2- امین الله انسان کامل شحصیتی است که این بارامانت را بردوش کشیده وبه امانت گذارنده بطور شایسته درموقع مطالبه تحویل نماید. 1- هستى، امانت خداوند در نزد مردم- کل هستى امانت است.
شنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۷:۲۰ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد عجل فرجهم
شرح زیارت امین الله 2-
- یَا أَمِینَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، اى مورد اعتماد پروردگاردرزمین، امین11باردرقرآن آمده مُطاعٍ ثَمَّ أَمینٍ مورد اطاعت واعتماد (التکویر/21)
- کرمات خداوند برانسان درقرآن آمده و46 مرتبه لفظ کرم تکرار شده آدم مورد خطاب واقع گردیده.
- کرمات خداوند برانسان همین بس که خداوند اورا لیاقت امانت داری خودش در زمین قرار داده وخلیفه خود ش خوانده.
- امانت خداوند را انسان می تواند بگیرد وحفظ کند وبه نسل های بعد انتقال دهد ، اماعالم وجود این لیاقت را ندارد، که جانشین باشد. وآقا امبرالمومنین را حضرت امام سجاد امین الله معرفی کردند ..که این صفت به فرد ی که با خصوصیت حضرت باشد اطلاق می شود.
- انسان کامل شحصیتی است که این بارامانت را بردوش کشیده وبه امانت گذارنده بطور شایسته درموقع مطالبه تحویل نماید.
- 1- هستى، امانت خداوند در نزد مردم- کل هستى امانت است. چون یک آیه داریم که «جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ» (حدید/ 7)
- 124هزار پیامبر برای هدایت مردم برای گفتن امانت است : هُدىً لِلنَّاس: قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذی جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ (انعام /91)آمدند،
- 3- حکومت و مسئولیت، امانت الهى به چه دلیل؟ ببینید. «أَنَّ هَذِهِ الْإِمَارَهَ أَمَانَه» (مستدرک/ ج 17/ ص 355)
- 4- دین، امانت خداوند در نزد مؤمنان چه کسى را براى پیشنماز مسجد تعیین مىکند؟ واقعاً این مسجد را به ایشان داد، امانت است.
- 6- جلسات و مجالس، امانت مردم نزد یکدیگر،«إذا حدثک إنسان و التفت إلیه فهو أمانه»«الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَه» (بحارالانوار)
- 8- اداء امانت ، نسبت به همه مردم : وفاى به ... پدر و مادرت چه خوب و چه بد باید احترام کنى. «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا» امانت است.
- ارسال رسول وانزال کتب امانت است .اخذ آن از طرف ماست، که سعادت را انتخاب کنیم، یا شقاوت را، مَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ.
- ارسال رسول وانزال کتب درهرزمانی از طرف خدا بوده است ، اما اخذ آن از طرف خداوپروردگارعالم نیست.
- ارسال رسول وانزال کتب هدایت تشریعی است وخداوند برای ما درست کرده که به اختیارخوادمان انتخاب می کنیم.
- ازامانت ها نمازاست که گفتگو با خداوند نشانهى کرامت انسان است. گربه به تکلیف نمىرسد. فیل به تکلیف نمىرسد.
- امانت داری حضرت آقا امیرالمومنین نمونه بارز برای الگوگرفتن جهانیان وانسانیت است.
- وَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ، و حجت خداى بربندگانش بشارتگر و هشداردهنده براى مردم درمقابل خدا [بهانه و] حجّتى نباشد،(النساء/165)
- السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ،سلام بر تو اى ولی امرامیر مؤمنان«أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (نساء/ 59)
- السّلام علیک یا امیر المؤمنین: سلام بر تو باد اى فرمانفرماى تمامى اهل ایمان.
- ش در شرح این کلمه مبارکه در دو موضع باید تکلم کرد موضع اوّل در لفظ امیر المؤمنین است
- اما امیر: فعیل است از امر مهموز الفاء و مصدر او امارت و امر است و معنى او فرمانفرماست و این واضح است ولى جهت تعرض این فقره اشاره باشکالى است معروف متعلق به این کلمه در حدیث منقول در علل و معانى الاخبار که حضرت کاظم علیه الصلوة و السّلام در جواب کسى که سؤال کرد از وجه تسمیه آن جناب را با امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند:لانه یمیرهم بالعلم: یعنى به جهت این که اطعام علم مىکند اهل ایمان را. و بظاهر این خبر دلالت مىکند بر این که اشتقاق امیر از مار یمیر است. چنانچه جماعتى تصریح به این کردهاند. لهذا در صدد توجیه و تأویل برآمدند و چند وجه در او ذکر شده است.
- وجه اوّل: این که این کلمه مشتمل بر قلب مکانى است: یعنى عین الفعل را نقل بمکان فاء الفعل و بعد از آن اشتقاق این لفظ نمودند و این وجه بغایت ضعیف و سخیف است چه مار اجوف است و امر مهموز و اگر قلب هم شود با این که خود قلب خلاف قاعده و منافى اصل است باید یمرّ شود و صفت مشبهه او یمیر است، مگر آن که موجه ملتزم شود، بعد از نقل بقلب یاء بهمزه اعتباطا و على خلاف القیاس تا مصداق حقیقى زاد فی الطنبور نغمة شود.
- وجه ثانى: این که این کلمه بر سبیل حکایت است ؛ چون آن جناب متکفل رسانیدن میوه و طعام اهل ایمان شد، فرمود: انا امیر المؤمنین. و همین جمله اسم مبارک شد چنان که در تابّط شرا گفتهاند و این وجه اگر چه فی الجمله اقربست از اول، ولى آنهم ضعیف است چه اگر جمله را اسم چیزى قرار دهند تغییر در اعراب نمىدهند و علهذا باید لفظ امیر همیشه بضم باشد. حتى در حال نصب و جر و اعرابات مختلفه در او داخل نشود. چه فعل است و جزء کلام و این هم بالضروره فاسد و مختل است و در هر دو وجه اشکالى مشترک است.
- معلوم از اخبار متکاثره متواتره آن است که لفظ امیر در آن جناب ماخوذ از امر است آنجا که فرمودند:سلّموا على علّى بامرة المؤمنین و این حدیث در طریق شیعه متواتر است و در صحاح اهل سنت منقول و مسلّم و در کتب کلامیه غالبا قدح در سندش نکردهاند. لهذا احتمال اشتقاق از مار باطل است و ظهور روایت هم چنانچه من بعد بیان مىکنم ممنوع است.
- وجه سوم: آنچه اوّلا بنظر این بنده رسیده و شیخ فخر الدین بن طریح در مجمع البحرین در ماده امراجمالى از او را از بعض افاضل نقل کرده و از علامه مجلسى علیه الرحمه نیز حکایت اختیار او شده و نعم الوفاق. و بیان او بتقریبى که بنظر قاصر رسیده چنانست که چون امیر المؤمنین علیه السّلام بمقتضاى آن که باب مدینه علوم است و صاحب اعلاى مراتب ولایت که ریاست برعامه قلوب و نفوس باشد و جمیع ارواح ملکوتیّه و ملائکه کرّوبیه و عقول مجرده و نفوس مفارقه عند من یقول بها به فضل او اعتراف و از بحر او اغتراف مىکنند کما قلت: من علمه علم العقول و نورها و البحر اصل العارض المتهلّللمؤلفه ایضا: عاجز چوکان عزمش از عناصر تا عقول بنده فرمان حکمش از ملایک تا دواب و چون جمیع اهل عوالم از صدر تا ساق یعنى از مرتبه عقول که سلسله بدویه نظام جملى عالم است و قاعده مخروط نور و سیه قوس وجود تا مرتبه هیولى که عجوزه شوهاء و مبدء سلسله عودیه و قاعده مخروط ظلمت است، هر چه هست و در هر مقام است چه بلسان نطقى و چه بلسان استعدادى بوجهى ایمان آوردهاند. چنانچه کریمه وان من شى الا یسبّح بحمده 17: 44«»شاهد عدل و گواه این عموم و این دعوى است، و چون چنین است بقدر ایمان لا بد باید معرفت و علم داشته باشند، علیهذا همه در همه مراتب از علم او مستمدند، و از فیض او مستفیض چرا که آینه سراپا نماى حقیقت محمدیه است، بلکه به حکم آیه مباهله عین نفس مقدس او است، بلکه در اخبار عامیه وارده شده«على روحی التی بین جنبی» و نورش نور او، و شجرهاش شجره او است،
- و سند علوم همه خلایق مبتنى بعلم حضرت رسالت است، که او تلمیذ خاص و شاگرد ظاهر الاختصاص احدیت است، که به حکم«علمه شدید القوى» 53: 5«»در مدرس قرب الهى علوم اولین و آخرین به او تعلیم شده، و این مقدمه که بمنزله صغراى قیاس است چون معلوم شد، مىگوئیم از مقررات عرفیه و مسلمات عادیه آن است که هر که کفالت رزق طایفهاى کند، و از هر جهت ایصال وجوه معاش ایشان را در عهده گرفته باشد، البته آن کس امیر و این طایفه مأمورند، و مشعر به این است قضیه معروفه «الانسان عبید الاحسان» و این قضیه بمنزله کبرى است، و از ضم این دو، قیاسى به این صورت پیدا شد که على یمیر المؤمنین و کل من یمیر قوما فهو امیرهم، نتیجه داد که على امیر المؤمنین، و هو المطلوب.
- و شاید از مؤیدات این تأویل باشد حدیثى که در کیفیت ولادت امیر المؤمنین علیه السّلام وارد است، که بعد از ولادت آن حضرت چون پیغمبر به سراى أبو طالب در آمد، و على علیه السّلام آن حضرت را بدید در اهتزاز شد، و بر روى رسول خداى بخندید و گفت:«السّلام علیک یا رسول اللّه» از آن پس این آیه مبارک تلاوت کرد«قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون» 23: 1 - 2«» رسول خدا فرمود:«قد افلحوا بک، انت و اللّه امیرهم تمیرهم من علومک، و أنت و اللّه دلیلهم، و بک یهتدون».چه ظاهر آن است که تمیرهم تفریع «برانت امیرهم» شده، و امارت علت است از براى جلب رزق علوم براى مؤمنین، بالجمله در این تعلیل امام علیه السّلام رعایت جناس، ایهام اشتقاق فرموده، چنانچه در کریمه قال انی لعملکم من القالین» 26: 168«»اتفاق افتاده.
- بهر صورت«لانه یمیرهم العلوم» معنیش این است که چون على علیه السّلام جلب رزق و طعام از سنخ علم از براى مؤمنى مىکرد امیر المؤمنین شد، و اطلاق طعام بر علم در این حدیث مناسب است، با خبر مروى در (کافى) در تفسیر«فلینظر الانسان إلى طعامه» 80: 24«».از باقر علوم النبین علیه السّلام که فرمود:«علمه الذی تأخذ عمن یأخذه»
- و بالجمله این طریق استدلال انى که استدلال از معلول بر علت است درست آید چه جلب میره و کفایت رزق که لازمه امارت است دلیل بر تحقق ملزوم گرفته شده است، و پر ظاهر است که اختصاص به علم در این حدیث بجهت شرافت او است، و بجهت تعمیم امارت آن جناب در عوالم کلیه وجود است، و هیچ منافات با آن ندارد که جلب رزق ظاهرى هم بکند، و ببرکت او آسمان به بارد بزمین، و زمین بروید، و خلق منتفع و مرتزق شوند که «لولاه لساخت الارض باهلها» و اللّه اعلم بالصواب.
- بالجمله علی از روز ألست بر کلیه موجودات امیر المؤمنین است در همه جا حتى لوح محفوظ چنانچه اشاره به این تعمیم در طریق اهل سنت و جماعت نیز شده.
- سید على همدانى در کتاب (مودة القربى) گوید که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: و لو علم الناس متى سمی علی امیر المؤمنین ما انکروا فضله». و هم در آن کتاب از أبو هریره حدیث کرده که پیغمبر فرمود که خداى گفت در روزألست: ألست بربکم؟ ارواح گفتند: چرا، فرمود:«انا ربکم و محمد نبیکم و علی امیرکم». و در کتاب «یقین» از کتاب عثمان بن احمد السماک آورده که رسول خدا فرمود: «فى اللوح المحفوظ تحت العرش علی امیر المؤمنین».
- بالجمله از این قبیل در فضایل آن امام بزرگوار نه چندان است که در صحیفه بگنجد یا در کتابى ضبط شود، سلام اللّه علیه و على اخیه و آله و ذریته.
- اما ایمان: باب افعال از امن است و حقیقت او ایمن کردن نفس است از عذاب مخالفت یا از ملکات ردیه یا ایمن کردن نبى است از خلاف رأى او چنانچه اسلام هم به همین اعتبار مأخوذ از سلامت است، و مقتضاى قاعده آن است که این دو فعل متعدى به نفس باشند، ولى به تضمین معنى اذعان و اعتراف متعدى به «باء» و «لام» مىشوند، چنانچه تصدیق و اقرار هم چنیناند، چه اشتقاق همه آنها مؤدى بتعدى است.
- و محقق نراقى رحمه الله در (معراج السعادة) اقسام ایمان را چهار قرار داده اصطلاح فرموده به قشر، و قشر قشر، و لب و لب لب، و مقتضاى تتبع تام در موارد اطلاقات کتاب و سنت آن است که یک مرتبه دیگر بر قشر و لب بیفزایند، و اقسام را شش قرار بدهند.
- اول - وجود لفظى صرف است، و آن همان اقرار لسانى است، اگر چند در قلب ابدا راه نیابد، و جز کفر در باطن مضمر نباشد، و فایده این همان حفظ مال و جان و طهارة صورى است، و این مرتبه مسمى به نفاق است و به اصطلاح مقدم قشر قشر قشر است.
- دوم - عبارت از اعتقاد فی الجملة به توحید و نبوت است با انکار شروط که قصور در مقام ولایت باشد، و این در فائده و بىفایدگى با اول شریک است و اگر ثوابى براى اعتقاد آنها باشد بموجب اخبار ما راجع بقائلین به ولایت است که شیعه ائمه اثنى عشر باشند، و این مرتبه به اصطلاح مذکور قشر قشر است.
- سوم - اعتقاد به اصول خمسه است بر طبق مذهب امامیه اگر چند مقرون به عمل صالح نباشد چون عموم فساق شیعه، از براى این مرتبه در موت و حیات و دنیا و آخرت شؤن و مراتبى است، مثل اینکه سؤرش [بیرون کردن و در آوردن] شفاء است، و قضاء حاجتش از جمیع مستحبات افضل و زیارت و عیادت و اعانت او مستحب، و غیبتش حرام و حفظ حیاتش واجب و اکرام میتش به نماز و کفن و دفن بالضرورة واجب و استغفار براى او بعد از موت مندوب و مستحسن است، و احکام کثیره از واجبات و مستحبات و محرمات و مکروهات متعلق به اوست، و نجات براى او ثابت است عقلا و نقلا کتابا و سنة و اجماعا و عقاب بر معاصى او موجب خلود نخواهد شد و اگر بر بعض معاصى در کتاب و سنت وعده خلود باشد ماول بطول بقا و امتداد مکث است و این مرتبه در آن اصطلاح قشر [پوست.] است.
- چهارم - همین مرتبه است با عمل صالح که تقوى باشد از معاصى و مواظبت بر واجبات مثل عالم زهاد و عباد و عدول از عوام اهل ایمان و مرتبه اینها بالاتر از سابق است چه هیچ عذاب ندارند و اختلافاتشان بیشتر و بواسطه سلامت اعتقاد و صلاح عمل نورى در قلب آنها پیدا مىشود که فی الجمله بصیرتى در اسرار باطنیه شاید بیابند و برزخ اینها روشنتر و احاطه به مقامات عالیه بیشتر دارند و این مرتبه را به اصطلاح مذکور لب مىنامند.
- پنجم - همین مرتبه است با علم کامل که موجب انشراح صدر و نورانیت ضمیر شود و فضل اینها بر آن طایفه مثل قمر است، بر سایر نجوم بلکه مثل فضل پیغمبر است بر سایر امت و این مقام در اصطلاح مشار إلیه لب لب است.
- ششم - همین مرتبه است باضافه یقین قلم این جا رسید سر بشکست و این مقام اولیا و صدیقین است و نتیجه این رسوخ کمالات نفسانیه است در قلب از رضا و توکل و اقبال بطاعت و خلع ربقه علایق و نضو جلباب هواى خلایق و وحدت هم و عکوف همت بر حضرت احدیت جل جناب قدسه و این همه مراتب دارد و مقول به تشکیک است. لمؤلّفه: اللهم صل علی محمد وآل محمد عجل فرجهم
- ۰۰/۰۶/۲۷