نهج البلاغه -متقین 12- اجسادهم نحیفة- آیا هر لاغرى پرهیزکار، و هر انسان فَربهى غیر متّقى است؟ آیا ملازمهاى بین وجود تقوى و لاغرى بدن و بین عدم تقوى و درشتى هیکل وجود دارد؟ مسلماً جواب منفى است،
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
12- و اجسادهم نحیفة- ترک تنپرورى- ترجمه: جسم هاى آنها (پرهیزکاران) نحیف و لاغر است.
- شرح: منظور از بدنهاى نحیف چیست؟ آیا هر لاغرى پرهیزکار، و هر انسان فَربهى غیر متّقى است؟ آیا ملازمهاى بین وجود تقوى و لاغرى بدن و بین عدم تقوى و درشتى هیکل وجود دارد؟ مسلماً جواب منفى است، زیرا چه بسیار بزرگورانى همچون امام باقر (علیه السلام) که هیکلى درشت و بدنى فربه داشتند، و چه بسیار افراد پستى که لاغراندام بودند، پس مراد از لاغرى بدن پرهیزکاران چیست؟ دو احتمال قابل تصویر است:
- تنپرورى وخواب و خور - مراد این است که: همّ و غمّ و هدف آنها تنپرورى است و شکمبارگى و فرو رفتن در خواب و خور نیست، بهترین تعبیرات را در کلمات مولى در نامه به عثمانبن حنیف مىتوان یافت، عثمان نماینده مولى و استاندار بصره بود که در آن روز مرکز تجارت و داد و ستد بود، عثمان را توانگران شهر دعوت کردند و بر او سر سفره رنگین آنها نشست، حضرت مطّلع شده، و توبیخنامهاى بدین شرح براى وى نوشتند که: اى عثمان به من خبر رسیده در میهمانى اى رفتهاى که: گرسنگان پشت درب و کسانى که سفرههایشان رنگین است دور سفره نشستهاند، من از تو انتظار نداشتم در چنین مجلسى رَوى، آگاه باش که براى هر پیروى، امامى است، که: به او اقتدا مىکند، و در ذیل عنایت روشنگرى او راه مىیابد، آگاه باش که امام شما، از دنیاى خود به دو کهنه پیراهن [رداء (لباسى که روى جامعه مىپوشند مثل عباء) و ازار (لباسى که با آن خود را مىپوشانند و از بالا تا پایین را در برمىگیرد)] و از خوراکش به دو قرص نان اکتفا کرده است، آگاه باشید که شما قدرت چنین کارى را ندارید. ولکن مرا با پرهیزکارى و کوشش و پاکدامنى و درستکارى یارى کنید، (از کارهاى ناشایسته دورى گزیده خود را بسازید تا مرا در اصلاح حال رعایا و زیردستان یارى نموده باشید) به خدا قسم، از دنیاى شما طلائى نیندوخته و از غنیمتهاى آن مالى ذخیره نکرده و با کهنه جامهاى که در بردارم جامه کهنه دیگرى آماده ننمودهام.
- عثمان بن حنیف- حاکم بصره و برادرش سهل بن حنیف از طرف مولى حاکم مدینه بود، و هر دو از اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه وآله) و تا آخر عمر شیعه و دوستدار على (علیه السلام) بودند و از این رو اهل رجال در نیکى این دو برادر اختلاف و تردید نداشته، در نقل اخبار آنها را مورد وثوق و اطمینان مىدانند، درباره عثمان بن حنیف دارند به دستور حضرت وقتى اصحاب جمل (طلحه و زبیر و عایشه و پیروانشان) وارد بصره شدند، با آنها جنگ کرد تا اینکه قرار شد تا آمدن آن بزرگوار با هم مدارا کرده و زد و خورد نکنند، ولى اصحاب جمل به امر عایشه خزانهداران بیت المال را سر بریدند و گروهى را هم کشتند و موى سر و ریش و مژه و ابروى عثمان بن حنیف را هم کنده از شهر بیرون کردند که در بین راه به حضرت رسید و حضرت بر او گریسته و فرمودند، از پیش ما پیر رفته جوان باز آمدى) (نقل از شرح نهجالبلاغه فیض، ذیل نامه 45 و خطبه 171).
- (شکم چرانى مکن) در لابلاى کلامش مىفرماید: فکر مکن اگر غذایم ساده است، براى این است که ندارم، و از غم بى چیزى افسردهام، بهترین نان و خورشت و عسل مُصفّى و بهترین جامهها را مىتوانم فراهم کنم ولى «فَما خُلِقْتُ لِیشْغَلَنى أکلُ الطّیباتِ کالبهیمة المَرْبوطة هَمُّها عَلَفُها، أَوِ المُرْسَلَةِ شُغْلُها تَقَمُّمُها، تَکْتَرِشُ مِنْ أعلافِها و تلْهوُ عمّا یُرادُبها»؛
«آفریده نشدهام که خوردن طعامهاى نیکو (از نیکبختى جاوید) بازم دارد، مانند چهارپاى بسته شده که اندیشهاش علف آن است، یا مانند چهارپاى رها گشته که خاکروبهها را به هم زند تا چیزى یافته بخورد، پر مىکند، شکنبه را از علفى که به دست آورده، و غفلت دارد از آنچه برایش در نظر دارند، (نمىداند که صاحبش مىخواهد فربه شود تا به کشتارگاهش فرستد یا برایش بارکشى نموده کارش را انجام دهد» در پایان نامه چنین مىفرمایند:
«فاتّقِ اللّه یا ابْنَ حُنَیْف، وَلْتَکْفُفْ اقْراصُکَ لِیکونَ مِنَ النّارِ خَلاصُک»:
«اى پسر حنیف بترس از خدا (شکم چرانى مکن) و چند قرص نانت باید تو را بس باشد تا سبب رهائیت از آتش گردد».
- تنپرورى و شکمخوارگى، -مراد حضرت از این سخنان این است که مردان خدا همّشان هرگز در شکمشان خلاصه نمىشود، وگرنه غذاهاى طیّب و طاهر خوردن براى نیرو گرفتن و عبادت و جهاد کردن چه اشکالى دارد.
در آیات مختلف امر به استفاده از طیّبات و غذاهاى پاکیزه و نهى از عدم استفاده از آنها شده است:
(یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً): «اى پیامبران از غذاهاى پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید. در این آیه خوردن طیبات را وسیلهاى براى وصول به عمل صالح شمرده و نه وسیلهاى براى تنپرورى و شکمخوارگى، در عین حالى که ما را امر به استفاده از طیبات و پاکیزهها مىکند، عمل طیّب و صالح هم از ما مىخواهد این مسئله در حدیث کوتاه و پرمحتوائى از رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نقل شده است، ایشان فرمودند: «یا ایها الناس ان الله طیب لا یقبل الا طیبا»: «اى مردم خداوند پاک و پاکیزه است و جز عمل پاک و پاکیزه چیزى را قبول نمىکند».
- «مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ» «چه کسى زینت الهى را که براى بندگانش آفریده، و رزقهاى پاکیزه او را حرام و ممنوع کرده است».
در این آیه با استفهام انکارى استفاده از زینتهاى الهى و روزیهاى خداوندى را بیان کرده است، البته مسلم است، که: به عنوان وسیله و نردبان ترقى حلال شده، نه به عنوان اینکه نَفْسِ استفاده از اینها هدف و شکمهاى انسانها خدایان آنها باشد «بطونهم آلهتم». «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ»: «اى کسانى که ایمان آوردید، تحریم و منع نکنید چیزهاى پاکیزهاى را که خداوند براى شما حلال کرده است».
- استفاده از حلال خدا- در این آیات امر به استفاده از طیبات و نکوهش افرادى که منع از طیبات مىکنند شده است، و از همین جا استفاده مىشود اگر این آفریدههاى خداوندى بد بود، هرگز خالق حکیم و پروردگار علیم خلق نمىکرد، و حال که خلق کرده چرا منع کند؟! مگر تضادى بین دستگاه آفرینش و تعالیم و دستورات مذهبى است؟ به دنبال قسمتى از آیه 32 سوره اعراف که ذکر کردیم خداوند به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) امر مىفرماید که به مردم بگو این پاکیزهها و امورى که خداوند حلال فرموده، در این زندگى دنیوى براى افراد باایمان است، و استفاده غیر متدینین استفاده تبعى است، اولا و بالذات خداوند براى مؤمنین خلق کرده است، چنانکه باغبانى که به گلها آب مىدهد، براى پرورش گلها است هر چند علفهاى هرزه هم در عین عدم شایستگى..
- انواع نعمت برای کل مخلوقات -در کنار خوان گسترده براى گلها لقمهاى برمىگیرند، اما این نعمتها در قیامت فقط مخصوص مؤمنین است، زیرا آنجا جاى مخلوط شدن گلها با علف هرزهها نیست، جائى نیست که علفهاى هرزه هر کجا بخواهند رشد کنند، آنجا محدودهها مشخص شده است، آنجا گلها در طرفى و علفهاى هر جائى و هرزه در طرفى از یکدیگر ممتازند، آنجا مکانى نیست که بتوان بر سر خوان سفره دیگرى نشست، (قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ).
در اینجا مطالبى را درباره استفاده از طیبات، زینتها و تجملات و عدم اسراف در آنها از تفسیر نمونه ذیل آیه سوره 32 اعراف نقل مىکنیم: زینت و تجمل از نظر اسلام
- حد اعتدال در انواع نعمت -در مورد استفاده از انواع زینتها، اسلام مانند تمام موارد، حدّ اعتدال را انتخاب کرده است، نه مانند بعضى که مىپندارند استفاده از زینتها و تجملات هر چند به صورت معتدل بوده باشد، مخالف زهد و پارسایى است (چنانکه دأب رهبانیت پیشگان مثل نصارى و صوفیه است) و نه مانند تجمل پرستانى که غرق در زینت و تجمل مىشوند، و تن به هرگونه عمل نادرستى براى رسیدن به این هدف نامقدس مىدهند. اگر ساختمان روح و جسم انسان را در نظر بگیریم، مىبینیم، که: تعلیمات اسلام در این زمینه درست هماهنگ ویژگیهاى روح انسان و ساختمان جسم او است.
- حد اعتدال در حس جامع - توضیح اینکه: به گواهى روانشناسان، حسّ زیبائى یکى از چهار بعد روح انسانى است، که به ضمیمه حسّ نیکى و حسّ دانائى و حسّ مذهبى ابعاد اصلى روان
آدمى را تشکیل مىدهند، و معتقدند زیبائیهاى ادبى، شعرى، صنایع ظریفه و هنر به معنى واقعى همه مولود این حس است با وجود این چگونه ممکن است، یک قانون صحیح، این حسّ اصیل را در روح انسان خفه کند، و عواقب سوء عدم اشباع صحیح آن را نادیده بگیرد.
- خداوند زیبا دوست زیبایی - لذا در اسلام استفاده کردن از زیبائیهاى طبیعت، لباسهاى زیبا و متناسب، به کار بردن انواع عطرها و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده، بلکه به آن توصیه و سفارش نیز شده است، و روایات زیادى در این زمینه از پیشوایان مذهبى در کتب معتبر نقل شده است.
به عنوان نمونه در تاریخ زندگانى امام حسن مجتبى (علیه السلام) مىخوانیم، هنگامى که: به نماز برمىخواست، بهترین لباسهاى خود را مىپوشید، سؤل کردند، چرا بهترین لباس خود را مىپوشید؟ فرمود
: «انّ اللّه جمیل یحب الجمال، فاتجمل لربّى و هو یقول خذوا زینتکم عند کلّ مسجد»:
«خداوند زیبا است و زیبائى را دوست دارد و به همین جهت من لباس زیبا براى راز و نیاز با پروردگارم مىپوشم، و هم او دستور داده است که زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگیرید».
- روزیهاى پاکیزه -در حدیث دیگرى مىخوانیم که: یکى از زاهدان ربانى بنام «عباد بن کثیر» با امام صادق (علیه السلام) روبرو شد، در حالى که امام (علیه السلام) لباس نسبتاً زیبائى بر تن داشت به امام گفت: تو از خاندان نبوتى و پدرت (على (علیه السلام)) لباس بسیار ساده مىپوشید، چرا چنین لباس جالبى بر تن تو است؟ آیا بهتر نبود که لباسى کم اهمیتتر از این مىپوشیدى؟ امام فرمود: واى بر تو اى عباد!
«مَنْ حرّم زینَةَ الله الّتى اخْرج لعباده و الطیبات مِن الرزق»:
«چه کسى حرام کرده است زینتهائى را که خداوند براى بندگانش آفریده و روزیهاى پاکیزه را» ... و روایات متعدد
- آفریدگار زیبایی- دیگرى این تعبیر که خداوند زیبا است و زیبائى را دوست دارد و یا تعبیر به اینکه خداوند زیبائیها را آفریده همگى اشاره به این حقیقت است، که: اگر استفاده از هرگونه زیبائى ممنوع بوده، خداوند هرگز اینها را نمىآفرید، آفرینش زیبائیها در جهان هستى خود دلیل بر این است که: خالق زیبائیها آن را دوست دارد.
ولى مهم اینجا است که غالباً در اینگونه موضوعات، مردم راه افراط را مىپویند، و با بهانههاى مختلف رو به تجملپرستى مىآورند، به همین دلیل قرآن مجید ... بلافاصله بعد از ذکراین حکم اسلامى از اسراف و زیادهروى و تجاوز از حدّ، مسلمانان را برحذر مىدارد، در بیش از بیست مورد در قرآن مجید به مسأله اسراف اشاره شده و از آن نکوهش گردیده است ...
روش موزون ومعتدل -به هر حال روش قرآن و اسلام در این مورد، روش موزون و معتدلى است، که: نه جمود دارد و تمایلات زیباپسندى روح انسان را در هم مىکوبد، و نه بر اعمال مسرفان و تجملپرستان و شکمخواران صحة مىگذارد، مخصوصاً در جوامعى که افراد محروم و بینوا وجود داشته باشد، حتى از زینتهاى معتدل نیز نهى مىکند، ولذا مىبینیم در بعضى از روایات هنگامى که: از بعضى از امامان سؤال مىکردند، چرا لباس فاخر پوشیدهاید در حالى که جدّ شما على (علیه السلام) چنین لباسى در تن نمىکرد؟! در پاسخ مىفرمودند: مردم آن زمان در شدت و فشار بودند، و مىبایست چنین شود، اما مردم زمان ما زندگى مرفّهترى دارند، و در چنین شرایطى استفاده از این زینتها (در حدود معقول) مانعى ندارد.
- سرچشمه بسیارى از بیماریها،-یک دستور مهم بهداشتى جمله «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»:
«بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید» (که در آیه 31 سوره اعراف آمده است) گرچه بسیار ساده به نظر مىرسد، اما امروز ثابت شده است که یکى از مهمترین دستورات بهداشتى همین است،
زیراتحقیقات دانشمندان به این نتیجه رسیده که: سرچشمه بسیارى از بیماریها، غذاهاى اضافى است،
که به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مىماند، این مواد اضافى هم بار سنگینى است براى قلب و سایر دستگاههاى بدن و هم منبع آمادهاى است، براى انواع عفونتها و بیماریها، لذا براى درمان بسیارى از بیماریها، نخستین گام همین است، که: این مواد مزاحم که در حقیقت زبالههاى تن انسان هستند، سوخته شوند و پاکسازى جسم عملى گردد. عامل اصلى تشکیل این مواد مزاحم، اسراف و زیادهروى در تغذیه و به اصطلاح پرخورى است و راهى براى جلوگیرى از آن جز رعایت اعتدال در غذا نیست، مخصوصاً در عصر و زمان ما که بیماریهاى گوناگونى مانند بیمارى قند، چربى خون، تصلّب شرائین، نارسائیهاى کبد، انواع سکتهها، فراوان شده، افراط در تغذیه با توجه به عدم تحرک جسم انى کافى، یکى از عوامل اصلى محسوب مىشود، و براى از بین بردن اینگونه بیماریها راهى جز حرکت کافى و میانهروى در تغذیه نیست.
- همه دستورات طبى -مفسّر بزرگ، مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» مطلب جالبى نقل مىکند که: هارون الرشید طبیبى مسیحى داشت، که: مهارت او در طب معروف بود، روزى این طبیب به یکى از دانشمندان اسلامى گفت: من در کتاب آسمانى شما چیزى از طب نمىیابم، در حالى که دانش مفید بر دوگونه است: علم ادیان، علم ابدان (و شما فقط علم ادیان را دارا هستید) او در پاسخش چنین گفت: خداوند همه دستورات طبى را در نصف آیه از کتاب خویش آورده است: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» و پیامبر ما نیز طب را در این دستور خویش خلاصه کرده است:
«الْمِعْدَةُ بیت الأدواء و الحمیة رأس کل دواء واعط کل بدن ما عوّدته»:
«معده خانه همه بیماریها است، و امساک و پرهیز سرآمد همه داروها است و آنچه بدنت را به آن عادت دادهاى (از عادات صحیح و مناسب) آن را از او دریغ مدار». طبیب مسیحى هنگامى که این سخن را شنید گفت
- سلامت جسم و تن: «ما ترک کتابکم و لا نبیّکم لجالینوس طبّا»: «قرآن شما و پیامبرتان براى جالینوس (طبیب معروف) طبّى باقى نگذارده است» کسانى که این دستور را ساده فکر مىکنند، خوب است، در زندگى خود آن را بیازمایند، تا به اهمیت و عمق آن آشنا شوند، و معجزه رعایت این دستور را در سلامت جسم و تن خود بینند».
- جسم در خدمت اهداف : تا به اینجا با توضیحاتى که داده شد، روشن گردید که مراد از (اجسادهم نحیفه) این نیست که واقعاً تمام پرهیزکاران بدنهاى لاغرى دارند و هرگز از مواهب و نعمتهاى الهى بهره نمىگیرند، بلکه بهره مىگیرند ولکن هدف آنها شکمپرستى نیست، پرهیزکاران جسم خود را در خدمت اهداف بلندشان قرار مىدهند، و تغذى جسم را براى تنها پرورش جسم بکار نمىگیرند، بلکه هدف از تغذّى و پرورش جسم هرچه بیشتر بها دادن به تکامل روح است آنها جسم را به عنوان مرکبى سالم براى رهروى روح پرورش مىدهند.
- نحیف از روزه گرفتن وعبادت- در نهجالبلاغه مولى على (علیه السلام) درباره مدح یکى از پرهیزکاران چنین مىفرماید: «کانَ لِى فیما مَضى اخٌ فِى اللهِ و کان یُعْظِمُهُ فى عَینِى صِغَرُ الدنیا فِى عَینِهِ و کانَ خارِجاً مِن سلطانِ بطنِهِفلا یَشْتَهِى مالا یَجِدُ و لا یُکثِرُ اذا وَجَدَ»:
«در روزگار گذشته براى من برادر و همکیشى در راه خدا (ابوذر غفارى یا عثمان بن مَضْعون) بود، که: کوچک بودن دنیا در نظرش او را در چشم من بزرگ مىنمود، و شکمش بر او تسلط نداشت، پس چیزى را که نمىیافت، آرزو نمىکرد، و اگر مىیافت بسیار بکار نمىبرد».
احتمال دارد مراد از «اجسادهم نحیفه» همان معناى مطابقى باشد، و حالت اکثرى آنها لحاظ شده، که غالباً اجساد نحیف و لاغرى دارند، و این نحیف بودن از روزه گرفتن و عبادت آنها سرچشمه گرفته شده است، این توهم پیش نیاید که بنابر این متقیان از قدرت بدنى کافى برخوردار نبوده، و به قول معروف شل و ول هستند، جواب این توهم را هم مولى در نامه عثمان بن حنیف فرمودهاند که:
- قوام در کم خوراکی -در نامه عثمان بن حنیف فرموده اند که «الا وَ ان الشِجرةَ البریّةَ اصلَبُ عُوداً و الرَّوائعَ الخَضِرةَ ارَقُّ جُلُوداً و النباتاتِ العِذْیِة اقوى وقُودَاً و أَبْطَأُ حَمُوداً»
(آگاه باشید که درخت بیابانى (که آب کم به آن مىرسد) چوبش سختتر (استوارتر) است و درختهاى سبز و خرّم (که در باغهاى پرآب کاشته شده) پوستشان نازکتر است، و گیاههاى دشتى (که جز آب باران آب دیگرى نیابند) شعله آتش آنها افروختهتر و خاموشى آنها دیرتر است (آرى انسان هر قدر کمتر بخورد و بیاشامد اندامش استوارتر و در کارزار دلیرتر است، و هر قدر بیشتر بخورد و بیاشامد نازک پوست و سست دل و ترسناکتر است».
- کم خوراک -روزه برای من است - اینان رنج زندگانى دنیا را مىکشند تا گنج جاودانى ابدى را برگیرند، آنها روزه مىگیرند تا عبادتى را که خداوند نسبت آن را به خود داده (اضافه تشریفیّه) بجا آورند، و خداى را به عنوان جزاى اعمالشان تلقّى کنند، که در حدیث قدسى آمده:
الصوم لى و انَا اجزى به: «روزه براى من است و من در مقابل آن جزا داده مىشوم».
روزه آنان روزه عوام نیست، که روزه اخص الخاص یا لااقل روزه خواص است، صوم را به سه درجه تقسیم کردهاند:
- خود من جزا ی او - عبارت (انا اجزى به) را به دو گونه مىتوان قرائت کرد: 1- (أجرى به) که متکلم مضارع معلوم از ثلاثى مجرد باشد یعنى من جزا مىدهم آن را. 2- (اجزى به) به صیغه مجهول یعنى خود من به عنوان جزاى آن عمل قرار مىگیرم و بزرگانى همچون ملاهادى سبزوارى این وجه را بهتر شمردهاند و این وجه مطابق حدیث شریف قدسى دیگرى است که «من قتلته فعلىّ و من علىّ دیتهُ فَانا دیَتُه»: «هر کسى را کشتم پس بر من است خونبهاى او و کسى که بر گردن من خونبهاى او باشد پس من خونبهاى او هستم».
- روزه خاص الخاص : صوم عموم (عوام) که در آن فقط از شهوت بطن و فرج و دیگر مفطرات روزه خوددارى مىشود.
صوم خصوص (خواصّ) که در آن گوش و چشم و زبان و دست و پا و سائر جوارح هم از گناهان برحذر مىگردد، در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده:
«اذا صُمت فلیَصُمْ سمعک و بصرک و غیر ذلک»:
«زمانى که روزه گرفتى باید گوش و چشم و دیگر اعضاء هم روزه باشد».
صوم اخصّ الخصوص (اخصّ الخواص) که در آن قلب هم از جمیع ما سوى الله در احتراز است، در آن، دل از افکار دنیوى و شواغل پست مبرا است، مگر افکار و شواغلى که همانند پلى بر رهگذر دنیا براى رسیدن به آخرت زده شود.
- روزه خاص متقین : آرى روزه متقین از نوع اول نمىتواند باشد، بلکه از نوع دوم و سوم، آنها، آتش مشتعل شهوات را که اسلحه شیطان رجیم است، در تمام ابعادش با گرسنگى صیام خاموش مىکنند، در روایت از رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) است که:
«انّ الشیطان لَیجرى مِنْ ابنِ آدم مَجْرىَ الدّم فَضَیَّقوا مجاریة بالجوع»:
«همانا شیطان در مجارى خون پسر آدم جارى مىشود، پس مجارى خون را با گرسنگى ضیق کنید» مفاد این روایت در مواقع طغیان شهوت غضب و شهوت جنسى و شهوت تمایل به غذا خوردن و غیره بسیار محسوس است، اشتهاء و میل انسان به این امور چراغ سبزى براى گذر و عبور شیطان و اتباع او از رهگذر جسم و جان است و از این روى در موقع اشتهاء، هیجان در گردش خون ملموس است، و کنترل این هیجان با گرسنگى که به عنوان چراغ قرمزى براى شیطان و انصار و اعوان او است میسّر است، گرسنگى گرچه باعث لاغرى جسم است ولى از دست دادن مقدارى از حجم گوشت و پوست و استخوان براى به دست آوردن حجم بسیار زیادترى در بُعد روح قابل مقایسه نیست.
- متّقیان و پرهیزگاران از آب چسم گرفته بر آتش مشتعل درون مىریزند، و از این روى غالباً لاغراندام مىنمایند ولى بزرگى روح آنها کفایت از کمبود جسم و صِغَر حجم پوست و استخوان مىکند، روحى که قوام جسم هم به آن است و اگر نباشد جسمى پایدار نخواهد بود،
- و به قول شاعر:
تن همى نازد به خوبى و جمال |
روح پنهان کرده کرّ و فرّ وبال |
|
گویدش کاى مزبله تو چیستى |
چند روز از پرتو من زیستى |
|
غنج و نازت مى نگنجد در جهان |
باش تا که من شوم از تو نهان |
|
سبزهها گویند ما سبز از خودیم |
خرم و خندان و بس زیبا شدیم |
|
فصل تابستان بگوید کاى امَمْ |
خویش را بینید چون من بگذرم» |
|
گرسنگى و پیامد لاغراندامى آن، از پرخورى و پیامد میراندن زیرکى و فطانت (البطْنَة تُمیتُ الفِطْنَة)
مسلماً؛ بهتر است گرسنگى که همچون ابرى باران حکمت از آن مىریزد
- پرخوری خواب آور (الجوع سحاب یمطر الحکمة) قطعاً سزاوارتر و شایستهتر است، از پرخورى که عاملى مؤثر براى عروض خواب بر انسان است، خوابى که برادر مرگ است (النوم اخُ الموت)
- ازخواب و خوراک سیر مشوی -و همچنانکه در مرگ استکمالى نیست و دست از عمل کوتاه است، در خواب هم استکمالى نخواهد بود، خوابى که انسان را از عبادات نیمهشبى محروم و از فیض اعظم و گنجینه پرثمر سحرى و راز و نیاز در خولتگه راز عاشقى باز مىدارد و به قول مرحوم شیخ بهائى: الى کم کالبهائم انت هائم ..... و فى وقت الغنائم انت نائم) «تا چند مثل چهارپایان متحیر و سرگشتهاى، و در وقت غنیمت در خوابى».
- تابکی در خوبی ؟.- آرى تا به کى در وقتى که باید مصداق «اذکرونى فى الخلوات اذکرکم فى الفلوات»و «اذکرونى فى الخلاء اذکرکم فى الملأ الاعلى» باشد در خواب و از ذکر و یاد او غافلیم.
انسان به طور عادى به فرموده مولى امیرالمؤمنین على (علیه السلام) اگر 60 سال زندگى کند، نصف عمر او را شبها نابود مىکند.
(اذا عاشَ الفَتى سِتّین عاما |
فنِصْفُ العُمْر تَمْحَقه اللیالى) |
|
- پرخوری و خواب غفلت -چگونه با پرخورى اکثر نیم دیگر را با دست خود به خواب مىرود، و از استکمال محروم مىماند، و باز عجب از پرخوران نیست که، عجب از افرادى است که نیم از عمر را به دست شب سپرده، و نیم روز را هم حتى بدون پرخورى در خواب مىگذرانند،
- پس اینان را با استکمال، چه!! اى کاش ما در زمره اینان نباشیم که بیچارهایم و اگر هستیم و خود نمىدانیم، امید است، با اینکه استکمالى حاصل نکرده و ستم بر نفس خود راندهایم، مربى و پرورنده ما بادست عنایت خود تا رهایى فطرت ساکت و ساکن گشته ما را حرکتى دهد تا نداى طنین افکن بیدارى با نوائى روحبخش و روحافزا گوش دل به خواب رفته ما را نوازشى دهد تا حداقل از نیم عمرى که در روز باید سپرى کنیم، توشهاى از کمال برگیریم انشاءالله.
- خطا در پرخوری -باید آگاه بود که در حال خطا فطرت بیدار به خواب رفته، وگرنه امکان ندارد
با فطرت بیدار و هوشیار، خطائى از انسان تعمداً سر زند، آنکه انسانى را به قتل رسانده و ظلمى روا مىدارد، یا در برابر شهوات سر خم مىکند فطرتش اگر نمرده باشد، به خواب رفته است، در این حال دست به هر کارى مىزند، با نظارت عقل و فطرت نیست، او عقل را مغلوب و به عالم بىخیالى و بى ادراکى فرستاده است،
- پرخوری او - چشم عقل را در این حال بسته است، اگر تا نزدیکِ خطائى رویم و متنبّه شویم از خواب بیدار شدهایم، ولى باید دانست این بیدارى را باید مدیون محبت الهى بود، چنانکه در مناجات شعبانیه آمده
«الهى لم یکن لى حَولٌ فَانتَقلَ به عن مَعْصیَتک الّا فى وَقْت ایْقَظتَنى لمَحَبّتک»:
«پروردگارا حول و قوهاى در خود نمىبینم که به سبب آن از کنار معصیت تو بگذرم، مگر در آن وقتى که مرا براى محبت خود بیدار کردى).
- متقین وپرهیزگاران - بارى پرهیزکاران شکم را از نان تهى مىکنند، تا نهاد خود را از گوهرهاى گرانبها نباشته سازند، آنان طفل جان را از شیر شیطان گرفته، و زمینه همرازى و همبازى با مَلَک را براى او فراهم مىکنند، زیرا طفلى که از شیر شیطان تغذّى و وجودش استحکام و رشد یافته هرگز قابلیت همرازى با فرشته را ندارد، زیرا که سنخیتى بین آنها نیست، تا با هم و در کنار هم زندگى خود را بگذرانند، که (السنخیة علة الانضمام و الاجتماع). و به قول مولوى: گر تو این انبان زنان خالى کنى ..... پر ز گوهرهاى اجلالى کنى ..... طفل جان از شیر شیطان باز کن ..... بعد از آنش با ملک انباز کن.
- خلاصه بحث درباره این فراز چنین شد که دو وجه در «اجسادهم نحیفه» احتمال داده شد:
- 1- عدم توجه به شکمپرستى و تنپرورى.
- 2- کثرت روزه گرفتن، عبادت و اکتفاء به قدر ضرورت از طعام که این همه مقدمه براى تعالى روح و روان است، مرحوم الهى در ذیل این فراز (اجسادهم نحیفه) گوید:
بتن لاغر زرنج و سعى بسیار |
به جان فربه زمهر روى دلدار |
|
چو خوش گفت آن حکیم قدسى آواز |
تن و جان را تضاد افتاده زآغاز |
|
|
چو جان را پرورى تن گشت پژمان |
|
تن آسائى هلاک جان پاک است |
زرنج تن روآنهاتابناک است |
|
|
همى دانند جان و تن زفرهنگ |
|
تو سنگ تن مزن بر گوهر جان |
غبار جسم از آن گوهر بیفشان |
|
تن آسائى روانت تار سازد |
فروزان، شمع جان، تن گر گذارد |
|
|
تن خاکى بیفکن جان بیاراى |
|
که جان جاوید یابد، زندگانى |
تن خاکى نپاید جاودانى |
|
- ***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج1، ص: 317- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۱/۱۱/۰۸