پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۲۸ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

۰۶
بهمن

                 بسم الله الرحمن الرحیم

                     اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 

7- ایمان صریح و خالص‏ 14/2

 متن : و لو لا ال اجل الذى کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عین شوقا الى الثواب، و خوفا من العقاب.

  1. ترجمه: و اگر نبود  اجل و مدتى که خدا (در دنیا) براى ایشان تعیین فرموده، از شوق ثواب و بیم عذاب، چشم بر هم زدنى جان در بدنشان قرار نمى‏گرفت.
  2. در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده که از حضرت سؤال شد در وصیت لقمان چه بوده فرمودند: «کانَّ فیها الا عاجیب وکان اعجب ما کان فیها ان قال لابنه: خَف الله عز وجل خیفةً لو جئتَه بِبِرّ الثقلین لعذّبَک وارجُ الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلین لرَحِمَک ثم قال ابو عبدالله (علیه السلام): کانَ ابى یقول: انه لَیسَ مِنْ عَبد مُؤمن الّا وفى قَلْبه نوُران: نوُر خیفَة ونوُر رَجاء لو وُزِن هذا لم یَزَدْ على هذا ولو وُزنَ هذا لم یَزَد على هذا». «در وصیت لقمان مطالب عجیبى بود که عجیب‏ترین آنچه در آن وصیت بود این عبارت بود که به پسرش گفت: «بترس از خدا، ترسى که اگر وارد بر خدا شوى با نیکى‏هاى ثقلین همانا عذاب کند تو را، و امید به رحمت او داشته باشى امیدى که اگر بر او وارد شدى، با گناهان ثقلین هر آینه رحمت کند تو را، سپس حضرت صادق (علیه السلام) فرمود مرتب و مکرر پدرم مى‏فرمود: نیست مؤمنى مگر این که در قلبش دو نور است، نور خوف و نور رجاء که اگر وزن شود اولى، زیادتر بر دومى نیست و اگر وزن شود دومى، زیاده بر اولى نیست».
  3. قابل توجه، تعجب امام صادق (علیه السلام) است با این که او خود اعلم دهر است و مى‏فرماید: عجایبى در آن وصیت بود که‏ عجیب‏ترین آنها این عبارت (مذکوره) است و این دال بر بلنداى کلام لقمان است که جا دارد با آب طلا نوشته و در خانه‏ها نصب گردد.
  4. سخنى از ابن میثم شارح نهج‏البلاغه:  او در ذیل این فراز مى‏گوید: شوق و خوف زمانى که به حد ملکه رسد مستلزم دوام کوشش در عمل و اعراض از دنیا است و مبدا این شوق و خوف تصور و توجه به عظمت خالق است که به قدر این تصور و توجه عظمت وعد و وعید او متجسم شده و به حسب این تصور قوه خوف و رجاء ایجاد مى‏گردد که این دو، دو درب عظیم براى ورود به بهشت الهى است.
  5. بحثى که در اینجا قابل طرح و مناسب است، بحث درباره  مرگ  و سبب ترس از آن است،  مرگ ى که همه به جز پرهیزکاران از آن در خوف و هراسند.  مرگ  چیست؟ مسئله  مرگ  از مشکل‏ترین مسائل بشر بوده و هست، او درصدد حیات ابدى و جاودانى بوده، ولى هنوز موفق به تحقیق و تحصیل آن نشده است. قدرتمندترین سلاطین، بزرگان، علماء، دانشمندان، حکماء، فیلسوفان، اندیشمندان و متفکران در طى قرون و اعصار با تمام قواى مادى و معنوى به تکاپو افتاده‏اند تا این مسئله را حل کنند امام افسوس که به این مسئله راهى نبرده‏اند.
  6. فیلسوف شرق و رواج دهنده مکتب مشاء شیخ الرئیس ابوعلى سینا از جمله اشعار معروف و مشهور او است که: از قعر گل سیاه تا اوج زُحل‏ ..... کردم همه مشکلات گیتى را حل ..... بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل ..... هر بند گشاده شد مگر بند اجل (این رباعى را در لغت نامه دهخدا از جمله اشعار فارسى ابوعلى سینا در ماده ابوعلى سینااین رباعى با خط نستعلیق بر روى سنگ مرمر یزد در کتیبه‏اى بالاى سر در مقبره ابن سینا نوشته شده است
  7. مولى و امام متقین على بن ابیطالب (علیه السلام) هم در حالى که ضربت خورده بودند، در ضمن خطبه‏اى فرمودند: «ایُّها الناس کُلّ امرء لاق ما یَفِرُّ مِنْهُ فى فِراره، والاجَلُ مساق النفس الیه، والهَرَبُ مِنْهُ مُوافاتُه، کم اطَّرَدتُ الایام ابْحَثُها عن مَکنوِن هذا الامر، فَابَى الله الّا اخْفائَه، هیهات علمٌ مخزون». «اى مردم، تمام افراد بشر در زندگى خود برخورد مى‏کنند با چیزى که از آن فرار مى‏کرده‏اند که همان  مرگ  است و اجل و مدت زندگى همان زمانى است که نفس او را به  مرگ  سوق مى‏دهد و رهبرى مى‏کند و فرار از آن عین برخورد و رسیدن به آن است، چه بسا روزها گذشت که من درصدد جستجو و تفحص از حقیقت بروز این واقعه بودم، ولى خداوند او را به اراده خود مخفى داشت، هیهات! این دانشى است که در خزانه علم الهى مخفى است).
  8. آرى انسان در حین فرار از  مرگ  در آغوش او مى‏رود، از خیابان تند عبور مى‏کند که ماشین به او نزند، اتفاقاً مى‏زند. به پزشک براى سلامتى و دوام عمر رجوع مى‏کند، ولى متاسفانه در اثر اشتباه پزشک جان مى‏دهد، به بیمارستان براى عمل مى‏رود، ولى در زیر کارد جراحى جان مى‏دهد.
  9. شیخ الرئیس ابوعلى سینا در کتاب شفا راجع به حقیقت  مرگ  و علت ترس از آن مطالبى دارد که ترجمه آن این است: اما کسى که مردن را جاهل است ونمى داند که حقیقتش چیست، پس من براى او بیان مى‏کنم و روشن مى‏سازم که  مرگ  بیشتر از آن نیست که نفس انسانى آلات خود را که آنها را استعمال مى‏نمود ترک مى‏کند و آن آلات همان اعضاى او هستند که مجموعه آنها را بدن مى‏نامند،
  10. همچنان که شخص صنعت کار آلات کار خود را ترک مى‏کند. چون نفس انسان جوهرى است غیر جسمانى و عرض نیست و قبول فساد و خرابى نمى‏کند و چون این جوهر از بدن مفارقت کند، باقى خواهد بود و به بقایى که درخور او است و از کدورات عالم طبیعت صفا مى‏یابد و به سعادت تامه خود نائل مى‏آید و ابداً راهى به زوال و فناء و انعدام او نیست، چون جوهر فانى نمى‏شود و ذاتش باطل نمى‏گردد و آنچه باطل مى‏شود همان نسبت‏ها و اضافات و اعراض و خواص و امورى است که بین او و اجسام و رابطه بین آن دو مى‏باشد.
  11. و اما جوهر روحانى که ابداً قبول استحاله و دگرگونى نمى‏کند و در ذات خود تغییر نمى‏یابد و فقط قبول کمالات و تمامیت صورت خود را مى‏کند، پس چگونه تصور مى‏شود که معدوم گردد و متلاشى شود؟ و اما کسى که از  مرگ  مى‏ترسد به علت آن است که نمى‏داند بازگشت او به سوى کجاست؟
  12. یا آن که گمان مى‏کند چون بدن او منحل شود و ترکیب او باطل گردد، ذات او منحل شده و نفس و حقیقت او باطل مى‏گردد و به بقاء نفس خود جاهل است و کیفیت معاد را نمى‏داند، بنابراین در واقع از  مرگ  نمى‏ترسد بلکه جاهل است به امرى که سزاوار است او را بداند، بنابراین علت خوف او همان جهل او است و
  13. همین جهل است که علماء را به طلب علم و سختى راه آن واداشته و براى وصول به آن لذات جسم و راحت بدن را ترک کرده‏اند. آرى وقتى  مرگ  چنین تحلیل شود دیگر به جاى ترس، شوق جایگزین‏ آن خواهد شد به قول مولى على (علیه السلام) باید گفت:  اشْدُدْ حَیاز یمک للموت‏ ..... فانّ الموت لاقیک ولا تَجْزَع من القتل‏ ... (اى على) کمربندهاى خود را براى  مرگ  محکم کن، چون حقاً  مرگ  تو را خواهد رسید و از کشته شدن مهراس، در آن هنگام که در سرزمین تو فرود آید.
  14. به واسطه عدم خوف و اشتیاق درونى به ملاقات الهى است که امیرالمؤمنین على (علیه السلام) مى‏فرماید: «والله لابُن ابیطالب آنَسُ بالموت مِنَ الطِفل بثدى امِّه»«سوگند به خداکه همانا فرزند ابیطالب انسش به  مرگ  بیشتر از انس کودک به پستان مادرش است».
  15. این جمله از فقرات خطبه‏اى است که آن حضرت بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) ایراد فرموده است در وقتى که زبیر و ابوسفیان و جماعتى از مهاجرین گرد آن حضرت جمع شده و آن حضرت را به قیام تحریک مى‏نمودند ظاهرى و ریاست دنیوى بود آگاه شده و در خطبه‏اش فرمود: هنوز موقعیت حکومت الهى براى من زمینه پیدا نکرده و راه هموار نشده و مانند لقمه‏اى است که گلوگیر و یا مانند میوه‏اى است که در غیر موقع رسیدن آن را از درخت بچینند، من براى برداشتن تاج مفاخرت و غرور دنیا حکومت نمى‏کنم و براى حرص به مملکت دارى حاکم نمى‏شوم و تقیه سکوت من هم بر اساس خوف از  مرگ  نیست.
  16. آرى این علاقه بود که در شب 19 ماه رمضان با ضربه خوردن على‏ (علیه السلام) توسط اشقى‏ الاشقیاء ابن ملجم مرادى، تجلى کرده و با صداى‏ «بسم الله وبالله وعلى ملة رسول الله فُزْتُ وَرَبِّ الکعبة» در فضا منعکس شد.
  17. روایت جالبى از على (علیه السلام) وارد شده که در وقت قبض روح حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام)، خداوند ملک الموت را به سوى او فرستاد عرض کرد: «السلام علیک یا ابراهیم (سلام بر تو باد اى ابراهیم) ابراهیم فرمود: «وعلیک السلام یا ملک الموت اداع ام ناع»: «بر تو سلام باد اى فرشته  مرگ ، آمدى مرا به سوى پروردگارم بخوانى که به اختیار اجابت کنم یا آنکه خبر  مرگ  مرا آورده‏اى و باید به اضطرار شربت  مرگ  را بنوشیم، عزرائیل گفت: به اختیار ابراهیم (علیه السلام) گفت: «فَهَل رایَتَ خلیلًا یُمیتُ خَلیلَه»؛ «آیا هیچ دیده‏اى دوستى دوست خود را بمیراند» (خلیل الله لقب حضرت ابراهیم (علیه السلام) و به معنى دوست خدا است)
  18. عزرائیل به سوى بارگاه حضرت ربّ العزّه بازگشت، و جریان را گفت، خداوند فرمود به او بگو: «هل رایت حبیبا یکره لقاء حبیبه»؛ آیا هیچ دیده‏اى که یار مهربانى از ملاقات و دیدار محبوبش گریزان باشد، و لقاى او را مکروه دارد؟ «انَّ الحَبیبَ یُحِبٌ لِقاء حَبیبه»:«حقّاً حبیب دوست دارد لقاى محبوب خود را».تا اینجا روشن شد که  مرگ  عبارت است از: انتقال نفس و روح انسان از نشئه دنیا به نشئه آخرت و ترک تعلق آن از ماده و آثار ماده و رسیدن به محلّ منیع و مرتبه رفیع در عالم آخرت.
  19. در روایتى آمده که رسول خدا صلّى الله علیه و آله از امام على (علیه السلام ) سؤال کردند شقى‏ترین پیشینیان کیست؟ فرمود: آن که شتر صالح علیه‏السّلام را پى کرد. سپس پرسیدند شقى‏ترین پسینیان کیست؟ فرمود: نمى‏دانم، پیامبر صلّى الله علیه و آله فرمودند آن که بزند بر این موضع و اشاره به یا فوخ امیرالمومنین (علیه السلام) کردند (یافوخ موضعى است در جلوى سر بین استخوان جلوى سر و استخوان مغز سر، که در اطفال نرم است و چون بر آن موضع دست بگذارند فرو رود) (احوالات امیرالمومنین على بن ابیطالب علیه‏السّلام، جلد 4، صفحه 35- 34 و نیز این روایت را در الصواعق المحرقة، صفحه 74 آورده است).
  20. این تفسیر از  مرگ  بر طبق هر دو نظرى که براى روح است، صادق است بعضى مثل شیخ الرئیس ابوعلى سینا در قصیده عینیه خود روح را از عالم تجرّد و بدن را از عالم ماده مى‏دانند و معتقداند که خداوند روح را از عالم بالا پایین آورده و در قالب بدن مسکن داده، و روح‏آلات و اعضا بدن را به عنوان ابزار کار استخدام کرده است،
  21. اگرچه شیخ الرئیس در دیگر آثار خود مثل شفا و نجات قول به همزمان بودن نفس را با بدن برمیگزیند و در قصیده مذکور نظر او به حکمت اشراق نزدیک شده و در این قصیده روح انسانى و نفس ناطقه را تشبیه به کبوتر وَرقاء بلند پرواز و عزیزالوجود و منیع‏المحلّى نموده است، که از آن آشیان عالى به سوى قفس تن نزول کرده است.
  22. بعضى هم مثل صدرالمتألهین شیرازى و ملاهادى سبزوارى معتقداند که اصل تکوّن نفس ناطقه جسمانى بوده، و در اثر حرکت جوهریه و طى مدارج و معارج کمال: روحانى شده و به صورت موجود مجرد در آمده است صدرالمتألهین گفته: «النفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء»: «نفس جسمانى است در مرحله حدوث و ایجاد و روحانى است و در مرحله بقا».
  23. مرحوم سبزوارى در غررالفوائد فرموده: «النفس فى الحدوث جسمانیة و فى البقا تکون روحانیة»: «نفس در مرحله حدوث جسمانى و در مرحله بقا روحانى مى‏گردد». البته اگر نفس را در حرکت و استهلاک ملاحضه نماییم داراى چنین مراحلى است نه در مرحله وقوف و فعلیّت، این سیر نفس را در مراتب و درجات استکمالش‏تشبیه به حرارتى که در ذغال پدید مى‏آید کرده‏اند، اگر ذغال در مجاورت آتش قرار گیرد اول گرم و سپس قرمز و سپس شعلهور و در مرحله چهارم روشن شده و نور مى‏دهد، بر همین اساس گفته‏اند: تن زجان نبود جدا عضوى از اوست ..... جان زکل نبود جدا جزوى از اوست‏
  24. پس بنابر هر دو تفسیر  مرگ  انتقال شدن است نه فنا و نابودى از مرحوم صدوق و غیر ایشان روایت شده که پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقا و انما تنتقلون من دار الى دار»: «شما خلق نشدید براى فنا و نابودى، بلکه خلق شدید تا باقى بمانید، و همانا منتقل مى‏شود (در وقت  مرگ ) از خانه‏اى به خانه‏اى دیگر»
  25. وقتى بنا شد  مرگ  انتقال باشد، پس باید به فکر آذوقه و تحصیل تقوى بود، که‏ «انّ خَیرَ الزادِ التقوى»: «بهترین توشه و آذوقه تقوا است» انسان عاقل و زیرک کسى نیست که تنها براى امور دنیوى زیرکى کند، که آخرت هم نیاز به کیاست و فراست دارد مرحوم مجلسى (ره) در کتاب‏العدل و المعاد از دو کتاب حسین بن سعید که از بزرگان محدثین است از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده: قال سُئِل رسولُ الله (صلى الله علیه وآله):«اىٌ المومنین اکیس»؟  قال: «اکثرهم ذکراً للموت و اشدهم استعداداً له» از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) سؤال شد: «کدام یک از مؤمنین با کیاست‏تر و با فراست‏تراند»؟ فرمودند: «آن کسى که بیشتر یاد  مرگ  کند و خود را براى آن بهتر آماده سازد».
  26. از امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) روایت است که: «اکیس النّاسِ من کان اشدّ ذکراً لِلموت»:«زیرک‏ترین و با فطانت‏ترین افراد بشر کسى است که شدیدتر از همه یاد  مرگ  باشد»
  27. (تنظیم و نگارش مباحث از فراز 3 تا 8 قریب به یک ماه در جوار مرقد ملکوتى ثامن‏الائمه (علیه السلام) و در کتابخانه آستان قدس و مسجد گوهرشاد به پایان رسید این اولین بارى نبوده که از آن آستان مقدس بهره برمیگیرم و امیدوارم آخرین مرتبه هم نباشد که از عنایت آن امام رئوف برخوردارم؛ الحمدالله لاولنا و آخرنا). الهى، این واله عاشق در ذیل این فراز (لولا الاجال التى تا عَظُم الخالق) گوید:

گرآنان را زمان وصل محبوب‏

 

نبودى درقضاى عشق مکتوب‏

نبودآن شاهبازانرا قفس جاى‏

 

که شاهان را بزندان نیست مأواى‏

چوسیمرغ ازفضاى تنگ کونین‏

 

برون جستند دریک طرفة العین‏

بزندان تنگدل آن بى‏گناهى است‏

 

که بیرون جایگاهش قصر شاهیست‏

  1. برآن مرغ آمد این خاکى قفس تنگ‏
 

که بیند باغ گل فرسنگ فرسنگ‏

  1. چو آن مرغان جان بینندیاران‏
 

بگلزار جنان خوش چون هزاران‏

  1. چه گلزارى سراى انس با یار
 

وز آنجا نه رقیب آگه نه اغیار

  1. همه مشتاق پروازند ازاین دام‏
 

کجا دردام تن گیرند آرام‏

  1. به جان مشتاق دیدار نگارند
 

بچشم شوق گریان زانتظارند

  1. همه غمگین زهجران حبیبند
 

همه از وصل دلبر بى‏شکیبند

  1. همه ایام وسال ومه شمارند
 

که روز وصل جانان جانسپارند

  1. منم زآن بلبلان باغ وگلزار
 

که در خاکى قفس درمانده‏ام زار

     

 

  1. خدا راپاکبازان رحمت آرید
 

مرا بیرون زرنج و زحمت آرید

  1. شما درگلشن جان شاد وخرم‏
 

من اینجاتا بکى دررنج و ماتم‏

  1. بگویید این شکسته بال مسکین‏
 

چه سازد باهجوم بازو شاهین‏

  1. بسازدبا جفاى جیفه خواران‏
 

ویا سوزد زداغ هجر یاران‏

  1. چه باشد دلبرا گرچشم پرناز
 

بمن هم چون برآن خوبان کنى باز

  1. بپردازى دلم زآلایش خاک‏
 

که باغ دل شود زین خاروخس پاک‏

 

 

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 225 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۶
بهمن

                            بسم الله الرحمن الرحیم

                           اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 

  1. 7- ایمان صریح و خالص‏ 14/2
  2. امیر المومنین متقین13- 7- ایمان صریح و خالص‏- و لو لا الاجل الذى کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عین شوقا الى الثواب، و خوفا من العقاب.: و اگر نبود اجل و مدتى که خدا (در دنیا) براى ایشان تعیین فرموده، از شوق ثواب و بیم عذاب، چشم بر هم زدنى جان در بدنشان قرار نمى‏گرفت. شرح: براى روشن شدن دقیق و کامل تفسیر این جمله، سه مطلب قابل بحث است:
  3. آخرین لحظه عمر انسان-  اجل- «اجل در اصل به معنى «مدت معین» است و «قضا اجل» به معنى تعیین مدت، و یا به آخر رساندن مدت است، اما بسیار مى‏شود که به آخرین فرصت نیز اجل گفته مى‏شود، مثلًا مى‏گویند: «اجل دِیْنْ» فرا رسیده است، یعنى آخرین موقع پرداخت بدهى رسیده است و اینکه به فرا رسیدن مرگ نیز اجل مى‏گویند به خاطر این است که آخرین لحظه عمر انسان در آن موقع است».
  4. هر کسى را اجلى است - به دلیل آیات و روایات، از مسلّمات است که هر کسى را اجلى است و این عبارت نهج‏البلاغه هم براى پرهیزکاران اثبات اجل کرده است، حتى ملت‏ها هم از این اجل مستثنى نبوده، چنان‏چه قرآن مى‏فرماید: «لِکُلِّ أُمَّةٍ اجل»: «براى هر قوم و جمعیتى زمان و مدت (معینى) است» لکن مرگ ملت‏ها غالباً بر اثر انحراف از مسیر حق و عدالت و روى آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در دریاى شهوات و فرورفتن در امواج تجمل‏پرستى و تن‏پرورى مى‏باشد.
  5. از قوانین مسلم آفرینش منحرف گردند، - هنگامى که ملت‏هاى جهان در چنین مسیرهایى گام گذارند و از قوانین مسلم آفرینش منحرف گردند، سرمایه‏هاى هستى خود را یکى پس از دیگرى از دست داده، و سرانجام سقوط مى‏کنند، بررسى تاریخ تمدن‏هایى همچون تمدن بابل، و فراعنه مصر، و قوم سبا، و کلدانیان و آشوریان و مسلمانان اندلس و امثال آنها این حقیقت را نشان مى‏دهد که در یک لحظه بر اثر اوج گرفتن فساد به طرف سقوط نزدیک شدند حتى ساعتى نتوانستند پایه‏هاى لرزان حکومت‏هاى خویش را نگاه دارند.
  6. اجل تقدیم و تاخیر ندارد، - نکته قابل بررسى این است که بعضى آیات مى‏گوید: اجل تقدیم و تاخیر ندارد، «فَإِذا جاءَ اجلهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»: «زمانى که اجل آنها برسد نه ساعتى تاخیر و نه تقدیم مى‏افتد» ساعت در لغت به معنى کمترین وقت است، گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار کمى از زمان مى‏آید، اگرچه امروز معنى معروف آن یک بیست و چهارم مدت شبانه روز است».این‏گونه آیات مى‏فرمایند: سر سوزنى اجل جلو و عقب نمى‏افتد،
  7. از طرفى‏ مى‏بینیم اولًا: اسلام دستور داده که اگر بیمار شدید به سراغ پزشک و دارو بروید، حتى اگر طبیب کافر باشد، چنان‏که به هنگام ضربت خوردن على (علیه السلام) طبیب نصرانى براى آن حضرت آوردند، ثانیاً: دستور داده شده بهداشت را مراعات کنیم، ثالثاً: اگر در جاده‏اى خوف خطر هست نروید، حتى مسیر حج اگر خطرناک بود، وجوب آن تا رفع خطر برداشته مى‏شود یعنى تکلیفى به گردن شما نیست، رابعاً: در روایات داریم که بعضى چیزها مثل صله رحم و شاد کردن پدر و مادر در ازدیاد عمر مؤثر و بعضى چیزها مثل قطع رحم، کشتن پدر و یا توهین به استاد و عالم در تقلیل عمر دخیل است، خامساً: صدقه رفع بلا و قضا مى‏کند و ...
  8. پیش گیری با اجل مشخص و لا یتغیر منافات دارد- تمام این موارد با اجل مشخص و لا یتغیر منافات دارد، زیرا اگر اجل معین باشد، و کاسه عمر به لب رسیده باشد، رجوع به پزشک، رعایت بهداشت، نرفتن در مسیر خطرناک، صله رحم، شاد کردن پدر و مادر و صدقه دادن و ... بى‏فایده خواهد بود، و همچنین اگر اجل نرسیده باشد، تامین این موارد هم بى‏فایده است. وجه جمع بین این تنافى ظاهرى را مى‏توان از روایات و آیات استفاده کرد و آن اینکه ما داراى دوگونه اجل هستیم، در روایتى از امام باقر لیه السلام)  آمده که از حضرت درباره‏ «قَضى‏ اجلا وَ اجل مُسَمًّى عِنْدَهُ» سؤال کردند حضرت فرمودند: «هما اجلان اجل محتوم و اجل موقوف»؛ این دو (یعنى اجلا و اجل مسمى) دو نوع اجلند 1- محتوم 2- مشروط[1] این دو اجل گاهى به اجل حتمى و معلق و یا محتوم و غیرمحتوم و یا مطلق و مشروط تعبیر مى‏شود: اجل محتوم اجلى است که در امثال آیه بالا و این عبارت و فراز از نهج‏البلاغه آمده است، هیچ چیزى نمى‏توان آنرا تغییر دهد، ولى اجل معلق و غیرمحتوم اجلى است که با امثال موارد فوق قابل تغییر است، صدقه، رعایت بهداشت، صله رحم و غیره اجل معلق را دور و به تعویق مى‏اندازد و در مقابل انتحار (خودکشى)، قطع رحم و غیره آن را نزدیک مى‏سازد.
  9. اجل حتمى و اجل معلق - براى واضح شدن مطلب ناچارم ناچارم مثالى بزنم: اتومبیلى را کارخانه بیرون مى‏دهد و با توجه به وسایل و آلیاژهاى به کار رفته در آن مدت عمر آن را اگر با اسلوب صحیح در جاده مناسب و با راننده آزموده حرکت کند 20 سال معین مى‏کند، این  اجل حتمى اتومبیل خواهد بود، حال اگر مراعات دستورات کارخانه سازنده نشود و در هر جاده پرفراز و نشیبى و با هر راننده نا آشنا به دستورات رانندگى بخواهد حرکت کند و به موقع سرویس نشود مسلماً آن ممکن است به 5 سال تقلیل یابد به علاوه این در صورتى است که حادثه غیر منتظره‏اى مثل تصادفات نابهنگام صورت نگیرد.
  10. قلب انسان هم دستگاهى است که سازنده آن اطلاع دارد تا چند سال دیگر اگر با موازین صحیح بهداشتى زیست کند، سالم مى‏ماند. این  اجل حتمى این قلب و انسان دارنده آن است، به طورى که اگر مثلًا 100 سال بنا باشد عمر کند در موعد مقرر قلب ایستاده و انسان مى‏میرد، اگرچه هیچ بیمارى یا عوارضى نداشته باشد، زیرا استعداد در عالم ماده محدود است،
  11. هر نفس کشیدن، از عمر کم شود - در حدیثى از على‏امام (علیه السلام) آمده: «نفس المرء خطاه الى  اجله»: «نفس کشیدن مرد (انسان) گامى است به سوى  مرگ  او (زیرا هر نفس کشیدن، از عمر او کم کرده و به  مرگ  نزدیک مى‏نماید، مانند گام برداشتن که شخص را به مقصدش نزدیک مى‏گرداند».( کلمات قصار کلمه 71)
  12. این روایت بسیار جالب گویاى محدودیت  اجل هر شخصى است که با هر قدمى به پایان آن نزدیک مى‏شود، اما در بین این راه  اجل‏هاى معلقى است که عمر طبیعى را به نصف، ثلث یا ربع ممکن است تقلیل دهد، مثل انتحارها و امراض گوناگون.
  13. موانع باعث عدم رسیدن عمر طبیعی - در تفسیر نمونه (جلد 5، صفحه 149.) مى‏گوید: «بسیارى از موجودات از نظر ساختمان طبیعى و ذاتى استعداد و قابلیت بقا براى مدتى طولانى دارند، ولى در اثناء این مدت ممکن است موانعى ایجاد شود که آنها را از رسیدن به حداکثر عمر طبیعى باز دارد، مثلًا یک چراغ نفت سوز با توجه به مخزن نفت آن، ممکن است مثلًا بیست ساعت استعداد روشنایى داشته باشد، اما وزش یک باد شدید و ریزش باران و یا عدم مراقبت از آن سبب مى‏شود که عمر آن کوتاه گردد.
  14. اگر چراغ با هیچ مانعى برخورد نکند - در اینجا اگر چراغ با هیچ مانعى برخورد نکند و تا آخرین قطره نفت آن بسوزد سپس خاموش شود، به  اجل حتمى خود رسیده است و اگر موانعى قبل از آن باعث خاموشى چراغ گردد، مدت عمر آن را « اجل غیر حتمى» مى‏گوئیم.
  15. در مورد اجل حتمی انسان نیز چنین است. اگر تمام شرایط براى بقاى او جمع گردد و موانع برطرف شود، ساختمان و استعداد او ایجاب مى‏کند که مدتى طولانى (هر چند این مدت بالاخره پایان و حدى دارد) عمر کند، اما ممکن است بر اثر سوء تغذیه یا ابتلاء به اعتیادات مختلف و یا دست زدن به خودکشى یا ارتکاب گناهان خیلى زودتر از آن مدت بمیرد،  مرگ  را در صورت اول « اجل حتمى» و در صورت دوم « اجل غیر حتمى» مى‏نامند.
  16. ملاک سبب تام و سبب ناقص است. مرحوم علامه طباطبایى (ره) ذیل همین آیه درباره علت تامه (سبب تام) و مقتضى (سبب ناقص) مى‏گویند: «مثالى که با در نظر گرفتن آن این دو قسم سبب یعنى سبب تام و سبب ناقص روشن مى‏شود، نور خورشید است، زیرا ما در شب اطمینان داریم که بعد از گذشتن چند ساعت آفتاب طلوع خواهد کرد و روى زمین‏ را روشن خواهد نمود، لکن ممکن است‏ مقارن طلوع آفتاب کره ماه و یا ابر و یا چیز دیگر بین آن و کره زمین حائل شده و از روشن کردن روى زمین جلوگیرى کند، همچنان که ممکن هم هست که چنین مانعى پیش نیاید که در این صورت قطعا روى زمین روشن خواهد بود.
  17. باعدم مانع علت تامه  ایجاد شود - پس طلوع آفتاب به تنهایى نسبت به روشن کردن زمین سبب ناقص و به منزله لوح محو و اثبات در بحث ما است و همین طلوع به ضمیمه نبود (عدم) مانعى از موانع نسبت به روشن کردن زمین علت تامه و به منزله‏ام‏الکتاب و لوح محفوظ در بحث ما است».( ترجمه المیزان، جلد 7، صفحه 17)
  18. 2. تاثیر ایمان به مبداء ومعاد  به معاد در تربیت نفوس: مطلب دوم قابل بحث تاثیر تربیتى اعتقاد به معاد است، دو عامل اساسى در تربیت و پرورش آحاد جامعه نقش مؤثرى را ایفا مى‏کند: 1. ایمان به مبدا 2. ایمان به معاد.
  19. ایمان به مبدا هشدار مى‏دهد که در هر زمان و هر مکان، خدا مراقب تو است و او از تو به تو نزدیک‏تر است‏ «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»( سوره ق، آیه 16) به طورى که هر نیّتى را اول خداوند متوجه مى‏شود و بعد خود انسان،
  20. خدا حائل بین انسان و قلب (عقل) او است.»- زیرا «أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»: «مسلماً خدا حائل بین انسان و قلب (عقل) او است.»( سوره انفال، آیه 24.)
  21. اگر این مطالب به مرحله باور رسید و درک شد که خداوند همیشه با ما است، «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ»: «او با شماست هرکجا که باشید» (ترجمه المیزان، جلد 7، صفحه 17)
  22. یا حتى احتمال این مسئله را دادیم و به این احتمال ارج نهادیم، هرگز مرتکب خلاف نخواهیم شد. اگر دزد در شب شبحى را ببیند و احتمال دهد که پلیس است هرگز دست به ارتکاب جنایت نمى‏زند، اگر انسانى مراقب باشد ولو کودکى که خوبى و بدى را تشخیص مى‏دهد ناظر اعمال انسان باشد، هرگز دست را به گناه نمى‏آلاید. ایمان به معاد هم تذکّر مى‏دهد که همه چیز در جهان آخرت بر ضوابط الهى دور مى‏زند، پرونده‏ها هرگز اشتباه نخواهد شد، مأمورین الهى جز عدالت به چیزى نمى‏اندیشند و غیر از آن عملى انجام نمى‏دهند،
  23. مواقف آن عالم هرگز محکوم نخوهد بود- بوروکراسى و کاغذبازى نخواهد بود. اگر دنیا و هرچه در آن است به ملائکه الهى به عنوان رشوه داده شود سرسوزنى حکم را تغییر نخواهند داد زیرا آن جهان جهان کسر و انکسار و دار تکلیف نیست. آن عالم، عالمى است که‏ «لا عن قَبیح یستطیعونَ انْتِقالًا وَلا فى حَسَن یَسْتَطیعون ازْدیادا»: «نه کار زشتى را مى‏توانند برگردانند و نه در حسنات مى‏توانند کار نیکى را بیفزایند».( نهج‏البلاغه، خطبه 230 فیض‏الاسلام و 188 صبحى صالح.)
  24. آرى اگر این تذکرات مؤثر افتد و به مرحله باور و حتى احتمال مورد اعتنا رسد براى تربیت انسانى کفایت است، گفتم احتمال هم کافى است، زیرا دفع ضرر متحمل، حکمى عقلى و واجب است. ایمان به مبدا و معاد دو رکن اساسى از اصول دین است، اگر اصول دین نباشد، ساقه‏ها و برگ‏ها و گل‏هاى بدون ریشه و اصل دوامى ندارند، لفظ عمل صالح بعد از لفظ ایمان بسیار در قرآن استعمال شده است .
  25. زیرا عمل صالح میوه درخت ایمان است، و تنها بیش از 50 مورد قرآن با عبارت‏ «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»* با مردم سخن گفته است. چرا؟ زیرا عمل صالح میوه درخت ایمان است، اگر دست و پا و زبان و چشم و گوش آلوده است به خاطر سستى ریشه‏هاى آن درخت است.
  26. بدون ایمان وجدان به بشر دهیم - این که بعضى ادعا کرده‏اند ما مى‏توانیم بدون ایمان وجدان به بشر دهیم سخنى گزاف و بیهوده رانده‏اند خیلى تلاش کرده‏اند ولى نشد، اخلاق منهاى ایمان و بدون پشتوانه مذهبى، فقط میراث برنده اسمى از اخلاق است.
  27. بر سر وجدان با توجیه‏گرى مى‏شود کلاه گذارد اگرچه موقتى باشد. در جنگ جهانى دوم رئیس جمهور وقت آمریکا دو بمب اتمى در ژاپن مى‏اندازد و بعد هم که از او سؤال مى‏شود وجدانتان ناراحت نیست مى‏گوید نه! من کارى اخلاقى کردم، زیرا با این عمل به اتمام و خاتمه جنگ کمک کردم تا مردم در زیر چتر صلح آسوده بیارمند. این غافل چه کلاهى بر سر وجدانش مى‏گذارد، بزرگ‏ترین جنایت را رنگ اخلاقى مى‏زند، آرى با این منطق هر جنایتى قابل توجیه است.
  28. وجدان با کاریی ایمان ثمر دهد - این مسئله عیناً در انسان هم به همین نحو است با علم و تربیت و غیره شاید بتوان در مواردى انسان را کنترل کرد، ولى مؤثرترین عامل بازدارنده باور داشتن و ایمان به مبدا و معاد و تهذیب نفس است؛ براى این ادعا شاهدى تاریخى از زمان امام هفتم مى‏آوریم تا کارایى ایمان کاملًا واضح شود.
  29. قبول عمل به رضایت برادر - مرحوم علامه مجلسى (ره) در بحارالانوار از کتاب عیون المعجزات روایت کرده که على بن یقطین یکى از شیعیان و ارادتمندان امام هفتم و وزیر هارون‏الرشید بود، روزى ابراهیم جمّال که ساربان و شتردار بود بر او وارد شده و چون مناسب مقام وزارت نبود حاضر نشد با آن ملاقات کند، اتفاقاً آن سال على بن یقطین به مکّه رفت در مدینه به خدمت امام رسید، حضرت او را راه ندادند، فرداى آن روز حضرت را در کوچه دید و علت را جویا شد حضرت فرمودند چون مگر تو به برادرت ابراهیم جمال راه ندادى حقّ تعالى سعى تو را قبول نفرمود این که او را راضى کرده و تو را غفو نماید،
  30. صورتم را به خاک پاى او زینت دادم - على بن یقطین شبانگاه جهت جلب رضایت ابراهیم به درب خانه ابراهیم رسید، درب زد ابراهیم گفت کیست، گفت على بن یقطین، ابراهیم گفت على بن یقطین این وقت شب درب خانه من چه مى‏کند، على او را قسم داد تا به او اجازه دخول دهد، اجازه داد. وى گفت آقا و مولاى من‏ امتناع کرد که عمل من قبول شود مگر این که تو از من بگذرى
  31. (خدا تو را عفو کند)،- گفت: غَفَر الله (خدا تو را عفو کند)، على راضى نشد گفت من صورت خود را روى خاک در برابر تو مى‏گذارم و تو کف پایت بر چهره‏ام بگذار تا خدا از من راضى شود او از این کار امتناع کرد، على او را قسم داد و او چنین کرد. در همین حال على مى‏گفت: «اللهم اشهد»: «خدایا تو شاهد باش» (که من صورتم را به خاک پاى او زینت دادم و به قدرى خود را کوچک کردم که جوابگوى آن تکبرم باشد. سپس بیرون آمده و سوار شد و همان شب به مدینه بازگشت این بار امام او را پذیرفتند.( منتهى الآمال، چاپ کانون انتشارات علمى( 2- 1)، جلد 2، صفحه 249)
  32. از این واقعه تاریخى ایمان مى‏توان استنباط کرد که ایمان چه مى‏کند نیرویى است که قیامت ایستاده وزیر هارون را خم کرده و صورتش را به خاک مى‏مالد.
  33. 3. خوف و رجاء: سومین مطلب قابل بحث در ذیل این فراز مسئله خوف و رجا است، پرهیزکاران یکپارچه ترس و خوف نسبت به عذاب و یکپارچه امید و شوق نسبت به ثواب الهى هستند، خوف و رجا به آنان اجازه تعلق و دلبستن به این دنیا را نمى‏دهد و اگر اجل‏هاى ثبت شده آنها نبود مرغ روحشان از قفس تنشان پرواز کرده و بر شاخسارهاى بهشتى متنعم مى‏شد. چنین قفس نه سزاى من خوش الحان است ..... روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم‏
  34. دو نیرو باید در رابطه با روح فعالیت کند، چنان که همانند این دو نیرو در رابطه با جسم قابل مشاهده است در علوم تجربى اثبات شده که انسان داراى دو نوع عصب است: 1. سمپاتیک که محرک است 2. پاراسمپاتیک که کنترل کننده و بازداردنده است. اگر عصب اول حاکم و برتر از عصب دوم عمل کند، ضربان قلب بالا رفته و موجب  مرگ  مى‏شود. عصب نوع دوم کنترل کننده این ضربان و به منزله ترمز اعصاب اول است.
  35. دو نیرو به نحو جاذبه و دافعه - این دو نوع عصب تقریباً در تمام سطح بدن موجود یافت مى‏شود در جهان اکبر یعنى جهان آفرینش هم مثل جهان اصغر یعنى وجود انسان این دو نیرو به نحو جاذبه و دافعه یافت مى‏شود.همین دو نیرو را ما در رابطه با روح باید دارا باشیم تا فعالیت‏هاى روحى به نحو متعادل انجام گیرد: 1. محرکه 2. دافعه:
  36. نیروى محرکه همان رجا و امید به رحمت الهى است و نیروى دافعه همان خوف از عذاب او است. این دو نیرو باید هماهنگ عمل کنند ولى اگر امید تنها باشد این امید گناه پرور، و زیر لواى این امید دست به هر معصیت و جنایتى خواهد زد و خواهد گفت خدا ارحم الراحمین است و بالاخره در اثر عدم نیروى کنترل کننده، ترمزى براى اعمال او نبوده و به پرتگاه سقوط خواهد کرد.
  37. دو نیروى امید و ترس - اسلام احدى را از به دست آوردن این دو نیروى امید و ترس استثناء نکرده است، مى‏گوید حتى اگر عبادت انس و جن را هم مرتکب شدى باز خائف باش و اگر گناه انس و جن را هم انجام دادى، باز امیدوار باش. این مضمون را در کلمات لقمان خطاب به فرزندش مى‏توان یافت:
  38. «یا بُنَىّ خَفِ الله لو اتَیْتَ یومَ القیامة ببرّ الثَقَلین خِفْتَ ان یُعَذّبک وارْجُ الله رَجاءً لو وافیتَ القیامة بِاثمِ الثقلین رَجَوتَ انْ یَغْفِرَ الله لک فقال له ابنُه: یا ابَه وکیف اطیق هذا وانّما لى قلبٌ واحدّ فقال له لقمان: یا بُنَىّ لو استُخرج قلبُ المؤمن فَشُقّ لوجد فیه نوران: نورُ للخوف ونور للرجاء لو وُزِنا ما رُجّح احدهما على الاخر بمثقال ذرّة فمَنْ یومن بالله یُصدّق ما قال الله ومن یصدّق ما قال الله یفعل ما امر الله ...».
  39. «اى فرزندم بترس از خدا، ترسى که اگر وارد شوى روز قیامت درحالى که نیکویى ثقلین (انس و جن) را دارى، باز مى‏ترسى از این که عذاب کند تو را خدا و امیدوار باش امیدى که اگر روز قیامت با گناه ثقلین محشور شدى باز امید دارى خداوند تو را بیامرزد.
  40. دو نور در قلب - پسرش به او گفت: اى پدر چگونه طاقت این دو (خوف و رجاء) را دارم در حالى که فقط یک قلب دارم، لقمان گفت پسرم اگر قلب مؤمن از بدنش خارج شده و شکافته و دو نیم شود در آن دو نور یافت مى‏شود یکى نور خوف و دیگرى نور رجاء که اگر هر دو وزن شوند هیچ کدام بر دیگرى حتى به اندازه سنگینى ذره‏اى ترجیح ندارد، پس کسى که ایمان به خدا آورده، تصدیق مى‏کند آنچه خداوند فرموده و کسى که تصدیق سخنان او کند هرچه خداوند فرموده به کار مى‏بندد».( بحارالانوار، جلد 13، صفحه 412.)
  41. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
 

 

  • حسین صفرزاده
۰۶
بهمن

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم .

موضوع جلسه برسی رشد بصیرت 12 عامل آوردند 1- تفکرو اندیشه یعنی اندیشیدن > عقل. 2- تعقل 3- التعلم 4- الاعتبار وعبرت گرفتن  5- تقوی 6-  ذکرویاد خدا 7-  پاکی واخلاص : پاکی 8-  زهد و پارسایی 9- قبول نصیحت پذیری 10 – الاستقبال الامور 11- المسموع وگرسنگی 12 – الدعا؛

    1. جلسه بیست و یکم  - الجوع ؛ گرسنگی ازعوامل رشد بصیرت مورد برسی قرار می گیرد. 26/10/ 1401—21/جمادی الثانی 1444- شنبه استاد سالک

خجسته میلاد حضرت فاطمه الزهراء وحضرت امام روح الله رضوان الله علیه تبریک عرض می کنم

  1. رشد بصیرت را از قرآن شروع کنیم و درس بگیریم : وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ (البقره 155)آزمایش و امتحان یک برنامه و سنّت حتمى الهى است. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ‏»
  2. ناگوارى‏ها، سبب مقاومت و رشد است. بسیارى از صفات انسان از قبیل صبر، رضا، تسلیم، قناعت، زهد، تقوا، حلم و ایثار، در سایه‏ى برخورد با تنگدستى‏ها است. «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏» کلمه بشارت، در آیه بیان عام است به خاطر همین شامل انواع بشارت‏هاى الهى مى‏باشد. «بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏»
  3. گاهى تفاوت 1- در رزق و روزى بخاطر آزمایش افراد است، گاهى جنبه آزمایشى دارد: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ‏ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ‏ الْخَوْفِ‏ وَ الْجُوعِ‏» ... وَ نَقْصٍ‏ مِنَ‏ الْأَمْوالِ‏ ... ما از طریق گرسنگى و ترس و . وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ‏ ..بِشَیْ‏ صبر،.. شما را آزمایش مى‏کنیم. 2-  گاهى در برابر مصیبت است، «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏. الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ» 3- گاهى در برابر انجام وظیفه، «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَکَ) 4-  گاهى در برابر گناه، چنانکه یوسف در زندان  گفت : رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ ... پروردگار! زندان نزد من بهتر از ارتکاب گناهى است که مرا به آن مى‏خوانند، تا آنجا که فرمود: «إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» 5- گاهى کم مى‏شود، «نَقْصٍ‏ مِنَ‏ الْأَمْوالِ‏ وَ الْأَنْفُسِ‏ وَ الثَّمَراتِ‏» 6- گاهی صبر : صابران نه تنها در قیامت پاداش مى‏بینند، بلکه در دنیا، سلام و صلوات الهى را دریافت مى‏کنند. «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ»، «بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِن‏ ربهم..  گروهى که بردبار و صبور هستند. برانها بشارت باد  «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ‏» موارد بالا از عوامل رشد بصیرت است.
  4. با پنج یا شش مورد مادی و معنوی آزمایش با دو تاکید مردم را در آستانه امتحان قرار می دهیم ؛ با خیر و شر شمارا امتحان می کنیم ! ( وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ )! (بقره آیه 155)
  5. در این مجوعه چند مطلب مورد برسی قرار می گیرد؛- پیروزی از امتحان در سایه مقاومت ..فرهنگ مقاومت إِنَ‏ وعده‏هاى الهى قطعى است، نه شوخى. ما تُوعَدُونَ‏ لَآتٍ‏ وَ ما أَنْتُمْ‏ بِمُعْجِزِینَ‏ «الانعام134»-
  6. بشارت برصابرین - امور 5 یا 6گانه  بِشَیْ‏ صبر.. مِنَ‏ الْخَوْفِ‏ .. الْجُوعِ‏ .. وَ نَقْصٍ‏ مِنَ‏ الْأَمْوالِ‏.. وَ الْأَنْفُسِ.. وَ الثَّمَراتِ.. بشارت برصابرین..
  7. در مطلق ترس .. در گرسنگی .. در کم شدن دارایی.. در جان .. در برداشت حاصل .. که امر طبیعی مادی و معنوی ..کلمه بِشَیْ‏ را می شود به صبر معنا کرد . و می شود به مطلق آزمایش معنی کرد که 5 مورد برای نمونه قرآن آورد.که همه این آزمایشها از عوامل رشد بصیرت می توان نام برد برای صابرین ؛ که حصرت استاد در این جلسه جوع و گرسنگی را مورد برسی قرار می دهند.
  8. یک نکته در رابطه جوع و گرسنگی بشارت صابرین ( وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ) و محکم بودن در مقابل آزمایش های سخت را حضرت استاد به خطبه 11نهج البلاغه آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام در تعلیمات و آموزش نظامی به فرزندشان محمد حنفیه مثال آوردند. تزول الجبال و لا تزل عضّ على ناجذک، أعر اللّه جمجمتک، تد فی الأرض قدمک، ارم ببصرک أقصى القوم، و غضّ بصرک، و اعلم أنّ النّصر من عند اللّه سبحانه....موقعى که پرچم را به او سپرد فرمود اگر کوهها از جا کنده شوند تو در جاى خویش پا بر جا باش. دندانها را به هم بفشار و کاسه سرت را به خدا عاریه بده، پایت را مانند میخ در زمین بکوب و چشمانت را به دورترین افراد دشمن بینداز و ترس به خود راه مده و از برق شمشیر دشمن هراس نداشته و چشم بپوشان و بدان که فتح و پیروزى از جانب پروردگار سبحان است. برداشت این نکته  صبر واستقامت در نقش گرسنگی در امر رشد بصیرت می باشد قابل توجه است.
  9. نکته دیگر عامل گرسنگی  چند چیز است ؟  سوء مدیریت فردی ؛ اجتماعی و عدم قدرت تدبیر معیشتی نتیجه گرفتار ی گرسنگی دارد؛ ضرورت تدبیر مدیر براى معیشت‏ افراد زیر دست به اندازه دخل خرج کند تا دچار کم بود وگرسنگی نگردد‏.
  10. عدم تنطیم در اولیت اولیه  عامل وجود گرسنگی- چه بسا خدا او را بیازماید به خلافی که انجام داده  روزى‏اش را بر او تنگ سازد- الَّذینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (11) فَأَکْثَرُوا فیهَا الْفَسادَ (12)
  11.  عوامل خارجی در قحطی : جوع ؛ گرسنگی و تورم  در بلاد اسلام از بیانان آقاجانم امیر المومنین در نهج البلاغه فرمودند -  هیچ فقیرى گرسنه نشد مگر به آنچه ثروتمند از آن بهره‏مند گردید. نعمتى را فراوان ندیدم مگر آنکه در کنار آن حقى ضایع شده است. وبازمی فرمایند اصلاح دنیا نظام بخشیدن به حال مردم در معاش و معادشان مى‏باشد.
  12.  اندازه نگه  نداشتن : من المروّة طاعة اللّه سبحانه و حسن التّقدیر: فرمان خداى بزرگ را بردن و معیشت را اندازه درست گرفتن از مردانگى است.
  13. حق دیگران را چپاول‏ ‏کردن. و ‏بلعیدن ، مال صقیر وکبیر را یکجا جمع کردن و قورت ‏دادن، قرآن مى‏فرماید: «وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ أَکْلًا لَمًّا» (فجر/ 19)  پیام‏امام ج 2 . صفحة 456 (گروهى از قدرتمندان صاحب نفوذ را بى‏حساب از بیت المال سیر کنم در حالى که گروهى از پاکدلان گرسنه و محروم بمانند)
  14. نبود عدالت در جامعه : پیام‏امام ج 1صفحة 397 - به خاطر عهد و پیمانى که خداوند از دانشمندان و علماى هر امّت گرفته که: «در برابر پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمدیده و مظلوم سکوت نکنند»،
  15. عامل خارجی:  همچو مثل انگلیس که باعث قحطی در ایان شد وجمعیت ملیونی از ایران به کام مرگ فرستاد.یا یهودیان که  قرآن می فرماید :أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا (نساء 53) خداوند در بیان حالات یهودیان مى فرماید که اگر حکومت در دستشان بود حتى یک ذره از اموال و دارایى ها را به مردم نمى دادند و همه را براى خود برمى‏داشتند.
  16. عامل سیاسی و ایجاد انتشار فر هنگ ابتذال در جامعه : تولید فیلمهای مافیایی ، نوارها، کتابهایى که در آنها زمینه هاى انحراف و فساد و ابتذال‏ زیاد است؛ بخصوص بعضى از شرکت ها، بوتیک ها و مؤسسات منحرف و  ارائه لباسها ضد ارزش و ...
  17. عامل بیماری : مرض و امراض و انتشار آن در جامعه و عدم واکسیناسیون جامعه و عدم جلوگیری  همچو و یروس کرونا، که بالاترین تورم را در بردارد  و جامعه را به سختی معیشت زندگی سوق می دهد .
  18. حوادث طبیعی چو سیل ؛ زلزله ؛ و عدم نزولات و برکات  آسمانی  و خشک سالی؛ و امور غیر امنیتی!
  19. نکته قابل توجه  : در هر شرایط سختی که معیشت زندگی ؛ جوع و گرستگی بر جامعه حاکم شود از آیات الهی  و روایات معصومین در استقامت تا خلاصی از تنگنا و تحمل مشقت که «فَإِنَّ مَعَ‏ الْعُسْرِ یُسْراً»، (انشراح، 6)  و چاره اندیشی در رفع و دفع موانع  شارع مقدس یرای شحص جایع و جامعه جایع و گرسنه پاداش مشقت در معیشت زندگی ثواب عباداتی خاضی را در نظر گرفته . وامید به فرد وجامعه می دهد ؛ به این حقیقت اشاره شده که: بگذرد این روزگار تلخ‏تر از زهر .... بار دگر روزگار چون شکر آید
  20. در مورد ارزش جوع و گرسنگی عرفا و عرفانیون اهل فن  بحث مفصل دارند ؛ که شکم پارگی و پرخوری و اصراف عقل و شعور و پندپذیری و عوامل بصیرت انسانی را تحت الشعاع قرار می دهد,
  21. جوع و گرسنگی در نظر عرفان : عرفا جوع و گرسنگی را از امور ارزشی و در مراتب سیر وسلوک و پلکان کسب معارف معنوی و از عبودیت به ربوبیت تا معراج همچو پیامبر عظیم الشان می دانند ؛ جوع و گرسنگی : اسلام عزیز انسان را به یاد جوع و گرسنگی روز قیامت  انداخته و چاره اندیشی علاج واقعه را قبل از وقوع در خود انسان ایجاد می کند؛ که عامل رشد و بصیرت است یک مثال قشنگ  اغتنم‏ الفرصة ؛ قَبْل‏ أَنْ یَکُونَ‏ قَصَّهُ‏
  22. نقل حدیث شریف معراج : پیامبراکرم بر امیرالمومنین در شاهد بحث جوع و گرسنگی  آمده که عامل رشد و بصیرت فرد وجامعه میگردد ؛.در تحمل جوع و گرسنگی و کسب عوامل بصیرت در روزه ماه مبارک رمضان روایت داریم در معراج که خدا ( با صوت آقا جانم امبرالمومنبن علی علیه السلام)  گفت   اى احمد، عبادت ده جزء دارد، نه جزء آن طلب حلال است، هر گاه خوراک و آشامیدنى تو پاک باشد در کنف من محفوظ خواهى بود، پیغمبر (صل الله علیه وآله ) عرضه داشت پروردگارا، اوّلین عبادت چیست؟ خداوند فرمود: سکوت و روزه. عرضه داشت بار پروردگارا نتیجه روزه چیست؟ خداوند فرمود: نتیجه روزه حکمت است و نتیجه حکمت، شناخت خدا است، و نتیجه معرفت پروردگار، یقین است‏ پس هر گاه براى بنده یقین حاصل شد دیگر باک ندارد که به سختى روز بگذراند یا به آسانى‏- متن عبارت : یا ربّ و ما میراث الصّوم؟ قال: الصّوم یورث الحکمة و الحکمة تورث المعرفة و المعرفة تورث الیقین، فاذا استیقن العبد لا یبالى کیف اصبح بعسر ام بیسر..
  23. در باب حکمت آقاجانم حضرت امیر المومنین علی علیه السلام : در نهج البلاغه بحث مفضل دارند که فرموده اند میراث الحکمه ؛ معرفت ومیراث معرفت یقین را برای شخص حاصل می کند. که سختی زندگی برای آنان آسایش می گردد.
  24. قال آقاجانم حضرت امیر المومنین علی علیه السلام : در لیله المعراج روایتی طولانی دارد که نکته های قابل توجه آن را استاد مد نظر گرفته می آورند –گرسنگی از عوامل  رشد بصیرت و درجات آن 1- حکمت  : جواب خداوند در برابر سوال پیامبر اکرم : یا أحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: بعزت و جلال خودم قسم هر بنده‏اى که چهار خصلت را ضامن شود و مواظبت نماید او را (بدون حساب) داخل بهشت نمایم، اول- سخن نگوید مگر در آنچه که فائده (دنیائى یا آخرتى) داشته باشد. متن روایت : یَا أَحْمَدُ احْذَرْ أَنْ تَکُونَ مِثْلَ الصَّبِیِّ إِذَا نَظَرَ إِلَى الْأَخْضَرِ وَ الْأَصْفَرِ وَ إِذَا أُعْطِیَ شَیْئاً مِنَ الْحُلْوِ وَ الْحَامِضِ اغْتَرَّ بِهِ فَقَالَ یَا رَبِّ دُلَّنِی عَلَى عَمَلٍ أَتَقَرَّبُ بِهِ إِلَیْکَ قَالَ اجْعَلْ لَیْلَکَ نَهَاراً وَ نَهَارَکَ لَیْلًا قَالَ یَا رَبِّ کَیْفَ ذَلِکَ قَالَ اجْعَلْ نَوْمَکَ صَلَاةً وَ طَعَامَکَ الْجُوعَ- یَا أَحْمَدُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا مِنْ عَبْدٍ ضَمِنَ لِی بِأَرْبَعِ خِصَالٍ إِلَّا أَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ یَطْوِی لِسَانَهُ فَلَا یَفْتَحُهُ إِلَّا بِمَا یَعْنِیهِ
  25. 2- حفظ قلب دوم- حفظ نماید قلب خود را از وسوسه (شیطانى و تکبر و گمان بد در حق دیگران و نقشه‏هاى خطرناک و زیان‏آور براى آنها کشیدن) وَ یَحْفَظُ قَلْبَهُ مِنَ الْوَسْوَاسِ و
  26. 3- تقرب الی الله سوم- بداند که من ناظر تمام اعمال و  گفت ار او هستم پس خود را حفظ نماید (از معصیت و گناه). َ یَحْفَظُ عِلْمِی وَ نَظَرِی إِلَیْهِ و
  27. 4-حزن همیشه : چهارم- قال آقاجانم حضرت امیر المومنین علی علیه السلام : می فرماید علامت مؤمن‏ این است که: «الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِى وَجْهِهِ‏ وَ حُزْنُهُ فِى قَلْبِهِ‏» (نهج‏البلاغه، حکمت 333) - مومن لبخند شادی بر لبش دردش در دلش یعنى دردش در دلش است. اصلًا ما از اینکه مشکلاتمان را به دیگران بگوییم، ممنوع هستیم.
  28. حزن دو بخش است : یا برای رضای خدا و یا برای نفسانیت ؛  اگر برای رضای خدا بود رشد بصیرت  و عبودیت و نورانیت می آورد و اگر برای نفسانیت بود ایجاد اندوه وعدم بصیرت را به همراه دارد،
  29.  مومن نور چشمش در گرسنگى باشد (بروزه گرفتن) یا أحمد (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم): اگر مى‏چشیدى شیرینى گرسنگى را (بروزه گرفتن) و خاموشى را (از سخنان زشت و بیهوده و باطل) و خلوت و عزلت از مردم و آن نتیجه‏هائى که از اینها بدست مى‏آید (هیچ گاه خود را از اینها فارغ نمیداشتى) ... یَکُونُ قُرَّةُ عَیْنَیْهِ الْجُوعَ یَا أَحْمَدُ لَوْ ذُقْتَ حَلَاوَةَ الْجُوعِ وَ الصَّمْتِ وَ الْخَلْوَةِ وَ مَا وَرِثُوا مِنْهَا.
  30. 5- کم خرج و کم زحمت :  یک نکته دیگر اندوه برای رضای خدا و اعتقادت دینی آدم را می کشد به سوی بصیرت وعبودیت ونورانیت؛ در آن زمان حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه)  مبلغ 14هزار تومان شهریه میگرفت حاج آقای محلاتی شهریه آقارا می دادند آقا نگاه کرد که در سقف حیات برزنت نصب کردند  گفت  این چی است اگر با پول بیت المال خریداری شده برگردانید واگر از پول سهم امام خریدید من احتیاج ندارم برگردانید.نمونه ای از کم خرج وکم زحمت .خِفَّةُ الْمَئُونَةِ بَیْنَ النَّاسِ و وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لَا یُبَالِی عَاشَ بِیُسْرٍ أَمْ بِعُسْر ،
  31. 6- قول الحق در پی دارد؛  6-  قول الحق : راستگویی مرام است وحق ملاک هرچند تلخ باشد،
  32. حضرت باری تعالی یا احمد  ان عبد اذا جاء بطنه وحفظ لسانه حتی یشتمل علوم غیره  - زبانش را حفظ کند به او حکمت می آموزم - اگر بی فکر باشد از این حکمت نمی تواند استفاده کند؛ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لَا یُبَالِی عَاشَ بِیُسْرٍ أَمْ بِعُسْر ،
  33. حضرت معروض داشت: خدایا نتیجه گرسنگى چیست؟ فرمود: حکمت و دانائى، و محفوظ ماندن قلب از وساوس باطل، و تقرب بمن، و نجات از حزن دائم و غم و غصه همیشگى، و سبکى مئونه، و زندگى بسیار ساده و بدون تکلف در میان مردم،  گفت ار حق، باک نداشتن از اینکه زندگى بآسانى و یا بسختى بگذرد. یا أحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: آیا میدانى چه وقت تقرّب بمن پیدا میکند بنده‏ام ؟  گفت : نمیدانم، فرمود: زمانى که گرسنه (روزه) و یا در سجده باشد. َ قَالَ یَا رَبِّ مَا مِیرَاثُ الْجُوعِ قَالَ الحِکْمَةُ وَ حِفْظُ الْقَلْبِ وَ التَّقَرُّبُ إِلَیَّ وَ الْحُزْنُ الدَّائِمُ وَ خِفَّةُ الْمَئُونَةِ بَیْنَ النَّاسِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لَا یُبَالِی عَاشَ بِیُسْرٍ أَمْ بِعُسْر ، یَا أَحْمَدُ هَلْ تَدْرِی بِأَیِّ وَقْتٍ یَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ إِلَیَّ قَالَ [لَا یَا رَبِّ قَالَ‏] إِذَا کَانَ جَائِعاً أَوْ سَاجِداً
  34. علم بغیر عمل وبال - عامل بدی پیدا کند می گویند وبال؛ وبال گردن شود اگر مومن باشد مورد شفا قرار میگیرد؛  در رشد علم بصیرت و آگاهی عمل بکار آید که ثمره بصیرت مشهود شود. علم بغیر عمل سوء عاقبت دارد- ترجمه‏غرر(انصارى) ج 1 صفحة 61  العلم بغیر عمل وبال : علم بدون عمل سوء عاقبت است علم بغیر عمل گرفتاری دارد - ترجمه‏غرر(انصارى) ج 2  صفحة 498  علم لا یصلحک ضلال و مال لا ینفعک وبال : علمى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و مالى که تو را سود نبخشد گرفتارى است.
  35. ترجمه روایت معراج : یا أحمد صلّى اللَّه علیه و آله: هر گاه خالى بود (از حرام) شکم بنده‏اى و زبان خود را (از سخنان بیهوده و فحش و غیبت و تهمت و سخن چینى و دروغ) حفظ نمود حکمت (دانائى بحقایق اشیاء) را باو تعلیم و إلقاء کنم اگر چه کافر باشد و لیکن اگر کافر باشد حکمت و دانائیش (در قیامت) بر او حجت و وزر و وبال خواهد بود، و اگر مؤمن باشد حکمت و دانائیش براى او نور (قلب) و راهنما و شفاى سینه‏اش خواهد بود، پس میداند آنچه را که قبلا نمیدانست و مى‏بیند آنچه را که پیش از این نمیدید، و اولین چیزى که او را بآن بینا میکنم عیوب نفس خودش میباشد (بطورى که براى اصلاح آن بکوشد) و از عیب‏جوئى مردم نمودن غافل شود و روى بر گرداند، و بینا میگردانم او را بدقایق نکات علمى تا اینکه شیطان بر او مسلط نگردد.
  36. متن روایت معراج : یَا أَحْمَدُ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا جَاعَ بَطْنُهُ وَ حَفِظَ لِسَانَهُ عَلَّمْتُهُ الحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانَ کَافِراً تَکُونُ حِکْمَتُهُ حُجَّةً عَلَیْهِ وَ وَبَالًا وَ إِنْ کَانَ مُؤْمِناً تَکُونُ حِکْمَتُهُ لَهُ نُوراً وَ بُرْهَاناً وَ شِفَاءً وَ رَحْمَةً فَیَعْلَمُ مَا لَمْ یَکُنْ یَعْلَمُ وَ یُبْصِرُ مَا لَمْ یَکُنْ یُبْصِرُ فَأَوَّلُ مَا أُبَصِّرُهُ عُیُوبُ نَفْسِهِ حَتَّى یُشْغَلَ بِهَا عَنْ عُیُوبِ غَیْرِهِ وَ أُبَصِّرُهُ دَقَائِقَ الْعِلْمِ حَتَّى لَا یَدْخُلَ عَلَیْهِ الشَّیْطَانُ
  37. و صوم شهر رمضان فانّه جنّة من العقاب-  و روزه دارى ماه رمضان زیرا که سپر است از عذاب خداوند در وجوب صوم شهر رمضان و صوم شهر رمضان-  فانّه جنّة من العقاب-  جنّة-  بمعنى سپر است بدانکه-  گرفتارى و استحقاق انسانها به آتش-  ولیده پیروى شیطان و تبعیّت ابلیس است و امتثال نفس امّاره میباشد-  و به تناسب و شدّت نزدیکى و پیروى موجب شدت عقاب مى‏شود و اغواء شیطان بر انسان بشهوات نفس است و شهوات زائیده خوردن و آشامیدن است-  و با گرسنگى و روزه دارى شهوات نفس شکسته و سطوت گسسته گردد و راه شیطان بسته گردد- شرح‏نهج..(مدرس‏وحید) ج 7 صفحة 277     
  38.  شرح‏غررالحکم(خوانسارى) باید که باز دارد کسى را که داند از شما از عیب غیر خود آنچه میداند از عیب نفس خود، یعنى کسى که داند از شما عیبى در غیر خود باید که باز دارد او را از عیب کردن و سرزنش او آنچه میداند از عیب نفس خود، یا این که کسى که از شما از اهل علم و دانش باشد باید که باز دارد او را از عیب کردن غیر خود آنچه میداند از عیب نفس خود... لیکفّ من علم منکم عن عیب غیره ما یعرف من عیب نفسه.
  39. حکمت 93و92و99 بحث امتحان الهی شیوه بحث را بیان می کند 85 و قال علیه السّلام: لا یقولنّ أحدکم «اللّهمّ إنّى أعوذ بک من الفتنة، لأنّه لیس أحد إلّا و هو مشتمل على فتنة، و لکن من استعاذ فلیستعذ من مضلّات الفتن، ...و قال علیه السّلام انّ هذا القلوب تملّ . و فرمود بدرستى که این دلها ملال مى‏گیرد...کما تملّ الابدان فابتغوا لها طرائف الحکمة .همچنان که ملال مى‏گیرد بدان از یک طعام پس طلب کنید براى آن دلها لطایف حکمت را ...«فقال علیه السلام: إنّ قولنا إنّا للّه إقرار على أنفسنا بالملک» فهو الإقرار بالمبدأ، و قولنا: «و إنا إلیه راجعون إقرار على أنفسنا بالهلک» فهو الإقرار بالمعاد. والسلام
  40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم .
  • حسین صفرزاده
۰۶
بهمن

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

دروس حوزوی ادبیات

  1. الجمع ثلاثة أنواع‏: جمع‏ المذکر السالم و جمع المؤنث السالم و جمع التکسیر- أنّ جمع‏ التّکسیر یستوى فیه المذکّر و المؤنّث،
  2. الْمَراضِعَ‏ جمع مرضع على جمع‏ التکسیر، (قصص12)
  3. جمع‏ المذکّر السالم‏.قوله تعالى: اللَّهِ الَّذی لَهُ ما فِی السَّماواتِ (السموات) فنصبها، و إن کان النصب فیها کالخفض، لأن الکسرة فی جمع المؤنث السالم کالیاء فی جمع‏ المذکّر السالم‏. (آیه2 سوره إبراهیم)‏
  4. جمع‏ المذکر السالم ..الْأَوْلَیانِ فَیُقْسِمانِ بِاللَّه‏ «الأوّلین» جمع «أوّل» جمع‏ المذکر السالم [سورة المائدة (5): الآیات 107 الى 108]
  5. جمع‏ المذکر السالم : قوله تعالى: قولهم: عضیهة و عضیهات و عضیّة و عضوات، فحذفت اللام و جمعت جمع‏ المذکر السالم‏ فی ظاهر قول النحاة .. الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ‏ (91/ الحجر: 15.)«الذین» جار مجرى جمع‏ المذکر السالم‏،
  6. جمع‏ المذکر السالم (الْعالَمِینَ) جمع عالم بفتح اللام و جمع جمع‏ المذکر السالم‏
  7. جمع‏ المذکر السالم سِنِینَ‏: جمع سنة، و أصل سنة: سنهة أو سنوه، فلما حذفت اللام، جمع جمع التصحیح، أی جمع‏ المذکر السالم‏، عوضا عما دخلها من الحذف.
  8. جمع‏ المذکر السالم : قوله: «رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» بما یختص بأولی العقل- ضمیر الجمع المذکر و جمع‏ المذکر السالم‏- للدلالة على أن سجدتهم کانت عن علم و إرادة کما یسجد واحد من العقلاء لآخر.
  9. «جمالات» قرائت ابن کثیر و نافع و ابو بکر از قول عاصم و ابو عمرو و ابن عامر است.
  10. و جمع «جمال» با «الف و تاء» بر وجه جمع‏ مؤنث‏ سالم‏ است، چنان که در قول عرب «جمائل» بر وجه مکسر، جمع بسته شده است.
  11. جمع‏ مونث سالم : و قرأ الباقون برفع: آدَمَ‏ على الفاعلیة و نصب: کَلِماتٍ‏ بکسر التاء على المفعولیة لأنه جمع‏ مؤنث‏ سالم‏.
  12. جمع‏ مونث سالم : و جمع «جمال» با «الف و تاء» بر وجه جمع‏ مؤنث‏ سالم‏ است، چنان که در قول عرب «جمائل» بر وجه مکسر، جمع بسته شده است.
  13. تنوین مقابله؛ که به جمع‏ مؤنث‏ سالم‏ متصل مى‏شود، مانند: (مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ)
  14. جمع‏ مؤنث‏ سالم‏ که براى انسان باشد، غالبا ضمیر جز به صیغه جمع بر آن بر برنمى‏گردد، چه براى قلّه باشد و چه براى کثرت، مانند: (وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ)، (وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ) و مفرد نیز در فرموده خداى تعالى: (أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ) آمده است.
  15. جمع‏ مونث سالم : : إخوان و فی لغة یستعمل منقوصا فیقال: أخان و جمعه أخوة و إخوان بکسر الهمزة فیهما و ضمها لغة، و قیل: جمعه بالواو و النون و على آخاء وزان آباء أقل، و الأنثى أخت و جمعها أخوات و هو جمع‏ مؤنث‏ سالم‏
  16. جمع‏ مونث سالم : أخوان، و فی لغة یستعمل منقوصا فیقال: أخان و جمعه إخوة و إخوان بکسر الهمزة فیهما، و ضمها لغة، و قیل: جمعه بالواو و النون، و على آخاء وزن آباء أقل: و الأنثى أخت، و جمعها أخوات، و هو جمع‏ مؤنث‏ سالم‏.
  17. (الصَّالِحاتِ) مفعول به منصوب و علامة نصبه الکسرة نیابة عن الفتحة لأنه جمع‏ مؤنث‏ سالم‏
  18. (کَلِماتٍ) مفعول به و نصب بالکسرة لأنه جمع مؤنث سالم‏
  19. لأنّ‏ جَنَّاتٍ‏ اسمها مؤخّر منصوب بالکسرة؛ لأنّه جمع‏ مؤنّث‏ سالم‏،
  20. ممیّز ما ذکر أی: ممیز الثلاثة إلى العشرة مجرور و جمع‏ قلّة غالبا و جرّه باضافة العدد إلیه نحو ثلاثة رجال بجرّ رجال.
  21. جمع‏ قلة  : المرائى جمع‏ قلة للمراء و جمع الکثرة المرایا. قال فی الصحاح: المراة بکسر المیم التى ینظر فیها و ثلاث مراء و الکثیر مرایا «منه»
  22. «دلاء» جمع‏ قلّة و حملها على أکثر ما یدلّ علیه جمع القلّة و هو العشر، کما عن الشیخ- ففیه عدم کون هذا الوزن من أوزان جمع القلّة التی ذکروها، کما قال ابن مالک فی ألفیّته:
  23. جمع‏ قلّة : أقول: قیل فی کتب اللغة: إنّ الجمع المکسّر نوعان: جمع‏ قلّة و جمع کثرة.
  24. جمع‏ قلّة : قال السعد التفتازانیّ: جمع‏ قلّة من الثلاثة إلى العشرة، و جمع الکثرة من الثلاثة إلى ما لا نهایة له، فیکون الفرق بین جمع القلّة و الکثرة من حیث الانتهاء.
  25. أفعال جمع‏ قلّة، فحکمه حکم الواحد، قال تعالى: نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ‏ [النخل/ 66]، و الضمیر للأنعام. و قال سیبویه: أفعال واحد لا جمع.
  26. جمع‏ کثرة، و حمله على أقلّ ما یدلّ علیه جمع الکثرة و هو العشر.
  27. و إن کان الفقراء جمع‏ کثرة، لکنّ الأقلّ فیه أیضا ثلاثة.
  28. العلامة جمع‏ کثرة، و العلامات کلّها أربع. و جمع الکثرة أقلّه باتّفاق النّحاة أحد عشر؟
  29. هو فی الحقیقة جمع‏ کثرة لا یطلق حقیقة إلا على ما فوق العشرة
  30. جمع مذکر غایب : وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا (حجرات/ 9). (که فعل آن جمع مذکر غائب‏ آمده،
  31. یکى از عواملى که اسم‏ غیر منصرف‏ مثل «ظعائن» را منصرف مى‏کند، ضرورت شعرى مى‏باشد،
  32. اسم‏ ممدود اگر همزه‏اش اصلىّ است برحال خود باقى است، مانند" قرّاء، وضّاء" میگوئى:" قرّاءان، وضّاءان و قرّائین، وضّائین"
  33. اسم‏ مقصور" سه قسم الف "قسم اول" مانند" هدى، رضا، مصطفى، مستشفى، موسى، عیسى، یحیى، مسلقى، و اوزان این قسم بسیار است."
  34. اسم‏ مقصور" قسم دوم" مانند" حبلى: زن آبسیتن، بهمى: گیاهى است، رجعى: بازگشتن" و" عطشى: زن تشنه، دعوى: ادّعاءکردن" و" ذکرى: یادکردن، ظربى: جانورهائى مانند گربه که گنده بو هستند، حجلى: کبکها، دفلى: درخت خرزهره" و" بردى: جوئى است در شام، مرطى: نوعى از راه رفتن، حیدى:انسانى یا حیوانى که از شادى جستن کند، جمزى: بزمین رفتن" و" اربى: سختى و بلاء" و" حبارى: مرغابى" و" سمّهى: نادرست" و" سبطرى: نوعى از راه رفتن" و" حثّیثى: بسیار برانگیختن" و" کفرّى: شکوفه خرما یا غلاف آن" و" خلّیطى: درهم شدن" و" شقّارى: گیاهى است سرخ‏رنگ و لاله را هم  گفت ه‏اند" و غیر اینها اوزان غریبة و نادرةاى هست که در کتابهاى لغت مذکور میباشد.
  35. اسم‏ مقصور" قسم سوم" مانند" ارطى: درختى است که بارش مانند عنّاب است،
  36. قامت الرّجال و قام الرّجال، و قالت الأعراب و قال الأعراب فتذکّر و تؤنّث؟ فالجواب فى ذلک أنّ جمع‏ التّکسیر یستوى فیه المذکّر و المؤنّث، إذ کان یقصد به قصد الجماعة،
  37. جمع‏ التّکسیر : و قوله تعالى: یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ‏ [48]. ّ جمع‏ التّکسیر یوافق الواحد
  38. و قوله تعالى: إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا [67]. قرأ ابن عامر وحده: ساداتنا بالألف و کسر التاء، کأنه جعله جمع الجمع؛ لأن سادة جمع سیّد، و سادات جمع الجمع، فسادة جمع التکسیر یجرى آخره، بوجوه الإعراب،
  39. جمع‏ التّکسیر : «أذن» من أذن قیاس مطرد نحو طنب و طنب، و عنق و عنق و ظفر و ظفر لأن ذلک تخفیف و تثقیل لا تفاقهما فی الوزن و فی جمع‏ التکسیر تقول: آذان و أطناب و أعناق و أظفار، قوله تعالى: [سورة التوبة (9): آیة 61]
  40. جمع‏ التّکسیر : فلتأنیث الظلال، لأنه جمع ظل، فکل جمع مخالف الآدمیین، فهو مؤنث تقول: هذه الاقطار و هذه المساجد. و من ذکَّر، فلأن الظلال و إن کان جمعاً، فهو على لفظ الواحد مثل (جدار)، لان جمع‏ التکسیر یوافق الواحد. [سورة النحل (16): الآیه 48 َ وَ لَمْ یَرَوْا إِلى‏ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ
  41. جمع مکسر در قرآن : وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَیاطِینِهِم‏ «شیاطینهم» و هو جمع‏ مکسر [سورة البقرة (2): آیة 14]

فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ‏ قوانت حوافظ. قال أبو جعفر: و هذا جمع‏ مکسّر مخصوص به المؤنث‏ [سورة النساء (4): آیة 34] و من قال خشّعا جمع لأنه جمع‏ مکسّر فقد خالف الفعل، [سورة القمر (54): الآیات 7 الى 8] وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ‏ [210] : الشیاطون بالواو و هو غلط لأنه جمع‏ مکسر .. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده
۰۶
بهمن

عید غدیر      بسم الله الرحمن الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. -مرگ جاهلیت
  2. مرگ جاهلیت  در قرآن : فحشاء تبرج : الأحزاب : 33 وَ قَرْنَ فی‏ بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏ وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتینَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا
  3. مرگ جاهلیت  در قرآن : «قَرْنَ‏» از «وقار» یا «قرار» است، و نتیجه‏ى هر دو معنا یکى است. یعنى براى خودنمایى از خانه‏هاى خود خارج نشوید.
  4. مرگ جاهلیت  در قرآن : «تَبَرُّجَ‏» از «برج» به معناى خودنمایى است، همان گونه که برج در میان ساختمان‏هاى دیگر جلوه‏ى خاصّى دارد.
  5. مراد از «أَهْلَ‏ الْبَیْتِ‏» همه‏ى خاندان پیامبر نیست، بلکه برخى افراد آن است که نام آنان در روایات شیعه و سنّى آمده است. این گروه عبارتند از: علىّ و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام.
  6. پاک نگه داشتن است نه پاک کردن :  پاسخ: شرط تطهیر آلودگى نیست، زیرا قرآن درباره‏ى حوریان بهشتى کلمه «مطهرة» را به کار برده در حالى که هیچ گونه آلودگى ندارند. به عبارت دیگر «یُطَهِّرَکُمْ‏» به معناى پاک نگه‏داشتن است نه پاک کردن از آلودگى قبلى.
  7. 1- جایگاه زن یا خانه است یا بیرون خانه بدون خود نمایى. «قَرْنَ‏- لا تَبَرَّجْنَ‏»
  8. 2- ارتجاع و عقب گرد به دوران جاهلى ممنوع است. «لا تَبَرَّجْنَ‏ تَبَرُّجَ‏ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏»
  9. 3- خودنمایى نشانه‏ى تمّدن نیست، نشانه‏ى جاهلیّت است. «تَبَرُّجَ‏ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏»
  10. 6- گناه، پلیدى روح است و خاندان نبوّت باید از این پلیدى دور باشند. «لِیُذْهِبَ‏ عَنْکُمُ‏ الرِّجْسَ‏ أَهْلَ‏ الْبَیْتِ‏»
  11. 2- به جاى فرهنگ ابتذال فرهنگ الهى را دنبال کنید. لا تَبَرَّجْنَ‏ ... وَ اذْکُرْنَ‏
  12. 3- قرار گرفتن زن در خانه و پرهیز از جلوه‏گرى، به معناى عقب ماندن از علم و حکمت نیست. قَرْنَ‏ ... لا تَبَرَّجْنَ‏ ... وَ اذْکُرْنَ ... آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ
  13. 4- خانواده‏ى نبوّت در انجام اعمال نیک سزاوارترند «فِی‏ بُیُوتِکُنَ‏» (زندگى در خانه‏ى وحى تکلیف آور است).
  14. اسلام، با فرهنگ جاهلیّت به هر نوعى که باشد مبارزه مى‏کند؛ «ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ»، «تَبَرُّجَ‏ الْجاهِلِیَّةِ» و «حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ»
  15. تلاوت الفاظ و فهم لغات قرآن، براى همه ممکن است، امّا تماس با روح قرآن، طهارتى مخصوص مى‏خواهد. «لِیُذْهِبَ‏ عَنْکُمُ‏ الرِّجْسَ‏ أَهْلَ‏ الْبَیْتِ‏ وَ یُطَهِّرَکُمْ‏ تَطْهِیراً» لذا نفرمود:
  16. دلیل سومى که مى‏توان براى اهمیّت امامت آورد حدیث معروفى از پیامبر است که مى‏فرماید: «مَن مات و لم یَعرف امام زمانه مات میتة جاهلیّة» هر که بمیرد و نسبت به امام زمان خود شناختى نداشته باشد، گویا قبل از ظهور اسلام و به مرگ‏ جاهلیّت‏ مرده است.
  17. وصیّت، به قدرى مهم است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: هر که وصیّت کرده بمیرد، گویا شهید از دنیا رفته و هر که وصیّت نکرده از دنیا برود، گویا به مرگ‏ جاهلیّت‏ و مانند افراد قبل از اسلام مرده است.
  18. هر کس خود را از جماعت جدا کند به مرگ‏ جاهلیت‏ مرده است.
  19. 1- مرگ جاهلیت یعنی زنده به گور کردن ؛ بی حیایی ؛ بی عفتی ؛ بی رحمی ...
  20. 2- مسأله دیگر هرکس که امام زمانش را نشناخت مات میتة جاهلیّة»  به مرگ جاهلیت مرده است
  21. حضرت مهدی آل محمد  فرزند امام حسن عسگری از مادر نرجس خاتون در سال شهادت امام حسن عسکرى (علیه السلام ) 479 قمری و تاج گذاری حضرت حجت همان سال وحال سال  قمری  1444 که 1965سال می گذرد وهنوز امام زمانش را نشناخته به مرگ جاهلیت مرده است!
  22. در طول این چهارده قرن آیا ما امام زمان شناس شدیم .. آیا از مرگ جاهلیت خلاصی و رهایی  پیدا کرده ایم ؟
  23. دانستن و شناخت شناسنامه ای را کسی شاید خوشش نیاید تاریخ تولد سال وماه وروز دست می برند در شناسنامه
  24. معاویه علیه لعنت والعذاب :  امام علی مرتضی را خیلی می شناخت خود او را می شناخت ؛ پدر ومادرش را خیلی می شناخت تاریخ آنها وامام را می دانست  جنگ ها ومبارزات علی را می شناخت
  25. شناخت شناسنامه ای : اسلام خواهی حضرت مجاهدت ها ؛ فتح الفتوح ها ؛ ذالفقار حضرت ؛ غدیرنصب ولایت از طرف باری تعالی فضایل خصرت در زندگی ودر طول عمر؛ سفارشات رسول الله ... آیا این دانش وشناخت کفایت میکند؟
  26.  تصور خوشونت درذهن ماست آیا در ذهن معاویه نیست ؟ پس معاویه به مرگ جاهلیت نمرده است ! اگر بگویید به مرگ جاهلیت مرده این گذینه جای خالی دارد . چه چیزی را نشناخته ؟   
  27. پس اگر معاویه به مرگ جاهلیت مرده چه چیز را نشناخته «مَن مات و لم یَعرف امام زمانه مات میتة جاهلیّة»
  28. معاویه معرف امام زمانه خودش بوده بیشتر ازیک شخص عادی امام زمان خودش را می شناخته پس معاویه به مرگ جاهلیت نمرده است! یا نمرده ؟
  29. معاویه قیراطی تختی نکرده بلکه در خلیلی جاها از امامش هم تعریف کرده است در موردی هم به حال امامش گریه کرده است .
  30. معاویه با این کیفیت شناخت امام علی وامام حسن وامام حسین که اینها امام زمان معاویه بودند؛  گفت  با شناخت کامل امامت شما را ای علی ابن ابیطالب قبول ندارم ؛ امامت شما را ای حسن بن علی  قبول ندارم؛ امامت حسین بن علی قبول ندارم یزید باید..
  31. در حال حاضر ولایت رسمی و ولایت اسمی جامعه اسلامی خیلی جلوتر از زمان رسول الله وحضرت امیرالمومنین است وفرهنگ اهل بیت بطور گسترده خیلی گسترش پیدا کرده
  32.  الله اکبر بعد از نماز ؛ شهادت به ولایت در اذان شیقته امیرالمومنبن علی ابن ابیطالب نقل روایت ما شا الله زیاد ازمحبت اهل بیت هست ؛ مردم هم ماشا الله محب هستند در جامعه رشد ولایت مداری روز افزون است.
  33. همتن خود این روایت من کنت مولا وهذا علی مولا تنها ملاک نیست این حدیث را هم خود اهل سنت  گفت ه اند. هر که مرا دوست دارد علی را هم دوست داشته باشد؛ علی محبوب دلها ست. اگر زیارت حسین نبود .مولا که  گفت ه یعنی ولایتی که به معنای محبت اهل سنت است. پس دوست دا شتن انسان را از مرگ جاهلیت نجات نمی دهد. معاویه هم علی را دوست داشت.
  34. عَدِیِّ بْنِ حَاتِم‏ رفت شام معاویه  گفت   بیامد ما ببینمش سراغ مارا نگرفته ؟ کس فرستادند که نرفتی زیارت خلیفه امیرالمومنین؛ عَدِیِّ بْنِ حَاتِم‏  گفت  میل ندارم ؛ خبر رساندد به معاویه ، معاویه  گفت  او نیاد من می روم ؛
  35. معاویه تعریف وتمجید بلا گذشت مبالغه زیاد واین خرافات تاکید وتحریف ؛ بعد  گفت  بگو پسرات کجا هستند؟
  36. عَدِیِّ بْنِ حَاتِم‏  گفت  پسرانم در جنگ در رکاب امیرالمومنین علی بن ابیطالب به شهادت رسیدند.
  37. معاویه  گفت  ما انت به علی به انصاف علی  در حق تو به انصاف رفتار نکرده ؛ بچه های تورا فرستاده به جنگ کشته شوند ودر حالی که بچه های خودش حسن وحسین سرو مر گنده علی در حق تو به انصاف عمل نکرده؛
  38. عَدِیِّ بْنِ حَاتِم‏  گفت  : یا معاویه من در حق علی به انصاف عمل نکردم ! من با علی بی انصافی کردم ! مولایم خودش شهید شده ومن لمیده وروی زمین راه میروم من آدم بی انصافی هستم ؛ معاویه غلاف کرد ! منظورم اینجاست ؛ معاویه  گفت  مثل اینکه نسبت علی الفت زیاد داری... - پس از سوء قصد به امیر المؤمنین (ع) بر معاویه وارد شدم. معاویه‏  گفت : على‏ را براى من توصیف کن.  گفت م: مرا از این کار معاف دار. معاویه  گفت :باید او را توصیف کنى.  گفت م: اگر گریزى از این کار نیست به خدا سوگند او دور اندیش بود... گفت    گفت  تا آنجا که معاویه برای مقام علی گریه کرد واشک هایش را با آستینش پاک کرد! این شناخت و دوستی چه معرفتی است .
  39. این شناخت ودوستی چه  معرفتی است . یزید در وصف حسین یک قصیده  گفت ه ، فضل الشهید الاعداء * درگیرى عمرو عاص‏ و معاویه‏ و اعتراف به حقانیت و حقیقت على‏ (علیه السلام)حال با این قضایا معاویه ویزید به مرگ جاهلیت میمیرند یا نه
  40. این شناخت چه گونه معرفتی است . روایت میگوید مامون امام رضا را عالم آل محمد میدانست .. مناظره های امام رضا علیه السّلام با سلیمان مروزىّ عالم‏ خراسان در باره توحید، ودیگر مناظره ها در حضور مأمون‏. مأمون‏ علماى فرق و مذاهب مختلف خارج از صراط مستقیم را از حرصى که بر مقام علمى حضرت رضا علیه السّلام داشت آن افرادى که مى‏شناخت و یا شنیده بود از هر کجاى عالم‏ دعوت میکرد که با آن حضرت بمباحثه پردازند تا او را محکوم و مجاب سازند و بر او در بحث چیره شوند تا آتش حسدش خاموش شود و بدین وسیله بتواند شهرت علمى او را لکه‏دار نماید، ولى هیچ کس از علماى آن فرقه‏ها با آن جناب به بحث نپرداخت جز اینکه بمقام بلند علمى او اعتراف نمود و دلائل آن حضرت او را ملزم و مجاب کرد، زیرا خداوند عالم دریغ مینمود فردى بر او برترى جوید، و نور خدا را تمام مى‏کند و حجّت خود را یارى مى‏دهد و این چنین خداوند وعده‏ داده که: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا- الآیة» (ما البتّه یارى مینماییم فرستادگان خود را و کسانى که ایمان آورده‏اند در زندگى این جهان- مؤمن: 51) «مَن مات و لم یَعرف امام زمانه مات میتة جاهلیّة»
  41. این شناخت امامت معاویه ؛ اما شناخت امامت مروان  ازامام سجاد؛  شناخت امام‏ باقر در زمانى بود که گاهى از عزیزترین افرادش بدگویى مى‏کرد تا دولت خیال نکند او طرفدار امام‏ است و شناسایى شود. امام باقر (ع) در چنین شرایط سختى بودند. ابراهیم پسر ولید بن عبد الملک (ششمین خلیفه اموى) آن حضرت را مسموم کرد، بنابراین شهادت آن حضرت در عصر خلافت هشام بن عبد الملک رخ داد.
  42.    آنان که فقط شناخت را ملاک معرفت امام زمان خودشان می داند در احنجاج آمده علم شیعه از عالم اهل سنت می گوید می شود من از شما یک سوال داشته باشم شما جواب بدهید ؟ عالم اهل سنت میگوید بگو عالم شیعه از از عالم اهل سنت سوال می کند که آیا حضرت زهرا دختر رسول الله نبود آیا رسول الله دخترش را پاره تن خود خطاب نمی کرد ؟  گفت  چرا ؛ آیا حضرت زهرا در بیت رسول الله شناخت امام خود را نداشت ؟  گفت  چرا ؛ عالم شیعه  گفت  بگو بدانم امام زمان حضرت فاطمه الزهراء چه کسی بود. مَنْ‏ مَاتَ‏ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ‏ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة...اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده
۰۶
بهمن

 

              بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل غلی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. معاویه لعنت الله والعذاب آمده بود مدینه : وقتی آمد مدینه جاسوسان وجیره خورانش به او خبردادند معاویه چه نشته ای!
  2.    گفت ند   واقف هستی ؟ ابن عباس دارد تفسیر بین مردم می گوید!  گفت  بگوید هرچه باشد اینها اهل بنی هاشمند ! قران بین اینها نازل شده من که نمی توانم با اینها پنجه در پنجه کنم !
  3.    گفت ند   آقای معاویه ظاهرآ تفسیر قرآن میگوید اما در با طن امردرمدح ومنقبت وتبین وتشریع ولایت علی بن ابیطالب سخن می گوید!
  4.  گفت  عجب در پناه قرآن فضایل علی بن ابیطالب می گوید ؟    گفت ند   بله ؟
  5. گقت بگویید ابن عباس را  بیاورند؛ ابن عباس را آوردند؛ معاویه لعنت الله والعذاب یک نگاهی بهش کرد؛
  6.  گفت  ابن عباس چه کار دارد می کنی؟  گفت  هیچی ؛  تفسیرقرآن داریم برای مردم جلسات قرآن داریم ؛
  7.  گفت  تفسیر قرآن عیبی ندارد؛ اما حق نداری در تفسیر قرآنت اسمی از علی بیاوری حق نداری از فضایل علی بن ابیطالب حرفی بیاوری! جناب ابن عباس روکرد به معاویه
  8.  گفت  معاویه یک سوال ازت بپرسم ؟
  9.  گفت  بفرمایید!  گفت  این حدیث ازپیامبر شندیده ای که پیامبر فرمودند: هرکس قرآن را تفسیر به رای بکند خدا روز قیامت شکمش را پر از آتش می کنند ؟ 
  10.  گفت  آری این حدیث را حدیث معتبر میدانم خیلی ها از پیامبر نقل کردند؛
  11.  گفت  اگر این حدیث را قبول داری که هر کس قرآن را تفسیر به رای به خود بکند از خود چپزی به قرآن ببند خدا روز قیامت شکمش را پر از آتش می کند ! بگو ببینم آیا درقرآن بخواهم این آیه را معنا کنم؛ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ « الرعد/7» اگر بخواهم آین آیه را درست کنم باید چه جور معنا کنم  البته درست معنا کرده باشم؟ (روایت در نور الثقلین است که على (علیه السلام ) هادى است. بعد از من على بن ابیطالب هادى مردم است. این آیه نشان دهنده این است که على بن ابیطالب عاشق تحصیل بود)
  12. معاویه  گفت  چرا به این آیه گیر دادی برو یک آیه دیگر برای مردم بخوان ؟  
  13. ابن عباس  گفت : اگر خوندم «إِنَّما وَلِیُّکُمُ‏ اللَّهُ‏ وَ رَسُولُهُ‏ وَ الَّذینَ‏ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ» (مائده/ 55)
  14. معاویه  گفت  انگشترش را که درنماز در راه خدا داد این آیه  نازل شد اما چه لزومی دارد که تواین آیه را بخوانی برو یک آیه دیگر برای مردم بخوان ؟
  15. ابن عباس  گفت : إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرّجْسَ أَهْلَ‏ الْبَیْتِ‏ وَیُطَهّرَکُمْ تَطْهِیراً (احزاب، 33)
  16. معاویه  گفت :  چرا به این آیه گیر دادی چه لزومی دارد که این آیه را بخوانی برو یک آیه دیگر برای مردم بخوان ؟  
  17. ابن عباس  گفت قبول دارم قصیه طهارت علی از دل این قابل اثبات است. این آیه در شان علی ابیطالب  نازل شد اما چه لزومی دارد که تواین آیه رابرای مردم  بخوانی برو یک آیه دیگر برای مردم بخوان؟
  18. ابن عباس  گفت : وَ یُطْعِمُونَ‏ الطَّعامَ‏ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً «انسان/8»
  19. معاویه  گفت  قبول دارم نان سفره اش را یک شب به مسکین داد یک شب به اسیر داد این آیه در شان علی ابیطالب اماچرا به این آیه گیر دادی چه لزومی دارد که این آیه را نمی خواد تو این آیه را بخوانی برو یک آیه دیگر برای مردم بخوان ؟  
  20. ابن عباس  گفت : قُلْ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ‏ عِلْمُ‏ الْکِتابِ «رعد/43»
  21. معاویه  گفت :  قبول دارم علم علی در دل این آیه قابل اثبات است این آیه در شان علی ابیطالب چرا به این آیه گیر دادی چه لزومی دارد که این آیه را بخوانی اما تو برو یک آیه دیگر برای مردم بخوان ؟  
  22. ابن عباس  گفت : فَقُل تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَکُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَکُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ‏ (آل‏عمران، 61)
  23. معاویه  گفت :  قبول دارم این آیه  این آیه درداستان مسیحیانِ نجران‏ علی از دل این آیه نفس پیامبر است! ازجان پیامبر نازل شد اما تو چه لزومی دارد که تواین آیه را برای مردم بخوانی برو یک آیه دیگر برای مردم بخوان؟
  24. ابن عباس:  روکرد به معاویه  گفت : عَمَّ یَتَساءَلُونَ (1) عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ (2) الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُونَ (3)
  25. معاویه  گفت  قبول دارم نباء عظیم  به تعبیر پیامبرعلیست این آیه در شان علی ابیطالب چرا به این آیه گیر دادی چه لزومی دارد که این آیه را بخوانی برو یک آیه دیگر برای مردم بخوان ؟  
  26. ابن عباس  گفت : وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (آل عمران- 103)
  27. معاویه  گفت :  قبول دارم این آیه را اما تو این آیه را برای مردم نخوان  برو یک آیه دیگر برای مردم بخوان؟
  28. ابن عباس  گفت : یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ‏ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ « المایده / 67»
  29. معاویه  گفت  قبول دارم این آیه در شان علی ابیطالب چرا به این آیه گیر دادی چه لزومی دارد که این آیه را بخوانی برو یک آیه دیگر برای مردم بخوان ؟  
  30. ابن عباس  گفت : الْیَوْمَ‏ أَکْمَلْتُ‏ لَکُمْ‏ دِینَکُمْ‏ وَ أَتْمَمْتُ‏ عَلَیْکُمْ‏ نِعْمَتِی‏ وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِینا(مایده/3)
  31. معاویه  گفت  این آیه را نخوان برو یک آیه دیگر برای مردم بخوان؟
  32. ابن عباس  گفت : «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ‏ واقِعٍ» معاویه  گفت  این آیه را نخوان برو یک آیه دیگر برای مردم بخوان؟
  33. ابن عباس  گفت : من کجای قرآن را بخوانم از فضیلت علی بن ابیطالب نباشد؟
  34. معاویه  گفت  : بخوان إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها (زلزله/1)
  35. ابن عباس  گفت : ماسفم این آیه هم  شان ومنزلت علیست؛ فضیلت امیرالمومنین را اثبات می کند؛
  36.  گفت  چه تور؟
  37. ابن عباس   گفت : مگر نشنیدی بعد از فوت پیامبر چند سالی گذشته بود زمین مدینه دچار زلزله شد؛ می لرزید وآرام می شد یک مرتبه دیدند آقا امیرالمومنین به درآمد با دیدن امیر المومنین زمین شروع کرد به لرزیدن ؛ مرد م به وحشت افتاده بودند؛ امیرالمومنین این آیه را تلاوت کرد إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها بعد پایش را محکم کوبید برزمین فرمو زمین ابوتراب برتوآمر می کند آرام باش! ابوتراب برتوآمر می کند آرام باش! مردم مدیه از آن روز به بعد زمین لرزه مدینه را به خود ندیدن؛ واز آن روز به بعد هر کس این آیه را خوند این منقبت امیر المومنین را نقل کرد !
  38.  گفت معاویه که مثل مارگذیده به خود می پیچید  گفت : بلند شد روکرد به دور وری هاش  گفت  من مادر مرده آمده ام جلوی فضایل علی ابیطالب را بگیرم درحالی که قرآن مملوع از فضایل علی ایست من اگر بخواهم جلوی فضایل علی را بگیرم قرآن را باید از بین مردم بگیرم! فضایل علی در قرآن قابل جمع نیست باید قرآن را ازمیان مردم جمع کنیم؛ 
  39. قبول دارم این آیه در شان علی ابیطالب چرا به این آیه گیر دادی چه لزومی دارد که این آیه را بخوانی برو یک آیه دیگر برای مردم بخوان ؟  
  40. ابن عباس  گفت : : خداوند در قرآن مى‏فرماید: یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ‏
  41. معاویه  گفت : قرآن را بخوانید و تأویل هم بکنید، ولى آن آیاتى را که در شأن شما نازل شده براى مردم روایت نکنید! موضوعات دیگرى را روایت کنید.
  42. ابن عباس  گفت : خدا میفرماید: میخواهند: نور خدا را خاموش کنند، اما خدا نور خود را کامل میکند و لو اینکه کفار را خوش نیاید.
  43. معاویه  گفت : اى ابن عباس! آرام باش، جلو زبان خود را بگیر! اگر هم میگوئى در خفا بگو، آشکارا مگو! موقعى که معاویه وارد منزل شد مبلغ صد هزار درهم (000، 100) براى ابن عباس فرستاد، تا شاید جلو زبان خود را بگیرد... سپس معاویه دستور داد تا منادیان ندا کردند: هر کس حدیثى در باره فضائل و مناقب على بن ابى طالب و اهل بیت او نقل کند در امان نخواهد بود.

قال: سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: دعا رسول اللّه صلى اللّه علیه و اله بطهور فلمّا فرغ أخذ بید علی فألزمها یده ثم قال: إِنَّما أَنْتَ‏ مُنْذِرٌ ثم ضمّ یده إلى صدره قال: وَ لِکُلِ‏ قَوْمٍ‏ هادٍ. ثم قال: یا علی أنت أصل الدین و منار الایمان و غایة الهدى و قائد الغرّ المحجّلین أشهد لک بذلک. انذار براى آن است که گمراهان از بیراهه به راه آیند، و در متن صراط مستقیم جاى گیرند ولى هدایت براى این است که مردم را پس از آمدن به راه به پیش ببرد. فرمود:" من منذرم و على هادى است" قال لعلى انا المنذر و انت الهادى بک یا على یهتدى المهتدون من بعدى" او برترین مصداق هادى بوده و چنین مطلبى جدا از ولایت و خلافت پیامبر ص نخواهد بود.

  • حسین صفرزاده
۰۶
بهمن
  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم  
  3. فعل ثلاثی مجرد در قرآن 
  4. فعل های ثلاثی مجرد فقط بر یکی از این سه وزن آمده: فَعَلَ, فَعِلَ , فَعُلَ... فتحه ع , کسره ع , ضمه ع الفعل ..فَعَلَ مانند: ضَرَبَ, جَلَسَ, مَنَعَ, قَتَلَ,ذهَبَ,قَرَاَ,بَدَاَ,فَتَحَ ..فَعِلَ مانند: حَسِبَ,  ضَحِکَ, سَمِعَ, شَرِبَ, فَهِمَ, عَمِلَ ..فَعُلَ مانند:شَرُفَ, صَغُرَ, حَرُمَ, قَرُبَ, کَبُرَ, بَعُدَ, عَظُمَ
  5. فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏- 72- هو من عمى القلب، فهو ثلاثی من: عمی یعمى، فلذلک أتى بغیر فعل‏ ثلاثی‏،
  6. فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ، بر فعل لازم من شمت یشمت از فعل‏ ثلاثى‏، و رفع «اعداء»، یعنى چنان مساز که دشمنان به من شماتت کنند.
  7. تَعُولُوا فعل‏ ثلاثی‏ یستعمل فی المیل الذی ترجع إلیه معانی «ع و ل» کلها، و الفعل فی کثرة العیال رباعی‏..
  8. قوله تعالى: «وَ لا یَحْزُنْکَ» (176). قرئ بفتح الیاء و ضمها، فمن قرأ بالفتح جعله من حزنه و هو فعل‏ ثلاثى‏،
  9. (أجراها اللّه مجرى و أرساها اللّه مرسى). و من فتحها أجراه على جرت مجرى و رست مرسى. فالضمّ مصدر فعل رباعىّ، و الفتح مصدر فعل‏ ثلاثىّ‏.
  10. یقرأ (یصدر) بفتح الیاء و ضمها. فمن قرأ بالفتح کان لأنه مضارع فعل‏ ثلاثى‏، و من قرأ بالضم فلأنه مضارع فعل رباعى و کان المفعول محذوفا، و تقدیره: حتى یصدر الرعاء إبلهم و مواشیهم.
  11. انْشَرَه فعل ثلاثى مجرد و مزید فیه آن یعنى نشور و انشار در آن بیک معنى- أَنْشَرَ اللّهُ المیتَ‏ فَنُشِرَ- در آیه گفت:

ثمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ‏- العبس/ 22

  1. (وَ- نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ- هامانَ وَ- جُنُودَهُما) أی و- نرید أن نرى فرعون و قرا الأعمش و- یحیى و- حمزة و- الکسائی و- خلف" و- یرى" بالیاء على أنه فعل‏ ثلاثی‏ من رأى‏
  2. فعل القسوة مما یخرج منه أفعل التفضیل، و فعل التعجب أن قسا یجوز أن یبنى منه أفعل التفضیل، و فعل التعجب بجواز اجتماع الشرائط المجوزة لبناء ذلک، و هی کونه من فعل‏ ثلاثی‏ مجرد متصرف تام قابل للزیادة، و النقص مثبت. و فی کونه من أفعل، أو من کون، أو من مبنی للمفعول خلاف‏
  3. قوله تعالى: قالُوا سُبْحانَکَ .. «سبحان» اسم مصدر و هو التسبیح، و قیل: بل هو مصدر لأنه سمع له فعل‏ ثلاثی‏، و هو من الأسماء اللازمة للإضافة
  4. مثله الفتوى و الفتیا و الثنوى و الثنیا، قال: و طی تبدل الکسرة فتحة فتقلب الیاء ألفا، و کذلک کل فعل‏ ثلاثی‏ مثل‏ بَقِیَ‏ و نسی و فتی ... انتهى و بَقِیَ‏ من الدین کذا" فضل و تأخر و تَبَقَّى‏ مثله. و الاسم: الْبَقِیَّةُ.
  5. وزن های ثلاثی مزید ده تا: اَفعَلَ  فَعَّلَ  فاعَلَ(هر کدام یک حرف زائد دارند) تَفَعَّلَ  تَفاعَلَ  اِفتَعَلَ  اِنفَعَلَ اِفعَلَّ (هر کدام دو حرف زائد دارند) اِستَفعَلَ اِفعَوعَلَ (هر کدام سه حرف زائد دارند)  
  6. فعل‏ ثلاثى‏ مزید سلّط = فَعَّلَ به معناى مستولى گردانیدن نیز در سوره 4 آیه 90 لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُم‏ و سوره 59 آیه 6 َ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَه‏ آمده است.
  7.  أخْذ به صورت فعل ثلاثى مجرّد و هشت بار به صورت فعل‏ ثلاثى‏ مزید از باب مفاعله (مؤاخذه) به معناى مجازات در برابر ناسپاسى یا عتاب، بازخواست، و شانزده بار به صورت فعل‏ ثلاثى‏ مزید از باب افتعال (اتّخاذ) آمده
  8. ترب فعل ثلاثیّ مجرّد على وزن «فعل»، و أترب فعل‏ ثلاثیّ‏ مزید على وزن «أفعل» و«أترب» «ترب و أترب»
  9. «تلقّى» فعل‏ ثلاثى‏ مزید ماضى و مفرد مذکّر غایب است‏
  10. قوله‏ «وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» و  «أَحْرَصَ النَّاسِ»  فی باب‏ أفعل‏ ؛ الیاقوت أفضل الحجارة
  11. «اسلمنا» این از باب‏ افعل‏ است بمعنى الدّخول، یقال: اسلم الرجل اذا دخل فى السّلم،
  12. «وصیت» «یورث» (بفتح راء و کسر راء) و «یورث» (بفتح را و تشدید آن) از ماده «ورث» هستند اولى از باب افعال و دومى از باب‏ تفعیل‏ است و هر دو از افعالى هستند که احتیاج بدو مفعول دارند و هر گاه بصیغه معلوم قرائت شوند یکى از مفعولهاى آنها محذوف است یعنى «یورث وارثه ماله» (بارث مى‏دهد مال خود را بوارث خود) نه تنها حذف یک مفعول جایز است بلکه گاهى هر دو مفعول هم حذف مى‏شود مثل: فعل «تحسب» هر دو مفعولش حذف شده است‏
  13. «تسوى» (بفتح تاء و تشدید سین) بنا بر این است که در اصل «تتسوى» بوده، یا تاء دوم در سین ادغام یا حذف شده است و اما قرائت «تسوى» (بضم تاء و فتح سین و تشدید واو) فعل مضارع از باب‏ تفعیل‏ است.
  14. «نزل و انزل» بصیغه مجهول از باب تفعیل و افعال و دیگران «نزل و انزل» به صیغه معلوم از همان دو باب قرائت کرده‏اند.
  15. «یراُّون» به تشدید همزه قرائت کرده است. و در این صورت از باب‏ تفعیل‏ و بمعناى «یبصّرون الناس» مى‏باشد. یعنى مردم را وادار مى‏کنند که آنها را ببینند و تماشا کنند این معنى از معناى «یراءون» از باب مفاعله (یعنى خود را در معرض دید مردم قرار مى‏دهند) مناسبتر است.)
  16. مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُن‏ : قرائت‏ ؛ مکلبین: مشهور این کلمه را به تشدید و ابن مسعود و حسن بدون تشدید قرائت کرده‏اند.هر گاه طبق مشهور از باب تفعیل بدانیم یعنى کسانى که سگانى شکارى دارند یا سگان را براى شکار، تعلیم مى‏دهند و اگر بنا بر غیر مشهور از باب افعال بدانیم یعنى کسانى که سگها را به شکار مى‏فرستند یا اینکه سگان شکارى بسیار دارند. باب‏ تفعیل‏ براى اینکه این نسبت دروغ را بسیار زیاد به آنان داده‏اند.
  17. و لفظ «صابروا» از باب‏ مفاعله‏ براى اینست که بین طرفین و دو نفر است (یعنى شما صابر باشید در جنگ با ایشان چنان که ایشان در جنگ با شما صابرند)
  18. فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ: آنها باید با تو در امر قربانى نزاع نکنند. تو هم باید با آنها نزاع نکنى (معنى باب‏ مفاعله‏)
  19. کتاب و مکاتبه، هر دو مصدر باب‏ مفاعله‏، به این معناست که انسان به برده‏اش بگوید: کاتبتک على کذا؛ براى تو بر ذمّه خودم قرار گذاشتم که از جانب من آزاد شوى،
  20. المُرَاوَحَة فی العمل: یکبار این عمل مى‏کند و یکبار دیگرى (از باب‏ مفاعله‏ است یعنى کار طرفین).
  21. قرائت «تسوى» (بضم تاء و فتح سین و تشدید واو) فعل مضارع از باب‏ تفعیل‏ است.
  22. «مفرطون» بقول ابن عباس یعنى: «متروکون» و بقولى یعنى «مقدمون». همچنین «مُفرّطون» نیز بهمین معنى است. معناى متروک و مقدم، چندان فرقى ندارد، زیرا هر دو یعنى: در آتش رها شده‏اند. هر گاه به صیغه اسم فاعل خوانده شود، در مورد باب‏ تفعیل‏، یعنى: آنها در دنیا تفریط کردند
  23. «فتفجر الانهار» (آیه بعد) فرق دارد، زیرا در آنجا منظور بجریان درآوردن رودهاى بسیار است، از همین جهت است که به اتفاق همه قراء، در اینجا باید از باب‏ تفعیل‏ باشد.
  24. فعل «تسائلون» از باب‏ تفاعل‏ است. بنا بر قرائت کوفیان یکى از دو تاى آن حذف شده‏
  25. «خِطاء» ممکن است مصدر باب مفاعله باشد، اگر چه چنین استعمالى در زبان عرب سراغ نداریم، لکن باب‏ تفاعل‏ آن استعمال شده است. مثل: «تخاطأت النبل أحشاءه» و باب‏ تفاعل‏ بباب مفاعله دلالت دارد،
  26. ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ‏ و آن از باب‏ تفاعل‏ از غبن است و آن شر و بدى را گرفته و خیر را ترک نموده یا بعکس خیر را گرفته و شر را ترک نموده پس مؤمن حظ خود را از دنیا ترک و از آخرت گرفته،
  27. تَغَاطُش‏: خود را از چیزى به کورى زدن (باب‏ تفاعل‏- غالبا چنین معنایى دارد مثل تمارض- تشاکل- تجاهل)
  28. اِستَفعَلَ یستقبل استقبال .. در سخن و باب‏ استقبال‏ آن استجراء بمعنى و کیل گرفتن است.
  29. اِفعَوعَلَ : قرى‏ء یثنونی من باب‏ أفعوعل‏ من أثنونی یثنونی على المبالغة من ثنى فعلى هذا یجب رفع الصدور على الفاعلیة له إذ لو نصب الصدور لکان یجب أن یقال یثنون على صیغة الجمع لإسناده إلى ضمیر الجماعة و کذا على قراءة یثنوی.
  30. در قرآن لفظى از باب‏ «افعوعل‏» نیست مگر در قرائت ابن عباس:(ألا إنّهم یثنون صدورهم)

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 

  • حسین صفرزاده
۰۶
بهمن

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 9-  یقین در سر حد شهود
  2. 9. فهم و الجنة کمن قد راه، فهم فیها منعمون، و هم و النار کمن قد راها، فهم فیها معذبون.
  3. ترجمه: آن‏ها به کسى مى‏مانند که بهشت را با چشم دیده و در آن متنعم است و همچون کسى هستند که آتش دوزخ را مشاهد کرده و در آن معذب است.***
  4. شرح: این فراز اشاره به بصیرت پرهیزکاران دارد که ریشه این بصیرت را در  یقین آنان باید جستجو کرد.
  5. براى  یقین علماء اخلاق و مفسرین سه مرحله قائلند: 1. علم ال یقین 2. عین ال یقین 3. حق ال یقین در کتاب عرفان اسلامى جلد 1، صفحه 111 چنین مى‏گوید: علم  یقین استدلالى است و عین  یقین استدراکى است و حق  یقین

حقیقتى است، علم  یقین مطالعت است و عین  یقین مکاشفت است و حق  یقین مشاهدت است.

  1. علم  یقین از سماع روید و عین  یقین از الهام روید و حق  یقین از عیان روید، علیم  یقین سبب شناختن است و عین  یقین از سبب باز رستن است و حق  یقین از انتظار و تمیز آزاد گشتن است.

به عبارت ساده‏تر علم ال یقین‏ آن است که از طریق استدلال و برهان انّى و لمّى‏ وجود چیزى را بدانند و قطع جازم به آن پیدا کنند، علماء تشبیه کرده‏اند به این که از دور دودى دیده شود و از طریق معلول پى به علت برده شود، یعنى از دود پى به وجود آتش برده شود.

  1. در کتاب عرفان اسلامى نیز درباره علم ال یقین چنین مى‏گوید: علم ال یقین قبول برنامه‏هایى است که از طریق انبیاء علیهم‏السلام از قبیل ایمان و اسلام و معجزات که همه دلالت دارند از جانب حق‏اند، به ما رسیده و نیز قبول آخرت و احوال روز قیامت و بهشت و جهنم و هرچه که متعلّق به فرد است مى‏باشد و نیز ایستادگى و پا برجایى بر امورى است که بندگان به آن هدایت مى‏شوند و  یقین آنان تقویت مى‏گردد».
  2. عین ال یقین آن است که به مرحله شهود برسد و در این مرحله شخص با دیده بصیرت و باطن که روشن‏تر از دیده بصر و ظاهر است، نظاره‏گر حقایق است، ذِعلب یمانى از سید اولیاء امام على (علیه السلام) سؤال کرد: «هل رایت ربّک؟» فرمودند: «لم اعبد ربّاً لَمْ ارَه» (عبادت نکردم پروردگارى را که ندیده‏ام) این جواب حضرت اشاره به این مرتبه از بصیرت دارد که گفتم: به مراتب روشن‏تر از دیده بصر است.
  3. و به همین مرحله اشاره دارد که فرمودند: «رأى قلبى ربّى»: «دید قلب و دل من پروردگارم را» و همچنین فرمودند:

«ما رایت شیئاً الّا و رَأَیت الدُّو قبله و بعده ومعه»:

«ندیدم چیزى را مگر این که خدا را قبل و بعد و همراه او دیدم»؛ (یعنى با هر چیز سه مرتبه خدا را دیدم) و این مرحله با تزکیه و تصفیه نفس حاصل مى‏گردد، این مرحله را تشبیه کرده‏اند به این که کسى آتش را بعینه ببیند نه این که با استدلال به وجود آن پى ببرد.

  1. در عرفان اسلامى درباره عین‏ال یقین چنین گوید: «درجه دوم، عین‏ال یقین است و آن بى‏نیازى انسان از یافتن واقعیت به کمک استدلال است و بى‏نیازى انسان از خبر به وسیله دیدن است و پاره شدن حجاب علم به مشاهده واقعیت است.

«عین‏الیقین» شهود اشیاء به کشف است، به همان طور که اشیاء هستند، و این گونه مشاهد با کمک فطرت پاک و قلب سلیم است و در صورت پاک شدن عالم جان از غبار گناه و کدورت شک و تردید میسر است، منظور از حجاب علم هم معلوم است که گاهى انسان صورتى مطابق با واقع در ذهن خود تصور مى‏کند، و در حالى که شى‏ء غائب از او است ولى در صورت حضور شى‏ء در برابر انسان و انعکاس آن برابر شى‏ء در قلب این عین‏الیقین است.

  1. حق‏الیقین آن است که «میان عاقل و معقول وحدت معنویه و ربط حقیقى حاصل شود به نحوى که عاقل ذات خود را رشحه‏اى از سحاب فیض معقول و مرتبط به او ببیند و آناً فاناً اشراقات انوار او را به خود مشاهد نماید». و به عبارت واضح‏تر فردى که به این مقام رسیده خود را پرتوى از انوار الهى مى‏داند که در امواج اشعه‏هاى آن ذات الهى غوطهور است، به مانند کسى که خود را در متن آتش قرار داده و به وجود آتش  یقین کرده است.

رسیدن به این مرحله نیاز به مجاهدات قوى و پاک نمودن نفس از رذایل‏ اخلاقى و دورى از علایق و زخارف دنیوى و ریشه کن کردن هواها و افکار شیطانى دارد... در ره منزل لیلى که خطرها است در آن‏ ..... شرط اول قدم آن است که مجنون باشى..... او را به چشم پاک توان دید چون هلال‏ ..... هر دیده جاى جلوه آن ماه پاره نیست‏

  1. در عرفان اسلامى این مرحله را چنین توضیح مى‏دهند: درجه سوم حق الیقین است و آن تَلَألُؤ نور صبح کشف است، سپس راحت شدن از سنگینى تعیّن بر دوش جان سپس فنا در حق الیقین، حق الیقین تحقق به حقیقت علم حق است، با فنا از بود خود و علم خود، به این معنى که تجلّى نور حقیقت است، بر ظلمت منیّت انسان، به طورى که انسان بر اثر آن تجلّى از میان برخیزد، چون از میان برخاست و خودى بر جاى نماند، از سنگینى بار  یقین رها مى‏شود، زیرا قبل از آن تجلّى، موجودى بود آراسته به صفت  یقین، ولى اکنون وجودى نمانده که حامل صفت  یقین باشد، و متحمل حقوقى که  یقین بر او بار کرده، بلکه به جایى رسیده که دست حق و گوش حق و چشم حق و علم حق و راه حق و قدم حق شده، و او نیست که به سیرش ادامه مى‏دهد، بلکه او را در مسیر مى‏برند، و از خود حرکتى ندارد، حرکتش مى‏دهند، آنگاه فنا در حق‏ال یقین است که دیگر از او عین و اثرى نمى‏بینى، همه حق است و بس، همه فنا است و بس همه تعلق و ربط است و بس ......
  2. آرى به آنجا مى‏رسد که: مانند امیرالمؤمنین على (علیه السلام) که از نظر سرمایه ایمانى و عملى و اخلاقى پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله) در تمام ادوار خلقت بى‏نظیر است، چنان فانى در او مى‏شود که (در مناجات‏ها مثل مناجات مسجد کوفه) خود را ذلیل، فقیر، ضعیف. میّت و فانى مى‏داند و این پرثمرترین حالتى است که انسان نسبت به حق پیدا مى‏کند، و این مرحله حقّ ال یقینى است.

البته با تدبر در آیات قرآن و روایات معلوم مى‏شود که انسان از طریق علم ال یقین به مرتبه عین ال یقین و از عین‏ال یقین به مرحله حق‏ال یقین مى‏رسد، در علم‏ال یقین فعالیت مغزى و عقلى دخالت دارد، و در عین‏ال یقین فعالیت قلب، و در حق‏ال یقین جذبه الهى و عنایت خداوندى‏

تا که از جانب معشوق نباشد کششى‏ ..... کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد»

  1. صاحب جامع السعادات‏ سخنى دارد که ترجمه آن چنین است: «فوق مرتبه حق‏ال یقین را بعضى از اهل سلوک اثبات کرده و تعبیر به «حقیقت حق‏ال یقین» و «فناء فى الله» کرده‏اند و آن دیدن عارف است ذات خود را که مضمحل و محو در انوار خداوندى و سوخته پرتو جمال او شده، به طورى که دیگر استقلالى براى خود نمى‏بیند، و تشبیه کرده‏اند به اینکه کسى  یقین به وجود آتش کند، به واسطه داخل شدن در آن و سوختن پروانهوار در آن

استاد مى‏فرمود: از این فراز نهج‏البلاغه مى‏توان هم مرحله حقالیقین و هم عینالیقین را استفاده کرد (کمن قد رَاها) اشاره به عینالیقین و (هم فیها مُنَعّمون) اشاره به حقالیقین باشد، ولى به نظر مى‏رسد که «فاء» چون تفریع بر (قد رَاها) است، معنى چنین است، پرهیزکاران در اثر  یقین به وعده‏هاى خداوند و مکاشفه حقایق، مثل کسانى مانند، که با دیده ظاهرى بهشت را مشاده مى‏کنند، که در آن مُتَنعِّم‏اند و در اثر  یقین به وعیدهاى خداوندى به منزله کسانى هستند که با دیده ظاهرى جهنم را مى‏بینند، که در آن معذّبند، و این معناى عین‏ال یقین است، نه حق‏ال یقین، بله اگر این طور تشریح کنیم: که پرهیزکاران مثل کسانى هستند که مى‏بینند بهشت را که الان در آن متنعّم‏اند، و مثل کسانى هستند که جهنم را مشاهده مى‏کنند، که الان در آن معذّبند، به مفهوم حق‏ال یقین نزدیک است، ولى نهایة عبارت یکى از این دو را مى‏فهماند نه هر دو معنا را،

  1. فرق معنى اول و دوم این مى‏شود که رؤیت در معناى اول به نحوى است که پرده‏ها کنار رفته، و بهشت و جهنم و جایگاه ساکنان آنها را مى‏بینند، همچنان که حجاب‏ها و موانع برطرف شده و آتش را مشاهده مى‏کنند، و در معناى دوم این رؤیت به نحوى نیست که منظرهوار نظاره‏گر حقایق باشند بلکه بهشت و جهنم را مى‏بینند در حالى که همین الان در آنها خود را احساس مى‏کنند، مانند کسى که به وجود آتش  یقین کرده زیرا خود را در آتش دیده و وسوزش و الَم آن را بر جان خود احساس مى‏کند.
  2. قابل ذکر است که بعضى از اساتید تعلّق به عزّ قدس را در مناجات شعبانیه‏ به همین مقام فناء تفسیر مى‏کردند

«الهى هَبْ لى کَمالَ الانْقِطاعِ الَیک وانِرْ ابْصْارَ قُلوُبنا بِضیاء نَظَرها الیک حَتّى تَخْرقَ ابْصارُ القلوبِ حُجُبَ النّور فَتَصِلَ الَى مَعْدِن العظمةِ و تَصیرَ ارواحُنا مُعَلَّقَةً بِعَزِّ قُدسِک»:

«معبودا به من ببخش کمال دل دادن به درگاهت را و پرتو دِه دیده دل ما را بتابش نظر خود به آن، تا بر دَرَد دیده‏هاى دِل پرده‏هاى نور را و برسد به سرچشمه عظمت و بگردد ارواح ما آویزان بعزّ قُدست (و فانى در تو شود)».

  1. یقین خالى از اوهام : سپس مرحوم نراقى اشاره به مطالب ارزنده‏اى مى‏کند که ما خلاصه ترجمه آن را مى‏آوریم: شکّى نیست که  یقین خالى از اوهام و شکوک اگرچه مرتبه اول  یقین باشد، با مجرد فکر و استدلال حاصل نشده، بلکه متوقف بر مجاهدات و ریاضات است، تا نفس به مرحله تجرد تام رسیده، و حقایق اشیاء عقلى در نفس منعکس شود، انعکاس یک صورت در آینه متوقف است بر تمامیت جوهره آئینه، عدم کدورات و زنگار بر آن، مقابله آینه با اشیاء و رفع حجاب‏ها و موانع از بین و اطلاع بر جهتى که در آن صور مطلوبه قرار دارد.
  2. صفاء نفس از کدورات : این 5 چیز باید در انعکاس صور بر آینه نفس موجود باشد: عدم نقصان جوهره نفس پس نفس کودک که هنوز معلومات برایش حاصل نشده قابلیت تحمل صور را ندارد (این به منزله عدم عیب و نقص ذاتى در جوهره آینه است).صفاء نفس از کدورات ظلمت طبیعت و پلیدى‏هاى معاصى و پاک کردن نفس از رسوم عادات و زشتى‏هاى شهوت و بالجمله زدودن زنگارهایى که بر قلب نشسته است، زنگارهایى که قرآن مى‏فرماید: «بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» «بلکه زنگ نهاده بر دل‏هاى آنها (مُکَذّبان) آنچه انجام دادند» و این به منزله صیقل دادن آینه از زنگارهاو کثافات است.
  3. توجه و التفات نفس به مطلوب، پس نباید تمام همّ شخص معطوف به امور دنیوى و اسباب زندگى و خواطر مشوّش باشد، و این به منزله محاذات و مقابله است. تخلیه نفس از تعصب و تقلید و این به منزله ارتفاع حُجُب و موانع است.

تحصیل مطلوب از تالیف مقدمات مناسبِ با مطلوب بر ترتیب مخصوص و شرایط مقرّره و این به مثابه اطلاع بر جهتى است که صورت در آن است اگر موانع افاضه حقایق بر طرف شود نفوس، آگاه و عالم به جمیع اشیا مرتسم در عقول فَعّاله مى‏شود، زیرا هر نفس چون امرى ربّانى و جوهرى ملکوتى است، به حسب فطرت صلاحیّت شناختن حقایق را دارد، و از این جهت امتیاز از سایر مخلوقات مثل آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها داشته، و قابلیت حمل امانت‏ الهى را که همان معرفت و توحید است دارد،

  1. پس محروم بودن نفس از شناختن اشیا «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى‏ و الارض السماوات‏ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا». موجود به خاطر بروز، یکى از موانع است، و سید رسل پیامبر گرامى (صل الله علیه وآله ) به مانع تعصب و تقلید چنین اشاره مى‏کنند «کل مولود یوُلد على الفطرة حتى یکون ابواه یهودانه و یُمَجّسانه و یُنَصرانه»

: «هر نوزادى بر فطرت اولیه (و پاک) متولد مى‏شود و بر همین فطرت مشى مى‏کند تا والدین او، او را به انحراف بکشانند، یهودى، مجوسى و یا نصرانى کنند» و به مانع کدورات معاصى چنین اشاره مى‏فرماید: «لو لا ان الشیاطین یحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملکوت السماوات و الارض»: «اگر نبود که شیاطین احاطه کرده‏اند قلب‏هاى فرزندان آدم را، هر آینه نظر مى‏کردند به ملکوت آسمان‏ها و زمین (و حقایق آنها را مى‏یافتند)».

  1. شناخت عظمت الهى : آرى اگر حجاب‏هاى معاصى و تعصّب بر طرف شود، صورت عالَم مُلک و شهادت و صورت عالَم ملکوت و جبروت هویدا مى‏گردد، مجموع این عوالم را عالم ربوبى گویند، زیرا هر چه هست از ابتدا تا انتها مِلک طِلق ربّ الارباب است، و وجودى جز ذات بارى تعالى و افعال و آثار او نیست، پس هر چه تهذیب نفس بیشتر شود، شناخت عظمت الهى و معرفت صفات جلا و جمالش بیشتر شود، شناخت عظمت الهى و معرفت صفات جلال و جمالش بیشتر، و کوتاه سخن اینکه هر کس به اندازه قدرت و استعداد محدود خود از دریاى عظیم ذات و صفات نامحدود الهى توشه بر مى‏گیرند، و وسعت مملکت و تسلط او بر حقایق عالم رابطه مستقیم با وسعت معرفتش دارد».
  2. یقین ضعیف : علماء اخلاق درباره علامات صاحب  یقین چنین گفته‏اند: در امورات خود به غیر ربّ الارباب توجه نمى‏کند، و در هر حالى چه در فقر و غنا و چه در مرض و صحت و غیره روى التفات از او برنمى گرداند. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که:

«مَنْ ضَعُفَ  یقینه تَعَلِّق بالاسْباب و رَخَّصَ لِنفسه بذلک، واتَّبَع العادات واقاویل الناس بغیر حقیقة والسَّعْى فى امور الدنیا و جمعها وامساکها مقرّاً باللسان انّه لا مانع ولا معطى الّا الله وانّ العبد لا یصیب الّا مارزق و قسّم له والجهد لا یزید فى الرزق و یُنکِر ذلک بفعله و قلبه قال الله سبحانه‏ «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ».

کسى که  یقینش ضعیف باشد متمسک به اسباب شده (و مسبب الاسباب را رها مى‏کند) و با این تمسک و تعلّق به اسباب ترخیص و وسعتى براى خود فراهم مى‏کند، و تبعیت عادات و گفتارهاى مردم را بدون دورنگرى و حقیقت بینى خواهد کرد، و سعى و تلاش در امور دنیا و جمع آن و منع دیگران را از آنچه اندوخته پیشه خود مى‏کند، با زبان اقرار مى‏کند که منع کننده و اعطا کننده‏اى غیر از خدا نیست، و اینکه عبد نمى‏رسد مگر به آنچه خدا روزى و تقسیم براى او کرده، و تلاش چیزى در رزق نمى‏افزاید در حالى که انکار مى‏کند این مطالب را با عمل و قلبش خداوند سبحان (درباره اینان) فرموده: «مى‏گویند با زبان‏هاى خود آنچه را که در قلوبشان نیست، و خداوند عالم است به آنچه اینان کتمان مى‏کنند.

  1. راضى به قضا و قدر : درباره عبادت پروردگار خود چه در عَلَن و چه در خفا کوتاهى نکرده، و اوامر او را به کار انداخته، و از نواهى اجتناب مى‏کند، و به طور کلى  یقین او به عظمت خداوند عامل سر بر خاک نهادن و خضوع در برابر پروردگار او است، و دائماً محزون است از مراحل بعد از مرگ، و اینکه دنیا به کسى وفا نمى‏کند، و به واسطه  یقینى که در اقیانوس وجود او موج مى‏زند، راضى به قضا و قدر الهى است، و این علامات هر یک گنجى است که بدون رنج میسر نشود.
  2. گنج مالى نبود : در داستان حضرت موسى و خضر (على نبینا و آله و علیهما السلام) در سوره کهف‏ دارد که آن دو بزرگوار در شهرى مشغول ساختن دیوارى شدند، که زیر آن گنجى بود، مخصوص دو یتیمى که پدر و مادرشان از صلحاء بودند، امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند آن گنج (گنج مالى نبود بلکه) این عبارات بود:

«بسم الله الرحمن الرحیم: عَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالموت کیف یَفْرَح، وعجبت لِمَنْ أیقَنَ بالقَدر کیف یَحْزَن، وعَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالدنیا وتَقَلّبِها باهلها کیف یرکن الیها»:

«به نام خداوند بخشنده مهربان، تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین به مرگ دارد» چگونه خوشحال است، و تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین به (قضا و) قدر الهى دارد (و مى‏داند هرچه خداوند متعال بخواهد همان است، خواه روزى و رزق و خواه دیگر مسائل باشد) چگونه محزون است، و تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین (و شناخت) به دنیا و نحوه معامله و تحولات آن به اهل دنیا دارد، (مى‏داند که دنیا فى‏نفسه چه جایگاهى در دستگاه خلقت دارد، و وسیله‏اى و مزرعه‏اى بیش نیست، و مى‏داند که به اهل دنیا وفا نمى‏کند) چگونه اعتماد به آن مى‏کند».

  1. مستجاب الدعوة. «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ‏ تستطع‏ عَلَیْهِ صَبْراً» (سوره کهف آیه 82). این‏گونه افراد مستجاب الدعوة و صاحب کرامات‏اند، هر چه  یقین بیشتر، جنبه تجرّد و غلبه بر امورات و تصرّف در آنها بیشتر است،  یقین گوهر شب چراغى است که با آن به مراحل عالیه‏اى مى‏توان رسید، به نحوى که مظهر ولى الله مى‏توان شدن، و در جهان تکوین تصرف کرد.

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «ال یقین یوُصِلُ العَبدَ الى کُلّ حال سَنِىّ و مَقام عجیب» یقین مى‏رساند بنده را به هر مرتبه بلند و مقام عجیبى (که تصورش را نمى‏کرد).

در نزد پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) صحبت از عیسى بن مریم (على نبیّنا و آله و علیه السلام) و اینکه وى بر روى آب راه مى‏رفت به میان آمد، حضرت فرمودند: «لوزادَ  یقینه لَمَشى فى الهوى»

(اگر  یقین او بیشتر بود، بر روى هوا راه مى‏رفت).

  1. یقین بیشتر کرامات وسیع تر : از این روایت به خوبى مى‏توان استفاده کرد که کرامات رابطه مستقیم با ازدیاد یقین دارد، هر چه  یقین بیشتر کرامات و تصرفات وسیع‏تر و همچنین استفاده مى‏شود که انبیاء علیهم‏السلام با حفظ جلالت و بزرگوارى آنها داراى  یقینى متفاوت بودند و از همه آنها افضل پیامبر گرامى اسلام محمدبن عبدالله (صلى الله علیه وآله) است که از کلام منسوب به حضرت على (علیه السلام) مى‏توان این مطلب را درک کرد، از مولى سؤال شد شما افضل هستید یا موسى و عیسى علیهم‏السلام و غیره حضرت با استدلال فرمودند: «من»، وقتى سؤال شد شما افضل هستید پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «انا عبد من عبید محمد (صلى الله علیه وآله) یعنى: «من بنده‏اى از بندگان محمد (صلى الله علیه وآله) هستم».
  2. وقتى  یقین حاصل شد، بصیرت از آن زائیده مى‏شود (إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) بصیر خواهد توانست‏ جنت و اهل آن و دوزخ و ساکنان آن را نظاره‏گر باشد، اگر این بصیرت حال شد، همان گونه که آتش را در دهان نمى‏گذارد، خوردن مال یتیم را هم جائز نمى‏شمرد، زیرا چنان‏که از قرآن استفاده مى‏شود، مال یتیم خوردن مثل آتش خوردن است، «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» «محققاً کسانى که اموال یتیمان را به ظلم و به غیر حق مى‏خورند (دخل و تصرف مى‏کنند) جز این نیست که در شکم‏هاى خود آتش داخل مى‏کنند و به زودى به آتش انداخته مى‏شوند».
  3. همچنین خداوند متعال درباره علماء یهودى که با اخذ رشوه کلمات حق را در تورات بدل کرده و کتمان مى‏کنند، مى‏فرماید: «أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ»؛ «آنها جاى نمى‏دهند در شکم‏هاى خود الّا آتش را». آرى اگر بصیرت آمده حقایق اشیا براى بصیر آشکار شده تا جایى که مولى على (علیه السلام) درباره خود مى‏فرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت  یقینا»؛ اگر پرده‏ها کنار رود (ذره‏اى) به  یقین من افزوده نمى‏شود.

در ماده  یقین سفینة البحار اسحق بن عمار از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که حضرت فرمودند «پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را با مردم اقامه کردند سپس نظر کردند، به جوانى که در حال چُرت زدن بود، و سرش به طرف پایین متمایل مى‏شد، رنگى زرد و جسمى نحیف و چشمانى گود رفته داشت، پیامبر از او پرسیدند: کیف اصبحت یا فلان‏.(چگونه صبح کردى) گفت: «اصبحت یا رسول الله موقِناً»

(اى‏ رسول خدا صبح کردم در حال  یقین پیامبر تعجب کرده و فرمودند:«انّ لکلّ  یقین حقیقةً فما حقیقة  یقینک» (براى هر  یقینى علامتى است، پس علامت  یقین تو چیست؟ عرض کرد  یقین من، مرا محزون و خواب را از دیدگانم ربوده ، و مرا به تشنگى روزه در روزهاى گرم وادار کرده است، نَفْسَم را از دنیا و آنچه در آن است کنار کشیده‏ام ،

  1. (بالعیان مى‏بینم) و «کَانّى انْظُرُ الى عرش ربّى وقد نُصِبَ للحساب وحشر الخلائق لذلک وانَا فیهم و کَانّى انْظُرُ الى اهلِ الجنّة یَتَنَعَّمونَ فى الجنّة و یَتَعُارَفُونَ عَلَى الارائک، مُتّکِئون وکَانّى انْظُرُ الى اهْل النّار وَهُم فیها مُعَذَّبوُن مُصْطَرِحوُن وکَانّى الان اسمَعُ زفیرَ النّار یَدوُر فى مَسامِعى»: «گویا نظر مى‏کنم و مى‏بینم عرش الهى را که: حساب بر پا شده، و خلائق محشور شده، براى محاسبه، و من در بین آنها هستم، و گویا نظر مى‏کنم و (بالعیان مى‏بینم) که اهل بهشت متنَعّم در آن هستند، و یکدیگر را شناخته و بر تخت‏ها تکیه زده‏اند، و گویا نظر به اهل آتش مى‏کنم که در آن مَعَذَّبند، و ناله مى‏کشند، و مثل این است که الان صداى آتش در گوشم طنین افکن است». پیامبر فرمودند:«هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالایمان»: «این بنده‏اى است که خداوند قلب او را با نور ایمان روشنى بخشیده است».
  2. حکمت حقیقتى : سپس پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به او سفارش کردند: «دائماً با این حالت ملازم باش»، آن جوان از پیامبر خواست که براى او از خداوند شهادت طلب کنند، پیامبر دعا کرده و پس از مدتى در یکى از غزوات بعد از 9 نفر دیگر به شهادت رسید. بعضى از محققین گویند این بصیرت و بینایى که در روایت به آن اشاره شده به زیادى ایمان و شدت  یقین میسر گردد، و این دو، صاحب خود را به مرحله اطلاع بر حقایق اشیا اعم از محسوس و معقولش مى‏رسانند، پس حجاب‏ها منکشف و پرده‏ها کنار مى‏رود، و به وضوح و  یقین، آنها را بدون شائبه شکى بالعیان مى‏بیند، و قلب او مطمئن و روحش در استراحت به سر مى‏برد، و این حکمت حقیقتى است که به‏ هر کس اعطاء شود، خیر کثیر به او اعطا شده است.
  3. شعورى ماوراء درک : در بحث منابع شناخت و معرفت به منبعى به نام مکاشفه و شهود مى‏رسیم، یعنى درک و حسّى غیر از این درک و حس معمولى، همان منبعى که این جوان به آن رسیده است، درک و حسى که حقایق اشیا براى انسان همان‏گونه که هست مشهود مى‏گردد، شواهدى هم از آیات و روایات مى‏توان استفاده کرد. نقل شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله) به مسلمانان فرمودند: «بیایید به قبرستان بقیع رویم و در آنجا نماز میّت گزاریم، زیرا برادرى از شما به نام نجاشى فوت کرده است او علاقمند به اسلام و پناه دهنده مهاجرین مسلمان بود»، پیامبر (صلى الله علیه وآله) به همراه اصحاب به بقیع آمدند و در آنجا نماز گزاردند گویى حضرت با چشمان مبارک خود نجاشى را نظاره مى‏کردند، این کار چشم عادى نیست، این عمل چشم غیر مسلح به  یقین نیست، بلکه درکى و شعورى ماوراء درک و شعور ظاهرى است، این شهود است.
  4. درکی وراء عقل و چشم : درباره جنگ موته دارد که لشکر اسلام به سرکردگى جعفربن ابیطالب به سرحدّات شام و حجاز رفتند، در حالى که نیروهاى اسلام قریب 3000 و لشکر دشمن قریب 100000 بودند، جعفر، عبدالله بن رواحه و زید بن حارثه از شهدا این جهاد بودند، ولى در نتیجه مسلمانان بدون شکست از میدان بازگشته و دشمن عقب‏نشینى کرد، فاصله مکه تا سرحدات شام بسیار زیاد است، ولى روایت کرده‏اند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را خوانده، و بر منبر صعود کرده، فرمودند: «الان سربازان اسلام در مقابل کفر قرار گرفته، پرچم به دست جعفر است، آه دست راستش را قطع کردند، بعد دست چپش را، پرچم را به سینه چسبانید، آه بر زمین افتاد، رواحه پرچم را برداشت، گویا پستى و بلندى‏ها تعدیل شده، و زمینى مسطح در برابر پیامبر (صلى الله علیه وآله) ایجاد شده که همچون خبرنگارى که از نزدیک واقعه را نظاره‏گر است،

پیامبر (صلى الله علیه وآله) به تماشا و گزارش نشسته‏اند، آیا این درک عقل است، یا دیده‏اى از دید چشم ظاهرى، نه این بینش و نگرشى از درون جان و چشمى از ژرفاى نهاد آدمى است، این درک

سومى وراء عقل و چشم ظاهرى است.

  1. مواضع بشارت و شکر : درباره جنگ احد آمده، زمانى که جنگ خاتمه یافت، على (علیه السلام) به نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمده و عرض کردند: «مردم فرار کرده بودند، و شما تنها بودید، من مثل پروانه گرد شما مى‏گشتم، 16 ضربه سنگین بر بدنم وارد آمد، در 4 ضربه روى خاک افتادم، و هر بار مى‏دیدم شخص خوشرو خوشبویى زیر بازوى مرا مى‏گیرد، و بلندم مى‏کند، و مى‏گوید: بشتاب به یارى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، این شخص که بود»؟ پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «جبرئیل امین بود».بعد از همین جنگ مکالمات بسیار جالبى بین مولى و پیامبر (صلى الله علیه وآله) انجام گرفته که خود حضرت على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه به آن اشاره کرده است: على (علیه السلام) با حالتى غمگین به نزد پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) آمده و پیامبر (صلى الله علیه وآله) علت ناراحتى او را جویا شدند، على (علیه السلام) عرض کرد افسوس مى‏خورم که چرا شهید نشدم، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «على جان غصّه نخور«ابْشِز فَانّ الشهادة مِنْ وراءک ... فکیف صبُرک اذاً»:

«بشارت باد تو را، زیرا به شهادت خواهى رسید ... پس چگونه است صبر تو در آن هنگام؟!» حضرت در جواب مى‏گوید: «یا رسول الله: لیس هذا من مواطِنِ الصبر ولکّن من مواطِنِ البُشْرى والشکر»: «اى رسول خدا: این مقام، از مواضع صبر نیست، بلکه از مواضع بشارت و شکر است) صبر در برابر مصیبت و نقمت است، و شهادت نعمت و کرامت است، سؤال کنید، چقدر شکر مى‏کنى؟

  1. آرى مردم آزاده و دوراندیش و طالب سعادت باید به تماشاگه راز این متّقى آیند، و از جلوه‏هاى  یقین و معرفت او طرفى بندند، و از نداى ملکوتى «فزت و ربّ الکعبه» او بعد از شکافتن فرق نازنینش بهره برگیرند، و به هوش باشند، از فردى الهام گیرند که وقتى او در اثر آن ضربت به بستر بیمارى افتاد و ممنوع الملاقات‏ شد و امام حسن (علیه السلام) فقط به اصبغ بن نباته آن یار با وفاى امام اجازه ملاقات مى‏دهند، و خود را روى پاى مولى انداخته و اشک مى‏ریزد، و به اصبغ مى‏فرمایند: «من به سوى بهشت و خدمت پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى‏روم، من به سوى سعادت و شرافت مى‏شتابم» (آفرین به این  یقین و اعتقاد) اصبغ در جواب مى‏گوید: از طرف خود و شیعیان مى‏گریم که بعد از شما یتیم مى‏شوند، و چه خوش گفت که واقعاً بعد از مولى یتیم شدند.
  2. مولى در نهج‏البلاغه عبارتى دراند که معمولًا به امام معصوم (علیه السلام) تفسیر مى‏کنند، ولى قرائنى هست که جمعى از پرهیزکاران را هم شامل مى‏شود، و تعلیل حضرت گویاى این واقعیت است. حضرت به کمیل مى‏فرمایند؛ ... «هرگز روى زمین خالى نمى‏شود. از کسى که به حجت الهى قیام کند، خواه ظاهر باشد و آشکار، و یا ترسان و پنهان!!

تا دلائل الهى و نشانه‏هاى روشن او باطل نگردد، ولى آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند آنها تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار است.

خدا به وسیله آنها حجت‏ها و دلائلش را حفظ مى‏کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلب افرادى شبیه خود بیفشانند».

  1. روح  یقین را لمس کرده‏اند :«هَجَم بهم العلُم على حقیقة البصیرة و باشَروا رَوح ال یقین وَاستلانوا ما استَوعرهُ المترفوُن وَأَنِسَوُا بِما استوحَشَ مِنه الجاهلون، وصَحِبوُا الدنیا بابدان ارْواحُها مُعَلَّقَةٌ بالمَحَلِّ الْاعلى، اولئک خُلَفاءُ الله فى أرضِه والدّعاة الى دینه، اه اه شوقاً الى رُؤیَتِهم».

«علم و دانش با حقیقت و بصیرت به آنها روى آورده، و روح  یقین را لمس کرده‏اند و آنچه دنیاپرستان هوس‏باز مشکل مى‏شمرند بر آنها آسان است. آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته‏اند در دنیا با بد نهایى زندگى مى‏کنند که ارواحشان به جهان بالا پیوند دارد. آنها خلفاى الهى در زمین‏اند و دعوت کنندگان به دین خدا. آه آه چقدر اشتیاق دیدار آنها را دارم».

  1. آرى از چیزهایى که جاهلان از آن وحشت دارند، ولى پرهیزکاران با آنها مأنوس‏اند، جاهلان از تنهایى خوف دارند، و زمزمه زبان قلب آنها این است، خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو، ولى متّقى گوید هم‏رنگ جماعت شدنت رسوایى است، «لا تَسْتَوحشوا فى طَریقِ الهُدى لقِلّةِ اهلِه‏

»: «در مسیر هدایت و حق از کمى یاور احساس وحشت نکنید» اگر همه در خط شرق و غرب هستند تو در مسیر نه شرقى نه غربى سیر کن و بمان و وحشت نداشته باش که راه همین است و بس. پس روح ایمان  یقین است، باید عبادت مرد تا به مقام  یقین رسید.

  1. قرآن مى‏فرماید: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ ال یقین» تفسیر معروف این کلام چنین است که عبادت کن تا زمان مرگ ( یقین را کنایه از مرگ مى‏گیرد) زیرا در آن لحظات انسان  یقین مى‏کند، که تمام ابلاغات رُسُل و ائمه علیهم‏السّلام حقیقت بوده است، در آن لحظات شهود حاصل شده، پرده‏ها کنار رفته، و حقایق را زیر سایه نور  یقین مى‏بیند، مفسرین شاهدى بر این تفسیر که  یقین کنایه از مرگ است ذکر کرده‏اند، و آن این است: «کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ- حَتَّى أَتانَا ال یقین»: «ما تکذیب قیامت را مى‏کردیم تا اینکه مرگ به سوى ما آمد» (و در آن لحظه  یقین به گفتار الهى کردیم). اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 254
  2. مقام یقین عبادت تا آخر عمر : تفسیر دیگرى که استاد احتمال داده‏اند، این است که مراد از  یقین مرتبه و مقام  یقین باشد، مثلًا مى‏گوییم تجارت کن تا سود ببرى، زراعت کن تا نفع ببرى، اینجا هم مى‏گوییم عبادت کن تا خداوند مقام  یقین را به تو عنایت کند، البته قابل توجه است که مراد این نیست که وقتى به درجه  یقین رسیدى، دیگر عبادت مکن، چنان‏چه بعضى از متصوفه گفته‏اند، و این آیه را هم دستاویزى براى ترک عبادت قرار داده‏اند، زیرا به تعبیر استاد در تفسیر نمونه این گفتار بى‏اساس و بى‏پایه‏اى است چرا که اولًا: به شهادت بعضى از آیات قرآن ...  یقین به معنى مرگ است، که هم براى مؤمنان و هم براى دوزخیان، براى همه خواهد بود، ثانیاً: مخاطب به این سخن، پیامبر (صلى الله علیه وآله) است، و مقام  یقین پیامبر (صلى الله علیه وآله) بر همه محرز است، آیا کسى مى‏تواند ادعا کند، که پیامبر (صلى الله علیه وآله) داراى مقام  یقین از نظر ایمان نبوده است؟!.

ثالثاً: سیره و اخبار متواتر نشان مى‏دهد که پیامبر (صلى الله علیه وآله) تا آخر ساعات عمرش عبادت را ترک نکرد، و على (علیه السلام) در محراب عبادت به شهادت رسید و همچنین سایر امامان علیهم‏السّلام».

  1. مرحوم الهى در ذیل (فهم و الجنة کمن قد رآها فهم فیها منعمون) چنین گوید:

تو گویى آن گروه عشق سیرت‏

 

عیان بینند با چشم بصیرت‏

چو ارواح نهان، غیب جهان را

 

مکان خود بهشت جاودان را

همه در شادى و عیش و تنعّم‏

 

بدان گلشن چو بلبل در ترنّم‏

     

 

چه گلشن منظر زیباى دلبر

 

در آنجا خار گل، خاشاک عنبر

چه گلشن زانعکاس طلعت یار

 

هزاران باغ گل در هر سر خار

خوشا آنان که با دلهاى مسرور

 

نشینند اندر آن گلزار پر نور

خوش آن آزاد مردان کز نکویى‏

 

بهشتى گشته جانهاشان تو گویى‏

خوش آن ارواح پاک عرش پرواز

 

در آن باغ تجرّد نغمه پرداز

به گلزار حیات جاودانى‏

 

چو گل لیک ایمن از باد خزانى‏

نشسته روبروى یک دگرشاد

 

زهر رنج و غم و اندیشه آزاد

خوشا وقت خوش آن پاک جانها

 

بهشتى روى و عرشى آشیان‏ها

   

 

  1. سپس در ذیل (و هم و النار کمن قد رآها فهم فیها معذّبون) گوید:

هم آنانرا تو گویى زآتش عشق‏

 

به طور دل فروزان تابش عشق‏

عیان گردیده دوزخ زاشتیاقش‏

 

چه دوزخ؟ دوزخ دارالفراقش‏

جهنمشان فراق آتش افروز

 

زند شعله بر آن دل‏هاى پرسوز

     

 

جهنم پارسایان را فراق است‏

 

زفیرش شعله‏هاى اشتیاق است‏

شرار شوق چون آتش فروزد

 

دل پرهیزکاران را بسوزد

وگر نه شعله دوزخ شود سرد

 

بر آن عاشق که سوزد از غم و درد

زآهى کز فراق یار خیزد

 

هزاران سال دوزخ مى‏گریزد

به دوزخ اهل عصیان در عذابند

 

که چون حیوان بکار خورد و خوابند

تو را گردیده جان باز بودى‏

 

بگوشت زان جهان آواز بودى‏

زدود آه مظلومان در این دار

 

شرار دوزخى بودت پدیدار

چو شعله خشم و کین بینى ندانى‏

 

که هست این شعله دوزخ را نشانى‏

چو بینى گرگ خو خلق ستمکار

 

عیان زآنخوى گردد شعله نار

ز هر تخمى که در این کشتزار است‏

 

یکى خرمن تو را پایان کار است‏

چو خار شهوت و خشم و هوایى‏

 

سزاى دوزخ قهر خدایى‏

وگر عشق افکند بر گردنت طوق

   

 

 

بیفروزد به جانت آتش شوق‏

 

وز آن آتش شود دوزخ گلستان‏

 

نبینى دوزخ الّا باغ و بستان‏

     
       

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 259... اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. 9-  یقین در سر حد شهود
  2. 9. فهم و الجنة کمن قد راه، فهم فیها منعمون، و هم و النار کمن قد راها، فهم فیها معذبون.
  3. ترجمه: آن‏ها به کسى مى‏مانند که بهشت را با چشم دیده و در آن متنعم است و همچون کسى هستند که آتش دوزخ را مشاهد کرده و در آن معذب است.***
  4. شرح: این فراز اشاره به بصیرت پرهیزکاران دارد که ریشه این بصیرت را در  یقین آنان باید جستجو کرد.
  5. براى  یقین علماء اخلاق و مفسرین سه مرحله قائلند: 1. علم ال یقین 2. عین ال یقین 3. حق ال یقین در کتاب عرفان اسلامى جلد 1، صفحه 111 چنین مى‏گوید: علم  یقین استدلالى است و عین  یقین استدراکى است و حق  یقین

حقیقتى است، علم  یقین مطالعت است و عین  یقین مکاشفت است و حق  یقین مشاهدت است.

  1. علم  یقین از سماع روید و عین  یقین از الهام روید و حق  یقین از عیان روید، علیم  یقین سبب شناختن است و عین  یقین از سبب باز رستن است و حق  یقین از انتظار و تمیز آزاد گشتن است.

به عبارت ساده‏تر علم ال یقین‏ آن است که از طریق استدلال و برهان انّى و لمّى‏ وجود چیزى را بدانند و قطع جازم به آن پیدا کنند، علماء تشبیه کرده‏اند به این که از دور دودى دیده شود و از طریق معلول پى به علت برده شود، یعنى از دود پى به وجود آتش برده شود.

  1. در کتاب عرفان اسلامى نیز درباره علم ال یقین چنین مى‏گوید: علم ال یقین قبول برنامه‏هایى است که از طریق انبیاء علیهم‏السلام از قبیل ایمان و اسلام و معجزات که همه دلالت دارند از جانب حق‏اند، به ما رسیده و نیز قبول آخرت و احوال روز قیامت و بهشت و جهنم و هرچه که متعلّق به فرد است مى‏باشد و نیز ایستادگى و پا برجایى بر امورى است که بندگان به آن هدایت مى‏شوند و  یقین آنان تقویت مى‏گردد».
  2. عین ال یقین آن است که به مرحله شهود برسد و در این مرحله شخص با دیده بصیرت و باطن که روشن‏تر از دیده بصر و ظاهر است، نظاره‏گر حقایق است، ذِعلب یمانى از سید اولیاء امام على (علیه السلام) سؤال کرد: «هل رایت ربّک؟» فرمودند: «لم اعبد ربّاً لَمْ ارَه» (عبادت نکردم پروردگارى را که ندیده‏ام) این جواب حضرت اشاره به این مرتبه از بصیرت دارد که گفتم: به مراتب روشن‏تر از دیده بصر است.
  3. و به همین مرحله اشاره دارد که فرمودند: «رأى قلبى ربّى»: «دید قلب و دل من پروردگارم را» و همچنین فرمودند:

«ما رایت شیئاً الّا و رَأَیت الدُّو قبله و بعده ومعه»:

«ندیدم چیزى را مگر این که خدا را قبل و بعد و همراه او دیدم»؛ (یعنى با هر چیز سه مرتبه خدا را دیدم) و این مرحله با تزکیه و تصفیه نفس حاصل مى‏گردد، این مرحله را تشبیه کرده‏اند به این که کسى آتش را بعینه ببیند نه این که با استدلال به وجود آن پى ببرد.

  1. در عرفان اسلامى درباره عین‏ال یقین چنین گوید: «درجه دوم، عین‏ال یقین است و آن بى‏نیازى انسان از یافتن واقعیت به کمک استدلال است و بى‏نیازى انسان از خبر به وسیله دیدن است و پاره شدن حجاب علم به مشاهده واقعیت است.

«عین‏الیقین» شهود اشیاء به کشف است، به همان طور که اشیاء هستند، و این گونه مشاهد با کمک فطرت پاک و قلب سلیم است و در صورت پاک شدن عالم جان از غبار گناه و کدورت شک و تردید میسر است، منظور از حجاب علم هم معلوم است که گاهى انسان صورتى مطابق با واقع در ذهن خود تصور مى‏کند، و در حالى که شى‏ء غائب از او است ولى در صورت حضور شى‏ء در برابر انسان و انعکاس آن برابر شى‏ء در قلب این عین‏الیقین است.

  1. حق‏الیقین آن است که «میان عاقل و معقول وحدت معنویه و ربط حقیقى حاصل شود به نحوى که عاقل ذات خود را رشحه‏اى از سحاب فیض معقول و مرتبط به او ببیند و آناً فاناً اشراقات انوار او را به خود مشاهد نماید». و به عبارت واضح‏تر فردى که به این مقام رسیده خود را پرتوى از انوار الهى مى‏داند که در امواج اشعه‏هاى آن ذات الهى غوطهور است، به مانند کسى که خود را در متن آتش قرار داده و به وجود آتش  یقین کرده است.

رسیدن به این مرحله نیاز به مجاهدات قوى و پاک نمودن نفس از رذایل‏ اخلاقى و دورى از علایق و زخارف دنیوى و ریشه کن کردن هواها و افکار شیطانى دارد... در ره منزل لیلى که خطرها است در آن‏ ..... شرط اول قدم آن است که مجنون باشى..... او را به چشم پاک توان دید چون هلال‏ ..... هر دیده جاى جلوه آن ماه پاره نیست‏

  1. در عرفان اسلامى این مرحله را چنین توضیح مى‏دهند: درجه سوم حق الیقین است و آن تَلَألُؤ نور صبح کشف است، سپس راحت شدن از سنگینى تعیّن بر دوش جان سپس فنا در حق الیقین، حق الیقین تحقق به حقیقت علم حق است، با فنا از بود خود و علم خود، به این معنى که تجلّى نور حقیقت است، بر ظلمت منیّت انسان، به طورى که انسان بر اثر آن تجلّى از میان برخیزد، چون از میان برخاست و خودى بر جاى نماند، از سنگینى بار  یقین رها مى‏شود، زیرا قبل از آن تجلّى، موجودى بود آراسته به صفت  یقین، ولى اکنون وجودى نمانده که حامل صفت  یقین باشد، و متحمل حقوقى که  یقین بر او بار کرده، بلکه به جایى رسیده که دست حق و گوش حق و چشم حق و علم حق و راه حق و قدم حق شده، و او نیست که به سیرش ادامه مى‏دهد، بلکه او را در مسیر مى‏برند، و از خود حرکتى ندارد، حرکتش مى‏دهند، آنگاه فنا در حق‏ال یقین است که دیگر از او عین و اثرى نمى‏بینى، همه حق است و بس، همه فنا است و بس همه تعلق و ربط است و بس ......
  2. آرى به آنجا مى‏رسد که: مانند امیرالمؤمنین على (علیه السلام) که از نظر سرمایه ایمانى و عملى و اخلاقى پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله) در تمام ادوار خلقت بى‏نظیر است، چنان فانى در او مى‏شود که (در مناجات‏ها مثل مناجات مسجد کوفه) خود را ذلیل، فقیر، ضعیف. میّت و فانى مى‏داند و این پرثمرترین حالتى است که انسان نسبت به حق پیدا مى‏کند، و این مرحله حقّ ال یقینى است.

البته با تدبر در آیات قرآن و روایات معلوم مى‏شود که انسان از طریق علم ال یقین به مرتبه عین ال یقین و از عین‏ال یقین به مرحله حق‏ال یقین مى‏رسد، در علم‏ال یقین فعالیت مغزى و عقلى دخالت دارد، و در عین‏ال یقین فعالیت قلب، و در حق‏ال یقین جذبه الهى و عنایت خداوندى‏

تا که از جانب معشوق نباشد کششى‏ ..... کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد»

  1. صاحب جامع السعادات‏ سخنى دارد که ترجمه آن چنین است: «فوق مرتبه حق‏ال یقین را بعضى از اهل سلوک اثبات کرده و تعبیر به «حقیقت حق‏ال یقین» و «فناء فى الله» کرده‏اند و آن دیدن عارف است ذات خود را که مضمحل و محو در انوار خداوندى و سوخته پرتو جمال او شده، به طورى که دیگر استقلالى براى خود نمى‏بیند، و تشبیه کرده‏اند به اینکه کسى  یقین به وجود آتش کند، به واسطه داخل شدن در آن و سوختن پروانهوار در آن

استاد مى‏فرمود: از این فراز نهج‏البلاغه مى‏توان هم مرحله حقالیقین و هم عینالیقین را استفاده کرد (کمن قد رَاها) اشاره به عینالیقین و (هم فیها مُنَعّمون) اشاره به حقالیقین باشد، ولى به نظر مى‏رسد که «فاء» چون تفریع بر (قد رَاها) است، معنى چنین است، پرهیزکاران در اثر  یقین به وعده‏هاى خداوند و مکاشفه حقایق، مثل کسانى مانند، که با دیده ظاهرى بهشت را مشاده مى‏کنند، که در آن مُتَنعِّم‏اند و در اثر  یقین به وعیدهاى خداوندى به منزله کسانى هستند که با دیده ظاهرى جهنم را مى‏بینند، که در آن معذّبند، و این معناى عین‏ال یقین است، نه حق‏ال یقین، بله اگر این طور تشریح کنیم: که پرهیزکاران مثل کسانى هستند که مى‏بینند بهشت را که الان در آن متنعّم‏اند، و مثل کسانى هستند که جهنم را مشاهده مى‏کنند، که الان در آن معذّبند، به مفهوم حق‏ال یقین نزدیک است، ولى نهایة عبارت یکى از این دو را مى‏فهماند نه هر دو معنا را،

  1. فرق معنى اول و دوم این مى‏شود که رؤیت در معناى اول به نحوى است که پرده‏ها کنار رفته، و بهشت و جهنم و جایگاه ساکنان آنها را مى‏بینند، همچنان که حجاب‏ها و موانع برطرف شده و آتش را مشاهده مى‏کنند، و در معناى دوم این رؤیت به نحوى نیست که منظرهوار نظاره‏گر حقایق باشند بلکه بهشت و جهنم را مى‏بینند در حالى که همین الان در آنها خود را احساس مى‏کنند، مانند کسى که به وجود آتش  یقین کرده زیرا خود را در آتش دیده و وسوزش و الَم آن را بر جان خود احساس مى‏کند.
  2. قابل ذکر است که بعضى از اساتید تعلّق به عزّ قدس را در مناجات شعبانیه‏ به همین مقام فناء تفسیر مى‏کردند

«الهى هَبْ لى کَمالَ الانْقِطاعِ الَیک وانِرْ ابْصْارَ قُلوُبنا بِضیاء نَظَرها الیک حَتّى تَخْرقَ ابْصارُ القلوبِ حُجُبَ النّور فَتَصِلَ الَى مَعْدِن العظمةِ و تَصیرَ ارواحُنا مُعَلَّقَةً بِعَزِّ قُدسِک»:

«معبودا به من ببخش کمال دل دادن به درگاهت را و پرتو دِه دیده دل ما را بتابش نظر خود به آن، تا بر دَرَد دیده‏هاى دِل پرده‏هاى نور را و برسد به سرچشمه عظمت و بگردد ارواح ما آویزان بعزّ قُدست (و فانى در تو شود)».

  1. یقین خالى از اوهام : سپس مرحوم نراقى اشاره به مطالب ارزنده‏اى مى‏کند که ما خلاصه ترجمه آن را مى‏آوریم: شکّى نیست که  یقین خالى از اوهام و شکوک اگرچه مرتبه اول  یقین باشد، با مجرد فکر و استدلال حاصل نشده، بلکه متوقف بر مجاهدات و ریاضات است، تا نفس به مرحله تجرد تام رسیده، و حقایق اشیاء عقلى در نفس منعکس شود، انعکاس یک صورت در آینه متوقف است بر تمامیت جوهره آئینه، عدم کدورات و زنگار بر آن، مقابله آینه با اشیاء و رفع حجاب‏ها و موانع از بین و اطلاع بر جهتى که در آن صور مطلوبه قرار دارد.
  2. صفاء نفس از کدورات : این 5 چیز باید در انعکاس صور بر آینه نفس موجود باشد: عدم نقصان جوهره نفس پس نفس کودک که هنوز معلومات برایش حاصل نشده قابلیت تحمل صور را ندارد (این به منزله عدم عیب و نقص ذاتى در جوهره آینه است).صفاء نفس از کدورات ظلمت طبیعت و پلیدى‏هاى معاصى و پاک کردن نفس از رسوم عادات و زشتى‏هاى شهوت و بالجمله زدودن زنگارهایى که بر قلب نشسته است، زنگارهایى که قرآن مى‏فرماید: «بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» «بلکه زنگ نهاده بر دل‏هاى آنها (مُکَذّبان) آنچه انجام دادند» و این به منزله صیقل دادن آینه از زنگارهاو کثافات است.
  3. توجه و التفات نفس به مطلوب، پس نباید تمام همّ شخص معطوف به امور دنیوى و اسباب زندگى و خواطر مشوّش باشد، و این به منزله محاذات و مقابله است. تخلیه نفس از تعصب و تقلید و این به منزله ارتفاع حُجُب و موانع است.

تحصیل مطلوب از تالیف مقدمات مناسبِ با مطلوب بر ترتیب مخصوص و شرایط مقرّره و این به مثابه اطلاع بر جهتى است که صورت در آن است اگر موانع افاضه حقایق بر طرف شود نفوس، آگاه و عالم به جمیع اشیا مرتسم در عقول فَعّاله مى‏شود، زیرا هر نفس چون امرى ربّانى و جوهرى ملکوتى است، به حسب فطرت صلاحیّت شناختن حقایق را دارد، و از این جهت امتیاز از سایر مخلوقات مثل آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها داشته، و قابلیت حمل امانت‏ الهى را که همان معرفت و توحید است دارد،

  1. پس محروم بودن نفس از شناختن اشیا «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى‏ و الارض السماوات‏ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا». موجود به خاطر بروز، یکى از موانع است، و سید رسل پیامبر گرامى (صل الله علیه وآله ) به مانع تعصب و تقلید چنین اشاره مى‏کنند «کل مولود یوُلد على الفطرة حتى یکون ابواه یهودانه و یُمَجّسانه و یُنَصرانه»

: «هر نوزادى بر فطرت اولیه (و پاک) متولد مى‏شود و بر همین فطرت مشى مى‏کند تا والدین او، او را به انحراف بکشانند، یهودى، مجوسى و یا نصرانى کنند» و به مانع کدورات معاصى چنین اشاره مى‏فرماید: «لو لا ان الشیاطین یحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملکوت السماوات و الارض»: «اگر نبود که شیاطین احاطه کرده‏اند قلب‏هاى فرزندان آدم را، هر آینه نظر مى‏کردند به ملکوت آسمان‏ها و زمین (و حقایق آنها را مى‏یافتند)».

  1. شناخت عظمت الهى : آرى اگر حجاب‏هاى معاصى و تعصّب بر طرف شود، صورت عالَم مُلک و شهادت و صورت عالَم ملکوت و جبروت هویدا مى‏گردد، مجموع این عوالم را عالم ربوبى گویند، زیرا هر چه هست از ابتدا تا انتها مِلک طِلق ربّ الارباب است، و وجودى جز ذات بارى تعالى و افعال و آثار او نیست، پس هر چه تهذیب نفس بیشتر شود، شناخت عظمت الهى و معرفت صفات جلا و جمالش بیشتر شود، شناخت عظمت الهى و معرفت صفات جلال و جمالش بیشتر، و کوتاه سخن اینکه هر کس به اندازه قدرت و استعداد محدود خود از دریاى عظیم ذات و صفات نامحدود الهى توشه بر مى‏گیرند، و وسعت مملکت و تسلط او بر حقایق عالم رابطه مستقیم با وسعت معرفتش دارد».
  2. یقین ضعیف : علماء اخلاق درباره علامات صاحب  یقین چنین گفته‏اند: در امورات خود به غیر ربّ الارباب توجه نمى‏کند، و در هر حالى چه در فقر و غنا و چه در مرض و صحت و غیره روى التفات از او برنمى گرداند. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که:

«مَنْ ضَعُفَ  یقینه تَعَلِّق بالاسْباب و رَخَّصَ لِنفسه بذلک، واتَّبَع العادات واقاویل الناس بغیر حقیقة والسَّعْى فى امور الدنیا و جمعها وامساکها مقرّاً باللسان انّه لا مانع ولا معطى الّا الله وانّ العبد لا یصیب الّا مارزق و قسّم له والجهد لا یزید فى الرزق و یُنکِر ذلک بفعله و قلبه قال الله سبحانه‏ «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ».

کسى که  یقینش ضعیف باشد متمسک به اسباب شده (و مسبب الاسباب را رها مى‏کند) و با این تمسک و تعلّق به اسباب ترخیص و وسعتى براى خود فراهم مى‏کند، و تبعیت عادات و گفتارهاى مردم را بدون دورنگرى و حقیقت بینى خواهد کرد، و سعى و تلاش در امور دنیا و جمع آن و منع دیگران را از آنچه اندوخته پیشه خود مى‏کند، با زبان اقرار مى‏کند که منع کننده و اعطا کننده‏اى غیر از خدا نیست، و اینکه عبد نمى‏رسد مگر به آنچه خدا روزى و تقسیم براى او کرده، و تلاش چیزى در رزق نمى‏افزاید در حالى که انکار مى‏کند این مطالب را با عمل و قلبش خداوند سبحان (درباره اینان) فرموده: «مى‏گویند با زبان‏هاى خود آنچه را که در قلوبشان نیست، و خداوند عالم است به آنچه اینان کتمان مى‏کنند.

  1. راضى به قضا و قدر : درباره عبادت پروردگار خود چه در عَلَن و چه در خفا کوتاهى نکرده، و اوامر او را به کار انداخته، و از نواهى اجتناب مى‏کند، و به طور کلى  یقین او به عظمت خداوند عامل سر بر خاک نهادن و خضوع در برابر پروردگار او است، و دائماً محزون است از مراحل بعد از مرگ، و اینکه دنیا به کسى وفا نمى‏کند، و به واسطه  یقینى که در اقیانوس وجود او موج مى‏زند، راضى به قضا و قدر الهى است، و این علامات هر یک گنجى است که بدون رنج میسر نشود.
  2. گنج مالى نبود : در داستان حضرت موسى و خضر (على نبینا و آله و علیهما السلام) در سوره کهف‏ دارد که آن دو بزرگوار در شهرى مشغول ساختن دیوارى شدند، که زیر آن گنجى بود، مخصوص دو یتیمى که پدر و مادرشان از صلحاء بودند، امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمایند آن گنج (گنج مالى نبود بلکه) این عبارات بود:

«بسم الله الرحمن الرحیم: عَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالموت کیف یَفْرَح، وعجبت لِمَنْ أیقَنَ بالقَدر کیف یَحْزَن، وعَجِبْتُ لِمَنْ ایقَنَ بالدنیا وتَقَلّبِها باهلها کیف یرکن الیها»:

«به نام خداوند بخشنده مهربان، تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین به مرگ دارد» چگونه خوشحال است، و تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین به (قضا و) قدر الهى دارد (و مى‏داند هرچه خداوند متعال بخواهد همان است، خواه روزى و رزق و خواه دیگر مسائل باشد) چگونه محزون است، و تعجب مى‏کنم از کسى که  یقین (و شناخت) به دنیا و نحوه معامله و تحولات آن به اهل دنیا دارد، (مى‏داند که دنیا فى‏نفسه چه جایگاهى در دستگاه خلقت دارد، و وسیله‏اى و مزرعه‏اى بیش نیست، و مى‏داند که به اهل دنیا وفا نمى‏کند) چگونه اعتماد به آن مى‏کند».

  1. مستجاب الدعوة. «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ‏ تستطع‏ عَلَیْهِ صَبْراً» (سوره کهف آیه 82). این‏گونه افراد مستجاب الدعوة و صاحب کرامات‏اند، هر چه  یقین بیشتر، جنبه تجرّد و غلبه بر امورات و تصرّف در آنها بیشتر است،  یقین گوهر شب چراغى است که با آن به مراحل عالیه‏اى مى‏توان رسید، به نحوى که مظهر ولى الله مى‏توان شدن، و در جهان تکوین تصرف کرد.

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «ال یقین یوُصِلُ العَبدَ الى کُلّ حال سَنِىّ و مَقام عجیب» یقین مى‏رساند بنده را به هر مرتبه بلند و مقام عجیبى (که تصورش را نمى‏کرد).

در نزد پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) صحبت از عیسى بن مریم (على نبیّنا و آله و علیه السلام) و اینکه وى بر روى آب راه مى‏رفت به میان آمد، حضرت فرمودند: «لوزادَ  یقینه لَمَشى فى الهوى»

(اگر  یقین او بیشتر بود، بر روى هوا راه مى‏رفت).

  1. یقین بیشتر کرامات وسیع تر : از این روایت به خوبى مى‏توان استفاده کرد که کرامات رابطه مستقیم با ازدیاد یقین دارد، هر چه  یقین بیشتر کرامات و تصرفات وسیع‏تر و همچنین استفاده مى‏شود که انبیاء علیهم‏السلام با حفظ جلالت و بزرگوارى آنها داراى  یقینى متفاوت بودند و از همه آنها افضل پیامبر گرامى اسلام محمدبن عبدالله (صلى الله علیه وآله) است که از کلام منسوب به حضرت على (علیه السلام) مى‏توان این مطلب را درک کرد، از مولى سؤال شد شما افضل هستید یا موسى و عیسى علیهم‏السلام و غیره حضرت با استدلال فرمودند: «من»، وقتى سؤال شد شما افضل هستید پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «انا عبد من عبید محمد (صلى الله علیه وآله) یعنى: «من بنده‏اى از بندگان محمد (صلى الله علیه وآله) هستم».
  2. وقتى  یقین حاصل شد، بصیرت از آن زائیده مى‏شود (إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) بصیر خواهد توانست‏ جنت و اهل آن و دوزخ و ساکنان آن را نظاره‏گر باشد، اگر این بصیرت حال شد، همان گونه که آتش را در دهان نمى‏گذارد، خوردن مال یتیم را هم جائز نمى‏شمرد، زیرا چنان‏که از قرآن استفاده مى‏شود، مال یتیم خوردن مثل آتش خوردن است، «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» «محققاً کسانى که اموال یتیمان را به ظلم و به غیر حق مى‏خورند (دخل و تصرف مى‏کنند) جز این نیست که در شکم‏هاى خود آتش داخل مى‏کنند و به زودى به آتش انداخته مى‏شوند».
  3. همچنین خداوند متعال درباره علماء یهودى که با اخذ رشوه کلمات حق را در تورات بدل کرده و کتمان مى‏کنند، مى‏فرماید: «أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ»؛ «آنها جاى نمى‏دهند در شکم‏هاى خود الّا آتش را». آرى اگر بصیرت آمده حقایق اشیا براى بصیر آشکار شده تا جایى که مولى على (علیه السلام) درباره خود مى‏فرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت  یقینا»؛ اگر پرده‏ها کنار رود (ذره‏اى) به  یقین من افزوده نمى‏شود.

در ماده  یقین سفینة البحار اسحق بن عمار از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که حضرت فرمودند «پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را با مردم اقامه کردند سپس نظر کردند، به جوانى که در حال چُرت زدن بود، و سرش به طرف پایین متمایل مى‏شد، رنگى زرد و جسمى نحیف و چشمانى گود رفته داشت، پیامبر از او پرسیدند: کیف اصبحت یا فلان‏.(چگونه صبح کردى) گفت: «اصبحت یا رسول الله موقِناً»

(اى‏ رسول خدا صبح کردم در حال  یقین پیامبر تعجب کرده و فرمودند:«انّ لکلّ  یقین حقیقةً فما حقیقة  یقینک» (براى هر  یقینى علامتى است، پس علامت  یقین تو چیست؟ عرض کرد  یقین من، مرا محزون و خواب را از دیدگانم ربوده ، و مرا به تشنگى روزه در روزهاى گرم وادار کرده است، نَفْسَم را از دنیا و آنچه در آن است کنار کشیده‏ام ،

  1. (بالعیان مى‏بینم) و «کَانّى انْظُرُ الى عرش ربّى وقد نُصِبَ للحساب وحشر الخلائق لذلک وانَا فیهم و کَانّى انْظُرُ الى اهلِ الجنّة یَتَنَعَّمونَ فى الجنّة و یَتَعُارَفُونَ عَلَى الارائک، مُتّکِئون وکَانّى انْظُرُ الى اهْل النّار وَهُم فیها مُعَذَّبوُن مُصْطَرِحوُن وکَانّى الان اسمَعُ زفیرَ النّار یَدوُر فى مَسامِعى»: «گویا نظر مى‏کنم و مى‏بینم عرش الهى را که: حساب بر پا شده، و خلائق محشور شده، براى محاسبه، و من در بین آنها هستم، و گویا نظر مى‏کنم و (بالعیان مى‏بینم) که اهل بهشت متنَعّم در آن هستند، و یکدیگر را شناخته و بر تخت‏ها تکیه زده‏اند، و گویا نظر به اهل آتش مى‏کنم که در آن مَعَذَّبند، و ناله مى‏کشند، و مثل این است که الان صداى آتش در گوشم طنین افکن است». پیامبر فرمودند:«هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالایمان»: «این بنده‏اى است که خداوند قلب او را با نور ایمان روشنى بخشیده است».
  2. حکمت حقیقتى : سپس پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به او سفارش کردند: «دائماً با این حالت ملازم باش»، آن جوان از پیامبر خواست که براى او از خداوند شهادت طلب کنند، پیامبر دعا کرده و پس از مدتى در یکى از غزوات بعد از 9 نفر دیگر به شهادت رسید. بعضى از محققین گویند این بصیرت و بینایى که در روایت به آن اشاره شده به زیادى ایمان و شدت  یقین میسر گردد، و این دو، صاحب خود را به مرحله اطلاع بر حقایق اشیا اعم از محسوس و معقولش مى‏رسانند، پس حجاب‏ها منکشف و پرده‏ها کنار مى‏رود، و به وضوح و  یقین، آنها را بدون شائبه شکى بالعیان مى‏بیند، و قلب او مطمئن و روحش در استراحت به سر مى‏برد، و این حکمت حقیقتى است که به‏ هر کس اعطاء شود، خیر کثیر به او اعطا شده است.
  3. شعورى ماوراء درک : در بحث منابع شناخت و معرفت به منبعى به نام مکاشفه و شهود مى‏رسیم، یعنى درک و حسّى غیر از این درک و حس معمولى، همان منبعى که این جوان به آن رسیده است، درک و حسى که حقایق اشیا براى انسان همان‏گونه که هست مشهود مى‏گردد، شواهدى هم از آیات و روایات مى‏توان استفاده کرد. نقل شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله) به مسلمانان فرمودند: «بیایید به قبرستان بقیع رویم و در آنجا نماز میّت گزاریم، زیرا برادرى از شما به نام نجاشى فوت کرده است او علاقمند به اسلام و پناه دهنده مهاجرین مسلمان بود»، پیامبر (صلى الله علیه وآله) به همراه اصحاب به بقیع آمدند و در آنجا نماز گزاردند گویى حضرت با چشمان مبارک خود نجاشى را نظاره مى‏کردند، این کار چشم عادى نیست، این عمل چشم غیر مسلح به  یقین نیست، بلکه درکى و شعورى ماوراء درک و شعور ظاهرى است، این شهود است.
  4. درکی وراء عقل و چشم : درباره جنگ موته دارد که لشکر اسلام به سرکردگى جعفربن ابیطالب به سرحدّات شام و حجاز رفتند، در حالى که نیروهاى اسلام قریب 3000 و لشکر دشمن قریب 100000 بودند، جعفر، عبدالله بن رواحه و زید بن حارثه از شهدا این جهاد بودند، ولى در نتیجه مسلمانان بدون شکست از میدان بازگشته و دشمن عقب‏نشینى کرد، فاصله مکه تا سرحدات شام بسیار زیاد است، ولى روایت کرده‏اند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) نماز صبح را خوانده، و بر منبر صعود کرده، فرمودند: «الان سربازان اسلام در مقابل کفر قرار گرفته، پرچم به دست جعفر است، آه دست راستش را قطع کردند، بعد دست چپش را، پرچم را به سینه چسبانید، آه بر زمین افتاد، رواحه پرچم را برداشت، گویا پستى و بلندى‏ها تعدیل شده، و زمینى مسطح در برابر پیامبر (صلى الله علیه وآله) ایجاد شده که همچون خبرنگارى که از نزدیک واقعه را نظاره‏گر است،

پیامبر (صلى الله علیه وآله) به تماشا و گزارش نشسته‏اند، آیا این درک عقل است، یا دیده‏اى از دید چشم ظاهرى، نه این بینش و نگرشى از درون جان و چشمى از ژرفاى نهاد آدمى است، این درک

سومى وراء عقل و چشم ظاهرى است.

  1. مواضع بشارت و شکر : درباره جنگ احد آمده، زمانى که جنگ خاتمه یافت، على (علیه السلام) به نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمده و عرض کردند: «مردم فرار کرده بودند، و شما تنها بودید، من مثل پروانه گرد شما مى‏گشتم، 16 ضربه سنگین بر بدنم وارد آمد، در 4 ضربه روى خاک افتادم، و هر بار مى‏دیدم شخص خوشرو خوشبویى زیر بازوى مرا مى‏گیرد، و بلندم مى‏کند، و مى‏گوید: بشتاب به یارى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، این شخص که بود»؟ پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «جبرئیل امین بود».بعد از همین جنگ مکالمات بسیار جالبى بین مولى و پیامبر (صلى الله علیه وآله) انجام گرفته که خود حضرت على (علیه السلام) در نهج‏البلاغه به آن اشاره کرده است: على (علیه السلام) با حالتى غمگین به نزد پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) آمده و پیامبر (صلى الله علیه وآله) علت ناراحتى او را جویا شدند، على (علیه السلام) عرض کرد افسوس مى‏خورم که چرا شهید نشدم، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «على جان غصّه نخور«ابْشِز فَانّ الشهادة مِنْ وراءک ... فکیف صبُرک اذاً»:

«بشارت باد تو را، زیرا به شهادت خواهى رسید ... پس چگونه است صبر تو در آن هنگام؟!» حضرت در جواب مى‏گوید: «یا رسول الله: لیس هذا من مواطِنِ الصبر ولکّن من مواطِنِ البُشْرى والشکر»: «اى رسول خدا: این مقام، از مواضع صبر نیست، بلکه از مواضع بشارت و شکر است) صبر در برابر مصیبت و نقمت است، و شهادت نعمت و کرامت است، سؤال کنید، چقدر شکر مى‏کنى؟

  1. آرى مردم آزاده و دوراندیش و طالب سعادت باید به تماشاگه راز این متّقى آیند، و از جلوه‏هاى  یقین و معرفت او طرفى بندند، و از نداى ملکوتى «فزت و ربّ الکعبه» او بعد از شکافتن فرق نازنینش بهره برگیرند، و به هوش باشند، از فردى الهام گیرند که وقتى او در اثر آن ضربت به بستر بیمارى افتاد و ممنوع الملاقات‏ شد و امام حسن (علیه السلام) فقط به اصبغ بن نباته آن یار با وفاى امام اجازه ملاقات مى‏دهند، و خود را روى پاى مولى انداخته و اشک مى‏ریزد، و به اصبغ مى‏فرمایند: «من به سوى بهشت و خدمت پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى‏روم، من به سوى سعادت و شرافت مى‏شتابم» (آفرین به این  یقین و اعتقاد) اصبغ در جواب مى‏گوید: از طرف خود و شیعیان مى‏گریم که بعد از شما یتیم مى‏شوند، و چه خوش گفت که واقعاً بعد از مولى یتیم شدند.
  2. مولى در نهج‏البلاغه عبارتى دراند که معمولًا به امام معصوم (علیه السلام) تفسیر مى‏کنند، ولى قرائنى هست که جمعى از پرهیزکاران را هم شامل مى‏شود، و تعلیل حضرت گویاى این واقعیت است. حضرت به کمیل مى‏فرمایند؛ ... «هرگز روى زمین خالى نمى‏شود. از کسى که به حجت الهى قیام کند، خواه ظاهر باشد و آشکار، و یا ترسان و پنهان!!

تا دلائل الهى و نشانه‏هاى روشن او باطل نگردد، ولى آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند آنها تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار است.

خدا به وسیله آنها حجت‏ها و دلائلش را حفظ مى‏کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلب افرادى شبیه خود بیفشانند».

  1. روح  یقین را لمس کرده‏اند :«هَجَم بهم العلُم على حقیقة البصیرة و باشَروا رَوح ال یقین وَاستلانوا ما استَوعرهُ المترفوُن وَأَنِسَوُا بِما استوحَشَ مِنه الجاهلون، وصَحِبوُا الدنیا بابدان ارْواحُها مُعَلَّقَةٌ بالمَحَلِّ الْاعلى، اولئک خُلَفاءُ الله فى أرضِه والدّعاة الى دینه، اه اه شوقاً الى رُؤیَتِهم».

«علم و دانش با حقیقت و بصیرت به آنها روى آورده، و روح  یقین را لمس کرده‏اند و آنچه دنیاپرستان هوس‏باز مشکل مى‏شمرند بر آنها آسان است. آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته‏اند در دنیا با بد نهایى زندگى مى‏کنند که ارواحشان به جهان بالا پیوند دارد. آنها خلفاى الهى در زمین‏اند و دعوت کنندگان به دین خدا. آه آه چقدر اشتیاق دیدار آنها را دارم».

  1. آرى از چیزهایى که جاهلان از آن وحشت دارند، ولى پرهیزکاران با آنها مأنوس‏اند، جاهلان از تنهایى خوف دارند، و زمزمه زبان قلب آنها این است، خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو، ولى متّقى گوید هم‏رنگ جماعت شدنت رسوایى است، «لا تَسْتَوحشوا فى طَریقِ الهُدى لقِلّةِ اهلِه‏

»: «در مسیر هدایت و حق از کمى یاور احساس وحشت نکنید» اگر همه در خط شرق و غرب هستند تو در مسیر نه شرقى نه غربى سیر کن و بمان و وحشت نداشته باش که راه همین است و بس. پس روح ایمان  یقین است، باید عبادت مرد تا به مقام  یقین رسید.

  1. قرآن مى‏فرماید: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ ال یقین» تفسیر معروف این کلام چنین است که عبادت کن تا زمان مرگ ( یقین را کنایه از مرگ مى‏گیرد) زیرا در آن لحظات انسان  یقین مى‏کند، که تمام ابلاغات رُسُل و ائمه علیهم‏السّلام حقیقت بوده است، در آن لحظات شهود حاصل شده، پرده‏ها کنار رفته، و حقایق را زیر سایه نور  یقین مى‏بیند، مفسرین شاهدى بر این تفسیر که  یقین کنایه از مرگ است ذکر کرده‏اند، و آن این است: «کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ- حَتَّى أَتانَا ال یقین»: «ما تکذیب قیامت را مى‏کردیم تا اینکه مرگ به سوى ما آمد» (و در آن لحظه  یقین به گفتار الهى کردیم). اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 254
  2. مقام یقین عبادت تا آخر عمر : تفسیر دیگرى که استاد احتمال داده‏اند، این است که مراد از  یقین مرتبه و مقام  یقین باشد، مثلًا مى‏گوییم تجارت کن تا سود ببرى، زراعت کن تا نفع ببرى، اینجا هم مى‏گوییم عبادت کن تا خداوند مقام  یقین را به تو عنایت کند، البته قابل توجه است که مراد این نیست که وقتى به درجه  یقین رسیدى، دیگر عبادت مکن، چنان‏چه بعضى از متصوفه گفته‏اند، و این آیه را هم دستاویزى براى ترک عبادت قرار داده‏اند، زیرا به تعبیر استاد در تفسیر نمونه این گفتار بى‏اساس و بى‏پایه‏اى است چرا که اولًا: به شهادت بعضى از آیات قرآن ...  یقین به معنى مرگ است، که هم براى مؤمنان و هم براى دوزخیان، براى همه خواهد بود، ثانیاً: مخاطب به این سخن، پیامبر (صلى الله علیه وآله) است، و مقام  یقین پیامبر (صلى الله علیه وآله) بر همه محرز است، آیا کسى مى‏تواند ادعا کند، که پیامبر (صلى الله علیه وآله) داراى مقام  یقین از نظر ایمان نبوده است؟!.

ثالثاً: سیره و اخبار متواتر نشان مى‏دهد که پیامبر (صلى الله علیه وآله) تا آخر ساعات عمرش عبادت را ترک نکرد، و على (علیه السلام) در محراب عبادت به شهادت رسید و همچنین سایر امامان علیهم‏السّلام».

  1. مرحوم الهى در ذیل (فهم و الجنة کمن قد رآها فهم فیها منعمون) چنین گوید:

تو گویى آن گروه عشق سیرت‏

 

عیان بینند با چشم بصیرت‏

چو ارواح نهان، غیب جهان را

 

مکان خود بهشت جاودان را

همه در شادى و عیش و تنعّم‏

 

بدان گلشن چو بلبل در ترنّم‏

     

 

چه گلشن منظر زیباى دلبر

 

در آنجا خار گل، خاشاک عنبر

چه گلشن زانعکاس طلعت یار

 

هزاران باغ گل در هر سر خار

خوشا آنان که با دلهاى مسرور

 

نشینند اندر آن گلزار پر نور

خوش آن آزاد مردان کز نکویى‏

 

بهشتى گشته جانهاشان تو گویى‏

خوش آن ارواح پاک عرش پرواز

 

در آن باغ تجرّد نغمه پرداز

به گلزار حیات جاودانى‏

 

چو گل لیک ایمن از باد خزانى‏

نشسته روبروى یک دگرشاد

 

زهر رنج و غم و اندیشه آزاد

خوشا وقت خوش آن پاک جانها

 

بهشتى روى و عرشى آشیان‏ها

     
  1. سپس در ذیل (و هم و النار کمن قد رآها فهم فیها معذّبون) گوید:

هم آنانرا تو گویى زآتش عشق‏

 

به طور دل فروزان تابش عشق‏

عیان گردیده دوزخ زاشتیاقش‏

 

چه دوزخ؟ دوزخ دارالفراقش‏

جهنمشان فراق آتش افروز

 

زند شعله بر آن دل‏هاى پرسوز

     

 

جهنم پارسایان را فراق است‏

 

زفیرش شعله‏هاى اشتیاق است‏

شرار شوق چون آتش فروزد

 

دل پرهیزکاران را بسوزد

وگر نه شعله دوزخ شود سرد

 

بر آن عاشق که سوزد از غم و درد

زآهى کز فراق یار خیزد

 

هزاران سال دوزخ مى‏گریزد

به دوزخ اهل عصیان در عذابند

 

که چون حیوان بکار خورد و خوابند

تو را گردیده جان باز بودى‏

 

بگوشت زان جهان آواز بودى‏

زدود آه مظلومان در این دار

 

شرار دوزخى بودت پدیدار

چو شعله خشم و کین بینى ندانى‏

 

که هست این شعله دوزخ را نشانى‏

چو بینى گرگ خو خلق ستمکار

 

عیان زآنخوى گردد شعله نار

ز هر تخمى که در این کشتزار است‏

 

یکى خرمن تو را پایان کار است‏

چو خار شهوت و خشم و هوایى‏

 

سزاى دوزخ قهر خدایى‏

وگر عشق افکند بر گردنت طوق

  بیفروزد به جانت آتش شوق‏

 

     

وز آن آتش شود دوزخ گلستان‏

 

نبینى دوزخ الّا باغ و بستان‏

     
       

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 259... اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده