بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیر المومنین متقین 12.. 6- تحمل حوادث سخت -6. نزلت انفسهم منهم فى البلاء کالذى (کالتى) نزلت (نزلت) فى الرخاء.
- نکته ادبى: پیرامون اعراب «کالّذى» و این که الّذى چه کلمهاى است سه نظر گفته شده است: 1. از ابن ابى الحدید که کالّذى صفت نزولًا است که محذوف است والّذى صفت النزوال و ضمیر عاید «نَزَلْتُه» چون منصوب است جایز است حذف آن مثل «ضربتُ الذى ضربتَ اى ضربتَه». تقدیر چنین مىشود «نَزَلَتْ انْفُسُهم منهم فى حال البلاء نزولًا کالنزول الذى نَزَلتْه منهم فى حال الرخاء» این وجه را به ابن میثم هم مىتوان نسبت داد، زیرا همچنان که مرحوم خویى نسبت داده است زیرا تقدیر را چنین گرفته «نزلت کالنزول الذى نزلَتْه فى الرخاء».
- «کالّذى» مفرد و معنا جمع باشد، - از ابن میثم که کالذى در اصل کالذین بوده مثل قول خداوند تعالى (کَالَّذِی خاضُوا) (توبه، 69) که مىگویند (کالذین خاضوا) بوده و مراد تشبیه پرهیزکاران است در حال بلاء به کسانى که درحال نعمت هستند، شایان توجه است که نحوى و ادیب بلندمرتبه مرحوم رضى نجم الائمه در چنین جاهایى مىگوید: «کلمهاى در تقدیر مىگیریم که لفظاً مفرد و معنا جمع باشد، مثل لفظ (جمع وجِیْش) مثل قول خداوند متعال «کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً» (بقره، 17) که تقدیرش مىشود «کَمَثَل الجمع الذى استوقد ناراً» الذى و همچنین ضمیر استوقد به اعتبار لفظ جمع مفرد آمده است، اگر بخواهد الذى در آیه مخفف از «الذین» باشد جایز نیست ضمیر عاید مفرد برگردد (اسْتَوْقَدَ).
- «کالّذى» «الّذین» بوده حذف نون - آیه دیگر مثل (وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) (زمر، 33) و این گونه تقدیر که گفتیم کثیر است، ولى حذف نون از «الّذین» قلیل است. (نقل از شرح خویى، جلد 12 ذیل این خطبه).
از مرحوم خویى که الّذى مصدریه است، مثل ماء موصوله چنان که یونس و اخفش (دو تن از نحویین) چنین گفتهاند در قول خداوند متعال (ذلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا) (شورى، 23) اى ذلک تَبْشِیر الله و همچنین گفتهاند در قول خداوند متعال (وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا) (توبه، 69)، بنابراین وجه معناى این فراز از خطبه چنین مىشود: نازل شد نفس آنها بر بلا و شدت مثل نازل شدن نفوس آنها در آسایش و نعمت (در این وجه و وجه اوّل دو حالت از نفوس پرهیزکاران مقایسه شده و در وجه دوم حالت بلا پرهیزکاران با حالت رخاء و آسایش غیر آنها مقایسه و تشبیه شده است).
- 6- تحمل حوادث سخت -6. نزلت انفسهم منهم فى البلاء کالذى (کالتى) نزلت (نزلت) فى الرخاء. : در بلا و آسایش حالشان یکسان است (و تحولات و دگرگونىهاى روزگار آنها را دگرگون نمىسازد). ***
- 1-بلا و رَخى براى آنها یکسان است،- شرح: ششمین صفت پرهیزکاران این است که در بلا همان حالتى را دارند که در آرامش و آسایش دارند، بلا و رَخى براى آنها یکسان است، این جمله دو تفسیر مىتواند داشته باشد: یکى از نقطه نظر توجه به مبدا خلقت و عدم غفلت و نسیان و دیگرى از نقطه نظر مقام تسلیم و رضا و عدم شکوه و شکایت.اما توضیح:
- پرهیزکاران همیشه خود را در محضر خدا مىدانند و در نتیجه متوجه او هستند چه زیر بمباران و چه در آرامش مطلق، چه در بستر بیمارى و چه در حال سلامتى و تندرستى، چه در پشت میلههاى زندان و چه در حال آزادى، چه در پیرى و ناتوانى و چه در جوانى و شادابى، چه در غنا و ثروت و چه در فقر و تنگدستى، چه در خوشى و چه در ناراحتى، چه در ریاست و امارت و چه در غیر آن ...
- راه خدا را در تنگدستى مىجویند - غالب مردم چنین نیستند، در بستر بیمارى و گرفتارى توجه به خدا دارند، ولى در سلامتى از او غافل هستند، وقتى گرفتارى و کسالتشان برطرف مىشود دیگر به خدا توجه ندارند. راه خدا را در تنگدستى مىجویند نه در وقت گشایش. قرآن درباره جمعى از مشرکین تعبیرى دارد که در آیات مختلف تکرار شده است از جمله در سوره عنکبوت آیه 65 مىفرماید: «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ»: «هنگامى که سوار بر کشتى شوند خدا را با اخلاص مىخوانند (و غیر او را فراموش مىکنند) اما هنگامى که خدا آنها را به خشکى رسانید و نجات داده باز مشرک مىشوند».
- توحید فطرى حتی در مشرکین - در این آیه خداوند اشاره کرد به این که حتى مشرکین نیز به هنگام گرفتارى به خدا توجه مىکنند و در واقع این آیه بیانگر توحید فطرى و تجلى نور توحید در انسانها در بحرانىترین حالات است. این نور در درون همه انسانها نهفته است «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»: «فطرت خدادادى که مردم را بر آن خلق کرده است».اما آداب و رسوم خرافى، تربیتهاى ناصحیح، تلقینات و تعلیمات سوء، پردههاى غفلتى هستند که یکى پس از دیگرى مانع از ظهور این نور مىشوند، چنانچه در حدیث منقول از پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) آمده: «کل مولود یولد على الفطرت حتى لیکون ابواه هما اللذان یهودانه و ینصرانه هر نوزادى زائیده مىشود بر فطرت (اولیه) خود، مگر این که پدر و مادرش (در اثرتعلیمات ناصحیح) او را به مسیر انحراف مثل یهودیت و نصرانیت کشند. هنگامى که طوفانها و گردابهاى مشکلات نمایان شد و دست انسان از همه اسباب ظاهرى کوتاه گردید، بىاختیار برحسب آن فطرت اولیه به سراغ خالق عالم مىرود و در این هنگام بحرانى هرگونه فکر شرکآلود در کوره حوادث ذوب شده و هر اندیشه غیر توحیدى مثل برف در آفتاب تابستان آب مىشود و توحید خالص باقى مىماند و در اینجا مصداق (مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ)* آشکار مىگردد.
- حیوانات نیز از توجه مبدئى نیرومند بىبهره نیستند.و این توجه به مبدئى نیرومند نه تنها مخصوص انسانها است، بلکه حیوانات نیز از این توجه بىبهره نیستند. داستانهایى که از زندگى حیوانات نقل مىشود دلیلى بر این مدعا است، هر حیوانى در مصیبت و مشکل توجه به قدرتى و نقطهاى دور دارد و به حکم غریزه به طرف او متوجه مىشود اگر فطرت اولیه انسان را به آن نقطه مىکشد، غریزه حیوان نیز وى را به همان نقطه متوجّه مىکند.آرى شدائد و طوفانها زمینهساز شکوفایى و بیدارى فطرت آدمى است، این طوفانها هستند که خاکسترهاى این آتش درونى را کنار زده و سوزش آن را ملموس مىکنند.
- مطالبه وفاى به پیمان فطرت - در کنار این طوفانها، پیامبران هم هدفى جز فاش کردن این نور درونى نداشتند، وظیفه آنها زدودن زنگارهاى غفلت و کنار زدن گرد و غبار نشسته بر چهره این منبع نور بود، چنان که امام على (علیه السلام) در خطبه اول نهجالبلاغه در عبارتى کوتاه و پرمعنى مىفرماید: «فبعث فیهم رسله و و اتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسى نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول»: «خداوند رسولان خود را به سوى انسانها فرستاد و انبیاى خود را یکى پس از دیگرى مأموریت داد تا وفاى به پیمان فطرت را از آنها مطالبه کنند و نعمتهاى فراموش شده الهى را به آنها یادآور شوند، از طریق تبلیغ بر آنان اتمام حجت نمایند و گنجینههاى اندیشهها را براى آنها فاش سازند».
- یکى از نزدیکترین راهها به سوى خدا - این توجه به خداوند در لحظات بحرانى قانون عمومى است که تقریباً هرکس آن را در عمر خود تجربه کرده است که در گرفتارىها هنگامى که کارد به استخوان مىرسد، موقعى که اسباب ظاهرى از کار مىافتند و کمکهاى مادى ناتوان مىگردند، انسان به یاد مبدأ بزرگى از علم و قدرت مىافتد که او قادر بر حلّ سختترین مشکلات است. کار نداریم که نام این مبدأ را چه بگذارند همین قدر مىدانیم روزنه امیدى به قلب گشوده مىشود، و نور لطیف و نیرومندى به دل مىتابد، این یکى از نزدیکترین راهها به سوى خدا است، راهى از درون جان و سویداى قلب.ائمه اطهار علیهمالسّلام در هدایت مردم به سوى توحید و خداشناسى از همین فطرت پاک و نیالوده به شبهات در مواردى استفاده مىکردهاند،
- فطرت پاک و نیالوده به شبهات - در ذیل آیه 65 سوره عنکبوت آمده که: شخص شاک و مردّدى را امام صادق (علیه السلام) از همین طریق ارشاد فرمودند: عرض کرد: یابن رسول الله دُلَّنى على الله ما هو؟ فقد اکْثَرَ عَلَىّ المجادلون و حَیَّرونى! مرا به خدا راهنمایى کن، او کیست؟ زیرا وسوسه گران مرا حیران ساختهاند، فقال له (علیه السلام): یا عبدالله! «هل رکبتَ سفینة قَطُ؟ امام فرمود: اى بنده خدا! آیا هرگز سوار بر کشتى شدهاى؟ قال نَعَم، عرض کرد آرى، قال فهل کسر بک حیث لا سَفینَةَ تُنْجیک ولا سباحةَ تُغْنیک؟ قال نعم. هرگز کشتى تو شکسته است در آنجا که هیچ کشتى دیگرى براى نجات تو نبوده، و قدرت بر شناگرى نداشتهاى؟ عرض کرد: آرى»، قال فهل تَعَلَّقَ قلبُک هنا لک انّ شیئاً مِن الاشیاء قادِرٌ على انْ یخلصک مِن وَرْطَتِک قال: نعم. فرمود در آن حالت آیا قلب تو به این امر تعلق گرفت که وجودى هست که مىتواند تو را از آن مهلکه نجات دهد؟ عرض کرد آرى. قال الصادق علیه السلام:فذلک الشىٌ هوالله القادرُ عَلَى الانجاء حیثُ لا مُنجى و على الاغاثةِ حیثُ لامُغیت» امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «اوخداوندى است که قادر بر نجات است در آنجا که هیچ نجات دهنده ای نسیت غیر خدا-
- مشرکین در حال قطع اسباب متوجه خدا شوند- پس از آیه مورد بحث روشن شد که مشرکین در حال ناراحتى و قطع اسباب ظاهرى متوجه خدا مىشوند، ولى در هنگامى که از میان تلاطم امواج وحشتناک و خروشان دریا نجات پیدا کردند، دوباره مشرک مىشوند و در مقابل بت به خاک مذلّت مىافتند، بسیارى از ما چنین هستیم نه فقط مشرکین عرب، در تمام فراز و نشیبهاى زندگى این طوفانهاى مهیب و وحشتزا یافت مىشود، ولى وقتى نجات مىیابیم «إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ»: «دوباره مشرک مىشویم» و خدا را فراموش کرده و به غیر او متوجه مىشویم، باید به مشرکینى که از دریا مىگریزند گفت: آیا خداوند فقط در دریا قدرتمند است، و در صحرا فاقد قدرت، آیا در صحراى خشک بىآب و علف نمىتواند با صاعقهاى تو را بسوزاند،
- الکتریسیته مثبت و الکتریسیته منفى - ابر داراى الکتریسیته مثبت و زمین داراى الکتریسیته منفى است، ابر کمى پایین آمده و صاعقه مىآفریند، گاهى گله گوسفندى را به آتش مىکشد و گاهى جنگلى را و امان از وقتى که انسان نقطه اتصال دو جهت مثبت و منفى باشد، سر او جنبه منفى پیدا کرده و صاعقه بر سر او برخورد مىکند و این زمانى است که شىء دیگرى بلندتر از او مثل درخت و کوه و تپهاى یافت نشود، آیا خداوند نمىتواند سنگى از سنگهاى آسمانى را در صحرا بر سرت فرود آورد، از آن سنگهایى که یکى از آنها در سیبرى سقوط کرد و گودال بزرگ چند کیلومترى ایجاد نمود.
- آیا ایمن هستید در زمین اززلزله ودر دریا از طوفان - قرآن در سوره اسراء پس از تعبیرى مثل آیه 65 عنکبوت خطاب به مشرکین مىفرماید: «أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلًا- أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تارَةً أُخْرى فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَالرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِما کَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ تَبِیعاً»:«آیا از این ایمن هستید که در خشکى (با یک زلزله شدید) شما را در زمین فرو ببرد، یا طوفانى از سنگریزه بر شما بفرستد (و در آن مدفونتان کند) سپس حافظ (و یاورى) براى خود نیابید، یا اینکه ایمن هستید که بار دیگر شما را به دریا باز گرداند، و تند باد کوبندهاى بفرستد، و شما را به خاطر کفرتان غرق کند حتى کسى که خونتان را مطالبه نماید پیدا نکنید».
- آیا ایمن هستید که زمین شما را فرو ببرد؟ در جراید نوشته بودند زلزلهاى در شمال آفریقا یک آبادى را با تمام تأسیسات زیر زمین برد به طورى که اثرى از ویرانههایش هم باقى نماند (أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ) آیا مصونید از اینکه طوفانى از سنگریزه شما را زیر تلههاى شن مدفون کند؟ گردبادهایى است که گاهى تپّههاى شن را بلند کرده و جاى دیگر مىریزد و چه بسا انسانها و قافلهاى را در صحرا زیر هزاران خروار شن مدفون مىکند (او یُرسِلَ علیکم حاصبا).
- دنیا، دار محنت و بلیّة است - آیا شما در امنیت هستید از اینکه بار دیگر احتیاجتان به دریا افتد، و شما با تند بادى غرق شوید، و کسى طلب خونبهاى شما را نکند و نگوید چرا؟ (قاصفا من الریح ... تبیعاً).از این آیات مىتوان استفاده کرد که دنیا، دار محنت و بلیّة است و باید در چنین دنیایى متوجه به خدا بود و به غیر از او نقطه اتکایى نگرفت و توجه به او بهترین مفرّ است، در خدمت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) عرض کردند که افلاطون حکیم چنین گفته که «الافلاک قِسِىّ والحوادثُ سهام والانسان هدف والرامى هوالله فَاین المَفَرّ»؛ «افلاک کمانها و حادثهها تیرها، و انسان هدف و تیرانداز خداوند است پس کجا (با این شرایط) فرارگاه یافت مىشود!» حضرت جواب از قرآن دادند و فرمودند «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»: «فرار کنید به سوى خداوند».
- یاد خدا بر مملکت جسم و جان حکومت کند،- این بلاها و مشکلات گرچه بیدادگر است و در مقام هشدار بسیار خوب، ولى نذر و استغاثه و توجه به مبدأ قادرى در این حال ارزش چندانى ندارد، زیرا افراد فاسد هم در این حال صدا و نالههایشان بلند است، ارزش آن دارد که در هر حال ذکر و یاد خدا بر مملکت جسم و جان حکومت کند، وگرنه فرعون هم که نداى «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» «من پروردگار بزرگ شما هستم» سر مىداد، همین که در میان امواج دریا قرار گرفت به یاد آن مبدأ قادر و خداوند حقیقى عالم هستى افتاد، و گفت «آمَنْتُ انّه لَا الهَ الَّا الَّذِى أَمَنَتْ بِه بَنوُ اسرَائِیِلَ وانا مِنَ المِسُلِمینَ»؛ «ایمان آوردم که نیست خدایى الّا خدایى که بنىاسرائیل به آن ایمان آوردهاند و من هم از اسلام آورندگان (و گردن نهندگان به فرمان او) هستم».
- افرادى را سیلى روزگار باید تأدیب کند،- نباید فکر کرد وقتى دنیا به کام انسان بود، همیشه چنین است، در زمان رضاخان وزیر دربارى بود که سمبل قدرت رضاخانى بود، معروف بود که همه کاره شاه او است، و رضاخان همچو موم در دست او مىباشد یکى از علماء نقل مىکرد، در مجلسى با علما بودیم که این وزیر وارد شد به قدرى آثار کبر و غرور در او بود، که علما اعتنایى به او نکردند، تبسم کرد و گفت: شما مىگویید خدایى هست و من با هزار دلیل ردّ وجود او مىکنم، آرى این چنین افرادى را سیلى روزگار باید تأدیب کند،
- جان فداى آنکه ناپیداستى - چیزى نگذشت که مورد بىمهرى قرار گرفته و متهم به قیام بر ضدّ شاه شد، و بالاخره شاه به او بدبین شده و دستور حبس او را صادر کرد، یکى از علما که در آن مجلس بود مىگفت وقت ملاقات گرفتیم و در زندان به دیدارش رفتیم، تا ببینیم بر همان حال و هوا است یا نه، وقتى رفتیم او را در زندان انفرادى یافتیم که شعر مىخواند، و چنان چکامه و سرودى مىخواند که گویا از مرحله توحید پا را فراتر نهاده و قائل به وحدت وجودى شده که نزد موحدین مردود است. نغمه او چنین بود: ما همه شیران ولى شیر عَلَم .... . حمله مان از باد باشد دم بدم ...... حمله مان پیدا و ناپیداستى ...... جان فداى آنکه ناپیداستى ....
- یافتم تو را اهل براى عبادت - پفهمیدیم حالش خوب شده ولى این بیدار شدن اهمیتى نداشت، زیرا در زندان حال هر آلودهاى چنین است، باید در برابر خداوند در هر حالى گفت: «وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک»: «یافتم تو را اهل براى عبادت پس عبادت کردم تو را». باید اظهار ارادت به ساحت مقدسه ائمه علیهمالسّلام عموماً و امام زمان (علیه السلام) و قطب دائره امکان خصوصاً در هر حالى باشد، نه در وقتى که در معرض هجوم مشکلات قرار مىگیریم و در منگنه حوادث پِرِس مىشویم، اگر اهل جمکران رفتن هستیم نباید همیشه براى حلّ مشکلات برویم، یک بار هم بگوییم مىرویم به یاد مهدى فاطمه (علیه السلام) اشک بریزیم.
- 2-مقام تسلیم و رضا تفسیر دوم جمله فوق اشاره به مقام رضا و تسلیم در مقابل شکایت است نه اشاره به مقام توجه به خدا در مقابل غفلت و نسیان، متقین کسانى هستند که در هر حال (بلا و رَخى) از خدا راضى هستند و مرحوم ملااحمد نراقى در معراجالسعادة درباره رضا مىفرماید: «ضد سخط رضا است و آن عبارت است از ترک اعتراض بر مقدّرات الهیّه در باطن و ظاهر قولًا و فعلًا، و صاحب مرتبه رضا پیوسته در لذت و بهجت و سرور و راحت است، چه تفاوتى نمىباشد در نزد او میان فقر و غنا و راحت و عناء (سختى) و بقاء و فناء و عزّت و ذّلت و مرض و صحت و موت و حیات و هیچ یک از اینها بر دیگرى در نظر او ترجیح ندارد، و هیچ کدام بر دل او گران نیست زیرا که همه را صادر از خداى تعالى مىداند، به واسطه محبت حق که بر دل او رسوخ نموده بر همه افعال او عاشق است، و آنچه از او مىرسد بر طبع او موافق است و مىگوید.
عاشقم بر لطف و بر قهرش بِجِدّ |
|
بوُالعجب من عاشق این هر دو ضدّ |
ناخوش او خوش بود بر جان من |
|
جان فداى یار دل رنجان من |
|
|
|
و به قول شاعر دیگر:
یکى درد و یکى درمان پسندد |
|
یکى وصل و یکى هجران پسندد |
من از درمان و درد و وصل و هجران |
|
پسندم آنچه را جانان پسندد |
- مرحوم نراقى در جامع السعادات در بحث رضا مىفرماید: «رضا به قضاء الهى افضل مقامات دین و اشرف منازل مقرّبین و باب اعظم الهى است، (اعظم درهاى شهرستان رحمت و اوسع راههاى اقلیم سعادت) کسى که داخل شود، از این درب، داخل جنّت مىگردد، خداوند سبحان فرموده «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»*: «راضى است خدا از آنها و آنها هم از خداوند راضى هستند». معراجالسعادة تالیف ملّااحمد نراقى ترجمه و شرح کتاب جمعالسعادات تالیف پدر وى مرحوم ملامحمد مهدى نراقى است و قابل ذکر است که از ضروریات اولیه یک خانه در کنار قرآن و نهجالبلاغه وجود کتاب اخلاقى و بسیار مفید و پر ارزش معراجالسعادة است که در روشن کردن چراغ هدایت زندگى بسیار سودمند است.(
- راضى بودن از شادى و ناراحتى - تسلیم و رضا به منزله صورت خلقیات مؤمن است که نور ایمان در آن منعکس شده و آینهاى است که نور ایمان در آن متجلّى شده است، و از این طریق مىتوان وجود نور ایمان او را لمس و مشاهده کرد، در روایت آمده که از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد به چه چیزى روشن مىشود که مؤمن، مؤمن است فرمودند:«بالتسلیم لله والرضا فیما ورد علیه من سرور او سخط»:«به تسلیم بودن در برابر خداوند و راضى بودن از شادى و ناراحتى که به او مىرسد».
- ورود بهشت بدون حساب وکتاب - اهمیت صفت رضا به حدّى است که در روایت از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده که در روز قیامت خداوند بالهایى به طائفهاى از امت من مىدهد که با آنها از قبرهایشان به سوى بهشت پرواز مىکنند و به نحو دلخواه از نعمتهاى بهشتى استفاده مىنمایند، ملائکه از اینها سؤال مىکنند آیا موقف حساب را دیدید؟، گویند: از ما حسابى نخواستند، آیا از صراط گذشتید، گویند ما صراطى ندیدیم، آیا جهنم را دیدید؟ گویند ما چیزى ندیدیم، ملائکه سؤال کنند از امت چه کسى هستید؟ گویند از امت محمد (صلى الله علیه وآله)، ملائکه قَسَم مىدهند آنها را که شما در دنیا چه اعمالى داشتید؟! مىگویند: دو خصلت در ما بود که خدا به فضل و رحمت خود ما را به این مرتبه رسانید«کُنّا اذا خَلَونا نَسْتحْیى انْ نَعْصِیَه و نَرضَى بالیَسیر ممّا قَسَّم لنا». یکى آنکه چون در خلوت بودیم از خدا شرم داشتیم، که معصیت او کنیم، دوم آنکه راضى بودیم به کم، از آنچه قسمت کرد خداوند براى ما، سپس ملائکه مىگویند: سزاوار این مرتبه هستید.
- راضی به قضا وتسلیم امر مولا در مرتبه انبیآء -آرى تعجب ندارد که دارنده این صفت در آخرت به مقام بلندى برسد و در دنیا چه بسا به مرتبه انبیاء رسیده باشد در روایت آمده که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در سفرى با قافلهاى ملاقات کردند، آنها سلام کردند و پیامبر فرمودند «چگونه هستید» گفتند: «نحن المؤمنون یا رسول الله»: «ما مؤمن هستیم اى رسول خدا» قال (صلى الله علیه وآله): «فما حقیقة ایمانکم؟»: «پرسیدند حقیقت و نشانه ایمان شما چیست؟» گفتند:«الرضا بقضا الله والتفویض الى الله والتسلیم لامر الله»:«راضى به قضاى الهى هستیم و امور خود را واگذار به خدا کرده و تسلیم امر او هستیم» فقال رسول الله (صلى الله علیه وآله):«علماء حکماء کادوا انْ یَکونوا مِن الحِکْمَةِ انْبیاء» ...(رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: اینها جزو علما و حکما هستند و نزدیک است به واسطه حکمت به درجه انبیاء برسند).
- عاشق راضى بافعال معشوق است - بعضى منکر تحقق رضا شدهاند، و گفتهاند: در انواع بلاها و در امور مخالف هواى انسان رضا معنى ندارد، در اینگونه موارد به غیر از صبر و شکیبایى چارهاى نیست، علماء اخلاق جواب دادهاند که این توهم ناشى از عدم درک محبت است، بعد از ثبوت محبت، رضا ثمره آن است، وقتى حبّ به محبوبى حاصل شد عاشق راضى بافعال معشوق است و این بر دو نحو متصور است:
- 1- محو جمال محبوب ؛ احساس درد نمىکند، - به قدرى درجه حُبّ بالا مىرود که اگر ناراحتى و جراحتى به شخص برسد درک نمىکند، امام انسان جنگجو در گرما گرم جنگ اگر جراحتى به او وارد شود احساس درد نمىکند، کسى که در مسیر کار مهمى در حال دویدن است و خار به پایش مىرود، احساس درد نمىکند، على (علیه السلام) در حین کشیدن تیر از پاى مبارکش چنان محو جمال محبوب شده که احساس درد نمىکند، به علاوه این ناراحتىها زمانى است که از غیر محبوب به او مىرسد، پس مسلماً اگر از محبوب به شخص بلایى برسد صاحب این مرتبه از حُبّ درک شدت و محنت نمىکند، و شکى نیست که حبّ الهى شدیدترین حُبها و زیباترین آنها است زیرا جمالى زیباتر از جمال ربوبى نیست. در بلا هم میچشم لذّات او ..... مات اویم مات اویم مات او
- 2- راضی بودن میوه بدست آوردن یقین است - این درجه پایینتر از درجه اول است، در این مرتبه شدت محبت و استغراق در دوستى بحدّى است که شخص احساس درد مىکند ولى راضى و خوشنود است، مثل کسى که به خاطر شفاى بیماریش تن به عمل جراحى سختى مىدهد یا آن را عمل مىکند. یا مریض مزه تلخ دوا را با تمام وجود لمس مىکند، به خاطر عشقى که به سلامتى دارد آن را مصرف مىکند محِبّ خداوند هم ممکن است احساس ناراحتى در اثر گرفتارى به بلائى بکند ولى به واسطه یقین به ثوابهاى اخروى راضى و خوشنود است، و این معناى «الرضا ثمرة الیقین» است.
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش |
|
بهر خوشنودى شاه فرد خویش |
- از ملاحضه جلال و جمال ؛ حیران و واله و سرگردان. - همه این امور در مبحث مخلوق مشاهد و محسوس است، چه جاى محبت خالق و عشق جمال ازلى و حسن ابدى که نهایتى از براى آن متصور نیست، و قلوب دوستان او چون در عرصه جمال و جلال بایستند، از ملاحضه جلال و جمال او حیران و واله و سرگردانند. حکایات دوستان و قصههاى مُحبّان بر این مطلب شاهد و گواه است، عالم محبت را عجائبى است که عقل باور ندارد، و تا به آن نرسد طعم آن را درنیابد.
- رازهاى ناگفتنى و نادیدنى حب - با ورود عقل به این عالم و این شهر، رازهاى ناگفتنى و نادیدنى براى آن آشکار مىشود.
- در اثر همین حُبّ زنان مصر دست خود بریدند - همین حُبّ است که مجنون را وادار به تحمل مصائب و راضى شدن به مشکلات براى رسیدن به لیلى مىکند، از این بالاتر در قرآن کریم آمده که در اثر همین حُبّ زنان مصر با دیدن یوسف (علیه السلام) دستهاى خود را بریدند.
تا نکردى آشنا زین پرده، رازى نشنوى |
|
گوش نامحرم نباشد جاى پیغام سروش |
|
|
|
آنچه ناگفتنى است آن شنوى |
|
آنچه نادیدنى است آن بینى |
از مضیق جهات در گذرى |
|
وسعت مُلک لامکان بینى |
آنچه دارى اگر به عشق دهى |
|
کافرم، گر جُوِى زیان بینى |
|
|
|
گرش بینى و دست از ترنج بشناسى |
|
روا بود که ملامت کنى زلیخا را! |
- براى تحصیل صفت رضا چه باید کرد. طریق تحصیل رضا- براى تحصیل رضا چند امر قابل توجه است:
- 1- تداوم در ذکر خدا در قلب و تفکر در عجائب خلقت و حکمتهاى قرار داده در مخلوقات و مواظبت بر طاعات و عبادات و کم نمودن علائق دنیوى و علائق نفسانى که همه را تحت عنوان توجه به خدا مىتوان جمع کرد، و با این توجه محبت شخص به مرتبهاى مىرسد که محو دوست گردیده و مست باده محبت مىشود و احساس درد مصائب و بلاها نخواهد کرد.
2- تأمّل در اینکه انسان غافل و جاهل است و مهربانى مادر به فرزند جلوه بسیار کوچکى از عشق و محبت او به مخلوقات است، پس چنین خالقى هر چه کند
سَرِ قبول بِباید نهاد و گردن طوع |
|
که آنچه حاکم عادل کند همه داد است |
3- تقدیر الهى تغییر نخواهد کرد- تأمل در اینکه از نارضائى او هیچ نظام الهى تغییر نخواهد کرد، چه بسا راضى باشد چه ناراضى، تقدیر الهى خواهد آمد، لکن وجود رضایت موجب کسب ثواب و نارضایتى عامل تحصیل عقاب خواهد بود.
در دایره هستى ما نقطه تسلیمیم |
|
رأى آنچه تواندیشى، حکم، آنچه تو فرمایى |
|
|
|
4- بداند هر گنجى بعد او رنجى - طالب مرتبه رضا، باید در آیات و اخبارى که در رفعت مرتبه اهل بلا همچون حضرت ایوب (علیه السلام) رسیده نظر کند، و احادیث اجر و ثواب بر مصیبت را مطالعه کند، و بداند هر گنجى بعد او رنجى و هر راحتى بعد از محنتى و هر اجرى بعد از بلایى و هر ثوابى بعد از مصیبتى است.
- حضرت ایوب علیهالسّلام از طرف پدر و مادر از فرزند زادگان هود و یعقوب علیهمالسّلام بود و روزگار او بعد از یوسف علیهالسّلام بود. و امام عزّت بنى اسرائیل را دیده اما در روزگار محنت آنها به پیامبرى مبعوث گشت وى هیچده سال در بلا و امتحان بود و در این مدت گله گوسفندانش را سیل برد، خانهاش خراب شد، مزرعهاش سوخت، باغش را سلطان بتپرست وقت غصب کرد، فرزندانش را از دست داد، بیمارى سختى به سراغش آمد ولى او همچنان دعوت به خداپرستى مىکرد، اما پس از هیچده سال و مرگ سلطان بتپرست باغ را به او برگرداندند و نعمتها یکى پس از دیگرى بپاس رضا و صبر و شکر او برگشت و چهل و هشت سال دیگر زیست و خداوند فرزندى بنام صالح که نام دیگر او شموئیل بود به او عطا فرمود، (تلخیص از کتاب قصههاى قرآن تالیف سیدابوتراب صفایى آملى، صفحه 95- 91. براى مطالعه بیشتر به کتابهاى قصص انبیاء و از جمله به کتاب قصص قرآن تالیف صدربلاغى، انتشارات امیرکبیر، صفحه 214- 207 مراجعه شود
- یاری نیست که سر او به خنجر تسلیم نبریده باشد، - یار و دوستى از دوستان درگاه نیست که سر او به خنجر تسلیم نبریده باشد، و هیچ یک از مقّربان بارگاه نیست که در بادیه و بیابان محبت خارهاى مصیبت به پاى او نرفته باشد، محرمى از محرمان قدس را نیافتم که چهره او از خوناب جگر سرخ نشده باشد، و صدیقى از صدیقان نشنیدم، که به سیلى عناء و رنج رخسار او کبود نشده باشد، پس آدمى باید به امید ثوابهاى پروردگار چون مردان بلند همت، بیابان بلا را با قدم صبر بپیماید، و دشوارىهاى این راه را بر خود سهل نماید، چون مریضى که متحمل حجامت و فَصْد (رگ زدن) و خوردن دواهاى گرم و سرد مىگردد، و مانند تاجرى که بارگران سفرهاى دور و دراز را به امید سود مىکشد.
- بالاتر از مقام رضا، مقام تسلیم و تفویض است،- قابل توجه اینکه علماء اخلاق فرمودهاند: بالاتر از مقام رضا، مقام تسلیم و تفویض است، زیرا در مقام رضا طبع انسان لحاظ و منظور شده، و مىگوید: هرچه محبوب برایم بپسندد، من مىپسندم و راضى به آن هستم، ولى در مقام تسلیم طبع و میل و منیّت و تعلقات انسان لحاظ نمىشود بلکه طبع و موافقت و مخالفت آن را به خدا واگذار مىکند، و گویا اصلًا طبعى و تعلّقى به امورات براى آن نمىبیند که افعال خداوند موافق و مرضىّ آن باشد. این مقام تسلیم از توکل هم بالاتر است، زیرا که توکل اعتماد کردن به خدا است در امورات و به منزله توکیل (وکیل کردن) است، و گویا خداوند را وکیل خود قرار مىدهد، پس هنوز تعلقى به امور براى خود مىبیند و خود را به منزله موکل مىپندارد، ولى در مرتبه تسلیم تمام علائق گسسته شده و جمیع امور به خداوند متعال واگذار مىشود.
- نیل به مقام رضا در تاریخ کربلا ازحضرت ابا عبدالله الحسین - نیل به مقام رضا چنانکه در این خطبه آمده، از شُؤون متّقین است، ولى رسیدن به مقام تسلیم از ثمرات مراتب عالى تقوا و یقین است که وصول به این مرتبه امرى بس دشوار ولى لازم است، این مقامى است که بزرگان دین همچون حسین بن على سیدالشهدا (علیه السلام) به این مقام رسیدهاند که در تاریخ کربلا آمده حضرت بعد از مبارزات فراوان وقتى از اسب بر زمین قرار گرفتند عرض کردند: «الهى رضىً بقضاک تسلیماً لامرِک لامعبود سواک یا غیاث المستغیثین»:«راضى هستم بقضاء و حکم تو، تسلیمم براى امر تو، نیست معبودى به غیر از تو اى فریاد رسد فریادکنندگان»
- مرحوم الهى در ذیل این فراز- (نزلت انفسهم منهم فى البلاء کالذى نزلت فى الرخاء)چنین مىسُراید:
بِدانسان با بالا باشند دمساز |
|
که پندارى بلا، یارى است طنّاز |
از آنچشم سیه دل هر بلایى |
|
زند بر وصل جانان الصّلایى |
از آن پر فتنه چشمان هر نگاهى |
|
زند تیرى به قلب بىگناهى |
چو آنان نزد جانان بىگناهند |
|
به جان آماج آن تیر نگاهند |
خلیل آسا بلا گر باشد آتش |
|
به جان پارسایان خوش بود خوش |
هر آن دل با بلا دمساز گردد |
|
در صد لطف بر وى باز گردد |
بر آن جانها بلا، سوداى عشق است |
|
نشاط و مستى صهباى عشق است |
|
|
|
بلا بر تشنه کام عشق آب است |
|
شب تاریک جان را آفتاب است |
بلا خار است و خار عشق گلشن |
|
شرار عشق چون خورشید روشن |
بلاى دوست، مخصوص اولیا است |
|
شهیدان دیار کربلا است |
بلایى کز تو اى پرناز باشد |
|
براهش چشم عاشق باز باشد |
کجایى اى بلا بنواز ما را |
|
باوج عرش ده پرواز ما را |
|
|
|
- ***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج1، ص: 205 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم