60- ..مجلس بیست و ششم : لعن الله آل زیاد و آل مروان :در بین خلفاء بنى امیه عمر بن عبدالعزیز از همه بهتر بوده و در دوران خلافت خود چند امر مهم انجام داد:
يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۰، ۰۲:۳۰ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
60- ..مجلس بیست و ششم : لعن الله آل زیاد و آل مروان :
- در بین خلفاء بنى امیه عمر بن عبدالعزیز از همه بهتر بوده و در دوران خلافت خود چند امر مهم انجام داد:
1 - مردم را از سب و لعن امیرالمؤ منین (علیه السلام ) منع کرد در صورتیکه از سال 41 که ابتداى خلافت معاویه بود تا سال 99که ابتداى خلافت عمربن عبدالعزیز بود آنحضرت را در منابر و اول خطب لعن میکردند که شاعر گوید: و على المنابر تعلنون بسبه..... و بسیفه نصبت لکم اعوادها - عمر بن عبدالعزیز دستور داد که بجاى سب کردن این آیه را بخوانند:
ان الله یامرکم بالعدل و الاحسان و ایتا ذى القربى و ینهى عن الفحشا و المنکر و البغى یعطکم لعلکم تذکرون . - فدک حضرت زهرا(علیه السلام ) را که خلفا غصب کرده بودند با منافعش به امام باقر رد کرد و بخلافت اقرباء خویش منصوبین به آنحضرت را مورد محبت خود قرار داد و به آنان احسان نمود.
- امیرالمؤ منین (علیه السلام ) را بر سایر خلفاء سابقین برتر و بالاتر میدانست .
- با مردم با عدالت و انصاف و زهد و تقوى رفتار میکرد و چون او مرد یازده پسر داشت که بهر پسرى یک دینار و نیم ارث رسید خداوند آنها را بقدرى ثروتمند کرد که یکى از آنها در راه خدا صد هزار سوار مجهز براى جهاد تجهیز کرد
- ولى اولاد هشام که هر یک ، یک میلیون دینار ارث بردند بعضى از آنها از تون تا بى حمام زندگى خود را میگذرانیدند.
- از فاطمه بنت الحسین سیدالشهداء(علیه السلام ) نقل شده که همیشه عمر بن عبدالعزیز را مدح و ثنا میکرد و میفرمود که اگر او را زنده میبود ما را بهیچ کس حاجت نبود.
- در تاریخ الخلفاء از حضرت باقر(علیه السلام ) روایت کرده : قال علیه السلام عمربن عبدالعزیز نجیب بنى امیه و انه یبعث یوم القیامة امة وحدة .و از قیس روایت کرده که مثل عمر در بنى امیه مثل مؤ من آل فرعون است .
- در دهه آخر ماه رجب عمر بن عبدالعزیز از دنیا رفت و در شب شهادت حضرت سیدالشهداء سال 61 هجرى در شهر حلوان بدنیا آمده بود، عمرش 39 سال و مدت خلافتش 2 سال و 5 ماه و 4 روز بوده است .
- یزید بن عبدالملک : نهمى از خلفاء بنى امیه یزید بن عبدالملک بن مروان بود که بعد از پسرعمش عمر بن عبدالعزیز بخلافت نشست یعنى آخر رجب سال 101 و در 25 شعبان 105 در سن 37 سالگى از دنیا رفت .
- در حبیب السیر است که یزید بن عبدالملک کنیزى داشت که بسیار او را دوست میداشت و محبوبه او بود با او به اردن آمد و در باغى نشسته بودند یزید دانهاى انگور را بجانب او میانداخت او بدندان میگرفت ناگاه دانه انگورى بحلق جاریه جست بسیار سرفه کرد تا از دنیا رفت
- یزید یک هفته جنازه او را نگه داشت و چند مرتبه با او نزدیکى کرد تا آخرالامر بنا بر ملامت یکنفر از مقربان خود آن کنیز را دفن کردند
- بعضى از مورخین نوشتند که یزید پانزده روز در بالاى قبر او بود تا همانجا به جهنم واصل شد و ملحق به آباء و اجدادش گردید.
- بقدرى این کنیز عقل و جان خلیفه را در اختیار گرفته بود که در مواقع فرمانروایى سرتاسرى امپراطورى بزرگ اسلام این زن رقاصه همه جایى هر کس را که میخواست بکار میگماشت و هر کس را که میخواست معزول میکرد و خلیفه از همه جا بیخبر بود
- تا جایى که مسیلمه برادر یزید که وضع را چنان دید نزد خلیفه آمد و گفت بدبختانه پس از عمر بن عبدالعزیز آن مرد دادگستر و پرهیزگار تو باید خلیفه شوى که جز باده گسارى و شهوترانى کار دیگرى انجام ندهى و امور کشور را بدست یکزن رقاصه همه جایى بدهى ستمدیدگان فریاد میکنند و جمعیت ها از اطراف آمده اند در آستان تو منتظرند و تو از همه جا غافل نشسته اى .
- یزید از این گفته ها بخود آمد و حرفهاى برادر را تصدیق کرد از آمیزش آن کنیز دست کشید و تصمیم گرفت از آن پس بکارهاى خلافت رسیدگى کند.
- چون خبر به کنیز رسید برآشفت و همینکه روز جمعه شد به کنیزان خود گفت هر وقت خلیفه خواست براى نماز جمعه به مسجد برود مرا خبر کنید کنیزان چنان کردند آن کنیز رقاصه خود را آرایش کرده و عودى بدست گرفته در برابر خلیفه آمد و با آواز بلند و دلکش در معبر مسلمین شعرى را خواند که ترجمه اش اینست :
- اگر عقل و هوش از سر دلداده رفته او را ملامت مکن بیچاره از شدت اندوه و صبور شده ست خلیفه که دلبر خود را به آن حال دید و آن صداى دلنشین را شنید دست خود را مقابل صورت گرفت و گفت بس است چنین نکن اما کنیز به ساز و آواز خود ادامه داد
- و مضمون دیگرش این بود که با صداى طرب انگیز خواند: زندگى جز خوشگذرانى و کام گرفتن چیز دیگرى نیست گر چه مردم تو را توبیخ و سرزنش کنند.
- یزید بیش از این تاب نیاورده فریاد زد اى جان جانان درست گفتى خدا نابود کند آنکه مرا در مهر تو سرزنش کرد اى غلام برو ببرادرم مسیلمه بگو بجاى من بمسجد برود و نماز بخواند.
- بالاخره کنیز رقاصه آواز خوان یزید سست اراده را بخود جلب کرد و از راه مسجد با هم بسوى مجلس عیش برگشتند.
- هشام بن عبدالملک بن مروان : در سال 105 همانروزى که یزید بن عبدالملک از دنیا رفت برادرش هشام بجاى او نشست و او مردى احول و غلیظ و بدخو و موصوف به حرص و نحل بوده و آنچه از اموال در خزینه جمع آورى کرده بود بیش از اموال سایر خلفاء بنى امیه بود هیچیک از بنى امیه بقدر او مال و ثروت اندوخته نکردند.
- در دارالملوک نقل کرده وقتیکه هشام به حج میرفت ششصد شتر لباسهاى او را حمل مینمودند و وقتیکه از دنیا رفت کفن نداشت و اینقدر بدنش روى زمین باقى ماند تا متعفن شد چون برادرزاده اش ولید بن یزید بن عبدالملک دشمن هشام و بعد از مرگش جمیع اموال او را ضبط کرد حتى کفنى براى او باقى نگذاشت .
- در حیوة الحیوان میگوید که عبدالملک مروان در خواب دید که در محراب مسجد چهار مرتبه بول کرد چون این خواب را براى سعید بن مسیب نقل کردند گفت چهار نفر از اولادهاى او بر مسند خلافت مى نشینند و همین قسم هم شد. اول ولید بن عبدالملک ، دوم سلیمان عبدالملک ، سوم یزید بن عبدالملک ،
- چهارم هشام بن عبدالملک و گفته شده که در بنى امیه سه نفر در امور سیاسى بینظیر بودند یکى معاویه بن ابى سفیان دوم عبدالملک مروان سوم هشام بن عبدالملک و منصور دوانیقى در امر سیاست و تدبیر امور مملکت تقلید هشام میکرد.
- هشام بر خلاف گذشتگان خود اهل کار و کوشش بود و از شوخى و عیاشى و تفریح بدش میآمد و در زمان خلافت او قسمتى از قفقازیه و ترکستان و جنوب فرانسه و سوئیس بتصرف مسلمین درآمد
- ولى در اواخر خلافت او که زید پسر امام سجاد(علیه السلام ) را در کوفه شهید کردند و بیدادگرى زیادى نمودند در بین مسلمین اختلافى پدید آمد که موجب شکست مسلمین در اروپا شد و امام باقر(علیه السلام ) را هم این ملعون بزهر جفا شهید نمود.
- معرفى بنى امیه از زبان پیرى : اعثم کوفى مینویسد روزى هشام بن عبدالملک بن مروان با جمعى از ملازمان خود در ناحیه اى از نواحى شام به شکار رفت ناگاه گرد و غبارى از دور مشاهده کرد با غلامش رفیع نام به طرف آن گرد و غبار رفت و دید کاروانى با تجارت بسته از شام بکوفه مى رود،
- بزرگ آن کاروان پیرمردى بود که آثار صفا و انوار معرفت از بشره او هویدا بود هشام رو به آن پیرمرد کرد و گفت : اى پیرمرد تو از چه قبیله اى هستى و حسب و نسب تو چیست ، پیرمرد گفت تو حسب و نسب مرا براى چه مى خواهى بخدا قسم که اگر من از عزیزترین قبائل عرب باشم به تو سودى نخواهد داشت و اگر از ذلیل ترین قبائل باشم به تو زیانى ندارد.
- هشام خنده اى کرد گفت ظاهرا شرم مى کنى که حسب و نسب خود را بیان کنى پیرمرد گفت این تصور تو برخلاف واقعست بلکه چون کراهت چهره و قباحت هیئت ترا دیدم دنائت و نسب ترا دانستم از علوخاندان و سمودودمان خودم شکر الهى را بجا آوردم هشام گفت مگر تو از چه قبیله هستى پیرمرد گفت از قبیله ابنى الحکم .
- هشام گفت عجب قبیله ننگ آور ناپسندى دارى خوب مى کنى که از مردم پنهان دارى پیرمرد گفت چرا بى سبب از اکابر و اشراف عرب عیبجویى مى کنى مگر حسب و نسب تو چیست ؟ هشام گفت من از قریشم .
- پیرمرد گفت در میان قبیله قریش اشراف عالیمرتبه و اراذل بى معرفت هر دو یافت مى شود تو از کدام طایفه هستى ، هشام گفت از بنى امیه هستم .
- پیرمرد خندیدى و گفت آاى شرمت ازین نسبت بدى که با این قبیله دارى مگر نمى دانى که بنى امیه در زمان جاهلیت ربا خوار بودند و در اسلام با عترت پیغمبر چه عداوتها ورزیدند، رئیس شما مرد خمارى بود و اگر در جنگهاى مسلمین اتفاقا حاضر مى شدند،
- اول کسى که پشت به جنگ مى کرد و فرار را برقرار ترجیح مى داد آنها بودند و به مقتضاى اخبار صحیحه شما از اهل جهنم هستید و عجب است که شما از قبایح اعمال خود شرم ندارید.
- یکى از بزرگان قبیله شما... پدر... است که او به مرض ابنه مبتلا بوده و اشعارى را که .. در مفارقت معشوق خود گفته دلیل واضح و شاهد صادقیت بر این مطلب
- و دیگر از بزرگان شما عبته بن ربیعه بن عبدالشمس بود پدر هند جگر خوار که در غزوه بدر کبرى علم مشرکین به دست او بود.
- و دیگر از بزرگان شما ابوسفیان است که هم خمار بوده و هم بیطار و او در جاهلیت کفار را به جنگ با پیغمبر تحریص مى کرد و بعد هم از ترس و ضرورت مسلمان شد همیشه به طریق غدر و نفاق سلوک مى نمود.
- دیگر معاویة بن ابى سفیانست که بقدرى در خبث و سوء عقیده بود که با ولى خدا وصى حضرت خاتم النبیین مقاتله نمود و زیاد بن ابیه را به پدر خود ابوسفیان ملحق نمود و حدیث صحیح الولد للفراش و للعاهر الحجر را عمل نکرد
- بلکه بعکس نمود الولدللعاهر و للفراش الحجر و پسر بدجنس خود یزید را ولیعهد خود نمود و بر اهلبیت پیغمبر مسلط ساخت .
- دیگر از بزرگان شما عقبة بن ابى معط بن ابان ابى عمرو بن امیه بن الشمس ملحق گردانیدند و آخرالامر حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) به امر پیغمبر به یک ضربت سر او را از بدنش جدا نمود.
- دیگر از بزرگان شما پسر ملعون عقبة است که ولید فاسق باشد برادر مادرى عثمان بن عفان که همیشه دائم الخمر بود وقتیکه امارت کوفه را داشت صبح مست میان محراب ایستاد و نماز صبح را چهار رکعت بجاى آورد و گفت عجب نشاطى دارم میخواهید چند رکعت دیگر هم بگذارم
.اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
- ۰۰/۰۹/۱۴