59 ..مجلس بیست و ششم : لعن الله آل زیاد و آل مروان :آل مروان : خلفا بنى امیه چهارده نفر بودند که اول آنها معاویه و دوم آنها یزید بن معاویه و سوم آنها معاویة بن یزید بود که خود را از خلافت خلع کرد
يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۰، ۰۲:۲۷ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
59 ..مجلس بیست و ششم : لعن الله آل زیاد و آل مروان :
- آل مروان : خلفا بنى امیه چهارده نفر بودند که اول آنها معاویه و دوم آنها یزید بن معاویه و سوم آنها معاویة بن یزید بود که خود را از خلافت خلع کرد و در سن بیست و یکسالگى از دنیا رفت در اینجا خلافت بنى امیه که از اولاد ابوسفیان بودند پایان یافت
- و بعدا خلافت آل مروان شروع شد که اول آنها مروان بن حکم بن ابى العاص بن امیة بن عبدالشمس بود پس این مروان به دو واسطه به امیه که جد بنى امیه بوده میرسد.
- زمانیکه یزید بن معاویه سلطنت یافت مروان در مدینه بود و در واقعه حره مسلم بن عقبه را بر کشتن اهل مدینه تحریص مینمود و در زمان خلافت معاویة بن یزید در شام بود
- و چون معاویه بن یزید وفات کرد و دولت آل ابوسفیان منقرض شد و مردم در بیعت عبداله بن زبیر داخل شدند مروان خواست داخل در بیعت ابن زبیر شود بجانب مکه رود بعضى او را از این مسافرت منع کردند و بخلافت تطمیعش نمودند مروان بجانب جابیه رفت که در میان شام و اردن واقع شده
- عمرو بن سعید بن العاص معروف به اشدق به مروان گفت که من سعى میکنم مردم را در بیعت تو آورم بشرط آنکه بعد از مقام خلافت مرا ولیعهد خود گردانى که پس از تو من خلیفه شوم مروان گفت من قبول میکنم بشرط آنکه بعد از من خالد پسر یزید بن معاویه خلیفه شود و بعد از او تو خلیفه باشى اشدق قبول کرد
- و مردم را به بیعت مروان دعوت نمود اول مردمیکه با مروان بیعت کردند مردم اردن بودند که از روى کراهت از ترش شمشیر بیعت نمودند و بعد از اردن مردم شام بعد شهرهاى دیگر پس از دیگرى با مروان بیعت نمودند
- مروان پس از رسیدن بمقام خلافت بجانب مصر رفت و آنجا را محاصره نمود و با ایشان جنگ نمود تا اینکه مردم مصر مجبور شدند با مروان بیعت کنند و از بیعت عبداله بن زبیر دست بردارند مروان هم پسر خود عبدالعزیز را حاکم و والى ایشان قرار داد و بشام آمد
- و چون وارد شام شد حسان بن مالک را که سید و رئیس قوم قحطان بود در شام نزد خود طلبید و از جهت آنکه مبادا به داعیه ریاست بعد از او طغیان و سرکشى کند او را ترغیب و ترهیب کرد که خود را از این خیال ماءیوس کند و طمع خلافت و ریاست را از خود دور کند
- حسان که چنین دید بپا خواست و خطبه خواند و مردم را به بیعت عبدالملک بن مروان بعد از مروان دعوت کرد مردم قبول کردند و با عبدالملک بیعت کردند و چون این خبر به فاخته مادر خالد بن یزید که زوجه مروان شده بود رسید ناراحت شد چه خلافت از پسر او خالد سلب شدند در صدد قتل مروان برآمد و سمى در شیر ریخت به مروان خورانید
- چون مروان آن شیر را خورد زبانش از کار بیفتاد و بحالت احتضار شد عبدالملک و سایر فرزندانش نزد او حاضر شدند مروان با انگشت خود بجانب مادر خالد اشاره میکرد یعنى او مرا کشته مادر خالد از جهت آنکه امر را پنهان کند میگفت پدرم فداى تو شود چه بسیار مرا دوست میدارى که در وقت مردن هم یاد من هستى و سفارش مرا به اولادهاى خود میکنى .
و بقولى دیگر چون مروان در خواب بود مادر خالد و ساده اى بر صورت او گذاشت و خود با کنیزان روى او نشستند تا مروا جان بداد و این واقعه در سال 65 هجرى بود - و مروان 63 سال عمر کرد و نه ماه و کسرى خلافت نمود و او را بیست برادر و هشت خواهر و یازده پسر و سه دختر بود.
- لعن مروان بن الحکم : در کتب فریقین اخبارى راجع به لعن مروان وارد شده از جمله در کتب اهل سنت روایتى است باین مضمون که عایشه به مروان گفت شهادت میدهم که رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم )پدرت را لعن کرد در وقتیکه تو در صلب او بودى .
- در حیوة الحیوان و اخبارالدول و مستدرک حاکم است که عبدالرحمن بن عوف گفت هیچ مولودى متولد نمیشد مگر آنکه او را نزد رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم )میاوردند تا براى او دعا کند و چون مروان را آوردند نزد آنحضرت در حق او فرمود: هو الوزغ بن الوزغ الملعون ابن الملعون او چلپاسه پسر چلپاسه و ملعون پسر ملعونست آنگاه حاکم گفته که این حدیث صحیح الاسناد است .
- عبدالملک مروان : در شب یکشنبه غره ماه رمضان سال 65 که مروان بدرک واصل شد پسرش عبدالملک بر تخت سلطنت و حکومت نشست و قبل از آنکه بمقام خلافت برسد همیشه در مسجد مشغول قرائت قرآن بود و او را کبوتر مسجد میگفتند و زمانیکه خبر خلافت به او رسید مشغول قرائت قرآن بود، قرآن را بر هم نهاد
- و گفت سلام علیک هذا فراق بینى و بینک و کرارا عبدالملک میگفت من از کشتن مورچه اى مضایقه داشتم ولى الحال حجاج براى من مینویسد که فئامى از مردم را کشته ام و این موضوع هیچ اثرى در من نمیکند.
- زهرى روزى باو گفت شنیده ام شرب خمر میکنى گفت بلى والله شرب دماء هم میکنم .
عبدالملک مردى بخیل و خونریز و عمال و گماشتگان او نیز هم تمام در بخل و خونریزى شبیه او بودند اگر هیچ مذمت و عیبى براى عبدالملک نباشد مگر اینکه حجاج را حاکم کوفه کرد و بر شیعیان على(علیه السلام ) مسلط نمود او را بس است - و عبدالملک را ابوذباب میگفتند بسبب اینکه دهانش بوى بدمید بطوریکه هر گاه مگس از اطراف دهانش میگذشت از شدت گند دهان او میمرد.
- در روز چهارشنبه 14 شهر شوال سنه 86 عبدالملک بن مروان در سن 66 سالگى در دمشق وفات کرد و مردم با پسر او ولید بیعت کردند.
- ولید مردى جبار و عنید و قبیح المنظر و قلیل العلم بود و در سال 68 بناء مسجد اموى در شام را شروع کرد و مسجد رسول (صل الله علیه وآله وسلم ) در مدینه را تعمیر نمود و آنرا وسعت داد و مال بسیارى در تعمیر این دو مسجد خرج کرد و قبه صخره بیت المقدس را او بنا کرد و گویند خراج هفت سال شام را در مسجد اموى دمشق خرج کرد.
- در حیوة الحیوان گوید که چهارصد صندوق که در هر صندوقى بیست و هشت هزار اشرفى بود صرف مسجد دمشق نمود.
- گویند بناء مسجد دمشق لوحى بخط یونانى یافتند که ترجمه آن بعربى این بوده :
بسم الله الرحمن الرحیم
یابن آدم او عاینت مابقى من یسیر اجلک لزهدت فیما بقى من طول املک و قصرت من رغبتک و حیلک و انما تلقى ندمک اذ ازلت بک قدمک و اسلک اهلک و انصراف عنک الجیب و دعک لقریب ثم صرت تدعى فلا تجیب فلا انت الى اهلک عائد و لانى یرمک زائد فاغتنم الحیوة قبل الموت و القوة قبل الفوت و قبل ان یوخد منک باالکظم و یحال بینک و بین العمل و کتب زمن سلیمان بن داود - خلاصه مادر ولید عاتکه دختر یزید بن معاویه بود و ولید شقاوت را از طرف پدر و مادر ارث برده بود و لذا حضرت امام زین العابدین علیه السلام را شهید نمود بالجمله روز شنبه نیمه جمادلى الاولى سنه 96 ولید در سن چهل و سه سالگى در شام فوت نمود و داراى چهارده پسر بود.
- سلیمان بن عبدالملک : در روز فوت ولید مردم با برادرش سلیمان بن عبدالملک بیعت کردند و او مردى فصیح اللسان بود و پیوسته لباسهاى لطیف و قیمتى میپوشید و مسجد جامع اموى را که ولید بنا نموده باتمام رسانید و بسیار اکول و پرخور بود و نوشته اند که هر روز قریب به صد رطل شامى طعام میخورد
- گاهى طباخها جوجه براى او کباب میکردند همینکه سیخهاى کباب را براى او میآوردند او را فرصت نبود که سرد شود تا بتواند از سیخ بکشد لاجرم دست خود را در آستین میکرد و با آن جامه قیمتى لطیف که در برداشت گوشتها را از سیخها میکشید و با آن حرارت در دهان میگذاشت که وقتى جبه هاى قیمتى او بدست هارون الرشید رسید جاى سیخ و چربى به آستینهاى آن باقى بوده .
- عمر بن عبدالعزیز: هشتمین خلیفه بنى امیه عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم بوده که بعد از پسرعمش سلیمان بخلافت نشست و مادر او ام عاصم بنت عاصم بن عمر بن خطاب است و زوجه او فاطمه دختر عبدالملک مروان بوده و در همان سال که سلیمان بن عبدالملک از دنیا رفت عمر بن عبدالعزیز بخلافت رسید.
- علت خلافت عمر بن عبدالعزیزچون علامت مرگ بر سلیمان ظاهر شد وصیتنامه اى نوشت و بعضى از اکابر و اعیان و وجوه مردمان را بر آن شاهد گرفت که پس از مرگ من مردم را جمع کنید و این وصیت نامه را بر ایشان بخوانید و هر که را من تعیین کرده ام خلیفه کنید چون سلیمان از دنیا رفت و از کار دفن او فارغ شدند نداى الصلوة جامعه را در دادند و طایفه بنى مروان و سایر طبقات مردم جمع گشتند تا معلوم شود که خلیفه کیست
- زهرى برخاست و فریاد زد که اى مردم هر که را سلیمان خلیفه کرده باشد شما قبول دارید همگى گفتند بلى آنگاه وصیت نامه را باز کردند نوشته بود که عمر بن عبدالعزیز خلیفه است و پس از او یزید بن عبدالملک .
- در آن مجلس عمر بن عبدالعزیز در آخر مجلس بود چون این کلمات را شنید که او خلیفه است گفت انا لله و انا الیه راجعون آنگاه مردم بجانب او شتاب کردند و دست و بازوى او را بگرفتند و به منبر بالا بردند و منبر را پنج پله بود عمر بر پله دوم نشست اول کسیکه با او بیعت کرد یزید بن عبدالملک بود بعد سایر مردم بیعت کردند
- آنگاه خطبه اى خواند باینمضمون که اى مردم ما از اصلهایى هستیم که آنان مردند و رفتند و ما که فرع آنان هستیم باقى مانده ایم و هیچ فرعى بعد از رفتن اصل باقى نخواهد ماند مردم را چنان محبت دنیا فرا گرفته که گویى در خواب آسایش عمیقى فرو رفته اند بهیچ نعمتى از دنیا نمیرسند مگر آنکه نعمتى از دست آنان خارج میشود و هر روزى که بر عمر انسان بگذرد عده اى بخاک رفته اند
- در آخر خطبه گفت اى مردم هر که را اطاعت خدا را کند واجب است که اطاعت او را نمود و هر که را عصیان خدا زد و زد پس اطاعت او نباید کرد و شما اطاعت مرا بکنید بقدرى که اطاعت خدا را میکنیم و اگر عصیان او را نمودم اطاعت مرا نکنید
- و از منبر بزیر آمد و داخل دارالخلافه شد و امر کرد پرده ها را کندند و فرشها را جمع نمودند و امر کرد همه آنها را فروختند و پولش را داخل در بیت المال مسلمین نمودند و در زمان خلافتش تمام لباسهاى او را قیمت کردند دوازده درهم شد.
- سلمة بن عبدالملک گفت وقتى به عیادت عمربن عبدالعزیز رفتم دیدم پیراهن چرکینى در برش است به زوجه اش فاطمه دختر عبدالملک بن مروان گفتم چرا جامه اش را نظیف نمیکنى گفت بخدا قسم جامه دیگرى ندارد که عوض کنم .
- عمر بن عبدالعزیز وقتى فهمید که زوجه اش فاطمه یک جواهر قیمتى دارد که پدرش عبدالملک به او داده که مثل و مانندى ندارد به او گفت یا راضى شو که این جواهر گران قیمت را داخل در بیت المال مسلمین کنم و تو زن من باشى و یا ترا طلاق خواهم داد. فاطمه گفت من ترا اختیار میکنم نه جواهر را و آن را داد و تا داخل بیت المال مسلمین نمودند بعد که عمر از دنیا رفت برادر فاطمه یزید بن عبدالملک به مسند خلافت نشست گفت اگر بخواهى آن دانه جواهر را بتو برگردانم فاطمه گفت من زنى نیستم که در حیات شوهر اطاعت او را کنم و در وفاتش نافرمانى او را نمایم .
- همین فاطمه میگوید از وقتیکه عمربن عبدالعزیز بخلافت نشست ابدا غسل نکرد نه از جنابت و نه از احتلام چون روزها مشغول قضاء حوائج مسلمین بود و شبها مشغول عبادت
- با این عبادت و عدالت در روضة محقق سبزوارى نقل میکند که بعد از مرگ عمربن عبدالعزیز او را در خواب دیدند از حالش سئوال کردند گفت یکسال مرا در پرده حجاب نگه داشتند بجهت آنکه سوراخى در پلى بود و پاى گوسفندى در آن فرو رفت و مجروح شد بمن عتاب کردند که چون مصالح عباد با تو بود چرا در امرو تهاون کردى که این حیوان صدمه بخورد.
- و نیز حکایت شده که عمر بن عبدالعزیز غلامش را خزینه دار بیت المال مسلمین قرار داد عمر سه دختر داشت روز عرفه دخترها نزد پدرشان آمدند و گفتند اى پدر دخترهاى رعیت شما ما را سرزنش میکنند و میگویند شما دختران خلیفه هستید و فردا عید است و شما یک پیراهن نو ندارید که فردا در بر خود کنید
- عمر بن عبدالعزیز از گفته دخترها خیلى محزون شد غلام خود که خازن بیت المال بود طلبید گفت مبلغى از خزانه بیت المال بعنوان قرض بمن بده تا آنکه از حقوق خودم بپردازم غلام گفت اى خلیفه شما آیا اطمینان دارید که تا اول ماه زنده باشید تا بدهى خود را به خزینه بیت المال بپردازید عمر بن عبدالعزیز گفت نه والله یک نفس کشیدن از خودم اطمینان ندارم
- بعد بدخترانش گفت اى دختران من آن کسى که به بهشت میرود که آتش شهوت دنیوى خود را فرو نشاند و اگر شما فردا طالب بهشتید امروز باید صبر کنید و شهوت زینت دنیا را از خود دور گردانید. در تاریخ الخلفاء گوید خرج خانه او در هر روز دو درهم بود
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
- ۰۰/۰۹/۱۴