پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۴۲ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

۳۱
تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین متقین 13-4 و 5- چشم  و گوش حق‏بین و حق‏شنو 4. غضوا أبصارهم عما حرم الله علیهم 5. و وقفوا اسماعهم على العلم النافع لهم. : چشمان خویش را از آنچه خداوند بر آنها حرام کرده فرو مى‏گیرند و نظر را کوتاه مى‏کنند و گوش‏هاى خود را وقف شنیدن علم و دانش سودمند مى‏سازند.

 

  1. گوش وچشم در اختیار تحصیل علم - به مردم است.- امروز محصّلى که وارد دانشگاه مى‏شود براى این است که پس از خاتمه تحصیل بتواند شغلى به دست بیارود و داراى زندگى خوبى گردد. ولى اکثر طلبه‏هایى که در مدراس اصفهان تحصیل مى‏کردند براى این کسب علم مى‏نمودند که دانشمند شوند ولو بدانند که تا آخرین روز زندگى با عسرت مادى خواهند زیست.

نزدیک‏ترین مردم به خدا، عالم‏ترین و عادل‏ترین و مهربان‏ترین آنها به مردم است. - عسرت زندگى طلبه‏هایى که در مدارس اصفهان تحصیل مى‏کردند، ضرب‏المثل بود ... «محمد زکریاى رازى (نیز همانند صدرا) هنگامى که از صفات دانشجویان پزشکى صحبت مى‏کند مى‏گوید: واجب است که دانشجوى پزشکى، طبّ را براى جمع مال نخواهد، بلکه متذکّر باشد که نزدیک‏ترین مردم به خدا، عالم‏ترین و عادل‏ترین و مهربان‏ترین آنها به مردم است. آرى کسانى که به مقام بلند علم رسیده و قله آن را تسخیر کردند به جز در مسیر بى‏اعتنایى به مال و مقام گام ننهادند و مثل ملاصدرا در اثر همین بى‏اعتنایى‏ها به جایى رسید که مى‏گوید: هنگامى که در کهک‏ به سر مى‏بردم ... بر اثر اخلاص و تزکیه نفس (و دورى گزیدن از دنیا و مافیها) قلبم روشن شد و درهاى ملکوت ... و آنگاه درهاى جبروت ... به رویم گشوده شد و به اسرار دنیاى الهى پى بردم و چیزهایى فهمیدم که در آغاز تصور نمى‏کردم رموز آن بر من مفتوح گردد.

  1. 4 شرط برای پذیرش علم - و همین مرد وقتى شاگرد مى‏پذیرد 4 شرط مى‏کند که اگر طالب علم مى‏پذیرفت و عمل مى‏کرد در جرگه شاگردان او مى‏نشست و لیقات همچو استاد را داشت وگرنه استاد عذر او را خواسته و مى‏گفت جاى دیگر تحصیل علم کند، زیرا مى‏دانست که رونده کوى علم بدون این 4 چیز از واماندگان و یا سقوط کنندگان در پرتگاه‏هاى این مسیر خطرناک است. چهار شرط او چنین بود: «اول این که درصدد تحصیل مال نباشد مگر به اندازه تحصیل معاش، دوم این که درصدد تحصیل مقام نباشد، سوم این که معصیت نکند، چهارم این که تقلید ننماید ...
  2. پروفسور هانرى کربن که در نوامبر 1962 از آنجا دیدن کرده مى‏نویسد: «کهک، در سى کیلومترى جنوب شرقى قم واقع شده است براى رسیدن به قریه، پانزده کیلومتر در جاده قم- اصفهان پیش مى‏رویم و سپس از راه فرعى شرق جاده، بیابان خشکى را به طول پانزده کیلومتر پشت سر مى‏گذاریم ... کهک مسجد کوچکى دارد که ظاهراً در قرن یازدهم هجرى ساخته شده و احتمالًا ملاصدرا در آن به عبادت و ریاضت مى‏پرداخته است در کهک او مى‏اندیشیده و مى‏نوشته است و نیز در همین جا انوار ملکوت بر او تابیده و ذوق شهود یافته است (ایقاظ النائمین صفحه 10 پانوشت مقدمه آن) شمار سال‏هاى اقامت آخوند در این قریه به درستى شناخته نیست، بعضى از صاحب‏نظران این دوران را بین 7 تا 15 سال دانسته‏اند، هانرى کربن سال‏هاى اقامت او را از 9 تا 11 سال پنداشته است (همان کتاب صفحه 11).

در نزدیکى کهک غارى است که به قول بعضى خلوتگاه آخوند بوده و در آن غار دور از انظار به ریاضت و ذکر مى‏پرداخته است (رساله سه اصل صفحه 9، پانوشت) نقل از پاورقى صفحه 38 سیماى فرزانگان، جلد 3. و ملاصدرا فیلسوف و متفکر بزرگ اسلامى، صفحه 199.

  1. تحصیل مال دنیا و تحصیل علم دو عمل متخالف - ملاصدرا مى‏گفت: محال است کسى که درصدد تحصیل مال باشد، بتواند تحصیل علم نماید و تحصیل مال دنیا و تحصیل علم دو عمل متخالف است که با هم قرین نمى‏شود. کسى که در طول دراز مى‏شود، عرض و ضخامت او کم خواهد شد و به همین قیاس کسى که درصدد تحصیل مال مى‏باشد گرچه ممکن است توانگر شود، اما به طور حتم از تحصیل علم بازمى‏ماند و مالدارانى که عالم جلوه مى‏کنند متظاهر به علم و ریاکار هستند».
  2. چهارمین و پنجمین صفات پرهیزکاران -  با توضیح این چهار نکته روشن شد که چهارمین وصف پرهیزکاران عدم نظر به محارم خداوندى است، خواه نظر به مبصرات باشد و خواه غیر آن و پنجمین صفات متوقف کردن گوش است بر علومى که به نحوى در شکوفایى فرد و نظام جامعه اسلامى دخالت داشته و موجب تسریع در برنامه‏هاى سیستم اسلامى و استعلاء فرد و نظام توحیدى بر غیر توحیدى مى‏شود. ***
  3. چشم  و گوش را در مسیر صحیح - از وظایف عبودیت و بندگى ما شکرگزارى از نعم الهى و بالاخص چشم  و گوش است که ابزار شناخت اکثر معلومات ما است. استفاده صحیح از این ابزارها شکر این نعم است، زیرا «الشکر صرفُ العبد جمیع ما انْعَمَه الله فیما خُلِقَ لاجله»: «شکر مصرف کردن عبد است جمیع چیزهایى را که خداوند به او ارزانى داشته، در موردى که خلق شده براى آن» مثلًا چشم  و گوش را در مسیر صحیحى که مورد رضاى خداوند است استعمال کند و از به کار بستن این ابزارها در طریق‏ سوء خوددارى کند،
  4. گوش و چشم  و دل مورد سؤال واقع ‏شوند» -زیرا از آیات و روایات استفاده مى‏شود که ما افسار گسیخته و رها خلق نشده‏ایم، بلکه مسئول اعضا و جوارح خود و اعمال  صادره از آنها هستیم، چنان که قرآن مى‏فرماید: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا»: «به درستى که گوش و چشم  و دل هریک از آنها مسئول و مورد سؤال واقع مى‏شوند»

چشم وگوش ودل تحت نظارت ما هستند - و در روایات مى‏خوانیم: «کلکم راع و کلکم مسؤل عن رعیته»: «هریک از شما مراقب و هریک از شما مسئول رعیت خود هستید» جمیع اعضا و جوارح ما رعیت و تحت نظارت ما هستند و ما مسئول اعمال  و رفتار آنها خواهیم بود.

  1. باهمه گونه امکانات هدایت باز هم گمراه‏اند - قرآن درباره اهل جهنم سه صفت بارز را به عنوان ویژگى‏هاى دوزخیان نام مى‏برد: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» و (به طور مسلم گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم، آنها دل‏ها (عقل‏ها) یى دارند که با آن (اندیشه نمى‏کنند) و نمى‏فهمند و چشم انى دارند که با آن نمى‏بینند و گوش‏هایى دارند که با آن نمى‏شنوند، آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراه‏تر، اینان همان غافلان‏اند (زیرا با این که همه گونه امکانات هدایت دارند باز هم گمراه‏اند).
  2. سه خصوصیت دوزخیان عبارتند از: 1. آنها قلب‏هایى دارند که با آن درک و اندیشه نمى‏کنند «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها» (قلب در اصطلاح قرآن به معنى روح و فکر و نیروى عقل است، یعنى با این که استعداد تفکر دارند و همچون بهایم و چهارپایان فاقد شعور نیستند. در عین حال از وسیله سعادت بهره نمى‏گیرند و فکر نمى‏کنند در عوامل و نتایج حوادث اندیشه نمى‏نمایند و این وسیله بزرگ رهایى از چنگال هر گونه بدبختى را بدون استفاده در گوشه‏اى از وجودشان رها مى‏سازند 2. چشم ‏هاى روشن و حقیقت‏بین دارند، اما با آنها چهره حقایق را نمى‏نگرند و همچون نابینایان از کنار آنها مى‏گذرند

(وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها).3. با داشتن گوش سالم، سخنان حق را نمى‏شنوند و همچون کران خود را از شنیدن حرف حق محروم مى‏سازند (وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها). اینها در حقیقت همچون چهارپایانند، چراکه امتیاز آدمى از چهارپایان در فکر بیدار و چشم  بینا و گوش شنوا است که متأسفانه آنها همه را از دست داده‏اند(أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ) بلکه آنها از چهاپایان گمراه‏تر و پست‏تر مى‏باشند(بَلْ هُمْ أَضَلُّ).

  1. حیوانات بر اثر هواپرستى و گرایش به پستى‏ها  - چرا که چهارپایان داراى این استعدادها و امکانات نیستند، ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم  بینا و گوش شنوا امکان همه گونه ترقى و تکامل را دارند. اما بر اثر هواپرستى و گرایش به پستى‏ها این استعدادها را بدون استفاده مى‏گذارنند و بدبختى بزرگ آنان از همین جا آغاز مى‏گردد.
  2. آنها افراد غافل و بى‏خبرى هستند و به همین جهت در بیراهه‏هاى زندگى سرگردانند (أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ) چشم ه آب حیات کنار دستشان است، ولى از تشنگى فریاد مى‏کشند، درهاى سعادت در برابر رویشان باز است، اما حتى به آن نگاه نمى‏کنند و این بدبختى ناشى از جبر الهى نیست، بلکه نتیجه اعمال  خود آنها است. زنده و جاوید مکتبى که اهل بهشت را عاقل و شنوا و بینا مى‏داند و بشکند قلم‏ها و بریده باد زبان‏هایى که دین را افیون ملت‏ها و عامل تخدیر معرفى مى‏کنند. آیا بینش و هدف چنین مکتبى تخدیر است؟! این سؤالى است که جوابش به عهده روشنفکران آزاده است.
  3.  بی هدف خواب و خور و شهوت‏رانى - بارها در قرآن مجید غافلان بى‏خبر به چهارپایان و حیوانات بى‏شعور تشبیه شده‏اند، ولى نکته تشبیه آنها به انعام (چهارپایان) شاید این باشد که تنها به خواب و خور و شهوت‏رانى مى‏پردازند، درست همانند ملت‏هایى که تحت شعارهاى فریبنده آخرین هدف عدالت اجتماعى و قوانین بشرى را رسیدن به آب و نان و یک زندگى مرفه مادى مى‏پندارند.
  4. حیوانات هدفشان جز شکم چیزى نیست.- چنان‏که امام على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه مى‏فرماید: «کالبَهِیْمَةِ الْمَربوُطَةِ هَهُّها عَلَفُها او المُرسَلَةِ شُغْلُهَا تَقَهُّمُها»:«همانند حیوانات پروارى که تنها به علف مى‏اندیشند و یا حیوانات دیگرى که در چراگاه‏ها رها شده‏اند و از این طرف و آن طرف خُرده علفى برمى‏گیرند» به‏ تعبیر دیگر گروهى مُرفّهند، همچون گوسفندان‏ پروارى و گروهى نامرفه مانند گوسفندانى که در بیابان‏ها در بدر به دنبال آب و علف مى‏گردند و هر دو گروه هدفشان جز شکم چیزى نیست.
  5. درعوامل ترقى فکر نمى‏کنند - آنچه گفته شد ممکن است درباره یک فرد صادق باشد و یا درباره یک ملت، ملت‏هایى که اندیشه‏هاى خود را از کار انداخته‏اند و به سرگرمى‏هاى ناسالم روى آورده‏اند و در ریشه‏هاى بدبختى خود نمى‏اندیشند و درعوامل ترقى فکر نمى‏کنند نه گوش دارند و نه چشم  بینا، نه دیدى و نه شنودى، آنها نیز دوزخى هستند نه تنها دوزخ قیامت، بلکه در دوزخ زندگى این دنیا نیز گرفتارند.
  6. در شکم مادران هیچ نمى‏دانستید،- جا دارد در اینجا تفکرى براى شناخت جایگاه چشم  و گوش در زندگى بشر و این که چه آیات و نشانه‏هایى هستند، داشته باشیم. قرآن مى‏فرماید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعلمونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»: «و خداوند شما را از شکم مادران خارج نمود درحالى که هیچ نمى‏دانستید، اما براى شما گوش و چشم  و عقل‏ها قرار داد تا شکر نعمت او را به جا آورید».
  7. تذکر چند نکته: 1. بعضى از مفسرین گفته‏اند وجه این که نخست نظر به گوش و سپس به چشم  شده این است که در نوزاد ابتدا فعالیت گوش شروع مى‏شود و بعد از مدتى چشم ‏ها قدرت دید را پیدا مى‏کنند، زیرا چشم  در آغاز تولد بعد از گذراندن آن عالم تاریکى مطلق آمادگى پذیرش اشعه نور را ندارد و به همین دلیل غالبا بعد از تولد بسته است و تدریجاً به نور عادت مى‏کند در حالى که گوش انسان به اعتقاد بعضى حتى در عالم جنین کم و بیش قدرت شنوایى داشته و آهنگ قلب مادر را شنیده و با آن مأنوس مى‏شود.
  8. وجه مفرد آمدن (سمع) و جمع آمدن (ابصار) که جمع (بَصَر) است را عالم بزرگوار شیخ طوسى در کتاب تبیان از یکى از ادباى معروف عرب چنین نقل مى‏کند که علت مفرد آمدن «سمع» ممکن است یکى از این دو چیز باشد:

نخست: این که «سمع» گاهى به عنوان اسم جمع به کار مى‏رود و مى‏دانیم اسم جمع در معنى آن جمع افتاده است و نیازى به جمع بستن ندارد.

  1. «ابصار» به صورت جمع ذکر شده،- استاد در (جلد 1 تفسیر نمونه صفحه 56) بعد از این دو وجه مى‏گوید «به علاوه مى‏توان وجه ذوقى و علمى دیگرى براى این تفاوت گفت و آن این که تنوع ادراکات و مشاهدات نسبت به مسموعات فوق‏العاده بیشتر است و به خاطر این تفاوت «ابصار» به صورت جمع ذکر شده، ولى «سمع» به صورت مفرد آمده است.

در فیزیک جدید نیز مى‏خوانیم امواج صوتى قابل استماع تعداد نسبتاً محدودى است و از چندین ده هزار تجاوز نمى‏کند، درحالى که امواج نورها و رنگ‏هایى که قابل رؤیت است از میلیون‏ها مى‏گذرد. «فُؤاد» گرچه به معنى قلب (عقل) آمده است ولى این تفاوت را با قلب دارد که در معنى فُؤاد جوشش و افروختگى و یا به تعبیر دیگر تجزیه و تحلیل و ابتکار افتاده است.

  1. گوش و چشم  و عقل را به عنوان ابزار شناخت - در این آیه خداوند به عنون یک درس توحید و خداشناسى به مسئله نعمت علم و دانش و ابزار شناخت اشاره مى‏فرماید زمانى که در درون شکم مادران بودید هیچ نمى‏دانستید، زیرا در آن محیط محدود و تاریک و بسته این جهل و بى‏خبرى قابل تحمل بود، ولى به هنگامى که در فراخناى این عالم پهناور و در بین موج انبوه مخلوقات گام نهادید دیگر ادامه آن جهل امکان‏پذیر نبود، بلکه سیستم زندگى اقتضاى علم و شناخت و در نتیجه ابزارى براى آن شناخت مى‏کرد و ما براى شما گوش و چشم  و عقل را به عنوان ابزار شناخت قرار دادیم تا از سرگردانى در ظلمتکده جهل برهید. این نعمت‏هاى بزرگ را به شما دادیم تا حس شکرگزارى در برابر این همه موهبت در شما بیدار شود و به خود آئید و شکرگزار باشید.
  2. لوح نفس بشر در ابتداء تکوّنش از هر نقشى خالى است - در درون آن عالم تاریک و متعفن علمى نداشتیم حتى علوم فطرى مثل خداشناسى و توحید و همچنین مسائل بدیهى مثل محال بودن اجتماع نقیضین و ارتفاع آن یا کل بزرگ‏تر از جزء است یا در مسائل اجتماعى و اخلاقى حسن عدالت‏ و قبح ظلم و یا حتى علم حضورى به خویشتن را غافل بودیم و این آیه تائیدى بر نظریه علماء نفس است که مى‏گویند لوح نفس بشر در ابتداء تکوّنش از هر نقشى خالى است و به تدریج چیزهایى در آن نقش مى‏بندد، پس از تولد افاضه قواى ظاهرى و باطنه به او مى‏شود سامعه باصرة، ناطقة، شامّة، لامسة، حس مشترک واهمه، خیال، حافظه، متصرفه، کم کم چشم  ما قدرت بینایى پیدا کرد و گوش قدرت شنوایى و عقل قدرت درک و تجزیه و تحلیل یافت و ما از این مواهب سه‏گانه الهى بهره‏مند شدیم،
  3. علوم به صورت بالقوه در نهاد ما جان گیرد - نخست تصورات بسیارى از اشیاء را از طریق حس درک کردیم و آن را به عقل سپردیم، سپس از آنها مفاهیم کلى و کلى‏تر ساختیم و از طریق تعمیم و تجرید به حقایق عقلى دست یافتیم.قدرت تفکر ما به جایى رسد که از خویشتن (به عنوان یک علم حضورى آگاه مى‏شویم) سپس علوم و دانش‏هایى که به صورت بالقوه در نهاد ما بوده جان مى‏گیرد و فعلیت پیدا مى‏کند و ما این علوم بدیهى و ضرورى را پایه‏اى قرار مى‏دهیم براى شناخت علوم نظرى و غیر بدیهى. بنابراین عمومیت و کلیت آیه که مى‏گوید: در آغاز تولّد هیچ نمى‏دانستید تخصیص و استثنایى برنداشته است.

 

  1. ده قوای ظاهرة و باطنة است، . 5 تاى اول ظاهرة و 5 تاى دوم باطنة است، حواس و قواى ظاهرة واضح است اما قواى باطنه در شرح منطق کبرى حاشیه صفحه 170 جامع المقدمات مى‏گوید حس مشترک مُدرک صور و واهمه درک کننده معانى جزئیه و خیال (یا قوه مُصَوّره) حافظ صور و حافظه، حافظ معانى است و قوه متصرفه آن است که نه درک کننده چیزى است و نه حافظ چیزى بلکه کسب کنده صور به وسیله صور دیگر یا کسب کننده معانى با معانى دیگر یا کسب کننده صور با معانى دیگر است، این قوه اگر در خدمت عقل باشد متفکره و اگر در خدمت وهم باشد متخیّله گویند. (اهل مطالعه مى‏توانند براى مطالعه بیشتر به رساله نقیس ابن سینا، ص 19 تا 27 چاپ انجمن آثار ملى یا مبدا و معاد ملاصدرا، ص 303- 286 فصل پنجم تا هشتم، ترجمه احمد بن محمد الحسینى اردکانى چاپ مرکز نشر دانشگاهى و یا شرح اشارات خواجه نصیر، فصل 9 نمط سوم، ص 142 به بعد، چاپ مکتبة آیة الله مرعشى نجفى مراجعه کنند).
  2. دو سرمایه بزرگ انسان‏ ؛ گوش و چشم ،

علوم موجود یا عقلى است یا نقلى و یا حسى، عقلى مثل فلسفه و مسائل ریاضى، نقلى علومى است که از گذشتگان به جا مانده و براى ما نقل مى‏شود و علوم حسى، علوم آزمایشگاهى و علومى است که دست تجربه به آن رسیده است، مثل این که آب در دماى 100 درجه جوش و در دماى صفر درجه یخ مى‏بندد در این آیه ابزار شناخت این سه گونه علم معرفى شده است: علوم عقلى با عقل درک شده و علوم نقلى و حسى با گوش و چشم ، البته علوم دیگرى از طریق دیگر حواس همچون شامه و لامسه و ذائقه به دست مى‏آید که درصد آنها با علومى که از طریق گوش و چشم  به دست مى‏آید قابل مقایسه نیست و ابزار مهم همین دو است.

  1. سه چیزی که هر کدام را با دنیا معامله نمى‏کند،- این ابزار چه گرانبها است که انسان حتى یک چشم  یا یک گوش یا عقل خود را با دنیا معامله نمى‏کند، این انسان عجب سرمایه‏دارى است و خود نمى‏داند، سه چیز دارد که هریک را با دنیا معامله نمى‏کند، اگر همه جهانیان جمع شوند و تدبیر کنند تا چشم  و گوش و یا قلبى بیافرینند، نمى‏توانند. درباره قلب صنوبرى شکل که در بدن حیات انسان به آن محتاج است، چندى پیش نوشته بودند قلبى مصنوعى براى بیمارى پیوند کردند که 6 روز کار کرد و سپس بیمار تلف شد، هزینه این 6 روز 30 میلیون تومان بود، یعنى روزى 5 میلیون تومان، این قلب را باید با قلب طبیعى مقایسه کرد .

 

  1. عجب سرمایه‏اى و عجیب - که اگر بخواهیم به همین‏ مقیاس هزینه براى قلب طبیعى مصرف کنیم در سال بالغ بر یک میلیارد و هشتصد و بیست و پنج میلیون تومان هزینه در بردارد 5000000/ 1825000000* 365 یعنى در واقع براى قلب به تنهایى در سال این مقدار سرمایه درکسیه اندوخته‏ایم که اگر ضرب در 60 که عمر تقریبى افراد است بکنیم، سرمایه ما نسبت به قلب در طول زندگى چنین مى‏شود: 60/ 109500000000* 1825000000 وه! عجب سرمایه‏اى و عجب سرمایه‏دارى.!!
  2. ساختمان چشم در خلقت آفرینش - ساختمان چشم  یک دوره درس توحید و خداشناسى است که خداوند در کتاب خلقت جانداران به ودیعت سپرده است، چشم  را مى‏توان مانند دستگاه گیرنده مخصوصى دانست که امواج نورانى از آن گذشته با تشکیل تصویر روى پرده حساس شبکیه سبب تأثر عصب بینایى و انتقال آن به مرکز بینایى مغز مى‏شود و در نتیجه احساس بینایى را به وجود مى‏آورد.
  3. ساختمان تشریحى چشم صلبیه ؛ مشیمیه؛ شبکیه-   ساختمان تشریحى چشم - چشم  عضوى است کروى به قطر تقریباً 22 میلى‏متر که جدار آن از چند غشاء تشکیل شده و به ترتیب از خارج عبارت است: 1. صلبیه که غشایى است سخت و حاجب، ماوراء قسمت قدامى آن شفاف و برجسته‏تر یعنى داراى شعاع انحناء کمتر است، این قسمت را قرنیه مى‏نامند.2. مشیمیه غشایى است داراى مواد ملوّنه (مواد رنگین) و رگ‏هاى چشم  که قسمت‏هاى داخل چشم  را محافظت کرده گرم نگاه مى‏دارد.3. شبکیه- غشایى است عصبى با ساختمان مفصّل که سلول‏هاى حساس بینایى در آن قرار گرفته است. دوربین‏ها و دستگاه‏هاى عکسبردارى را از روى عملکرد چشم  طرح‏ریزى نموده‏اند،

 

  1. اما چشم  کجا و این دستگاه‏ها کجا، یک صحنه را که مى‏خواهند عکسبردارى یا فیلمبردارى کنند چندین نفر باید تنظیم کند، ولى چشم  ما در شبانه روز مى‏تواند حتى بیش از یک میلیون عکس بگیرد، بدون این که احتیاج به تنظیم توسط شى‏ء خارجى داشته باشد، با کم شدن نور مردمک چشم  بزرگ‏تر شده تا نور بیشترى را به داخل هدایت کند و با زیاد شدن نور مردمک کوچک شده تا نور کمترى داخل چشم  شود و این مسئله را مى‏توان در اتاق تاریک و یا فضاى باز پرنور یا در برابر آینه قرار گرفتن تجربه نموده و ملاحظه کرد که چگونه در فضاى تاریک مردمک کوچک و در فضاى روشن مردمک بزرگ مى‏شود.
  2. تنظیم اتوماتیکى چشم  را مى‏شود در لحظه برق رفتن هم در شب مشاهده کرد که به محض برق رفتن مدتى چشم  به فرصت تطبیق نیاز دارد تا بتواند با بزرگ کردن مردمک نور بیشترى را جذب چشم  کند، یا بالعکس در موقع برق آمدن مدتى فرصت مى‏خواهد تا مردمک کوچک شود، چشم  انسان داراى دو عضله در دو طرف است که اگر از دور بخواهد عکسبردارى کند، عضله‏ها کشیده و عدسى تحدّبش کم مى‏شود، اما خط کتاب نزدیک را وقتى مى‏خواهد عکسبردارى کند عضله هاه شل شده و تحدّبش زیاد مى‏شود و این عمل در دستگاه‏هاى عکسبردارى یا فیلمبردارى احتیاج به تنظیم خارجى دارد.

دوربین‏ها براى عکسبردارى هزینه زیادى جهت تهیه فیلم و غیره لازم دارد، ولى استاد مى‏فرمود در کتابى دیده‏ام قریب به این مضمون که مقدار انرژى براى حرارت دادن 1 گرم آب که بسیار ناچیز است اگر در چشم  انسان باشد 50 سال مى‏توند با آن عکسبردارى کند، چه کم مصرف، هزینه کمتر محصول بیشتر و دقیق‏تر و ظریف‏تر و هماهنگ با تمام نیازها و احتیاج‏ها.

  1. دوربین‏ها براى عکسبردارى از شش جهت بالا، پایین، جلو، عقب، راست‏ و چپ نیاز به گردش توسط فیلمبردار یا عکاس دارد، ولى دوربین‏هاى بدن ما یعنى چشمان ما بدون نیاز به حرکت سر، حرکت مى‏کند زیرا عضلاتى در اطراف آن تعبیه شده که گردش به شش طرف را براى انسان میسر مى‏کند، بدون این که زحمت حرکت سر را داشته باشد.
  2. از عجایب خلقت چشم  این است که سطح روئین آن دائماً مرطوب است وگرنه سطح چشم  در اثر حرکت پلک‏ها خراشیده و به تدریج زخم مى‏شد، خداوند چشم ه‏هایى در ژرفاى چشم  قرار داده که آهسته آهسته مى‏جوشد و در طول 80 سال عمر خشک نمى‏شود، اگر این همه آب بخواهد در درون چشم  بماند، امکان‏پذیر نیست. به همین جهت روزنه‏اى به بینى باز شده که درون بینى را هم مرطوب مى‏کند و در واقع آب‏هاى غیر مورد نیاز چشم  از این دریچه به بیرون راه پیدا کرده و از تراکم آب‏ها جلوگیرى مى‏شود. اگر این روزنه مسدود شود چشم  ریزش آب پیدا مى‏کند «العظمة لله الواحد القهار» این چه قدرت‏نمایى است آیا خالق این چشم  طبیعت بى‏شعور است، آیا خالق این چشم  از انعکاس نور در عدسى‏ها و قوانین حاکم دیگر بر چشم  باخبر نبوده؟! چه آدم بى‏خردى باشد که بگوید سازنده و خلاق این دستگاه بى‏خبر بوده است! گوش هم همچون دستگاه گیرنده‏اى با ساختمان مخصوصى به کار خود مشغول است.
  3. گوش را به سه قسمت گوش بیرونى و میانى و درونى تقسیم کرده‏اند.گوش بیرونى مشتمل بر لاله گوش و مجراى شنوایى است، لاله گوش در غالب حیوانات متحرک است و براى جمع کردن و هدایت امواج صوتى و تشخیص جهت صدا به کار مى‏رود و ممکن است به طرف منبع صوت متوجه شود در انسان لاله گوش بى‏حرکت است، ولى تا اندازه‏اى جهت‏ صوت را مى‏تواند تشخیص دهد، اگر چین خوردگى‏هاى لاله گوش را با موم نرم پر کنیم، شنوایى‏ و توانایى تشخیص محل صوت کم مى‏شود.
  4. 2. گوش میانى، حفره کوچکى پر از هوا است که به وسیله پرده نازکى از گوش بیرونى جدا شده است، این پرده شبیه به پوست طبل است و پرده صماخ نام دارد، چهار استخوان برحسب شکلى که دارند به ترتیب چکشى، سندانى، عدسى و رکابى نامیده شده است، مجرایى از پایین گوش میانى را به حلق مربوط مى‏کند.
  5. 3. گوش درونى در بالا از سه مجراى نیم گرد و در پایین از یک بخش حلزونى شکل تشکیل شده است و درون سه مجراى نیم گرد و بخش حلزونى شکل گوش درونى از مایع مخصوصى پر شده است. کار گوش، ابتدا امواج صوتى توسط لاله گوش به مجراى شنوایى فرستاده شده تا پرده صماخ را مى‏لرزاند به علت اتصال پرده با استخوان‏ها، استخوان‏ها لرزیده و سبب حرکت مایع درون بخش حلزونى شکل گوش درونى شده و سپس به وسیله عصب شنوایى پیامى از بخش حلزونى شکل گوش درونى به مغز فرستاده مى‏شود و این موقع است که به وسیله مغز صدا شنیده مى‏شود.
  6. کوتاه سخن این که هرچه کنکاش و جستجو و دقت در خلقت انسان شود، تعجب و حیرت انسان بیشتر مى‏شود و چه خوش فرمود مولاى متقیان على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه: «اعجبوا لهذا الانسان ینظر بشحم و یتکلم بلحم و یسمع بعظم و یتنفس من خرم»: «براى (آفرینش) این انسان به شگفت آئید (اندیشه نمائید تا به قدرت و توانایى آفریدگارش پى برید که او را طورى آفریده) که با پیهى (چشم ) مى‏بیند و با گوشتى (زبان) سخن مى‏گوید و با استخوانى (گوش) مى‏شنود و از شکافى (بینى) تنفس مى‏کشد.
  7. در پایان به عنوان حسن ختام و «ختامُه مِسکُ» سه روایت در مورد چشم  و گوش و علم نافع تقدیم مى‏شود: قال الصادق (علیه السلام) «کَلٌ عیَن باکیةٌ یَومَ القیامةِ الّا ثلاثة اعْیُن: عَینٌ غَضَّتْ عن مَحارم الله وعینٌ سَهَرتْ فى طاعة الله وعینٌ بَکَتْ فى جَوف اللیل مِنْ خشیَة الله»؛ امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «هر چشمى روز قیامت گریان است مگر سه چشم  1. چشمى که فروگیرد خود را از محرمات الهى (و نظر به آنها نکند) 2. چشمى که شب زنده‏دار باشد در راه طاعت خدا 3. چشمى که بگرید در دل شب از خوف خدا».
  8. 2. قال حسن بن على (علیه السلام):«انّ ابْصَرَ الابْصار ما نَفَذَ فى الخَیر مَذْهَبُه واسْمَع الاسماع ما وَعَى التَّذکیرَ وانتقَعَ به»: «بیناترین دیده‏ها، دیده‏اى است که نظر و دید آن در مسیر خیر باشد و سامع‏ترین گوش‏ها، گوشى است که اخذ کند تذکرات و پندها را و نفع ببرد از آنها».
  9. 3. در روایتى آمده که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) داخل مسجد شدند درحالى که جماعتى گرد مردى را احاطه کرده بودند پرسیدند چه خبر است؟ گفته شد این مردى که مردم به دور او حلقه زده‏اند علامه است فرمود: «علامه یعنى چه»؟! گفتند آگاه‏ترین مردم به انساب عرب و وقایع آنها و داناترین مردم نسبت به ایام جاهلیت و عالم به اشعار و عربیّت است. حضرت فرمودند:
  10. علم منحصر در سه علم است «ذاک علم لا یَضُرّ مَنْ جهله ولا یَنْفَعُ مَنْ علمه»: «این علمى است که از عدمش ضررى متوجه انسان‏ نمى‏شود و نفعى هم از وجودش برده نمى‏شود». سپس فرمودند: «انّما العلم ثلاثة: آیةٌ مُحْکمة، او فریضَةٌ عادلة او سُنَّةٌ قائمةٌ وما خلاهُنَّ فهو فُضْلٌ»:«علم منحصر در سه علم است: خداشناسى، اخلاق، فقه، و غیر از این سه فضل است» عارف وارسته مرحوم الهى قمشه‏اى در ذیل فراز (غضّوآ ابصارهم عما حرّم الله علیهم) چنین گوید:

به روى هرچه ناشایسته باشد

 

دو چشم  پاک‏بینشان بسته باشد

همه چشم ند چون نرگس پایدار

 

ولیکن باز بر رخسار دلدار

نظر بر روى غیر یار بستند

 

به دیده خار از این گلها شکستند

در این گلشن چو دیده برگشایند

 

تماشاى گل آرایى نمایند

نظر آن به که افتد بر رخ دوست‏

 

همى بیند جهان آئینه اوست‏

خدایت چشم  روشن داده بنیوش‏

 

وز آنچه گفته منگر دیده در پوش‏

نظر وقف جمال دوست بنماى‏

 

دو چشم  پاک‏بین آن سوى بگشاى‏

چو بلبل درنگر آن نغز گفتار

 

نه چون زاغ وزغن براین خس وخار

به چشم  عقل بین روى گل آرا

 

نه خار زشت این بیغوله‏ صحرا

چو مشتاقان حق گر چند روزى

 

در این بتخانه از بت چشم  دوزى‏

نمایى در گلستان وصالش‏

 

به چند دل تماشاى جمالش‏

     

 

  1. ونیز مرحوم الهى در ذیل (وقفوا اسماعهم على العلم النافع لهم) گوید،

به دام دانشى کان سودمند است‏

 

دل آن پارسایان پاى‏بند است‏

ز هر ساز زیان‏بخش کج آوا

 

فرو بسته است گوش اهل تقوى‏

     

 

 

فرادادى چوگوش خود دراین باغ‏

 

که هم‏بلبل به‏گفتاراست هم‏زاغ‏

ز بلبل نغمه عشاق بنیوش‏

 

نه بر زاغ مخالف ساز کن گوش

سخن بشنو ز وحى آسمانى‏

 

که مر جانراست عمر جاودانى‏

چو قرآن بحر بى‏پایان عرفان‏

 

یکى گنجینه شایان عرفان‏

سخن سنجى که علمه البیان است‏

 

گهر آویز گوش عقل و جانست‏

کتاب علم ربانى است قرآن‏

 

ظهور سر سبحانى است قرآن‏

به پیش حکمت قرآن احمد

 

که زد بر مخزن اسرار سرمد

میار افسانه اشراق و مشاء

 

که شب بود این جهان وقوم اعشاء

به غیر از علم قرآن هرچه گویند

 

شبان تیره در بیراهه پویند

     

 

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 187- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۳۱
تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  2. امیر المومنین متقین 12-4 و 5- چشم  و گوش حق‏بین و حق‏شنو 4. غضوا أبصارهم عما حرم الله علیهم 5. و وقفوا اسماعهم على العلم النافع لهم. : چشمان خویش را از آنچه خداوند بر آنها حرام کرده فرو مى‏گیرند و نظر را کوتاه مى‏کنند و گوش‏هاى خود را وقف شنیدن علم و دانش سودمند مى‏سازند.
  3. چشم ؛ گوش ؛ سخن - شرح: در ادامه بحث به صفت چهارم و پنجم پرهیزکاران مى‏رسیم که 1-چشم ‏هایشان را از آنچه حرام است مى‏پوشانند و2- گوش‏هایشان را هم وقف علوم و دانش‏هایى مى‏کنند که به حال آنها نافع و سودمند باشد 3- از سخنان بیهوده که موجب خشم خدا و رسول است، دورى مى‏گزنند، چنان که قرآن در مقام توصیف آنها مى‏فرماید: «الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»: «آنها کسانى هستند که از لغو اعراض مى‏کنند» «وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ»: «و زمانى که لغو را مى‏شنوند از آن اعراض مى‏کنند».
  4. از بیهوده وناپسند دوری گذینند «وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً»: «بندگان برگزیده حق کسانى هستند که در مجالس لهو و لعب و مکان‏هایى که سخنان باطل گفته و یا کارهاى ناشایسته و زشت انجام مى‏شود، حاضر نمى‏شوند و هرگاه به بیهوده و ناپسندى برسند از آن دورى مى‏گزینند».
  5. اصلاح چشم  و گوش - در این مرحله از خطبه به اصلاح چشم  و گوش مى‏رسیم و براى بهتر روشن شدن این دو فراز جا دارد چند نکته را متذکر شویم:
  6. 1. فروگرفتن، کم کردن نگاه.- «غَضُّوا» از ماده غضّ، به معنى فرو گرفتن و کم کردن است نه چشم  بر هم گذاردن و چشم  فرو بستن چنان‏که بعضى تصور کرده‏اند و عرب چشم  فروبستن و روى هم گذاردن پلکها را غمض گوید (غَمْضِ عین و اغماض یعنى چشم  پوشیدن) و در قرآن هم مى‏فرماید: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا أَبْصارِهِمْ»: «بگو به‏ مردان مؤمن که چشم ‏هاى خود را فرو گیرند و نظر را کوتاه کنند» نفرمود یغمضوا، یعنى زمانى که به نامحرم رسیدند چشم ‏ها را برهم نهند تا اگر احیاناً آب و چاله‏اى در مسیر راهشان بود آن افتند، بلکه ماده «غَضّ» را استعمال کرده یعنى نگاه پائین کردن، فروگرفتن، کم کردن نگاه.
  7. 2. وصف ثمره عفّت - جمله«غضّوا أبصارهم عمّا حَرَمَ اللهُ» را شارحان نهج‏البلاغه مثل ابن ابى الحدید، خویى و ابن میثم معنى ظاهرى آن را گرفته و فرموده‏اند: فرو مى‏گیرند چشم  را از آنچه خداوند نظر به آن را حلال نکرده، درحالى که در این عمل اطاعت و امتثال امر الهى را مى‏کنند که فرمود: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى‏ لَهُمْ» (اى پیامبر) «بگو به مؤمنین فروگیرند چشم ‏هاى خود را (از محرّمات) و فرج‏هاى خود را (از نظر نامحرم) نگاه دارند آن (یعنى نقصان در نگاه و محافظت فرج) براى ایشان پاکیزه‏تر است». و این وصف ثمره عفّت است.
  8. عدم اعتنا و عدم ارتکاب جمیع محرّمات - احتمال دیگرى که مى‏شود به نحو کنایى از عبارت استفاده کرد، این است که بگوئیم مراد از فروگرفتن نظر عدم اعتنا و عدم ارتکاب جمیع محرّمات است، نه فقط محرّمات بصرى، در این صورت شامل مال حرام و مقام و جاه حرام هم مى‏شود.
  9. عدم اعتنا و عدم ارتکاب ما حرّم الله -- قابل توجه است که در این احتمال «غَضّوا» (فرو گرفتن و نقصان در نظر) کنایه از صرف نظر کردن و عدم اعتنا به ارتکاب محرمات گرفته شده و در این صورت مى‏توان جمیع محرمات را از ما حرّم الله اراده کرد، خواه بصرى باشد، مثل نظر به‏ نامحرم و خواه غیر بصرى مثل نظر به مقام حرام، ولى در احتمال اول که غضّوا به معنى خود است از ما حرّم الله محرمات بصرى اراده مى‏شود.
  10. 1. صاحب مفردات در ماده غضّ صفحه 361 مى‏فرماید: غَضَّ: «الغضٌ النقصانُ من الطرف والصوت وما فى الاناء ... یقال غَضَّ وَ أَغَضَّ قال: قُلْ للمومنین یَغُضُوا من ابصارهم- سوره نور، آیه 30- (قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ)- آیه 31 سوره نور- (وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ)- سوره لقمان آیه 19- ترجمه غضّ نقصان و کم کردن از نگاه و صدا و آنچه در ظروف است، گفته مى‏شود غَضَّ (ثلاثى مجرد) واغَضّ (ثلاثى مزید از باب افعال) یعنى هر دو به یک معنا و هر دو متعدى است خداوند فرموده: بگو براى مردان مومن که کم کنند از گناه‏هاى خود و در برابر نامحرم چشم  را به زیر افکنند، بگو به زن‏هاى مومن که از نگاه‏هایشان بکاهند.
  11. 2.در ماده غمض صفحه 365 هم مى‏فرماید: غمض: الْغَمْضُ النومُ العارض ... وَ غَمَضَ عینَه واغْمَضَها وَضَعَ جَفنَیه على الاخرى ...»: «غمض خوابى است که عارض و مستولى مى‏شود ... و غَمَضَ عَینَه و اغْمَضَها یعنى گذارد یکى از دو پلکش را بر دیگرى، پس معلوم شد که معنى غَضّ با غَمْضْ تفاوت دارد، اولى نقصان و کم کردن است و دوّمى چشم  را برهم گذاردن.
  12. 3. چشمان خود را پائین آورده-  شاید نظر استاد به ابن ابى الحدید باشد، زیرا در تفسیر این فراز گفته: «غَضُّوا ابصارَهُم اى خَفَصُوها و غَمضُوها»: «یعنى چشمان خود را پائین آمده و غَمضِ عین مى‏کنند»، در اینجا «غمضوها» را عطف تفسیرى «خمضوها» گرفته است.
  13. عدالت در قوه سمع - در معناى جمله‏ «وَقَفوُا اسماعَهُم على العلم النافع لهم» هم فرموده‏اند: گوش‏هاى خود را بر علومى که نافع است براى دنیا و آخرت آنها متوقف مى‏کنند، خواه علومى که مایه کمال قوه نظریه باشد، مانند علوم الهیه و خواه علومى که موجب کمال قوه عملیه باشد که حکمت عملیه‏ است، و از سماع و شنیدن شعر و غناء و سخن‏هاى بیهوده اعراض مى‏کنند و این وصف عدالت در قوه سمع است.
  14. 3. گوشها وقف شنیدن علوم نافع- «وقف» در لغت به معنى ایستادن و وقف اصطلاحى فقهى هم از همین ریشه گرفته شده است‏ وَقْفْ در اینجا ممکن است به معناى لغوى باشد که در این صورت معنا واضح است و ممکن است معنى عاریه‏اى از آن اراده شود که به نحوى اشراب معنى اصطلاحى در آن شده باشد، مثل این که مى‏گوئیم امروز خود را وقف فلان کار کردم. در این صورت معنى جمله چنین مى‏شود که پرهیزکاران گوش‏هاى خود را وقف شنیدن علوم نافع کرده‏اند و گویا در تمام عمر گوش‏هاى خود را به کار گرفته‏اند، براى دریافت این گونه علومى که مثمر کمال در مرحله نظرى و عملى است.
  15. صاحب مفردان مى‏گوید: وَقَفَ- یقال وَقَقْتُ القوِم، اقِفُهم وَقْفاً وواقَفُوهم وقوفاً (وَقِفوُهم انّهم مسئولون) و منه استعیر وقفت الدار اذا سَبَّلْتَها (صفحه 530 مفردات).
  16. بیان حکمت عملیه از زبان میرداماد استاد ملاصدرا: «پس از این که اولین جلسه‏اى که ملاصدرا در درس میرداماد شرکت جسته بود پایان یافت، میرداماد وى را با خود به کنارى برد و گفت: اى محمد! من امروز گفتم
  17. پرهیز نفس بوالهوس - کسى که مى‏خواهد حکمت را تحصیل کند باید حکمت عملى را تعقیب کند و اینک به تو مى‏گویم که حکمت عملى را درجه اول دو چیز است: یکى به انجام رسانیدن تمام واجبات دین اسلام، و دوم پرهیز از هر چیزى که نفس بوالهوس براى خوشى خود مى‏طلبد.
  18. به انجام رسانیدن واجبات دین از این جهت ضرورت دارد که طلبه وقتى آن واجبات را به انجام مى‏رساند از هریک نتیجه‏اى مى‏گیرد که به سود او است ...
  19. کسى که مطیع نفس اماره شد - روش دوم که باید از طرف کسى که حکمت را تحصیل مى‏کند در پیش گرفته شود این است که مُحَصّل حکمت باید از تأمین کسى که مطیع نفس اماره شد - درخواست‏هاى نفس خوددارى ورزد. کسى که مطیع نفس اماره شد و مشغول تحصیل حکمت هم گردید به احتمال قوى بى‏دین خواهد شد و از صراط مستقیم ایمان منحرف» (ملاصدرا فیلسوف و متفکر بزرگ اسلامى، صفحه 51- 50).
  20. 4. علم نافع هر علمى که رافع نیاز مردم باشد - علم نافع: علم نافع معنى وسیعى دارد و آن هر علمى است که به نحوى در منفعت فرد یا جامعه اسلامى و بشرى دخیل بوده باشد، خواه در حیطه‏ «طلبُ العلم فریضةٌ على کُلِّ مسلم» باشد یا نباشد و به عبارت دیگر هر علمى که رافع نیاز مردم باشد و براى فرد و جامعه مفید باشد، تحت علم نافع است. بنابراین علم پزشکى و کشاورزى و صنعت هم در کنار علم توحید و فقه و اخلاق علم نافع است و عدم این علوم مستلزم وابستگى اقتصادى و بالاخره وابستگى سیاسى است، استکبار جهانى ابتدا تکنولوژى خود را مى‏فرستد و سپس تکنسین و مستشار روانه کرده و به دنبال آن فرهنگ و سیستم سیاستگذارى را وارد مى‏کنند در این صورت چنان مسلط بر منابع اقتصادى و فرهنگى جوامع ضعیف مى‏شود که اگر مخالفت در بُعد سیاسى با آنها شود با دست خود به گلوى صنعت آن کشور فشار مى‏آورد و دیگر وسائل مورد نیاز آن کشور را قطع و بایکوت اقتصادى مى‏نماید.
  21. کوشش دراستقلال نظام اسلامى - مسلمانان باید درصدد استقلال نظام اسلامى بکوشند و لااقل اگر در بعضى جنبه‏ها استقلال ندارند در زمینه‏هاى دیگر کشورهاى طرف قرارداد خود را محتاج به خود کنند که این مى‏تواند پشتوانه استقلال سیاسى آنها باشد.
  22. یادگیرى مقدمه حفظ نظام است - اگر رابطه به صورت استعمارى تلقّى شود به دنبال آن فحشاء به عنوان ارمغان وارد مى‏گردد چنان که در زمان پهلوى یکى از عاملان فحشاء همین مستشارانى بودند که از تبعات وابستگى به دول خارجى بودند، اگر وسائل شراب و عیش و نوش‏ و خوشگذرانى و مفاسد اخلاقى آنها تأمین نمى‏شد، دست از کار کشیده و چه بسا پروژه‏ها را رها کرده و مى‏رفتند.
  23. یاد گرفتن صنایع مورد نیاز واجب کفایى است  - در فقه ما یاد گرفتن صنایع مورد نیاز مسلمانان واجب کفایى است، یعنى بر همه واجب است که صنایع مورد نیاز جامعه را یاد بگیرند و در صورتى که همه بى‏اعتنایى کنند و به دنبال تعلم آن نروند همه مسئول و گنهکاراند. ولى اگر بعضى قیام به این امر کنند وجوب از بقیه هم ساقط مى‏شود، باید به حد نیاز، علوم و تکنیک را فرا گرفت، زیرا این یادگیرى مقدمه حفظ نظامى است که حفظ آن بر همه مسلمانان واجب است.
  24. یادگیری از چه منبعی دریافت شود؟- مطلب قابل توجه دیگر این که انسان باید نظر کند که چه علمى را از چه منبعى دریافت مى‏کند، زیرا علم به منزله غذاى روح است و از امام باقر (علیه السلام) در ذیل قول خداوند تعالى: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ»: «پس باید نظر کند انسان به سوى طعام خود» آمده: «فلینظر الانسان الى علمه الذى یأخذه عن مَن یاخُذُه»«باید انسان نظر کند به علمى که اخذ مى‏کند و متوجه باشد که از چه کسى دریافت مى‏کند» یعنى مراد از طعام، علم است که طعام روح مى‏باشد و این طعام جاى تامّل و دقت دارد که از چه کسى و چه منبعى دریافت مى‏شود.
  25. علم نافع حیات جاودان می دهد - این دقت در اخذ علوم بسیار ضرورى است، زیرا چنانچه از غزالى نقل شده اگر انسان بخواهد علم خود را رهاکند، علم او را به خود وانمى‏گذارد، بلکه‏ «امّا انْ یُحْیِیَحهُ حیاء الابد وامّا انْ یُهلِکَه هلاک الابد» یا علم آدمى را براى همیشه زنده مى‏کند و یا به ورطه هلاکت ابدى او را سوق مى‏دهد، زیرا انسان اگر علم نافع اخذ کند آن علم تمام شؤونات او را دربرمى‏گیرد و به او حیات‏ جاویدان مى‏دهد.
  26. به خدا پناه بریم ازعلوم غیرنافع - چنانچه امام على (علیه السلام) فرمود: «بالعلم تکون الحیاة»: «به وسیله علم حیات تثبیت مى‏شود» و اگر علم ضارّ یا بى‏منفعت اخذ کند تمام شؤونات او را تحت تأثیر قرار داده و حالت انفعالى نسبت به این علوم به خود مى‏گیرد. و علاوه بر این که خیرى نمى‏بیند «اعلم انّه لاخیر فى علم لا ینفع» و علمش مؤثر واقع نمى‏شود «علم لاینفع کدواء لاینجع» باید از این گونه علوم به خدا پناه برد؛ اللهم انى اعوذ بک مِنْ علم لاینفع‏ و چه بسا اگر جاهل بود نافع‏تر بود (رُبَّ جهل انفع من علم) وجهل او مُنجى او بود (ربّ جاهل نجاتُه جَهْلُه‏اً).
  27. ارزش‏هاى مکتب وعلم نافع - نافع بودن علم و مضر بودن آن برخاسته و منبعث از ارزش‏هاى مکتب است. مکتب باید هدف والا را براى انسان روشن کند تا در پرتو این روشنایى، معلومات تنظیم شود، اگر مکتب سر در گم باشد و هدفى منطقى را دنبال نکند طبعاً علمى که صاحب چنین مکتبى دنبال مى‏کند نافع نخواهد بود.
  28. عالمی که بهتر ازهفتاد هزارعابداست » - جمله‏ «وَقَفوُا اسماعهم على العلم النافع لهم» نشان مى‏دهد که ابتدا دانسته‏اند در چه راهى سیر مى‏کنند و براى چه آمده و به کجا مى‏روند، سپس پژوهش‏ها و تحقیقات خود را با همان هدف پى مى‏برند و به عبارت دیگر جمیع اعمال  پرهیزکاران متّکى بر ابعاد شناخت و علوم دریافتى آنها و همسو براى رسیدن به هدفى واحد و الهى است و اینچنین عالمانى مصداق روایت امام باقر (علیه السلام) هستند که «عالم ینتفع بعلمه افضل من سبعین الف عابد»: «عالمى که از علمش استفاده‏ کند افضل است از هفتاد هزار عابد» علم باید انسان را به خدا نزدیک کند و در برابر عظمت او انسان را به خضوع و خشوع وادارد،
  29. کسى که محروم از خشیت باشد عالم نیست - اگر علمى انسان را از خدا دور سازد و او را به غرور وادارد، این علم جز نامى از علم را یدک نمى‏کشد و از محتوى و ماهیت علم خالى و تهى است. در روایت امام صادق (علیه السلام) آمده: «الخشیة میراث العلم، و العلم شعاع المعرفة و قلب الایمان و من حرم الخشیة لا یکون عالما و ان شق الشعر فى متشابهات العلم قال الله عز و جل: انما یخشى الله من عباده العلماء»؛ «خشوع و ترس از مقام ربوبى میراث علم است و علم شعاع معرفت و شناخت و به منزله قلب ایمان مؤمن است (اگر علم نباشد نشانه خموشى و به سردى گرائیدن معرفت و آیتى بر مردن ایمان و ایستادن قلب ایمان است) و کسى که محروم از خشیت باشد عالم نیست اگرچه در متشابهات و مشکلات علمى مو را بشکافد (مو شکافى کند) خداوند عزّ و جلّ فرمود: این است و جز این نیست که علما در بین بندگان خدا از او مى‏ترسند و در برابر او خاشع هستند.
  30. عالم‏ترین مردم به خدا ترسان‏ترین آنهاست - عالم دائماً به وسیله علم خود پرده‏هاى غفلت و نسیان را شکافته و خود را به مرز خودآگاهى و خود هوشیارى مى‏رساند، او مى‏داند که باید به دنیا دل نبندد و تزهّد در دنیا را پیشه کند تا به توفّر آخرت رسد. در روایت است که‏ «انّ اعلم الناسِ بالله اخْوَفُهُم لله واخْوَفُهم له اعلمهم به، واعلمهُم بِه ازْهَدُهم فیها؛ یعنى فِى الدنیا»: «عالم‏ترین مردم به خدا ترسان‏ترین آنها نسبت به خدا هستند و ترسان‏ترین آنها نسبت به خدا عالم‏ترین آنها به او هستند و آگاه‏ترین آنها به خداوند زاهدترین آنها در دنیا هستند». بزرگ‏ترین سرمایه ما خود ما هستیم. چقدر بدبختى است که علم‏ همه چیز را بیاموزیم و خودشناسى را نه.
  31.  - لازم‏ترین علوم در معرفت صلاح و فساد است-   اى کاش لااقل علوم دیگر مانع علم خودشناسى نمى‏شد، باید از آن شکافنده اتم پرسید آیا یک بار گریبان خود را گرفتى که چرا آمده‏اى، اى کسى که مشکل‏ترین سؤالات را درباره جهان پاسخ گفته‏اى از خودت چرا چنین سؤال ساده‏اى را نکرده و چرا جواب نشنیده‏اى!

اى عالمان غافل لازم‏ترین علوم، علمى است که ما را در معرفت صلاح و فساد نفس خویش یارى کند. امام کاظم (علیه السلام) مى‏فرمایند:«... الْزَمُ العلم لک ما دلّک على صلاح قلبک واظْهَرَ لک فساده ...»: «لازم‏ترین علم براى تو آن علمى است که تو را راهنمایى کند بر صلاح قلب تو و ظاهر مى‏کند براى تو فساد آن را ...» آرى باید علم راغ در مسیر آخرت قرار داد و فکر نکرد که زندان دنیا همیشگى است بلکه باید پذیرفت که فانى است اگر این پندار عینیت پیدا کرد و معناى دقیق‏«ما عندکم ینفذ و ما عند الله دباق» آنچه نزد شما است نابود مى‏شود و آنچه نزد خداوند است باقى مى‏ماند» تجلّى یافت، مسلماً به غیر باقى اتکا نمى‏شود.

  1. علم بى‏درد و بى‏تفاوت - تلسکوپ با تمام قواعد نورى تنظیم و تثبیت شده، ولى منجّم این تلسکوپ را به کدام م نطقه و منظره بیندازد، این به دست احساسات او است که کدام ناحیه تماشایى‏تر است، تلسکوپ علم همچنین است، ما هستیم که باید ببینیم به کدام ناحیه آن را متوجه کنیم تا از وقت و عمر و وسائل کمال استفاده را ببریم، آدم بى‏درد و بى‏تفاوت علمش هم بى‏درد و بى‏تفاوت است. کسى که درد دارد به فعالیت‏هاى خود جهت مى‏دهد، اگر درد نباشد انسان گزینش‏گر نخواهد شد، زیرا گزینش صددرصد متأثر از دردها و انگیزه‏هاى‏ درونى است
  2. روان عالم‏ معین کننده نفع و ضررعلم‏ است - و از اینجا مشخص مى‏شود که چرا قبل از علم، سخن از عالم رانده مى‏شود، چون روان عالم‏ معین کننده نفع و ضرر علم‏ است و پس از تعیّن آنچه روشنایى به عالم مى‏دهد علم است، اگر علم نافع باشد روشنایى مسیر تأمین شده و از سقوط در پرتگاه‏ها مصون است، زیرا «العلم نورٌ» و اگر ضارّ باشد علاوه بر عدم روشنایى ظلمتى دیگر بر ظلمت و تاریکى مسیر مستولى مى‏گردد.
  3. اگرباعلم دوستى برقرار شد گلى از بهشت است - باید درک کرد که علم هم از کالاهاى دنیوى است، مگر این که با رنگ نعیم بهشتى مزیّن شود و باید فهمید که بر سر کالاهاى دنیوى تزاحم است. در بهشت است که تزاحم‏ها از قلب‏ها فرو ریخته مى‏شود: (وَ نَزَعْنا ما فِی‏ ضرورهم من غله إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ) در مقابل در جهنم خصومت و دشمنى حکمفرما است. «إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ» از اینجا مى‏توان استفاده کرد که هرجا دوستى برقرار شد گلى از بهشت در آنجا روئیده و هر جا تخاصم و نزاعى باشد، شعله‏اى از آتش در آنجا سر کشیده.
  4. [تقسیم مردم از دیدگاه علم جهل‏] در اینجا مناسب است بیان امیرالمؤمنین، على (علیه السلام) در مورد تقسیم مردم از دیدگاه علم و جهل را به کمیل بن زیاد نخعى که از یاران وى بود، نقل کنم تا عالمان دین هرچه بیشتر به ارزش خود پى برده و متعلمین و راهروان این جاده روشن به حرکت خود سرعت بخشند تا هرچه سریع‏تر به مقصد رسند و جاهلان ما چنگ اندازان ریسمان علم شده و به قافله دانش‏پژوهان و سپس عالمان بپیوندند. کمیل‏ مى‏گوید: على (علیه السلام) دست مرا گرفت و به صحرا برد، آنگاه که به صحرا رسیدیم، نفس عمیقى کشید، سپس فرمود: «اى کمیل بن زیاد! این قلب‏ها ظرف (براى علم) اند بهترین قلب‏ها نگهدارنده‏ترین آنها است، اى کمیل آنچه برایت مى‏گویم (نیک بشنو و درست در خزینه خاطرات بسپار)
  5. عالم ربانی ؛ دانشجوی رستگاری ؛ مگسان بادی - مردمى که در جهان هستند سه‏ دسته‏اند: نخست عالمى است ربانى (که دل از دست هواهاى نفسانى رهانده و شاهباز بلند پرواز روحش به نیروى عشق خدا با عرشیان به پرواز است) دوم دانشجو و متعلمى است که در جستجوى راه رستگارى است (وهمى خواهد زنگار شبهات و اوهام را از آینه درون بزداید و به سالکان طریق حق‏پرستى ملحق گردد) سومین دسته آنانند که همچون مگسان ضعیف و ناتوان به دنبال هر صدایى و با هر بادى روانند، اینان که نه از نور دانشى روشنى جسته و نه به پایه استوارى پناهنده گردیده‏اند، (کور کورانه هر دعوت باطلى را اجابت مى‏کنند و به دنبال هر صدایى به راه مى‏افتند، فریاد از اینان که بنیان فساد جهان هستند)
  6. همیشه حکومت به دست علم است - اى کمیل دانش بهتر از دارایى است، زیرا دانش نگهدارنده تو است در صورتى که مال را باید تو نگهدارى، بذل و بخشش مال را کم مى‏کند، و حال آن که دانش با بخشش فراوان‏تر مى‏گردد و آن که با مال و ثروت پرورش یافته است با نابودى آن نابود است (لکن دانش در دنیا و آخرت با انسان باقى است) اى پسر زیاد، شناسایى و تحصیل علم و دانش (رکنى از ارکان) دین است و مدار دین با دانش مى‏چرخد (عمل جاهل باطل و بدون نورافکن دانش نمى‏توان راه خداپرستى را پیمود) بشر در دوران زندگانى‏اش راه فرمان‏بردارى از خدا را با علم مى‏پیماید و پس از مرگش به نیروى دانش نام نیک از خویش به یادگار مى‏گذارد، همیشه حکومت به دست علم است و مال، محکوم و مغلوب و در شرف فنا است.
  7. دانشمندان تا دنیا دنیا است زنده‏اند - اى کمیل، گردآورندگان مال در عین زندگى مرده‏اند (و هیچ اثرى بر وجودشان مترتب نیست) لکن دانشمندان تا دنیا دنیا است زنده‏اند (و بشر از آثار وجودیشان استفاده مى‏نماید) پیکرهایشان خاک و ناپیدا ولکن عکس‏هایشان در دل‏ها پاى برجا است، آنگاه حضرت اشاره بر سینه مبارک خود برده فرمودند: کمیل متوجه باش که درون سینه من دانش‏ فراوانى انباشته شده است (از علوم و معارف الهیه که بشر معاصر توانایى شنیدن و فراگرفتن آن را ندارد). چه خوش بود اگر کسانى پیدا مى‏کردم که تاب تحمل آن را مى‏داشتند (و اندکى از این بار گران دانش بر دوششان مى‏گذاشتم) آرى چنین کسانى را مى‏یابم لکن بر وى ایمن نیستم زیرا که او دین و دانش را براى پیشرفت دنیایش خواهان است و نعمت‏ها و حجت‏هاى خدا را علیه بندگان و دوستان به کار مى‏برد ...».
  8. جانم به فدایت على جان که از مصادیق بارز عالم ربانى بودى و با شیره جان و کلمات شیوا، متعلمینى چون کمیل را پرورش دادى. پس با همان ولایت عَلَوِیَت گوشه چشم ى به ما کن و لااقل به رتبه دوم در زمره متعلمین سوقمان ده. این نکته قابل دقت است که مولى گردآورندگان مال را در برابر عالمان و دانشمندان قرار داده‏اند و از این مى‏توان استفاده کرد که عالم به دنبال کسب مال و رسیدن به مقامات دنیوى نیست و هیچ موقع علم خود را وسیله اکل مال قرار نمى‏دهد و این سیره علماى سلف صالح ما بوده چنان که درباره ملاصدرا، فیلسوف و متأله بزرگ اسلامى نوشته‏اند: ملاصدرا علم را براى مال و جاه نمى‏خواست و معتقد بود که طالب علم نباید در فکر مال و جاه، جز آن قدر مال که براى معیشت او ضرورت دارد، باشد صدرالمتأالهین مى‏گفت: کسى که علم را براى مال و جاه بخواهد موجودى است خطرناک که باید از او برحذر بود و در جلسات درس این اشعار از مثنوى را مى‏خواند.
  9. از ملاصدرا حدود پنجاه کتاب و رساله و مقاله رسیده - صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازى که به ملاصدرا آخوند ملاصدرا و صدرالمتالهین معروف است در سال 979 در شیراز متولد شد و در سال 1050 در هفتمین سفر حج در بصره وفات یافت. تحصیلات ابتدایى او در شیراز و تکمیل معلومات او در اصفهان در نزد شیخ بهایى و میرداماد بود و سپس سال‏هاى سال در قم گویا در قریه کهک منزوى شد و به تصفیه نفس و تالیف آثار خود پرداخت تا این که براى تدریس در مدرسه خان شیراز دعوت شد و تا پایان عمر در آنجا سرگرم افاضه به طالبان علم و نگارش کارهاى علمى خود بود ... از ملاصدرا حدود پنجاه کتاب و رساله و مقاله و نامه به عربى و فارسى به ما رسیده است. بزرگ‏ترین کتاب او اسفار است، در چهار سفر (امور عامه، طبیعى، الهى و نفس) چنان که از خود اسفار (جلد 7، صفحه 26 چاپ جدید) برمى‏آید مى‏خواسته بخشى در نبوّات نیز بر آن بیفزاید ولى اسفار موجود از آن خالى است (کتاب مبدا و معاد او پس از اسفار از بزرگ‏ترین کتاب‏هاى وى به حساب مى‏آید (نقل از پیشگفتار مبدا و معاد ملاصدرا).
  10. در شرح زندگى ملاصدرا (ره) آورده اند - هانرى کربن و جمعى از خاورشناسان که در شرح زندگى ملاصدرا (ره) قلم به دست گرفته‏اند درباره عالمان عصر این فیلسوف بزرگ که مرکزشان اصفهان بوده چنین مى‏گویند: امروز در دانشگاه‏هاى شرق و غرب به ندرت مى‏توان نظیر طلاب علوم مدارس اصفهان را پیدا کرد. اکثر طلبه هایى که در مدارس اصفهان تحصیل مى‏کردند، علم را براى علم (و تبلیغ دین) مى‏خواستند نه براى چیز دیگر ... اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

بى‏گهر را علم وفن آموختن‏

 

دادن تیغ است دست راهزن‏

تیغ دادن در کف زنگى مست‏

 

به که افتدعلم‏ناکس رابه دست‏

علم ومال ومنصب وجاه وقران‏

 

فتنه آرد در کف بدگوهران‏

  • حسین صفرزاده
۲۹
تیر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  2. امیر المومنین متقین 11- روش آنها تواضع است‏ . مشیهم التواضع  «راه رفتن آنها (پرهیزکاران) تواضع   و فروتنى است».
  3. در بحث گذشته به این مطلب رسیدیم که نقطه مقابل تواضع تکبر و سرچشمه تکبر – قلب مریض --قرآن مرهمى بر بیمارى‏هاى روحى - -برای مشکلات از قرآن یاری بطلبید - داروى شفابخش قرآن ---درباره شفابخشى قرآن گفته شد و حال پزشک سیار «پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله)
  4.  او طبیبى است سیاراست - در نهج‏البلاغه از جمله لقب‏هاى پیامبر طبیبٌ دوّار (پزشک سیّار) است، یعنى او به سراغ مریض‏ها مى‏رفت، اگرچه مریض تمایلى به شفاء نداشت‏ «طبیبٌ دوّار بِطِبِّه، قَدْ احکَمَ مراهَمِه واحْمى مواسِمَه یَضَعُ مِنْ ذلک حیثُ الحاجَةُ الیه مِنْ قُلوب عُمْى وَآذانٌ صُمٍّ والْسِنَة بُکْم، مُتُتَبّع بِدَوائِهِ مواضِعَ الغَفْلة ومواطِنَ الحَیْرة لم یَسْتَضیئوا بِاضْواء الحِکْمَة ولم یَقْدَحوُا بِزِنادِ العُلوم الثاقِبَة، فَهُمْ فى ذلک کالانعام السّائِمة والصخُور القاسِیَة».«پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) او طبیبى است سیار که با طب خویش همواره به گردش مى‏پردازد، مرهم‏هایش را به خوبى آماده ساخته حتى براى مواقع اضطرار و داغ کردن محل زخم‏ها، ابزارش را گداخته است (تا در آنجا که مورد نیاز است قرار دهد) براى قلب‏هاى نابینا، گوش‏هاى کر و زبان‏هاى گنگ، با داروى خود در جستجوى بیماران فراموش شده و سرگردان است!) (ولیکن) بیماران از روشنى‏هاى حکمت و عرفان او استفاده نکرده‏اند و به آتش‏زنه‏هاى علوم و معارف درخشان آتش نیفروخته‏اند، پس آنان مانند چارپایان چرنده (که شعور نداشته تمام همّت و سعیشان صرف خوردن و آشامیدن است) و همچون سنگ‏هاى سخت بنیان (که چیزى را درک نمى‏کنند) مى‏باشند».
  5. پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) دو نوع درمان - از آن عبارات استنباط مى‏شود که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) دو نوع درمان داشته‏اند: 1. مرهم براى زخم‏هاى قابل مرهم‏گذارى 2. مرهمى به نام سوزاندن در مرض هایى که قابل درمان نیست، (در بُعد جسمانى هم این دو نوع مرهم هست، یا قابل معالجه است مثل نوع اول یا قابل معالجه نیست، مثل سیاه زخم که معروف است‏ مى‏سوزاند، در کلمات على (علیه السلام) هم آمده: «وَاذا لم اجِد بُدّاً فآخِرُ الدواء الکَىّ»: «و زمانى که نیافتم چاره‏اى براى مداوا پس آخرین دوا داغ است».
  6. ریشه یابی امراض روحی - از این مقدمه نتیجه مى‏گیریم همان طور که در رابطه با جسم، اول آزمایش خون و چربى و اوره و غیره مى‏کنند تا کمیّت و کیفیّت بیمارى را تشخیص داده و سپس درصدد معالجه مناسب با آن برآیند، در رابطه با روح هم اول باید کنکاش و جستجوگرى کرد تا کمّاً وکیفاً بیمارى‏هاى روحى را تشخیص داده و سپس در راستاى بهبودى فعالیت کرد، اگر در محلى دروغ گفتن، قماربازى کردن و دیگر انحرافات به چشم خورد، باید ریشه‏یابى کرد، اگر بیکارى گریبانگیر نسل جوان شده، باید ریشه‏یابى کرد و سپس به دنبال معالجه رفت.
  7. مسئله شناخت و درمان از مبادى اساسى تبلیغ به شمار رفته و باید مبلّغین جامعه و در رأس آنها روحانیون عزیز این روش را در عین حالى که طبیبى دوّار هستند، نصب العین خود قرار داده تا در پیشبرد اهداف الهى، انسانى هرچه بیشتر موفق باشند.
  8. بعد از تشخیص بیمارى تکبر، درصدد ریشه‏یابى برآمده و سه عامل مؤثر در این بیمارى را متذکر مى‏شویم: عدم معرفت نسبت به خدا و جهان و خویشتن: اگر معرفتى شایسته، نسبت به این امور نباشد درخت تکبر رشد نموده و هرچه بیشتر به ثمر مى‏نشیند، اگر کسى در مرحله ذات خود را دید، خدا را نمى‏بیند، اگر در مرحله صفات مثل علم، علم خود را دید، علم خدا را نمى‏بیند، اگر در مرحله افعال فعل خود را دید، فعل خدا را نمى‏بیند و در نتیجه هرکس بزرگى موهوم خود را دید، از بزرگى خدا غافل است. بزرگان نکردند در خود نگاه ..... خدابینى از خویشتن بین مخواه  (سعدى)
  9. عدم معرفت  به کلمات خدا  - قرآن مى‏فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»: «اگر آنچه روى زمین از درختان است قلم شوند و دریا براى آن مرکب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود، اینها همه تمام مى‏شود، اما کلمات خدا پایان نمى‏گیرد، خداوند عزیز و حکیم است».
  10. عظمت علم الهى - در این آیه (کلمات الله) را به معنى علم و دانش پروردگار گرفته‏اند و اشاره به عظمت علم الهى است، اگر تمام علوم را که در متن کتب در کتابخانه‏ها جمع شده، شاید بیش از استخر کوچکى جوهر براى نوشتن آن مصرف نشده باشد، حال ببینید استخر کوچکى کجا و هفت دریا کجا!
  11. در مقابل عظمت جهان و این عالم پهناور ما بسیار کوچکیم. استاد مى‏فرمودند: روزى محاسبه مى‏کردم آن سفینه فضایى که در مدت سه روزه به کره ماه رسید، اگر بخواهد به کرات دیگر منظومه رود، بعضى 11 ماه و بعضى 60 سال و بعضى 300 سال به بالا طول مى‏کشد، اینها همسایه‏هاى زمین هستند، اگر بخواهیم به اولین ستاره خارج منظومه برسیم که 48 ماه نورى با ما فاصله دارد، و نور آن 4 سال در راه است تا به زمین برسد بعضى از آنها یک میلیون و پانصد هزار سال (1500000) طول مى‏کشد راستى چه عظمتى و چه شوکتى؟!!
  12. قبل از نماز شب به آسمان نگاه 6 ازآخر آل عمرا ن بخواند - در آداب نماز شب نوشته‏اند: «نمازگزار پس از بیدار شدن و قبل از وضو نگاه به آسمان کند و 6 آیه از اواخر سوره آل عمران را بخواند: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ‏ ... وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا ...» (در خلقت آسمان‏ها و زمین و رفت و آمد شب و روز آیاتى براى صاحبان عقل و خرد است ... تفکّر مى‏کنند در آفرینش آسمان‏ها و زمین، گویند: پروردگارا این دستگاه با عظمت خلقت را بیهوده نیافریده‏اى ...».
  13. ارزش معرفت با نگرش عظمت آیات الهی - از این مقدمات نماز شب مى‏توان فهمید که عبادت با معرفت ارزش دارد و معرفت با نگرش به عظمت دستگاه خلقت زمین و آسمان حاصل مى‏شود.
  14. صد میلیارد ستاره شمارش شده،- قطر زیاد عدسى‏ها که سال به سال بر آنها افزوده مى‏شود، صحنه‏هاى دورتر و شگفت انگیزترى را توانسته پشت دستگاه‏ها منعکس کند، عظمت این جهان به جایى رسید که با ماشین‏هاى حساب تنها در یک قسمت آسمان که مجموعه کهکشان ما وجود دارد صد میلیارد (صد هزار میلیون) ستاره شمارش شده، خورشید ما ستاره متوسطى در میان این ستاره‏هاى کهکشان راه شیرى است و تعداد کهکشان‏ها حداقل به یک میلیارد بالغ است، منجّمین مى‏گویند تلسکوپ‏هاى ما به جایى مى‏رسد که تاریک نشان مى‏دهد، ولى عوالم دیگرى هست که هنوز دید تلسکوپ‏هاى ما به آنها راه پیدا نکرده است.
  15.  صد میلیارد ستاره مربوط به آسمان اول است- بسیارى از دانشمندان تفسیر کرده‏اند که جمیع ستارگان مربوط به آسمان اول است و قرآن هم مى‏فرماید: «إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ ...» ؛ «به تاکید ما آسمان نزدیک (دنیا مؤنث ادنى به معنى نزدیک است) را مزیّن ستارگان کردیم».
  16.  تا به جایى رسید دانش من - من چه هستم و در برابر این دستگاه با عظمت چیستم، چکاره‏ام و چه محلى از اعراب در میان این مخلوقات و کلمات الهى دارم، پس عقل و وجدان حکم مى‏کند که راهى جز عبودیت خدا را نباید طى کرد و همین راه است که در نهایت‏ به بزرگ‏ترین و رفیع‏ترین مقام علمى که همه کس را به آن راه نیست، منجر مى‏شود و آن مقامى است که دارنده این مقام چنین گوید: تا به جایى رسید دانش من ...... که بدانستمى که نادانم .
  17. در دعاى عرفه درحال  اشک ‏ریزان -- در اینجا باید گفت اى انسان تو و تکبر چه تو در برابر عظمت دستگاه خلقت چه هستى؟! واقعا جاى تعجب است که انسانى با توجه به این که اوّلش نطفه و آخرش مردار و مابین این دو حامل عذره و کثافات است، فخرفروشى و تکبر مى‏کند. باید اقرار کرد (آن ذره که در حساب ناید مائیم) معرفت را باید از امام حسین (علیه السلام) آموخت آن حضرت در دعاى عرفه درحالى که اشک مى‏ریزد مى‏گوید: «الهى انا افقیر فى غناى فکیف لا اکون فقیرا فى فقرى الهى انا الجاهل فى علمى فکیف لا اکون جهولا فى جهلى» «خدایا من در موقع بى‏نیازى هم فقیرم، پس چگونه فقیر نمى‏باشم در فقرم، خدایا من در موقع عالم بودن هم جاهل هستم، پس چگونه جاهل نمى‏باشم در موقع جاهل بودنم»: «الهى من کانت محاسنه مساوى فکیف لا تکون مساویه مساوى» (خدایا کسى که خوبى‏هایش، بدى است، پس چگونه بدى‏هایش بدى نیست) «عمیت عین لا تراک» «کور باد چشمى که تو را نبیند» خدایا مگر تو از من دور شده‏اى که از آثار بخواهم تو را بشناسم.
  1. کى رفته‏اى زدل که تمنا کنم تو را
 
  1. کى گشته‏اى نهفته که پیدا کنم تو را
  1. با صد هزار جلوه برون آمدى که من‏
 
  1. با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
  1. «درس و بحث علم، زاینده معرفت »- آرى این معرفت آن جانبازى عاشورا، را هم مى‏طلبد.درمان بیمارى تکبر که ناشى از جهل و عدم شناخت باشد، تحصیل معرفت نسبت به عظمت خالق و جهان و ضعف‏ خویشتن است، این معرفت رابطه مستقیم با تواضع و تواضع  رابطه مستقیم با علم و علم با معرفت دارد و به قول امام حسین (علیه السلام): «مدارک العلم لقاح المعرفة»: «درس و بحث علم، زاینده معرفت است».
  2. . عقده حقارت: شخص متکبر در خود کمبودى احساس کرده و جبران آن را در قیافه گرفتن و باد به غبغب انداختن مى‏داند، این چیزى است که مطالعه روانکاوان به آن رسیده است.
  3.  احساس کمبود را تکبر جبران کنند.- در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده: «ما مِنْ رَجُل تَجَبَّرَ الّا بِذِلَّة وَجَدَها فى نَقْسِه»: «مردى نیست که بزرگى و تکبر کند الا به خاطر ذلّت و خوارى که آن را در نفس و جان خود مى‏یابد» این ذلت همان عقده حقارت است، منشأ این عقده معمولًا از دوران تولد و رشد در خانه محقّر فقیرانه یا مورد تحقیر پدر و مادر و معلم قرار گرفتن است. او در دوران کودکى وقتى مى‏خواسته حرفى بزند به او گفته شده تو هنوز بچه‏اى، و دهانت بوى شیر مى‏دهد تو را به این کارها چه، این صحیح نیست ما دستور داریم براى بچه‏ها باید شخصیت قائل شد نه این که آنها را مورد تحقیر قرار داد تا احساس کمبود کرده و با تکبر جبران کنند.
  4. یا کبر منشأ فرزند نامشروع-  یا ممکن است منشأ آن فرزند نامشروع بودن باشد که به عنوان مظاهر زشت دنیاى صنعتى امروز محسوب مى‏شود، در هر سال در انگلستان نیم میلیون فرزند نامشروع به جود مى‏آید که این مسئله مورد اعتراض دانشمندان واقع شده و این رویه را خطرى براى جامعه انگلستان دانسته‏اند، زیرا این افراد نامشروع اکثراً قتل‏ها و سرقت‏ها و عامل تشکیل دهنده پرونده‏ها در دادگاه‏ها هستند. چرا؟!
  5. از علل عقده حقارت - یکى از علل آن عقده حقارتى است که در این افراد رشد کرده، وقتى پدر و مادرش را نمى‏شناسد، وقتى متوجه حال خود مى‏شود، حس انتقامجویى در او شعله ور شده و زبان حالش این است که باید از این‏ جامعه‏اى که مرا به این روز انداخته، انتقام بگیرم. با غرور و تکبر مى‏خواهد خود را جلوه دهد تا کمبودش برطرف شده و قهرمان شود، این قتل‏ها و سرقت‏ها خالى از انگیزه درونى است، اوست.
  6. کبر جبران ذلت و حقارت - مى‏خواهد به قول امام صادق (علیه السلام): ذلت و حقارت خود را جبران کند، و راه درمانى ندارد جز این که این خلاء در زندگى چنین افرادى پر شده و کمبود آن جبران شود، بهترین راه ایمان و توکل به خداوند است، وقتى مؤمن شد مصداق حدیث قدسى‏ «مایَسَعُنى ارضى ولا سمائى بل یَسَعُنى قَلْبُ عبدى المؤمن» زمین و آسمان من گنجایش مرا نداشته، بلکه قلب عبد مؤمن به من گنجایش و تحمل عظمت مرا دارد). مى‏شود مى‏گوید اگر خانواده فقیرى هستم یا قیافه زیبایى ندارم یا پدر و مادرى ندارم، مهم نیست. قلب من عرش خدا است و نور او در دلم شعلهور و درخشان و عشق به او در درونم موّاج و خروشان است موجى که ساحلى نمى‏یابد، تا آرام گیرد و چه بهتر از این مقام که قلب من برتر از زمین و آسمان است.
  7. انسان را برترى بخشیدیدم - قرآن مى‏فرماید: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رزقناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا»؛ «ما بنى آدم را گرامى داشتیم و آنها را در خشکى و دریا (بر مرکب‏هاى راهوار) حمل کردیم و از انواع روزى‏هاى پاکیزه به آنها روزى دادیم و بر بسیارى از خلق خود برترى بخشیدیم».
  8.  ما انسان را بر کثیرمخلوقات برترى بخشیدیدم - مفسّرین «کثیر» را در آیه به معنى جمیع گرفته‏اند و به گفته مفسّر بزرگ مرحوم طبرسى درمجمع البیان در قرآن و مکالمات عرب، بسیار معمول است که این کلمه به معنى جمیع مى‏آید. طبرسى مى‏گوید: معنى جمله این است‏«انّا فَصَّلنَاهُمْ على مَنْ خَلَقْناهُمْ وهُم کثیرٌ»: «ما انسان را بر سایر مخلوقات برترى بخشیدیدم و سایر مخلوقات بسیارند».
  9. مسخرآسمانها و زمین برای شما- در آیات تسخیر هم مى‏خوانیم: سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ: «مسخر کرد براى شما آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمین است».
  10. مسخر شب وروز و خورشید وماه «سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ»: «مسخر کرد براى شما شب و روز و خورشید و ماه را». «سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ»: «مسخر کرد براى شما کشتى را تا حرکت کند در دریا به امر او» وقتى انسان داراى عقده حقارت در این آیه نظر مى‏کند و مى‏بیند چگونه خداوند او را بر جمیع مخلوقات برترى داده و همه چیز را مطیع او کرده و همه را در فرمان او قرار داده، نویدى همراه با امیدى سرشار در وجودش غلیان کرده و مى‏گوید من انسانم که در این آیات براى من سخن رانده شده، پس چه کمبودى دارم که احتیاج به جبران باشد و غرور و تکبر هم بر او مستولى نمى‏گردد، زیرا جاى تکبر نیست که مى‏داند همه را خدا داده و او فقیر محض است.
  11. پس جای تکبر وخودخواهی نیست *** 3. خودخواهى و حبّ ذات، عامل سومى که مى‏تواند منشأ براى تکبر باشد خودخواهى و حبّ ذاتى است که از حالت تعادل خارج شده باشد حبّ ذات بسیار خوب است، ولى در صورتى که تعدیل شده و به خودبینى و خودپسندى و خودخواهى و خودمحورى و خودبرتر بینى نرسیده باشد. از پائین‏ترین درجات اخوت و برادرى اسلامى این است که دوست بدارى براى خودت آنچه را که براى برادرت دوست دارى،«تُحبّ لنفسک ما تُحِبّ لا خیک»:«دوست بدارى براى خودت آنچه دوست مى‏دارى براى برادرت» با چشمى به منافع خود بنگر و با چشمى به منافع دیگران، یعنى مگذار حبّ ذات و نفس‏پرستى تو را از برادرانت روى‏گردان و به خود مشغول کند. به ما دستور داده‏اند که اگر کسى سنّش از شما بالاتر است، بگوئید شاید عبادتش بیشتر و اگر سنّش کمتر است، بگوئید شاید گناهش کمتر و اگر مساوى شما است، بگوئید عبادتش بیشتر و گناهش کمتر است.
  12. خود پسند نشوید خدا پسند شوید -  بدان اگر خودپسند نشدى مطمئاً خداپسند مى‏شوى و درمان این بیمارى هم ممارست بر تقدم حق دیگران بر حق خود است، این درمانى است که تنها در نزد پزشکان حقیقى عالم مى‏توان به آن دست یافت.
  13. مرحوم الهى در ذیل این فراز (مشیهم التواضع  ) چنین گوید.

برفتارند با مردم فروتن‏

 

نیارند از تواضع   بر زبان من‏

تواضع   پیشه‏کن کز خودپرستى‏

 

درافتى ناگه از بالا به پستى‏

  1. سر از باد تکبر دار خالى
 

که آتش بارد این باد خیالى‏

میازار از تکبرخلق و هشدار

 

که این خوى بدت روزى کندخار

مبین‏خودراکه خودبین همچوشیطان‏

 

نبیند تا ابد الطاف یزدان‏

  1. غرور و خودپسندى گشته معجون
 

به طبع مردم نالایق دون‏

تواضع  خلق مردان کریم است‏

 

تکبر خوى اوغاد لئیم است‏

تواضع   خاک را سرو چمن کرد

 

تواضع   قطره را دُرّ عدن کرد

ببین در خویش عجز و بینوایى‏

 

مبین در کس بکبر و خودنمایى‏

  1. که تنها پادشاه فرد سبحان‏
 

مقام کبریایى راست شایان‏

به رازى کز زبان عشق گوئیم‏

 

ز دل نقش تکبر پاک شوئیم‏

نبیند عاشق صادق پدیدار

 

دراین گلشن به‏غیراز خویشتن‏خار

خلایق را که مرآت جمالند

 

نکو بیند که در حدّ کمالند

   

 

  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 157
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۲۸
تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین متقین 10- روش آنها تواضع است‏ . مشیهم التواضع  «راه رفتن آنها (پرهیزکاران) تواضع   و فروتنى است».
  2. گفته شد مسئله تواضع و تکبر در علم و عدم علم تاثیر مى‏گذارد، انسان متواضع  اگر مسئله‏اى را نداند، سؤال کرده و بر علم خود مى‏افزاید، و برعکس انسان متکبر با سؤال نمى‏خواهد شکوه ساختگى و دروغین خود را بشکند و اساساً یکى از حجاب‏هاى شناخت، تکبر است.
  3. مذمت استکباری- با نگرشى به قرآن درمى‏یابیم که قرآن هم در موارد مختلف و از جمله در سوره بقره اشاره به مانع بودن روحیه استکبارى براى پذیرش حق کرده و مذمت مى‏نماید: «أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُکُمُ اسْتکبرتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ»؛ آیا هر پیامبرى که برخلاف هواى نفس شما اوامرى از جانب خداوند آورد، استکبار کرده و از امرش سرپیچى مى‏نمائید و گروهى را تکذیب کرده و گروهى را مى‏کُشید، در آیه فوق «تَقْتُلون» با صیغه مضارع آورده شده که نشانه استمرار است، یعنى یک یا دو پیامبر را نکشتند، بلکه بر این کار استمرار داشتند.
  4. 3. تکبر نظام جامعه بشرى را برهم مى‏زند و روابط انسان‏ها را با یکدیگر تیره مى‏کند و برعکس تواضع ، ضامن نظام و بیمه کننده سلامت آن است، سرچشمه بسیارى از جنگ‏ها همان خود برتربینى ملت‏ها و اقوامى در برابر اقوام دیگر است. جنگ جهانى اول و دوم را همین مسئله ایجاد کرد، آلمان نازى سردمدارانش در اثر خودبینى باور کردند که نژاد ژرمن برتر و بالاتر از سایر نژادها بوده‏اند. و دست به جنگ زده و این همه سرمایه‏هاى انسانى و اقتصادى و فرهنگى ملت‏ها را به دست نابودى سپردند، معلوم مى‏شود تکبر توانایى ایجاد جنگ جهانى را دارد،
  5. تکبر توانایى ایجاد جنگ جهانى را دارد، - در زمان ما نیز همین روحیه باعث شد که 5 دولت متکبر و زورگو در سازمان ملل حق (وتو) داشته و با این روحیه استکبارى نظام عالم را برهم زدند. اگر باور کنند که همه فرزندان آدم (علیه السلام) و آدم (علیه السلام) از خاک است «انتم بنو آدم و آدم من تراب»: «شما فرزندان آدم و آدم از خاک است» شعله‏هاى خشمناک آتشین جنگ‏ها رو به سردى گرائیده و خاموش مى‏شود، ولى متأسفانه امیدى به این باور نیست.
  6. تکبر ارباب و بقیه رعیت‏اند - در افغانستان مجاهدین افغانى با رژیم سفّاک و غیر مردمى خود در نبرداند و قرارداد صلح را در ژنو، آمریکا و شوروى بین دو جناح به امضا مى‏رسانند، چه خبر است؟ مگر در بین شوروى و آمریکا شعله‏هاى جنگ مشتعل شده که بر سر میز مصالحه مى‏نشینند، آیا این عمل به این معنا نیست که ما آقا و بقیه برده، ما ارباب و بقیه رعیت‏اند و برده حق اختیار و اراده از خود نداشته و محکوم صرف و مغلوب هوا و هوس‏هاى مولاى خود است؟!
  7. صفت رذیله استکبار موجب شد - آرى عالم را به فساد نکشید؟! ، مگر استکبار این صفت رذیله استکبار موجب شد که در همه جا قدرت‏هاى مستکبر و زورگو نفوذ کرده تا جایى که به خلیج‏فارس براى حافظت از به اصطلاح امنیت آمده‏اند و مى‏بینیم‏ از موقعى که پا در این گرداب مهلکه گذارده‏اند، تشنج منطقه رو به ازدیاد گذارده است.
  8. استکبارستیزی  حدود 300 نفر بی دفاع را - در راستاى حرکت‏هاى تشنج‏آفرین آمریکاى متجاوز، همین امروز که مشغول نوشتن این عبارات هستم، یعنى 12 تیر ماه 1367 برابر با 18 ذیقعده 1408 هواپیماى مسافربرى جمهورى اسلامى با 290 مسافر و خدمه درحالى که از بندعباس به طرف دوبى در حرکت بود بر روى خلیج‏فارس در حدود ساعت 20/ 10 دقیقه بامداد مورد اصابت دو موشک ناوگان آمریکا قرار گرفته و در هوا منفجر و به قعر آب‏هاى خلیج‏فارس فرو رفت، آرى روحیه استکبارى آمریکا ایجاب مى‏کند که براى حفظ به اصطلاح منافع خود افراد بى‏دفاع را هم هدف قرار داده و خوى ضد بشرى خود را هرچه بیشتر نمایان کند، لازم به تذکر است که طبق آمار اعلام شده مسافرین هواپیما 156 مرد و 52 زن و 54 کودک از 2 تا 12 سال و 12 کودک زیر 2 سال بوده است به اضافه 16 خدمه.
  9. حق گرفتنى است نه دادنى،- باید سطح فرهنگ مردم بالا رود و درک کنند که ابرقدرت‏ها عامل فساداند، باید بدانند تا مملکتى قوى نشود، ملتش ذلیل است و باید بدانند حق گرفتنى است نه دادنى، باید بفهمند استکبار تابع حرف حساب نیست، در اینجا مناسب است واقعیتى را با زبان طنز بیان کنم:
  10. دزد به حاکم شکایت کرد - گویند دزدى شبانگاه براى دزدى از دیوار خانه‏اى بالا رفته و چون دیوار بلند بود، بر زمین افتاده و پایش شکست، صاحبخانه بر او ترحّم نموده رهایش کرد، فردا دزد به حاکم شکایت کرد که فلان شخص دیوار خانه‏اش را بیش از حدّ بالا برده و مرا به این روز و حال انداخته،
  11. حاکم او را خواست و علت بلند بودن دیوار را جویا شد، مرد که از قرائن متوجه شد حاکم خیلى حواسش پرت است، و حرف حساب را نمى‏پذیرد، تصمیم گرفت مشکله جواب را از خود دور کرده و به گردن دیگرى بیندازد، لذا گفت قربان! تقصیر بنّا است و من به او نگفته بودم این مقدار دیوار را بالا ببرد،
  12. حاکم بنا را خواست او هم گفت من 50 ردیف مى‏چیدم ولى چون خشت مال، خشت‏ها را بزرگ گرفته و استاندارد نیست دیوار بلند شده!
  13. حاکم خشت مال را هم خواست، و او گفت قربان نجّار قالب خشت‏ها را بزرگگرفته و من بى‏تقصیرم نجّار را هم خواست او گفت تقصیر دختر همسایه روبرویى است زیرا وقتى این قالب را مى‏ساختم سرش را از پنجره خانه بیرون کرده و من‏ حواسم پرت شد، او را خواست و به
  14. او گفت چه حقّى داشتى سرت را از پنجره بیرون کنى، گفت: من بچه شیر خوارمان را در آغوش داشتم و او مرتب گریه و زارى مى‏کرد و من چون به انتظار مادرم بودم، سرم را از پنجره بیرون کرده بودم تا ببینم چه موقع مى‏آید؟
  15. حاکم گفت حالا فهمیدم چرا پاى این دزد بیچاره از دیوار بلند شکسته، منشا همه این کارها این بچه شیرخوار است، از بچه پرسید چرا گریه و زارى مى‏کردى؟ و او قادر به جواب گفتن نبود، لذا
  16. حاکم گفت بعد از تحقیقات زیاد و پى‏گیرى‏هاى مداوم، مقصّر اصلى مشخص شد! مقصر اصلى این بچه است، دستور مى‏دهم در سبدى او را دور شهر گردانیده تا بدانند که عدل حاکم اجازه نمى‏دهد حتى یک دزد مورد ظلم واقع شود!
  17. حکّام متجاوزشریک دزداند،- باید از این لطیفه که حاوى واقعیتى ملموس است درس بگیریم و بدانیم حکّام کشورهاى بزرگ و متجاوز شریک دزداند، و از همین روى از کشورهاى مرتجع حمایت مى‏کنند و در مقابل، انسان مظلوم و بى زبان همانند آن کودک مقصّر است، باید نیرومند شویم تا سربلند باشیم.
  18. شاهدى هم بر مطالب گذشته - در اینجا مناسب است روایاتى درباره تکبر و آثار آن که جنبه روشنگرى و بیدادگرى دارد، متذکر شویم تا شاهدى هم بر مطالب گذشته بوده باشد:
  19. اصول کفر سه گناه است، - قال الامام على (علیه السلام) «الحرص و الحسد دواع الى التقحم فى الذنوب»؛ «حرص (آز و طمع) و تکبر (گردنکشى) و حسد (رشک بردن) صدا کننده و ندا دهنده است به سوى فرو رفتن در گناهان». این سه را حضرت نام بردند زیرا اصول کفر همین سه گناه است، و هر یک در واقعه‏اى تجلّى یافته و عامل عصیان شد، حرص در مورد حضرت آدم (علیه السلام) و کبر در مورد شیطان و حسد در مورد هابیل و قابیل که قابیل به هابیل رشک برده و موجب نخستین قتل عالم شد، و با این سنت سیّئة هر قتلى درعالم شود، گناهش بر گردن قابیل است بدون اینکه به فاعل (قاتل) تخفیفى درعذاب داده شود.
  20. کبر در قلب عقل را ناقص کند - قال الباقر (علیه السلام): «ما دَخَلَ قَلْبُ امْرَء شى‏ء من‏الکِبْر الّا نَقَصَ مِنْ عقله مِثلُ ما دَخَله من ذلک، قَلّ ذلک او کَثُر»: «داخل نمى‏شود در قلب و روان انسانى مقدارى از کبر الّا اینکه در مقابل ناقص مى‏شود از عقل او به مقدارى که داخل شد کبر در قلب او، چه کم باشد و چه زیاد».
  21. 3- در قلبش کِبری نیست،- عن الصادق (علیه السلام) قال‏ : «مَنْ مَرّ بالمأزَمَیْنِ و لیس فى قلبه کبرٌ غَفَر الله لَه قُلتُ: مَا الکِبر قال: یَغْمِصُ الناسَ ویُسَفِّهُ الحق ...» (امام صادق (علیه السلام) فرمودند: کسى که مرور کند به مأزمین (الزّمانُ: زمانه بر او سخت شد)‏ در حالى که در قلبش کِبری نیست، خدا مى‏آمرزد گناهان» او را گفتم: کبر چیست فرمودند: «کبر آن است که مردم را حقیر و فرومایه داند، و نسبت سفاهت به حق داده و آن را خفیف شمارد ...».
  22. 4- دور ترین و نزدیکترین مردم به خدا -  قال ابى عبدالله (علیه السلام): «فیما اوحَى الله عزوجلّ الى داود، کما انّ اقرب الناس الى الله المتواضعون، ابْعَدُ الناس من الله المتکبرون» امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «در بین سخنانى که خداوند عزوجل به حضرت داود (علیه السلام) وحى کرد، این سخن‏ بود که اى داود چنانى که نزدیکتر مردم بخدا تواضع‏کنانند دورترین مردم هم بخدا متکبرانند.
  23. (4). حقیر شمُرد مردم را)-  غَمَصَ الناس: احْتَقَرَهُم (حقیر شمُرد مردم را)- سَفَّهَ الحق: جهله فاستِخِفّ به ونَسَبَه الى السَّفَه (نسبت به حق جاهل بود پس سبک شمرد آن را و نسبت سفاهت به آن داد).
  24. (5). الْمأزَم وِزان مَسجَد: الطریق الضَیّق بین الجبلین متّسع ما ورائه ... و یقال للموضع الذى بین عرفة و المشعر مأزَمان (الْمَأزَم بر وزن مَسجَد، راه تنگ بین دو کوه است که دو طرف آن وسیع بوده ... و به مکانى که بین عرفه و مشعر است مأزَمان گفته مى‏شود) مجمع‏البحرین، جلد 6، صفحه 7 چاپ مکتبة مرتضویه.

 

  1. دور ترین و نزدیکترین  همچنان که نزدیک‏ترین مردم به خداوند افراد متواضع   هستند، دروترین مردم از خداوند هم متکبرین هستند».
  2. 5- به خاطر ساعتى تکبر-  قال على (علیه السلام):«فَاعتبروا بما کان مِنْ فِعْلِ الله بِابلیس اذْ احَبَط عَمَلَه الطَویلَ وجَهْدَه الجَهید و کانَ قد عَبَدَالله سِتَّةَ آلاف ... عَنْ کِبر ساعة واحدة فَمَنْ ذا بَعْدَ ابلیس یَسْلم على الله بِمِثل معصیته؟! کَلّا ما کان الله سبحانَه لیدخل الجنة بشراً بِامر اخْرَجَ به مِنْها ملکاً انّ حُکْمَه فى اهلِ السماء و اهلِ الارض لَواحدٌ»
  3. باتکبر فرشته ای از بهشت رانده شده - : «پند و عبرت گیرید از آنچه خداوند با ابلیس رفتار کرد، در آن هنگام که اعمال  و عبادات طولانى و تلاش و کوشش‏هاى شش هزار ساله او را به خاطر ساعتى تکبر ورزیدن بر باد داد، با این حال چه کسى بعد از ابلیس مى‏تواند از کیفر خدا در برابر انجام همان معصیت مصون بماند؟ نه، هرگز، ممکن نیست خداوند انسانى را به بهشت بفرستد، در برابر کارى که به خاطر آن به ظاهر فرشته‏اى را از بهشت رانده است، حکم خداوند درباره اهل آسمان و زمین یکى است».(3)
  4. گناهانی که  جنبه انفجارى دارد،- ممکن است سؤال شود آیا عادلانه است اعمال  و عبادات 6000 ساله یک فرد با یک ساعت معصیت از بین برود؟! در جواب باید گفت تعجب ندارد، چه بسا اعمال  بیش از 6000 سال هم با یک عصیان و نافرمانى نابود شود، زیرا بعضى از خلافکارى‏ها و معاصى جنبه انفجارى دارد، این سؤال مثل این است که کسى بگوید آیا مى‏شود سد کرج را که شاید مثلًا 20 سال طول کشیده تا ساخته شده یا بناء معظّمى را که 50 سال طول کشیده تا ساخته شده با یک مواد منفجره نابود کنند؟
  5. حدیث قدسى- . این حدیث از احادیث قدسى است و هر حدیثى و کلامى که از خداوند متعال بوده و در قرآن نباشد حدیث قدسى گویند اى حدیث در منهاج‏البراعة ذیل این فراز از خطبه صفحه 117، جلد 12 مندرج است.

 

  1. (3). هم ردیف فرشته-  اطلاق فرشته بر شیطان به خاطر آن است که در صفوف آنها جاى داشت و هم ردیف آنها بود نه اینکه از خود آنها باشد بلکه وى از جنّیان است.
  2. در صبح کاقر ودرشب شهید- چه بسا شخصى در لحظه آخر عمر تمام سرمایه‏هاى اندوخته 100 ساله خود را از دست مى‏دهد، استاد مى‏فرمود در حدیثى دیده‏ام به این مضمون که تواضع آن است که خود را بلاتر از دیگرى ندانى حتى بالاتر از شرابخوار و معصیت کار، زیرا ممکن است جریان ساحران فرعون پیش آید که پس از این همه انحراف اولین مؤمنان به حضرت موسى (علیه السلام) شدند که با تهدید فرعون مبنى بر قطع دست و پا و آویزان کردن آنها بر درخت از هدف خود یعنى ایمان به خداوند منصرف نگشتند، تا جایى که در روایات آمده این تهدید را فرعون عملى کرد و صاحب مجمع‏البیان درباره اینها مى‏فرماید: «اصبحوا کفارا سحرة و امسوا شهداء بررة»: «صبح کردند درحالى که کافرانى ساحر بودند و عصر کردند درحالى که شهیدان و نیکوکاران بودند».
  3. انحراف ساحران فرعون  - کوتاه سخن این که تکبر مانند مواد منفجره‏اى براى نابودى اعمال است، اگرچه انفجار یک لحظه و اعمال  بیش از 6000 سال باشد و در مقابل تواضع  عامل بقاء، تواضع  ، مایه پذیرش حق و در مسیر حقیقت قرار گرفتن است، اگرچه انحراف به اندازه انحراف ساحران فرعون باشد.
  4. 6.یک مثقال کبر بوی بهشت نیابد - قال رسول الله (صلى الله علیه وآله):«یا اباذر منْ مات وفى قَلْبِه مثقالُ ذرة من کبر لم یَجِدْ رائحةَ الجَّنَة الّا انْ یتوب قَبْل ذلک»: «پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) فرمودند: اى اباذر کسى که بمیرد و در قلبش به اندازه وزن ذره‏اى از کبر باشد، بوى بهشت را نمى‏یابد (استشمام نمى‏کند».
  5. بوى بهشت از فاصله 500 سال به مشام - در این که مى‏فرماید بوى بهشت را نمى‏یابد، نکته‏اى نهفته است، زیرا در حدیث آمده است که بوى بهشت از فاصله 500 سال به مشام مى‏رسد- همانند باغ‏هاى گل که از 50 مترى بویش به مشام مى‏رسد- نفرمود داخل بهشت نمى‏رود،که احتمال داده شود تا نزدیکى بهشت مى‏آید و بوى آن را استتشمام مى‏کند، بلکه فرمود اصلًا به محلى که بوى بهشت مى‏رسد، حق ورود ندارد، یعنى نزدیک 500 سال نمى‏آید چه رسد وارد بهشت شود.***
  6. سرچشمه تکبر - در این مرحله بعد از ذکر این 6 روایت نورانى و تکان دهنده، ضرورى است بحثى را که براى جمیع مباحث اخلاقى مفید است، تقدیم نموده تا سرچشمه تکبر هرچه بهتر شناخته شود و معالجه این بیمارى هرچه زودتر ممکن گردد.
  7. قلب های مرض - روح انسان همانند جسم او مبتلا به بیمارى مى‏شود و در واقع وجود انسان مى‏تواند حامل دو بیمارى باشد: 1. جسمى 2. روحى و بالطبع این دو نوع بیمارى دو نوع طبّ و طبیب مى‏طلبد.1.روحانى 2. جسمانى، این مطلب از آیات قرآن هم استفاده مى‏شود. قرآن در چندین مورد با تعبیرات مختلف درباره منافقین مى‏فرماید: آنها بیمار دلند، «فِی قُلُوبِهِمْ مرض فَزادَهُمُ اللَّهُ مرضاً»: «در قلب هایشان مرض است و خداوند بر مرض آنها بیفزاید» نفاق نوعى انحراف از سلامتى است درجاى دیگر درباره قرآن مى‏فرماید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً»؛ «قرآن را نازل مى‏کنیم که شفا و رحمت براى مؤمنان است و ستمگران را جز خسران (و زیان) نمى‏افزاید».
  8. قرآن مرهمى بر بیمارى‏هاى روحى - در جاى دیگر مى‏فرماید: «قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ»؛ «به این لجوجان تیره دل بگو این قرآن براى مؤمنان مایه هدایت و شفا است» در این آیه تعبیر به شفا شده و شفا در جایى است که بیمارى باشد ما منکر این نیستیم که اگر با شرایطى آیات را با زعفران مثلًا نوشته و با آب خورده شود، شفا حاصل مى‏شود یا اگر فلان سوره را بخواند فلان مشکل و بیمارى حل و بهبودى مى‏یابد، ولى مى‏گوئیم قرآن قبل از این که بر بیمارى‏هاى جسمى تاثیر کند، مرهمى بر بیمارى‏هاى روحى است، زیرا وحى با روح ما مأنوس‏تر است تا با جسم. در آیه اول اشاره به وجود چنین امراض روحانى و در آیه دوم اشاره به نسخه شفابخشى به نام قرآن شده و بالطبع دلالت بر وجود طبّى براى روح و طبیبى براى آن است.
  9. برای مشکلات از قرآن یاری بطلبید - در نهج‏البلاغه هم اشاره به شفابخشى قرآن شده است آنجا که مى‏فرماید:«فاستشْفوُه من ادْوائکم واستَعینُوا به على لَأوائِکم فانّ فِیهِ شفاءً مِنْ اکْبَر الدّاء وهُوَ الکُفْر النِفاقُ والغَىٌ والضَّلال» (از این کتاب بزرگ آسمانى براى بیمارى‏هاى خود شفا بخواهید و براى حل مشکلاتتان از آن یارى بطلبید، چرا که در این کتاب درمان بزرگ‏ترین دردها است، درد کفر و نفاق و گمراهى و ضلالت).
  10. داروى شفابخش قرآن - جالب توجه این که اطباء فهمیده‏اند هر دارویى علاوه بر تسکین دردى منشأ دردهاى دیگرى مى‏تواند باشد و این مطلب را از حدود 1400 سال پیش در روایات مى‏توان دید در سفینة البحار در حدیث معروفى آمده: «ما من دواء الا و یهیج داء»: «هیچ دارویى نیست مگر این که خود سرچشمه بیمارى دیگر است» اما داروى شفابخش قرآن هیچ گونه اثر نامطلوب وسوئى‏ روى جان و فکر و روح آدمى نداشته، بلکه تماماً خیر و برکت است و به این مطلب در عبارات نهج‏البلاغه نیز اشاره شده: «شفاء لا تخشى اسقامه» (قرآن داروى شفابخشى است که هیچ بیماریى از آن بر نمى‏خیزد).
  11. درباره شفابخشى قرآن در جاهاى دیگر نهج‏البلاغه نیز سخن به میان آمده از جمله در خطبه 150 فیض و 157 صبحى صالح مى‏فرمایند: ودَواء دائِکُم (قرآن) دواى بیمارى‏هاى شما است) و در خطبه 148 فیض و 156 صبحى صالح مى‏فرمایند: الشفاء النافع (قرآن) شفابخش پربرکت است.
  12. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۸
تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین متقین 9- روش آنها تواضع است‏ . مشیهم التواضع    «راه رفتن آنها (پرهیزکاران) تواضع   و فروتنى است».
  2. خود را در مقام فروتنى کردن - شرح: مشى مصدر است به معناى راه رفتن و تواضع   هم مصدر باب تفاعل به معنى خود را در مقام پائین نهادن و فروتنى کردن است.
  3. متقین صاحب تواضع   هستند - نکته ادبى: حمل اسم معنا پر اسم ذات صحیح نیست، براى همین جهت گفته‏اند زیدٌ عدلٌ یا مجاز در اسناد است عدل به زید مجازى است و گوینده مى‏خواهد بگوید از بس زید عادل است کَانَّ مجسّمه عدل شده است نه ذاتى که متصف به عدل است، یا مجاز د رکلمه است که زید عدل را تأویل به زید عادل کنند، یعنى مجاز در کلمه عدل صورت گرفته یا مجاز در حذف است، یعنى مضاف در اینجا حذف شده و زید ذوعدل (زید صاحب عدالت است) بوده است، با این مقدمه روشن مى‏شود که حمل تواضع   بر مشى مجاز است، زیرا مشى آنها متّصف به تواضع   است نه این که خود تواضع   باشد و این معناى قول مرحوم خویى است که مى‏گوید: (وَفِى الاسنادِ ایضاً تَوسُّعٌ) و همین مراد ابن ابى الحدید است که مى‏گوید: تقدیرُه" اى تَقدِیرٌ جملةِ وَمشْیُهُم التواضع  " وَصفةُ مَشیِهِم، التواضع   فَحُذِفَ المُضافٌ" اى صِفةٌ".
  4. راه رفتن آنها خود تواضع   شده، - دو نکته قابل ملاحظه: 1. در مجاز در حذف مضاف کلمه‏اى که مجازا و در غیر مورد به کار برده شده باید حدف شود. در مثال بالا مضاف تواضع  حذف گردد مثل مضاف عدل، ولى ابن ابى الحدید در مبتدا یعنى (مشیهم) تصرف کرده و این برخلاف روش ادبا است، از سه وجه مذکور در نحوه مجازیت، مجاز در اسناد مناسب‏تر است، یعنى مراد مولى على علیه‏السلام این است که گویا راه رفتن آنها خود تواضع   شده، نه این که متواضع  انه و متصّف به تواضع   باشد.
  5. این جمله دوگونه تفسیر مى‏شود:راه رفتن آنها متواضع  انه است از میان همه مسائل، مشى و راه رفتن را مطرح فرمود، چرا؟ جواب این سؤال نیاز به تمهید و مقدمه دارد.اعمال  انسان انعکاس و بازتابى از صفات و حالات درونى او است.
  6. در بیمارى‏هاى جسمى این مسئله روشن است، اگر در سطح پوست دانه‏هاى چرکین پدیدار شود، نشانگر عدم صحت فعل و انفعال کبد است، و اگر چشم انسان زرد شود، آینه وجود بیمارى در کیسه صفرا است، همچنان که سیاهى و کبودى لب‏هانشانگر اختلال در کار دریچه‏هاى قلب، و در نتیجه عدم تصفیه صحیح خون است. و بالاخره اندکى اختلاف و عدم تعادل در ظاهر، حکایت از اختلال در باطن مى‏کند، این مسئله عیناً در بیمارى‏هاى روحى هم نمایانگر است،
  7. در بیمارى‏هاى روحى هم -  سینه را جلو دادن و سر به آسمان بلند کردن و پاشنه پاها را بر زمین کوبیدن نشانه مرض روحى است، راه رفتن معقولانه و غیرمعقولانه به عنوان یک پدیده و نشانه‏اى از سرِّ درون گویاى روح تواضع  یا تکبر است انسان متکبر در راه رفتن، سخن گفتن و حتى نحوه سیگار کشیدن او تکبر و تبختر جلوه‏گر است، پا را روى پا انداخته و سیگار را لابلاى‏ انگشتان خود فشرده و گاهگاهى پُکى به سیگار خود زده و حلقه حلقه دور مى‏کند که گویا همه به او مدیون هستند.
  8. این بیمار روحى اگر حتى بخواهد مرض خود را پنهان کند ناخودآگاه ظاهر مى‏شود، روانشناسان امروز معتقداند که بشر داراى دو نیروى متفاوت است: 1- ضمیر آشکار 2- ضمیر پنهان (دستگاه خودآگاه و ناخودآگاه) منظور از خودآگاه دستگاه عقل است که با تصورات و تصدیقات انسان به سوى آن مى‏رود، ناخودآگاه ماوراء این است آن ضمیر باطن است، آن معرفت درونى است که خود انسان هم به آن توجه ندارد. قسمت مهم دستگاه مغز این شعور ناآگاه است این دو ضمیر را تشبیه به تکّه یخى مى‏کنند که 9 قسمت آن زیر آب و 1 قسمت آن روى آب است، و آن یک قسمت ضمیر آگاه و آشکار و 9 قسمت دیگر ضمیر ناآگاه و پنهان است همانند صخره‏هاى یخى که خطر بزرگى در جلو کشتى‏ها محسوب مى‏شوند زیرا که قسمت مُعظَم آن زیر آب است و دیده نمى‏شود.
  9. ضمیر ناخودآگاه  - روانشناسان مى‏گویند: انسان وقتى شعور آگاهش کار مى‏کند موانعى بر دیده ضمیر ناخودآگاه او پدیدار مى‏گردد، ولى در خواب و در مواقع غفلت که فعالیت عقل و شعور آگاه کم است کارهاى حساب ناشده‏اى مى‏کند که ناشى از ضمیر ناخودآگاه است، کشف این مسئله از نظر علمى بسیار نو و تازه است شاید به یک قرن نرسد
  10. ولى با دقت در منابع اسلامى مى‏بینیم که از 1400 سال پیش اشاره به این دستگاه شده است از جمله کلمه نورانى مولى على علیه‏السلام است- اگر چه تمام کلمات حضرت نورانى است-
  11. رنگ رخسارش هویدا: «کسى چیزى را در دل پنهان نمى‏کند مگر آنکه در سخنان بى اندیشه و رنگ رخسارش هویدا مى‏گردد، همانند زردى که علامت ترس و سرخى‏ که نشانه شرمندگى است». «مااضْمَرَ احَدٌ شیئاً الّا ظَهَرَ فى فَلَتاتِ لِسانِه و صَفَحات وَجْهه»
  12. آرى انسانى که درونى مریض دارد اگرچه درصدد نشان ندادن نقطه ضعف خود باشد اما در مرحله‏اى ضمیر ناخودآگاه او، او را رسوا کرده و مرض او را نمایان مى‏کند و از جمله مرض‏هاى روحى انسان مرض تکبر است که گرچه نخواهد کسى متوجه مرض او شود اما گاهى در مسئله کوچکى مثل راه رفتن یا سیگار کشیدن نمایان مى‏شود.
  13. با تکبر راه مرو - در سوره اسرا آمده: «وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا»:
  14. مَرَح بر وزن فَرَح به معنى شدت خوشحالى در برابر یک موضوع باطل و بى‏اساس است. «در روى زمین با تکبر راه مرو تو نمى‏توانى زمین را بشکافى و طول قامتت هرگز به کوه‏ها نمى‏رسد».
  15. آرى متکبر نه زمین را مى‏شکافد و نه از نظر قامت به کوه مى‏ماند، تازه بر فرض قامتش به بلنداى کوه برسد مگر کوه چه قدر و منزلتى در دستگاه آفرینش دارد، دانشمندان محاسبه کرده‏اند که بلندترین کوه‏هاى زمین حدود 8000 متر است این کوه‏ها بر روى کره زمین همانند دانه‏ها و برجستگى‏هاى روى پوسته پرتغال و نارنگى است که سطح کره زمین به واسطه این کوه‏ها تغییر نکرده، بلکه موج کمى پیدا کرده است
  16. تازه کره ما در کهکشان خود چیزى نیست چه رسد به مجموعه دستگاه آفرینش، پس این متکبر چه در سَر مى‏پروراند که در راه رفتن پاهاى خود را محکم بر زمین کوفته تا مردم را از آمد و رفت خویش آگاه سازد، گردن به آسمان مى‏کشد تا برترى خود را بر زمینیان بنمایاند غافل از این که او همانند مورچه‏اى است بر صخره بسیار عظیمى که پاى خود را بر آن صخره
  17. مى‏کوبد و صخره بر حماقت و جهالت و کمى ظرفیت آن مى‏خندد.
  18. 2- تفسیر دوم این فراز از خطبه به این شرح است که مشى به معنى راه رفتن نیست که آینه درون باشد بلکه معناى اعمّى دارد که همان خط مشى و روش و سیره است یعنى برنامه و خط مشى زندگى پرهیزکاران در تمام ابعاد تواضع  و فروتنى است، درس خواندن، گفتن، شنیدن، قلم بدست گرفتن، امر به معروف و نهى از منکر کردن، معاشرت و کسب و کار و همه و همه اعمال  و رفتار او آمیخته با تواضع  است.
  19. راه رفتن و خط مشی زندگی - در نهایت مرجع و برگشت دو تفسیر یکى است، در تفسیر اول راه رفتن فى‏نفسه مراد بود اما انگشت روى کوچک‏ترین مسائل گذارده شده بود که نشانه تواضع و حالت نفسانى درونى بود، و در تفسیر دوم خط مشى مراد بود نه فِعلِ راه رفتن تنها، که خود به خود از کوچک تا بزرگ برنامه‏هاى زندگى را شامل مى‏شود.
  20. تواضع اثر گذار در زندگی - بعضى خیال مى‏کنند تواضع صفتى پسندیده و روحیه اخلاقى صِرف است که هیچ‏گونه تاثیرى در زندگى ندارد، بودنش خوب و نبودنش به جایى ضربه نمى‏زند ولى این پندارى بیش نیست.
  21. در اینجا سه نکته را متذکّر مى‏شویم تا معلوم شود که تواضع   در زندگى عاملى سرنوشت‏ساز است:
  22. 1- یکى از مهم‏ترین عوامل گناه کبر است، نخستین گناهى که در این عالم اتفاق افتاد گناه شیطان بود که ناشى از تکبر بود، بعد از تسویه و به سرحدّ کمال جسمانى رسیدن انسانى و نفخ روح و دمیدن روان به او، (فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی) وقتى خطاب به فرشتگان شد که به آدم سجده کنید (فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ) ، همه ملائکه سجده کردند الّا ابلیس‏ «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ» خطاب شده چرا سجده نکردى؟! وى قیاس‏ کرده
  23. ابلیس اولین قیاس کننده  - و گفت:«أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»: «من بهتر از آدم هستم، خلق نمودى مرا از آتش و خلق کردى آدم را از گِل» او اولین قیاس کننده بود، چنان‏که امام صادق (علیه السلام) به ابوحنیفه‏ فرمودند: «لاتَقِسْ فَانَّ اوّل مَنْ قاس ابلیس»؛ «قیاس مکن که نخستین قیاس کننده ابلیس (شیطان) بود».
  24. بزرگ‏ترین اشتباه ابلیس که شاید هم آگاهانه دروغ مى‏گفت، این بود که آتش را با خاک مقایسه کرد و خواست آتش را برتر از خاک جلوه دهد، در حالى که خاک سرچشمه انواع برکات و منبع تمام مواد حیاتى و مهم‏ترین وسیله براى ادامه زندگى موجودات زنده است، در حالى که آتش چنین نیست، بلکه جنبه ویرانگرى او بیشتر است
  25. وقتى زمین به صورت گوئى آتشین از خورشید جدا شد قابل استفاده و سکونت نبود، اما وقتى سرد شد خاک آن مایه برکات گردید، سرچشمه پرورش درختان و مواد نفتى قابل احتراق شد، اگر آتشى ایجاد شود برگشتش به زمین است تولید آتش از سنگ چخماق و نفت و غیره است،
  26. روحانیت شرافت آدم - از همه اینها گذشته شرافت آدم به بُعد جسمانى و مادى و خاکى و مرحله لجن بودن او نبود، بلکه بواسطه جنبه روحانیت او بود.
  27. پرده ای بردیده - اضافه روحى در (نفخت فیه مِنْ روحى) اضافه تشریفیّه است، یعنى اگر چه جسم او خاکى بود ولى روحش انتساب به خداوند پیدا کرده و شرافت یافته بود، ولى امان از تکبر که چون پرده‏اى بر دیده جان ظاهر شده و مانع از دیدن حتى بدیهى‏ترین دیدنى‏ها و آشکارترین آنها است، به دنبال این تکبر بود که شیطان به جنگ و پیکار با خداوند برخاست و حکمت الهى را زیر سؤال برد،
  28. تناقض گویى  شیطان - اینکه گفت: من‏ بهتر از آدم هستم و او خلقتش از خاک و خلقت من از آتش است، یعنى اینکه دستور سجده از تو اى خدا انتظار نمى‏رفت، توقعّ نداشتیم با این علم و حکمتت چنین دستور صادر کنى، بعد هم نسبت جبر به خدا داده، و گفت: «فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ»: «اى پروردگار من به خاطر اینکه اغواء و گمراه کردى مرا، بر سر راه مستقیم تو براى انسان‏ها و فرزندان آدم کمین مى‏کنم»
  29. متکبر دچار تناقض‏گویى  - ابلیس با اینکه عالم بود ولى تناقض گویى کرد، در ابتدا به خداوند نسبت جبر داد و گفت تو گمراهم کردى و من بى‏اختیار بودم، ولى بعداً گفت من گمراهشان مى‏کنم، یعنى اختیار دارم و به میل خود عمل مى‏کنم، آرى اگر متکبر دچار تناقض‏گویى هم شود جاى استعجاب نیست!
  30. کبر و خود برتر بینى - حضرت على (علیه السلام) در خطبه قاصعه نهج‏البلاغه به هنگام نکوهش کبر و خود برتر بینى چنین مى‏فرماید: «اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ فافْتَخَرَ عَلى آدَم بِخَلْقِهِ و تَعَصَّبَ عَلَیهِ لِاصلِه فَعَدُوّاللهِ امامُ المُتَعَصِّبنَ وَ سَلَفَ المُتکبرینَ الذى وَضَعَ اساسَ العَصَبیتهِ و نازَعَ اللهَ رداءَ الجَبْریّة وادَّرَعَ لباس التَّعزُّز وخَلَعَ قِناع التَّذَلُّلِ، الا تَرون کیفَ صَغَّرَهُ اللهُ بِتکبرهِ وَوَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَه فِى‏الدّنیا مدحوُراً وَاعَدّلَهُ فِى‏الاخِرَةِ سَعیراً».
  31. کبر و خودخواهى - به او (شیطان) روى آورد، پس به آفرینش خود بر آدم (علیه السلام) فخر و ناز نمود، و به خاطر آفرینش خود در برابر آدم (علیه السلام) عَصَبیّت به خرج داد آشکارا زیر بار فرمان حقّ نرفت، «و گفت: او را از گل و مرا از آتش آفریدى، من که از او بهترم چرا او را سجده کنم؟!»
  32. سرسلسله متکبران  - این دشمن خدا پیشواى متعصّبان و سرسلسله متکبران است که اساس تعصّب را پى‏ریزى کرد و با خدا در جامه عظمت و بزرگى- که اختصاص به او داشت- به منازعه پرداخت و لباس عزّت و سربلندى- که سزاوار او نبود- را به تن پوشانید و پوشش تواضع   و فروتنى را کنار گذارد مگر نمى‏بینید، چگونه‏
  33. تکبر و سرکشى - خداوند او را براى تکبر و سرکشى خُرد و کوچک و به سبب بلندپروازى پست نمود؟! و آتش فروزان دوزخ را در آخرت براى او مهیا نمود.
  34. برتولعنت است - چنانکه در قرآن کریم سوره حجر آیه 34 و 35 مى‏فرماید: «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ»: «خداوند فرمود از بهشت بیرون رو که تو رانده شدى، و تا روز رستاخیز بر تو لعنت است» و در آخرت براى او آتش برافروخته آماده فرمود،
  35. دوزخ از تو وپیروان تو - (چنانکه در قرآن کریم سوره ص آیه 85 مى‏فرماید: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ»: «دوزخ را از تو و از همه آنان که پیرو تو هستند از آدمیان و جِنّیان پر خواهم نمود».
  36. 2- مسئله تواضع و تکبر در علم و عدم علم تاثیر مى‏گذارد، انسان متواضع  اگر مسئله‏اى را نداند، سؤال کرده و بر علم خود مى‏افزاید، و برعکس انسان متکبر با سؤال نمى‏خواهد شکوه ساختگى و دروغین خود را بشکند و اساساً یکى از حجاب‏هاى شناخت، تکبر است.
  37. سر فرود می آورد هرشاخه ازبار آوری - اگر انسان متواضع  شد زمینه علم افزایى او فراهم شده و علم هم زمین تواضع  را متقابلًا فراهم مى‏کند، زیرا تواضع  و علم رابطه تنگاتنگ و مستقیمى با هم دارند و چرا علم تواضع   نیافزایند، در صورتى که درخت پربار با سرفرو آوردن شاخه‏هاى میوه‏دارش ابراز تواضع   نیافریند، تکبر و بزرگى فروختن مانع از رسیدن علمى است که به منزله آب حیاتبخش روح و روان است،
  38. و به قول شاعر: افتادگى‏آموز اگر طالب فیضى‏ ..... هرگز نخورد آب زمینى که بلند است ..
  39. شاعر دیگرى درباره تکبر و بالانشستن ظاهرى در حالى که درون تهى از فضائل و کرامات است، اینچنین سروده:

من از بیقدرى خار لب دیوار فهمیدم ..... که ناکس کس نمى‏گردد از این بالا نشستن‏ها

در این شعر افراد بالانشین و متکبر که نه فضیلتى از درون و نه شخصیتى از برون دارند، تشبیه به خارهاى بى‏ارزشى شده‏اند که روى بلندى دیوار یا روى پشت بام‏ها سبز مى‏شوند.

  1. کرنش در برابر کلام حق - علاوه بر تاثیرگذارى تواضع  در دانش اندوزى و علم افزایى، عامل مؤثرى براى پذیرش و کرنش در برابر کلام حق در مباحثات و منازعات و مرافعات است و در مقابل تکبر مانع از آن، انسان متواضع  حرف حسابى را مى‏پذیرد اگرچه از زبان ناحسابى باشد و حرف ناحسابى را نمى‏پذیرد اگرچه از زبان فرد حسابى باشد به خلاف متکبر.
  2. تکبر موجب کفر وخروج از اسلام- روحیه تواضع  با روح اسلام عجین شده است و حضرت على (علیه السلام) آن معلم اخلاق و انسانیت در بیانات خود مى‏فرماید: «الاسلام هو التسلیم»: «اسلام همان تسلیم است» تسلیم در برابر خدا و پیامبر (صلى الله علیه وآله) و زیر بار حق و حرف حساب رفتن، روحیه تکبر با روح اسلام سازگار نیست و رشد این روحیه موجب کفر و خروج از دایره اسلام است، چنان‏چه در روایات هم اشاره به این مسئله شده است. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۸
تیر
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3. امیر المومنین – متقین  8- - میانه‏روى در همه چیز 2. ملبسهم الاقتصاد پوشش آنان (پرهیزکاران) میانه‏روى است.***
  4. شرح: «مَلْبَس» مصدر میمى از ماده لباس به معنى پوشش است. لباس در مواردى در معنى حقیقى و در مواردى در معانى مجازى استعمال مى‏شود. در اینجا یک مورد از معنى حقیقى و سه مورد از معانى مجازى آن را از قرآن ذکر مى‏کنیم: (ملبسهم الاقتصاد).  
  5. کنار زدن لباس و برهنه از توانایی وقدرت - سوره اسراء، آیه 29. - وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً. محسور از ماده حَسْر (بر وزن قصر) در اصل معنى کنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زیر آن است. به همین جهت حاسر به جنگجویى مى‏گویند که زره در تن و کلاه‏خود بر سر نداشته باشد، به حیواناتى که بر اثر کثرت راه رفتن خسته و وامانده مى‏شوند،
  6. کلمه (حَسیرُ حاسر) اطلاق شده است، گویى تمام گوشت تن آنها با قدرت و نیرویشان کنار مى‏رود و برهنه مى‏شوند و بعداً این مفهوم توسعه یافته به هر شخص خسته و وامانده که از رسیدن به مقصد عاجز است (محسور یا حسیر و حاسر) گفته مى‏شود حسرت به معنى غم و اندوه نیز از همین ماده گرفته شده، چرا که این حالت به انسان معمولًا در مواقعى دست مى‏دهد که نیروى جبران مشکلات و شکست‏ها را از دست داده گویى از توانایى و قدرت برهنه شده است.
  7. در مسئله انفاق و بخشش اگر از حد بگذرد طبیعى است که انسان از ادامه کار و فعالیت و سامان دادن به زندگى خود وامانده و برهنه از نیروها و سرشار از غم مى‏گردد و طبعاً ارتباط و پیوند او با مردم نیز قطع خواهد شد. (تفسیر نمونه، جلد 12، صفحه 91).
  8. میانه‏روى در این آیه منافات با ایثار که در سوره هود و آیات دیگرى مورد ستایش قرار گرفته ندارد. زیرا دقت در شأن نزول آیات و قوانین دیگر نشان مى‏دهد، رعایت اعتدال حکم عامى است که تضادى با ایثار که حکم خاص مربوط به موارد معینى است، ندارد. [تفسیر اعتدال‏]
  9. انتخاب راهى (معتدل) -  سائلى از امام صادق (علیه السلام) تفسیر اعتدال را پرسید، حضرت عملى انجام دادند که پاسخى عینى به سؤال سائل بود، ایشان مشتى خاک برداشته و مشت را باز نکردند و فرمودند: «این بخل است» و مرتبه دیگر مشتى برداشته و مشت را به طرف زمین بازکرده به طورى که تمام خاک‏ها ریخت، فرمودند: «این مقابل بخل و حد افراط است» و بعد مشتى برداشته و لابلاى انگشتان را بازکرده به طورى که مقدارى خاک از لابلاى انگشتان حضرت ریخت و مقدارى ماند،
  10. فرمودند: «این اعتدال است».3. «لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا» : «نمازت را زیاد بلند یا آهسته مخوان و در میان این دو راهى (معتدل) انتخاب کن»
  11. این دستور به پیامبر (صلى الله علیه وآله) داده شد، زیرا مشرکان در مکه در رابطه با نماز ایشان مى‏گفتند: او نمازش را بلند مى‏خواند و موجب ناراحتى ما مى‏شود، این چه عبادت و چه برنامه‏اى است؟!
  12. اما حدّ اعتدال میان جهر و اخفتات در این آیه از روایت امام صادق (علیه السلام) در تفسیر على بن ابراهیم، ذیل این آیه فهمیده مى‏شود، حضرت فرمودند:«الْجَهرُ بِها رَفْعُ الصَوتَ والتَّخافُتُ بها ما لَمْ تَسْمَع نَفْسُکَ واقْرَأ بَیْنَ ذلک»: «جهر این است که زیاد صدا را بلند کنى و اخفات آن است که حتى خود نشنوى، هیچ یک از این دو را انجام نده، بلکه حد وسط میان آن دو را انتخاب کن».
  13. نکته‏اى که جا دارد تذکر داده شود این است که: از آیه استفاده مى‏شود که: اولًا عبادات خود را چنان انجام ندهید که بهانه به دست دشمنان افتاده و آنها را به استهزاء و مسخره بگیرند. چه بهتر که همراه با شکوه و ادب اسلامى و ابهت و عظمت انجام بگیرد
  14. و این که بعضى‏ها صداى بلندگوهاى مجالس دینى را بلند مى‏کنند و باعث ناراحتى و ایذاء مردم مى‏شوند بدانند که این صداى اسلام نیست، بلکه صدایى است که موجب پراکندگى مردم از اسلام و در نتیجه ضربه به تبلیغات دینى و مذهبى است.ثانیاً باید اعمال  ما در تمام امور اعم از اجتماعى و سیاسى و اقتصادى و غیره، خالى از افراط کاریها و تندروى‏ها و تفریط کارى‏ها و مسامحه و سهل‏انگارى باشد،
  15. لازم به تذکر است که طبق روایت متعددى از امام باقر و امام صادق علیهم‏السلام که در تفسیر نورالثقلین (جلد 3، صفحه 233) آمده و طبق شأن نزولى که از ابن عباس رسیده، این آیه مربوط به افراط و تفریط در بلند خواندن و آهسته خواندن است نه نمازهاى اخفاتیه (نمازهایى که در شبانه روز آهسته باید خواند مثل ظهر و عصر) و نه نمازهاى جهریه (نمازهائى که در شبانه روز بلند باید خواند مثل صبح و مغرب و عشا) این حکم دیگى است که فقهاى بزرگوار ما مدرک آن را در کتاب الصلوة آورده‏اند.
  16. اصل اساسى وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا یعنى جستجوگرى طریق اعتدال و طى آن طریق است.در این سه آیه فوق، قرآن دست روى موردى گذارده است که: از مصادیق «ملبسهم الاقتصاد» به معنى دوم (معنى اعم) است و آیه چهارمى که ذکر مى‏کنیم جامع تمام موارد مذکور است.
  17. 4.امت میانه و امت نمونه -  «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً»: «همان طور (که قبله شما یک قبله میانه است) خود شما را نیز امّت میانه‏اى- که از هر نظر در حد اعتدال در میان افراط و تفریط مى‏باشد- قرار دادیم تا امت نمونه‏اى در برابر مردم باشید و پیامبر (صلى الله علیه وآله) هم فرد نمونه‏اى در برابر شما باشد».
  18. قبله مسلمانان میانه است - اما وجه این که قبله مسلمانان میانه است این است که: در آن زمان مسیحیان تقریباً به سمت مشرق مى‏ایستادند (زیرا بیشتر ملل مسیحى در کشورهاى غربى مى‏زیستند) و براى ایستادن به سوى بیت‏المقدس ناچار بودند به سمت مشرق بایستند و به این ترتیب جهت مشرق به طور کلى قبله آنان محسوب مى‏شد، ولى یهود که بیشتر در شامات و بابل و مانند آن به سر مى‏بردند و به طرف بیت‏المقدس که براى آنان تقریباً در سمت غرب بود، مى‏ایستادند و بدین ترتیب نقطه غرب قبله آنان بود، اما کعبه نسبت به مسلمانان آن روز که ساکن مدینه بودند، سمت جنوب بود که میان مشرق و مغرب بود و از این جهت میانه محسوب مى‏شد، در حقیقت قرآن با معرفى کردن قبله مسلمانان مى‏خواهد رابطه‏اى بین برنامه‏هاى اسلامى بیان کند که: برنامه‏هاى میانه و متعادل هستند و در نتیجه مسلمانان امتى میانه و حد وسط هستند.
  19. اعتدال اصلى است که بر تمام تعلیمات اسلامى حاکم است، اعتدال در عقیده (یعنى نه غلو و نه شرک، نه‏ جبر و نه تفویض، نه تشبیه و نه تعطیل «1» هیچ کدام در عقئد اسلامى راه ندارد اعتدال در برنامه‏هاى اجتماعى، نه تنها توجه به جهان، مادّه (همچون یهود) و نه تنها توجه به مسائل روحى و رهبانیّت و کناره‏گیرى از اجتماع (به سان نصارى) اعتدال در شیوه‏هاى اخلاقى ، اعتدال در عبادت، اعتدال در اقتصاد که نه به طرف سرمایه‏دارى که انباشته شدن ثروت را به هر اندازه تجویز مى‏کند و محدودیتى براى بخش خوصى قائل نیست،
  20. به طورى که نوشته بودند بعضى سرمایه‏دارى‏هاى بلوک غرب در هواپیماى اختصاصى خود استخر شنا دارند و نه مارکسیسم که به کلى از انباشته شدن ثروت و فعالیت‏هاى بخش خصوصى جلوگیرى مى‏کند- اولى داراى اقتصادى لجام گسیخته و دومى داراى اقتصادى زنجیر کرده است و باید گفت سرمایه‏دارى و کمونیسم عکس‏العمل یکدیگرند و هر یک فرزند نامشروع دیگرى در بقاء خود هستند-
  21. اسلام هر دو را زیر سؤال برده و حد میانه را در پیش گرفته است، هم بیت‏المال و انفال و اموال حکومت دارد و هم جمع ثورت را براى افراد به طور متعارف و مشروع تجویز کرده است

(البته الان کمونیست‏ها از نیمه راه برگشته‏اند شوروى خیلى وقت است برگشته و چین هم دنباله روى آن شده و دروازه‏هاى خود را به روى بازارهاى آزاد جهان باز کرده و اجازه سرمایه‏گذارى به هر کشورى را در چین داده است).

 

  1. (1) طرف افراط مسئله را غلو گویند - . غلو این است که براى بزرگ جلوه دادن وجودى چیزهایى به او نسبت دهند که مبرّاى از آن است مثلًا درباره خداوند غلو کنند و بگویند خدا داراى صفاتى است که اصلًا قابل درک براى ما نیست و یا به على علیه‏السّلام نسبت خدایى داده و درباره ایشان غلو کنند، چنان که کردند، این طرف افراط مسئله و اما طرف تفریط مسئله این است که مقام ربوبى را به حدى پائین آورند که شریک و هم‏سطح با مخلوقات خود شود.
  2. جبر به طور کلى سلب اختیار از انسان - جبر آن است که به طور کلى سلب اختیار از انسان‏ها کنند، چنان که به اشاعره نسبت مى‏دهند و یا در مقابل تفریط کرده و بگویند انسان مختار است به طورى که هیچ دخالتى خداوند در اعمال  او ندارد، کما این که مُفَوِّضه گفته‏اند و یا مثل یهود بگویند خداوند جهان را در 6 روز آفرید و به گوشه‏اى رفت و دیگر دخالتى در این جهان نمى‏کند.
  3. فرغه مجسمه گویند خدا جسم است- تشبیه آن است که صفات خالق را به مخلوق تشبیه کنیم و از همین جا فرقه مجسمه بنیان نهاده شد که قائل‏اند خداوند جسم است و یا عده‏اى تفریط کرده و مى‏گویند صفات خداوندى قابل ادراک نیست و قائل به تعطیل عقل براى درک صفات‏اند که این نوعى غلو درباره خداوند است.
  4. (2) عدالت اخلاقى . صفات حسنه‏اى را که اسلام به آن امر فرموده در علم اخلاقى حد وسط مى‏دانند و آ نرا عدالت اخلاقى نامیدند مثلًا شجاعت حد وسط براى تَهَوُّر (بى‏پروایى) و جبن (ترس) است.
  5. اسلام اعتدال در همه امور - و بالاخره اسلام در تمام امورش اعتدال را پیشه کرده و به این ترتیب یک مسلمان واقعى نمى‏تواند انسان یک بعدى باشد و تنها نظر به جهت ماده یا به جهت معنا و یا تنها نظر به جنبه‏هاى فردى و یا اجتماعى نمى‏کند، بلکه انسانى است همه جانبه، متفکر، باایمان، دادگر، مجاهد، مبارز و در عین حال اهل معنویت و بندگى خدا و اهل زندگى و فعالیت و معاشرت.
  6. اسلام حد وسط بین تمام - پس از این که اسلام حد وسط بین تمام افراط و تفریطها شد و نمونه گردید، و از طرفى افراد نمونه براى گواهى و شهادت انتخاب مى‏شوند، مسلمانان مى‏توانند گواه و شاهدى بر اهل عالم باشند،
  7. همچنان که پیامبر (صلى الله علیه وآله) در میان مسلمانان فرد نمونه است، مسلمانان عملًا گواهى مى‏دهند که یک انسان مى‏تواند هم مرد دین و هم مرد دنیا و در عین اجتماعى بودن جنبه‏هاى روحانى و معنوى خود را حفظ کند و هر دو را مکمّل یکدیگر قرار دهد، گواهى مى‏دهند که دین و علم و دنیا و آخرت و ماده و معنا همه در حدود صحیح با هم سازگاراند و در میان آنها تضادّى نیست.
  8. هم مرد دین و هم مرد دنیا و در خاتمه از باب ختامُه مِسْکٌ اشاره به سخن على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه  کنم، در این خطبه‏ دارد که دو برادر به نام‏هاى علاء بن زیاد حارثى و عاصم بن زیاد حارثى در بصره بودند هر دو از اصحاب على (علیه السلام) که یکى به راه افراط و دیگرى به راه تفریط سیر کرده بود
  9. راه متعادل - و حضرت آنها را به راه متعادل رهنمون ساختند. حضرت وقتى به بصره وارد شدند چون علاء مریض بود به دیدن او رفته
  10. فراخی این خانه و خانه آخرات هم - و وقتى وسعت خانه او را دیدند، فرمودند: «این خانه وسیع را در دنیا چه مى‏کنى، در حالى که تو به فراخى و وسعت آن در آخرت بیشتر نیازمندى؟! ولى مى‏توانى اگر بخواهى با فراخى این خانه، خانه آخرت خود را هم وسیع گردانى، از میهمان در این خانه پذیرایى نما و با خویشان پیوسته باش و حقوق شرعیه- اعم از خمس و زکات و صدقات و سایر حقوق واجبه و مستحبه- را از آن بده»
  11. از دنیا دورى گزیده، - سپس علاء از دست برادرش عاصم شکایت کرد که او چون رهبانان کلیمى پوشیده و از دنیا دورى گزیده،
  12. به زن و فرزندت رحم نمى‏کنى؟!- حضرت با او دیدار کرده و به او فرموده: «یا عدى نفسه»: «اى دشمنک نَفْس خود» شیطان تو را به این راه انداخته، آیا فکر مى‏کنى خداوند پاکیزه‏ها را حلال کرده و کراهت دارد که تو از آنها بهره‏مند گردى، آیا به زن و فرزندت رحم نمى‏کنى؟!»
  13. جانم فداى تو اى مولى که راهنماى این دو برادر به طریق حق و معتدلى و راهگشاى خطمشى ما در تمام مسائل فردى و اجتماعى.
  14. نادان  تندرو و یا کندرو - پس از این توضیحات درباره این فراز از خطبه، کوتاه سخن این که اگر عاقلى لازم است راه میانه و حد وسط را طى کنى و الا مصداق کلام مولا، خواهى بود: «لا یُرى الجاهل الّا مُفرِطاً او مُفَرَّطا»: «دیده نمى‏شود نادان مگر آن که تندرو و یا کندرو است».
  15. حد وسط و ملاک ارزش شده - مرحوم خویى در فراز قبلى یعنى (ملبسهم الاقتصاد) هم فرموده (وفى الاسناد توسّع) به خلاف ابن ابى الحدید که قائل به مجازیت نشده و به نظر مى‏رسد حق با مرحوم خویى باشد، زیرا اقتصاد همچنان که در عبارت مرحوم خویى است عبارت است از (التوسّط بین الافراط والتفریط) یعنى اقتصاد میان و حد وسط بین افراط و تفریط است. بنابراین لباس پوشیدن آنها منطبق بر حد وسط و اقتصاد است. اگر افراط و تفریط حدى و مصادیقى منطبق بر خود داشته باشند حد وسط و اقتصاد هم داراى مصادیقى است که لباس پوشیدن پرهیزکاران باشد. پس در این فراز مجاز به کار برده شده، یعنى گویا لباس پوشیدن پرهیزکاران خود حد وسط و ملاک ارزش شده نه این که منطبق بر حد وسط باشد.

 

  1. مرحوم الهى در ذیل این فراز «ملبسهم الاقتصاد» چنین مى‏سراید:

            هم آنان در لباس اقتصادند             بهر کارى قرین عدل و دادند

نه چون طاووس زینت کرده تن را             نه چون گل چاک‏داده پیرهن را

            زسرد و گرم عالم بى‏تظاهر             بدن را پوش وجان راباتفاخر

  1. لباس دانش و تقوا به جان پوش             نه‏برتن جامه برطبع زنان‏پوش‏

زن از آرایش‏تن گشت خرسند             به زیبایى جان مرد خردمند

نئى شاهد برعنایى مپرداز             چوگل صد چاک گردان جامه ناز

  1. به تقوا هرکه جان خود بیاراست             به‏ملک جاودانش روى زیباست‏

بهر کار از ره پرهیزکارى             نگه‏دار اعتدال از هوشیارى‏

چوآن پاکان همه تقواخصالند             به هر رفتار زیبا ز اعتدالند

  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 131
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۸
تیر

                        بسم الله الرحمن الرحیم

                          اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  1. امیر المومنین – متقین  8- - میانه‏روى در همه چیز 2. ملبسهم الاقتصاد پوشش آنان (پرهیزکاران) میانه‏روى است.***
  2. شرح: «مَلْبَس» مصدر میمى از ماده لباس به معنى پوشش است. لباس در مواردى در معنى حقیقى و در مواردى در معانى مجازى استعمال مى‏شود. در اینجا یک مورد از معنى حقیقى و سه مورد از معانى مجازى آن را از قرآن ذکر مى‏کنیم:
  3. پنهان کردن زشتی های بدن - «یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً» « اعراف، آیه 26.»: «اى فرزندان آدم نازل کردیم بر شما لباسى که زشتى‏هاى بدنتان را پنهان مى‏سازد و مایه زینت شما است».
  4. در این آیه دو نکته قابل ملاحظه است: الف- خصوصیات لباس: لباس داراى سه ویژگى بارز است: عیب انسان را مى‏پوشاند 2. انسان را از خطرات‏ مثل گرما و سرما حفظ کرده و از رسیدن مصائب به انسان جلوگیرى مى‏کند 3. زینت انسان است.
  5. لباس‏هاى زینتى و جالب - «ریش» که در آیه آمده در اصل واژه عربى به معناى پرهاى پرندگان است و از آنجا که پرهاى پرندگان لباسى طبیعى در اندام آنها است به هرگونه لباس نیز گفته مى‏شود، ولى چون پرهاى پرندگان غالباً به رنگ‏هاى مختلف و زیبا است، یک نوع مفهوم زینت در معنى کلمه ریشى افتاده است علاوه بر این به پارچه‏اى که روى زین اسب یا جهاز شتر مى‏اندازند «ریش» گفته مى‏شود، بعضى از مفسران و اهل لغت نیز آن را به معنى وسیع‏ترى اطلاق کرده‏اند و آن هر گونه اثاث و وسائل مورد نیاز انسان است، اما مناسب‏ تر در آیه فوق همان لباس‏هاى زینتى و جالب است.
  6. در آیه فوق به دو ویژگى لباس، یعنى عیب‏پوشى و زینت اشاره شده است.در این آیه دو نکته قابل ملاحظه است: ب - در این آیه تعبیر به «أَنْزَلْنا» شده است، یعنى (فرو فرستادیم) و ظاهرش این است که از بالا فرستادیم و این تعبیر با لباسى که از پشم حیوانات یا مواد گیاهى تهیه مى‏شود مناسب نیست، زیرا حیوانات و گیاهان روى زمین هستند، و احتیاجى براى تهیه لباس به فرو فرستادن نیست.
  7. نعمت‏هاى پروردگار ازمقام ربوبى ارزانى شده - بعضى از مفسران خواسته‏اند بگویند مراد همان نزول مکانى است، یعنى از بالا به پائین آمدن و چون حیات حیوانى و نباتى به آب باران بسته است و آن از آسمان نازل مى‏شود، تعبیر به «أَنْزَلْنا» شده است. و در سوره حدید آیه 25 «أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ» «آهن را فرو فرستادیم» براى این است که سنگ‏هاى عظیم آسمانى که ترکیبات آهن در آن وجود داشته به سوى زمین جذب شده، ولى مناسب این است که نزول را نزول مقامى بگیریم، همچنان که موارد استعمال هم در عرف دارد، مثلًا مى‏گویند (از طرف مقام بالا چنین دستور صادر شده یا شکایت خود را به مقامات بالا ارائه کردم)  پس معنى این مى‏شود که نعمت‏هاى پروردگار از طرف مقام والاى ربوبى به بندگان ارزانى شده است.
  8. معانى مجازى اباس : «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً»: «او کسى است که شب را براى شما لباس قرار داده و خواب را مایه راحتى و روز را مایه حرکت و حیات» در این آیه شب تشبیه به لباس شده و لباس در مورد غیر حقیقى خود استعمال گردیده وجه تشبیه این است که شب همچون پوششى است که انسان‏ها براى خوب روى خود مى‏گسترانند، تا در آرامش بیشترى بیارمند، همه موجودات را مى‏پوشاند و به آنها آرامش مى‏دهد و خداوند خواب را مایه راحتى و قطع فعالیت‏ها قرار داد که چه بسا افرادى اگر شب نبود از حرص مال خود را هلاک مى‏کردند و حتى شب را دنبال استفاده مالى بودند.
  9. رفع خستگى و تجدید قوا - «شُباب» در لغت از ماده سَبْت (بر وزن وَقْت) به معنى قطع نمودن است، سپس به معنى تعطیل کردن کار به منظور استراحت آمده و این که روز شنبه را در لغت عرب «یوم السَبْت» مى‏نامند به خاطر آن است که نامگذارى آن را از برنامه یهود گرفته شده است، چرا که روز شنبه روز تعطیلى آنها بود. در حقیقت این تعبیر اشاره‏اى به تعطیل تمام فعالیت‏هاى جسمانى به هنگام خواب است، زیرا در خواب قسمت مهمى از فعالیت‏هاى بدن به کلى تعطیل شده
  10. و قسمت دیگر همچون کار قلب و دستگاه تنفس برنامه عادى خود را تقلیل داده و آرام‏تر کار مى‏کنند تا رفع خستگى و تجدید قوا شود، خواب به موقع و به اندازه تجدید کننده تمام قواى بدن است و نشاط آفرین و مایه قدرت وبهترین وسیله براى آرامش اعصاب مى‏باشد و به عکس ترک خواب مخصوصاً براى یک مدت طولانى بسیار زیانبار و حتى مرگ‏آفرین است و به همین دلیل یکى از مهمترین شکنجه‏ها بى‏خواب نگه‏داشتن افراد متهم است.
  11. 2. تقوا ویژگى‏هاى لباس را دارا است، «وَ لباس التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ»: «لباس ققوا و پرهیزکارى از بهترین لباس‏ها است».
    1. «لباس» در این آیه در معنى مجازى استعمال شده و این تشبیه گویا و رسایى است، زیرا تقوا ویژگى‏هاى لباس را دارا است، هم فرد متّقى را از خطرات فردى و اجتماعى مصون مى‏دارد و هم زینتى چشمگیر بر قامت شخصیت او است.
  12. 3. هر دو عیب‏پوشى دیگرى - «هُنَّ لباس لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لباس لَهُنَّ»: «آنها (همسران شما) لباس براى شما و شما لباس و پوششى براى آنها هستید».
  13. زینت لباس ازدواج است - در این آیه زنان و مردانى که با هم پیوند زوجیت بسته‏اند هریک نسبت به دیگرى به لباس تشبیه شده است و حکم لباس را دارد (لباس در معنى مجازى استعمال شده است) و چه زیبا تشبیهى؟ زیرا خصوصیات لباس را مى‏توان در این تشبیه به خوبى مشاهده کرد: هر دو عیب‏پوشى دیگرى است، به این معنا که زشتى آلودگى به بى‏عفتى را مى‏پوشانند و یکدیگر را از خطرات و ناملایمات جنسى و دیگر مشکلاتى که احتیاج به مشورت دارد، حفظ مى‏کنند. علاوه بر این که زینتى‏ براى یکدیگراند، زن و مردى که هنوز لباس ازدواج را به تن نکرده‏اند، فاقد این زینت‏اند و واقعاً نام تجرّد نام زیبنده‏اى است بارى این افراد، چون عارى و مجرد از این زینت گرانبهایند.
  14. حیوانات با قامتى لباس زینت داده شده - نکته‏اى که ذیل بحث لباس قابل طرح است، این است که خداوند انسان را بدون لباس از مادر مى‏زاید، ولى بقیه حیوانات را با قامتى زینت داده شده «1» به لباس به این جهان وارد مى‏کند و یا سریعاً بعد از تولد به آنها مى‏پوشاند.با یک لباس .
  15. انسان لباسهای متفاوت دارد- جاى سؤال است که چرا خداوندى که به این انسان این همه کرامت و نعمت داد از لباسى مضایقه کرد؟ جواب این سؤال روشن است باید گفت عارى بودن از لباس براى انسان به خاطر تکمیل کرامت و اتمام نعمت بر او است، زیرا انسان اشرف مخلوقات است و باید بتواند در هر مکانى پا گذارده، و در موقعیتى از مواهب الهى بهره‏مند شود و لذا باید برحسب تغییرات محیط، لباس عوض کند در دماى گرم لباس نازک و در دماى سرد لباس ضخیم بر تن کند و اگر با لباس همچون بعضى حیوانات باشیم دچار مشکلات مى‏گردیم.
  16. لباس پرهای طاووس نقره مزیّن به جواهر - خلاصه مطلب این که انسان با این خلقتش نقصى بر اشرف بودن او وارد از جمله حیواناتى که به لباسى عجیب، زینت داده شده طاووس است، امام على علیه‏السّلام در عجیب بودن خلقت طاووس در نهج‏البلاغه خطبه 164 (فیض الاسلام) و 165 (صبحى صالح) سخن رانده‏اند، از جمله عبارات حضرت در این باره این است: تصور مى‏کنى استخوان پرهاى آن (از بسیار سفیدى و شفّافى) میل‏هایى است از نقره و تصور مى‏کنى آنچه بر آن بال‏ها روئیده شده از قبیل دایره‏هاى شگفت‏آور و گردن‏بندهاى طلایى خالص است و (به سبزى چون) تکه‏هاى زبرجد مى‏باشد، پس اگر بالش را تشبیه کنى به گل‏ها و شکوفه‏هایى که زمین مى‏رویاند، خواهى گفت دسته گلى است که از شکوفه هر بهارى چیده شده است و اگر آن را به پوشیدنى‏ها مانند کنى (خواهى گفت) مانند حلّه‏هایى است که نقش و نگار در آن به کار برده‏اند، یا مانند جامه‏هاى خوش رنگ و زیبا بافت یمن و اگر آن را به زیورها تشبیه گردانى (خواهى گفت) مانند نگین‏هاى رنگ به رنگ است که در میان نقره مزیّن به جواهر نصب شده است. نیست، بلکه عارى بودن او از لباس براى تطبیق دادن خود با زمان‏ها و مکان‏هاى متفاوت و شکل‏گیرى به رنگ‏هاى مختلف و مناسب مى‏باشد.
  17.  قانون موازنه قوا است - تا اینجا ریشه لغوى و معنى مبلس مشخص شد، اما اقتصاد از قصد به معنى حد وسط و میانه است. پس از تحلیل مفردات جمله به سراغ خود جمله مى‏رویم (ملبسهم الاقتصاد).
  18. ابتدا ذکر مقدمه‏اى لازم است. جهانى که ما در آن زندگى مى‏کنیم، داراى حساب و نظم دقیقى است که بهترین دلیل بر مسئله خداشناسى است. نظم جهان زائیده اصول و قوانین مسلمى است که یکى از آنها موازنه قوا است (تعادل قوا).
  19. میلیونها سال نظم بر این منظومه - مثلًا در منظومه شمسى ما خورشید در قلب منظومه و در اطرافش نُه سیاره در گردش است، این سیارات هم اقمارى دارند که مجموع سیاره‏ها و اقمارها به حدود 40 مى‏رسد، میلیونها سال است که نظم بر این منظومه حکومت مى‏کند، از وقتى زمین از خورشید جدا شده دو حرکت دورانى و دو نیرو آن را همراهى کرده است. یک حرکت دورانى به دور خود که موجب ایجاد روز و شب شده (حرکت وضعى) و یک حرکت دورانى به دور خورشید که موجب ایجاد ماه‏ها و سال‏ها شده است (حرکت انتقالى).
  20.  نیروی جازمه ونیروی گریز - نیروى جاذبه خورشید از طرفى زمین را به طرف خود مى‏کشد و از طرفى نیروى گریز از مرکز نمى‏گذارد زمین به خورشید نزدیک شده و آتش گرفته و سوخته شود و تعادل ین دو نیرو باعث شده که زمین در مدارى بیضى شکل به گرد خورشید در حرکت باشد، اگر ذره‏اى خلل در این نظم ایجاد شود جهان برهم مى‏ریزد، اگر نیروى جاذبه به خورشید زیاد شود، زمین به خورشید نزدیک شده، وآتش گرفته و نابود مى‏شود. و اگر نیروى گریز از مرکز غالب شود و زمین از خورشید دور شده، از سردى منجمد مى‏شود و بالاخره در این حرکت‏ها، فاصله‏ها و جرم‏هاى کرات و سرعت‏ها تمام حساب شده است.
  21. نظم حاکم بر منظومه شمسى - این نظم مذکور نظم حاکم بر منظومه شمسى ما است و خدا مى‏داند که چقدر منظومه در این جهان است که بر تمام آنها چنین نظمى حاکم است، پس اى خواننده عزیز در این جهان بانظم که نظمش همچون لباسى سراسر گیتى را فراگرفته، نمى‏توانیم وصله ناهماهنگ و ناهنجارى باشیم، باید در برنامه زندگى خود و بین قواى درونى خود تعادل برقرار کنیم. زیرا همان گونه که نظم عالم موجب دوام بقاء آن شده، نظم و میانه‏روى در امور روزمره هم موجب بقاء و دوام ما و زندگى ما است. و الّا باید منتظر فناء و نیستى خود بود.
  22. با این توضیح مفهوم این فراز خطبه (ملبسهم الاقتصاد) بهتر روشن مى‏شود، این جمله دو تفسیر ممکن است داشته باشد که یکى خاص و دیگرى عام است:
  23. اقتصاد یعنی میانه روی - لباس متقین لباس میانه و در تحد وسطى است- در این تفسیر ملبس در معنى حقیقى خود استعمال شده است- لباس نشانه زندگى انسان است، پس زندگى آنهازندگى حد وسطى است و چون اقتصاد و میانه‏روى را رعایت مى‏کنند، دچار تنگدستى نمى‏شوند«ما عالَ امرءٌ اقْتَصَد»:«تنگدست نشد کسى که میانه‏روى پیشه کرد» آنها نه زندگى خود را در حد فقر پائین مى‏آوردند که‏ «الفَقْر الموتُ الاکبر»: «فقر بزرگ‏ترین مرگ است» و فقیر در هر لحظه مى‏میرد و احساس او در هر لحظه احساس انسان محتضر و در شرف مرگ است و نه سراغ زرق و برق دنیا و زندگى مادى مى‏روند، آنهاتا مى‏توانند در ساده بودن زندگى مى‏کوشند، زیرا هرچه زندگى ساده باشد، اداره آن آسان‏تر است و هرچه زندگى از نظر رفاه و گستردگى‏ بیشتر باشد، اداره آن هم مشکل‏تر است و ناراحتى آن بیشتر. و به قول امام على (علیه السلام): «الهم نصف الهرم»  «گرفتارى و اندوه نصف پیرى است».
  24. نقل شده که هارون‏الرشید در مجلس ازدواج پسرش نثار عروس- آنچه را روى سر عروس مى‏ریزند- به جاى نُقل یا سکه گفته بود کاغذهایى تهیه و روى هر یک از آنها اسم یک آبادى یا قریه‏اى را بنویسید که هر کس برمى‏دارد صاحب و مالک آن محل شود، آرى آن زندگى که نثارالعرس آن چنین است، مسلماً اداره کردنش مشکل است و کسى که خرج‏هایى اینچنین مى‏کند، نمى‏تواند از راه حلال اداره معیشت کند. بعضى از صاحب‏نظران حساب کرده‏اند که موارد مصرف انسان سه نوع است: 1. ضروریات که حداقل غذا و لباس و مسکن است 2. رفاهیات مثل ماشین و یخچال و فرش و غیره 3. هوسیات و موارد غیر ضرورى و رفاهى که بیشتر از چشم و هم‏چشمى‏ها ناشى مى‏شود و موجب اسراف‏ها و تبذیرهاى زیادى است و بیشترین مصارف سرمایه‏هاى دنیا در بخش سوم است و کمترین آن در بخش اوّل است.
  25. چه خوش فرمود مولى على: (علیه السلام)«تَخَفَّفوُا تَلْحَقوُا» : «سبکبال و سبکبار باشید که اگر سبکبال بودید به مقصد مى‏رسید» این جمله در تقدیر چنین است که «تخفّفوا حتّى تلحقوا» «سبکبار باشید تا به مقصد رسید» مفهوم این جمله چنین است که اگر سبکبار نشدید به مقصد نمى‏رسید.
  26.  برترین کلام - «تخفّفوا حتّى تلحقوا»  - نهج‏البلاغه، خطبه 21 فیض الاسلام، مرحوم سید رضى گردآورنده نهج‏البلاغه ذیل این کلام امام على علیه‏السّلام بسیار تعظیم کرده و مى‏گوید بعد از کلام خداوند و رسول صلى الله علیه و آله او این کلام برترین کلام است و کلامى از این کوتاهتر و پرمعنى‏تر شنیده نشده و چه ژرف است عمق این کلمه (که هرچه بیشتر تأمل و تدبر کنى به پایان آن نمى‏رسى) و چقدر این جمله سر تا پا حکمت و پند است و تشنگى هر تشنه‏اى را برطرف مى‏کند در آخر هم مى‏گوید ما در کتاب خصائص عظمت و بزرگى این کلام را شرح دادیم.
  27. پذیرایى در میهمانخانه دنیا - اى برادر و خواهرم باید مواظب بود که شیطان همیشه وسوسه مى‏کند که کارش این است و اگر نکند بیکار است، مرتب القاء مى‏کند که آینده بچه‏ها و نوه‏ها را تأمین کن. این از وسوسه‏هاى شیطان است، یکى از علما مى‏فرمود من در فکر بچه‏هایم نیستم، زیرا اگر مؤمن هستند خداوند همچنان که از آن در میهمانخانه دنیا پذیرایى کرد از آنها هم پذیرایى مى‏کند و اگر غیر مؤمن هستند براى غیر مؤمن من حمالى نمى‏کنم.
  28. سبکبار وسبک بال - کوتاه سخن این که باید از تکلفات زندگى کاست و سبکبار بود، براى یک روز سیاحت و گشت و گذار و بالاى کوهى رفتن دو قرص نان و 2 عدد تخم‏مرغ و یک قمقمه آب کافى است. حال اگر شخص احمقى براى همین یک روز 30 نان و 30 تخم‏مرغ و دو بشکه آب بردارد، وقتى چند قدم مى‏رود، مى‏افتد و نمى‏تواند به مقصد برسد و شما با مشاهده حال چنین شخصى به او مى‏خندید، ولى به خدا قسم در بین ما که مى‏خندیم، افراد بیخردى هستند که در مسیر زندگى خود چنین بار خود را سنگین کرده و متوجه نیستند و یا متوجه هستند و اهمیت نمى‏دهند.
  29. میانه روی در اقتصاد وتقوی - 2. تفسیر اوّلى که براى جمله (مَلْبَسُهُم الاقتصاد) ذکر کردیم به زندگى ظاهرى و مادى برگشت کرد و معنى دوم گسترده‏ ترى براى این فراز خطبه است که: لباس در معنى مجازى و کنایى خود استعمال شده است. وقتى مى‏گویند لباس فلانى اقتصاد وتقوا است، یعنى از همه جهات در پوشش میانه‏روى و تقوا مستقر شده است.
  30. متعادل  نه تند نه آهسته نه به چپ و نه به راست  - قرآن تعبیرات جالبى دارد که از مجموع آنها مى‏توان این معناى گسترده را استنباط کرد. قرآن در موارد مخلتف دستور به تعادل داده که براى نمونه شواهدى را ذکر مى‏کنیم:«وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ‏ الْحَمِیرِ» : «به طور متعادل راه برو (نه زیاد کُند و نه زیاد تند) و از صدایت بکاه و فریاد مزن چرا که زشت‏ترین صداها، صداى خران است».این آیه از نصایح لقمان  به فرزندش است، ظاهر آیه این است که در راه رفتن به صورت متعادل راه برو نه تند و نه کند. ولى احتمال دارد خطّ مشى اجتماعى را هم شامل شود، یعنى خط مشى و حرکت در بین خطوط و افکار اجتماعى خود را متعادل کن نه به چپ و نه به راست گرایش پیدا کن، نه زیاد عقب افتاده و نه زیاد جلو برو، بلکه با جامعه و در بین آنها باش.
  31.  لقمان که بود؟ نام لقمان در دو آیه از قرآن در همین سوره (لقمان) آمده است، در قرآن دلیل صریحى بر این که او پیامبر بوده است یا یک فرد حکیم وجود ندارد، ولى لحن قرآن در مورد لقمان نشان مى‏دهد که او پیامبر نبود، زیرا در مورد پیامبران سخن از رسالت و دعوت به سوى توحید و مبارزه با شرک و انحرافات محیط و عدم مطالبه اجر و پاداش و نیز بشارت و انذار در برابر امتها معمولًا دیده مى‏شود، در حالى که در مورد لقمان هیچ یک از این مسائل ذکر نشده و تنها اندرزهاى او که به صورت خصوصى با فرزندش بیان شده (هر چند محتواى آن جنبه عمومى دارد) آمده است و این گواه بر این است که او تنها یک مرد حکیم بوده است.
  32. ایمان و یقین عالى لقمان - در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام صلّى الله علیه و آله چنین نقل شده: «حَقّاً اقول لم یکن لقمان نبیّا ولکن کان عبداً کثیر التفکّر، حَسَنَ الیقین، احَبَّ الله فَاحَبّه فَاحَبَّبه ومَنَّ علیه بالحکمة ...»: «به حق مى‏گویم که لقمان پیامبر نبوده ولى بنده‏اى بود که بسیار فکر مى‏کرد، ایمان و یقینش عالى بود، خدا را دوست مى‏داشت و خدا نیز او را دوست داشت و نعمت حکمت بر او ارزانى فرمود ...».
  33. لقمان غلامى سیاه - در بعضى تواریخ (قصص قرآن در شرح حال لقمان) آمده که لقمان غلامى سیاه از مردم سودان مصر بود و با وجود چهره نازیبا دلى روشن و روحى مصفّا داشت، او از همان آغاز به راستى سخن مى‏گفت و امانت را به خیانت نمى‏آلود و در امورى که مربوط به او نبود دخالت نمى‏کرد.
  34. کلمه  کنار کلمات الهی-  بعضى از مفسّران احتمال نبوّت او را داده‏اند چنان‏که گفتیم هیچ دلیلى بر آن نیست بلکه شواهد روشنى بر ضدّ آن داریم (تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 44) نکته‏اى که قابل عبرت است این است که انسان مى‏تواند به جائى برسد که کلامش در کنار کلمات الهى قرار داده شود اگر چه پیامبر نباشد.
  35. نشانه تکبر و تواضع   - خداوند در این آیه از زبان حکیمى چون لقمان دست روى مسئله راه رفتن‏ گذارده، چرا که روحیات و خلقیات انسان در لابلاى اعمال  او منعکس است گاه عمل کوچکى مثل راه رفتن حاکى از روحیه ریشه‏دار است، راه رفتن متکبرانه چه بسا نشانه روحیه تکبر و راه رفتن متواضع  انه چه بسا نشانه روحیه تواضع   است.
  36. کسى که متکبرانه گام برمى‏دارد، «دیوانه واقعى است - در اینجا روایت جالبى یادآور مى‏شویم: گویند روزى پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) از کوچه‏اى عبور مى‏کردند به ظاهر دیوانه‏اى را مشاهده کردند که مردم گرد او جمع شده‏اند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «على ما اجتمع هؤلاء»: «اینها براى جه اجتماع کرده‏اند» عرض کردند «على المجنون یصرع»: «در برابر دیوانه‏اى که دچار صرع و حمله‏هاى عصبى شده است» پیامبر (صلى الله علیه وآله) این معلم انسانیت که از هر لحظه حساس براى تربیت نفوس با استعداد تلاش مى‏کند مناسب دیدند که همین حالت را براى مردم بدل به کلاس درسى کنند فرمودند: «ما هذا بمجنون الا اخبرُکم بمجنون حق المجنون»: «این دیوانه نیست مى‏خواهید دیوانه واقعى را به شما معرفى کنم» عرض کردند آرى اى رسول خدا فرمودند: «ان المجنون المتبختر فى مشیه الناظر فى عطفیه المحرک جنبیه بمنکبیه فذلک المجنون و هذا المبتلى»: «دیوانه واقعى کسى است که متکبرانه گام برمى‏دارد، دائماً به پهلوهاى خود نگاه مى‏کند، پهلوهاى خود را به همراه شانه‏ها تکان مى‏دهد- کبر و غرور از تمام وجود او مى‏بارد- این دیوانه واقعى است، اما آن که دیدید، بیمار است».
  37. 1.تعادل در گفتار ودر فتار و در کردار - در آیه فوق پس از اشاره به تعادل در راه رفتن اشاره به تعادل در سخن گفتن شده و نکته جالب جمله آخر است که به حکم تعلیل جمله قبل است، یعنى علت این که نباید صدایت را بلند کنى، این است که هرچه صدا بلندتر باشد زشت‏تر و گوشخراش‏تر است و زشت‏ترین صداها را هم آن حیوانات درازگوش دارند، بعضى‏ها اگر دلیل کافى بر مدعاى خود نداشته باشند، صداى خود را بلندتر مى‏کنند و فکر مى‏کنند صداى بلند جبران عدم دلیل آنها را مى‏کند، و حال این که اگر بنا بود منطق را با صداى بلند بسنجند منطق آن حیوان درازگوش مستحکم‏تر و بلندتر بود.
  38. 2.تعادل در انفاق - «لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغلولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً» : «هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن (و ترک انفاق و بخشش منما) و بیش از حدّ آن را مگشا تا مورد سرزنش قرارگیرى و از کار فرومانى».
  39. نه بخل و نه زیاد ىست بازی - در این آیه خداوند پیامبر (صلى الله علیه وآله) را مورد خطاب قرار مى‏دهد که دست خود را مانند زندانیان به گردنت مَبند، کنایه از این که بخل نورز، مانند بخیلانى که گویا دستشان بر گردنشان بسته شده و قدرت انفاق ندارند و زیاد هم دست را مگشا، کنایه از این که زیاد و بیش از حد انفاق مکن. به طورى که از کار بمانى و مورد ملامت دشمنان قرار گرفته و از ادامه کار و فعالیت و سامان دادن به زندگى خود وامانى، بلکه بهترین کار این است که پوینده راه اعتدال باشى.
  40. زبان کفار باز شده - در شأن نزول این آیه در بعضى روایات آمده که سائلى بر در خانه پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمد و طلب کمک کرد و چون پیامبر (صلى الله علیه وآله) چیزى نداشتند جز پیراهنى که در برداشتند و او پیراهن را تقاضا کرد، پیامبر (صلى الله علیه وآله) پیراهن را به او داده و چون برهنه بودند، براى نماز به مسجد نرفتند و این جریان موجب شد زبان کفار باز شده و گفتند محمد (صلى الله علیه وآله) که ادّعاى پیامبرى مى‏کند معلوم مى‏شود خوابش برده یا مشغول لهو سرگرمى با زن و فرزند است و نمازش را به دست فراموشى سپرده است.
  41. درعدم تعادل مشکل پیش آید - بعضى هم در شأن نزول گفته‏اند که پیامبر (صلى الله علیه وآله) هرچه را در بیت‏المال بود به نیازمند مى‏داد، به طورى که اگر بعد از مدتى نیازمندى مى‏آمد چیزى در بساط نداشت و چه بسا نیازمند زبان ملامت مى‏گشود و خاطر پیامبر (صلى الله علیه وآله) را آزرده مى‏ساخت، لذا دستور داده شد که نه همه آنچه را که در بیت‏المال دارد، انفاق کند و نه همه را براى خود نگاه دارد تا این گونه مشکلات پیش نیاید.

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۲۵
تیر

                                بسم الله الرحمن الرحیم –

                           اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. سخنرانی حجته السلام پناهیان در25 تیر ماه گاستان شهداء در مجمع روحانیون تبلیغ فرمودند :
  2. دعوت ما سوی تقوا -  این کارشناس دینی گفت: دعوت ما باید به سوی تقوا باشد نه اخلاق، زیرا مردم از اخلاق برداشت بدی دارند. کسانی که در صف اول ضدانقلاب هستند، عَلَم اخلاق را برای مبارزه با جامعه دینی برافراشته‌اند.
  3. ابراز نگرانی تبلیغ - اظهار کرد: جریان تبلیغ و مبلغین، جریانی مظلوم و مأجور و پُرثواب در کشور است. مقام معظم رهبری صریح در مورد تبلیغ ابراز نگرانی کردند و فرمودند که متأسفانه امر تبلیغ در حوزه علمیه در اولویت اول قرار نگرفته است. اگر قرار باشد تبلیغ در اولویت حوزه قرار گیرد، لازم است که تحولی در عناوین و سرفصل‌های حوزه به وجود آید.
  4. او با اشاره به اینکه یکی از لوازم ارتقای تحصیلی باید توان و تجربه و تمرین تبلیغ توسط طلاب باشد، افزود: آیت‌الله حق‌شناس از قول حضرت امام(ره) نقل می‌کردند که امام به ایشان گفته بود چون شما فعالیت تبلیغی دارید زودتر از دیگران به درجه اجتهاد خواهید رسید و همین‌طور هم شد. کار تبلیغی تقویت کننده بنیه علمی طلاب خواهد بود.
  5. رکن اصلی در تبلیغ ایجاد انگیزه در مخاطب است
  6. ما در حوزه علمیه به فقه به معنای اخص کلمه، مسائل کلامی و فلسفه می‌پردازیم. هدف ما در مقام فقه این است که مکلف را از حیرت در مقام عمل خارج کنیم و نمی‌خواهیم به او انگیزه رفتار دینی دهیم. رکن اصلی در تبلیغ ایجاد انگیزه در مخاطب است و در مورد این مسئله حتی دو واحد درسی هم در حوزه تدریس نمی‌شود.
  7. مبلغ باید اسلام‌شناس ‌باشد نه احکام شناس و حتی‌ اخلاق شناس، گفت: اگر کسی فقه به معنای رایج را دنبال کند حتی می‌تواند هیچ‌گاه تاریخ اسلام و قرآن را مطالعه نکرده باشد و فقیه هم باشد. چنین کسی اسلام ‌شناس نیست و نمی‌داند چگونه انگیزه دین‌داری در  مردم ایجاد کند؛ این فرد مبلغ خوبی هم نخواهد بود.
  8. مبلغان دینیِ موفق بیش از هر چیزی از شخصیت خوب بهره‌ می‌برند، اما نباید فعالیت تبلیغی را به شخصیت خوب مبلغ واگذار کرد. باید برای کسانی که به مرجع‌ دینی رجوع نمی‌کنند همفکری کرد. سخن با کسی که با دین مواجه است به‌مراتب سخت‌تر از سخن گفتن با کسی است که به عالم دینی مراجعه کرده است.
  9. روان‌شناسیِ دینی پیش‌زمینۀ انسان‌شناسی دینی است
  10. متخصص علوم دینی یکی از ویژگی‌های مبلغ را اسلام‌ شناس بودن آن دانست و گفت: مبلغ باید به مخاطب برای دین‌داری انگیزه دهد. برای انگیزه دادن به مخاطب، انسان‌شناسی لازم است. روان‌شناسیِ دینی پیش‌زمینۀ انسان‌شناسی دینی است که باید از متن دینی استخراج کرد. مبلغین نمی‌توانند بدون تسلط به روانشناسی دینی در امر تبلیغی موفقیت بالایی حاصل کند؛ همچنین مبلغ لازم است که زمان‌شناس باشد و به همین دلیل تسلط به تاریخ اسلام برای مبلغ لازم است. مخاطب شناسی، هم از حیث فردی و هم از حیث اجتماعی نیازمند تسلط بر روان‌شناسی دینی و تاریخ اسلام است.
  11. به مفهوم تقوا بپردازیم،- پناهیان تصریح کرد: پیش‌ازاین نیز مطرح کرده‌ام که بهتر است به‌جای پرداختن به مفهوم اخلاق، به مفهوم تقوا بپردازیم، زیرا مردم تصور می‌کنند که اخلاق، امری ارزشی و درنتیجه غیرواقعی است. خداوند ۲۰۰ مرتبه در قرآن از تقوا سخن به میان آورده و یک‌بار از اخلاق صحبت کرده است.
  12. اخلاق، دستاویز ضد انقلاب برای مقابله با جامعه دینی شده است
  13. تقوا را جایگزین اخلاق می‌کنیم.او در خصوص مفهوم اخلاق در دین، تصریح کرد: ما به‌جای اخلاق، بی‌اخلاقی را توصیه نمی‌کنیم، بلکه در مقام صحبت، تقوا را جایگزین آن می‌کنیم. طبق نظر علامه طباطبایی منظور از «خُلُق» در آیه «وَ اِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ‌ عَظیم» اخلاق نیست، بلکه مقصود آداب معاشرت است. در اکثر روایات نیز منظور از اخلاق، آداب معاشرت است و ارتباطی به اخلاق افلاطونی ندارد که موضوع آن مَلِکات است.
  14. در دین، ما هیچ سروکاری با ملکات نداریم و ملکات انسان در دین، رذیلت یا فضیلت قلمداد نمی‌شود. ملکه غضب، بخشندگی، تواضع و تکبر هرکدام در افراد مختلف با درجات مختلف دیده می‌شوند. در دین از ما در مورد اینکه چقدر با بدی‌ها در راه خدا مبارزه کردیم و ویژگی‌های خوب را کسب کردیم خواهند پرسید. مردم از اخلاق برداشت بدی دارند.
  15. درمجاهدت . مجاهدتی بیشتر از مجاهدت یک فقیه برای تبلیغ لازم است. فقیه سعی می‌کند مکلف را از حیرت در مقام عمل خارج کند، اما در امر تبلیغی باید در ساحت روح و فکر مخاطب وارد شویم و تصویر صحیحی از دین را به او منتقل کنیم. دانش‌های حوزوی امروزی بیش از ۵ درصد سواد تبلیغی به طلاب نمی‌دهد. تبلیغ از اساس امری دانشی است که باید تحصیل شود.
  16. «دیانت ما عین سیاست ما است» - ما تا کنون  نتوانسته‌ایم «دیانت ما عین سیاست ما است» را نهادینه کنیم: برخی زبان گرم و مهارت‌های کلامی خوبی دارند و هر چه بگویند به دل می‌نشیند. این افراد جمعیت‌های خوبی را جذب می‌کنند، اما به ابعاد اجتماعی دین ورود نمی‌کنند بلکه دین را کاملاً فردی ارائه می‌دهند. اعتقادات کافی نیست و لازم است در ادبیات اجتماعی وارد شویم.
  17. او ادامه داد: ما ۴۰ سال است که نتوانسته‌ایم «دیانت ما عین سیاست ما است» را در مساجد خودمان نهادینه کنیم. وضعیت به این صورت است که ادبیات اخلاقی در خدمت تبیین دین و ادبیات فقهی درخدمت تبیین مفهوم ولایت قرار گرفته و ادبیات اعتقادی نیز مفهوم ولایت را جا می‌اندازد. فقه، احکام اطاعت از ولی را مطرح می‌کند، درحالی‌که کار ولی صرفاً فرمان دادن نیست.
  18. این پژوهشگر دینی با بیان اینکه مقام ولایت درصدد برانگیختن عقول آدمی است، افزود: فرمان دادن، ساده‌ترین کاری است که ولی می‌کند و قسمت سخت‌تر مسئله ولایت آنجاست که شما باید با بصیرت خود، فرمانی را که ولی مطرح نکرده است، متوجه شوید. شب عاشورا حضرت فرمان نداد، اما ۷۲ تن خودشان تشخیص دادند تکلیف چیست؛ ولی می‌خواهد ما را به قدرت تشخیص برساند. ولایت تقویت‌کننده عقل آدمی است. وقتی با ادبیات اعتقادی ولایت را توضیح می‌دهیم، شیعه انگلیسی متولد می‌شود زودتر از دیگران به درجه اجتهاد خواهید رسید و همین‌طور هم شد.
  19. کار تبلیغی تقویت کننده بنیه علمی طلاب خواهد بود. رکن اصلی در تبلیغ ایجاد انگیزه در مخاطب است
  20. برخی مردم مسئله اخلاقی را، مسئله شخصی می‌دانند. ماسک زدن را مسئله واقعی و اخلاقی می‌دانند، اما حجاب را شخصی می‌دانند. معتقدند حیا مسئله‌ای شخصی و غیر واقعی است‌، ولی متوجه نیستند با انتخاب شخصی، بی‌حجابی به دیگران صدمه می‌زنند. ما داوری اخلاقی درباره حیای درونی افراد نداریم، اما این کار به دیگران صدمه می‌زند، بنابراین تبلیغ تقوا وظیفه ماست.
  21. اسلام‌شناسی را جز با تدبر و فهم قرآن امکان‌پذیر ندانست و بیان کرد: در درس اصول و عقاید حوزه علمیه عمدتاً شبهات مطرح است‌، درحالی‌که ۹۹درصد مردم هیچ شبهه‌ای ندارند به همین دلیل دانش کلام با چند آیه محدود از قرآن بیشتر سروکار ندارد. ما نباید با دانش کلام، تحصیل دینی را آغاز کنیم.
  22. این مدرس علوم دینی در مورد تفاوت فقیه و مبلغ اظهار کرد: در احکام رایج، صدها فقیه فتوا داده‌اند و این فتاوای در اختیار عموم قرار گرفته و می‌گیرد. اکثر آیات قرآن تبلیغی است و تبلیغ امری است که معرفت حقیقی می‌طلبد. برای تبلیغ نیازمند دانشی گسترده‌تر از فقه به معنای خاص هستی
  23. استقلال روحی صفتی مهم و استراتژیک است. مستقل بودن یا وابستگی بر سایر عملکردهای فردی و سیاسی تأثیرگذار بوده و در بسیاری از صحنه‌ها خود را بروز داده و آثار آن نیز مترتب می‌گردد. معنای استقلال روحی، اینکه از چه کسی باید مستقل بود و به چه کسی وابستگی داشت، تأثیر استقلال روحی بر سایر ویژگی‌های شخصیتی، شاخص‌های استقلال روحی و ..... از جمله مباحثی هستند که در این 12 جلسه مورد بررسی استاد پناهیان قرار گرفته است.
  24. اصلاح ادبیات : مبنای از بین رفتنِ دوقطبی کاذب «اصلاح‌طلب-اصولگر»، در اصلاح ادبیات دینی و انقلابی است. تا وقتی ادبیات دینی ما سوءتفاهم‌برانگیز باشد و دین را این‌طور معرفی نکنیم که «دین چیزی غیر از واقع‌گرایی نیست»، دعوای اصلاح‌طلب-اصولگرا وجود خواهد داشت. دین و انقلاب یعنی واقع‌بینی و عقلانیت؛ مگر کسی سر اصل «عقلانیت» دعوا دارد؟! دین و انقلاب، پیامش همین است.
  25. حکم الهی اثر وضعی دارد : اثر وضعی حالتی است که بواسطۀ انجام کاری برای انسان حاصل می شود مانند اداء نماز که موجب نورانیّت و انجام گناه که باعث کدورت نفس می گردد.جاهل اگر از روی عدم اطلاع به حکم، شراب بنوشد گرچه مست می شود ولی اثر وضعی که کدورت است برای او حاصل نمی شود وهمینطور لقمۀ حرام البته انسان باید فوراً پس از اطلاع اجتناب نموده ،توبه کند و در این صورت بر او باکی نخواهد بود.
  26. خود را ازادبیات غرب زده نجات دهید: . مقابل غرب و در مقابل اروپا و امریکا تعبد دارند! این افراد تعبد در مقابل خدا را قبول نمیکنند، ولی تعبد در مقابل سرمایه‌داری غرب و دستگاه‌های قدرت سیاسی ...
    ... شرق و غرب دست به دست گشته و برای مدتی هم آنها در جهالت بودند. در همان دوره‌ی قرون وسطا، که خودشان توصیف میکنند، در این طرف دنیا وقت شکوفایی علم بوده است؛ ...   
  27. مابه واقعیات باید توجه کنیم : را با واقع‌بینی و واقع‌گرائی همراه کنیم، ترجمه‌ی عملیاتیاش میشود اینکه ما تدبیر را با مجاهدت ترکیب کنیم؛ هم مجاهدت کنیم و مجاهدانه حرکت کنیم، هم این حرکت ...
    ... همراه با واقع‌بینی داشته باشیم - یعنی واقعیتها را ببینیم، بر اساس واقعیتها حرکت خودمان را تنظیم کنیم - باید توجه کنیم که به لغزشهائی که در اینجا ممکن است ...
  28. یک بار از اخلاق قرآن گفته  خداوند ۲۰۰ مرتبه در قرآن از تقوا توصیف سخن به میان آورده و یک‌بار از اخلاق صحبت کرده است.
  29. توصیف مومنین . ان الذین آمنوا .....ان الذین هادوا : البقرة : 62 إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا ... 277 إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاة .. إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (18) الکهف : 107 إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً (19) مریم : 96 إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا
  30. توصیف متقین خطبه همام :: ابزار شناخت انسان، محدود به حس و عقل نیست، بلکه وحى نیز یکى از راههاى شناخت است که متّقین‏ به آن ایمان دارند. انسان در انتخاب راه، بدون راهنما دچار تحیّر و سرگردانى مى‏شود. باید انبیا دست او را بگیرند و با منطق و معجزه و سیره‏ى عملى خویش، او را به سوى سعادت واقعى راهنمایى کنند.
  31.  مسأله زندگى در کنار رحمت مخصوص خداوند، چیزى نیست که بتوان آن را بیان و توصیف‏ کرد، گرچه ما در هر حال در حضور خدا هستیم، ولى حضورى که در قیامت است از ویژگى خاصّى برخوردار است، چنانکه گاهى انسان در خانه خودش نماز مى‏خواند، گاهى در مسجد، گاهى در مکّه و مسجدالحرام، همه مکان‏ها از آنِ خداست، امّا شرافت آنها فرق دارد.
  32. نماز را توصیف کنیم  : نماز نیز آمیخته‏اى از توصیف‏ وحمد خدا وبیان نعمت‏هاى او و طلب هدایت و رحمت اوست و با «دعا» پیوندى عمیق دارد.
  33. حجاب پوشش را توصیف کنید : - پوشش‏ ارزش‏ است، گرچه با ساده‏ترین وسیله باشد. «وَرَقِ الْجَنَّةِ» - پوشش‏ براى چیزهاى زیبا و قیمتى، یک ارزش‏ است. «لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ» - پرده و پوشش‏ حتّى در بهشت یک ارزش‏ است. «حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ»برای زن فضیلت دارد.
  34. جهنم وبهشت را توصیف کنید : در روایات آمده است: دانشمندى که دیگران را به بهشت‏ دعوت کند، ولى خودش اهل جهنّم‏ باشد، بزرگترین وسخت‏ترین حسرت‏ها را خواهد داشت. وحقّ تلاوت، عمل است. امام صادق علیه السلام فرمود: «کونوا دعاة النّاس باعمالکم و لاتکونوا دعاةً بالسنتکم» «3» با اعمال خودتان مردم را دعوت کنید، نه تنها با گفتار.
  35. تبین نهایت توصیف است : «256» لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ‏ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لَا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ .. 4- دین، مایه‏ى رشد انسانیّت است. «قَدْ تَبَیَّنَ‏ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» - آیه قبل فرمود: «قَدْ تَبَیَّنَ‏ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» این آیه نمونه‏اى از رشد و غىّ را بیان مى‏کند که ولایت خداوند، رشد و ولایت طاغوت انحراف است. «اللَّهُ وَلِیُّ ... أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ»
  36. فضایل على بن أبى طالب علیه السلام : اى گروه مردم! براستى فضائل‏ على بن أبى طالب نزد خداوند است و آنها را در قرآن نازل فرموده، و از شمار خارج است، پس هر که شما را بدانها خبر داد و آگاه ساخت او را باور نموده و تصدیق کنید.
  37. فضایل بهترین کتاب قرآن کریم : * قرآن که بهترین‏ کتاب‏ آدم‏سازى و غفلت‏زا مى‏باشد، در سوره قیامت‏ «5» مى‏فرماید: «کلّا» اینقدر دنیا را بر آخرت ترجیح ندهید، به فکر مردن باشید همان مرگى که‏ «اذا بَلَغَتِ التَّراقِى» چون جان شما از بدن خارج و به استخوان‏هاى گردن رسد، «وَ قِیلَ مَن رّاقٍ» گفته مى‏شود: کیست که این انسان در حال مردن را نجات دهد.‏
  38. فضیلت انسان نسبت به سایر موجودات - اى مردم! بدانید که خداوند سبحان چون خلق را بیافرید چنان خواست که از نقص به کمال روند و در آداب و فضائل اخلاقى به مقامى شریف و پایه‏اى بلند و ارجمند رسند، او مى‏دانست که آنان به کمال مطلوب نرسند جز به آنکه آنچه مفید براى ایشانست و آنچه مضرّ، همه را به آنان بیاموزد،
  39. در هر فضیلتى از فضائل‏ که براى انسان‏ کامل امکان دسترسى بآنست از علم و عمل و زهد و تقوا و دیگر فضائل سر آمد معاصرین خویش است و از همه آنان در این گونه فضائل گوى سبقت را ربوده است.
  40. با توجه بدان چه گفتیم، چون ریشه‏هاى اخلاق پسندیده انسانى که کمال انسان‏ نیز هست چهارتاست، حکمت، و عفّت، و شجاعت، و عدل، حضرت بدانها اشاره فرمود، و کلمه دعائم را براى آن استعاره آورد تا بفهماند قوام و هستى ایمان کامل، بسته باینهاست، همچون پایه‏هاى ساختمان، و از حکمت به یقین تعبیر فرمود چون حکمت را دو بخش است، نظرى که با تصور و تصدیق حقائق پیچیده جهان بمیزان استعداد بشر بدست مى‏آید.
  41. من فضائلها و مناقبها و سیرها.. الکافی الْعِدَّةُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ مِثْلَهُ أقول قد أوردنا کثیرا من فضائلها و مناقبها و سیرها صلوات‏ الله علیها فی باب غصب فدک و باب فضائل‏ أصحاب الکساء علیهم السلام..اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۲۵
تیر

                                                             

                                                                                      

 

یدار جمعی از مبلغین و طلاب حوزه‌های علمیه سراسر کشور

  1. بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)

                                                                 

                                                                                            https://idc0-cdn0.khamenei.ir/ndata/news/53328/A/14020421_4153328.jpg

     

    یدار جمعی از مبلغین و طلاب حوزه‌های علمیه سراسر کشور

  2. بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)

    و الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم المصطفیٰ محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما بقیّة الله فی الارضین.
  3. برای بنده خیلی شیرین و لذّت‌بخش است، بودن در بین این جمع محترم و معزّز از طلّاب و فضلای عزیز. همیشه یکی از آرزوهای ما همین بوده که در جمع حوزه و در جمع طلّاب و مجموعه‌ی مسئولان قلبی و دلیِ دین در حوزه‌های علمیّه تنفّس کنیم، زندگی کنیم. من یک وقتی خدمت امام  که به بنده تکلیف میکردند برای ریاست جمهوری دوره‌ی دوّم، عرض کردم آقا من میخواهم بعد از این دوره‌ی اوّل بروم قم و آنجا بمانم. ایشان گفتند که من هم دلم میخواهد بروم قم، ولی خب نمیشود. این آرزوی ما است که بتوانیم در جمع شماها باشیم، با شما باشیم، با شما کار کنیم؛ شما برادران عزیز و خواهران عزیز طلبه جزو بهترین قشرهای مورد اعتماد هستید که انسان میتواند با خیال راحت با آنها کار کند، تلاش کند.
  4. خب، مطالبی که جناب آقای اعرافی بیان کردند، مطالب بسیار خوبی بود. قبل از آمدن اینجا هم داخل این راهرو، یک نمایشگاه‌گونه‌ای تنظیم کرده بودند و بعضی از فعّالیّتها و کارها را در آن ذکر کردند که آنها هم برای من بسیار خرسندکننده بود. آن چیزی که به عنوان وظایف حوزه‌های علمیّه اینجا گفته شد و در آن نمایشگاه تصویر شد، صد درصد مورد تأیید این حقیر است.
  5. درباره‌ی حوزه و حوزویان خیلی حرف میشود زد؛ در جهتهای مختلف میشود صحبت کرد. آن نقطه‌ای را که من امروز انتخاب کرده‌ام تا روی آن صحبت کنیم، مسئله‌ی تبلیغ  است. واقعاً با اطّلاعاتی که به من میرسد از جهات مختلف، نسبت به تبلیغ  نگرانم! بله، همه‌ی این فعّالیّتهایی که ذکر شده، بیان شده، گزارش شده، واقعی است، درست است، میدانیم؛ در عین ‌حال نیاز ما بیش از اینها است! این‌قدر ظرفیّت تبلیغ  در این کشور انبوه و متراکم و گسترده است که اگر ما چندین برابر آن مقداری هم که کار میکنیم، کار کنیم، به نظرم این ظرفیّت پُر نمیشود. هم به تبلیغ  احتیاج داریم، هم به موعظه احتیاج داریم، هم به تحقیق احتیاج داریم؛ اگر تبلیغ  ما متّکی به تحقیق نباشد، خنثیٰ و ابتر خواهد شد. حالا من یک مطلبی را در پایان عرایضم عرض میکنم. لذا امروز من چند مطلب درباره‌ی تبلیغ  را آماده کرده‌ام که به شما عزیزان عرض میکنم
  6. امروز نگاه رایج در حوزه‌های علمیّه این است که تبلیغ در مرتبه‌ی دوّم قرار دارد. مرتبه‌ی اوّل چیزهای دیگر است [مانند] مقامات علمی و امثال اینها؛ «تبلیغ » در مرتبه‌ی دوّم است. ما از این نگاه باید عبور کنیم. تبلیغ ، مرتبه‌ی اوّل است؛ من این را میخواهم عرض بکنم. چرا این را میگوییم؟ برای اینکه ما هدف دین را چه میدانیم؟ دین خدا آمده است با ما انسانها چه بکند؟ خب یک هدف نهایی داریم که عبارت است از اینکه ما را در مسیر خلیفةاللهی، در مسیر انسان کامل ارتقاء بدهد، بالا ببرد ــ حالا هر چه ظرفیّت داشته باشیم ــ این هدف نهایی دین است. هدفهای میانی و ابتدائی هم وجود دارد؛ مثلاً اقامه‌ی قسط: لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط؛(۲) یا تشکیل نظام اسلامی: وَ ما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلّا لِیُطاعَ بِاِذنِ اللَه‌؛(۳) مرکز اطاعت، دین است؛ این یعنی تشکیل نظام اسلامی؛ این جزو اهداف دین است؛ هدف میانی است. یا فرض کنید که اقامه‌ی معروف، اشاعه‌ی معروف، ازاله‌ی منکر، ترویج کَلِم طیّب و عمل صالح: اِلَیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ العَمَلُ الصَّالِحُ یَرفَعُه‌‌.(۴) خب اینها اهداف دین است؛ هر کدام از اینها را که شما نگاه کنید، وسیله و ابزار رسیدن به آن، تبلیغ  است؛ بدون تبلیغ  نمیشود. حالا بله یک وقتی استثنائاً یک نفری با یک اشاره‌ی الهی، یک نوری در دلش وارد بشود، آن یک حرف دیگر است، یک چیز استثنا است، امّا دین خدا با این هدفها و امثال این هدفها برای مردم، جز با تبلیغ  تحقّق پیدا نمیکند؛ پس تبلیغ  شد مرتبه‌ی اوّل، درجه‌ی اوّل. لذا شما در قرآن می‌بینید روی مسئله‌ی تبلیغ  تکیه شده.
  7. من برای همین صحبتِ حالا، به همین فهرستهای قرآنی مراجعه کردم؛ کلمه‌ی «بلاغ» یا «بلاغ مبین» در قرآن حدود دوازده سیزده جا آمده. «بلاغ مبین» یعنی آن رساندنی که جای شبهه‌ای باقی نگذارد: وَ ما عَلَینا اِلَّا البَلاغُ المُبین‌؛(۵) باید جای شبهه باقی نگذارد. بلاغ، [یعنی] رساندن، رساندن پیام به گوشها و به دلها، این در قرآن بارها تکرار شده؛ دوازده سیزده مورد تکرار شده؛ از قول پیغمبران تکرار شده: ما عَلَینا اِلَّا البَلاغُ المُبین؛ از قول خدای متعال خطاب به پیغمبر تکرار شده: فَاِنَّما عَلَیکَ البَلاغ؛(۶) از همین مادّه‌ی بلاغ، «اَلَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَهِ وَ یَخشَونَهُ وَ لا یَخشَونَ اَحَداً اِلَّا اللَه»(۷) [هم هست]‌ ــ آیه‌ای که [قاری محترم] تلاوت کرد ــ و آیات متعدّد دیگری هم در این زمینه هست: اُبَلِّغُکُم رِسالاتِ رَبِّی‌‌،(۸)  بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّک‌‌.(۹)
  8. تعبیرات موازی و هم‌معنای با «بلاغ» هم در قرآن الیٰ‌ماشاءالله [هست]: تبلیغ  «دعوت» چقدر در قرآن تکرار [شده]: اُدعُ اِلی‌ سَبیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَة؛(۱۰) اِستَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاکُم لِما یُحییکُم‌‌،(۱۱) و همین‌طور آیات متعدّد دیگری با تعبیرِ عنوان «دعوت». آیات متعدّد فراوان با عنوان «انذار و تبشیر»؛ ترساندن و بشارت دادن. همه‌ی اینها دعوت است دیگر، همه‌ی اینها تبلیغ  است. سطح گسترده‌ی قرآن کریم را که شما نگاه کنید، می‌بینید تکیه روی تبلیغ  است. اصلاً قرآن کریم، پیغمبران را مسئول تبلیغ  میداند؛ ورثه‌ی پیغمبران چطور؟ «اِنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الاَنبیاء»؛(۱۲) شماها هم که ورثه‌ی انبیا هستید، اُسّ و اساس وظیفه‌ی شما عبارت است از تبلیغ ؛ باید تبلیغ  کنید؛ باید پیام دین را، پیام خدا را به دلها و گوشها برسانید؛ دل و گوش چه کسی؟ همه‌ی بشر. البتّه اولویّتهایی وجود دارد؛ طبعاً جامعه‌ی خودتان اولویّت بیشتری دارد، یک جاهایی اولویّت دارد، یک جاهایی کمتر اولویّت دارد، ولی باید به همه برسد. ما به اهمّیّت تبلیغ  این‌جوری نگاه کنیم.
  9. لذاست که شما می‌بینید در حوزه‌های علمیّه از اوّل، از هزار سال پیش، سنّت تبلیغ  وجود داشت. البتّه من فرصت نکردم که یک قدری بیشتر فحص کنم و مراجعه [کنم] ــ یعنی وقت نکردم مراجعه کنم ــ آن مقداری که حالا در ذهن من بود، فرض کنید از زمان مثلاً شیخ صدوق، این کتابهای متعدّد شیخ صدوق (رضوان الله علیه) همه تبلیغ ات استامالی تبلیغ  است، خصال تبلیغ  است، عیون اخبار الرّضا تبلیغ  است؛ همه‌ی اینها تبلیغات است. فقط هم تبلیغ  مذهب نیست؛ تبلیغ  اخلاق است، تبلیغ  دین است، تبلیغ  توحید است؛
  10. همینهایی که ما باید انجام بدهیم. تعدادی از رساله‌های شیخ مفید (رضوان الله علیه) در جواب سؤالات بلاد مختلف ــ که اینها چند سال پیش در کنگره‌ی شیخ مفید(۱۳) چاپ شد ــ تبلیغات است. شیخ طوسی، در کنار آن فقهِ عمیقِ عریقِ آن‌چنانی، امالی دارد؛ امالیِ شیخ، تبلیغ  است، امالیِ سیّد مرتضیٰ، تبلیغ است. عرض کردم، حالا من مجال نکردم مراجعه کنم ببینم ــ شماها بیشتر وقت دارید و بیشتر حوصله دارید [میتوانید مراجعه کنید] ــ که در قرون بعدی در حوزه‌های علمیّه تبلیغ  چه جوری انجام میگرفته؛ لکن مثلاً در قرون اخیر، مجلسی (رضوان الله علیه) ــ مجلسی آدم باعظمتی است؛ مجلسی را دستِ‌کم نباید گرفت، خیلی آدم باعظمتی است ــ در کنار کتاب بحار و کتب متعدّدی که ایشان در مسئله‌ی حدیث و تبیین حدیث و بیان حدیث و مانند اینها دارد، مثلاً کتاب حقّ‌الیقین و حیات‌القلوب که کتابهای فارسی [است دارد]؛ اینها برای چیست؟ تبلیغ  است دیگر. مرحوم نراقی [هم] کتاب فارسی دارد، بعدها هم البتّه بوده که حالا مواردی در ذهنم هست؛ مثلاً فرض کنید تفسیر منهجالصّادقین(۱۴)و امثال اینها فارسی است؛ فارسی برای کیست؟ فارسی برای علما و فضلا و مانند اینها نیست؛ تبلیغ  است برای آحاد مردم؛ یعنی علما به سنّت تبلیغ  اهمّیّت میدادند.
  11. حالا این را هم که منبر و شکل تبلیغی منبر از کِی بوده، بنده مجال نکردم [ببینم]؛ دلم میخواست اگر بتوانم مراجعه کنم، امّا مثلاً همین ملّاحسین کاشفی سبزواری در قرن نهم و دهم یا مثلاً واعظ قزوینی در قرن دهم ــ که شاعر بزرگی هم هست ــ در ذهن من [این‌جور] هست که اینها اهل منبر بودند و میرفتند صحبت میکردند و از آن وقتها این سنّتِ منبر وجود داشته.
  12. ما که روضه‌خوانی میکنیم، - ملّا حسین کاشفی صاحب روضة‌ الشّهدا است، و ما که روضه‌خوانی میکنیم، در واقع گرفته‌شده‌ی از کتاب آن بزرگوار است. و همچنین بعداً علمای بزرگی مثل شیخ جعفر شوشتری [اهل منبر بودند]. شیخ جعفر شوشتری معروف به وعظ است؛ ملّا است، فقیه بزرگی است امّا خب اهل منبر بوده؛ که البتّه با شیخ جعفر کاشف‌الغطاء اشتباه نشود. یا مرحوم حاج آقا رضای همدانی واعظ، ملّای بزرگ ــ که باز با حاج آقا رضای همدانی صاحب مصباح الفقیه اشتباه نشود؛ او کس دیگری است ــ صاحب هدیّة ‌النّملة الی رئیس الملّة، واعظ بوده است.
  13. در زمان خود ما مرحوما: آمیرزا ابوالحسن قزوینی فیلسوف، که امام در دوره‌ی جوانی‌اش پیش ایشان یک مقدار فلسفه خوانده بود، ملّای بزرگی بود. ایشان را خود من دیده بودم. در همین مسجد جامع تهران، در یک شبستانی نماز میخواند، منبر میرفت و مردم می‌نشستند منبر ایشان را گوش میکردند. قبل از ایشان، مرحوم شاه‌آبادی، استاد امام ــ که خب ما ایشان را درک نکردیم ــ در همین مسجد جامع منبر میرفتند. اینها کسر شأن نمیدانستند منبر رفتن را. در مشهد خود ما، مرحوم حاج میرزا حسین سبزواری، مرحوم حاج آقا حسن قمی منبر میرفتند. یعنی سنّت تبلیغ ، حالا چه به شکل نگارش، چه به شکل منبر رفتن، چه به شکل شعر گفتن، در حوزه‌های علمیّه وجود داشته؛ این اهمّیّت این را نشان میدهد.
  14. خب، حالا عرض کردیم اولویّت حوزه‌ها تبلیغ  است. در همه‌ی دوره‌ها این‌جور بوده امّا در دوره‌ی ما بالخصوص این اهمّیّت مضاعف است؛ برای اینکه در دوره‌ی ما یک اتّفاقی افتاده است که در طول بیش از هزار سال از صدر اسلام چنین اتّفاقی نیفتاده بود؛ و آن حاکمیّت اسلام بود. تشکیل سازمانِ سیاسیِ مدیریّتِ کشور در شکل محتوای اسلامی سابقه ندارد. وقتی که یک‌ چنین وضعی هست، طبعاً دشمنی‌های با اسلام شدّت پیدا میکند؛ که حالا میدانید و می‌بینید و مشاهده میکنید. این ‌قدر هم این دشمنی‌ها زیاد شده که اصلاً همه‌ی ما عادت کرده‌ایم و انواع و اقسام دشمنی‌های دشمن خیلی به چشممان نمی‌آید. خب، پس تبلیغ  در دوره‌ی ما اهمّیّت مضاعف پیدا میکند؛ هم از جهت اینکه در نظام اسلامی پایه و قوام نظام، مردمند، ایمان مردم است و اگر چنانچه ایمان مردم نباشد، نظام نخواهد بود ــ فرمودند: حفظ نظام از اوجب واجبات است؛(۱۵) گاهی انسان فکر میکند که اوجب واجبات است؛ پس حفظ ایمان مردم میشود واجب؛ تبلیغ  از این جهت اهمّیّت مضاعف پیدا میکند ــ ثانیاً از این جهت که دوره، دوره‌ی تطوّر(۱۶) علمی است. امروز انواع و اقسام شیوه‌های پراکندن پیام وجود دارد که در گذشته حتّی فکرش را هم نمیکردند؛ از تلویزیون و ماهواره بگیرید تا اینترنت و پسااینترنت؛ این چیزهای جدیدی که پیش آمده، هوش مصنوعی و امثال اینها. حالا چیزهای دیگر هم در راه است.
  15. خب، با یک‌ چنین شرایطی، با یک‌ چنین وضعیّتی که در دست دشمن شمشیرهای آخته‌ی(۱۷) برّانِ خون‌ریز وجود دارد، ما چه ‌کار میخواهیم بکنیم؟ تبلیغ ، اینجا اهمّیّتِ مضاعف پیدا میکند. امروز، هم سخت‌افزارهای مخالف، معارض و معاند تطوّر پیدا کرده، پیشرفت پیدا کرده که اشاره کردم، هم نرم‌افزارها؛ شیوه‌های باورپذیر کردن پیام را ــ چیز‌هایی که در گذشته، هیچ کس بلد نبود ــ  با پشتیبانی علمیِ روانشناسی و امثال اینها رایج کردند؛ اینها ابزارهای نرم‌افزاری است، اینها خیلی مهم است. جوری حرف میزند، جوری فیلم درست میکند، جوری صحنه‌سازی میکند، جوری در روزنامه تیتر میزند که کسی که ملاحظه میکند، تردید نمیکند که این درست است؛ در حالی ‌که صد درصد غلط است. ما امروز با اینها مواجهیم. اگر از این چیزها غفلت کردیم، اگر امروز حوزه‌ی علمیّه از اهمّیّت تبلیغ  و حسّاسیّت تبلیغ  و مضاعف بودن وظیفه‌ی تبلیغ  غفلت بکند، دچار عارضه‌ای میشویم که جبرانش به‌آسانی ممکن نیست؛ نمیگویم محال است امّا به‌آسانی ممکن [نیست] و دچار استحاله‌ی فرهنگی میشویم. اگر لاسمح‌الله(۱۸) استحاله‌ی فرهنگی پیش بیاید، درست کردنش، جبران کردنش دیگر کار یک‌ ذرّه و دو ذرّه نیست.
  16. امام در یک مواردی مکرّر میفرمودند که اگر چنین اتّفاقی بیفتد، اسلام یک سیلی‌ای خواهد خورد که تا سالهای متمادی اثرش بر روی او باقی خواهد ماند؛(۱۹) قضیّه این است. اگر چنانچه ما غفلت بکنیم این پیش می‌آید. اگر غفلت بکنیم، از گناهان بزرگ قبح‌زدایی میشود، از کبائر قبح‌زدایی میشود، عادی میشود. می‌بینید که در غرب شده؛ در غرب همین‌طور قدم به قدم دارند پیش میروند. آدم دوست ندارد تعبیرات رایج اینها را تکرار بکند، یعنی واقعاً شأن حرف زدن انسان و زبان انسان بالاتر از این است که اینها را تکرار کند؛ امّا هست دیگر. اگر تبلیغ  را دستِ‌کم بگیریم، اینها دامن جامعه‌ی ما را خواهد گرفت.
  17. خب، حالا این مطالبی بود که عرض کردم؛ این ذهنیّاتی که عرض شد، مسلّمات است، جای تردید در اینها نیست؛ لکن حالا برای اینکه یک مقداری بحث را کاربردی‌تر بکنیم، چند نکته را من یادداشت کرده‌ام که عرض بکنم.
  18. اوّلین نکته در تبلیغ ، شناخت مخاطب است. اگر ما بخواهیم درست تبلیغ  بکنیم باید مخاطب خودمان را بشناسیم. حالا مِن‌باب مثال عرض بکنیم که امروز سطح آگاهی عمومی ــ جوان و غیر جوان ــ با گذشته قابل مقایسه نیست؛ واقعاً قابل مقایسه نیست. تقریباً همه‌ی عمر تبلیغ ی بنده  ــ شصت سال، بیشتر ــ با جوانها گذشته؛ من از دوره‌ی جوانی در مشهد، جلسات داشتم که جوانها می‌آمدند، دانشگاهی‌ها می‌آمدند، دانشجوها می‌آمدند، دانش‌آموزهای دبیرستان [می‌آمدند]. آن روز هم فکر بچّه‌ها خوب بود، جوانها خوشفکر بودند
  19. امّا با امروز قابل مقایسه نبود؛ سطح فکر بالا رفته. تبلیغ  بدون توجّه به این واقعیّت خنثیٰ خواهد شد؛ باید بدانیم طرف مقابلمان در چه مرحله‌ی فکری قرار دارد تا محتوا را، مادّه را و صورت را ــ هیئت را ــ بر طبق نیاز او تنظیم کنیم؛ بدون این فایده‌ای ندارد. علاوه بر اینکه سطح فکر جوان ما، نوجوان ما، مخاطب ما، بالا رفته، یک آفتی هم وجود دارد و آن اینکه در این آشفته‌بازار صداهای مختلفِ فضای مجازی و تکثّر رسانه‌ای که وجود دارد، در این صداهای گوناگون، یک صدا در انزوا قرار گرفته و آن، صدای انتقال معارفِ نسلی و خانوادگی است. پدرها، مادرها خیلی چیزها را به بچّه‌هایشان یاد میدادند؛ خیلی از این مردم ما، یعنی شاید بشود گفت اکثر [آنها]، معلومات دینی‌شان، دانسته‌های دینی‌شان، از زبان و رفتار پدر و مادر به اینها منتقل شده بود؛ این صدا امروز ضعیف شده؛ در این غوغای تکثّر رسانه‌ای این صدا ضعیف شده؛ این هم یک نکته است که مخاطب ما، هم مخاطب بسیاری از حرفها است، هم انواع و اقسام مطالب به ذهن او رجوع میکند، هم از این طرف دچار مشکل است.
  20. سابق ما نصیحت میکردیم جوانها را و برحذر میداشتیم از رفیق بد، مصاحب بد؛ حالا مصاحب بد داخل جیبش است، صفحه‌ی مصاحبِ بد جلوی چشمش است، همه چیز در آن هست. این مخاطب را بشناسید. اگر چنانچه ما موادّ تبلیغ ی‌مان و شیوه‌ی تبلیغ مان متناسب با این وضعیّت مخاطب نباشد، ناموفّق خواهیم بود. این نکته‌ی اوّل. احتمال دارد که یکی از مصادیق یا یکی از معانی این آیه‌ی شریفه‌ی «وَ ما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلّا بِلِسانِ قَومِه‌‌»(۲۰) همین باشد. اینکه حالا مثلاً اگر برای مردم ترک‌زبان پیغمبری فرستادند او بایست ترک‌زبان باشد، خب اینکه بدیهی است، بدون این که معنی ندارد؛ احتمال میدهم که این «ما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلّا بِلِسانِ قَومِه» یعنی با همان ترکیب فکری و ذهنیِ قوم باید حرف بزند، صحبت کند، تبیین کند. حالا این نکته‌ی اوّل. پس نکته‌ی اوّل شد شناخت مخاطب.
  21. نکته‌ی دوّم اینکه تبلیغ  صرفاً پاسخگویی به شبهه نیست، موضع دفاعی نیست؛ این‌جور نیست که ما خیال کنیم بنشینیم ببینیم چه شبهه‌ای وجود دارد، پیشگیری کنیم از آن شبهه، یا پاسخ بدهیم به آن شبهه؛ خب بله، این کار که واجب است، لازم است امّا فقط این نیست؛ طرفِ مقابل مبانی فکری دارد، باید به آن حمله کرد؛ طرفِ مقابل حرف دارد، فکر دارد، منطق دارد؛ مبانیِ این منطق، مبانیِ غلطی است؛ ما باید اینها را بشناسیم. در تبلیغ ، موضع تهاجم لازم است. اگر چنانچه این موضع تهاجمی به معنای واقعی کلمه بخواهد تحقّق پیدا کند، لازمه‌اش شناخت صحنه است؛ یعنی شما باید بدانید که وقتی با انبوه شبهه در ذهن جوانها مواجه میشوید، با چه کسی طرفید؛ ما با چه کسی طرفیم؟ حالا فرض کنید که یک شبهه‌ای را فلان سرمقاله‌نویس یا فلان ستون‌نویسِ فلان روزنامه یا مثلاً فلان توییت‌زن در فلان شبکه یک چیزی را مطرح کرده؛ ما با چه کسی طرفیم؟ این کیست؟ آیا این خودش است که این کار را دارد میکند؟ احتمال قوی هست که این‌جور نباشد، احتمال قوی هست که این یک پشتِ‌صحنه‌ای داشته باشد؛ آن پشتِ‌صحنه کیست؟ باید او را شناخت.
  22. ببینید، یک روز در این کشور ــ شماها البتّه آن روزها «لَم یَکُن شَیئاً مَذکورا»(۲۱) بودید؛(۲۲) صحبتِ پنجاه شصت سال قبل است ــ توده‌ای‌ها فعّالیّت میکردند؛ فعّالیّت تبلیغ ی و غیره. ظاهر مطلب این بود که این یک جوانِ توده‌ای است، به منِ مثلاً فرض کنید که جوانِ آخوند یا غیر آخوند رسیده و مثلاً میخواهد حرف خودش را بر ذهن من غالب کند؛ این ظاهر قضیّه بود، امّا باطن قضیّه این نبود. باطن قضیّه این بود که حزب توده اساساً متّکی بود به یک دستگاه فکری و سیاسیِ گسترده‌ای به نام «شوروی»؛ توده‌ای‌ها اصلاً از آنجا استفاده میکردند، تغذیه میشدند، ارتزاق مادّی و فکری میکردند؛ با منبع مارکسیسم مواجهید. لذا اینجا دانشمندان هوشمند آن روز ما، مثل مرحوم علّامه‌ی طباطبائی، نرفتند سراغ اینکه جواب اینها را بدهند، جواب مارکسیسم [را دادند]؛ این روش رئالیسم جواب مبانی فکری مارکسیستی است؛ مبنای فکری نقطه‌ی مقابل را پیدا کنند، آن را هدف قرار بدهند؛ بسیاری از کارهای مرحوم شهید مطهّری از این قبیل است؛ یعنی صحنه را بشناسیم، بدانیم چه کسی با ما طرف است.
  23. البتّه امروز که نگاه میکنیم، مارکسیسمی دیگر وجود ندارد امّا یک عرصه‌ی دیگری، یک هماورد دیگری در مقابل ما است؛ امروز این تقابل وجود دارد. این تقابل بین دو جبهه است؛ اگر این دو جبهه را درست بشناسیم، بعد تشخیص خواهیم داد که آن پدیده‌ای که در مواجهه‌ی با ما قد علم کرده، خودش مستقل است یا وابسته‌ی به آن جبهه‌ی مقابل است. این دو جبهه چه هستند؟
  24.  یک جبهه، جبهه‌ی «نظام اسلامی» است ــ که بعد دو سه کلمه عرض میکنم ــ یک جبهه، جبهه‌ی دروغ‌گویی است که خودش را «لیبرال‌دموکراسی» نام‌گذاری کرده، در حالی که نه لیبرال است، نه دموکرات؛ به دروغ میگوی
  25. لیبرال‌دموکراسی. اگر شما لیبرال هستید، چرا استعمار کردید؟ استعمارِ سنّتیِ قدیم و استعمارِ جدید و استعمارِ فراجدید و فرانو. شما چطور لیبرالی هستید، آزادی‌خواهی هستید، آزاداندیشی هستید که مثلاً یک ملّت چندمیلیونی مثل هند را سالهای متمادی، بیش از صد سال، استعمار میکنید، در تصرّف خودتان نگه میدارید، همه‌ی دارایی‌هایش را از او بیرون میکشید، تبدیلش میکنید به یک ملّت فقیر؟ اینها حرفهای نهرو است؛ نهرو ــ جزو مبارزین هند که بعد هم نخست‌وزیر هند شد ــ مینویسد و شرح میدهد که هند قبل از آمدن انگلیس‌ها، وارد شدن انگلیس‌ها، چه بود و بعد از آمدن آنها چه شد. شما لیبرالید؟ این لیبرالیسم است؟
  26. دموکرات هم نیستند، دروغ میگویند؛- یا فرانسوی‌ها در الجزایر بیش از صد سال جنایت کردند، آدم کشتند. تعداد آدمها را البتّه گفته‌اند، نوشته‌اند، مشخّص است، [منتها] من حالا یادم نیست؛ اینها [کشتار] هزاران نفر ــ شاید ده‌ها هزار کشته ــ در طول چند سال در الجزایر، عمدتاً در تونس و همین‌طور بعضی جاهای دیگر در شمال آفریقا را مرتکب شدند. دموکرات هم نیستند، دروغ میگویند؛ برای خاطر اینکه حکومتهایی را بر یک جاهایی تحمیل میکنند؛ طرف‌دار دموکراسی نیستند. با دموکراسی‌ای که در خدمت آنها نباشد صد درصد مخالفند؛ این یک جبهه است. ببینید، کسی نگوید اینها گذشته؛ بله، ‌از قضیّه‌ی هند صد سال گذشته، از قضیّه‌ی الجزایر شصت هفتاد سال گذشته، امّا خوی [امروز] آن کسی که در الجزایر و در هند آن کارها را کرده، همان خوی آن روز است. امروز هم اینها حاضرند
  27. یک ملّتی مثل ملّت بیچاره‌ی بی‌پناه اوکراین را بیندازند جلو، برای اینکه جیب کمپانی‌های اسلحه‌سازی آمریکا پُر بشود؛ قضیّه این است دیگر؛ قضیّه‌ی اوکراین اصلاً این است: او بجنگند، او کشته بشود، برای اینکه سلاح فروش برود، برای اینکه اروپایی‌ها مجبور بشوند سلاح بخرند، سلاح بسازند، سلاح بدهند و جیب کمپانی‌های سلاح پُر بشود. اینها همانها هستند. حاضرند نفت سوریه را بدزدند، که دارند میدزدند. تصوّر انسان از دزد مثلاً یک آدم صغیر حقیر کوچکی است؛ یک دولتی مثل آمریکا نفت سوریه را دارد میدزدد؛ راحت، جلوی چشم همه! اینها همانها هستند، فرقی نکرده‌اند. خب این یک جبهه است.
  28. در مقابلش هم یک نظامی است که با اتّکاء به اسلام، با الهام از اسلام، با استکبار مخالف است، با استعمار مخالف است، با دخالت در منافع ملّتهای گوناگون مخالف است؛ این مخالفت وجود دارد. حالا این دو در مقابل هم قرار دارند. شما یک وقت می‌بینید مثلاً یک تبلیغاتی علیه نظام اسلامی پیش می‌آید که مبانی این نظام را زیر سؤال قرار میدهد؛ این از طرف کیست؟ البتّه وقتی تحقیق میکنیم، دنبال میکنیم ــ که ابزار دنبال کردنش هم بحمدالله در اختیارمان هست ــ
  29. میفهمیم که منشأ کجا است امّا آن ‌که این ابزار را هم ندارد، وقتی نگاه میکند، باید بفهمد. طرف، فلان مقاله‌نویسِ ضدّانقلابِ پناه‌برده‌ی به خارج یا مثلاً احیاناً در داخل ــ که خب کمند ــ نیست؛ طرف، یک دستگاه حکومتی است؛ مبارزه، مبارزه‌ی تمدّنی است، مبارزه‌ی جهانی است. خب تقابلها اینها است. البتّه همه‌ی بحث این نیست؛ در این تقابل بین‌المللی، کارهای دیگری هم میکنند؛ برای اینکه از آسیب‌های این تقابل کم کنند، افرادی هستند، موظّفند، کارهای دیپلماسی و از این قبیل کارها میکنند؛ با حفظ اصول اشکالی هم ندارد، باید بشود، امّا بدانیم با چه کسی مواجهیم، با چه کسی طرفیم؛ تبلیغ  بدون این درست انجام نمیشود.
  30. البتّه امروز خوشبختانه آسیب‌پذیری غرب از همیشه بیشتر است. امام (رضوان الله تعالی علیه) آمریکا را مفتخر کردند به لقب «شیطان بزرگ»؛(۲۳) واقعش همین است. مجموعه‌ای از شیطان‌صفتی‌ها و شرارتها در آمریکا وجود دارد که همه‌‌ی اینها  میتواند آماج حملات تبلیغی قرار بگیرد؛ اینکه میگویم در موضع دفاعی متوقّف نشویم، یکی از مواردش همین است. امروز شرارتها و شیطان‌صفتی‌های آمریکایی‌ها در سیاست هست، در تعامل با ملّتها هست، در تعامل با ملّت خودشان هست، در نژادپرستی هست، در اختلاف طبقاتی هست، در اخلاق جنسی هست، در بی‌رحمی هست؛ اینها همه نقطه‌ضعف است. هر جا وارد بشوند بی‌رحمانه [رفتار میکنند]؛ بیست و یکی دو سال قبل که آمریکایی‌ها وارد عراق شدند و گاهی بعضی از مناظرش را انسان در تلویزیون میدید، با مردم کاری کردند که تصوّرش دل انسان را میلرزاند؛ با مردم عراق [این‌جوری رفتار کردند]، بحث سر صدّام نبود؛ بی‌رحم.
  31. پس نکته‌ی اوّل شناخت مخاطب بود، نکته‌ی دوّم اینکه در موضع تدافعی گرفتار نشویم و منحصر نباشد؛ البتّه دفاع لازم است، واجب است امّا موضع، تهاجمی [باشد]. همه‌‌ی اینها میتواند آماج حملات تبلیغی شما قرار بگیرد. البتّه شرطش این است که جریانات جهانی را بشناسید، وضع و محاذات سیاستهای دنیا را بدانید و آن‌وقت افشاگری کنید؛ هم درست ببینید، هم درست روایت کنید. این هم نکته‌ی دوّم
  32. برادران عزیز، خواهران عزیز! نکته‌ی سوّم این است که در تبلیغ ، روحیه‌ی جهادی لازم است. اگر در همه‌ی کارها روحیه‌ی جهادی باشد، کار، پیشرفتِ مضاعف میکند امّا اینجا تبلیغ  بدون روحیه‌ی جهادی، روح لازم را ندارد. اگر روحیه‌ی جهادی نباشد، اوّلاً انسان گاهی صحنه را خطا میکند و غلط میبیند، [ثانیاً] گاهی در رفتار غلط عمل میکند. وقتی که حالت جهادی باشد، نه، غالباً درست میبیند و همیشه خوب عمل میکند و پیش میرود. البتّه روحیه‌ی جهادی که عرض میکنیم، معنایش این نیست که توانایی‌های معرفتی و اخلاقی و مانند اینها لازم نیست؛ چرا، آنها به جای خودش واجب است امّا روحیه‌ی جهادی هم لازم است. این روحیه‌ی جهادی با توجّه به این آیه‌ی شریفه است: وَ لا یَطَؤُنَ مَوطِئاً یَغیظُ الکُفّارَ وَ لا یَنالونَ مِن عَدُوٍّ نَیلاً اِلّا کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صالِح؛(۲۴) آن کاری که غیظ کفّار را برانگیزد، عمل صالح است. «یَنالونَ مِنه» یعنی ضربه زدن؛ «نالَ» به دو معنا استفاده میشود، امّا وقتی با «مِن» باشد، لا یَنالونَ مِن عَدُوٍّ نَیلا، معنایش این است که ضربه‌ای به او نمیزند، اِلّا کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صالِح، [مگر اینکه برای او] عمل صالح مینویسند؛ خب، این بهترین جهاد است
  33. دیگر  روحانیّت باید وسط میدان باشد، باید مأیوس نشود؛ خاصیّت عمل جهادی این است. در حاشیه نشستن و گاهی مثلاً یک اشاره‌ای کردن، یک نصیحتی کردن، یک پیامی دادن، مثل روحانیّت مسیحی، کافی نیست. حالا البتّه روحانیّت مسیحی چند جور هستند؛ بعضی‌شان در کلیساها محبوس بودند، [یعنی] خودشان را محبوس کردند، بعضی بعکس، پیش‌قراول استعمار شدند. در آمریکای لاتین و در آفریقا و مانند اینها قبل از اینکه استعمارگرها پا بگذارند و نیروهای نظامی بروند جلو، کشیش‌ها رفتند، مردم را‌ آماده کردند برای اینکه آنها بیایند پدرشان را دربیاورند؛ بعضی‌شان هم این‌جوری وارد شدند. امّا خب روحانیّت اسلام باید وسط میدان جهاد لِلّه و بالله و فی‌الله قرار بگیرد و مأیوس هم نشود. وقتی این عنصر مجاهدت با نگاه علمی، با کار علمی همراه بشود، حتماً تأثیر تبلیغ  تضمین‌شده است. این هم یک نکته.
  34. نکته‌ی بعدی توجّه ویژه به نسل جوان و نوجوان است که فردای کشور را اینها تشکیل میدهند. البتّه از دیگر قشرها نباید غفلت کرد؛ قشر اهل فکر، صاحبان فکر، صاحبان نظر، عالمان، دانشمندان، هنرمندان، نویسندگان، شاعران؛ برای همه‌ی اینها بایستی انسان خوراک فکری داشته باشد، آمادگی داشته باشد. یک وقتی چند سال قبل از این، تعداد زیادی، شاید پنجاه شصت نفر یا بیشتر از سینماگرهای کشور آمدند اینجا، در بالای این حسینیّه با بنده ملاقات داشتند؛(۲۵) حرفهایی میزدند، گله‌هایی داشتند. من به این نتیجه رسیدم که ما گاهی توقّع زیادی میکنیم از اینها؛ ما کِی معارف لازم را در اختیار اینها گذاشتیم که حالا گله کنیم که چرا بر اساس این معارف شما فیلم نساختید؟ مواد را ما باید بدهیم؛ یکی از کارها این است. اینها درست است؛ یعنی بنابراین در بخشهای مختلف باید مواجهه‌ی تبلیغیِ مناسب با اصحاب فکر، اصحاب هنر، اصحاب قلم، اصحاب بیان بشود لکن اهمّ از همه، قشر جوان و نوجوان است؛ فردای کشور مال اینها است، در اختیار اینها است؛ ایمانشان باید محکم باشد، ذهنشان باید خالی از شبهه باشد.
  35. ابزارهای ترغیب جوانان به التزامِ عملی به دین، خیلی مهم است. ما گاهی جوانی داریم که حماسه و علاقه و شور حسینی مثلاً فرض کنید او را میکشاند به یک راه درستی، به راه مجاهدت، امّا در اعمال عبادی ضعیف است. خب اعمال عبادی خیلی اهمّیّت دارد. نماز خیرالعمل است دیگر؛ از همه‌ی اعمال بالاتر است دیگر؛ فلاح است، خیرالعمل است؛ مثلاً فرض کنید از نماز گاهی غفلت میکند؛ از این قبیل داریم. [برای اینکه] چیزی بتواند این جوان را به اعمال عبادی و اجتناب از گناهان تشویق کند،
  36. عواملی، جاذبه‌هایی وجود دارد؛ یکی از این جاذبه‌ها مسجد است، یکی از این جاذبه‌ها هیئت است؛ اینها مهم است. آباد کردن مساجد، زنده نگه داشتن مساجد، یکی از کارهای واجب است. البتّه ما در سطح کشور نسبت به جمعیّت، مسجد که کم داریم امّا همانی هم که داریم، بعضی‌هایش یا شاید بسیاری‌اش، معمور نیست، آباد نیست. حدّاکثر [این است که] وقت نماز باز میکنند، نماز آنجا خوانده میشود، بعد درِ مسجد بسته میشود! این[طور] نمیشود. مسجد بایستی محلّ رفت ‌و آمد دائمی مردم باشد. البتّه هیئتها خوبند؛ هیئت هم یکی از چیزهایی است که مشوّق جوانها است.
  37. از موعظه هم غفلت نشود که من اوّل هم عرض کردم. همه احتیاج داریم به موعظه؛ همه، همه، بی‌استثنا! همه‌ی ما احتیاج داریم به موعظه. گاهی چیزهایی را میدانیم امّا گاهی در شنیدن، اثری هست که در دانستن نیست؛ باید بشنویم موعظه را، مواعظ حسنه را. خب حالا اینها مواردی بود که به ‌عنوان [موارد] کاربردی، عرض کردیم.
  38. نکته‌ی آخر ــ که به نظر من این نکته‌ی آخر، از جهاتی اهمّ نکات است ــ این است که چطور میشود ما این خواسته‌ها را عملی کنیم. خب حالا گفتیم؛ شما خودتان شاید همینهایی را که بنده گفتم، با دو برابر اضافه هم میدانستید، ما هم حالا گفتیم؛ خب اینها چه جور عملی بشود؟ مهم این است. بنده میبینم تبلیغات خوبی وجود دارد؛ چه مکتوب، چه مثلاً بیان و منبر و امثال اینها، تبلیغاتی هست که خوب است، و البتّه خیلی نسبت به آنچه باید باشد کم است، از لحاظ کمّیّت خیلی عقبیم. اگر ما بخواهیم به قدر ظرفیّت یا نزدیک به اندازه‌ی مورد نیاز ظرفیّت، عناصرِ تبلیغیِ با این خصوصیّات داشته باشیم،
  39. احتیاج داریم به کانونهای عظیم حوزوی. در حوزه، کانونهایی باید به وجود بیاید فقط برای همین: برای تربیت مبلّغ؛ و پشتوانه‌ی فکری و تحقیقی و علمی هم داشته باشد؛ یعنی اینکه میگوییم «ما روی تبلیغ  تکیه میکنیم»، بهانه نشود که بعضی‌ها بگویند بنابراین دیگر کفایه نمیخوانیم، درس خارج نمیرویم؛ نه، این پشتیبانی‌های علمی لازم است، منتها توجّه به این بخش قضیّه خیلی ضروری است؛ احتیاج داریم به یک کانون اساسی. مرکز هم در درجه‌ی اوّل، حوزه‌ی علمیّه‌ی قم است؛ وقتی در قم این کار انجام گرفت و تجربه‌ای شد، آن‌وقت در حوزه‌های بزرگ سراسر کشور هم این کار میتواند تکرار بشود؛ تشکیل
  40. کانونی با مأ‌موریّتِ اوّلاً «تهیّه‌ی موادّ تبلیغیِ به‌روز». یک چیزهایی هست که امروز مناسب است در منبر گفته بشود، فردا ممکن است از اثر بیفتد، بی‌فایده باشد؛ پارسال میگفتیم مناسب بود، امسال [نه]؛ یعنی دنیا این‌جوری دارد پیش میرود و حوادث، این‌جوری دارد پی‌درپی به وجود می‌آید. موادّ تبلیغیِ لازمِ به‌روز تولید بشود. در این زمینه، منابع کتاب و سنّت این‌قدر پُرعمق و پُرمغز است که هرگز تمام نخواهد شد. این‌قدر میتوانید از قرآن استفاده کنید، مطلب جدید و نو، سخن نو و متّکی به قرآن و حدیث میتوانید به دست بیاورید که همه‌ی این صحنه را اشباع خواهد کرد. پس یکی از مأ‌موریّتهای این کانون بزرگ، تهیّه‌ی مواد است.
  41. مأ‌موریّت دوّم، تنظیم شیوه‌های اثرگذار تبلیغی است. بالاخره شیوه‌های تبلیغ ی ما محدود است. ای ‌بسا شیوه‌های اثرگذار بهتری، بیشتری وجود داشته باشد؛ این شیوه‌ها در آن مرکز بایستی تنظیم بشود، تهیّه بشود. در این قضیّه غربی‌ها از ما جلویند؛ شیوه‌های نوبه‌نو، شیوه‌های اثربخش برای پیامها دارند؛ ما در این زمینه‌ها عقبیم. شیوه‌هایی را بایستی حتماً تنظیم کنیم، تولید کنیم، فنّ بیان را به معنای واقعی کلمه تعلیم بدهیم. این مأموریّت دوّم.
  42. بعد هم تربیت مبلّغ. در این کانون به معنای واقعی کلمه مبلّغ تربیت بشود. همچنان که مجتهد تربیت میکنیم، مبلّغ تربیت کنیم. خب حالا بحمدالله در قم آقایانِ مسئولان محترم یک حرکت جدید فقهی را شروع کردند، فقه معاصر را دارند تحقیق میکنند، مسائل موجود روز را از لحاظ فقهی دارند کار میکنند، بسیار باارزش است، باید هم ادامه پیدا کند؛ مثل همین باید مبلّغ تربیت کنیم، مبلّغینی که بتوانند اثرگذار باشند، بتوانند همه جا منتشر باشند و از لحاظ کمّیّت کفایت کنند. یک جاهایی را، یک مراکزی را انسان سراغ دارد ــ
  43. یعنی بنده سراغ دارم ــ که اینها از بودن یک روحانیِ فعّال بین مردم محرومند؛ یکی دو جا [هم] نیست، خیلی زیاد است؛ مثلاً در مرکز کشور، مِن‌باب‌مثال در خود تهران، مواردی از این قبیل داریم. کمبود معلّم، کمبود مبلّغ، کمبود پیام‌رسان روحانی بایستی در این کانون جبران بشود. بنابراین آنچه حتماً باید دنبال بشود و جزو کارهای اساسی است، و امروز که شما شروع کنید، ممکن است پنج سال دیگر یا بیشتر نتیجه بدهد، این است که یک ‌چنین کانونی به وجود بیاید با این چند مأموریّتی که گفته شد. خیلی خوشحالم از اینکه شما‌ها را دیدیم. سلام بر شهیدان، سلام بر روح مطهّر امام. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۳
تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین – متقین  7 -. گفتار صحیح‏1. منطقهم الصواب‏ : گفتار و سخن پرهیزکاران از روى راستى است (و بر وفق رضا و خشنودى خدا و رسول (صلى الله علیه وآله) سخن گویند).***
  2. بیشترین آفات - پس روشن شد که در کنار برکات زیاد بیان و لسان آفات زیادى هم نهفته است،  و شاید به جرأت بتوان ادّعا کرد، که این عضو به موازات بیشترین خیراتش، بیشترین آفات را نسبت به اعضاء دیگر دارد. و براى همین جهت علماء اخلاق بابى را در کتاب‏هاى اخلاقى خود تحت عنوان آفات اللسان باز کرده‏اند، مثل مرحوم فیض کاشانى در محجّة البیضاء، مرحوم نراقى در جامع السعادات، مرحوم فیض شاید 5 صفحه از کتاب خود را اختصاص به آسیب‏هاى زبان و گناهان ناشى از آن داده است. در تائید مطالب فوق دو روایت به عنوان شاهد ذکر مى‏کنیم تا اهمیت زبان و عذابى که به آن داده مى‏شود، روشن شود:
  3. زبان کلید هر خیر و شرى-  عن الباقر (علیه السلام):  «انّ هذا اللسانَ مِفتاحُ کلِّ خیر وشرّ فَیَنْبَغى لِلْمؤمِن انْیَخْتِمَ عَلى لِسانِه کما یَخْتم عَلى ذَهَبه وفِضَّته» : «این زبان کلید هر خیر و شرى است، پس سزاوار است که مؤمن مُهر بر زبانش زند، همچنان که بر طلا و نقره‏اش مهر مى‏زند». یعنى زبان یک عضو کلیدى است و توجه ما هم به آن باید به لحاظ کلیدى بودن آن باشد، درب هر خیر و شرى را با این کلید مى‏توان باز کرد، ولى باید توجه داشت که این کلید فقط براى باز کردن درب خیرات باشد، براى اصلاح ذات البین، نصیحت خلق، امر به معروف و نهى از منکر مورد استفاده قرار گیرد، نه براى افساد ذات البین، فضیحت خلق، امر به منکر و نهى از معروف، همچنان که طلا و نقره را در کیسه کرده و درب آن را بسته ومهر مى‏کنیم تا مبادا چیزى از آنها بدون اراده ما خارج شود، باید زبان خود را هم در کیسه دهان مخفى کرده، مهر کنیم تا مبادا این گوهر گرانبها از دست او با حرفى خارج شود و در اختیار اجانب قرار گیرد و در یک جمله باید گفت: کلید هر سعادت و شقاوتى این زبان است.
  4. عذاب برای زبان ؛ عذابی شدید-  قال رسول الله (صلى الله علیه وآله): «یُعَذِّبُ الله اللسانَ بعذاب لا یُعَذِبُ بِهِ شیئاً مِنَ الجوارح فیقول یا ربّ عذَّبْتَنى بعذاب لم تُعَذِّب به شیئاً من الجَوارح، فَیُقالُ لَهُ: خَرَجَتْ مِنک کَلِمةٌ فَبَلَغَتْ مَشارِقَ الارضِ وَمَغارِبها فَسَفِک بها الدّم الحرام، وانْتَهَبَ به المالُ الحرام، وانْتَهَک بها الفَرْجُ الحَرام»  پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «عذاب مى‏کند خداوند زبان را عذاب شدیدى که اعضا و جوارح دیگر را به آن شدت عذاب نمى‏کند و زبان به سخن آمده و مى‏گوید: پروردگار من، عذاب کردى مرا به عذابى که دیگر اعضا را به آن شدت عذاب نکردى، خطاب مى‏شود به او از تو خارج شد کلمه‏اى و رسید به شرق و غرب زمین (کنایه از این که در جهان منتشر شد) و به سبب آن خون محترمى به زمین ریخته شد و مال محترمى به غارت برده شد. و آبروى محترمى مورد هتک حرمت قرار گرفت».
  5. خطاهای فرزند آدم (1). قال على علیه‏السّلام: لِلکلام آفاتٌ (براى کلام آفاتى است) غررالحکم- میزان الحکمة، جلد 8، صفحه 500. (2).قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله «انَّ اکثَرَ خطایا ابن آدم علیه‏السلام فى لِسانِهِ»: «به درستى که اکثر خطاهاى فرزند آدم علیه‏السلام (انسان‏ها) در زبانش نهفته است». مُحَجَّة البیضاء جلد 5 صفحه 194- میزان الحکمه جلد 8 صفحه 5.
  6. سه موضوع مهم مورد تهدید- در فقه اسلام اعراض (آبِروُها) و اموال و دماء (خون‏ها) بسیار مورد احترام است و در هر زمان و مکانى امر به حفظ این سه چیز شده و اصطلاحاً به اینها موضوعات مهمّة گویند، پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در این روایت مى‏فرمایند به زبان خطاب مى‏شود که تو گناه کوچکى مرتکب نشده‏اى و با یک کلمه این سه موضوع مهم را در شرق و غرب عالم مورد تهدید قرار داده‏اى! گوش معمولًا خطرات جمعى ندارد، بلکه خطر فردى دارد. ولى زبان چنان است که آتش جنگى را روشن یا آتش جنگى را خاموش مى‏کند، یعنى خطرش هم مى‏تواند مثل نفعش جامعه‏اى را دربرگیرد.
  7. ریشه یابی ودرمان - در اینجا دو بحث را تعقیب مى‏کنیم: 1. ریشه این که چرا خطرات زبان زیاد است 2. درمان این دردها چیست. زیرا در مباحث اخلاقى، معلم اخلاق مثل یک پزشک متخصص در دو مرحله فعالیت مى‏کند: 1) ریشه‏یابى بیمارى و تشخیص آن. 2) درمان مناسب آن بیمارى.
  8. کثرت خطرات زبان - ریشه‏یابى کثرت خطرات زبان‏ _ اما ریشه‏ها و علل خطرات زیاد زبان، این بیمارى در اصل پیدایش و بروزش معمولًا با بروز بیمارى‏هاى دیگر اخلاقى در علل مشترک‏اند، مثل تعلیم غیر صحیح و غیر اسلامى، عدم تهذیب نفس، معاشرت با منحرفان، فاسد بودن محیط اجتماعى و غیره. اما چرا اضطراب زبان نسبت به دیگر اعضاء بیشتر است، به 7 علت و ریشه آن اشاره مى‏کنیم:
  9. 1.راحت ترین عمل - زبان ابزارى است: که در هر زمان و مکانى در اختیار انسان است، وسیله گناهان دیگر معمولًا چنین به راحتى در دسترس انسان نیست، مواد مخدر یا آلات لهو و لعب مثل آلات قمار و موسیقى و یا مشروب و یا وسائل و مقدمات عمل نامشروع‏ زنا همیشه در هر زمان و مکانى در اختیار انسان نیست، گناهى که ابزارش در همه جا و همه زمان در اختیار انسان است، خطرات ناشى از آن زیادتر است.
  10. 2. خرجی ندارد- زبان براى کار خودش مؤونه و خرجى لازم ندارد، معمولًا هر گناهى خرج و مؤونه‏اى لازم دارد، مثل شراب خوردن، قمار کردن و ...، بترسید از گناهى که ابزارش هیچ سرمایه و خرجى لازم ندارد.
  11. 3. وسیله ای در اختیار همه - زبان وسیله‏اى است که در اختیار همه است، رباخوارى سرمایه مى‏خواهد بعضى از ظلم‏ها قدرت متناسب با خود مى‏طلبد، و این سرمایه و این مرحله از قدرت در اختیار همه نیست، لذا ضرراش کمتر است، ولى زبان ابزارو وسیله‏اى است که براى همه هست و لذا ضررش بیشتر است، زیرا هر مقدار وسائل گناهى بیشتر باشد، احتمال به کارگیرى آن و تولید ضرر و خطر ناشى از آن گناه زیادتر است، تعدد وسائل با تعدد خطرات و گسترش دایره وسائل با گسترش دایره خطرات ارتباط مستقیم دارد.
  12. 4. گناهان زبان در نظر بسیارى قبح چندانى ندارد، و ابهّت آن گناهان شکسته شده و این خود عاملى براى ترویج گناهان و رشد مضرّات آن شده است. هرچه گناهان زشت‏تر و قبیح‏تر جلوه کنند، سدّ محکم‏ترى در برابر ارتکاب آنها زده شده است، مثلًا اگر به شما بگویند به مدت 5 دقیقه به صورت عریان و بدون پوشش در ملأ عام حاضر شوید، دست به چنین کارى نمى‏زنید. حتى اگر دنیا را به شما بدهند، زیرا این عمل در نزد شما زشت و قبیح است و هرچه دارید براى آبروى خود مى‏خواهید، حتى دنیا را هم براى آبروى خود مى‏خواهید، به طورى که اگر به شما پیشنهاد شود آبروى خود را بدهید و دنیا را بگیرید، نمى‏پذیرید. چرا چنین است؟ آیا جز این است که ابهّت این عمل زشت در نزد شما شکسته نشده است.
  13. غیبت بدتر از زنا - حال شما غیبت و تهمت و دروغ و مسخره و استهزاى مؤمن را نظاره کنید که‏ چه سان رواج پیدا کرده و تنقلات روحى مجالس شده. در روایت از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) وارد شده: «الغیبةُ اشدُّ من الزّنا»: «غیبت گناه و عقابش از زنا بیشتر و شدیدتر است»، با توجه به این روایت چرا اینقدر غیبت کردن براى ما سهل است، زیرا ابهّت غیبت شکسته شده، ولى ابهّت زنا نه، شکسته نشده است خداى ناکرده اگر بشنویم ناموس ما دست به چنین عمل زشتى زده و روابط نامشروع با مرد اجنبى پیدا کرده چه مى‏کنیم؟ چقدر ناراحت مى‏شویم؟ اما در برابر ما همین همسر شروع به غیبتى مى‏کند که عذاب و عقابش بیشتر از زنا است و به مقتضاى آیات  و روایات، گوشت انسان مرده را اکل و تناول مى‏کند، ولى ما منعش که نمى‏کنیم با سر تکان دادن تشویقش هم مى‏کنیم، و چه بسا خودمان هم هیزم‏آور این معرکه مى‏شویم.
  14. 7جژء ربا - در روایت از امام صادق (علیه السلام) وارد شده: «درهم ربا اعظم عندالله من ثلاثین زنیةً کلّها بذات محرم مثل خالِتهِ و عمّته» «یک درهم ربا، گناهش نزد پروردگار بزرگ‏تر از 30 زناى با محرم مثل خاله و عمه است». در روایت دیگرى از آن حضرت وارد شده‏ «الربا سبعون جزأَ أیسَرُهُ أَنْ ینکحَ الرَّجُلِ امّه فى بیت الله الحرام»: «ربا 7 جزا دارد که: کوچک‏ترین جزء آن مثل این است که: مرد با مادرش (نعوذ بالله) در خانه خدا زنا کند).
  15. ابهت گناه شکسته شود- اى برادر و خواهر چرا با وجود این روایات زیاد که دو نمونه از آن را ذکر کردیم، اینقدر ربا در بین افراد رایج شده است؟ چرا از این که بشنود کسى با محرمش زنا کرده‏ ناراحت مى‏شود، ولى خودش ربایى مى‏خورد که کوچک‏ترین جزء آن مثل زناى با مادرش در خانه کعبه است و یک درهمش از حیث گناه برابر با 30 زنا است که تمامش با محرم مثل خاله و عمه است، چرا باید اینقدر ابهّت گناه براى ما شکسته شود.؟!
  16. از خدا تبرسید،- وَ لایَغتَب بَغْضُکُم بَعْضاً ایُحِبُّ احَدُکُم ان یَاکُلَ لَحْمَ اخِیه مَیْتاً فَکَرِهْتُموهُ وَاتَّقُوا الله، انّ اللهَ تَوَّابٌ رَّحِیمٌ: «نباید غیبت کند بعضى از شما بعض دیگر را آیا دوست دارد یکى از شما بخورد گوشت برادر مرده خود را، البته کراهت دارید و از خدا تبرسید، زیرا خداوند توبه‏پذیر و مهربان است». آیا به نظر شما شراب خوردن قبیح‏تر است یا دروغ گفتن، در جامعه ما اوّلى قبیح‏تر است،
  17. (دروغ)  بدتر از شراب - در حالى که امام باقر (علیه السلام) مى‏فرمایند: «انّ الله جَعَل لِلشَرّ أقْفالًا وجَعَلَ مَفاتیح تلک الاقفال الشرابَ، والکِذبُ شَرٌّ مِن الشّراب» : «خداوند قرار داد براى شرّ قفل‏هایى، و کلید آن را شراب نهاده است یعنى- شراب موجب ایجاد شرور مى‏شود، زیرا در آن حال سکر و مستى احتمال این که انسان مست به هر کار شرّى دست بزند هست- و همچنین کذب (دروغ) را بدتر از شراب معرفى کرده»، (یعنى دروغ بدتر و شرورتر از شرابى است که خود کلید شرور است).
  18. علم از عمل ما جدا نگردد،- از این روایت فهمیده مى‏شود که در مکتب نجات‏بخش اسلام دروغ از شراب خوردن قبیح‏تر و در نتیجه گناهش بیشتر است، ولى در نزد به ظاهر مسلمانان عکس این مطلب صادق است، آیا بین اسلام با این مسلمانان و بین مکتب امام صادق (علیه السلام) و این شاگردان منسوب به این مکتب هماهنگى دیده مى‏شود؟ خداوند هرچه بیشتر ما را با مکتبش آشنا گرداند و توفیق دهد که علم ما از عمل ما جدا نگردد، بلکه دست عمل را گرفته ره طى کند. انشاءالله تعالى.
  19. 5. زبان ابزارى براى تحقق گناهان متنوّع است، دیگر ابزارهاى گناه، اینقدر گناه متنوّع و متفاوت ندارند، مرحوم فیض در محجةالبیضاء و غزالى در احیاءالعلوم 20 گناه کبیره را شمرده‏اند که از زبان صادر مى‏شود و استاد در کتاب (زندگى در پرتو اخلاق) 30 گناه را شمارش کرده‏اند، و فرد دیگرى 200 گناه را منتسب به زبان کرده، ولى گناهانى که به طور مستقیم از زبان صادر مى‏شود همان حدود 30 عدد است و بقیه غیر مستقیم است.6. فاصله میان گناه و ثواب در زبان کم است، ابزارى که یک ذره این طرف گناه و سقوط و انحطاط از مقام انسانیّت و یک ذرّه آن طرف ثواب و سعادت ابدى را به دنبال دارد، خطرش بیشتر از ابزارهاى دیگر است، عبور از جاده باریکى که یک طرفش دره و سقوط و طرف دیگرش کوه یا زمین مسطح است، خطرش بیشتر از جاده‏هاى عریض است. اگرچه یک طرفش دره باشد، عبور از جاده‏هاى چالوس و گردنه‏هاى صعب‏العبور مشکل‏تر و خطرش بیشتر از جاده‏هاى مسطح است، اگرچه یک طرفش دره باشد، زیرا در آن جاده انحراف کمى هم موجب سقوط و نابودى است به خلاف دیگر راه‏ها که چنین وضعیتى را ندارند. بله وسیله‏اى مثل زبان هم در میان جاده‏اى است که کمى انحراف آن را به شقاوت رهنمون مى‏کند و چه بسا به دره کفر و شرک کشیده مى‏شود، تعجبى ندارد گاهى یک ضمه دادن با توجه موجب تداوم بقاء ایمان و یک کسره دادن موجب کفر مى‏شود. مثلًا این کلام خداوند: «أَنَّ اللَّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ»  اگر رسولُهُ را ضمه دهیم همان طور که در قرآن‏ها اعراب‏گذارى شد، موجب تداوم ایمان است. زیرا معنا این مى‏شود که: «خدا و رسولش از مشرکین برى و بیزاراند. و اگر کسره دهیم، موجب کفر است. زیرا معنا این مى‏شود که خداوند از مشرکین و از رسولش بیزار است!
  20. 7. گناهان زبان جنبه اجتماعى دارد به خلاف گناه جوارح دیگر، مثلًا استماع موسیقى یا نگاه به نامحرم تأثیر سوء در وجود خود مستمع یا بیننده مى‏گذارد، ولى دروغ، غیبت، تهمت، هتک حرمت مؤمن، ایذاء مؤمن، عدم نهى از منکر، گمراه ساختن مردم از جاده حق، حمایت‏ از باطل، تعلیم باطل، ایجاد فساد و تباهى‏ در روى زمین مى‏کند.با این هفت وجه مشخص شد که چرا گناهان زبان بزرگ و در نتیجه خطرات ناشى از آن بیشتر است و روشن شد که چرا امیر بیان و مولاى متّقیان بیان و م نطق را مقدم بر صفات دیگر ذکر کرده‏اند و فرمودند: (منطقهم الصواب).
  21. درمان بیمارى‏هاى زبان‏ درمان بیمارى‏هاى زبان: براى درمان بیمارى جانکاه و جانفرسا نسخه‏اى با 6 دارو تجویز مى‏کنیم که اگر حتى یکى از این داروها به طور صحیح مصرف و به کار بسته شود درمان حاصل مى‏گردد و خداوند متعال توفیق دهد که اولین مصرف کننده این داروها خود نگارنده این نسخه باشد.
  22. 1- سکوت: در روایات به ما دستور داده‏اند در جایى که لازم نیست سخن مگوئید، زیرا هرچه حرف زیادتر، احتمال خطا و گناه بیشتر است. همچنان که هرچه نوشتن بیشتر، غلط و اشتباه بیشتر، اگر انسان دست به قلم نشود و چیزى ننگارد دچار اشتباه نمى‏شود و اگر هم حرفى نزند دچار لغزش و خطا و معصیت نمى‏گردد،
  23. زبان منشاء و کلید تمام ذنوب است،- پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «لا یسلم احد من الذنوب حتى یخزن لسانه»: «احدى از گناهان سالم و مصون نمى‏گردد، مگر این که زبانش را پنهان کند» از این روایت استفاده مى‏شود که زبان منشاء و کلید تمام ذنوب است، زیرا حضرت فرمودند: (الذنوب) مى‏دانیم جمع محلى و مزیّن بالف و لام افاده عموم مى‏کند، یعنى تمام گناهان و به غیر از زبان را هم نفرمودند که کنترل کن، اشتباه نشود کسى نمى‏خواهد بگوید در جایى که وظیفه سخن گفتن است، خموش بودن نیکوست.
  24. حرف بی فایده را ترک کن  - بلکه مى‏گوئیم ترک «مالا یعنیه»: «یعنى حرف بى‏فایده» و ترک فضول کلام (یعنى زیادى‏هائى که لازم به ذکر نیست باید کرد، زیرا «المرء مخبوء تحت لسانه»،: «مرد زیر زبانش پنهان است» و اگر سخن بگوید فضائل و رذائل او مشخص مى‏شود و به قول شاعر ..گر ندارى معرفت خاموش بنشین دم مزن ...... پسته بى‏مغز اگر لب وا کند رسوا شود
  25. از موارد کلام بى‏فایده -  که گاهى دیده مى‏شود در میان افراد مخصوصاً زنان، وقتى دور هم مى‏نیشینند، و حرفى براى زدن ندارند شروع به تحلیل دعواى خانوادگى فلان خانواده مى‏کنند و هزار گونه گناه مرتکب مى‏شوند، باید در مقابل این طور سخنان گفت مگر شما چه کاره مردم هستید که دعواى خانوادگى دیگران را مطرح مى‏کنید آیا هیچ حرف م نطقى و مورد ابتلاى دیگرى جز دعواى آن زن و شوهر نبود؟ آیا تمام مسائل و مشکلات علمى اخلاقى و اجتماعى جامعه ما عموماً و مشکلات همین افرادى که دور هم نشسته و چنین مى‏گویند، خصوصاً برطرف شده؟ خداوند درک و فهم ما را بیشتر نماید تا مسائل و مشکلات مورد ابتلاء خود را بهتر درک کنیم و در رفع آنها بیشتر بکوشیم. علماى اخلاق ‏گویند: میوه سکوت، نورانیّت قلب است. و سرازیر شدن اسرارى به قلب که قبلًا نبود، ولى متأسفانه باید گفت هرچه جلوتر مى‏رویم، نورانیت ما از بین مى‏رود.
  26. سکوت نشانه عقل است، البته سکوتى که بر طبق موازین و در جاى خود باشد، براى همین جهت است که مولى على (علیه السلام) آن امیر کلام مى‏فرمایند که: «اذا تم العقل نقص الکلام» : «عقل زمانى که کامل شد، کلام کم مى‏شود» یعنى رابطه‏  مستقیم بین کمال عقل و بین قلت کلام است، عقل و کلام مثل دو کفه ترازویند که هرچه عقل بالاتر رود، کلام پائین‏تر مى‏آید، پس روى معیارى که حضرت على (علیه السلام) ارائه مى‏دهند، کامل‏ترین افراد از حیث عقل کم حرف‏ترین آنها است. سکوت، نشانه پختگى و آبدیده شدن فرد است و چه خوش سروده: این دیگ ز خامى است که در جوش و خروش است ..... گر پخته شد و لذت دم دید خموش است
  27. دوکفه ترازو عقل وکلام - وقتى نخود یا مواد دیگر را براى تهیه غذا در دیگ مى‏ریزند تا مادامى که هنوز خام و نپخته است دائماً در حال جنب و جوش و حرکت و بالا و پائین رفتن است، ولى وقتى پخته شد و لذت دم کشیدن را چشید خموش و آرام در ته دیگ ته‏نشین مى‏شود، آرى انسانى که وجودش با سکوت انس گرفته و لذت دم بستن را چشیده و شیوه خموشى و سکوت را برگزیده، این نشان پختگى او است.
  28. 2. اول تفکّر سپس تلفّظ: داروى دیگرى که براى این مریض تجویز شده آن است که قبل از سخن گفتن فکر کند تا مصداق این کلام شود (کم گوى و گزیده گوى چون دُر ..... کز گفتن تو جهان شود پر) دو تعبیر در روایات اهل بیت علیهم‏السلام دیده مى‏شود:
  29. الف) تعبیراول قلب فیلتر وتصفه زبان «لسان المؤمن وراء قلبه وقلب المنافق وراء لسانه» : «زبان مؤمن پشت قلب او و قلب منافق پشت زبان او است» یعنى مؤمن وارادت در قلب را از فیلتر و دستگاه تصفیه قلب مى‏گذارند و بعد به روى زبان منتقل مى‏کند ولى منافق برعکس است، اول حرفى را مى‏زند و سپس مى‏اندیشد و لذا در بسیارى از موارد سخنانش موجب پشیمانى او است.
  30. گفتار با اندیشه - باید «اول اندیشه بعد از آن گفتار را شعار خود قرار دهیم تا اول فکر و سپس سخن گوئیم، البته گاهى هم اندیشه بدون گفتار است و آن در جایى است‏ که اندیشه هیچ تصدیقى و تأییدى براى گفتن سخن ندارد، بلکه انسان را از بازگو کردن حرف منع مى‏کند. با تهمت تمام ثواب ها محو شود- بعضى‏ها واقعاً چه جرأتى دارند که آبرویى را که کسى در 70 سال آن را کسب کرده با شایعه‏اى یا تهمتى از بین مى‏برند، ولى باید گفت به ظاهر شاید چنین باشد، ولى در واقع ثواب خود برده و بر ثواب متهم افزوده است این بیچاره نمى‏داند که ممکن است، براى این ‏تهمت تمام ثواب‏هاى او محو شود.
  31. محو حسنات یا قبول سیئات - اگر گفته شود این معقول نیست که با یک شایعه یا تهمت ثواب‏هاى 70 ساله این شخص مثلًا از بین برود، زیرا با این زحمت این همه عبادت کرده تا توانسته است این همه ثواب و اجر کسب کند! در جواب مى‏گوئیم آن شخص هم 70 سال براى کسب آبرو زحمت کشیده و شما با شایعه‏اى از کفش ربودى، تعجب ندارد که با شایعه‏اى هم ثواب‏هاى 70 ساله شما از کفتان برود، مواظب باشید زود حسنات خود را از دست ندهید. یا این که زود قبول سیئات فرد دیگرى را نکنید، اگر حسنه‏اى در نامه اعمالت داشته باشى، با تهمت زدن به شخصى به نامه اعمال او مى‏رود و اگر حسنه‏اى نداشته باشى باید قبول سیئات او کنى.
  32. ب) تعبیر دومى «زبان عاقل پشت قلب او و قلب احمق پشت زبان او است»- که در روایات دیده مى‏شود این است: «لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه»  : «زبان عاقل پشت قلب او و قلب احمق پشت زبان او است» بازگشت هر دو تعبیر به یک مطلب است، زیرا در واقع مؤمن در تعبیر اول عاقل و منافق هم همان احمق است.
  33. 3. درمان بیمارى‏هاى زبان‏ توجه به این که فضایى که در آن زندگى مى‏کنیم، مثل ضبط صوتى براى ضبط اعمال و بالخصوص ضبط اصوات ما است. انسان اگر متوجه باشد که صداى‏ او ضبط مى‏شود، سنجیده‏تر سخن مى‏راند، اگرچه نوار ضبط شده را هم‏ کسى گوش ندهد، صرف توجه به این که صدا ضبط مى‏شود و احتمال این هست که کسى بشنود انگیزه‏اى در انسان ایجاد بشود که: منطبق با معیارهاى صحیح صحبت کند و این مسئله بالوجدان براى خود ما یا دوستان ما، در موقع مصاحبه‏هاى رادیویى قابل لمس است، چه رسد به مصاحبه‏هاى تلویزیونى که علاوه بر صدا، سیما هم مورد نظاره است. ضبط صوت الهى - پس باید بدانیم که: فضاى اطراف ما ضبط صوت الهى است که حتى کوچک‏ترین حرف را هم ضبط کرده و اگر خداوند اراده کند در «یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ»: «روزى که سریره‏ها و نهان‏ها آشکار مى‏شود» این نوار ضبط شده به سمع ما مى‏رسد.
  34. 4.  درمان بیمارى‏هاى زبان‏عالم در محضر خدا است - توجه به این که افرادى موکّل هستند اعمال ما را عموماً و صحبت‏هاى ما را خصوصاً بنویسند و در رأس آنها بزرگ و عظیمى که «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»: «چرت و خواب او را نمى‏گیرد»  نظاره‏گر است، اگر انسان توجه به این معنى پیدا کند که عالم در محضر خدا است هیچ وقت قولى و یا عملى برخلاف رضاى آن بزرگ که ولى نعمت او است، انجام نمى‏دهد.
  35. اگر ما متوجه باشیم که کودکى به تماشاى ما ایستاده، هرگز در برابرش گناه و خلاف ادب نمى‏کنیم، چه شده است ما را که در برابر چنین بزرگى بیشرمانه دست به هر عمل ناروایى مى‏زنیم، امان از وقتى که غفلت سایه ظلمانى خود را بر این انسان عصیانگر بیفکند که چشم را بسته و دست به هر عمل خلافى مى‏زند، خداوندا! تو ما را از شرّ نفس امّاره که شیطان درونى است و ابلیس که شیطان برونى است حفظ کن. که معترفم و همیشه زبان حالم چنین بوده، اگرچه غافل بوده‏ام که‏ «الهى لَم یَکُن لى حَولٌ فَانتقل بِهِ عَنْ مَعْصیتک الّا فى وقت ایْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِکَ» «خدایا حول و قوه‏اى براى من نیست تا بتوانم به وسیله آن از معصیت تو روى برگردانم، مگر در وقتى که تو مرا به خاطر محبتت بیدار کنى» و همیشه طالب بوده و هستم، همچنان که از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) رسیده که:«اللّهم لا تَکِلْنا الى انْفُسِنا طَرْفَةَ عَین ابدأ»: «خدایا آنى و چشم برهم زدنى ما را به خود وامگذار».
  36. 5. درمان بیمارى‏هاى زبان‏ - حرف جزء عمل است - توجه به این که سخنان ما جزو اعمال ما است، بعضى باور ندارند که حرف جزء عمل است، مى‏گویند حرف باد هوا است عمل آن است که مثلًا سیلى به صورت کسى بزنى، در حالى که اینها غافل‏اند از این که حرفى که پشت سر فلان شخص مى‏زند، از هزاران سیلى براى او ضررش بیشتر است، باید باور کنیم که حرفها در زمره اعمال مورد بررسى و مکافات قرار مى‏گیرد، حرف خوب در زمره اعمال خوب و حرف بد در زمره اعمال بد. وقتى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «لَانْ یَهْدِىَ الله عَلى یَدَیک رَجُلًا خیر لک مِما طَلَعَتْ علیه الشّمسُ وغَرُبَت»؛ : «هدایت کردن خدا کسى را به دست تو بهتر است براى تو از هرچه خورشید بر آن طلوع و غروب مى‏کند» مسلماً منحرف کردن یک نفر هم ولو با حرف، گناهش عظیم است.
  37. فرمودند: «نگاه‏دارزبان را»،- شیعه و سنى نقل کرده‏اند که معاذ بن جبل گفت با پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در سفر بودم، روزى صبح کردم درحالى که نزدیک آن حضرت بودم و با هم راه مى‏رفتیم، از ایشان خواستم که عملى را به من‏ بیاموزند که مرا داخل بهشت کرده واز آتش‏ جهنم دور گرداند، آن حضرت شروع به صحبت کرده کلماتى فرمودند تا رسیدند به این جمله که «آیا مى‏خواهى تو را به ملاک و ریشه نصایحى که کردم رهنمون سازم» گفتم بله یا رسول الله فرمودند: «نگاه‏دار این را»، و اشاره به زبانشان کردند.- معاذ بن جبل در ذهنش شاید مثل امثال ما این طور بود که حرف باد هوا است- عرض کرد:
  38. به واسطه آنچه گوئیم مورد محاسبه و مکافات قرار‏گیریم - «یا نبىّ‏الله وانالمواخذون بما نتکلم به»؟:«آیا ما به واسطه آنچه مى‏گوئیم مورد محاسبه و مکافات قرار مى‏گیریم» پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «ثَکَلَتْکَ امُّکَ یا معاذ»«مادرت به عزایت بنشیند اى معاذ» پیامبر در مقام یک معلم باید گاهى با تندى برخورد کند که طرف ماقبل بداند حرف نادرستى زده است، صریح و تند حرف زدن معلم و مورد عتاب قرار دادن شاگرد، از نمونه شلاق‏هاى تربیت است. سپس فرمودند: «وهل یکبّ النّاس فى النار على وجوههم، (او على مناخرهم) الّا حصائد السنتهم» : «آیا غیر از این است که محصول زبان‏هاى مردم، مردم را به صورت به آتش مى‏اندازند؟».
  39. با کسى جنگ مکن، مگر این که اول دعوت کنى او را. روایت چنین است: قال امیرالمؤمنین علیه‏السّلام: «بَعَثَنى رسول الله (صل الله علیه وآله ) الى الیمن و قال لى: یا علىّ لا تُقاتِلَنَّ احداً حتّى تدعوُه وایمُ الله لَأنّ یَهْدِىَ اللهُ عَلى یَدَیک رَجُلًا خیرٌ لک ممّا طَلَعَتْ علیه الشَّمسُ وغَرُبَتْ ولَکَ وِلاءُه یا عَلىّ؛ على علیه‏السّلام مى‏فرماید: «پیامبر صلّى الله علیه و آله مرا براى فرستادن به یمن انتخاب کردند و فرمودند یاعلى با کسى جنگ مکن، مگر این که اول دعوت کنى او را و قسم به خدا هدایت کند، خدا به دست تو فردى را. بهتر است از هرچه خورشید بر آن طلوع و غروب کند و براى تو است ولاى کسى که هدایتش کرده‏اى)، بحارالانوار، جلد 21، صفحه 361/ میزان الحکمة، جلد 19، صفحه 5- 324.
  40. 6. درمان بیمارى‏هاى زبان‏ ملاحظه عواقب کار و ایمان به آن: شرابخوار اگر بداند این ماده سست‏ کننده‏اى که مى‏نوشد از سر تا ناخن یا در خود و حتى در نسل‏هاى بعدى او اثر سوء دارد، یا یک فرد معتاد اگر به عاقبت اعتیاد به هروئین دقیق بنگرد و به آن ایمان داشته باشد که چه زندگى نکتب‏بار و فلاکت‏بارى در انتظار او است، فقر، بیمارى، متلاشى شدن زندگى، محرومیت و غیره، همین موجب برگشتن وى از این راه کثیف و ظلمانى است.
  41. علم به مضرات غیر از باور کردن آن است - اگر گفته شود آنها هم این مسئله را مى‏دانند، هم شرابخوار مضرات شراب‏ را مى‏داند و هم معتاد خسارت‏هاى ناشى از اعتیاد را، مى‏گوئیم آنها علم دارند ولى باور یعنى ایمان به این مسئله ندارند، علم به مضرات غیر از باور کردن آن است. شما مى‏دانید و علم دارید که مرده ذره‏اى تحرّک از خود ندارد و حتى اگر در زنده بودن از قدرت او مى‏ترسیدید، مى‏دانید الان دیگر قدرت ندارد، ولى چرا یک شب نمى‏توانید تا به صبح در کنار او در اتاقى بیارامید، زیرا هنوز باور نکرده‏اید، اگر آن معتاد به مشروب و هروئین همچنان که باور دارد که تکه‏اى ذغال برافروخته و قرمز شده به وسیله حرارت سوزندگى دارد و نزدیک خود نمى‏برد، چه رسد در دهانش، اگر باور کند این مشروب و اده مخدّر هم آتشى است که خود به جان خود مى‏زند، هرگز نزدیک دهانش نمى‏برد و اگر باور کند کبریتى که به مود مخدر یا سیگار مى‏زند، در واقع به حیات خود مى‏زند و پس از چندى خاکسترى هم از او به جا نمى‏ماند، هرگز چنین نمى‏کرد و اگر باور داشت که کبریت را زیر پول این مواد بزند، بهتر است تا زیر خود مواد، هرگز دست به چنین عمل کثیفى نمى‏زد، زیرا در صورت اول فقط پول را از دست مى‏داد و در صورت دوم هم پول و هم زندگى و عمر که سرمایه اصلى او است.
  42. درباورباید مثل اولیاء خدا و معصومین علیهم‏السلام بود که این باور را داشتند که منّهیات الهى (چیزهایى که مورد نهى الهى است) همچون آتش است، مثلًا براى آنها تصرّف به ناحق در مال یتیمان و خوردن آن همچون آتشى مى‏ماند که انسان به درون شکم خود داخل کند. قرآن مى‏فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً»: «کسانى که اموال یتیمان را به ظلم مى‏خورند در واقع در شکم‏هاى خود آتش فرومى‏برند، و به زودى در آتش فروزان دوزخ قرار خواهند گرفت».
  43. به عاقبت و سرانجام عدم رام کردن زبانش بنگرد -در بحث ما هم کسى که زبانش سرکشى مى‏کند و رام نمى‏شود، باید به عاقبت و سرانجام عدم رام کردن زبانش بنگرد و متوجه مضرات دنیوى و عقاب‏هاى اخروى آن باشد و باور کند که به این مضرات و عقاب‏ها منتهى مى‏شود، اگر چنین شد محال است زبانش را که همچون اسب وحشى و چموشى است در میان آبروهاى انسان‏هاى آبرومند جامعه بدون لجام رها کند، تا عرض و آبروى افراد را زیر سُمّ‏هاى آن پایمال کند، همچنان که محال است آتشى را بر زبان گذارد.

یکى‏دان زان فضیلت‏هاى بسیار             که آنان راست دایم صدق گفتار

نخستین وصف‏خوبان راستگوئیست             نکو بشنو که‏این وصف نکوئیست‏

کسى راکاین نکویى‏درزبان است             زهر نیکویى‏اندر وى نشان است‏

هرآن‏کس راکه باشد صدق گفتار             در او یابى صفات نیک بسیار

دلى کز عشق روشن آفتاب است             فروغش بر زبان صدق و صوابست‏

هرآن نقشى درون دل نهانست             بر آن آئینه روشن زبان است‏

چو مرغ حق سراید داستانى             سرآید نغمه‏هاى آسمانى‏

زگل راند سخن مرغ شباهنگ             به‏دانش لب گشاید مرد فرهنگ‏

به‏خاطرهرکه رامهربتان است             زحسن دلبرانش داستان‏است‏

همان پاکیزگان کز صفحه دل             به غیرازنقش حق کردندباطل‏

سخن ازحسن آن رخسار گویند             ازآن صدق است هرگفتار گویند

چومرغانى که دایم حق‏سرایند             به گوش هوشیاران خوش نوایند

تو دانى قصه عشاق چون است             که از هرگفته تأثیرش فزونست‏

سخن چون م نطق عاشق سراید             چو آه بیدلان از دل برآید

هرآن حرفى شداز دل برزبانى             نشیند همچو تیرى بر نشانى‏

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 111  اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده