پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۶۳ مطلب با موضوع «امیرالمومنین» ثبت شده است

۰۷
فروردين

بسم الله الرحمن الرحیم

    1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی 43- قوة فى دین‏

  1. 43- نشانه‏هاى دیگر پرهیزگاران : قوّت در دین‏ فمن علامات احدهم انک ترى له قوة فى دین‏ «اذا زکى احدهم خاف مما یقال له فیقول أنا أعلم بنفسى من غیرى و ربى اعلم منى بنفسى، اللهم لا تؤ اخذنى بما یقولون و اجعلنى أفضل مما یظنون و اغفرلى مالا یعلمون» ترجمه: از علامات و نشانه‏هاى هر یک از آنها این است که مى‏بینى در دین نیرومندند.***
  2. ثبات و استوارى - شرح: یکى از ویژگیهاى متقین ثبات و استوارى آنها بر دین است، دینى که مجموعه‏اى از اعتقادات و اعمال است، اطلاق «قوة فى دین» نشان مى‏دهد که هم نیروى قلبى و هم نیروى بدنى خود را در مسیر دین به کار گرفته‏اند، هم از نظر اعتقادى و قلبى بر دستورات دین ثابت قدمند، و هم از نظر عمل به فرامین آن، و از این رو تشکیک مشکّکان و خدعه حیله‏گران در آنها کارگر نیفتد و همچون زمین سخت در برابر سخن آنها غیرقابل نفوذند، آنها از سخن بى‏خردانى که مى‏خواهند آنها را از دین و مکتبشان منحرف کنند متأثر نشده و تحت تأثیر قرار نمى‏گیرند. و معمولا این حالت براى علماء حاصل مى‏شود و چنانکه گذشت از اوصاف پرهیزگاران عالم بودن آنها است که علم به مسئله‏اى اگر پیدا کردند، سعى دارند با قوت و نیرو بر علم خود استقامت کنند، و آن را به مرحله عمل رسانند.
  3. آنقدر ثابت و استوار در دین مى‏شوند که براى متاع قلیل دنیوى و جاه و پست و مقام دست از افکار صحیح خود برنمى‏دارند، و چه بسا جان خود را در آن راه دهند چنانکه امام حسین (علیه السلام) و یاران باوفایش چنین کردند.
  4. مالم و جانم و ایمانم - ولى در مقابل معروف است در زمان هارون مردى را مى‏بینیم که: هارون او را احضار کرد و گفت: براى من چه چیزى حاضرى بدهى؟! یعنى تا چه حد آمادگى دارى براى من کار کنى؟ گفت: مالم را گفت: نه کم است، پس از مدتى او را خواست، گفت: چه مقدار حاضرى براى من مایه گذارى؟ گفت جانم را گفت: نه کم است، چند مرتبه چنین کرد تا در نهایت گفت: حاضرم ایمانم را براى تو دهم، گفت آفرین حالا خوب شد، و دستور داد براى او شمشیرى آوردند، و در یک شب 70 نفر از اولاد پیامبر (صلى الله علیه وآله) را سر زد و در چاهى ریخت!!
  5. متقین دین را به قوت بگیرند-  اگر صفحات قرآن را ورق بزنیم در مورد توصیه قرآن به قوّتِ در دین در سه جا خطاب به بنى‏اسرائیل چنین آمده است: خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ: «با قوت آنچه به شما دادیم بگیرید».
  6. دستورات با بهترین قدرت - در یک جا نیز امر به حضرت موسى (علیه السلام) شده: فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها: «اى موسى با قوّت دستورات ما را بگیر، و قوم خود را نیز امر کن، تا به نیکوترین (یا به بهترین قدرت) آنها را بگیرند و عمل کنند».
  7. قوت وقدرت - در یک جا نیز امر به حضرت یحیى (علیه السلام) شده: یا یَحْیى‏ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ: «اى یحیى نوشته (دستورات) را با قوت بگیر».
  8. در اجراء دستورات دین ترسو معنی ندارد - در مورد این که چرا بنى‏اسرائیل مورد این خطاب واقع شدند، به نظر مى‏رسد، براى این بوده که بنى‏اسرائیل مدتى در اسارت فرعون بوده، و زن و مردشان به بیگارى کشیده شده بودند، و قوتشان را از دست داده و ترسو شده‏ بودند،
  9. استوار و ثابت ‏قدم - لذا مرتب توصیه مى‏شد که در راه دین حق استوار و ثابت‏قدم بوده، و با محکمى احکام را تلقّى کنند، بافت اجتماعى آنها به نحوى شده بود که باید با توصیه‏هاى مکررّ ترمیم مى‏شد.
  10. استوار و ثابت‏قدم در دین - حدیثى در تفسیر برهان از امام صادق (علیه السلام) رسیده که شاهد این مسئله است‏ «انَّ بَنى اسرائیل کانُوا اذا دَخَلَ وَقْتَ الصَّلاة دَخَلوها مُتَماوِتین کانّهم مَوتى فَانزل اللّه على نَبِیّه (صلى الله علیه وآله) خُذْ ما آتیتُک بقوه فاذا دَخَلَتِ الصّلاة فَادخُل فیها بحاید و قوّة»: «بنى اسرائیل وقتى وقت نماز مى‏رسید، مثل افراد مرده وارد این وقت مى‏شدند، گویا آنها مرده‏اند، پس خداوند بر پیامبرشان این عبارت را نازل کرد، که آنچه بر تو نازل شده، با قوت بگیر (مانند فرد زنده نه مثل انسان مرده) پس زمانى که داخل نماز شدى با قدرت و نیروو نشاط داخل شو».
  11.  قوت وقدرت - در روایتى از امام صادق (علیه السلام) در همان تفسیر برهان رسیده که مراد از «قوّت» در آیات مربوط به بنى‏اسرائیل چیست؟ آیا قوه در بدنها یا قوه در قلبها؟ حضرت فرمودند: «فیهما جمیعاً»: در هر دو.
  12. قدرت و قوت دنیوی وآخروی - علاوه بر این که نیرو و قدرت اعم از بدن و قلب است، اعم از امور دنیوى و اخروى نیز هست، یعنى دستورات اسلام را چه در رابطه با امور دنیوى، و چه اخروى، باید با قوت گرفت؛ مثلا هم درباره نماز دیدیم این دستور داده شده بود، و هم در مورد طلب روزى و رزق این دستور آمده است، در ذیل روایت اول در تفسیر برهان آمده که امام صادق (علیه السلام) آیه فوق را براى طلب رزق خواندند و فرمودند: «زمانى که رزق تو قطع شد، با قوت و نشاط و دلگرمى به دنبال آن رو، و طلب کن» «ثم ذکرها فى طَلَب الرزق فاذا سَلبتْ الرّزق فاطْلُبه بقوة».
  13. قاطعیت و نیرو و پشتکار - این گونه خطابها که به بنى‏اسرائیل و حضرت موسى و یحیى (علیهما السلام) شده، فقط منحصر به آنها نیست، بلکه فرمانى است عمومى و همگانى، زیرا در هر کارى اگر قدرت عمل و اعتقاد به مسلک و نیروى کافى نباشد، کارى انجام‏پذیر نیست،
  14. اگر این پیامبران الهى با قاطعیت و نیرو و پشتکار به مبارزه با طاغوتهاى زمان خود برنمى‏خاستند، کسى به راه راست نمى‏آمد، بسیارى از کارها را با ضعف و ناتوانى و ملایمت نمى‏توان انجام داد، خداوندى که فرمان داده با قدرت، احکام او عمل شود، امر هم فرموده که تمام نیروها را مهیا کنید. وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ.
  15. با نیرو و قدرت عمل به اسلام ،- در دنیاى امروز که دنیاى نیرنگ و حیله و دغل‏بازى است، اظهار ضعف مساوى با نابودى و از بین رفتن است، از سیاستمدارى پرسیدند، چرا روى قوانین و قانونگذارى کار نمى‏کنید، تا مسائل بهتر حل شود؟ گفت: قانون یعنى لوله‏هاى تفنگ، این قانون است که در این زمان قدرت عمل دارد و نافذ است، وگرنه قانون پارلمانى و آنچه از مجالس مى‏گذرد، در بسیارى موارد کوچکترین اثرى ندارد،
  16. هر قانونى در جهت نیرو و قدرت دادن به استکبار باشد، مورد قبول و الا مردود است. این چه دنیایى است، که به طرفدارى از سلمان رشدى ادّعاى آزادى قلم و بیان مى‏کند ولى وقتى شهردار یکى از شهرهاى ترکیه مى‏گوید من‏ «لائیک» (لا مذهب) نیستم و مسلمانم، به جرم مسلمانى زندانى مى‏شود، اگر مسلمانها با نیرو و قدرت، عمل به اسلام نکنند کم‏کم اسلامى باقى‏نمى‏ماند،
  17. خود باید دنبال حق خود باشیم - این دستور اسلام و فرمان به مقاومت با قدرت براى چه موقع است، باید مطمئن بود که حق گرفتنى است و نه دادنى، گرچه ما مراکز بین‏المللى را از نظر دور نمى‏کنیم، و باید تا مى‏شود از راههاى مورد قبول عموم جهانیان حرکت کرد، ولى دل هم به آنها نبسته‏ایم، که خود باید به دنبال حق خود باشیم، وگرنه کسى دلش به حال ما نسوخته است، و این با استقامت روى عقاید و فرامین دین مبین اسلام میسر است.
  18. بزرگترین تنبل کیست - لطیفه جالبى نقل کرده‏اند که نشان مى‏دهد، افرادى که به امید آن نشسته‏اند که: دیگرى به جاى آنها حرف زده و حق آنها را بگیرد چقدر بیچاره‏اند؟ نقل شده است که در زمان شاه عباس مى‏خواستند بزرگترین تنبل را بشناسند و انتخاب کنند، گفتند حمامى داغ کنید و همه آنها را داخل آب کنید، آنها را وارد خزینه آب گرم کردند و گفتند هر کس دیرتر بیرون آمد برنده است، هر یک به تدریج از آب خارج شده، تا اینکه دو تاى آنها باقى ماندند، آنقدر ماندند که داور داشت خسته مى‏شد، تا اینکه یکى از آنها گفت سوختم، آن دیگرى به او گفت تو که حال دارى بگو رفیق من هم سوخته و خسته شده، گفتند: این آخرى برنده است، زیرا به قدرى تنبل است که مى‏خواهد درد دل او را هم دیگرى بگوید!
  19. حق گرفتنی است نه دادنی - داستان دیگرى نیز نقل مى‏کنند که: فردى دید دزدى وارد خانه او شد، و اثاثها را بار کرد، و رفت، وقتى از خانه بیرون رفت، به دنبال او در کوچه دوید و دو شبگرد و پاسبان دید، گفت آن دزد است او را بگیرید، فردى گفت: تو خود صاحب مالى به دنبال مال خود براى خود نمى‏دوى، مى‏خواهى دیگرى براى مال تو به دنبال دزد بدود؟!
  20. با استقامت ونیرو دنبال راه عقیده - آرى باید زبان خود را گویا و خود به دنبال حق بدویم، و با استقامت و نیروى کافى در راه عقیده خود گام برداریم، دنیاى امروز دنیائى است که قدرتها تقسیم شده، و فقط قدرت بازو نیست، قدرت تکنولوژى و صنایع پیشرفته و ماهواره‏ها و استراق سمعها است و خطاب‏ وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ اکتساب همه علوم را که موجب تقویت نیروى اسلام مى‏شود مى‏طلبد و اینها همه فرع «قوة فى دین» است؛ زیرا اعتقاد و نیروى در عقیده، زیربناى نیروى در عمل است.***
  21. 44- پرهیزگاران نرمخو و دور اندیشند «و حزما فى لین» ترجمه: (مى‏بینى هر یک از متقیان را که) «نرمخو و دوراندیش‏اند».***
  22. زیربناى سیاست و روابط - شرح: پرهیزگاران داراى خوئى نرم و مبتنى بر ارزشها دارند، بدون جهت در برابر کسى نرمش نشان نمى‏دهند، و بدون دلیل به طرف کسى نرم و یا به طرف کسى خشن نمى‏شوند،
  23. با فکر و روى مبانى ارزشى دقیق اجتماعى اخلاقى با افراد انس مى‏گیرند، و تا این ارزشها باقى است بر این نرمش ثابت و استوارند. و نیز این خصلت زیربناى سیاست و روابط خارجى کشورى است که حکومت آن به دست پرهیزگاران است؛ برطبق ارزشهاى انسانى اسلامى به کشورى گرایش پیدا کرده و روى همین ملاک از کشورى روى برمى‏گردانند.
  24. فاطعیت در دین نرمی با مردم - آنها مصداق اتمّ و اعلاى‏ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ‏ هستند، با دوستان نرمى مى‏کنند و با دشمنان و کفّار تندخوئى مى‏کنند، و بر اصول خود ثابت قدمند. ابن میثم این شارح بزرگ نهج‏البلاغه در ذیل این فراز گوید «پرهیزگاران قاطعیت در امور دنیوى همراه با نرمى با مردم دارند، و تندخوئى نمى‏کنند،
  25. میان شیرینی و تلخی - و این خصلت، فضیلت عدل در معامله با خلق است و آنچنانند که در مثل آمده: «لا تکن حُلواً فَتُستَرَط وَ لامرّا فَتُلْفَظْ»: «نه آنچنان شیرین باش که به راحتى خورده‏ و بلعیده شوى، و نه آنچنان تلخ که دور انداخته شوى!»
  26. حصار ارزش ها شکسته نشود - عدالت در امور اجتماعى با بندگان خدا همین است که با نرمى با آنها برخورد مى‏کنند مادامى که حصار ارزشها را نشکنند، و به مرزهاى اخلاق تعدى نکنند، و گرنه دچار شدّت و حدّت متقین مى‏گردند.
  27. اصل اولیه در برخورد با مردم، ملایمت همراه با مهر و عواطف انسانى است، برخورد با خشونت در مراحل آخر است، سیره پیامبران و اوصیاء (علیهم السلام) نشان مى‏دهد که آنها از این طریق تا آخر عمر منحرف نشدند، و
  28. حتى در مورد حضرت موسى (علیه السلام) و برادرش هارون (علیه السلام) مى‏خوانیم که مأمور مى‏شوند با نرمى با فرعون و کسى که ادعاى خدائى‏ «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» مى‏کند برخود کنند: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً»: بگوئید به او گفتنى نرم. با او سخن به نرمى بگوئید، شاید متذکر شده، و قلبش خاشع گردد لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى
  29. حتى در بعضى روایات دارد که مأمور بودند، فرعون را با بهترین نامش صدا کنند، تا دل تاریکش روشن شود!
  30. همین نرمش و ملایمت سکوى پرش بزرگى براى دستیابى به اهدافى بلند است، رمز موفقیت پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) و آنچه دخیل در گرایش مردم به او شد، اخلاق و نرمى و تواضع او بود، اگر با خشونت با مردم برخورد مى‏کرد، کسى به گرد او جمع نمى‏شد وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ‏: «اگر با غلظت و شدت بودى‏ از گرد تو پراکنده مى‏شدند».
  31. انسان با نرمى مى‏تواند قدرت خود را مضاعف کند و در حدیثى آمده است: «مَنْ لانَ عَودُه کَثُفَتْ اغصانُه»

(کسى که‏ برگشتن او نرم و سریع باشد، شاخه‏هایش زیاد مى‏شود) یعنى اگر کسى زود منعطف به مردم شد و در برخوردها سریع از غضب و شدت خود برگشت، مردم هم به او متمایل شده، و همچون شاخه هائى قوى براى حفاظت و یارى او خواهند بود،

  1. این کلام به صورت مثلى درآمده براى افراد متواضع که با مردم الفت گرفته، و مردم نیز آنها را دوست دارند، و در نتیجه بوسیله مردم و با اجتماع آنها قدرت پیدا مى‏کنند.
  2. البته جاى گفتن است که نرمى دو صورت مهم دارد: یکى تواضع که از صفات پسندیده است و قاطعیت و حزم در نرمش با این قسم است، و دیگرى ضعف و سستى در برابر فردى که براى او نرمش نشان مى‏دهد و این قسم مذموم است،
  3. و زیبنده پرهیزگارى نیست، و از این رو مولى على (علیه السلام) فرمودند: (حزما فى لین) یعنى با اراده و قاطعیت و منطبق با ارزشها نرم مى‏شود نه از روى ترس و ضعف در مقابل افراد.
  4. مرحوم الهى در ذیل این دو فراز (فمن علامة احدهم انک ترى له قوة فى دین و حزما فى لین) گوید:

هم آنان در ره دین همچو کوهند

 

تواناتر زشیر باشکوهند

  1. قوى پنجه چو شیران شکارى‏
 

بکار دین به حزم و هوشیارى‏

بیندیشد از اول آخر کار

 

به طرزى دلپذیر آن نیک رفتار

  1. چون آن فرزانه با دانش و دین
 

که با جانش بود عقل جهان‏بین‏

بنا هموار گیتى باش هموار

 

حکیمانه مال‏اندیش در کار

  1. مشو دلتنگ گیتى بس فراخ است
 

الهى شو، جهان گرد یولاخ‏ است‏

     
  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 147
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۰۷
فروردين

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 41- 42- از ستایش دیگران بیمناکند «اذا زکى احدهم خاف مما یقال له فیقول أنا أعلم بنفسى من غیرى و ربى اعلم منى بنفسى، اللهم لا تؤ اخذنى بما یقولون و اجعلنى أفضل مما یظنون و اغفرلى مالا یعلمون» ترجمه: «هرگاه یکى از آنها (متقین) ستوده شود، از آنچه بر او گفته مى‏شود به هراس مى‏افتد و مى‏گوید: من از دیگران نسبت به خود آگاه‏ترم و پروردگارم به نفس من از خود من آگاه‏تر است (مى‏گوید) خدایا! مرا به آنچه مى‏گویند مگیر و مؤاخذه مکن! و مرا بهتر از آنچه گمان مى‏کنند قرار ده، و آنچه را از اعمالم نمى‏دانند بیامرز!»
  2. نقّادى از خود.- شرح: از فراز بالا به دست مى‏آید که: 1- مدح مداحان و ثناء ثناخوانان در متقین تأثیر نکرده و عوض نمى‏شوند، بلکه مدح باعث بیدارى آنها مى‏شود که مبادا از جاده خارج شوند.
  3. 2- متقین نقّاد خویشتن هستند، وقتى مدح مى‏شنوند، به انتقاد از خود مى‏پردازند.
  4. 3- متقین در مقام خودشناسى پیشرفته و خود را شناخته‏اند، این خودشناسى و معرفت نفس زیربناى دو خصلت قبل است، وقتى خود صفت وجودى خود را شناختند، از مداحى دیگران خشنود نشده، و به نقّادى از خود مى‏پردازند.
  5. شناخت خویش مشکلترین کارها - مسئله مهم قابل بحث در درجه اول شناسائى خویشتن است، مشکلترین کارها همین شناخت خویش است، گاهى 80 سال عمر کرده ولى خود را نشناخته، و در نتیجه خداى خود را نیز نشناخته است که خودشناسى مقدمه خداشناسى است،
  6. موانعى از درون و حجابهائى از برون اجازه خودشناسى آنچنان که باید باشد نمى‏دهد، تا خود را نشناختیم چگونه خود را اصلاح کنیم؟! بحث را از حدیث معروف مولى الموحدین و عارف العارفین امام على (علیه السلام) شروع کنیم که فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ «کسى که خود را شناخت خدایش را شناخته است». درباره معرفت اعم از معرفت نفس و خداوند سبحان مى‏توانید به جلد 6 میزان الحکمه،
  7. قلب مصنوعی - چهار تفسیر براى این عبارت ممکن است بشود که اجمالا اشاره مى‏کنیم: 1- تفسیر ظاهرى جسمانى، که برگشت به برهان نظم در خداشناسى مى‏کند، یعنى هر کس این بدن جسمانى و عنصرى را بشناسد خدا را مى‏شناسد، دستگاههائى در این بدن است که هر یک براى خداشناسى کافى است، چشم را اگر کسى از نظر تشریح و فیزیولوژى بنگرد محال است خدا را نشناسد،
  8. قلب را اگر دقیقاً نظر کند، بر وجود خدا گواهى مى‏دهد، نقل شد که قلب مصنوعى به هزینه حدود 30 میلیون تومان ساختند، و فقط پنج، شش روز کارکرد، و باز ایستاد، اگر از کار باز نمى‏ایستاد هم مگر قابل مقایسه با قلب طبیعى بود، با قلب مصنوعى باید آهسته رود و آهسته بیاید، مگر مى‏شود با آن کوهنوردى و پرش کرد. به سلولهاى بدن بنگر،
  9. دو میلیون برابر جمعیت زمین - دانشمندان محاسبه کرده‏اند که بدن انسان از واحدهائى به نام سلول و یاخته تشکیل شده که آجرهاى ساختمانى بدن است، به طور متوسط ده میلیون میلیارد سلول در بدن است (یعنى دو میلیون برابر جمعیت زمین در هر بدن سلول است اگر بشر بخواهد چیزى درست کند تا کار یک سلول را انجام دهد، محاسبه شده که نیاز به‏ شهرى است که هزاران کارخانه و لابراتوار داشته باشد. آیا وجدان باور مى‏کند که طبیعت کور و کر چنین کند!
  10. برهان علت ومعلول - 2- تفسیر دوم اشاره به برهان علت و معلول است، کسى که آگاه شد که مخلوق است و معلول، علم پیدا مى‏کند که خالق و علتى هست، باید در سلسله علل به جائى برسد که دیگر او معلول نیست و علة العلل است و آن خدا است و الّا تسلسل لازم مى‏آید که محال است.
  11. برهان (فقر و غنا) 3- اشاره به برهان وجوب و امکان و (فقر و غنا) است، انسان وقتى نظر به خود مى‏کند و خود را مى‏شناسد که هیچ ندارد، و فقیر است، آگاهى پیدا مى‏کند که منبع مستقل و بى‏نیازى هست که نیازمند به او هستم‏ (یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ)
  12. یافتن خداوند از طریق شهود - 4- سه طریق قبل اثبات و آگاهى بر وجود خداوند از طریق استدلال بود، و راه چهارم یافتن خداوند از طریق شهود است، یعنى کسى که نفس خود را در اثر رفع موانع و حجابهاى درونى و بیرونى شناخت خدا را مشاهده خواهد کرد، و بر حاکمیت او واقف خواهد شد، و همان مى‏شود که وقتى به ائمه اطهار (علیهم السلام) مى‏گفتند آیا خدا را دیده‏اید به این مضمون مى‏فرمودند: «ما کُنتُ أعبُدُ شیئاً لم ارَ لَمْ تَرَه الابْصار بِمشاهدة العَیان ولکن رَأَتْهُ القُلوبُ بِحَقائِق الایمان»: «چیزى را که ندیده باشم، عبادت نمى‏کنم، دیدگان ظاهرى و چشمهاى سر، او را نمى‏بینند، ولکن قلبها با حقیقت ایمان (و شناخت نفس) خواهند دید، با بصر نتوان دید.
  13. ولى با بصیرت توان دید». اگر کسى خود را شناخت راهى براى شناخت صفات خدا و یافتن آنها پیدا کرده است، اگر علم و قدرت خود را شناخت، علم و قدرت خداوند را مى‏یابد. «من عرف نفسه بالعلم و القدرة عرف ربه بالعلم و القدرة». وقتى دید نفس او در صفحه ذهن مى‏تواند صورتهاى ذهنى را در یک لحظه خلق کند، و در لحظه دیگر از صفحه ذهن پاک کند، مى‏یابد معنى‏ (کُنْ فَیَکُونُ)* را و این که اگر خداوند اراده کند، در یک لحظه خلق و در لحظه دیگر محو مى‏کند،
  14. حقیقت و ذات نفس و روح - البته ایجاد صور و تشبیه آن به ایجاد مخلوقات تمثیل به اینها براى فهم مطلب است وگرنه فاصله بسیار است اینها تماماً در صفات الهى است و کسى را به کنه آن ذات پاک راه نیست، چنان که حقیقت و ذات نفس و روح بر ما پوشیده است، وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی‏. چگونه مدعى هستیم روح و نفس را شناخته‏ایم، در حالى که محقق کاشانى در روض الجنان، چهارده قول در حقیقت نفس آورده است که حقیقت نفس آورده است؟ از حالت جسمانى گرفته تا فوق روحانى.
  15. چهار نفس داریم -کمیل یکى از اصحاب خاص امیرالمؤمنین على (علیه السلام) است (از یارانى بوده که چه بسا به او حرفهائى گفته مى‏شد که به دیگران گفته نمى‏شد) وى مى‏گوید به امیرالمؤمنین على (علیه السلام) عرض کردم: «اریدُ انْ تَعُرّفنى نفسى قال یا کمیل و أىُّ الانفس تُریدُ انْ اعرفَک قُلتُ یا مولاى‏ هل هى الّا نفس واحدة قال یا کُمیل انّما هى اربَعةٌ النّامیةُ النّباتِیَهُ و الحِسیَّة الحیوانیة و الناطِقة القُدسِیّة و الکُلیّةُ الالهَیةُ وَ لِکُلِ واحِدة مِنْ هذهِ خَمسُ قُوى و خاصیتان ...»: «مى‏خواهم نفس مرا به من معرفى کرده و بشناسانى، فرمودند: اى کمیل کدام یک از نفسها را مى‏خواهى به تو بشناسانم، گفتم اى مولاى من آیا مگر غیر از یک نفس، نفس دیگرى هم هست؟ فرمودند: اى کمیل چهار نفس داریم: نامیه نباتیه- حسّیه حیوانیة- ناطقة قدسیه- کلیه الهیه و هر کدام از اینها پنج قوا و نیرو و دو خصلت دارند ...».
  16. در مورد عبارت «من عرف نفسه فقد عرب ربّه» مرحوم علامه طباطبائى کلامى دارند که مى‏توانید در جلد 6 المیزان، صفحه 176- 169 مطالعه فرمائید، صاحب میزان الحکمه نیز کلام ایشان را در جلد 6، صفحه 153- 143 آورده است و همچنین در این باره استاد محمدتقى جعفرى در شرح نهج‏البلاغه خود جلد 18، صفحه 148 به بعد بحثى دارند.
  17. خود را نشناخته‏ایم، چرا؟- بى جهت نیست با اینکه موضوع بسیارى از علوم، انسان است مثل روانشناسى و روانکاوى و با اینکه تشریح فیزیولوژى روى آن صورت گرفته، ولى در عین حال انسان موجودى ناشناخته است، بى جهت نیست که خداوند در خلقت انسان به خود بالید و مى‏فرماید: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ».چرا پرهیزگاران خود را شناخته و ما هنوز نشناخته‏ایم، گاهى با فردى یک ساعت حرف مى‏زنیم بعد به رفقا مى‏گوئیم او را شناختم، چند روزى با کسى همسفر مى‏شویم و مى‏گوئیم او را شناختم، در حالى که نزدیک به خود را نشناخته‏ایم، چرا؟
  18. این خودشناسى دو مانع دارد: یکى از برون که مداحان و دوستان نادان هستند، که ما را با تعریفهاى کاذب خود به آسمان مى‏برند، آقا چشم روزگار مثل شما ندیده، مادر روزگار چون تو نزائیده، فردى به یکى از اینها که او را تمجید مى‏کرد و مى‏گفت مى‏دانم دروغ مى‏گوئى، ولى خوشم مى‏آید، آرى این خوش آمدنها انسان را بیچاره مى‏کند. بى‏جهت نیست که در روایت آمده‏ «احثُوا التّرابَ فى وجوه المدّاحین» «خاک بر صورت مدح کنندگان بپاشید» اجازه ندهید افراد متملق و چاپلوس به دور شما راه یابند، وقتى بوى قدرت از کسى استشمام کنند، به دور او جمع مى‏شوند، تا از هر طرف خون او را بمکند.
  19. دوم حجابهاى درونى است مثل خودبینى، خودخواهى، تعصب، کبر و جامع همه اینها حبّ ذات. پرهیزگاران از این دو مانع پیراسته‏اند، و از این رو وقتى مدحى مى‏شنوند، به نقّادى خود پرداخته، و گویند ما خود را بهتر مى‏شناسیم. آنها نفس خود را شناخته‏اند، و مى‏دانند در همه احوال باید با آن مبارزه کرد و گویا این حدیث ارزنده پیامبر (صلى الله علیه وآله) در گوش آنها طنین‏افکن است که:
  20. مردى به نام «مجاشع» بر پیامبر (صلى الله علیه وآله) شد و پرسید «یا رسول اللّه (صلى الله علیه وآله) کیف الطّریق الى مَعْرفة الحقّ؟ فقال (صلى الله علیه وآله): معرفَةُ النفس، فقال یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فَکَیف الطّریق الى موافقة الحقّ؟ قال: مخالفة النفس فقال یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فکیف الطریقُ الى رضا الحق؟ قال: سخط النفس فقال: یا رسول الل (صلى الله علیه وآله) ه فکیف الطّریق الى وصل الحق؟ قال: هجر النفس فقال یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فکیف الطریقُ الى طاعة الحق؟ قال: عصیان النفس فقال: یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فکیف الطّریق الى ذکر الحق؟ قال: نسیانُ النفس، فقال: یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فَکَیفَ الطّریقُ الى قُرب الحق؟ قال: التّباعد مِن النفس فَقال: یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فَکَیفَ الطّریقُ الى انْسِ الحق؟ قال: الوَحْشَةُ مِن النفس فقال یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فَکیفَ الطَریق الى ذلک؟ قال: الاستِغاثَةَ بالحَقّ على النفس»:
  21. «اى رسول خدا طریق شناخت حق چیست؟ فرمود: شناخت نفس است، گفت یا رسول الله (صلى الله علیه وآله)، طریق موافقت حق چگونه است؟ فرمود: مخالفت نفس،
  22. گفت: یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) راه کسب رضاى حق چیست؟ فرمود: سخط و غضب بر نفس،
  23. گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه رسیدن به حق چیست؟ فرمود: دورى از نفس،
  24. گفت: اى رسول الله (صلى الله علیه وآله) راه اطاعت حق چیست؟ فرمود عصیان و نافرمانى از نفس،
  25. گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه ذکر و یاد حق چیست؟ فرمود: فراموش کردن نفس، گفت اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه قرب و نزدیک شدن به حق و خداوند چیست؟ فرمود دورى از نفس،
  26. گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه مقام انس و مأنوس شدن با حق چیست؟ فرمود: ترس و وحشت از نفس، گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه کسب این موارد چگونه است؟ فرمود: استعانت و کمک خواستن از حق نفس».
  27. متقین از مدح مداحان متنفرند، زیرا آن را مایه عجب مى‏دانند، و نداى قرآن در گوش آنها طنین‏افکن است که (فَلا تُزَکُّوا أَنفسکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى‏ «و خودستائى نکنید او که آفریننده است به حال هر که متقى است (از شما) داناتر است».
  28. در ذیل این آیه (فَلا تُزَکُّوا أَنفسکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى‏- در مجمع البیان مى‏گوید: یعنى نفسهاى خود را بزرگ نشمارید و مدح نکنید به آنچه در آن نیست، که خدا آگاهتر به نفسهاى شما است و بعضى گفته‏اند معناى آیه این است که به اعمال خیرِ در نفوس خود نفسهایتان را تزکیه نکنید (فرق معنى اول و دوم این است که در اولى مدح بر آنچه در آن نیست مى‏کنند و در دومى مدح بر آنچه در آن است).
  29. خداوند عزوجل آگاه تقوی شماست - در تفسیر صافى نیز از امام صادق (علیه السلام) درباره این آیه سؤال شد، حضرت فرمودند: «لا یَفْتَخِر احَدُکُم بکثرة صلاتِه و صِیامِه و زکاتِه و نُسُکِه لانّ اللّهَ عزّوجلّ اعْلَمُ بمن اتّقى منکم»: «کسى از شما به زیادى نماز و روزه و زکات (صدقه) و سایر عباداتش افتخار نکند، زیرا خداوند عزوجل آگاهتر است به کسى که از شما تقوا پیشه کرد».
  30. اعمال ما از خود ما آگاهتر - پس از اینکه پرهیزگاران از ستایش و مدح خائف شده و گفتند ما از دیگران نسبت به خود آگاه‏تریم و مى‏دانیم که چقدر در عبادت خداوند مقصریم و خداوند به اعمال ما از خود ما آگاهتر است آن وقت دست به دعا برمى‏دارند و از خداوند سه چیز مى‏خواهند:
  31. عجب موجب سخط-1- خدایا به آنچه مدّاحان درباره ما مى‏گویند ما را مؤاخذه مکن، زیرا مدح آنها موجب عجب و عجب موجب سخط تو است، خدایا اگر این صفات که اینها مى‏گویند در ما نیست به خاطر آن ما را مؤاخذه و عتاب نفرما.
  32. درجاتمان را والاتر گردان -2- خدایا ما را بهتر و بالاتر از آنچه دیگران گمان مى‏کنند قرار بده، اگر این صفات واقعاً با ما است ما از تو مى‏خواهیم که درجاتمان را والاتر گردانى.
  33. مارا مورد عفو بخشش قرارده -3- خدایا آنچه از لغزشها و گناهان که تو عالم بر آن هستى و بر غیر تو و این مدّاحان پوشیده است ما را ببخش و مورد عفو قرارم ده.***
  34. مرحوم الهى در ذیل این فراز (اذا زکى احدهم خاف مما یقال له فیقول انا اعلم بنفسى من غیرى و ربى اعلم بى من نفسى اللهم لا تؤاخذنى بما یقولون و اجعلنى افضل مما یظنون و اغفرلى مالا یعلمون) چنین گوید:

چو آنان را بنیکوئى ستایند

 

بیندیشند و بر نیکى فزایند

  1. همى گویند در پاسخ که ما را
 

سریرت هست بر خویش آشکارا

به خود مائیم داناتر ز اغیار

 

ز ما به داند آن داناى اسرار

  1. پس آن گه با نیاز عشق دمساز
 

همى گویند کاى داناى هر راز

تو با گفتارشان بر ما مپیچى‏

 

که هیچى را ستایش کرده هیچى‏

  1. همى گوید به دل که‏اى پاک یزدان‏
 

مرا برتر زهر پندار گردان‏

نکوتر ساز ما را ازین گمان‏ها

 

الا اى از تو نیکو جسم و جانها

  1. ببخشا آنچه مستور است از ایشان‏
 

زکار زشت و افکار پریشان‏

     

 

مرا نیز اى نکویان را دل آرام‏

 

نگیرد جز به الطاف دل آرام‏

  1. چو آن فرزانگان هشیارى ام بخش‏
 

وز این خواب گران بیدارى ام بخش‏

هر آن زشتى که دارم مستتر ساز

 

درون از برونم خوب‏تر ساز

  1. به نور عشق جانم را بیفروز
 

شبم اى ماه گردان غیرت روز

 

 

  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 137

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۰۷
فروردين
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی

  1. راضى نبودن به عمل کم و زیاد ندیدن عمل کثیر37- لا یرضون من اعمالهم القلیل. 38- و لا یستکثرون الکثیر
  2. درعمل یکی قبول کند - در کتاب «الغارات» از بعضى از اصحاب امام على (علیه السلام) نقل شده که به او گفته شد «کم تَصدّق؟ الا تُمسک؟ قال: انّى لو اعْلَمُ انّ اللّه قَبِلَ مِنّى فرضاً واحداً لَامسکتُ و لکنّى و اللّه ما ادرى أقَبِل اللّه مِنّى شیئا امْ لا»: «چقدر صدقه و انفاق مى‏کنى؟ آیا دست نگه نمى‏دارید از انفاق کردن؟ گفت: اگر مى‏دانستم خداوند یکى از اینها را از من قبول کرده دست نگه مى‏داشتم، ولى چه کنم به خدا قسم نمى‏دانم چیزى از من قبول کرده یا نه». و چگونه اعمال خود را هر چند فى نفسه کثیر باشد، در مقابل نعمتهائى که خدا به آنها داده زیاد شمارند.
  3. ارزش عمل دربرابر نعمت های تو - امام سجاد (علیه السلام) در دعاى ابوحمزه چقدر عالى مى‏فرماید: «و ما قَدْرُ اعمالنا فى نِعَمِک وَ کَیفَ نَستَکثِرُ اعمالا نُقابِل بها کَرَمَک»: « ارزش اعمال ما در برابر نعمتهاى تو چیست و چگونه زیاد تلقّى کنیم اعمالى را که به وسیله آن با کرم تو مقابله مى‏کنیم».
  4. ارزش عمل واحسان تو -در جاى دیگر از همین دعاى شریف مى‏فرماید: «افَبِلسانى هذا الکالّ اشْکُرُکَ أم بِغایَة جُهْدى فى عمل  ى ارضیک و ما قَدرُ لسانى یا رَبّ فى جَنْب شُکرک و ما قَدْرُ عملى فى جنب نِعَمِکَ و احسانِک»: «آیا با این زبان الکن شکر تو گذارم، یا به نهایت تلاشم در عملم راضیت کنم، و ارزش زبان من اى پروردگارم در کنار شکر تو چیست، و ارزش عمل  من در کنار نعمتها و احسان تو چیست؟!»
  5. تمام عبادت در برابر یک نعمت - آرى تمام عبادات عمر مرا اگر جمع کنند، کجا مى‏تواند، در مقابل یک نعمت الهى مقابله کند. آیا مى‏شود نعمت چشم و زبان و لب را همین سه تا را که در آیه قرآن آمده: أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ- وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ‏ شکر گزارد، آیا تأمل در این نعمتها کرده‏اى که بخش عظیمى از مُدرکات و یافته‏هاى ما از طریق چشم است و زبان وسیله انتقال معلومات است،
  6. آیادقت در کار این تکّه گوشت کوچک کرده‏اى که در فضاى کوچک دهان چه مى‏کند، و چه نمایشى از تحرک و اعجاز مى‏دهد، آیا فکر کرده‏اى اگر لب نداشتى، قادر به خوردن غذا نبودى، قادر به حفظ آب دهان خود نبودى، و بسیارى از مخارج حروف را نمى‏توانستى اداء کنى و چقدر نازیبا مى‏شدى؟!
  7. خدایا تو خود مى‏دانى که ما قادر به شکرگزارى نیستیم، و اى کاش به اندازه آن پرنده کوچکى که در روز عید، ران ملخى به مجلس جشن سلیمان (علیه السلام) برد، باشیم، شما خوب دقت کنید که پرنده کوچکى مى‏خواهد براى سلیمان (علیه السلام) هدیه برد، کدام سلیمان، سلیمانى که قرآن درباره او مى‏گوید: باد مسخر او بود که هر صبح تا ظهر و هر ظهر تا شب به اندازه یک ماه راه مى‏پیمود، چشمه مس (مذاب) براى او روان‏ شده بود، جنیان به خدمت او بودند، و هر چه سلیمان (علیه السلام) مى‏خواست براى او فراهم مى‏کردند، معبد و مجسمه و تصویر و ظروف غذا همانند حوضهاى بزرگ و دیگهاى ثابت (که از بزرگى قابل حمل و نقل نبود) براى او مى‏ساختند. سلیمانى که امر کرد جنّیان براى او بساطى از ابریشم و طلا بسازند، و با خواص بر آن مى‏نشست،
  8. باد صبا مسخّر او بود،- و بر آن‏ بساط ششصد هزار کرسى بود و براى حضرت سلیمان (علیه السلام) تختى مرصّع در وسط کرسیها بود، و بر کرسیها علماء و انبیاء (علیهم السلام) مى‏نشستند، و باد صبا مسخّر او بود، و به دلیل اینکه هر صبح و هر بعدازظهر به اندازه یک ماه را طى مى‏کرد، اول روز که از مکه راه مى‏افتاد نهار را در کوفه و سپس از کوفه به شام مى‏رفت و شام را در شام صرف مى‏نمود. سلیمانى که گفت: «رب اغفرلى و هب لى ملکا لا ینبغى لاحد من بعدى انک انت الوهاب»:» پروردگار من مُلک و پادشاهى به من عنایت فرما که احدى بعد از من نصیبش نشود همانا تو بخشنده‏اى».
  9. سلیمانى که امام صادق (علیه السلام) وقتى از معنى این آیه مورد سؤال قرار گرفتند، فرمودند: سلیمان اراده کرد ملکى را که براى احدى بعد از او نیاید که بگوید پادشاهى سلیمان (علیه السلام) با غلبه و قهر و لشکرکشى مثل سلاطین دنیا بود، پس خداوند باد، پرنده و حیوانات وحشى را مسخّر او کرد، و پادشاهى او را از پادشاهى ملوک تمییز داد، تا مردم بشناسند که ملک سلیمان را خدا به او اعطاء کرد».
  10. ران ملخی نزد سلیمان - حال در روز عیدى این پرنده کوچک مى‏خواهد براى سلیمان (علیه السلام) هدیه ببرد، ران ملخى را برداشته و به نزد او مى‏آورد، و به سلیمان (علیه السلام) مى‏گوید گرچه هدیه من در برابر عظمت تو و دستگاه تو بسیار ناچیز است ولى هدیه هر کس را با خودش مى‏سنجند. زارَتْ سُلیمانَ یومَ العید قُبُّرَةٌ ..... أتَتْ بِفَخْذ جَراد کانَ فى فیها ..... تَرَنَّمَتْ بِفَصیح القول و اعترفتْ ..... انّ الهدایا عَلى مقدار مُهدیها .. روز عیدى قبّره‏اى (به آن چکاوک یا کاکلى هم گویند که تقریباً کمى کوچکتر از گنجشک است) به دیدن سلیمان آمد، و ران ملخى را در حالى که در دهان داشت آورد؛ شیوا و رسا به خواندن پرداخت، و اعتراف کرد که هدیه‏ها برحسب قدر و اندازه هدیه کننده آنها است.
  11. اعمال ما با کرمت تو قابل مقایسه نیست  -هدیه برحسب قدر واندازه هدیه کننده است - خدایا تو خود مى‏دانى اعمال ما در برابر دستگاه تو از ران ملخى کمتر و عظمت تو بیشتر از سلیمان (علیه السلام) و قابل مقایسه نیست، ولى به کرمت بنگر به اعمال ما! بارى پرهیزگاران چگونه به اعمال خود امیدوار شوند و به آنها مغرور و غرّه شوند که مى‏دانند تا مشمول رحمت و فضل الهى نشوند، ره به جائى نمى‏برند، آنها که هیچ، پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) هم به لطف الهى دل بسته است.
  12. چه کرده‏ایم که توقع نجات داشته باشیم،- در روایتى از رسول خدا آمده که فرمودند: «اعلَمُوا انّه لن یَنْجُوا احدٌ منکم بِعمله قالوا: ولا انتَ یا رسول اللّه؟ قال: و لا انا، الّا ان یَتَغَمّدنى اللّه بِرَحْمَة منه و فَضْل»: «آگاه باشید که احدى از شما بوسیله عملش نجات پیدا نمى‏کند، گفتند: حتى شما یا رسول الله؟ فرمود: آرى و من نیز مگر این که خداوند مرا در رحمت و فضل خود گیرد». ما چه کرده‏ایم که توقع نجات داشته باشیم، چه مقدار عمل انجام داده‏ایم که بشماریم،
  13.  هرچه که دارید دهید وناله زنید! در مقابل آمرزش بسیار کم است - مولى الموحدین على (علیه السلام) در خطبه 52 نهج‏البلاغه چنین مى‏فرماید: «فَوَاللّهِ لو حَنَنْتُم حَنِینَ الؤلَّهِ العِجَالِ وَ دَعَوتُم بِهَدِیلِ الحَمامِ و جَأَرْتُم جُؤَارَ مُتَبَتِّلِى الرُّهبَانِ و خَرَجتُم الَى اللهِ مِنَ الأموَال وَ الاولاد التِماسَ القُربَةِ الیهِ فِى ارتِفاعِ دَرَجَة عِندَهُ أو غُفْرانِ سَیّئَةٍ أَحْصَتْها کُتُبُهُ و حَفِظَتْها رُسُلُهُ لَکانَ قَلِیلا فِیما أَرجُولِکُم مِنْ‏ ثَوَابِهِ وَ أَخافُ عَلَیکُم مِنْ عِقابِه»:
  14. «به خدا قسم اگر ناله زنید مانند شترى که فرزندش را گم کرده، و صدا بلند کنید مانند صداى کبوتر در حال ناراحتى و فریاد زنید فریاد رهبانانى که گوشه‏اى براى عبادت انتخاب کرده‏اند و اموال و اولاد را در راه خدا دهید به خاطر نزدیکى و قرب به خداوند، و ارتفاع درجه در نزد او، یا آمرزش گناهى که کتابهاى الهى ثبت کرده، و رسولانش و ملائکه حفظ کرده‏اند، بسیار قلیل است، در مقابل آن ثوابى که براى شما امید دارم و عذابى که بر شما مى‏ترسم. یعنى اگر این همه کار کنید، براى تقرّب به خدا، یا آمرزش گناهى، بسیار کم است».
  15. سه چیز شکننده کمر است - در اینجا به چند حدیث که مرحوم خوئى در ذیل این فراز در شرح خود آورده، اشاره کنم که خالى از لطف نیست: از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که فرموند: «ثلاثٌ قاصِماتُ الظَّهر: رَجُلٌ استکثَر عمله و نَسِىَ ذنوبَه و أُعجِبَ بِرَأیه»: «سه چیز شکننده کمر است: مردى که عمل خود را کثیر شمارد و گناهانش را فراموش کند، و عجب او را گرفته و از رأى و عمل خود خشنود باشد».
  16. برسه مورد بر آدم تسلط دارم -2- از امام صادق (علیه السلام) است که فرمودند: «ابلیس گفته اگر در سه مورد بر فرزند آدم (علیه السلام) تسلط یابم دیگر باکى از اعمال او ندارم زیرا عملش غیر مقبول است؛ زمانى که عمل خود را بسیار شمارد و گناهان خود را فراموش کند، و عجب او را بگیرد».
  17. عمل خیر را زیاد وگناه را کوچک نشمارید - سماعه گوید سمعت اباالحسن (علیه السلام) یقول: «لا تَسْتَکْثِروا الخَیْر و لا تَستَقِلوّا قَلیل الذّنُوب» شنیدم از اباالحسن (علیه السلام) ظاهراً امام هفتم (علیه السلام) باشند مى‏فرمود «عمل خیر را زیاد نشمارید و کوچکترین گناهان را هم کوچک نشمارید».
  18. وقتی عجب آمد عمل را زیاد و گناه را کوچک شمارد - در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده که رسول الله (صلى الله علیه وآله) در حدیثى فرمودند: «موسى بن عمران (علیه السلام) از ابلیس پرسیدند: مرا خبر ده به گناهى که اگر انسان مرتکب شود، تو بر او مسلّط شوى»، گفت: زمانى که نفس او، او را به عجب‏ واداشت و عمل خود را زیاد شمرد و گناه در چشمش کوچک شد. گویا این سه هر کدام معلول قبلى است وقتى عجب آمد عمل را زیاد شمرده و در نتیجه به اتکاء اعمالش که زیاد پنداشته گناه را کوچک مى‏شمارد.
  19. بشارت گناهکاران وترساندن صدیقین - در حدیث جالبى نقل شده است که خداوند عزوجل به حضرت داود (علیه السلام) فرمود: «یا داود بشارت بده گناهکاران را و بترسان صدیقین را، حضرت داود (علیه السلام) (تعجب کرده) گفت: چگونه بشارت به گناهکاران دهم و صدیقین را بترسانم؟ فرمود: یا داود بشارت بده گناهکاران را به این که قبول مى‏کنم تو به را و از گناه مى‏گذرم و مى‏بخشم،
  20. و صدیقین را بترسان از این که عجب به اعمالشان پیدا کنند، زیرا بنده‏اى نیست، که خدا به حساب دقیق کشد، و هلاک نگردد». خداوند ما را مشمول رحمت و فضل خود قرار دهد انشاءالله آمین رب العالمین.
  21. مرحوم الهى در ذیل این دو فراز (لا یرضون من اعمالهم بالقلیل و لا یستکثرون الکثیر) گوید:

زبس در کار طاعت پر شتابند

 

حریص اندر عبادت بى حسابند

زبس در بند فرمان حبیب اند

 

به نیکوئى حریص و بى شکیبند

  1. به اندک جام آنان نیست سرشار
 

هم افزون را کم انگارند بسیار

نسازد شادمانشان جز که با دوست‏

 

نگنجد در میانشان هر چه جز اوست‏

غرض در کارشان با سعى بسیار

 

نباشد غیر شوق دیدن یار

 

  1. الهى رسم پاکانم بیاموز
 

روانم را به نور خود بیفروز

بیفزا بر نکوئى اشتیاقم‏

 

بشهد عشق شیرین کن مذاقم‏

زهر کار اندر این نیت بدارم‏

 

که جان بر طاعت جانان سپارم‏

  1. بکار خدمتم یا ربّ قوى ساز
 

زهر کارم جز این خاطر بپرداز

به نور عشق روشن کن چراغم‏

 

بده از هر چه جز یادت فراغم‏

     
  1. 39- فهم لانفسهم متهمون‏ - این فراز فرع دو فراز قبلى است، یعنى وقتى از عمل   اندک خویش راضى نشدند و اعمال خود را فراوان نپنداشتند، نفس خود را متهم مى‏کنند که چرا کوتاهى در عمل   کردى، غالب انسانها خواهان تبرئه خویش هستند، انسان نفس خود را بر کرسى تبرئه مى‏نشاند، نه کرسى تخطئه،
  2. او در دادگاه وجدان در صدد تبرئه نفس است نه اثبات خطاى او، سعى مى‏کند کسى را پیدا کرده و گناه خود را به حساب او گذارد، و اگر کسى پیدا نشد، امر موهومى براى خود درست کرده تا یدک‏کش اشتباهات و گناهان او باشد! نه تنها در اداى وظیفه الهى بلکه نسبت به امورات اخلاقى اجتماعى نیز چنین است،
  3. اگر با کسى وعده کرد و دیر رفت، مى‏گوید: اشکال ندارد، دفعه قبل هم او دیر کرد، اگر برادر او به پول محتاج بود و از او کمک خواست، مى‏گوید: دفعه قبل هم او به من نداد، یا اگر جاى من بود به من نمى‏داد، اگر با همسایه و رفیقش کدورتى پیدا کرد، مى‏گوید تقصیر او بود، اگر اهانتى به کسى کرد، یا سیلى به گوش کسى نواخت، مى‏گوید مستحق بود،
  4. او مایل است هر نوع خطائى را از خود دور کند، و خود را منزّه جلوه دهد، اگر به گمراهى کشیده شد، محیط و رفیق و روزگار کج مدار و چرخ دوّار را مقصر مى‏داند! گاهى نیز به سراغ جبر رفته و جبرى مى‏شود که من اختیارى در گمراهى از خود ندارم (من اگر خوبم اگر بد چمن آرائى هست).
  5. اگر کم‏کارى در اداره و اجتماع کرد، سیستم و نظام را غلط و معلول بى‏برنامگى و بى‏سازمانى مى‏داند (البته در بعضى جاها این نابسامانیها قابل انکار نیست ولى بحث ما در جائى است که محیط و برنامه سالم و سازمان یافته است ولى شخص بهانه‏اى براى تبرئه خود مى‏جوید).
  6. چرا چنین هستیم؟ جواب واضح است، این خصلت خودخواهان و خودگرایان است، دست از خودگرائى بردار تا درمان شوى، دواى درد تو این است که نیک در اعمالت نظر کنى، و براى هر عملى نفست را به مهم یر کشى، سعى نکن او را از محکومیت به درآورى، بلکه محکومش کن تا براى همیشه آزاد شود، نه آزاد و تبرئه‏اش کن که براى همیشه اسیر شود، آرى اسیر خودخواهى و هواپرستى.
  7. سیره پرهیزگاران را برگزین که چگونه با نفس خود در برابر خداى خود برخورد مى‏کنند آنها نفس خود را همیشه مقصّر و متهم مى‏نمایند، آنها جرم تقصیر و کوتاهى در عبادت و انجام وظیفه در برابر خدا را بر دوش مى‏کشند،

مى خوردن من حق ز ازل مى‏دانست‏

 

گر مى نخورم علم خدا جهل بود

و هیچ‏ وقت خود را طلبکار نمى‏پندارند. آرى نفس را بر کرسى تخطئه نشاندن، از نخستین سکوهاى پرش براى تکامل و بهترین راه سازندگى است.

  1. خارج نکنی نفس تقصیر - در روایتى از امام هفتم (علیه السلام) رسیده که به یکى از فرزندانش چنین فرمودند: «یا بُنَّى عَلَیک بالجِدِّ وَ لا تَخْرُجَنّ نفسَک من حَدّ التقصیر فى عَبادَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَانّ اللّهَ لا یُعْبَد حقَّ عِبادَتِه»:

«اى فرزند من، بر تو است که تلاش کنى و خارج نکنى نفس‏خود را از حدّ تقصیر در عبادت خداوند عزّوجل، زیرا خداوند آن طور که باید عبادت نمى‏شود (کسى نمى‏تواند آن طور که حق او هست عبادتش کند)، پس همیشه خود را مقصّر بدان».

  1. در روایتى از امام پنجم حضرت باقر العلوم (علیه السلام) نقل شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: خداوند سبحان فرموده: «لا یتَّکل الامِلُونَ عَلى اعْمالِهِم الَّتى یَعمل  ونَها لِثَوابى فَانَّهم لَو اجتَهَدوا و اتْعَبُوا انْفُسَهُم اعْمارهم فى عِبادتَى کانُوا مُقَصِّرین غَیرَ بالِغینَ فى عِبادَتِهم کُنهَ عِبادَتى فیما یِطْلُبُونَ عِندى مِن کِرامتى و النِّعیم فى جَناتى و لکنْ بِرحمتى فَلْیَثِقُوا»:
  2. «نباید عمل  کنندگان بر اعمالى که براى ثواب من انجام مى‏دهند تکیه و اتکا کنند، زیر آنها اگر تلاش کنند، و نفسهاى خود را در تمام عمرشان در عبادت من به سختى اندازند، مقصرند و در عبادتشان براى رسیدن به کرامت و نعمتهاى فراوان در بهشتهاى من به کنه عبادت من و آنطور که باید عبادت شوم، نمى‏رسند ولکن به رحمت من باید اطمینان داشته باشند».
  3. در مفردات گفته است «شفق» عبارت از مخلوط شدن نور روز و تاریکى شب هنگام غروب خورشید است «فلا اقسم بالشفق» و «اشفاق» عنایت و توجه و حرص مخلوط با خوف است و اگر با مِن استعمال شود معنى خوف اظهر است «و هم من الساعة مشفقون» و اگر با فى استعمال شود معنى عنایت و حرص بر آنچه مورد توجه و عنایت است، اظهر است‏ «انّاکُنّا قبلُ فى اهْلِنا مَشْفِقین»..
  4. خوف از عمل  - و من اعمالهم مشفقون. پس از آنکه نفس را متهم به تقصیر و کوتاهى در عبادت کردند، و عبادت خود را اندک شمرده و به اندک راضى نشدند، خوف آنها را برداشته که چه مى‏شود آیا رحمت الهى شامل آنها مى‏شود، یا نه،
  5. و درباره خوف در چند فراز قبل مبسوطاً بحث شد. در ذیل آیه شریفه: وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ: «کسانى که عمل  ى را انجام داده و قلوبشان ترسناک است». در تفسیر صافى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که: درباره این آیه از حضرت سؤال شد، فرمودند: «خوف و رجاء آنها است: مى‏ترسند، از این که اعمال آنها ردّ شود بر آنها، اگر اطاعت (صحیح و کامل) الهى نکنند، و امید دارند، اعمالشان قبول درگاه او شود».
  6. و در ذیل همین آیه در مجمع البیان از امام صادق (علیه السلام) نقل شده «معناه خائفة ان لا یقبل منهم»: «یعنى قلبهاى آنها خوف دارند آنچه انجام داده‏اند، از آنها پذیرفته نشود». ابوتمام شاعر معروف چنین گفته است: یتَجَنّبُ الآثام ثُمَّ یخافُها  ..... فَکَانَّما حَسَناتُه آثام! (از گناهان اجتناب مى‏کند، سپس مى‏ترسد از آنها، گوئى حسنات و اعمال نیک او- و دورى از گناه- خود از گناهان است) از عبادات و ترک معاصى نیز بیمناک است که شاید وظیفه او بیشتر از این بوده است.
  7. الهى در ذیل این دو فراز (فهم لانفسهم متهمون و من اعمالهم مشفقون) چنین مى‏سراید:
  8. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 129
  9. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

به نفس خویش دایم بد گمانند

 

هم از کردار خود ترسان به جانند

مبادا نفس بفریبد بناگاه‏

 

شوند از راه وصل یار گمراه‏

کشاند نفس جانهاشان به پستى‏

 

فسون خویش خواند حق‏پرستى‏

بر افسونکارى نفس خطاکار

 

(الهى) را الهى ساز هشیار

 

 

  • حسین صفرزاده
۰۷
فروردين
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی
  2. متقین 37- 40- ترس از مسئولیتها - «لا یرضون من اعمالهم القلیل، و لا یستکثرون الکثیر فهم لانفسهم متهمون و من اعمالهم مشفقون» ترجمه‏: پرهیزگاران از اعمال کم خود راضى نیستند و اعمال زیاد خود را نیز زیاد نمى‏بینند آنان خویش را متهم مى‏سازند (در تقصیر در عبادت و اطاعت) و از اعمال خود ترسناکند.***
  3. شرح: مقدمه‏اى را در بحث عمل    براى توضیح مطلب عرض مى‏کنم، از فرازهاى فوق روشن مى‏شود که پرهیزگاران اهل عمل  ند نه اهل حرف، مردم دو دسته‏اند: یک دسته فقط حرف مى‏زنند و عمل  ى در کار آنها نیست، قرآن به این دسته تاخته و آنها را مورد نکوهش قرار مى‏دهد: لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ- کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ‏: «چرا مى‏گوئید آنچه را عمل نمى‏کنید، بسیار به غضب وامى‏دارد خدا را این که بگوئید آنچه را انجام نمى‏دهید».( صف، آیه 2 و 3)  این عبارت از جملات شدید قرآن است که غضب و خشم الهى را بر این گونه افراد وعده مى‏دهد. و یک دسته به همراه قول عمل  مى‏کنند، حتى عمل را زیاده بر قول انجام مى‏دهند و گویا شنیده‏اند کلام مولى را که: «زیادى فعل بر قول بهترین فضیلت و نقص فعل از قول زشت‏ترین رذیلت است».( غرر الحکم على( علیه السلام)؛ میزان الحکمه، جلد 7)
  4. اسلام دین عمل است، معمولا در تعریف آن مى‏گوئیم عبارت است از اقرار به زبان و اعتقاد قلبى و عمل به ارکان دین مبین، یعنى یک سوم آن را عمل قرار مى‏دهیم در حالى که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) سؤال مى‏شود: افضل اعمال نزد خداوند چیست؟ حضرت مى‏فرمایند که خداوند چیزى را قبول نمى‏کند مگر با آن، راوى مى‏گوید سؤال کردم آن چیست؟ فرمود: «ایمان به خدائى که شریک ندارد و غیر از او خدائى نیست، سپس سؤال از ایمان مى‏کند که آیا قول و عمل است یا قول بدون عمل (یعنى ایمان زبانى و عملى است یا اینکه فقط زبانى است)؟
  5. ایمان تمامش عمل است - حضرت چنین فرمودند: «الإیمانُ عمل   کُلّه و القَولُ بعضٌ ذلِکَ العمل   ...»:

«ایمان تمامش عمل است و قول نیز بعضى از آن عمل است ...».( کافى، جلد 2، صفحه 34؛ میزان الحکمه، جلد 7،) یعنى ایمان شخص در عمل   مشخص مى‏شود و عمل  محک بسیار خوبى براى ایمان است، و اگر هم قولى باشد، جزئى از عمل   محسوب مى‏شود.

  1. در بحث عمل شش نکته قابل ملاحظه است: نفس عمل  ، چنانکه روشن شد، دین یعنى عمل  ، فرمودند: پیروان مکتب ما را از عمل شان بشناسید. معیار شیعه و پیرو بودن، رفتار و کردار است نه لفظ بدون محتوى عمل  شعار مؤمن است‏ لباسى است که بر تن خود کرده، عمل یار و همراه فردى است که به درجه یقین رسیده است، عمل  کاملترین جانشین انسان است، بهترین‏ چیزى است که مردم بوسیله آن از او ذکر خیر مى‏کنند و او را مى‏ستایند، عمل  نیک میوه علم است نه حرف نیک فقط. آن هم عملى که با عقل توأم باشد،
  2. رشته خود پنبه مکن - از وصایاى رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) به ابن مسعود است: «یا ابن مسعود اذا عملتَ عملا فاعمل بِعِلم و عَقْل و ایّاک و أنْ تَعمل عملا بِغَیر تدبیر و عِلمٍ فانّه جَلّ جلاله یقول و لا تکونوا کَالتّى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعد قوّة انْکاثا»: (اى ابن مسعود زمانى که عملى انجام دادى، با علم و تعقل انجام ده، و بپرهیز از این که عملى بدون تدبیر و علم انجام دهى، زیرا خداوند (جل و جلاله) مى‏فرماید: «مانند زنى نباشید که رشته خود را پس از تابیدن محکم وا مى‏تابد»). (کنایه از اینکه کار بى‏فائده مى‏کند و وقت خود را تلف مى‏نماید، عمل بدون تعقل هم چنین است).
  3. مفاهیم دعا اعمال ما باشد - بعضى به قدرى در قول و لفظ تأمل مى‏کنند که گوئى عمل  را فراموش کرده‏اند، انسان بعضى را مى‏بیند که در حمد و سوره نماز بسیار دقت مى‏کند تا مخرج حروف را خوب ادا کند، یا در دعاها و قرآن خواندن دقت مى‏کند تا با اعراب صحیح بخواند تا خوب حرف آشکار شود در حالى که از مفاهیم دعا که اعمال ما باشد غافل است. چه قدر مولى على (علیه السلام) عالى فرموده است: «انّکُم الى اعراب الاعمال احْوَجْ منکم الى اعراب الاقول»: «شما به اعراب دادن اعمال محتاج ترید، تا اعراب دادن و آشکار کردن اقوال و الفاظ».( غرر الحکم، میزان الحکمه )
  4. درآینه خود بین آنچه که گفتی همانی -  باید دقت در اعمال کرد که حروف و الفاظ و اقوال و مفاهیم وسیله‏اى بیش نیست، الفاظ پرمفهوم ادعیه وسیله‏اى براى رساندن معنا به ما بوده، تا طبق آن مشى و عمل کنیم و آنچه مهم است این که نظر به هدف یعنى اعمال کنیم نه وسائل. به قول بزرگان‏ «ما یُنْظَرُ بى الشى‏ءُ فَهُوَ فان فى ذلک الشى‏ء» آن وسیله‏اى که به واسطه آن چیزى موردنظر قرار مى‏گیرد فانى در آن شى‏ء است، مثلا وقتى صورت خود را در آئینه مى‏بینیم و یا به ساعت نگاه مى‏کنیم ساعت چند است، آئینه و ساعت وسیله‏اى بیش نیست که نظر به آن مورد توجه اصلى نیست، الفاظ هم آینه معانى است پس نظر به عمل کن نه لفظ.
  5. دوباره کاری نکن - اتقان عمل و محکم کارى آن- از دستوراتى که به ما داده‏اند و حتى اگر دستورى از طریق شرع هم در این باره به ما نمى‏رسید، عقل چنین حکم مى‏کرد، انجام دادن کار به نحو ریشه‏دار و اساسى است، عقل مى‏گوید یا کارى مکن یا اگر کردى باید اساسى کار انجام دهى، و الّا کار دوباره کردن از عاقل صادر نمى‏شود.
  6. خداوند محکم کاری را دوست دارد- پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در جریانات مختلف این مسئله را به مسلمانان گوشزد مى‏فرمود، در جریان دفن «سعد بن معاذ» پیامبر (صلى الله علیه وآله) خود وارد قبر او شده و لحد آن را ساخته و آجرها را چیده و سپس سنگ و گل خواستند و بین آجرها را پر کردند، وقتى فارغ شدند و خاک ریختند و قبر را صاف نمودند، رو به اصحاب کرده فرمودند: «انّى لَاعلَمُ انّه سَیَبْلى و یَصل الیه البَلاء و لکنّ اللّه یُحِبّ عبداً اذا عمل عملا احْکَمَه»: «من مى‏دانم که آن (میت یا قبر) به زودى پوسیده و فاسد و خراب مى‏شود ولى خداوند دوست دارد وقتى بنده عملى را انجام مى‏دهد، با محکم‏کارى انجام دهد». از این جمله مى‏توان استفاده کرد که شاید بعضى در ذهنشان این بود که این میت پس از مدّتى مى‏پوسد و یا قبر در اثر حوادث خراب مى‏شود، چرا پیامبر (صلى الله علیه وآله) این قدر دقت مى‏کند و وقت صرف مى‏نماید و پیامبر (صلى الله علیه وآله) آنگونه جواب دادند.
  7. عمل با بهترین وجه - در جریان دفن فرزند خود ابراهیم نیز نقل شده است وقتى قبر را پوشاندند، روزنه‏اى در قبر بود که حضرت با دست خود آن را صاف کردند و سپس فرمودند: «اذا عمل احَدُکُم عملا فَلیُتْقَنْ»: «زمانى که عمل  ى را یکى از شما انجام دادید، محکم‏ و متقن به پایان رسانید». در این دو روایت حجیت احکام و اتقان بود و در روایتى هم از ایشان نقل شده که فرمودند خداوند تعالى دوست دارد که عمل کننده وقتى عمل مى‏کند، با بهترین وجه انجام دهد «ان الله تعالى یحب من العامل اذا عمل ان یحسن».( کنز العمال، خبر 9129( این سه خبر را صاحب میزان الحکمه، در جلد 7،)
  8. عمل به دستور محکم کاری - اسلام دین اتقان و محکم‏کارى است و متأسفانه امروزه ما به این دستور اسلام توجهى نکرده، و ضررهاى آن را هم دیده‏ایم، گویا اجانب و دورافتادگان از مکتب خاندان عصمت و طهارت بهتر به این دستور عمل کرده‏اند، و ما هر روز شاهد پیشرفت و ترقى و استحکام مصنوعات آنها هستیم، و کار به جائى رسیده که همه روى به وسائل ساخته شده خارجى‏ها کرده‏ایم و حتى بعضى وقتها خود کارگر ایرانى حاضر نیست وسیله‏اى را که خود ساخته و تولید کرده مصرف کند، یعنى خود او هم مى‏داند چه کرده است!
  9. بنا های محکم کاری صدها سال باقی ؛ باز هم رحمت به اجداد و پدران ما که هنوز آثار باستانى و بناهاى خشت و گلى آنها پس از صدها سال باقى است، اما بهترین ساختمان امروزى پس از چند سال نیاز به بازسازى دارد. وقتى با برق کار مى‏کند، سیم برق را لخت و بدون حفاظ رها مى‏کند، وقتى گودالى حفر مى‏کند، بدون علامت‏گذارى و سنگ‏چین کردن، مى‏گذارد و مى‏رود؛ وقتى اتومبیلش در جاده پنچر شد، براى حفظ جان و مال خودش سنگهایى در جاده مى‏چیند اما پس از اتمام کارش، سنگها در وسط جاده مانده و او رفته است! راستى چرا چنین شده‏ایم؟! مگر اسلام به ما دستور محکم‏کارى نداده است؟!
  10. پشتکار در عمل  - مداومت و پشتکار در عمل مشکلتر از انجام اصل عمل است و آنچه مهم است، مداومت است و گرنه گاهى انسان بطور اتفاقى عمل نیکى انجام مى‏دهد؛ مثلا شب دچار بى‏خوابى شده مى‏گوید بگذار نماز شب بخوانیم یا تلاوت قرآن کنیم اگر به همین مقدار بسنده کند به جائى نمى‏رسد باید در عمل نیک پشتکار به خرج داد و این ارزشمند است که مولى على (علیه السلام) فرمودند: «افْضَلُ العمل ادَوَمُه و انْ قَلّ»: «با فضیلت‏ترین عمل ، عملى است که مداوم باشد گرچه کم باشد».( میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 19.)
  11. با استمرار عمل به جایی می رسد - گاهى انسان کارى را با شوق و گرمى شروع مى‏کند ولى پس از مدتى از آن سرد مى‏شود، در تعلیم و تعلم ما بسیار دیدیم و فهمیدیم که استعداد زیاد انسان را به جائى نمى‏رساند، آنچه مى‏رساند مداومت بر عمل است، حتى آنها که استعداد خوب دارند با پشتکار در عمل به جائى مى‏رسند نه فقط با استعداد!
  12. مداومت بر عمل ، گرچه در ابتدا سخت است ولى بسیار در تصمیم‏گیریهاى زندگى مؤثر است، زیرا خود پشتکار و مداومت ریاضتى براى نفس است و او را در حوادث دهر و کشاکش آن‏ ورزیده مى‏کند، مداومت کن بر عمل  گرچه کم باشد، عمل زیاد بى‏محتوى که موجب خستگى و ملالت شود انسان را به جائى جز سرخوردگى از عمل نمى‏کشاند، از روایات استفاده مى‏شود «قلیلٌ تدوم علیه خیرٌ من کثیرٌ مَمْلول منه» «عمل کم مداوم، بهتر از عمل   زیادى است که موجب ملالت و خستگى و افسردگى شود».
  13. مداومت بر عمل گر چه کم  - از عائشه و ام سلمه پرسیده شد چه عملى محبوبتر نزد رسول الله (صلى الله علیه وآله) بود گفتند «مادیم علیه و انْ قَلَّ»: «عملى که مداومت بر او شده گرچه کم باشد».از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که امام سجاد (علیه السلام) بسیار مى‏فرمودند: «انّى لُاحِبّپ‏ انْ اداوم على العمل و انْ قَلَّ»: «من دوست دارم مداومت بر عمل  کنم گرچه کم باشد».
  14. محبوب ترین عمل نزد خدا - امام صادق (علیه السلام) از پدرشان نیز نقل مى‏کند که مى‏فرمود: «دوست دارم مداومت بر عمل را وقتى نفس من عادت دهد مرا، و اگر چیزى از اعمال شب از من فوت شود، روز قضا کرده و اگر روز فوت شود، شب قضا مى‏کنم و محبوبترین اعمال نزد خداوند عملى است که مداومت بر آن شود». در بعضى روایات هم تأکید شده که اگر عملى را شروع کردید یک سال مداومت بر آن کنید، زیرا در هر سال یک شب قدر است، مداومت کنید تا آن شب را درک کنید. در روایت دیگر مى‏فرماید: هر پنجشنبه و اول هر ماه اعمال انسان عرضه مى‏شود و اعمال یک سال در نیمه شعبان عرضه مى‏شود. شما احوال علماء را ببینید که در مداومت بر عمل و پشتکار چه مى‏کرده‏اند، و چگونه ترویض نفس مى‏کرده‏اند،
  15. مداومت وپشتکار - در مورد حاج محمد ابراهیم کلباسى (رحمهم الله) که از معاصران مرحوم میرزا قمى و سید شفتى و از شاگردان بحرالعلوم و صاحب ریاض و ... است آورده‏اند، شب قدر را با عبادت ادراک کرد، زیرا مدت یک سال، شب تا صبح عبادت کرد و معلوم است که شب قدر از شبهاى سال بیرون نیست.
  16. روزی یک جزء قرآن - در اجازه‏اى که مرحوم علامه مجلسى اوّل براى فرزندش ملامحمدباقر صاحب بحارالانوار نوشته او را به قرائت یک جزء قرآن در هر روز و مطالعه و تفکر در نامه امیرالمؤمنین به امام حسن (علیه السلام) که در نهج‏البلاغه مسطور است، سفارش‏مى‏کند (معلوم است تا خود چنین نمى‏کرده، این چنین سفارش نمى‏نمود).
  17. ثلث آخر شب تا طلوع آفتاب - در شرح حال حاج ملّا هادى سبزوارى است که هر شب در زمستان و تابستان و بهار و پائیز ثلث آخر شب را بیدار بودند و در تاریکى شب عبادت مى‏نمودند، تا اول طلوع آفتاب.
  18. از بلوغ تا آخر عمر هر روز - در شرح حال شیخ انصارى نوشته‏اند، «عباداتى که شیخ از سن بلوغ تا آخر عمر به آنها ادامه مى‏داد، گذشته از فرائض و نوافل شبانه‏روزى و ادعیه و تعقیبات عبارت بودند از: قرائت یک جزء قرآن و نماز حضرت جعفرطیار و زیارت جامعه و عاشورا در هر روز.
  19. زیارت جامعه هر شب - در احوالات امام امت هم نقل شد که زیارت جامعه در هر شب براى حضرت مولى الموحدین (علیه السلام) را در نجف فراموش نکردند و حتى وقتى هوا مناسب نبود به حرم مشرف شده، پشت‏بام رفته و آن حضرت را زیارت مى‏کردند.
  20. اخلاص در عمل  - محور قبولى عمل  ، اخلاص است، مولى على (علیه السلام) فرمودند: «انک لن یتقبل من عمل  ک الا ما اخلصت فیه» «قبول نمى‏شود از عمل   تو مگر عمل  ى که در آن اخلاص داشته باشى».

اگر کسب و کار مى‏کنى، اگر صنعتگرى، اگر به تعلیم و تعلم مشغولى نیتت را خالص کن، تا محبوب خالق و خلق شوى، و امور دنیا و آخرت تو رونق یابد، خدائى که تو را آفرید و روزى داد او هم مى‏تواند قلب مردم را به تو منعطف کند به شرطى که مخلص باشى!

  1. هرعملی درختی است - روایتى از مولى على (علیه السلام) است که براى هر عملى درختى است و هر درختى‏ نیاز به آب دارد و آبها مختلف است، درختى که از آب پاک مشروب شود، آن نیک و میوه آن شیرین است، و درختى که برعکس از آب و مواد کثیف و مضرّ تغذیه کرد، درختى پلید و میوه آن تلخ است. عملى که از اخلاص تغذیه شد، مانند درختى مستحکم و طیب، میوه شیرینِ بهشت مى‏دهد، و عملى که از ریا و سمعه و خودنمائى تغذیه کرد، مانند درختى پلید مى‏گردد که میوه‏اى تلخ چون زقوّم جهنمى به همراه دارد.
  2. خداوند به عمل نظر مى‏کند، او عمل صالح را دوست دارد، گرچه از انسانى شقىّ صادر شود، گاه خدا فاعل عمل   را دوست ندارد، ولى نفس عمل را دوست دارد، و گاهى فاعل را فى نفسه دوست دارد، ولى عملش را دوست ندارد، زیرا آن عمل   را با شرائط مورد قبول چون اخلاص، انجام نداده است، و این مضمون روایات است.
  3. اخلاص ؛ نصیحت ، همکاری ؛ پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله)، در سرزمین منا، در حجة الوداع، در مسجد خیف، خطبه‏اى ایراد کردند و در ضمن خطبه فرمودند: «نصر الله عبدا سمع مقالتى فرعاها ثم بلغها الى من لم یسمعها فرب حامل فقه غیر فقیه و رب حامل فقه الى من هو افقه منه ثلاث لا یغل علیهن قلب امرء مسلم، اخلاص العمل   لله و النصیحة لا ئمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم».«خداوند کمک و یارى نماید کسى را که سخن مرا شنید و آن را حفظ کرد و به کسانى که نشنیدند رساند، چه بسیار دارند فقه که خود غیرفقیه است و چه بسیار دارنده فقهى که فقه را به فقیه‏تر از خود مى‏رساند، سه چیز است که قلب مسلمان در آنها کینه‏توزى را روا نمى‏دارد: 1- اخلاص در کارها براى خدا 2- نصیحت پیشوایان و رهبران مسلمین 3- ملزم شدن به اجتماع مسلمانان یعنى همکارى با مسلمانان.
  4. خفظ عمل دشوار تر از خود عمل - پیامبر (صلى الله علیه وآله) در این جملات اخلاص را مقدم بر دو چیز دیگر کرده‏اند، و تأکید هم فرموده‏اند که به کسانى که حضور ندارند، این جملات را برسانید، گویا این جملات از قوانین عمومى اسلام است. حفظ عمل   از حبط و نابودى: عمل سرمایه است و حفظ سرمایه لازم است، حفظ عمل از نابودى، بسیار دشوارتر از انجام نفس عمل   است، ابقاء و باقى گذاردن عمل   بر همان نحو خالصى که تحقق پیدا کرده، مشکل است. شیطان دائماً؛ وسوسه مى‏کند که آن عمل را به رخ مردم بکش.
  5. عمل مخفی ؛ عمل آشکار؛ عمل ریائی ؛ -در روایتى از امام باقر (علیه السلام) چنین آمده است: «الِابقاءُ على العمل اشَدّ مِنَ العمل  » راوى سؤال مى‏کند، ابقاء بر عمل چیست؟ حضرت فرمودند: «یَصِلُ الرجل بِصِلة و یُنفِق نَفَقَةٌ للّه وحده لا شریک لَه فکُتِبَتْ له سِرّاً ثُمَّ یذکُرُها فَتُمحى فَکُتِبَت لَه علانیةٌ ثُمّ یذکُرُها فَتُمحى و تُکتَبُ له ریاءٌ»: «انسان گاهى صله رحم و انفاق مى‏کند براى خداوند که شریکى ندارد پس نوشته مى‏شود آن عمل براى او بصورت مخفى، سپس عمل خود را به رخ مردم مى‏کشد پس محو شده و به صورت عمل آشکار نوشته مى‏شود بار دیگر نزد مردم بازگو مى‏کند، پس محو شده و عملى ریائى براى او ثبت مى‏شود».انسان عملى را که براى خدا و مخفیانه انجام داده نباید براى مردم ذکر کند و آن را به رخ مردم کشد، ذکر آن عمل منافات با ابقاء و باقى گذاردن عمل بر حال اول است و موجب نابودى و حبط عمل مى‏شود.
  6. برعمل آتش نفرستید - قرآن نیز مى‏فرماید: لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏: «صدقات خود را با منت و آزار دادن طرف مقابل باطل نکنید». عجب، خودپسندى، ریا، سمعه و تظاهر بعد از عمل  ، موجب نابودى اعمال و سرمایه انسان است، سرمایه‏اى که در عوض گوهر گرانبهاى عمر دریافت کرده است، انسانى که در خسران و زیان است تا عملى را کسب کند (إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ ؛ مواظب باش مصداق قول پیامبر (صلى الله علیه وآله) نشویم که فرمودند: «با ذکر گفتن (الله اکبر- لا اله الا الله- سبحان الله) درختى براى شما در بهشت غرس مى‏شود»، آن صحابى گفت: پس در این صورت بسیار درخت در بهشت داریم، حضرت فرمودند: «به شرطى که آتش نفرستى و آنها را نسوزانى، این آتش فرستادن معاصى ما است که موجب نابودى اعمال است».
  7. عمل همسفر تا آخرت - اى عزیز تا این گناهان به حدّ شرک نرسیده قابل بخشش و مغفرت است، اگر تا حال هم چنین بوده‏ایم بیا توبه کنیم که خداوند توبه ‏پذیر و مهربان است. عملى که نجات دهنده انسان است، عملى که به مرز حبط و نابودى نرسیده باشد، عمل   چه نیک باشد چه بد، همسفر ما تا آخرت است.
  8. یک از شما سه دوست - در روایت از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) است که: براى هر یک از شما سه دوست است: یکى آن که وقتى از آن چیزى طلب کنى به تو مى‏دهد و آن مال و ثروت تو است، و دیگرى دوستى است که تا نزدیک قبر همراه تو است و چیزى به شما اعطاء نمى‏کند، و دیگر به دنبال شما نمى‏آید و آن نزدیکانت هستند (مثل زن و فرزند و اقوام) و سومى دوستى است که گوید به خدا قسم من با تو هستم هر جا بروى و از تو دور نمى‏شوم، و آن عمل تو است، خواه خیر باشد خواه شرّ.
  9. سه چیز مشایعت - در روایتى دیگر از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) است که میت را سه چیز مشایعت مى‏کنند، یکى اهل و عیال و دیگر ثروت و سومى عمل او، و دو تا که اهل و عیال و ثروت باشد برگشته و عمل او با او مى‏ماند.
  10. عمل صالح - اى برادر حال در فکر دوست خوب باش که گفته‏اند اول دوست و بعد سفر کردن (الرفیق ثم الطریق) مواظب باش و دقت کن همسفر این سفر طولانى تو کیست؟ سعى کن عمل صالح را برگزینى که آن رفیق همچون غلامى است که بهشت را براى تو آب و جاروب مى‏کند.
  11. زمینه‏چینى و تهیه جا - در روایتى از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است که: «انَّ العمل الصّالِح یَذْهَبُ الى الجنَّة فَیُمَهّدُ لِصاحِبه کما یَبْعثُ الرجل غلامَه فَیَفرشَ له ثُمَّ قَرَأ «و اما الذین آمنوا و عمل  وا الصالحات فلانفسهم یمهدون»: «همانا عمل   صالح به بهشت رفته و جایگاه صاحبش را مهیا مى‏کند، چنان که مردى غلام خود را فرستاده، تا جایگاه و منزل او را قبل از ورود او فرش کند، سپس حضرت این آیه را تلاوت کردند: اما کسانى که ایمان آورده ‏و عمل صالح انجام دادند براى خود زمینه‏چینى و تهیه جا کرده‏اند».
  12. همنشین نصیحت کننده - مولى الموحدین (علیه السلام) نیز فرموده‏اند: «القرین الناصح هو العمل الصالح»: «همنشین نصیحت کننده (و خیرخواه) عمل صالح است».
  13. بهترین مبلّغ - تبلیغ بوسیله اعمال- از مسائل مربوط به عمل  ، تبلیغ سازنده با آن است، عامل به دستورات دین مبین بهترین مبلّغ آن است، در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) به این حصول آمده است. «کونوا دعاة للناس باعمالکم و لا تکونوا دعاة بالسنتکم»:
  14. تأثیر زبان تأثیر عمل - «دعوت کننده مردم با اعمال خود باشید، نه دعوت کننده به زبانهایتان». یعنى تأثیر عمل بسیار بالاتر از تأثیر زبان است و حتى بهترین طریقه امر به معروف و نهى از منکر است.
  15. با این مقدمه حال به فرازهاى مورد بحث بپردازیم: راضى نبودن به عمل کم و زیاد ندیدن عمل کثیر37- لا یرضون من اعمالهم القلیل. 38- و لا یستکثرون الکثیر
  16. اعمال خود زیاد نبینند - پرهیزگاران از اعمال کم خود خشنود نیستند، همت والاى آنها وافق وسیع فکرى آنها اجازه نمى‏دهد که به عمل   کم‏ اعتناء و اکتفاء کنند، آنها براى اعمال کم‏ارزشى نمى‏بینند و اعمال فراوان خود را زیاد نمى‏بینند. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۰۷
فروردين

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی
  2. متقین 36- قیافه پرهیزگاران «ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض و یقول: قد خولطوا و قد خالطهم امر عظیم» ترجمه: بیننده وقتى به قیافه پرهیزگاران نظر مى‏کند، آنها را مریض مى‏پندارد، ولى هیچ مرضى در وجود آنها نیست و آن بیننده گوید: آنها دیوانه شده‏اند، در حالى که اندیشه‏اى بس بزرگ آنان را به این وضع درآورده است.
  3. زندان در بدن های لاغر - شرح: از بس خوف بر پرهیزگاران مستولى شده و آنها را به عبادت کشانده، اجسام آنها نحیف و رنگهاى آنها زرد شده به طورى که وقتى آنها را مى‏بینند، تصور مى‏کنند، افراد مریضى هستند، در حالى که اگر انسانهاى سالمى وجود داشته باشد، آنها هستند، مردم به هم مى‏گویند اعمال و رفتارى که اینها انجام مى‏دهند، به انسانهاى متعارف و سالم شبیه نیست، اینها از نظر روانى مریضند، ولى آنها دیوانه عالم دیگرى هستند، روان آنها با عالم مادّه و کثیف هم سنخ نیست؛
  4. آنها توجه به ملأاعلى دارند، آنها زندان شدگان در این بدنهاى لاغرند، اگر این دیوانگى است، صد رحمت بر آن!
  5.  درمنطق بیخردان، بى‏خردى است.-اعمال و رفتار این عاشقان در منطق دنیاپرستان به هیچ وجه قابل توجیه نیست، آنها کشش درک این عاشقان را ندارند، و از این روى آنها را دیوانه مى‏پندارند، در شب که همه به خواب ناز فرو رفته‏اند، شب زنده‏دارى و عبادت و راز و نیاز در منطق بیخردان، بى‏خردى است. مى‏گویند مگر انسان عاقل هم با خود چنین مى‏کند، در حالى که اگر چشم بصیرت داشتند مى‏دیدند خودشان هزارها بار بدتر براى امور دنیوى خود تلاش مى‏کنند و تا پاى جان و هلاکت به دنبال مال و جاه و منال هستند.
  6. مرحوم شیخ انصارى - یکى از خادمان حرم مطهر امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل کره بود که طبق معمول ساعتى قبل از طلوع فجر براى روشن کردن چراغهاى حرم مطهر بدان جا رفتم، ناگهان از طرف پائین پاى حضرت امیر صداى گریه‏اى شنیدم و شگفت‏زده شدم که معمولا این وقت شب زوّار به حرم مشرف نمى‏شوند، وقتى آهسته آهسته پیش رفتم، دیدم مرحوم شیخ انصارى است که صورتش را بر ضریح مقدس گذاشته و مانند مادر جوان مرده مى‏گرید.
  7. و با زبان دزفولى با سوز و گداز مى‏گوید «آقاى من، مولایم، اى ابالحسن، یا امیرالمؤمنین، این مسؤولیتى که اینک به دوشم آمده، بس خطیر است و مهم، از تو مى‏خواهم مرا از لغزش و اشتباه و عدم عمل به وظیفه مصون دارى، و در طوفانهاى حوادث ناگوار همواره راهنمایم باشى و الّا از زیر بار مسؤولیت- رهبرى و مرجعیت- فرار خوهم کرد و آن را نخواهم پذیرفت».( سیماى فرزانگان) آرى مثل شیخ انصاریها مزّه خوف را چشیدند و به مقصد رسیدند.
  8. نکته‏ : طریقیت و موضوعیت، قابل توجه اینکه در این فراز از خطبه، نحیف و لاغر بودن جسم و رنگ پریدگى از علائم متقیان شمرده شده است، آیا انسان درشت هیکل و فربه نمى‏تواند متقى باشد؟ جواب این است: در علم اصول هم بحث شده که بعضى چیزها جنبه‏ طریقیت دارد، نه موضوعیت، یعنى بعضى چیزها راهى براى تشخیص موضوعى است، نه این که خود این چیز در آن موضوع دخالت داشته باشد، مثل این که مى‏گویند انسانها روى دو پا راه مى‏روند،
  9. حال اگر انسانى را دیدم که عاجز بود و چهار دست و پا راه مى‏رفت، یا اصلا راه نمى‏رفت و با چرخ حرکت مى‏کرد، آیا انسان نیست؟ پس روى دو پا حرکت کردن طریق و راه براى شناختن انسان است نه دخیل در انسانیت انسانى داشته باشد، پس روشن شد که لاغر بودن یکى از راههاى شناخت متقین است در صورتى که همراه با صفاتى دیگر باشد و الا بسیارى از فسقه و فجره هم لاغراندام هستند، پس لاغر بودن دخل در تقوى به نحو موضوعى ندارد، ولذا چه بسا افراد پرهیزگارى را مى‏بینیم که فربه و چاق هستند، حتى بعضى از ائمه ما مثل امام پنجم (علیه السلام) نیز نقل شده هیکل درشتى داشته‏اند و فربه بوده‏اند.
  10. عناوین صفات مشیر نه حقیقی - پس این صفات، از قیود و صفات غالبى است که شاید بتوان گفت اکثر متقیان داراى این صفات هستند که مولى ذکر مى‏کنند و به عبارت دیگر عناوین صفات به نحو عنوان مشیر است نه عنوان حقیقى، یعنى با این صفات مولى اشاره به پرهیزگاران مى‏کنند نه خود اینها مثل لاغراندام بودن و رنگ پریدگى عنوان موردنظر مولى باشد که ارزش آنها به اینها باشد، ارزش متقیان به تقواى درونى و شجره ایمان آنهاست که اینگونه میوه‏ها و ثمراتى را به بار مى‏آورد.
  11. شیعه شما هستیم  - پس به سه بیان سؤال فوق را جواب دادیم: 1- این صفات طریقت دارد 2- عنوان مشیر است 3- قید غالبى است. با این توضیحات، روایتى که از مولى على (علیه السلام) نقل شده، بهتر روشن مى‏شود، در روایت آمده که در شبى مهتابى، مولى على (علیه السلام) از مسجد خارج شدند، به دنبال حضرت جماعتى نیز حرکت کردند، پس از مدتى حضرت ایستادند و فرمودند: شما که هستید؟ گفتند: شیعه شما هستیم اى امیرالمؤمنین، حضرت با فراست و دقت به چهره‏هاى آنها نظر انداختند و فرمودند: چرا در شما سیماى شیعه نمى‏بینم؟ گفتند: سیماى شیعه چیست اى امیرالمؤمنین؟
  12. سیمای شیعه - حضرت جواب دادند: «صُفْر الوجوه مِن السَهَر، عَمْشُ العیون مِنَ البکاء حَدبُ الظهور من القیام خَمصُ البطون مِنَ الصیام ذَبْلُ الشفاه مِنَ الدعاء عَلَیهم غَبرةُ الخاشعین»: «زردى صورت از شب زنده‏دارى، کم سوئى چشم از شدت گریه، پشت خمیدگى از ایستادن (زیاد)، فرو رفتگى شکم از روزه، خشکیدگى لبان از دعا، بر آنها گرد و غبار خشوع نشسته و از خاشعین هستند».( شرح خوئى، جلد 10، صفحه 130.)
  13. صفات حضرت یحیى (علیه السلام) -از کسانى که داراى این صفات بود، حضرت یحیى (علیه السلام) بود، داستان حالات حضرت یحیى (علیه السلام) را مرحوم مجلسى در عین الحیوة خود از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) آورده که خلاصه آن را نقل مى‏کنیم: حضرت یحیى (علیه السلام) وقتى خردسال بود روزى به بیت‏المقدس آمده و رهبانان و احبار را دید که پیراهنهائى از مو پوشیده‏اند و کلاههاى پشمى بر سر نهاده‏اند، و زنجیرها در گردن کرده خود را بر ستونهاى مسجد بسته‏اند،
  14. حضرت یحیى از انبیاء بنى‏اسرائیل بود که معاصر عیسى بن مریم (علیه السلام) بوده و نبوت حضرت عیسى (علیه السلام) را تصدیق کرد. خداوند حضرت یحیى (علیه السلام) را در سنّ پیرى، حضرت زکریا را در حالى که مادرش هم‏مسِن بود بطور خرق عادت اعطاء فرمود
  15. و چنانکه از روایات به دست مى‏آید، مانند امام حسین (علیه السلام) شش ماهه به دنیا آمد. او در زمان هیرودس پادشاه یهودى مذهب متولد شد (درباره حضرت یحیى (علیه السلام) مى‏توانید به جلد 9، میزان الحکمه، صفحه 542 به بعد مراجعه فرمائید، در آنجا از منابع اناجیل نیز کمک گرفته است).
  16. نام حضرت یحیى (علیه السلام) 5 مرتبه در قرآن در سوره‏هاى آل‏عمران، انعام، مریم و انبیاء آمده است. از امتیازات وى این بود که در کودکى به مقام نبوت رسید، قرآن وى را توصیف به «حصور» کرده و «حصور» به معنى کسى است که از هر جهتى در محاصره قرار گیرد و در اینجا طبق بعضى روایات به معنى خوددارى از ازدواج است و مانند حضرت عیسى مسیح (علیه السلام) تا آخر عمر مجرد زیست.
  17. «یحیى» پسرخاله «عیسى» - از منابع اسلامى و مسیحى بدست مى‏آید که «یحیى» پسرخاله «عیسى» بوده است، در منابع مسیحى، تصریح شده که یحیى، حضرت مسیح را غسل تعمید داده و لذا او را «یحیاى تعمید دهنده» نامند (غسل تعمید غسلى است که مسیحیان به فرزندان خویش دهند و معتقدند او را از گناه پاک مى‏کند).
  18. حضرت یحیى کتاب آسمانى ویژه‏اى نداشت و به تورات موسى (علیه السلام) عمل مى‏کرد، البته عده‏اى پیرو یحیى هستند و کتابى را هم به او نسبت مى‏دهند، و شاید «صابئین موحّد» پیروان وى باشند (اعلام قرآن، صفحه 667) به نقل از تفسیر نمونه، جلد 13، صفحه 21- 20. براى مطالعه درباره زندگى و شهادت حضرت یحیى (علیه السلام) مى‏توانید به جلد 13 تفسیر نمونه از صفحه 16 تا 30 مراجعه کنید) ..
  19. یحیى (علیه السلام) به نزد مادر آمده و پیراهن موئى و کلاه پشمى طلبید، مادر وى با پدرش حضرت زکریا (علیه السلام) صحبت کرد، حضرت زکریا (علیه السلام) به یحیى (علیه السلام) گفت تو طفل کوچکى هستى، چه چیزى باعث شده دست به این کار زنى؟ جواب داد پدر مگر از من خردسالتر مرگ را نچشیده است؟ حضرت زکریا (علیه السلام) جواب داد بلى، و به مادرش امر کرد هر چه خواهد بکن، حضرت یحیى (علیه السلام) از آن به بعد لباس موئى پوشید و به عبادت برخاست به طورى که پس از مدتى بدنش نحیف شد و روزى به بدن خود نظر کرد و گریست، خطالب الهى به او رسید اى یحیى آیا گریه مى‏کنى براى لاغر شدن بدنت به عزّ و جلال خدوم سوگند اگر یک نظر به جهنم کنى، پیراهن آهن خواهى پوشید به جاى این پیراهن، حضرت بسیار گریست به حدّى که صورتش زخم شد،
  20. خبر به زکریا (علیه السلام) رسید، حضرت زکریا (علیه السلام) به او گفت: چرا چنین مى‏کنى؟ من از خداى خود فرزندى طلبیدم که موجب سرور من باشد گفت اى پدر شما گفتید در میان بهشت و جهنم گردنه و عقبه‏اى است که‏ نمى‏گذرد از آن مگر بسیار گریه کنندگان از خوف الهى، حضرت زکریا (علیه السلام) در پاسخ وى جوابى نداشت و مادرش براى وى دو پاره نمد آماده کرد تا روى دو گونه‏اش گذارد تا آب چشم او را جذب کرده به صورتش آسیبى نرسد، ولى مگر گریه او تمامى داشت، به قدرى گریه مى‏کرد که دو نمد خیس مى‏شد و وقتى فشار مى‏داد، آب از لابلاى انگشتانش مى‏چکید.
  21. هرگاه حضرت زکریا (علیه السلام) مى‏خواست بنى‏اسرائیل را موعظه کند، به چپ و راست مى‏نگریست، تا مبادا یحیى (علیه السلام) در آنجا باشد و بر اندوه او افزوده شود، روزى که حضرت یحیى نبود، مشغول موعظه شد، در وسط صحبت یحیى (علیه السلام) که سر خود را در عبا پیچیده بود، در میان مردم نشست، و زکریا (علیه السلام) او را ندید، فرمود: حبیب من جبرئیل مرا خبر داد که حق تعالى مى‏فرماید در جهنم کوهى است آن را «سکران» نامند و در میان کوه و پائین کوه وادى هست که آن را «غضبان» نامند، زیرا از غضب الهى افروخته شده است و در آن وادى چاهى است که صد سال عمق آن است و در آن چاه تابوتهائى از آتش است، و در آن تابوتها صندوقها و جامه‏ها و زنجیرها از آتش است.
  22. چون یحیى (علیه السلام) اینها را شنید، سر برداشت و فریاد برآورد: « وا غفلتاه»: چه بسیار غافلیم از سکران، سپس برخاست و سر به بیابان گذارد، حضرت زکریا (علیه السلام) به مادرش امر کرد به دنبال او رود که مى‏ترسم زنده او را نیابى، و سراغ او را از چوپانى گرفت، گفت او را در فلان عقبه دیدم که مى‏نالید و مى‏گفت: «خدایا به عزت تو، اى مولاى من آب سرد نخواهم چشید، تا مکان و منزلت خود را نزد تو ببینم». مادرش او را به خدا سوگند داد تا به خانه برگردد، حضرت قبول کرده و به اصرار مادر پیراهن موئى را درآورد و پشمین‏

دشمن جان من است‏

 

عقل من و هوش من‏

کاش گشوده نبود

 

چشم من و گوش من‏

     

پوشید و از غذائى که نقل شده، عدس بوده تناول کرد و به خواب رفت.

  1. در خواب به او ندا رسید اى یحیى، خانه بهتر از خانه من و همسایه بهتر از من مى‏طلبى، چون این ندا شنید برخاسته و گفت خداوندا از لغزش من درگذر به عزّت تو دیگر سایه‏اى نطلبم به غیر از سایه بیت‏المقدس، لباس موئین را پوشید و روانه بیت‏المقدس براى عبادت در کنار رهبانان شد و هر چه مادرش مانع شد کارگر نیفتاد، و آخر زکریا (علیه السلام) گفت رهایش کن که پرده از قلبش کنار رفته و از عیش دنیا انتفاع نمى‏برد.( عین الحیوة مرحوم مجلسى)
  2. و عاقبت هم در راه خدا و خوف از او به شهادت رسید، در بعضى روایات دارد که: دختر برادر پادشاه موجب شد تا او شهید شود، زیرا روزى از یحیى (علیه السلام) خواست تا او را به ازدواج خود درآورد و او امتناع کرد، و از این روى مادر دختر، او را زیبا نموده روانه کاخ کرد و به او گفت اگر شاه از تو چیزى خواست، سر یحیى را از او بخواه و او چنین کرده؛
  3. و پس از شهادت حضرت یحیى (علیه السلام)، سر او را در تشتى طلا گذارده و به آن زن هدیه کرد.( میزان الحکمه، جلد 9،) حضرت یحیى (علیه السلام) تا آخر عمر هم از بس در عبادت به سر برد و کناره‏گیرى کرد، زن اختیار ننمود.( میزان الحکمه، جلد 9،)
  4. در مورد احوال خائفین و سرگذشت آنها مى‏توانید به کتاب عین الحیوة مرحوم مجلسى از صفحه 288 به بعد مراجعه کنید. مرحوم الهى، این بلبل شیوا در ذیل (ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض) چنین گوید:

هم آنان را زاندوه جدائى‏

 

تو پندارى مریض بى دوائى‏

  1. تو پندارى که آنان دردمندند
 

چو پر بشکسته مرغى در کمندند

ولیکن نیست در تنشان گزندى‏

 

ز عشق آمد به جانشان دردمندى‏

  1. خوشا دردى که عشق آرد به جانها
 

بمیرد بى چنین دردى روانها

خوشا بر جسم و جان بیمارى عشق‏

 

خوشا فریاد و آه و زارى عشق‏

  1. مکن محروم از این دردم خدا را
 

ببخشا بر مس من کیمیا را

 

الهى در تب عشقم بسوزان‏

 

چو شمعم ز آتش غم بر فروزان‏

  1. دلم چون چشم او بیمار گردان‏
 

به رویش چشم دل بیدار گردان‏

به درد عشق جانم مبتلا ساز

 

ز لعل یار دردم را دوا ساز

دواى درد جانم عشق یار است‏

 

مرا با حال بى جانان چه کار است؟

  1. سپس در ذیل (و قد خولطوا و لقد خالطهم امر عظیم) گوید:

هم آن پاکان به فیض عشق جانان‏

 

چو مجنونند پیش قوم نادان‏

به عقل کل چو جانى رهنمون گشت‏

 

تو پندارى که در دشت جنون گشت‏

     

 

  1. زنادانى تواش دیوانه دانى‏
 

توئى دیوانه او عقل جهانى‏

تو چون اطوار عادت عقل خوانى‏

 

خردمندى به جز عادت ندانى‏

  1. زهى دور از حقیقت مردم دون‏
 

که صرف العقل را خوانند مجنون‏

     

 

الا اى عشق، مجنون ساز ما را

 

زدام عقل ده پرواز ما را

  1. کدامین عقل؟ عقل مردم دون‏
 

که پیش شهوت نفسند مفتون‏

بیا تا زین خرد بیگانه گردیم‏

 

چو مشتاقان حق دیوانه گردیم‏

  1. کسى کز عشق مجنون جهان است‏
 

به ملک دل امیر عقل و جان است‏

خردمندا، به صحراى جنون تاز

 

وز آنجا کن به باغ وصل پرواز

  1. خوشا دیوانگان را وادى عشق‏
 

به صحراى تحیر شادى عشق‏

الهى بر جنون من بیفزاى‏

 

بدین عشق و جنون جانم بیاراى‏

     
  1. حکایت‏

 

یکى دیوانه‏اى را گفت: چونى‏

 

که خندان زیر زنجیر جنونى‏

  1. جوابش داد: کاى با عقل و هشیار
 

به زنجیرم فکنده، زلف دلدار

  1. تو را گر زین جنون تقدیر بودى‏
 

چو من خندان در این زنجیر بودى‏

ز شادى جنون جانى شد آگاه‏

 

که شد زنجیرى گیسوى آن ماه‏

     
  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 105
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۷
فروردين

 

 

  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی 

-35-صفت متقین  وجود خدا در تمام ذرات وجودشان‏ «قد برأ هم الخوف  برى‏ء القداح» ترجمه: خوف  و ترس  بدنهاى آنها را همچون چوبه تیر لاغر ساخته.***

  1. چوبه تیر لاغر : شرح: در قدیم براى ساختن تیر، چوبها را مى‏تراشیدند، و در نوک آن پیکانى از فلز قرار مى‏دادند، و در انتهاى آن هم پرهائى بود تا حرکت چوب را تنظیم کند، و چون قسمت انتهائى سبک و ابتدائى بواسطه آن فلز سنگین بود، در فضا چرخش پیدا نمى‏کرد. فائده این تراشیدن چوب چند چیز بود: 1- تیرها سبک شده و در نتیجه برد آن بیشتر مى‏شد. 2- صاف مى‏شد و مقاومت هوا در برابر آن کم مى‏شد. 3- براى قرار دادن در چلّه کمان راحت‏تر بود.
  2. ترس  از خدا آنها را تراشیده،- مولاى متّقیان على (علیه السلام) در این فراز تشبیه بسیار جالبى فرموده‏اند؛ ترس  از خدا آنها را تراشیده، و کاربرد آنها را زیاد و شانس رسیدن آنها را به هدف بیشتر کرده است، خدا با خوف  خود آنها را تراشیده تا بر پرش بیشتر به هدف رسیده، و سرعت و شتاب گیرند، و امواج هواهاى نفسانى مقاومت زیادى در برابر آنها نداشته باشد، و به راحتى خود را به دستورات الهى بسپارند و گوش به فرمان صاحب حقیقى خود دهند.
  3. خوف  الهى موجب لاغر شدن متقیان مى‏شود؛ به جهت این که نفس تدبیر کننده بدن، به اصلاح و صلاح بدن نمى‏پردازد، و قوه شهویه و غاذیة (قوه‏اى که امر جذب و تقسیم غذا و شؤون طعام را در بدن به عهده دارد) آن طور که باید کار نمى‏کنند، و مقدار انرژى که در بدن مصرف مى‏شود و تحلیل مى‏رود را نمى‏توانند جایگزین کنند، و در نتیجه این منجر به تحلیل رفتن بدن مى‏شود. و این گونه حالت یعنى تحلیل رفتن بدن و خوف  الهى،
  4. ترس  از خدا آنها را درباره امام سجاد (علیه السلام) روایت شده است که وى از خوف  خدا در هر شبانه‏روز، هزار رکعت نماز مى‏خواند، به طورى که باد او را مثل سنبله و ساقه گندم حرکت مى‏داد. در روایت آمده است وقتى آن حضرت وضو مى‏گرفت، رنگ او زرد مى‏شد و وقتى اهل و عیال او از این حالت سؤال مى‏کردند، مى‏فرمود: «اتَدْرُون لِمَنْ أتَأهَب للقیام بین یدیه»: «آیا مى‏دانید براى ایستادن در برابر چه کسى مهیا مى‏شوم».
  5. ترس  از خدا رنگ زرد ؛گریه زیاد ؛ پیشانی زخم - در روایتى از امام صادق (علیه السلام) رسیده است که آن حضرت تمجید از على (علیه السلام) مى‏فرمود و از حالات و اعمال وى سخن مى‏راند تا این که فرمود: «از فرزندان و اهل‏بیت او کسى در لباس و علم فقه مثل على بن الحسین (امام سجاد (علیه السلام) نبوده، روزى فرزندش امام باقر (علیه السلام) وارد بر او شد، و دید بسیار عبادت کرده و رنگش از شب زنده‏دارى زرد و از چشمانش بواسطه شدت گریه (رَمَصْ) خارج شده است (رمص ماده سفید رنگى است که از مجراى چشم بواسطه اشک زیاد خارج مى‏شود) و پیشانى مبارکش زخم شده و قوس بینى حضرت بواسطه سجود شکاف برداشته، و از پا افتاده و قیامش زیاد شده بود،
  6. برحال پدر گریستم - امام باقر (علیه السلام) فرمود، وقتى پدرم  را در این حال یافتم، کنترل از دستم خارج شده گریستم.آرى شیعیان راستین آنها هم چنین هستند، آنها داراى خوف  از خدایند، خوف ى که مقام بزرگى از مقامات عارفین و یکى از ارکان عرفان اسلامى است.
  7. ارزش خوف ‏ : خوف  و خشیت از عذاب خدا، خلق و عادت متّقین است‏ «الخَشْیةُ من عَذابِ اللّه شیمَةُ المتقین»: خوف  همچون خالى بر گونه متقین و عارفان پدیدار است؛ و گوئى مردم با آن خال آنها را مى‏شناسند، خوف  از خدا ثمره ایمان و رأس حکمت است.
  8. در اهمیت خوف  روایتى از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است؛ حضرت مى‏فرمایند«لا مُصیبةَ کَعَدمِ العَقْل و لا عَدَم عقل کَقِلّة یَقین و لا قِلّة یَقین کَفَقْدِ الخوف و لا فَقْد خوف  کقِلّة الحُزْن على فَقْد الخوف »: «مصیبتى مثل بى‏عقلى نیست و هیچ بى‏عقلى مثل کمى یقین نیست و هیچ کم یقینى مثل عدم خوف  نیست و هیچ عدم خوفى مثل کمى حزن و اندوه بر نداشتن خوف  نیست».
  9. «عاقل‏ترین شما،- از این روایت استفاده مى‏شود که حزن زیربناى خوف  و خوف  اساس یقین و یقین شالوده عقل است، و بى‏جهت نیست که در روایت آمده:«اتَمَکم عَقلا اشَدّکم للّه خوفاً»: «عاقل‏ترین شما، خداترس ‏ترین شماست».
  10. متقین همان خائف ین هستند، در قرآن ذکر متقین بسیار آمده و آنها همان خائف ین هستند، آنها که از خدا ترس یدند و همه از آنها ترس یدند. پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «مَنْ خاف  اللّه خافه کلُ شى‏ء و مَنْ خاف  غیرَ اللّه خوفه اللّه مِنْ کل شى‏ء»: «کسى که از خدا ترسد هر چیزى از او مى‏ترسد و کسى که از غیرخدا بترسد، خدا او را از هر چیزى مى‏ترس اند».
  11. از فقر مى‏ترسد بترسد،- یحیى بن معاذ گوید: این مسکین فرزند آدم اگر از آتش جهنم چنانکه از فقر مى‏ترسد بترسد، وارد بهشت مى‏شود، یعنى اگر به اندازه اهتمام به مسائل اقتصادى و ترس از فقر به همان اندازه اهتمام به امور معنوى داشته باشیم و از عذاب الهى بترسیم رستگاریم، ولى این بشر غافل است، مى‏گوید آبرو دارم نباید بگذارم فقیر شوم، و از بى چیزى دلهره دارد، ولى از عذاب الهى نمى‏ترسد، و نمى‏گوید در نزد خدا و پیامبران و اولیاء و همه مردم که روز رستاخیز بپا مى‏خیزند، آبرو دارم.
  12. ترس از خدا - از یکى از صلحاء پرسیدند: ایمن‏ترین خلق در فردا کیست؟ گفت: شدیدترین آنها از حیث خوف  (ترس از خدا) در امروز یعنى شدت خوف  امروز رابطه مستقیم با در امان بودن از عذاب فردا دارد.
  13. یکى از زهاد این‏گونه اصحاب خود را نصیحت کرد: «به خدا قسم اگر همنشین گروهى شوى که تو را امروز بترس انند، تا در فردا ایمن باشى بهتر است از این که با گروهى همنشین شوى که تو را امروز امنیت دهند تا در فردا خائف  شوى».
  14. قلوبشان ترسناک است) خائف ین، ترسشان نه براى معصیت باشد، که براى ترس  از عبادت است. از پیامبر (صلى الله علیه وآله) نقل شده که در ذیل آیه‏ «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ»: (کسانى که مى‏آورند آنچه را آوردند و قلوبشان ترسناک است) فرمودند: فکر مى‏کنید آنهائى هستند که عصیان کرده و از معصیت خائف ند؟! «لا، بل الرجل یصوم و یتصدق و یخاف الا یقبل منه»: «نه، بلکه مرد (شخص) روزه مى‏گیرد و صدقه مى‏دهد و زکات و حقوق خود را اداء مى‏کند ولى از این ترس  دارد که از او قبول نشود».
  15. اشک در خلوت - در روایت آمده که هفت دسته‏اند که خداوند سایه لطف خود را بر سر آنها مى‏افکند، در روزى که به جز سایه رحمت الهى، سایه‏اى نیست؛ یک دسته از آنها کسانى هستند که در خلوت ذکر خدا گفته و اشک خوف  مى‏ریزند.
  16. منشأ خوف ‏سه چیز است - خوف از خدا ممکن است منشأ فراوانى داشته باشد، ولى سرچشمه‏هاى عمده آن سه چیز است: 1-خوف معرفت اللّه، انسان وقتى کنار کوه بلندى و یا دریاى وسیع و خروشانى قرار مى‏گیرد، خوفى در دل او ایجاد مى‏شود وحشتى به او دست مى‏دهد، نه به خاطر اینکه ضررى متوجه او مى‏شود، بلکه این درک عظمت است، موجود کوچک وقتى عظمت موجود بزرگى را درک کند خائف  مى‏شود، مثلا وقتى ساختمان عظیمى را مى‏بینیم و آسمانخراشى را ملاحظه مى‏کنیم، خائف  مى‏شویم. این براى چیست؟ چرا وقتى در برابر بزرگى قرار مى‏گیریم با اینکه فرد خوبى است ولى خود را باخته و خوفى در خود احساس مى‏کنیم، چرا ابهّت او ما را مى‏گیرد؟ این چیزى به جز درک عظمت نیست.
  17. 2-خوف درک بلنداى عظمت الهى - حال اگر انسان درک بلنداى عظمت الهى و دریاى خروشان ازلى و ابدى سرمدى او را کرد، و در علم و قدرت و شوکت و جلالت و عزت او غرق شد، چیزى جز او نمى‏بیند، و در نتیجه خائف  مى‏شود، چنان مى‏شود که وقتى نام خدا مى‏شنود و یا ذکرى از او مى‏شود قلبش به هراس مى‏افتد إِذا ذُکِرَ اللَّهُ‏ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ‏: اینان مؤمنان راستین و حقیقى در لسان قرآنند أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا. ذکر و یاد خدا، تداعى معانى بسیار براى او مى‏کند و خود را در پیشگاه با عظمت او ضعیف و ذلیل مى‏بیند و چه سرمایه‏اى براى ضعیف، جز ترس  مى‏توان یافت!
  18. خوف ؛ ترس از دادگاه خدا، و به عبارت دقیق‏تر، ترس  از پرونده اعمال خود و به بیانى ظریف‏تر، ترس  از عاقبت خود، نمى‏داند چکاره است و به کجا مى‏رود! عارف و پرهیزگار حقیقى، از عبادت خود هم ترس ناک است، زیرا انتظارى که از عالم است از جاهل نیست، انتظارى که از پیر هست از جوان نیست، عبادت مراتب دارد، مسلم است که «ممکن» حق واجب و خالق را نمى‏تواند اداء کند، زیرا پیامبرش هم اقرار مى‏کرد که: «ما عَبَدْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ، ما عَبَدناکَ حَقَّ عِبادَتِک» چون او هم ممکن است و مخلوق، ولى توقعّى که از او هست، از ما نیست، ولى پیامبر (صلى الله علیه وآله) هم خائف  بود که شاید نتوانسته آن طور که باید اداء وظیفه کند؛ افراد بزرگ هم خوفشان این چنین خوفى است.
  19. 3- خوف دیوان عدالت و دیوان نعم - ترس  از معاصى و صحیح‏تر ترس از عدالت خداوندى، خدا مى‏تواند براى یک معصیت عذاب کند، و این خلاف عدل نیست، ولو تمام عمر را شخص عبادت کرده باشد. در روایات داریم که در قیامت سه دیوان باز مى‏کنند: دیوان نعم، و دیوان عبادت و دیوان معاصى، دیوان عبادت مقابله و برابرى با دیوان نعم نمى‏کنند؛ علاوه بر این که دیوان معاصى بلاعوض باقى مى‏ماند.
  20. خوف معرفت ؛ عظمت ؛ عدالت ، و به عبارت دیگر سه نوع خوف  از بالا به پائین که مى‏آئیم درجه شخص مى‏شود یعنى پرهیزگاران و خائف ین سطح بالا خوف  نوع اول‏را دارند؛ گرچه جمع این خوفها منافاتى با هم ندارد.

آن کس که از خدا ترسیدن ، بهشت جایگاه او است‏ (وَ أَمَّا مَنْ خاف  مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‏): و اما کسى که از مقام‏ پروردگارش ترسید و نفس را از اتّباع و پیروى هوى بازداشت، همانا بهشت جایگاه او است.

  1. برادرم اشک خون بریز که هر قطره آن درّى درخشان است، در روایت بسیار جالبى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) چنین رسیده است: «ما مِنْ قَطرة احَبّ الى اللّه تعالى مِنْ قطرةِ دمع من خَشْیَةِ اللّه او قطرة دم اریقَتْ فى سبیل اللّه» «هیچ قطره‏اى محبوب‏تر در نزد خدا از قطره اشک از خوف خدا یا قطره خون ریخته شده در راه خدا نیست». چه زیبا و چه بلند است کلام آن زیباى بلندمرتبه که دو گوهر گرانبها را مثل آورده که یکى مثل دُرّ سفید و دیگرى چون یاقوت است.
  2. ثمرات خوف ‏- براى خوف  ثمراتى در آیات و روایات ذکر شده که به تعدادى از آنها اشاره مى‏کنیم:

انسان خائف  عذابهائى را که خداوند بر ستمگران و اقوام پیشین نازل کرده، نشانه و آیتى مى‏داند، براى حساب آخرت و اینکه سر و کارش با کیست، ولى انسان که از درک عظمت الهى عاجز است، با دیدن عاقبت فرعونیان و نمرودیان هنوز به حساب خود رسیدگى نمى‏کند، و بسیار ساده از کنار این حوادث مى‏گذرد، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خاف  عَذابَ الْآخِرَةِ، ذلِکَ لِمَنْ خاف  مَقامِی وَ خاف  وَعِیدِ

  1. خوف  الهى، خائف  را - به بهشت رهنمون مى‏سازد: وَ أَمَّا مَنْ خاف  مَقامَ رَبِّهِ‏ .... فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‏ در آیه‏اى دیگر مى‏فرماید: جزاى چنین شخصى دو بهشت است که داراى انواع نعمتها و درختان پرطراوت است، در آنها دو چشمه دائماً در جریان است، و از هر میوه‏اى دو نوع در آنها موجود است: وَ لِمَنْ خاف  مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ‏- ذَواتا أَفْنانٍ‏- فِیهِما عَیْنانِ تَجْرِیانِ‏- فِیهِما مِنْ کُلِّ فاکِهَةٍ زَوْجانِ‏.
  2. خوف مانع از معاصی است-  نفس را در زندان خود محبوس مى‏کند تا مرتکب معاصى نشود، خوف  رادع و مانع از معاصى است: «الخوف سجن النفس من الذنوب و رادعها عن المعاصى» «نعم الحاجز عن المعاصى المخوف ». خوف  موجب کاستن آفات مى‏شود، هر چه خوف  فرد بیشتر آفت او کمتر است «من کثرت مخافته قلت آفته».
  3. خوف  موجب علم محض، و علم و معرفت موجب استجابت دعا مى‏شود؛ از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) نقل شده: «لَوْ خِفْتُم اللّه حقّ خیفتِه لَعَلِمْتُم العِلْمَ الذّى‏ لاجَهْل مَعَه و لو عَرَفْتم اللّه حقّ معرفته لَزالَتْ بِدُعائکم الجبال»: «اگر آنطور که باید خداترس شدید، عالم به عالمى مى‏شوید که جهل در آن راه ندارد، و اگر عارف و عالم به خدا شدید آنطور که باید، به دعاى شما کوهها از بین مى‏رود».(میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 184.)
  4. خائف لحظه‏اى نشست ندارد و دائماً در حرکت است تا به منزل رسد. در حدیث جالبى از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) چنین آمده: «مَنْ خافِ أدلَجَ و مَنْ أَدلَجَ بَلَغَ المنزل الا انَّ سَلْعَةَ اللّه غالیة، الا انّ سَلْعَةَ اللّه الجنة»:
  5. «کسى که خائف  شد ترسید دیر به منزل برسد، و آنچه مى‏خواهد از دست برود) شب هم حرکت مى‏کند، و کسى که شب حرکت کرد (و وقت و فرصت را از دست نداد خافا و نخوابید) به منزل خواهد رسید. آگاه باشید که متاع خدا بسیار گرانبها است، آگاه باشید و متوجه باشید که متاع خدا بهشت است». چه تعابیر زیبائى پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرموده‏اند! انسانى که ترس دارد دیر برسد یا در راه بخوابد و دلهره دارد خواب به چشمش نمى‏آید که شب بیارمد و لذا خطرات حرکت در شب را پذیرفته و حرکت مى‏کند و مسلماً به منزل خواهد رسید که بهشت ابدى است.
  6. علائم خائف ‏هر یک از ثمرات فوق که در اعمال و رفتار و حالات خائف  ظاهر شود، خود علامتى براى شناسائى او است، علاوه بر این که در روایت علامات دیگرى براى او ذکر شده است: خائف  ظلم نمى‏کند؛ مولى على (علیه السلام) فرمودند: «من خاف ربه کف ظلمه».خائف  در قلبش حبّ مقام و جاه و اینکه از او یاد مى‏شود، نیست.
  7. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «انَّ حُبَّ الشّرف و الذّکر لا یَکونان فى قلبِ الخائف  الراهِب».خائف  قولش، فعلش را تصدیق مى‏کند و امورات پنهانى او موافق امورات آشکار او است. امام کاظم (علیه السلام) در روایتى در مورد خائف  فرمودند: «... و لا یَکونُ احد کذلک الّا مَنْ کانَ قولُهُ لِفِعْلِه مصدّقاً و سِرُّه لِعَلانیته موافقاً ...»: «کسى خائف  نمى‏شود مگر این که قولش مؤید فعل او و پنهان او موافق آشکار او باشد».
  8. علامات دیگرى برای خوف - نیز در روایات ذکر شده که مى‏توان همه علامات را به یک چیز برگرداند، و آن منع و نهى کردن نفس است از پیروى هواى نفس، که قرآن در جمله‏اى فرمود: «أَمَّا مَنْ خاف  مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ ...».
  9. مسلک خائفان - اى برادر مسلک خائفان در پیش گیر و به این نگارنده حقیقر دعا کن تا خوف  الهى، جاى جاى قلبش را فراگیرد و از آنکه باید بترس د به سوى او فرار کند، زیرا که فرق ترس  از خالق و ترس  از مخلوق همین است. اگر از خالق ترس یدى به طرف او باید روى ولى اگر از مخلوق ترس ى باید از او فرار کنى.
  10. انواع خوف ‏- خوف به معنى اعم را پنج قسم دانسته‏اند: خوف، خشیة، وجل، رهبت، هیبت، 1خوف از گنهکارانست، 2خشیة از دانشمندانست، 3وجل از دلبستگان بحق است، 4رهبت از عابدین است، 5هیبت از عرفا است، 1خوف از براى گناهست. خدا فرماید، براى کسى که از مقام پروردگارش بترسد و گناه نکند دو بهشت است 2خشیة براى‏ این است که خود را تقصیر کار میداند خدا فرماید همانا دانشمندان بندگانش از او مى‏ترسند 3وجل براى کم خدمتى است خدا فرماید آنان که چون نام خدا برده شود دلهاشان بلرزد، 4رهبت براى اینست که خود را تقصیر کار مى‏بیند خدا فرماید ما را از روى شوق و بیم مى‏خوانند 5هیبت براى شهود حق است در گاهى که اسرار او بر دل عارفان کشف شود خدا فرماید او شما را از خویش میترساند، اشاره بدین معنى دارد از پیغمبر روایت شده که چون نماز میخواند از هیبت حق آواز جوش سینه‏اش که مانند جوش دیک بود شنیده میشد.

 

  1. خوف  که براى عصیان کنندگان و گنهکاران است به خاطر ارتکاب گناه است‏ «وَ لِمَنْ خاف  مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ». خشیت که براى عالمان است به جهت این که خود را در محضر خدا مقصّر مى‏دانند «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ». «وجل» براى فروتنان و متواضعان است به جهت ترک خدمت، خداوند عزوجل فرمود: (الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ».
  2. رهبه براى عبادت کنندگان است، چون خود را مقصّر درگاه باریتعالى مى‏دانند، خداوند عزّ شأنه فرمود: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً».
  3. هیبت براى عارفان است، زیرا شاهد دادگاه و عدل الهى، خداوند است. یعنى قاضى دادگاه شاهد است‏ «یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ».
  4. به امید این که قلب ما در این دنیا خائف  شود تا در آخرت آمن گردد. مرحوم الهى در ذیل این فراز (قد براهم الخوف  برى‏ء القداح) چنین گوید:
  5. صاحب مفردات خوف  را چنین تعریف کرده است: «توقّع مکروه عن أمارة مظنونة او معلومة» یعنى انتظار مکروهى که علامت ظنّى یا قطعى بر وقوع آن قائم شده، همچنان که رجاء، انتظار محبوب و امر خوبى است که علامت ظنى یا قطعى بر وقوع آن قائم شده است؛
  6. و صاحب مفردات خوف  را ضدّ امن قرار داده است. و نیز خشیت را خوفى که با تعظیم همراه است دانسته و اکثر این نوع خوف  را ناشى از علم به آنچه از آن ترس یده شده، معرفى کرده و لذا علماء راستین داراى این چنین خوف ى هستند (الخشیة خوف  یشوبه التعظیم و اکثر ما یکون ذلک عن علم بما یخشى منه).
  7. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

زبیم هجر جانان خسته جانند

 

به درد عشق زار و ناتوانند

زاندوه فراقش لاغر اندام‏

 

هراسان تا چه پیش آید سرانجام‏

مبادا روى جانان را نبینند

 

به هجرش تا ابد دلخون نشینند

تن لاغر ز درد عشق، جان یافت‏

 

زلطف دوست، روح جاودان یافت‏

کسى کش بیم هجران نیست در دل‏

 

کند فربه تن خاکى چه حاصل‏

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خ

  • حسین صفرزاده
۲۲
اسفند
      1. 31- 34- برنامه روزانه‏
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3. 31- 34- برنامه روزانه
  4. «و اما النهار فحلماء علماء، ابرار اتقیا» ترجمه: و امّا (پرهیزگاران) در روز دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى با تقوا هستند.شرح: در این فراز حضرت به برنامه روزانه آنها اشاره مى‏فرمایند که بردبار و دانشمند و نیکوکار و خداترس هستند، نه این که فقط در روز این صفات را دارند، بلکه روز جلوه‏گاه این صفات است. معمولا آثار و حالات انسان در اجتماع براى مردم ظاهر مى‏شود؛ بازتاب آن اعمال شبانه، این صفات روزانه است، تا در اقیانوس جامعه شناور و شناگر نشوند، حالات روانى آنها شناخته نمى‏شود.
  5. حکمت از جنود عقل است - در بعضى از نسخ مثل نسخه ابن میثم به جاى حلماء، (حکماء) دارد و ابن میثم در شرح خود گوید مراد حکمت شرعى و کمال قوه علمیه و عملیه آن است و این‏گونه حکمت متعارف بین صحابه و تابعین است. مرحوم خوئى در ذیل این فراز از خطبه پس از این که مى‏گوید: در بعضى نسخ حکماء آمده، گوید حکمت هم از جنود عقل است و مقابل آن هوى است که از جنود جهل است، سپس مى‏گوید صدر المتألهین (رحمهم الله)
  6. حکمت حد وسط قوة فکریه - در شرح این حدیث درکافى مى‏گوید: حکمت علم به حقائق اشیاء است، به قدر طاقت، و عمل بر طبق آن و هوى رأى فاسد و پیروى نفس از شهوات باطل است و احتمال دارد، مراد از حکمت، حکمتى باشد که در کتب اخلاقى استعمال مى‏کنند، و آن حد وسط در قوة فکریة است که بین افراط (جربزة) و تفریط (بلاهة) است پس مراد به هوى جربزة و لوازم ان است که آراء فاسد و عقاید باطل است و هر دو معنى حکمت از صفات عقل و ملکات آن است و مقابل آن از صفات جهل و توابع آن است
  7. 31- حلم  و بردبارى‏ - اولین صفت حلم  و بردبارى شمرده شده، و حاکى از اهمیت این صفت است، ابتدا به تعریف و سپس به نقش سازنده این صفت در زندگى پرهیزگاران اشاره مى‏کنیم. براى «حلم » اهل لغت و اخلاق دو تفسیر ذکر کرده‏اند: 1- «الحلم  ضَبْطُ النّفس عَنْ هَیَجانِ الغَضَب» «حلم  کنترل کننده نفس از هیجان قوه غضب است». 2- «الحلم  هو التَثَّبُّت فى الامور»: «حلم  ثابت بودن در امور است». این تفسیر دوم نسبت به همه چیز است نه فقط غضب، یعنى اعتدال در امور که از اعتدال قواى نفس سرچشمه مى‏گیرد، ایستادن و حوصله کردن براى رسیدن به حقائق و عدم شتابزردگى و از جمله استقامت در مقام غضب است (نه سست شوى و نه از کوره در بروى) حلم  را فضیلت و صفت حمیده‏اى مى‏دانند، که حد وسط (مهانة) و (افراط در غضب) مى‏باشد، و این صفت از جنود عقل است، چنانکه مقابل این صفت (سفة) است که از جنود جهل است.
  8. نه تصمیم، نه تنبیه، نه اقدام، - در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) در کافى آمده است: حلم  نشانه عقل و عدم آن نشانه سفاهت و بیخردى است. گفته‏اند در حال عصبانیت نه تصمیم، نه تنبیه، نه اقدام، که بعداً پشیمانى دارد زیرا این سه در حال عصبانیت بى حساب است، و بدانید بعد کفاره آن را پس مى‏دهید. من بارها تجربه کرده‏ام که در حال عصبانیت عقل درست کار نمى‏کند، و تحت تأثیر غضب قرار مى‏گیرد و تصمیم‏گیرى براى آن مشکل است، باید صبر کرد تا از حوزه عصبانیت خارج شد و سپس تصمیم گرفت.
  9. دشنام دهنده را رها کن - در حدیثى از على (علیه السلام) آمده است که قنبر غلام حضرت روزى از طرف نادانى مورد اهانت واقع شد، قنبر ناراحت شد، آمد جواب دهد، مولى على (علیه السلام) فرمودند: «مَهلا یا قَنْبَر دَع شاتِمک مِهاناً ترضَ الرحمن و تسخَط الشیطان و تعاقب عدوَک فَوَ الذّى فَلَقَ الحبَّةَ وَ بَرءَ النَّسَمَة ما ارْضَى المؤمِنُ رَبَّه بمِثْل الحلم  و لا اسْخَط الشیطان بمثل الصمت و لا عوقب الاحمق بمثل السکوت»: «آهسته قنبر، دشنام دهنده خود را از روى بى‏اعتنائى رها کن تا پروردگار را خشنود و شیطان را غضبناک کنى، و دشمنت را عقوبت (زیرا عقوبتى براى او بهتر از بى‏اعتنائى نیست) قسم به خدائى که دانه را شکافت، و انسانها را خلق کرد، مؤمن راضى نمى‏کند، پروردگارش را به مثل حلم  و ناراحت نمى‏کند شیطان را به مثل سکوت، و احمق و نادان هم عقوبت نمى‏بینند به مثل سکوت».
  10. خوشنودتر از حلم  نمى‏شود - قسم حضرت به ایجاد کننده دو لحظه حساس که اوج قدرت و نمایش الهى است، حاکى از اهمیت مسئله است، باز شدن دانه و شکسته شدن دژ محکم پوسته توسط جوانه لطیف، و خلقت اعجاب‏آور انسان، بسیار پرمفهوم و پرمعنا است، یعنى آن خدائى که چنین قدرتى دارد، از هیچ چیز مثل حلم  خوشنودتر نمى‏شود؛ چنانکه دشمن او شیطان هم از هیچ چیزى به مثل سکوت در برابر نادان ملول و ناراحت نمى‏گردد.
  11. کارآئى و نقش بردبارى‏ معمولا انسان در تبلیغ و سخن و عمل مقابل نادانهاو بى خبرانى قرار مى‏گیرد که عکس العمل‏هاى ناشایسته دارند؛ اگر انسان بخواهد با آنها مقابله به مثل کند، باید تمام برنامه‏هاى تربیتى و اصلاحى و هدایتى را زمین گذارد، ولى دانشمند باید صبور و پرحوصله باشد؛ غیر از این باشد تمام برنامه‏هاى تعلیم و تربیت تعطیل مى‏شود.
  12. اول حلم ، بعد علم، - این که در خطبه و روایات مختلف اول حلم ، بعد علم، مورد توجه قرار گرفته براى این است که کارآئى علم و تربیت بدون حلم  امکان‏پذیر نیست؛ در روایتى از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) چنین آمده است: «و الذّى نفسى بِیَده ما جُمِعَ شى‏ءٌ الى شئٍ افْضَل من حلم  الى علم»: «قسم به خدائى که جان من در دست قدرت او است جمع و ضمیمه نشده چیزى به چیزى که افضل از جمع شدن حلم  و علم باشد».
  13.  درخت علم با آب حلم  سیراب شود،- امام صادق (علیه السلام) نیز فرمودند: «عَلیکَ بِالحلم  فانّه رُکنُ العِلم»: «بر تو باد این که حلم  را پیشه خود سازى که رکن علم است». از این گونه روایات نقش دقیق حلم  روشن مى‏شود که درخت علم به ثمر نمى‏نشیند مگر این که با آب حلم  سیراب شود، پس بى‏جهت نیست در کتاب علم، حلم  قرار مى‏گیرد حتى در قرآن‏ «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ»
  14. در اینجا سؤالى مطرح است، آیا مقابل بدگوئیها و رفتار خصمانه باید سکوت کرد، یا مشت را با مشت جواب داد؟ از طرفى در دستورات اسلام مى‏خوانیم‏ «فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ» اگر کسى شما را مورد تعدّى و تجاوز قرار داد شما هم به همان اندازه جواب گویید و از طرفى هم حلم  و بردبارى و حوصله مورد ترغیب است، این تضاد را چگونه برطرف کنیم؟! پاسخ: مردمى که در مقابل صلاح و اصلاح و ترقى جامعه مى‏ایستند دو دسته‏اند: مخالفانى که فهمیده با برنامه‏ریزى و تمام قدرت به مخالفت برمى‏خیزند.
    1. نادانان و ناآگاهانى که از روى جهالت به مقابله برمى‏خیزند.
  15. این راه، حلم  و علم مى‏طلبد - اما دسته دوم اگر عکس العمل منفى نشان مى‏دهند و اگر به روى طبیب تیغ مى‏کشند، و در برابر هدایت کننده، چراغ هدایت مى‏شکنند، باید در برابر آنها نرمش نشان داد، مقابله به مثل سبب نابودى برنامه‏هاى تعلیم و تربیت است، مبلّغین باید بدانند که این راه، حلم  و علم مى‏طلبد،
  16. اگر براى خدا تبلیغ مى‏کنید، در برابر نادانانى که جلو تبلیغ شما را مى‏گیرند، حلم  به خرج دهید، مگر بزرگترین مبلّغ بشریت، پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نبود که انبوه دشمن در احُد دور او را گرفته، پیشانى و دندان او را شکسته، و خون صورت او را گرفته بود، و مى‏فرمود: «اللّهم اهْدِ قَومى فَانَّهُم لا یَعْلَمُون» او هرگز نفرین نکرد، بلکه مى‏گفت: «خدایا آنها را هدایت و فروغ خود را در دل آنها بیفکن».
  17.  تسخیر قلبها - تاریخ فتح مکّه بسیار دقائق و ریزه‏کارى دارد، بخوانید و ببینید با چه حلم  و حوصله‏اى این شهر را گرفت، و چگونه با فرمان عفو عمومى قلبها را تسخیر و به زیر نفوذ الله کشید، دشمنان توقع داشتند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) حمام خون راه اندازد، و حتى بعضى از پرچمداران سپاه اسلام در آن روز رو به سوى ابوسفیان کرده و شعار (الیوم یوم الملحمة الیوم تسبى الحرمة الیوم اذل الله قریشا) سردادند یعنى «امروز روز درگیرى شدید و انتقام است، روز از بین رفتن احترام نفوس و اموال دشمنان و روز ذلّت و خوارى قریش است» ولى همه دیدند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) در وقت انتقام فرمود: (اذهبوا انتم الطلقاء) «بروید که شما آزادید»، همه را مشمول عفو قرار داد،
  18. بدل انتقام به محبت - حتى رو به ابوسفیان کرده و شعار انتقامجویانه را به شعار محبت‏آمیز بدل کرد (الیوم یوم المرحمة الیوم اعز الله قریشا) و حتى به آنها این جمله پرمعنا را فرمود و رحمت و غفران الهى را نوید داد: من درباره شما همان گویم که یوسف (علیه السلام) درباره برادران خود گفت، برادرانى که به او ستم کردند، وى گفت: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (امروز ملامتى بر شما نیست خدا شما را ببخشد و او ارحم الراحمین است). و همین برخورد موجب شد که دسته دسته و فوج فوج مشرکین مکه اسلام آورند (یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً)
  19. حلمش آتش غضبش را فرو نشاند،- او پیامبرى بود که شکمبه شتر و خاکروبه به سرش ریختند، و سنگ به قدمش زدند، و در برابر همه اذیتها فقط دعا مى‏کرد، او کسى بود که به دیدن و عیادت یهودى‏اى رفت که همه روزه خاکروبه به سرش مى‏ریخت، آرى باید شاگردان مکتب او هم مثل او باشند، مگر مولى على (علیه السلام) نبود که وقتى «عمرو بن عبدود» آب دهن به روى او انداخت، بلند شد، و مقدارى قدم زد تا با آب حلمش آتش غضبش را فرو نشاند، و سپس براى رضاى حق سر از بدنش جدا کند،
  20. شاگردان مکتب پیامبر - او بود که وقتى بر بالاى منبر صدا زد «سَلُونى قَبْلَ انْ تَفْقِدُونى» و از پائین منبر سؤالات بى‏ربطى از او کردند، حلم  پیشه کرد، و عقابى متوجه آنها نکرد، با آنکه خلیفه وقت بود، در حالى که اگر در جواب یکى از ما، چنین سؤالى مى‏شد، چقدر ناراحت مى‏شدیم، واقعاً بزرگترین درد عالمى چون على (علیه السلام) آن بود که در برابر چنین بى‏خردانى قرار گیرد.شاگرد مکتب این مولى و فرمانده لشکر او مالک اشتر را ببین، که وقتى در کوچه به او توهین مى‏شود به مسجد رفته و براى آن اهانت کننده دعا مى‏کند، آیا یک سرباز دعاى ما چنین است، چه رسد به سرلشکر و فرماندهان بالاى ما؟!
  21. مبارزه با دشمنان نادان - این گونه برخوردها از بزرگانى که سرمشق زندگى ما هستند، بسیار است، ولى باید به دنبال عبرت‏آموز گشت. قرآن کریم راه مبارزه با دشمنان نادان را چنین بیان‏ کرده است: (وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ‏- وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ) «هرگز نیکى و بدى یکسان نیست، بدى را با نیکى دفع کن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمى شوند و به این مرحله جز کسانى که داراى صبر و استقامتند نمى‏رسند، و جز کسانى که بهره عظیمى از ایمان و تقوى دارند، به آن نائل نمى‏گردند».
  22. دگرگونى روحى و طوفانى درونى - این‏گونه برخورد از ظریفترین و پربارترین روشهاى موفقیت‏آمیز در تبلیغ است و تحقیقات روانشناسان صحّت این امر را تأئید مى‏کند، زیرا هر کسى بدى کند، انتظار دارد، طرف مقابل هم طبق قانون مقابله به مثل، بدى کند، و معمولا انسانهاى پلید که خود جواب بد را با چند برابر بدى مى‏دهند، توقع دارند اگر به کسى بدى کردند همانگونه جواب دهد، ولى وقتى برخلاف توقع خود جواب خوب مى‏شنوند دگرگونى روحى و طوفانى درونى به آنها دست داده، و در اثر فشار وجدانشان بیدار مى‏شود و احساس حقارت کرده و تغییر رویه مى‏دهند؛ این طوفان موجب راندن کینه‏ها و جایگزینى محبّتها مى‏شود. به قول خیام: من بد کنم و تو بد مکافات دهى ..... پس فرق میان من و تو چیست بگوى
  23. حلم  و بردباری ناشی از صبر - خداوند متعال این چنین برخورد و حلم  و بردبارى را ناشى از مقام صبر مى‏داند که بصورت حلم  بروز کرده و این گونه افراد را صاحبان بهره‏هاى عظیم شمرده است، بهره تقوى، ایمان، علم، حلم ، استقامت و ... صاحب تفسیر «اطیب البیان» در ذیل آیات فوق چنین مى‏گوید: «صبر قوه تحمّل عشّاق است، و در هر مورد اسمى دارد، مثلا در مقابل اعداء دین در امر جهاد شجاعت است، در باب ترک هواهاى نفسانى و لذائذ معاصى، تقوى است، در باب زخارف دنیوى زهد است، و در اجتناب از اموال شبهه‏ناک و حرام، ورع است،
  24. غیظ و غضب او را نگیرد، - و در این مورد (یعنى در مقام اهانت دشمنان) حلم  است، که هر چه ناملایم از دشمنان ببیند به زبان ما از میدان در نرود، و از جا کنده نشود، و غیظ و غضب او را نگیرد، و با کمال ملایمت با آنها رفتار کند، چنان که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) با کفار قریش رفتار فرمود، که در قرآن مى‏فرماید: (فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)
  25. آموختن برخورد صحیح - از اهمیت خصلت حسنه حلم  همین بس که در حدیثى در تفسیر على بن ابراهیم در مورد آیات سوره فصلّت آمده: «ادب الله نبیه فقال و لا تستوى الحسنة و لا السیئة ...» خداوند پیامبرش را به این آداب مؤدّب ساخت یعنى روى برخورد صحیح را به او آموخت. این افتخار نیست که بگوئى فلانى یک فحش داد، من 10 تا روى آن گذاشته و به او پس دادم. فلانى که از او قرض‏ مى‏خاستم و به من نداد، امروز که بیچاره شده مقابله به مثل کردم. بسیار اشتباه کردى! این که هنر نیست! همه جا نمى‏توان قانون مقابله به مثل را جارى کرد، نمى‏توان به طور کلى گفت: «مردم را جز با زور نمى‏توان اصلاح کرد- خون را با خون باید شست، ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکارى بود بر گوسفندان» و مانند اینها.
  26. دعا در مقابل اهانت و اذیت - باید منطق ما منطق قرآن باشد، قرآن مى‏فرماید: (إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً) «وقتى جاهلان مؤمنین را مخاطب قرار مى‏دهند، در پاسخ مى‏گویند سلام». یعنى با آنها درگیر نمى‏شوند، در مورد حضرت ابراهیم (علیه السلام) مى‏خوانیم وقتى مردى او را مورد اهانت و اذیت قرار داد، حضرت در جواب فرمودند: «خدا تو را هدایت کند»، و دیگر جوابى به او نفرمودند. و بى جهت نیست که خداوند حضرت ابراهیم (علیه السلام) را ستوده مى‏فرماید: إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ‏
  27. اذیت و دشنام از مردم یاری از خدا - در مناجاتهاى حضرت موسى (علیه السلام) نوشته‏اند، سؤال کرد: «الهى ما جَزاءُ مَنْ صَبَر عَلَى اذَى النّاسِ وَ شَتْمِهِم فیک قال اعینُه على اهوال یوم القیامة» «خدایا، جزاء کسى که صبر مى‏کند بر اذیت و دشنام مردم در راه تو چیست؟ فرمود او را در وقت هراس و وحشت قیامت یارى مى‏کنم». این برخورد با قشر دوم، یعنى جاهلان و ناآگاهان بود،
  28. اما برخورد با دسته اول که تعمّداً قصد ضربه زدن دارند، و با برنامه ‏ریزى پیش رفته، و جاى برگشتى براى خود باقى نگذارده‏اند، به گونه دیگر است. گاهى کار به جائى مى‏رسد که باید جواب مشت را با مشت داد، و این در موقعى‏ است که دیگر قابلیت اصلاح از بین رفته است، چنانکه در فتح مکه با این که پیامبر (صلى الله علیه وآله) عفو عمومى دادند ولى چند نفرى را هم از عفو مستثنى کردند، که نام آنها در تاریخ آمده است‏ در این مورد است که مى‏توان گفت: ترحّم بر پلنگ تیز دندان ..... ستمکارى بود بر گوسفندان‏ ..... اظهار عجز پیش ستمگر روا مدار ..... اشک کباب، باعث طغیان آتش است
  29.  حلم  را تحلم  و علم را تعلم  باید تا ملکه گردد : مراتب حلم ‏ : گاهى حلم  به صورت کظم غیظ است، که به آن (تَحلم ) گویند، یعنى شخصى ناراحت شده و غیظ مى‏کند، ولى خود را کنترل مى‏نماید. اگر انسان چنین شد، پس از مدّتى داراى ملکه حلم  مى‏شود در روایت از مولى على (علیه السلام) است‏: «مَنْ تَحلم  حلم »: «کسى که مُتِحلم  شد و سعى کرد حلم  را پیشه کند حلیم مى‏شود»، «تحلم » از باب تعفّل است یعنى کارى را با مشقت انجام دادن، مثل تکلّف، تَکَسُّب، تَعَلُّم. حلم  براى کسى نمى‏آید مگر با تحلم ، چنان که علم هم براى کسى نمى‏آید مگر با تعلّم «انّما العُلم بالتعلّم و الحلم  بالتّحلم ».
  30. گاهی حلم  به صورت - در روایتى از مولى على (علیه السلام) آمده است: «خَیرُ الحلم  التَّحلم » ) بهترین حلم ، «تَحلم » است و وجه آن روشن است، زیرا تحلم  وسیله رسیدن به حلم  است و وقتى حلم  به صورت ملکه درآمده، آنقدرها مشکل نخواهد بود. گاهى نیز حلم  به صورت سکوت و بى اعتنائى به طرف مقابل است چنان که در داستان على (علیه السلام) و قنبر گذشت، و گاهى به صورت جمله‏اى کوتاه، چنان که حضرت ابراهیم (علیه السلام) به آن دشنام دهنده فرمودند: «خدا تو را هدایت کند» و یا در قرآن بود که مؤمنین در جواب جاهلین از روى بى‏اعتنائى گویند «سلام» و گاهى به صورت اخم کردن است، و گاهى به صورت جواب نیک و حَسَن و گاهى جواب نیک‏تر و احسن‏ «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ».
  31. عقل بیشتر ؛ حلم  افزونتر باشد، - حال برادرم، حلم  را پیشه ساز که هر چه عقل بیشتر باشد، حلم  افزونتر است، حلم  عزّتى است که انفع و ارفع از آن نیست، اگر عقل خلیل و رفیق انسان است، حلم  وزیر او است، حلم  لشکرى است که انسان را از مردان جنگى «شجاع» در کارزار روزگار بى‏نیاز مى‏کند، حلم  جمال مرد و پوشاننده عیوب او است.
  32. ثمرات حلم ‏ : در روایات ثمرات زیادى براى حلم  شمرده شده است که از جمله: سیادت، سلامت، پیروزى بر خصم و مشکلات، خاموشى آتش غضب، کثرت یاران، یارى مردم و طرفدارى آنها از حلیم در مقابل جاهل، مصاحبت نیکان، رفع ذلت و پستى، میل به امور خیر، نزدیک شدن به درجات عالى انسانیت، عفو و گذشت، سکوت و غیره.
  33. معرفى نیک‏ترین افراد - نمونه‏هائى از سرگذشت بردباران (حلماء) قبلا نمونه‏هائى از حلم  بزرگان دین را ذکر کردیم، و حال چند نمونه دیگر را متذکر مى‏شویم، شاید مایه درس‏آموزى ما غافلان باشد: در احوالات امام حسن (علیه السلام) آمده که روزى مردى از شام که تحت تأثیر تبلیغات بنى‏امیه قرار گرفته بود، در کوچه‏هاى مدینه به حضرت رسید، و بدون تأمل، شروع به دشنام دادن و ناسزا گفتن به حضرت کرد،2 حضرت سکوت کرده، تا خوب عقده‏هایش خالى شد، سپس فرمودند: «من فکر مى‏کنم تو در این شهر غریب‏ باشى، و امر بر تو مشتبه شده؛ اگر منزل ندارى، منزل ما متعلق به تو است، اگر بدهکارى من قبول مى‏کنم که بدهى تو را بدهم، اگر گرسنه‏اى تو را سیر مى‏کنم». چنان حضرت با او برخورد کردند که اصلا در فکرش خطور نمى‏کرد. چنان مجذوب شد که گفت یابن رسوالله اگر قبل از این ملاقات به من مى‏گفتند، بدترین افراد زیر این آسمان کیست، تو را و پدرت را معرفى مى‏کردم، ولى الان به عنوان نیک‏ترین افراد معرفى مى‏کنم، چنان فریفته اخلاق آن حضرت شد که تا در مدینه بود، در منزل حضرت و سر سفره آن حضرت بود.
  34.  
  35. بیش از چهل سال حکومت شام - با دشمنى على (علیه السلام) - قابل توجه است که شام در زمان خلافت عمر فتح شد، نخستین کسى که حکومت شام را در اسلام به او دادند، یزید بن ابوسفیان بود، دو سال حکومت کرد، و مرد و پس از آن برادرش معاویة بن ابى‏سفیان متصدى حکومت این استان پرنعمت شد؛ بیست سال حکومت شام را او عهده‏دار بود، و حتى در زمان عمر که زود به زود عزل و نصبها صورت مى‏گرفت، او بر جاى خود ثابت بود، پس از بیست سال به فکر افتاد که خلافت کلّ مسلمین را بدست گیرد و پس از خونریزى‏هاى زیاد بالاخره به آرزوى خود رسیده و بیست سال دیگر خلیفه بود، به این جهات مردم شام از اولین روزى که چشم به جهان اسلام گشوده بودند، زیر دست امویان بودند، و عداوت و خصومت امویان با هاشمیان بر کسى پوشیده نیست، بنابراین مردم شام نام اسلام را با دشمنى على (علیه السلام) با هم قبول کردند و گویا دشمنى آل‏على (علیه السلام) از ارکان دین آنها بود و این بود که خلق و خوى شامیان اینگونه معروف شد ..
  36. در احوالات خواجه نصیرالدین طوسى آورده‏اند «وقتى شخصى به خدمت خواجه آمد، و نوشته‏اى از دیگرى تقدیم وى کرد، که در آن نوشته، به خواجه بسیار ناسزا گفته و دشنام داده شده بود و نویسنده نامه، خواجه را کلب بن کلب (سگ پسرسگ!) خوانده بود. خواجه در برابر ناسزاهاى وى، با زبان ملاطفت‏آمیزى این‏گونه پاسخ گفت: این که او مرا سگ خوانده است، درست نیست، زیرا که سگ از جمله چهارپایان، و عوعو کننده و پوستش پوشیده از پشم است، و ناخنهاى دراز دارد، این خصوصیات در من نیست. قامت من راست است و تنم بى‏پشم و ناخنم پهن است، و ناطق و خندانم و فصول و خواصى که مرا است، غیر از فصول و خواص سگ است، و آنچه در من است، مناقص است با آنچه صاحب نامه درباره من گفته است. و بدینگونه او را پاسخ گفت، با این زبان نرم، بى آن که کلمه درشتى بر زبان راند، یا فرستاده او را برنجاند».                      با بداندیش هم نکوئى کن‏ ..... دهن سگ به لقمه دوخته به
  37. هر که ریش شیخ را دوست دارد،-  آورده‏اند که روزى شیخ جعفر کاشف الغطاء مبلغى پول بین فقراى اصفهان تقسیم کرد، و پس از اتمام پول به نماز جماعت ایستاد، بین دو نماز که مردم مشغول تعقیب نماز بودند، سید فقیر بى‏ادبى وارد شد و آمد تا مقابل امام جماعت رسیده گفت: اى شیخ مال جدّم (یعنى خمس) را به من بده! شیخ فرمود: قدرى دیر آمدى، متأسفانه چیزى باقى نمانده است، سید بى‏ادب، با کمال جسارت آب دهان خود را به ریش شیخ انداخت، آن حلیم عالم نه تنها هیچ‏گونه عکس العمل‏ خشونت‏آمیز از خود نشان نداد، بلکه برخاسته و در حالى که دامن خود را گرفته بود، در میان صفوف نمازگزاران گردش کرد و گفت هر کس ریش شیخ را دوست دارد، به سید کمک کند. مردم که ناظر این صحنه بودند، اطاعت نموده دامن شیخ را پر از پول کردند، سپس همه پولها را آورده و به آن سید تقدیم کرد و سپس به نماز عصر ایستاد. از صدف یادگیر نکته حلم ..... آن که بُرَّد سَرَت، گهر بَخشَش..... دریاى فراوان نشود تیره به سنگ..... عارف که برنجد تنک آب است هنوز..... مفهوم شعر این است که همچون صدف حلیم باش که وقتى سر او را مى‏برند، بدون رنجشى گوهر تحویل کسى مى‏دهد که سر او را مى‏برد ..
  38. قاتل فرزند را هم عفو کرد.- در عصر زعامت مرحوم آیة الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى (رحمهم الله) در شبى از شبها که ایشان در نجف اشرف نماز مغرب و عشا را به جماعت‏ مى‏خواندند، بین نماز، شخصى فرزند او را که حقّاً شایستگى داشت جانشین پدر شود، شهید کرد. این پیرمرد هفتاد ساله، وقتى از شهادت فرزند خود باخبر شد، به قدرى بردبارى و صبورى و بزرگوارى از خود نشان داد که فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله» و بلند شد نماز عشاء را خواند و قاتل فرزند را هم عفو کرد. سیماى فرزانگان، جلد 37 صفحه 336، به نقل از گنجینه دانشمندان، جلد 1، صفحه 221، صاحب کتاب عرفان اسلامى در جلد 10، صفحه 259، ضمن نقل کشته شدن پسر مرحوم سید اصفهانى مى‏گوید..
  39.  بردبارى و توجه - همان شب واقعه شهادت فرزند سید ابوالحسن اصفهانی طلبه فقیرى نزد سید آمده و کمک خواسته بود و سید به او وعده کمک داده بودند، این طلبه گفته بود فردا که تشییع جنازه مى‏کردیم در مسیر گذرم به سید افتاد، و سید در حالى که داغ بر جگرش بود، وقتى مرا دید، بدون این که کسى متوجه شود آن وعده‏اى را که به من داده بود، عملى کرد، و من از بردبارى و توجه او در این حالت سخت در عجب شدم!
  40. یک دستمال‏نامه فحش - یکى از اساتید بزرگ اخلاق مى‏گفت: آیت الله اصفهانى هر ماه یک دستمال‏نامه فحش که برایش نوشته بودند، برداشته و به سوى دجله روانه مى‏شد، و در آب مى‏ریخت، و آنقدر با عظمت بود، که ابداً لب برنمى‏آورد و عاملین را مورد عفو قرار مى‏داد، شبیه این داستان را خادم آیت الله العظمى بروجردى درباره ایشان نقل کره است.
  41. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۲
اسفند

بسم الله الرحمان الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 34- برنامه روزانه «و اما النهار فحلم اء علماء، ابرار اتقیا»
  2. داستان عجیبى از حلم  و بردبارى ملامهدى نراقى صاحب جامع السعادات نقل مى‏کنند؛ وقتى از نوشتن کتاب اخلاقى و پرارزش «جامع السعادات» فراغت یافت و نسخه‏هاى آن در اطراف پخش شد، نسخه‏اى به دست سید مهدى بحرالعلوم، آن مرد فاضل و عالم و کامل که در نجف اشرف محور علم و تقوا و زهد و عبادت و کیاست و مرجعیت بود، رسید؛ سید بسیار از این کتاب در شگفت شد، و آرزو کرد روزى به دیدار مؤلف آن گنجینه پرقیمت موفق شود،
  3. از قضا ملامهدى‏ نراقى نیز در آتش اشتیاق زیارت ائمه طاهرین (علیهم السلام) مى‏سوخت و از خدا مى‏خواست تا به اعتاب مقدسّه مشرف شود، و بالاخره حضرت حق این توفیق را نصیب او کرد، تا نجف و کربلا و کاظمین و سامرا را زیارت کند. وقتى وارد نجف شد طبق رسم آن زمان همه علماء به دیدن آن عارف و معلم اخلاق رفته و او هم به بازدید آنها رفت. تنها کسى که از او دیدن نکرد، سید مهدى بحرالعلوم بود.

نجف از این واقعه شگفت زده شد، همه از هم مى‏پرسیدند، علت چیست که سید به دیدار ملامهدى نرفته است؟!

  1. نراقى بزرگوار احوال سید را جویا شد، و نشانى خواست و به دیدار او شتافت به طورى که همه از این که برخلاف رسم آن زمان ملامهدى به دیدار سید مى‏رفت در عجب بودند. وقتى نراقى (رحمهم الله) وارد مجلس شد، عده‏اى از علما و طلاب حضور داشتند، و به احترام او بلند شدند، ولى سید توجهى نکرده، و تا آخر رعایت ادب و احترام را نسبت به او بجا نیاورد!! نراقى بدون ناراحتى خداحافظى کرده به خانه بازگشت، قضیه برخورد سید با نراقى در نجف موجب تعجب همه علماء و طلاب شده بود،
  2. پس از چند روز بار دیگر مرحوم نراقى به دیدار سید شتافت، ولى باز به همان منوال و شاید سردتر مجلس طى شده، ولى باز مرحوم نراقى بدون ناراحتى و بدون اینکه خم به ابرو آورد بازگشت، کم‏کم سفر نراقى رو به پایان بود، و نجف در حیرت، در روزهاى آخر مرحوم نراقى براى خداحافظى به دیدار آن مرد الهى شتافت، وقتى وارد شد، حاضران این بار با کمال تعجب دیدند، سید با کمال خضوع تا نزدیک درب به استقبال نراقى آمد، و چون عبدى که مولایش را در آغوش مى‏گیرد، نراقى را در آغوش گرفت، بسیار به وى احترام کرد، و چون شاگردى در برابر استاد نشست.
  3. پس از پایان مجلس، سبب برخورد اول و دوم را از او پرسیدند، آن جناب جواب داد، من کتاب با عظمت جامع السعادات وى را مطالعه کردم، و آن را در نوع خود بى‏نظیر یافتم، آرزو داشتم مؤلف آن را ببینم و وى را آزمایش کنم، که آیا آنچه در کتاب در باب فضائل اخلاقى (مثل حلم  و عدم غضب) نوشته، در خود او هست یا نه، او را که در دو مجلس امتحان کردم، دیدم از ایمان و اخلاق و حلم  و تواضع و صبر و عاقبت بینى بالائى برخوردار است، و از این رو در مجلس سوم بسیار او را احترام کردم که او مرد دین و پیکره اخلاق و مجسمه عمل صالح است. از این نمونه سرگذشتها بسیار است که مى‏توانید در کتب مختلف اخلاقى مطالعه نمائید.
  4. به سبب حلم  و بردبارى ذلیل نگردد - اى عزیز! حلم  پیشه کن، و مگو که اگر پاسخ آن نادان را ندهم ذلیل مى‏شوم که پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند : «ما اعَزَّ اللّهِ بَجهْلِ قَطُّ وَ لا اذَلّ بحلم  قطّ»: «خداوند هرگز کسى را به سبب جهل عزیز نکرد و کسى را هم به سبب حلم  و بردبارى ذلیل نکرد». نظر خواجه نصیرالدین طوسى در مسئله غضب‏
  5. غارکوهى ، مملوّ به حریق - خواجه نصیر در اخلاق ناصرى مى‏فرماید: «غضب (نقطه مقابل حلم ) حرکتى بود، نفس را که مبدأ آن شهوت و انتقام بود، و این حرکت چون به عنف بود، آتش خشم افروخته شود، و خون در غلیان آید، و دماغ و شریانات از دخانى مظلم ممتلى شود، تا عقل محجوب گردد، و فعل او ضعیف، چنانکه حکماء گفته‏اند که: بنیه انسانى مانند غارکوهى شود، مملوّ به حریق آتش و محتنق به لهب و دخان که از آن غار جز آواز و بانگ و مشغله و غلبه اشتغال چیزى دیگر معلوم نشود،
  6. عضب نقطه مقابل حلم - و در این حال معالجه این تغیر و اطفاى این نایره در غایت تعذّر بود، هر چه در اطفاى اشتعال استعمال کنند مادّه قوت‏ گیرد و سبب زیادت اشتعال شود. اگر به موعظت تمسک کنند، خشم بیشتر و اگر در تسکین حیله نمایند لهب و مشعله زیاده گردد».
  7. هیچ حیله در غضب نافع نیاید - بقراطیس حکیم گوید که: من به سلامت آن کشتى که باد سخت و شدت آشوب دریا به لجّه افکند که بر کوههاى عظیم مشتمل بود وبر سنگ هاى سخت زند، امیدوارترم از آن که به سلامت عضبان ملتهب، چه ملّاحان را در تخلیص آن کشتى مجال استعمال لطائف حیل باشد، و هیچ حیله در تسکین شعله غضبى که زبانه مى‏زند، نافع نیاید، و چندان که وعظ و تضرّع و خضوع بیشتر بکار دارند، مانند آتشى که هیزم خشک بر او افکنند، تیزى بیشتر نماید.
  8. و اسباب غضب ده تا است»:1-عجب. 2- افتخار. 3- مراء. 4- لجاج. 5- مزاح. 6- تکبّر. 7- استهزاء. 8- غدر (حیله و مکر). 9- ضیم (ستم). 10- طلب نفایسى که از عزّت موجب مناقشه و محاسده شود و شوق به انتقام غایت این اسباب بود.
  9. 1-عجب از اسباب غضب است. 1. معنای عجب - خودپسندی درونی است. درجات عجب‏ - بغض خدا: قَالَ أَمِیرُ الْمُومِنِینَ (ع): رضا العبد عن نفسه مقرون بسخط ربه‏ غررالحکم، ص 308. 6. آثار عجب‏ بهترین فرصت برای شیطان: ایمنی از مکر خدا: فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ‏ اعراف/ 99.- .
  10. 10 مورد - درمان عجب که  اسباب غضب است‏1. کار کثیر خود را کم بداند: 2 کار نیک خود را فراموش کند: 3 گناه خود را بزرگ شمارد: 4 همیشه گناه خود را مدّ نظر داشته باشد. 1 همیشه خود را مقصّر بداند: 2 خود را جزء بدان محسوب کند. 3 خود را بشناسد: 4 عیوب خود را بشناسد: 5 تفضّلات و نعم خدا را فراموش نکند: 6 توجه به اینکه از کجا معلوم که عاقبت به خیر شوم: 7 عمل نیک آنها را زیاد بشمارد: 8 آنها را مخلص‏تر از خود بداند: 9 راضی به رضای خدا باشد: 10 تکیه به هیچ یک از اعمالش نکند و بلد آن از بین برود:
  11. باز 10مورد - درمان عجب که  اسباب غضب است  ارزش مادی عمل را در نظر گیرد: 12 توجه به پیشتازان: 13 توجه به سرنوشت کسانی که «أنا» گفتند: فرعون‏ها، ... بنی صدرها . 14 توجه به گذشته خود: 15 توجه به عظمت خداوند و پستی خود، و اینکه در هستی از پر کاه کمتر است. 16 فکر در ضعف‏های خود: 17 فکر در زوال نعمت‏ها: 18 فکر در تاریخ: 19 فکر در مسؤولیتهایی که داشته و عمل نکرده: 20 شک: از کجا کار من عبادت باشد. از کجا قبول شده باشد. از کجا حبط نشده باشد. از کجا وظیفه من همین بوده باشد. از کجا تا پایان عمرم در راه حق باشم.
  12. باز 6 مورد - درمان عجب که  اسباب غضب است 21 نگاهی با اولیاء خدا: من کجا و علی (علیه السلام ).من کجا و امام حسین (علیه السلام ).22 یادی از گناهان و غفلت‏ها و ضعف‏ها. 23 ارزش گذاری عمل: مثلا 50 سال نماز در دنیا قیمت یک خانه صد متری نیست، سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الارْضِ‏ حدید/ 21.24 سرمایه اصلی که از تو نیست: چرا عجب مگر در نمازی که خواندی، توفیق ایمانش، توفیق بیدار شدنش، توفیق پاشدن، آبی که وضو گرفتی، حافظه‏ای که نمازت را یاد داشتی و ...25 نسبت عبادات، با ایام غفلت: در شبانه روز چند دقیقه توجه به خدا داشتی و نسبت آن دقائق با دقائقی که از خداوند غافل بودی چقدر است. چقدر پول داری و نسبت آن به مقداری که ندادی.چه حرفی زدی و نسبت آن با حرفهای خوبی که باید می‏گفتی و نگفتی.26 توجه به نیازها: اگر امروز ادرار تو دفع نشود. اگر حافظه‏ات گرفته شود.
  13. مورد  27- انتقاد کردن از خود درمان عجب که  اسباب غضب است امام رضا (علیه السلام ): عابدی چهل سال عبادت کرد و قبول نشد. از خود انتقاد کرد که تقصیر از تو است. خداوند وحی کرد، این انتقاد از خودت از چهل سال عبادت تو بهتر است. درمان عجب که اسباب غضب
  14. 2-  افتخاری که سبب عجب و اسباب غضب شود! 2- افتخار به مال و فرزند و تجارت‏ ابزار افتخار کردن گاهى مال است. «الَّذِى جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ» (همزه/ 2) گاهى فرزند است. «وَبَنِینَ شُهُودًا» (مدثر/ 13) 3- عبرت از مردگان بهتر از افتخار به آنان است‏..
  15. 3- مراء.جدال : که سبب عجب و اسباب غضب شود! «فَتُمارُونَهُ» از «مراء» به معناى جدال همراه با شک و تردید.. 269. جدال و انواع آن‏ «جدل‏» در لغت به معناى تاباندن طناب است و در اصطلاح به گفتگوهایى که طرفین مى‏خواهند یکدیگر را در پیچ و تاب‏هاى بحث شکست دهند، گفته مى‏شود.جدال دو نوع است: الف) جدال نیکو که سیره‏ى انبیاست و نوعى گفتگو و تلاش براى ارشاد مردم است. چنانکه‏ کفّار به حضرت نوح مى‏گفتند: تو براى ارشاد ما بسیار جدل و تلاش مى‏کنى. «یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا» ب) جدال باطل که به منظور محو یا کم رنگ کردن حقّ، انواع طرح‏هاى انحرافى و باطل را به میان مى‏آورد. «و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحقّ»  در مسایل علمى و عقیدتى باید از جدل پرهیز کرد مگر با روش نیکو؛ «و لا تجادلوا اهل الکتاب الّا بالّتى هى احسن»  «جادلهم بالتى هى احسن»
  16. 4- لجاج. اسباب غضب! لجّ: لجاج آنست که شخص در فعل منهىّ عنه اصرار ورزد بَلْ‏ لَجُّوا فِی عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ ملک: 21. بلکه در طغیان و نفرت اصرار ورزیدند لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ‏ مؤمنون: 75 در طغیانشان اصرار میورزیدند و سرگردان مى‏ماندند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله ) فرمودند که از لجاج‏ بپرهیزید که انگیزه آن، نادانى و حاصل آن، پشیمانى است.
  17. 5- مزاح. اسباب غضب! مازَحَ‏- مِزَاحاً و مُمَازَحَةً [مزح‏] هُ: با او شوخى کرد. 1- انسان دلقک معرفى نشود. حدیث داریم: به شکلى شوخى نکنید که مردم بر علیه شما جرات پیدا کنند و مسخره کنند.
  18. 6- تکبّر. اسباب غضب! 5. فرق تکبر وعجب . عجب بزرگ شمردن خود است یا با حساب یا بیخود و مغرور به کمال واقعی باشد یا کمال خیالی و بزرگوار دانستن خود کافی است. در معنای عجب اگر این بزرگی را بر دیگری نیز می فروشد کبر است و اگر فقط پیش خود خود را بزرگ می دید عجب است پس پس فرق میان کبر و عجب معلوم شد. در کبر احتیاج به 2 نفر است به خلاف عجب. عجب وقتی است که کمال یا نعمت را منسوب به خود بداند،
  19. 7- استهزاء. اسباب غضب! استهزاء- 1. ریشه ها و عوامل استهزاء -1. خود برتر بینی:- 1. از جهت مالی‏ - وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الَّذِی جَمَعَ مالا وَ عَدَّدَهُ‏ همزه/ 2- 1.- مسخره بخاطر فقر: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: من استذل مؤمنا أو حقره لفقره أو قلة ذات یده شهره الله یوم القیامة ثم یفضحه‏ عیون‏أخبارالرضا، ج 2، ص 33.- 2 از جهت علمی: فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِونَ‏ غافر/ 83.- 3 از جهت قدرت:- قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّة فصلت/ 15.-4. از جهت اجتماعی ؛‏ کیفر مسخره کردن..‏
  20. گرفتار شدن مسخره کننده - شخصى بود که در گفتن «ولاالضالین‏» وسواس داشت و در نماز بعد از «غیر المغضوب علیهم‏» مى‏گفت: ولاالض، ولاالض، ولاالض شخص دیگرى که پشت سرش بود او را مسخره کرده مى‏گفت: مرض، مرض، مرض. دیرى نگذشت که مسخره کننده به همین بلا مبتلا شد و در همین کلمه در نماز دچار وسواس شد.
  21. 8- غدر (حیله و مکر). اسباب غضب! - کسى که حیله و کلک بزند، مسلمان نیست‏ - «مَنْ غَشَّ النَّاسَ فَلَیْسَ بِمُسْلِم» (وسائل الشیعه/ ج 16/ ص 337) کسى که حیله بزند، کسى که به یک مسلمان کلک بزند، مسلمان نیست.- اگر ایمان واقعى نباشد دروغ، حیله، کلاهبردارى توجیه مى‏شود امام مى‏گوید: «مؤمن کالجبل الراسخ» بعد مى‏گوید: کوه ریزش مى‏کند اما مؤمن ریزشى در ایمانش ندارد. مؤمن مثل‏کوه است. درختى که ریشه داشته باشد، بیرون نمى‏آید. اما اگر چیزى را روى خاک نشاندند، ریشه که نداشته باشد، یک باد آن را مى‏برد. چرا از پرستش خدا به سراغ گوساله رفتند؟ چون ایمانشان واقعى نبود. ایمانت ریشه دارد یا خیر. به چه مبلغ پول حاضر مى‏شوى ایمانت را بفروشى؟
  22. 9- ضیم (ستم). اسباب غضب! «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» خدایا! ما به خود ستم‏ کردیم و اگر تو ما را نیامرزى و مورد رحمت قرار ندهى، حتماً از زیانکاران خواهیم بود. و (بخاطر بیاورید) زمانى که موسى به قوم خود گفت: اى قوم من! شما با (به پرستش) گرفتن گوساله، به خود ستم‏ کردید.
  23. 10- طلب نفایسى که از عزّت موجب مناقشه و محاسده شود و شوق به انتقام غایت این اسباب بود.که اسباب غضب است! مى‏گویند: یا على، چرا اول او را نکشتى؟ فرمود: اگر اول او را مى‏کشتم، عقده بود. انتقام‏ بود. غضب بود. خودم بودم و خدا نبود. ولذا خیلى وقت‏ها انسان که مى‏خواهد حکم خدا را اجرا کند، در اجرایش مى‏بیند خودش هم مطرح است گذشت.
  24. حدود سى رقم گذشت داریم. گذشت از جان، گذشت از مال، گذشت از عنوان، گذشت از فرزند، گذشت از همسر، گذشت از آبرو، گذشت از خواب، از رفاه، از شهوت، گذشت از وطن، از ثروت، گذشت از حمد و ثنا، گذشت از فامیل، گذشت از انتقام‏، گذشت از شکم، گذشت از سرزنش، گذشت از شکنجه و اذیت، گذشت از دوست، گذشت از دشمن، گذشت از تهمت، گذشت از هیجان‏ها، گذشت از افتخار، گذشت از فتنه‏ها و تفرقه‏ها، اینها را همه . گذشت از نفس‏، گذشت از بلند پروازى و ... تمام اینها هم آیه و حدیث دارد. امیرالمؤمنین از همه چیز گذشت. خودتان مى‏دانید. من فقط اشاره مى‏کنم.
  25. أعراض از این مرض غضب 7 است.- ولواحق (ملحقات) غضب که أعراض این مرض بود هفت صنف باشد:1-ندامت. 2- توقع مجازات عاجل (سریع) و آجل (مؤخّر). 3- مشقّت دوستان. 4- استهزاى اراذل. 5- شماتت اعداء. 6- تغییر مزاج. 7- تألم ابدآن (ناراحتى بدن)
  26. أعراض از این مرض غضب :1-ندامت. 4. اسباب ندامت‏1. دوری از رهبران الهی‏2. مصرف نکردن مال برای خدا 3. افراط وتندروی‏ افراد تند رو و افراطى‏ فهرست غرر، ماده (ندم) 4. عدم کسب علم در عین قدرت‏ آنهاکه توانائى تحصیل علم داشتند و به دنبالش نرفتند. نهج الفصاحه، جمله 305 - 5. عالمی که به علم خود عمل نکرده است‏ : علمائى که مریدان با عمل آنهابه بهشت ولى خود به خاطر نداشتن عمل به جهنم. نهج الفصاحة، جمله 305 - 6. دم از عدالت زدن‏ آنها که دم از عدل مى‏زدند و به آن عمل نمى‏کردند. قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام : إِنَّ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلا ثُمَّ عَمِلَ بِغَیْرِهِ‏ کافى، ج 2، ص 299. - 7. بیهوده گذراندن عمر آنها که جلسات خود را به حرفهاى بیهوده گذراندند. در دعا: قَالَ الرِّضَا ع: أَعُوذُ بِکَ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِی تُورِثُ النَّدَمَ‏ تهذیب‏الاحکام، ج 3، ص 95. - 8. دوست نااهل‏ یا وَیْلَتى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلا فرقان/ 28. - 9. حرص برای ریاست دنیا - 10. حق الناس‏ آدم کشى و رها کردن بستگن و نداشتن وصیت و بى اعتنائى به حقوق مردم و نپرداختن زکات و... وسیله حسرت است - 11. تکذیب آیات الهی‏ تکذیب کنندگان آیات الهى: قالُوا یا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِیها انعام/ 31.
  27. أعراض از این مرض غضب :2- توقع مجازات عاجل (سریع) و آجل (مؤخّر). چون قصّه هاروت و ماروت که این دو از ملائکه بودند و از آنها گناه سرزد، و الّا خداوند آنها را مجازات نمیکرد چون آنها را مخیّر کرد میان عذاب دنیا و آخرت و آنها عذاب دنیاى عاجل را انتخاب کردند پس قرار داد آنها را در بابل، که از سر آویزان شده‏اند در چاهى تا روز قیامت و آنها مردم را جادو یاد میدادند و بجادوگرى آنها را دعوت میکردند و کسى آنها را نمیبیند مگر کسى که برود براى اینکه جادو یاد بگیرد. ..فبقصة هاروت و ماروت فإنهما ملکان و قد وجد منهما الذنب و إلا لما عاقبهما الله تعالى حیث خیرهما بین عذاب الدنیا و الآخرة فاختارا عذاب الدنیا عاجلا فجعلهما ببابل منکوسین فی بئر إلى یوم القیامة و هما یعلمان الناس السحر و یدعوان إلیه و لا یراهما أحد إلا من ذهب إلى ذلک لیعلم السحر. الألفین، ص: 328
  28. أعراض از این مرض غضب : 3- مشقّت دوستان. روایت شده از حضرت صادق (علیه السّلام) که فرمود سزاوار است که مؤمن داراى هشت خصلت باشد 1با وقار باشد هنگام جنبانیدن بلاها 2و جنگها مردم را صبر و شکیبائى داشته باشد 3هنگام بلا شکرکننده باشد 4در فراخى زندگانى و رخاء قانع باشد بآنچه خدا روزى او فرموده 5ستم نکند بر دشمنان 6تحمّل کند مشقّت‏ دوستان‏ را پیوسته 7بدنش در رنج و تعب باشد 8مردم از او در راحت باشند
  29. أعراض از این مرض غضب :4- استهزاى اراذل. هیچ قدرت مادى از پیغمبر حمایت نمى‏کرد. با این حال پیغمبر اکرم با همان تجهیزات معنوى که خداوند به او عنایت فرموده بود قیام کرد و از غوغا و شورش و استهزاى‏ مردم بیم نکرد و به انجام مأموریتى که خداوند به عهده‏اش گذاشته بود پرداخت. اخلاق و رفتار و گفتار پیغمبر و مخصوصا آیات کریمه قرآن که بر مردم مى‏خواند به قدرى مؤثر و جالب بود و افراد را مطیع و منقاد مى‏ساخت‏.
  30. صبر در شماتت اعداء 5- شماتت اعداء. ما أصیب من صبر. مصیبت زده نشده کسى که صبر کند یعنى در حقیقت مصیبتى باو نرسیده زیرا که از عهده مفاسد مصیبتها مثل شماتت اعداء و تعب و زحمت و سبکى و خفّت جزع و قلق و اضطراب فارغ باشد و بازاى اصل آن مصیبت و صبر بر آن چندان اجر و ثواب تحصیل کند که با وجود آن مصیبت او مصیبت نباشد بلکه رحمتى عظیم شمرده شود. شرح‏غررالحکم(خوانسارى)
  31. تغییر مزاج منفی به مزاج مثبت-  6- تغییر مزاج. اوّل- تغییر صورت چیزى بدون تغییر ذات آن مثل: غیّرت دارى: در وقتى که بنایى غیر از آنچه که بود در آن ساختم.دوّم- تغییر در معنى تبدیل به غیر آن، مثل عبارت:برداشت‏هاى غلط، مثلًا تفسیرهاى به رأى‏ها و برداشت‏هاى غلط باعث مى‏شود که هر کسى برداشتى را مى‏پسندد و آن برداشتى که با مزاج‏ او جور در بیاید، استنابط نابجا، مزج‏.. مقا- مزج: أصل صحیح یدلّ على خلط الشی‏ء بغیره، المَزَّاج‏- «رجُلٌ‏ مَزَّاجٌ‏»: مرد دو رنگ و دروغگو.
  32. شفای درد های بدن - 7- تألم ابدآن (ناراحتى بدن) ناراحتی بدن دوگونه است یک وقت این ناراحتی دردلش است ؛ اسلام اجازه نمى‏دهد که انسان حتى ناراحتى‏ هایش را به کسى بگوید. «الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِى وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِى قَلْبِهِ» (نهج‏البلاغه، حکمت 333) نشانه‏ى مؤمن‏ این است که ناراحتیش در دل باشد و به کسى نگوید. سفره‏ى دلش را پهلوى کسى باز نکند. اما یک وقت در ناراحتی امراض بدن وغیره است  اگر ناراحتی فقط برای امراض جسمی است انسان ضمن اینکه به پژشک مراجعه می کند شفا از خداوند بخواهد و به قرآن تمسک کند.
  33. که قرآن، شفاى‏ دردهاى‏ فکرى، اخلاقى، اجتماعى، سیاسى، خانوادگى و اقتصادى ماست.کتابى که سراسر شفاى‏ دردهاى‏ روحى، اجتماعى، خانوادگى، سیاسى و اقتصادى است.سوره حمد- همانند خود قرآن‏- مایه شفا است. هم شفاى‏ دردهاى‏ جسمانى و هم شفاى بیمارى‏هاى روحى.سوره حمد، همانند کلّ قرآن، مایه شفاست، شفاى‏ دردهاى‏ جسمانى و بیمارى‏هاى روحى. به اصل بحث برمی گردیم.   
  34. «غضب نوعى از دیوانگى است : و امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «الْحِدَّةُ نَوعٌ مِنَ الجُنُونِ لانَّ صاحِبَه یَنْدُم فِانْ لَمْ یَنْدُم فَجُنُونه مُسْتَحْکمٌ»: «غضب نوعى از دیوانگى است زیرا صاحب آن پشیمان مى‏شود (یعنى حالتى غیرعادى داشته و پس از مدتى عادى مى‏شود) و اگر پشیمان نشد،
  35. نوعى از دیوانگى عمیق - پس دیوانگى غضب ریشه‏دار و عمیق است» (یعنى اگر از عمل و حالت خود پشیمان نشد، هنوز به حالت طبیعى بازنگشته و دیوانگى او عمیق است).
  36. خداوند ما را به این جنون مبتلا نگرداند و اگر خداى ناکرده دچار شدیم، سریعاً به هوش آئیم و خود او ما را در آن حال حفظ کند که دیوانه خود قادر بر کنترل خود نیست.
  37. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 56
  38. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۲
اسفند

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

31- 34- برنامه روزانه

«و اما النهار فحلماء علم اء، ابرار اتقیا» ترجمه: و امّا (پرهیزگاران) در روز دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى با تقوا هستند.شرح: در این فراز حضرت به برنامه روزانه آنها اشاره مى‏فرمایند که بردبار و دانشمند و نیکوکار و خداترس هستند، نه این که فقط در روز این صفات را دارند، بلکه روز جلوه‏گاه این صفات است. معمولا آثار و حالات انسان در اجتماع براى مردم ظاهر مى‏شود؛ بازتاب آن اعمال شبانه، این صفات روزانه است، تا در اقیانوس جامعه شناور و شناگر نشوند، حالات روانى آنها شناخته نمى‏شود.

  1. 32- علماء سخن از علم ، علماء سخن از علم ،- حضرت دومین وصف روزانه پرهیزگاران که در مواجهه با مردم به مرحله بروز مى‏رسد، علم  معرفى مى‏کند، سخن از علم ، و نوشتن درباره آن وقت بسیار و اوراق بیشمار مى‏طلبد که تفصیل بیش از حدّ زیبنده این نوشتار نیست، ولذا به قدرى که موردنظر است، مى‏نگاریم
  2. علماء را اعم از علم  نظرى و عملى- مرحوم خوئى در شرح نهج‏البلاغه خود گوید: «علم » از جنود عقل است که مقابل آن جهل است. مراد از علم  چیست؟ مرحوم ابن میثم بحرانى علم  را علم  نظرى مثل شناخت صانع و صفات او گرفته، که بنابر نسخه وى بسى نیکو است، زیرا نسخه وى به جاى «حلماء» حکماء داشت و حکمت را علم  عملى و حکیم را دارنده کمال قوه نظرى و عملى نمود، و اگر نسخه را (حلماء علم اء) بگیریم و مثل مرحوم خوئى حلم  را حد وسط مهانة و افراط در غضب بدانیم، بهتر است؛ علماء را اعم از علم  نظرى و عملى بگیریم، چنانکه مى‏توان از شرح خوئى نیز استفاده کرد، علم  نظرى را که مثال زدیم و علم  عملى هم مثل معرفت تکالیف و احکام عملیه شرعیة.
  3. خلیفة الله بودن رابطه مستقیم با دانش دارد -،  در فضیلت علم  همین بس که مقام جدّ ما آدم (علیه السلام) و خلیفة الهى او بواسطه‏ علم  او بود، خواه علم  به حقائق و اسرار هستى باشد و خواه علم  به اسماء و صفات الهى، علم  اسماء که در آیه قرآن آمده: (علم  آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها) هر کدام باشد، دانش است و موجب شده آدم (علیه السلام) مسجود ملائکه شود، از آیات 30 به بعد سوره بقره که در مورد آفرینش آدم (علیه السلام) است، استفاده مى‏شود که: خلیفة الله بودن او رابطه مستقیم با دانش او دارد، هر چه دانش بیشتر این مقام بلندتر است.
  4. مدال افتخار آدم (علیه السلام) -باید تصریح کرد و گفت بنازم به آئین حیاتبخش اسلام که از محیط جهل و نادانى برخاست، و مدال افتخار آدم (علیه السلام) را علم  و آگاهى او قرار داد. اگر قرآن را با تورات (تحریف شده) و نظر هر یک را راجع به دانش بررسى کنیم، خواهیم دید، اسلام علم  را در چه جایگاهى قرار داده و تورات در چه جایگاهى.
  5. کتاب مورد احترام یهودیت ومسیحیت - گفته شده تورات به بیش از 1000 زبان منتشر شده، و مورد احترام یهودیت و مسیحیت است، وقتى به فصل دوم و سوم سفر تکوین (پیدایش) مى‏رسیم، مى‏گویند: آدم را به خاطر این از بهشت راندند که از درخت علم  و معرفت خورد، و چشمش باز شد، و دید عریان است و پشت درخت پنهان شد، خدا پرسید کجائى؟ گفت پشت درخت، گفت چرا آنجا رفته‏اى؟ گفت برهنه‏ام، گفت از کجا فهمیدى زشت است، معلوم مى‏شود از آن درخت خورده‏اى و عقل به کله‏ات آمده، سپس دستور داد، بیرونش کنید، که بهشت جاى عاقلان نیست، البته این بیانى که کردیم بیان عامیانه به زبان خودمان بود، و حال ترجمه بعضى از مطالب فصل دوم و سوم سفر تکوین را بیان مى‏کنیم:
  6. کتاب مورد احترام آنها-  در فصل دوم آمده است: «پس خداوند خدا آدم را از خاک زمین صورت داد، و نسیم حیات را بر دماغش دمید، و آدم جان زنده شد؛ و خداوند خدا هر درخت خوش‏نما و به خوردن نیکو، از زمین رویانید، و هم درخت «حیات» در وسط باغ و درخت «داشتن نیک و بد» را ... و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت که از تمامى درختان باغ مختارى که بخورى، اما از درخت «دانستن نیک و بد» مخور، چه در روز خوردنت از آن مستوجب مرگ مى‏شوى ...»
  7. درتورات «و خداوند خدا آدم را آواز کرده و در فصل سوم چنین آمده است: «و آواز خداوند را شنیدند که به هنگام نسیم روز در باغ مى‏خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند. «و خداوند خدا آدم را آواز کرده وى را گفت که کجائى؟! او دیگر جواب گفت که آواز تو را در باغ شنیدم و ترسیدم، زیرا که برهنه‏ام، به جهت آن پنهان شدم.
  8. افسانه در تورات - «و خدا به او گفت که: تو را که گفت که برهنه‏اى؟ آیا از درختى که تو را امر کردم، نخورى و خوردى؟! و آدم گفت: زنى که از براى بودن با من دادى، او از آن درخت به من داد که خوردم؛ و خداوند خدا گفت که: اینک آدم نظر به دانستن نیک و بد چون یکى از ما شده، پس حال مبادا که دست خود را دراز کرده هم از درخت حیات بگیرد، و خورده دائماً زنده ماند. پس از آن سبب خداوند خدا او را باغ عدن راند تا آنکه در زمینى که از آن گرفته شده بود فلاحت نماید».
  9. تورات - گناه بزرگ آدم علم ودانش- همانطور که مشاهده فرمودید، این «افسانه زننده» که در تورات کنونى به عنوان یک واقعیت تاریخى آمده است، علت اصلى اخراج آدم (علیه السلام) از بهشت و گناه بزرگ او را توجه به علم  و دانش و دانستن نیک و بد مى‏داند. و چنانچه آدم (علیه السلام) دست به شجره «نیک و بد» دراز نمى‏کرد، و تا ابد در جهل باقى مى‏ماند، تا آنجا که حتى نداند برهنه بودن زشت و ناپسند است، براى همیشه در بهشت باقى مى‏ماند.
  10. تورات-تجارت پر سود آدم -  به این ترتیب مسلماً آدم نباید از کار خود پشیمان شده باشد، زیرا از دست دادن بهشتى که شرط بقاى در آن ندانستن نیک و بد است، در برابر به دست آوردن علم و دانش تجارب پرسودى محسوب مى‏گردد، چرا آدم (علیه السلام) از این تجارب نگران و پشیمان باشد؟!
  11. افسانه تورات درست در مقابل قرآن - بنابراین افسانه، تورات درست در نقطه مقابل قرآن که ارزش مقام انسان و سرّ آفرینش او را در «علم  الاسماء» معرفى کره قرار دارد.
  12. نسبت دروغ به خداوند - از این گذشته در افسانه مزبور مطالب زننده عجیبى درباره خداوند و یا مخلوقات او دیده مى‏شود که هر یک از دیگرى حیرت‏انگیزتر است، و آن عبارت است از: نسبت دروغ به خداوند (چنانکه در جمله شماره 17 فصل دوم مى‏گوید: «خداوند گفت از آن درخت نخورید که مى‏میرید، در حالى که نمى‏مردند بلکه دانا مى‏شدند).
  13. نسبت بخل به خداوند (چنانکه در جمله 22 فصل سوم مى‏گوید که خدا نمى‏خواست آدم و حوّا از درخت علم  و حیات بخورند و دانا شوند و زندگى جاویدان پیدا کنند).
  14. نسبت حسد به خداوند (چنانکه از همان جمله استفاده مى‏شود که خداوند بر این علم  و دانشى که براى آدم پیدا شده بود رشک برد).
  15. نسبت جسم به خداوند (چنانکه از جمله 8 فصل سوم استفاده مى‏شود که خداوند به هنگام صبح در خیابانهاى بهشت مى‏خرامید).خدا صدا زد آدم کجایی- خداوند از حوادثى که در نزدیکى او مى‏گذرد بى‏خبر است (چنانکه در جمله 9 مى‏گوید صدا زد آدم کجائى، و آنها در لابلاى درختان خود را از چشم خداوند پنهان کرده بودند).
  16. مطلبى که ذکر آن خالى از لطف نیست، این است که مراد از «شجره منهیه» (درختى که حضرت آدم (علیه السلام) از آن نهى شده بود) چیست؟ صاحب تفسیر «اطیب البیان» در ذیل این آیات گوید: «بعضى گفتند حنطه (گندم) و بعضى عنب (انگور) و بعضى زیتون، و بعضى کافور و بعضى شجره علم  خیر و شر و بعضى شجره خلد دانسته‏اند، و قائل به شجره علم خیر و شر، کلبى است و او از تورات رائج اخذ نموده، و قصه‏
  17. تورات به جهاتى محرّف است و قائل به شجره خلد ابن جذعان است، و این نیز قول باطلى است، براى اینکه اولا مأخوذ از قول شیطان است که گفت: (هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏) و ثانیاً اگر شجره خلد بود، باید آدم و حوّا در بهشت جاودان باشند نه اینکه خارج شوند؛ و اخبار در این باره مختلف است و در بعضى اخبار دارد که همه اینها حق است زیرا درخت بهشتى شامل همه انواع خوراکیها هست، و آنچه به نظر اقرب است، این که شجره از چیزهائى بوده که خوردن آن با ماندن در بهشت مناسبتى نداشته، و بعید نیست که همان حنطه (گندم) بوده است».
  18. طلب علم بر زن و مرد واجب -نکاتى در مورد علم  و جهل‏ - با توجه به خطاهاى‏ «اعلموا» در قرآن درمى‏یابیم که قرآن با این خطاب، مسائل مربوط به عقائد و اعمال و برنامه زندگى را متذکر شده است؛ علاوه بر این طلب علم  را در هر حال بر زن و مرد مسلمان واجب کرده است؛ در کلمات پیامبر (صلى الله علیه وآله) است‏ «طَلَبُ العلم  فَریضَةٌ عَلى کُل مُسْلم وَ مُسْلمة»[1] در کلمات امام صادق (علیه السلام)، نیز آمده‏ «طلَبُ العلم  فِریضة على کل حال».)
  19. شرافت علم و دانش - براى آگاهى از توجه اسلام به علم  و ارج نهادن به آن، کافى است به این حدیث بنگریم که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمود: «اغدُ عالماً او مُتَعلم ا او مستمِعاً او مُحِبّا و لا تکن الخامس»: «یا دانشمند باش یا دانشجو یا شنوا از دانشمندان و یا دوستدار آنان، و هرگز نفر پنجمى نباش که هلاک خواهى شد!» «علم  و دانش آنقدر شرافت دارد..
  20. نسبت علم خوشنودی و نسبت جهل برائت - که هر کس آن را دارا نیست، ادعا مى‏کند عالم است، و اگر نسبت علم  به او داده شود، خشنود مى‏شود و اگر نسبت جهل به او داده شود، از آن تبرّى و برائت مى‏جوید،»«کَفَى بِالعلم  شَرَفاً ان یَدَّعیه مَن لا یُحسِنُه و یَفرَح اذا نُسِبَ الیه و کَفى بِالجَهْلِ ذَمّاً انْ یَبْرأ مَن هو فیه».چقدر فرق است بین آنچه از تورات کنونى نقل کردیم که طبق آن خداوند نمى‏خواست حضرت آدم (علیه السلام) عالم شود و بین قول امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «لَوَدَدتُ انَّ الصحابى ضُرِبَتْ رُؤُسهم باسیاط حتّى یتفَقّهوا»: «من دوست دارم با تازیانه بر سر اصحابم زده شود تا عالم و فقیه شوند. یعنى حاضرم یارانم را با تازیانه بدنبال علم ودانش بفرستم!
  21. علم مایه حیات اسلام - و نیز چقدر فاصله است بین آنچه تورات کنونى و تحریف شده دارد، با قول مؤسس اسلام و نبىّ گرامى (صلى الله علیه وآله) که فرمود: «العلم  حَیاةُ الاسلامِ وَ عِمادُ الایمان»: «علم  مایه حیات اسلام و ستون ایمان است!» اسلام و ایمان بدون علم ، مرده‏اى بیش نیست، زیرا اسلام بدون علم  را هر لحظه که دشمن اراده کند، مى‏تواند از دست چنین شخصى بگیرد، زیرا تنها اسلحه‏اى که مى‏تواند این گوهر گرانبها یعنى اسلام را حفظ کند، علم  است و او از ابتدا خلع سلاح شده، و لذا گرفتن اسلام و ایمان او بسیار راحت است، چنان که گرفتن یک جواهر از درون مشت یک مرده چنین است! در اینجا به نکاتى در مورد علم  و جهل به طور اختصار توجه مى‏کنیم:
  22. خداوند نخستین معلم  است، در قرآن به آیاتى برمى‏خوریم که خداوند خود را به عنوان معلم  معرفى کرده گاه به آدم (علیه السلام) علم  اسماء مى‏آموزد (وَ علم  آدَمَ‏ الْأَسْماءَ کُلَّها) و گاه به نوع انسان آنچه را نمى‏داند از طریق تکوین و تشریع مى‏آموزد علم  الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعلم گاه قلم بدست او داده و نوشتن مى‏آموزد الَّذِی علم  بِالْقَلَمِ گاه یک حرف و دو حرف بر زبانش مى‏نهند و شیوه سخن گفتن به او تعلیم مى‏دهد الرَّحْمنُ- علم  الْقرآن- خَلَقَ الْإِنْسانَ- علمهُ الْبَیانَ‏ امتیاز انسان بر سائر موجودات به وسیله علم  است،
  23. آدم ملائکه را آگاه کرد - در قرآن چنین مى‏خوانیم:قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعلم  غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعلم  ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ‏: «فرمود، اى آدم، آنها را از اسامى و اسرار موجودات آگاه کن، و هنگامى که آدم (علیه السلام) آنها را آگاه ساخت، فرمود، نگفتم من غیب آسمانها و زمین را مى‏دانم، و نیز آنچه را شما (فرشتگان) آشکار مى‏کنید، یا پنهان مى‏داشتید».
  24. علم و دانش علت مسجود آدم - این سخن پس از این بود که جنبه فساد انسان را در نظر گرفته بودند، ولى پس از این که آگاهى و دانش او را درک کردند، در برابر امر خداوند مبنى بر سجده بر آدم (علیه السلام) خاضع شده و سر تسلیم فرود آوردند، و علتى بر مسجود بودن آدم (علیه السلام) نبود مگر علم  و دانش او که موجب امتیاز او شد و انسانها هم به نسبت علم  خود بر دیگرى برترى دارند،
  25. قیمت آدمی به علم است - پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: اکْثَرَ النّاسِ قیمةً اکْثَرُهُم علماً وَ اقَلُّ النّاس قیمَةً اقَلَّهُم علما «آن کس که علمش از همه افزونتر باشد، قیمتش از همه بیشتر است، و آن کسى که علم ش از همه کمتر باشد، قیمتش کمتر». و وقتى مسجود ملائکه شد مسلماً بر سائر موجوداتى که این آگاهى را ندارند، تفوّق و برترى دارد. درجات قرب به خدا متناسب با درجات معرفت است:... یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعلم  دَرَجاتٍ‏: (اگر به دستورات الهى عمل کنید) «خداوند کسانى را که از میان شما ایمان آورده‏اند، و آنها که از علم  بهره دارند، به درجات عظیمى بالا مى‏برد.»
  26. درجات درجه بطرف پایین ؛ دراکات درکه بطرف پایین - در آغاز این آیه سخن از چند دستور اخلاقى درباره آداب مجلس است، و به دنبال آن درجات عالمان و مؤمنان را در پیشگاه‏ خداوند به عنوان نتیجه و پاداش کسانى که به این دستورات عمل کنند، ذکر مى‏کند.«درجات» جمع «درجه» به معنى پله‏هائى است که به طرف بالا مى‏رود، و در مقابل «درکات» جمع «درکه» به معنى پله‏هائى است که رو به پائین مى‏رود مانند پله‏هاى سرداب، تعبیر «درجات» به صورت «نکره» اشاره‏اى به عظمت ایندرجات و جمع بودن آن شاید اشاره‏اى به تفاوت میان عالمان در این درجات باشد.
  27. عدم تساوی علم وجهل-در تفسیر «المیزان» آمده که: از این آیه استفاده مى‏شود که مؤمنان دو گروهند: «مؤمنان عالم» و «مؤمنان غیرعالم» و مؤمنان عالم برترند، سپس به آیه‏ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعلمونَ وَ الَّذِینَ لا یَعلمونَ‏: «آیا کسانى که مى‏دانند با کسانى که نمى‏دانند یکسانند»، استناد کرده است.

در روایتى از امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى‏خوانیم: «انَّ الثّوابَ بِقَدْر العَقْل»:«پاداش هر کس به اندازه عقل (و دانش) او است». هر چه تعقل انسان عالمانه‏تر و آگاهانه‏تر باشد، ثواب عملش بیشتر است. انبیاء (علیهم السلام) خواهان علم  بیشترند.

  1. علم  هیچ توقفگاهى ندارد- درباره پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى‏خوانیم با اینکه او عقل کلّ بود ولى باز از طرف خداوند مورد خطاب قرار مى‏گیرد که از ما علم  بیشترى بخواه‏ «قُلْ رَبِّ زِدْنِی علم اً»: یعنى نسبت به علم  هیچ توقفگاهى براى هیچ کس و هیچ حالى نیست، باید تا آخرین لحظه به دنبال دانش رفت.
  2. شاگردی ییامبر برای کسب دانش بیشتر - در مورد حضرت موسى (علیه السلام) نیز مى‏خوانیم با این که شرح صدر پیدا کرده بود، رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی‏ و حکمت و دانش در سینه داشت‏ وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَیْناهُ حُکْماً وَ علماً: «هنگامى که او نیرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او بخشیدیم». باز مأمور مى‏شود در برابر استادى چون حضرت «خضر (علیه السلام)» زانو زند، و همچون شاگردى از او درس گیرد «موسى (علیه السلام) به آن مرد عالم الهى (خضر) گفت: آیا من از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده است، و مایه رشد و هدایت است به من بیاموزى؟(قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَى أَنْ تُعلمنِ مِمَّا علمتَ رُشْداً):
  3. علم وآگاهی شرط اصلی مدیریت _ امیرمؤمنان نیز مى‏فرماید: «العلم  میراث الانبیاء و المال میراث الفراعنه»: «علم  میراث پیامبران و مال میراث فرعونها است.» شرط اصلى مدیریت و رهبرى علم  و شناخت است. حضرت «یوسف (علیه السلام)» هنگامى که پیشنهاد مقام مهمى در حکومت مصر به او شد، وى گفت مرا به سرپرستى خزائن بگمارید، و دو دلیل براى این مدیریت ذکر کرد: امانتدارى و عالم و آگاه بودن‏ اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ‏: «مرا سرپرست خزائن این سرزمین قرار ده چرا که من امانتدار آگاهى هستم».
  4. رهبر و فرماندهى عالم - در داستان بنى‏اسرائیل نیز مى‏خوانیم هنگامى که آنان آمادگى خود را براى‏ پیکار با پادشاه ظالمى به نام جالوت اعلام کردند، و تقاضا نمودند، رهبر و فرماندهى براى آنان برگزیند تا با جالوت پیکار کنند، آن پیامبر طالوت را معرفى کرد، آنها اعتراض کردند که چگونه او بر ما فرماندهى‏کند، در حالى که ثروت زیادى ندارد، پیامبر آنها فهمید که آنها ملاک و شرایط فرماندهى را اشتباه گرفته‏اند،
  5. علم و قدرت و لایق فرماندهی- از این رو چنین فرمود: (قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعلم  وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ): «گفت: خداوند او را بر شما برگزیده، و علم و قدرت جسمى او را وسعت بخشیده و خداوند ملکش را به هر کس بخواهد (و لایق بداند) مى‏بخشد، و خداوند احسانش وسیع و (از شایستگیهاى افراد) آگاه است.»
  6. شرائط مدیریت علم و معرفت - از این آیه روشن شد که علم  و معرفت از اساسى‏ترین شرائط مدیریت است و «اشموئیل» پیامبر بنى‏اسرائیل وقتى «طالوت» را ملاقات نمود در حالى که روستازاده بود و در یکى از دهکده‏ها در ساحل رودخانه‏اى به صورت گمنام مى‏زیست، و چهارپایان پدر را به چرا مى‏برد، و کشاورزى مى‏کرد، قلب او را آگاه و جسم او را نیرومند یافت، او را به عنوان فرمانده و مدیر لشکر معرفى کرد؛ و توجهى به معیارهاى خون، ثروت و اسم و رسم و پدر و مادر و فامیل که مورد توجه سران بنى‏اسرائیل بود نکرد.
  7. حکومت دانشمندان بر زمامداران - در حدیث بسیار جالبى از امام صادق (علیه السلام) مى‏خوانیم: «المُلُوکُ حُکّامٌ عَلَى النّاسِ وَ العلماء حُکّامٌ عَلَى المُلوک»: «زمامداران بر مردم حکومت مى‏کنند، و دانشمندان بر زمامداران.» علم سرچشمه ایمان است.
  8. رابطه علم وایمان - در قرآن آیاتى مى‏بینیم که روشنگر رابطه علم  و ایمان و پیوند مستحکم این دو است، به عنوان نمونه به چند آیه اشاره مى‏کنیم: وَ لِیَعلم  الَّذِینَ أُوتُوا الْعلم  أَنَّهُ الْحَقُ‏ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ‏:

«هدف این است که آنها که داراى علمند بدانند این قرآن حقى است از سوى پروردگارت، و به آن ایمان بیاورند و دلهایشان در برابر آن خاضع گردد».

  1. رابطه بین علم  و ایمان - وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعلم  یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ‏: «راسخان در علم  گویند: ما به همه آیات الهى ایمان آورده‏ایم، همه از سوى پروردگار ما است، و تنها صاحبان عقل متذکّر مى‏شوند». از حوادث تاریخى که رابطه مستحکم بین علم  و ایمان را تأیید مى‏کند، داستان ساحران عصر فرعون است، که وقتى به خاطر آگاهى از فن سحر دریافتند، آنچه موسى (علیه السلام) نشان داد معجزه است، و علم به اعجاز پیدا کردند، ایمان آوردند و تهدیدهاى فرعون نیز مؤثر واقع نشد؛ و در جواب او گفتند: هرگز تو را بر «دلائل روشنى» که به سراغ ما آمده است مقدم نخواهیم داشت. فرعون سرانجام تهدید خود را عملى کرده و آنها را به شهادت رساند؛
  2. کافر جاهل ؛ شهید عالم شد- مفسّر بزرگ مرحوم طبرسى درباره آنها مى‏نویسد: «کانُوا اوَّل النّهارِ کُفّاراً سَحَرة و آخِرَ النَّهارِ شُهَداء بَرَرَة»: «در آغاز آن روز، کافر و ساحر بودند، اما در پایان همان روز شهیدانى در زمره نیکان».
  3. رابطه بین علم  و تقوی - علم  سرچشمه تقوى و خشیت است.إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعلم اء: «از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او خشیت دارند».«خشیت» به گفته راغب در مفردات: «خوف و ترسى است که آمیخته با تعظیم باشد و غالباً از علم  سرچشمه مى‏گیرد».
  4. علم مقدمه برای تقوای - در آیه دیگرى چنین مى‏خوانیم: کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ‏: «خداوند این‏گونه آیاتش را براى مردم تبیین مى‏کند تا پرهیزگارى پیشه کنند».این تعبیر به خوبى نشان مى‏دهد که تبیین آیات مقدمه‏اى براى آگاهى، و آگاهى وسیله‏اى براى تقوا است. مسلماً هر جا علم  است، الزاماً تقوا نیست، چرا که عالم بى‏عمل نیز پیدا مى‏شود؛ ولى بدون شک علم  مقدمه‏اى مؤثر براى تقوا محسوب مى‏گردد.
  5. علم بیشتر ترس شدید تر - امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى‏فرمایند: «اعْظَمُ النّاسِ علم اً اشَدُّهم خَوف؛ مِنْ اللّه»: «آن کسى که علمش از همه بیشتر است، خدا ترسیش از همه شدیدتر مى‏باشد».
  6. علم  سرچشمه زهد است. وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعلم  وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ‏: «آنها که از علم  و دانش بهره داشتند، گفتند: واى بر شما! پاداش الهى براى کسانى که ایمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند، بهتر است، اما جز صابران آن را دریافت نمى‏دارند».

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

  • حسین صفرزاده
۲۲
اسفند

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

31- 34- برنامه روزانه

  1. «و اما النهار فحلماء علماء، ابرار اتقیا» ترجمه: و امّا (پرهیزگاران) در روز دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى با تقوا هستند.شرح: در این فراز حضرت به برنامه روزانه آنها اشاره مى‏فرمایند که بردبار و دانشمند و نیکوکار و خداترس هستند، نه این که فقط در روز این صفات را دارند، بلکه روز جلوه‏گاه این صفات است. معمولا آثار و حالات انسان در اجتماع براى مردم ظاهر مى‏شود؛ بازتاب آن اعمال شبانه، این صفات روزانه است، تا در اقیانوس جامعه شناور و شناگر نشوند، حالات روانى آنها شناخته نمى‏شود.
  2. جاهل فریب دنیا خورد - این آیه که در اواخر سوره قصص در داستان قارون آمده، و بیانگر نصیحت علماى بنى‏اسرائیل به توده مردمى است که وقتى نمایش ثروت قارون، آن ثروتمند خودخواه را دیدند، آرزو کردند اى کاش به جاى او بودند، آن عالمان وقتى دنیاپرستى مردم را دیدند فریاد زدند، واى بر شما دنیاپرستانى که زرق و برق دنیا شما را گرفته است! مبادا فریب دنیا خورید؛ اگر ایمان و عمل صالح داشته باشید، پاداشهاى الهى در دو جهان از همه اینها بهتر و برتر است؛ و لازمه آن صبر و شکیبائى و عدم تسلیم در برابر زر و زور است.
  3. علم ثمره وآگاهی به دنیا وآخرت - جمله‏ «أُوتُوا الْعلم » (علم  به آنها داده شده بود)، نشان دهنده رابطه علم  با زهد و وراستگى است، اگر آگاهى نسبت به ناپایدارى دنیا و جاودانگى آخرت و حقارت سرمایه‏هاى مادى در برابر عظمت پاداش الهى باشد، هرگز فریب زرق و برق جهان مادى، چشم انسان را خیره نکرده، و هرگز آرزوى ثروت قارونى نمى‏کند.
  4. علم بیشتر ؛ زهد بیشتر - امام صادق (علیه السلام) فرمود: از جمله سخنانى که خداوند به موسى بن عمران (علیه السلام) فرمود، این بود: «انَّ عبادِىَ الصّالحینَ زهدوا فیها بِقَدر علمهِم بى»:«بندگان صالح من به اندازه علم شان به من، زهد در دنیا را پیشه کرده‏اند». یعنى مقدار علم  رابطه مستقیم با مقدار زهد دارد.
  5.  دانش پیشرفت و منفعت جامعه - علم سرچشمه پیشرفتهاى مادّى است .قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى‏ علم  عِنْدِی‏: قارون گفت: «این ثروت را بوسیله دانشى که نزد من است به دست آورده‏ام». این سخن قارون است، وقتى که آگاهان قوم موسى (علیه السلام) او را نصیحت کردند که ثروت را در راه منفعت جامعه بکار بند، و نصیب خویش را از دنیا فراموش منما، و همانگونه که خدا به تو نیکى کرده است تو نیز به بندگان خدا نیکى کن، و این ثروت را مایه فساد در زمین قرار مده. او (که دیگر نصیحت در او اثرى نداشت) ثروت خود را مستند به علم  خود مى‏دانست و جالب توجه این که خدا این ادعاى او را نفى نمى‏کند بلکه بلافاصله مى‏فرماید: أَ وَ لَمْ یَعلم  أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً: «آیا او نمى‏دانست خداوند اقوامى را پیش از او هلاک کرد که از او نیرومندتر و ثروتمندتر بودند».
  6. این تأئیدى ضمنى است که قارون علمى داشت که توانست ثروت عظیمى به آن وسیله جمع کند، (خواه علم  کیمیا بوده که بعضى مفسّران گفته‏اند، و یا آگاهى به اصول تجارت و فوت و فن کسب و کار): ولى این ادّعاى قارون مانع از آن نبود که ثروت خویش را در راههاى خیر اجتماعى به کار گیرد؛ زیرا این ثروت عظیم حتماً توسط همکارى یک جامعه به دست او رسیده بود، و به همین دلیل مدیون و مرهون جامعه و همکارى آنها بود.
  7. رابطه علم  مادّى و ثروت و پیشرفت مادى را نیز مى‏توان در ملل پیشرفته امروزى مشاهده کرد که چگونه در پرتو علم  و صنایع و پیشرفتهاى علمى به ثروت و تمدن عظیم مادى رسیده‏اند. البته در اینجا، کلام امام صادق (علیه السلام) بسیار قابل ملاحظه است که فرمودند: «لا غنى أَخصَبْ مِنَ العقل و لا فَقْرَ أحَط من الحُمْقْ»:«هیچ غنائى پربارتر از عقل نیست، و هیچ فقیرى بدتر از حماقت نیست.
  8. جهل مایه تعصب و لجاجت است». إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ‏: «به خاطر بیاورید هنگامى را که‏کافران در دلهاى خود تعصب و خشم جاهلیت پروراندند، در این هنگام خداوند سکینه و آرامش خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل فرمود (تا آرامش خویش را در مقابل آنها حفظ کنند».
  9. تعصب و خشم در دورن انسان - «حمیّة» از ماده‏ «حمى» (بر وزن حمد) چنانکه راغب در مفردات گوید: در اصل به معنى حرارتى است که از اشیائى همچون آتش و خورشید و نیروى درونى بدن تولید مى‏شود (حرارت درون ذاتى اشیاء) و به همین جهت به حالت تب «حمّى» (بر وزن کبرى) گویند و از آنجا که تعصب و خشم حرارت سوزانى در درون‏ انسان ایجاد مى‏کند، به این حالت «حمیت» گویند. در کتاب التحقیق فى کلمات القرآن الحکیم، نیز آمده که: «حمیت» به معنى شدت حرارت و علاقه و تعصب در دفاع از خود و تکبر و خود برتربینى است.
  10. تعصب جاهلیت - این آیه از آیاتى است که در جریان صلح حدیبیه نازل شده است، توضیح اینکه در سال ششم هجرت که پیامبر (صلى الله علیه وآله) به قصد عمره آماده زیارت خانه خدا شد، مشرکان مکه مانع ورود پیامبر (صلى الله علیه وآله) و مسلمانان به مکه شدند، و تعصب جاهلیت به آنان اجازه نداد که حتّى قوانین مسلّم خود را، دایر به آزادى زیارت خانه خدا براى همگان محترم شمارند، آنها با این عمل، هم احترام خانه خدا و هم سنتهاى خویش را زیر پاگذاردند.
  11. علم و عاقبت‏اندیشى‏- اضافه «حمیت» به «جاهلیت» از قبیل به اصطلاح اضافه «مسبب» به «سبب» است؛ زیرا همیشه تعصبها و لجاجتها و خشمهاى آتشین از جهل برمى‏خیزد، زیرا فرصت عاقبت‏اندیشى‏ را نداده و اجازه نمى‏دهد، که انسان فکر کند شاید اشتباه مى‏کند!
  12. اصل علم وخیر؛ جهل وشر - على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «العلم  اصْلُ کلِّ خیر ... و الجهلُ اصلُ کُلّ شَرّه»: «علم  ریشه هر خیر، و جهل ریشه هر شرّى است».
  13. جهل عامل تقلید کورکورانه است. إِذْ قَالَ لِابِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ- قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ- قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلَال مُّبِین: «به خاطر بیاورید) هنگامى را که ابراهیم (علیه السلام) به پدرش (عمویش آزر) و قوم او گفت: این مجسمه‏هاى بى‏روحى را که شما پیوسته پرستش مى‏کنید، چیست؟ گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت مى‏کنند. گفت: مسلماً شما و پدرانتان در گمراهى آشکارى‏

بوده‏اید».

  1. دلیل منطقی نه؛  تقلید کور کورانه - «تمائیل» جمع «تمثال» به معنى موجود صورت دار است، و به مجسمه و عکسهاى نقاشى شده هر دو گفته مى‏شود. «عاکفون» از ماده «عکوف» به معنى توجه مستمر آمیخته به تعظیم است، و واژه «اعتکاف» براى عبادت مخصوصى که در مسجد انجام مى‏شود نیز از این ریشه مشتق شده است. آرى در حقیقت بت‏پرستان هیچ دلیل منطقى به جز تقلید کورکورانه از نیاکان خود نداشتند، و به همین دلیل ابراهیم (علیه السلام) آنها را در ضلال مبین و گمراهى آشکار مى‏شمرد.
  2. محاکمه جاهلانه - در ادامه همین آیات که بیانگر محاکمه تاریخى او در برابر بت‏پرستان بابل است، مى‏گوید: «آیا شما جز خدا موجوداتى را مى‏پرستید که نه کمترین سودى براى شما دارند، و نه زیانى مى‏رسانند» و بعد مى‏افزاید: أُفٍّ لَکُمْ وَ لِماتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏: «افّ بر شما و بر آنچه پرستش مى‏کنید، آیا اندیشه نمى‏کنید، و عقل و تعقل ندارید!» این نکات شمه‏اى کوچک از مطالبى بود که مى‏توان در مورد علم  و جهل گفت. در پایان چند حدیث جالب ذکر مى‏شود:
  3. جاهل وعالم - مولى على (علیه السلام) فرمودند: «الجاهِلُ صَغیر و ان کانَ شَیخاً و العالِمُ کَبیر و ان کان حَدَثاً»:«جاهل کودک است، هر چند پیر باشد، و عالم بزرگ است هر چند جوان‏ و کم سن و سال باشد».
  4. سکوت جاهل خیر- در عبارتى دیگر، مولى على (علیه السلام) فرمودند: «لو سَکَتَ الجاهِلُ مَا اخْتَلف النّاس»: «اگر جاهل سکوت اختیار مى‏کرد هرگز اختلافى در میان مردم نمى‏افتاد».
  5. عالم غریب است . و نیز فرمودند: «العلماء غُرَباء لکثرة الجهال بینهم»: «دانشمندان غریب هستند، چون جاهلان در میان آنها فراوانند».
  6. جاهل در افراط یا تفریط - و در جاى دیگر فرمود: «لاترى الجاهل الّا مُفْرطاً او مُفَرّطا»: «جاهل را نمى‏بینى، مگر در حال افراط یا تفریط».
  7. یک فقیه دانشمند - پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) نیز فرمودند: «فقیه واحد اشَدّ على ابلیس مِنْ الف عابد»: «یک فقیه دانشمند در برابر شیطان محکمتر از هزار عابد است» (یعنى زحمت آن دانشمند براى او بیشتر از هزار عابد است).
  8. فساد علماء1- قَالَ أَمِیرُ الْمُومِنِینَ (علیه السلام ): آفة العامة العالم الفاجر یکى از آسیب‏هاى اجتماع این است که دانشمندان ما تقوا نداشته باشند. دانشمند بى‏تقوا، دکتر است، دانشمند است، اما تقوا ندارد. مرض را تشخیص نداده، بى‏خود نسخه مى‏نویسد. (غررالحکم، ص 47).
  9. رابطه با علماء: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: مجالسة العلماء عبادة ؛ رابطه و نشستن با علماء عبادت است. بحارالانوار، ج 1، ص 204.
  10. نگاه به صورت عالم - قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله علیه و آله): النَّظَرُ فِی وَجْهِ الْعَالِمِ حُبّاً لَهُ عِبَادَةٌ رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: نگاه به صورت عالم، که از روى محبّت انجام شود، عبادت است. بحارالانوار، ج 1، ص 205.
  11.  رابطه با بزرگان - قال رسول الله صلى الله علیه و آله: المتقون سادة، و الفقهاء قادة، و الجلوس إلیهم عبادة. امالى طوسى مفید ... از اسحاق فرزند موسى بن جعفر از پدران بزرگوار خود از امیر مؤمنان علیه السّلام که گفت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: پرهیزگاران و اهل تقوى بزرگان و آقا هستند. فقها و دانشمندان راهنماى کاروان بشرند و نشستن نزد آنان عبادت است.کافى، ج 2، ص 226.
  12. صفات علماء در قرآن‏ 1 دارای ایمان و صاحبان عقل: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلا اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلا أُولُوا الالْبابِ‏ : او کسى است که این کتاب را بر تو نازل کرد. بخشى از آن، آیات محکم (روشن و صریح) است که اصل و اساس این کتاب را تشکیل مى‏دهد. (و هرگونه ابهامى در آیات دیگر، با مراجعه به این محکمات روشن مى‏شود) و بخشى از آن، آیات متشابه است (که احتمالات مختلفى در معناى آیه مى‏رود، ولى با توجه به آیات محکم، تفسیر آنها روشن مى‏شود.) امّا کسانى که در دلهایشان انحراف است، به جهت ایجاد فتنه (و گمراه کردن مردم) و نیز به جهت تفسیر آیه به دلخواه خود، به سراغ آیات متشابه مى‏روند، در حالى که تفسیر این آیات را جز خداوند و راسخان در علم نمى‏دانند. آنان که مى‏گویند: ما به آن ایمان آورده‏ایم همه‏ى آیات از طرف پروردگار ماست (خواه محکم باشد یا متشابه) و جز خردمندان پند نگیرند.آل عمران/ 7.
  13. دارای خشیت و ترس از خدا: وَ مِنَ النّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الانْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ کَذلِکَ إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ و همچنین از مردم و جنبنده‏ها و چهار پایان به رنگ‏هاى گوناگون (آفریدیم)؛ از میان بندگان او تنها دانشمندان (ربّانى) خشیت الهى دارند، بى شک خداوند، عزیز و آمرزنده است. فاطر/ 28
  14. 3 اهل تهجّد و مناجات شبانه : أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الاخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الالْبابِ‏ : آیا (چنین کسى بهتر است یا) آن کس که در طول شب در حال سجده و قیام به اطاعت مشغول است (و) از آخرت مى‏ترسد و به رحمت پروردگارش امید دارد؟ بگو: «آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند؟» تنها خردمندان متذکّر مى‏شوند (و پند مى‏پذیرند). زمر/ 9.
  15. 4 اهل سجده و گریه: وَ یَخِرُّونَ لِلاذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً - و گریه‏کنان بر چانه‏ها (به سجده) مى‏افتند و همواره بر خشوعشان افزوده مى‏شود. اسراء/ 109.
  16. 5 اهل دنیا نیستند: فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقّاها إِلا الصّابِرُونَ‏ و (امّا) کسانى که علم و آگاهى (واقعى) به آنان داده شده بود، گفتند: واى بر شما! پاداش الهى براى کسانى که ایمان آورند و کار شایسته انجام دهند (از این مال و ثروت)، بهتر است، و (البتّه) جز صابران، آن (پاداش) را دریافت نخواهند کرد .قصص/ 79 و 80.
  17. عالم ربانی - این معنی از برابری سخن این دو گروه استفاده می‏شود که کسی اگر دارای این صفات ارزنده باشد عالم ربانی است. ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُوتِیَهُ اللّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ‏ آل عمران/ 79.
  18. عبادت علمی لازم  -250 مرتبه کلمه علم در قرآن آمده .ده نمونه می آوریم . (1) خداوند عبادت خالى نمى‏خواهد علم هم مى‏خواهد از این آیه معلوم مى‏شود که هر کار مهمى را مشورت کنید و سؤالى که مى‏شود براى رفع ابهام است نه اعتراض‏ «قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ» (بقره/ 32)
  19. بگو سبحان الله - آدم ظرفیت دارد که همه علوم را بگیرد گفتند «سُبْحانَکَ» منزهى تو. هر کجا دسته گل آب دادید بگویید سبحان الله در ورودى تو به سبحان الله است ما خبر نداشتیم‏ - قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم‏ - البقرة : 32
  20. (2) َ 5- علم خداوند به تمام جزئیات است«کُلَّ شَىْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر» هر چیزى اندازه‏گیرى شده‏ «أَحْصَیْناهُ» ریز مسائل را ما مى‏دانیم. برگ درخت مى‏افتد «ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ» (انعام/ 59) مى‏دانیم‏ «وَ لا حَبَّهٍ فى ظُلُماتِ الْأَرْضِ» دانه زیر زمین را عددش را مى‏دانیم. خورشید و ماه براى این است که‏ «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنینَ وَ الْحِسابَ» (اسراء/ 12) نمى‏شود عددها را جابجا کرد  ایمان به حضور و علم خداوند، انسان را از خطاها باز مى‏دارد. البقرة : 77 أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُون‏
  21. (3) انبیا و اوصیا.دانشمندان، در کنار فرشتگان - امام باقر علیه السلام فرمودند: «مراد از «أُولُوا الْعِلْمِ‏» در آیه، انبیا واوصیا هستند».دانشمندان، در کنار فرشتگان قرار مى‏گیرند آل‏عمران : 18 شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیم‏
  22. (4)- بى‏سوادى و ناآگاهى، زمینه‏ى رشد خیالات وآرزوهاى نابجاست. البقرة : 78 وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلاَّ أَمانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّون
  23. (5) قیامت، روز آشکار شدن حقایق و رسوا شدن کافران است. «سَیَعْلَمُونَ‏ غَداً مَنِ‏ الْکَذَّابُ‏ الْأَشِرُ» (قمر26) توجّه به ثبت اعمال توسط فرشتگان معصوم، سبب حیا و تقواى انسان مى‏شود. «یَعْلَمُونَ‏ ما تَفْعَلُونَ‏» پرونده خطاها و گناهان روزى گشوده خواهد شد. «هَلْ‏ عَلِمْتُمْ‏ ما فَعَلْتُمْ‏»*
  24. آرى، عالم‏ مؤمن بر مؤمن عادى برترى دارد، چنانکه مؤمن بر غیر مؤمن برترى دارد. قرآن در جاى دیگر مى‏فرماید: «هَلْ‏ یَسْتَوِی‏ الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ»ب. آیا عالم‏ با جاهل یکسان است. «هل‏ یستوى‏ الّذین یعلمون والّذین لا یعلمون»
  25. جهل سرچشمه انحرافات - 14- مرتبه در قرآن جاهل آمده - جهل، سرچشمه‏ى انحرافات است.  هرگز در برابر خواسته‏هاى نابخردان تسلیم نشویم. عبادت باید بر اساس معرفت معبود باشد. - نابخردان، در صدد به انحراف کشاندن دیگران، حتّى انبیا هستند. تَأْمُرُونِّی‏ ...أَیُّهَا الْجاهِلُون
  26. جوانمردی در برابر خطاکار - فتوّت در آن است که راه عذر به خطاکار تلقین شود. (یوسف به برادران خطاکار گفت: کارهاى شما در زمان بى توجّهى شما بوده نه اکنون.) «إِذْ أَنْتُمْ‏ جاهِلُونَ‏»
  27. ملایمت باجاهل -  وَ عِبادُ الرَّحْمنِ‏ الَّذِینَ‏ یَمْشُونَ‏ عَلَى‏ الْأَرْضِ‏ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ‏ الْجاهِلُونَ‏ قالُوا سَلاماً «63» در این آیات، دوازده صفت از صفات ویژه‏ى «عِبادُ الرَّحْمنِ‏» بیان شده که بعضى اعتقادى، بعضى اجتماعى و بعضى اخلاقى است.
  28. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده