پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۹۲۵ مطلب توسط «حسین صفرزاده» ثبت شده است

۲۲
اسفند
      1. 31- 34- برنامه روزانه‏
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3. 31- 34- برنامه روزانه
  4. «و اما النهار فحلماء علماء، ابرار اتقیا» ترجمه: و امّا (پرهیزگاران) در روز دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى با تقوا هستند.شرح: در این فراز حضرت به برنامه روزانه آنها اشاره مى‏فرمایند که بردبار و دانشمند و نیکوکار و خداترس هستند، نه این که فقط در روز این صفات را دارند، بلکه روز جلوه‏گاه این صفات است. معمولا آثار و حالات انسان در اجتماع براى مردم ظاهر مى‏شود؛ بازتاب آن اعمال شبانه، این صفات روزانه است، تا در اقیانوس جامعه شناور و شناگر نشوند، حالات روانى آنها شناخته نمى‏شود.
  5. حکمت از جنود عقل است - در بعضى از نسخ مثل نسخه ابن میثم به جاى حلماء، (حکماء) دارد و ابن میثم در شرح خود گوید مراد حکمت شرعى و کمال قوه علمیه و عملیه آن است و این‏گونه حکمت متعارف بین صحابه و تابعین است. مرحوم خوئى در ذیل این فراز از خطبه پس از این که مى‏گوید: در بعضى نسخ حکماء آمده، گوید حکمت هم از جنود عقل است و مقابل آن هوى است که از جنود جهل است، سپس مى‏گوید صدر المتألهین (رحمهم الله)
  6. حکمت حد وسط قوة فکریه - در شرح این حدیث درکافى مى‏گوید: حکمت علم به حقائق اشیاء است، به قدر طاقت، و عمل بر طبق آن و هوى رأى فاسد و پیروى نفس از شهوات باطل است و احتمال دارد، مراد از حکمت، حکمتى باشد که در کتب اخلاقى استعمال مى‏کنند، و آن حد وسط در قوة فکریة است که بین افراط (جربزة) و تفریط (بلاهة) است پس مراد به هوى جربزة و لوازم ان است که آراء فاسد و عقاید باطل است و هر دو معنى حکمت از صفات عقل و ملکات آن است و مقابل آن از صفات جهل و توابع آن است
  7. 31- حلم  و بردبارى‏ - اولین صفت حلم  و بردبارى شمرده شده، و حاکى از اهمیت این صفت است، ابتدا به تعریف و سپس به نقش سازنده این صفت در زندگى پرهیزگاران اشاره مى‏کنیم. براى «حلم » اهل لغت و اخلاق دو تفسیر ذکر کرده‏اند: 1- «الحلم  ضَبْطُ النّفس عَنْ هَیَجانِ الغَضَب» «حلم  کنترل کننده نفس از هیجان قوه غضب است». 2- «الحلم  هو التَثَّبُّت فى الامور»: «حلم  ثابت بودن در امور است». این تفسیر دوم نسبت به همه چیز است نه فقط غضب، یعنى اعتدال در امور که از اعتدال قواى نفس سرچشمه مى‏گیرد، ایستادن و حوصله کردن براى رسیدن به حقائق و عدم شتابزردگى و از جمله استقامت در مقام غضب است (نه سست شوى و نه از کوره در بروى) حلم  را فضیلت و صفت حمیده‏اى مى‏دانند، که حد وسط (مهانة) و (افراط در غضب) مى‏باشد، و این صفت از جنود عقل است، چنانکه مقابل این صفت (سفة) است که از جنود جهل است.
  8. نه تصمیم، نه تنبیه، نه اقدام، - در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) در کافى آمده است: حلم  نشانه عقل و عدم آن نشانه سفاهت و بیخردى است. گفته‏اند در حال عصبانیت نه تصمیم، نه تنبیه، نه اقدام، که بعداً پشیمانى دارد زیرا این سه در حال عصبانیت بى حساب است، و بدانید بعد کفاره آن را پس مى‏دهید. من بارها تجربه کرده‏ام که در حال عصبانیت عقل درست کار نمى‏کند، و تحت تأثیر غضب قرار مى‏گیرد و تصمیم‏گیرى براى آن مشکل است، باید صبر کرد تا از حوزه عصبانیت خارج شد و سپس تصمیم گرفت.
  9. دشنام دهنده را رها کن - در حدیثى از على (علیه السلام) آمده است که قنبر غلام حضرت روزى از طرف نادانى مورد اهانت واقع شد، قنبر ناراحت شد، آمد جواب دهد، مولى على (علیه السلام) فرمودند: «مَهلا یا قَنْبَر دَع شاتِمک مِهاناً ترضَ الرحمن و تسخَط الشیطان و تعاقب عدوَک فَوَ الذّى فَلَقَ الحبَّةَ وَ بَرءَ النَّسَمَة ما ارْضَى المؤمِنُ رَبَّه بمِثْل الحلم  و لا اسْخَط الشیطان بمثل الصمت و لا عوقب الاحمق بمثل السکوت»: «آهسته قنبر، دشنام دهنده خود را از روى بى‏اعتنائى رها کن تا پروردگار را خشنود و شیطان را غضبناک کنى، و دشمنت را عقوبت (زیرا عقوبتى براى او بهتر از بى‏اعتنائى نیست) قسم به خدائى که دانه را شکافت، و انسانها را خلق کرد، مؤمن راضى نمى‏کند، پروردگارش را به مثل حلم  و ناراحت نمى‏کند شیطان را به مثل سکوت، و احمق و نادان هم عقوبت نمى‏بینند به مثل سکوت».
  10. خوشنودتر از حلم  نمى‏شود - قسم حضرت به ایجاد کننده دو لحظه حساس که اوج قدرت و نمایش الهى است، حاکى از اهمیت مسئله است، باز شدن دانه و شکسته شدن دژ محکم پوسته توسط جوانه لطیف، و خلقت اعجاب‏آور انسان، بسیار پرمفهوم و پرمعنا است، یعنى آن خدائى که چنین قدرتى دارد، از هیچ چیز مثل حلم  خوشنودتر نمى‏شود؛ چنانکه دشمن او شیطان هم از هیچ چیزى به مثل سکوت در برابر نادان ملول و ناراحت نمى‏گردد.
  11. کارآئى و نقش بردبارى‏ معمولا انسان در تبلیغ و سخن و عمل مقابل نادانهاو بى خبرانى قرار مى‏گیرد که عکس العمل‏هاى ناشایسته دارند؛ اگر انسان بخواهد با آنها مقابله به مثل کند، باید تمام برنامه‏هاى تربیتى و اصلاحى و هدایتى را زمین گذارد، ولى دانشمند باید صبور و پرحوصله باشد؛ غیر از این باشد تمام برنامه‏هاى تعلیم و تربیت تعطیل مى‏شود.
  12. اول حلم ، بعد علم، - این که در خطبه و روایات مختلف اول حلم ، بعد علم، مورد توجه قرار گرفته براى این است که کارآئى علم و تربیت بدون حلم  امکان‏پذیر نیست؛ در روایتى از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) چنین آمده است: «و الذّى نفسى بِیَده ما جُمِعَ شى‏ءٌ الى شئٍ افْضَل من حلم  الى علم»: «قسم به خدائى که جان من در دست قدرت او است جمع و ضمیمه نشده چیزى به چیزى که افضل از جمع شدن حلم  و علم باشد».
  13.  درخت علم با آب حلم  سیراب شود،- امام صادق (علیه السلام) نیز فرمودند: «عَلیکَ بِالحلم  فانّه رُکنُ العِلم»: «بر تو باد این که حلم  را پیشه خود سازى که رکن علم است». از این گونه روایات نقش دقیق حلم  روشن مى‏شود که درخت علم به ثمر نمى‏نشیند مگر این که با آب حلم  سیراب شود، پس بى‏جهت نیست در کتاب علم، حلم  قرار مى‏گیرد حتى در قرآن‏ «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ»
  14. در اینجا سؤالى مطرح است، آیا مقابل بدگوئیها و رفتار خصمانه باید سکوت کرد، یا مشت را با مشت جواب داد؟ از طرفى در دستورات اسلام مى‏خوانیم‏ «فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ» اگر کسى شما را مورد تعدّى و تجاوز قرار داد شما هم به همان اندازه جواب گویید و از طرفى هم حلم  و بردبارى و حوصله مورد ترغیب است، این تضاد را چگونه برطرف کنیم؟! پاسخ: مردمى که در مقابل صلاح و اصلاح و ترقى جامعه مى‏ایستند دو دسته‏اند: مخالفانى که فهمیده با برنامه‏ریزى و تمام قدرت به مخالفت برمى‏خیزند.
    1. نادانان و ناآگاهانى که از روى جهالت به مقابله برمى‏خیزند.
  15. این راه، حلم  و علم مى‏طلبد - اما دسته دوم اگر عکس العمل منفى نشان مى‏دهند و اگر به روى طبیب تیغ مى‏کشند، و در برابر هدایت کننده، چراغ هدایت مى‏شکنند، باید در برابر آنها نرمش نشان داد، مقابله به مثل سبب نابودى برنامه‏هاى تعلیم و تربیت است، مبلّغین باید بدانند که این راه، حلم  و علم مى‏طلبد،
  16. اگر براى خدا تبلیغ مى‏کنید، در برابر نادانانى که جلو تبلیغ شما را مى‏گیرند، حلم  به خرج دهید، مگر بزرگترین مبلّغ بشریت، پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نبود که انبوه دشمن در احُد دور او را گرفته، پیشانى و دندان او را شکسته، و خون صورت او را گرفته بود، و مى‏فرمود: «اللّهم اهْدِ قَومى فَانَّهُم لا یَعْلَمُون» او هرگز نفرین نکرد، بلکه مى‏گفت: «خدایا آنها را هدایت و فروغ خود را در دل آنها بیفکن».
  17.  تسخیر قلبها - تاریخ فتح مکّه بسیار دقائق و ریزه‏کارى دارد، بخوانید و ببینید با چه حلم  و حوصله‏اى این شهر را گرفت، و چگونه با فرمان عفو عمومى قلبها را تسخیر و به زیر نفوذ الله کشید، دشمنان توقع داشتند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) حمام خون راه اندازد، و حتى بعضى از پرچمداران سپاه اسلام در آن روز رو به سوى ابوسفیان کرده و شعار (الیوم یوم الملحمة الیوم تسبى الحرمة الیوم اذل الله قریشا) سردادند یعنى «امروز روز درگیرى شدید و انتقام است، روز از بین رفتن احترام نفوس و اموال دشمنان و روز ذلّت و خوارى قریش است» ولى همه دیدند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) در وقت انتقام فرمود: (اذهبوا انتم الطلقاء) «بروید که شما آزادید»، همه را مشمول عفو قرار داد،
  18. بدل انتقام به محبت - حتى رو به ابوسفیان کرده و شعار انتقامجویانه را به شعار محبت‏آمیز بدل کرد (الیوم یوم المرحمة الیوم اعز الله قریشا) و حتى به آنها این جمله پرمعنا را فرمود و رحمت و غفران الهى را نوید داد: من درباره شما همان گویم که یوسف (علیه السلام) درباره برادران خود گفت، برادرانى که به او ستم کردند، وى گفت: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (امروز ملامتى بر شما نیست خدا شما را ببخشد و او ارحم الراحمین است). و همین برخورد موجب شد که دسته دسته و فوج فوج مشرکین مکه اسلام آورند (یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً)
  19. حلمش آتش غضبش را فرو نشاند،- او پیامبرى بود که شکمبه شتر و خاکروبه به سرش ریختند، و سنگ به قدمش زدند، و در برابر همه اذیتها فقط دعا مى‏کرد، او کسى بود که به دیدن و عیادت یهودى‏اى رفت که همه روزه خاکروبه به سرش مى‏ریخت، آرى باید شاگردان مکتب او هم مثل او باشند، مگر مولى على (علیه السلام) نبود که وقتى «عمرو بن عبدود» آب دهن به روى او انداخت، بلند شد، و مقدارى قدم زد تا با آب حلمش آتش غضبش را فرو نشاند، و سپس براى رضاى حق سر از بدنش جدا کند،
  20. شاگردان مکتب پیامبر - او بود که وقتى بر بالاى منبر صدا زد «سَلُونى قَبْلَ انْ تَفْقِدُونى» و از پائین منبر سؤالات بى‏ربطى از او کردند، حلم  پیشه کرد، و عقابى متوجه آنها نکرد، با آنکه خلیفه وقت بود، در حالى که اگر در جواب یکى از ما، چنین سؤالى مى‏شد، چقدر ناراحت مى‏شدیم، واقعاً بزرگترین درد عالمى چون على (علیه السلام) آن بود که در برابر چنین بى‏خردانى قرار گیرد.شاگرد مکتب این مولى و فرمانده لشکر او مالک اشتر را ببین، که وقتى در کوچه به او توهین مى‏شود به مسجد رفته و براى آن اهانت کننده دعا مى‏کند، آیا یک سرباز دعاى ما چنین است، چه رسد به سرلشکر و فرماندهان بالاى ما؟!
  21. مبارزه با دشمنان نادان - این گونه برخوردها از بزرگانى که سرمشق زندگى ما هستند، بسیار است، ولى باید به دنبال عبرت‏آموز گشت. قرآن کریم راه مبارزه با دشمنان نادان را چنین بیان‏ کرده است: (وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ‏- وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ) «هرگز نیکى و بدى یکسان نیست، بدى را با نیکى دفع کن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمى شوند و به این مرحله جز کسانى که داراى صبر و استقامتند نمى‏رسند، و جز کسانى که بهره عظیمى از ایمان و تقوى دارند، به آن نائل نمى‏گردند».
  22. دگرگونى روحى و طوفانى درونى - این‏گونه برخورد از ظریفترین و پربارترین روشهاى موفقیت‏آمیز در تبلیغ است و تحقیقات روانشناسان صحّت این امر را تأئید مى‏کند، زیرا هر کسى بدى کند، انتظار دارد، طرف مقابل هم طبق قانون مقابله به مثل، بدى کند، و معمولا انسانهاى پلید که خود جواب بد را با چند برابر بدى مى‏دهند، توقع دارند اگر به کسى بدى کردند همانگونه جواب دهد، ولى وقتى برخلاف توقع خود جواب خوب مى‏شنوند دگرگونى روحى و طوفانى درونى به آنها دست داده، و در اثر فشار وجدانشان بیدار مى‏شود و احساس حقارت کرده و تغییر رویه مى‏دهند؛ این طوفان موجب راندن کینه‏ها و جایگزینى محبّتها مى‏شود. به قول خیام: من بد کنم و تو بد مکافات دهى ..... پس فرق میان من و تو چیست بگوى
  23. حلم  و بردباری ناشی از صبر - خداوند متعال این چنین برخورد و حلم  و بردبارى را ناشى از مقام صبر مى‏داند که بصورت حلم  بروز کرده و این گونه افراد را صاحبان بهره‏هاى عظیم شمرده است، بهره تقوى، ایمان، علم، حلم ، استقامت و ... صاحب تفسیر «اطیب البیان» در ذیل آیات فوق چنین مى‏گوید: «صبر قوه تحمّل عشّاق است، و در هر مورد اسمى دارد، مثلا در مقابل اعداء دین در امر جهاد شجاعت است، در باب ترک هواهاى نفسانى و لذائذ معاصى، تقوى است، در باب زخارف دنیوى زهد است، و در اجتناب از اموال شبهه‏ناک و حرام، ورع است،
  24. غیظ و غضب او را نگیرد، - و در این مورد (یعنى در مقام اهانت دشمنان) حلم  است، که هر چه ناملایم از دشمنان ببیند به زبان ما از میدان در نرود، و از جا کنده نشود، و غیظ و غضب او را نگیرد، و با کمال ملایمت با آنها رفتار کند، چنان که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) با کفار قریش رفتار فرمود، که در قرآن مى‏فرماید: (فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)
  25. آموختن برخورد صحیح - از اهمیت خصلت حسنه حلم  همین بس که در حدیثى در تفسیر على بن ابراهیم در مورد آیات سوره فصلّت آمده: «ادب الله نبیه فقال و لا تستوى الحسنة و لا السیئة ...» خداوند پیامبرش را به این آداب مؤدّب ساخت یعنى روى برخورد صحیح را به او آموخت. این افتخار نیست که بگوئى فلانى یک فحش داد، من 10 تا روى آن گذاشته و به او پس دادم. فلانى که از او قرض‏ مى‏خاستم و به من نداد، امروز که بیچاره شده مقابله به مثل کردم. بسیار اشتباه کردى! این که هنر نیست! همه جا نمى‏توان قانون مقابله به مثل را جارى کرد، نمى‏توان به طور کلى گفت: «مردم را جز با زور نمى‏توان اصلاح کرد- خون را با خون باید شست، ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکارى بود بر گوسفندان» و مانند اینها.
  26. دعا در مقابل اهانت و اذیت - باید منطق ما منطق قرآن باشد، قرآن مى‏فرماید: (إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً) «وقتى جاهلان مؤمنین را مخاطب قرار مى‏دهند، در پاسخ مى‏گویند سلام». یعنى با آنها درگیر نمى‏شوند، در مورد حضرت ابراهیم (علیه السلام) مى‏خوانیم وقتى مردى او را مورد اهانت و اذیت قرار داد، حضرت در جواب فرمودند: «خدا تو را هدایت کند»، و دیگر جوابى به او نفرمودند. و بى جهت نیست که خداوند حضرت ابراهیم (علیه السلام) را ستوده مى‏فرماید: إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ‏
  27. اذیت و دشنام از مردم یاری از خدا - در مناجاتهاى حضرت موسى (علیه السلام) نوشته‏اند، سؤال کرد: «الهى ما جَزاءُ مَنْ صَبَر عَلَى اذَى النّاسِ وَ شَتْمِهِم فیک قال اعینُه على اهوال یوم القیامة» «خدایا، جزاء کسى که صبر مى‏کند بر اذیت و دشنام مردم در راه تو چیست؟ فرمود او را در وقت هراس و وحشت قیامت یارى مى‏کنم». این برخورد با قشر دوم، یعنى جاهلان و ناآگاهان بود،
  28. اما برخورد با دسته اول که تعمّداً قصد ضربه زدن دارند، و با برنامه ‏ریزى پیش رفته، و جاى برگشتى براى خود باقى نگذارده‏اند، به گونه دیگر است. گاهى کار به جائى مى‏رسد که باید جواب مشت را با مشت داد، و این در موقعى‏ است که دیگر قابلیت اصلاح از بین رفته است، چنانکه در فتح مکه با این که پیامبر (صلى الله علیه وآله) عفو عمومى دادند ولى چند نفرى را هم از عفو مستثنى کردند، که نام آنها در تاریخ آمده است‏ در این مورد است که مى‏توان گفت: ترحّم بر پلنگ تیز دندان ..... ستمکارى بود بر گوسفندان‏ ..... اظهار عجز پیش ستمگر روا مدار ..... اشک کباب، باعث طغیان آتش است
  29.  حلم  را تحلم  و علم را تعلم  باید تا ملکه گردد : مراتب حلم ‏ : گاهى حلم  به صورت کظم غیظ است، که به آن (تَحلم ) گویند، یعنى شخصى ناراحت شده و غیظ مى‏کند، ولى خود را کنترل مى‏نماید. اگر انسان چنین شد، پس از مدّتى داراى ملکه حلم  مى‏شود در روایت از مولى على (علیه السلام) است‏: «مَنْ تَحلم  حلم »: «کسى که مُتِحلم  شد و سعى کرد حلم  را پیشه کند حلیم مى‏شود»، «تحلم » از باب تعفّل است یعنى کارى را با مشقت انجام دادن، مثل تکلّف، تَکَسُّب، تَعَلُّم. حلم  براى کسى نمى‏آید مگر با تحلم ، چنان که علم هم براى کسى نمى‏آید مگر با تعلّم «انّما العُلم بالتعلّم و الحلم  بالتّحلم ».
  30. گاهی حلم  به صورت - در روایتى از مولى على (علیه السلام) آمده است: «خَیرُ الحلم  التَّحلم » ) بهترین حلم ، «تَحلم » است و وجه آن روشن است، زیرا تحلم  وسیله رسیدن به حلم  است و وقتى حلم  به صورت ملکه درآمده، آنقدرها مشکل نخواهد بود. گاهى نیز حلم  به صورت سکوت و بى اعتنائى به طرف مقابل است چنان که در داستان على (علیه السلام) و قنبر گذشت، و گاهى به صورت جمله‏اى کوتاه، چنان که حضرت ابراهیم (علیه السلام) به آن دشنام دهنده فرمودند: «خدا تو را هدایت کند» و یا در قرآن بود که مؤمنین در جواب جاهلین از روى بى‏اعتنائى گویند «سلام» و گاهى به صورت اخم کردن است، و گاهى به صورت جواب نیک و حَسَن و گاهى جواب نیک‏تر و احسن‏ «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ».
  31. عقل بیشتر ؛ حلم  افزونتر باشد، - حال برادرم، حلم  را پیشه ساز که هر چه عقل بیشتر باشد، حلم  افزونتر است، حلم  عزّتى است که انفع و ارفع از آن نیست، اگر عقل خلیل و رفیق انسان است، حلم  وزیر او است، حلم  لشکرى است که انسان را از مردان جنگى «شجاع» در کارزار روزگار بى‏نیاز مى‏کند، حلم  جمال مرد و پوشاننده عیوب او است.
  32. ثمرات حلم ‏ : در روایات ثمرات زیادى براى حلم  شمرده شده است که از جمله: سیادت، سلامت، پیروزى بر خصم و مشکلات، خاموشى آتش غضب، کثرت یاران، یارى مردم و طرفدارى آنها از حلیم در مقابل جاهل، مصاحبت نیکان، رفع ذلت و پستى، میل به امور خیر، نزدیک شدن به درجات عالى انسانیت، عفو و گذشت، سکوت و غیره.
  33. معرفى نیک‏ترین افراد - نمونه‏هائى از سرگذشت بردباران (حلماء) قبلا نمونه‏هائى از حلم  بزرگان دین را ذکر کردیم، و حال چند نمونه دیگر را متذکر مى‏شویم، شاید مایه درس‏آموزى ما غافلان باشد: در احوالات امام حسن (علیه السلام) آمده که روزى مردى از شام که تحت تأثیر تبلیغات بنى‏امیه قرار گرفته بود، در کوچه‏هاى مدینه به حضرت رسید، و بدون تأمل، شروع به دشنام دادن و ناسزا گفتن به حضرت کرد،2 حضرت سکوت کرده، تا خوب عقده‏هایش خالى شد، سپس فرمودند: «من فکر مى‏کنم تو در این شهر غریب‏ باشى، و امر بر تو مشتبه شده؛ اگر منزل ندارى، منزل ما متعلق به تو است، اگر بدهکارى من قبول مى‏کنم که بدهى تو را بدهم، اگر گرسنه‏اى تو را سیر مى‏کنم». چنان حضرت با او برخورد کردند که اصلا در فکرش خطور نمى‏کرد. چنان مجذوب شد که گفت یابن رسوالله اگر قبل از این ملاقات به من مى‏گفتند، بدترین افراد زیر این آسمان کیست، تو را و پدرت را معرفى مى‏کردم، ولى الان به عنوان نیک‏ترین افراد معرفى مى‏کنم، چنان فریفته اخلاق آن حضرت شد که تا در مدینه بود، در منزل حضرت و سر سفره آن حضرت بود.
  34.  
  35. بیش از چهل سال حکومت شام - با دشمنى على (علیه السلام) - قابل توجه است که شام در زمان خلافت عمر فتح شد، نخستین کسى که حکومت شام را در اسلام به او دادند، یزید بن ابوسفیان بود، دو سال حکومت کرد، و مرد و پس از آن برادرش معاویة بن ابى‏سفیان متصدى حکومت این استان پرنعمت شد؛ بیست سال حکومت شام را او عهده‏دار بود، و حتى در زمان عمر که زود به زود عزل و نصبها صورت مى‏گرفت، او بر جاى خود ثابت بود، پس از بیست سال به فکر افتاد که خلافت کلّ مسلمین را بدست گیرد و پس از خونریزى‏هاى زیاد بالاخره به آرزوى خود رسیده و بیست سال دیگر خلیفه بود، به این جهات مردم شام از اولین روزى که چشم به جهان اسلام گشوده بودند، زیر دست امویان بودند، و عداوت و خصومت امویان با هاشمیان بر کسى پوشیده نیست، بنابراین مردم شام نام اسلام را با دشمنى على (علیه السلام) با هم قبول کردند و گویا دشمنى آل‏على (علیه السلام) از ارکان دین آنها بود و این بود که خلق و خوى شامیان اینگونه معروف شد ..
  36. در احوالات خواجه نصیرالدین طوسى آورده‏اند «وقتى شخصى به خدمت خواجه آمد، و نوشته‏اى از دیگرى تقدیم وى کرد، که در آن نوشته، به خواجه بسیار ناسزا گفته و دشنام داده شده بود و نویسنده نامه، خواجه را کلب بن کلب (سگ پسرسگ!) خوانده بود. خواجه در برابر ناسزاهاى وى، با زبان ملاطفت‏آمیزى این‏گونه پاسخ گفت: این که او مرا سگ خوانده است، درست نیست، زیرا که سگ از جمله چهارپایان، و عوعو کننده و پوستش پوشیده از پشم است، و ناخنهاى دراز دارد، این خصوصیات در من نیست. قامت من راست است و تنم بى‏پشم و ناخنم پهن است، و ناطق و خندانم و فصول و خواصى که مرا است، غیر از فصول و خواص سگ است، و آنچه در من است، مناقص است با آنچه صاحب نامه درباره من گفته است. و بدینگونه او را پاسخ گفت، با این زبان نرم، بى آن که کلمه درشتى بر زبان راند، یا فرستاده او را برنجاند».                      با بداندیش هم نکوئى کن‏ ..... دهن سگ به لقمه دوخته به
  37. هر که ریش شیخ را دوست دارد،-  آورده‏اند که روزى شیخ جعفر کاشف الغطاء مبلغى پول بین فقراى اصفهان تقسیم کرد، و پس از اتمام پول به نماز جماعت ایستاد، بین دو نماز که مردم مشغول تعقیب نماز بودند، سید فقیر بى‏ادبى وارد شد و آمد تا مقابل امام جماعت رسیده گفت: اى شیخ مال جدّم (یعنى خمس) را به من بده! شیخ فرمود: قدرى دیر آمدى، متأسفانه چیزى باقى نمانده است، سید بى‏ادب، با کمال جسارت آب دهان خود را به ریش شیخ انداخت، آن حلیم عالم نه تنها هیچ‏گونه عکس العمل‏ خشونت‏آمیز از خود نشان نداد، بلکه برخاسته و در حالى که دامن خود را گرفته بود، در میان صفوف نمازگزاران گردش کرد و گفت هر کس ریش شیخ را دوست دارد، به سید کمک کند. مردم که ناظر این صحنه بودند، اطاعت نموده دامن شیخ را پر از پول کردند، سپس همه پولها را آورده و به آن سید تقدیم کرد و سپس به نماز عصر ایستاد. از صدف یادگیر نکته حلم ..... آن که بُرَّد سَرَت، گهر بَخشَش..... دریاى فراوان نشود تیره به سنگ..... عارف که برنجد تنک آب است هنوز..... مفهوم شعر این است که همچون صدف حلیم باش که وقتى سر او را مى‏برند، بدون رنجشى گوهر تحویل کسى مى‏دهد که سر او را مى‏برد ..
  38. قاتل فرزند را هم عفو کرد.- در عصر زعامت مرحوم آیة الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى (رحمهم الله) در شبى از شبها که ایشان در نجف اشرف نماز مغرب و عشا را به جماعت‏ مى‏خواندند، بین نماز، شخصى فرزند او را که حقّاً شایستگى داشت جانشین پدر شود، شهید کرد. این پیرمرد هفتاد ساله، وقتى از شهادت فرزند خود باخبر شد، به قدرى بردبارى و صبورى و بزرگوارى از خود نشان داد که فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله» و بلند شد نماز عشاء را خواند و قاتل فرزند را هم عفو کرد. سیماى فرزانگان، جلد 37 صفحه 336، به نقل از گنجینه دانشمندان، جلد 1، صفحه 221، صاحب کتاب عرفان اسلامى در جلد 10، صفحه 259، ضمن نقل کشته شدن پسر مرحوم سید اصفهانى مى‏گوید..
  39.  بردبارى و توجه - همان شب واقعه شهادت فرزند سید ابوالحسن اصفهانی طلبه فقیرى نزد سید آمده و کمک خواسته بود و سید به او وعده کمک داده بودند، این طلبه گفته بود فردا که تشییع جنازه مى‏کردیم در مسیر گذرم به سید افتاد، و سید در حالى که داغ بر جگرش بود، وقتى مرا دید، بدون این که کسى متوجه شود آن وعده‏اى را که به من داده بود، عملى کرد، و من از بردبارى و توجه او در این حالت سخت در عجب شدم!
  40. یک دستمال‏نامه فحش - یکى از اساتید بزرگ اخلاق مى‏گفت: آیت الله اصفهانى هر ماه یک دستمال‏نامه فحش که برایش نوشته بودند، برداشته و به سوى دجله روانه مى‏شد، و در آب مى‏ریخت، و آنقدر با عظمت بود، که ابداً لب برنمى‏آورد و عاملین را مورد عفو قرار مى‏داد، شبیه این داستان را خادم آیت الله العظمى بروجردى درباره ایشان نقل کره است.
  41. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۲
اسفند

بسم الله الرحمان الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 34- برنامه روزانه «و اما النهار فحلم اء علماء، ابرار اتقیا»
  2. داستان عجیبى از حلم  و بردبارى ملامهدى نراقى صاحب جامع السعادات نقل مى‏کنند؛ وقتى از نوشتن کتاب اخلاقى و پرارزش «جامع السعادات» فراغت یافت و نسخه‏هاى آن در اطراف پخش شد، نسخه‏اى به دست سید مهدى بحرالعلوم، آن مرد فاضل و عالم و کامل که در نجف اشرف محور علم و تقوا و زهد و عبادت و کیاست و مرجعیت بود، رسید؛ سید بسیار از این کتاب در شگفت شد، و آرزو کرد روزى به دیدار مؤلف آن گنجینه پرقیمت موفق شود،
  3. از قضا ملامهدى‏ نراقى نیز در آتش اشتیاق زیارت ائمه طاهرین (علیهم السلام) مى‏سوخت و از خدا مى‏خواست تا به اعتاب مقدسّه مشرف شود، و بالاخره حضرت حق این توفیق را نصیب او کرد، تا نجف و کربلا و کاظمین و سامرا را زیارت کند. وقتى وارد نجف شد طبق رسم آن زمان همه علماء به دیدن آن عارف و معلم اخلاق رفته و او هم به بازدید آنها رفت. تنها کسى که از او دیدن نکرد، سید مهدى بحرالعلوم بود.

نجف از این واقعه شگفت زده شد، همه از هم مى‏پرسیدند، علت چیست که سید به دیدار ملامهدى نرفته است؟!

  1. نراقى بزرگوار احوال سید را جویا شد، و نشانى خواست و به دیدار او شتافت به طورى که همه از این که برخلاف رسم آن زمان ملامهدى به دیدار سید مى‏رفت در عجب بودند. وقتى نراقى (رحمهم الله) وارد مجلس شد، عده‏اى از علما و طلاب حضور داشتند، و به احترام او بلند شدند، ولى سید توجهى نکرده، و تا آخر رعایت ادب و احترام را نسبت به او بجا نیاورد!! نراقى بدون ناراحتى خداحافظى کرده به خانه بازگشت، قضیه برخورد سید با نراقى در نجف موجب تعجب همه علماء و طلاب شده بود،
  2. پس از چند روز بار دیگر مرحوم نراقى به دیدار سید شتافت، ولى باز به همان منوال و شاید سردتر مجلس طى شده، ولى باز مرحوم نراقى بدون ناراحتى و بدون اینکه خم به ابرو آورد بازگشت، کم‏کم سفر نراقى رو به پایان بود، و نجف در حیرت، در روزهاى آخر مرحوم نراقى براى خداحافظى به دیدار آن مرد الهى شتافت، وقتى وارد شد، حاضران این بار با کمال تعجب دیدند، سید با کمال خضوع تا نزدیک درب به استقبال نراقى آمد، و چون عبدى که مولایش را در آغوش مى‏گیرد، نراقى را در آغوش گرفت، بسیار به وى احترام کرد، و چون شاگردى در برابر استاد نشست.
  3. پس از پایان مجلس، سبب برخورد اول و دوم را از او پرسیدند، آن جناب جواب داد، من کتاب با عظمت جامع السعادات وى را مطالعه کردم، و آن را در نوع خود بى‏نظیر یافتم، آرزو داشتم مؤلف آن را ببینم و وى را آزمایش کنم، که آیا آنچه در کتاب در باب فضائل اخلاقى (مثل حلم  و عدم غضب) نوشته، در خود او هست یا نه، او را که در دو مجلس امتحان کردم، دیدم از ایمان و اخلاق و حلم  و تواضع و صبر و عاقبت بینى بالائى برخوردار است، و از این رو در مجلس سوم بسیار او را احترام کردم که او مرد دین و پیکره اخلاق و مجسمه عمل صالح است. از این نمونه سرگذشتها بسیار است که مى‏توانید در کتب مختلف اخلاقى مطالعه نمائید.
  4. به سبب حلم  و بردبارى ذلیل نگردد - اى عزیز! حلم  پیشه کن، و مگو که اگر پاسخ آن نادان را ندهم ذلیل مى‏شوم که پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند : «ما اعَزَّ اللّهِ بَجهْلِ قَطُّ وَ لا اذَلّ بحلم  قطّ»: «خداوند هرگز کسى را به سبب جهل عزیز نکرد و کسى را هم به سبب حلم  و بردبارى ذلیل نکرد». نظر خواجه نصیرالدین طوسى در مسئله غضب‏
  5. غارکوهى ، مملوّ به حریق - خواجه نصیر در اخلاق ناصرى مى‏فرماید: «غضب (نقطه مقابل حلم ) حرکتى بود، نفس را که مبدأ آن شهوت و انتقام بود، و این حرکت چون به عنف بود، آتش خشم افروخته شود، و خون در غلیان آید، و دماغ و شریانات از دخانى مظلم ممتلى شود، تا عقل محجوب گردد، و فعل او ضعیف، چنانکه حکماء گفته‏اند که: بنیه انسانى مانند غارکوهى شود، مملوّ به حریق آتش و محتنق به لهب و دخان که از آن غار جز آواز و بانگ و مشغله و غلبه اشتغال چیزى دیگر معلوم نشود،
  6. عضب نقطه مقابل حلم - و در این حال معالجه این تغیر و اطفاى این نایره در غایت تعذّر بود، هر چه در اطفاى اشتعال استعمال کنند مادّه قوت‏ گیرد و سبب زیادت اشتعال شود. اگر به موعظت تمسک کنند، خشم بیشتر و اگر در تسکین حیله نمایند لهب و مشعله زیاده گردد».
  7. هیچ حیله در غضب نافع نیاید - بقراطیس حکیم گوید که: من به سلامت آن کشتى که باد سخت و شدت آشوب دریا به لجّه افکند که بر کوههاى عظیم مشتمل بود وبر سنگ هاى سخت زند، امیدوارترم از آن که به سلامت عضبان ملتهب، چه ملّاحان را در تخلیص آن کشتى مجال استعمال لطائف حیل باشد، و هیچ حیله در تسکین شعله غضبى که زبانه مى‏زند، نافع نیاید، و چندان که وعظ و تضرّع و خضوع بیشتر بکار دارند، مانند آتشى که هیزم خشک بر او افکنند، تیزى بیشتر نماید.
  8. و اسباب غضب ده تا است»:1-عجب. 2- افتخار. 3- مراء. 4- لجاج. 5- مزاح. 6- تکبّر. 7- استهزاء. 8- غدر (حیله و مکر). 9- ضیم (ستم). 10- طلب نفایسى که از عزّت موجب مناقشه و محاسده شود و شوق به انتقام غایت این اسباب بود.
  9. 1-عجب از اسباب غضب است. 1. معنای عجب - خودپسندی درونی است. درجات عجب‏ - بغض خدا: قَالَ أَمِیرُ الْمُومِنِینَ (ع): رضا العبد عن نفسه مقرون بسخط ربه‏ غررالحکم، ص 308. 6. آثار عجب‏ بهترین فرصت برای شیطان: ایمنی از مکر خدا: فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ‏ اعراف/ 99.- .
  10. 10 مورد - درمان عجب که  اسباب غضب است‏1. کار کثیر خود را کم بداند: 2 کار نیک خود را فراموش کند: 3 گناه خود را بزرگ شمارد: 4 همیشه گناه خود را مدّ نظر داشته باشد. 1 همیشه خود را مقصّر بداند: 2 خود را جزء بدان محسوب کند. 3 خود را بشناسد: 4 عیوب خود را بشناسد: 5 تفضّلات و نعم خدا را فراموش نکند: 6 توجه به اینکه از کجا معلوم که عاقبت به خیر شوم: 7 عمل نیک آنها را زیاد بشمارد: 8 آنها را مخلص‏تر از خود بداند: 9 راضی به رضای خدا باشد: 10 تکیه به هیچ یک از اعمالش نکند و بلد آن از بین برود:
  11. باز 10مورد - درمان عجب که  اسباب غضب است  ارزش مادی عمل را در نظر گیرد: 12 توجه به پیشتازان: 13 توجه به سرنوشت کسانی که «أنا» گفتند: فرعون‏ها، ... بنی صدرها . 14 توجه به گذشته خود: 15 توجه به عظمت خداوند و پستی خود، و اینکه در هستی از پر کاه کمتر است. 16 فکر در ضعف‏های خود: 17 فکر در زوال نعمت‏ها: 18 فکر در تاریخ: 19 فکر در مسؤولیتهایی که داشته و عمل نکرده: 20 شک: از کجا کار من عبادت باشد. از کجا قبول شده باشد. از کجا حبط نشده باشد. از کجا وظیفه من همین بوده باشد. از کجا تا پایان عمرم در راه حق باشم.
  12. باز 6 مورد - درمان عجب که  اسباب غضب است 21 نگاهی با اولیاء خدا: من کجا و علی (علیه السلام ).من کجا و امام حسین (علیه السلام ).22 یادی از گناهان و غفلت‏ها و ضعف‏ها. 23 ارزش گذاری عمل: مثلا 50 سال نماز در دنیا قیمت یک خانه صد متری نیست، سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الارْضِ‏ حدید/ 21.24 سرمایه اصلی که از تو نیست: چرا عجب مگر در نمازی که خواندی، توفیق ایمانش، توفیق بیدار شدنش، توفیق پاشدن، آبی که وضو گرفتی، حافظه‏ای که نمازت را یاد داشتی و ...25 نسبت عبادات، با ایام غفلت: در شبانه روز چند دقیقه توجه به خدا داشتی و نسبت آن دقائق با دقائقی که از خداوند غافل بودی چقدر است. چقدر پول داری و نسبت آن به مقداری که ندادی.چه حرفی زدی و نسبت آن با حرفهای خوبی که باید می‏گفتی و نگفتی.26 توجه به نیازها: اگر امروز ادرار تو دفع نشود. اگر حافظه‏ات گرفته شود.
  13. مورد  27- انتقاد کردن از خود درمان عجب که  اسباب غضب است امام رضا (علیه السلام ): عابدی چهل سال عبادت کرد و قبول نشد. از خود انتقاد کرد که تقصیر از تو است. خداوند وحی کرد، این انتقاد از خودت از چهل سال عبادت تو بهتر است. درمان عجب که اسباب غضب
  14. 2-  افتخاری که سبب عجب و اسباب غضب شود! 2- افتخار به مال و فرزند و تجارت‏ ابزار افتخار کردن گاهى مال است. «الَّذِى جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ» (همزه/ 2) گاهى فرزند است. «وَبَنِینَ شُهُودًا» (مدثر/ 13) 3- عبرت از مردگان بهتر از افتخار به آنان است‏..
  15. 3- مراء.جدال : که سبب عجب و اسباب غضب شود! «فَتُمارُونَهُ» از «مراء» به معناى جدال همراه با شک و تردید.. 269. جدال و انواع آن‏ «جدل‏» در لغت به معناى تاباندن طناب است و در اصطلاح به گفتگوهایى که طرفین مى‏خواهند یکدیگر را در پیچ و تاب‏هاى بحث شکست دهند، گفته مى‏شود.جدال دو نوع است: الف) جدال نیکو که سیره‏ى انبیاست و نوعى گفتگو و تلاش براى ارشاد مردم است. چنانکه‏ کفّار به حضرت نوح مى‏گفتند: تو براى ارشاد ما بسیار جدل و تلاش مى‏کنى. «یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا» ب) جدال باطل که به منظور محو یا کم رنگ کردن حقّ، انواع طرح‏هاى انحرافى و باطل را به میان مى‏آورد. «و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحقّ»  در مسایل علمى و عقیدتى باید از جدل پرهیز کرد مگر با روش نیکو؛ «و لا تجادلوا اهل الکتاب الّا بالّتى هى احسن»  «جادلهم بالتى هى احسن»
  16. 4- لجاج. اسباب غضب! لجّ: لجاج آنست که شخص در فعل منهىّ عنه اصرار ورزد بَلْ‏ لَجُّوا فِی عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ ملک: 21. بلکه در طغیان و نفرت اصرار ورزیدند لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ‏ مؤمنون: 75 در طغیانشان اصرار میورزیدند و سرگردان مى‏ماندند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله ) فرمودند که از لجاج‏ بپرهیزید که انگیزه آن، نادانى و حاصل آن، پشیمانى است.
  17. 5- مزاح. اسباب غضب! مازَحَ‏- مِزَاحاً و مُمَازَحَةً [مزح‏] هُ: با او شوخى کرد. 1- انسان دلقک معرفى نشود. حدیث داریم: به شکلى شوخى نکنید که مردم بر علیه شما جرات پیدا کنند و مسخره کنند.
  18. 6- تکبّر. اسباب غضب! 5. فرق تکبر وعجب . عجب بزرگ شمردن خود است یا با حساب یا بیخود و مغرور به کمال واقعی باشد یا کمال خیالی و بزرگوار دانستن خود کافی است. در معنای عجب اگر این بزرگی را بر دیگری نیز می فروشد کبر است و اگر فقط پیش خود خود را بزرگ می دید عجب است پس پس فرق میان کبر و عجب معلوم شد. در کبر احتیاج به 2 نفر است به خلاف عجب. عجب وقتی است که کمال یا نعمت را منسوب به خود بداند،
  19. 7- استهزاء. اسباب غضب! استهزاء- 1. ریشه ها و عوامل استهزاء -1. خود برتر بینی:- 1. از جهت مالی‏ - وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الَّذِی جَمَعَ مالا وَ عَدَّدَهُ‏ همزه/ 2- 1.- مسخره بخاطر فقر: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: من استذل مؤمنا أو حقره لفقره أو قلة ذات یده شهره الله یوم القیامة ثم یفضحه‏ عیون‏أخبارالرضا، ج 2، ص 33.- 2 از جهت علمی: فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِونَ‏ غافر/ 83.- 3 از جهت قدرت:- قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّة فصلت/ 15.-4. از جهت اجتماعی ؛‏ کیفر مسخره کردن..‏
  20. گرفتار شدن مسخره کننده - شخصى بود که در گفتن «ولاالضالین‏» وسواس داشت و در نماز بعد از «غیر المغضوب علیهم‏» مى‏گفت: ولاالض، ولاالض، ولاالض شخص دیگرى که پشت سرش بود او را مسخره کرده مى‏گفت: مرض، مرض، مرض. دیرى نگذشت که مسخره کننده به همین بلا مبتلا شد و در همین کلمه در نماز دچار وسواس شد.
  21. 8- غدر (حیله و مکر). اسباب غضب! - کسى که حیله و کلک بزند، مسلمان نیست‏ - «مَنْ غَشَّ النَّاسَ فَلَیْسَ بِمُسْلِم» (وسائل الشیعه/ ج 16/ ص 337) کسى که حیله بزند، کسى که به یک مسلمان کلک بزند، مسلمان نیست.- اگر ایمان واقعى نباشد دروغ، حیله، کلاهبردارى توجیه مى‏شود امام مى‏گوید: «مؤمن کالجبل الراسخ» بعد مى‏گوید: کوه ریزش مى‏کند اما مؤمن ریزشى در ایمانش ندارد. مؤمن مثل‏کوه است. درختى که ریشه داشته باشد، بیرون نمى‏آید. اما اگر چیزى را روى خاک نشاندند، ریشه که نداشته باشد، یک باد آن را مى‏برد. چرا از پرستش خدا به سراغ گوساله رفتند؟ چون ایمانشان واقعى نبود. ایمانت ریشه دارد یا خیر. به چه مبلغ پول حاضر مى‏شوى ایمانت را بفروشى؟
  22. 9- ضیم (ستم). اسباب غضب! «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» خدایا! ما به خود ستم‏ کردیم و اگر تو ما را نیامرزى و مورد رحمت قرار ندهى، حتماً از زیانکاران خواهیم بود. و (بخاطر بیاورید) زمانى که موسى به قوم خود گفت: اى قوم من! شما با (به پرستش) گرفتن گوساله، به خود ستم‏ کردید.
  23. 10- طلب نفایسى که از عزّت موجب مناقشه و محاسده شود و شوق به انتقام غایت این اسباب بود.که اسباب غضب است! مى‏گویند: یا على، چرا اول او را نکشتى؟ فرمود: اگر اول او را مى‏کشتم، عقده بود. انتقام‏ بود. غضب بود. خودم بودم و خدا نبود. ولذا خیلى وقت‏ها انسان که مى‏خواهد حکم خدا را اجرا کند، در اجرایش مى‏بیند خودش هم مطرح است گذشت.
  24. حدود سى رقم گذشت داریم. گذشت از جان، گذشت از مال، گذشت از عنوان، گذشت از فرزند، گذشت از همسر، گذشت از آبرو، گذشت از خواب، از رفاه، از شهوت، گذشت از وطن، از ثروت، گذشت از حمد و ثنا، گذشت از فامیل، گذشت از انتقام‏، گذشت از شکم، گذشت از سرزنش، گذشت از شکنجه و اذیت، گذشت از دوست، گذشت از دشمن، گذشت از تهمت، گذشت از هیجان‏ها، گذشت از افتخار، گذشت از فتنه‏ها و تفرقه‏ها، اینها را همه . گذشت از نفس‏، گذشت از بلند پروازى و ... تمام اینها هم آیه و حدیث دارد. امیرالمؤمنین از همه چیز گذشت. خودتان مى‏دانید. من فقط اشاره مى‏کنم.
  25. أعراض از این مرض غضب 7 است.- ولواحق (ملحقات) غضب که أعراض این مرض بود هفت صنف باشد:1-ندامت. 2- توقع مجازات عاجل (سریع) و آجل (مؤخّر). 3- مشقّت دوستان. 4- استهزاى اراذل. 5- شماتت اعداء. 6- تغییر مزاج. 7- تألم ابدآن (ناراحتى بدن)
  26. أعراض از این مرض غضب :1-ندامت. 4. اسباب ندامت‏1. دوری از رهبران الهی‏2. مصرف نکردن مال برای خدا 3. افراط وتندروی‏ افراد تند رو و افراطى‏ فهرست غرر، ماده (ندم) 4. عدم کسب علم در عین قدرت‏ آنهاکه توانائى تحصیل علم داشتند و به دنبالش نرفتند. نهج الفصاحه، جمله 305 - 5. عالمی که به علم خود عمل نکرده است‏ : علمائى که مریدان با عمل آنهابه بهشت ولى خود به خاطر نداشتن عمل به جهنم. نهج الفصاحة، جمله 305 - 6. دم از عدالت زدن‏ آنها که دم از عدل مى‏زدند و به آن عمل نمى‏کردند. قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام : إِنَّ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلا ثُمَّ عَمِلَ بِغَیْرِهِ‏ کافى، ج 2، ص 299. - 7. بیهوده گذراندن عمر آنها که جلسات خود را به حرفهاى بیهوده گذراندند. در دعا: قَالَ الرِّضَا ع: أَعُوذُ بِکَ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِی تُورِثُ النَّدَمَ‏ تهذیب‏الاحکام، ج 3، ص 95. - 8. دوست نااهل‏ یا وَیْلَتى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلا فرقان/ 28. - 9. حرص برای ریاست دنیا - 10. حق الناس‏ آدم کشى و رها کردن بستگن و نداشتن وصیت و بى اعتنائى به حقوق مردم و نپرداختن زکات و... وسیله حسرت است - 11. تکذیب آیات الهی‏ تکذیب کنندگان آیات الهى: قالُوا یا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِیها انعام/ 31.
  27. أعراض از این مرض غضب :2- توقع مجازات عاجل (سریع) و آجل (مؤخّر). چون قصّه هاروت و ماروت که این دو از ملائکه بودند و از آنها گناه سرزد، و الّا خداوند آنها را مجازات نمیکرد چون آنها را مخیّر کرد میان عذاب دنیا و آخرت و آنها عذاب دنیاى عاجل را انتخاب کردند پس قرار داد آنها را در بابل، که از سر آویزان شده‏اند در چاهى تا روز قیامت و آنها مردم را جادو یاد میدادند و بجادوگرى آنها را دعوت میکردند و کسى آنها را نمیبیند مگر کسى که برود براى اینکه جادو یاد بگیرد. ..فبقصة هاروت و ماروت فإنهما ملکان و قد وجد منهما الذنب و إلا لما عاقبهما الله تعالى حیث خیرهما بین عذاب الدنیا و الآخرة فاختارا عذاب الدنیا عاجلا فجعلهما ببابل منکوسین فی بئر إلى یوم القیامة و هما یعلمان الناس السحر و یدعوان إلیه و لا یراهما أحد إلا من ذهب إلى ذلک لیعلم السحر. الألفین، ص: 328
  28. أعراض از این مرض غضب : 3- مشقّت دوستان. روایت شده از حضرت صادق (علیه السّلام) که فرمود سزاوار است که مؤمن داراى هشت خصلت باشد 1با وقار باشد هنگام جنبانیدن بلاها 2و جنگها مردم را صبر و شکیبائى داشته باشد 3هنگام بلا شکرکننده باشد 4در فراخى زندگانى و رخاء قانع باشد بآنچه خدا روزى او فرموده 5ستم نکند بر دشمنان 6تحمّل کند مشقّت‏ دوستان‏ را پیوسته 7بدنش در رنج و تعب باشد 8مردم از او در راحت باشند
  29. أعراض از این مرض غضب :4- استهزاى اراذل. هیچ قدرت مادى از پیغمبر حمایت نمى‏کرد. با این حال پیغمبر اکرم با همان تجهیزات معنوى که خداوند به او عنایت فرموده بود قیام کرد و از غوغا و شورش و استهزاى‏ مردم بیم نکرد و به انجام مأموریتى که خداوند به عهده‏اش گذاشته بود پرداخت. اخلاق و رفتار و گفتار پیغمبر و مخصوصا آیات کریمه قرآن که بر مردم مى‏خواند به قدرى مؤثر و جالب بود و افراد را مطیع و منقاد مى‏ساخت‏.
  30. صبر در شماتت اعداء 5- شماتت اعداء. ما أصیب من صبر. مصیبت زده نشده کسى که صبر کند یعنى در حقیقت مصیبتى باو نرسیده زیرا که از عهده مفاسد مصیبتها مثل شماتت اعداء و تعب و زحمت و سبکى و خفّت جزع و قلق و اضطراب فارغ باشد و بازاى اصل آن مصیبت و صبر بر آن چندان اجر و ثواب تحصیل کند که با وجود آن مصیبت او مصیبت نباشد بلکه رحمتى عظیم شمرده شود. شرح‏غررالحکم(خوانسارى)
  31. تغییر مزاج منفی به مزاج مثبت-  6- تغییر مزاج. اوّل- تغییر صورت چیزى بدون تغییر ذات آن مثل: غیّرت دارى: در وقتى که بنایى غیر از آنچه که بود در آن ساختم.دوّم- تغییر در معنى تبدیل به غیر آن، مثل عبارت:برداشت‏هاى غلط، مثلًا تفسیرهاى به رأى‏ها و برداشت‏هاى غلط باعث مى‏شود که هر کسى برداشتى را مى‏پسندد و آن برداشتى که با مزاج‏ او جور در بیاید، استنابط نابجا، مزج‏.. مقا- مزج: أصل صحیح یدلّ على خلط الشی‏ء بغیره، المَزَّاج‏- «رجُلٌ‏ مَزَّاجٌ‏»: مرد دو رنگ و دروغگو.
  32. شفای درد های بدن - 7- تألم ابدآن (ناراحتى بدن) ناراحتی بدن دوگونه است یک وقت این ناراحتی دردلش است ؛ اسلام اجازه نمى‏دهد که انسان حتى ناراحتى‏ هایش را به کسى بگوید. «الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِى وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِى قَلْبِهِ» (نهج‏البلاغه، حکمت 333) نشانه‏ى مؤمن‏ این است که ناراحتیش در دل باشد و به کسى نگوید. سفره‏ى دلش را پهلوى کسى باز نکند. اما یک وقت در ناراحتی امراض بدن وغیره است  اگر ناراحتی فقط برای امراض جسمی است انسان ضمن اینکه به پژشک مراجعه می کند شفا از خداوند بخواهد و به قرآن تمسک کند.
  33. که قرآن، شفاى‏ دردهاى‏ فکرى، اخلاقى، اجتماعى، سیاسى، خانوادگى و اقتصادى ماست.کتابى که سراسر شفاى‏ دردهاى‏ روحى، اجتماعى، خانوادگى، سیاسى و اقتصادى است.سوره حمد- همانند خود قرآن‏- مایه شفا است. هم شفاى‏ دردهاى‏ جسمانى و هم شفاى بیمارى‏هاى روحى.سوره حمد، همانند کلّ قرآن، مایه شفاست، شفاى‏ دردهاى‏ جسمانى و بیمارى‏هاى روحى. به اصل بحث برمی گردیم.   
  34. «غضب نوعى از دیوانگى است : و امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «الْحِدَّةُ نَوعٌ مِنَ الجُنُونِ لانَّ صاحِبَه یَنْدُم فِانْ لَمْ یَنْدُم فَجُنُونه مُسْتَحْکمٌ»: «غضب نوعى از دیوانگى است زیرا صاحب آن پشیمان مى‏شود (یعنى حالتى غیرعادى داشته و پس از مدتى عادى مى‏شود) و اگر پشیمان نشد،
  35. نوعى از دیوانگى عمیق - پس دیوانگى غضب ریشه‏دار و عمیق است» (یعنى اگر از عمل و حالت خود پشیمان نشد، هنوز به حالت طبیعى بازنگشته و دیوانگى او عمیق است).
  36. خداوند ما را به این جنون مبتلا نگرداند و اگر خداى ناکرده دچار شدیم، سریعاً به هوش آئیم و خود او ما را در آن حال حفظ کند که دیوانه خود قادر بر کنترل خود نیست.
  37. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 56
  38. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۲
اسفند

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

31- 34- برنامه روزانه

«و اما النهار فحلماء علم اء، ابرار اتقیا» ترجمه: و امّا (پرهیزگاران) در روز دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى با تقوا هستند.شرح: در این فراز حضرت به برنامه روزانه آنها اشاره مى‏فرمایند که بردبار و دانشمند و نیکوکار و خداترس هستند، نه این که فقط در روز این صفات را دارند، بلکه روز جلوه‏گاه این صفات است. معمولا آثار و حالات انسان در اجتماع براى مردم ظاهر مى‏شود؛ بازتاب آن اعمال شبانه، این صفات روزانه است، تا در اقیانوس جامعه شناور و شناگر نشوند، حالات روانى آنها شناخته نمى‏شود.

  1. 32- علماء سخن از علم ، علماء سخن از علم ،- حضرت دومین وصف روزانه پرهیزگاران که در مواجهه با مردم به مرحله بروز مى‏رسد، علم  معرفى مى‏کند، سخن از علم ، و نوشتن درباره آن وقت بسیار و اوراق بیشمار مى‏طلبد که تفصیل بیش از حدّ زیبنده این نوشتار نیست، ولذا به قدرى که موردنظر است، مى‏نگاریم
  2. علماء را اعم از علم  نظرى و عملى- مرحوم خوئى در شرح نهج‏البلاغه خود گوید: «علم » از جنود عقل است که مقابل آن جهل است. مراد از علم  چیست؟ مرحوم ابن میثم بحرانى علم  را علم  نظرى مثل شناخت صانع و صفات او گرفته، که بنابر نسخه وى بسى نیکو است، زیرا نسخه وى به جاى «حلماء» حکماء داشت و حکمت را علم  عملى و حکیم را دارنده کمال قوه نظرى و عملى نمود، و اگر نسخه را (حلماء علم اء) بگیریم و مثل مرحوم خوئى حلم  را حد وسط مهانة و افراط در غضب بدانیم، بهتر است؛ علماء را اعم از علم  نظرى و عملى بگیریم، چنانکه مى‏توان از شرح خوئى نیز استفاده کرد، علم  نظرى را که مثال زدیم و علم  عملى هم مثل معرفت تکالیف و احکام عملیه شرعیة.
  3. خلیفة الله بودن رابطه مستقیم با دانش دارد -،  در فضیلت علم  همین بس که مقام جدّ ما آدم (علیه السلام) و خلیفة الهى او بواسطه‏ علم  او بود، خواه علم  به حقائق و اسرار هستى باشد و خواه علم  به اسماء و صفات الهى، علم  اسماء که در آیه قرآن آمده: (علم  آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها) هر کدام باشد، دانش است و موجب شده آدم (علیه السلام) مسجود ملائکه شود، از آیات 30 به بعد سوره بقره که در مورد آفرینش آدم (علیه السلام) است، استفاده مى‏شود که: خلیفة الله بودن او رابطه مستقیم با دانش او دارد، هر چه دانش بیشتر این مقام بلندتر است.
  4. مدال افتخار آدم (علیه السلام) -باید تصریح کرد و گفت بنازم به آئین حیاتبخش اسلام که از محیط جهل و نادانى برخاست، و مدال افتخار آدم (علیه السلام) را علم  و آگاهى او قرار داد. اگر قرآن را با تورات (تحریف شده) و نظر هر یک را راجع به دانش بررسى کنیم، خواهیم دید، اسلام علم  را در چه جایگاهى قرار داده و تورات در چه جایگاهى.
  5. کتاب مورد احترام یهودیت ومسیحیت - گفته شده تورات به بیش از 1000 زبان منتشر شده، و مورد احترام یهودیت و مسیحیت است، وقتى به فصل دوم و سوم سفر تکوین (پیدایش) مى‏رسیم، مى‏گویند: آدم را به خاطر این از بهشت راندند که از درخت علم  و معرفت خورد، و چشمش باز شد، و دید عریان است و پشت درخت پنهان شد، خدا پرسید کجائى؟ گفت پشت درخت، گفت چرا آنجا رفته‏اى؟ گفت برهنه‏ام، گفت از کجا فهمیدى زشت است، معلوم مى‏شود از آن درخت خورده‏اى و عقل به کله‏ات آمده، سپس دستور داد، بیرونش کنید، که بهشت جاى عاقلان نیست، البته این بیانى که کردیم بیان عامیانه به زبان خودمان بود، و حال ترجمه بعضى از مطالب فصل دوم و سوم سفر تکوین را بیان مى‏کنیم:
  6. کتاب مورد احترام آنها-  در فصل دوم آمده است: «پس خداوند خدا آدم را از خاک زمین صورت داد، و نسیم حیات را بر دماغش دمید، و آدم جان زنده شد؛ و خداوند خدا هر درخت خوش‏نما و به خوردن نیکو، از زمین رویانید، و هم درخت «حیات» در وسط باغ و درخت «داشتن نیک و بد» را ... و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت که از تمامى درختان باغ مختارى که بخورى، اما از درخت «دانستن نیک و بد» مخور، چه در روز خوردنت از آن مستوجب مرگ مى‏شوى ...»
  7. درتورات «و خداوند خدا آدم را آواز کرده و در فصل سوم چنین آمده است: «و آواز خداوند را شنیدند که به هنگام نسیم روز در باغ مى‏خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند. «و خداوند خدا آدم را آواز کرده وى را گفت که کجائى؟! او دیگر جواب گفت که آواز تو را در باغ شنیدم و ترسیدم، زیرا که برهنه‏ام، به جهت آن پنهان شدم.
  8. افسانه در تورات - «و خدا به او گفت که: تو را که گفت که برهنه‏اى؟ آیا از درختى که تو را امر کردم، نخورى و خوردى؟! و آدم گفت: زنى که از براى بودن با من دادى، او از آن درخت به من داد که خوردم؛ و خداوند خدا گفت که: اینک آدم نظر به دانستن نیک و بد چون یکى از ما شده، پس حال مبادا که دست خود را دراز کرده هم از درخت حیات بگیرد، و خورده دائماً زنده ماند. پس از آن سبب خداوند خدا او را باغ عدن راند تا آنکه در زمینى که از آن گرفته شده بود فلاحت نماید».
  9. تورات - گناه بزرگ آدم علم ودانش- همانطور که مشاهده فرمودید، این «افسانه زننده» که در تورات کنونى به عنوان یک واقعیت تاریخى آمده است، علت اصلى اخراج آدم (علیه السلام) از بهشت و گناه بزرگ او را توجه به علم  و دانش و دانستن نیک و بد مى‏داند. و چنانچه آدم (علیه السلام) دست به شجره «نیک و بد» دراز نمى‏کرد، و تا ابد در جهل باقى مى‏ماند، تا آنجا که حتى نداند برهنه بودن زشت و ناپسند است، براى همیشه در بهشت باقى مى‏ماند.
  10. تورات-تجارت پر سود آدم -  به این ترتیب مسلماً آدم نباید از کار خود پشیمان شده باشد، زیرا از دست دادن بهشتى که شرط بقاى در آن ندانستن نیک و بد است، در برابر به دست آوردن علم و دانش تجارب پرسودى محسوب مى‏گردد، چرا آدم (علیه السلام) از این تجارب نگران و پشیمان باشد؟!
  11. افسانه تورات درست در مقابل قرآن - بنابراین افسانه، تورات درست در نقطه مقابل قرآن که ارزش مقام انسان و سرّ آفرینش او را در «علم  الاسماء» معرفى کره قرار دارد.
  12. نسبت دروغ به خداوند - از این گذشته در افسانه مزبور مطالب زننده عجیبى درباره خداوند و یا مخلوقات او دیده مى‏شود که هر یک از دیگرى حیرت‏انگیزتر است، و آن عبارت است از: نسبت دروغ به خداوند (چنانکه در جمله شماره 17 فصل دوم مى‏گوید: «خداوند گفت از آن درخت نخورید که مى‏میرید، در حالى که نمى‏مردند بلکه دانا مى‏شدند).
  13. نسبت بخل به خداوند (چنانکه در جمله 22 فصل سوم مى‏گوید که خدا نمى‏خواست آدم و حوّا از درخت علم  و حیات بخورند و دانا شوند و زندگى جاویدان پیدا کنند).
  14. نسبت حسد به خداوند (چنانکه از همان جمله استفاده مى‏شود که خداوند بر این علم  و دانشى که براى آدم پیدا شده بود رشک برد).
  15. نسبت جسم به خداوند (چنانکه از جمله 8 فصل سوم استفاده مى‏شود که خداوند به هنگام صبح در خیابانهاى بهشت مى‏خرامید).خدا صدا زد آدم کجایی- خداوند از حوادثى که در نزدیکى او مى‏گذرد بى‏خبر است (چنانکه در جمله 9 مى‏گوید صدا زد آدم کجائى، و آنها در لابلاى درختان خود را از چشم خداوند پنهان کرده بودند).
  16. مطلبى که ذکر آن خالى از لطف نیست، این است که مراد از «شجره منهیه» (درختى که حضرت آدم (علیه السلام) از آن نهى شده بود) چیست؟ صاحب تفسیر «اطیب البیان» در ذیل این آیات گوید: «بعضى گفتند حنطه (گندم) و بعضى عنب (انگور) و بعضى زیتون، و بعضى کافور و بعضى شجره علم  خیر و شر و بعضى شجره خلد دانسته‏اند، و قائل به شجره علم خیر و شر، کلبى است و او از تورات رائج اخذ نموده، و قصه‏
  17. تورات به جهاتى محرّف است و قائل به شجره خلد ابن جذعان است، و این نیز قول باطلى است، براى اینکه اولا مأخوذ از قول شیطان است که گفت: (هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏) و ثانیاً اگر شجره خلد بود، باید آدم و حوّا در بهشت جاودان باشند نه اینکه خارج شوند؛ و اخبار در این باره مختلف است و در بعضى اخبار دارد که همه اینها حق است زیرا درخت بهشتى شامل همه انواع خوراکیها هست، و آنچه به نظر اقرب است، این که شجره از چیزهائى بوده که خوردن آن با ماندن در بهشت مناسبتى نداشته، و بعید نیست که همان حنطه (گندم) بوده است».
  18. طلب علم بر زن و مرد واجب -نکاتى در مورد علم  و جهل‏ - با توجه به خطاهاى‏ «اعلموا» در قرآن درمى‏یابیم که قرآن با این خطاب، مسائل مربوط به عقائد و اعمال و برنامه زندگى را متذکر شده است؛ علاوه بر این طلب علم  را در هر حال بر زن و مرد مسلمان واجب کرده است؛ در کلمات پیامبر (صلى الله علیه وآله) است‏ «طَلَبُ العلم  فَریضَةٌ عَلى کُل مُسْلم وَ مُسْلمة»[1] در کلمات امام صادق (علیه السلام)، نیز آمده‏ «طلَبُ العلم  فِریضة على کل حال».)
  19. شرافت علم و دانش - براى آگاهى از توجه اسلام به علم  و ارج نهادن به آن، کافى است به این حدیث بنگریم که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمود: «اغدُ عالماً او مُتَعلم ا او مستمِعاً او مُحِبّا و لا تکن الخامس»: «یا دانشمند باش یا دانشجو یا شنوا از دانشمندان و یا دوستدار آنان، و هرگز نفر پنجمى نباش که هلاک خواهى شد!» «علم  و دانش آنقدر شرافت دارد..
  20. نسبت علم خوشنودی و نسبت جهل برائت - که هر کس آن را دارا نیست، ادعا مى‏کند عالم است، و اگر نسبت علم  به او داده شود، خشنود مى‏شود و اگر نسبت جهل به او داده شود، از آن تبرّى و برائت مى‏جوید،»«کَفَى بِالعلم  شَرَفاً ان یَدَّعیه مَن لا یُحسِنُه و یَفرَح اذا نُسِبَ الیه و کَفى بِالجَهْلِ ذَمّاً انْ یَبْرأ مَن هو فیه».چقدر فرق است بین آنچه از تورات کنونى نقل کردیم که طبق آن خداوند نمى‏خواست حضرت آدم (علیه السلام) عالم شود و بین قول امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «لَوَدَدتُ انَّ الصحابى ضُرِبَتْ رُؤُسهم باسیاط حتّى یتفَقّهوا»: «من دوست دارم با تازیانه بر سر اصحابم زده شود تا عالم و فقیه شوند. یعنى حاضرم یارانم را با تازیانه بدنبال علم ودانش بفرستم!
  21. علم مایه حیات اسلام - و نیز چقدر فاصله است بین آنچه تورات کنونى و تحریف شده دارد، با قول مؤسس اسلام و نبىّ گرامى (صلى الله علیه وآله) که فرمود: «العلم  حَیاةُ الاسلامِ وَ عِمادُ الایمان»: «علم  مایه حیات اسلام و ستون ایمان است!» اسلام و ایمان بدون علم ، مرده‏اى بیش نیست، زیرا اسلام بدون علم  را هر لحظه که دشمن اراده کند، مى‏تواند از دست چنین شخصى بگیرد، زیرا تنها اسلحه‏اى که مى‏تواند این گوهر گرانبها یعنى اسلام را حفظ کند، علم  است و او از ابتدا خلع سلاح شده، و لذا گرفتن اسلام و ایمان او بسیار راحت است، چنان که گرفتن یک جواهر از درون مشت یک مرده چنین است! در اینجا به نکاتى در مورد علم  و جهل به طور اختصار توجه مى‏کنیم:
  22. خداوند نخستین معلم  است، در قرآن به آیاتى برمى‏خوریم که خداوند خود را به عنوان معلم  معرفى کرده گاه به آدم (علیه السلام) علم  اسماء مى‏آموزد (وَ علم  آدَمَ‏ الْأَسْماءَ کُلَّها) و گاه به نوع انسان آنچه را نمى‏داند از طریق تکوین و تشریع مى‏آموزد علم  الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعلم گاه قلم بدست او داده و نوشتن مى‏آموزد الَّذِی علم  بِالْقَلَمِ گاه یک حرف و دو حرف بر زبانش مى‏نهند و شیوه سخن گفتن به او تعلیم مى‏دهد الرَّحْمنُ- علم  الْقرآن- خَلَقَ الْإِنْسانَ- علمهُ الْبَیانَ‏ امتیاز انسان بر سائر موجودات به وسیله علم  است،
  23. آدم ملائکه را آگاه کرد - در قرآن چنین مى‏خوانیم:قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعلم  غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعلم  ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ‏: «فرمود، اى آدم، آنها را از اسامى و اسرار موجودات آگاه کن، و هنگامى که آدم (علیه السلام) آنها را آگاه ساخت، فرمود، نگفتم من غیب آسمانها و زمین را مى‏دانم، و نیز آنچه را شما (فرشتگان) آشکار مى‏کنید، یا پنهان مى‏داشتید».
  24. علم و دانش علت مسجود آدم - این سخن پس از این بود که جنبه فساد انسان را در نظر گرفته بودند، ولى پس از این که آگاهى و دانش او را درک کردند، در برابر امر خداوند مبنى بر سجده بر آدم (علیه السلام) خاضع شده و سر تسلیم فرود آوردند، و علتى بر مسجود بودن آدم (علیه السلام) نبود مگر علم  و دانش او که موجب امتیاز او شد و انسانها هم به نسبت علم  خود بر دیگرى برترى دارند،
  25. قیمت آدمی به علم است - پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: اکْثَرَ النّاسِ قیمةً اکْثَرُهُم علماً وَ اقَلُّ النّاس قیمَةً اقَلَّهُم علما «آن کس که علمش از همه افزونتر باشد، قیمتش از همه بیشتر است، و آن کسى که علم ش از همه کمتر باشد، قیمتش کمتر». و وقتى مسجود ملائکه شد مسلماً بر سائر موجوداتى که این آگاهى را ندارند، تفوّق و برترى دارد. درجات قرب به خدا متناسب با درجات معرفت است:... یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعلم  دَرَجاتٍ‏: (اگر به دستورات الهى عمل کنید) «خداوند کسانى را که از میان شما ایمان آورده‏اند، و آنها که از علم  بهره دارند، به درجات عظیمى بالا مى‏برد.»
  26. درجات درجه بطرف پایین ؛ دراکات درکه بطرف پایین - در آغاز این آیه سخن از چند دستور اخلاقى درباره آداب مجلس است، و به دنبال آن درجات عالمان و مؤمنان را در پیشگاه‏ خداوند به عنوان نتیجه و پاداش کسانى که به این دستورات عمل کنند، ذکر مى‏کند.«درجات» جمع «درجه» به معنى پله‏هائى است که به طرف بالا مى‏رود، و در مقابل «درکات» جمع «درکه» به معنى پله‏هائى است که رو به پائین مى‏رود مانند پله‏هاى سرداب، تعبیر «درجات» به صورت «نکره» اشاره‏اى به عظمت ایندرجات و جمع بودن آن شاید اشاره‏اى به تفاوت میان عالمان در این درجات باشد.
  27. عدم تساوی علم وجهل-در تفسیر «المیزان» آمده که: از این آیه استفاده مى‏شود که مؤمنان دو گروهند: «مؤمنان عالم» و «مؤمنان غیرعالم» و مؤمنان عالم برترند، سپس به آیه‏ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعلمونَ وَ الَّذِینَ لا یَعلمونَ‏: «آیا کسانى که مى‏دانند با کسانى که نمى‏دانند یکسانند»، استناد کرده است.

در روایتى از امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى‏خوانیم: «انَّ الثّوابَ بِقَدْر العَقْل»:«پاداش هر کس به اندازه عقل (و دانش) او است». هر چه تعقل انسان عالمانه‏تر و آگاهانه‏تر باشد، ثواب عملش بیشتر است. انبیاء (علیهم السلام) خواهان علم  بیشترند.

  1. علم  هیچ توقفگاهى ندارد- درباره پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى‏خوانیم با اینکه او عقل کلّ بود ولى باز از طرف خداوند مورد خطاب قرار مى‏گیرد که از ما علم  بیشترى بخواه‏ «قُلْ رَبِّ زِدْنِی علم اً»: یعنى نسبت به علم  هیچ توقفگاهى براى هیچ کس و هیچ حالى نیست، باید تا آخرین لحظه به دنبال دانش رفت.
  2. شاگردی ییامبر برای کسب دانش بیشتر - در مورد حضرت موسى (علیه السلام) نیز مى‏خوانیم با این که شرح صدر پیدا کرده بود، رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی‏ و حکمت و دانش در سینه داشت‏ وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏ آتَیْناهُ حُکْماً وَ علماً: «هنگامى که او نیرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او بخشیدیم». باز مأمور مى‏شود در برابر استادى چون حضرت «خضر (علیه السلام)» زانو زند، و همچون شاگردى از او درس گیرد «موسى (علیه السلام) به آن مرد عالم الهى (خضر) گفت: آیا من از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده است، و مایه رشد و هدایت است به من بیاموزى؟(قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَى أَنْ تُعلمنِ مِمَّا علمتَ رُشْداً):
  3. علم وآگاهی شرط اصلی مدیریت _ امیرمؤمنان نیز مى‏فرماید: «العلم  میراث الانبیاء و المال میراث الفراعنه»: «علم  میراث پیامبران و مال میراث فرعونها است.» شرط اصلى مدیریت و رهبرى علم  و شناخت است. حضرت «یوسف (علیه السلام)» هنگامى که پیشنهاد مقام مهمى در حکومت مصر به او شد، وى گفت مرا به سرپرستى خزائن بگمارید، و دو دلیل براى این مدیریت ذکر کرد: امانتدارى و عالم و آگاه بودن‏ اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ‏: «مرا سرپرست خزائن این سرزمین قرار ده چرا که من امانتدار آگاهى هستم».
  4. رهبر و فرماندهى عالم - در داستان بنى‏اسرائیل نیز مى‏خوانیم هنگامى که آنان آمادگى خود را براى‏ پیکار با پادشاه ظالمى به نام جالوت اعلام کردند، و تقاضا نمودند، رهبر و فرماندهى براى آنان برگزیند تا با جالوت پیکار کنند، آن پیامبر طالوت را معرفى کرد، آنها اعتراض کردند که چگونه او بر ما فرماندهى‏کند، در حالى که ثروت زیادى ندارد، پیامبر آنها فهمید که آنها ملاک و شرایط فرماندهى را اشتباه گرفته‏اند،
  5. علم و قدرت و لایق فرماندهی- از این رو چنین فرمود: (قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعلم  وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ): «گفت: خداوند او را بر شما برگزیده، و علم و قدرت جسمى او را وسعت بخشیده و خداوند ملکش را به هر کس بخواهد (و لایق بداند) مى‏بخشد، و خداوند احسانش وسیع و (از شایستگیهاى افراد) آگاه است.»
  6. شرائط مدیریت علم و معرفت - از این آیه روشن شد که علم  و معرفت از اساسى‏ترین شرائط مدیریت است و «اشموئیل» پیامبر بنى‏اسرائیل وقتى «طالوت» را ملاقات نمود در حالى که روستازاده بود و در یکى از دهکده‏ها در ساحل رودخانه‏اى به صورت گمنام مى‏زیست، و چهارپایان پدر را به چرا مى‏برد، و کشاورزى مى‏کرد، قلب او را آگاه و جسم او را نیرومند یافت، او را به عنوان فرمانده و مدیر لشکر معرفى کرد؛ و توجهى به معیارهاى خون، ثروت و اسم و رسم و پدر و مادر و فامیل که مورد توجه سران بنى‏اسرائیل بود نکرد.
  7. حکومت دانشمندان بر زمامداران - در حدیث بسیار جالبى از امام صادق (علیه السلام) مى‏خوانیم: «المُلُوکُ حُکّامٌ عَلَى النّاسِ وَ العلماء حُکّامٌ عَلَى المُلوک»: «زمامداران بر مردم حکومت مى‏کنند، و دانشمندان بر زمامداران.» علم سرچشمه ایمان است.
  8. رابطه علم وایمان - در قرآن آیاتى مى‏بینیم که روشنگر رابطه علم  و ایمان و پیوند مستحکم این دو است، به عنوان نمونه به چند آیه اشاره مى‏کنیم: وَ لِیَعلم  الَّذِینَ أُوتُوا الْعلم  أَنَّهُ الْحَقُ‏ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ‏:

«هدف این است که آنها که داراى علمند بدانند این قرآن حقى است از سوى پروردگارت، و به آن ایمان بیاورند و دلهایشان در برابر آن خاضع گردد».

  1. رابطه بین علم  و ایمان - وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعلم  یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ‏: «راسخان در علم  گویند: ما به همه آیات الهى ایمان آورده‏ایم، همه از سوى پروردگار ما است، و تنها صاحبان عقل متذکّر مى‏شوند». از حوادث تاریخى که رابطه مستحکم بین علم  و ایمان را تأیید مى‏کند، داستان ساحران عصر فرعون است، که وقتى به خاطر آگاهى از فن سحر دریافتند، آنچه موسى (علیه السلام) نشان داد معجزه است، و علم به اعجاز پیدا کردند، ایمان آوردند و تهدیدهاى فرعون نیز مؤثر واقع نشد؛ و در جواب او گفتند: هرگز تو را بر «دلائل روشنى» که به سراغ ما آمده است مقدم نخواهیم داشت. فرعون سرانجام تهدید خود را عملى کرده و آنها را به شهادت رساند؛
  2. کافر جاهل ؛ شهید عالم شد- مفسّر بزرگ مرحوم طبرسى درباره آنها مى‏نویسد: «کانُوا اوَّل النّهارِ کُفّاراً سَحَرة و آخِرَ النَّهارِ شُهَداء بَرَرَة»: «در آغاز آن روز، کافر و ساحر بودند، اما در پایان همان روز شهیدانى در زمره نیکان».
  3. رابطه بین علم  و تقوی - علم  سرچشمه تقوى و خشیت است.إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعلم اء: «از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او خشیت دارند».«خشیت» به گفته راغب در مفردات: «خوف و ترسى است که آمیخته با تعظیم باشد و غالباً از علم  سرچشمه مى‏گیرد».
  4. علم مقدمه برای تقوای - در آیه دیگرى چنین مى‏خوانیم: کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ‏: «خداوند این‏گونه آیاتش را براى مردم تبیین مى‏کند تا پرهیزگارى پیشه کنند».این تعبیر به خوبى نشان مى‏دهد که تبیین آیات مقدمه‏اى براى آگاهى، و آگاهى وسیله‏اى براى تقوا است. مسلماً هر جا علم  است، الزاماً تقوا نیست، چرا که عالم بى‏عمل نیز پیدا مى‏شود؛ ولى بدون شک علم  مقدمه‏اى مؤثر براى تقوا محسوب مى‏گردد.
  5. علم بیشتر ترس شدید تر - امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى‏فرمایند: «اعْظَمُ النّاسِ علم اً اشَدُّهم خَوف؛ مِنْ اللّه»: «آن کسى که علمش از همه بیشتر است، خدا ترسیش از همه شدیدتر مى‏باشد».
  6. علم  سرچشمه زهد است. وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعلم  وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ‏: «آنها که از علم  و دانش بهره داشتند، گفتند: واى بر شما! پاداش الهى براى کسانى که ایمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند، بهتر است، اما جز صابران آن را دریافت نمى‏دارند».

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

  • حسین صفرزاده
۲۲
اسفند

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

31- 34- برنامه روزانه

  1. «و اما النهار فحلماء علماء، ابرار اتقیا» ترجمه: و امّا (پرهیزگاران) در روز دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى با تقوا هستند.شرح: در این فراز حضرت به برنامه روزانه آنها اشاره مى‏فرمایند که بردبار و دانشمند و نیکوکار و خداترس هستند، نه این که فقط در روز این صفات را دارند، بلکه روز جلوه‏گاه این صفات است. معمولا آثار و حالات انسان در اجتماع براى مردم ظاهر مى‏شود؛ بازتاب آن اعمال شبانه، این صفات روزانه است، تا در اقیانوس جامعه شناور و شناگر نشوند، حالات روانى آنها شناخته نمى‏شود.
  2. جاهل فریب دنیا خورد - این آیه که در اواخر سوره قصص در داستان قارون آمده، و بیانگر نصیحت علماى بنى‏اسرائیل به توده مردمى است که وقتى نمایش ثروت قارون، آن ثروتمند خودخواه را دیدند، آرزو کردند اى کاش به جاى او بودند، آن عالمان وقتى دنیاپرستى مردم را دیدند فریاد زدند، واى بر شما دنیاپرستانى که زرق و برق دنیا شما را گرفته است! مبادا فریب دنیا خورید؛ اگر ایمان و عمل صالح داشته باشید، پاداشهاى الهى در دو جهان از همه اینها بهتر و برتر است؛ و لازمه آن صبر و شکیبائى و عدم تسلیم در برابر زر و زور است.
  3. علم ثمره وآگاهی به دنیا وآخرت - جمله‏ «أُوتُوا الْعلم » (علم  به آنها داده شده بود)، نشان دهنده رابطه علم  با زهد و وراستگى است، اگر آگاهى نسبت به ناپایدارى دنیا و جاودانگى آخرت و حقارت سرمایه‏هاى مادى در برابر عظمت پاداش الهى باشد، هرگز فریب زرق و برق جهان مادى، چشم انسان را خیره نکرده، و هرگز آرزوى ثروت قارونى نمى‏کند.
  4. علم بیشتر ؛ زهد بیشتر - امام صادق (علیه السلام) فرمود: از جمله سخنانى که خداوند به موسى بن عمران (علیه السلام) فرمود، این بود: «انَّ عبادِىَ الصّالحینَ زهدوا فیها بِقَدر علمهِم بى»:«بندگان صالح من به اندازه علم شان به من، زهد در دنیا را پیشه کرده‏اند». یعنى مقدار علم  رابطه مستقیم با مقدار زهد دارد.
  5.  دانش پیشرفت و منفعت جامعه - علم سرچشمه پیشرفتهاى مادّى است .قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى‏ علم  عِنْدِی‏: قارون گفت: «این ثروت را بوسیله دانشى که نزد من است به دست آورده‏ام». این سخن قارون است، وقتى که آگاهان قوم موسى (علیه السلام) او را نصیحت کردند که ثروت را در راه منفعت جامعه بکار بند، و نصیب خویش را از دنیا فراموش منما، و همانگونه که خدا به تو نیکى کرده است تو نیز به بندگان خدا نیکى کن، و این ثروت را مایه فساد در زمین قرار مده. او (که دیگر نصیحت در او اثرى نداشت) ثروت خود را مستند به علم  خود مى‏دانست و جالب توجه این که خدا این ادعاى او را نفى نمى‏کند بلکه بلافاصله مى‏فرماید: أَ وَ لَمْ یَعلم  أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً: «آیا او نمى‏دانست خداوند اقوامى را پیش از او هلاک کرد که از او نیرومندتر و ثروتمندتر بودند».
  6. این تأئیدى ضمنى است که قارون علمى داشت که توانست ثروت عظیمى به آن وسیله جمع کند، (خواه علم  کیمیا بوده که بعضى مفسّران گفته‏اند، و یا آگاهى به اصول تجارت و فوت و فن کسب و کار): ولى این ادّعاى قارون مانع از آن نبود که ثروت خویش را در راههاى خیر اجتماعى به کار گیرد؛ زیرا این ثروت عظیم حتماً توسط همکارى یک جامعه به دست او رسیده بود، و به همین دلیل مدیون و مرهون جامعه و همکارى آنها بود.
  7. رابطه علم  مادّى و ثروت و پیشرفت مادى را نیز مى‏توان در ملل پیشرفته امروزى مشاهده کرد که چگونه در پرتو علم  و صنایع و پیشرفتهاى علمى به ثروت و تمدن عظیم مادى رسیده‏اند. البته در اینجا، کلام امام صادق (علیه السلام) بسیار قابل ملاحظه است که فرمودند: «لا غنى أَخصَبْ مِنَ العقل و لا فَقْرَ أحَط من الحُمْقْ»:«هیچ غنائى پربارتر از عقل نیست، و هیچ فقیرى بدتر از حماقت نیست.
  8. جهل مایه تعصب و لجاجت است». إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ‏: «به خاطر بیاورید هنگامى را که‏کافران در دلهاى خود تعصب و خشم جاهلیت پروراندند، در این هنگام خداوند سکینه و آرامش خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل فرمود (تا آرامش خویش را در مقابل آنها حفظ کنند».
  9. تعصب و خشم در دورن انسان - «حمیّة» از ماده‏ «حمى» (بر وزن حمد) چنانکه راغب در مفردات گوید: در اصل به معنى حرارتى است که از اشیائى همچون آتش و خورشید و نیروى درونى بدن تولید مى‏شود (حرارت درون ذاتى اشیاء) و به همین جهت به حالت تب «حمّى» (بر وزن کبرى) گویند و از آنجا که تعصب و خشم حرارت سوزانى در درون‏ انسان ایجاد مى‏کند، به این حالت «حمیت» گویند. در کتاب التحقیق فى کلمات القرآن الحکیم، نیز آمده که: «حمیت» به معنى شدت حرارت و علاقه و تعصب در دفاع از خود و تکبر و خود برتربینى است.
  10. تعصب جاهلیت - این آیه از آیاتى است که در جریان صلح حدیبیه نازل شده است، توضیح اینکه در سال ششم هجرت که پیامبر (صلى الله علیه وآله) به قصد عمره آماده زیارت خانه خدا شد، مشرکان مکه مانع ورود پیامبر (صلى الله علیه وآله) و مسلمانان به مکه شدند، و تعصب جاهلیت به آنان اجازه نداد که حتّى قوانین مسلّم خود را، دایر به آزادى زیارت خانه خدا براى همگان محترم شمارند، آنها با این عمل، هم احترام خانه خدا و هم سنتهاى خویش را زیر پاگذاردند.
  11. علم و عاقبت‏اندیشى‏- اضافه «حمیت» به «جاهلیت» از قبیل به اصطلاح اضافه «مسبب» به «سبب» است؛ زیرا همیشه تعصبها و لجاجتها و خشمهاى آتشین از جهل برمى‏خیزد، زیرا فرصت عاقبت‏اندیشى‏ را نداده و اجازه نمى‏دهد، که انسان فکر کند شاید اشتباه مى‏کند!
  12. اصل علم وخیر؛ جهل وشر - على (علیه السلام) مى‏فرمایند: «العلم  اصْلُ کلِّ خیر ... و الجهلُ اصلُ کُلّ شَرّه»: «علم  ریشه هر خیر، و جهل ریشه هر شرّى است».
  13. جهل عامل تقلید کورکورانه است. إِذْ قَالَ لِابِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ- قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ- قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلَال مُّبِین: «به خاطر بیاورید) هنگامى را که ابراهیم (علیه السلام) به پدرش (عمویش آزر) و قوم او گفت: این مجسمه‏هاى بى‏روحى را که شما پیوسته پرستش مى‏کنید، چیست؟ گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت مى‏کنند. گفت: مسلماً شما و پدرانتان در گمراهى آشکارى‏

بوده‏اید».

  1. دلیل منطقی نه؛  تقلید کور کورانه - «تمائیل» جمع «تمثال» به معنى موجود صورت دار است، و به مجسمه و عکسهاى نقاشى شده هر دو گفته مى‏شود. «عاکفون» از ماده «عکوف» به معنى توجه مستمر آمیخته به تعظیم است، و واژه «اعتکاف» براى عبادت مخصوصى که در مسجد انجام مى‏شود نیز از این ریشه مشتق شده است. آرى در حقیقت بت‏پرستان هیچ دلیل منطقى به جز تقلید کورکورانه از نیاکان خود نداشتند، و به همین دلیل ابراهیم (علیه السلام) آنها را در ضلال مبین و گمراهى آشکار مى‏شمرد.
  2. محاکمه جاهلانه - در ادامه همین آیات که بیانگر محاکمه تاریخى او در برابر بت‏پرستان بابل است، مى‏گوید: «آیا شما جز خدا موجوداتى را مى‏پرستید که نه کمترین سودى براى شما دارند، و نه زیانى مى‏رسانند» و بعد مى‏افزاید: أُفٍّ لَکُمْ وَ لِماتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏: «افّ بر شما و بر آنچه پرستش مى‏کنید، آیا اندیشه نمى‏کنید، و عقل و تعقل ندارید!» این نکات شمه‏اى کوچک از مطالبى بود که مى‏توان در مورد علم  و جهل گفت. در پایان چند حدیث جالب ذکر مى‏شود:
  3. جاهل وعالم - مولى على (علیه السلام) فرمودند: «الجاهِلُ صَغیر و ان کانَ شَیخاً و العالِمُ کَبیر و ان کان حَدَثاً»:«جاهل کودک است، هر چند پیر باشد، و عالم بزرگ است هر چند جوان‏ و کم سن و سال باشد».
  4. سکوت جاهل خیر- در عبارتى دیگر، مولى على (علیه السلام) فرمودند: «لو سَکَتَ الجاهِلُ مَا اخْتَلف النّاس»: «اگر جاهل سکوت اختیار مى‏کرد هرگز اختلافى در میان مردم نمى‏افتاد».
  5. عالم غریب است . و نیز فرمودند: «العلماء غُرَباء لکثرة الجهال بینهم»: «دانشمندان غریب هستند، چون جاهلان در میان آنها فراوانند».
  6. جاهل در افراط یا تفریط - و در جاى دیگر فرمود: «لاترى الجاهل الّا مُفْرطاً او مُفَرّطا»: «جاهل را نمى‏بینى، مگر در حال افراط یا تفریط».
  7. یک فقیه دانشمند - پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) نیز فرمودند: «فقیه واحد اشَدّ على ابلیس مِنْ الف عابد»: «یک فقیه دانشمند در برابر شیطان محکمتر از هزار عابد است» (یعنى زحمت آن دانشمند براى او بیشتر از هزار عابد است).
  8. فساد علماء1- قَالَ أَمِیرُ الْمُومِنِینَ (علیه السلام ): آفة العامة العالم الفاجر یکى از آسیب‏هاى اجتماع این است که دانشمندان ما تقوا نداشته باشند. دانشمند بى‏تقوا، دکتر است، دانشمند است، اما تقوا ندارد. مرض را تشخیص نداده، بى‏خود نسخه مى‏نویسد. (غررالحکم، ص 47).
  9. رابطه با علماء: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: مجالسة العلماء عبادة ؛ رابطه و نشستن با علماء عبادت است. بحارالانوار، ج 1، ص 204.
  10. نگاه به صورت عالم - قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله علیه و آله): النَّظَرُ فِی وَجْهِ الْعَالِمِ حُبّاً لَهُ عِبَادَةٌ رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: نگاه به صورت عالم، که از روى محبّت انجام شود، عبادت است. بحارالانوار، ج 1، ص 205.
  11.  رابطه با بزرگان - قال رسول الله صلى الله علیه و آله: المتقون سادة، و الفقهاء قادة، و الجلوس إلیهم عبادة. امالى طوسى مفید ... از اسحاق فرزند موسى بن جعفر از پدران بزرگوار خود از امیر مؤمنان علیه السّلام که گفت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: پرهیزگاران و اهل تقوى بزرگان و آقا هستند. فقها و دانشمندان راهنماى کاروان بشرند و نشستن نزد آنان عبادت است.کافى، ج 2، ص 226.
  12. صفات علماء در قرآن‏ 1 دارای ایمان و صاحبان عقل: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلا اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلا أُولُوا الالْبابِ‏ : او کسى است که این کتاب را بر تو نازل کرد. بخشى از آن، آیات محکم (روشن و صریح) است که اصل و اساس این کتاب را تشکیل مى‏دهد. (و هرگونه ابهامى در آیات دیگر، با مراجعه به این محکمات روشن مى‏شود) و بخشى از آن، آیات متشابه است (که احتمالات مختلفى در معناى آیه مى‏رود، ولى با توجه به آیات محکم، تفسیر آنها روشن مى‏شود.) امّا کسانى که در دلهایشان انحراف است، به جهت ایجاد فتنه (و گمراه کردن مردم) و نیز به جهت تفسیر آیه به دلخواه خود، به سراغ آیات متشابه مى‏روند، در حالى که تفسیر این آیات را جز خداوند و راسخان در علم نمى‏دانند. آنان که مى‏گویند: ما به آن ایمان آورده‏ایم همه‏ى آیات از طرف پروردگار ماست (خواه محکم باشد یا متشابه) و جز خردمندان پند نگیرند.آل عمران/ 7.
  13. دارای خشیت و ترس از خدا: وَ مِنَ النّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الانْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ کَذلِکَ إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ و همچنین از مردم و جنبنده‏ها و چهار پایان به رنگ‏هاى گوناگون (آفریدیم)؛ از میان بندگان او تنها دانشمندان (ربّانى) خشیت الهى دارند، بى شک خداوند، عزیز و آمرزنده است. فاطر/ 28
  14. 3 اهل تهجّد و مناجات شبانه : أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الاخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الالْبابِ‏ : آیا (چنین کسى بهتر است یا) آن کس که در طول شب در حال سجده و قیام به اطاعت مشغول است (و) از آخرت مى‏ترسد و به رحمت پروردگارش امید دارد؟ بگو: «آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند؟» تنها خردمندان متذکّر مى‏شوند (و پند مى‏پذیرند). زمر/ 9.
  15. 4 اهل سجده و گریه: وَ یَخِرُّونَ لِلاذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً - و گریه‏کنان بر چانه‏ها (به سجده) مى‏افتند و همواره بر خشوعشان افزوده مى‏شود. اسراء/ 109.
  16. 5 اهل دنیا نیستند: فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقّاها إِلا الصّابِرُونَ‏ و (امّا) کسانى که علم و آگاهى (واقعى) به آنان داده شده بود، گفتند: واى بر شما! پاداش الهى براى کسانى که ایمان آورند و کار شایسته انجام دهند (از این مال و ثروت)، بهتر است، و (البتّه) جز صابران، آن (پاداش) را دریافت نخواهند کرد .قصص/ 79 و 80.
  17. عالم ربانی - این معنی از برابری سخن این دو گروه استفاده می‏شود که کسی اگر دارای این صفات ارزنده باشد عالم ربانی است. ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُوتِیَهُ اللّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ‏ آل عمران/ 79.
  18. عبادت علمی لازم  -250 مرتبه کلمه علم در قرآن آمده .ده نمونه می آوریم . (1) خداوند عبادت خالى نمى‏خواهد علم هم مى‏خواهد از این آیه معلوم مى‏شود که هر کار مهمى را مشورت کنید و سؤالى که مى‏شود براى رفع ابهام است نه اعتراض‏ «قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ» (بقره/ 32)
  19. بگو سبحان الله - آدم ظرفیت دارد که همه علوم را بگیرد گفتند «سُبْحانَکَ» منزهى تو. هر کجا دسته گل آب دادید بگویید سبحان الله در ورودى تو به سبحان الله است ما خبر نداشتیم‏ - قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم‏ - البقرة : 32
  20. (2) َ 5- علم خداوند به تمام جزئیات است«کُلَّ شَىْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر» هر چیزى اندازه‏گیرى شده‏ «أَحْصَیْناهُ» ریز مسائل را ما مى‏دانیم. برگ درخت مى‏افتد «ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ» (انعام/ 59) مى‏دانیم‏ «وَ لا حَبَّهٍ فى ظُلُماتِ الْأَرْضِ» دانه زیر زمین را عددش را مى‏دانیم. خورشید و ماه براى این است که‏ «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنینَ وَ الْحِسابَ» (اسراء/ 12) نمى‏شود عددها را جابجا کرد  ایمان به حضور و علم خداوند، انسان را از خطاها باز مى‏دارد. البقرة : 77 أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُون‏
  21. (3) انبیا و اوصیا.دانشمندان، در کنار فرشتگان - امام باقر علیه السلام فرمودند: «مراد از «أُولُوا الْعِلْمِ‏» در آیه، انبیا واوصیا هستند».دانشمندان، در کنار فرشتگان قرار مى‏گیرند آل‏عمران : 18 شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیم‏
  22. (4)- بى‏سوادى و ناآگاهى، زمینه‏ى رشد خیالات وآرزوهاى نابجاست. البقرة : 78 وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلاَّ أَمانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّون
  23. (5) قیامت، روز آشکار شدن حقایق و رسوا شدن کافران است. «سَیَعْلَمُونَ‏ غَداً مَنِ‏ الْکَذَّابُ‏ الْأَشِرُ» (قمر26) توجّه به ثبت اعمال توسط فرشتگان معصوم، سبب حیا و تقواى انسان مى‏شود. «یَعْلَمُونَ‏ ما تَفْعَلُونَ‏» پرونده خطاها و گناهان روزى گشوده خواهد شد. «هَلْ‏ عَلِمْتُمْ‏ ما فَعَلْتُمْ‏»*
  24. آرى، عالم‏ مؤمن بر مؤمن عادى برترى دارد، چنانکه مؤمن بر غیر مؤمن برترى دارد. قرآن در جاى دیگر مى‏فرماید: «هَلْ‏ یَسْتَوِی‏ الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ»ب. آیا عالم‏ با جاهل یکسان است. «هل‏ یستوى‏ الّذین یعلمون والّذین لا یعلمون»
  25. جهل سرچشمه انحرافات - 14- مرتبه در قرآن جاهل آمده - جهل، سرچشمه‏ى انحرافات است.  هرگز در برابر خواسته‏هاى نابخردان تسلیم نشویم. عبادت باید بر اساس معرفت معبود باشد. - نابخردان، در صدد به انحراف کشاندن دیگران، حتّى انبیا هستند. تَأْمُرُونِّی‏ ...أَیُّهَا الْجاهِلُون
  26. جوانمردی در برابر خطاکار - فتوّت در آن است که راه عذر به خطاکار تلقین شود. (یوسف به برادران خطاکار گفت: کارهاى شما در زمان بى توجّهى شما بوده نه اکنون.) «إِذْ أَنْتُمْ‏ جاهِلُونَ‏»
  27. ملایمت باجاهل -  وَ عِبادُ الرَّحْمنِ‏ الَّذِینَ‏ یَمْشُونَ‏ عَلَى‏ الْأَرْضِ‏ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ‏ الْجاهِلُونَ‏ قالُوا سَلاماً «63» در این آیات، دوازده صفت از صفات ویژه‏ى «عِبادُ الرَّحْمنِ‏» بیان شده که بعضى اعتقادى، بعضى اجتماعى و بعضى اخلاقى است.
  28. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۲۲
اسفند

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

33- برنامه روزانه

  1. «و اما النهار فحلماء علماء، ابرار اتقیا» ترجمه: و امّا (پرهیزگاران) در روز دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى با تقوا هستند.شرح: در این فراز حضرت به برنامه روزانه آنها اشاره مى‏فرمایند که بردبار و دانشمند و نیکوکار و خداترس هستند، نه این که فقط در روز این صفات را دارند، بلکه روز جلوه‏گاه این صفات است. معمولا آثار و حالات انسان در اجتماع براى مردم ظاهر مى‏شود؛ بازتاب آن اعمال شبانه، این صفات روزانه است، تا در اقیانوس جامعه شناور و شناگر نشوند، حالات روانى آنها شناخته نمى‏شود.- ابرار

 

  1. کردن و نیکوکارى - حضرت صفت سوم روزانه پرهیزگاران را نیکوکارى مى‏شمارد، و چنانکه از کتب لغت استفاده مى‏شود «برّ» (به فتح باء) در اصل به معناى وسعت و گستردگى است و از این رو صحراهاى وسیع را «برّ» گویند، در مقابل بحر، و از آنجا که افراد نیکوکار اعمالشان نتیجه گسترده‏اى در سطح جامعه دارد، این واژه بر آنها اطلاق مى‏شود، پس «برّ» به معنى شخص نیکوکار مى‏شود و «برّ» (به کسر یاء) به معنى نیکى کردن و نیکوکارى است. بعضى گفته‏اند «خیر» اعم از «برّ» است زیرا «برّ» نیکى با توجه است ولى خیر اعم است.‏
  2.  در این که ابرار جمع چیست؟ اختلاف است: مفردات راغب ابرار را جمع بارّ و بررة را جمع برّ دانسته و صحاح جوهرى عکس این گفته «ابرار جمع برّ» و بررة جمع بارّ و بعضى ابرار را جمع هر دو گرفته‏اند. برّ و بارّ، هر کدام باشد، معنى ابرار واضح است که به معنى نیکان است ..
  3. «ابرار» یا جمع «بَرّ» است، (همانند «ارباب» که جمع «رَبّ» است) یا جمع «بار» است (نظیر «اشهاد» که جمع «شاهد» است). به هر حال «بر» به معناى گستردگى است و بیابان را به خاطر گستردگى آن، «بر» مى‏گویند. انسان نیکوکار داراى روحى باز و گسترده است و هدف او از انجام کار نیک، رسیدن به مال و مقام نیست بلکه فکرى فراتر از مال و مقام دارد. دست نیکوکاران براى کمک به دیگران باز و اجر آنان نیز گسترده است‏ مفردات راغب
  4. بر ونیکی صفت حمیده - ابن‏میثم در شرح خود برّ و نیکى را به صفت حمیده عفّت برگردانده که حد وسط بین خمودى شهوت و فجور است و شاهد بر سخن خود این آورده است که به انسان بدکار «فاجر» گویند. نکته دیگر این که «فاجر» از ریشه «فجر» به معنى شکافتن وسیع است؛ خواه شکافتن زمین یا چیز دیگر و از آن‏جا که نور صبح پرده شب را مى‏شکافد «فجر» گویند و به «فاجر» هم «فاجر» گویند زیرا پرده حیا و پاکى را مى‏درد.
  5. چگونه میتوان در زمره ابرار شد - حال، اول به سراغ مقام ابرار مى‏رویم، و دوم این که ابرار چه کسانى هستند؟ و سوم این که نشانه ابرار چیست، و چگونه مى‏توان در زمره آنها داخل شد؟
  6. مقام ابرار - در آیات مختلفى از قرآن مجید، سخن از ابرار و مقام آنها است، همچنان که در بعضى آیات، سخن از فجّار و جایگاه آنها است. براى نمونه در سوره انفطار، آیات 13 و 14 مى‏خوانیم: إِنَّ الْابرار لَفِی نَعِیمٍ- وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ‏: «نیکان در نعمت فراوانند و بدکاران در دوزخ».
  7. اعمال نیکان در علیین - در سوره مطففین نیز فرموده: إِنَّ کِتابَ الْابرار لَفِی عِلِّیِّینَ‏: «نامه اعمال نیکان در علیین است». إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ‏: «نامه اعمال بدکاران در سجّین است». «سجّین» به تعبیر ساده، دفتر کلّى است که حساب همه بدکاران در آن است و «علیین» نیز چنین است، ولى فقط نامه اعمال و حساب هر یک از نیکان در آن‏ منعکس است.
  8. کتاب سجین دیوان بدی ها - «طریحى» در «مجمع البحرین» در ماده «سجن» درباره سجّین گوید: «و فى التفسیر هو کتابٌ جامعٌ دیوانُ الشّر دوّن اللّهُ فیه اعْمالَ الکفرة و الفَسَقَة مِنَ الجِنِّ وَ الانس»: «در تفسیر آمده است که سجین کتابى است جامع دیوان بدیها که خداوند اعمال کافران و فاسقان جنّ و انس را در آن تدوین کرده است». البته طریحى روشن نساخته که این تفسیر از معصوم است یا غیر او.
  9. نیکان از جامی باعطر خوش می نوشند- در سوره‏هاى انفطار و مطففین، به طور مجمل درباره ابرار و فجّار سخن آمده است و به طور مشروح، خصوصاً درباره ابرار در سوره دهر (انسان) بیان گردیده است. آنجا که مى‏فرماید: إِنَّ الْابرار یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً- عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً: «نیکان از جامى مى‏نوشند که با عطر خوشى آمیخهت است* از چشمه‏اى که بندگان خاص خدا از آن مى‏نوشند، و از هر جا بخواهند آن را جارى مى‏سازند».
  10. چشمه ای در خانه پیامبر اسلام - در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) درباره این چشمه آمده: «هِىَ عَینٌ فى دارِ النّبى (صلى الله علیه وآله) تَفْجُر الى دوُر الانْبیاء و المؤمنین»: «این چشمه‏اى است در خانه پیغمبر اسلام (صلى الله علیه وآله) که از آنجا به خانه سایر پیامبران و مؤمنان جارى مى‏شود».در ادامه این سوره، سخن از بهشت و حریر و تکیه زدن بر تختهاى زیبا زیر سایه درختان بهشتى و چیدن میوه‏هاى بهشت است
  11. خداوند از ابرار قدر دانی می کند - و این که گرداگرد ابرار ظرفهاى نقره و قدحهاى بلورین مى‏گردانند (کنایه از این که بهترین غذاها و نوشیدنى‏ها براى آنها آماده است)، از چشمه‏اى که «سلسبیل» نام دارد شراب بهشتى نوشند، نوجوانانى چون مروارید گرداگرد آنها به خدمت مشغولند، لباسهاى حریر نازک وسبز و دیباى ضخیم پوشیده و دستبندهائى از نقره به دست داشته و خدا از آنها قدردانى مى‏کند. این مقام به قدرى بلندمرتبه است، که صاحبان عقل و خرد بر آنها غبطه خورند، و از خدا جایگاه آنها را مى‏طلبند.
  12. اندیشه در اسرار آفرینش - در سوره آل‏عمران مى‏فرماید: (إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ* الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ- رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ- «همانا در آفرینش آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز، نشانه‏هاى (روشنى) براى صاحبان خرد و عقل است* همانها که خدا را در حال ایستادن و نشستن و آنگاه که به پهلو خوابیده‏اند یاد مى‏کنند (انسان معمولا از این سه حالت خالى نیست، یعنى در همه حال یاد خدا مى‏کنند): و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مى‏اندیشند (و مى‏گویند)، بارالها این را بیهوده نیافریده‏اى، منزّهى تو، ما را از عذاب آتش نگاه دارد* پروردگارا هر که را تو (به خاطر اعمالش) به آتش افکنى، او را خوار و رسوا ساخته‏اى و این چنین افراد ستمگر، یاورى ندارند*
  13. پروردگارا گناهان مارا ببخش _ رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ کَفِّرْ عَنَّا سَیِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْابرار* رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى‏ رُسُلِکَ وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ): پروردگارا ما صداى منادى توحید را شنیدیم که دعوت مى‏کرد به پروردگار خود ایمان بیاورید و ما ایمان آوردیم، (اکنون که چنین است) پروردگارا گناهان ما را ببخش و ما را با نیکان (و در مسیر آنها) بمیرآن پروردگارا آنچه را که به وسیله پیامبران، ما را وعده فرمودى به ما مرحمت کن و ما را در روز رستاخیز رسوا مگردان، زیرا تو هیچگاه از وعده خود تخلف نمى‏کنى». اهمیت آیات فوق‏ - در احادیث و روایات اهمیت بسزائى به این آیات داده شده است:
  14. کار پیامبر شگفت انگیز بود - «عطاء بن ابى ریاح» گوید: روزى نزد عایشه رفتم از او پرسیدم، شگفت انگیزترین چیزى که در عمرت از پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) دیدى چه بود؟ او گفت: کار پیامبر (صلى الله علیه وآله) همه شگفت‏انگیز بود، ولى از همه عجیب‏تر این که شبى از شبها که پیامبر (صلى الله علیه وآله) در منزل من بود به استراحت پرداخت، هنوز آرام نگرفته بود که از جا برخاست و لباس پوشید و وضو گرفت و به نماز ایستاد،
  15. تا طلوع صبح منقلب وگریان بود- و آن قدر در حال نماز و در جذبه خاص الهى اشک ریخت، که جلو لباسش از اشک چشمش تر شد، سپس سر به سجده نهاد، و چندان گریست که زمین از اشک چشمش‏تر شد، و همچنان تا طلوع صبح منقلب و گریان بود، هنگامى که «بلال» او را به نماز صبح خواند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) را گریان دید، عرض کرد چرا چنین گریانید؟! شما که مشمول لطف خدا هستید؟ فرمود: «افَلا اکُونُ لِلّهِ عَبْداً شَکوراً ...»: «آیا نباید بنده شکرگزار خدا باشم؟» چرا نگریم خداوند در شبى که گذشت آیات تکان دهنده‏اى بر من نازل کرده است، و سپس شروع به خواندن پنج آیه فوق کرد.
  16. وای برکسی قرآن بخواند ولى در آنها نیندیشد»- و در پایان فرمود:«وِیْلٌ لِمَنْ قَرأها و لم یتفَکّر فیها»: «واى به حال آن کسى که آنها را بخواند ولى در آنها نیندیشد». جمله اخیر که افراد را با تأکید فراوان به تفکر هنگام تلاوت این آیات امر مى‏کند، در روایات متعددى به عبارات گوناگون نقل شده است.
  17. از امام على (علیه السلام) نیز نقل شده که پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) هرگاه براى نماز شب برمى‏خاست، نخست مسواک زده و سپس نظر به آسمان مى‏افکند و این آیات را زمزمه مى‏کرد، و در روایات اهل‏بیت (علیهم السلام) هم دستور رسیده هر که براى نماز شب برمى‏خیزد این آیات را تلاوت کند.
  18. خوشا آنان که از چهار دیوار عالم بیرون پریدند - از «نوف بکّالى» که از یاران خاص مولى على (علیه السلام) بود نیز رسیده که گفت: شبى در خدمتش بودم، هنوز چشم مرا خواب فرانگرفته بود که دیدم امام (علیه السلام) برخاست، و شروع به خواندن این آیات کرد، سپس مرا صدا زد و گفت: اى نوف! خوابى یا بیدار؟ عرض کردم بیدارم و صحنه آسمان را تماشا مى‏کنم، فرمود: خوشا آنان که آلودگى‏هاى زمین را نپذیرفتند و به این راه آسمان پیش رفتند (از چهار دیوار عالم ماده بیرون پریده و روح بلند آنها ملکوت آسمانها را سیر مى‏کند).
  19. از آیات فوق سوره آل عمران ؛ بلندى جایگاه ابرار روشن مى‏شود. کسانى که اولوالالباب و صاحب خرد هستند، و همیشه در ذکر و یاد خدا به سر مى‏برند، از بارگاه الهى زندگى و مرگ چون ابرار مى‏طلبند، در آیه 194 دیدیم که صاحبان خرد و اندیشه سه چیز از خدا خواستند: 1- غفران ذنوب. 2- تکفیر سیئات. 3- قرار گرفتن و محشور شدن با ابرار.
  20.  در این که چه فرق است بین خواسته اول و دوم صاحبان اندیشه، جوابهائى مفسرین ذکر کرده‏اند که: جامعترین جواب، در تفسیر اطیب البیان، بیان شده است، صاحب این تفسیر سه وجه ذکر کرده است:

غفران به معنى ستر و پوشیدن است، یعنى کسى جز ذات الهى خبر از گناهان من نداشته باشد، و تکفیر از بین بردن گناه است، یعنى خدایا گناهان مرا محو کن نه فقط بپوشان (در مقابل احباط که از بین بردن عبادت است مثل این که انسان اگر مشرک شود اعمال او حبط و نابود مى‏شود).

  1. ممکن است «ذنوب» گناهان کبیره و «سیئات» گناهان صغیره باشد؛ یعنى خدایا با اجتناب از کبائر، کبائرى را که مرتکب شده‏ایم، بپوشان و گناهان صغیره را محو نما و این احتمال به قرینه آیه 31 سوره نساء است: (إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ)؛ اگر از کبائرى که نهى شده‏اید اجتناب کردید، سیئات شما را محو مى‏کنیم. ممکن است غفران، آمرزش گناه باشد، اگر بدون توبه از دنیا رود، یعنى اگر موفق به توبه نشدیم گناهان ما را ستر نما و تکفیر اشاره به این که اگر موفق به توبه شدیم آنها را محو نما.
  2. نکته دیگر این که در آیه 195 که صاحبان خرد از خدا مى‏خواهند تا آن چه به رسولانش وعده داده به آنها مرحمت کند؛ سؤالى مفسرین در اینجا مطرح کرده‏اند، که (بعد از علم  به این که خلف وعده قبیح و بر خدا محال است، این درخواست که خدا به وعده‏هایش عمل کند چه معنى دارد، مگر او عمل نمى‏کند!) در جواب این سؤال در مجمع البیان چهار وجه ذکر شده که صاحب اطیب البیان به این 4 جواب راضى نشده و خود جواب دیگرى ذکر کرده که مى‏توانید به ذیل همین آیات به این تفاسیر رجوع کنید .. تا به اینجا سخن از مقام ابرار بود، حال ببینیم ابرار چه کسانى هستند.
  3. ابرار چه کسانى هستند؟ -گفته شد که در آیات قرآن، مثل آیه 193 سوره آل‏عمران و آیات 5 تا 22 سوره دهر و آیه 13 سوره انفطار و آیات 19 به بعد سوره مطففین سخن از ابرار و مقامات والاى آنها است.در حدیثى از امام مجتبى (علیه السلام) است که مى فرماید: «کُلَّما فى کِتابِ اللّه عَزَّوَجَلَّ مِنْ قَوله انَّ الابرابر فَوَاللّه ما ارادَ بِه الّا علىَّ بْن ابیطالِب وَ فاطِمة و انَا و الحُسَین: «هر جا در قرآن مجید (إِنَّ الْابرار)* آمده، قسم به خدا، اراده نکرده مگر على بن ابیطالب و فاطمه و من و حسین (علیهم السلام) را».
  4. بدون شک خمسه طیبه و طاهره از ابرار و از مصادیق روشن و بارز آن هستند، و چنان که در تفسیر سوره دهر آمده، این سوره عمدتاً به على (علیه السلام) و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) اشاره دارد و 18 آیه آن اشاره به فضائل آنها است، گرچه شأن نزول مانع از عمومیت و گسترش مفهوم آیات نمى‏باشد.
  5. البته قابل ذکر است که گاهى ابرار و گاهى مقربین گفته مى‏شود، ظاهراً نسبت‏ این دو عموم و خصوص مطلق است، یعنى هر کسى که جزو مقربین بود، جزو ابرار است؛ ولى چنین نیست که هر کس جزو ابرار (نیکان) بود، به مقام مقربین رسیده باشد؛ گروه مقربین دسته‏اى خاص از مؤمنانند که برنامه اعمال نیکان و ابرار شاهد و ناظرند. و جمله معروف هم شاهد این مطلب است که‏ «حسنات الابرار سیئات المقرّبین»:
  6. «کارهاى نیک ابرار سیئه (کارهاى غیرنیک) مقربین است». یعنى مقربین به چنان مقامى رسیده‏اند که اگر اعمال نیک ابرار را انجام دهند، گوئى سیئه‏اى مرتکب شده و باید استغفار کنند، یعنى اعمال آنها خالص‏تر و پرقیمت‏تر از اعمال ابرار باید باشد.
  7. نشانه‏هاى ابرار - در آیات و روایات نشانه‏هائى از آنها ذکر شده است که به چندى از آنها اشاره مى‏کنیم: در سوره دهر (الانسان)، پنج نشانه براى آنها ذکر شده است که عبارتند از: وفاء به نذر (یُوفُونَ بِالنَّذْرِ). خوف از روزى که عذابش فراگیر است (یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً. اطعام مسکین و یتیم و اسیر (وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ‏ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً). اخلاص إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً. ترس و خوف از پروردگار در روز شدت و قیامت‏ إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً.
  8. على حبّه را اکثراً به خدا برگردانده اند، یعنى اطعام طعام مى کنند بر محبت و دوستى خدا ولى بعضى مثل آنچه در تفسیر نمونه است به طعام زده اند یعنى با اینکه طعام را دوست داشته و خود مى خواستند، انفاق کردند، و تقویت مى کند این قول دوم را ایه بعدى که اخلاص را مى فهماند (یعنى على حبّه اگر به خدا بر گردد همان اخلاص را مى فهماند و مطلب آیه بعد تکرار مى شود نه جمله جدید) ..
  9. ده علامت ابرار - در روایتى از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) نیز چنین آمده است‏ «امّا عَلامَةُ البارّ فَعَشرةَ: یُحِبُّ فِى اللّهِ وَ یُبْغِضُ فِى اللّهِ وَ یُصاحِبُ فِى اللّهِ وَ یُفارق فِى اللّه و یَغْضِبُ فِى اللّه و یَرضى فِى اللّه و یعملُ لِلّه و یطلُبُ الیه وَ یَخْشَعُ خائِفاً مَخُوفاً طاهِراً مُخْلِصاً مُسْتَحْیِیاً مُراقِباً وَ یُحْسِنُ فِى اللّه»: «اما نشانه فرد نیکوکار (و آن که جزو ابرار است) ده چیز است: 1- دوست مى‏دارد براى خدا 2- و دشمنى مى‏کند براى خدا 3- و مصاحبت مى‏کند براى خدا 4- و جدا مى‏شود براى خدا 5- و غضب مى‏کند براى خدا 6- و راضى مى‏شود براى خدا 7- و عمل مى‏کند براى خدا 8- و طلب و درخواست مى‏کند براى تقرب به خدا 9- و خشوع مى‏کند در حالى که ترسان، پاک و بااخلاص، حیا کننده و مراقب است 10- و احسان مى‏کند براى خدا».
  10. گرچه ابرار انتظار پاداش ندارند ولى مردم نباید بى‏تفاوت باشند. در آیه 25 سوره قصص مى‏خوانیم: حضرت شعیب دخترش را فرستاد تا پاداش سقّایى و آب دادن حضرت موسى را بپردازد. «إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ»
  11. برادران نیکوکار - در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نیز آمده: «اتَّقُوا اللّه و کُونُوا اخْوَةٌ بَرَرَة مُتَحابیّن فِى اللّه، متواصلین مُتَراحمین»: «پروا داشته باشید از خدا، و برادران نیکى براى یکدیگر باشید، براى خدا به هم محبت کنید، و با یکدیگر رابطه برقرار کنید و به همدیگر ترحّم کنید». سه صفت اخیر بیانى از نشانه‏هاى برادران نیکوکار است.
  12. نیکی در خفاء وآشکار - در روایتى از رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده: «تَمامُ البِرّان تَعْمَل فى السرّ عملَ العلانیة»: «تمام نیکى آن است که در خفاء همان کنى که آشکارا مى‏کنى (ظاهر و باطن تو یکسان باشد)».
  13. نیکان و ابرار مقامى دارند که خردمندان آرزوى آن را مى‏کند. «لِأُولِی الْأَلْبابِ ... تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ»
  14. مقام ابرار بالاتر از متّقین است. «اتَّقَوْا، لَهُمْ جَنَّاتٌ، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ»
  15. وفاداران - خداوند در قرآن، وفاداران را ستوده و پیمان‏شکنان را نکوهش کرده است. وفاداران را با القاب: «مؤمنون» «3»، «متقین» «4»، «أُولُوا الْأَلْبابِ» «5» و «ابرار» «6»، ستایش کرده است،
  16. دوست و رفیق بد، انسان را به کجا مى‏کشاند؛ انسانى که مى‏توانست با ابرار هم‏نشین باشد، همراه و هم‏نشین شیطان گردیده است. «قَرِینُهُ»
  17. گاهى نگرانى به خاطر همسفران ناشناس و نادرست است، ولى کسى‏که در دنیا همراه و همنشین ابرار بوده است، نگران نیست.
  18. مقام فاطمه زهرا علیها السلام.- از امام کاظم علیه السلام پرسیدند: چرا در این سوره انسان نامى از حورالعین در پاداش ابرار و اهل بیت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مطرح نشده است؟ امام علیه السلام فرمودند: به خاطر مقام فاطمه زهرا علیها السلام.
  19. با آنکه بهشت، فضل و لطف الهى است، امّا خداوند آن را مزد و اجر ابرار مى‏شمرد تا بهشتیان به کار خود ببالند. «إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً»
  20. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

- 34- برنامه روزانه

  1. «و اما النهار فحلماء علماء، ابرار اتقیا» ترجمه: و امّا (پرهیزگاران) در روز دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى با تقوا هستند.شرح: در این فراز حضرت به برنامه روزانه آنها اشاره مى‏فرمایند که بردبار و دانشمند و نیکوکار و خداترس هستند، نه این که فقط در روز این صفات را دارند، بلکه روز جلوه‏گاه این صفات است. معمولا آثار و حالات انسان در اجتماع براى مردم ظاهر مى‏شود؛ بازتاب آن اعمال شبانه، این صفات روزانه است، تا در اقیانوس جامعه شناور و شناگر نشوند، حالات روانى آنها شناخته نمى‏شود.

 

34- أتقیاء

 

  1. صفت چهارم روزانه پرهیزگاران را مولى على (علیه السلام) تقوى مى‏شمارد این تقوى، تقوى به معنى خاص است که همان ترس و التهاب درونى از آینده و اعمال است، در مقابل، تقوى به معنى عام که حضرت در مجموع خطبه درصدد بیان آن هستند، متقّى به معنى عام آن است که داراى فضائلى که مولى مى‏شمارند باشد، و از آنها فاصله نگیرد. چون توضیح کافى و وافى درباره تقوى به معنى خاص قبلا داده شد، براى اختصار به همان توضیحات اکتفاء مى‏کنیم به فراز بعد که در ارتباط با همین فراز است مى‏پردازیم:
  2. در لغت - التَّقِیّ‏- ج‏ أَتْقِیَاء و تُقَوَاء [وقی‏]: پرهیزگار، با تقوى‏ ؛ وقى‏: وِقَایَةً و وِقَاءً حفظ شى‏ء است از آنچه اذیّت و ضرر میرساند (راغب) فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ‏ طور:
  3. مرحوم «الهى» آن عالم و عارف دلسوخته ابتدا در وصف روز و سپس درباره چهار صفت روزانه چنین مى‏سراید: اما النهار (وصف روز)

4-خوشا روز و نسیم صبحگاهش‏

 

که چون خورشید رخشان شد گواهش‏

خوشا روز و مبارک طلعت روز

 

جهان زین طالع آمد بخت فیروز

5-گشاى اى صبح زرین! موى خورشید

 

مبند اى شام: در بر روى خورشید

-بیار اى خوش نسیم صبحگاهى‏

 

به مهر عاشقان روشن گواهى‏

7-نقاب شب کش اى خورشید روشن‏

 

به روى خود جهان را ساز گلشن‏

ز رحمت اى نسیم صبح بشتاب‏

 

برون کش یوسف خود از چَه خواب‏

     

 

8-بر آر، اى صبح و داد از چرخ بستان‏

 

بگیر از شحنه  شب داد مستان‏

برآ، اى مهر تا مه کنم ناز

 

بسوزد اختر شب گرد غمّاز

9-برآ، اى مهر و گیتى را برون آر

 

زدلتنگى زندان شب تار

-برآ، اى مهر تا گردون شود پاک‏

 

زلوث انجم بد مهره بى باک‏

 

10-به ملک چرخ تاز اى خسرو هور

 

برافراز آسمان را رایت نور

برآ اى یوسف صبح از بن چاه‏

 

که شب سیاره را شد، چاه در راه‏

11-چو گردد طلعت خورشید پیدا

 

شود زیبائى عالم هویدا

چو روز آید بهار عالم آید

 

به تن جنبش به جان شادى فزاید

12-چو روز آید به وجد آرد روان را

 

قباى نور درپوشد جهان را

چو روز آید جان یابد جوانى‏

 

پدید آید بسى راز نهانى‏

13-ز حجله شب عروس عالم آرا

 

برون آید به طرف باغ و صحرا

عروسان چمن را رخ فروزد

 

زرشگ ماهرویان ماه سوزد

14-زتیغش شیر بگریزد چو خرگوش‏

 

کند جوزا ز جبارى فراموش‏

گریزد دبّ اکبر نزد عوا

 

بریزد پر عقاب تیز پروا

15-فتد بر خاک ذات الکرسى از بیم‏

 

کند کف الخضیب خویش تسلیم‏

-زموج نور سازد بحر ناسوت‏

 

شگفتا هم سفینه غرق و هم صوت‏

16-هراسد ز آن شرار شورش‏انگیز

 

سلحشور فلک بهرام خون ریز

کشد از غرب کشتى جانب شرق‏

 

که غوّاصان این دریا کند غرق‏

17-کند افسون در این پرنقش اورنگ‏

 

دم کژدم بسان چنگ خرچنگ‏

زند باز سپید چرخ پرواز

 

غراب شب بماند از تک و تاز

19-برون آید جهان زان عرصه تنگ‏

 

که شب را بود جولانگاه نیرنگ‏

زند بر تارک شب تیغ خورشید

 

پدید آید به دلها نور امید

20-اگر شب زار نالد بلبل باغ‏

 

نسیم صبح آراید گل باغ‏

اگر شب کاروان در ره شتابد

 

سحر سر منزل مقصود یابد

21-اگر شب عاشقان در سوز و سازند

 

زفیض صبحگه در وجد و نازند

گر آید از دل شب آه عشاق‏

 

نگار روز مى‏زد راه عشاق‏

     

 

 

22-گر آه نیمه شب جانسوز باشد

 

فروزان دل ز شمع روز باشد

-اگر شب، عشقبازان بى‏قرارند

 

چو روز آید در آغوش نگارند

23-شب است از ناله جانسوز عشاق‏

 

هزاران راز دارد روز عشاق‏

شب ار نقش فلک گردد هویدا

 

همه راز جهان روز است پیدا

24--شب ار سازد فلک را حیرت‏انگیز

 

شود جامش ز مهر روز لبریز

شب ار در زلف خوبان پیچ و تابست‏

 

ز مهر رویشان روز آفتابست‏

25-بدین طلعت که خورشید جان است‏

 

کجا چون روز، شب را روى زیباست‏

26-هزار اختر گر افروزد گهروار

 

شکوه روز کى دارد شب تار

به روز آید گل و سنبل به بازار

 

به دنبالش دل و دیده خریدار

27-به روز آید حساب عدل و کیفر

 

شب است آشوب را دل، فتنه را سر

-دهد روز آیت نور آسمان را

 

کشد شب در خم نیلى جهان را

28-شب انگیزد هزاران فتنه در دل‏

 

سپاه روز سازد حل مشگل‏

به روز آواى بیداران به گوش است‏

 

به گوش شب زبیماران خروش است‏

30-چو خوش گفت آن حکیم نغز گفتار

 

که شب باشد بلاى جان بیمار

الهى تا کى از روز و شب و عشق‏

 

همى نالى چو بیمار از تب عشق‏

31-به شب بیدار باش و روز هشیار

 

تنازع را به حکم عشق بگزار

-که گر شب ره به جانان بازجوئى‏

 

همان خوشتر که راه شام پوئى‏

32-و گر روز آیدت رهبر بدان یار

 

نکوتر روز باشد از شب تار

مکن با روز و شب اى عشق پرخاش‏

 

شب و روزى به یاد دوست خوش باش‏

33-شب و روز آیت زلف و رخ اوست‏

 

جان آئینه پیش طلعت دوست‏

     

 

  1. «اما النهار فحلماء علم اء ابرار اتقیاء»

چو روز آید ز دانش هوشیارند

 

به تحویلات گردون بردبارند

     

 

35-سپهر و جمله تغییرات گردون‏

 

سپاه انجم ار آرد شبیخون‏

-اگر پرفتنه غرب و شرق گردد

 

وگر گیتى بطوفان غرق گردد

36-مر آنان را نه تشویش است و نه بیم‏

 

دل و جانشان به حکم دوست تسلیم‏

دلى کز معرفت نور و صفا یافت‏

 

نظام عالم از حکم قضا یافت‏

36--سراپا محو فرمان خدا گشت‏

 

به شام این جهان، شمع هدى گشت‏

به جانش نور علم  و حلم  برتافت‏

 

به نیکوکارى و پرهیز بشتافت‏

37-به دانش هر دلى روشن روان است‏

 

دلیر و بردبار و مهربان است‏

-که دانائى فزاید بردبارى‏

 

نکو کردارى و پرهیزگارى‏

     
  1. «و اما النهار فحلماء علماء، ابرار اتقیا» ترجمه: و امّا (پرهیزگاران) در روز دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى با تقوا هستند.شرح: در این فراز حضرت به برنامه روزانه آنها اشاره مى‏فرمایند که بردبار و دانشمند و نیکوکار و خداترس هستند، نه این که فقط در روز این صفات را دارند، بلکه روز جلوه‏گاه این صفات است. معمولا آثار و حالات انسان در اجتماع براى مردم ظاهر مى‏شود؛ بازتاب آن اعمال شبانه، این صفات روزانه است، تا در اقیانوس جامعه شناور و شناگر نشوند، حالات روانى آنها شناخته نمى‏شود.
  2. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 85
  3. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

  • حسین صفرزاده
۲۲
اسفند
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3. جلسه 25 رشد بصیرت نهج البلاغه  – اولین خواستگاه بصیرت 6/12/ 13401
  4. ابتداء میلاد حضرت امام سوم حسین علیه السلام و حضرت ابوالفصل العباس علیه السلام و حضرت امام چهارم زین العابدین (علیه السلام) پیشاپیش نیمه شعبان میلاد حضرت حجت بن الحسن المهدی عجل الله وتعالی فرجهم الشریف بر شما عاشقان ولایت  وخانواده های شما مبارک باشد امید واریم در سایه طاعات اهل بیت همه مان عاقبت به خیرگردیم انشا الله .
  5. موضوع بحث از مبادی رشد بصیرت – از خوستگاه بصیرت انشا الله خدا توفیق بده چهارمنبع را دراین راستا روشن کنیم شاید هم بیشتر  اما امروز اولین خواستگاه بصیرت است بیدار شدن فطرت انسانی است.
  6. سیره ماست که از قرآن شروع می کنیم سوره والشمس 7،8قسم دارد که مر بوط به بصیرت است و بیشترین قسم را خداوند داده در این سوره که قابل توجه است.. وَالشَّمْسِ وَ ضُحاها (1) وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (2) وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها (3) وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها (4) وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (5) وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (6) وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (7) فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (8) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها (9)
  7.   1- سوره ای است  الشمس که بیشترین قسم را دارد به موجودات عالم به یک عبارت 11قسم وبه عبارت دیگر 7 قسم آن مورد بحث است.  خداوند می فرماید به جان آن کسی که این جهان را منطم کرده است و استحکام  وجودی او در این عالم بسیار منظم است  ) فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (8) سقوط وتقوی را به او الهام کرد
  8. اولین خواستگاه بصیرت - اهم این آیات که برای این موضوع اولین خواستگاه بصیرت استفاده می کنیم – 6یا 7 مطلب است که مختصرعرض می کنم بحث مفسرین در این موضوع بسیار مسایل بسیار قابل توجه است. که در این سوره والشمس بسیارمهم است . وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (7) . ونفس ، مفسرین گویند بیشترین سوره ای که قسم درش هست سوره وَالشَّمْسِ است. سوره الفجر داریم یک قسم والضحی داریم چند قسم ولی در این سوره یک تجمیعی از توحید خدا جل ذکره آمده
  9. 2- سوگند های قرآن دلیل- بر این مطلب است که دلیل مهمی ونکته مهمی خداوند متعال می خواهد مطرح کند به قسم دلیل بزرگی واهمیت موضوع است. هرکدام این قسم ها یک  بخشی از زندگی  انسانی این قسم ها نوشتگاه بخشی از زندگی وتامین جامعه و زندگی انسان رادر برمی گیرد.
  10. 3- این خلقت بدیع که از انسان هست مملوع از شگفتی های بزرگ ، وجود تجمیع از اسرار در وجود آدم  است که  خوب این هیکل انسان زیر میکرسکب دانشمندان قراربگیرد رشته علمی و پزشکی حاصل شده و مورد پژوهش قرار می گیرد ومسایل علمی و روانی و روحی درونشناختی در کالبد جسمی انسان شناختی درش است ،  انسان یک موجود نا شناخته عجیب است که موضوع دلیل برحکمت مملواز اسرار وشگفتگی ها است .
  11. 4- مسئله  دیگر این است که خداوند به نفس خودش قسم به خودش یادکرده . وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (7) ..منضور از نفس روح است که به کالبد انسان دمیده شده است. برخی مفسرین می فرمایند منظور از نفس هم روح و است وهم جسم چو کلمه دانستن  نکره است که دال براهمیت موضوع را می رساند. البقرة : 31 وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها
  12. - نکته بعد  خداوند باید ها ونباید هارا به انسان تعلیم داده است. ( ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُون‏).و. .اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ (1) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ (3) الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ (5) باید ها ونباید ها را به خداوند به انسان تعلیم داده فجور وتقوی را به انسان تعلیم داده برخی از مفسرین گفته اند که فجور باظل است. و تقوی حقیقت است.وضعیتی است که انسان برش حاصل می شود بنابر این در این جا بحث اضداد مطرح می شود.
  13. فجور و تقوی - جواب داده اند فجور وتقوی بحث اضداد نیست اینجا بحث اراده است قدرت انسان است. که ارداده می کند تصمیم گیری انسان ایجاب می کند که یکی از این دو راه را انتخاب کند و برود دنبالش. انتخاب فسق وفجور و یا تقوی و حق جزء اراده انسان است. اضداد این جا نقشی ندارد. به معنای خودمانی خدا راه نشان داده چاه راهم نشان داده برو انتخاب کن . نباید ها کفر وباطل  و باید ها تقوی وخیر وحق است.
  14. قدرت انتخاب حق وباطل را به انسان داده که برای زندگی وحیات دنیوی وخروی برگزیند. اختیار وانتخاب و مسئله فسق وفجور یک چیز را در ما ایجاد می کند در سیر نزولی یا سیر صعودی به انسان را که انسا ن از فرشته گان هم بلاتر می رود یعنی مسیر کمالی انسان ، و انسان را منوقف نمی کند مدام در حرکت است به سوی مقامات بلا وبالاتر میرسد این یک نکته قابل توجه است .
  15. نکته دیگر می گویند قوس نزولی انسان ؛ انسان می تواند آنقدر پست بشود حتی پست تر از حیوان ؛ از هر حیوانی و از هر موجودی بدتر بشود . «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ‏ هُمْ‏ أَضَلُّ» این جا باید انسان انتخاب کند
  16. نکته بعد در این جا فرق است بین الهام  و وحی در این است که جامعه ما گرفتار حدود پپنجاه هزار/ 50000 جریان عرفان کاذب هستیم و داریم و مهم شان هم سایت دارند و آموزش می دهند  که نمی دانیم از کجا به ما رسیده و از کجا الهام گرفته اند .همه شان هم نفی خدای متعال ونفی عبودیت ونفی وجودیت است .
  17. فرق وحی و الهام در این است که شخصی که به او الهام می شود نمی فهمد که از کجا به اش رسیده ونمی شناسد. نه اندیشه ونه تعقل ونه تفکر ؛ از یک جایی که نمی داند جه است. منشا و منبع ؛ وسیله اش را نمی داند ؛ این می شود الهام ..
  18. 11- ولیکن وحی درست نقطه مقابل این مطلب است وحی به روح  واضح و مشخص است.وسیله راهم می داند ؛ در وحی که نبی اکرم و یا فاطمه الزهراء (علیها سلام ) رسیده از این باب است بنابر این در انسان وحی را می شناسد مبدأء و مقصود و وسیله رسیدن را هم می شناسد ومی داند از کجا آمده است .
  19. 13- نکته بعد که باید به آن اشاره کنیم حقیقت انسان براساس نامه وحی به معلم  وحی تعلیم داده می شود شرح وظایف عمل کرد داده وتعلیم داده می شود.
  20. 14- در نامه 31 مولی مان علی بن ابیطالب (علیه السلام) به فرزندش می فرماید یا بنیه.. وَ أَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللَّهِ -  وَ تَأْوِیلِهِ وَ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ وَ أَحْکَامِهِ وَ حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ-  لَا أُجَاوِزُ لَکَ إِلَى غَیْرِهِ- در اسلوب تربیت اطفال می فرمایند : اولین وظیفه من بشما این است که کتاب خدا را به تو تعلیم بدهم  این مطلب گاهی مشاهدات عینی را به ماتعلیم می دهد مظانش کجاست  امام مظان آن را  بیان می کند منابع کسب علم  را برای مان بیان میکند آدم میبند ومشاهده میکند وآدرس میگیرد ودنبالش میرود گاهی هم الهامی است مثل آن آدم هایی که بی سوادند  قرآن را حافط الهام به اش دادند وگاهی هم الهامی است. نمی داند از کجاست وچه صورت است در اینجا تاکید می کنند که کسب ظرف مظروف الهی به دست خود انسان است
  21. امام خطبه86-7. مولی مان علی بن ابیطالب (علیه السلام)   میفرماید - قَدْ أَخْلَصَ للَّهِ -  سُبْحَانَهُ-  فَاسْتَخْلَصَهُ، فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دینِهِ، وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ.[المتقى‏] قد أخلص للّه فاستخلصه. 2-  [از صفات پرهیزکاران‏] عمل را براى رضاى خدا بجا آورند پس خداوند هم خلوصشان را بپذیرد. لیاقت هر فرد براساس پذیرش است که انسان را آماده می کند که مظروف بیشتری بگیرد. یعنی کتاب خدارا توضیح داده وتاکید می شود. این نعمت فراموش شده فطرت را می آیند احیا می کنند.  
  22. دو راه به ما نشان داده اند - سوره بلد آیه 10 همه انسانها از طریق عقل یا فطرت یا راهنمایى انبیا و اوصیا و علما، خیر و شر را مى‏شناسند. «هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ» دو راه را به ما نشانداده اند.  روایت بسیار داریم نجدین داریم  را معنا میکنند شراست خیر است.حق و باطل است. که کسی خطا نکند در این مسیر و راهی که در این سفر قرار داده اند .
  23. نکته دیگر بین فجور و تقوای حسن و قبح عقلی مطرح است. در نعمت های خدا سختار عقلی مطرح است انسان نعمت الهی را با عقل قضاوت می کند این کا را بکن ؛ این کار را نکن ؛ حسن و قبح عقلی که بعد ش سرنوش ساز است حیات انسان به آن بستگی دارد.
  24. نکته دیگری فطرت است  که باید به آن اشاره کنیم اینه که یکی از خاستگاه های  بصیرت  عبارت است از فطرت حدیثی را از امیر المونین علی علیه السلام از بین مطالب ایشان  در نهج البلاغه یکیش را انتخاب کردم شما میتوانید در خطبه 57 خطبه 72 نامه 15  خطبه 110 نهج البلاغه مطالعه بفرمایید.
  25. پیامبرانی را میفرستد - از بین این مطالب من این رو عرض میکنم  این موضوع در خطبه اول نهج البلاغه  از کتاب  نهج البلاغه اقای دشتی بند 36 آمده است که امیر المونین علی علیه السلام میفرمایند: معرفته و اقتطعتهم عن عبادته، فبعث فیهم رسله، و واتر إلیهم أنبیاءه لیستأدوهم میثاق فطرته ، و یذکّروهم منسىّ نعمته، هر چند گاهی به تناسب  نیاز جامعه خداوند پیامبرانی را میفرستد خب فاصله بین حضرت عیسی تا پیامبر اکرم یک زمان طولانی بوده و در این زمان طولانی هرج و مرج  و جهل  و قتل و غارت بر بشریت حاکم است  خب حالا رسالت انبیا چی است وقتی وارد میشوند ؟
  26. در اینجا میفرمایند و واتر إلیهم أنبیاءه لیستأدوهم میثاق فطرته که خدا در بین این جامعه ای که نیازمند به رهبری است پیامبرانی را میفرستد پشت سر هم میفرستد
  27. دو نکته اینجا مطرح است : یک اینکه جامعه نیاز به یک منجی دارد که جامعه را از این وضعیت نجات دهد دوم اینکه خداوند مخلوق خودش که انسان است در هیچ مقطعی از زمان رها نکرده بلکه پیامبران را  پشت سر هم برای هدایت بشر میفرستد و این پیامبران می ایند که میثاقی را که دارند عمل کنند
  28. رسالت انبیاء بیداری فطرت  است : که این میثاق هم اینجا مفسرین بحث میکنند که  وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى‏ أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ‏ بِرَبّکُمْ قَالُواْ بَلَى‏ شَهِدْنَآ أَن تَقُولُوا ..(اعراف 172.)  یا اینکه نه انسان وقتی که به حد رشدی رسید دین اسلام را قبول میکند پس با خدای دین میثاق می بندد یعنی اگر با خدا شرط کردی اول وقت نماز بخونی این شرطت رو نشکن خب انبیا رسالتشون این است که فطرتی که خدا حق جو است  را زنده کنند به یاد بیاورند این یکی از رسالت ها است.
  29. فطرت آزاد بشود عقل آزاد - پس پیغمبر با کجا کار دارد ؟ با فطرت کار دارد فطرت اگر بیدار شود بر اساس حق خواهی اگر تسلط پیدا کنند انبیا به این فطرت  این انسان را رشد میدهد انبیا میخواهند سرپوشی را که کفر و ظلالت و انحراف روی عقل و فطرت گذاشته را بردارند که فطرت آزاد بشود عقل آزاد بشود این را ما بهش میگیم مبارزه با جهل و فرهنگ جهالت سخت ترین  مبارزه این است.
  30. اگر امروز جوانان ما بعد این اشوب به ما ها گوش نمی دهند اون لایه ی سنگین بیگانه انچنان فشار آورده بر فطرت و عقل اینها که به این راحتی نمیتوانی این سرپوش را بر داری! خیلی ضخیمه خیلی باید گفتمانت با ادبیات متناسب با این جوان باشه تا وقتی سرپوش را برداشتی آزاد بشه.
  31. معرفت الله معرفت الله فرموش شده - نکته دوم این است  که چه نعمتی انسان را فراموش کرده که این انبیاء می آیند آن را یادآور میشوند؟ مفسرین میفرمایند توحید فطرت نعمت فراموش شده است که میایند یاد آور می شوند  که خدارا بشناس معرفت الله پیدا کن.
  32. تبلیغ اسلام همین است -پس در آیه میفرمایند فبعث فیهم رسله، و واتر إلیهم أنبیاءه اول رسالت بعد تبلیغ است و اینجا اتمام حجت میکنند به وسیله  تبلیغ  به جامعه عنی فردای قیامت کسی نیست در عالم که اعلام کند به من تبلیغ به دین پیغمبر  نرسیده است کسی  در عالم نیست که بگه من نفمیدم نشنیدم به گوشم نرسید تبلیغ اسلام همین است
  33. توانمندی عقل -  مسئله بعد این که ابلاغ احکام الهی توسط انبیاء است و بعد هم توانمند سازی  اون نیروی پنهان شده که عقل است صورت میگیرد انبیاء رسالتشون اینه که عقل را توانمند کنند رشدش بدهند احیا کنند این رسالت مهمیه.بعد میفرمایند عقل ها دفن شده است زیر اون لایه های مختلف بعد انبیاء می ایند سرپوش ها را بر میدارند عقل را آزاد میکنند وقتی عقل آزاد شد تحول عظیمی در اون به وجود می اید و بعد وقتی عقل آزاد شد قدرت های  الهی را به من و شما نشان میدهد که این آسمان است سقفی که بالای سر شما است یک ستون نداره این اسمان .
  34. این عقل بیدار است که دنبال نشانه های حضرت حق می رود ولی عقل اگر خفته باشد بدنبالش نمیرود مادیات اگر بر عقل حاکم شد دیگر خدایی نیست این وسط . می گویند فطرت عبارت است از: افرینش ،ابداع، اختراع ، طبیعت سرشت ؛ صفتی است که  در هر موجودی از آغازش وجود دارد بعد میگویند فطرت یعنی چیزی را بوجود آورد ، ساخت ؛ به اصطلاح اگر بخواهیم تعریف دیگری برای فطرت داشته باشیم میتوانیم بگویم که ار نظر روان انسان با فطرت به خدا گرایش پیدا میکند؛ بعد تعریف می کنند و می گویند فطرت حق جو است و در راه حق جانش را میپردازد مثل شهدا و انبیاء این نعمت منسی را انبیاء آزاد می کنند و برای او مسائلی مطرح میکنند .
  35. میفرمایند که انبیاء با دلیل و منطق و برهان صحبت میکنند و در این صورت نمیتوانند به غیر از صراط مستقیم در مسیری قدم بردارند مفسرین میگوند این نعمت عقل و فطرت زیر غبار کفر و در سایه گمراهی است ، و این نعمت مسطور است که انبیاء می آیند این نعمت را نجات میدهند و میاورند به صراط توحید و ولایت.
  36. حضرت امام خمینی (ره) 15 سال روی این کار کردند وقت گذاشتند و دو چیز را بیان کردند: 1.  اسلام ناب بدون خرافه 2.  افشاگری نسبت به جنایت ظالمین جهان اگر جمع بندی کنیم میتوانیم به این نتیجه برسیم که یکی از خاستگاه بصیرت در وجود انسان فطرت است. پیامبر صلی الله علیه وآله با فطرت مخلوقات کار دارد. فطرت خدادی  انسانی را پیامبر می خواهد بیدار کند. سر پوشی که دشمن فطرت را زیر پا گذاشته کنار می زند .
  37. «أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى» (عبس/ 4) توحید فطرت شناسی.  جمع بندی انسان موجودی نا شناخته- نکته قابل توجه روحی که خداوند در کالبد بشر قرار داده بارها برش تاکید دارد. - بشر می تواند با اختیاری که دارد این روح را به علا علین ویا به اسفل السافلین برساند -27- مسیر تکامل انسان با قدرت الهی است که یک خط را دنبال کند و مسیر را برای خودش هموار نماید ونتیجه مثبت دریافت کرده و رستگار گردد.- تا با زیر پاگذاشتن فسق وفجور وحرکت درمسیر خیر وحق وحقیقت از فرشتگان بلاتر رود .-  انتخاب از آن انسان است که نابودی وسقوطی و یا یک‏شان نزولى‏ یا حرکت وسیر ربوبیت وهدایت –
  38. مردم سه نوع حرکت‏ دارند. عده‏اى به فرموده قرآن حرکتى رو به جلو دارند «رَبِّ زِدْنى علم اً» (طه/ 114) و علم شان زیاد مى‏شود و «وَ زِدْناهُمْ هُدىً» (کهف/ 13) یعنى هدایتشان زیاد مى‏شود پس عده‏اى روز به روز به علم  و هدایت و رشدشان افزوده مى‏شود. بعضى از افراد به عقب حرکت مى‏کنند «آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا» (نساء/ 137) یعنى ابتدا ایمان مى‏آورند ولى بعد از آن کافر مى‏شوند. «ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ» (بقره/ 51) «ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ» (بقره/ 64) عده‏اى از مردم روز به روز به خدا نزدیک‏تر مى‏شوند و عده‏اى نیز روز به روز از خدا دور مى‏شوند وعده‏اى نیز به قول امیر المومنین على (علیه السلام) که مى‏فرماید: «الْمُتَعَبِّدُ عَلَى غَیْرِ فِقْهٍ کَحِمَارِ الطَّاحُونَه» (إختصاص مفید، ص 245) یعنى مثل الاغ ولگرد مى‏چرند و اگر هشتاد سال هم عمر کنند، فرقى نمى‏کنند.
  39. گاهی وقتها به انسان یک الهام می شود نمی فهمد این مطلب از کجاست وسیله آنرا نمی فهمد. - گاهی وقتها به انسان یک الهام می شود  میفهمد این مطلب از کجاست وسیله آنرا هم می فهمد. کان ویکون مشهود است برایش.ومی داند از کجا آمده - به او با الهام تعلیم داده می شود .یابنیه .. ماکتاب خدا را به شما تعلیم دادیم .- تعلم وسیله کسب محبوبیت الهی است .- نشان دادن راه حق بر اساس اخلاص وپاکی است. - 
  40. نکته حضرت مولی امیرالمومنین  آقا جانم خطبه های زیادی در این موضوع بیداری فطرت آورده است.- نیاز جامعه ..نیارمند رهبری  جامعه نیاز به یک منجی دارد - خداوند انسان را رها نکرده  مراقبت از طرف انبیاء الهی   که رسالت شان  است . سرپوش   متحیرین - انبیاء امر الهی را از طریق وحی دریافت می کند.- محور حکومت حرکت انبیاء وپیامبر حکومت اسلامی  العقول عقل ها صحیح شده است.- وقتی عقل بیدار شد بعد آیات مقدر می آید- بیداری فطرت از بیداری عقل است. - اولین خواستگاه بصیرت است بیدار شدن فطرت انسانی است. وبلند شدن فطرت انسانی -برای رشد بصیرت باید فطرت خواب رابیدارکرد.-
  41. روایت حضرت امام صادق علیه السلام در رابطه حضرت ابوالفضل فرمودند «کان عمّنا العبّاس نافذ البصیرة، صلب الایمان، جاهد مع أبى عبد اللَّه، و ابلى بلاء حسنا، و مضى شهیدا.» که اگر چندین با کشته شوم وبدن مرا بسوزانند وخاکستر گردد وخاکسترم را گل مایه کنند وجسم گردم وبعد از آن دوباره موجود گردم  در این راه بیداری فطرت و رشد بصیرت آماده شهادت در راه هدف انسانیت قدم برخواهم داشت.- بابیداری فطرت قدم در راه رشد بصیرت خواهیم گذاشت ان شا الله       اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۹
اسفند

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل غرجهم

  1. موضوع جلسه برسی رشد بصیرت 12 عامل آوردند 1- تفکرو اندیشه یعنی اندیشیدن > عقل. 2- تعقل 3- التعلم 4- الاعتبار وعبرت گرفتن  5- تقوی 6-  ذکرویاد خدا 7-  پاکی واخلاص : پاکی 8-  زهد و پارسایی 9- قبول نصیحت پذیری 10 – الاستقبال الامور 11- المسموع وگرسنگی 12 – الدعا؛ 13- چشم بصیرت2

سیزدهم ماه رجب المرجب مولود آقاجانم امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه السلام برهمه شیعیان مبارک باشد 

  1. عوامل رشد بصیرت  استاد سالک الدعا  دوازدهمین عوامل وبرسی رشد بصیرت

جلسه 23 عوامل وبرسی رشد بصیرت از دیدگاه قرآن ونهج البلاغه عوامل رشد بصیرت چشم دل 2

 

  1. هوی پرستی آفت الموعظه وبصیرت – میان شما و قبول پند و نصیحت، حجابى است از غرور و عجب. (بین شما و اندرزها پرده‏اى از غفلت‏ها وجود دارد) در مشاهدات برتری دارد حکمت 281 و قال علیه السّلام: بینکم و بین الموعظة حجاب من العزّة. اى: الغفلة و لفظ الحجاب: مستعار لها. (بین شما و اندرزها پرده‏اى از غفلت‏ها وجود دارد) 2-  هوا پرستى مانع پند پذیرى بینکم و بین الموعظة حجاب حکمت 282
  2. دنبا آفت الموعظه وبصیرت – د ر کلام آقا جانم امیر المومنین علی علیه السلام می فرمایند - دنیا طلبی حقیقه الدنیا - چشم بصیرت به دنیا - و من کلامه-  علیه الصّلوة و السّلام- : چه صفت کنم از خانه‏اى که اوّل او تعب است، و آخر او مردن «فی حلالها حساب، و فی حرامها عذاب.» در حلال او حساب است، و در حرام او عذاب. «ما أصف من دار أوّلها عناء، و آخرها فناء» در خطبه ۸۲
  3. چشم بصیرت به قیامت - سریره‏ها و باطنها خاضع شده بر اهل بصیرتها و قیامت پرده افکنده ازچهره خود. یعنى اهل بصیرت بواطن خویش را در راه سعادت به کار مى‏اندازند. البصائر... و اسفرت الساعة عن وجهها» 535مفردات‏نهج‏البلاغه 
  4. چشم بصیرت به دنیا - هر که با چشم بصیرت به آن نگاه کرد بینا و بیدار شد و هر که چشم به زر و زیور آن دوخت، کور گردید. سید رضى که رضوان خدا بر او باد مى‏گوید: به عقیده من اگر انسانى دوراندیش در کلام حضرت مولا (علیه السلام) دقت کند «و من ابصر بها بصّرته» در آن معنى عجیب و منظورى فوق العاده مى‏یابد که به پایان آن نمى‏توان رسید و عمق آن را نمى‏توان درک کرد. بالاخص اگر آن فرمایش حضرت که فرمود: «و من ابصر الیها أعمته» با آن قرین شود. که در این صورت فرق میان «ابصر بها» و «ابصر الیها» را به طور آشکار و روشن مى‏بیند. ... ز تقریبی ها قطع و من افسر و حقه و من افسر علیها چشم بصیرت به دنیا من ابصر بحق - ترجمه‏روان‏نهج..(ارفع) صفحة 245 
  5. چشم بصیرت افتخار بزرگ - آقاجانم على علیه السلام - به عنوان یک افتخار بزرگ مى‏فرماید: این من بودم که خطر بزرگى را که از ناحیه این خشکه مقدسان متوجه شده بود درک کردم؛ پیشانیهاى پینه‏بسته اینها و جامه‏هاى زاهدانه و زبانهاى دائم‏الذکرشان نتوانست چشم بصیرت‏ مرا کور کند؛ من بودم که دانستم اگر اینها پا بگیرند چنان اسلام را به جمود و تقشّر و تحجّر و ظاهرگرایى خواهند کشاند که دیگر کمر اسلام راست نشود. استاد مطهری
  6. چشم بصیرت دعای استاد مطهری - دعایبار دیگر قسم مى‏دهیم: خدایا تو را قسم مى‏دهیم به حقیقت پیغمبر اکرم، ما را به حقایق اسلام آشنا بفرما، چشم بصیرت‏ همه ما را باز بفرما، توفیق پیروى از تعلیمات مقدس رسول اکرم عنایت بفرما، حاجات مشروعه همه ما را برآور. استاد مطهری
  7. چشم بصیرت در راه صحیح - راست و مستقیم و درِ ورودى زندگى وارد زندگى شود و خوشبختى را جستجو نماید. این قاعده که: «مپیچ از ره راست بر راه کج- چو در هست حاجت به دیوار نیست» یک قاعده کلى است در زندگى بشر. چشم بصیرت‏ مى‏خواهد که راههاى صحیح ورود در محوطه زندگى را بشناسد و پشت دیوار و حصار زندگى معطل و متحیر نماند. استاد مطهری
  8. فکر با چشم بصیرت - اگر در شب تاریک مردم  را بر سر سفره‏اى بنشانند، تا چراغ را روشن نکنند دست به غذا دراز نمى‏کنند و اما اگر بر سر سفره فکرى بنشینند هیچ در اندیشه نمى‏شوند که چراغ عقل را روشن کنند تا با چشم بصیرت‏ ببینند این غذاى روحى که وارد روحشان مى‏شود چه نوع غذایى است؟. استاد مطهری
  9. بصیرت به توحید دل روشن امیدوار - عقیده توحید، گذشته از این که از جنبه علمى عالى‏ترین فکرى است که به دماغ بشر رسیده و شایسته‏ترین نظریه‏اى است که بشر از روى تحقیق و بصیرت (نه از روى تقلید کورکورانه) باید بپذیرد، از جنبه عملى اگر صحیح و بدون تحریف در مغز ما جا بگیرد، به دل روشنى و امیدوارى و به روح نیرو مى‏دهد، نظر را عالى و اراده را قوى مى‏کند، حیرت و تردید را که خطرناک‏ترین مرض روحى است زایل مى‏نماید. شخص موحد مى‏داند چشم بینایى مراقب اعمال و رفتار اوست، اندیشه‏ استاد مطهری
  10. چشم بصیرت به توحید - نظر را عالى و اراده را قوى مى‏کند، حیرت و تردید را که خطرناک‏ترین مرض روحى است زایل مى‏نماید. شخص موحد مى‏داند چشم بینایى مراقب اعمال و رفتار اوست، اندیشه‏ گناه را در دماغ خود راه نمى‏دهد؛ مى‏داند عدالت بر همه جهان حکمفرماست، هرج و مرج و بى‏حسابى نیست، استاد مطهری
  11. موانع وسلب چشم بصیرت - خودپسندى و طمع و تعصب و لجاج و خشم، همه دشمنان عقل مى‏باشند. یعنى چه دشمنان عقل مى‏باشند؟ یعنى اثر عقل را خنثى مى‏کنند، روح بشر را تاریک مى‏کنند، جلو بصیرت‏ و نور قلب را مى‏گیرند. این همان نمونه نزاع و تصادم جهان بزرگ است که در وجود آدمى موجود است. قرآن کریم عده‏اى را ذکر مى‏کند و مى‏گوید: چشم دارند و نمى‏بینند، گوش دارند و نمى‏شنوند، دل دارند و فهم نمى‏کنند. یا اینکه مى‏فرماید: چشمها نابینا نیست، بلکه دلها نابیناست. مقصود از همه اینها این است که در این مردم حالات و صفاتى روحى موجود است که اثر عقل و دانش و بینش را در آنها خنثى کرده است، در اینها میل به تقلید از روش پدران و مادران است، تعصب و حمیّت و لجاج دارند، منافع مادى و مطامع دنیوى آنها به آنها اجازه نمى‏دهد که در برابر حق تسلیم شوند. استاد مطهری
  12. کور دل در دو دنیا  - قرآن کریم این تعبیر خاص را دارد: وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِیلًا هر کسى که در این دنیا کور باشد در آخرت هم کور است و گمراه‏تر. همان طور که در تفاسیر هم بیان شده، مقصود این نیست که هرکس که در این دنیا چشم ندارد در آن دنیا هم چشم ندارد (چون اینجا این محرومیت را دارد، آنجا هم باید داشته باشد)؛
  13. مقصود این است: کسى که در این دنیا چشم بصیرت‏ ندارد و چشم بصیرتش باز نشده، در آن دنیا هم کور محشور مى‏شود؛ چون چشم بصیرت‏ را نه در رحم ساختند و نه در آن دنیا به انسان مى‏دهند، چشم بصیرت‏ چیزى است که در همین دنیا باید ساخته شود. این اختصاص به چشم بصیرت‏ ندارد، گوش بصیرت‏ هم همین طور است، قلب بصیرت‏ هم همین طور است.
  14. انسان در حال ارتقاع  بصیرت است گفت (علیه السلام ) که دل مصحف دیده است یعنى آن چه را که دیده مى‏شود باید نوشت در صفحه دل و تامّل در ان کرد و خیر و شرّ را از ان یافت قال (علیه السلام ) القلب مصحف البصر ؛ و شرح‏غررالحکم(خوانسارى)ج 1 صفحة 273     
  15. دل مصحف ونوشته  فکراست-  یعنى آنچه بفکر دانسته شود باید در آنجا نوشته شود و ثبت شود تا در خاطر باشد. القلب مصحف الفکر.
  16. دل مصحف ونوشته  دیده است- و قال علیه السّلام: القلب مصحف البصر. «و فرموده است: دل مصحف دیده است.» یعنى همان گونه که چون آدمى در مصحف مى‏نگرد آنچه را که در آن است مى‏خواند هرگاه به دوست خود مى‏نگرد با دیدن چهره او آنچه را که در دل اوست مى‏بیند و مى‏داند که در دل او چه محبت یا چه کینه‏اى است، همان‏گونه که با دیدن خط مصحف آنچیر ه را که خط به آن دلالت مى‏کند مى‏فهمد، شاعرى در این مورد چنین سروده است: «چشمها در گردش خود آنچه از دوستى و کینه را که در دلهاست آشکار مى‏سازد.» ب البصیر.. جلوه‏تاریخ  ج 8 صفحة 205     
  17. ذو القلب بصیر- تعابیر شگفت آوراز حضرت آقایم علی علیه السلام  یاد شده، بیش از سیصد نام براى او شمرده‏اند، که مفهوم یا مفاهیم آن نامها در حدّ اعلا در وجود حضرتش تجلّى داشت: على-  امیر المؤمنین، سید الاوصیاء، وصى، امین، بطل، اسد، صادق، مصدق، متوکل، مجاهد، مؤمن ، شریف، کریم، محسن، عارف، ذو القلب ، اذن واعیه، یعسوب الدین، قائد الغرّ المحجلین، ابو تراب، ابو الحسن و... پیامبر اکرم از آن حضرت به عنوان حجت اللّه، باب اللّه، طریق الى اللّه، نبأ عظیم، صراط مستقیم، مثل اعلى یاد مى‏فرمود. او پس از پیامبر در میدان عبادت عابدترین مردم، و در عرصه زهد زاهدترین، و در معرکه پیکار شجاعترین، و در اخلاص خالص‏ترین، و در ورع پاکدامن‏ترین، و در دانش دانشمندترین، و در تهجّد و عبادت شبانه متهجّد ترین، و در عدالت عادلترین، و در جود و سخا سخاوتمندترین، و در تمام کمالات و فضائل برترین مردم روزگار، از اولین و آخرین بود. از جمله عین الله السلام علیک یا عین الله الناظرة
  18. عین الله السلام علیک یا عین الله الناظرة و یده الباسطة و اذنه الواعیة ، السلام على اسم الله الرضى و وجه المضى ء و جنبه العلى .پس اینکه میگوئیم على عین الله است نه آنکه خدا چشم دارد، یعنى همانطور که خدا بدون چشم در همه جا حاضر و ناظر است و همه چیز نزد او آشکار میباشد على نیز مظهر این صفت خداست .
  19. حضرتش در مسجد کوفه بالاى منبر موعظه میفرمود، مردى برخاست و عرض کرد یا امیرالمؤ منین جبرئیل در کجاست ، حضرت یک نگاه به آسمان ، یک نگاه بزمین و یک نگاه باطراف نموده فرمود تو خودت جبرئیل هستى آن مرد ناپدید شد مردم از حضرت موضوع را سئوال کردند فرمود بیک نظر تمام آسمانها و تمام طبقات زمین را ملاحظه کردم و بیک نظر مغرب و مشرق عالم را دیدم ، در هیچ جاى عالم جبرئیل نبود دانستم که این مرد خودش جبرئیل است . پس دیدن على تمام زمین و آسمان را با این چشم ظاهرى نبود بلکه با چشم دیگرى بود که همان عین الله است
  20. چشم بصیرت در پرتو خاندان وحی - چشم و گوش خود را باز کنید؛ نکته هدایت در پرتو خاندان وحى ..من همواره منتظر عواقب پیمان‏شکنى شما بودم و نشانه فریب خوردگان را در شما مى‏دیدم ولى به خاطر استتار شما در لباس دین بود که از شما چشم پوشیدم (و راز شما را افشا نکردم) در حالى که صفاى دل، مرا از درون شما آگاهى مى‏داد (و از نیرنگهاى شما آگاه بودم). من در کنار جادّه‏هاى گمراه کننده ایستادم تا شما را به طریق حق رهنمون شوم، در آن هنگام که گرد هم جمع مى‏شدید و راهنمایى نداشتید و تشنه رهبر شایسته‏اى بودید و براى پیدا کردن این آب حیات تلاش مى‏کردید و به جایى نمى‏رسیدید. ..ما زلت انتظر بکم عواقب الغدر، و اتوسّمکم بحلیة المغترّین، حتّى سترنى عنکم جلباب الدّین، و بصّرنیکم صدق النّیّة. اقمت لکم على سنن الحقّ فى جوادّ المضلّة، حیث تلتقون و لا دلیل، و تحتفرون و لا تمیهون.  خطبه چهارم - احتمالا بعد از ماجراى «جنگ جمل» و قتل «طلحه و زبیر» ایراد شده است‏.
  21. قلب مومن و دید باطن - امام (علیه السلام ) در این جا به نکته مهمّى اشاره فرموده است و آن این که: «صفاى دل و صدق نیّت از اسباب بصیرت و روشن‏بینى است» مؤمنان پاکدل، مسائلى را مى‏بینند که از دیگران پنهان است و این حقیقتى است که هم در قرآن مجید به آن اشاره شده و هم در روایات اسلامى، قرآن مى‏گوید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا، اگر تقوا پیشه کنید خداوند وسیله شناخت حق از باطل را براى شما قرار مى‏دهد (و به وسیله نور تقوا مى‏توانید، حق و باطل را در پنهان‏ترین چهره‏هایش بشناسید)». پیام‏امام ج 1 ص 422
  22. بیعت بی بصیرت - کسانی که بعد از مدتی معروف می شوند چون چشم دل ندارند؛.. چو«طلحه و زبیر » به خاطر جاه‏ طلبى که داشتند پیمان مؤکّد خود را با امام شکستند و «زبیر» در توجیه این کار گفت: «من تنها با دست خود بیعت کردم، نه با دل » امام در این سخن پاسخ دندان‏شکنى به او مى‏دهد پاسخى که در تمام محافل حقوقى دنیاى دیروز و امروز مورد قبول است و یک اصل اساسى در مسائل قضایى محسوب مى‏شود، مى‏فرماید: «او ادّعا مى‏کند که با دست خود بیعت کرد و هرگز با قلبش بیعت ننموده است» (یزعم انّه قد بایع بیده، و لم یبایع بقلبه). پیام‏امام .ج 1.صفحة 470
  23. نابینایی دل - بدتر از نابینایى چشم، نابینایى دل‏ است که با پند گرفتن بینا نمى‏شود. براستى که از براى خردمندان و گیرندگان پند در هر چیز (از چیزهاى دنیا) پند و عبرتى است. إنّ فى کلّ شی‏ء موعظة و عبرة لذوى اللب و الإعتبار: ترجمه‏غرر(انصارى)
  24. همان بصیرت همچنان با من است و همچون چراغ پر فروغى فرا راه من قرار گرفته است. و این جمله را اشاره‏اى به آیه شریفه قرآن مى‏دانند که مى‏فرماید: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی، بگو این راه من است و من و پیروانم با بصیرت کامل مردم را به سوى خدا دعوت مى‏کنیم» پیام‏امام ج 1 صفحة 482
  25. چشم بصیرت بگشایند و در کلام على علیه السلام نیک بنگرند على علیه السلام با چشم بصیرت خویش صورتهاى الهى را مانند انوار الهى مشاهده فرمود.. (و انّ معى لبصیرتى: ما لبّست على نفسى، و لا لبسّ علىّ ).
  26. بصیرت در وصال یار - وصال، دل‏ پیر را زنده و نابینا را بینا مى‏کند. «فالقوه على وجه ابى یأت بصیراً»* «وَ أْتُونِی‏ بِأَهْلِکُمْ‏ أَجْمَعِینَ‏»»*(یوسف 93) وصال، دل‏ پیر را زنده و دیده نابینا را بینا مى‏کند. هر کس قدر وصال‏ را نداند، گرفتار فراق خواهد شد. هذا فِراقُ بینی وبین یوسف زهراء ...... یوسف زهراء توبیا تا که شود غم زدلم برطرف ..... تاکه نصار توشود دست گل از هر طرف ..... نور رخت ازحرم کعبه اگر سرزند ..... مرغ دل از شوق تو در سینه ما پر زند ..... یا حجت اب الحسن عجل لنا ظهورک .. سینه‏ها را سانى سینا کنى‏..... چشم نابیناى دل‏ بینا کنى‏
  27. بصیرت از قرآن گرفتن _نقل شده است مرحوم آیت‏اللَّه‏العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى که براى معالجه از اراک به سمت تهران حرکت کرده بود، شبى را در قم ماندند. مردم از ایشان تقاضا کردند که حوزه علمیه خود را از اراک به قم منتقل کند، چون قم حرم اهل‏بیت علیهم السلام و مدفن حضرت معصومه علیها السلام است. ایشان استخاره کردند و این آیه آمد: «وَ أْتُونِی‏ بِأَهْلِکُمْ‏ أَجْمَعِینَ‏»
  28. چشم بصیرت  ودل تاریک - «و هرگز(کافر تاریک دل‏) کور و (مؤمن روشن روان) بینا یکسان نیستند و هیچ ظلمتى با نور مساوى نخواهد بود و هرگز آفتاب و سایه هم رتبه نباشند.» ..حضرت سید الشهداء علیه السّلام یاران خود را جمع کرد، علی بن الحسین زین العابدین گوید: من نزدیک شدم تا به بینم پدرم به آنان چه میگوید و من در این هنگام مریض بودم، پدرم به اصحاب چنین مى‏گفت: خدا را با بهترین وجهى ثنا مى‏گویم و او را در حال سختى و پریشانى و در وقت خوشى و خرمى ستایش میکنم، پروردگارا تو را سپاس میگزارم که ما را بنبوت گرامى داشتى، و قرآن را بما آموختى، و ما را در دین چشم بصیرت‏ دادى.
  29. بنگر به چشم بصیرت وتغذیه جان‏ فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ‏ (سوره 80 آیه 24).

البته لازمست آدمى غذاى خود را با دیده دقت و چشم بصیرت‏ بنگرد.تأمل در آیات و کاینات با فراگیرى عقلى، معرفت فطرى کمال مى‏پذیرد و در عین حال عمیقتر مى‏شود. این تأمل وفراگیرى، چشم بصیرت‏ و چشم قلب را باز مى‏کند.

  1. بصیرت در مهد کفر- همسر فرعون آسیه، او از بنى اسرائیل و زنى مؤمن و مخلص بود که خدا را در نهان عبادت مى‏کرد، تا وقتى که فرعون، همسر حزقیل، (همان زن مشّاطه) را به قتل رسانید و او به چشم بصیرت‏ مشاهده کرد که ملائکه روح او را به آسمان عروج مى‏دهند و لذا به یقین و اخلاصش افزوده شد و وقتى که فرعون به نزد او آمد تا او را از عمل خود باخبر کند، آسیه گفت: واى بر تو اى فرعون، چه چیز باعث جرأت تو بر پروردگار عزّ و جلّ شد؟! فرعون گفت: تو را چه شده، مثل اینکه همان جنونى که به او رسیده بود، به تو نیز اصابت کرده، آسیه گفت: من مجنون نشده‏ام، بلکه به خداى یگانه پروردگار خود و تو و پروردگار همه جهانیان ایمان آورده‏ام، آنگاه فرعون مادر او را فرا خواند و به او گفت: دخترت به من کافر شده، پس سوگند مى‏خورم اگر به معبود موسى کافر نشود، او را به قتل برسانم، لذا مادر آسیه با او خلوت کرد و از او در باره سخنان فرعون تحقیق نمود، امّا او فقط گفت: من هرگز به خداى واحد کفر نمى‏ورزم، سپس فرعون دستور داد تا او را به چهار میخ کشیدند و آنقدر در عذاب بود تا وقتى که شهید شد.
  2. چشم بصیرت متقین - آنان که دنیا را شناخته و با چشم بصیرت‏ بآن نگریسته‏اند مثل گروه مسافرانى هستند که در جایگاه بى‏آب و علفى گرفتار شده‏اند، پس بقصد رسیدن بمنزلگاه پر نعمتى از آنجا حرکت نمایند، و زحمت و مشقت مسافرت و پیمودن راه دور و دراز را بر خود هموار نمایند، فهم و الجنّة کمن قد رآها فهم فیها منعّمون‏ ایمانشان به بهشت چنانست که گوئى بهشت را دیده و سالها در او بخوشى آرمیده‏اند. عیان بینند با چشم بصیرت‏ ..... تو گوئى آن گروه عشق سیرت‏..... چو ارواح نهان غیب جهان را ..... مکان خود بهشت جاودان را.....

همه در شادى و عیش و تنعم‏

 

بد آن گلشن چو بلبل در ترنم‏

چه گلشن منظر زیباى دلبر

 

در آنجا خار گل خاشاک عنبر

چه گلشن ز انعکاس طلعت یار

 

هزاران باغ گل در هر سر خار

  1. خوشا آنان که با دل‏هاى مسرور
 

نشینند اندر آن گلزار پر نور

خوش آن آزاد مردان کز نکوئى‏

 

بهشتى گشته جانهاشان تو گوئى‏

خوش آن ارواح پاک عرش پرواز

 

در آن باغ بخرد نغمه پرداز

بگلزار حیات جاودانى‏

 

چو گل لیک ایمن از باد خزانى‏

نشسته روبروى یک دگر شاد

 

ز هر رنج و غم و اندیشه آزاد

   

 

گنج حکمت یا احادیث منظوم، ص: 258

  1. اگر به چشم‏ بصیرت‏ بنگرند، خواهند دانست که علم بر دو قسم است: علم به خدا و صفات حق تعالى و دیگرى علم به حلال و حرام و شناخت اخلاق ناپسند و پسندیده، و کیفیت معالجه اخلاق ناپسند، و هدف از اینها عمل است و اگر نیازى به عمل نبود، هیچ فایده‏اى نداشتند، پس هر علمى که هدف از آن عمل است، بدون عمل هیچ فایده‏اى ندارد،
  2. چشم ظاهرى قابل مقایسه با چشم بصیرت‏ باطنى نیست و کسى که چیزى از جمال و زیبایى‏هاى خدا را با چشم باطنى درک کند مبهوت و مدهوش مى‏گردد و غش مى‏کند. در بلا هم مى‏چشم لذات او ..... مات اویم مات اویم مات او..در نتیجه هر مصیبت و بلایى بر او وارد شود احساس نمى‏کند.
  3. خداى تعالى صاحبدلان را خطاب کرده و گفته: پس عبرت بگیرید، اى کسانى که چشم بصیرت‏ دارید و به دیده عقل، بینا هستید. و قال ایضا عزّ من قائل: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»، (حج- 46).
  4. و نیز خداوند عالم در قرآن عزیز، در حقّ کفّار و فجّار فرموده است، آنچه‏ ضمونش این است که: کور نیست چشمهاى ظاهرى ایشان، بلکه کور است چشمهاى باطنى و دلها که در سینه‏هاى ایشان است. فمن فتح اللَّه عین قلبه و بصر عینه بالاعتبار، فقد اعطاه اللَّه منزلة رفیعة و زلفى عظیما. یعنى: هر که گشود چشم دل خود را و بینا کرد دیده باطن خود را به عبرت گرفتن، پس به یقین که داده است او را خداوند عالم، مرتبه بلندى و نزدیکى عظیمى به جناب خودش.
  5. چشم بصیرت دنیا - چگونه خانه دنیا را توصیف کنم که ابتداى آن سختى و مشقّت، و پایان آن نابودى است؟ در حلال دنیا حساب، و در حرام آن عذاب است. کسى که ثروتمند گردد فریب مى‏خورد، و آن کس که نیازمند باشد اندوهناک است، و تلاش کننده دنیا به آن نرسد، و به رها کننده آن، روى آورد. کسى که با چشم بصیرت‏ به آن بنگرد او را آگاهى بخشد، و آن کس که چشم به دنیا دوزد کور دلش مى‏کند.
  6. آرزوها چشم‏ بصیرت‏ را کورکند، (اخلاقى، اجتماعى) و درود خدا بر او، فرمود: طمع به هلاکت مى‏کشاند و نجات نمى‏دهد، و به آنچه ضمانت کند، وفادار نیست، و بسا نوشنده آبى که پیش از سیراب شدن گلو گیرش شد، و ارزش آنچه که بر سر آن رقابت مى‏کنند، هر چه بیشتر باشد، مصیبت از دست دادنش اندوه بارتر خواهد بود، و آرزوها چشم بصیرت‏ را کور مى‏کند، و آنچه روزى هر کسى است بى جستجو خواهد رسید.
  7. بصیردر نکوهش دنیا فرماید: از این دنیا چه گویم که اولش رنج است و آخرش نیستى، حلالش حساب دارد و حرامش عقاب، بى‏نیاز در آن به رنج است و محتاج محزون، از آن که دنبالش رود گریزد و به آن که فرو نشیند رو آرد، هر که را چشم بصیرت‏ بگشاید بینا کند، و هر که را چشم بدان دوزد کور گرداند.
  1. شهید حججی چشم بصیرت داشت ولی چه بسا عالم دین چشم بصیرت ندارد؛           عاشقان را سرشوریده به پیکرعجب است ..... دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است... تن بی سر عجبی نیست که رود گر در خاک ..... سر سرباز ره عشق به پیکر عجب است

                                     اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۹
اسفند

بسم الله الرحمان الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. جلسه 24  - دوشنبه 24 بهمن  محضر استاد سالک موضوع رشد بصیرت درفطرت
  2. سوره الأنفال، آیه 29
  3. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ «29»
  4. اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اگر تقواى الهى پیشه کنید، خداوند برایتان فرقانى (قوّه‏ى شناخت حقّ از باطلى) قرار مى‏دهد و بدى‏هایتان را از شما مى‏پوشاند و شما را مى‏آمرزد و خداوند صاحب فضل وبخشش بزرگ است.
  5. 2- عملکرد انسان، در بینش او تأثیر دارد. کسى که تقوا دارد، علاوه بر علم، فطرت ‏، عقل و تجربه، خداوند بصیرت‏ و شناخت ویژه‏اى به او مى‏دهد. «فرقان» نکره آمده است تا نشان دهد که بصیرت خاصّى مراد است) .. إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا
  6. بینانی انسان توسط قوه باصره چشم است . ولی خداوند بدون ابزار بیناست . قرآن در این آیه می فرماید کسی که تقوا پیدا کند. علاوه بر علم، فطرت ‏، عقل و تجربه، خداوند بصیرت‏ و شناخت ویژه‏اى به او مى‏دهد. إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا
  7. آدم ها بعضا چون به دستورا ت قرآن توجه نکرده ونصب العین برای خود قرار نداده اند وعمل نکرد ه اند؛ فطرت  خود را بیدار نکرده واز عقل وتجربه وشناخت محروم ؛ در نتیجه به بصیرت نرسیده ولذا این آدم های بی بصیرت کلا سرشان کلاه رفته است. 
  8. یکی از مهم ترین عوامل برکت درس‏ احترام‏ به استاد است.احترام پای درس استاد حضرت آیت الله کرد؛ به استاد احترام کردن ..بصیرت در احترام ایشان ثمره داد وبه مقام والای مرجعیت رسیدند.
  9. استاد مطهری _ (کُلُّ مَوْلودٍ یولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ ...). آنچه مردم را بى‏اعتقاد کرده و مى‏کند این است که تا خود مستند به سائقه فطرت و مطابق دستور قرآن تعقل کنند و بصیرت‏ یابند عمق عبودیت وربوبیت فطرت  انسان در بصیرت است .
  10. التّکبّر بالدّنیا قلّ. تکبّر کردن بسبب دنیا و بزرگى در آن کمى است یعنى از کمى بصیرت و پستى فطرت  است و کسى که او را اندک علوّ فطرت ى باشد داند که دنیا را نه قدر و مقدارى باشد و نه ثبات و بقائى که سبب تکبّر تواند گردید. شرح‏غررالحکم(خوانسارى) .ج 1 ..صفحة 249
  11. فطرت  انسان بصیرت : خطبه یک نهج البلاغه آقا جانم علی بن ابیطالب (علیه السلام) بند یک درعمق عبودیت وربوبیت فطرت  انسان بصیرت زاده شود که در آن هنگام از ستودن او عاجزاست ،
  12. برای رشد وبصیرت خداشناسی : آقا جانم امیرالمومنین علی علیه السلام - در اولین خطبه نهج البلاغه برای رشد وبصیرت خداشناسی را عنوان می کنند ومی فرمایند :  سپاس خداوندى را که سخنوران از ستودن او عاجزند، و حسابگران از شمارش نعمت‏هاى او ناتوان، و تلاشگران از اداى حق او درمانده‏اند. خدایى که افکار ژرف اندیش، ذات او را درک نمى‏کنند و دست غوّاصان دریاى علوم به او نخواهد رسید. پروردگارى که براى صفات او حدّ و مرزى وجود ندارد، و تعریف کاملى نمى‏توان یافت و براى خدا وقتى معیّن، و سر آمدى مشخّص نمى‏توان تعیین کرد. مخلوقات را با قدرت خود آفرید، و با رحمت خود بادها را به حرکت در آورد و به وسیله کوه‏ها اضطراب و لرزش زمین را به آرامش تبدیل کرد. ترجمه‏نهج..(دشتى) عبارت عربی اولین خطبه : الحمد للّه الّذى لا یبلغ مدحته القائلون، و لا یحصى نعماءه العادّون، و لا یؤدّى حقّه المجتهدون، الّذى لا یدرکه بعد الهمم، و لا یناله غوص الفطن الّذى لیس لصفته حدّ محدود، و لا نعت موجود، و لا وقت معدود، و لا اجل ممدود: فطر الخلائق بقدرته،...
  13. معرفت شناخت ذات حق است. مطالعه تمام در خطبه اول انسان را تشویق می کند وفطرت  انسان را بیدار می کند که دنبال بصیرت رود.. که عجز انسان در شناخت خدا عین معرفته الله است؛ فطرت  انسان در این است که تعقل کند چیزی به دست میآورد.که تعقل در؛ صفات و شناخت خدا (توحید و معرفت).را به ارغوان می آورد
  14. أوّل الدّین معرفته، و کمال معرفته التّصدیق به، و کمال التّصدیق به توحیده، و کمال توحیده الإخلاص له، و کمال الإخلاص له نفى الصّفات عنه، لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف، و شهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصّفة: فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه، و من قرنه فقد ثنّاه، و من ثنّاه فقد جزّأه، و من جزّأه فقد جهله، و من جهله فقد أشار إلیه، و من أشار الیه فقد حدّه، و من حدّه فقد عدّه، و من قال «فیم» فقد ضمّنه، و من قال «علام» فقد أخلى منه. کائن لا عن حدث موجود لا عن عدم، مع کلّ شی‏ء لا بمقارنة، و غیر کلّ شی‏ء لا بمزایلة، فاعل لا بمعنى الحرکات و الآلة، بصیر إذ لا منظور إلیه من خلقه متوحّد إذ لا سکن یستأنس به و لا یستوحش لفقده. أقول: التصدیر بذکر اللّه تعالى واجب، لانّه المبدأ الاوّل لجمیع الموجودات بالذات فهو المستحق لقدمه فی المراتب الأربع من الموجودات. و الحمد یرادف الشکر و قد یفید ما هو اعمّ منه و هو التعظیم المطلق. و المدحة فعلة من المدح، و هى الهیئة التی للممدوح یکون المدح علیها،
  15. شبلى گوید: معرفت دوام حیرت است. که تفکر میاورد وفطرت  انسانی را بیدار وبصیرت همراه دارد.  بصیرت در معرفت و شناخت خدا و صفات گوناگون او بود که نخستین مرحله معرفت انسانى است و از این فراز به بعد خطبه از آفرینش جهان و چگونگى آغاز خلقت و عجایب آسمانها و زمین سخن به میان مى‏آید، هر چند از یک نظر تکمیلى است‏ (پیام‏امام ج 1)
  16. بصیرت درشناخت نعمت دهنده مى‏شود که آن خداوند سبحان است و شناخت خدا مستلزم انقیاد براى عزّت او؛ و خشوع در برابر عزّت اوست. ترجمه‏شرح‏نهج..(ابن‏میثم)
  17. بصیرت خدا شناسی :  2 دین و شناخت خدا همراه دارد  چرا که سر آغاز دین، خداشناسى است، و کمال شناخت خدا، باور داشتن، او، و کمال باور داشتن خدا، شهادت به یگانگى اوست و کمال توحید (شهادت بر یگانگى خدا) اخلاص، و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است،
  18. بصیرت راه‏هاى خدا شناسى  اوّل-  آفرینش جهان که اوخلقت را آغاز کرد، و موجودات را بیافرید، بدون نیاز به فکر و اندیشه‏اى، یا استفاده از تجربه‏اى، بى آن که حرکتى ایجاد کند، و یا تصمیمى مضطرب در او راه داشته باشد. براى پدید آمدن موجودات،معرفت شناخت ذات حق است. راه‏هاى خدا شناسى  اوّل-  آفرینش جهان دین و شناخت خدا«» سر آغاز دین، خداشناسى است، و کمال شناخت خدا، باور داشتن، او، و کمال باور داشتن خدا، شهادت به یگانگى اوست و کمال توحید (شهادت بر یگانگى خدا) اخلاص، و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است، راه‏هاى خدا شناسى .اوّل -  آفرینش جهان خلقت را آغاز کرد، و موجودات را بیافرید، بدون نیاز به فکر و اندیشه‏اى، یا استفاده از تجربه‏اى، بى آن که حرکتى ایجاد کند، و یا تصمیمى مضطرب در او راه داشته باشد. براى پدید آمدن موجودات،

أنشأ الخلق انشاء، و ابتدأه ابتداء، بلا رویّة أجالها، و لا تجربة استفادها و لا حرکة أحدثها، و لا همامة نفس اضطرب فیها. أجال الأشیاء لأوقاتها و لاءم بین مختلفاتها، و غرّز غرائزها، و ألزمها أشباحها عالما بها قبل ابتدائها محیطا بحدودها و انتهائها عارفا بقرائنها و أحنائها.

  1. بصیرت دوّم-  شگفتى خلقت فرشتگان: سپس آسمان‏هاى بالا را از هم گشود، و از فرشتگان گوناگون پر نمود. گروهى از فرشتگان همواره در سجده‏اند و رکوع ندارند و گروهى در رکوعند و یاراى ایستادن ندارند و گروهى در صف‏هایى ایستاده‏اند که پراکنده نمى‏شوند و گروهى همواره تسبیح گویند و خسته نمى‏شوند و هیچ گاه خواب به چشمشان راه نمى‏یابد، و عقل‏هاى آنان دچار اشتباه نمى‏گردد، بدن‏هاى آنان دچار سستى نشده، و آنان دچار بى خبرى برخاسته از فراموشى نمى‏شوند. برخى از فرشتگان، امینان وحى الهى، و زبان گویاى وحى براى پیامبران مى‏باشند، ثمّ فتق ما بین السّموات العلا، فملأهنّ أطوارا من ملائکته، منهم سجود لا یرکعون، و رکوع لا ینتصبون، و صافّون لا یتزایلون، و مسبّحون لا یسأمون. لا یغشاهم نوم العیون،...
  2. بصیرت سوم -  شگفتى آفرینش آدم علیه السّلام و ویژگى‏هاى انسان کامل.سپس خداوند بزرگ، خاکى از قسمت‏هاى گوناگون زمین، از قسمت‏هاى سخت و نرم، شور و شیرین، گرد آورد، آب بر آن افزود تا گلى خالص و آماده شد، و با افزودن رطوبت، چسبناک گردید، که از آن، اندامى شایسته، و عضوهایى جدا و به یکدیگر پیوسته آفرید.. ثمّ جمع سبحانه من حزن الأرض و سهلها، و عذبها و سبخها، تربة سنّها بالماء حتّى خلصت. و لاطها بالبلّة حتّى لزبت. فجبل منها صورة ذات أحناء و وصول، و أعضاء و فصول: أجمدها حتّى استمسکت و أصلدها حتّى صلصلت لوقت معدود، و أمد معلوم، ثمّ نفخ فیها من روحه‏....
  3. بصیرت چهارم-  آدم علیه السّلام و داستان بهشت معرفت شناخت ذات حق است. سپس خداوند آدم را در خانه‏اى مسکن داد که زندگى در آن گوارا بود. جایگاه او را امن و امان بخشید و او را از شیطان و دشمنى او ترساند. پس شیطان او را فریب داد، بدان علّت که از زندگى آدم در بهشت و هم نشینى او با نیکان حسادت ورزید.

«ثمّ أسکن آدم دارا، أرغد فیها عیشه، و آمن فیها محلّته، و حذّره إبلیس و عداوته، فاغترّه عدوّه نفاسة علیه بدار المقام، و مرافقة الأبرار، فباع الیقین بشکّه، و العزیمة بوهنه، و استبدل بالجذل و جلا، و بالاغترار ندما

  1. نگاهداشتن دین میوه معرفت و سر حکمت است. مراد به «معرفت » شناخت احوال مبدأ و معادست، یا مطلق علوم دینیه. و مراد به «حکمت» نیز جزو علمى است و غرض تأکید سابق است یا تعمیم در آن یا جزو عملى است و مراد این است که: نگاهداشتن دین میوه علم و سر عمل است. 1382 حِفْظُ الدِّینِ‏ ثَمَرَةُ الْمَعْرِفَةِ وَ رَأْسُ الْحِکْمَةِ (405/ 3).
  2. تشویق وترغیب بصیرت درتوحید فطری: امام صادق علیه السّلام روایت کند که فرمود: دانشمندى یهودى نزد امیر مؤمنان علیه السّلام آمد و گفت: اى امیر مؤمنان! آیا پروردگارت را دیده‏اى که او را پرستش مى‏کنى؟! حضرت فرمود: واى بر تو! پروردگارى را که نبینم پرستش نمى‏کنم. گفت:چگونه او را دیده‏اى؟ فرمود: واى بر تو چشمهاى سر، او را درک نمى‏کنند اما چشمهاى دل به حقایق ایمان او را مى‏بینند. التوحید: عن أبی الحسن الموصلی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: جاء حبر إلى أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال: یا أمیر المؤمنین هل رأیت ربک حین عبدته؟ فقال: ویلک ما کنت أعبد ربا لم أره. قال: و کیف رأیته قال: ویلک لا تدرکه العیون فی مشاهدة الأبصار، و لکن رأته القلوب بحقائق الایمان. خطبه 179
  3. نگاهداشتن دین فطری میوه معرفت و سر حکمت است. مراد به «معرفت » شناخت احوال مبدأ و معادست، یا مطلق علوم دینیه. و مراد به «حکمت» نیز جزو علمى است و غرض تأکید سابق است یا تعمیم در آن یا جزو عملى است و مراد این است که: نگاهداشتن دین میوه علم و سر عمل است. شرح‏غررالحکم(خوانسارى)   أنشأ الخلق انشاء، و ابتدأه ابتداء، بلا رویّة أجالها، و لا تجربة استفادها و لا حرکة أحدثها، و لا همامة نفس اضطرب فیها. أجال الأشیاء لأوقاتها و لاءم بین مختلفاتها، و غرّز غرائزها، و ألزمها أشباحها عالما بها قبل ابتدائها محیطا بحدودها و انتهائها عارفا بقرائنها و أحنائها.  
  4. از بیانات مقام معظم رهبری در موضوع بصیرت : خداى متعال به پیغمبرش در آن دوران دشوار مکّه مى‏فرماید: اى پیغمبر! من با بصیرت‏ حرکت مى‏کنم؛ «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی»؛ خودِ پیغمبر با بصیرت‏ حرکت مى‏کند، تابعان و پیروان و مدافعان فکر پیغمبر هم با بصیرت‏. این مال دوران مکّه است؛ آن وقتى‏که هنوز حکومتى وجود نداشت، جامعه‏اى وجود نداشت، مدیریت دشوارى وجود نداشت، بصیرت‏ لازم بود؛ در دوران مدینه، به طریق اولى. اینى که من در طول چند سال گذشته همیشه بر روى بصیرت‏ تأکید کرده‏ام، به خاطر این است که یک ملتى که بصیرت‏ دارد، مجموعه‏ى جوانان یک کشور وقتى بصیرت‏ دارند، آگاهانه حرکت مى‏کنند و قدم برمى‏دارند، همه‏ى تیغهاى دشمن در مقابل آن‏ها کند مى‏شود. بصیرت‏ این است. بصیرت‏ وقتى بود، غبارآلودگى فتنه نمى‏تواند آن‏ها را گمراه کند، آن‏ها را به اشتباه بیندازد. اگر بصیرت‏ نبود، انسان و لو با نیت خوب، گاهى در راه بد قدم مى‏گذارد. شما در جبهه‏ى جنگ اگر راه را بلد نباشید، اگر نقشه‏خوانى بلد نباشید، اگر قطب‏نما در اختیار نداشته باشید، یک‏وقت نگاه مى‏کنید مى‏بینید در محاصره‏ى دشمن قرار گرفته‏اید؛ راه را عوضى آمده‏اید، دشمن بر شما مسلط مى‏شود. این قطب‏نما همان بصیرت‏ است.
  5. ده بند منشور بصیرت از مقام معظم رهبری
  6. 1- گنجینه توحید خطبه 1 و 56 و 65 یکی از بحث های اصلی توحید است .2- داروهایی برای رهایی بخش از شر وفساد است.3- تعلیم کتاب زندگی باید تحت تعالیم کتاب اللهی باشد .4- حکمت تقویت پایه های اعتقادی بشر است .
  7. 5- اصل استقامت - راز ورمز رسیدن به مقصود استقامت است.  وَ قَالَ: اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ«». من اشکل المشکلات و لذلک قال رسول اللّه (صل الله علیه وآله ): شیبّتنی سورة هود لمکان هذه الآیة (فاستقم کما امرت ) و هذا بخلاف الباطل و لذلک نقول الباطل یطلبنا و نحن نطلب الحقّ. وَ قَالَ: فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ«».
  8. 6- اصل قسط وعدل : 3- اسلام به مسائل مالى و تعدیل گردش پول در میان مردم اهمیّت مى‏دهد تا از این راه اصل‏ قسط و عدل‏ را در اجتماع استقرار بخشد. توجّه اکید به مسائل اقتصادى وا مور معاشى انسان، بدین صورت جدّى که اسلام به آن پرداخته، یکى از ویژگیهاى این دین الهى است که هم نوعان با واقعیّت و قوانینى طبیعى- که خدا اشخاص و اشیا را بر مبناى آنها آفریده است-
  9. 7- مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُم‏
  10. 8- اصل رُحَماءُ بَیْنَهُمْ - اجتنبوا الطاغوت : کنز الفوائد: حضرت صادق علیه السّلام از پدر خود نقل کرد که فرمود شمائید که از پرستش طاغوت اجتناب ورزیدید هر کس ستمگرى را اطاعت کند او را پرستیده.اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ مَنْ أَطَاعَ جَبَّاراً فَقَدْ عَبَدَه‏
  11. 10- آزادی از فرهنگ جهل وجهالت - خداى متعال فرموده است: إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ‏ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. (8) یعنى: «براستى که هر کس پرهیزکار و بردبار باشد خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمى‏کند.»
  12. و خداوند به حقّ داورى مى‏کند و معبودهایى که جز او مى‏خوانند هیچ حکمى نمى‏کنند. همانا خداوند اوست شنواى بینا ، داور به حقّ باید بینا و شنوا باشد. یَقْضِی‏ ... هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر ..شنوا و بیناى حقیقى فقط اوست. وَ اللَّهُ یَقْضی‏ بِالْحَقِّ وَ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَقْضُونَ بِشَیْ‏ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ - غافر : 20
  13.  35- خداوند بیناست. خداوند به حق داوری میکند شما هم بنابر دین فطری بر اساس قرآن واهل بیت با بصیرت قضاوت کنید  - کارها را به کسى بسپاریم که به حال ما آگاهى کامل داشته باشد. «بَصِیرٌ بِالْعِبادِ»  فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِباد. - غافر : 44
  14. هربصیری غیر از خداوند.- على علیه السّلام میفرماید: هر شنونده‏اى غیر از بارى تعالى از شنیدن صداهاى لطیف ناشنوا است و صداهاى شدید او را کر و ناشنوا میسازد و آوازهاى دور را نیز نمیشنود و هر بیننده‏اى جز خداوند از دیدن رنگهاى پنهان و اجسام لطیف نابینا است. و کلّ بصیر غیره یعمى عن خفىّ الالوان و لطیف الاجسام.
  15. خداوند در تاریکی موریانه را بر سنگ سیاه آگاه است ومی بیند ..-هیچ جایى او را در بر نگیرد و هیچ زبانى او را ستودن نیارد. قطره‏هاى آب و ستارگان آسمان و آنچه باد در هوا پراکنده، شماره همه را دارد. نه جنبش مور بر سنگ مرمرین، و نه لانه آرام مورچگان در شب تاریک از او پنهان نمى‏ماند. جاى افتادن برگهاى درختان و دزدیده نگه کردن دیدگان را مى‏داند. گواهى مى‏دهم که جز خدا پروردگارى نیست، که او را همانندى نیست و نه در آن تردیدى هست ترجمه‏نهج..(احمدزاده). و الدیان من صفات اللّه، فانه تعالى یجازی و یحاسب و یکافى‏ء. و الدین: الجزاء و المکافأة، قال تعالى «أَ إِذا»«». و الصفا: الحجر الاملس. و الجامس: الجامد، یعنی یرزق اللّه النملة مع ضعفها و ان کانت فی جوف حجر.
  16. پیامبران خدا آمدند، تا انسان را به دین فطرت  توجه داده، و آنچه در درون آنان بالقوه نهفته است، استخراج نمایند، به صحنه ظهور و فعلیت برسانند.  پیامبر قوانین اللهی را از طریق وحی دریافت می کند1- وبه مردم ابلاغ می کند 2- قضاوت می کند   3- تشکیل حکومت می هد.که باعث بیداری فطرت ها می شود
  17. المؤمنین على (علیه السلام) در باره فلسفه آمدن پیغمبران مى‏فرماید: فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستأدوهم میثاق فطرت ه و یذکّروهم منسىّ نعمته و یحتّجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول پیغمبران از جانب خدا آمدند تا مردم را به پیمان فطرى خدا باز آورند و نعمتهائى را که مردم فراموش کرده‏اند به یاد آنها بیاورند و به واسطه تبلیغ و ارشادشان حجت را بر آنان تمام کنند و عقل آنها را شکوفا نمایند. یادنامه‏دومین‏کنگره .ص 107
  18. بر اساس بخش سخن اعجاز گونه امام، خداوند را بر بندگان خویش عهد و میثاقى است که از اعماق فطرت و عقل و وجدان آدمى مى‏جوشد، قبل از آنکه پیامبران مبعوث شوند، و مردم را به خداپرستى و تسلیم و عبودیت فرا خوانند. انسان دارای فطرت  حق جوست ؛ فطرت ی که خواب است بصیرت ندارد. فطرت انسانی الاموری را یه دست آورد . چیزی را به وجود آورده وساخت درست است که معیار در حکومت اسلامى تبعیّت از حقّ است ولى خواسته‏هاى توده مردم که از فطرت  حق‏جوئى بهره‏مندند نه تنها نادیده گرفته نشده بلکه به آن تأکید نیز شده است. یادنامه‏دومین‏کنگره     
  19. امام حسین (علیه السلام) در عمق فطرت هر مؤمنى تقدیس مانند حسینى هست. اگر حسین علیه السلام هم نبود و حسین دیگرى بجاى او مى‏بود همانند او که کار او را کرده بود، مگر دلهاى پاک مؤمنین مى‏توانستند ستایشگر او نباشند و او را دوست نداشته باشند؟! یک زن که فقط یک بچه دارد و آن یک‏دانه بچه‏اش مى‏میرد، چگونه مى‏گرید؟ براى حسین این‏چنین باید گریست.
  20. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۹
اسفند
  1. بسم الله الرحمان الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3. 30- طلب آزادى از عذاب رستاخیز
  4. «یطلبون الى الله تعالى فى فکاک رقابهم» 2- شاخه‏هاى اسارت و آزادى
  5. براى اسارت مى‏توان شاخه‏هاى بسیارى در حدّ هر صفت رذیله و روش نادرست به حساب آورد، از جمله اقسام اسارت مى‏تواند از اسارت در چنگال هوى و هوس و گناه و معصیت، تشریفات، آداب و رسوم غلط، قیود دست و پاگیر امور ازدواج دخترها و پسرها، اوهام و خرافات و صفات رذیله اخلاقى مثل طمع، بخل، حسد و غیره نام برد؛ و در مقابل آزادى از هر یک از اینها، شاخه‏اى از آزادى است، اینها امورى است که هر انسان در طول زندگى به خوبى با روح خود لمس مى‏کند.
  6. انسانهائى که به دنبال امیال نفسانى بوده، و نفس بر گردن آنها ریسمانى افکنده، و به هر سو مى‏کشد، یا فردى که در گرداب گناهان غوطهور است، چگونه ادعا مى‏کند، آزاد است، و طعم آزادى را چشیده است؟! آزاد آن است که اگر طوفان هوا و هوس و شهوات به او روى آورد او طوفان شکن باشد، نه طوفان شکننده او، باید چون یوسف (علیه السلام) تن به هوسهاى زلیخاها نداد، چنانکه یوسف (علیه السلام) تن به او و به مقاماتى که ممکن بود، بواسطه مراوده با او به دست آورد، نداد، او به بردگى رفت و به زندان افتاد ولى آزادى خود را به زندان نینداخت، زبان حال و قال او این بود که‏ « (رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ»: «پروردگار من زندان محبوبتر است براى من از آنچه مرا به سوى آن مى‏خوانند»، زندانى تن بهتر از زندانى روح و حریّت است که آنها مى‏طلبند.
  7. در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده: «یُوسُفُ الصِّدیقُ الامین لم یَضْرُرْ حُریَّتَه أَنْ استُعِبدَ وَ قُهرَ وَ اسِر ...»:

«یوسف راستگو و امین، حرّیتش با بردگى و اسارت خدشه‏ دار نشد ...»

  1. ازشاخه‏هاى اسارت و آزادى‏ - خداوند این گونه افراد را به عنوان الگو براى ما معرفى کرد، تا حجّت بر ما تمام شود، و بدانیم مى‏توان چنین بود، نگوئید پیامبر بود زیرا تا چنین نشد پیامبر نشد، و نظیر یوسف صدیق (از این جهت) در افراد عادى هم براى اتمام حجت بوده و هستند و خواهند بود.
  2. نفسها درگرو اعمال- در خطبه‏اى از پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) (که درباره ماه رمضان ایراد فرمودند) چنین مى‏خوانیم: «... ایها الناس ان انفسکم مرهونة باعما لکم ففکوها باستغفارکم ...»: «اى مردم روان ها و نفسهاى شما در گرو اعمال شما است، پس با استغفار و توبه رهایشان کنید ...».
  3. آرى نفس ما و حریت آن در گرو اعمال ما است، اعمال زشت و گناهان ما غل و زنجیرهاى دست و پاى نفس ما هستند که با استغفار باز مى‏شوند و نفس آزاد مى‏گردد.
  4. انسانهائى که دچار تشریفات و تجملات غلط و چشم و هم چشمیها شده‏اند، و اگر خانه آنها کذائى و مبلمان آن بهمانى نباشد، کسر شأن احساس مى‏کنند در حقیقت مرده‏اند و خود نمى‏دانند، آداب و رسوم غلط که مى‏گوید شأن من نیست به دیدن فلانى روم، زیرا بزرگترم یا با این سن و سال نمى‏شود به نزد کم‏ سنى رفت و علم آموخت، یا حتماً باید هدیه من که براى فلانى مى‏برم، بالاتر از هدیه او باشد، که منزل مبارکى من مى آورد هو غیره، زنجیر بردگى است که با دست خود به گردن خود افکنده‏ایم
  5. انسانهای دچار و شرایط سخت-  شرایط سخت ازدواج که خود پیش پاى خود گذارده‏ایم، و جامعه را از نعمت ازدواج محروم کرده و دخترها و پسرها را به مراکز فساد کشانده‏ایم، چیزى جز بند نیست که به دست و پاى خود بسته‏ایم، مهریه‏هاى سنگین و توقعات‏ زیاد و این که داماد حتماً دکتر و یا مهندس و داراى منزل و ماشین باشد یا عروس بسیار زیبا و از خانواده ثروتمند باشد،
  6. همین ها موجب شده به بدبختى بیفتیم و دختران و پسران ما به راه فساد روند و آبروى خانواده‏ها بر باد رود و تا این قیود دست و پاگیر در برابر ما باشد و توجه به صداقت و شرافت و دیانت و عفّت عروس یا داماد نشود و محور انتخاب جمال و ثروت باشد باید در این گرداب دست و پا زنیم و از این اوضاع بنالیم؛
  7. تا وقتى اوهام و خرافات و رمل و اسطرلاب و فال و فالگیر و کف‏بین سرنوشت ما را تعیین کند، باید جامعه‏اى عقب مانده باشیم، تا وقتى ضوابط و عقل بر ما حاکم نیست باید اسیر باشیم،
  8. تا زمانى که صفات رذیله مثل طمع و بخل و حسد و غیره حاکم بر ما باشد، عبد اینها هستیم، و چه خوش فرمود مولى الاحرار على (علیه السلام) «لا یَسْتَرِقَنّک الطمع و قد جَعَلک اللّه حُرّاً»: «مواظب باش طمع تو را برده خود نکند که خداوند تو را آزاد قرار داده است».
  9. سؤال: آیا انسان آزاد است یا مجبور؟ مرز آزادى تا کجاست؟ پاسخ: خداوند، انسان را آزاد آفریده است و به او اختیار داده تا کارهایش را انتخاب کند.
  10. بعضى گفته‏اند: انسان در کارهایش مجبور است و گمان مى‏کند که آزاد است، امّا دلایل بسیارى بر اختیار انسان وجود دارد که به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:
  11. الف) دلیل برانسان آزاد آفریده شده - هر انسانى در کارهاى خود گاهى دچار تردید و شک مى‏شود که آیا انجام دهد یا ندهد؟ همین شک، دلیل بر آزادى اوست که مى‏تواند کارى را انجام دهد و مى‏تواند انجام ندهد.
  12. ب) گاهى انسان‏ها به کار یکدیگر انتقاد دارند. انتقاد نیز دلیل آن است که کسى که کار را انجام داده، مى‏توانسته انجام ندهد.
  13. ج) هر انسانى در عمر خود بارها از گفتار و رفتار خود پشیمان شده است و همین پشیمانى دلیل آن است که مى‏توانسته انجام ندهد و لذا با خود مى‏گوید: اى کاش انجام نمى‏دادم!
  14. د) همه مردم فرزندان خود را تربیت مى‏کنند و یا به معلّم و مربّى مى‏سپارند و این دلیل آن است که فرزند انسان مى‏تواند مسیر کج را رها و به راه حق برود.
  15. بنابراین شک، انتقاد، پشیمانى و تربیت، دلیل آزدى انسان است. علاوه بر آنکه آزادى خواسته تمام انسان‏ها بلکه حیوانات است. شما اگر گربه‏اى را در قفس کنید، هر نوع غذا براى او در قفس قرار دهید، باز ناراحت است و ترجیح مى‏دهد در کوچه و خیابان ساده‏ترین غذا را بخورد امّا در قفس نباشد.
  16. در بهشت نیز اگر آزادى نباشد، مؤمن رنج مى‏برد و لذا مؤمنان هنکامى که وارد بهشت مى‏شوند، خدا را به خاطر آزادى در بهشت سپاس مى‏گویند: «ألحمدُ لِلّه الّذى نَتبَوّء من الجنّة حیث نشاء»
  17. با این همه، انسان بنده خداست و باید به دستورات او عمل کند و اگر آزادى مرز نداشته باشد و انسان اختیار خود را به نفس و تمایلات شخصى یا تمایلات دیگران بدهد او را به دره هلاکت سقوط خواهد داد.
  18. آزادى باید در چارچوب فرامین خدا و عقل باشد تا سبب سلب آزادى دیگران نشود.
  19. 1- انسان، آزاد است و حقّ انتخاب دارد. تمام آیاتى که مى‏فرماید: انسان دنیا را خرید و آخرت را فروخت، دلیل این هستند که انسان مجبور نیست، بلکه اختیار دارد و خود با فکر و مقایسه، مى‏سنجد و انتخاب مى‏کند. «اشْتَرَوُا»
  20. خداوند مردم را در پیمودن راه سعادت آزاد گذارده است،) ولى با هم اختلاف کردند پس برخى از آنان ایمان آورده و بعضى کافر شدند. (و باز) اگر خدا مى‏خواست (مؤمنان و کافران) با هم پیکار نمى‏کردند، ولى خداوند آنچه را اراده کند انجام مى‏دهد. (و اراده حکیمانه‏ى او بر آزاد گذاردن مردم است.)
  21. - سنّت و قانون خداوند، آزاد گذاشتن انسان است. او مى‏تواند مردم را به اجبار به راه حقّ وادار کند، امّا رشد واقعى در سایه آزادى است. در این آیه دو بار مى‏خوانیم که اگر خدا مى‏خواست، اختلاف و نزاعى میان مردم ایجاد نمى‏شد. «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ»
  22.  بنده دیگرى مباش که خداوند تو را آزاد آفریده است. لازم است مسلمانان هر روز و در هر جا با صداى بلند، اذان بگویند وفریاد آزادى از بندگى خدایان دروغین و طاغوت‏ها را سر دهند. و گوش نوزادان خود را قبل از هر صدایى، با طنین توحید «لا اله الّا اللّه» آشنا سازند«لاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حراً»
  23.  بنده است ِیا آزاد - امام کاظم علیه السلام از در خانه‏ى شخصى بنام «بُشر» مى‏گذشت، متوّجه سر و صدا و آواز لهو ولعبى شدند که از خانه بلند بود. از کنیزى که از آن خانه بیرون آمده بود پرسیدند صاحبخانه کیست؟ آیا بنده است؟! جواب داد: نه آقا، بنده نیست آزاد است. امام فرمود: اگر بنده بود این همه نافرمانى نمى‏کرد. کنیز سخن امام را وقتى وارد منزل شد به صاحبخانه باز گفت. او تکانى خورد و توبه کرد. «6» از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: اوّلین درجه تقوا و بندگى خدا آن است که انسان‏ خودش را مالک نداند.«مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ»
  24. انسان در انتخاب راه خدا یا شیطان، آزاد است. «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ ... وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ»
  25. (بیاد آور) هنگامى که همسر عمران گفت: پروردگارا! همانا من نذر کرده‏ام آنچه را در رحم دارم، براى تو آزاد باشد (و هیچ‏گونه مسئولیّتى به او نسپارم تا تمام وقت خود را صرف خدمت در بیت‏المقدّس کند،) پس از من قبول فرما، که براستى تو شنواى دانایى. » إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیم‏
  26. اندیشه‏ى آزاد و شخصیّت مستقل، شعار قرآن است. «لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً»
  27. حقّ واجب در آزادی - رسول‏خدا صلى الله علیه و آله درباره‏ى این آیه فرمودند: هیچ مرد وزن مسلمان، آزاد یا بنده‏اى نیست مگر آنکه حقّ واجبى از خداوند بر گردن اوست و آن اینکه قرآن را فراگیرد و در قرآن تفکّر کند.
  28. سنّت الهى، آزادى‏ دادن به همه است و گرنه خداوند مى‏توانست منافقان را کر و کور کند. «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ»
  29. آزادى‏ از سلطه‏ى طاغوت‏ها، از بزرگ‏ترین نعمت‏هاست. چنانکه خداوند از میان همه نعمت‏ها، نام آن را برده است. «نَجَّیْناکُمْ»
  30. آزادى‏ امروز - بیان سختى‏ها و تلخى‏هاى گذشته، لذّت آزادى‏ امروز را چندین برابر مى‏کند. «یَسُومُونَکُمْ ... یُذَبِّحُونَ ... یَسْتَحْیُونَ»
  31.  آزادى‏ خود را از دست دادند - بنى‏اسرائیل بعد از حضرت موسى علیه السلام، به خاطر قانون شکنى و رفاه طلبى، مجدّداً تحت سلطه و فشار طاغوت قرار گرفته، آزادى‏ و سرزمین خود را از دست دادند. آنها براى نجات از آوارگى و خارج شدن از زیر یوغ طاغوت، تصمیم به مبارزه گرفتند و از پیامبر خویش اشموئیل خواستند براى آنها فرمانده و امیرى را انتخاب کند تا به رهبرى او با طاغوت مبارزه کنند، ولى با همه این ادعاها وقتى دستور صادر شد، همه آنها جز اندکى به میدان نبرد پشت کرده و از آن دستور سرپیچى نمودند. بقره 246
  32.  
  33. آزادى و نجات - اگر مى‏خواهید به آزادى و نجات برسید، باید رهبر الهى را بپذیرید. «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً»
  34. توبه در حال اختیار و آزادى‏ ارزش دارد، نه در حال اضطرار یا مواجهه با خطر. «إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ»
  35.  مرحوم الهى قمشه‏اى در ذیل سه فراز گذشته از خطبه‏ فَهُم حانُونَ عَلى اوساطهم مَفْتَرشُونَ لِجِباهِهم وَ اکُفِّهم وَ رُکَبِهم وَ اطْرافِ اقْدامِهِم یَطْلُبُونَ الى اللّهِ تَعالى فى فکاک رِقابِهم‏ چنین مى‏سراید:

کمان سازند آنان سرو قامت‏

 

ز شوق طاعت و خوف قیامت‏

جبین ماه را بر خاک سایند

 

به سجده ذات سبحان را ستایند

که ایزدشان به لطف خود کند شاد

 

شوند از آتش قهر وى آزاد

   

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

بسم الله الرحمان الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۹
اسفند

 

    1. بسم الله الرحمن الرحیم
    2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

    1. بیش از 120 کتا ب از نهج البلاغه ؛  ترجمه و شروح آن از آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابی طالب علی علیه السلام  در دانش نامه علوی آمده است یا شروح دیگر؛ بعضا با شناسنامه و یا نام و زبان کتاب آورده شده تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی  ملاحظه فرمایید لطفا نظر دهید متشکرم ؛. https://safarzade.blog.ir/  
    2. بسم الله الرحمن الرحیم
    3. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  1. 30- طلب آزادى از عذاب رستاخیز 1-
  2. «یطلبون الى الله تعالى فى فکاک رقابهم» ترجمه: از خداوند متعال آزادى خویش را (از عذاب رستاخیز) طلب مى‏کنند. شرح: این عبارت گویاى نتیجه اعمال و عبادات شبانه پرهیزگارن است که همانا نجات و رهائى از آتش دوزخ و عذاب است، آنها این همه مشقّت و رنج شبانه را براى وصول به حق و نجات از غضب و خشم الهى انجام مى‏دهند، در یکى از دعاهاى ماه مبارک رمضان نیز مى‏خوانیم: «وَ مُنَّ عَلَىَّ فِکاکَ رَقَبَتى مِنَ النّار «و بر من رهائى از آتش دوزخ را منّت گذار» و این لطفى است که به هر بى سر و پائى نشود.
  3. رهاید از چنگال گناه  « (فِکاک رَقَبَة یا فَکُ رَقَبَة» لازم است بحثى اجمالى از آزادى و رهائى از اسارتها و قیودِ در زندگى داشته باشیم. رهائى از اسارتهاى دنیوى که مقدمه‏اى براى رهائى از اسارتهاى اخروى و در آتش گرفتار شدن است و به عبارت دیگر رهائى از آتش دوزخ نمایانگر رهیدن از چنگال گناه و هوى و هوس و شیطان و خرافات و آداب و رسوم غلط و ظلم   و بیداد و استکبار است.
  4. طلب آزادی - در جاهاى بسیارى از قرآن تعابیر گوناگونى در رابطه با نفى اسارت و اثبات‏ آزادى وجود دارد که همگى نشان دهنده اهتمام قرآن بر رهائى و آزادى انسانها است، درباره‏ پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى‏فرماید: (وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْاغْلالَ الَّتِى کَانَتْ عَلَیْهِمْ»: «پیامبر بارهاى گران و زنجیرهائى که بر (دوش و گردن) آنها است برمى‏دارد».«اصْر» در اصل به معنى حبس است و اگر به بار سنگین اطلاق شده براى این است که بار سنگین، انسان را حبس و مانع از فعّالیت او مى‏شود و اگر به عهد و پیمان و یا مجازات و کیفر «اصْر» گفته مى‏شود به خاطر محدودیتى است که براى انسان ایجاد مى‏کند.
  5. ساز کنند، نغمه حرّیت را - پیامبران و جانشینان آنها آمدند، تا عوامل حبس و سلب آزادى را از بشر بردارند و با باز کردن غل و زنجیر اسارتها، نسیم آزادى را بر روانهاى فسرده و فرسوده بدمند، و نغمه حرّیت را ساز کنند، زنجیر جهل و نادانى، بت‏پرستى، تبعیضات و زندگى طبقاتى و غیره را از دست و پا و دوش و گردن این انسان بردارند. «اغْلال» جمع «غُلّ» و بنابر آنچه از موارد استعمال آن استنباط مى‏شود زنجیرها و قیدهائى بوده که گاهى بر دست و پا و گردن مى‏گذاشته‏اند، در قرآن در موارد مختلف استعمال شده است: غُلّت ایْدیهم- اذا الاغلال فى اعْناقهم- و لا تَجْعَل یَدَکَ مَغْلُولَةً الى عُنُقِک.
  6. اطعام کردن در روز گرسنگى - در سوره بلد که مواهب ظاهرى و باطنى خداوند را بیان مى‏کند مى‏فرماید: «أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ* وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ* وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ* فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ* وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ* فَکُّ رَقَبَةٍ* أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ* یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ* أَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَةٍ»: «آیا براى او (انسان) دو چشم‏ و یک زبان و دو لب قرار ندادیم و او را به خیر و شرّ هدایت نکردیم، ولى او (انسان ناسپاس) از آن گردنه مهم بالا نرفت، و تو نمى‏دانى آن گردنه چیست؟ آزاد کردن برده است، یا اطعام کردن در روز گرسنگى، یتیمى از خویشاوندان یا مستمندى به خاک افتاده را».
  7. سه عنصر برای شناخت ومعرفت - خداوند سه عضو مهم براى شناخت و معرفت را نام برده، و سپس به نعمت باطنى و وجدان و فطرات اشاره کرده که به سبب آن از درون جان، خوبیها و بدیها را درک مى‏کنیم، و وجدان انسان گواه است که: «هدیناه النجدین». از این گردنه انسان با این وسائل نگذشت، چه میدانى منظور از گردنه «صعف العبور» چیست فکّ رقبه و آزاد ساختن گردنها از طوقهاست این هدف انبیاء (علیهم السلام) و اولیاء الهى بوده است، رهائى از این اسارتها و گردنه‏ها در دنیا، رهائى از گردنه آخرت را به دنبال دارد.
  8. امر به آزاد کردن برده است، -در حدیثى از پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) آمده‏ : «انَّ امامَکم عَقَبَة کَؤداً لا یَجوزها المُثَقَّلُون و انَا اریدُ انْ اخَفَّفَ عنکم تلک العَقَبَة»: «پیش روى شما گردنه صعب العبورى است که افراد سنگین بار از آن نمى‏گذرند، و من مى‏خواهم بار شما را براى عبور از این گردنه سبک کنم».آیا این فکّ رقبه در آیه فقط اشاره به بردگى است؟ ظاهر آیه چنانکه مفسّرین گفته‏اند، چنین است و جا دارد بگویم، چقدر بر ضد اسلام فریاد زدند که بردگى و برده‏دارى را تجویز کرده، و پیامبر (صلى الله علیه وآله) بردگى را نفى نکرده است، چقدر بى‏اطلاعى است اگر کسى کلمات پیامبر (صلى الله علیه وآله) را در ترغیب به آزادى برده‏ها ننگرد، و چقدر بى‏شرمى است که بنگرد و ساکت باشد، و یا انکار کند، کلمات پیامبر (صلى الله علیه وآله) و ائمه (علیهم السلام) مملوّ از امر به آزاد کردن برده است، حتى اسلام براى کفارات، آزادى برده را به عنوان کفاره ذکر کرده است و کسى که در تاریخ تتبع کند، بر او پوشیده نمى‏ماند که پیامبر (صلى الله علیه وآله) از هر فرصتى براى برده‏زدائى و آزادى انسانها استفاده مى‏کرد که او براى این مبعوث شده بود.
  9. اقتصاد عربستان - در مورد این که چرا پیامبر (صلى الله علیه وآله) در ابتداء برده‏دارى را ممنوع نکرد، وجوهى ذکر کرده‏اند، از جمله این که اقتصاد عربستان در آن زمان روى برده مى‏گشت، و این امر به غیر از مختل کردن وضع مردم چیزى را به دنبال نداشت، مصلحت ایجاب مى‏کرد یک مرتبه چنین نکند، بلکه به تدریج برده‏دارى را نفى کند و
  10. نگهدارى بردگان - وجه دیگر این که اگر کسى شرایط عربستان را در آن زمان ملاحظه کند، هیچ راهى بهتر از عمل پیامبر (صلى الله علیه وآله) براى نگهدارى بردگان نمى‏یافت، فقر حاکم بر مسلمانان و کمبود کار اجازه نمى‏داد که بردگان آزادانه عمل کنند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) هر چند نفرى را در اختیار ثروتمندى قرار مى‏داد، تا به ازاى کار، بردگان اداره شوند،  وجوه دیگرى نیز گفته شده که این مختصر گنجایش بحث گسترده را ندارد؛ امید است دوستداران این بحث به کتابهاى مبسوط و مستقلّى که در این زمینه نگاشته شده مراجعه کنند.
  11. برده هواى نفس بودن - البته اسلام نظرش به آزادى جسمى تنها نیست، اهتمام آن براى رهیدن از بردگى نفوس بسیار بیشتر از رهیدن از بردگى اشخاص است، برده هواى نفس بودن بسیار خطرناکتر از برده انسانى بودن، و رهیدن از آن مشکلتر از رهیدن از این است.
  12. بندگى بت نفس - مولى على (علیه السلام) در نامه 31 نهج‏البلاغه به فرزند خود امام حسن (علیه السلام) که عصاره اخلاق را به تمامى معنا بیان‏ مى‏کند چنین مى‏فرماید: «و لا تَکُنْ عَبدَ غَیرِک و قَد جَعَلَکَ اللّهُ حُرّاً: «و بنده غیر از خودت مباش در حالى که خداوند تو را آزاد قرار داده است». اطلاق کلام مولى بندگى بت نفس را هم شامل مى‏شود که بت نفس بسیار خطرناکتر از بت چوبى و سنگى است. هرچه مى‏کنیم خود به سر خود مى‏کنیم وگرنه خداوند ما را آزاد آفریده و مى‏خواهد آزاد باشیم و آزاد رویم، گذشتن از این گردنه و عقبه‏ها راحت نیست،
  13. آتش دوزخ پیچیده به شهوات - قرآن تعبیر به «اقتحام» فرموده‏ « (فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» «اقتحام» در اصل به معنى ورود در کار سخت و خوفناک است (مفردات راغب) یا داخل شدن وگذشتن از چیزى با شدّت و مشقت است، (تفسیر کشّاف) و این تعبیر خود گویاى سختى کار است و چه باید کرد که بهشت پیچیده به مشکلات است، و آتش دوزخ پیچیده به شهوات که این سخن مولى امیرالمؤمنین على (علیه السلام) است که مى‏فرمود پیامبر (صلى الله علیه وآله) مکرراً چنین مى‏گفتند إنَّ الجنّة حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ وَ إنَّ النارَ حُفَّت بِالشَّهوات».
  14. بزرگترین ظالمها شیطان نفس آماره  : در فرازهاى قبلى اشاره شد که‏ (ارادتهم الدنیا فلم یریدوها) «دنیاى هوس براى آنها مى‏آید و آنها با صبر پذیراى اویند» دنیا دام بر سر راه آنها گذارده و مى‏خواهد آنها را اسیر کند ولى‏ (فَفَدَوا انْفُسَهم) براى آزادى خود فدیه مى دهند تا از بند اسارت نفس رهائى یابند آنها لحظ اى حریّت خود را، در زندان هوس نمى‏بینند نفس آنها در برابر هیچ ظالمى و بزرگترین ظالمها یعنى شیطان و نفس امّاره سرخم نمى‏کند گرچه جسم آنها به بردگى و زندان و اسارت کشیده شود، چنانکه دیدیم با یوسف صدیق (علیه السلام)، آن پیامبر خدا چه کردند ولى تن به اسارت هوى و هوس نداد، و در چنگال گناه گرفتار نشد، بردگى و زندان و اسارت را پذیرفت، ولى اسیر نشد..
  15. جسم زندان بهتر از روح زندان  - و زبان حال و مقال وى‏ چنین بود: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ»: «خداى من زندان براى من بهتر است از آنچه مرا به آن دعوت مى‏کنند» (زیرا که زندان بودن جسم راحت‏تر از زندانى بودن روح و حرّیت، در چنگال هوى و هوس زنى مثل زلیخا است).
  16. اجرت اجیر - براى توجه دادن به اهمیت آزادى در مکتب آزادیبخش اسلام، دو حدیث از پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) و پرچمدارى آزادى ذکر مى‏کنم: «ان الله غافر کل ذنب الا من احدث دینا او اغتصب اجیرا او باع حرا؛ «خداوند هر گناهى را مى‏آمرزد، مگر کسى را که دین جدیدى از طرف خود بیاورد، یا اجرت اجیرى را غصب کند یا فرد آزادى را بفروشد». «ان الله غافر کل ذنب الا من جحد مهرا او اغتصب اجیرا اجره او باع‏ حَرًّا؛ «خداوند هر گناهى را مى‏آمرزد، مگر کسى که انکار مهریه کند، یا غصب اجرت اجیر و کارگرى کند یا فرد آزادى را بفروشد».
  17. سلب حقوق و آزادى - از ضمیمه کردن این دو روایت روشن مى‏شود که اولا: خداوند هر گناهى را مى‏آمرزد، مگر اینکه حقّى از کارگر یا حق همسر یا حق آزادى از کسى گرفته شود، و ثانیاً جُرم غصب این حقوق به منزله جرم کسى که دینى را از طرف خود بوجود آورده، و تشریع و بدعتى گذارد، و در برابر دین خدوند ابراز دینى کند. یعنى در نزد خداوند سلب حقوق و آزادى انسانها امرى نابخشودنى است.
  18. اهمیت مسئله آزادى - در روایت دیگرى از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) آمده که خداوند فرمود سه نفرند که روز قیامت دشمن آنها هستم، یکى‏ از آنها کسى است که انسان آزادى را بفروشد و از بهاى آن استفاده کند. این‏گونه روایات بهترین دلیل بر اهمیت مسئله آزادى و نفرت اسلام از سلب آزادى است، آرى پیامبر (صلى الله علیه وآله) به مردم حرّیت داد و آنها را از گرداب فساد به ساحل فلاح رسانید، و کجایند آن کوردلانى که آن اتهامات را به پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) زدند، خواستند و مُهر برده‏دارى و ظلم  ت اسارت را بر صحیفه نورانى وى زنند!
  19. فلسفه آزادى‏ - فلسفه و ریشه علاقه انسان به آزادى الهام گرفته از وجدانیات او است، گرچه برهانى و استدلالى نیز هست، انسان، علاقمند به آزادى است چنانکه علاقمند به زیبائى است، او دوستدار گلى زیبا مى باشد، و هرگز به دنبال استدلالى براى این دوستى نیست، یک مسئله فطرى و وجدانى است، این گرایش به آزادى نه تنها در انسان که در تمامى موجودات زنده نهفته است، حتى گیاه هم تمایل دارد آزادانه به هر سو رشد کند و محصور کردن آن در محیطى منافقات با طبیعت آن دارد، و چه بسیار دیده شده محصور کردن آن موجب پژمردگى و خشکى آن مى‏شود. شما اگر پرنده‏اى را در قفسى از طلا حبس کنید، و به او برسید و پرستارى کنید، باز مى‏بینید روز به روز پژمرده‏تر و ضعیف‏تر مى‏شود، و چه بسا خوانندگى خود را فراموش مى‏کند،
  20. خطر را در آزادی پزیر است - معروف است اگر پرنده‏اى آزاد باشد و حبس شود، خواندن را فراموش مى‏کند، اینها که مى‏بینید مى‏خوانند پرندگانى هستند که از ابتداء در قفس به دنیا آمده‏اند، شما در باغ وحش مى‏بینید همه چیز فراهم است، و مصونیت براى حیوانات وجود دارد، ولى آنها رنجوراند، و عمرشان کوتاه، در حالى که اگر در میان جنگل و در دسترس حیوانات درنده باشند و طعمه آنها قرار گیرند ولى باز چون آزاداند شاداب تر و قوی تر و چه بسا عمرشان طولانى‏تر است.
  21. گیاه از سلب آزادی رنجور شده - در داستانها مطالبى گفته‏اند که مؤید و شاهد این مطلب است، داستان آن بازرگانى که به هند رفت و طوطى را گرفته در قفس کرد معروف است، با این که بسیار به او توجه داشت ولى طوطى از اسارت رنج مى‏برد و در نهایت با یاد گرفتن درسى که دوستان او توسط آن بازرگان به او تعلیم کردند، خود را به مردن زده و رها شد. چرا حیوان با تمام خطرات جنگل پذیراى آزادى در جنگل است، و حاضر به حبس نیست، چرا انسان و حتّى گیاهى از سلب آزادى رنجور شده و مى‏میرد؟
  22. آزادی وسیله شکوفایی - نکته مهم این است که شکوفائى استعدادهاى هر موجودى در مسیر تکامل، هرگز با حبس شدن او حاصل نمى‏شود پیمودن این مسیر بدون آزادى ممکن نیست. آزادى هدر دادن نیروها و سرمایه‏ها نیست، بلکه وسیله شکوفائى و بارور شدن استعدادها است. از این جا آزادى منطقى و معقول از غیر منطقى و نامعقول جدا مى‏شود، تفاوت آزادى اسلامى با آزادى غربى روشن مى‏گردد؛ آزادى در منطق عقل و اسلام عبارت از آزاد بودن براى پیمودن مسیر تکامل و به فعلیت رسیدن استعدادها و شکوفائى خلاقیت ها است، اما آزادى شهوات و اسیر شدن انسان در چنگال هواها و پستیها که مایه هدر رفتن آب حیات و عمر و نیروهاى انسان در باتلاق رذالتها و بیچارگى‏ها است، نه جنبه منطقى، نه عقلى و نه اسلامى دارد.
  23. حد و مرز آزادی - آزادى در دنیاى امروز چنان توسعه پیدا کرده که شامل برهنگى زنان، ایجاد بدترین مراکز فساد و روابط نامشروع، تجاوزها، تعدیها و اهانتها شده است، و کار را به جائى رسانده‏اند و محدوده آزادى را به حدّى گسترش داده‏اند که به قلم نویسنده هم حق داده‏اند که در راستاى وقاحتها و زشتیها هر چه مى‏خواهد بنویسد، به مقدسات میلیونها مردم توهین کند و مبارزه بر ضد آن را مبارزه با آزادى تفکّر و اندیشه و قلم مى‏پندارند، مبارزه با سلمان رشدى را مبارزه با آزادى مى‏دانند، در حالى که او نه تنها به مسلمانان بلکه به تمام جهانیان اهانت کرده، زیرا او به حضرت ابراهیم (علیه السلام) که پدر همه ادیان آسمانى است توهین کرده، ابراهیمى که مورد احترام تمامى پیروان ادیان آسمانى است.
  24. آزادی وارزش ها - آنها نه تنها محکوم نکردند بلکه خود فیلمى به نام (آخرین وسوسه‏هاى مسیح) ساختند که خدا مى‏داند چه نسبتهاى نارواى ناموسى و غیرناموسى به این پیامبر الهى دادند، این چه آزادى است؟! آیا اگر چیزى به قیمت نابودى انسانیت و همه ارزش‏هاى وى تمام شود باز هم در محدوده آزادى است، آیا در محدوده اعلامیه حقوق بشر است که سازمان حقوق بشر حمایت از چنین آزادیهائى مى‏کند؟ جواب این سؤال را به هر آزاده‏اى وامى‏گذاریم که وجدان بهترین قاضى است.
  25. منطق آزادی - این گونه آزادى، آزادى نیست، این نابودى ارزشها است، این پایمال کردن نیروهائى است که مى‏تواند در پشت سدّ اراده جمع شده و آینده‏ساز فرد و جامعه باشد، اگر انسان مسؤولیت دارد و اگر وسائل ترقى براى او فراهم شده، و اگر فلسفه آزادى تکامل است، باید آزادى او محدود در چهارچوبه‏اى منطقى باشد، و به بیان دیگر دو نوع آزادى داریم: حیوانى و انسانى.
  26. تجاوز به حقوق دیگران به اسم آزادی - آزادى حیوانات جنگل و درندگان غیر از آزادى انسان است، و اى کاش آزادى بعضى از این انسان نماها به اندازه حیوان بود، کدام حیوان درنده و وحشى تا وقتى گرسنه نشده به حقوق دیگران تجاوز کرده، و حقوق دیگران را پایمال کرده است! حیوان تا گرسنه نباشد دیگرى را طعمه خود قرار نمى‏دهد، تا به او ظلم  ى نشود حمله نکرده و از خود دفاع نمى‏کند؛ اما متأسفانه بسیار مى‏بینیم افراد و حکومتهائى را که چگونه فقط براى ارضاء شهوات نفسانى و حبّ جاه و مقام و قدرت‏طلبى و زورگوئى به حق دیگران تجاوز کرده، و چه بسا در کشورى کودتا مى‏کنند، چنانکه دیدیم آمریکا وقیحانه در میان دیدگان مردم جهان پاناما را اشغال نظامى کرده و حکومتى را سرنگون مى‏کند، آیا حقیقت آزادى و حرّیت همین است، آیا حرمت حریم آزادى این است؟! نه هرگز!
  27. انواع اسارت به اسم آزادی - این آزادى غربى مشتمل بر انواع اسارتها است، شهوت را آزاد گذارده، و ثمره و محصولش فرزندان نامشروع، بیماریهاى آمیزشى خطرناک مثل سوزاک، سفلیس و بدتر از همه که بیمارى دنیاى صنعتى- شهوى، امروز باید نامید بیمارى ایذر است، بیمارى ناشى از روابط نامشروع، و کار به جائى رسید که ارمغان این آزادى قرن بیستم را دیدیم، و آن مشروعیت بخشیدن به اعمال زشت و پلید همجنسن‏بازان بود،
  28. روابط نامشروع به اسم آزادی - مدعیان آزادى بى‏شرمانه در مجلس قانون گذارى خود حق تشکیل خانواده به دو مرد را دادند، و اعلان کردند، چون این عمل رواج یافته و نمى‏توان این همه را از مزایاى خانواده محروم کرد، پس حق و مزایائى را که به یک زن و شوهر داده‏ایم، باید شامل این افراد (پست) هم بشود، و چه بى‏شرمانه آن روحانى نماى مسیحى (چنانکه در تلویزیون هم به نمایش گذاردند) خطبه عقد بین دو همجنسن‏باز را اجراء کرده!! آیا این دستورات و تعالیم حضرت مسیح (علیه السلام) است آیا او مجوّز عملى است که به سبب آن قوم لوط هلاک شدند، آیا او برخلاف فطرت  و طبیعت اصیل انسانى حکم کرده است؟!
  29. آرى باید غرب بپذیرد که دستاورد آزادیش پرونده‏هاى قطور در محاکم‏ قضائى باشد، چگونه انسانى که نمى‏داند پدر او کیست شخصیت و اصالت پیدا کند، چگونه این حقارت را جبران کند، باید حقارت خود را با قلدرى، هفت‏تیرکشى، چاقوزنى و آدمکشى و گانگسترى بدست آورد، و باید به دادگاه کشیده شود، باید ذلت نفس را با خودکشى‏ها و محرومیتها جبران کند و ...
  30. آزادی در مسیر تکامل نه در مسیر کج شدن- چگونه این موجودى که نام خود را انسان مى‏گذارد، حق به خود مى‏دهد چنین کند، در حالى که در منزل خود چنین حقّى را به گیاه نمى‏دهد، یک درخت را باغبان در مقابل نور، هوا، آب و مواد غذائى قرار مى‏دهد، و حتى زمین را شخم زده و نرم مى‏کند تا ریشه آن آزادانه حرکت کند، و گیاه آزادانه رشد کند، اگر باغبان دید که درخت کج شده، یا از لب دیوار به خانه همسایه مى‏خزد یا با درختان دیگر درگیرى پیدا کرده سریعاً او را مهار مى‏کند، با چوبى آن را مستقیم مى‏کند و شاخ و برگ زیادى آن را مى‏زند،
  31. زبان حال درخت این است که من آزادم هر جا بروم و کج شوم، ولى باغبان منطقى، این آزادى را حق درخت نمى‏داند با چوبى او را راست مى‏کند و گوید آزادى تو در مسیر تکامل تو است، نه در مسیر کج شدن و انحراف، هر وقت بخواهى سرمایه‏هاى خود را در مسیر کج مصرف کنى جلوى تو را مى‏گیرم، و اگر راست نشدى تو را با ارّه متوقف مى‏کنم، گویا این مسئله به این واضحى براى دنیاى امروز حل نشده،
  32. ظلم   در حق آزادی - به آنها گفته مى‏شود چرا شهوتها را رها کرده‏اید، گویند آزادى است، چرا ظلم   و ستم مى‏کنید گویند آزادى است و هزاران چرا، چرا را با کلمه زیبا و پرمفهموم آزادى جواب مى‏دهند، کلمه‏اى که اگر زبان داشت فریاد مى‏زد مرا هم به اسارت کشیدید، و از ظلم   در حق من هم فروگذار نکردید، این چه آزادى است که به قیمت فرو رفتن ملتى در منجلاب فساد است، مى‏گویند مسئله حجاب و آمیزش زن و مرد حلّ شد، با کدام الگو و معیار حل شد و با چه قیمتى؟!
  33. فریاد اسلام، فریاد آزادى است، همانگونه که نقل شده سرور آزادگان حضرت سید الشهداء (علیه السلام) در زمین کربلا خطاب به لشکر عمرسعد فرمود: «ان لم یکن‏ لکم دین فکونوا احرارا فى دنیاکم»: «اگر دین هم ندارید و اعتقادى به مبدأ و معادى ندارید شما انسانید لااقل در دنیاى خود آزاده باشید!»
  34. فقیرى از فقر رنج مى‏برد، و - فکر نکنید فساد و تباهى و اسارتهاى نفسانى امروز پیدا شده که اولیاء خدا و ائمه (علیهم السلام) ما هم از این‏گونه امور در زمان خود مى‏نالیدند؛ مولى على (علیه السلام) در خطبه 129 نهج‏البلاغه چنین مى‏فرماید: «هر جا به مردم مى‏خواهى نظر کن، آیا غیر از این مى‏بینى که فقیرى از فقر رنج مى‏برد، و شکیبائى ندارد، و از آنچه خدا به او داده راضى نیست، یا ثروتمندى که شکر نعمت به جا نیاورده، کفران نعمت مى‏کند، یا بخیلى که بخل به مال خدا میورزد یا متمرد و سرکشى که گویا گوش او براى شنیدن مواعظ الهى سنگین شده است»
  35. براى این مصیبت باید گفت - سپس مى‏فرماید: «کجایند نیکان و صالحان و آزادمردان و بخشندگان شما و کجایند مراعات کنندگان در کسب کارها و پاکان در کردارشان؟ آیا همگى کوچ نکردند، از این دنیاى پست و سراى‏ درد و رنجى که عیش‏ها را مى‏شکند و آیا شما افراد پست و کم‏مقدار جانشین آن بزرگواران نشدید، شما آنهائى هستید که لبها (و دهانها) نمى‏خواهند حتى شما را مذمّت کنند، یعنى آن قدر شما را خوار مى‏دانند که نمى‏خواهند ذکرى از شما شود حتى اگر مذمتى باشد (و براى این مصیبت باید گفت) إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» «ایْنَ خِیارُکم و صُلَحاؤُکم و أینَ احْرارُکم و سُمَحاؤکم! و ایْنَ المُتَوَرّعون فى مَکاسِبهم و المُتَنَزّهوُنَ فى مَذاهِبِهم؟ الیسَ قَد ظَعَنُوا جمیعاً عن هذِه الدُّنیا الدّنیّة و العاجلَةِ المنغّصَة؟ و هل خُلِقْتُم الّا فى حثالة لا تَلْتَقى بذَمهّم الشّفتان اسْتِصْغاراً لِقَدرهم و ذِهاباً عَن ذِکْرِهم؟ فانّا للّه و انّا الیه راجعون»:

 

  1. از این کلمات مولى (علیه السلام) به خوبى روشن مى‏شود که: مسئله آزادى و حریت که ریشه بسیارى از صفات اخلاقى است و این که آزادگان در قید و بند این دنیا نمى‏توانند بمانند و از این رو به سرعت در صدد کوچ کردن به دار آزادگى هستند، از ویژگى فرد آزاده عدم توجه به این دنیا است. مولى على (علیه السلام) در جاى دیگر از نهج‏البلاغه مى‏فرماید:

«الا حُرٌّ یَدَعُ هذه اللُماظةَ لِاهلها؟ انّه لَیسَ لَانْفُسِکم ثَمَنٌ الّا الجنّة فلا تَبیعُوها الّا بها»: «آیا آزاده‏اى نیست که این دنیائى را که مانند ته‏مانده طعامى در دهان است دور انداخته، براى اهلش واگذارد؟ همانا براى روانهاى شما بهائى جز بهشت نیست، پس آنها را به غیر بهشت نفروشید». آرى رهائى از دنیا و جلوات آن انسان حرّ مى‏طلبد.

  1. و نیز از کلام مولى على (علیه السلام) واضح شد افرادى که نمى‏توانند در مسیر اخلاق انسانى سیر کنند، جانشینان ناخلفى براى احراراند که حتى لبها از ذکر و یاد آنها مضایقه دارند، کنایه از این که اینها برخلاف مسیر فطرت  خود شنا مى‏کنند، اینها برخلاف تکوین و آفرینش حرکت مى‏کنند، اینها کسانى هستند که شکوفه آزادى را به دست پژمردگى سپردند، اینها کسانى هستند که در آسمان حرّیت ستاره‏اى‏ ندارند، اینها کسانى هستند که سوسوى فطرت  را به خاموشى سپردند.
  2. خالق آزادى تکوینى به ما داد و در راستاى آن با تشریع خود آن آزادى را تداوم بخشید و از ما خواست تا تشریعاً آزادى در مسیر زندگى را تطبیق با آزادى تکوین و ابتداى خلقت کنیم، او آزادى را در جهت عبودیت و تکامل داد، یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ فَإِیَّایَ فَاعْبُدُونِ «اى بندگان مؤمن من، زمین من گسترده است هر جا مى‏خواهید بروید ولى در مسیر عبادت من، سرزمین من براى بر باد دادن نوامیس مردم و کشت و کشتار و فساد آزاد نیست!
  3. و چه زیبا است، عبودیتى که عین حریت است! چه تماشائى است «عبد» بودن براى آن مولى! چه عزّتى است بنده خدا بودن و چه فخرى است که او ارباب این بنده باشد « (الهى کِفى بى عزّا انْ أکونَ لک عبداً و کَفى بى فَخْراً انْ تکونَ لى ربّا» «این عزت و تاج سر براى‏ من بس که تو خداى منى و این افتخار براى من کافى است که من سر بر فرمان و عبد تو هستم».
  4. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده