پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۱۶۳ مطلب با موضوع «امیرالمومنین» ثبت شده است

۰۳
مرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.

  1. فهرست نهج البلاغه - امیر المومنین – خطبه متقین 3-آفرینش موجودات 1-
  2. بی نیاز اطاعت و در امان معصیت
  3. گر جمله کائنات کافر گردند
  4. نیاز به چهار علت –:1. علت فاعلى 2. علت مادى 3. علت صورى 4. علت غایى‏--
  5. بر واجب‏الوجود - این چهار علت حاکم بر او نیست،- اوغنى بالذات است،
  6. خلق کردن ما هم مستثنى از این 4 علت نبوده است:
  7. علت غایى عبادت است،-
  8. هدف خلقت چیست؟ -
  9. ذهن بشر القاء شد - حکمت خلقت و آفرینش-
  10. 1. هدف آفرینش‏ پله اول او مطلق کمال است
  11. خدابر سر مامنت گذاشت –
  12. اوست سرچشمه همه فضائل - خداوند مجمع صفات ثبوتیه و سلبیه است،
  13.  صفات ثبوتیه صفاتى است که شائبه نقص و محدودیتى در آن نیست
  14. 8 صفت ثبوتى و 7 صفت سلبى قادر و عالم و حىّ است و مرید و مدرک‏..... هم قدیم و ابدى هم متکلم صادق‏ ..... نه مرکب بود و جسم، نه مرئى نه محلّ ..... بى‏شریک است و معانى تو غنى دان خالق..در بیت اول 8 صفت ثبوتى است بعد 7صفت سلبی
  15. و مراد از محلّ این است که خداوند محلّ حوادث نیست
  16. 2. دائماً افاضه فیض مى‏نماید،- هدف آفرینش‏ پله دوم کمال مطلق فیاض است:
  17. 3. هدف آفرینش‏ پله سوم
  18. امّا دلیل نقلى، در قرآن بر رد اشاعره -1.
  19. اما دلیل عقلى بر رد اشاعره –
  20. تا گنج پنهانى شناخته شود – و دوست داشتم که شناخته شوم
  21. ثانیاً سودگنج به که مرسد ؟
  22. درک کمال  لذت اوست-
  23. 4. هدف آفرینش‏ پله چهارم – حرکت بسوی کمال مطلق –
  24. کمال مطلق که وجود – مسابقه کسب کمال
  25. اصلا مگر زور بود در دیر خراب آباد –
  26. 1. براى حفظ و صیانت یکایک-  
  27. 2. از قلمرو اختیار فراتر –
  28. 3. اقتضا نظام جامعه –
  29. پس اصل آفرینش هم اختیارى نیست –
  30. 5. هدف آفرینش‏ پله پنج -تکامل،
  31. هر عرضى باید در نهایت به ذاتى متکى باشد –
  32. خلقت و آفرینش انسان‏  ابتدا
  33. دور باطل است -علما منطق و فلسفه
  34. تسلسل باطل است -دوم: تسلسل
  35. هدفى فوق آن هدف –
  36. 1.آبرویِی فوق آبرو-
  37. 2. رفاهی فوق رفاه –
  38. قله شرافت - درجنبه معنوى
  39. بعد از تبیین حکم عقل ببینیم نقل چه مى‏گوید:
  40. 1.هدف آفرینش  - احاطه علمی
  41. ..هدف آفرینش - عبادت (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ)
  42. 3.هدف آفرینش – برتری عمل اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم –
  • حسین صفرزاده
۰۳
مرداد

سرفصل های شرح 110 صفت متقین (خطبه همام )

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

امیر المومنین نهج البلاغه 110 صفت متقین (خطبه همام ) 2 [مقدمه آیت الله مکارم شیرازی‏]

  1. نقش اخلاق در زندگى انسانها نمى‏دانم چرا هنگامى که سخن از «اخلاق» به میان مى‏آید بسیارى از مردم، حتى بعضى از اهل فضل و دانش، آن را یک امر مستحبى، و در حاشیه زندگى مى‏دانند، درحالى که غالب مشکلات فردى و اجتماعى که با آن دست به گریبان هستیم، دقیقاً و مسلماً ناشى از ضعفهاى اخلاقى‏ مااست،
  2. آرى اخلاق سرمایه اصلى اقوام
  3. «تهذیب نفوس» -
  4. در همین راستا توفیق الهى 
  5. این درسها که از سیماى جمهورى اسلامى
  6. اینجانب به مقدارى که وقت اجازه مى‏داد
  7. 1- جامع ترین خطبه نهج البلاغه در زمینه اخلاق – 
  8. 2- یکصد و ده صفت – 
  9. 3- روح ودل روشن –
  10. لذا مطالعه دقیق این خطبه نورانى
  11. [مقدمه مولف‏] - بسم اللّه الرحمن الرحیم
  12. و دگر بار با همین سنجش، سیره نبویه
  13. اینجانب از سابق علاقه عجیبى نسبت به خطبه متقین
  14. تا این که در ماه مبارک رمضان
  15. سپس با مطالعه کتب و منابع مختلف
  16. علم را با نوشتن در بند و قید کنید –
  17. علم امام متقین امیر المومنین – 
  18. آن شاگردى که در این مکتب
  19. برصاحبان علم حقیقى، مستور مانده –
  20. او در مکتب نبوى به درجه استادى رسید
  21. او آمد تا باغبانى براى به ثمر رساندن
  22. «خطبه همّام)) » دستورالعملى است
  23. «خطبه همّام)) » صحنه‏اى از تأثیر
  24. «خطبه همّام)) » مقام تأثیر سخن
  25. «خطبه همّام)) » از معروف‏ترین خطب
  26. «خطبه همّام)) » در هر یک از قرون
  27. «خطبه همّام))» - آنان‏ که در حصرت صیحه‏اى همّامى
  28. «خطبه همّام)) » - به هر حال امید است
  29. «خطبه همّام)) » - لازم به ذکر است
  30. «خطبه همّام)) » - از آنجا که انسان
  31. حقیقت تقوى‏ ومنْ خُطْبِة  لُه (علیه السلام)
  32. (همّام)) ) که مردى عابد – 
  33. ولى همّام)  به این جواب مجمل قانع نشد
  34. شرح: همّام)  یکى از یاران پرهیزکار
  35. درباره علت- تامّل على (علیه السلام) 
  36. 1. در آن مجلس افراد بیگانه
  37. 2. شوق و عطش همّام) با تأمّل
  38. 3. ادب سؤال و جواب ایجاب مى‏کرد
  39. 4. برای هر اجلی وقتی هست- 
  40. معارف قطره چکانی قطره ای –

نکته (گوش نامحرم نباشد جاى پیغام سروش).

نکته تهذیب نفوس . تذکیه قلوب . تکمیل مکارم اخلاق .

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۳
مرداد

 

سرفصل های شرح 110 صفت متقین (خطبه همام )

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

امیر المومنین نهج البلاغه 110 صفت متقین (خطبه همام ) [مقدمه آیت الله مکارم شیرازی‏]

  1. نقش اخلاق در زندگى انسانها نمى‏دانم چرا هنگامى که سخن از «اخلاق» به میان مى‏آید بسیارى از مردم، حتى بعضى از اهل فضل و دانش، آن را یک امر مستحبى، و در حاشیه زندگى مى‏دانند، درحالى که غالب مشکلات فردى و اجتماعى که با آن دست به گریبان هستیم، دقیقاً و مسلماً ناشى از ضعفهاى اخلاقى‏ مااست،
  2. آرى اخلاق سرمایه اصلى اقوام
  3. «تهذیب نفوس» -
  4. در همین راستا توفیق الهى 
  5. این درسها که از سیماى جمهورى اسلامى
  6. اینجانب به مقدارى که وقت اجازه مى‏داد
  7. 1- جامع ترین خطبه نهج البلاغه در زمینه اخلاق – 
  8. 2- یکصد و ده صفت – 
  9. 3- روح ودل روشن –
  10. لذا مطالعه دقیق این خطبه نورانى
  11. [مقدمه مولف‏] - بسم اللّه الرحمن الرحیم
  12. و دگر بار با همین سنجش، سیره نبویه
  13. اینجانب از سابق علاقه عجیبى نسبت به خطبه متقین
  14. تا این که در ماه مبارک رمضان
  15. سپس با مطالعه کتب و منابع مختلف
  16. علم را با نوشتن در بند و قید کنید –
  17. علم امام متقین امیر المومنین – 
  18. آن شاگردى که در این مکتب
  19. برصاحبان علم حقیقى، مستور مانده –
  20. او در مکتب نبوى به درجه استادى رسید
  21. او آمد تا باغبانى براى به ثمر رساندن
  22. «خطبه همّام)) » دستورالعملى است
  23. «خطبه همّام)) » صحنه‏اى از تأثیر
  24. «خطبه همّام)) » مقام تأثیر سخن
  25. «خطبه همّام)) » از معروف‏ترین خطب
  26. «خطبه همّام)) » در هر یک از قرون
  27. «خطبه همّام))» - آنان‏ که در حصرت صیحه‏اى همّامى
  28. «خطبه همّام)) » - به هر حال امید است
  29. «خطبه همّام)) » - لازم به ذکر است
  30. «خطبه همّام)) » - از آنجا که انسان
  31. حقیقت تقوى‏ ومنْ خُطْبِة  لُه (علیه السلام)
  32. (همّام)) ) که مردى عابد – 
  33. ولى همّام)  به این جواب مجمل قانع نشد
  34. شرح: همّام)  یکى از یاران پرهیزکار
  35. درباره علت- تامّل على (علیه السلام) 
  36. 1. در آن مجلس افراد بیگانه
  37. 2. شوق و عطش همّام) با تأمّل
  38. 3. ادب سؤال و جواب ایجاب مى‏کرد
  39. 4. برای هر اجلی وقتی هست- 
  40. معارف قطره چکانی قطره ای –

نکته (گوش نامحرم نباشد جاى پیغام سروش).

نکته تهذیب نفوس . تذکیه قلوب . تکمیل مکارم اخلاق .

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۳
مرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.

نهج البلاغه - امیرالمومنین – خطبه متقین 3-آفرینش موجودات 1-‏

  1. بی نیاز اطاعت و در امان معصیت «اما بعد، فان سبحانه و تعالى خلق الخلق- حین خلقهم- غنیا عن طاعتهم، آمنا من معصیتهم، لا نه لا تضره معصیة من عصاه، و لا تنفعه طاعة من اطاعه.» ترجمه: «خداوند سبحان هنگام آفرینش خلق از طاعت و بندگى‏شان بى‏نیاز و از معصیت و نافرمانى آنها در امان بود، زیرا معصیت گناهکاران او را زیانى نرساند، و طاعت فرمانبرداران سودى به او نمى‏رساند.»***
  2. گر جمله کائنات کافر گردند - شرح: حضرت در ابتدا سخنان شیواى خود مقدمه‏اى را متذکر مى‏شوند که: مبادا فکر کنید اگر مردم داراى صفاتى که ذکر مى‏کنم شدند، و درون لباس تقوى خزیدند، و متعبّد شدند، نفعى به خداوند عاید نمى‏شود، و اگر کسى متخلّق به این صفات اخلاقى نشد، و طریق معصیت را پیش گرفت، ضررى به ساحت مقدّس الهى نمى‏زند زیرا: گر جمله کائنات کافر گردند .... بر دامن کبریاش ننشیند گرد.
  3. نیاز به چهار علت - براى روشن شدن این مطلب لازم مى‏دانم مقدّمه‏اى را یادآور شوم: هر موجود ممکن و هر مخلوقى حتى وجود ما به چهار علت براى پیدایش خود نیاز دارد که: اگر یکى از آنها منتفى شود، معلول هم منتفى مى‏شود:1. علت فاعلى 2. علت مادى 3. علت صورى 4. علت غایى‏--براى واضح شدن مطلب مثالى بزنم، فرض کنید شخصى مى‏خواهد ساختمانى را براى سکونت خود تهیه کند، بنایى که این خانه را مى‏سازد علت فاعلى، و مصالح لازم این خانه اعم از آهن، گچ، آجر، سیمان و غیره علت مادى، و شکل و هیئت و صورت این خانه علت صورى، و سکونت در این خانه علت غایى است. علت غایى از نظر تحصّل ذهنى مقدم بر سایر علل است، و از نظر تحقق خارجى موخر از همه، به عبارت واضح‏تر در مثالى که زده شد، ابتدا انسان به فکر سکونت مى‏افتد یعنى ابتدا علت غایى (سکونت درمسکنى) در ذهن حاصل و محقق شده و بعد از این که علت فاعلى و مادى و صورى تأمین شد، علت غایى که سکونت بود، حاصل مى‏شود.
  4. بر واجب‏الوجود - این چهار علت حاکم بر او نیست،- غنى بالذات است،  این چهار علت براى هر موجودى ممکن و مخلوقى لازم و ضرورى است، ولى واجب‏الوجود و خداوند متعال که مخلوق و مقهور چیزى نیست، این چهار علت حاکم بر او نیست، زیرا او غنى بالذات است، نه فقیر، به خلاف ما که سر تا پا محتاج و فقیریم و مهر سیه‏رویى بر پشت ما خورده که:                       سیه رویى ز ممکن در دو عالم .... جدا هرگز نشد و اللّه عالم‏ . من نمى‏گویم که خالق خود فرموده است: (أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ) و سازنده ماشین پیکر ما از دیگران آگاه‏تر به مصنوع خود است.
  5. خلق کردن ما هم مستثنى از این 4 علت نبوده است: 1. علت فاعلى که خداوند است 2. علت مادى که مواد تشکیل دهنده ساختمان بدنهاى ما است 3. علت صورى که هیئت آنها است 4. علت غایى که تکامل و رسیدن به لقاء الهى است. و در آینده نزدیک انشاءاللّه درباره آن مشروحاً صحبت خواهم کرد.
  6. علت غایى عبادت است،- مولى على (علیه السلام) براى جلوگیرى از توهّم این که خلقت خداوند هم مثل ما که خانه مى‏سازیم تا نفع ببریم، به صورت انتفاعى براى خودش است، و علت غایى آن عبادت است، به مقتضاى‏ «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» : «جن و انس را خلق نکردم مگر این که عبادت کنند مرا»، و نفعى به خداوند از طریق عبادت مى‏رسد، و در مقابل به قرینه مقابله در صورت معصیت ضررى مى‏رسد، مى‏فرمایند: چنین نیست، خداوند بى‏نیاز از طاعت مطیعین و ایمن از عصیان عصیانگر است.
  7. هدف خلقت چیست؟ - اینجا سؤالاتى پیش مى‏آید که: پس هدف خلقت چیست؟ و نفع این خلقت عاید چه فردى یا افرادى مى‏شود؟ در جواب این سؤالات و سؤالات دیگر در زمینه آفرینش، باید به بررسى هدف آفرینش بپردازیم: هدف آفرینش‏ براى رسیدن به پاسخ سؤالات از هدف آفرینش، از پلکانى که داراى 5 عدد پله است یارى مى‏جوییم:
  8. ذهن بشر القاء شد - حکمت خلقت و آفرینش-  شاید بتوان گفت اولین سؤالى که به ذهن بشر القاء شد بلکه قبل از آن از ذهن شیطان تراوش کرد سؤال و شبهه در حکمت خلقت و آفرینش بود، مرحوم خویى در جلد 2 از صفحه 76 به بعد شرح نهج‏البلاغه مى‏گوید: از مارى شارح اناجیل اربعه حکایت مى‏کند که شیطان بعد از تمردّ از سجده کردن 7 شبه به ذهن ملائکه القاء کرد 1. حکمت خلقت ابلیس و به تعبیرى حکمت کل آفرینش 2. فایده تکلیف 3. علت مکلف شدنش به سجده 4. علت عقاب کردن او بعد از عصیانش 5. علت تمکّن دادن به او براى دخول در بهشت و وسوسه آدم علیه‏السّلام 6. چرا خداوند او را بر فرزندان آدم مسلط کرد 7. چرا خداوند به او مهلت داد،  مرحوم صدرالمتألهین در دو کتاب مفتاح‏الغیب و شرح اصول کافى جواب اعتراضات را داده‏اند بدون این که متمایل به مشرب جبریه شوند.
  9. 1. هدف آفرینش‏ پله اول او مطلق کمال است- و اجب الوجود کمال مطلق و مطلق کمال است: خداوند متعال کمالى است که شائبه نقصان و ضد تکامل و ضد ارزش در او راه ندارد، او موجودى است که: حاوى و دربردارنده تمام کمالات و بى‏نهایت است، بى‏نهایت به اضافه 1 یا منهاى 1 یا ضرب در 1000 یا تقسیم بر 2 حاصل بى‏نهایت است، پس او خالى از هر نقصى است و خالى از نقص و کمبود، احتیاج به عبادت ما ندارد که رفع نیاز کند، و از معصیت ما ضربه‏اى ببیند، حتى ما نمى‏توانیم با اسلام خود منّتى بر ساحت خداوندى بنهیم، بلکه او بر ما منّت دارد، که خودش به پیامبرش فرمود: (یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ): «آنهابر تو اى پیامبر به خاطر اسلام آوردنشان منت مى‏گذارند بگو منت نگذارید بر من اسلامتان را، بلکه خداوند منت بر شما گذارده که هدایت کرد شما را براى ایمان آوردن.»
  10. خدابر سر مامنت گذاشت - بله، مثل این است که بیمار در اثر خوردن دوایى که دکتر تجویز کرده و بهبودى یافته، نزد دکتر برود و از او جایزه بخواهد و بر سرش منّت گذارد که من دواها را خوردم و درمان شدم، اى غافل، دکتر باید بر سرت منت گذارد که تو را از چنگال بیمارى و مرگ نجات داد نه تو نسبت به او.
  11. اوست سرچشمه همه فضائل - از بحث منحرف نشویم، خداوند مجمع صفات ثبوتیه و سلبیه است، او منبع و سرچشمه همه فضائل است که: إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ‏ : «هیچ شیئى نیست مگر این که خزائن و منابع آن نزد ماست». هیچ علم و قدرتى و هیچ شوکتى و عظمتى و هیچ سطوت و اقتدارى دیده نمى‏شود الا این که از کانال منبع الهى سرچشمه گرفته است، اگر من هم چیزى دارم از آن اقیانوس مواج است و از اعطاى او که در ذیل همین آیه دارد: «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»: «و از چیزهایى که خزائن و منابع آن نزد ماست، به افراد اعطا نمى‏کنیم الا به قدر معلومى» به قدرى که افراد صلاحیّت و لیقات پذیرش آن را دارند. به آنها اعطا مى‏شود، هر کس به اندازه ظرف وجودى خودش از باران رحمت الهى بهره‏مند مى‏شود.
  12.  صفات ثبوتیه صفاتى است که شائبه نقص و محدودیتى در آن نیست و عقل از کمالى از کمالات الهیه از مقام ذات او انتزاع کرده، و براى آن ذات اثبات مى‏کند، مثل علم و قدرت و این صفات عین ذات او است و صفات سلبیه به خلاف ثبوتیه صفاتى است که در ان شائبه نقص و محدودیتى است، مثل ترکیب و داراى جسم بودن، اینگونه صفات را عقل از ذات الهى سلب مى‏کند، و با این توضیح روشن مى‏شود، که صفات ثبوتیه و سلبیه بى‏نهایت قابل تصور و شمارش است ولى در کتب کلامیه 8 صفت ثبوتى و 7 صفت سلبى را محل بحث قرار داده‏اند
  13. 8 صفت ثبوتى و 7 صفت سلبى را در دو بیت به نظم آورده‏اند به این ترتیب: قادر و عالم و حىّ است و مرید و مدرک‏..... هم قدیم و ابدى هم متکلم صادق‏ ..... نه مرکب بود و جسم، نه مرئى نه محلّ ..... بى‏شریک است و معانى تو غنى دان خالق..در بیت اول 8 صفت ثبوتى است و قدیم و ابدى یک صفت شمرده و محسوب مى‏شوند، در بیت دوم هم 7 صفت سلبى است
  14. و مراد از محلّ این است که خداوند محلّ حوادث نیست و اوصاف او عین ذات او است، نه این که حادث باشند و الا لازم مى‏آید تغیّر و محذورات دیگرى که در کتب کلامى یادآور شده‏اند، مراد از معانى هم این است که خداوند داراى معانى و احوال نیست یعنى صفات او مثل قدرت و علم ما عارض بر ذات نیست، بلکه عین ذات او است و مراد از غنى یعنى سلب بى‏نیازى و این که خداوند نیازمند و محتاج نیست، معانى بقیه لغات واضح است، براى اطلاع بیشتر به کتب کلامى و اصول عقاید رجوع شود.
  15. 2. دائماً افاضه فیض مى‏نماید،- هدف آفرینش‏ پله دوم کمال مطلق فیاض است: کمال مطلق و دارنده خزائن و منابع اشیا اعم از علم و قدرت و غیره. نور پراکنى و نورافشانى مى‏کند، او دائماً افاضه فیض مى‏نماید، خورشید که کمالى درحد خود است، نورافشانى مى‏کند، امّانه به خاطر رفع احتیاجى که خود دارد، بلکه براى رفع احتیاج طالبان فیض و کسانى که نقصانى در نورانیّت دارند، و هرچه کمال بالاتر رود تا به بى‏نهایت رسد، بى‏نهایت نور و فیض از خود اشاعه مى‏کند، تا هر فردى با ظرف وجودى خود و لیاقت اکتسابى خود چه مقدار برداشت نماید، هرچه ظرف و سعه وجودى گسترده‏تر شود، بیشتر دریافت نور مى‏نماید کما این که ظرف هرچه بزرگ‏تر باشد باران در آن بیشتر مجتمع مى‏شود، على (علیه السلام) به کمیل فرمود: «ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعیها»: «این قلبها ظرفهایى است که بهترین آنها نگاهدارنده‏ترین آنها است و به تعبیر دیگر وسیع‏ترین آنها است.»
  16. 3. هدف آفرینش‏ پله سوم- افعال خداوند معلل به اغراض و هدفدار است: علماى بزرگوار از شیعه و فرقه معتزله از اهل تسنن متّفق هستند که افعال خداوند روى غرضها و غایاتى صادر مى‏شود به خلاف فرقه اشاعره از اهل تسنن که قائل‏اند افعال خداوند، داراى اغراض نیست، زیرا همان گونه که ما کارى را انجام مى‏دهیم تا به اغراض آن رفع نیاز کنیم مثلًا وقتى خانه مى‏سازیم، براى رفع نیازمان به مسکن است، لازم مى‏آید خداوند نقصانى در او باشد و با این غرض رفع آن نقصان را کرده و مستکمل شود، و این بالضروره باطل است، زیرا خداوند را نقصانى نیست که رفع آن کند. ادلّه عدلیه یعنى شیعه و معتزله در هدفدار بودن افعال الهى و در ردّ اشاعره‏ که در درّه قیاس و تشبیه گرفتار شده‏اند، و خالق را به مخلوق تشبیه کرده‏اند، دو دسته دلیل نقلى و عقلى است: امّا نقلى، در قرآن آیاتى است که مورد استشهاد آنها قرار گرفته و براى نمونه 3 آیه را ذکر مى‏کنیم:
  17. امّا دلیل نقلى، در قرآن بر رد اشاعره -1. أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ‏.«آیا چنین مى‏پندارید که ما شما را عبث آفریدیم و فکر مى‏کنید بازگشت شما به سوى ما نیست»؟2. ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ‏ «خداوند مى‏فرماید جن و انس را خلق نکردم مگر براى این که عبادت کنند مرا.»3. ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ‏ ضن‏ الَّذِینَ کَفَرُوا «ما آسمان و زمین و هرچه بین آنها است را باطل نیافریدیم و بى‏هدف بودن عالم خلقت، گمان کافرین است» از این سه آیه روشن شد که خلقت خداوند از روى غرض و هدفى بوده است.
  18. اما دلیل عقلى بر رد اشاعره - این است که اگر افعال خداوند بدون غرض باشد، عبث و کارى بى‏فایده و لغو است و این قبیح است و قبیح از حکیمى چون خداوند صادر نمى‏شود.و اما در جواب اشاعره که گفتند: «غرض‏دار بودن افعال الهى موجب استکمال نقصى است» مى‏گوییم: این درصورتى است که غرض عاید به خداوند باشد، درحالى که چنین نیست، بلکه نفع افعال او یا به بندگان برمى‏گردد یا به کل نظام وجود بازگشت مى‏کند. با این توضیح روشن شد: افعال خداوند هدفدار است، و الا عبث و لغو لازم مى‏آید و بر حکیمى از مخلوقات قبیح است، چه رسد به خالق حکما که تعالى اللّه عن ذلک علواً کبیرا (خداوند متعال دور از چنین پندارهاى باطلى است که به او نسبت قبیح داده شود).
  19. تا گنج پنهانى شناخته شود - در ذیل این بحث به حدیث قدسى معروف «کنت کنزا مخفیا» اشاره شود، که بعضى خیال مى‏کنند، این حدیث شاهدى براى این مطلب است که خداوند نفعى از خلقتش مى‏برد، ولى بعد از بررسى روشن خواهد شد که یکى از ادلّه عدلیه از سنت مى‏تواند همین حدیث باشد «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَاجْبَبْتُ انْ اعْرَفُ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَى اعْرَف» خداوند مى‏فرماید: من کنز و گنج پنهانى بودم، و دوست داشتم که شناخته شوم به همین جهت خلق کردم مخلوقات را تا شناخته شوم.ظاهر این حدیث نشان مى‏دهد که خداوند از هدف و غرض خلقت خود سود و فایده‏اى برده و آن شناخته شدن او است، ولى در جواب باید گفت: اولًا سند این حدیث ضعیف و مرسل است، یعنى در سلسله سند ارسال حاصل شده و این موجب ضعف و عدم اعتبار حدیث است.
  20. ثانیاً سودگنج به که مرسد ؟ اگر گنجى را عده‏اى بیابند نفع آن به گنج مى‏رسد یا به یابندگان آن؟ مسلّماً به یابندگان نفعى رسیده، در بحث ما هم عارفان الهى سود برده‏اند نه خداوندى که به عنوان گنج پنهانى خود را معرفى مى‏کند، بله عارفان و یابندگان او سود مى‏برند، و سرمایه عظیمى مى‏اندوزند، و اى کاش ما هم در زمره اینان بودیم، و آرزوى قلبیمان و زمزمه لبانمان این بود که: «ما از تو، به غیر تو نداریم تمنا».
  21. درک کمال  لذت اوست- اگر گفته شود در نهایت خداوند از شناخت خود لذت مى‏برد، و در منابع اسلامى اشاراتى هم هست، در بعضى آیات مى‏گویند خداوند خشنود مى‏شود، و امثال اینگونه تعبیر، در جواب خواهیم گفت: فلاسفه مى‏گویند رضایت خداوند به خاطر رفع نیاز نمى‏باشد، زیرا نقصان و کمبودى ندارد تا زیادتى در او تصور شود، بلکه درک کمال داشتن لذت او است و کمالى که کمالات ما اشعه‏اى از اشعه‏هاى آن کمال وسیع و گسترده است، بله گاهى قرآن تعبیراتى دراد که افراد نادان از آن گمان نقص مى‏کنند درحالى که خداوند گاهى از روى لطفش چنین تعابیرى مى‏نماید مثلًا در قرآن است که: (مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ): «چه کسى است که به خداوند قرض نیکو دهد تا خداوند به او چندین برابر برگرداند» درحالى که همه چیز حتى جان قرض‏دهنده از آن او است این کمال لطف او است که مى‏گوید: آنچه را من خودم به شما دادم، به من قرض دهید، آن هم قرض و وام ربوى که براى غیر خدا حرام است، چه مى‏گوید؟ پول از او و وام دادن از ما، آن هم با سود کلان.
  22. 4. هدف آفرینش‏ پله چهارم – حرکت بسوی کمال مطلق - هستى مساوى با کمال است: معدومى را به ظهور رساندن و لباس هستى بر قامت آن پوشاندن، یعنى رساندن آن به اولین درجه تکامل، پس هستى مساوى با کمال است که به تدریج هرچه سعه وجودى او بیشتر شود و کسب فضائل و مکرمت‏هاى اخلاقى نماید، این کمال رشد کرده و به موازات رشد جسمانى، رشد روحانى را هم به دنبال دارد. انسان‏ها در حقیقت کاروانى هستند که از سرحد عدم حرکت کرده و به سوى کمال مطلق که ذات پاک الهى است حرکت مى‏نمایند. رهرو منزل عشقیم ز سرحد عدم ..... تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‏ایم
  23. کمال مطلق که وجود مسابقه کسب کمال - رسیدن از عدمستان به وجودستان مسافت طولانى را مى‏طلبد که در صورت چنین رسیدنى، موجود سیرکننده متکامل شده است، اگر صفر را که جزو اقلیم اعداد نیست با جهشى به اولین مرحله اعداد یعنى عدد یک رسانیم، به او کمال داده‏ایم، و اگر به تدریج او را به بى‏نهایت رسانیم که ماوراء ناحیه اعداد است، مراحل مختلف تکامل را طى کرده است، پس تکامل به تشکیک است، یعنى دو مراتب و صاحب مراحل است که این مراحل مابین دو سرحد عدم و بى‏نهایت را اشغال کرده است و از اینجا مشخص مى‏شود که خداوند ما را با لطف بى‏کرانش به اولین سرمنزل کمال یعنى وجود انسانى رسانید، و سپس ما را در بین عدم یعنى بى‏کمالى و بى‏نهایت یعنى کمال مطلق که وجود است، رها کرد تا هر کس با اراده خود وسیله ارسال رسل و انزال کتب در مسابقه کسب کمال شرکت کند، و سعى کند تا هرچه بیشتر این مراحل را پشت سر گذارد.
  24. اصلا مگر زور بود در دیر خراب آباد - و اگر گفته شود چرا خداوند ما را یک مرتبه به سرحد کمال نرسانید؟ در جواب مى‏گوئیم: صدق کمال و حقیقت آن وقتى تجلى مى‏کند که افعال با اراده و اختیار صادر شود نه با جبر و زور، اگرچه براى اعطاى مرحله اول کمال، خداوند با کسى مشورت نکرد، و باید این کمال اول اجبارى باشد. اگر گفته شود ما این تکامل را نمى‏خواستیم و اصلًا میل نداشتیم قدم به عرصه وجود گذاریم، تا با این همه مشکلات روبرو شده و با آنها دست و پنجه نرم کنیم و آمیخته با رنج و درد گردیم که خودش فرمود: (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ) و اصلًا مگر زور بود که در این دیر خراب‏آباد آئیم تا بخواهیم به کمال‏  برسیم؟! در جواب خواهیم گفت بله، بسیارى از چیزها اجبارى است، براى واضح شدن مطلب مثال‏هایى مى‏زنیم:
  25. 1. براى حفظ و صیانت یکایک-  اگر در شهرى بیمارى واگیردارى شیوع پیدا کند، مقامات دولتى همه اهل آن شهر را واکسینه مى‏کنند، تا مردم از بیمارى در امان باشند، حال اگر درب منزل شما را بزنند و بگویند آقا باید واکسن بزنید، اگر بگوئید مگر زور است من نمى‏خواهم بزنم، در این صورت اعتنا به اختیار شما نکرده و به زور شما را واکسن مى‏زنند چرا؟ زیرا اینجا قلمرو اختیار شما نیست، اینجا جایى است که براى حفظ و صیانت یکایک نفوس جامعه باید شما هم تحت پوشش واکسیناسیون قرار گیرید.
  26. 2. از قلمرو اختیار فراتر - اگر کسى سم بخورد به زور او را وادار به استفراغ و شستشوى معده مى‏کنند، و اگر بگوید به شما ربطى ندارد من مى‏خواهم خودکشى کنم، جان خودم است، مى‏خواهم از درد و رنج دنیا آزاد شوم! به هیچ وجه به حرف او اعتنا نمى‏شود چرا؟ زیرا او پا را از قلمرو اختیار فراتر نهاده و اینجا مرحله‏اى است که باید او را نجات داد اگرچه خودش راضى نباشد.
  27. 3. اقتضا نظام جامعه - در بعضى کشورها وقتى نوزادى به دنیا مى‏آید، نامش از طریق اداره آمار به آموزش و پرورش داده مى‏شود، و زمانى که به حد 6 سالگى رسید، همان طور که در کشورها براى خدمت سربازى، سرباز احضار مى‏شود، در آنجا هم این کودک 6 ساله براى تعلّم و سوادآموزى احضار مى‏شود، والدین این نوزاد نمى‏توانند، بگویند ما نمى‏خواهیم فرزند ما باسواد شود چرا؟ زیرا اینجا قلمرو اختیار نیست، بلکه نظام آن جامعه چنین اقتضا مى‏کند که از 6 سالگى براى جلوگیرى از شیوع بى‏سوادى سوادآموزى را اجباراً به اجرا درآورند.
  28. پس اصل آفرینش هم اختیارى نیست - مثل بعضى موارد دیگر اختیارى نیست و با احدى مشورت نمى‏شود، زیرا نظام احسن الهى چنین اقتضا مى‏کند که مرحله اول‏ تکامل باید اجبارى باشد، اگرچه مخلوقى راضى نباشد و مانند آن بیمار و آن فرد مسموم و آن کودک شش ساله قدرت تشخیص صلاح خود را ندارند.
  29. 5. هدف آفرینش‏ پله پنج -تکامل، غایة الغایات از آفرینش است : در این بخش در دو جهت بحث مى‏کنیم: 1. نسبت به خلقت انسان 2. نسبت به خلقت جمیع مخلوقات.
  30. خلقت و آفرینش انسان‏  ابتدا با چراغ عقل و حکم روشنگر او وارد میدان سخن مى‏شویم، تا اثبات کنیم که هر خلقتى یک هدف نهایى دارد و سپس با چراغ نقل و شرع مثل آیات نورانى قرآن اثبات مى‏کنیم که هدف نهایى آفرینش انسان قرب الى اللّه و رسیدن به آن کمال مطلق است تا چه حدى به این هدف دست یابد.
  31. هر عرضى باید در نهایت به ذاتى متکى باشد - اما عقل مى‏گوید: هر چیزى در این عالم باید به نقطه‏اى ختم شود، خواه در سلسه معلولات باشد و خواه در سلسله علل، حتى سلسله اهدافى که براى خلقت یک شى‏ء تصور مى‏شود باید به نهایتى برسد، به جایى که دیگر هدفى بالاتر از آن نباشد و آن غایةالغایات است و به تعبیر فلاسفه‏ «کل ما بالعرض لابد ان ینتهى الى ما هو بالذات» یعنى هر عرضى باید در نهایت به ذاتى متکى باشد و به جایى ختم شود وگرنه تسلسل لازم مى‏آید و تسلسل باطل است.
  32. دور باطل است -علما منطق و فلسفه دو اصطلاح معروف دارند اول: دور که توقف شى‏ء بر نفس یا تقدم شى‏ء بر نفس است. خواه مصرح باشد. و خواه مضمر مثل این که بگوئیم حسن پسر حسین است و این حسین هم پسر حسن است این دور مصرح است یعنى واسطه‏اى در بین نیست، یک وقت مى‏گوئیم حسن پسر حسین و این حسین پسر على و این على پسر حسن است که در اول بود این دور مضمر است، یعنى از دو نفر تجاوز کرد و فرد سومى واسطه شد (پس دور صریح و مصرح آن شد که در توقف شى‏ء بر شى‏ء دیگر چیزى پنهان نیست، ولى دور مضمر آن است که در توقف شى‏ء بر شى‏ء دیگر شى‏ء یا اشیاء دیگرى پنهان است در مثال اول واسطه‏اى نبود، ولى در مثال دوم در توقف حسن که اول بود بر على که آخر بود و بالعکس، حسین پنهان است)
  33. تسلسل باطل است -دوم: تسلسل که ترتّب علل است تا بى‏نهایت مثلًا مى‏گوئیم الف از ب به وجود آمده و ب از ج و ج از د، و همین طور تا بى‏نهایت برویم و به انتهایى نرسیم. اهل منطق و فلسفه قائل به بطلان دور و تسلسل هستند و ادله‏اى هم براى ابطال این دو اقامه کرده‏اند، اهل مطالعه مى‏توانند به کتب آنها رجوع کنند، علامه طباطبائى (ره) هم در کتب خود مثل بدایةالحکمه صفحه 83 فصل 5 متذکر شده‏اند.
  34. هدفى فوق آن هدف - بنابر این هدف از خلقت هم باید به مرحله‏اى برسد که دیگر هدفى فوق آن هدف نیست، و از آیات قرآن اثبات خواهیم کرد که آن هدف نهایى تکامل است که معنى ندارد بپرسیم چرا متکامل شویم، براى واضح شدن مطلب دو مثال بزنیم:
  35. 1.آبرویِی فوق آبرو-  از کشاورز سؤال مى‏کنیم چرا زمین را مى‏شکافى و بذر در درون خاک مى‏افشانى؟ در جواب مى‏گوید: براى به دست آوردن محصول مى‏پرسیم براى چه مى‏خواهى تحصیل محصول کنى؟ مى‏گوید: به بازار برم و بفروشم و خرید وسائل کنم. چرا؟ براى این که زندگى‏ام مرفه شود، براى چه؟ براى این که آبرومند باشم، اگر بار دیگر سؤال کنى، چرا مى‏خواهى آبرومند شوى مى‏گوید براى این که آبرومند شوم، یعنى به جایى رسیده که هدفى بالاتر از آن براى او قابل تصور نیست.
  36. 2. رفاهی فوق رفاه - از یک دیپلمه‏اى که در صدد ورود به دانشگاه است، اگر سؤال کنیم چرا درس مى‏خوانى؟ مى‏گوید: براى رفتن به دانشگاه، براى چه؟ مى‏گوید براى این که شغل دلخواهم را که مثلًا دکتر یا مهندس شدن است به دست آورم، براى چه؟ براى این که در جامعه در رفاه باشم و این که سربار جامعه نباشم، چرا مى‏خواهى رفاه پیدا کنى؟ براى آبرومند شدن و این که وجهه‏اى پیدا کنم، اگر بار دیگر از او سؤال کنید باز همین جواب را تکرار خواهد کرد و یا به جوابى بالاخره مى‏رسد که دیگر فوق آن غایتى و هدفى برایش متصوّر نیست، این در جنبه مادى مسئله است
  37. قله شرافت - درجنبه معنوى هم ارسال رسل و انزال کتب شده تا ما را از حضیض ذلت به رفیع منزلت و از گودال مذلت به قله شرافت رهنمون سازد و در نهایت به مفهوم کلمه کوتاه ولى پرمحتواى کمال برسیم، آن را در آغوش گرفته و مأنوس با آن باشیم، اگر به این درجه رسیم دیگر جایى براى سؤال نیست که چرا مى‏خواهى متکامل شوى، زیرا این غایةالغایات است که مافوقش هدف و غرضى نیست.
  38. بعد از تبیین حکم عقل ببینیم نقل چه مى‏گوید: در اینجا 6 آیه را زیر ذره‏بین مطالعه قرار مى‏دهیم، تا دریابیم خداوند متعال هدف آفرینش را چگونه در کتاب خود ترسیم نموده است:
  39. 1.هدف آفرینش  - احاطه علمی- (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً) : «خدایى که خلق کرد هفت آسمان را و از زمین هم هفت طبقه را نازل مى‏شود. امر و فرمان او بین آسمانها و زمینها براى این که بدانید خداوند بر هر چیزى قادر و بر هر چیزى احاطه علمى دارد».
  40. 2..هدف آفرینش - عبادت (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) : «خلق نکردم جن و انس را مگر براى این که عبادت کنند مرا).
  41. 3.هدف آفرینش – برتری عمل (الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا) : «خداوند خلق کرد مرگ و زندگى را تا آزمایش کند شما را که کدامیک از حیث عمل برترى دارید». اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
  • حسین صفرزاده
۰۳
مرداد

امیر المومنین متقین14- 7- ایمان صریح و خالص‏ 2-

 متن : و لو لا ال اجل الذى کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عین شوقا الى الثواب، و خوفا من العقاب.

  1. ترجمه: و اگر نبود  اجل و مدتى که خدا (در دنیا) براى ایشان تعیین فرموده، از شوق ثواب و بیم عذاب، چشم بر هم زدنى جان در بدنشان قرار نمى‏گرفت.
  2. در قلب ، دو نور خوف و نور رجاء - در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده که از حضرت سؤال شد در وصیت لقمان چه بوده فرمودند: «کانَّ فیها الا عاجیب وکان اعجب ما کان فیها ان قال لابنه: خَف الله عز وجل خیفةً لو جئتَه بِبِرّ الثقلین لعذّبَک وارجُ الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلین لرَحِمَک عجیبى بود که عجیب‏ترین آنچه در آن وصیت بود این عبارت بود که به پسرش گفت: «بترس از خدا، ترسى که اگر وارد بر خدا شوى با نیکى‏هاى ثقلین همانا عذاب کند تو را، و امید به رحمت او داشته باشى امیدى که اگر بر او وارد شدى، با گناهان ثقلین هر آینه رحمت کند تو را،
  3. دو نور مساوی در قلب - ثم قال ابو عبدالله (علیه السلام): کانَ ابى یقول: انه لَیسَ مِنْ عَبد مُؤمن الّا وفى قَلْبه نوُران: نوُر خیفَة ونوُر رَجاء لو وُزِن هذا لم یَزَدْ على هذا ولو وُزنَ هذا لم یَزَد على هذا». «در وصیت لقمان مطالب سپس حضرت صادق (علیه السلام) فرمود مرتب و مکرر پدرم مى‏فرمود: نیست مؤمنى مگر این که در قلبش دو نور است، نور خوف و نور رجاء که اگر وزن شود اولى، زیادتر بر دومى نیست و اگر وزن شود دومى، زیاده بر اولى نیست».
  4. قابل توجه و تعجب - امام صادق (علیه السلام) است با این که او خود اعلم دهر است و مى‏فرماید: عجایبى در آن وصیت بود که‏ عجیب‏ترین آنها این عبارت (مذکوره) است و این دال بر بلنداى کلام لقمان است که جا دارد با آب طلا نوشته و در خانه‏ها نصب گردد.
  5. سخنى از ابن میثم شارح نهج‏البلاغه:  او در ذیل این فراز مى‏گوید: شوق و خوف زمانى که به حد ملکه رسد مستلزم دوام کوشش در عمل و اعراض از دنیا است و مبدا این شوق و خوف تصور و توجه به عظمت خالق است که به قدر این تصور و توجه عظمت وعد و وعید او متجسم شده و به حسب این تصور قوه خوف و رجاء ایجاد مى‏گردد که این دو، دو درب عظیم براى ورود به بهشت الهى است.
  6. مرگ  و سبب ترس - بحثى که در اینجا قابل طرح و مناسب است، بحث درباره  مرگ  و سبب ترس از آن است،  مرگ ى که همه به جز پرهیزکاران از آن در خوف و هراسند.  مرگ  چیست؟ مسئله  مرگ  از مشکل‏ترین مسائل بشر بوده و هست، او درصدد حیات ابدى و جاودانى بوده، ولى هنوز موفق به تحقیق و تحصیل آن نشده است. قدرتمندترین سلاطین، بزرگان، علماء، دانشمندان، حکماء، فیلسوفان، اندیشمندان و متفکران در طى قرون و اعصار با تمام قواى مادى و معنوى به تکاپو افتاده‏اند تا این مسئله را حل کنند امام افسوس که به این مسئله راهى نبرده‏اند.
  7. فیلسوف شرق و رواج دهنده مکتب مشاء شیخ الرئیس ابوعلى سینا از جمله اشعار معروف و مشهور او است که: از قعر گل سیاه تا اوج زُحل‏ ..... کردم همه مشکلات گیتى را حل ..... بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل ..... هر بند گشاده شد مگر بند اجل (این رباعى را در لغت نامه دهخدا از جمله اشعار فارسى ابوعلى سینا در ماده ابوعلى سینا)  این رباعى با خط نستعلیق بر روى سنگ مرمر یزد در کتیبه‏اى بالاى سر در مقبره ابن سینا نوشته شده است
  8. دانشی که درخزانه علم الهى مخفى است)مولى و امام متقین على بن ابیطالب (علیه السلام) هم در حالى که ضربت خورده بودند، در ضمن خطبه‏اى فرمودند: «ایُّها الناس کُلّ امرء لاق ما یَفِرُّ مِنْهُ فى فِراره، والاجَلُ مساق النفس الیه، والهَرَبُ مِنْهُ مُوافاتُه، کم اطَّرَدتُ الایام ابْحَثُها عن مَکنوِن هذا الامر، فَابَى الله الّا اخْفائَه، هیهات علمٌ مخزون». «اى مردم، تمام افراد بشر در زندگى خود برخورد مى‏کنند با چیزى که از آن فرار مى‏کرده‏اند که همان  مرگ  است و اجل و مدت زندگى همان زمانى است که نفس او را به  مرگ  سوق مى‏دهد و رهبرى مى‏کند و فرار از آن عین برخورد و رسیدن به آن است، چه بسا روزها گذشت که من درصدد جستجو و تفحص از حقیقت بروز این واقعه بودم، ولى خداوند او را به اراده خود مخفى داشت، هیهات! این دانشى است که در خزانه علم الهى مخفى است).
  9. بهانه های جان دادن - آرى انسان در حین فرار از  مرگ  در آغوش او مى‏رود، از خیابان تند عبور مى‏کند که ماشین به او نزند، اتفاقاً مى‏زند. به پزشک براى سلامتى و دوام عمر رجوع مى‏کند، ولى متاسفانه در اثر اشتباه پزشک جان مى‏دهد، به بیمارستان براى عمل مى‏رود، ولى در زیر کارد جراحى جان مى‏دهد.
  10. مرگ یعنی ترک اعضای بدن شیخ الرئیس ابوعلى سینا در کتاب شفا راجع به حقیقت  مرگ  و علت ترس از آن مطالبى دارد که ترجمه آن این است: اما کسى که مردن را جاهل است ونمى داند که حقیقتش چیست، پس من براى او بیان مى‏کنم و روشن مى‏سازم که  مرگ  بیشتر از آن نیست که نفس انسانى آلات خود را که آنها را استعمال مى‏نمود ترک مى‏کند و آن آلات همان اعضاى او هستند که مجموعه آنها را بدن مى‏نامند،
  11. جوهر فانی ودانش باطل نمی گردد- همچنان که شخص صنعت کار آلات کار خود را ترک مى‏کند. چون نفس انسان جوهرى است غیر جسمانى و عرض نیست و قبول فساد و خرابى نمى‏کند و چون این جوهر از بدن مفارقت کند، باقى خواهد بود و به بقایى که درخور او است و از کدورات عالم طبیعت صفا مى‏یابد و به سعادت تامه خود نائل مى‏آید و ابداً راهى به زوال و فناء و انعدام او نیست، چون جوهر فانى نمى‏شود و ذاتش باطل نمى‏گردد و آنچه باطل مى‏شود همان نسبت‏ها و اضافات و اعراض و خواص و امورى است که بین او و اجسام و رابطه بین آن دو مى‏باشد.
  12.  ترس مرگ چون نمى‏داند بازگشت به کجاست؟ و اما جوهر روحانى که ابداً قبول استحاله و دگرگونى نمى‏کند و در ذات خود تغییر نمى‏یابد و فقط قبول کمالات و تمامیت صورت خود را مى‏کند، پس چگونه تصور مى‏شود که معدوم گردد و متلاشى شود؟ و اما کسى که از  مرگ  مى‏ترسد به علت آن است که نمى‏داند بازگشت او به سوى کجاست؟
  13. چون جاهل است و کیفیت معاد را نمى‏داند،- یا آن که گمان مى‏کند چون بدن او منحل شود و ترکیب او باطل گردد، ذات او منحل شده و نفس و حقیقت او باطل مى‏گردد و به بقاء نفس خود جاهل است و کیفیت معاد را نمى‏داند، بنابراین در واقع از  مرگ  نمى‏ترسد بلکه جاهل است به امرى که سزاوار است او را بداند، بنابراین علت خوف او همان جهل او است و
  14. همین جهل - علماء را به طلب علم - همین جهل است که علماء را به طلب علم و سختى راه آن واداشته و براى وصول به آن لذات جسم و راحت بدن را ترک کرده‏اند. آرى وقتى  مرگ  چنین تحلیل شود دیگر به جاى ترس، شوق جایگزین‏ آن خواهد شد به قول مولى على (علیه السلام) باید گفت:  اشْدُدْ حَیاز یمک للموت‏ ..... فانّ الموت لاقیک ولا تَجْزَع من القتل‏ ... (اى على) کمربندهاى خود را براى  مرگ  محکم کن، چون حقاً  مرگ  تو را خواهد رسید و از کشته شدن مهراس، در آن هنگام که در سرزمین تو فرود آید.
  15. مرگ وانس کودک وپستان مادر - به واسطه عدم خوف و اشتیاق درونى به ملاقات الهى است که امیرالمؤمنین على (علیه السلام) مى‏فرماید: «والله لابُن ابیطالب آنَسُ بالموت مِنَ الطِفل بثدى امِّه» :  «سوگند به خداکه همانا فرزند ابیطالب انسش به  مرگ  بیشتر از انس کودک به پستان مادرش است».
  16. حکومت گلوگیروعدم خوف مرگ- این جمله از فقرات خطبه‏اى است که آن حضرت بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) ایراد فرموده است در وقتى که زبیر و ابوسفیان و جماعتى از مهاجرین گرد آن حضرت جمع شده و آن حضرت را به قیام تحریک مى‏نمودند ظاهرى و ریاست دنیوى بود آگاه شده و در خطبه‏اش فرمود: هنوز موقعیت حکومت الهى براى من زمینه پیدا نکرده و راه هموار نشده و مانند لقمه‏اى است که گلوگیر و یا مانند میوه‏اى است که در غیر موقع رسیدن آن را از درخت بچینند، من براى برداشتن تاج مفاخرت و غرور دنیا حکومت نمى‏کنم و براى حرص به مملکت دارى حاکم نمى‏شوم و تقیه سکوت من هم بر اساس خوف از  مرگ  نیست.
  17. بخدای کعبه رستگار شدم - آرى این علاقه بود که در شب 19 ماه رمضان با ضربه خوردن على‏ (علیه السلام) توسط اشقى‏ الاشقیاء ابن ملجم مرادى، تجلى کرده و با صداى‏ «بسم الله وبالله وعلى ملة رسول الله فُزْتُ وَرَبِّ الکعبة» در فضا منعکس شد.
  18. هیچ دیده‏اى دوستى دوست خود را بمیراند»- روایت جالبى از على (علیه السلام) وارد شده که در وقت قبض روح حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام)، خداوند ملک الموت را به سوى او فرستاد عرض کرد: «السلام علیک یا ابراهیم (سلام بر تو باد اى ابراهیم) ابراهیم فرمود: «وعلیک السلام یا ملک الموت اداع ام ناع»: «بر تو سلام باد اى فرشته  مرگ ، آمدى مرا به سوى پروردگارم بخوانى که به اختیار اجابت کنم یا آنکه خبر  مرگ  مرا آورده‏اى و باید به اضطرار شربت  مرگ  را بنوشیم، عزرائیل گفت: به اختیار ابراهیم (علیه السلام) گفت: «فَهَل رایَتَ خلیلًا یُمیتُ خَلیلَه»؛ «آیا هیچ دیده‏اى دوستى دوست خود را بمیراند» (خلیل الله لقب حضرت ابراهیم (علیه السلام) و به معنى دوست خدا است)
  19. انتقال نفس و روح  از نشئه به نشئه آخرت - عزرائیل به سوى بارگاه حضرت ربّ العزّه بازگشت، و جریان را گفت، خداوند فرمود به او بگو: «هل رایت حبیبا یکره لقاء حبیبه»؛ آیا هیچ دیده‏اى که یار مهربانى از ملاقات و دیدار محبوبش گریزان باشد، و لقاى او را مکروه دارد؟ «انَّ الحَبیبَ یُحِبٌ لِقاء حَبیبه»:«حقّاً حبیب دوست دارد لقاى محبوب خود را».تا اینجا روشن شد که  مرگ  عبارت است از: انتقال نفس و روح انسان از نشئه دنیا به نشئه آخرت و ترک تعلق آن از ماده و آثار ماده و رسیدن به محلّ منیع و مرتبه رفیع در عالم آخرت.
  20. در روایتى آمده که رسول خدا صلّى الله علیه و آله از امام على (علیه السلام ) سؤال کردند شقى‏ترین پیشینیان کیست؟ فرمود: آن که شتر صالح علیه‏السّلام را پى کرد. سپس پرسیدند شقى‏ترین پسینیان کیست؟ فرمود: نمى‏دانم، پیامبر صلّى الله علیه و آله فرمودند آن که بزند بر این موضع و اشاره به یا فوخ امیرالمومنین (علیه السلام) کردند (یافوخ موضعى است در جلوى سر بین استخوان جلوى سر و استخوان مغز سر، که در اطفال نرم است و چون بر آن موضع دست بگذارند فرو رود) (احوالات امیرالمومنین على بن ابیطالب علیه‏السّلام، جلد 4، صفحه 35- 34 و نیز این روایت را در الصواعق المحرقة، صفحه 74 آورده است).
  21. آلات و اعضا بدن به عنوان ابزارکار روح است. - این تفسیر از  مرگ  بر طبق هر دو نظرى که براى روح است، صادق است بعضى مثل شیخ الرئیس ابوعلى سینا در قصیده عینیه خود روح را از عالم تجرّد و بدن را از عالم ماده مى‏دانند و معتقداند که خداوند روح را از عالم بالا پایین آورده و در قالب بدن مسکن داده، و روح‏آلات و اعضا بدن را به عنوان ابزار کار استخدام کرده است،
  22. مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک - اگرچه شیخ الرئیس در دیگر آثار خود مثل شفا و نجات قول به همزمان بودن نفس را با بدن برمیگزیند و در قصیده مذکور نظر او به حکمت اشراق نزدیک شده و در این قصیده روح انسانى و نفس ناطقه را تشبیه به کبوتر وَرقاء بلند پرواز و عزیزالوجود و منیع‏المحلّى نموده است، که از آن آشیان عالى به سوى قفس تن نزول کرده است.
  23. جسم در مرحله حدوث و روح ماندگار - بعضى هم مثل صدرالمتألهین شیرازى و ملاهادى سبزوارى معتقداند که اصل تکوّن نفس ناطقه جسمانى بوده، و در اثر حرکت جوهریه و طى مدارج و معارج کمال: روحانى شده و به صورت موجود مجرد در آمده است صدرالمتألهین گفته: «النفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء»: «نفس جسمانى است در مرحله حدوث و ایجاد و روحانى است و در مرحله بقا».
  24.  مراتب استکمال نفس تا مرحله بقا روحانی - مرحوم سبزوارى در غررالفوائد فرموده: «النفس فى الحدوث جسمانیة و فى البقا تکون روحانیة»: «نفس در مرحله حدوث جسمانى و در مرحله بقا روحانى مى‏گردد». البته اگر نفس را در حرکت و استهلاک ملاحضه نماییم داراى چنین مراحلى است نه در مرحله وقوف و فعلیّت، این سیر نفس را در مراتب و درجات استکمالش‏تشبیه به حرارتى که در ذغال پدید مى‏آید کرده‏اند، اگر ذغال در مجاورت آتش قرار گیرد اول گرم و سپس قرمز و سپس شعلهور و در مرحله چهارم روشن شده و نور مى‏دهد، بر همین اساس گفته‏اند: تن زجان نبود جدا عضوى از اوست ..... جان زکل نبود جدا جزوى از اوست‏
  25. پس  مرگ  انتقال شدن است نه فنا - بنابر هر دو تفسیر  مرگ  انتقال شدن است نه فنا و نابودى از مرحوم صدوق و غیر ایشان روایت شده که پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقا و انما تنتقلون من دار الى دار»: «شما خلق نشدید براى فنا و نابودى، بلکه خلق شدید تا باقى بمانید، و همانا منتقل مى‏شود (در وقت  مرگ ) از خانه‏اى به خانه‏اى دیگر»
  26. پس باید به فکر آذوقه و تحصیل تقوى بود، وقتى بنا شد  مرگ  انتقال باشد، پس باید به فکر آذوقه و تحصیل تقوى بود، که‏ «انّ خَیرَ الزادِ التقوى»: «بهترین توشه و آذوقه تقوا است» انسان عاقل و زیرک کسى نیست که تنها براى امور دنیوى زیرکى کند، که آخرت هم نیاز به کیاست و فراست دارد مرحوم مجلسى (ره) در کتاب‏العدل و المعاد از دو کتاب حسین بن سعید که از بزرگان محدثین است از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده: قال سُئِل رسولُ الله (صلى الله علیه وآله):«اىٌ المومنین اکیس»؟  قال: «اکثرهم ذکراً للموت و اشدهم استعداداً له» از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) سؤال شد: «کدام یک از مؤمنین با کیاست‏تر و با فراست‏تراند»؟ فرمودند: «آن کسى که بیشتر یاد مرگ  کند و خود را براى آن بهتر آماده سازد».
  27. کدام مؤمنین با کیاست‏تر و با فراست‏تراند»؟ - از امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) روایت است که: «اکیس النّاسِ من کان اشدّ ذکراً لِلموت»:«زیرک‏ترین و با فطانت‏ترین افراد بشر کسى است که شدیدتر از همه یاد مرگ  باشد»
  28. (تنظیم و نگارش مباحث از فراز 3 تا 8 قریب به یک ماه در جوار مرقد ملکوتى ثامن‏الائمه (علیه السلام) و در کتابخانه آستان قدس و مسجد گوهرشاد به پایان رسید این اولین بارى نبوده که از آن آستان مقدس بهره برمیگیرم و امیدوارم آخرین مرتبه هم نباشد که از عنایت آن امام رئوف برخوردارم؛ 
  29. الحمدالله لاولنا و آخرنا). الهى، این واله عاشق در ذیل این فراز (لولا الاجال التى تا عَظُم الخالق) گوید:

گرآنان را زمان وصل محبوب‏

 

نبودى درقضاى عشق مکتوب‏

نبودآن شاهبازانرا قفس جاى‏

 

که شاهان را بزندان نیست مأواى‏

چوسیمرغ ازفضاى تنگ کونین‏

 

برون جستند دریک طرفة العین‏

بزندان تنگدل آن بى‏گناهى است‏

 

که بیرون جایگاهش قصر شاهیست‏

  1. برآن مرغ آمد این خاکى قفس تنگ‏

 

که بیند باغ گل فرسنگ فرسنگ‏

  1. چو آن مرغان جان بینندیاران‏

 

بگلزار جنان خوش چون هزاران‏

  1. چه گلزارى سراى انس با یار

 

وز آنجا نه رقیب آگه نه اغیار

  1. همه مشتاق پروازند ازاین دام‏

 

کجا دردام تن گیرند آرام‏

  1. به جان مشتاق دیدار نگارند

 

بچشم شوق گریان زانتظارند

  1. همه غمگین زهجران حبیبند

 

همه از وصل دلبر بى‏شکیبند

  1. همه ایام وسال ومه شمارند

 

که روز وصل جانان جانسپارند

  1. منم زآن بلبلان باغ وگلزار

 

که در خاکى قفس درمانده‏ام زار

 

 

 

 

  1. خدا راپاکبازان رحمت آرید

 

مرا بیرون زرنج و زحمت آرید

  1. شما درگلشن جان شاد وخرم‏

 

من اینجاتا بکى دررنج و ماتم‏

  1. بگویید این شکسته بال مسکین‏

 

چه سازد باهجوم بازو شاهین‏

  1. بسازدبا جفاى جیفه خواران‏

 

ویا سوزد زداغ هجر یاران‏

  1. چه باشد دلبرا گرچشم پرناز

 

بمن هم چون برآن خوبان کنى باز

  1. بپردازى دلم زآلایش خاک‏

 

که باغ دل شود زین خاروخس پاک‏

 

 

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 225 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۲
مرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین متقین 12.. 6- تحمل حوادث سخت‏ -6. نزلت انفسهم منهم فى البلاء کالذى (کالتى) نزلت (نزلت) فى الرخاء.
  2. نکته ادبى: پیرامون اعراب «کالّذى» و این که الّذى چه کلمه‏اى است سه نظر گفته شده است: 1. از ابن ابى الحدید که کالّذى صفت نزولًا است که محذوف است والّذى صفت النزوال و ضمیر عاید «نَزَلْتُه» چون منصوب است جایز است حذف آن مثل «ضربتُ الذى ضربتَ اى ضربتَه». تقدیر چنین مى‏شود «نَزَلَتْ انْفُسُهم منهم فى حال البلاء نزولًا کالنزول الذى نَزَلتْه منهم فى حال الرخاء» این وجه را به ابن میثم هم مى‏توان نسبت داد، زیرا همچنان که مرحوم خویى نسبت داده است زیرا تقدیر را چنین گرفته «نزلت کالنزول الذى نزلَتْه فى الرخاء».
  3. «کالّذى» مفرد و معنا جمع باشد، - از ابن میثم که کالذى در اصل کالذین بوده مثل قول خداوند تعالى‏ (کَالَّذِی خاضُوا) (توبه، 69) که مى‏گویند (کالذین خاضوا) بوده و مراد تشبیه پرهیزکاران است در حال بلاء به کسانى که درحال نعمت هستند، شایان توجه است که نحوى و ادیب بلندمرتبه مرحوم رضى نجم الائمه در چنین جاهایى مى‏گوید: «کلمه‏اى در تقدیر مى‏گیریم که لفظاً مفرد و معنا جمع باشد، مثل لفظ (جمع وجِیْش) مثل قول خداوند متعال‏ «کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً» (بقره، 17) که تقدیرش مى‏شود «کَمَثَل الجمع الذى استوقد ناراً» الذى و همچنین ضمیر استوقد به اعتبار لفظ جمع مفرد آمده است، اگر بخواهد الذى در آیه مخفف از «الذین» باشد جایز نیست ضمیر عاید مفرد برگردد (اسْتَوْقَدَ).
  4. «کالّذى» «الّذین» بوده حذف نون - آیه دیگر مثل‏ (وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) (زمر، 33) و این گونه تقدیر که گفتیم کثیر است، ولى حذف نون از «الّذین» قلیل است. (نقل از شرح خویى، جلد 12 ذیل این خطبه).

از مرحوم خویى که الّذى مصدریه است، مثل ماء موصوله چنان که یونس و اخفش (دو تن از نحویین) چنین گفته‏اند در قول خداوند متعال‏ (ذلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا) (شورى، 23) اى ذلک تَبْشِیر الله و همچنین گفته‏اند در قول خداوند متعال‏ (وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا) (توبه، 69)، بنابراین وجه معناى این فراز از خطبه چنین مى‏شود: نازل شد نفس آنها بر بلا و شدت مثل نازل شدن نفوس آنها در آسایش و نعمت (در این وجه و وجه اوّل دو حالت از نفوس پرهیزکاران مقایسه شده و در وجه دوم حالت بلا پرهیزکاران با حالت رخاء و آسایش غیر آنها مقایسه و تشبیه شده است).

  1. 6- تحمل حوادث سخت‏ -6. نزلت انفسهم منهم فى البلاء کالذى (کالتى) نزلت (نزلت) فى الرخاء. : در بلا و آسایش حالشان یکسان است (و تحولات و دگرگونى‏هاى روزگار آنها را دگرگون نمى‏سازد). ***
  2. 1-بلا و رَخى براى آنها یکسان است،- شرح: ششمین صفت پرهیزکاران این است که در بلا همان حالتى را دارند که در آرامش و آسایش دارند، بلا و رَخى براى آنها یکسان است، این جمله دو تفسیر مى‏تواند داشته باشد: یکى از نقطه نظر توجه به مبدا خلقت و عدم غفلت و نسیان و دیگرى از نقطه نظر مقام تسلیم و رضا و عدم شکوه و شکایت.اما توضیح:
  3. پرهیزکاران همیشه خود را در محضر خدا مى‏دانند و در نتیجه متوجه او هستند چه زیر بمباران و چه در آرامش مطلق، چه در بستر بیمارى و چه در حال سلامتى و تندرستى، چه در پشت میله‏هاى زندان و چه در حال آزادى، چه در پیرى و ناتوانى و چه در جوانى و شادابى، چه در غنا و ثروت و چه در فقر و تنگدستى، چه در خوشى و چه در ناراحتى، چه در ریاست و امارت و چه در غیر آن ...
  4. راه خدا را در تنگدستى مى‏جویند - غالب مردم چنین نیستند، در بستر بیمارى و گرفتارى توجه به خدا دارند، ولى در سلامتى از او غافل هستند، وقتى گرفتارى و کسالتشان برطرف مى‏شود دیگر به خدا توجه ندارند. راه خدا را در تنگدستى مى‏جویند نه در وقت گشایش. قرآن درباره جمعى از مشرکین تعبیرى دارد که در آیات‏ مختلف تکرار شده است از جمله در سوره عنکبوت آیه 65 مى‏فرماید: «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ»: «هنگامى که سوار بر کشتى شوند خدا را با اخلاص مى‏خوانند (و غیر او را فراموش مى‏کنند) اما هنگامى که خدا آنها را به خشکى رسانید و نجات داده باز مشرک مى‏شوند».
  5. توحید فطرى حتی در مشرکین - در این آیه خداوند اشاره کرد به این که حتى مشرکین نیز به هنگام گرفتارى به خدا توجه مى‏کنند و در واقع این آیه بیانگر توحید فطرى و تجلى نور توحید در انسان‏ها در بحرانى‏ترین حالات است. این نور در درون همه انسان‏ها نهفته است‏ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»: «فطرت خدادادى که مردم را بر آن خلق کرده است».اما آداب و رسوم خرافى، تربیت‏هاى ناصحیح، تلقینات و تعلیمات سوء، پرده‏هاى غفلتى هستند که یکى پس از دیگرى مانع از ظهور این نور مى‏شوند، چنانچه در حدیث منقول از پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) آمده: «کل مولود یولد على الفطرت حتى لیکون ابواه هما اللذان یهودانه و ینصرانه هر نوزادى زائیده مى‏شود بر فطرت (اولیه) خود، مگر این که پدر و مادرش (در اثرتعلیمات ناصحیح) او را به مسیر انحراف مثل یهودیت و نصرانیت کشند. هنگامى که طوفان‏ها و گرداب‏هاى مشکلات نمایان شد و دست انسان از همه‏ اسباب ظاهرى کوتاه گردید، بى‏اختیار برحسب آن فطرت اولیه به سراغ خالق عالم مى‏رود و در این هنگام بحرانى هرگونه فکر شرک‏آلود در کوره حوادث ذوب شده و هر اندیشه غیر توحیدى مثل برف در آفتاب تابستان آب مى‏شود و توحید خالص باقى مى‏ماند و در اینجا مصداق‏ (مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ)* آشکار مى‏گردد.
  6. حیوانات نیز از توجه مبدئى نیرومند بى‏بهره نیستند.و این توجه به مبدئى نیرومند نه تنها مخصوص انسان‏ها است، بلکه حیوانات نیز از این توجه بى‏بهره نیستند. داستان‏هایى که از زندگى حیوانات نقل مى‏شود دلیلى بر این مدعا است، هر حیوانى در مصیبت و مشکل توجه به قدرتى و نقطه‏اى دور دارد و به حکم غریزه به طرف او متوجه مى‏شود اگر فطرت اولیه انسان را به آن نقطه مى‏کشد، غریزه حیوان نیز وى را به همان نقطه متوجّه مى‏کند.آرى شدائد و طوفان‏ها زمینه‏ساز شکوفایى و بیدارى فطرت آدمى است، این طوفان‏ها هستند که خاکسترهاى این آتش درونى را کنار زده و سوزش آن را ملموس مى‏کنند.
  7. مطالبه وفاى به پیمان فطرت - در کنار این طوفان‏ها، پیامبران هم هدفى جز فاش کردن این نور درونى نداشتند، وظیفه آنها زدودن زنگارهاى غفلت و کنار زدن گرد و غبار نشسته بر چهره این منبع نور بود، چنان که امام على (علیه السلام) در خطبه اول نهج‏البلاغه در عبارتى کوتاه و پرمعنى مى‏فرماید: «فبعث فیهم رسله و و اتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسى نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول»: «خداوند رسولان خود را به سوى انسان‏ها فرستاد و انبیاى خود را یکى پس از دیگرى مأموریت داد تا وفاى به پیمان فطرت را از آنها مطالبه کنند و نعمت‏هاى فراموش شده الهى را به آنها یادآور شوند، از طریق تبلیغ بر آنان اتمام حجت نمایند و گنجینه‏هاى اندیشه‏ها را براى آنها فاش سازند».
  8. یکى از نزدیک‏ترین راه‏ها به سوى خدا - این توجه به خداوند در لحظات بحرانى قانون عمومى است که تقریباً هرکس آن را در عمر خود تجربه کرده است که در گرفتارى‏ها هنگامى که کارد به استخوان مى‏رسد، موقعى که اسباب ظاهرى از کار مى‏افتند و کمک‏هاى مادى ناتوان مى‏گردند، انسان به یاد مبدأ بزرگى از علم و قدرت مى‏افتد که او قادر بر حلّ سخت‏ترین مشکلات است. کار نداریم که نام این مبدأ را چه بگذارند همین قدر مى‏دانیم روزنه امیدى به قلب گشوده مى‏شود، و نور لطیف و نیرومندى به دل مى‏تابد، این یکى از نزدیک‏ترین راه‏ها به سوى خدا است، راهى از درون جان و سویداى قلب.ائمه اطهار علیهم‏السّلام در هدایت مردم به سوى توحید و خداشناسى از همین فطرت پاک و نیالوده به شبهات در مواردى استفاده مى‏کرده‏اند،
  9. فطرت پاک و نیالوده به شبهات - در ذیل آیه 65 سوره عنکبوت آمده که: شخص شاک و مردّدى را امام صادق (علیه السلام) از همین طریق ارشاد فرمودند: عرض کرد: یابن رسول الله دُلَّنى على الله ما هو؟ فقد اکْثَرَ عَلَىّ المجادلون و حَیَّرونى! مرا به خدا راهنمایى کن، او کیست؟ زیرا وسوسه گران مرا حیران ساخته‏اند، فقال له (علیه السلام): یا عبدالله! «هل رکبتَ سفینة قَطُ؟ امام فرمود: اى بنده خدا! آیا هرگز سوار بر کشتى شده‏اى؟ قال نَعَم، عرض کرد آرى،  قال فهل کسر بک حیث لا سَفینَةَ تُنْجیک ولا سباحةَ تُغْنیک؟ قال نعم. هرگز کشتى تو شکسته است در آنجا که هیچ کشتى دیگرى براى نجات تو نبوده، و قدرت بر شناگرى نداشته‏اى؟ عرض کرد: آرى»، قال فهل تَعَلَّقَ قلبُک هنا لک انّ شیئاً مِن الاشیاء قادِرٌ على انْ یخلصک مِن وَرْطَتِک قال: نعم. فرمود در آن حالت آیا قلب تو به این امر تعلق گرفت که وجودى هست که مى‏تواند تو را از آن مهلکه نجات دهد؟ عرض کرد آرى. قال الصادق علیه السلام:فذلک الشىٌ هوالله القادرُ عَلَى الانجاء حیثُ لا مُنجى و على الاغاثةِ حیثُ لامُغیت» امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «اوخداوندى است که قادر بر نجات است در آنجا که هیچ نجات دهنده ای نسیت غیر خدا-
  10. مشرکین در حال قطع اسباب متوجه خدا ‏شوند- پس از آیه مورد بحث روشن شد که مشرکین در حال ناراحتى و قطع اسباب ظاهرى متوجه خدا مى‏شوند، ولى در هنگامى که از میان تلاطم امواج وحشتناک و خروشان دریا نجات پیدا کردند، دوباره مشرک مى‏شوند و در مقابل بت به خاک مذلّت مى‏افتند، بسیارى از ما چنین هستیم نه فقط مشرکین عرب، در تمام فراز و نشیب‏هاى زندگى این طوفان‏هاى مهیب و وحشت‏زا یافت مى‏شود، ولى وقتى نجات مى‏یابیم‏ «إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ»: «دوباره مشرک مى‏شویم» و خدا را فراموش کرده و به غیر او متوجه مى‏شویم، باید به مشرکینى که از دریا مى‏گریزند گفت: آیا خداوند فقط در دریا قدرتمند است، و در صحرا فاقد قدرت، آیا در صحراى خشک بى‏آب و علف نمى‏تواند با صاعقه‏اى تو را بسوزاند،
  11. الکتریسیته مثبت و الکتریسیته منفى - ابر داراى الکتریسیته مثبت و زمین داراى الکتریسیته منفى است، ابر کمى پایین آمده و صاعقه مى‏آفریند، گاهى گله گوسفندى را به آتش مى‏کشد و گاهى جنگلى را و امان از وقتى که انسان نقطه اتصال دو جهت مثبت و منفى باشد، سر او جنبه منفى پیدا کرده و صاعقه بر سر او برخورد مى‏کند و این زمانى است که شى‏ء دیگرى بلندتر از او مثل درخت و کوه و تپه‏اى یافت نشود، آیا خداوند نمى‏تواند سنگى از سنگ‏هاى آسمانى را در صحرا بر سرت فرود آورد، از آن سنگ‏هایى که یکى از آنها در سیبرى سقوط کرد و گودال بزرگ چند کیلومترى ایجاد نمود.
  12. آیا ایمن هستید در زمین اززلزله ودر دریا از طوفان - قرآن در سوره اسراء پس از تعبیرى مثل آیه 65 عنکبوت خطاب به مشرکین مى‏فرماید: «أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلًا- أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تارَةً أُخْرى‏ فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ‏الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِما کَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ تَبِیعاً»:«آیا از این ایمن هستید که در خشکى (با یک زلزله شدید) شما را در زمین فرو ببرد، یا طوفانى از سنگریزه بر شما بفرستد (و در آن مدفونتان کند) سپس حافظ (و یاورى) براى خود نیابید، یا اینکه ایمن هستید که بار دیگر شما را به دریا باز گرداند، و تند باد کوبنده‏اى بفرستد، و شما را به خاطر کفرتان غرق کند حتى کسى که خونتان را مطالبه نماید پیدا نکنید».
  13. آیا ایمن هستید که زمین شما را فرو ببرد؟ در جراید نوشته بودند زلزله‏اى در شمال آفریقا یک آبادى را با تمام تأسیسات زیر زمین برد به طورى که اثرى از ویرانه‏هایش هم باقى نماند (أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ) آیا مصونید از اینکه طوفانى از سنگریزه شما را زیر تله‏هاى شن مدفون کند؟ گردبادهایى است که گاهى تپّه‏هاى شن را بلند کرده و جاى دیگر مى‏ریزد و چه بسا انسان‏ها و قافله‏اى را در صحرا زیر هزاران خروار شن مدفون مى‏کند (او یُرسِلَ علیکم حاصبا).
  14. دنیا، دار محنت و بلیّة است - آیا شما در امنیت هستید از اینکه بار دیگر احتیاجتان به دریا افتد، و شما با تند بادى غرق شوید، و کسى طلب خونبهاى شما را نکند و نگوید چرا؟ (قاصفا من الریح ... تبیعاً).از این آیات مى‏توان استفاده کرد که دنیا، دار محنت و بلیّة است و باید در چنین‏ دنیایى متوجه به خدا بود و به غیر از او نقطه اتکایى نگرفت و توجه به او بهترین مفرّ است، در خدمت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) عرض کردند که افلاطون حکیم چنین گفته که‏ «الافلاک‏ قِسِىّ والحوادثُ سهام والانسان هدف والرامى هوالله فَاین المَفَرّ»؛ «افلاک کمانها و حادثه‏ها تیرها، و انسان هدف و تیرانداز خداوند است پس کجا (با این شرایط) فرارگاه یافت مى‏شود!» حضرت جواب از قرآن دادند و فرمودند «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»: «فرار کنید به سوى خداوند».
  15. یاد خدا بر مملکت جسم و جان حکومت کند،- این بلاها و مشکلات گرچه بیدادگر است و در مقام هشدار بسیار خوب، ولى نذر و استغاثه و توجه به مبدأ قادرى در این حال ارزش چندانى ندارد، زیرا افراد فاسد هم در این حال صدا و ناله‏هایشان بلند است، ارزش آن دارد که در هر حال ذکر و یاد خدا بر مملکت جسم و جان حکومت کند، وگرنه فرعون هم که نداى‏ «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» «من پروردگار بزرگ شما هستم» سر مى‏داد، همین که در میان امواج دریا قرار گرفت به یاد آن مبدأ قادر و خداوند حقیقى عالم هستى افتاد، و گفت‏ «آمَنْتُ انّه لَا الهَ الَّا الَّذِى أَمَنَتْ بِه بَنوُ اسرَائِیِلَ وانا مِنَ المِسُلِمینَ»؛ «ایمان آوردم که نیست خدایى الّا خدایى که بنى‏اسرائیل به آن ایمان آورده‏اند و من هم از اسلام آورندگان (و گردن نهندگان به فرمان او) هستم».
  16. افرادى را سیلى روزگار باید تأدیب کند،- نباید فکر کرد وقتى دنیا به کام انسان بود، همیشه چنین است، در زمان رضاخان وزیر دربارى بود که سمبل قدرت رضاخانى بود، معروف بود که همه کاره شاه‏ او است، و رضاخان همچو موم در دست او مى‏باشد یکى از علماء نقل مى‏کرد، در مجلسى با علما بودیم که این وزیر وارد شد به قدرى آثار کبر و غرور در او بود، که علما اعتنایى به او نکردند، تبسم کرد و گفت: شما مى‏گویید خدایى هست و من با هزار دلیل ردّ وجود او مى‏کنم، آرى این چنین افرادى را سیلى روزگار باید تأدیب کند،
  17. جان فداى آنکه ناپیداستى - چیزى نگذشت که مورد بى‏مهرى قرار گرفته و متهم به قیام بر ضدّ شاه شد، و بالاخره شاه به او بدبین شده و دستور حبس او را صادر کرد، یکى از علما که در آن مجلس بود مى‏گفت وقت ملاقات گرفتیم و در زندان به دیدارش رفتیم، تا ببینیم بر همان حال و هوا است یا نه، وقتى رفتیم او را در زندان انفرادى یافتیم که شعر مى‏خواند، و چنان چکامه و سرودى مى‏خواند که گویا از مرحله توحید پا را فراتر نهاده و قائل به وحدت وجودى شده که نزد موحدین مردود است. نغمه او چنین بود: ما همه شیران ولى شیر عَلَم .... . حمله مان از باد باشد دم بدم ...... حمله مان پیدا و ناپیداستى‏ ...... جان فداى آنکه ناپیداستى ....
  18. یافتم تو را اهل براى عبادت - پفهمیدیم حالش خوب شده ولى این بیدار شدن اهمیتى نداشت، زیرا در زندان حال هر آلوده‏اى چنین است، باید در برابر خداوند در هر حالى گفت: «وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک»: «یافتم تو را اهل براى عبادت پس عبادت کردم تو را». باید اظهار ارادت به ساحت مقدسه ائمه علیهم‏السّلام عموماً و امام زمان (علیه السلام) و قطب دائره امکان خصوصاً در هر حالى باشد، نه در وقتى که در معرض هجوم مشکلات قرار مى‏گیریم و در منگنه حوادث پِرِس مى‏شویم، اگر اهل جمکران رفتن هستیم نباید همیشه براى حلّ مشکلات برویم، یک بار هم بگوییم مى‏رویم به یاد مهدى فاطمه (علیه السلام) اشک بریزیم.
  19. 2-مقام تسلیم و رضا تفسیر دوم جمله فوق اشاره به مقام رضا و تسلیم در مقابل شکایت است نه اشاره به مقام توجه به خدا در مقابل غفلت و نسیان، متقین کسانى هستند که در هر حال (بلا و رَخى) از خدا راضى هستند و مرحوم ملااحمد نراقى‏ در معراج‏السعادة درباره رضا مى‏فرماید: «ضد سخط رضا است و آن عبارت است از ترک اعتراض بر مقدّرات الهیّه در باطن و ظاهر قولًا و فعلًا، و صاحب مرتبه رضا پیوسته در لذت و بهجت و سرور و راحت است، چه تفاوتى نمى‏باشد در نزد او میان فقر و غنا و راحت و عناء (سختى) و بقاء و فناء و عزّت و ذّلت و مرض و صحت و موت و حیات و هیچ یک از اینها بر دیگرى در نظر او ترجیح ندارد، و هیچ کدام بر دل او گران نیست زیرا که همه را صادر از خداى تعالى مى‏داند، به واسطه محبت حق که بر دل او رسوخ نموده بر همه افعال او عاشق است، و آنچه از او مى‏رسد بر طبع او موافق است و مى‏گوید.

عاشقم بر لطف و بر قهرش بِجِدّ

 

بوُالعجب من عاشق این هر دو ضدّ

ناخوش او خوش بود بر جان من‏

 

جان فداى یار دل رنجان من

     

و به قول شاعر دیگر:

 

یکى درد و یکى درمان پسندد

 

یکى وصل و یکى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران‏

 

پسندم آنچه را جانان پسندد

 

  1. مرحوم نراقى در جامع السعادات در بحث رضا مى‏فرماید: «رضا به قضاء الهى افضل مقامات دین و اشرف منازل مقرّبین و باب اعظم الهى است، (اعظم درهاى شهرستان رحمت و اوسع راه‏هاى اقلیم سعادت) کسى که داخل شود، از این درب، داخل جنّت مى‏گردد، خداوند سبحان فرموده‏ «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»*: «راضى است خدا از آنها و آنها هم از خداوند راضى هستند». معراج‏السعادة تالیف ملّااحمد نراقى ترجمه و شرح کتاب جمع‏السعادات تالیف پدر وى مرحوم ملامحمد مهدى نراقى است و قابل ذکر است که از ضروریات اولیه یک خانه در کنار قرآن و نهج‏البلاغه وجود کتاب اخلاقى و بسیار مفید و پر ارزش معراج‏السعادة است که در روشن کردن چراغ هدایت زندگى بسیار سودمند است.(
  2. راضى بودن از شادى و ناراحتى - تسلیم و رضا به منزله صورت خلقیات مؤمن است که نور ایمان در آن منعکس شده و آینه‏اى است که نور ایمان در آن متجلّى شده است، و از این طریق مى‏توان وجود نور ایمان او را لمس و مشاهده کرد، در روایت آمده که از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد به چه چیزى روشن مى‏شود که مؤمن، مؤمن است فرمودند:«بالتسلیم لله والرضا فیما ورد علیه من سرور او سخط»:«به تسلیم بودن در برابر خداوند و راضى بودن از شادى و ناراحتى که به او مى‏رسد».
  3. ورود بهشت بدون حساب وکتاب - اهمیت صفت رضا به حدّى است که در روایت از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده که در روز قیامت خداوند بالهایى به طائفه‏اى از امت من مى‏دهد که با آنها از قبرهایشان به سوى بهشت پرواز مى‏کنند و به نحو دلخواه از نعمت‏هاى بهشتى استفاده مى‏نمایند، ملائکه از اینها سؤال مى‏کنند آیا موقف حساب را دیدید؟، گویند: از ما حسابى نخواستند، آیا از صراط گذشتید، گویند ما صراطى ندیدیم، آیا جهنم را دیدید؟ گویند ما چیزى ندیدیم، ملائکه سؤال کنند از امت چه کسى هستید؟ گویند از امت محمد (صلى الله علیه وآله)، ملائکه قَسَم مى‏دهند آنها را که شما در دنیا چه اعمالى داشتید؟! مى‏گویند: دو خصلت در ما بود که خدا به فضل و رحمت خود ما را به این مرتبه رسانید«کُنّا اذا خَلَونا نَسْتحْیى انْ نَعْصِیَه و نَرضَى بالیَسیر ممّا قَسَّم لنا». یکى آنکه چون در خلوت بودیم از خدا شرم داشتیم، که معصیت او کنیم، دوم آنکه راضى بودیم به کم، از آنچه قسمت کرد خداوند براى ما، سپس ملائکه مى‏گویند: سزاوار این مرتبه هستید.
  4. راضی به قضا وتسلیم امر مولا در مرتبه انبیآء -آرى تعجب ندارد که دارنده این صفت در آخرت به مقام بلندى برسد و در دنیا چه بسا به مرتبه انبیاء رسیده باشد در روایت آمده که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در سفرى با قافله‏اى ملاقات کردند، آنها سلام کردند و پیامبر فرمودند «چگونه هستید» گفتند: «نحن المؤمنون یا رسول الله»: «ما مؤمن هستیم اى رسول خدا» قال (صلى الله علیه وآله): «فما حقیقة ایمانکم؟»: «پرسیدند حقیقت و نشانه ایمان شما چیست؟» گفتند:«الرضا بقضا الله والتفویض الى الله والتسلیم لامر الله»:«راضى به قضاى الهى هستیم و امور خود را واگذار به خدا کرده و تسلیم امر او هستیم» فقال رسول الله (صلى الله علیه وآله):«علماء حکماء کادوا انْ یَکونوا مِن الحِکْمَةِ انْبیاء» ...(رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: اینها جزو علما و حکما هستند و نزدیک است به واسطه حکمت به درجه انبیاء برسند).
  5. عاشق راضى بافعال معشوق است - بعضى منکر تحقق رضا شده‏اند، و گفته‏اند: در انواع بلاها و در امور مخالف هواى انسان رضا معنى ندارد، در این‏گونه موارد به غیر از صبر و شکیبایى چاره‏اى نیست، علماء اخلاق‏ جواب داده‏اند که این توهم ناشى از عدم درک محبت است، بعد از ثبوت محبت، رضا ثمره آن است، وقتى حبّ به محبوبى حاصل شد عاشق راضى بافعال معشوق است و این بر دو نحو متصور است:
  6. 1- محو جمال محبوب ؛ احساس درد نمى‏کند، - به قدرى درجه حُبّ بالا مى‏رود که اگر ناراحتى و جراحتى به شخص برسد درک نمى‏کند، امام انسان جنگجو در گرما گرم جنگ اگر جراحتى به او وارد شود احساس درد نمى‏کند، کسى که در مسیر کار مهمى در حال دویدن است و خار به پایش مى‏رود، احساس درد نمى‏کند، على (علیه السلام) در حین کشیدن تیر از پاى مبارکش چنان محو جمال محبوب شده که احساس درد نمى‏کند، به علاوه این ناراحتى‏ها زمانى است که از غیر محبوب به او مى‏رسد، پس مسلماً اگر از محبوب به شخص بلایى برسد صاحب این مرتبه از حُبّ درک شدت و محنت نمى‏کند، و شکى نیست که حبّ الهى شدیدترین حُب‏ها و زیباترین آنها است زیرا جمالى زیباتر از جمال ربوبى نیست. در بلا هم میچشم لذّات او ..... مات اویم مات اویم مات او
  7. 2- راضی بودن میوه بدست آوردن یقین است -  این درجه پایین‏تر از درجه اول است، در این مرتبه شدت محبت و استغراق در دوستى بحدّى است که شخص احساس درد مى‏کند ولى راضى و خوشنود است، مثل کسى که به خاطر شفاى بیماریش تن به عمل جراحى سختى مى‏دهد یا آن را عمل مى‏کند. یا مریض مزه تلخ دوا را با تمام وجود لمس مى‏کند، به خاطر عشقى که به سلامتى دارد آن را مصرف مى‏کند محِبّ خداوند هم ممکن است احساس ناراحتى در اثر گرفتارى به بلائى بکند ولى به واسطه یقین به ثواب‏هاى اخروى راضى و خوشنود است، و این معناى «الرضا ثمرة الیقین» است.

عاشقم بر رنج خویش و درد خویش‏

 

 بهر خوشنودى شاه فرد خویش‏

 

  1. از ملاحضه جلال و جمال ؛ حیران و واله و سرگردان. - همه این امور در مبحث مخلوق مشاهد و محسوس است، چه جاى محبت خالق و عشق جمال ازلى و حسن ابدى که نهایتى از براى آن متصور نیست، و قلوب دوستان او چون در عرصه جمال و جلال بایستند، از ملاحضه جلال و جمال او حیران و واله و سرگردانند. حکایات دوستان و قصه‏هاى مُحبّان بر این مطلب شاهد و گواه است، عالم محبت را عجائبى است که عقل باور ندارد، و تا به آن نرسد طعم آن را درنیابد.
  2. رازهاى ناگفتنى و نادیدنى حب - با ورود عقل به این عالم و این شهر، رازهاى ناگفتنى و نادیدنى براى آن آشکار مى‏شود.
  3. در اثر همین حُبّ زنان مصر دست‏ خود بریدند - همین حُبّ است که مجنون را وادار به تحمل مصائب و راضى شدن به مشکلات براى رسیدن به لیلى مى‏کند، از این بالاتر در قرآن کریم آمده که در اثر همین حُبّ زنان مصر با دیدن یوسف (علیه السلام) دست‏هاى خود را بریدند.

تا نکردى آشنا زین پرده، رازى نشنوى‏

 

گوش نامحرم نباشد جاى پیغام سروش‏

     

آنچه ناگفتنى است آن شنوى‏

 

آنچه نادیدنى است آن بینى‏

از مضیق جهات در گذرى‏

 

وسعت مُلک لامکان بینى‏

آنچه دارى اگر به عشق دهى‏

 

کافرم، گر جُوِى زیان بینى‏

     

گرش بینى و دست از ترنج بشناسى‏

 

روا بود که ملامت کنى زلیخا را!

 

  1. براى تحصیل صفت رضا چه باید کرد. طریق تحصیل رضا- براى تحصیل رضا چند امر قابل توجه است:
  2. 1- تداوم در ذکر خدا در قلب و تفکر در عجائب خلقت و حکمت‏هاى قرار داده در مخلوقات و مواظبت بر طاعات و عبادات و کم نمودن علائق دنیوى و علائق نفسانى که همه را تحت عنوان توجه به خدا مى‏توان جمع کرد، و با این توجه محبت شخص به مرتبه‏اى مى‏رسد که محو دوست گردیده و مست باده محبت مى‏شود و احساس درد مصائب و بلاها نخواهد کرد.

2- تأمّل در اینکه انسان غافل و جاهل است و مهربانى مادر به فرزند جلوه بسیار کوچکى از عشق و محبت او به مخلوقات است، پس چنین خالقى هر چه کند

سَرِ قبول بِباید نهاد و گردن طوع‏

 

که آنچه حاکم عادل کند همه داد است‏

3- تقدیر الهى  تغییر نخواهد کرد- تأمل در اینکه از نارضائى او هیچ نظام الهى تغییر نخواهد کرد، چه بسا راضى باشد چه ناراضى، تقدیر الهى خواهد آمد، لکن وجود رضایت موجب کسب ثواب و نارضایتى عامل تحصیل عقاب خواهد بود.

در دایره هستى ما نقطه تسلیمیم‏

 

رأى آنچه تواندیشى، حکم، آنچه تو فرمایى‏

     

4- بداند هر گنجى بعد او رنجى - طالب مرتبه رضا، باید در آیات و اخبارى که در رفعت مرتبه اهل بلا همچون حضرت ایوب (علیه السلام) رسیده نظر کند، و احادیث اجر و ثواب بر مصیبت را مطالعه کند، و بداند هر گنجى بعد او رنجى و هر راحتى بعد از محنتى و هر اجرى بعد از بلایى و هر ثوابى بعد از مصیبتى است.

  1.  حضرت ایوب علیه‏السّلام از طرف پدر و مادر از فرزند زادگان هود و یعقوب علیهم‏السّلام بود و روزگار او بعد از یوسف علیه‏السّلام بود. و امام عزّت بنى اسرائیل را دیده اما در روزگار محنت آنها به پیامبرى مبعوث گشت وى هیچده سال در بلا و امتحان بود و در این مدت گله گوسفندانش را سیل برد، خانه‏اش خراب شد، مزرعه‏اش سوخت، باغش را سلطان بت‏پرست وقت غصب کرد، فرزندانش را از دست داد، بیمارى سختى به سراغش آمد ولى او همچنان دعوت به خداپرستى مى‏کرد، اما پس از هیچده سال و مرگ سلطان بت‏پرست باغ را به او برگرداندند و نعمت‏ها یکى پس از دیگرى بپاس رضا و صبر و شکر او برگشت و چهل و هشت سال دیگر زیست و خداوند فرزندى بنام صالح که نام دیگر او شموئیل بود به او عطا فرمود، (تلخیص از کتاب قصه‏هاى قرآن تالیف سیدابوتراب صفایى آملى، صفحه 95- 91. براى مطالعه بیشتر به کتاب‏هاى قصص انبیاء و از جمله به کتاب قصص قرآن تالیف صدربلاغى، انتشارات امیرکبیر، صفحه 214- 207 مراجعه شود
  2. یاری نیست که سر او به خنجر تسلیم نبریده باشد، - یار و دوستى از دوستان درگاه نیست که سر او به خنجر تسلیم نبریده باشد، و هیچ یک از مقّربان بارگاه نیست که در بادیه و بیابان محبت خارهاى مصیبت به پاى او نرفته باشد، محرمى از محرمان قدس را نیافتم که چهره او از خوناب جگر سرخ نشده باشد، و صدیقى از صدیقان نشنیدم، که به سیلى عناء و رنج رخسار او کبود نشده باشد، پس آدمى باید به امید ثواب‏هاى پروردگار چون مردان بلند همت، بیابان بلا را با قدم صبر بپیماید، و دشوارى‏هاى این راه را بر خود سهل نماید، چون مریضى که متحمل حجامت و فَصْد (رگ زدن) و خوردن دواهاى گرم و سرد مى‏گردد، و مانند تاجرى که بارگران سفرهاى دور و دراز را به امید سود مى‏کشد.
  3. بالاتر از مقام رضا، مقام تسلیم و تفویض است،- قابل توجه اینکه علماء اخلاق فرموده‏اند: بالاتر از مقام رضا، مقام تسلیم و تفویض است، زیرا در مقام رضا طبع انسان لحاظ و منظور شده، و مى‏گوید: هرچه محبوب برایم بپسندد، من مى‏پسندم و راضى به آن هستم، ولى در مقام تسلیم طبع و میل و منیّت و تعلقات انسان لحاظ نمى‏شود بلکه طبع و موافقت و مخالفت آن را به خدا واگذار مى‏کند، و گویا اصلًا طبعى و تعلّقى به امورات براى آن نمى‏بیند که افعال خداوند موافق و مرضىّ آن باشد. این مقام تسلیم از توکل هم بالاتر است، زیرا که توکل اعتماد کردن به خدا است در امورات و به منزله توکیل (وکیل کردن) است، و گویا خداوند را وکیل خود قرار مى‏دهد، پس هنوز تعلقى به امور براى خود مى‏بیند و خود را به منزله موکل مى‏پندارد، ولى در مرتبه تسلیم تمام علائق گسسته شده و جمیع امور به خداوند متعال واگذار مى‏شود.
  4. نیل به مقام رضا در تاریخ کربلا ازحضرت ابا عبدالله الحسین - نیل به مقام رضا چنان‏که در این خطبه آمده، از شُؤون متّقین است، ولى رسیدن به مقام تسلیم از ثمرات مراتب عالى تقوا و یقین است که وصول به این مرتبه امرى بس دشوار ولى لازم است، این مقامى است که بزرگان دین همچون حسین بن على سیدالشهدا (علیه السلام) به این مقام رسیده‏اند که در تاریخ کربلا آمده حضرت بعد از مبارزات فراوان وقتى از اسب بر زمین قرار گرفتند عرض کردند: «الهى رضىً بقضاک تسلیماً لامرِک لامعبود سواک یا غیاث المستغیثین»:«راضى هستم بقضاء و حکم تو، تسلیمم براى امر تو، نیست معبودى به غیر از تو اى فریاد رسد فریادکنندگان»
  5.  مرحوم الهى در ذیل این فراز- (نزلت انفسهم منهم فى البلاء کالذى نزلت فى الرخاء)چنین مى‏سُراید:

بِدانسان با بالا باشند دمساز

 

که پندارى بلا، یارى است طنّاز

از آنچشم سیه دل هر بلایى‏

 

زند بر وصل جانان الصّلایى‏

از آن پر فتنه چشمان هر نگاهى‏

 

زند تیرى به قلب بى‏گناهى‏

چو آنان نزد جانان بى‏گناهند

 

به جان آماج آن تیر نگاهند

خلیل آسا بلا گر باشد آتش‏

 

به جان پارسایان خوش بود خوش‏

هر آن دل با بلا دمساز گردد

 

در صد لطف بر وى باز گردد

بر آن جان‏ها بلا، سوداى عشق است‏

 

نشاط و مستى صهباى عشق است‏

     

 

بلا بر تشنه کام عشق آب است‏

 

شب تاریک جان را آفتاب است‏

بلا خار است و خار عشق گلشن‏

 

شرار عشق چون خورشید روشن‏

بلاى دوست، مخصوص اولیا است‏

 

شهیدان دیار کربلا است‏

بلایى کز تو اى پرناز باشد

 

براهش چشم عاشق باز باشد

کجایى اى بلا بنواز ما را

 

باوج عرش ده پرواز ما را

     
  1. ***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 205 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۳۱
تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین متقین 13-4 و 5- چشم  و گوش حق‏بین و حق‏شنو 4. غضوا أبصارهم عما حرم الله علیهم 5. و وقفوا اسماعهم على العلم النافع لهم. : چشمان خویش را از آنچه خداوند بر آنها حرام کرده فرو مى‏گیرند و نظر را کوتاه مى‏کنند و گوش‏هاى خود را وقف شنیدن علم و دانش سودمند مى‏سازند.

 

  1. گوش وچشم در اختیار تحصیل علم - به مردم است.- امروز محصّلى که وارد دانشگاه مى‏شود براى این است که پس از خاتمه تحصیل بتواند شغلى به دست بیارود و داراى زندگى خوبى گردد. ولى اکثر طلبه‏هایى که در مدراس اصفهان تحصیل مى‏کردند براى این کسب علم مى‏نمودند که دانشمند شوند ولو بدانند که تا آخرین روز زندگى با عسرت مادى خواهند زیست.

نزدیک‏ترین مردم به خدا، عالم‏ترین و عادل‏ترین و مهربان‏ترین آنها به مردم است. - عسرت زندگى طلبه‏هایى که در مدارس اصفهان تحصیل مى‏کردند، ضرب‏المثل بود ... «محمد زکریاى رازى (نیز همانند صدرا) هنگامى که از صفات دانشجویان پزشکى صحبت مى‏کند مى‏گوید: واجب است که دانشجوى پزشکى، طبّ را براى جمع مال نخواهد، بلکه متذکّر باشد که نزدیک‏ترین مردم به خدا، عالم‏ترین و عادل‏ترین و مهربان‏ترین آنها به مردم است. آرى کسانى که به مقام بلند علم رسیده و قله آن را تسخیر کردند به جز در مسیر بى‏اعتنایى به مال و مقام گام ننهادند و مثل ملاصدرا در اثر همین بى‏اعتنایى‏ها به جایى رسید که مى‏گوید: هنگامى که در کهک‏ به سر مى‏بردم ... بر اثر اخلاص و تزکیه نفس (و دورى گزیدن از دنیا و مافیها) قلبم روشن شد و درهاى ملکوت ... و آنگاه درهاى جبروت ... به رویم گشوده شد و به اسرار دنیاى الهى پى بردم و چیزهایى فهمیدم که در آغاز تصور نمى‏کردم رموز آن بر من مفتوح گردد.

  1. 4 شرط برای پذیرش علم - و همین مرد وقتى شاگرد مى‏پذیرد 4 شرط مى‏کند که اگر طالب علم مى‏پذیرفت و عمل مى‏کرد در جرگه شاگردان او مى‏نشست و لیقات همچو استاد را داشت وگرنه استاد عذر او را خواسته و مى‏گفت جاى دیگر تحصیل علم کند، زیرا مى‏دانست که رونده کوى علم بدون این 4 چیز از واماندگان و یا سقوط کنندگان در پرتگاه‏هاى این مسیر خطرناک است. چهار شرط او چنین بود: «اول این که درصدد تحصیل مال نباشد مگر به اندازه تحصیل معاش، دوم این که درصدد تحصیل مقام نباشد، سوم این که معصیت نکند، چهارم این که تقلید ننماید ...
  2. پروفسور هانرى کربن که در نوامبر 1962 از آنجا دیدن کرده مى‏نویسد: «کهک، در سى کیلومترى جنوب شرقى قم واقع شده است براى رسیدن به قریه، پانزده کیلومتر در جاده قم- اصفهان پیش مى‏رویم و سپس از راه فرعى شرق جاده، بیابان خشکى را به طول پانزده کیلومتر پشت سر مى‏گذاریم ... کهک مسجد کوچکى دارد که ظاهراً در قرن یازدهم هجرى ساخته شده و احتمالًا ملاصدرا در آن به عبادت و ریاضت مى‏پرداخته است در کهک او مى‏اندیشیده و مى‏نوشته است و نیز در همین جا انوار ملکوت بر او تابیده و ذوق شهود یافته است (ایقاظ النائمین صفحه 10 پانوشت مقدمه آن) شمار سال‏هاى اقامت آخوند در این قریه به درستى شناخته نیست، بعضى از صاحب‏نظران این دوران را بین 7 تا 15 سال دانسته‏اند، هانرى کربن سال‏هاى اقامت او را از 9 تا 11 سال پنداشته است (همان کتاب صفحه 11).

در نزدیکى کهک غارى است که به قول بعضى خلوتگاه آخوند بوده و در آن غار دور از انظار به ریاضت و ذکر مى‏پرداخته است (رساله سه اصل صفحه 9، پانوشت) نقل از پاورقى صفحه 38 سیماى فرزانگان، جلد 3. و ملاصدرا فیلسوف و متفکر بزرگ اسلامى، صفحه 199.

  1. تحصیل مال دنیا و تحصیل علم دو عمل متخالف - ملاصدرا مى‏گفت: محال است کسى که درصدد تحصیل مال باشد، بتواند تحصیل علم نماید و تحصیل مال دنیا و تحصیل علم دو عمل متخالف است که با هم قرین نمى‏شود. کسى که در طول دراز مى‏شود، عرض و ضخامت او کم خواهد شد و به همین قیاس کسى که درصدد تحصیل مال مى‏باشد گرچه ممکن است توانگر شود، اما به طور حتم از تحصیل علم بازمى‏ماند و مالدارانى که عالم جلوه مى‏کنند متظاهر به علم و ریاکار هستند».
  2. چهارمین و پنجمین صفات پرهیزکاران -  با توضیح این چهار نکته روشن شد که چهارمین وصف پرهیزکاران عدم نظر به محارم خداوندى است، خواه نظر به مبصرات باشد و خواه غیر آن و پنجمین صفات متوقف کردن گوش است بر علومى که به نحوى در شکوفایى فرد و نظام جامعه اسلامى دخالت داشته و موجب تسریع در برنامه‏هاى سیستم اسلامى و استعلاء فرد و نظام توحیدى بر غیر توحیدى مى‏شود. ***
  3. چشم  و گوش را در مسیر صحیح - از وظایف عبودیت و بندگى ما شکرگزارى از نعم الهى و بالاخص چشم  و گوش است که ابزار شناخت اکثر معلومات ما است. استفاده صحیح از این ابزارها شکر این نعم است، زیرا «الشکر صرفُ العبد جمیع ما انْعَمَه الله فیما خُلِقَ لاجله»: «شکر مصرف کردن عبد است جمیع چیزهایى را که خداوند به او ارزانى داشته، در موردى که خلق شده براى آن» مثلًا چشم  و گوش را در مسیر صحیحى که مورد رضاى خداوند است استعمال کند و از به کار بستن این ابزارها در طریق‏ سوء خوددارى کند،
  4. گوش و چشم  و دل مورد سؤال واقع ‏شوند» -زیرا از آیات و روایات استفاده مى‏شود که ما افسار گسیخته و رها خلق نشده‏ایم، بلکه مسئول اعضا و جوارح خود و اعمال  صادره از آنها هستیم، چنان که قرآن مى‏فرماید: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا»: «به درستى که گوش و چشم  و دل هریک از آنها مسئول و مورد سؤال واقع مى‏شوند»

چشم وگوش ودل تحت نظارت ما هستند - و در روایات مى‏خوانیم: «کلکم راع و کلکم مسؤل عن رعیته»: «هریک از شما مراقب و هریک از شما مسئول رعیت خود هستید» جمیع اعضا و جوارح ما رعیت و تحت نظارت ما هستند و ما مسئول اعمال  و رفتار آنها خواهیم بود.

  1. باهمه گونه امکانات هدایت باز هم گمراه‏اند - قرآن درباره اهل جهنم سه صفت بارز را به عنوان ویژگى‏هاى دوزخیان نام مى‏برد: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» و (به طور مسلم گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم، آنها دل‏ها (عقل‏ها) یى دارند که با آن (اندیشه نمى‏کنند) و نمى‏فهمند و چشم انى دارند که با آن نمى‏بینند و گوش‏هایى دارند که با آن نمى‏شنوند، آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراه‏تر، اینان همان غافلان‏اند (زیرا با این که همه گونه امکانات هدایت دارند باز هم گمراه‏اند).
  2. سه خصوصیت دوزخیان عبارتند از: 1. آنها قلب‏هایى دارند که با آن درک و اندیشه نمى‏کنند «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها» (قلب در اصطلاح قرآن به معنى روح و فکر و نیروى عقل است، یعنى با این که استعداد تفکر دارند و همچون بهایم و چهارپایان فاقد شعور نیستند. در عین حال از وسیله سعادت بهره نمى‏گیرند و فکر نمى‏کنند در عوامل و نتایج حوادث اندیشه نمى‏نمایند و این وسیله بزرگ رهایى از چنگال هر گونه بدبختى را بدون استفاده در گوشه‏اى از وجودشان رها مى‏سازند 2. چشم ‏هاى روشن و حقیقت‏بین دارند، اما با آنها چهره حقایق را نمى‏نگرند و همچون نابینایان از کنار آنها مى‏گذرند

(وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها).3. با داشتن گوش سالم، سخنان حق را نمى‏شنوند و همچون کران خود را از شنیدن حرف حق محروم مى‏سازند (وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها). اینها در حقیقت همچون چهارپایانند، چراکه امتیاز آدمى از چهارپایان در فکر بیدار و چشم  بینا و گوش شنوا است که متأسفانه آنها همه را از دست داده‏اند(أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ) بلکه آنها از چهاپایان گمراه‏تر و پست‏تر مى‏باشند(بَلْ هُمْ أَضَلُّ).

  1. حیوانات بر اثر هواپرستى و گرایش به پستى‏ها  - چرا که چهارپایان داراى این استعدادها و امکانات نیستند، ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم  بینا و گوش شنوا امکان همه گونه ترقى و تکامل را دارند. اما بر اثر هواپرستى و گرایش به پستى‏ها این استعدادها را بدون استفاده مى‏گذارنند و بدبختى بزرگ آنان از همین جا آغاز مى‏گردد.
  2. آنها افراد غافل و بى‏خبرى هستند و به همین جهت در بیراهه‏هاى زندگى سرگردانند (أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ) چشم ه آب حیات کنار دستشان است، ولى از تشنگى فریاد مى‏کشند، درهاى سعادت در برابر رویشان باز است، اما حتى به آن نگاه نمى‏کنند و این بدبختى ناشى از جبر الهى نیست، بلکه نتیجه اعمال  خود آنها است. زنده و جاوید مکتبى که اهل بهشت را عاقل و شنوا و بینا مى‏داند و بشکند قلم‏ها و بریده باد زبان‏هایى که دین را افیون ملت‏ها و عامل تخدیر معرفى مى‏کنند. آیا بینش و هدف چنین مکتبى تخدیر است؟! این سؤالى است که جوابش به عهده روشنفکران آزاده است.
  3.  بی هدف خواب و خور و شهوت‏رانى - بارها در قرآن مجید غافلان بى‏خبر به چهارپایان و حیوانات بى‏شعور تشبیه شده‏اند، ولى نکته تشبیه آنها به انعام (چهارپایان) شاید این باشد که تنها به خواب و خور و شهوت‏رانى مى‏پردازند، درست همانند ملت‏هایى که تحت شعارهاى فریبنده آخرین هدف عدالت اجتماعى و قوانین بشرى را رسیدن به آب و نان و یک زندگى مرفه مادى مى‏پندارند.
  4. حیوانات هدفشان جز شکم چیزى نیست.- چنان‏که امام على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه مى‏فرماید: «کالبَهِیْمَةِ الْمَربوُطَةِ هَهُّها عَلَفُها او المُرسَلَةِ شُغْلُهَا تَقَهُّمُها»:«همانند حیوانات پروارى که تنها به علف مى‏اندیشند و یا حیوانات دیگرى که در چراگاه‏ها رها شده‏اند و از این طرف و آن طرف خُرده علفى برمى‏گیرند» به‏ تعبیر دیگر گروهى مُرفّهند، همچون گوسفندان‏ پروارى و گروهى نامرفه مانند گوسفندانى که در بیابان‏ها در بدر به دنبال آب و علف مى‏گردند و هر دو گروه هدفشان جز شکم چیزى نیست.
  5. درعوامل ترقى فکر نمى‏کنند - آنچه گفته شد ممکن است درباره یک فرد صادق باشد و یا درباره یک ملت، ملت‏هایى که اندیشه‏هاى خود را از کار انداخته‏اند و به سرگرمى‏هاى ناسالم روى آورده‏اند و در ریشه‏هاى بدبختى خود نمى‏اندیشند و درعوامل ترقى فکر نمى‏کنند نه گوش دارند و نه چشم  بینا، نه دیدى و نه شنودى، آنها نیز دوزخى هستند نه تنها دوزخ قیامت، بلکه در دوزخ زندگى این دنیا نیز گرفتارند.
  6. در شکم مادران هیچ نمى‏دانستید،- جا دارد در اینجا تفکرى براى شناخت جایگاه چشم  و گوش در زندگى بشر و این که چه آیات و نشانه‏هایى هستند، داشته باشیم. قرآن مى‏فرماید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعلمونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»: «و خداوند شما را از شکم مادران خارج نمود درحالى که هیچ نمى‏دانستید، اما براى شما گوش و چشم  و عقل‏ها قرار داد تا شکر نعمت او را به جا آورید».
  7. تذکر چند نکته: 1. بعضى از مفسرین گفته‏اند وجه این که نخست نظر به گوش و سپس به چشم  شده این است که در نوزاد ابتدا فعالیت گوش شروع مى‏شود و بعد از مدتى چشم ‏ها قدرت دید را پیدا مى‏کنند، زیرا چشم  در آغاز تولد بعد از گذراندن آن عالم تاریکى مطلق آمادگى پذیرش اشعه نور را ندارد و به همین دلیل غالبا بعد از تولد بسته است و تدریجاً به نور عادت مى‏کند در حالى که گوش انسان به اعتقاد بعضى حتى در عالم جنین کم و بیش قدرت شنوایى داشته و آهنگ قلب مادر را شنیده و با آن مأنوس مى‏شود.
  8. وجه مفرد آمدن (سمع) و جمع آمدن (ابصار) که جمع (بَصَر) است را عالم بزرگوار شیخ طوسى در کتاب تبیان از یکى از ادباى معروف عرب چنین نقل مى‏کند که علت مفرد آمدن «سمع» ممکن است یکى از این دو چیز باشد:

نخست: این که «سمع» گاهى به عنوان اسم جمع به کار مى‏رود و مى‏دانیم اسم جمع در معنى آن جمع افتاده است و نیازى به جمع بستن ندارد.

  1. «ابصار» به صورت جمع ذکر شده،- استاد در (جلد 1 تفسیر نمونه صفحه 56) بعد از این دو وجه مى‏گوید «به علاوه مى‏توان وجه ذوقى و علمى دیگرى براى این تفاوت گفت و آن این که تنوع ادراکات و مشاهدات نسبت به مسموعات فوق‏العاده بیشتر است و به خاطر این تفاوت «ابصار» به صورت جمع ذکر شده، ولى «سمع» به صورت مفرد آمده است.

در فیزیک جدید نیز مى‏خوانیم امواج صوتى قابل استماع تعداد نسبتاً محدودى است و از چندین ده هزار تجاوز نمى‏کند، درحالى که امواج نورها و رنگ‏هایى که قابل رؤیت است از میلیون‏ها مى‏گذرد. «فُؤاد» گرچه به معنى قلب (عقل) آمده است ولى این تفاوت را با قلب دارد که در معنى فُؤاد جوشش و افروختگى و یا به تعبیر دیگر تجزیه و تحلیل و ابتکار افتاده است.

  1. گوش و چشم  و عقل را به عنوان ابزار شناخت - در این آیه خداوند به عنون یک درس توحید و خداشناسى به مسئله نعمت علم و دانش و ابزار شناخت اشاره مى‏فرماید زمانى که در درون شکم مادران بودید هیچ نمى‏دانستید، زیرا در آن محیط محدود و تاریک و بسته این جهل و بى‏خبرى قابل تحمل بود، ولى به هنگامى که در فراخناى این عالم پهناور و در بین موج انبوه مخلوقات گام نهادید دیگر ادامه آن جهل امکان‏پذیر نبود، بلکه سیستم زندگى اقتضاى علم و شناخت و در نتیجه ابزارى براى آن شناخت مى‏کرد و ما براى شما گوش و چشم  و عقل را به عنوان ابزار شناخت قرار دادیم تا از سرگردانى در ظلمتکده جهل برهید. این نعمت‏هاى بزرگ را به شما دادیم تا حس شکرگزارى در برابر این همه موهبت در شما بیدار شود و به خود آئید و شکرگزار باشید.
  2. لوح نفس بشر در ابتداء تکوّنش از هر نقشى خالى است - در درون آن عالم تاریک و متعفن علمى نداشتیم حتى علوم فطرى مثل خداشناسى و توحید و همچنین مسائل بدیهى مثل محال بودن اجتماع نقیضین و ارتفاع آن یا کل بزرگ‏تر از جزء است یا در مسائل اجتماعى و اخلاقى حسن عدالت‏ و قبح ظلم و یا حتى علم حضورى به خویشتن را غافل بودیم و این آیه تائیدى بر نظریه علماء نفس است که مى‏گویند لوح نفس بشر در ابتداء تکوّنش از هر نقشى خالى است و به تدریج چیزهایى در آن نقش مى‏بندد، پس از تولد افاضه قواى ظاهرى و باطنه به او مى‏شود سامعه باصرة، ناطقة، شامّة، لامسة، حس مشترک واهمه، خیال، حافظه، متصرفه، کم کم چشم  ما قدرت بینایى پیدا کرد و گوش قدرت شنوایى و عقل قدرت درک و تجزیه و تحلیل یافت و ما از این مواهب سه‏گانه الهى بهره‏مند شدیم،
  3. علوم به صورت بالقوه در نهاد ما جان گیرد - نخست تصورات بسیارى از اشیاء را از طریق حس درک کردیم و آن را به عقل سپردیم، سپس از آنها مفاهیم کلى و کلى‏تر ساختیم و از طریق تعمیم و تجرید به حقایق عقلى دست یافتیم.قدرت تفکر ما به جایى رسد که از خویشتن (به عنوان یک علم حضورى آگاه مى‏شویم) سپس علوم و دانش‏هایى که به صورت بالقوه در نهاد ما بوده جان مى‏گیرد و فعلیت پیدا مى‏کند و ما این علوم بدیهى و ضرورى را پایه‏اى قرار مى‏دهیم براى شناخت علوم نظرى و غیر بدیهى. بنابراین عمومیت و کلیت آیه که مى‏گوید: در آغاز تولّد هیچ نمى‏دانستید تخصیص و استثنایى برنداشته است.

 

  1. ده قوای ظاهرة و باطنة است، . 5 تاى اول ظاهرة و 5 تاى دوم باطنة است، حواس و قواى ظاهرة واضح است اما قواى باطنه در شرح منطق کبرى حاشیه صفحه 170 جامع المقدمات مى‏گوید حس مشترک مُدرک صور و واهمه درک کننده معانى جزئیه و خیال (یا قوه مُصَوّره) حافظ صور و حافظه، حافظ معانى است و قوه متصرفه آن است که نه درک کننده چیزى است و نه حافظ چیزى بلکه کسب کنده صور به وسیله صور دیگر یا کسب کننده معانى با معانى دیگر یا کسب کننده صور با معانى دیگر است، این قوه اگر در خدمت عقل باشد متفکره و اگر در خدمت وهم باشد متخیّله گویند. (اهل مطالعه مى‏توانند براى مطالعه بیشتر به رساله نقیس ابن سینا، ص 19 تا 27 چاپ انجمن آثار ملى یا مبدا و معاد ملاصدرا، ص 303- 286 فصل پنجم تا هشتم، ترجمه احمد بن محمد الحسینى اردکانى چاپ مرکز نشر دانشگاهى و یا شرح اشارات خواجه نصیر، فصل 9 نمط سوم، ص 142 به بعد، چاپ مکتبة آیة الله مرعشى نجفى مراجعه کنند).
  2. دو سرمایه بزرگ انسان‏ ؛ گوش و چشم ،

علوم موجود یا عقلى است یا نقلى و یا حسى، عقلى مثل فلسفه و مسائل ریاضى، نقلى علومى است که از گذشتگان به جا مانده و براى ما نقل مى‏شود و علوم حسى، علوم آزمایشگاهى و علومى است که دست تجربه به آن رسیده است، مثل این که آب در دماى 100 درجه جوش و در دماى صفر درجه یخ مى‏بندد در این آیه ابزار شناخت این سه گونه علم معرفى شده است: علوم عقلى با عقل درک شده و علوم نقلى و حسى با گوش و چشم ، البته علوم دیگرى از طریق دیگر حواس همچون شامه و لامسه و ذائقه به دست مى‏آید که درصد آنها با علومى که از طریق گوش و چشم  به دست مى‏آید قابل مقایسه نیست و ابزار مهم همین دو است.

  1. سه چیزی که هر کدام را با دنیا معامله نمى‏کند،- این ابزار چه گرانبها است که انسان حتى یک چشم  یا یک گوش یا عقل خود را با دنیا معامله نمى‏کند، این انسان عجب سرمایه‏دارى است و خود نمى‏داند، سه چیز دارد که هریک را با دنیا معامله نمى‏کند، اگر همه جهانیان جمع شوند و تدبیر کنند تا چشم  و گوش و یا قلبى بیافرینند، نمى‏توانند. درباره قلب صنوبرى شکل که در بدن حیات انسان به آن محتاج است، چندى پیش نوشته بودند قلبى مصنوعى براى بیمارى پیوند کردند که 6 روز کار کرد و سپس بیمار تلف شد، هزینه این 6 روز 30 میلیون تومان بود، یعنى روزى 5 میلیون تومان، این قلب را باید با قلب طبیعى مقایسه کرد .

 

  1. عجب سرمایه‏اى و عجیب - که اگر بخواهیم به همین‏ مقیاس هزینه براى قلب طبیعى مصرف کنیم در سال بالغ بر یک میلیارد و هشتصد و بیست و پنج میلیون تومان هزینه در بردارد 5000000/ 1825000000* 365 یعنى در واقع براى قلب به تنهایى در سال این مقدار سرمایه درکسیه اندوخته‏ایم که اگر ضرب در 60 که عمر تقریبى افراد است بکنیم، سرمایه ما نسبت به قلب در طول زندگى چنین مى‏شود: 60/ 109500000000* 1825000000 وه! عجب سرمایه‏اى و عجب سرمایه‏دارى.!!
  2. ساختمان چشم در خلقت آفرینش - ساختمان چشم  یک دوره درس توحید و خداشناسى است که خداوند در کتاب خلقت جانداران به ودیعت سپرده است، چشم  را مى‏توان مانند دستگاه گیرنده مخصوصى دانست که امواج نورانى از آن گذشته با تشکیل تصویر روى پرده حساس شبکیه سبب تأثر عصب بینایى و انتقال آن به مرکز بینایى مغز مى‏شود و در نتیجه احساس بینایى را به وجود مى‏آورد.
  3. ساختمان تشریحى چشم صلبیه ؛ مشیمیه؛ شبکیه-   ساختمان تشریحى چشم - چشم  عضوى است کروى به قطر تقریباً 22 میلى‏متر که جدار آن از چند غشاء تشکیل شده و به ترتیب از خارج عبارت است: 1. صلبیه که غشایى است سخت و حاجب، ماوراء قسمت قدامى آن شفاف و برجسته‏تر یعنى داراى شعاع انحناء کمتر است، این قسمت را قرنیه مى‏نامند.2. مشیمیه غشایى است داراى مواد ملوّنه (مواد رنگین) و رگ‏هاى چشم  که قسمت‏هاى داخل چشم  را محافظت کرده گرم نگاه مى‏دارد.3. شبکیه- غشایى است عصبى با ساختمان مفصّل که سلول‏هاى حساس بینایى در آن قرار گرفته است. دوربین‏ها و دستگاه‏هاى عکسبردارى را از روى عملکرد چشم  طرح‏ریزى نموده‏اند،

 

  1. اما چشم  کجا و این دستگاه‏ها کجا، یک صحنه را که مى‏خواهند عکسبردارى یا فیلمبردارى کنند چندین نفر باید تنظیم کند، ولى چشم  ما در شبانه روز مى‏تواند حتى بیش از یک میلیون عکس بگیرد، بدون این که احتیاج به تنظیم توسط شى‏ء خارجى داشته باشد، با کم شدن نور مردمک چشم  بزرگ‏تر شده تا نور بیشترى را به داخل هدایت کند و با زیاد شدن نور مردمک کوچک شده تا نور کمترى داخل چشم  شود و این مسئله را مى‏توان در اتاق تاریک و یا فضاى باز پرنور یا در برابر آینه قرار گرفتن تجربه نموده و ملاحظه کرد که چگونه در فضاى تاریک مردمک کوچک و در فضاى روشن مردمک بزرگ مى‏شود.
  2. تنظیم اتوماتیکى چشم  را مى‏شود در لحظه برق رفتن هم در شب مشاهده کرد که به محض برق رفتن مدتى چشم  به فرصت تطبیق نیاز دارد تا بتواند با بزرگ کردن مردمک نور بیشترى را جذب چشم  کند، یا بالعکس در موقع برق آمدن مدتى فرصت مى‏خواهد تا مردمک کوچک شود، چشم  انسان داراى دو عضله در دو طرف است که اگر از دور بخواهد عکسبردارى کند، عضله‏ها کشیده و عدسى تحدّبش کم مى‏شود، اما خط کتاب نزدیک را وقتى مى‏خواهد عکسبردارى کند عضله هاه شل شده و تحدّبش زیاد مى‏شود و این عمل در دستگاه‏هاى عکسبردارى یا فیلمبردارى احتیاج به تنظیم خارجى دارد.

دوربین‏ها براى عکسبردارى هزینه زیادى جهت تهیه فیلم و غیره لازم دارد، ولى استاد مى‏فرمود در کتابى دیده‏ام قریب به این مضمون که مقدار انرژى براى حرارت دادن 1 گرم آب که بسیار ناچیز است اگر در چشم  انسان باشد 50 سال مى‏توند با آن عکسبردارى کند، چه کم مصرف، هزینه کمتر محصول بیشتر و دقیق‏تر و ظریف‏تر و هماهنگ با تمام نیازها و احتیاج‏ها.

  1. دوربین‏ها براى عکسبردارى از شش جهت بالا، پایین، جلو، عقب، راست‏ و چپ نیاز به گردش توسط فیلمبردار یا عکاس دارد، ولى دوربین‏هاى بدن ما یعنى چشمان ما بدون نیاز به حرکت سر، حرکت مى‏کند زیرا عضلاتى در اطراف آن تعبیه شده که گردش به شش طرف را براى انسان میسر مى‏کند، بدون این که زحمت حرکت سر را داشته باشد.
  2. از عجایب خلقت چشم  این است که سطح روئین آن دائماً مرطوب است وگرنه سطح چشم  در اثر حرکت پلک‏ها خراشیده و به تدریج زخم مى‏شد، خداوند چشم ه‏هایى در ژرفاى چشم  قرار داده که آهسته آهسته مى‏جوشد و در طول 80 سال عمر خشک نمى‏شود، اگر این همه آب بخواهد در درون چشم  بماند، امکان‏پذیر نیست. به همین جهت روزنه‏اى به بینى باز شده که درون بینى را هم مرطوب مى‏کند و در واقع آب‏هاى غیر مورد نیاز چشم  از این دریچه به بیرون راه پیدا کرده و از تراکم آب‏ها جلوگیرى مى‏شود. اگر این روزنه مسدود شود چشم  ریزش آب پیدا مى‏کند «العظمة لله الواحد القهار» این چه قدرت‏نمایى است آیا خالق این چشم  طبیعت بى‏شعور است، آیا خالق این چشم  از انعکاس نور در عدسى‏ها و قوانین حاکم دیگر بر چشم  باخبر نبوده؟! چه آدم بى‏خردى باشد که بگوید سازنده و خلاق این دستگاه بى‏خبر بوده است! گوش هم همچون دستگاه گیرنده‏اى با ساختمان مخصوصى به کار خود مشغول است.
  3. گوش را به سه قسمت گوش بیرونى و میانى و درونى تقسیم کرده‏اند.گوش بیرونى مشتمل بر لاله گوش و مجراى شنوایى است، لاله گوش در غالب حیوانات متحرک است و براى جمع کردن و هدایت امواج صوتى و تشخیص جهت صدا به کار مى‏رود و ممکن است به طرف منبع صوت متوجه شود در انسان لاله گوش بى‏حرکت است، ولى تا اندازه‏اى جهت‏ صوت را مى‏تواند تشخیص دهد، اگر چین خوردگى‏هاى لاله گوش را با موم نرم پر کنیم، شنوایى‏ و توانایى تشخیص محل صوت کم مى‏شود.
  4. 2. گوش میانى، حفره کوچکى پر از هوا است که به وسیله پرده نازکى از گوش بیرونى جدا شده است، این پرده شبیه به پوست طبل است و پرده صماخ نام دارد، چهار استخوان برحسب شکلى که دارند به ترتیب چکشى، سندانى، عدسى و رکابى نامیده شده است، مجرایى از پایین گوش میانى را به حلق مربوط مى‏کند.
  5. 3. گوش درونى در بالا از سه مجراى نیم گرد و در پایین از یک بخش حلزونى شکل تشکیل شده است و درون سه مجراى نیم گرد و بخش حلزونى شکل گوش درونى از مایع مخصوصى پر شده است. کار گوش، ابتدا امواج صوتى توسط لاله گوش به مجراى شنوایى فرستاده شده تا پرده صماخ را مى‏لرزاند به علت اتصال پرده با استخوان‏ها، استخوان‏ها لرزیده و سبب حرکت مایع درون بخش حلزونى شکل گوش درونى شده و سپس به وسیله عصب شنوایى پیامى از بخش حلزونى شکل گوش درونى به مغز فرستاده مى‏شود و این موقع است که به وسیله مغز صدا شنیده مى‏شود.
  6. کوتاه سخن این که هرچه کنکاش و جستجو و دقت در خلقت انسان شود، تعجب و حیرت انسان بیشتر مى‏شود و چه خوش فرمود مولاى متقیان على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه: «اعجبوا لهذا الانسان ینظر بشحم و یتکلم بلحم و یسمع بعظم و یتنفس من خرم»: «براى (آفرینش) این انسان به شگفت آئید (اندیشه نمائید تا به قدرت و توانایى آفریدگارش پى برید که او را طورى آفریده) که با پیهى (چشم ) مى‏بیند و با گوشتى (زبان) سخن مى‏گوید و با استخوانى (گوش) مى‏شنود و از شکافى (بینى) تنفس مى‏کشد.
  7. در پایان به عنوان حسن ختام و «ختامُه مِسکُ» سه روایت در مورد چشم  و گوش و علم نافع تقدیم مى‏شود: قال الصادق (علیه السلام) «کَلٌ عیَن باکیةٌ یَومَ القیامةِ الّا ثلاثة اعْیُن: عَینٌ غَضَّتْ عن مَحارم الله وعینٌ سَهَرتْ فى طاعة الله وعینٌ بَکَتْ فى جَوف اللیل مِنْ خشیَة الله»؛ امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «هر چشمى روز قیامت گریان است مگر سه چشم  1. چشمى که فروگیرد خود را از محرمات الهى (و نظر به آنها نکند) 2. چشمى که شب زنده‏دار باشد در راه طاعت خدا 3. چشمى که بگرید در دل شب از خوف خدا».
  8. 2. قال حسن بن على (علیه السلام):«انّ ابْصَرَ الابْصار ما نَفَذَ فى الخَیر مَذْهَبُه واسْمَع الاسماع ما وَعَى التَّذکیرَ وانتقَعَ به»: «بیناترین دیده‏ها، دیده‏اى است که نظر و دید آن در مسیر خیر باشد و سامع‏ترین گوش‏ها، گوشى است که اخذ کند تذکرات و پندها را و نفع ببرد از آنها».
  9. 3. در روایتى آمده که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) داخل مسجد شدند درحالى که جماعتى گرد مردى را احاطه کرده بودند پرسیدند چه خبر است؟ گفته شد این مردى که مردم به دور او حلقه زده‏اند علامه است فرمود: «علامه یعنى چه»؟! گفتند آگاه‏ترین مردم به انساب عرب و وقایع آنها و داناترین مردم نسبت به ایام جاهلیت و عالم به اشعار و عربیّت است. حضرت فرمودند:
  10. علم منحصر در سه علم است «ذاک علم لا یَضُرّ مَنْ جهله ولا یَنْفَعُ مَنْ علمه»: «این علمى است که از عدمش ضررى متوجه انسان‏ نمى‏شود و نفعى هم از وجودش برده نمى‏شود». سپس فرمودند: «انّما العلم ثلاثة: آیةٌ مُحْکمة، او فریضَةٌ عادلة او سُنَّةٌ قائمةٌ وما خلاهُنَّ فهو فُضْلٌ»:«علم منحصر در سه علم است: خداشناسى، اخلاق، فقه، و غیر از این سه فضل است» عارف وارسته مرحوم الهى قمشه‏اى در ذیل فراز (غضّوآ ابصارهم عما حرّم الله علیهم) چنین گوید:

به روى هرچه ناشایسته باشد

 

دو چشم  پاک‏بینشان بسته باشد

همه چشم ند چون نرگس پایدار

 

ولیکن باز بر رخسار دلدار

نظر بر روى غیر یار بستند

 

به دیده خار از این گلها شکستند

در این گلشن چو دیده برگشایند

 

تماشاى گل آرایى نمایند

نظر آن به که افتد بر رخ دوست‏

 

همى بیند جهان آئینه اوست‏

خدایت چشم  روشن داده بنیوش‏

 

وز آنچه گفته منگر دیده در پوش‏

نظر وقف جمال دوست بنماى‏

 

دو چشم  پاک‏بین آن سوى بگشاى‏

چو بلبل درنگر آن نغز گفتار

 

نه چون زاغ وزغن براین خس وخار

به چشم  عقل بین روى گل آرا

 

نه خار زشت این بیغوله‏ صحرا

چو مشتاقان حق گر چند روزى

 

در این بتخانه از بت چشم  دوزى‏

نمایى در گلستان وصالش‏

 

به چند دل تماشاى جمالش‏

     

 

  1. ونیز مرحوم الهى در ذیل (وقفوا اسماعهم على العلم النافع لهم) گوید،

به دام دانشى کان سودمند است‏

 

دل آن پارسایان پاى‏بند است‏

ز هر ساز زیان‏بخش کج آوا

 

فرو بسته است گوش اهل تقوى‏

     

 

 

فرادادى چوگوش خود دراین باغ‏

 

که هم‏بلبل به‏گفتاراست هم‏زاغ‏

ز بلبل نغمه عشاق بنیوش‏

 

نه بر زاغ مخالف ساز کن گوش

سخن بشنو ز وحى آسمانى‏

 

که مر جانراست عمر جاودانى‏

چو قرآن بحر بى‏پایان عرفان‏

 

یکى گنجینه شایان عرفان‏

سخن سنجى که علمه البیان است‏

 

گهر آویز گوش عقل و جانست‏

کتاب علم ربانى است قرآن‏

 

ظهور سر سبحانى است قرآن‏

به پیش حکمت قرآن احمد

 

که زد بر مخزن اسرار سرمد

میار افسانه اشراق و مشاء

 

که شب بود این جهان وقوم اعشاء

به غیر از علم قرآن هرچه گویند

 

شبان تیره در بیراهه پویند

     

 

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 187- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۳۱
تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  2. امیر المومنین متقین 12-4 و 5- چشم  و گوش حق‏بین و حق‏شنو 4. غضوا أبصارهم عما حرم الله علیهم 5. و وقفوا اسماعهم على العلم النافع لهم. : چشمان خویش را از آنچه خداوند بر آنها حرام کرده فرو مى‏گیرند و نظر را کوتاه مى‏کنند و گوش‏هاى خود را وقف شنیدن علم و دانش سودمند مى‏سازند.
  3. چشم ؛ گوش ؛ سخن - شرح: در ادامه بحث به صفت چهارم و پنجم پرهیزکاران مى‏رسیم که 1-چشم ‏هایشان را از آنچه حرام است مى‏پوشانند و2- گوش‏هایشان را هم وقف علوم و دانش‏هایى مى‏کنند که به حال آنها نافع و سودمند باشد 3- از سخنان بیهوده که موجب خشم خدا و رسول است، دورى مى‏گزنند، چنان که قرآن در مقام توصیف آنها مى‏فرماید: «الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»: «آنها کسانى هستند که از لغو اعراض مى‏کنند» «وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ»: «و زمانى که لغو را مى‏شنوند از آن اعراض مى‏کنند».
  4. از بیهوده وناپسند دوری گذینند «وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً»: «بندگان برگزیده حق کسانى هستند که در مجالس لهو و لعب و مکان‏هایى که سخنان باطل گفته و یا کارهاى ناشایسته و زشت انجام مى‏شود، حاضر نمى‏شوند و هرگاه به بیهوده و ناپسندى برسند از آن دورى مى‏گزینند».
  5. اصلاح چشم  و گوش - در این مرحله از خطبه به اصلاح چشم  و گوش مى‏رسیم و براى بهتر روشن شدن این دو فراز جا دارد چند نکته را متذکر شویم:
  6. 1. فروگرفتن، کم کردن نگاه.- «غَضُّوا» از ماده غضّ، به معنى فرو گرفتن و کم کردن است نه چشم  بر هم گذاردن و چشم  فرو بستن چنان‏که بعضى تصور کرده‏اند و عرب چشم  فروبستن و روى هم گذاردن پلکها را غمض گوید (غَمْضِ عین و اغماض یعنى چشم  پوشیدن) و در قرآن هم مى‏فرماید: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا أَبْصارِهِمْ»: «بگو به‏ مردان مؤمن که چشم ‏هاى خود را فرو گیرند و نظر را کوتاه کنند» نفرمود یغمضوا، یعنى زمانى که به نامحرم رسیدند چشم ‏ها را برهم نهند تا اگر احیاناً آب و چاله‏اى در مسیر راهشان بود آن افتند، بلکه ماده «غَضّ» را استعمال کرده یعنى نگاه پائین کردن، فروگرفتن، کم کردن نگاه.
  7. 2. وصف ثمره عفّت - جمله«غضّوا أبصارهم عمّا حَرَمَ اللهُ» را شارحان نهج‏البلاغه مثل ابن ابى الحدید، خویى و ابن میثم معنى ظاهرى آن را گرفته و فرموده‏اند: فرو مى‏گیرند چشم  را از آنچه خداوند نظر به آن را حلال نکرده، درحالى که در این عمل اطاعت و امتثال امر الهى را مى‏کنند که فرمود: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى‏ لَهُمْ» (اى پیامبر) «بگو به مؤمنین فروگیرند چشم ‏هاى خود را (از محرّمات) و فرج‏هاى خود را (از نظر نامحرم) نگاه دارند آن (یعنى نقصان در نگاه و محافظت فرج) براى ایشان پاکیزه‏تر است». و این وصف ثمره عفّت است.
  8. عدم اعتنا و عدم ارتکاب جمیع محرّمات - احتمال دیگرى که مى‏شود به نحو کنایى از عبارت استفاده کرد، این است که بگوئیم مراد از فروگرفتن نظر عدم اعتنا و عدم ارتکاب جمیع محرّمات است، نه فقط محرّمات بصرى، در این صورت شامل مال حرام و مقام و جاه حرام هم مى‏شود.
  9. عدم اعتنا و عدم ارتکاب ما حرّم الله -- قابل توجه است که در این احتمال «غَضّوا» (فرو گرفتن و نقصان در نظر) کنایه از صرف نظر کردن و عدم اعتنا به ارتکاب محرمات گرفته شده و در این صورت مى‏توان جمیع محرمات را از ما حرّم الله اراده کرد، خواه بصرى باشد، مثل نظر به‏ نامحرم و خواه غیر بصرى مثل نظر به مقام حرام، ولى در احتمال اول که غضّوا به معنى خود است از ما حرّم الله محرمات بصرى اراده مى‏شود.
  10. 1. صاحب مفردات در ماده غضّ صفحه 361 مى‏فرماید: غَضَّ: «الغضٌ النقصانُ من الطرف والصوت وما فى الاناء ... یقال غَضَّ وَ أَغَضَّ قال: قُلْ للمومنین یَغُضُوا من ابصارهم- سوره نور، آیه 30- (قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ)- آیه 31 سوره نور- (وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ)- سوره لقمان آیه 19- ترجمه غضّ نقصان و کم کردن از نگاه و صدا و آنچه در ظروف است، گفته مى‏شود غَضَّ (ثلاثى مجرد) واغَضّ (ثلاثى مزید از باب افعال) یعنى هر دو به یک معنا و هر دو متعدى است خداوند فرموده: بگو براى مردان مومن که کم کنند از گناه‏هاى خود و در برابر نامحرم چشم  را به زیر افکنند، بگو به زن‏هاى مومن که از نگاه‏هایشان بکاهند.
  11. 2.در ماده غمض صفحه 365 هم مى‏فرماید: غمض: الْغَمْضُ النومُ العارض ... وَ غَمَضَ عینَه واغْمَضَها وَضَعَ جَفنَیه على الاخرى ...»: «غمض خوابى است که عارض و مستولى مى‏شود ... و غَمَضَ عَینَه و اغْمَضَها یعنى گذارد یکى از دو پلکش را بر دیگرى، پس معلوم شد که معنى غَضّ با غَمْضْ تفاوت دارد، اولى نقصان و کم کردن است و دوّمى چشم  را برهم گذاردن.
  12. 3. چشمان خود را پائین آورده-  شاید نظر استاد به ابن ابى الحدید باشد، زیرا در تفسیر این فراز گفته: «غَضُّوا ابصارَهُم اى خَفَصُوها و غَمضُوها»: «یعنى چشمان خود را پائین آمده و غَمضِ عین مى‏کنند»، در اینجا «غمضوها» را عطف تفسیرى «خمضوها» گرفته است.
  13. عدالت در قوه سمع - در معناى جمله‏ «وَقَفوُا اسماعَهُم على العلم النافع لهم» هم فرموده‏اند: گوش‏هاى خود را بر علومى که نافع است براى دنیا و آخرت آنها متوقف مى‏کنند، خواه علومى که مایه کمال قوه نظریه باشد، مانند علوم الهیه و خواه علومى که موجب کمال قوه عملیه باشد که حکمت عملیه‏ است، و از سماع و شنیدن شعر و غناء و سخن‏هاى بیهوده اعراض مى‏کنند و این وصف عدالت در قوه سمع است.
  14. 3. گوشها وقف شنیدن علوم نافع- «وقف» در لغت به معنى ایستادن و وقف اصطلاحى فقهى هم از همین ریشه گرفته شده است‏ وَقْفْ در اینجا ممکن است به معناى لغوى باشد که در این صورت معنا واضح است و ممکن است معنى عاریه‏اى از آن اراده شود که به نحوى اشراب معنى اصطلاحى در آن شده باشد، مثل این که مى‏گوئیم امروز خود را وقف فلان کار کردم. در این صورت معنى جمله چنین مى‏شود که پرهیزکاران گوش‏هاى خود را وقف شنیدن علوم نافع کرده‏اند و گویا در تمام عمر گوش‏هاى خود را به کار گرفته‏اند، براى دریافت این گونه علومى که مثمر کمال در مرحله نظرى و عملى است.
  15. صاحب مفردان مى‏گوید: وَقَفَ- یقال وَقَقْتُ القوِم، اقِفُهم وَقْفاً وواقَفُوهم وقوفاً (وَقِفوُهم انّهم مسئولون) و منه استعیر وقفت الدار اذا سَبَّلْتَها (صفحه 530 مفردات).
  16. بیان حکمت عملیه از زبان میرداماد استاد ملاصدرا: «پس از این که اولین جلسه‏اى که ملاصدرا در درس میرداماد شرکت جسته بود پایان یافت، میرداماد وى را با خود به کنارى برد و گفت: اى محمد! من امروز گفتم
  17. پرهیز نفس بوالهوس - کسى که مى‏خواهد حکمت را تحصیل کند باید حکمت عملى را تعقیب کند و اینک به تو مى‏گویم که حکمت عملى را درجه اول دو چیز است: یکى به انجام رسانیدن تمام واجبات دین اسلام، و دوم پرهیز از هر چیزى که نفس بوالهوس براى خوشى خود مى‏طلبد.
  18. به انجام رسانیدن واجبات دین از این جهت ضرورت دارد که طلبه وقتى آن واجبات را به انجام مى‏رساند از هریک نتیجه‏اى مى‏گیرد که به سود او است ...
  19. کسى که مطیع نفس اماره شد - روش دوم که باید از طرف کسى که حکمت را تحصیل مى‏کند در پیش گرفته شود این است که مُحَصّل حکمت باید از تأمین کسى که مطیع نفس اماره شد - درخواست‏هاى نفس خوددارى ورزد. کسى که مطیع نفس اماره شد و مشغول تحصیل حکمت هم گردید به احتمال قوى بى‏دین خواهد شد و از صراط مستقیم ایمان منحرف» (ملاصدرا فیلسوف و متفکر بزرگ اسلامى، صفحه 51- 50).
  20. 4. علم نافع هر علمى که رافع نیاز مردم باشد - علم نافع: علم نافع معنى وسیعى دارد و آن هر علمى است که به نحوى در منفعت فرد یا جامعه اسلامى و بشرى دخیل بوده باشد، خواه در حیطه‏ «طلبُ العلم فریضةٌ على کُلِّ مسلم» باشد یا نباشد و به عبارت دیگر هر علمى که رافع نیاز مردم باشد و براى فرد و جامعه مفید باشد، تحت علم نافع است. بنابراین علم پزشکى و کشاورزى و صنعت هم در کنار علم توحید و فقه و اخلاق علم نافع است و عدم این علوم مستلزم وابستگى اقتصادى و بالاخره وابستگى سیاسى است، استکبار جهانى ابتدا تکنولوژى خود را مى‏فرستد و سپس تکنسین و مستشار روانه کرده و به دنبال آن فرهنگ و سیستم سیاستگذارى را وارد مى‏کنند در این صورت چنان مسلط بر منابع اقتصادى و فرهنگى جوامع ضعیف مى‏شود که اگر مخالفت در بُعد سیاسى با آنها شود با دست خود به گلوى صنعت آن کشور فشار مى‏آورد و دیگر وسائل مورد نیاز آن کشور را قطع و بایکوت اقتصادى مى‏نماید.
  21. کوشش دراستقلال نظام اسلامى - مسلمانان باید درصدد استقلال نظام اسلامى بکوشند و لااقل اگر در بعضى جنبه‏ها استقلال ندارند در زمینه‏هاى دیگر کشورهاى طرف قرارداد خود را محتاج به خود کنند که این مى‏تواند پشتوانه استقلال سیاسى آنها باشد.
  22. یادگیرى مقدمه حفظ نظام است - اگر رابطه به صورت استعمارى تلقّى شود به دنبال آن فحشاء به عنوان ارمغان وارد مى‏گردد چنان که در زمان پهلوى یکى از عاملان فحشاء همین مستشارانى بودند که از تبعات وابستگى به دول خارجى بودند، اگر وسائل شراب و عیش و نوش‏ و خوشگذرانى و مفاسد اخلاقى آنها تأمین نمى‏شد، دست از کار کشیده و چه بسا پروژه‏ها را رها کرده و مى‏رفتند.
  23. یاد گرفتن صنایع مورد نیاز واجب کفایى است  - در فقه ما یاد گرفتن صنایع مورد نیاز مسلمانان واجب کفایى است، یعنى بر همه واجب است که صنایع مورد نیاز جامعه را یاد بگیرند و در صورتى که همه بى‏اعتنایى کنند و به دنبال تعلم آن نروند همه مسئول و گنهکاراند. ولى اگر بعضى قیام به این امر کنند وجوب از بقیه هم ساقط مى‏شود، باید به حد نیاز، علوم و تکنیک را فرا گرفت، زیرا این یادگیرى مقدمه حفظ نظامى است که حفظ آن بر همه مسلمانان واجب است.
  24. یادگیری از چه منبعی دریافت شود؟- مطلب قابل توجه دیگر این که انسان باید نظر کند که چه علمى را از چه منبعى دریافت مى‏کند، زیرا علم به منزله غذاى روح است و از امام باقر (علیه السلام) در ذیل قول خداوند تعالى: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ»: «پس باید نظر کند انسان به سوى طعام خود» آمده: «فلینظر الانسان الى علمه الذى یأخذه عن مَن یاخُذُه»«باید انسان نظر کند به علمى که اخذ مى‏کند و متوجه باشد که از چه کسى دریافت مى‏کند» یعنى مراد از طعام، علم است که طعام روح مى‏باشد و این طعام جاى تامّل و دقت دارد که از چه کسى و چه منبعى دریافت مى‏شود.
  25. علم نافع حیات جاودان می دهد - این دقت در اخذ علوم بسیار ضرورى است، زیرا چنانچه از غزالى نقل شده اگر انسان بخواهد علم خود را رهاکند، علم او را به خود وانمى‏گذارد، بلکه‏ «امّا انْ یُحْیِیَحهُ حیاء الابد وامّا انْ یُهلِکَه هلاک الابد» یا علم آدمى را براى همیشه زنده مى‏کند و یا به ورطه هلاکت ابدى او را سوق مى‏دهد، زیرا انسان اگر علم نافع اخذ کند آن علم تمام شؤونات او را دربرمى‏گیرد و به او حیات‏ جاویدان مى‏دهد.
  26. به خدا پناه بریم ازعلوم غیرنافع - چنانچه امام على (علیه السلام) فرمود: «بالعلم تکون الحیاة»: «به وسیله علم حیات تثبیت مى‏شود» و اگر علم ضارّ یا بى‏منفعت اخذ کند تمام شؤونات او را تحت تأثیر قرار داده و حالت انفعالى نسبت به این علوم به خود مى‏گیرد. و علاوه بر این که خیرى نمى‏بیند «اعلم انّه لاخیر فى علم لا ینفع» و علمش مؤثر واقع نمى‏شود «علم لاینفع کدواء لاینجع» باید از این گونه علوم به خدا پناه برد؛ اللهم انى اعوذ بک مِنْ علم لاینفع‏ و چه بسا اگر جاهل بود نافع‏تر بود (رُبَّ جهل انفع من علم) وجهل او مُنجى او بود (ربّ جاهل نجاتُه جَهْلُه‏اً).
  27. ارزش‏هاى مکتب وعلم نافع - نافع بودن علم و مضر بودن آن برخاسته و منبعث از ارزش‏هاى مکتب است. مکتب باید هدف والا را براى انسان روشن کند تا در پرتو این روشنایى، معلومات تنظیم شود، اگر مکتب سر در گم باشد و هدفى منطقى را دنبال نکند طبعاً علمى که صاحب چنین مکتبى دنبال مى‏کند نافع نخواهد بود.
  28. عالمی که بهتر ازهفتاد هزارعابداست » - جمله‏ «وَقَفوُا اسماعهم على العلم النافع لهم» نشان مى‏دهد که ابتدا دانسته‏اند در چه راهى سیر مى‏کنند و براى چه آمده و به کجا مى‏روند، سپس پژوهش‏ها و تحقیقات خود را با همان هدف پى مى‏برند و به عبارت دیگر جمیع اعمال  پرهیزکاران متّکى بر ابعاد شناخت و علوم دریافتى آنها و همسو براى رسیدن به هدفى واحد و الهى است و اینچنین عالمانى مصداق روایت امام باقر (علیه السلام) هستند که «عالم ینتفع بعلمه افضل من سبعین الف عابد»: «عالمى که از علمش استفاده‏ کند افضل است از هفتاد هزار عابد» علم باید انسان را به خدا نزدیک کند و در برابر عظمت او انسان را به خضوع و خشوع وادارد،
  29. کسى که محروم از خشیت باشد عالم نیست - اگر علمى انسان را از خدا دور سازد و او را به غرور وادارد، این علم جز نامى از علم را یدک نمى‏کشد و از محتوى و ماهیت علم خالى و تهى است. در روایت امام صادق (علیه السلام) آمده: «الخشیة میراث العلم، و العلم شعاع المعرفة و قلب الایمان و من حرم الخشیة لا یکون عالما و ان شق الشعر فى متشابهات العلم قال الله عز و جل: انما یخشى الله من عباده العلماء»؛ «خشوع و ترس از مقام ربوبى میراث علم است و علم شعاع معرفت و شناخت و به منزله قلب ایمان مؤمن است (اگر علم نباشد نشانه خموشى و به سردى گرائیدن معرفت و آیتى بر مردن ایمان و ایستادن قلب ایمان است) و کسى که محروم از خشیت باشد عالم نیست اگرچه در متشابهات و مشکلات علمى مو را بشکافد (مو شکافى کند) خداوند عزّ و جلّ فرمود: این است و جز این نیست که علما در بین بندگان خدا از او مى‏ترسند و در برابر او خاشع هستند.
  30. عالم‏ترین مردم به خدا ترسان‏ترین آنهاست - عالم دائماً به وسیله علم خود پرده‏هاى غفلت و نسیان را شکافته و خود را به مرز خودآگاهى و خود هوشیارى مى‏رساند، او مى‏داند که باید به دنیا دل نبندد و تزهّد در دنیا را پیشه کند تا به توفّر آخرت رسد. در روایت است که‏ «انّ اعلم الناسِ بالله اخْوَفُهُم لله واخْوَفُهم له اعلمهم به، واعلمهُم بِه ازْهَدُهم فیها؛ یعنى فِى الدنیا»: «عالم‏ترین مردم به خدا ترسان‏ترین آنها نسبت به خدا هستند و ترسان‏ترین آنها نسبت به خدا عالم‏ترین آنها به او هستند و آگاه‏ترین آنها به خداوند زاهدترین آنها در دنیا هستند». بزرگ‏ترین سرمایه ما خود ما هستیم. چقدر بدبختى است که علم‏ همه چیز را بیاموزیم و خودشناسى را نه.
  31.  - لازم‏ترین علوم در معرفت صلاح و فساد است-   اى کاش لااقل علوم دیگر مانع علم خودشناسى نمى‏شد، باید از آن شکافنده اتم پرسید آیا یک بار گریبان خود را گرفتى که چرا آمده‏اى، اى کسى که مشکل‏ترین سؤالات را درباره جهان پاسخ گفته‏اى از خودت چرا چنین سؤال ساده‏اى را نکرده و چرا جواب نشنیده‏اى!

اى عالمان غافل لازم‏ترین علوم، علمى است که ما را در معرفت صلاح و فساد نفس خویش یارى کند. امام کاظم (علیه السلام) مى‏فرمایند:«... الْزَمُ العلم لک ما دلّک على صلاح قلبک واظْهَرَ لک فساده ...»: «لازم‏ترین علم براى تو آن علمى است که تو را راهنمایى کند بر صلاح قلب تو و ظاهر مى‏کند براى تو فساد آن را ...» آرى باید علم راغ در مسیر آخرت قرار داد و فکر نکرد که زندان دنیا همیشگى است بلکه باید پذیرفت که فانى است اگر این پندار عینیت پیدا کرد و معناى دقیق‏«ما عندکم ینفذ و ما عند الله دباق» آنچه نزد شما است نابود مى‏شود و آنچه نزد خداوند است باقى مى‏ماند» تجلّى یافت، مسلماً به غیر باقى اتکا نمى‏شود.

  1. علم بى‏درد و بى‏تفاوت - تلسکوپ با تمام قواعد نورى تنظیم و تثبیت شده، ولى منجّم این تلسکوپ را به کدام م نطقه و منظره بیندازد، این به دست احساسات او است که کدام ناحیه تماشایى‏تر است، تلسکوپ علم همچنین است، ما هستیم که باید ببینیم به کدام ناحیه آن را متوجه کنیم تا از وقت و عمر و وسائل کمال استفاده را ببریم، آدم بى‏درد و بى‏تفاوت علمش هم بى‏درد و بى‏تفاوت است. کسى که درد دارد به فعالیت‏هاى خود جهت مى‏دهد، اگر درد نباشد انسان گزینش‏گر نخواهد شد، زیرا گزینش صددرصد متأثر از دردها و انگیزه‏هاى‏ درونى است
  2. روان عالم‏ معین کننده نفع و ضررعلم‏ است - و از اینجا مشخص مى‏شود که چرا قبل از علم، سخن از عالم رانده مى‏شود، چون روان عالم‏ معین کننده نفع و ضرر علم‏ است و پس از تعیّن آنچه روشنایى به عالم مى‏دهد علم است، اگر علم نافع باشد روشنایى مسیر تأمین شده و از سقوط در پرتگاه‏ها مصون است، زیرا «العلم نورٌ» و اگر ضارّ باشد علاوه بر عدم روشنایى ظلمتى دیگر بر ظلمت و تاریکى مسیر مستولى مى‏گردد.
  3. اگرباعلم دوستى برقرار شد گلى از بهشت است - باید درک کرد که علم هم از کالاهاى دنیوى است، مگر این که با رنگ نعیم بهشتى مزیّن شود و باید فهمید که بر سر کالاهاى دنیوى تزاحم است. در بهشت است که تزاحم‏ها از قلب‏ها فرو ریخته مى‏شود: (وَ نَزَعْنا ما فِی‏ ضرورهم من غله إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ) در مقابل در جهنم خصومت و دشمنى حکمفرما است. «إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ» از اینجا مى‏توان استفاده کرد که هرجا دوستى برقرار شد گلى از بهشت در آنجا روئیده و هر جا تخاصم و نزاعى باشد، شعله‏اى از آتش در آنجا سر کشیده.
  4. [تقسیم مردم از دیدگاه علم جهل‏] در اینجا مناسب است بیان امیرالمؤمنین، على (علیه السلام) در مورد تقسیم مردم از دیدگاه علم و جهل را به کمیل بن زیاد نخعى که از یاران وى بود، نقل کنم تا عالمان دین هرچه بیشتر به ارزش خود پى برده و متعلمین و راهروان این جاده روشن به حرکت خود سرعت بخشند تا هرچه سریع‏تر به مقصد رسند و جاهلان ما چنگ اندازان ریسمان علم شده و به قافله دانش‏پژوهان و سپس عالمان بپیوندند. کمیل‏ مى‏گوید: على (علیه السلام) دست مرا گرفت و به صحرا برد، آنگاه که به صحرا رسیدیم، نفس عمیقى کشید، سپس فرمود: «اى کمیل بن زیاد! این قلب‏ها ظرف (براى علم) اند بهترین قلب‏ها نگهدارنده‏ترین آنها است، اى کمیل آنچه برایت مى‏گویم (نیک بشنو و درست در خزینه خاطرات بسپار)
  5. عالم ربانی ؛ دانشجوی رستگاری ؛ مگسان بادی - مردمى که در جهان هستند سه‏ دسته‏اند: نخست عالمى است ربانى (که دل از دست هواهاى نفسانى رهانده و شاهباز بلند پرواز روحش به نیروى عشق خدا با عرشیان به پرواز است) دوم دانشجو و متعلمى است که در جستجوى راه رستگارى است (وهمى خواهد زنگار شبهات و اوهام را از آینه درون بزداید و به سالکان طریق حق‏پرستى ملحق گردد) سومین دسته آنانند که همچون مگسان ضعیف و ناتوان به دنبال هر صدایى و با هر بادى روانند، اینان که نه از نور دانشى روشنى جسته و نه به پایه استوارى پناهنده گردیده‏اند، (کور کورانه هر دعوت باطلى را اجابت مى‏کنند و به دنبال هر صدایى به راه مى‏افتند، فریاد از اینان که بنیان فساد جهان هستند)
  6. همیشه حکومت به دست علم است - اى کمیل دانش بهتر از دارایى است، زیرا دانش نگهدارنده تو است در صورتى که مال را باید تو نگهدارى، بذل و بخشش مال را کم مى‏کند، و حال آن که دانش با بخشش فراوان‏تر مى‏گردد و آن که با مال و ثروت پرورش یافته است با نابودى آن نابود است (لکن دانش در دنیا و آخرت با انسان باقى است) اى پسر زیاد، شناسایى و تحصیل علم و دانش (رکنى از ارکان) دین است و مدار دین با دانش مى‏چرخد (عمل جاهل باطل و بدون نورافکن دانش نمى‏توان راه خداپرستى را پیمود) بشر در دوران زندگانى‏اش راه فرمان‏بردارى از خدا را با علم مى‏پیماید و پس از مرگش به نیروى دانش نام نیک از خویش به یادگار مى‏گذارد، همیشه حکومت به دست علم است و مال، محکوم و مغلوب و در شرف فنا است.
  7. دانشمندان تا دنیا دنیا است زنده‏اند - اى کمیل، گردآورندگان مال در عین زندگى مرده‏اند (و هیچ اثرى بر وجودشان مترتب نیست) لکن دانشمندان تا دنیا دنیا است زنده‏اند (و بشر از آثار وجودیشان استفاده مى‏نماید) پیکرهایشان خاک و ناپیدا ولکن عکس‏هایشان در دل‏ها پاى برجا است، آنگاه حضرت اشاره بر سینه مبارک خود برده فرمودند: کمیل متوجه باش که درون سینه من دانش‏ فراوانى انباشته شده است (از علوم و معارف الهیه که بشر معاصر توانایى شنیدن و فراگرفتن آن را ندارد). چه خوش بود اگر کسانى پیدا مى‏کردم که تاب تحمل آن را مى‏داشتند (و اندکى از این بار گران دانش بر دوششان مى‏گذاشتم) آرى چنین کسانى را مى‏یابم لکن بر وى ایمن نیستم زیرا که او دین و دانش را براى پیشرفت دنیایش خواهان است و نعمت‏ها و حجت‏هاى خدا را علیه بندگان و دوستان به کار مى‏برد ...».
  8. جانم به فدایت على جان که از مصادیق بارز عالم ربانى بودى و با شیره جان و کلمات شیوا، متعلمینى چون کمیل را پرورش دادى. پس با همان ولایت عَلَوِیَت گوشه چشم ى به ما کن و لااقل به رتبه دوم در زمره متعلمین سوقمان ده. این نکته قابل دقت است که مولى گردآورندگان مال را در برابر عالمان و دانشمندان قرار داده‏اند و از این مى‏توان استفاده کرد که عالم به دنبال کسب مال و رسیدن به مقامات دنیوى نیست و هیچ موقع علم خود را وسیله اکل مال قرار نمى‏دهد و این سیره علماى سلف صالح ما بوده چنان که درباره ملاصدرا، فیلسوف و متأله بزرگ اسلامى نوشته‏اند: ملاصدرا علم را براى مال و جاه نمى‏خواست و معتقد بود که طالب علم نباید در فکر مال و جاه، جز آن قدر مال که براى معیشت او ضرورت دارد، باشد صدرالمتأالهین مى‏گفت: کسى که علم را براى مال و جاه بخواهد موجودى است خطرناک که باید از او برحذر بود و در جلسات درس این اشعار از مثنوى را مى‏خواند.
  9. از ملاصدرا حدود پنجاه کتاب و رساله و مقاله رسیده - صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازى که به ملاصدرا آخوند ملاصدرا و صدرالمتالهین معروف است در سال 979 در شیراز متولد شد و در سال 1050 در هفتمین سفر حج در بصره وفات یافت. تحصیلات ابتدایى او در شیراز و تکمیل معلومات او در اصفهان در نزد شیخ بهایى و میرداماد بود و سپس سال‏هاى سال در قم گویا در قریه کهک منزوى شد و به تصفیه نفس و تالیف آثار خود پرداخت تا این که براى تدریس در مدرسه خان شیراز دعوت شد و تا پایان عمر در آنجا سرگرم افاضه به طالبان علم و نگارش کارهاى علمى خود بود ... از ملاصدرا حدود پنجاه کتاب و رساله و مقاله و نامه به عربى و فارسى به ما رسیده است. بزرگ‏ترین کتاب او اسفار است، در چهار سفر (امور عامه، طبیعى، الهى و نفس) چنان که از خود اسفار (جلد 7، صفحه 26 چاپ جدید) برمى‏آید مى‏خواسته بخشى در نبوّات نیز بر آن بیفزاید ولى اسفار موجود از آن خالى است (کتاب مبدا و معاد او پس از اسفار از بزرگ‏ترین کتاب‏هاى وى به حساب مى‏آید (نقل از پیشگفتار مبدا و معاد ملاصدرا).
  10. در شرح زندگى ملاصدرا (ره) آورده اند - هانرى کربن و جمعى از خاورشناسان که در شرح زندگى ملاصدرا (ره) قلم به دست گرفته‏اند درباره عالمان عصر این فیلسوف بزرگ که مرکزشان اصفهان بوده چنین مى‏گویند: امروز در دانشگاه‏هاى شرق و غرب به ندرت مى‏توان نظیر طلاب علوم مدارس اصفهان را پیدا کرد. اکثر طلبه هایى که در مدارس اصفهان تحصیل مى‏کردند، علم را براى علم (و تبلیغ دین) مى‏خواستند نه براى چیز دیگر ... اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

بى‏گهر را علم وفن آموختن‏

 

دادن تیغ است دست راهزن‏

تیغ دادن در کف زنگى مست‏

 

به که افتدعلم‏ناکس رابه دست‏

علم ومال ومنصب وجاه وقران‏

 

فتنه آرد در کف بدگوهران‏

  • حسین صفرزاده
۲۹
تیر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  2. امیر المومنین متقین 11- روش آنها تواضع است‏ . مشیهم التواضع  «راه رفتن آنها (پرهیزکاران) تواضع   و فروتنى است».
  3. در بحث گذشته به این مطلب رسیدیم که نقطه مقابل تواضع تکبر و سرچشمه تکبر – قلب مریض --قرآن مرهمى بر بیمارى‏هاى روحى - -برای مشکلات از قرآن یاری بطلبید - داروى شفابخش قرآن ---درباره شفابخشى قرآن گفته شد و حال پزشک سیار «پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله)
  4.  او طبیبى است سیاراست - در نهج‏البلاغه از جمله لقب‏هاى پیامبر طبیبٌ دوّار (پزشک سیّار) است، یعنى او به سراغ مریض‏ها مى‏رفت، اگرچه مریض تمایلى به شفاء نداشت‏ «طبیبٌ دوّار بِطِبِّه، قَدْ احکَمَ مراهَمِه واحْمى مواسِمَه یَضَعُ مِنْ ذلک حیثُ الحاجَةُ الیه مِنْ قُلوب عُمْى وَآذانٌ صُمٍّ والْسِنَة بُکْم، مُتُتَبّع بِدَوائِهِ مواضِعَ الغَفْلة ومواطِنَ الحَیْرة لم یَسْتَضیئوا بِاضْواء الحِکْمَة ولم یَقْدَحوُا بِزِنادِ العُلوم الثاقِبَة، فَهُمْ فى ذلک کالانعام السّائِمة والصخُور القاسِیَة».«پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) او طبیبى است سیار که با طب خویش همواره به گردش مى‏پردازد، مرهم‏هایش را به خوبى آماده ساخته حتى براى مواقع اضطرار و داغ کردن محل زخم‏ها، ابزارش را گداخته است (تا در آنجا که مورد نیاز است قرار دهد) براى قلب‏هاى نابینا، گوش‏هاى کر و زبان‏هاى گنگ، با داروى خود در جستجوى بیماران فراموش شده و سرگردان است!) (ولیکن) بیماران از روشنى‏هاى حکمت و عرفان او استفاده نکرده‏اند و به آتش‏زنه‏هاى علوم و معارف درخشان آتش نیفروخته‏اند، پس آنان مانند چارپایان چرنده (که شعور نداشته تمام همّت و سعیشان صرف خوردن و آشامیدن است) و همچون سنگ‏هاى سخت بنیان (که چیزى را درک نمى‏کنند) مى‏باشند».
  5. پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) دو نوع درمان - از آن عبارات استنباط مى‏شود که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) دو نوع درمان داشته‏اند: 1. مرهم براى زخم‏هاى قابل مرهم‏گذارى 2. مرهمى به نام سوزاندن در مرض هایى که قابل درمان نیست، (در بُعد جسمانى هم این دو نوع مرهم هست، یا قابل معالجه است مثل نوع اول یا قابل معالجه نیست، مثل سیاه زخم که معروف است‏ مى‏سوزاند، در کلمات على (علیه السلام) هم آمده: «وَاذا لم اجِد بُدّاً فآخِرُ الدواء الکَىّ»: «و زمانى که نیافتم چاره‏اى براى مداوا پس آخرین دوا داغ است».
  6. ریشه یابی امراض روحی - از این مقدمه نتیجه مى‏گیریم همان طور که در رابطه با جسم، اول آزمایش خون و چربى و اوره و غیره مى‏کنند تا کمیّت و کیفیّت بیمارى را تشخیص داده و سپس درصدد معالجه مناسب با آن برآیند، در رابطه با روح هم اول باید کنکاش و جستجوگرى کرد تا کمّاً وکیفاً بیمارى‏هاى روحى را تشخیص داده و سپس در راستاى بهبودى فعالیت کرد، اگر در محلى دروغ گفتن، قماربازى کردن و دیگر انحرافات به چشم خورد، باید ریشه‏یابى کرد، اگر بیکارى گریبانگیر نسل جوان شده، باید ریشه‏یابى کرد و سپس به دنبال معالجه رفت.
  7. مسئله شناخت و درمان از مبادى اساسى تبلیغ به شمار رفته و باید مبلّغین جامعه و در رأس آنها روحانیون عزیز این روش را در عین حالى که طبیبى دوّار هستند، نصب العین خود قرار داده تا در پیشبرد اهداف الهى، انسانى هرچه بیشتر موفق باشند.
  8. بعد از تشخیص بیمارى تکبر، درصدد ریشه‏یابى برآمده و سه عامل مؤثر در این بیمارى را متذکر مى‏شویم: عدم معرفت نسبت به خدا و جهان و خویشتن: اگر معرفتى شایسته، نسبت به این امور نباشد درخت تکبر رشد نموده و هرچه بیشتر به ثمر مى‏نشیند، اگر کسى در مرحله ذات خود را دید، خدا را نمى‏بیند، اگر در مرحله صفات مثل علم، علم خود را دید، علم خدا را نمى‏بیند، اگر در مرحله افعال فعل خود را دید، فعل خدا را نمى‏بیند و در نتیجه هرکس بزرگى موهوم خود را دید، از بزرگى خدا غافل است. بزرگان نکردند در خود نگاه ..... خدابینى از خویشتن بین مخواه  (سعدى)
  9. عدم معرفت  به کلمات خدا  - قرآن مى‏فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»: «اگر آنچه روى زمین از درختان است قلم شوند و دریا براى آن مرکب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود، اینها همه تمام مى‏شود، اما کلمات خدا پایان نمى‏گیرد، خداوند عزیز و حکیم است».
  10. عظمت علم الهى - در این آیه (کلمات الله) را به معنى علم و دانش پروردگار گرفته‏اند و اشاره به عظمت علم الهى است، اگر تمام علوم را که در متن کتب در کتابخانه‏ها جمع شده، شاید بیش از استخر کوچکى جوهر براى نوشتن آن مصرف نشده باشد، حال ببینید استخر کوچکى کجا و هفت دریا کجا!
  11. در مقابل عظمت جهان و این عالم پهناور ما بسیار کوچکیم. استاد مى‏فرمودند: روزى محاسبه مى‏کردم آن سفینه فضایى که در مدت سه روزه به کره ماه رسید، اگر بخواهد به کرات دیگر منظومه رود، بعضى 11 ماه و بعضى 60 سال و بعضى 300 سال به بالا طول مى‏کشد، اینها همسایه‏هاى زمین هستند، اگر بخواهیم به اولین ستاره خارج منظومه برسیم که 48 ماه نورى با ما فاصله دارد، و نور آن 4 سال در راه است تا به زمین برسد بعضى از آنها یک میلیون و پانصد هزار سال (1500000) طول مى‏کشد راستى چه عظمتى و چه شوکتى؟!!
  12. قبل از نماز شب به آسمان نگاه 6 ازآخر آل عمرا ن بخواند - در آداب نماز شب نوشته‏اند: «نمازگزار پس از بیدار شدن و قبل از وضو نگاه به آسمان کند و 6 آیه از اواخر سوره آل عمران را بخواند: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ‏ ... وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا ...» (در خلقت آسمان‏ها و زمین و رفت و آمد شب و روز آیاتى براى صاحبان عقل و خرد است ... تفکّر مى‏کنند در آفرینش آسمان‏ها و زمین، گویند: پروردگارا این دستگاه با عظمت خلقت را بیهوده نیافریده‏اى ...».
  13. ارزش معرفت با نگرش عظمت آیات الهی - از این مقدمات نماز شب مى‏توان فهمید که عبادت با معرفت ارزش دارد و معرفت با نگرش به عظمت دستگاه خلقت زمین و آسمان حاصل مى‏شود.
  14. صد میلیارد ستاره شمارش شده،- قطر زیاد عدسى‏ها که سال به سال بر آنها افزوده مى‏شود، صحنه‏هاى دورتر و شگفت انگیزترى را توانسته پشت دستگاه‏ها منعکس کند، عظمت این جهان به جایى رسید که با ماشین‏هاى حساب تنها در یک قسمت آسمان که مجموعه کهکشان ما وجود دارد صد میلیارد (صد هزار میلیون) ستاره شمارش شده، خورشید ما ستاره متوسطى در میان این ستاره‏هاى کهکشان راه شیرى است و تعداد کهکشان‏ها حداقل به یک میلیارد بالغ است، منجّمین مى‏گویند تلسکوپ‏هاى ما به جایى مى‏رسد که تاریک نشان مى‏دهد، ولى عوالم دیگرى هست که هنوز دید تلسکوپ‏هاى ما به آنها راه پیدا نکرده است.
  15.  صد میلیارد ستاره مربوط به آسمان اول است- بسیارى از دانشمندان تفسیر کرده‏اند که جمیع ستارگان مربوط به آسمان اول است و قرآن هم مى‏فرماید: «إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ ...» ؛ «به تاکید ما آسمان نزدیک (دنیا مؤنث ادنى به معنى نزدیک است) را مزیّن ستارگان کردیم».
  16.  تا به جایى رسید دانش من - من چه هستم و در برابر این دستگاه با عظمت چیستم، چکاره‏ام و چه محلى از اعراب در میان این مخلوقات و کلمات الهى دارم، پس عقل و وجدان حکم مى‏کند که راهى جز عبودیت خدا را نباید طى کرد و همین راه است که در نهایت‏ به بزرگ‏ترین و رفیع‏ترین مقام علمى که همه کس را به آن راه نیست، منجر مى‏شود و آن مقامى است که دارنده این مقام چنین گوید: تا به جایى رسید دانش من ...... که بدانستمى که نادانم .
  17. در دعاى عرفه درحال  اشک ‏ریزان -- در اینجا باید گفت اى انسان تو و تکبر چه تو در برابر عظمت دستگاه خلقت چه هستى؟! واقعا جاى تعجب است که انسانى با توجه به این که اوّلش نطفه و آخرش مردار و مابین این دو حامل عذره و کثافات است، فخرفروشى و تکبر مى‏کند. باید اقرار کرد (آن ذره که در حساب ناید مائیم) معرفت را باید از امام حسین (علیه السلام) آموخت آن حضرت در دعاى عرفه درحالى که اشک مى‏ریزد مى‏گوید: «الهى انا افقیر فى غناى فکیف لا اکون فقیرا فى فقرى الهى انا الجاهل فى علمى فکیف لا اکون جهولا فى جهلى» «خدایا من در موقع بى‏نیازى هم فقیرم، پس چگونه فقیر نمى‏باشم در فقرم، خدایا من در موقع عالم بودن هم جاهل هستم، پس چگونه جاهل نمى‏باشم در موقع جاهل بودنم»: «الهى من کانت محاسنه مساوى فکیف لا تکون مساویه مساوى» (خدایا کسى که خوبى‏هایش، بدى است، پس چگونه بدى‏هایش بدى نیست) «عمیت عین لا تراک» «کور باد چشمى که تو را نبیند» خدایا مگر تو از من دور شده‏اى که از آثار بخواهم تو را بشناسم.
  1. کى رفته‏اى زدل که تمنا کنم تو را
 
  1. کى گشته‏اى نهفته که پیدا کنم تو را
  1. با صد هزار جلوه برون آمدى که من‏
 
  1. با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
  1. «درس و بحث علم، زاینده معرفت »- آرى این معرفت آن جانبازى عاشورا، را هم مى‏طلبد.درمان بیمارى تکبر که ناشى از جهل و عدم شناخت باشد، تحصیل معرفت نسبت به عظمت خالق و جهان و ضعف‏ خویشتن است، این معرفت رابطه مستقیم با تواضع و تواضع  رابطه مستقیم با علم و علم با معرفت دارد و به قول امام حسین (علیه السلام): «مدارک العلم لقاح المعرفة»: «درس و بحث علم، زاینده معرفت است».
  2. . عقده حقارت: شخص متکبر در خود کمبودى احساس کرده و جبران آن را در قیافه گرفتن و باد به غبغب انداختن مى‏داند، این چیزى است که مطالعه روانکاوان به آن رسیده است.
  3.  احساس کمبود را تکبر جبران کنند.- در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده: «ما مِنْ رَجُل تَجَبَّرَ الّا بِذِلَّة وَجَدَها فى نَقْسِه»: «مردى نیست که بزرگى و تکبر کند الا به خاطر ذلّت و خوارى که آن را در نفس و جان خود مى‏یابد» این ذلت همان عقده حقارت است، منشأ این عقده معمولًا از دوران تولد و رشد در خانه محقّر فقیرانه یا مورد تحقیر پدر و مادر و معلم قرار گرفتن است. او در دوران کودکى وقتى مى‏خواسته حرفى بزند به او گفته شده تو هنوز بچه‏اى، و دهانت بوى شیر مى‏دهد تو را به این کارها چه، این صحیح نیست ما دستور داریم براى بچه‏ها باید شخصیت قائل شد نه این که آنها را مورد تحقیر قرار داد تا احساس کمبود کرده و با تکبر جبران کنند.
  4. یا کبر منشأ فرزند نامشروع-  یا ممکن است منشأ آن فرزند نامشروع بودن باشد که به عنوان مظاهر زشت دنیاى صنعتى امروز محسوب مى‏شود، در هر سال در انگلستان نیم میلیون فرزند نامشروع به جود مى‏آید که این مسئله مورد اعتراض دانشمندان واقع شده و این رویه را خطرى براى جامعه انگلستان دانسته‏اند، زیرا این افراد نامشروع اکثراً قتل‏ها و سرقت‏ها و عامل تشکیل دهنده پرونده‏ها در دادگاه‏ها هستند. چرا؟!
  5. از علل عقده حقارت - یکى از علل آن عقده حقارتى است که در این افراد رشد کرده، وقتى پدر و مادرش را نمى‏شناسد، وقتى متوجه حال خود مى‏شود، حس انتقامجویى در او شعله ور شده و زبان حالش این است که باید از این‏ جامعه‏اى که مرا به این روز انداخته، انتقام بگیرم. با غرور و تکبر مى‏خواهد خود را جلوه دهد تا کمبودش برطرف شده و قهرمان شود، این قتل‏ها و سرقت‏ها خالى از انگیزه درونى است، اوست.
  6. کبر جبران ذلت و حقارت - مى‏خواهد به قول امام صادق (علیه السلام): ذلت و حقارت خود را جبران کند، و راه درمانى ندارد جز این که این خلاء در زندگى چنین افرادى پر شده و کمبود آن جبران شود، بهترین راه ایمان و توکل به خداوند است، وقتى مؤمن شد مصداق حدیث قدسى‏ «مایَسَعُنى ارضى ولا سمائى بل یَسَعُنى قَلْبُ عبدى المؤمن» زمین و آسمان من گنجایش مرا نداشته، بلکه قلب عبد مؤمن به من گنجایش و تحمل عظمت مرا دارد). مى‏شود مى‏گوید اگر خانواده فقیرى هستم یا قیافه زیبایى ندارم یا پدر و مادرى ندارم، مهم نیست. قلب من عرش خدا است و نور او در دلم شعلهور و درخشان و عشق به او در درونم موّاج و خروشان است موجى که ساحلى نمى‏یابد، تا آرام گیرد و چه بهتر از این مقام که قلب من برتر از زمین و آسمان است.
  7. انسان را برترى بخشیدیدم - قرآن مى‏فرماید: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رزقناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا»؛ «ما بنى آدم را گرامى داشتیم و آنها را در خشکى و دریا (بر مرکب‏هاى راهوار) حمل کردیم و از انواع روزى‏هاى پاکیزه به آنها روزى دادیم و بر بسیارى از خلق خود برترى بخشیدیم».
  8.  ما انسان را بر کثیرمخلوقات برترى بخشیدیدم - مفسّرین «کثیر» را در آیه به معنى جمیع گرفته‏اند و به گفته مفسّر بزرگ مرحوم طبرسى درمجمع البیان در قرآن و مکالمات عرب، بسیار معمول است که این کلمه به معنى جمیع مى‏آید. طبرسى مى‏گوید: معنى جمله این است‏«انّا فَصَّلنَاهُمْ على مَنْ خَلَقْناهُمْ وهُم کثیرٌ»: «ما انسان را بر سایر مخلوقات برترى بخشیدیدم و سایر مخلوقات بسیارند».
  9. مسخرآسمانها و زمین برای شما- در آیات تسخیر هم مى‏خوانیم: سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ: «مسخر کرد براى شما آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمین است».
  10. مسخر شب وروز و خورشید وماه «سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ»: «مسخر کرد براى شما شب و روز و خورشید و ماه را». «سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ»: «مسخر کرد براى شما کشتى را تا حرکت کند در دریا به امر او» وقتى انسان داراى عقده حقارت در این آیه نظر مى‏کند و مى‏بیند چگونه خداوند او را بر جمیع مخلوقات برترى داده و همه چیز را مطیع او کرده و همه را در فرمان او قرار داده، نویدى همراه با امیدى سرشار در وجودش غلیان کرده و مى‏گوید من انسانم که در این آیات براى من سخن رانده شده، پس چه کمبودى دارم که احتیاج به جبران باشد و غرور و تکبر هم بر او مستولى نمى‏گردد، زیرا جاى تکبر نیست که مى‏داند همه را خدا داده و او فقیر محض است.
  11. پس جای تکبر وخودخواهی نیست *** 3. خودخواهى و حبّ ذات، عامل سومى که مى‏تواند منشأ براى تکبر باشد خودخواهى و حبّ ذاتى است که از حالت تعادل خارج شده باشد حبّ ذات بسیار خوب است، ولى در صورتى که تعدیل شده و به خودبینى و خودپسندى و خودخواهى و خودمحورى و خودبرتر بینى نرسیده باشد. از پائین‏ترین درجات اخوت و برادرى اسلامى این است که دوست بدارى براى خودت آنچه را که براى برادرت دوست دارى،«تُحبّ لنفسک ما تُحِبّ لا خیک»:«دوست بدارى براى خودت آنچه دوست مى‏دارى براى برادرت» با چشمى به منافع خود بنگر و با چشمى به منافع دیگران، یعنى مگذار حبّ ذات و نفس‏پرستى تو را از برادرانت روى‏گردان و به خود مشغول کند. به ما دستور داده‏اند که اگر کسى سنّش از شما بالاتر است، بگوئید شاید عبادتش بیشتر و اگر سنّش کمتر است، بگوئید شاید گناهش کمتر و اگر مساوى شما است، بگوئید عبادتش بیشتر و گناهش کمتر است.
  12. خود پسند نشوید خدا پسند شوید -  بدان اگر خودپسند نشدى مطمئاً خداپسند مى‏شوى و درمان این بیمارى هم ممارست بر تقدم حق دیگران بر حق خود است، این درمانى است که تنها در نزد پزشکان حقیقى عالم مى‏توان به آن دست یافت.
  13. مرحوم الهى در ذیل این فراز (مشیهم التواضع  ) چنین گوید.

برفتارند با مردم فروتن‏

 

نیارند از تواضع   بر زبان من‏

تواضع   پیشه‏کن کز خودپرستى‏

 

درافتى ناگه از بالا به پستى‏

  1. سر از باد تکبر دار خالى
 

که آتش بارد این باد خیالى‏

میازار از تکبرخلق و هشدار

 

که این خوى بدت روزى کندخار

مبین‏خودراکه خودبین همچوشیطان‏

 

نبیند تا ابد الطاف یزدان‏

  1. غرور و خودپسندى گشته معجون
 

به طبع مردم نالایق دون‏

تواضع  خلق مردان کریم است‏

 

تکبر خوى اوغاد لئیم است‏

تواضع   خاک را سرو چمن کرد

 

تواضع   قطره را دُرّ عدن کرد

ببین در خویش عجز و بینوایى‏

 

مبین در کس بکبر و خودنمایى‏

  1. که تنها پادشاه فرد سبحان‏
 

مقام کبریایى راست شایان‏

به رازى کز زبان عشق گوئیم‏

 

ز دل نقش تکبر پاک شوئیم‏

نبیند عاشق صادق پدیدار

 

دراین گلشن به‏غیراز خویشتن‏خار

خلایق را که مرآت جمالند

 

نکو بیند که در حدّ کمالند

   

 

  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 157
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۲۸
تیر

                        بسم الله الرحمن الرحیم

                          اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  1. امیر المومنین – متقین  8- - میانه‏روى در همه چیز 2. ملبسهم الاقتصاد پوشش آنان (پرهیزکاران) میانه‏روى است.***
  2. شرح: «مَلْبَس» مصدر میمى از ماده لباس به معنى پوشش است. لباس در مواردى در معنى حقیقى و در مواردى در معانى مجازى استعمال مى‏شود. در اینجا یک مورد از معنى حقیقى و سه مورد از معانى مجازى آن را از قرآن ذکر مى‏کنیم:
  3. پنهان کردن زشتی های بدن - «یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً» « اعراف، آیه 26.»: «اى فرزندان آدم نازل کردیم بر شما لباسى که زشتى‏هاى بدنتان را پنهان مى‏سازد و مایه زینت شما است».
  4. در این آیه دو نکته قابل ملاحظه است: الف- خصوصیات لباس: لباس داراى سه ویژگى بارز است: عیب انسان را مى‏پوشاند 2. انسان را از خطرات‏ مثل گرما و سرما حفظ کرده و از رسیدن مصائب به انسان جلوگیرى مى‏کند 3. زینت انسان است.
  5. لباس‏هاى زینتى و جالب - «ریش» که در آیه آمده در اصل واژه عربى به معناى پرهاى پرندگان است و از آنجا که پرهاى پرندگان لباسى طبیعى در اندام آنها است به هرگونه لباس نیز گفته مى‏شود، ولى چون پرهاى پرندگان غالباً به رنگ‏هاى مختلف و زیبا است، یک نوع مفهوم زینت در معنى کلمه ریشى افتاده است علاوه بر این به پارچه‏اى که روى زین اسب یا جهاز شتر مى‏اندازند «ریش» گفته مى‏شود، بعضى از مفسران و اهل لغت نیز آن را به معنى وسیع‏ترى اطلاق کرده‏اند و آن هر گونه اثاث و وسائل مورد نیاز انسان است، اما مناسب‏ تر در آیه فوق همان لباس‏هاى زینتى و جالب است.
  6. در آیه فوق به دو ویژگى لباس، یعنى عیب‏پوشى و زینت اشاره شده است.در این آیه دو نکته قابل ملاحظه است: ب - در این آیه تعبیر به «أَنْزَلْنا» شده است، یعنى (فرو فرستادیم) و ظاهرش این است که از بالا فرستادیم و این تعبیر با لباسى که از پشم حیوانات یا مواد گیاهى تهیه مى‏شود مناسب نیست، زیرا حیوانات و گیاهان روى زمین هستند، و احتیاجى براى تهیه لباس به فرو فرستادن نیست.
  7. نعمت‏هاى پروردگار ازمقام ربوبى ارزانى شده - بعضى از مفسران خواسته‏اند بگویند مراد همان نزول مکانى است، یعنى از بالا به پائین آمدن و چون حیات حیوانى و نباتى به آب باران بسته است و آن از آسمان نازل مى‏شود، تعبیر به «أَنْزَلْنا» شده است. و در سوره حدید آیه 25 «أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ» «آهن را فرو فرستادیم» براى این است که سنگ‏هاى عظیم آسمانى که ترکیبات آهن در آن وجود داشته به سوى زمین جذب شده، ولى مناسب این است که نزول را نزول مقامى بگیریم، همچنان که موارد استعمال هم در عرف دارد، مثلًا مى‏گویند (از طرف مقام بالا چنین دستور صادر شده یا شکایت خود را به مقامات بالا ارائه کردم)  پس معنى این مى‏شود که نعمت‏هاى پروردگار از طرف مقام والاى ربوبى به بندگان ارزانى شده است.
  8. معانى مجازى اباس : «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً»: «او کسى است که شب را براى شما لباس قرار داده و خواب را مایه راحتى و روز را مایه حرکت و حیات» در این آیه شب تشبیه به لباس شده و لباس در مورد غیر حقیقى خود استعمال گردیده وجه تشبیه این است که شب همچون پوششى است که انسان‏ها براى خوب روى خود مى‏گسترانند، تا در آرامش بیشترى بیارمند، همه موجودات را مى‏پوشاند و به آنها آرامش مى‏دهد و خداوند خواب را مایه راحتى و قطع فعالیت‏ها قرار داد که چه بسا افرادى اگر شب نبود از حرص مال خود را هلاک مى‏کردند و حتى شب را دنبال استفاده مالى بودند.
  9. رفع خستگى و تجدید قوا - «شُباب» در لغت از ماده سَبْت (بر وزن وَقْت) به معنى قطع نمودن است، سپس به معنى تعطیل کردن کار به منظور استراحت آمده و این که روز شنبه را در لغت عرب «یوم السَبْت» مى‏نامند به خاطر آن است که نامگذارى آن را از برنامه یهود گرفته شده است، چرا که روز شنبه روز تعطیلى آنها بود. در حقیقت این تعبیر اشاره‏اى به تعطیل تمام فعالیت‏هاى جسمانى به هنگام خواب است، زیرا در خواب قسمت مهمى از فعالیت‏هاى بدن به کلى تعطیل شده
  10. و قسمت دیگر همچون کار قلب و دستگاه تنفس برنامه عادى خود را تقلیل داده و آرام‏تر کار مى‏کنند تا رفع خستگى و تجدید قوا شود، خواب به موقع و به اندازه تجدید کننده تمام قواى بدن است و نشاط آفرین و مایه قدرت وبهترین وسیله براى آرامش اعصاب مى‏باشد و به عکس ترک خواب مخصوصاً براى یک مدت طولانى بسیار زیانبار و حتى مرگ‏آفرین است و به همین دلیل یکى از مهمترین شکنجه‏ها بى‏خواب نگه‏داشتن افراد متهم است.
  11. 2. تقوا ویژگى‏هاى لباس را دارا است، «وَ لباس التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ»: «لباس ققوا و پرهیزکارى از بهترین لباس‏ها است».
    1. «لباس» در این آیه در معنى مجازى استعمال شده و این تشبیه گویا و رسایى است، زیرا تقوا ویژگى‏هاى لباس را دارا است، هم فرد متّقى را از خطرات فردى و اجتماعى مصون مى‏دارد و هم زینتى چشمگیر بر قامت شخصیت او است.
  12. 3. هر دو عیب‏پوشى دیگرى - «هُنَّ لباس لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لباس لَهُنَّ»: «آنها (همسران شما) لباس براى شما و شما لباس و پوششى براى آنها هستید».
  13. زینت لباس ازدواج است - در این آیه زنان و مردانى که با هم پیوند زوجیت بسته‏اند هریک نسبت به دیگرى به لباس تشبیه شده است و حکم لباس را دارد (لباس در معنى مجازى استعمال شده است) و چه زیبا تشبیهى؟ زیرا خصوصیات لباس را مى‏توان در این تشبیه به خوبى مشاهده کرد: هر دو عیب‏پوشى دیگرى است، به این معنا که زشتى آلودگى به بى‏عفتى را مى‏پوشانند و یکدیگر را از خطرات و ناملایمات جنسى و دیگر مشکلاتى که احتیاج به مشورت دارد، حفظ مى‏کنند. علاوه بر این که زینتى‏ براى یکدیگراند، زن و مردى که هنوز لباس ازدواج را به تن نکرده‏اند، فاقد این زینت‏اند و واقعاً نام تجرّد نام زیبنده‏اى است بارى این افراد، چون عارى و مجرد از این زینت گرانبهایند.
  14. حیوانات با قامتى لباس زینت داده شده - نکته‏اى که ذیل بحث لباس قابل طرح است، این است که خداوند انسان را بدون لباس از مادر مى‏زاید، ولى بقیه حیوانات را با قامتى زینت داده شده «1» به لباس به این جهان وارد مى‏کند و یا سریعاً بعد از تولد به آنها مى‏پوشاند.با یک لباس .
  15. انسان لباسهای متفاوت دارد- جاى سؤال است که چرا خداوندى که به این انسان این همه کرامت و نعمت داد از لباسى مضایقه کرد؟ جواب این سؤال روشن است باید گفت عارى بودن از لباس براى انسان به خاطر تکمیل کرامت و اتمام نعمت بر او است، زیرا انسان اشرف مخلوقات است و باید بتواند در هر مکانى پا گذارده، و در موقعیتى از مواهب الهى بهره‏مند شود و لذا باید برحسب تغییرات محیط، لباس عوض کند در دماى گرم لباس نازک و در دماى سرد لباس ضخیم بر تن کند و اگر با لباس همچون بعضى حیوانات باشیم دچار مشکلات مى‏گردیم.
  16. لباس پرهای طاووس نقره مزیّن به جواهر - خلاصه مطلب این که انسان با این خلقتش نقصى بر اشرف بودن او وارد از جمله حیواناتى که به لباسى عجیب، زینت داده شده طاووس است، امام على علیه‏السّلام در عجیب بودن خلقت طاووس در نهج‏البلاغه خطبه 164 (فیض الاسلام) و 165 (صبحى صالح) سخن رانده‏اند، از جمله عبارات حضرت در این باره این است: تصور مى‏کنى استخوان پرهاى آن (از بسیار سفیدى و شفّافى) میل‏هایى است از نقره و تصور مى‏کنى آنچه بر آن بال‏ها روئیده شده از قبیل دایره‏هاى شگفت‏آور و گردن‏بندهاى طلایى خالص است و (به سبزى چون) تکه‏هاى زبرجد مى‏باشد، پس اگر بالش را تشبیه کنى به گل‏ها و شکوفه‏هایى که زمین مى‏رویاند، خواهى گفت دسته گلى است که از شکوفه هر بهارى چیده شده است و اگر آن را به پوشیدنى‏ها مانند کنى (خواهى گفت) مانند حلّه‏هایى است که نقش و نگار در آن به کار برده‏اند، یا مانند جامه‏هاى خوش رنگ و زیبا بافت یمن و اگر آن را به زیورها تشبیه گردانى (خواهى گفت) مانند نگین‏هاى رنگ به رنگ است که در میان نقره مزیّن به جواهر نصب شده است. نیست، بلکه عارى بودن او از لباس براى تطبیق دادن خود با زمان‏ها و مکان‏هاى متفاوت و شکل‏گیرى به رنگ‏هاى مختلف و مناسب مى‏باشد.
  17.  قانون موازنه قوا است - تا اینجا ریشه لغوى و معنى مبلس مشخص شد، اما اقتصاد از قصد به معنى حد وسط و میانه است. پس از تحلیل مفردات جمله به سراغ خود جمله مى‏رویم (ملبسهم الاقتصاد).
  18. ابتدا ذکر مقدمه‏اى لازم است. جهانى که ما در آن زندگى مى‏کنیم، داراى حساب و نظم دقیقى است که بهترین دلیل بر مسئله خداشناسى است. نظم جهان زائیده اصول و قوانین مسلمى است که یکى از آنها موازنه قوا است (تعادل قوا).
  19. میلیونها سال نظم بر این منظومه - مثلًا در منظومه شمسى ما خورشید در قلب منظومه و در اطرافش نُه سیاره در گردش است، این سیارات هم اقمارى دارند که مجموع سیاره‏ها و اقمارها به حدود 40 مى‏رسد، میلیونها سال است که نظم بر این منظومه حکومت مى‏کند، از وقتى زمین از خورشید جدا شده دو حرکت دورانى و دو نیرو آن را همراهى کرده است. یک حرکت دورانى به دور خود که موجب ایجاد روز و شب شده (حرکت وضعى) و یک حرکت دورانى به دور خورشید که موجب ایجاد ماه‏ها و سال‏ها شده است (حرکت انتقالى).
  20.  نیروی جازمه ونیروی گریز - نیروى جاذبه خورشید از طرفى زمین را به طرف خود مى‏کشد و از طرفى نیروى گریز از مرکز نمى‏گذارد زمین به خورشید نزدیک شده و آتش گرفته و سوخته شود و تعادل ین دو نیرو باعث شده که زمین در مدارى بیضى شکل به گرد خورشید در حرکت باشد، اگر ذره‏اى خلل در این نظم ایجاد شود جهان برهم مى‏ریزد، اگر نیروى جاذبه به خورشید زیاد شود، زمین به خورشید نزدیک شده، وآتش گرفته و نابود مى‏شود. و اگر نیروى گریز از مرکز غالب شود و زمین از خورشید دور شده، از سردى منجمد مى‏شود و بالاخره در این حرکت‏ها، فاصله‏ها و جرم‏هاى کرات و سرعت‏ها تمام حساب شده است.
  21. نظم حاکم بر منظومه شمسى - این نظم مذکور نظم حاکم بر منظومه شمسى ما است و خدا مى‏داند که چقدر منظومه در این جهان است که بر تمام آنها چنین نظمى حاکم است، پس اى خواننده عزیز در این جهان بانظم که نظمش همچون لباسى سراسر گیتى را فراگرفته، نمى‏توانیم وصله ناهماهنگ و ناهنجارى باشیم، باید در برنامه زندگى خود و بین قواى درونى خود تعادل برقرار کنیم. زیرا همان گونه که نظم عالم موجب دوام بقاء آن شده، نظم و میانه‏روى در امور روزمره هم موجب بقاء و دوام ما و زندگى ما است. و الّا باید منتظر فناء و نیستى خود بود.
  22. با این توضیح مفهوم این فراز خطبه (ملبسهم الاقتصاد) بهتر روشن مى‏شود، این جمله دو تفسیر ممکن است داشته باشد که یکى خاص و دیگرى عام است:
  23. اقتصاد یعنی میانه روی - لباس متقین لباس میانه و در تحد وسطى است- در این تفسیر ملبس در معنى حقیقى خود استعمال شده است- لباس نشانه زندگى انسان است، پس زندگى آنهازندگى حد وسطى است و چون اقتصاد و میانه‏روى را رعایت مى‏کنند، دچار تنگدستى نمى‏شوند«ما عالَ امرءٌ اقْتَصَد»:«تنگدست نشد کسى که میانه‏روى پیشه کرد» آنها نه زندگى خود را در حد فقر پائین مى‏آوردند که‏ «الفَقْر الموتُ الاکبر»: «فقر بزرگ‏ترین مرگ است» و فقیر در هر لحظه مى‏میرد و احساس او در هر لحظه احساس انسان محتضر و در شرف مرگ است و نه سراغ زرق و برق دنیا و زندگى مادى مى‏روند، آنهاتا مى‏توانند در ساده بودن زندگى مى‏کوشند، زیرا هرچه زندگى ساده باشد، اداره آن آسان‏تر است و هرچه زندگى از نظر رفاه و گستردگى‏ بیشتر باشد، اداره آن هم مشکل‏تر است و ناراحتى آن بیشتر. و به قول امام على (علیه السلام): «الهم نصف الهرم»  «گرفتارى و اندوه نصف پیرى است».
  24. نقل شده که هارون‏الرشید در مجلس ازدواج پسرش نثار عروس- آنچه را روى سر عروس مى‏ریزند- به جاى نُقل یا سکه گفته بود کاغذهایى تهیه و روى هر یک از آنها اسم یک آبادى یا قریه‏اى را بنویسید که هر کس برمى‏دارد صاحب و مالک آن محل شود، آرى آن زندگى که نثارالعرس آن چنین است، مسلماً اداره کردنش مشکل است و کسى که خرج‏هایى اینچنین مى‏کند، نمى‏تواند از راه حلال اداره معیشت کند. بعضى از صاحب‏نظران حساب کرده‏اند که موارد مصرف انسان سه نوع است: 1. ضروریات که حداقل غذا و لباس و مسکن است 2. رفاهیات مثل ماشین و یخچال و فرش و غیره 3. هوسیات و موارد غیر ضرورى و رفاهى که بیشتر از چشم و هم‏چشمى‏ها ناشى مى‏شود و موجب اسراف‏ها و تبذیرهاى زیادى است و بیشترین مصارف سرمایه‏هاى دنیا در بخش سوم است و کمترین آن در بخش اوّل است.
  25. چه خوش فرمود مولى على: (علیه السلام)«تَخَفَّفوُا تَلْحَقوُا» : «سبکبال و سبکبار باشید که اگر سبکبال بودید به مقصد مى‏رسید» این جمله در تقدیر چنین است که «تخفّفوا حتّى تلحقوا» «سبکبار باشید تا به مقصد رسید» مفهوم این جمله چنین است که اگر سبکبار نشدید به مقصد نمى‏رسید.
  26.  برترین کلام - «تخفّفوا حتّى تلحقوا»  - نهج‏البلاغه، خطبه 21 فیض الاسلام، مرحوم سید رضى گردآورنده نهج‏البلاغه ذیل این کلام امام على علیه‏السّلام بسیار تعظیم کرده و مى‏گوید بعد از کلام خداوند و رسول صلى الله علیه و آله او این کلام برترین کلام است و کلامى از این کوتاهتر و پرمعنى‏تر شنیده نشده و چه ژرف است عمق این کلمه (که هرچه بیشتر تأمل و تدبر کنى به پایان آن نمى‏رسى) و چقدر این جمله سر تا پا حکمت و پند است و تشنگى هر تشنه‏اى را برطرف مى‏کند در آخر هم مى‏گوید ما در کتاب خصائص عظمت و بزرگى این کلام را شرح دادیم.
  27. پذیرایى در میهمانخانه دنیا - اى برادر و خواهرم باید مواظب بود که شیطان همیشه وسوسه مى‏کند که کارش این است و اگر نکند بیکار است، مرتب القاء مى‏کند که آینده بچه‏ها و نوه‏ها را تأمین کن. این از وسوسه‏هاى شیطان است، یکى از علما مى‏فرمود من در فکر بچه‏هایم نیستم، زیرا اگر مؤمن هستند خداوند همچنان که از آن در میهمانخانه دنیا پذیرایى کرد از آنها هم پذیرایى مى‏کند و اگر غیر مؤمن هستند براى غیر مؤمن من حمالى نمى‏کنم.
  28. سبکبار وسبک بال - کوتاه سخن این که باید از تکلفات زندگى کاست و سبکبار بود، براى یک روز سیاحت و گشت و گذار و بالاى کوهى رفتن دو قرص نان و 2 عدد تخم‏مرغ و یک قمقمه آب کافى است. حال اگر شخص احمقى براى همین یک روز 30 نان و 30 تخم‏مرغ و دو بشکه آب بردارد، وقتى چند قدم مى‏رود، مى‏افتد و نمى‏تواند به مقصد برسد و شما با مشاهده حال چنین شخصى به او مى‏خندید، ولى به خدا قسم در بین ما که مى‏خندیم، افراد بیخردى هستند که در مسیر زندگى خود چنین بار خود را سنگین کرده و متوجه نیستند و یا متوجه هستند و اهمیت نمى‏دهند.
  29. میانه روی در اقتصاد وتقوی - 2. تفسیر اوّلى که براى جمله (مَلْبَسُهُم الاقتصاد) ذکر کردیم به زندگى ظاهرى و مادى برگشت کرد و معنى دوم گسترده‏ ترى براى این فراز خطبه است که: لباس در معنى مجازى و کنایى خود استعمال شده است. وقتى مى‏گویند لباس فلانى اقتصاد وتقوا است، یعنى از همه جهات در پوشش میانه‏روى و تقوا مستقر شده است.
  30. متعادل  نه تند نه آهسته نه به چپ و نه به راست  - قرآن تعبیرات جالبى دارد که از مجموع آنها مى‏توان این معناى گسترده را استنباط کرد. قرآن در موارد مخلتف دستور به تعادل داده که براى نمونه شواهدى را ذکر مى‏کنیم:«وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ‏ الْحَمِیرِ» : «به طور متعادل راه برو (نه زیاد کُند و نه زیاد تند) و از صدایت بکاه و فریاد مزن چرا که زشت‏ترین صداها، صداى خران است».این آیه از نصایح لقمان  به فرزندش است، ظاهر آیه این است که در راه رفتن به صورت متعادل راه برو نه تند و نه کند. ولى احتمال دارد خطّ مشى اجتماعى را هم شامل شود، یعنى خط مشى و حرکت در بین خطوط و افکار اجتماعى خود را متعادل کن نه به چپ و نه به راست گرایش پیدا کن، نه زیاد عقب افتاده و نه زیاد جلو برو، بلکه با جامعه و در بین آنها باش.
  31.  لقمان که بود؟ نام لقمان در دو آیه از قرآن در همین سوره (لقمان) آمده است، در قرآن دلیل صریحى بر این که او پیامبر بوده است یا یک فرد حکیم وجود ندارد، ولى لحن قرآن در مورد لقمان نشان مى‏دهد که او پیامبر نبود، زیرا در مورد پیامبران سخن از رسالت و دعوت به سوى توحید و مبارزه با شرک و انحرافات محیط و عدم مطالبه اجر و پاداش و نیز بشارت و انذار در برابر امتها معمولًا دیده مى‏شود، در حالى که در مورد لقمان هیچ یک از این مسائل ذکر نشده و تنها اندرزهاى او که به صورت خصوصى با فرزندش بیان شده (هر چند محتواى آن جنبه عمومى دارد) آمده است و این گواه بر این است که او تنها یک مرد حکیم بوده است.
  32. ایمان و یقین عالى لقمان - در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام صلّى الله علیه و آله چنین نقل شده: «حَقّاً اقول لم یکن لقمان نبیّا ولکن کان عبداً کثیر التفکّر، حَسَنَ الیقین، احَبَّ الله فَاحَبّه فَاحَبَّبه ومَنَّ علیه بالحکمة ...»: «به حق مى‏گویم که لقمان پیامبر نبوده ولى بنده‏اى بود که بسیار فکر مى‏کرد، ایمان و یقینش عالى بود، خدا را دوست مى‏داشت و خدا نیز او را دوست داشت و نعمت حکمت بر او ارزانى فرمود ...».
  33. لقمان غلامى سیاه - در بعضى تواریخ (قصص قرآن در شرح حال لقمان) آمده که لقمان غلامى سیاه از مردم سودان مصر بود و با وجود چهره نازیبا دلى روشن و روحى مصفّا داشت، او از همان آغاز به راستى سخن مى‏گفت و امانت را به خیانت نمى‏آلود و در امورى که مربوط به او نبود دخالت نمى‏کرد.
  34. کلمه  کنار کلمات الهی-  بعضى از مفسّران احتمال نبوّت او را داده‏اند چنان‏که گفتیم هیچ دلیلى بر آن نیست بلکه شواهد روشنى بر ضدّ آن داریم (تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 44) نکته‏اى که قابل عبرت است این است که انسان مى‏تواند به جائى برسد که کلامش در کنار کلمات الهى قرار داده شود اگر چه پیامبر نباشد.
  35. نشانه تکبر و تواضع   - خداوند در این آیه از زبان حکیمى چون لقمان دست روى مسئله راه رفتن‏ گذارده، چرا که روحیات و خلقیات انسان در لابلاى اعمال  او منعکس است گاه عمل کوچکى مثل راه رفتن حاکى از روحیه ریشه‏دار است، راه رفتن متکبرانه چه بسا نشانه روحیه تکبر و راه رفتن متواضع  انه چه بسا نشانه روحیه تواضع   است.
  36. کسى که متکبرانه گام برمى‏دارد، «دیوانه واقعى است - در اینجا روایت جالبى یادآور مى‏شویم: گویند روزى پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) از کوچه‏اى عبور مى‏کردند به ظاهر دیوانه‏اى را مشاهده کردند که مردم گرد او جمع شده‏اند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «على ما اجتمع هؤلاء»: «اینها براى جه اجتماع کرده‏اند» عرض کردند «على المجنون یصرع»: «در برابر دیوانه‏اى که دچار صرع و حمله‏هاى عصبى شده است» پیامبر (صلى الله علیه وآله) این معلم انسانیت که از هر لحظه حساس براى تربیت نفوس با استعداد تلاش مى‏کند مناسب دیدند که همین حالت را براى مردم بدل به کلاس درسى کنند فرمودند: «ما هذا بمجنون الا اخبرُکم بمجنون حق المجنون»: «این دیوانه نیست مى‏خواهید دیوانه واقعى را به شما معرفى کنم» عرض کردند آرى اى رسول خدا فرمودند: «ان المجنون المتبختر فى مشیه الناظر فى عطفیه المحرک جنبیه بمنکبیه فذلک المجنون و هذا المبتلى»: «دیوانه واقعى کسى است که متکبرانه گام برمى‏دارد، دائماً به پهلوهاى خود نگاه مى‏کند، پهلوهاى خود را به همراه شانه‏ها تکان مى‏دهد- کبر و غرور از تمام وجود او مى‏بارد- این دیوانه واقعى است، اما آن که دیدید، بیمار است».
  37. 1.تعادل در گفتار ودر فتار و در کردار - در آیه فوق پس از اشاره به تعادل در راه رفتن اشاره به تعادل در سخن گفتن شده و نکته جالب جمله آخر است که به حکم تعلیل جمله قبل است، یعنى علت این که نباید صدایت را بلند کنى، این است که هرچه صدا بلندتر باشد زشت‏تر و گوشخراش‏تر است و زشت‏ترین صداها را هم آن حیوانات درازگوش دارند، بعضى‏ها اگر دلیل کافى بر مدعاى خود نداشته باشند، صداى خود را بلندتر مى‏کنند و فکر مى‏کنند صداى بلند جبران عدم دلیل آنها را مى‏کند، و حال این که اگر بنا بود منطق را با صداى بلند بسنجند منطق آن حیوان درازگوش مستحکم‏تر و بلندتر بود.
  38. 2.تعادل در انفاق - «لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغلولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً» : «هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن (و ترک انفاق و بخشش منما) و بیش از حدّ آن را مگشا تا مورد سرزنش قرارگیرى و از کار فرومانى».
  39. نه بخل و نه زیاد ىست بازی - در این آیه خداوند پیامبر (صلى الله علیه وآله) را مورد خطاب قرار مى‏دهد که دست خود را مانند زندانیان به گردنت مَبند، کنایه از این که بخل نورز، مانند بخیلانى که گویا دستشان بر گردنشان بسته شده و قدرت انفاق ندارند و زیاد هم دست را مگشا، کنایه از این که زیاد و بیش از حد انفاق مکن. به طورى که از کار بمانى و مورد ملامت دشمنان قرار گرفته و از ادامه کار و فعالیت و سامان دادن به زندگى خود وامانى، بلکه بهترین کار این است که پوینده راه اعتدال باشى.
  40. زبان کفار باز شده - در شأن نزول این آیه در بعضى روایات آمده که سائلى بر در خانه پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمد و طلب کمک کرد و چون پیامبر (صلى الله علیه وآله) چیزى نداشتند جز پیراهنى که در برداشتند و او پیراهن را تقاضا کرد، پیامبر (صلى الله علیه وآله) پیراهن را به او داده و چون برهنه بودند، براى نماز به مسجد نرفتند و این جریان موجب شد زبان کفار باز شده و گفتند محمد (صلى الله علیه وآله) که ادّعاى پیامبرى مى‏کند معلوم مى‏شود خوابش برده یا مشغول لهو سرگرمى با زن و فرزند است و نمازش را به دست فراموشى سپرده است.
  41. درعدم تعادل مشکل پیش آید - بعضى هم در شأن نزول گفته‏اند که پیامبر (صلى الله علیه وآله) هرچه را در بیت‏المال بود به نیازمند مى‏داد، به طورى که اگر بعد از مدتى نیازمندى مى‏آمد چیزى در بساط نداشت و چه بسا نیازمند زبان ملامت مى‏گشود و خاطر پیامبر (صلى الله علیه وآله) را آزرده مى‏ساخت، لذا دستور داده شد که نه همه آنچه را که در بیت‏المال دارد، انفاق کند و نه همه را براى خود نگاه دارد تا این گونه مشکلات پیش نیاید.

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده