پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

۶۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

۰۳
مرداد

 

سرفصل های شرح 110 صفت متقین (خطبه همام )

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

امیر المومنین نهج البلاغه 110 صفت متقین (خطبه همام ) [مقدمه آیت الله مکارم شیرازی‏]

  1. نقش اخلاق در زندگى انسانها نمى‏دانم چرا هنگامى که سخن از «اخلاق» به میان مى‏آید بسیارى از مردم، حتى بعضى از اهل فضل و دانش، آن را یک امر مستحبى، و در حاشیه زندگى مى‏دانند، درحالى که غالب مشکلات فردى و اجتماعى که با آن دست به گریبان هستیم، دقیقاً و مسلماً ناشى از ضعفهاى اخلاقى‏ مااست،
  2. آرى اخلاق سرمایه اصلى اقوام
  3. «تهذیب نفوس» -
  4. در همین راستا توفیق الهى 
  5. این درسها که از سیماى جمهورى اسلامى
  6. اینجانب به مقدارى که وقت اجازه مى‏داد
  7. 1- جامع ترین خطبه نهج البلاغه در زمینه اخلاق – 
  8. 2- یکصد و ده صفت – 
  9. 3- روح ودل روشن –
  10. لذا مطالعه دقیق این خطبه نورانى
  11. [مقدمه مولف‏] - بسم اللّه الرحمن الرحیم
  12. و دگر بار با همین سنجش، سیره نبویه
  13. اینجانب از سابق علاقه عجیبى نسبت به خطبه متقین
  14. تا این که در ماه مبارک رمضان
  15. سپس با مطالعه کتب و منابع مختلف
  16. علم را با نوشتن در بند و قید کنید –
  17. علم امام متقین امیر المومنین – 
  18. آن شاگردى که در این مکتب
  19. برصاحبان علم حقیقى، مستور مانده –
  20. او در مکتب نبوى به درجه استادى رسید
  21. او آمد تا باغبانى براى به ثمر رساندن
  22. «خطبه همّام)) » دستورالعملى است
  23. «خطبه همّام)) » صحنه‏اى از تأثیر
  24. «خطبه همّام)) » مقام تأثیر سخن
  25. «خطبه همّام)) » از معروف‏ترین خطب
  26. «خطبه همّام)) » در هر یک از قرون
  27. «خطبه همّام))» - آنان‏ که در حصرت صیحه‏اى همّامى
  28. «خطبه همّام)) » - به هر حال امید است
  29. «خطبه همّام)) » - لازم به ذکر است
  30. «خطبه همّام)) » - از آنجا که انسان
  31. حقیقت تقوى‏ ومنْ خُطْبِة  لُه (علیه السلام)
  32. (همّام)) ) که مردى عابد – 
  33. ولى همّام)  به این جواب مجمل قانع نشد
  34. شرح: همّام)  یکى از یاران پرهیزکار
  35. درباره علت- تامّل على (علیه السلام) 
  36. 1. در آن مجلس افراد بیگانه
  37. 2. شوق و عطش همّام) با تأمّل
  38. 3. ادب سؤال و جواب ایجاب مى‏کرد
  39. 4. برای هر اجلی وقتی هست- 
  40. معارف قطره چکانی قطره ای –

نکته (گوش نامحرم نباشد جاى پیغام سروش).

نکته تهذیب نفوس . تذکیه قلوب . تکمیل مکارم اخلاق .

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۳
مرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.

نهج البلاغه - امیرالمومنین – خطبه متقین 3-آفرینش موجودات 1-‏

  1. بی نیاز اطاعت و در امان معصیت «اما بعد، فان سبحانه و تعالى خلق الخلق- حین خلقهم- غنیا عن طاعتهم، آمنا من معصیتهم، لا نه لا تضره معصیة من عصاه، و لا تنفعه طاعة من اطاعه.» ترجمه: «خداوند سبحان هنگام آفرینش خلق از طاعت و بندگى‏شان بى‏نیاز و از معصیت و نافرمانى آنها در امان بود، زیرا معصیت گناهکاران او را زیانى نرساند، و طاعت فرمانبرداران سودى به او نمى‏رساند.»***
  2. گر جمله کائنات کافر گردند - شرح: حضرت در ابتدا سخنان شیواى خود مقدمه‏اى را متذکر مى‏شوند که: مبادا فکر کنید اگر مردم داراى صفاتى که ذکر مى‏کنم شدند، و درون لباس تقوى خزیدند، و متعبّد شدند، نفعى به خداوند عاید نمى‏شود، و اگر کسى متخلّق به این صفات اخلاقى نشد، و طریق معصیت را پیش گرفت، ضررى به ساحت مقدّس الهى نمى‏زند زیرا: گر جمله کائنات کافر گردند .... بر دامن کبریاش ننشیند گرد.
  3. نیاز به چهار علت - براى روشن شدن این مطلب لازم مى‏دانم مقدّمه‏اى را یادآور شوم: هر موجود ممکن و هر مخلوقى حتى وجود ما به چهار علت براى پیدایش خود نیاز دارد که: اگر یکى از آنها منتفى شود، معلول هم منتفى مى‏شود:1. علت فاعلى 2. علت مادى 3. علت صورى 4. علت غایى‏--براى واضح شدن مطلب مثالى بزنم، فرض کنید شخصى مى‏خواهد ساختمانى را براى سکونت خود تهیه کند، بنایى که این خانه را مى‏سازد علت فاعلى، و مصالح لازم این خانه اعم از آهن، گچ، آجر، سیمان و غیره علت مادى، و شکل و هیئت و صورت این خانه علت صورى، و سکونت در این خانه علت غایى است. علت غایى از نظر تحصّل ذهنى مقدم بر سایر علل است، و از نظر تحقق خارجى موخر از همه، به عبارت واضح‏تر در مثالى که زده شد، ابتدا انسان به فکر سکونت مى‏افتد یعنى ابتدا علت غایى (سکونت درمسکنى) در ذهن حاصل و محقق شده و بعد از این که علت فاعلى و مادى و صورى تأمین شد، علت غایى که سکونت بود، حاصل مى‏شود.
  4. بر واجب‏الوجود - این چهار علت حاکم بر او نیست،- غنى بالذات است،  این چهار علت براى هر موجودى ممکن و مخلوقى لازم و ضرورى است، ولى واجب‏الوجود و خداوند متعال که مخلوق و مقهور چیزى نیست، این چهار علت حاکم بر او نیست، زیرا او غنى بالذات است، نه فقیر، به خلاف ما که سر تا پا محتاج و فقیریم و مهر سیه‏رویى بر پشت ما خورده که:                       سیه رویى ز ممکن در دو عالم .... جدا هرگز نشد و اللّه عالم‏ . من نمى‏گویم که خالق خود فرموده است: (أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ) و سازنده ماشین پیکر ما از دیگران آگاه‏تر به مصنوع خود است.
  5. خلق کردن ما هم مستثنى از این 4 علت نبوده است: 1. علت فاعلى که خداوند است 2. علت مادى که مواد تشکیل دهنده ساختمان بدنهاى ما است 3. علت صورى که هیئت آنها است 4. علت غایى که تکامل و رسیدن به لقاء الهى است. و در آینده نزدیک انشاءاللّه درباره آن مشروحاً صحبت خواهم کرد.
  6. علت غایى عبادت است،- مولى على (علیه السلام) براى جلوگیرى از توهّم این که خلقت خداوند هم مثل ما که خانه مى‏سازیم تا نفع ببریم، به صورت انتفاعى براى خودش است، و علت غایى آن عبادت است، به مقتضاى‏ «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» : «جن و انس را خلق نکردم مگر این که عبادت کنند مرا»، و نفعى به خداوند از طریق عبادت مى‏رسد، و در مقابل به قرینه مقابله در صورت معصیت ضررى مى‏رسد، مى‏فرمایند: چنین نیست، خداوند بى‏نیاز از طاعت مطیعین و ایمن از عصیان عصیانگر است.
  7. هدف خلقت چیست؟ - اینجا سؤالاتى پیش مى‏آید که: پس هدف خلقت چیست؟ و نفع این خلقت عاید چه فردى یا افرادى مى‏شود؟ در جواب این سؤالات و سؤالات دیگر در زمینه آفرینش، باید به بررسى هدف آفرینش بپردازیم: هدف آفرینش‏ براى رسیدن به پاسخ سؤالات از هدف آفرینش، از پلکانى که داراى 5 عدد پله است یارى مى‏جوییم:
  8. ذهن بشر القاء شد - حکمت خلقت و آفرینش-  شاید بتوان گفت اولین سؤالى که به ذهن بشر القاء شد بلکه قبل از آن از ذهن شیطان تراوش کرد سؤال و شبهه در حکمت خلقت و آفرینش بود، مرحوم خویى در جلد 2 از صفحه 76 به بعد شرح نهج‏البلاغه مى‏گوید: از مارى شارح اناجیل اربعه حکایت مى‏کند که شیطان بعد از تمردّ از سجده کردن 7 شبه به ذهن ملائکه القاء کرد 1. حکمت خلقت ابلیس و به تعبیرى حکمت کل آفرینش 2. فایده تکلیف 3. علت مکلف شدنش به سجده 4. علت عقاب کردن او بعد از عصیانش 5. علت تمکّن دادن به او براى دخول در بهشت و وسوسه آدم علیه‏السّلام 6. چرا خداوند او را بر فرزندان آدم مسلط کرد 7. چرا خداوند به او مهلت داد،  مرحوم صدرالمتألهین در دو کتاب مفتاح‏الغیب و شرح اصول کافى جواب اعتراضات را داده‏اند بدون این که متمایل به مشرب جبریه شوند.
  9. 1. هدف آفرینش‏ پله اول او مطلق کمال است- و اجب الوجود کمال مطلق و مطلق کمال است: خداوند متعال کمالى است که شائبه نقصان و ضد تکامل و ضد ارزش در او راه ندارد، او موجودى است که: حاوى و دربردارنده تمام کمالات و بى‏نهایت است، بى‏نهایت به اضافه 1 یا منهاى 1 یا ضرب در 1000 یا تقسیم بر 2 حاصل بى‏نهایت است، پس او خالى از هر نقصى است و خالى از نقص و کمبود، احتیاج به عبادت ما ندارد که رفع نیاز کند، و از معصیت ما ضربه‏اى ببیند، حتى ما نمى‏توانیم با اسلام خود منّتى بر ساحت خداوندى بنهیم، بلکه او بر ما منّت دارد، که خودش به پیامبرش فرمود: (یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ): «آنهابر تو اى پیامبر به خاطر اسلام آوردنشان منت مى‏گذارند بگو منت نگذارید بر من اسلامتان را، بلکه خداوند منت بر شما گذارده که هدایت کرد شما را براى ایمان آوردن.»
  10. خدابر سر مامنت گذاشت - بله، مثل این است که بیمار در اثر خوردن دوایى که دکتر تجویز کرده و بهبودى یافته، نزد دکتر برود و از او جایزه بخواهد و بر سرش منّت گذارد که من دواها را خوردم و درمان شدم، اى غافل، دکتر باید بر سرت منت گذارد که تو را از چنگال بیمارى و مرگ نجات داد نه تو نسبت به او.
  11. اوست سرچشمه همه فضائل - از بحث منحرف نشویم، خداوند مجمع صفات ثبوتیه و سلبیه است، او منبع و سرچشمه همه فضائل است که: إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ‏ : «هیچ شیئى نیست مگر این که خزائن و منابع آن نزد ماست». هیچ علم و قدرتى و هیچ شوکتى و عظمتى و هیچ سطوت و اقتدارى دیده نمى‏شود الا این که از کانال منبع الهى سرچشمه گرفته است، اگر من هم چیزى دارم از آن اقیانوس مواج است و از اعطاى او که در ذیل همین آیه دارد: «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»: «و از چیزهایى که خزائن و منابع آن نزد ماست، به افراد اعطا نمى‏کنیم الا به قدر معلومى» به قدرى که افراد صلاحیّت و لیقات پذیرش آن را دارند. به آنها اعطا مى‏شود، هر کس به اندازه ظرف وجودى خودش از باران رحمت الهى بهره‏مند مى‏شود.
  12.  صفات ثبوتیه صفاتى است که شائبه نقص و محدودیتى در آن نیست و عقل از کمالى از کمالات الهیه از مقام ذات او انتزاع کرده، و براى آن ذات اثبات مى‏کند، مثل علم و قدرت و این صفات عین ذات او است و صفات سلبیه به خلاف ثبوتیه صفاتى است که در ان شائبه نقص و محدودیتى است، مثل ترکیب و داراى جسم بودن، اینگونه صفات را عقل از ذات الهى سلب مى‏کند، و با این توضیح روشن مى‏شود، که صفات ثبوتیه و سلبیه بى‏نهایت قابل تصور و شمارش است ولى در کتب کلامیه 8 صفت ثبوتى و 7 صفت سلبى را محل بحث قرار داده‏اند
  13. 8 صفت ثبوتى و 7 صفت سلبى را در دو بیت به نظم آورده‏اند به این ترتیب: قادر و عالم و حىّ است و مرید و مدرک‏..... هم قدیم و ابدى هم متکلم صادق‏ ..... نه مرکب بود و جسم، نه مرئى نه محلّ ..... بى‏شریک است و معانى تو غنى دان خالق..در بیت اول 8 صفت ثبوتى است و قدیم و ابدى یک صفت شمرده و محسوب مى‏شوند، در بیت دوم هم 7 صفت سلبى است
  14. و مراد از محلّ این است که خداوند محلّ حوادث نیست و اوصاف او عین ذات او است، نه این که حادث باشند و الا لازم مى‏آید تغیّر و محذورات دیگرى که در کتب کلامى یادآور شده‏اند، مراد از معانى هم این است که خداوند داراى معانى و احوال نیست یعنى صفات او مثل قدرت و علم ما عارض بر ذات نیست، بلکه عین ذات او است و مراد از غنى یعنى سلب بى‏نیازى و این که خداوند نیازمند و محتاج نیست، معانى بقیه لغات واضح است، براى اطلاع بیشتر به کتب کلامى و اصول عقاید رجوع شود.
  15. 2. دائماً افاضه فیض مى‏نماید،- هدف آفرینش‏ پله دوم کمال مطلق فیاض است: کمال مطلق و دارنده خزائن و منابع اشیا اعم از علم و قدرت و غیره. نور پراکنى و نورافشانى مى‏کند، او دائماً افاضه فیض مى‏نماید، خورشید که کمالى درحد خود است، نورافشانى مى‏کند، امّانه به خاطر رفع احتیاجى که خود دارد، بلکه براى رفع احتیاج طالبان فیض و کسانى که نقصانى در نورانیّت دارند، و هرچه کمال بالاتر رود تا به بى‏نهایت رسد، بى‏نهایت نور و فیض از خود اشاعه مى‏کند، تا هر فردى با ظرف وجودى خود و لیاقت اکتسابى خود چه مقدار برداشت نماید، هرچه ظرف و سعه وجودى گسترده‏تر شود، بیشتر دریافت نور مى‏نماید کما این که ظرف هرچه بزرگ‏تر باشد باران در آن بیشتر مجتمع مى‏شود، على (علیه السلام) به کمیل فرمود: «ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعیها»: «این قلبها ظرفهایى است که بهترین آنها نگاهدارنده‏ترین آنها است و به تعبیر دیگر وسیع‏ترین آنها است.»
  16. 3. هدف آفرینش‏ پله سوم- افعال خداوند معلل به اغراض و هدفدار است: علماى بزرگوار از شیعه و فرقه معتزله از اهل تسنن متّفق هستند که افعال خداوند روى غرضها و غایاتى صادر مى‏شود به خلاف فرقه اشاعره از اهل تسنن که قائل‏اند افعال خداوند، داراى اغراض نیست، زیرا همان گونه که ما کارى را انجام مى‏دهیم تا به اغراض آن رفع نیاز کنیم مثلًا وقتى خانه مى‏سازیم، براى رفع نیازمان به مسکن است، لازم مى‏آید خداوند نقصانى در او باشد و با این غرض رفع آن نقصان را کرده و مستکمل شود، و این بالضروره باطل است، زیرا خداوند را نقصانى نیست که رفع آن کند. ادلّه عدلیه یعنى شیعه و معتزله در هدفدار بودن افعال الهى و در ردّ اشاعره‏ که در درّه قیاس و تشبیه گرفتار شده‏اند، و خالق را به مخلوق تشبیه کرده‏اند، دو دسته دلیل نقلى و عقلى است: امّا نقلى، در قرآن آیاتى است که مورد استشهاد آنها قرار گرفته و براى نمونه 3 آیه را ذکر مى‏کنیم:
  17. امّا دلیل نقلى، در قرآن بر رد اشاعره -1. أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ‏.«آیا چنین مى‏پندارید که ما شما را عبث آفریدیم و فکر مى‏کنید بازگشت شما به سوى ما نیست»؟2. ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ‏ «خداوند مى‏فرماید جن و انس را خلق نکردم مگر براى این که عبادت کنند مرا.»3. ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ‏ ضن‏ الَّذِینَ کَفَرُوا «ما آسمان و زمین و هرچه بین آنها است را باطل نیافریدیم و بى‏هدف بودن عالم خلقت، گمان کافرین است» از این سه آیه روشن شد که خلقت خداوند از روى غرض و هدفى بوده است.
  18. اما دلیل عقلى بر رد اشاعره - این است که اگر افعال خداوند بدون غرض باشد، عبث و کارى بى‏فایده و لغو است و این قبیح است و قبیح از حکیمى چون خداوند صادر نمى‏شود.و اما در جواب اشاعره که گفتند: «غرض‏دار بودن افعال الهى موجب استکمال نقصى است» مى‏گوییم: این درصورتى است که غرض عاید به خداوند باشد، درحالى که چنین نیست، بلکه نفع افعال او یا به بندگان برمى‏گردد یا به کل نظام وجود بازگشت مى‏کند. با این توضیح روشن شد: افعال خداوند هدفدار است، و الا عبث و لغو لازم مى‏آید و بر حکیمى از مخلوقات قبیح است، چه رسد به خالق حکما که تعالى اللّه عن ذلک علواً کبیرا (خداوند متعال دور از چنین پندارهاى باطلى است که به او نسبت قبیح داده شود).
  19. تا گنج پنهانى شناخته شود - در ذیل این بحث به حدیث قدسى معروف «کنت کنزا مخفیا» اشاره شود، که بعضى خیال مى‏کنند، این حدیث شاهدى براى این مطلب است که خداوند نفعى از خلقتش مى‏برد، ولى بعد از بررسى روشن خواهد شد که یکى از ادلّه عدلیه از سنت مى‏تواند همین حدیث باشد «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَاجْبَبْتُ انْ اعْرَفُ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَى اعْرَف» خداوند مى‏فرماید: من کنز و گنج پنهانى بودم، و دوست داشتم که شناخته شوم به همین جهت خلق کردم مخلوقات را تا شناخته شوم.ظاهر این حدیث نشان مى‏دهد که خداوند از هدف و غرض خلقت خود سود و فایده‏اى برده و آن شناخته شدن او است، ولى در جواب باید گفت: اولًا سند این حدیث ضعیف و مرسل است، یعنى در سلسله سند ارسال حاصل شده و این موجب ضعف و عدم اعتبار حدیث است.
  20. ثانیاً سودگنج به که مرسد ؟ اگر گنجى را عده‏اى بیابند نفع آن به گنج مى‏رسد یا به یابندگان آن؟ مسلّماً به یابندگان نفعى رسیده، در بحث ما هم عارفان الهى سود برده‏اند نه خداوندى که به عنوان گنج پنهانى خود را معرفى مى‏کند، بله عارفان و یابندگان او سود مى‏برند، و سرمایه عظیمى مى‏اندوزند، و اى کاش ما هم در زمره اینان بودیم، و آرزوى قلبیمان و زمزمه لبانمان این بود که: «ما از تو، به غیر تو نداریم تمنا».
  21. درک کمال  لذت اوست- اگر گفته شود در نهایت خداوند از شناخت خود لذت مى‏برد، و در منابع اسلامى اشاراتى هم هست، در بعضى آیات مى‏گویند خداوند خشنود مى‏شود، و امثال اینگونه تعبیر، در جواب خواهیم گفت: فلاسفه مى‏گویند رضایت خداوند به خاطر رفع نیاز نمى‏باشد، زیرا نقصان و کمبودى ندارد تا زیادتى در او تصور شود، بلکه درک کمال داشتن لذت او است و کمالى که کمالات ما اشعه‏اى از اشعه‏هاى آن کمال وسیع و گسترده است، بله گاهى قرآن تعبیراتى دراد که افراد نادان از آن گمان نقص مى‏کنند درحالى که خداوند گاهى از روى لطفش چنین تعابیرى مى‏نماید مثلًا در قرآن است که: (مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ): «چه کسى است که به خداوند قرض نیکو دهد تا خداوند به او چندین برابر برگرداند» درحالى که همه چیز حتى جان قرض‏دهنده از آن او است این کمال لطف او است که مى‏گوید: آنچه را من خودم به شما دادم، به من قرض دهید، آن هم قرض و وام ربوى که براى غیر خدا حرام است، چه مى‏گوید؟ پول از او و وام دادن از ما، آن هم با سود کلان.
  22. 4. هدف آفرینش‏ پله چهارم – حرکت بسوی کمال مطلق - هستى مساوى با کمال است: معدومى را به ظهور رساندن و لباس هستى بر قامت آن پوشاندن، یعنى رساندن آن به اولین درجه تکامل، پس هستى مساوى با کمال است که به تدریج هرچه سعه وجودى او بیشتر شود و کسب فضائل و مکرمت‏هاى اخلاقى نماید، این کمال رشد کرده و به موازات رشد جسمانى، رشد روحانى را هم به دنبال دارد. انسان‏ها در حقیقت کاروانى هستند که از سرحد عدم حرکت کرده و به سوى کمال مطلق که ذات پاک الهى است حرکت مى‏نمایند. رهرو منزل عشقیم ز سرحد عدم ..... تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‏ایم
  23. کمال مطلق که وجود مسابقه کسب کمال - رسیدن از عدمستان به وجودستان مسافت طولانى را مى‏طلبد که در صورت چنین رسیدنى، موجود سیرکننده متکامل شده است، اگر صفر را که جزو اقلیم اعداد نیست با جهشى به اولین مرحله اعداد یعنى عدد یک رسانیم، به او کمال داده‏ایم، و اگر به تدریج او را به بى‏نهایت رسانیم که ماوراء ناحیه اعداد است، مراحل مختلف تکامل را طى کرده است، پس تکامل به تشکیک است، یعنى دو مراتب و صاحب مراحل است که این مراحل مابین دو سرحد عدم و بى‏نهایت را اشغال کرده است و از اینجا مشخص مى‏شود که خداوند ما را با لطف بى‏کرانش به اولین سرمنزل کمال یعنى وجود انسانى رسانید، و سپس ما را در بین عدم یعنى بى‏کمالى و بى‏نهایت یعنى کمال مطلق که وجود است، رها کرد تا هر کس با اراده خود وسیله ارسال رسل و انزال کتب در مسابقه کسب کمال شرکت کند، و سعى کند تا هرچه بیشتر این مراحل را پشت سر گذارد.
  24. اصلا مگر زور بود در دیر خراب آباد - و اگر گفته شود چرا خداوند ما را یک مرتبه به سرحد کمال نرسانید؟ در جواب مى‏گوئیم: صدق کمال و حقیقت آن وقتى تجلى مى‏کند که افعال با اراده و اختیار صادر شود نه با جبر و زور، اگرچه براى اعطاى مرحله اول کمال، خداوند با کسى مشورت نکرد، و باید این کمال اول اجبارى باشد. اگر گفته شود ما این تکامل را نمى‏خواستیم و اصلًا میل نداشتیم قدم به عرصه وجود گذاریم، تا با این همه مشکلات روبرو شده و با آنها دست و پنجه نرم کنیم و آمیخته با رنج و درد گردیم که خودش فرمود: (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ) و اصلًا مگر زور بود که در این دیر خراب‏آباد آئیم تا بخواهیم به کمال‏  برسیم؟! در جواب خواهیم گفت بله، بسیارى از چیزها اجبارى است، براى واضح شدن مطلب مثال‏هایى مى‏زنیم:
  25. 1. براى حفظ و صیانت یکایک-  اگر در شهرى بیمارى واگیردارى شیوع پیدا کند، مقامات دولتى همه اهل آن شهر را واکسینه مى‏کنند، تا مردم از بیمارى در امان باشند، حال اگر درب منزل شما را بزنند و بگویند آقا باید واکسن بزنید، اگر بگوئید مگر زور است من نمى‏خواهم بزنم، در این صورت اعتنا به اختیار شما نکرده و به زور شما را واکسن مى‏زنند چرا؟ زیرا اینجا قلمرو اختیار شما نیست، اینجا جایى است که براى حفظ و صیانت یکایک نفوس جامعه باید شما هم تحت پوشش واکسیناسیون قرار گیرید.
  26. 2. از قلمرو اختیار فراتر - اگر کسى سم بخورد به زور او را وادار به استفراغ و شستشوى معده مى‏کنند، و اگر بگوید به شما ربطى ندارد من مى‏خواهم خودکشى کنم، جان خودم است، مى‏خواهم از درد و رنج دنیا آزاد شوم! به هیچ وجه به حرف او اعتنا نمى‏شود چرا؟ زیرا او پا را از قلمرو اختیار فراتر نهاده و اینجا مرحله‏اى است که باید او را نجات داد اگرچه خودش راضى نباشد.
  27. 3. اقتضا نظام جامعه - در بعضى کشورها وقتى نوزادى به دنیا مى‏آید، نامش از طریق اداره آمار به آموزش و پرورش داده مى‏شود، و زمانى که به حد 6 سالگى رسید، همان طور که در کشورها براى خدمت سربازى، سرباز احضار مى‏شود، در آنجا هم این کودک 6 ساله براى تعلّم و سوادآموزى احضار مى‏شود، والدین این نوزاد نمى‏توانند، بگویند ما نمى‏خواهیم فرزند ما باسواد شود چرا؟ زیرا اینجا قلمرو اختیار نیست، بلکه نظام آن جامعه چنین اقتضا مى‏کند که از 6 سالگى براى جلوگیرى از شیوع بى‏سوادى سوادآموزى را اجباراً به اجرا درآورند.
  28. پس اصل آفرینش هم اختیارى نیست - مثل بعضى موارد دیگر اختیارى نیست و با احدى مشورت نمى‏شود، زیرا نظام احسن الهى چنین اقتضا مى‏کند که مرحله اول‏ تکامل باید اجبارى باشد، اگرچه مخلوقى راضى نباشد و مانند آن بیمار و آن فرد مسموم و آن کودک شش ساله قدرت تشخیص صلاح خود را ندارند.
  29. 5. هدف آفرینش‏ پله پنج -تکامل، غایة الغایات از آفرینش است : در این بخش در دو جهت بحث مى‏کنیم: 1. نسبت به خلقت انسان 2. نسبت به خلقت جمیع مخلوقات.
  30. خلقت و آفرینش انسان‏  ابتدا با چراغ عقل و حکم روشنگر او وارد میدان سخن مى‏شویم، تا اثبات کنیم که هر خلقتى یک هدف نهایى دارد و سپس با چراغ نقل و شرع مثل آیات نورانى قرآن اثبات مى‏کنیم که هدف نهایى آفرینش انسان قرب الى اللّه و رسیدن به آن کمال مطلق است تا چه حدى به این هدف دست یابد.
  31. هر عرضى باید در نهایت به ذاتى متکى باشد - اما عقل مى‏گوید: هر چیزى در این عالم باید به نقطه‏اى ختم شود، خواه در سلسه معلولات باشد و خواه در سلسله علل، حتى سلسله اهدافى که براى خلقت یک شى‏ء تصور مى‏شود باید به نهایتى برسد، به جایى که دیگر هدفى بالاتر از آن نباشد و آن غایةالغایات است و به تعبیر فلاسفه‏ «کل ما بالعرض لابد ان ینتهى الى ما هو بالذات» یعنى هر عرضى باید در نهایت به ذاتى متکى باشد و به جایى ختم شود وگرنه تسلسل لازم مى‏آید و تسلسل باطل است.
  32. دور باطل است -علما منطق و فلسفه دو اصطلاح معروف دارند اول: دور که توقف شى‏ء بر نفس یا تقدم شى‏ء بر نفس است. خواه مصرح باشد. و خواه مضمر مثل این که بگوئیم حسن پسر حسین است و این حسین هم پسر حسن است این دور مصرح است یعنى واسطه‏اى در بین نیست، یک وقت مى‏گوئیم حسن پسر حسین و این حسین پسر على و این على پسر حسن است که در اول بود این دور مضمر است، یعنى از دو نفر تجاوز کرد و فرد سومى واسطه شد (پس دور صریح و مصرح آن شد که در توقف شى‏ء بر شى‏ء دیگر چیزى پنهان نیست، ولى دور مضمر آن است که در توقف شى‏ء بر شى‏ء دیگر شى‏ء یا اشیاء دیگرى پنهان است در مثال اول واسطه‏اى نبود، ولى در مثال دوم در توقف حسن که اول بود بر على که آخر بود و بالعکس، حسین پنهان است)
  33. تسلسل باطل است -دوم: تسلسل که ترتّب علل است تا بى‏نهایت مثلًا مى‏گوئیم الف از ب به وجود آمده و ب از ج و ج از د، و همین طور تا بى‏نهایت برویم و به انتهایى نرسیم. اهل منطق و فلسفه قائل به بطلان دور و تسلسل هستند و ادله‏اى هم براى ابطال این دو اقامه کرده‏اند، اهل مطالعه مى‏توانند به کتب آنها رجوع کنند، علامه طباطبائى (ره) هم در کتب خود مثل بدایةالحکمه صفحه 83 فصل 5 متذکر شده‏اند.
  34. هدفى فوق آن هدف - بنابر این هدف از خلقت هم باید به مرحله‏اى برسد که دیگر هدفى فوق آن هدف نیست، و از آیات قرآن اثبات خواهیم کرد که آن هدف نهایى تکامل است که معنى ندارد بپرسیم چرا متکامل شویم، براى واضح شدن مطلب دو مثال بزنیم:
  35. 1.آبرویِی فوق آبرو-  از کشاورز سؤال مى‏کنیم چرا زمین را مى‏شکافى و بذر در درون خاک مى‏افشانى؟ در جواب مى‏گوید: براى به دست آوردن محصول مى‏پرسیم براى چه مى‏خواهى تحصیل محصول کنى؟ مى‏گوید: به بازار برم و بفروشم و خرید وسائل کنم. چرا؟ براى این که زندگى‏ام مرفه شود، براى چه؟ براى این که آبرومند باشم، اگر بار دیگر سؤال کنى، چرا مى‏خواهى آبرومند شوى مى‏گوید براى این که آبرومند شوم، یعنى به جایى رسیده که هدفى بالاتر از آن براى او قابل تصور نیست.
  36. 2. رفاهی فوق رفاه - از یک دیپلمه‏اى که در صدد ورود به دانشگاه است، اگر سؤال کنیم چرا درس مى‏خوانى؟ مى‏گوید: براى رفتن به دانشگاه، براى چه؟ مى‏گوید براى این که شغل دلخواهم را که مثلًا دکتر یا مهندس شدن است به دست آورم، براى چه؟ براى این که در جامعه در رفاه باشم و این که سربار جامعه نباشم، چرا مى‏خواهى رفاه پیدا کنى؟ براى آبرومند شدن و این که وجهه‏اى پیدا کنم، اگر بار دیگر از او سؤال کنید باز همین جواب را تکرار خواهد کرد و یا به جوابى بالاخره مى‏رسد که دیگر فوق آن غایتى و هدفى برایش متصوّر نیست، این در جنبه مادى مسئله است
  37. قله شرافت - درجنبه معنوى هم ارسال رسل و انزال کتب شده تا ما را از حضیض ذلت به رفیع منزلت و از گودال مذلت به قله شرافت رهنمون سازد و در نهایت به مفهوم کلمه کوتاه ولى پرمحتواى کمال برسیم، آن را در آغوش گرفته و مأنوس با آن باشیم، اگر به این درجه رسیم دیگر جایى براى سؤال نیست که چرا مى‏خواهى متکامل شوى، زیرا این غایةالغایات است که مافوقش هدف و غرضى نیست.
  38. بعد از تبیین حکم عقل ببینیم نقل چه مى‏گوید: در اینجا 6 آیه را زیر ذره‏بین مطالعه قرار مى‏دهیم، تا دریابیم خداوند متعال هدف آفرینش را چگونه در کتاب خود ترسیم نموده است:
  39. 1.هدف آفرینش  - احاطه علمی- (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً) : «خدایى که خلق کرد هفت آسمان را و از زمین هم هفت طبقه را نازل مى‏شود. امر و فرمان او بین آسمانها و زمینها براى این که بدانید خداوند بر هر چیزى قادر و بر هر چیزى احاطه علمى دارد».
  40. 2..هدف آفرینش - عبادت (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) : «خلق نکردم جن و انس را مگر براى این که عبادت کنند مرا).
  41. 3.هدف آفرینش – برتری عمل (الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا) : «خداوند خلق کرد مرگ و زندگى را تا آزمایش کند شما را که کدامیک از حیث عمل برترى دارید». اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
  • حسین صفرزاده
۰۳
مرداد

امیر المومنین متقین14- 7- ایمان صریح و خالص‏ 2-

 متن : و لو لا ال اجل الذى کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عین شوقا الى الثواب، و خوفا من العقاب.

  1. ترجمه: و اگر نبود  اجل و مدتى که خدا (در دنیا) براى ایشان تعیین فرموده، از شوق ثواب و بیم عذاب، چشم بر هم زدنى جان در بدنشان قرار نمى‏گرفت.
  2. در قلب ، دو نور خوف و نور رجاء - در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده که از حضرت سؤال شد در وصیت لقمان چه بوده فرمودند: «کانَّ فیها الا عاجیب وکان اعجب ما کان فیها ان قال لابنه: خَف الله عز وجل خیفةً لو جئتَه بِبِرّ الثقلین لعذّبَک وارجُ الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلین لرَحِمَک عجیبى بود که عجیب‏ترین آنچه در آن وصیت بود این عبارت بود که به پسرش گفت: «بترس از خدا، ترسى که اگر وارد بر خدا شوى با نیکى‏هاى ثقلین همانا عذاب کند تو را، و امید به رحمت او داشته باشى امیدى که اگر بر او وارد شدى، با گناهان ثقلین هر آینه رحمت کند تو را،
  3. دو نور مساوی در قلب - ثم قال ابو عبدالله (علیه السلام): کانَ ابى یقول: انه لَیسَ مِنْ عَبد مُؤمن الّا وفى قَلْبه نوُران: نوُر خیفَة ونوُر رَجاء لو وُزِن هذا لم یَزَدْ على هذا ولو وُزنَ هذا لم یَزَد على هذا». «در وصیت لقمان مطالب سپس حضرت صادق (علیه السلام) فرمود مرتب و مکرر پدرم مى‏فرمود: نیست مؤمنى مگر این که در قلبش دو نور است، نور خوف و نور رجاء که اگر وزن شود اولى، زیادتر بر دومى نیست و اگر وزن شود دومى، زیاده بر اولى نیست».
  4. قابل توجه و تعجب - امام صادق (علیه السلام) است با این که او خود اعلم دهر است و مى‏فرماید: عجایبى در آن وصیت بود که‏ عجیب‏ترین آنها این عبارت (مذکوره) است و این دال بر بلنداى کلام لقمان است که جا دارد با آب طلا نوشته و در خانه‏ها نصب گردد.
  5. سخنى از ابن میثم شارح نهج‏البلاغه:  او در ذیل این فراز مى‏گوید: شوق و خوف زمانى که به حد ملکه رسد مستلزم دوام کوشش در عمل و اعراض از دنیا است و مبدا این شوق و خوف تصور و توجه به عظمت خالق است که به قدر این تصور و توجه عظمت وعد و وعید او متجسم شده و به حسب این تصور قوه خوف و رجاء ایجاد مى‏گردد که این دو، دو درب عظیم براى ورود به بهشت الهى است.
  6. مرگ  و سبب ترس - بحثى که در اینجا قابل طرح و مناسب است، بحث درباره  مرگ  و سبب ترس از آن است،  مرگ ى که همه به جز پرهیزکاران از آن در خوف و هراسند.  مرگ  چیست؟ مسئله  مرگ  از مشکل‏ترین مسائل بشر بوده و هست، او درصدد حیات ابدى و جاودانى بوده، ولى هنوز موفق به تحقیق و تحصیل آن نشده است. قدرتمندترین سلاطین، بزرگان، علماء، دانشمندان، حکماء، فیلسوفان، اندیشمندان و متفکران در طى قرون و اعصار با تمام قواى مادى و معنوى به تکاپو افتاده‏اند تا این مسئله را حل کنند امام افسوس که به این مسئله راهى نبرده‏اند.
  7. فیلسوف شرق و رواج دهنده مکتب مشاء شیخ الرئیس ابوعلى سینا از جمله اشعار معروف و مشهور او است که: از قعر گل سیاه تا اوج زُحل‏ ..... کردم همه مشکلات گیتى را حل ..... بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل ..... هر بند گشاده شد مگر بند اجل (این رباعى را در لغت نامه دهخدا از جمله اشعار فارسى ابوعلى سینا در ماده ابوعلى سینا)  این رباعى با خط نستعلیق بر روى سنگ مرمر یزد در کتیبه‏اى بالاى سر در مقبره ابن سینا نوشته شده است
  8. دانشی که درخزانه علم الهى مخفى است)مولى و امام متقین على بن ابیطالب (علیه السلام) هم در حالى که ضربت خورده بودند، در ضمن خطبه‏اى فرمودند: «ایُّها الناس کُلّ امرء لاق ما یَفِرُّ مِنْهُ فى فِراره، والاجَلُ مساق النفس الیه، والهَرَبُ مِنْهُ مُوافاتُه، کم اطَّرَدتُ الایام ابْحَثُها عن مَکنوِن هذا الامر، فَابَى الله الّا اخْفائَه، هیهات علمٌ مخزون». «اى مردم، تمام افراد بشر در زندگى خود برخورد مى‏کنند با چیزى که از آن فرار مى‏کرده‏اند که همان  مرگ  است و اجل و مدت زندگى همان زمانى است که نفس او را به  مرگ  سوق مى‏دهد و رهبرى مى‏کند و فرار از آن عین برخورد و رسیدن به آن است، چه بسا روزها گذشت که من درصدد جستجو و تفحص از حقیقت بروز این واقعه بودم، ولى خداوند او را به اراده خود مخفى داشت، هیهات! این دانشى است که در خزانه علم الهى مخفى است).
  9. بهانه های جان دادن - آرى انسان در حین فرار از  مرگ  در آغوش او مى‏رود، از خیابان تند عبور مى‏کند که ماشین به او نزند، اتفاقاً مى‏زند. به پزشک براى سلامتى و دوام عمر رجوع مى‏کند، ولى متاسفانه در اثر اشتباه پزشک جان مى‏دهد، به بیمارستان براى عمل مى‏رود، ولى در زیر کارد جراحى جان مى‏دهد.
  10. مرگ یعنی ترک اعضای بدن شیخ الرئیس ابوعلى سینا در کتاب شفا راجع به حقیقت  مرگ  و علت ترس از آن مطالبى دارد که ترجمه آن این است: اما کسى که مردن را جاهل است ونمى داند که حقیقتش چیست، پس من براى او بیان مى‏کنم و روشن مى‏سازم که  مرگ  بیشتر از آن نیست که نفس انسانى آلات خود را که آنها را استعمال مى‏نمود ترک مى‏کند و آن آلات همان اعضاى او هستند که مجموعه آنها را بدن مى‏نامند،
  11. جوهر فانی ودانش باطل نمی گردد- همچنان که شخص صنعت کار آلات کار خود را ترک مى‏کند. چون نفس انسان جوهرى است غیر جسمانى و عرض نیست و قبول فساد و خرابى نمى‏کند و چون این جوهر از بدن مفارقت کند، باقى خواهد بود و به بقایى که درخور او است و از کدورات عالم طبیعت صفا مى‏یابد و به سعادت تامه خود نائل مى‏آید و ابداً راهى به زوال و فناء و انعدام او نیست، چون جوهر فانى نمى‏شود و ذاتش باطل نمى‏گردد و آنچه باطل مى‏شود همان نسبت‏ها و اضافات و اعراض و خواص و امورى است که بین او و اجسام و رابطه بین آن دو مى‏باشد.
  12.  ترس مرگ چون نمى‏داند بازگشت به کجاست؟ و اما جوهر روحانى که ابداً قبول استحاله و دگرگونى نمى‏کند و در ذات خود تغییر نمى‏یابد و فقط قبول کمالات و تمامیت صورت خود را مى‏کند، پس چگونه تصور مى‏شود که معدوم گردد و متلاشى شود؟ و اما کسى که از  مرگ  مى‏ترسد به علت آن است که نمى‏داند بازگشت او به سوى کجاست؟
  13. چون جاهل است و کیفیت معاد را نمى‏داند،- یا آن که گمان مى‏کند چون بدن او منحل شود و ترکیب او باطل گردد، ذات او منحل شده و نفس و حقیقت او باطل مى‏گردد و به بقاء نفس خود جاهل است و کیفیت معاد را نمى‏داند، بنابراین در واقع از  مرگ  نمى‏ترسد بلکه جاهل است به امرى که سزاوار است او را بداند، بنابراین علت خوف او همان جهل او است و
  14. همین جهل - علماء را به طلب علم - همین جهل است که علماء را به طلب علم و سختى راه آن واداشته و براى وصول به آن لذات جسم و راحت بدن را ترک کرده‏اند. آرى وقتى  مرگ  چنین تحلیل شود دیگر به جاى ترس، شوق جایگزین‏ آن خواهد شد به قول مولى على (علیه السلام) باید گفت:  اشْدُدْ حَیاز یمک للموت‏ ..... فانّ الموت لاقیک ولا تَجْزَع من القتل‏ ... (اى على) کمربندهاى خود را براى  مرگ  محکم کن، چون حقاً  مرگ  تو را خواهد رسید و از کشته شدن مهراس، در آن هنگام که در سرزمین تو فرود آید.
  15. مرگ وانس کودک وپستان مادر - به واسطه عدم خوف و اشتیاق درونى به ملاقات الهى است که امیرالمؤمنین على (علیه السلام) مى‏فرماید: «والله لابُن ابیطالب آنَسُ بالموت مِنَ الطِفل بثدى امِّه» :  «سوگند به خداکه همانا فرزند ابیطالب انسش به  مرگ  بیشتر از انس کودک به پستان مادرش است».
  16. حکومت گلوگیروعدم خوف مرگ- این جمله از فقرات خطبه‏اى است که آن حضرت بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) ایراد فرموده است در وقتى که زبیر و ابوسفیان و جماعتى از مهاجرین گرد آن حضرت جمع شده و آن حضرت را به قیام تحریک مى‏نمودند ظاهرى و ریاست دنیوى بود آگاه شده و در خطبه‏اش فرمود: هنوز موقعیت حکومت الهى براى من زمینه پیدا نکرده و راه هموار نشده و مانند لقمه‏اى است که گلوگیر و یا مانند میوه‏اى است که در غیر موقع رسیدن آن را از درخت بچینند، من براى برداشتن تاج مفاخرت و غرور دنیا حکومت نمى‏کنم و براى حرص به مملکت دارى حاکم نمى‏شوم و تقیه سکوت من هم بر اساس خوف از  مرگ  نیست.
  17. بخدای کعبه رستگار شدم - آرى این علاقه بود که در شب 19 ماه رمضان با ضربه خوردن على‏ (علیه السلام) توسط اشقى‏ الاشقیاء ابن ملجم مرادى، تجلى کرده و با صداى‏ «بسم الله وبالله وعلى ملة رسول الله فُزْتُ وَرَبِّ الکعبة» در فضا منعکس شد.
  18. هیچ دیده‏اى دوستى دوست خود را بمیراند»- روایت جالبى از على (علیه السلام) وارد شده که در وقت قبض روح حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام)، خداوند ملک الموت را به سوى او فرستاد عرض کرد: «السلام علیک یا ابراهیم (سلام بر تو باد اى ابراهیم) ابراهیم فرمود: «وعلیک السلام یا ملک الموت اداع ام ناع»: «بر تو سلام باد اى فرشته  مرگ ، آمدى مرا به سوى پروردگارم بخوانى که به اختیار اجابت کنم یا آنکه خبر  مرگ  مرا آورده‏اى و باید به اضطرار شربت  مرگ  را بنوشیم، عزرائیل گفت: به اختیار ابراهیم (علیه السلام) گفت: «فَهَل رایَتَ خلیلًا یُمیتُ خَلیلَه»؛ «آیا هیچ دیده‏اى دوستى دوست خود را بمیراند» (خلیل الله لقب حضرت ابراهیم (علیه السلام) و به معنى دوست خدا است)
  19. انتقال نفس و روح  از نشئه به نشئه آخرت - عزرائیل به سوى بارگاه حضرت ربّ العزّه بازگشت، و جریان را گفت، خداوند فرمود به او بگو: «هل رایت حبیبا یکره لقاء حبیبه»؛ آیا هیچ دیده‏اى که یار مهربانى از ملاقات و دیدار محبوبش گریزان باشد، و لقاى او را مکروه دارد؟ «انَّ الحَبیبَ یُحِبٌ لِقاء حَبیبه»:«حقّاً حبیب دوست دارد لقاى محبوب خود را».تا اینجا روشن شد که  مرگ  عبارت است از: انتقال نفس و روح انسان از نشئه دنیا به نشئه آخرت و ترک تعلق آن از ماده و آثار ماده و رسیدن به محلّ منیع و مرتبه رفیع در عالم آخرت.
  20. در روایتى آمده که رسول خدا صلّى الله علیه و آله از امام على (علیه السلام ) سؤال کردند شقى‏ترین پیشینیان کیست؟ فرمود: آن که شتر صالح علیه‏السّلام را پى کرد. سپس پرسیدند شقى‏ترین پسینیان کیست؟ فرمود: نمى‏دانم، پیامبر صلّى الله علیه و آله فرمودند آن که بزند بر این موضع و اشاره به یا فوخ امیرالمومنین (علیه السلام) کردند (یافوخ موضعى است در جلوى سر بین استخوان جلوى سر و استخوان مغز سر، که در اطفال نرم است و چون بر آن موضع دست بگذارند فرو رود) (احوالات امیرالمومنین على بن ابیطالب علیه‏السّلام، جلد 4، صفحه 35- 34 و نیز این روایت را در الصواعق المحرقة، صفحه 74 آورده است).
  21. آلات و اعضا بدن به عنوان ابزارکار روح است. - این تفسیر از  مرگ  بر طبق هر دو نظرى که براى روح است، صادق است بعضى مثل شیخ الرئیس ابوعلى سینا در قصیده عینیه خود روح را از عالم تجرّد و بدن را از عالم ماده مى‏دانند و معتقداند که خداوند روح را از عالم بالا پایین آورده و در قالب بدن مسکن داده، و روح‏آلات و اعضا بدن را به عنوان ابزار کار استخدام کرده است،
  22. مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک - اگرچه شیخ الرئیس در دیگر آثار خود مثل شفا و نجات قول به همزمان بودن نفس را با بدن برمیگزیند و در قصیده مذکور نظر او به حکمت اشراق نزدیک شده و در این قصیده روح انسانى و نفس ناطقه را تشبیه به کبوتر وَرقاء بلند پرواز و عزیزالوجود و منیع‏المحلّى نموده است، که از آن آشیان عالى به سوى قفس تن نزول کرده است.
  23. جسم در مرحله حدوث و روح ماندگار - بعضى هم مثل صدرالمتألهین شیرازى و ملاهادى سبزوارى معتقداند که اصل تکوّن نفس ناطقه جسمانى بوده، و در اثر حرکت جوهریه و طى مدارج و معارج کمال: روحانى شده و به صورت موجود مجرد در آمده است صدرالمتألهین گفته: «النفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء»: «نفس جسمانى است در مرحله حدوث و ایجاد و روحانى است و در مرحله بقا».
  24.  مراتب استکمال نفس تا مرحله بقا روحانی - مرحوم سبزوارى در غررالفوائد فرموده: «النفس فى الحدوث جسمانیة و فى البقا تکون روحانیة»: «نفس در مرحله حدوث جسمانى و در مرحله بقا روحانى مى‏گردد». البته اگر نفس را در حرکت و استهلاک ملاحضه نماییم داراى چنین مراحلى است نه در مرحله وقوف و فعلیّت، این سیر نفس را در مراتب و درجات استکمالش‏تشبیه به حرارتى که در ذغال پدید مى‏آید کرده‏اند، اگر ذغال در مجاورت آتش قرار گیرد اول گرم و سپس قرمز و سپس شعلهور و در مرحله چهارم روشن شده و نور مى‏دهد، بر همین اساس گفته‏اند: تن زجان نبود جدا عضوى از اوست ..... جان زکل نبود جدا جزوى از اوست‏
  25. پس  مرگ  انتقال شدن است نه فنا - بنابر هر دو تفسیر  مرگ  انتقال شدن است نه فنا و نابودى از مرحوم صدوق و غیر ایشان روایت شده که پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقا و انما تنتقلون من دار الى دار»: «شما خلق نشدید براى فنا و نابودى، بلکه خلق شدید تا باقى بمانید، و همانا منتقل مى‏شود (در وقت  مرگ ) از خانه‏اى به خانه‏اى دیگر»
  26. پس باید به فکر آذوقه و تحصیل تقوى بود، وقتى بنا شد  مرگ  انتقال باشد، پس باید به فکر آذوقه و تحصیل تقوى بود، که‏ «انّ خَیرَ الزادِ التقوى»: «بهترین توشه و آذوقه تقوا است» انسان عاقل و زیرک کسى نیست که تنها براى امور دنیوى زیرکى کند، که آخرت هم نیاز به کیاست و فراست دارد مرحوم مجلسى (ره) در کتاب‏العدل و المعاد از دو کتاب حسین بن سعید که از بزرگان محدثین است از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده: قال سُئِل رسولُ الله (صلى الله علیه وآله):«اىٌ المومنین اکیس»؟  قال: «اکثرهم ذکراً للموت و اشدهم استعداداً له» از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) سؤال شد: «کدام یک از مؤمنین با کیاست‏تر و با فراست‏تراند»؟ فرمودند: «آن کسى که بیشتر یاد مرگ  کند و خود را براى آن بهتر آماده سازد».
  27. کدام مؤمنین با کیاست‏تر و با فراست‏تراند»؟ - از امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) روایت است که: «اکیس النّاسِ من کان اشدّ ذکراً لِلموت»:«زیرک‏ترین و با فطانت‏ترین افراد بشر کسى است که شدیدتر از همه یاد مرگ  باشد»
  28. (تنظیم و نگارش مباحث از فراز 3 تا 8 قریب به یک ماه در جوار مرقد ملکوتى ثامن‏الائمه (علیه السلام) و در کتابخانه آستان قدس و مسجد گوهرشاد به پایان رسید این اولین بارى نبوده که از آن آستان مقدس بهره برمیگیرم و امیدوارم آخرین مرتبه هم نباشد که از عنایت آن امام رئوف برخوردارم؛ 
  29. الحمدالله لاولنا و آخرنا). الهى، این واله عاشق در ذیل این فراز (لولا الاجال التى تا عَظُم الخالق) گوید:

گرآنان را زمان وصل محبوب‏

 

نبودى درقضاى عشق مکتوب‏

نبودآن شاهبازانرا قفس جاى‏

 

که شاهان را بزندان نیست مأواى‏

چوسیمرغ ازفضاى تنگ کونین‏

 

برون جستند دریک طرفة العین‏

بزندان تنگدل آن بى‏گناهى است‏

 

که بیرون جایگاهش قصر شاهیست‏

  1. برآن مرغ آمد این خاکى قفس تنگ‏

 

که بیند باغ گل فرسنگ فرسنگ‏

  1. چو آن مرغان جان بینندیاران‏

 

بگلزار جنان خوش چون هزاران‏

  1. چه گلزارى سراى انس با یار

 

وز آنجا نه رقیب آگه نه اغیار

  1. همه مشتاق پروازند ازاین دام‏

 

کجا دردام تن گیرند آرام‏

  1. به جان مشتاق دیدار نگارند

 

بچشم شوق گریان زانتظارند

  1. همه غمگین زهجران حبیبند

 

همه از وصل دلبر بى‏شکیبند

  1. همه ایام وسال ومه شمارند

 

که روز وصل جانان جانسپارند

  1. منم زآن بلبلان باغ وگلزار

 

که در خاکى قفس درمانده‏ام زار

 

 

 

 

  1. خدا راپاکبازان رحمت آرید

 

مرا بیرون زرنج و زحمت آرید

  1. شما درگلشن جان شاد وخرم‏

 

من اینجاتا بکى دررنج و ماتم‏

  1. بگویید این شکسته بال مسکین‏

 

چه سازد باهجوم بازو شاهین‏

  1. بسازدبا جفاى جیفه خواران‏

 

ویا سوزد زداغ هجر یاران‏

  1. چه باشد دلبرا گرچشم پرناز

 

بمن هم چون برآن خوبان کنى باز

  1. بپردازى دلم زآلایش خاک‏

 

که باغ دل شود زین خاروخس پاک‏

 

 

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 225 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  • حسین صفرزاده
۰۲
مرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. امیر المومنین متقین 12.. 6- تحمل حوادث سخت‏ -6. نزلت انفسهم منهم فى البلاء کالذى (کالتى) نزلت (نزلت) فى الرخاء.
  2. نکته ادبى: پیرامون اعراب «کالّذى» و این که الّذى چه کلمه‏اى است سه نظر گفته شده است: 1. از ابن ابى الحدید که کالّذى صفت نزولًا است که محذوف است والّذى صفت النزوال و ضمیر عاید «نَزَلْتُه» چون منصوب است جایز است حذف آن مثل «ضربتُ الذى ضربتَ اى ضربتَه». تقدیر چنین مى‏شود «نَزَلَتْ انْفُسُهم منهم فى حال البلاء نزولًا کالنزول الذى نَزَلتْه منهم فى حال الرخاء» این وجه را به ابن میثم هم مى‏توان نسبت داد، زیرا همچنان که مرحوم خویى نسبت داده است زیرا تقدیر را چنین گرفته «نزلت کالنزول الذى نزلَتْه فى الرخاء».
  3. «کالّذى» مفرد و معنا جمع باشد، - از ابن میثم که کالذى در اصل کالذین بوده مثل قول خداوند تعالى‏ (کَالَّذِی خاضُوا) (توبه، 69) که مى‏گویند (کالذین خاضوا) بوده و مراد تشبیه پرهیزکاران است در حال بلاء به کسانى که درحال نعمت هستند، شایان توجه است که نحوى و ادیب بلندمرتبه مرحوم رضى نجم الائمه در چنین جاهایى مى‏گوید: «کلمه‏اى در تقدیر مى‏گیریم که لفظاً مفرد و معنا جمع باشد، مثل لفظ (جمع وجِیْش) مثل قول خداوند متعال‏ «کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً» (بقره، 17) که تقدیرش مى‏شود «کَمَثَل الجمع الذى استوقد ناراً» الذى و همچنین ضمیر استوقد به اعتبار لفظ جمع مفرد آمده است، اگر بخواهد الذى در آیه مخفف از «الذین» باشد جایز نیست ضمیر عاید مفرد برگردد (اسْتَوْقَدَ).
  4. «کالّذى» «الّذین» بوده حذف نون - آیه دیگر مثل‏ (وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) (زمر، 33) و این گونه تقدیر که گفتیم کثیر است، ولى حذف نون از «الّذین» قلیل است. (نقل از شرح خویى، جلد 12 ذیل این خطبه).

از مرحوم خویى که الّذى مصدریه است، مثل ماء موصوله چنان که یونس و اخفش (دو تن از نحویین) چنین گفته‏اند در قول خداوند متعال‏ (ذلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا) (شورى، 23) اى ذلک تَبْشِیر الله و همچنین گفته‏اند در قول خداوند متعال‏ (وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا) (توبه، 69)، بنابراین وجه معناى این فراز از خطبه چنین مى‏شود: نازل شد نفس آنها بر بلا و شدت مثل نازل شدن نفوس آنها در آسایش و نعمت (در این وجه و وجه اوّل دو حالت از نفوس پرهیزکاران مقایسه شده و در وجه دوم حالت بلا پرهیزکاران با حالت رخاء و آسایش غیر آنها مقایسه و تشبیه شده است).

  1. 6- تحمل حوادث سخت‏ -6. نزلت انفسهم منهم فى البلاء کالذى (کالتى) نزلت (نزلت) فى الرخاء. : در بلا و آسایش حالشان یکسان است (و تحولات و دگرگونى‏هاى روزگار آنها را دگرگون نمى‏سازد). ***
  2. 1-بلا و رَخى براى آنها یکسان است،- شرح: ششمین صفت پرهیزکاران این است که در بلا همان حالتى را دارند که در آرامش و آسایش دارند، بلا و رَخى براى آنها یکسان است، این جمله دو تفسیر مى‏تواند داشته باشد: یکى از نقطه نظر توجه به مبدا خلقت و عدم غفلت و نسیان و دیگرى از نقطه نظر مقام تسلیم و رضا و عدم شکوه و شکایت.اما توضیح:
  3. پرهیزکاران همیشه خود را در محضر خدا مى‏دانند و در نتیجه متوجه او هستند چه زیر بمباران و چه در آرامش مطلق، چه در بستر بیمارى و چه در حال سلامتى و تندرستى، چه در پشت میله‏هاى زندان و چه در حال آزادى، چه در پیرى و ناتوانى و چه در جوانى و شادابى، چه در غنا و ثروت و چه در فقر و تنگدستى، چه در خوشى و چه در ناراحتى، چه در ریاست و امارت و چه در غیر آن ...
  4. راه خدا را در تنگدستى مى‏جویند - غالب مردم چنین نیستند، در بستر بیمارى و گرفتارى توجه به خدا دارند، ولى در سلامتى از او غافل هستند، وقتى گرفتارى و کسالتشان برطرف مى‏شود دیگر به خدا توجه ندارند. راه خدا را در تنگدستى مى‏جویند نه در وقت گشایش. قرآن درباره جمعى از مشرکین تعبیرى دارد که در آیات‏ مختلف تکرار شده است از جمله در سوره عنکبوت آیه 65 مى‏فرماید: «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ»: «هنگامى که سوار بر کشتى شوند خدا را با اخلاص مى‏خوانند (و غیر او را فراموش مى‏کنند) اما هنگامى که خدا آنها را به خشکى رسانید و نجات داده باز مشرک مى‏شوند».
  5. توحید فطرى حتی در مشرکین - در این آیه خداوند اشاره کرد به این که حتى مشرکین نیز به هنگام گرفتارى به خدا توجه مى‏کنند و در واقع این آیه بیانگر توحید فطرى و تجلى نور توحید در انسان‏ها در بحرانى‏ترین حالات است. این نور در درون همه انسان‏ها نهفته است‏ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»: «فطرت خدادادى که مردم را بر آن خلق کرده است».اما آداب و رسوم خرافى، تربیت‏هاى ناصحیح، تلقینات و تعلیمات سوء، پرده‏هاى غفلتى هستند که یکى پس از دیگرى مانع از ظهور این نور مى‏شوند، چنانچه در حدیث منقول از پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) آمده: «کل مولود یولد على الفطرت حتى لیکون ابواه هما اللذان یهودانه و ینصرانه هر نوزادى زائیده مى‏شود بر فطرت (اولیه) خود، مگر این که پدر و مادرش (در اثرتعلیمات ناصحیح) او را به مسیر انحراف مثل یهودیت و نصرانیت کشند. هنگامى که طوفان‏ها و گرداب‏هاى مشکلات نمایان شد و دست انسان از همه‏ اسباب ظاهرى کوتاه گردید، بى‏اختیار برحسب آن فطرت اولیه به سراغ خالق عالم مى‏رود و در این هنگام بحرانى هرگونه فکر شرک‏آلود در کوره حوادث ذوب شده و هر اندیشه غیر توحیدى مثل برف در آفتاب تابستان آب مى‏شود و توحید خالص باقى مى‏ماند و در اینجا مصداق‏ (مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ)* آشکار مى‏گردد.
  6. حیوانات نیز از توجه مبدئى نیرومند بى‏بهره نیستند.و این توجه به مبدئى نیرومند نه تنها مخصوص انسان‏ها است، بلکه حیوانات نیز از این توجه بى‏بهره نیستند. داستان‏هایى که از زندگى حیوانات نقل مى‏شود دلیلى بر این مدعا است، هر حیوانى در مصیبت و مشکل توجه به قدرتى و نقطه‏اى دور دارد و به حکم غریزه به طرف او متوجه مى‏شود اگر فطرت اولیه انسان را به آن نقطه مى‏کشد، غریزه حیوان نیز وى را به همان نقطه متوجّه مى‏کند.آرى شدائد و طوفان‏ها زمینه‏ساز شکوفایى و بیدارى فطرت آدمى است، این طوفان‏ها هستند که خاکسترهاى این آتش درونى را کنار زده و سوزش آن را ملموس مى‏کنند.
  7. مطالبه وفاى به پیمان فطرت - در کنار این طوفان‏ها، پیامبران هم هدفى جز فاش کردن این نور درونى نداشتند، وظیفه آنها زدودن زنگارهاى غفلت و کنار زدن گرد و غبار نشسته بر چهره این منبع نور بود، چنان که امام على (علیه السلام) در خطبه اول نهج‏البلاغه در عبارتى کوتاه و پرمعنى مى‏فرماید: «فبعث فیهم رسله و و اتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسى نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول»: «خداوند رسولان خود را به سوى انسان‏ها فرستاد و انبیاى خود را یکى پس از دیگرى مأموریت داد تا وفاى به پیمان فطرت را از آنها مطالبه کنند و نعمت‏هاى فراموش شده الهى را به آنها یادآور شوند، از طریق تبلیغ بر آنان اتمام حجت نمایند و گنجینه‏هاى اندیشه‏ها را براى آنها فاش سازند».
  8. یکى از نزدیک‏ترین راه‏ها به سوى خدا - این توجه به خداوند در لحظات بحرانى قانون عمومى است که تقریباً هرکس آن را در عمر خود تجربه کرده است که در گرفتارى‏ها هنگامى که کارد به استخوان مى‏رسد، موقعى که اسباب ظاهرى از کار مى‏افتند و کمک‏هاى مادى ناتوان مى‏گردند، انسان به یاد مبدأ بزرگى از علم و قدرت مى‏افتد که او قادر بر حلّ سخت‏ترین مشکلات است. کار نداریم که نام این مبدأ را چه بگذارند همین قدر مى‏دانیم روزنه امیدى به قلب گشوده مى‏شود، و نور لطیف و نیرومندى به دل مى‏تابد، این یکى از نزدیک‏ترین راه‏ها به سوى خدا است، راهى از درون جان و سویداى قلب.ائمه اطهار علیهم‏السّلام در هدایت مردم به سوى توحید و خداشناسى از همین فطرت پاک و نیالوده به شبهات در مواردى استفاده مى‏کرده‏اند،
  9. فطرت پاک و نیالوده به شبهات - در ذیل آیه 65 سوره عنکبوت آمده که: شخص شاک و مردّدى را امام صادق (علیه السلام) از همین طریق ارشاد فرمودند: عرض کرد: یابن رسول الله دُلَّنى على الله ما هو؟ فقد اکْثَرَ عَلَىّ المجادلون و حَیَّرونى! مرا به خدا راهنمایى کن، او کیست؟ زیرا وسوسه گران مرا حیران ساخته‏اند، فقال له (علیه السلام): یا عبدالله! «هل رکبتَ سفینة قَطُ؟ امام فرمود: اى بنده خدا! آیا هرگز سوار بر کشتى شده‏اى؟ قال نَعَم، عرض کرد آرى،  قال فهل کسر بک حیث لا سَفینَةَ تُنْجیک ولا سباحةَ تُغْنیک؟ قال نعم. هرگز کشتى تو شکسته است در آنجا که هیچ کشتى دیگرى براى نجات تو نبوده، و قدرت بر شناگرى نداشته‏اى؟ عرض کرد: آرى»، قال فهل تَعَلَّقَ قلبُک هنا لک انّ شیئاً مِن الاشیاء قادِرٌ على انْ یخلصک مِن وَرْطَتِک قال: نعم. فرمود در آن حالت آیا قلب تو به این امر تعلق گرفت که وجودى هست که مى‏تواند تو را از آن مهلکه نجات دهد؟ عرض کرد آرى. قال الصادق علیه السلام:فذلک الشىٌ هوالله القادرُ عَلَى الانجاء حیثُ لا مُنجى و على الاغاثةِ حیثُ لامُغیت» امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «اوخداوندى است که قادر بر نجات است در آنجا که هیچ نجات دهنده ای نسیت غیر خدا-
  10. مشرکین در حال قطع اسباب متوجه خدا ‏شوند- پس از آیه مورد بحث روشن شد که مشرکین در حال ناراحتى و قطع اسباب ظاهرى متوجه خدا مى‏شوند، ولى در هنگامى که از میان تلاطم امواج وحشتناک و خروشان دریا نجات پیدا کردند، دوباره مشرک مى‏شوند و در مقابل بت به خاک مذلّت مى‏افتند، بسیارى از ما چنین هستیم نه فقط مشرکین عرب، در تمام فراز و نشیب‏هاى زندگى این طوفان‏هاى مهیب و وحشت‏زا یافت مى‏شود، ولى وقتى نجات مى‏یابیم‏ «إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ»: «دوباره مشرک مى‏شویم» و خدا را فراموش کرده و به غیر او متوجه مى‏شویم، باید به مشرکینى که از دریا مى‏گریزند گفت: آیا خداوند فقط در دریا قدرتمند است، و در صحرا فاقد قدرت، آیا در صحراى خشک بى‏آب و علف نمى‏تواند با صاعقه‏اى تو را بسوزاند،
  11. الکتریسیته مثبت و الکتریسیته منفى - ابر داراى الکتریسیته مثبت و زمین داراى الکتریسیته منفى است، ابر کمى پایین آمده و صاعقه مى‏آفریند، گاهى گله گوسفندى را به آتش مى‏کشد و گاهى جنگلى را و امان از وقتى که انسان نقطه اتصال دو جهت مثبت و منفى باشد، سر او جنبه منفى پیدا کرده و صاعقه بر سر او برخورد مى‏کند و این زمانى است که شى‏ء دیگرى بلندتر از او مثل درخت و کوه و تپه‏اى یافت نشود، آیا خداوند نمى‏تواند سنگى از سنگ‏هاى آسمانى را در صحرا بر سرت فرود آورد، از آن سنگ‏هایى که یکى از آنها در سیبرى سقوط کرد و گودال بزرگ چند کیلومترى ایجاد نمود.
  12. آیا ایمن هستید در زمین اززلزله ودر دریا از طوفان - قرآن در سوره اسراء پس از تعبیرى مثل آیه 65 عنکبوت خطاب به مشرکین مى‏فرماید: «أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلًا- أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تارَةً أُخْرى‏ فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ‏الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِما کَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ تَبِیعاً»:«آیا از این ایمن هستید که در خشکى (با یک زلزله شدید) شما را در زمین فرو ببرد، یا طوفانى از سنگریزه بر شما بفرستد (و در آن مدفونتان کند) سپس حافظ (و یاورى) براى خود نیابید، یا اینکه ایمن هستید که بار دیگر شما را به دریا باز گرداند، و تند باد کوبنده‏اى بفرستد، و شما را به خاطر کفرتان غرق کند حتى کسى که خونتان را مطالبه نماید پیدا نکنید».
  13. آیا ایمن هستید که زمین شما را فرو ببرد؟ در جراید نوشته بودند زلزله‏اى در شمال آفریقا یک آبادى را با تمام تأسیسات زیر زمین برد به طورى که اثرى از ویرانه‏هایش هم باقى نماند (أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ) آیا مصونید از اینکه طوفانى از سنگریزه شما را زیر تله‏هاى شن مدفون کند؟ گردبادهایى است که گاهى تپّه‏هاى شن را بلند کرده و جاى دیگر مى‏ریزد و چه بسا انسان‏ها و قافله‏اى را در صحرا زیر هزاران خروار شن مدفون مى‏کند (او یُرسِلَ علیکم حاصبا).
  14. دنیا، دار محنت و بلیّة است - آیا شما در امنیت هستید از اینکه بار دیگر احتیاجتان به دریا افتد، و شما با تند بادى غرق شوید، و کسى طلب خونبهاى شما را نکند و نگوید چرا؟ (قاصفا من الریح ... تبیعاً).از این آیات مى‏توان استفاده کرد که دنیا، دار محنت و بلیّة است و باید در چنین‏ دنیایى متوجه به خدا بود و به غیر از او نقطه اتکایى نگرفت و توجه به او بهترین مفرّ است، در خدمت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) عرض کردند که افلاطون حکیم چنین گفته که‏ «الافلاک‏ قِسِىّ والحوادثُ سهام والانسان هدف والرامى هوالله فَاین المَفَرّ»؛ «افلاک کمانها و حادثه‏ها تیرها، و انسان هدف و تیرانداز خداوند است پس کجا (با این شرایط) فرارگاه یافت مى‏شود!» حضرت جواب از قرآن دادند و فرمودند «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»: «فرار کنید به سوى خداوند».
  15. یاد خدا بر مملکت جسم و جان حکومت کند،- این بلاها و مشکلات گرچه بیدادگر است و در مقام هشدار بسیار خوب، ولى نذر و استغاثه و توجه به مبدأ قادرى در این حال ارزش چندانى ندارد، زیرا افراد فاسد هم در این حال صدا و ناله‏هایشان بلند است، ارزش آن دارد که در هر حال ذکر و یاد خدا بر مملکت جسم و جان حکومت کند، وگرنه فرعون هم که نداى‏ «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» «من پروردگار بزرگ شما هستم» سر مى‏داد، همین که در میان امواج دریا قرار گرفت به یاد آن مبدأ قادر و خداوند حقیقى عالم هستى افتاد، و گفت‏ «آمَنْتُ انّه لَا الهَ الَّا الَّذِى أَمَنَتْ بِه بَنوُ اسرَائِیِلَ وانا مِنَ المِسُلِمینَ»؛ «ایمان آوردم که نیست خدایى الّا خدایى که بنى‏اسرائیل به آن ایمان آورده‏اند و من هم از اسلام آورندگان (و گردن نهندگان به فرمان او) هستم».
  16. افرادى را سیلى روزگار باید تأدیب کند،- نباید فکر کرد وقتى دنیا به کام انسان بود، همیشه چنین است، در زمان رضاخان وزیر دربارى بود که سمبل قدرت رضاخانى بود، معروف بود که همه کاره شاه‏ او است، و رضاخان همچو موم در دست او مى‏باشد یکى از علماء نقل مى‏کرد، در مجلسى با علما بودیم که این وزیر وارد شد به قدرى آثار کبر و غرور در او بود، که علما اعتنایى به او نکردند، تبسم کرد و گفت: شما مى‏گویید خدایى هست و من با هزار دلیل ردّ وجود او مى‏کنم، آرى این چنین افرادى را سیلى روزگار باید تأدیب کند،
  17. جان فداى آنکه ناپیداستى - چیزى نگذشت که مورد بى‏مهرى قرار گرفته و متهم به قیام بر ضدّ شاه شد، و بالاخره شاه به او بدبین شده و دستور حبس او را صادر کرد، یکى از علما که در آن مجلس بود مى‏گفت وقت ملاقات گرفتیم و در زندان به دیدارش رفتیم، تا ببینیم بر همان حال و هوا است یا نه، وقتى رفتیم او را در زندان انفرادى یافتیم که شعر مى‏خواند، و چنان چکامه و سرودى مى‏خواند که گویا از مرحله توحید پا را فراتر نهاده و قائل به وحدت وجودى شده که نزد موحدین مردود است. نغمه او چنین بود: ما همه شیران ولى شیر عَلَم .... . حمله مان از باد باشد دم بدم ...... حمله مان پیدا و ناپیداستى‏ ...... جان فداى آنکه ناپیداستى ....
  18. یافتم تو را اهل براى عبادت - پفهمیدیم حالش خوب شده ولى این بیدار شدن اهمیتى نداشت، زیرا در زندان حال هر آلوده‏اى چنین است، باید در برابر خداوند در هر حالى گفت: «وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک»: «یافتم تو را اهل براى عبادت پس عبادت کردم تو را». باید اظهار ارادت به ساحت مقدسه ائمه علیهم‏السّلام عموماً و امام زمان (علیه السلام) و قطب دائره امکان خصوصاً در هر حالى باشد، نه در وقتى که در معرض هجوم مشکلات قرار مى‏گیریم و در منگنه حوادث پِرِس مى‏شویم، اگر اهل جمکران رفتن هستیم نباید همیشه براى حلّ مشکلات برویم، یک بار هم بگوییم مى‏رویم به یاد مهدى فاطمه (علیه السلام) اشک بریزیم.
  19. 2-مقام تسلیم و رضا تفسیر دوم جمله فوق اشاره به مقام رضا و تسلیم در مقابل شکایت است نه اشاره به مقام توجه به خدا در مقابل غفلت و نسیان، متقین کسانى هستند که در هر حال (بلا و رَخى) از خدا راضى هستند و مرحوم ملااحمد نراقى‏ در معراج‏السعادة درباره رضا مى‏فرماید: «ضد سخط رضا است و آن عبارت است از ترک اعتراض بر مقدّرات الهیّه در باطن و ظاهر قولًا و فعلًا، و صاحب مرتبه رضا پیوسته در لذت و بهجت و سرور و راحت است، چه تفاوتى نمى‏باشد در نزد او میان فقر و غنا و راحت و عناء (سختى) و بقاء و فناء و عزّت و ذّلت و مرض و صحت و موت و حیات و هیچ یک از اینها بر دیگرى در نظر او ترجیح ندارد، و هیچ کدام بر دل او گران نیست زیرا که همه را صادر از خداى تعالى مى‏داند، به واسطه محبت حق که بر دل او رسوخ نموده بر همه افعال او عاشق است، و آنچه از او مى‏رسد بر طبع او موافق است و مى‏گوید.

عاشقم بر لطف و بر قهرش بِجِدّ

 

بوُالعجب من عاشق این هر دو ضدّ

ناخوش او خوش بود بر جان من‏

 

جان فداى یار دل رنجان من

     

و به قول شاعر دیگر:

 

یکى درد و یکى درمان پسندد

 

یکى وصل و یکى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران‏

 

پسندم آنچه را جانان پسندد

 

  1. مرحوم نراقى در جامع السعادات در بحث رضا مى‏فرماید: «رضا به قضاء الهى افضل مقامات دین و اشرف منازل مقرّبین و باب اعظم الهى است، (اعظم درهاى شهرستان رحمت و اوسع راه‏هاى اقلیم سعادت) کسى که داخل شود، از این درب، داخل جنّت مى‏گردد، خداوند سبحان فرموده‏ «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»*: «راضى است خدا از آنها و آنها هم از خداوند راضى هستند». معراج‏السعادة تالیف ملّااحمد نراقى ترجمه و شرح کتاب جمع‏السعادات تالیف پدر وى مرحوم ملامحمد مهدى نراقى است و قابل ذکر است که از ضروریات اولیه یک خانه در کنار قرآن و نهج‏البلاغه وجود کتاب اخلاقى و بسیار مفید و پر ارزش معراج‏السعادة است که در روشن کردن چراغ هدایت زندگى بسیار سودمند است.(
  2. راضى بودن از شادى و ناراحتى - تسلیم و رضا به منزله صورت خلقیات مؤمن است که نور ایمان در آن منعکس شده و آینه‏اى است که نور ایمان در آن متجلّى شده است، و از این طریق مى‏توان وجود نور ایمان او را لمس و مشاهده کرد، در روایت آمده که از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد به چه چیزى روشن مى‏شود که مؤمن، مؤمن است فرمودند:«بالتسلیم لله والرضا فیما ورد علیه من سرور او سخط»:«به تسلیم بودن در برابر خداوند و راضى بودن از شادى و ناراحتى که به او مى‏رسد».
  3. ورود بهشت بدون حساب وکتاب - اهمیت صفت رضا به حدّى است که در روایت از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آمده که در روز قیامت خداوند بالهایى به طائفه‏اى از امت من مى‏دهد که با آنها از قبرهایشان به سوى بهشت پرواز مى‏کنند و به نحو دلخواه از نعمت‏هاى بهشتى استفاده مى‏نمایند، ملائکه از اینها سؤال مى‏کنند آیا موقف حساب را دیدید؟، گویند: از ما حسابى نخواستند، آیا از صراط گذشتید، گویند ما صراطى ندیدیم، آیا جهنم را دیدید؟ گویند ما چیزى ندیدیم، ملائکه سؤال کنند از امت چه کسى هستید؟ گویند از امت محمد (صلى الله علیه وآله)، ملائکه قَسَم مى‏دهند آنها را که شما در دنیا چه اعمالى داشتید؟! مى‏گویند: دو خصلت در ما بود که خدا به فضل و رحمت خود ما را به این مرتبه رسانید«کُنّا اذا خَلَونا نَسْتحْیى انْ نَعْصِیَه و نَرضَى بالیَسیر ممّا قَسَّم لنا». یکى آنکه چون در خلوت بودیم از خدا شرم داشتیم، که معصیت او کنیم، دوم آنکه راضى بودیم به کم، از آنچه قسمت کرد خداوند براى ما، سپس ملائکه مى‏گویند: سزاوار این مرتبه هستید.
  4. راضی به قضا وتسلیم امر مولا در مرتبه انبیآء -آرى تعجب ندارد که دارنده این صفت در آخرت به مقام بلندى برسد و در دنیا چه بسا به مرتبه انبیاء رسیده باشد در روایت آمده که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در سفرى با قافله‏اى ملاقات کردند، آنها سلام کردند و پیامبر فرمودند «چگونه هستید» گفتند: «نحن المؤمنون یا رسول الله»: «ما مؤمن هستیم اى رسول خدا» قال (صلى الله علیه وآله): «فما حقیقة ایمانکم؟»: «پرسیدند حقیقت و نشانه ایمان شما چیست؟» گفتند:«الرضا بقضا الله والتفویض الى الله والتسلیم لامر الله»:«راضى به قضاى الهى هستیم و امور خود را واگذار به خدا کرده و تسلیم امر او هستیم» فقال رسول الله (صلى الله علیه وآله):«علماء حکماء کادوا انْ یَکونوا مِن الحِکْمَةِ انْبیاء» ...(رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: اینها جزو علما و حکما هستند و نزدیک است به واسطه حکمت به درجه انبیاء برسند).
  5. عاشق راضى بافعال معشوق است - بعضى منکر تحقق رضا شده‏اند، و گفته‏اند: در انواع بلاها و در امور مخالف هواى انسان رضا معنى ندارد، در این‏گونه موارد به غیر از صبر و شکیبایى چاره‏اى نیست، علماء اخلاق‏ جواب داده‏اند که این توهم ناشى از عدم درک محبت است، بعد از ثبوت محبت، رضا ثمره آن است، وقتى حبّ به محبوبى حاصل شد عاشق راضى بافعال معشوق است و این بر دو نحو متصور است:
  6. 1- محو جمال محبوب ؛ احساس درد نمى‏کند، - به قدرى درجه حُبّ بالا مى‏رود که اگر ناراحتى و جراحتى به شخص برسد درک نمى‏کند، امام انسان جنگجو در گرما گرم جنگ اگر جراحتى به او وارد شود احساس درد نمى‏کند، کسى که در مسیر کار مهمى در حال دویدن است و خار به پایش مى‏رود، احساس درد نمى‏کند، على (علیه السلام) در حین کشیدن تیر از پاى مبارکش چنان محو جمال محبوب شده که احساس درد نمى‏کند، به علاوه این ناراحتى‏ها زمانى است که از غیر محبوب به او مى‏رسد، پس مسلماً اگر از محبوب به شخص بلایى برسد صاحب این مرتبه از حُبّ درک شدت و محنت نمى‏کند، و شکى نیست که حبّ الهى شدیدترین حُب‏ها و زیباترین آنها است زیرا جمالى زیباتر از جمال ربوبى نیست. در بلا هم میچشم لذّات او ..... مات اویم مات اویم مات او
  7. 2- راضی بودن میوه بدست آوردن یقین است -  این درجه پایین‏تر از درجه اول است، در این مرتبه شدت محبت و استغراق در دوستى بحدّى است که شخص احساس درد مى‏کند ولى راضى و خوشنود است، مثل کسى که به خاطر شفاى بیماریش تن به عمل جراحى سختى مى‏دهد یا آن را عمل مى‏کند. یا مریض مزه تلخ دوا را با تمام وجود لمس مى‏کند، به خاطر عشقى که به سلامتى دارد آن را مصرف مى‏کند محِبّ خداوند هم ممکن است احساس ناراحتى در اثر گرفتارى به بلائى بکند ولى به واسطه یقین به ثواب‏هاى اخروى راضى و خوشنود است، و این معناى «الرضا ثمرة الیقین» است.

عاشقم بر رنج خویش و درد خویش‏

 

 بهر خوشنودى شاه فرد خویش‏

 

  1. از ملاحضه جلال و جمال ؛ حیران و واله و سرگردان. - همه این امور در مبحث مخلوق مشاهد و محسوس است، چه جاى محبت خالق و عشق جمال ازلى و حسن ابدى که نهایتى از براى آن متصور نیست، و قلوب دوستان او چون در عرصه جمال و جلال بایستند، از ملاحضه جلال و جمال او حیران و واله و سرگردانند. حکایات دوستان و قصه‏هاى مُحبّان بر این مطلب شاهد و گواه است، عالم محبت را عجائبى است که عقل باور ندارد، و تا به آن نرسد طعم آن را درنیابد.
  2. رازهاى ناگفتنى و نادیدنى حب - با ورود عقل به این عالم و این شهر، رازهاى ناگفتنى و نادیدنى براى آن آشکار مى‏شود.
  3. در اثر همین حُبّ زنان مصر دست‏ خود بریدند - همین حُبّ است که مجنون را وادار به تحمل مصائب و راضى شدن به مشکلات براى رسیدن به لیلى مى‏کند، از این بالاتر در قرآن کریم آمده که در اثر همین حُبّ زنان مصر با دیدن یوسف (علیه السلام) دست‏هاى خود را بریدند.

تا نکردى آشنا زین پرده، رازى نشنوى‏

 

گوش نامحرم نباشد جاى پیغام سروش‏

     

آنچه ناگفتنى است آن شنوى‏

 

آنچه نادیدنى است آن بینى‏

از مضیق جهات در گذرى‏

 

وسعت مُلک لامکان بینى‏

آنچه دارى اگر به عشق دهى‏

 

کافرم، گر جُوِى زیان بینى‏

     

گرش بینى و دست از ترنج بشناسى‏

 

روا بود که ملامت کنى زلیخا را!

 

  1. براى تحصیل صفت رضا چه باید کرد. طریق تحصیل رضا- براى تحصیل رضا چند امر قابل توجه است:
  2. 1- تداوم در ذکر خدا در قلب و تفکر در عجائب خلقت و حکمت‏هاى قرار داده در مخلوقات و مواظبت بر طاعات و عبادات و کم نمودن علائق دنیوى و علائق نفسانى که همه را تحت عنوان توجه به خدا مى‏توان جمع کرد، و با این توجه محبت شخص به مرتبه‏اى مى‏رسد که محو دوست گردیده و مست باده محبت مى‏شود و احساس درد مصائب و بلاها نخواهد کرد.

2- تأمّل در اینکه انسان غافل و جاهل است و مهربانى مادر به فرزند جلوه بسیار کوچکى از عشق و محبت او به مخلوقات است، پس چنین خالقى هر چه کند

سَرِ قبول بِباید نهاد و گردن طوع‏

 

که آنچه حاکم عادل کند همه داد است‏

3- تقدیر الهى  تغییر نخواهد کرد- تأمل در اینکه از نارضائى او هیچ نظام الهى تغییر نخواهد کرد، چه بسا راضى باشد چه ناراضى، تقدیر الهى خواهد آمد، لکن وجود رضایت موجب کسب ثواب و نارضایتى عامل تحصیل عقاب خواهد بود.

در دایره هستى ما نقطه تسلیمیم‏

 

رأى آنچه تواندیشى، حکم، آنچه تو فرمایى‏

     

4- بداند هر گنجى بعد او رنجى - طالب مرتبه رضا، باید در آیات و اخبارى که در رفعت مرتبه اهل بلا همچون حضرت ایوب (علیه السلام) رسیده نظر کند، و احادیث اجر و ثواب بر مصیبت را مطالعه کند، و بداند هر گنجى بعد او رنجى و هر راحتى بعد از محنتى و هر اجرى بعد از بلایى و هر ثوابى بعد از مصیبتى است.

  1.  حضرت ایوب علیه‏السّلام از طرف پدر و مادر از فرزند زادگان هود و یعقوب علیهم‏السّلام بود و روزگار او بعد از یوسف علیه‏السّلام بود. و امام عزّت بنى اسرائیل را دیده اما در روزگار محنت آنها به پیامبرى مبعوث گشت وى هیچده سال در بلا و امتحان بود و در این مدت گله گوسفندانش را سیل برد، خانه‏اش خراب شد، مزرعه‏اش سوخت، باغش را سلطان بت‏پرست وقت غصب کرد، فرزندانش را از دست داد، بیمارى سختى به سراغش آمد ولى او همچنان دعوت به خداپرستى مى‏کرد، اما پس از هیچده سال و مرگ سلطان بت‏پرست باغ را به او برگرداندند و نعمت‏ها یکى پس از دیگرى بپاس رضا و صبر و شکر او برگشت و چهل و هشت سال دیگر زیست و خداوند فرزندى بنام صالح که نام دیگر او شموئیل بود به او عطا فرمود، (تلخیص از کتاب قصه‏هاى قرآن تالیف سیدابوتراب صفایى آملى، صفحه 95- 91. براى مطالعه بیشتر به کتاب‏هاى قصص انبیاء و از جمله به کتاب قصص قرآن تالیف صدربلاغى، انتشارات امیرکبیر، صفحه 214- 207 مراجعه شود
  2. یاری نیست که سر او به خنجر تسلیم نبریده باشد، - یار و دوستى از دوستان درگاه نیست که سر او به خنجر تسلیم نبریده باشد، و هیچ یک از مقّربان بارگاه نیست که در بادیه و بیابان محبت خارهاى مصیبت به پاى او نرفته باشد، محرمى از محرمان قدس را نیافتم که چهره او از خوناب جگر سرخ نشده باشد، و صدیقى از صدیقان نشنیدم، که به سیلى عناء و رنج رخسار او کبود نشده باشد، پس آدمى باید به امید ثواب‏هاى پروردگار چون مردان بلند همت، بیابان بلا را با قدم صبر بپیماید، و دشوارى‏هاى این راه را بر خود سهل نماید، چون مریضى که متحمل حجامت و فَصْد (رگ زدن) و خوردن دواهاى گرم و سرد مى‏گردد، و مانند تاجرى که بارگران سفرهاى دور و دراز را به امید سود مى‏کشد.
  3. بالاتر از مقام رضا، مقام تسلیم و تفویض است،- قابل توجه اینکه علماء اخلاق فرموده‏اند: بالاتر از مقام رضا، مقام تسلیم و تفویض است، زیرا در مقام رضا طبع انسان لحاظ و منظور شده، و مى‏گوید: هرچه محبوب برایم بپسندد، من مى‏پسندم و راضى به آن هستم، ولى در مقام تسلیم طبع و میل و منیّت و تعلقات انسان لحاظ نمى‏شود بلکه طبع و موافقت و مخالفت آن را به خدا واگذار مى‏کند، و گویا اصلًا طبعى و تعلّقى به امورات براى آن نمى‏بیند که افعال خداوند موافق و مرضىّ آن باشد. این مقام تسلیم از توکل هم بالاتر است، زیرا که توکل اعتماد کردن به خدا است در امورات و به منزله توکیل (وکیل کردن) است، و گویا خداوند را وکیل خود قرار مى‏دهد، پس هنوز تعلقى به امور براى خود مى‏بیند و خود را به منزله موکل مى‏پندارد، ولى در مرتبه تسلیم تمام علائق گسسته شده و جمیع امور به خداوند متعال واگذار مى‏شود.
  4. نیل به مقام رضا در تاریخ کربلا ازحضرت ابا عبدالله الحسین - نیل به مقام رضا چنان‏که در این خطبه آمده، از شُؤون متّقین است، ولى رسیدن به مقام تسلیم از ثمرات مراتب عالى تقوا و یقین است که وصول به این مرتبه امرى بس دشوار ولى لازم است، این مقامى است که بزرگان دین همچون حسین بن على سیدالشهدا (علیه السلام) به این مقام رسیده‏اند که در تاریخ کربلا آمده حضرت بعد از مبارزات فراوان وقتى از اسب بر زمین قرار گرفتند عرض کردند: «الهى رضىً بقضاک تسلیماً لامرِک لامعبود سواک یا غیاث المستغیثین»:«راضى هستم بقضاء و حکم تو، تسلیمم براى امر تو، نیست معبودى به غیر از تو اى فریاد رسد فریادکنندگان»
  5.  مرحوم الهى در ذیل این فراز- (نزلت انفسهم منهم فى البلاء کالذى نزلت فى الرخاء)چنین مى‏سُراید:

بِدانسان با بالا باشند دمساز

 

که پندارى بلا، یارى است طنّاز

از آنچشم سیه دل هر بلایى‏

 

زند بر وصل جانان الصّلایى‏

از آن پر فتنه چشمان هر نگاهى‏

 

زند تیرى به قلب بى‏گناهى‏

چو آنان نزد جانان بى‏گناهند

 

به جان آماج آن تیر نگاهند

خلیل آسا بلا گر باشد آتش‏

 

به جان پارسایان خوش بود خوش‏

هر آن دل با بلا دمساز گردد

 

در صد لطف بر وى باز گردد

بر آن جان‏ها بلا، سوداى عشق است‏

 

نشاط و مستى صهباى عشق است‏

     

 

بلا بر تشنه کام عشق آب است‏

 

شب تاریک جان را آفتاب است‏

بلا خار است و خار عشق گلشن‏

 

شرار عشق چون خورشید روشن‏

بلاى دوست، مخصوص اولیا است‏

 

شهیدان دیار کربلا است‏

بلایى کز تو اى پرناز باشد

 

براهش چشم عاشق باز باشد

کجایى اى بلا بنواز ما را

 

باوج عرش ده پرواز ما را

     
  1. ***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 205 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده