پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۲۷ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

۱۲
آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

فضیلت علی بن ابیطالب علیه السلام در قرآن :1-

ابن عباس مفسر بزرگ قرآن قائل است که در قرآن کریم 300 آیه در شأن و فضائل علی بن ابیطالب و ائمه اطهار علیهم السلام وجود دارد برادران اهل سنت ما به 100 آیه آن اعتراف دارند از این 100 آیه ما 40 آیه را گلچین کرده و در اختیار برادران و خواهران ایمانی خود عرضه می کنیم امید است که مورد قبول پروردگار متعال قرار گیرد و ثواب آن را تقدیم پدر و مادر خود هدیه می فرستم .

1 - « فتَلَقی آدَمُ مِن رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیهِ اِنَّهُ هُوَ التَّوابُ الرَّحیمُ » 1

سیوطی در 2 تفسیر آیه : فتلقی آدم من ربه کلمات در سوره بقره می گوید : « ابن بخار از ابن عباس روایت کرده گفت : من از رسول خدا ((صل الله علیه وآله وسلم )) پرسیدم این کلماتی که آدم از خدا تلقی کرد و خدا به احترام آن کلمات توبه اش را پذیرفت چه بود ؟ فرمود : سوگند به حق ، محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین بود . »

2 - « وَ فِی الاَرضِ قَطِعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنّاتٌ مِن اَعناب » 3

« و در روی زمین ، قطعاتی در کنار هم قرار دارد که با هم متفاوتند ، ( و نیز ) باغهائی از انگور و زراعت و نخلها ، ( و درختان میوه گوناگون که گاه بر یک پایه می رویند و گاه بر و پایه ، ( و عجیب تر آنکه ) همه آنها از یک آب سیراب می شوند ، و یا این حال بعضی از آنها را از جهت میوه بر دیگری برتری می دهیم . در اینها نشانه هایی است برای گروهی که عقل خویش را بکار می گیرند . » على علیه السلام به قنبر فرمود: اى قنبر، خداوند تبارک و تعالى ولایت‏ ما را به اهل آسمان‏ها و زمین و هرآنچه در آن‏هاست؛ از انس و جن میوه‏ها عرضه‏ داشته است هر کدام ولایت ما را پذیرفته پاک و پاکیزه و مطبوع و گوارا گشته است و هر کدام نپذیرفته، پست و پلید و متعفن شده است. برخى او را از اصحاب على علیه السلام شمرده و در ردیف کسانى آورده‏اند که در گرایش به امیرالمؤمنین علیه السلام پیشقدم بوده‏اند. او به سبب مهر و محبت به‏ على علیه السلام به دست حجاج بن یوسف ثقفى- لعنت خدا بر او باد- به شهادت رسیده است.

3 – « اِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّوُنَ عَلَی النَّبِیِّ یا اَیُها الَّذینَ امَنوا صَلّوُ عَلَیهِ وَ سَلِّموُا تَسلیماً » 4

« و خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند ، ای کسانی که ایمان آورده اید ، بر او درود فرستید و سلام گویید و کاملاً تسلیم ( فرمان او ) باشید » صحیح مسلم بسند خود از ابن مسعود انصاری روایت کرد که گفت : روزی رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم ) بر ما وارد شد در حالیکه ما در مجلس سعد بن عباده نشسته بودیم ، بشیر پسر سعد عرضه داشت : یا رسول الله به حکم قرآن کریم مأمور شده ایم بر تو صلوات بفرستیم ، چگونه صلوات بفرستیم ؟

رسول خدا سکوت کرد تا آنجا که گفتم ای کاش بشیر این سوال را نکرده بود ، آنگاه رسول خدا فرمود : بگویید :

اَلَّهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ عَلی آلِ مُحَمَّدٍ کَما صَلَّیتَ عَلی اِبراهیمَ وَ بارِکَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ عَلی آلِ مُحَمَّدٍ کَما بارِکتَ عَلی اِبراهیمَ فیِ العالَمینَ انَّکَ حَمیدٌ مَجیدٌ . . قَالَ الصَّلَاةُ عَلَیْهِ وَ التَّسْلِیمُ لَهُ فِی کُلِّ شَیْ‏ءٍ جَاءَ بِهِ. تصدیق رسول الله (صل الله علیه وآله وسلم )  و التسلیم له .....  ص : 270

فَقَالَ جَعْفَرٌ [عل‏یه السلام ] یَا أَبَا هَاشِمٍ لَقَدْ قَالَ مَا لَا یَعْرِفُ تَفْسِیرَهُ قَالَ وَ سَلِّمُوا [الْوَلَایَةَ] لِعَلِیٍّ تَسْلِیما :تفسیر [سورة الأحزاب(33): آیة 56]

برسول خدا گفته شد که ما میدانیم چگونه بتو سلام دهیم اما کیفیت صلوات را بیان کن آن جناب فرمود بگوئید

الهم صل على محمد و آل محمد کما صلیت و بارکت على ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید عیون أخبار الرضا علیه السلام /باب بیست و سیم«در ذکر مجلس آن جناب با مأمون ملعون در فرق میان عترت و امت است» .. ترجمه آقا نجفى       ج‏1       177      

از امام محمد باقر علیه السلام روایت است: به آن حضرت عرض کردم که: نماز بر پیغمبر صلى الله علیه و آله چگونه بود؟ حضرت فرمود که: «چون امیر المؤمنین علیه السلام آن حضرت را غسل داد و کفن کرد، پرده‏اى بر روى پیغمبر انداخت و او را پوشانید. پس ده نفر را بر او داخل گردانید و دور آن حضرت را گرفتند و امیر المؤمنین علیه السلام در میان ایشان ایستاد و فرمود: «إِنَ‏ اللَّهَ‏ وَ مَلائِکَتَهُ‏ یُصَلُّونَ‏ عَلَى‏ النَّبِیِ‏ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً» «3»، یعنى: «به درستى که خدا و همه فرشتگانش رحمت و صلوات مى‏فرستند بر پیغمبر (که محمد) است. اى کسانى که ایمان آورده‏اید، صلوات فرستید بر او و سلام گویید؛ سلام گفتنى» (یا تسلیم نمایید خود را و انقیاد او را مرعى دارید). و آن گروه چنانچه حضرت امیر المؤمنین مى‏گفت، مى‏گفتند و این راکهمى‏خواند مى‏خواندند تا آن‏که اهل مدینه و اهل عوالى‏ «1» و اطراف آن بر آن حضرت نماز کردند». تحفة الأولیاء (ترجمه أصول کافى)

 

4 – وَ قَرنَ بُیُتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجنَ الجاهِلیَّهِ وَالاُولَی اَقِمنَ الصَّلاةَ وَ آتینَ الزَّکوةَ و اَطِعنَ اللهَ وَ رَسوُلَهُ اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ و یُطَهِّرَکُم تَطهیراً 5

« و در خانه های خود بمانید و همچون دوران جاهلیت نخستین ( در میان مردم ) ظاهر نشوید ، و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید و خدا و رسولش را اطاعت کنید ، خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد . »   .....صحیح مسلم از صفیه دختر شیبه روایت کرد ، که گفت : عایشه گفت روزی بامدادان رسول خدا (ص) در حالیکه پتویی خال خال از مو بر دوش داشت در منزل نشسته بود که حسن بن علی و بعد از او حسین بن علی و بعد از او حسین و بعد از لحظه ای فاطمه و در آخر علی بر او آمدند . و آن جناب ایشان را در زیر آن پتو جای می داد وقتی همه جمع شدند این آیه ( ... انما یرید ... تطهیرا ) را تلاوت کرد .

5 – «اَفَمَن کانَ عَلی بَیَّنَهٍ مِن رَبِّهِ وَ یَتلوُهُ شاهِدٌ مِنهُ وَ مِن قَبلِهِ کِتابُ مُوسی اِماماً وَ رَحمَهً اولئِکَ یُومِنوُنَ بِهِ وَ مِن یَکفُر بِهِ مِنَ الاَحزابِ فَالنَّارُ مَوعِدُهُ فَلاتَکُ فی مِریَهٍ مِنهُ اِنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّکَ وَ لکِنَّ اَکثَرَ النّاسِ لا یُومِنوُنِ .6

« آیا آن کس که دلیل آشکاری از پروردگار خویش دارد و بدنبال آن شاهدی از سوی او می باشد و پیش از آن کتاب موسی که پیشوا و رحمت بود ( گواهی بر آن می دهد همچون کسی است که چنین نباشد ) ؟ ! آنها ( حق طلبان  و حقیقت جویان ) به او ( که دارای این ویژگیهاست ) ایمان می آورند ! و هر کس از گروههای مختلف به او کافر شود ، آتش وعده گاه اوست ! پس تردیدی در آن نداشته باش که حق است از پروردگارت ولی بیشتر مردم ایمان نمی آوردند . »!

سیوطی در دُرّ منثور در ذیل این آیه می گوید : ابن ابی حاتم و ابن مردویه و ابونعیم در کتاب المعرفه  از علی بن  ابیطالب  (علیه السلام)  روایت  کرده  که فرمود :  هیچ مردی  از قریش  نیست  مـگر  آنکه درباره اش طائفه ای از آیات قرآن نازل شده :

مردی عرضه داشت : درباره تو چه نازل شده ؟ فرمود : مگر در سوره هود نخوانده ای ( افمن کان علی بینه ... ) رسول خدا (ص) بر بینه ای از پروردگارش بود ؛ و من شاهدی از خاندانش .

6 – اِن تَتُوبا اِلیَ اللهِ  فَقَد صَغَت قُلُوبُکُما وَ اِن تَظاهَرا عَلَیهِ فَاِنَّ اللهَ هُوَ مَوَلاهُ وَ جِبریلُ وَ صالحُ المُومنینَ وَ المَلائِکَهُ بَعدَ ذلِکَ ظَهیرٌ .»7

« اگر شما ( همسران پیامبر ) از کار خود توبه کنید ( به نفع شماست ، زیرا ) دلهایتان از حق منحرف گشته ، و اگر بر ضد او دست به دست هم دهید ، ( کاری از پیش نخواهید برد ) زیرا خداوند یاور اوست و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان اویند » . سیوطی در الدرمنثور در ذیل این آیه از ابن مردویه ، از اسماء بنت عمیس روایت کرده که در معنای جمله ( و صالح المومنین ) گفته : مراد علی بن ابیطالب است .

7 – «للنَجعَلَها لَکُم تَذکِرَهٌ وَ تَعِیَهآ اُذُنٌ واعِیَهٌ .»8

« تا آن را وسیله تذکری برای شما قرار دهیم و گوشهای شنوا آن را دریابد و بفهمد . »... ابن جریر طبری در تفسیرش بسند خود از مکحول روایت کرده که می گفت : رسول خدا (ص) بعد از آنکه این آیه را خواند ، رو کرد به علی (علیه السلام)  و فرمود : از خدا خواسته ام تا آن را گوش تو قرار دهد ، آنگاه علی (علیه السلام)  فرمود : از آن به بعد هیچ کلامی از رسول خدا (ص) نشنیدم که فراموشش کنم.

 8 – «اَلَّذینَ یُنفِقُونَ اَموالَهُم بِالَّلیلِ وَ النَّهارِ سِراً  وَ علانیهً فَلَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ .»9 البقر/274)

« آنها که اموال خود را شب و روز پنهان و آشکار انفاق می کنند مزدشان نزد پروردگارشان است نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می شوند . » ابن اثیر جذری صاحب اسد الغابه به دو طریق از مجاهد از ابن عباس ، روایت کرده که در ذیل آیه فوق گفته : این آیه در حق علی بن ابیطالب (علیه السلام)  نازل شد ، چه آن جناب چهار درهم داشت که یکی را در شب و یکی را در روز ، یکی را سری و یکی را آشکار انفاق کرده بود .

9 – «اِنَّ الَّذینَ اَمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالحاتِ سَیَجعَلُ لَهُم الرَّحمنُ وُدّاً .»10=مریم 96

« مسلماً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند خداوند رحمان محبتی برای آنها در دلها قرار می دهد ! » .ریاض النضره می گوید و یکی از آنها – یعنی از آیاتی که در شأن علی (علیه السلام)  نازل شده آیه : ( سیجعل لهم الرحمن ودا ) می گوید که ابوحنیفه گفته : هیچ مؤمنی در دنیا باقی نمی ماند مگر آنکه در دلش محبتی از علی (علیه السلام)  و اهل بیت او خواهد بود .

10 – «اِنَّ الَّذینَ اَمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ اوُلئِکَ هُم خَیرُ البَریَّهِ . »11/بینه 7

« ( اما ) کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند ، بهترین مخلوق ( خدا ) یند . »

سیوطی در درّ منثور در ذیل آیه مورد بحث از ابن عسا کراز جابربن عبدالله روایت کرده که گفت : نزد رسول خدا (ص) بودیم که علی (علیه السلام)  آمد و رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم ) به ما فرمود : به آن خدایی که جانم بدست اوست این که می آید و شیعیانش هر آینه و به یقین رستگاران در روز قیامتند آنگاه این آیه  ( ان الذین آمنوا .... خیرالبریه ) نازل شد و به همین جهت اصحاب رسول خدا ((صل الله علیه وآله وسلم )) بهر وقت علی را می دیدند می گفتند خیرالبریه دارد می آید .

11 – «اَجعَلتُم سقایَهَ الحاجِّ وَ عِمارَهَ المَسجِدِ الحَرامِ کَمَن امَنَ بِاللهِ وَالیَومِ الاَخِرِ وَ جاهَدَ فی سَبیلِ اللهِ وَ اللهُ لا یَهدی القَومَ الظّالِمینَ  .» (توبه/19)12

« آیا سیراب کردن حجاج و آباد ساختن مسجدالحرام را همانند ( عمل ) کسی قرار دادید که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و در راه او جهاد کرده است ! ( این دو نزد خدا برتر است ؛ و آنها پیروز و رستگارند ! »

سیوطی ( در درّ منثور ) در ذیل آیه شریفه مورد بحث گفته ، ابونعیم در کتاب فضائل الصحابه و ابن عسا  کراز انس روایت کرده اند که گفت : عباس و شیبه صاحب اختیارات کعبه با یکدیگر افتخار می کردند ، عباس می گفت : من از تو شریفترم چون من امین خانه خدا و خزینه دار آنم ، آیا اگر تو از من شریفتر بودی چرا مردم تو را امین بر اینکار ندانستند و مرا امین دانستند ؟ علی (علیه السلام)  از این تفاخر خبردار شد و هر یک افتخار خود را بر آن جناب نقل کرد . داوری خواستند آن جناب فرمود : دعواتان نشود من از هر دوی شما شریفترم ، چه من اولین کسی هستم که ایمان آورده مهاجرت کرد ، پس آن دو نفر به اتفاق علی (علیه السلام)  خدمت  رسول خدا (صل الله علیه واله وسلم ) رفتند و داستان خود باز گفتند ، رسول خدا ((صل الله علیه وآله وسلم )) چیزی در پاسخشان نفرمود لاجرم برگشتند ، بعد از چند روز آیه شریفه ( اجعلتم سقایه        الحاج ... ) بر پیامبر اسلام نازل شد .

12 - « وَ قِفوُهُم اِنَّهُم مَسئوُلُونَ .» " آیه 24 صافات 13

« آنها را نگهدارید که باید بازپرسی شوند . »

صواعق المحرقه می گوید : چهارمین آیه که در شان علی بن ابیطالب نازل شد آیه ( وقفوهم انهم مسئولون ) است ، می گوید :دیلمی از ابن سعید خدری روایت کرده که رسول خدا ((صل الله علیه وآله وسلم )) این آیه را خواند و فرمود : مسئول از ولایت علی (علیه السلام)  هستند ، آنگاه می گوید : مقصود واحدی هم که در تفسیر این آیه گفته :روایت شده که مسئول از ولایت علی و اهل بیت علیه السلام هستند همین روایت است چون خدای تعالی پیغمبر خود را فرماید تا به خلق اعلام کند : که در برابر تبلیغ رسالت به غیر از مودت قربای او مزدی نمی خواهد و معنای این آیه است که ایشان را می پرسند آیا اهل بیت پیغمبر را آنطور که می بایستی دوست داشتید یا نه ؟ و آنطور که رسول خدا (ص) درباره شان سفارش کرده بود عمل کردید یا خیر ، بلکه در عوض حق آنان را ضایع نموده از احقاقش مضاعقه کردید . پس منظور از سوال مطالعه آثار است .

13 – «یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنوُا مِن یَرتَدَّ مِنکُم عَن دینهِ فَسَوفَ یَاتِی بِقَومٍ یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّهٍ علَی المُومنینَ اَعِزَّه عَلَی الکافرینَ یُجاهِدوُنَ فیِ سَبیلِ اللهِ وَ لا یَخافوُنَ لَومَهَ لائِمٍ ذلِکَ فَضلُ اللهِ یُؤتیهِ مَن یَشَاءُ اللهُ واسِعٌ علیمٌ .» (َمائده آیه 54.) 14.

« ای کسانی که ایمان آورده اید ! هر کس از شما ، از آئین خود باز گردد ، به خدا زیانی نمی رساند ، خداوند جمعیتی را می آورد که آنها را دوست دارد و آنان ( نیز ) او را دوست دارند ، در برابر مؤمنان متواضع ، و در برابر کافران سر سخت و نیرومندند ؛ آنها در راه خدا جهاد می کنند و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند . این فضل خداست که به هر کس بخواهد ( و شایسته ببیند ) می دهد و  ( فضل ) خدا وسیع ، و خداوند داناست .

فخر رازی در تفسیر کبیر در ذیل آیه فوق می گوید : جمعی گفته اند : این آیه درباره علی (علیه السلام)  نازل شده و دلیل بر آن 2 وجه است اول اینکه رسول خدا (ص) وقتی خواست رایت جنگ خیبر را بدست آن جناب بدهد روز قبلش فرمود : فردا رایت جنگ را به مردمی میدهم که خدا و رسول را دوست می دارد و خدا و رسول او را دوست می دارند ، و این نشانی همان نشانی است که در آیه مورد بحث آمده پس قهراً مقصود از کلمه قوم در آیه شریفه کسی به غیر از علی (علیه السلام)  نمی تواند باشد.

دوم اینکه بعد از آیات مورد بحث آیه ولایت یعنی ( انَّما وَلیُّکم اللهُ وَ رَسولَهُ والذینَ اَمَنوُا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوهَ وَ یؤتونَ الزَّکوهَ وَ هم راکِعوُنِ ) (المائدة /55)

قرار دارد که بدون هیچ تردیدی درباره علی (علیه السلام)  نازل شده پس بهتر است بگوئیم آیات قبل از آن نیز درباره آن جناب است .

14 «یا اَیِّهَا الَّذینَ امَنوُا اتَّقوا اللهَ وَ کوُنوُا مَعَ الصّادقینَ .» التوبة  آیة 119] 15

« ای کسانی که ایمان آورده اید از ( مخالفت فرمان ) خدا بپرهیزید و با صادقان باشید ! »

سیوطی ( در درّ منثور ) در ذیل آیه مورد بحث می گوید : ابن عباس روایت کرده که گفت : منظور از صادقین علی بن ابیطالب (علیه السلام)  است نیز می گوید : ابن عسا کرازابی جعفر (علیه السلام)  روایت کرده که در تفسیر آیه ( کونوا مع الصادقین ) فرمود : منظور این است که با علی بن ابیطالب باشید .

 15 – «وَ ما اَرسَلنا مِن قَبلَکَ اِلّا رِجالاً نُوحی اِلَیهِم فَاسئَوُا اَهلَ الذِّکرِ کُنتُم لا تَعلَموُن .» (نحل/ 43)

« و پیش از تو ، جز مردانی که به آنها وحی می کردیم نفرستادیم . نحل 14 / 34 16 .

اگر نمی دانید از آگاهان بپرسید ( تا تعجب نکنید از اینکه پیامبر اسلام از میان همین مردان برانگیخته

شده است ) !

تفسیر ابن جریر طبری در ج 17 ص 5 به سند خود از جابر جعفی روایت کرده که گفت : وقتی این آیه نازل شد علی (علیه السلام)  فرمود اهل ذکر مائیم .

16 – «وَ اَذانٌ مِنَ اللهِ وَ رَسوُلِهِ اِلیَ النّاسِ یَومَ الحَجِّ الاَکبَرِ اَنَّ اللهَ بریٌ مِنَ المُشرکینَ وَ رَسوُلُهُ فاِن تُبتُم فَهُوَ خَیرٌ وَ اِن تَوَلَّیتُم فَاعلَموُا اَنَّکُم غَیرُ مُعجِزِیَ اللهِ وَ بَشِّرِ الَّذینَ کَفَروُا بِعَذابٍ اَلیمٍ .» ( توبه/3)17

« و این ، اعلامی است از ناحیه خدا و پیامبرش به ( عموم ) مردم در روز حج اکبر ( روز عید قربان ) که : خداوند و پیامبرش از مشرکان بیزارند ! با این حال توبه کنید برای شما بهتر است ! و اگر سرپیچی نمایید ، بدانید شما نمی توانید خدا را ناتوان سازید ( و از قلمرو قدرتش خارج شوید ) ! و کافران را به مجازات دردناک بشارت ده ! »

سیوطی در درّ منثور در ذیل آیه شریفه می گوید : ابن ابی حاتم از حکیم بن حمید روایت کرده که گفت : علی بن حسین (علیه السلام)  به من فرمود : برای علی (علیه السلام)  در کتاب خدا نامی است که مردم آن را نمیدانند ، پرسیدم آن کدام است ؟ فرمود : مگر نشنیدی آیه ( و اذان من الله ... ) به خدا سوگند اذان همو است .

17 – «فَما یُکَذِّبُکُ بَعدُ بالّدینِ .» (تین/7)18.

« پس چه چیز سبب می شود که بعد از این همه ( دلایل روشن ) روز جزا را انکار کنی ؟! »

صاحب تاریخ بغداد ج دوم ص 97 سند خود از انس روایت کرده که سوره ( تین ) بر رسول خدا (ص) نازل شد سخت خوشحال شد به حدی که شدت شادمانیش بر همه ما معلوم گشت آنگاه بعدها از ابن عباس تفسیر سوره را پرسیدم گفت اما منظور از کلمه ( تین ) سرزمین شام است تا آنجا که گفت منظور از دین در جمله ( فما یکذب بعد بالدین ) علی بن ابیطالب است .

18 – «اِنَّ اللهَ اصطَفی آدَمَ وَ نُوحاً آلَ اِبراهیمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَی العالِمینَ .» (آل عمران /33)19

« خداوند ، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد . »

فخر رازی در تفسیر کبیر خود در ذیل آیه شریفه روایت کرده که علی (علیه السلام)  فرمود : رسول خدا (ص) هزار باب علم به من آموخت که خودم نیاز هربابی هزار باب دیگر استنباط کردم . ( استیعاب ج دوم ص 436 ) می گوید : معاویه همواره مسائلی که برایش پیش می آمد می نوشت و از علی (علیه السلام)  می پرسید و چون شنید که آن جناب را کشتند گفت : فقه و علم با مرگ پسر ابوطالب مُرد ؛ برادرش عتبه به او گفت : اهل شام این حرف را از تو نشنوند ، گفت : ول کن .

19 – «اَفَمَن وَعَدناهُ وَعداً حَسَناً فَهُوَ لاقیِه کَمَن مَتَّعناهُ مَتاعَ الحَیاهِ الدُّنیا ثُمَّ هُوَ یَومَ القِیامَهِ مِنَ   المُحضَرینَ .» (سوره قصص آیه 61) 20

« آیا کسی که به او وعده نیکو داده ایم و به آن خواهد رسید ، همانند کسی است که متاع زندگی دنیا به او داده ایم سپس روز قیامت ( برای حساب و جزا ) از احضار شدگان خواهد بود ؟! »

تفسیر ابن جریر طبری ج 2 ص 62 به سند خود از مجاهد روایت کرده که گفت : آیه ( افمن وعدناه ) درباره حمزه و علی بی ابیطالب و ابی جهل نازل شده و محب طبری در کتاب ریاض النضره ج دوم ص 207 آنرا آورده و مجاهد گفته است این آیه درباره علی (علیه السلام)  و حمزه و ابی جهل نازل شده است .

20 – «اَفَمَن شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ لِلاِسلامِ فَهُوَ عَلَی نُورِ مِن رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلقاسِیَهِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِ اللهِ اوُلئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ .» (زمر/22) 21

« آیا کسی که خدا سینه اش را برای اسلام گشاده است و بر فراز مرکبی از نور الهی قرار گرفته ( همچون کوردلان گمراه است ؟! ) وای بر آنان که قلمهایی سخت در برابر ذکر خدا دارند ! آنها در گمراهی آشکاری هستند » .

( ریاض النضره ج 2 ص 207 ) می گوید و یکی از آیات نازله        در فضل علی (علیه السلام)  آیه ( افمن شرح الله      صدر ... ) است که در مقایسه میان علی و حمزه و ابوطالب و اولاد او که دچار قساوت بودند نازل شده است.

21 – «مِنَ المُؤمنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدوا اللهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلوُا تَبدیلاً .» (توبه/ 128) 22

« در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده اند ؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند ( و در راه او شربت شهادت نوشیدند ) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند » .

صواعق المحرقه می گوید : از علی (علیه السلام)  هنگامی که بر منبر کوفه قرار داشت از این آیه سوال شد ، فرمود : این آیه درباره من و عمویم حمزه و پسر عمویم عبیده بن حارث بن عبدالمطلب نازل شد ، چه عبیده در روز بدر شهید شد و حمزه در جنگ احد به شهادت رسید و من منتظرم تا شقی ترین امت این را با خون این رنگین کند ، آنگاه اشاره به ریش خود و سپس بسر خود نمود فرمود : این عهدی است که حبیب من ابوالقاسم به من سپرده است .

22 – «وَالَّذی جاءَ بِالصَّدقِ وَ صَدَّقَ بِهِ اوُلئِکَ هُمُ المُتَّقُونَ .» (زمر/33) 23

« اما کسی که سخن راست بیاورد و کسی که آن را تصدیق کند ، آنان پرهیزکارانند »

سیوطی در درّ منثور در ذیل این آیه شریفه می گوید : ابن مردویه ازابی هریره روایت کرده که رسول خدا (ص) فرمود : ( والذی جابالصدق ) منم و ( صدق به ) علی بن ابیطالب است .

23 –« مَرَجَ البَحرِینِ یَلتَقیِانِ بَینَهما بَرزَخٌ لا یَبغِیانِ . فَبِاَیَّ ءالاء رَبِّکُما تُکَذِّبانِ . یَخرُجُ مِنهُما اللُّؤلُوءُ وَ المَرجانُ .» (الرحمن /19/20/21/22)24

« دو دریای مختلف ( شور و شیرین – گرم و سرد ) را در کنار هم قرار داد ، در حالی که با هم تماس دارند » در میان آن دو برزخی است که یکی بر دیگری غلبه نمی کند ( و به هم نمی آمیزند ) ! پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار می کنید ؟! از آن دو لؤلؤ خارج می شوید .

سیوطی در در منثور در تفسیر این آیه می گوید : ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که گفت : منظور از دو دریا در آیه ( مرج البحرین یلتقیان ... ) علی و فاطمه و منظور از برزخ در جمله ( بینهما برزخ لا یبغیان ) رسول خدا است و مراد از لؤلؤ و مرجان در جمله ( یخرج منهما اللؤلؤ و المرجان ) حسن و حسین (علیه السلام)  است.

24 – «اِلَّا الَّذینَ امَنوُا وَ عَمِلوُا الصّالِحاتِ وَ تَواصُوا بِالحَقِّ وَ تَواصوُا بِالصَّبرِ .»(والعصر1تا3)25

« مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند ، و یکدیگر را به حق سفارش کرده و یکدیگر را به شکیبایی و استقامت توصیه نموده اند . » !

سیوطی در درّ منثور تفسیر سوره عصر می گوید : ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که منظور از  ( والعصر – ان الانسان لفی خسر ) اباجهل بن هشام و مقصود از جمله ( الا الذین امنوا و عملوا الصالحات ) علی (علیه السلام)  و سلمان است .

 25 – «وَهُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ المَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَبَاً وَ صِهراً وَ کانً رَبُّکَ قدیراً .» (فرقان/54) 26

« او کسی است که از آب ، انسانی را آفرید ، سپس او را نسب و سبب قرار داد ( و نسل او را از این دو طریق گسترش داد ) و پروردگار تو همواره توانا بوده است . »

شبلنجی صاحب نورالابصار می گوید : و از محمد بن سیرین روایت شده که گفت : این آیه درباره رسول خدا (ص) و علی بن ابیطالب که پسر عم و شوهر دختر او است نازل شده که هم از راه نسب مربوط به آن جناب است و هم از راه صهر یعنی دامادی .

26 – «وَ الَّذینَ یُؤذُونَ المُؤمِنینَ وَ المُؤمِناتِ بِغَیرِما اکتَسَبُوا فَقَدِ احتَمَلُوا بُهتاناً وَ اِثماً مُبیناً .»(احزاب/56)27

« و آنان که مردان و زنان با ایمان را به خاطر کاری که انجام نداده آزار میدهند ، بار بهتان و گناه آشکاری را به دوش کشیده اند . »

زمخشری در کشّاف در تفسیر آیه شریفه می گوید : بعضی از مفسرین گفته اند : این آیه درباره پاره ای از منافقین نازل شده که علی (علیه السلام)  را اذیت نمودند ، واحدی هم در کتاب خود ( اسباب النزول ص 273 ) می گوید : مقاتل گفته این آیه درباره دشمنان علی بن ابیطالب نازل شده ، چه آنکه عده ای از منافقین همواره او را اذیت می کردند .

27 – «اِنَّ الَّذینَ اَجرَموُا کانوا مِنَ الَّذینَ امَنُوا یَضحَکوُنَ .»( مطففین آیه 29.)28

« بدکاران در دنیا پیوسته به مؤمنان می خندیدند . »

رمخشری در کشاف در تفسیر آیه نامبرده می گوید : بعضی گفته اند : روزی علی بن ابیطالب با چند

نفر از مسلمانان می آمد ، جمعی از منافقین که سر راه ایشان بودند به یکدیگر اشاره نموده خندیدند ، بعد که نزد رفقای خود رفتند گفتند : قه قه قه ما امروز اصلح ( کسی که جلوی سرش مو ندارد ) را دیدیم ، آنها نیز خنده را سر دادند و در این ماجرا هنوز علی (علیه السلام)  نزد رسول خدا نرسیده بود که این آیه بر آن حضرت نازل شد .

28 – «یا اَیُّها الرَّسوُلُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ یَعصِمُکِ مِنَ النّاسِ اَنَّ لا یَهدیِ القَومَ الکافِرینَ .»29

« ای پیامبر ! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است کاملاً ( به مردم ) برسان ! و اگر نکنی ، رسالت او را انجام نداده ای ! خداوند تو را از ( خطرات احتمالی ) مردم ، نگاه می دارد ، و خداوند ، جمعیت کافران ( لجوج ) را هدایت نمی کند . »

( فخر رازی در تفسیر کبیر خود ) در ذیل آیه شریفه ( یا ایها الذین بلغ ما انزل ... ) میگوید : دهم یعنی وجه دهم از وجوهی که مفسرین در نزول این آیه ذکر کرده اند این است که در فضیلت علی بن ابیطالب نازل شد و همین که نازل شد رسول خدا (ص) دست او را گرفت و فرمود : هر که من مولای او بودم علی مولای اوست . بار الها  دوستی کن با کسی که با او دوستی کند و دشمنی کن با کسی که با او دشمنی کند و بعد از آن عمر چون علی را دید گفت : گوارا باد برایت ای پسر ابیطالب که مولای من و مولای هر مومن و مومنه شدی . فخر رازی سپس میگوید : این قول ابن عباس و براءبن عازب و محمد بن علی است .

29 – «ذلِکَ الَّذی یُبَشِّرُ اللهُ عِبادَهُ الَّذینَ ءَامَنوُا وَ عَمِلوُا الصّالحاتِ قُل لا اَسئَلُکُم عَلَیهِ اَجرَاً اِلّا المَوَدَّهَ فی القُربی وَمَن یَفتَرِف حَسَنَهٌ نَزِد لَهُ فیها حُسناً اِنَّ اللهَ غَفُورٌ شکُورٌ .»30

« این همان چیزی است که خداوند بندگانش را که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند به آن نوید می دهد ! بگو : من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم ( اهل بیتم ) ؛ و هر کس کار نیکی انجام دهد بر نیکیاش می افزایم ، چرا که خداوند آمرزنده و سپاسگزار است . »

مستدرک الصحیحین 31 به سند خود از علی بن الحسین (علیه السلام)  خطبه ای را روایت کرده که حسن بن علی (علیه السلام)  بعد از شهادت پدر بزرگوارش ایراد فرمود ، و در آن فضایل اهل بیت را بر شمرد تا آنجا که فرمود : من از اهل بیتی هستم که پروردگار عالم مودت ایشان را بر هر مسلمانی واجب کرده ، به پیامبرش دستور داده که ( ... قل لا اسئلکم علیه اجراً اِلا الموده فی القربی ... )

30 – «وَ مِنَ النّاسِ مَن یَشریِ نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللهِ و اللهُ رَؤُفٌ بِالعِباد .»32

« بعضی از مردم ( با ایمان و فداکار ، همچون علی (علیه السلام)  در « لیله المبیت » به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر (ص) ) ، جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است .

حاکم در ص 4 جزء 3 مستدرک از ابن عباس آورده است که :علی جان خویش را به معرض فروش در آورده و لباس پیامبر را بر تن پوشیده و حاکم در همان صفحه 4 جزء 3 مستدرک از علی بن الحسین (علیه السلام)  نقل کرده ، نخستین کسی که جان خویش را به خاطر رضای خدا در معرض فروش قرار داد علی بن ابیطالب بود که در رختخواب پیامبر (ص) خوابید .

31 – «فَمَن حاجَّکَ فیهِ مِن بَعدِ ما جاءَکَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعالَوا نَدعٌ اَبناءَناَ وَ ابناءکُم وَ نِساءَنا و نِساءَ کُم وَ اَنفُسَنا وَ اَنفُسَکُم ثُمَّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَتُ اللهِ عَلَی الکاذِبینَ .»33

« هر گاه بعد از علم و دانشی که ( درباره مسیح ) به تو رسیده ( باز ) کسانی با توجه محاجه و ستیز برخیزند ، به آنها بگو : بیائید ما فرزندان خود را دعوت نمائیم ، شما هم فرزندان خود را ؛ ما زنان خویش را دعوت نمائیم ، شما هم زنان خود را ، ما از نفوس خود دعوت کنیم ، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم و لعنت بر دروغگویان قرار دهیم . »

32 – «سَلامُ عَلی ال یاسیِن . »34                          

ابن ماهیار در تفسیرش روایت کرده است از سلیم بن قیس هلالی که حضرت امیرالمومنین (علیه السلام)  فرمود که : رسول خدا (ص) اسمش یاسین است و مائیم که خدا در شأن ما فرموده است سلام علی ال یاسین.

ابن حجر 35 از فخر رازی نقل کرده است که : اهل بیت حضرت رسول (ص) با آن حضرت مساویند در پنج چیز : در سلام و فرموده است درباره رسول (ص) السلام علیک ایها النبی و در باره اهل بیت که سلام علی ال یاسین و در صلوات بر او و بر ایشان در تشهد و فرمود : در حق رسول (ص) « طه » یعنی با طاهر و در شأن اهل بیت ( و یطهر کم تطهیراً ) و در حرمت تصدق و در محبت در شأن رسول (ص) فاتبعونی یحبکم الله و در شأن اهل بیت قل لا اسالکم علیه ...

33 – «وَالسّابِقوُنَ السّابِقوُنَ اوُلئکَ المُقَرَّبوُنَ .»36

« ( و سومین گروه ) پیشگامان پیشگامند ، آنها مقربانند ! »

دیلمی در حدیث 29 فصل دوم باب 9 صواعق ابن حجر نیز آمده است از عایشه و طبرانی و ابن مردویه از ابن عباس نقل کرده اند که پیامبر (ص) فرمود : سبقت گیرندگان سه نفرند سبقت به موسی ، یوشع بن نون است و سبقت گیرنده به عیسی (علیه السلام)  صاحب یاسین است و سبقت گیرنده به محمد علی بن ابیطالب است موفق به احمد و فقیه بن معازلی نیز از ابن عباس آنرا نقل کرده است .

34 – «لا یَستوی اَصحاب النّار و اَصحاب الجنَّه اصحاب الجنَّه هُمُ الفائِزوُن .»37

« هرگز دوزخیان و بهشتیان یکسان نیستند ؛ اصحاب بهشت رستگار و پیروزند ! »

شیخ طوسی در کتاب امالی به سند صحیح از امیرالمومنین (علیه السلام)  نقل کرده که پیامبر (ص) این آیه را تلاوت کرد آنگاه فرمود : بهشتیان کسانی هستند که در اطاعت از من باشند و پس از من تسلیم فرمان علی (علیه السلام)  به ولایتش اقرار نمایند . پرسیده شد اصحاب نار ( دوزخیان ) کیانند ؟ فرمود کسی که نسبت به ولایت او خشم ورزد ، نقض عهد کند و با او از در جنگ درآید . ابوالمؤید موفق به احمد از جابر روایت کرد که پیامبر (ص) فرمود : سوگند به آنکه جانم در اختیار اوست این علی و شیعیانش در قیامت رستگارند .

35 – «وَ یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شره مستطیراً و یعطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیماً و اسیراً انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاءً و لا شکوراً .»38

« آنها به نذر خود وفا می کنند و از روزی که شر و عذابش گسترده می ترسند و غذای خود را با اینکه به آن علاقه و نیاز دارند ، به « مسکین » و « یتیم » و « اسیر » می دهند ( و می گویند : ما شما را به خاطر خدا اطعام میکنیم و از شما هیچ پاداش و سپاسی نمی خواهیم ! . »

36 – «یا ایها الذین ءامنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیء فردوده الی الله و الرسول ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الا خسر ذلک خیر و احسن تأویلاً .»39

ای کسانی که ایمان آورده اید ! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و الوالامر ( اوصیای پیامبر ) را ! و هر گاه در چیزی نزاع داشتید آن را به خدا و پیامبر باز گردانید ( و از آنها داوری بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید ! این ( کار ) برای شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است.»

عیالشی روایت کرده است از حضرت باقر در تفسیر آیه شریفه در شأن علی (علیه السلام)  و ائمه از فرزندان اوست ، خدا ایشان را به جای پیغمبران قرار داده است .

37 –« هوالذی انزل علیک الکتاب منه ایات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم یقولون امنا به کل من عند ربنا و ما یذکر الا اولوا الالباب .»40

« او کسی است که این کتاب ( آسمانی ) را بر تو نازل کرد که قسمتی از آن آیات « محکم ( صریح و روشن ) است ؛ که اساس این کتاب می باشد ؛ ( و هر گونه پپیچیدگی در آیات دیگر با مراجعه به اینها برطرف می شود ) » .

و قسمتی از آن « متشابه » است (  آیاتی که به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات دیگر در نگاه اول احتمالات مختلفی در آن می رود ، ولی با توجه به آیات محکم ، تفسیر آنها آشکار می گردد ) اما آنها که در قلوبشان انحراف است به دنبال متشابهانند تا فتنه انگیزی کنند ( و مردم را گمراه سازند ) ؛ و تفسیر ( نادرستی ) برای آنها می طلبند در حالی که تفسیر آنها را جز خدا و راسخان در علم نمی دانند ( آنها که به دنبال فهم و درک اسرار همه آیات قرار در پرتو علم و دانش الهی ) می گویند : ما به همه آن ایمان آوردیم ؛ همه از طرف پروردگار ماست . و جز صاحبان عقل ، متذکر نمی شوند ( و این حقیقت را درک نمی کنند ) ( راسخان در علم میگویند ) : پروردگار دلهایمان را بعد از آن که ما را هدایت کردی ( از راه حق ) منحرف مگردان ! و از سوی خود رحمتی بر ما ببخش ، زیرا تو بخشنده ای ! » 41  گفته اند  لا اولوا الالباب . راسخ  در علم همان علی بن ابیطالب (علیه السلام)است 

ثعلبی در تفسیر کبیر خود از جابر آورده که وقتی این آیه نازل شد علی (علیه السلام)  گفت : ما اهل ذکر هستیم ، این معنی از سایر ائمه هدی (علیه السلام)  نیز نقل شد . علامه بحرینی در غایه المرام باب 35 بیش از بیست حدیث صحیح به همین مضموم نقل کرده است. ثقه الاسلام کلینی طبق سند صحیح از اما صادق (علیه السلام)  نقل کرده که فرمود : ما قومی هستیم که خداوند اطاعت ما را بر مردم واجب ساخته ما راسخان در علم هستیم و ما محسود واقع شده ایم که خداوند فرمود با اینکه به مردم به خاطر آنچه خداوند از فضل خود به آنها بخشیده حسد می ورزند .

38 -  «الیوم الکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً .»42

« امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم ؛ و اسلام را به عنوان آئین ( جاودان ) شما پذیرفتم »

خیب بغدادی 43 بسند خود از ابی هریره روایت کرده که گفت : هر کس روز هجدهم ذی الحجه را روزه بگیرد ثواب شصت ماه روزه را برایش می نویسد و این روز غدیر خم است که رسول خدا ( صلی الله علیه و آله) دست علی بن ابیطالب را گرفت و فرمود : آیا من ولی مؤمنین نبودم ؟ گفتند : بله یا رسول الله فرمود : هر که من مولای اویم علی مولای اوست ، پس عمربن خطاب گفت ؛ به به یابن ابیطالب به گوارایت باد ای پسر ابیطالب که مولای من و مولای هر مسلمان شدی . پس خدای تعالی این آیه ( الیوم ... ) را فرستاد .

39 - « و یقول الذین کفروا لولا انزل علیه و ایه من ربه انما انت منذرو لکل قوم هاد »44

کسانی که کافر شدند می گویند : « چرا آیه ( و معجزه ای ) از پروردگارش بر او نازل نشد ؟ تو فقط بیم دهنده ای و برای هر گروهی هدایت کننده ای است ، ( و اینها همه بهانه است نه برای جستجوی حقیقت ) » .

امام باقر علیه السلام در ذیل آیه شریفه فرمود : حضرت رسول صلی الله علیه و آله منذر است و علی علیه السلام هادی است و به خدا سوگند که هدایت کننده از میان ما برطرف نمی شود و پیوسته در میان ما هست تا روز قیامت .

40 - « اهدنا الصراط المستقیم »45 

« ما را به راه راست هدایت کن » معانی الاخبار به سند حسن از حضرت امام صادق (علیه السلام)  روایت کرده است . در تفسیر ( اهدنا الصراط المستقیم ) فرمود که : صراطمستقیم ، امیرالمومنین است و نشناختن او و دلیل بر این آنست که حق تعالی می فرماید : ( و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم ) یعنی امیرالمومنین (علیه السلام) در ام الکتاب که سوره حمد است مذکور است در آیه اهدنا الصراط المستقیم و صراط مستقیم علی (علیه السلام)  است که عالم است به حکم و معارف ربانی .

مدارک وتفصیل 40 آیه قرآن در شأن مناقب علی علیه السلام از دیدگاه اهل سنت درآخر فایل محرم بیت الحرم موجود است.     اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

  • حسین صفرزاده
۱۲
آبان
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3. امتحان کردن خدا، اوصیاء پیامبران را در حال حیات پیامبران در هفت مورد و پس از وفاتشان در هفت مورد
  4. تعیین وصی : 58- جابر جعفى مى‏گوید: امام باقر (علیه السلام) فرمود: بزرگ یهود نزد على بن ابى طالب (علیه السلام) آمد و آن هنگامى بود که آن حضرت از جنگ نهروان برگشته و در مسجد کوفه نشسته بود، پس گفت: یا امیر المؤمنین، من مى‏خواهم از تو از چیزهایى بپرسم که پاسخ آنها را جز پیامبر یا وصى پیامبر نمى‏داند، فرمود: اى برادر یهود، هر چه مى‏خواهى بپرس، گفت: ما در کتاب (آسمانى خود) چنین یافته‏ایم که هر گاه که خداوند پیامبرى برمى‏انگیزد، به او وحى مى‏کند که از خاندان خودش کسى را تعیین کند که به کار امّت او پس از او قیام کند و در این باره وصیتى به امت خود کند
  5. امتحان وصی : و امّت‏ پس از او به این وصیت عمل کنند، دیگر اینکه خداوند در زمان حیات پیامبران و هم پس از مرگشان، اوصیاء آنان را امتحان مى‏کند، به من خبر بده خداوند اوصیاء پیامبران را چند بار در زمان حیات پیامبران و چند بار پس از مرگشان امتحان مى‏کند و چون از این امتحان راضى شد، سرانجام کارشان به کجا مى‏کشد؟
  6. پاسخ امیر المومنین :على (علیه السلام) به او فرمود: سوگند به خدایى که جز او خدایى نیست، همان خدایى که دریا را بر بنى اسرائیل شکافت و تورات را به موسى (علیه السلام) نازل فرمود، اگر به تو از حقیقت آنچه پرسیدى خبر دهم، به آن اقرار مى‏کنى؟ گفت: آرى، فرمود: سوگند به کسى که دریا را بر بنى اسرائیل شکافت و تورات را به موسى نازل کرد، اگر پاسخ دهم اسلام را مى‏پذیرى؟ گفت: آرى.
  7. امتحان درحیات پیامبران :على (علیه السلام) فرمود: همانا خداوند در زمان حیات پیامبران اوصیاء آنان را درهفت‏ مورد امتحان‏ مى‏کند تا میزان فرمانبردارى آنان را معلوم شود و چون از فرمانبردارى و امتحان‏ آنان راضى شد، پیامبران را دستور مى‏دهد که آنان را در زمان حیات خود، دوستان خود و در زمان مرگشان، اوصیاء خود قرار دهند و اطاعت از اوصیاء بر گردن آنهایى که پیامبران را قبول دارند ثابت مى‏گردد،
  8. امتحان پس مرگ پیامبران : آنگاه خداوند پس از مرگ پیامبران، اوصیا را در هفت‏ مورد امتحان مى‏کند تا میزان شکیبایى آنان معلوم گردد و چون از امتحان آنان راضى شد، سرانجام آنان را با سعادت همراه مى‏کند تا به پیامبران ملحق شوند در حالى که سعادت آنان کامل شده است.
  9. با اقراربزرگ یهود : به حضرت  گفت: راست گفتى یا امیرالمؤمنین، پس به من خبر بده که خداوند تو را در زمان حیات محمد (صلی الله علیه وآله وسلم ) و پس از مرگ او چند بار امتحان کرد و سرانجام کار تو چگونه خواهد بود؟ على (علیه السلام) دست او را گرفت و فرمود: با من بیا تا به تو خبر بدهم،
  10. گروهى از اصحاب آن حضرت هم بپا خاستند و گفتند: یا امیر المؤمنین، همراه او ما را هم خبر بده، فرمود: مى‏ترسم دلهاى شما تحمل آن را نداشته باشد، گفتند: چرا یا امیرالمؤمنین؟ فرمود: به سبب کارهایى که در باره شما بر من آشکار شده است، مالک اشتر بلند شد و گفت: یا امیر المؤمنین به ما هم از آن خبر بده، سوگند به خدا که ما مى‏دانیم که در روى زمین وصىّ پیامبرى جز تو وجود ندارد و ما مى‏دانیم که خداوند پس از پیامبر ما، پیامبرى را نخواهد فرستاد و اطاعت تو بر گردن‏هاى ما با اطاعت پیامبرمان پیوند خورده است.
  11. فرمانبردار خدا :  پس على (علیه السلام) نشست و رو به آن یهودى کرد و فرمود: اى برادر یهودى، خداوند مرا در زمان حیات پیامبر ما محمد (صلی الله علیه وآله وسلم ) در هفت مورد امتحان کرد و مرا- بى‏آنکه بخواهم از خودم تعریف کنم- با نعمت خدا فرمانبردار یافت. گفت: کجاها بود یا امیرالمؤمنین؟
  12. نخستین امتحان : فرمود: نخستین آنها این بود که خداوند به پیامبر ما وحى نازل کرد ورسالت را به او اعطا نمود و این در حالى بود که من از نظر سنّ جوان‏ترین خانواده خود بودم و به پیامبر در خانه‏اش خدمت مى‏کردم و در انجام کارهاى او در مقابلش سعى مى‏نمودم، آن حضرت کوچک و بزرگ خاندان عبد المطلب را دعوت کرد که به یگانگى خداوند و رسالت او گواهى دهند ولى آنها خوددارى کردند و بر او انکار نمودند و از او جدا شدند و با او دشمنى کردند و از او کناره‏گیرى و دورى کردند و سایر مردم نیز با او به مخالفت برخاستند و آنچه را که او به آنان آورده بود، بدان جهت که تاب تحمل آن را نداشتند و عقل‏هایشان آن را درک نمى‏کرد، بزرگ شمردند. ولى من به تنهایى پیامبر را اجابت کردم و با شتاب و یقین و فرمانبردارانه دعوت او را پذیرفتم و در این باره هیچ شکى به دلم عارض نشد، ما سه سال بدین منوال درنگ نمودیم در حالى که بر روى زمین کسى که نماز بخواند و یا رسالت پیامبر را گواهى دهد به جز من و (خدیجه) دختر خویلد که خدا رحمتش کند، نبود و چنین بود. سپس رو به اصحاب خود کرد و فرمود: آیا چنین نبود؟ گفتند: آرى یا امیر المؤمنین!
  13.  واما دومین امتحان : و اما دوّمین آنها، اى برادر یهودى، قریش در اندیشه کشتن پیامبر بودند و نقشه‏ها مى‏کشیدند، تا اینکه آخرین بار در یوم الدار و در محلى به نام دار الندوة اجتماع کردند و شیطان ملعون نیز به شکل مرد یک چشم از قبیله ثقیف (مغیرة بن شعبه) حاضر بود، آنها در این کار مشورت کردند و به طور جمعى به این نتیجه رسیدند که از طایفه‏اى از قریش مردى انتخاب شود و هر کدام از آنها شمشیر خود را بردارد و به سوى پیامبر در حالى که در رختخواب خود خوابیده است بروند و با شمشیرهاى خود او را بزنند به طورى که گویا یک نفر شمشیر زده است و او را بکشند و چون او را کشتند قریش این اشخاص را منع مى‏کند و تحویل نمى‏دهد و خون او به هدر مى‏رود، پس جبرئیل به پیامبر نازل و این جریان را به او خبر داد و شبى را که بنا بود این کار انجام شود و لحظه‏اى را که به سوى بستر او خواهند آمد خبر داد و به او دستور داد که در آن ساعت از خانه خارج شود و به سوى غار برود، پیامبر
  14. مرا از این موضوع باخبر ساخت و به من دستور داد که در رختخواب او بخوابم و جانم را سپر بلاى او کنم و من با شتاب و شادمانى به این کار اقدام کردم تا به جاى او کشته شوم، او رفت و من در رختخواب او خوابیدم و مردان قریش روى آوردند و یقین داشتند که پیامبر کشته مى‏شود و چون در آن خانه من و آنها روبروى هم قرار گرفتیم، من با شمشیر خودم بلند شدم و آنها را از خودم دور کردم به‏گونه‏اى که خدا و مردم مى‏دانند. سپس على (علیه السلام) رو به اصحاب خود کرد و فرمود: آیا چنین نبود؟ گفتند: آرى یا امیر المؤمنین!
  15. واما سومین امتحان : پس فرمود: و اما سومى اى برادر یهودى، این بود که دو پسر ربیعه و پسر عقبه از سوارکاران قریش بودند، آنها در روز بدر مبارز طلبیدند، و کسى از قریش به مبارزه با آنان حاضر نشد، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم ) مرا با دو تن از یارانم که رضوان خدا بر آنان باد برانگیخت و این در حالى بود که من جوان‏ترین اصحاب و کم تجربه‏ترین آنان در کار جنگ بودم، پس خداوند با دست من ولید و شیبه را کشت و این علاوه بر کسانى از سران قریش بود که در آن روز کشتم و علاوه بر کسانى بود که اسیر کردم و من بیشتر از یارانم کار کردم و در آن جنگ پسر عمویم که خدا رحمتش کند کشته شد، سپس به سوى اصحاب متوجه شد و فرمود: آیا چنین نبود؟ گفتند: آرى یا امیر المؤمنین!
  16. واما چهارمین امتحان : پس فرمود: و اما چهارمى اى برادر یهودى، این بود که اهل مکه همگى به سوى ما آمدند و قبایل عرب و قریش را هم با خود همراه داشتند، آنها مى‏خواستند انتقام خون کشته‏شدگان جنگ بدر را بگیرند، پس جبرئیل به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم ) نازل شد و از آن خبر داد، پس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم ) حرکت کرد و با اصحاب خود در احد اردو زد و مشرکان به سوى ما آمدند و یک دل به ما حمله کردند و کسانى از مسلمانان به شهادت رسیدند و کسانى از شکست باقى ماندند و من همراه با پیامبر ماندم ولى مهاجران و انصار به خانه‏هاى خود در مدینه رفتند و همگى مى‏گفتند: که پیامبر و اصحابش کشته شدند، آنگاه خداوند بر صورت‏هاى مشرکان زد و من در خدمت پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) هفتاد و چند زخم برداشتم که از جمله آنها این و این است- سپس رداى خود را انداخت و دست به جاى زخمهایش کشید- و ان شاء الله ثواب خداوند بر من شامل شد، سپس رو به سوى اصحاب کرد و فرمود: آیا چنین نبود؟ گفتند: آرى یا امیر المؤمنین!
  17. واما پنجمین امتحان : پس فرمود: و اما پنجمى اى برادر یهودى، این بود که قریش و عرب اجتماع کردند و پیمان محکمى بستند که پیامبر و ما فرزندان عبد المطلب را بکشند تا به مدینه آمدند و به خود اطمینان داشتند، پس جبرئیل به پیامبر فرود آمد و از آن خبر داد، پیامبر خود و همراهانش از مهاجران و انصار خندقى کندند و سپاه قریش در کنار خندق اقامت‏ کرد و ما را محاصره نمود و خود را قوى و ما را ضعیف مى‏پنداشت و به شدت تهدید مى‏کرد و پیامبر آنان را به سوى خدا مى‏خواند و خویشاوندى خود را به آنان تذکر مى‏داد ولى آنان امتناع مى‏کردند و این کار بر طغیان آنان افزود، سوارکار آنان و سوارکار عرب در آن روز عمرو بن عبد ودّ بود که مانند شترى سرکش نعره مى‏زد و مبارز مى‏طلبید و رجز مى‏خواند و گاهى نیزه و گاهى شمشیر خود را بالا مى‏برد و کسى به سوى او نمى‏رفت و طمعى در او نداشت و در کسى غیرتى نبود که او را تحریک کند و بصیرتى نبود که او را وادار به جنگ او سازد، پس پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) مرا برانگیخت و با دست خود عمامه بر سر من نهاد و این شمشیر را که شمشیر خود او بود به من داد و دست خود را به ذو الفقار زد، پس من بیرون رفتم در حالى که زنهاى مدینه به جهت روبرو شدن من با عمرو بن عبد ودّ از روى ترحم به حال من گریه مى‏کردند، ولى خداوند او را به دست من کشت و عرب سوارکارى چون او نداشت و او این ضربت را بر من زد- با دست خود بر سر خود اشاره کرد- پس خداوند قریش و عرب را با این کار و با رنجى که من کشیدم شکست داد، سپس رو به اصحاب خود کرد و فرمود: آیا چنین نبود؟ گفتند: آرى یا امیر المؤمنین!
  18. واما ششمین امتحان : پس فرمود: و اما ششمى اى برادر یهودى، این بود که ما همراه با پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) در شهر رفیقان تو یعنى خیبر بر مردانى از یهود و سواران آن از قریش و دیگران وارد شدیم، آنان با اسبان و مردان و شمشیرهایى چون کوه با ما روبرو شدند. آنان در خانه‏هاى محکم بودند و تعدادشان بسیار بود، هر کدامشان فریاد مى‏زد و مبارز مى‏طلبید و هیچ یک از اصحاب من به سوى آنان نرفت مگر اینکه او را کشتند و تنور جنگ داغ شد و همه به نبرد خوانده شدند و هر کسى به فکر جان خود بود. برخى از رفیقان من به برخى دیگر متوجه شدند و همگى مى‏گفتند: یا ابا الحسن برخیز، پس پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) مرا به سوى خانه‏هاى آنان روانه کرد و هیچ کدام از آنان با من مبارزه نکردند مگر اینکه او را کشتم و هیچ سوارکارى نبود مگر اینکه او را زمین زدم، سپس مانند حمله شیر به شکار خود به آنان حمله کردم تا آنان را به داخل خانه‏هایشان وارد نمودم، پس در قلعه آنان را با دست خود کندم و به تنهایى وارد شهر آنان شدم و هر مردى را که آشکار مى‏شد مى‏کشتم و هر یک از زن‏هاى آنان را که مى‏دیدم اسیر مى‏کردم و من به تنهایى آنجا را فتح کردم و کمکى جز خداوند نداشتم، سپس رو به اصحاب خود کرد و فرمود: آیا چنین نبودم؟ گفتند: آرى یا امیر المؤمنین!
  19. واما هفتمین امتحان : سپس فرمود: و اما هفتمى اى برادر یهودى، این بود که چون پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) متوجه فتح مکه شد، دوست مى‏داشت که آنها را معذور بدارد و براى آخرین بار آنان را به سوى خدا بخواند، همان گونه که نخستین بار خوانده بود، پس به آنان نامه‏اى نوشت و در آن آنان را بر حذر داشت و از عذاب خدا بیمشان داد و به آنان وعده عفو داد و آمرزش خداوند را به آنان یادآور شد و در آخر آن نامه، سوره برائت را نوشت تا به آنان خوانده شود، سپس به همه اصحابش رفتن به مکه را پیشنهاد داد و همه از آن سرباز مى‏زدند، وقتى چنین دید مردى از آنان را خواست تا نامه را با او بفرستد، پس جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد، این مهم را انجام نمى‏دهد مگر تو و یا مردى از خاندان تو، پس پیامبر مرا از آن خبر داد و نامه‏اش را به وسیله من به سوى اهل مکه فرستاد، من به مکه رفتم در حالى که مردم چنان بود که شناختید، به‏گونه‏اى که هر یک از آنان اگر قدرت داشت هر تکه مرا بر روى کوهى مى‏گذاشت هر چند که در این راه جان و مال و خانواده و فرزندانش را بذل مى‏کرد، پس من نامه پیامبر را به آنان رسانیدم و آن نامه را به آنان خواندم و همه آنان مرا تهدید مى‏کردند و عداوت خود را نسبت به من آشکار مى‏ساختند و زنان و مردانشان با من دشمنى مى‏کردند و چنان شد که مى‏دانید، سپس رو به اصحاب خود کرد و فرمود: آیا چنین نبود؟ گفتند: آرى یا امیر المؤمنین.
  20. هفت امتحان در کنار پیامبر: پس فرمود: اى برادر یهودى، اینها مواردى بود که خداوند مرا در کنار پیامبرش امتحان کرد و در همه آنها با لطف مرا فرمانبردار یافت و در آنها هیچ کس مانند من نبود و اگر مى‏خواستم به توصیف آنها مى‏پرداختم، ولى خداوند از خودستایى نهى کرده است. گفتند: یا امیر المؤمنین! به خدا سوگند که راست گفتى، و خداوند بر تو فضیلت خویشاوندى با پیامبرمان را داده و تو را سعادتمند کرده بر اینکه تو را برادر او قرار داده است و تو نسبت به او مانند هارون از موسى هستى و تو را با آن موقف‏ها و خطرهایى که داشتى برترى داد و آنچه را که گفتى براى تو ذخیره کرد و بیشتر از آنها مواردى است که نگفتى و هیچ یک از مسلمانان مانند آنها را ندارند. این سخن را کسانى از ما که پیامبر را دیده بودند
  21. امتحان‏هایى که پس از پیامبر : و کسانى که پس از او همراه تو بودند مى‏گویند، یا امیر المؤمنین، حالا به ما خبر بده از امتحان‏هایى که پس از پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) دادى و تحمل نمودى و صبر کردى، اگر بخواهیم این موارد را برشماریم مى‏توانیم چون به آنها آگاهى داریم و پیش ما روشن است ولى دوست داریم که از خود تو بشنویم همان گونه که مواردى را که در زمان حیات پیامبر، خدا تو را امتحان کرد و تو خدا را اطاعت نمودى، از زبان خودت شنیدیم.
  22. امتحان‏های پس از وفات پیامبر پس فرمود : اى برادر یهودى، خدا پس از وفات پیامبرش مرا در هفت مورد امتحان کرد و بى‏آنکه بخواهم خودستایى کنم، مرا به وسیله لطف و نعمت خودش شکیبا یافت.
  23. اما نخستین امتحان پس از وفات پیامبر : امام نخستین آنها اى برادر یهودى، این بود که در میان عموم مسلمانان جز پیامبر کسى نبود که من با او انس بگیرم و یا به او اعتماد کنم و یا با او آرامش بگیرم و یا به او نزدیک شوم و او بود که مرا در کوچکى تربیت کرد و در بزرگى پناه داد و از فقر کفایتم کرد و از یتیمى بدر آورد و از درخواست کردن بى‏نیازم نمود و از کسب باز داشت و خود و خانواده‏ام را کفایت کرد، اینها در باره کارهاى دنیا بود و علاوه بر آن، آن حضرت درجه‏هایى را به من اختصاص داد که مرا به راه‏هاى حق نزد خداوند کشانید، تا اینکه مصیبت وفات پیامبر بر من رسید به‏گونه‏اى که گمان نمى‏کنم کوه‏ها مى‏توانستند به زور آن را حمل کنند و خانواده خود را دیدم که برخى از آنان بى‏تابى مى‏کرد و مالک خود نبود و نمى‏توانست خودش را ضبط کند و قدرت تحمل سنگینى مصیبتى را که وارد شده بود نداشت و بى‏تابى صبر او را برده بود و عقل او را ربوده بود و میان او و فهمیدن و فهماندن و گفتنى و شنیدن فاصله انداخته بود، و سایر مردم از غیر فرزندان عبد المطلب برخى تسلیت مى‏گفتند و ما را امر به صبر مى‏کردند و برخى نیز چنین کمک مى‏کردند که با گریه خاندان عبد المطلب گریه مى‏کردند و با بى‏تابى آنان بى‏تابى مى‏نمودند و من خودم را به هنگام وفات آن حضرت وادار به صبر کردم و سکوت را پیش گرفتم و مشغول تجهیز و غسل دادن و حنوط کردن و کفن کردن و نماز خواندن و دفن او و جمع‏آورى کتاب خدا و پیمان او بر بندگان شدم، و هیچ نوع اشک چشمى که بى‏اختیار مى‏ریخت و هیجان آه و سوختن قلب و بزرگى مصیبت مرا به خود مشغول نکرد تا اینکه حقى را که از سوى خدا و پیامبرش بر من بود ادا کردم و آنچه را که به من امر شده بود رسانیدم و با شکیبایى و توجه به خدا آن را تحمل نمودم، سپس رو به اصحاب خود کرد و فرمود: آیا چنین نبود؟ گفتند: آرى یا امیر المؤمنین!
  24. اما دومین امتحان : پس فرمود: و اما دوّمى اى برادر یهودى، این بود که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) در زمان حیات خود مرا به جمیع امت خود امیر گردانید و از تمام حاضران بیعت گرفت و اینکه آنان باید سخن مرا بشنوند و از من اطاعت کنند و دستور داد که این موضوع را حاضران به غائبان برسانند و چنین بود که من وقتى در محضر پیامبر بودم دستور او را به مردم مى‏رسانیدم و چون از آن حضرت جدا مى‏شدم امیر کسانى بودم که همراه من بودند و هرگز به ذهنم خطور نمى‏کرد که کسى از مردم نه در زمان پیامبر و نه پس از مرگ او در این باره با من منازعه کند، سپس پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) فرمان داد که سپاهى با اسامة بن زید آماده شود و آن هنگامى بود که خداوند او را مریض کرد، همان مرضى که در آن از دنیا رفت و پیامبر هیچ کس از عرب و اوس و خزرج و دیگران از مردم که‏ بیم آن مى‏رفت آن پیمان را نقض کند و در آن منازعه نماید و نه کسى را از آنان که به من به جهت کشتن پدر یا برادر یا خویشانش به دیده دشمنى مى‏نگریستند، باقى نگذاشت مگر اینکه آنان را در این سپاه قرار داد و نیز کسى از مهاجران و انصار و مسلمانان و غیر آنان و کسانى که تألیف قلب شده بودند و منافقان باقى نگذاشت، تا دلهاى کسانى که در محضر او مى‏ماندند صاف باشد و کسى چیزى نگوید که مرا ناراحت کند و کسى مرا از ولایت و قیام به امور رعیت او پس از او باز ندارد و آخرین سخنى که با من در باره امت خود گفت، این بود که سپاه اسامه حرکت کند و کسى از آنان که با او همراه نموده است از آن تخلف نکنند و در این باره با شدیدترین نوعى پیش رفت و با رساترین بیان به آن سفارش داد و شدیدا بر آن تأکید نمود. ولى پس از آنکه پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) از دنیا رفت، مردانى از همراهان اسامه و اهل سپاه او را دیدم که مراکز خود را ترک کرده‏اند و پایگاه‏هایشان را خالى نموده‏اند و با دستور پیامبر که آنان را گسیل داشته بود و آنان را به ملازمت امیر خود و رفتن زیر پرچم او خوانده بود مخالفت کردند و از امیر خود که در میان لشکر بود جدا شدند و سواره آمدند تا آن پیمانى را که خداوند براى من و پیامبرش بر گردن آنها گذارده بود بگشایند که گشودند و تعهدى را که به پیامبر و خدا داده بودند نقض کنند، پس نقض کردند و براى خود پیمانى بستند که هیاهوى بسیار داشت و فقط به آراء خودشان اختصاص داده بودند، بدون آنکه با یکى از ما فرزندان عبد المطلب سخن گویند و یا در رأى دادن شرکت دهند و یا بخواهند که بیعت مرا که بر گردنشان بود باز نمایند. این کار را کردند در حالى که من به پیامبر و تجهیز او مشغول بودم و از کارهاى دیگر باز مانده بودم چون این کار مهم‏تر از همه و سزاوارتر از هر کار دیگر بود.
  25. اى برادر یهودى، این کار دل مرا بیشتر جریحه‏دار کرد، در حالى که من در مصیبتى بزرگ و فاجعه‏اى غمبار فرو رفته بودم و کسى را که جز خدا نمى‏توانست جاى او را پر کند، از دست داده بودم و من بر آن صبر کردم در حالى که مصیبت دیگرى بدون فاصله و متصل به آن به من رسید. سپس رو به اصحاب خود کرد و فرمود: آیا چنین نبود؟ گفتند: آرى یا امیر المؤمنین، پس فرمود:
  26. اما سومین امتحان : و اما سومى اى برادر یهودى، این بود که آنکه پس از پیامبر به جاى او قرار گرفته بود با من ملاقات مى‏کرد و هر روز عذرخواهى مى‏نمود و در گرفتن حق من و شکستن بیعت من کس دیگرى را سرزنش مى‏کرد و از من حلالى مى‏خواست و من مى‏گفتم: روزگار او به سر مى‏آید، آنگاه حقى که خداوند بر من قرار داده به آسانى به من مى‏رسد بى‏آنکه در اسلام که حکومت اسلامى تازه بود و به جاهلیت نزدیک بود در جهت منازعه در طلب حق من، حادثه‏اى به وجود آید، شاید فلانى بگوید: آرى و فلانى بگوید: نه. و این کار از سخن به مرحله عمل درآید و گروهى از خواص اصحاب محمد (صلی الله علیه وآله وسلم ) که آنان را در نصیحت کردن به خاطر خدا و پیامبرش و کتاب و دینش مى‏شناختم، به طور مکرر و آشکار و نهان نزد من مى‏آمدند و مرا به گرفتن حقّ خود دعوت مى‏کردند و جان خود را در یارى من بذل مى‏نمودند تا بیعتى را که من بر گردن آنها داشتم ادا کنند و من مى‏گفتم: اندکى صبر کنید شاید خداوند به آسانى و بدون منازعه و بدون ریختن خون، آن را به من برساند.بسیارى از مردم پس از وفات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم ) به شک افتادند و کسانى که لیاقت نداشتند در آن طمع کردند و هر قومى گفتند: از ما امیرى باشد و این طمع‏ها نبود مگر بدان جهت که غیر من کار را به دست گرفته بود و چون مرگ آن کسى که در جاى پیامبر قرار گرفته بود فرا رسید و روزگار او سپرى شد، کار خلافت را پس از خود به رفیقش واگذار کرد و این ناراحتى دیگر، همانند ناراحتى قبلى بود و جایگاه آن نسبت به من مانند جایگاه قبلى بود و آن دو نفر چیزى را که خدا براى من قرار داده بود از من گرفتند، پس گروهى از اصحاب محمد (صلی الله علیه وآله وسلم ) از آنان که درگذشته‏اند و یا اکنون زنده هستند نزد من جمع شدند و به من همان را گفتند که در باره قبلى گفته بودند و سخن دوم من از سخن نخست تجاوز نکرد (و همان سخن را گفتم) و این به سبب شکیبایى و تقرب به خدا و داشتن یقین و به جهت ترس من از فانى شدن گروهى بود که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) آنان را گاهى با ملایمت و گاهى با شدّت و گاهى با بخشش و گاهى با شمشیر گرد هم آورده بود و به جهت گرد آمدن آنها چون در حال آمدن و فرار کردن بودند، آنان را سیر و سیراب مى‏کرد و لباس و فرش و روانداز مى‏داد و این در حالى بود که خانه‏هاى ما خاندان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم )، سقف و در و پیکرى جز شاخه‏هاى خرما و مانند آن نداشت و ما فرش و رواندازى نداشتیم و بیشتر ما در نماز از یک لباس استفاده مى‏کردیم و همه ما شب‏ها و روزها گرسنه مى‏ماندیم، گاهى از غنائمى که خدا براى ما قرار داده بود چیزى به ما مى‏رسید و ما در آن حالى بودیم که توصیف کردم ولى رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) آن را به صاحبان نعمت‏ها و اموال مى‏داد تا دل‏هایشان را جلب کند، پس من شایسته‏ترم بر اینکه میان این امت که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) آنها را یک جا جمع نموده، تفرقه نیندازم و وادار به مشکلاتى نکنم که خلاصى از آنها نیست، مگر اینکه برسد و یا مدتش تمام گردد، چون اگر من خودم را (به امامت) نصب کنم و آنان را به یارى خود بخوانم، آنان در باره من یکى از دو حالت را خواهند داشت: یا پیروى مى‏کنند و به جنگ مى‏پردازند و اگر به جمع نپیوندند کشته مى‏شوند و یا خوار مى‏کنند که با این خوار کردن و قصور در یارى من و با خوددارى از اطاعت من کافر مى‏شوند، و خدا مى‏داند که من نسبت به پیامبر مانند هارون از موسى هستم و با مخالفت من و خوددارى از اطاعت من به آنان همان بلائى مى‏رسد که به قوم موسى به هنگام مخالفت با هارون رسید. من جرعه جرعه نوشیدن غصه و کشیدن آه و ملتزم شدن به صبر را انتخاب کردم تا خداوند فتحى برساند و یا آنچنان که دوست دارد قضاوتى کند که برخوردارى مرا بیشتر مى‏کند و به مردمى که حالشان را گفتم آسانتر باشد «و امر خدا مقدر و حتمى است.»
  27. اى برادر یهودى، اگر در این حالت خوددارى نمى‏کردم و حق خود را طلب مى‏نمودم، شایسته‏تر از کسى بودم که آن را طلب کرد؛ چون در گذشتگان از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم ) و آنها که اکنون در حضور تو هستند مى‏دانستند که من از نظر تعداد، بیشتر و از نظر قبیله، گرامى‏تر و از نظر نیرو، کارآمدتر و مطیع‏تر و از نظر دلیل، واضح‏تر و از نظر فضائل و مناقب دینى، بیشتر بودم و این همه به خاطر سوابق و نزدیکى من به پیامبر و وارث بودن من است، علاوه بر اینکه من به سبب وصیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم ) که بندگان را خروج از آن جایز نیست و بیعتى که پیشتر بر گردن آنان بود، شایسته‏تر بودم. پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) از دنیا رفت در حالى که ولایت امت در دست او و در خاندان او بود نه در دست آنان که به آن دست یازیدند و نه در خانه‏هایشان. و اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم ) که خداوند پلیدى را از آنان برداشته و آنان را پاک و پاکیزه کرده است، پس از پیامبر از هر نظر شایسته‏ترین افراد به این کار بودند.
  28. سپس رو به اصحاب خود کرد و فرمود: آیا چنین نبود؟ گفتند: آرى یا امیر المؤمنین،
  29. اما چهارمین امتحان پس فرمود:و اما چهارمى اى برادر یهودى، این بود که کسى که پس از رفیقش در جاى او قرار گرفت در کارها با من مشورت مى‏کرد و مطابق با نظر من کار مى‏کرد و در مشکلات با من مناظره مى‏کرد و مطابق با رأى من عمل مى‏نمود و من و اصحابم کسى را جز من نمى‏شناسیم که با او مشورت کند و کسى جز من انتظار خلافت را پس از او نمى‏کشید ولى چون مرگ ناگهانى او بدون بیمارى قلبى و بدون علتى در بدن او فرا رسید، من تردید نداشتم که حقّم به من باز پس داده خواهد شد، و این کار به آسانى و به همان منزلتى که من خواهان آن بودم و همان سرانجامى که من آن را طلب مى‏کردم، به من خواهد رسید و خداوند این امر را با بهترین صورتى که من امیدوار بودم و بهترین حالتى که آرزو داشتم به من خواهد داد، ولى آن شخص کار خودش را چنین پایان داد که او گروهى را نام برد که من ششمین آنها بودم و مرا با یکى از آنها مساوى قرار نداد و براى من حالتى در وراثت پیامبر و خویشاوندى و دامادى و نسبت با او ذکر نکرد در حالى که هیچ یک از آنان سابقه‏اى همانند سابقه من و اثرى مانند آثار من نداشت و خلافت را در شورایى متشکل از ما قرار داد و پسرش را در آن حاکم بر ما نمود و دستور داد که اگر این شش نفر امر او را اجرا نکردند همه را بکشد، شکیبایى بر این- اى برادر یهودى- سخت بود. این گروه روزهاى خود را گذرانیدند و هر کدام خود را نامزد مى‏کردند و من ساکت بودم تا اینکه از نظر من پرسیدند و من در باره روزهاى
  30. (گذشته) خودم و آنان و آثار خودم و آنان صحبت کردم و چیزهایى را در مورد شایسته‏تر بودن خودم نسبت به آنان توضیح دادم و پیمان گرفتن پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) از آنان و تأکید آن حضرت در بیعت براى من بر گردن آنها را تذکر دادم، ولى حبّ ریاست و باز شدن دست و زبان آنان در امر و نهى و نیز رغبت آنان به دنیا و پیروى نمودن آنان از درگذشتگان پیش از آنان، آنان را وادار کرد که چیزى را که خدا بر ایشان قرار نداده بود به دست گیرند، هر گاه که با یکى از آنان خلوت مى‏کردم و روزهاى خدا را به یاد او مى‏آوردم و او را نسبت به اقدامى که مى‏کند هشدار مى‏دادم، از من مى‏خواست و با من شرط مى‏کرد که خلافت را پس از خود به او بسپارم، اما چون در من جز راه روشن و عمل به کتاب خدا و وصیت پیامبر و دادن حق هر کس بدان گونه که خداوند براى او قرار داده، و منع او از آنچه خداوند براى او قرار نداده است، ندیدند، خلافت را از من گرفتند و به فرزند عفان دادند، با این طمع که به وسیله او از آن برخوردار باشند و پسر عفان مردى بود که با هیچ یک از آنان مساوى نبود تا چه رسد به پایین‏تر از آنان، نه در جنگ بدر که اوج افتخار آنان بود و نه در جاهاى دیگر از افتخاراتى که خداوند آنها را به پیامبرش و افراد خاصى از خاندان او اختصاص داده بود، شرکت نداشت، آنگاه گمان نمى‏کنم که همان روز به شب رسیده باشد که پشیمانى اهل شورا آشکار شد و کنار کشیدند و هر کدام، مسئولیت را به گردن دیگرى انداخت و هر کدام از آنان خود و یارانش را سرزنش نمود، سپس روزگارى طولانى بر پسر عفان که استبداد مى‏کرد نگذشت، تا اینکه او را تکفیر کردند و از او بیزارى جستند و او رو به سوى یاران خاص خود و سایر اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) آورد و درخواست استعفا کرد و از کارهاى بد خود از خداوند طلب توبه نمود، و این- اى برادر یهودى- بدتر و شدیدتر از قبلى بود. شایسته شکیبایى نبود، آن ناراحتى که از این طریق به من مى‏رسید قابل وصف نیست و نمى‏توان حدّ آن را تعیین کرد و من جز صبر بر مصیبتى شدیدتر از آن چاره‏اى نداشتم.
  31. بقیه آن شش نفر همان روز نزد من آمدند و از آنچه در حق من کرده بودند اظهار پشیمانى مى‏کردند و از من خلع پسر عفان و حمله به او و گرفتن حق خودم را طلب مى‏کردند و هر کدام با من بیعت مى‏کردند و پیمان مى‏بستند که در زیر پرچم من تا پاى مرگ حاضرند، تا اینکه خداوند حق مرا بر من برگردانید، به خدا سوگند اى برادر یهودى، مرا از این کار باز نداشت مگر همان چیزى که در زمان دو خلیفه قبلى باز داشت و دیدم که ماندن بقیه آن گروه براى من شادمانه‏تر و به قلب من مأنوس‏تر از نابودى آنهاست و دانستم که اگر من آنها را به سوى مرگ بخوانم مى‏پذیرند. و اما در باره نفس خودم، همه حاضرانى که تو مى‏بینى و غایبان از اصحاب محمد (صلی الله علیه وآله وسلم ) مى‏دانند که مرگ در نظر من به منزله شربت خنکى در یک روز بسیار گرم براى یک‏
  32. شخص تشنه است و من با خدا و رسولش و عمویم حمزه و برادرم جعفر و پسر عمویم عبیده به چیزى پیمان بسته‏ام که ما همگى به خاطر خدا به آن وفادار بوده‏ایم، یاران من بر من پیشى گرفتند و من پس از آنها بر اساس اراده خداوند زنده مانده‏ام و خداوند در باره ما این آیه را نازل فرموده است: «و از مؤمنان مردانى هستند که به پیمانى که با خدا بسته‏اند صادقانه وفا کردند، پس برخى از آنان درگذشتند و برخى دیگر انتظار مى‏کشیدند و هرگز آن را تغییر ندادند»[1] حمزه و جعفر و عبیده، به خدا سوگند اى برادر یهودى، که من انتظار مى‏کشم و هرگز آن پیمان را تغییر نداده‏ام. مرا از پسر عفان چیزى باز نداشت و ساکت نکرد مگر اینکه از اخلاق او که آزمایش کرده بودم، دانستم که او را رها نخواهند کرد تا جایى که دور و نزدیک به کشتن و خلع او اقدام خواهند کرد و این در حالى خواهد بود که من در گوشه‏اى نشسته‏ام و من صبر کرده‏ام، تا این اتفاق واقع شد و من در باره او حتى یک سخن آرى یا نه به زبان نیاوردم، سپس آن قوم نزد من آمدند و خدا مى‏داند که من از قبول خلافت کراهت داشتم، چون به طمع آنان در جمع مال و خوش‏گذرانى در زمین، آگاه بودم و آنان مى‏دانستند که اینها را نزد من نخواهند یافت و این عادت شدید برچیده خواهد شد، پس چون آن را نزد من نیافتند، بهانه‏ها آوردند، سپس رو به اصحاب خود کرد و فرمود: آیا چنین نبود؟ گفتند: آرى یا امیر المؤمنین! پس فرمود:
  33. اما پنجمین امتحان : واما پنجمى اى برادر یهودى، این بود که وقتى تابعان من آنچه را مى‏خواستند در من نیافتند همراه یک زن (عایشه) بر من حمله کردند در حالى که من سرپرست آن زن بودم، او را سوار شترى کردند و وادار به سفر کردند و بیابان‏ها را با او طى کردند و سگ‏هاى «حوأب» بر آنها پاس کرد (پیامبر از آن خبر داده بود) و در هر ساعت و در هر حال آثار پشیمانى در آنان آشکار شده بود و آنان براى بار دوم با من بیعت کرده بودند، همان گونه که بار نخست در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم ) با من بیعت کرده بودند، تا اینکه آن زن به نزد مردم شهرى آمد که دستانشان کوتاه و ریش‏هایشان بلند و عقل‏هایشان اندک و رأى‏هایشان تباه بود و آنان همسایگان بیابانگردان و در کنار دریا بودند (منظور شهر بصره است). او آن مردم را وادار کرد که با شمشیرهایشان و نیزه‏هایشان بدون آگاهى خروج کنند و من در باره آنها در میان دو کار ناپسند مردّد شدم، اگر اقدامى نمى‏کردم از کار خود برنمى‏گشتند و عقل خود را به کار نمى‏انداختند و اگر ایستادگى مى‏کردم به همان چیزى کشیده مى‏شدم که از آن کراهت داشتم، پس با زبان عذر و تهدید با آنان محاجه کردم و آن زن را به باز گشتن به خانه‏اش دعوت نمودم و آن قوم را به سوى وفا کردن بر بیعت خود و به ترک شکستن پیمان الهى در باره من فرا خواندم و از خود، هر اقدامى را که مى‏توانستم انجام دادم و با برخى از آنان مناظره کردم و او برگشت و یادآورى کردم تا به یادش آمد و همین کار را در باره بقیه آنان کردم ولى جزبر نادانى و طغیان و گمراهى آنان نیفزود. چون آنان جز جنگ را نخواستند، من نیز به همان روى آوردم و نابودى و شکست و حسرت و فنا و کشته شدن نصیب آنان گشت و من خودم را به چیزى وادار نمودم که چاره‏اى جز آن نبود و من که این کار را کردم و سرانجام آن را اظهار نمودم، نتوانستم مانند بار نخست خوددارى کنم و دیدم که اگر خوددارى کنم آنان را در طمعى که در رسیدن به اهدافى که داشتند و در ریختن خون‏ها و قتل رعیت و حاکم کردن زنانى که در هر حال ناقص العقل و اندک بهره‏اند، کمک کرده‏ام و این همان عادت زردپوستان (مردم روم) و پادشاهان سبأ و امت‏هاى پیشین بود و در نتیجه به جایى مى‏رسیدم که اول و آخر آن را بد مى‏دانستم و کار آن زن و سپاهش را رها نمودم که آنچه را که توصیف کردم میان دو گروه از مردم انجام بدهند. من به آنان هجوم نبردم مگر پس از آنکه کارها را پس و پیش کردم و درنگ نمودم و بازگشتم و به آنان پیام فرستادم و مسافرت نمودم و عذر آنها را خواستم و تهدیدشان کردم و من به آن قوم هر گونه فرصتى را که مى‏خواستند دادم و حتى فرصت‏هایى که نمى‏خواستند به آنان عرضه کردم و چون جز جنگ چیزى را نخواستند، من نیز اقدام به آن نمودم و خداوند بر من و آنان آنچه را که اراده کرده بود پیش آورد و خداوند بر کارهایى که من در باره آنان انجام دادم گواه بود، سپس رو به اصحاب خود کرد و فرمود: آیا چنین نبود؟ گفتند: آرى یا امیر المؤمنین! پس فرمود:
  34. اما ششمین امتحان : و اما ششمى اى برادر یهودى، عبارت بود از قضیه حکمین و جنگ با پسر زن جگر خوار و او همان رهاشده‏اى است که از وقت بعثت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم ) تا زمان فتح مکه، دشمن خدا و پیامبر او و مؤمنان بود (یعنى معاویه) که پس از فتح مکه از او و پدرش در آن زمان و سه زمان دیگر براى من بیعت گرفته شد و پدر او دیروز نخستین کسى بود که بر من به عنوان امیر مؤمنان سلام کرد و همو بود که مرا براى گرفتن حق خودم در زمان خلفاى پیشین تحریک مى‏کرد و هر گاه که نزد من مى‏آمد بیعت خود را تجدید مى‏نمود و از شگفتى‏هاى بزرگ است که چون او دید که پروردگارم حق مرا به من برگردانید و آن را در جایگاه خود قرار داد و طمع او در اینکه چهارمین خلیفه باشد و در آن امانتى که به عنوان حکومت در اختیار ما بود، قطع شد تحمیل شد، او به سوى گنهکار پسر گنهکار (عمرو عاص) رفت و از او دلجوئى کرد و پس از آنکه او را به طمع مصر انداخت آمد در حالى که بر او حرام بود که بیشتر از سهم خودش درهمى را از بیت المال بگیرد و بر حاکم حرام است که درهمى بیش از حق او به او بپردازد و او آمد و شهرها را با ظلم پر کرد و با طغیان لگدمال نمود و هر کس با او بیعت کرد او را راضى نمود و هر کس بیعت نکرد او را دور نمود، سپس به سوى من متوجه شد در حالى که بیعت خود را نقض کرده بود و به شهرهاى شرق و غرب و راست و چپ‏ حمله کرد و خبرهاى آن به من مى‏رسید، پس یک چشم ثقیف (مغیرة بن شعبه) نزد من آمد و در مقام مشورت به من گفت که او را در شهرهایى که او در آنها نفوذ دارد والى و حاکم کنم تا با والى کردن او با او مدارا کنم آنچه او به عنوان مشورت گفته بود از نظر دنیا خوب بود، مشروط بر اینکه در والى قرار دادن او، براى خودم نزد خداوند عذرى داشته باشم، در این باره اندیشیدم و با کسانى که به آنان اطمینان دارم که به خاطر خدا و رسول و خودم و مؤمنان نصیحت مى‏کند، به مشورت پرداختم، و رأى او در باره پسر زن جگر خوار مانند رأى من بود و مرا از والى قرار دادن او نهى مى‏کرد و مرا از اینکه کار مسلمانان را به او بسپارم برحذر مى‏داشت و خداوند مرا ندیده است که گمراهان را یار و یاور خود قرار دهم.
  35. پس به سوى او (معاویه) یک بار جریر بجلى و یک بار ابو موسى اشعرى را فرستادم و هر دو نفر میل به دنیا کردند و از هواى نفس او در جهت خوشنودى او، از وى پیروى کردند. و چون دیدم که همواره دستورات الهى را بیش از پیش زیر پا مى‏گذارد، با آن گروه از اصحاب محمد (صلی الله علیه وآله وسلم ) که با من بودند، از شرکت‏کنندگان در جنگ بدر و کسانى که خداوند از کار آنان راضى بود و پس از بیعتشان نیز از آنان خوشنود بود و جز آنها از صالحان مسلمانان و تابعان، مشورت کردم رأى همگى با رأى من در جنگ با او و باز داشتن او از آنچه تصرف کرده مطابق بود و من همراه با اصحابم به جنگ با او آماده شدم، از هر محلى به او نامه‏ها فرستادم و قاصدانى گسیل داشتم و او را به بازگشت از آن حالتى که در آن بود و وارد شدن به آنچه مردم همراه من در آن بودند دعوت کردم، پس او نامه نوشت و با من زورگویى کرد و مقاصد خود را آشکار نمود و شرطهایى را بر من پیشنهاد داد که خدا و رسولش و مؤمنان آن را نمى‏پذیرند و در برخى از نامه‏هایش با من شرط مى‏کرد که گروه‏هاى بى‏گناهى از اصحاب محمد (صلی الله علیه وآله وسلم ) را به او تحویل دهم که از جمله آنان بود عمار یاسر و کجاست مانند عمار؟ به خدا سوگند هر گاه که با پیامبر بودیم، پنج نفر نبود مگر اینکه ششمى آنان عمار بود و چهار نفر نبود مگر اینکه پنجمى آنان عمار بود، او شرط کرد که آنان را به او تسلیم کنم تا آنها را بکشد و بر دار زند و به انتقام خون عثمان نسبت دهد، در حالى که به خدا سوگند که بر عثمان نشورید و مردم را بر کشتن او گرد نیاورد مگر خود او و افرادى مانند او از خاندانش که شاخه‏هاى درخت نفرین شده در قرآن بودند. چون به درخواست او پاسخ ندادم طغیانگرانه و ستمکارانه با قبیله «حمیر» که نه عقل داشتند و نه بینش، بر من هجوم کرد، او کار را بر آنان مشتبه کرد و آنان از وى پیروى نمودند و آنقدر از مال دنیا به آنان داد که آنان را با خود همراه نمود و به طرف خود کشید و ما پس از عذرها و تهدیدها خدا را داور قرار دادیم و چون این کار جز بر طغیان و ستم او نیفزود، با سنت الهى با او ملاقات نمودیم و ما به سنت الهى عادت داشتیم که همواره ما را به دشمنان خود و دشمن ما پیروز مى‏کرد و پرچم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) در دست ما بود و همواره خداوند با آن پرچم حزب شیطان را شکست مى‏داد تا اینکه پیامبر از دنیا رفت و او پرچم‏هاى پدرش را که در همه موارد با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) با آنها جنگیده بودم همراه داشت و او چاره‏اى از مرگ ندید مگر فرار کردن را، پس سوار اسبش شد و پرچمش را برگردانید، نمى‏دانست چه حیله‏اى به کار بندد که از رأى عمرو عاص کمک گرفت و او اشاره کرد که مصحف‏ها را بر نیزه بالا برد و به سوى آن بخواند و گفت پسر ابو طالب و همراهانش اهل بصیرت و رحمت و تقوا هستند و آنان قبلا تو را به سوى کتاب خدا دعوت کرده‏اند و اکنون به تو در باره آن پاسخ خواهند داد و او از آنچه عمرو عاص اشاره کرد اطاعت نمود، چون دید که جز آن راه چاره براى کشته شدن یا فرار کردن ندارد، پس مصحفها را بر نیزه کرد و به گمان خود ما را به سوى آنچه در قرآن است دعوت نمود، پس کسانى از اصحاب من که باقى مانده بودند به آن مایل شدند و این پس از کشته شدن نیکان اصحابم و جهادشان با دشمنان خدا و دشمنان خود که از روى بصیرت انجام گرفت، اتفاق افتاد و آنان گمان کردند که پسر زن جگر خوار به آنچه دعوت مى‏کند وفادار است، پس به دعوت او گوش دادند و همگى به اجابت دعوت او رو آوردند و من به آنها گوشزد کردم که این فریبى از سوى او و عمرو عاص است و این دو نفر به شکستن پیمان نزدیک‏تر از وفادارى هستند، ولى سخن مرا نپذیرفتند و از دستور من پیروى نکردند و جز اجابت او را چه بخواهم چه نخواهم نخواستند، تا جایى که برخى از آنان به برخى دیگر گفتند که اگر (على) این کار را قبول نکند او را به عثمان ملحق کنید و یا به پسر هند تسلیم کنید.....من کوشش نمودم و خداوند از کوشش من آگاه است و از هیچ تلاشى فرو گذار نکردم که تا به رأى من عمل کنند ولى نکردند
  36. و از آنها خواستم که به اندازه دوشیدن شتر یا دویدن یک اسب مهلت دهند، ولى ندادند، جز این شخص- و با دست خود به مالک اشتر اشاره نمود- و افرادى از خانواده‏ام. پس به خدا سوگند چیزى باعث نشد که من مطابق تشخیص خودم عمل کنم جز این دو نفر- و با دست خود به حسن و حسین اشاره کرد- مبادا نسل پیامبر و ذریه او در میان امّتش قطع گردد و نیز ترسیدم این دو نفر کشته شوند- و با دست خود به عبد الله بن جعفر و محمد بن حنفیه اشاره کرد- چون مى‏دانستم که اگر من در این موقعیت قرار نمى‏گرفتم آنها به خطر نمى‏افتادند، به همین جهت بود که به آنچه آن قوم اراده کردند و در علم خدا گذشته بود، صبر نمودم. و چون ما شمشیرهاى خود را از آن قوم برداشتیم در کارها، خودشان را حکم قرار دادند (در حالى که قرار بود قرآن را حکم قرار دهند) و احکام الهى را به میل خود انتخاب کردند و قرآن‏ها و آنچه که ما را به سوى آن خوانده بودند، رها ساختند و من کسى را در دین خدا حکم قرار ندادم، چون حکم قرار دادن در آن خطائى بود که شکى در آن وجود نداشت ولى چون غیر از آن را قبول نکردند، خواستم مردى از خاندانم را و یا کسى را که عقل و فکر او را مى‏پسندم وبه خیرخواهى و دین او اطمینان دارم، حکم قرار دهم، ولى هر کس را که نام بردم، پسر هند او را قبول نکرد و او را به سوى هیچ حقى دعوت نکردم مگر اینکه به آن پشت نمود و همواره به ما ستم مى‏کرد و این نبود مگر به جهت اینکه اصحاب من در این مسأله از او پیروى کردند و چون جز این را نخواستند که در جریان تحکیم بر رأى من غلبه کنند، از آنها به سوى خدا بیزارى جستم و کار را به آنان واگذار نمودم و آنان مردى را انتخاب کردند که سرانجام عمرو عاص به او نیرنگ زد، نیرنگى که در شرق و غرب زمین آشکار شد و آنکه فریب خورده بود، خود پشیمان شد. سپس رو به اصحاب خود کرد و فرمود: آیا چنین نبود؟ گفتند: آرى یا امیر المؤمنین.
  37. واما هفتمین امتحان : پس فرمود: و اما هفتمى اى برادر یهودى، این بود که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم ) به من وصیت کرده بود که در اواخر عمرم با گروهى از اصحاب خودم بجنگم که روزها را روزه مى‏گیرند و شبها را به عبادت مى‏پردازند و همواره قرآن تلاوت مى‏کنند، ولى به جهت مخالفت و جنگ با من، همانند بیرون رفتن تیر از کمان از دین خارج مى‏شوند و در میان آنان «ذو الثدیه» هم بود، کشتن آنان براى من سرانجام سعادت بارى داشت، پس چون از این محل و پس از جریان حکمیت حرکت کردم، برخى از آنان در باره حکم قرار دادن آن دو نفر برخى دیگر را سرزنش مى‏کردند و خود را از این مخمصه بیرون نیافتند مگر اینکه گفتند: امیر ما نباید با کسى که خطا کرده است، بیعت مى‏کرد و باید به حقیقت رأى خود، عمل مى‏نمود هر چند به کشته شدن خود و یا مخالفانش از ما منجر مى‏شد، او با پیروى از ما و اطاعت از رأى خطاى ما کافر شده است و بنا بر این کشتن او و ریختن خون او بر ما حلال است، آنها به این اندیشه اجماع کردند و در حالى که از هوس‏هاى خود پیروى مى‏کردند، با صداى بلند فریاد مى‏زدند: ( «لا حکم الّا لله» حکم جز براى خدا نیست) سپس متفرق شدند، گروهى به نخیله و گروهى به حروراء رفتند و گروهى هم تابع هوس‏هاى خود بودند و به سوى شرق حرکت مى‏کردند تا از رود دجله گذشتند و به هر مسلمانى مى‏رسیدند او را امتحان مى‏کردند، بهر کس از آنان پیروى مى‏نمود او را زنده گذاشتند و هر کس با آنان مخالفت مى‏کرد، او را مى‏کشتند. من به سوى آن دو گروه اولى رفتم و آنان را به اطاعت از خداوند و بازگشت به سوى او دعوت کردم ولى آنان جز شمشیر چیز دیگرى را قبول نمى‏کردند و جز آن چیزى آنان را قانع نمى‏کرد و چون در باره آنان راه چاره بسته شد، آنان را تسلیم حکم خداوند کردم و خدا هر دو گروه را کشت، آنان اى برادر یهودى اگر چنین نمى‏کردند، رکنى نیرومند و سدّى محکم بودند و خدا نخواست جز اینکه آنان به آن راه بروند، سپس به
  38. گروه سوم نامه نوشتم و قاصدهاى خود را یکى پس از دیگرى به سوى آنان فرستادم و همگى از بزرگان اصحاب من و اهل زهد و بى‏اعتنا به دنیا بودند، ولى آن گروه نیز جز پیروى از دو گروه قبل را نخواستند و آنان مسلمانانى را که مخالف آنها بود با شتاب مى‏کشتند و گزارش‏هایى از عملکرد آنان به من مى‏رسید، پس من بیرون آمدم و راه دجله را بر آنان قطع کردم و خیرخواهان و سفیرانى به سوى آنان فرستادم و حسن‏ نیت و خیرخواهى خودم را گاهى با این، گاهى با آن- و با دست خود به مالک اشتر و احنف بن قیس و سعید بن قیس ارحبى و اشعث بن قیس کندى اشاره نمود- به آنان رساندم و چون قبول نکردند، به سوى آنان تاختم و خداوند همه آنان را اى برادر یهودى کشت و آنان بیش از چهار هزار نفر بودند به گونه‏اى که حتى یک نفر آنان که خبر بدهد، زنده نماند و من «ذو الثدیه» را از میان آنان در میان حاضران بیرون کشیدم، او پستانى همچون پستان زن داشت، سپس رو به اصحاب خود کرده و فرمود: آیا چنین نبود؟ گفتند: آرى یا امیر المؤمنین.
  39. ناله و گریه بلند مردم : پس فرمود: اى برادر یهودى، من به آن هفت چیز و این هفت چیز وفا کردم و دیگرى مانده که به زودى آن نیز اتفاق خواهد افتاد. اصحاب على (علیه السلام) و رئیس یهودیان همگى گریه کردند و گفتند: یا امیر المؤمنین آن دیگرى چیست؟ فرمود: دیگرى این است که این- و به ریش خود اشاره نمود- از این- و به سر خود اشاره نمود- خضاب شود. مى‏گوید صداى مردم در مسجد جامع به ناله و گریه بلند شد به گونه‏اى که در کوفه خانه‏اى نماند مگر اینکه اهل آن سراسیمه بیرون شدند و آن یهودى به دست على (علیه السلام) در همان حال مسلمان شد و در آنجا مقیم گردید تا وقتى که امیر المؤمنین (علیه السلام) کشته شد و ابن ملجم دستگیر گردید،
  40. رئیس یهودیان نزد امام حسن (علیه السلام) آمد در حالى که مردم در اطراف او بودند و ابن ملجم روبروى آنان بود، پس گفت: یا ابا محمد، او را بکش که خدا او را بکشد، من در کتاب‏هایى که به موسى (علیه السلام) نازل شده دیده‏ام که جرم این شخص نزد خداوند از جرم فرزند آدم که برادرش را کشت و از «قدار» که ناقه ثمود را پى کرد، بیشتر است. خصال-ترجمه جعفرى، ج‏2، ص: 45... 19 اردیبهشت 1401 .. 7 شوال1443 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

 

 

[1] ( 1) سوره احزاب، آیه 23.

  • حسین صفرزاده
۱۲
آبان

 

    1. بصیرت 4
    2. بسم الله الرحمن الرحیم
    1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. به امام علیه السلام عرض شد: زیرکترین مردم کیست فرمود: کسى که در شناخت راه درست از گمراهى، بصیر و بینا باشد.
  2. الله جل جلاله سمبع. بصیر ولا بالاذون والعین ظاهری
  3. در بصیرت به حق، هیچ کس را نمى‏توان مانند آل محمّد دانست، نعمت هدایت از آنان به دیگران رسیده اساس دین و ستون یقین آنان هستند.
  4. امام (علیه السلام) در این جا به نکته مهمّى اشاره فرموده است و آن این که: «صفاى دل و صدق نیّت از اسباب بصیرت و روشن‏بینى است» مؤمنان پاکدل، مسائلى را مى‏بینند که از دیگران پنهان است و این حقیقتى است که هم در قرآن مجید به آن اشاره شده و هم در روایات اسلامى، قرآن مى‏گوید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا، اگر تقوا پیشه کنید خداوند وسیله شناخت حق از باطل را براى شما قرار مى‏دهد
  5. در حقیقت سرچشمه گمراهى هر کسى یکى از سه چیز است: نخست این که بصیرت و آگاهى کافى نسبت به کارى که مى‏خواهد اقدام کند نداشته باشد و ناآگاهانه وارد معرکه‏اى شود که بر خلاف رضاى خدا و فرمان حقّ است.
  6. به این است که همان بصیرتى که با آن رسول خدا را شناختم و در تمام حوادث مهمّ عصر او، در کنار او بودم، همان بصیرت همچنان با من است و همچون چراغ پر فروغى فرا راه من قرار گرفته است. و این جمله را اشاره‏اى به آیه شریفه قرآن مى‏دانند که مى‏فرماید: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بصیرةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی، بگو این راه من است و من و پیروانم با بصیرت کامل مردم را به سوى خدا دعوت مى‏کنیم»
  7. به زودى پرده‏ها کنار مى‏رود (و همه چیز را مشاهده خواهید کرد) اگر چشم بصیرت را بگشایید، وسایل بینایى شما فراهم شده است، و اگر گوش شنوا داشته باشید سخنان حق به گوش شما رسانده شده، و اگر اهل هدایت باشید وسایل هدایت فراهم گشته، (آرى) به حق مى‏گویم حوادث عبرت‏انگیز، خود را آشکارا به شما نشان داده است و با صداى رسا و مؤثّر، از آنچه ممنوع است نهى شده‏اید،
  8. آن کس که به دنیا بنگرد، نابینایش مى‏سازد» (من أبصر بها بصّرته، و من أبصر إلیها أعمته). یعنى آن کس که دنیا را، وسیله نیل به کمال و ابزارى براى وصول به آخرت و سببى از اسباب تکامل قرار دهد، حجاب‏ها از برابر دیدگان او، کنار خواهد رفت و حقایق جهان را آن چنان که هست در مى‏یابد،
  9. در حدیث دیگرى از همان حضرت (امیرمؤمنان على علیه السّلام) آمده است: (لحبّ الدّنیا صمّت الأسماع عن سماع الحکمة و عمیت القلوب عن نور البصیرة، به خاطر حبّ دنیا، گوشها از شنیدن حکمت کر شده و چشم دلها، از نور بصیرت ، نابینا گشته است».
  10. راه هدایت را با بصیرت دریافته و در آن گام نهاده و نشانه‏هاى این راه را به خوبى شناخته و از امواج متلاطم شهوات، گذشته است. از میان دستگیره‏هاى هدایت، به مطمئن‏ترین آنها چنگ زده و از رشته‏ها (ى نجات) به محکم‏ترین آنها متمسّک شده است، به همین دلیل، در مقام یقین به آنجا رسیده که (حقایق را) همانند نور آفتاب مى‏بیند.
  11. (نظر فأبصر، و ذکر فاستکثر، و ارتوى من عذب فرات سهّلت له موارده، فشرب نهلا، و سلک سبیلا جددا). در این جمله‏هاى کوتاه و پر معنا از یک سو، اشاره به اهمیّت تفکّر و نظر در جهان هستى و مسایل زندگى مى‏کند که سبب بصیرت کامل و معرفة اللّه مى‏شود و از سوى دیگر، اشاره به تداوم یاد خدا مى‏نماید، که سبب احیاى قلوب و آرامش دلهاست: ألا بذکر اللّه تطمئنّ القلوب سپس اشاره به سیراب شدن از سرچشمه وحى و کلمات پربار معصومین مى‏کند
  12. مقصود امام (علیه السلام ) از مرگ، جدا شدن از زندگى است و منظورش از خواب و بیدارى در این جا دو معناى مجازى آنهاست و پس از آن که بر مناسبت مجاز آگاه شدى با چشم بصیرت پرده از راز این کلمه بر مى‏دارى که محقّقا مردم در آرامگاه دنیا خفته‏اند و تا از آن جدا نشوند بیدار نمى‏گردند.
  13. أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ میان آن دو نفس درجاتى است که بعضى برتر از بعضى است و چون نفوس از بدنهاى خود جدا شوند هر یک از آنها با چشم بصیرت آنچه را برایش مهیّا و آماده شده است مى‏بیند پس با چشم بصیرت عزّت و زیبائى آن را مى‏بینند و شکوه بارگاه قدس و کمال آن را مشاهده مى‏نمایند
  14. ستم سببى است که به هلاکت مى‏کشاند بر تو اى برادر واجب است که آنچه لازمه این لفظ مى‏باشد که همان هشدار بر وجوب ترک ستم است با چشم بصیرت بنگرى، و خصوصا پیش از این دانستى که ستم از بزرگترین و زشت‏ترین صفات پست مى‏باشد،
  15. اگر با چشم بصیرت خود، حقّ را بنگرد و به باطن خالص خویش توجّه کند و با خود منصفانه رفتار کند خواهد دانست که همه آنچه در جهان طبیعت است بى ثبات و بى دوام است و آنچه با دوام است همان است که در عالم بالا مى‏باشد
  16. على علیه السلام با چشم بصیرت خویش صورتهاى الهى را مانند انوار الهى مشاهده فرموده
  17. اگر با چشم بصیرت خود در این رأى درست بیاندیشى خواهى یافت که تمام چاره اندیشیهاى مربوط به ریاست و زمامدارى را داراست و نظام حرکتهاى شهرنشینى و تمدّن را بر آورده و خیر و مصلحت حکومت را گشوده است.
  18. «ذهاب البصر خیر من عمى البصیرة» کورى چشم بهتر از نداشتن بصیرت است

دریادنامه‏دومین‏کنگره آمده که  من با بصیرت خود همراهم. نه خودم چیزى را بر خود پوشانده‏ام و نه از کسى، لبس و اشتباه برایم حاصل شده است.

  1. «من راقه زبرجها أعقب ناظرته کمّها.» هر کس که به عجب آورد او را زینت دنیا و دوست دارد او را، پس کور گردید دیده بصیرت او از ادراک احوال آخرت.
  2. فإذا تمکّن النور من الباطن اتّسع الصدر، و انفتح عین البصیرة، و عاین حسن تدبیر اللّه. یعنى پس چون نور یقین در باطن متمکّن شود، صدر فراخ شود، و چشم بصیرت گشوده گردد، و نیکویى تدبیر حقّ تعالى او را معاینه گردد.
  3. بصیرت قلب و مکاشفات علم لدنّى 643.. منهاج‏الولایة      ج 1          صفحه‏ى 701
  4. قوله تعالى: لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ بصیر، و البصیرة عندهم قوّة للقلب، منوّرة بنور القدس، ترى بها حقائق الأشیاء و بواطنها، بمثابة البصر للنفس الذى ترى به صور الأشیاء و ظواهرها، و این دریافتن بصیرت معبّر است به فهم و آن باطن علم است.
  5. «البصیرة قسمان: بصیرة القلب، و هو ما قال تعالى: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بصیرةٍ أَنَا وَ مَنِ و وجدان التوحید و الدین بهذه البصیرة، و بصیرة یظهر منها أشعّة الهدایة إلى ذات الحقّ و حقیقة التوحید و معرفة الصفات، و هى قلب الروح و لبّه.» چه بصیرت قلب، تنزّل بصیرت روح است و قشر او.
  6. «هجم بهم العلم على حقیقة البصیرة،» هجوم و غلبه کرده به این طایفه علم بر حقیقت بصیرت در قلوب ایشان، نه آنکه رسوم علوم است در عقول ایشان.
  7. «کافى» أبی عبد اللَّه (علیه السلام )-  این قرآن منار هدایت و مصابیح تاریکیهاست «فلیجل جال بصره و یفتح للضّیاء نظره پس جلا دهد جلاگر چشمش را و بگشاید براى نور نظرش را. «فانّ التّفکّر حیاة قلب البصیر کما یمشى المستنیر فى الظّلمات بالنّور» زیرا که تفکّر زندگى قلب بصیر است همچنان که طالب نور در تاریکى راه مى‏رود با نور.
  8. درست است که «بصیر » به معناى بینا، از مادّه «بصر» به معناى چشم گرفته شده است، ولى در مورد خداوند هرگز به معناى حقیقى به کار نمى‏رود. یا به تعبیر دیگر مجازى است بالاتر از حقیقت. بصیر بودن خداوند به معناى آگاهى او از تمام اشیایى است که قابل رؤیت است و حتّى قبل از آن که اشیاى قابل رؤیت آفریده شوند، بصیر بود
  9. چشم دل را به گرفتاریهاى دنیا بصیر و بینا گرداند: یعنى دل را وادار کند تا با چشم بصیرت و عبرت به مصیبتها و آفتهاى دنیا بنگرد.
  10.  گر چه شما عالم پس از مرگ را با چشم خود ندیده‏اید، ولى به اندازه کافى دلایل آن در اختیار شماست «اگر چشم بصیرت بگشایید وسایل بینایى شما فراهم است و اگر گوش شنوا داشته باشید سخنان حق به گوش شما رسانده شده و اگر اهل هدایت باشید وسایل هدایت فراهم گشته است» (و لقد بصّرتم ان ابصرتم، و اسمعتم ان سمعتم، و هدیتم ان اهتدیتم).
  11. یازدهم: چشم دل را به گرفتاریهاى دنیا بصیر و بینا گرداند: یعنى دل را وادار کند تا با چشم بصیرت و عبرت به مصیبتها و آفتهاى دنیا بنگرد.
  12. (لحبّ الدّنیا صمّت الأسماع عن سماع الحکمة و عمیت القلوب عن نور البصیرة، به خاطر حبّ دنیا، گوشها از شنیدن حکمت کر شده و چشم دلها، از نور بصیرت ، نابینا گشته است».
  13. خواب و بیدارى در این جا دو معناى مجازى آنهاست و پس از آن که بر مناسبت مجاز آگاه شدى با چشم بصیرت پرده از راز این کلمه بر مى‏دارى که محقّقا مردم در آرامگاه دنیا خفته‏اند و تا از آن جدا نشوند بیدار نمى‏گردند.
  14. فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ. أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ میان آن دو نفس درجاتى است که بعضى برتر از بعضى است و چون نفوس از بدنهاى خود جدا شوند هر یک از آنها با چشم بصیرت آنچه را برایش مهیّا و آماده شده است مى‏بیند پس با چشم بصیرت عزّت و زیبائى آن را مى‏بینند و شکوه بارگاه قدس و کمال آن را مشاهده مى‏نمایند چهره‏هایى که در آن روز خرّم است به سوى پروردگار خویش نگران است.
  15. مقصود امام (ع) از «صدق نیّت» خالص بودن امام (ع) براى خداى تعالى و روشن بودن آیینه نفس آن بزرگوار است و به همین دلیل چشم بصیرت آن حضرت روشن است و عاقبت کار آنها را که به کجا منتهى مى‏شود مى‏داند، چنان که پیامبر (ص) در این باره فرموده است: «مؤمن به نور خدا نظر مى‏کند».
  16.   تقواى کسى که، راه و روشها به او نمایانده شود، و او به چشم بصیرت راه خدا را دریابد، یعنى راه را بشناسد و براى پیمودن آن نهایت کوشش خود را بکار گیرد، در حالى که از تاریکیهاى جهل و نادانى گریزان است راه حق را یافته و نجات پیدا کند آن گاه ثمرات پیمودن طریق حق را ذخیره آخرت خود قرار دهد.
  17. بدلیل رعایت اوامر و نواهى حق تعالى و کوشش در راه خداوند گویا کامل‏ترین نور یقین را بخود جذب و با چشم بصیرت عالم ملکوت را مشاهده کرده است و بهشت و جهنّم را بدیده یقین دیده است به همان وضوح و جلا که چشم ظاهریش نور خورشید را مى‏بیند.
  18. کسى که داراى بصیرت و بینش است، با اندوختن تقوا و پرهیزگارى و به جا آوردن کارهاى نیک، براى سفر به دیار آخرت و لقاى پروردگار، از آن توشه برمى‏دارد، و الأعمى لها متزوّد یعنى: آن که چشم باطن او کور است،
  19. امام (ع) در این جملات بیان مى‏کند، این که مردم در عظمت آفرینش نمى‏اندیشند، به آن سبب است که شرط اندیشیدن یعنى سلامت دل و چشم بصیرت از آنها رخت بر بسته است، زیرا قلبهایشان بیمار و دیده حق بینشان معیوب است و علّت آن هم توجه به زرق و برق امور پست مادى که همانند پرده‏اى دیده دل آدمى را مى‏پوشاند و چشم بصیرت او را آن چنان بى‏نور مى‏سازد که از درک راه روشن حق، وى را باز مى‏دارد.
  20. -  فقد البصر أهون من فقدان البصیرة. 4 413 از دست دادن چشم ، بهتر است از فقدان بصیرت .
  21. یعنى عاقل با بصیرت که به چشم بصیرت مى‏نگرد باید در اوّل حرکات و سکناتش بفهمد و بشناسد آیا این کار بضرر اوست یا بسود او، آیا موجب سعادت است یا شقاوت.
  22. مسئولیت اداره یک جامعه عظیم را بر دوش خود احساس مى‏کند و داناى دین و بصیر به همه معارف اسلامى و قرآنى است و با دلى مالامال از معرفت، و روحى بزرگ و در مقامى پر مسئولیت، با مردم روبرو مى‏شود، با آنها حرف مى‏زند، و به سؤالات و استفهامات آنها پاسخ مى‏دهد.
  23. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۱۲
آبان

 

    1. بصیرت 3
    2. بسم الله الرحمن الرحیم
    3. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  1. امر به معروف و نهى از منکر 1. بصیرت و آگاهى. کسى که امر به معروف و نهى از منکر مى‏کند، باید معروف و منکر را بشناسد و شیوه را هم بداند. 2. با اراده باشد.کسى که بنا دارد به وظیفه مهم امر به معروف عمل کند، نباید کار خود را بر اساس قهر و صلح مردم تنظیم کند. قرآن مى‏فرماید: امر به معروف و نهى از منکر نیاز به عزم و اراده قوى دارد. خاطره‏..در قرآن مى‏خوانیم: حضرت موسى‏ (علیه السلام) و خضر (علیه السلام) گرسنه وارد منطقه‏اى شدند و با اینکه مردم آن دیار از این دو پیامبر حتى با کمى نان پذیرایى نکردند، ولى آن دو بزرگوار همین که دیوارى را در آستانه خرابى دیدند، تصمیم به تعمیر دیوار گرفتند، در واقع بى‏وفایى مردم در آن دو بزرگوار اثرى نگذاشت.
  2. 3. براى خدا باشد.اگر آمر انتقادى مى‏کند، براسا س سلیقه شخصى، حزب سیاسى، عقده درونى و کینه و انتقام نباشد. قرآن مى‏فرماید: ریشه بعضى از انتقادها، مسائل شخصى است.
  3. سیصد نکته در مدیریت اسلامى .. قدرت و بصیرت‏.. وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِى اْلَایْدى وَ اْلابْصارِ (ص، 45)ابراهیم و اسحاق و یعقوب را یاد کن که داراى قدرت و بصیرت بودند. رهبران و مدیران باید داراى قدرت (براى انجام مسؤولیت) و بصیرت (براى شناخت مسؤولیت) باشند.
  4. اخلاص. بصیرت وشناخت زمانه . بعد از قتل طلحه، حضرت امیر (علیه السلام) جملاتی فرمود از جمله؛ وَ بَصَّرَنِیکُمْ صِدْقُ النِّیَّةِ أَقَمْتُ لَکُمْ عَلَی سَنَنِ الْحَقِّ فِی جَوَادِّ الْمَضَلَّةِ حَیْثُ تَلْتَقُونَ وَ لا دَلِیلَ‏ نهج‏البلاغة، ص 51.
  5. اذان. بصیرت . 5. اذان گفتن بصیرت‏ آدم را بالا می برد. بَصَر الا ان یُرشده بصیر دعائم، ج 1، ص 147
  6. رؤیت باطن اعمال با چشم بصیرت‏ :به امام سجاد (علیه السلام) گفته شد امسال در عرفات حاجى زیاد است؛ فرمود: مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ امام به من یک بینائى تازه داد وفرمود: «حالا نگاه کن» دیدم تمام صحرا پر از حیوان و لابلاى آنها گاهى انسان است. بصائرالدرجات، ص 358.
  7. باطن‏انسان. رؤیت باطن اعمال با چشم بصیرت . 1. اهمیت‏ : قَالَ أَمِیرُ الْمُومِنِینَ (علیه السلام): یَا مَعْشَرَ التُّجَّارِ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَر کافی، ج 5، ص 150. یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری حَتّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ‏ نساء/ 43. أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بصیرةٍ یوسف/ 108.
    1. قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْکَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلِ النُّورَ فِی بَصَرِی وَ الْبصیرةَ فِی دِینِی وَ الْیَقِینَ فِی قَلْبِی وَ الاخْلاصَ فِی عَمَلِی وَ السَّلامَةَ فِی نَفْسِی وَ السَّعَةَ فِی رِزْقِی وَ الشُّکْرَ لَکَ أَبَداً مَا أَبْقَیْتَنِی‏ کافی، ج 2، ص 549.
    2. قَالَ أَمِیرُ الْمُومِنِینَ (علیه السلام): الْمُتَعَبِّدُ عَلَی غَیْرِ فِقْهٍ کَحِمَارِ الطَّاحُونَة إختصاص مفید، ص‏
  8. بصیرت ‏:عمل بدون بصیرت . 1. تشبیه حضرت علی (علیه السلام)حمار طاحونه: 1-می‏رود و به جائی نمی‏رسد چون چشم بسته است. (درجا زدن) 2 (بی‏هدفی) 3 علت رفتن و بارکشی‏اش بسته بودن چشم او است. (دیگران برایش مدار و محور تعیین می‏کنند. نظام حاکمی را پذیرفته و هیچ‏گونه تغییری نمی‏تواند بدهد.) 4 یکنواخت است و تکرار (ضرورت‏ها، موضع گیری‏ها و حوادث در او بی‏اثر است.)5 در مدار محدود است.6 حرکتش تحمیلی است (در قید است، قید سنگ آسیا، قید زمان، قید مکان، قید دهان)7 تندی و کندی او یکسان است و به جائی نمی‏رسد.
  9. حق‏وباطل. بصیرت قلب مؤمن . قلب مؤمن بینا و بصیر است: إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ‏ اعراف/ 201.قلب غیر مؤمن نابینا است: وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ حج/ 46.
  10. سیره‏ پیامبر،پیمان‏ها پیام‏هاى روشندلان براى بصیرت مردم . (خواهر نابینا): خداى را سپاس که چشم سر را از من گرفته و چشم دل را به من عطا نموده است‏
  11. مى‏گوید: چشم ندارم ولى از دست هایم استفاده مى‏کنم. عرض کردم که تعداد زیادى تاکنون ژاکت بافته‏اند، کلى خدمات دیگر کرده اند و این مؤسسه‏ها در اصفهان، در مشهد و تبریز و شیراز هم هست.
  12. (نابیناى خواهر): من امروز از دست هایم به جاى چشم هایم استفاده مى‏کنم، چون استثنایى و برترم.
  13. (نابیناى خواهر): هر بنده اى که چشمش را از دست بدهد و صبورى ورزد خدایش او را بیامرزد.
  14. در جبهه نیستم چون چشم و دست ندارم اما تبلیغ خواهم کرد. افرادى هستند جبهه نرفتند تبلیغ هم نمى‏کنند و فقط نق مى‏زنند. خدا انشاءالله ایمانشان بدهد.
  15. (آقاى قرائتى) چشم ما را گرفت، اما جبهه هایمان شلوغ‏تر شد، درود بر شما
  16. این دو برادر چشم هایشان را در جبهه دادند.
  17. خواستم به استکبار جهانى گوشزد کنم که فکر نکند با نابینا کردن ما توانسته ما را از صحنه‏هاى انقلاب خارج کند
  18. تفسیرسوره‏عبس- توجه به باطن و بصیرت داشتن .
  19. «وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى‏أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى» (عبس/ 4- 3) پیغمبر! اصلا تو چه مى‏دانى شاید همین شخص عامل تزکیه شد!؟ شاید همین صف اولى‏ها نمازشان قبول نباشد! ولذا حدیث داریم وقتى انسان از خواب بیدار مى‏شود و مى‏بیند نمازش قضا شده است و ناراحت مى‏شود، خدا این ناراحتى را بیشتر از این دوست دارد که نصف شب بلند شوى، نماز شب بخوانى (یک لیتر هم گریه کنى) و بگویى: مرا مى‏بینى دیشب عجب شبى بود! حدیث داریم: نماز قضایى که انسان به واسطه آن خود را تحقیر کند، خداوند بیشتر از نماز شبى دوست دارد که انسان به واسطه آن مغرور شود. شاید همین متذکر شد، شاید همین بنزینى بود و روشن شد. شاید تذکر به درد همین بخورد.
  20. نعمت‏هاى‏الهى- دانش و بصیرت، همراه با تقویت و فضیلت . علمى که بصیرت آفرین و تقوا آفرین است این مهم است ما الآن توى دنیا مى‏توانید بگویید هرکس علمش بیشتر است بصیرتش هم بیشتر است؟ نه، افرادى داریم که مدرک علمى‏شان بالاست اما بصیرتى ندارند یعنى بینش ندارد علم دارد بصیرت ندارد مى‏گفت توى ماشین نشسته بودم خسته شدم یک شعر خواندم گفتم:الهى جسم و جانم خسته گشته در رحمت به رویم بسته گشته‏..مى‏گفت یک بیسواد بغل دستم نشسته بود گفت آقا جسم و جانت خسته گشته دو ساعت بخواب در رحمت خدا هم هیچوقت به روى هیچکس بسته نمى‏شود. مى‏گفت: خیلى من خجالت کشیدم دیدم که علمم بالاست اما بصیرتى که این دارد من ندارم‏
  21. جذب‏جوانان‏به‏مسجد - تبلیغ بر اساس بصیرت و مطالعه . بصیرت نداشتن در گفته‏ها؛ اگر یک چیزى را تسلط نداریم نگوییم. صرف اینکه یک چیزى را در روزنامه خواندیم، در یک کتابى خواندیم. هنوز ... بصیرت داشتن.
  22. تبلیغ بدون مطالعه؛ خدا رحمت کند آیت الله فلسفى از علماى مشهد اخوى خطیب شهیر، خدا هردوى آنها را رحمت کند. گفتند: صلوات ختم کن منبرش کردند، گفت: من امروز مطالعه نکردم. گفت: دومى اش را بلند تر، سومى اش را بلندتر، گفت: بابا من مطالعه نکردم. با زور صلوات روى منبر رفت گفت: بى مطالعه صحبت کردن ظلم به وقت مردم است. و من امروز مطالعه نکردم. پایین آمد. اثر آن یک دقیقه اى که من مطالعه نکردم خیلى بیشتر از این بود که ایشان مى‏رفت سخنرانى مى‏کرد. دلیلى ندارد که ما چهل دقیقه صحبت کنیم. 20 دقیقه، یا یک دقیقه صحبت کنیم. یا 5 دقیقه صحبت کنیم. در صحبتمان داد نزنیم. خیلى خودمانى حرف بزنیم. بعضى‏ها حرف که مى‏زنند خودشان را بى خود، نعره و فریاد و خیلى خودمانى ... انگار پشت کرسى با عمه مان حرف مى‏زنیم. یعنى عبارت ها، عبارت‏هاى روانى باشد. پرگویى نشود
  23. . بصیرت در دین‏.. بصر غیر از بصیرت است. بصر چشم است. قوه‏ى باصره. جمعش ابصار است. بصیرت جمعش بصائر است. بصیرت یعنى حکمت. چون گاهى آدم نگاه مى‏کند ولى باز هم نمى‏بیند. «یَنْظُرُونَ إِلَیْک» (اعراف/ 198) نگاه مى‏کنند اما نمى‏بینند. شما در فارسى مى‏گویى: والله من دیدم، ولى به او بر نخوردم. دیدم ولى به آن بر نخوردم یعنى دیدم، اما این دید من عمیق نبود. حالا، «تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْک» (اعراف/ 198) «یَنْظُرُونَ إِلَیْک» یعنى پیغمبر اینها به تو نگاه مى‏کنند، «وَ هُمْ لا یُبْصِرُون» (اعراف/ 198) نگاه مى‏کنند ولى نمى‏بینند. مثل آدمى که کتاب مى‏خواند ولى نمى‏فهمد.
  24. . بصیرت‏ دردین - بهره‏گیرى از کتاب آسمانى براى اهل بصیرت . 1- بهره‏گیرى از کتاب آسمانى براى اهل بصیرت‏ : قرآن مى‏فرماید: «لِأُولِى الْأَبْصار» (آل‏عمران/ 13) کسانى که بصیرت دارند چیزى گیرشان مى‏آید. در علم و حکمت، «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ» حکمت همان بصیرت است. گاهى وقت‏ها آدم خیلى هم با سواد است. اما باز بصیرت ندارد. یعنى آنچه را که باید بفهمد، نمى‏فهمد.
  25. یک کسى در کاشان ما بود هیچ سوادى هم نداشت. آن روزى که همه‏ى مردم با بنى‏صدر، خیلى‏ها خوب بودند. مى‏گفت: بنى‏صدر آدم نیست. مى‏گفتیم: تو سیاست نمى‏فهمى. تو سواد خواندن ندارى. یک پیرمرد بى‏سواد بى‏سواد بى‏سواد. تو از کجا مى‏دانى؟ گفت: وقتى امام حکم ریاست جمهورى را به بنى صدر داد، بنى‏صدر یک دستى گرفت. خیلى آدم بى‏ادب متکبّرى است. بابا امام خمینى است. دو دستى بگیر. دست آقا را ببوس. آموزشى هم نیست. هرکسى باید خودش بفهمد. یعنى اینطور هم نیست که اگر کسى نفهمد با زور نمى‏شود به او فهماند.
  26. . قرآن‏وامام‏حسین(علیه السلام)- قیام بر اساس بصیرت و آگاهى . قیام بر اساس بصیرت و آگاهى‏
  27. آیاتى که امام حسین (علیه السلام ) در راه کربلا تلاوت فرمودند. 1- فرمود: «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بصیره» (یوسف/ 108) آیه‏ى قرآن است. «أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى» (یوسف/ 108) یعنى من بصیرت دارم. مى‏فهمم چه مى‏کنم. اینطور نیست که من رفتم مثلًا حکومت تشکیل بدهم، نشد. باختم شهید شدم. حالا گاهى وقت‏ها یک افرادى یک کارى مى‏کنند، وقتى مى‏گوییم: به چه دلیل؟ مى‏گوید: والله نمى‏دانم. یا مى‏گوید: آقاى من گفته است. نیاکان ما گفتند. آداب و رسوم ما است.
  28. بصیرت، حضرت قاسم یک بچه‏ى سیزده ساله پسر امام حسن مجتبى مى‏گوید: مرگ از عسل شیرین‏تر است. این نعوذ بالله نعوذ بالله نمى‏فهمد چه مى‏گوید؟ مگر مى‏شود براى یک بچه‏ى سیزده ساله مرگ از عسل شیرین‏تر باشد؟ این چیه؟ نعوذ بالله دروغ گفته است؟ مبالغه کرده است. این یک سیاست‏مدار، متدیّن، عارفى است که مى‏گوید: هستى براى بشر، خوب گوش بدهید! هستى براى بشر آنوقت این بشر دستش در دست یزید باشد. مرگ بر این زندگى! ابر و باد و مه و خورشید و فلک براى بشر، آنوقت خداوند دست بشر را در دست یزید بگذارد. اگر بنا باشد حکومت دست بنى‏امیه باشد، اصلًا زیر خاک باشیم بهتر است. مرگ از عسل شیرین‏تر است. این یک تحلیل سیاسى است. «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بصیره» مى‏فهمم.
  29. عوامل‏فتنه‏تاریخ .. نداشتن بصیرت، زمینه قرار گرفتن در فتنه . 3- نداشتن بصیرت، زمینه قرار گرفتن در فتنه‏ نبود بصیرت! چون بصیرت نیست، حق و باطل را تشخیص نمى‏دهیم. چه کنیم بصیرت پیدا کنیم؟ قرآن مى‏گوید: اگر مى‏خواهى بصیرت پیدا کنى، راهش تقوا است. گناه نکن به شما مى‏گویم: حق کدام است و باطل کدام است. قرآن راجع به تقوا سه آیه‏ى قشنگ دارد. مى‏گوید که: «وَ مَنْ» کسى که، «یَتَّقِ اللَّه» اگر کسى از گناه دورى کند، سه تا 1- «یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» (طلاق/ 2) یک جا داریم، «یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً» (نور/ 40) یکجا دیگر داریم‏ «یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا» (انفال/ 29) این سه تا آیه‏ى قرآن است. اگر کسى گناه نکند، ما راه خروج برایش مى‏گذاریم. یعنى نمى‏گذاریم در بن‏بست گیر کند. ما یک نورى به او مى‏دهیم حق را مى‏فهمد. نور که روشن شد آدم راه و چاه را تشخیص مى‏دهد. ما اگر کسى تقوا داشته باشد، فرقان یعنى دیدى به او مى‏دهیم که بین حق و باطل فرق بگذارد. یعنى قاطى نمى‏کند.
  30. سیره‏امام‏کاظم(علیه السلام) - بصیرت و شناخت درست دین .. 3- بصیرت و شناخت درست دین‏«یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَىْ‏ء» خیال مى‏کند کسى است. روى حساب اینکه خیال مى‏کند کسى است، على اى حال. ولذا مى‏گویند: «افقَه» یعنى آدم باید بفهمد. داریم کنار آدم عالم روى خاک بنشینى ارزش دارد. کنار آدم جاهل روى قالى بنشینى ارزش ندارد. در ازدواج اگر یک همسرى پیدا شد، که این پسر، پسر فهمیده‏اى باشد. با یک سکه زن او شویم، ارزش دارد. اما پسرى است مخ او مشکل دارد. نمى‏فهمد. تحصیلاتش هم ممکن است عالى باشد. یعنى آدم تحصیل کرده‏اى است، اما درک درست ندارد. فقیه یعنى درک درست داشته باشد. یعنى بصیرت داشته باشد. ما فکر مى‏کنیم هرکس الله اکبر گفت ثواب دارد. نخیر! الله اکبر! عبادت نیست. کجا الله اکبر را گفتى؟ گفتن بعضى الله اکبرها حرام است. مى‏دانید چرا؟ یک قصه بگویم.
  31. دو نفر نزد امام رضا (علیه السلام) آمدند گفتند: مسافر هستیم. فرمود: تو نمازت را درست بخوان. تو شکسته! گفت: آقا هردو برادر هستیم. از یکجا آمدیم. اگر شکسته، هردو شکسته. اگر چهار رکعتى، هردو چهار رکعتى! فرمود: نه نیت تو این است. تو براى زیارت امام رضا آمدى، سفرت حلال است. سفر حلال نماز چهار رکعتى دو رکعت مى‏شود. تو به قصد زیارت مأمون الرشید آمدى! آمدى خلیفه‏ى طاغوت را ببینى. بنابراین با اینکه نماز مى‏خوانى، مسلمان هستى، سفر تو سفر حرام است. نماز تو دو رکعتى نیست. چهار رکعتى است. دو برادر از یک خانه مى‏آیند. یک چهار رکعتى، یکى دو رکعتى! مگر مى‏شود گفت: آقا ذکر خدا مى‏گوید. الله اکبر! بله الله اکبر بگو.
  32. نظر، غیر از بصیرت‏ است. در سوره اعراف مى‏خوانیم: «تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ» مى‏بینى که به تو نگاه مى‏کنند، در حالى که نمى‏بینند. یعنى چشم بصیرت‏ ندارند که حقّ را ببینند.
  33. حوادث براى همه مایه‏ى پند و عبرت است؛ «کانَ لَکُمْ آیَةٌ» ولى درس گرفتن از نشانه‏ها، بصیرت‏ وبینش مى‏خواهد. «لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ»
  34. کسانى که از جنگ بدر درس نگیرند، صاحب بصیرت‏ نیستند. «لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ»
  35. در مکتب انبیا، پرورش روحى و آموزش فکرى، در کنار بینش و بصیرت‏ مطرح است. «یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»
  36. خوف الهى و تقوا، به انسان بصیرت‏ و نیروى تحلیل صحیح و روشن از مسائل مى‏دهد. یَخافُونَ ... فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ
  37. پیروى از انبیا، بصیرت‏ واعراض از آنان، نابینایى است. «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبصیر»
  38. کلمه‏ى «بصر» هم به معناى چشم است و هم به معناى بصیرت‏. بنابراین آیه را مى‏توان چنین معنا کرد: نه چشم ظاهرى، خداوند را مى‏بیند و نه دل به عمق معرفت او راهى دارد.
  39. همانا از سوى پروردگارتان، مایه‏هاى بینش و بصیرت‏، (کتب آسمانى و دلائل روشن) براى شما آمده است. پس هر که بصیرت‏ یافت، به سود خود اوست و هر کس کورى گزید، به زیان خویش عمل کرده است و من نگهبان و ضامن (ایمان شما به اجبار) نیستم.
  40. آنکه شرح صدر نداشته باشد، همواره در لاک خود مى‏ماند و بیرون نمى‏آید. نتیجه‏ى شرح‏صدر، بصیرت‏ و نورانیّت همراه با قلب رقیق و حقّ‏پذیر است.
  41. آنکه با بصیرت‏ ایمان آورد، با امواج مختلف دست از ایمان بر نمى‏دارد و از تهدید نمى‏ترسد. «قالُوا إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا» آرى ایمان، انسان را دگرگون و ظرفیّت او را بالا مى‏برد. ساحرانى که دیروز در انتظار پاداش فرعون بودند، امروز به خاطر ایمان، آن چیزها برایشان ارزشى ندارد
    1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۲
آبان

 

 

  1. بصیرت 3
  2. بسم الله الرحمن الرحیم                                                                                                                                                
  3. محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  4. جلسه 3 بصیرت درقرآن و نهج البلاغه استاد سالک مدرسه صدر بازار اصفهان

     عوامل دست یابی به بصیرت از منظر امام علی(علیه السلام) مفهوم اصلی بصیرت نیّت و حسن فاعلی.. دید باطن امور. تشخیص .حق و حقیقت را از باطل ..دلهای بینا . بصیر از اسماء الهی. قابلیت عطا با ولایت شکل می گیرد. مظهر اتم آن، رجوع به معصومین(علیهم السلام) است. اندیشه در شنیداری. نگاه با اندیشه. هدف دار. عوامل : 1- یاد خدا 2- تدبر در قرآن 3- تقوی 4- نوری است که خداوند در دل مؤمن می ‌تاباند،  . اندیشیدن : . عدم دنیاپرستی . عبرت ‌انگیزی . تقوا : ذکر الله، تدبّر در قرآن، تقوای الهی، عبرت‌گیری، دوری از دنیا، اندیشه و تفکر ....

  5. حوزه/ داشتن بینش صحیح و بصیرت برآمده از آموزه ‌های دینی، نقش بسزایی در تصحیح افعال انسان دارد و بخشی از مفهوم اصلی نیّت و حسن فاعلی در همین عنصر نهفته است.
  6.  داشتن بینش صحیح و بصیرت برآمده از آموزه ‌های دینی، نقش بسزایی در تصحیح افعال انسان دارد و بخشی از مفهوم اصلی نیّت و حسن فاعلی در همین عنصر نهفته است؛ بصیرت، قوّه ‌ای است نفسانی که به مدد نور الهی پدید آمده، و موجب می‌گردد تا صاحب آن قوه، حقیقت و باطن امور را - چنان که هست- دریابد. انسانِ با بصیرت، می ‌تواند حق و حقیقت را از باطل تشخیص دهد، صحیح بشنود و بیاندیشد.
  7. خداوند متعال در قرآن کریم می ‌فرماید: «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»؛[1] آیا آنان در زمین سیر نکردند تا دل ‌هایی داشته باشند که با آن حقیقت را درک کنند، یا گوش ‌هایی که با آن حقیقت را بشنوند؟ البتّه چشم‌ های آنان کور نیست، لکن دل‌ هایی که در سینه دارند، نابینا است.
  8. بصیرت واژۀ شریفی است (چرا که بصیر از اسماء الهی است) و انسانی که پای در مسیر تعالی و کسب سعادت اُخروی می‌ گذارد، باید این ویژگی را به خوبی دارا باشد تا از مسیر حق و حقیقت منحرف نشود و عاقبت امر خویش را ختم به ‌خیر گرداند.
  9. بصیرت را خداوند متعال به ‌وسیلۀ ولیّ خودش که واسطۀ بین حق و خلق است، به فرد یا امت عطا می ‌کند، این عطا زمانی است که شخص، قابلیّت عطا را داشته باشد و این قابلیّت فقط با پیوند با ولایت شکل می‌ گیرد و لا غیر. بنابراین بهترین راه برای فهم چیستی بصیرت رجوع به مظهر اتم آن، یعنی معصومین(علیهم السلام) است. از این رو با رجوع به روایات نورانی امام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به بررسی بیشتر مفهوم بصیرت می ‌پردازیم:
  10. ارزش بصیرت

  11. امیر مؤمنان علی(علیه السلام) با رفتار و گفتار خویش بزرگ ‌ترین آموزگار بصیرت در تمام دوران ‌ها بود و اصحاب خویش را نیز به داشتن این نعمت الهی فرا می ‌خواند.
  12. در نگاه ایشان بینش و بصیرت، عطایی الهی و منشأ هدایت است؛ چنانچه می‌ فرماید: «فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ اَلضَّلاَلَةِ بِالْهُدَی وَ أَعْطَانَا اَلْبصیرةَ بَعْدَ اَلْعَمَی»؛[2] [خداوند] پس از گمراهی ما را هدایت کرد و به جای کوری، بصیرت به ما عطا کرد.
  13. انسان بصیر از منظر آن حضرت کسی است که: به درستی بشنود و در شنیده ‌ها تفکّر کند نه اینکه هرگونه حرف و شایعه ‌ایی را بدون تفکّر و بررسی باور کند؛ چنانکه فرمودند: «فَإِنَّمَا الْبصیر مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ»؛[3] همانا [انسان] بصیر کسی است که شنید و اندیشه کرد. به درستی بنگرد، نگاهی که در پی آن، آگاهی و بینش حاصل شود؛ به عبارت دیگر انسانِ بصیر به دنبال نگاهش به عالَم، علم و آگاهی است. در اندیشه امیرمتقیان(علیه السلام)، بصیر کسی است که دیده‌ ها و شنیده ‌هایش هدف‌ دار هستند، نه سخن لغو می ‌شنود و نه نگاه هرز می ‌اندازد، بلکه از هر شنیده و دیده، عبرتی و از هر عبرتی، پندی می گیرد؛ چنانکه می‌ فرماید: «وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، ثُمَّ سَلَکَ جَدَداً وَاضِحاً یَتَجَنَّبُ فِیهِ الصَّرْعَةَ فِی الْمَهَاوِی، وَالضَّلاَلَ فی الْمَغَاوِی»؛[4] پس به درستی نگریست و آگاه شد، و از عبرت ‌ها پند گرفت، سپس راه روشنی را پیمود، و از افتادن در پرتگاه ‌ها، و گم ‌شدن در کوره راه ‌ها، دوری کرد.
  14. زمینه ‌ها و عوامل تحقّق بصیرت با توجه به فرمایشات حضرت چند عامل در تحقق بینش انسان نقش دارند که در ادامه به آنها اشاره می ‌کنیم.‌
  15. 1- یاد خدا اولین و مهم‌ ترین عامل بصیرت افزایی، یاد خدا است؛ امام علی(علیه السلام) در این رابطه می ‌فرماید: «إِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی جَعَلَ اَلذِّکْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ اَلْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ اَلْعَشْوَةِ»؛[5] خداوند سبحان، یاد خود را روشنی دل ‌ها ساخت که به پرتو آن شنوا شوند، هر چند پیش از آن ناشنوا بوده ‌اند، و بینا گردند، هر چند پیش از آن نابینا بوده ‌اند. واضح است که مقصود حضرت شنوایی و بینایی ظاهری نیست، بلکه یاد خدا باعث شنوایی و بینایی باطنی (بصیرت) می ‌گردد، چه اینکه نابیناییِ ظاهری بهتر است از بی ‌بصیرتی و نابینایی باطنی.[6] آری، بینش و بصیرت نوری است که به سبب روشنی دل حاصل می ‌گردد و نور و روشنی قلب به واسطه یاد خدا به دست می آید؛ لذا آن حضرت در جای دیگری می ‌فرماید: «مَن ذَکَرَ اللَّهَ اِستَبصَر»؛[7] هرکس خدا را یاد کند، بصیر شود.
  16. امام علی(علیه السلام) در بیان حالات و خصوصیات اهل ذکر چنین می ‌فرماید: «وَ إِنَّ لِلذِّکْرِ لَأَهْلاً أَخَذُوهُ مِنَ اَلدُّنْیَا بَدَلاً فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَیْعٌ عَنْهُ یَقْطَعُونَ بِهِ أَیَّامَ اَلْحَیَاةِ وَ یَهْتِفُونَ بِالزَّوَاجِرِ عَنْ مَحَارِمِ اَللَّهِ فِی أَسْمَاعِ اَلْغَافِلِینَ وَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ وَ یَأْتَمِرُونَ بِهِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ یَتَنَاهَوْنَ عَنْهُ فَکَأَنَّمَا قَطَعُوا اَلدُّنْیَا إِلَی اَلْآخِرَةِ وَ هُمْ فِیهَا فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِکَ»؛[8] اهل ذکر مردمانی هستند که یاد خدا را به جای دنیا برگزیده ‌اند و تجارت و خرید و فروخت، آنان را از آن مانع نشود. سراسر عمر را با یاد خدا گذرانند و نهی و منع خداوند را در آنچه حرام کرده به گوش غافلان می ‌خوانند. مردم را به عدالت فرمان می ‌دهند و خود به عدالت کار می‌ کنند مردم را از کارهای زشت بازمی ‌دارند و خود مرتکب آن نمی‌ شوند گویی دنیا را طی کرده ‌اند و به آخرت رسیده‌ اند و اکنون در جهان آخرت‌ اند و آنچه را که آن ‌سوی دنیاست به عیان دیده ‌اند.
  17. 2. تدبّر در قرآن : در اندیشه علوی یکی از عوامل بینش ‌افزا، تلاوت قرآن و تدبّر در آیات آن است. آن حضرت در این ‌باره می ‌فرماید: «کِتَابُ اللهِ تُبْصِرُونَ بِهِ، وَ تَنْطِقُونَ بِهِ، وَ تَسْمَعُونَ بِهِ»؛ [این قرآن] کتاب خداست که با آن می ‌توانید [راه حق را] بنگرید، و با آن سخن گویید، و به وسیله آن بشنوید.
  18. قرآن کریم نیز به این نکته اشاره کرده و می ‌فرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً»؛[9] ای مردم! از سوی پروردگارتان برای شما برهان و حجّتی آمده است و نوری روشنگر (همچون قرآن) را به سوی شما فرود آوردیم. قرآن کریم برهانی است از جانب خدا و از این رو در تمام جوانب زندگی ما راهنمای ماست. قرآن نوری است از سوی خدا و از این‌ رو همۀ خطوط زندگی را برای ما واضح و روشن می‌ گرداند. از آنجا که قرآن برهانی است از سوی خدا، و بشر را به خدایش ارتباط می ‌دهد، بر بشر لازم است که به وسیله ایمان خویش به این ارتباط پاسخ دهد
  19. و از آنجا که بر بشر نور است، لازم است که از این نور فروغ گیرد و از پیِ آن رود و به ریسمان آن چنگ زند.[10]«فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ»؛[11] «اما آنان که به خدا ایمان آوردند.» وقتی برهان پروردگار را دیدند، «وَ اعْتَصَمُوا بِهِ»؛[12] «و به او توسّل جسته ‌اند.» پس به این سبب خداوند به آنها وعده می ‌دهد که ایشان را در رحمت و فضل خود وارد و به نور هدایت روشن کند و در صراط مستقیم قرار دهد: «فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً»؛[13] «به زودی آنان را در رحمت و فضل خویش وارد می ‌کند و آنان را به سوی خود در راه راست هدایت می‌ کند.
  20. امام امیرمؤمنان علی(علیه السلام)در جای دیگری در مورد تدبّر در قرآن می‌فرماید: ‌«تَدَبَّروا آیاتِ القُرآنِ وَ اعتَبِرُوا بِه فَانَّهُ اَبلَغُ العِبَر»؛[14] در آیات قرآن تدبر کنید و بدان ‌ها پند گیرید که آنها رساترین پندها هستند.
  21. بینش و بصیرت نوری است که خداوند در دل مؤمن می ‌تاباند، و قرآن که خود نور هدایت است، آن نور را برای کسی که بدان روشنایی خواهد، می ‌گستراند؛ چنانکه مولای متقیان فرمود: «نورٌ لِمَنِ استَضَاءَ بِهِ»؛[15] نوری است برای کسی که بخواهد از آن نور روشنایی بگیرد.
  22. ‌3. تقوا : امام علی(علیه السلام) در یکی از خطابه ‌های خود صفات پرهیزکاران و سالکان طریق حق و بصیرت را با عالی ‌ترین مضامین این گونه بیان فرمودند: «عِبادَاللهِ اِنَّ مِنْ اَحَبَّ عِبَادِ اللَّهِ اِلَیهِ عَبداً اَعَانَهُ اِللهُ عَلَی نَفْسِهِ ... قَدْ اَبْصَرَ طَریقَه و سَلَک سَبیلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ، و قَطَعَ غَمارَه، وَاسْتَمْسَک مِنَ‌ الْعُری بِاَوثَقِها، و من الجِبَالِ بَاَمْتَنِها، فَهُوَ مِنَ ‌الْیقینِ عَلَی مِثْلِ ضُوءِ الشَّمْسِ»؛[16] ای بندگان خدا! از محبوب ‌ترین بندگان نزد خداوند، کسی است که او را در راه پیروزی بر (هواهای سرکش) نفسش یاری کرده است ... [این فرد] راه هدایت را با بصیرت دریافته و در آن گام نهاده و نشانه ‌های این راه را به خوبی شناخته و از امواج متلاطم شهوات، گذشته است. از میان دستگیره  ‌های هدایت، به مطمئن ‌ترین آنها چنگ زده و از رشته ‌های نجات به محکم‌ ترین آنها متمسّک شده است. [به همین دلیل] در مقام یقین [به آنجا رسیده که] حقایق را همانند نور آفتاب می ‌بیند.
  23. آن حضرت در این خطبه تقوا را از مقدمات ضروری بصیرت بر می ‌شمارند. به عبارت دیگر تا آدمی به نور تقوا مزیّن نگردد و لباس ترس از خدا بر تنش نپوشیده باشد، هرگز چراغ هدایت در قلبش روشن نشده و به نور بصیرت منور نمی ‌گردد.
  24. فروزان شدن چراغ هدایت در قلب انسانِ پرهیزکار، اشاره به تابیدن انوار علوم و معارف الهی بر قلب اوست و به تعبیر قرآن کریم «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ»؛[17] و از خدا پروا کنید، و خدا [بدین گونه] به شما آموزش می‌ دهد.
  25. قرآن در جای دیگر می ‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً»؛[18] ای کسانی که ایمان آورده ‌اید! اگر تقوای الهی پیشه کنید، خداوند برایتان فرقانی (قوّۀ شناخت حقّ از باطل) قرار می ‌دهد.
  26. علامه طباطبایی(ره)در ذیل این آیه می ‌نویسد: «"فرقان" به معنای چیزی است که میان دو چیز فرق می‌ گذارد، و آن در آیه مورد بحث به قرینه سیاق و تفریعش بر تقوا، فرقان میان حق و باطل است، چه در اعتقادات و چه در عمل؛ فرقان در اعتقادات، جدا کردن ایمان و هدایت از کفر و ضلالت است؛
    1. فرقان در عمل، جدا کردن اطاعت و هر عمل که مورد خشنودی خدا از معصیت است؛ و هر عملی که موجب غضب او باشد،
    2. و فرقان در رأی و نظر، جدا کردن فکر صحیح از فکر باطل است.
  27. همۀ اینها نتیجه و میوه ‌ای است که از درخت تقوا به دست می ‌آید، در آیۀ شریفه هم فرقان مقید به یکی از این چند قِسم تفرقه نگشته، و اطلاقش همه را شامل می ‌شود، علاوه بر اینکه در آیات قبلی تمامی خیرات و شرور را ذکر کرده بود، پس فرقان در آیه مورد بحث شامل همه انحاء خیر و شر می ‌شود، چون همه احتیاج به فرقان دارند.»[19]
  28. این جمله کوتاه و پر معنا یکی از مهم‌ ترین مسائل سرنوشت‌ ساز انسان را بیان کرده و آن اینکه در مسیر راهی که انسان به سوی پیروزی‌ ها می ‌رود، همیشه پرتگاه ‌ها و بیراهه‌ هایی وجود دارد که اگر آنها را به خوبی نبیند و نشناسد و پرهیز نکند، چنان سقوط می ‌کند که اثری از او باقی نماند در این راه مهم ‌ترین مسئله، شناخت حق و باطل، شناخت نیک و بد، شناخت دوست و دشمن، شناخت مفید و زیان بخش، و شناخت عوامل سعادت و یا بدبختی است، اگر به راستی انسان این حقائق را به خوبی بشناسد رسیدن به مقصد برای او آسان است.[20]‌
  29. 4. عبرت ‌انگیزی :  امام علی(علیه السلام) در خطبه 82 نهج ‌البلاغه چنین می‌ فرماید: «وَ مَنْ اَبْصَرَ بِها بَصَّرَتْهُ، وَ مَنْ اَبْصَرَ اِلَیْها اَعْمَتْهُ»؛ هر که به دیده عبرت به آن (دنیا) نگریست او را بینا کرد، و هر کس به چشم خریداری به آن نظر نمود او را به نابینایی دچار ساخت.
  30. عبرت انگیزی از دیگر عوامل کسب بصیرت و بینش است. آن حضرت جای دیگری می ‌فرماید: «رَحِمَ اللَّهُ اِمرَءً تَفکَّر فَاِعتَبر وَ اعتَبَرَ فَابصَرَ»؛[21] خدا رحمت کند کسی را که تفکّر کند و عبرت گیرد، و پس از آن که عبرت گرفت بینا گردد.
  31. در اندیشه مولای متقیان (علیه السلام) بصیر کسی است که همواره در پی عبرت انگیزی است: «فَإِنَّمَا الْبصیر مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَانتَفَعَ بِالعِبَر»؛[22] همانا انسان بصیر کسی است که شنید و اندیشه کرد و از عبرت‌ ها سود برد.
  32. در نگاه ایشان مؤمن واقعی کسی است که نگاهش به دنیا، نگاه پندگیرانه و عبرت آموز باشد؛ «المُؤمِنُ یَنظُرُ اِلَی الدُّنیَا بِعَینِ الاِعتِبَارِ»؛[23] مؤمن با چشم عبرت ‌آموزی به دنیا نگاه می ‌کند؛ چرا که این شیوۀ تربیتی اسلام است.
  33. امام علی(علیه السلام) در جای دیگری می ‌فرماید: «انَّ فِی کُلِّ شَیءٍ مَوعِظَهً و عِبرَهً لِذَوِی اللُّبِّ والاعتِبَار»؛[24]‌ به ‌راستی که در هر چیزی برای خردمندان و پندگیران، پند و عبرتی است.» و به تعبیر حضرتش در هر پندی نیز بینش و بصیرتی است؛ «فِی کُلِّ اعتِبَارٍ استِبصَارٌ»[25]
  34. 5. عدم دنیاپرستی : از دیگر عوامل و زمینه ‌های بصیرت ‌افزایی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) بدان اشاره فرموده، دنیاپرستی است.
  35. آن حضرت در چند عبارت کوتاه آنچنان زیبا دنیا را توصیف کرده ‌اند که عقل آدمی را به شگفت وامی دارد. ‌
  36. حضرت در خطبه ‌ای که در شهر کوفه ایراد کردند، می ‌فرماید: «مَا أَصِفُ مِنْ دَارٍ أَوَّلُهَا عَنَاءٌ! وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ! فِی حَلاَلِهَا حِسَابٌ، وَ فِی حَرَامِهَا عِقَابٌ. مَنِ اسْتَغْنَی فِیهَا فُتِنَ، وَمَنِ افْتَقَرَ فِیهَا حَزِنَ، وَمَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ، وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَاتَتْهُ، وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ، وَ مَنْ أَبْصَرَ إلَیْهَا أَعْمَتْهُ»؛[26] چگونه خانه دنیا را توصیف کنم که ابتدای آن سختی و مشقت، و پایان آن نابودی است، در حلال دنیا حساب، و در حرام آن عذاب است، کسی که ثروتمند گردد فریب می ‌خورد، و آن ‌کس که نیازمند باشد، اندوهناک است، و تلاش‌کننده دنیا به آن نرسد، و به رهاکننده آن، روی آورد، کسی که با چشم بصیرت به آن بنگرد او را آگاهی بخشد و آن ‌کس که چشم به دنبال دنیا دوزد، کوردلش می ‌کند.
  37. با نگاهی اجمالی به زندگی انسان در این جهان، در می‌یابیم که همۀ آن آمیخته با رنج و مشقّت است. قرآن مجید می ‌فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسَانَ فِی کَبَدٍ»؛[27] «به یقین ما انسان را در رنج آفریدیم.» اینکه قرآن می‌ گوید ما انسان را در درد و رنج آفریدیم. گویی درد و رنج، همچون خانه و لانۀ انسان است که آدمی از روز اوّل در آن جای می ‌گیرد! حتّی مرفّه ‌ترین زندگی ‌ها، از انواع درد و رنج ‌ها خالی نیست و به هر حال، هر کسی به نوعی گرفتار است.[28]
  38. آری، حضرت این چنین زیبا دنیا را توصیف می ‌کنند. دنیایی که حتی حلالش حساب دارد، تا چه رسد به حرامش. چه بسیار سرمایه‌ دارانی که ثروتشان جز بر حجابشان نیافزود و جزء این نبود که باعث شد چشم حقیقت بین آنها زائل شود و از آن طرف نیز چه بسیارند فقیرانی که در تمام عمر، غم و اندوه چنین سرمایه ‌هایی را داشته و دارند در حالی که به تعبیر قرآن زندگی دنیا جز متاع غرور و فریب چیزی نیست! «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُور»[29].
  39. حضرت علی(علیه السلام) در ادامه کلامی حیرت ‌انگیز می ‌فرماید؛ نکته ‌ای که غالب مفسّران «نهج ‌البلاغه» را به اِعجاب واداشته و سرمست از شراب طهور خود ساخته است![30] آن حضرت می‌ فرماید: «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ، وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ»؛[31] آن کس که بدان (دنیا) بنگرد، به او بصیرت و بینایی می ‌بخشد و آن کس که در آن (دنیا) بنگرد، نابینایش می ‌سازد.»
  40. توضیح: هر کس که نگاهش به دنیا، نگاهی ابزاری و برای سیر در کمالات انسانی و گرفتن پند از عبرت ‌ها باشد، موجب بینش و بصیرتش می‌ گردد، اما اگر نگاهش به دنیا، نگاهی مادی ‌گرایانه باشد و دنیا را هدف غایی شمارد و بر آن چنگ زند، همین دنیایی که می ‌تواند عامل بینش او باشد، چنان حجابی برای وی ایجاد می ‌کند که هیچ ‌گاه نتواند حقایق عالم را درک کند و مصداق آیه شریفه «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُون»[32]. ‌
  41. 6. اندیشیدن :  از دیگر عوامل کسب بینش و بصیرت، تفکّر و تعقّل و اندیشیدن است؛ امیرمؤمنان علی(علیه السلام) با عبارات و تعابیر مختلفی این حقیقت را بیان می‌ فرماید؛ از جمله: «الفِکرُ یَهدِی»؛[33] فکر [و اندیشه] موجب راهنمایی است. آن حضرت فکر را سبب رشد عقلی می ‌دانند: «الفکرُ رُشدٌ»؛[34] فکر رشد [عقلی] است. و در جایی دیگر اندیشیدن را موجب نورانی شدن عقل دانسته و می ‌فرماید: «اَلفِکرُ یُنیرُ اللّبَّ»؛[35] فکر عقل [انسان] را نورانی می ‌کند.
  42. یکی از اثرات این نورانی شدن عقول در اثر اندیشیدن، منوّر شدن به نور بینش و بصیرت است. همچنان حضرتشان، حکمت را ارمغان اندیشه می ‌دانند و می ‌فرماید: «اَلفِکرُ یُفِیدُ الحِکمَۀَ»؛[36] فکر مفید حکمت است.
  43. سخن آخر : از مجموع آنچه گفته شد به ‌دست می ‌آید: اولاً: بینش و بصیرت از ویژگی ‌های اساسی یک مؤمن و مسلمان است و اگر فردی خود را مزیّن به این فضیلت نکند، ایمان و اعتقادات او در معرض وساوس شیطانی و لغزشگاه ‌های دنیوی است.
  44. ثانیاً: خداوند متعال بصیرت را که در واقع نور است در دل انسان ‌های مؤمن و با ایمان قرار می ‌دهد؛ منتهی قرار گرفتن در معرض این لطف الهی عوامل و ریشه ‌هایی دارد که بایستی به آنها توجه کرد؛ از جمله:  ذکر الله، تدبّر در قرآن، تقوای الهی، عبرت‌گیری، دوری از دنیا، اندیشه و تفکر و.... .
  45. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  46.  

 

  • حسین صفرزاده
۱۲
آبان
  1. بصیرت 2
  2. بسم الله الرحمن الرحیم
  3. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  4. بصیرت دو چشم قلب است. شخص بصیر جامه­ی زیرین او اندوه و لباس رویین او ترس از خداست، چراغ هدایت در قلبش روشن شده.. موجب آبادی قلب . یاد خدا . تقوی . نفی وابستگی های دنیا..
  5. منابع بینش1. عقل؛2. علم و دانایی؛ 3.قرآن کریم؛.  4.تاریخ و سرگذشت گذشتگان؛
  6. ابتدا لازم است مقصود از بصیرت روشن گردد و آن­گاه به اصل بحث پرداخته شود.
  7. در بررسی هر امری، تجزیه مقدم بر ترکیب می­باشد؛ لذا در ابتدا بحث مفهوم­شناسی موضوع ارائه می­گردد.
  8. بصیرت در لغت به معنای: عبرت، ثبات در دین، حجت و استبصار در چیزی، علم و خبره، زیرکی و گواه، و همچنین به معنای عقیده­ی قلب و یقین می­باشد.
  9. بصیر بر دو وجه قابل استعمال است: 1. مدرک شیﺀٍ مُبصَر 2. عالم..ابن اعرابی می­گوید: ابصرالرجل: یعنی زمانی­که از کفر به سوی بصیرت ایمان خارج شد در این­جا بصیرت را به ایمان نسبت می­دهند.
  10. بصیرت در اصطلاح، روشنایی و نور خاصی است که در نتیجه­ی استضائه از چراغ وحی و امامت در عمق جان انسان پدید می­آید و چراغ وحی و امام مقدمه­ی چراغ بصیرت در عمق وجود انسانند.اشخاص فاقد بصیرت، فاقد حیات انسانی هستند؛ چون اندیشه­ی آنان در تاریکی است و حقیقت را نمی­بینند و به همین دلیل راه رشد و سعادت را هم نمی­شناسند.
  11. قرآن کریم در مورد کسانی که چراغ بصیرت را در جان دارند و کسانی که فاقد این چراغند؛ مقایسه­ای دارد.( أو من کان میتاً فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها کذلک زیّن للکافرین ما کانوا یعملون(؛ آیا کسی که مرده [دل] بود و زنده­اش گردانیدیم و برای او نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، چون کسی است که گویی گرفتار در تاریکی­هاست و از آن بیرون آمدنی نیست؟ این­گونه برای کافران آن­چه انجام می­دادند زینت داده شده است.
  12. اهمیت بصیرت از آن­جا روشن می­شود که محور همه­ی افعال انسان می­باشد و عکس العمل­های متفاوت افراد بر طبق آن شکل می­گیرد و ارزش و اعتبار انسان وابسته به نوع بینش اوست.
    قدر کل امرئ مایحسن ؛ هرکس آن­قدر می­ارزد که می­داند و مهم­تر از معیار ارزش انسان که شناخت­های او می­باشد، معیار ارزش شناخت­هاست که چه شناختی برای انسان سودمندتر و ضروری­تر است.
  13. ما در این مقاله برآنیم که از منظر حضرت علی علیه السلام به این موضوع بنگریم و ضمن آشنایی با عوامل و منابع بصیرت؛ کلمات نورانی آن حضرت را چراغ راهمان سازیم.
    عوامل و زمینه­های بصیرت1. تقوا و یاد حق؛ از مهم­ترین عوامل ایجاد بینش صحیح، تقوا می­باشد. و اولین شرط در مسیر کمال انسان این است که برای اعمال و رفتارهای خود، معیار و ضابطه­ای در اختیار داشته باشد و هواهای نفسانی را تحت کنترل بگیرد.
  14. چنان­که حضرت علی علیه السلام می­فرمایند:اعلموا، عبادالله، أن التقوی دارحصن عزیز ... ألا وبالتقوی تقطع حمة الخطایا...؛ ای بندگان خدا! بدانید که تقوا، دژی محکم و شکست ناپذیر است... آگاه باشید [که] با پرهیزکاری، ریشه­های گناهان را می­توان برید...
    برای این­که روشنی چراغ بصیرت تداوم پیدا کند، باید سدی محکم جلوی طوفان هوس کشیده شود، و تقوا همان سد نیرومندی است که می­تواند طغیان هوس را در انسان مهار کند.
  15. امیرالمؤمنین علیه السلام در جای دیگر می­فرمایند: فان الله التقوی دواﺀ داﺀ قلوبکم و بصر عمی أفئدتکم...؛ همانا تقوا و ترس از خدا، داروی بیماری­های دل­ها، روشنایی قلب­ها و ... است.
  16. امام سجاد علیه السلام می­فرمایند: برای بنده، چهار چشم است: دو چشم که با آن دو امر دین و دنیایش را می­بیند و دو چشم که با آن دو امر آخرتش را می­بیند، پس چنان­چه خداوند متعال خیر را به بنده­ای اراده کرد، دو چشم قلبش را باز می­کند سپس با آن دو غیب را می­بیند و چنان­چه خداوند به بنده، غیر آن را اراده کرد، قلبش را با آن­چه در آن است، ترک می­کند.
  17.  کسی که خداوند او را در پیکار با نفس یاری­اش دهد، چراغ هدایت در قلبش روشن شده و دشواری­ها بر او آسان می­شود. چنان­که حضرت علیه السلام می­فرمایند: ... إن من أحب عبادالله الیه عبداً أعانه الله علی نفسه، فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف؛ فزهر مصباح الهدی فی قلبه وأعدالقری لیومه النازل به ... نظر فأبصر و ذکر فاستکثر...؛ ای بندگان خدا! همانا بهترین و محبوب­ترین بنده نزد خدا، بنده­ای است که خدا او را در پیکار با نفس یاری داده است، آن کس که جامه­ی زیرین او اندوه و لباس رویین او ترس از خداست، چراغ هدایت در قلبش روشن شده و وسایل لازم برای روزی او فراهم آمده ... همواره به یاد خدا بوده و اعمال نیکو، فراوان انجام داده است...
  18. یاد خداوند موجب آبادی قلب­هاست، چنان­که دومین وصیت امام علیه السلام به فرزندشان، ذکر و یاد حق می­باشد. امام علیه السلام اهل ذکر را به کسانی تشبیه فرموده­اند که در بیابان­ها، راه را به مردم نشان می­دهند. زیرا انسان­ها را به سوی حقیقت که خداوند است، راهنمایی می­کنند. پیوسته برای خداوند در هر دوره، بندگانی بوده که به اندیشه­ی آنان الهام می­کرده و در وادی خردهایشان با آنان سخن می­گفته است...فاستصحبوا بنور یقظه فی الابصار والاسماع والافئدة...؛ اینان به نور بیداری، در دل­ها و چشم­ها و گوش­ها نور می­افشانند. اینان پرده­ی آن جهان را از جلوی چشم مردم دنیا برداشته­اند. گویا ایشان چیزهایی را می­بینند که مردم نمی­بینند و می­شنوند آن­چه را که دیگران نمی­شنوند.
  19. نتیجه­ی تقوا شناخت و ساخت خویشتن است که انسان را به مقام والای محبوبیت می­رساند و در این دنیا با بینایی نافذ می­نگرد و راهی را که باید سپری کند، با بینایی شایسته تشخیص داده، مشعل­های فروزان الهی را که سر راهش نصب شده، شناخته و ناهمواری­ها و فرو رفتن در فراز و نشیب­های راهش را پشت سر می­گذارد.
  20. 2. نفی وابستگی­های مادی؛ یکی از عواملی که موجب بصیرت انسان می­گردد این است که وابستگی­های مادی را از خود دور کند. حدیث قدسی به این مطلب اشاره دارد: یا دنیا! اخدمی من خدمنی و اتعبی من تبعک؛ ای دنیا! به کسی که به من خدمت می­کند، خدمت کن و کسی که دنبال تو می­آید را خسته کن!
  21. حضرت امیر علیه السلام نیز گرایش به دنیا را از صفات انسان­های کور می­شمرند که چیزی ورای دنیا نمی­بینند، ولی شخصی که بصیر است، گرفتار دنیا نمی­شود و از دنیا توشه بر می­دارد:
    وانما الدنیا منتهی بصر الأعمی ولا یبصر عمّا وراﺀها شیئاً، والبصیر ینفذها بصره و یعلم أنّ الدار وراﺀها. فالبصیر منها شاخص، والأعمی إلیها شاخص والبصیر منها مترود والأعمی لها متزود؛ و همانا دنیا نهایت دیدگاه کوردلان است که آن سوی دنیا را نمی­نگرند، اما انسان آگاه نگاهش از دنیا عبور کرده، از پسِ آن، سرای جاویدان آخرت را می­بیند، پس انسان آگاه به دنیا دل نمی­بندد و انسان کوردل تمام توجهش دنیاست. بینا از دنیا زاد و توشه می­گیرد و نابینا برای دنیا توشه فراهم می­کند.
  22. غرض حضرت، تنفیر از دنیا و توبیخ کسی است که نظرش را به سوی دنیا کوتاه کند.
    حضرت در این فراز، به زیبایی تفاوت این دو را بیان می­فرمایند. استفاده از کلمات "مِن" و "الی" که مقابل هم می­باشند که "مِن" ابتدا و "الی" انتها را نشان می­دهند، به وضوح نشانگر اختلاف این دو صنف است.
  23. شخص بصیر از این منزل کوچ نموده و دنیا را به منزله­ی راه رسیدن به وطن و مکانش می­داند. شخص فاقد بصیرت به دنیا ناظر است. زیرا او بعد از آن­که در این دنیا چیزی را شناخت، گمان می­کند که این­جا قرارگاه است و نظرش را مصروف آن می­کند.
    حضرت علی علیه السلام در جای دیگری بیان می­فرمایند که نگاه به دنیا بر دو وجه متصور می­شود:
  24. 1.خود دنیا مطلوب بالذات باشد که در این هنگام باز دارنده­ی یاد حق است.
  25. 2. غرض از نگاه به دنیا، بصیرت یافتن و هدایت یافتن توسط آن باشد که چنین نگاهی بسیار مطلوب می­باشد. پس مقصود حضرت، خود جهان طبیعت با قواعد و شگفتی­هایش نمی­باشد، بلکه مقصود ارتباط حیات طبیعی محض انسانی با رویه محسوسی از عالم طبیعت است و لذا می­فرمایند: ... من أبصر بها بصّرته و من أبصر إلیها أعمته؛ ... کسی که با چشم بصیرت به آن بنگرد، او را آگاهی ­بخشد و به آن کس که چشم به دنیا دوزد، کوردلش می­کند.
  26. 3. بهره­گیری از ابزار شناخت؛ یکی از عواملی که انسان را به بینش صحیح می­رساند، این است که از وسایلی که به این منظور در اختیار او قرار گرفته است، به خوبی استفاده کند.
    هر امری برای خود وسایل خاصی نیاز دارد. وسایل مورد نیاز بینایی، شنیدن سپس اندیشیدن، نگریستن و آن­گاه بینش یافتن، عبرت گرفتن و قدم برداشتن در راه­های روشن است.
    حضرت، این بهره­گیری را وسیله بینایی معرفی می­فرمایند: قد بصّرتم إن أبصرتم، و قد هدیتم إن اهتدیتم وأسمعتم إن استمعتم؛ اگر چشم بینا داشته باشید، حقیقت را نشانتان داده­اند، اگر هدایت می­طلبید شما را هدایت کردند، اگر گوش شنوا دارید، حق را به گوشتان خوانده­اند.
  27. 4. عبرت؛ الفکر مرآة صافیة والاعتبار منذر ناصح؛ اندیشه، آینه­ا­ی شفاف و عبرت از حوادث و بیم دهنده­ا­ی خیراندیش است. اعتبار یعنی تأثر از آن­چه انسان از تحولات و عواقب در جوامع بشری می­بیند. خواه کسانی که از اعصار تاریخ جلوتر بوده­اند و خواه در آن­چه حاضر است و روزها و ماه­هایش بر او می­گذرد.
  28. حضرت در جای دیگر اشاره دارند که فردی که اعتبار نمی­کند، فکر ندارد و کسی که فکر ندارد، بصیرت ندارد.نیز می­فرمایند: فاتعظوا بالعبر النوافع واعتبروا بالای السواطع؛ ای بندگان خدا! از آن­چه عبرت­آور و منفعت بخش است پند گیرید و از آیات روشن در عبرت فرو روید.
  29. منابع بینش1. عقل؛ یکی از منابع بینش انسان، عقل می­باشد. تفکر و اندیشه، کاری است که در نظام آفرینش بر عهده­ی عقل نهاده شده است. مراد از عقل در این­جا عقلی است که این مقدار شناخت برایش حاصل شود که بتواند راه سعادت خویش را تشخیص دهد، چنان­که حضرت علیه السلام می­فرمایند: کفاک من عقلک ما اوضح لک سبیل غیک من رشدک؛ عقل تو را کفایت کند که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد.
  30. و هم­چنین می­فرمایند :والعقل حسام قاطع و قاتل هواک بعقلک؛ و عقل شمشیری است برّان و هوای نفس خویش را با شمشیر عقل بکش.  امام علیه السلام فکر را عامل بصیرت معرفی می­فرمایند: من طال فکره حسن نظره؛ هرکس فکرش طولانی شود، بینایی او نیکو می­شود.
  31. 2. علم و دانایی؛ امام علی علیه السلام ضمن بیان ویژگی­های پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم  می­فرمایند: مردمی که از شناخت عمقی بی­بهره­اند و شناخت آنان از هستی، منحصر به محسوسات است به عنوان بیمارانی هستند که به ناآگاهی و سرگردانی مبتلا هستند. رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به عنوان طبیب خبیر و متخصص است که خود به سراغ بیماران می­رود و آنان را از ناآگاهی بیرون می­آورد.
  32. امام علیه السلام در مورد این افراد می­فرمایند: من قلوب عمی و آذان صمّ والسنة بکم افرادی که به کوردلی مبتلا هستند و گوش قلبشان کر و زبان جانشان لال شده است، بیمارانی هستند که منبع شناخت­های عقلی و قلبی آنان مسدود شده است؛ بدین جهت از شناخت عمق هستی محروم­اند و لذا ایشان در توصیف این گروه می­فرمایند: لم یستضیؤا بأضواﺀ الحکمة ولم یقدحوا بزناد العلوم الثاقبة فهم فی ذلک کالانعام السائمة والصخور القاسیة؛ بنی­امیه با نور حکمت، جان و دل خود را روشن نساخته، و با شعله­های فروزان دانش، قلب خود را نورانی نکرده­اند، چونان چهارپایان صحرایی و سنگ­های سخت و نفوذ ناپذیرند.
  33. امام علی علیه السلام دانایی را عامل بینایی معرفی می­فرمایند: این دانایان کسانی هستند که با چشم عقل به هستی می­نگرند و نگاهشان از این جهان محسوس عبور می­کند و به جهان نامحسوس می­رسد و در نتیجه همراه و هم­خانه­ای که این راه به آن منتهی می­شود را می­بینند.
  34. 3. قرآن کریم؛ و کتاب الله بین اظهرکم ناطق لایعی لسانه و بیت لاتهدم ارکانه و عز لاتهزم اعوانه. کتاب الله تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به و ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض ولایختلف فی الله، ولایخالف بصاحبه عن الله؛ کتاب خدا؛ قرآن، در میان شما سخنگویی است که هیچ­گاه زبانش از حق­گویی، کند و خسته نمی­شود و همواره گویاست؛ این قرآن است که با آن می­توانید راه حق را بنگرید و با آن سخن بگویید و به وسیله­ی آن بشنوید. بعض قرآن از بعضی دیگر سخن می­گوید و برخی بر برخی دیگر گواهی می­دهد. آیاتش در شناساندن خدا اختلافی نداشته و کسی را که همراهش شد، از خدا جدا نمی­سازد.
  35. این فراز کلام حضرت که می­فرمایند: تبصرون به یعنی به وسیله­ی قرآن می­بینید، اشاره به این است که قرآن مشتمل بر حکمت است و وجه شباهت قرآن با حکمت این است که نادانان به وسیله­ی کتاب و حکمت­ها و موعظه­هایی که در آن است به مقاصد و مصالح دنیا و آخرت خود راهنمایی و بینا می­شوند. کسانی را که در سایه­ی انوار آن گام بر می­دارند، از راه حق بیرون نمی­برد و از رسانیدن آن­ها به مقصد اصلی تخلف نمی­ورزد.
  36. حضرت علیه السلام در جای دیگری، قرآن را هادی معرفی می­فرمایند که گمراه نمی­کند و سفارش می­فرمایند که از قرآن در امور مدد بگیرید.و اعلموا أن هذا القرآن هو الناصح الذی لایغش، والهادی الذی لایضل، والمحدث الذی لایکذب....واتهموا علیه آراﺀکم واستغشوا فیه أهواﺀکم؛ آگاه باشید! همانا این قرآن پند دهنده­ای است که نمی­فریبد، و هدایت کننده­ای است که گمراه نمی­سازد، و سخن­گویی است که هرگز دروغ نمی­گوید.... و رأی و نظر خود را در برابر قرآن متّهم کنید، و خواسته­های خود را با قرآن نادرست بشمارید.
  37. و در بخشی از سخنانشان قرآن کریم را این­گونه معرفی می­فرمایند:ارسله علی حین فترة من الرسل و طول هجعة من الأمم، وانتقاض من المبرم، فجاﺀهم بتصدیق الذی بین یدیه، والنّور المقتدی به، ذلک القرآن فاستنطقوه، ولن ینطق، ولکن أخبرکم عنه، ألا إنّ فیه علم مایأتی، والحدیث عن الماضی، و دواﺀ دائکم، و نظم مابینکم؛ خداوند پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را هنگامی فرستاد که پیامبران حضور نداشتند و امت­ها در خواب غفلت بودند، و رشته­های دوستی و انسانیت از هم گسسته بود. پس پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به میان خلق آمد در حالی که کتاب­های پیامبران پیشین را تصدیق کرد، و با نوری هدایت­گر انسان­ها شد که همه باید از آن اطاعت نمایند، و آن نور، قرآن کریم است.از قرآن بخواهید تا سخن گوید، که هرگز سخن نمی­گوید، امّا من شما را از معارف آن خبر می­دهم، بدانید که در قرآن علم آینده و حدیث روزگاران گذشته است، شفا دهنده­ی دردهای شما، و سامان دهنده­ی امور فردی و اجتماعی شما است.
  38. قرآن کریم، همه چیز مربوط به هدایت را دارد و لذا حضرت علیه السلام توصیه می­فرمایند که به وسیله­ی قرآن خواسته­های خود را از خدا بخواهید و با درستی قرآن به خدا روی آورید.
  39. 4.  تاریخ و سرگذشت گذشتگان؛ حضرت امیرعلیه السلام انسان­ها را به عبرت­گیری از تاریخ و توجه به آثار گذشتگان دعوت می­فرمایند و آثار آنان را مایه عبرت می­شمرند:...وکل حی فیها إلی فناﺀ، أولیس لکم فی آثار الاولین مزدجرٌ، و فی آبائکم الماضین تبصرة و معتبر. إن کنتم تعقلون! أولَم تروا إلی الماضین منکم لایرجعون، وإلی الخلف الباقین لایبقون! أولستم ترون أهل الدنیا یصبحون و یمسون علی أحوالٍ شتّی: ...فمیّت یبکی و آخر یعزّی، وصریع مبتلی، و عائد یعود، و آخر بنفسه یجود، و طالب للدنیا والموت یطلبه، و غافل ولیس بمغفول عنه، و علی أثر الماضی )الماضین( ما یمضی الباقی؛ ... و هر موجود زنده­ای به سوی مرگ می­رود. آیا نشانه­هایی در زندگی گذشتگان که بر جا مانده شما را از دنیا پرستی باز نمی­دارد؟ و اگر خردمندید آیا در زندگانی پدرانتان آگاهی و عبرت­آموزی نیست؟ مگر نمی­بینید که گذشتگان شما باز نمی­گردند؟ و فرزندان شما باقی نمی­مانند؟ مگر مردم دنیا را نمی­نگرید که در گذشت شب و روز حالات گوناگونی دارند: یکی می­میرد و بر او می­گریند، و دیگری باقیمانده به او تسلیت می­گویند، یکی دیگر بر بستر بیماری افتاده دیگری به عیادت او می­آید، و دیگری در حال جان کندن است، و دنیا طلبی در جستجوی دنیاست که مرگ او را در می­یابد، و غفلت زده­ای که مرگ او را فراموش نکرده است، و آیندگان نیز راه گذشتگان را می­پویند...
  40. این خطاب حضرت علیه السلام هشداری است بر این­که بنگرند و پند گیرند که دنیا پایدار نیست و شایستگی دوام و بقا را ندارد و مردم را در تمام حالات از دنیا پرهیز می­دهند هر چند رهایی از آن را دوست نداشته باشند، و این از بزرگ­ترین مصلحت­هاست که انسان محبوبی را که ناگزیر است از آن جدا شود، به تدریج رها کرده و نفس خود را به این امر رام کند.
  41. حضرت علیه السلام بعد از خواندن سوره­ی تکاثر می­فرمایند: یاله مراماً ما أبعده! و زوراً ما أغفله وخطراً ما أفظعه، لقد استخلوا منهم أیّ مدّکر... أفبمصارع آبائهم یفخرون! ام بعدید الهلکی یتکاثرون! ... ولأن یکونوا عبراً أحق من أن یکونوا مفتخراً ولأن یهبطوا بهم جناب ذلّة، أحجی من أن یقوموا بهم مقام عزّة! لقد نظروا إلیهم بأبصار العشوة وضربوا منهم فی غمرة جهالة ...؛ شگفتا! چه مقصد بسیار دوری! و چه زیارت کنندگان بی­خبری! و چه کار دشوار و مرگ­باری! پنداشتند که جای مردگان خالی است، آن­ها که سخت مایه عبرت­اند... آیا به گورهای پدران خویش می­نازند؟ و یا به تعداد فراوانی که در کام مرگ فرو رفته­اند؟ ... آن­ها مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر! اگر با مشاهده وضع آنان به فروتنی روی آورند، عاقلانه­تر است تا آنان را وسیله فخر فروشی قرار دهند! اما بدان­ها با دیده­های کم­سو نگریستند و با کوته­بینی در امواج نادانی فرو رفتند...
  42.  حضرت علیه السلام افرادی که با دیده­های مریض نگاه کردند و به همین دلیل معایبشان بر آنان مخفی ماند، را سرزنش می­فرمایند.
    أی مدّکر این فراز از عبارت، برای اهل بصیرت به بهترین وجه مایه­ی عبرت و پند گرفتن می­باشد، زیرا سؤال حکایت از امر عجیبی می­کند که آن­ها به چه چیز افتخار و مباهات می­کنند.
    از دیدن گورهای مردگان، باید انسان متواضع شود و به خواری خود پی ببرد که لازمه­ی آن، کوچکی در برابر عزت و ارجمندی خداوند است.
  43. کلمه­ی "أبصار" به "عشوه" اضافه شده است. زیرا میان آن­ها مناسبتی وجود دارد و چنین است که آنان با دیده­های دلشان که پرده­ی ناآگاهی و جهل نسبت به احوال مردگان آن را فرا گرفته بوده به آن­ها می­نگرند، و در این راه کورکورانه و ناآگاهانه سیر می­کنند.
  44. حضرت امیر علیه السلام در وصیت خود به امام حسن علیه السلام می­فرمایند: نکات حساس و آموزنده و ارزنده­ی تاریخی را بر قلبت عرضه کن تا از تجارب گذشتگان بهره­ ببری و آن­چنان بیندیش و بپندار که گویا در آینده­ی نزدیک، تو نیز مانند یکی از آنان خواهی بود که دوستانت را رها کرده و به دیار غربت سفر می­کنند. بیندیش که باید چه کنی!
  45. تاریخ جزﺀ علوم آلی است و شناخت آن به منظور بهره­گیری از نکات حساس آن مطلوب می­باشد و حضرت علیه السلام  نیز مردم را به دقت و تفکر در آن وا می­دارد که خود این امر موجب باز شدن چشم باطن و ایجاد دیدی واقعی و نگرشی صحیح به زندگی می­شود.
  46. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۱۲
آبان
  1.  بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 
  3. عوامل رشد بصیرت در فرآن ونهج البلاغه 1مطلب 589 استاد سالک مدرسه صدر بازار اصفهان 
  4. بصیرت1- از آگاهی  و علم  است بصیرت درترجمه نهج البلاغه محمد دشتی 25 مورد از آگاهی آورده ..
  5. و 65 مورد از علم .. و بینش.. بصیرت از ماده بَصَر به معنای بینایی و به مجاز،
  6. آگاهی داشتن .. چشم بینای دل و نورافکن قوی و تدبیر عمیق.. لباس زمان خود، بر تنِ آن کنیم. 
  7. شرط شکوفایی علم و حکمت: بینش درونی.. بصیر به مرحله یقین نائل می شوند..
  8. حکمت را نمایان بیند ...عبرت را بشناسد و گویا چنان است که با گذشتگان می زیسته ..
  9. عوامل یا خدا..خود سازی ..تلاوت قرآن .. . نفی وابستگی مادّی.. نشانه ها.عبرت گرفتن .
  10. نگاه عبرت آموز . شناخت راه انحراف . دشمن شناسی . زمان شناسی . مشاوره .
  11. حرکت سنجیده . مناتبع. قرآن . سنت اهل بیت . تاریخ گذشته گان..  بصیرت درنهج البلاغه 
  12. بسم الله الرحمن الزحیم
  13. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  14. مقدمه: دست حکمت آمیز خداوند، به منظور دست یابی انسان به اسرار هستی و درک و دریافت جهان طبیعت و بازشناسی زیبایی ها و شگفتی های آن، ابزار خاصّی در وجود او آفریده است که از آن به »چشم« و »بَصَر« تعبیر می شود و نقش آن در زندگی، سرنوشت ساز و فقدان آن، فقدانِ درک بخش عظیمی از زیبایی های جهان است.
  15. خداوند متعال، برای تجزیه و تحلیل مسائل معنوی و غیرمادّی عالَم نیز، وسیله ای در انسان تعبیه کرده است که از آن به بصیرت و بینش یاد می شود و در نقش آفرینی و اثربخشی بالاتر از چشم جسمانی است و نبودن آن، به تحجّر و تجمّد، عوام اندیشی و پیروی کورکورانه انسان می انجامد.
  16. مفهوم و ارزش بصیرت: بصیرت از ماده بَصَر به معنای بینایی و به مجاز، آگاهی داشتن از امری و جزئیات آن است و نیز به معنای نیروی باطنی است که سالک با آن، حقایق و باطن امور را درمی یابد. بصیر کسی است که به مصالح و مفاسد خود آگاه باشد و ضرر و نفع خود را(فرهنگ بزرگ سخن، حسن انوری، ج 2، ص 984، انتشارات سخن، چاپ دوم، 1382) تشخیص دهد و بداند که چه چیزی او را اصلاح می کند و چه چیزی او را به وادی فساد می کشد. بصیرت، چشم بینای دل و نورافکن قوی برای تشخیص حق از باطل است.(منهاج البراعة، میرزا حبیب اللَّه خوئی، ج 9، ص 212؛ مکتبة الاسلامیة، چاپ سوم، 1398 هجری)(حاکمیت دینی، علی سعیدی، ص 210)
  17. 1- اساس خودشناسی: سؤال از ارزش بصیرت، سؤال از ارزش نورافکن و نقش آفرینی آن در ظلمت است. فرد بصیر بسان حامل چراغ فروزان است که هیچ گاه در تاریکی نمی ماند. بهردلیل اهمیت بصیرت، شخصیت آسمانی امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام خود را با همین صفت معرفی می کند و دوری از فریفتگی و فریبندگی را در گرو آن می داند:وَ اِنَّ مَعِی لَبصیرتی ما لَبَّسْتُ عَلی نَفْسی وَ لالُبِّسَ عَلَی(نهج البلاغه، محمد دشتی، خطبه 10)بی گمان بینش من مرا همراه است. هرگز خود را نفریفته ام و کسی هم نتوانسته مرا بفریبد.
  18. از بافت ادبی و بلاغی این سخن بلیغ علوی برمی آید که اگر کسی خود را نفریبد، فریب دیگران را هم نمی خورد. انسانی که درباره خود اندیشه جدی دارد، هرگز اندیشه های غرض آلود دیگران او را نمی فریبد. یکی از دانشمندان می گوید: اگر تو خود را نشکنی کسی نمی تواند تو را شکست بدهد. اگر تو خود را نابینا نکنی کسی نمی تواند تو را کور کند. اگر تو خود را فانی و نابود نسازی هیچ عاملی قدرت نابود ساختن تو را ندارد.(ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمدتقی جعفری، ج 3، ص 195، دفتر نشر فرهنگ، چاپ اول، 1358)
  19. امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و نغز خود، به یک قانون مهم اجتماعی اشاره می کند و آن این که »تغییر« و »تثبیت« سرنوشت هر کس در دست خود اوست و خواسته های دیگران نیز بر محور خواسته های خود او دور می زند.
  20. دلیل صحت این قانون این است که هیچ قدرتی راهی به شخصیت آدمی ندارد، زیرا خداوند متعال شخصیت را در یک منطقه ممنوعه قرار داده است که تنها خود انسان اجازه ورود به آن را دارد و بس. اگر آدمی با دست خود حرمت این منطقه را نشکند، هرگونه وسیله فریب و شکست و اخلال که تصور گردد از سطوح ظاهری شخصیت آدمی عبور می کند ولی نمی تواند وارد آن منطقه شود.(همان)
  21. 2. امر به بصیرت: در اهمیت و ارزش بصیرت همین بس که اولیاء خدا و پیشوایان معصوم با الهام از قرآن کریم، پیروان خود را به کسب بصیرت و به دست آوردن آگاهی های جهت بخش، امر می کردند و امر مستقیم آنها، حکایت از ارزش و نقش آفرینی آن مقوله دارد. حضرت علی علیه السلام در وفات پیامبراکرم صلی الله وعلیه وآله عموم مردم را به بصیرت امر می نمود: .. فَانْفُذُوا عَلی بَصائِرِکمْ(نهج البلاغه، خطبه 197، ص 412) .. پس ای مردم بادل بینا حرکت کنید! افزون بر آن، افراد خاصّی را نیز به کسب بصیرت امر می فرمود. از جمله در نامه ای به محمدبن ابی بکر، نماینده خود در سرزمین مصر نوشت: فَاَصْحِرْ لِعَدُوِّک وَامْضِ عَلی بصیرتک (همان، نامه 34) و اینک تو به صحنه درآی با آگاهی و با بینش خاص خود به سوی دشمن بتاز.
  22. 3. بصیرت، ارمغان ولایت: سیره عملی امیرمؤمنان علیه السلام و دیگر پیشوایان معصوم علیهم السلام در مورد همه امور بر مدار بصیرت بود یعنی همه جا با تحلیل و بصیرت، عمل می کردند و هرگز بدون سنجش و تدبیر عمیق وارد عمل نمی شدند.پیروان آن بزرگان نیز باید معارف و مواضع آنان را به همین شیوه تحلیل نمایند و از کارهای ائمه علیهم السلام به طور شکلی و قالبی پیروی ننمایند.
  23. مثلاً اگر امام صادق علیه السلام دستور دادند که مساجد خود را با »شمع« روشن کنید ما نباید به بهانه احیای سنّت آن امام علیه السلام فقط شکل آن کار را در نظر بگیریم و بدون تحلیل و تطبیق همان گونه عمل کنیم و در مساجد و مشاهد مشرفه همچون حرم ائمه علیهم السلام شمع روشن کنیم. بلکه آن کلام امام علیه السلام را به عنوان یک قانون، با شرایط زمان و مکان انطباق بدهیم. جامه زمان امام را از آن بر کنیم و لباس زمان خود، بر تنِ آن کنیم و بدانیم که مقصود امام علیه السلام روشن نگه داشتن اماکن مقدس و مجامع مسلمانان است، چه به صورت شمع همانند زمان صدور این گفتار، و چه به صورت استفاده از برق در زمان حاضر.
  24. اگر بدون بصیرت لازم پیش بتازیم و فقط به ظواهر کارهای امامان علیه السلام توجه کنیم و باطن امورشان کاویده نشود، در چنین شرایطی تفقه و تعمق و تجزیه تحلیل جای خود را به تقلید جامد و راکد می سپارد و جامعه دینی دچار »نصّ زدگی« و نوعی »اخباری گری« می شود.
  25. نقل است که یکی از فرزندان امام صادق علیه السلام به نام »اسماعیل« وفات کرد، امام علیه السلام فرمودند که بر کفن او نوشته شود:اِسْماعیلُ یشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلَّااللَّه(بحارالانوار، ج 47، ص 248، چاپ ایران)اسماعیل گواهی می دهد که خداوند یگانه است و جز او خدایی نیست.
  26. پس از آن، گروهی از اخباریین وصیت می کردند که بر کفن شان بنویسند »اِسْماعیلُ یشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللَّه« و حال آن که اسم شان چیز دیگری بود. نه اسماعیل. هنگامی که علّت این کار از آنها پرسیده می شد می گفتند: امام این طور فرموده است. ما هم همین کار را انجام می دهیم و نباید به شکل کار و قالب آن دست زد.
  27. این نوع کارها به نام تعبد و تقدّس و اطاعت از امام معصوم انجام می پذیرفته در حالی که ائمه علیهم السلام از پیروان خود چنین پیروی ها را نمی طلبند، بلکه دوست می دارند که آنان با چشم باز و بصیرت نافذ عمل کنند و از ساده اندیشی و تحجّر دوری جویند.
  28. 4.  بصیرت شرط شکوفایی علم و حکمت: بینش درونی بسان آهن رباست که آهن را به خود جذب می کند و اگر نیروی مغناطیسی آن ضعیف باشد هر چند در نزدیکی آن هم قرار دهند به خود جذب نمی کند. افرادی که بصیرت دارند علم و معرفت جذب می کنند بسان نیروی مغناطیسی و آهن ربا که قطعه آهنی را به سوی خود جذب می کند و آن که فاقد بصیرت است توان جذب علم و دانش را هم ندارد به همین جهت تنها افراد بصیر به مرحله یقین نائل می شوند و این صریح نهج البلاغه است:
  29. یقین نیز بر چهار پایه استوار است: بینش هوشمندانه، دریافت حکیمانه واقعیت ها، پندگرفتن از حوادث روزگار، و پیمودن راه درست پیشینیان. آن که با بینش و هوشمندی دیده بگشاید، حکمت را نمایان بیند و کسی که حکمت نمایانش شود عبرت را بشناسد و کسی که به درستی عبرت آموزی را بشناسد، گویا چنان است که با گذشتگان می زیسته و با نسل های گذشته در تاریخ حضور داشته است.(نهج البلاغه، حکمت 31)
  30. کمیل بن زیاد نخعی می گوید: شبی امیرمؤمنان علیه السلام دست مرا گرفت و از شهر بیرون برد و چون به صحرا رسید، آهی عمیق کشید... و در حالی که با دست خود به سینه مبارکش اشاره کرد فرمود: در این پهنای سینه، دانش فراوانی انباشته است، ای کاش کسانی را می یافتم که بار رسالتش را به دوش می کشیدند! چرا، تیزهوشانی را می یابم که اعتماد را نشایند، کسانی که دین را به عنوان ابزاری برای اهداف مادی به کار می گیرند با نعمت های خدا و با برهان های الهی به بندگان و اولیایش فخر می فروشند و خودنمایی می کنند. دسته دیگر کسانی هستند که تسلیم و منقاد پرچمداران حقّند اما بی آن که ژرف اندیشی لازم داشته باشند با اولین شبهه که پیش آید آتش شک دردلشان شعله می کشد. نه آن گروه و نه این دسته دوم صلاحیت فراگیری این علوم و اسرار را ندارند.(همان، حکمت 147)
  31. عوامل بصیرت  1- یاد خدا: ذکر خدا، چه به صورت قلبی و چه به صورت قالبی و زبانی آثار و خیرات و برکاتی دارد که »بصیرت فزونی« از جمله آنهاست. یاد خدادل را از انواع آلودگی ها، شستشو می دهد و آن را برای دریافت حقایق بیرونی و تفکر باطنی و کسب بصیرت آماده می سازد. امیرمؤمنان علیه السلامبر آن تصریح می کند:اِنَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالی جَعَلَ الذِّکرَ جَلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ العَشْوَةِ، وَ تَنْقادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعانَدَة(نهج البلاغه، محمد دشتی، خطبه 222)همانا خدای سبحان و بزرگ، یاد خود را روشنی بخشدل ها قرار داد، تا گوش پس از ناشنوایی بشنود و چشم پس از کوری بنگرد، و انسان پس از دشمنی رام گردد.
  32. 2. خودسازی: آماده سازی زمین زراعی و بذرافشانی صحیح در آن و نیز پاکسازی مزرعه از علف های هرز و آفت زدایی به موقع، محصول مرغوب و مطلوب در پی دارد. روح و روان آدمی نیز چنین است. کسب صفات و اعمال خداپسند و زدودن صفات ناپسند و اصولاً تربیت صحیح، به انسان بینش الهی می دهد. امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام این حقیقت را در موارد مختلفی بیان فرموده است. از جمله پس از شمارش برخی از صفات اهل حق و مؤمن آگاه می فرماید: قَدْ اَبْصَرَ طَریقَهُ وَ سَلَک سَبیلَهُ وَ حَرَفَ مَنارَهُ وَ قَطَعَ غِمارَهُ وَاسْتَمْسَک مِنَ الغری بِاَوْثَقِها وَ مِنَ الْجِبالِ بِاَمْتَنِها فَهُوَ مِنَ الْیقینِ عَلی مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ...(همان، خطبه 87، صفحه 146) (مؤمن بصیر با تزکیه نفس و زهد و اخلاص خود را از نابینایی رهایی بخشیده) و راه هدایت را با بصیرت دریافته و در آن گام نهاده و نشانه های این راه را به خوبی شناخته و از امواج متلاطم شهوات گذشته است. از میان دستگیره های هدایت، به مطمئن ترین آنها چنگ زده و از رشته های (نجات) به محکم ترین آنها متمسّک شده است؛ به همیندلیل در مقام یقین به آنجا رسیده که (حقایق را) همانند نور آفتاب می بیند.
  33. 3. تلاوت قرآن: تلاوت آیات قرآن - به ویژه همراه با تدبر عمیق - بهدل و درون انسان صیقل و جلا می دهد و آیینه قلب را برای انعکاس حقایق و جوشش معارف، شفاف می سازد و بینش و بصیرت به انسان می دهد و این وعده محتوم و مجرب اولیای خدا و پیشوایان معصوم علیهم السلام است. امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:
  34. این کتاب خداست که با آن بینش می یابید، گویا و شنوا می شوید کتابی که هر پاره اش، دیگر پاره را بیان گر و هر بخش، دیگر بخش را گواه است. در شناخت خدا، به چندگانگی نگراییده است که همراه خود را از خدا منحرف کند.(همان، خطبه 133)
  35. 4. نفی وابستگی های مادّی: وزنه نه چندان سنگین در پای پرنده آن را از پرواز باز می دارد و زمین گیر کرده و محدودش می کند. آدمی نیز چنین است. وابستگی مادّی او را از جهات معنوی محدود می سازد ولی قطع علاقه ها و وابستگی ها، او را در نگرش و گرایش آزاد می کند و به دید و نگاه او توسعه می بخشد و بصیرت او را روزافزون می کند و این سخن امیر سخن علی بن ابی طالب علیه السلام است که می فرماید:
  36. و همانا دنیا نهایت دیدگاه کوردلان است که آن سوی دنیا را نمی نگرند، اما انسان آگاه، نگاهش از دنیا عبور کرده از پس آن سرای جاویدان آخرت را می بیند. پس انسان آگاه به دنیادل نمی بندد، و انسان کوردل تمام توجه اش دنیاست. بینا از دنیا زاد و توشه برگیرد، و نابینا برای دنیا توشه فراهم می کند.(همان) خطبه 133)
  37. موانع بصیرت 1. آرزوهای بلند: یکی از آفات روحی و معنوی آمال و آرزوهای طولانی، خشک شدن چشمه سارهای بصیرت است. آرزوهای دراز و چه بسا دست نایافتنی، عقل و اندیشه انسان را خواب آلود می سازد. از این رو امیرمؤمنان علیه السلام از آن به خدا پناه می برد و می فرماید: نَعُوذُبِاللَّهِ مِنْ سُباتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ(نهج البلاغه، خطبه 224، محمد دشتی)از خواب آلودگی عقل و زشتی لغزش ها به خدا پناه می برم. سُبات« در اصل به معنای قطع است و چون آدمی با به خواب رفتن از این عالم تصرفات و آلام و لذایذ آن و نیز از انجام هر نوع اعمال خیر، قطع ارتباط می کند به همین مناسبت از خواب به »سُبات« تعبیر می شود و کسی که بصیرت و بینش درونی خود را از دست می دهد گویا، عقل او به خواب رفته و دیده های درون بین او بسته شده است.(التحقیق فی کلمات القرآن، حسن مصطفوی، ج 5، ص 17، چاپ سوم دارالکتب العلمیة، بیروت، 1430)
  38. با نظر به این بازتاب آرزوهای طولانی است که حضرت علی علیه السلام آن از موانع مهم بینش و عقل و اندیشه آدمی می شمارد و می فرماید:وَالاَمانِی تُعْمی اَعْینَ الْبَصائِر(نهج البلاغه، حکمت 275)آرزوها، چشم بصیرت را کور می کنند.
  39. 2. وابستگی ها و عشق های کاذب: امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام می فرماید:
    1. هر آن کس که به چیزی عشق ورزد، آن عشق، چشم او را کور و قلبش را بیمار می کند چنین فردی با چشم ناسالم می نگرد و با گوش ناشنوا می شنود زیرا که بی گمان، شهوت ها پرده خردش را دریده اند، و دنیا قلبش را میرانده است و او را با تمام وجود شیفته خود ساخته است. چنین است که او برده دنیا و دنیاداران می شود، همسو با سایه دنیا به هر سو می گردد و به هر جا روی می آورد.(نهج البلاغه، خطبه 109)
  40. 3. فتنه های اجتماعی: گاهی مسائل مهم سیاسی و اجتماعی زمان، در قالب فتنه ها و شبهه های بسیار پیچیده و به صورت تندباد، جریان می یابد، در حدی که التهابات و گردوغبار آنها، مانع از تشخیص دقیق ماهیت و هویت آنها می گردد و حتی برخی از افراد هوشمند و آگاه جامعه نیز از تمییز خطوط حق و باطل آن حوادث ناتوان و در موضع گیری ها، حیرت زده و سرگردان می شوند. در چنین موقعیتی باید صبر پیشه کرد تا گردوغبار فتنه بخوابد و آن صحنه به روشنی پدیدار شود. نهج البلاغه، این موقعیت خطیر را به صورت زیبا و واقع گرایانه ترسیم می کند:
  41. فتنه ها آنگاه که روی آورند با حق شباهت دارند و چون پشت کنند حقیقت چنانکه هست، نشان داده می شود. فتنه ها چون می آیند شناخته نمی شوند، و چون می گذرند شناخته می شوند. فتنه ها چون گردبادها می چرخند، از همه جا عبور می کنند، در بعضی از شهرها، حادثه می آفرینند و از برخی شهرها می گذرند.(نهج البلاغه، خطبه 93)
  42. با توجه به مانع بودن شبهات و فتنه های اجتماعی است که آن حضرت پیروان خود را از ورود به حوزه آنها باز می دارد و می فرماید: از شبهه - که مشتمل بر حق پوشی است - برحذر باش، زیرا دیری است که فتنه پرده های سیاهش را فروهشته و سیاهیش چشم ها را فراگرفته است.(همان، نامه 65)
  43. نشانه های بصیرت 1. نگاه عبرت آموز: نوع نگاه، آیینه تمام نمای اندیشه است، آدمی آن گونه می نگرد که می اندیشد، آن که کور فکری دارد نگاهش محدود، و در مظاهر مادی محصور است خلاف آن که جولان فکری دارد نگاهش به پدیده ها در ابعاد ظاهر آنها، نمی ماند، بلکه شعاع دیدش به درون اشیا نیز راه می یابد بسان اشعه آفتاب که از ورای شیشه می تابد و حرارت و روشناییش به درون نفوذ می کند افراد هوشمند نیز باید نگاهشان نافذ و »عبرت آموز« باشد. چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:. .. فَاِنّمَا الْبصیر مَنْ سَمِعَ فَتَفَکر وَ نَظَرَ فَاَبْصَرَ وانتفَع بِالْعِبَرِ ثُمَّ سَلَک جَدَداً واضِحاً یتجَنَّبُ فیهِ الصَّرْعَةَ فِی الْمَهاوی وَ الضَّلالَ فِی الْمَغاوی(همان، خطبه 153) بینا کسی است که از پی شنیدن بیندیشد و با هر نگاه، بینش نو یابد و از عبرت ها همواره سود برد، و سپس در راهی روشن و هموار به پیش رود و خویشتن خویش را از سقوط در پرتگاه ها و گمراهی در کژ راهه ها و بیغوله ها نگاه دارد.
  44. ولی افراد ساده اندیش و غفلت زده برخلاف اصحاب بصیرت حس گرا و ظاهربین هستند؛ علم و تجربه نشان داده است که اکثر مردم به محسوسات بیشتر از معقولات گرایش دارند و به مشهودات و ملموسات، بیش از نادیدنی ها، ارج می نهند و اندیشه خود را محدود می کنند، گواهی قرآن گویاتریندلیل این مدعاست: یعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا (روم: 7) (بیشتر مردم) فقظ ظاهری از زندگی دنیا را می دانند.این محدوداندیشی فراگیر است و اختصاص به امور سیاسی و اجتماعی ندارد. از خداشناسی و اعتقاد به مبدأ و معاد، تا شؤون سطحی زندگی مردم مشهود است.
  45. 2. تغییر موضع شناخت راه انحراف: افراد بصیر هر چند ممکن است در شرایط خاصّی در انواع شبهات بیفتند و در مسیر فتنه ها قرار گیرند ولی به محض بازشناسی و تمییز حق از باطل، مسیر خود را تغییر داده و در حمایت از حق، موضع می گیرند. در نهج البلاغه به نمونه هایی از این افراد برمی خوریم. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به هنگام افشای سیاست استعماری و شیطانی معاویه، می نویسد: گروهی از مردم را با فریبها و شیطنتهای خود به هلاکت کشاندی و در موج جهالت غرقشان کردی در حدی که تاریکی های جهالت و غرور آنها را فرا گرفت از راه حق بیراهه رفتند مگر اندکی از آگاهان که مسیر خود را تغییر دادند، و پس از آن که تو رإ؛ششذ00 پشناختند از تو جدا شدند و از یاری کردن تو به سوی خدا گریختند، زیرا تو آنان را به کار دشواری واداشتی و از راه راست منحرف شان ساختی.(همان، نامه 32، ص 538)
  46. 3. حرکت سنجیده: انسان بصیر، هدفمندانه حرکت می کند و بدون ارزیابی دقیق و دوراندیشانه، وارد میدان عمل نمی شود. امام امیرالمؤمنین در این باره فرمود: (شخص بابصیرت) پس از آن که با چشمدل ببیند، سرآغاز کارش دانستن این نکته است که آیا کاری که انجام می دهد به سود او است یا زیانش؟ اگر به سود اوست پیش برود و اگر به زیانش، در همان آغاز بازایستد زیرا کوشش بی دانش، حرکت در بیراهه را می ماند که رهروش هر چه پیشتر رود از هدف و مقصود خویش دورتر افتد. اما کسی که با آگاهی عمل می کند، به مانند کسی است که بر راه روشنی گام می نهد و پیش می رود. (با توجه به این هشدار) هر صاحب بینشی باید در حال خویش بنگرد و ببیند که در روند پیشرفت است یا پسگرد.(همان، خطبه 154)
  47. 4. مشاوره:  انسان بصیر، هر چند ممکن است در موضوعی بیندیشد و به نقطه مثبتی برسد و دست به اقدام زند ولی چه بسا در مواردی نتواند ابعاد موضوع را به درستی بسنجد. در این صورت لازم است با همفکران خود به مشاوره و تبادل رأی بپردازد زیرا که تبادل افکار، سبب باروری اندیشه ها می شود و از این راه می توان به حقایق تازه ای دست یافت و به خطاهای فکری پی بُرد؛ چنانکه حضرت علی علیه السلام می فرماید:مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْآراءِ عَرَفَ مَواقِعَ الْخَطاء(نهج البلاغه، حکمت 173)هر آن که از آراء گوناگون استقبال کند، مواضع خطا را بازشناسد.و نیز فرمود: وَالْاِسْتِشارَةُ عینُ الْهِدایةِ وَ قَدْ خاطَرَ مَنِ اسْتَغْنی بِرَأْیهِ(همان، حکمت 211)
  48. مشورت چشم هدایت است آن که با رأی خود، احساس بی نیازی کند به کام خطر درافتد.
  49. 5. زمان شناسی: صاحب بصیرت، زمان شناس و جریان شناس است. زمان شناسی یک شاخص روشن دارد و آن واقف بودن به حوادث سیاسی و اجتماعی و شناخت مبدأ، مسیر و مقصد آنهاست. با این تراز، می توان مقدار زمان شناسی اشخاص را به دست آورد اگر از حوادثی که رخ داده شگفت زده شد معلوم می شود که هنوز زمان خود را نشناخته و همچنان با مسائل جاری جامعه بیگانه است و اگر رویدادها او را به شگفت وانداشت و حوادث مهم را بسان مسائل ساری و عادی تلقّی نمود، معلوم می شود که او با زمان خود آشناست در حدی که گویا وقوع چنین پدیده هایی را انتظار می کشیده است. امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام می فرماید: اَعْرَفُ النّاسِ بِالزَّمانِ مَنْ لَمْ یتَعَجَّبْ مِنْ أحْداثِهِ(تصنیف غررالحکم، ص 480، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول) آگاه ترین مردم، نسبت به روزگار، کسی است که از پیشامدهایش شگفت زده نمی شود.فرد بصیر، مسائل جاری جامعه و مشکلات سیاسی روز را با مبانی و قواعد کلی انطباق می دهد و دچار شبهات و فتنه ها نمی گردد.
  50. 6. دشمن شناسی: شناخت دشمن از مظاهر بصیربودن است. قرآن کریم در آیات بسیاری در مورد دشمن شناسی سخن گفته و پیروانش را به آن تشویق و ترغیب نموده است رسول اسلام صلی الله وعلیه وآله نیز در این باره هشدار داده و فرموده است:اَلا اِنَّ اَعْقَلَ النَّاسِ عَبْدٌ عَرَفَ رَبَّهُ فَاطاعَهُ وَ عَرَفَ عَدُوَّهُ فَعَصاهُ(بحارالانوار، ج 77، ص 179)بدانید عاقل ترین مردمان کسی است که پروردگار خود را بشناسد و او را فرمان برد و دشمنش را نیز بشناسد و با او به مخالفت برخیزد.امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام نیز افزون بر توصیه زیاد نسبت به شناخت دشمن، برخی از خصیصه های دشمن خطرناک را بازگو فرموده است:اَکبَرُ الاَعْداءِ اَخْفاهُمْ مَکیدَةً(مستدرک نهج البلاغه)بزرگ ترین دشمنان، کسانی هستند که حیله و مکر خود را مخفی می دارند.آن حضرت علاوه بر بیان ویژگی های دشمن دینی، در مواردی، چهره برخی از آنان را نشان داده و به مسلمانان معرفی می کرد از جمله آنهاست »حسن بصری« که حضرت از او به عنوان »سامری امت اسلامی« نام برد.(برای توضیح بیشتر ر. ک. دشمن شناسی، سیدرضا تقوی دامغانی، ص 43 - 53)
  51. منابع بصیرت اندیشمند، افزون بر تدبیر و تدبر عقلانی و درک و دریافت فطری، برای کسب و تقویت بینش خود، از منابع مهم سود می جویند و به قلمرو بصیرت خود، وسعت می بخشند و آنها عبارتند از:1. قرآن کریم: انس و الفت با قرآن به بصیرت آدمی می افزاید، چنانکه حضرت علی علیه السلام فرمود: وَ ما جالَسَ هذَا الْقُرآنَ اَحَدٌ اِلّا قامَ عَنْهُ بِزیادَةٍ اَوْ نُقْصانٍ زِیادةٍ فی هُدی وَ نقصانٍ مِنْ عَمی...(همان، خطبه 176) کسی با قرآن همنشین نمی شود مگر این که با فزونی و کاستی برخیزد؛ فزونی هدایت و بصیرت و کاستی کوربینی (و کوردلی).
  52. 2. سنت اهل بیت علیه السلام: سیره و سنت نبوی و آثار به جای مانده از اهل بیت علیه السلام معدن غنی بخش معرفت و بصیرت است. امیرمؤمنان علیه السلام درباره پیامبراعظم صلی الله وعلیه وآله فرمود: او طبیبی است که با ابزار گونه گون درمان، در پی بیماران می گردد، داروهای درمانی خود را خدشه ناپذیر آماده دارد و ابزار جرّاحی را به کمال گداخته باشد، تا آنها را برحسب نیاز برای درمان قلب های کور، گوش های کر و زبان های لال به کار گیرد.(همان، خطبه 106)
  53. 3. تاریخ و آثار گذشتگان: حضرت علی علیه السلام می فرماید: اَوَ لَیسَ فی آثارِ الاَوَّلینَ مُزْدَجر، وَ فی آبائکمُ الماضینَ تَبْصِرَةُ وَ مُعْتبر اِنْ کنْتُمْ تَعقِلُونَ(همان، خطبه 98)اگر خرد خویش را به کار گیرید، آیا در آثار پیشینیان تان مایه های هشدار و در سرگذشت پدران تان درس های عبرت و بصیرتی نیست؟
  54. نتیجه گیری: از آنچه گفتیم به این نتیجه می رسیم که: بصیرت ارزش حیاتی دارد و اساس خودشناسی است به همین جهت در تعالیم دینی به داشتن آن امر شده و ائمّه علیهم السلام نیز دستور می دادند که پیروانشان بر مدار بصیرت عمل کنند زیرا که بصیرت، شرط شکوفایی علم و حکمت است و بدون آن نمی توان به مرحله »یقین« رسید.بصیرت دینی با عواملی به دست می آید که ذکر خدا، خودسازی، تلاوت قرآن و نفی وابستگیهای مادّی از جمله آنها هستند. آرزوهای بلند و دست نایافتنی، عشق ها، وابستگیهای کاذب، فتنه های اجتماعی از موانع بصیرتند با وجود هر یک از آنها، عقل و تدبیر، کارآمدی خود را از دست می دهد و فاقد بصیرت می گردد. افراد بصیرتمند بانشانه هایی شناخته می شوند، همانند: 1. نگاه عبرت آموز ودیدن باطن حوادث 2. تغییر موضع و ترک جبهه باطل و بازگشت به جبهه حق. 3. حرکت سنجیده و هدفمندانه، 4. مشاوره با اهل نظر 5. زمان شناسی 6. و دشمن شناسی. گرچه بصیرت، ریشه در سرشت آدمی دارد ولی از راه ها و منابع معتبر، می توان به قلمرو آن افزود که قرآن کریم، سیره و سنت اهل بیت علیهم السلام و تاریخ و آثار گذشتگان از جمله آنها هستند. 
  55.  اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده