پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۱۰ مطلب با موضوع «زیارت وگریه برحسن علیه السلام» ثبت شده است

۱۶
آذر

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

    1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. 75مجلس سى و ششم : ان یرزقنى طلب ثارک مع حضرت  منصور من اهل بیت محمد صلى الله علیه و آله و از خدا درخواست میکنم که روزى من گرداند تا با حضرت  منصور از اهل بیت محمد صلى الله علیه و آله ((یعنى حضرت  ولى عصر)) خون خواه تو باشم .
  2. شرح لغات  :  رزق به فتح راء روزى دادن است و رزق به کسر راء نفس روزى است .
    حضرت  بمعنى پیشوا در امور دین و دنیا است و بعبارت دیگر به برنامه هاى دینى اعم از حکومت و اجراى حدود و احکام الهى تحقق میبخشد.
  3. حضرت  صادق (علیه السلام ) به مفضل فرمودند اى مفضل حضرت منصبى است الهى و خلافتى است ربانى که خداوند هر طور که مصلحت بداند و در هر مورد که حکمت ایجاب نماید آنرا قرار میدهد و کسى را نمیرسد که بگوید چرا در صلب حسین  (علیه السلام ) قرار داده شد و در صلب حضرت  حسن (علیه السلام ) قرار داده نشد
  4. و به تعبیر دیگر حضرت  بخورشیدى میماند که با اشعه زندگى بخش خود همه موجودات زنده را حیات میبخشد و بیمنه رزق الورى .طلب ثارک : یعنى طلب خونخواهى تو را بکنم .
  5. حضرت  سیدالشهدا ء علیه السلام عظمتى دارد که هیچکس جز خدایتعالى نمى تواند آن را بیان کند و فضل و ثوابش را شرح دهد زیرا عظمت خون و اهمیت خونخواهى هر کس به قدر بزرگى صاحب آنست و همانطور که شخص نمیتواند مقام و منزلت حسین  (علیه السلام ) را کاملا بشناسد همچنین نمى تواند عظمت و اهمیت خونخواهى آنجناب را درک کند.
  6. براى اینکه بتوانیم در حد استعداد و ظرفیت خود آن عظمت را دریابیم در این زیارت از خدا میخواهیم که ما را از خونخواهان آن حضرت  قرار دهد و این سعادت بزرگ را بما روزى فرماید.
  7. مع حضرت  منصور من اهل بیت محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) در رکاب حضرت  نصرت یافته از اهل بیت محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) اهل در لغت بمعنى خانواده و فامیل و افراد خاندان آمده است و گاهى بمعنى سزاوار و شایسته ذکر شده و همچنین به گروهى اطلاق میشود که پیوند جامعى با هم دارند.
  8. قرآن کریم آنان را که با پیغمبرى عقیده اند و باو ایمان دارند اهل او ذریه او میداند و کسانى که فرزند نسبى او باشند در صورت ایمان نیاوردن از اهل او بیرون میداند همچنانکه در داستان نوح که فرزندش فرد ناشایسته اى بود خدایتعالى فرمود: انه لیس من اهلک . او از اهل تو نیست .
  9. و همچنین قرآن کریم گاهى آنان را که یک مسیر حرکت میکنند و یا یک روش و مرام دارند و یا پیروى از یک کتاب آسمانى مینمایند و یا پیرو یک مکتب غیرآسمانى هستند اهل همان روش بخصوص دانسته مانند اهل کتاب ، اهل تقوى ، اهل نار، اهل دوزخ ، اهل بهشت و غیره و این معنى اهل است .
  10. اهل بیت پیغمبر چه کسانى هستند؟ این موضوع در قرآن مجید کاملا تصریح شده که در آیه تطهیر میفرماید: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس و یطهرکم تطهیرا . اشاره بر اینکه خدا جز این منظور ندارد که پلیدى را از شما اهل بیت ببرد حالا باید دید اهل بیت چه کسانى هستند؟
  11. از روایاتى که در شاءن نزول آیه وارد شده تاءیید میشود که آیه شریفه در شاءن رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم  ) و على و فاطمه و حسن و حسین  علیهم السلام نازل شده و لذا رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم  ) فرمود: بار خدایا اینها اهل بیت و عترت من هستند.و در روایات زیادى آمده که ائمه هدى از اهل بیت میباشند.
  12. ابوسعید خدرى میگوید: از رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم  ) سئوال شد که حضرتان بعد از شما چند نفرند؟ فرمود: دوازده نفر از اهل بیتم .
  13. بنابراین روایات و روایات دیگرى که دوازده حضرت  را بنام آنها ذکر کرده است رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم ) حضرت  مهدى را هم که آخرین حضرت  است از اهل بیت خود خوانده است .
  14. مع حضرت  منصور من اهل بیت محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) در رکاب حضرت  نصرت یافته از اهل بیت محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) که حضرت  عصر عجل الله تعالى فرجه باشد. و اختصاص آن حضرت  به لقب منصور از جهت آنست که طلب خون حضرت  سیدالشهدا ء در عهده شمشیر عاملگیر آن حضرت  میباشد چنانچه در آیه 31 سوره اسرى میفرماید: و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فى القتل انه کان منصورا .
  15. اخبار زیادى داریم که این آیه مبارکه در مورد قتل حضرت  سیدالشهدا ء ابا عبدالله الحسین  (علیه السلام ) نازل شده که ولى خون حضرت  حسین  (علیه السلام ) حضرت  قائم است و اگر جمیع آنها را بکشد اسراف در قتل نشده است
  16. و در بعضى از اخبار است که بعضى از روات سئوال کردند کسانیکه در زمان حضرت  بقیة الله هستند که قاتل نبودند براى چه آنها را میکشند جواب دادند که چون راضى بفعل آنها هستند. ((والراضى بفعل قوم کالداخل فیهم ))
  17. و در بحار از تفسیر عیاشى نقل میکند که حضرت  باقر (علیه السلام ) فرمودند: هو الحسین  بن على قتل مظلوما و نحن اولیائه و القائم منا اذا قام طلب بثارالحسین  فیقتل و حتى یقال قد اسرف فى القتل .در اینجا چند اشکال متوجه میشود:
  18. اولا: راضى بقتل را نباید قصاص کرد فقط در عقوبت شریک فاعل است .
  19. ثانیا: باید سهم دیه آنها را رد کرد چه اگر جماعتى یکنفر کشتند ولى مقتول میتواند تمام آنها را بکشد مشروط بر اینکه دیه  آنها را بدهند. مثلا اگر ده نفر یکنفر را بکشند باید به هر یک از وارث این ده نفر نه عشر 10/9 دیه بدهند.
  20. جواب تمام این اشکالات به این است که حضرت  ابا عبدالله الحسین  (علیه السلام ) مسلما جزو اهل بیت رسول خدا بوده و محبت نسبت بآن حضرت  از ضروریات دینست و کسانى که راضى به قتل او هستند منکر ضرورى دین میباشند، پس چنین کسى کافر و مرتد و واجب القتل میباشد. پس زمان رجعت آنها را زنده میکنند و حضرت  از آنها انتقام میکشد.
  21. ولى خون  حضرت  حسین  (علیه السلام ) حضرت  قائم است از حضرت  محمد باقر علیه السلام سئوال کردند ((فلم سمى القائم قائما)) به چه جهت لقب حضرت  مهدى قائم شد؟ فرمود: چون جدم حسین  علیه السلام را شهید کردند ملائکه آسمانها بخروش آمدند عرض کردند خدایا انتقام این مظلوم را از ظالمان بکش .
  22. خطاب رسید انظروا الى ضحضاح العرش چون نظر کردند پرده هاى نور از عرش الهى برداشته شد و حضرتان که از ذریه حسین  علیه السلام بودند دیدند که یکى از آنها به نماز ایستاده خطاب رسید که بذلک انتقم منهم اوست که انتقام میکشد از قتله حضرت  سیدالشهدا ء و هر کس از بنى امیه که راضى بقتل آن حضرت  بودند.
  23. شرح صلى الله علیه و آله ان یرزقنى طلب ثارک مع حضرت  منصور من اهل بیت محمد صلى الله علیه و آله
    این جمله در دو بخش شرح داده میشود.
    بخش اول : صلى الله علیه یعنى خداوند سلام و درود بر پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) میفرستد.
    بخش دوم : در معنى آل پیغمبر که چه کسانى هستند.
  24. حقتعالى در سوره احزاب آیه 57 میفرماید: ان الله و ملائکته یصلون على النبى یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما .
  25. در چند آیه قبل از این آیه بحثهایى پیرامون حفظ حرمت پیغمبر و عدم ایذاء او آمده در این آیه مورد بحث نخست سخن از علاقه خاص خداوند فرشتگان نسبت به پیغمبر میگوید بعد درین زمینه دستور به مؤ منان میدهد.
  26. حقتعالى در قرآن ، هر پیغمبرى را بنحوى ستوده و مخصوص به کرامتى گردانیده . مثلا حضرت  آدم را به سجود ملائکه اکرام فرمود: اسجدو لادم
  27. و حضرت  موسى را به کلام خود و کلم الله موسى تکلیما.
  28. داود را بخلافت تعیین فرمود یا داود انا جعلناک خلیفة فى الارض
  29. سلیمان را به منطق الطیر انا علمناه منطق الطیر
  30. و عیسى را به ابراء مرض و احیاء موتى تخصیص فرمود که : ابرى الاکمه و الابرص و احیى الموتى باذن الله
  31. ولى پیغمبر اکرم درباره اش فرمود: ان الله و ملائکته یصلون على النبى ازین تعریف باید دانست
  32. که فرق این پیغمبر با سایر پیغمبران چقدر بوده است
  33. و گویند مراد از صلوات خدا بر پیغمبر ثنا و مدح بر آنحضرت  است و از بسیارى ستایش حقتعالى بود که مسمى به محمد شد یعنى بسیار ستوده شده و از بسیارى ستایش او بود
  34. حقتعالى را که مسمى به احمد شد، یعنى بسیار ستاینده . کانه حقتعالى میفرماید بسیار ترا ستودیم که محمد گشتى و بسیار تو ما را ستودى که احمد شدى .
  35. در حکمت اینکه حقتعالى بر حبیبش صلوات میفرستد بعضى گفته اند که خداوند ملائکه را بسجود حضرت  آدم ماءمور ساخت ولى بسجود پیغمبر ماءمور نشدند اگر چه سجده آدم هم به واسطه نور پیغمبر در صلب آدم بود ولى بر حسب ظاهر پیغمبر مسجود واقع نشد و از این مطلب تفضیل آدم بر پیغمبر ظاهر میشد
  36. پس حقتعالى فرمود اى ملائکه اگر بشما گفتم بر آدم سجده کنید من خودم اول بر محمد صلوات فرستادم و شما مؤ منین بدون حاجت داشتن بآن حضرت  صلوات بر آن بزرگوار میفرستد ملائکه و انسانها که در دنیا و آخرت احتیاج بر آن حضرت  دارند بطریق اولى باید بر او صلوات فرستند.
  37. علت صلوات امت بر آن حضرت  فخر رازى در اسرارالتنزیل میگوید که سبب در امر به صلوات امت بر آن حضرت  آنست که روح انسانى بواسطه ضعف جبلى مستعد بقبول انوار و فیوضات الهى نتواند بود مگر وقتى که علاقه استفاضه میان خود و ارواح انبیاء را مستحکم نماید تا انوار فیض از عالم غیب بر ارواح انبیاء منعکس شده و بعدا به واسطه ایشان بما رسد
  38. چنانچه در موقع تابیدن آفتاب به اطاق انعکاس نور بر سطح اطاق و جدران آن ممکن نیست مگر وقتى که نور به واسطه آئینه اى که صفاى جبلى و شفافیت دارد انعکاسش بر سطح اطاق و جدران آن بیفتد پس ارواح انبیاء علیهم السلام واسطه فیض الهى بین ما و او میباشند و مسلما هر پیغمبرى که مقامش بالاتر است منبع فیض الهى بیشتر خواهد بود تا جایى که همه انبیاء باید کسب فیض از او بنمایند.
  39. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۶
آذر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 74مجلس سى و پنجم : و اکرمنى بک و مرا ببرکت شما گرامى داشت
  2. گفتگو با عالم سنى در مسجدالحرام : مرحوم حاج سلطان الواعظین شیرازى در جلد دوم گروه رستگاران بحثى با یک عالم سنى نموده که نقل آن در اینجا بى مناسبت نیست .ایشان نقل میکنند که در سال 1374 قمرى به توفیق یزدانى به حج بیت الله مشرف بودم
  3. روزى طرف عصر پشت مقام حضرت  ابراهیم در مسجدالحرام نشسته بودم یکى از شیوخ اهل سنت در پهلوى من نشسته بود از حقیر سئوال نمود شما از کدام ملت هستید گفتم افتخار دارم از نژاد عرب میباشم ((دروغ هم نگفتم زیرا که اصل نژاد سادات منتهى به خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله میشود و آنحضرت  هم از عرب است ))
  4. گفت محل سکونت شما کجا میباشد گفتم عراق عرب باز هم دروغ نگفتم چه آن که سالهاى ایام شباب و دوران تحصیلى خود را در عراق گذرانیده بودم گفت شما از اهل بلدى هستید که به بلاد مشرکین یعنى ایران نزدیک هستید گفتم تمام اهل ایران به استثناى قلیلى از یهود و نصارى عموما مسلمان و موحد هستند، گفت نه دروغست تمامى آنها اهل شرک هستند لعنة الله علیهم ،
  5. گفتم شما به ایران رفته و از نزدیک آنها را دیده اید یا کتابهاى آنها را خوانده اید گفت نه به ایران رفته ام و نه کتابهاى آنها را خوانده ام ولى اکابر علماء جماعت عقاید آنها را در شرک و کفر مبسوطا نقل نموده اند گفتم قاعده علمى نزد اهل دانش و انصاف اینست که به عقاید هر فرقه و قومى میخواهند آگاه شوند باید کتب عقاید آن گروه را بخوانند و قضاوت بحق نمایند الحال بفرمائید دلیل شما بر شرک و کفر آنها چیست بفرمائید تا ما هم آگاه شویم .
  6. گفت دلیل قاطع بر شرک آنها آنست که در نمازهاى یومیه سجده بسوى خدا نمیکنند بلکه سجده بر بت مینمایند گفتم مادر آن صفحات با شیعیان ایرانى آشنا هستیم و مکرر در حضور ما در خلوت و جلوت نماز خوانده اند هیچگاه ندیده ام که آنها بر بتها و اصنامى سجده کنند
  7. گفت چرا شنیده ام ودر بعضى کتابها خوانده ام و در سفرى که بمصر نمودم از بسیارى از علماء مصر شنیدم مخصوصا عالم جلیل القدرى بنام موسى جارالله که سالها در ایران بوده براى من و جمعى که حاضر بودند
  8. نقل نمود که شیعیان ایرانى قطعاتى از خاک ساخته و در جوف آنها بتهایى میگذارند و در وقت نماز ظاهرا بخاک و باطنا به بت سجده میکنند و مخصوصا میگفت در عراق شما دکانهاى بسیارى براى بت فروشى موجود است که بتها را در جوف خاک کربلا گذارده بفروش میرسانند
  9. گفتم ، نغفر الله ربى و اتوب الیه و نعوذ بالله من الغضب و الجهالة و العناد . گفت شما چرا متاءثر شدید و چنین کلماتى بر زبان جارى نمودید گفتم شنیده بودم اهل تعصب از روى عناد براى سرکوب نمودن مخالفین همه قسم جعل اکاذیب مینمایند ولى الحال بر من ثابت گردید که آنچه شنیده ام از گفتار اهل تعصب صحیح است
  10. گفت از چه راه بر شما چنین مطلبى ثابت گردیده گفتم شیعیان ایرانى به عراق جهت زیارت قبور حضرتانشان زیاد میآیند شاید در هر سالى صد هزار نفر جهت زیارت میآیند بعلاوه در نجف و کربلا و کاظمین و بغداد و بصره و سایر بلاد عراق ده هزار ایرانى مجاور هستند
  11. و ما کاملا با همگى آنها محشور هستیم و نیز دکانهاى مهرفروشى در کربلا آزاد در انظار عموم میباشد و ابدا احدى از شیعه و سنى چنین مطلبى را که به دروغ و افتراء آن مرد مصرى بشما گفته است ندیده ام
  12. گفت تنها او نگفته بلکه از بسیارى اهل تسنن این معنى را شنیده و یقین حاصل نموده ام گفتم مى بینید که من در حال احرام هستم و گفتن دروغ موجب کفاره و ضرر به عمل من میباشد خدا را در چنین مقام بگواه میگیرم که این نسبت دروغ ، تهمت میباشد بعلاوه بقول آن شاعر فارسى ((گواه عاشق صادق در آستین باشد))
  13. الحال یکى از آن قطعات خاک نزد من موجود است از کیف دستى خود مهرى بیرون آورده بایشان نشان دادم با ذوق تمام گفت بلى همین بتها را در همین قطعات خاک پنهان نموده اند. گفتم عجله نکنید براى کشف حقیقت الحال این مهر را مى شکنم تا شما آن بت را بمن نشان دهید با کمال اکراه و بى میلى مهر را شکستم و به چهار پاره قسمت نمودم و بدست او دادم بخوبى زیر و روى آنرا نگاه کرد و گفت : لا اله الا الله لا حول و لا قوة الا بالله خیلى عجیب است این اشخاص نمیدانم چرا این دروغها را میگویند گفتم تعصب و عناد سبب این گفتارها میشود.
  14. سپس شیخ گفت از جمله دلائل بر شرک و کفر رافضیها اینست که مرده پرست هستند شنیدم که بزیارت قبور میروند و از مرده ها حاجت مى طلبند این همان معنى شرک است که مرده ها را شریک خدا قرار میدهند و از آنها حاجت مى طلبند.
  15. گفتم در عراق از اطراف بلاد جهان مانند ایران ، افغانستان ، هند، پاکستان و ترکستان و از تمام بلاد عرب و غیره سالى متجاوز از یک میلیون جمعیت بزیارت قبور حضرتان از عترت طاهره رسول الله صلى الله علیه و آله میآیند.
    ما با اکثر آنان معاشرت داریم و از آنها پرسشها از عقیده و ایمانشان مینمائیم هرگز ندیدیم و از آنها نشنیدیم که در زیارت قبور حضرت ان خود نظر شرک داشته باشد بلکه آنها را عبادالله الصالحین و راهنماى حق و توحید میدانند
  16. فلذا چون آنها را از خاندان پیغمبر و از صلحاء روزگار و آبرومند در خانه خدا میدانند آنها را وسیله بین خود و خدا میدانند.گفت زیارت قبور بدعت است و هر بدعتى ضلالت و موجب دخول در آتش است گفتم اگر زیارت قبور بدعت است پس چرا رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم  ) بزیارت قبور میرفت و امر برفتن قبرستان و امر بزیارت قبور مؤ منین میفرمود؟
  17. گفت دروغ است از بدعتهاى مخالفین میباشد و در مکتب اهل سنت هم چنین چیزى نیست . گفتم نه چنین است در مجلد چهارم سنن بیهقى صفحه 79 از بریده نقل نموده که رسول اکرم (صل الله علیه وآله وسلم ) به امت یاد میداد وقتى به زیارت قبور میرفت چنین میگفت :
  18. السلام علیکم اهل الدیار من المؤ منین و المسلمین و انا ان شاء الله بکم لا حقون و انتم لنا فرط و نحن لکم تبع نسئل الله العافیة .و نیز چند خبر دیگر از کتب اهل سنت راجع بزیارت اهل قبور نقل میکند که به جهت اختصار نقل کردیم ((مجلد دوم فرقه ناجیه صفحه 47 مراجعه شود))
  19. تا آنجا که میگوید جناب شیخ شما که میفرمائید چون درهاى بقعه هاى ائمه از عترت طاهره طلاکارى است شیعیان فاسدالعقیده چنین میکنند پس چرا این در خانه کعبه را طلاکارى نموده اند؟
  20. بسیار متغیر شده گفت این عمل از آثار و خدمات سلطان بزرگ حجاز میباشد. گفتم مگر سلطان بزرگ حجاز تابع قرآن نیست و این آیه مبارکه را نخوانده که میفرماید: والذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فى سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم . (توبه - 35)
  21. چطور شد وقتى شیعیان از مال حلال خود درهاى بقعه هاى عترت و اهل بیت رسول را طلا و نقره میکنند شما با قرائت این آیه اهل عذاب میدانید ولى عمل سلطان بزرگ حجاز را عمل خوب میدانید؟
  22. تازه شیخ از خواب غفلت بیدار شده و فهمید که حقیر افتخار تشیع را دارم . در مقابل دلایل محکم حقیر بناى فحاشى را گذارد و میگفت برخیز اى رافضى ملعون  حقیر هم براى اینکه تولید فساد و جنجال نشود در میان جمعیت مشغول طواف شدم .
  23. ششم : گذاشتن خاک کربلا در متاع تجارت باعث برکت آن است .هفتم : حورالعین تربت را هدیه براى یکدیگر میبرند.
  24. هشتم : قبل از شهادت حضرت  سیدالشهدا ء دویست پیغمبر و دویست وصى و دویست سبط پیغمبر بظلم اعداء در آن خاک شهید شدند.
  25. اعظم سعادات دفن در کربلاى معلى است : در کلمه طیبه ثقة الاسلام حاج میرزا حسین  نورى نقل میکند از جناب ملاکاظم هزارجریبى شاگرد علامه بهبهانى و او از سید جلیل آقا میر سیدعلى صاحب ریاض که فرمود: عادت داشتم که عصرهاى پنجشنبه بزیارت قبورى بروم که در نزدیکى خیمه گاه بود
  26. شبى در خواب دیدم که به آن مقابر رفته ناگاه دیدم که آن بلد خالى از عمارات است و به جاى همه ساختمانها قبر است من متفکر و متوحش ‍ شدم که شنیدم هاتفى میگوید خوشا بحال کسى که در این ارض مقدس مدفون شود اگر چه با هزاران گناه باشد چه از هول قیامت بسلامت باشد و بعید است اگر کسى در اینجا دفن نشود از هول و ترس قیامت در امان باشد.
  27. و نیز در کلمه طیبه از علامه بهبهانى نقل نموده که گفت حضرت  سیدالشهدا ء علیه السلام را در خواب دیدم عرض کردم سید و مولاى من آیا سئوال میکنند از کسى که در اینجا در جوار شما دفن شود؟ فرمود کدام ملک است که او را جرئت باشد از او سئوال کند؟
  28. مسلما باید چنین باشد زیرا زمین کعبه فخر و مباهات کرد که هیچ زمینى مثل من نیست چه من حامل خانه خدایم خطاب رسید که ساکت باش که فضیلت تو نسبت به هر کربلا مثل سوز نیست اگر کربلا نبود ترا خلق نمیکردم .
  29. حضرت  باقر علیه السلام فرمود خدا زمین کربلا را بیست و چهار هزار سال قبل از مکه خلق فرمود و فرداى قیامت در بهشت بهترین نقاط زمین همین خاک کربلا میباشد.
  30. اهمیت خاک کربلا : عالم جلیل مرحوم حاج میرزا حسین  نورى در کتاب دارالسلام خود نقل نموده که یکى از برادران من نزد مادرم آمد در جیب قباى او مهر تربت حضرت  سیدالشهدا ء علیه السلام که با او نماز میخواند بود مادرم به او گفت در موقع نشست و برخاست چون روى او مى نشینى به تربت بى احترامى میشود شاید شکسته شود. برادرم گفت تا بحال دو مرتبه مهر در جیب من شکسته شده ولى بعدا چنین کارى نمیکنم چون چند روزى گذشت پدرم در خواب دید که حضرت  سیدالشهدا ء (علیه السلام ) به دیدن او آمده ملاطفت زیادى باو نمود فرمود پسرهایت را بگو بیایند تا من اکرامى بآنها بکنم .
  31. پدرم فرزندانش را صدا زد و حضرت  به هر کدام جایزه اى مرحمت فرمودند تا آنکه نوبت بآن برادرم رسید که مهر تربت در جیبش شکسته بود حضرت  نگاهى غضب آلود باو نمود و به پدرم فرمود که این پسرت تا بحال دو مهر از تربت قبر من در جیبش گذاشته و شکسته است او در اطاق راه ندادند.
  32. بعدی مطلب دوم : دعا تحت قبه آنحضرت  : یکى از چیزهایى که حقتعالى در مقابل شهادت آنحضرت  بما عنایت فرموده اجابت دعا در تحت قبه منوره آنحضرت  و اطراف آنست چناچه در اخبار متواتره از عترت طاهره ماءثور است
  33.  . از جمله شیخ بزرگوار ابن قولویه رضى الله عنه در مزار خود سند به ابوهاشم جعفرى میرساند که گفت وقتى حضرت  هادى علیه السلام مریض شده بود شخصى را نزد من فرستاد و مرا احضار فرمود و نیز محمد بن حمزه را احضار فرمود که او قبل از من خدمت آن حضرت  رسید و بمن گفت چون خدمت آن حضرت  رسیدم شنیدم که آن بزرگوار همواره میفرمود: ابعثوا الى الحائر ابعثوا الى الحائر یعنى کسى را بفرستید حائر حسینى که براى من دعا کند.
  34. من به محمد حمزه گفتم چرا نگفتى که ابوهاشم جعفرى قصد رفتن به حائر حسینى را دارد من به او میگویم که براى شما دعا کند. ابوهاشم جعفرى میگوید چون خدمت آنحضرت  رسیدم حضرت  فرمود: انظروا فى ذلک یعنى به خدمه خود فرمود که راحله سفر او را تهیه بنمایند آنگاه حضرت  بمن فرمود چون محمد بن حمزه از شیعیان ما نیست من خوش ندارم که او چیزى از این موضوع بفهمد.
  35. ابوهاشم جعفرى میگوید این موضوع را به على بن بلال گفتم او بمن گفت آن حضرت  را با حائر حسینى چه کار است خود آنحضرت  حائر است ((یعنى او حضرت  زنده است هر چه دعا کند مستجاب است )) چون بعد از سفر خود به سر من راى رفتم و خدمت آنحضرت  رسیدم سخن على بن بلال و اشکال او را خدمت آن حضرت  عرض نمودم حضرت  فرمود چرا نگفتى که رسول خدا با وجود آنکه مقامش از بیت و حجرالاسود بالاتر بود طواف خانه میکرد و حجرالاسود را میبوسید
  36. و همچنین خدا و رسولش را امر فرمود که وقوف به عرفات بنماید پس حقتعالى دوست دارد که بندگان در مواطنى او را یاد کنند و دعا نمایند من هم دوست دارم در مکانى براى من دعا کنند که خدا آن مکان را دوست دارد و آن مکان حائر حسینى است .
  37. و ابن فهد حلى در کتاب عدة الداعى روایت میکند که حضرت  صادق (علیه السلام ) مریض شد و به کسان خود امر فرمود که شخصى را اجیر کند تا به حائر حسینى برود و براى آنحضرت  دعا کند پس کسى را نایب گرفتند که به کربلا برود و براى حضرت  صادق (علیه السلام ) دعا کند،
  38. آنشخص گفت من اینکار را میکنم ولى حضرت  حسین  (علیه السلام ) مفترض الطاعة است و حضرت  صادق هم براى حضرت  مفترض الطاعة است و چون نزد حضرت  صادق آمدند و کلام آنشخص را گفتند حضرت  در جواب فرمودند که امر چناست که او میگوید ولى ندانسته که حقتعالى را بقعه هاى چندیست که دعا را در آن مستجاب میکند و بقعه حسینى یکى از آنها است .
  39. مطلب سوم : ایام زیارت زائر آنحضرت  از عمر او حساب نمیشود : یکى از چیزهایى که حقتعالى بواسطه شهادت آن حضرت  بما عنایت فرموده اینست که ایام زیارت آن حضرت  از عمر زائر او حساب نمیشود چنانچه در امالى شیخ از محمد بن مسلم روایت میکند که حضرت  باقر و حضرت  صادق علیهماالسلام فرمودند که خداوند در عوض ‍ شهادت آن حضرت  چهار چیز به او عنایت فرموده : ان الله عوض الحسین  من قتله ان جعل الحضرتة فى ذریة و الشفاء فى تربته و اجابة الدعا عند قبره و لا تعد ایام زائره جائیا و راجعا من عمره .
  40. محصل معنى آنکه عوض قتل آن حضرت  چهار چیز به او داده شده :
    1- حضرت ان از ذریه اویند
    2- شفا در تربت اوست
    3- اجابت دعا تحت قبه آنحضرت  است .
    4- رفتن و آمدن زائر آن حضرت  از عمر او حساب نمیشود

     اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۶
آذر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 73مجلس سى و پنجم : و اکرمنى بک و مرا ببرکت شما گرامى داشت
  2. اکرام ، گرامى کردنست ، چه بحسب و واقع و چه بحسب معامله و رفتار، چنانچه تکریم به هر دو اعتبار نیز استعمال میشود.
  3. در مجلس قبل در جمله ((اکرم مقامک )) گفتیم که حقتعالى سه چیز به آن حضرت  کرامت فرمود کرامت اول نوعى بود که آن حضرت  با همه انبیاء شرکت داشته و آن معجزه داشتن آنحضرت  بوده کرامت دوم مقام عصمت و مصون بودن آن حضرت  و سایر حضرت ان از خطا بود.
    کرامت سوم علم آن حضرت  بعنوان علم لدنى ذکر کردیم .
  4. و اما شرح جمله دوم که : ((اکرمنى بک )) باشد چند مطلب است که حقتعالى به واسطه شهادت آنحضرت  بما در این دنیا کرامت فرموده است .
  5. مطلب اول : شفاء تربت آنحضرت  : تربت آن حضرت  براى هر دردى شفاء است در روایات زیادى در این باره از ائمه معصوم ین صلوات الله علیهم اجمعین وارد شده و بقول یکى از شعراء که میگوید: برجلاى بصر از کحل جواهر چه اثر….. باید از خاک در دوست غبارى گیرند
  6. ثقة الاسلام کلینى در کافى به سند صحیح از ابویحیى واسطى که نام وى سهل بن زیاد است و دخترزاده مؤ من طاق میباشد نقل میکند که او گفت از مردى شنیدم که براى من از حضرت  صادق نقل کرد که فرمودند: همه گلها و خاکها مانند گوشت خوک حرامست و اگر کسى بخورد من بر جنازه او نماز نمیگذارم مگر خاک و گل قبر جدم حسین  (علیه السلام ) که در آن شفاء هر دردى هست .
  7. مرحوم مجلسى در تحفة الزائر به سند معتبر از موسى بن جعفر علیهماالسلام روایت میکند که فرمود از تربت من چیزى به جهت تبرک بر مدارید که هر تربتى خوردنش حرام است مگر تربت جدم حسین  (علیه السلام ) که خدا آنرا شفاى شیعیان و دوستان ما قرار داده است .
  8. در روایت دیگر است که حضرت  صادق (علیه السلام ) فرمودند که اگر بیمارى از مؤ منان که حق و حرمت و ولایت  حسین  علیه السلام را بداند و به قدر سر انگشتى از خاک قبر آنحضرت  بگیرد دواى او خواهد بود.
  9. و از ابى یعفور روایت شده که گفت خدمت حضرت  صادق (علیه السلام ) عرض کردم که یکنفر از خاک قبر حضرت  حسین  (علیه السلام ) بر میدارد و منتفع میشود ولى دیگرى بر میدارد و منتفع نمى شود حضرت  فرمود بخدا قسم هر که اعتقاد داشته باشد و بردارد البته از آن منتفع میشود.
  10. بعضى از اصحاب روایت کرده اند که خدمت حضرت  باقر (علیه السلام ) عرض کردم زنى قدرى ریسمان بمن داد که در مکه بدهم پیراهن خانه کعبه را بآن بدوزند و من نخواستم که به حاجیان و خدمه خانه کعبه بدهم زیرا که آنها را مى شناختم و میدانستم خودشان تصرف میکنند
  11. چون بمدینه آمدم خدمت حضرت  باقر (علیه السلام ) رسیدم و داستان را عرض کردم فرمود که آن را بده عسل و زعفران بخر و قدرى از تربت حضرت  حسین  (علیه السلام ) را به آب باران مخلوط کن و آن عسل و زعفران را در آن بریز و به شیعیان ما بده که بیماران خود را بآن معالجه کنند.
    در کتاب لئالى الاخبار از حسین  بن محمد و او از پدرش نقل نموده که گفت من در مسجد جامع مدینه نماز میکردم و در نزدیکى من دو نفر نشسته بودند با لباس سفر، یکى از آنها بدیگرى گفت نمیدانى که خاک قبر حسین  (علیه السلام ) شفاى هر دردیست چه من دل دردى داشتم که چندیکه معالجه کردم اثرى نبخشید در نزد ما پیرزنى از اهل کوفه بود وقتى با حالت دل درد نزد او که به اذن خدا براى تو شفا دهم گفتم آرى ،
  12.  ظرف آبى بمن داد و گفت ازین آب بخور که به اذن خدا براى تو شفا حاصل میشود. من قدرى از آن آب خوردم فى الفور درد من شفا یافت و تا چند ماهى دیگر مبتلا به دل درد نشدم تا اینکه روزى بدیدن آنزن رفتم گفتم مرا به چه معالجه نمودى گفت به یک دانه ازین تسبیح که در دست دارم که خاک قبر حسین (علیه السلام ) میباشد
  13. من در غضب شدم و گفتم اى زن رافضى تو مرا بخاک قبر حسین  معالجه مینمایى با حالت غضب از منزلش خارج شدم ولى قسم بخدا که فورى دل درد من معاودت نمود و تا کنون مبتلا به آن مرض هستم و میترسم که این مرض سبب موت من شود.
  14. شیخ طوسى در کتاب امالى به سند معتبرى روایت کرده از موسى بن عبدالعزیز که گفت روزى یوحناى نصرانى که در آن عصر طبیبى حاذق بود مرا ملاقات نمود و گفت ترا قسم میدهم بحق دین و آئینى که دارى مرا خبر ده آن مردیکه قبر او در ناحیه ابن عبیره واقع شده کیست که مردم بسیارى از شما بزیارت او میروند گمان میکنم یکى از صحابه پیغمبر شما باشد
  15. گفتم نه ولیکن دخترزاده پیغمبر ما است آنگاه به آن نصرانى گفتم به چه سبب این سئوال را نمودى گفت قصه غریبى از او دارم گفتم برایم بگو.
  16. گفت : شاهپور خادم هارون الرشید شبى مرا طلبید و چون رفتم مرا بخانه موسى بن عیسى هاشمى برد، پس او را دیدم که در بستر بیمارى بیهوش افتاده و عقلش زائل شده و بر بالشى تکیه کرده بود و طشتى نزد او گذاشته و احشاء و امعاء او در آن طشت بود،
  17. خلیفه شاهپور خادم را بطلبید و گفت واى بر تو این چه حالت است که در موسى مى بینم و چرا چنین شده خادم گفت یکساعت پیش ‍ صحیح و سالم نشسته بود و با ندیمان خود صحبت میکرد و هیچ ناراحتى نداشت ناگاه نام حضرت حسین  نزد او برده شد موسى گفت رافضیان در حق او غالى شده اند حتى آنکه میگویند تربت او دواى هر دردیست اى هر دردیست و هر وقت بیمار میشوند بعوض دوا از آنخاک میخورند
  18. مردى از بنى هاشم در آنمجلس حاضر بود گفت من درد شدیدى داشتم و هر قسم معالجه کردم مفید واقع نشد تا آنکه کاتبم بمن گفت تربت حضرت  حسین  (علیه السلام ) شفاى هر دردیست قدرى از آن بخور تا شفا یابى من از آن تربت خوردم و شفا یافتم موسى گفت چیزى از آن تربت همراه دارى گفت بلى قدرى از آن باقى مانده موسى گفت آنها براى من بیاور آن مرد هاشمى فرستاد قدرى از آنرا آوردند
  19. موسى گفت و از روى استهزاء و بى احترامى آنرا درد بر خود گذاشت ولى بمجرد اینکه این عمل را کرد و فریاد برآورد که آتش در درون من افتاد طشتى بیاورید چون آوردند از بالا باقى میکرد و از پائین روده هاى او پائین میآمد و بیهوش شده روى زمین افتادند و ندیمان او برخاستند و رفتند و صحبت انس بماتم مبدل شد
  20. طبیب نصرانى گفت شاهپور از من پرسید آیا میتوانى چاره اى درباره این مرد بکنى من شمع را طلبیدم و نزدیک طشت رفتم نگاه کردم دیدم دل و جگر و شش او در میان طشت افتاده پس به شاهپور گفتم که بجز عیسى بن مریم که مردم را زنده میکرد کسى دیگر نمیتواند او را خوب کند
  21. شاهپور گفت راست میگویى ولى در اینجا بمان تا ببینیم آخر کارش چه میشود من ماندم و شاهپور رفت و موسى به همانحال باقى ماند و بهوش نیامد تا وقت سحر که به جهنم واصل شد.
  22. راوى این خبر میگوید بعد از آن دیدم که یوحناى نصرانى بزیارت آن حضرت  میرفت و پس از مدتى مسلمان شد.
  23. مسلمان شدن یک عالم نصرانى بواسطه تربت حضرت  سیدالشهدا ء (علیه السلام )در کتاب قصص العلماء نقل میکند که در زمانیکه سلاطین صفویه یکى از علماء نصرانى به اصفهان آمد و دلیلى بر نبوت پیغمبر اسلام میخواست و در علم حساب و هیئت و نجوم بسیار ماهر بود حتى مردم را از بلاها و حوادثى که بعدا بر سر آنها خواهد آمد خبر میداد
  24.  تا روزى سلطان مجلسى ترتیب داد و امر کرد علماء اصفهان در آن مجلس جمع شوند و جواب آن عالم نصرانى را بدهند مرحوم ملاحسین  فیض در جمع آن علماء بود
  25. آنگاه فیض دست در جیب خود کرد چیزى بیرون آورد و گفت من چه چیزى در دست دارم آن شخص عالم پس از فکر بسیار رنگ صورتش تغییر کرده گفت بحق مسیح و مادرش قسم میدانم که در دست تو قدرى از خاک بهشت است ولى نمیدانم چگونه این خاک بدست تو افتاده ،
  26. فیض گفت درست فکر کن شاید در حساب اشتباهى کرده باشى گفت حساب من درست است و اشتباهى نکرده ام مرحوم فیض فرمود آنچه در دست منست قدرى از خاک کربلاست و پیغمبر ما فرموده است که خاک کربلا قطعه اى از خاک بهشت است پس تو در اینصورت میتوانى ایمان بیاورى پس آن شخص نصرانى بواسطه آن تربت مسلمان شد.
  27. خواص دیگر تربت : از جمله خواص تربت حضرت  ابا عبدالله الحسین  علیه السلام که از اخبار و فتاوى فقها استفاده میشود چند چیز است :
  28. اول : استحباب برداشتن کام بچه به تربت حسینى ، چنانچه شیخ در تهذیب از حسین  بن ابى العلا روایت نموده که گفت از حضرت  صادق (علیه السلام ) شنیدم که میفرمود: حنکوا اولادکم تبرته الحسین  علیه السلام فانها امان .
  29. دوم : استحباب همراه داشتن آن به جهت دفع خوف و ترس چنانچه شیخ در تهذیب و ابن قولویه در کامل الزیارة از حسن بن على بن المغیره روایت کرده که گفت خدمت حضرت  صادق عرض کردم که من بیمارى و مرض بسیارى دارم و دواهاى بسیارى خوردم ولى نتیجه اى از آنها نبردم
  30. ، حضرت  فرمود چرا از خاک قبر حسین  علیه السلام غافلى که در آن شفا هر دردى است و امان از هر خوف و ترسى میباشد ولى چون خواستى که آنرا بردارى بگو: اللهم انى اسئلک بحق هذه الطینة و بحق الملک الذى اخذها و بحق النبى الذى قبضها و بحق الوصى الذى حل فیها صل على محمد و اهل بیته و اجعل فیها شفاء من کل داء و امانا من کل خوف .
  31. بعد فرمود: اما آن ملکى که در دعا ذکر شد تربت را گرفته جبرئیل بود که آنرا به پیغمبر نمود و گفت این تربت پسر توست که امت تو بعد از تو او را میکشند و آن پیغمبرى که از آنخاک قبض کرده محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) است و آن وصى که در آن جاى گرفته حسین  بن على حضرت  سیدالشهدا ء است
  32. پس خدمت آن حضرت  عرض کردم که اکنون دانستم آنخاک شفاء هر دردیست ولى چگونه امان از هر خوفى میباشد فرمود هر گاه از سلطانى بترسى بیرون مرو مگر آنکه قبر حسین  با تو باشد و چون بردارى بگو: اللهم هذه طین قبرالحسین  ولیک و ابن ولیک انها حرز الما اخاف و لما لا اخاف .چه ممکن است بلایى بتو برسد که ترس از آنرا نداشته باشى .
  33. راوى میگوید خدایتعالى به واسطه آن تربت بدنم را اصحیح کرد و ایمنى براى من از هر خوف و ترسى شد.
  34. سوم : استحباب گرفتن تسبیح از آنخاک که اخبار بسیارى در این موضوع وار شده است . از جمله در تهذیب از حضرت  موسى بن جعفر علیه السلام روایت نموده که فرمود شیعه ما از چهار چیز مستغنى نیست ، سجاده اى که بر روى آن نماز بخواند و انگشترى که بر دست خود نماید و مسواکى که با آن دندانهاى خود را بشوید و تسبیحى که دانه آن از خاک قبر ابى عبدالله الحسین  علیه السلام باشد
  35. و آن سى و سه دانه داشته باشد که هر وقت او را به ذکر خدا حرکت دهد به هر دانه چهل حسنه در اعمال او بنویسند و اگر با دست بدون ذکر بگرداند به هر دانه بیست حسنه در نامه عمل او نوشته شود. ثواب تسبیح که با تربت گفته شود هفتاد یا چهارصد مقابل با تسبیح دیگر است )).
  36. چهارم : استحباب گذاشتن تربت در کفن میت و همچنین مخلوط کردن تربت با حنوط. در روایت حمیرى است که خدمت حضرت  علیه السلام نوشتم که آیا جایز است تربت را با میت در قبر او بگذارند حضرت  بخط خود مرقوم فرمودند: یوضع فى القبر مع المیت و یخلط بحنوطه .
  37. صاحب مدارک نقل میکند که زن زانیه اى را در قبر او گذاشتند و خاک او را قبول نکرده بیرون افکند و این عمل را چند بار تکرار کردند و قبر او را قبول نکرد جریان را خدمت حضرت  صادق (علیه السلام ) عرض کردند حضرت  فرمودند قدرى از تربت حسینى با او بگذارید چون این عمل را کردند قبر او را قبول کرد.
  38. پنجم : استحباب سجود بر آن .حضرت  صادق علیه السلام فرمودند سجده بر خاک قبر حسین علیه السلام تا طبقه هفتم زمین را منور میسازد و هر کس که با او تسبیح تربت حسینى باشد او را در جزء تسبیح کنندگان مینویسند اگر چه با او تسبیح نکند.
  39. در تهذیب از معاویة بن عمار نقل میکند که گفت : براى حضرت  صادق (علیه السلام ) کیسه اى از دیباى زر بود که در آن تربت حضرت  ابى عبدالله علیه السلام بود چون وقت نماز میشد آن تربت را بر سجاده خود میریختند و بر آن سجده مینمودند و میفرمودند: ان السجود على تربة ابى عبدالله علیه السلام یخرق الحجب البسع .
  40. و در روایت دیگر است که : کان الصادق (علیه السلام ) لا یسجد الا على تربة الحسین  علیه السلام .

      اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۶
آذر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  72                       مجلس سى و چهارم : فاسئل الله الذى اکرم مقامک و اکرمنى بک
             یزید چون در مقام محو کردن دین اسلام حتى ظواهر آن بود و به هر تقدیر میخواست سیدالشهدا ء را بقتل برساند چه اقدام کند و چه ساکت                       بنشیند آن حضرت  چاره اى جز قیام نداشت و همان قیام بود که اساس خلافت بنى امیه را مضمحل و نابود ساخت

  1. و آن حضرت  مرگ با شرافت را بر قتل با ذلت ترجیح داد. پس چنین عملى را القاء در تهلکه نمیگویند زیرا این نفع برگشتش بجامعه و عموم افرادست .
  2. جواب دیگرى که در این موضوع میتوانیم بگوئیم اینست که حضرت  سیدالشهدا ء (علیه السلام ) در مقابل دوازده هزار نامه اى که از اهل عراق بآن حضرت  رسیده و آن حضرت  را دعوت به کوفه نمودند که حضرت  میخواهیم اگر بطرف آنها نمیرفت میگفتند خدایا ما براى هدایت خودمان حضرت  خواستیم و از پسر پیغمبر دعوت نمودیم ولى او دعوت ما را اجابت نکرد. چون نامه هاى کوفیان از حد گذشت و دوازده هزار نامه نزد حضرت  سیدالشهدا ء جمع شد لاجرم آن حضرت  نامه اى باین مضمون در جواب آنها نگاشتند.
  3. بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست از حسین  بن على به سوى گروه مسلمانان و مؤ منان کوفیان اما بعد بدرستى که هانى و سعید آخر کسى بودند از فرستادگان شما که رسید و نامه هاى شما را بما رسانیدند بعد از آنکه رسولان بسیار و نامه هاى بیشمار از شماها بمن رسیده بود و بر مضامین همه انها اطلاع یافتم و حاصل جمیع آنها این بود که ما حضرتى نداریم و بزودى نزد ما بیا که حق تعالى ما را ببرکت شما براه حق و هدایت مجتمع گرداند
  4. اینک پسرعم وثقه اهلبیت خود مسلم بن عقیل را بسوى شما فرستادم پس اگر او براى من بنویسد که عقلا و دانایان و اشراف شما بر آنچه در نامه ها نوشته بودید مجتمع القول هستند همانا من بزودى بسوى شما حرکت میکنم . تا آخر نامه .
  5. و بعد مسلم آن نامه مفصل را نوشت و حضرت  را دعوت به کوفه نمود.ابن نما در مشیرالاحزان از حصین بن عبدالرحمن نقل میکند که اهل کوفه بحضرت  حسین  (علیه السلام ) نوشتند چهل هزار نفر از اهل کوفه با شما بیعت کردند و با کسى که شما جنگ کنید جنگ کنند، و با کسى که شما صلح کنید صلح کنند.
  6. پس حسین  (علیه السلام ) در این سفر میخواهد اتمام حجت کند و به آنها بفهماند که شما دروغ میگوئید و نیمخواهید هدایت شوید و نظر شما دینار و ریاست است نه آخرت .
  7. دلیل بر اینمطلب که آنها دروغ میگفتند اینست که چون حضرت  حسین  (علیه السلام ) وارد کربلا شد عمر سعد هم با سپاه خود از کوفه به کربلا آمد و پس از آنکه استراحتى نمود عروة بن قیس را که از بزرگان کوفه خواست و باو گفت نزد حسین  میروى و از او میپرسى که شما به چه علت و قصدى باین سرزمین آمده اید
  8. عروه گفت اى امیر ازین کار معاف بدار و بدیگرى محول نما چه من خود از اشخاصى هستم که نامه دعوت بآن حضرت  نوشتم لاجرم هر که را عمر سعد میگفت که این پیغام را نزد آنحضرت  ببرد همان عذر عروة بن قیس را میگفت تا بالاخره عمر سعد این ماءموریت را به قر بن قیس الحنظلى داد و او نزد آن حضرت  آمد پس از رساندن پیغام عمر سعد حضرت  فرمود مردم شهر شما از من دعوت نمودند و من هم دعوت ایشانرا اجابت کردم اگر چنانچه از دعوت خود برگشته اند من از اینجا بطرف وطن و شهر خودم میروم و قصد رفتن کوفه را ندارم .
  9. و ضمنا معلوم میشود که حضرت  حسین  علیه السلام قصد ریاست و سلطنتى نداشتند زیرا کسى که میداند کشته میشود دیگر قصد ریاست داشتن غلط است فقط قصد حضرت  ازین سفر احیاء دین جدش بوده که باقى بماند و حکومت و خلافت بنى امیه که مخالف دین اسلام بودند ریشه کن گردد.
  10. و دلیل بر اینکه بنى امیه دین نداشتند و مقصود آنها از بین بردن دین اسلام بود اینست که ابن عباس نقل میکند که شبى در مسجد مدینه نماز خفتن را گذاردیم و مردم پراکنده شدند و بغیر از معاویه و ابوسفیان کسى در مسجد نماند و من در عقب ستونى نشسته بودم شنیدم که ابوسفیان بمعاویه گفت ببین در مسجد کسى مانده است یا نه ابوسفیان در آنوقت کور شده بود چیزى را نمیدید معاویه چراغى را بدست گرفت و اطراف مسجد را تفحص نمود و مرا ندید
  11. آنگاه ابوسفیان گفت اى پسرم ترا وصیت میکنم بدین آباء و اجدادت که تو باید دین پدرانت را از دست ندهى و از این محمد که ادعاى پیغمبرى میکند پرهیز کنى چه این دین باعث فقر و پریشانى ما میباشد و بواسطه این دین مال و اسباب ما کم شد و از بزرگى به درویشى رسیدیم زیرا اسلام جلوى دزدى و قتل و غارت آنها را گرفت زنهار که ترا ترسى باشد از آنچه محمد راجع به جهنم و بهشت گفته که اینها حرفهایى است که اعتبارى ندارد چون حرفش تمام شد
  12. معاویه گفت خاطرجمع باش که مرا نیز راءى و عقیده همین است و بدانکه تدراک آنچه را که تو نتوانستى کرد من خواهم کرد و تقصیرى نخواهم نمود.
  13. اگر کسى اشکال کند که مقام عصمت که در برابر هر نوع گناه و انحراف و خطا و مصونیت پیدا میکند افتخار نیست زیرا خدا به هر کس که این نیروى مرموز را بدهد چنین حالى را پیدا خواهد کرد بنابراین ترک گناه و خطا و اشتباه نکردن براى پیغمبران و حضرت ان فضیلتى نخواهد بود چه آنها به اراده خدا در برابر گناه بیمه شده اند و به همین دلیل مزد و ثوابى هم براى آنها لازم نیست که به آنها داده شود.
  14. کسانیکه چنین ایرادى دارند پنداشته اند که مصونیت پیغمبران و حضرتان از گناه و خطا مثلا چیزى شبیه مصونیت در برابر مالاریا و حصبه و وبا و مانند آنست که با تزریق واکسنهاى مخصوص چه بخواهند و چه نخواهند مصونیت پیدا میکنند.
  15. نکته اشتباه همینجاست که آنها مقام عصمت را یکنوع مصونیت غیرارادى و غیراختیارى پنداشته اند در حالیکه مطلب کاملا بعکس ‍ آنست چه عصمت پیمبران و حضرتان یک حالت کاملا ارادى و اختیارى است که سرچشمه آن عقل و ایمان و علم آنهاست .مثلا یک طبیب حاذق و کاملا مطلع هرگز حاضر نیست آبى را که مملو از میکروبهاى وبا و اسهال است و در آزمایشگاه بوسیله میکروسکوپ میکروبهاى آنرا با چشم دیده بیاشامد در حالیکه یک دهاتى بیسواد و بیخبر از همه جا بسادگى و آسانى ممکن است کرارا از آن آب بنوشد و مریض شود.
  16. پس آیا نوشیدن آب براى آن طبیب محال ذاتى است که نمیتوانند بخورد یعنى قدرت بر این کار اصلا ندارد و یا بواسطه عملش که میداند این آب داراى میکروب است و منجر به مرض وبا و اسهال میشود از خوردن آن صرفنظر میکند بدیهیست که پاسخ دوم صحیح است زیرا علم و یقین او به میکروب و مرض سد محکمى است که جلوى خوردن آن آب را میگیرد و تشنگى را تحمل میکند.
  17. پیغمبران و حضرتان چون علم و ایمان به عواقب وخیم گناه داشتند و آیات عذاب الهى را میخواندند یقین داشتند که سرانجام ارتکاب به گناه عذاب الهى خواهد بود لذا آنرا ترک میکردند و خدا را در همه جا حاضر و ناظر میدانستند پس باقدرت بر ارتکاب گناه هرگز از قدرت خود استفاده نمیکردند.
  18. امیرمؤ منان على (علیه السلام ) در ضمن نامه مشروحى که براى عثمان بن حنیف فرماندار خود در بصره مینویسد میفرماید: من اگر بخواهم از عسل خالص و مغز گندم غذا و از ابریشم لباس براى خود تهیه کنم میتوانم این مکان براى من هست اما هیهات که هواى نفس بر من چیره شود و بخوردن غذاهاى لذیذ بپردازم ولى در گوشه و کنار کشورم گرسنگانى باشند. ((نهج البلاغه ))
  19. سوم : علم لدنى راه دیگرى که با آن میتوان پیامبران واقعى را از مدعیان دروغى و قلابى شناخت موضوع علم آنها بوده که بدون استاد و تحصیل عالم بودند زیرا که پیغمبر باید افضل و اعلم از همه امت خود باشد و همه علوم و تکالیف الهیه و مسائل شرعیه که امت به آنها محتاجند بداند بدون آنکه معلمى داشته باشد و یا از کسى آموخته باشد فقط مطالب را باید از وحى الهى و یا جبرئیل و یا کتاب آسمانى گرفته باشد.
  20. و این علم را ائمه ما صلوات الله علیهم اجمعین داشتند زیرا عقول بنى آدم به تنهایى و بدون مددگیرى از علوم انبیاء که علم لدنى دارد و فایده اى نمى بخشد چه عقل تنها مدرک کلیات است و میفهمد که ظلم بد و احسان خوب و شکر منعم لازمست اما ظلم چه چیز است و احسان چه نوع است و تشکر از منعم به چه طرز است ؟ مدرک این موضوعات جزیى عقل نبوده بلکه علم میباشد و منشاء علم صحیح وحى الهى است که در مقام تشبیه گفته اند عقل به منزله چشم و علم بمنزله چراغ است .
  21. در شب تاریک اگر انسان بخواهد راه برود هم محتاج بچشم است و هم چراغ ، اگر چشم نباشد فرضا چراغ هم بر دست گیرد از تشخیص راه عاجز است و اگر چشم باشد و چراغ نباشد نیز راه را تمیز نمیدهد زیرا قوه بینایى براى فاصله محدود و معینى است و قدرت چراغ از آن ساخته نیست به تشبیه دیگر عقل مانند چشم و علم مانند علائمى است که در جاده ها براى شناختن راه میگذارند در روز روشن اگر چه چشم میتواند راه را ببیند اما اگر بر سر دو راهى رسى چشم از تشخیص معبر صحیح و رساننده بمقصد عاجز بوده و محتاج به دلیل و راهنما یا علائم منصوب در طریق راهنمایى میباشد.
  22. آن چراغ یا علائم منصوب همانا سلسله جلیله پیغمبران و حضرت ان هستند که قرآن کریم پیغمبر اکرم (صل الله علیه وآله وسلم ) را به سراج منیر یعنى چراغ فروزنده و مصباح و خورشید و على علیه السلام را به ماه و ائمه را به نجوم و ستارگان تشبیه فرموده و علم حضرتان از پیغمبران به درجات بیشتر بوده بلکه جزء حوادث و امور گذشته و حاضر و آینده در حضورشان موجود و مجم بوده و هیچ نقطه اى از نظر ایشان پوشیده نیست اخبار و احادیث براى اثبات این معنى بقدرى زیاد است که براى هر خواننده منصفى سبب قطع و یقین خواهد گردید و اینک براى نمونه به خبر زیر توجه فرمائید.
  23. در کتاب کافى ((باب فیه ذکر الصحیفة و الجفر و الجامعة )) از ابى بصیر نقل میکند که گفت بحضرت  صادق (علیه السلام ) عرض کردم میخواهم از شما پرسش کنم آیا در این خانه کسى هست زیرا مایل نیستم کسى سخنم را بشنود. حضرت  پرده اى میان اطاق خود و اطاق دیگر کشید و سر برآورد و تفحصى فرمود و گفت بپرس
  24. گفتم شیعیان شما میگویند رسول خدا یکباب از علم به على (علیه السلام ) آموخت که از هر باب آن هزار باب گشوده شد فرمود اى ابامحمد پیغمبر هزار باب از علم به او آموخت که از هر بابى هزار باب علم گشوده گشت گفتم بخدا قسم این علم بسیاریست
  25. حضرت  فرمود این علم است اما دانش ما بیش از آنست اى ابامحمد نزد ما جامعه است و کسى نمیداند جامعه کیست ؟ کتابیست بطول هفتاد ذراع از ذراع رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم  ) که پیغمبر املاء نموده و على بدست خود نوشته جمیع حلال و حرام و حوائج علمى بشر در آن ثبت است حتى دیه خدشه اى که به بدن کسى برسد آنگاه بمن فرمود اجازه میدهى گفتم جانم متعلق به شماست
  26. دست خود را به غضب بر بدن من نهاد و فرمود دیه این هم در آن کتاب معین شده ولى علم ما بیش از اینست در نزد ما جفر است عرض کردم جفر چیست ؟ فرمود ظرف علم آدم و جمیع انبیاء و اوصیاء و علماء است و باز علم ما یازده بر اینهاست نزد ما مصحف فاطمه علیهاالسلام است گفتم مصحف فاطمه چیست فرمود سه برابر قرآن شما اما بخدا قسم یکحرف از این قرآن در آن نیست .
  27. باز فرمود علم ما منحصر به اینها نبوده بلکه نزد ما علم گذشته و آینده تا روز قیامت میباشد بار دیگر فرمود اینها علم است اما علم ما تنها همین نیست گفتم پس چه چیز است فرمود ما علاوه بر آنها که علم به کلیات بود جزء جزء حوادث و وقایع که بتدریج و تعاقب یکدیگر ساعت بساعت و لحظه بلحظه تا روز قیامت اتفاق میافتد همه را واقف و آگاهیم .
  28. در اصول کافى از حضرت  حضرت  هادى (علیه السلام ) نقل میکند که آنحضرت  فرمود نام اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و آنچه نزد آصف بر خیا بود یکحرف بود که به آن تکلم کرد پس زمین برایش تا مملکت سبا شکافته شد و تخت بلقیس را برداشت به نزد سلیمان آورد، سپس زمین بهم آمد و اینهمه در کمتر از یک چشم بهم زدن صورت گرفت آنگاه حضرت  فرمود در نزد ما از آنحروف هفتاد و دو حرف وجود دارد و یکحرف آن نزد خداست که از جمله علوم غیبى اختصاصى آن ذات بى همتاست .
  29. از انضمام این دو حدیث بیکدیگر چنین نتیجه میگریم که محمد و اهلبیت معصوم  او بیش از انبیاء گذشته واجد حروف اسم اعظم بوده اند و چون اقتدار بر حروف این نام مبارک هر چه بیشتر باشد اقتدار بر علوم و معجزات و تصرفات ولایتى بیشتر است پس ائمه اطهار باینحساب عالمتر و قادرتر از انبیاء سلف در شئون هستى میباشد.
  30. خواننده عزیز آن کسانى میگویند آیا حضرت  حسین  (علیه السلام ) از کشته شدن خودش و داستان کربلا واقف بود یا نبود چرا رفت این روایت و اخبار دیگرى که درینموضوع رسیده مطالعه کنند تا بفهمند که علم حضرت  چه مقدار و از همه انبیاء و اولیاء بیشتر بوده و وقایع و حوادث را تا روز قیامت خبر داشته اند پس از این جمله زیارت که میفرماید: فاسئل الله الذى اکرم مقامک مقدارى از مقام حضرت  حسین  و سایر ائمه علیهم السلام معلوم شد.
  31. صدوق در فقیه و عیون از موسى بن عبداله نخعى نقل کرده و از حضرت  حضرت  على النقى (علیه السلام ) خواهش کرده که زیارتى با بلاغت و جامعیت به او تعلم دهد تا هر یک از ائمه را بخواهد بتواند به آن وسیله زیارت نماید
  32. و حضرت  زیارت جامعه کبیره را به او تعلیم فرمودند و سند آن از نظر شیوعش در بین علماء و عمل قاطبه بزرگان فقهاء شیعه بر مداومت بآن جاى هیچگونه تردیدى در صحت و وثوق آن باقى نگذارده است .
  33. محدث قمى در انوارالبهیه ضمن نقل کلمات حضرت  هادى (علیه السلام ) گوید علامه مجلسى درباره زیارت جامعه کبیره میفرماید: انها اصح الزیارات سند و افصحها لفظا و ابلغها معنى و اعلاها شاءنا یعنى زیارت جامعه از تمام زیارتها سندا صحیحتر و از نظر لفظ فصیح تر و از جنبه معنى بلیغتر و از نظر شاءن و رتبه عالیتر است اینک قسمتى از عبارات آن که بزرگى مقام آنها را میرساند نقل میکنیم .اصطفاکم بعلمه و ارتضاکم بغیبه و اختارکم لسره و اجتباکم بقدرته .
  34. یعنى خدا شما را به علم ازلى براى کشف عالم غیب خود برگزید و بر حفظ اسرار غیبى خویش انتخاب کرد و به توانایى و قدرت کامله مخصوص گردانید
  35. و در فراز دیگر میفرماید: بابى انتم و امى و نفسى کیف اصف حسن ثناکم و احصى جمیل بلائکم و بکم اخرجنا الله من الذل و فرج عنا غمرات الکروب و انقذنا من شفا جرف الهلکات و من النار بابى انتم و امى نفسى بموالاتکم علمنا الله معالم دیننا و اصلح ما کان فسد من دنیانا و بموالاتکم تمت الکلمة و عظمت النعمة و ائتلفت الفرقه و بموالاتکم تقبل الطاعة المفترضة و لکم المودة الواجبة و الدرجات الرفیعة و المقام المحمود و المکان المعلوم عند الله عز و جل و الجاه العظیم و الشاءن الکبیر و الشفاعة المقبولة .
  36. یعنى : پدر و مادرم و جانم فداى شما چگونه اوصاف نیکوى شما را بیان کنم حال صبر شما را در امتحانها شماره نمایم و حال آنکه به سبب شما خدا ما را از ذلتها و گرفتارى غمها نجات داد و ما را بوسیله شما از ورطه هاى هلاکت و آتش بدبختى نشآت رهایى بخشید پدر و مادر و جانم فداى شما باد به ولایت شما خدا معلوم دین را به ما آموخت و مفاسد دنیاى ما را اصلاح کرد و بولاى شما کلمه توحید کامل گشت و نعمت خدا بزرگى یافت و تفرقه ها به وحدت مبدل گردید و بموالات شما طاعات واجبه قبول میشود و محبت شما بر مردم حتم و فرضست و از براى شما درجات رفیعه است و براى شما مقام محمود ((که منصب شفاعت در آخرت است )) و مکانت معلوم مقرر شده است و جاه بزرگ و شاءن بلند و شفاعت مقبول براى شما خواهد بود.
  37. تا آخر زیارت که مضامین بسیارى بلند دارد اى خواننده عزیز کدامیک از پیغمبران چنین مقامى داشتند و حال آنکه مقام حضرت  حسین  (علیه السلام ) و شفاعت او در عالم آخرت از همه پیغمبران و حضرت ان برتر و بالاتر خواهد بود که در جمله بعد که میفرماید: و اکرمنى بک بیان خواهد شد.
  38. در خاتمه بهتر است همان جملات آخر زیارت را بگویم .
    یا اولیاء الله بینى و بین الله و عز و جل ذنوبا لایاءتى علیها الا رضاکم فبحق من ائتمنکم على سرة و استرعاکم امر خلقة و قرن طاعتکم بطاعته لما استوهبتم ذنوبى و کنتم شفعائى فانى لکم مطیع من اطاعکم فقد اطاع الله و من عصاکم فقد عصى الله و من احبکم فقد احب الله و من ابغضکم فقد ابغض الله .
  39. یعنى : اى اولیاء خدا بدرستى که بین من و خدایم گناهانى است که جز با رضاى شما محو نخواهد شد پس بحق آنکس که شما را امین سر خود و نگاهبان خلق خویش قرار داده و سرپرستى امر مخلوقات را بشما واگذارده و اطاعت شما را به اطاعت خود مقترن نموده بخشش گناهان مرا از خدا بخواهید زیرا من مطیع شمایم و هر کس مطیع شما باشد مطیع خداست و هر کس نافرمانى شما را کند خدا را معصیت کرده دوست شما، دوست خدا و دشمن خدا و دشمن خدا خواهد بود.

       اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۶
آذر

        بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 71مجلس سى و چهارم : فاسئل الله الذى اکرم مقامک و اکرمنى بک
    پس از خدایى که مقام ترا بلند و گرامى داشت و مرا هم بواسطه دوستى تو عزت بخشید
  2. سئوال و درخواست مینمایم که : ان یرزقنى طلب ثارک مع حضرت  منصور من اهل بیت محمد
  3. شرح کرامت حضرت  ابا عبدالله الحسین  علیه السلام حقتعالى کرامات و مقاماتیکه براى انبیاء و اولیاء بوده از قرب بدرگاه احدیت به آنحضرت  عنایت فرمود و آن چند چیز است :
  4. اول : دارا بودن معجزه : معجزه چیست ؟ معجزه عبارت از کار خارق العاده ایست که جهات سه گانه زیر در آن جمع باشد:
  5.  1- این کار بکلى خارج از حدود توانایى نوع بشر باشد و هیچکس حتى نوابغ جهان نتوانند به اتکاى نیروى انسانى آنرا بیاورند.
  6. 2 - باید توام با دعوى پیامبرى باشد. یعنى آورنده آن بعنوان یک سند زنده براى صدق گفتار خود در دعوى رسالت از طرف خدا آنرا انجام دهد و این دعوى براى حضرت ان و حضرت  حسین  بوده منتهى به اسم حضرت ت و نه پیغمبرى .
  7. 3-  باید توام با تحدى یعنى دعوت بمعارضه و مقابله باشد باین ترتیب که از تمام انسان ها دعوت کند که اگر میتوانند و قدرت دارند مانند آنرا بیاورند.
  8. بنابراین اگر یکى از این جهات سه گانه در آن نباشد معجزه نامیده نمیشود از انیجا تفاوت معجزه با کارهاى نوابغ جهان و اکتشافات حیرت انگیز علمى اجمالا روشن میشود زیرا کارهاى نوابغ و اکتشافات عجیب علمى اگر چه در نوع خود نادرست است و کم نظیر ولى از قدرت و توانایى نوع انسان بیرون نیست و هیچ بعید نیست که نابغه دیگرى مثل آن و یا بهتر آنرا بیاورد.
  9. ولى معجزات باید در وضع و شرایطى باشد که هیچ احتمال نرود که بشر دیگرى مثل آن را بیاورد. مثلا معجزه صالح پیغمبر که مطابق گفته قرآن شتر ماده با بچه اش از کوه بیرون آمد که یک روز آب رود را میخورد و روز دیگر به همان مقدار شیر میداد.
  10. این مطلب را میتوان ضمن مثالى روشن ساخت اگر کودک 6 یا 8 ساله مانند یک سخنران ورزیده و ماهر با عبارات سلیس و روان و دلنشینى صحبت کند این یک نوع نبوغ فوق العاده است اما از حدود و توانایى نوع بشر بیرون نیست چه ممکنست کودک دیگرى پیدا شود که به همین زیبایى و مهارت سخن بگوید به همین دلیل نمیتوان نام آن را معجزه گذاشت .ولى از مریمى که بدون شوهر بوده عیسى بن مریم که تازه بدنیا آمده بمردم میگوید: انى عبدالله اتانى الکتاب و جعلنى نبیا. این را معجزه میگویند چه از قوه هر بشرى خارج است .
  11. مرحوم مجلسى از حضرت  صادق (علیه السلام ) روایت کرده که حضرت امام  حسن علیه السلام با شخصى از اولاد زبیر به عمره میرفتند براى حضرت  در زیر درخت خرمایى فرش انداختند و براى آن زبیرى در زیر درخت دیگر و آن درختان خشک بود زبیرى گفت اگر ایندرخت رطب میداشت میخوردیم . حضرت  فرمود میل رطب دارى گفت بلى حضرت  دست بآسمان کرد و دعایى خواند بزبانى که آن شخص نفهمید در همانساعت آن درخت سبز شد و بار برداشت شتردارى که همراه ایشان بود گفت والله این سحر است حضرت  فرمود سحر نیست دعاى فرزند پیغمبر است که مستجاب شد.
  12. امام حسین  علیه السلام معجزات پیغمبران را هم دارا بوده از باب مثال ابن شهر آشوب روایت کرده که روزى جبرئیل بصورت دحیه کلبى خدمت رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) آمد و خدمت آنحضرت  نشسته بود که ناگاه حسنین علیهماالسلام داخل شدند چون گمان میکردند دحیه کلبى است به نزد او آمدند و از او هدیه اى خواستند جبرئیل دستى بسوى آسمان بلند کرد سیبى و بهى و انارى براى ایشان فرود آورد و به ایشان داد چون آن میوه ها را دیدند شاد گردیدند و نزد حضرت  رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) بردند حضرت  از ایشان گرفت و بوئید و بایشان رد کرد
  13. و فرمود که بنزد پدر و مادر خود ببرید ولى اگر اول بنزد پدر ببرید بهتر است پس آنچه آنحضرت  فرموده بود بعمل آوردند و این میوه ها را نزد پدر و مادر بردند و همگى از آن میوه ها تناول میکردند و هر چه میخوردند چیزى از آن کم نمیشد و آن میوه ها بحال خود بود
  14. تا وقتى که رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم  ) از دنیا رفت و باز آنها نزد اهل بیت بود و تغییرى در آنها به هم نرسید تا آنکه حضرت  فاطمه علیهااالسلام رحلت فرمود پس انار برطرف شد
  15. و چون حضرت  امیرالمؤ منین (علیه السلام ) شهید شد و آن به از بین رفت و سیب ماند آن سیب را حضرت  حسن (علیه السلام ) داشت تا آنکه حضرت  حضرت  زین العابدین (علیه السلام ) فرمود وقتى که پدرم در صحراى کربلا محصور اهل جور و جفا بود آن سیب را در دست داشت
  16. و هر گاه که تشنگى بر او غالب میشد آنرا میبوئید تا تشنگى آن حضرت  تخفیف میافت چون تشنگى زیاد بر آنحضرت  غالب شد و دست از حیات خود برداشت دندان بر آن سیب فرو برد
  17. چون شهید شد هر چند آن سیب را طلب کردند نیافتند پس آنحضرت  فرمود که من هر گاه بزیارت مرقد مطهر پدرم میروم بوى آن سیب را میشنوم و هر گاه از شیعیان مخلص ما در وقت سحر بزیارت آن مرقد مطهر برود بوى آن سیب را از آن ضریح منور میشنود.
  18. معجزه حضرت  حسین  علیه السلام و حفر چاه :چون شب عاشورا تشنگى و عطش بر حسین  (علیه السلام ) و اصحاب و اهل بیت آنحضرت  زیاد شد آنحضرت  تبرى برگرفت و از بیرون خیمه زنان نوزده قدم بطرف قبله گام برداشت آنگاه قدرى زمین را با تبر حفر کرد ناگاه آبى زلال و گوارا بجوشید و اصحاب آنحضرت  نوشیندند و مشکها را پر از آب کردند پس آن چشمه فروکش کرد و خشک شد و اثرى از آن باقى نماند
  19. در صورتیکه روز نهم حضرت  باصحاب فرمود که چاهى حفر کنند شاید آبى پیدا شود ولى هر چه کاوش کردند آبى نیافتند.
  20. تا اینجا معلوم شد کرامات و مقاماتى از قرب بدرگاه احدیت و داشتن معجزه براى همه انبیاء بوده و براى حضرت امام حسین  (علیه السلام ) هم بوده است .
  21. بعدی دوم : مصونیت از خطا دومین چیزى که براى همه انبیاء بوده مصونیت از خطا است پیامبران نه تنها باید از گناهان مصونیت داشته باشند بلکه از هر گونه خطا و اشتباهى در تشخیص مطالب نیز باید مصون باشند چه اگر این مقام براى انبیاء نباشد از گفته ها و تعلیمات آنها مردم سلب اطمینان میکنند و این مقام هم براى حسین  (علیه السلام ) و سایر حضرت ان بوده است .
  22. در اینجا سؤ الى پیش میآید که حضرت  حسین  (علیه السلام ) از کشتن خود و اسیرى اهل بیتش خبرى داشت و یا بدون اطلاع از مکه و مدینه بطرف کربلا حرکت کرد و اگر خبر داشت با آیه مبارکه و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة سازش ندارد.
  23. جواب این سوال اینست که حضرت  امام حسین علیه السلام کاملا خبر از شهادت خود داشت و کرارا هم رسول اکرم صلى الله علیه و آله خبر شهادت را به او داده بود از جمله صدوق درامالى روایت مى کند که روزى رسول گرامى در خانه ام سلمه فرمودند اى ام سلمه ، هیچکس رامگذار نزد من آید،
  24. ام سلمه مى گوید: ناگاه حسین  علیه السلام آمد و من نتوانستم که جلوى او را بگیرم ، که نزد رسول خدا نرود من به دنبال او رفتم دیدم که بر سینه رسول خدا صلى الله علیه و آله نشسته و آن حضرت  مى گرید و چیزى در دست دارد
  25. فرمود: اى ام سمله این  ازجبرئیل است و مرا خبر میدهد که این فرزند تو کشته خواهد شد و این خاکیست که بر روى آن کشته مى شود این خاک را با خود بدار و هر وقت اینخاک خون شد حسین  کشته گشته ،
  26. ام سلمه مى گوید من عرض کردم یا رسول الله ..خدا را بخوان تا او را ازین مهلکه نجات دهد و این بلا را از وى بگرداند فرمود خدا را براى نجات او خواندم لکن خدا به من وحى فرستاد که در مقابل این شهادت براى او درجه اى خواهد بود که هیچیک از مخلوقین من به آن درجه نمى رسند
  27. و او را شیعیانى است که براى دیگران شفاعت میکنند و شفاعت آنان نزد من پذیرفته خواهد شد و مهدى قائم آل محمد (صل الله علیه وآله وسلم ) از فرزندان او است خوشا کسى که از دوستان و شیعیان حسین  باشد و بخدا قسم که آنان در قیامت رستگارانند.
  28. در خبر دیگر است که وجود مبارک پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) مشتى از خاک کربلا به ام سلمه دادند و فرمودند که هر وقت دیدى این خاک خون شد بدان که حسینم را کشته اند. ام سلمه هم میگوید من روزى که سر آن شیشه را باز کردم دیدم که آن خاک خون صافى کشته است .
  29. نیز در خبر دیگریست که چون حضرت امام  حسین  (علیه السلام ) قصد سفر به عراق را نموده ام سلمه خدمت آنحضرت  رسید عرض کرد شما ازین سفر صرف نظر فرمائید چه من از رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم  ) شنیدم که فرمود فرزندم حسین  در عراق کشته میشود و بمن خاکى داد که در شیشه کنم که فعلا نزد من میباشد حضرت  فرمود بخدا قسم که من کشته میشوم اگر چه به عراق نروم ((
  30. یعنى بنى امیه هر کجا باشم مرا میکشند)) و اگر میخواهى من قبر خودم را بتو نشان بدهم تا جاى خوابگاه خودم و اصحابم را دیدار کنى پس با دست مبارک روى ام سلمه را مسخ نمود تا حقتعالى حجاب را از پیش چشم او برطرف نمود خاک کربلا قتلگاه حضرت  و اصحابش را ملاحظه نمود
  31. آنگاه حسین  (علیه السلام ) قدرى از آنخاک را برداشت و به ام سلمه داد که در شیشه اى بریزد و فرمود هر گاه دیدى که اینخاک خون تازه اى گشت بدان که من کشته شده ام ، ام سلمه میگوید در بعد ظهر عاشورا در خاک آن شیشه و آن خاکى که رسول خدا بمن داده بود و در شیشه کرده بودم نظر کردم دیدم هر دو خون تازه شده صیحه زدم و دانستم که حسین  کشته شده و در آنروز هیچ سنگى را از جاى خود حرکت ندادند مگر آنکه در زیر آن خون صافى دیده شد
  32. تا اینجا معلوم شد که حسین  (علیه السلام ) بنا به فرمایش پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) از شهادت خود خبر داشته بلکه خود آن حضرت  در موقع رفتن بیرون براى سفر کوفه ببرادرش محمد حنفیه فرمود: و الله یا اخى لو کنت فى حجر هامة من هوام الارض لا استخر جونى منه یقتلوننى .یعنى اى برادر قسم بخدا هر گاه در سوراخى از سوراخهاى زمین پنهان هر آینه مرا از آن بیرون میآوردند و میکشند
  33. پس حضرت امام حسین  (علیه السلام ) میداند که مسلما بدست بنى امیه کشته میشود و لو هر جاى از زمین باشد.
  34. بنابراین حضرت امام حسین  (علیه السلام ) که میداند که کشته میشود چرا به عراق حرکت کرد و در سفرى که از مدینه براى کربلا حرکت نمود کرارا از قتل خبر میداد و از حضرت  یحیى یاد میفرمود و این عمل حضرت  مخالف صریح آیه قرآنست که میفرماید: و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکه چه روى این آیه فقها، فرموده اند اقدام به امریکه ضرر بلکه احتمال ضرر در آن باشد جایز نیست چه رسد بر یقین شخص در ضرر و هلاکت .
  35. جواب : القاء بمعنى انداختن و مفعول آن محذوف و باء بایدیکم براى سببیت و تعبیر، بایدیکم اشاره است به اینکه از روى اختیار خودتان خود را به مهلکه نیندازید و مراد از تهلکه اعم از هلاکت دنیوى و اخروى است و مراد از القاء به تهلکه اقدام به هر عملى است که موجب هلاکت انسان یا ترک عملى است که باعث هلاکت آدمى گردد
  36. مثلا اگر مریض عملى انجام دهد که باعث زیادتى مرض یا موت او گردد مانند پرهیز نکردن و خوردن خوراکیهایى که براى مرض او مضر است و یا اینکه معالجه نکند و دارو استعمال ننماید و به این سبب موجب هلاکت گردد هر دو القاء در تهلکه میباشد.
  37. و در مقام جهاد اگر اقدام به جهاد و صرف مال در راه جهاد نکند تا دشمن مسلط شود و مردم به هلاکت بیفتند القاء به تهلکه است و بسا مواردیکه باید ساکت و صامت بود و تقیه نمود و اقدام به جهاد ننمود اگر اقدام کند و باعث هلاکت گردد القاء بتهلکه است
  38. و همچنین در مورد انفاقهاى مالى اگر نجل و رزد و حقوق واجبه را نپردازد و باعث شکنجه و به تنگ آمدن زندگانى فقراء و طغیان آنان گردد و یا تمام مال خود را صرف کند که قدرت بر نفقه خود دواحب النفقه اش را نداشته باشد همه اینها القاء به تهلکه است چنانچه در آیه شریفه میفرماید: و لا تجعل یدک معلولة الى عنقک و لا تبسطها کل السبط فتقعد ملوما محسورا . (اسرا - 3)
  39. و توهم نشود که این ایثار است بلکه ایثار بذل مال است بحدیکه بواجبات لطمه نزند در موضوع بحث پیغمبرى و حضرت  باید دانسته شود که آنچه آنها بجا میآوردند و به مردم میگویند مطابق دستور الهى است و جاى ایراد بر ما نیست چه علت آنرا بفهمیم یا نفهمیم عمل رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم  ) در حدیبیه و ائمه هدى صلوات اله علیهم اجمعین شاهد بزرگى بر این معنى است پس بر ما نیست که بگوئیم به چه علت رسول خدا در حدیبیه با مشرکین صلح نمود
  40. و حضرت  امیرالمؤ منین (علیه السلام ) 25 سال با خلفاء جور زمان خود با مسالمت رفتار مینمود و چرا حضرت  امام  حسن (علیه السلام )با معاویه صلح نمود و سایر ائمه نیز با خلفاء جور زمان خود با تقیه رفتار میکردند و چرا حضرت  سیدالشهدا  (علیه السلام ) با علم بشهادت از مدینه به کربلا آمد اینها مطالبى است که جوابش از لابلاى صفحات تاریخ معلوم میشود

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۶
آذر

                                         بسم الله الرحمن الرحیم

    1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
      70 مجلس سى و سوم : بابى انت و امى یا ابا عبدالله لقد عظم مصابى بک پدر و مادرم فداى تو باد اى ابا عبدالله
    2. شرح : معنى ابا عبدالله در اول زیارت بیان شد و چون کسى نزدیکتر از پدر و مادر بمن نیست و آنها را بیشتر از همه عزیز میدارم آنقدر بشما نزدیکم و شما را دوست دارم که حاضرم پدر و مادرم را هم فداى شما بکنم .
    3. لقد عظم مصابى بک چون به واسطه ظلم و ستمى که بر شما رفت تحمل حزن و مصیبت شما بر من و تمام شیعیان و دوستان شما سخت دشوار است .
    4. تاریخ بهترین سرمشق زندگیست حوادث در ظرف زمان بهترین مربى بشر است از میان حوادث روزگار هیچ حادثه اى جانسوزتر و عمیق تر از واقعه مولمه کربلا نبوده و نیست انسان هر قدر بیشتر در متون تاریخ تاءمل کند خواهد دید که عظمت حضرت  سیدالشهدا ء علیه السلام بیش ازین اندازه ها است که ادراک ما دریابد.
    5. اگر در مسیر تاریخ حرکت کنیم و از روز عاشورا سال 61 تا امروز صفحات کتاب تاریخ و طبیعت را مطالعه کرده و ورق بزنیم آنوقت شخصیت حسین  بن على علیه السلام و فداکارى و از جان گذشتگى آنحضرت  بر ما معلوم میشود و مى فهمیم که شهادت آنحضرت  چه تاءثیرى در ابقاء آئین آدمیان و احیاء قوانین انسانیت و نشر معارف دین و اسلامیت نموده است .
    6. روز عاشورا سال 61 بپایان رسید یزید بخیال خود کام دل گرفت ابن زیاد مسرور به انجام وظیفه شد و افتخار میکرد عمر سعد ملک رى را جایزه میخواست گروهى از خدا بیخبران هم منتظر بودند که رکاب آنها را از طلا و نقره بسازند و آنها را با جایزه بى نیاز گرداند
    7. ولى از همان ساعت ریخته شدن خون مقدس ابى عبدالله الحسین  (علیه السلام ) بخاک کربلا گویى که آتش اختلاف و انقلاب دلهاى همان دشمنان جور را فرا گرفت و به هم بدبین شدند و ابواب لعن و طعن را بسوى هم گشودند تا داستان قیام کوفه و توابین و آمدن مختار پیش آمد و مختار دمارى از قتله حضرت  سیدالشهدا  علیه السلام گرفت که قسمتى از آنرا نقل کردیم
    8. و نداى وجدان جنایات آنها را در معرض افکار عمومى آیندگان گذاشت و مرور زمان قضاوت کرد که حقیقت در چه لباسى جلوه کرد.

چراغى را که ایزد فروزد ..... هر آنکس پف کند ریشش بسوزد

  1. هدف اصلى قیام حضرت  سیدالشهدا ء علیه السلام هدف اصلى سیدالشهدا ء ازین قیام احیاء دین و اصلاح مفاسد امور اجتماع مسلمین بوده و انى لم اخرج اشرا و لا بطر اولا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت بطلب الاصلاح فى امة جدى .
  2. وقتى انسان در بیابانى چیزى را از دور مى بیند اول موجودیت آن در نظرش مجسم و ثابت میگردد ولى نزدیک میشود وجودش معلوم و مشخص میگردد و هر چه نزدیکتر میشود به شخصیت او واقفتر میگردد تا آنجا که عظمتش در دل و مغز آدمى جاى گرفته و خواه ناخواه به تعظیم و خشوع و خضوع میافتد.
  3. براى مثال اگر کوهى را از دور ببینیم اول موجودیت کوه برایمان نمایان میشود که از چه سنگى و از چه کیفیتى است سپس هر چه به آن نزدیکتر شویم و نباتات و چشمه سارها و معادن و انواع محصولات آن آشنا گردیم خیر و برکت کوه بیشتر ما را مجذوب مینماید تا آنجا که اگر بمعادن نهفته آن هم واقف شویم و از آهن و طلا و نفت و غیر آن مطلع گردیم
  4. اهمیت و عظمت و ارزش آن در نظر ما افزونتر میگردد و اینمقدار هم نسبت به آن چیزیست که ما مى بینیم چه بسا علم و قدرت و احاطه ما نسبت به تمام آن کوه و پشت و قله و دره و شیب و فرازش کافى نیست و از آن بیخبریم که اگر آنها هم براى ما معلوم گردد خود را در برابر عظمت آن ناچیز مینگریم .
  5. وجود مقدس و شخصیت حضرت  سیدالشهدا ء ارواحنا فداه براى ما مانند کوهى است که از عناصر آسمانى ترکیب یافته و داراى انواع مواد و موالید عنصریست و فکر و عمیق و روح بلند پرواز او بقدرى اوج دارد که عقل آدمى به اوج طیران او راه پیدا نمیکند.
  6. آنچه میگویم بقدر فهم تست ..... مردم اندر حسرت فهم درست
  7. حضرت  ابى عبدالله (علیه السلام ) مانند کوه بلند و دامنه داریست که داراى هزاران معدن جواهر گرانبهاست و با یک حرکت لرزاننده مکنونات قیمتى خود را بیرون ریخت و در معرض نمایش خلایق گذاشت .
  8. هر کس بیشتر معرفت به وجود حضرت  حسین  (علیه السلام ) پیدا میکند در برابر عظمت وجودش چون خس در ساحل دریا و یا ریگ در کنار کوه کوچک و حقیر و ناچیز میگردد.
    پس جا دارد که ما بگوئیم بابى انت و امى یا ابا عبدالله لقد عظم مصابى بک
  9. مرثیه خواندن دعبل در خدمت حضرت  رضا علیه السلام مرحوم دربندى در کتاب اسرارالشهاده از منتخب طریحى نقل میکند که دعبل خزاعى گفت سالى در ایام عاشورا بر سید و مولاى خودم حضرت  على بن موسى الرضا (علیه السلام ) داخل شدم
  10.  فرایته جالسا جلسة الخرین و اصحابه من خوله کذلک فلما رانى مقبلا قال لى مرحبا بک یا دعبل مرحبا بنا صرنا بیده و لسانه ثم وسع لى فى مجلسة و اجلسنى الى جانبه ثم قال لى یا دعبل احب ان تنشد نى شعرا فان هذه الایام ایام حزن کانت علینا اهل البیت و ایام سرور کانت لا على اعدائنا خصوصا بنى امیة لعن هم الله یا دعبل من بکا على مصابنا ولو واحد کان اجره على الله یا دعبل من ذرفت عیناه على مصابنا من اعدائنا حشره الله معنا فى زمرتنا یا دعبل من بکى على مصاب جدى الحسین  علیه السلام غفر الله له ذنوبه البتة ثم انه نهض و ضرب سترا بیننا و بین حرمه و اجلس اهل بیته من وراء الستر لیبکوا على مصاب جدهم الحسین  ثم التفت الى و قال لى یا دعبل ارث الحسین  فانت ناصرنا و ما دحنا تقصر عن نصرنا ماالستطعت قال دعبل فاستعبرت و سالت عبرتى .
  11. حاصل آنکه دعبل خزاعى میگوید، در ایام عاشورا خدمت على بن موسى الرضا علیه السلام رفتم دیدم که آن حضرت  اندوهناک نشسته و جمعى از شیعیان در خدمت آن حضرت  بودند چون نظر آن حضرت  بمن افتاد فرمود
  12. مرحبا اى دعبل که به دست و زبان خودت یارى کننده مایى ، آنگاه مرا طلبید و نزد خود نشانید و فرمود
  13. اى دعبل چون اینروزها ایام حزن ما اهل بیت و ایام سرور و شادى دشمنان ما است شعرى چند در مرثیه حضرت  سیدالشهدا ء بخوان اى دعبل بدان که
  14. هر که بگرید و کسى را براى مصیبت ما بگریاند اجرش ‍ با خدا است .
  15. اى دعبل هر کس آب از دیدگانش روان شود براى آنچه از دشمنان ما بما رسیده خداى تعالى او را در زمره ما محشور گرداند.
  16. اى دعبل هر که بر مصیبت جد من حسین  بگرید البته حقتعالى گناهان او را بیامرزد
  17. پس حضرت  فرمود دعبل مرثیه اى براى حسین  را بخوان که پرده اى آویختند و حرم عصمت و طهارت پس پرده نشستند براى آنکه در مصیبت جد خود حسین  (علیه السلام ) بگریند
  18. آنگاه فرمود اى دعبل مرثیه براى حسین  (علیه السلام ) بخوان دعبل میگوید چند شعرى در مصیبت آن حضرت  خواندم حضرت  حضرت  رضا با مروان و زنان و حاضران بسیار گریستند بنوعى که صداى گریه از خانه حضرت  بلند شد.
  19. عزادارى حضرت  صادق علیه السلام در ایام عاشورا و نیز در اسرارالشهاده دربندى از کتاب منتخب طریحى از حضرت  صادق (علیه السلام ) نقل میکند
  20. انه کان اذا هل هلال عاشورا اشتد حزنه و عظم بکائه مصائب جده الحسین  علیه السلام و الناس یاءتون علیه من کل جانب و مکان یعرونه بالحسین  علیه السلام وینوحونه على مصائب الحسین  فاذا فرعوا من البکاء یقول لهم ایها الناس اعلموا ان الحسین  حى عند ربه یرزق من حیث یشاء و هود دائما ینظره الى موضع معسکره و مصرعه و من حل فیه من الشهدا و ینظر الى زواره و الباکین علیه والمقسیمین العزاء علیه و هو اعرف بهم و باسمائهم و اسماء ابائهم و بدرجاتهم و منازلهم فى الجنة و انه لیرى من یبکى علیه فیتغفر له و یسئل جده و اباه و امه و اخاه ان یستغفر و اللباکین على مصابه و المقیمین غرائه و یقول لو یعلم زائرى و الباکى على ماله من الاجر عند الله تعالى لکان فرحه اکثر من جزعه و ان زائرى و الباکى على لینقلب الى اهله مسرورا و ما یقوم من مجلسه الا و ما علیه ذنب و صار کیوم ولدته امه .
  21. حاصل معنى آنکه وقتى که هلال عاشورا نمودار میشد حذن حضرت  صادق (علیه السلام ) شدت مینمود و گریه آن حضرت  بر مصائب جدش ‍ حضرت  حسین  علیه السلام زیاد میگشت و مردم از هر طرف و هر جا به سوى آن حضرت  میامدند و با آنحضرت  بر مصیبتهاى حضرت  حسین  (علیه السلام ) نوحه و زارى میکردند، پس زمانیکه از گریه فارغ میشدند
  22. حضرت  به آنها میفرمود ایها الناس بدانید بدرستى که حضرت  حسین  (علیه السلام ) در مقام قرب پروردگار خود است و به لشکرگاه خود و به محل قبر خود و شهدایى که نزدیک قبر او مدفونند نظر میکند و همچنین بسوى زیارت کنندگان خود نظر میکند و او نامهاى آنها و پدرانشان را بهتر از شما که فرزندان خود را میشناسید میشناسد
  23. کسانیرا که بر او گریه میکنند مى بیند و براى آنها از خدا طلب آمرزش میکند و از جد بزرگوار و پدر و مادر و برادرش سئوال میکند که براى گریه کنندگان مصیبتهاى او و اقامه کنندگان عزایش استغفار کنند
  24. و میفرماید اگر زیارت کنندگان قبر من آنچه را که خداوند براى آنها مهیا کرده بدانند فرح و خوشحالى آنها بیش از جزع آنها خواهد شد و چون زیارت کننده او بر میگردد هیچ گناهى براى او نمانده است و مثل روزى که از مادر متولد شده خواهد بود.
  25. حکایت یکى از بزرگان هند که بواسطه عزادارى حسین  (علیه السلام ) عاقبت به خیر شد 35. در کتاب اسرارالشهاده دربندى نقل میکند که در زمان ما شخصى از بزرگان هند بود که در دستگاههاى دولتى هند مقام بلندى داشت و او را مستوفى الممالک لقب داده بودند و مشرک بود ولى هر سال ماه محرم مجلس بسیار مهمى براى عزادارى حضرت  سیدالشهدا  علیه السلام ترتیب میداد و مبلغ مهمى صرف اطعام مینمود
  26. در یکى از سالها مبتلا به مرضى شد که اطباء از معالجه او عاجز بودند و روزبروز بر شدت مرض او افزوده میشد تا اینکه مشرف به موت گردید در حالت نزع و احتضار بود که اطرافیان او دیدند یک مرتبه شفا یافت و از بستر بیمارى برخاست و مسلمان شد از سبب اسلام او پرسیدند
  27.  جواب داد که حضرت  سیدالشهدا ء علیه السلام بالاى سر من تشریف آوردند و بمن فرمود برخیز که خداى تعالى به برکت داشتن مجلس عزاى تو براى من ترا شفا داد، آنگاه آن مرد پس ‍ از قبول اسلام و شناختن حلال و حرام و مسلمان کردن خانواده اش از هند بطرف کربلا حرکت کرده و آنچه از اموال نفیسه و جواهرات پرقیمت داشت به آستانه مقدسه حسینى بعنوان هدیه تقدیم نمود و بسیارى را در قبه منوره آن حضرت  آویخت و از جمله زهاد و عباد اهل عتباب شد و یکسال قبل به مشهد حضرت  رضا (علیه السلام ) مشرف شده بود.
  28. حکایت زن هندى و سینه زدن او و نیز در همان کتاب اسرارالشهاده نقل میکند که شخصى مورد وثوق من از اهل آذربایجان بود و براى من نقل کرد که سالى سفر به هند کردم روزى در ایام اقامت خود جماعتى از اهل آن شهر را دیدم که با سرعت زیادى بطرف میدانى میرفتند از سبب آن پرسیدم گفتند دسته اى از هندیها که مشرک هستند جنازه اى دارند که مطابق عقاید مذهبى خودشان باید او را آتش بزنند
  29. و ما بتماشاى او میرویم من هم براى تماشا با آنها رفتم تا بمیدان بزرگ رسیدیم هیزمهاى زیادى در آن میدان جمع کرده آتش زدند که از کثرت آتش و حرارت چون جهنمى سوزان گشت آنگاه جنازه اى را در میان آتش انداختند بدن او سوخت و خاکستر شد
  30. ولى سینه او ابدا نسوخت و آتش نگرفت حضار از مشاهده او تعجب کردند که چه گناهى کرده که باعث نسوختن سینه او شده است عالم آنها دستور داد که مجددا هیزم بیاورند و آتش را زیاد کنند بلکه سینه او بسوزد و کلماتى چند بر آن آتش خواند بلکه آتش او را بسوزاند ولى باز هم آتش ‍ تاءثیرى به او نکرد پس آن عالم به غیض آمده گفت این زن صاحب معصیت بزرگى بوده که باعث نسوختن سینه او شده است کسان و بستگان او خیلى ناراحت شدند بخواهر آن میت گفتند شما از حال او خبر دارید که او چه معصیتى مرتکب شده که سینه او نمى سوزد خواهر گفت تا آنجا که من از حال او اطلاع دارم زن بسیار خوبى بود و در طریقه مذهب خود به عبادت معروف بود ولى یاد دارم که روزى در ایام محرم از راهى که میرفتیم به یکى از مجالس مسلمانها که براى تعزیه حسین ى و ذکر مصائب آنحضرت  منعقد شده بود برخورد. یکى از آن جمعیت روضه میخواند و مرد و زن بحالت گریه به سینه خود میزدند به ما هم حالت رقتى دست داد و گریان شدیم و من و خواهرم نیز سینه زدیم عالم آنها گفت این همان جرمیست که باعث گشته آتش سینه او را نسوزاند.
  31. بند دهم از ترکیب بند محتشم کاشانی .....

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین ..... ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین       اولاد خویش را که شفیعان محشرند .... در ورطۀ عقوبت اهل جفا ببین                         در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان ..... و اندر جهان مصیبتِ ما بر ملا ببین          نی ورا چو ابر خروشان به کربلا ..... طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین                تن‌های کشتگان همه در خاک و خون نگر ... . سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین    آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام ..... یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین              آن تن که بود پرورشش در کنار تو ..... غلطان به خاک معرکۀ کربلا ببین

یا بضعه الرسول ز ابن زیاد داد ..... کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۶
آذر

         بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  2.  69..مجلس سى و دوم : و لعن  الله امة اسرجت و الجمت و تنقبت و تهیاءت لقتالک و خدا لعنت کند گروهى را که اسبها را زین کردند و لجام زدند و براه افتادند و خود را آماده براى مقاتله با شما کردند.
  3. شرح : اسراج اشتقاق از لفظ سرج است و سرج به فتح سین و سکون راء زین اسب را گویند و جمع آن سردج است و سراج کسى را گویند که زین میسازد و چون گویند ((اسرج الفرس جعله اسرج )) پس معنى چنین میشود که خدا لعنت کند آنهایى که زین اسبهاى خود را محکم بستند این مسلم است که هر اسب سوارى باید اسبش زین داشته باشد
  4. پس اینکه میفرماید: اسرجت معلوم میشود زین اسبهاى آنها خصوصیتى داشته باین معنى که زینى چنان محکم درست کرده بودند که در میان سى هزار لشکر در میدان جنگ زود پاره نشود چه اگر زین اسب محکم نباشد سوار خود را بزمین میاندازد و دشمن بر او غلبه میکند.
  5. الجمت ، لجام به کسر لام معرب لگام است و چنانچه جوهرى گفته دهانه اسب است همانطور که در معنى سرج گفته شد خصوصیت این زین و دهنه آنست که در غیر میدان جنگ به این محکمى بسته نمى شده است .
  6. تنقبت ، ماءخوذ از نقاب یعنى پارچه اى است که زنان با آن صورت خود را میپوشانیده اند، در زمانهاى سابق رسم چنین بوده که در جنگها نقاب بصورت خود میزدند تا در میدان جنگ شناخته نشوند تا محبت دوستى و فامیلى مانع کشتن آنها نشود.
  7. و تهیات لقاتلک ، یعنى آماده شدند براى قتال و کشتن تو بهتیوء مشتق از هیئت است که بمعنى کیفیت و حال و شکل و صورت چیزیست و بمعنى عده و دسته اى از مردم هم میباشد که جمع آن هیئات میشود.
  8. اگر کسى گوید مهیا شدن براى جنگ حضرت  و کربلا رفتن وقتى بد است که در لشکر پسر سعد شرکت کند ولى اگر در بین راه پشیمان شود و خود را به لشکر پسر سعد نرساند این عمل مهیا شدن بد نیست چه خود را در خون آنحضرت  شریک نگردانیده است .
  9. جواب گوئیم که : دوستى با دشمنان خدا حتى اگر سیاهى لشکر آنها باشد و در عمل با آنها شرکت نکند این خود گناه کبیره است و آثار وخیمى دارد چنانچه در قصد حداد آهنگر در لشکر ابن زیاد این مطلب معلوم میشود.
  10. مرحوم حاجى نورى در کتاب دارالسلام خود از کتاب بستان الواعظین از قول حر بن ریاح قاضى نقل میکند که گفت که مردیرا از اهل کوفه میشناختم که در لشکر پسر زیاد براى جنگ با حضرت  حسین  (علیه السلام ) به کربلا حرکت کرد و در مراجعت به کوفه مردم که به دیدن او رفتند او را کور دیدند در صورتیکه در موقع رفتن به کربلا با چشمان سالم رفتم ولى با آنحضرت  جنگى نکردم بلکه بمیدان هم نیامدم و هیچ شمشیر و نیزه اى بکار نبردم
  11. چون آن حضرت  را شهید نمودند در چادر خود بعد از خواندن نماز عشا خوابیدم در عالم خواب دیدم که کسى آمد و مرا بسختى کشید و گفت رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم  ) را زود اجابت کن به او گفتم مرا با رسول خدا چه کار است او مرا بسختى کشید و حضور حضرت  ختمى مرتب برد چون نزدیک آن بزرگوار رسیدم دیدم
  12. آن حضرت  میان محرابى نشسته و در حالیکه غمناک است و دستها را بالا زده پیش روى آن بزرگوار پوستى گسترده شده و فرشته اى ایستاده شمشیرى از آتش پیش روى اوست ، پس نه نفر از آن کسانیکه از لشکر عمر سعد بودند حاضر کردند
  13. و آن ملک همه آنها را با شمشیر آتشى گردن زد و هر یک از آنها را که میکشت شراره آتش از بدنش متصاعد میشد
  14. و هر گاه از کشتن یکى از آنها فارغ میشد فى الفور زنده میگشت تا آنکه آنها را هفت مرتبه کشت و زنده شدند پس مرا خدمت حضرت  رسالت بردند چون نزدیک شدم خود را روى قدم آن بزرگوار انداختم
  15. عرض ‍ کردم یا رسول الله من در کربلا بودم ولى حربه اى بکار نبردم فرمود بلى حربه اى بکار نبردى ولى براى کشتن حسین  من باعث کثرت سواد لشکر ابن سعد بودى پس فرمودند نزدیک بیا چون نزدیک رفتم طشتى پر از خون در مقابل آنحضرت  دیدم
  16. فرمود این خون فرزند من حسین  است پس از آن خون بچشم من کشید و من از فزع از خواب بیدار شدم و خودم را کور دیدم
  17. محدث مزبور خواب دیگرى نظیر همین خواب از همان کتاب نقل میکند که آنشخص چون بحضرت  عرض کرد من حربه بکار نبردم حضرت  هم تصدیق او را نمودند آیا تو کثرت سواد لشکر هم نشده بودى عرض کرد کثرت سواد لشکر هم نشدم
  18. حضرت  فرمودند درست است بعد فرمودند آیا تو از اهل کوفه نیستى آن شخص عرض کرد چرا حضرت  فرمودند پس چرا فرزندم حسین  را یارى نکردى و دعوت او را اجابت ننمودى پس تو کشتن حسین  را دوست داشتى و با حزب ابن زیاد بودى
  19. پس همانطور که مهیا و آماده شدن براى قتل حضرت  و رفتن به کربلا مورد مواخذه پیغمبر واقع میشود اگر چه در جنگ با آن حضرت  شرکت نکند پس آن مردمى هم که میخواهند همه رفتار و کردار خود را مطابق ملت یهود نصارى قرار دهند
  20. و زندگانى خود را زندگانى اروپایى و امریکایى کنند و در حقیقت باعث تقویت آنها گردند پیغمبر خدا با آنها چه معامله اى خواهد کرد؟!
  21. در کتاب لئالى الاخبار از معصوم  علیه السلام نقل میکند که خطاب به یکى از پیغمبران شد که : قل للمؤ منین لا تلبسوا بس اعدایى و لا تطعموا مطاعم اعدایى و لا تسلکوا مسالک اعدایى فتکونوا اعدایى کما هم اعدایى .
  22. یعنى اى پیغمبر به مومنین بگو که لباس ‍ دشمنان مرا نپوشید و غذایى را که آنها میخورند نخورید و آن راه و روشى را که در زندگى دارند براى خود قرار ندهید اگر چنین کنید شما هم مثل آنها از دشمنان من خواهید شد.
  23. در روایت است که : من تشبه بقوم فهو منهم کسى که در اخلاق و کردار و رفتار خود را شبیه به قومى بکند او هم از دسته آنها محسوب خواهد شد زیرا صرف شباهت ظاهرى و داراى آثار وخیمى است
  24. چنانچه نهى شده از نماز خواندن در لباس سیاه چه در این عمل مصلى شبیه به طایفه بنى عباس میشود که لباس سیاه را شعار خود قرار داده بودند
  25. و همچنین از نماز خواندن در جائیکه صورتى با عکسى در مقابل مصلى باشد نهى شده چه این عبادت بت پرستانست که بتى در مقابل خود قرار میدادند و در مقابل آن کوچکى میکردند
  26. و همچنین از نمازگزاردن در حالتى در جلوى روى نمازگزار باشد منع شده و چه در اینحال شبیه به آتش پرستان میشود.
  27. سید جزایرى در کتاب انوارالنعمانیه خود روایتى نقل میکند باین مضمون که فرعون یک مسخره چى داشت که بسیار نزد او مقرب بود و هر روز به لباس و شکلى نزد فرعون میآمد و او را بخنده میآورد زمانیکه موسى و هارون مبعوث به سوى فرعون شدند و به مصر آمدند مدتى معطل شدند که با فرعون ملاقات بنمایند میسر نشد
  28. روزى بر در قصر فرعون ایستاده بودند با لباسهاى شبانى و بیابانى و عصایى هم بر دست داشتند و مسخره چى خواست نزد فرعون رود که موسى و هارون را بر در قصر فرعون دید و با خود گفت خوبست که امروز با این هیئت و لباس نزد فرعون بروم
  29. چون با آن شکل و لباس نزد فرعون رفت فرعون از دیدن آن لباس بسیار خندید گفت این چه لباسى است که امروز پوشیده اى
  30. گفت دو نفر باین شکل و لباس بر در قصر تو ایستاده اند اگر آنها را ببینى چقدر خوشحال میشوى اذن دخول میطلبند و میگویند ما پیغمبریم و از جانب خداوند عالم مبعوث شده ایم که فرعون را براه نجات دعوت کنیم
  31. فرعون از شنیدن این کلام بسیار خائف و ترسان شد و به آنها اذن دخول داد تا آخر داستان که مفصل است . تا روزیکه خدا فرعون و فرعونیان را در دریا غرق کرد و همه را هلاک نمود ولى این مسخره چى غرق نشد و آب دریا او را بیرون انداخت ،
  32. موسى چون او را دید عرض کرد این شخص که لباسى مثل لباس من پوشیده و مرا مسخره کرد چرا او را نجات دادى و در دریا غرق نشد؟ خطاب رسید اى موسى من کسى را که خود را شبیه به یکى از دوستان من کند در دنیا هلاکش نمیکنم .
  33. از اینجا باید بفهمیم که همانطور که شبیه شدن بدوستان خدا این اثر را دارد که خدا در دنیا عذابشان نمیکند و عکس این هم که شباهت و دوستى با دشمنان خدا باشد اثرات بدى دارد که در دنیا و آخرت نصیب آنها میشود.
  34. لذا حقتعالى در قرآن میفرماید: یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود و النصارى اولیاء بعضهم اولیاء بعض و من یتولهم فهو منهم ان الله لا یهدى القوم الظالمین .
  35. در ناسخ ‌التواریخ در معجزات امیرالمؤ منین (علیه السلام ) نقل میکند که مردى از طایفه مخزوم خدمت حضرت  امیرالمؤ منین (علیه السلام ) عرض کرد برادر من مرده و من از مرگ او بسیار متاءثرم حضرت  فرمود میخواهى او را دیدار کنى عرض کرد چگونه نخواهم حضرت  فرمود قبر او را بمن نشان بده
  36. آنگاه حضرت  بر سر قبر او عباى رسول خدا را بر سر کشید و کلمات چندى فرمود و پاى خود را بر آن قبر زد فورا زنده شد و بزبان فارسى با آن حضرت  صحبت کرد
  37. حضرت  فرمود تو عربى چرا فارسى میگویى عرض کرد من عربم ولى به سنت فارسیان از دنیا رفتم یعنى آداب و زندگى خود را مانند عجم ها ترتیب دادم چون در آنزمان ایران کشورى متمدن و داراى آداب و رسوم خوبى بود، لذا لغتم دگرگون شد.
  38. در بارگاه قدس که جای ملال نیست ..... سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند ..... گویا عزای اشرف اولاد آدم است

  1. خورشید آسمان و زمین نور مشرقین ..... پروردهٔ کنار رسول خدا حسین

کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا ..... در خاک و خون طپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست ..... خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۶
آذر

                 بسم الله الرحمن الرحیم

                       اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 68 ..مجلس سى و یکم : 1- و لعن  الله شمرا... خدا لعنت کند شمر را
  2. شرح : نام ذى الجوشن شرجیل بن الاعوار الضبابى بود. در اسدالغابة میگوید که او را ذى الجوشن گفتند زیرا سینه او برآمدگى داشت .
  3. و در شرح قاموس میگوید اول عربى که زره بتن کرد شرجیل بود، باینجهت او را ذى الجوشن نام نهادند و بعضى دیگر میگویند چون کسرى به او زره داد نامش ذى الجوشن شد.
  4. در اسدالغابة است که بعد از جنگ بدر ذى الجوشن که مشترک بود نزد پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) آمد و کره اسبى بنام ((قرحا)) نزد آنحضرت  آورد، حضرت  فرمود من حاجتى به آن ندارم ولى اگر بخواهى با زرهى که از غنائم بدست آمده معاوضه میکنم . گفت این کار را نمیکنم .
  5. حضرت  فرمود منهم حاجتى به آن ندارم بعد حضرت  فرمود بیا اسلام بیاور گفت نمیکنم ، حضرت  فرمود چرا گفت قوم تو در تعقیب هلاکت تواند و بالاخره ترا میکشند، حضرت  فرمود مگر ندیدى که چندین نفر درین جنگ بخاک افتادند گفت چرا.
  6. حضرت  فرمود پس چه وقت هدایت میشوى گفت آنروزى که تو بر کعبه غالب شوى و منزل کنى حضرت  فرمود آنروز هم خواهد رسید. ((تا آخر خبر))
  7. در ذخیره الدارین از هشام کلبى نقل میکند که روزى زن ذى الجوشن خواست از محل و مکان خود بجاى دیگرى رود در بین راه سخت تشنه شد تا به چوپانى رسید و از او طلب آب کرد، چوپان گفت آبت نمیدهم تا بگذارى من از تو کام بگیرم آن زن تمکین نموده و از آن نطفه شمر بدنیا آمد.
  8. روز عاشورا حضرت  دستور فرموده بودند که اطراف خیام را آتش بسوزانند تا دشمن به خیام حرم حمله نکنند شمر ملعون  چون آتش را دید فریاد زد یا حسین  اتعجلت بالنار قبل یوم القیامة حضرت  فرمود این ندا کننده گویا شمر ذى الجوشن است .بعد فرمود یابن راعى المغرى انت اولى بها صلیا ((نقل از تاریخ طبرى ))
  9. در مناقب ابن شهر آشوب نقل میکند که سحر شب عاشورا حسین  (علیه السلام ) خوابش برد بعد از بیدار شدن فرمود الساعه در خواب دیدم چند سگ حمله کردند که مرا بدندان بگیرند در میان آنها سگ پیسى بود که از همه بیشتر بمن حمله میکرد گمان میکنم که قاتل من مرد پیسى باشد.
  10. در سال 66 مختار شمر را بقتل رسانید و یا بنا بر نقل قول کامل بدست ابوعمره در قریه اى نزدیک کوفه کشته شد
  11. و در امالى ابن شیخ میگوید که شمر بن ذى الجوشن را کیسان ابوعمره در بادیه اسیر کرده بخدمت مختار آورد و او دستور داد تا گردنش را بزنند و دیگى مملو از روغن بجوش آوردند و او را در میان آن دیگ انداختند و یکى از اموال آل حارثة بن مضرب سر او را لگدکوب کرد.
  12. و بنا بر نقل دیگر پس از آنکه مختار خولى را کشت گروهى را براى پیدا کردن شمر و سنان بن انس ماءمور کرد که هر دو آنها به کشتن حسین  (علیه السلام ) افتخار مینمودند.
  13. ماءمورین در حین گردش جمازه سوارى را دیدند شتابان میآید او را گرفتند معلوم شد قاصد شمر است که بطرف بصره میرود تا خبر حرکت ورود او را بدهد ولى چون به او کم اجرت داده و با عمودى بر پشت او زده بودند قاصد بجاى بصره مستقیما به دارالاماره آمد نزد مختار رفت و محل خفاء شمر را گفت
  14. و مختار انعام وافرى باو داد، ابوعمر با گروه ماءمورین مسلح به راهنمایى عرب شترسوار به دهکده اى آمدند که شمر پنهان شده بود خانه و همراهان او را محاصره کردند با شمشیر برهنه از خانه بیرون آمد و به ابوعمرو و حاجب حمله کرد همراهان او به شمر حمله کردند و چندین ضربت بر بدن او زدند تا بخاک غلطید آنگاه سر او را با همراهانش بریدند و سنان بن انس را دست بسته با سرها وارد کوفه نمودند،
  15. شمر مردى بود که تمام مخالف و مؤ الف به او و بدبین بودند و با دیدن سر او بسیار مسرور شدند مختار دستور داد سنان را هم با اشد عذاب بکشند و انتقام خون حسین  (علیه السلام) را به حسب ظاهر گرفتند.
    علامه مجلسى در عاشر بحار نقل نموده که در میدان جنگ زخم فراوانى بر بدن شمر وارد آمد که بیحال بر زمین افتاد لشکریان با بدن مجروح و با خوارى و ذلت و زجر تمام او را نزد مختار بردند مختار امر نمود در مقابل روى شمر دیگ بزرگى را پر از روغن نموده و بر روى آتش آوردند پس از آن سرش را از بدنش جدا ساختند و در دیگ انداختند تا نابودش کردند.
    اینست معنى آیه : و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون .
  16. بعدی کشته شدن حسین  مظلوم (علیه السلام ) بدست شمرملعون  : چون سلطان شهیدان در میان گودال قتلگاه افتاده بود بنا بر نقل لهوف عمر سعد ملعون  به یکى از سرداران لشکر رو کرد و گفت واى بر تو چرا معطلى از اسب خود پائین آى و حسین  را از این زخمها و جراحات راحت کن ، آن ملعون  خواست که از اسب پیاده شود خولى بن یزید علیه اللعنه پیش دستى کرد تا آنحضرت  را بقتل رساند، ولى همینکه وارد گودال شد و حضرت  را با آنحال دید لرزه بر اندامش افتاده از گودال بیرون آمد.
  17. در منتخب طریحى میگوید: حضرت  با گوشه چشم نظرى به خولى افکند که از آن نگاه لرزه بر اندام خولى افتاد بیرون آمد و نتوانست کارى انجام دهد.
    در تبرالمذاب گوید: چون شمر خولى را لرزان دید گفت بازوهایت شل شده چرا میلرزى گفت بخدا قسم من پسر زهرا چه این کار از من بر نمیآید. شعر لعین گفت قبیح باشد که موهایى بر صورت تو بیرون آمده زیرا تو مرد نیستى .
  18. شیخ فخرالدین طریحى در منتخب میگوید: هنگامیکه حضرت  علیه السلام در شرف جان دادن بود آن مردم فرصت ندا دادند که خود آنحضرت  جان دهد چهل سوار به قصد آنحضرت  آمدند و هر یک قصد داشتند که سر آنحضرت  را قطع کنند از جمله آنها شیث بن ربعى بود همینکه وارد گودال شد حضرت  از گوشه چشم نظرى بسوى آن ملعون  نمود، شیث شمشیر را از دست خود انداخته بیرون آمد و گفت یا حسین  پناه بخدا میبرم از اینکه گریبان خود را بدست پیغمبر و على بدهم و دست خود را بخون تو آلوده کنم .
  19. از جمله اشخاصى که نامه بحضرت  نوشته بود این شیث بود که بحضرت  نوشته بود: صحراهاى ما سبز شده و میوه هاى ما رسیده منتظر قدوم شما هستیم و این مرد خبیث در کربلا سرکرده پیادگان بود و آنحضرت  را تیرباران و سنگباران مینمود و از آب فرات مانع میشد.
  20. ابو مخنف مینویسد که سنان ابن انس به شیث رو کرد و گفت : ندانستم که چرا حسین  را نکشتى مادرت بعزایت بنشیند برو شمشیرى بیاور و بدست من بده تا کار حسین  را تمام کنم شیث شمشیرى که در گودال انداخته بود و به سنان داد و او هم چون به قتلگاه آمد حضرت  دیده باز کرد نگاهى تند نمود که از آن نگاه لرزه بر اندام سنان افتاده ترسیده شمشیر از دستش افتاد و رو به فرار نهاد و نزد عمر سعد آمد و گفت میخواهى محمد مصطفى را دشمن من قرار دهى و گریبان مرا بدست آنحضرت  دهى .
  21. ولى اصح اقوال آنست که شمر ملعون  سر مبارک حضرت  حسین  علیه السلام را از تن جدا کرد و شرح آن چنین است که : شمر ملعون  به اتفاق سنان بن انس به قصد جدا کردن سر مظلوم کربلا به گودال آمد و حضرت  در آخرین رمق جان دادن بود و از شدت تشنگى زبان در دهان حضرت  مجروح شده بود و با اینحالت براى اتمام حجت طلب آب مینمود چون شمر به آنحضرت  رسید با چکمه لگدى بر آنحضرت  زد و گفت یابن ابى تراب ایا تو اعتقاد نداشتى که پدرت على ساقى حوض کوثر است هر که را بخواهد سیراب میکند
  22. اگر چنین است پس صبر کن تا من زودتر ترا بکشم و تو آب از دست پدرت بخورى آنگاه شمر ملعون  به سنان رو کرد و گفت همینطور که حسین  روى خاک افتاده سر از بدنش جدا کن. سنان گفت من انیکار را نکنم و خون پسر پیغمبر را بگردن نمیگیرم و گریبانم را بدست پیغمبر نمیدهم شمر در غضب شد و دشنام به سنان داد و با پاى چکمه روى سینه آنحضرت  نشست آنگاه محاسن غرقه بخون آنحضرت  را گرفت حضرت  فرمود مرا میکشى و نمیدانى من کیستم ؟
  23. شمر گفت من خوب جد و پدر و مادرت را میشناسم من ترا میکشم و اصلا ترسى در دل ندارم آنگاه بعد از دوازده ضربت زدن بر آنحضرت  سر مبارک آنحضرت  را از قفا برید.
    الا لعن ة الله علیه و على قوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون .
  24. نهى نمودن پیغمبر صلى الله علیه و آله از قتل صبر : در مجمع البحرین میگوید: نهى رسول الله صلى الله علیه و آله عن قتل شى من الدواب صبرا .
  25. رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم  ) نهى فرمود که هیچ حیوانى از حیوانات را از روى صبر نکشند. این قتل رسم زمان جاهلیت بود و حیوانى را که میخواستند بکشند در جایى حبس میکردند بعد آنقدر سنگ و چوب و کلوخ بر بدنش میزدند تا میمرد چون وجود مبارک پیغمبر رحمة للعامین بود منع فرمود که در حق حیوانات چنین عملى را نکنید بلکه اگر میخواهید گوسفند بر شما حلال شود و او را آب دهید و دست و پاى او را ببندید بعد او را ذبح کنید.
  26. حضرت  سجاد علیه السلام در کوفه فرمودند: انا ابن من قتل صبرا. اى اهل کوفه من پسر آن کسى هستم که او را با قتل صبر با لب تشنه کشتند و کفابنا فخرا و این هم براى ما فخرى است .
  27. و فى المقتل الى ابى مخنف و خر صریعا مغشیا علیه و بقى مکبوبا على وجهه ثلاث ساعات و هو یقول على بلائک و رضا بقضائک لامعبود سواک یا غیاث المستغیثین .
  28. کشتن شیث بن ربعى : شیث بن ربعى که از سرداران لشکر کوفه در کربلا بود در فتنه خروج قتله بر مختار سعى بلیغ نشان داد، سوار اسب شده مخفیانه از بیراهه بطرف بصره میرفت که پاسبانان اطراف شهر او را دستگیر کرده نزد مختار آوردند.مختار امر کرد دستها و پاهاى او را قطع کردند و در میان شهر گذاشتند تا مانند سگ زوزه کنان جان داد.
  29. کشتن خولى اصبحى مختار جمعى را براى دستگیرى خولى اصبحى ماءمور ساخت همانطور که میدانیم خولى دو زن داشت یک زن کوفى و دیگرى شامى که اولى از دوستان اهلبیت و دومى از دشمنان بود چون ماءمورین بخانه او رفتند زن شامى فریاد بلند کرد چرا از بام خانه بالا آمدید و چرا سرزده وارد خانه شدید ولى کوفى با دست خود محل مخفى شدن او را نشان داد آنمحل را شکافتند و خولى را دستگیر کردند بحضور مختار بردند. مختار فرمان داد به انواع عذاب و شکنجه او را بقتل رسانند.
  30. ماءمورین بدن او را سوزانیدند زیرا این همان خولى بود که سر حضرت  را در همین خانه روى خاکستر تنور مخفى کرد.
  31. کشتن حرمله حرملة بن کامل اسدى در حال فرار بود که در خارج شهر او را دستگیر کردند و این مرد از تیراندازان معروف است که بقول خودش ‍ سه تیر داشت و سه شخصیت بزرگ را کشت نمیدانم که در کدام کتاب مقتل دیدم که به زهر آلوده کرده بود که یکى را بر گلوى نازنین على اصغر زد و یکى را هم بر قلب نازنین حضرت  سیدالشهدا ء علیهم السلام که همان کار حضرت  ساخت و از اسب بر روى زمین افتاد.
  32. مختار دستور داد بدن حرمله  را تیرباران کنند آنقدر تیر بر بدنش زدند که مثل لانه زنبور سوراخ سوراخ شد تا به درک واصل گشت .
  33. خلاصه سخن اینست که ابن زیاد حاکم کوفه سر مبارک حضرت  حسین  (علیه السلام ) را برید و روى طشت در سریر حکومت دارالاماره کوفه بمعرض نمایش گذاشت و بعد نزد یزید فرستاد.
  34. شش سال مختار سر ابن زیاد را برید و در همان قصر روى تخت در معرض نمایش ‍ گذاشت و بعد نزد حضرت  سجاد علیه السلام فرستاد.
  35. سال بعد مصعب در جنگ بصره فاتح شد و سر مختار را برید و در کوفه استقرار یافت ، روى همان تخت در معرض نمایش گذاشت و بعد نزد برادرش عبداله زبیر به مکه فرستاد.
    سالع بعد عبدالملک بن مروان سر مصعب را در جنگ با شامیان برید و در کوفه استقرار یافت و در همان دارالاماره نشست و سر او را در معرض نمایش گذاشت ، در آن اثناء که پسر مروان به کشتن مصعب مفاخر میکرد مردى در گوشه مجلس به حالت استعجاب خندان شد و چندین بار تکبیر گفت ، عبدالملک سبب تکبیر را پرسید، آنچه را دیده بود ((و قبلا گذشت )) بیان کرد. پسر مروان سخت خود بر خود لرزید و بیدرنگ بیرون آمد و دستور داد دارالاماره را ویران کردند.
  36. در جنگ کربلا فتح با چه کسى بود؟ ..در مکتب تربیتى اسلام چنین آموخته اند که همیشه نتیجه نهایى کارها را باید قضاوت کرد، چه بسیار میشود که ضمن عمل تحولات و حوادث بیم و امید را تقویت میکند و آدمى را در شکست و پیروزى وعده میدهد اما قضاوت فتح و ظفر یا شکست و سقوط را باید پس از قطع عمل دانست .
  37. حضرت  سیدالشهدا ء علیه السلام معتقد بود که فتح و ظفر با اوست زیرا در همان کلمات و بیانات خبر از شهادت خود، مکر راز فتح و پیروزى خود نیز خبر میداد و میفرمود با جهاد مقدسى که در پیش دارم یقین دارم دین اسلام باقى و برقرار خواهد ماند و تومار بدعت و جنایت بر هم پیچیده خواهد شد، حضرت  حسین  علیه السلام خود را احق به خلافت میدانست و در نامه ها و خطابه هاى خود متذکر میشد.
  38. در نامه اى که به بنى هاشم نوشت این عبارت بود: من لحق بنا استشهد و من تخلف لم یبلغ الفتح . (کامل الزیاره ، ص ) یعنى کسى که بمن ملحق شود شهید خواهد شد و کسیکه تخلف ورزد به فتح و ظفر نائل نمیشود بنابراین حضرت  حسین  علیه السلام فتح و پیروزى را در این جنگ براى خود حتمى میدانست با آنکه علم به شهادت داشت .این معنى را فرزند عزیزش حضرت  زین العابدین علیه السلام در مدینه در پاسخ ابراهیم بن طلحة بن عبیداله فرمود وقتى که پرسید چه کسى غالب شد، حضرت  سجاد فرمود موقع نماز معلوم میشود ((امالى شیخ طوسى ))
  39. وضع نماز چنین بود که در عهد آل ابوسفیان و آل مروان و جنایاتى که آنها میکردند کسى رغبت به نماز جماعت و اجتماع در مسجد را نمیکرد ولى پس از شهادت حضرت  حسین  علیه السلام مردم مکه و مدینه بیشتر بنام احساسات دینى گرد هم جمع میشدند و به نماز روزه و شعائر دین رغبت میکردند و شعائر دین مینمودند و لذا حضرت  فرمود وقت نماز ببین چگونه مردمیکه رغبت آمدن بمسجد را نداشتند و از بیم بنى امیه و آل مروان گوشه گیرى مینمودند اینک همه به جماعت حاضر شده و اعلام کلمه توحید مینمایند و این نتیجه بلکه معنى و مفهوم فتح و ظفر بود.
    شهادت حضرت  سیدالشهدا ء علیه السلام سبب اقامه نماز و اداء زکوة شد و مردم را به جنبشى دینى متوجه ساخت و لذا در زیارتش ‍ میخوانى :
    اشهد انک قد اقمت الصلوة و اتیت زکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر
  40. شعرى از عبرت روزگار

نادره مردی ز عرب هوشمند ......گفت به عبدالملک از روی پند
زیر همین گنبد و این بارگاه ..... روی همین مسند و این جایگاه
بودم و دیدم؛ سر شاه عباد ..... شمر نهادی برِ ابن زیاد
سر، که هزاران سر و افسر فدا ..... صاحبِ دستار رسول خدا.
بعدِ دو روزی سر آن خیره سر ..... بُد بَرِ مختار به روی سپر

بعد که مَصعب سر و سردار شد ..... دستخوش وی؛ سرِ مختار شد
این سر مصعب به تقاضای کار ..... تا چه کند با سرِ تو، روزگار
نُه خم این چرخ سرازیر شد ..... نُه فلک از کرده خود سیر شد
مات از آنیم در این بند و بست ..... این چه طلسمی است که نتوان شکست

نى فلک از گردش خود سیر شد ..... نى خم این چرخ سرازیر شد

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۱۴
آذر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1.      66..مجلس سى ام : لعن الله ابن مرجانة و لعن الله عمر بن سعد
    خدا لعنت کند پسر مرجانه را و همچنین خدا لعنت کند عمر پسر سعد را
  2. شرح : مراد از ابن مرجانه ابن زیاد است و ذکر او بعد از آل زیاد و بنى امیه ، که شامل اوست به این جهت است که او کشنده حضرت سیدالشهداء است
  3. و مرحوم مجلسى احتمال داده که بجهت خبث مولد او بوده و اضافه او به مرجانه بجهت ولدالزنا بودن اوست تا معلوم شود که علاوه بر بد بودن پدر از طرف مادر هم بد بوده است
  4. زیرا مرجانه از زنهایى بود که بالاى خانه او علم نصب شده بود و این علامت زنهاى زانیه معروف بوده است .
  5. حضرت سیدالشهدا حسین بن على علیه السلام در روز عاشورا در یکى از خطبه هاى خود فرمود: فانتم هم الا ابن الدعى قدر کزبین اثنین بین السفلة و الذلة و هیهات ما اخذ الدنیة .
    بخدا قسم که آن زنازاده پسر زنازاده ما را واجب نموده که لباس ذلت بپوشیم و یا در میدان مبارزه جنگ کنیم و ما هرگز دستخوش ‍ ذلت نشویم .
  6. عبیداله بن زیاد در سال بیست و هشت و یا بیست و نه هجرى متولد شد و در سال شصت و هفت بدست جناب ابراهیم بن مالک اشتر بدرک واصل شد پس سن آن ملعون ازل و ابد در عاشورا سى و نه سال یا سى و هشت سال بوده و پدر ملعونش زیاد بن ابیه که به او زیاد بن سمیه میگفتند در سال پنجاه و سه هجرى به درک واصل شد و مادر زیاد بن ابیه سمیه نام داشت که مانند مرجانه به زنا دادن معروف و از ذوات الاعلام
  7. خروج ابن زیاد براى دستگیرى مختار : ابن زیاد که حاکم بصره بود و بنا بدستور ملعون به کوفه ماءموریت پیدا کرد که کار حسین علیه السلام را به نفع یزید خاتمه دهد.
  8. بعد از آنکه مختار بر کوفه مسلط شد و عبدالملک بن مروان بخلافت نشست عبیداله بن زیاد را با هشتاد هزار نفر براى سرکوبى مختار و تسخیر عراق ماءمور کرد.
  9. ابن زیاد در آن وقت حاکم موصل بود و بفرمان عبدالملک در حوالى نصیبین پرچم استقلال برافراشت تا به کوفه حمله کند مختار یزید بن انس اسدى را با عامر بن ربیعه با سى هزار مرد جنگى باستقبال ابن زیاد فرستاد
  10. و سه هزار جنگجوى دیگر در پنج فرسخى موصل گماشت تا تلاقى دو لشکر کوفى و شامى حاصل شد و پس از مدتى به نفع پیروزى مختار تمام شد.
  11. سیصد نفر اسیر گرفتند و بسیارى کشته شدند و گروهى متوارى و فرارى گردیدند و اسراء را نزد فرمانده لشکر بردند و دستور داد که همه را گردن بزنند و خودش هم در همانشب از شدت مرض درگذشت و جانشین او ورقاء مراجعت کرد و با پرچم فیروزى به دارالاماره مختار آمد.
  12. جنگ ابن زیاد با پسر مالک اشتر : در اوایل سال 67 ه ابن زیاد که در اواخر سال قبل شکست خورده بود بشام فرار کرد و باز خود را مهیاى جنگ نمود
  13. و ابراهیم پسر مالک هم با دوازده هزار مرد جنگى براى محو ابن زیاد بطرف موصل حرکت کرد و چند منزلیکه رؤ ساى کوفه ، که قتله امام حسین بودند، مانند شیث بن ربعى ، شمر بن ذى الجوشن ، محمد بن اشعث بن قیس و عمر بن سعد را دید که بمخالفت برخاسته اند و پیغام بمختار فرستاده بودند که اگر رعایت ما را نکنى مهیاى جنگ باش
  14. مختار براى مصلحت روزگار و انجام مقصود خود قاصدى نزد ابراهیم پسر مالک اشتر فرستاد تا با آنها مماشات کند تا به کوفه برگردند این قاصد در ساباط مداین ابراهیم رسید ابراهیم هم متعرض ‍ آنها نشد به کوفه آمدند و محل آنها خانه شیث بن ربعى بود و مهیاى تهیه سلاح و قشون بودند که با مختار به جنگ برخیزند.
  15. ابراهیم بن مالک اشتر که مطمئن شد آنها در کوفه استقرار یافتند از جنگ با ابن زیاد انصراف پیدا کرد و به کوفه برگشت و مستقیما شیث بن ربعى رفته آنها را دستگیر کرد پنجاه نفر از قشون آنها را کشت و هشتصد نفر اسیر گرفت و 250 نفر آنها را که از قتله کربلا بودند گردن زد و خاطر مختار را از شر و دغدغه آنها جمع کرد
  16. و پس از فراغت از این مقام بطرف ابن زیاد حرکت ، در نواحى موصل با او تلاقى کرد. جنگ کوفى و شامى باز شروع شد، حصین بن نمیر که در قلب لشکر شام بود و در سپاه کربلا جناح لشکر را داشت بمیدان شتافت شریک ثعلبى او را با یک شمشیر از پاى درآورد و به کشتن او لشکر شامى را مضطرب نمود، روحیه خود را باختند.
  17. ابراهیم بن مالک اشتر بمیدان شتافت و فرمان داد اى شیعیان حق و انصار دین ، اولاد شیاطین را بکشید و بر پسر مرجانه حمله کنید که آن کسى است که آب فرات را بروى حسین بن على(علیه السلام )  بست . اینست همان کسى که به حسین علیه السلام پیغام داد ترا امان نیست
  18. مگر در بیعت من درآیى با این سخنان مهیج لشکر کوفه را تحریص و ترغیب کرد تا به یکبار بر شامیان حمله کردند و با شمشیر آنها را متوارى کردند و تا مقدارى راه پسر مالک آنها را تعقیب کرد و بسیارى را به قتل رسانید.
  19. کشته شدن ابن زیاد : ابوالمؤ ید خوارزمى مینویسد تعداد کشته شدگان این جنگ به هفتاد هزار رسید تا غروب حمله و تعقیب و کشتار ادامه داشت تا بکلى منهزم و مغلوب و منکوب شدند بعد از غروب آفتاب ابراهیم بن مالک مردى را کنار فرات دید که دستارى از خز پوشیده و زره اى و شمشیرى بر دست داشت بر او حمله کرد شمشیر او را گرفت اسبش رمید و او را از مرکب بیفتاد صبح شد ابراهیم گفت دیشب کنار فرات مردى را کشتم که جبه خز و زره پوشیده بود و بوى مشک ازو میآمد.
  20. رفتند جسد او را پیدا کردند دیدند ابن زیاد است سر او را بریدند براى ابراهیم بن مالک بردند، ابراهیم سجده شکر بجا آورد و سر حصین بن نمیر را با سرهاى دیگرى که از سرداران شامى و از قتله کربلا بودند به کوفه نزد مختار فرستاد، مختار با دیدن سر ابن زیاد و انتقام از قتله کربلا سجده شکر بجا آورد.
  21. وقتى سر حضرت سیدالشهداء، را نزد ابن زیاد بردند قطره خونى از سر مبارک حسین بن على علیه السلام بر ران زیاد ریخته و آنرا سوراخ کرده بزمین رسید، در اثر آن زخم پایش خوب نمیشد و این پنجسال بوى عفونت زیادى میداد براى جبران آن همیشه مقدار زیادى مشک مصرف میکرد تا بوى بد او را نشوند و با همین بوى مشک او را شناختند.
  22. مکافات ابن زیاد : امام شافعى در تاریخ خود به نقل از ترمذى مینویسد که او را روایت کرده که عمار بن نمیر گفت : وقتى به مسجد کوفه رسیدم دیدم سرهاى بریده را آنجا آوردند چون گشودند وقتى سر ابن زیاد را بیرون آوردند که نشان دهند مارى سیاه پیدا شد و در بینى عبیداله بن زیاد رفت و ساعتى درنگ نموده بیرون آمد و از دیده غایب شد پس از لحظه اى مردم گفتند ((قد جائت قد جائت )) باز آن مار آمد و در سوراخ بینى او رفت و مکرر در آن روز این واقعه رخ داد.
  23. عمر بن سعد : عمر پسر سعد بن ابى وقاص است که او از کبار و بزرگان عصر خود و یکى از اصحاب شش نفرى شوراى سقیفه بود
  24. در مروج الذهب از محمد بن جریر طبرى نقل میکند که چون معاویه قصد حج کرد، در طواف سعد بن ابى وقاص با او بود چون از طواف خلاص شد بطرف دارالندوة روان شد و سعد را هم با خود برد و در روى تخت نزد خودش نشانید و به سب امیرالمؤ منین علیه السلام مشغول شد،
  25. سعد خود را از پهلو و سریر او دور کرد آنگاه گفت اى معاویه اگر یکى از خصلتهاى على(علیه السلام )  در من بود وستر داشتم از آنچه که آفتاب بر آن میتابد
  26. چه او داماد پیغمبر بود و فرزندانى چون حسن و حسین داشت و پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم )در روز فتح خیبر میفرماید: لاعطین الرایة غدار جلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله .
  27. و نیز در غزوه تبوک درباره او فرمود: الا ترضى ان تکون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى . آنگاه سعد گفت بخدا قسم که تا زنده ام دیگر داخل خانه تو نشوم
  28. و نیز نقل شده که چون سعد این سخن را گفت و خواست برود معاویه گفت بنشین تا جواب آنچه گفتى بشنوى ، اگر آنچه درباره على(علیه السلام )  میگویى پس چرا یاریش نکردى و از بیت او دورى جستى ؟ چه اگر من خودم آنچه را که تو شنیدى از پیغمبر میشنیدم خادم على میشدم .
  29. در امالى شیخ صدوق نقل میکند که روزى امیرالمؤ منین علیه السلام در کوفه خطبه میخواندند و فرمودند که سلونى قبل ان تفقدونى . سعد بن ابى وقاص برخاست و گفت یا امیرالمؤ منین (علیه السلام ) بمن خبر ده که در سروریش من چند دانه مو میباشد؟
  30. حضرت فرمود بخدا قسم که چیزى از من پرسیدى که خلیل من رسول خدا بمن خبر داده بود که تو از من میپرسى در سر و صورت تو نیست هیچ مویى مگر آنکه در بن آن شیطان نشسته و در خانه تو بزغاله اى است که فرزندم حسین را میکشد عمر سعد در آنروز طفلى بود که تازه براه افتاده بود.
  31. در شفاءالصدر و از تقریب ابن حجر نقل میکند که بعضى گمان کرده اند که عمر سعد از صحابه است و این غلط است ولى یحیى بن معین جزما خبر داده است که ولادت عمر سعد در روز مرگ عمر بن خطاب بوده و شاید تسمیه او به عمر مؤ ید این باشد، پس عمر سعد در روز عاشورا در کربلا سى و شش ساله و مختار صاحب اربعین بیست و پنجساله بوده است .
  32. در ارشاد شیخ مفید است که عمر سعد بحضرت سیدالشهداء گفت جماعتى از سفهاء گمان کرده اند من قاتل شما هستم حضرت فرمود آنها از سفهاء نیستند بلکه از علما هستند آگاه باش که از گندم رى نخواهى خورد.
  33. در تاریخ طبرى است که ابن زیاد کاغذى نوشت و ایالت رى را به ابن سعد واگذار نمود و به او تکلیف نمود که بجنگ حسین بن على علیه السلام برود، ابن سعد تقاضاى عفو نمود، ابن زیاد گفت پس کاغذ حکومت رى را بما رد کن ابن سعد گفت بمن مهلت بده تا در این موضوع فکر کنم ،
  34. عمر سعد با هر یک از ناصحین خود که مشورت کرد او را ازین کار منع کرد و حمزة بن مغیره پسر خواهرش ‍ گفت اى دایى اگر سلطنت روى زمین از تو باشد و از آن دست بردارى بهتر است از آنکه بجنگ حسین بن على علیه السلام بروى و خدا را ملاقات کنى در حالیکه قاتل حسین علیه السلام باشى .
  35. کشته شدن عمر سعد : در حکومت مختار گروهى از فرماندهان لشکر ابن زیاد پنهان شدند از آن جمله عمر سعد بخانه ابن بهیره که قرابت و دوستى با خاندان على علیه السلام داشت پناهنده شد و بوسیله و امان نامه بدین مضمون گرفت عمر سعد مادامیکه از کوفه خارج نشده و اخلالى ایجاد نکند در امان است .
  36. اسحاق بن اشعث کندى برادر زن عبداله بن کامل بود، بخانه او پناهنده شد شمر بن ذى الجوشن از کوفه فرار کرد و در یکى از دهات با چند نفر دیگر پنهان شدند، خولى اصبحى در دودکش خانه خود زندگانى میکرد، بیشتر اشخاص برجسته که امیر فرمانده لشکر بودند و یا پنهان شدند یا فرار کردند یا در خانه شخصیتهایى پنهان شدند ولى اغلب لشکریان کربلا کشته و یا اسیر شدند.
  37. مختار به عبداله بن کامل اسدى دستور داد لشکر نویسان را پیدا کند و اسامى کسانیکه به کربلا رفته اند بنویسند و به هر وسیله که هست آنها را احضار یا دستگیر کنند، در روزهاى اول بیشتر لشکریان کشته میشدند.
  38. مختار رئیس شهربانى را استیضاح کرد که چرا هر که اسیر میشود یا از کسانیست که با من جنگ کرده و باید عفو شود و یا از رجاله هاى لشکر عمر سعد در کربلا است ولى رؤ ساى قوم دستگیر نمى شوند
  39. آنها گفتند به علت اینست که شما عمر سعد را که سردار لشکر بود آزاد گذارید و بدین جهت قلوب شیعیان سرد شده مختار بخود لرزید و گفت خدا مرا امان ندهد اگر عمر سعد را امان دهم آنگاه دستور داد فورى بروید او را احضار کنید اگر حاضر شد فبهاالمراد اگر لباس خواست و شمشیر طلبید همانجا گردنش را بزنید.
  40. چه خبر است ؟ عبداله گفت امیر ترا احضار کرده گفت با من چه کار دارد او بمن امان داده عبداله کامل گفت عبارت امان را بخوان نوشته هر گاه از تو حدثى حادث نشود در امانى تو روزى چند حدث حادث میکنى پس امان آن مرتفع شده ولى گمان بد مبر امیر به عهد خود وفا میکند البته منظور عهد با خدا بوده است .
  41. عمر سعد فریاد زد اى غلام عبا و کفش و شمشیر من را بیاور تا نزد امیر بروم ، عبداله گفت اى حرامزاده با من حیله میکنى و شمشیر میخواهى که مرا بکشى بلافاصله شمشیر بر فرق عمر سعد زد و همراهان نیز ضربتى بر تن او زدند تا سر او را جدا کردند و نزد مختار بردند.

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۴
آذر
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2.               اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3.  65..مجلس بیست و نهم : تشکیل حکومت بنى امیه
  4. ناگفته نماند که حکومت ظالمانه بنى امیه را عثمان تشکیل داد و در دوران حکومتش پایه گذارى نمود چه خودش از بنى امیه بود عثمان بن ابى العاص بن امیة بن عبدالشمس بن عبد مناف عثمان خلیفه سوم بود
  5. و اهل تسنن او را از غیره مبشره میدانند و مادر عثمان اردى بنت کریز بن ربیعة بن حبیب حبیب بن عبدالشمس بن عبد مناف است و ما در اردى بیضاءست کنیه او ام الحکم و دختر جناب عبدالمطلب است پس مادر عثمان عمه زاده پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم )مى شود.
  6. و ولید بن عقبة بن ابى معط بن ابان ابى عمرو بن امیة بن عبدالشمس بن عبد مناف برادر مادرى عثمان بن عفان و مراد از فاسق در آیه شریفه یا ایها الذین جائکم فاسق بنباء فتبینوا اوست .
  7. عثمان در سال ششم عام الفیل متولد شد و در روز هجدهم ذى الحجه سال سى و پنج ه از دنیا رفت
  8. و حکم ابن ابى العاص پدر مروان عموى عثمان را پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم )لعن فرمود و دستور داد که او را از مدینه طیبه اخرج کنند به طائف رفت رانده شده بود تا عثمان به خلافت رسید آنوقت عثمان او را بمدینه آورد
  9. و ما قبلا گفتیم که عثمان و بنى امیه از عبدمناف نبودند بلکه از غلام رومى عبدالشمس ‍ بودند که او را پسرخوانده خود قرار داد.
  10. خلافت عثمان  : عمر در لحظات آخر عمرش براى اینکه خلافت به على(علیه السلام )  و بنى هاشم  نرسد و به عثمان و بنى امیه منتقل شود فکرى کرد و مجلس ‍ شورایى تشکیل داد و این مجلس را طورى تشکیل داد که خلافت به عثمان برسد و تشکیل این شوراى شش نفرى بزرگترین بلا و مصیبت براى جهان اسلام بود و عواقب وخیمى براى مسلمانان ببار آورده و طورى تنظیم شده بود که بخوبى میتوانست خلافت را از بنى هاشم  بیرون برد و در دامن بنى امیه قرار دهد.
  11. عمر هنگامى بفکر تشکیل شورا افتاد که دلش از خنجر ابولؤ لؤ پاره شده بود و لحظات آخر عمرش را میگذرانید و میگفت آه اگر ابوعبید زنده بود او را جانشین خود میساختم چون امین امت بود و اگر سالم مولاى ابوحذیفه زنده بود او را بعد از خود نامدار مسلمانان میکردم زیرا او خدا را زیاد دوست میداشت .
  12. عمر از مرگ ابوعبیده قبرکن مدینه اظهار تاءسف میکرد و حق هم داشت زیرا او یکى از کارگردانان خلافت در روز سقیفه بود و سالم هم برده اى بیش نبود ولى چه شد که تمام فضایل و مناقب و سفارشات نبى اکرم (صل الله علیه وآله وسلم )را درباره على فراموش کرد و او را در شورا در ردیف عبدالرحمن قرار داد و افسوس از مرگ یک قبرکن مدینه میخورد.
  13. بارى در لحظات آخر عمر خلافت را میان شش نفر به شورا گذاشت :1-على بن ابیطالب علیه السلام 2- زبیر بن عوام 3- عبدالرحمن بن عوف 4- سعد بن ابى وقاص 5- طلحة بن عبیداله
    6- عثمان بن عفان
  14. پس از استحکام پایه هاى شورا قواى نظامى را براى اجراى دستور خود بر آنان گمارد و گفت اگر پنج نفر از آنها در امر خلافت یکى اتفاق کردند یکى مخالف بود گردن او را بزنید و اگر چهار نفر اتفاق کردند و دو نفر مخالف شوند گردن آن دو نفر را بزنید و اگر سه نفر با شورا موافقت کردند و سه نفر مخالف بودند با آن دسته اى موافقت کنید که عبدالرحمن در بین آن باشد و بقیه را که مخالف هستند بقتل برسانید.
  15. به چه سبب دستور قتل مخالفین را صادر نمود، مگر مخالف با شورا موجب خروج از دین و ارتداد میشد؟
  16. ولى على(علیه السلام )  چه زود از این نقشه مزورانه اطلاع حاصل نمود و فهمید که تشکیل شورا تنها بمنظور حق او است و لذا به عمویش ‍ عباس گفت : عموجان خلافت از خاندان ما برگردانیده شد عباس گفت : چه کسى به تو خبر داد؟
  17. على(علیه السلام )  فرمود: عمر عثمان را در ردیف من قرار داد و حکم نمود که اکثریت موافقت نمایند آنگاه موافقت با دسته اى که عبدالرحمن با آنها است لازم نموده و بدیهى است که سعد بن ابى وقاص با پسرعمش مخالفت نمیکند و عبدالرحمن هم داماد عثمان است و قطعا هم با یکدیگر اختلاف نخواهند کرد و در نتیجه عثمان خلیفه خواهد شد. تاریخ طبرى ، جلد 5 ص 35.
  18. انتخاب باطل  : اعضاء شورا در محاصره پلیس انتظامى مورد تهدید قرار گرفتند تا هر چه زودتر خلیفه را انتخاب و سپس اعلام نمایند اعضاء و شورا با عجله هر چه تمامتر در این باره به گفتگو و بحث پرداختند تا بالاخره خلافت را به عثمان واگذار نمودند.
  19. نقل شده آنروزى که عمر درگذشت تا سه روز کار خلافت بجهت شورا تاءخیر افتاد روز چهارم که غره محرم سال بیست و چهار هجرى بود عثمان پیراهن خلافت را در بر کرده و یازده سال و چند ماه مدت خلافت او بود و اواخر سال سى و پنج هجرى روز چهارشنبه بعد از عصر قتل او واقع شد.
  20. خلافت عثمان در حقیقت زنگ خطرى بود که بر اثر آن فتنه هایى سراسر جهان اسلام را فرا گرفت و مسلمانان در تاریکى وحشت زایى قرار گرفتند که اثرى از نور و روشنایى در آن وجود نداشت .
  21. هنگامیکه عثمان بر تخت خلافت نشست بنى امیه از فرط خوشحالى در پوست خود نمیگنجیدند پیرامون او گرد آمده با هیاهو و دادن شعار او را از مسجد بخانه آوردند آرى چرا بنى امیه خوشحال نباشند و چرا شعار ندهند و حال آنکه با روى کار آمدن خلافت عثمان زیربناى حکومت اموى مستحکم گردید.
  22. بارى خلفا بنى امیه زمامدارانى ستمگر و یاغى و سرکش و بیدین و فاسق و متجاوز و خودسر بودند و مردم را به کارهاى زشت و ناپسند وادار کرده و از کارهاى خوب و پسندیده باز میداشتند
  23. و نوامیس مسلمانان را ملعبه خویش میساختند، این خودسرى و بى بند و بارى از روزى آغاز شد که عثمان کرسى خلافت را اشغال نمود زیرا روش سیاسى و اجتماعى او مخالف کتاب خدا و خارج از طریق حق و عدالت بود که ما اکنون نمونه هایى را یادآور میشویم .
  24. غارت اموال بیت المال : مقتضاى سیاست مالى و اقتصادى اسلام آنست که بیت المال در مصالح مسلمانان و در راه مبارزه با فقر و بیچارگى مصرف گردد تا ریشه فقر و محرومیت از میان اجتماع قطع شده و خانواده هاى محروم و بى بضاعت مورد ترحم و عطوفت قرار بگیرند و به نیازهاى طبقه عاجز و درمانده رسیدگى شده و از زنان بیوه و اطفال یتیم و بى سرپرست تفقد بعمل آید و نیازمندیهاى آنان برطرف گردد.
  25. ولى با کمال تاءسف در دوران ریاست و زمامدارى عثمان این سنت و سیره بدست فراموشى سپرده شد. او ثروت مسلمانان را بخود اختصاص داده و بنى امیه را بر بیت المال مسلمین مسلط ساخت و آنها مطلق العنان گردیدند بهر که مایل بودند بذل و بخشش نمودند و افرادیکه مورد علاقه آنها نبودند محروم میساختند گویى که بیت المال مسلمین ملک مطلق آنان بود.
  26. مثلا وقتى ابوسفیان تبریک خلافت عثمان را گفت دویست هزار درهم به او عطا کرد و عبداله بن سعد که برادر رضاعى عثمان بود و دستور داد غنایم فتح آفریقا از طرابلس تا طنچه را به او بخشند و مسلمانان دیگر را محروم ساخت ((شرح ابن ابى الحدید))
  27. سعد بن عاص که یکى از بدکاران و فساق بنى امیه بود چنانکه پدرش نیز از سران مشرکین محسوب میشد که در جنگ بدر بدست على(علیه السلام )  کشته شد یکصد هزار درهم از بیت المال مسلمین بچنین شخص فاسدى عطا کرد ((اسدالغابه ، ج 3، ص 31))
  28. عثمان ولید بن عقبه را حاکم مطلق العنان کوفه قرار داد که هر چه میخواهد بکند و او هر چه توانست بعنوان وام از بیت المال اختلاس ‍ نمود تا آنکه عبداله مسعود که کلیددار بیت المال بود از وى مطالبه کرد تا اموالى را که بعنوان قرض از بیت المال گرفته مسترد نماید ولید ناگزیر جریان را به عثمان گزارش داد
  29. بمجد رسیدن نامه عثمان به عبداله بن مسعود چنین نوشت : تو خزینه دار ما هستى تو را نمیرسد که ولید را در خصوص مالى که از بیت المال استقراض نموده تحت فشار قرار دهى .
    چون این نامه بدست ابن مسعود رسید کلید بیت المال را نزد ولید افکند و گفت من گمان میکردم خزینه دار مسلمانانم تا اکنون معلوم شد کلیددار بنى امیه میباشم حال که چنین است نیازى به ماندن درین پست ندارم .
  30. واقدى نقل میکند که ابوموسى اشعرى مال عظیمى را از بصره بسوى عثمان فرستاد و ولى او تمام آن مال را میان اهل و اولاد خود قسمت نمود.
  31. نقل شده آنروزى که عثمان از دنیا رفت صد و پنجاه هزار دینار و هزار هزار درهم موجودى او بوده و قیمت ضیاع او که در وادى القرى و حنین بوده و صد هزار دینار بشمار میرفت و اسب بسیار و شتران بیشمارى از او باقى ماند و در زمان خلافت عثمان بسیارى از اصحاب بسبب عطایاى او مالدار شدند.
  32. مثلا زبیر بن عوام از عطایاى عثمان خانه هاى قیمتى بنا کرد و بعد از وفاتش پنجهزار دینار وجه نقد و هزار اسب و هزار بنده و هزار کنیز و اشیاء دیگرى از او باقى ماند و مانند طلحه که دولتش بمرتبه اى رسید که غله عراقش هر روزى هزار دینار میشد و بعضى بیشتر گفته اند.
  33. و مانند عبدالرحمن بن عوف که صد اسب و هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت و بعد از فوتش ربع ثمن مالش هشتاد و چهار هزار دینار بوده است ((تتمه المنتهى حاج شیخ عباس قمى ))
  34. بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد ..... شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
  35. هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند ..... هم گریه  بر ملائک هفت آسمان فتاد
  36. هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید ..... هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
  37. شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت ..... چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
  38. هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد ..... بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد
  39. ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان ..... بر پیکر شریف امام زمان فتاد
  40. بی اختیار نعره ی هذا حسین زود ..... سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد .....
  41. پس با زبان پر کله آن بضعت بتول..... رو بر مدینه کرد که یا ایها الرسول

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده