برداشت9 از نامه 45 اخلاقی، سیاسی ، اعتقادی ، نهج البلاغه آقا جانم امیرالمومنین علی علیه السلام، أ أقنع من نفسی بأن یقال: هذا أمیر المؤمنین، و لا أشارکهم فی مکاره الدّهر، أو أکون أسوة لهم فی جشوبة
جمعه, ۱۸ آذر ۱۴۰۱، ۰۵:۳۴ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- برداشت 8 از نامه 45 اخلاقی، سیاسی ، اعتقادی ، نهج البلاغه آقا جانم امیرالمومنین علی علیه السلام،
- أ أقنع من نفسی بأن یقال: هذا أمیر المؤمنین، و لا أشارکهم فی مکاره الدّهر، أو أکون أسوة لهم فی جشوبة (الجُشوبة: الخشونة، و تقول: جشب الطعام- کنصر و سمع- : فهو جشب، و جشب- کشهم و بطر- : و جشیب و مجشاب و مجشوب، أی غلظ) آیا به همین رضایت دهم که مرا امیر المؤمنین خوانند و در تلخىهاى روزگار با مردم شریک نباشم و در سختىهاى زندگى الگوى آنان نگردم
- (3895) العیش فما خلقت لیشغلنی أکل الطّیّبات، کالبهیمة المربوطة، همّها علفها، أو المرسلة شغلها تقمّمها (لأَنها تَقْتَمُ به ما تأْکله أی تَطلبه) : آفریده نشدهام که غذاهاى لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد،(3896)، تکترش «تکترش»: تملأ کرشها. (تکترش»: تملأ کرشها.) (و یقال للصبی إذا عظم بطنه، و أخذ فی الأکل اسْتَکْرَشَ،) تقمّمها: التقاطها للقمامة، أی الکناسة. چونان حیوان پروارى و از آینده خود بى خبر است.
- (3897) من أعلافها الأعلاف- جمع علف- : ما یهیأ للدابة لتأکله. من أعلافها الأعلاف- جمع علف- : ما یهیأ للدابة لتأکله. که تمام همّت او علف، و یا چون حیوان رها شده که شغلش چریدن و پر کردن شکم بوده،
- (3898)، و تلهو عمّا یراد بها، أو أترک سدى، أو أهمل عابثا، أو أجرّ حبل الضّلالة، أو أعتسف اعْتَسف: رکب الطریق على غیر قصد.( اعْتَسف: رکب الطریق على غیر قصد.) آیا مرا بیهوده آفریدند آیا مرا به بازى گرفتهاند آیا ریسمان گمراهى در دست گیرم (3899) طریق المتاهة (المَتاهة: موضع الحیرة.) (المَتاهة: موضع الحیرة.) و یا در راه سرگردانى قدم بگذارم.
- (3900) و کأنّی بقائلکم یقول: «إذا کان هذا قوت ابن أبی طالب، فقد قعد به الضّعف عن قتال الأقران، و منازلة الشّجعان». ألا و إنّ الشّجرة البرّیّة (الشجرة (الشجرة البریّة: التی تنبت فی البر الذی لا ماء فیه.) گویا مىشنوم که شخصى از شما مىگوید: «اگر غذاى فرزند ابى طالب همین است، پس سستى او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان باز مانده است».
- (3901) أصلب عودا، و الرّواتع الخضرة (الرَوَاتِع الخَضِرة: الأشجار و الأعشاب الغضة الناعمة التی تنبت فی الأرض الندیة.) آگاه باشید درختان بیابانى، چوبشان سختتر،
- (3902) أرقّ جلودا، و النّابتات العذیة (النابتات العِذْیة: التی تنبت عذیا، و العذی بسکون الذال الزرع لا یسقیه إلا ماء المطر.) (النابتات العِذْیة: التی تنبت عذیا، و العذی بسکون الذال الزرع لا یسقیه إلا ماء المطر.) و درختان کناره جویبار پوستشان نازکتر است. درختان بیابانى که با باران سیراب مىشوند
- (3903) أقوى و قودا (الوَقود: اشتعال النار.) (الوَقود: اشتعال النار.) آتش چوبشان شعلهورتر
- (3904)، و أبطأ خمودا. و أنا من رسول اللّه کالضّوء من الضّوء («کالضوء من الضوء»: شبّه الإمام نفسه بالضوء الثانی، و شبه رسول اللّه بالضوء الأول، و شبّه منبع الأضواء عز و جل بالشمس التی توجب الضوء الأول، ثم الضوء الأول یوجب الضوء الثانی.) و پر دوامتر است.من و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم چونان روشنایى یک چراغیم،
- (3905)، و الذّراع من العضد («الذراع من العضد»: شبه الإمام نفسه من الرسول بالذراع الذی أصله العضد، کنایة عن شدة الامتزاج و القرب بینهما.) یا چون آرنج به یک بازو پیوستهایم،
- (3906). و اللّه لو تظاهرت العرب على قتالی لما ولّیت عنها، و لو أمکنت الفرص من رقابها لسارعت إلیها. و سأجهد (جَهَدَ- کمنع- : جد.) به خدا سوگند اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، از آن روى بر نتابم،
- (3907) فی أن أطهّر الأرض من هذا الشّخص المعکوس، و الجسم المرکوس (المرکوس: من الرکس، و هو رد الشیء مقلوبا و قلب آخره على أوله، و المراد مقلوب الفکر.) و اگر فرصت داشته باشم به پیکار همه مىشتابم، و تلاش مىکنم که زمین را از این شخص مسخ شده «معاویه» و این جسم کج اندیش، پاک سازم
-
(3908)، حتّى تخرج المدرة (المَدَرَة- بالتحریک- : قطعة الطین الیابس.)(3909) من بین حبّ الحصید (حبّ الحصید: حب النبات المحصود کالقمح و نحوه. و المراد بخروج المدرة من حبّ الحصید أنه یطهر المؤمنین من المخالفین.) تا سنگ و شن از میان دانهها جدا گردد. (قسمتى از این نامه است)(3910). و من هذا الکتاب، و هو آخره:
- (3)الامام والدنیا
- إلیک عنّی (الیْکِ عنی: اذهبی عنی.) (3911) یا دنیا، فحبلک على غاربک (الغارِب: ما بین السَنام و العنق.) (3912)، قد انسللت من مخالبک (و قوله علیه السلام للدنیا «حبلک على غاربک» و الجملة تمثیل لتسریحها تذهب حیث شاءت.) اى دنیا از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده، و از چنگالهاى تو رهایى یافتم،
- (3913)، و أفلتّ من حبائلک(انسَلّ من مخالبها: لم یعلق به شیء من شهواتها.) (3914)، و اجتنبت الذّهاب فی مداحضک (الحبائل- جمع حِبالة- : و هی شبکة الصیاد.) و از دامهاى تو نجات یافته، و از لغزشگاههایت دورى گزیدهام.
- (3915). أین القرون الّذین غررتهم بمداعبک (المداحض: المساقط و المزالق.) کجایند بزرگانى که به بازیچههاى خود فریبشان دادهاى
- (3916) أین الأمم الّذین فتنتهم بزخارفک فها هم رهائن القبور، و مضامین اللّحود (المَدَاعب- جمع مدعیة- : من الدعابة، و هی المزاح.) کجایند امتهایى که با زر و زیورت آنها را فریفتى که اکنون در گورها گرفتارند و درون لحدها پنهان شدهاند.
- (3917). و اللّه لو کنت شخصا مرئیّا، و قالبا حسّیّا، لأقمت علیک حدود اللّه فی عباد غررتهم بالأمانی، و أمم ألقیتهم فی المهاوی (مضامین اللّحُود: أی الذین تضمنتهم القبور.) اى دنیا به خدا سوگند اگر شخصى دیدنى بودى، و قالب حس کردنى داشتى، حدود خدا را بر تو جارى مىکردم،
- به جهت بندگانى که آنها را با آرزوهایت فریب دادى،
- (3918)، و ملوک أسلمتهم إلى التّلف، و أوردتهم موارد البلاء، إذ لا ورد (المهاوی: جمع مهوى، مکان السقوط، و هو من هوى یهوی.) (3919) و لا صدر(الوِرْد- بکسر الواو- : ورود الماء.) و ملّتهایى که آنها را به هلاکت افکندى،
- (3920) هیهات من وطىء دحضک (الصَدَر- بالتحریک- : الصدور عن الماء بعد الشرب.)
- (3921) زلق (مکان دَحْض- بفتح فسکون- : أی زلق لا تثبت فیه الأرجل.) (مکان دَحْض- بفتح فسکون- : أی زلق لا تثبت فیه الأرجل.) امّا هیهات کسى که در لغزشگاه تو قدم گذارد سقوط خواهد کرد،
- (3922)، و من رکب لججک غرق، و من ازورّ (زلق: زلّ و سقط.) و آن کس که بر امواج تو سوار شد غرق گردید،
- (3923) عن حبائلک وفّق، و السّالم منک لا یبالی إن ضاق به مناخه («ازوَرّ»: مال و تنکب.) کسى که از دامهاى تو رهائى یافت پیروز شد، آن کس که از تو به سلامت گذشت نگران نیست که جایگاهش تنگ است،
- (3924)، و الدّنیا عنده کیوم حان (مُنَاخه: أصله مبرک الإبل، من أناخ ینیخ، و المراد به هنا: مقامه.) و قدرتمندانى که آنها را تسلیم نابودى کردى، و هدف انواع بلاها قرار دادى که
- (3925) انسلاخه (حان: حضر.)(3926) اعزبی (انسلاخه: زواله.) دیگر راه پس و پیش و ندارند،
- (3927) عنّی فو اللّه لا أذلّ لک فتستذلّینی، و لا أسلس («عزب یعزب»: أی بعد.) به خدا سوگند، که تنها اراده خدا در آن است،
- (3928) لک فتقودینی. و ایم اللّه- یمینا أستثنی فیها بمشیئة اللّه- لأروضنّ نفسی ریاضة تهشّ («لا أسلس» أی لا أنقاد.) چنان نفس خود را به ریاضت وادارم
- (3929) معها إلى القرص إذا قدرت علیه مطعوما، و تقنع بالملح مأدوما («تهِشّ إلى القُرص»: تنبسط إلى الرغیف و تفرح به من شدة ما حرمته.) که به یک قرص نان، هر گاه بیابم شاد شود، و به نمک به جاى نان خورش قناعت کند،
- (3930)، و لأدعنّ («مأدوماً»: حال من الملح، أی مأدوما به الطعام.) (3931) مقلتی (لأدَعَنّ: لأترکنّ.)(3932) کعین ماء، نضب (مقلتی: عینی.) (3933) معینها (نَضَب: غار.)
- (3934)، مستفرغة دموعها. أ تمتلئ السّائمة (مَعِینها- بفتح فکسر- : ماؤها الجاری.) و آنقدر از چشمها اشک ریزم که چونان چشمهاى خشک در آید، و اشک چشمم پایان پذیرد.
- (3935) من رعیها (السائمة: الأنعام التی تسرح.)(3936) فتبرک و تشبع الرّبیضة (رِعْیها- بکسر الراء- الکلأ.)(3937) من عشبها فتربض (الربیضة: الغنم مع رعاتها إذا کانت فی مرابضها.)(3938) و یأکل علیّ من زاده فیهجع (الربوض للغنم: کالبروک للإبل.) آیا سزاوار است که چرندگان، فراوان بخورند
- (3939) قرّت إذا عینه (یهجع: أی یسکن کما سکنت الحیوانات بعد طعامها)(3940) إذا اقتدى بعد السّنین المتطاولة بالبهیمة الهاملة (قَرّت عینه: دعاء على نفسه ببرود العین- أی جمودها- من فقد الحیاة.) و راحت بخوابند، و گله گوسفندان پس از چرا کردن به آغل رو کنند، و على نیز [همانند آنان] از زاد و توشه خود بخورد و استراحت کند چشمش روشن باد که پس از سالیان دراز، چهارپایان رها شده،
- (3941)، و السّائمة المرعیّة طوبى لنفس أدّت إلى ربّها فرضها، و عرکت بجنبها بؤسها (الهاملة: المتروکة، و الهمل من الغنم ترعى نهارا بلا راع.) و گلّههاى گوسفندان را الگو قرار دهد. خوشا به حال آن کس که مسئولیّتهاى واجب را در پیشگاه خدا به انجام رسانده و در راه خدا هر گونه سختى و تلخى را به جان خریده،
- (3942)، و هجرت فی اللّیل غمضها (البؤس: الضر. و عرک البؤس بالجنب: الصبر علیه کأنه شوک فیسحقه بجنبه.) (3943)، حتّى إذا غلب الکرى (الغُمْض- بالضم- : النوم.) و به شب زندهدارى پرداخته است، و اگر خواب بر او چیره شده بر روى زمین خوابیده،
- (3944) علیها افترشت أرضها (الکَرَى- بالفتح- : النعاس.) و کف دست را بالین خود قرار داده،
- (3945)، و توسّدت کفّها (افْتَرَشَت أرضها: لم یکن لها فراش.) (3946)، فی معشر أسهر عیونهم خوف معادهم، و تجافت (توسّدَت کفها: جعلته کالوسادة.) (3947) عن مضاجعهم (تحافت: تباعدت و نأت.) و در گروهى است که ترس از معاد خواب را از چشمانشان ربوده، و پهلو از بسترها گرفته، و لبهایشان به یاد پروردگار در حرکت و با استغفار طولانى گناهان را زدودهاند: «آنان حزب خداوند، و همانا حزب خدا رستگار است» زیرا دنیا در پیش او چونان روزى است که گذشت. از برابر دیدگانم دور شو،
- (3948) جنوبهم، و همهمت (مضاجع: جمع مضجع: موضع النوم.)(3949) بذکر ربّهم شفاههم، و تقشّعت (الهمهمة: الصوت الخفی یتردد فی الصدر.) سوگند به خدا، رام تو نگردم که خوارم سازى، و مهارم را به دست تو ندهم که هر کجا خواهى مرا بکشانى،
- (3950) بطول استغفارهم ذنوبهم، «أولئک حزب اللّه، ألا إنّ حزب اللّه هم المفلحون». فاتّق اللّه یابن حنیف، و لتکفف أقراصک (تَقَشّعَت جنوبهم: انحلّت و ذهبت کما یتقشع الغمام.) پس از خدا بترس اى پسر حنیف، و به قرصهاى نان خودت قناعت کن،
- (3951)، لیکون من النّار خلاصک. («وَ لْتَکْفُفْ أقْرَاصُکَ»: کأن الإمام یأمر الأقراص- أی الأرغفة- بالکفّ- أی الانقطاع- عن ابن حنیف و المراد أمر ابن حنیف بالکفّ عنها استعفافا. و رفع «أقراصک» على الفاعلیة أبلغ من نصبها على المفعولیة.)تا تو را از آتش دوزخ رهائى بخشد. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۱/۰۹/۱۸