پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۲۸ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

۰۷
فروردين

بسم الله الرحمن الرحیم

    1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی 43- قوة فى دین‏

  1. 43- نشانه‏هاى دیگر پرهیزگاران : قوّت در دین‏ فمن علامات احدهم انک ترى له قوة فى دین‏ «اذا زکى احدهم خاف مما یقال له فیقول أنا أعلم بنفسى من غیرى و ربى اعلم منى بنفسى، اللهم لا تؤ اخذنى بما یقولون و اجعلنى أفضل مما یظنون و اغفرلى مالا یعلمون» ترجمه: از علامات و نشانه‏هاى هر یک از آنها این است که مى‏بینى در دین نیرومندند.***
  2. ثبات و استوارى - شرح: یکى از ویژگیهاى متقین ثبات و استوارى آنها بر دین است، دینى که مجموعه‏اى از اعتقادات و اعمال است، اطلاق «قوة فى دین» نشان مى‏دهد که هم نیروى قلبى و هم نیروى بدنى خود را در مسیر دین به کار گرفته‏اند، هم از نظر اعتقادى و قلبى بر دستورات دین ثابت قدمند، و هم از نظر عمل به فرامین آن، و از این رو تشکیک مشکّکان و خدعه حیله‏گران در آنها کارگر نیفتد و همچون زمین سخت در برابر سخن آنها غیرقابل نفوذند، آنها از سخن بى‏خردانى که مى‏خواهند آنها را از دین و مکتبشان منحرف کنند متأثر نشده و تحت تأثیر قرار نمى‏گیرند. و معمولا این حالت براى علماء حاصل مى‏شود و چنانکه گذشت از اوصاف پرهیزگاران عالم بودن آنها است که علم به مسئله‏اى اگر پیدا کردند، سعى دارند با قوت و نیرو بر علم خود استقامت کنند، و آن را به مرحله عمل رسانند.
  3. آنقدر ثابت و استوار در دین مى‏شوند که براى متاع قلیل دنیوى و جاه و پست و مقام دست از افکار صحیح خود برنمى‏دارند، و چه بسا جان خود را در آن راه دهند چنانکه امام حسین (علیه السلام) و یاران باوفایش چنین کردند.
  4. مالم و جانم و ایمانم - ولى در مقابل معروف است در زمان هارون مردى را مى‏بینیم که: هارون او را احضار کرد و گفت: براى من چه چیزى حاضرى بدهى؟! یعنى تا چه حد آمادگى دارى براى من کار کنى؟ گفت: مالم را گفت: نه کم است، پس از مدتى او را خواست، گفت: چه مقدار حاضرى براى من مایه گذارى؟ گفت جانم را گفت: نه کم است، چند مرتبه چنین کرد تا در نهایت گفت: حاضرم ایمانم را براى تو دهم، گفت آفرین حالا خوب شد، و دستور داد براى او شمشیرى آوردند، و در یک شب 70 نفر از اولاد پیامبر (صلى الله علیه وآله) را سر زد و در چاهى ریخت!!
  5. متقین دین را به قوت بگیرند-  اگر صفحات قرآن را ورق بزنیم در مورد توصیه قرآن به قوّتِ در دین در سه جا خطاب به بنى‏اسرائیل چنین آمده است: خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ: «با قوت آنچه به شما دادیم بگیرید».
  6. دستورات با بهترین قدرت - در یک جا نیز امر به حضرت موسى (علیه السلام) شده: فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها: «اى موسى با قوّت دستورات ما را بگیر، و قوم خود را نیز امر کن، تا به نیکوترین (یا به بهترین قدرت) آنها را بگیرند و عمل کنند».
  7. قوت وقدرت - در یک جا نیز امر به حضرت یحیى (علیه السلام) شده: یا یَحْیى‏ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ: «اى یحیى نوشته (دستورات) را با قوت بگیر».
  8. در اجراء دستورات دین ترسو معنی ندارد - در مورد این که چرا بنى‏اسرائیل مورد این خطاب واقع شدند، به نظر مى‏رسد، براى این بوده که بنى‏اسرائیل مدتى در اسارت فرعون بوده، و زن و مردشان به بیگارى کشیده شده بودند، و قوتشان را از دست داده و ترسو شده‏ بودند،
  9. استوار و ثابت ‏قدم - لذا مرتب توصیه مى‏شد که در راه دین حق استوار و ثابت‏قدم بوده، و با محکمى احکام را تلقّى کنند، بافت اجتماعى آنها به نحوى شده بود که باید با توصیه‏هاى مکررّ ترمیم مى‏شد.
  10. استوار و ثابت‏قدم در دین - حدیثى در تفسیر برهان از امام صادق (علیه السلام) رسیده که شاهد این مسئله است‏ «انَّ بَنى اسرائیل کانُوا اذا دَخَلَ وَقْتَ الصَّلاة دَخَلوها مُتَماوِتین کانّهم مَوتى فَانزل اللّه على نَبِیّه (صلى الله علیه وآله) خُذْ ما آتیتُک بقوه فاذا دَخَلَتِ الصّلاة فَادخُل فیها بحاید و قوّة»: «بنى اسرائیل وقتى وقت نماز مى‏رسید، مثل افراد مرده وارد این وقت مى‏شدند، گویا آنها مرده‏اند، پس خداوند بر پیامبرشان این عبارت را نازل کرد، که آنچه بر تو نازل شده، با قوت بگیر (مانند فرد زنده نه مثل انسان مرده) پس زمانى که داخل نماز شدى با قدرت و نیروو نشاط داخل شو».
  11.  قوت وقدرت - در روایتى از امام صادق (علیه السلام) در همان تفسیر برهان رسیده که مراد از «قوّت» در آیات مربوط به بنى‏اسرائیل چیست؟ آیا قوه در بدنها یا قوه در قلبها؟ حضرت فرمودند: «فیهما جمیعاً»: در هر دو.
  12. قدرت و قوت دنیوی وآخروی - علاوه بر این که نیرو و قدرت اعم از بدن و قلب است، اعم از امور دنیوى و اخروى نیز هست، یعنى دستورات اسلام را چه در رابطه با امور دنیوى، و چه اخروى، باید با قوت گرفت؛ مثلا هم درباره نماز دیدیم این دستور داده شده بود، و هم در مورد طلب روزى و رزق این دستور آمده است، در ذیل روایت اول در تفسیر برهان آمده که امام صادق (علیه السلام) آیه فوق را براى طلب رزق خواندند و فرمودند: «زمانى که رزق تو قطع شد، با قوت و نشاط و دلگرمى به دنبال آن رو، و طلب کن» «ثم ذکرها فى طَلَب الرزق فاذا سَلبتْ الرّزق فاطْلُبه بقوة».
  13. قاطعیت و نیرو و پشتکار - این گونه خطابها که به بنى‏اسرائیل و حضرت موسى و یحیى (علیهما السلام) شده، فقط منحصر به آنها نیست، بلکه فرمانى است عمومى و همگانى، زیرا در هر کارى اگر قدرت عمل و اعتقاد به مسلک و نیروى کافى نباشد، کارى انجام‏پذیر نیست،
  14. اگر این پیامبران الهى با قاطعیت و نیرو و پشتکار به مبارزه با طاغوتهاى زمان خود برنمى‏خاستند، کسى به راه راست نمى‏آمد، بسیارى از کارها را با ضعف و ناتوانى و ملایمت نمى‏توان انجام داد، خداوندى که فرمان داده با قدرت، احکام او عمل شود، امر هم فرموده که تمام نیروها را مهیا کنید. وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ.
  15. با نیرو و قدرت عمل به اسلام ،- در دنیاى امروز که دنیاى نیرنگ و حیله و دغل‏بازى است، اظهار ضعف مساوى با نابودى و از بین رفتن است، از سیاستمدارى پرسیدند، چرا روى قوانین و قانونگذارى کار نمى‏کنید، تا مسائل بهتر حل شود؟ گفت: قانون یعنى لوله‏هاى تفنگ، این قانون است که در این زمان قدرت عمل دارد و نافذ است، وگرنه قانون پارلمانى و آنچه از مجالس مى‏گذرد، در بسیارى موارد کوچکترین اثرى ندارد،
  16. هر قانونى در جهت نیرو و قدرت دادن به استکبار باشد، مورد قبول و الا مردود است. این چه دنیایى است، که به طرفدارى از سلمان رشدى ادّعاى آزادى قلم و بیان مى‏کند ولى وقتى شهردار یکى از شهرهاى ترکیه مى‏گوید من‏ «لائیک» (لا مذهب) نیستم و مسلمانم، به جرم مسلمانى زندانى مى‏شود، اگر مسلمانها با نیرو و قدرت، عمل به اسلام نکنند کم‏کم اسلامى باقى‏نمى‏ماند،
  17. خود باید دنبال حق خود باشیم - این دستور اسلام و فرمان به مقاومت با قدرت براى چه موقع است، باید مطمئن بود که حق گرفتنى است و نه دادنى، گرچه ما مراکز بین‏المللى را از نظر دور نمى‏کنیم، و باید تا مى‏شود از راههاى مورد قبول عموم جهانیان حرکت کرد، ولى دل هم به آنها نبسته‏ایم، که خود باید به دنبال حق خود باشیم، وگرنه کسى دلش به حال ما نسوخته است، و این با استقامت روى عقاید و فرامین دین مبین اسلام میسر است.
  18. بزرگترین تنبل کیست - لطیفه جالبى نقل کرده‏اند که نشان مى‏دهد، افرادى که به امید آن نشسته‏اند که: دیگرى به جاى آنها حرف زده و حق آنها را بگیرد چقدر بیچاره‏اند؟ نقل شده است که در زمان شاه عباس مى‏خواستند بزرگترین تنبل را بشناسند و انتخاب کنند، گفتند حمامى داغ کنید و همه آنها را داخل آب کنید، آنها را وارد خزینه آب گرم کردند و گفتند هر کس دیرتر بیرون آمد برنده است، هر یک به تدریج از آب خارج شده، تا اینکه دو تاى آنها باقى ماندند، آنقدر ماندند که داور داشت خسته مى‏شد، تا اینکه یکى از آنها گفت سوختم، آن دیگرى به او گفت تو که حال دارى بگو رفیق من هم سوخته و خسته شده، گفتند: این آخرى برنده است، زیرا به قدرى تنبل است که مى‏خواهد درد دل او را هم دیگرى بگوید!
  19. حق گرفتنی است نه دادنی - داستان دیگرى نیز نقل مى‏کنند که: فردى دید دزدى وارد خانه او شد، و اثاثها را بار کرد، و رفت، وقتى از خانه بیرون رفت، به دنبال او در کوچه دوید و دو شبگرد و پاسبان دید، گفت آن دزد است او را بگیرید، فردى گفت: تو خود صاحب مالى به دنبال مال خود براى خود نمى‏دوى، مى‏خواهى دیگرى براى مال تو به دنبال دزد بدود؟!
  20. با استقامت ونیرو دنبال راه عقیده - آرى باید زبان خود را گویا و خود به دنبال حق بدویم، و با استقامت و نیروى کافى در راه عقیده خود گام برداریم، دنیاى امروز دنیائى است که قدرتها تقسیم شده، و فقط قدرت بازو نیست، قدرت تکنولوژى و صنایع پیشرفته و ماهواره‏ها و استراق سمعها است و خطاب‏ وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ اکتساب همه علوم را که موجب تقویت نیروى اسلام مى‏شود مى‏طلبد و اینها همه فرع «قوة فى دین» است؛ زیرا اعتقاد و نیروى در عقیده، زیربناى نیروى در عمل است.***
  21. 44- پرهیزگاران نرمخو و دور اندیشند «و حزما فى لین» ترجمه: (مى‏بینى هر یک از متقیان را که) «نرمخو و دوراندیش‏اند».***
  22. زیربناى سیاست و روابط - شرح: پرهیزگاران داراى خوئى نرم و مبتنى بر ارزشها دارند، بدون جهت در برابر کسى نرمش نشان نمى‏دهند، و بدون دلیل به طرف کسى نرم و یا به طرف کسى خشن نمى‏شوند،
  23. با فکر و روى مبانى ارزشى دقیق اجتماعى اخلاقى با افراد انس مى‏گیرند، و تا این ارزشها باقى است بر این نرمش ثابت و استوارند. و نیز این خصلت زیربناى سیاست و روابط خارجى کشورى است که حکومت آن به دست پرهیزگاران است؛ برطبق ارزشهاى انسانى اسلامى به کشورى گرایش پیدا کرده و روى همین ملاک از کشورى روى برمى‏گردانند.
  24. فاطعیت در دین نرمی با مردم - آنها مصداق اتمّ و اعلاى‏ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ‏ هستند، با دوستان نرمى مى‏کنند و با دشمنان و کفّار تندخوئى مى‏کنند، و بر اصول خود ثابت قدمند. ابن میثم این شارح بزرگ نهج‏البلاغه در ذیل این فراز گوید «پرهیزگاران قاطعیت در امور دنیوى همراه با نرمى با مردم دارند، و تندخوئى نمى‏کنند،
  25. میان شیرینی و تلخی - و این خصلت، فضیلت عدل در معامله با خلق است و آنچنانند که در مثل آمده: «لا تکن حُلواً فَتُستَرَط وَ لامرّا فَتُلْفَظْ»: «نه آنچنان شیرین باش که به راحتى خورده‏ و بلعیده شوى، و نه آنچنان تلخ که دور انداخته شوى!»
  26. حصار ارزش ها شکسته نشود - عدالت در امور اجتماعى با بندگان خدا همین است که با نرمى با آنها برخورد مى‏کنند مادامى که حصار ارزشها را نشکنند، و به مرزهاى اخلاق تعدى نکنند، و گرنه دچار شدّت و حدّت متقین مى‏گردند.
  27. اصل اولیه در برخورد با مردم، ملایمت همراه با مهر و عواطف انسانى است، برخورد با خشونت در مراحل آخر است، سیره پیامبران و اوصیاء (علیهم السلام) نشان مى‏دهد که آنها از این طریق تا آخر عمر منحرف نشدند، و
  28. حتى در مورد حضرت موسى (علیه السلام) و برادرش هارون (علیه السلام) مى‏خوانیم که مأمور مى‏شوند با نرمى با فرعون و کسى که ادعاى خدائى‏ «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» مى‏کند برخود کنند: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً»: بگوئید به او گفتنى نرم. با او سخن به نرمى بگوئید، شاید متذکر شده، و قلبش خاشع گردد لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى
  29. حتى در بعضى روایات دارد که مأمور بودند، فرعون را با بهترین نامش صدا کنند، تا دل تاریکش روشن شود!
  30. همین نرمش و ملایمت سکوى پرش بزرگى براى دستیابى به اهدافى بلند است، رمز موفقیت پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) و آنچه دخیل در گرایش مردم به او شد، اخلاق و نرمى و تواضع او بود، اگر با خشونت با مردم برخورد مى‏کرد، کسى به گرد او جمع نمى‏شد وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ‏: «اگر با غلظت و شدت بودى‏ از گرد تو پراکنده مى‏شدند».
  31. انسان با نرمى مى‏تواند قدرت خود را مضاعف کند و در حدیثى آمده است: «مَنْ لانَ عَودُه کَثُفَتْ اغصانُه»

(کسى که‏ برگشتن او نرم و سریع باشد، شاخه‏هایش زیاد مى‏شود) یعنى اگر کسى زود منعطف به مردم شد و در برخوردها سریع از غضب و شدت خود برگشت، مردم هم به او متمایل شده، و همچون شاخه هائى قوى براى حفاظت و یارى او خواهند بود،

  1. این کلام به صورت مثلى درآمده براى افراد متواضع که با مردم الفت گرفته، و مردم نیز آنها را دوست دارند، و در نتیجه بوسیله مردم و با اجتماع آنها قدرت پیدا مى‏کنند.
  2. البته جاى گفتن است که نرمى دو صورت مهم دارد: یکى تواضع که از صفات پسندیده است و قاطعیت و حزم در نرمش با این قسم است، و دیگرى ضعف و سستى در برابر فردى که براى او نرمش نشان مى‏دهد و این قسم مذموم است،
  3. و زیبنده پرهیزگارى نیست، و از این رو مولى على (علیه السلام) فرمودند: (حزما فى لین) یعنى با اراده و قاطعیت و منطبق با ارزشها نرم مى‏شود نه از روى ترس و ضعف در مقابل افراد.
  4. مرحوم الهى در ذیل این دو فراز (فمن علامة احدهم انک ترى له قوة فى دین و حزما فى لین) گوید:

هم آنان در ره دین همچو کوهند

 

تواناتر زشیر باشکوهند

  1. قوى پنجه چو شیران شکارى‏
 

بکار دین به حزم و هوشیارى‏

بیندیشد از اول آخر کار

 

به طرزى دلپذیر آن نیک رفتار

  1. چون آن فرزانه با دانش و دین
 

که با جانش بود عقل جهان‏بین‏

بنا هموار گیتى باش هموار

 

حکیمانه مال‏اندیش در کار

  1. مشو دلتنگ گیتى بس فراخ است
 

الهى شو، جهان گرد یولاخ‏ است‏

     
  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 147
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۰۷
فروردين

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 41- 42- از ستایش دیگران بیمناکند «اذا زکى احدهم خاف مما یقال له فیقول أنا أعلم بنفسى من غیرى و ربى اعلم منى بنفسى، اللهم لا تؤ اخذنى بما یقولون و اجعلنى أفضل مما یظنون و اغفرلى مالا یعلمون» ترجمه: «هرگاه یکى از آنها (متقین) ستوده شود، از آنچه بر او گفته مى‏شود به هراس مى‏افتد و مى‏گوید: من از دیگران نسبت به خود آگاه‏ترم و پروردگارم به نفس من از خود من آگاه‏تر است (مى‏گوید) خدایا! مرا به آنچه مى‏گویند مگیر و مؤاخذه مکن! و مرا بهتر از آنچه گمان مى‏کنند قرار ده، و آنچه را از اعمالم نمى‏دانند بیامرز!»
  2. نقّادى از خود.- شرح: از فراز بالا به دست مى‏آید که: 1- مدح مداحان و ثناء ثناخوانان در متقین تأثیر نکرده و عوض نمى‏شوند، بلکه مدح باعث بیدارى آنها مى‏شود که مبادا از جاده خارج شوند.
  3. 2- متقین نقّاد خویشتن هستند، وقتى مدح مى‏شنوند، به انتقاد از خود مى‏پردازند.
  4. 3- متقین در مقام خودشناسى پیشرفته و خود را شناخته‏اند، این خودشناسى و معرفت نفس زیربناى دو خصلت قبل است، وقتى خود صفت وجودى خود را شناختند، از مداحى دیگران خشنود نشده، و به نقّادى از خود مى‏پردازند.
  5. شناخت خویش مشکلترین کارها - مسئله مهم قابل بحث در درجه اول شناسائى خویشتن است، مشکلترین کارها همین شناخت خویش است، گاهى 80 سال عمر کرده ولى خود را نشناخته، و در نتیجه خداى خود را نیز نشناخته است که خودشناسى مقدمه خداشناسى است،
  6. موانعى از درون و حجابهائى از برون اجازه خودشناسى آنچنان که باید باشد نمى‏دهد، تا خود را نشناختیم چگونه خود را اصلاح کنیم؟! بحث را از حدیث معروف مولى الموحدین و عارف العارفین امام على (علیه السلام) شروع کنیم که فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ «کسى که خود را شناخت خدایش را شناخته است». درباره معرفت اعم از معرفت نفس و خداوند سبحان مى‏توانید به جلد 6 میزان الحکمه،
  7. قلب مصنوعی - چهار تفسیر براى این عبارت ممکن است بشود که اجمالا اشاره مى‏کنیم: 1- تفسیر ظاهرى جسمانى، که برگشت به برهان نظم در خداشناسى مى‏کند، یعنى هر کس این بدن جسمانى و عنصرى را بشناسد خدا را مى‏شناسد، دستگاههائى در این بدن است که هر یک براى خداشناسى کافى است، چشم را اگر کسى از نظر تشریح و فیزیولوژى بنگرد محال است خدا را نشناسد،
  8. قلب را اگر دقیقاً نظر کند، بر وجود خدا گواهى مى‏دهد، نقل شد که قلب مصنوعى به هزینه حدود 30 میلیون تومان ساختند، و فقط پنج، شش روز کارکرد، و باز ایستاد، اگر از کار باز نمى‏ایستاد هم مگر قابل مقایسه با قلب طبیعى بود، با قلب مصنوعى باید آهسته رود و آهسته بیاید، مگر مى‏شود با آن کوهنوردى و پرش کرد. به سلولهاى بدن بنگر،
  9. دو میلیون برابر جمعیت زمین - دانشمندان محاسبه کرده‏اند که بدن انسان از واحدهائى به نام سلول و یاخته تشکیل شده که آجرهاى ساختمانى بدن است، به طور متوسط ده میلیون میلیارد سلول در بدن است (یعنى دو میلیون برابر جمعیت زمین در هر بدن سلول است اگر بشر بخواهد چیزى درست کند تا کار یک سلول را انجام دهد، محاسبه شده که نیاز به‏ شهرى است که هزاران کارخانه و لابراتوار داشته باشد. آیا وجدان باور مى‏کند که طبیعت کور و کر چنین کند!
  10. برهان علت ومعلول - 2- تفسیر دوم اشاره به برهان علت و معلول است، کسى که آگاه شد که مخلوق است و معلول، علم پیدا مى‏کند که خالق و علتى هست، باید در سلسله علل به جائى برسد که دیگر او معلول نیست و علة العلل است و آن خدا است و الّا تسلسل لازم مى‏آید که محال است.
  11. برهان (فقر و غنا) 3- اشاره به برهان وجوب و امکان و (فقر و غنا) است، انسان وقتى نظر به خود مى‏کند و خود را مى‏شناسد که هیچ ندارد، و فقیر است، آگاهى پیدا مى‏کند که منبع مستقل و بى‏نیازى هست که نیازمند به او هستم‏ (یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ)
  12. یافتن خداوند از طریق شهود - 4- سه طریق قبل اثبات و آگاهى بر وجود خداوند از طریق استدلال بود، و راه چهارم یافتن خداوند از طریق شهود است، یعنى کسى که نفس خود را در اثر رفع موانع و حجابهاى درونى و بیرونى شناخت خدا را مشاهده خواهد کرد، و بر حاکمیت او واقف خواهد شد، و همان مى‏شود که وقتى به ائمه اطهار (علیهم السلام) مى‏گفتند آیا خدا را دیده‏اید به این مضمون مى‏فرمودند: «ما کُنتُ أعبُدُ شیئاً لم ارَ لَمْ تَرَه الابْصار بِمشاهدة العَیان ولکن رَأَتْهُ القُلوبُ بِحَقائِق الایمان»: «چیزى را که ندیده باشم، عبادت نمى‏کنم، دیدگان ظاهرى و چشمهاى سر، او را نمى‏بینند، ولکن قلبها با حقیقت ایمان (و شناخت نفس) خواهند دید، با بصر نتوان دید.
  13. ولى با بصیرت توان دید». اگر کسى خود را شناخت راهى براى شناخت صفات خدا و یافتن آنها پیدا کرده است، اگر علم و قدرت خود را شناخت، علم و قدرت خداوند را مى‏یابد. «من عرف نفسه بالعلم و القدرة عرف ربه بالعلم و القدرة». وقتى دید نفس او در صفحه ذهن مى‏تواند صورتهاى ذهنى را در یک لحظه خلق کند، و در لحظه دیگر از صفحه ذهن پاک کند، مى‏یابد معنى‏ (کُنْ فَیَکُونُ)* را و این که اگر خداوند اراده کند، در یک لحظه خلق و در لحظه دیگر محو مى‏کند،
  14. حقیقت و ذات نفس و روح - البته ایجاد صور و تشبیه آن به ایجاد مخلوقات تمثیل به اینها براى فهم مطلب است وگرنه فاصله بسیار است اینها تماماً در صفات الهى است و کسى را به کنه آن ذات پاک راه نیست، چنان که حقیقت و ذات نفس و روح بر ما پوشیده است، وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی‏. چگونه مدعى هستیم روح و نفس را شناخته‏ایم، در حالى که محقق کاشانى در روض الجنان، چهارده قول در حقیقت نفس آورده است که حقیقت نفس آورده است؟ از حالت جسمانى گرفته تا فوق روحانى.
  15. چهار نفس داریم -کمیل یکى از اصحاب خاص امیرالمؤمنین على (علیه السلام) است (از یارانى بوده که چه بسا به او حرفهائى گفته مى‏شد که به دیگران گفته نمى‏شد) وى مى‏گوید به امیرالمؤمنین على (علیه السلام) عرض کردم: «اریدُ انْ تَعُرّفنى نفسى قال یا کمیل و أىُّ الانفس تُریدُ انْ اعرفَک قُلتُ یا مولاى‏ هل هى الّا نفس واحدة قال یا کُمیل انّما هى اربَعةٌ النّامیةُ النّباتِیَهُ و الحِسیَّة الحیوانیة و الناطِقة القُدسِیّة و الکُلیّةُ الالهَیةُ وَ لِکُلِ واحِدة مِنْ هذهِ خَمسُ قُوى و خاصیتان ...»: «مى‏خواهم نفس مرا به من معرفى کرده و بشناسانى، فرمودند: اى کمیل کدام یک از نفسها را مى‏خواهى به تو بشناسانم، گفتم اى مولاى من آیا مگر غیر از یک نفس، نفس دیگرى هم هست؟ فرمودند: اى کمیل چهار نفس داریم: نامیه نباتیه- حسّیه حیوانیة- ناطقة قدسیه- کلیه الهیه و هر کدام از اینها پنج قوا و نیرو و دو خصلت دارند ...».
  16. در مورد عبارت «من عرف نفسه فقد عرب ربّه» مرحوم علامه طباطبائى کلامى دارند که مى‏توانید در جلد 6 المیزان، صفحه 176- 169 مطالعه فرمائید، صاحب میزان الحکمه نیز کلام ایشان را در جلد 6، صفحه 153- 143 آورده است و همچنین در این باره استاد محمدتقى جعفرى در شرح نهج‏البلاغه خود جلد 18، صفحه 148 به بعد بحثى دارند.
  17. خود را نشناخته‏ایم، چرا؟- بى جهت نیست با اینکه موضوع بسیارى از علوم، انسان است مثل روانشناسى و روانکاوى و با اینکه تشریح فیزیولوژى روى آن صورت گرفته، ولى در عین حال انسان موجودى ناشناخته است، بى جهت نیست که خداوند در خلقت انسان به خود بالید و مى‏فرماید: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ».چرا پرهیزگاران خود را شناخته و ما هنوز نشناخته‏ایم، گاهى با فردى یک ساعت حرف مى‏زنیم بعد به رفقا مى‏گوئیم او را شناختم، چند روزى با کسى همسفر مى‏شویم و مى‏گوئیم او را شناختم، در حالى که نزدیک به خود را نشناخته‏ایم، چرا؟
  18. این خودشناسى دو مانع دارد: یکى از برون که مداحان و دوستان نادان هستند، که ما را با تعریفهاى کاذب خود به آسمان مى‏برند، آقا چشم روزگار مثل شما ندیده، مادر روزگار چون تو نزائیده، فردى به یکى از اینها که او را تمجید مى‏کرد و مى‏گفت مى‏دانم دروغ مى‏گوئى، ولى خوشم مى‏آید، آرى این خوش آمدنها انسان را بیچاره مى‏کند. بى‏جهت نیست که در روایت آمده‏ «احثُوا التّرابَ فى وجوه المدّاحین» «خاک بر صورت مدح کنندگان بپاشید» اجازه ندهید افراد متملق و چاپلوس به دور شما راه یابند، وقتى بوى قدرت از کسى استشمام کنند، به دور او جمع مى‏شوند، تا از هر طرف خون او را بمکند.
  19. دوم حجابهاى درونى است مثل خودبینى، خودخواهى، تعصب، کبر و جامع همه اینها حبّ ذات. پرهیزگاران از این دو مانع پیراسته‏اند، و از این رو وقتى مدحى مى‏شنوند، به نقّادى خود پرداخته، و گویند ما خود را بهتر مى‏شناسیم. آنها نفس خود را شناخته‏اند، و مى‏دانند در همه احوال باید با آن مبارزه کرد و گویا این حدیث ارزنده پیامبر (صلى الله علیه وآله) در گوش آنها طنین‏افکن است که:
  20. مردى به نام «مجاشع» بر پیامبر (صلى الله علیه وآله) شد و پرسید «یا رسول اللّه (صلى الله علیه وآله) کیف الطّریق الى مَعْرفة الحقّ؟ فقال (صلى الله علیه وآله): معرفَةُ النفس، فقال یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فَکَیف الطّریق الى موافقة الحقّ؟ قال: مخالفة النفس فقال یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فکیف الطریقُ الى رضا الحق؟ قال: سخط النفس فقال: یا رسول الل (صلى الله علیه وآله) ه فکیف الطّریق الى وصل الحق؟ قال: هجر النفس فقال یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فکیف الطریقُ الى طاعة الحق؟ قال: عصیان النفس فقال: یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فکیف الطّریق الى ذکر الحق؟ قال: نسیانُ النفس، فقال: یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فَکَیفَ الطّریقُ الى قُرب الحق؟ قال: التّباعد مِن النفس فَقال: یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فَکَیفَ الطّریقُ الى انْسِ الحق؟ قال: الوَحْشَةُ مِن النفس فقال یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فَکیفَ الطَریق الى ذلک؟ قال: الاستِغاثَةَ بالحَقّ على النفس»:
  21. «اى رسول خدا طریق شناخت حق چیست؟ فرمود: شناخت نفس است، گفت یا رسول الله (صلى الله علیه وآله)، طریق موافقت حق چگونه است؟ فرمود: مخالفت نفس،
  22. گفت: یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) راه کسب رضاى حق چیست؟ فرمود: سخط و غضب بر نفس،
  23. گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه رسیدن به حق چیست؟ فرمود: دورى از نفس،
  24. گفت: اى رسول الله (صلى الله علیه وآله) راه اطاعت حق چیست؟ فرمود عصیان و نافرمانى از نفس،
  25. گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه ذکر و یاد حق چیست؟ فرمود: فراموش کردن نفس، گفت اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه قرب و نزدیک شدن به حق و خداوند چیست؟ فرمود دورى از نفس،
  26. گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه مقام انس و مأنوس شدن با حق چیست؟ فرمود: ترس و وحشت از نفس، گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه کسب این موارد چگونه است؟ فرمود: استعانت و کمک خواستن از حق نفس».
  27. متقین از مدح مداحان متنفرند، زیرا آن را مایه عجب مى‏دانند، و نداى قرآن در گوش آنها طنین‏افکن است که (فَلا تُزَکُّوا أَنفسکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى‏ «و خودستائى نکنید او که آفریننده است به حال هر که متقى است (از شما) داناتر است».
  28. در ذیل این آیه (فَلا تُزَکُّوا أَنفسکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى‏- در مجمع البیان مى‏گوید: یعنى نفسهاى خود را بزرگ نشمارید و مدح نکنید به آنچه در آن نیست، که خدا آگاهتر به نفسهاى شما است و بعضى گفته‏اند معناى آیه این است که به اعمال خیرِ در نفوس خود نفسهایتان را تزکیه نکنید (فرق معنى اول و دوم این است که در اولى مدح بر آنچه در آن نیست مى‏کنند و در دومى مدح بر آنچه در آن است).
  29. خداوند عزوجل آگاه تقوی شماست - در تفسیر صافى نیز از امام صادق (علیه السلام) درباره این آیه سؤال شد، حضرت فرمودند: «لا یَفْتَخِر احَدُکُم بکثرة صلاتِه و صِیامِه و زکاتِه و نُسُکِه لانّ اللّهَ عزّوجلّ اعْلَمُ بمن اتّقى منکم»: «کسى از شما به زیادى نماز و روزه و زکات (صدقه) و سایر عباداتش افتخار نکند، زیرا خداوند عزوجل آگاهتر است به کسى که از شما تقوا پیشه کرد».
  30. اعمال ما از خود ما آگاهتر - پس از اینکه پرهیزگاران از ستایش و مدح خائف شده و گفتند ما از دیگران نسبت به خود آگاه‏تریم و مى‏دانیم که چقدر در عبادت خداوند مقصریم و خداوند به اعمال ما از خود ما آگاهتر است آن وقت دست به دعا برمى‏دارند و از خداوند سه چیز مى‏خواهند:
  31. عجب موجب سخط-1- خدایا به آنچه مدّاحان درباره ما مى‏گویند ما را مؤاخذه مکن، زیرا مدح آنها موجب عجب و عجب موجب سخط تو است، خدایا اگر این صفات که اینها مى‏گویند در ما نیست به خاطر آن ما را مؤاخذه و عتاب نفرما.
  32. درجاتمان را والاتر گردان -2- خدایا ما را بهتر و بالاتر از آنچه دیگران گمان مى‏کنند قرار بده، اگر این صفات واقعاً با ما است ما از تو مى‏خواهیم که درجاتمان را والاتر گردانى.
  33. مارا مورد عفو بخشش قرارده -3- خدایا آنچه از لغزشها و گناهان که تو عالم بر آن هستى و بر غیر تو و این مدّاحان پوشیده است ما را ببخش و مورد عفو قرارم ده.***
  34. مرحوم الهى در ذیل این فراز (اذا زکى احدهم خاف مما یقال له فیقول انا اعلم بنفسى من غیرى و ربى اعلم بى من نفسى اللهم لا تؤاخذنى بما یقولون و اجعلنى افضل مما یظنون و اغفرلى مالا یعلمون) چنین گوید:

چو آنان را بنیکوئى ستایند

 

بیندیشند و بر نیکى فزایند

  1. همى گویند در پاسخ که ما را
 

سریرت هست بر خویش آشکارا

به خود مائیم داناتر ز اغیار

 

ز ما به داند آن داناى اسرار

  1. پس آن گه با نیاز عشق دمساز
 

همى گویند کاى داناى هر راز

تو با گفتارشان بر ما مپیچى‏

 

که هیچى را ستایش کرده هیچى‏

  1. همى گوید به دل که‏اى پاک یزدان‏
 

مرا برتر زهر پندار گردان‏

نکوتر ساز ما را ازین گمان‏ها

 

الا اى از تو نیکو جسم و جانها

  1. ببخشا آنچه مستور است از ایشان‏
 

زکار زشت و افکار پریشان‏

     

 

مرا نیز اى نکویان را دل آرام‏

 

نگیرد جز به الطاف دل آرام‏

  1. چو آن فرزانگان هشیارى ام بخش‏
 

وز این خواب گران بیدارى ام بخش‏

هر آن زشتى که دارم مستتر ساز

 

درون از برونم خوب‏تر ساز

  1. به نور عشق جانم را بیفروز
 

شبم اى ماه گردان غیرت روز

 

 

  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 137

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۰۷
فروردين
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی

  1. راضى نبودن به عمل کم و زیاد ندیدن عمل کثیر37- لا یرضون من اعمالهم القلیل. 38- و لا یستکثرون الکثیر
  2. درعمل یکی قبول کند - در کتاب «الغارات» از بعضى از اصحاب امام على (علیه السلام) نقل شده که به او گفته شد «کم تَصدّق؟ الا تُمسک؟ قال: انّى لو اعْلَمُ انّ اللّه قَبِلَ مِنّى فرضاً واحداً لَامسکتُ و لکنّى و اللّه ما ادرى أقَبِل اللّه مِنّى شیئا امْ لا»: «چقدر صدقه و انفاق مى‏کنى؟ آیا دست نگه نمى‏دارید از انفاق کردن؟ گفت: اگر مى‏دانستم خداوند یکى از اینها را از من قبول کرده دست نگه مى‏داشتم، ولى چه کنم به خدا قسم نمى‏دانم چیزى از من قبول کرده یا نه». و چگونه اعمال خود را هر چند فى نفسه کثیر باشد، در مقابل نعمتهائى که خدا به آنها داده زیاد شمارند.
  3. ارزش عمل دربرابر نعمت های تو - امام سجاد (علیه السلام) در دعاى ابوحمزه چقدر عالى مى‏فرماید: «و ما قَدْرُ اعمالنا فى نِعَمِک وَ کَیفَ نَستَکثِرُ اعمالا نُقابِل بها کَرَمَک»: « ارزش اعمال ما در برابر نعمتهاى تو چیست و چگونه زیاد تلقّى کنیم اعمالى را که به وسیله آن با کرم تو مقابله مى‏کنیم».
  4. ارزش عمل واحسان تو -در جاى دیگر از همین دعاى شریف مى‏فرماید: «افَبِلسانى هذا الکالّ اشْکُرُکَ أم بِغایَة جُهْدى فى عمل  ى ارضیک و ما قَدرُ لسانى یا رَبّ فى جَنْب شُکرک و ما قَدْرُ عملى فى جنب نِعَمِکَ و احسانِک»: «آیا با این زبان الکن شکر تو گذارم، یا به نهایت تلاشم در عملم راضیت کنم، و ارزش زبان من اى پروردگارم در کنار شکر تو چیست، و ارزش عمل  من در کنار نعمتها و احسان تو چیست؟!»
  5. تمام عبادت در برابر یک نعمت - آرى تمام عبادات عمر مرا اگر جمع کنند، کجا مى‏تواند، در مقابل یک نعمت الهى مقابله کند. آیا مى‏شود نعمت چشم و زبان و لب را همین سه تا را که در آیه قرآن آمده: أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ- وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ‏ شکر گزارد، آیا تأمل در این نعمتها کرده‏اى که بخش عظیمى از مُدرکات و یافته‏هاى ما از طریق چشم است و زبان وسیله انتقال معلومات است،
  6. آیادقت در کار این تکّه گوشت کوچک کرده‏اى که در فضاى کوچک دهان چه مى‏کند، و چه نمایشى از تحرک و اعجاز مى‏دهد، آیا فکر کرده‏اى اگر لب نداشتى، قادر به خوردن غذا نبودى، قادر به حفظ آب دهان خود نبودى، و بسیارى از مخارج حروف را نمى‏توانستى اداء کنى و چقدر نازیبا مى‏شدى؟!
  7. خدایا تو خود مى‏دانى که ما قادر به شکرگزارى نیستیم، و اى کاش به اندازه آن پرنده کوچکى که در روز عید، ران ملخى به مجلس جشن سلیمان (علیه السلام) برد، باشیم، شما خوب دقت کنید که پرنده کوچکى مى‏خواهد براى سلیمان (علیه السلام) هدیه برد، کدام سلیمان، سلیمانى که قرآن درباره او مى‏گوید: باد مسخر او بود که هر صبح تا ظهر و هر ظهر تا شب به اندازه یک ماه راه مى‏پیمود، چشمه مس (مذاب) براى او روان‏ شده بود، جنیان به خدمت او بودند، و هر چه سلیمان (علیه السلام) مى‏خواست براى او فراهم مى‏کردند، معبد و مجسمه و تصویر و ظروف غذا همانند حوضهاى بزرگ و دیگهاى ثابت (که از بزرگى قابل حمل و نقل نبود) براى او مى‏ساختند. سلیمانى که امر کرد جنّیان براى او بساطى از ابریشم و طلا بسازند، و با خواص بر آن مى‏نشست،
  8. باد صبا مسخّر او بود،- و بر آن‏ بساط ششصد هزار کرسى بود و براى حضرت سلیمان (علیه السلام) تختى مرصّع در وسط کرسیها بود، و بر کرسیها علماء و انبیاء (علیهم السلام) مى‏نشستند، و باد صبا مسخّر او بود، و به دلیل اینکه هر صبح و هر بعدازظهر به اندازه یک ماه را طى مى‏کرد، اول روز که از مکه راه مى‏افتاد نهار را در کوفه و سپس از کوفه به شام مى‏رفت و شام را در شام صرف مى‏نمود. سلیمانى که گفت: «رب اغفرلى و هب لى ملکا لا ینبغى لاحد من بعدى انک انت الوهاب»:» پروردگار من مُلک و پادشاهى به من عنایت فرما که احدى بعد از من نصیبش نشود همانا تو بخشنده‏اى».
  9. سلیمانى که امام صادق (علیه السلام) وقتى از معنى این آیه مورد سؤال قرار گرفتند، فرمودند: سلیمان اراده کرد ملکى را که براى احدى بعد از او نیاید که بگوید پادشاهى سلیمان (علیه السلام) با غلبه و قهر و لشکرکشى مثل سلاطین دنیا بود، پس خداوند باد، پرنده و حیوانات وحشى را مسخّر او کرد، و پادشاهى او را از پادشاهى ملوک تمییز داد، تا مردم بشناسند که ملک سلیمان را خدا به او اعطاء کرد».
  10. ران ملخی نزد سلیمان - حال در روز عیدى این پرنده کوچک مى‏خواهد براى سلیمان (علیه السلام) هدیه ببرد، ران ملخى را برداشته و به نزد او مى‏آورد، و به سلیمان (علیه السلام) مى‏گوید گرچه هدیه من در برابر عظمت تو و دستگاه تو بسیار ناچیز است ولى هدیه هر کس را با خودش مى‏سنجند. زارَتْ سُلیمانَ یومَ العید قُبُّرَةٌ ..... أتَتْ بِفَخْذ جَراد کانَ فى فیها ..... تَرَنَّمَتْ بِفَصیح القول و اعترفتْ ..... انّ الهدایا عَلى مقدار مُهدیها .. روز عیدى قبّره‏اى (به آن چکاوک یا کاکلى هم گویند که تقریباً کمى کوچکتر از گنجشک است) به دیدن سلیمان آمد، و ران ملخى را در حالى که در دهان داشت آورد؛ شیوا و رسا به خواندن پرداخت، و اعتراف کرد که هدیه‏ها برحسب قدر و اندازه هدیه کننده آنها است.
  11. اعمال ما با کرمت تو قابل مقایسه نیست  -هدیه برحسب قدر واندازه هدیه کننده است - خدایا تو خود مى‏دانى اعمال ما در برابر دستگاه تو از ران ملخى کمتر و عظمت تو بیشتر از سلیمان (علیه السلام) و قابل مقایسه نیست، ولى به کرمت بنگر به اعمال ما! بارى پرهیزگاران چگونه به اعمال خود امیدوار شوند و به آنها مغرور و غرّه شوند که مى‏دانند تا مشمول رحمت و فضل الهى نشوند، ره به جائى نمى‏برند، آنها که هیچ، پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) هم به لطف الهى دل بسته است.
  12. چه کرده‏ایم که توقع نجات داشته باشیم،- در روایتى از رسول خدا آمده که فرمودند: «اعلَمُوا انّه لن یَنْجُوا احدٌ منکم بِعمله قالوا: ولا انتَ یا رسول اللّه؟ قال: و لا انا، الّا ان یَتَغَمّدنى اللّه بِرَحْمَة منه و فَضْل»: «آگاه باشید که احدى از شما بوسیله عملش نجات پیدا نمى‏کند، گفتند: حتى شما یا رسول الله؟ فرمود: آرى و من نیز مگر این که خداوند مرا در رحمت و فضل خود گیرد». ما چه کرده‏ایم که توقع نجات داشته باشیم، چه مقدار عمل انجام داده‏ایم که بشماریم،
  13.  هرچه که دارید دهید وناله زنید! در مقابل آمرزش بسیار کم است - مولى الموحدین على (علیه السلام) در خطبه 52 نهج‏البلاغه چنین مى‏فرماید: «فَوَاللّهِ لو حَنَنْتُم حَنِینَ الؤلَّهِ العِجَالِ وَ دَعَوتُم بِهَدِیلِ الحَمامِ و جَأَرْتُم جُؤَارَ مُتَبَتِّلِى الرُّهبَانِ و خَرَجتُم الَى اللهِ مِنَ الأموَال وَ الاولاد التِماسَ القُربَةِ الیهِ فِى ارتِفاعِ دَرَجَة عِندَهُ أو غُفْرانِ سَیّئَةٍ أَحْصَتْها کُتُبُهُ و حَفِظَتْها رُسُلُهُ لَکانَ قَلِیلا فِیما أَرجُولِکُم مِنْ‏ ثَوَابِهِ وَ أَخافُ عَلَیکُم مِنْ عِقابِه»:
  14. «به خدا قسم اگر ناله زنید مانند شترى که فرزندش را گم کرده، و صدا بلند کنید مانند صداى کبوتر در حال ناراحتى و فریاد زنید فریاد رهبانانى که گوشه‏اى براى عبادت انتخاب کرده‏اند و اموال و اولاد را در راه خدا دهید به خاطر نزدیکى و قرب به خداوند، و ارتفاع درجه در نزد او، یا آمرزش گناهى که کتابهاى الهى ثبت کرده، و رسولانش و ملائکه حفظ کرده‏اند، بسیار قلیل است، در مقابل آن ثوابى که براى شما امید دارم و عذابى که بر شما مى‏ترسم. یعنى اگر این همه کار کنید، براى تقرّب به خدا، یا آمرزش گناهى، بسیار کم است».
  15. سه چیز شکننده کمر است - در اینجا به چند حدیث که مرحوم خوئى در ذیل این فراز در شرح خود آورده، اشاره کنم که خالى از لطف نیست: از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که فرموند: «ثلاثٌ قاصِماتُ الظَّهر: رَجُلٌ استکثَر عمله و نَسِىَ ذنوبَه و أُعجِبَ بِرَأیه»: «سه چیز شکننده کمر است: مردى که عمل خود را کثیر شمارد و گناهانش را فراموش کند، و عجب او را گرفته و از رأى و عمل خود خشنود باشد».
  16. برسه مورد بر آدم تسلط دارم -2- از امام صادق (علیه السلام) است که فرمودند: «ابلیس گفته اگر در سه مورد بر فرزند آدم (علیه السلام) تسلط یابم دیگر باکى از اعمال او ندارم زیرا عملش غیر مقبول است؛ زمانى که عمل خود را بسیار شمارد و گناهان خود را فراموش کند، و عجب او را بگیرد».
  17. عمل خیر را زیاد وگناه را کوچک نشمارید - سماعه گوید سمعت اباالحسن (علیه السلام) یقول: «لا تَسْتَکْثِروا الخَیْر و لا تَستَقِلوّا قَلیل الذّنُوب» شنیدم از اباالحسن (علیه السلام) ظاهراً امام هفتم (علیه السلام) باشند مى‏فرمود «عمل خیر را زیاد نشمارید و کوچکترین گناهان را هم کوچک نشمارید».
  18. وقتی عجب آمد عمل را زیاد و گناه را کوچک شمارد - در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده که رسول الله (صلى الله علیه وآله) در حدیثى فرمودند: «موسى بن عمران (علیه السلام) از ابلیس پرسیدند: مرا خبر ده به گناهى که اگر انسان مرتکب شود، تو بر او مسلّط شوى»، گفت: زمانى که نفس او، او را به عجب‏ واداشت و عمل خود را زیاد شمرد و گناه در چشمش کوچک شد. گویا این سه هر کدام معلول قبلى است وقتى عجب آمد عمل را زیاد شمرده و در نتیجه به اتکاء اعمالش که زیاد پنداشته گناه را کوچک مى‏شمارد.
  19. بشارت گناهکاران وترساندن صدیقین - در حدیث جالبى نقل شده است که خداوند عزوجل به حضرت داود (علیه السلام) فرمود: «یا داود بشارت بده گناهکاران را و بترسان صدیقین را، حضرت داود (علیه السلام) (تعجب کرده) گفت: چگونه بشارت به گناهکاران دهم و صدیقین را بترسانم؟ فرمود: یا داود بشارت بده گناهکاران را به این که قبول مى‏کنم تو به را و از گناه مى‏گذرم و مى‏بخشم،
  20. و صدیقین را بترسان از این که عجب به اعمالشان پیدا کنند، زیرا بنده‏اى نیست، که خدا به حساب دقیق کشد، و هلاک نگردد». خداوند ما را مشمول رحمت و فضل خود قرار دهد انشاءالله آمین رب العالمین.
  21. مرحوم الهى در ذیل این دو فراز (لا یرضون من اعمالهم بالقلیل و لا یستکثرون الکثیر) گوید:

زبس در کار طاعت پر شتابند

 

حریص اندر عبادت بى حسابند

زبس در بند فرمان حبیب اند

 

به نیکوئى حریص و بى شکیبند

  1. به اندک جام آنان نیست سرشار
 

هم افزون را کم انگارند بسیار

نسازد شادمانشان جز که با دوست‏

 

نگنجد در میانشان هر چه جز اوست‏

غرض در کارشان با سعى بسیار

 

نباشد غیر شوق دیدن یار

 

  1. الهى رسم پاکانم بیاموز
 

روانم را به نور خود بیفروز

بیفزا بر نکوئى اشتیاقم‏

 

بشهد عشق شیرین کن مذاقم‏

زهر کار اندر این نیت بدارم‏

 

که جان بر طاعت جانان سپارم‏

  1. بکار خدمتم یا ربّ قوى ساز
 

زهر کارم جز این خاطر بپرداز

به نور عشق روشن کن چراغم‏

 

بده از هر چه جز یادت فراغم‏

     
  1. 39- فهم لانفسهم متهمون‏ - این فراز فرع دو فراز قبلى است، یعنى وقتى از عمل   اندک خویش راضى نشدند و اعمال خود را فراوان نپنداشتند، نفس خود را متهم مى‏کنند که چرا کوتاهى در عمل   کردى، غالب انسانها خواهان تبرئه خویش هستند، انسان نفس خود را بر کرسى تبرئه مى‏نشاند، نه کرسى تخطئه،
  2. او در دادگاه وجدان در صدد تبرئه نفس است نه اثبات خطاى او، سعى مى‏کند کسى را پیدا کرده و گناه خود را به حساب او گذارد، و اگر کسى پیدا نشد، امر موهومى براى خود درست کرده تا یدک‏کش اشتباهات و گناهان او باشد! نه تنها در اداى وظیفه الهى بلکه نسبت به امورات اخلاقى اجتماعى نیز چنین است،
  3. اگر با کسى وعده کرد و دیر رفت، مى‏گوید: اشکال ندارد، دفعه قبل هم او دیر کرد، اگر برادر او به پول محتاج بود و از او کمک خواست، مى‏گوید: دفعه قبل هم او به من نداد، یا اگر جاى من بود به من نمى‏داد، اگر با همسایه و رفیقش کدورتى پیدا کرد، مى‏گوید تقصیر او بود، اگر اهانتى به کسى کرد، یا سیلى به گوش کسى نواخت، مى‏گوید مستحق بود،
  4. او مایل است هر نوع خطائى را از خود دور کند، و خود را منزّه جلوه دهد، اگر به گمراهى کشیده شد، محیط و رفیق و روزگار کج مدار و چرخ دوّار را مقصر مى‏داند! گاهى نیز به سراغ جبر رفته و جبرى مى‏شود که من اختیارى در گمراهى از خود ندارم (من اگر خوبم اگر بد چمن آرائى هست).
  5. اگر کم‏کارى در اداره و اجتماع کرد، سیستم و نظام را غلط و معلول بى‏برنامگى و بى‏سازمانى مى‏داند (البته در بعضى جاها این نابسامانیها قابل انکار نیست ولى بحث ما در جائى است که محیط و برنامه سالم و سازمان یافته است ولى شخص بهانه‏اى براى تبرئه خود مى‏جوید).
  6. چرا چنین هستیم؟ جواب واضح است، این خصلت خودخواهان و خودگرایان است، دست از خودگرائى بردار تا درمان شوى، دواى درد تو این است که نیک در اعمالت نظر کنى، و براى هر عملى نفست را به مهم یر کشى، سعى نکن او را از محکومیت به درآورى، بلکه محکومش کن تا براى همیشه آزاد شود، نه آزاد و تبرئه‏اش کن که براى همیشه اسیر شود، آرى اسیر خودخواهى و هواپرستى.
  7. سیره پرهیزگاران را برگزین که چگونه با نفس خود در برابر خداى خود برخورد مى‏کنند آنها نفس خود را همیشه مقصّر و متهم مى‏نمایند، آنها جرم تقصیر و کوتاهى در عبادت و انجام وظیفه در برابر خدا را بر دوش مى‏کشند،

مى خوردن من حق ز ازل مى‏دانست‏

 

گر مى نخورم علم خدا جهل بود

و هیچ‏ وقت خود را طلبکار نمى‏پندارند. آرى نفس را بر کرسى تخطئه نشاندن، از نخستین سکوهاى پرش براى تکامل و بهترین راه سازندگى است.

  1. خارج نکنی نفس تقصیر - در روایتى از امام هفتم (علیه السلام) رسیده که به یکى از فرزندانش چنین فرمودند: «یا بُنَّى عَلَیک بالجِدِّ وَ لا تَخْرُجَنّ نفسَک من حَدّ التقصیر فى عَبادَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَانّ اللّهَ لا یُعْبَد حقَّ عِبادَتِه»:

«اى فرزند من، بر تو است که تلاش کنى و خارج نکنى نفس‏خود را از حدّ تقصیر در عبادت خداوند عزّوجل، زیرا خداوند آن طور که باید عبادت نمى‏شود (کسى نمى‏تواند آن طور که حق او هست عبادتش کند)، پس همیشه خود را مقصّر بدان».

  1. در روایتى از امام پنجم حضرت باقر العلوم (علیه السلام) نقل شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: خداوند سبحان فرموده: «لا یتَّکل الامِلُونَ عَلى اعْمالِهِم الَّتى یَعمل  ونَها لِثَوابى فَانَّهم لَو اجتَهَدوا و اتْعَبُوا انْفُسَهُم اعْمارهم فى عِبادتَى کانُوا مُقَصِّرین غَیرَ بالِغینَ فى عِبادَتِهم کُنهَ عِبادَتى فیما یِطْلُبُونَ عِندى مِن کِرامتى و النِّعیم فى جَناتى و لکنْ بِرحمتى فَلْیَثِقُوا»:
  2. «نباید عمل  کنندگان بر اعمالى که براى ثواب من انجام مى‏دهند تکیه و اتکا کنند، زیر آنها اگر تلاش کنند، و نفسهاى خود را در تمام عمرشان در عبادت من به سختى اندازند، مقصرند و در عبادتشان براى رسیدن به کرامت و نعمتهاى فراوان در بهشتهاى من به کنه عبادت من و آنطور که باید عبادت شوم، نمى‏رسند ولکن به رحمت من باید اطمینان داشته باشند».
  3. در مفردات گفته است «شفق» عبارت از مخلوط شدن نور روز و تاریکى شب هنگام غروب خورشید است «فلا اقسم بالشفق» و «اشفاق» عنایت و توجه و حرص مخلوط با خوف است و اگر با مِن استعمال شود معنى خوف اظهر است «و هم من الساعة مشفقون» و اگر با فى استعمال شود معنى عنایت و حرص بر آنچه مورد توجه و عنایت است، اظهر است‏ «انّاکُنّا قبلُ فى اهْلِنا مَشْفِقین»..
  4. خوف از عمل  - و من اعمالهم مشفقون. پس از آنکه نفس را متهم به تقصیر و کوتاهى در عبادت کردند، و عبادت خود را اندک شمرده و به اندک راضى نشدند، خوف آنها را برداشته که چه مى‏شود آیا رحمت الهى شامل آنها مى‏شود، یا نه،
  5. و درباره خوف در چند فراز قبل مبسوطاً بحث شد. در ذیل آیه شریفه: وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ: «کسانى که عمل  ى را انجام داده و قلوبشان ترسناک است». در تفسیر صافى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که: درباره این آیه از حضرت سؤال شد، فرمودند: «خوف و رجاء آنها است: مى‏ترسند، از این که اعمال آنها ردّ شود بر آنها، اگر اطاعت (صحیح و کامل) الهى نکنند، و امید دارند، اعمالشان قبول درگاه او شود».
  6. و در ذیل همین آیه در مجمع البیان از امام صادق (علیه السلام) نقل شده «معناه خائفة ان لا یقبل منهم»: «یعنى قلبهاى آنها خوف دارند آنچه انجام داده‏اند، از آنها پذیرفته نشود». ابوتمام شاعر معروف چنین گفته است: یتَجَنّبُ الآثام ثُمَّ یخافُها  ..... فَکَانَّما حَسَناتُه آثام! (از گناهان اجتناب مى‏کند، سپس مى‏ترسد از آنها، گوئى حسنات و اعمال نیک او- و دورى از گناه- خود از گناهان است) از عبادات و ترک معاصى نیز بیمناک است که شاید وظیفه او بیشتر از این بوده است.
  7. الهى در ذیل این دو فراز (فهم لانفسهم متهمون و من اعمالهم مشفقون) چنین مى‏سراید:
  8. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 129
  9. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

به نفس خویش دایم بد گمانند

 

هم از کردار خود ترسان به جانند

مبادا نفس بفریبد بناگاه‏

 

شوند از راه وصل یار گمراه‏

کشاند نفس جانهاشان به پستى‏

 

فسون خویش خواند حق‏پرستى‏

بر افسونکارى نفس خطاکار

 

(الهى) را الهى ساز هشیار

 

 

  • حسین صفرزاده
۰۷
فروردين
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی
  2. متقین 37- 40- ترس از مسئولیتها - «لا یرضون من اعمالهم القلیل، و لا یستکثرون الکثیر فهم لانفسهم متهمون و من اعمالهم مشفقون» ترجمه‏: پرهیزگاران از اعمال کم خود راضى نیستند و اعمال زیاد خود را نیز زیاد نمى‏بینند آنان خویش را متهم مى‏سازند (در تقصیر در عبادت و اطاعت) و از اعمال خود ترسناکند.***
  3. شرح: مقدمه‏اى را در بحث عمل    براى توضیح مطلب عرض مى‏کنم، از فرازهاى فوق روشن مى‏شود که پرهیزگاران اهل عمل  ند نه اهل حرف، مردم دو دسته‏اند: یک دسته فقط حرف مى‏زنند و عمل  ى در کار آنها نیست، قرآن به این دسته تاخته و آنها را مورد نکوهش قرار مى‏دهد: لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ- کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ‏: «چرا مى‏گوئید آنچه را عمل نمى‏کنید، بسیار به غضب وامى‏دارد خدا را این که بگوئید آنچه را انجام نمى‏دهید».( صف، آیه 2 و 3)  این عبارت از جملات شدید قرآن است که غضب و خشم الهى را بر این گونه افراد وعده مى‏دهد. و یک دسته به همراه قول عمل  مى‏کنند، حتى عمل را زیاده بر قول انجام مى‏دهند و گویا شنیده‏اند کلام مولى را که: «زیادى فعل بر قول بهترین فضیلت و نقص فعل از قول زشت‏ترین رذیلت است».( غرر الحکم على( علیه السلام)؛ میزان الحکمه، جلد 7)
  4. اسلام دین عمل است، معمولا در تعریف آن مى‏گوئیم عبارت است از اقرار به زبان و اعتقاد قلبى و عمل به ارکان دین مبین، یعنى یک سوم آن را عمل قرار مى‏دهیم در حالى که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) سؤال مى‏شود: افضل اعمال نزد خداوند چیست؟ حضرت مى‏فرمایند که خداوند چیزى را قبول نمى‏کند مگر با آن، راوى مى‏گوید سؤال کردم آن چیست؟ فرمود: «ایمان به خدائى که شریک ندارد و غیر از او خدائى نیست، سپس سؤال از ایمان مى‏کند که آیا قول و عمل است یا قول بدون عمل (یعنى ایمان زبانى و عملى است یا اینکه فقط زبانى است)؟
  5. ایمان تمامش عمل است - حضرت چنین فرمودند: «الإیمانُ عمل   کُلّه و القَولُ بعضٌ ذلِکَ العمل   ...»:

«ایمان تمامش عمل است و قول نیز بعضى از آن عمل است ...».( کافى، جلد 2، صفحه 34؛ میزان الحکمه، جلد 7،) یعنى ایمان شخص در عمل   مشخص مى‏شود و عمل  محک بسیار خوبى براى ایمان است، و اگر هم قولى باشد، جزئى از عمل   محسوب مى‏شود.

  1. در بحث عمل شش نکته قابل ملاحظه است: نفس عمل  ، چنانکه روشن شد، دین یعنى عمل  ، فرمودند: پیروان مکتب ما را از عمل شان بشناسید. معیار شیعه و پیرو بودن، رفتار و کردار است نه لفظ بدون محتوى عمل  شعار مؤمن است‏ لباسى است که بر تن خود کرده، عمل یار و همراه فردى است که به درجه یقین رسیده است، عمل  کاملترین جانشین انسان است، بهترین‏ چیزى است که مردم بوسیله آن از او ذکر خیر مى‏کنند و او را مى‏ستایند، عمل  نیک میوه علم است نه حرف نیک فقط. آن هم عملى که با عقل توأم باشد،
  2. رشته خود پنبه مکن - از وصایاى رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) به ابن مسعود است: «یا ابن مسعود اذا عملتَ عملا فاعمل بِعِلم و عَقْل و ایّاک و أنْ تَعمل عملا بِغَیر تدبیر و عِلمٍ فانّه جَلّ جلاله یقول و لا تکونوا کَالتّى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعد قوّة انْکاثا»: (اى ابن مسعود زمانى که عملى انجام دادى، با علم و تعقل انجام ده، و بپرهیز از این که عملى بدون تدبیر و علم انجام دهى، زیرا خداوند (جل و جلاله) مى‏فرماید: «مانند زنى نباشید که رشته خود را پس از تابیدن محکم وا مى‏تابد»). (کنایه از اینکه کار بى‏فائده مى‏کند و وقت خود را تلف مى‏نماید، عمل بدون تعقل هم چنین است).
  3. مفاهیم دعا اعمال ما باشد - بعضى به قدرى در قول و لفظ تأمل مى‏کنند که گوئى عمل  را فراموش کرده‏اند، انسان بعضى را مى‏بیند که در حمد و سوره نماز بسیار دقت مى‏کند تا مخرج حروف را خوب ادا کند، یا در دعاها و قرآن خواندن دقت مى‏کند تا با اعراب صحیح بخواند تا خوب حرف آشکار شود در حالى که از مفاهیم دعا که اعمال ما باشد غافل است. چه قدر مولى على (علیه السلام) عالى فرموده است: «انّکُم الى اعراب الاعمال احْوَجْ منکم الى اعراب الاقول»: «شما به اعراب دادن اعمال محتاج ترید، تا اعراب دادن و آشکار کردن اقوال و الفاظ».( غرر الحکم، میزان الحکمه )
  4. درآینه خود بین آنچه که گفتی همانی -  باید دقت در اعمال کرد که حروف و الفاظ و اقوال و مفاهیم وسیله‏اى بیش نیست، الفاظ پرمفهوم ادعیه وسیله‏اى براى رساندن معنا به ما بوده، تا طبق آن مشى و عمل کنیم و آنچه مهم است این که نظر به هدف یعنى اعمال کنیم نه وسائل. به قول بزرگان‏ «ما یُنْظَرُ بى الشى‏ءُ فَهُوَ فان فى ذلک الشى‏ء» آن وسیله‏اى که به واسطه آن چیزى موردنظر قرار مى‏گیرد فانى در آن شى‏ء است، مثلا وقتى صورت خود را در آئینه مى‏بینیم و یا به ساعت نگاه مى‏کنیم ساعت چند است، آئینه و ساعت وسیله‏اى بیش نیست که نظر به آن مورد توجه اصلى نیست، الفاظ هم آینه معانى است پس نظر به عمل کن نه لفظ.
  5. دوباره کاری نکن - اتقان عمل و محکم کارى آن- از دستوراتى که به ما داده‏اند و حتى اگر دستورى از طریق شرع هم در این باره به ما نمى‏رسید، عقل چنین حکم مى‏کرد، انجام دادن کار به نحو ریشه‏دار و اساسى است، عقل مى‏گوید یا کارى مکن یا اگر کردى باید اساسى کار انجام دهى، و الّا کار دوباره کردن از عاقل صادر نمى‏شود.
  6. خداوند محکم کاری را دوست دارد- پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در جریانات مختلف این مسئله را به مسلمانان گوشزد مى‏فرمود، در جریان دفن «سعد بن معاذ» پیامبر (صلى الله علیه وآله) خود وارد قبر او شده و لحد آن را ساخته و آجرها را چیده و سپس سنگ و گل خواستند و بین آجرها را پر کردند، وقتى فارغ شدند و خاک ریختند و قبر را صاف نمودند، رو به اصحاب کرده فرمودند: «انّى لَاعلَمُ انّه سَیَبْلى و یَصل الیه البَلاء و لکنّ اللّه یُحِبّ عبداً اذا عمل عملا احْکَمَه»: «من مى‏دانم که آن (میت یا قبر) به زودى پوسیده و فاسد و خراب مى‏شود ولى خداوند دوست دارد وقتى بنده عملى را انجام مى‏دهد، با محکم‏کارى انجام دهد». از این جمله مى‏توان استفاده کرد که شاید بعضى در ذهنشان این بود که این میت پس از مدّتى مى‏پوسد و یا قبر در اثر حوادث خراب مى‏شود، چرا پیامبر (صلى الله علیه وآله) این قدر دقت مى‏کند و وقت صرف مى‏نماید و پیامبر (صلى الله علیه وآله) آنگونه جواب دادند.
  7. عمل با بهترین وجه - در جریان دفن فرزند خود ابراهیم نیز نقل شده است وقتى قبر را پوشاندند، روزنه‏اى در قبر بود که حضرت با دست خود آن را صاف کردند و سپس فرمودند: «اذا عمل احَدُکُم عملا فَلیُتْقَنْ»: «زمانى که عمل  ى را یکى از شما انجام دادید، محکم‏ و متقن به پایان رسانید». در این دو روایت حجیت احکام و اتقان بود و در روایتى هم از ایشان نقل شده که فرمودند خداوند تعالى دوست دارد که عمل کننده وقتى عمل مى‏کند، با بهترین وجه انجام دهد «ان الله تعالى یحب من العامل اذا عمل ان یحسن».( کنز العمال، خبر 9129( این سه خبر را صاحب میزان الحکمه، در جلد 7،)
  8. عمل به دستور محکم کاری - اسلام دین اتقان و محکم‏کارى است و متأسفانه امروزه ما به این دستور اسلام توجهى نکرده، و ضررهاى آن را هم دیده‏ایم، گویا اجانب و دورافتادگان از مکتب خاندان عصمت و طهارت بهتر به این دستور عمل کرده‏اند، و ما هر روز شاهد پیشرفت و ترقى و استحکام مصنوعات آنها هستیم، و کار به جائى رسیده که همه روى به وسائل ساخته شده خارجى‏ها کرده‏ایم و حتى بعضى وقتها خود کارگر ایرانى حاضر نیست وسیله‏اى را که خود ساخته و تولید کرده مصرف کند، یعنى خود او هم مى‏داند چه کرده است!
  9. بنا های محکم کاری صدها سال باقی ؛ باز هم رحمت به اجداد و پدران ما که هنوز آثار باستانى و بناهاى خشت و گلى آنها پس از صدها سال باقى است، اما بهترین ساختمان امروزى پس از چند سال نیاز به بازسازى دارد. وقتى با برق کار مى‏کند، سیم برق را لخت و بدون حفاظ رها مى‏کند، وقتى گودالى حفر مى‏کند، بدون علامت‏گذارى و سنگ‏چین کردن، مى‏گذارد و مى‏رود؛ وقتى اتومبیلش در جاده پنچر شد، براى حفظ جان و مال خودش سنگهایى در جاده مى‏چیند اما پس از اتمام کارش، سنگها در وسط جاده مانده و او رفته است! راستى چرا چنین شده‏ایم؟! مگر اسلام به ما دستور محکم‏کارى نداده است؟!
  10. پشتکار در عمل  - مداومت و پشتکار در عمل مشکلتر از انجام اصل عمل است و آنچه مهم است، مداومت است و گرنه گاهى انسان بطور اتفاقى عمل نیکى انجام مى‏دهد؛ مثلا شب دچار بى‏خوابى شده مى‏گوید بگذار نماز شب بخوانیم یا تلاوت قرآن کنیم اگر به همین مقدار بسنده کند به جائى نمى‏رسد باید در عمل نیک پشتکار به خرج داد و این ارزشمند است که مولى على (علیه السلام) فرمودند: «افْضَلُ العمل ادَوَمُه و انْ قَلّ»: «با فضیلت‏ترین عمل ، عملى است که مداوم باشد گرچه کم باشد».( میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 19.)
  11. با استمرار عمل به جایی می رسد - گاهى انسان کارى را با شوق و گرمى شروع مى‏کند ولى پس از مدتى از آن سرد مى‏شود، در تعلیم و تعلم ما بسیار دیدیم و فهمیدیم که استعداد زیاد انسان را به جائى نمى‏رساند، آنچه مى‏رساند مداومت بر عمل است، حتى آنها که استعداد خوب دارند با پشتکار در عمل به جائى مى‏رسند نه فقط با استعداد!
  12. مداومت بر عمل ، گرچه در ابتدا سخت است ولى بسیار در تصمیم‏گیریهاى زندگى مؤثر است، زیرا خود پشتکار و مداومت ریاضتى براى نفس است و او را در حوادث دهر و کشاکش آن‏ ورزیده مى‏کند، مداومت کن بر عمل  گرچه کم باشد، عمل زیاد بى‏محتوى که موجب خستگى و ملالت شود انسان را به جائى جز سرخوردگى از عمل نمى‏کشاند، از روایات استفاده مى‏شود «قلیلٌ تدوم علیه خیرٌ من کثیرٌ مَمْلول منه» «عمل کم مداوم، بهتر از عمل   زیادى است که موجب ملالت و خستگى و افسردگى شود».
  13. مداومت بر عمل گر چه کم  - از عائشه و ام سلمه پرسیده شد چه عملى محبوبتر نزد رسول الله (صلى الله علیه وآله) بود گفتند «مادیم علیه و انْ قَلَّ»: «عملى که مداومت بر او شده گرچه کم باشد».از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که امام سجاد (علیه السلام) بسیار مى‏فرمودند: «انّى لُاحِبّپ‏ انْ اداوم على العمل و انْ قَلَّ»: «من دوست دارم مداومت بر عمل  کنم گرچه کم باشد».
  14. محبوب ترین عمل نزد خدا - امام صادق (علیه السلام) از پدرشان نیز نقل مى‏کند که مى‏فرمود: «دوست دارم مداومت بر عمل را وقتى نفس من عادت دهد مرا، و اگر چیزى از اعمال شب از من فوت شود، روز قضا کرده و اگر روز فوت شود، شب قضا مى‏کنم و محبوبترین اعمال نزد خداوند عملى است که مداومت بر آن شود». در بعضى روایات هم تأکید شده که اگر عملى را شروع کردید یک سال مداومت بر آن کنید، زیرا در هر سال یک شب قدر است، مداومت کنید تا آن شب را درک کنید. در روایت دیگر مى‏فرماید: هر پنجشنبه و اول هر ماه اعمال انسان عرضه مى‏شود و اعمال یک سال در نیمه شعبان عرضه مى‏شود. شما احوال علماء را ببینید که در مداومت بر عمل و پشتکار چه مى‏کرده‏اند، و چگونه ترویض نفس مى‏کرده‏اند،
  15. مداومت وپشتکار - در مورد حاج محمد ابراهیم کلباسى (رحمهم الله) که از معاصران مرحوم میرزا قمى و سید شفتى و از شاگردان بحرالعلوم و صاحب ریاض و ... است آورده‏اند، شب قدر را با عبادت ادراک کرد، زیرا مدت یک سال، شب تا صبح عبادت کرد و معلوم است که شب قدر از شبهاى سال بیرون نیست.
  16. روزی یک جزء قرآن - در اجازه‏اى که مرحوم علامه مجلسى اوّل براى فرزندش ملامحمدباقر صاحب بحارالانوار نوشته او را به قرائت یک جزء قرآن در هر روز و مطالعه و تفکر در نامه امیرالمؤمنین به امام حسن (علیه السلام) که در نهج‏البلاغه مسطور است، سفارش‏مى‏کند (معلوم است تا خود چنین نمى‏کرده، این چنین سفارش نمى‏نمود).
  17. ثلث آخر شب تا طلوع آفتاب - در شرح حال حاج ملّا هادى سبزوارى است که هر شب در زمستان و تابستان و بهار و پائیز ثلث آخر شب را بیدار بودند و در تاریکى شب عبادت مى‏نمودند، تا اول طلوع آفتاب.
  18. از بلوغ تا آخر عمر هر روز - در شرح حال شیخ انصارى نوشته‏اند، «عباداتى که شیخ از سن بلوغ تا آخر عمر به آنها ادامه مى‏داد، گذشته از فرائض و نوافل شبانه‏روزى و ادعیه و تعقیبات عبارت بودند از: قرائت یک جزء قرآن و نماز حضرت جعفرطیار و زیارت جامعه و عاشورا در هر روز.
  19. زیارت جامعه هر شب - در احوالات امام امت هم نقل شد که زیارت جامعه در هر شب براى حضرت مولى الموحدین (علیه السلام) را در نجف فراموش نکردند و حتى وقتى هوا مناسب نبود به حرم مشرف شده، پشت‏بام رفته و آن حضرت را زیارت مى‏کردند.
  20. اخلاص در عمل  - محور قبولى عمل  ، اخلاص است، مولى على (علیه السلام) فرمودند: «انک لن یتقبل من عمل  ک الا ما اخلصت فیه» «قبول نمى‏شود از عمل   تو مگر عمل  ى که در آن اخلاص داشته باشى».

اگر کسب و کار مى‏کنى، اگر صنعتگرى، اگر به تعلیم و تعلم مشغولى نیتت را خالص کن، تا محبوب خالق و خلق شوى، و امور دنیا و آخرت تو رونق یابد، خدائى که تو را آفرید و روزى داد او هم مى‏تواند قلب مردم را به تو منعطف کند به شرطى که مخلص باشى!

  1. هرعملی درختی است - روایتى از مولى على (علیه السلام) است که براى هر عملى درختى است و هر درختى‏ نیاز به آب دارد و آبها مختلف است، درختى که از آب پاک مشروب شود، آن نیک و میوه آن شیرین است، و درختى که برعکس از آب و مواد کثیف و مضرّ تغذیه کرد، درختى پلید و میوه آن تلخ است. عملى که از اخلاص تغذیه شد، مانند درختى مستحکم و طیب، میوه شیرینِ بهشت مى‏دهد، و عملى که از ریا و سمعه و خودنمائى تغذیه کرد، مانند درختى پلید مى‏گردد که میوه‏اى تلخ چون زقوّم جهنمى به همراه دارد.
  2. خداوند به عمل نظر مى‏کند، او عمل صالح را دوست دارد، گرچه از انسانى شقىّ صادر شود، گاه خدا فاعل عمل   را دوست ندارد، ولى نفس عمل را دوست دارد، و گاهى فاعل را فى نفسه دوست دارد، ولى عملش را دوست ندارد، زیرا آن عمل   را با شرائط مورد قبول چون اخلاص، انجام نداده است، و این مضمون روایات است.
  3. اخلاص ؛ نصیحت ، همکاری ؛ پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله)، در سرزمین منا، در حجة الوداع، در مسجد خیف، خطبه‏اى ایراد کردند و در ضمن خطبه فرمودند: «نصر الله عبدا سمع مقالتى فرعاها ثم بلغها الى من لم یسمعها فرب حامل فقه غیر فقیه و رب حامل فقه الى من هو افقه منه ثلاث لا یغل علیهن قلب امرء مسلم، اخلاص العمل   لله و النصیحة لا ئمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم».«خداوند کمک و یارى نماید کسى را که سخن مرا شنید و آن را حفظ کرد و به کسانى که نشنیدند رساند، چه بسیار دارند فقه که خود غیرفقیه است و چه بسیار دارنده فقهى که فقه را به فقیه‏تر از خود مى‏رساند، سه چیز است که قلب مسلمان در آنها کینه‏توزى را روا نمى‏دارد: 1- اخلاص در کارها براى خدا 2- نصیحت پیشوایان و رهبران مسلمین 3- ملزم شدن به اجتماع مسلمانان یعنى همکارى با مسلمانان.
  4. خفظ عمل دشوار تر از خود عمل - پیامبر (صلى الله علیه وآله) در این جملات اخلاص را مقدم بر دو چیز دیگر کرده‏اند، و تأکید هم فرموده‏اند که به کسانى که حضور ندارند، این جملات را برسانید، گویا این جملات از قوانین عمومى اسلام است. حفظ عمل   از حبط و نابودى: عمل سرمایه است و حفظ سرمایه لازم است، حفظ عمل از نابودى، بسیار دشوارتر از انجام نفس عمل   است، ابقاء و باقى گذاردن عمل   بر همان نحو خالصى که تحقق پیدا کرده، مشکل است. شیطان دائماً؛ وسوسه مى‏کند که آن عمل را به رخ مردم بکش.
  5. عمل مخفی ؛ عمل آشکار؛ عمل ریائی ؛ -در روایتى از امام باقر (علیه السلام) چنین آمده است: «الِابقاءُ على العمل اشَدّ مِنَ العمل  » راوى سؤال مى‏کند، ابقاء بر عمل چیست؟ حضرت فرمودند: «یَصِلُ الرجل بِصِلة و یُنفِق نَفَقَةٌ للّه وحده لا شریک لَه فکُتِبَتْ له سِرّاً ثُمَّ یذکُرُها فَتُمحى فَکُتِبَت لَه علانیةٌ ثُمّ یذکُرُها فَتُمحى و تُکتَبُ له ریاءٌ»: «انسان گاهى صله رحم و انفاق مى‏کند براى خداوند که شریکى ندارد پس نوشته مى‏شود آن عمل براى او بصورت مخفى، سپس عمل خود را به رخ مردم مى‏کشد پس محو شده و به صورت عمل آشکار نوشته مى‏شود بار دیگر نزد مردم بازگو مى‏کند، پس محو شده و عملى ریائى براى او ثبت مى‏شود».انسان عملى را که براى خدا و مخفیانه انجام داده نباید براى مردم ذکر کند و آن را به رخ مردم کشد، ذکر آن عمل منافات با ابقاء و باقى گذاردن عمل بر حال اول است و موجب نابودى و حبط عمل مى‏شود.
  6. برعمل آتش نفرستید - قرآن نیز مى‏فرماید: لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏: «صدقات خود را با منت و آزار دادن طرف مقابل باطل نکنید». عجب، خودپسندى، ریا، سمعه و تظاهر بعد از عمل  ، موجب نابودى اعمال و سرمایه انسان است، سرمایه‏اى که در عوض گوهر گرانبهاى عمر دریافت کرده است، انسانى که در خسران و زیان است تا عملى را کسب کند (إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ ؛ مواظب باش مصداق قول پیامبر (صلى الله علیه وآله) نشویم که فرمودند: «با ذکر گفتن (الله اکبر- لا اله الا الله- سبحان الله) درختى براى شما در بهشت غرس مى‏شود»، آن صحابى گفت: پس در این صورت بسیار درخت در بهشت داریم، حضرت فرمودند: «به شرطى که آتش نفرستى و آنها را نسوزانى، این آتش فرستادن معاصى ما است که موجب نابودى اعمال است».
  7. عمل همسفر تا آخرت - اى عزیز تا این گناهان به حدّ شرک نرسیده قابل بخشش و مغفرت است، اگر تا حال هم چنین بوده‏ایم بیا توبه کنیم که خداوند توبه ‏پذیر و مهربان است. عملى که نجات دهنده انسان است، عملى که به مرز حبط و نابودى نرسیده باشد، عمل   چه نیک باشد چه بد، همسفر ما تا آخرت است.
  8. یک از شما سه دوست - در روایت از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) است که: براى هر یک از شما سه دوست است: یکى آن که وقتى از آن چیزى طلب کنى به تو مى‏دهد و آن مال و ثروت تو است، و دیگرى دوستى است که تا نزدیک قبر همراه تو است و چیزى به شما اعطاء نمى‏کند، و دیگر به دنبال شما نمى‏آید و آن نزدیکانت هستند (مثل زن و فرزند و اقوام) و سومى دوستى است که گوید به خدا قسم من با تو هستم هر جا بروى و از تو دور نمى‏شوم، و آن عمل تو است، خواه خیر باشد خواه شرّ.
  9. سه چیز مشایعت - در روایتى دیگر از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) است که میت را سه چیز مشایعت مى‏کنند، یکى اهل و عیال و دیگر ثروت و سومى عمل او، و دو تا که اهل و عیال و ثروت باشد برگشته و عمل او با او مى‏ماند.
  10. عمل صالح - اى برادر حال در فکر دوست خوب باش که گفته‏اند اول دوست و بعد سفر کردن (الرفیق ثم الطریق) مواظب باش و دقت کن همسفر این سفر طولانى تو کیست؟ سعى کن عمل صالح را برگزینى که آن رفیق همچون غلامى است که بهشت را براى تو آب و جاروب مى‏کند.
  11. زمینه‏چینى و تهیه جا - در روایتى از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است که: «انَّ العمل الصّالِح یَذْهَبُ الى الجنَّة فَیُمَهّدُ لِصاحِبه کما یَبْعثُ الرجل غلامَه فَیَفرشَ له ثُمَّ قَرَأ «و اما الذین آمنوا و عمل  وا الصالحات فلانفسهم یمهدون»: «همانا عمل   صالح به بهشت رفته و جایگاه صاحبش را مهیا مى‏کند، چنان که مردى غلام خود را فرستاده، تا جایگاه و منزل او را قبل از ورود او فرش کند، سپس حضرت این آیه را تلاوت کردند: اما کسانى که ایمان آورده ‏و عمل صالح انجام دادند براى خود زمینه‏چینى و تهیه جا کرده‏اند».
  12. همنشین نصیحت کننده - مولى الموحدین (علیه السلام) نیز فرموده‏اند: «القرین الناصح هو العمل الصالح»: «همنشین نصیحت کننده (و خیرخواه) عمل صالح است».
  13. بهترین مبلّغ - تبلیغ بوسیله اعمال- از مسائل مربوط به عمل  ، تبلیغ سازنده با آن است، عامل به دستورات دین مبین بهترین مبلّغ آن است، در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) به این حصول آمده است. «کونوا دعاة للناس باعمالکم و لا تکونوا دعاة بالسنتکم»:
  14. تأثیر زبان تأثیر عمل - «دعوت کننده مردم با اعمال خود باشید، نه دعوت کننده به زبانهایتان». یعنى تأثیر عمل بسیار بالاتر از تأثیر زبان است و حتى بهترین طریقه امر به معروف و نهى از منکر است.
  15. با این مقدمه حال به فرازهاى مورد بحث بپردازیم: راضى نبودن به عمل کم و زیاد ندیدن عمل کثیر37- لا یرضون من اعمالهم القلیل. 38- و لا یستکثرون الکثیر
  16. اعمال خود زیاد نبینند - پرهیزگاران از اعمال کم خود خشنود نیستند، همت والاى آنها وافق وسیع فکرى آنها اجازه نمى‏دهد که به عمل   کم‏ اعتناء و اکتفاء کنند، آنها براى اعمال کم‏ارزشى نمى‏بینند و اعمال فراوان خود را زیاد نمى‏بینند. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۰۷
فروردين

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  2. فعل های قرآن و تجزیه  افعال آن -920/058 /2 مرتبه کلمه فعل آمده . و فعل ثلاثى 11مرتبه آمده - فعل ثلاثى مجرد 23- فعل ثلاثى مزید فیه 5 مرتبه مانند > افعال واعلال افعال سوره بقره و تجزیه افعال سوره ی بقره  ازآیات 12الی  ۲۱ ؛
  3. ( لَّا یَشْعُرُ‌ونَ ) : فعل نفی( مضارع منفی مرفوع)، جمع مذکر غایب، (ش ع ر) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، لازم –15- مرتبه درقرآن امده ؛
  4. (آمِنُوا ) : فعل امر، مفرد مذکر مخاطب، مبنی بر حذف نون، (ء م ن) صحیح مهموز الفاء، ثلاثی مزید باب افعال، معلوم، لازم (قاعده تخفیف همزه) (آمِنُوا )263 بار درقرآن آمده   
  5. ( نُؤْمِنُ ) : فعل مضارع مرفوع، متکلم مع الغیر،(ء م ن) صحیح مهموز الفاء، ثلاثی مزید باب افعال، معلوم، لازم (قاعده تخفیف همزه)  آمَنَ: مانند آمَنَ بالا ( نُؤْمِنُ )14 مرتبه درقرآن آمده
  6. ( لَقُوا) 1: فعل ماضی، جمع مذکر غایب، (ل ق ی) معتل ناقص یایی، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی 29مرتبه درقرآن آمده؛
  7. (آمَنُوا ) : فعل ماضی، جمع مذکر غایب، (ء م ن) صحیح مهموز الفاء، ثلاثی مزید باب افعال، معلوم، لازم (قاعده تخفیف همزه) 263 مرتبه درقرآن آمده؛  
  8. ( خَلَوْا ): فعل ماضی، جمع مذکر غایب، ( خ ل و) معتل ناقص یایی، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی -( خَلَوْا ) 43 مرتبه درقرآن آمده  
  9. ( یسْتَهْزِئُ): فعل مضارع مرفوع، مفرد مذکر غایب، (ه ز ء) صحیح مهموز اللام، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی باب استفعال -( یَسْتَهْزِئُ)16 مرتبه درقرآن آمده؛
  10. ( یَمُدُّهُمْ ): (یَمُدُّ) فعل مضارع مرفوع، مفرد مذکر غایب، (م د د) صحیح مضاعف، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی؛ (هم) ضمیر متصل نصبی جمع مذکر غایب، مفعول به 1مرتبه درقرآن آمده؛  
  11. ( یَعْمَهُونَ ) : فعل مضارع مرفوع، جمع مذکر غایب، ( ع م ه) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، لازم - 7مرتبه درقرآن آمده؛
  12. (اشْتَرَ‌وُا): فعل ماضی، جمع مذکر غایب، (ش ر ی) معتل ناقص یایی، ثلاثی مزید باب افتعال، معلوم، متعدی - 7مرتبه درقرآن آمده؛
  13. (رَ‌بِحَت ): فعل ماضی، مفرد مؤنث غایب، (ر ب ح) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، لازم- 1مرتبه درقرآن آمده؛
  14. ( لَقَوا) فعل ماضی مبنی علی ضم وفاعله  َلقُیْوا بوده  ؛ یاء ساکن میشود بخاطر سنگینی حرکت ضمه و حرکتش را به قاف میدهد.(اعلال به سکون)  لَقُیْوا ؛ دو تا ساکن پهلوی هم، یاء ساکن حذف میشود.,  لَقُوا - 29مرتبه درقرآن آمده؛
  15. (خَلَوُوا ) (اعلال قلب) خَلَاوْا 1..5 دو تا ساکن پهلوی هم، حرف عله ( در اینجا حرف مدی الف) حذف میشود. خَلَوْا - 43مرتبه درقرآن آمده؛
  16. ( یَمُدُّهُم‏) 1..5 (قاعده ادغام= دو حرف شبیه به هم، حرکت اولین حرف منتقل میشه به حرف ساکن قبل خود و یک حرف نوشته میشود با علامت تشدید و حرکت حرف دوم هم گذاشته می شود.).. یَمُدْدُ.. یَمُدُّ..هم ضمیر مفعولی- 8 مرتبه درقرآن آمده؛
  17. (اشْتَرَوُا) إشْتَرَ‌یُوا .(اعلال قلب) إشْتَرَ‌اوْا  دو تا ساکن پهلوی هم، حرف عله ( در اینجا حرف مدی الف) حذف میشود. إشْتَرَ‌وا  10مرتبه درقرآن آمده؛
  18. (إسْتَوْقَدَ ): فعل ماضی، مفرد مذکر غایب، (و ق د) معتل مثال واوی، ثلاثی مزید باب استفعال، معلوم، متعدی- 1مرتبه درقرآن آمده؛
  19. ( أَضَاءَتْ) : فعل ماضی، مفرد مؤنث غایب، (ض و ء) معتل اجوف واوی، ثلاثی مزید باب افعال، معلوم، متعدی - 1مرتبه درقرآن آمده؛
  20. (ذَهَبَ ): فعل ماضی، مفرد مذکر غایب،( ذ ه ب) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، لازم –  54  مرتبه درقرآن آمده؛
  21. ( تَرَ‌کَهُمْ ): (تَرَ‌کَ) فعل ماضی، مفرد مذکر غایب، (ت ر ک)، صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی هم مفعول به - 1مرتبه درقرآن آمده؛
  22. (لَّا یُبْصِرُ‌ونَ ) : فعل نفی (مضارع مرفوع)، جمع مذکر غایب، (ب ص ر) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، لازم – 1 مرتبه درقرآن آمده؛
  23. (لَا یَرْ‌جِعُونَ) : فعل نفی (مضارع مرفوع)، جمع مذکر غایب، (ر ج ع) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، لازم – 5 مرتبه درقرآن آمده؛
  24. ( یَجْعَلُونَ ): فعل مضارع مرفوع، جمع مذکر غایب، ( ج ع ل) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی – 5 مرتبه درقرآن آمده؛
  25. (اضَاءَتْ) – مفرد مونث مغایب - أَضْوَءَتْ (اعلال سکون أَضَوْءَتْ . (ض و ء ) (اعلال قلب  ؛ اضَاءَتْ  باب افعال : 1 مرتبه درقرآن آمده؛  
  26. (ذهب ) (رفت)  مفرد مذکر مغایب از فعل های لازم است که با حرف جر ب متعدی میشود و معنای آن نیز تغییر می کند. ذَهَبَ اللَّـهُ بِنُورِ‌هِمْ = بُرد خدا نورشان را. 30 مرتبه درقرآن آمده؛
  27. یَکَادُ = فعل مضارع- صیغه اول مفرد مذکر غایب - (ک و د) اجوف یایی - ثلاثی مجرد- معلوم- لازم - یَکْوَدُ( اعلال به قلب) یَکادُ-  9 مرتبه درقرآن آمده؛
  28. یَخْطَفُ = فعل مضارع- صیغه اول مفرد مذکر مغایب -(خ ط ف) صحیح - ثلاثی مجرد- معلوم- متعدی آیه 20بقره  - 1مرتبه درقرآن آمده؛
  29. أَضَاءَ = فعل ماضی- صیغه اول- (ض و ء) اجوف واوی- ثلاثی مزید باب افعال- معلوم- لازم – 2 مرتبه درقرآن آمده؛
  30. مَّشَوْا = فعل ماضی- صیغه سوم- (م ش ی ) ناقص یایی- ثلاثی مجرد- معلوم - لازم (معتل ناقص یایی، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی - مثل خَلَوْا در مَّشَوْا3-   مرتبه درقرآن آمده؛ -
  31. قَامُوا = فعل ماضی- صیغه سوم- (ق و م ) اجوف واوی- ثلاثی مجرد- معلوم - لازم (اعلال قلب) 17مرتبه درقرآن آمده؛   
  32. شَاءَ= فعل ماضی- صیغه اول- (ش ی ء ) اجوف یایی- ثلاثی مجرد- معلوم - لازم (اعلال قلب) 139مرتبه درقرآن آمده؛
  33. ذَهَبَ = فعل ماضی- صیغه اول - (ذ ه ب ) صحیح- ثلاثی مجرد- معلوم – لازم -  54-مرتبه درقرآن آمده؛
  34. اُعْبُدُوا =: فعل امر، مفرد مذکر مخاطب، (ع ب د) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، متعدی --21مرتبه درقرآن آمده؛
  35. خَلَقَکُمْ =: (خَلَقَ)فعل ماضی مفرد مذکر غایب (خ ل ق) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی؛ (هم) ضمیر متصل نصبی جمع مذکر مخاطب، مفعول به -19مرتبه درقرآن آمده؛
  36. تَتَّقُونَ = : فعل مضارع مرفوع، جمع مذکر مخاطب، (و ق ی) لفیف مفروق، ثلاثی مزید باب افتعال، معلوم، لازم --19مرتبه درقرآن آمده؛
  37. جَعَلَ = : فعل ماضی، مفرد مذکر غایب، (ج ع ل) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی- -306-مرتبه درقرآن آمده؛
  38. یَجْعَلُون = ‏ فعل مضارع ، جمع مذکر غایب، (ج ع ل) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی –5- مرتبه درقرآن آمده؛
  39. أَخْرَ‌جَ = :فعل ماضی، مفرد مذکر غایب، (خ ر ج) صحیح سالم، ثلاثی مزید باب افعال، معلوم، متعدی- - 53مرتبه درقرآن آمده؛
  40. لَا تَجْعَلُوا = : لَا تَجْعَلُوا: فعل نهی، (مضارع مجزوم به حذف نون)، جمع مذکر مخاطب،(ج ع ل) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم،متعدی –53 مرتبه درقرآن آمده؛
  41. تَعْلَمُونَ = : فعل مضارع مرفوع، جمع مذکر مخاطب،صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، لازم –64 مرتبه درقرآن آمده؛
  42.  تَتَّقُونَ = -تَوْتَقِیُونَ  طبق قاعده باب افتعال هر گاه حرف عله مثال واقع شود. حرف عله تبدیل به ناء باب تبدیل شده و با هم ادغام می شود)  تَتْتَقِیُونَ-  تَتَّقِیُونَ (ضمه بر یاء ثقیل هست و حرکت ضمه منتقل می شود به حرف قبل و یاء ساکن شده و دو ساکن کنار هم حرف عله حذف می شود. ) تَتَّقُیْونَ-  تَتَّقُونَ - 19مرتبه درقرآن آمده؛

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۷
فروردين

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. فعل های قرآن - تجزیه و افعال آن -920/058 /2 مرتبه کلمه فعل آمده .
  2. و فعل ثلاثى 111مرتبه آمده - فعل ثلاثى مجرد 23- فعل ثلاثى مزید فیه 5 مرتبه مانند > افعال واعلال افعال سوره بقره و تجزیه افعال سوره ی حمد سوره ی بقره الی آیه 11؛ 
  3. لا تعدّ» بضمّ تاء و کسر دال خوانده‏اند و هم با دال مشدّد که از وزن افعل و فعل ثلاثى‏ مزید باشد.
  4. 2-فعل ثلاثى‏ مزید سلّط به معناى مستولى گردانیدن نیز در سوره 4 آیه 90 و سوره 59 آیه 6 آمده است.
  5. أخْذ به صورت فعل ثلاثى مجرّد و هشت بار به صورت فعل ثلاثى‏ مزید از باب مفاعله (مؤاخذه) به معناى مجازات در برابر ناسپاسى‏ یا عتاب، بازخواست، و شانزده بار به صورت فعل ثلاثى‏ مزید از باب افتعال (اتّخاذ) که به مثابه «جَعْل» است، به خداوند نسبت داده شده و یک بار به صورت متّخذ از خداوند نفى شده است. از مجموع موارد استناد أخذ در صورت‏هاى گوناگون به خداوند مى‏توان آخذیّت الهى را انتزاع کرد. در روایات نیز آخذ به صورت صفت الهى آمده است؛ مانندِ: والآخذ له بذنبه‏ و أنت آخذ بناصیة کلّ دابّة.
  6. 4-و أترب فعل ثلاثیّ‏ مزید على وزن «أفعل» و أنا أرجح أنّ قطربا أراد أن یقول: «أترب» من الأضداد، لا «ترب و أترب».
  7. 5-«تلقّى» فعل ثلاثیّ‏ مزید ماضى و مفرد مذکّر غایب است از باب تفعل
  8. (الحمد) مصدر سماعی لفعل حمد یحمد باب نصر وزنه فعل بفتح فسکون‏
  9. نَعْبُد- (نعبد) فعل مضارع مرفوع، متکلم وحده و الفاعل ضمیر مستتر وجوبا تقدیره نحن‏ ...6مرتبه در قرآن آمده
  10. نَسْتَعین‏- أصل آن نستعون ازفعل العون، واو مکسور، کسرة بر واو ثقیل بوده به عین منتقل شده و واو ساکن شده- پس  إعلال بساکن – واو ساکن ماقبل مکسور تبدیل به یا گشته ؛ قلبت الواو یاء لسکونها و انکسار ما قبلها- که به این عمل إعلال بالقلب گویند-.
  11. اهْدِنَا- : «الْهُدَى‏: هدی (اهد) فعل أمر دعائی مبنی على حذف (ى) حرف العلة، و (نا) ضمیر متصل مبنی فی محل نصب مفعول به، و الفاعل ضمیر مستتر وجوبا تقدیره‏ - اهْدِنَا دومرتبه در قرآن آمده
  12. أَنْعَمْت‏ فعل ماضی مفرد مذکر مخاطب باب افعال 8مرتبه در قرآن آمده ،
  13. (یؤمنون) فعل مضارع مرفوع و علامة رفعه ثبوت النون فهو من الأفعال الخمسة؛ جمع مذکر غایب، (ء م ن) صحیح مهموز الفاء، ثلاثی مزید باب افعال، معلوم، متعدی 85مرتبه در قرآن آمده،

 

  1. (یقیمون) فعل مضارع مرفوع، جمع مذکر غایب، (ق و م ) معتل اجوف واوب، ثلاثی مزید باب افعال، معلوم, متعدی علامة رفعه ثبوت النون فهو من الأفعال الخمسة 13مرتبه در قرآن آمده،
  2. (رَ‌زَقْنَاهُمْ) : فعل ماضی مبنی بر سکون، متکلم مع الغیر، (ر ز ق) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی. (هم) ضمیر متصل نصبی، جمع مذکر غایب، مفعول به 13مرتبه در قرآن آمده،
  3. (یُنفِقُونَ): فعل مضارع مرفوع، جمع مذکر غایب، (ن ف ق) صحیح سالم، ثلاثی ، معلوم, متعدی ؛  23مرتبه در قرآن آمده،
  4. (أُنزِلَ ): فعل ماضی مبنی، مفرد مذکر غایب، (ن ز ل ) صحیح سالم، ثلاثی مزید باب افعال، مجهول، (هو مستتر نایب فاعل) (أُنزِلَ ) 162مرتبه در قرآن آمده،
  5.  (یُوقِنُونَ ) : فعل مضارع مرفوع، جمع مذکر غایب،(و ق ن) معتل مثال واوی،ثلاثی مزید باب افعال، معلوم, متعدی ؛ یُوقِنُونَ 11مرتبه در قرآن آمده
  6. (یُقِیمُونَ) یُقْوِمُونَ 1..6 (اعلال به سکون  یُقِوْمُونَ 1..6 (اعلال به قلب) یُقِیمُونَ : جرى فیه حذف الهمزة تخفیفا مجرى یؤمنون لأن ماضیه أقام وزنه أفعل .. و فیه إعلال بقلب عین الکلمة الواو إلى یاء و أصله‏ یقومون بکسر الواو، فاستثقلت الکسرة على الواو فسکّنت- و هو إعلال بالتسکین- و نقلت حرکتها إلى القاف، فلمّا سکّنت الواو و انکسر ما قبلها قلبت یاء فقیل یقیمون وزنه یفعلون بضم الیاء ؛ (یُقِیمُونَ) 6مرتبه در قرآن آمده؛
  7. (کَفَرُ‌وا) : فعل ماضی مبنی بر ضم،جمع مذکر غایب، (ک ف ر ) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، لازم، فاعل: واو . (کَفَرُ‌وا) 197 مرتبه درقرآن آمده.
  8. (أَنذَرْ‌تَهُمْ ): (أَنذَرْ‌تَ) فعل ماضی مبنی بر سکون، مفرد مذکر مخاطب، (ن ذ ر) صحیح سالم ، ثلاثی مزید باب افعال، معلوم، متعدی، (تَ) فاعل، (هم) ضمیر متصل نصبی جمع مذکر غایب، مفعول به (أَنذَرْ‌تَهُمْ ) 2مرتبه در قرآن آمده .
  9. ( لَمْ تُنذِرْ‌هُمْ ): (لَمْ تُنذِرْ‌) فعل جحد، مضارع مجزوم به حرف لم، مفرد مذکر مخاطب، (ن ذ ر) صحیح سالم ، ثلاثی مزید باب افعال، معلوم، متعدی، فاعل: انت مستتر، (هم) ضمیر متصل نصبی جمع مذکر غایب، مفعول به .. ( لَمْ تُنذِرْ‌هُمْ ) 2 مرتبه در قرآن آمده
  10. (لَا یُؤْمِنُونَ ) : فعل نفی، مضارع مرفوع، جمع مذکر غایب، (ء م ن) صحیح مهموز الفاء، ثلاثی مزید باب افعال، معلوم، لازم (لَا یُؤْمِنُونَ ) 25 مرتبه در قرآن آمده
  11. (خَتَمَ ) : فعل ماضی ، مفرد مذکر غایب، (خ ت م) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، لازم -(خَتَمَ ) 5مرتبه درقرآن امده ؛
  12. (یَقُولُ ): فعل مضارع مرفوع، مفرد مذکر غایب، (ق و ل) معتل اجوف واوی، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی . یَقْوُلُ (اعلال به سکون) یَقُوْلُ – یَقُولُ - 182مرتبه درقرآن امده ؛
  13. (آمَنَّا): فعل ماضی، متکلم مع الغیر، (ء م ن) صحیح مهموز الفاء، ثلاثی مزید باب افعال، معلوم، لازم (نا) ضمیر متصل رفعی، فاعل - أءْمَنّا (قانون تخفیف همزه) آمَنَّا  – 39 مرتبه درقرآن امده ؛
  14. ( یُخَادِعُونَ ): فعل مضارع مرفوع، جمع مذکر غایب، (خ د ع) صحیح سالم، ثلاثی مزید باب مفاعله، معلوم، متعدی – 2 مرتبه درقرآن امده ؛
  15. (آمَنُوا ): فعل ماضی، جمع مذکر غایب، (ء م ن) صحیح مهموز الفاء، ثلاثی مزید باب افعال، معلوم، لازم (قاعده تخفیف همزه) – 263 مرتبه درقرآن امده ؛
  16. (یَخْدَعُونَ ): فعل مضارع مرفوع، جمع مذکر غایب، (خ د ع) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی - 1مرتبه درقرآن امده ؛
  17. ( مَا یَشْعُرُ‌ونَ ): (ما) نافیه؛ (یَشْعُرُ‌ونَ) فعل مضارع مرفوع، جمع مذکر غایب، (ش ع ر) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، لازم – 2 مرتبه درقرآن امده ؛
  18. ( فَزَادَهُمُ ): (ف) حرف عطف؛ (زَادَ) فعل ماضی،مفرد مذکر غایب، (ز ی د) معتل اجوف یایی، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی. (هم) ضمیر متصل نصبی جمع مذکر غایب، مفعول به – 2 مرتبه درقرآن امده ؛
  19. ( کَانُوا ): فعل ماضی، جمع مذکر غایب، (ک و ن) معتل اجوف واوی، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی.(فعل ناقصه، - 258 مرتبه درقرآن امده ؛(
  20. ( یَکْذِبُونَ ): فعل مضارع مرفوع، جمع مذکر غایب، (ک ذ ب) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، لازم – 7 مرتبه درقرآن امده ؛
  21. ( تکْذِبُونَ ) :فعل مضارع مرفوع، جمع مذکر غایب، (ک ذ ب) صحیح سالم، ثلاثی مجرد، معلوم، لازم – 2 مرتبه درقرآن امده ؛
  22. ( قِیلَ ): فعل ماضی، مفرد مذکر غایب، (ق و ل ) معتل اجوف واوی، ثلاثی مجرد، مجهول. ( قِیلَ ) 54 مرتبه درقرآن امده ؛
  23. ( زَیَدَ ) ؛ زاد اجوف یایی ( قلب به الف قاعده 5) 23- مرتبه درقرآن امده ؛
  24. (أَنْزَلْت) فعل ماض , مفرد مونث مغایب باب افعال مهموز الفاء، ثلاثی مزید و فاعله ‏- 9- مرتبه درقرآن امده ؛
  25. (لا تَکُونُوا ) - تکَوَنوا ..جمع مذکر مخاطب  کانوا (لا) ناهیة جازمة (تکونوا) مضارع ناقص مجزوم و علامة الجزم حذف النون‏-  10مرتبه درقرآن امده ؛
  26. ( قیلَ ) قَوَلَ (مجهول) قُوِلَ - قیلَ – 54 مرتبه درقرآن امده ؛
  27. (لَا تُفْسِدُوا ) : فعل نهی(مضارع مجزوم به حرف لا نهی) علامت جزم حذف نون، مفرد مذکر مخاطب، (ف س د) صحیح سالم، ثلاثی مزید باب افعال، معلوم، لازم – 3 مرتبه درقرآن امده ؛
  28. ( قَالُوا ) : فعل ماضی، جمع مذکر غایب، (ق و ل ) معتل اجوف واوی، ثلاثی مجرد، معلوم، متعدی – 315-  مرتبه درقرآن امده ؛ اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 
  • حسین صفرزاده
۰۷
فروردين

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی
  2. متقین 36- قیافه پرهیزگاران «ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض و یقول: قد خولطوا و قد خالطهم امر عظیم» ترجمه: بیننده وقتى به قیافه پرهیزگاران نظر مى‏کند، آنها را مریض مى‏پندارد، ولى هیچ مرضى در وجود آنها نیست و آن بیننده گوید: آنها دیوانه شده‏اند، در حالى که اندیشه‏اى بس بزرگ آنان را به این وضع درآورده است.
  3. زندان در بدن های لاغر - شرح: از بس خوف بر پرهیزگاران مستولى شده و آنها را به عبادت کشانده، اجسام آنها نحیف و رنگهاى آنها زرد شده به طورى که وقتى آنها را مى‏بینند، تصور مى‏کنند، افراد مریضى هستند، در حالى که اگر انسانهاى سالمى وجود داشته باشد، آنها هستند، مردم به هم مى‏گویند اعمال و رفتارى که اینها انجام مى‏دهند، به انسانهاى متعارف و سالم شبیه نیست، اینها از نظر روانى مریضند، ولى آنها دیوانه عالم دیگرى هستند، روان آنها با عالم مادّه و کثیف هم سنخ نیست؛
  4. آنها توجه به ملأاعلى دارند، آنها زندان شدگان در این بدنهاى لاغرند، اگر این دیوانگى است، صد رحمت بر آن!
  5.  درمنطق بیخردان، بى‏خردى است.-اعمال و رفتار این عاشقان در منطق دنیاپرستان به هیچ وجه قابل توجیه نیست، آنها کشش درک این عاشقان را ندارند، و از این روى آنها را دیوانه مى‏پندارند، در شب که همه به خواب ناز فرو رفته‏اند، شب زنده‏دارى و عبادت و راز و نیاز در منطق بیخردان، بى‏خردى است. مى‏گویند مگر انسان عاقل هم با خود چنین مى‏کند، در حالى که اگر چشم بصیرت داشتند مى‏دیدند خودشان هزارها بار بدتر براى امور دنیوى خود تلاش مى‏کنند و تا پاى جان و هلاکت به دنبال مال و جاه و منال هستند.
  6. مرحوم شیخ انصارى - یکى از خادمان حرم مطهر امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل کره بود که طبق معمول ساعتى قبل از طلوع فجر براى روشن کردن چراغهاى حرم مطهر بدان جا رفتم، ناگهان از طرف پائین پاى حضرت امیر صداى گریه‏اى شنیدم و شگفت‏زده شدم که معمولا این وقت شب زوّار به حرم مشرف نمى‏شوند، وقتى آهسته آهسته پیش رفتم، دیدم مرحوم شیخ انصارى است که صورتش را بر ضریح مقدس گذاشته و مانند مادر جوان مرده مى‏گرید.
  7. و با زبان دزفولى با سوز و گداز مى‏گوید «آقاى من، مولایم، اى ابالحسن، یا امیرالمؤمنین، این مسؤولیتى که اینک به دوشم آمده، بس خطیر است و مهم، از تو مى‏خواهم مرا از لغزش و اشتباه و عدم عمل به وظیفه مصون دارى، و در طوفانهاى حوادث ناگوار همواره راهنمایم باشى و الّا از زیر بار مسؤولیت- رهبرى و مرجعیت- فرار خوهم کرد و آن را نخواهم پذیرفت».( سیماى فرزانگان) آرى مثل شیخ انصاریها مزّه خوف را چشیدند و به مقصد رسیدند.
  8. نکته‏ : طریقیت و موضوعیت، قابل توجه اینکه در این فراز از خطبه، نحیف و لاغر بودن جسم و رنگ پریدگى از علائم متقیان شمرده شده است، آیا انسان درشت هیکل و فربه نمى‏تواند متقى باشد؟ جواب این است: در علم اصول هم بحث شده که بعضى چیزها جنبه‏ طریقیت دارد، نه موضوعیت، یعنى بعضى چیزها راهى براى تشخیص موضوعى است، نه این که خود این چیز در آن موضوع دخالت داشته باشد، مثل این که مى‏گویند انسانها روى دو پا راه مى‏روند،
  9. حال اگر انسانى را دیدم که عاجز بود و چهار دست و پا راه مى‏رفت، یا اصلا راه نمى‏رفت و با چرخ حرکت مى‏کرد، آیا انسان نیست؟ پس روى دو پا حرکت کردن طریق و راه براى شناختن انسان است نه دخیل در انسانیت انسانى داشته باشد، پس روشن شد که لاغر بودن یکى از راههاى شناخت متقین است در صورتى که همراه با صفاتى دیگر باشد و الا بسیارى از فسقه و فجره هم لاغراندام هستند، پس لاغر بودن دخل در تقوى به نحو موضوعى ندارد، ولذا چه بسا افراد پرهیزگارى را مى‏بینیم که فربه و چاق هستند، حتى بعضى از ائمه ما مثل امام پنجم (علیه السلام) نیز نقل شده هیکل درشتى داشته‏اند و فربه بوده‏اند.
  10. عناوین صفات مشیر نه حقیقی - پس این صفات، از قیود و صفات غالبى است که شاید بتوان گفت اکثر متقیان داراى این صفات هستند که مولى ذکر مى‏کنند و به عبارت دیگر عناوین صفات به نحو عنوان مشیر است نه عنوان حقیقى، یعنى با این صفات مولى اشاره به پرهیزگاران مى‏کنند نه خود اینها مثل لاغراندام بودن و رنگ پریدگى عنوان موردنظر مولى باشد که ارزش آنها به اینها باشد، ارزش متقیان به تقواى درونى و شجره ایمان آنهاست که اینگونه میوه‏ها و ثمراتى را به بار مى‏آورد.
  11. شیعه شما هستیم  - پس به سه بیان سؤال فوق را جواب دادیم: 1- این صفات طریقت دارد 2- عنوان مشیر است 3- قید غالبى است. با این توضیحات، روایتى که از مولى على (علیه السلام) نقل شده، بهتر روشن مى‏شود، در روایت آمده که در شبى مهتابى، مولى على (علیه السلام) از مسجد خارج شدند، به دنبال حضرت جماعتى نیز حرکت کردند، پس از مدتى حضرت ایستادند و فرمودند: شما که هستید؟ گفتند: شیعه شما هستیم اى امیرالمؤمنین، حضرت با فراست و دقت به چهره‏هاى آنها نظر انداختند و فرمودند: چرا در شما سیماى شیعه نمى‏بینم؟ گفتند: سیماى شیعه چیست اى امیرالمؤمنین؟
  12. سیمای شیعه - حضرت جواب دادند: «صُفْر الوجوه مِن السَهَر، عَمْشُ العیون مِنَ البکاء حَدبُ الظهور من القیام خَمصُ البطون مِنَ الصیام ذَبْلُ الشفاه مِنَ الدعاء عَلَیهم غَبرةُ الخاشعین»: «زردى صورت از شب زنده‏دارى، کم سوئى چشم از شدت گریه، پشت خمیدگى از ایستادن (زیاد)، فرو رفتگى شکم از روزه، خشکیدگى لبان از دعا، بر آنها گرد و غبار خشوع نشسته و از خاشعین هستند».( شرح خوئى، جلد 10، صفحه 130.)
  13. صفات حضرت یحیى (علیه السلام) -از کسانى که داراى این صفات بود، حضرت یحیى (علیه السلام) بود، داستان حالات حضرت یحیى (علیه السلام) را مرحوم مجلسى در عین الحیوة خود از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) آورده که خلاصه آن را نقل مى‏کنیم: حضرت یحیى (علیه السلام) وقتى خردسال بود روزى به بیت‏المقدس آمده و رهبانان و احبار را دید که پیراهنهائى از مو پوشیده‏اند و کلاههاى پشمى بر سر نهاده‏اند، و زنجیرها در گردن کرده خود را بر ستونهاى مسجد بسته‏اند،
  14. حضرت یحیى از انبیاء بنى‏اسرائیل بود که معاصر عیسى بن مریم (علیه السلام) بوده و نبوت حضرت عیسى (علیه السلام) را تصدیق کرد. خداوند حضرت یحیى (علیه السلام) را در سنّ پیرى، حضرت زکریا را در حالى که مادرش هم‏مسِن بود بطور خرق عادت اعطاء فرمود
  15. و چنانکه از روایات به دست مى‏آید، مانند امام حسین (علیه السلام) شش ماهه به دنیا آمد. او در زمان هیرودس پادشاه یهودى مذهب متولد شد (درباره حضرت یحیى (علیه السلام) مى‏توانید به جلد 9، میزان الحکمه، صفحه 542 به بعد مراجعه فرمائید، در آنجا از منابع اناجیل نیز کمک گرفته است).
  16. نام حضرت یحیى (علیه السلام) 5 مرتبه در قرآن در سوره‏هاى آل‏عمران، انعام، مریم و انبیاء آمده است. از امتیازات وى این بود که در کودکى به مقام نبوت رسید، قرآن وى را توصیف به «حصور» کرده و «حصور» به معنى کسى است که از هر جهتى در محاصره قرار گیرد و در اینجا طبق بعضى روایات به معنى خوددارى از ازدواج است و مانند حضرت عیسى مسیح (علیه السلام) تا آخر عمر مجرد زیست.
  17. «یحیى» پسرخاله «عیسى» - از منابع اسلامى و مسیحى بدست مى‏آید که «یحیى» پسرخاله «عیسى» بوده است، در منابع مسیحى، تصریح شده که یحیى، حضرت مسیح را غسل تعمید داده و لذا او را «یحیاى تعمید دهنده» نامند (غسل تعمید غسلى است که مسیحیان به فرزندان خویش دهند و معتقدند او را از گناه پاک مى‏کند).
  18. حضرت یحیى کتاب آسمانى ویژه‏اى نداشت و به تورات موسى (علیه السلام) عمل مى‏کرد، البته عده‏اى پیرو یحیى هستند و کتابى را هم به او نسبت مى‏دهند، و شاید «صابئین موحّد» پیروان وى باشند (اعلام قرآن، صفحه 667) به نقل از تفسیر نمونه، جلد 13، صفحه 21- 20. براى مطالعه درباره زندگى و شهادت حضرت یحیى (علیه السلام) مى‏توانید به جلد 13 تفسیر نمونه از صفحه 16 تا 30 مراجعه کنید) ..
  19. یحیى (علیه السلام) به نزد مادر آمده و پیراهن موئى و کلاه پشمى طلبید، مادر وى با پدرش حضرت زکریا (علیه السلام) صحبت کرد، حضرت زکریا (علیه السلام) به یحیى (علیه السلام) گفت تو طفل کوچکى هستى، چه چیزى باعث شده دست به این کار زنى؟ جواب داد پدر مگر از من خردسالتر مرگ را نچشیده است؟ حضرت زکریا (علیه السلام) جواب داد بلى، و به مادرش امر کرد هر چه خواهد بکن، حضرت یحیى (علیه السلام) از آن به بعد لباس موئى پوشید و به عبادت برخاست به طورى که پس از مدتى بدنش نحیف شد و روزى به بدن خود نظر کرد و گریست، خطالب الهى به او رسید اى یحیى آیا گریه مى‏کنى براى لاغر شدن بدنت به عزّ و جلال خدوم سوگند اگر یک نظر به جهنم کنى، پیراهن آهن خواهى پوشید به جاى این پیراهن، حضرت بسیار گریست به حدّى که صورتش زخم شد،
  20. خبر به زکریا (علیه السلام) رسید، حضرت زکریا (علیه السلام) به او گفت: چرا چنین مى‏کنى؟ من از خداى خود فرزندى طلبیدم که موجب سرور من باشد گفت اى پدر شما گفتید در میان بهشت و جهنم گردنه و عقبه‏اى است که‏ نمى‏گذرد از آن مگر بسیار گریه کنندگان از خوف الهى، حضرت زکریا (علیه السلام) در پاسخ وى جوابى نداشت و مادرش براى وى دو پاره نمد آماده کرد تا روى دو گونه‏اش گذارد تا آب چشم او را جذب کرده به صورتش آسیبى نرسد، ولى مگر گریه او تمامى داشت، به قدرى گریه مى‏کرد که دو نمد خیس مى‏شد و وقتى فشار مى‏داد، آب از لابلاى انگشتانش مى‏چکید.
  21. هرگاه حضرت زکریا (علیه السلام) مى‏خواست بنى‏اسرائیل را موعظه کند، به چپ و راست مى‏نگریست، تا مبادا یحیى (علیه السلام) در آنجا باشد و بر اندوه او افزوده شود، روزى که حضرت یحیى نبود، مشغول موعظه شد، در وسط صحبت یحیى (علیه السلام) که سر خود را در عبا پیچیده بود، در میان مردم نشست، و زکریا (علیه السلام) او را ندید، فرمود: حبیب من جبرئیل مرا خبر داد که حق تعالى مى‏فرماید در جهنم کوهى است آن را «سکران» نامند و در میان کوه و پائین کوه وادى هست که آن را «غضبان» نامند، زیرا از غضب الهى افروخته شده است و در آن وادى چاهى است که صد سال عمق آن است و در آن چاه تابوتهائى از آتش است، و در آن تابوتها صندوقها و جامه‏ها و زنجیرها از آتش است.
  22. چون یحیى (علیه السلام) اینها را شنید، سر برداشت و فریاد برآورد: « وا غفلتاه»: چه بسیار غافلیم از سکران، سپس برخاست و سر به بیابان گذارد، حضرت زکریا (علیه السلام) به مادرش امر کرد به دنبال او رود که مى‏ترسم زنده او را نیابى، و سراغ او را از چوپانى گرفت، گفت او را در فلان عقبه دیدم که مى‏نالید و مى‏گفت: «خدایا به عزت تو، اى مولاى من آب سرد نخواهم چشید، تا مکان و منزلت خود را نزد تو ببینم». مادرش او را به خدا سوگند داد تا به خانه برگردد، حضرت قبول کرده و به اصرار مادر پیراهن موئى را درآورد و پشمین‏

دشمن جان من است‏

 

عقل من و هوش من‏

کاش گشوده نبود

 

چشم من و گوش من‏

     

پوشید و از غذائى که نقل شده، عدس بوده تناول کرد و به خواب رفت.

  1. در خواب به او ندا رسید اى یحیى، خانه بهتر از خانه من و همسایه بهتر از من مى‏طلبى، چون این ندا شنید برخاسته و گفت خداوندا از لغزش من درگذر به عزّت تو دیگر سایه‏اى نطلبم به غیر از سایه بیت‏المقدس، لباس موئین را پوشید و روانه بیت‏المقدس براى عبادت در کنار رهبانان شد و هر چه مادرش مانع شد کارگر نیفتاد، و آخر زکریا (علیه السلام) گفت رهایش کن که پرده از قلبش کنار رفته و از عیش دنیا انتفاع نمى‏برد.( عین الحیوة مرحوم مجلسى)
  2. و عاقبت هم در راه خدا و خوف از او به شهادت رسید، در بعضى روایات دارد که: دختر برادر پادشاه موجب شد تا او شهید شود، زیرا روزى از یحیى (علیه السلام) خواست تا او را به ازدواج خود درآورد و او امتناع کرد، و از این روى مادر دختر، او را زیبا نموده روانه کاخ کرد و به او گفت اگر شاه از تو چیزى خواست، سر یحیى را از او بخواه و او چنین کرده؛
  3. و پس از شهادت حضرت یحیى (علیه السلام)، سر او را در تشتى طلا گذارده و به آن زن هدیه کرد.( میزان الحکمه، جلد 9،) حضرت یحیى (علیه السلام) تا آخر عمر هم از بس در عبادت به سر برد و کناره‏گیرى کرد، زن اختیار ننمود.( میزان الحکمه، جلد 9،)
  4. در مورد احوال خائفین و سرگذشت آنها مى‏توانید به کتاب عین الحیوة مرحوم مجلسى از صفحه 288 به بعد مراجعه کنید. مرحوم الهى، این بلبل شیوا در ذیل (ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض) چنین گوید:

هم آنان را زاندوه جدائى‏

 

تو پندارى مریض بى دوائى‏

  1. تو پندارى که آنان دردمندند
 

چو پر بشکسته مرغى در کمندند

ولیکن نیست در تنشان گزندى‏

 

ز عشق آمد به جانشان دردمندى‏

  1. خوشا دردى که عشق آرد به جانها
 

بمیرد بى چنین دردى روانها

خوشا بر جسم و جان بیمارى عشق‏

 

خوشا فریاد و آه و زارى عشق‏

  1. مکن محروم از این دردم خدا را
 

ببخشا بر مس من کیمیا را

 

الهى در تب عشقم بسوزان‏

 

چو شمعم ز آتش غم بر فروزان‏

  1. دلم چون چشم او بیمار گردان‏
 

به رویش چشم دل بیدار گردان‏

به درد عشق جانم مبتلا ساز

 

ز لعل یار دردم را دوا ساز

دواى درد جانم عشق یار است‏

 

مرا با حال بى جانان چه کار است؟

  1. سپس در ذیل (و قد خولطوا و لقد خالطهم امر عظیم) گوید:

هم آن پاکان به فیض عشق جانان‏

 

چو مجنونند پیش قوم نادان‏

به عقل کل چو جانى رهنمون گشت‏

 

تو پندارى که در دشت جنون گشت‏

     

 

  1. زنادانى تواش دیوانه دانى‏
 

توئى دیوانه او عقل جهانى‏

تو چون اطوار عادت عقل خوانى‏

 

خردمندى به جز عادت ندانى‏

  1. زهى دور از حقیقت مردم دون‏
 

که صرف العقل را خوانند مجنون‏

     

 

الا اى عشق، مجنون ساز ما را

 

زدام عقل ده پرواز ما را

  1. کدامین عقل؟ عقل مردم دون‏
 

که پیش شهوت نفسند مفتون‏

بیا تا زین خرد بیگانه گردیم‏

 

چو مشتاقان حق دیوانه گردیم‏

  1. کسى کز عشق مجنون جهان است‏
 

به ملک دل امیر عقل و جان است‏

خردمندا، به صحراى جنون تاز

 

وز آنجا کن به باغ وصل پرواز

  1. خوشا دیوانگان را وادى عشق‏
 

به صحراى تحیر شادى عشق‏

الهى بر جنون من بیفزاى‏

 

بدین عشق و جنون جانم بیاراى‏

     
  1. حکایت‏

 

یکى دیوانه‏اى را گفت: چونى‏

 

که خندان زیر زنجیر جنونى‏

  1. جوابش داد: کاى با عقل و هشیار
 

به زنجیرم فکنده، زلف دلدار

  1. تو را گر زین جنون تقدیر بودى‏
 

چو من خندان در این زنجیر بودى‏

ز شادى جنون جانى شد آگاه‏

 

که شد زنجیرى گیسوى آن ماه‏

     
  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 105
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۷
فروردين

 

 

  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی 

-35-صفت متقین  وجود خدا در تمام ذرات وجودشان‏ «قد برأ هم الخوف  برى‏ء القداح» ترجمه: خوف  و ترس  بدنهاى آنها را همچون چوبه تیر لاغر ساخته.***

  1. چوبه تیر لاغر : شرح: در قدیم براى ساختن تیر، چوبها را مى‏تراشیدند، و در نوک آن پیکانى از فلز قرار مى‏دادند، و در انتهاى آن هم پرهائى بود تا حرکت چوب را تنظیم کند، و چون قسمت انتهائى سبک و ابتدائى بواسطه آن فلز سنگین بود، در فضا چرخش پیدا نمى‏کرد. فائده این تراشیدن چوب چند چیز بود: 1- تیرها سبک شده و در نتیجه برد آن بیشتر مى‏شد. 2- صاف مى‏شد و مقاومت هوا در برابر آن کم مى‏شد. 3- براى قرار دادن در چلّه کمان راحت‏تر بود.
  2. ترس  از خدا آنها را تراشیده،- مولاى متّقیان على (علیه السلام) در این فراز تشبیه بسیار جالبى فرموده‏اند؛ ترس  از خدا آنها را تراشیده، و کاربرد آنها را زیاد و شانس رسیدن آنها را به هدف بیشتر کرده است، خدا با خوف  خود آنها را تراشیده تا بر پرش بیشتر به هدف رسیده، و سرعت و شتاب گیرند، و امواج هواهاى نفسانى مقاومت زیادى در برابر آنها نداشته باشد، و به راحتى خود را به دستورات الهى بسپارند و گوش به فرمان صاحب حقیقى خود دهند.
  3. خوف  الهى موجب لاغر شدن متقیان مى‏شود؛ به جهت این که نفس تدبیر کننده بدن، به اصلاح و صلاح بدن نمى‏پردازد، و قوه شهویه و غاذیة (قوه‏اى که امر جذب و تقسیم غذا و شؤون طعام را در بدن به عهده دارد) آن طور که باید کار نمى‏کنند، و مقدار انرژى که در بدن مصرف مى‏شود و تحلیل مى‏رود را نمى‏توانند جایگزین کنند، و در نتیجه این منجر به تحلیل رفتن بدن مى‏شود. و این گونه حالت یعنى تحلیل رفتن بدن و خوف  الهى،
  4. ترس  از خدا آنها را درباره امام سجاد (علیه السلام) روایت شده است که وى از خوف  خدا در هر شبانه‏روز، هزار رکعت نماز مى‏خواند، به طورى که باد او را مثل سنبله و ساقه گندم حرکت مى‏داد. در روایت آمده است وقتى آن حضرت وضو مى‏گرفت، رنگ او زرد مى‏شد و وقتى اهل و عیال او از این حالت سؤال مى‏کردند، مى‏فرمود: «اتَدْرُون لِمَنْ أتَأهَب للقیام بین یدیه»: «آیا مى‏دانید براى ایستادن در برابر چه کسى مهیا مى‏شوم».
  5. ترس  از خدا رنگ زرد ؛گریه زیاد ؛ پیشانی زخم - در روایتى از امام صادق (علیه السلام) رسیده است که آن حضرت تمجید از على (علیه السلام) مى‏فرمود و از حالات و اعمال وى سخن مى‏راند تا این که فرمود: «از فرزندان و اهل‏بیت او کسى در لباس و علم فقه مثل على بن الحسین (امام سجاد (علیه السلام) نبوده، روزى فرزندش امام باقر (علیه السلام) وارد بر او شد، و دید بسیار عبادت کرده و رنگش از شب زنده‏دارى زرد و از چشمانش بواسطه شدت گریه (رَمَصْ) خارج شده است (رمص ماده سفید رنگى است که از مجراى چشم بواسطه اشک زیاد خارج مى‏شود) و پیشانى مبارکش زخم شده و قوس بینى حضرت بواسطه سجود شکاف برداشته، و از پا افتاده و قیامش زیاد شده بود،
  6. برحال پدر گریستم - امام باقر (علیه السلام) فرمود، وقتى پدرم  را در این حال یافتم، کنترل از دستم خارج شده گریستم.آرى شیعیان راستین آنها هم چنین هستند، آنها داراى خوف  از خدایند، خوف ى که مقام بزرگى از مقامات عارفین و یکى از ارکان عرفان اسلامى است.
  7. ارزش خوف ‏ : خوف  و خشیت از عذاب خدا، خلق و عادت متّقین است‏ «الخَشْیةُ من عَذابِ اللّه شیمَةُ المتقین»: خوف  همچون خالى بر گونه متقین و عارفان پدیدار است؛ و گوئى مردم با آن خال آنها را مى‏شناسند، خوف  از خدا ثمره ایمان و رأس حکمت است.
  8. در اهمیت خوف  روایتى از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است؛ حضرت مى‏فرمایند«لا مُصیبةَ کَعَدمِ العَقْل و لا عَدَم عقل کَقِلّة یَقین و لا قِلّة یَقین کَفَقْدِ الخوف و لا فَقْد خوف  کقِلّة الحُزْن على فَقْد الخوف »: «مصیبتى مثل بى‏عقلى نیست و هیچ بى‏عقلى مثل کمى یقین نیست و هیچ کم یقینى مثل عدم خوف  نیست و هیچ عدم خوفى مثل کمى حزن و اندوه بر نداشتن خوف  نیست».
  9. «عاقل‏ترین شما،- از این روایت استفاده مى‏شود که حزن زیربناى خوف  و خوف  اساس یقین و یقین شالوده عقل است، و بى‏جهت نیست که در روایت آمده:«اتَمَکم عَقلا اشَدّکم للّه خوفاً»: «عاقل‏ترین شما، خداترس ‏ترین شماست».
  10. متقین همان خائف ین هستند، در قرآن ذکر متقین بسیار آمده و آنها همان خائف ین هستند، آنها که از خدا ترس یدند و همه از آنها ترس یدند. پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «مَنْ خاف  اللّه خافه کلُ شى‏ء و مَنْ خاف  غیرَ اللّه خوفه اللّه مِنْ کل شى‏ء»: «کسى که از خدا ترسد هر چیزى از او مى‏ترسد و کسى که از غیرخدا بترسد، خدا او را از هر چیزى مى‏ترس اند».
  11. از فقر مى‏ترسد بترسد،- یحیى بن معاذ گوید: این مسکین فرزند آدم اگر از آتش جهنم چنانکه از فقر مى‏ترسد بترسد، وارد بهشت مى‏شود، یعنى اگر به اندازه اهتمام به مسائل اقتصادى و ترس از فقر به همان اندازه اهتمام به امور معنوى داشته باشیم و از عذاب الهى بترسیم رستگاریم، ولى این بشر غافل است، مى‏گوید آبرو دارم نباید بگذارم فقیر شوم، و از بى چیزى دلهره دارد، ولى از عذاب الهى نمى‏ترسد، و نمى‏گوید در نزد خدا و پیامبران و اولیاء و همه مردم که روز رستاخیز بپا مى‏خیزند، آبرو دارم.
  12. ترس از خدا - از یکى از صلحاء پرسیدند: ایمن‏ترین خلق در فردا کیست؟ گفت: شدیدترین آنها از حیث خوف  (ترس از خدا) در امروز یعنى شدت خوف  امروز رابطه مستقیم با در امان بودن از عذاب فردا دارد.
  13. یکى از زهاد این‏گونه اصحاب خود را نصیحت کرد: «به خدا قسم اگر همنشین گروهى شوى که تو را امروز بترس انند، تا در فردا ایمن باشى بهتر است از این که با گروهى همنشین شوى که تو را امروز امنیت دهند تا در فردا خائف  شوى».
  14. قلوبشان ترسناک است) خائف ین، ترسشان نه براى معصیت باشد، که براى ترس  از عبادت است. از پیامبر (صلى الله علیه وآله) نقل شده که در ذیل آیه‏ «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ»: (کسانى که مى‏آورند آنچه را آوردند و قلوبشان ترسناک است) فرمودند: فکر مى‏کنید آنهائى هستند که عصیان کرده و از معصیت خائف ند؟! «لا، بل الرجل یصوم و یتصدق و یخاف الا یقبل منه»: «نه، بلکه مرد (شخص) روزه مى‏گیرد و صدقه مى‏دهد و زکات و حقوق خود را اداء مى‏کند ولى از این ترس  دارد که از او قبول نشود».
  15. اشک در خلوت - در روایت آمده که هفت دسته‏اند که خداوند سایه لطف خود را بر سر آنها مى‏افکند، در روزى که به جز سایه رحمت الهى، سایه‏اى نیست؛ یک دسته از آنها کسانى هستند که در خلوت ذکر خدا گفته و اشک خوف  مى‏ریزند.
  16. منشأ خوف ‏سه چیز است - خوف از خدا ممکن است منشأ فراوانى داشته باشد، ولى سرچشمه‏هاى عمده آن سه چیز است: 1-خوف معرفت اللّه، انسان وقتى کنار کوه بلندى و یا دریاى وسیع و خروشانى قرار مى‏گیرد، خوفى در دل او ایجاد مى‏شود وحشتى به او دست مى‏دهد، نه به خاطر اینکه ضررى متوجه او مى‏شود، بلکه این درک عظمت است، موجود کوچک وقتى عظمت موجود بزرگى را درک کند خائف  مى‏شود، مثلا وقتى ساختمان عظیمى را مى‏بینیم و آسمانخراشى را ملاحظه مى‏کنیم، خائف  مى‏شویم. این براى چیست؟ چرا وقتى در برابر بزرگى قرار مى‏گیریم با اینکه فرد خوبى است ولى خود را باخته و خوفى در خود احساس مى‏کنیم، چرا ابهّت او ما را مى‏گیرد؟ این چیزى به جز درک عظمت نیست.
  17. 2-خوف درک بلنداى عظمت الهى - حال اگر انسان درک بلنداى عظمت الهى و دریاى خروشان ازلى و ابدى سرمدى او را کرد، و در علم و قدرت و شوکت و جلالت و عزت او غرق شد، چیزى جز او نمى‏بیند، و در نتیجه خائف  مى‏شود، چنان مى‏شود که وقتى نام خدا مى‏شنود و یا ذکرى از او مى‏شود قلبش به هراس مى‏افتد إِذا ذُکِرَ اللَّهُ‏ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ‏: اینان مؤمنان راستین و حقیقى در لسان قرآنند أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا. ذکر و یاد خدا، تداعى معانى بسیار براى او مى‏کند و خود را در پیشگاه با عظمت او ضعیف و ذلیل مى‏بیند و چه سرمایه‏اى براى ضعیف، جز ترس  مى‏توان یافت!
  18. خوف ؛ ترس از دادگاه خدا، و به عبارت دقیق‏تر، ترس  از پرونده اعمال خود و به بیانى ظریف‏تر، ترس  از عاقبت خود، نمى‏داند چکاره است و به کجا مى‏رود! عارف و پرهیزگار حقیقى، از عبادت خود هم ترس ناک است، زیرا انتظارى که از عالم است از جاهل نیست، انتظارى که از پیر هست از جوان نیست، عبادت مراتب دارد، مسلم است که «ممکن» حق واجب و خالق را نمى‏تواند اداء کند، زیرا پیامبرش هم اقرار مى‏کرد که: «ما عَبَدْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ، ما عَبَدناکَ حَقَّ عِبادَتِک» چون او هم ممکن است و مخلوق، ولى توقعّى که از او هست، از ما نیست، ولى پیامبر (صلى الله علیه وآله) هم خائف  بود که شاید نتوانسته آن طور که باید اداء وظیفه کند؛ افراد بزرگ هم خوفشان این چنین خوفى است.
  19. 3- خوف دیوان عدالت و دیوان نعم - ترس  از معاصى و صحیح‏تر ترس از عدالت خداوندى، خدا مى‏تواند براى یک معصیت عذاب کند، و این خلاف عدل نیست، ولو تمام عمر را شخص عبادت کرده باشد. در روایات داریم که در قیامت سه دیوان باز مى‏کنند: دیوان نعم، و دیوان عبادت و دیوان معاصى، دیوان عبادت مقابله و برابرى با دیوان نعم نمى‏کنند؛ علاوه بر این که دیوان معاصى بلاعوض باقى مى‏ماند.
  20. خوف معرفت ؛ عظمت ؛ عدالت ، و به عبارت دیگر سه نوع خوف  از بالا به پائین که مى‏آئیم درجه شخص مى‏شود یعنى پرهیزگاران و خائف ین سطح بالا خوف  نوع اول‏را دارند؛ گرچه جمع این خوفها منافاتى با هم ندارد.

آن کس که از خدا ترسیدن ، بهشت جایگاه او است‏ (وَ أَمَّا مَنْ خاف  مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‏): و اما کسى که از مقام‏ پروردگارش ترسید و نفس را از اتّباع و پیروى هوى بازداشت، همانا بهشت جایگاه او است.

  1. برادرم اشک خون بریز که هر قطره آن درّى درخشان است، در روایت بسیار جالبى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) چنین رسیده است: «ما مِنْ قَطرة احَبّ الى اللّه تعالى مِنْ قطرةِ دمع من خَشْیَةِ اللّه او قطرة دم اریقَتْ فى سبیل اللّه» «هیچ قطره‏اى محبوب‏تر در نزد خدا از قطره اشک از خوف خدا یا قطره خون ریخته شده در راه خدا نیست». چه زیبا و چه بلند است کلام آن زیباى بلندمرتبه که دو گوهر گرانبها را مثل آورده که یکى مثل دُرّ سفید و دیگرى چون یاقوت است.
  2. ثمرات خوف ‏- براى خوف  ثمراتى در آیات و روایات ذکر شده که به تعدادى از آنها اشاره مى‏کنیم:

انسان خائف  عذابهائى را که خداوند بر ستمگران و اقوام پیشین نازل کرده، نشانه و آیتى مى‏داند، براى حساب آخرت و اینکه سر و کارش با کیست، ولى انسان که از درک عظمت الهى عاجز است، با دیدن عاقبت فرعونیان و نمرودیان هنوز به حساب خود رسیدگى نمى‏کند، و بسیار ساده از کنار این حوادث مى‏گذرد، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خاف  عَذابَ الْآخِرَةِ، ذلِکَ لِمَنْ خاف  مَقامِی وَ خاف  وَعِیدِ

  1. خوف  الهى، خائف  را - به بهشت رهنمون مى‏سازد: وَ أَمَّا مَنْ خاف  مَقامَ رَبِّهِ‏ .... فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‏ در آیه‏اى دیگر مى‏فرماید: جزاى چنین شخصى دو بهشت است که داراى انواع نعمتها و درختان پرطراوت است، در آنها دو چشمه دائماً در جریان است، و از هر میوه‏اى دو نوع در آنها موجود است: وَ لِمَنْ خاف  مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ‏- ذَواتا أَفْنانٍ‏- فِیهِما عَیْنانِ تَجْرِیانِ‏- فِیهِما مِنْ کُلِّ فاکِهَةٍ زَوْجانِ‏.
  2. خوف مانع از معاصی است-  نفس را در زندان خود محبوس مى‏کند تا مرتکب معاصى نشود، خوف  رادع و مانع از معاصى است: «الخوف سجن النفس من الذنوب و رادعها عن المعاصى» «نعم الحاجز عن المعاصى المخوف ». خوف  موجب کاستن آفات مى‏شود، هر چه خوف  فرد بیشتر آفت او کمتر است «من کثرت مخافته قلت آفته».
  3. خوف  موجب علم محض، و علم و معرفت موجب استجابت دعا مى‏شود؛ از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) نقل شده: «لَوْ خِفْتُم اللّه حقّ خیفتِه لَعَلِمْتُم العِلْمَ الذّى‏ لاجَهْل مَعَه و لو عَرَفْتم اللّه حقّ معرفته لَزالَتْ بِدُعائکم الجبال»: «اگر آنطور که باید خداترس شدید، عالم به عالمى مى‏شوید که جهل در آن راه ندارد، و اگر عارف و عالم به خدا شدید آنطور که باید، به دعاى شما کوهها از بین مى‏رود».(میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 184.)
  4. خائف لحظه‏اى نشست ندارد و دائماً در حرکت است تا به منزل رسد. در حدیث جالبى از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) چنین آمده: «مَنْ خافِ أدلَجَ و مَنْ أَدلَجَ بَلَغَ المنزل الا انَّ سَلْعَةَ اللّه غالیة، الا انّ سَلْعَةَ اللّه الجنة»:
  5. «کسى که خائف  شد ترسید دیر به منزل برسد، و آنچه مى‏خواهد از دست برود) شب هم حرکت مى‏کند، و کسى که شب حرکت کرد (و وقت و فرصت را از دست نداد خافا و نخوابید) به منزل خواهد رسید. آگاه باشید که متاع خدا بسیار گرانبها است، آگاه باشید و متوجه باشید که متاع خدا بهشت است». چه تعابیر زیبائى پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرموده‏اند! انسانى که ترس دارد دیر برسد یا در راه بخوابد و دلهره دارد خواب به چشمش نمى‏آید که شب بیارمد و لذا خطرات حرکت در شب را پذیرفته و حرکت مى‏کند و مسلماً به منزل خواهد رسید که بهشت ابدى است.
  6. علائم خائف ‏هر یک از ثمرات فوق که در اعمال و رفتار و حالات خائف  ظاهر شود، خود علامتى براى شناسائى او است، علاوه بر این که در روایت علامات دیگرى براى او ذکر شده است: خائف  ظلم نمى‏کند؛ مولى على (علیه السلام) فرمودند: «من خاف ربه کف ظلمه».خائف  در قلبش حبّ مقام و جاه و اینکه از او یاد مى‏شود، نیست.
  7. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «انَّ حُبَّ الشّرف و الذّکر لا یَکونان فى قلبِ الخائف  الراهِب».خائف  قولش، فعلش را تصدیق مى‏کند و امورات پنهانى او موافق امورات آشکار او است. امام کاظم (علیه السلام) در روایتى در مورد خائف  فرمودند: «... و لا یَکونُ احد کذلک الّا مَنْ کانَ قولُهُ لِفِعْلِه مصدّقاً و سِرُّه لِعَلانیته موافقاً ...»: «کسى خائف  نمى‏شود مگر این که قولش مؤید فعل او و پنهان او موافق آشکار او باشد».
  8. علامات دیگرى برای خوف - نیز در روایات ذکر شده که مى‏توان همه علامات را به یک چیز برگرداند، و آن منع و نهى کردن نفس است از پیروى هواى نفس، که قرآن در جمله‏اى فرمود: «أَمَّا مَنْ خاف  مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ ...».
  9. مسلک خائفان - اى برادر مسلک خائفان در پیش گیر و به این نگارنده حقیقر دعا کن تا خوف  الهى، جاى جاى قلبش را فراگیرد و از آنکه باید بترس د به سوى او فرار کند، زیرا که فرق ترس  از خالق و ترس  از مخلوق همین است. اگر از خالق ترس یدى به طرف او باید روى ولى اگر از مخلوق ترس ى باید از او فرار کنى.
  10. انواع خوف ‏- خوف به معنى اعم را پنج قسم دانسته‏اند: خوف، خشیة، وجل، رهبت، هیبت، 1خوف از گنهکارانست، 2خشیة از دانشمندانست، 3وجل از دلبستگان بحق است، 4رهبت از عابدین است، 5هیبت از عرفا است، 1خوف از براى گناهست. خدا فرماید، براى کسى که از مقام پروردگارش بترسد و گناه نکند دو بهشت است 2خشیة براى‏ این است که خود را تقصیر کار میداند خدا فرماید همانا دانشمندان بندگانش از او مى‏ترسند 3وجل براى کم خدمتى است خدا فرماید آنان که چون نام خدا برده شود دلهاشان بلرزد، 4رهبت براى اینست که خود را تقصیر کار مى‏بیند خدا فرماید ما را از روى شوق و بیم مى‏خوانند 5هیبت براى شهود حق است در گاهى که اسرار او بر دل عارفان کشف شود خدا فرماید او شما را از خویش میترساند، اشاره بدین معنى دارد از پیغمبر روایت شده که چون نماز میخواند از هیبت حق آواز جوش سینه‏اش که مانند جوش دیک بود شنیده میشد.

 

  1. خوف  که براى عصیان کنندگان و گنهکاران است به خاطر ارتکاب گناه است‏ «وَ لِمَنْ خاف  مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ». خشیت که براى عالمان است به جهت این که خود را در محضر خدا مقصّر مى‏دانند «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ». «وجل» براى فروتنان و متواضعان است به جهت ترک خدمت، خداوند عزوجل فرمود: (الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ».
  2. رهبه براى عبادت کنندگان است، چون خود را مقصّر درگاه باریتعالى مى‏دانند، خداوند عزّ شأنه فرمود: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً».
  3. هیبت براى عارفان است، زیرا شاهد دادگاه و عدل الهى، خداوند است. یعنى قاضى دادگاه شاهد است‏ «یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ».
  4. به امید این که قلب ما در این دنیا خائف  شود تا در آخرت آمن گردد. مرحوم الهى در ذیل این فراز (قد براهم الخوف  برى‏ء القداح) چنین گوید:
  5. صاحب مفردات خوف  را چنین تعریف کرده است: «توقّع مکروه عن أمارة مظنونة او معلومة» یعنى انتظار مکروهى که علامت ظنّى یا قطعى بر وقوع آن قائم شده، همچنان که رجاء، انتظار محبوب و امر خوبى است که علامت ظنى یا قطعى بر وقوع آن قائم شده است؛
  6. و صاحب مفردات خوف  را ضدّ امن قرار داده است. و نیز خشیت را خوفى که با تعظیم همراه است دانسته و اکثر این نوع خوف  را ناشى از علم به آنچه از آن ترس یده شده، معرفى کرده و لذا علماء راستین داراى این چنین خوف ى هستند (الخشیة خوف  یشوبه التعظیم و اکثر ما یکون ذلک عن علم بما یخشى منه).
  7. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

زبیم هجر جانان خسته جانند

 

به درد عشق زار و ناتوانند

زاندوه فراقش لاغر اندام‏

 

هراسان تا چه پیش آید سرانجام‏

مبادا روى جانان را نبینند

 

به هجرش تا ابد دلخون نشینند

تن لاغر ز درد عشق، جان یافت‏

 

زلطف دوست، روح جاودان یافت‏

کسى کش بیم هجران نیست در دل‏

 

کند فربه تن خاکى چه حاصل‏

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خ

  • حسین صفرزاده