پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

حسینُ منی و انا من حسینی

پردازش اربعین حسینی

در این صفحه مطالب گردآوری شده توسط حسین صفرزاده به اشتراک گذاشته می شود

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
نویسندگان

 

           بسم الله الرحمن الرحیم

    1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
    2. برداشت 8 از نامه 45 اخلاقی، سیاسی ، اعتقادی ، نهج البلاغه آقا جانم امیرالمومنین علی علیه السلام،
  1. أ أقنع من نفسی بأن یقال: هذا أمیر المؤمنین، و لا أشارکهم فی مکاره الدّهر، أو أکون أسوة لهم فی جشوبة (الجُشوبة: الخشونة، و تقول: جشب الطعام-  کنصر و سمع- : فهو جشب، و جشب-  کشهم و بطر- : و جشیب و مجشاب و مجشوب، أی غلظ) آیا به همین رضایت دهم که مرا امیر المؤمنین خوانند و در تلخى‏هاى روزگار با مردم شریک نباشم و در سختى‏هاى زندگى الگوى آنان نگردم
  2. (3895) العیش فما خلقت لیشغلنی أکل الطّیّبات، کالبهیمة المربوطة، همّها علفها، أو المرسلة شغلها تقمّمها (لأَنها تَقْتَمُ‏ به ما تأْکله أی تَطلبه) : آفریده نشده‏ام که غذاهاى لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد،(3896)، تکترش «تکترش»: تملأ کرشها. (تکترش»: تملأ کرشها.) (و یقال للصبی إذا عظم بطنه، و أخذ فی الأکل‏ اسْتَکْرَشَ‏،) تقمّمها: التقاطها للقمامة، أی الکناسة. چونان حیوان پروارى و از آینده خود بى خبر است.
  3. (3897) من أعلافها الأعلاف-  جمع علف- : ما یهیأ للدابة لتأکله. من أعلافها الأعلاف-  جمع علف- : ما یهیأ للدابة لتأکله.  که تمام همّت او علف، و یا چون حیوان رها شده که شغلش چریدن و پر کردن شکم بوده،
  4.  (3898)، و تلهو عمّا یراد بها، أو أترک سدى، أو أهمل عابثا، أو أجرّ حبل الضّلالة، أو أعتسف اعْتَسف: رکب الطریق على غیر قصد.( اعْتَسف: رکب الطریق على غیر قصد.) آیا مرا بیهوده آفریدند آیا مرا به بازى گرفته‏اند آیا ریسمان گمراهى در دست گیرم (3899) طریق المتاهة (المَتاهة: موضع الحیرة.) (المَتاهة: موضع الحیرة.) و یا در راه سرگردانى قدم بگذارم.
  5. (3900) و کأنّی بقائلکم یقول: «إذا کان هذا قوت ابن أبی طالب، فقد قعد به الضّعف عن قتال الأقران، و منازلة الشّجعان». ألا و إنّ الشّجرة البرّیّة (الشجرة (الشجرة البریّة: التی تنبت فی البر الذی لا ماء فیه.) گویا مى‏شنوم که شخصى از شما مى‏گوید: «اگر غذاى فرزند ابى طالب همین است، پس سستى او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان باز مانده است».
  6. (3901) أصلب عودا، و الرّواتع الخضرة (الرَوَاتِع الخَضِرة: الأشجار و الأعشاب الغضة الناعمة التی تنبت فی الأرض الندیة.) آگاه باشید درختان بیابانى، چوبشان سخت‏تر،
  7. (3902) أرقّ جلودا، و النّابتات العذیة (النابتات العِذْیة: التی تنبت عذیا، و العذی بسکون الذال الزرع لا یسقیه إلا ماء المطر.) (النابتات العِذْیة: التی تنبت عذیا، و العذی بسکون الذال الزرع لا یسقیه إلا ماء المطر.) و درختان کناره جویبار پوستشان نازک‏تر است. درختان بیابانى که با باران سیراب مى‏شوند
  8. (3903) أقوى و قودا (الوَقود: اشتعال النار.) (الوَقود: اشتعال النار.) آتش چوبشان شعله‏ورتر
  9. (3904)، و أبطأ خمودا. و أنا من رسول اللّه کالضّوء من الضّوء («کالضوء من الضوء»: شبّه الإمام نفسه بالضوء الثانی، و شبه رسول اللّه بالضوء الأول، و شبّه منبع الأضواء عز و جل بالشمس التی توجب الضوء الأول، ثم الضوء الأول یوجب الضوء الثانی.) و پر دوام‏تر است.من و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم چونان روشنایى یک چراغیم،
  10. (3905)، و الذّراع من العضد («الذراع من العضد»: شبه الإمام نفسه من الرسول بالذراع الذی أصله العضد، کنایة عن شدة الامتزاج و القرب بینهما.) یا چون آرنج به یک بازو پیوسته‏ایم،
  11. (3906). و اللّه لو تظاهرت العرب على قتالی لما ولّیت عنها، و لو أمکنت الفرص من رقابها لسارعت إلیها. و سأجهد (جَهَدَ-  کمنع- : جد.) به خدا سوگند اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، از آن روى بر نتابم،
  12. (3907) فی أن أطهّر الأرض من هذا الشّخص المعکوس، و الجسم المرکوس (المرکوس: من الرکس، و هو رد الشی‏ء مقلوبا و قلب آخره على أوله، و المراد مقلوب الفکر.) و اگر فرصت داشته باشم به پیکار همه مى‏شتابم، و تلاش مى‏کنم که زمین را از این شخص مسخ شده «معاویه» و این جسم کج اندیش، پاک سازم
  13. (3908)، حتّى تخرج المدرة (المَدَرَة-  بالتحریک- : قطعة الطین الیابس.)(3909) من بین حبّ الحصید (حبّ الحصید: حب النبات المحصود کالقمح و نحوه. و المراد بخروج المدرة من حبّ الحصید أنه یطهر المؤمنین من المخالفین.) تا سنگ و شن از میان دانه‏ها جدا گردد. (قسمتى از این نامه است)(3910). و من هذا الکتاب، و هو آخره:
    1. (3)الامام والدنیا
  14. إلیک عنّی (الیْکِ عنی: اذهبی عنی.) (3911) یا دنیا، فحبلک على غاربک (الغارِب: ما بین السَنام و العنق.) (3912)، قد انسللت من مخالبک (و قوله علیه السلام للدنیا «حبلک على غاربک» و الجملة تمثیل لتسریحها تذهب حیث شاءت.) اى دنیا از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده، و از چنگال‏هاى تو رهایى یافتم،
  15. (3913)، و أفلتّ من حبائلک(انسَلّ من مخالبها: لم یعلق به شی‏ء من شهواتها.) (3914)، و اجتنبت الذّهاب فی مداحضک (الحبائل-  جمع حِبالة- : و هی شبکة الصیاد.) و از دام‏هاى تو نجات یافته، و از لغزشگاه‏هایت دورى گزیده‏ام.
  16. (3915). أین القرون الّذین غررتهم بمداعبک (المداحض: المساقط و المزالق.) کجایند بزرگانى که به بازیچه‏هاى خود فریبشان داده‏اى‏
  17. (3916) أین الأمم الّذین فتنتهم بزخارفک فها هم رهائن القبور، و مضامین اللّحود (المَدَاعب-  جمع مدعیة- : من الدعابة، و هی المزاح.) کجایند امت‏هایى که با زر و زیورت آنها را فریفتى که اکنون در گورها گرفتارند و درون لحدها پنهان شده‏اند.
  18. (3917). و اللّه لو کنت شخصا مرئیّا، و قالبا حسّیّا، لأقمت علیک حدود اللّه فی عباد غررتهم بالأمانی، و أمم ألقیتهم فی المهاوی (مضامین اللّحُود: أی الذین تضمنتهم القبور.) اى دنیا به خدا سوگند اگر شخصى دیدنى بودى، و قالب حس کردنى داشتى، حدود خدا را بر تو جارى مى‏کردم،
  19. به جهت بندگانى که آنها را با آرزوهایت فریب دادى،
  20. (3918)، و ملوک أسلمتهم إلى التّلف، و أوردتهم موارد البلاء، إذ لا ورد (المهاوی: جمع مهوى، مکان السقوط، و هو من هوى یهوی.) (3919) و لا صدر(الوِرْد-  بکسر الواو- : ورود الماء.) و ملّت‏هایى که آنها را به هلاکت افکندى،
  21. (3920) هیهات من وطى‏ء دحضک (الصَدَر-  بالتحریک- : الصدور عن الماء بعد الشرب.)
  22. (3921) زلق (مکان دَحْض-  بفتح فسکون- : أی زلق لا تثبت فیه الأرجل.) (مکان دَحْض-  بفتح فسکون- : أی زلق لا تثبت فیه الأرجل.) امّا هیهات کسى که در لغزشگاه تو قدم گذارد سقوط خواهد کرد،
  23. (3922)، و من رکب لججک غرق، و من ازورّ (زلق: زلّ و سقط.) و آن کس که بر امواج تو سوار شد غرق گردید،
  24. (3923) عن حبائلک وفّق، و السّالم منک لا یبالی إن ضاق به مناخه («ازوَرّ»: مال و تنکب.) کسى که از دام‏هاى تو رهائى یافت پیروز شد، آن کس که از تو به سلامت گذشت نگران نیست که جایگاهش تنگ است،
  25. (3924)، و الدّنیا عنده کیوم حان (مُنَاخه: أصله مبرک الإبل، من أناخ ینیخ، و المراد به هنا: مقامه.) و قدرتمندانى که آنها را تسلیم نابودى کردى، و هدف انواع بلاها قرار دادى که
  26. (3925) انسلاخه (حان: حضر.)(3926) اعزبی (انسلاخه: زواله.) دیگر راه پس و پیش و ندارند،
  27. (3927) عنّی فو اللّه لا أذلّ لک فتستذلّینی، و لا أسلس («عزب یعزب»: أی بعد.) به خدا سوگند، که تنها اراده خدا در آن است،
  28. (3928) لک فتقودینی. و ایم اللّه-  یمینا أستثنی فیها بمشیئة اللّه-  لأروضنّ نفسی ریاضة تهشّ («لا أسلس» أی لا أنقاد.) چنان نفس خود را به ریاضت وادارم
  29. (3929) معها إلى القرص إذا قدرت علیه مطعوما، و تقنع بالملح مأدوما («تهِشّ إلى القُرص»: تنبسط إلى الرغیف و تفرح به من شدة ما حرمته.) که به یک قرص نان، هر گاه بیابم شاد شود، و به نمک به جاى نان خورش قناعت کند،
  30. (3930)، و لأدعنّ («مأدوماً»: حال من الملح، أی مأدوما به الطعام.) (3931) مقلتی (لأدَعَنّ: لأترکنّ.)(3932) کعین ماء، نضب (مقلتی: عینی.) (3933) معینها (نَضَب: غار.)
  31. (3934)، مستفرغة دموعها. أ تمتلئ السّائمة (مَعِینها-  بفتح فکسر- : ماؤها الجاری.) و آنقدر از چشم‏ها اشک ریزم که چونان چشمه‏اى خشک در آید، و اشک چشمم پایان پذیرد.
  32. (3935) من رعیها (السائمة: الأنعام التی تسرح.)(3936) فتبرک و تشبع الرّبیضة (رِعْیها-  بکسر الراء-  الکلأ.)(3937) من عشبها فتربض (الربیضة: الغنم مع رعاتها إذا کانت فی مرابضها.)(3938) و یأکل علیّ من زاده فیهجع (الربوض للغنم: کالبروک للإبل.) آیا سزاوار است که چرندگان، فراوان بخورند
  33. (3939) قرّت إذا عینه (یهجع: أی یسکن کما سکنت الحیوانات بعد طعامها)(3940) إذا اقتدى بعد السّنین المتطاولة بالبهیمة الهاملة (قَرّت عینه: دعاء على نفسه ببرود العین-  أی جمودها-  من فقد الحیاة.) و راحت بخوابند، و گله گوسفندان پس از چرا کردن به آغل رو کنند، و على نیز [همانند آنان‏] از زاد و توشه خود بخورد و استراحت کند چشمش روشن باد که پس از سالیان دراز، چهارپایان رها شده،
  34. (3941)، و السّائمة المرعیّة طوبى لنفس أدّت إلى ربّها فرضها، و عرکت بجنبها بؤسها (الهاملة: المتروکة، و الهمل من الغنم ترعى نهارا بلا راع.) و گلّه‏هاى گوسفندان را الگو قرار دهد. خوشا به حال آن کس که مسئولیّت‏هاى واجب را در پیشگاه خدا به انجام رسانده و در راه خدا هر گونه سختى و تلخى را به جان خریده،
  35. (3942)، و هجرت فی اللّیل غمضها (البؤس: الضر. و عرک البؤس بالجنب: الصبر علیه کأنه شوک فیسحقه بجنبه.) (3943)، حتّى إذا غلب الکرى (الغُمْض-  بالضم- : النوم.) و به شب زنده‏دارى پرداخته است، و اگر خواب بر او چیره شده بر روى زمین خوابیده،
  36. (3944) علیها افترشت أرضها (الکَرَى-  بالفتح- : النعاس.) و کف دست را بالین خود قرار داده،
  37. (3945)، و توسّدت کفّها (افْتَرَشَت أرضها: لم یکن لها فراش.) (3946)، فی معشر أسهر عیونهم خوف معادهم، و تجافت (توسّدَت کفها: جعلته کالوسادة.) (3947) عن مضاجعهم (تحافت: تباعدت و نأت.) و در گروهى است که ترس از معاد خواب را از چشمانشان ربوده، و پهلو از بسترها گرفته، و لبهایشان به یاد پروردگار در حرکت و با استغفار طولانى گناهان را زدوده‏اند: «آنان حزب خداوند، و همانا حزب خدا رستگار است» زیرا دنیا در پیش او چونان روزى است که گذشت. از برابر دیدگانم دور شو،
  38. (3948) جنوبهم، و همهمت (مضاجع: جمع مضجع: موضع النوم.)(3949) بذکر ربّهم شفاههم، و تقشّعت (الهمهمة: الصوت الخفی یتردد فی الصدر.) سوگند به خدا، رام تو نگردم که خوارم سازى، و مهارم را به دست تو ندهم که هر کجا خواهى مرا بکشانى،
  39. (3950) بطول استغفارهم ذنوبهم، «أولئک حزب اللّه، ألا إنّ حزب اللّه هم المفلحون». فاتّق اللّه یابن حنیف، و لتکفف أقراصک (تَقَشّعَت جنوبهم: انحلّت و ذهبت کما یتقشع الغمام.) پس از خدا بترس اى پسر حنیف، و به قرص‏هاى نان خودت قناعت کن،
  40. (3951)، لیکون من النّار خلاصک. («وَ لْتَکْفُفْ أقْرَاصُکَ»: کأن الإمام یأمر الأقراص-  أی الأرغفة-  بالکفّ-  أی الانقطاع-  عن ابن حنیف و المراد أمر ابن حنیف بالکفّ عنها استعفافا. و رفع «أقراصک» على الفاعلیة أبلغ من نصبها على المفعولیة.)تا تو را از آتش دوزخ رهائى بخشد. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

  • حسین صفرزاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی