پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۶۳ مطلب با موضوع «امیرالمومنین» ثبت شده است

۲۳
تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین – متقین  7 -. گفتار صحیح‏1. منطقهم الصواب‏ : گفتار و سخن پرهیزکاران از روى راستى است (و بر وفق رضا و خشنودى خدا و رسول (صلى الله علیه وآله) سخن گویند).***
  2. بیشترین آفات - پس روشن شد که در کنار برکات زیاد بیان و لسان آفات زیادى هم نهفته است،  و شاید به جرأت بتوان ادّعا کرد، که این عضو به موازات بیشترین خیراتش، بیشترین آفات را نسبت به اعضاء دیگر دارد. و براى همین جهت علماء اخلاق بابى را در کتاب‏هاى اخلاقى خود تحت عنوان آفات اللسان باز کرده‏اند، مثل مرحوم فیض کاشانى در محجّة البیضاء، مرحوم نراقى در جامع السعادات، مرحوم فیض شاید 5 صفحه از کتاب خود را اختصاص به آسیب‏هاى زبان و گناهان ناشى از آن داده است. در تائید مطالب فوق دو روایت به عنوان شاهد ذکر مى‏کنیم تا اهمیت زبان و عذابى که به آن داده مى‏شود، روشن شود:
  3. زبان کلید هر خیر و شرى-  عن الباقر (علیه السلام):  «انّ هذا اللسانَ مِفتاحُ کلِّ خیر وشرّ فَیَنْبَغى لِلْمؤمِن انْیَخْتِمَ عَلى لِسانِه کما یَخْتم عَلى ذَهَبه وفِضَّته» : «این زبان کلید هر خیر و شرى است، پس سزاوار است که مؤمن مُهر بر زبانش زند، همچنان که بر طلا و نقره‏اش مهر مى‏زند». یعنى زبان یک عضو کلیدى است و توجه ما هم به آن باید به لحاظ کلیدى بودن آن باشد، درب هر خیر و شرى را با این کلید مى‏توان باز کرد، ولى باید توجه داشت که این کلید فقط براى باز کردن درب خیرات باشد، براى اصلاح ذات البین، نصیحت خلق، امر به معروف و نهى از منکر مورد استفاده قرار گیرد، نه براى افساد ذات البین، فضیحت خلق، امر به منکر و نهى از معروف، همچنان که طلا و نقره را در کیسه کرده و درب آن را بسته ومهر مى‏کنیم تا مبادا چیزى از آنها بدون اراده ما خارج شود، باید زبان خود را هم در کیسه دهان مخفى کرده، مهر کنیم تا مبادا این گوهر گرانبها از دست او با حرفى خارج شود و در اختیار اجانب قرار گیرد و در یک جمله باید گفت: کلید هر سعادت و شقاوتى این زبان است.
  4. عذاب برای زبان ؛ عذابی شدید-  قال رسول الله (صلى الله علیه وآله): «یُعَذِّبُ الله اللسانَ بعذاب لا یُعَذِبُ بِهِ شیئاً مِنَ الجوارح فیقول یا ربّ عذَّبْتَنى بعذاب لم تُعَذِّب به شیئاً من الجَوارح، فَیُقالُ لَهُ: خَرَجَتْ مِنک کَلِمةٌ فَبَلَغَتْ مَشارِقَ الارضِ وَمَغارِبها فَسَفِک بها الدّم الحرام، وانْتَهَبَ به المالُ الحرام، وانْتَهَک بها الفَرْجُ الحَرام»  پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «عذاب مى‏کند خداوند زبان را عذاب شدیدى که اعضا و جوارح دیگر را به آن شدت عذاب نمى‏کند و زبان به سخن آمده و مى‏گوید: پروردگار من، عذاب کردى مرا به عذابى که دیگر اعضا را به آن شدت عذاب نکردى، خطاب مى‏شود به او از تو خارج شد کلمه‏اى و رسید به شرق و غرب زمین (کنایه از این که در جهان منتشر شد) و به سبب آن خون محترمى به زمین ریخته شد و مال محترمى به غارت برده شد. و آبروى محترمى مورد هتک حرمت قرار گرفت».
  5. خطاهای فرزند آدم (1). قال على علیه‏السّلام: لِلکلام آفاتٌ (براى کلام آفاتى است) غررالحکم- میزان الحکمة، جلد 8، صفحه 500. (2).قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله «انَّ اکثَرَ خطایا ابن آدم علیه‏السلام فى لِسانِهِ»: «به درستى که اکثر خطاهاى فرزند آدم علیه‏السلام (انسان‏ها) در زبانش نهفته است». مُحَجَّة البیضاء جلد 5 صفحه 194- میزان الحکمه جلد 8 صفحه 5.
  6. سه موضوع مهم مورد تهدید- در فقه اسلام اعراض (آبِروُها) و اموال و دماء (خون‏ها) بسیار مورد احترام است و در هر زمان و مکانى امر به حفظ این سه چیز شده و اصطلاحاً به اینها موضوعات مهمّة گویند، پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در این روایت مى‏فرمایند به زبان خطاب مى‏شود که تو گناه کوچکى مرتکب نشده‏اى و با یک کلمه این سه موضوع مهم را در شرق و غرب عالم مورد تهدید قرار داده‏اى! گوش معمولًا خطرات جمعى ندارد، بلکه خطر فردى دارد. ولى زبان چنان است که آتش جنگى را روشن یا آتش جنگى را خاموش مى‏کند، یعنى خطرش هم مى‏تواند مثل نفعش جامعه‏اى را دربرگیرد.
  7. ریشه یابی ودرمان - در اینجا دو بحث را تعقیب مى‏کنیم: 1. ریشه این که چرا خطرات زبان زیاد است 2. درمان این دردها چیست. زیرا در مباحث اخلاقى، معلم اخلاق مثل یک پزشک متخصص در دو مرحله فعالیت مى‏کند: 1) ریشه‏یابى بیمارى و تشخیص آن. 2) درمان مناسب آن بیمارى.
  8. کثرت خطرات زبان - ریشه‏یابى کثرت خطرات زبان‏ _ اما ریشه‏ها و علل خطرات زیاد زبان، این بیمارى در اصل پیدایش و بروزش معمولًا با بروز بیمارى‏هاى دیگر اخلاقى در علل مشترک‏اند، مثل تعلیم غیر صحیح و غیر اسلامى، عدم تهذیب نفس، معاشرت با منحرفان، فاسد بودن محیط اجتماعى و غیره. اما چرا اضطراب زبان نسبت به دیگر اعضاء بیشتر است، به 7 علت و ریشه آن اشاره مى‏کنیم:
  9. 1.راحت ترین عمل - زبان ابزارى است: که در هر زمان و مکانى در اختیار انسان است، وسیله گناهان دیگر معمولًا چنین به راحتى در دسترس انسان نیست، مواد مخدر یا آلات لهو و لعب مثل آلات قمار و موسیقى و یا مشروب و یا وسائل و مقدمات عمل نامشروع‏ زنا همیشه در هر زمان و مکانى در اختیار انسان نیست، گناهى که ابزارش در همه جا و همه زمان در اختیار انسان است، خطرات ناشى از آن زیادتر است.
  10. 2. خرجی ندارد- زبان براى کار خودش مؤونه و خرجى لازم ندارد، معمولًا هر گناهى خرج و مؤونه‏اى لازم دارد، مثل شراب خوردن، قمار کردن و ...، بترسید از گناهى که ابزارش هیچ سرمایه و خرجى لازم ندارد.
  11. 3. وسیله ای در اختیار همه - زبان وسیله‏اى است که در اختیار همه است، رباخوارى سرمایه مى‏خواهد بعضى از ظلم‏ها قدرت متناسب با خود مى‏طلبد، و این سرمایه و این مرحله از قدرت در اختیار همه نیست، لذا ضرراش کمتر است، ولى زبان ابزارو وسیله‏اى است که براى همه هست و لذا ضررش بیشتر است، زیرا هر مقدار وسائل گناهى بیشتر باشد، احتمال به کارگیرى آن و تولید ضرر و خطر ناشى از آن گناه زیادتر است، تعدد وسائل با تعدد خطرات و گسترش دایره وسائل با گسترش دایره خطرات ارتباط مستقیم دارد.
  12. 4. گناهان زبان در نظر بسیارى قبح چندانى ندارد، و ابهّت آن گناهان شکسته شده و این خود عاملى براى ترویج گناهان و رشد مضرّات آن شده است. هرچه گناهان زشت‏تر و قبیح‏تر جلوه کنند، سدّ محکم‏ترى در برابر ارتکاب آنها زده شده است، مثلًا اگر به شما بگویند به مدت 5 دقیقه به صورت عریان و بدون پوشش در ملأ عام حاضر شوید، دست به چنین کارى نمى‏زنید. حتى اگر دنیا را به شما بدهند، زیرا این عمل در نزد شما زشت و قبیح است و هرچه دارید براى آبروى خود مى‏خواهید، حتى دنیا را هم براى آبروى خود مى‏خواهید، به طورى که اگر به شما پیشنهاد شود آبروى خود را بدهید و دنیا را بگیرید، نمى‏پذیرید. چرا چنین است؟ آیا جز این است که ابهّت این عمل زشت در نزد شما شکسته نشده است.
  13. غیبت بدتر از زنا - حال شما غیبت و تهمت و دروغ و مسخره و استهزاى مؤمن را نظاره کنید که‏ چه سان رواج پیدا کرده و تنقلات روحى مجالس شده. در روایت از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) وارد شده: «الغیبةُ اشدُّ من الزّنا»: «غیبت گناه و عقابش از زنا بیشتر و شدیدتر است»، با توجه به این روایت چرا اینقدر غیبت کردن براى ما سهل است، زیرا ابهّت غیبت شکسته شده، ولى ابهّت زنا نه، شکسته نشده است خداى ناکرده اگر بشنویم ناموس ما دست به چنین عمل زشتى زده و روابط نامشروع با مرد اجنبى پیدا کرده چه مى‏کنیم؟ چقدر ناراحت مى‏شویم؟ اما در برابر ما همین همسر شروع به غیبتى مى‏کند که عذاب و عقابش بیشتر از زنا است و به مقتضاى آیات  و روایات، گوشت انسان مرده را اکل و تناول مى‏کند، ولى ما منعش که نمى‏کنیم با سر تکان دادن تشویقش هم مى‏کنیم، و چه بسا خودمان هم هیزم‏آور این معرکه مى‏شویم.
  14. 7جژء ربا - در روایت از امام صادق (علیه السلام) وارد شده: «درهم ربا اعظم عندالله من ثلاثین زنیةً کلّها بذات محرم مثل خالِتهِ و عمّته» «یک درهم ربا، گناهش نزد پروردگار بزرگ‏تر از 30 زناى با محرم مثل خاله و عمه است». در روایت دیگرى از آن حضرت وارد شده‏ «الربا سبعون جزأَ أیسَرُهُ أَنْ ینکحَ الرَّجُلِ امّه فى بیت الله الحرام»: «ربا 7 جزا دارد که: کوچک‏ترین جزء آن مثل این است که: مرد با مادرش (نعوذ بالله) در خانه خدا زنا کند).
  15. ابهت گناه شکسته شود- اى برادر و خواهر چرا با وجود این روایات زیاد که دو نمونه از آن را ذکر کردیم، اینقدر ربا در بین افراد رایج شده است؟ چرا از این که بشنود کسى با محرمش زنا کرده‏ ناراحت مى‏شود، ولى خودش ربایى مى‏خورد که کوچک‏ترین جزء آن مثل زناى با مادرش در خانه کعبه است و یک درهمش از حیث گناه برابر با 30 زنا است که تمامش با محرم مثل خاله و عمه است، چرا باید اینقدر ابهّت گناه براى ما شکسته شود.؟!
  16. از خدا تبرسید،- وَ لایَغتَب بَغْضُکُم بَعْضاً ایُحِبُّ احَدُکُم ان یَاکُلَ لَحْمَ اخِیه مَیْتاً فَکَرِهْتُموهُ وَاتَّقُوا الله، انّ اللهَ تَوَّابٌ رَّحِیمٌ: «نباید غیبت کند بعضى از شما بعض دیگر را آیا دوست دارد یکى از شما بخورد گوشت برادر مرده خود را، البته کراهت دارید و از خدا تبرسید، زیرا خداوند توبه‏پذیر و مهربان است». آیا به نظر شما شراب خوردن قبیح‏تر است یا دروغ گفتن، در جامعه ما اوّلى قبیح‏تر است،
  17. (دروغ)  بدتر از شراب - در حالى که امام باقر (علیه السلام) مى‏فرمایند: «انّ الله جَعَل لِلشَرّ أقْفالًا وجَعَلَ مَفاتیح تلک الاقفال الشرابَ، والکِذبُ شَرٌّ مِن الشّراب» : «خداوند قرار داد براى شرّ قفل‏هایى، و کلید آن را شراب نهاده است یعنى- شراب موجب ایجاد شرور مى‏شود، زیرا در آن حال سکر و مستى احتمال این که انسان مست به هر کار شرّى دست بزند هست- و همچنین کذب (دروغ) را بدتر از شراب معرفى کرده»، (یعنى دروغ بدتر و شرورتر از شرابى است که خود کلید شرور است).
  18. علم از عمل ما جدا نگردد،- از این روایت فهمیده مى‏شود که در مکتب نجات‏بخش اسلام دروغ از شراب خوردن قبیح‏تر و در نتیجه گناهش بیشتر است، ولى در نزد به ظاهر مسلمانان عکس این مطلب صادق است، آیا بین اسلام با این مسلمانان و بین مکتب امام صادق (علیه السلام) و این شاگردان منسوب به این مکتب هماهنگى دیده مى‏شود؟ خداوند هرچه بیشتر ما را با مکتبش آشنا گرداند و توفیق دهد که علم ما از عمل ما جدا نگردد، بلکه دست عمل را گرفته ره طى کند. انشاءالله تعالى.
  19. 5. زبان ابزارى براى تحقق گناهان متنوّع است، دیگر ابزارهاى گناه، اینقدر گناه متنوّع و متفاوت ندارند، مرحوم فیض در محجةالبیضاء و غزالى در احیاءالعلوم 20 گناه کبیره را شمرده‏اند که از زبان صادر مى‏شود و استاد در کتاب (زندگى در پرتو اخلاق) 30 گناه را شمارش کرده‏اند، و فرد دیگرى 200 گناه را منتسب به زبان کرده، ولى گناهانى که به طور مستقیم از زبان صادر مى‏شود همان حدود 30 عدد است و بقیه غیر مستقیم است.6. فاصله میان گناه و ثواب در زبان کم است، ابزارى که یک ذره این طرف گناه و سقوط و انحطاط از مقام انسانیّت و یک ذرّه آن طرف ثواب و سعادت ابدى را به دنبال دارد، خطرش بیشتر از ابزارهاى دیگر است، عبور از جاده باریکى که یک طرفش دره و سقوط و طرف دیگرش کوه یا زمین مسطح است، خطرش بیشتر از جاده‏هاى عریض است. اگرچه یک طرفش دره باشد، عبور از جاده‏هاى چالوس و گردنه‏هاى صعب‏العبور مشکل‏تر و خطرش بیشتر از جاده‏هاى مسطح است، اگرچه یک طرفش دره باشد، زیرا در آن جاده انحراف کمى هم موجب سقوط و نابودى است به خلاف دیگر راه‏ها که چنین وضعیتى را ندارند. بله وسیله‏اى مثل زبان هم در میان جاده‏اى است که کمى انحراف آن را به شقاوت رهنمون مى‏کند و چه بسا به دره کفر و شرک کشیده مى‏شود، تعجبى ندارد گاهى یک ضمه دادن با توجه موجب تداوم بقاء ایمان و یک کسره دادن موجب کفر مى‏شود. مثلًا این کلام خداوند: «أَنَّ اللَّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ»  اگر رسولُهُ را ضمه دهیم همان طور که در قرآن‏ها اعراب‏گذارى شد، موجب تداوم ایمان است. زیرا معنا این مى‏شود که: «خدا و رسولش از مشرکین برى و بیزاراند. و اگر کسره دهیم، موجب کفر است. زیرا معنا این مى‏شود که خداوند از مشرکین و از رسولش بیزار است!
  20. 7. گناهان زبان جنبه اجتماعى دارد به خلاف گناه جوارح دیگر، مثلًا استماع موسیقى یا نگاه به نامحرم تأثیر سوء در وجود خود مستمع یا بیننده مى‏گذارد، ولى دروغ، غیبت، تهمت، هتک حرمت مؤمن، ایذاء مؤمن، عدم نهى از منکر، گمراه ساختن مردم از جاده حق، حمایت‏ از باطل، تعلیم باطل، ایجاد فساد و تباهى‏ در روى زمین مى‏کند.با این هفت وجه مشخص شد که چرا گناهان زبان بزرگ و در نتیجه خطرات ناشى از آن بیشتر است و روشن شد که چرا امیر بیان و مولاى متّقیان بیان و م نطق را مقدم بر صفات دیگر ذکر کرده‏اند و فرمودند: (منطقهم الصواب).
  21. درمان بیمارى‏هاى زبان‏ درمان بیمارى‏هاى زبان: براى درمان بیمارى جانکاه و جانفرسا نسخه‏اى با 6 دارو تجویز مى‏کنیم که اگر حتى یکى از این داروها به طور صحیح مصرف و به کار بسته شود درمان حاصل مى‏گردد و خداوند متعال توفیق دهد که اولین مصرف کننده این داروها خود نگارنده این نسخه باشد.
  22. 1- سکوت: در روایات به ما دستور داده‏اند در جایى که لازم نیست سخن مگوئید، زیرا هرچه حرف زیادتر، احتمال خطا و گناه بیشتر است. همچنان که هرچه نوشتن بیشتر، غلط و اشتباه بیشتر، اگر انسان دست به قلم نشود و چیزى ننگارد دچار اشتباه نمى‏شود و اگر هم حرفى نزند دچار لغزش و خطا و معصیت نمى‏گردد،
  23. زبان منشاء و کلید تمام ذنوب است،- پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «لا یسلم احد من الذنوب حتى یخزن لسانه»: «احدى از گناهان سالم و مصون نمى‏گردد، مگر این که زبانش را پنهان کند» از این روایت استفاده مى‏شود که زبان منشاء و کلید تمام ذنوب است، زیرا حضرت فرمودند: (الذنوب) مى‏دانیم جمع محلى و مزیّن بالف و لام افاده عموم مى‏کند، یعنى تمام گناهان و به غیر از زبان را هم نفرمودند که کنترل کن، اشتباه نشود کسى نمى‏خواهد بگوید در جایى که وظیفه سخن گفتن است، خموش بودن نیکوست.
  24. حرف بی فایده را ترک کن  - بلکه مى‏گوئیم ترک «مالا یعنیه»: «یعنى حرف بى‏فایده» و ترک فضول کلام (یعنى زیادى‏هائى که لازم به ذکر نیست باید کرد، زیرا «المرء مخبوء تحت لسانه»،: «مرد زیر زبانش پنهان است» و اگر سخن بگوید فضائل و رذائل او مشخص مى‏شود و به قول شاعر ..گر ندارى معرفت خاموش بنشین دم مزن ...... پسته بى‏مغز اگر لب وا کند رسوا شود
  25. از موارد کلام بى‏فایده -  که گاهى دیده مى‏شود در میان افراد مخصوصاً زنان، وقتى دور هم مى‏نیشینند، و حرفى براى زدن ندارند شروع به تحلیل دعواى خانوادگى فلان خانواده مى‏کنند و هزار گونه گناه مرتکب مى‏شوند، باید در مقابل این طور سخنان گفت مگر شما چه کاره مردم هستید که دعواى خانوادگى دیگران را مطرح مى‏کنید آیا هیچ حرف م نطقى و مورد ابتلاى دیگرى جز دعواى آن زن و شوهر نبود؟ آیا تمام مسائل و مشکلات علمى اخلاقى و اجتماعى جامعه ما عموماً و مشکلات همین افرادى که دور هم نشسته و چنین مى‏گویند، خصوصاً برطرف شده؟ خداوند درک و فهم ما را بیشتر نماید تا مسائل و مشکلات مورد ابتلاء خود را بهتر درک کنیم و در رفع آنها بیشتر بکوشیم. علماى اخلاق ‏گویند: میوه سکوت، نورانیّت قلب است. و سرازیر شدن اسرارى به قلب که قبلًا نبود، ولى متأسفانه باید گفت هرچه جلوتر مى‏رویم، نورانیت ما از بین مى‏رود.
  26. سکوت نشانه عقل است، البته سکوتى که بر طبق موازین و در جاى خود باشد، براى همین جهت است که مولى على (علیه السلام) آن امیر کلام مى‏فرمایند که: «اذا تم العقل نقص الکلام» : «عقل زمانى که کامل شد، کلام کم مى‏شود» یعنى رابطه‏  مستقیم بین کمال عقل و بین قلت کلام است، عقل و کلام مثل دو کفه ترازویند که هرچه عقل بالاتر رود، کلام پائین‏تر مى‏آید، پس روى معیارى که حضرت على (علیه السلام) ارائه مى‏دهند، کامل‏ترین افراد از حیث عقل کم حرف‏ترین آنها است. سکوت، نشانه پختگى و آبدیده شدن فرد است و چه خوش سروده: این دیگ ز خامى است که در جوش و خروش است ..... گر پخته شد و لذت دم دید خموش است
  27. دوکفه ترازو عقل وکلام - وقتى نخود یا مواد دیگر را براى تهیه غذا در دیگ مى‏ریزند تا مادامى که هنوز خام و نپخته است دائماً در حال جنب و جوش و حرکت و بالا و پائین رفتن است، ولى وقتى پخته شد و لذت دم کشیدن را چشید خموش و آرام در ته دیگ ته‏نشین مى‏شود، آرى انسانى که وجودش با سکوت انس گرفته و لذت دم بستن را چشیده و شیوه خموشى و سکوت را برگزیده، این نشان پختگى او است.
  28. 2. اول تفکّر سپس تلفّظ: داروى دیگرى که براى این مریض تجویز شده آن است که قبل از سخن گفتن فکر کند تا مصداق این کلام شود (کم گوى و گزیده گوى چون دُر ..... کز گفتن تو جهان شود پر) دو تعبیر در روایات اهل بیت علیهم‏السلام دیده مى‏شود:
  29. الف) تعبیراول قلب فیلتر وتصفه زبان «لسان المؤمن وراء قلبه وقلب المنافق وراء لسانه» : «زبان مؤمن پشت قلب او و قلب منافق پشت زبان او است» یعنى مؤمن وارادت در قلب را از فیلتر و دستگاه تصفیه قلب مى‏گذارند و بعد به روى زبان منتقل مى‏کند ولى منافق برعکس است، اول حرفى را مى‏زند و سپس مى‏اندیشد و لذا در بسیارى از موارد سخنانش موجب پشیمانى او است.
  30. گفتار با اندیشه - باید «اول اندیشه بعد از آن گفتار را شعار خود قرار دهیم تا اول فکر و سپس سخن گوئیم، البته گاهى هم اندیشه بدون گفتار است و آن در جایى است‏ که اندیشه هیچ تصدیقى و تأییدى براى گفتن سخن ندارد، بلکه انسان را از بازگو کردن حرف منع مى‏کند. با تهمت تمام ثواب ها محو شود- بعضى‏ها واقعاً چه جرأتى دارند که آبرویى را که کسى در 70 سال آن را کسب کرده با شایعه‏اى یا تهمتى از بین مى‏برند، ولى باید گفت به ظاهر شاید چنین باشد، ولى در واقع ثواب خود برده و بر ثواب متهم افزوده است این بیچاره نمى‏داند که ممکن است، براى این ‏تهمت تمام ثواب‏هاى او محو شود.
  31. محو حسنات یا قبول سیئات - اگر گفته شود این معقول نیست که با یک شایعه یا تهمت ثواب‏هاى 70 ساله این شخص مثلًا از بین برود، زیرا با این زحمت این همه عبادت کرده تا توانسته است این همه ثواب و اجر کسب کند! در جواب مى‏گوئیم آن شخص هم 70 سال براى کسب آبرو زحمت کشیده و شما با شایعه‏اى از کفش ربودى، تعجب ندارد که با شایعه‏اى هم ثواب‏هاى 70 ساله شما از کفتان برود، مواظب باشید زود حسنات خود را از دست ندهید. یا این که زود قبول سیئات فرد دیگرى را نکنید، اگر حسنه‏اى در نامه اعمالت داشته باشى، با تهمت زدن به شخصى به نامه اعمال او مى‏رود و اگر حسنه‏اى نداشته باشى باید قبول سیئات او کنى.
  32. ب) تعبیر دومى «زبان عاقل پشت قلب او و قلب احمق پشت زبان او است»- که در روایات دیده مى‏شود این است: «لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه»  : «زبان عاقل پشت قلب او و قلب احمق پشت زبان او است» بازگشت هر دو تعبیر به یک مطلب است، زیرا در واقع مؤمن در تعبیر اول عاقل و منافق هم همان احمق است.
  33. 3. درمان بیمارى‏هاى زبان‏ توجه به این که فضایى که در آن زندگى مى‏کنیم، مثل ضبط صوتى براى ضبط اعمال و بالخصوص ضبط اصوات ما است. انسان اگر متوجه باشد که صداى‏ او ضبط مى‏شود، سنجیده‏تر سخن مى‏راند، اگرچه نوار ضبط شده را هم‏ کسى گوش ندهد، صرف توجه به این که صدا ضبط مى‏شود و احتمال این هست که کسى بشنود انگیزه‏اى در انسان ایجاد بشود که: منطبق با معیارهاى صحیح صحبت کند و این مسئله بالوجدان براى خود ما یا دوستان ما، در موقع مصاحبه‏هاى رادیویى قابل لمس است، چه رسد به مصاحبه‏هاى تلویزیونى که علاوه بر صدا، سیما هم مورد نظاره است. ضبط صوت الهى - پس باید بدانیم که: فضاى اطراف ما ضبط صوت الهى است که حتى کوچک‏ترین حرف را هم ضبط کرده و اگر خداوند اراده کند در «یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ»: «روزى که سریره‏ها و نهان‏ها آشکار مى‏شود» این نوار ضبط شده به سمع ما مى‏رسد.
  34. 4.  درمان بیمارى‏هاى زبان‏عالم در محضر خدا است - توجه به این که افرادى موکّل هستند اعمال ما را عموماً و صحبت‏هاى ما را خصوصاً بنویسند و در رأس آنها بزرگ و عظیمى که «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»: «چرت و خواب او را نمى‏گیرد»  نظاره‏گر است، اگر انسان توجه به این معنى پیدا کند که عالم در محضر خدا است هیچ وقت قولى و یا عملى برخلاف رضاى آن بزرگ که ولى نعمت او است، انجام نمى‏دهد.
  35. اگر ما متوجه باشیم که کودکى به تماشاى ما ایستاده، هرگز در برابرش گناه و خلاف ادب نمى‏کنیم، چه شده است ما را که در برابر چنین بزرگى بیشرمانه دست به هر عمل ناروایى مى‏زنیم، امان از وقتى که غفلت سایه ظلمانى خود را بر این انسان عصیانگر بیفکند که چشم را بسته و دست به هر عمل خلافى مى‏زند، خداوندا! تو ما را از شرّ نفس امّاره که شیطان درونى است و ابلیس که شیطان برونى است حفظ کن. که معترفم و همیشه زبان حالم چنین بوده، اگرچه غافل بوده‏ام که‏ «الهى لَم یَکُن لى حَولٌ فَانتقل بِهِ عَنْ مَعْصیتک الّا فى وقت ایْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِکَ» «خدایا حول و قوه‏اى براى من نیست تا بتوانم به وسیله آن از معصیت تو روى برگردانم، مگر در وقتى که تو مرا به خاطر محبتت بیدار کنى» و همیشه طالب بوده و هستم، همچنان که از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) رسیده که:«اللّهم لا تَکِلْنا الى انْفُسِنا طَرْفَةَ عَین ابدأ»: «خدایا آنى و چشم برهم زدنى ما را به خود وامگذار».
  36. 5. درمان بیمارى‏هاى زبان‏ - حرف جزء عمل است - توجه به این که سخنان ما جزو اعمال ما است، بعضى باور ندارند که حرف جزء عمل است، مى‏گویند حرف باد هوا است عمل آن است که مثلًا سیلى به صورت کسى بزنى، در حالى که اینها غافل‏اند از این که حرفى که پشت سر فلان شخص مى‏زند، از هزاران سیلى براى او ضررش بیشتر است، باید باور کنیم که حرفها در زمره اعمال مورد بررسى و مکافات قرار مى‏گیرد، حرف خوب در زمره اعمال خوب و حرف بد در زمره اعمال بد. وقتى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «لَانْ یَهْدِىَ الله عَلى یَدَیک رَجُلًا خیر لک مِما طَلَعَتْ علیه الشّمسُ وغَرُبَت»؛ : «هدایت کردن خدا کسى را به دست تو بهتر است براى تو از هرچه خورشید بر آن طلوع و غروب مى‏کند» مسلماً منحرف کردن یک نفر هم ولو با حرف، گناهش عظیم است.
  37. فرمودند: «نگاه‏دارزبان را»،- شیعه و سنى نقل کرده‏اند که معاذ بن جبل گفت با پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در سفر بودم، روزى صبح کردم درحالى که نزدیک آن حضرت بودم و با هم راه مى‏رفتیم، از ایشان خواستم که عملى را به من‏ بیاموزند که مرا داخل بهشت کرده واز آتش‏ جهنم دور گرداند، آن حضرت شروع به صحبت کرده کلماتى فرمودند تا رسیدند به این جمله که «آیا مى‏خواهى تو را به ملاک و ریشه نصایحى که کردم رهنمون سازم» گفتم بله یا رسول الله فرمودند: «نگاه‏دار این را»، و اشاره به زبانشان کردند.- معاذ بن جبل در ذهنش شاید مثل امثال ما این طور بود که حرف باد هوا است- عرض کرد:
  38. به واسطه آنچه گوئیم مورد محاسبه و مکافات قرار‏گیریم - «یا نبىّ‏الله وانالمواخذون بما نتکلم به»؟:«آیا ما به واسطه آنچه مى‏گوئیم مورد محاسبه و مکافات قرار مى‏گیریم» پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «ثَکَلَتْکَ امُّکَ یا معاذ»«مادرت به عزایت بنشیند اى معاذ» پیامبر در مقام یک معلم باید گاهى با تندى برخورد کند که طرف ماقبل بداند حرف نادرستى زده است، صریح و تند حرف زدن معلم و مورد عتاب قرار دادن شاگرد، از نمونه شلاق‏هاى تربیت است. سپس فرمودند: «وهل یکبّ النّاس فى النار على وجوههم، (او على مناخرهم) الّا حصائد السنتهم» : «آیا غیر از این است که محصول زبان‏هاى مردم، مردم را به صورت به آتش مى‏اندازند؟».
  39. با کسى جنگ مکن، مگر این که اول دعوت کنى او را. روایت چنین است: قال امیرالمؤمنین علیه‏السّلام: «بَعَثَنى رسول الله (صل الله علیه وآله ) الى الیمن و قال لى: یا علىّ لا تُقاتِلَنَّ احداً حتّى تدعوُه وایمُ الله لَأنّ یَهْدِىَ اللهُ عَلى یَدَیک رَجُلًا خیرٌ لک ممّا طَلَعَتْ علیه الشَّمسُ وغَرُبَتْ ولَکَ وِلاءُه یا عَلىّ؛ على علیه‏السّلام مى‏فرماید: «پیامبر صلّى الله علیه و آله مرا براى فرستادن به یمن انتخاب کردند و فرمودند یاعلى با کسى جنگ مکن، مگر این که اول دعوت کنى او را و قسم به خدا هدایت کند، خدا به دست تو فردى را. بهتر است از هرچه خورشید بر آن طلوع و غروب کند و براى تو است ولاى کسى که هدایتش کرده‏اى)، بحارالانوار، جلد 21، صفحه 361/ میزان الحکمة، جلد 19، صفحه 5- 324.
  40. 6. درمان بیمارى‏هاى زبان‏ ملاحظه عواقب کار و ایمان به آن: شرابخوار اگر بداند این ماده سست‏ کننده‏اى که مى‏نوشد از سر تا ناخن یا در خود و حتى در نسل‏هاى بعدى او اثر سوء دارد، یا یک فرد معتاد اگر به عاقبت اعتیاد به هروئین دقیق بنگرد و به آن ایمان داشته باشد که چه زندگى نکتب‏بار و فلاکت‏بارى در انتظار او است، فقر، بیمارى، متلاشى شدن زندگى، محرومیت و غیره، همین موجب برگشتن وى از این راه کثیف و ظلمانى است.
  41. علم به مضرات غیر از باور کردن آن است - اگر گفته شود آنها هم این مسئله را مى‏دانند، هم شرابخوار مضرات شراب‏ را مى‏داند و هم معتاد خسارت‏هاى ناشى از اعتیاد را، مى‏گوئیم آنها علم دارند ولى باور یعنى ایمان به این مسئله ندارند، علم به مضرات غیر از باور کردن آن است. شما مى‏دانید و علم دارید که مرده ذره‏اى تحرّک از خود ندارد و حتى اگر در زنده بودن از قدرت او مى‏ترسیدید، مى‏دانید الان دیگر قدرت ندارد، ولى چرا یک شب نمى‏توانید تا به صبح در کنار او در اتاقى بیارامید، زیرا هنوز باور نکرده‏اید، اگر آن معتاد به مشروب و هروئین همچنان که باور دارد که تکه‏اى ذغال برافروخته و قرمز شده به وسیله حرارت سوزندگى دارد و نزدیک خود نمى‏برد، چه رسد در دهانش، اگر باور کند این مشروب و اده مخدّر هم آتشى است که خود به جان خود مى‏زند، هرگز نزدیک دهانش نمى‏برد و اگر باور کند کبریتى که به مود مخدر یا سیگار مى‏زند، در واقع به حیات خود مى‏زند و پس از چندى خاکسترى هم از او به جا نمى‏ماند، هرگز چنین نمى‏کرد و اگر باور داشت که کبریت را زیر پول این مواد بزند، بهتر است تا زیر خود مواد، هرگز دست به چنین عمل کثیفى نمى‏زد، زیرا در صورت اول فقط پول را از دست مى‏داد و در صورت دوم هم پول و هم زندگى و عمر که سرمایه اصلى او است.
  42. درباورباید مثل اولیاء خدا و معصومین علیهم‏السلام بود که این باور را داشتند که منّهیات الهى (چیزهایى که مورد نهى الهى است) همچون آتش است، مثلًا براى آنها تصرّف به ناحق در مال یتیمان و خوردن آن همچون آتشى مى‏ماند که انسان به درون شکم خود داخل کند. قرآن مى‏فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً»: «کسانى که اموال یتیمان را به ظلم مى‏خورند در واقع در شکم‏هاى خود آتش فرومى‏برند، و به زودى در آتش فروزان دوزخ قرار خواهند گرفت».
  43. به عاقبت و سرانجام عدم رام کردن زبانش بنگرد -در بحث ما هم کسى که زبانش سرکشى مى‏کند و رام نمى‏شود، باید به عاقبت و سرانجام عدم رام کردن زبانش بنگرد و متوجه مضرات دنیوى و عقاب‏هاى اخروى آن باشد و باور کند که به این مضرات و عقاب‏ها منتهى مى‏شود، اگر چنین شد محال است زبانش را که همچون اسب وحشى و چموشى است در میان آبروهاى انسان‏هاى آبرومند جامعه بدون لجام رها کند، تا عرض و آبروى افراد را زیر سُمّ‏هاى آن پایمال کند، همچنان که محال است آتشى را بر زبان گذارد.

یکى‏دان زان فضیلت‏هاى بسیار             که آنان راست دایم صدق گفتار

نخستین وصف‏خوبان راستگوئیست             نکو بشنو که‏این وصف نکوئیست‏

کسى راکاین نکویى‏درزبان است             زهر نیکویى‏اندر وى نشان است‏

هرآن‏کس راکه باشد صدق گفتار             در او یابى صفات نیک بسیار

دلى کز عشق روشن آفتاب است             فروغش بر زبان صدق و صوابست‏

هرآن نقشى درون دل نهانست             بر آن آئینه روشن زبان است‏

چو مرغ حق سراید داستانى             سرآید نغمه‏هاى آسمانى‏

زگل راند سخن مرغ شباهنگ             به‏دانش لب گشاید مرد فرهنگ‏

به‏خاطرهرکه رامهربتان است             زحسن دلبرانش داستان‏است‏

همان پاکیزگان کز صفحه دل             به غیرازنقش حق کردندباطل‏

سخن ازحسن آن رخسار گویند             ازآن صدق است هرگفتار گویند

چومرغانى که دایم حق‏سرایند             به گوش هوشیاران خوش نوایند

تو دانى قصه عشاق چون است             که از هرگفته تأثیرش فزونست‏

سخن چون م نطق عاشق سراید             چو آه بیدلان از دل برآید

هرآن حرفى شداز دل برزبانى             نشیند همچو تیرى بر نشانى‏

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 111  اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۲۳
تیر

                 

                              بسم الله الرحمن الرحیم

          اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین – متقین  6 - فضائل پرهیزگاران«فالمتقون فیها هم اهل الفضائل» پرهیزگاران در دنیا داراى  فضیلت‏ها هستند.***
  2. نظام، فضائل اخلاقى - شرح: براى روشن شدن بحث، مقدمه‏اى را متذکّر مى‏شویم و آن این که ارزش هر جامعه‏اى با نظام ارزشى آن جامعه رابطه مستقیم دارد، اگر زیربناى نظام، فضائل اخلاقى باشد، این جامعه همواره با ارزش و استحکام و استوارى خود را حفظ خواهد کرد، اما اگر نظام جامعه‏اى بر رذائل اخلاقى استوار باشد، طبعاً بى‏ارزش و فناپذیر است مثل بنا شدن خانه بر زمین سست و در مسیر سیلاب، ارزش هر فرد یا جامعه‏اى را باید با این معیار ارزیابى کرد با معیارى که از ابتداى خلقت انسان‏ها معیارى براى سنجش آنها بوده است، انسان‏ها بنابر فطرت اصیل و پاک اولیّه خواهان این هستند که ارزشمند شوند، هیچ کس را سراغ ندارید که بگوید نمى‏خواهم باارزش باشم، ولى مهم نظام ارزشى جامعه است که معیار ارزش را چه معرفى مى‏کند، اگر فضیلت را معیار قرار دهد، هر فرد آن جامعه خود را با آن‏ معیار باارزش تلقّى کرده و جلوه مى‏دهد و اگر رذیلت را معیار قرار دهد، هر فرد آن جامعه خود را با آن معیار نشان مى‏دهد.
  3. ملاک ارزش  در جامعه - در جامعه‏اى که ثروت ملاک ارزش باشد و ثروتمندان مورد احترام در جامعه‏اى که فقیر متقى باید جلوى پاى ثروتمند غیرمتقى برخیزد، و اداى احترام کند، مسلماً محصولش جز انحراف از خط اصیل فطرت، رشوه‏خوارى، تقلّب، دزدى، کلاهبردارى و امثال اینها چیزى نخواهد بد، مطمئناً اگر گندم کِشتیم گندم درو مى‏کنیم و اگر تخم علف هرزه پاشیدیم همان را برداشت مى‏کنیم، اگر کشت در زمین جامعه آن معیار شد، جز این محصول ندارد، اگر نظام قیمت‏گذارى در جامعه عوض شود شخصیت‏ها هم جابه‏جا مى‏شوند، شما ببینید چه جنایت‏هایى که براى پول نمى‏شود.
  4. ملاک ارزش  ثروت  - چیزى قبل در اخبار منتشر شد که در یکى از کشورهاى خارجى وقتى پزشک، مریض بى‏کس را مى‏یابد که احتیاج به عمل جراحى دارد در ضمن این که شکم مریض را مى‏شکافد و عمل مثلًا کبد را انجام مى‏دهد، یک کلیه سالم او را هم مى‏رباید، این آقا یعنى تحصیل‏کرده و دانشگاه رفته است، براى او مهم پول درآوردن است بله چه خوش گفتند که (چو دزدى با چراغ آید گزیده‏تر برد کالا) چقدر وحشتناک است دزدى اعضاء یک مریض، آن هم زیر عمل!
  5. ملاک ارزش متضاد - تعجب ندارد این ملاک قیمت‏گذارى و ارزش یعنى ثروت، این محصول را هم در این نظام به دنبال دارد. دو مثال از دو فرهنگ ارزشى متضاد که در زمان طاغوت و رژیم شاهنشاهى مشاهده کرده‏ام، بزنم تا ببینید فاصله این ره تا آن ره چقدر است:
  6. 1.ثروت نداری حق حیات نداری -  اول فرهنگى را مثال بزنم که محورش ثروت و ارزشمند در آن صاحبان ثروت هستند، دکتر نسخه را به مریضى نوشته بود و آن مریض مقدارى از پولش کم‏ بود، وقتى نتوانست به قدر کافى پول بپردازد. دکتر غیر متعهد نسخه را در جلوى مریض پاره پاره کرده و گفت کسى که پول ندارد، باید بمیرد. بله به نظر این دکتر هر کس ثروت ندارد حق حیات ندارد، ولى باید گفت اى به اصطلاح تحصیل‏کرده، شما از سرمایه چه کسى به این مقام رسیده‏اى، که فکر مى‏کنى خداوند مرگ و حیات افراد را به شما سپرده است؟ مگر غیر از این است که سلول‏هاى بدنت از سرمایه این مردم تغذیه یافته، مگر نمک از نمکدان این مردم نخورده‏اى که حالا نمکدان مى‏شکنى، ماده‏پرستى را بنگر و رذالت را مشاهده کن!
  7. 2. مردانگى را نگر، مروت را نظاره کن. - اما مثالى از نظامى که زیربنایش تعهد انسان دوستى و احسان و مردانگى و فتوّت و غیرت است، در یکى از شهرهاى استان فارس دکترى بود که وقتى مریض را ویزیت کرد، آدرس او را هم گرفت و به اطرافیان او گفت من امشب به آنجا مى‏آیم و رو به خدمتکارش کرد و گفت رختخواب من امشب باید پهلوى این مریض پهن شود، چرا؟ زیرا وضع او نگران‏کننده است و اگر امشب نزد او باشم، ممکن است نجاتى و فرجى براى او باشد. مردانگى را نگر، مروت را نظاره کن. بله باید محصول چنان نظامى با آن زیربنا، این مردانگى و گذشت باشد، او مى‏توانست با خود بگوید من با ویزیت کردن و احیاناً پول گرفتن کارم را تمام کردم. و کسى هم حق اعتراض نداشت، ولى مگر وجدان او اجازه مى‏دهد که به این مقدار اکتفا کند، با این که هر دو دکتراند. در یک جمله کوتاه فرق این دو را مى‏توان بیان کرد، دوّمى وجدان دارد و اوّلى در حسرت ذره‏اى از آن باید بمیرد.
  8. اصطکاک و درگیرى  دوارزش - این دو نظام و فرهنگ در هر عصر و زمانى باهم در اصطکاک و درگیرى بوده‏اند. پیامبران و حاملان وحى با ارزش‏هاى والا در یک سو، و در طرف مقابل کافران و طاغوتیان با ارزش‏هاى ضد خدایى و انسانى در سوى دیگر. حضرت نوح (علیه السلام) عده‏اى از جوان‏ها و کسانى‏ که هنوز از خط اصیل فطرت منحرف نشده‏اند، با زحمت‏هاى‏ بسیار به خود جذب مى‏کند، مجموعاً در 950 سال 80 نفر را جذب نمود و به طرف خدا سوق داد که اگر میانگین‏ گرفته شود به طور متوسط در هر 12 سال یک نفر موّحد شده است.
  9. جلوه گری ارزشی ثروت - درمقابل این خط، فرهنگ ارزشى ثروت جلوه‏گرى کرد، مُترفّین و سرمایه‏داران در برابر هدایتگرى حضرت نوح (علیه السلام) مى‏گفتند: «ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ»: «ما اعتقاد نداریم که به تو کسى گرویده باشد الا کسانى که پست و بى‏ارزش و ظاهربین هستند، کسانى که بدون تفکر و تعمق مجذوب مى‏شوند». اینها در هفت آسمان یک ستاره هم ندارند، پاهایشان برهنه و آستین‏هایشان پاره است، انسان با شرافت به تعبیر اینها مساوى با پولدار است و چون افرادى که به حضرت نوح (علیه السلام) گرویده‏اند، ثروت ندارند، اراذل و پست و حقیراند، درحالى که باید به اینها گفت: اما افراد محروم و بى‏بضاعت به حضرت نوح گرویدند، زیرا انقلابى که حضرت نوح (علیه السلام) ارائه مى‏کرد داراى محتویات و موادى بود که همسو با آرمان‏ها فطرت اولیه آنها بود و بادى الرَّاى و ظاهربین هم نبودند، بلکه چون فطرت اینها مکدّر به علائق دنیوى نبود لذا بلافاصله جذب آهن‏رباى اعتقادات حضرت نوح (علیه السلام) شدند.
  10. ملاک اررش‏ها زمان حضرت نوح - این آیه برخورد دو مکتب الهى و بت‏پرستى را نشان مى‏دهد که: از دیدگاه و منظر حضرت نوح (علیه السلام) افراد جذب شده افراد ارزشمندى هستند ولى از دید کسانى که ثروت را معیار ارزش و نرخ‏گذارى قرار داده‏اند مشتى اراذل‏اند اینجا است که: درک مى‏کنیم پیامبران چه رسالت عظیمى را بر دوش مى‏کشیدند و چگونه مهمترین خدمت را به بشریت براى دگرگون کردن ملاک اررش‏هاانجام داده‏اند؟!
  11. ملاک اررش‏ها زمان حضرت موسی - بعد به زمان حضرت موسى بن عمران (علیه السلام) مى‏رسیم که: با چه زحماتى به دربار فرعون راه یافت در بعضى تفاسیر دارد که یکسال رفت وآمد مى‏کرد تا او را راه دهند، در میان جمعیت، فرعون صدا مى‏زد این دو برادر یعنى موسى و هارون (علیهما السلام) چه مى‏گویند که ادّعا مى‏کنند اگر ایمان بیاورى سلطنت تو را تضمین مى‏کنیم و شروع مى‏کرد به استهزا و مسخره آنها حتى دلقک دربار خود را به شکل مضحکه وارى شبیه حضرت موسى (علیه السلام) مى‏کرد تا با آن لباس شبانى و عصا و غیره ضمن تحقیر آنها موجب خرسندى فرعونیان شود البته براى اینها قابل قبول نبود که دو مرد با لباس شبانى ادّعاى تضمین حکومت کسى را بکنند که ادعاى خدائى مى‏کرد آن هم نه خداى کوچک که مى‏گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» (من خداى بزرگ شما هستم).
  12. ملاک اررش‏های فرعونیان - قرآن در سوره زخرف برخورد دو فرهنگ را در زمان فرعون بیان کرده و عقیده فرعون و فرعونیان را که نشأت گرفته از فرهنگ ارزشى آنها است تبیین مى‏کند «فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ «2» مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ» فرعون در مقابل دعوت حضرت موسى (علیه السلام) به اطرافیان خود گفت: اگر موسى راست مى‏گوید چرا به او دستبندهاى طلا داده نشده یا چرا ملائکه به دنبال او نیامده (تا او را تائیدش کنند!) مى‏گوید: فرعونیان عقیده داشتند که رؤسا باید دستبند و گردن‏بند طلا زینت خود کنند از همین رو چون موسى (علیه السلام) چنین زینت‏آلاتى همراه نداشت بلکه به جاى آنها لباس پشمینه چوپانى بر تن کرده بود اظهار تعجب مى‏کردند، آرى چنین است حال جمعیتى که: ملاک ارزش انسان‏هایش طلا و نقره و زینت‏آلات است.
  13. ملاک اررش‏ها زمان پیامبر ارکرم (صلى الله علیه وآله)  - بعد از حضرت موسى (علیه السلام) به زمان پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) میرسیم، مشرکین در برابر پیامبر (صلى الله علیه وآله) به جبهه‏گیرى پرداخته و در برابر دعوت پیامبر (صلى الله علیه وآله) به فضائل‏ اخلاقى و ارزش‏هاى والاى انسانى مقابله کردند، و ندا دادند که: ما ایمان نمى‏آوریم، آیا انسان قحط بود روى زمین که: خداوند قرآنش را به چنین فرد فقیرى نازل کرد؟! «لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ»: «چرا قرآن بر مرد عظیم و بزرگى از دو قریه نازل نشده است؟» مفسرین مى‏گویند مراد از مرد عظیم مرد ثروتمند و مراد از قریتین، دو شهر مکه و طائف است.
  14. معیار ارزش عرب - پس معنى آیه این مى‏شود که اگر قرآن از طرف خداوند نازل شده، چرا بر انسان با ارزشى که داراى ثروت و مکنت باشد، و معمولا در مکه و طائف هستند، نازل نشده است! پس ادّعاى حضرت محمد (صلى الله علیه وآله) که مى‏گوید بر من نازل شده، خود گواهى بر کذب او است، زیرا او مردى است که معیارهاى ارزش در او نیست.
  15. اگرسبب گمراهی مردم نمی شد- قرآن در سوره زخرف بیان شیوا و جالبى در این زمینه دارد آنجا مى‏فرماید: «وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ- وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ- وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمتقین» : «اگر تمکّن کفّار از مواهب مادى سبب نمى‏شد، که همه مردم امت واحد گمراهى شوند، ما براى کسانى که کافر مى‏شدند خانه‏هایى قرار مى‏دادیم با سقف‏هایى از نقره و نردبان‏هایى که از آن بالا روند. و براى خانه‏هاى آنها درها و تختهایى (زیبا و نقره‏گون) قرار مى‏دادیم که بر آن‏ تکیه کنند. تکیه کنند. و انواع وسائل تجملى،  ولى تمام اینها متاع زندگى دنیا است و آخرت نزد پروردگارت از آنِ پرهیزکاران است
  16. نظام ارزشى حاکم بر عرب جاهلى ابوسفیان پرور بود، نظام ارزشى اسلام سلمان و ابوذر پرور، در زمان جاهلیت کسى که داراى ارزش جاهلى بود، مورد اعتنا و احترام بود مثل ابوسفیان ولى بعد از انقلاب اسلام در مجالس مورد اعتنا و تکریم قرار نمى‏گرفت، بلکه قوّام‏ها، صوّام‏ها (یعنى نمازگزاران و روزه‏داران) بودند که مورد اعتنا و احترام قرار مى‏گرفتند.
  17. نظام ارزشی پابرهنه ها - آرى اصحاب صُفِّه  که هرچه ثروتمندان به پیامبر گفتند اگر مى‏خواهى پیرو تو باشیم اینها را رها کن، پیامبر (صلى الله علیه وآله) رهایشان نکرد، بلکه طبق دستور الهى که در سوره کهف آمده، مأمور به استوارى و صبر با مثل آنها شد، اگرچه آستین پاره و پابرهنه بودند و در گوشه مسجد مى‏آرمیدند «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»: «با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند (کنایه از این که همیشه و در همه عمر به یاد خدا هستند) و تنها ذات او را مى‏طلبند، هرگز چشم‏هاى خود را به خاطرزینتهاى دنیا از آنها برمگیر و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن، همان‏ها که پیروى هواى نفس کردند و کارهایشان افراطى است».
  18. مرگ وحیاتم با شما -  در ذیل این آیه مفسرین مى‏گویند: به دنبال نزول این آیه پیامبر (صلى الله علیه وآله) به جستجوى این گروه برخاست- گویا با شنیدن این سخن ناراحت شدند و به گوشه‏اى از مسجد رفتند و به عبادت پروردگار پرداختند- سرانجام آنها را در آخر مسجد درحالى که به ذکر خدا مشغول بودند یافت، فرمود: «حمد خدا را که نمردم تا این که او چنین دستورى به من داد که با امثال شما باشم، آرى زندگى با شما و مرگ هم با شما خوش است» «معکم المحیا و معکم الممات».
  19. فقر و بیچارگى - امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز در خطبه قاصعه  که بزرگ‏ترین خطبه نهج‏البلاغه است، سخن را در زمینه این دو قطب ارزشى به اوج رسانده، مى‏فرماید: «موسى بن عمران (علیه السلام) با برادرش وارد بر فرعون شدند، درحالى که لباس‏هاى پشمین بر تن داشتند و در دست هر کدام عصاى (چوپانى) بود، با او شرط کردند که اگر تسلیم فرمان خدا شوند حکومت و ملکش باقى مى‏ماند و عزت و قدرتش دوام خواهد یافت، اما او گفت آیا از این دو تعجب نمى‏کنید که با من شرط مى‏کنند که بقاى ملک و دوام عزتم بستگى به خواسته‏هاى آنها دارد، درحالى که فقر و بیچارگى از سر و وضعشان مى‏بارد، اگر راست مى‏گویند پس چرا دستبندهایى از طلا به آنها داده نشده است».
  20. آزمایش مردم - این سخن را فرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا و جمع‏آورى آن و تحقیر پشمینه‏پوشى گفت اگر خدا مى‏خواست به هنگام بعثت پیامبرانش درهاى گنج‏ها و معادن طلا و باغ‏هاى سبز و خرم را به روى آنان بگشاید، مى‏گشود و اگر اراده مى‏کرد پرندگان آسمان و حیوانات وحشى زمین را همراه آنان گسیل مى‏داشت، ولى اگر این کار را مى‏کرد، آزمایش مردم از میان مى‏رفت و پاداش و جزا بى‏اثر مى‏شد.
  21. توجه بر پرسنگلاخ‏ترین مکانها،- و در قسمت دیگرى از همین خطبه مى‏فرماید: «مگر نمى‏بینید خداوند انسان‏ها را از زمان آدم (علیه السلام) تا آخر جهان با سنگ‏هایى که نه زیانى مى‏رسانند و نه سودى، نه مى‏بینند و نه مى‏شنوند، آزمایش نموده، این سنگها را خانه مقدس خود (کعبه) قرار داده و آن را موجب پایدارى و قوام مردم ساخته است، آن را در پرسنگلاخ‏ترین مکانها، و بى‏گیاه‏ترین نقاط روى زمین در تنگناى دره‏هایى مستقر ساخته، در میان کوه‏هاى خشن، شن‏هاى متراکم، چشمه‏هاى کم آب، آبادى‏هاى جدا و پر فاصله که هیچ مَرکَبى به راحتى در آن زندگى نمى‏کند و سپس آدم (علیه السلام) و فرزندانش را فرمان داده که به آن سو توجه کنند و آن را مرکز تجمع خود سازند ...».
  22. ارزش‏هاى فریبنده - اگر خدا مى‏خواست خانه مقدسش و محل انجام مناسک حج را در میان باغ‏ها و نهرها و زمین‏هاى هموار و پردرخت و آباد که داراى خانه‏ها و کاخ‏هاى بسیار و آبادى‏هاى به هم پیوسته در میان گندم‏زارها و باغ‏هاى پرگل و گیاه در میان بستان‏هاى زیبا و سرسبز و پرآب در وسط باغستانى بهجت‏زا با جاده‏هاى راحت و آباد قرار دهد، توانایى داشت، ولى در این حالت آزمایش و امتحان ساده‏تر بود و پاداش و جزا نیز کمتر (و مردم به ارزش‏هاى فریبنده ظاهرى مشغول مى‏شدند و از ارزش‏هاى واقعى الهى غافل مى‏گشتند.
  23. فضائل اخلاقى - بعد از زمان پیامبر عظیم‏الشأن اسلام (صلى الله علیه وآله) به زمان و عصر حاضر مى‏رسیم، وقتى صفحات تاریخ را ورق مى‏زنیم و به دوره قبل از انقلاب که در واقع کانون مفاسد اخلاقى در ایران بود و جز نامى از فضائل در لابلاى متون کتابها یافت نمى‏شد، مى‏رسیم. ناگهان جوانه‏اى از درخت محمدى (صلى الله علیه وآله) را مى‏یابیم که براى رسالتى بزرگ در جامعه ما رشد نموده و در صدد برگرداندن بشریت به دامان فضائل اخلاقى برآمد با طوفانى زنگار قلب‏هاى زنگ زده را زدود و قاعدین و تشنگان تاریخ را به قیام علیه اهل رذائل بسیج نمود.
  24. دو سپاه فضیلت و رذیلت - عصر ما صحنه برخورد و پیکار دو سپاه فضیلت و رذیلت بود، دو نیروى متخاصم ارزش‏ها و فرهنگ‏ها؛ فرهنگ توحیدى که هماهنگ با فطرت بود، فرهنگ ضد توحیدى که هماهنگ با تمام هواها و امیال شهوى به معناى اعم بود، شهوت مال و جاه و قدرت و غیره ...براى روشن شدن کاربرد اسلحه فرهنگ ارزش‏ها شاهدى از عصر خودمان یادآور شویم: فرهنگ ارزشى اسلام چنان تحرکى در مبارزین لبنانى ایجاد مى‏کند که با یک عملیات خطرناک و قهرمانانه مقرّ ابرقدرت‏هاى مجهّز به اسلحه مدرن و پیشرفته و مجهّز به اسلحه فرهنگ ضد الهى و انسانى را منفجر مى‏کنند که موجب فرار آنها از لبنان مى‏شود، در فرهنگ مادى مسئله مهم تنفس است، آنقدر به این نفس کشیدن خود اهمیت مى‏دهند که همه چیز را فداى آن مى‏کنند، حتى عقیده و هدف خود را- اگر عقیده و آرمانى داشته باشند-، ولى در مکتب توحید حفظ ارزش‏هاى توحیدى چنان جایگاهى دارد که در راه آن شاگردان این مکتب جان مى‏بازند
  25. فرهنگ جان باختن و نفس کشیدن - همچنان که در جبهه‏هاى جنگ خود در مرزهاى زمینى، در غرب و جنوب غربى و در مرزهاى دریایى در آب‏هاى گلگون خلیج فارس و در مرزهاى هوایى بر فراز آسمان کشورمان و خلیج فارس نمونه‏ها را دیدیم، و اگر قبل از طلوع خورشید انقلاب براى ما تصورش مشکل بود امروز این مسئله از مرحله تصدیق هم پا فراتر نهاده و به مرحله باور رسیده است.
  26. دین ما ودنیای آنها - امام امّت چه خوش فرمودند که اگر مخالفین اسلام بخواهند جلو دین ما بایستند، ما جلوى تمام دنیاى آنها مى‏ایستیم، زیرا دین ما سمبل اهداف ما و دنیاى آنها هم تبلور آرمان‏هاى آنها است و همّ و غمّ ما دینمان و همّ و غمّ آنها دنیاى آنها است. به هرحال وظیفه همه نیروهاى ما در تمام برهه‏هاى تاریخ باید حفظ نظام ارزشى اسلام در تمام بخش‏هاى آن اعم از اقتصادى، فرهنگى، نظامى و سیاسى باشد، این وظیفه رسالتى است بر عهده حوزه‏ها و دانشگاه‏ها و اولین پاسدار این آرمان‏هاى اصیل، روحانى و دانشجو است که تشکیل دهنده دو قشر فعال و متفکر جامعه هستند، آنها باید در این مسئله دقیق باشند و نگذارند وزن شخصیت را با وزن ثروت‏ها بسنجند.
  27. متقین ارزش‏ها و فضائل - تا به اینجا توضیحاتى بود براى بهتر روشن شدن سخن مولى (علیه السلام): «فالمتقون فیها هم اهل الفضائل» «1»: « متقین در دنیا داراى ارزش‏ها و فضائل هستند» که آنها را از دیگران تمیز مى‏دهد، تمام صفاتى که مولى (علیه السلام) بعد از این مقدمه متذکر مى‏شوند شمه‏اى از این فضیلت‏هاى منحصر به فرد آنها است و کوتاه سخن این که تمام صفات مذکور در این خطبه مبنى بر نظام و فرهنگ فضائل است و بالطبع صاحبان این فضائل در این نظام از جایگاه ویژه‏اى برخورداراند.
  28. مرحوم الهى این بلبل گلشن سخن و اندرز در ذیل «فالمتقون فیها هم اهل الفضائل» چنین مى‏سراید:

         روان پارسایان زان میانه             شدى تیر محبت را نشانه‏

             گروهى دل زنقش ماسوى پاک             به‏باغ‏عشق چون‏گل‏سینه‏صدچاک‏

             خداى آن نیکوان را سرورى داد             به انواع فضائل برترى داد

  1. *** هُمْ در «فیها هم اهل الفضائل» از نظر ادبى ضمیر فصل است که از خصوصیات آن افاده حصر مى‏باشد، یعنى متقین فقط اهل فضیلت هستند نه غیر آنها.
  2. 1- گفتار صحیح‏1. منطقهم الصواب‏ : گفتار و سخن پرهیزکاران از روى راستى است (و بر وفق رضا و خشنودى خدا و رسول (صلى الله علیه وآله) سخن گویند).*** شرح: ابتدا مفردات این جمله را تفسیر کنیم: م نطق مصدر میمى به معنى  نطق است و صواب هرچیز ضد خطا را گویند، پس معنى جمله این مى‏شود که سخن گفتن «1» پرهیزکاران خطاکار نیستند، بلکه گفتارشان به حق است، یعنى در مواضع‏ تکلّم سکوت نمى‏کنند تا مُفَرِّط شوند و در مواضع سکوت سخن نمى‏رانند تا مُفْرِط گردند.
  3. سیره و روش قولی وعملی (1). احتمال دارد که م نطق کنایه از سیره و روش باشد و به گفته بعضى از مفسران وقتى مى‏گوئیم پیامبر  نطق از روى هوا و امیال نفسانى نمى‏کند و  نطقش نشأت گرفته از وحى است، نه فقط سخن گفتن او بلکه سیره و روش پیامبر (صل الله علیه وآله ) چه در گفتار و چه در رفتار چنین است و این که در آیه به  نطق اشاره شده براى این است که  نطق از خصائص بارز انسانى است پس با توجه به این احتمال معنى این مى‏شود که سیره و روش قولى و عملى پرهیزکاران صواب است که از مرز متوسط و متعادل حق منحرف نشده و به جرگه افراط و تفریط وارد نمى‏شوند.
  4. نطق و بیان یکى از بزرگ‏ترین افتخارات بشر و نشانه‏هاى خداوندى است که در سوره الرحمن بعد از مسئله خلقت انسان و تعلیم بیان، مطرح شده است. (الرَّحْمنُ علم الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ علمهُ الْبیان) معمولًا مى‏گوئیم حرف زدن آسان، عمل کردن مشکل است، ولى اگر دقت کنیم حرف زدن هم به این آسانى که فکر مى‏کنیم نیست، ولى چون براى ما به صورت عادتى درآمده، بسیار سهل جلوه مى‏کند، در موقع تکلّم از بین مثلًا دویست هزار لغت در ذهن باید چند لغت انتخاب شود، یعنى دویست هزار فیش در بایگانى مغز باید برهم زده شود تا قالب معانى مورد نیاز گزیده شود، حتى براى گفتن جمله ساده‏اى مثل (لطفاً کمى آب بیاورید).
  5. زبان در موقع تکلّم مثل فرفره مى‏چرخد و مانور مى‏دهد، آن هم در فضاى بسیار محدود و کوچکى. گاهى 100 نوع چرخش براى 100 نوع آهنگ ایجاد مى‏شود، باید حروف را به هم مقرون کند و سپس کلمات را، تا جمله‏ها تنظیم و تشکیل گردد، از این مهمتر همان فکرى است که در پشت سر این  نطق نظارت مى‏کند، حیواناتى مثل طوطى هستند که تکلّم کردن را آموخته‏اند و حتى شاید بهتر از بعضى انسان‏ها صحبت کنند، مثلًا مى‏گوید «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم، لا اله الا الله و غیره» اما نیرویى به عنوان فکر بر تکلّم آنها نظارت نمى‏کند، بلکه صرف‏ تقلید صداها را تکرار مى‏کنند،
  6. حیوان ناطق است - این که مى‏گویند انسان حیوان ناطق است و ناطق را به معنى مُدرِک کلیات مى‏گیرند صحیح نیست، ما مى‏گوئیم  نطق به همان معناى خودش است، یعنى سخن گفتن و تکلّم کردن، ولى متکلّمى که پشت سر تکلّمش ادراک کلیات نباشد، حیوان ناطق (انسان) نیست  بنابراین بیان و تکلّم انسان از این وجه ظاهر کثیرى از منطقیّون است، از جمله قطب شیرازى در شرح رسالة، و عداه‏اى مثل مولى عبدالله در شرح تهذیب، بعضى دیگر از معاصرین در وجه تسمیه منطق گفته‏اند  نطق به معنى درک کلیات است و این قانون طریق درک آن کلیات را روشن مى‏سازد، ولى حق وجه اول است، زیرا در لغت  نطق را به معنى درک کلیات نیافتیم، چنانچه شیخ ابوعلى سینا در مقدمه دانشنامه اعتراف به این مسئله دارد و مى‏گوید: مراد قدما از  نطق معنى لغوى است و اطلاق  نطق بر درک کلیات اصطلاح متأخرین است.
  7. تکلم به حرف معنی دار - نکته‏اى که براى اهل منطق قابل تذکر است وجه تسمیه علم منطق است، منطق را منطق نامیده‏اند زیرا در لغت به معنى تکلم به حرفى است که داراى معنا باشد، با توجه و قصد و تکلم باید متکى به قانون صحیحى باشد که به آن منطق گویند. از باب نامیدن سبب به اسم مسبب یعنى این قانون تکلم و نطق صحیح بوده و اسم مسبب که منطق به معنى تکلم کردن را روى سبب که این قانون (یعنى، علم منطق) است گذارده‏اند.(قیصرى هم در شرح فصوص تصریح به این مطلب دارد، تائید این وجه هم این است که در زبان فرانسوى منطق را لوژیک نامیده‏اند که از کلمه یونانى لوکوس به معنى کلمه مأخوذ است.
  8. نطق مختص به انسان نیست - بنابراین اگر اشکال شود، تعریف انسان به حیوان ناطق صحیح نیست، زیرا  نطق مختص به انسان نیست چون دیگر حیوانات هم  نطق دارند گرچه ما نمى‏فهمیم و در قرآن سوره نمل آیه 16 آمده (علمنا منطق الطیر) حضرت سلیمان علیه‏السلام به مردم گفت: (به ما زبان مرغان تعلیم داده شده است) در جواب مى‏گوئیم  نطق به معنى تکلم به حروف با معنا و مفهوم است همراه با قصد و این بیانى است که خداوند مخصوص انسان‏ها قرار داده (علمه البیان) پس اطلاقش بر غیر انسان مسامحه است، زیرا  نطق، هر صوتى که از دهان خارج شود نیست (البته انکار نمى‏کنیم که حقیقت انسان متفکر و مُدرک کلیات باشد بلکه شاید تعریف صحیح همین باشد چنان که سقراط و ارسطو از انسان تعبیر به نوس به معنى نفس متفکر مى‏کنند ولکن بحث در معناى  نطق است که گفتیم به این معنا صحیح نیست)- براى مطالعه بیشتر به کتاب الم نطق المقارن مراجعه نمایید.
  9. اگر بیان نبود این همه - بزرگ‏ترین مواهب الهى است که قلم هم متّکى به آن است. با بیان نوشتن را به ما آموخته‏اند پس پایه تمدن‏ها بر بیان و زبان نهاده شده، اگر بیان نبود این همه تمدن و آسایش نبود، اگر بیان نبود این همه اختراعات و اکتشافات نبود، اگر بیان و زبان نبود این همه انتقال و تبادل افکار و اندیشه‏ها نبود، اگر بیان نبود تعلیم و تعلمى نبود، پس تمام این امور به دست باکفایت بیان و زبان ابداع شده است.
  10. کنار هر نعمت بزرگى خطر بزرگى - امّا نکته‏اى که قابل توجه و تذکر است و نباید هرگز از ذهن‏ها دور شود، این مطلب است که در کنار هر نعمت بزرگى خطر بزرگى آرمیده، چنان که در کنار کوه‏هاى بلند و سر به فلک کشیده درهّ‏هاى عمیق ژرفى آرمیده است به هر نسبت کوه بلندتر، دره‏اش عمیق‏تر است، به هر اندازه انرژى اتمى یک ماده مثل ذغال بیشتر، قدرت تخریب آن بیشتر است، استاد مى‏فرمودند حدود 30 سال پیش محاسبه‏اى دیدم که شخصى گفته بود، اگر نیروى نهفته در ذغال را که 1 ساعت طول مى‏کشد تا چایى را جوش آورد به صورت انرژى اتمى استخراج کنند، چندین سال برق شهر متوسطى را مى‏دهد، آرى در کنارش هم خطر بمب اتمى است که شهر 150 هزار نفرى را با تمام ساکنینش زیر و رو و نابود مى‏کند، خلبانى که بر شهرهاى ژاپن بمب اتمى ریخته بود در خاطراتش گفته بود به محض ریختن بمب‏ها، آتش به ارتفاع 100 متر زبانه کشید.
  11. بشر دیروز اگر عصبانى و جانى مى‏شد، با خنجر یا شمیشرش در نهایت 50 نفر را مى‏کشت، ولى امروز در چند دقیقه با بمب‏هاى اتمى و شیمیایى شهر گلستانى را به قبرستانى و منطقه آبادى را به بیابانى مبدّل مى‏کند، چنان که در هیروشیما و ناکازاکى و در حلبچه چنین کردند و در زمان ما بمب اتمى ساخته شده که بمب‏هاى ناکازاکى و هیروشیما جز بازیچه‏اى در برابر آنها محسوب نمى‏شود.
  12. در کنار نعمت بزرگ زبان و بیان، دره مُهلک معصیت الهى - کوتاه سخن این که در کنار نعمت بزرگ زبان و بیان، دره عظیم و مُهلک معصیت الهى آرمیده است. اگر این زبان سرکش مهار نشود، خود صاحب خود را به این دره پرتاب مى‏کند، انسان‏هاى وارسته را باید با زبانشان شناخت، هرکس زبانش داراى قید و بندى است. او مؤمن است و الّا اگر هرچه مى‏خواهد مى‏گوید و توجهى به پیامدهاى گفتار خود ندارد، انسان خوب و شایسته‏اى نیست، اگرچه نماز شب بخواند.
  13. قید و بند زبان - حدیثى از پیغمبر (صلى الله علیه وآله) است که اگر انسانى زبانش قید و بند ندارد به سر و صداهایش توجه نکنید، باید گفت واقعاً چنین است اگر چنین انسانى به مکه هم برود به قول امام صادق (علیه السلام) که فرمودند: «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج» «چقدر ضجّه زننده و ناله کننده زیاد و حاجى کم است»، این شخص که قید و بندى براى زبانش ندارد، حاجى واقعى نیست، بلکه اذکار او غیر از ضجّه چیزى نیست اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۲۲
تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.

نهج البلاغه - امیر المومنین – خطبه متقین 4-آفرینش موجودات 2

  1. بی نیاز اطاعت و در امان معصیت «اما بعد، فان سبحانه و تعالى خلق الخلق- حین خلقهم- غنیا عن طاعتهم، آمنا من معصیتهم، لا نه لا تضره معصیة من عصاه، و لا تنفعه طاعة من اطاعه.» ترجمه: «خداوند سبحان هنگام آفرینش خلق از طاعت و بندگى‏شان بى‏نیاز و از معصیت و نافرمانى آنها در امان بود، زیرا معصیت گناهکاران او را زیانى نرساند، و طاعت فرمانبرداران سودى به او نمى‏رساند.»***
  2. 4.هدف آفرینش - مشمول رحمت الهى  (وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ- إِلَّا مَنْ رَحِمَ‏
  3. رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ): «اگر خداوند مى‏خواست هرآینه قرار مى‏داد مردم را امتى واحد و همواره مختلفند، الا کسى که مشمول رحمت الهى واقع شود و براى همین شمول رحمتش بر آنها، آنها را خلق کرد و حکم الهى صادر شده که اگر از دائره رحمت او خارج شوند، جهنم را از جن و انس پر مى‏کند.»
  4. 5.هدف آفرینش – خلق عالم به سوی او -  (وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏): «و کار خلق عالم به سوى او منتهى مى‏شود».
  5. 6.هدف آفرینش – ملاقات اوست -  (یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ): «اى انسان به درستى که تو رنج کشنده‏اى در سیر به سوى پروردگارت دارى، تا این که او را ملاقات کنى و به مقام لقا رسى».
  6. 7.هدف آفرینش دارای ابعاد مختلف دارد- گاهى خداوند متعال در قرآن مجیدش وقتى مسئله‏اى داراى ابعاد مختلف و متنوّع باشد در هرجایى به مناسبت، اشاره به یکى از ابعاد آن مى‏نماید، مثلًا درباره نماز در جایى مى‏فرماید: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»: «نماز انسان را از فحشا و منکر و زشتى‏ها دور مى‏نماید» در جاى دیگر مى‏فرماید: «اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ»*: «به وسیله روزه و نماز استعانت بجوئید»، در جاى دیگر مى‏فرماید: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی»: «نماز را به پا دارید تا یادآور و متذکّر من باشید» با جمع این موارد فلسفه‏هاى مختلف یک حکم مشخص مى‏گردد.در مسئله مورد بحث ما، یعنى هدف آفرینش نیز در موارد مختلف از زوایاى متفاوت اشاره‏اى به غایات و غرض‏هاى مختلف مسئله شده است، در این 6 آیه‏اى که گذشت به ترتیب مى‏توان سیر صعودى تکامل را نظاره‏گر بود و مشاهده کرد که‏
  7. سیر صعودى تکامل – آیه اول علم ومعرفت - چگونه در مراحل مختلف، به مناسبت‏هایى غایاتى براى خلقت ذکر شده که با دقت نظر مى‏توان درک کرد که بعضى از این غایتها غایات وُسْطى (هدف وَسَطى) براى غایةالغایات یعنى لقاء الهى و رسیدن به کمال نهایى است، در آیه اول علم و معرفت به قدرت و علم خداوندى غایة خلقت قرار داده شده که هرچه معرفت و علم زیادتر شود عمل انسان خالصانه‏تر و با روشنگرى بیشترى حاصل مى‏شود، علم و عمل با یکدیگر رابطه و اثر متقابل دارند، هرچه علم بیشتر عمل پاکتر، و هرچه عمل پاک‏تر علم بیشتر و در نتیجه رسیدن به تکامل (یعنى تبدیل موجودى دانى به موجودى عالى) سریع‏تر.
  8. سیر صعودى تکامل – در آیه دوم عبادت خداوند به عنوان هدف معرفى شده است، زیرا عبادت کلاس تربیت است، اگر مواد درسى این کلاس با دقت مورد مطالعه و عمل قرار گیرد و اگر نماز و روزه‏اى که مطلوب خداوند است، محقق شود مسلماً شاگرد این کلاس تربیت و پرورش یافته،
  9. عبادت در کسب یقین - ولى چه خوش گفت بزرگ استاد این کلاس که خود پرورش یافته همین کلاس بود، آن اسداللّه الغالب على بن ابیطالب (علیه السلام): «کم من صائم لیس له من صیامه الا الجوع و الظما»: «چه بسیار روزه‏دارانى که به جز گرسنگى و تشنگى چیزى نصیب آنها نمى‏شود، چرا؟ زیرا روزه واقعى را ایجاد نکرده‏اند، آن روزه‏اى که بیدارگرى مى‏کند». خداوند متعال وجودى بى‏نهایت است که هرچه ذهن بیشتر متوجه بى‏نهایت شود و بیشتر عبادت او شود، بیشتر به سوى او اوج مى‏گیرد و در نتیجه انسان در اثر عبادت، شروع به کسب معرفت مى‏نماید و قرآن هم‏ فرموده: (وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ) : «عبادت کن پروردگارت را تا کسب معرفت و یقین‏ کنى‏
  10. عبادت ودرجه یقین - این بنا بر یکى از احتمالات تفسیرى آیه است و احتمال دیگر هم دارد که عبادت کن تا مرگ به سراغت آید، یعنى یقین کنایه از مرگ باشد وقت مرگ انسان یقین پیدا مى‏کند به این که تمام وعده‏هاى الهى حق است.و حتى به درجه عین‏الیقین رسى».
  11. هدف تکامل انسان است : معرفت را مقدمه براى عمل عبادى و عمل عبادى را اینجا مقدمه معرفت قرار دادید و این دور باطل است در جواب مى‏گوئیم دورى در بین نیست، زیرا معرفت داراى مراتبى است، آن مرحله از عرفان که مقدمه عبادت واقعى است با آن مرحله از عرفانى که بعد از عبادت حاصل مى‏شود، متفاوت است، در حقیقت مثل کسى است که سرمایه ناچیزى را مقدمه براى کارى قرار دهد و آن عمل مقدمه براى کسب سرمایه بیشترى شود.
  12. سیر صعودى تکامل – در آیه سوم آزمایش را به عنوان هدف دیگرى معرفى مى‏نماید، برگشت آزمایش و امتحان  به تربیت است و در واقع کلاس دیگرى به موازات عبادت براى تحصیل هدفى واحد که تربیت و پرورش است. خداوند با آزمایش و ابتلاء خود در صدد ساختن روح انسان است، اگر سؤال شود: کسى امتحان  مى‏کند که جاهل باشد و با امتحان  کردن مى‏خواهد عالم شود، مثلًا اولیاء یک مدرسه که از محصلین امتحان  مى‏کنند یا کارفرمایى که از کارگر خود امتحان  عملى میکند، براى این است که آگاه شوند به مقدار یادگیرى محصل و کارگر، خداوندى که غیب و شهود براى او یکسان است و اصلًا غیبى براى او تصور نمى‏شود چرا امتحان  مى‏کند؟
  13. دو گونه امتحان است - در جواب مى‏گوئیم امتحان  بر دو گونه است: 1. امتحان ى که براى تحصیل علم انجام مى‏گیرید، مثل دو مثالى که در متن سؤال ذکر شد 2. امتحانى که استاد عالم است به مقدار پیشرفت شاگردش، ولى او امتحان  را عاملى و وسیله‏اى قرار مى‏دهد تا بتواند شاگرد را براى مطالعه بیشتر به کار اندازد و او را در کار خود ورزیده کند.
  14. ذی نفع در امتحان شاگرد- در امتحان  نوع اول استاد ذى‏نفع بود و در امتحان  نوع دوم شاگرد ذى‏نفع است، امتحان  خداوندى از نوع دوم است- راغب- در مفردات خود ریشه- فتنه- که به معنى امتحان  استعمال مى‏شود. را این گونه تفسیر نموده است: «اصل الفتن ادخال الذهب النار لتظهر جودته من رداءته»: «ریشه ماده فتن در لغت به معنى داخل کردن طلا در آتش است، تا این که طلاى اصل از مواد مخلوط با آن که ارزش چندانى ندارد، جدا گردیده و ظاهر شود».
  15. زمینه پرورش و ورزیده شدن - خداوند با امتحان  خود زمینه پرورش و ورزیده شدن مخلوقات خود را فراهم مى‏آورد، تا ناخالصى‏هاى وجود آنها را در اثر فشار مشکلات و گوهر وجود آنها را در اثر حرارتهاى زمانه آبدیده کند همانند کسى که طلاى ناخالص را با تیزاب (اسید سلطانى) مخلوط مى‏کند، و در کوره حرارت مى‏دهد تا ناخالصى‏هاى آن ذوب گردد، و طلاى خلاص به دست آید، زیرا معروف است که (اسید سلطانى) با تمام فلزات ترکیب مى‏شود جز طلا و براى همین جهت بقیه فلزات مخلوط شده با طلا همراه با حرارت ذوب مى‏کند و طلاى خالص باقى مى‏ماند، بله امتحان ات خداوندى (اسید سلطانى) است، که ما را در کوره مشکلات خالص مى‏کند.
  16.  آب دیده شدن در آزمایشگاه تاریخ - همچنان که پیامبران عظیم‏الشأنى چون ابراهیم (علیه السلام) و موسى (علیه السلام) و عیسى (علیه السلام) و نبى مکرم اسلام (صلى الله علیه وآله) را چنین کرد و حتى اینان هم از چنین آزمایشاتى در آزمایشگاه بزرگ تاریخ مأمون نبوده‏اند، و چنان آبدیده شدند که در مقابل مستبدان زمان خویش سر تعظیم فرونیاوردند، زیرا کمرى که در اثر مشکلات قد بر افراشته، در اثر ظلم‏ها و زورگویى‏ها هرگز منعطف و خمیده نمى‏شود. ما که در عالم به ظاهر انسان‏هائیم و چنینیم در عالم نباتات و گیاهان همچنین است. درختانى که همیشه همبازى طوفانهاى وحشى بیابانى بوده و در صخره‏هاى کم آب کوه‏ها دور از دسترس باغبان‏ها رشد کرده‏اند، مقاومتشان بیشتر از درختانى است که همبازى نسیم‏هاى ملایم بوده و در کنار جویباران و درون باغ‏ها در حصار دیوارها به رشد خود ادامه مى‏داده‏اند، حتى شعله آتش چوب‏هاى درختان بیابانى افروخته‏تر و خاموشى آنها دیرتر از چوبهاى درختانى است که در کنار آب و زیر نظر باغبان رویئده‏اند.
  17. من هیچ بودم درکمال - فکر مکن این سخنان را من مى‏گویم که من کیستم؟ تا در برابر استادم على (علیه السلام) و کتابش نهج‏البلاغه زانو نزده بودم، هیچ بودم، چه رسد به این که سخنى گویم، ولیکن حال که در نزد این استاد کل از این کتاب بهره بردم، چنین مى‏گویم و ان هم به عنوان وسیله‏اى براى انتقال درس استادم، استادى که تا خون در سراسر و رگ‏هاى بدنم جریان دارد بنده اویم، چرا نباشم که خودش در درس به من فرمود: «من علمنى حرفا فقد صیرنى عبدا»: «هرکس به من حرفى بیاموزد مرا عبد و بنده خود کرده» من چه مى‏گویم که بزرگ‏تر از ما محو آن استاد کل شده‏اند. تعریف على به گفتگو ممکن نیست‏ ..... گنجایش بحر در سبو ممکن نیست‏.. پس اى گوینده خموش که سنگین‏تر است.
  18. مقاوم ودوام  در تکامل - مولى در نامه به عثمان بن حنیف که از طرف آن حضرت حاکم بصره بود، نوشتند:«الا وانّ الشّجرة البَریّة اصْلَبُ عَوداً والرّوائعَ الخَضِرَةَ ارَقَّ جُلوُداً والنَّباتاتُ البَدَویّة اقْوى وَقُوداً و ابْطَأَ خَموُدا». آگاه باشید که درختان بیابانى (که آب کم به آن مى‏رسد) چوبش سخت‏تر (استوارتر) است و درختهاى سبز و خرم (که در باغهاى پر آب کاشته شده) پوستشان نازکتر است و گیاهان دشتى (که جز آب باران آب دیگرى نیابند) شعله آتش آنها افروخته‏تر و خاموشى آنها دیرتر است.
  19. بهترین عمل تفکر برای تکامل - در آخر بحث امتحان  و آزمایش مناسب دیدم، روایتى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) درباره (احْسَنُ عَمَلًا) که در آیه آمده بوده نقل کنم، که ببینیم عمل بهتر چه عملى است، آیا عمل بیشتر و متنوع‏تر یا نه؟ مسلماً جواب منفى است، زیرا معلم بشریت و آورنده شرع مقدس که خود ما را ترغیب به انجام اعمال نیک و شایسته فرموده چنین مى‏گوید: قال ابو قتادة سألت النبى (صلى الله علیه وآله) عن قوله تعالى: «أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» ما عُنِىَ به، فقال: یَقوُل: «أَیُّکُمْ احْسَنُ عَقْلًا ثُمّ قال اتَمُّکُم عَقْلًا واشَدُّکُم لِلّه خَوفاً وَ احْسَنُکُم فیما امَرَ اللّه بِه وَنَهى عَنه نظراً وان کان اقَلَّکم تَطَوُّعاً»:«ابو قتاده مى‏گوید از پیامبر (صلى الله علیه وآله) درباره قول خداوند متعال‏ (أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا) سؤال کردم که مراد از این کلام که (کدام یک از حیث عمل بهترید) چیست؟ حضرت فرمودند: هر کدام که از حیث عقل بهترید و بهتر عقل خود را به کار مى‏اندازید و تفکر مى‏کنید،
  20. کامل‏ترین شما از حیث عقل - سپس فرمودند بهترین شما از حیث عمل، کاملترین شما از حیث عقل، و خائفترین شما است از جهت شدت ترس و نیکوترین شما است از حیث نظر در آنچه خداوند به آن امر و از آن نهى کرده، (یا مراد این است که دقت و فکرى کند تا از فلسفه احکام مطلع شود و کورکورانه عبادت نکند و یا این که دقت مى‏کند تا به اوامر و نواهى خداوند به نحو احسن جامه عمل بپوشاند، و در جایگاهى باشد که مرضىّ رضاى خداوند است) اگرچه از حیث، عمل عمل کمترى داشته باشد.
  21. یک آیه با تفکر - از این حدیث استفاده مى‏شود که اگر انسان در یک ماه رمضان فقط یک آیه بخواند و پیرامونش تفکر کند، بهتر است تا 30 جزء قرآن را بدون تفکر، تلاوت کند.
  22. یک ساعت عالم بهتر از70 سال عابد - این روایت تائید مى‏کند مضمون روایتى را که مى‏گوید: یک ساعت تفکر از 70 ساعت عبادت بهتر است. «تفکر ساعة خیر من عبادة سبین سنة»: «یک ساعت عالم بودن بهتر از 70 سال عابد بودن است».
  23. آفرین بر این جهان‏بینى و نگرش اسلام، کجایند آن ناآگاهان در لباس آگاهان، و آن جاهلان در پوستین عالمان که مى‏گفتند: (دین مایه تخدیر جوامع و عقب‏افتادگى آنها است) کجایند که ببینند زیربناى ایدئولوژى و اخلاق عملى در اسلام، جهان‏بینى و تفکر و اندیشه است، تا جایى که بهترین عامل را بهترین عاقل معرفى مى‏نمایند. تا به اینجا بحث در آفرینش انسان و هدف آن بود و اما آفرینش کل مخلوقات.
  24. خلقت و آفرینش جمیع مخلوقات‏ درتکامل به علت گسترده شدن بحث، اجمالًا این بحث را دنبال مى‏کنیم، آفرینش موجودات دیگر هم مثل آفرینش انسان هدفى دارد و آن تکامل آنهاست، یعنى تبدیل وجودى دانى به وجودى عالى، خاک و مواد غذایى آن جزء پیکر گیاه و گیاه جزء پیکر حیوان، این دو تحت اختیار انسان و شود، به تکامل رسیده است. اگر گیاهى یا حیوانى جزء بدن انسان در مسیر تکامل و مؤمن و متّقى قرار گیرد، متکامل شده است. و الا وجودش در این جهان بى‏ثمر بوده و در مسیر تکامل خود در پرتگاه ضد تکامل سقوط کرده و ازبین رفته است.
  25. نمونه اتَمّ و کامل این تکامل - و بالاخره انسان هم در مسیر صعودى‏اش تحت اختیار خداوند و در منزلگه لقاء قرار مى‏گیرد. نمونه اتَمّ و کامل این تکامل پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) هستند که تمام سرمایه‏گذارى روى این باغ آفرینش براى به دست آمدن چنین گلى و مانند آن از دیگر گلهاى محمّدى است که اگر تمام گلها و نهال‏هاى دیگر این باغ در مسیر تکامل تلف شوند، تا این گل و امثال آن بارور شود صاحب سرمایه متضرر نشده است، همانند کسى که سرمایه زیادى را متحمل شده و ماشین جوجه‏کشى را آماده کرده و مثلًا 1000 تخم‏مرغ هم براى به دست آوردن جوجه آماده کرده و مى‏داند که اگر 986 عدد تخم‏مرغ‏ها هم فاسد شود و فقط 14 عدد از آنها بماند باز به هدف رسیده و ضررى متوجه او نشده است، زیرا این 14 عدد مزیتى دارند که جبران تمام سرمایه‏هاى از دست رفته را مى‏کنند.
  26. تکامل بعد از مرگ هم - در خاتمه اشاره کنم به اختلافى که بین علماء در مورد تکامل پس از مرگ وجود دارد، بعضى مثل استاد در بحث خطبه قاصعه معتقداند، تکامل پس از مرگ هم وجود دارد و به ادله‏اى هم تمسک مى‏کنند، استاد در بحث خود پیرامون خطبه قاصعه به 3 مطلب استناد کرده‏اند که درباره آنها توضیح مى‏دهیم:
  27. 1-قطع عمل الا سه چیز-. روایتى که چنین نقل شده است: «اذا مات ابن آدم انقطع عمله الا من ثلاث: صدقة جاریة، او علم ینتفع به، او ولد صالح یدعوله» (هرگاه فرزند آدم و انسان از دنیا رخت بربندد، عملش منقطع مى‏شود و دیگر انتفاع جدیدى از اعمالش‏ نمى‏برد الا از سه چیز:
  28. مقام افراد بالا می رود بعد از مرگ  - 1) صدقه جاریه یعنى انفاق‏هایى که بقاء دارند و مقطعى نیستند، مثل این که کسى بیمارستان یا حسینیه‏اى را وقف کرده یا مسجدى را بنا نموده است.2) علمى که از ان مردم انتفاع برند، کسى که شاگردى تربیت کرده و یا کتابى از خود به یاد گذارده، ثوابهایى که از طریق تعلیم و تعلم شاگردان و کتاب‏هایش تا قیامت حاصل مى‏شود به حساب او هم گذارده مى‏شود. 3) فرزند صالحى که از خود باقى گذارده است، هر کار خیرى بکند ثوابش براى آن پدر و مادر هم نوشته مى‏شود، حتى بین مردم هم اگر کسى ثوابى و کمکى به هم‏نوع خود کند، مى‏گویند خدا پدرش را بیامرزد و رحمت کند و اگر اذیتى هم نسبت به هم‏نوع خود روا دارد گویند خدا پدرش را نیامرزد که چنین فرزندى از خود باقى گذارده از این روایت استفاده مى‏شود که تکامل در آخرت وجود دارد و مقامات افراد در اثر این اعمال بالا مى‏رود.
  29. 2. روش نیکى و روش زشتی- وروایت دیگرى که به آن استناد شده این روایت معروف است: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً عَمل بها مَن بعدَه کانَ لَه اجْرهُ وَ مثلُ اجوُرِهِم مِنْ غَیرِ انْ ینْقُصَ مِن اجُورِهِم شَیْئاً وَمَنْ سُنَّةً سَیْئِةً فعَمِلَ بِها بَعدَه کانَ عَلْیهِ وِزْرُهُ وَمِثلُ اوْزارِهِم مِنْ غَیْر انْ ینْقُصُ مِنْ اوزارِهِم»: «کسى که سنت و روش نیکى را باقى گذارد که بعد از او به آن عمل کنند، براى او است اجر آن عمل و اجر کسانى که به آن سنت عمل مى‏کنند، بدون این که نقصى در اجر آنها ایجاد شود و کسى که سنت و سیره زشت و معصیتى را از خود باقى گذارد و بعد از او عمل به آن سیره شود، براى او است گناه و وزر آن عمل و وزر کسانى که عامل به آن سیره پلید بوده‏اند بدون این که از وزر و عذاب آنها چیزى کاسته شود» از مصادیق سنت حسنه در جامعه ما دید و بازدید ایام عید است که کینه‏ها را از سینه‏ها مى‏زداید و از مصادیق سنت سیئه هم مهریه‏هاى سنگینى است که موجب مى‏شود ازدواج‏ها دیرتر تحقق یافته و در نتیجه فساد اجتماعى زیاد گردد، یکى دیگر از این موارد اخذ شیربها است که به فتواى فقها اگر به عنوان جزئى از مهریه قرار نگیرد، حرام است، از این روایت هم ترفیع مقام کسى که سنت حسنه‏اى را قرار مى‏دهد در پس از مرگ استفاده مى‏شود.
  30. 3. دعای شفاعت پیامبر (صلى الله علیه وآله)- مستند سوم عبارت معروفى است که در تشهد نماز مى‏خوانیم:«و تقبل شفاعته وارفع درجته» شفاعت پیامبر (صلى الله علیه وآله) را خدایا قبول بفرماو رفعت درجه به او عنایت فرما. این سخن نشان دهنده مدّعاى ما است که ترفیع درجه در پس از مرگ موجود است و پیامبر رفعت مقام دارد، و حتى درباره ایشان گفته شده که صلوات فرستادن موجب بلندى مقام و منزلت آن حضرت مى‏گردد.
  31. سفینه تکامل به عمل دنیا تا ابد در حرکت است.- اگر گفته شود پس از مرگ پرونده‏ها مختومه شده و مهروموم مى‏شود، به طورى که دیگر نمى‏توان عملى به آن افزود، یا عملى کم کرد، چنانچه على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه مى‏فرمایند: «لا عن قبیح یستطیعون انتقالا و لا فى حسن یستطیعون ازدیادا »: «آنهایى که از مرز دنیا گذشتند نه از کار زشت مى‏توانند برگردند و توبه و بازگشت نمایند و نه کار نیک را مى‏توانند زیاد نمایند، زیرا آخرت دار تکلیف نیست» در جواب خواهیم گفت بله، عمل جدیدى نمى‏توان انجام داد، ولى بر اساس اعمال سابق تکاملهاى جدیدى هست، مثال روشنى بزنم: سفینه هایى که به کرات دیگر پرواز مى‏کنند، براى عبور و کندن خود از حوزه جاذبه زمین احتیاج به سرعتى بین 25000 کیلومتر تا 40000 کیلومتر در ساعت دارند، و تمام مخارج و موادى که‏ براى حرکت آن گذارده مى‏شود، براى فرار از همین حوزه است، وقتى به محلى رسید که جاذبه یا کم است یا اصلًا یافت نمى‏شود. سوخت سفینه تمام شده و دیگر تا بى‏نهایت مى‏رود مگر این که جاذبه کوکبى از کواکب او را به طرف خود کشد پس با همان جهش که خارج شد دیگر متوقف نخواهد گردید. سفینه وجود ما به سوى لقاء اللّه و قرب او نیز چنین است، وقتى از حوزه جاذبه دنیا با انرژى عبادتها خارج شد تا ابد در حرکت است.
  32. پذیرایی واحترام کنند - عضى دیگر از علماء نظرشان درباره تکامل پس از مرگ به این حد نیست، و این گونه ادله را قابل توجیه مى‏دانند، یکى از بزرگان و اهل منطق و فلسفه مى‏فرمودند از علامه (ره) درباره رفعت پیامبر سؤال کردم که چگونه با صلوات فرستادن مقام آنها بالا مى‏رود، با این که آن عالم (یعنى عالم پس از مرگ) عالم تکلیف نیست، بلکه باید هرچه در مزرعه دنیا کشته شده درو شود و دیگر جاى کشت و زرع نیست. ایشان جواب دادند رفعت درجه آنها به این معنا شبیه است که در برابر پیامبر میوه و شیرینى گذارده شود، مثل این که از مهمانى که به ما مى‏رسد پذیرایى و نسبت به او اداى احترام مى‏کنیم.
  33. خلاصه بحث هدف آفرینش‏ - خداوند واجب‏الوجود است و داراى کمال مطلق که هیچ نقصانى در او تصور نمى‏شود تا بخواهد با خلقتش جبران نقصى کند و در حقیقت آفرینش‏ مخلوقات براى این بود که جودى کند نه سودى کند. من نکردم خلق تا سودى کنم‏ ..... بلکه تا بر بندگان جودى کنم‏. او فیّاض است و منشأ تمام صفات حسنه، و اقیانوس مواج کمالات موجود در عالم. و اگر در ما صفتى از آن صفات یافت مى‏شود قطره‏اى از آن اقیانوس بى‏کران است و هستى مخلوقات از جمله افاضات خداوندى است که عین کمال است. او با خلقت مخلوقات اولین مرحله کمال را براى خلایق ایجاد فرموده تا سکوى پرش مراحل دیگر تکامل قرار دهند و به نهایت مرحله ممکن که لقاء او است برسند.
  34. مرحوم الهى قمشه‏اى این عارف واله اشعارى در شرح خطبه متقین سروده که در ذیل فرازها مى‏آوریم وى در ذیل «رورى ان صاحبا لأمیرالمؤمنین یقال له همام کان رجلا عابدا فقال یا امیرالمؤمنین صف لى المتقین حتى کانى انظر الیهم» چنین گوید:
 

مرحوم الهى قمشه‏اى این عارف واله اشعارى در شرح خطبه متقین سروده که در ذیل فرازها مى‏آوریم وى در ذیل «رورى ان صاحبا لأمیرالمؤمنین یقال له همام کان رجلا عابدا فقال یا امیرالمؤمنین صف لى المتقین حتى کانى انظر الیهم» چنین گوید:

شنیدم عاشقى پروانه خویى‏

 

در آئین محبت راستگویى‏

رفیق خلوت آن سلطان دین را

 

حریف صحبت آن عشق آفرین را

یکى دلباخته پیش شه عشق‏

 

على گنجینه سرّ اللّه عشق‏

بیامد نزد آن شه با دل پاک‏

 

دلى چون گل ز داغ عشق صد چاک‏

بیامد تا نشان زان یار جوید

 

طریق وصل آن دلدار پوید

بیامد تا شه افروزد دلش را

 

ز برق عشق سوزد حاصلش را

 

  1. بیامد با دلى روشن‏تر از ماه‏
 

که مهرش در برابر بد رخ شاه‏

دلى لعل بدخشان آب ازو یافت‏

 

دلى خورشید تابان تاب ازو یافت‏

دلى همچون دل پروانه مشتاق‏

 

نه بر جان بر رخ جانانه مشتاق‏

بیامد تاشود مست از مى عشق‏

 

هیاهویى کند از هى‏هى عشق‏

بیامد تا سر اندازد به خاکش‏

 

فداى عشق سازد جان پاکش‏

همى گفت اى على اى سرّ اسرار

 

ز سرّ پاکبازان پرده بردار

تویى چون در وصف خویش سفتى‏

 

ولا یَرْقى الىّ الطیر گفتى‏

بگو اوصاف مرغان چمن را

 

که بگسستند از هم دام تن را

که چون بر آشیان جان پریدند

 

که چون در کوى جانان آرمیدند

که چون بر وصل دلبر دل سپردند

 

که چون ره در حریم شاه بردند

که چون آن تشنه‏کامان آب جستند

 

در این تاریک شب مهتاب جستند

که جام عشق آنان کرد لبریز

 

که جز یار از همه کردند پرهیز

که آنان را حجاب از دیده بگشاد

 

بروى حق دو چشم پاک‏بین داد

که آنان را فرشته خویى آموخت‏

 

چو مهر و ماه جانهاشان بیفروخت‏

که آنان را ز حیوانى رهانید

 

به اوج قدس انسانى رسانید

که آنان را به کوى عشق ره داد

 

درِ خلوت سراى قدس بگشاد

که آنان را حریف نفس دون کرد

 

چنین خونخوار دشمن را زبون کرد

که آنان‏را چوماه روشن روان‏ساخت‏

 

غیر دوست دلهاشان بپرداخت‏

که آنان را نشان از آن بى‏نشان داد

 

دو چشمى در فراقش خونفشان داد

که آنان را جمال یار بنمود

 

هزاران پرده زان رخسار بگشود

که آنان را ز ناپاکى و زشتى‏

 

منزه ساخت چون خوى بهشتى‏

که آنان را به اوصاف کمالى‏

 

فزود آرایش نیکو خصالى‏

 

  1. که آنان را محبت در دل افکند
 

به جان جز مهر جانان گفت مپسند

که آنان را به دانایى ورادى‏

 

به علم عشق بخشید اوستادى‏

که کرد آن عندلیبان را به گلزار

 

نکو فکر و نکو ذکر و نکوکار

بر آنان از که بى‏نیرنگ و تدبیر

 

نصیب پارسائى گشت تقدیر

بگو در صبح و شام و گاه و بى‏گاه‏

 

چه باشد کار آن یاران آگاه‏

بگو اوصاف آن پاکان که و چویند

 

بستن در این جهان وز دل برونند

بگو چون با خدا با خلق چونند

 

چگونه از برون چون از درونند

یکایک شرح حال نیکوان گو

 

بیفکن پرده خوش زین راز نیکو

تویى چون کاشف سر نهانى‏

 

بیار از عشقبازان داستانى‏

برون از گنج خاطر ریز گوهر

 

چه باشد از حدیث عشق خوشتر

     
  1. (فتثاقل (علیه السلام) عن جوابه ثم قال (علیه السلام): یا همّام اتق اللّه واحسن فان اللّه مع الذین اتقوا والذین هم محسنون فلم یقنع همّام بذلک القول)گوید:

گران آمد على را کاندر آغاز

 

سخن گوید گشاید پرده زین راز

ز یاقوت لب آتش برفروزد

 

دل خامش در آن آتش بسوزد

ولیکن گفتش از دستور بارى‏

 

برو نیکى کن و پرهیزکارى‏

که ایزد یار هر پرهیزکار است‏

 

به نیکوکار مردان نیز یار است‏

چو شه بر کشتى بى‏لنگرش تاخت‏

 

ز موج عشق سرگردان‏ترش ساخت‏

  1. فزود از آتش عشقش به دل تاب‏
 

نشد آن تشنه از یک جام سیراب‏

امیر خویش را بگرفت دامن‏

 

به عجز و لابه کاى داراى خرمن‏

تو صاحب خرمنى من خوشه چینم‏

 

گداى کویت اى سلطان دینم‏

نقاب افکن جمال نازنین را

 

عطایى ده گداى خوشه‏چین را

تو اى شاهنشه خوبان خدا را

 

مران از درگه احسان گدا را

بزارى باز شه را داد سوگند

 

که دل در آتشم تا چند تا چند

ز بس بر شاه عرض شوق بنمود

 

زبان شه به راز عشق بگشود

     

 

  1. سپس در ذیل «فحمد الله سبحانه تا فقسم بینهم معایشهم» چنین مى‏سراید:

در اول پاک یزدان را ثناء گفت‏

 

درود حق به جان مصطفى گفت‏

پس آنگه قفل این گنجینه بگشاد

 

که ایزدچون جهان راکرد بنیاد

نخست افروخت انوار قواهر

 

زد آنگه نقش اعراض و جواهر

رقم زد نقش پیدا و نهان را

 

مرکب ساخت حرف جسم و جان را

به‏ذات خویش برخلقش عطابود

 

نه سودا باگدایان کرد برسود

نه‏حسنش را جهان پیرایه بخشید

 

جهان را آفتابش سایه بخشید

  1. به خورشید است دایم سایه‏محتاج‏
 

نشان از سایه نبود در شب داج‏

نه خار عیب امکان گلشنش را

 

نه ظل نقص مهر روشنش را

جمالش بس‏که نازدلبرى داشت‏

 

کى‏از خود یک نظر برد گیرى داشت‏

به عالم ذات پاکش کرداحسان‏

 

زطاعت بى‏نیاز ایمن زعصیان‏

چو مهر روشن است این گر چه راز است‏

 

که خور از سایه خود بى‏نیاز است‏

نه خارجبربود اندربه‏باغش‏

 

نه درد جوردر صافى ایاغش‏

  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 65

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۲۲
تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.

نهج البلاغه - امیر المومنین – خطبه متقین 3-آفرینش موجودات 1-‏

  1. بی نیاز اطاعت و در امان معصیت «اما بعد، فان سبحانه و تعالى خلق الخلق- حین خلقهم- غنیا عن طاعتهم، آمنا من معصیتهم، لا نه لا تضره معصیة من عصاه، و لا تنفعه طاعة من اطاعه.» ترجمه: «خداوند سبحان هنگام آفرینش خلق از طاعت و بندگى‏شان بى‏نیاز و از معصیت و نافرمانى آنها در امان بود، زیرا معصیت گناهکاران او را زیانى نرساند، و طاعت فرمانبرداران سودى به او نمى‏رساند.»***
  2. گر جمله کائنات کافر گردند - شرح: حضرت در ابتدا سخنان شیواى خود مقدمه‏اى را متذکر مى‏شوند که: مبادا فکر کنید اگر مردم داراى صفاتى که ذکر مى‏کنم شدند، و درون لباس تقوى خزیدند، و متعبّد شدند، نفعى به خداوند عاید نمى‏شود، و اگر کسى متخلّق به این صفات اخلاقى نشد، و طریق معصیت را پیش گرفت، ضررى به ساحت مقدّس الهى نمى‏زند زیرا: گر جمله کائنات کافر گردند .... بر دامن کبریاش ننشیند گرد.
  3. نیاز به چهار علت -براى روشن شدن این مطلب لازم مى‏دانم مقدّمه‏اى را یادآور شوم: هر موجود ممکن و هر مخلوقى حتى وجود ما به چهار علت براى پیدایش خود نیاز دارد که: اگر یکى از آنها منتفى شود، معلول هم منتفى مى‏شود:1. علت فاعلى 2. علت مادى 3. علت صورى 4. علت غایى‏--براى واضح شدن مطلب مثالى بزنم، فرض کنید شخصى مى‏خواهد ساختمانى را براى سکونت خود تهیه کند، بنایى که این خانه را مى‏سازد علت فاعلى، و مصالح لازم این خانه اعم از آهن، گچ، آجر، سیمان و غیره علت مادى، و شکل و هیئت و صورت این خانه علت صورى، و سکونت در این خانه علت غایى است. علت غایى از نظر تحصّل ذهنى مقدم بر سایر علل است، و از نظر تحقق خارجى موخر از همه، به عبارت واضح‏تر در مثالى که زده شد، ابتدا انسان به فکر سکونت مى‏افتد یعنى ابتدا علت غایى (سکونت درمسکنى) در ذهن حاصل و محقق شده و بعد از این که علت فاعلى و مادى و صورى تأمین شد، علت غایى که سکونت بود، حاصل مى‏شود.
  4. بر واجب‏الوجود - این چهار علت براى هر موجودى ممکن و مخلوقى لازم و ضرورى است، ولى واجب‏الوجود و خداوند متعال که مخلوق و مقهور چیزى نیست، این چهار علت حاکم بر او نیست، زیرا او غنى بالذات است، نه فقیر، به خلاف ما که سر تا پا محتاج و فقیریم و مهر سیه‏رویى بر پشت ما خورده که:                       سیه رویى ز ممکن در دو عالم .... جدا هرگز نشد و اللّه عالم‏ . من نمى‏گویم که خالق خود فرموده است: (أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ) و سازنده ماشین پیکر ما از دیگران آگاه‏تر به مصنوع خود است.
  5. خلق کردن ما هم مستثنى از این 4 علت نبوده است: 1. علت فاعلى که خداوند است 2. علت مادى که مواد تشکیل دهنده ساختمان بدنهاى ما است 3. علت صورى که هیئت آنها است 4. علت غایى که تکامل و رسیدن به لقاء الهى است. و در آینده نزدیک انشاءاللّه درباره آن مشروحاً صحبت خواهم کرد.
  6. علت غایى عبادت است،- مولى على (علیه السلام) براى جلوگیرى از توهّم این که خلقت خداوند هم مثل ما که خانه مى‏سازیم تا نفع ببریم، به صورت انتفاعى براى خودش است، و علت غایى آن عبادت است، به مقتضاى‏ «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» : «جن و انس را خلق نکردم مگر این که عبادت کنند مرا»، و نفعى به خداوند از طریق عبادت مى‏رسد، و در مقابل به قرینه مقابله در صورت معصیت ضررى مى‏رسد، مى‏فرمایند: چنین نیست، خداوند بى‏نیاز از طاعت مطیعین و ایمن از عصیان عصیانگر است.
  7. هدف خلقت چیست؟ - اینجا سؤالاتى پیش مى‏آید که: پس هدف خلقت چیست؟ و نفع این خلقت عاید چه فردى یا افرادى مى‏شود؟ در جواب این سؤالات و سؤالات دیگر در زمینه آفرینش، باید به بررسى هدف آفرینش بپردازیم: هدف آفرینش‏ براى رسیدن به پاسخ سؤالات از هدف آفرینش، از پلکانى که داراى 5 عدد پله است یارى مى‏جوییم:
  8. ذهن بشر القاء شد - شاید بتوان گفت اولین سؤالى که به ذهن بشر القاء شد بلکه قبل از آن از ذهن شیطان تراوش کرد سؤال و شبهه در حکمت خلقت و آفرینش بود، مرحوم خویى در جلد 2 از صفحه 76 به بعد شرح نهج‏البلاغه مى‏گوید: از مارى شارح اناجیل اربعه حکایت مى‏کند که شیطان بعد از تمردّ از سجده کردن 7 شبه به ذهن ملائکه القاء کرد 1. حکمت خلقت ابلیس و به تعبیرى حکمت کل آفرینش 2. فایده تکلیف 3. علت مکلف شدنش به سجده 4. علت عقاب کردن او بعد از عصیانش 5. علت تمکّن دادن به او براى دخول در بهشت و وسوسه آدم علیه‏السّلام 6. چرا خداوند او را بر فرزندان آدم مسلط کرد 7. چرا خداوند به او مهلت داد،  مرحوم صدرالمتألهین در دو کتاب مفتاح‏الغیب و شرح اصول کافى جواب اعتراضات را داده‏اند بدون این که متمایل به مشرب جبریه شوند.
  9. 1. هدف آفرینش‏ پله اول او مطلق کمال است- و اجب الوجود کمال مطلق و مطلق کمال است: خداوند متعال کمالى است که شائبه نقصان و ضد تکامل و ضد ارزش در او راه ندارد، او موجودى است که: حاوى و دربردارنده تمام کمالات و بى‏نهایت است، بى‏نهایت به اضافه 1 یا منهاى 1 یا ضرب در 1000 یا تقسیم بر 2 حاصل بى‏نهایت است، پس او خالى از هر نقصى است و خالى از نقص و کمبود، احتیاج به عبادت ما ندارد که رفع نیاز کند، و از معصیت ما ضربه‏اى ببیند، حتى ما نمى‏توانیم با اسلام خود منّتى بر ساحت خداوندى بنهیم، بلکه او بر ما منّت دارد، که خودش به پیامبرش فرمود: (یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ): «آنهابر تو اى پیامبر به خاطر اسلام آوردنشان منت مى‏گذارند بگو منت نگذارید بر من اسلامتان را، بلکه خداوند منت بر شما گذارده که هدایت کرد شما را براى ایمان آوردن.»
  10. خدابر سر مامنت گذاشت - بله، مثل این است که بیمار در اثر خوردن دوایى که دکتر تجویز کرده و بهبودى یافته، نزد دکتر برود و از او جایزه بخواهد و بر سرش منّت گذارد که من دواها را خوردم و درمان شدم، اى غافل، دکتر باید بر سرت منت گذارد که تو را از چنگال بیمارى و مرگ نجات داد نه تو نسبت به او.
  11. اوست سرچشمه همه فضائل - از بحث منحرف نشویم، خداوند مجمع صفات ثبوتیه و سلبیه است، او منبع و سرچشمه همه فضائل است که: إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ‏ : «هیچ شیئى نیست مگر این که خزائن و منابع آن نزد ماست». هیچ علم و قدرتى و هیچ شوکتى و عظمتى و هیچ سطوت و اقتدارى دیده نمى‏شود الا این که از کانال منبع الهى سرچشمه گرفته است، اگر من هم چیزى دارم از آن اقیانوس مواج است و از اعطاى او که در ذیل همین آیه دارد: «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»: «و از چیزهایى که خزائن و منابع آن نزد ماست، به افراد اعطا نمى‏کنیم الا به قدر معلومى» به قدرى که افراد صلاحیّت و لیقات پذیرش آن را دارند. به آنها اعطا مى‏شود، هر کس به اندازه ظرف وجودى خودش از باران رحمت الهى بهره‏مند مى‏شود.
  12.  صفات ثبوتیه صفاتى است که شائبه نقص و محدودیتى در آن نیست و عقل از کمالى از کمالات الهیه از مقام ذات او انتزاع کرده، و براى آن ذات اثبات مى‏کند، مثل علم و قدرت و این صفات عین ذات او است و صفات سلبیه به خلاف ثبوتیه صفاتى است که در ان شائبه نقص و محدودیتى است، مثل ترکیب و داراى جسم بودن، اینگونه صفات را عقل از ذات الهى سلب مى‏کند، و با این توضیح روشن مى‏شود، که صفات ثبوتیه و سلبیه بى‏نهایت قابل تصور و شمارش است ولى در کتب کلامیه 8 صفت ثبوتى و 7 صفت سلبى را محل بحث قرار داده‏اند
  13. 8 صفت ثبوتى و 7 صفت سلبى را در دو بیت به نظم آورده‏اند به این ترتیب: قادر و عالم و حىّ است و مرید و مدرک‏..... هم قدیم و ابدى هم متکلم صادق‏ ..... نه مرکب بود و جسم، نه مرئى نه محلّ ..... بى‏شریک است و معانى تو غنى دان خالق..در بیت اول 8 صفت ثبوتى است و قدیم و ابدى یک صفت شمرده و محسوب مى‏شوند، در بیت دوم هم 7 صفت سلبى است
  14. و مراد از محلّ این است که خداوند محلّ حوادث نیست و اوصاف او عین ذات او است، نه این که حادث باشند و الا لازم مى‏آید تغیّر و محذورات دیگرى که در کتب کلامى یادآور شده‏اند، مراد از معانى هم این است که خداوند داراى معانى و احوال نیست یعنى صفات او مثل قدرت و علم ما عارض بر ذات نیست، بلکه عین ذات او است و مراد از غنى یعنى سلب بى‏نیازى و این که خداوند نیازمند و محتاج نیست، معانى بقیه لغات واضح است، براى اطلاع بیشتر به کتب کلامى و اصول عقاید رجوع شود.
  15. 2. دائماً افاضه فیض مى‏نماید،- هدف آفرینش‏ پله دوم کمال مطلق فیاض است: کمال مطلق و دارنده خزائن و منابع اشیا اعم از علم و قدرت و غیره. نور پراکنى و نورافشانى مى‏کند، او دائماً افاضه فیض مى‏نماید، خورشید که کمالى درحد خود است، نورافشانى مى‏کند، امّانه به خاطر رفع احتیاجى که خود دارد، بلکه براى رفع احتیاج طالبان فیض و کسانى که نقصانى در نورانیّت دارند، و هرچه کمال بالاتر رود تا به بى‏نهایت رسد، بى‏نهایت نور و فیض از خود اشاعه مى‏کند، تا هر فردى با ظرف وجودى خود و لیاقت اکتسابى خود چه مقدار برداشت نماید، هرچه ظرف و سعه وجودى گسترده‏تر شود، بیشتر دریافت نور مى‏نماید کما این که ظرف هرچه بزرگ‏تر باشد باران در آن بیشتر مجتمع مى‏شود، على (علیه السلام) به کمیل فرمود: «ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعیها»: «این قلبها ظرفهایى است که بهترین آنها نگاهدارنده‏ترین آنها است و به تعبیر دیگر وسیع‏ترین آنها است.»
  16. 3. هدف آفرینش‏ پله سوم- افعال خداوند معلل به اغراض و هدفدار است: علماى بزرگوار از شیعه و فرقه معتزله از اهل تسنن متّفق هستند که افعال خداوند روى غرضها و غایاتى صادر مى‏شود به خلاف فرقه اشاعره از اهل تسنن که قائل‏اند افعال خداوند، داراى اغراض نیست، زیرا همان گونه که ما کارى را انجام مى‏دهیم تا به اغراض آن رفع نیاز کنیم مثلًا وقتى خانه مى‏سازیم، براى رفع نیازمان به مسکن است، لازم مى‏آید خداوند نقصانى در او باشد و با این غرض رفع آن نقصان را کرده و مستکمل شود، و این بالضروره باطل است، زیرا خداوند را نقصانى نیست که رفع آن کند. ادلّه عدلیه یعنى شیعه و معتزله در هدفدار بودن افعال الهى و در ردّ اشاعره‏ که در درّه قیاس و تشبیه گرفتار شده‏اند، و خالق را به مخلوق تشبیه کرده‏اند، دو دسته دلیل نقلى و عقلى است: امّا نقلى، در قرآن آیاتى است که مورد استشهاد آنها قرار گرفته و براى نمونه 3 آیه را ذکر مى‏کنیم:
  17. امّا دلیل نقلى، در قرآن بر رد اشاعره -1. أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ‏.«آیا چنین مى‏پندارید که ما شما را عبث آفریدیم و فکر مى‏کنید بازگشت شما به سوى ما نیست»؟2. ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ‏ «خداوند مى‏فرماید جن و انس را خلق نکردم مگر براى این که عبادت کنند مرا.»3. ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ‏ ضن‏ الَّذِینَ کَفَرُوا «ما آسمان و زمین و هرچه بین آنها است را باطل نیافریدیم و بى‏هدف بودن عالم خلقت، گمان کافرین است» از این سه آیه روشن شد که خلقت خداوند از روى غرض و هدفى بوده است.
  18. اما دلیل عقلى بر رد اشاعره - این است که اگر افعال خداوند بدون غرض باشد، عبث و کارى بى‏فایده و لغو است و این قبیح است و قبیح از حکیمى چون خداوند صادر نمى‏شود.و اما در جواب اشاعره که گفتند: «غرض‏دار بودن افعال الهى موجب استکمال نقصى است» مى‏گوییم: این درصورتى است که غرض عاید به خداوند باشد، درحالى که چنین نیست، بلکه نفع افعال او یا به بندگان برمى‏گردد یا به کل نظام وجود بازگشت مى‏کند. با این توضیح روشن شد: افعال خداوند هدفدار است، و الا عبث و لغو لازم مى‏آید و بر حکیمى از مخلوقات قبیح است، چه رسد به خالق حکما که تعالى اللّه عن ذلک علواً کبیرا (خداوند متعال دور از چنین پندارهاى باطلى است که به او نسبت قبیح داده شود).
  19. گنج پنهانى شناخته شود - در ذیل این بحث به حدیث قدسى معروف «کنت کنزا مخفیا» اشاره شود، که بعضى خیال مى‏کنند، این حدیث شاهدى براى این مطلب است که خداوند نفعى از خلقتش مى‏برد، ولى بعد از بررسى روشن خواهد شد که یکى از ادلّه عدلیه از سنت مى‏تواند همین حدیث باشد «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَاجْبَبْتُ انْ اعْرَفُ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَى اعْرَف» خداوند مى‏فرماید: من کنز و گنج پنهانى بودم، و دوست داشتم که شناخته شوم به همین جهت خلق کردم مخلوقات را تا شناخته شوم.ظاهر این حدیث نشان مى‏دهد که خداوند از هدف و غرض خلقت خود سود و فایده‏اى برده و آن شناخته شدن او است، ولى در جواب باید گفت: اولًا سند این حدیث ضعیف و مرسل است، یعنى در سلسله سند ارسال حاصل شده و این موجب ضعف و عدم اعتبار حدیث است.
  20. ثانیاً سودگنج به که مرسد ؟ اگر گنجى را عده‏اى بیابند نفع آن به گنج مى‏رسد یا به یابندگان آن؟ مسلّماً به یابندگان نفعى رسیده، در بحث ما هم عارفان الهى سود برده‏اند نه خداوندى که به عنوان گنج پنهانى خود را معرفى مى‏کند، بله عارفان و یابندگان او سود مى‏برند، و سرمایه عظیمى مى‏اندوزند، و اى کاش ما هم در زمره اینان بودیم، و آرزوى قلبیمان و زمزمه لبانمان این بود که: «ما از تو، به غیر تو نداریم تمنا».
  21. درک کمال  لذت اوست- اگر گفته شود در نهایت خداوند از شناخت خود لذت مى‏برد، و در منابع اسلامى اشاراتى هم هست، در بعضى آیات مى‏گویند خداوند خشنود مى‏شود، و امثال اینگونه تعبیر، در جواب خواهیم گفت: فلاسفه مى‏گویند رضایت خداوند به خاطر رفع نیاز نمى‏باشد، زیرا نقصان و کمبودى ندارد تا زیادتى در او تصور شود، بلکه درک کمال داشتن لذت او است و کمالى که کمالات ما اشعه‏اى از اشعه‏هاى آن کمال وسیع و گسترده است، بله گاهى قرآن تعبیراتى دراد که افراد نادان از آن گمان نقص مى‏کنند درحالى که خداوند گاهى از روى لطفش چنین تعابیرى مى‏نماید مثلًا در قرآن است که: (مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ): «چه کسى است که به خداوند قرض نیکو دهد تا خداوند به او چندین برابر برگرداند» درحالى که همه چیز حتى جان قرض‏دهنده از آن او است این کمال لطف او است که مى‏گوید: آنچه را من خودم به شما دادم، به من قرض دهید، آن هم قرض و وام ربوى که براى غیر خدا حرام است، چه مى‏گوید؟ پول از او و وام دادن از ما، آن هم با سود کلان.
  22. 4. هدف آفرینش‏ پله چهارم – حرکت بسوی کمال مطلق - هستى مساوى با کمال است: معدومى را به ظهور رساندن و لباس هستى بر قامت آن پوشاندن، یعنى رساندن آن به اولین درجه تکامل، پس هستى مساوى با کمال است که به تدریج هرچه سعه وجودى او بیشتر شود و کسب فضائل و مکرمت‏هاى اخلاقى نماید، این کمال رشد کرده و به موازات رشد جسمانى، رشد روحانى را هم به دنبال دارد. انسان‏ها در حقیقت کاروانى هستند که از سرحد عدم حرکت کرده و به سوى کمال مطلق که ذات پاک الهى است حرکت مى‏نمایند. رهرو منزل عشقیم ز سرحد عدم ..... تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‏ایم
  23. کمال مطلق که وجود - رسیدن از عدمستان به وجودستان مسافت طولانى را مى‏طلبد که در صورت چنین رسیدنى، موجود سیرکننده متکامل شده است، اگر صفر را که جزو اقلیم اعداد نیست با جهشى به اولین مرحله اعداد یعنى عدد یک رسانیم، به او کمال داده‏ایم، و اگر به تدریج او را به بى‏نهایت رسانیم که ماوراء ناحیه اعداد است، مراحل مختلف تکامل را طى کرده است، پس تکامل به تشکیک است، یعنى دو مراتب و صاحب مراحل است که این مراحل مابین دو سرحد عدم و بى‏نهایت را اشغال کرده است و از اینجا مشخص مى‏شود که خداوند ما را با لطف بى‏کرانش به اولین سرمنزل کمال یعنى وجود انسانى رسانید، و سپس ما را در بین عدم یعنى بى‏کمالى و بى‏نهایت یعنى کمال مطلق که وجود است، رها کرد تا هر کس با اراده خود وسیله ارسال رسل و انزال کتب در مسابقه کسب کمال شرکت کند، و سعى کند تا هرچه بیشتر این مراحل را پشت سر گذارد.
  24. اصلا مگر زور بود که در دیر خراب آباد - و اگر گفته شود چرا خداوند ما را یک مرتبه به سرحد کمال نرسانید؟ در جواب مى‏گوئیم: صدق کمال و حقیقت آن وقتى تجلى مى‏کند که افعال با اراده و اختیار صادر شود نه با جبر و زور، اگرچه براى اعطاى مرحله اول کمال، خداوند با کسى مشورت نکرد، و باید این کمال اول اجبارى باشد. اگر گفته شود ما این تکامل را نمى‏خواستیم و اصلًا میل نداشتیم قدم به عرصه وجود گذاریم، تا با این همه مشکلات روبرو شده و با آنها دست و پنجه نرم کنیم و آمیخته با رنج و درد گردیم که خودش فرمود: (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ) و اصلًا مگر زور بود که در این دیر خراب‏آباد آئیم تا بخواهیم به کمال‏  برسیم؟! در جواب خواهیم گفت بله، بسیارى از چیزها اجبارى است، براى واضح شدن مطلب مثال‏هایى مى‏زنیم:
  25. 1. براى حفظ و صیانت یکایک-  اگر در شهرى بیمارى واگیردارى شیوع پیدا کند، مقامات دولتى همه اهل آن شهر را واکسینه مى‏کنند، تا مردم از بیمارى در امان باشند، حال اگر درب منزل شما را بزنند و بگویند آقا باید واکسن بزنید، اگر بگوئید مگر زور است من نمى‏خواهم بزنم، در این صورت اعتنا به اختیار شما نکرده و به زور شما را واکسن مى‏زنند چرا؟ زیرا اینجا قلمرو اختیار شما نیست، اینجا جایى است که براى حفظ و صیانت یکایک نفوس جامعه باید شما هم تحت پوشش واکسیناسیون قرار گیرید.
  26. 2. از قلمرو اختیار فراتر - اگر کسى سم بخورد به زور او را وادار به استفراغ و شستشوى معده مى‏کنند، و اگر بگوید به شما ربطى ندارد من مى‏خواهم خودکشى کنم، جان خودم است، مى‏خواهم از درد و رنج دنیا آزاد شوم! به هیچ وجه به حرف او اعتنا نمى‏شود چرا؟ زیرا او پا را از قلمرو اختیار فراتر نهاده و اینجا مرحله‏اى است که باید او را نجات داد اگرچه خودش راضى نباشد.
  27. 3. اقتضا نظام جامعه - در بعضى کشورها وقتى نوزادى به دنیا مى‏آید، نامش از طریق اداره آمار به آموزش و پرورش داده مى‏شود، و زمانى که به حد 6 سالگى رسید، همان طور که در کشورها براى خدمت سربازى، سرباز احضار مى‏شود، در آنجا هم این کودک 6 ساله براى تعلّم و سوادآموزى احضار مى‏شود، والدین این نوزاد نمى‏توانند، بگویند ما نمى‏خواهیم فرزند ما باسواد شود چرا؟ زیرا اینجا قلمرو اختیار نیست، بلکه نظام آن جامعه چنین اقتضا مى‏کند که از 6 سالگى براى جلوگیرى از شیوع بى‏سوادى سوادآموزى را اجباراً به اجرا درآورند.
  28. پس اصل آفرینش هم مثل بعضى موارد دیگر اختیارى نیست و با احدى مشورت نمى‏شود، زیرا نظام احسن الهى چنین اقتضا مى‏کند که مرحله اول‏ تکامل باید اجبارى باشد، اگرچه مخلوقى راضى نباشد و مانند آن بیمار و آن فرد مسموم و آن کودک شش ساله قدرت تشخیص صلاح خود را ندارند.
  29. 5. هدف آفرینش‏ پله پنج -تکامل، غایة الغایات از آفرینش است : در این بخش در دو جهت بحث مى‏کنیم: 1. نسبت به خلقت انسان 2. نسبت به خلقت جمیع مخلوقات.
  30. خلقت و آفرینش انسان‏  ابتدا با چراغ عقل و حکم روشنگر او وارد میدان سخن مى‏شویم، تا اثبات کنیم که هر خلقتى یک هدف نهایى دارد و سپس با چراغ نقل و شرع مثل آیات نورانى قرآن اثبات مى‏کنیم که هدف نهایى آفرینش انسان قرب الى اللّه و رسیدن به آن کمال مطلق است تا چه حدى به این هدف دست یابد.
  31. هر عرضى باید در نهایت به ذاتى متکى باشد - اما عقل مى‏گوید: هر چیزى در این عالم باید به نقطه‏اى ختم شود، خواه در سلسه معلولات باشد و خواه در سلسله علل، حتى سلسله اهدافى که براى خلقت یک شى‏ء تصور مى‏شود باید به نهایتى برسد، به جایى که دیگر هدفى بالاتر از آن نباشد و آن غایةالغایات است و به تعبیر فلاسفه‏ «کل ما بالعرض لابد ان ینتهى الى ما هو بالذات» یعنى هر عرضى باید در نهایت به ذاتى متکى باشد و به جایى ختم شود وگرنه تسلسل لازم مى‏آید و تسلسل باطل است.
  32. دور باطل است -علما منطق و فلسفه دو اصطلاح معروف دارند اول: دور که توقف شى‏ء بر نفس یا تقدم شى‏ء بر نفس است. خواه مصرح باشد. و خواه مضمر مثل این که بگوئیم حسن پسر حسین است و این حسین هم پسر حسن است این دور مصرح است یعنى واسطه‏اى در بین نیست، یک وقت مى‏گوئیم حسن پسر حسین و این حسین پسر على و این على پسر حسن است که در اول بود این دور مضمر است، یعنى از دو نفر تجاوز کرد و فرد سومى واسطه شد (پس دور صریح و مصرح آن شد که در توقف شى‏ء بر شى‏ء دیگر چیزى پنهان نیست، ولى دور مضمر آن است که در توقف شى‏ء بر شى‏ء دیگر شى‏ء یا اشیاء دیگرى پنهان است در مثال اول واسطه‏اى نبود، ولى در مثال دوم در توقف حسن که اول بود بر على که آخر بود و بالعکس، حسین پنهان است)
  33. تسلسل باطل است -دوم: تسلسل که ترتّب علل است تا بى‏نهایت مثلًا مى‏گوئیم الف از ب به وجود آمده و ب از ج و ج از د، و همین طور تا بى‏نهایت برویم و به انتهایى نرسیم. اهل منطق و فلسفه قائل به بطلان دور و تسلسل هستند و ادله‏اى هم براى ابطال این دو اقامه کرده‏اند، اهل مطالعه مى‏توانند به کتب آنها رجوع کنند، علامه طباطبائى (ره) هم در کتب خود مثل بدایةالحکمه صفحه 83 فصل 5 متذکر شده‏اند.
  34. هدفى فوق آن هدف - بنابر این هدف از خلقت هم باید به مرحله‏اى برسد که دیگر هدفى فوق آن هدف نیست، و از آیات قرآن اثبات خواهیم کرد که آن هدف نهایى تکامل است که معنى ندارد بپرسیم چرا متکامل شویم، براى واضح شدن مطلب دو مثال بزنیم:
  35. 1.آبرویِی فوق آبرو-  از کشاورز سؤال مى‏کنیم چرا زمین را مى‏شکافى و بذر در درون خاک مى‏افشانى؟ در جواب مى‏گوید: براى به دست آوردن محصول مى‏پرسیم براى چه مى‏خواهى تحصیل محصول کنى؟ مى‏گوید: به بازار برم و بفروشم و خرید وسائل کنم. چرا؟ براى این که زندگى‏ام مرفه شود، براى چه؟ براى این که آبرومند باشم، اگر بار دیگر سؤال کنى، چرا مى‏خواهى آبرومند شوى مى‏گوید براى این که آبرومند شوم، یعنى به جایى رسیده که هدفى بالاتر از آن براى او قابل تصور نیست.
  36. 2. رفاهی فوق رفاه - از یک دیپلمه‏اى که در صدد ورود به دانشگاه است، اگر سؤال کنیم چرا درس مى‏خوانى؟ مى‏گوید: براى رفتن به دانشگاه، براى چه؟ مى‏گوید براى این که شغل دلخواهم را که مثلًا دکتر یا مهندس شدن است به دست آورم، براى چه؟ براى این که در جامعه در رفاه باشم و این که سربار جامعه نباشم، چرا مى‏خواهى رفاه پیدا کنى؟ براى آبرومند شدن و این که وجهه‏اى پیدا کنم، اگر بار دیگر از او سؤال کنید باز همین جواب را تکرار خواهد کرد و یا به جوابى بالاخره مى‏رسد که دیگر فوق آن غایتى و هدفى برایش متصوّر نیست، این در جنبه مادى مسئله است
  37. قله شرافت - درجنبه معنوى هم ارسال رسل و انزال کتب شده تا ما را از حضیض ذلت به رفیع منزلت و از گودال مذلت به قله شرافت رهنمون سازد و در نهایت به مفهوم کلمه کوتاه ولى پرمحتواى کمال برسیم، آن را در آغوش گرفته و مأنوس با آن باشیم، اگر به این درجه رسیم دیگر جایى براى سؤال نیست که چرا مى‏خواهى متکامل شوى، زیرا این غایةالغایات است که مافوقش هدف و غرضى نیست.
  38. بعد از تبیین حکم عقل ببینیم نقل چه مى‏گوید: در اینجا 6 آیه را زیر ذره‏بین مطالعه قرار مى‏دهیم، تا دریابیم خداوند متعال هدف آفرینش را چگونه در کتاب خود ترسیم نموده است:
  39. 1.هدف آفرینش  - احاطه علمی- (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً) : «خدایى که خلق کرد هفت آسمان را و از زمین هم هفت طبقه را نازل مى‏شود. امر و فرمان او بین آسمانها و زمینها براى این که بدانید خداوند بر هر چیزى قادر و بر هر چیزى احاطه علمى دارد».
  40. 2..هدف آفرینش - عبادت (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) : «خلق نکردم جن و انس را مگر براى این که عبادت کنند مرا).
  41. 3.هدف آفرینش – برتری عمل (الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا) : «خداوند خلق کرد مرگ و زندگى را تا آزمایش کند شما را که کدامیک از حیث عمل برترى دارید». اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
  • حسین صفرزاده
۲۰
تیر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.

نهج البلاغه - امیر المومنین – خطبه متقین 2-

  1. صفات متقین را شمارش - و حضرت تصمیم گرفتند براى او تفصیلًا صفات متقین را شمارش کنند و بعد از شمارش بیش از صد صفت دیگر، وقتى سائل به عظمت و گسترش کلام امام متوجه شد دیگر تحمل خود را از دست داد و ساقى را با جامش یعنى على (علیه السلام) را با الفاظ پرمحتواى معارفش در میان دیگر تشنگان تاریخ رها کرد و رخت از این جهان بربست و به سوى منلگه عشّاق شتافت.
  2. تا اینجا زمینه خطبه روشن شد که على (علیه السلام) تصمیم گرفتند در برابر اصرار همام صفات متقین را مشروحاً ذکر نمایند و ما قبل از بررسى کلام حضرت مناسب دیدیم به طور مختصر درباره محور این خطبه یعنى تقوى صحبت کنیم، براى‏ تفسیر این کلمه‏اى که د رهاله‏اى از نور پیچیده شده اول به سراغ ریشه لغوى و سپس به سراغ آیات و روایات رفته و در پایان مختصرى درباره اهمیت آن در قران به بحث مى‏نشینیم.
  3. تقوى در لغت‏- «تقوى» در لغت از ریشه وقایه به معنى نگهدارى است که تقیّه هم از همین ماده است، زیرا نوعى نگهدارى و حفظ نیروها است، تقوى را به خویشتندارى، خود نگهدارى، خویشتنبانى و پرهیز از گناه و پرواداشتن تفسیر کرده‏اند ولى به نظر مى‏رسد بهترین تفسیر و در واقع مرادف تقوى (پرواداشتن) است و بقیه تفاسر و معانى، تفسیر به لازمه آن است و چه بسا در مواردى معانى دیگر قابل طرح نیست مثلًا ترجمه تقوى در آیه (1 و 2 که ذکر خواهد شد) به «پرهیز» ترجمه صحیحى نیست زیرا خداوند و روز رستاخیز قابل پرهیز و دورى نیست.
  4. تقوى در قرآن‏ - وقتى به تمایشاى موارد استعمال تقوى در قرآن مى‏رویم، مفعول این فعل را مختلف مى‏یابیم براى نمونه به چند مورد اشاره مى‏کنیم:
  5. 1ترس از خدا- . اتَّقُوا اللَّهَ-* در اینجا مفعول، اسم جلاله اللّه قرار داده شده، یعنى بترسید از خداوند و از او پروا داشته باشید.
  6. 2.ترس از قیامت -  اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئا - در اینجا روز قیامت مفعول قرار گرفته است یعنى پروا داشته باشید از روزى که نَفْسى به جاى نفس دیگر جزا داده نمى‏شود.
  7. 3.ترس ازآتش-  اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ‏- در این آیه (النار) مفعول واقع شده، یعنى بپرهیزید از آتشى که مهیا شده براى کافرین، مفسّرین گفته‏اند، وجه این که خاوند فرموده آتش الان مهیّا و آماده است، یا این که فرموده بهشت الان موجود است، با این که مى‏توانست در موقع نیاز آنها را یافریند، این است که: اى بشر بدان، نقد معامله مى‏کنیم، نه نسیه، اگرچه نسیه قادر متعال هم نقد است.
  8. 4.ترس از فتنه -  اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً - در این آیه مفعول کلمه‏ (فِتْنَةً) واقع شده، یعنى بپرهیزید از فتنه‏اى که فقط دامن ظالمین شما را نمى‏گیرد، بلکه دامن بى‏تفاوتان جامعه (که نظاره‏گر سیل گناه بودند و دم نزدند) را هم مى‏گیرد، و بلکه بالاتر دامن کسانى که قبول ظلم کردند و مظلوم واقع شدند را هم مى‏گیرد.
  9. حقیقت تقوى پرهیز است،- از مجموع این چند آیه و آیات دیگر قرآن مى‏توان نتیجه گرفت که: حقیقت تقوى پرهیز است، پرهیز از گناه، پرهیز از معصیت و نافرمانى، جالب این است که: خداوند از خود به عنوان» اهل تقوى» یاد مى‏کند (هُوَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ) بله او هم پرهیز از ظلم مى‏کند، از این که اجر کسى را ضایع کند، از این که ظلم ظالمان و عدل عادلان را به بوته فراموشى سپارد، و تعالى اللّه عن ذلک علوّاً کبیرا.
  10. بنابر این که تقوى حقیقتش (پروا) شد، یک حالت نفسانى و روانى مى‏شود، یک نیروى نامرئى کنترل کننده رفتار مى‏شود، نه یک عمل و فعل، یعنى فردى که داراى این حالت است متّقى مى‏شود و نتیجه چنین حالتى اجتناب از معصیت،
  11. و رستن از نافرمانى و گسستن از گناه است، نه این که اگر کسى احیاناً معصیتى را ترک کرد متّقى نامیده شود زیرا مبدا اشتقاق این مشتق، حال است، نه عمل و در نتیجه مُتلبس به این حال متقى است نه متلبس به این فعل گذرا، با این توضیح معلوم مى‏شود که تقوى با معنى عالتى که فقها در رساله‏هاى عملیه دارند هم افق است، زیرا عدالت بر طبق عقیده آنها حالتى است که: انسان را از عصیان و سرکشى بازمى دارد، اگر این حالت در انسان مستحکم و زیربناى حالات انسانى شد، توانسته در برابر امواج شهوت سدّى بسازد که اگر در مواقعى هم این سدّ به واسطه امواج آسیب ببیند و یا حتّى شکسته شود، قابل ترمیم است زیرا هنوز بنیان و پى روحیّات باقى است، چون تقوى آن حالتى شد که ماندنى است، نه عمل و فعل گذرا که رفتنى است.
  12. تقوى مساوى است با احساس مسئولیت در برابر پروردگار، عدم بى‏تفاوتى نسبت به جامعه و عقاید مردم، از بى‏رنگى درآمدن و جامه صبغة اللهى پوشیدن که‏ (صِبْغَةَ اللَّهِ‏ صِبْغَةَ). تقوى مُنجى عقیده از سرگردانى و جهت دهنده به آن است و لذا یک انسان داراى تقوى و یک متقى واقعى در کوفه به منزل کَلِیْن على (علیه السلام) رفتن ودر شام به قصر خضراى معاویه آرمیدن را به خود اجازه نمى‏دهد، پاى سفره امام حسین (علیه السلام) نشستن و زیر بیرق یزید قیام کردن را هم به مُخّیلة خود راه نمى‏دهد، چه رسد به مرحله عمل رساند.
  13. تقوى وجه تمایز بین حق و باطل است، زیرا رزمنده جان برکف اسلام از حیث اسلحه به دست گرفتن، با آن صهیونیستى که در سرزمین اشغال شده فلسطین‏ است یا با آن بعثى اشغالگر که با اسلام در ستیز است فرقى ندارد فقط وجه تمایز آنها تقوى است.
  14. تقوى احیاکننده جامعه بشریت و ضامن حفظ بقاى آن است و از همین روى است که یک جراح متخصص متّقى با یک دزد و چاقوکش هرزه از حیث شکم پاره کردن ظاهراً تفاوت ندارد، ولى اوّلى اجیاکننده یک بیمار یا مجروح در شرف مرگ است، و یا احیاء نفس مانند این است که جامعه‏اى را احیا و زنده مى‏کند که من (احیى نفسا فکأنما احى الناس جمیعا) ولى در مقابل دوّمى ممیت نفس است و سبب میراندن یک جامعه مَنْ قَتَلَ نَفْساً فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً)
  15. تقوى محرّک انسانها به سوى خیرات است. مناسب است، داستانى تاریخى از عصر معاصر نقل کنم، تا هرچه بیشتر مفهوم تقوى و محرکیّت آن مشخص گردد در زمان بزرگ مرجع تقلید مرحوم آیت اللّه آقا سید ابوالحسن اصفهانى (ره) درگیرى میان حکومت وقت ایران و سعودى در اثر این که ابوطالب نامى از یزد در حال طواف دچار تهوع و استفراغ شده بود، درگرفت، زیرا این وهابى‏هاى از خدا بى‏خبر این شخص را دستگیر کردند و ادعا نمودند که این فرد هتک حرمت حرم کرده و بالاخره او را محکوم و به قتل رساندند، معروف است که تا مدتى براى ایرانى‏ها حج ممنوع شد، تا این که دولت سعودى بعد از مدتى از دولت ایران پوزش خواست، و دوباره اجازه داده شد، که حجاج ایرانى به حج روند.
  16. یکى از علماى اصفهان برایم نقل کرده که یکى از حجّاجى که به حج رفته بود گفت رفیقى داشتم که در این سفر همراه من بود، در بیابان بینکویت و حجاز دچار شن گرفتگى شدیم، و ماشین قدرت حرکت نداشت، (قابل ذکر است که سابقا غالب افراد با ماشین از طریق کویت به عربستان مى‏رفتند و گاهى به دریاچه‏هاى شن برمى خوردند و دچار مشکلات مى‏شدند)
  17. راننده گفت اگر مى‏خواهید به حج برسید و جان خودتان را هم نجات دهید باید وسائل خود را در بیابان رها کنید تا بتوانم شما را نجات دهم (در آن زمان افراد به علت طولانى شدن سفر وسائل زیادى برمى‏داشتند) بالاخره وسائل را رها کرده و به مکه رسیدیم، رفیق من در آنجا یادش آمد که 4000 تومان دارائى خود را که از 40 هزار تومان امروز بیشتر قیمت داشت در چمدانى که در بیابان رها کرده بود گذاشته بود، براى همین جهت بسیار نگران و مضطرب بود، ولى چاره‏اى نداشت، هرچه جستجو کرد و سؤال و پرسش نمود تا شاید کسى با وسائل آنهابرخورد کرده و پول او را پیدا کرده باشد، به جایى نرسید، و بالاخره پولى براى ادامه سفرش قرض کرد،
  18. بعد از مراسم حج مرسوم بود ایرانیان به کربلا مى‏رفتند، من هم با رفیق خود به کربلا رفتیم ولى بسیار غمگین بود، و متوسل به سیدالشهداء (علیه السلام) شد، ما نماز را در صحن آقا امام حسین اقامه (علیه السلام) مى‏کردیم، به رفیقم گفتم امروز در جمعیت نمازگزاران اعلام کن آیا کسى چمدانى که فلان مقدار پول درون آن بوده، در بیابان حجاز پیدا نکرده، گفت به من مى‏خندند بیابان حجاز کجا و کربلا کجا؟!
  19. بالاخره با اصرار ما اعلام کرد و مردم شروع کردند به خندیدن، مرد عربى کنار من بود گفت این ایرانى چه گفت؟ من جریان را براى او گفتم، ناگهان لبهاى او پر از تبسّم شد، و گفت گمشده این مرد پیش من است، من در بیابان پیدا کردم، و چون دیدم پول ایرانى در آن است چادر به چادر در مکه، محل سکونت ایرانیان را جستجو کردم ولى صاحبش را نیافتم، و گفتم خدایا پول وزر و بالى براى من شده، خودت کمک کن تا آن را به صاحبش برسانم،
  20. و بالاخره شخصى به من گفت معمولًا ایرانیها بعد از مراسم حج به کربلا مى‏روند، من هم تا به اینجا آمدم، تا این که امروز این شخص را پیدا کردم، و خدا را شکر که امروز راحت شدم.
  21. هدف از نقل این داستان این بود که: تقوى چه مى‏کند چنان تحرکى مى‏دهد،و چنین سلب آرامش و آسایش مى‏کند که این مرد عرب را از بیابانهاى میان کویت و حجاز روانه مکه مى‏کند تا چادر به چادر به دنبال صاحب این پول بگردد سپس به کربلا آید، تا بار مسئولیت را از دوش خود بردارد، با این که قدرت داشت پول را برداشته و مصرف کند. حتى ناقل این داستان گفته بود وقتى مى‏خواستیم به عنوان مژدگانى به او چیز دهیم، رنگش تغییر کرد و گفت مگر براى اداى وظیفه هم پول مى‏گیرند، به‏به این است نتیجه جهت دادن تقوى به عقیده، و از بى‏رنگى درآوردن انسان ومزیّن به رنگ الهى کردن.
  22. تعریف تقوی دوگونه است: 1. تعریف به جنس و فصل یک شى‏ء که حقیقت آن مشخص مى‏شود 2. تعریف به عوارض. از 6 روایتى که ذکر کردیم مى‏شود گفت معرف تقوى به عوارض بود یعنى از لازم پى به ملزوم بردن.
  23. مفهوم تقوى در روایات‏- پس از روشن شدن تقوى در لغت و قرآن به سراغ روایات اهل بیت (علیه السلام) مى‏رویم، زیرا آنها آگاهترند به آنچه در خانه آنها نازل شده که: (اهْلُ البَیْتِ دَدرى بَما فِى البیت) آن خانه و بیتى که سرچشمه زلال معارف است، چون محل نزول وحى و رفت و آمد ملائکه بوده است، (مَهْبطُ الوَحى وَمُخْتَلَفُ المَلائکة) براى نمونه 6 روایت را متذکر مى‏شویم:
  24. 1. تقوی امر به وجدان ونهی به فقدان است. - سُئل الصادقُ (علیه السلام) عنِ تَفْسیر التّقْوى: «قال (علیه السلام): انْ لا یَفْقدَک اللّهُ حیثُ امَرَکَ ولا یَراک حیثُ نَهاک» یعنى جاهایى را که خداوند تو را امر کرده محل وجدان تو، و جاهایى را که نهى کرده محلّ فقدان تو باشد و به عبارت ساده‏تر، هرجا که مى‏خواهید تو باشى باش، و هرجا که نمى‏خواهد مباش، امام صادق (علیه السلام) رئیس مذهب ما همان گونه که خود در این روایت مى‏فرماید، در مرحله عمل همچنین کردند، در روایتى است که امّاعلى (علیه السلام) بر طبق مصاحلى به مجلس شخصى شرفیاب‏ شدند، در آن مجلس فردى آب طلب نمود، و میزبان جام شراب به دست او داد، ناگهان حضرت از جا برخاستند و سخنى به این مضمون فرمودند: اینجا جاى من نیست، زیرا خداوند دوست ندارد من در مجلسى که مورد نهى اوست، باشم و بر طبق همین روایت فقها فتوى به حرمت رفتن در مجلس معصیت مى‏دهند و حتّى نماز را در همچو مجلسى هم باطل مى‏دانند.
  25. 2. متقی مالک شهوت خود است . قال على (علیه السلام): «مَنْ مَلِکَ شَهوتَهَ کانَ تَقِیّا» - کسى که مالک شهوت خود باشد، متّقى است، یعنى متّقى کسى است که: بتواند قوّه شهوانى خود را تحت اختیار خود گیرد و هچ موقع مغلوب آن نشود، همان طور که انسان مالک و غالب بر اموال خود است، نه مغلوب آن.
  26. 3.متقی از گناهان بپرهیزد-  قال على (علیه السلام): «المُتَّقى مَنْ اتِّقِى الذُّنوب»- متّقى کسى است که: از گناهان بپرهیزد و پروا داشته باشد و پرده عصمت، بین خود و خدا را ندرد.
  27. 4. متقی هر چه را نمی داند یاد بگیرد - قال رسول اللّه (صلى الله علیه وآله): «تَمامُ التَّقوى انْ تَتَعلّم ما جَهِلتَ وتعمَلَ بما عَلِمتَ» حقیقت کمال تقوى این است که هرچه را نمى‏دانى یاد بگیرى، زیرا جهل عذر نیست و در روز جزا در جواب کسى که مى‏گوید جاهل به احکام بودم خطاب مى‏شود (هلّا تعلّمت) چرا یاد نگرفتى؟ علاوه بر این که بر توشه علم مى‏افزائى باید به آنچه انباشته‏اى عمل کنى و الّا برف انبار کردن و عالم بى‏عمل بودن مثل درخت بى‏میوه است (العالِمُ بِلا عَمَل کالشَّجَرِ بِلا ثَمَر) و به تعبیر قرآن (کَمَثَلِ الحِمارِ یَحْمِلُ اسفارا) به الاغى مى‏ماند که بر پشت آن کتاب انباشته شده، و چه بسا نمى‏داند بر روى او چه چیزى سنگینى مى‏کند.
  28. 5. سواران با تقوی واسبهای سرکش - قال على (علیه السلام) فى خطبه 16 نهج‏البلاغه: الا وَانَّ الخَطایا خَیْل شُمُس‏ حُمِل عَلَیها اهْلُها وخُلِعَتْ لجُمُها فَتَقَّحمَتْ بِهِم فى النّار، الا وانَّ التَّقوى مَطایا ذُلُل حُمِلَ علیها اهْلُها واعطوُا ازِمَّتَها فَاورَدتُهُم الجنّة.حضرت در این عبارات با تشبیه خود تعریف تقوى را مشخص مى‏کنند: اول وضعیت خطایا و غیر متقین و سپس تقوى و متقین را مشخص مى‏کنند و چقدر زیبا ترسیم مى‏نمایند، مى‏فرمایند: آگاه باشید که معاصى مانند اسبهاى سرکش لجام گسیختهاست که بر آنها اهل خطا و گنهکاران سوار شده، و سرانجام سواران خود را به آتش مى‏اندازند، و در مقابل، تقوى و پرهیزگارى مانند شترهاى رامى است، که مهارشان به دست سواران آنهاست و سواران آنها صاحبان تقوایند، و عاقبت این مرکب‏ها سواران خود را به بهشت وارد مى‏کنند.
  29. 6. تقوی = اگر عملت را تابلو کنند خجالت نکشی - سُئِل امام المتقین على بن ابیطالب (علیه السلام) عَن التَّقوى فقالَ (علیه السلام): هو انّه لَوْ وُضِعَ عَمَلُک على طَبَق ولم یَجْعَل علیه غِطاءٌ وطیفَ به على اهلِ الدّنیا لَما کان فیه شىٌ تَستَحى مِنْه. از على (علیه السلام) درباره تقوى سؤال شد حضرت فرمودند: تقوى این است که اگر عمل تو را در طبقى مکشوف و سر باز بگذارند و دور دنیا بگردانند، تا مردم ببینند، جهتى نباشد که از آن حیا کنى و خجالت بکشى و یا به تعبیر استاد اگر تمام اعمالت را از بلندگوى صحن مطهر حضرت معصومه (علیها السلام) براى مردم بخوانند، خم به ابرو نیاورى و خجالت نکشى.
  30. تقوی در محدوده اعمال و افعال - ممکن است به ذهن کسى بیاید که این درحد عصمت است، مگر غیر معصوم مى‏تواند، منطبق بر این کلام على (علیه السلام) باشد؟! مى‏گوئیم، بله زیرا معصوم علاوه بر این که در محدوده عمل معصوم است، در محدوده نیت و فکر و تعقل‏ هم معصوم است، و حتّى فکر معصیت و نیت گناه را هم به ذهن مبارکش خطور نمى‏دهد، و این حدیث فقط در محدوده اعمال و افعال صحبت مى‏کند، یعنى اگر انسانى عملى نداشت که موجب حیا و خجالت او شود داراى ملکه تقوى است، اگرچه در صقع و ناحیه نیت دچار خطا شود، پس غیر معصوم هم مى‏تواند مصداقى براى این سخن گهربار على (علیه السلام) باشد.
  31. اهمیت تقوى در قرآن‏ - بعد از تفسیر مفهوم تقوى به اهمیت اجمالى آن در قرآن مى‏پردازیم، آیات زیادى در قرآن تقوى و اهمیت آن را مورد بررسى قرار داده و ما فقط به هفت آیه بسنده مى‏کنیم:
  32. 1. تقوی هدایتگر متقین است.- (ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ‏ هى‏ لِلْمتقین) این کتاب یعنى قرآن شک و ریبى در آن نیست و هدایتگر متقین است. خداوند در این آیه تقوى را زمینه پذیرش هدایت و متقین را شایسته آن مى‏داند، اگر سؤال شود ما به سوى قرآن مى‏رویم تا متقى شویم، بعد از تحصیل ملکه تقوى دیگر لازم نیست به آن رجوع کنیم، زیرا این رجوع اگر براى تحصیل ملکه تقوى باشد تحصیل حاصل است؟ جواب مى‏دهیم که تقوى یک حقیقت مشککه و داراى مراحل مختلفى است همان گونه که نور داراى مراتب مختلفى است (40 وات، 60 وات، 100 وات و غیره)، حداقل مرتبه تقوى تسلیم حق بودن است اگرچه عقیده به خدا و پیغمبر نداشته باشد، و کسى این مرتبه اول را دارد، که لااقل جستجوگر باشد، و طالب حق، افرادى مثل ابوجهل حداقل درجه تقوى را هم نداشتند، زیرا در کنار دریاى عظیم معارف حقّه بودند. و هر روز جوشش این حقایق را از میان دو لب پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مى‏دیدند، ولى استفاده نمى‏کردند، در عوض کسانى هم بودند و هستند و خواهند بود که مثلًا بعد از حدود 1400 سال با این که دورافتادگان از این دریا بودند، ولى حقایق را از میان امواج هوا گرفتند، و به پیامبر ندیده ایمان آوردند.
  33. پس مراد از متقین در آیه کسانى هستند که: لااقل زمین جان آنها شوره‏زار نباشد، و حداقل تقوى را داشته باشند و آماده پذیرش حق گردند و هرچه بیشتر به قرآن رجوع کنند روزنه وسیع‏ترى از نور هدایت به قلب و زمین تاریک وجود آنها مى‏تابد، تا در نهایت تمام وجود آنها نورانى مى‏شود به نور الهى که‏ (اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ). اگر کسى بگوید هدایت تشریعى خداوند براى کافر و مسلمان است، چرا اینجا مى‏فرماید براى متقین است؟ مى‏گوییم بله، هدایت تشریعى براى همه است، امّانظر این آیه به پذیرش و تأثر انسانهاست، کسانى از این هدایت بهره مى‏برند، که حداقل مراتب تقوى را دارا باشند.
  34. 2. بهشت در نظر متقین - (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمتقین)*- بدانید که خداوند مصاحب با متقین است، خداوند در این آیه تقوى را زمینه مصاحبت با خودش معرفى مى‏نماید، به طورى که دیگر بهشت با تمام جلوه‏هایش در نظر متقین هیچ جلوه‏اى ندارد، زیرا بهشت هم با جلوه‏هاى ملکوتى خداوند، بهشت شده است.
  35. 3.برکات زمین وآسمان براهل تقوی (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ‏ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) - اگر اهل قریه‏ها ایمان آورده و تقوا پیشه مى‏کردند، برکات زمین و آسمان را بر آنها مى‏گشودیم، تقوى موجب ازدیاد برکات ارضى و سماوى و عامل مؤثر در بهبود اقتصاد است، این آیه اشاره دارد، به این که: تقوى علاوه بر منافع معنوى و اخروى، منافع مادى و دنیوى هم دارد، و موجب رونق کسب و کار است، در سوره نوح هم اشاره به این مطلب شده است، آنجا که مى‏فرماید: (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً)، در این آیه‏ها حضرت نوح به قوم خود مى‏فرماید: (از روش خود توبه و بازگشت کرده، و به دامن ایمان و تقوى روى آورید تا خداوند باران را پس از خشکسالى فراوان، بر شما نازل کند، و شما را داراى اموال و فرزندان و باغها و نهرها نماید). جاى هیچ تعجب نیست که تقوى مى‏تواند منشأ این همه خیرات و برکات و مؤثر در بهبود اقتصاد باشد، زیرا مگر تمام علل در این عالمى که نظامش مبتنى بر قانون علیت است روشن شده که جاى تعجب باشد، بله همان طور که معجزه انبیا مستثنى از قانون علیت نیست، و داراى علت است، منتها علت فوق عادى دارد، که اراده پیامبر است، آبادانى و رشد اقتصادى هم عللى دارد، منتها یکى از علل آن تقوى و ایمان به خداوند است، که فوق علل مادى و عادى است، و به همین جهت که سبب فوق اسباب عادى است، معجزه را عملى فوق‏العاده مى‏دانند، نه محال ذاتى که امکانش در عهده کسى نباشد، یعنى اگر شخص دیگرى هم بتواند آن اراده نبوى را کسب کند، معجزه تحقق ذاتى پیدا مى‏کند، ولى حکمت خداوند اجازه نمى‏دهد آن اراده را در اختیار افراد عادى قرار دهد.
  36. 4. تقوی کرمت ارزشمند - (یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ‏ عَلِیمٌ خَبِیرٌ.) تقوى در این آیه مایه کرامت و ارزشمندى انسانها معرفى شده، خداوند مى‏فرماید اى مردم (اى جهانیان) ما شما را از یک مرد و یک زن خلق کردیم، و شما را شعبه شعبه و قبیله قبیله قرار دادیم، تا قرب و بعد نژادى و سببى یکدیگر را بشناسید، و در واقع با این کار شناسنامه شما را که وجه تمیز شماست، صادر کردیم، امّا بدانید که قبیله و دسته و فرقه و گروه مایه کرامت نیست، بلکه کرامت در محور تقوا دور مى‏زند و خداوند عالم و آگاه بر بیک و بد مردم است.
  37. 5. تقوى بهترین زاد و توشه، - (تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏)- زاد و توشه برگیرید، زیرا این سفر الى اللّه هم مثل بقیه سفرها، توشه مى‏خواهد، و بهترین زاد و آذوقه در این سیر، تقوى است، خداوند در این آیه تقوى را به عنوان بهترین زاد و توشه براى عبور از گذرگاه زندگى و رسیدن به قرارگاه آخرت معرفى مى‏کند که: (الدنیا دار ممر و الآخرة دار مققر) و بهترین آذوقه را نیز براى نجات از دار الفناء به دارالبقاء تقوى مى‏داند که (الدنیا دار فناء و الآخرة دار بقاء).
  38.  بانشان راه زیستن - شایسته است که براى تایید این آیه به سراغ نهج‏البلاغه على (علیه السلام) رویم، تا ببینیم چگونه على (علیه السلام) مولاى متقیان، این معلم بزرگ بشریت، راه زیستن را به یارانش نشان مى‏دهد. قال على (علیه السلام): وَقَدْ رَجَعَ مِنْ صِفَّینِ، فَاشْرَفَ عَلى القُبُورِ بِظاهِر الکُوفَةِ: یا اهْلَ الدِّیارِ المُوحِشَةِ والمَحالِّ المُقْفِرَةِ وَالقُبُورِ المُظْلَمَةِ یا اهْلَ التَّوْبَةِ، یا اهْلَ الغُرْبَةِ، یا اهْلَ الوَحْدَةِ، یا اهْلَ الوَحْحشَ‏ءِ، انْتُم لَنا فَرَطٌ سابِقٌ وَنَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لاحِقٌ. على (علیه السلام) وقتى از جنگ صفین همراه با اصحاب خود بازمى گشتند، به قبرستان بیرون کوفه رسیدند، و خطاب کردند: اى ساکنین دیار وحشت، و محلهاى بى‏کسى و بى‏آب و علف، و اى اهل قبور تاریک، اى ساکنین خاک، اى اهل غربت، اى بى‏کسان، و اى اهل وحشت و ترس، شما پیشرو و جلودار ما بودید، که رفتید، و ما پیرو شما که به شما ملحق مى‏شویم،
  39. بهترین زاد و توشه این سفر تقوا - امَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ وَامَّا الازْواجُ فَقَدْ نُحِحَتْ وَامّا الاموالُ فَقَدْ قُسِّمَتْ. هذا خَبَرُ ما عِنْدَنا فَما خَبَرُ ما عِنْدَکُمْ؟ ثُمَّ التَفَتَ الى اصْحابِهِ فَقال: اما لَوْ اذِنَ لَهُمْ فِى الکَّلامِ لَأخَبُروکُمْ انَّ خَیْرَ الزّادِ التّقوى. (اگر درباره دنیا و حالاتش از ما بپرسید) مى‏گویم: امّاخانه‏هایتان را ساکن شدند، همسران شما ازدواج کرده و همسرى دیگران را برگزیدند، و اموال شما را نیز تقسیم کردند، این خبرى است که نزد ما است، شما چه خبر دارید از آنجا، سپس رو به اصحابش کرده، فرمود: اگر اذن سخن گفتن به آنها داده مى‏شد شما را خبر مى‏دادند به این که بهترین زاد و توشه این سفر تقوا است.
  40. 6. لباس تقوى بهتر از لباس‏ها-  (یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ) «اى فرزندان آدم ما براى شما لباسى فرستادیم که عورات و زشتى‏هاى شما را مى‏پوشاند، و براى شما زینت است، ولى لباس تقوى بهتر از لباس‏هاى عادى و ارزشمندتر است. این همه از آیات الهى است، شاید که متذکّر شوید». خداوند متعال در این آیه تقوى را به‏ عنوان لباس معرفى نموده است، لباس داراى سه خصوصیت مهم است: 1. زینت انسان است 2. حافظ انسان از گرما و سرما و مجروح شدن و خراشیدگى بدن است 3. پوششى براى عیوب است. این سه خصوصیت براى لباس معنوى یعنى تقوى نیز متصوّر است: هم زینت صاحبان تقوا است، و هم انسان را از مصائب و لغزشگاه‏هاى زندگى مى‏رهاند، و بالاخره عیب پوش انسان است، یعنى اگر عیبى هم در انسان باشد تحت‏الشعاع این زینت الهى قرار مى‏گیرد، و جلوه‏اى و نمودى ندارد، توضیح بیشتر را در ذیل جمله و «ملبسهم الاقتصاد» خواهیم داد.
  41. 7. سند مالکیت بهشت براى متقین-  (تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا) -: «این بهشتى است که بندگان متقى و پرهیزکار خود را وارث آن مى‏گردانیم». خداوند در این آیه سند مالکیت بهشت را براى متقین صادر و در دفتر اسناد رسمى خود یعنى قرآن به ثبت مى‏رساند. (2). استاد بزرگوار هفت آیه براى اهمیت تقوى در قرآن متذکّر شدند و ما براى تتمیم کلام ایشان 13 خصلت و پیامد تقوى را که (مرحوم خوئى در منهاج البراعة جلد 3 صفحه 7- 346 ذیل خطبه 24) بیان فرموده‏اند متذکر مى‏شویم: 1. مدح و ثناء (إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ) 2. حفظ شدن از دشمنان‏ (وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً) 3. تأیید و نصرت الهى‏ (أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمتقین)* 4. اصلاح عمل‏ (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ) 5. بخشش گناهان‏ (وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ)* 6. محبت خدا (ان‏ اللَّهَ یُحِبُّ الْمتقین)* 7. قبول اعمال‏ (إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمتقین) 8. اکرام‏ (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ) 9. بشارت در موقع مرگ‏ (الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ) 10. نجات از آتش‏ (ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا) 11. جاودانگى در بهشت‏ (أُعِدَّتْ لِلْمتقین) 12. آسان شدن حساب در وقت محاسبه اعمال‏ (وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ) 13. نجات از شدائد و رزق حلال‏ (وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدْراً). اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
  • حسین صفرزاده
۱۵
تیر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. بیش از 120 کتا ب از نهج البلاغه ؛  ترجمه و شروح آن از آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابی طالب علی علیه السلام  در  دانش  نامه علوی آمده است یا شروح دیگر؛ بعضا با شناسنامه و یا نام و زبان کتاب آورده شده تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی  ملاحظه فرمایید لطفا نظر دهید متشکرم ؛.

 

امیر المومنین- خطبه همام متقین- «فهرست منابع» اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)،

1. آداب النفس- عارف حکیم محمد عیناثى‏

2. السیرة النبویة- ابن هشام‏

3. الکامل- مبرّد

4. المفردات فى غریب القرآن- راغب اصفهانى‏

5. المنطق المقارن- محمدعلى گرامى‏

6. اخلاق محتشمى- محتشم السلطنة (حسن اسفندیارى)

7. اعلام القرآن- دکتر محمد خزائلى‏

8. الغارات- ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفى کوفى‏

9. الجعفریات- قاضى ابى المحاسن الرویانى‏

10. الاختصاص- شیخ مفید

11. اخلاق حسنه- فیض کاشانى‏

12. الاخلاق- سید عبدالله شُبّر

13. المنجد- بولس المعلوف الیسوعى‏

14. احیاء العلوم- غزالى‏

15. الحقائق- فیض کاشانى‏

16. ارزشها و ضدارزشها در قرآن- ابوطالب تجلیل‏

17. اقبال الاعمال- سید رضى الدین الطاووس (سیدبن طاووس)

18. اخلاق فلسفى- محمدتقى فلسفى‏

19. اسد الغابة- جَزَرى‏

20. اسرار الحکم- حاجى سبزوارى‏

21. الکنى و الالقاب- محدّث قمى‏

22. ارشاد- شیخ مفید

23. ایمان و وجدان- ....

24. الحیاة- محمدرضا، على، محمد حکیمى‏

25. الامامة و التبصرة- ابى الحسن على بن الحسین بن بابویه قمى (پدر شیخ صدوق)

                           

26. المعجم المفهرس لالفاظ نهج‏البلاغه- دشتى، محمدى‏

27. الترغیب- ابى جعفر البرقى‏

28. امالى- صدوق‏

29. المحاسن- ابى اجعفر البرقى‏

30. امالى- شیخ طوسى‏

31. اثناعشریه فى المواعظ العددیة- آیة الله مشکینى‏

32. بدایة الحکمة- علامه طباطبائى‏

33. باب حادى عشر- علامه حلى‏

34. بیدادگران اقالیم قبله- محمدرضا حکیمى‏

35. باغ اپیکیور- آناتول فرانس- ترجمه کاظم عمادى‏

36. بحث در آثار و افکار و احوال حافظ- ...

37. پاسدار اسلام- (مجله)

38. تفسیر کبیر- فخررازى‏

39. تفسیر قرطبى- محمد الانصارى القرطبى‏

40. تفسیر روح المعانى- آلوسى بغدادى‏

41. تفسیر ابوالفتوح رازى‏

42. تفسیر عیاشى- محمدبن مسعود بن عیاشى السمرقندى‏

43. تفسیر صافى- ملا محسن فیض کاشانى‏

44. تفسیر المنار- محمدرشید رضا

45. تفسیر طبرى (جامع البیان)- محمدبن جریر طبرى‏

46. تفسیر البصائر- یعسوب الدین رستگارى‏

47. تفسیر المیزان- علامه طباطبائى‏

48. تفسیر جوامع الجامع- مرحوم طبرسى‏

49. تفسیر اطَیب البیان- آیة الله عبدالحسین طیب‏

50. تفسیر برهان- سید هاشم برهانى‏

51. تفسیر الخازن- علاء الدین بغدادى صوفى معروف به خازن‏

52. تفسیر روح البیان- الشیخ اسماعیل حقّى البرسوى‏

53. تاریخ بیهقى‏

54. تحف العقول- حرّانى‏

55. تنبیه الخواطر- سید حسین طباطبائى یزدى‏

56. تکامل در پرتو قرآن- سلطانى‏

57. ترجمه المیزان- موسوى همدانى‏

58. تفسیر الدر المنثور- جلال الدین سیوطى‏

59. تفسیر على بن ابراهیم قمى‏

60. توحید مفضّل- مفضّل بن عمر جعفى‏

61. ترجمه مصباح الشریعه- حسن مصطفوى‏

62. ثمرات الانوار- محمدبن ابى الفتح‏

63. ثواب الاعمال شیخ صدوق‏

64. جامع السعادات- محمدمهدى نراقى‏

65. جلوه حق- آیة الله مکارم شیرازى‏

66. جامع الاخبار- شیخ صدوق‏

67. چهارده معصوم- عمادزاده‏

68. چهل حدیث- امام خمینى (ره)

69. خصال- شیخ صدوق‏

70. خلاصه بیماریهاى گوش و حلق و بینى- دکتر علیم مروستى‏

71. خواندنیهاى دلنشین- سعیدى لاهیجى‏

72. دیوان اشعار- مرحوم الهى قمشه‏اى‏

73. داستان راستان- شهید مطهرى‏

74. دار السلام- حاجى نورى‏

75. رسائل فلسفیه- محمدبن زکریا رازى‏

76. رسالة لبّ اللباب- آیة الله سید محمدحسین حسینى طهرانى‏

77. رسالة «الانسان بعد الدنیا»- علامه طباطبائى‏

78. رجال کشى‏

79. زندگى و شخصیت شیخ انصارى- مرتضى انصارى‏

80. زینة المجالس- مجدالدین محمد حسینى‏

81. سفینة البحار- محدّث قمى‏

82. سیماى فرزانگان- رضا مختارى‏

83. سیر حکمت در اروپا- فروغى‏

84. سیاحت شرق- قوچانى‏

85. شرح نهج‏البلاغه- ابن ابى الحدید

86. شرح نهج‏البلاغه- ابن میثم‏

87. شرح نهج‏البلاغه خوئى (منهاج البراعة)

88. شرح مکاسب- کلانتر

89. شرح منطق کبرى- ...

90. شرح مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه- عبدالرزاق گیلانى‏

91. شرح منظومه- سبزوارى‏

92. شفاء- بوعلى سینا

93. شرح نهج‏البلاغه- محمدتقى جعفرى‏

94. شرح صحیفه سجادیه- جزائرى‏

95. شرح ابن عقیل- بهاء الدین عبدالله ابن عقیل العقیلى‏

96. صحیفه سجادیه- امام سجاد (علیه السلام)

97. صحیح بخارى- محمدبن اسماعیل بخارى‏

98. صحیح مسلم- مسلم نیشابورى‏

99. عیون اخبار الرضا (علیه السلام)- شیخ صدوق‏

100. عین الحیوة- مجلسى‏

101. عیون اخبار- ابن قتیبه‏

102. عدل الهى- شهید مطهرى‏

103. عدة الداعى- احمدبن فهد الحلى‏

104. علل الشرایع- شیخ صدوق‏

105. غرر الحکم- على (علیه السلام)

106. غوالى اللئالى- شیخ محمدبن على بن ابراهیم ابى جمهور احسائى‏

107. فوائد الرضویة- محدث قمى‏

108. فتوح البلدان بلازرى‏

109. فیض القدیر- محدث قمى‏

110. فیزیک پزشکى- ذبیح الله عزیزى- دکتر گلبان مقدم‏

111. فروغ کافى- شیخ کلینى‏

112. فرهنگ عمید- حسن عمید

113. قرآن مجید

114. قصص العلماء- میرزا محمد تنکابنى‏

115. قصص قرآن- رسولى محلاتى‏

116. قصه‏هاى قرآن- مصطفى زمانى‏

117. قصص انبیاء (علیهم السلام)- ابواسحق ابراهیم نیشابورى‏

118. کنز الفوائد- ...

119. کمال الدین- شیخ صدوق‏

120. کیمیاى سعادت- غزالى‏

121. کنز العمال- علاء الدین هندى‏

122. گنجینه دانشمندان- شریف رازى‏

123. لئالى الاخبار- شیخ محمد نبى تویسرکانى‏

124. لغت نامه دهخدا

125. لؤلؤ و مرجان- حاجى نورى‏

126. مجلدات بحار الانوار- مجلسى‏

127. مجلدات تفسیر مجمع البیان- مرحوم طبرسى‏

128. مجلدات میزان الحکمه- محمد رى‏شهرى‏

129. مجلدات وسائل الشیعه- شیخ حرّ عاملى‏

130. مجلدات تفسیر نمونه- آیة الله مکارم شیرازى‏

131. مجلدات محجة البیضاء- فیض کاشانى‏

132. مجلدات اصول کافى- شیخ کلینى‏

133. مجلدات پیام قرآن- آیة الله مکارم شیرازى‏

134. مجلدات تفسیر نور الثقلین- علامه عبدعلى بن جمعة العروسى الحویزى‏

135. مجلدات معادشناسى- آیة الله سید محمدحسین حسینى طهرانى‏

136. مجلدات عرفان اسلامى- شیخ حسین انصاریان‏

137. مجلدات انوار نعمانیة- سید نعمة الله جزائرى‏

138. مجلدات اولین دانشگاه و آخرین پیامبر- دکتر پاک‏نژاد

139. مجموعه ورّام- ورّام بن ابى فراس‏

140. معالم الاصول- حسن بن زین الدین عاملى (فرزند شهید ثانى)

141. منیة المرید- شهید ثانى‏

142. مشکوة الانوار- مرحوم طبرسى‏

143. مفاتیح الجنان- محدث قمى‏

144. مجمع البحرین- طریحى‏

145. ملاصدرا- هانرى کربن فرانسوى «ترجمه ذبیح الله منصورى»

146. مجاهد شهید حاج شیخ محمدتقى بافقى‏

147. مسکن الفواد- شهید ثانى‏

148. مکارم الاخلاق- امام سجاد (علیه السلام)

149. مناقب شهرآشوب‏

150. معجم البلدان- شهاب الدین یاقوت حموى‏

151. منتهى الامال- محدث قمى‏

152. مصباح الشریعه و مفتاح الحیقة- منسوب به امام صادق (علیه السلام)

153. معالم التنزیل- ...

154. معراج السعادة- شیخ احمد نراقى‏

155. معماى هستى- آیة الله مکارم شیرازى‏

156. من لا یحضره الفقیه- شیخ صدوق‏

157. مراصد الاطلاع- (مختصر معجم البدان)- صفى الدین بغدادى‏

158. مستدرک الوسائل- حاجى نورى‏

159. مرآة العقول- مرحوم مجلسى‏

160. مطلوب کل طالب- رشید الدین و طواط

161. مقامات معنوى- ...

162. مسافر سرگشته- دکتر پوران شجیعى‏

163. مرد خسیس- مصطفى زمانى‏

164. مصباح الانوار- ...

165. معانى الاخبار- شیخ صدوق‏

166. نهج‏البلاغه- فیض الاسلام‏

167. نهج‏البلاغه- صبحى صالح‏

168. نفثة المصدور- محدث قمى‏

169. نهج الصباغة (شرح نهج‏البلاغه)- آیة الله محمدتقى تسترى‏

170. نور الابصار- شبلنجى‏

171. نهج السعادة- شیخ محمدباقر محمودى‏

172. نصایح- آیة الله مشکینى‏

173. همائى نامه- ...

 

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۵
تیر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین-متقین-107- کناره‏گیرى‏اش از روى زهد است‏ 108- معاشرتش توأم با مهربانى است‏

109- دورى‏اش از روى تکبر نیست‏ 110- نزدیکى‏اش به خاطر مکر و خدعه نیست‏ «بعده عمن تباعد عنه زهد و نزاهة و دنوه ممن دنا منه لین و رحمة، لیس تباعده بکبر و عظمة و لا دنوه بمکر و خدیعة»

  1.              بسم الله الرحمن الرحیم

*** اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

امیر المومنین-متقین--103 نفس او در زحمت‏ 104- مردم از او در راحت‏ 105- خود را براى آخرت به سختى مى‏اندازد 106- مردم را در آسایش قرار مى‏دهد

  1. «نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحة ا تعب نفسه لا خرته و اراح الناس من نفسه» : نفس او در سختى، و مردم از او در آسایشند، نفس خود را براى آخرت خویش به تعب افکنده و مردم را از خود در راحتى قرار مى‏دهد.***
  2. تحمل سخی برای آخرت- شرح: پرهیزگار وقتى ببیند مردم مشکل دارند، خود را به زحمت مى‏اندازد و چه بسا بى‏خوابى را بر خود تحمل مى‏کند تا مشکل آنها را حل کند. چنان عمل کرده که وقتى مردم دچار مشکلى مى‏شوند، خود به سوى او مى‏آیند و گوئى او باز کننده گره و حلّال مشکلات است، دائماً به دنبال کارهاى مردم است، تا مردم راحت باشند، گرچه خود ناراحت باشد، ولى این ناراحتى نه به خاطر امور دنیوى و وجهه پیدا کردن است، بلکه براى خدا و توشه برگرفتن براى آخرت است. و به بقاء مى‏اندیشد و بقاء در آخرت است.
  3. خدمت به خلق بالا از عبادت -  بینش و اندیشه او چنین عملى را به او توصیه مى‏کند، زیرا بینش او بینشى توحیدى است که خدمت به خلق را بعد از عبادت خالق افضل چیزها مى‏شمارد. در روایتى از امام عسکرى (علیه السلام) رسیده که «دو خصلت است که بالاى آن چیزى نیست. یکى ایمان به خداوند و دوّمى نفع رساندن به برادران دینى و انسانى» «خصلتان لیس فوقهما شى‏ء الایمان باللّه و نفع الاخوان».
  4. سختى  و راحتى مردم - پرهیزگار مى‏داند نفس او امر کننده به پلیدیها است (امّاره به سوء) و دشمنى شناخته شده است و از این رو توجه به خواهشهاى آن نمى‏کند، تا به سختى افتد، سختى او مایه راحتى مردم و راحتى او مایه ناراحتى مردم است، او ظلم به احدى نمى‏کند و جز آسایش خلق به چیزى نمى‏اندیشد.
  5. ظلم به احدی نداشته باشد - از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که از پدران خود نقل کردند، در وصیت و سفارش نبى‏اکرم (صلى الله علیه و آله) به على (علیه السلام) است که فرمودند: «یا على افضل الجهاد مَنْ اصبَحَ لایهُمّ بِظُلم احَد»: «اى على با فضیلت‏ترین جهاد این است که فرد صبح کند و اهتمام به ظلم احَدى نداشته باشد».
  6. سرای باقی محل استقرار - نظر پرهیزگاران به آخرت است زیرا آن سراى باقى و محل استقرار ابدى است‏ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ و هر عاقلى خانه اقامت خود را آباد مى‏کند، نه منزلگاههاى میان راه را، مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «مَنْ عَمَر دارَ اقامته فهو العاقل»: «کسى که خانه اقامتى خود را بنا کند و آباد سازد، او عاقل است».
  7. آفریده برای آخرت - در جاى دیگر مى‏فرمایند: «انّک مخلوق للاخرة فاعمل لها، انّک لم تُخْلَق للدنیا فازهد فیها»: «تو اى انسان، براى آخرت آفریده شده‏اى، (تا آنجا سکونت کنى) پس براى آنجا عمل انجام بده و براى دنیا و سکونت در آن آفریده نشده‏اى، پس در آن زاهد باش و براى آن کار مکن (هدف را آخرت قرار بده!) » آرى به فرموده مولى على (علیه السلام) هر کس همت خود را براى آخرت قرار داد، به‏ آرزوى خود رسید «مَنْ جعل کلّ همّه لَاخرته ظفر بالمأمول» و هر کس براى دنیا و به قصد دنیا فعالیت کرد دچار خسارت شد.
  8. مرحوم الهى، در ذیل‏ «نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحة» چنین گوید:

و در ذیل «اتعب نفسه لا خرته» گوید:

به خلق آسایش آرد خویش را رنج‏

 

که جوید در خراب خویشتن گنج‏

تو نیز ایجان چو مردان وفا کیش‏

 

جهان را نوش باش و خویش را نیش‏

(الهى) جهد کن تا مى‏توانى‏

 

که مردم را به آسایش رسانى‏

     

 

کشد رنج سفر آن جان آگاه‏

 

که یابد ملک جاویدان در این راه‏

تن آسائى رها کرد آن دل آزاد

 

که آساید در اقلیم روان شاد

فرو ماندن به چاه تن‏پرستى‏

 

روان را جاودان دارد به پستى‏

 

  1. دو روزى رنج بر دَرِ دانش و دین‏
 

پرستش کن وصال دوست بگزین‏

سفرگاهیست گیتى، باش هشیار

 

کز اینجا رفت باید تا بَر یار

ترا رنج سفرگر باشدت هوش‏

 

به منزل چون رسى گردد فراموش‏

نماند رنج و ماند شادمانى‏

 

در آن دولت‏سراى جاودانى‏

     
  1. و در ذیل «و اراح الناس من نفسه» گوید:

ز رنج آرد به راحت مردمان را

 

نشاند فتنه دور زمان را

همه راحت بود بر خلق بى‏رنج‏

 

وجودش خلق را شادیست چون گنج‏

بکوش اى جان که بر بیگانه و خویش‏

 

وجودت نوش شاید بود نِى نیش‏

     

 

چو بتوان شد دواى دردمندان‏

 

نشاید گشت درد مستمندان‏

به رنج مردم از خورسند گردى‏

 

به زنجیر ستم پابند گردى‏

و اگر خوشنودى از آسایش خلق‏

 

تو را آسیب دوران نفشُرَد حلق‏

ز من بنیوش و جاى بد، نکوئى‏

 

به کار خلق کن گر پاک خوئى‏

     

****** اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

بسم الله الرحمن الرحیم

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین-متقین-107- کناره‏گیرى‏اش از روى زهد است‏ 108- معاشرتش توأم با مهربانى است‏
  2. - دورى‏اش از روى تکبر نیست‏ 110- نزدیکى‏اش به خاطر مکر و خدعه نیست‏ «بعده عمن تباعد عنه زهد و نزاهة و دنوه ممن دنا منه لین و رحمة، لیس تباعده بکبر و عظمة و لا دنوه بمکر و خدیعة»
  1. معا شرط توآم با نرمش ومهربانی -  دورى او از کسى که از او دورى مى‏کند از روى زهد و به خاطر پاک ماندن است و معاشرتش با کسى که به او نزدیک مى‏شود توأم با نرمش و مهربانى است، دورى کردن او از روى تکبر و بزرگى نیست و نزدیک شدن او نیز از روى مکر و نیرنگ نمى‏باشد.***
  2. معطف به افراد حق گرا- شرح‏: پرهیزگار بر طبق دیدگاه توحیدى خود به افرادِ حق‏گرا منعطف و از افراد باطل‏گرا دور مى‏شود، این دور شدن و کناره‏گیرى از فرد یا گروهى خاص نه به عنوان تکبر و بزرگى و فخرفروشى است، بلکه به خاطر پاک ماندن و آلوده نشدن به صفات اهل باطل است و نزدیک شدن و تمایل به فرد و گروهى خاص نه به خاطر فریفتن و سوء استفاده باشد، بلکه به خاطر برخورد نرم و آمیخته با مهربانى است،
  3. همسرا ن در کوی حق - به خاطر این است که آنها همسفران او در کوى حقّند، ملاک دورى و نزدیکى آنها از کسى از روى فساد اخلاق مثل تکبر و مکر و حیله نیست؛ بلکه از روى ارزشهاى بالنده اخلاقى مثل کناره‏گیرى از فساد و براساس رحمت و عطوفت است.
  4. نشود از همه کناره گیری کرد - اساساً فردى که داراى نظم و انضباط است نمى‏تواند، در همه احوال و با همه متمایل و یا از همه کناره‏گیرى کند اگر کسى با همه نرمى نشان داد و به هر دسته و فرقه‏اى متمایل شد باید رگه‏هاى نفاق را در او جستجو کرد. مگر مى‏شود انسان با این همه انسانها و این همه افکار جور واجور هماهنگ شود. و اگر با همه تندى کرد، او بیمار است و تعادل روحى ندارد.
  5. بعضى فقط براى پول کسى رفیق او مى‏شوند، تا وقتى مثل گاو شیرده، مى‏شود او را دوشند، او را مى‏دوشند و تا وقتى مثل شتر، سوارى دهد، سوارى مى‏کشند، وقتى دیگر بهره نداد مثل تفاله که در دهان است او را دور مى‏اندازند.
  6. مکر و حیله تاریکى است - پرهیزگاران از زمره این افراد نیستند که ملاک رفاقت آنها بهره‏کشى باشد، پرهیزگاران مانند منافقین نیستند، که وقتى به مؤمنان مى‏رسند، بگویند ایمان آوردیم و وقتى با دوستان شیطان صفت خود خلوت کردند، بگویند ما با شمائیم و آنها را مسخره کردیم‏ وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ در صفات اخلاقى آنها مکر و حیله راه ندارد، زیرا مکر و حیله تاریکى است که با نورانیت درون آنها سازگار نیس.
  7. مرحوم الهى قمشه‏اى، این بلبل گلزار عشق و عرفان در ذیل‏ «بعد عمّن تباعد عنه زهد و نزاهه و دنوه ممن دنى منه لین و رحمة لیس تباعده بکبر و عَظَمَة و لا دُنُوُّه بمکر و خدیعه» چنین مى‏سراید:

چو دور از خلق گردد در تفرّد

 

نزاهت خواهد و زهد و تجرّد

نى از مردم بکبر و ناز دور است‏

 

چنان کز طبع ارباب غرور است‏

و اگر نزدیک گردد آن وفادار

 

بجز اشفاق و رحمت نیستش کار

  1. شود نزدیک با مردم که شاید
 

درى از عشق بر دلها گشاید

نى از مکر و فریب آید به نزدیک‏

 

سخن اینجا رسید اى عقل ناهیک‏

گریز اى عقل کامد عشق خونریز

 

و یا پروانه شو، ز آتش مپرهیز

روان بگذار و تن بسپار جانسوز

 

دل از شمع جمال شه بیفروز

بر آتش زن که شمع بزم لاهوت‏

 

روزد جان و سوزد جسم ناسوت‏

بیفشان بال و پرکان طرفه صیاد

 

بگیرد جسم و جان را سازد آزاد

     

***

  1. روح بى‏قرار همام به ملکوت پرواز کرد! قال: فصعق همام صعقة کانت نفسه فیها (راوى مى‏گوید): هنگامى که سخن به اینجا رسید، ناگهان همّام ناله‏اى از جان برکشید که روحش همراه آن از کالبدش خارج شد.***
  2. همام درمقابل قلب امام - شرح: آرى اهل معرفت و پرهیزگاران واقعى گاهى به جائى مى‏رسند که تأثیر موعظه در آنها این‏گونه نمودار مى‏شود، همّام گرچه مردى عابد و زاهد و اهل ریاضت بوده
  3. چنانکه در روایت کافى آمده«کانَ عابِداً ناسِکاً مُجْتهداً» و گرچه اهل تقوى و قلبش مملوّ از حکمت و روحش سرشار از زیرکى و ذکاوت بوده، چنانکه از سؤالش پیدا است، ولى هر چه قلب او وسیع باشد، در مقابل قلب على (علیه السلام) که چون دریا است، قابل مقایسه نیست، مسلماً قلب کوچک همّام تاب تحمل فشار آن‏ معلومات را نداشت، چون استخر کوچک تحمل آب دریا ندارد
  4. وجاى تعجب نیست که همّام صیحه‏اى زند و از هوش رود آن هم از هوش رفتنى که جان خود را روى آن بگذارد!
  5. تجلّى این حقایق بر قلب همّام، همانند تجلّى الهى بر کوه طور براى موسى (علیه السلام) بود که از عظمت آن مدهوش شد فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً نه فقط موسى (علیه السلام) مدهوش شد که کوه طور با آن سختى و عظمت نیز منهدم شد.
  6. مرحوم الهى در ذیل این فراز چنین مى‏سراید:

چون سلطان سخن در سوز و در ساز

 

به لحن عشق کرد این قصّه آغاز

سرانجام آن حریف عشق بنیاد

 

بزد فریاد و رفت از هوش و جان داد

  1. نمود آن عاشق اسرار ازل گوش‏
 

به پاى شمع شد پروانه مدهوش‏

شنید از گوش دل آواى معشوق‏

 

فکند از شوق سر در پاى معشوق‏

بلى رسم و ره عشاق این است‏

 

طریق جان فشانیشان چنین است‏

     
  1. تأثیر موعظه بر قلوب مؤمنان

فقال امیرالمؤمنین (علیه السلام) «اما و اللّه لقد کُنتُ اخافها علیه ثمّ قال (علیه السلام): هکذا تصنع المواعظ البالغة باهلها».ترجمه: امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمود: «به خدا قسم من از این پیشامد مى‏ترسیدم سپس فرمود: مواعظ و پند و اندرزهاى بلیغ و رسا به آنان که اهل موعظه‏اند چنین مى‏کند».

  1. حضرت سوگند مى خورند -شرح: حضرت سوگند مى خورند که از این پیش‏آمد بر همّام مى‏ترسیدند و لذا در ابتدا از جواب تفصیلى اجتناب کردند و به جواب مختصر قناعت کردند «یا همّام اتّق اللّه و احِسن فان اللّه مع الذین اتّقوا و الذین هم محسنون»:
  2. «اى همّام از خدا بترس و نیکى کن، زیرا خداوند با افراد تقوا پیشه و کسانى است که احسان مى‏کنند». ولى او به این جواب راضى نشد و اصرار ورزید تا این که امام (علیه السلام) براى او تفصیلا این خطبه را انشاء فرمودند و چه بسا اگر او هنوز هم تحمل مى‏داشت حضرت به سخنان خود ادامه مى‏دادند ولى مرگ او حضرت را ساکت و آن دریاى معلومات را که متلاطم شده بود، آرام کرد.
  3. آرى موعظه‏اى که از دل برخیزد اینگونه بر دل نشیند، ولى مهم این است که خود را اهل «مواعظ بالغة» کنیم، تا در ما تأثیر گذارد قلبى که از سخنى همچون سنگ شده و قساوت رذائل اخلاقى بر آن حاکم است، موعظه در آن مؤثر نیست، قلبِ رام، پذیرش دارد وگرنه قلب وحشى، گریزان است و از موعظه و پند بیزار!
  4. مرحوم الهى در ذیل این فراز «فقال امیرالمؤمنین (علیه السلام): اما و الله لقد کنت اخافها علیه» چنین گوید:
  5. و در ذیل «ثم قال (علیه السلام) هکذا تصنع المواعظ البالغة باهلها» چنین مى‏گوید:
  6. سپس مرحوم الهى داستان فضیل بن آیاز را که از سران دزدان بود و مردم بسیار از او وحشت داشتند و در اثر شنیدن آیه‏ «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ»: «آیا وقت آن نرسیده کسانى که ایمان آوردند، قلبشان براى ذکر خداوند خاشع شود» در نیمه‏شب در وقت دزدى منقلب شده و توبه کرد را به نظم درآورده است تا تأثیر پند را روشن کند.
  7. حکایت

از آن پس گفت شه زان داشتم بیم‏

 

که دل بازد، کند جان نیز تسلیم‏

گران بودم سخن گفتن در این باب‏

 

که تابد مهر و گردد ماه بى‏تاب‏

برون از پرده افتد راز جانش‏

 

بیاساید ز قید تن روانش‏

     

 

پس آنکه شاه فرمود از سرناز

 

که راز این سان کند با محرم راز

اگر سرّ ازل، مَحرم کند گوش‏

 

در افتد تا ابد سرمست و مدهوش‏

ز دام تن پرد مرغ روانش‏

 

بیاساید ز درد هجر جانش‏

سخن این بود و پند این بود و راز این‏

 

حق این بود و حقیقت بى مجاز این‏

     

 

شنیدستم فضیل نیک فرجام‏

 

شبى برشد به دزدى بر در و بام‏

شنید از خانه‏اى آواز قرآن‏

 

بزد راه دل او راز قرآن‏

  1. دل شب داشت مرد پارسائى‏
 

بدین خوش نغمه از قرآن نوائى‏

ز شورانگیز آه عاشقانه‏

 

(الم یأن) همى زد در ترانه‏

که پوئى‏ تا به کى راه خطا را

 

دل آگه شو به یاد آور خدا را

فضیل آن ناله جانسوز بشنید

 

پشیمان گشت و راه عشق بگزید

به کنج مسجد آن شب تا سحرگاه‏

 

برآورد از دل افغان وز جگر آه‏

از آن پس راه و رسم عشق دریافت‏

 

به جانش پرتو توفیق برتافت‏

سخن کز دل برآید همچو تیرى‏

 

نشیند بر دل روشن ضمیرى‏

  1. فقال له قائل فما بالک یا امیرالمؤمنین فقال (علیه السلام) و یحک ان لکل اجل و قتا لا یعدوه و سببا لا یتجاوزه‏
  2. براى هر اجل وقت مشخصى - ترجمه: گوینده‏اى به حضرت عرض کرد حال و شأن شما چیست اى امیرمؤمنان؟! (اگر موعظه در همّام اثر کرد چرا در شما اثر نکرد که این‏گونه غش‏کنید، و یا اگر بر او ترسان بودید، چرا براى او این‏گونه سخن گفتید؟) مولاى متقیان على (علیه السلام) فرمودند: واى بر تو، براى هر اجل و مرگى وقت مشخصى و سبب معینى است که از آن تجاوز نمى‏کند.
  3.  - از خوارج بود گفت - شرح: کلام حضرت که به اینجا رسید، فردى (که گفته‏اند «عبداللّه بن کوّاء» یکى از خوارج بود) از روى اعتراض گفت: «فما بالک یا امیرالمؤمنین» مراد این شخص یکى از این دو چیز بود:1- این موعظه و اندرزهاى بلیغ چرا در خود شما اثر نکرد و بى‏هوش نشدید. پس واقعیت ندارد وگرنه خود مى‏بایستى در همان راه بروید.2- چرا این موعظه را به همّام فرمودید با آن که نسبت به او ترسان بودید؟!
  4. حضرت یک جواب اقناعى که در حدّ فهم شنوندگان و سؤال کننده باشد، فرمودند و حاصل آن جواب این است که هر انسانى اجلى حتمى دارد که مقدّر شده و از وقت خود نه مقدم نه مؤخر مى‏شود! و نیز علت و سبب مشخصى دارد که قابل تبدیل و تغییر نیست، چنان که خداوند متعال مى‏فرماید: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ کِتاباً مُؤَجَّلًا»: «هیچ نفسى نمى‏تواند بمیرد مگر به اذن خداوند که اجَل هر کس در لوح قضاى الهى به وقت معین ثبت است».
  5. پس مقدر بوده همّام در این وقت و در اثر چنین موعظه‏اى جان دهد، و این اجل در لوح محفوظ امّ الکتاب ثبت بوده است. ولى من (على (علیه السلام) هنوز وقت مرگم فرا نرسیده (و سبب آن که ضربت ابن‏ملجم مرادى است هنوز نرسیده است).
  6. ابن ابى الحدید در شرح خود مى‏گوید: براى حضرت ممکن نبود، فرق بین نفس خود و نفوس آنها را ذکر کنند (که بزرگى نفس من و تحمل آن موجب شد من به‏ حال غشوه نیفتم، ولى نفوس شما مثل من نیست) و آن حال نیز مقتضى ذکر این فرق نبود (زیرا موجب تفضیل نفس و برترى نفس او مى‏شد) از این رو جوابى اسکاتى دادند که خصم را ساکت کند.
  7. به عبارت دیگر: جواب وجه اول که چرا خود مولى بى‏هوش و دچار غشوه نشدند؟ این است که نفوس بشر داراى استعداد و ظرفیت مختلف است، و اولیاء خدا مخصوصاً امیرالمؤمنینعلى (علیه السلام) در حد اعلاى آن قرار گرفته‏اند، پیدا است که نیروى نفس قدسى على (علیه السلام) در برابر واردات. الهیه تحمّل بسیار دارد، و با ریاضت و تمرین به درجه وقار و طمأنینه رسیده است، علاوه بر آن که امام (علیه السلام) آن صفات را که براى مؤمنان و متقیان بیان فرمودند، به حدّ اعلا از برکت فیض خداى تعالى در خود مى‏بیند، از این رو از فقدان آنها متأثر و متألم نمى‏شود، چون واجد همه آنها است به خلاف همّام که اولا نسبت به مولى ضعف نفس و کمى حوصله دارد
  8. و ثانیاً فقدان این صفات در او موجب اندوه و افسوس کشنده مى‏شود و به قول ابن ابى الحدید وسیله‏اى که گِل را با آن سوراخ مى‏کنند، با آن سنگ را نمى‏شود سوراخ کرد، وسیله اول تأثیرى بسزا و مؤثر در سنگِ استوار نمى‏کند؛ موعظه‏اى که قلب همّام را سوراخ مى‏کند، توان تأثیر بر قلب محکم و استوار مولى را ندارد. و این سبب قریب براى مرگ همّام بود و آنچه مولى جواب دادند که وقت و سبب معینى براى مرگ همّام بود گرچه صحیح است ولى سبب بعید مرگ او بود.
  9. جواب وجه دوم که اگر مولى ترسان بر همّام بودند، که دچار این پیش‏آمد شود، چرا جواب تفصیلى دادند؟ باید عرض کنم چنانکه شارح بزرگ نهج‏البلاغه ابن میثم بحرانى مى‏گوید: حضرت بى‏تابى او را تا حدّ بى‏هوشى و غشوه توقع و گمان داشتند،
  10. ولى این گمان را نداشتند که، در این غشوه مرگ او محقق مى‏شود و یا چنانکه دانشمند محترم آقا سید جواد مصطفوى در شرح خطبه همام در شرح کتاب شریف کافى بعد از آوردن جواب ابن میثم، جواب دیگرى مى‏دهد که هر کس اجلى و مرگى مقدور دارد و امام آگاه به این سبب بودند و طبق قضاء و قدر الهى نسبت به همّام رفتار کردند، پس نظیر کشتن جوان در داستان خضر و موسى (علیهما السلام) است که قرآن کریم بیان مى‏کند.
  11. الهى، این سوخته وسوته دل در ذیل این فراز (فقال له قائِلٌ فَما بالکُ یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) وَیْحَک انَّ لِکُلّ اجَل وَقْتاً لا یَعْدُوه وَسَبَباً لا یَتَجاوَزُه) چنین مى‏سراید:
  12. حرفى که شیطان بر زبانت - فَمَهلا لا تَعُد لِمِثلِها فانّما نَفَثَ الشیطان على لسانک‏ ترجمه: پس آرام باش و دیگر اینگونه سخن مگوى این حرفى بود که شیطان بر زبانت نهاد.*** شرح: حضرت پس از جواب آن معترض، او را نهى مى‏کنند که دیگر چنین اعتراض مکن زیرا این سخن برخاسته از شیطان است‏
  13. و شیطان با زبان تو این‏گونه سخن مى‏گوید، اعتراض بر امام از القائات شیطان است و اى کاش اعتراضى در مورد خود بود، این اعتراض در جاى خود نبود و نسبت به امام جا نداشت. و این فرمایش امام درسى است که ببینیم در کجا سخن گوئیم و در کجا اعتراض کنیم و مخاطب را ارزیابى کنیم که کیست، شاید او احاطه به مسائلى دارد که ما آگاه نسبت به آنها نیستیم، پس نسنجیده سخن مگوئید، زیرا چه بسا سخنانى که به عنوان بلندگوى شیطان از زبان ما خارج مى‏شود و خداوند ما را از شرور او محافظت فرماید.
  14. الهى این بلبل گلشن راز در ذیل این فراز آخر (فمهلا لا تَعُد لمثلها فانّما نفث الشیطان على لسانک) چنین گوید:
  15. خداوند ما را در رسیدن هر چه بیشتر به صفات متقیان یارى فرماید و ما را از نصیب آنها بهره‏مند گرداند.
  16. بحمداللّه شرح این خطبه شریف پس از قریب دو سال و نیم در شامگاه ولادت رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) و امام صادق (علیه السلام) در کنار مرقد منوّر حضرت معصومه (علیها السلام) به پایان رسید.

فضولى گفت شه را، در تو چون بود

 

که آواى تو این تأثیر ننمود

شه از گفتار آن نادان برآشفت‏

 

به پاسخ بهر تعلیمش چنین گفت‏

که بر بخت سیاهت واى و صد واى‏

 

ز خواب جهل زین پس دیده بگشاى‏

که هر مرگى ز فرمان ازل خواست‏

 

بهنگامى و شرطى بى کم و کاست‏

     

فضولى گفت شه را، در تو چون بود

 

که آواى تو این تأثیر ننمود

شه از گفتار آن نادان برآشفت‏

 

به پاسخ بهر تعلیمش چنین گفت‏

که بر بخت سیاهت واى و صد واى‏

 

ز خواب جهل زین پس دیده بگشاى‏

که هر مرگى ز فرمان ازل خواست‏

 

بهنگامى و شرطى بى کم و کاست‏

     

از این پس بو الفضولى را زبان سوز

 

ز شیطان، زشت گفتارى میاموز

مبادا دیگر این ناخوش بیانت‏

 

که دیو افکند بى شک بر زبانت‏

بسا کازرده گوش مستمندان‏

 

نواى دلخراش خود پسندان‏

بسا خاموش گردد بلبل باغ‏

 

چو آهنگ مخالف برکشد زاغ‏

     

اللّهم وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ و تَرضى وَ السَّلام على مَن اتبَعَ الهُدى

  1. اکبر خادم الذاکرین (خادمى)- قم‏ 17 ربیع الاول 1411 برابر با 16 مهرماه 1369

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 603 - اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۵
تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

امیر المومنین-متقین--103 نفس او در زحمت‏ 104- مردم از او در راحت‏ 105- خود را براى آخرت به سختى مى‏اندازد 106- مردم را در آسایش قرار مى‏دهد

 

  1. «نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحة ا تعب نفسه لا خرته و اراح الناس من نفسه» : نفس او در سختى، و مردم از او در آسایشند، نفس خود را براى آخرت خویش به تعب افکنده و مردم را از خود در راحتى قرار مى‏دهد.***
  2. تحمل سخی برای آخرت- شرح: پرهیزگار وقتى ببیند مردم مشکل دارند، خود را به زحمت مى‏اندازد و چه بسا بى‏خوابى را بر خود تحمل مى‏کند تا مشکل آنها را حل کند. چنان عمل کرده که وقتى مردم دچار مشکلى مى‏شوند، خود به سوى او مى‏آیند و گوئى او باز کننده گره و حلّال مشکلات است، دائماً به دنبال کارهاى مردم است، تا مردم راحت باشند، گرچه خود ناراحت باشد، ولى این ناراحتى نه به خاطر امور دنیوى و وجهه پیدا کردن است، بلکه براى خدا و توشه برگرفتن براى آخرت است. و به بقاء مى‏اندیشد و بقاء در آخرت است.
  3. خدمت به خلق بالا از عبادت -  بینش و اندیشه او چنین عملى را به او توصیه مى‏کند، زیرا بینش او بینشى توحیدى است که خدمت به خلق را بعد از عبادت خالق افضل چیزها مى‏شمارد. در روایتى از امام عسکرى (علیه السلام) رسیده که «دو خصلت است که بالاى آن چیزى نیست. یکى ایمان به خداوند و دوّمى نفع رساندن به برادران دینى و انسانى» «خصلتان لیس فوقهما شى‏ء الایمان باللّه و نفع الاخوان».
  4. سختى  و راحتى مردم - پرهیزگار مى‏داند نفس او امر کننده به پلیدیها است (امّاره به سوء) و دشمنى شناخته شده است و از این رو توجه به خواهشهاى آن نمى‏کند، تا به سختى افتد، سختى او مایه راحتى مردم و راحتى او مایه ناراحتى مردم است، او ظلم به احدى نمى‏کند و جز آسایش خلق به چیزى نمى‏اندیشد.
  5. ظلم به احدی نداشته باشد - از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که از پدران خود نقل کردند، در وصیت و سفارش نبى‏اکرم (صلى الله علیه و آله) به على (علیه السلام) است که فرمودند: «یا على افضل الجهاد مَنْ اصبَحَ لایهُمّ بِظُلم احَد»: «اى على با فضیلت‏ترین جهاد این است که فرد صبح کند و اهتمام به ظلم احَدى نداشته باشد».
  6. سرای باقی محل استقرار - نظر پرهیزگاران به آخرت است زیرا آن سراى باقى و محل استقرار ابدى است‏ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ و هر عاقلى خانه اقامت خود را آباد مى‏کند، نه منزلگاههاى میان راه را، مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «مَنْ عَمَر دارَ اقامته فهو العاقل»: «کسى که خانه اقامتى خود را بنا کند و آباد سازد، او عاقل است».
  7. آفریده برای آخرت - در جاى دیگر مى‏فرمایند: «انّک مخلوق للاخرة فاعمل لها، انّک لم تُخْلَق للدنیا فازهد فیها»: «تو اى انسان، براى آخرت آفریده شده‏اى، (تا آنجا سکونت کنى) پس براى آنجا عمل انجام بده و براى دنیا و سکونت در آن آفریده نشده‏اى، پس در آن زاهد باش و براى آن کار مکن (هدف را آخرت قرار بده!) » آرى به فرموده مولى على (علیه السلام) هر کس همت خود را براى آخرت قرار داد، به‏ آرزوى خود رسید «مَنْ جعل کلّ همّه لَاخرته ظفر بالمأمول» و هر کس براى دنیا و به قصد دنیا فعالیت کرد دچار خسارت شد.
  8. مرحوم الهى، در ذیل‏ «نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحة» چنین گوید:
  9. و در ذیل «اتعب نفسه لا خرته» گوید:

به خلق آسایش آرد خویش را رنج‏

 

که جوید در خراب خویشتن گنج‏

تو نیز ایجان چو مردان وفا کیش‏

 

جهان را نوش باش و خویش را نیش‏

(الهى) جهد کن تا مى‏توانى‏

 

که مردم را به آسایش رسانى‏

     

کشد رنج سفر آن جان آگاه‏

 

که یابد ملک جاویدان در این راه‏

تن آسائى رها کرد آن دل آزاد

 

که آساید در اقلیم روان شاد

فرو ماندن به چاه تن‏پرستى‏

 

روان را جاودان دارد به پستى‏

 

  1. دو روزى رنج بر دَرِ دانش و دین‏
 

پرستش کن وصال دوست بگزین‏

سفرگاهیست گیتى، باش هشیار

 

کز اینجا رفت باید تا بَر یار

ترا رنج سفرگر باشدت هوش‏

 

به منزل چون رسى گردد فراموش‏

نماند رنج و ماند شادمانى‏

 

در آن دولت‏سراى جاودانى‏

     
  1. و در ذیل «و اراح الناس من نفسه» گوید:

ز رنج آرد به راحت مردمان را

 

نشاند فتنه دور زمان را

همه راحت بود بر خلق بى‏رنج‏

 

وجودش خلق را شادیست چون گنج‏

بکوش اى جان که بر بیگانه و خویش‏

 

وجودت نوش شاید بود نِى نیش‏

     

 

چو بتوان شد دواى دردمندان‏

 

نشاید گشت درد مستمندان‏

به رنج مردم از خورسند گردى‏

 

به زنجیر ستم پابند گردى‏

و اگر خوشنودى از آسایش خلق‏

 

تو را آسیب دوران نفشُرَد حلق‏

ز من بنیوش و جاى بد، نکوئى‏

 

به کار خلق کن گر پاک خوئى‏

     

****** اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۱۵
تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. بسم الله الرحمن الرحیم

     اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  2. امیر المومنین-متقین-101- صدایش به قهقه بلند نمى‏شود «و ان ضحک لم یعل صوته» پرهیزگار اگر بخندد، صداى خنده او بلند نمى‏شود.***
  3. خنده بزرگان - شرح: این خصلت نشانه وقار دارنده آن است، لبخند، خنده بزرگان است، حتى بعضى موقع خندیدن دندانهایشان آشکار نمى‏شود.
  4. حزن در قلب -آنها که اعتقاد به مبدأ و معاد دارند و از عاقبت اعمال خود باخبرند، محزونند و این حزن مانع از خنده نامعقول آنها است و در حد حُسن اخلاق و معاشرت و خوشروئى، لبخند زنند، آنها که نه اعتقادى دارند و نه به عاقبت خود مى‏اندیشند، از حزن در قلب آنها خبرى نیست و از این روى فکر مى‏کنند در آسایش هستند، در حالى که توهّمى بیش نیست!
  5. تنها تبسم - رسول خدا (صلى الله علیه وآله) هیچ وقت صداى خنده‏اش بلند نمى‏شد و تنها تبسّم مى‏کردند. و گویا همه انبیاء (علیهم السلام) چنین بوده‏اند. در جریان حضرت سلیمان (علیه السلام) با مورچه در قرآن آمده که حضرت سلیمان (علیه السلام) خنده‏اى تبسّم‏گونه کردند: فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِهاو این روش انبیاء نشانه وقار و توجه آنها به عالم دیگر بود.
  6. صداى قهقهه - روزى نبى گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله) از کنار عده‏اى از جوانهاى انصار عبور کردند و آنها با یکدیگر گرم صحبت بودند و صداى قهقهه و خنده‏هایشان بلند بود حضرت‏ فرمودند: «اى گروهى که چنین مى‏کنید، چه کسى از شما آرزویش فریبش داده و بواسطه این آرزو در عمل کوتاهى کرده (این چنین شخصى) باید از آنچه در قبرها است و آنچه در آنها مى‏گذرد آگاهى و اطلاع یابد و از حشر و نشر عبرت گیرد و یاد کنید مرگ را که نابود کننده لذات است».
  7. کم خنده و زیاد گریه - در جاى دیگر فرمودند: «لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لیبکوا کثیراً»: «اگر مى‏دانستید آنچه را که من مى‏دانم، کم مى‏خندیدید، و بسیار مى‏گریستند».
  8. خندان ندیدم - رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) به جبرئیل فرمودند: «چرا هرگز میکائیل را خندان ندیده‏ام؟ گفت‏ : «ما ضحک میکائیل مُنْذُ خُلِقَتِ النار»: «میکائیل از وقتى آتش خلق شده نخندید».
  9. حقیر دست - امام باقر (علیه السلام) مى‏فرمایند: حضرت داود (علیه السلام) به سلیمان (علیه السلام) (فرزندش) فرمود : «یا بنَىّ ایّاک و کثرةَ الضحک فَانّ کثرة الضحک تترک العبد حقیراً یوم القیامة»: «اى فرزندم بپرهیز از خنده زیادى، زیرا زیادى خنده بنده را در روز قیامت حقیر دست مى‏کند».
  10. قهقهه و غضب خداوند - آرى از قهقهه بپرهیزید که از شیطان است‏ (القهقهة من الشیطان) و حتى در روایت از امام باقر (علیه السلام) آمده که هرگاه قهقهه زدید بعد از آن بگوئید: «اللهم لا تَمقتنى» «خدایا مرا مورد غضب خود قرار مده» و این روایت به خوبى نشان مى‏دهد که‏ خنده بلند انسان را در معرض غضب خداوند رحمان قرار مى‏دهد.
  11. تبسّم بهترین خنده - پس هرگاه خواستید خنده کنید، تبسّم نمائید که بهترین خنده، تبسّم است. (خَیْرُ الضِّحْکِ التَّبَسُّم). و همین، خنده مؤمن است. نه فقط در حال شنیدنِ گفتارى خنده‏آور تبسّم کنید، بلکه در همه حال تبسّم را بر چهره خود آشکار کنید، خصوصاً در برخوردها و سخن گفتن‏ها، در روایت است
  12. تبسم و حسنه - که رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) وقتى سخن مى‏فرمود: تبسم مى‏کرد و نیز در روایت است کسى که در برابر صورت برادرش متبسّم باشد، براى او حسنه است‏ (مَنْ تبَسُّمَ فى وَجه اخیه کانَتْ له حَسَنَة)
  13. همه خنده او تبسّم - در روایت آمده، رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) وقتى خندان مى‏شدند، چشمهاى مبارکش تنگ مى‏شد. و همه خنده او تبسّم بود، به طورى که دندانهاى حضرت از سفیدى مانند تکه ابرى که آماده باران ریختن است آشکار مى‏شد.
  14. عواقب زیاد خندیدن‏ : در روایات به تعدادى از آنها اشاره شده که از آن جمله:
  15. 1- موجب حقارت انسان در قیامت مى‏شود و این مطلب در حدیث امام باقر (علیه السلام) گذشت که فرمودند: «کَثْرَةُ الضّحکِ تَتْرکُ العَبد حقیراً یومَ القیامة».
  16. 2- موجب مرگ قلب مى‏شود، رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «ایّاک وَ کَثْرَةَ الضّحکِ‏فانّه یُمیتُ القلب»: «از خنده زیادى‏ بپرهیزید که قلب را مى‏میراند». مولى على (علیه السلام) نیز فرمودند: «کَثُرَ ضِحْکُه مات قَلبُه»:«کسى که خنده‏اش زیاد شود، قلبش مرده است».
  17. 3- محو ایمان - موجب محو ایمان مى‏شود رسول گرامى (صلى الله علیه و آله): «کَثْرَةُ الضِّحَکِ یَمحُو الایمان»: «خنده زیاد ایمان را محو مى‏کند».
  18. 4- هیبت و وقار - موجب از بین رفتن هیبت و وقار انسان مى‏شود. مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «مَنْ کَثُرَ ضِحْکُه ذَهَبَتْ هِیْبَتُه»: «کسى که خنده او زیاد شود، هیبت و ابهّت او مى‏رود». در جاى دیگر مى‏فرمایند: «کثرة ضحک الرجل تفْسِد وَقارَه»: «زیادى خنده مرد، وقار او را فاسد مى‏کند».
  19. 5- خنده زیاد موجب وحشت همنشین و زشت کردن رهبر و رئیس مى‏شود: امام متقیان على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «کثرة الضحک یوحش الجلیس و یَشین الرئیس»:خنده زیادى اعتماد دوست و همنشین انسان را نسبت به انسان کم و موجب وحشت او در همنشینى مى‏شود»، زیرا زیاد خندیدن مناسب انسان عاقل و متین نیست و موجب بى وقارى رهبر مى‏گردد.
  20. 6- خنده مستانه موجب گریه در قیامت و گریه بر گناه مایه سرور و خنده در قیامت است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «کم ممّن اکثر ضحکه لاعبا یکثر یوم القیامة بکاؤه و کم ممّن اکثر بکائه على ذنبه خائفا یکثر یوم القیامه فى الجنَّة سروره و ضحکه»: «چه بسیار از کسانى که خنده را از روى بازى و شوخى زیاد کردند و روز قیامت گریه آنها زیاد است و چه بسیار از کسانى که گریه بر گناهشان را از روى ترس از مقام خداوندى زیاد کردند و در روز قیامت در بهشت، سرور و خنده آنها زیاد مى‏شود».
  21. دلقک بى‏خبران - آرى از خنده مستانه و قهقهه بپرهیزید، و بالاتر از این خود شما نیز سخنى نگوئید و کارى نکنید که دیگران این‏گونه بخندند به اصطلاح خود را دلقک بى‏خبران نکنید!
  22. جهنم میان زمین وآسمان - رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «انّ الرجلَ لَیَتَکّلمُ بالکلمة فى المَجْلس لیَضْحَکَهم بها فَیهوى فى جَهَنَّم ما بین السماء و الارض»: «مردى در مجلسى به کلمه‏اى تکلم مى‏کند، تا حاضرین را با آن کلمه بخنداند ولى خودش در جهنم میان آسمان و زمین رها مى‏شود».
  23. وای بر دروغ حنده دار -  در جاى دیگر فرمودند: «واى بر کسى که سخن مى‏گوید و دروغ مى‏گوید، تا عده‏اى را بخنداند، واى بر او واى بر او!» مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «ایّاکَ انْ تَذْکُرَ مِنَ الکَلامِ ما کانَ مُضْحکاً و ان حکیتَ ذلک عن غیرک»: «بپرهیز از ذکر کردن کلامى که خنده‏آور باشد، گرچه از دیگرى آن را حکایت کنى!»
  24. مرد یاوه گو - امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کنند، در مدینه (در زمان امام سجاد (علیه السلام) مردى بود یاوه‏گو که کار او خنداندن مردم بود. امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: این مرد مرا خسته کرده که به او بخندم، روزى آن حضرت با غلامان عبور مى‏کردند و این مرد آمد و عباى حضرت را از پشت سر برداشت و رفت، حضرت ملتفت نشدند، ولى غلامان ملتفت شده و او را دنبال کرده و عباء را از او گرفته و نزد حضرت آوردند، حضرت فرمودند این که بود، گفتند: این مرد یاوه‏گو و مزاح کننده‏اى است که مردم را مى‏خنداند، فرمودند به او بگوئید: «انّ‏ لِلّه یوماً یَخْسُرُ فیه المُبْطِلُون»: «براى خداوند روزى است که افراد یاوه‏گو در آن روز در خسران و زیانند!»
  25. سخنان باطل خنده دار- مولى على (علیه السلام) در جمله بسیار جالبى مى‏فرمایند: «وَقِرُوا انفُسَکِم عَنِ الفُکاهات و مَضاحِکِ الحکایات و محالّ التُّرَّهات»:  «وقار خود را نسبت به فکاهیات و حکایات خنده‏آور و محلهائى که سخنان باطل گفته مى‏شود حفظ کنید» و با زیاده‏روى در اینها شخصیت خود را خدشه‏دار مگردانید.
  26. مرحوم الهى، در ذیل این فراز «و ان ضحک لم یعل صوته» چنین مى‏سراید:
  27. حکایت‏
    1. وگر خندد چو گل خندد در این باغ‏
     

    نه آشوب افکند در باغ چون زاغ‏

    غنچه لب گشاید در تبسّم‏

     

    که آرد بلبلان را در ترنّم‏

    که لبخند نهان خوش چون ربا بست‏

     

    چو خنده صبحدم کز آفتابست‏

    لب خندان خوش است اما نه چندان‏

     

    گل از خنده خزان گرد ببستان‏

    بخند اى نازنین لیک بیندیش‏

     

    که لبخند فزون دل را کند ریش‏

    ببین در قهقهه کبک خرامان‏

     

    که چشم باز بر وى گشت خندان‏

         

     

    شنیدم طرفه کبک کوهسارى‏

     

    خرامان بود چون زیبا نگارى‏

    به خنده کوه را رقصان همى خواست‏

     

    نشاطش مى‏فزود و غصّه مى‏کاست‏

    به دشت از قهقهه آن کبک دلشاد

     

    ز بالا، شاهبازى دیده بگشاد

    گرفت آن کبک خندان را به چنگال‏

     

    ز بهر طعمه بشکستش پر و بال‏

    مبادا ناگهان باز شکارى‏

     

    کند بازى به کبک کوهسارى‏

    در این محفل تو چون شمع اى خردمند

     

    به جان سوز و به لب آهسته مى‏خند

    که مى‏ترسم ز لبخند فزونت‏

     

    فلک چون غنچه سازد غرق خونت‏

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

       

     

  28. امیر المومنین-متقین-102- انتقام جو نیست‏ «ان بغى علیه صبر حتى یکون الله هو الذى ینتقم له» ترجمه: اگر ظلمى به پرهیزگار شود صبر مى‏کند تا خداوند انتقام  او را بگیرد.***
  29. شکیبایی ومقابله به مثل - شرح: اگر به او ستمى شود شکیبائى کرده و مقابله به مثل نمى‏کند و به فکر انتقام  نمى‏افتد، البته این نسبت به دوستان یا دشمنانى است که عدم انتقام  تأثیر مثبت روى آنها مى‏گذارد، یا در مقابل ظالمانى است که قدرت انتقام  از آنها نیست، یعنى جزع و فزع و ناراحتى نمى‏کند، بلکه انتقام  را به خدا وامى‏گذارد و قبلا بحث درباره انتقام  و صبر مشروحاً گذشت.
  30. واگذاری انتقام  به خدا - اولیاء بزرگ خدا و پرهیزگاران واقعى کسانى بودند که زندگى آنها آمیخته با این‏گونه صبر بود، از خود مولى على (علیه السلام) تا امام حسن عسکرى (علیه السلام) و حتى امام زمان (علیه السلام) دچار ظلم طواغیت و ستمگران بودند و با صبر و واگذارى انتقام  به خداوند به وظائف الهى خود عمل کردند.
  31. شیعیان واقعى - آن بزرگواران، همچون ابى‏ذرها نیز چنین کردند، در اینجا نامه‏اى که ابوذر غفارى این مبارز بزرگ و صبور دوران، براى «حُذَیفه بن یمان» دوست قدیمى خود که از اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه و آله) و از شیعیان على (علیه السلام) بود و در زمان عثمان در پست فرماندارى بصره قرار گرفته بود، نوشته است، مى‏آوریم، نامه‏اى که نشان ظلمهائى است که به او روا داشته شده و صبرى است که در برابر ظالمان و ظلم آنها کرده است، و او شکایت خود را به خداوند کرده و انتقام  را به او واگذاشته است.
  32. الهام از روح بلند - این نامه را وقتى ابوذر به دستور عثمان به «ربذة» آن بیابان خشک و سوزان تبعید شده، نوشته است. و در مقابل، حذیفة هم جوابى داده که ما هر دو نامه را در اینجا ذکر مى‏کنیم به این امید که از روح بلند و استوار دوستداران حق الهام گرفته و هر چه بیشتر موفق باشیم.
  33. دو نامه تکان دهنده‏ _ نامه ابوذر به حُذیفه‏ - «به نام خدا، بَعد، اى برادرم طورى از خدا بترس که چشمان تو اشک زیاد بریزد و همیشه مواظب قلب خویش باش! شب زنده دارى و بدن خود را در اطاعت خداوند قرار بده! کسى که مى‏داند سرانجام غضب خداوند آتش است، سزاوار است آن را در نظر داشته باشد و تا وقتى که ندانسته است که خداوند از او راضى شده است، گریه وى ادامه داشته باشد و (در عبادت خدا) شبها بیدار بماند.
  34. درراه خدا از اهل ومال گذشتن - کسى که مى‏داند عاقبت رضایت خداوند بهشت است سزاوار است از حق استقبال نماید تا بوسیله آن سعادتمند گردد و در راه خدا از اهل و مال گذشتن، شب زنده‏دارى کردن، روزه گرفتن، با دست و زبان با ستمگرانى که دین   ندارند، نبرد و مبارزه کردن، براى او آسان و کوچک گردد. تا وقتى که نفهمیده است خداوند از او راضى شده است باید به این اعمال ادامه دهد و به طور حتم تا از دنیا نرود این مطلب را درک نمى‏کند!
  35. خود را بخدا واگذار کنم - هر کسى مایل است در پناه خدا باشد و به رفت و آمد با پیغمبران نائل گردد، باید همین روش را داشته باشد. اى برادرم تو در آن مکان دور راحت هستى و من هم مصیبتها و غمهاى خود را به خدا واگذار مى‏کنم و شکوه این که ستمگران بر من غالب شده‏اند، به خدا مى‏نمایم.
  36. پناه به خدای بزرگ - من ستمگریها و جنایاتى که مى‏شد با چشم خود دیدم و با گوش شنیدم (و روى احساس مسئولیت دین  ى که کردم) بر ضد آنها به مبارزه برخاستم و در نتیجه از بهره خویش محروم شدم، مرا به شهرها بردند و از خویشان و برادران و حرم پیغمبر (صلى الله علیه وآله) دورم کردند و اینک در اینجا غریب شده‏ام. به خداى بزرگ پناه مى‏برم از این که خواسته باشم در مورد امورى که برایم پیش آمده است اظهار نارضایتى (از خدا) نمایم، بلکه به تو اطلاع مى‏دهم که به آنچه خداوند دوست دارد و برایم مقدور کرده است راضى هستم، من این مطلب را براى تو نوشتم تا براى من و عموم مسلمانان دعا کنى و نجات و راحتى را از خداوند مسئلت نمائى و خیر پایان و حسن عاقبت را از او خواستار باشى! والسلام.
  37. نامه حذیفه در پاسخ ابوذر «بنام خدا، نامه تو که در آن مرا بیم داده بودى و از عواقب خویش ترسانده و به مواظبت به جان خود تأکید کرده بودى، به من رسید! اى برادرم تو از زمانهاى پیش نسبت به من و مردمان با ایمان، خیرخواه مهربان و دلسوز بودى و راهنمائى نمودى به‏ رضاى خداوندى که غیر از او خدائى نمى‏باشد و به غیر از فضل و رحمت و منّت بزرگ او چیزى نیست و جز او کسى نیست، که انسان را از غضب وى بازدارد!
  38. مصیبتها و ناراحیتها ی گران - بنابراین آمرزش عمومى و رحمت با وسعت خداوند را از براى خود و خویشان و غیرخویشان و براى جمعیت مسلمانان مسئلت دارم! اى برادر، من از آنچه نوشته و بیان کرده بودى در مورد حرکت و غربت و تبعید خویش با اطلاع شدم! به خدا سوگند اى برادر مصیبتها و ناراحتیهایى که به تو وارد شده است برمن بسیار گران تمام شد! و اگر امکان داشت که آنها با پول برطرف گردد، من با کمال میل حاضر بودم مال خود را در این راه خرج کنم تا خداوند مصیبتهاى شما را برطرف نماید ...»
  39. خیر وخوبی در مصیبتها - تا این که مى‏نویسد: «اى برادر بر آنچه از دست تو رفته است تأسف نخور و در مقابل مصیبتهائى که به تو وارد شده است اندوهگین مباش و آنها را براى خود خیر و خوبى بدان و در انتظار پاداش نیک خداوند باش! اى برادر! من مرگ را از براى خود و تو بهترین اندرزگو مى‏دانم، براى این که فتنه‏هائى بر ما سایه افکنده که همانند پاره‏هاى شب تاریک روى هم انباشته شده و همه را در کام خود فرو برده است! شمشیرها در این آشوبها ظاهر گشته و مرگها در آن مى‏رسد، هر کس بر آنها آگاه شود- و از آنها انتقاد نماید- و در آنها داخل شود و حرکتى داشته باشد- که با آنها مبارزه کند- کشته مى‏گردد!
  40. خدا ترا از شر زمانه حفظ کند- این فتنه‏ها و نکبتها تمام جمعیتها و قبائل عرب را فرا گرفته است، در این زمان هر کس ستمگرتر باشد، عزیزتر است و هر کس پرهیزگارتر باشد، ذلیل‏تر مى‏باشد، خداوند ما و تو را از شر زمانه‏اى که مردمش چنین هستند حفظ کند! من در هر حال و هر وقت از دعا خوددارى نمى‏کنم، چه خداوندى که وعده او خلاف نمى‏شود مى‏فرماید: «مرا بخوانید تا براى شما اجابت کنم، آنانکه از عبادت من تکبر مى‏نمایند به زودى وارد دوزخ خواهند شد». پناه مى‏برم به خدا از این که عبادت او تکبر نمائیم و از اطاعت او رو گردان‏ باشیم، خدا را به رحمت او سوگند مى‏دهم، که به زودى من و تو را از این بلاها نجات دهد و سعادتمند گرداند، والسلام علیکم».
  41. زندگی تلخ را با صبر شرین کنند - آرى پرهیزگاران واقعى زندگى تلخ خود را با صبر شیرین مى‏کنند و با واگذارى انتقام  به خداوند به آن آرامش مى‏بخشند. مرحوم الهى، در ذیل این فراز «و ان بغى علیه صبر حتى یکون الله هو الذى ینتقم له» چنین گوید:
  42. 15- شکیبد گر ز مردم بیند استم‏

     

    که خواهد داد او سلطان عالم‏

    که چون قهرش ستمگر را زبون کرد

     

    بسا طش همچو گردون سرنگون کرد

    ستمگر را به کیفر دست بندد

     

    که بروى ابر گرید برق خندد

    جهان دار المجاز است هشدار

     

    چو گردون زیر دستان را میازار

    بترس از برق آه بى گناهى‏

     

    که سوزد آهى از مه تا به ماهى‏

    رقیب ارجور کرد اى جان صبورى‏

     

    که شد بیداد را کیفر ضرورى‏

    جفا بینى وفا کن ایزدى هست‏

     

    که گر از پا درافتى گیردت دست‏

         

     

    دو گونه است این سخن هشدار و بنیوش‏

     

    یکى گوهر بر از گنجینه هوش‏

    ستم بر شخص اگر رفت از ستمکار

     

    روا باشد که بگذارد به دادار

    وگر بر خلقى آن جور افکند تیر

     

    دلیرى شخص را بایست چون شیر

    که بخشایش ستم بر دیگران را

     

    قوى پنجه کندا ستمگران را

    ستمگر را قوى سر پنجه کردن‏

     

    ضعیفان را بود دل رنجه کردن‏

         

    *** اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

     

  43. وگر خندد چو گل خندد در این باغ‏

     

    نه آشوب افکند در باغ چون زاغ‏

    غنچه لب گشاید در تبسّم‏

     

    که آرد بلبلان را در ترنّم‏

    که لبخند نهان خوش چون ربا بست‏

     

    چو خنده صبحدم کز آفتابست‏

    لب خندان خوش است اما نه چندان‏

     

    گل از خنده خزان گرد ببستان‏

    بخند اى نازنین لیک بیندیش‏

     

    که لبخند فزون دل را کند ریش‏

    ببین در قهقهه کبک خرامان‏

     

    که چشم باز بر وى گشت خندان‏

         

    شنیدم طرفه کبک کوهسارى‏

     

    خرامان بود چون زیبا نگارى‏

    به خنده کوه را رقصان همى خواست‏

     

    نشاطش مى‏فزود و غصّه مى‏کاست‏

    به دشت از قهقهه آن کبک دلشاد

     

    ز بالا، شاهبازى دیده بگشاد

    گرفت آن کبک خندان را به چنگال‏

     

    ز بهر طعمه بشکستش پر و بال‏

    مبادا ناگهان باز شکارى‏

     

    کند بازى به کبک کوهسارى‏

    در این محفل تو چون شمع اى خردمند

     

    به جان سوز و به لب آهسته مى‏خند

    که مى‏ترسم ز لبخند فزونت‏

     

    فلک چون غنچه سازد غرق خونت‏

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

       
    *** اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۱۵
تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین-متقین-101- صدایش به قهقه بلند نمى‏شود «و ان ضحک لم یعل صوته» پرهیزگار اگر بخندد، صداى خنده او بلند نمى‏شود.***
  2. خنده بزرگان - شرح: این خصلت نشانه وقار دارنده آن است، لبخند، خنده بزرگان است، حتى بعضى موقع خندیدن دندانهایشان آشکار نمى‏شود.
  3. حزن در قلب -آنها که اعتقاد به مبدأ و معاد دارند و از عاقبت اعمال خود باخبرند، محزونند و این حزن مانع از خنده نامعقول آنها است و در حد حُسن اخلاق و معاشرت و خوشروئى، لبخند زنند، آنها که نه اعتقادى دارند و نه به عاقبت خود مى‏اندیشند، از حزن در قلب آنها خبرى نیست و از این روى فکر مى‏کنند در آسایش هستند، در حالى که توهّمى بیش نیست!
  4. تنها تبسم - رسول خدا (صلى الله علیه وآله) هیچ وقت صداى خنده‏اش بلند نمى‏شد و تنها تبسّم مى‏کردند. و گویا همه انبیاء (علیهم السلام) چنین بوده‏اند. در جریان حضرت سلیمان (علیه السلام) با مورچه در قرآن آمده که حضرت سلیمان (علیه السلام) خنده‏اى تبسّم‏گونه کردند: فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِهاو این روش انبیاء نشانه وقار و توجه آنها به عالم دیگر بود.
  5. صداى قهقهه - روزى نبى گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله) از کنار عده‏اى از جوانهاى انصار عبور کردند و آنها با یکدیگر گرم صحبت بودند و صداى قهقهه و خنده‏هایشان بلند بود حضرت‏ فرمودند: «اى گروهى که چنین مى‏کنید، چه کسى از شما آرزویش فریبش داده و بواسطه این آرزو در عمل کوتاهى کرده (این چنین شخصى) باید از آنچه در قبرها است و آنچه در آنها مى‏گذرد آگاهى و اطلاع یابد و از حشر و نشر عبرت گیرد و یاد کنید مرگ را که نابود کننده لذات است».
  6. کم خنده و زیاد گریه - در جاى دیگر فرمودند: «لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لیبکوا کثیراً»: «اگر مى‏دانستید آنچه را که من مى‏دانم، کم مى‏خندیدید، و بسیار مى‏گریستند».
  7. خندان ندیدم - رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) به جبرئیل فرمودند: «چرا هرگز میکائیل را خندان ندیده‏ام؟ گفت‏ : «ما ضحک میکائیل مُنْذُ خُلِقَتِ النار»: «میکائیل از وقتى آتش خلق شده نخندید».
  8. حقیر دست - امام باقر (علیه السلام) مى‏فرمایند: حضرت داود (علیه السلام) به سلیمان (علیه السلام) (فرزندش) فرمود : «یا بنَىّ ایّاک و کثرةَ الضحک فَانّ کثرة الضحک تترک العبد حقیراً یوم القیامة»: «اى فرزندم بپرهیز از خنده زیادى، زیرا زیادى خنده بنده را در روز قیامت حقیر دست مى‏کند».
  9. قهقهه و غضب خداوند - آرى از قهقهه بپرهیزید که از شیطان است‏ (القهقهة من الشیطان) و حتى در روایت از امام باقر (علیه السلام) آمده که هرگاه قهقهه زدید بعد از آن بگوئید: «اللهم لا تَمقتنى» «خدایا مرا مورد غضب خود قرار مده» و این روایت به خوبى نشان مى‏دهد که‏ خنده بلند انسان را در معرض غضب خداوند رحمان قرار مى‏دهد.
  10. تبسّم بهترین خنده - پس هرگاه خواستید خنده کنید، تبسّم نمائید که بهترین خنده، تبسّم است. (خَیْرُ الضِّحْکِ التَّبَسُّم). و همین، خنده مؤمن است. نه فقط در حال شنیدنِ گفتارى خنده‏آور تبسّم کنید، بلکه در همه حال تبسّم را بر چهره خود آشکار کنید، خصوصاً در برخوردها و سخن گفتن‏ها، در روایت است
  11. تبسم و حسنه - که رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) وقتى سخن مى‏فرمود: تبسم مى‏کرد و نیز در روایت است کسى که در برابر صورت برادرش متبسّم باشد، براى او حسنه است‏ (مَنْ تبَسُّمَ فى وَجه اخیه کانَتْ له حَسَنَة)
  12. همه خنده او تبسّم - در روایت آمده، رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) وقتى خندان مى‏شدند، چشمهاى مبارکش تنگ مى‏شد. و همه خنده او تبسّم بود، به طورى که دندانهاى حضرت از سفیدى مانند تکه ابرى که آماده باران ریختن است آشکار مى‏شد.
  13. عواقب زیاد خندیدن‏ : در روایات به تعدادى از آنها اشاره شده که از آن جمله:
  14. 1- موجب حقارت انسان در قیامت مى‏شود و این مطلب در حدیث امام باقر (علیه السلام) گذشت که فرمودند: «کَثْرَةُ الضّحکِ تَتْرکُ العَبد حقیراً یومَ القیامة».
  15. 2- موجب مرگ قلب مى‏شود، رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) فرمودند: «ایّاک وَ کَثْرَةَ الضّحکِ‏فانّه یُمیتُ القلب»: «از خنده زیادى‏ بپرهیزید که قلب را مى‏میراند». مولى على (علیه السلام) نیز فرمودند: «کَثُرَ ضِحْکُه مات قَلبُه»:«کسى که خنده‏اش زیاد شود، قلبش مرده است».
  16. 3- محو ایمان - موجب محو ایمان مى‏شود رسول گرامى (صلى الله علیه و آله): «کَثْرَةُ الضِّحَکِ یَمحُو الایمان»: «خنده زیاد ایمان را محو مى‏کند».
  17. 4- هیبت و وقار - موجب از بین رفتن هیبت و وقار انسان مى‏شود. مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «مَنْ کَثُرَ ضِحْکُه ذَهَبَتْ هِیْبَتُه»: «کسى که خنده او زیاد شود، هیبت و ابهّت او مى‏رود». در جاى دیگر مى‏فرمایند: «کثرة ضحک الرجل تفْسِد وَقارَه»: «زیادى خنده مرد، وقار او را فاسد مى‏کند».
  18. 5- خنده زیاد موجب وحشت همنشین و زشت کردن رهبر و رئیس مى‏شود: امام متقیان على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «کثرة الضحک یوحش الجلیس و یَشین الرئیس»:خنده زیادى اعتماد دوست و همنشین انسان را نسبت به انسان کم و موجب وحشت او در همنشینى مى‏شود»، زیرا زیاد خندیدن مناسب انسان عاقل و متین نیست و موجب بى وقارى رهبر مى‏گردد.
  19. 6- خنده مستانه موجب گریه در قیامت و گریه بر گناه مایه سرور و خنده در قیامت است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «کم ممّن اکثر ضحکه لاعبا یکثر یوم القیامة بکاؤه و کم ممّن اکثر بکائه على ذنبه خائفا یکثر یوم القیامه فى الجنَّة سروره و ضحکه»: «چه بسیار از کسانى که خنده را از روى بازى و شوخى زیاد کردند و روز قیامت گریه آنها زیاد است و چه بسیار از کسانى که گریه بر گناهشان را از روى ترس از مقام خداوندى زیاد کردند و در روز قیامت در بهشت، سرور و خنده آنها زیاد مى‏شود».
  20. دلقک بى‏خبران - آرى از خنده مستانه و قهقهه بپرهیزید، و بالاتر از این خود شما نیز سخنى نگوئید و کارى نکنید که دیگران این‏گونه بخندند به اصطلاح خود را دلقک بى‏خبران نکنید!
  21. جهنم میان زمین وآسمان - رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «انّ الرجلَ لَیَتَکّلمُ بالکلمة فى المَجْلس لیَضْحَکَهم بها فَیهوى فى جَهَنَّم ما بین السماء و الارض»: «مردى در مجلسى به کلمه‏اى تکلم مى‏کند، تا حاضرین را با آن کلمه بخنداند ولى خودش در جهنم میان آسمان و زمین رها مى‏شود».
  22. وای بر دروغ حنده دار -  در جاى دیگر فرمودند: «واى بر کسى که سخن مى‏گوید و دروغ مى‏گوید، تا عده‏اى را بخنداند، واى بر او واى بر او!» مولى على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «ایّاکَ انْ تَذْکُرَ مِنَ الکَلامِ ما کانَ مُضْحکاً و ان حکیتَ ذلک عن غیرک»: «بپرهیز از ذکر کردن کلامى که خنده‏آور باشد، گرچه از دیگرى آن را حکایت کنى!»
  23. مرد یاوه گو - امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏کنند، در مدینه (در زمان امام سجاد (علیه السلام) مردى بود یاوه‏گو که کار او خنداندن مردم بود. امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: این مرد مرا خسته کرده که به او بخندم، روزى آن حضرت با غلامان عبور مى‏کردند و این مرد آمد و عباى حضرت را از پشت سر برداشت و رفت، حضرت ملتفت نشدند، ولى غلامان ملتفت شده و او را دنبال کرده و عباء را از او گرفته و نزد حضرت آوردند، حضرت فرمودند این که بود، گفتند: این مرد یاوه‏گو و مزاح کننده‏اى است که مردم را مى‏خنداند، فرمودند به او بگوئید: «انّ‏ لِلّه یوماً یَخْسُرُ فیه المُبْطِلُون»: «براى خداوند روزى است که افراد یاوه‏گو در آن روز در خسران و زیانند!»
  24. سخنان باطل خنده دار- مولى على (علیه السلام) در جمله بسیار جالبى مى‏فرمایند: «وَقِرُوا انفُسَکِم عَنِ الفُکاهات و مَضاحِکِ الحکایات و محالّ التُّرَّهات»:  «وقار خود را نسبت به فکاهیات و حکایات خنده‏آور و محلهائى که سخنان باطل گفته مى‏شود حفظ کنید» و با زیاده‏روى در اینها شخصیت خود را خدشه‏دار مگردانید.
  25. مرحوم الهى، در ذیل این فراز «و ان ضحک لم یعل صوته» چنین مى‏سراید:
  26. حکایت‏
    1. وگر خندد چو گل خندد در این باغ‏
     

    نه آشوب افکند در باغ چون زاغ‏

    غنچه لب گشاید در تبسّم‏

     

    که آرد بلبلان را در ترنّم‏

    که لبخند نهان خوش چون ربا بست‏

     

    چو خنده صبحدم کز آفتابست‏

    لب خندان خوش است اما نه چندان‏

     

    گل از خنده خزان گرد ببستان‏

    بخند اى نازنین لیک بیندیش‏

     

    که لبخند فزون دل را کند ریش‏

    ببین در قهقهه کبک خرامان‏

     

    که چشم باز بر وى گشت خندان‏

         

     

    شنیدم طرفه کبک کوهسارى‏

     

    خرامان بود چون زیبا نگارى‏

    به خنده کوه را رقصان همى خواست‏

     

    نشاطش مى‏فزود و غصّه مى‏کاست‏

    به دشت از قهقهه آن کبک دلشاد

     

    ز بالا، شاهبازى دیده بگشاد

    گرفت آن کبک خندان را به چنگال‏

     

    ز بهر طعمه بشکستش پر و بال‏

    مبادا ناگهان باز شکارى‏

     

    کند بازى به کبک کوهسارى‏

    در این محفل تو چون شمع اى خردمند

     

    به جان سوز و به لب آهسته مى‏خند

    که مى‏ترسم ز لبخند فزونت‏

     

    فلک چون غنچه سازد غرق خونت‏

    اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

       

     

  27. امیر المومنین-متقین-102- انتقام جو نیست‏ «ان بغى علیه صبر حتى یکون الله هو الذى ینتقم له» ترجمه: اگر ظلمى به پرهیزگار شود صبر مى‏کند تا خداوند انتقام  او را بگیرد.***
  28. شکیبایی ومقابله به مثل - شرح: اگر به او ستمى شود شکیبائى کرده و مقابله به مثل نمى‏کند و به فکر انتقام  نمى‏افتد، البته این نسبت به دوستان یا دشمنانى است که عدم انتقام  تأثیر مثبت روى آنها مى‏گذارد، یا در مقابل ظالمانى است که قدرت انتقام  از آنها نیست، یعنى جزع و فزع و ناراحتى نمى‏کند، بلکه انتقام  را به خدا وامى‏گذارد و قبلا بحث درباره انتقام  و صبر مشروحاً گذشت.
  29. واگذاری انتقام  به خدا - اولیاء بزرگ خدا و پرهیزگاران واقعى کسانى بودند که زندگى آنها آمیخته با این‏گونه صبر بود، از خود مولى على (علیه السلام) تا امام حسن عسکرى (علیه السلام) و حتى امام زمان (علیه السلام) دچار ظلم طواغیت و ستمگران بودند و با صبر و واگذارى انتقام  به خداوند به وظائف الهى خود عمل کردند.
  30. شیعیان واقعى - آن بزرگواران، همچون ابى‏ذرها نیز چنین کردند، در اینجا نامه‏اى که ابوذر غفارى این مبارز بزرگ و صبور دوران، براى «حُذَیفه بن یمان» دوست قدیمى خود که از اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه و آله) و از شیعیان على (علیه السلام) بود و در زمان عثمان در پست فرماندارى بصره قرار گرفته بود، نوشته است، مى‏آوریم، نامه‏اى که نشان ظلمهائى است که به او روا داشته شده و صبرى است که در برابر ظالمان و ظلم آنها کرده است، و او شکایت خود را به خداوند کرده و انتقام  را به او واگذاشته است.
  31. الهام از روح بلند - این نامه را وقتى ابوذر به دستور عثمان به «ربذة» آن بیابان خشک و سوزان تبعید شده، نوشته است. و در مقابل، حذیفة هم جوابى داده که ما هر دو نامه را در اینجا ذکر مى‏کنیم به این امید که از روح بلند و استوار دوستداران حق الهام گرفته و هر چه بیشتر موفق باشیم.
  32. دو نامه تکان دهنده‏ _ نامه ابوذر به حُذیفه‏ - «به نام خدا، بَعد، اى برادرم طورى از خدا بترس که چشمان تو اشک زیاد بریزد و همیشه مواظب قلب خویش باش! شب زنده دارى و بدن خود را در اطاعت خداوند قرار بده! کسى که مى‏داند سرانجام غضب خداوند آتش است، سزاوار است آن را در نظر داشته باشد و تا وقتى که ندانسته است که خداوند از او راضى شده است، گریه وى ادامه داشته باشد و (در عبادت خدا) شبها بیدار بماند.
  33. درراه خدا از اهل ومال گذشتن - کسى که مى‏داند عاقبت رضایت خداوند بهشت است سزاوار است از حق استقبال نماید تا بوسیله آن سعادتمند گردد و در راه خدا از اهل و مال گذشتن، شب زنده‏دارى کردن، روزه گرفتن، با دست و زبان با ستمگرانى که دین   ندارند، نبرد و مبارزه کردن، براى او آسان و کوچک گردد. تا وقتى که نفهمیده است خداوند از او راضى شده است باید به این اعمال ادامه دهد و به طور حتم تا از دنیا نرود این مطلب را درک نمى‏کند!
  34. خود را بخدا واگذار کنم - هر کسى مایل است در پناه خدا باشد و به رفت و آمد با پیغمبران نائل گردد، باید همین روش را داشته باشد. اى برادرم تو در آن مکان دور راحت هستى و من هم مصیبتها و غمهاى خود را به خدا واگذار مى‏کنم و شکوه این که ستمگران بر من غالب شده‏اند، به خدا مى‏نمایم.
  35. پناه به خدای بزرگ - من ستمگریها و جنایاتى که مى‏شد با چشم خود دیدم و با گوش شنیدم (و روى احساس مسئولیت دین  ى که کردم) بر ضد آنها به مبارزه برخاستم و در نتیجه از بهره خویش محروم شدم، مرا به شهرها بردند و از خویشان و برادران و حرم پیغمبر (صلى الله علیه وآله) دورم کردند و اینک در اینجا غریب شده‏ام. به خداى بزرگ پناه مى‏برم از این که خواسته باشم در مورد امورى که برایم پیش آمده است اظهار نارضایتى (از خدا) نمایم، بلکه به تو اطلاع مى‏دهم که به آنچه خداوند دوست دارد و برایم مقدور کرده است راضى هستم، من این مطلب را براى تو نوشتم تا براى من و عموم مسلمانان دعا کنى و نجات و راحتى را از خداوند مسئلت نمائى و خیر پایان و حسن عاقبت را از او خواستار باشى! والسلام.
  36. نامه حذیفه در پاسخ ابوذر «بنام خدا، نامه تو که در آن مرا بیم داده بودى و از عواقب خویش ترسانده و به مواظبت به جان خود تأکید کرده بودى، به من رسید! اى برادرم تو از زمانهاى پیش نسبت به من و مردمان با ایمان، خیرخواه مهربان و دلسوز بودى و راهنمائى نمودى به‏ رضاى خداوندى که غیر از او خدائى نمى‏باشد و به غیر از فضل و رحمت و منّت بزرگ او چیزى نیست و جز او کسى نیست، که انسان را از غضب وى بازدارد!
  37. مصیبتها و ناراحیتها ی گران - بنابراین آمرزش عمومى و رحمت با وسعت خداوند را از براى خود و خویشان و غیرخویشان و براى جمعیت مسلمانان مسئلت دارم! اى برادر، من از آنچه نوشته و بیان کرده بودى در مورد حرکت و غربت و تبعید خویش با اطلاع شدم! به خدا سوگند اى برادر مصیبتها و ناراحتیهایى که به تو وارد شده است برمن بسیار گران تمام شد! و اگر امکان داشت که آنها با پول برطرف گردد، من با کمال میل حاضر بودم مال خود را در این راه خرج کنم تا خداوند مصیبتهاى شما را برطرف نماید ...»
  38. خیر وخوبی در مصیبتها - تا این که مى‏نویسد: «اى برادر بر آنچه از دست تو رفته است تأسف نخور و در مقابل مصیبتهائى که به تو وارد شده است اندوهگین مباش و آنها را براى خود خیر و خوبى بدان و در انتظار پاداش نیک خداوند باش! اى برادر! من مرگ را از براى خود و تو بهترین اندرزگو مى‏دانم، براى این که فتنه‏هائى بر ما سایه افکنده که همانند پاره‏هاى شب تاریک روى هم انباشته شده و همه را در کام خود فرو برده است! شمشیرها در این آشوبها ظاهر گشته و مرگها در آن مى‏رسد، هر کس بر آنها آگاه شود- و از آنها انتقاد نماید- و در آنها داخل شود و حرکتى داشته باشد- که با آنها مبارزه کند- کشته مى‏گردد!
  39. خدا ترا از شر زمانه حفظ کند- این فتنه‏ها و نکبتها تمام جمعیتها و قبائل عرب را فرا گرفته است، در این زمان هر کس ستمگرتر باشد، عزیزتر است و هر کس پرهیزگارتر باشد، ذلیل‏تر مى‏باشد، خداوند ما و تو را از شر زمانه‏اى که مردمش چنین هستند حفظ کند! من در هر حال و هر وقت از دعا خوددارى نمى‏کنم، چه خداوندى که وعده او خلاف نمى‏شود مى‏فرماید: «مرا بخوانید تا براى شما اجابت کنم، آنانکه از عبادت من تکبر مى‏نمایند به زودى وارد دوزخ خواهند شد». پناه مى‏برم به خدا از این که عبادت او تکبر نمائیم و از اطاعت او رو گردان‏ باشیم، خدا را به رحمت او سوگند مى‏دهم، که به زودى من و تو را از این بلاها نجات دهد و سعادتمند گرداند، والسلام علیکم».
  40. زندگی تلخ را با صبر شرین کنند - آرى پرهیزگاران واقعى زندگى تلخ خود را با صبر شیرین مى‏کنند و با واگذارى انتقام  به خداوند به آن آرامش مى‏بخشند. مرحوم الهى، در ذیل این فراز «و ان بغى علیه صبر حتى یکون الله هو الذى ینتقم له» چنین گوید:
  41. 15- شکیبد گر ز مردم بیند استم‏

     

    که خواهد داد او سلطان عالم‏

    که چون قهرش ستمگر را زبون کرد

     

    بسا طش همچو گردون سرنگون کرد

    ستمگر را به کیفر دست بندد

     

    که بروى ابر گرید برق خندد

    جهان دار المجاز است هشدار

     

    چو گردون زیر دستان را میازار

    بترس از برق آه بى گناهى‏

     

    که سوزد آهى از مه تا به ماهى‏

    رقیب ارجور کرد اى جان صبورى‏

     

    که شد بیداد را کیفر ضرورى‏

    جفا بینى وفا کن ایزدى هست‏

     

    که گر از پا درافتى گیردت دست‏

         

     

    دو گونه است این سخن هشدار و بنیوش‏

     

    یکى گوهر بر از گنجینه هوش‏

    ستم بر شخص اگر رفت از ستمکار

     

    روا باشد که بگذارد به دادار

    وگر بر خلقى آن جور افکند تیر

     

    دلیرى شخص را بایست چون شیر

    که بخشایش ستم بر دیگران را

     

    قوى پنجه کندا ستمگران را

    ستمگر را قوى سر پنجه کردن‏

     

    ضعیفان را بود دل رنجه کردن‏

         

    *** اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

     

وگر خندد چو گل خندد در این باغ‏

 

نه آشوب افکند در باغ چون زاغ‏

غنچه لب گشاید در تبسّم‏

 

که آرد بلبلان را در ترنّم‏

که لبخند نهان خوش چون ربا بست‏

 

چو خنده صبحدم کز آفتابست‏

لب خندان خوش است اما نه چندان‏

 

گل از خنده خزان گرد ببستان‏

بخند اى نازنین لیک بیندیش‏

 

که لبخند فزون دل را کند ریش‏

ببین در قهقهه کبک خرامان‏

 

که چشم باز بر وى گشت خندان‏

     

شنیدم طرفه کبک کوهسارى‏

 

خرامان بود چون زیبا نگارى‏

به خنده کوه را رقصان همى خواست‏

 

نشاطش مى‏فزود و غصّه مى‏کاست‏

به دشت از قهقهه آن کبک دلشاد

 

ز بالا، شاهبازى دیده بگشاد

گرفت آن کبک خندان را به چنگال‏

 

ز بهر طعمه بشکستش پر و بال‏

مبادا ناگهان باز شکارى‏

 

کند بازى به کبک کوهسارى‏

در این محفل تو چون شمع اى خردمند

 

به جان سوز و به لب آهسته مى‏خند

که مى‏ترسم ز لبخند فزونت‏

 

فلک چون غنچه سازد غرق خونت‏

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

   
  • حسین صفرزاده