برداشت 8 از نامه 45 اخلاقی، سیاسی ، اعتقادی ، نهج البلاغه آقا جانم امیرالمومنین علی علیه السلام، (او را باز کردم و دست سم او را گشاد کردم تا سنگ او را نفشارد و مانع شادیش شود)
جمعه, ۱۸ آذر ۱۴۰۱، ۰۵:۳۱ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- برداشت 7 از نامه 45 اخلاقی، سیاسی ، اعتقادی ، نهج البلاغه آقا جانم امیرالمومنین علی علیه السلام،
- گشادگى آن و فراخ کند آنرا دستهاى کننده آن هر آینه بیفشرد آن نفس را سنگ و کلوخ و ببندد رخنههاى (او را باز کردم و دست سم او را گشاد کردم تا سنگ و سنگ او را نفشارد و مانع شادیش شود) (که آثارش در تاریکى آن از بین مىرود، و خبرهایش پنهان مىشود، گودالى که اگر پهنتر شود و دستهاى گورکن در گشادگى آن بیشتر کوشش کند باز هم سنگ و کلوخش تن بىجان را مىفشارد،)
- التّراب المتراکم و انّما هى نفسى اروضها بالتّقوى لتاتى امنة یوم الفزع الاکبر
- و المتراکم بمعنى المجتمع (و انّما هى نفسى أروضها) أى: أذلّلها (بالتّقوى) و الاجتناب عن ملذّات و المشتهیات (لتأتى آمنة یوم الخوف الأکبر) و هو یوم القیامة
- آنرا خاک بر هم نشسته بسیار و جز این نیست که همت من نفس نیست که ریاضت دهم آنرا به پرهیزگارى تا بیاید (
- و تثبت على جوانب المزلق و لو شئت لا اهتدیت الطّریق
- زَلَق: بفتح (ز- ل) اصل زلق محلى است که قدم در آن میلغزد و ثابت نمىماند (مجمع) در اقرب گوید: «زَلَقَتْ قَدَمُهُ زَلَقاً: زَلَّتْ» و آنگاه بمعنى زمین بى علف و خالى استعمال میشود
- (و تثبت على جوانب المزلق) أى موضع الزّلة، أى الصّراط الّذى من عبره دخل الجنّة و من زلق منه وقع فی النّار.
- شیء: مصدر است بمعنى خواستن و اراده کردن «شَاءَهُ یَشَاؤُهُ شَیْئاً: أَرَادَهُ» «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ» بقره: 20
- اهتدیت : هدى مصبا- هدیته الطریق أهدیه هدایة، هذه لغة الحجاز. و لغة غیرهم یتعدّى بالحرف فیقال هدیته الى الطریق و للطریق، و هداه اللَّه الى الایمان هدى، و الهدى البیان
- ایمن در روز ترس بزرگتر که اهوال قیامتست و ثابت و استوار باشد بر اطراف لغزیدنگاه مراد طریق دینست و اگر خواهم هر آینه
- الى مصفّى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القزّ و لکن هیهات
- قمح: بلند کردن سر «قمح البعیر:
- رفع رأسه» إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِیَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ یس: 8. مقمح بمعنى سر بالا گرفته شده است اگر بگردن کسى زنجیر پیچند تا بچانهاش برسد سرش قهرا بلند میشود و قدرت پائین آوردن آنرا ندارد..
- (نسج)" نسج العنکبوت" مثل یضرب فی کل واه ضعیف : مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْکَبُوتِ خَبَّاطُ جَهَالاتٍ وَ رَکَّابُ عَشَوَات : مثل تار عنکبوت، احمق ها را به هیجان می آورد و عصرها را به هیجان می آورد
- القزّ : ابریشم
- راه یابم بصاف کرده شده این عسل دنیا و مغز نان این گندم و ببافتههاى این جامه ابریشمى و لیکن چه دور است.
- ان یغلبنی هواى و یقودنی جشعى الى تخیّر الاطعمة و لعلّ بالحجاز او بالیمامة
- یقودنی جشعى حرص و طمع من را به حرکت در می آورد الى تخیّر : انتخاب کردن.. برگذیدن
- آنکه غلبه کند مر آرزوى نفس و بکشد مرا حرص سخت من بر طعام اختیار کردن طعامها و برگزیدن آنها و شاید که در حجاز یا یمامه
- من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشّبع او ابیت مبطانا
- الشَّبَع- پُرى، سیرى. أبى..مقا- أبى: یدلّ على الامتناع. أبیت الشیء آباه، و قوم أبیّون و أباة... بَطْن: شکم. جمع آن بطون است (مفردات) «إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» نجم: 32،
- کسى باشد که هیچ طمعى نباشد او را در قرص نان گندم و هیچ معهود نباشد مر او را در سیرى میان مردم
- و حولى بطون غرثى و اکباد حرّى او اکون کما قال القائل شعر
- غرث: الغَرْثَانُ الجائع، و امرأة غَرْثَى، و جمعه غِرَاثٌ، و نسوة غَرَاثَى. و جاریة غَرْثَى الوشاح، و وشاحها غَرْثَانُ.
- کبد مقا- کبد: أصل صحیح یدلّ على شدّة فی شیء و قوّة. من ذلک الکبد و هی المشقّة، یقال لقى فلان من هذا الأمر کبدا، أى مشقّة. و کابدت الأمر:
- حَرَى الشّیء یَحْرِی- یعنى کم و ناقص شد، گوئى که بسوى مقصد ادامه نیافته و ناقص مانده، شاعر گوید: و المرء بعد تمامه یحرى
- و حسبک داء ان تبیت ببطنة و حولک اکباد تحنّ الى القدّ : قدّ: پاره کردن از طول. طبرسى فرموده: «الْقَدُّ شقّ الشّىء طولا» راغب بجاى شقّ قطع گفته است.
- همچنان که گفته است گوینده که و بس است تو را درد و الم که خواب کنى بشکم پر از طعام و شراب و حال آنکه باشد در گرد تو جگرهاى تشنه که آرزو دهند بقدح که از چرم ساخته آیا من قانع شوم از نفس خود باین که گویند مرا امیر مؤمنان و حال آنکه شریک ایشان نباشم
- أ أقنع من نفسى بأن یقال أمیر المؤمنین !؟
- لفظ قتع کلمه هم معنا به تعداد زیاد درنهج البلاغه بکار رفته من جمله : من قنع فان قلبه لا یمیل الى المال و عینه، و قنع بالکفاف و رضی عن اللّه و عاش مجاهدا ، و قنع بالکفاف و رضى عن اللّه ، و قنع بما أعطاه اللّه، خرج من الظّلمة إلى النّور، و من قنع فقد تسلّط على نفسه ، و قنع فاستغنى،
- أ أقنع من نفسى بأن یقال أمیر المؤمنین..!؟..أَ أَقنع مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ- هَذَا أَمیرُ الْمُؤْمِنِینَ-!؟ أَ أَقنع مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ- لی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ-!؟
- (ا اقنع من نفسى) آیا قانع شوم از نفس خود و راضى گردم (بان یقال امیر المؤمنین) به آنکه گویند مرا امیر مؤمنان ، مغرور نشدن به قدرت از مرام حضرت است !
- فى جشوبة العیش نامه 45 14 و 15 (آیا خودم را قانع کنم.. و با محرومان در سختىهاى زندگى شریک نباشم)
- قنع وفی القرآن إبراهیم : 43 مُهْطِعینَ مُقنع ی رُؤُسِهِمْ أ أقنع . همزه استهام و سیزدهمین صیقه متکلم وحده باب ضرب یضرب. قنع یقنع قنوعا،.. یقال قنع الرجل قنوعا إذا فعل ذلک، و القانع الراضی،
- یقال قنع ت قناعة. : السّائل، یقال: قنع قنوعا إذا سأل، و قنع قناعة إذا رضی
- یقال: قنع یقنع قنوعا، و من الرضا: قنع یقنع قناعة، قنع ، یَقنع ، قَنَاعَةً و قنع اناً: در وقتى که کسى راضى و خشنود شود. ابن برى مىگوید: قانع و قنع و قنوع- بیک معنى است یعنى خرسند و راضى. و یجوز أن یکون فعله «قنع - بکسر النون- فهو «قنع » مثل: «نصب فهو نصب»[1].
- الْقانِعَ: بالألف، من قولک قنع به إذا رضی بالشیء الیسیر. و یقرأ بغیر ألف، من قولک: قنع قنوعا؛ إذا سأل
- من قنع بما رزقه اللّه فهو من أغنى الناس، قنع من متاع الدنیا بما لا بد له منه من المأکول و المشروب و الملبوس و المسکن و صحبة الخلق على حد الاضطرار،
- القنع أی الراضی بما قسم له یقال قنع یقنع من باب تعب تعبا قنع ا و قناعة و قنع انا: رضی بما قسم له یقال قنع یقنع من باب تعب تعبا: قنع او قناعة و قنع انا:
- «اقنع رأسهم» یعنى سرش را به طرف بالا گرفت. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- ۰۱/۰۹/۱۸