پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۶۸ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

۳۰
آبان

                               بسم الله الرحمن الرحیم

                               اللهم صل علی محمد وآله محمد وعجل فرجهم

                               مجلس سیزدهم : سیدة نساءالعالمین

  1. خداوند تبارک و تعالى بدلائل و جهاتى در زندگانى دنیا مرد را بر زن ترجیح داده ، بلکه بواسطه آیه مبارکه الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض ، مرد را والى و غالب بر زن قرار داد یعنى مردان مرتبه تسلط و تغلب بر زنان دارند از دو وجه :
  2. اول - از جهت آنکه خدا تفضیل داده مردان را بر زنان بقوت بدن و کمال حسن تدبیر و به اختصاص نبوت و امامت و ولایت و اقامه حدود و شعایر اسلامى و جهاد وارث که زن نصف مرد میبرد و شهادت که چهار زن مطابق دو مرد است و دیه که دیه زن نصف مرد میباشد و امام جماعت که زن حق ندارد براى مرد امام جماعت شود و مرجع تقلید و قاضى که باید از جنس مرد باشد نه زن اگر چه زن خیلى عالمه و در علمش برتر از مرد هم باشد.
  3. دوم - و بما انفقوا اموالهم بواسطه آنکه مردان از مال خود بزنان نفقه و کسوه و مهر میدهند.
  4. نظر علم در تفاوتهاى جسمى مرد و زن
  5. امروز با دقت تمام حساب کرده اند و مغز زن را صد الى دویست گرم کمتر از مرد یافته اند البته این محاسبه کردن پس از رسیدگى کردن یازده هزار مغز زن و مرد اروپایى بوده که حد متوسط مغز مرد را ((1361)) گرم و حد متوسط مغز زن را ((1200)) گرم معین نموده اند.
  6. نکته اى در جمجه : البته معلومست که جمجمه مرد و زن به نسبت مغزایند و متفاوتست ، یعنى جمجه زن در حدود 15 از جمجمه مرد کوچکتر است ، اما نکته مرموز و لطیف آنکه دانشمندان فن معتقدند هر قدر علم و مدنیت در بشر افزونتر میشود وسعت جمجمه مرد بیشتر میگردد و اما در زن رو به تنزل است و لذا ((گوستاولوبون )) فرانسوى در کتاب ((تمدن اسلام و عرب )) مینویسد طبق تحقیق دانشمندان فن حجم جمجمه زنان امروز از حجم زنان غیرمتمدن قدیم کمتر و در مرد قضیه کاملا برعکس میباشد.
  7. حواس خمسه زنان : طبق تحقیقات فیزیولوژیستها گرچه مردم قاره ها و مناطق مختلف بر حسب احتیاج به حاسه مخصوصى نسبت بیکدیگر متفاوت هستند، مثلا اهالى آندامان ((یعنى ساکنین جزایر بین شبه جزیره مالاکا و سیلان )) با حس شامه از مسافت دورى بوى میوه را حس ‍ میکنند و مردم ((کالموک )) که از قبایل آلتایى در مغولستان غربى هستند نوعا قوه باصره آنها قویتر از سایر مناطق است اما در همه جا زنان از این حواس نصیب کمترى دارند.
  8. ((صدوق )) در ((علل الشرایع )) از ((محمد بن سنان )) نقل میکند که گفت من نامه اى خدمت حضرت رضا  (علیه السلام) نوشتم و از علت قبول نشدن شهادت زن در طلاق و روایت هلال سئوال کردم حضرت فرمودند زیرا که قوه بینایى ضعیف و در احساسات و جانبدارى مفرط هستند.
  9. حتى قوه لامسه که در مناطق مختلف تا حدودى نزدیک بهم است ولى در زنان بعلت ضعف همین قوه است که میتوانند درد سخت زایمان را کمتر درک کنند و این اختلاف در حیوانات نر و ماده نیز تجربه شده است .
  10. ضربان نبض زن و مرد : قلب زن شصت گرم کمتر از قلب مرد است و لذا در ضربان نبض ما سنجشهائیکه بعمل آمده حد متوسط در میان اروپائیان 72 ضربه در هر دقیقه و بین سیاههاى آتازونى 74 ضربه در هر دقیقه و بین هندوهاى امریکا 76 ضربه در هر دقیقه اندازه گیرى شده ولى در هر نقطه جهان سرعت ضربان نبض زن بعلت ضعف قواى او نسبت به مرد بیشتر است و این اختلاف در هر دقیقه بین 10 تا 14 ضربه است
  11. چنانکه در حیوانات ماده نیز ضربات نبض سریعتر است . مثلا در شیر ماده 7 ضربه بیشتر از شیر نر و در گاو ماده 20 ضربه بیشتر از نر میباشد.
  12. تنفس زن و مرد : براى تنفس نیز مطالعاتى شده ، در ایران در هر یک دقیقه معمولا 8 الى 20 و در فوئرثهیا 16 تا 20 و در میان گیرگیزها که ملل شمالى و غربى چنین هستند معمولا 19 و در اروپا 14 تا 18 بار در یک دقیقه تنفس میکنند.
  13. در تنفس بعلت ضیق و ضعف جهاز تنفسى زیرا گنجایش هوا در جهاز تنفسى مرد به اندازه نیم لیتر بیش از زن است و نیز مرد در هر ساعت 11 گرم کربن میسوزاند و بهمین سبب اکسیژن بیشترى وارد ریه اش میشود، در صورتیکه زن در هر ساعت 7 گرم بیشتر نمى سوزاند، زن سریعتر نفس میکشد اگر چه با این سرعت نتیجه کمترى از لحاظ اکسیژن نصیبش میشود.
  14. قامت زن و مرد : قامت زن بطور متوسط 12 سانتى متر از قامت مرد کوتاهتر است و این تفاوت از هنگام ولادت کاملا مشهود است و اختصاص به زن و مرد متمدن هم ندارد بلکه این اختلاف چون روى قوانین طبیعى و ساختمان قواى جسمانى است در میان قبایل وحشى به همین نسبت دیده میشود.
  15. وزن زن و مرد : وزن اختلاف زن و مرد از همان آغاز تولد معلومست و معدل نسبت تفاوت و زن آنها در همه جا پنج کیلوگرم است ، یعنى وزن بدن مرد بطور متوسط 47 کیلوگرم و وزن متوسط زن 42 کیلوگرم است و همچنین استخوان بندى زن معمولا کوچکتر و سبکتر از استخوان بندى مرد است و استخوان مرد محکمتر از استخوان زن است .
  16. و نیز عضلات و ماهیچه زن ضعیفتر و ظریفتر از مرد است و حجم عضلات زن به اندازه یک ثلث کمتر از مرد میباشد و بهمین جهت اندام زن لاغرتر و حرکاتش از مرد کندتر است و همچنین حجم ریه زن 1300 ولى حجم ریه مرد 1600 سانتیمتر مکعب است و نیز خون زن از لحاظ رنگ و وزن و هم از جهت ترکیب با خون مرد تفاوت دارد یعنى خون زن کم رنگتر و سبکتر از خون مرد است و گلبولهاى سفید در خون مرد بیشتر است و مقدار هموگلوبین ((ماده آهنى رنگین خون )) و مواد ازتى و آلبومین ، ((سفیده تخم مرغ )) در خون زن کمتر است .
  17. این مسلم است که فعالیتهاى روانى محققا با فعالیتهاى فیزیولوژیکى بدن بستگى دارد جان با جسم مانند شکل یک مجسمه با سنگ مرمر بهم آمیختگى دارد و لذا در کتاب ((انسان موجود ناشناخته )) میگوید متخصصین تعلیم و تربیت باید اختلافات عضوى و روانى جنس مرد و زن را در نظر داشته باشند و توجه باین نکته اساسى در بناى آینده تمدن حائز کمال اهمیت است .
  18. در کتاب ((حقوق زن )) مینویسد: در اینکه میان روح و جسم بطور کلى همبستگى و تناسب دقیقى برقرار است و فعالیتهاى روانى با فعالیتهاى فیزیولوژى نسبت و بستگى تام دارد، تردیدى نیست مثلا اخته کردن خواجه سراهاى سابق که یک عمل جسمانى است آنچنان تاءثیر فورى در تغییر روحیات و اخلاق مردانگى آنها داشت که کاملا محسوس بود و حتى در صدا و بشره آنان نیز تغییرات کلى داده میشود و نیز بیرون آوردن تخمدانهاى زنان در روحیات آنان تغییرات کلى میدهد که افسردگى بیحد، اختلال و تشویش افکار سوء خلق کم حوصلگى و امثال آنرا میتوان از آثار آن شمرد.
  19. نیروى تعقل و عواطف زن و مرد : نیروى جسمانى و اعصاب قوى و قدرت دماغى مرد او را براى مجاهدت و مبارزه دامنه دارترى در امور زندگى آماده میسازد. خواه این مبارزه در میدانهاى جنگ باشد یا در برابر درندگان جنگل براى تهیه صید یا در راه تاءسیس نظامات حکومت و شئون اقتصاد و یا براى تحصیل غذا و معیشت خود و زن و فرزندش . ولى در موضوعات عاطفى مانند کودکان غالبا دستخوش تحول و تبدیل میشود،
  20. بر عکس زن در موضوعات عاطفى بسیار نیرومند است و در کارهاى محتاج به فکر یا نیروى جسم استقرار و ثبات ندارد، مگر کارهائیکه با عواطف زنانه او ملایم باشد، مانند پرستارى و سرپرستى اطفال و گلسازى و تدبیر منزل و خیاطى و غیره و این تفضیلى که خداوند براى مردان قائل شده دلیل بر حقارت و سلب احترام از زن نیست
  21. بلکه این اختلاف طبق مصلحت و حکمت آفریننده حکیمى است که براى ترقى و تکامل نوع بشر لازم دانسته است . ربناالذى اعطى کل شى خلقه ثم هدى ، پس اگر یک جراح نمى تواند چون یک مهندس ساختمان نقشه ساختمانى را طرح کند و یا یک دانشمند علم اخلاق نباید در مسائل علوم سیاسى و اقتصاد اظهار نظر کند و خلاصه هر متخصصى حق دارد در رشته خود اظهار نظر کند و در رشته هاى تخصصى دیگران دخالت نکند این کوچکى و حقارت او را نمیرساند و بمقام او لطمه اى وارد نمیکند.
  22. بنابراین براى زن و مرد یک سلسله وظایف معینى طبق ساختمان جسمى و روحى آنها تعیین شده است اگر چه در بعضى از امور مرد بر زن حق تقدم داشته باشد و بقول پروین اعتصامى :
  23. وظیفه زن و مرد اى حکیم دانى چیست.....یکیست کشتى و آن دیگریست کشتى بان.....چو ناخداست خردمند و کشتى اش محکم.....دگر چه باک ز امواج ورطه طوفان
  24. بدیهى است که کشتى و ناخدا هر یک موقعیت و وظیفه جداگانه اى دارند، نه ناخدا میتواند کار کشتى را بکند و نه کشتى کار ناخدا، ولى در عین حال هر کدام باید وظیفه خود را انجام دهند پس اگر بنا شود در امور اجتماعى زن و مرد در وظایف یکدیگر دخالت کنند آنروزیست که کشتى زندگى و سرنشینان آن گرفتار طوفان بلا خواهد شد،
  25. ((پس از شیر حمله خوش بود و از غزال رم )) از گفتار ما معلوم شد که زن از حیث دستگاه خلقت مانند مغز و قلب و حواس خمسه و عقل و فهم و استعداد و سایر چیزهاى دیگر با مرد تفاوتهایى دارد.
  26. در عین حال زنهاى بزرگى در دنیا پیدا شده اند که باعث فخر و سربلندى زنان عالم میباشند، یکى از آنها مخدره مکرمه آمنه بیگم دختر ملا محمدتقى مجلسى است که بسیار فاضله و عالمه و متقى بوده است .
  27. روزى ملا محمدتقى بخانه آمد و بدخترش گفت من اراده کردم که شما را بمردى تزویج کنم که در غایت فقر و منتهاى فضل و صلاح است و این موقوف به اذن شماست ، مخدره عرض کرد فقر عیب مرد نیست ، جناب ملا محمدتقى مخدره را به ملا محمدصالح مازندرانى شارح اصول کافى تزویج نمود، چون شب زفاف شد جناب ملا محمدصالح داخل اتاق شد و برقع از صورت مخدره برداشت و جمال مخدره را دید بگوشه اطاق حمد و شکر الهى را بجاى آورد و مشغول مطالعه شد، اتفاقا مسئله اى بر او مشکل شد هر قدر فکر کرد نتوانست آنرا حل کند،
  28. مخدره آمنه بیگم بفراستى که داشت ملتفت شد وقتى که ملا محمدصالح بجهت تدریس ‍ رفت آنمخدره مسئله را در کمال خوبى حل نمود و نوشت و گذارد محل مطالعه شوهرش ، چون شب شد ملا محمدصالح بجهت مطالعه نشست دید اشکال شب گذشته او در کمال خوبى حل شده و بر روى کاغذ نوشته شده ، دانست که کار آمنه بیگم است ، به شکرانه این نعمت تا صبح مشغول عبادت شد و در بسیارى از اوقات ملا محمدصالح اشکالات علمى خود را از اینمخدره سؤ ال میکرد و او جواب میداد.
  29. و از جمله مخدره فاطمه دختر شهید اول است که خدمت پدر بزرگوارش درس خواند تا مجتهده شد و پدرش زنان را در یاد گرفتن مسایل و احکام به او ارجاع میفرمود و بسیار او را مدح میفرمود بدرجه اى رسید که استاد شهید به او اجازه فتوا داد.
  30. یکى از زنهائیکه هم از حیث خلقت جسمى و هم از حیث خلقت روحى باتمام زنهاى عالم فرق دارد فاطمه دختر پیغمبر است . اما از جهت خلقت جسمى فاطمه علیه السلام عادت زنانگى نداشت ، امام باقر  (علیه السلام) فرمود: لما ولدت فاطمة اءوحى الله تعالى الى ملک فانطلق به لسان محمد فسماها فاطمة ثم قال انى فطمتک بالعلم و فطمتک عن الطمث .
  31. قال  (علیه السلام) والله لقد فطمها الله تبارک و تعالى بالعلم و عن الطمث بالمیثاق .نکته مهم در این حدیث آنست که میفرماید: فطمتک عن الطمث ما ترا اى فاطمه از دماء ثلاثه که زنان مى بینند پاک و پاکیزه آفریدیم اگر چه دستگاه خون حیض در زن نباشد حاملگى هم براى او نیست و چون از عادت زنانگى بیفتد دیگر حامله نمى شود ولى فاطمه علیهاالسلام با آنکه خون حیض نمیدید پنج پچه تحویل جامعه داد که هر کدام آنها با دنیا و مافیها برابرى میکرد پس این یک معجزه براى آن بانو بوده است .
  32. فاطمه سیده نساء است فاطمه  (علیها السلام) از جهت خلقت روحى هم با زنان دیگر فرق داشته بلکه برتر و بالاتر از مریم هم بوده است چه خداوند درباره مریم میفرماید: ان الله اصطفیک و طهرک على نساءالعالمین مراد از برترى مریم بر زنان عالم فقط در زمان خودش بوده ، قرینه بر این مدعى آیه مبارکه بنى اسرائیل است که میفرماید: یا بنى اسرائیل اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم و انى فضلتکم على العالمین ،
  33. بدیهیست که هرگز بنى اسرائیل را بر مؤ منین زمان پیغمبر ما و امت او ترجیح نداده بلکه افضلیت بنى اسرائیل تا زمانى است که عیسى نیامده باشد، اگر در زمان عیسى افضلیتى براى بنى اسرائیل باشد باید ایمان به عیسى نیاورند و همچنین در زمان پیغمبر خاتم ملت یهود باید از ایمان آوردن باین پیغمبر استثناء شوند و این بدلیل عقل و نقل باطل است ، پس مریم بزرگ زنان زمان خود بوده است .
  34. ولى پیغمبر درباره فاطمه اش فرمود: فاطمة سیدة نساءالعالمین من الاولین و الاخرین و آنها لتقوم فى محرابها فیسلم علیها سبعون الف ملک من المقربین و نیاد و نها بمانادت به الملائکة مریم فیقولون یا فاطمة ان الله اصطفیک و طهرک على نساءالعالمین .
  35. در علل الشرایع از حضرت صادق  (علیه السلام) روایت میکند که فرمود فاطمه را محدثه نامیدند براى آنکه ملائکه از آسمان بر وى نازل شده او را ندا میکردند چنانکه مریم را ندا میکردند و میگفتند ان الله الصطفیک و طهرک على نساءالعالمین ،
  36. پس فاطمه با ایشان و ایشان با فاطمه حدیث میکردند، حتى شبى آنمخدره از ملائکه سئوال کرد، آیا مریم افضل زنان عالمیان نیست ؟ عرض کردند مریم افضل زنان عالم خود بود، ولى خدا ترا سیده زنان عالم او و عالم خودت و بلکه سیده نساءالعالمین اولین و آخرین قرار داد.
  37. شرایع گذشته معرفت به فاطمه داشته اند
  38. در بحار در روایتى از حضرت رسول ( صل الله علیه وآله وسلم )نقل میکند که آنحضرت درباره فاطمه  (علیها السلام) فرمود: فاطمة هى الصدیقة الکبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى .
  39. صاحب کتاب ((خصایص الفاطمیه )) میگوید: قرن داراى چند معنى میباشد: اول هفتاد یا هشتاد یا سى یا صد سال . دوم مراد از قرن اهل هر زمانند که در آن پیغمبرى باشد مثل زمان حضرت موسى زمان حضرت عیسى و غیره سوم مراد از قرن عمر غالب مردم است .
  40. اما معنى ((دارت )) در حدیث است که : اولوالعزم من الرسل سادة المرسلین و النبیین علیهم دارت الرحى ، یعنى پیغمبران اولوالعزم آقایان پیغمبرانند آسمانها و زمین بواسطه بودن آنها دور میزنند یعنى به تصدق سر آنها گردش میکنند. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۳۰
آبان

 

      1. بسم الله الرحمن الرحیم
      2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. مجلس سیزدهم: 31- السلام علیک یابن فاطمة  الزهرا  سیدة نساءالعالمین:
  2. در روایتى که روز قیامت لواء احمد را بدست فاطمه  میدهند جاى دیگر دارد که روز قیامت اول دیوان محاسباتیکه گشوده میشود دیوان حساب انتقام فاطمه  از دشمنان اوست .
  3. در انوار نعمانیه است که در تفسیر آیه : و اذا المودة سئلت باى ذنب قتلت ، انتقام قتل محسن سقط شده است .
  4. شیخ صدوق مینویسد که روز قیامت لواء شفاعت بدست فاطمه  زهرا  داده میشود تا از ذرارى و دوستانش شفاعت کند در آنجا که میفرماید از ما نیست کسى که مسئله را انکار کند معراج . سئوال قبر، شفاعت کند و از شرایط عقد ازدواج فاطمه  به على شفاعت امت بوده است .
  5. علامه مجلسى در احادیث معراج نقل میکند که پیغمبر فرمود: در شب معراج کاخى رفیع در بهشت دیدم که وصف فراوانى از آن میکنند، پرسیدم این کاخ از کیست ؟ گفتند مخصوص فاطمه  دختر محمد (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) است که پس از شفاعت دوستان به این کاخ نزول اجلال میفرماید.
  6. در علل الشرایع در حدیث مفصلى از اباذر نقل میکند که فاطمه  قسیم بهشت و جهنم است و این بالاترین مقام براى فاطمه  زهرا  ( علیه السلام ) میباشد.
  7. ابن شهر آشوب مینویسد در ذیل سوره هل اتى وارد شده که فاطمه  در باب بهشت مى ایستد و هفتاد هزار حوریه با او هستند و دوستان خود را به بهشت میبرد و با لواء شفاعت به بهشت وارد میگردد تا در بهشت نعیم ماوى گیرد و آنجا هم فاطمه  زن منحصر بفرد امیرالمؤ منین علیه السلام است .
  8. وجه چهارم : چهارمین وجه تسمیه آن مخدره به فاطمه  اینست که در بحار از حضرت صادق ( علیه السلام ) روایت میکند که حضرتش فرمود: اتدرى اى شى تفسیر فاطمة  قال فطمت عن الشر و یقال انهاسمیت فاطمة  لانها فطمت عن الطمث .
  9. یعنى فرمود آیا میدانى تفسیر فاطمه  چیست عرض کردم بمن خبر دهید فرمود فاطمه  شد بعلت آنکه از شر و بدیها بریده شد و عادت زنانگى هم مثل سایر زنان نداشت .
  10. معنى خیر و شر :چون اینحدیث شریف ذکر فطام فاطمه  زهرا  از شرور شده ما باید اول معنى شر را بفهمیم و بعد بگوئیم چگونه فاطمه  از شر و بدیها بریده شد و خیر محض است .
  11. افعال و اعمال بشرى عنوان نیک و بد و خیر و شر و یا بعبارت دیگر خطا و صواب و یا حق و باطل دارد
  12. اینحکم بر تمام اعمال بزرگ و کوچک در هر زمانى جاریست و در طبقات مختلف مردم متداول و معمول است حتى اطفال در بازیهاى خود حرکات و اعمالى را به نیکى و بدى متصف مینمایند،
  13. بنابراین باید معنى نیک و بد و خیر و شر که برالسنه و افواه جارى است دانست و میزانى در دست داشت که اعمال و افعال از حیث حسن و قبح و خیر و شر و درجات مختلف با آن سنجیده شود معلوم گردد که فلان عمل خیر است یا شر.
  14. شیخ ‌الرئیس در کتاب اشارات گوید: تمام موجوداتیکه مادر این عالم مشاهده میکنیم و به عقل خود مى سنجیم از پنج حال خارج نیست ، حالت اول آنکه شر محض باشد، حالت دوم خیر محض ، حالت سوم خیر او بر شرش غلبه داشته باشد، حالت چهارم آنکه شر او بر خیرش غلبه نماید، حالت پنجم آنکه خیر و شرش مساوى باشد، پس عقل هر انسانى غیر از این پنج صورت چیز دیگرى را تصور نمیکند.
  15. اما آن موجودیکه شر محض یا شرش بر خیرش غلبه داشته باشد و آنکه خیر و شرش با هم مساوى باشد اثرى در وجود ندارد و چنین چیزى را خدا خلق نکرده و اما آنچه محض یا خیرش بر شرش غلبه داشته باشد زیاد است ، بلکه بناء موجودات عالم بر این نهاده شده است .
  16. براى اینکه مطلب این دانشمند بزرگ خوب معلوم گردد مثالى میزنیم ، آفتاب که تمام موجودات عالم از آن استفاده میکنند و یا آب که خدا درباره آن میفرماید: و من الماء کل شى ء حى و امثال اینها موجوداتى هستند که خیر آنها بر شرشان غلبه دارد، پس اگر آفتاب سوزان صحراى افریقا انسانى را ناراحت کرده بلکه باعث هلاک او شود نمى شود گفت آفتاب شر و بد است و یا اگر کسى در کشتى نشست و در دریا غرق شد و یا جمعى هلاک شدند و یا باران اگر در موقع باریدن خانه هاى فقراء و ضعفا را خراب کرد و آنها زیر آوار ماندند نمیتوان گفت باران شر و بد است زیرا موجبات بیچارگى و هلاکت جمعى را فراهم آورده زیرا این ضررهاى قلیل در مقابل منافع کثیر آفتاب و دریا و یا باران بسیار ناچیز است .
  17. مثال دیگر: ما در دنیا اذیتهاى بسیارى از حشرات بالخصوص مگس و پشه مى بینیم و صدماتى از ناحیه حیوانات موذى مانند مار و عقرب متوجه ما میشود و این ناراحتیها ما را وادار میکند که بگوئیم فایده این حیوانات موذى چیست ؟ اینها جز ضرر نتیجه دیگرى ندارند و حال آنکه علما حشره شناس ثابت کرده اند که هر کدام از این حیوانات موذى کار بزرگى براى بشر انجام میدهند و اگر آنها نباشند امراضى براى انسان ایجاد میشود که منجر به هلاکت انسان میگردد و لذا جاى مگس و حشرات موذى در محل کثافات است ، تا کنون دیده نشده که مغازه عطرفروشى و یا مغازه پارچه فروشى مگس زیاد باشد همیشه این حیوانات را در دکان قصابى یا محل ریختن خاکروبه یا جائى که مردار افتاده باید دید
  18. و همین دلیل است که این حیوانات هوا را براى انسان تصفیه مى کنند و کثافات را از بین میبرند تا انسان بتواند در محیط سالمى زندگانى کند.
  19. یا اگر شما در مار و عقرب مى بینید که باعث اذیت انسانست و شما از آن میترسید و گریزان هستید در حقیقت شر نیست زیرا آلت دفاعى این حیوان است که در موقع خطر باید بوسیله این حربه از خود دفاع کند و لذا اسم این حیوانات وقتى کشنده است که دندان یا نیشش را در گوشت انسان یا حیوان فرو برد و آنرا مجروح کرده و زهر خود را در آنمحل جاى دهد، پس اگر مصادف با جرح نشود و بوسیله غذا وارد معده گردد صدمه اى براى انسان ندارد.
  20. این خود دلیل است که زهر آلت دفاعى این حیوانست و لذا در کوچک و بزرگ آنها هم هست پس اگر بنا باشد این آلت دفاعى در این حیوان بد باشد باید تفنگ برداشتن انسان هم در موقع عبور از خیابان و جنگل بد باشد، زیرا ممکنست حیوانى باو حمله کند و براى حفظ جان خود آن حیوان را با تیر بکشد.
  21. پس آنچه ما در این عالم شر تصور مى کنیم خیر محض است همین سرگین متعفنى که از آن گریزان میباشیم باعث میشود که چون پاى درخت ریخته شود آنمیوه شیرین و خوشبو را بشما تحویل دهد و چون پاى بوته گل ریخته شود گل یاس و رازقى خوش بو را بشما تحویل دهد.
  22. بنابراین کلمه خیر و شر را باید این قسم معنى کنیم که آنچه براى انسان مفید است اگر چه ملایم طبع هم نباشد خیر است مانند دواى تلخ که طبع انسان از آن منزجر است ولى چون براى انسان نفع دارد خیر است و آنچه موجب ضرر مقام انسانیت باشد اگر چه ملایم با طبع هم باشد شر است مانند زنا کردن و مال مردم خوردن و سایر معاصى ، پس بنابراین تعبیر که کردیم دنیاى ما آمیخته با خیر و شر است و بیشتر مردم طالب شرند چون ملایم طبع آنها است
  23. و بعثت انبیاء براى این بوده که طبع مردم را از شرور منصرف کرده متوجه خیرات نمایند ، منتهى بعضى از افراد این برنامه پیغمبران را پذیرفته خیر محض و مسلمان وقت شدند و بعضى زیر بار حرف انبیاء نرفته دنبال هواى نفسانى را گرفته شر محض شدند،
  24. پس نمى شود گفت که خدا ابوجهل و ابوسفیان و سایر منافقین را شر محض ‍ آفریده و یا سلمان و ابوذر و مقداد را خیر محض کرده ، یکى تمایلات شهوانى را دنبال کرده ابوسفیان شد، دیگرى با نفس و شهوت مبارزه کرد و سلمان شد، این درباره مردم عالمست
  25. اما انبیاء و اوصیاء  مقام بالاترى داشته اند که آنرا مقام  عصمت  گفتند و باز اشتباه نشود مقام  عصمت  نه آنست که انبیاء نمى توانستند گناه بکنند زیرا اینمقام ملائکه است و براى انسان فضلى نیست پیغمبران میتوانند مانند ما گناه بکنند منتهى آن قوه ایمانى قوى مانع از گناه کردن ایشان میشود بلکه در کودکى هم مرتکب گناه نمى شوند و بالاتر آنکه فکر گناه را هم نمیکنند اینرا مقام  عصمت  میگویند.
  26. پس آنکه امام صادق ( علیه السلام ) باو میفرمود: اتدرى اى شى ء تفسیر فاطمة  قال فطمت عن الشر .
    بریدن و قطع شدن فاطمه  از بدیها همان مقام  عصمت  است که آنمخدره داشته و دلیل بر این معنى آیه تطهیر است ، اگر کسى بگوید مریم هم مقام  عصمت  داشت ، فاطمه  علیهاالسلام هم مقام  عصمت  داشت پس فرق ایندو چیست ؟ گوئیم خداوند مقام  عصمت  مریم را در قرآن معلوم نکرده ولى مقام  عصمت  زهرا  معلومست چون آیه : تطهیر درباره پنج تن نازل شد، معلوم میشود بقدرى مقام  عصمت  زهرا  بلند بوده که خداوند با پیغمبر و على و حسنین علیهم السلام ذکرش میفرماید، انشاءاله اگر مناسب باشد در جاى دیگر، در مقام  عصمت  این مخدره صحبت مى کنیم تا مطلب بهتر از این واضح شود.
  27. معنى زهرا : یکى از القاب مشهور این مخدره زهرا  علیهاالسلام است و در کتب اخبار و زیارات ائمه طاهرین مادر خودشان را به این لقب بسیار ذکر کرده اند.
  28. در کتب لغت میگویند: ((الزهرا )) المراءة المشرقة الوجه و یکى از ستاره ها را بنام زهره نامیده اند بجهت آنست که نزدیک بزمین و  نورانیت و روشنایى او بیش از ستاره هاى دیگر است .
  29. علت نامیدن آنمخدره باین لقب : صدوق در علل الشرایع از جابر نقل میکند که از امام صادق ( علیه السلام ) سؤ ال کردند که چرا فاطمه  را زهرا  نامیدند، فرمود: چون خداوند او را از  نور عظمت خود خلق کرد، از آن  نور اهل آسمان و زمین را روشنایى داد بطوریکه  نور وى چشمهاى ملائکه را پوشاند، و، همگى به رو افتادند و خدا را سجده کردند، عرض کردند پروردگار این چه  نور است ؟ هذا رسید این  نوریست از  نور من که در آسمان ساکن نمودم و از عظمت خودم او را خلق کردم و او را از صلب پیغمبرى از پیغمبران خودم بیرون میآورم و آن پیغمبر را بر همه پیغمبران تفضیل میدهم و از این  نور ائمه را بیرون میاورم که به امر من قیام نمایند و بحق من هدایت یابند و ایشانرا خلفاء خودم در زمین قرار میدهم .
  30. نور عبارت از روشنایى است که از خورشید و ماه و ستارگان بزمین میرسد و بشر از آن استفاده میکند و همچنین لفظ  نور بر روشنایى که از آتش و سایر اجسام دیگر بدست میآید اطلاق میشود حال باید فهمید که خدا فاطمه  را که از  نور خود خلق فرموده یعنى چه ؟ آیا خدا هم مانند این اجسام داراى  نور و روشنایى است که داراى حرارت باشد. خدا منزه است از اینگونه سخنان .
  31. مفسرین در معنى آیه : الله  نور السموات و الارض بیاناتى نموده اند که بهترین آنها این است که خدا  نور آسمانها و زمین است یعنى راهنماى اهل آسمان و زمین است و به هدایت او بندگان مهتدى شوند و به  نور هدایت او راه سعادت را پیدا کرده و از راه ضلالت دورى کنند چنانکه انسان نابلد در شب تاریک در میان بیابان به روشنایى احتیاج دارد تا راه را پیدا کند همچنین مکلفین در این دنیا به  نور هدایت الهى و الطاف توفیق او نیازمندند تا راه سعادت را از راه شقاوت تمیز دهند.
  32. و مؤ ید این قول است روایت کلینى در کافى از عباس بن بلال که گفت از حضرت رضا ( علیه السلام ) پرسیدم که معنى آیه شریفه الله  نور السموات و الارض چیست ؟ فرمود: خدا هدایت کننده اهل سموات و هدایت کننده اهل زمین میباشد
  33. و روایات دیگرى هم باین مضمون از اهل بیت اطهار رسیده است ، پس این روایت کاملا روشن میکند که  نور بودن خدا یعنى هدایت کردن بندگان خود بوسیله انبیاء و اوصیاء  ایشان و علمایى که در عصر بودند و لذا در روایات مثل  نوره کمشکوة را به وجود مبارک پیغمبر تاءویل فرموده اند.
  34. پس از آنکه معنى  نور بودن خدا معلوم شد معنى خلقت  نور فاطمه  از  نور خدا هم روشن میگردد باین بیان که همانطور که خدا منشاء  نور هدایت است مظهر این  نور هدایت را فاطمه  قرار داد و فاطمه  روشنایى به اهل زمین و آسمان داد، یعنى به واسطه فاطمه  اهل آسمانها و زمین هدایت شدند.
  35. در ((کافى )) است که امام صادق ( علیه السلام ) به ((سماعه )) فرمود اول چیزیکه خدا را از مجردات خلق فرمود عقل بود آنهم از  نور خودش . چون بواسطه عقل تمیز خوب و بد داده میشود و حقایق اشیاء را مى بیند در حقیقت بمنزله چشم و راهنماى انسانست که هدایت بسوى کارهاى خوب میکند خداوند فرمود اینرا هم از  نور خودم خلق کردم یعنى چون من خودم  نور هدایت هستم عقل را هم خلق کردم تا هادى مردم باشد.
    پس معلوم شد اینکه خداوند خودش را در قرآن معرفى به  نور میفرماید
  36. یعنى خدا هادى اهل زمین و آسمانها است مثل  نوره کمشکوة مثل  نور حقتعالى که هدایت باشد مثل روزنه اى است در دیوارى که نهایت آن بخارج راه ندارد مانند طاقچه اى که در آن طاقچه ((فیها مصباح )) چراغى افروخته اند المصباح فى زجاجة که آن چراغ افروخته شده در قندیلیست از شیشه و بلور اگر چه اطراف چراغ را گرفته ولى بواسطه آن شفافیت که دارد مانع از آن  نور چراغ نمیشود بلکه آن  نور باطراف روشنایى میاندازد الزجاجة کانها کوکب درى آن شیشه و بلور از غایت صفا و لطافت مانند ستاره اى است که در کمال درخشندگى باشد یوقد من شجرة مبارکة یعنى این چراغ و مصباح افروخته شده از روغن درختى است که بسیار با برکت و نفع دهنده است زیتونة که زیتون باشد لاشرقیة و لاغربیة معانى بسیارى براى اینجمله شده که بهتر از همه اینست که این درخت زیتون از درختهاى دنیا نیست که در شرق و غرب عالم باشد یکاد زینتها یضى ء نزدیک است روغن آن درخت از غایت تلالو روشنى دهد قبل از آنکه در چراغ ریخته شود و لولم تمسسه نارا اگر چه بآن آتشى نرسیده باشد یعنى صفا و درخشندگى آن روغن به اندازه ایست که بدون آتش روشنایى بخشد و اگر در چراغ رود روشن شود  نور على  نور یک روشنى افزوده روى روشنى دیگر خواهد بود
  37. یعنى روشنایى زیت همدست با  نور چراغ و لطافت زجاجة شده و در مشکوة که جامع انواراست آن  نور بغایت روشنایى انداخته یهدى الله ل نوره من یشاء حقتعالى هر که را بخواهد به  نور خود که هدایت و توفیق باشد هدایت میفرماید یعنى هر کس دنبال این  نور برود و لیاقت پیدا کند حقتعالى  نور را به او مرحمت فرماید این جمله از آیه خودش  نور را معنى میکنند که  نور بمعنى هدایت است و قبلا هم ما الله  نور السموات را بمعنى هدایت معنى کردیم .
  38. و یضرب الله الامثال للناس و الله بکل شى ء علیم حقتعالى مثالهایى براى شما میزند یعنى مقولات را بصورت محسوسات براى شما بیان میکند تا آنکه مطلب را زود دریابید و مقصود زود هویدا گردد و خدا بر هر چیزى دانا است .
  39. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۳۰
آبان
  1.  

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

مجلس دوازدهم : 30- السلام علیک یابن فاطمة  الزهرا  سیدة نساءالعالمین: سلام بر تو اى فرزند فاطمه  زهرا  سیده زنان عالمیان
1. علت نامیدن آنمخدره به این نام  اول زنى که وجود مبارک پیغمبر اختیار نمود ((حضرت خدیجه )) چهل ساله بود که در سن بیست و پنج سالگى با آن مخدره ازدواج فرمود.

  1. جناب خدیجه خواهر ابوینى ((عوام )) پدر ((زبیر)) است که اهل تسنن را از عشیره مبشره میدانند.
  2. خدیجه اول همسر عتیق بن عائد مخزومى بود و دخترى جاریه نام آورد، بعدا با ((ابوهالة بن مندراسیدى )) ازدواج کرد و از او هم پسرى بنام ((هند)) آورد، بعد از انیدو شوهر با رسول اکرم ازدواج کرد که از آنحضرت هم داراى سه پسر و چهار دختر شد که جناب ((قاسم )) و ((زینب )) و ((رقیه )) و ((ام کلثوم )) قبل از بعثت متولد شدند و جناب ((طیب )) و ((طاهر)) و ((فاطمه  زهرا  سلام الله علیها)) بعد از بعثت متولد گردیدند و یک فرزند پسر هم بنام ((ابراهیم )) از ((ماریه قبطیه )) داشتند و از سایر زنهاى خود اولادى نداشتند و تمام آنها در زمان حیات پیغمبر از دنیا رفتند مگر فاطمه  زهرا  که دو سال بعد از رحلت آنحضرت از دنیا رفت .
  3. و شاید علت آنکه اولادهاى آنحضرت در زمان حیات مردند این باشد که بعد از فوت آنحضرت موضوع خلافت به اولادهاى آنحضرت نیفتد با آنکه پیغمبر جز فاطمه  اولادى باقى نگذارد و اینهمه کشمکش و اختلاف در امر خلافت ایجاد شد، اگر اولادهاى متعدد باقى میگذاشت چه میشد؟!
  4. تولد فاطمه  علیهاالسلام در بیستم جمادى الثانى سال چهارم بعثت در مکه معظمه بوده و چون مادر خدیجه فاطمه  نام داشت لذا این مخدره را فاطمه  نام نهادند.
  5. جمعى دیگر گفتند چون کفالت و حضانت حضرت رسالت پس از رحلت مادرش آمنه بنت وهب با فاطمه  بنت اسد مادر امیرالمؤ منین علیه السلام بود و حضرت رسول او را مادر خطاب میکرد، لذا این اسم را، روى فرزندش نهاد که اسم فاطمه  بنت اسد از بین نرود و بر سر زبانها باشد.
  6. ولى ((صدوق )) در ((معانى الاخبار)) از ((سدیر صیرفى )) از حضرت صادق ( علیه السلام ) روایت میکند که در حدیث معراج آمده که جبرئیل از درخت بهشتى سیبى چیده بدست مبارک حضرت رسول داد چون آنرا شکافت نورى مشاهده کرد فرمود اى جبرئیل این نور چیست ؟ عرض کرد: هى فى السماء منصورة و فى الارض فاطمة  .
  7. از این روایت معلوم میشود که خدا این نام را قبل از ولادت بر آن مخدره نهاده و لذا بعد از تولد ملکى بر پیغمبر نازل شد و اسم فاطمه  را بزبان آنحضرت جارى ساخت .
  8. اگر چه قبل از اینکه این مخدره فاطمه  نامیده شود فاطمه  هاى دیگرى در اسلام بوده اند مانند ((فاطمه  )) مادر خدیجه و ((فاطمه  بنت اسد)) و ((فاطمه  بنت زبیر)) و ((فاطمه  بنت حمزه )) ولى در اسلام اول زنیکه فاطمه  نامیده شد دختر پیغمبر بود و در هر خانه که دخترى بنام فاطمه  باشد باعث ازدیاد رحمت و اکثار برگت خواهد بود و فرداى قیامت اشخاصى که نام آنها فاطمه  باشد چون از قبر بیرون آیند در مقام مفاخرت و مباهات برآیند که ما همنام فاطمه  دختر پیغمبر هستیم پس همانطور که فاطمه  زهرا  را بر ما فضیلت است ما را هم بر سایر زنان فضیلت خواهد بود و از جهت اسم مزیتى براى ما میباشد
  9. و اخبار رسیده دعاى آدم : یا حمید بحق محمد یا عالى بحق على یا فاطر بحق فاطمه  .معنى فاطمه  لفظ فاطمه  مشتق از فطم است و در مجمع البحرین گوید: فطیم بر وزن کریم طفلى را گویند که از شیر جدا و جدا کرده باشند و رضاع وى بنهایت رسیده باشد. در المنجد گوید: فطم الحبل : قطعه .
  10. حضرت رسول فرمودند: ستحرصون على الامارة ثم تکون حسرة و ندامة فعمت المرضعة و سئسبت الفاطمة  .
  11. یعنى مردم در حکمرانى حریص میشوند با آنکه عاقبت آن افسوس و پشیمانى است پس آن وقت طفل شیرى در آسایش و راحت است و آنکه از شیر گرفته شده در زحمت و مشقت خواهد بود. شاید در این روایت فاطمه  است که از شیر گرفته شده معنى دارد.
  12. و نیز در حدیث دیگر فرمود: خطیر امتى من مدم شبابه فى طاعة الله و فطم لذاته من لذات الدنیا یعنى بهترین امت من کسى است که جوانى خود را در طاعت خدا صرف نماید و از لذات دنیا خود را جدا نماید. در این خبر فطم بمعنى جدا شدن آمده و آنچه از اخبار استفاده میشود اینست که وجه تسمیه آن مخدره به فاطمه  یکى از وجوه زیر است .
  13. وجه اول : او را فاطمه  گفتند لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دینا و حسبا چنانچه مفاد خبر صادقین در بحارالانوار است .
  14. فاطمه  سلام الله علیها مقامات عالیه نفسانیه و فضائل عقلانیه را دارا بود و در کودکى کمال بزرگى را داشت که در میان تمام زنان دنیا وجود نداشت ، لذا پدرش او را سیده نساء عالمین خواند، بلکه درباره اش فرمود: انها اشرف من جمیع الانبیاء و المرسلین عدا ابیها خاتم النبیین .
  15. از همه اینها غیر از پدرش برتر بود و در شرافت زندگى بدرجه اى رسید که دست دیگران بدانپایه نرسد.
  16. وجه دوم : در علل از حضرت باقر ( علیه السلام ) روایت کرده که فرمود: لما ولدت فاطمة  اوحى الله تعالى ملک فانطلق به لسان محمد فساماها فاطمة  قال انى فطمتک بالعلم و فطمتک عن الطمث قال ( علیه السلام ) والله لقد فطمها الله تبارک و تعالى بالعلم و عن الطمث بالمیثاق .
  17. در این حدیث چهار مطلب ذکر شده است :
  18. اول - ملکى اسم فاطمه  را بر زبان پیغمبر جارى نمود.
  19. دوم - فطام فاطمه  به علم باین معنى که فطمتک بالعلم یعنى ترا به علم شیر دادم تا بى نیاز از دیگران شدى یا آنکه ترا به سبب علم از جهل جدا کردم و یا بریدن تو از شیر مقرون بعلم بود.
  20. سوم - فطام از طمث باینمعنى است که فاطمه  مثل زنان دیگر خون حیض نمى بیند.
  21. چهارم - کلام امام باقر ( علیه السلام ) است که به قسم خوردن با ضمیمه میثاق خبر از قول حضرت رسول (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) داده و قسم خوردن امام باقر بجهت آنست که دیگران گمان نکنند امام باقر درباره مادرش زهرا  مبالغه میکند بلکه عین حقیقت را بیان فرموده است .
  22. علم فاطمه  علیهماالسلام کلینى در کافى خبرى از ((ابوالبصیر)) نقل میکند باین مضمون که گفت : خدمت امام صادق شرفیاب شدم ؟ عرض کردم میخواهم از شما سئوالى کنم آیا اینجا کسى هست که کلام ما را بشنود پرده اى آنجا بود حضرت برداشته آنجا را دید کسى نبود فرمود حالا هر چه بخاطرت رسید سئوال کن ،
  23. گفتم قربانت گردم شیعیان شما با هم گفتگو میکنند که رسول خدا بابى از علم به على تعلیم فرمود که از آن هزار باب گشوده شد، حضرت فرمود پیغمبر هزار باب از علم به على آموخت که از هر بابى هزار باب گشوده شد.
  24. ابوبصیر تعجب کرده گفت این عمل عمده اى است باین معنى که بالاتر از این معنى و مرتبه هیچ مرتبه علمى دیگرى نیست ،
  25. پس حضرت قدرى فکر کردند بعد فرمود که آن علم عمده اى بود ولى نه آنقدر عمده که تو خیال میکنى بعد حضرت فرمود نزد ما آل محمد جامعه است مخالفان ما چه میدانند که جامعه چیست ،
  26. ابوبصیر گفت قربانت گردم جامعه چیست ؟ فرمود طوماریست که هفتاد ذراع است ، به ذراع رسول خدا که آنحضرت به على ( علیه السلام ) فرموده و على نوشته است تمام حلال و حرام و تمام چیزهائیکه مردم بآنها محتاجند، حتى تفاوت در خراشیکه در بدن دیگرى وارد آورد در آنست ،
  27. پس حضرت دست ابابصیر را فشرده فرمود حتى این هم را نوشته ابابصیر گفت بخدا قسم این علم عمده است
  28. حضرت فرمود عمده میباشد ولى نه آنقدرها که تو گمان کرده اى مجددا ساعتى حضرت تاءمل فرمودند بعد فرمود نزد ما جفر است ولى مردم چه میدانند جفر چیست ؟
  29. عرض کردم بفرمائید که جفر چیست ؟ فرمود ظرفى است از پوست که علم تمام انبیاء و اوصیاء  و علمائیکه از بنى اسرائیل مرده اند تا کنون در آن ثبت و ضبط است ، ابونصیر از روى تعجب گفت : ان هذا هوالعلم ، این علم مهمى است ،
  30. حضرت فرمود انه لعلم و لیس بذلک ، بلى این علم است ولى نه آنطور که تو تصور نمودى .
  31. پس حضرت قدرى تاءمل فرمودند بعد گفتند: و ان عندنا لمصحف فاطمه  و مایدریهم ما مصحف فاطمة  .
  32. در نزد ما مصحف فاطمه  میباشد مردم چه میدانند که مصحف فاطمه  چیست
  33. عرض کردم مصحف فاطمه  چیست ؟ فرمود: مثل قرانکم هدا ثلث مرآت و الله ما فیه من قرانکم حرف واحد آن مصحف سه برابر این قرآنست و بخدا قسم یکحرف از قرآن هم در آن نیست که مکررات قرآن باشد بلکه علومى است که خداوند به فاطمه  زهرا  تعلیم فرموده و این مصحف و جفر و جامعه تا روز قیامت نزد ما هست .
  34. وجه سوم : در عیون از حضرت زهرا  ( علیه السلام ) روایت میکند که پیغمبر فرمود من فاطمه  را فاطمه  نامیدم براى آنکه خداوند او و دوستان او را از آتش جدا فرموده و عبارت روایت اینست که : قال رسول الله سمیتها فاطمة  لان الله فطمها و فطم من احبها عن النار .
  35. در خبر است که فرداى قیامت فاطمه  دوستان خود را از صحراى محشر جمع میکند و به بهشت میبرد مانند مرغى که دانه را از غیردانه تمیز میدهد و بر میدارد.
  36. مرحوم مجلسى در جلد ششم بحارالانوار از تفسیر حضرت عسکرى نقل میکند که قریش و ابوجهل مشرکین مکه معجزه حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسى و حضرت عیسى را از جناب رسول اکرم خواستار شدند از طوفان و سرد شدن آتش و آویختن گره و خبردادن از سرائر و ذخائر ایشان پس آنحضرت کفار را به چهار دسته تقسیم فرمود:
  37. بدسته دوم که معجزه حضرت ابراهیم ، سرد شدن آتش را میخواستند امر فرمود که بصحراى مکه روند آتشى افروخته تا ببینند زنى ظاهر شود و کشف عذاب از ایشان نماید.
  38. و ابوجهل و جمعى دیگر را با خود داشت ، آنگاهه آن دسته دوم آمدند و عرض کردند ما شهادت برسالت تو میدهیم که رسول رب العالمین میباشى و عرضه داشتند که چون بصحراى مکه رفتیم در اندک زمانى آسمان شکافته شد و جمره هاى آتش بر ما فرود آمد و زمین هم منشق گردید و شعله هاى آتش از آن بیرون آمد و آتش بنحوى زیاد بود که آسمان مملو از آتش شد و از شدت حرارت نزدیک بود گوشتهاى ما کباب شود، انگاره در بین آسمان و زمین زنى ظاهر شد که مقنعه بر سر داشت و یکطرف آنرا بجانب ما آویخته بود بنحویکه دستهاى ما به آن میرسید آنگاه منادى از آسمان ندا نمود که اگر نجات میخواهید به بعضى از ریشه هاى مقنعه این زن چنگ بزنید پس هر یک از بریشه اى از ریشه هاى او چنگ زده و رها نکردیم تا آنکه بطرف آسمان بلند شد و آن آتش ‍ بما اذیتى نرساند و آنگاه هر یک از ما را بخانه هاى خودمان گذاشت . اینک ما بشما ایمان میآوریم و میگوئیم : لامحیص عن دینک و لا معدل عنک و انت افضل من لجاء الیه و اعتمد بعد الله صادق فى قولک و حکیم فى افعالک
  39.  ابوجهل تمام این جملات را مى شنید و بر حسد و عنادش میافزود پس حضرت رسالت فرمود میدانید آنزن که بود؟ عرض کردند نمیدانیم ؟ فرمود آن دختر من سیده زنان بود چون روز قیامت شود آن مخدره به بهشت رود ندا رسد که اى دوستان فاطمه  بریشه هاى چادرش چنگ زنید هر که دوست اوست بریشه اى از ریشه هاى آن چادر آویزد هزار فئام در هزار فئام در هزار فئام بدین واسطه نجات یافته به بهشت درآیند که هر فئامى هزار هزار نفر باشد، یعنى 2 1000 یعنى هر فئامى یک میلیون است پس حاضلضرب آن چنین میشود:000 ,000,000,000,000,000,000,000,1000 3=3*1000=3*1000=1000این حدود اشخاصى است که توسط یکریشه چادر فاطمه  نجات مى یابند ولى تعداد آن افرادیکه خود فاطمه  شفاعت کند و از درگاه احدیت خواستار عفو آنان شود چه مقدارست خدا داند.
  40. بعدی :لواء شفاعت در قیامت بدست فاطمه  است درباره اینکه روز قیامت لواء شفاعت بدست فاطمه  زهرا  داده خواهد شد و شفیعه مطلق عرصه محشر است آیات و اخبار متواتر متکاثرى وارد شده است . اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۳۰
آبان

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

مجلس دوازدهم : 29- وابن سیدالوصیین...الی مجلس دوازدهم

 

  1. ولى ایمان من بجایى رسید که گفتم : لو کشف الغطاء ما ارذت یقینا. کنایه از آنکه علو درجه شخص بمقام یقین او میباشد که واجد مقام حق الیقین شود.
  2. عرض کرد شما افضلید یا موسى ؟ فرمود: من ، گفت : چرا؟ فرمود: وقتى خدا موسى را ماءمور کرد که براى دعوت فرعون بمصر رود
  3. عرض کرد: رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان یقتلون و احى هارون هو افصح منى لسانا فارسله معى رداء یصدقنى انى اخاف ان یکذبون . (قصص 33-34)
  4. ولى وقتى رسول اکرم مرا از جانب خدا ماءمور ساخت که بروم مکه بالاى بام مکه آیات اول سوره برائت را بر کفار قریش قرائت نمایم با آنکه کمتر کسى بود که برادر یا پدر یا عم و یا خال و یکى از اقارب او بدست من کشته نشده باشد مع ذلک ابدا خوف نکردم و اطاعت امر نموده تنها رفتم ماءموریت خود را انجام دادم و برگشتم .
  5. على افضل از سایر انبیاء بوده : کنایه از اینکه فضیلت شخص با توکل بخداست هر کس توکلش بیشتر است فضیلت او بیشتر است موسى و اتکاء و اعتماد ببرادرش ‍ نمود ولى امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) توکل کامل بخدا و اعتماد به کرم و لطف حق نمود
  6. صعصعه گفت : شما افضلید یا عیسى ؟ فرمود: من افضلم ، عرض کرد چرا؟ حضرت فرمود: پس از آنکه جبرئیل در گریبان مریم دمید بقدرت خدا حامله شدن چون وقت وضع حمل او گردید در بیت المقدس بمریم وحى شد که از بیت المقدس بیرون شو زیرا که اینخانه محل عبادتست نه محل ولادت و زائیدن فلذا از بیت المقدس بیرون رفت در میان صحرا پاى نخله اى خشکیده عیسى بدنیا آمد،
  7. اما وقتى مادرم فاطمه  بنت اسد را درد زائیدن گرفت در وسط مسجدالحرام بود بمستجار کعبه متمسک گردیده عرض کرد الهى درد زائیدن را بر من آسان گردان همانساعت دیوار خانه شکافته شد مادرم فاطمه  را با نداى غیبى دعوت بداخل نمود مادرم داخل بیت شدن و من در همانخانه کعبه بدنیا آمدم .
  8. دلیل سوم سومین چیزیکه افضلیت و برترى على ( علیه السلام ) را نسبت به اوصیاء  گذشته میکند داستان گفتگوى حره با حجاج است .
  9. یکى از دشمنان سرسخت على ( علیه السلام ) ((حجاج )) است او هر جا دوستان و شیعیان على ( علیه السلام ) را دید یا میدید بسخت ترین وجهى میکشت ، روزى ((حره دختر ((حلیمه سعدیه )) بر حجاج وارد شد از طرز ورود و بى اعتنایى نسبت بدستگاه دانست که این یک بانوى عادى نیست پس از اندکى تاءمل پرسید حره دختر ((
  10. حلیمه سعدیه )) تویى ، گفت بلى ؟ گفت ، مدتها در انتظار دیدار تو بودم بمن گفته اند که عقیده تو اینست که على ( علیه السلام ) افضل اصحاب پیغمبر است و تو على را بر ابوبکر و عمر و عثمان ترجیح میدهى؟
  11. حره به حجاج گفت بتو دروغ گفته اند عقیده من بیش از اینهاست که گفته اند
  12. من نه اینکه او را باصحاب ترجیح میدهم بلکه بر پیغمبران بزرگ مثل آدم و موسى و عیسى و ابراهیم و داود و سلیمان ترجیح میدهم ،
  13. حجاج گفت واى بر تو که اکتفا نکردى که على را افضل اصحاب دانى و او را در ردیف انبیاء نام بردى و تفضیلش دادى اگر دلیل واضحى بر این مدعى نیاوردى ترا خواهم کشت ،
  14. حره گفت خدا او را در قرآن بر آدم فضیلت داده آنجا که میفرماید: فعصى ادم ربه فعوى ولى درباره على ( علیه السلام ) فرمود: و کان سعیه مشکورا آدم از همه نعمتهاى بهشت استفاده میبرد و تنها از گندم ممنوع بود که فرمود: و لا تقربا هذه الشجرة معذلک آدم از گندم خورد على منعى نداشت و همه نعم الهى بر او حلال بود با اینحال نان گندم نخورد بى اختیار گفت احسنت یا جره ،
  15. آنگاه گفت دلیل تو بر تفضیل بر نوح و لوط چیست ؟ حقتعالى درباره نوح و لوط مى فرماید: ضرب الله مثلا للذین کفروا امرئة نوح و امرئة لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا فخانتا هما فلم یغینا عنهما من الله شیئا و قیل اوخلا النار مع الداخلین . (تحریم - 10)
  16. ولى از براى على بن ابیطالب ( علیه السلام ) همسرى است که خشنودى او خشنود خدا و خشم او خشم خداست اگر فاطمه  از کسى راضى نباشد خدا از او راضى نشود، حجاج گفت احسنت بگو بدانم دلیل تفضیل تو برابر چه خواهد بود؟
  17. گفت : در قرآن از گفته ابراهیم حکایت میکند: و اذ قال ابراهیم رب ارنى کیف یحیى الموتى قال اولم تؤ من قال بلى ولکن لیطمئن قلبى ولى على ( علیه السلام ) بتصدیق دوست و دشمن فرمود: لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا. حجاج گفت احسنت یا حره .
  18. حجاج گفت : به چه دلیل او را بر موسى ترجیح میدهى ؟ گفت بدلیل فرموده خدا آنجا که میفرماید، فخرج منها خائفا تیرقب و على ( علیه السلام ) لیلة المبیت جاى پیغمبر خوابید و جان خود را فداى پیغمبر نمود و خدا تقدیر و تقدیسش نمود و من الناس من یشترى نفسه ابتغاء مرضاة الله حجاج گفت احسنت یا حره ،
  19. سپس گفت : دلیلت بر تفضیل على بر سلیمان چیست ؟ گفت : سلیمان گوید: رب هب لى ملکا لاینبغى لاحد من بعدى و على فرماید: یا دنیا تنحى عنى غرى غیرى فقد طلقتک ثلاثا لارجعة لى فیک .
  20. در نهج البلاغه نقل شده از ((ضرار)) که گفت بعد از شهادت امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) بر معاویه وارد شدم از حال على ( علیه السلام ) پرسید ضرار گفت در بعضى اوقات در شب تاریک على را دیدم که در جاى نماز خود ایستاده و محاسن شریفش را بدست گرفته مثل کسى که مار او را گزیده باشد بر خود مى پیچید و گریه با حزن و اندوه میکرد
  21. و میگفت : یا دنیا یا دنیا الیک عنى ابى تعرضت ام الى تشوقت لاحان حینک هیهات غرى غیرى لاحاجة لى فیک قد طلقتک ثلاثا لارجعة فیها فعیشک قصیر و خطرک یسیر و اءملک حقیر آه من قلة الزاد و طول الطریق و بعدالسفر و عظیم المورد .
  22. یعنى : اى دنیا بر گرد بسوى اهلت از جانب من آیا متعرض من شده اى یا بسوى من مشتاق گشته اى نزدیک مباد هنگام رسیدن تو چه بسیار مراد تو از من دورست غیر مرا فریب بده مرا بتو احتیاجى نیست بتحقیق ترا طلاق گفتم و قطع علاقه از تو نمودم در سه دفعه یعنى دفعه اى در عقل دفعه در خیال دفعه در حس ، رجوعى از براى من در آن نیست و تو حرام مؤ بد شدى بر من پس زندگانى تو کوتاه است و آرزوى تو پست است ، آه از اندک بودن توشه و درازى راه و دورى سفر و بزرگى منزل .
  23. معاویه پس از شنیدن این کلمات شروع بگریه کردن نمود و بقول سید مرتضى على ( علیه السلام ) کدام وقت دنیا را قبول کرد که میفرماید تو را سه طلاقه کردم .
  24. برگزدیم بر سر مطلب حجاج گفت : احسنت یا حره ، بکدام دلیل على بر عیسى افضل بود؟ گفت خدا در قرآن میفرماید: اذ قال الله یا عیسى بن مریم ء انت و قلت للناس اتخذونى و امى الهین من دون الله قال سبحانک ما یکون لى ان اقول ما لیس لى بحق ان کنت قلته فقد تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک ما قلت لهم الا ما امرتنى به . (مائده - 115)
  25. این قضاوت و حکومت را بروز قیامت انداخت ولى به على بن ابیطالب ( علیه السلام ) نیز قومى در حد پرستش گرویدند قائل بخدایى او گردیدند در دنیا آنها را مجازات فرمود و کیفر داد
  26. حجاج گفت احسنت یا حره او را بخشش داد و جایزه بخشید.
  27. دلیل چهارم : چهارمین دلیل بر سیدالوصیین بودن على ( علیه السلام ) فرمایش خود پیغمبر است
  28. چنانچه ((میر سیدعلى همدانى شافعى )) در کتاب ((مودة القربى )) از ((ابن عباس )) روایت میکند که گفت : دعانى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فقال لى ابشرک ان الله تعالى ایدنى بسیدالاولین و الاخرین و الوصیین على فجعله کفوابنتى فان اردت ان تنتفع به فاتبعه .
  29. على مرآت جمیع انبیاء بوده : ابن ابى الحدید چه خوب میگوید و ((فخر رازى )) در ذیل آیه مباهله و ((احمدبن حنبل )) در ((مسند)) و دیگران که رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: من اراد ان ینظر الى ادم فى علمه و الى نوح فى تقوائه و الى ابراهیم فى خلة و الى موسى فى هیبته و الى عیسى فى عبادته فلینظر الى على بن ابیطالب .
  30. ((میر سیدعلى همدانى شافعى )) در ((مودة القربى )) این حدیث را با یک زیادتى نقل میکند که رسول خدا فرمودند: فان فیه تسعین خصلة من خصال الانبیاء جمعها الله فیه و لم یجمعهبا فى احد غیره .تشبیه علم على به آدم براى اینست که خداوند آدم را بواسطه عملش بر سایر موجودات فضیلت و برترى داد، پس چون على ( علیه السلام ) علمش از آدم بیشتر است باید افضل از همه موجودات غیر از پیغمبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) باشد.
  31. پس هر انسان باذوقى از تشبیه در علم على ( علیه السلام ) به آدم میفهمد که چون آن علم سبب افضلیت آدم و برترى مسجودیت او بر ملائکه و مقام خلافت او گردید على ( علیه السلام ) هم افضل و برتر از انبیاء عظام مانند موسى و عیسى باشد پس بطریق اولى از اوصیاء  آنها برتر خواهد بود.
  32. کاش آنزمان سرادق گردون و نگون شدى.....وین خرگه بلند ستون بى ستون شدى
  33. کاش آنزمان برآمدى از کوه تا بکوه..... سیل سیه که روى زمین قیرگون شدى
  34. کاش آنزمان که پیکر او شد درون خاک.....جان جهانیان همه از تن برون شدى
  35. کاش آنزمان ز آه جگر سوز اهلبیت..... یکشعله برق خرمن گردون دون شدى
  36. کاش آنزمان که کشتى آل نبى شکست.....عالم تمام غرقه دریاى خون شدى
  37. کاش آنزمان که این حرکت کرد آسمان..... سیماب وار روى زمین بى سکون شدى
  38. این انتقام گر نفتادى بروز حشر.....با این عمل معامله دهر چون شدى
  39. آل نبى چو دست تظلم برآورند......ارکان عرش را به تزلزل درآورند
  40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۳۰
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

مجلس یازدهم : 28- وابن سیدالوصیین...الی مجلس پانزدهم

  1. در سوره مریم آیات 51 تا میفرماید: و اذکر فى الکتاب موسى انه کان مخلصا و کان رسولا نبیا و نادیناه من جانب الطور الایمن و قربناه نجیا و وهبناله من رحمتنا اخاه هارون نبیا .
  2. یعنى یاد کن در کتاب خود شرح حال موسى را که او بنده اى بسیار با اخلاص و رسولى بزرگ مبعوث به پیامبرى بر خلق بود و ما را از وادى مقدس طور ندا کردیم و به جهت استماع کلام خویش بقام قرب خود برگزیدیم و از لطف و مرحمتى که داشتیم ببرادرشهارون نیز ((براى مشارکت و مساعدت او)) مقام نبوت عطا کردیم .
  3. پس جناب هارون از جمله پیغمبرانى که استقلال در امر نبوت نداشته بلکه تابع شریعت برادرش حضرت موسى بوده ، حضرت على هم واجد مقام نبوت بوده ولى در امر نبوت استقلال نداشته بلکه تابع شریعت خاتم الانبیاء بوده است .
  4. غرض و مقصود در رسول اکرم در این حدیث شریف آنست که به امت بفهماند همان قسمتى که هارون واجد مقام نبوت بود ولى تابع پیغمبر اولوالعزمى مانند موسى میبود، على هم واجد مقام نبوت و با رتبه و مقام امامت در اطاعت شریعت باقیه خاتم الانبیاء بوده که این خود خصیصه عالیه اى براى آنحضرت است .
  5. ((ابن ابى الحدید)) در ((شرح نهج البلاغه )) در ذیل اینحدیث میگوید: که پیغمبر با این بیان جمیع مراتب و منازل هارونى را براى على ابن ابیطالب اثبات کرد و اگر حضرت محمد (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) خاتم الانبیاء نبود هر آینه على شریک در امر پیغمبرى او هم بود ولى جمله انه لا نبى بعدى میرساند که اگر بنا بود پیغمبرى بعد از من بیاید على واجد آنمقام بود، لذا نبوت را استثناء کرده آنچه ما عداى نبوت است از مراتب هارونى در آنحضرت ثابت است .
  6. پس ما از این حدیث منزلت نتیجه میگیریم همانطور که اگر هارون نمی مرد و زنده بود بعد از حضرت موسى خلیفه و جانشین او بود على ( علیه السلام ) هم بعد از پیغمبر خلیفه و جانشین او است و همانطور که هارون بعد از موسى افضل زمان خود میباشد
  7. و بنابر آنکه قبلا گفتیم چون این پیغمبر اشرف و افضل باشد چون از این حدیث منزلت خلافت على ( علیه السلام ) و افضلیت او بر دیگران ثابت میشود و عامه هم نمى توانند این حدیث را انکار کنند لذا احادیثى ساخته اند که اینگونه فضایل براى ابوبکر و عمر هم میباشد.
  8. مثلا ((سعدالدین مسعودبن عمر تفتازانى )) در ((تهذیب )) گفته البته در خلافت افضلیت شرط است زیرا اجماع و اتفاق اکثر علما بر اینمطلب است و دیگر بواسطه آیه قرآن که میفرماید: و سیجنبها الا تقى الذى یؤ تى ما له تیزکى (الیل ، 18) و ابوبکر بود.
  9. و پیغمبر هم فرمود: ما طلعت الشمس و لاغربت بعد النبیین و المرسلین على احد افضل من ابى بکر و در جاى دیگر فرمود: خیر امتى ابوبکر ثم عمر و قال لو کان بعدى نبى لکان عمر .
  10. ما نمیدانیم که این چه افضلیتى بود که علماء اهل تسنن متفقند که ابوبکر بر سر منبر گفت : ان لى شیطانا یعترینى فان استقمت فاعینونى و ان عصیت فاجتنبونى و ان زغت فقومونى .
  11. یعنى مرا شیطانى است که فریبم میدهد اگر در کار یا راهى راست روم مرا اعانت کنید و اگر راه غلط و کج روم مرا براه راست آرید.
  12. این چگونه امام و پیشوایى است که شیطان او را فریب میدهد و احتیاج به راهنمایى مردم دارد این حرف را ابوبکر راست گفت و یا دروغ و در هر دو صورت اشکال بر او وارد است .
  13. خود علماء اهل عامه میگویند که ابوبکر بالاى منبر گفت : اقیلونى فلست بخیرکم و على فیکم یعنى بیعت مرا فسخ نمائید که من از شما بهتر نیستم و حال آنکه على ( علیه السلام ) در میان شما میباشد.
  14. و در موقع مرگ میگفت اى کاش خانه فاطمه  را ترک کرده بودم و در را نمى سوزاندم و بدون اجازه او با رفقایم وارد خانه نمى شدم و در سقیفه بنى ساعده با دیگران بیعت کرده بودم و خودم خلافت را قبول نمیکردم .
  15. بحث در این بود که على ( علیه السلام ) سید و برتر از همه اوصیاء  پیغمبران گذشته میباشد اگر چه دیگران حق على را غصب کردند و خواستند فضایل و مناقب این خانواده مخفى بماند ولى برعکس فضایل آل محمد روزبروز بر زبانهاى مردم جارى میگردد.
  16. ((غزالى )) و ((ابن ابى الحدید)) و ((زمخشرى )) و ((بیضاوى )) که از بزرگان علماء و اهل سنت هستند حدیثى از پیغمبر نقل میکنند که پیغمبر فرمود: علماء امتى کانبیاء بنى اسرائیل و یا افضل من انبیاء بنى اسرائیل .
  17. بنا بر فرض صحت اینحدیث ما میگوئیم در جائیکه علماء این امت بواسطه آنکه علمشان از سرچشمه علم محمدى است مانند یا افضل از بنى اسرائیل باشند على بن ابیطالبى که شیعه و سنى قبول دارند که پیغمبر درباره او فرمود: انا مدینة العلم و على بابها افضل از انبیاء و اوصیاء  گذشته نمیباشد.
  18. دلیل دوم دومین دلیلى که اثبات برترى على ( علیه السلام ) را بر سایر اوصیاء  و انبیاء گذشته مینمائیم گفته خود آنحضرت به ((صعصعه )) است .
  19. روز بیستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرت که در اثر ضربت شمشیر ((ابن ملجم )) آثار مرگ بر آنحضرت ظاهر شد، حضرتش ‍ به امام حسن ( علیه السلام ) فرمود: اجازه دهید شیعیانى که بر در خانه اجتماع کرده اند بیایند مرا ببینند وقتى آمدند و اطراف بستر را گرفتند آهسته بحال آنحضرت گریه میکردند حضرت با کمال ضعف فرمود: سلونى قبل ان تفقدونى ولکن خففوا مسائلکم .
  20. اصحاب هر یک سئوالى کرده جواب مى شنیدند از جمله سئوال کنندگان ((صعصعه بن صوهان )) بود که از رجال بزرگ شیعه و از خطباء معروف کوفه و از روات بزرگیست که شیعه و سنى از او روایت نقل میکنند و از اصحاب برجسته على ( علیه السلام ) بوده است .
  21. ((صعصعه )) عرض کرد بمن خبر دهید که شما افضلید یا آدم ؟ حضرت فرمود: تعریف کردن مرد از خود تزکیه نفس و قبیح است ولى از باب و اما بنعمة ربک فحدث . نعمتهاى خدا داده بخود را نقل کن میگویم من افضل از آدم هستم .
  22. عرض کرد به چه دلیل ؟ براى آدم همه قسم وسایل رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم بود فقط از یک شجره گندم منع گردید ولى آدم نتوانست خوددارى نماید و از آن خورد و از بهشت و جوار رحمت حق خارج شد.
  23. ولى خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود، من بمیل و اراده خود چون دنیا را قابل توجه نمیدانستم از گندم نخوردم .
  24. کنایه از آنکه کرامت و افضلیت شخص به زهد و ورع و تقوى است هر کس اعراض او از دنیا و متاع دنیا بیشتر است قطعا قرب و منزلت او در نزد خدا بیشتر است و منتهاى زهد اینست که از حلال غیرمنهى اجتناب نماید.
  25. در کامل بهایى میگوید: على ( علیه السلام ) که بجنگ صفین رفت چهل من آرد جو با خود داشت و چون باز آمد هنوز بسیارى از آن باقى بود.
  26. امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) در غره محرم سال 37 در صفین حاضر شدند و در یازدهم صفر 38 جنگ خاتمه یافت بنابراین سیزده ماه و یازده روز مدت جنگ صفین بوده و اگر ما این چهل من آرد جورا تقسیم بر این دوران نمائیم ماهى سه من میشود روزى چهارسیر میگردد پس اگر على ( علیه السلام ) تمام این آرد را خورده بود روزى چهارسیر سهم او بوده در صورتیکه مینویسند پس خاتمه جنگ مقدارى از آن آرد را با خود بکوفه آورد این وضع زندگانى روانه خلیفه اسلام بود در آن دوران که ایران با این عظمت گوشه اى از خاک حکومت على ( علیه السلام ) بوده است .
  27. در بحار از ((عمروبن حریث )) نقل میکند که گفت : نزدیک وفات امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) بدیدن آنحضرت رفتم دیدم که ((فضه )) انبان مهر کرده اى براى افطار خدمت آنحضرت آورد و حضرت مهر را گشود و قطعات نان جو خشکیده متغیرى بیرون آورد که بعلت نگرفتن نخاله آن خیلى زبر و خشن بود عمرو میگوید به فضه گفتم قدرى باین پیرمرد رحم کنید نرمه این آرد جو را بگیرید و براى نان خمیر کنید و خوب بپزید که این بزرگوار پیر و ضعیف است و با وجود پیرى و ناتوانى به روزه و نماز و بیخوابى شب و جهاد و انواع ریاضات مشغول است .
  28. فضه گفت : چند دفعه چنین کردم و نان خوب در انبان گذاشتم چون حضرتش مطلع شد منع کرد و از آن به بعد انبان را مهر میکند بعد میگوید دیدم امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) مهر انبان را برداشت نان خشکیده و زبرى را در کاسه چوبین خرد کرد و قدرى آب بر روى آن ریخت و کمى نمک بر روى آن پاشید و آستین خود را بالا زد و مشغول خوردن شد چون فارغ گشت گفت عمر على به آخر رسید و اجل نزدیک شد. دست خود را بر محاسن خود فرو آورد و اشاره کرد به اینکه شهادت من نزدیک گردیده و این محاسن بخون سرم خضاب خواهد شد، کنایه از اینکه خواستم ایندست و مرفق را از داخل شدن در جهنم طعام منع کنم و همین براى حفظ بینه و سد رمق من کفایت میکند.
  29. نیز در بحار است که کاسه فالوده و بنا بر خبرى حلوایى نزد آنحضرت آوردند که حضرت انگشت خود را داخل آن نموده بیرون آورد و نگاهى فرمود گفت بوى خوبى دارى اما تا حال على طعم ترا نچشیده و نمیدانم چه مزه اى دارى و انگشت خود را پاک کرده نخورد.
  30. و نیز در بحار از ((هارون بن عنیزه )) و او از پدرش نقل میکند که در ((خورنق )) خدمت امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) مشرف شدم آنحضرت را دیدم که قطیفه اى بالاى بدن خود انداخته و بدنش از شدت سرما میلرزد بآنحضرت عرض کردم که خداوند از براى شما و اهل بیتتان از بیت المال مسلمین حقى بیش از این قرار نداده که شما چنین تنگ گیرى بر خود مینمائید حضرت فرمود بخدا قسم من از مال مسلمین چیزى بر نداشتم و این قطیفه هم از مال شخصى خودم میباشد که از مدینه با خود بیرون آوردم .
  31. اما خلفاى بعدى بقدرى بیت المال مسلمین را صرف خود نمودند که جاى تعجب است از جمله ((منصور دوانیقى )) قبل از خلافت چنان فقرى داشت که خودش براى ((سلمان اعمس )) گفت که در دهات شام مدح على میخواند تا نانى بدست آورد و سد جوعى بنماید ولى چون بخلافت رسید بقدرى مال مسلمانان را جمع کرد که بعد از مردنش 810 میلیون درهم فقط پول نقد او غیر از املاک و اسباب تجمل منزل او بوده است
  32. و یا مثلا عایدى املاک ((خیزران )) مادر هارون الرشید سالى صد و شصت میلیون درهم بود.
  33. امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) اگر بیت المال مسلمین را شب تقسیم نمیکرد و به صاحبانش نمیرساند ناراحت بود
  34. در صورتیکه بعد از مرگ مادر معتز خلیفه عباسى دو میلیون دینار که بیست میلیون درهم میشود و مقدار زیادى از جواهرات و اشیاء نفیس در سوراخ پستوى دالانهاى عمارت او یافتند غیر از موجودیهاى دیگر او که همه میدانستند
  35. و یا وقتى مادر ((مقتدر عباسى )) مرد و خواستند در گورش ‍ نهند ششصد هزار دینار از گورش بیرون آوردند که پیش از مرگش در آنجا نهفته بود که کسى از آن خبرى نداشت
  36. بارى صعصعه عرض کرد آقا شما افضل هستید یا نوح ؟ فرمود: من افضل از نوحم ؟ گفت ، چرا؟ فرمود: نوح قوم خود را بسوى حق دعوت کرد او را اطاعت نکردند و به آن بزرگوار اذیت و آزار بسیار نمودند تا درباره آنها نفرین کرده و گفت : رب لاتذر على الارض من الکافرین دیارا. (نوح - 27)
  37. اما من بعد از خاتم الانبیاء با آنهمه صدمات و اذیتهاى بسیار فراوان که ازین امت دیدم ابدا درباره آنها نفرین نکردم و کاملا صبر نمودم .
  38. در خطبه شقشقیه میفرماید: صبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى ، صبر نمودم در حالیکه در چشم من خاشاک و در گلوى من استخوانى بود.
  39. اگر کسى میخواهد صبر على ( علیه السلام ) را بداند رجوع بتاریخ بیست و پنجسال خانه نشستن على بنماید که چه زجر و صدمه اى خورد که یکى از آنها کشته شدن فاطمه  عزیزش بود و یکى بردن فدک و یکى غضب خلافت و چیزهاى دیگرى که جاى شرح آن نیست .
  40. صعصعه عرض کرد شما افضلید یا ابراهیم ؟ فرمود: من ، گفت : چرا؟ فرمود: ابراهیم عرض کرد: رب ارنى کیف تحیى المؤ تى قال اولم تؤ من قال بلى و لکن لیطمئن قلبى . (بقره – 26)

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۳۰
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

27- مجلس یازدهم : وابن سیدالوصیین..الی مجلس پانزدهم  اى پسر آقاى اوصیاء

  1. بعد کاردانى على علیه السلام قبلا گفتیم که در وصایت سه امر مهم شرط است :
    1 - درستى و امانت
    2 - شرافت در حسب و نسب
    3 - کاردانى و علم و دانایى تا بتواند بطور احسن بوصایت خود عمل کند.
  2. موضوع اول و دوم در مجالس قبل بیان شد و اینک راجع بکاردانى على علیه السلام مختصرا بیاناتى را بعرض آقایان محترم مجلس ‍ میرسانم .
  3. على علیه السلام در جمیع صفات شریک و مماثل پیغمبر خدا بود.بطور قطع مى توانیم ادعا کنیم که در بین اصحاب پیغمبر تنها کسى که در جمیع شئون غیر از مقام نبوت . مثل و مانند پیغمبر خدا بوده على بن ابیطالب است
  4. و بس چنانچه ((امام ثعلبى )) در تفسیرش گفته : و لا یخفى ان مولانا امیرالمؤ منین قدشابه النبى فى کثیر الخصال المرضیة و الفعال الزکیة و عاداته و عباداته و احواله العلیه و قد صح ذلک له بالاخبارالصحیحة و الاثار الصریحة و لا یحتاج الى اقامة الدلیل و البرهان و لا یفتقر الى یضاح حجة و بیان و قدعد بعض العلماء بعض الحضال لامیرالمؤ منین على التى هو فیها نظیر سیدنا البنى لامى .
  5. یعنى : پوشیده و پنهان نیست که مولاى ما امیرالمؤ منین در بیشتر خصال مرضیة و افعال زکیه از عادات و عبادات و احوال علیه به رسول اکرم (صل الله علیه وآله ) شباهت دارد و این معنى با اخبار صحیح و آثار صریحى که احتیاج بدلیل و برهان خارجى ندارد به صحت پیوسته و محتاج به توضیح حجت و بیان نمى باشد
  6. بعضى از علماء برخى از آن خصال حمیده را بشمار آورده اند که در آن خصال حمیده على نظیر پیغمبر امى و درس نخوانده بوده است .
  7. از جمله آیات قرآنى که میتوانیم براى این موضوع شاهد بیاوریم 1- آیه تطهیر است که حقتعالى میفرماید: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا .یعنى : همانا خداوند اراده فرمود که هر گونه پلیدى را از شما خانواده رسالت دور نموده و شما را پاک و پاکیزه و از هر عیبى منزه گرداند.
  8. اخبار زیادى از طرق عامه و خاصه در دست میباشد که همه آنها مؤ ید بر اینست که آیه تطهیر در شاءن خمسه طیبه پیغمبر، على ، حسن ، حسین ، فاطمه  صلوات الله علیهم اجمعین نازل شده است .
  9. روزى پیغمبر اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) در خانه ام سلمه تشریف داشتند على و زهرا  و حسنین را خواندند و تمام آنها و حضرتش زیر کساء ((عباى یمانى )) جمع شدند و در مقام مناجات با پروردگار برآمده فرمود خداوند اینها اهلبیت من هستند که درباره آنها بمن هستند که درباره آنها بمن وعده فرموده اى خداوندا پلیدى و رجس را از ایشان دور فرما و آنها را پاک و پاکیزه گردان خداوند توسط جبرئیل این آیه را نازل فرمود،
  10. ام سلمه یا رسول الله من هم جزء اهل بیت میشوم ، فرمودند: خیر تو از اهل بیت نیستى ولى بتو مژده میدهم که اهل بهشتى .
  11. پس معلوم میشود مراد از آیه خوب بودن این پنج نفر نیست زیرا ام سلمه هم زن خوبى بوده ، بلکه مراد مقام عصمت و طهارت است که این پنج تن دارا بودند.
  12. ابوجارود روایت کرده که ((زید)) فرزند ((زین العابدین )) علیه السلام گفت پدرم بمن فرمود بعضى از مردم جاهل و نادان چنین تصور کرده اند که مراد از اهل بیت زنهاى پیغمبرند، بخدا قسم که هر کس چنین خیال کند گنهکار است و دروغ گفته زیرا اگر مقصود زنهاى آنحضرت بودند بجاى کلمه عنکم باید عنکن و بجاى یطهرکم ، یطهرکن استعمال میشد
  13. چنانچه در آیات قبل از این آیه که راجع به زنهاى پیغمبر است این نکته رعایت شده یذکرن ما یتلى فى بیوتکن ناگفته نماند که ما جماعت شیعه این مقام عصمت را تنها درباره این پنج تن قائل نیستیم بلکه میگوئیم تمام دوازده نفر اوصیاء  پیغمبر از على ( علیه السلام ) تا حضرت حجت همه داراى این مقام عصمت بوده اند.
  14. ((ابن بابویه )) از امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) روایت کرده که حضرتش فرمود روزى با فاطمه  و حسنین حضور پیغمبر اکرم در حجره ((ام سلمه )) شرفیاب شدیم که جبرئیل آیه مبارکه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس را نازل فرمود، آنحضرت فرمود یا على این آیه در شاءن تو و فاطمه  و حسنین و ائمه اکرم از فرزندان حسین نازل شده ،
  15. گفتم اى رسول خدا ائمه بعد از شما چند نفرند؟ فرمود: دوازده نفر اول آنها تو هستى بعد از تو حسن و حسین و على زین العابدین فرزند حسین و یک بیک اسامى ایشانرا بیان فرمود تا حضرت حجت و فرمود اسامى شما بر ساق عرش نوشته شده است .
  16. در شب معراج فرمود اینها نام اوصیاء  و ائمه بعد از تو میباشند همه ایشان پاک و پاکیزه و معصوم هستند و دشمنان آنها ملعونند.
  17. شرح مفصل این آیه را بجاى دیگر محول میکنیم ، فقط خواستیم بگوئیم که این آیه میرساند که على از همه چیز غیر از نبوت بالخصوص مقام عصمت با پیغمبر شریک بوده است .
  18. 2- دومین آیه اى که دلالت میکند على ( علیه السلام ) در جمیع صفات مثل پیغمبر است آیه مبارکه : انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یوتون الزکوة و هم الراکعون است .که میفرماید: ولى شما خدا و رسول و آنهائیکه ایمان آورده اند میباشند با واو عاطفه الذین امنوا را به رسول عطف گرفته ، پس معلوم میشود در جمیع شئون با پیغمبر مماثل میباشند و باتفاق فریقیین این آیه درباره على (علیه السلام ) نازل شد.
  19. 3- و دیگر بودن سوره برائت است که پیغمبر اول این سوره را به ابوبکر دادند که براى مردم مکه ببرد و بعد جبرئیل نازل شد عرض کرد اداء رسالت نمى تواند بکند مگر خودت یا کسى که از تو باشد، بعد حضرت بامر حقتعالى از ابوبکر گرفتند به على ( علیه السلام ) دادند که در موسم حج بخواند
  20. ناگفته نماند که علت آنکه پیغمبر اول به ابوبکر دادند با وجود آنکه میدانستند او این مقام را ندارد بجهت آن بود که خواستند مقام على ( علیه السلام ) را به مردم بفهمانند نه اینکه پیغمبر عارف بحال ابوبکر و على نبودند.
  21. 4- دلیل دیگر بر اینمطلب آیه : اطیعوالله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم است که اولوالامر را با واو عاطفه عطف بر رسول گرفته ، پس ‍ باید اطاعت خدا و رسول و اطاعت اولى الامریکه مثل و مانند رسول خدا باشد را کرد نه خلفاء و سلاطین را چنانکه عقیده عامه است .
  22. 5- و دلیل دیگر آیه مبارکه مباهله است که قبلا شرح دادیم کلمه انفسنا و انفسکم میرساند که على نفس پیغمبر است ، پس هر چه پیغمبر دارد على هم باید داشته باشد.
  23. 6- و دلیل دیگر بسته شدن درهاى خانه هاى اصحاب بمسجد است مگر در خانه پیغمبر و على و در جواز ورود بمسجد در حال جنابت هم على مانند رسول خداست .
  24. بخارى و مسلم در صیحیحین خود گفته اند: رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود:لاینبغى لاحد ان یجنب فى المسجد الا انا و على .
  25. دلیل اینکه على علیه السلام سید اوصیاء  است
  26. حال که ثابت شد وصى بلافصل پیغمبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) باید على ( علیه السلام ) باشد و دیگران قابلیت اینمقام را نداشتند بلکه غضب خلافت را نمودند اینک باید ثابت کنیم که بعد از قبولى و وصایت و خلافت آنحضرت چرا سید اوصیاء  و از هر وصى پیغمبرى برتر و بالاتر باشد.
  27. امروز در دنیا مشاهده میکنیم که مقام و بزرگى نخست وزیر مملکتى بستگى بمقام و بزرگى پادشاه و یا رئیس جمهور آن مملکت دارد، پس هر چه آن مملکت اهمیتش بیشتر باشد اهمیت رئیس جمهور و سلطان و نخست وزیر مملکت از سایر کشورها بیشتر است .
  28. روى این قاعده مسلم دنیا میگوئیم وجود مبارک پیغمبر ما افضل از همه انبیاء بلکه همه موجودات دنیا بوده ، پس نخست وزیر او هم که وصى و خلیفه او یعنى على ( علیه السلام ) میباشد باید افضل و برتر از همه اوصیاء  موجودات عالم باشد، آیا آن پیغمبریکه بر هزار نفر مبعوث گردیده با آن پیغمبریکه بر پنجاه و صدهزار یا بیشتر مبعوث گردیده با پیغمبریکه بر کافه خلق خدا مبعوث است یکسان میباشند پسوزیر و خلیفه آنها هم بقدر آن پیغمبر درجه و مقام دارند.
  29. با مثالى مطلب بهتر واضح میگردد، آیا معلم کلاس اول با معلم ششم دبستان یکى است آیا معلم کلاسهاى دبیرستانى با استادان دانشگاه برابرند، آیا استاد دانشگاه با یک پروفسور و متخصص در علم اتم برابر است ،
  30. بدیهى است از جهت آنکه از یک مبداء و وزارتخانه ماءمورند و هدفشان تحت یک برنامه عالم کردن و تربیت شاگردان است یکسان بوده ولى در معلومات و مقام و رتبه هرگز یکسان نیستند انبیاء عظام هم از جهت دعوت یکسان اند ولى از جهت رتبه و مقام و معلومات متفاوتند
  31. چنانکه در آیه 254 بقره میفرماید:تلک الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من کلم الله و رفع بعضهم درجات .
    یعنى : انبیاء را بر بعضى دیگر خصایص و فضائلى افزونى و فضیلت دادیم که دیگران به مرتبه آنها نمیرسند گر چه در نبوت مساوى بودند که با بعضى از آن انبیاء خدا سخن گفت و به بعضى از آنها ترفیع درجات داد.
  32. ((زمخشرى )) در ((تفسیر کشاف )) گوید مراد از این بعض پیغمبر ما است که به فضایل بسیار و خصایص بیشمار بر انبیاء فضیلت دارد که مهمترین آنها مقام خاتمیت است ، بنابراین چون پیغمبران از جهت درجه و مقام متفاوت شدند اوصیاء  آنها هم عقلا باید متفاوت باشند چون مقام پیغمبر ما از همه بیشتر است وصى او هم باید مقامش بیش از سایر اوصیاء  دیگر باشد، پس او را باید سیدالاوصیاء  نام نهاد، بچند دلیل میتوانیم بگوئیم که على ( علیه السلام ) سیداوصیا پیغمبرانست :
  33. دلیل اول ((محمد سمرقندى حنفى )) در کتاب ((مجالس )) و ((محمدبن عبدالرحمن ذهمى )) در کتاب ((ریاض النضرة )) و ((ملاعلى متقى )) در ((کنزالعمال )) و ((ابن صباغ مالکى )) در ((فصول المهمه )) و ((شیخ سلیمان بلخى حنفى )) در ((ینابیع المودة )) و ((ابن ابى الحدید)) در ((شرح نهج البلاغه )) از ((ابن عباس )) نقل نموده اند که روزى ((عمربن خطاب )) گفت واگذارید نام على را یعنى اینقدر از على غیبت مکنید زیرا من از پیغمبر خدا شنیدم که فرمود در على سه خصلت است عمر گفت که اگر یکى از آن سه خصلت براى من بود دوستتر میداشتم از هر چه آفتاب بر آن میتابد
  34.  آنگاه عمر گفت : کنت انا و ابوبکر و عبیدة بن الجراح و نفر من اصحاب رسول الله و هو متکى على على بن ابیطالب حتى ضرب بیده منکبیه ثم قال انت یا على اول المؤ منین ایمانا و اولهم اسلاما ثم قال انت منى بمنزلة هارون موسى و کذب على من ترعم انه یحبنى و یبغضه .
  35. یعنى عمر گفت من و ((ابوبکر)) و ((ابوعبیده جراح )) و عده اى از اصحاب حاضر بودیم رسول اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) به على ( علیه السلام ) تکیه داده بود تا آنکه بر دو شانه على زد و فرمود یا على تو از حیث ایمان اول مؤ منین هستى و از حیث اسلام اول مسلمین هستى
  36. آنگاه فرمود یا على تو براى من بمنزله هارون براى موسى هستى و دروغ گفته کسى که گمان میکند مرا دوست دارد در حالیکه ترا دشمن میدارد.
  37. شیعه و سنى بطرق مختلف نقل کرده اند که پیغمبر فرمود: یا على انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لانبى بعدى .
  38. و این حدیث را که به حد تواتر لفظى رسیده حدیث منزلت نام نهاده اند و از آن سه خصیصه براى امیرالمؤ منین ( علیه السلام ) ثابت میشود.
  39. 1 - مقام نبوت که در معنى و حقیقت براى آنحضرت بوده .
    2 -
    مقام خلافت و وزارت ظاهرى آنحضرت بعد از رسول اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم).
    3 -
    مقام افضلیت آنحضرت بر تمام امت و غیرامت چه آنکه رسول خدا على را بمنزله هارون معرفى کرده و حضرت هارون مطابق نص صریح قرآن و اجد مقام نبوت و خلافت حضرت موسى و افضل بر تمام بنى اسرائیل بوده است
  40.  اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۸
آبان

 

بسم الله الرحمن الرحیم       

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

شرح زیارت عاشورا.26  مجلس دهم :. دلیل بر اینکه پدران علی (علیه السلام) همگى موحد بودند

  1. پس چگونه میتوان بحدیثى که روات آن این جماعت باشند اعتماد کرد.اگر واقعا ابوطالب کافر و مشرک بود همانروز اول که پیغمبر مبعوث برسالت شد و با عمویش جناب عباس نزد ابوطالب رفت و فرمود که خداوند مرا ماءمور کرده که اظهار امر خود را بنمایم و مرا پیغمبر گردانیده تو به چه طریق مرا یارى خواهى کرد و به چه قسم با من رفتار میکنى با آنکه رئیس قوم و بزرگ مکه و کفیل آنحضرت بود باید آنحضرت را از خود طرد کند و با آن تعصبى که اعراب در دین دارند بایستى فورى بر خلاف او قیام کند و یا لااقل او را از ایندعوت منع نماید
  2. در صورتیکه ابوطالب در جواب پیغمبر اشعارى گفت که معنى آن چنین است :
    بخدا قسم که جمعیت قریش پیروى از تو نخواهند کرد تا بمیرند و تو بدون ترس و خوف اقدام به وظیفه خود بنماى و من بتو مژده میدهم فتح و ظفر را و تو مرا بدین خود دعوت نمودى
  3. من یقین دارم که تو مرا بحق ارشاد نموده اى زیرا حسن سابقه و امانت و راستگویى تو بر کسى پوشیده نیست ، دینى را به مردم عرضه داشتى که من یقین دارم که بهترین ادیان است اگر ترس از ملامت و بدگویى نداشتم مى یافتى که تا چه اندازه در راه دین تو بذل و بخشش مینمودم .
  4. از این اشعار کاملا معلوم میشود که ابوطالب از ترس مردم مکه عقیده خود را ظاهر نمیکرده و اسلام خود را مخفى میداشته و تا وقت مرگ که خواست از دنیا برود اسلام خود را ظاهر ساخت و رفت اخبار و گفتار علماء و مورخین راجع به اسلام ابوطالب زیاد است
  5. و در اینجا بیش ازین جاى ذکر آن نیست هر که طالب باشد به اول بحارالانوار جلد نهم مرحوم مجلسى مراجعه کند.
    ابوطالب در سن هشتادسالگى سه سال قبل از هجرت در مکه از دنیا رفت و قبر او در قبرستان معلى در مکه معروف است .
  6. والده ماجده امیرالمؤ منین علیه السلام والده ماجده آنحضرت جناب فاطمه بنت اسدبن هاشم بن عبد مناف است و مادر این فاطمه ، فاطمه بنت رواحة بن حجر بن عبد بن معیص بن وهب بن ثعلبة بن وائلة بن عمرو بن شهاب بن مهارب بن فهراست ، پس فاطمه بنت اسد با جناب ابوطالب دخترعمو و پسرعمو بوده اند و وجود مبارک پیغمبر باین فاطمه مادر خطاب میکردند.
  7. ((شیخ صدوق )) در کتاب ((امالى خود)) از ((عبداله بن عباس )) روایت نموده که گفت روزى حضرت امیرالمؤ منین آمد خدمت حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) در حالیکه گریه میکرد و میگفت انا الله و انا الیه راجعون حضرت رسول جهت گریه او را سئوال کرد و فرمودند از گریه باز ایست و گریه مکن علی (علیه السلام) عرض کرد یا رسول الله مادرم بنت اسد مرده ، چون حضرت رسول خبر فوت فاطمه را شنیدند گریه کرده ،
  8. فرمود یاعلى خدا رحمت کند مادر تو را نه فقط مادر براى تو بود بلکه براى منهم بمنزله مادر بود.بعد حضرت عمامه مبارک خود را با یکى از لباسهاى حضرت علی (علیه السلام) دادند و فرمودند که برو و زنها را امر کن او را بطور خوبى غسل دهند و با این دو پارچه که من بتو دادم او را کفن نما و براى دفن حرکت مده تا من بیایم .
  9. على بفرموده پیغمبر عمل نمود و پس از ساعتى حضرت رسول تشریف آوردند، جنازه را حرکت داده و به قبرستان بردند، پس خود وجود مبارک پیغمبر بر فاطمه نماز خواندند، نمازیکه قبل از آن بر احدى مثل آن نماز نخوانده بودند باین کیفیت که چهل تکبیر گفتند،
  10. پس داخل قبر او شدند و در آن خوابیدند بطوریکه صدایى از آنحضرت شنیده نشد و حرکتى از آن بزرگوار دیده نگردید، آنگاه بیرون آمدند و به امیرالمؤ منین و امام حسن علیهماالسلام فرمودند داخل قبر شوید و او را در قبر گذاشتند و لحد او را چیدند چون از درست کردن قبر فارغ شدند حضرت رسول بآنها فرمود که از قبر بیرون بیایید،
  11. پس حضرت رسول مجددا آمدند در قبر بالاى سر او فرمودند اى فاطمه من محمد سید اولاد آدم میباشم نکیر و منکر نزد تو میآیند و سئوال میکنند که خداى تو کیست در جواب آنها بگو الله خداى منست ، محمد پیغمبر من میباشد و اسلام دین منست و قرآن کتابم و پسرم على امام و ولى من میباشد،
  12. آنگاه حضرت فرمود: اللهم ثبت فاطمة بالقول الثابت ، بعد حضرت از قبر او خارج شد و خاک در قبر او ریخت و فرمود قسم به آن کسیکه جان محمد به ید قدرت اوست که فاطمه صداى دست مرا شنید که دست راست خود را بر دست چپ زدم
  13. پس از آن عماریاسر از جاى بلند شد و گفت پدرم و مادرم فداى شما باد یا رسول اله آنروز شما نمازى بر فاطمه خواندید که مثل این نماز را قبلا بر کسى نخوانده بودید فرمود او اهلیت داشت که من چنین نمازى بجهت او بخوابم ، بجهت آنکه او از ابوطالب اولاد زیادى داشت
  14. و مالیه آنها زیاد و مالیه ما کم بود باینجهت فاطمه از من نگهدارى مینمود و فرزندان خود را گرسنه میگذاشت و مرا سیر مینمود آنها را برهنه میگذاشت ولى مرا لباس میپوشانید و سرهاى فرزندان خود را گردآلود میگذاشت و سر مرا روغن میمالید. عمار گفت یا رسول اله به چه جهت بر جنازه او چهل تکبیر گفتى ؟
  15. فرمود چون متوجه طرف راست خودم شدم چهل صف از ملائکه را دیدم ، لذا من از براى هر صفى تکبیر گفتم .
  16. عمار گفت به چه جهت در قبر خوابیدید بطوریکه هیچ صدایى از شما شنیده نشد و حرکتى دیده نگردید؟ حضرت فرمود: مردم در روز قیامت برهنه محشور میشوند پس من همیشه از خداى عز و جل طلب مینمایم که او را پوشیده مبعوث گرداند
  17. و قسم بآن خدائیکه جان محمد به ید قدرت اوست که از قبر خارج نشدم تا آنکه دیدم مصاجین از نور در نزد سر او مصاجین از نور جلوى او و مصاجین از نور در نزد دو پاى او و دو ملک رقیب وعتید که در زمان حیات با او بودند موکل بر قبر او هستند و براى او تا روز قیامت استغفار میکنند.
  18. ((فاطمه بنت اسد)) در سال چهارم هجرت در مدینه از دنیا رفت لکن سن او را ضبط نکرده اند و قبر شریفش در میان حرم ائمه بقیع است .
  19. در بحار از ((روضة الواعظین )) نقل میکند که حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) فرمودند که در موت فاطمه بنت اسد ملائکه اطراف آسمان را پر کردند و درب بهشت براى او باز شد و فرشهاى بهشت بجهت او گسترده شد و ریحانى از ریاحین بهشت براى او فرستاده شد پس او در روح و ریحان و جنت نعیم میباشند و قبر او باغى از باغهاى بهشت است .
  20. ((شیخ صدوق )) در ((روایت )) میکند که ((فاطمه بنت اسدبن هاشم )) از کسانى بود که با حضرت رسول بیعت کرد و بآنحضرت از مکه بمدینه هجرت نمود و چون آن مخدره از دنیا رفت
  21. حضرت رسول او را در پیراهن مبارک خود دفن کرد و در ((روحاء)) مقابل حمام ((ابى قطیعه )) قبرى بجهت او حفر نمود و خود آنحضرت در قبر رفته بدن مبارک خود باطراف قبر مالید
  22. پس بعضى از آنحضرت علت اینعمل را سئوال نمودند حضرت فرمود چون پدر من از دنیا رفت من طفل صغیرى بودم ، فاطمه بنت اسد و شوهر ابوطالب مرا بردند و از من پرستارى نمودند بطوریکه اسباب آسایش و راحتى مرا فراهم آوردند
  23. و در زندگانى من وسعت دادند و مرا بر اولادهاى خودشان برترى و فضیلت میدادند، لذا منهم دوست دارم که خدا قبر او را وسعت دهد.
  24. در ((بصائرالدرجات )) در آخر روایتى که مانند روایات قبل است که پیغمبر فرمود: من فاطمه را تکفین کردم بعلت آنکه باو گفتم مردم در قیامت از قبورشان برهنه ظاهر میشوند فاطمه صیحه زد و گفت زهى رسوایى ،
  25. پس من لباس خود را باو پوشانیدم و در نمازیکه براى او خواندم از حقتعالى سئوال نمودم که کفن او را نپوساند تا اینکه داخل بهشتش کند حقتعالى ایندعا را اجابت فرمود
  26. در ((بحار)) نقل میکند که فاطمه بنت اسد گفت در بستان خانه ما چند عدد درخت خرما بود و چون اول رسیدن رطب میشد چهل نفر از اطفالیکه همسن با محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) بودند هر روز بخانه ما میامدند و داخل این بستان میشدند و رطبهائیکه از درخت ریخته بود جمع میکردند
  27. و بعضى از آنها از دست دیگرى میر بودند ولى هیچوقت نشد که من ببینم محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) را که رطبى از دست طفلى بگیرد و من همه روزه یکمشت یا بیشتر از آن رطبها براى محمد جمع میکردم
  28. و همچنین جاریه منهم مقدار از براى محمد جمع کنیم و آنحضرت هم در خواب بود، اطفال مطابق عادت همه روزه آمدند و هر چه رطب ریخته بود جمع کرده بردند من از خجالت محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) خوابیدم و از خجالت محمد آستین خود را بر صورتم افکندم چون محمد از خواب برخاست داخل بستان شده
  29. در روى زمین رطبى ندید که جمع کند برگشت کنیز من باو گفت من امروز را فراموش کردم که رطب براى شما جمع کنم و اطفال داخل بستان آمده و اشاره به یکى از درختهاى خرما نمود و گفت اى درخت خرما من گرسنه هستم
  30. فاطمه بنت اسد گفت من دیدم که شاخه هاى درخت بآنها خرما بود پائین آمده بقسمیکه محمد هر چه میخواست از آنها خورد و بعدا شاخه ها بالا رفت و در محل اولش قرار گرفت ،
  31. فاطمه گفت من از اینقسمت تعجب نمودم و ابوطالب هم در خانه نبود، رسم ما این بود که چون او بخانه میآمد و در را میزد من بجاریه خود میگفتم که برو و در را باز کن ولى آنروز چون ابوطالب در را زد خودم پاى برهنه بطرف در رفته آنرا باز کردم و آنچه از محمد دیده بودم براى ابوطالب نقل کردم
  32. او گفت محمد پیغمبر است و از تو اولادى متولد میشود که وزیرا او میباشد و بعدا از فاطمه على متولد میگردد.
  33. شما را بخدا آقایان انصاف دهید آیا ممکنست زن و مردیکه اینهمه به پیغمبر خدمت کرده و پیغمبر هم نسبت بآنها مهربان بوده بگویند که کافر و مشرک بودند و اگر کسى بگوید که این اخبار و اشعاریکه از ابوطالب نقل شد بحد تواتر نمیرسد و ما نمى توانیم بچند شعر و خبر اسلام را بر آنها جارى کنیم .
  34. جواب این گوینده اینست که اولا خبر واحد را شیعه و سنى حجت میدانند و مورد عمل قرار میدهند و ثانیا اگر فرد فرد این اشعار و اخبار متواتر نباشد ولى مجموع آنها متواترا دلالت دارد بر امر واحدیکه ایمان جناب ابوطالب و فاطمه بنت اسد باشد و اعتراف به نبوت و رسالت خاتم الانبیاء باشد.
  35. بسیارى از امور است که تواتر آن به همین قسم معین میشود مثلا جنگها و شجاعتها و حملات مولا امیرالمؤ منین علیه السلام در غزوات هر یک خبر واحداست ولى مجموع آنها روى هم متواتر معنوى است که افاده علم ضرورى بشجاعت آنحضرت مینماید و همچنین است سخاوت حاتم و عدالت انوشیروان و غیره
  36. باز این چه شورش است که در خلق عالم است. .... باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
  37. باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین..... بى نفخ صور خواسته تا عرش اعظم است
  38. گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست.....گویا عزاى اشرف اولاد آدم است.....
  39. گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب .......سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است.....
  40. جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند..... کاشوب در تمامى ذرات عالم است
  41. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۸
آبان
  1. بسم الله الرحمن الرحیم       
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3. شرح زیارت عاشورا.25   مجلس دهم  :. دلیل بر اینکه پدران علی (علیه السلام) همگى موحد بودند
  4. و بالجمله در آن شعب ابوطالب باتفاق ایشان خود بحفظ و حراست رسول خدا پرداخت و از دو سوى آن دره را دیده بان گذاشت که دشمن هم بر آن هجوم نیاورد و بسیارى از شبها بفرزندش علی (علیه السلام) میگفت که به جاى پیغمبر بخوابد و حمزه همه شب با شمشیر برگرد پیغمبر میگشت کفار قریش دانستند که بدان حضرت دست نیابند و کشتن او غیرممکنست
  5. و لذا چهل تن از بزرگان ایشان در ((دارالندوة )) مجتمع شدند و پیمان بستند که با فرزندان عبدالمطلب و اولاد هاشم دیگر موافق نباشند و مدارا نکنند و زن به ایشان ندهند و زن از ایشان نگیرند و بدیشان چیزى نفروشند و چیزى هم از ایشان نخرند و صلح با آنها نکنند تا وقتى که محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) را بایشان بدهند تا بقتل رسانند
  6. این عهدنامه را نوشتند و مهر کردند و به ((ام الجلاس )) ((خاله ابوجهل )) سپردند تا او نیکو حفظ کند بعد از این معاهده بنى هاشم در شعب محصور مانده هیچکس از اهل مکه جراءت خرید و فروش با آنها نداشت مگر در اوقات حج که مقاتلت حرام بود و قبائل عرب در مکه حاضر میشدند آنها از شعب بیرون شده چیزهاى خوردنى از عرب میخریدند و به شعب میبردند
  7. ولى چون مى فهمیدند که یکى از بنى هاشم میخواهد چیزى بخرد بهاى آنرا گران میکردند و خودشان میخریدند و اگر ملتفت میشدند که یکى از اقوام عبدالمطلب چیزى خوردنى به شعب فرستاده او را زحمت رسانده اذیت میکردند و اگر کسى از شعب بیرون میشد و او را میدیدند عذاب و شکنجه اش میکردند.
  8. نقل شده که ابوالعاص داماد پیغمبر شترانى از گندم و خرما بار میکرد و به شعب میبرد و رها میکرد از اینجاست که پیغمبر فرمود ابوالعاص حق دامادى ما را ادا کرد
  9. بالجمله تا سه سال کار بدینگونه میبود و گاه بود که فریاد اطفال ((نبى عبدالمطلب )) از شدت گرسنگى بلند بود تا اینکه بعضى از مشرکین از بستن آن پیمان پشیمان شدند و پنج نفر از ایشان یعنى هشام بن عمر، و زهیر بن امیة بن مغیره و مطعم بن عدى و ابوالنجترى و زمعة بن الاسود با هم پیمان بستند که نقص عهد کنند
  10. و آن صحیفه را بدزدند صبح فردا که صنا دید قریش در کعبه جمع شدند آن پنج نفر آمدند و ازین مقوله سخن در پیش آوردند که ناگاه ابوطالب با جمعى از مردم خود از شعب بیرون آمدند به کعبه آمدند و در مجمع قریش بنشستند ابوجهل گمان کرد که ابوطالب از زحمت و رنجى که در شعب برده صبرش تمام شده و آمده که محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) را تحویل دهد.
  11. ابوطالب آغاز سخن کرد و گفت اى مردم امروز سخنى با شما گویم که بر خیر شما است برادرزاده ام محمد صلى الله علیه و آله بمن خبر داده که خداى تعالى موریانه را بر آن صحیفه گماشت که تمام نوشته ها را خوردند فقط نام خدا بر آن باقى مانده
  12. اکنون آن صحیفه را حاضر کنید اگر او راست گفته شما را با او چه کار است دست ازو بردارید و اگر دروغ میگوید من او را به شما میدهم تا او را بقتل رسانید
  13. مردم گفتند نیکو سخن گفتى چون صحیفه را از ام الجلاس بگرفتند و گشودند دیدند تمام آنرا موریانه خورده جز لفظ بسمک اللهم که بر سر نامه باقى مانده خود مردم شرمسار شدند
  14. آنگاه مطعم بن عدى صحیفه را پاره کرد و گفت ما از این صحیفه قاطعه ظالمانه بیزاریم بعدا مسلمین از شعب بیرون آمدند.
  15. اگر ابوطالب داراى ایمان نبود پس چرا در این سه سال کمک به آنحضرت میکرد و محمد صلى الله علیه و آله را تحویل کفار قریش ‍ نمیداد اینها دلیل بر ایمان و اسلام ابوطالب است .
  16. اگر مشرکین بعد از سه سال ترحم کردند و خودشان دلشان بحال بچه هاى مسلمین سوخت خدا را لعنت کند بنى امیه را که فریاد العطش کودکان حسین دل سنگ آنها را نسوخت بلکه با شمشیر و نیزه جواب آنها را دادند.
    اخبارى از طرق عامه که دلالت بر اسلام و ایمان ابوطالب میکند.
  17. ((ابوالفتح اصفهانى )) که یکى از علماء عامه است از ((ابن عباس )) نقل میکند که گفت روزى ((ابوبکر)) خدمت پیغمبر آمد و پدرش را که پیر و کورى بود با خود خدمت آنحضرت آورد و حضرت فرمودند چرا این پیرمرد را آوردى ما میرفتیم و او را میدیدیم ،
  18. ابوبکر گفت یا رسول الله من او را خدمت شما آوردم تا خدا بمن اجر دهد قسم به آن خدایى که ترا مبعوث فرموده فرح من بواسطه اسلام عموى تو ابوطالب بیشتر است از اسلام پدر خودم و ابیطالب بواسطه قبول کردن اسلام چشم ترا روشن نمود، حضرت فرمود راست گفتى .
  19. ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج البلاغه اشعارى در مدح ابوطالب سروده : و لولا ابوطالب و ابنه..... لما مثل الدین شخصا فقاما.... فذاک بمکة اءویى و حامى.... و هذا بیثرب جس الحماما.... تکفل عبد مناف باءمر.... و اودى فکان على تماما..... فقل فى ثبیر مضى بعد ما.....قضى ما قضاه و ابقى شماما.... فلله ذا فاتحا للهدى.... ولله اذا للمعالى ختاما..... و ما ضر مجد ابیطالب..... جهول لغا او بصیرر تعامى..... کما لا یضر ایات الصباح..... من ظن ضوء النهار الظلاما
  20. ما حصل معنى آنکه اگر ابوطالب و پسرش على نبودند دین اسلام تشخیص و قوامى نداشت ابوطالب در مکه آنحضرت را یافت و حمایت نمود وعلی (علیه السلام) در مدینه ملکوت را با تجسس بدست آورد و حمایت کرد ابوطالب بامر عبدالمطلب پدربزرگوارش کفالت زندگانى آنحضرت را بعهده گرفت و ادامه داد و على آن خدمات را خاتمه داد،
  21. تاءسفى ندارد که ابوطالب به قضاى الهى درگذشت زیرا بوى خوش خود على را به یادگار گذارد براى رضاى خدا ابوطالب خدمت بدین خدا کرد و على به آن خدمات خاتمه داد تا به اوج اعلا رسید.
  22. و اشعار زیادى علماى شیعه و سنى از ابوطالب نقل کرده اند که دلالت بر اسلام او میکند که ذکر آنها بطول مى انجامد هر که طالب باشد به جلد نهم بحار و یا ((شرح ابن ابى الحدید)) و ((ابوجعفر اسکافى )) مراجعه کنید.
  23. اقرار ابوطالب دم مرگ به توحید..حافظ ابونعیم )) و ((بیهقى )) که از علماء عامه میباشند نقل میکنند که در مرض موت ابوطالب جمعى از صنا دید کفار قریش از قبیل ((ابوجهل )) و ((عبدالله بن بنى امیه )) به عیادت جناب ابوطالب رفتند در آنحال رسول اکرم به عمش ابوطالب فرمود بگو کلمه لا اله لا الله را تا من بر آن شاهد باشم در نزد پروردگار متعال ،
  24. فورى ابوجهل و ابن بنى امیه گفتند اى ابوطالب آیا از ملت عبدالمطلب بر میگردى چند مرتبه این کلمات را تکرار میکنى تا اینکه ابوطالب گفت بدانید که من بر ملت عبدالمطلب باقى میباشم آنها خوشحال بیرون رفتند،
  25. آثار موت بر آنجناب ظاهر شد برادرش عباس دید لبهایى حرکت میکند گوش داد دید میگوید: الا اله الا الله ، عباس رو به رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم ) نموده عرض کرد برادرزاده برادرم ابوطالب آن کلمه اى را که تو امر کردى گفت ولى چون عباس اسلام نیاورده بود کلمه شهادت را بر زبان جارى ننمود.
  26. تلقین پیغمبر به عمویش نه از آنجهت بود که ابوطالب کافر بوده و پیغمبر خواست عمویش با ایمان از دنیا برود بلکه از جهت آن بود که وقت مرگ شیطان بر انسان غلبه میکند و به گفتن لا اله الا الله از انسان دور میشود و دیگر آنهایى که در اطراف بستر هستند بدانند که اینشخص مؤ من موحد از دنیا رفت و در تشیع و تکفین او حاضر شوند و از جنازه او احترام کنند و طلب مغفرت بجهت او بنمایند
  27. و ضمنا ابوطالب در گفتارش سیاسى بکار برد و گفت من بر ملت عبدالمطلب هستم ظاهرا آنها را ساکت و خوشحال نمود ولى در معنى اقرار به توحید بود چه آنکه جناب عبدالمطلب بر ملت ابراهیم و موحد بود علاوه بر آنکه صریحا کلمه طیبه لا اله الا الله را بر زبان جارى نمود.
  28. حیوانات مطیع ابوطالب بودند علامه مجلسى )) در جلد نهم ((بحار)) از مناقب شهر آشوب نقل میکند که روزى فاطمه بنت اسد، رضى الله عنها دید که حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) خرمایى تناول میفرماید که از مشک و عنبر خوشبوتر است و به خرماهاى دنیا شباهت ندارد، التماس بحضرت کرد که دانه اى از این خرما بمن عطا فرما،
  29. حضرت فرمود که تا به وحدانیت حقتعالى و پیغمبرى من گواهى ندهى این خرما بر تو حلال نیست فاطمه شهادتین را گفت و یکدانه از آن خرما را گرفت و تناول کرد، بعد از خوردن رغبتش به آن خرما زیاده شد دانه دیگرى از براى ابوطالب طلب نمود، حضرت فرمود بشرطى میدهم که آنرا به ابوطالب ندهى مگر بعد از گفتن شهادت بخدا و رسالت من ،
  30. چون شب شد و ابوطالب به نزد فاطمه درآمد بوى خوشى از فاطمه استشمام کرد که هرگز چنان بوى خوشى نشنیده بود از او پرسید که این بوى خوش از چیست فاطمه خرما را بیرون آورد و گفت ازین خرماست ابوطالب باو التماس کرد که خرما را بده بمن تا تناول نمایم فاطمه گفت تا شهادت ندهى به وحدانیت خدا و رسالت محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) خرما را بتو ندهم ،
  31. ابوطالب بدون تاءمل شهادتین را گفت ولى به فاطمه گفت شهادت را نزد قریش اظهار مکن و نگو که من اسلام تام اختیار کردم چه من اسلام خود را از روى مصلحتى از آنها پنهان میدارم
  32. آنگاه ابوطالب خرما را گرفت و تناول نمود و در پیمان همانشب مقاربت نمود و فاطمه به على علیه السلام حامله شد و حسن جمال فاطمه به سبب آن ماه فلک امامت و خدمت مضاعف گردید و آنحضرت در شاءن مادر با او تکلم مینمود و در تنهایى مونس او بود.
  33. روزى فاطمه به نزد کعبه آمد و ((جعفر طیار)) با او همراه بود حضرت امیرالمؤ منین در شکم مادر با جعفر سخن گفت جعفر از غرابت آنحالت افتاده مدهوش شد در آنحال بتهایى که در کعبه تعبیه کرده بودند برو در افتادند پس فاطمه دست بر شکم خود مالید و گفت اى نور دیده من تو هنوز از شکم بیرون نیامده اى بتها ترا سجده میکنند چون بیرون آیى مرتبه تو چگونه خواهد شد،
  34. چون اینحالت را براى ابوطالب نقل کرد گفت این دلیل است بر آنچه که شیر در راه طائف مرا خبر داد.
  35. روزى ابوطالب از طائف متوجه مکه شد ناگاه شیرى در مقابل او پیدا گردید چون نظرش بر ابوطالب افتاد بنزدیک او آمد وى بر خاک میمالید و دم بر زمین میسائید و نزد او تذلل مینمود ابوطالب گفت بحق آن خداوندیکه تو را آفریده سوگند میدهم که بگویى چرا براى من اینگونه تذلل مینمایى شیر بقدرت الهى بسخن آمد
  36. و گفت تو پدر شیر خدایى و یارى کننده پیغمبر خدا و تربیت کننده او، پس در آنروز محبت ابوطالب بحضرت رسالت زیاد شد و به او ایمان آورد و اصل محبت و ایمان او هم بواسطه این بود که پیغمبر فرموده بود که من و على از نور واحد خلق شدیم و دو هزار سال قبل از خلقت آدم در طرف راست عرش تسبیح حقتعالى مینمودیم .
  37. مجعول بودن حدیث ضحضاح قائلین بکفر ابوطالب حدیثى نقل میکنند که : ان اباطالب فى ضحضاح من النار.
    ابوطالب در آبگینه اى از آتش است .این حدیث هم مانند سایر احادیث موضوعه و مجعوله میباشد که عده اى از دشمنان آل محمد و مخصوصا در زمان امویها و بالخصوص ‍ زمان معاویه بن ابى سفیان روى عداوتى که با جناب ابوطالب داشتند جعل نموده اند.
  38. و عجیب تر آنکه ناقل این حدیث یکنفر فاسق و فاجر اعداعد و امیرالمؤ منین علیه السلام بوده بنام ((مغیرة بن شعبه )) که بنا بر نقل ابن ابى الحدید و ((مروج الذهب )) و دیگران مغیره در بصره زنا کرد، روزیکه شهود براى شهادت نزد خلیفه عمر آمدند سه نفر شهادت دادند، چهارمى که آمد شهادت را بگوید او را کلمه اى تلقین نمودند که از دادن شهادت ابا نمود آن سه نفر را حد زدند و مغیره را خلاص نمودند.یک چنین فاسق و فاجرزانى شارب الخمر که حد خدا بر او تعطیل شد و از دوستان معاویه بن ابى سفیان اینحدیث را از روى بغض و کینه امیرالمؤ منین (علیه السلام) و خوشایند معاویه جعل نمود،
  39. حسب الامر معاویه و اتباع او اینحدیث را جعل نمود که : ان اباطالب فى ضحضاح من النار.
    و اتفاقا افرادیکه در سلسله روات آن قرار گرفته اند مانند ((عبدالملک بن عمیر)) و ((عبدالعزیز راوردى )) و ((سفیان ثورى )) و غیره مردود و ضعیف و روایاتشان غیرقابل قبولست و سفیان ثورى جزء مدلسین و کذابین بشمار آمده ،
  40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۸
آبان

 

بسم الله الرحمن الرحیم       

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

شرح زیارت عاشورا.24-   مجلس نهم :. دلیل بر اینکه پدران علی (علیه السلام) همگى موحد بودند

  1. 1-شیخ سلیمان بلخى حنفى )) در باب 2 ((ینابیع المودة )) و دیگران از ابن عباس نقل میکنند که در معناى آیه شریفه فوق فرموده یعنى خدا پیغمبر را از اصلاب اهل توحید از پشت آدم بر پشت پیغمبر بعد از پیغمبرى میگرداند تا آنکه او را از صلب پدر او از نکاح بیرون آورد نه زنا. در تفسیر ((ثعلبى )) و ((ینابیع المودة )) روایت میکنند از ((ابن عباس )) و او از پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) که فرمود: اهبطنى الله الى الارض فى صلب ادم و جعلنى فى صلب نوح فى السفینة و قذف بى فى صلب ابراهیم ثم لم یزل الله ینقلنى من الاصلاب الکریمة الى الارحام الطاهرة حتى اخرجنى من بین ابوى لم یلتقیا على نکاح قط .
  2. خداوند مرا در صلب آدم بسوى زمین فرود آورد و در صلب نوح در کشتى قرار داد و در صلب ابراهیم انداخت و پیوسته از اصلاب کریمه بسوى رحمهاى طاهره پاکیزه منتقل کرد تا آنکه از پدر و مادرى بیرون آورد که هرگز یکدیگر را ناپاک ملاقات نکردند تا مرا به آلودگیهاى جاهلیت آلوده نگرداند.
  3. 2- و نیز در کتاب مودة القربى از جابر عبداله انصارى و او از پیغمبر حدیثى نقل میکند راجع به اول ما خلق الله و حضرت بیاناتى میفرماید تا آخر حدیث که میفرماید: و هکذا ینقل الله نورى من طیب الى طیب و من طاهر الى طاهر الى ان اوصله الله صلب ابى عبدالله بن عبدالمطلب و اوصله الله الى رحم امى امنة ثم اخرجنى الى الدنیا فجعلنى سیدالمرسلین و خاتم النبیین .
  4.  یعنى همچنین خداى تعالى نور مرا از طیب و طاهر و پاک و پاکیزه نقل داد تا آنکه به صلب پدرم عبداله و از او به رحم مادرم آمنه واصل نمود پس مرا بدنیا آورد و مرا سیدالمرسلین و خاتم همه پیغمبران قرار دارد.
  5. امیرالمؤ منین علیه السلام در نهج البلاغه در خطبه 93 میفرماید:فاستودعهم فى افضل مستودع و اقرهم فى خیر مستقرتنا سختهم کرائم الاضلاب الى مطهرات الارحام کلما مضى منهم سلف قام منهم بدین الله خلف حتى افضت کرامة الله سبحانه الى محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) فاخرجه من افضل المعادن منبتا و اعز اءلارومات مغرسا من الشجرة التى صدع منها انبیائه و انتخب منها امنآنه .
  6. یعنى خداوند پیغمبران را در برترین امانتگاه که صلب پدران باشد امانت نهاد و در بهترین جایگاه ((رحم مادران )) قرار داد و آنانرا از صلبهاى نیکو به رحمهاى پاک و پاکیزه انتقال داد هر گاه یکى از ایشانرا از دنیا میرفت دیگرى بعد از او براى نشر دین خدا قیام مینمود و به تبلیغ احکام الهى مشغول میگشت تا اینکه منصب نبوت پیغمبرى از جانب خداوند سبحان بحضرت محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) رسید
  7. پس آنحضرت را از نیکوترین معدنها که صلبهاى پیغمبران پیشین باشد رویانید و در عزیزترین اصل ها ((رحمها)) غرس نمود از شجره اى که نسل حضرت ابراهیم باشد که پیغمبرانش را از آن آشکار نمود و امین هاى خود را از آن برگزید.
    اگر بخواهیم از این قبیل اخبار طرق شیعه و سنى نقل کنیم زیاد است و وقت مجلس را میگیرد و به همین مقدار اکتفا میشود. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

           ببسم الله الرحمن الرحیم       

            اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

          25- شرح زیارت عاشورا... مجلس دهم وابن سید الوصیین و اى پسر آقاى اوصیاء

  1. پس از آنکه ثابت شد که آباء و اجداد پیغمبر همگى مؤ من و موحد بودند ثابت میشود که آباء و اجدادعلی (علیه السلام) هم همگى مؤ من و موحد بوده اند، فقط میماند پدرعلى (علیه السلام) که ابوطالب باشد،
  2. اینک قدرى در اسلام ابوطالب گفتگو مى کنیم .
  3. اختلاف در ایمان ابیطالب بین مسلمین اختلاف است که آیا ابوطالب مسلمان و با ایمان بود و یا ایمان به برادرزاده خود نیاورد و بى ایمان از دنیا رفت ،
  4. اما عقیده شیعه بطور اجماع بر آنست که انه قد امن بالنبى فى اول الامر و بیشتر علماء و محققین عامه از قبیل ((ابن ابى الحدید)) و ((جلال الدین سیوطى )) و ((ابوالقاسم بلخى )) و ((ابوجعفر اسکافى )) و بزرگان معتزله مانند میر سیدعلى همدانى شافعى و غیر اینها قائل به اسلام و ایمان ابوطالب میباشند.
  5. بالاتر از همه اینکه ایمان ابوطالب آلوده به کفر نبود، یعنى از اول با ایمان بود و هیچ زمانى کافر به حق نشد. حمزه و عباس عموى پیغمبر خیلى مقام دارند اما آنها از اول با ایمان نبودند بلکه بدون ایمان بودند و بعدا به پیغمبر ایمان آورند
  6. و لذا اهل بیت درباره ابوطالب فرمودند: انه لم یعبد صنما قط بل کان اوصیاء ابراهیم .
    یعنى ابوطالب هرگز بت پرستى نکرد بلکه از اوصیاء ابراهیم خلیل الرحمن بود.
  7. مقام معنوى ابوطالب  در ((کافى )) از ((درست بن ابى منصور)) روایت میکند که گفت از حضرت ابى الحسن اول سئوال کردم : اکان رسول الله محجوجا بابى طالب ، فقال لاولکنه کان مستودعا للوصایا فدفعها الیه صلى الله علیه و آله و سلم قال قلت فدفع الیه الوصیة قال فقلت فما کان حال ابى طالب قال اقر بالنبى و بما جاء به و دفع الیه الوصایا و مات من یومه .
  8. یعنی آیا رسول خدا ماءمور پیروى از ابوطالب بود و ابوطالب از طرف خدابر او حجت بود حضرت فرمودند: نه ولى ابوطالب نگهدار و دایع نبوت بود وصایا نزد وى سپرده شده بود و آنها را بحضرت پیغمبر داد.
  9. ((مرحوم مجلسى )) در ((مرآت العقول )) در شرح این خبر مى فرماید آنچه بخاطر من رسیده و بنظر من روشنتر است اینست که بگوئیم مقصود از این سوال اینست که آیا ابوطالب حجت و امام بود بر رسول خدا حضرت جواب فرمود نه بعلت اینکه او امانت نگهدار پیغمبر بود و وصایاى پیغمبران سلف را بحضرت پیغمبر رساند
  10. و مراد این نیست که ابوطالب بحضرت وصیت کرده و پیغمبر را خلیفه خود ساخت تا حجت بر او باشد در حقیقت ابوطالب بمنزله شخص امینى بود که امانت را به صاحبش رسانید سائل مقصود امام را نفهمید و گفت دادن وصایا مستلزم اینست که حجت بر او باشد و سوال اول را تکرار کرد امام جواب داد که دادن وصیت بعنوان رد امانت مستلزم این معنى نیست بلکه منافى آنست
  11. و مراد از ((مات من یومیه )) یعنى روز وفع وصیت مرد نه روز اقرار به نبوت و شاید هم متعلق به هر دو باشد و مقصود اقرار ظاهرى باشد که دیگران دانستند.از این روایت مقام ابوطالب کاملا معلوم مى شود که امانت پیغمبران سلف مانند عصاى موسى یا انگشتر سلیمان یا پیراهن یوسف و از این قبیل چیزهایى که باید نزد انبیاء باشد
  12. و امروز هم خدمت حضرت ولى عصر ارواح العالمین له الفداء مى باشد تمام اینها نزد ابوطالب بوده و تسلیم خدمت پیغمبر نمود.
  13. صدوق در اکمال الدین از ((اصبغ بن نباته )) روایت نموده که گفت از حضرت امیرالمومنین علیه السلام شنیدم که مى فرمود: بخدا قسم پدر من و جد من عبدالمطلب و همچنین هاشم و عبد مناف ، بت را در هیچ وقت پرستش نکردند. گفته شد که پس چه چیز را پرستش مى نمودند حضرت فرمود: اینها بر دین حضرت ابراهیم بودند و بسوى خانه کعبه نماز مى خواندند.
  14. علامه مجلسى در کتاب بحار جلد 9 از ((امان بن محمد)) روایت مى کند که گفت نامه اى براى حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام نوشتم که جعلت فدک من در ایمان ابوطالب شک دارم که آیا به پیغمبر ایمان آورد یا کافر بود حضرت در جواب نوشتند:
  15. بسم الله الرحمن الرحیم تیبع غیر سبیل المومنین نوله ما تولى یعنى هر کس پیروى کند غیر راه مومنان را باز مى دهیم به او آنچه را که دوست مى دارد و بعد حضرت نوشتند که اگر تو اقرار بایمان ابوطالب نکنى بازگشت تو به آتش جهنم خواهد بود.
  16. و نیز در بحار نقل مى کند که امام صادق علیه السلام به یونس فرمود: اى یونس مردم درباره ابوطالب چه مى گویند، گفت : فدایت شوم مى گویند ابوطالب در آتش بسیاریست و درد و پاى او دو بغل از آتش مى باشد که از شدت حرارت آنها مغز سر او مى جوشد حضرت فرمود: دشمنان خدا دروغ مى گویند بدرستى که ابوطالب من رفقاء النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا.
  17. ایمان ابوطالب مخفى بود براى اینکه ابوطالب بتواند کاملا از وجود مبارک پیغمبر حمایت و جان آن حضرت را از کفار حفظ نماید مجبور بود که ایمان خود را مخفى قرار دهد چه اگر کفارى مى دانستند که ابوطالب بآن حضرت ایمان آورده مسلما ابوطالب کشته مى شد بلکه جان پیغمبر هم در خطر بود
  18. و لذا ابوطالب سیاستى براى خود اتخاذ کرد که هم با محمد صلى الله علیه و آله باشد و هم با قریش و دلیل بر گفتار ما روایاتى هست که مرحوم مجلسى در بحار در این موضوع نقل مى کند که یکى از آنها این است که عموى على بن حسان گفت خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که مردم گمان مى کنند که ابوطالب در آتش بسیاریست حضرت فرمود، دروغ مى گویند جبرئیل چنین خبرى به جهت پیغمبر نباورده
  19. گفتم پس جبرئیل در این باب چه بر پیغمبر نازل نمود، حضرت فرمود جبرئیل نازل شد و گفت یا محمد حق تعالى ترا سلام مى رساند و مى فرماید که اصحاب کهف خودشان را مخفى نمودند شرک را ظاهر کردند فاتادهم الله اجرهم مرتین و ابوطالب به همین قسم ایمان خودش را مخفى نمود و شرک را ظاهر کرد فاتاه الله اجره مرتین و ابوطالب از دنیا خارج نشد تا اینکه جبرئیل از نزد حق تعالى بشارت بهشت او را آورد
  20. آنگاه حضرت فرمود که مردم چگونه وصف ابوطالب را این قصد مى کنند و حال آنکه در شب وفات ابوطالب جبرئیل بر پیغمبر نازل شده و گفت اى محمد از مکه خارج شو که از براى تو بعد از ابى طالب ناصرى در مکه نخواهد بود.
  21. سید مرتضى در کتاب فصول از شیخ خودش شیخ مفید ادله اى براى اثبات ایمان ابوطالب ذکر کرده که ما بعضى از آنها نقل مى کنیم :
  22. 1- اخلاص و دوستى ابوطالب نسبت به رسول خدا است و آن حضرت را به قلب و دست و زبان خودش یارى مى کرد و به دو پسرش على و جعفر امر کرد که متابعت آن حضرت را بنمایند.
  23. 2- فرمایش پیغمبر خدا در وقت مرگ ابوطالب است که فرمود عمو تو صله رحم را بجا آوردى خدا جزاى خیر به تو بدهد پس چنین دعایى از پیغمبر در حق شخص کافر جایز نیست .
  24. 3 - بعد از مرگ ابوطالب حضرت رسول صلى الله علیه و آله در بین اولادهاى او على علیه السلام را امر به تغسیل و تکفین او نمود در صورتیکه اولادان دیگر او هم حاضر بودند و جعفر هم ایمان آورده بود ولى در بلاد حبشه بود
  25. پس پیغمبر که امر کرد على ابوطالب را غسل دهد دلیل بر ایمان او است چه اگر کافر بود پیغمبر به على نمى فرمود که کافر را غسل دهد.
  26. 4 - این خبر مشهور است که جبرئیل در وقت موت ابوطالب بر رسول خدا نازل شد و بآنحضرت گفت یا محمد حقتعالى بشما سلام میرساند و میفرماید که از مکه خارج شو که ناصر تو ابوطالب وفات کرد و اینخبر ایمان ابوطالب را ظاهر میسازد زیرا که اگر ایمان بآنحضرت نداشت پس چرا او را یارى میکرد و با کفار قریش در رسالت آنحضرت محاجه مینمود.
  27. 5- وقتى دید که على با پیغمبر نماز میخواند گفت اى پسر این چه عملى است گفت دینى است که ابن عم من مرا بسوى آن خوانده ابوطالب گفت متابعت او را بکن چه او نمیخواند مگر بسوى خیر پس ابوطالب در این حرفش به راستگویى رسول خدا اعتراف کرد و این حقیقت ایمان میباشد.
  28. 6 - ابوطالب اشعار زیادى دارد که دلالت بر ایمان او میکند از جمله قصیده لامیه او است که در آن میگوید: الم یعلموا ان انبنا لامکذب .در این شعر صریحا میگوید که پیغمبر دروغ نمیگوید و رسالت او حق است .
  29. و نیز در وقت وفاتش اهل خود را جمع کرد و اشعارى در یارى پیغمبر گفت که از جمله آن اینست اوصى بنصرالنبى الخیر مشهده در این شعر هم در وقت مرگش اقرار برسالت پیغمبر نموده است .
  30. ابوطالب یارى پیغمبر مینمود اوایل که پیغمبر اسلام دعوى نبوت نمود و دین خود را آشکار ساخت مردم مکه و بلخصوص طایفه قریش با او مخالفت کرده و هر روز نوعى آنحضرت را مزاحمت فراهم میکردند و مسلمانانرا اذیت مینمودند بقدرى کار را بمسلمین سخت گرفتند که بعضى از مسلمانان مجبور شدند از مکه هجرت کنند و به ((نجاشى )) سلطان حبشه پناهنده شوند و آن اشخاصى که قادر به هجرت نبودند و در مکه ماندند ((ابوطالب )) و ((حمزه )) از آنها طرفدارى میکردند و تا ممکن بود نمیگذاشتند که یک فرد مسلمان مورد حمله کفار واقع شود و مردم مکه انجمنى تشکیل دادند تا درباره مسلمین تصمیمى اتخاذ کنند
  31. در آن انجمن تمامى قریش همدست شده تصمیم بقتل پیغمبر را گرفتند ابوطالب بر این اندیشه کفار آگهى یافت آل هاشم و عبدالمطلب را جمع کرده و همه آنها را با زن و فرزندشان و مسلمین بدره اى که شعب ابوطالب نام داشت جاى داد.
  32. اولاد عبدالمطلب از مسلمان و غیرمسلمان براى حفظ قبیله و فرمانبردارى ابوطالب در نصرت پیغمبر خوددارى نمیکردند مگر ((ابولهب )) که از دشمنان سرسخت آنحضرت بود
  33. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۸
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم       

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

شرح زیارت عاشورا.23-  مجلس نهم : السلام علیک یابن امیرالمؤ منین سلام بر تو باد اى پسر فرمانرواى تمام اهل ایمان

  1. مجلس نهم : وابن سیدالوصیین و اى پسر آقاى اوصیاء در مجلس قبل گفتیم مردم وقتى بخواهند کسى را وصى خود قرار دهند باید داراى درستى و امانت و شرافت در حسب و نسب و کاردانى باشد،
  2. پس پیغمبریکه میخواهد وصى براى خود تعیین کند بطریق اولى باید این شرایط را در نظر داشته باشد راجع بدرستى و امانت على بن ابیطالب وصى بلافصل پیغمبر در مجلس قبل مطالبى ذکر شد. بیش از این وقت مجلس را نمیگیریم چون نظر ما اینست که راه را به شنوندگان گرامى نشان دهیم بعدا خودشان در فکر و جستجوى بیشترى برآیند.
  3. اینک بخواست خداوند در موضوع شرافت حسب و نسب على امیرالمؤ منین (علیه السلام) گفتگو میکنیم .
    نسبعلی (علیه السلام) دو جنبه دارد یکى نورانى و دیگر جسمانى و آنحضرت در هر دو قسمت بعد از رسول خدا منحصر بفرد بود.
  4. از جهت نورانیت علی (علیه السلام) علماء شیعه و سنى بیانات و روایاتى نقل کرده اند که بعضى از آنها را به اختصار نقل مى کنیم .
  5. روایات عامه در خلقت نورانىعلی (علیه السلام) امام احمد بن حنبل )) در کتاب ((مسند)) خود و ((میر سیدعلى همدانى )) فقیه شافعى در کتاب ((المودة القربى )) خود و ((ابن مغازلى )) شافعى در کتاب ((مناقب )) و ((محمدبن طلحه )) شافعى در ((مطالب السئول فى مناقب آل رسول )) و دیگران از رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم ) نقل کرده اند که آنحضرت فرمود: کنت انا و على بن ابیطالب نورا بین یدى الله قبل ان یخلق ادم باربعة عشر الف عام خلق الله تعالى ادم رکب تلک النور فى صلبه قلم یزل فى نور واحد حتى افترقانى فى صلب عبدالمطلب ففى النبوة و فى على الخلافة .
  6. یعنى : من و على نورى هستیم در اختیار خداى تعالى چهارده هزار سال قبل از اینکه آدم را خلق کنید پس چون آدم را خلق فرمود خداى متعال ما را که نور بودیم در صلب او قرار داد و از صلب او پیوسته با هم بودیم تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شدیم پس در من نبوت و در على خلافت را ظاهر ساخت .
  7. ((میر سیدعلى همدانى )) در ((مودة القربى )) و ((ابن مغازلى )) شافعى از ((عثمان بن عفان )) خلیفه سوم نقل میکند که او گفت ، رسول خدا فرمود: خلقت انا و على من نور واحد قبل ان یخلق ادم باربعة الاف عام فلما خلق الله ادم رکب ذلک النور فى صلبه یزل شى ء واحد افترقافى صلب عبدالمطلب ففى النبوة و فى على الوصیة .
  8. در خبر دیگر بعد از این خبر نقل میکند که خطاب به على نموده فرمود: ففى النبوة و الرسالة و فیک الوصیة و الامامة یا على .
  9. یعنى : من و على از یک نور خلق شدیم چهارده هزار سال قبل از اینکه آدم را خلق کند پس از آنکه آدم را خلق نمود خداى متعال آن نور را در صلب او قرار داد پیوسته با هم بودیم تا آنکه در عبدالمطلب از هم جدا شدیم پس در من نبوت و در على وصایت را قرار داد. ازین قبیل روایات با اختلاف در عبارات و الفاظ زیاد از طرق عامه نقل شده که بهمین مقدار اکتفا میکنیم .
  10. روایات از طرق خاصه در خلقت نورانى علی (علیه السلام) هل اتى على الانسان جین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا . ((هل اتى - 1)) مفسرین در معنى این انسان چند نقل قول کرده اند که یکى از آنمعانى وجود مبارک امیرالمؤ منین علیه السلام میباشد چه او انسان کامل میباشد،
  11. بنابراین معنى استفهام انکارى خواهد شد و معنى چنین میشود که نیامده است براى انسان زمانى که نبوده باشد شى ء مذکور بوده بنابراین تا این ساختمان جهانى بوده على هم که انسان کامل است بوده و وقتى نبوده که درین دنیا نبوده باشد، البته نمى گوئیم همیشه بوده چه این بودن مخصوص خداست ولى میگوئیم وقتى على بوجود آمد که هیچ چیز غیر از خدا و نور پیغمبر نبود این دنیا و این کرات با عظمت و نه عرش و قلم و نه ملک مقرب .
  12. شواهدى هست که مراد از انسان در این آیهعلی (علیه السلام) است :اول  قول خداى تعالى در سوره الرحمن که میفرماید: الرحمن علم القران خلق الانسان علمه البیان . یعنى خداوند رحمان قرآن را بحضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) تعلیم کرد و على بن ابیطالب را خلق کرد و بیان هر چیزى را که در قرآن است باو تعلیم کرد.
    بلکه بنا بر روایت حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: خلق الانسان یعنى امیرالمؤ منین . ج البیان یعنى به آنحضرت تعلیم کرد هر چیزیکه محتاج الیه مردم باشد.پس همانطور که مراد از انسان در سوره الرحمن امیرالمؤ منین علیه السلام است ، انسان در سوره هل اتى هم آنحضرت میباشد.
  13. دوم دلیل دیگرى که مراد از انسانعلی (علیه السلام) است سوره اذا زلزله است که میفرماید: او قال الانسان مالها.
    ابن بابویه از حضرت فاطمه علیهماالسلام روایت کرده که فرمود: در زمان ابوبکر زلزله شدیدى در مدینه آمد بطوریکه که عموم مردم ترسیدند و نزد ابوبکر و عمر رفتند دیدند که آندو نفر هم از شدت ترس به شتاب نزدعلی (علیه السلام) میروند مردم هم به تبعیت از آنها حضور آنحضرت رسیدند، حضرت از منزل خارج شد، ابوبکر و عمر مردم در عقب آن بزرگوار رفتند تا به باروى او رسیدند، آنحضرت بر روى زمین نشست ، مردم هم در اطراف آنحضرت نشستند دیوارهاى مدینه مانند گهواره حرکت میکرد، اهل مدینه از شدت ترس صداهاى خود را بگریه و زارى بلند کرده و فریاد میزدند یا على بفریاد ما برس که هرگز چنین زمین لرزه اى را ندیده ایم ، لبهاى مبارک آنحضرت بحرک درآمد و با دست مبارک بر زمین زد و فرمود: اى زمین آرام و قرار گیر، زمین به اذن خدا ساکت شد و قرار گرفت مردم از اطاعت و فرمانبردارى زمین از امیرالمؤ منین (علیه السلام) تعجب کردند فرمود تعجب کردید که زمین اطاعت امر من نمود؟ عرض کردند بلى یا امیرالمؤ منین ، فرمود: من همان انسانى هستم که خداوند در قرآن میفرماید: و قال الانسان ما لها.
  14. سوم ابن شهر آشوب و ابوالفتح رازى و صاحب تفسیر ((منهج الصادقین )) گفته اند که در تفسیر اهل بیت مذکور است که مراد از انسان سوره هل اتى امیرالمؤ منین (علیه السلام) است و هل دراینجا بمعنى ماى نافیه است یعنى هیچ زمانى بر انسان نگذشت که او در آنزمان مذکور نبوده باشد بلکه همیشه مذکور و معروف بوده است .
  15. پس از این روایت هم استفاده میشود که انسان مذکور در همه ازمنه و بلکه قبل از زمان وجود مبارک علی (علیه السلام) بود.
    وقتى سلمان از امام حسین (علیه السلام) سئوال کرد که سن پدر بزرگوار شما چقدر است ؟ فرمود: حقتعالى پنجاه هزار عالم و پنجاه هزار آدم قرار داد که بین هر عالم و آدمى تا عالم دیگر پنجاه هزار سال فاصله بوده ، خداوند پدر مرا پنجاه هزار سال پیش از عالم و آدم اولى خلق کرد.
  16. ((سید نعمت اله جزایرى )) در کتاب ((انوار انعمانیه )) و ((حاج ملامحمد اشرفى )) در ((کتاب اسرارالشهادة )) نقل نموده اند که جبرئیل بصورت دحیه کلبى نزد رسول خدا نشسته بود که حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام) آمد در حالیکه جوان خردسالى بود، جبرئیل برخاست تعظیم آنحضرت نمود، حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) فرمود اى جبرئیل آیا این شخص جوان را تعظیم میکنى ؟ عرض کرد بلى ، این معلم منست .
  17. وقتى که خداوند عالم مرا خلق نمود با من تکلم فرمود: من انت و من انا یعنى : تو کیستى و من کیستم ؟ من معطل ماندم این جوان آنجا حاضر شد مرا یاد داد که بگو: انت الرب الجلیل و اسمک الجمیل و انا العبد الذلیل و اسمى جبرئیل . و من خلاص شدم .
  18. پیغمبر فرمود: اى جبرئیل تو چقدر عمر دارى ؟ عرض کرد که در ساق عرش ستاره اى است که در هر سى هزار سال یک دفعه طلوع میکند و من سى هزار بار آنرا دیده ام
  19. آنگاه امیرالمؤ منین (علیه السلام) فرمود اگر آن کوکب را ببینى میشناسى ؟ عرض کرد بلى ، پس امیرالمؤ منین (علیه السلام) عمامه خود را از صورت حسن مبارک بالا زد، جبرئیل آن کوکب را در جبهه مبارک آنحضرت مشاهده نمود.
  20. ازین قبیل روایات و مشابه آن زیاد است و میرساند که نور جناب علوى از قبیل خلقت آسمان و زمین خلق شده اند و لذا خود حضرتش فرمود: کنت ولیا و ادم بین الماء والطین . بعدی 
  21. نجات دادن امیرالمؤ منین (علیه السلام) سلمان را در ((تفسیر خلاصة المنهج )) و کتاب ((حسن الکبار)) و کتاب ((مناقب مرتضوى )) است که روزى شاه ولایت در سن بیست و هفت سالگى بر بام غرفه اى نشسته بود و رطب تناول میفرمود و سلمان فارسى در پائین غرفه خرقه خود را میدوخت ، شاه ولایت یک حصه خرما بر او انداخت و او را بدان مشرف ساخت سلمان گفت من پیر سالخورده ام و روى براه آخرت آورده و شما خردسال مناسب نیست که با من چنین کنى .
  22. البته این عمل امیرالمؤ منین و حرف سلمان از روى مزاح و شوخى بود. حضرت فرمود سلمان تو خود را بزرگ میدانى و من را خردسال میخوانى ، مگر فراموش کرده اى و ترس دشت ارژنه را از یاد برده اى ، یاد ندارى که چه کسى در نجات بروى تو گشاد که تو را از شیر محفوظ ساخت و مجددا حیات بخشید،
  23. سلمان متحیر گشت گفت یا امیرالمؤ منین از قصه دشت و شیر بیان فرما، فرمود، تو در میان آب بودى و از بیم شیر جزع و فریاد مینمودى در آنحال روى بدعا آوردى و از براى نجات خود دعا کردى و دعاى تو باجابت مقرون گشت من در آنجا در گذر بودم و در آنصحرا عبور میکردم ، آن سوارى که نیزه بر کتف و تیغ بر دست داشت و شیر را دو نیم کرد و ترا نجات داد من بودم ،
  24. سلمان گفت اینداستان یک نشانى هم دارد آنرا بیان فرما حضرت یکدسته گل تر و تازه با طراوت از آستین بیرون آورده فرمود این هدیه تو بود که به آن سوار دادى سلمان بیشتر متعجب شد، ساعتى در تفکر بود تا خدمت رسول اکرم رسید و داستان خود را عرضه داشت که یا رسول اله من در انجیل قبل از اسلامم صفات شما را خواندم و محبت شما در قلبم جاى گیر شد و دین شما را بر تمام ادیان ترجیح دادم ولى عقیده خود را از پدرم پنهان میداشتم و پیش و ازاین حرفها نمیزدم
  25. تا اینکه پدرم از حالم آگاه کردید و در مقام کشتن من برآمده مرا برنجانید لکن بملاحظه مادرم از کشتنم درگذشت ولى مرا اذیت میکرد و کارهاى مشکل بمن ارجاع مینمود از اینجهت روى بفرار نمودم تا بدشت ارژنه رسیدم
  26. چون ساعتى خوابیدم محتلم شدم بعد از بیدارى بر سرچشمه آبى رسیدم خواستم خود را بشویم که ناگاه شیرى پیدا شده روى بمن نهاد من روى بسوى قاضى الحجات نمودم و از خدا خواستم که مرا از شر آن شیر نجات دهد ناگاه سوارى پیدا شده آن شیر را با تیغ دو نیم کرد و من از آب بیرون شدم رکاب آن شخص را بوسیدم و چون فصل بهار بود و صحرا از گل و ریاحین خرم پر بود و دسته گلى چیدم هدیه آن سوار نمودم ولى یک وقت سوار نایاب شد به هر طرف رفتم اثرى از او ندیدم سیصد و چند سال ازین واقعه گذشته من در اینمدت به کسى اظهارى نکردم ولى الحال این ابن عم شما اظهار این قضیه را نمود.
  27. حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) فرمود اینچنین چیزها از برادر من عجیب نیست که من از ازین عجیب تر دیده ام ،
  28. اى سلمان چون بمعراج رفتم و از سدرة المنتهى گذشتم و بمقامى رسیدم که جبرئیل از همراهى من فروماند یک تنه بسوى عرش الهى روان شدم در آنحال على را دیدم و چون از معراج برگشتم على رازى را که در میان من و خدا گذاشته بود کلمه به کلمه بیان نمود، اى سلمان از زمان آدم تاکنون هر کس از انبیاء و صلحاء و اتقیاء که به بلا و محنتى گرفتار میشد على ایشانرا نجات میداد.
  29. در حدیث قدسى است که : یا احمد ارسلت علیا مع کل نبى سر او معک سر او علانیة .در ((مشارق الانوار برسى )) است که جنى نزد پیغمبر نشسته بود که امیرالمؤ منین (علیه السلام) وارد مجلس آنحضرت شد، آن جن چون حضرت را دید براى تعظیم و خوف از آنجناب کوچک شده اظهار فروتنى نمود و به حضرت رسول عرض کرد یا رسول اله من با ماردین طایفه جن پانصد سال پیش از خلقت آدم در آسمان بودم این جوان را دیدم که آمد و مرا از آسمان بیرون کرده بجانب زمین انداخت ، پس من از شدت انداختن او بزمین هفتم رسیدم چون نظر کردم این جوان را در زمین هفتم دیدم همانطور که در آسمان دیده بودم .
  30. و همین برسى در کتاب ((لوامع الانوار)) خود نقل میکند که روزى جنى نزد حضرت رسول نشسته بود که علی (علیه السلام) وارد شد و آن جن به استغاثه و التماس درآمد و گفت یا رسول اله مرا از چنگ اینجوان نجات ده ، فرمود این جوان با تو چه کرده که چنین اضطراب میکنى ؟ عرض کرد من در عهد سلیمان بودم و از فرمان آنحضرت تمرد کردم سلیمان جمعى از جنیان را بر من گماشت که مرا بگیرند نتوانستند پس این جوان آمده مرا گرفت و مجروح ساخت و این جاى ضربت اوست که بر من زده که تا کنون التیام نیافته است .
  31. ((سید جزایرى )) در ((انوار نعمانیه )) این روایت را با این زیادتى نقل میکند که حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) به آن جنى فرمود که نزد على برو تا جراحت ترا بهبودى دهد پس او از شیعیان آنحضرت شده ایمان آورد.
  32. و ایضا همین ((حافظ برسى )) در کتاب لوامع الانوار خود نقل میکند که روزى یکنفر جنى خدمت حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) بود و از قضایاى مشکل میپرسید که ناگاه علی (علیه السلام) از دور پیدا شد جنى از مشاهده آنحضرت کوچک شده مانند گنجشکى گردید و به رسول خدا پناه برد،
  33. رسول اکرم فرمود از چه کسى مى ترسى تا ترا از او خلاص کنم گفت از این جوان که میآید، فرمود این جوان با تو چه کرده گفت روز طوفان خواستم کشتى نوح را غرق کنم یک رکن کشتى را گرفتم و به غرق کردن نزدیک کردم این جوان حاضر شد و ضربتى بر دست من زد که دستم را قطع کرد پس آن جنى دستش را بیرون آورد که بریده بود.
  34. نسب جسمانى على علیه السلام  و اما جنبه جسمانى علی (علیه السلام) از نظر پدر و آباء و ام داراى شرافتى بزرگ بوده که همه آنها تا به آدم ابوالبشر موحد و خداپرست بودند و ابدا در صلب و رحم ناپاکى آن نور پاک قرار نگرفته و این افتخار از براى احدى از مردم عالم نبوده غیر از پیغمبر زیر آباءعلی (علیه السلام) غیر از ابوطالب همان آباء پیغمبر میباشد و آباء آنحضرت با پنجاه و یک پشت به آدم ابوالبشر میرسد که هفده نفر آنها از سلاطین و هفده هزار نفر آنها از پیغمبران و هفده هزار نفر از آنها از اوصیاء بوده اند و آباء آنحضرت بقرار ذیلست :على1 - ابن ابیطالب 2 - بن عبدالمطلب 3 - بن هاشم 4 - بن عبدناف5 - بن قصى 6 - بن کلاب 7 - بن مره 8 - بن کعب9- بن لوى 10 - بن غالب 11 - بن فهر 12 - بن مالک13 - بن الخضر 14 - بن کنانه 15 - بن خزیمه 16 - بن مدرکة17 - بن الیاس 18 - بن مضر 19 - بن نزار 20 - بن معد21 - بن عدنان 22 - بن اد 23 - بن ادد 24 - بن السیع25 - بن الهمیس 26 - بن بنت 27 - بن سلامان 28 - بن حمل29 - بن قیدار 30 - بن اسماعیل 31 - بن ابراهیم 32 - خلیل الرحمن33 - بن تارخ 34 - بن تاحور 35 - بن شاروع 36 - بن ابرغو37 - بن تالغ 38 - بن عابر 39 - بن شالح 40 - بن ارفخشد41 - بن سام 42 - بن نوح 43 - بن ملک 44 - بن متوشلخ45 - بن اخنوخ 46 - بن یارد 47 - بن مهلائل 48 - بن قینا49 ابن اتوش 50 - بن شیث 51 - بن آدم ابوالبشر
  35. دلیل بر اینکه پدران علی (علیه السلام) همگى موحد بودند اینست که قبلا گفتیم پدران على غیر از ابوطالب همان پدران پیغمبر هستند و باید پدران پیغمبران پاک و موحد بوده باشند زیرا اگر مشرک و کافر باشند نفوس مردم از پیغمبران منزجر خواهد بود.
  36. اشکال اگر کسى بگوید یکى از اجداد پیغمبر و على حضرت ابراهیم خلیل است و مطابق قرآن پدر ابراهیم آزر مشترک بوده ، پس در بین اجداد پیغمبر بوده است ، خداوند در سوره انعام آیه 74 مى فرماید:
    و اذ قال ابراهیم لابیه آزر اتتخذ اصناما الهة انى اریک و قومک فى ضلال مبین .
    یعنى یاد کن وقتى را که ابراهیم بپدرش آزر. عمو یا شوهرمادر و مربى او که عرب بر آنها اطلاق پدر میکند. گفت آیا بتها را بخدایى اختیار کرده اى ؟ براستى تو و همراهانت را در گمراهى آشکار مى بینم .
  37. جواب : چون اسلاف و آباء بعضى از صحابه پیغمبر و خلیفه اول و دوم و سوم مشرک و کافر بودند بعضى از علماء عامه خواستند این نقص ‍ نسبى را از آنها دور نمایند و پدر مادر مشرک را سبب نقص ندانند.
    و لذا گفتند که در آباء و اجداد و پیغمبران هم مشرک و کافر بوده تا اسلاف خلفاء را ازین نقص مبرا سازند
  38. و اینکه میگویند پدر حضرت ابراهیم آزر بوده خلاف عقل و منطق و قرآنست زیرا درباره آزر دو نقل قول کرده اند یک قول گفتند که آزر عموى ابراهیم بود و مادر حضرت ابراهیم را گرفت که سرپرستى ابراهیم را کند لذا ابراهیم باو پدر خطاب میکرد قرآن هم قواعد عرف عمو را پدر خطاب کرده
  39. و آن آیه اینست که میفرماید: درباره سئوال و جواب حضرت یعقوب با فرزندانش هنگام مرگ اذ قال لنبیه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهک و اله ابائک ابراهیم و اسماعیل و اسحاق الها واحدا .یعنى جناب یعقوب به فرزندان خود گفت شما پس از مرگ من که را میپرستید گفتند خداى تو و خداى پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که معبود یگانه است .
  40. شاهد مقصود ازین آیه شریفه کلمه اسماعیل است که او پدر یعقوب نبوده بلکه اسحاق پدر یعقوب بوده و اسماعیل عموى او میشد ولى در قرآن روى قاعده و عرف که عمو را پدر خطاب میکنند پدر خوانده است . چون فرزندان یعقوب عرفا عمو را پدر میخواندند لذا در جواب پدر هم عمو را پدر خواندند هم عین همان سئوال و جواب را نقل میکند. روى همین قاعده حضرت ابراهیم عمو و یا شوهرمادرش را پدر خطاب میکند بهترین دلیلى که آباء گرامى پیغمبر ما مشرک و کافر نبودند آیه 218 سوره شعراست که میفرماید: و تقلبک فى الساجدین و به انتقال تو در اهل سجود و به دوران تحولت از اصلاب شامحه بارحام مطهر آگاه است اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده