل دارد باطن بدل ندارد - و پس با وضوى ظاهرى و فقهى تطهیر ظاهر مى‏شود، گرچه مؤثر در تطهیر باطنى نیز هست، اگر نگوئیم اصل تشریع طهارت ثلات (وضو، تیمم، غسل) براى تطهیر باطنى است چنانکه در ذیل آیه وضوء و تیمم دارند: (ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ): «خداوند اراده نکرده که بر شما حرج قرار دهد، بلکه اراده کرده تا تطهیر کند شما را».
  8. و اما وضوى باطنى، چنانکه برخى از عارفان گفته‏اند: عبارت است از پاک کردن نفس از رذائل اخلاقى و برنامه‏هاى پست و فرومایه و پاک کردن عقل از افکار هلاک کننده و آنچه باعث گمراهى و گمراه کردن است، و نیز عبارت است از پاک کردن سرّ درون از نظر به اغیار و پاک کردن تمام اعضاء از کارهائى که عقلا و شرعاً ناپسند است.
  9. دو وضو صفای ظاهر وباطن-با این هر دو وضوء (ظاهرى و باطنى) مصداق روایت پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) «الوضوء على الوضوء نور على نور» تحقق مى‏یابد، چرا چنین نشود که صفاى ظاهر و باطن با هم در مى‏آمیزد و به تعبیر دیگر نور شرع در وضوى فقهى با نور بصیرت که نشأت گرفته از وضوى باطنى، یعنى توجه و عمل خالص است، الفت برقرار کرده‏ و سبب ثبات و استقامت سالک در دنیا  و آخرت شوند، که در قرآن آمده‏ (یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدنیا وَ فِی الْآخِرَةِ) اسباب فریب دنیا- پس اى برادر به جائى نرسى تا وقتى که قصد دارى به دنیا رسى، اسباب فریب دنیا بسیار است و از جمله آنها مال و اولاد و همسر است، براى هر سه مطالب و نمونه‏هایى ذکر مى‏کنم تا با بصیرت عمل کنى.
  10. حریص مال دنیا : گویند مرد صالحى در خدمت سلطان هند «خرم‏شاه» بود و درآمدش 400 هزار دینار، و این مقدار را انفاق مى‏کرد، روزى سلطان باخبر شد و او را طلب کرده و گفت: شنیده‏ام، که: مال را دوست ندارى؟ گفت: اشتباه مى‏کنید زیرا بسیار حریص بر مال هستم، واحدى از خواصّ تو احرص از من نیست، زیرا اموالم را با خود تا آخرین دینارش را مى‏گیرم، و آنها براى بعد از خود مى‏گذارند، پس من که خود مى‏گیرم و انفاق مى‏کنم، حریص‏تر بر مال خود هستم. آرى به این جهت است که اولیاء الهى اراده فقر مى‏کنند. یکى از پیشوایان معصوم علیهم‏السّلام فرمود: وقتى فقر به تو روى آورد بگو: «مرحبا بشعائر الصالحین» و وقتى غنا و بى‏نیازى روى آورد، بگو گناهى است که عقوبتش به جلو افتاده و إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏. طىّ کرن مسیر سعادت و طریق مستقیم بدون دغدغه مشروط به سبکبار بودن از اموال دنیوى است حکایت شده که عارفى با کیسه پولى به تنهائى سفر مى‏کرد، در بین راه ترس بر او مستولى شد، و توهم کرد که شاید دزدانى به او حمله کرده، و این کیسه سبب شود، که: جانش را هم از دست بدهد، از این روى کیسه را انداخت و با دلى مطمئن به راه افتاد، از قضا مردى دیگر که در همین مسیر حرکت مى‏کرد به کیسه پول رسید، و برداشت و پس از مدتى به آن عارف رسیده از او پرسید اى برادر آیا این طریق امن است، گفت اگر آنچه من انداختم تو برداشته‏اى نه، و اگر برنداشته‏اى آرى.
  11. لغزش های امتحان - عشق اولاد و همسر از اسباب فریب دنیا  و وسیله آزمایش اراده انسانى حبّ افراطى به زن و فرزند و اولاد است، مردى نزد على (علیه السلام) آمد و گفت: «اللهم انى اعوذبک من الفتن»: «خدایا از فتنه‏ها و امتحانات به تو پناه مى‏برم» حضرت فرمودند: «لا تقل هذا فان اولادک من الفتن»: «این چنین مگوى که فرزندان تو از فِتَن است» و از آنها نباید به خدا پناه برى، و سپس براى تأیید حرف خود به آیه قرآن استشهاد کردند که: (أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ)* و فرمودند: «قل اللهم انى اعوذبک من مضلات الفتن»: «بگو خدایا از لغزشگاههاى امتحانات به تو پناه مى‏برم» یعنى امتحان همیشه هست و این امرى اجتناب‏ناپذیر است، ولى از خدا براى قبولى خود در امتحانات استمداد کنید، که مردود نشوید.
  12. عشق افراطى به زن و همسر -گویند پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) روزى بر منبر خطبه مى‏خواندند و حسنین وارد مسجد شدند، در حالى که لباس نو به تن داشتند، لباس حسین (علیه السلام) به پایش گیرکرد و بر زمین خورد، حضرت که این منظره را مشاهده کردند از منبر پائین آمده، و هر دو را با خود بالاى منبر برده و نشاندند، سپس به خطبه ادامه داده و فرمودند: «صدق الله حیث قال انما اموالکم و اولادکم فتنه و الله لما رأیت الحسین عثر بطرف ثوبه لم املک نفسى حتى وقعت علیه»:«خداوند راست فرمود که اموال و اولاد شما وسیله‏ آزمایش شما هستند به خدا قسم چون دیدم، حسین بوسیله جامه‏اش بر زمین خورد، تسلط بر نفس خود را از دست داده و به طرف او رفتم» همچنین عشق افراطى به زن و همسر از عوامل بسیار مؤثر در عشق به فریب خوردن از دنیا است.
  13. خوشا بحال مار و کرم ابریشم - با این وصف آیا دلبستگى به دنیا حماقت نیست؟! دنیائى که در تعبیرات امام باقر (علیه السلام) حریص بر آن مثل کرم ابریشم است و باید گفت بلکه بدتر، زیرا کرم ابریشم پس از تنیدن ابریشم و محبوس کردن خود، با شکافتن پیله پرواز مى‏کند، ولى انسان حریص بر دنیا در تارهاى دنیوى محبوس شده تا جان دهد در تعبیرات امام صادق (علیه السلام) هم آمده که: حضرت از کتاب امام على (علیه السلام) نقل مى‏کنند که دنیا  مثل مارى است که ظاهر آن نرم و در درونش سمّ کشنده است، عاقل مى‏ترسد و بچه جاهل به طرفش مى‏رود و فقط به ظاهر نظر مى‏کند، بلکه باید گفت دنیا بدتر از مار است که مار ماده سیاهى دارد که براى درمان مار گزیده به کار آید، و با قرار دادن آن بر موضع گزیدگى سم را مى‏مکد، ولى دنیا  فقط گزنده است.
  14. مار فهم دار ولی دنیا نفهم ندارد - مرحوم سید نعمت الله جزائرى صاحب انوار نعمانیة گوید: یکى از دوستان مورد اعتمادم گفت: مارى در خانه داشتیم که چند بچه داشت، روزى براى سنجش علاقه مار به بچه‏هایش دیگى بر روى بچه‏هاى آن گذاردیم، وقتى مار به خانه برگشت، و بچه‏ها را ندید، ناگهان دیدیم، وارد ظرف شیرى که براى آشامیدن تهیه کرده بودیم شد، و زهر خود را در آن ریخت زیرا متوجّه شده بود که ما او را از بچه‏هایش جدا کرده‏ایم، پس از مدتى دیگ را از روى بچه‏ها برداشتیم، و مار چون بچه‏هاى خود را دید با کمال تعجب دیدیم به سراغ ظرف شیر رفته، و درون آن رفت و خود را با خاک آلوده کرده و دوباره درون ظرف رفت به طورى که رنگ شیر تیره شد و آن چنین کرد تا ما دیگر آن شیر را نیاشامیم، این مقدار را مار فهمید،اما دنیا این مقدار را هم نمى‏فهمد، و فقط در صدد کشندگى است.
  15. دنیا وسایه درخت - مگر در دنیا  چه مقدار زندگى مى‏کنیم، که این قدر بر آن حریصیم، در روایتى‏ از حضرت رسول گرامى‏اسلام (صلى الله علیه وآله) آمده: «مالى و الدنیا  انما مثلى و الدنیا  کمثل راکب قال (من القیلولة) فى ظل شجرة فى یوم صیف ثم راح و ترکها»: «مرا با دنیا  چکار! مَثَل من و دنیا  همانند راکبى است، که در سایه درختى در روزى تابستانى مى‏آرمد، و پس از استراحت ترک آن درخت مى‏کند».
  16. 700 سال عمربدون بناء ولی کمتر از 100 قصرها سازند - روایت شده که حضرت عیسى (علیه السلام) بالاى کوهى رفت، و فردى را در آفتاب سوزان مشغول عبادت دید، گفت چرا در سایه‏اى عبادت نمى‏کنى؟ گفت: از پیامبر (علیه السلام) شنیدم که از 700 سال بیشتر زنده نیستم و عقلم اجازه نداد به بنائى بپردازم، حضرت عیسى (علیه السلام) فرمود خبر دهم تو را به آنچه مایه تعجب تو شود گفت چیست؟ گفت: قومى در آخر الزمان آیند که عمرشان از 100 تجاوز نکند و خانه‏ها و قصرها سازند و باغها و بستانها برپا کنند و آرزوى آنها به اندازه هزار سال است، گفت: به خدا قسم اگر زمان آنها را درک مى‏کردم، تمام عمرم را در سجده واحدى به سر مى‏بردم. بعد به عیسى (علیه السلام) گفت در این غار رو تا چیز عجیب‏ترى بینى، پس داخل شد و بر تختى از سنگ، میّتى دید که بر سرش لوحى از سنگ بود، و بر آن نوشته بود «انا فلان الملک انا الذى عمرت الف سنة و بنیت الف مدینة و تزوجت بالف بکر و هزمت الف عسکر ثم کان مصیرى الى هذا فاعتبروا یا اولى الالباب»: «من فلان پادشاهم، من کسى هستم که هزار سال عمر کردم، و هزار شهر بنا نمودم و با هزار دختر باکرة ازدواج کردم و هزار لشکر را در مصاف با خود فرارى داده و نابود نمودم و پایان کار من این است، پس عبرت بگیرید اى صاحبان خرد».
  17. تفکّر در فناء دنیا - دست مرا ازتابوت بیرون کنید - در مورد چنگیز هم گویند: وصیت کرد دست مرا از تابوت پس از مرگم بیرون کنید، تا مردم ببینند با این همه لشکرکشى و کشور گشائى چیزى با خود نبردم! پس اى برادر به چه مى‏اندیشى؟ که دنیا  پس از مرگش این است و در حیاتش هم معلوم است، که چقدر مورد تحوّل است، از عجائب تحولات آن گویند: یکى از خلفاى عباسى را روزى خلیفه نمودند و فردا عزل کردند، و اموالش را از او گرفتند بطورى که محتاج شده و در کنار درب مسجد گدایى مى‏کرد و مرتب مى‏گفت: رحم کنید کسى را که دیروز امیر شما و امروز سائل شما است.آرى اسباب فریب دنیا  بسیار است، و دواى همگى واحد، و آن تفکّر در فناء دنیا  و سرعت زوال و دگرگونى احوال آن است. به دنیا دل نبند هر کی که مرد .....  که دنیا در به در اندوه و درد ..... به گورستان گذر کن تا ببینی.....  که دنیا با رفیقانت چه کرد
  18.  ارزش یک ساعت تفکر- شخصى از امام صادق (علیه السلام) از چگونگى: «تفکّر ساعة خیر من قیام لیلة» سؤال کرد، و اینکه چگونه شخصى تفکر کند؟ فرمود: «یمرّ بالخربة او بالدار فیقول این ساکنوک، این یاتوک، مالک لا تتکلمین»؟:(مرور مى‏کند به خرابه و یا خانه پس مى‏گوید کجایند، ساکنین تو، کجایند بنا کنندگان تو، چرا جواب نمى‏دهى»؟! که ترا هر لحظه مرگ و رجعتی ست‏ ..... مصطفى فرموده دنیا ساعتی ست.....هر نفس نو می شود دنیا و ما ..... ‏ بیخبر از نو شدن اندر بقا..
  19. دنیا دریاى عمیقى - امام صادق (علیه السلام) از وصایاى لقمان نقل مى‏کنند، که به پسرش گفت: «یا بُنَىّ انّ الدنیا  بحر عمیق قد غرق فیه عالم کثیر فلتکن سَفینَتُک فیها تقوى الله و حشوها الایمان و شراعها التوکل و قیّمها العقل و دلیلها العلم و سکّانها الصبر»: «پسرم! دنیا دریاى عمیقى است که عالَم بزرگى در آن غرق شده (اگر مى‏خواهى غرق نشوى) باید کشتى خود را تقوا و پرواى از خدا قرار دهى، و آن را از ایمان پُر سازى و بادبان آن را توکّل و سرپرست آن را عقل و راهنماى آن را علم و سکّانش را صبر قرار دهى».
  20. شاعرى در وصف دنیا  چنین سروده: یا خاطب الدنیا  الدنیّة انّها ..... شرک الردى و قرارة الاکدار.. (اى طالب دنیاى پست،..... دنیا وسیله صید افراد پست ..... و قرارگاه افراد سپاه دل است). دنیا اذا ما اضْحَکت فى یومها...... ابْکتْ غداً تَعساً لها من دار..(دنیا  زمانى که مى‏خنداند ... در روزى، مى‏گریاند ... فرادى آن روز، مرگ بر این‏ دنیا چه بد خانه‏اى است). غاراتها لا تنقضى و اسیرها..... لا یفتدى بعظائم الاخطار.. (غارتهاى آن سپرى نمى‏شود و اسیر آن فداء براى نجات خود از خطرهاى بزرگ نمى‏پردازد).
  21. و دیگرى گفته: هى الدنیا  تقول بملأ فیها ..... حذار حذار من بطشى و فتکى‏ ...(دنیا  مى‏گوید به مردمانى که در آن هستند: بترسید، بترسید از حیله و نیرنگ من). فلا یغررکم حُسْنُ ابتسامى‏ ..... فقولى مضحک و الفعل مبکى‏....(خندان بودن من شما را فریب ندهد، که قول من خنده‏آور و فعل من گریه‏آور است).
  22. مرحوم الهى در ذیل این فراز (تجارة مریحة یسرّها لهم ربّهم) چنین مى‏سُراید:
  23. این دو بیت اخیر را بر روى سنگ قبر قطب راوندى واقع در صحن مطهر حضرت معصومه علیه‏السّلام حک کرده‏اند روایات مذکور در این فراز را به اضافه مطالب متنوّع دیگر درباره دنیا در جلد سوم انوار نعمانیة تألیف سید نعمت الله جزائرى از صفحه 95 به بعد مطالعه فرمائید.

در این بازار پر سود و زیان بود

 

ز لطف ایزد آنان را همه سود

نگارنده نظام آفرینش‏

 

نکوتر ساخت نقش اهل بینش‏

 
       
  1. جهان بازار و سودا پارسائى‏
 

گر آسان سازد الطاف خدائى‏

بر این سودا اگر یک مشترى نیست‏

 

از آن پر سودتر سوداگرى نیست‏

نه این سودا بسعى خود توان کرد

 

ز لطف خاص بخشد ایزد فرد

نکویان را هم از فیض ازل بود

 

نه کز جهد خود این سوداى پرسود

بفرمان ازل آید کم و بیش‏

 

ز دریا موج را جنبش نه از خویش‏

وگرنه در حساب ملک هستى‏

 

کجا نظم بلندى بود و پستى‏

نه مهر و مه بذات خود برافروخت‏

 

نه خاک این گلشن آرائى خود آموخت‏

کدام استاره گشت از خود فروزان‏

 

کدام آتش بحکم خویش سوزان‏

 

  1. نه هرگز گوهر از خود گوهرى یافت
 

که هم‏سنگ سیه چون لعل مى‏تافت‏

نه شاه از خود بشاهى باج گیرد

 

که هر قلّاش خواهد تاج گیرد

یکى یابد ز «تُؤْتِی الْمُلْکَ» شاهى‏

 

که گیرد حکمش از مه تا به ماهى‏

یکى را خواند یهدى الله به درگاه‏

 

که شد با دانش و دین از ره آگاه‏

یکى را فضل ایزد راه ننمود

 

به رویش در ز لطف خاص نگشود

کجا سودا به تدبیر آورد سود؟

 

چنین گر بود هر کس بى زیان بود

بسا کس در متاع خود زیان کرد

 

که بس اندیشه سود از جهان کرد

بسا دانا که نادان گشت در حال‏

 

چو آن سوداگر برگشته اقبال‏

     
  1. در ذیل فراز (ارادتهم الدنیا  فلم یریدوها و اسرتهم ففدوا انفسهم منها) نیز چنین مى‏سراید:

هم آنان را برین دار مجازى‏

 

بود تازى ز فرط بى نیازى‏

چگونه دَنِّیى آنان را فریبد

 

عجوزى زشت سلطان را فریبد

شود شیرى زبون روبه پیر

 

عقابى افکند دامى مگس‏گیر

برنگى دل زاهل دل توان برد

 

به سنگى کاسه گردون شود خرد

شغالى صید سیمرغى تواند

 

کمندى شیر گردونرا کشاند

به خارى سینه گردون توان خست‏

 

به موئى شهپر عنقا توان بست‏

محال است این سخن در دانش و دین‏

 

که بر مادون کند مافوق تمکین‏

     

 

  1. جهان گر گیرد آنان را به بازى‏
 

بر او نخوت کنند از سرفرازى‏

گریزند از فریب خط و خالش‏

 

نخواهند از خرد نقد وصالش‏

دل پاکان ز اوساخ طبیعت‏

 

نخواهد افسر و کاخ طبیعت‏

هزاران نقش اگر گیتى برآرد

 

به چشم خاکیان زیبا نگارد

به خاکى طایران عرش پرواز

 

نبگشایند هرگز چشم پرناز

کسى کز عشق، سرمست نگار است‏

 

مدام از شوق دل سرگرم یار است‏

کجا با این جهانش آشنائى است‏

 

که پر نیرنگ و رنگ بى وفائى است‏

   
  1. حکایت (تاجر و فرزندش)

شنیدم تاجرى ناهوشیارى‏

 

پى سودا روان شد در دیارى‏

سحرگاهان که آهنگ سفر کرد

 

قضا را بر سر کوئى گذر کرد

به راهش بوق در گرمابه‏اى دید

 

بهاى آن متاع نغز پرسید

به پاسخ گفت با تاجر که یک بوق‏

 

بهایش ده درم باشد در این سوق‏

به شهرى رفت و از هر چیز پرسید

 

در آنجا زان متاع نغز بگزید

هزاران بار حمل اشتران کرد

 

به شهر خویش آن نادان بیاورد

دلش شادان در آن سودا همى بود

 

که در هر بوق درهم‏ها کنم سود

     

 

  1. ولیک آن غالف از رسم تجارت
 

در آن سودا نبرد الّا خسارت‏

که صد سال ار بماند بوق حمام‏

 

نیابد مشترى ور بدهیش وام‏

فغان زین سود و این سودا که ما را

 

بدین تمثیل ماند حال ما راست‏

همه بوق تخیّل را خریدیم‏

 

زهى سوداى بى سودى گزیدیم‏

دریغا حسرتا دردا که در دهر

 

به جاى نوش مینوشى همه زهر

سراسر سود پندارى زیان را

 

نهان را ننگرى بینى عیان را

متاع این جهان بوق است هشدار

 

بر آن اندک نیاز افتد نه بسیار

گر افزون ز احتیاج خویش خواهى‏

 

کنى سرمایه خود را تباهى‏

     

 

  1. تو را سرمایه جان، سود آفرینش‏
 

نکو بگزین چو دارى نقد بینش‏

ز بینائى به ملک پارسائى‏

 

دَرِ دولت به روى خود گشائى‏

که هر کس بر رخ این درگاه بگشود

 

تعالى الله زهى سوداى پر سود

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

   
  • حسین صفرزاده
۱۴
بهمن

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل غرجهم

  1. عوامل رشد بصیرت چشم دل 2.

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل غرجهم

    1. موضوع جلسه برسی رشد بصیرت 12 عامل آوردند 1- تفکرو اندیشه یعنی اندیشیدن > عقل. 2- تعقل 3- التعلم 4- الاعتبار وعبرت گرفتن  5- تقوی 6-  ذکرویاد خدا 7-  پاکی واخلاص : پاکی 8-  زهد و پارسایی 9- قبول نصیحت پذیری 10 – الاستقبال الامور 11- المسموع وگرسنگی 12 – الدعا؛ 13- چشم بصیرت2

سیزدهم ماه رجب المرجب مولود آقاجانم امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه السلام برهمه شیعیان مبارک باشد 

    1. عوامل رشد بصیرت  استاد سالک الدعا  دوازدهمین عوامل وبرسی رشد بصیرت

جلسه 23 عوامل وبرسی رشد بصیرت از دیدگاه قرآن ونهج البلاغه عوامل رشد بصیرت چشم دل 2

 

  1. هوی پرستی آفت الموعظه وبصیرت – میان شما و قبول پند و نصیحت، حجابى است از غرور و عجب. (بین شما و اندرزها پرده‏اى از غفلت‏ها وجود دارد) در مشاهدات برتری دارد حکمت 281 و قال علیه السّلام: بینکم و بین الموعظة حجاب من العزّة. اى: الغفلة و لفظ الحجاب: مستعار لها. (بین شما و اندرزها پرده‏اى از غفلت‏ها وجود دارد) 2-  هوا پرستى مانع پند پذیرى بینکم و بین الموعظة حجاب حکمت 282
  2. دنبا آفت الموعظه وبصیرت – د ر کلام آقا جانم امیر المومنین علی علیه السلام می فرمایند - دنیا طلبی حقیقه الدنیا - چشم بصیرت به دنیا - و من کلامه-  علیه الصّلوة و السّلام- : چه صفت کنم از خانه‏اى که اوّل او تعب است، و آخر او مردن «فی حلالها حساب، و فی حرامها عذاب.» در حلال او حساب است، و در حرام او عذاب. «ما أصف من دار أوّلها عناء، و آخرها فناء» در خطبه ۸۲
  3. چشم بصیرت به قیامت - سریره‏ها و باطنها خاضع شده بر اهل بصیرتها و قیامت پرده افکنده ازچهره خود. یعنى اهل بصیرت بواطن خویش را در راه سعادت به کار مى‏اندازند. البصائر... و اسفرت الساعة عن وجهها» 535مفردات‏نهج‏البلاغه 
  4. چشم بصیرت به دنیا - هر که با چشم بصیرت به آن نگاه کرد بینا و بیدار شد و هر که چشم به زر و زیور آن دوخت، کور گردید. سید رضى که رضوان خدا بر او باد مى‏گوید: به عقیده من اگر انسانى دوراندیش در کلام حضرت مولا (علیه السلام) دقت کند «و من ابصر بها بصّرته» در آن معنى عجیب و منظورى فوق العاده مى‏یابد که به پایان آن نمى‏توان رسید و عمق آن را نمى‏توان درک کرد. بالاخص اگر آن فرمایش حضرت که فرمود: «و من ابصر الیها أعمته» با آن قرین شود. که در این صورت فرق میان «ابصر بها» و «ابصر الیها» را به طور آشکار و روشن مى‏بیند. ... ز تقریبی ها قطع و من افسر و حقه و من افسر علیها چشم بصیرت به دنیا من ابصر بحق - ترجمه‏روان‏نهج..(ارفع) صفحة 245 
  5. چشم بصیرت افتخار بزرگ - آقاجانم على علیه السلام - به عنوان یک افتخار بزرگ مى‏فرماید: این من بودم که خطر بزرگى را که از ناحیه این خشکه مقدسان متوجه شده بود درک کردم؛ پیشانیهاى پینه‏بسته اینها و جامه‏هاى زاهدانه و زبانهاى دائم‏الذکرشان نتوانست چشم بصیرت‏ مرا کور کند؛ من بودم که دانستم اگر اینها پا بگیرند چنان اسلام را به جمود و تقشّر و تحجّر و ظاهرگرایى خواهند کشاند که دیگر کمر اسلام راست نشود. استاد مطهری
  6. چشم بصیرت دعای استاد مطهری - دعایبار دیگر قسم مى‏دهیم: خدایا تو را قسم مى‏دهیم به حقیقت پیغمبر اکرم، ما را به حقایق اسلام آشنا بفرما، چشم بصیرت‏ همه ما را باز بفرما، توفیق پیروى از تعلیمات مقدس رسول اکرم عنایت بفرما، حاجات مشروعه همه ما را برآور. استاد مطهری
  7. چشم بصیرت در راه صحیح - راست و مستقیم و درِ ورودى زندگى وارد زندگى شود و خوشبختى را جستجو نماید. این قاعده که: «مپیچ از ره راست بر راه کج- چو در هست حاجت به دیوار نیست» یک قاعده کلى است در زندگى بشر. چشم بصیرت‏ مى‏خواهد که راههاى صحیح ورود در محوطه زندگى را بشناسد و پشت دیوار و حصار زندگى معطل و متحیر نماند. استاد مطهری
  8. فکر با چشم بصیرت - اگر در شب تاریک مردم  را بر سر سفره‏اى بنشانند، تا چراغ را روشن نکنند دست به غذا دراز نمى‏کنند و اما اگر بر سر سفره فکرى بنشینند هیچ در اندیشه نمى‏شوند که چراغ عقل را روشن کنند تا با چشم بصیرت‏ ببینند این غذاى روحى که وارد روحشان مى‏شود چه نوع غذایى است؟. استاد مطهری
  9. بصیرت به توحید دل روشن امیدوار - عقیده توحید، گذشته از این که از جنبه علمى عالى‏ترین فکرى است که به دماغ بشر رسیده و شایسته‏ترین نظریه‏اى است که بشر از روى تحقیق و بصیرت (نه از روى تقلید کورکورانه) باید بپذیرد، از جنبه عملى اگر صحیح و بدون تحریف در مغز ما جا بگیرد، به دل روشنى و امیدوارى و به روح نیرو مى‏دهد، نظر را عالى و اراده را قوى مى‏کند، حیرت و تردید را که خطرناک‏ترین مرض روحى است زایل مى‏نماید. شخص موحد مى‏داند چشم بینایى مراقب اعمال و رفتار اوست، اندیشه‏ استاد مطهری
  10. چشم بصیرت به توحید - نظر را عالى و اراده را قوى مى‏کند، حیرت و تردید را که خطرناک‏ترین مرض روحى است زایل مى‏نماید. شخص موحد مى‏داند چشم بینایى مراقب اعمال و رفتار اوست، اندیشه‏ گناه را در دماغ خود راه نمى‏دهد؛ مى‏داند عدالت بر همه جهان حکمفرماست، هرج و مرج و بى‏حسابى نیست، استاد مطهری
  11. موانع وسلب چشم بصیرت - خودپسندى و طمع و تعصب و لجاج و خشم، همه دشمنان عقل مى‏باشند. یعنى چه دشمنان عقل مى‏باشند؟ یعنى اثر عقل را خنثى مى‏کنند، روح بشر را تاریک مى‏کنند، جلو بصیرت‏ و نور قلب را مى‏گیرند. این همان نمونه نزاع و تصادم جهان بزرگ است که در وجود آدمى موجود است. قرآن کریم عده‏اى را ذکر مى‏کند و مى‏گوید: چشم دارند و نمى‏بینند، گوش دارند و نمى‏شنوند، دل دارند و فهم نمى‏کنند. یا اینکه مى‏فرماید: چشمها نابینا نیست، بلکه دلها نابیناست. مقصود از همه اینها این است که در این مردم حالات و صفاتى روحى موجود است که اثر عقل و دانش و بینش را در آنها خنثى کرده است، در اینها میل به تقلید از روش پدران و مادران است، تعصب و حمیّت و لجاج دارند، منافع مادى و مطامع دنیوى آنها به آنها اجازه نمى‏دهد که در برابر حق تسلیم شوند. استاد مطهری
  12. کور دل در دو دنیا  - قرآن کریم این تعبیر خاص را دارد: وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِیلًا هر کسى که در این دنیا کور باشد در آخرت هم کور است و گمراه‏تر. همان طور که در تفاسیر هم بیان شده، مقصود این نیست که هرکس که در این دنیا چشم ندارد در آن دنیا هم چشم ندارد (چون اینجا این محرومیت را دارد، آنجا هم باید داشته باشد)؛
  13. مقصود این است: کسى که در این دنیا چشم بصیرت‏ ندارد و چشم بصیرتش باز نشده، در آن دنیا هم کور محشور مى‏شود؛ چون چشم بصیرت‏ را نه در رحم ساختند و نه در آن دنیا به انسان مى‏دهند، چشم بصیرت‏ چیزى است که در همین دنیا باید ساخته شود. این اختصاص به چشم بصیرت‏ ندارد، گوش بصیرت‏ هم همین طور است، قلب بصیرت‏ هم همین طور است.
  14. انسان در حال ارتقاع  بصیرت است گفت (علیه السلام ) که دل مصحف دیده است یعنى آن چه را که دیده مى‏شود باید نوشت در صفحه دل و تامّل در ان کرد و خیر و شرّ را از ان یافت قال (علیه السلام ) القلب مصحف البصر ؛ و شرح‏غررالحکم(خوانسارى)ج 1 صفحة 273     
  15. دل مصحف ونوشته  فکراست-  یعنى آنچه بفکر دانسته شود باید در آنجا نوشته شود و ثبت شود تا در خاطر باشد. القلب مصحف الفکر.
  16. دل مصحف ونوشته  دیده است- و قال علیه السّلام: القلب مصحف البصر. «و فرموده است: دل مصحف دیده است.» یعنى همان گونه که چون آدمى در مصحف مى‏نگرد آنچه را که در آن است مى‏خواند هرگاه به دوست خود مى‏نگرد با دیدن چهره او آنچه را که در دل اوست مى‏بیند و مى‏داند که در دل او چه محبت یا چه کینه‏اى است، همان‏گونه که با دیدن خط مصحف آنچیر ه را که خط به آن دلالت مى‏کند مى‏فهمد، شاعرى در این مورد چنین سروده است: «چشمها در گردش خود آنچه از دوستى و کینه را که در دلهاست آشکار مى‏سازد.» ب البصیر.. جلوه‏تاریخ  ج 8 صفحة 205     
  17. ذو القلب بصیر- تعابیر شگفت آوراز حضرت آقایم علی علیه السلام  یاد شده، بیش از سیصد نام براى او شمرده‏اند، که مفهوم یا مفاهیم آن نامها در حدّ اعلا در وجود حضرتش تجلّى داشت: على-  امیر المؤمنین، سید الاوصیاء، وصى، امین، بطل، اسد، صادق، مصدق، متوکل، مجاهد، مؤمن ، شریف، کریم، محسن، عارف، ذو القلب ، اذن واعیه، یعسوب الدین، قائد الغرّ المحجلین، ابو تراب، ابو الحسن و... پیامبر اکرم از آن حضرت به عنوان حجت اللّه، باب اللّه، طریق الى اللّه، نبأ عظیم، صراط مستقیم، مثل اعلى یاد مى‏فرمود. او پس از پیامبر در میدان عبادت عابدترین مردم، و در عرصه زهد زاهدترین، و در معرکه پیکار شجاعترین، و در اخلاص خالص‏ترین، و در ورع پاکدامن‏ترین، و در دانش دانشمندترین، و در تهجّد و عبادت شبانه متهجّد ترین، و در عدالت عادلترین، و در جود و سخا سخاوتمندترین، و در تمام کمالات و فضائل برترین مردم روزگار، از اولین و آخرین بود. از جمله عین الله السلام علیک یا عین الله الناظرة
  18. عین الله السلام علیک یا عین الله الناظرة و یده الباسطة و اذنه الواعیة ، السلام على اسم الله الرضى و وجه المضى ء و جنبه العلى .پس اینکه میگوئیم على عین الله است نه آنکه خدا چشم دارد، یعنى همانطور که خدا بدون چشم در همه جا حاضر و ناظر است و همه چیز نزد او آشکار میباشد على نیز مظهر این صفت خداست .
  19. حضرتش در مسجد کوفه بالاى منبر موعظه میفرمود، مردى برخاست و عرض کرد یا امیرالمؤ منین جبرئیل در کجاست ، حضرت یک نگاه به آسمان ، یک نگاه بزمین و یک نگاه باطراف نموده فرمود تو خودت جبرئیل هستى آن مرد ناپدید شد مردم از حضرت موضوع را سئوال کردند فرمود بیک نظر تمام آسمانها و تمام طبقات زمین را ملاحظه کردم و بیک نظر مغرب و مشرق عالم را دیدم ، در هیچ جاى عالم جبرئیل نبود دانستم که این مرد خودش جبرئیل است . پس دیدن على تمام زمین و آسمان را با این چشم ظاهرى نبود بلکه با چشم دیگرى بود که همان عین الله است
  20. چشم بصیرت در پرتو خاندان وحی - چشم و گوش خود را باز کنید؛ نکته هدایت در پرتو خاندان وحى ..من همواره منتظر عواقب پیمان‏شکنى شما بودم و نشانه فریب خوردگان را در شما مى‏دیدم ولى به خاطر استتار شما در لباس دین بود که از شما چشم پوشیدم (و راز شما را افشا نکردم) در حالى که صفاى دل، مرا از درون شما آگاهى مى‏داد (و از نیرنگهاى شما آگاه بودم). من در کنار جادّه‏هاى گمراه کننده ایستادم تا شما را به طریق حق رهنمون شوم، در آن هنگام که گرد هم جمع مى‏شدید و راهنمایى نداشتید و تشنه رهبر شایسته‏اى بودید و براى پیدا کردن این آب حیات تلاش مى‏کردید و به جایى نمى‏رسیدید. ..ما زلت انتظر بکم عواقب الغدر، و اتوسّمکم بحلیة المغترّین، حتّى سترنى عنکم جلباب الدّین، و بصّرنیکم صدق النّیّة. اقمت لکم على سنن الحقّ فى جوادّ المضلّة، حیث تلتقون و لا دلیل، و تحتفرون و لا تمیهون.  خطبه چهارم - احتمالا بعد از ماجراى «جنگ جمل» و قتل «طلحه و زبیر» ایراد شده است‏.
  21. قلب مومن و دید باطن - امام (علیه السلام ) در این جا به نکته مهمّى اشاره فرموده است و آن این که: «صفاى دل و صدق نیّت از اسباب بصیرت و روشن‏بینى است» مؤمنان پاکدل، مسائلى را مى‏بینند که از دیگران پنهان است و این حقیقتى است که هم در قرآن مجید به آن اشاره شده و هم در روایات اسلامى، قرآن مى‏گوید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا، اگر تقوا پیشه کنید خداوند وسیله شناخت حق از باطل را براى شما قرار مى‏دهد (و به وسیله نور تقوا مى‏توانید، حق و باطل را در پنهان‏ترین چهره‏هایش بشناسید)». پیام‏امام ج 1 ص 422
  22. بیعت بی بصیرت - کسانی که بعد از مدتی معروف می شوند چون چشم دل ندارند؛.. چو«طلحه و زبیر » به خاطر جاه‏ طلبى که داشتند پیمان مؤکّد خود را با امام شکستند و «زبیر» در توجیه این کار گفت: «من تنها با دست خود بیعت کردم، نه با دل » امام در این سخن پاسخ دندان‏شکنى به او مى‏دهد پاسخى که در تمام محافل حقوقى دنیاى دیروز و امروز مورد قبول است و یک اصل اساسى در مسائل قضایى محسوب مى‏شود، مى‏فرماید: «او ادّعا مى‏کند که با دست خود بیعت کرد و هرگز با قلبش بیعت ننموده است» (یزعم انّه قد بایع بیده، و لم یبایع بقلبه). پیام‏امام .ج 1.صفحة 470
  23. نابینایی دل - بدتر از نابینایى چشم، نابینایى دل‏ است که با پند گرفتن بینا نمى‏شود. براستى که از براى خردمندان و گیرندگان پند در هر چیز (از چیزهاى دنیا) پند و عبرتى است. إنّ فى کلّ شی‏ء موعظة و عبرة لذوى اللب و الإعتبار: ترجمه‏غرر(انصارى)
  24. همان بصیرت همچنان با من است و همچون چراغ پر فروغى فرا راه من قرار گرفته است. و این جمله را اشاره‏اى به آیه شریفه قرآن مى‏دانند که مى‏فرماید: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی، بگو این راه من است و من و پیروانم با بصیرت کامل مردم را به سوى خدا دعوت مى‏کنیم» پیام‏امام ج 1 صفحة 482
  25. چشم بصیرت بگشایند و در کلام على علیه السلام نیک بنگرند على علیه السلام با چشم بصیرت خویش صورتهاى الهى را مانند انوار الهى مشاهده فرمود.. (و انّ معى لبصیرتى: ما لبّست على نفسى، و لا لبسّ علىّ ).
  26. بصیرت در وصال یار - وصال، دل‏ پیر را زنده و نابینا را بینا مى‏کند. «فالقوه على وجه ابى یأت بصیراً»* «وَ أْتُونِی‏ بِأَهْلِکُمْ‏ أَجْمَعِینَ‏»»*(یوسف 93) وصال، دل‏ پیر را زنده و دیده نابینا را بینا مى‏کند. هر کس قدر وصال‏ را نداند، گرفتار فراق خواهد شد. هذا فِراقُ بینی وبین یوسف زهراء ...... یوسف زهراء توبیا تا که شود غم زدلم برطرف ..... تاکه نصار توشود دست گل از هر طرف ..... نور رخت ازحرم کعبه اگر سرزند ..... مرغ دل از شوق تو در سینه ما پر زند ..... یا حجت اب الحسن عجل لنا ظهورک .. سینه‏ها را سانى سینا کنى‏..... چشم نابیناى دل‏ بینا کنى‏
  27. بصیرت از قرآن گرفتن _نقل شده است مرحوم آیت‏اللَّه‏العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى که براى معالجه از اراک به سمت تهران حرکت کرده بود، شبى را در قم ماندند. مردم از ایشان تقاضا کردند که حوزه علمیه خود را از اراک به قم منتقل کند، چون قم حرم اهل‏بیت علیهم السلام و مدفن حضرت معصومه علیها السلام است. ایشان استخاره کردند و این آیه آمد: «وَ أْتُونِی‏ بِأَهْلِکُمْ‏ أَجْمَعِینَ‏»
  28. چشم بصیرت  ودل تاریک - «و هرگز(کافر تاریک دل‏) کور و (مؤمن روشن روان) بینا یکسان نیستند و هیچ ظلمتى با نور مساوى نخواهد بود و هرگز آفتاب و سایه هم رتبه نباشند.» ..حضرت سید الشهداء علیه السّلام یاران خود را جمع کرد، علی بن الحسین زین العابدین گوید: من نزدیک شدم تا به بینم پدرم به آنان چه میگوید و من در این هنگام مریض بودم، پدرم به اصحاب چنین مى‏گفت: خدا را با بهترین وجهى ثنا مى‏گویم و او را در حال سختى و پریشانى و در وقت خوشى و خرمى ستایش میکنم، پروردگارا تو را سپاس میگزارم که ما را بنبوت گرامى داشتى، و قرآن را بما آموختى، و ما را در دین چشم بصیرت‏ دادى.
  29. بنگر به چشم بصیرت وتغذیه جان‏ فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ‏ (سوره 80 آیه 24).

البته لازمست آدمى غذاى خود را با دیده دقت و چشم بصیرت‏ بنگرد.تأمل در آیات و کاینات با فراگیرى عقلى، معرفت فطرى کمال مى‏پذیرد و در عین حال عمیقتر مى‏شود. این تأمل وفراگیرى، چشم بصیرت‏ و چشم قلب را باز مى‏کند.

  1. بصیرت در مهد کفر- همسر فرعون آسیه، او از بنى اسرائیل و زنى مؤمن و مخلص بود که خدا را در نهان عبادت مى‏کرد، تا وقتى که فرعون، همسر حزقیل، (همان زن مشّاطه) را به قتل رسانید و او به چشم بصیرت‏ مشاهده کرد که ملائکه روح او را به آسمان عروج مى‏دهند و لذا به یقین و اخلاصش افزوده شد و وقتى که فرعون به نزد او آمد تا او را از عمل خود باخبر کند، آسیه گفت: واى بر تو اى فرعون، چه چیز باعث جرأت تو بر پروردگار عزّ و جلّ شد؟! فرعون گفت: تو را چه شده، مثل اینکه همان جنونى که به او رسیده بود، به تو نیز اصابت کرده، آسیه گفت: من مجنون نشده‏ام، بلکه به خداى یگانه پروردگار خود و تو و پروردگار همه جهانیان ایمان آورده‏ام، آنگاه فرعون مادر او را فرا خواند و به او گفت: دخترت به من کافر شده، پس سوگند مى‏خورم اگر به معبود موسى کافر نشود، او را به قتل برسانم، لذا مادر آسیه با او خلوت کرد و از او در باره سخنان فرعون تحقیق نمود، امّا او فقط گفت: من هرگز به خداى واحد کفر نمى‏ورزم، سپس فرعون دستور داد تا او را به چهار میخ کشیدند و آنقدر در عذاب بود تا وقتى که شهید شد.
  2. چشم بصیرت متقین - آنان که دنیا را شناخته و با چشم بصیرت‏ بآن نگریسته‏اند مثل گروه مسافرانى هستند که در جایگاه بى‏آب و علفى گرفتار شده‏اند، پس بقصد رسیدن بمنزلگاه پر نعمتى از آنجا حرکت نمایند، و زحمت و مشقت مسافرت و پیمودن راه دور و دراز را بر خود هموار نمایند، فهم و الجنّة کمن قد رآها فهم فیها منعّمون‏ ایمانشان به بهشت چنانست که گوئى بهشت را دیده و سالها در او بخوشى آرمیده‏اند. عیان بینند با چشم بصیرت‏ ..... تو گوئى آن گروه عشق سیرت‏..... چو ارواح نهان غیب جهان را ..... مکان خود بهشت جاودان را.....

همه در شادى و عیش و تنعم‏

 

بد آن گلشن چو بلبل در ترنم‏

چه گلشن منظر زیباى دلبر

 

در آنجا خار گل خاشاک عنبر

چه گلشن ز انعکاس طلعت یار

 

هزاران باغ گل در هر سر خار

  1. خوشا آنان که با دل‏هاى مسرور
 

نشینند اندر آن گلزار پر نور

خوش آن آزاد مردان کز نکوئى‏

 

بهشتى گشته جانهاشان تو گوئى‏

خوش آن ارواح پاک عرش پرواز

 

در آن باغ بخرد نغمه پرداز

بگلزار حیات جاودانى‏

 

چو گل لیک ایمن از باد خزانى‏

نشسته روبروى یک دگر شاد

 

ز هر رنج و غم و اندیشه آزاد

   

 

گنج حکمت یا احادیث منظوم، ص: 258

  1. اگر به چشم‏ بصیرت‏ بنگرند، خواهند دانست که علم بر دو قسم است: علم به خدا و صفات حق تعالى و دیگرى علم به حلال و حرام و شناخت اخلاق ناپسند و پسندیده، و کیفیت معالجه اخلاق ناپسند، و هدف از اینها عمل است و اگر نیازى به عمل نبود، هیچ فایده‏اى نداشتند، پس هر علمى که هدف از آن عمل است، بدون عمل هیچ فایده‏اى ندارد،
  2. چشم ظاهرى قابل مقایسه با چشم بصیرت‏ باطنى نیست و کسى که چیزى از جمال و زیبایى‏هاى خدا را با چشم باطنى درک کند مبهوت و مدهوش مى‏گردد و غش مى‏کند. در بلا هم مى‏چشم لذات او ..... مات اویم مات اویم مات او..در نتیجه هر مصیبت و بلایى بر او وارد شود احساس نمى‏کند.
  3. خداى تعالى صاحبدلان را خطاب کرده و گفته: پس عبرت بگیرید، اى کسانى که چشم بصیرت‏ دارید و به دیده عقل، بینا هستید. و قال ایضا عزّ من قائل: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»، (حج- 46).
  4. و نیز خداوند عالم در قرآن عزیز، در حقّ کفّار و فجّار فرموده است، آنچه‏ ضمونش این است که: کور نیست چشمهاى ظاهرى ایشان، بلکه کور است چشمهاى باطنى و دلها که در سینه‏هاى ایشان است. فمن فتح اللَّه عین قلبه و بصر عینه بالاعتبار، فقد اعطاه اللَّه منزلة رفیعة و زلفى عظیما. یعنى: هر که گشود چشم دل خود را و بینا کرد دیده باطن خود را به عبرت گرفتن، پس به یقین که داده است او را خداوند عالم، مرتبه بلندى و نزدیکى عظیمى به جناب خودش.
  5. چشم بصیرت دنیا - چگونه خانه دنیا را توصیف کنم که ابتداى آن سختى و مشقّت، و پایان آن نابودى است؟ در حلال دنیا حساب، و در حرام آن عذاب است. کسى که ثروتمند گردد فریب مى‏خورد، و آن کس که نیازمند باشد اندوهناک است، و تلاش کننده دنیا به آن نرسد، و به رها کننده آن، روى آورد. کسى که با چشم بصیرت‏ به آن بنگرد او را آگاهى بخشد، و آن کس که چشم به دنیا دوزد کور دلش مى‏کند.
  6. آرزوها چشم‏ بصیرت‏ را کورکند، (اخلاقى، اجتماعى) و درود خدا بر او، فرمود: طمع به هلاکت مى‏کشاند و نجات نمى‏دهد، و به آنچه ضمانت کند، وفادار نیست، و بسا نوشنده آبى که پیش از سیراب شدن گلو گیرش شد، و ارزش آنچه که بر سر آن رقابت مى‏کنند، هر چه بیشتر باشد، مصیبت از دست دادنش اندوه بارتر خواهد بود، و آرزوها چشم بصیرت‏ را کور مى‏کند، و آنچه روزى هر کسى است بى جستجو خواهد رسید.
  7. بصیردر نکوهش دنیا فرماید: از این دنیا چه گویم که اولش رنج است و آخرش نیستى، حلالش حساب دارد و حرامش عقاب، بى‏نیاز در آن به رنج است و محتاج محزون، از آن که دنبالش رود گریزد و به آن که فرو نشیند رو آرد، هر که را چشم بصیرت‏ بگشاید بینا کند، و هر که را چشم بدان دوزد کور گرداند.
  1. شهید حججی چشم بصیرت داشت ولی چه بسا عالم دین چشم بصیرت ندارد؛           عاشقان را سرشوریده به پیکرعجب است ..... دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است... تن بی سر عجبی نیست که رود گر در خاک ..... سر سرباز ره عشق به پیکر عجب است

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۴
بهمن

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل غرجهم

    1. موضوع جلسه برسی رشد بصیرت 12 عامل آوردند 1- تفکرو اندیشه یعنی اندیشیدن > عقل. 2- تعقل 3- التعلم 4- الاعتبار وعبرت گرفتن  5- تقوی 6-  ذکرویاد خدا 7-  پاکی واخلاص : پاکی 8-  زهد و پارسایی 9- قبول نصیحت پذیری 10 – الاستقبال الامور 11- المسموع وگرسنگی 12 – الدعا؛ 13- چشم بصیرت1

سیزدهم ماه رجب المرجب مولود آقاجانم امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه السلام برهمه شیعیان مبارک باشد 

    1. عوامل رشد بصیرت  استاد سالک الدعا  دوازدهمین عوامل وبرسی رشد بصیرت
  1. جلسه 23 عوامل وبرسی رشد بصیرت از دیدگاه قرآن ونهج البلاغه عوامل رشد بصیرت چشم دل 1
  2. در قرآن ؛ بصیر ایمان به عالم غیب دارد - الَّذِینَ‏ یُؤْمِنُونَ‏ بِالْغَیْبِ‏ وَ یُقِیمُونَ‏ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ‏ یُنْفِقُونَ‏  «بقره3» اساسى‏ترین اصل در جهان‏بینى الهى آن است که هستى، منحصر به محسوسات نیست. «یُؤْمِنُونَ‏ بِالْغَیْبِ‏»قرآن، هستى را به دو بخش تقسیم مى‏کند: عالم‏ غیب‏  و عالم شهود. متّقین به کلّ هستى ایمان دارند، ولى دیگران تنها آنچه را قبول مى‏کنند که برایشان محسوس باشد.
  3. بصیرت بشر با عالم غیب قطع نشد-  وحى نازل نمى‏شود ولى رابطه با غیب همچنان باقى است، امام معصوم علیه السلام حضور دارد و فرشتگان الهى بر او نازل مى‏شوند،  امدادهاى غیبى به انسان‏هاى شایسته مى‏رسد؛ حتّى افراد عادى اگر متّقى باشند نور الهى پیدا مى‏کنند و خداوند راه حقّ را به نحوى به آنان نشان مى‏دهد. اتَّقُوا اللَّهَ‏ ... یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً «حدید، 28»
  4. دل دادن به آیات خداوند بصیرت می آورد - و آنان که وقتى به آیات پروردگارشان پندشان دهند، در برابر آن با حالت کرى و کورى نمى‏افتند، [بلکه با گوش شنوا و چشم بصیرت‏ به آن دل‏ مى‏دهند.] وَ الَّذینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً (فرقان 73)
  5. فساد کنندگان چشم بصیرت ندارند - آنان [که روى‏گردانند] کسانى هستند که فساد در زمین می کنند خدا لعنتشان کرده و گوش [دل‏] شان را کر و چشم [بصیرت‏] شان را کور کرده است. أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ (محمد23)
  6. پند وعبرت با چشم دل - عذاب خدا از آنجا که گمان نمى‏بردند بسراغشان آمد و ترس و وحشت در دل‏ آنها راه انداخت تا اینکه خانه‏ها و منازل خود را بدست خود و با دست مؤمنین خراب میکردند. پس اى صاحبان چشم بصیرت‏ از این حوادث پند و عبرت بگیرید. َ... فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ (حشر2)
  7. رستگاری با چشم بصیرت - در بیان قرآن شریف عادت بر این جارى است که مردم را گاهى به تنذیر و گاهى به تبشیر به سوى علم و معارف مایل و راغب کرده و از ارتکاب قبایح بر حذر نماید حیف که چشم بصیرت‏ و گوش شنوا و دل‏ آگاه نداریم تا مقصود الهى را درک کرده در دنیا و آخرت رستگار شویم‏
  8. بنگرید با چشم بصیرت- و نیز در خود شما؛ پس چرا [به چشم بصیرت‏] نمى‏نگرید؟ در قرآن چراغهایى از هدایت، و منارى از حکمت است، براى هر نکته‏سنج عارف، راهنماى معرفت است، پس هر صاحب بصیرت‏ را سزد که براى درک معارف آن چشم بصیرت‏ بکار گیرد,
  9. عبرت گرفتن کار بصیرت‏ است، نه کار چشم و به هر حال فرق چندانى ندارد، براى اینکه خداى تعالى در کلامش کسانى را که از عبرت‏ها عبرت نمى‏گیرند کور نامیده است.
  10. به گفته صحاح اللغة هم معامله مذکر با آن مى‏شود و هم مؤنث. و دو کلمه‏" قَوْماً عَمِینَ" یکى وصف است و دیگرى موصوف، و" عمین" جمع" عمى" بر وزن" خشن"، صفتى است مشبه از ماده" عمى، یعمى" فرق" عمى" با" اعمى" بطورى که گفته‏اند این است که عمى تنها کسى را مى‏گویند که بصیرت‏ نداشته باشد، و اعمى به کسى اطلاق مى‏شود که بصر (چشم) نداشته باشد.
  11. بینش و بصیرت برای شما آمده - همانا از سوى پروردگارتان، مایه‏هاى بینش و بصیرت، (کتب آسمانى و دلائل روشن) براى شما آمده است. پس هر که بصیرت یافت، به سود خود اوست و هر کس کورى گزید، به زیان خویش عمل کرده است و من نگهبان و ضامن (ایمان شما به اجبار) نیستم. قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ «انعام104»
  12. در آیه وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها بصیرت اراده شده – و درسوره انعام آبه 104 کافى به سند خود از عبد اللَّه بن سنان از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که در ذیل آیه‏" لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ" فرمود. مقصود از" درک ابصار" احاطه اوهام است، مگر نمى‏بینى که در جمله‏" قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ" نیز معناى لغوى" بصائر" دیدن به چشم و همچنین در" وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها" کورى چشم اراده نشده، آرى، در همه این موارد مقصود از بصیرت‏ احاطه وهم است. عرب هم این کلمه را به همین معنا استعمال مى‏کند، مثلا مى‏گوید: فلانى بصیر به شعر و فلانى بصیر به فقه است و فلانى در شناختن پول‏ها بصیرت‏ دارد و فلانى بصیر به انواع لباسها و پارچه‏ها است. وقتى در بشر صحیح باشد که این کلمه به معناى احاطه استعمال شود در خداى تعالى چگونه صحیح نباشد و حال آنکه خداوند بزرگتر از آن است که به چشم‏ها دیده شود.
  13. اما عاقبت مفسدین در بصیرت -، این نیز براى کسانى که چشم بصیرت‏ داشته باشند موعظه و عبرت بزرگى است‏ مضاعف میشود از براى آنها عذاب ؛ نیستند اینها که استطاعت شنیدن داشته باشند و نیستند که چشم بصیرت داشته باشند. وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِین‏ (اعراف 86)
  14. کلمه لقاء به معنای بصیرت ..إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا ..(انفال 15) ادراک به حس و به چشم و بصیرت‏ استعمال مى‏شود، ادراک به حس مانند:" تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ‏- آرزوى مرگ مى‏کنید قبلا از آنکه آن را ملاقات نمایید"، و ادراک به چشم مانند:" لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً- راستى از این سفرمان چه ناراحتى دیدیم". و ملاقات خدا عبارت است از قیامت و بازگشت به سوى او، مانند:" وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ- بدانید که شما او را خواهید دید" و نیز مانند:" الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ- و آنان که مى‏پندارند که خدا را خواهند دید"، تفسیرالمیزان
  15. اهل بصیرت و عدم - در این آیه در تفسیر جمله‏" أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ ..." آورده و گفتیم: این آیات ما بین دو طایفه خاص از مردم مقایسه مى‏کند، یکى آنهایى که اهل بصیرت‏ الهى‏اند، و یکى آنهایى که چشم بصیرت خود را از دست داده‏اند. تفسیرالمیزان
  16. دعوت پیامبر به بصیرت - از پیغمبر خود توقع دارند نفى مى‏کند، و سپس تنها رسالت را براى رسول اثبات مى‏کند و آن گاه بدون درنگ، به اثبات نوعى فضیلت براى رسول پرداخته غیر آنچه عوام توقع دارند و آن فضیلت عبارت است از اینکه او به وسیله بصیرت‏ و بینایى خدایى داراى بصیرت است، ولى دیگران نسبت به ایشان، همانند کورانند نسبت به دارندگان چشم، و همین داشتن بصیرت است که پیروى کردن از رسول را بر مردم واجب مى‏سازد همانطور که افراد کور مجبورند به راهنمایى و دستگیرى بینایان راه بروند و هر جا آنها رفتند قدم بگذارند، و مجوز اینکه رسول، مردم خود را دعوت به پیروى از خود مى‏کند نیز همین است.
  17. گمراهى و بى‏بصیرتى در قیامت - مراد از کورى آخرت کورى چشم نیست، بلکه نداشتن بصیرت‏ و دیده باطنى است، و همچنین مقصود از کورى در دنیا هم همین است هم چنان که در جاى دیگر این کورى را، کورى بصیرت معنا کرده و فرموده‏" فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ" (حج 46)و نیز مؤید این معنا قرار گرفتن‏" أَضَلُّ سَبِیلًا" بعد از کورى آخرت است که مى‏رساند مقصود از آن گمراهى و بى‏بصیرتى است.
  18. بصیرت در دو عالم - مراد از کورى در دنیا نداشتن بصیرت‏ و مراد از کورى در آخرت کورى چشم است صحیح نیست و وجه بطلان هر دو از آنچه گذشت معلوم مى‏شود، علاوه بر این کورى چشم در آخرت چه بسا برگشتنش به کورى بصیرت‏ باشد، ‏
  19. عناد و انکار در بصیرت - موسى فرعون را مخاطب نموده گفت: تو خوب مى‏دانى که این معجزات روشن را غیر پروردگار آسمانها و زمین کسى نازل نکرده، و او به منظور بصیرت‏ یافتن مردم نازل کرده، تا چشم دلشان روشن گشته میان حق و باطل را تمیز دهند، و من گمان مى‏کنم که تو به خاطر عناد و انکارت سرانجام هلاک شوى اى فرعون.
  20. فرق عین به فتحه و عین به کسره - راغب در مفردات چنین گفته است:" عوج" به فتحه عین کجى‏هایى را گویند که با چشم به آسانى دیده مى‏شوند، مانند کجى چوبى که در زمین نصب شده باشد، ولى" عوج" به کسره عین در کجى‏هایى است که با فکر و بصیرت‏ تشخیص داده مى‏شوند، مانند انحراف و انحنایى که در زمین مسطح است که تنها متخصصین مى‏توانند آن را تشخیص دهند، و نیز مانند انحراف در دین و زندگى.
  21. عدم بصیرت درآخرت : چنین به نظر مى‏آید که کورى روز قیامت همان کورى حس باصره باشد، چون اعراض کننده از یاد خدا وقتى کور محشور مى‏شود مى‏پرسد: چرا مرا کور محشور کردید، با اینکه در دنیا چشم داشتم و بینا بودم؟ معلوم مى‏شود در آخرت آن چیزى را ندارد که در دنیا داشته، و آن حس باصره بود، نه بصیرت‏ که بینایى قلب است، آن وقت بر این معنا اشکال مى‏شود به ظاهر ادله‏اى که دلالت مى‏کند بر اینکه مجرمین صحنه‏هاى هول انگیز قیامت و آیات عظیمه آن و قهر خداى را مى‏بینند، مانند آیه‏" إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا" و آیه‏" اقْرَأْ کِتابَکَ".
  22. قوای اخلاقی با بصیرت است- " إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ" کلمه" خلق" به ضمه خاء و لام و یا سکون لام، خوانده مى‏شود، راغب گفته:" خلق و خلق"- به فتحه خاء و ضمه آن- در اصل یکى بوده، مانند شرب و شرب و صرم و صرم و لیکن خلق- به فتحه خاء- مختص به هیئت‏ها و اشکال و صور دیدنى است و خلق- به ضمه خاء- مختص به قوا و اخلاقیاتى است که با بصیرت‏ درک مى‏شود، نه با چشم، هم چنان که در قرآن کریم آمده:" إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ" و نیز بنا به قرائتى‏" إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ".
  23. دیدن بادقت بصیرت میاورد - باز دوباره به چشم بصیرت‏ دقت کن. ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِیر(سوره ملک، آیه 4.)
  24. قبل از یوم الحسرت ؛ بینش چشم بصیرت - روزى- که همان روز تلاقى و دیدار باشد- فرا خواهد رسید که در آن روز دیگر حجابى بین خدا و مردم نمى‏ماند، روزى است که از جلو چشم و بصیرت‏ مردم کشف غطا مى‏شود و پرده‏ها کنار زده مى‏شود و در همان روز است که به دست خدا آسمانها...
  25. غفلت کنی حسرت خوری - و به همین جهت این طور خطاب مى‏شود:" لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا"  تو در دنیا از اینهایى که فعلا مشاهده مى‏کنى و به معاینه مى‏بینى در غفلت بودى، هر چند که در دنیا هم جلو چشمت بود و هرگز از تو غایب نمى‏شد، لیکن تعلق و دل‏بستگى‏ات به اسباب، تو را از درک آنها غافل ساخت و پرده و حائلى بین تو و این حقائق افکند، اینک ما آن پرده را از جلو درک و چشمت کنار زده‏ایم،" فبصرک" در نتیجه بصیرت‏ و چشم دلت" الیوم" امروز که روز قیامت است" حدید" تیزبین و نافذ شده، مى‏بینى آنچه را که در دنیا نمى‏دیدى.
  26. بصیرت کنار رفتن پرده ها -  اینکه آنچه خدا براى فرداى قیامت انسان تهیه دیده، از همان روزى تهیه دیده که انسان در دنیا بوده، چیزى که هست از چشم بصیرت‏ او پنهان بوده است و مخصوصا از همه بیشتر این حقیقت براى او پنهان بوده که روز قیامت روز کنار رفتن پرده‏ها، و مشاهده پشت پرده است. ) لَقَدْ کُنْتَ فی‏ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید (ق : 22)
  27. در بصیرت عذر خواهی نباشد- و هر چند (پرده‏هاى) عذر بر (چشم بصیرت‏) خود بیفکند هر چند. آن روز انسان به آنچه پیش فرستاده و آنچه به جا گذاشته است خبر داده مى‏شود. با آن که انسان بر (نیک و بد) نفس خویش بینا است (که چه کرده و چه مى‏کند). اگر عذرهایى بتراشد. یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ «13» بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ «14» وَ لَوْ أَلْقى‏ مَعاذِیرَهُ‏ (قیامت/15).
  28. بصیرت‏ حجت است - بعضى از مفسرین گفته‏اند: مراد از بصیرت‏ حجت است، هم چنان که در آیه‏" ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ" به این معنا آمده، و انسان هم خودش حجتى است علیه خودش، در آن روز وقتى بازجویى مى‏شود، و از چشم و گوش و دلش سؤال مى‏شود، همان چشم و گوش و حتى پوست بدنش و دو دست و دو پایش به سخن آمده، علیه او شهادت مى‏دهند، هم چنان که درباره مورد سؤال قرار گرفتن گوش و چشم و دل فرموده:" إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا" و در مورد شهادت دادن گوش و چشم و پوست فرموده:" شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ"، و در باره سخن گفتن دست‏ها و شهادت دادن پاها فرموده:" وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ"" وَ لَوْ أَلْقى‏ مَعاذِیرَهُ"- کلمه" معاذیر" جمع معذرت است، و معذرت آن است که موانعى را که نگذاشته کارى را انجام دهى ذکر کنى.
  29. رؤیت قلبى قبل از قیامت - و این تفسیر مبنى بر این است که مراد از رؤیت جحیم، رؤیت آن در قیامت باشد، و آیه شریفه بخواهد به مضمون آیه‏" وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى‏" اشاره کند، و این خیلى مسلم نیست، بلکه از ظاهر کلام بر مى‏آید که مراد از دیدن جحیم، دیدن آن در دنیا و قبل از قیامت و به چشم بصیرت‏ است، منظور رؤیت قلب است، که به طورى که از آیه زیر استفاده مى‏شود خود از آثار علم الیقین است،" وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ"، و این رؤیت قلبى قبل از قیامت است، و براى مردمى که سرگرم مفاخرتند دست نمى‏دهد، بلکه در مورد آنان امرى ممتنع است، چون چنین افرادى ممکن نیست علم الیقین پیدا کنند.
  30. مشاهده با چشم بصیرت -مراد از" عین الیقین" خود یقین است، و معنایش این است که جحیم را با یقین محض مى‏بینند، و مراد از" علم یقین" در آیه قبل مشاهده دوزخ با چشم بصیرت‏ و در دنیا است، و به عین الیقین دیدن آن در قیامت با چشم ظاهر است، دلیلش آیه بعدى است که سخن از سؤال و بازخواست در قیامت دارد، مى‏فرماید: " ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ" " ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ".
  31. آرى آنها که چشم بصیرت‏ دارند، و حقیقت را آن چنان که هست مى‏بینند از این پیروزى همه جانبه افراد با ایمان درس عبرت مى‏گیرند و مى‏دانند سرمایه اصلى پیروزى ایمان است و ایمان. به چشم بصیرت ؛ چشم بصیرت دل و قلب است.
  32. چشمی که به ماورای عالم را می بیند چشم بصیر وچشم دل با اوست ؛ چوشهادت چیزی است که دردل فرد است.و دری که در دل غیر بصیر قرار ندارد وکسی که سرگرم مفاخر است را در دلش بصیرت قرار ندارد
  33. وحی ازچشم بصیرت یکی از آنها وحی است اموری است که برای تفسیر آن چشم بصیرت لازم دارد
  34. چشم بصیرت -  یک نمونه چیزی مقابل آن هم است ؛ همانا بدترین جنبندگان نزد خداوند، (کسانى هستند که نسبت به شنیدن حقّ) کران (و نسبت‏به گفتن حقّ) لال‏هایند، آنها که تعقّل نمى‏کنند.إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ (انفال22)
  35. چشم بصیرت درعالم الغیب و شهادت - امام صادق علیه السلام درباره‏ى «عالِمُ‏ الْغَیْبِ‏ وَ الشَّهادَةِ» فرمودند: غیب آن است که هنوز نیامده و شهادت آنچه که بوده است مى‏باشد.، وخداوند به اسرار دلها آگاه است. «عَلِیمٌ‏ بِذاتِ‏ الصُّدُورِ» ِ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیر (انعام /73)
  36. چشم بصیرت دل - خداى سبحان در باره ایشان فرموده: وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ‏. همانا شیعیان ما چهار چشم دارند: دو چشم در سر و دو چشم در دل. آگاه باشید که همه این گونه‏اند، ولى خداى سبحان چشمهاى شما را بینا کرده و چشمهاى آنان را بسته است. با دوچشم دل عالم دنیا وغیر دنیا را و آخرت را میتواند ببیند
  37. در بصیرت تمسک به اهل بصیرت باشد  – حضرت امیر اگر خدا کسی را به خودش واگذار کند گمراه می گردد ؛ کسی متکی به خود که لباس روحانیت داشت روحانی بود چون به خود متکی بود در اول انقلاب لباس روحانیت را کنار گذاشته با منافق همراه شده بود ,و شد آنچه که نباید بشود؛ بله برای چشم بصیرت لازم استکه از اهل بصیرت الگو پند موعظه گیرد..
  38. بصیرت عبرت گرفتن و پندپذیرى، نیازمند داشتن روحیّه‏ى تقواست..فَجَعَلْناها نَکالًا لِما بَیْنَ یَدَیْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِین‏..«138» هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ‏
  39. بصیرت وهدایت - این (قرآن) براى همه‏ى مردم بیانى روشنگر، ولى براى متّقین (وسیله‏ى) هدایت و پندآموزى است.
  40. موعظه  و کلام با بصیرت - قرآن مى‏فرماید: هر گامى و کلامى باید بر اساس بصیرت‏ باشد «ادعوا الى اللَّه على بصیرة انا و مَن اتّبعنى» امام حسین علیه السلام و حضرت ابوالفضل و اصحاب علیهم السلام روز عاشورا ده سخنرانى کوتاه براى موعظه‏ و ارشاد مردم داشتند.
  41. کتاب های آسمانی سراسر بصیرت وموعظه ما به حضرت موسى کتاب (آسمانى تورات) را دادیم. تورات، وزنش از انجیل سنگین‏تر است. چون احکام و قانون و سیاست دارد، انجیل بیشتر موعظه‏ و نصیحت و تمثیل است. «وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتاب» ما به موسى کتاب آسمانى دادیم. «مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى» بعد از آنکه قرن‏هاى قبلى را هلاک کردیم باز به موسى کتاب دادیم. یعنى سنت ما این است که دائماً پیامبر را فرستاده و مردم را هدایت کنیم. «بَصائِرَ لِلنَّاس» بصائر جمع بصیر است، یعنى بینش و آگاهى. ما کتاب فرستاده‏ایم تا مردم بصیرت‏ پیدا کنند، دین افیون نیست. دین افیون نیست. مایه بصیرت است،«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتاب» (قصص/ 43) اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل غرجهم

 

 

  • حسین صفرزاده
۱۴
بهمن

15- صبر  و استقامت‏ 3

بیش از 120 کتا ب از نهج البلاغه ؛  ترجمه و شروح آن از آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابی طالب علی علیه السلام  در دانش نامه علوی آمده است یا شروح دیگر؛ بعضا با شناسنامه و یا نام و زبان کتاب آورده شده تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی  ملاحظه فرمایید لطفا نظر دهید متشکرم . https://safarzade.blog.ir/  

سیزدهم ماه رجب المرجب مولود آقاجانم امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه السلام برهمه شیعیان مبارک باشد  

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. در این قسمت صبر و استقامت ؛ فضیلت در کتاب وسنت ؛ تجارت پرسود که پروردگار برای ضابرین فراهم ساخته. بیان شده ؛
  1. عبرت از دنیا -2- در یکى از سخنان حکیمانه مولى در نهج‏البلاغه، 8 صفت براى دنیا ذکر شده است. داستان از اینجا آغاز مى‏شود که: حضرت شنیدند مردى دنیا را مذمّت مى‏کرد، و به بدى از آن یاد مى‏نمود؛ حضرت پس از آنکه به او فرمودند: اى مذمت کننده و نکوهنده دنیا، تو خود فریفته دنیائى، و از آن مذمّت مى‏کنى؟! تو خودت فریب دنیا را خورده‏اى نه اینکه دنیا تو را فریب داده است؟ چه موقع دنیا تو را سرگردان کرده و یا فریب داده؟ آیا به جاهاى بر خاک افتادن پدرانت و پوسیده شدن آنها یا به خوابگاههاى مادرانت در زیر خاک فریبت داد؟ چقدر تلاش کردى آنها را از بیمارى نجات دهى؟ چقدر طبیب براى آنها آوردى و نتوانستى نجاتشان بدهى و بالاخره دست اجل آنها را برد؟ مگر دنیا آنها را عبرت براى تو قرار نداد، مگر مرگ آنها براى تو سرمشق نبود؟ پس آنچه با دیگران کرد، با تو نیز خواهد کرد!
  2. «دنیا سراى راستى و صدق فرمودند: «انّ الدنیا: دارُ صِدق لِمَنْ صَدَقَها و دارُ عافِیة لِمنٌ فَهم عنها و دارُ غَنىَّ لمن تزوَّد منها و دارُ مَوعِظَة لِمَنْ اتَّعَظَ بها، مَسجِدُ احِبَّاء الله و مُصَلّى ملائکة الله، و مَهْبِطُ وَحْىِ الله، و مَتْجَرُ اولیاء الله اکْتَسبوا فیها الرَّحمة رَبِحوا فیها الجنَّة»:
  3. 1-«دنیا سراى راستى و صدق است براى کسى که آن را تصدیق کند، و سخن آن را بپذیرد، 2-و سراى ایمنى و عافیت است، براى کسى که درک کرد آن عافیت را، (اگر از دنیا به طور مطلوب استفاده کند، در دنیا عافیت را و در آخرت ایمنى از عذاب را به دست آورده است) 3- و سراى بى نیازى است براى کسى که توشه از آن برگیرد 4- و سراى پند و اندرز است، براى کسى که پندپذیر باشد، (لحظه لحظه و گوشه گوشه دنیا موعظه و پند است چنانکه حضرت در صدر گفتار به آن‏ مذمّت کننده تذکر دادند) 5- جاى سجود و عبادت دوستان خدا 6- و محل نماز گزاردن یا درود فرستادن و طلب آمرزش ملائکه است. 7- محل نزول و فرودگاه وحى الهى، 8- و محل تجارت دوستان خداوند است، در دنیا کسب رحمت کرده و بهشت را سود مى‏برند». عطار این داستان را به نظم آورده مى‏گوید:
  1. آن یکى در پیش شیر دادگر
 

ذم دنیا کرد بسیارى مگر

حیدرش گفتا که دنیا نیست بد

 

بد توئى زیرا که دورى از خرد

هست دنیا بر مثال کشتزار

 

هم شب و هم روز باید کشت و کار

  1. زانکه عزّ و دولتِ دین سر به سر
 

جمله از دنیا توان برد اى پسر!

تخم امروزینه فردا بر دهد

 

ورنکارى «اى دریغا» بر دهد!

گر ز دنیا بر نخواهى برد تو

 

زندگى نادیده خواهى مرد تو

دائماً در غصّه خواهى ماند باز

 

کار سخت، و مرد سست و رَه دراز

  1. تجارتخانه بودن دنیا - بحث ما در صفت اخیر است، که حضرت ذکر مى‏فرماید و در این خطبه متقین هم به آن اشاره دارد، یعنى: تجارتخانه بودن دنیا. دنیا همانند بازار ى است که در آن تبادل کالا صورت مى‏گیرد، و چه اصطلاح زیبائى، بازار  به معنى بازار  یعنى. هرچه بردى عوض آن را باز آور، مبادا ضرر کنى و شى‏ء گران بهائى را با کم بهائى مبادله کنى.

حال ببینیم در این بازار  چه خبر است؟ در روایت آمده:«الدنیا سوق رَبِحَ فیها قومٌ و خَسِرَ فیها آخرون»:

  1. «دنیا بازار ى است که در آن عدّه‏اى سود کرده و عدّه‏اى دیگر متضرر مى‏شوند»، این بازار  هم مثل بازار هاى متعارف داراى فروشنده، خریدار، مثمن (کالاى در معرض فروش)، ثمن (قیمت کالا) و دلّال است، فروشنده، انسانها و خریدار خدا و مثمن اقوال و اعمال خیر و شر و شاید بتوان گفت نفس متکامل از اعمال خیر و یا نفس متسافل و پست شده از اعمال شر است. زیرا انسان در موقع مرگ در برابر روح و نفسى که از او گرفته مى‏شود، بهائى متناسب دریافت مى‏کند، بهاء خوب در برابر جنس خوب و بهاء بد در برابر جنس بد، و چیزى که عوض دارد گله ندارد!
  2. اما ثمن بهاء دنیا - یا بهشت و جوار الهى و رضوان خداوندى و یا جهنم و دورى و حرمان از رحمت الهى است. در بعضى آیا  ت آمده که: براى نَفْس شما بهائى نیست مگر بهشت، پس خود را به غیر آن نفروشید،

«انّه لیس لانفسکم ثمن الّا الجنة فلا تَبیعوها الّا بها»

یعنى بهاى واقعى نفوسى که مى‏تواند، راه اطاعت و سعادت را طى کند، چیزى جز جنّت نیست،

  1. در روایت دیگرى آمده:

«من باع نفسه بغیر نعیم الجنة فقد ظلمها»:

«کسى که نفس خود را به غیر نعمتهاى بهشت بفروشد به نفس خود ظلم کرده است» و از این مهمتر در روایتى چنین آمده:

«الا انَّ ثَمَن ابدانکم الجنه فلا تبیعوها بغیرها»:

«آگاه باشید که بهاى بدنهاى شما بهشت است پس به غیر آن نفروشید».

از این روایت استفاده مى‏شود که بهشت در برابر رنج پرارزش انسانى شى‏ء قلیلى است و هرگز نباید طرف معامله با آن قرار گیرد.

  1. مزد به زحمت انداختن بدن درمسیر عبادت و بندگى بهشت است، و بهاى روان و نفس آدمى که قادر به تکامل و رسیدن به اوج صفات الهى است، چیزى است که براى ما هرگز قابل درک نیست. التذاذ روح در آخرت در جوار قرب حق و رضوان او که (رِضْوانُ الله اکبر) شاید مقدار کمى از بهاى روح متکاملى است که فروخته مى‏شود.
  2. در دنیا حقیقت دو چیز عرضه کرده‏ایم: 1- جسم. 2- نفس و روح، اگر نفس مسیر صحیح خود را طى کند، باید جسم را به عنوان مرکبى براى رسیدن به مقامات عالى به کار گیرد، مرکبى که چنین راهوار و رهرو به سوى خیرات باشد، آنقدر ارزش دارد، که بهایش جنّت و خلد برین است. اگر چنین بهائى براى چنین مرکبى پرداخت مى‏شود مسلّم است که بهاى راکب قابل سنجش براى مقیاس ذهنى ما نیست، ولى همین قدر مسلم است که مدت کمى زندگى در این دنیا را با زندگى ابدى و جاودانى آخرت عوض کرده‏ایم، و مسلّماً از افرادى خواهیم بود، که از بازار  دنیا با دستى پر خارج مى‏شویم؛ البته این ثمن حقیقى جسم و روح است، ثمنى که اگر داده شود، فروشنده ضرر نکرده، بلکه سود برده است، ولى ثمن دیگرى هم هست که باید آن را ثمن بخس و ناچیز نامید، و آن لذت خیالى کم‏دنیا و به دست آوردن جهنم است، که:
  3. دنیا دو گونه فراردارد – ودو گونه قرار دارد - برای فرارتشنگی وگرسنگی وشهوت - در حقیقت اینگونه فروشندگان فکر مى‏کنند لذت را اکتساب نموده‏اند در حالى که آنچه لذّت مى‏پندارند، دفع و رفع الم و نگرانى است مثل این که غذاى مطبوع و آب سرد و گوارا مى‏نوشد و یا به مشتهیات جنسى مى‏پردازد، و لذت مى‏برد، در حالى که این لذت نیست، براى فرار از درد گرسنگى و تشنگى و طغیان شهوات چنین مى‏کند، و وقتى آرام گرفت فکر مى‏کند لذّتى را درک کرده است، ولى باید بداند آنچه در پى آن در دنیا مى‏گردد در آخرت است و سراب دنیا را عوضى گرفته است، امورى را که لذت مى‏پندارد آب نمائى بیش نیست آرى چون حقیقت را ندیده ره افسانه زدند. به قرینه ثمن حقیقى باید..
  4. جهنم جای رذالت وشر - گفت: جهنم رفتن هم بهاى‏ مرکبهاى تنبل و خوشگذرانى است، که روانهاى چنین افراد بیچاره‏اى را جابجا مى‏کند، و درد فراق و جدائى از رحمت و رضوان الهى و در حیطه غضب الهى بودن بهاى کمى از رذالت و حضاضت نفسانى آنها است،
  5. اینگونه اشخاص هر چه به پآیان زندگى نزدیک مى‏شوند، به قعر جهنم نزدیکتر مى‏شوند چنانکه در روایتى از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) به این مضمون آمده که فرمودند، سنگى حدود 70 سال پیش از لبه جهنم رها شده بود، و امروز به قعر آن رسید، و مرادشان این بود که فلان کافر شرور امروز از دنیا رفت، یعنى چنین نفسى که از راه صحیح منحرف مى‏شود، از اول مسیر خود را به طرف قعر جهنم جهت مى‏بخشد.
  6. دلالان حقه باز وکلک - اما دلالان این بازار  چه کسانى هستند؟ همانگونه که بازار هاى متعارف دو گونه‏اند: گونه‏اى در صدد راهنمائى و صلاح و گونه‏اى مترصّد حقه ‏بازى و کلک و متضرّر کردن خریدار و مشترى هستند، در بازار  دنیا هم، چنین است: تجارة مربحة یسّرها لهم ربّهم،
  7. 1- دلالانى که به خیر و صلاح و پربار بودن بهره و سود معامله براى طرفین معامله مى‏اندیشند، که اینها دو دسته‏اند:

الف: رسولان و پیامبران الهى که نفس خود را به زحمت و عمر خود را به تعب گذرانده، و هیچ توقّع اجر و پاداشى ندارند، آنهائى که فقط به خیر کسانى که وارد بازار  دنیا مى‏شوند، مى‏اندیشند.

  1. ب: عقول انسانها که در کنار این رسولان خارجى به عنوان رسولان باطنى در راستاى آنها به خیرات رهنمون مى‏کنند تا چقدر فروشنده این بازار مستبصر و بینا شود.                       
  2. 2- دلالانى که به شرارت و فساد سوق مى‏دهند که اینها هم دو دسته‏اند: الف- شیاطین انس و جن که از خارج در صدد افساد هستند. ب- هواهاى نفسانى که در برابر عقل دکان باز کرده و جبهه‏گیرى مى‏کنند. در حقیقت شیاطین در برابر رسولان خارجى و هواهاى نفسانى که میل به سرکشى دارند، در برابر رسول داخلى‏

یعنى عقل عَلَم مخالفت برافراشته‏اند، و در صدد کساد کسب و کار آنها برآمده‏اند.

  1. همه حسرت خورند که گوهرکم برگرفته اند - البته باید این را متذکر شوم که: موفقیت در این بازار  نیاز به توفیق الهى و فرا گرفتن آموزشهاى پیامبران و اولیاء الهى دارد که: ما جنسهاى خود را هر چه بیشتر بفروشیم، و تا مى‏توانیم تمام جیبهاى خود را از بهاى جنسها پر کنیم، و با دستى پر بازار  دنیا را بدون ناراحتى ترک کنیم،
  2. صبرگوهرشب چراغ دنیا - چه بسا افراد بد و نیک وقتى از این بازار  خارج مى‏شوند، ناراحت باشند، همانند کسانى که وارد غارى شوند، و اشیاء برّاقى را ببینند، و عده‏اى گویند اینها گوهرهاى شب چراغ است، و عده‏اى گویند نه، آن عده که منکرند، گویند چرا دست خود و بار خود را سنگین کنیم، و چیزى برنمى‏دارند، و عده‏اى گویند احتیاطاً مقدارى برمى‏داریم، وقتى بیرون مى‏آیند و در برابر پرتو خورشید قرار مى‏گیرند، متوجه مى‏شوند گوهر و درّ است ولى هر دو دسته ناراحتند دسته اول گویند: چرا نیاوردیم، و دسته دوم گویند: چرا کم آورده‏اید.
  3. سودى گران فراهم نمایند،- با این توضیحات واضح مى‏شود که خداوند همچون پدرى مهربان به انسانها سرمایه و زمینه کار و فعالیت داده و به آنها گفته، تا با آموزشهاى پیامبران الهى و عقل هماهنگ شوند، و سودى گران فراهم نمایند، و در پایان هم من، اجناسى را که در این مدّتِ مثلا 70 سال به دست آورده‏اید، خریدارم. حال چگونه کسانى که سرمایه را از بین برده و جنسى براى عرضه ندارند، توقع دارند بهائى دریافت کنند؟! آنهائى که دست خالى از این بازار  برمى‏گردند چگونه توقع سرور و نشاط دارند؟!
  4. خدایا سرمایه ما کتاب تو ومحبت خاندان رسول توست - خدایا تو مى‏دانى ما در صدد بهره‏برى از سرمایه‏اى که به ما عطا نمودى، هستیم، ولى گاهى چنان ضعیف النفس مى‏شویم، که به حرف دلالان مفسد گوش مى‏سپاریم، و فریب جلوه‏هاى ظاهرى و خوش‏زبانى آنها را مى‏خوریم، ولى هرگز در صدد مخالفت با تو نبوده و نیستیم،
  5. نجات از دلالان - چنانکه مى‏دانى محبوب‏ترین چیزها که ایمان به تو است را اختیار نموده و به تو سر سپرده‏ایم. پس در این موارد هم مثل همه موارد دیگر و مثل همیشه نیرومندمان گردان، و از مهلکه‏ها و دامهائى که این دلالان براى فریب ما گسترده‏اند،   نجاتمان بخش، پروردگارا ما را در زمره متّقین قرار ده که مولى على (علیه السلام) مى‏فرماید: آیام قلیلى را صبر کرده و راحت طویلى به دست آوردند، و
  6. حفظ سرمایه- همچنانکه خود زمینه این تجارت را فراهم آوردى «یسرها لهم ربهم» خود کمک کن، تا حفظ سرمایه تو کرده، و با ازدیاد سرمایه به تو روى آوریم.
  7. آیات در مسئله تجارت -  درآیات مختلف هم این مسئله تجارت و بیع و شراء انعکاس یافته است، که دو نمونه را متذکر مى‏شویم:

1- (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ) «خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خریدارى مى‏کند، به اینکه براى آنها بهشت باشد (به این گونه) که در راه خدا پیکار کنند، مى‏کشند و کشته مى‏شوند، این وعده حقّى است بر خدا که محقق و مسجّل شده در تورات و انجیل و قرآن، و چه کسى وفادارتر است به عهدش از خدا، پس بشارت باد شما را به داد و ستدى که با خدا کردید و این پیروزى رستگارى عظیمى است».

  1. سند معامله - در این آیه مؤمنان فروشنده و خداوند خریدار و متاع جانها و اموال، و قیمت این متاع بهشت، و سند معامله سه کتاب آسمانى بزرگ: تورات، انجیل و قرآن است، اگر چه ثمن سریعاً پرداخت نمى‏شود، و بر ذمّه خداوند است تا این افراد را به بهشت رساند، ولى این معامله خطرات نسیه را در برندارد، زیرا نسیه قادر هم نقد است،
  2. خداوند قادر و بى نیاز است، و از هر کس به عهد و پیمانش وفادارتر است، نسیان و فراموشى به او راه ندارد، و کارى برخلاف حکمت انجام نمى‏دهد، که از آن پشیمان شود،

بنابراین جاى شک و تردیدى نیست، که: در رأس موعد بهاء را پراخت خواهد کرد، سپس تبریک مى‏گوید: (بشارت باد شما را به این معامله‏اى که انجام دادید)

  1. در اینجا دو نکته قابل توجه است:

الف- خداوند مالک همه اشیاء است، و با اینکه جان و مال همه از او است، همانها را خریدارى کرده، و در برابرش بهاء مى‏دهد، در حالى که در معاملات متعارف باید مالى که به فروش مى‏رسد از خریدار نباشد وگرنه فروختن معنى ندارد.

  1. تهادل بین کالا وفیمت - ب- در معاملات متعارف باید تعادلى بین کالا و قیمت باشد که متناسب با عرضه و تقاضا است، در حالى که در معامله با خداوند این مسئله رعایت نشده و در مقابل جان و مال، زندگى و حیات ابدى پرداخت مى‏شود، حدیثى از جابربن عبدالله انصارى در ذیل این آیه وارد شده که پیامبر در مسجد بودند و با صداى بلند آیه را تلاوت کردند مردى از انصار پیش آمده، از روى تعجب از پیامبر (صلى الله علیه وآله) پرسید، راستى این آیه بود که نازل شد؟! پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «آرى»، مرد انصارى گفت:

«بیع ربیع لانقیل و لا نستقیل»:«چه معامله پرسودى نه این معامله را بهم مى‏زنیم و برمى‏گردانیم، و نه اگر بازگشتى از ما بخواهد مى‏پذیریم».

  1. 2- تجارت نجات از عذاب  دردناک (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ- تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ- یَغْفِرْ- لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ- 12- وَ أُخْرى‏ تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ)
  2. دنیا محل تجارت پر سود - اى کسانى که ایمان آوردیده‏اید، آیا راهنمائى کنم شما را به تجارتى که ازعذاب دردناک نجات بخشید وبه خدا و رسولش ایمان آورید، و با مال و جانتان در راه خدا جهاد کنید، این بهتر از هر چیزى براى شما است، اگر بدانید (اگر این کار را کنید) گناهان شما را مى‏بخشد، و شما را داخل باغهائى از بهشت مى‏کند، که نهرها از زیر (درختان) آن جارى است و وارد مساکن پاکیزه‏اى در باغهاى همیشه جاوید بهشتى مى‏کند، و این پیروزى و رستگارى عظیمى است و نعمت دیگرى که دوست مى‏دارید، (و خدا به شما ارزانى مى‏دارد) یارى از خدا و پیروزى نزدیک است و مؤمنان را بشارت ده‏].
  3. تجارت پرسود و آرامش- در این آیات دو ماده تجارت را ایمان و جهاد در راه خدا قرار داده، و در عوض سه چیز عطا مى‏فرماید:1- غفران و آمرزش از گناهان. 2- دخول در منزلهائى طیّب و پاکیزه که در باغهاى بهشتى واقع است.
  4. راغب در مفردات گوید: معنى «طیّب» در اصل چیزى است که حواس ظاهر و باطن از آن لذّت برد، اینکه مساکن آنها با صفت طیّب توصیف شده نشانه این است که مسکنى که وسیله آرامش و سکون است، چنان تعبیه شده، که از نظر ظاهرى انسان را به لذت و از نظر باطنى به سرور وامى‏دارد، مثل بعضى خانه‏هاى این دنیا نیست که اگر هم به ظاهر خوب باشد، ولى روح در فشار و جان در عذاب است، هر وقت به در و دیوار آن مى‏نگرد به فکر اقساط عقب افتاده و اقساطى که در پیش دارد، مى‏افتد.

جالب توجه است که در قرآن سه چیز مایه آرامش شمرده شده است: 1- تاریکى شب‏ (وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً) 2- خانه‏هاى مسکونى‏ (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً) 3- همسران یکدل‏ (وَ مِنْ آیا  تِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها).

  1. صبردرایام کوتاه دنبا - 3- یارى و پیروزى قریب- در پیروزى موعود که در این آیات آمده، اختلاف است: بعضى از مفسران به فتح مکه و بعضى به بلاد ایران و روم و بعضى به کل فتوحات اسلامى که به فاصله نزدیکى به دنبال ایمان و جهاد مسلمین به دست آمد، تفسیر کرده‏اند ولى از آنجا که مخاطب این آیات فقط اصحاب و یاران پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نیستند بلکه این خطاب همیشه زنده، همه مؤمنان در طول تاریخ را مخاطب قرار مى‏دهد جمله‏ (نصر من الله و فتح قریب) متوجه آنها هم خواهد شد، هر چند مصداق بارز این جمله همان فتح مکه بود.
  2. معامله ای با عدم فسخ - در حدیثى آمده، هنگامى که در «لیلة عقبه» (شبى که پیامبر (صلى الله علیه وآله) در نزدیکى مکه مخفیانه با جمعى از مردم مدینه ملاقات و از آنها بیعت گرفتند) عبدالله بن رواحه گفت: هر شرطى مى‏خواهى ضمن این پیمان براى پروردگارت و خودت بکن، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «اما براى پروردگارم شرط این است که: به هیچ وجه چیزى را شریک او قرار ندهید، اما براى خودم همانگونه که: از خود و اموالتان دفاع مى‏کنید، از من نیز دفاع نمائید» عبدالله گفت در مقابل آن به ما چه داده خواهد شد، فرمود: «بهشت»، عبدالله گفت: «ربح البیع لانقیل و لا نستقیل»: «چه معامله پرسودى، نه فسخ مى‏کنیم و نه فسخ آن را مى‏پذیریم».
  3. کالای کم ارزش وسود فراوان - تا به اینجا روشن شد که دنیا همچون بازارى براى عرضه کالاها است، و باید دانست هرعملى اگر چه بسیار کوچک قابل محاسبه خواهد بود، و چه بسا عمل بسیار کوچکى علاوه بر اجر اخروى ثمرات بسیارى در همین دنیا دارد، شما ببینید حضرت موسى (علیه السلام) نزدیک دروازه مدین وقتى دید دو دختر محجوب براى آب برداشتن منتظرند، و نوبت به آنها داده نمى‏شود، غیرت او اجازه نداد آنها بایستند،

خودش با دست خود براى رضاى خدا آب براى آنها کشید، و همین عمل بسیار کوچک موجب شد، تا صاحب همسرى چون دختر شعیب پیامبر (علیه السلام) و خانه و کاشانه‏اى شود، و از همه مهمتر در محضر شعیب پیامبر (علیه السلام) که پیامبر مدین بود، درس نبوت فرا گیرد.

  1. صبرسود ماندگاردایمی : نمونه دیگر «طوعه» است، طوعه آن زن بزرگوارى است که وقتى همه درها به روى مسلم بن عقیل (علیه السلام)، آن مظلوم، آن نماینده حجّت خدا حسین بن على (علیه السلام) بسته مى‏شود، درب خانه او به روى باز مى‏گردد و به او پناه مى‏دهد، وقتى حضرت مسلم (علیه السلام) وارد کوفه شد، گذشته از مردان با شخصیت زنان بزرگى هم بودند
  2. ولى تاریخ نام طوعه را بر صفحات زرین خود به یادگار گذارده است، آرى نام طوعه در تاریخ کوفه و کربلا به یاد دارد، همه ساله در منابر نام این زن برده مى‏شود و از او به نیکى یاد مى‏کنند، فقط براى اینکه شبى مسلم سرگردان را پناه داد. بارى هر عمل خیرى اگرچه بسیار کوچک باشد، باارزش و داراى جایگاه بلندى خواهد بود، و در این بازارا و تجارتخانه دنیا هرگز کَم نخواهد شد.
  3. مرحوم الهى واله در ذیل این فراز (صبروا ایاما قصیره اعقبتهم راحة طویلة) چنین مى‏سراید:

جزاى صبرآنان یک دو روزى‏

 

بیامد راحت جاوید روزى‏

دو روزى صبر از این لذات باید

 

که در پى راحت جاویدت آید

شتابد چرخ افسونگر تو مشتاب‏

 

به صبراز لذت اکنون روى برتاب‏

در اقلیم روان آسایش جان‏

 

رهین ترک شهوتهاست میدان‏

     

 

  1. برنج صبرتن در ده زمانى‏
 

پى آسایش جان جاودانى‏

شکیب اى جان که دوران بى مدارا

 

نبخشد جرعه آبى گوارا

مدارا کن که گردون کجمدار است‏

 

بپاى اى دل گر او ناپایدار است‏

اگر عهد محبت را نپائى‏

 

نیابد گوهر جانت صفائى‏

ز ما صبرو زگردون بى قرارى‏

 

ز دلبر ناز و از دل آه و زارى‏

(الهى) با شکیبائى همى ساز

 

نیاز آور چو آن دلبر کند ناز

ز راه پارسآیا ن پیروى کن‏

 

ز تاج صبر بر سر خسروى کن‏

که صبر اشراق خورشید روانست‏

 

سر ایمان و تاج خسروانست‏

که صبر آن خوش نهال باغ امید

 

بر آسایش دهد درعمر جاوید

که صبر تلخ شیرین‏تر ز قند است‏

 

بذوق عشق کان شیرین پسند است‏

     

***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 409

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۱۴
بهمن

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 15- صبر  و استقامت‏2-در این قسمت صبر و استقامت ؛ فضیلت در کتاب وسنت ؛ اقسام صبر؛ فلسفه صبر چیست ؛ طالوت کیست ، تجارت پرسود که پروردگار برای ضابرین فراهم ساخته. بیان شده ؛ مولود کعبه سیزدهم رجب الرمرجب تولد آجانم امیرالمومنین علی بن ابیطالب برکلیه شیعیان جهان کبارک باشد.
  2. 15- صبر  و استقامت‏- صبر وا ایاما قصیرة اعقبتهم راحة طویلة، تجارة مربحة یسرها لهم ربهم. براى مدتى کوتاه در این جهان صبر  و استقامت ورزیدند و راحتى بس طولانى بدست آوردند، تجارتى است پرسود که پروردگارشان بر ایشان فراهم ساخته.
  3. عفو انسان قدرتمند ارزش بیشتر دارد- و از اینجا روشن مى‏شود عفوى زیبنده‏تر است، که: قدرت بر عقوبت در آن مورد بیشتر باشد، یعنى هر چه انسان قدرتمندتر باشد بر انتقام‏گیرى، عفو کردن‏ او ارزش بیشترى دارد، و از این روى مولاى متقیان على (علیه السلام) مى‏فرماید: «اولَى الناسِ بالعفوِ اقْدَرُهُم على العُقُوبة».
  4. صبر بر بلآیی که قدرت انتقام نیست -و اما نحوه دوم صبر ، در قسمت صبر  در مصائب، صبر  در برابر بلآیائى است که: انسان قدرت انتقام ندارد، در این موارد انسان باید قدرت یقین به خداوند و مقدّرات الهى را بالا برده، و با اتکاء به او صبر  کند تا فرجى براى او رسد، صبر  در این موارد صبر  صد یقین را لازم دارد، رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) از خداوند مى‏خواهد: «اسألک من الیقین مایهون على مصائب الدنیا»:

«از تو یقینى را مى‏طلبم که مصائب دنیا را بر من سبک گرداند».در روایت دیگرى حضرت داود (علیه السلام) به فرزندش سلمان فرمود: از علائم متّقى سه چیز است:1- حسن توکل در آنچه به آن نمى‏رسد.2- حسن رضا در آنچه به آن مى‏رسد. 3- «حسن الصبر  فیما فآت»: «حُسْن صبر  در آنچه از او مفقود مى‏شود» یعنى اگر در حادثه‏اى عزیزى مثل فرزند و یا مالى از اموال را از دست داده، و صبر  کرده، و جزع و فزع را به خود راه نداد، این نشانگر وجود شى‏ء گرانبهائى به نام تقوى در درون او است.

  1. 2- صبر  بر طاعت و عبادت- عبادتهاى سنگین را با خلوص نیّت انجام دادن و در این راه استقامت کردن کار کمى نیست، نیمه‏هاى شب در زمستانى، یخ را شکستن و وضو گرفتن و به درگاه الهى روى آوردن و پیشانى پر غرور را به خاک مذلّت درگاه او سائیدن ؛ بى صبر و استقامت میسّر نیست، تداوم در عبادت و از کوره در نرفتن و احساس خستگى نکردن بى‏ بردبارى میسور نیست، قبل از عبادت نیت‏ را خالص کردن براى ربّ الارباب و اشتغال از غیر و احتراز از ریا در حین عمل و از سُمْعه و عجب بعد از عمل نیاز به صبر  دارد.
  2. 3- صبر بر معصیت- عصیان و سرکشى نکردن به خداوند با این همه جاذبه‏ها و کششهاى عوامل گناه، آسان نیست، جاذبه زنان زیبا، جاذبه مال حرام و مقام و جاه نامشروع مقاومت لازم دارد، اگر نیروى دافعه و بازدارنده‏اى در میان نباشد، انسان جذب این انسان رباهائى مى‏شود، که باید گفت میدان و حوزه جاذبه و کشش آنها به قدرى زیاد است که: بسا افراد بسیار مهذّب و عبّاد 70 ساله را هم به دام خود کشیده و جذب مى‏کند، چنانچه در وقایع تاریخى منعکس است.
  3. صبر بر گناهان مأنوس _ باید دانست که هر چه انسان بر معصیتى متعود و معتاد گردد ترک آن مشکل‏تر است زیرا عادت و انس و الفت گرفتن با معصیتى پشت به پشت هوا و هوسها داده، و مسلماً غلبه بر این دو مشکل‏تر از غلبه بر معصیتى است که هنوز انسان با آن انس نگرفته، و به آن عادت نکرده است، گناهان زبان مثل دروغ و غیبت و سخنان بیهوده و آمیخته با استهزاء و سخریّه که موجب آزار دیگرى مى‏شود، از جمله گناهانى است که انسانها با آن بسیار مأنوس بوده، و حتى نُقْل مجالس خود کرده‏اند از همین روى ترک اینها مشکل‏تر است
  4. صبر و فرار از معاصی  _  این، گناهانى است که سرچشمه آن قلب است مثل فکرهاى غیر صحیح و وساوس و بدگمانى و سوءظن به غیر که قرآن فرمود: «اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»: «از بدگمانیها بسیار دورى گزینید، زیرا که بعضى‏ از آنها گناه و معصیت است» دشوارى مبارزه در برابر این‏گونه‏ گناهان از این رو است، که: مثل دروغ و غیبت مخاطبى را لازم ندارد، و از این رو انس گرفتن با اینگونه معاصى آسانتر از غیر آن است، براى فرار از این معاصى باید دل را به درگاه الهى سپرد، باید به غیر از فکر او جاى خطور اندیشه‏اى در آن نباشد، اگر فکر الهى بر اریکه دل جلوس کرد جاى جولان براى افکار پریشان نیست، اندیشه الهى جهت دهنده افکار پریشان به مبدأ واحد است، اگر بر این امر استقامت شد، مسلماً انس با اینگونه گناهان از بین رفته و در نتیجه کنترل تمامى اعضاء به دست عقل ساده‏تر انجام مى‏پذیرد.
  5. صبر با ذکر خدا - از جمله صبر  بر معاصى صبر  بر نعمت است، انسان باید در رفاه و نعمت و در مال و جاه و کثرت عیال و فرزندان خود حدّ متعارف را برگزیده، و بر آن صبر  کند زیرا، نفس انسانى دائماً در صدد زیاده ‏طلبى است، و به تعبیر قرآن: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏- أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏»: «انسان وقتى خود را مستغنى دید ظغیانگر مى‏شود»  اگر انسان مُمَحّض در آسودگى و آسایش شد و خود را بى‏نیاز احساس کرد، طغیانگرى کرده و راه عصیان مى‏پوید و از همین روى قرآن کریم دائماً تذکر مى‏دهد که: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ»: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید، مشغول نکند شما را، اموال و اولادتان از ذکر خدا» امان از وقتى که انسان جلو خود را باز ببیند، چه‏ها که نمى‏کند! اینگونه صبر همان صبر «عمّا تحب» است که در کلمات مولى در کتاب شریف نهج‏البلاغه آمده است:«الصبر صبر انِ صبر عَلى ما تَکْرَهُ وَ صبر  عَمّا تُحِبُّ»:
  6. «صبر بر دوگونه است: 1- صبر  بر آنچه کراهت دارى (که شامل صبر  بر مصیبتها و امور مخالف طبع مثل میل به عدم سر به سجده گذاردن و سخت بودن عبادت بر نفس‏است). 2- صبر  از آنچه دوست مى‏دارى (که شامل صبر بر معاصى و امورى است که نفس به آن میل دارد» پس با صبر  خود حدّ متعارف و متعادل خوشى را حفظ کن، و این جمله را به خاطر بسپار «زیاده‏روى در خوشى موجب مرگ خوشى است».براساس اینکه صبر  در معصیت مشکل‏تر از صبر  در مصیبت و آن مشکل‏تر از صبر  در عبادت است، در منابع اسلامى براى دارنده صبر  در مصیبت «متصبر » (از باب تفعّل) و براى دارنده صبر در معصیت از باب مفاعله که اسم فاعل آن «مصابر» است، و براى دارنده صبر در عبادت «صابر» (از ثلاثى مجرد) استعمال شده است.ابن مسکان از امام صادق (علیه السلام) سؤال مى‏کند که: «جُعِلتُ فِداک و مَا الصابرون و ما المتصبر ون؟ قال الصابرون على اداء الفرائض و المتصبرون على اجتناب المحارم»:«فدایت شوم، صابرون و متصبرون چه کسانى هستند؟ فرمود: صابرون کسانى هستند که صبر بر انجام واجبات مى‏کنند، و متصبر ون کسانى هستند که دورى از محرمات مى‏کنند».
  7. و در روایتى دیگر از آن حضرت در ذیل قول خداوند متعال: «اصبر وا وَ صابِرُوا» رسیده: «اصبروا على الفرائض و صابروا على المصائب» (صبر کنید بر واجبات و صبر کنید بر مصیبتها).صابر به معنى استقامت کننده است و مصابر نوعى صبر است که با شدت و سختى همراه است، «مصابره» از باب مفاعله را در مواقعى که دو نفر در کار باشند، و به اصطلاح بین الاثنین باشد، استعمال مى‏کنند و این نشان مى‏دهد که مصابره چون مقاومتى به موازات مقاومت انسان از طرف دیگر وجود دارد، غلبه مشکل‏تر است، در ذیل آیه فوق در سوره آل‏عمران زمخشرى در تفسیر کشاف گوید: «المصابرة: باب من الصبر  ذکر بعد الصبر  على ما یجب الصبر  علیه تخصیصا لشدته و صعوبته»: «مصابرهنوعى از صبر است و خداوند متعال (صابروا) را که بعد از صبر وا) و بعد از صبر بر آنچه صبر بر آن واجب است ذکر کرده، تا شدت و سختى مصابرة (باب مفاعله) را برساند».
  8. «متصبر » کسى است، که: صبر  بر او مشکل‏تر است، ماده تفعّل را در جائى بکار مى‏برند، که: شخص با تکلف و زحمت بخواهد امرى را بر خود هموار کند، در صبر بر معاصى مقابله کننده‏اى همچون هواهاى نفسانى با تمام قوا در برابر انسان است و صبر یا مصابره کافى در غلبه بر آنها نیست، بلکه صبرى لازم است که بتوان بر آنها غلبه کرد، و در نهایت باید متصبر  بود، یعنى اگرچه غلبه مشکل است ولى باید زحمت آن را به جان خرید و اگر بر این امر استقامت و پایدارى شد، به تدریج «تصبر » به «مصابره» و در نهایت به «صبر » مى‏انجامد که نیروى زیادى را احتیاج ندارد، و از پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) در حدیثى رسیده: «مَنْ یتصبر  یصبر ه الله ...»: «کسى که تصبر  کند (و در صدد به دست آوردن صبر  باشد) خداوند به او صبر  را ارزانى مى‏دارد».
  9. با فضیلت‏ترین صبر _ این بیان برحسب سنجش هر یک از سه مورد صبر  است که طاعت و مصیبت و معصیت باشد وگرنه «تصبر » و «مصابره» و «صبر » براى انسانهاى معمولى براى هر یک از موارد سه‏گانه وجود دارد، در مورد عبادت و اطاعت فقط هم در ابتدا «تصبر » و سپس «مصابره» و بعد از آن «صبر » لازم است، زیرا همیشه در ابتداء کار، نیروى بیشترى براى مبارزه لازم است، و خود به خود بیشتر بر انسان فشار وارد مى‏شود، مثلا اگر کسى تصمیم بگیرد نماز شب بخواند در ابتداء رها کردن آن خواب ناز و بلند شدن در نیمه‏هاى شب بسیار دشوار است، ولى ممارست بر این امر، به تدریج این مشکل را آسان خواهد کرد، این قاعده کلى را مى‏توان در هر امرى یافت، حتى در کسب و کار، فردى که کارى را تازه شروع کرده است باید تا رونق گرفتن کسب و کارش بیشتر استقامت و پایدارى کند، و از عدم پیشرفت کارش در روزهاى اول ناامید و مأیوس نشود. با این توضیحاتى که داده شد کلام امام على (علیه السلام) روشن مى‏شود که: «افضل الصبر التصبر »: «با فضیلت‏ترین صبر ها تصبر  است (و صبر ى است که همراه با کُلفت و مشقت و زحمت باشد».
  10.  ثواب و درجه صبر - غرر الحکم، میزان الحکمة، جلد 5، صفحه 273 قابل ذکر است که بعضى مثل غزالى از اهل تسنن و عده دیگرى از علماى شیعه قائل شده‏اند که صبر  در مصیبت بالاتر از صبر  در معصیت و صبر  در معصیت بالاتر از صبر  در عبادت است و دو دلیل آورده‏اند: 1- روایتى که ابن‏عباس از رسول گرامى سلام صلّى الله علیه و آله نقل کرده که: «الصبر  فى القرآن على ثلاثة اوجه، صبر على اداء فرائض الله تعالى- فله ثلاثمائة درجه و صبر  عن محارم الله- تعالى- و له ستمائة درجة، و صبر  على المصیبة عند الصدمة الاولى». 2- هر مؤمنى قدرت بر صبر  از محرمات را دارد ولى قدرت بر صبر  بر بلآیا   را فقط دارندگان سرمایه صدیقین دارند. زیرا اینگونه صبر  براى نفس بسیار دشوار و سخت است، ولى در جواب چنانکه مرحوم نراقى در جامع السعادات (ج 2، صفحه 298) گوید باید گفت: جمع بین روآیا  ت اقتضاء مى‏کند که صبر  از هر یک از سه قسم باشد اگر اشد و اشق باشد ثوابش اکثر است، از آن صبر ى که اسهل و ایسر است، زیرا «افضل الاعمال احمزها» (با فضیلت‏ترین اعمال مشکل‏ترین و پرمشقت‏ترین آنها است) بنابراین نمى‏توان به طور مطلق گفت کدام یک از صبر هاى سه‏گانه برتر از دیگرى است زیرا اگر گفتیم صبر بر معصیت برتر از صبر  در مصیبت است، بعید است کسى بگوید صبر  کردن و دروغ نگفتن در موضعى یا صبر  کردن و لباس حریر نپوشیدن در لحظه‏اى، بالاتر از صبر  بر مرگ و از دست دادن بسیارى از عزیزترین نزدیکان مثل فرزندان است، و اگر گفتیم صبر  بر مصیبت اولى از صبر  در معصیت است بعید است کسى بگوید صبر  در از دست دادن مقدار کمى پول بالاتر از صبر  بر بزرگترین معاصى و اجتناب از آن است.
  11. صبر در معصیت مشکل تر است -پس وجه اینکه در متن صبر  بر معصیت بر طبق روایت مقدم بر صبر  بر اطاعت و مصیبت شد، روشن مى‏شود که صبر  بر معصیت نوعاً مورد سنجش قرار داده شده نه شخصاً یعنى بطور کلى موارد صبر در معصیت مشکل‏تر از موارد صبر  در مصیبت است، زیرا معمولا مصائب مقطعى و پس از چندى به ورطه نسیان و فراموشى سپرده مى‏شود، به خلاف معاصى زیرا صبر  بر ترک آنها بطور دائمى و همیشگى بسیار مشکل است، به اضافه اینکه انس به بعضى از آنها دست به دست کشش نفس داده و مسلماً صبر  در مقابل آنها مشکل‏تر است و شاهد بر سخن ما حدیث مولى على (علیه السلام) است که: «الصبر  صبر ان: صبر  عند المصیبة حسن جمیل و احسن من ذلک، الصبر  عند ما حرّم الله علیک» (صبر  بر دوگونه است: 1- صبر  در نزد مصیبت که زیبا و پسندیده است و بهتر از آن، صبر  در نزد چیزى است که خدا بر تو حرام کرده است).
  12. در اهمیت صفت صبر  همین بس که در این خطبه در چهار موضع از زوایا ى مختلف مورد نگرش و توجه قرار گرفته شده است:1- «صبروا ایا ماً قصیرة اعقبتهم راحة طویلة» روزهاى کوتاه عمر را با شکیبائى مى‏گذرانند،  2- فمن علامة احدهم انّک ‏ترى له .صبراً فى شدة- (از نشانه‏هاى هر کدامشان این است که او را در دین (و دیندارى و عمل به دین)، صبورند در سختی ها3- فى الزلازل و قور و فى المکاره صبور.( و در ناگواریها بردبار) 4- و انْ بُغِىَ علیه صبرحتى یکون الله هو الذى یَنْتَقِم له. (تااینکه خدا انتقام گیرد)این چهار مورد هر چند از جهات مختلف مورد نظر قرار گرفته، ولى همه نمایا نگر و حاکى از یک چیز باشد و آن صبر  است. وبه قول شاعر: عباراتنا شتّى و حُسْنُکِ واحد ..... و کُلَّ الى ذاک الجمال یشیر.[عبارات (در وصف تو) مختلف، و حسن تو واحد است و هر یک از عبارات به سوى آن جمال اشاره مى‏کند] به نظر مى‏رسد در این خطبه هیچ یک از صفات دیگر مثل صبر تکرار نشده باشد، و این نشانه اهمیت و جایگاه بلند آن در بین سایر صفات انسانى است.

 

  1. فلسفه صبر چیست؟ فلسفه مهم صبر رسیدن به هدفهاى عالى است، انسان هر کار مثبتى بخواهد انجام دهد، چه بسا مواجه با مشکلات فراوانى است، اگر مى‏خواهید مشکلى متوجه شما نشود، باید کار نکنید، اگر بخواهید کتابى تألیف کنید، مسلماً ایرادات و انتقادات فراوان و به قول معروف‏«مَنْ صَنَّفَ فقد استهدف»:«کسى که تصنیف کرد خود را هدف و آماج گلوله‏هاى انتقاد قرار داده است» باید بدانید بجز با سپر صبر نمى‏توان این تیرها را از خود دفع کرد.
  2. صبروحوصله درکارخیر- آرى اگر بخواهید بناى خیریه‏اى بنا کنید، به دنبالش حرفها است، عده‏اى نق مى‏زنند که براى وجهه‏دارشدن و یا کسب اموال بیشتر چنین کرده است، وقتى مسجد اعظم قم را مرحوم آیة الله العظمى بروجردى آن مرد وارسته و بزرگوار مى‏ساختند، والان ما از برکات آن استفاده کرده و این همه مجالس درس و بحث و ارشاد و تبیین احکام اسلام را در آن مشاهده مى‏کنیم، خدا مى‏داند چقدر پشت سر این مرد حرف زدند، که وجوهات را خرج مى‏کند و مسجد مى‏سازد این همه گرسنه در قم است و این مسجد چیست که این سید مى‏سازد؟ اگر صبروحوصله نباشد انسان از کار خیر صرفنظر مى‏کند، اگر بنا بود همه پولها را به گرسنگان دهند، پس هیچ مسجدى یا بناى خیره‏اى نباید برپا مى‏شد، باید بناهاى خیریه را ساخت و از آن طرف ریشه فقر و گرسنگى را نابود کرد، باید برنامه صحیحى براى رسیدگى به امور بیچارگان تهیه کرد، نه بدون برنامه با کمک کردنهاى بى رویه، گدا پرورى کنیم. مَثَل جالبى قدیمى‏ها مى‏زدند، که: روى هر گنجى افعى خوابیده و گنج کُنج ویرانه است، انسانهاى ساده‏ لوح معناى مطابقى و تحت اللفظى را گرفته و لذا در ویرانه‏ها به دنبال گنج مى‏گشتند، مى‏گفتند: اول ببینید، در کدام قسمت افعى خوابیده، همانجا گنج است، در حالى که این معناى‏ کنایه‏اى دارد، مراد این است که گنج‏ رویش مشکلاتى خوابیده است، در رسیدن به گنجها رنجها است، و به قول سعدى:
  3. اگرصبرندارید طلبه نشوید – به  شما بگویم اگر صبر ندارید، دنبال کارى نروید، اگر صبرواستقامت و پشتکار ندارید اگر علاقه و استعداد ندارید، طلبه نشوید زیرا مشکلات زیادى بر سر راه است، الان وضعیت بسیار بهتر از سابق شده است سابقاً در مدرسه حجتیه درماه رمضان براى یک لقمه نان معطل بودیم، یکى از فضلاء براى من نقل کرد، به قدرى تهیدست بودیم، که به سراغ نانهاى خشک و دور ریخته مى‏رفتیم، و مى‏دیدیم، که پر از فضله شده، و چه بسا چون مضطر بودیم، فضله‏ها را از نانها جدا کرده و نانها را مى‏خوردیم، گاهى براى گذراندن زندگى نماز استیجارى قبول مى‏کردیم، در حالات بزرگان بنگرید که از فرط تهیدستى پوسته میوه‏ها را شبانه از کنار کوچه‏ها جمع کرده و مى‏شستند و مى‏خوردند، و چه بسا دو هم حجره‏اى جداگانه دور از چشم دیگرى چنین مى‏کردند، و بیکدیگر وانمود مى‏کردند، که در بیرون غذا خورده‏اند، پول روغن چراغ و چراغ خریدن نداشتند، و از این روى شبها در زیر نور شمع یا چراغى که براى روشن کردن دستشوئیها تعبیه شده بود به مطالعه مى‏پرداختند و یا از پرتو مهتاب بهره مى‏جستند، آرى اینگونه به جائى رسیدند.
  4. دانشمندان باصبرمشقت - فکر نکنید این رشته چنین مشکلاتى دارد، شما زندگى دانشمندان بزرگ را مطالعه کنید، تا ببینید هر کدام که به مقامات عالى‏اى رسیده‏اند، زندگى آمیخته با رنج و مشقت و ناراحتى را سپرى کرده‏اند، نیوتن و گالیله و ادیسون و غیره سالها رنج و بیخوابى کشیده و صبرواستقامت را نَصْب العین خود قرار دادند تا به اهداف خود رسیدند، بعضى از دانشمندان غذائى که براى شام آنها مى‏آوردند، از بس مشغول مطالعه و تدبّر بودند، تا صبح سرد مى‏شد، و بعد متوجه مى‏شدند غذا نخورده‏اند!
  5. صبرکم استعداد بر فراز علم -آرى اقدام به هر کارى زحمت دارد باید استقامت کرد، صبر  خمیرمایه همه‏ چیزهاست، اینکه اینقدر برآن اصرار مى‏شود، به خاطر کلیدى بودن این صفت است، پیامبران به خصوص پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) اگرصبر  نداشتند، به این مقام هرگز نمى‏پرسیدند، از سمت عقب تاریخ و از گذشته‏هاى تاریک بنگرید، تا نقش این صفت را در جاى جاى ازمنه و امکنه تاریخ و در خودسازى افراد بشر نظاره ‏گر باشید، این نصیحت را هم از من داشته باشید که با استقامت و شکیبائى عالِم مى‏شوید نه با استعدادها، چه بسا افراد با استعددى را دیدیم، که به جائى نرسیدند، و کم استعدادهائى را دیدیم که به فراز قلّه علم رسیدند.
  6. صبر وظفرهردو - در پآیا ن این بحث-  به دو نمونه از وقایعى که صبردر آنها نقش مهمى داشته اشاره مى‏کنم:1- داستان آسیه بنت خُوَیْلد (همسر فرعون)- بدون شک از پیشگامان صبر در راه عقیده آسیه همسر فرعون و ملکه مصر است، قلب او با نور خدا روشن و بارور شده، مگر مى‏تواند عشق خدا را براى همیشه در زیر لایه‏هاى ترس و واهمه از فرعون کتمان کند، هرگز! پس از مدتى فرعون متوجه شد که دشمنش موسى (علیه السلام) در قلب خانه او نفوذ کرده، و با کمند اعتقادیش قلب همسرش را به بند کشیده است، هرچه به همسرش اصرار کرد بیا و آبروى ما را حفظ کن، و دست ایمان از دامن موسى (علیه السلام) کوتاه کن، فائده نداشت، آخر الامر تهدید کرد تا جائى که گفت تو را مى‏کشم، ولى آسیه قهرمان صبرواستقامت همچنان پایدارى مى‏کرد، و دست از ایمانش برنمى‏داشت، وقتى سخنان فرعون کارگر نیفتاد، دستور داد او را به چهار میخ کشیده، و سنگ بزرگى بر روى او گذارند، ولى او همچنان مقاوم بود، و مضمون آخرین نفسهاى او و زمزمه نهائى لبان او این بود، که: خدآیا  من وصله ناهماهنگ این دستگاه شاهنشاهى هستم، مرا از دست فرعون و رفتار غیرانسانى او نجات بده، و خانه‏اى در نزد خود در بهشت برین برایم مهیا نما، و چنین هم شد که در اثر صبر به ظفر رسید.

نابرده رنج گنج میسر نمى‏شود

 

مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

 

صبر  و ظفر هر دو از دوستان قدیمند

 

بر اثر صبر  نوبت ظفر آید

 

  1. صبروخانه ای نزد خدا -آرى برادر مواظب باش از زنى کمتر نباشى، زنى که خداوند متعال وقتى مى‏خواهد مصداق صبر و مقاومت در برابر ظالمین را مثال بزند او را به عنوان تمثیل ذکر مى‏کند: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» « (و خداوند براى مؤمنین مثل مى‏آورد، همسر فرعون را زمانى که (از همسرش بیزارى جست و در برابر ظلم و شرک او مقاومت کرد و در زیر شکنجه‏ها صبور بود و) گفت: پروردگار من بنا کن نزد خود خانه‏اى در بهشت و مرا از (شرّ) فرعون و کردارش نجات ده و از قوم ظالمین رهائیم بخش».
  2. صبر درس زندگی - حقیقتاً چه جملات کوتاه و زیبائى در لحظات پآیا ن زندگى بر لب داشت، جملاتى که، باید درس زندگى براى تک‏تک زنان و مردان ما باشد، جملاتى که بهانه‏هاى واهى را از دست تمام کسانى که فشار محیط یا همسر را مجوزى براى ترک اطاعت خدا و تقوى مى‏شمرند، مى‏گیرد. مسلماً زرق و برق و جلال و جبروتى برتر از دستگاه فرعون وجود نداشت، چنانکه فشار و شکنجه‏اى فراتر از شکنجه‏هاى فرعون جنایتکار نبود، ولى نه آن زرق و برق و نه این فشار و شکنجه، آن زن مؤمن را به زانو نیاورد، و همچنان به راه خود در مسیر رضاى خدا گام برداشت، تا جان خویش را در راه خالق خویش فدا کرد.
  3. 2- واقعه دیگر داستان طالوت و پیروان او است، و چون داستانى بسیار عبرت‏انگیز و قابل توجه است، و در قرآن کریم در ضمن شش آیه در سوره بقره آمده است تا حدودى بطور مشروح ذکر مى‏کنیم: عدم صبر و قانون شکنی - «قوم یهود که در زیر سلطه فرعونیان ضعیف و ناتوان شده بودند، بر اثرآیا ت 247 تا 252 (أَلَمْ تَرَ إِلَى‏ الملا ... وَلکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِینَ). رهبریهاى خردمندانه حضرت موسى (علیه السلام) از آن وضع اسف‏انگیز نجات یافته، و به قدرت و عظمت رسیدند.

خداوند به برکت این پیامبر نعمت‏هاى فراوانى به آنها بخشیده که از جمله «صندوق عهد» بود، قوم یهود با حمل این صندوق در جلو لشکریک نوع اطمینان خاطر و توانائى روحى پیدا مى‏کردند، و این قدرت و عظمت تا مدتى بعد از موسى (علیه السلام) همچنان ادامه داشت، ولى همین پیروزیها و نعمتها کم‏کم باعث غرور آنها شد، و تن به قانون‏شکنى دادند، سرانجام به دست فلسطینیان شکست خورده، و قدرت و نفوذ خویش را همراه «صندوق عهد» از دست دادند، به دنبال آن، چنان دچار پراکندگى و اختلاف شدند، که در برابر کوچکترین دشمنان قدرت دفاع از خود نداشتند تا جائى که دشمنان گروه کثیرى از آنها از سرزمین خود بیرون راندند. و حتّى فرزندان آنها را به اسارت گرفتند.

  1. «تابوت» یا «صندوق عهد»- «تابوت» در لغت به معنى صندوقى است که از چوب مى‏سازند و اینکه مى‏بینیم به صندوق نقل و انتقال جنازه‏ها تابوت مى‏گویند، به همین مناسبت است، اما باید توجه داشت که: معنى اصلى تابوت اختصاص به مردگان ندارد، بلکه هرگونه صندوق چوبى را شامل مى‏شود، درباره اینکه تابوت بنى‏اسرائیل به عبارت دیگر (صندوق عهد) چه بوده، و به دست چه کسى ساخته شد و محتویات آن را چه چیز تشکیل مى‏داد؟ در روآیا ت و تفاسیر ما و همچنین در کتب «عهد قدیم» (تورات) سخن بسیار است، و از همه روشنتر چیزى است که در احادیث اهل‏بیت (علیهم السلام) و گفته‏هاى بعضى از مفسران، مانند ابن‏عباس آمده است و آن اینکه «تابوت» همان صندوقى بود که مادر موسى علیه‏السّلام او را در آن گذاشت، و به دریا افکند و هنگامى که بوسیله عمّال فرعون از دریا گرفته شد و موسى علیه‏السّلام را از آن بیرون آوردند، همچنان در دستگاه فرعون نگاهدارى مى‏شد و سپس به دست بنى‏اسرائیل افتاد، بنى‏اسرائیل این صندوق خاطره‏انگیز را محترم مى‏شمردند و به آن تبرک مى‏جستند.

موسى علیهالسّلام در واپسین روزهاى عمر الواح مقدس که احکام خدا بر آن نوشته بود، به ضمیمه زره خود و یادگارهاى دیگرى در صندوق عهد نهاد، و به وصىّ خویش «یوشع بن نون» سپرد و به این ترتیب اهمیت این صندوق در نظر بنى‏اسرائیل بیشتر شد، و لذا در جنگهائى که میان آنان و دشمنان واقع مى‏شد، آن را با خود مى‏بردند، و اثر روانى و معنوى خاصى در آنها مى‏گذارده، و لذا گفته‏اند، تا زمانى که: این صندوق خاطره‏انگیز با آن محتویان مقدس در میانشان بود، با سربلندى زندگى مى‏کردند، ولى تدریجاً مبانى دینى آنها ضعیف شد، و دشمنان بر آنها چیره شدند، و آن صندوق را از آنها گرفتند اما «اشموئیل» طبق آیا ت مورد بحث به آنها وعده داد که بزودى صندوق عهد به عنوان یک نشانه بر صدق گفتار او به آنها باز خواهد گشت» (تفسیرنمونه، جلد 2، صفحه 173).

 

  1. رمزعقب‏ماندگى - این وضع سالهائى ادامه داشت تا آنکه خداوند پیامبرى به نام (اشموئیل) را براى نجات و ارشاد آنها برانگیخت آنها نیز که از ظلم و جور دشمنان به تنگ آمده بودند، و به دنبال پناهگاهى مى‏گشتند، گرد او اجتماع کردند و از او خواستند رهبر و امیرى براى آنها انتخاب کند، تا همگى تحت فرمان و هدایت او یک دل و یک رأى با دشمن نبرد کنند، تا عزت از دست رفته را باز یابند. اشموئیل که به روحیات و سست همتى آنان به خوبى آشنا بود، در جواب گفت از آن بیم دارم که چون فرمان جهاد در رسد، از دستور امیر و رهبر خود سرپیچى کنید، و از مقابله و پیکار با دشمن شانه خالى نمائید، آنها گفتند چگونه ممکن است ما از فرمان امیر سرباز زنیم، و از انجام وظیفه دریغ نمائیم، در حالى که دشمن ما را از وطن خود بیرون رانده، و سرزمین‏هاى ما را اشغال نموده، و فرزندان ما را به اسارت برده است.«اشموئیل» دید که جمعیت با تشخیص درد به سراغ طبیب آمده‏اند، و گویا رمزعقب‏ماندگى خود را درک کرده‏اند به درگاه خداوند روى آورده و خواسته قوم را به پیشگاه خداوند عرضه داشت، به او وحى شد که «طالوت» را به پادشاهى ایشان برگزیند. اشموئیل عرض کرد خداوندا من هنوز «طالوت» را ندیده و نمى‏شناسم وحى آمد ما او را به جانب تو خواهیم فرستاد هنگامى که او نزد تو آمد فرماندهى سپاه را به او واگذار، و پرچم جهاد را به دست وى بسپار!

 

  1. طالوت کیست؟ طالوت مردى بلند قامت و تنومند و خوش‏اندام بود، اعصابى محکم و نیرومند داشت، و از نظر قواى روحى نیز بسیار زیرک و دانشمند و با تدبیر بود، و بعضى علت انتخاب نام طالوت را براى وى همان طول قامت او مى‏دانند، ولى با این همه شهرتى نداشت، و با پدرش در یکى از دهکده‏ها در ساحل رودخانه‏اى مى‏زیست و چهارپآیان پدر را به چرا مى‏برد و کشاورزى مى‏کرد.روزى بعضى از چهارپآیان او در بیابان گم شدند، طالوت به اتفاق یکى از دوستان خود به جستجوى آنها در اطراف رودخانه به گردش آمد، این وضع تا چند روز ادامه یافت، تا اینکه به نزدیک شهر صوف رسیدند.دوست وى گفت ما اکنون به سرزمین «صوف» شهر«اشموئیل» پیامبر رسیده‏ایم بیا نزد وى رویم شاید در پرتو وحى و فروغ رأى او به گم شده خویش راه یابیم، هنگامى که وارد شدند، با «اشموئیل» برخورد کردند همین که چشمان اشموئیل و طالوت به یکدیگر افتاد، میان دلهاى آنان آشنائى برقرار شد، اشموئیل از همان لحظه «طالوت» را شناخت و دانست که این جوان همان است، که از طرف خداوند براى فرماندهى جمعیت تعیین شده، هنگامى که طالوت سرگذشت خود را براى اشموئیل شرح داد و گفت: اما چهارپآیا ن هم اکنون در راه دهکده رو به باغستان پدرت روانه هستند، و از ناحیه آنها نگران مباش.
  2. موریت بزرگ طالوت - ولى من تو را براى کارى بسیار بزرگتراز آن دعوت مى‏کنم، خداوند تو را مأمور نجات بنى‏اسرائیل ساخته است، طالوت نخست از این پیشنهاد تعجب کرد، و سپس با خوشوقتى آن را پذیرفت. اشموئیل به قوم خود گفت: خداوند طالوت را به فرماندهى شما برگزیده، و لازم است همگى از وى پیروى نمائید، بنابراین خود را براى جهاد در برابر دشمن آماده سازید، بنى‏اسرائیل که براى فرمانده و رئیس لشگر امتیازى از نظر نسب‏و ثروت لازم مى‏دانستند، و هیچ کدام را در طالوت نمى‏دیدند، در برابر این انتصاب او، سخت به حیرت افتادند، زیرا به عقیده آنها وى نه از خاندان «لاوى» بود که سابقه نبوت داشتند، و نه از خاندان «یوسف» و «یهودا» که داراى سابقه حکومت بودند، بلکه از خاندان «بنیامین» گمنام بود، و از نظر مالى نیز تهى‏دست بود، لذا به عنوان اعتراض گفتند او چگونه مى‏تواند بر ما حکومت کند و ما از او سزاوارتریم؟! «اشموئیل» که آنان را سخت در اشتباه مى‏دید، گفت: خداوند او را بر شما قرار داده، و شایستگى فرمانده و رهبر به نیروى جسمى و قدرت روحى است، که هر دو به اندازه کافى در طالوت هست، و از این نظر بر شما برترى دارد، ولى آنها نشانه‏اى که دلیل بر این انتخاب از ناحیه خدا باشد، مطالبه کردند! اشموئیل گفت: نشانه آن این است که: تابوت (صندوق عهد) که از یادگارهاى مهم انبیاء بنى‏اسرائیل علیهم‏السّلام است و مایه دلگرمى و اطمینان شما در جنگها بوده، در حالى که جمعى از فرشتگان آن را حمل مى‏نمایند به سوى شما باز مى‏گردد، و چیزى نگذشت که صندوق عهد بر آنها ظاهر شد، آنها با دیدن این نشانه فرماندهى طالوت را پذیرفتند.
  3. موجودات روحانى عاقل- . چگونه فرشتگان صندوق عهد را آوردند؟ در پاسخ این سؤال نیز مفسران سخنان بسیار گفته‏اند و از همه روشن‏تر اینکه: در تاریخ آمده است هنگامى که (صندوق عهد) به دست بت‏پرستان فلسطین افتاد و آن را به بت‏خانه خود بردند، به دنبال آن گرفتار ناراحتى‏هاى فراوان شدند، بعضى گفتند اینها همه از آثار (صندوق عهد) است، لذا تصمیم گرفتند آن را از شهر و دیار خود بیرون بفرستند، و چون کسى حاضر به بیرون بردن آن نبود، ناچار آن را به دو گاو بستند و آنها را در بیابان سر دادند، اتفاقاً این جریان درست مقارن با نصب «طالوت» به فرماندهى بنى‏اسرائیل بود، فرشتگان خدا مأموریت یافتند که این دو حیوان را به سوى شهر «اشموئیل» برانند، هنگامى که بنى‏اسرائیل (صندوق عهد) را در میان خود دیدند، آن را به عنوان آیت و نشانه‏اى از طرف خداوند بر مأموریت «طالوت» تلقى کردند، بنابراین اگر چه در ظاهر آن دو گاو آن را به طرف شهر آوردند، لکن در واقع بوسیله فرشتگان الهى این کار انجام شد، و به همین جهت حمل صندوق به فرشتگان نسبت داده شده است، اصولا فرشته و ملک در قرآن و اخبار معنى وسیعى دارد که علاوه بر موجودات روحانى عاقل، یک سلسله از نیروهاى مرموز این جهان را نیز در برمى‏گیرد (تفسیر نمونه، جلد 2، صفحه 175) (در روایتى آمده که هر قطره باران را فرشته‏اى حمل کرده و به جانب زمین مى‏آورد، بعضى گفته‏اند شاید مراد از فرشته و ملک همان نیروى جاذبه باشد ولى این در حدّ احتمالى مورد پذیرش است).

 

  1. طالوت فرماندهى سپاه -  را به عهده گرفت و در مدتى کوتاه لیاقت و شایستگى خود را در اداره امور مملکت و فرماندهى سپاه به اثبات رسانید، سپس آنها را براى مبارزه با دشمنى که همه چیز آنها را به خطر انداخته بود، دعوت کرد، و به آنها تأکید نمود تنها کسانى با من حرکت کنند که تمام فکرشان در جهاد باشد، و آنها که بنائى نیمه‏کاره یا معامله‏اى نیمه تمام و امثال آن دارند (مثلا مسافرى در سفر دارند یا تازه عقد کرده‏اند، و به طور کلى آنهائى که فکرشان مشغول است و فکرى متمرکز براى جهاد ندارند) در این پیکار شرکت نکنند. به زودى جمعیتى به ظاهر زیاد و نیرومند جمع شدند و به جانب دشمن حرکت کردند. بر اثر راهپیمائى در برابر آفتاب همگى تشنه شدند، طالوت براى اینکه به فرمان خدا آنها را آزمایش و تصفیه کند گفت: به زودى در مسیر خود به رودخانه‏اى مى‏رسید، خداوند به وسیله آن شما را آزمایش مى‏کند کسانى که از آن بنوشند و سیراب شوند، از من نیستند، و آنها که جز مقدار کمى ننوشند، از من هستند! همین که چشم آنها به نهر افتاد، خوشحال شدند و به زودى خود را به آن رسانیدند، و سیراب گشتند، تنها عدّه معدودى بر سر پیمان باقى ماندند. طالوت متوجّه شد که لشکر او از اکثریتى بى‏اراده و سست عهد و اقلیتى از فراد باایمان تشکیل شده است،

 

  1. جمعیت کم وارداه پروردگار - از این رو اکثریت بى انضباط و نافرمان را رها کرد و با همان عدّه کم و با ایمان از شهر گذشت و به سوى میدان جهاد پیش رفت. سپاه کوچک طالوت از کمى نفرات متوحّش شده، به طالوت گفتند: ما توانائى در برابر این سپاه قدرتمند را نداریم. اما آنها که ایمان راسخ به رستاخیز داشتند و دلهایشان از محبت خدا لبریز بود، از زیادى و نیرومندى سپاه دشمن و کمى عدّه خود نهراسیدند، با کمال شجاعت به طالوت گفتند: توآنچه را صلاح میدانى فرمان ده، ما نیز همه جا با تو همراه خواهیم بود، و به خواست خدا با همین عدد کم با آنهاجهاد خواهیم کرد، چه بسا جمعیت‏هاى کم که به اراده پروردگار بر جمعیتهاى زیاد پیروز شدند و خداوند با استقامت کنندگان است.
  2. پیروزی لشکر«طالوت» با آن عدّه کم اما مؤمن و مجاهد آماده کارزار شد، آنها از درگاه خدا درخواست شکیبائى و پیروزى نمودند. همین که آتش جنگ شعلهور شد «جالوت» از لشکر خویش بیرون آمد و در بین دو لشکر مبارز طلبید، صداى رعب‏ آور وى دلها را مى‏لرزاند، و کسى را جرأت میدان رفتن او نبود. در این میان نوجوانى بنام «داود» که شاید بر اثر کمى سن براى جنگ هم به میدان نیامده بود؛ بلکه براى کمک به برادران بزرگتر خود که در صف جنگجویان بودند، از طرف پدرش مأموریّت داشت، ولى با این حال بسیار چابک و ورزیده بود، با فلاخنى که در دست داشت یکى دو سنگ آن‏چنان ماهرانه پرتاب کرد، که درست بر پیشانى و سر جالوت کوبیده شدند، و او در میان وحشت و تعجب سپاهیانش به زمین سقوط کرد، و کشته شد، با کشته شدن جالوت ترس و هراس عجیبى به سپاهیانش دست داد، و سرانجام در برابر صفوف لشکر طالوت فرار کردند و بنى‏اسرائیل پیروز شدند.
  3. صبربا قدم های ثابت - شاهد اصلى ما از این حادثه تاریخى که در ضمن 6 آیه در قرآن بیان شده، در یک آیه است: «وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صبراً وَ ثَبِّتْ‏ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ» (و هنگامى که در برابر جالوت و سپاهیان او قرار گرفتند، گفتند: پروردگارا پیمانه شکیبائى و استقامت را بر ما بریز و قدمهاى ما را ثابت بدار و ما را بر جمعیّت کافران پیروز بگردان».در این آیه تعبیر به: افْرغ شده است. افراغ در اصل به معنى ریختن ماده از ظرف است به طورى که ظرف از آن مایع خالى شود، در اینجا همراهان طالوت به هنگام دعا مى‏گویند: خداوندا، پیمانه صبرواستقامت را به روى ما بریز. از این جمله استفاده مى‏شود که آخرین درجه صبر و بردبارى را از خدا طلب مى‏کنند، یعنى اگر فرض کنید صبر به صورت آبى در ظرفى باشد از خداوند مى‏خواهند که تمام آن را بر آنها بریزد.
  4. استواری قدم در ظرف صبر- سپس مى‏گویند: «ثَبِّتْ أَقْدامَنا» یعنى: قدمهاى ما را استوار و ثابت و محکم گردان، تا هرگز فرار نکنیم. در واقع دعاى اول اشاره به جنبه باطنى و درونى و این دعا اشاره به جنبه ظاهرى و برونى دارد، و مسلّماً ثبات قدم از نتائج روح استقامت و صبر  است. و در پآیان مى‏گویند: «و انصرنا على القوم الکافرین» این جمله در حقیقت نتیجه صبرو بردبارى است که در دو جمله از خدا طلبیدند.به دنبال اینکه مولى فرمودند: پرهیزکاران صبر مى‏کنند آیام کمى را در دنیا و به دنبال آن راحتى طویلى به انتظار آنهاست مى‏فرمایند: «تجارة مربحة یسرها لهم ربهم»: « (این صبردر آیام قلیل و عوض آن راحتى طویل) معامله سودمندى است، که پروردگار آنها براى آنها میّسر کرده است». تجارة مُربحة یسّرها لهم ربّهم
  5. کاشت کم دوام وپردوام - در آیا ت و روآیا ت ما تعابیرى براى دنیا ذکر شده است: 1- «الدنیا مزرعة الآخرة»: این جمله که بسیار بین علماء هم متداول است، گرچه در روایتى نیافتیم، ولى اقتباسى زیبا از آیا  ت و روآیا  ت است، و به تعبیر دیگر اصلى اصطیادى از منابع اسلامى است، در آیه 20 سوره شورى آمده: «مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ»: «کسى که زراعت آخرت را بخواهد به او برکت داده و بر محصولش مى‏افزائیم، و آنکه فقط کشت دنیا را مى‏طلبد کمى از آن به او دهیم و در آخرت هیچ بهره و نصیبى نخواهد داشت». در تشبیهى بسیار جالب دنیا به کشتزارى مانند شده، که آماده کشت است، هم آمادگى پرورش کشت دنیا و هم کشت آخرت را دارد، تا کشاورز چه کشت کند، یعنى کشت و محصول تابع نیّت و اراده زارع است. بذر این زمین اعمال انسانها است، هر کس عملى نیک براى خدا و در جهت آخرت بیفشاند، مسلّماً در آخرت برداشت کند، و کسى که عملى براى بهره و استفاده دنیا نشاند بدون شک در این دنیا بهره‏بردارى کند، و به تعبیر دیگر برداشت محصول تابع زمان دوام و بقاء محصول است، اگر بذرى که استعداد تا آخرت را داشت، در زمین دنیا نهاد آخرت برداشت مى‏کند، و اگر بذرى که استعداد تا آخرت را نداشت، چاره‏اى جز برداشت آن در دنیا نیست، و از همین روى زارع اول در آخرت با دست پر است زارع دوم دست خالى و تهى، پس بین دو عالم چنین نیست که ارتباطى نباشد، ارتباط به این نحو است که اینجا کاشت و داشت و در آخرت برداشت.
  6. صبرمحصول پر دوام - نکته جالب اینجا است که خداوند مى‏فرماید: به کسى که کشت دنیا را براى دنیا بخواهد بهره و نصیب کمى از کشتش به او عطا مى‏کنیم، نه تمام آن را و این مطلب را با (مِنْ تبعیضیّة) بیان مى‏فرماید: «نُؤْتِهِ مِنْها» ولى درباره کسى که کشت دنیا رابراى آخرت بخواهد، مى‏فرماید: علاوه بر اینکه تمامى بهره و نصیب را به او مى‏دهیم زراعت او را هم زیادتى مى‏بخشیم.
  7. زراعت آخرت دنیا راهم دارد- نکته دیگر اینکه در مورد زارع دنیا براى آخرت نمى‏گوید در دنیا نصیب و بهره‏اى ندارد، ولى در مورد زارع دنیا براى دنیا مى‏گوید در آخرت نصیبى ندارد، و این اشاره دارد به اینکه کسى که براى آخرت خود تلاش کرد دنیا را هم دارد، ولى تلاش کننده براى دنیا، علاوه بر اینکه دنیاى پرثمرى ندارد، آخرتى هم ندارد.لطف الهى را ببین که زمین را براى ما مهیّا کرده، و باران رحمتش را که همان امکانات و زمینه‏سازى او براى انجام اعمال خیر ما است، را فراهم نموده، و فرمود: در مسیر من و خواسته من اگر کشت کردى بهره‏هاى بسیار و محصول فراوان به تو خواهم داد، محصولى که در وقت قحطى و گرسنگى مردم از اعمال نیک در روز قیامت، بسیار مثمر ثمر و نجات دهنده و حیاتبخش خواهد بود.
  8. صبر برتلاش ده برابر- با این محبت و لطف و عنایت الهى که زمین و بذر از او، امکانات و زمینه پرورش اعمال از او، چه عذرى براى زارع مى‏ماند، که چیزى کشت نکند، یا علف هرزه کشت کند. از آیه فوق روشن مى‏شود که هم دنیاطلبى و هم آخرت‏طلبى نیاز به تلاش و کوشش دارد، پس چقدر بیخردى است که انسان تلاش و زحمت بر خود هموار کند، و در آخر چیزى به جز بهره پست دنیا چنانکه از نامش پیداست به دست نیاورد. هماهنگ با این آیه که بر، کِشْتِ طالب آخرت مى‏افزائیم، در آیا  ت دیگر دارد «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»: «کسى که حسنه‏اى انجام دهد براى او 10 برابر اجر و پاداش است»، در آیه دیگرى مى‏خوانیم‏ «لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ‏فَضْلِهِ»: «براى اینکه وفا کند اجرهاى آنها را و زیاد کند از فضلش».

  9. صبربرانفاق  یک به 700- در آیه 261 بقره در مورد انفاق مى‏فرماید: «کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى‏کنند، همانند بذرى هستند که هفت خوشه برویاند، که در هر خوشه یکصد دانه باشد و، خداوند آن را براى هر کس بخواهد (و شایستگى داشته باشد) دو یا چند برابر مى‏کند و خدا (از نظر قدرت و رحمت) وسیع و (به همه چیز) آگاه است‏«کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ»بعضى فکر مى‏کنند این فرض در خارج امکان ندارد، که یک دانه 700 دانه شود، و لذا بعضى گفته‏اند: شاید ارزن مراد باشد، نه گندم؛ ولى جالب توجه این است که در چند سال قبل که سال پربارانى بود، در مطبوعات این خبر انتشار یافت که نواحى شهرستان بوشهر در پاره‏اى از مزارع بوته‏هاى گندمى بسیار بلند و پرخوشه دیده شد، که گاهى در یک بوته در حدود 4000 دانه گندم وجود داشت، و این خود مى‏رساند که تشبیه قرآن یک تشبیه کاملا واقعى است».
  10. دنیا تسلیم صابربرآخرت است - پس اى برادرم نیّت و همّ خود را آخرت قرار ده که اگر چنین کردى دنیا هم به تو روى آرد، و سعى خود را در راه دنیا به خاطر دنیا صرف مکن، که به هدف نخواهى رسید. در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) این مطلب آمده است:«مَنْ کانَتْ نِیّتُه الدنیا فَرَّق الله علیه امره و جعل الفقر بین عینیه و لم یاته من الدنیا الّا ما کتب له و مَنْ کانت نیّته الآخرة جمع اللّه شمله و جعل غناه فى قلبه و اتَتْه الدنیا و هى راغمةٌ»:«کسى که نیّت و هدفش دنیا باشد، خداوند کار او را پریشان کرده، و (وى را در سرگردانى رها مى‏کند) و فقر را در بین دو چشمش قرار مى‏دهد (به نحوى که اگر به ظاهر وضع خوبى هم دارد ولى به خاطر نیّتش خود را فقیر مى‏پندارد، و لذا حرص مى‏زند) و از دنیا به قدرى‏که براى او مقرّر شده، به او مى‏رسد، و کسى که نیّت (و سعیش) آخرت باشد خداوند پراکندگى‏هاى او را جمع کرده، و غنا را در قلب او قرار داده، و دنیا به سوى او روى مى‏آورد، در حالى که تسلیم او است». اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

  • حسین صفرزاده
۱۴
بهمن

 

15- صبر  و استقامت‏1-

بیش از 120 کتا ب از نهج البلاغه ؛  ترجمه و شروح آن از آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابی طالب علی علیه السلام  در دانش نامه علوی آمده است یا شروح دیگر؛ بعضا با شناسنامه و یا نام و زبان کتاب آورده شده تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی  ملاحظه فرمایید لطفا نظر دهید متشکرم . https://safarzade.blog.ir/  

15- صبر  و استقامت‏ 3

بیش از 120 کتا ب از نهج البلاغه ؛  ترجمه و شروح آن از آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابی طالب علی علیه السلام  در دانش نامه علوی آمده است یا شروح دیگر؛ بعضا با شناسنامه و یا نام و زبان کتاب آورده شده تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی  ملاحظه فرمایید لطفا نظر دهید متشکرم . https://safarzade.blog.ir/  

سیزدهم ماه رجب المرجب مولود آقاجانم امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه السلام برهمه شیعیان مبارک باشد  

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. در این قسمت صبر و استقامت ؛ فضیلت در کتاب وسنت ؛ تجارت پرسود که پروردگار برای ضابرین فراهم ساخته. بیان شده ؛
  1. عبرت از دنیا -2- در یکى از سخنان حکیمانه مولى در نهج‏البلاغه، 8 صفت براى دنیا ذکر شده است. داستان از اینجا آغاز مى‏شود که: حضرت شنیدند مردى دنیا را مذمّت مى‏کرد، و به بدى از آن یاد مى‏نمود؛ حضرت پس از آنکه به او فرمودند: اى مذمت کننده و نکوهنده دنیا، تو خود فریفته دنیائى، و از آن مذمّت مى‏کنى؟! تو خودت فریب دنیا را خورده‏اى نه اینکه دنیا تو را فریب داده است؟ چه موقع دنیا تو را سرگردان کرده و یا فریب داده؟ آیا به جاهاى بر خاک افتادن پدرانت و پوسیده شدن آنها یا به خوابگاههاى مادرانت در زیر خاک فریبت داد؟ چقدر تلاش کردى آنها را از بیمارى نجات دهى؟ چقدر طبیب براى آنها آوردى و نتوانستى نجاتشان بدهى و بالاخره دست اجل آنها را برد؟ مگر دنیا آنها را عبرت براى تو قرار نداد، مگر مرگ آنها براى تو سرمشق نبود؟ پس آنچه با دیگران کرد، با تو نیز خواهد کرد!
  2. «دنیا سراى راستى و صدق فرمودند: «انّ الدنیا: دارُ صِدق لِمَنْ صَدَقَها و دارُ عافِیة لِمنٌ فَهم عنها و دارُ غَنىَّ لمن تزوَّد منها و دارُ مَوعِظَة لِمَنْ اتَّعَظَ بها، مَسجِدُ احِبَّاء الله و مُصَلّى ملائکة الله، و مَهْبِطُ وَحْىِ الله، و مَتْجَرُ اولیاء الله اکْتَسبوا فیها الرَّحمة رَبِحوا فیها الجنَّة»:
  3. 1-«دنیا سراى راستى و صدق است براى کسى که آن را تصدیق کند، و سخن آن را بپذیرد، 2-و سراى ایمنى و عافیت است، براى کسى که درک کرد آن عافیت را، (اگر از دنیا به طور مطلوب استفاده کند، در دنیا عافیت را و در آخرت ایمنى از عذاب را به دست آورده است) 3- و سراى بى نیازى است براى کسى که توشه از آن برگیرد 4- و سراى پند و اندرز است، براى کسى که پندپذیر باشد، (لحظه لحظه و گوشه گوشه دنیا موعظه و پند است چنانکه حضرت در صدر گفتار به آن‏ مذمّت کننده تذکر دادند) 5- جاى سجود و عبادت دوستان خدا 6- و محل نماز گزاردن یا درود فرستادن و طلب آمرزش ملائکه است. 7- محل نزول و فرودگاه وحى الهى، 8- و محل تجارت دوستان خداوند است، در دنیا کسب رحمت کرده و بهشت را سود مى‏برند». عطار این داستان را به نظم آورده مى‏گوید:
  1. آن یکى در پیش شیر دادگر
 

ذم دنیا کرد بسیارى مگر

حیدرش گفتا که دنیا نیست بد

 

بد توئى زیرا که دورى از خرد

هست دنیا بر مثال کشتزار

 

هم شب و هم روز باید کشت و کار

  1. زانکه عزّ و دولتِ دین سر به سر
 

جمله از دنیا توان برد اى پسر!

تخم امروزینه فردا بر دهد

 

ورنکارى «اى دریغا» بر دهد!

گر ز دنیا بر نخواهى برد تو

 

زندگى نادیده خواهى مرد تو

دائماً در غصّه خواهى ماند باز

 

کار سخت، و مرد سست و رَه دراز

  1. تجارتخانه بودن دنیا - بحث ما در صفت اخیر است، که حضرت ذکر مى‏فرماید و در این خطبه متقین هم به آن اشاره دارد، یعنى: تجارتخانه بودن دنیا. دنیا همانند بازار ى است که در آن تبادل کالا صورت مى‏گیرد، و چه اصطلاح زیبائى، بازار  به معنى بازار  یعنى. هرچه بردى عوض آن را باز آور، مبادا ضرر کنى و شى‏ء گران بهائى را با کم بهائى مبادله کنى.

حال ببینیم در این بازار  چه خبر است؟ در روایت آمده:«الدنیا سوق رَبِحَ فیها قومٌ و خَسِرَ فیها آخرون»:

  1. «دنیا بازار ى است که در آن عدّه‏اى سود کرده و عدّه‏اى دیگر متضرر مى‏شوند»، این بازار  هم مثل بازار هاى متعارف داراى فروشنده، خریدار، مثمن (کالاى در معرض فروش)، ثمن (قیمت کالا) و دلّال است، فروشنده، انسانها و خریدار خدا و مثمن اقوال و اعمال خیر و شر و شاید بتوان گفت نفس متکامل از اعمال خیر و یا نفس متسافل و پست شده از اعمال شر است. زیرا انسان در موقع مرگ در برابر روح و نفسى که از او گرفته مى‏شود، بهائى متناسب دریافت مى‏کند، بهاء خوب در برابر جنس خوب و بهاء بد در برابر جنس بد، و چیزى که عوض دارد گله ندارد!
  2. اما ثمن بهاء دنیا - یا بهشت و جوار الهى و رضوان خداوندى و یا جهنم و دورى و حرمان از رحمت الهى است. در بعضى آیا  ت آمده که: براى نَفْس شما بهائى نیست مگر بهشت، پس خود را به غیر آن نفروشید،

«انّه لیس لانفسکم ثمن الّا الجنة فلا تَبیعوها الّا بها»

یعنى بهاى واقعى نفوسى که مى‏تواند، راه اطاعت و سعادت را طى کند، چیزى جز جنّت نیست،

  1. در روایت دیگرى آمده:

«من باع نفسه بغیر نعیم الجنة فقد ظلمها»:

«کسى که نفس خود را به غیر نعمتهاى بهشت بفروشد به نفس خود ظلم کرده است» و از این مهمتر در روایتى چنین آمده:

«الا انَّ ثَمَن ابدانکم الجنه فلا تبیعوها بغیرها»:

«آگاه باشید که بهاى بدنهاى شما بهشت است پس به غیر آن نفروشید».

از این روایت استفاده مى‏شود که بهشت در برابر رنج پرارزش انسانى شى‏ء قلیلى است و هرگز نباید طرف معامله با آن قرار گیرد.

  1. مزد به زحمت انداختن بدن درمسیر عبادت و بندگى بهشت است، و بهاى روان و نفس آدمى که قادر به تکامل و رسیدن به اوج صفات الهى است، چیزى است که براى ما هرگز قابل درک نیست. التذاذ روح در آخرت در جوار قرب حق و رضوان او که (رِضْوانُ الله اکبر) شاید مقدار کمى از بهاى روح متکاملى است که فروخته مى‏شود.
  2. در دنیا حقیقت دو چیز عرضه کرده‏ایم: 1- جسم. 2- نفس و روح، اگر نفس مسیر صحیح خود را طى کند، باید جسم را به عنوان مرکبى براى رسیدن به مقامات عالى به کار گیرد، مرکبى که چنین راهوار و رهرو به سوى خیرات باشد، آنقدر ارزش دارد، که بهایش جنّت و خلد برین است. اگر چنین بهائى براى چنین مرکبى پرداخت مى‏شود مسلّم است که بهاى راکب قابل سنجش براى مقیاس ذهنى ما نیست، ولى همین قدر مسلم است که مدت کمى زندگى در این دنیا را با زندگى ابدى و جاودانى آخرت عوض کرده‏ایم، و مسلّماً از افرادى خواهیم بود، که از بازار  دنیا با دستى پر خارج مى‏شویم؛ البته این ثمن حقیقى جسم و روح است، ثمنى که اگر داده شود، فروشنده ضرر نکرده، بلکه سود برده است، ولى ثمن دیگرى هم هست که باید آن را ثمن بخس و ناچیز نامید، و آن لذت خیالى کم‏دنیا و به دست آوردن جهنم است، که:
  3. دنیا دو گونه فراردارد – ودو گونه قرار دارد - برای فرارتشنگی وگرسنگی وشهوت - در حقیقت اینگونه فروشندگان فکر مى‏کنند لذت را اکتساب نموده‏اند در حالى که آنچه لذّت مى‏پندارند، دفع و رفع الم و نگرانى است مثل این که غذاى مطبوع و آب سرد و گوارا مى‏نوشد و یا به مشتهیات جنسى مى‏پردازد، و لذت مى‏برد، در حالى که این لذت نیست، براى فرار از درد گرسنگى و تشنگى و طغیان شهوات چنین مى‏کند، و وقتى آرام گرفت فکر مى‏کند لذّتى را درک کرده است، ولى باید بداند آنچه در پى آن در دنیا مى‏گردد در آخرت است و سراب دنیا را عوضى گرفته است، امورى را که لذت مى‏پندارد آب نمائى بیش نیست آرى چون حقیقت را ندیده ره افسانه زدند. به قرینه ثمن حقیقى باید..
  4. جهنم جای رذالت وشر - گفت: جهنم رفتن هم بهاى‏ مرکبهاى تنبل و خوشگذرانى است، که روانهاى چنین افراد بیچاره‏اى را جابجا مى‏کند، و درد فراق و جدائى از رحمت و رضوان الهى و در حیطه غضب الهى بودن بهاى کمى از رذالت و حضاضت نفسانى آنها است،
  5. اینگونه اشخاص هر چه به پآیان زندگى نزدیک مى‏شوند، به قعر جهنم نزدیکتر مى‏شوند چنانکه در روایتى از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) به این مضمون آمده که فرمودند، سنگى حدود 70 سال پیش از لبه جهنم رها شده بود، و امروز به قعر آن رسید، و مرادشان این بود که فلان کافر شرور امروز از دنیا رفت، یعنى چنین نفسى که از راه صحیح منحرف مى‏شود، از اول مسیر خود را به طرف قعر جهنم جهت مى‏بخشد.
  6. دلالان حقه باز وکلک - اما دلالان این بازار  چه کسانى هستند؟ همانگونه که بازار هاى متعارف دو گونه‏اند: گونه‏اى در صدد راهنمائى و صلاح و گونه‏اى مترصّد حقه ‏بازى و کلک و متضرّر کردن خریدار و مشترى هستند، در بازار  دنیا هم، چنین است: تجارة مربحة یسّرها لهم ربّهم،
  7. 1- دلالانى که به خیر و صلاح و پربار بودن بهره و سود معامله براى طرفین معامله مى‏اندیشند، که اینها دو دسته‏اند:

الف: رسولان و پیامبران الهى که نفس خود را به زحمت و عمر خود را به تعب گذرانده، و هیچ توقّع اجر و پاداشى ندارند، آنهائى که فقط به خیر کسانى که وارد بازار  دنیا مى‏شوند، مى‏اندیشند.

  1. ب: عقول انسانها که در کنار این رسولان خارجى به عنوان رسولان باطنى در راستاى آنها به خیرات رهنمون مى‏کنند تا چقدر فروشنده این بازار مستبصر و بینا شود.                       
  2. 2- دلالانى که به شرارت و فساد سوق مى‏دهند که اینها هم دو دسته‏اند: الف- شیاطین انس و جن که از خارج در صدد افساد هستند. ب- هواهاى نفسانى که در برابر عقل دکان باز کرده و جبهه‏گیرى مى‏کنند. در حقیقت شیاطین در برابر رسولان خارجى و هواهاى نفسانى که میل به سرکشى دارند، در برابر رسول داخلى‏

یعنى عقل عَلَم مخالفت برافراشته‏اند، و در صدد کساد کسب و کار آنها برآمده‏اند.

  1. همه حسرت خورند که گوهرکم برگرفته اند - البته باید این را متذکر شوم که: موفقیت در این بازار  نیاز به توفیق الهى و فرا گرفتن آموزشهاى پیامبران و اولیاء الهى دارد که: ما جنسهاى خود را هر چه بیشتر بفروشیم، و تا مى‏توانیم تمام جیبهاى خود را از بهاى جنسها پر کنیم، و با دستى پر بازار  دنیا را بدون ناراحتى ترک کنیم،
  2. صبرگوهرشب چراغ دنیا - چه بسا افراد بد و نیک وقتى از این بازار  خارج مى‏شوند، ناراحت باشند، همانند کسانى که وارد غارى شوند، و اشیاء برّاقى را ببینند، و عده‏اى گویند اینها گوهرهاى شب چراغ است، و عده‏اى گویند نه، آن عده که منکرند، گویند چرا دست خود و بار خود را سنگین کنیم، و چیزى برنمى‏دارند، و عده‏اى گویند احتیاطاً مقدارى برمى‏داریم، وقتى بیرون مى‏آیند و در برابر پرتو خورشید قرار مى‏گیرند، متوجه مى‏شوند گوهر و درّ است ولى هر دو دسته ناراحتند دسته اول گویند: چرا نیاوردیم، و دسته دوم گویند: چرا کم آورده‏اید.
  3. سودى گران فراهم نمایند،- با این توضیحات واضح مى‏شود که خداوند همچون پدرى مهربان به انسانها سرمایه و زمینه کار و فعالیت داده و به آنها گفته، تا با آموزشهاى پیامبران الهى و عقل هماهنگ شوند، و سودى گران فراهم نمایند، و در پایان هم من، اجناسى را که در این مدّتِ مثلا 70 سال به دست آورده‏اید، خریدارم. حال چگونه کسانى که سرمایه را از بین برده و جنسى براى عرضه ندارند، توقع دارند بهائى دریافت کنند؟! آنهائى که دست خالى از این بازار  برمى‏گردند چگونه توقع سرور و نشاط دارند؟!
  4. خدایا سرمایه ما کتاب تو ومحبت خاندان رسول توست - خدایا تو مى‏دانى ما در صدد بهره‏برى از سرمایه‏اى که به ما عطا نمودى، هستیم، ولى گاهى چنان ضعیف النفس مى‏شویم، که به حرف دلالان مفسد گوش مى‏سپاریم، و فریب جلوه‏هاى ظاهرى و خوش‏زبانى آنها را مى‏خوریم، ولى هرگز در صدد مخالفت با تو نبوده و نیستیم،
  5. نجات از دلالان - چنانکه مى‏دانى محبوب‏ترین چیزها که ایمان به تو است را اختیار نموده و به تو سر سپرده‏ایم. پس در این موارد هم مثل همه موارد دیگر و مثل همیشه نیرومندمان گردان، و از مهلکه‏ها و دامهائى که این دلالان براى فریب ما گسترده‏اند،   نجاتمان بخش، پروردگارا ما را در زمره متّقین قرار ده که مولى على (علیه السلام) مى‏فرماید: آیام قلیلى را صبر کرده و راحت طویلى به دست آوردند، و
  6. حفظ سرمایه- همچنانکه خود زمینه این تجارت را فراهم آوردى «یسرها لهم ربهم» خود کمک کن، تا حفظ سرمایه تو کرده، و با ازدیاد سرمایه به تو روى آوریم.
  7. آیات در مسئله تجارت -  درآیات مختلف هم این مسئله تجارت و بیع و شراء انعکاس یافته است، که دو نمونه را متذکر مى‏شویم:

1- (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ) «خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خریدارى مى‏کند، به اینکه براى آنها بهشت باشد (به این گونه) که در راه خدا پیکار کنند، مى‏کشند و کشته مى‏شوند، این وعده حقّى است بر خدا که محقق و مسجّل شده در تورات و انجیل و قرآن، و چه کسى وفادارتر است به عهدش از خدا، پس بشارت باد شما را به داد و ستدى که با خدا کردید و این پیروزى رستگارى عظیمى است».

  1. سند معامله - در این آیه مؤمنان فروشنده و خداوند خریدار و متاع جانها و اموال، و قیمت این متاع بهشت، و سند معامله سه کتاب آسمانى بزرگ: تورات، انجیل و قرآن است، اگر چه ثمن سریعاً پرداخت نمى‏شود، و بر ذمّه خداوند است تا این افراد را به بهشت رساند، ولى این معامله خطرات نسیه را در برندارد، زیرا نسیه قادر هم نقد است،
  2. خداوند قادر و بى نیاز است، و از هر کس به عهد و پیمانش وفادارتر است، نسیان و فراموشى به او راه ندارد، و کارى برخلاف حکمت انجام نمى‏دهد، که از آن پشیمان شود،

بنابراین جاى شک و تردیدى نیست، که: در رأس موعد بهاء را پراخت خواهد کرد، سپس تبریک مى‏گوید: (بشارت باد شما را به این معامله‏اى که انجام دادید)

  1. در اینجا دو نکته قابل توجه است:

الف- خداوند مالک همه اشیاء است، و با اینکه جان و مال همه از او است، همانها را خریدارى کرده، و در برابرش بهاء مى‏دهد، در حالى که در معاملات متعارف باید مالى که به فروش مى‏رسد از خریدار نباشد وگرنه فروختن معنى ندارد.

  1. تهادل بین کالا وفیمت - ب- در معاملات متعارف باید تعادلى بین کالا و قیمت باشد که متناسب با عرضه و تقاضا است، در حالى که در معامله با خداوند این مسئله رعایت نشده و در مقابل جان و مال، زندگى و حیات ابدى پرداخت مى‏شود، حدیثى از جابربن عبدالله انصارى در ذیل این آیه وارد شده که پیامبر در مسجد بودند و با صداى بلند آیه را تلاوت کردند مردى از انصار پیش آمده، از روى تعجب از پیامبر (صلى الله علیه وآله) پرسید، راستى این آیه بود که نازل شد؟! پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «آرى»، مرد انصارى گفت:

«بیع ربیع لانقیل و لا نستقیل»:«چه معامله پرسودى نه این معامله را بهم مى‏زنیم و برمى‏گردانیم، و نه اگر بازگشتى از ما بخواهد مى‏پذیریم».

  1. 2- تجارت نجات از عذاب  دردناک (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ- تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ- یَغْفِرْ- لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ- 12- وَ أُخْرى‏ تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ)
  2. دنیا محل تجارت پر سود - اى کسانى که ایمان آوردیده‏اید، آیا راهنمائى کنم شما را به تجارتى که ازعذاب دردناک نجات بخشید وبه خدا و رسولش ایمان آورید، و با مال و جانتان در راه خدا جهاد کنید، این بهتر از هر چیزى براى شما است، اگر بدانید (اگر این کار را کنید) گناهان شما را مى‏بخشد، و شما را داخل باغهائى از بهشت مى‏کند، که نهرها از زیر (درختان) آن جارى است و وارد مساکن پاکیزه‏اى در باغهاى همیشه جاوید بهشتى مى‏کند، و این پیروزى و رستگارى عظیمى است و نعمت دیگرى که دوست مى‏دارید، (و خدا به شما ارزانى مى‏دارد) یارى از خدا و پیروزى نزدیک است و مؤمنان را بشارت ده‏].
  3. تجارت پرسود و آرامش- در این آیات دو ماده تجارت را ایمان و جهاد در راه خدا قرار داده، و در عوض سه چیز عطا مى‏فرماید:1- غفران و آمرزش از گناهان. 2- دخول در منزلهائى طیّب و پاکیزه که در باغهاى بهشتى واقع است.
  4. راغب در مفردات گوید: معنى «طیّب» در اصل چیزى است که حواس ظاهر و باطن از آن لذّت برد، اینکه مساکن آنها با صفت طیّب توصیف شده نشانه این است که مسکنى که وسیله آرامش و سکون است، چنان تعبیه شده، که از نظر ظاهرى انسان را به لذت و از نظر باطنى به سرور وامى‏دارد، مثل بعضى خانه‏هاى این دنیا نیست که اگر هم به ظاهر خوب باشد، ولى روح در فشار و جان در عذاب است، هر وقت به در و دیوار آن مى‏نگرد به فکر اقساط عقب افتاده و اقساطى که در پیش دارد، مى‏افتد.

جالب توجه است که در قرآن سه چیز مایه آرامش شمرده شده است: 1- تاریکى شب‏ (وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً) 2- خانه‏هاى مسکونى‏ (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً) 3- همسران یکدل‏ (وَ مِنْ آیا  تِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها).

  1. صبردرایام کوتاه دنبا - 3- یارى و پیروزى قریب- در پیروزى موعود که در این آیات آمده، اختلاف است: بعضى از مفسران به فتح مکه و بعضى به بلاد ایران و روم و بعضى به کل فتوحات اسلامى که به فاصله نزدیکى به دنبال ایمان و جهاد مسلمین به دست آمد، تفسیر کرده‏اند ولى از آنجا که مخاطب این آیات فقط اصحاب و یاران پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نیستند بلکه این خطاب همیشه زنده، همه مؤمنان در طول تاریخ را مخاطب قرار مى‏دهد جمله‏ (نصر من الله و فتح قریب) متوجه آنها هم خواهد شد، هر چند مصداق بارز این جمله همان فتح مکه بود.
  2. معامله ای با عدم فسخ - در حدیثى آمده، هنگامى که در «لیلة عقبه» (شبى که پیامبر (صلى الله علیه وآله) در نزدیکى مکه مخفیانه با جمعى از مردم مدینه ملاقات و از آنها بیعت گرفتند) عبدالله بن رواحه گفت: هر شرطى مى‏خواهى ضمن این پیمان براى پروردگارت و خودت بکن، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «اما براى پروردگارم شرط این است که: به هیچ وجه چیزى را شریک او قرار ندهید، اما براى خودم همانگونه که: از خود و اموالتان دفاع مى‏کنید، از من نیز دفاع نمائید» عبدالله گفت در مقابل آن به ما چه داده خواهد شد، فرمود: «بهشت»، عبدالله گفت: «ربح البیع لانقیل و لا نستقیل»: «چه معامله پرسودى، نه فسخ مى‏کنیم و نه فسخ آن را مى‏پذیریم».
  3. کالای کم ارزش وسود فراوان - تا به اینجا روشن شد که دنیا همچون بازارى براى عرضه کالاها است، و باید دانست هرعملى اگر چه بسیار کوچک قابل محاسبه خواهد بود، و چه بسا عمل بسیار کوچکى علاوه بر اجر اخروى ثمرات بسیارى در همین دنیا دارد، شما ببینید حضرت موسى (علیه السلام) نزدیک دروازه مدین وقتى دید دو دختر محجوب براى آب برداشتن منتظرند، و نوبت به آنها داده نمى‏شود، غیرت او اجازه نداد آنها بایستند،

خودش با دست خود براى رضاى خدا آب براى آنها کشید، و همین عمل بسیار کوچک موجب شد، تا صاحب همسرى چون دختر شعیب پیامبر (علیه السلام) و خانه و کاشانه‏اى شود، و از همه مهمتر در محضر شعیب پیامبر (علیه السلام) که پیامبر مدین بود، درس نبوت فرا گیرد.

  1. صبرسود ماندگاردایمی : نمونه دیگر «طوعه» است، طوعه آن زن بزرگوارى است که وقتى همه درها به روى مسلم بن عقیل (علیه السلام)، آن مظلوم، آن نماینده حجّت خدا حسین بن على (علیه السلام) بسته مى‏شود، درب خانه او به روى باز مى‏گردد و به او پناه مى‏دهد، وقتى حضرت مسلم (علیه السلام) وارد کوفه شد، گذشته از مردان با شخصیت زنان بزرگى هم بودند
  2. ولى تاریخ نام طوعه را بر صفحات زرین خود به یادگار گذارده است، آرى نام طوعه در تاریخ کوفه و کربلا به یاد دارد، همه ساله در منابر نام این زن برده مى‏شود و از او به نیکى یاد مى‏کنند، فقط براى اینکه شبى مسلم سرگردان را پناه داد. بارى هر عمل خیرى اگرچه بسیار کوچک باشد، باارزش و داراى جایگاه بلندى خواهد بود، و در این بازارا و تجارتخانه دنیا هرگز کَم نخواهد شد.
  3. مرحوم الهى واله در ذیل این فراز (صبروا ایاما قصیره اعقبتهم راحة طویلة) چنین مى‏سراید:

جزاى صبرآنان یک دو روزى‏

 

بیامد راحت جاوید روزى‏

دو روزى صبر از این لذات باید

 

که در پى راحت جاویدت آید

شتابد چرخ افسونگر تو مشتاب‏

 

به صبراز لذت اکنون روى برتاب‏

در اقلیم روان آسایش جان‏

 

رهین ترک شهوتهاست میدان‏

     

 

  1. برنج صبرتن در ده زمانى‏
 

پى آسایش جان جاودانى‏

شکیب اى جان که دوران بى مدارا

 

نبخشد جرعه آبى گوارا

مدارا کن که گردون کجمدار است‏

 

بپاى اى دل گر او ناپایدار است‏

اگر عهد محبت را نپائى‏

 

نیابد گوهر جانت صفائى‏

ز ما صبرو زگردون بى قرارى‏

 

ز دلبر ناز و از دل آه و زارى‏

(الهى) با شکیبائى همى ساز

 

نیاز آور چو آن دلبر کند ناز

ز راه پارسآیا ن پیروى کن‏

 

ز تاج صبر بر سر خسروى کن‏

که صبر اشراق خورشید روانست‏

 

سر ایمان و تاج خسروانست‏

که صبر آن خوش نهال باغ امید

 

بر آسایش دهد درعمر جاوید

که صبر تلخ شیرین‏تر ز قند است‏

 

بذوق عشق کان شیرین پسند است‏

     

***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 409

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۸
بهمن

 

بیش از 120 کتا ب از نهج البلاغه ؛  ترجمه و شروح آن از آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابی طالب علی علیه السلام  در دانش نامه علوی آمده است یا شروح دیگر؛ بعضا با شناسنامه و یا نام و زبان کتاب آورده شده تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی  ملاحظه فرمایید لطفا نظر دهید متشکرم . https://safarzade.blog.ir/  

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 13- و حاجاتهم خفیفة ؛ 13- روح قناعت ترجمه: نیازهاى آنان (پرهیزکاران) اندک است.
  2. تورّم اقتصادى - شرح: متقین در زمره انسانهاى پرخرج و سنگین هزینه و داراى تشکیلات پر زرق و برق نیستند، اگر لباسى بخواهند یا مسکنى طلبند، در محدوده نیاز خود جستجو مى‏کنند، اگر با لباسى ارزان قیمت و مسکنى معمولى امور زندگى خود را مى‏توانند بگذرانند، با دست خود، خود را در مهلکه قرار نمى‏دهند، همانند افرادى نیستند که اگر زندگى پرزرق و برق و لوکس و مدرنى نباشد، نتوانند زندگى کنند، آنها با اینکه مى‏توانند چنین امورى را هم فراهم کنند، ولى خود را از این امور مستغنى مى‏دانند، و از این روى اگر مدتى در فشار زندگى و تورّم اقتصادى قرار گیرند، چون خود را با قناعت تطبیق داده‏اند، هرگز سختى و ناراحتى را احساس نمى‏کنند.
  3. دوراندیشى - اما کسانى که از ابتدا خود را با نیازهاى گسترده و تجمّل همسو کرده‏اند، در مواقع کمبود، چاره‏اى جز سختى و ناراحتى ندارند، زیرا طبیعتى که بر امرى عادت داده شد، در موقع فقدان آن امر طبیعتاً غم را باید با آغوشى باز استقبال کند، پس‏عاقل آن است،

 که: انجام کار را در آغاز بنگرد، و دوراندیشى و تدبیر نگرى را در مدّنظر گیرد، اگر نفس بر خِفّت و کمى احتیاج عادت کند، نه در گشایش زندگى بسیار خوشنود و نه در سختى آن ناخشنود مى‏گردد، زیرا در هر دو حال به اندازه نیاز مصرف مى‏کند.

  1. الگوهاى مطمئن -یکى از عوامل پیشرفت اسلام در صدر اسلام و عدم شکست آن در زیر فشارهاى شکننده دشمنان، منطبق شدن مسلمانان با نیازهاى اندک بود، آنها با این عمل خود را در برابر فشارهاى اقتصادى بیمه کردند جریان محاصره‏هاى اقتصادى و شعب ابیطالب و سختى مسلمانان و در نتیجه مقاومت آنان زبانزد خاص و عام بود. اسلام از طرفى با تعالیم خود توسط پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و از طرفى با الگوسازى و ارائه الگوهاى مطمئن چون پیامبران و به ویژه پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) مسلمانان را در این امر یارى رساند؛ آنان را چنان ساخت که اگر مى‏خواستند به زندگى پرزرق و برق روى آورند، کمال نفسانى و ایمان بارور آنها به آنان اجازه نمى‏داد، و چنان آنها را قانع کرد، که به اندک چیزى مى‏ساختند، و دم نمى‏زدند. امثال سلمان را چنان ساخت که او با اینکه فرماندار مدائن بود، نقل مى‏کنند وقتى سیل آمد با اساس مختصرى که داشت از شهر دور شد، و گفت: «نَجَى المُخَفَّفُون»: «رستگارند کسانى که تخفیف در حوائج مى‏دهند و به کم قانع‏اند» زیرا در وقت خطر سریع مى‏توانند از معرکه دور شوند، همچون مرغ سبکبالى که از چنگ عقاب تیزپرواز مى‏گریزد، ولى حیوان تن‏پرور در هنگام شکار شدن، قدرت فرار ندارد، و از این روى در دام بلا سقوط مى‏کند.
  2. قانع در زندگى - بروز و صدور این چنین حالات و سخنان از چنین بزرگانى همچون سلمان ریشه در رهبرى‏هاى رهبران آنان دارد. وقتى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و على (علیه السلام) جانشین بلافصل او چنین قانعانه زندگى مى‏کنند، چرا پیروانشان این چنین نباشند؟! پیروان یک رهبر نشان‏ دهنده حالات و فرامین او هستند، مولائى که وقتى املاک شخصى و دسترنج خود را مى‏فروشد، و دینارى را به خانه برنمى‏گرداند، و همه را به فقرا مى‏دهد، و چنین خفیف المؤونه با خانواده‏اش با گرده نانى زندگى را سپرى مى‏کنند، چرا رهروان او نکنند؟ چرا پرهیزکاران که از او الگو گرفته‏اند نکنند؟ اگر نمى‏توانیم همچون رهبران خود باشیم، چنانکه مولى الکونین و رهبر آزادگان على (علیه السلام) بر این مطلب تصریح فرمود، ولى ما را هم افسار گسیخته رها نکرده و فرمودند مرا با تلاش و کوشش خود یارى دهید، و سعى کنید تا حداکثر به ما نزدیک شوید.
  3. قدر حاجت و نیاز،-باید آگاه بود که، به قدر ضرورت تهیه کردن امورات زندگى منافات با تقوى و زهد ندارد؛ این مقدار چنانکه در روایات آمده است، از دین است نه از دنیا، ولى بیشتر از قدرحاجت و نیاز، از دنیا است نه از دین. با نگرشى به زندگى درونى اغنیاء این مسئله بسیار ملموس مى‏شود، زندگى آنها همراه به محنت و بلا و رنج است، و چه بسا خود توجهى به آن ندارند. رنجى که شاید یک دهم و عشر آن در زندگى کسانى که اکتفاء به قدر حاجت کردند نباشد، باید پذیرفت که این افراد قانع پادشاهى مى‏کنند نه پادشاهانى که قناعت نمى‏کنند.

و به قول شاعر:

نگهبانى مُلک و دولت بلاست‏

 

گدا پادشا هست و نامش گداست‏

     
  1. شریکان مال -نهایت ثمرى که از این مال و ثروت زیادى عائد شخص مى‏شود، بر فرض اینکه دستخوش حوادث نگردیده و نابود نشود این است که ورثه استفاده کرده، و چه بسا روزگارى به معصیت کردگار سپرى کنند، و چه خوش فرمود مولى الموالى در نهج‏البلاغه که:

«لِکُلِّ امرء فى ماله شریکانِ، الوارث و الحوادث»

: «براى هر کس در مالش دو شریک است یکى وارث و دیگرى پیشامدهاى زندگى» پس خردمند

  1. چو ابریشم ثروت برای دیگران - دانا کسى است که: از این دو شریک اگر پیش نمى‏افتد، پس نیفتد، به این معنا که به مقدار ضرورت برداشت کرده، و زیاده بر آن را انفاق کند، یا در دیگر امور خیریه مصرف نماید؛ ولى دیده مى‏شود که افرادى مثل کرم ابریشم تا آخر عمر ابریشم تنیده اطراف خود را از ثروت پر کرده، و وقتى به نظر خودش در آخر عمر مى‏خواهد استراحتى کند، و از دسترنج خود بهره‏اى گیرد، در درون آن پیله و میان انبوهى از ثروت جان مى‏بازد، و ابریشم‏ها و ثروت‏ها را براى دیگرى مى‏گذارد، اى کاش به راحتى مى‏گذاشت و مى‏رفت، این مال در وقت مفارقت روح، او را به سوى دنیا مى‏کشد و از طرفى ملک الموت ریشه‏هاى قلب او را گرفته و به سوى آخرت مى‏کشد، و در این وسط اگر براى او مسئله به راحتى سپرى شود، مثل کسى خواهد بود که اعضاء او را در وقت مرگ از یکدیگر جدا کنند.
  2. دنیا باز دارنده معشوق -منشأ کمى حاجت بر سبک بودن مؤونه پرهیزکار را باید در وجود گوهرى به نام حبّ به محبوب واقعى و خالق حقیقى جستجود کرد، وقتى حبّ آمد، به اعتنائى نسبت به دنیا را به دنبال دارد، دنیا به معنى ما سواى محبوب، دنیا به معنى مشغول کننده و بازدارنده از توجه به معشوق.

ظرف را یا هوا پر مى‏کند یا آب، هر چه از یکى کاسته شود بر دیگرى افزوده مى‏گردد، اگر در ظرف دل حبّ قرار گیرد هواپرستى و دنیاطلبى بیرون مى‏رود وگرنه اگر هواپرستى و تمایل به دنیا در آن قرار گرفت، جاى حبّ نیست هرچه از حبّ کاسته شود، بر هوا افزوده و هر چه از هوا کاسته شود، بر حب اضافه مى‏گردد. پرهیزکار چون حب به محبوب در قلب او لانه کرده، توجّهى به غیر او نمى‏کند، او در رابطه با مسائل مادّى و حوائج روزمره خود، خود را همچون تشنه‏اى مى‏بیند که از دریاى مادّیات به اندازه رفع تشنگى بهره برمى‏گیرد و به بقیه باقیمانده دیگر بى‏اعتنا است، این بى‏اعتنائى و غناى در فقر خود

  1. هدیه مومن به دنیا -عنایتى و هدیه‏اى از ناحیه آن محبوب واقعى و آن غنّى بالذات است، که این عاشق با او رابطه برقرار کرده است‏

و به همین معنا اشاره دارد کلام رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله)

«تحفة المؤمن فی الدنیا الفقر»:

«هدیه مؤمن در دنیا فقر است». در روایت است که خداوند روز قیامت به چنین افراد به ظاهر فقیر مى‏فرماید: اى بنده من دنیا را به تو ندادم نه از این جهت بود که دنیا به تو حیف بود؛ بلکه از آن بود که تو به دنیا حیف بودى، گاهى هم که دعاى تو را اجابت نمى‏کردم، براى این بود که دوست داشتم ناله تو را بشنوم، و از ناله و توجه تو به خود خشنود و مسرور گردم.

دنیات ندادم نه از خوارى تست‏

 

کونین فداى یک نفس زارى تست‏

هر چند دعا کنى اجابت نکنم‏

 

زیرا که مرا محبت زارى تست‏

     
  1. حقیقت قناعت -اگر بگوئیم حقیقى را خداوند بارى تعالى به چنین پرهیزکارانى در اثر قناعت عطا فرموده سخن به گزاف نگفته‏ایم.

اگرت سلطنت فقر ببخشند ایدل‏

 

کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهى‏

خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پاى‏

 

دست قدرت نگر و منصب صاحبخانى‏

     

تکبّر فقراء بر اغنیاء -پرهیزکاران در اثر تعالى روح در برابر کسى که آنها را فقیر انگاشته، و مالى بخواهد بخشد با حالتى متکبّرانه برخورد مى‏کنند. در روایتى آمده که حضرت على (علیه السلام) به حضرت خضر (علیه السلام) رسیده از ایشان سؤال فرمودند: «بهترین اعمال چیست»؟ گفت: «بذل اغنیاء بر فقراء و کمک کردن به آنها، براى رضاى خدا»، مولى فرمودند: «از آن بهتر ناز و تکبّر فقراء است بر اغنیاء به خاطر وثوق و اطمینانى که به خدا دارند»، خضر (علیه السلام) در جواب گفت: «این کلامى است که باید با نور بر صفحه رخسار حور نوشت».

  1. «فقر مدال افتخار »کلام پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله):

«الفقر فَخْرى»:

«فقر افتخار من است» اشاره به فقر عرفى و خفیف المؤونه بودن است، یعنى کم نیازى و خفیف الحاجه بودن مدال افتخار من است؛ البته محتمل است که اشاره به فقر ذاتى باشد

(انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى)

که همه مخلوقات ذاتاً محتاج و فقیرِ خداوند متعال و غنّى بالذات هستند.

  1. علماء اخلاق، فقر عرضى را به چند قسم تقسیم کرده‏اند: 1- فقرى که در آن فقیر راغب به مال است، به طورى که اگر راهى براى یافتن و به دست آوردن آن پیدا کند، اگرچه با مشقّت زیادى همراه باشد، آن مال را طلب مى‏کند، این فرد را فقیر حریص نامند.

2- فقرى که فقیر در آن وجود مال را محبوب‏تر از عدم آن دانسته، ولى مثل حالت اول به سراغ آن نرفته؛ بلکه اگر براى او آورده شود گرفته و خوشنود است، این فرد را فقیر قانع گویند.

3- فقرى که در آن فقیر از مال کراهت داشته، و از آن فرارى و بیزار است، این فرد را فقیر زاهد گویند که اگر اعراض و تزهّد او به خاطر خوف از عقاب باشد، فقیر را «فقیر خائف» و اگر براى شوق به ثواب باشد «فقیر راجى» (امیدوار) گویند.

4- فقرى که در آن فقیر نسبت به مال دنیا بى‏توجه مى‏شود، و اغراض دنیوى و اخروى را فراموش کرده و فقط روى توجه با تمام وجودش به خالق متعال دارد، این فرد را «فقیر عارف» گویند و در واقع چنین شخصى (مستغنى راضى) باید نام نهاده شود، زیرا کم‏نیازى او نوعى بى‏نیازى است، بى نیازى و استغناء نسبت به ما سوى الله و راضى به هر چه از محبوب به او مى‏رسد، این نوع فقر که در پرهیزکاران خفیف الاحتیاج بروز مى‏کند، مافوق زهد است، زیرا در زهد، زاهد مشغول به دنیا است ولى کاره از آن، یعنى در عین مشغول بودن به دنیا به آن بى‏میل است؛ چنانکه راغب به مال هم مشغول دنیا است، و به آن میل نشان مى‏دهد، و همین اشتغال اگرچه با کراهت همراه است، ولى خود حجابى از حجب ظلمانى عالم مادّه است.

  1. خفیف الحاجة -در روایات زیادى بشارت به فقراء و افراد خفیف الحاجة داده شده، که از مصداق بارز این مبشّرین، پرهیزکاران کم حاجتى هستند که به اندازه نیاز توشه برمى‏گیرند.

البته جاى تذکر است که خفیف الحاجة بودن ملازم با فقر نیست؛ بلکه گاهى انسان خفیف الحاجة است، و بیش از نیاز هم در بساط ندارد، و گاهى بیش از نیاز هم دارد، ولى در رابطه با امور شخصى مصرف نمى‏کند؛ بلکه در مواردى که مورد رضاى خدا است صرف کرده، و براى خود به قدر نیاز برداشت مى‏کند.

دو نکته را به مناسبت فقر متذکر شویم:

ممکن است به ذهن کسى بیاید که: چنین انسانهاى متکاملى که مستغنى از مال و منال هستند، چرا فقیر نامیده مى‏شوند؟ اطلاق فقیر بر چنین بزرگانى و چنین اغنیائى مثل اطلاق عبد است بر عرفائى که حق عبودیت را شناختند، اگرچه عبد بر هر غافلى هم صدق مى‏کند، ولى هرچه عرفان و شناخت شخص نسبت به عبودیّت بالاتر رود، مُحِق‏تر بر اخذ نام عبد مى‏گردد. چنانکه در تشهد نماز خداوند متعال و شارع مقدس پیامبر خود را ابتداء با نام «عبد» و سپس با نام «رسول» مى‏ستاید: (و اشهد ان محمدا عبده و رسوله). در رابطه با فقر هم هر چه عرفان نسبت به احتیاج داشتن بنده به خدا در جمیع امور بیشتر شود، این شخص به موازات شناختش محق‏تر به اطلاق این نام بر خود مى‏شود.

  1. «فقر مرگ بزرگتر -در روایات بسیارى «فقر» ستوده شده، و براى فقرا مقامات بلندى در نظر گرفته شده است، از طرفى در روایاتى فقر مورد مذمّت قرار گرفته است، مثلا

از پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) رسیده: «کادَ الفقر انْ یَکونَ کُفرا»:

«نزدیک است که فقر به کفر بیانجامد» و همچنین از آن حضرت روایت شده:

«الفقر الموتُ الاکبرُ»: «فقر مرگ بزرگتر است» یعنى فقیر بدتر و بیشتر از یکبار مى‏میرد.

از امام على (علیه السلام) هم رسیده: «مَنْ ابْتَلى بالفقر ابتلى باربع خصال: بالضعف فى یقینه، و النقصان فى عقلهِ و الرّقة فی دینهِ، و قلّة الحیاء فى وجههِ، فنعوذ باللهِ مِن الفقر»:

«کسى که مبتلا به فقر شود مبتلا به چهار خصلت مى‏گردد: به ضعف در یقین، نقصان و کمبود در عقل، سستى در دین و کمبود حیاء در صورتش- یعنى فقر موجب بى حیائى و پاره شدن پرده حیا مى‏شود- پس پناه مى‏بریم به خدا از فقر».

  1. خفیف المؤونه -حال چگونه بین این دو دسته از روایات را مى‏توان جمع کرد؟ جمع بین آنها با کمى تأمل واضح است. آن روایاتى که فقر را مذمّت مى‏کنند ناظر به فقرى هستند که فقیر مضطّر شده باشد مثل گرسنه‏اى که مشرف بر مرگ یا برهنه‏اى که از فرط سرما خوف تلف دارد، و روایاتى که مدح فقر را مى‏کند ناظر به غیر چنین فقرى است، مثل آنکه نان و یا چیزى که سدّ جوع کند دارد ولى خورش ندارد یا نان و خورش بسیار معمولى دارد ولى خود را محتاج به خورش بهترى مى‏داند.

حال براى روشن شدن خفیف الحاجة بودن مناسب است مثالهائى بزنیم:

گاهى دیده مى‏شود افرادى براى مسافرت کوتاهى چندین چمدان و ساک باید به‏

دنبال ببرند تا به خیال خود راحت باشند، در حالى که خود و دیگران را به زحمت مى‏اندازند، ولى عدّه‏اى دیگر دیده مى‏شوند که با یک ساک کوچک مسافرت را سپرى مى‏کنند، اینها خفیف المؤونه و کم نیازند، اما دسته اول از جمله کسانى هستند که بار خود را سنگین کرده و زیر آن زانو مى‏زنند. به راستى کدام دسته موافق عقل عمل کرده و کدام زندگى راحتى دارند؟ جواب را به عهده خوانندگان مى‏گذاریم.

  1. خفیف المؤونه بعد از مرگ -در بعضى قبرستانها قبرهائى درست مى‏کنند در ابعاد 5/ 1 متر در 50 سانتى‏متر که مجموعش 1 متر مربع یا کمتر مى‏شود گاهى چند طبقه‏اى درست مى‏کنند، یعنى در یک متر جا چند نفر را جا مى‏دهند؛ حال بنگرید به اهرم مصر که قبر فراعنه است، چندین هزار متر قاعده این هرم است با ارتفاعى در حدود 150 متر. ده، پانزده سال، هر روز دهها هزار کارگر را بکار گرفتند، تا این ساختمان عظیم برپا شود و چه بسیار افرادى زیر این کار طاقت فرسا جان دادند، چندین میلیون قطعه سنگ روى هم نهادند، سنگهائى که از هزار کیلومترى آورده شد تا این بنا برپا شود. دانشمندى نوشته، مرتفع‏ترین بناى سنگى بر روى کره زمین اهرام مصر است، آیا یک قبر این قدر تشکیلات لازم دارد؟ دقیقاً معلوم نیست این سنگهاى بزرگ به چه وسیله‏اى آورده شده، بعضى از دانشمندان معتقداند تمدّنى پیشرفته در آن زمان بوده، و سپس نابود گشته و از بین رفته است، با این مثال و نمونه روشن شد که دائره خفیف المؤونه بودن و عدم آن تا بعد از مرگ هم مى‏تواند توسعه داشته باشد.
  2. ناز و نعمت را رها کردند و رقتند- در اوائل انقلاب، اختلافى در اطراف کرج بود و به آنجا رفتیم، پیشنهاد شد که از کاخ شمس، یکى از خواهرهاى شاه دیدن کنیم، 2000 هکتار (200 میلیون متر مربع) وسعت آن بود در کنارش بنائى همچون کاخ براى خدمتکار مخصوص او بنا شده بود به وسعت 70 هزار متر مربع؛ زمانى که نزدیک درب خروجى در موقع برگشتن رسیدیم، حدود 50 نفر را ملاقات کردیم که مى‏گفتند: ما

کارکنان کاخ بودیم، به قدرى به ما حقوق کم مى‏دادند که الان که صاحبان کاخها فرار کرده‏اند، هیچ پس‏اندازى نداریم، و در حال حاضر بیکار هستیم. پس از مشاهده این چیزها این آیه‏ها به خاطرم آمد: «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ- وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ- وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ» خداوند درباره فرعونیان مى‏فرماید: «چه بسیار باغ و بستان و چشمه‏هاى آب و کشت و زرعها و منزلهاى عالى و ناز و نعمتهاى وافرى که در آن غرق و خشنود بودند رها کردند و رفتند».

  1. بار سنگین ما -چرا انسانى که مى‏تواند در کم نیازى زندگى راحتى را سپرى کند با دست خود، را بدون جهت گرفتار مى‏کند؟ در مکه در سرزمین منا بودیم، چادرهائى به ما براى سکونت داده بودند، که سهم هر نفرى 3 متر بود به حجاج گفتم خانه‏هاى شما چه بسا به 2000 متر مى‏رسد، صحیح است که «من سعادة المرء سعة داره»: «از سعادت مرد وسیع بودن خانه او است»، ولى وسعت خانه حساب و کتاب دارد، بدانید در 3 متر هم مى‏توانید زندگى کنید، چنانکه الان در مِنا زندگى مى‏کنید. یک تکّه تاریخى بسیار جالب از نهج‏البلاغه نقل کنم: شُریح قاضى یک از قضات زمان مولى على (علیه السلام) خانه‏اى خرید، شریح که مرد سلیم النفس نبود در زمان خلیفه دوم توسط وى منصوب شده بود و بعد هم امام على (علیه السلام) بر طبق مصالحى وى را در مقام خود ابقاء کرده بودند ولى به او فرمودند قضاوت نهائى را نزد من آر، و عملا قضاوت او را از کار انداختند.
  2. شُریح قاضى - مرحوم فیض الاسلام درباره شریح در ذیل نامه سوم نهج‏البلاغه خود چنین مى‏گوید: «شریح مردى بود کوسج که مو، در رو (صورت) نداشت و عمر بن خطاب او را قاضى کوفه قرار داد، و در آن دیار به قضاء و حکومت شرعیه مشغول بود، امیرالمؤمنین (علیه السلام) خواست او را عزل نماید، اهل کوفه گفتند: او را عزل مکن،  زیرا او از جانب عمر منصوبست، و ما با این شرط با تو بیعت نمودیم که: آنچه ابوبکر و عمر مقرّر نموده‏اند، تغییر ندهى، و چون مختار ابن ابى عبیده ثقفى به مقام حکومت و امارت رسید، او را از کوفه بیرون نموده، به دهى که ساکنین آن یهودى بودند فرستاد، و چون حجاج امیر کوفه گردید او را به کوفه بازگردانیده با اینکه پیرمرد سالخورده‏اى بود، امر کرد به قضاء مشغول گردد، او به جهت خوارى که از مختار دیده بود درخواست نمود تا او را از قضاء عفو نماید؛ حجاج پذیرفت. خلاصه هفتاد و پنج سال قاضى بود فقط دو سال آخر عمر بر کنار ماند، و در سنّ یکصد و بیست سالگى از دنیا رفت».
  3. 80 مثقال طلا-گویند: شریح در دوران قضاوت خود خانه‏اى خرید به 80 دینار (دینار برابر یک مثقال طلا بوده و الان بخواهیم با قیمت بازار امروز محاسبه کنیم، هر مثقال 6000 تومان است پس قیمت خانه مى‏شود 600/ 480000* 80 تومان حال ببینید مولى (علیه السلام) به قاضى معروف کوفه که خانه‏اى معادل 480 هزار تومان (با محاسبه در بازار آزاد خریده و امروزه با این قیمت، خانه‏اى مثلا سه اطاقى مى‏دهند) چه مى‏فرماید: راوى مى‏گوید وقتى خبر به مولى رسید او را خواسته و به او فرمودند: به من خبر رسیده که خانه‏اى به قیمت 80 دینار خریده‏اى و سند و قباله‏اى هم براى آن نوشته و شهودى هم بر این جریان گرفته‏اى؟! شریح گفت: بلى یا امیرالمؤمنین، راوى مى‏گوید: حضرت با نگاهى غضبناک به او نگریسته و فرمودند: اى شریح آگاه باش که به زودى نزد تو مى‏آید کسى (عزرائیل) که نظر به نوشته و قولنامه تو نمى‏کند، و نیز از بیّنه و شاهدهاى تو سؤالى نخواهد کرد، تا تو را از این دنیا و این خانه خارج کرده و دور کند، و بدون هیچ چیزى و با دستى خالى تحویل قبر دهد، پس اى شریح بنگر که این خانه را از مال غیر نخریده باشى، یا پول و قیمت آن را از مال غیر حلال نداده باشى؟ که در این صورت تو زیانکار در دنیا و آخرتى‏ (خسر الدنیا و الاخرة).
  4. هرگز رغبت درخیرید نم کردی -بدان اگر وقتى مى‏خواستى این خانه را بخرى، نزد من مى‏آمدى‏ ؛ من قباله و کتابتى مثل این قباله (که در ذیل مى‏آورم) براى تو مى‏نگاشتم که هرگز رغبت در خرید این خانه حتى به درهمى نمىکردى (چه رسد به 80 دینار).

و قباله‏اى که مى‏نوشتم چنین بود:

«هذا ما اشترى عبدٌ ذلیلٌ من عبد ازْعِجَ للرّحیلِ، اشترى منهُ داراً من دارِ الغُرورِ من جانبِ الفانینَ و خطَةِ الهالکینَ و تجمعُ هذه الدارُ حدودٌ اربعةٌ: الحدُّ الاولُ ینتهى الى دَواعى الافاتِ و الحدُ الثانى یَنْتهى الى دَواعى المُصیباتِ و الحدُّ الثالثُ ینتهى الى الهَوَى المُرْدى و الحدُ الرابعُ یَنْتهى الى الشیطانِ المُغْوِى و فیه یُشْرعُ بابُ هذه الدارِ اشْترى هذا المُغْتَرُّ بالامَلِ مِن هذا المُزْعَج بالاجَلِ هذه الدارَ بالخروج مِنْ عزِّ القناعةِ و الدخولِ فى ذُلِّ الطلبِ و الضَّراعَةِ فما ادْرَک هذا المشترى فیما اشْترى منه مِنْ دَرَک فَعَلى مُبَلْبِلِ اجسام الملوکِ و سالب نفوس الجبابرة و مُزیلِ ملک الفَراعِنهِ مِثل کسْرى و قیصِر و تُبَّعِ وَ حِمْیَرَ و مَنْ جمعَ المالَ على المالِ فَأَکثَر و مَنْ بَنى و شَیَّد و زَخْرَفَ و نَجَّدَ و ادَّخَرَ و اعتَقَدَ و نَظَرَ بزعمهِ للولدِ، اشخاصهم جمیعاً الى موقِفِ العرضِ و الحسابِ و موضعِ الثوابِ و العقابِ اذا وقع الامرُ بفَصلِ القضاءِ (وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ‏) شَهدَ على ذلکَ العَقْلُ اذا خَرَج مِنْ اسْرِ الهَوى و سَلِمَ مِنْ عَلائِق الدنیا»

  1. تنظیم قولنامه - مولى در این نوشته بنابر آنچه در قباله و قولنامه تنظیم مى‏گردد براى وى نگاشتند: ابتدا خریدار و فروشنده را معرفى کرده، سپس مبیع (شى مورد معامله یعنى خانه) را یادآور شدند، و اینکه در کدام محل و خیابانى واقع است، و پس از آن حدود چهارگانه آن را توضیح مى‏دهند، متذکر مى‏شوند که درب این خانه به حدّ چهارم باز مى‏شود سپس بهائى را که خریدار در مقابل این مبیع (یعنى شى‏ء مورد معامله) مى‏پردازد ذکر کرده و اینکه خسارت و ضررى که از جانب این معامله متوجه مى‏شود به چه کسى مى‏رسد و در پایان از شاهد بر چگونگى این معامله را هم نام مى‏برند.

«این خانه‏اى است که خرید بنده خوار و پست، از مرده‏اى که (کسى که حتماً خواهد مرد و از خانه‏اش) بیرون شده براى کوچ (به خانه آخرت) خرید از

او خانه‏اى از سراى فریب (دنیا) از جانب (محله) نیست شوندگان، و (خیابان) هلاک شوندگان و در بر مى‏گیرد این خانه این حدود چهارگانه را: حدّ اول: به پیشامدهاى ناگوار (خرابى، بیمارى، گرفتارى، دزدى) منتهى مى‏شود و حدّ دوم: به موجبات اندوهها (مرگ عزیزان، از دست رفتن خواسته و سرمایه‏ها) و حدّ سوم: به خواهش و آرزوى تباه کننده، و حدّ چهارم به شیطان گمراه کننده و درب این خانه از حدّ چهارم: باز مى‏گردد (و ورود شیطان و اتباع و اولیاء او آسان‏تر است).

  1. این شخص فریفته -  به خواهش و آرزو چنین خانه از این شخص بیرون شده براى مرگ خرید، به بهاى خارج شدن از ارجمندى قناعت و داخل شدن در پستى و درخواست و خوارى (زیرا قناعت و بى‏نیازى را از دست دادن گرفتارى‏ها و سختیهائى در بر دارد که موجب ذلّت و خوارى است، پس در واقع بهاى خانه‏اى که محل احتیاج و نیاز نبوده خروج از قناعت و شرافت و آبرو و دخول در ذلّت خواهش و سختى و گرفتارى است).
  2. پس چه بسیار خسارت دید این مشترى در خانه‏اى که خرید، پس بر بیمارى بخش اجسام پادشاهان و گیرنده جان جبّاران و زائل کننده سلطنت فرعون‏ها مثل کسرى (پادشاهان ایران) و قیصر (پادشاهان روم) و تُبَّع (پادشاهان یمن) و حِمْیَر (فرزندان حمیر بن سبَأ بن یَشْجَبِ بن یَعْرب بن قحطان که صاحب قبیله بودند) و (نیز بر زائل کننده) کسى که جمع کرد مال را برمال تا زیاد شد، و کسى که بنا کرد و محکم کرد و طلاکارى کرد و زینت نمود، و اندوخت و نگهدارى کرد، و به گمان خود براى فرزندان باقى گذارد بر آن زائل کننده یعنى خداوند متعال است فرستادن و جمع کردن اینچنین افرادى را در موقف و محل عرض اعمال و حساب و موضع ثواب و عقاب، زمانى که فرمان قطعى (بین حق و باطل و بهشتى و دوزخى از جانب خداى تعالى) صادر شود و در آنجا بیهودگان زیان برند.
  3. این (قباله) عقل است - در قرآن کریم سوره مؤمن آیه 78 آمده: (فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِ‏ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ): «چون (در روز رستاخیر) فرمان خداوند سبحان رسد، به حق و راستى حکم شود، و در آنجا بیهودگان (و تباهکاران) زیان برند» حضرت در کلام خود اقتباس از این آیه شریفه کرده‏اند.

شاهد بر این (قباله) عقل است آنگاه که از تحت تأثیر هوا و هوس خارج گردد، و از علائق دنیا جان سالم بِدَر برد».

اگر نبود بر حقانیّت تفوّق علم مولى بر دیگر خلفاء جز تنظیم این قباله، کافى بود در تقدم او بر مدّعیان خلافتى که سر تا پا جهل و گمراهى بودند.

  1. فقیرى فقیر نخواهد شد، مگر -باید مطلب هشدار دهنده‏اى را متذکر شوم و آن اینکه: یکى از عوامل مؤثر در ایجاد فقر و یا بقاء آن، انباشته شدن ثروتها، نزد عدّه‏اى ثروت‏اندوز است، آنهائى که درد فقر را در بدن احساس نکرده و مضمضه گرسنگى را در دهان خود نیازموده‏اند، باید دانست سرمایه‏هاى موجود در جهان نامحدود نیست؛ بلکه محدود است، و استفاده بى‏حدّ، اسرافها، تبذیرها و انباشتن ثروتها، موجب اختلال در گوشه‏اى از نظام جهان مى‏گردد، و هیچ فقیرى فقیر نخواهد شد، مگر اینکه مقدار و سهمیه‏اى که باید به او برسد ثروتمندى بالا کشیده، و از آن بهره برگرفته است، و به قول مولى على (علیه السلام): «ما منع فقیر الا بما متاع به غنى»: «هیچ فقیرى از معاش خود محروم نمانده است، مگر اینکه یک غنى و توانگرى از حق مالى او بهره‏مند گشته است»
  2. اى کاش به فقر کمک نمى‏کردند -اگر این ثروتمندان به فقراء و نیازمندان عنایت کرده و مساعدت مى‏کردند، هیولاى فقر بر سر جوامع عموماً و کشورهاى مسلمان خصوصاً سایه نمى‏افکند، اى کاش به فقر کمک نمى‏کردند و خود از ثروت خود استفاده مى‏کردند، کار امروزه به جائى رسیده که آمریکاى به اصطلاح متمدّن و حامى بشر گندم اضافه خود را به‏

دریا مى‏ریزد تا نرخ گندم پائین نیاید، و در کنار این گندم به دریا ریختن‏ها، مردم کشورهاى آفریقائى در اثر فقر و گرسنگى جان مى‏دهند، و هر چه زمان به پیش مى‏رود، با خود آمار تلفات را هم بالا مى‏برد. اى کاش ذرّه‏اى عاطفه بر سران بعضى کشورها حاکم بود، اى کاش حال به دین و مرامى پایبند نیستند، لااقل خوى انسانى را مراعات کرده و آزاده بودند.

  1. رفع بلا و مصیبت - روایات صله رحم و رسیدگى به خویشاوندان متواتر و بسیار زیاد است که ما فقط به دو روایت اکتفا مى‏کنیم تا بى دردان جامعه کمى احساس درد کرده، و به رسالت انسانى اسلامى خود آگاه گردند.

قال ابوجعفر (علیه السلام): «صِلَةُ الارْحامِ تُزَکّىِ الاعْمال و تُنْمِى الاموالَ و تَرفَع البلوى و تُیَسّر الحسابَ و تُنْسى فی الاجل»

امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «رسیدگى به خویشاوندان و مرتفع ساختن احتیاجات آنها، اعمال انسان را رشد و نمو داده (عاملى براى تکثیر اعمال نیک است) و موجب زیادى اموال و رفع بلا و مصیبت گشته، و محاسبه را آسان و اجل را به تأخیر مى‏اندازد».

قال ابوعبدالله (علیه السلام): «صِلَةُ الرَّحمِ و حُسْنُ الجوارِ یَعْمُران الدّیارِ و یَزیدان فى الاعْمارِ»

(امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «رسیدگى به خویشاوندان و رفع احتیاجات آنها و رفتار نیکو با همسایگان شهرها را آباد و عمرها را زیاد مى‏کند».

از این دو روایت استفاده چند خاصیت که بر صله رحم مترتّب مى‏گردد قابل توضیح است:

  1. رشد و نمو اعمال: رسیدگى و نیکى به خویشاوندان موجب تصفیه و پاکیزگى اعمال و رشد کردار آدمى مى‏گردد؛ وقتى انسان به شاخ و برگ درخت زندگى خود که همان اقوام او باشند، رسیدگى کرد، و از خشکیدن حتى برگى از

برگهاى این درخت جلوگیرى نمود، احساس آرامش و صفاى باطنى خواهد کرد، که خود عاملى براى تصفیه و رشد اعمال نیک است. وقتى چنین صفائى را حاکم بر نفس خود مشاهده کرد، به تدریج در صدد برمى‏آید تا بوسیله نیکیهاى دیگر بر این صفا و روحانیّت دل بیفزاید، و بالطبع کردار او خالص‏تر و اعمال نیک او بیشتر مى‏گردد.

رشد و افزایش اموال: صله رحم عاملى براى رشد و افزایش مال است، افزایش چه از نظر ارزیابى ذهنى و چه از نظر عینى و در خارج از ذهن. اگر روح انسانى به اینجا رسید که ایثار و گذشت را سرلوحه زندگى قرار داد، و در صدد رفع نیاز دوستان و نزدیکان خود برآمد، یک ریال زیادتر از مؤونه زندگى خود را هم زیاد ارزیابى کرده، و افزون مى‏یابد، و در صدد است حتى این مقدار کم را هم صرف غیر کند، و اما از نظر عینى و محیط بیرون از محدوده ذهن هم مال او فزونى مى‏یابد، کسى که به دستور خداوند متعال عمل کرده و نیکى مى‏کند خداوند راههائى را براى توسعه اموال براى او مى‏گشاید، راههائى که قبل از این نیکى به روى او باز نبود، راههائى که اموال حلال از آن طریق به دست مى‏آید و دیگر لازم نیست براى جمع مال حتى به کارهاى حرام روى آورد و علاوه بر این طبعاً از نظر روانى وقتى این آسودگى را احساس کرد که شاخ و برگ خاندان و وابستگان او با طراوت و شادابى به زندگى ادامه مى‏دهند، خود نیز با فکر و اندیشه‏اى باز در تمام امور و جهات و از جمله کسب مال تلاش مى‏کند، و با روشنائى تفکر آزاد روزهائى را مى‏یابد که قبل از این اعمال نیک نمى‏یافت زیرا تاکنون تاریکى خودپسندى و حبس مال اجازه روشنائى و یافتن آن روزنه را نمى‏داد.

  1. برطرف شدن بلاها و گرفتاریها: امورى که نام آن را بلا و گرفتارى مى‏نامیم عوامل مختلف و گوناگونى دارد از مهمترین آنها جمع ثروت است، جمع مال‏

خود عاملى براى بلاها و حوادث است، اختلالات روانى، تشتتات ذهنى و افکار درهم ریخته که از ازدیاد مال بروز مى‏کند، عواملى براى خودکشى‏ها، تصادفات،

نزاع‏ها، کشمکش‏ها و تخاصمات است.

اکثر این پیشامدها را باید در کانال توجه بیش از حدّ به ثروت و انقطاع عاطفى نسبت به خویشاوندان جستجو کرد، بى‏عنایتى به کسانى که همچون بازوهاى کارسازى مى‏توانند در هر لحظه و برهه زمانى یار و یاور و مددکارى مفید باشند.

  1. رسیدگى به بیچاره‏اى - چرا ایجاد حوادث معلول طبیعى و منطقى جمع ثروت نباشد؟ در حالى که هر چه اموال بر هم انباشته گردد، به همان نسبت فکر انسان در زندان محاسبات محبوس و زندانى مى‏گردد؛ حتى در خواب هم فکر آزادى ندارد، و دائماً مشغول به محاسبه در مورد ثروت و راههاى ازدیاد و حفظ آن است.

این حوادث و بلاها را انسان خود آفریننده است، و مسلّماً خداوندى که عالم به همه مکنونات است وقتى مشاهده کند، که بنده‏اى در راستاى اطاعت از فرامین او به بیچاره‏اى رسیدگى کرد چرا در وقت بیچارگى و گرفتارى حوادثى را که از ناحیه غیر او به او متوجه مى‏شود، دفع نکند؟

مگر مى‏شود چنین نکند که پیامبرش فرمود: «الخلقُ کلُّهم عیالُ الله و احَبّهم الیهِ انْفَعُهُم لَهُم»:

«خلق همه به منزله خاندان خدایند، محبوب‏ترین مردم در نزد خداوند سودمندترین مردم به خلق او مى‏باشند».

  1. آسان گرفتن بر نزدبکان -آسان شدن حساب در روز قیامت: آسان گرفتن بر خلق خدا که عیال او محسوب مى‏شوند و به ویژه آسان گرفتن بر نزدیکان و کمک کردن بر آنها مسلّماً آسانى در آخرت را به دنبال دارد، زندگى و حیاتى که بر محور آگاهى و معرفت دور زده و در آن هر فردى جلوه‏اى از جلوات الهى و رشحه‏اى از رشحات خداوندى به حساب‏ آید، و هر کمکى به فردى بر مبناى چنین دیدى انجام پذیرد، حیاتى معقول‏

خواهد بود و چنین حیات معقولى یقیناً، معلولى به نام آسانى حساب را به دنبال دارد.

  1. صفت پسندیده سخاوت - پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) زمانى که پسر و دختر حاتم طائى در جنگ اسیر شدند، با آنها رفتار اسیر جنگى نفرمود و به آنها احترام گذارد و وقتى از ایشان سؤال مى‏شود چرا آنها را مورد احترام قرار دادید با اینکه کافر هستند؟ مى‏فرماید: پدر آنها داراى خصلت نیکوئى بود که خدا آن را دوست دارد، او داراى صفت پسندیده سخاوت بود، وقتى پیامبر خدا به خاطر آسان گرفتن و اعانت حاتم به مردم، حتى به فرزندان او آسان مى‏گیرد، چگونه خداوند متعال با خود افرادى که متّصف به چنین صفت نیکى هستند، در دنیا و آخرت آسان نگیرد.
  2. برطرف کردن درد دیگران - ازدیاد طول عمر و تأخیر افتادن مرگ: چنانکه در خصوصیت سوم اشاره شد، بسیارى از مرگهاى زودرس معلول اختلالات روانى، اندوهها، غمها و نگرانى‏هائى است که بواسطه درد و رنج همنوع براى وجدان انسان پیش مى‏آید، وقتى عضوى از پیکره جامعه در حال درد و غم بسر برد تأثیرى عمیق در تمامى اجزاء جامعه مى‏گذارد، اگر این مسئله براى ما واضح شد، که تمامى انسانها اعضاء یک پیکرند و فشارى در عضوى به مثابه فشار در دیگر اعضاست و چه بسا دردى در عضو کوچکى، تمامى ماشین بدن را از حرکت باز مى‏دارد، و سعى و تلاش کردیم تا هرگز دردى حاصل نشود، و یا اگر شد سریعاً برطرف کردیم، خواهیم دید که ماشین بیشتر دوام مى‏یابد. به قول سعدى:

بنى آدم اعضاى یک پیکرند

 

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگار

 

دگر عضوها را نماند قرار

     

اگر چنان کردیم که اصلا بار فقر بر گُرده فردى از افراد جامعه سنگینى‏

نکرد و یا اگر نشانه‏اى از آن ظاهر گردید سریعاً در زوال آن کوشش کردیم، دیگر مرگهاى ناشى از این احساس درد و اندوه مرتفع خواهد شد و انسانها بیشتر عمر کرده و بهتر به زندگى خود ادامه مى‏دهند.

  1. خصلت مندگار- سرسبزی درخت جامعه -گذشته از این خداوند متعال برحسب مقتضاى حکمت خود هر چه و هر کس نافع‏تر براى جامعه باشد در صورت عدم وجود مانعى بیشتر ابقاء خواهد نمود، تا هر چه زیادتر مردم از شمع وجودى او نور و حرارت بگیرند قرآن مجید مى‏فرماید: (وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ): «و امّا آنچه نفع مى‏رساند به مردم، در زمین باقى مىماند».

آبادى شهرها: انفاق به محرومان و ناتوانان، اگر بطور فراگیر بر تمام خانه‏ها و بر فرد فرد جامعه سایه بگستراند و از جامعه فقر به کلى ریشه‏کن گردد قهرى است که شهرها نیز آباد مى‏گردد. آرى جامعه همچون درختى است که ثروت باید به صورت مواد غذائى از آوندها و مجارى تغذیه آن بالا رفته و به تمامى سلولها، حتى سلولهائى که در زوایاى یک برگ لمیده‏اند برسد، وگرنه به تدریج شاخه‏هاى آن رو به زردى گرائیده و تمام درخت نابود مى‏گردد.

  1. در پایان به کلام زیبا و بلند مولى در خطبه 23 نهج‏البلاغه‏ درباره رسیدگى به نزدیکان اشاره مى‏کنم.

«الا لا یَعْدَلَنَّ احَدُکُم عن القرابة یَرى بها الخَصاصةَ انْ یَسُدَّها بالّذىِ لا یَزیدَهُ انْ امسَکهُ و لا یَنْقُصُهُ انْ اهْلکَهُ و مَنْ یَقبض یَدَه عن عَشیرتِهِ فَانَّما تُقْبَضُ منهُ عنهُمْ یدٌ واحدةٌ و تُقْبَضُ منهم عنهُ ایْد کثیرةٌ و مَنْ تَلِنْ حاشِیَتُهُ یَسْتَدِم مِنْ قَومِه المودّةَ».

: «آگاه باشید، نباید یکى از شما از نزدیکان خود روى برگرداند، در حالى که‏

آنها گرفتار فقر و پریشانى هستند، و (نباید) امتناع کند از مالى که اگر نگه دارد به مال او چیزى افزوده نمى‏شود، و اگر انفاق کند چیزى از مال او کم نمى‏شود،- اگر از خویشان او تنگدست و محتاج‏اند نباید از کمک مالى دریغ کند، مالى که اگر حفظ شود تأثیرى در ازدیاد اموال نداشته و اگر تقدیم مستحقّى گردد تأثیر و کمبودى در ثروت احساس نمى‏شود و خداوند متعال جبران مى‏کند- و کسى که دست از ارحام خویش کشد جز این نیست که او یک دست از آنها مى‏کشد، و در مقابل دستهاى زیادى از او کشیده مى‏شود- زیرا او یک نفر و جمعیت طائفه بسیار است و طبعاً جدا شدن یک نفر ضررى به دیگران نمى‏زند ولى جدائى یک فامیل از یک فرد مضرّ به حال او است- و کسى که (با خویشان خود) متواضع و مهربان و همراه باشد، دوستى همیشگى آنها را جلب کرده است (هر وقت کمک و یارى بخواهد دستها و قدمهائى آماده، براى خدمت به او مهیّا خواهد بود)».

  1. مرحوم الهى در ذیل این فراز (حاجاتهم خفیفة) چنین مى‏سراید:

نکویان جهان از بى نیازى‏

 

نمى‏گیرند عالم را به بازى‏

سبکبار اندرین دار مجازند

 

به کمتر مایه آنان بى نیازند

نیاز جسم و جان را برده از یاد

 

به ناز دلبر خود گشته دلشاد

به جز خالق که از کُل بى نیاز است‏

 

خلائق را به یکدیگر نیاز است‏

ولیکن پارسایان را قناعت

 

سبک بنموده سنگین بار حاجت‏

     

 

  1. چو قوتى یابى و کهنه قبائى‏
 

بزن بر فرق گردون پشت پائى‏

جهان را سهل گیر ار هوشمندى‏

 

منه بر پاى خود از حرص بندى‏

توئى مرغ سبک پرواز هشیار

 

در این ره رو چو آگاهان سبکبار

سبکباران به منزلها رسیدند

 

کهن دزدان به غافل‏ها رسیدند

سبکبارى نشاط این جهان است‏

 

قناعت بى گمان گنج نهان است‏

ز دام حرص و شهوت رست بتوان‏

 

دَر صدگونه حاجت بست بتوان‏

هزاران حاجت از حرص آیدت پیش‏

 

قناعت کن ز محتاجى بیندیش‏

زند چون حرصِ مرغى، گربه را راه‏

 

در افتد سرنگون آن گربه در چاه‏

نیاز دانه و آز تَنَعُّم‏

 

کِشد هر مرغ در دام تألّم‏

  1. ز حرص آهوان ناگه در افتاد
 

پلنگى خشمگین بر جان صیاد

تو نیز ار هوشمندى پند بنیوش‏

 

سبکتر بار حاجت گیر بر دوش‏

     

 

مبادا بار سنگین نیازت‏

 

در اندازد به چاه حرص و آزت‏

ز حال پارسایان راز بشنو

 

سبکرو زیر این چرخ سبکرو

     

 

  1. ***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 339اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۰۸
بهمن

 

                                                   بسم الله الرحمن الرحیم

                                     اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

                                     12- و اجسادهم نحیفة- ترک تن‏پرورى-  ترجمه: جسم   هاى آنها (پرهیزکاران) نحیف و لاغر است.

  1. شرح: منظور از بدنهاى نحیف چیست؟ آیا هر لاغرى پرهیزکار، و هر انسان فَربهى غیر متّقى است؟ آیا ملازمه‏اى بین وجود تقوى و لاغرى بدن و بین عدم تقوى و درشتى هیکل وجود دارد؟ مسلماً جواب منفى است، زیرا چه بسیار بزرگورانى همچون امام باقر (علیه السلام) که هیکلى درشت و بدنى فربه داشتند، و چه بسیار افراد پستى که لاغراندام بودند، پس مراد از لاغرى بدن پرهیزکاران چیست؟ دو احتمال قابل تصویر است:
  2. تن‏پرورى وخواب و خور - مراد این است که: همّ و غمّ و هدف آنها تن‏پرورى است و شکمبارگى و فرو رفتن در خواب و خور نیست، بهترین تعبیرات را در کلمات مولى در نامه به عثمان‏بن حنیف‏ مى‏توان یافت، عثمان نماینده مولى و استاندار بصره بود که در آن روز مرکز تجارت و داد و ستد بود، عثمان را توانگران شهر دعوت کردند و بر او سر سفره رنگین آنها نشست، حضرت مطّلع شده، و توبیخنامه‏اى بدین شرح براى وى نوشتند که: اى عثمان به من خبر رسیده در میهمانى اى رفته‏اى که: گرسنگان پشت درب و کسانى که سفره‏هایشان رنگین است دور سفره نشسته‏اند، من از تو انتظار نداشتم در چنین مجلسى رَوى، آگاه باش که براى هر پیروى، امامى است، که: به او اقتدا مى‏کند، و در ذیل عنایت روشنگرى او راه مى‏یابد، آگاه باش که امام شما، از دنیاى خود به دو کهنه پیراهن [رداء (لباسى که روى جامعه مى‏پوشند مثل عباء) و ازار (لباسى که با آن خود را مى‏پوشانند و از بالا تا پایین را در برمى‏گیرد)] و از خوراکش به دو قرص نان اکتفا کرده است، آگاه باشید که شما قدرت چنین کارى را ندارید. ولکن مرا با پرهیزکارى و کوشش و پاکدامنى و درستکارى یارى کنید، (از کارهاى ناشایسته دورى گزیده خود را بسازید تا مرا در اصلاح حال رعایا و زیردستان یارى نموده باشید) به خدا قسم، از دنیاى شما طلائى نیندوخته و از غنیمت‏هاى آن مالى ذخیره نکرده و با کهنه جامه‏اى که در بردارم جامه کهنه دیگرى آماده ننموده‏ام.

 

  1.  عثمان بن حنیف-  حاکم بصره و برادرش سهل بن حنیف از طرف مولى حاکم مدینه بود، و هر دو از اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه وآله) و تا آخر عمر شیعه و دوستدار على (علیه السلام) بودند و از این رو اهل رجال در نیکى این دو برادر اختلاف و تردید نداشته، در نقل اخبار آنها را مورد وثوق و اطمینان مى‏دانند، درباره عثمان بن حنیف دارند به دستور حضرت وقتى اصحاب جمل (طلحه و زبیر و عایشه و پیروانشان) وارد بصره شدند، با آنها جنگ کرد تا اینکه قرار شد تا آمدن آن بزرگوار با هم مدارا کرده و زد و خورد نکنند، ولى اصحاب جمل به امر عایشه خزانه‏داران بیت المال را سر بریدند و گروهى را هم کشتند و موى سر و ریش و مژه و ابروى عثمان بن حنیف را هم کنده از شهر بیرون کردند که در بین راه به حضرت رسید و حضرت بر او گریسته و فرمودند، از پیش ما پیر رفته جوان باز آمدى) (نقل از شرح نهج‏البلاغه فیض، ذیل نامه 45 و خطبه 171).

 

  1. (شکم چرانى مکن) در لابلاى کلامش مى‏فرماید: فکر مکن اگر غذایم ساده است، براى این است که ندارم، و از غم بى چیزى افسرده‏ام، بهترین نان و خورشت و عسل مُصفّى و بهترین جامه‏ها را مى‏توانم فراهم کنم ولى‏ «فَما خُلِقْتُ لِیشْغَلَنى أکلُ الطّیباتِ‏ کالبهیمة المَرْبوطة هَمُّها عَلَفُها، أَوِ المُرْسَلَةِ شُغْلُها تَقَمُّمُها، تَکْتَرِشُ مِنْ أعلافِها و تلْهوُ عمّا یُرادُبها»؛

«آفریده نشده‏ام که خوردن طعامهاى نیکو (از نیکبختى جاوید) بازم دارد، مانند چهارپاى بسته شده که اندیشه‏اش علف آن است، یا مانند چهارپاى رها گشته که خاکروبه‏ها را به هم زند تا چیزى یافته بخورد، پر مى‏کند، شکنبه را از علفى که به دست آورده، و غفلت دارد از آنچه برایش در نظر دارند، (نمى‏داند که صاحبش مى‏خواهد فربه شود تا به کشتارگاهش فرستد یا برایش بارکشى نموده کارش را انجام دهد» در پایان نامه چنین مى‏فرمایند:

«فاتّقِ اللّه یا ابْنَ حُنَیْف، وَلْتَکْفُفْ اقْراصُکَ لِیکونَ مِنَ النّارِ خَلاصُک»:

«اى پسر حنیف بترس از خدا (شکم چرانى مکن) و چند قرص نانت باید تو را بس باشد تا سبب رهائیت از آتش گردد».

  1. تن‏پرورى و شکمخوارگى، -مراد حضرت از این سخنان این است که مردان خدا همّشان هرگز در شکمشان خلاصه نمى‏شود، وگرنه غذاهاى طیّب و طاهر خوردن براى نیرو گرفتن و عبادت و جهاد کردن چه اشکالى دارد.

در آیات مختلف امر به استفاده از طیّبات و غذاهاى پاکیزه و نهى از عدم استفاده از آنها شده است:

(یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً): «اى پیامبران از غذاهاى پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید. در این آیه خوردن طیبات را وسیله‏اى براى وصول به عمل صالح شمرده و نه وسیله‏اى براى تن‏پرورى و شکمخوارگى، در عین حالى که ما را امر به استفاده از طیبات و پاکیزه‏ها مى‏کند، عمل طیّب و صالح هم از ما مى‏خواهد این مسئله در حدیث کوتاه و پرمحتوائى از رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نقل شده است، ایشان فرمودند: «یا ایها الناس ان الله طیب لا یقبل الا طیبا»: «اى مردم خداوند پاک و پاکیزه است و جز عمل پاک و پاکیزه چیزى را قبول‏ نمى‏کند».

  1. «مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ» «چه کسى زینت الهى را که براى بندگانش آفریده، و رزقهاى پاکیزه او را حرام و ممنوع کرده است».

در این آیه با استفهام انکارى استفاده از زینتهاى الهى و روزیهاى خداوندى را بیان کرده است، البته مسلم است، که: به عنوان وسیله و نردبان ترقى حلال شده، نه به عنوان اینکه نَفْسِ استفاده از اینها هدف و شکمهاى انسانها خدایان آنها باشد «بطونهم آلهتم». «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ»: «اى کسانى که ایمان آوردید، تحریم و منع نکنید چیزهاى پاکیزه‏اى را که خداوند براى شما حلال کرده است».

  1. استفاده از حلال خدا- در این آیات امر به استفاده از طیبات و نکوهش افرادى که منع از طیبات مى‏کنند شده است، و از همین جا استفاده مى‏شود اگر این آفریده‏هاى خداوندى بد بود، هرگز خالق حکیم و پروردگار علیم خلق نمى‏کرد، و حال که خلق کرده چرا منع کند؟! مگر تضادى بین دستگاه آفرینش و تعالیم و دستورات مذهبى است؟ به دنبال قسمتى از آیه 32 سوره اعراف که ذکر کردیم خداوند به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) امر مى‏فرماید که به مردم بگو این پاکیزه‏ها و امورى که خداوند حلال فرموده، در این زندگى دنیوى براى افراد باایمان است، و استفاده غیر متدینین استفاده تبعى است، اولا و بالذات خداوند براى مؤمنین خلق کرده است، چنانکه باغبانى که به گلها آب مى‏دهد، براى پرورش گلها است هر چند علفهاى هرزه هم در عین عدم شایستگى..
  2. انواع نعمت برای کل مخلوقات -در کنار خوان گسترده براى گلها لقمه‏اى برمى‏گیرند، اما این نعمتها در قیامت فقط مخصوص مؤمنین است، زیرا آنجا جاى مخلوط شدن گلها با علف هرزه‏ها نیست، جائى نیست که علفهاى هرزه هر کجا بخواهند رشد کنند، آنجا محدوده‏ها مشخص شده است، آنجا گلها در طرفى و علفهاى هر جائى و هرزه در طرفى از یکدیگر ممتازند، آنجا مکانى نیست که بتوان بر سر خوان سفره دیگرى نشست، (قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ).

در اینجا مطالبى را درباره استفاده از طیبات، زینتها و تجملات و عدم اسراف در آنها از تفسیر نمونه ذیل آیه سوره 32 اعراف نقل مى‏کنیم: زینت و تجمل از نظر اسلام‏

  1. حد اعتدال در انواع نعمت -در مورد استفاده از انواع زینتها، اسلام مانند تمام موارد، حدّ اعتدال را انتخاب کرده است، نه مانند بعضى که مى‏پندارند استفاده از زینتها و تجملات هر چند به صورت معتدل بوده باشد، مخالف زهد و پارسایى است (چنانکه دأب رهبانیت پیشگان مثل نصارى و صوفیه است) و نه مانند تجمل پرستانى که غرق در زینت و تجمل مى‏شوند، و تن به هرگونه عمل نادرستى براى رسیدن به این هدف نامقدس مى‏دهند. اگر ساختمان روح و جسم    انسان را در نظر بگیریم، مى‏بینیم، که: تعلیمات اسلام در این زمینه درست هماهنگ ویژگیهاى روح انسان و ساختمان جسم    او است.
  2. حد اعتدال در حس جامع - توضیح اینکه: به گواهى روانشناسان، حسّ زیبائى یکى از چهار بعد روح انسانى است، که به ضمیمه حسّ نیکى و حسّ دانائى و حسّ مذهبى ابعاد اصلى روان‏

آدمى را تشکیل مى‏دهند، و معتقدند زیبائیهاى ادبى، شعرى، صنایع ظریفه و هنر به معنى واقعى همه مولود این حس است با وجود این چگونه ممکن است، یک قانون صحیح، این حسّ اصیل را در روح انسان خفه کند، و عواقب سوء عدم اشباع صحیح آن را نادیده بگیرد.

  1. خداوند زیبا دوست زیبایی - لذا در اسلام استفاده کردن از زیبائیهاى طبیعت، لباسهاى زیبا و متناسب، به کار بردن انواع عطرها و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده، بلکه به آن توصیه و سفارش نیز شده است، و روایات زیادى در این زمینه از پیشوایان مذهبى در کتب معتبر نقل شده است.

به عنوان نمونه در تاریخ زندگانى امام حسن مجتبى (علیه السلام) مى‏خوانیم، هنگامى که: به نماز برمى‏خواست، بهترین لباسهاى خود را مى‏پوشید، سؤل کردند، چرا بهترین لباس خود را مى‏پوشید؟ فرمود

: «انّ اللّه جمیل یحب الجمال، فاتجمل لربّى و هو یقول خذوا زینتکم عند کلّ مسجد»:

«خداوند زیبا است و زیبائى را دوست دارد و به همین جهت من لباس زیبا براى راز و نیاز با پروردگارم مى‏پوشم، و هم او دستور داده است که زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگیرید».

  1. روزیهاى پاکیزه -در حدیث دیگرى مى‏خوانیم که: یکى از زاهدان ربانى بنام «عباد بن کثیر» با امام صادق (علیه السلام) روبرو شد، در حالى که امام (علیه السلام) لباس نسبتاً زیبائى بر تن داشت به امام گفت: تو از خاندان نبوتى و پدرت (على (علیه السلام)) لباس بسیار ساده مى‏پوشید، چرا چنین لباس جالبى بر تن تو است؟ آیا بهتر نبود که لباسى کم اهمیت‏تر از این مى‏پوشیدى؟ امام فرمود: واى بر تو اى عباد!

«مَنْ حرّم زینَةَ الله الّتى اخْرج لعباده و الطیبات مِن الرزق»:

«چه کسى حرام کرده‏ است زینتهائى را که خداوند براى بندگانش آفریده و روزیهاى پاکیزه را» ... و روایات متعدد

  1. آفریدگار زیبایی- دیگرى این تعبیر که خداوند زیبا است و زیبائى را دوست دارد و یا تعبیر به اینکه خداوند زیبائیها را آفریده همگى اشاره به این حقیقت است، که: اگر استفاده از هرگونه زیبائى ممنوع بوده، خداوند هرگز اینها را نمى‏آفرید، آفرینش زیبائیها در جهان هستى خود دلیل بر این است که: خالق زیبائیها آن را دوست دارد.

ولى مهم اینجا است که غالباً در اینگونه موضوعات، مردم راه افراط را مى‏پویند، و با بهانه‏هاى مختلف رو به تجمل‏پرستى مى‏آورند، به همین دلیل قرآن مجید ... بلافاصله بعد از ذکراین حکم اسلامى از اسراف و زیاده‏روى و تجاوز از حدّ، مسلمانان را برحذر مى‏دارد، در بیش از بیست مورد در قرآن مجید به مسأله اسراف اشاره شده و از آن نکوهش گردیده است ...

روش موزون ومعتدل -به هر حال روش قرآن و اسلام در این مورد، روش موزون و معتدلى است، که: نه جمود دارد و تمایلات زیباپسندى روح انسان را در هم مى‏کوبد، و نه بر اعمال مسرفان و تجمل‏پرستان و شکمخواران صحة مى‏گذارد، مخصوصاً در جوامعى که افراد محروم و بینوا وجود داشته باشد، حتى از زینتهاى معتدل نیز نهى مى‏کند، ولذا مى‏بینیم در بعضى از روایات هنگامى که: از بعضى از امامان سؤال مى‏کردند، چرا لباس فاخر پوشیده‏اید در حالى که جدّ شما على (علیه السلام) چنین لباسى در تن نمى‏کرد؟! در پاسخ مى‏فرمودند: مردم آن زمان در شدت و فشار بودند، و مى‏بایست چنین شود، اما مردم زمان ما زندگى مرفّه‏ترى دارند، و در چنین شرایطى استفاده از این زینتها (در حدود معقول) مانعى ندارد.

  1. سرچشمه بسیارى از بیماریها،-یک دستور مهم بهداشتى‏ جمله‏ «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»:

«بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید» (که در آیه 31 سوره اعراف آمده است) گرچه بسیار ساده به نظر مى‏رسد، اما امروز ثابت شده است که یکى از مهمترین دستورات بهداشتى همین است،

زیراتحقیقات دانشمندان به این نتیجه رسیده که: سرچشمه بسیارى از بیماریها، غذاهاى اضافى است،

که به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مى‏ماند، این مواد اضافى هم بار سنگینى است براى قلب و سایر دستگاههاى بدن و هم منبع آماده‏اى است، براى انواع عفونتها و بیماریها، لذا براى درمان بسیارى از بیماریها، نخستین گام همین است، که: این مواد مزاحم که در حقیقت زباله‏هاى تن انسان هستند، سوخته شوند و پاکسازى جسم    عملى گردد. عامل اصلى تشکیل این مواد مزاحم، اسراف و زیاده‏روى در تغذیه و به اصطلاح پرخورى است و راهى براى جلوگیرى از آن جز رعایت اعتدال در غذا نیست، مخصوصاً در عصر و زمان ما که بیماریهاى گوناگونى مانند بیمارى قند، چربى خون، تصلّب شرائین، نارسائیهاى کبد، انواع سکته‏ها، فراوان شده، افراط در تغذیه با توجه به عدم تحرک جسم   انى کافى، یکى از عوامل اصلى محسوب مى‏شود، و براى از بین بردن اینگونه بیماریها راهى جز حرکت کافى و میانه‏روى در تغذیه نیست.

  1. همه دستورات طبى -مفسّر بزرگ، مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» مطلب جالبى نقل مى‏کند که: هارون الرشید طبیبى مسیحى داشت، که: مهارت او در طب معروف بود، روزى این طبیب به یکى از دانشمندان‏ اسلامى گفت: من در کتاب آسمانى شما چیزى از طب نمى‏یابم، در حالى که دانش مفید بر دوگونه است: علم ادیان، علم ابدان (و شما فقط علم ادیان را دارا هستید) او در پاسخش چنین گفت: خداوند همه دستورات طبى را در نصف آیه از کتاب خویش آورده است: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» و پیامبر ما نیز طب را در این دستور خویش خلاصه کرده است:

«الْمِعْدَةُ بیت الأدواء و الحمیة رأس کل دواء واعط کل بدن ما عوّدته»:

«معده خانه همه بیماریها است، و امساک و پرهیز سرآمد همه داروها است و آنچه بدنت را به آن عادت داده‏اى (از عادات صحیح و مناسب) آن را از او دریغ مدار». طبیب مسیحى هنگامى که این سخن را شنید گفت‏

  1. سلامت جسم  و تن: «ما ترک کتابکم و لا نبیّکم لجالینوس طبّا»: «قرآن شما و پیامبرتان براى جالینوس (طبیب معروف) طبّى باقى نگذارده است» کسانى که این دستور را ساده فکر مى‏کنند، خوب است، در زندگى خود آن را بیازمایند، تا به اهمیت و عمق آن آشنا شوند، و معجزه رعایت این دستور را در سلامت جسم  و تن خود بینند».
  2. جسم در خدمت اهداف : تا به اینجا با توضیحاتى که داده شد، روشن گردید که مراد از (اجسادهم نحیفه) این نیست که واقعاً تمام پرهیزکاران بدنهاى لاغرى دارند و هرگز از مواهب و نعمتهاى الهى بهره نمى‏گیرند، بلکه بهره مى‏گیرند ولکن هدف آنها شکم‏پرستى نیست، پرهیزکاران جسم خود را در خدمت اهداف بلندشان قرار مى‏دهند، و تغذى جسم    را براى تنها پرورش جسم    بکار نمى‏گیرند، بلکه هدف از تغذّى و پرورش جسم    هرچه بیشتر بها دادن به تکامل روح است آنها جسم    را به عنوان مرکبى سالم براى رهروى روح پرورش مى‏دهند.
  3. نحیف از روزه گرفتن وعبادت- در نهج‏البلاغه مولى على (علیه السلام) درباره مدح یکى از پرهیزکاران چنین مى‏فرماید: «کانَ لِى فیما مَضى اخٌ فِى اللهِ و کان یُعْظِمُهُ فى عَینِى صِغَرُ الدنیا فِى عَینِهِ و کانَ خارِجاً مِن سلطانِ بطنِهِ‏فلا یَشْتَهِى مالا یَجِدُ و لا یُکثِرُ اذا وَجَدَ»:

«در روزگار گذشته براى من برادر و همکیشى در راه خدا (ابوذر غفارى یا عثمان بن مَضْعون) بود، که: کوچک بودن دنیا در نظرش او را در چشم من بزرگ مى‏نمود، و شکمش بر او تسلط نداشت، پس چیزى را که نمى‏یافت، آرزو نمى‏کرد، و اگر مى‏یافت بسیار بکار نمى‏برد».

احتمال دارد مراد از «اجسادهم نحیفه» همان معناى مطابقى باشد، و حالت اکثرى آنها لحاظ شده، که غالباً اجساد نحیف و لاغرى دارند، و این نحیف بودن از روزه گرفتن و عبادت آنها سرچشمه گرفته شده است، این توهم پیش نیاید که بنابر این متقیان از قدرت بدنى کافى برخوردار نبوده، و به قول معروف شل و ول هستند، جواب این توهم را هم مولى در نامه عثمان بن حنیف‏ فرموده‏اند که:

  1. قوام در کم خوراکی -در نامه عثمان بن حنیف‏ فرموده اند که «الا وَ ان الشِجرةَ البریّةَ اصلَبُ عُوداً و الرَّوائعَ الخَضِرةَ ارَقُّ جُلُوداً و النباتاتِ العِذْیِة اقوى وقُودَاً و أَبْطَأُ حَمُوداً»

(آگاه باشید که درخت بیابانى (که آب کم به آن مى‏رسد) چوبش سخت‏تر (استوارتر) است و درختهاى سبز و خرّم (که در باغهاى پرآب کاشته شده) پوستشان نازکتر است، و گیاههاى دشتى (که جز آب باران آب دیگرى نیابند) شعله آتش آنها افروخته‏تر و خاموشى آنها دیرتر است (آرى انسان هر قدر کمتر بخورد و بیاشامد اندامش استوارتر و در کارزار دلیرتر است، و هر قدر بیشتر بخورد و بیاشامد نازک پوست و سست دل و ترسناک‏تر است».

  1. کم خوراک -روزه برای من است - اینان رنج زندگانى دنیا را مى‏کشند تا گنج جاودانى ابدى را برگیرند، آنها روزه مى‏گیرند تا عبادتى را که خداوند نسبت آن را به خود داده (اضافه تشریفیّه) بجا آورند، و خداى را به عنوان جزاى اعمالشان تلقّى کنند، که در حدیث قدسى آمده:

الصوم لى و انَا اجزى به: «روزه براى من است و من در مقابل آن جزا داده مى‏شوم».

روزه آنان روزه عوام نیست، که روزه اخص الخاص یا لااقل روزه خواص است، صوم را به سه درجه تقسیم کرده‏اند:

  1.  خود من جزا ی او - عبارت (انا اجزى به) را به دو گونه مى‏توان قرائت کرد: 1- (أجرى به) که متکلم مضارع معلوم از ثلاثى مجرد باشد یعنى من جزا مى‏دهم آن را. 2- (اجزى به) به صیغه مجهول یعنى خود من به عنوان جزاى آن عمل قرار مى‏گیرم و بزرگانى همچون ملاهادى سبزوارى این وجه را بهتر شمرده‏اند و این وجه مطابق حدیث شریف قدسى دیگرى است که «من قتلته فعلىّ و من علىّ دیتهُ فَانا دیَتُه»: «هر کسى را کشتم پس بر من است خون‏بهاى او و کسى که بر گردن من خون‏بهاى او باشد پس من خون‏بهاى او هستم».
  2. روزه خاص الخاص : صوم عموم (عوام) که در آن فقط از شهوت بطن و فرج و دیگر مفطرات روزه خوددارى مى‏شود.

صوم خصوص (خواصّ) که در آن گوش و چشم و زبان و دست و پا و سائر جوارح هم از گناهان برحذر مى‏گردد، در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده:

«اذا صُمت فلیَصُمْ سمعک و بصرک و غیر ذلک»:

«زمانى که روزه گرفتى باید گوش و چشم و دیگر اعضاء هم روزه باشد».

صوم اخصّ الخصوص (اخصّ الخواص) که در آن قلب هم از جمیع ما سوى الله در احتراز است، در آن، دل از افکار دنیوى و شواغل پست مبرا است، مگر افکار و شواغلى که همانند پلى بر رهگذر دنیا براى رسیدن به آخرت زده شود.

  1. روزه خاص متقین : آرى روزه متقین از نوع اول نمى‏تواند باشد، بلکه از نوع دوم و سوم، آنها، آتش مشتعل شهوات را که اسلحه شیطان رجیم است، در تمام ابعادش با گرسنگى صیام خاموش مى‏کنند، در روایت از رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) است که:

«انّ الشیطان لَیجرى مِنْ ابنِ آدم مَجْرىَ الدّم فَضَیَّقوا مجاریة بالجوع»:

«همانا شیطان در مجارى خون پسر آدم جارى مى‏شود، پس مجارى خون را با گرسنگى ضیق کنید» مفاد این روایت در مواقع طغیان شهوت غضب و شهوت جنسى و شهوت تمایل به غذا خوردن و غیره بسیار محسوس است، اشتهاء و میل انسان به این امور چراغ سبزى براى گذر و عبور شیطان و اتباع او از رهگذر جسم    و جان است و از این روى در موقع اشتهاء، هیجان در گردش خون ملموس است، و کنترل این هیجان با گرسنگى که به عنوان چراغ قرمزى براى شیطان و انصار و اعوان او است میسّر است، گرسنگى گرچه باعث لاغرى جسم است ولى از دست دادن مقدارى از حجم گوشت و پوست و استخوان براى به دست آوردن حجم بسیار زیادترى در بُعد روح قابل مقایسه نیست.

  1. متّقیان و پرهیزگاران از آب چسم  گرفته بر آتش مشتعل درون مى‏ریزند، و از این روى غالباً لاغراندام مى‏نمایند ولى بزرگى روح آنها کفایت از کمبود جسم و صِغَر حجم پوست و استخوان مى‏کند، روحى که قوام جسم هم به آن است و اگر نباشد جسمى پایدار نخواهد بود،
  2. و به قول شاعر:

تن همى نازد به خوبى و جمال‏

 

روح پنهان کرده کرّ و فرّ وبال‏

گویدش کاى مزبله تو چیستى‏

 

چند روز از پرتو من زیستى‏

غنج و نازت مى نگنجد در جهان‏

 

باش تا که من شوم از تو نهان‏

سبزه‏ها گویند ما سبز از خودیم‏

 

خرم و خندان و بس زیبا شدیم‏

فصل تابستان بگوید کاى امَمْ

 

خویش را بینید چون من بگذرم»

     

                                           گرسنگى و پیامد لاغراندامى آن، از پرخورى و پیامد میراندن زیرکى و فطانت‏ (البطْنَة تُمیتُ الفِطْنَة)

                                                                                     مسلماً؛ بهتر است گرسنگى که همچون ابرى باران حکمت از آن مى‏ریزد

  1. پرخوری خواب آور (الجوع سحاب یمطر الحکمة) قطعاً سزاوارتر و شایسته‏تر است، از پرخورى که عاملى مؤثر براى عروض خواب بر انسان است، خوابى که برادر مرگ است‏ (النوم اخُ الموت)
  2. ازخواب و خوراک سیر مشوی -و همچنانکه در مرگ استکمالى نیست و دست از عمل کوتاه است، در خواب هم استکمالى نخواهد بود، خوابى که انسان را از عبادات نیمه‏شبى محروم و از فیض اعظم و گنجینه پرثمر سحرى و راز و نیاز در خولتگه راز عاشقى باز مى‏دارد و به قول مرحوم شیخ بهائى: الى کم کالبهائم انت هائم‏ ..... و فى وقت الغنائم انت نائم) «تا چند مثل چهارپایان متحیر و سرگشته‏اى، و در وقت غنیمت در خوابى».
  3. تابکی در خوبی ؟.- آرى تا به کى در وقتى که باید مصداق «اذکرونى فى الخلوات اذکرکم فى الفلوات»و «اذکرونى فى الخلاء اذکرکم فى الملأ الاعلى» باشد در خواب و از ذکر و یاد او غافلیم.

انسان به طور عادى به فرموده مولى امیرالمؤمنین على (علیه السلام) اگر 60 سال زندگى کند، نصف عمر او را شبها نابود مى‏کند.

(اذا عاشَ الفَتى سِتّین عاما

 

فنِصْفُ العُمْر تَمْحَقه اللیالى)

     
  1. پرخوری و خواب غفلت -چگونه با پرخورى اکثر نیم دیگر را با دست خود به خواب مى‏رود، و از استکمال محروم مى‏ماند، و باز عجب از پرخوران نیست که، عجب از افرادى است که نیم از عمر را به دست شب سپرده، و نیم روز را هم حتى بدون پرخورى در خواب مى‏گذرانند،
  2. پس اینان را با استکمال، چه!! اى کاش ما در زمره اینان نباشیم که بیچاره‏ایم و اگر هستیم و خود نمى‏دانیم، امید است، با اینکه استکمالى حاصل نکرده و ستم بر نفس خود رانده‏ایم، مربى و پرورنده ما بادست عنایت خود تا رهایى فطرت ساکت و ساکن گشته ما را حرکتى دهد تا نداى طنین افکن بیدارى با نوائى روح‏بخش و روح‏افزا گوش دل به خواب رفته ما را نوازشى دهد تا حداقل از نیم عمرى که در روز باید سپرى کنیم، توشه‏اى از کمال برگیریم انشاءالله.
  3. خطا در پرخوری -باید آگاه بود که در حال خطا فطرت بیدار به خواب رفته، وگرنه امکان ندارد

با فطرت بیدار و هوشیار، خطائى از انسان تعمداً سر زند، آنکه انسانى را به قتل رسانده و ظلمى روا مى‏دارد، یا در برابر شهوات سر خم مى‏کند فطرتش اگر نمرده باشد، به خواب رفته است، در این حال دست به هر کارى مى‏زند، با نظارت عقل و فطرت نیست، او عقل را مغلوب و به عالم بى‏خیالى و بى ادراکى فرستاده است،

  1. پرخوری او - چشم عقل را در این حال بسته است، اگر تا نزدیکِ خطائى رویم و متنبّه شویم از خواب بیدار شده‏ایم، ولى باید دانست این بیدارى را باید مدیون محبت الهى بود، چنانکه در مناجات شعبانیه آمده‏

«الهى لم یکن لى حَولٌ فَانتَقلَ به عن مَعْصیَتک الّا فى وَقْت ایْقَظتَنى لمَحَبّتک»:

«پروردگارا حول و قوه‏اى در خود نمى‏بینم که به سبب آن از کنار معصیت تو بگذرم، مگر در آن وقتى که مرا براى محبت خود بیدار کردى).

  1. متقین وپرهیزگاران - بارى پرهیزکاران شکم را از نان تهى مى‏کنند، تا نهاد خود را از گوهرهاى گرانبها نباشته سازند، آنان طفل جان را از شیر شیطان گرفته، و زمینه همرازى و همبازى با مَلَک را براى او فراهم مى‏کنند، زیرا طفلى که از شیر شیطان تغذّى و وجودش استحکام و رشد یافته هرگز قابلیت همرازى با فرشته را ندارد، زیرا که سنخیتى بین آنها نیست، تا با هم و در کنار هم زندگى خود را بگذرانند، که (السنخیة علة الانضمام و الاجتماع). و به قول مولوى: گر تو این انبان زنان خالى کنى ..... پر ز گوهرهاى اجلالى کنى ..... طفل جان از شیر شیطان باز کن‏ ..... بعد از آنش با ملک انباز کن‏.
  2. خلاصه بحث درباره این فراز چنین شد که دو وجه در «اجسادهم نحیفه» احتمال داده شد:
  3. 1- عدم توجه به شکم‏پرستى و تن‏پرورى.
  4. 2- کثرت روزه گرفتن، عبادت و اکتفاء به قدر ضرورت از طعام که این همه مقدمه براى تعالى روح و روان است، مرحوم الهى در ذیل این فراز (اجسادهم نحیفه) گوید:

بتن لاغر زرنج و سعى بسیار

 

به جان فربه زمهر روى دلدار

چو خوش گفت آن حکیم قدسى آواز

 

تن و جان را تضاد افتاده زآغاز

  1. چو تن فربه کنى لاغر شود جان‏
 

چو جان را پرورى تن گشت پژمان‏

تن آسائى هلاک جان پاک است‏

 

زرنج تن روآنهاتابناک است‏

  1. حکیمان بر مثال گوهر و سنگ‏
 

همى دانند جان و تن زفرهنگ‏

تو سنگ تن مزن بر گوهر جان‏

 

غبار جسم    از آن گوهر بیفشان‏

تن آسائى روانت تار سازد

 

فروزان، شمع جان، تن گر گذارد

  1. تو را تا یار باشد دانش و رأى‏
 

تن خاکى بیفکن جان بیاراى‏

که جان جاوید یابد، زندگانى‏

 

تن خاکى نپاید جاودانى‏

     
  1. ***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 317- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده