پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین متقین 12.. 6- تحمل حوادث سخت‏ -6. نزلت انفسهم منهم فى البلاء کالذى (کالتى) نزلت (نزلت) فى الرخاء.
  2. نکته ادبى: پیرامون اعراب «کالّذى» و این که الّذى چه کلمه‏اى است سه نظر گفته شده است: 1. از ابن ابى الحدید که کالّذى صفت نزولًا است که محذوف است والّذى صفت النزوال و ضمیر عاید «نَزَلْتُه» چون منصوب است جایز است حذف آن مثل «ضربتُ الذى ضربتَ اى ضربتَه». تقدیر چنین مى‏شود «نَزَلَتْ انْفُسُهم منهم فى حال البلاء نزولًا کالنزول الذى نَزَلتْه منهم فى حال الرخاء» این وجه را به ابن میثم هم مى‏توان نسبت داد، زیرا همچنان که مرحوم خویى نسبت داده است زیرا تقدیر را چنین گرفته «نزلت کالنزول الذى نزلَتْه فى الرخاء».
  3. «کالّذى» مفرد و معنا جمع باشد، - از ابن میثم که کالذى در اصل کالذین بوده مثل قول خداوند تعالى‏ (کَالَّذِی خاضُوا) (توبه، 69) که مى‏گویند (کالذین خاضوا) بوده و مراد تشبیه پرهیزکاران است در حال بلاء به کسانى که درحال نعمت هستند، شایان توجه است که نحوى و ادیب بلندمرتبه مرحوم رضى نجم الائمه در چنین جاهایى مى‏گوید: «کلمه‏اى در تقدیر مى‏گیریم که لفظاً مفرد و معنا جمع باشد، مثل لفظ (جمع وجِیْش) مثل قول خداوند متعال‏ «کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً» (بقره، 17) که تقدیرش مى‏شود «کَمَثَل الجمع الذى استوقد ناراً» الذى و همچنین ضمیر استوقد به اعتبار لفظ جمع مفرد آمده است، اگر بخواهد الذى در آیه مخفف از «الذین» باشد جایز نیست ضمیر عاید مفرد برگردد (اسْتَوْقَدَ).
  4. «کالّذى» «الّذین» بوده حذف نون - آیه دیگر مثل‏ (وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) (زمر، 33) و این گونه تقدیر که گفتیم کثیر است، ولى حذف نون از «الّذین» قلیل است. (نقل از شرح خویى، جلد 12 ذیل این خطبه).

از مرحوم خویى که الّذى مصدریه است، مثل ماء موصوله چنان که یونس و اخفش (دو تن از نحویین) چنین گفته‏اند در قول خداوند متعال‏ (ذلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا) (شورى، 23) اى ذلک تَبْشِیر الله و همچنین گفته‏اند در قول خداوند متعال‏ (وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا) (توبه، 69)، بنابراین وجه معناى این فراز از خطبه چنین مى‏شود: نازل شد نفس آنها بر بلا و شدت مثل نازل شدن نفوس آنها در آسایش و نعمت (در این وجه و وجه اوّل دو حالت از نفوس پرهیزکاران مقایسه شده و در وجه دوم حالت بلا پرهیزکاران با حالت رخاء و آسایش غیر آنها مقایسه و تشبیه شده است).

  1. 6- تحمل حوادث سخت‏ -6. نزلت انفسهم منهم فى البلاء کالذى (کالتى) نزلت (نزلت) فى الرخاء. : در بلا و آسایش حالشان یکسان است (و تحولات و دگرگونى‏هاى روزگار آنها را دگرگون نمى‏سازد). ***
  2. 1-بلا و رَخى براى آنها یکسان است،- شرح: ششمین صفت پرهیزکاران این است که در بلا همان حالتى را دارند که در آرامش و آسایش دارند، بلا و رَخى براى آنها یکسان است، این جمله دو تفسیر مى‏تواند داشته باشد: یکى از نقطه نظر توجه به مبدا خلقت و عدم غفلت و نسیان و دیگرى از نقطه نظر مقام تسلیم و رضا و عدم شکوه و شکایت.اما توضیح:
  3. پرهیزکاران همیشه خود را در محضر خدا مى‏دانند و در نتیجه متوجه او هستند چه زیر بمباران و چه در آرامش مطلق، چه در بستر بیمارى و چه در حال سلامتى و تندرستى، چه در پشت میله‏هاى زندان و چه در حال آزادى، چه در پیرى و ناتوانى و چه در جوانى و شادابى، چه در غنا و ثروت و چه در فقر و تنگدستى، چه در خوشى و چه در ناراحتى، چه در ریاست و امارت و چه در غیر آن ...
  4. راه خدا را در تنگدستى مى‏جویند - غالب مردم چنین نیستند، در بستر بیمارى و گرفتارى توجه به خدا دارند، ولى در سلامتى از او غافل هستند، وقتى گرفتارى و کسالتشان برطرف مى‏شود دیگر به خدا توجه ندارند. راه خدا را در تنگدستى مى‏جویند نه در وقت گشایش. قرآن درباره جمعى از مشرکین تعبیرى دارد که در آیات‏ مختلف تکرار شده است از جمله در سوره عنکبوت آیه 65 مى‏فرماید: «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ»: «هنگامى که سوار بر کشتى شوند خدا را با اخلاص مى‏خوانند (و غیر او را فراموش مى‏کنند) اما هنگامى که خدا آنها را به خشکى رسانید و نجات داده باز مشرک مى‏شوند».
  5. توحید فطرى حتی در مشرکین - در این آیه خداوند اشاره کرد به این که حتى مشرکین نیز به هنگام گرفتارى به خدا توجه مى‏کنند و در واقع این آیه بیانگر توحید فطرى و تجلى نور توحید در انسان‏ها در بحرانى‏ترین حالات است. این نور در درون همه انسان‏ها نهفته است‏ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»: «فطرت خدادادى که مردم را بر آن خلق کرده است».اما آداب و رسوم خرافى، تربیت‏هاى ناصحیح، تلقینات و تعلیمات سوء، پرده‏هاى غفلتى هستند که یکى پس از دیگرى مانع از ظهور این نور مى‏شوند، چنانچه در حدیث منقول از پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) آمده: «کل مولود یولد على الفطرت حتى لیکون ابواه هما اللذان یهودانه و ینصرانه هر نوزادى زائیده مى‏شود بر فطرت (اولیه) خود، مگر این که پدر و مادرش (در اثرتعلیمات ناصحیح) او را به مسیر انحراف مثل یهودیت و نصرانیت کشند. هنگامى که طوفان‏ها و گرداب‏هاى مشکلات نمایان شد و دست انسان از همه‏ اسباب ظاهرى کوتاه گردید، بى‏اختیار برحسب آن فطرت اولیه به سراغ خالق عالم مى‏رود و در این هنگام بحرانى هرگونه فکر شرک‏آلود در کوره حوادث ذوب شده و هر اندیشه غیر توحیدى مثل برف در آفتاب تابستان آب مى‏شود و توحید خالص باقى مى‏ماند و در اینجا مصداق‏ (مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ)* آشکار مى‏گردد.
  6. حیوانات نیز از توجه مبدئى نیرومند بى‏بهره نیستند.و این توجه به مبدئى نیرومند نه تنها مخصوص انسان‏ها است، بلکه حیوانات نیز از این توجه بى‏بهره نیستند. داستان‏هایى که از زندگى حیوانات نقل مى‏شود دلیلى بر این مدعا است، هر حیوانى در مصیبت و مشکل توجه به قدرتى و نقطه‏اى دور دارد و به حکم غریزه به طرف او متوجه مى‏شود اگر فطرت اولیه انسان را به آن نقطه مى‏کشد، غریزه حیوان نیز وى را به همان نقطه متوجّه مى‏کند.آرى شدائد و طوفان‏ها زمینه‏ساز شکوفایى و بیدارى فطرت آدمى است، این طوفان‏ها هستند که خاکسترهاى این آتش درونى را کنار زده و سوزش آن را ملموس مى‏کنند.
  7. مطالبه وفاى به پیمان فطرت - در کنار این طوفان‏ها، پیامبران هم هدفى جز فاش کردن این نور درونى نداشتند، وظیفه آنها زدودن زنگارهاى غفلت و کنار زدن گرد و غبار نشسته بر چهره این منبع نور بود، چنان که امام على (علیه السلام) در خطبه اول نهج‏البلاغه در عبارتى کوتاه و پرمعنى مى‏فرماید: «فبعث فیهم رسله و و اتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسى نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول»: «خداوند رسولان خود را به سوى انسان‏ها فرستاد و انبیاى خود را یکى پس از دیگرى مأموریت داد تا وفاى به پیمان فطرت را از آنها مطالبه کنند و نعمت‏هاى فراموش شده الهى را به آنها یادآور شوند، از طریق تبلیغ بر آنان اتمام حجت نمایند و گنجینه‏هاى اندیشه‏ها را براى آنها فاش سازند».
  8. یکى از نزدیک‏ترین راه‏ها به سوى خدا - این توجه به خداوند در لحظات بحرانى قانون عمومى است که تقریباً هرکس آن را در عمر خود تجربه کرده است که در گرفتارى‏ها هنگامى که کارد به استخوان مى‏رسد، موقعى که اسباب ظاهرى از کار مى‏افتند و کمک‏هاى مادى ناتوان مى‏گردند، انسان به یاد مبدأ بزرگى از علم و قدرت مى‏افتد که او قادر بر حلّ سخت‏ترین مشکلات است. کار نداریم که نام این مبدأ را چه بگذارند همین قدر مى‏دانیم روزنه امیدى به قلب گشوده مى‏شود، و نور لطیف و نیرومندى به دل مى‏تابد، این یکى از نزدیک‏ترین راه‏ها به سوى خدا است، راهى از درون جان و سویداى قلب.ائمه اطهار علیهم‏السّلام در هدایت مردم به سوى توحید و خداشناسى از همین فطرت پاک و نیالوده به شبهات در مواردى استفاده مى‏کرده‏اند،
  9. فطرت پاک و نیالوده به شبهات - در ذیل آیه 65 سوره عنکبوت آمده که: شخص شاک و مردّدى را امام صادق (علیه السلام) از همین طریق ارشاد فرمودند: عرض کرد: یابن رسول الله دُلَّنى على الله ما هو؟ فقد اکْثَرَ عَلَىّ المجادلون و حَیَّرونى! مرا به خدا راهنمایى کن، او کیست؟ زیرا وسوسه گران مرا حیران ساخته‏اند، فقال له (علیه السلام): یا عبدالله! «هل رکبتَ سفینة قَطُ؟ امام فرمود: اى بنده خدا! آیا هرگز سوار بر کشتى شده‏اى؟ قال نَعَم، عرض کرد آرى،  قال فهل کسر بک حیث لا سَفینَةَ تُنْجیک ولا سباحةَ تُغْنیک؟ قال نعم. هرگز کشتى تو شکسته است در آنجا که هیچ کشتى دیگرى براى نجات تو نبوده، و قدرت بر شناگرى نداشته‏اى؟ عرض کرد: آرى»، قال فهل تَعَلَّقَ قلبُک هنا لک انّ شیئاً مِن الاشیاء قادِرٌ على انْ یخلصک مِن وَرْطَتِک قال: نعم. فرمود در آن حالت آیا قلب تو به این امر تعلق گرفت که وجودى هست که مى‏تواند تو را از آن مهلکه نجات دهد؟ عرض کرد آرى. قال الصادق علیه السلام:فذلک الشىٌ هوالله القادرُ عَلَى الانجاء حیثُ لا مُنجى و على الاغاثةِ حیثُ لامُغیت» امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «اوخداوندى است که قادر بر نجات است در آنجا که هیچ نجات دهنده ای نسیت غیر خدا-
  10. مشرکین در حال قطع اسباب متوجه خدا ‏شوند- پس از آیه مورد بحث روشن شد که مشرکین در حال ناراحتى و قطع اسباب ظاهرى متوجه خدا مى‏شوند، ولى در هنگامى که از میان تلاطم امواج وحشتناک و خروشان دریا نجات پیدا کردند، دوباره مشرک مى‏شوند و در مقابل بت به خاک مذلّت مى‏افتند، بسیارى از ما چنین هستیم نه فقط مشرکین عرب، در تمام فراز و نشیب‏هاى زندگى این طوفان‏هاى مهیب و وحشت‏زا یافت مى‏شود، ولى وقتى نجات مى‏یابیم‏ «إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ»: «دوباره مشرک مى‏شویم» و خدا را فراموش کرده و به غیر او متوجه مى‏شویم، باید به مشرکینى که از دریا مى‏گریزند گفت: آیا خداوند فقط در دریا قدرتمند است، و در صحرا فاقد قدرت، آیا در صحراى خشک بى‏آب و علف نمى‏تواند با صاعقه‏اى تو را بسوزاند،
  11. الکتریسیته مثبت و الکتریسیته منفى - ابر داراى الکتریسیته مثبت و زمین داراى الکتریسیته منفى است، ابر کمى پایین آمده و صاعقه مى‏آفریند، گاهى گله گوسفندى را به آتش مى‏کشد و گاهى جنگلى را و امان از وقتى که انسان نقطه اتصال دو جهت مثبت و منفى باشد، سر او جنبه منفى پیدا کرده و صاعقه بر سر او برخورد مى‏کند و این زمانى است که شى‏ء دیگرى بلندتر از او مثل درخت و کوه و تپه‏اى یافت نشود، آیا خداوند نمى‏تواند سنگى از سنگ‏هاى آسمانى را در صحرا بر سرت فرود آورد، از آن سنگ‏هایى که یکى از آنها در سیبرى سقوط کرد و گودال بزرگ چند کیلومترى ایجاد نمود.
  12. آیا ایمن هستید در زمین اززلزله ودر دریا از طوفان - قرآن در سوره اسراء پس از تعبیرى مثل آیه 65 عنکبوت خطاب به مشرکین مى‏فرماید: «أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلًا- أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تارَةً أُخْرى‏ فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ‏الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِما کَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ تَبِیعاً»:«آیا از این ایمن هستید که در خشکى (با یک زلزله شدید) شما را در زمین فرو ببرد، یا طوفانى از سنگریزه بر شما بفرستد (و در آن مدفونتان کند) سپس حافظ (و یاورى) براى خود نیابید، یا اینکه ایمن هستید که بار دیگر شما را به دریا باز گرداند، و تند باد کوبنده‏اى بفرستد، و شما را به خاطر کفرتان غرق کند حتى کسى که خونتان را مطالبه نماید پیدا نکنید».
  13. آیا ایمن هستید که زمین شما را فرو ببرد؟ در جراید نوشته بودند زلزله‏اى در شمال آفریقا یک آبادى را با تمام تأسیسات زیر زمین برد به طورى که اثرى از ویرانه‏هایش هم باقى نماند (أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ) آیا مصونید از اینکه طوفانى از سنگریزه شما را زیر تله‏هاى شن مدفون کند؟ گردبادهایى است که گاهى تپّه‏هاى شن را بلند کرده و جاى دیگر مى‏ریزد و چه بسا انسان‏ها و قافله‏اى را در صحرا زیر هزاران خروار شن مدفون مى‏کند (او یُرسِلَ علیکم حاصبا).
  14. دنیا، دار محنت و بلیّة است - آیا شما در امنیت هستید از اینکه بار دیگر احتیاجتان به دریا افتد، و شما با تند بادى غرق شوید، و کسى طلب خونبهاى شما را نکند و نگوید چرا؟ (قاصفا من الریح ... تبیعاً).از این آیات مى‏توان استفاده کرد که دنیا، دار محنت و بلیّة است و باید در چنین‏ دنیایى متوجه به خدا بود و به غیر از او نقطه اتکایى نگرفت و توجه به او بهترین مفرّ است، در خدمت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) عرض کردند که افلاطون حکیم چنین گفته که‏ «الافلاک‏ قِسِىّ والحوادثُ سهام والانسان هدف والرامى هوالله فَاین المَفَرّ»؛ «افلاک کمانها و حادثه‏ها تیرها، و انسان هدف و تیرانداز خداوند است پس کجا (با این شرایط) فرارگاه یافت مى‏شود!» حضرت جواب از قرآن دادند و فرمودند «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»: «فرار کنید به سوى خداوند».
  15. یاد خدا بر مملکت جسم و جان حکومت کند،- این بلاها و مشکلات گرچه بیدادگر است و در مقام هشدار بسیار خوب، ولى نذر و استغاثه و توجه به مبدأ قادرى در این حال ارزش چندانى ندارد، زیرا افراد فاسد هم در این حال صدا و ناله‏هایشان بلند است، ارزش آن دارد که در هر حال ذکر و یاد خدا بر مملکت جسم و جان حکومت کند، وگرنه فرعون هم که نداى‏ «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» «من پروردگار بزرگ شما هستم» سر مى‏داد، همین که در میان امواج دریا قرار گرفت به یاد آن مبدأ قادر و خداوند حقیقى عالم هستى افتاد، و گفت‏ «آمَنْتُ انّه لَا الهَ الَّا الَّذِى أَمَنَتْ بِه بَنوُ اسرَائِیِلَ وانا مِنَ المِسُلِمینَ»؛ «ایمان آوردم که نیست خدایى الّا خدایى که بنى‏اسرائیل به آن ایمان آورده‏اند و من هم از اسلام آورندگان (و گردن نهندگان به فرمان او) هستم».
  16. افرادى را سیلى روزگار باید تأدیب کند،- نباید فکر کرد وقتى دنیا به کام انسان بود، همیشه چنین است، در زمان رضاخان وزیر دربارى بود که سمبل قدرت رضاخانى بود، معروف بود که همه کاره شاه‏ او است، و رضاخان همچو موم در دست او مى‏باشد یکى از علماء نقل مى‏کرد، در مجلسى با علما بودیم که این وزیر وارد شد به قدرى آثار کبر و غرور در او بود، که علما اعتنایى به او نکردند، تبسم کرد و گفت: شما مى‏گویید خدایى هست و من با هزار دلیل ردّ وجود او مى‏کنم، آرى این چنین افرادى را سیلى روزگار باید تأدیب کند،
  17. جان فداى آنکه ناپیداستى - چیزى نگذشت که مورد بى‏مهرى قرار گرفته و متهم به قیام بر ضدّ شاه شد، و بالاخره شاه به او بدبین شده و دستور حبس او را صادر کرد، یکى از علما که در آن مجلس بود مى‏گفت وقت ملاقات گرفتیم و در زندان به دیدارش رفتیم، تا ببینیم بر همان حال و هوا است یا نه، وقتى رفتیم او را در زندان انفرادى یافتیم که شعر مى‏خواند، و چنان چکامه و سرودى مى‏خواند که گویا از مرحله توحید پا را فراتر نهاده و قائل به وحدت وجودى شده که نزد موحدین مردود است. نغمه او چنین بود: ما همه شیران ولى شیر عَلَم .... . حمله مان از باد باشد دم بدم ...... حمله مان پیدا و ناپیداستى‏ ...... جان فداى آنکه ناپیداستى ....
  18. یافتم تو را اهل براى عبادت - پفهمیدیم حالش خوب شده ولى این بیدار شدن اهمیتى نداشت، زیرا در زندان حال هر آلوده‏اى چنین است، باید در برابر خداوند در هر حالى گفت: «وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک»: «یافتم تو را اهل براى عبادت پس عبادت کردم تو را». باید اظهار ارادت به ساحت مقدسه ائمه علیهم‏السّلام عموماً و امام زمان (علیه السلام) و قطب دائره امکان خصوصاً در هر حالى باشد، نه در وقتى که در معرض هجوم مشکلات قرار مى‏گیریم و در منگنه حوادث پِرِس مى‏شویم، اگر اهل جمکران رفتن هستیم نباید همیشه براى حلّ مشکلات برویم، یک بار هم بگوییم مى‏رویم به یاد مهدى فاطمه (علیه السلام) اشک بریزیم.
  19. 2-مقام تسلیم و رضا تفسیر دوم جمله فوق اشاره به مقام رضا و تسلیم در مقابل شکایت است نه اشاره به مقام توجه به خدا در مقابل غفلت و نسیان، متقین کسانى هستند که در هر حال (بلا و رَخى) از خدا راضى هستند و مرحوم ملااحمد نراقى‏ در معراج‏السعادة درباره رضا مى‏فرماید: «ضد سخط رضا است و آن عبارت است از ترک اعتراض بر مقدّرات الهیّه در باطن و ظاهر قولًا و فعلًا، و صاحب مرتبه رضا پیوسته در لذت و بهجت و سرور و راحت است، چه تفاوتى نمى‏باشد در نزد او میان فقر و غنا و راحت و عناء (سختى) و بقاء و فناء و عزّت و ذّلت و مرض و صحت و موت و حیات و هیچ یک از اینها بر دیگرى در نظر او ترجیح ندارد، و هیچ کدام بر دل او گران نیست زیرا که همه را صادر از خداى تعالى مى‏داند، به واسطه محبت حق که بر دل او رسوخ نموده بر همه افعال او عاشق است، و آنچه از او مى‏رسد بر طبع او موافق است و مى‏گوید.

عاشقم بر لطف و بر قهرش بِجِدّ

 

بوُالعجب من عاشق این هر دو ضدّ

ناخوش او خوش بود بر جان من‏

 

جان فداى یار دل رنجان من

     

و به قول شاعر دیگر:

 

یکى درد و یکى درمان پسندد

 

یکى وصل و یکى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران‏

 

پسندم آنچه را جانان پسندد

 

  1. مرحوم نراقى در جامع السعادات در بحث رضا مى‏فرماید: «رضا به قضاء الهى افضل مقامات دین و اشرف منازل مقرّبین و باب اعظم الهى است، (اعظم درهاى شهرستان رحمت و اوسع راه‏هاى اقلیم سعادت) کسى که داخل شود، از این درب، داخل جنّت مى‏گردد، خداوند سبحان فرموده‏ «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»*: «راضى است خدا از آنها و آنها هم از خداوند راضى هستند». معراج‏السعادة تالیف ملّااحمد نراقى ترجمه و شرح کتاب جمع‏السعادات تالیف پدر وى مرحوم ملامحمد مهدى نراقى است و قابل ذکر است که از ضروریات اولیه یک خانه در کنار قرآن و نهج‏البلاغه وجود کتاب اخلاقى و بسیار مفید و پر ارزش معراج‏السعادة است که در روشن کردن چراغ هدایت زندگى بسیار سودمند است.(
  2. راضى بودن از شادى و ناراحتى - تسلیم و رضا به منزله صورت خلقیات مؤمن است که نور ایمان در آن منعکس شده و آینه‏اى است که نور ایمان در آن متجلّى شده است، و از این طریق مى‏توان وجود نور ایمان او را لمس و مشاهده کرد، در روایت آمده که از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد به چه چیزى روشن مى‏شود که مؤمن، مؤمن است فرمودند:«بالتسلیم لله والرضا فیما ورد علیه من سرور او سخط»:«به تسلیم بودن در برابر خداوند و راضى بودن از شادى و ناراحتى که به او مى‏رسد».
  3. ورود بهشت بدون حساب وکتاب - اهمیت صفت رضا به حدّى است که در روایت از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده که در روز قیامت خداوند بالهایى به طائفه‏اى از امت من مى‏دهد که با آنها از قبرهایشان به سوى بهشت پرواز مى‏کنند و به نحو دلخواه از نعمت‏هاى بهشتى استفاده مى‏نمایند، ملائکه از اینها سؤال مى‏کنند آیا موقف حساب را دیدید؟، گویند: از ما حسابى نخواستند، آیا از صراط گذشتید، گویند ما صراطى ندیدیم، آیا جهنم را دیدید؟ گویند ما چیزى ندیدیم، ملائکه سؤال کنند از امت چه کسى هستید؟ گویند از امت محمد (صلى الله علیه وآله)، ملائکه قَسَم مى‏دهند آنها را که شما در دنیا چه اعمالى داشتید؟! مى‏گویند: دو خصلت در ما بود که خدا به فضل و رحمت خود ما را به این مرتبه رسانید«کُنّا اذا خَلَونا نَسْتحْیى انْ نَعْصِیَه و نَرضَى بالیَسیر ممّا قَسَّم لنا». یکى آنکه چون در خلوت بودیم از خدا شرم داشتیم، که معصیت او کنیم، دوم آنکه راضى بودیم به کم، از آنچه قسمت کرد خداوند براى ما، سپس ملائکه مى‏گویند: سزاوار این مرتبه هستید.
  4. راضی به قضا وتسلیم امر مولا در مرتبه انبیآء -آرى تعجب ندارد که دارنده این صفت در آخرت به مقام بلندى برسد و در دنیا چه بسا به مرتبه انبیاء رسیده باشد در روایت آمده که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در سفرى با قافله‏اى ملاقات کردند، آنها سلام کردند و پیامبر فرمودند «چگونه هستید» گفتند: «نحن المؤمنون یا رسول الله»: «ما مؤمن هستیم اى رسول خدا» قال (صلى الله علیه وآله): «فما حقیقة ایمانکم؟»: «پرسیدند حقیقت و نشانه ایمان شما چیست؟» گفتند:«الرضا بقضا الله والتفویض الى الله والتسلیم لامر الله»:«راضى به قضاى الهى هستیم و امور خود را واگذار به خدا کرده و تسلیم امر او هستیم» فقال رسول الله (صلى الله علیه وآله):«علماء حکماء کادوا انْ یَکونوا مِن الحِکْمَةِ انْبیاء» ...(رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: اینها جزو علما و حکما هستند و نزدیک است به واسطه حکمت به درجه انبیاء برسند).
  5. عاشق راضى بافعال معشوق است - بعضى منکر تحقق رضا شده‏اند، و گفته‏اند: در انواع بلاها و در امور مخالف هواى انسان رضا معنى ندارد، در این‏گونه موارد به غیر از صبر و شکیبایى چاره‏اى نیست، علماء اخلاق‏ جواب داده‏اند که این توهم ناشى از عدم درک محبت است، بعد از ثبوت محبت، رضا ثمره آن است، وقتى حبّ به محبوبى حاصل شد عاشق راضى بافعال معشوق است و این بر دو نحو متصور است:
  6. 1- محو جمال محبوب ؛ احساس درد نمى‏کند، - به قدرى درجه حُبّ بالا مى‏رود که اگر ناراحتى و جراحتى به شخص برسد درک نمى‏کند، امام انسان جنگجو در گرما گرم جنگ اگر جراحتى به او وارد شود احساس درد نمى‏کند، کسى که در مسیر کار مهمى در حال دویدن است و خار به پایش مى‏رود، احساس درد نمى‏کند، على (علیه السلام) در حین کشیدن تیر از پاى مبارکش چنان محو جمال محبوب شده که احساس درد نمى‏کند، به علاوه این ناراحتى‏ها زمانى است که از غیر محبوب به او مى‏رسد، پس مسلماً اگر از محبوب به شخص بلایى برسد صاحب این مرتبه از حُبّ درک شدت و محنت نمى‏کند، و شکى نیست که حبّ الهى شدیدترین حُب‏ها و زیباترین آنها است زیرا جمالى زیباتر از جمال ربوبى نیست. در بلا هم میچشم لذّات او ..... مات اویم مات اویم مات او
  7. 2- راضی بودن میوه بدست آوردن یقین است -  این درجه پایین‏تر از درجه اول است، در این مرتبه شدت محبت و استغراق در دوستى بحدّى است که شخص احساس درد مى‏کند ولى راضى و خوشنود است، مثل کسى که به خاطر شفاى بیماریش تن به عمل جراحى سختى مى‏دهد یا آن را عمل مى‏کند. یا مریض مزه تلخ دوا را با تمام وجود لمس مى‏کند، به خاطر عشقى که به سلامتى دارد آن را مصرف مى‏کند محِبّ خداوند هم ممکن است احساس ناراحتى در اثر گرفتارى به بلائى بکند ولى به واسطه یقین به ثواب‏هاى اخروى راضى و خوشنود است، و این معناى «الرضا ثمرة الیقین» است.

عاشقم بر رنج خویش و درد خویش‏

 

 بهر خوشنودى شاه فرد خویش‏

 

  1. از ملاحضه جلال و جمال ؛ حیران و واله و سرگردان. - همه این امور در مبحث مخلوق مشاهد و محسوس است، چه جاى محبت خالق و عشق جمال ازلى و حسن ابدى که نهایتى از براى آن متصور نیست، و قلوب دوستان او چون در عرصه جمال و جلال بایستند، از ملاحضه جلال و جمال او حیران و واله و سرگردانند. حکایات دوستان و قصه‏هاى مُحبّان بر این مطلب شاهد و گواه است، عالم محبت را عجائبى است که عقل باور ندارد، و تا به آن نرسد طعم آن را درنیابد.
  2. رازهاى ناگفتنى و نادیدنى حب - با ورود عقل به این عالم و این شهر، رازهاى ناگفتنى و نادیدنى براى آن آشکار مى‏شود.
  3. در اثر همین حُبّ زنان مصر دست‏ خود بریدند - همین حُبّ است که مجنون را وادار به تحمل مصائب و راضى شدن به مشکلات براى رسیدن به لیلى مى‏کند، از این بالاتر در قرآن کریم آمده که در اثر همین حُبّ زنان مصر با دیدن یوسف (علیه السلام) دست‏هاى خود را بریدند.

تا نکردى آشنا زین پرده، رازى نشنوى‏

 

گوش نامحرم نباشد جاى پیغام سروش‏

     

آنچه ناگفتنى است آن شنوى‏

 

آنچه نادیدنى است آن بینى‏

از مضیق جهات در گذرى‏

 

وسعت مُلک لامکان بینى‏

آنچه دارى اگر به عشق دهى‏

 

کافرم، گر جُوِى زیان بینى‏

     

گرش بینى و دست از ترنج بشناسى‏

 

روا بود که ملامت کنى زلیخا را!

 

  1. براى تحصیل صفت رضا چه باید کرد. طریق تحصیل رضا- براى تحصیل رضا چند امر قابل توجه است:
  2. 1- تداوم در ذکر خدا در قلب و تفکر در عجائب خلقت و حکمت‏هاى قرار داده در مخلوقات و مواظبت بر طاعات و عبادات و کم نمودن علائق دنیوى و علائق نفسانى که همه را تحت عنوان توجه به خدا مى‏توان جمع کرد، و با این توجه محبت شخص به مرتبه‏اى مى‏رسد که محو دوست گردیده و مست باده محبت مى‏شود و احساس درد مصائب و بلاها نخواهد کرد.

2- تأمّل در اینکه انسان غافل و جاهل است و مهربانى مادر به فرزند جلوه بسیار کوچکى از عشق و محبت او به مخلوقات است، پس چنین خالقى هر چه کند

سَرِ قبول بِباید نهاد و گردن طوع‏

 

که آنچه حاکم عادل کند همه داد است‏

3- تقدیر الهى  تغییر نخواهد کرد- تأمل در اینکه از نارضائى او هیچ نظام الهى تغییر نخواهد کرد، چه بسا راضى باشد چه ناراضى، تقدیر الهى خواهد آمد، لکن وجود رضایت موجب کسب ثواب و نارضایتى عامل تحصیل عقاب خواهد بود.

در دایره هستى ما نقطه تسلیمیم‏

 

رأى آنچه تواندیشى، حکم، آنچه تو فرمایى‏

     

4- بداند هر گنجى بعد او رنجى - طالب مرتبه رضا، باید در آیات و اخبارى که در رفعت مرتبه اهل بلا همچون حضرت ایوب (علیه السلام) رسیده نظر کند، و احادیث اجر و ثواب بر مصیبت را مطالعه کند، و بداند هر گنجى بعد او رنجى و هر راحتى بعد از محنتى و هر اجرى بعد از بلایى و هر ثوابى بعد از مصیبتى است.

  1.  حضرت ایوب علیه‏السّلام از طرف پدر و مادر از فرزند زادگان هود و یعقوب علیهم‏السّلام بود و روزگار او بعد از یوسف علیه‏السّلام بود. و امام عزّت بنى اسرائیل را دیده اما در روزگار محنت آنها به پیامبرى مبعوث گشت وى هیچده سال در بلا و امتحان بود و در این مدت گله گوسفندانش را سیل برد، خانه‏اش خراب شد، مزرعه‏اش سوخت، باغش را سلطان بت‏پرست وقت غصب کرد، فرزندانش را از دست داد، بیمارى سختى به سراغش آمد ولى او همچنان دعوت به خداپرستى مى‏کرد، اما پس از هیچده سال و مرگ سلطان بت‏پرست باغ را به او برگرداندند و نعمت‏ها یکى پس از دیگرى بپاس رضا و صبر و شکر او برگشت و چهل و هشت سال دیگر زیست و خداوند فرزندى بنام صالح که نام دیگر او شموئیل بود به او عطا فرمود، (تلخیص از کتاب قصه‏هاى قرآن تالیف سیدابوتراب صفایى آملى، صفحه 95- 91. براى مطالعه بیشتر به کتاب‏هاى قصص انبیاء و از جمله به کتاب قصص قرآن تالیف صدربلاغى، انتشارات امیرکبیر، صفحه 214- 207 مراجعه شود
  2. یاری نیست که سر او به خنجر تسلیم نبریده باشد، - یار و دوستى از دوستان درگاه نیست که سر او به خنجر تسلیم نبریده باشد، و هیچ یک از مقّربان بارگاه نیست که در بادیه و بیابان محبت خارهاى مصیبت به پاى او نرفته باشد، محرمى از محرمان قدس را نیافتم که چهره او از خوناب جگر سرخ نشده باشد، و صدیقى از صدیقان نشنیدم، که به سیلى عناء و رنج رخسار او کبود نشده باشد، پس آدمى باید به امید ثواب‏هاى پروردگار چون مردان بلند همت، بیابان بلا را با قدم صبر بپیماید، و دشوارى‏هاى این راه را بر خود سهل نماید، چون مریضى که متحمل حجامت و فَصْد (رگ زدن) و خوردن دواهاى گرم و سرد مى‏گردد، و مانند تاجرى که بارگران سفرهاى دور و دراز را به امید سود مى‏کشد.
  3. بالاتر از مقام رضا، مقام تسلیم و تفویض است،- قابل توجه اینکه علماء اخلاق فرموده‏اند: بالاتر از مقام رضا، مقام تسلیم و تفویض است، زیرا در مقام رضا طبع انسان لحاظ و منظور شده، و مى‏گوید: هرچه محبوب برایم بپسندد، من مى‏پسندم و راضى به آن هستم، ولى در مقام تسلیم طبع و میل و منیّت و تعلقات انسان لحاظ نمى‏شود بلکه طبع و موافقت و مخالفت آن را به خدا واگذار مى‏کند، و گویا اصلًا طبعى و تعلّقى به امورات براى آن نمى‏بیند که افعال خداوند موافق و مرضىّ آن باشد. این مقام تسلیم از توکل هم بالاتر است، زیرا که توکل اعتماد کردن به خدا است در امورات و به منزله توکیل (وکیل کردن) است، و گویا خداوند را وکیل خود قرار مى‏دهد، پس هنوز تعلقى به امور براى خود مى‏بیند و خود را به منزله موکل مى‏پندارد، ولى در مرتبه تسلیم تمام علائق گسسته شده و جمیع امور به خداوند متعال واگذار مى‏شود.
  4. نیل به مقام رضا در تاریخ کربلا ازحضرت ابا عبدالله الحسین - نیل به مقام رضا چنان‏که در این خطبه آمده، از شُؤون متّقین است، ولى رسیدن به مقام تسلیم از ثمرات مراتب عالى تقوا و یقین است که وصول به این مرتبه امرى بس دشوار ولى لازم است، این مقامى است که بزرگان دین همچون حسین بن على سیدالشهدا (علیه السلام) به این مقام رسیده‏اند که در تاریخ کربلا آمده حضرت بعد از مبارزات فراوان وقتى از اسب بر زمین قرار گرفتند عرض کردند: «الهى رضىً بقضاک تسلیماً لامرِک لامعبود سواک یا غیاث المستغیثین»:«راضى هستم بقضاء و حکم تو، تسلیمم براى امر تو، نیست معبودى به غیر از تو اى فریاد رسد فریادکنندگان»
  5.  مرحوم الهى در ذیل این فراز- (نزلت انفسهم منهم فى البلاء کالذى نزلت فى الرخاء)چنین مى‏سُراید:

بِدانسان با بالا باشند دمساز

 

که پندارى بلا، یارى است طنّاز

از آنچشم سیه دل هر بلایى‏

 

زند بر وصل جانان الصّلایى‏

از آن پر فتنه چشمان هر نگاهى‏

 

زند تیرى به قلب بى‏گناهى‏

چو آنان نزد جانان بى‏گناهند

 

به جان آماج آن تیر نگاهند

خلیل آسا بلا گر باشد آتش‏

 

به جان پارسایان خوش بود خوش‏

هر آن دل با بلا دمساز گردد

 

در صد لطف بر وى باز گردد

بر آن جان‏ها بلا، سوداى عشق است‏

 

نشاط و مستى صهباى عشق است‏

     

 

بلا بر تشنه کام عشق آب است‏

 

شب تاریک جان را آفتاب است‏

بلا خار است و خار عشق گلشن‏

 

شرار عشق چون خورشید روشن‏

بلاى دوست، مخصوص اولیا است‏

 

شهیدان دیار کربلا است‏

بلایى کز تو اى پرناز باشد

 

براهش چشم عاشق باز باشد

کجایى اى بلا بنواز ما را

 

باوج عرش ده پرواز ما را

     
  1. ***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 205 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی