امیر المومنین-متقین-107- کنارهگیرىاش از روى زهد است 108- معاشرتش توأم با مهربانى است 109- دورىاش از روى تکبر نیست 110- نزدیکىاش به خاطر مکر و خدعه نیست «بعده عمن تباعد عنه زهد و نزاهة
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیر المومنین-متقین-107- کنارهگیرىاش از روى زهد است 108- معاشرتش توأم با مهربانى است
109- دورىاش از روى تکبر نیست 110- نزدیکىاش به خاطر مکر و خدعه نیست «بعده عمن تباعد عنه زهد و نزاهة و دنوه ممن دنا منه لین و رحمة، لیس تباعده بکبر و عظمة و لا دنوه بمکر و خدیعة»
- بسم الله الرحمن الرحیم
*** اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
امیر المومنین-متقین--103 نفس او در زحمت 104- مردم از او در راحت 105- خود را براى آخرت به سختى مىاندازد 106- مردم را در آسایش قرار مىدهد
- «نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحة ا تعب نفسه لا خرته و اراح الناس من نفسه» : نفس او در سختى، و مردم از او در آسایشند، نفس خود را براى آخرت خویش به تعب افکنده و مردم را از خود در راحتى قرار مىدهد.***
- تحمل سخی برای آخرت- شرح: پرهیزگار وقتى ببیند مردم مشکل دارند، خود را به زحمت مىاندازد و چه بسا بىخوابى را بر خود تحمل مىکند تا مشکل آنها را حل کند. چنان عمل کرده که وقتى مردم دچار مشکلى مىشوند، خود به سوى او مىآیند و گوئى او باز کننده گره و حلّال مشکلات است، دائماً به دنبال کارهاى مردم است، تا مردم راحت باشند، گرچه خود ناراحت باشد، ولى این ناراحتى نه به خاطر امور دنیوى و وجهه پیدا کردن است، بلکه براى خدا و توشه برگرفتن براى آخرت است. و به بقاء مىاندیشد و بقاء در آخرت است.
- خدمت به خلق بالا از عبادت - بینش و اندیشه او چنین عملى را به او توصیه مىکند، زیرا بینش او بینشى توحیدى است که خدمت به خلق را بعد از عبادت خالق افضل چیزها مىشمارد. در روایتى از امام عسکرى (علیه السلام) رسیده که «دو خصلت است که بالاى آن چیزى نیست. یکى ایمان به خداوند و دوّمى نفع رساندن به برادران دینى و انسانى» «خصلتان لیس فوقهما شىء الایمان باللّه و نفع الاخوان».
- سختى و راحتى مردم - پرهیزگار مىداند نفس او امر کننده به پلیدیها است (امّاره به سوء) و دشمنى شناخته شده است و از این رو توجه به خواهشهاى آن نمىکند، تا به سختى افتد، سختى او مایه راحتى مردم و راحتى او مایه ناراحتى مردم است، او ظلم به احدى نمىکند و جز آسایش خلق به چیزى نمىاندیشد.
- ظلم به احدی نداشته باشد - از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که از پدران خود نقل کردند، در وصیت و سفارش نبىاکرم (صلى الله علیه و آله) به على (علیه السلام) است که فرمودند: «یا على افضل الجهاد مَنْ اصبَحَ لایهُمّ بِظُلم احَد»: «اى على با فضیلتترین جهاد این است که فرد صبح کند و اهتمام به ظلم احَدى نداشته باشد».
- سرای باقی محل استقرار - نظر پرهیزگاران به آخرت است زیرا آن سراى باقى و محل استقرار ابدى است وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ و هر عاقلى خانه اقامت خود را آباد مىکند، نه منزلگاههاى میان راه را، مولى على (علیه السلام) مىفرمایند: «مَنْ عَمَر دارَ اقامته فهو العاقل»: «کسى که خانه اقامتى خود را بنا کند و آباد سازد، او عاقل است».
- آفریده برای آخرت - در جاى دیگر مىفرمایند: «انّک مخلوق للاخرة فاعمل لها، انّک لم تُخْلَق للدنیا فازهد فیها»: «تو اى انسان، براى آخرت آفریده شدهاى، (تا آنجا سکونت کنى) پس براى آنجا عمل انجام بده و براى دنیا و سکونت در آن آفریده نشدهاى، پس در آن زاهد باش و براى آن کار مکن (هدف را آخرت قرار بده!) » آرى به فرموده مولى على (علیه السلام) هر کس همت خود را براى آخرت قرار داد، به آرزوى خود رسید «مَنْ جعل کلّ همّه لَاخرته ظفر بالمأمول» و هر کس براى دنیا و به قصد دنیا فعالیت کرد دچار خسارت شد.
- مرحوم الهى، در ذیل «نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحة» چنین گوید:
و در ذیل «اتعب نفسه لا خرته» گوید:
به خلق آسایش آرد خویش را رنج |
که جوید در خراب خویشتن گنج |
|
تو نیز ایجان چو مردان وفا کیش |
جهان را نوش باش و خویش را نیش |
|
(الهى) جهد کن تا مىتوانى |
که مردم را به آسایش رسانى |
|
کشد رنج سفر آن جان آگاه |
که یابد ملک جاویدان در این راه |
|
تن آسائى رها کرد آن دل آزاد |
که آساید در اقلیم روان شاد |
|
فرو ماندن به چاه تنپرستى |
روان را جاودان دارد به پستى |
|
پرستش کن وصال دوست بگزین |
|
سفرگاهیست گیتى، باش هشیار |
کز اینجا رفت باید تا بَر یار |
|
ترا رنج سفرگر باشدت هوش |
به منزل چون رسى گردد فراموش |
|
نماند رنج و ماند شادمانى |
در آن دولتسراى جاودانى |
|
- و در ذیل «و اراح الناس من نفسه» گوید:
ز رنج آرد به راحت مردمان را |
نشاند فتنه دور زمان را |
|
همه راحت بود بر خلق بىرنج |
وجودش خلق را شادیست چون گنج |
|
بکوش اى جان که بر بیگانه و خویش |
وجودت نوش شاید بود نِى نیش |
|
چو بتوان شد دواى دردمندان |
نشاید گشت درد مستمندان |
|
به رنج مردم از خورسند گردى |
به زنجیر ستم پابند گردى |
|
و اگر خوشنودى از آسایش خلق |
تو را آسیب دوران نفشُرَد حلق |
|
ز من بنیوش و جاى بد، نکوئى |
به کار خلق کن گر پاک خوئى |
|
****** اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیر المومنین-متقین-107- کنارهگیرىاش از روى زهد است 108- معاشرتش توأم با مهربانى است
- - دورىاش از روى تکبر نیست 110- نزدیکىاش به خاطر مکر و خدعه نیست «بعده عمن تباعد عنه زهد و نزاهة و دنوه ممن دنا منه لین و رحمة، لیس تباعده بکبر و عظمة و لا دنوه بمکر و خدیعة»
- معا شرط توآم با نرمش ومهربانی - دورى او از کسى که از او دورى مىکند از روى زهد و به خاطر پاک ماندن است و معاشرتش با کسى که به او نزدیک مىشود توأم با نرمش و مهربانى است، دورى کردن او از روى تکبر و بزرگى نیست و نزدیک شدن او نیز از روى مکر و نیرنگ نمىباشد.***
- معطف به افراد حق گرا- شرح: پرهیزگار بر طبق دیدگاه توحیدى خود به افرادِ حقگرا منعطف و از افراد باطلگرا دور مىشود، این دور شدن و کنارهگیرى از فرد یا گروهى خاص نه به عنوان تکبر و بزرگى و فخرفروشى است، بلکه به خاطر پاک ماندن و آلوده نشدن به صفات اهل باطل است و نزدیک شدن و تمایل به فرد و گروهى خاص نه به خاطر فریفتن و سوء استفاده باشد، بلکه به خاطر برخورد نرم و آمیخته با مهربانى است،
- همسرا ن در کوی حق - به خاطر این است که آنها همسفران او در کوى حقّند، ملاک دورى و نزدیکى آنها از کسى از روى فساد اخلاق مثل تکبر و مکر و حیله نیست؛ بلکه از روى ارزشهاى بالنده اخلاقى مثل کنارهگیرى از فساد و براساس رحمت و عطوفت است.
- نشود از همه کناره گیری کرد - اساساً فردى که داراى نظم و انضباط است نمىتواند، در همه احوال و با همه متمایل و یا از همه کنارهگیرى کند اگر کسى با همه نرمى نشان داد و به هر دسته و فرقهاى متمایل شد باید رگههاى نفاق را در او جستجو کرد. مگر مىشود انسان با این همه انسانها و این همه افکار جور واجور هماهنگ شود. و اگر با همه تندى کرد، او بیمار است و تعادل روحى ندارد.
- بعضى فقط براى پول کسى رفیق او مىشوند، تا وقتى مثل گاو شیرده، مىشود او را دوشند، او را مىدوشند و تا وقتى مثل شتر، سوارى دهد، سوارى مىکشند، وقتى دیگر بهره نداد مثل تفاله که در دهان است او را دور مىاندازند.
- مکر و حیله تاریکى است - پرهیزگاران از زمره این افراد نیستند که ملاک رفاقت آنها بهرهکشى باشد، پرهیزگاران مانند منافقین نیستند، که وقتى به مؤمنان مىرسند، بگویند ایمان آوردیم و وقتى با دوستان شیطان صفت خود خلوت کردند، بگویند ما با شمائیم و آنها را مسخره کردیم وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ در صفات اخلاقى آنها مکر و حیله راه ندارد، زیرا مکر و حیله تاریکى است که با نورانیت درون آنها سازگار نیس.
- مرحوم الهى قمشهاى، این بلبل گلزار عشق و عرفان در ذیل «بعد عمّن تباعد عنه زهد و نزاهه و دنوه ممن دنى منه لین و رحمة لیس تباعده بکبر و عَظَمَة و لا دُنُوُّه بمکر و خدیعه» چنین مىسراید:
چو دور از خلق گردد در تفرّد |
نزاهت خواهد و زهد و تجرّد |
|
نى از مردم بکبر و ناز دور است |
چنان کز طبع ارباب غرور است |
|
و اگر نزدیک گردد آن وفادار |
بجز اشفاق و رحمت نیستش کار |
|
|
درى از عشق بر دلها گشاید |
|
نى از مکر و فریب آید به نزدیک |
سخن اینجا رسید اى عقل ناهیک |
|
گریز اى عقل کامد عشق خونریز |
و یا پروانه شو، ز آتش مپرهیز |
|
روان بگذار و تن بسپار جانسوز |
دل از شمع جمال شه بیفروز |
|
بر آتش زن که شمع بزم لاهوت |
روزد جان و سوزد جسم ناسوت |
|
بیفشان بال و پرکان طرفه صیاد |
بگیرد جسم و جان را سازد آزاد |
|
***
- روح بىقرار همام به ملکوت پرواز کرد! قال: فصعق همام صعقة کانت نفسه فیها (راوى مىگوید): هنگامى که سخن به اینجا رسید، ناگهان همّام نالهاى از جان برکشید که روحش همراه آن از کالبدش خارج شد.***
- همام درمقابل قلب امام - شرح: آرى اهل معرفت و پرهیزگاران واقعى گاهى به جائى مىرسند که تأثیر موعظه در آنها اینگونه نمودار مىشود، همّام گرچه مردى عابد و زاهد و اهل ریاضت بوده
- چنانکه در روایت کافى آمده «کانَ عابِداً ناسِکاً مُجْتهداً» و گرچه اهل تقوى و قلبش مملوّ از حکمت و روحش سرشار از زیرکى و ذکاوت بوده، چنانکه از سؤالش پیدا است، ولى هر چه قلب او وسیع باشد، در مقابل قلب على (علیه السلام) که چون دریا است، قابل مقایسه نیست، مسلماً قلب کوچک همّام تاب تحمل فشار آن معلومات را نداشت، چون استخر کوچک تحمل آب دریا ندارد
- وجاى تعجب نیست که همّام صیحهاى زند و از هوش رود آن هم از هوش رفتنى که جان خود را روى آن بگذارد!
- تجلّى این حقایق بر قلب همّام، همانند تجلّى الهى بر کوه طور براى موسى (علیه السلام) بود که از عظمت آن مدهوش شد فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً نه فقط موسى (علیه السلام) مدهوش شد که کوه طور با آن سختى و عظمت نیز منهدم شد.
- مرحوم الهى در ذیل این فراز چنین مىسراید:
چون سلطان سخن در سوز و در ساز |
به لحن عشق کرد این قصّه آغاز |
|
سرانجام آن حریف عشق بنیاد |
بزد فریاد و رفت از هوش و جان داد |
|
|
به پاى شمع شد پروانه مدهوش |
|
شنید از گوش دل آواى معشوق |
فکند از شوق سر در پاى معشوق |
|
بلى رسم و ره عشاق این است |
طریق جان فشانیشان چنین است |
|
- تأثیر موعظه بر قلوب مؤمنان
فقال امیرالمؤمنین (علیه السلام) «اما و اللّه لقد کُنتُ اخافها علیه ثمّ قال (علیه السلام): هکذا تصنع المواعظ البالغة باهلها».ترجمه: امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمود: «به خدا قسم من از این پیشامد مىترسیدم سپس فرمود: مواعظ و پند و اندرزهاى بلیغ و رسا به آنان که اهل موعظهاند چنین مىکند».
- حضرت سوگند مى خورند -شرح: حضرت سوگند مى خورند که از این پیشآمد بر همّام مىترسیدند و لذا در ابتدا از جواب تفصیلى اجتناب کردند و به جواب مختصر قناعت کردند «یا همّام اتّق اللّه و احِسن فان اللّه مع الذین اتّقوا و الذین هم محسنون»:
- «اى همّام از خدا بترس و نیکى کن، زیرا خداوند با افراد تقوا پیشه و کسانى است که احسان مىکنند». ولى او به این جواب راضى نشد و اصرار ورزید تا این که امام (علیه السلام) براى او تفصیلا این خطبه را انشاء فرمودند و چه بسا اگر او هنوز هم تحمل مىداشت حضرت به سخنان خود ادامه مىدادند ولى مرگ او حضرت را ساکت و آن دریاى معلومات را که متلاطم شده بود، آرام کرد.
- آرى موعظهاى که از دل برخیزد اینگونه بر دل نشیند، ولى مهم این است که خود را اهل «مواعظ بالغة» کنیم، تا در ما تأثیر گذارد قلبى که از سخنى همچون سنگ شده و قساوت رذائل اخلاقى بر آن حاکم است، موعظه در آن مؤثر نیست، قلبِ رام، پذیرش دارد وگرنه قلب وحشى، گریزان است و از موعظه و پند بیزار!
- مرحوم الهى در ذیل این فراز «فقال امیرالمؤمنین (علیه السلام): اما و الله لقد کنت اخافها علیه» چنین گوید:
- و در ذیل «ثم قال (علیه السلام) هکذا تصنع المواعظ البالغة باهلها» چنین مىگوید:
- سپس مرحوم الهى داستان فضیل بن آیاز را که از سران دزدان بود و مردم بسیار از او وحشت داشتند و در اثر شنیدن آیه «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ»: «آیا وقت آن نرسیده کسانى که ایمان آوردند، قلبشان براى ذکر خداوند خاشع شود» در نیمهشب در وقت دزدى منقلب شده و توبه کرد را به نظم درآورده است تا تأثیر پند را روشن کند.
- حکایت
از آن پس گفت شه زان داشتم بیم |
که دل بازد، کند جان نیز تسلیم |
|
گران بودم سخن گفتن در این باب |
که تابد مهر و گردد ماه بىتاب |
|
برون از پرده افتد راز جانش |
بیاساید ز قید تن روانش |
|
پس آنکه شاه فرمود از سرناز |
که راز این سان کند با محرم راز |
|
اگر سرّ ازل، مَحرم کند گوش |
در افتد تا ابد سرمست و مدهوش |
|
ز دام تن پرد مرغ روانش |
بیاساید ز درد هجر جانش |
|
سخن این بود و پند این بود و راز این |
حق این بود و حقیقت بى مجاز این |
|
شنیدستم فضیل نیک فرجام |
شبى برشد به دزدى بر در و بام |
|
شنید از خانهاى آواز قرآن |
بزد راه دل او راز قرآن |
|
|
بدین خوش نغمه از قرآن نوائى |
|
ز شورانگیز آه عاشقانه |
(الم یأن) همى زد در ترانه |
|
که پوئى تا به کى راه خطا را |
دل آگه شو به یاد آور خدا را |
|
فضیل آن ناله جانسوز بشنید |
پشیمان گشت و راه عشق بگزید |
|
به کنج مسجد آن شب تا سحرگاه |
برآورد از دل افغان وز جگر آه |
|
از آن پس راه و رسم عشق دریافت |
به جانش پرتو توفیق برتافت |
|
سخن کز دل برآید همچو تیرى |
نشیند بر دل روشن ضمیرى |
- فقال له قائل فما بالک یا امیرالمؤمنین فقال (علیه السلام) و یحک ان لکل اجل و قتا لا یعدوه و سببا لا یتجاوزه
- براى هر اجل وقت مشخصى - ترجمه: گویندهاى به حضرت عرض کرد حال و شأن شما چیست اى امیرمؤمنان؟! (اگر موعظه در همّام اثر کرد چرا در شما اثر نکرد که اینگونه غشکنید، و یا اگر بر او ترسان بودید، چرا براى او اینگونه سخن گفتید؟) مولاى متقیان على (علیه السلام) فرمودند: واى بر تو، براى هر اجل و مرگى وقت مشخصى و سبب معینى است که از آن تجاوز نمىکند.
- - از خوارج بود گفت - شرح: کلام حضرت که به اینجا رسید، فردى (که گفتهاند «عبداللّه بن کوّاء» یکى از خوارج بود) از روى اعتراض گفت: «فما بالک یا امیرالمؤمنین» مراد این شخص یکى از این دو چیز بود:1- این موعظه و اندرزهاى بلیغ چرا در خود شما اثر نکرد و بىهوش نشدید. پس واقعیت ندارد وگرنه خود مىبایستى در همان راه بروید.2- چرا این موعظه را به همّام فرمودید با آن که نسبت به او ترسان بودید؟!
- حضرت یک جواب اقناعى که در حدّ فهم شنوندگان و سؤال کننده باشد، فرمودند و حاصل آن جواب این است که هر انسانى اجلى حتمى دارد که مقدّر شده و از وقت خود نه مقدم نه مؤخر مىشود! و نیز علت و سبب مشخصى دارد که قابل تبدیل و تغییر نیست، چنان که خداوند متعال مىفرماید: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ کِتاباً مُؤَجَّلًا»: «هیچ نفسى نمىتواند بمیرد مگر به اذن خداوند که اجَل هر کس در لوح قضاى الهى به وقت معین ثبت است».
- پس مقدر بوده همّام در این وقت و در اثر چنین موعظهاى جان دهد، و این اجل در لوح محفوظ امّ الکتاب ثبت بوده است. ولى من (على (علیه السلام) هنوز وقت مرگم فرا نرسیده (و سبب آن که ضربت ابنملجم مرادى است هنوز نرسیده است).
- ابن ابى الحدید در شرح خود مىگوید: براى حضرت ممکن نبود، فرق بین نفس خود و نفوس آنها را ذکر کنند (که بزرگى نفس من و تحمل آن موجب شد من به حال غشوه نیفتم، ولى نفوس شما مثل من نیست) و آن حال نیز مقتضى ذکر این فرق نبود (زیرا موجب تفضیل نفس و برترى نفس او مىشد) از این رو جوابى اسکاتى دادند که خصم را ساکت کند.
- به عبارت دیگر: جواب وجه اول که چرا خود مولى بىهوش و دچار غشوه نشدند؟ این است که نفوس بشر داراى استعداد و ظرفیت مختلف است، و اولیاء خدا مخصوصاً امیرالمؤمنینعلى (علیه السلام) در حد اعلاى آن قرار گرفتهاند، پیدا است که نیروى نفس قدسى على (علیه السلام) در برابر واردات. الهیه تحمّل بسیار دارد، و با ریاضت و تمرین به درجه وقار و طمأنینه رسیده است، علاوه بر آن که امام (علیه السلام) آن صفات را که براى مؤمنان و متقیان بیان فرمودند، به حدّ اعلا از برکت فیض خداى تعالى در خود مىبیند، از این رو از فقدان آنها متأثر و متألم نمىشود، چون واجد همه آنها است به خلاف همّام که اولا نسبت به مولى ضعف نفس و کمى حوصله دارد
- و ثانیاً فقدان این صفات در او موجب اندوه و افسوس کشنده مىشود و به قول ابن ابى الحدید وسیلهاى که گِل را با آن سوراخ مىکنند، با آن سنگ را نمىشود سوراخ کرد، وسیله اول تأثیرى بسزا و مؤثر در سنگِ استوار نمىکند؛ موعظهاى که قلب همّام را سوراخ مىکند، توان تأثیر بر قلب محکم و استوار مولى را ندارد. و این سبب قریب براى مرگ همّام بود و آنچه مولى جواب دادند که وقت و سبب معینى براى مرگ همّام بود گرچه صحیح است ولى سبب بعید مرگ او بود.
- جواب وجه دوم که اگر مولى ترسان بر همّام بودند، که دچار این پیشآمد شود، چرا جواب تفصیلى دادند؟ باید عرض کنم چنانکه شارح بزرگ نهجالبلاغه ابن میثم بحرانى مىگوید: حضرت بىتابى او را تا حدّ بىهوشى و غشوه توقع و گمان داشتند،
- ولى این گمان را نداشتند که، در این غشوه مرگ او محقق مىشود و یا چنانکه دانشمند محترم آقا سید جواد مصطفوى در شرح خطبه همام در شرح کتاب شریف کافى بعد از آوردن جواب ابن میثم، جواب دیگرى مىدهد که هر کس اجلى و مرگى مقدور دارد و امام آگاه به این سبب بودند و طبق قضاء و قدر الهى نسبت به همّام رفتار کردند، پس نظیر کشتن جوان در داستان خضر و موسى (علیهما السلام) است که قرآن کریم بیان مىکند.
- الهى، این سوخته وسوته دل در ذیل این فراز (فقال له قائِلٌ فَما بالکُ یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) وَیْحَک انَّ لِکُلّ اجَل وَقْتاً لا یَعْدُوه وَسَبَباً لا یَتَجاوَزُه) چنین مىسراید:
- حرفى که شیطان بر زبانت - فَمَهلا لا تَعُد لِمِثلِها فانّما نَفَثَ الشیطان على لسانک ترجمه: پس آرام باش و دیگر اینگونه سخن مگوى این حرفى بود که شیطان بر زبانت نهاد.*** شرح: حضرت پس از جواب آن معترض، او را نهى مىکنند که دیگر چنین اعتراض مکن زیرا این سخن برخاسته از شیطان است
- و شیطان با زبان تو اینگونه سخن مىگوید، اعتراض بر امام از القائات شیطان است و اى کاش اعتراضى در مورد خود بود، این اعتراض در جاى خود نبود و نسبت به امام جا نداشت. و این فرمایش امام درسى است که ببینیم در کجا سخن گوئیم و در کجا اعتراض کنیم و مخاطب را ارزیابى کنیم که کیست، شاید او احاطه به مسائلى دارد که ما آگاه نسبت به آنها نیستیم، پس نسنجیده سخن مگوئید، زیرا چه بسا سخنانى که به عنوان بلندگوى شیطان از زبان ما خارج مىشود و خداوند ما را از شرور او محافظت فرماید.
- الهى این بلبل گلشن راز در ذیل این فراز آخر (فمهلا لا تَعُد لمثلها فانّما نفث الشیطان على لسانک) چنین گوید:
- خداوند ما را در رسیدن هر چه بیشتر به صفات متقیان یارى فرماید و ما را از نصیب آنها بهرهمند گرداند.
- بحمداللّه شرح این خطبه شریف پس از قریب دو سال و نیم در شامگاه ولادت رسول گرامى (صلى الله علیه و آله) و امام صادق (علیه السلام) در کنار مرقد منوّر حضرت معصومه (علیها السلام) به پایان رسید.
فضولى گفت شه را، در تو چون بود |
که آواى تو این تأثیر ننمود |
|
شه از گفتار آن نادان برآشفت |
به پاسخ بهر تعلیمش چنین گفت |
|
که بر بخت سیاهت واى و صد واى |
ز خواب جهل زین پس دیده بگشاى |
|
که هر مرگى ز فرمان ازل خواست |
بهنگامى و شرطى بى کم و کاست |
|
فضولى گفت شه را، در تو چون بود |
که آواى تو این تأثیر ننمود |
|
شه از گفتار آن نادان برآشفت |
به پاسخ بهر تعلیمش چنین گفت |
|
که بر بخت سیاهت واى و صد واى |
ز خواب جهل زین پس دیده بگشاى |
|
که هر مرگى ز فرمان ازل خواست |
بهنگامى و شرطى بى کم و کاست |
|
از این پس بو الفضولى را زبان سوز |
ز شیطان، زشت گفتارى میاموز |
|
مبادا دیگر این ناخوش بیانت |
که دیو افکند بى شک بر زبانت |
|
بسا کازرده گوش مستمندان |
نواى دلخراش خود پسندان |
|
بسا خاموش گردد بلبل باغ |
چو آهنگ مخالف برکشد زاغ |
|
اللّهم وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ و تَرضى وَ السَّلام على مَن اتبَعَ الهُدى
- اکبر خادم الذاکرین (خادمى)- قم 17 ربیع الاول 1411 برابر با 16 مهرماه 1369
اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج2، ص: 603 - اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۲/۰۴/۱۵