شرح زیارت عاشورا.25 مجلس دهم:. موریانه تمام نوشته ها را خوردند فقط نام خدا بر آن باقى مانده
جمعه, ۲۸ آبان ۱۴۰۰، ۰۶:۲۶ ب.ظ
- بسم الله الرحمن الرحیم
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- شرح زیارت عاشورا.25 مجلس دهم :. دلیل بر اینکه پدران علی (علیه السلام) همگى موحد بودند
- و بالجمله در آن شعب ابوطالب باتفاق ایشان خود بحفظ و حراست رسول خدا پرداخت و از دو سوى آن دره را دیده بان گذاشت که دشمن هم بر آن هجوم نیاورد و بسیارى از شبها بفرزندش علی (علیه السلام) میگفت که به جاى پیغمبر بخوابد و حمزه همه شب با شمشیر برگرد پیغمبر میگشت کفار قریش دانستند که بدان حضرت دست نیابند و کشتن او غیرممکنست
- و لذا چهل تن از بزرگان ایشان در ((دارالندوة )) مجتمع شدند و پیمان بستند که با فرزندان عبدالمطلب و اولاد هاشم دیگر موافق نباشند و مدارا نکنند و زن به ایشان ندهند و زن از ایشان نگیرند و بدیشان چیزى نفروشند و چیزى هم از ایشان نخرند و صلح با آنها نکنند تا وقتى که محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) را بایشان بدهند تا بقتل رسانند
- این عهدنامه را نوشتند و مهر کردند و به ((ام الجلاس )) ((خاله ابوجهل )) سپردند تا او نیکو حفظ کند بعد از این معاهده بنى هاشم در شعب محصور مانده هیچکس از اهل مکه جراءت خرید و فروش با آنها نداشت مگر در اوقات حج که مقاتلت حرام بود و قبائل عرب در مکه حاضر میشدند آنها از شعب بیرون شده چیزهاى خوردنى از عرب میخریدند و به شعب میبردند
- ولى چون مى فهمیدند که یکى از بنى هاشم میخواهد چیزى بخرد بهاى آنرا گران میکردند و خودشان میخریدند و اگر ملتفت میشدند که یکى از اقوام عبدالمطلب چیزى خوردنى به شعب فرستاده او را زحمت رسانده اذیت میکردند و اگر کسى از شعب بیرون میشد و او را میدیدند عذاب و شکنجه اش میکردند.
- نقل شده که ابوالعاص داماد پیغمبر شترانى از گندم و خرما بار میکرد و به شعب میبرد و رها میکرد از اینجاست که پیغمبر فرمود ابوالعاص حق دامادى ما را ادا کرد
- بالجمله تا سه سال کار بدینگونه میبود و گاه بود که فریاد اطفال ((نبى عبدالمطلب )) از شدت گرسنگى بلند بود تا اینکه بعضى از مشرکین از بستن آن پیمان پشیمان شدند و پنج نفر از ایشان یعنى هشام بن عمر، و زهیر بن امیة بن مغیره و مطعم بن عدى و ابوالنجترى و زمعة بن الاسود با هم پیمان بستند که نقص عهد کنند
- و آن صحیفه را بدزدند صبح فردا که صنا دید قریش در کعبه جمع شدند آن پنج نفر آمدند و ازین مقوله سخن در پیش آوردند که ناگاه ابوطالب با جمعى از مردم خود از شعب بیرون آمدند به کعبه آمدند و در مجمع قریش بنشستند ابوجهل گمان کرد که ابوطالب از زحمت و رنجى که در شعب برده صبرش تمام شده و آمده که محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) را تحویل دهد.
- ابوطالب آغاز سخن کرد و گفت اى مردم امروز سخنى با شما گویم که بر خیر شما است برادرزاده ام محمد صلى الله علیه و آله بمن خبر داده که خداى تعالى موریانه را بر آن صحیفه گماشت که تمام نوشته ها را خوردند فقط نام خدا بر آن باقى مانده
- اکنون آن صحیفه را حاضر کنید اگر او راست گفته شما را با او چه کار است دست ازو بردارید و اگر دروغ میگوید من او را به شما میدهم تا او را بقتل رسانید
- مردم گفتند نیکو سخن گفتى چون صحیفه را از ام الجلاس بگرفتند و گشودند دیدند تمام آنرا موریانه خورده جز لفظ بسمک اللهم که بر سر نامه باقى مانده خود مردم شرمسار شدند
- آنگاه مطعم بن عدى صحیفه را پاره کرد و گفت ما از این صحیفه قاطعه ظالمانه بیزاریم بعدا مسلمین از شعب بیرون آمدند.
- اگر ابوطالب داراى ایمان نبود پس چرا در این سه سال کمک به آنحضرت میکرد و محمد صلى الله علیه و آله را تحویل کفار قریش نمیداد اینها دلیل بر ایمان و اسلام ابوطالب است .
- اگر مشرکین بعد از سه سال ترحم کردند و خودشان دلشان بحال بچه هاى مسلمین سوخت خدا را لعنت کند بنى امیه را که فریاد العطش کودکان حسین دل سنگ آنها را نسوخت بلکه با شمشیر و نیزه جواب آنها را دادند.
اخبارى از طرق عامه که دلالت بر اسلام و ایمان ابوطالب میکند. - ((ابوالفتح اصفهانى )) که یکى از علماء عامه است از ((ابن عباس )) نقل میکند که گفت روزى ((ابوبکر)) خدمت پیغمبر آمد و پدرش را که پیر و کورى بود با خود خدمت آنحضرت آورد و حضرت فرمودند چرا این پیرمرد را آوردى ما میرفتیم و او را میدیدیم ،
- ابوبکر گفت یا رسول الله من او را خدمت شما آوردم تا خدا بمن اجر دهد قسم به آن خدایى که ترا مبعوث فرموده فرح من بواسطه اسلام عموى تو ابوطالب بیشتر است از اسلام پدر خودم و ابیطالب بواسطه قبول کردن اسلام چشم ترا روشن نمود، حضرت فرمود راست گفتى .
- ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج البلاغه اشعارى در مدح ابوطالب سروده : و لولا ابوطالب و ابنه..... لما مثل الدین شخصا فقاما.... فذاک بمکة اءویى و حامى.... و هذا بیثرب جس الحماما.... تکفل عبد مناف باءمر.... و اودى فکان على تماما..... فقل فى ثبیر مضى بعد ما.....قضى ما قضاه و ابقى شماما.... فلله ذا فاتحا للهدى.... ولله اذا للمعالى ختاما..... و ما ضر مجد ابیطالب..... جهول لغا او بصیرر تعامى..... کما لا یضر ایات الصباح..... من ظن ضوء النهار الظلاما
- ما حصل معنى آنکه اگر ابوطالب و پسرش على نبودند دین اسلام تشخیص و قوامى نداشت ابوطالب در مکه آنحضرت را یافت و حمایت نمود وعلی (علیه السلام) در مدینه ملکوت را با تجسس بدست آورد و حمایت کرد ابوطالب بامر عبدالمطلب پدربزرگوارش کفالت زندگانى آنحضرت را بعهده گرفت و ادامه داد و على آن خدمات را خاتمه داد،
- تاءسفى ندارد که ابوطالب به قضاى الهى درگذشت زیرا بوى خوش خود على را به یادگار گذارد براى رضاى خدا ابوطالب خدمت بدین خدا کرد و على به آن خدمات خاتمه داد تا به اوج اعلا رسید.
- و اشعار زیادى علماى شیعه و سنى از ابوطالب نقل کرده اند که دلالت بر اسلام او میکند که ذکر آنها بطول مى انجامد هر که طالب باشد به جلد نهم بحار و یا ((شرح ابن ابى الحدید)) و ((ابوجعفر اسکافى )) مراجعه کنید.
- اقرار ابوطالب دم مرگ به توحید..حافظ ابونعیم )) و ((بیهقى )) که از علماء عامه میباشند نقل میکنند که در مرض موت ابوطالب جمعى از صنا دید کفار قریش از قبیل ((ابوجهل )) و ((عبدالله بن بنى امیه )) به عیادت جناب ابوطالب رفتند در آنحال رسول اکرم به عمش ابوطالب فرمود بگو کلمه لا اله لا الله را تا من بر آن شاهد باشم در نزد پروردگار متعال ،
- فورى ابوجهل و ابن بنى امیه گفتند اى ابوطالب آیا از ملت عبدالمطلب بر میگردى چند مرتبه این کلمات را تکرار میکنى تا اینکه ابوطالب گفت بدانید که من بر ملت عبدالمطلب باقى میباشم آنها خوشحال بیرون رفتند،
- آثار موت بر آنجناب ظاهر شد برادرش عباس دید لبهایى حرکت میکند گوش داد دید میگوید: الا اله الا الله ، عباس رو به رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم ) نموده عرض کرد برادرزاده برادرم ابوطالب آن کلمه اى را که تو امر کردى گفت ولى چون عباس اسلام نیاورده بود کلمه شهادت را بر زبان جارى ننمود.
- تلقین پیغمبر به عمویش نه از آنجهت بود که ابوطالب کافر بوده و پیغمبر خواست عمویش با ایمان از دنیا برود بلکه از جهت آن بود که وقت مرگ شیطان بر انسان غلبه میکند و به گفتن لا اله الا الله از انسان دور میشود و دیگر آنهایى که در اطراف بستر هستند بدانند که اینشخص مؤ من موحد از دنیا رفت و در تشیع و تکفین او حاضر شوند و از جنازه او احترام کنند و طلب مغفرت بجهت او بنمایند
- و ضمنا ابوطالب در گفتارش سیاسى بکار برد و گفت من بر ملت عبدالمطلب هستم ظاهرا آنها را ساکت و خوشحال نمود ولى در معنى اقرار به توحید بود چه آنکه جناب عبدالمطلب بر ملت ابراهیم و موحد بود علاوه بر آنکه صریحا کلمه طیبه لا اله الا الله را بر زبان جارى نمود.
- حیوانات مطیع ابوطالب بودند علامه مجلسى )) در جلد نهم ((بحار)) از مناقب شهر آشوب نقل میکند که روزى فاطمه بنت اسد، رضى الله عنها دید که حضرت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) خرمایى تناول میفرماید که از مشک و عنبر خوشبوتر است و به خرماهاى دنیا شباهت ندارد، التماس بحضرت کرد که دانه اى از این خرما بمن عطا فرما،
- حضرت فرمود که تا به وحدانیت حقتعالى و پیغمبرى من گواهى ندهى این خرما بر تو حلال نیست فاطمه شهادتین را گفت و یکدانه از آن خرما را گرفت و تناول کرد، بعد از خوردن رغبتش به آن خرما زیاده شد دانه دیگرى از براى ابوطالب طلب نمود، حضرت فرمود بشرطى میدهم که آنرا به ابوطالب ندهى مگر بعد از گفتن شهادت بخدا و رسالت من ،
- چون شب شد و ابوطالب به نزد فاطمه درآمد بوى خوشى از فاطمه استشمام کرد که هرگز چنان بوى خوشى نشنیده بود از او پرسید که این بوى خوش از چیست فاطمه خرما را بیرون آورد و گفت ازین خرماست ابوطالب باو التماس کرد که خرما را بده بمن تا تناول نمایم فاطمه گفت تا شهادت ندهى به وحدانیت خدا و رسالت محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) خرما را بتو ندهم ،
- ابوطالب بدون تاءمل شهادتین را گفت ولى به فاطمه گفت شهادت را نزد قریش اظهار مکن و نگو که من اسلام تام اختیار کردم چه من اسلام خود را از روى مصلحتى از آنها پنهان میدارم
- آنگاه ابوطالب خرما را گرفت و تناول نمود و در پیمان همانشب مقاربت نمود و فاطمه به على علیه السلام حامله شد و حسن جمال فاطمه به سبب آن ماه فلک امامت و خدمت مضاعف گردید و آنحضرت در شاءن مادر با او تکلم مینمود و در تنهایى مونس او بود.
- روزى فاطمه به نزد کعبه آمد و ((جعفر طیار)) با او همراه بود حضرت امیرالمؤ منین در شکم مادر با جعفر سخن گفت جعفر از غرابت آنحالت افتاده مدهوش شد در آنحال بتهایى که در کعبه تعبیه کرده بودند برو در افتادند پس فاطمه دست بر شکم خود مالید و گفت اى نور دیده من تو هنوز از شکم بیرون نیامده اى بتها ترا سجده میکنند چون بیرون آیى مرتبه تو چگونه خواهد شد،
- چون اینحالت را براى ابوطالب نقل کرد گفت این دلیل است بر آنچه که شیر در راه طائف مرا خبر داد.
- روزى ابوطالب از طائف متوجه مکه شد ناگاه شیرى در مقابل او پیدا گردید چون نظرش بر ابوطالب افتاد بنزدیک او آمد وى بر خاک میمالید و دم بر زمین میسائید و نزد او تذلل مینمود ابوطالب گفت بحق آن خداوندیکه تو را آفریده سوگند میدهم که بگویى چرا براى من اینگونه تذلل مینمایى شیر بقدرت الهى بسخن آمد
- و گفت تو پدر شیر خدایى و یارى کننده پیغمبر خدا و تربیت کننده او، پس در آنروز محبت ابوطالب بحضرت رسالت زیاد شد و به او ایمان آورد و اصل محبت و ایمان او هم بواسطه این بود که پیغمبر فرموده بود که من و على از نور واحد خلق شدیم و دو هزار سال قبل از خلقت آدم در طرف راست عرش تسبیح حقتعالى مینمودیم .
- مجعول بودن حدیث ضحضاح قائلین بکفر ابوطالب حدیثى نقل میکنند که : ان اباطالب فى ضحضاح من النار.
ابوطالب در آبگینه اى از آتش است .این حدیث هم مانند سایر احادیث موضوعه و مجعوله میباشد که عده اى از دشمنان آل محمد و مخصوصا در زمان امویها و بالخصوص زمان معاویه بن ابى سفیان روى عداوتى که با جناب ابوطالب داشتند جعل نموده اند. - و عجیب تر آنکه ناقل این حدیث یکنفر فاسق و فاجر اعداعد و امیرالمؤ منین علیه السلام بوده بنام ((مغیرة بن شعبه )) که بنا بر نقل ابن ابى الحدید و ((مروج الذهب )) و دیگران مغیره در بصره زنا کرد، روزیکه شهود براى شهادت نزد خلیفه عمر آمدند سه نفر شهادت دادند، چهارمى که آمد شهادت را بگوید او را کلمه اى تلقین نمودند که از دادن شهادت ابا نمود آن سه نفر را حد زدند و مغیره را خلاص نمودند.یک چنین فاسق و فاجرزانى شارب الخمر که حد خدا بر او تعطیل شد و از دوستان معاویه بن ابى سفیان اینحدیث را از روى بغض و کینه امیرالمؤ منین (علیه السلام) و خوشایند معاویه جعل نمود،
- حسب الامر معاویه و اتباع او اینحدیث را جعل نمود که : ان اباطالب فى ضحضاح من النار.
و اتفاقا افرادیکه در سلسله روات آن قرار گرفته اند مانند ((عبدالملک بن عمیر)) و ((عبدالعزیز راوردى )) و ((سفیان ثورى )) و غیره مردود و ضعیف و روایاتشان غیرقابل قبولست و سفیان ثورى جزء مدلسین و کذابین بشمار آمده ، - اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۰/۰۸/۲۸