پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

زنان نمونه 4

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وا ل محمد وعجل فرجهم

  1. 16-بانوئی که مسجد را تمیز می کرد : پیرزنی فطیر که مردم چندان ارزشی برای او قائل نبودند نگهداری و نظافت مسجد را به عهده داشت و روز و شب را با جارو کردن و تمیز کردن‏ مسجد می‏گذزاند.
  2. بانوئی که مسجد را تمیز می کرد : روزی پیامبر وارد مسجد شدند ولی پیرزن را ندیدند سراغش را گرفتند مردم پاسخ دادند شب گذشته مرده و چون مردم فکر نمی‏کردند شخص ممی باشد لذا به شما اطلاع ندادند. پیامبر بسیار رنجیده خاطر و ناراحت شدند و فرمودند: چرا از پیر زنی که مدتها به‏ نگاهداری از این مکان مقدس پرداخته بود به نیکی یاد نمی‏کنید؟ سپس نشانی قبرش را گرفت و با جمعیت بر سر قبر او رفتتند و بر او نماز خواندند." فضیلت زنان، ص 145
  3. 17-حلیمه سعدیه : رسولخدا (صل الله علیه وآله ) فرمود: جبرئیل برای من پیغام آورد که خدا تو را سلام میرساند  و می‏فرمایند حرام کردم آتش را بر سلبی که تو از او فرود آمدی و رحمی که تو را حمل کرد و پستانی که تو را شیر داد." ریاحین الشریعه‏
  4. حلیمه سعدیه : در استیفاب حلیمه را ناز صحابیات شمرده و گفته د رغزوه حنین خدمت رسول خدا مشرف شد و آن‏حضرت برخواسنت و ردای خود را زیر پای او پهن کرد." ریاحین الشریعه‏
  5. حلیمه سعدیه : وقتی حلیمه می‏خواست خدمت عبدالمطلب برسد غسل کرد و خود را معطر کرد و لباسهای فاخر پوشید ریاحین الشریعه
  6. حلیمه سعدیه : پستان چپ حیمه شیر داشت و پستان راستش خشک بود و تا به حال از این پستان کسی را شیر نداده بود پیامبر همین پستان را مکید و برای‏ اولین با پر شیر شد ریاحین الشریعه

 

  1. حلیمه سعدیه : با آ‏مدن این کودک منطقه که سالها قحطی زده بود سر سبز و پر برکت شد. حلیمه می‏گوید چنان وضع ما بد شده بود که علف صحرا می‏خوردیم. مناقب و ضرائح‏
  2. وقتی عبدالمطلب نام دایه را پرسید گفت حلیمه سمعدیه عبدالمطلب گفت به به از این دو حلت نیکو سعادت و حل‏ سند قبل
  3. 18-سراقه‏ مادرحارثه : فرزندش حارثه در جنگ بدر شهید شد وقتی به او خبر دادند گفت بخدا فسم تا پیامبر را پیدا نکنم و   از او نپرسم که پسرم در بهشت است یا دوزخ دست بردار نیستم. اگر فرمود که در بهشت است هیچ گریه نمی‏کنم بلکه خوشحالم و اگر فرمود در دوزخ آن‏قدر گریه می‏کنم که با اشکهایم آتش‏ دوزخ را خاموش کنم وقتی رسولخدا به مدینه آمد مادرحارثه خدمت حضرت رسید و گفت فرزندم نور دیده ام بود او را خیلی دوست داشتم و شهید شد. اما گریه نکردم تا از شما سوال کنم ؟ پیامبر (صل الله علیه وآله ) فرمودند بهشت دارای هشت درب است و پسرت در فردوس اعلی است" بحارالانوار، ج 19، ص 341
  4. 19-رفیده‏ : در زمان رسول خدا (ص) در کنار مسجد خیمه‏ای زد و اورژانسی برپا کرد و مجروحان را مداوا می‏کرد. و کان رسول الله قد قال لقمه حین اصابة السهم بالخندق اجعلوه فی خیمه رفیده حتی اعوده من قریب. تاریخ طبری، ج، ص 584.
  5.  20-فاطمه خواهر عمر: هنگامی که مسلمان شد عمر فهمید که خواهرش مسلمان شده خشمگین شد و او را مورد ضرب و شتم قرارد داد و وی را تهدید کرد که چنین و چنان می‏کنم و بالاخره سرش را شکست اما فاطمه خواهر عمر  در برابر این تهدیدات به عمر گفت: من مسلمان شده‏ام و به خدا و پیامبر ایمان آورده‏ام تو ه‏ر چه می‏خواهی بکن من دست بر نمی‏دارم." فضیلت زنان، ص 25
  6. 21-خناء: همراه چهار فرزندش در چنگ قادسه شرکت کرده بود هنگام غروب آفتاب هر کدام سخنی گفتند. مادر نیز سخنی گفت و آنها را برای رزم و شهادت بسیار تشویق کرد و مژده بهشت به آنان داد وآیه‏ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ‏ ..آل‏عمران/ 200 را برایشان خواند و گفت:

فرزندانم وقتی شعله‏های جنگ به آسمانها شکشیده شد در راه حمایت از دین و عقده جان فشانی کنید.

خناء : این سخنان ها از قلب پر ایمان مادر برخاست فرزندان را متحول کرد و فردای آنروز هر یک به مصاف دشمن رفتند و خبر شهادت را برای مادر آوردند تا اینکه خبر شهادت چهارمین‏ پسر را آوردند گفت: الحمد لله الذی شرفنی بقتلهم و ارجوا من ربی ان یجمعنی فی مسبقر رحمته‏ فضیلت زنان، ص 157

  1. 22-عمره بنت علقمه حارثی پرچمدار: جنگ احد وقتی که به مرحله حساسی رسید تمام پرچمداران اسلام یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و برای مدتی پرچم اسلام بر زمین‏ افتاده بود و احدی جرات نمی‏کرد بلند کند تا اینکه زنی از اهل مکه بنام عمره با کمال شهامت جلو رفت و پرچم اسلام را تا آخرین مرحله چنگ‏ برافراشته داشت.
  2. عمره بنت علقمه حارثی پرچمدار: حسان بن ثابت با مشاهده این صحنه اشعاری گفت از جمله: اگر آن حارثی نبود مردها به بردگی در بازار فروخته می‏شدند." فضیلت زنان، ص 28
  3. 23-ام زیاد : زنی بود که با یک گروه 6 نفری از زنان به خیبر آمده بود تا لشگر اسلام را یاری دهند. این زن مهمات اسلام را نگهداری می‏گرد و در گرما نگرم‏ جنگ سلاح لازم را به آنها می‏رساند." فضیلت زنان، ص 23
  4. 24-ام عطیه و ام سلمه‏
  5. امام باقر علیه السلام می‏فرمایند: در جنگ احد شصت مورد از بدن حضرت علی (ع) مجروح شد. پیامبر دو زن را به نامهای ام عطیه و ام سلیم مامور مداوای‏ حضرت کرد و آنها مشغول زخم بندی شدند. دیدند از بس حراحات زیاد بود و هز زخمی را می‏بستند زخمی دیر می‏شکافت تا اینکه رسولخدا (ص) آمدند و دستشان را بر زخم بزرگ گذاشتند و خون بند آمد." المیزان، ج 4، ص 69
  6. 25-ام عطیه در 7 جنگ شرکت داشت و برای رزمندگان نان می‏پخت و آن‏ها را مداوا می‏کرد." فضیلت زنان، ص 22
  7. 26-ام رعله (بانوی آرایشگر) او زنی سخنور و خوش صحبت بود. روزی خدمت رسولخدا رسید و گفت: یا رسول الله چه کنم تا به خدا نزدیک شویم؟ حضرت فرمود: همیشه به‏ یاد خدا باش و از نامحرم اجتناب کن و صدایت را از حد معمول بلندتر نکن.  
  8. ام رعله  گفت من آرایشگر زنان هستم و آنان را برای شوهرانشان‏ آرایش می‏کنم. پیامبر فرمود: یک زن باید خود را برای شوهرش بیاراید پس چنین کاری را ادامه بده چون در اثر آراستگی زنان مردان به‏ همسران خود دل خوش می‏کنند و فساد و حرام در جامعه شیوع پیدا نمی‏کند.
  9. ام رعله : هنگامی که رسول خدا (ص) از دنیا رفت این زن مرثیه هایی سروده‏ بود و در جلسات می‏خواند و مردم گریه می کردند." زنان، ج 1، ص 218
  10. 27-همسر سعید بن عبدالرحمن‏ : وقتی چنگی پیش می‏آمد رسول خدا بین 2 نفر از مسلمانان پیمان می‏بست که یکی چبهه رود و دیگری در شهر بماند و عهده دار برادر رزمنده‏ خود باشد. در چنگی این پیمان را بین ثعلبه و سعید بست. ثفلبه هر روز به خانه سعید می‏رفت و مایحتاجش را فراهم می‏کرد. روزی شیطان بر اوغلبه کرد و پرده را کنار زد و نگاهش به همسر سعید افتاد جلو رفت تا او را در آغوش بگیرد اما این زن عفیف بانگ زد که برادرت سعید به یاری خدا و رسولش شتافته و تو خیانت همسر او می‏کنی؟
  11. ثعلبه را سوزاند : این سخنان چون صاعقه‏ای تمام وجود ثعلبه را سوزاند و سر به بیابان گذاشت تا سعید آمد و ماجرا را شنیدأ به جستجوی او رفت. او را در بیابان بر تخته سنگی دید که به استغفار مشغول است سعید گفت: بیا برویم نزد پیامبر تا بر تو حکم کندأ
  12. ثعلبه گفت: مگر ایکه بر دست و پایم بند ببندی و مرا ببری. بالاخره با همین وضع و حال ثعلبه را نزد پیامبر آورد.
  13. پیامبر هم که ماجرای ثعلبه را شنید. فرمود: خطای بزرگی از او سرزده است بگذارید همانجا که بوده برگردد تا ببینیم خداوند چه جکمی می‏کند. در راه دختر ثعلبه او را دید و دلش به‏ حال او سوخت و گفت ای پدر دلم به حالت می‏سوزد اما چه کنم که رسول خدا (ص) تو را از خود رانده است من چگونه تو را پناه دهم؟
  14. ثعلبه دوباره به کوه پناه برد و با خدا راز ونیاز می‏کرد تا اینه جبرئیل نازل شد و گفت یا رسول الله چرا بنده ما را از خود راندی. ازما بخواه تا او را یامرزیم.
  15. ثعلبه را آوردند. پیامبر (ص) حضرت علی و سلمان را فرستاد تا ثعلبه را بیاورند. این دو نفر رفتند و ثعلبه را آوردند.
  16. ثعلبه  از دنیا رفت. وقتی رسیدند نماز جماعت بر پاشده بود پیامبر سوره تکاثر را می‏خواند. هنگامی که پیامبر به آیه‏ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ‏ تکاثر/ 3 رسید ثعلبه نعره‏ای کشید و افتاد و از دنیا رفت." فضیلت زنان، ص 53
  17. 28-سعوی‏ : مادر شهی، وقتی خبر شهادت فرزندانش در احد را شنیده هیچ اعتنائی نکرد و فقط نگران حال پیامبر بود تا اینکه خبر سلامت حضرت را شنید پرسید: کجاست؟ فورا خود را به رسول خدا (ص) رسانید و گفت دیگر همه مصیبتهایم آسان است شما سالم باشی دیگر غم ندارم.
  18. سعوی‏ مادر شهی شهید: با روحیه قوی فرزندان شهیدش را در میدان جنگ بر بار شتر بست وبه طرف مدینه رهسپار شد." شرح ابن‏ابی‏الحدید، ج 3، ص 395
  19. 29 سعدی : روزی معاویه در جای خوش آب و هوائی نشسته بود که دید مردی اعرابی از دور با شتاب می‏آید دستورد داد او را اجاره دهید تا حرفش را بزند.
  20. اعرابی همسر سعدی : اعرابی وارد شد. معاویه گفت تو کیستی؟ اعرابی گفت از قبیله بنی تمیم هستم و در شدت گرما راه دارزی پیموده‏ام و از عامل تو مروان بن حکم‏ شکایت دارم شکایتش این بود. من با زنی بنام سعدی زندگی می‏کردم و او را خیلی دوست می‏داشتم و زندگی گرمی داشتیم ..
  21. اعرابی همسر سعدی گفت: وضع مالی سروت‏ خوب بود. ناگاه روزگار بر من سخت شد و قحطی شتران و چهار پایان مرا از بین برد و من فقیر شدم و وقتی اینطور شد دوست دشمن شد
  22. پدر همسرم سعدی : پدر زن من بخانه من آمد و دخترش را برد و مرا منع کرد. ناچار به عامل تو مروان رفتم وفصه را گفتم، او پدر زن مرا و پس همسرم را احضار کرد.
  23. وقتی‏ نگاهش به سعدی : افتاد فریفته او شد و بدون یک کلمه پرسش از آنان دستور داد تا مرا زندان کنند و رو کرد به پدر زن من و گفت اگر این زن را به‏ عقد من در آوری ده هزار دینار به تو میدهم او هم موافقت کرد.
  24. سعدی را طلاق بده : حاکم رو به من کرد ودستور داد او را طلاق بده گفتم نمی‏دهم دستور داد مراشکنجه کنند.  آن‏قدر مرا شکنه کردند تا اجبارا حاضر شدم او را طلاق دهم و مرا در زندان کرد تا عده تمام شود.
  25. سعدی را بیاورند: حالا من به تو پناهنده شده‏ام معاویه  دونفر را فرستاد و نامه‏ای برای مروان نوشت که سعدی را بیاورند. وقتی سعدی را آوردند و نگاه معاویه به او افتاد فریفته او شد و به اعرابی‏گفت:
  26. سعدی  از آن من باشد : حاضری 3 کنیز که به هر یک 1000 دینار دهم به تو ببخشم و هزار دینار هم به خود تو و یک مقرری از بیت المال که این زن سعدی از آن من باشد؟
  27. اعربی گفت دست او برندارم  اعرابی صیحه‏ای زد و گفت من از جور عامل تو به نزد تو استغاثه می‏کنم، حالا شکایت ترا کجا ببرم؟ اعرابی گفت: قسم به خدا اگر خلافت خود را به من دهی دست از همسرم بر نمیدارم
  28. سعدی تو که را خواهی : معاویه گفت پیشنهاد می‏دهم از خود سعدی بپرسیم. به سعدی گفتند : چه کسی رامی خواهی امیرالمومنین را با آن عز و شرف و حشمت و سلطنت و قصر هاو ... یا این اعرابی فقیر و گرسنه را؟
  29. سعدی این زن با شرف و با وفا جواب دندان شکنی داد و گفت من بخاطر حوادث روزگار دست از شوهرم بر نمی‏دارم و او را خوار نمی‏کنم. وقتی‏ معاویه این جواب را شنید زن و شوهر را رها کرد." ریاحین الشریعه، ج 4، ص 321 اللهم صل علی محمد وا ل محمد وعجل فرجهم
  • حسین صفرزاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی