34- أتقیاء صفت چهارم روزانه پرهیزگاران تقوى مىشمارد این تقوى، به معنى خاص است که همان ترس و التهاب درونى از آینده و اعمال است، در مقابل، تقوى به معنى عام که حضرت در مجموع خطبه درصدد بیان آن هستند،
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- 34- أتقیاء
- صفت چهارم روزانه پرهیزگاران را مولى على (علیه السلام) تقوى مىشمارد این تقوى، تقوى به معنى خاص است که همان ترس و التهاب درونى از آینده و اعمال است، در مقابل، تقوى به معنى عام که حضرت در مجموع خطبه درصدد بیان آن هستند، متقّى به معنى عام آن است که داراى فضائلى که مولى مىشمارند باشد، و از آنها فاصله نگیرد. چون توضیح کافى و وافى درباره تقوى به معنى خاص قبلا داده شد، براى اختصار به همان توضیحات اکتفاء مىکنیم به فراز بعد که در ارتباط با همین فراز است مىپردازیم:
- پرهیزگار، با تقوى ؛- در لغت - التَّقِیّ- ج أَتْقِیَاء و تُقَوَاء [وقی]: وقى: وِقَایَةً و وِقَاءً حفظ شىء است از آنچه اذیّت و ضرر میرساند (راغب) فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ طور:
- مرحوم «الهى» آن عالم و عارف دلسوخته ابتدا در وصف روز و سپس درباره چهار صفت روزانه چنین مىسراید: اما النهار (وصف روز)
4-خوشا روز و نسیم صبحگاهش |
که چون خورشید رخشان شد گواهش |
|
خوشا روز و مبارک طلعت روز |
جهان زین طالع آمد بخت فیروز |
|
5-گشاى اى صبح زرین! موى خورشید |
مبند اى شام: در بر روى خورشید |
|
-بیار اى خوش نسیم صبحگاهى |
به مهر عاشقان روشن گواهى |
|
7-نقاب شب کش اى خورشید روشن |
به روى خود جهان را ساز گلشن |
|
ز رحمت اى نسیم صبح بشتاب |
برون کش یوسف خود از چَه خواب |
|
8-بر آر، اى صبح و داد از چرخ بستان |
بگیر از شحنه شب داد مستان |
|
برآ، اى مهر تا مه کنم ناز |
بسوزد اختر شب گرد غمّاز |
|
9-برآ، اى مهر و گیتى را برون آر |
زدلتنگى زندان شب تار |
|
-برآ، اى مهر تا گردون شود پاک |
زلوث انجم بد مهره بى باک |
10-به ملک چرخ تاز اى خسرو هور |
برافراز آسمان را رایت نور |
|
برآ اى یوسف صبح از بن چاه |
که شب سیاره را شد، چاه در راه |
|
11-چو گردد طلعت خورشید پیدا |
شود زیبائى عالم هویدا |
|
چو روز آید بهار عالم آید |
به تن جنبش به جان شادى فزاید |
|
12-چو روز آید به وجد آرد روان را |
قباى نور درپوشد جهان را |
|
چو روز آید جان یابد جوانى |
پدید آید بسى راز نهانى |
|
13-ز حجله شب عروس عالم آرا |
برون آید به طرف باغ و صحرا |
|
عروسان چمن را رخ فروزد |
زرشگ ماهرویان ماه سوزد |
|
14-زتیغش شیر بگریزد چو خرگوش |
کند جوزا ز جبارى فراموش |
|
گریزد دبّ اکبر نزد عوا |
بریزد پر عقاب تیز پروا |
|
15-فتد بر خاک ذات الکرسى از بیم |
کند کف الخضیب خویش تسلیم |
|
-زموج نور سازد بحر ناسوت |
شگفتا هم سفینه غرق و هم صوت |
|
16-هراسد ز آن شرار شورشانگیز |
سلحشور فلک بهرام خون ریز |
|
کشد از غرب کشتى جانب شرق |
که غوّاصان این دریا کند غرق |
|
17-کند افسون در این پرنقش اورنگ |
دم کژدم بسان چنگ خرچنگ |
|
زند باز سپید چرخ پرواز |
غراب شب بماند از تک و تاز |
|
19-برون آید جهان زان عرصه تنگ |
که شب را بود جولانگاه نیرنگ |
|
زند بر تارک شب تیغ خورشید |
پدید آید به دلها نور امید |
|
20-اگر شب زار نالد بلبل باغ |
نسیم صبح آراید گل باغ |
|
اگر شب کاروان در ره شتابد |
سحر سر منزل مقصود یابد |
|
21-اگر شب عاشقان در سوز و سازند |
زفیض صبحگه در وجد و نازند |
|
گر آید از دل شب آه عشاق |
نگار روز مىزد راه عشاق |
22-گر آه نیمه شب جانسوز باشد |
فروزان دل ز شمع روز باشد |
|
-اگر شب، عشقبازان بىقرارند |
چو روز آید در آغوش نگارند |
|
23-شب است از ناله جانسوز عشاق |
هزاران راز دارد روز عشاق |
|
شب ار نقش فلک گردد هویدا |
همه راز جهان روز است پیدا |
|
24--شب ار سازد فلک را حیرتانگیز |
شود جامش ز مهر روز لبریز |
|
شب ار در زلف خوبان پیچ و تابست |
ز مهر رویشان روز آفتابست |
|
25-بدین طلعت که خورشید جان است |
کجا چون روز، شب را روى زیباست |
|
26-هزار اختر گر افروزد گهروار |
شکوه روز کى دارد شب تار |
|
به روز آید گل و سنبل به بازار |
به دنبالش دل و دیده خریدار |
|
27-به روز آید حساب عدل و کیفر |
شب است آشوب را دل، فتنه را سر |
|
-دهد روز آیت نور آسمان را |
کشد شب در خم نیلى جهان را |
|
28-شب انگیزد هزاران فتنه در دل |
سپاه روز سازد حل مشگل |
|
به روز آواى بیداران به گوش است |
به گوش شب زبیماران خروش است |
|
30-چو خوش گفت آن حکیم نغز گفتار |
که شب باشد بلاى جان بیمار |
|
الهى تا کى از روز و شب و عشق |
همى نالى چو بیمار از تب عشق |
|
31-به شب بیدار باش و روز هشیار |
تنازع را به حکم عشق بگزار |
|
-که گر شب ره به جانان بازجوئى |
همان خوشتر که راه شام پوئى |
|
32-و گر روز آیدت رهبر بدان یار |
نکوتر روز باشد از شب تار |
|
مکن با روز و شب اى عشق پرخاش |
شب و روزى به یاد دوست خوش باش |
|
33-شب و روز آیت زلف و رخ اوست |
جان آئینه پیش طلعت دوست |
|
- «اما النهار فحلماء علماء ابرار اتقیاء»
چو روز آید ز دانش هوشیارند |
به تحویلات گردون بردبارند |
|
35-سپهر و جمله تغییرات گردون |
سپاه انجم ار آرد شبیخون |
||
-اگر پرفتنه غرب و شرق گردد |
وگر گیتى بطوفان غرق گردد |
||
36-مر آنان را نه تشویش است و نه بیم |
دل و جانشان به حکم دوست تسلیم |
||
دلى کز معرفت نور و صفا یافت |
نظام عالم از حکم قضا یافت |
||
36--سراپا محو فرمان خدا گشت |
به شام این جهان، شمع هدى گشت |
||
به جانش نور علم و حلم برتافت |
به نیکوکارى و پرهیز بشتافت |
||
37-به دانش هر دلى روشن روان است |
دلیر و بردبار و مهربان است |
||
-که دانائى فزاید بردبارى |
نکو کردارى و پرهیزگارى |
||
- «و اما النهار فحلماء علماء، ابرار اتقیا» ترجمه: و امّا (پرهیزگاران) در روز دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى با تقوا هستند.شرح: در این فراز حضرت به برنامه روزانه آنها اشاره مىفرمایند که بردبار و دانشمند و نیکوکار و خداترس هستند، نه این که فقط در روز این صفات را دارند، بلکه روز جلوهگاه این صفات است. معمولا آثار و حالات انسان در اجتماع براى مردم ظاهر مىشود؛ بازتاب آن اعمال شبانه، این صفات روزانه است، تا در اقیانوس جامعه شناور و شناگر نشوند، حالات روانى آنها شناخته نمىشود.
- اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج2، ص: 85
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۲/۰۵/۲۰