امیر المومنین متقین 9- روش آنها تواضع استراه رفتن آنها خود تواضع شده، -با تکبر راه مرو -
چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۲، ۱۱:۵۴ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیر المومنین متقین 9- روش آنها تواضع است . مشیهم التواضع «راه رفتن آنها (پرهیزکاران) تواضع و فروتنى است».
- خود را در مقام فروتنى کردن - شرح: مشى مصدر است به معناى راه رفتن و تواضع هم مصدر باب تفاعل به معنى خود را در مقام پائین نهادن و فروتنى کردن است.
- متقین صاحب تواضع هستند - نکته ادبى: حمل اسم معنا پر اسم ذات صحیح نیست، براى همین جهت گفتهاند زیدٌ عدلٌ یا مجاز در اسناد است عدل به زید مجازى است و گوینده مىخواهد بگوید از بس زید عادل است کَانَّ مجسّمه عدل شده است نه ذاتى که متصف به عدل است، یا مجاز د رکلمه است که زید عدل را تأویل به زید عادل کنند، یعنى مجاز در کلمه عدل صورت گرفته یا مجاز در حذف است، یعنى مضاف در اینجا حذف شده و زید ذوعدل (زید صاحب عدالت است) بوده است، با این مقدمه روشن مىشود که حمل تواضع بر مشى مجاز است، زیرا مشى آنها متّصف به تواضع است نه این که خود تواضع باشد و این معناى قول مرحوم خویى است که مىگوید: (وَفِى الاسنادِ ایضاً تَوسُّعٌ) و همین مراد ابن ابى الحدید است که مىگوید: تقدیرُه" اى تَقدِیرٌ جملةِ وَمشْیُهُم التواضع " وَصفةُ مَشیِهِم، التواضع فَحُذِفَ المُضافٌ" اى صِفةٌ".
- راه رفتن آنها خود تواضع شده، - دو نکته قابل ملاحظه: 1. در مجاز در حذف مضاف کلمهاى که مجازا و در غیر مورد به کار برده شده باید حدف شود. در مثال بالا مضاف تواضع حذف گردد مثل مضاف عدل، ولى ابن ابى الحدید در مبتدا یعنى (مشیهم) تصرف کرده و این برخلاف روش ادبا است، از سه وجه مذکور در نحوه مجازیت، مجاز در اسناد مناسبتر است، یعنى مراد مولى على علیهالسلام این است که گویا راه رفتن آنها خود تواضع شده، نه این که متواضع انه و متصّف به تواضع باشد.
- این جمله دوگونه تفسیر مىشود:راه رفتن آنها متواضع انه است از میان همه مسائل، مشى و راه رفتن را مطرح فرمود، چرا؟ جواب این سؤال نیاز به تمهید و مقدمه دارد.اعمال انسان انعکاس و بازتابى از صفات و حالات درونى او است.
- در بیمارىهاى جسمى این مسئله روشن است، اگر در سطح پوست دانههاى چرکین پدیدار شود، نشانگر عدم صحت فعل و انفعال کبد است، و اگر چشم انسان زرد شود، آینه وجود بیمارى در کیسه صفرا است، همچنان که سیاهى و کبودى لبهانشانگر اختلال در کار دریچههاى قلب، و در نتیجه عدم تصفیه صحیح خون است. و بالاخره اندکى اختلاف و عدم تعادل در ظاهر، حکایت از اختلال در باطن مىکند، این مسئله عیناً در بیمارىهاى روحى هم نمایانگر است،
- در بیمارىهاى روحى هم - سینه را جلو دادن و سر به آسمان بلند کردن و پاشنه پاها را بر زمین کوبیدن نشانه مرض روحى است، راه رفتن معقولانه و غیرمعقولانه به عنوان یک پدیده و نشانهاى از سرِّ درون گویاى روح تواضع یا تکبر است انسان متکبر در راه رفتن، سخن گفتن و حتى نحوه سیگار کشیدن او تکبر و تبختر جلوهگر است، پا را روى پا انداخته و سیگار را لابلاى انگشتان خود فشرده و گاهگاهى پُکى به سیگار خود زده و حلقه حلقه دور مىکند که گویا همه به او مدیون هستند.
- این بیمار روحى اگر حتى بخواهد مرض خود را پنهان کند ناخودآگاه ظاهر مىشود، روانشناسان امروز معتقداند که بشر داراى دو نیروى متفاوت است: 1- ضمیر آشکار 2- ضمیر پنهان (دستگاه خودآگاه و ناخودآگاه) منظور از خودآگاه دستگاه عقل است که با تصورات و تصدیقات انسان به سوى آن مىرود، ناخودآگاه ماوراء این است آن ضمیر باطن است، آن معرفت درونى است که خود انسان هم به آن توجه ندارد. قسمت مهم دستگاه مغز این شعور ناآگاه است این دو ضمیر را تشبیه به تکّه یخى مىکنند که 9 قسمت آن زیر آب و 1 قسمت آن روى آب است، و آن یک قسمت ضمیر آگاه و آشکار و 9 قسمت دیگر ضمیر ناآگاه و پنهان است همانند صخرههاى یخى که خطر بزرگى در جلو کشتىها محسوب مىشوند زیرا که قسمت مُعظَم آن زیر آب است و دیده نمىشود.
- ضمیر ناخودآگاه - روانشناسان مىگویند: انسان وقتى شعور آگاهش کار مىکند موانعى بر دیده ضمیر ناخودآگاه او پدیدار مىگردد، ولى در خواب و در مواقع غفلت که فعالیت عقل و شعور آگاه کم است کارهاى حساب ناشدهاى مىکند که ناشى از ضمیر ناخودآگاه است، کشف این مسئله از نظر علمى بسیار نو و تازه است شاید به یک قرن نرسد
- ولى با دقت در منابع اسلامى مىبینیم که از 1400 سال پیش اشاره به این دستگاه شده است از جمله کلمه نورانى مولى على علیهالسلام است- اگر چه تمام کلمات حضرت نورانى است-
- رنگ رخسارش هویدا: «کسى چیزى را در دل پنهان نمىکند مگر آنکه در سخنان بى اندیشه و رنگ رخسارش هویدا مىگردد، همانند زردى که علامت ترس و سرخى که نشانه شرمندگى است». «مااضْمَرَ احَدٌ شیئاً الّا ظَهَرَ فى فَلَتاتِ لِسانِه و صَفَحات وَجْهه»
- آرى انسانى که درونى مریض دارد اگرچه درصدد نشان ندادن نقطه ضعف خود باشد اما در مرحلهاى ضمیر ناخودآگاه او، او را رسوا کرده و مرض او را نمایان مىکند و از جمله مرضهاى روحى انسان مرض تکبر است که گرچه نخواهد کسى متوجه مرض او شود اما گاهى در مسئله کوچکى مثل راه رفتن یا سیگار کشیدن نمایان مىشود.
- با تکبر راه مرو - در سوره اسرا آمده: «وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا»:
- مَرَح بر وزن فَرَح به معنى شدت خوشحالى در برابر یک موضوع باطل و بىاساس است. «در روى زمین با تکبر راه مرو تو نمىتوانى زمین را بشکافى و طول قامتت هرگز به کوهها نمىرسد».
- آرى متکبر نه زمین را مىشکافد و نه از نظر قامت به کوه مىماند، تازه بر فرض قامتش به بلنداى کوه برسد مگر کوه چه قدر و منزلتى در دستگاه آفرینش دارد، دانشمندان محاسبه کردهاند که بلندترین کوههاى زمین حدود 8000 متر است این کوهها بر روى کره زمین همانند دانهها و برجستگىهاى روى پوسته پرتغال و نارنگى است که سطح کره زمین به واسطه این کوهها تغییر نکرده، بلکه موج کمى پیدا کرده است
- تازه کره ما در کهکشان خود چیزى نیست چه رسد به مجموعه دستگاه آفرینش، پس این متکبر چه در سَر مىپروراند که در راه رفتن پاهاى خود را محکم بر زمین کوفته تا مردم را از آمد و رفت خویش آگاه سازد، گردن به آسمان مىکشد تا برترى خود را بر زمینیان بنمایاند غافل از این که او همانند مورچهاى است بر صخره بسیار عظیمى که پاى خود را بر آن صخره
- مىکوبد و صخره بر حماقت و جهالت و کمى ظرفیت آن مىخندد.
- 2- تفسیر دوم این فراز از خطبه به این شرح است که مشى به معنى راه رفتن نیست که آینه درون باشد بلکه معناى اعمّى دارد که همان خط مشى و روش و سیره است یعنى برنامه و خط مشى زندگى پرهیزکاران در تمام ابعاد تواضع و فروتنى است، درس خواندن، گفتن، شنیدن، قلم بدست گرفتن، امر به معروف و نهى از منکر کردن، معاشرت و کسب و کار و همه و همه اعمال و رفتار او آمیخته با تواضع است.
- راه رفتن و خط مشی زندگی - در نهایت مرجع و برگشت دو تفسیر یکى است، در تفسیر اول راه رفتن فىنفسه مراد بود اما انگشت روى کوچکترین مسائل گذارده شده بود که نشانه تواضع و حالت نفسانى درونى بود، و در تفسیر دوم خط مشى مراد بود نه فِعلِ راه رفتن تنها، که خود به خود از کوچک تا بزرگ برنامههاى زندگى را شامل مىشود.
- تواضع اثر گذار در زندگی - بعضى خیال مىکنند تواضع صفتى پسندیده و روحیه اخلاقى صِرف است که هیچگونه تاثیرى در زندگى ندارد، بودنش خوب و نبودنش به جایى ضربه نمىزند ولى این پندارى بیش نیست.
- در اینجا سه نکته را متذکّر مىشویم تا معلوم شود که تواضع در زندگى عاملى سرنوشتساز است:
- 1- یکى از مهمترین عوامل گناه کبر است، نخستین گناهى که در این عالم اتفاق افتاد گناه شیطان بود که ناشى از تکبر بود، بعد از تسویه و به سرحدّ کمال جسمانى رسیدن انسانى و نفخ روح و دمیدن روان به او، (فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی) وقتى خطاب به فرشتگان شد که به آدم سجده کنید (فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ) ، همه ملائکه سجده کردند الّا ابلیس «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ» خطاب شده چرا سجده نکردى؟! وى قیاس کرده
- ابلیس اولین قیاس کننده - و گفت:«أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»: «من بهتر از آدم هستم، خلق نمودى مرا از آتش و خلق کردى آدم را از گِل» او اولین قیاس کننده بود، چنانکه امام صادق (علیه السلام) به ابوحنیفه فرمودند: «لاتَقِسْ فَانَّ اوّل مَنْ قاس ابلیس»؛ «قیاس مکن که نخستین قیاس کننده ابلیس (شیطان) بود».
- بزرگترین اشتباه ابلیس که شاید هم آگاهانه دروغ مىگفت، این بود که آتش را با خاک مقایسه کرد و خواست آتش را برتر از خاک جلوه دهد، در حالى که خاک سرچشمه انواع برکات و منبع تمام مواد حیاتى و مهمترین وسیله براى ادامه زندگى موجودات زنده است، در حالى که آتش چنین نیست، بلکه جنبه ویرانگرى او بیشتر است
- وقتى زمین به صورت گوئى آتشین از خورشید جدا شد قابل استفاده و سکونت نبود، اما وقتى سرد شد خاک آن مایه برکات گردید، سرچشمه پرورش درختان و مواد نفتى قابل احتراق شد، اگر آتشى ایجاد شود برگشتش به زمین است تولید آتش از سنگ چخماق و نفت و غیره است،
- روحانیت شرافت آدم - از همه اینها گذشته شرافت آدم به بُعد جسمانى و مادى و خاکى و مرحله لجن بودن او نبود، بلکه بواسطه جنبه روحانیت او بود.
- پرده ای بردیده - اضافه روحى در (نفخت فیه مِنْ روحى) اضافه تشریفیّه است، یعنى اگر چه جسم او خاکى بود ولى روحش انتساب به خداوند پیدا کرده و شرافت یافته بود، ولى امان از تکبر که چون پردهاى بر دیده جان ظاهر شده و مانع از دیدن حتى بدیهىترین دیدنىها و آشکارترین آنها است، به دنبال این تکبر بود که شیطان به جنگ و پیکار با خداوند برخاست و حکمت الهى را زیر سؤال برد،
- تناقض گویى شیطان - اینکه گفت: من بهتر از آدم هستم و او خلقتش از خاک و خلقت من از آتش است، یعنى اینکه دستور سجده از تو اى خدا انتظار نمىرفت، توقعّ نداشتیم با این علم و حکمتت چنین دستور صادر کنى، بعد هم نسبت جبر به خدا داده، و گفت: «فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ»: «اى پروردگار من به خاطر اینکه اغواء و گمراه کردى مرا، بر سر راه مستقیم تو براى انسانها و فرزندان آدم کمین مىکنم»
- متکبر دچار تناقضگویى - ابلیس با اینکه عالم بود ولى تناقض گویى کرد، در ابتدا به خداوند نسبت جبر داد و گفت تو گمراهم کردى و من بىاختیار بودم، ولى بعداً گفت من گمراهشان مىکنم، یعنى اختیار دارم و به میل خود عمل مىکنم، آرى اگر متکبر دچار تناقضگویى هم شود جاى استعجاب نیست!
- کبر و خود برتر بینى - حضرت على (علیه السلام) در خطبه قاصعه نهجالبلاغه به هنگام نکوهش کبر و خود برتر بینى چنین مىفرماید: «اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِیَّةُ فافْتَخَرَ عَلى آدَم بِخَلْقِهِ و تَعَصَّبَ عَلَیهِ لِاصلِه فَعَدُوّاللهِ امامُ المُتَعَصِّبنَ وَ سَلَفَ المُتکبرینَ الذى وَضَعَ اساسَ العَصَبیتهِ و نازَعَ اللهَ رداءَ الجَبْریّة وادَّرَعَ لباس التَّعزُّز وخَلَعَ قِناع التَّذَلُّلِ، الا تَرون کیفَ صَغَّرَهُ اللهُ بِتکبرهِ وَوَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَه فِىالدّنیا مدحوُراً وَاعَدّلَهُ فِىالاخِرَةِ سَعیراً».
- کبر و خودخواهى - به او (شیطان) روى آورد، پس به آفرینش خود بر آدم (علیه السلام) فخر و ناز نمود، و به خاطر آفرینش خود در برابر آدم (علیه السلام) عَصَبیّت به خرج داد آشکارا زیر بار فرمان حقّ نرفت، «و گفت: او را از گل و مرا از آتش آفریدى، من که از او بهترم چرا او را سجده کنم؟!»
- سرسلسله متکبران - این دشمن خدا پیشواى متعصّبان و سرسلسله متکبران است که اساس تعصّب را پىریزى کرد و با خدا در جامه عظمت و بزرگى- که اختصاص به او داشت- به منازعه پرداخت و لباس عزّت و سربلندى- که سزاوار او نبود- را به تن پوشانید و پوشش تواضع و فروتنى را کنار گذارد مگر نمىبینید، چگونه
- تکبر و سرکشى - خداوند او را براى تکبر و سرکشى خُرد و کوچک و به سبب بلندپروازى پست نمود؟! و آتش فروزان دوزخ را در آخرت براى او مهیا نمود.
- برتولعنت است - چنانکه در قرآن کریم سوره حجر آیه 34 و 35 مىفرماید: «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ»: «خداوند فرمود از بهشت بیرون رو که تو رانده شدى، و تا روز رستاخیز بر تو لعنت است» و در آخرت براى او آتش برافروخته آماده فرمود،
- دوزخ از تو وپیروان تو - (چنانکه در قرآن کریم سوره ص آیه 85 مىفرماید: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ»: «دوزخ را از تو و از همه آنان که پیرو تو هستند از آدمیان و جِنّیان پر خواهم نمود».
- 2- مسئله تواضع و تکبر در علم و عدم علم تاثیر مىگذارد، انسان متواضع اگر مسئلهاى را نداند، سؤال کرده و بر علم خود مىافزاید، و برعکس انسان متکبر با سؤال نمىخواهد شکوه ساختگى و دروغین خود را بشکند و اساساً یکى از حجابهاى شناخت، تکبر است.
- سر فرود می آورد هرشاخه ازبار آوری - اگر انسان متواضع شد زمینه علم افزایى او فراهم شده و علم هم زمین تواضع را متقابلًا فراهم مىکند، زیرا تواضع و علم رابطه تنگاتنگ و مستقیمى با هم دارند و چرا علم تواضع نیافزایند، در صورتى که درخت پربار با سرفرو آوردن شاخههاى میوهدارش ابراز تواضع نیافریند، تکبر و بزرگى فروختن مانع از رسیدن علمى است که به منزله آب حیاتبخش روح و روان است،
- و به قول شاعر: افتادگىآموز اگر طالب فیضى ..... هرگز نخورد آب زمینى که بلند است ..
- شاعر دیگرى درباره تکبر و بالانشستن ظاهرى در حالى که درون تهى از فضائل و کرامات است، اینچنین سروده:
من از بیقدرى خار لب دیوار فهمیدم ..... که ناکس کس نمىگردد از این بالا نشستنها
در این شعر افراد بالانشین و متکبر که نه فضیلتى از درون و نه شخصیتى از برون دارند، تشبیه به خارهاى بىارزشى شدهاند که روى بلندى دیوار یا روى پشت بامها سبز مىشوند.
- کرنش در برابر کلام حق - علاوه بر تاثیرگذارى تواضع در دانش اندوزى و علم افزایى، عامل مؤثرى براى پذیرش و کرنش در برابر کلام حق در مباحثات و منازعات و مرافعات است و در مقابل تکبر مانع از آن، انسان متواضع حرف حسابى را مىپذیرد اگرچه از زبان ناحسابى باشد و حرف ناحسابى را نمىپذیرد اگرچه از زبان فرد حسابى باشد به خلاف متکبر.
- تکبر موجب کفر وخروج از اسلام- روحیه تواضع با روح اسلام عجین شده است و حضرت على (علیه السلام) آن معلم اخلاق و انسانیت در بیانات خود مىفرماید: «الاسلام هو التسلیم»: «اسلام همان تسلیم است» تسلیم در برابر خدا و پیامبر (صلى الله علیه وآله) و زیر بار حق و حرف حساب رفتن، روحیه تکبر با روح اسلام سازگار نیست و رشد این روحیه موجب کفر و خروج از دایره اسلام است، چنانچه در روایات هم اشاره به این مسئله شده است. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۲/۰۴/۲۸